در پس افول امپریالیسم آمریکا ، افول سرمایه داری جهانی نهفته است

ترجمه این مقاله به معنای قبول همه نقطه نطرات آن نیست بلکه آوردن نظر دیگری در میان فعالین جنبش کارگری  انقلابی است . ایجاد هرج و مرج و سر از قبر بیرون آمدن  چهره های متحجر  نتیجه ضعف مبارزات کارگری از سویی و سیستم منحط سرمایه داری از سوی دیگر است که نتیجه ای جز بر سر کار آمدن  تبهکارانی مثل طالبان , داعش , بوکوحرام و جمهوری اسلامی …نمی تواند داشته باشد. این ها زاییده سیستم  گندیده سرمایه داری و دست پرورده امپریالیستهای ریز و درشت میباشند. اگر چه آگاهی جمعی  کارگران در سطح جهانی بالا رفته است اما هنوز طبقه کارگر اعتماد به نقس  و آکاهی طبقاتی و سازماندهی  لازمه برای نابودی این سیستم را ندارد . همانطور که در آخر مقاله آمده است . ” پرولتاریا تنها با رویارویی با واقعیت تلخ سرمایه داری منحط و امتناع از پذیرش حملات به شرایط اقتصادی و اجتماعی خود و  جایگزین کردن انزوا و درماندگی با همبستگی ، سازماندهی و افزایش آگاهی طبقاتی ، می تواند نقش انقلابی خود را ایفا کند.”

در پس افول امپریالیسم آمریکا ، افول سرمایه داری جهانی نهفته است

عقب نشینی شتابزده ایالات متحده و دیگر نیروهای غربی از افغانستان مظهر آشکار ناتوانی سرمایه داری در ارائه چیزی جز افزایش بربریت نیست. تابستان سال ۲۰۲۱ پیش از این شاهد شتاب رویدادهای متقابل بوده ایم که نشان می دهد این سیاره در حال حاضر در آتش است: شیوع موج گرما و آتش سوزی های غیرقابل کنترل از سواحل غربی ایالات متحده به سیبری ، سیل ، ادامه ویرانی های کووید -۱۹ همه گیری و نابسامانی اقتصادی ناشی از آن. همه اینها “میزان پوسیدگی سرمایه داری در ۳۰ سال گذشته را افشاء میکند”. به عنوان  یک مارکسیست ، نقش ما فقط اظهار نظر در مورد این هرج و مرج فزاینده نیست ، بلکه تجزیه و تحلیل ریشه های آن که در بحران تاریخی سرمایه داری نهفته است و نشان دادن چشم اندازها برای طبقه کارگر و کل بشریت میباشد .

پیشینه تاریخی وقایع افغانستان

طالبان دشمنان تمدن، خطری برای حقوق بشر و به ویژه حقوق زنان شناخته شده هستند. آنها مطمئناً حاملان وحشیگری و بربریسم هستند و توسط دیدگاهی هدایت می شوند که به بدترین جنبه های قرون وسطی باز می گردد. با این حال، آنها هیچ استثنایی نادر در زمانه ای که ما در آن زندگی می کنیم نیستند. آنها محصول یک سیستم اجتماعی ارتجاعی هستند: سرمایه داری منحط. به ویژه ظهور آنها تجلی از هم گسیختگی آخرین مرحله انحطاط سرمایه داری است.

در نیمه دوم دهه ۷۰ شاهد تشدید جنگ سرد بین بلوک های امپریالیستی آمریکا و روسیه بودیم، به طوری که ایالات متحده موشک های کروز را در اروپای غربی قرار داد و اتحاد جماهیر شوروی را مجبور به شرکت در مسابقه تسلیحاتی کرد که در آنزمان کمتر و کمتر از عهده آن بر می آمد. بهر حال، در سال ۱۹۷۹ یکی از ستون های بلوک غرب در خاورمیانه ، ایران، دچار هرج و مرج شد. تمام تلاشهای گروههای هوشمند بورژوازی برای ایجاد نظم شکست خورد و عقب افتاده ترین عناصر روحانیت از این هرج و مرج برای به قدرت رسیدن استفاده کردند. رژیم جدید از بلوک غرب جدا شد اما از پیوستن به بلوک روسیه نیز خودداری کرد. ایران مرز وسیعی با روسیه دارد و بنابراین نقش کلیدی در استراتژی غرب در محاصره اتحاد جماهیر شوروی داشته است. اکنون این توپ جنگی تبدیل به یک توپ رها شده در منطقه شده بود. این بی نظمی جدید اتحاد جماهیر شوروی را تشویق به حمله به افغانستان کرد. وقتی غرب سعی کرد رژیم طرفدار روسیه را که در سال ۱۹۷۸ در کابل مستقر شده بود سرنگون کند. روسیه با حمله به افغانستان امیدوار بود که در مراحل بعدی بتواند به اقیانوس هند نیز دسترسی پیدا کند.

در افغانستان اکنون شاهد انفجار وحشتناک بربریت نظامی بودیم. اتحاد جماهیر شوروی قدرت کامل زرادخانه خود را برای مجاهدین (“مبارزان آزادی”) و مردم به طور کلی رها کرد. از سوی دیگر، بلوک ایالات متحده, مجاهدین و جنگ سالاران افغان مخالف روس ها را مسلح، تأمین مالی و آموزش می دادند. اینها شامل بسیاری از بنیادگرایان اسلامی و همچنین هجوم فزاینده جهادی ها از سراسر جهان بود. این “مبارزان آزادی” توسط ایالات متحده و متحدانش همه هنرهای ترور و جنگ را می آموختند. این جنگ برای “آزادی” بین ۵۰۰۰۰۰ تا ۲ میلیون نفر را کشت و کشور را ویران کرد. این کشور همچنین شکل جهانی تری از زادگاه تروریسم اسلامی است. که با ظهور بن لادن و القاعده شکل گرفت.

در همان زمان ایالات متحده عراق را وارد جنگی هشت ساله علیه ایران کرد که در آن حدود ۱.۴ میلیون نفر کشته شدند. در حالی که روسیه خود را در افغانستان خسته کرده بود، که به شدت در فروپاشی بلوک روسیه در ۱۹۸۹ کمک کرد و ایران و عراق در مارپیچ جنگ قرار گرفتند ، این روند در منطقه نشان داد که نقطه عزیمت ، تبدیل ایران به ” دولت سرکش، یکی از اولین نشانه های تضادهای عمیق سرمایه داری بود که تضعیف توانایی قدرت های بزرگ برای اعمال اقتدار خود در مناطق مختلف کره زمین را نشان میداد. پشت این گرایش چیزی عمیقتر نهفته بود: ناتوانی طبقه حاکم در تحمیل راه حل بحران سیستم – یعنی جنگ جهانی دیگر بود – و آن اینکه  طبقه کارگرجهانی  در مجموعه ای از مبارزات خود تمایلی به فداکاری به نفع سرمایه داری نشان نداده بود. بین سالهای ۱۹۶۸ و اواخر دهه ۸۰، بدون این که بتوان جایگزینی انقلابی برای سیستم سرمایه دازی ارائه کرد به طور خلاصه نشان دهنده      بن بست بین دو طبقه اصلی، ورود سرمایه داری به مرحله پایانی خود میباشد، مرحله تجزیه ، که در سطح امپریالیستی با پایان سیستم دو بلوکی و شتاب به سوی “هر کس برای خود” مشخص می شود.

افغانستان در مرکز امپریالیست برای همه رایگان است

در دهه ۱۹۹۰ ، پس از خروج روس ها از افغانستان، جنگ سالاران پیروز، با استفاده از تمام سلاح ها و دانش جنگی که غرب برای کنترل ویرانه ها به آنها داده بود ،به جنگ علیه همدیگر پرداختند. کشتار در سطح وسیع، تخریب و تجاوز دسته جمعی ، انسجام اجتماعی کمی را که در جنگ باقی ماند بود، از بین برد.

تأثیر اجتماعی این جنگ تنها به افغانستان محدود نمی شود, طاعون اعتیاد به هروئین که از دهه ۱۹۸۰ به بعد به حد اعلای خود رسیده است و باعث بدبختی و مرگ در سراسر جهان گردیده، یکی از پیامدهای مستقیم جنگ است. غرب مخالفان طالبان را برای کشت تریاک به منظور تأمین مالی جنگ تشویق کرد.

بنابراین تعصب بی رحمانه مذهبی طالبان محصول چندین دهه بربریت است. آنها همچنین تحت نفوذ پاکستان سعی کردند که یک شکل از نظم را در میان خود بوجود آورند.

تهاجم آمریکا در سال ۲۰۰۱ ، که به بهانه رهایی از القاعده و طالبان آغاز شد، همراه با حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ ، تلاش های امپریالیسم آمریکا برای تحمیل اقتدار خود, عواقبی جزافول نداشت. این دولت سعی کرد قدرت های دیگر ، به ویژه اروپایی ها را مجبور به پاسخگویی حمله به یکی از اعضای خود کند. به غیر از انگلستان ، سایر قدرتها اشتیاقی به این امر نداشتند. در واقع ، آلمان پیش از این با حمایت از جدایی کرواسی که به نوبه خود کشتار وحشتناکی را در بالکان برانگیخت ، برای خود یک راه “مستقل” جدید در اوایل دهه ۹۰ تعیین کرده بود. در دو دهه آینده ، رقبای آمریکا جسارت بیشتری پیدا کردند و آنها شاهد درگیر شدن آمریکا در جنگ های ناخواسته در افغانستان ، عراق و سوریه بودند. تلاش ایالات متحده برای اثبات قدرت خود به عنوان تنها ابرقدرت باقی مانده بیش از پیش افول واقعی رهبری امپریالیستی آمریکا را آشکار می کرد. و ایالات متحده به دور از موفقیت در تحمیل نظم یکپارچه به بقیه کره زمین ، اکنون به عامل اصلی هرج و مرج و بی ثباتی تبدیل شده بود که نشان دهنده مرحله انحلال سرمایه داری میباشد.

سیاست واقعی بایدن دنباله سیاست ترامپ جمهوری خواه است

سیاست خروج از افغانستان نمونه بارز این سیاست واقعی است. ایالات متحده باید خود را از این جنگ های       گران قیمت و ناتوان کننده رها کند تا منابع خود را برای تقویت تلاش های خود درمهار و تضعیف کردن چین و روسیه متمرکز کند. دولت بایدن در دنبال کردن جاه طلبی های آمریکا کمتر از ترامپ جاه طلب نیست.

در عین حال ، شرایط خروج آمریکا ضربه شدیدی به پیام دولت بایدن ، “آمریکا بازگشته است” – که آمریکا یک متحد قابل اعتماد است – وارد کرده است. در درازمدت دولت احتمالاً به ترسی که از چین  است اعتماد خواهد کرد تا کشورهایی مانند ژاپن ، کره جنوبی و استرالیا را مجبور به همکاری با “محور شرقی” ایالات متحده کند که هدف آن مهار چین در دریای جنوبی چین و جاهای دیگر این منطقه است.

این اشتباه است که از این نتیجه بگیریم که ایالات متحده به سادگی از خاورمیانه و آسیای مرکزی دور شده است. بایدن تصریح کرد که ایالات متحده سیاست “فراتر از افق” را در رابطه با تهدیدهای تروریستی (به عبارت دیگر ، از طریق حملات هوایی) دنبال خواهد کرد. این بدان معناست که از پایگاههای نظامی خود در سراسر جهان ، نیروی دریایی و نیروی هوایی خود برای نابودی دولتهای این مناطق استفاده خواهد کرد در صورتی که تهدیدی برای منافع آمریکا باشند این تهدید همچنین به وضعیت هرج و مرج فزاینده در آفریقا مربوط می شود ، جایی که دولت های شکست خورده مانند سومالی که بدلیل جنگ داخلی تخریب شده اند می توانند با اتیوپی همراه شوند و همسایگانش از هرطرف  او را حمایت کنند. این فهرست زمانی طولانی تر می شود که گروه های تروریستی اسلامی در نیجریه ، چاد و جاهای دیگر از پیروزی طالبان برای تشدید فعالیت های خود جسورتر شوند.

اگر انگیزه خروج از افغانستان نیاز به تمرکز بر خطر ناشی از ظهور چین و احیای روسیه به عنوان قدرت های جهانی است ، محدودیت های آن  نیز روشن است، حتی راه را برای امپریالیسم چین و روسیه به داخل خود افغانستان باز میکند. چین پیش از این سرمایه گذاری عظیمی در پروژه راه ابریشم جدید خود در افغانستان کرده است و هر دو کشور روابط دیپلماتیک خود را با طالبان آغاز کرده اند. اما هیچ یک از این دولتها نمی توانند از بی نظمی روزافزون متضاد جهان فراتر روند. موج بی ثباتی که در سراسر آفریقا ، خاورمیانه (فروپاشی اقتصاد لبنان جدیدترین آن) ، آسیای میانه و شرق دور (به ویژه میانمار) گسترش یافته است به همان اندازه برای آمریکا  خطرناک است  که برای  چین و روسیه میباشد. آنها کاملاً می دانند که افغانستان یک دولت  به معنای واقعی ندارد و طالبان قادر به ایجاد آن نیستند. تهدید دولت جدید از سوی جنگ سالاران به خوبی شناخته شده است. برخی از اعضای اتحاد شمالی قبلاً     گفته اند که دولت را نمی پذیرند و داعش که در افغانستان نیز دخیل بوده است ، طالبان را مرتد می داند زیرا آنها آماده معامله با غرب کافر هستند. بخشهایی از طبقه حاکم قدیمی افغانستان ممکن است به دنبال همکاری با طالبان باشند و بسیاری از دولتهای خارجی کانال هایی را باز می کنند ، اما این به این دلیل است که آنها از این که این کشور دوباره وارد حکومت نظامی و هرج و مرج شود و به کل منطقه سرایت کند وحشت دارند. 

پیروزی طالبان تنها می تواند تروریست های اسلامی اویغور را که در چین فعال هستند تشویق کند ، حتی اگر طالبان از آنها حمایت نکند. امپریالیسم روسیه هزینه های تلخ گیر افتادن در افغانستان را می داند و می داند که پیروزی طالبان انگیزه جدیدی برای گروه های بنیادگرا در ازبکستان ، ترکمنستان و تاجیکستان میتواند ایجاد می کند ، دولتهایی  که بین دو کشور یک حایل را تشکیل میدهند. این کشور از این تهدید برای تقویت نفوذ نظامی خود در این دولتها و جاهای دیگر استفاده خواهد کرد، اما می بیند که حتی ماشین جنگی ایالات متحده نیز نمیتواند چنین شورشی را شکست دهد ، در صورتی که این کشور از سایر دولتها ها حمایت کافی دریافت کند. 

آمریکا نتوانست طالبان را شکست دهد و دولتی منسجم ایجاد کند. او با توجه به اینکه باید تحقیر واقعی را متحمل میشد, بمب ساعتی بی ثباتی را به جای خود باقی گذاشت. روسیه و چین اکنون باید به دنبال مهار این هرج و مرج باشند. هر ایده ای که سرمایه داری می تواند ثبات و نوعی آینده را در این منطقه به ارمغان بیاورد یک توهم محض است.

بربریت با چهره ای انسان دوستانه

ایالات متحده ، بریتانیا و سایر قدرتها از تبهکاران طالبان همچون وسیله ترس و وحشت برای پنهان کردن وحشت و ویرانی که در ۴۰ سال گذشته بر مردم افغانستان وارد کرده اند ، استفاده کرده اند. مجاهدین مورد حمایت آمریکا به  همان اندازه مجاهدین مورد حمایت روسها  دست به کشتار, تجاوز ، شکنجه و سرقت زدند. آنها نیز مانند طالبان در مراکز شهری تحت کنترل روس ها عملیات تروریستی انجام دادند. با این حال ، این امر به دقت بوسیله غرب از دیدها پنهان نگه داشته شد. این  وضعییت در ۲۰ سال گذشته به همین شکل سپری شده است. وحشیگری هولناک طالبان در رسانه های غربی برجسته شده است ، در حالی که اخبار علل ، قتل ها ، تجاوزها و شکنجه های اعمال شده توسط دولت “دموکراتیک” و حامیان آن به طرز بیشرمانه ای پنهان نگه داشته شده است. به هر صورت, منفجر شدن مردم از جوان و پیر ، زن و مرد توسط خمپاره ها ، بمب ها و گلوله های دولت , با حمایت ایالات متحده و انگلستان “دموکراتیک” ، “حقوق بشر” ارزش گفتن نداشته است. در حقیقت ، حتی ابعاد کامل وحشتی که طالبان ایجاد کرده است گزارش نشده است. و این جور نشان دادند که “ارزش خبری” ندارد تا اینکه بتواند به توجیه جنگ کمک کنند.

پارلمان های اروپایی با اظهار تاسف از وصعییت زنان و سایرین در افغانستان در دوران طالبان از سیاستمداران آمریکایی و انگلیسی انتفاد کردند. همین سیاستمداران قوانین مهاجرتی را وضع کرده اند که باعث شده است هزاران پناهنده ناامید ، از جمله بسیاری از افغان ها ، جان خود را برای عبور از دریای مدیترانه یا کانال دریایی به خطر بیندازند. کجاست افسوس آن ها برای هزاران انسانی  که در مدیترانه در سالهای اخیر غرق شده اند؟  آنها چه نگرانی برای پناهندگانی دارند که مجبورند در اردوگاه های کار اجباری در ترکیه یا اردن (با حمایت مالی اتحادیه اروپا و انگلیس)  زندگی کنند یا در بازارهای برده داری لیبی فروخته میشوند؟ این سخنگویان بورژوایی که طالبان را به دلیل غیر انسانی بودن آن محکوم می کنند ، ساخت دیوار فولادی و بتنی در اطراف اروپای شرقی را تشویق می کنند تا حرکت پناهندگان را متوقف کنند. بوی گند ریاکاری دیگر غیرقابل تحمل است

پرولتاریا تنها نیرویی است که می تواند به این جهنم پایان دهد

چشم انداز جنگ ، اپیدمی ها، بحران اقتصادی و تغییرات آب و هوا واقعاً وضعییتی ترسناکی ایجاد کرده است. به همین دلیل است که طبقه حاکم رسانه های خود را به آنها مشغول کرده است. او از پرولتاریا میخواهد تسلیم شود و از ترس واقعیت تلخ این سیستم اجتماعی پوسیده بر خود بلرزد. آنها می خواهند ما مانند کودکانی به دامن طبقه حاکم و دولت آن ها آویزان شویم. دشواری های بزرگی که پرولتاریا در مبارزه برای دفاع از منافع خود در ۳۰ سال گذشته با آن روبرو شده است، احساس این ترس را بیشترمیکند. و این ایده که پرولتاریا تنها نیرویی است که می تواند  یک آینده ، یک جامعه کاملاً جدید را ارائه دهد ، پوچ  نشان داده میشود اما پرولتاریا طبقه انقلابی است و سه دهه عقب نشینی این مسئله را ریشه کن نکرده است, حتی اگر طول و عمق این عقب نشینی اعتماد به نفس طبقه کارگر بین المللی برای مقابله در برابر حملات رو به رشد به شرایط اقتصادی را مشکل کرده باشد. تنها از طریق این مبارزات است که طبقه کارگر می تواند قدرت خود را دوباره توسعه دهد. همانطور که رزا لوکزامبورگ گفت ، پرولتاریا تنها طبقه ای است که آگاهی خود را از طریق تجربه شکست توسعه می دهد. هیچ تضمینی وجود ندارد که پرولتاریا بتواند مسئولیت تاریخی خود را برای تأمین آینده بقیه بشریت انجام دهد و قطعا این امر اتفاق نخواهد افتاد اگر پرولتاریا و اقلیت های انقلابی اش تسلیم فضای خردکننده ناامیدی و ناچاری شوند که توسط دشمن طبقاتی ما تبلیغ می شود.  پرولتاریا تنها با رویارویی با واقعیت تلخ سرمایه داری منحط و امتناع از پذیرش حملات به شرایط اقتصادی و اجتماعی خود و  جایگزین کردن انزوا و درماندگی با همبستگی ، سازماندهی و افزایش آگاهی طبقاتی ، می تواند نقش انقلابی خود را ایفا کند.

ف.نصیر ۷ سپتامبر ۲۰۲۱ 

ترجمه از سایت International communist current

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate