اعتصاب صنفی دیگر معنا ندارد!

«رژیم باید برود» باید به خواست اصلی همه اعتراضات و اعتصابات تبدیل شود.

«منطقی نیست که فقط روی فعالیت صنفی متمرکز باشید … زمان حاضر زمان اعتراضات گسترده و اساسی سیاسی است… کسانیکه فقط فعالیت صنفی می کنند، مثل اینکه خبر ندارند مبارزات ملت به چه مرحله ای رسیده است».

هاشم خواستار، پیام به معلمان از زندان وکیل آباد مشهد، ۲۴ خرداد ۱۴۰۰.

کل پیام بصورت ضمیمه در آخر این نوشته آمده است.

۱- بعد از اینهمه سال و اینهمه اعتراض و اعتصاب و اینهمه سرکوب، دیگر از روز روشنتر است که اعتصابی که رهبریش «ضدرژیم» نباشد به جائی نمی‌رسد— جز، البته، به حبس و شکنجه و بزودی اعدام— و نه تنها به جائی نمی‌رسد بلکه اساسا پوچ و بیمعنا شده است. «ضد رژیم» نبودن رهبری، یعنی مشی کلی یک اعتصاب، بمعنای حرکت در چارچوب «قانون» است. و دقیقا همین در رویاروئی با این رژیم دیگر بیمعنا شده است. جمهوری اسلامی در مورد اعتصاب، و کلا هر نوع اعتراض، فقط یک قانون دارد: اعتصاب و اعتراض ممنوع! خامنه‌ای در سخنرانی برای بسیجی‌هایی که قرار بود بروند و مردم را در آبان ۹۸ بقول خودش «با تمام قوا از پا دربیاور(ند)» جلوی دوربین با صراحت تمام می‌گوید «مردم گاهی اعتراض میکنند، که البته غلط میکنند اعتراض کنند!». «غلط می‌کنند اعتراض کنند» – این قانون اول و آخر این رژیم در مورد اعتراض واعتصاب است. سعید قاسمی، یکی از لات‌های چاقوکش بنام و رسمی رژیم، جلوی دوربین می‌گوید «اگر میخواهید به خیابان بیایید، بیایید، اما من خودم می‌آیم جمع‌تان می‌کنم»! آیا ممکن است اعتصابات در «چارچوب» این قانون به نتیجه برسد؟! آیا اسم این را اساسا میشود گذاشت «چارچوب»؟ «چارچوب قانون» بنا به تعریف یعنی چهار گوشه‌ای که در آن حقوق و وظایف دو طرف یک دعوا مشخص می‌شود. در این رژیم چهار گوشه‌ای وجود ندارد. آنچه وجود دارد خط مستفیمی است که از نقطه «اعتراض» شروع و به نقطه «زندان و شکنجه و اعدام» ختم می‌شود. 

۲- از طرف دیگر، وقتی در هر تجمع اعتراضی حتی خودجوش و آنی اولین شعارهای مردم «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه‌ای» و «مرگ بر جمهوری اسلامی» و «توپ، تانک، فشفه، آخوند باید کشته شه» و امثال اینهاست، آیا یک تجمع چند صد نفره یا چند هزار نفره از کارگران در چهار دیواری یک واحد تولیدی می‌تواند تافته جدا بافته باشد؟ آیا مردمی که بمحض تجمع بهر شکل و در هر مقیاسی نابودی این رژیم را فریاد می‌زنند از راه دیگری جز راه کور به نتیجه نرسیدن اعتراضات قانونی‌شان راه درست را پیدا کرده و به این شعارها رسیده‌اند؟؟ آیا از راه دیگری جز سرکوب شدن مداوم و خونین متمدنانه‌ترین اعتراضات برای پایه‌ای‌ترین خواست‌های انسانی‌ به این نتیجه رسیده‌اند که این رژیم باید گورش را گم کند؟؟ آیا طبقه کارگر و اعتراضات و اعتصاباتش از این سرکوب‌ها مستثنی هستند؟ یا تا همینجا از همه شدیدتر و خونین تر سرکوب نشده‌اند؟

۳-  کار به آنجا رسیده که مردم هر روز دارند بصورت انفرادی و قهرمانانه روز روشن وسط خیابان بقول معروف روی چارپایه می‌روند و علنا مردم را به اتحاد برای سرنگونی رژیم فرامی‌خوانند! (کاری که معلوم نیست چرا فعالین سیاسی و بخصوص کمونیست‌ها حتی در هنگام سرکوب‌های علنی خیابانی و درگیری مردم با نیروهای سرکوب نمی‌کنند؟!) مردم دارند بصورت انفرادی از چاردیواری خانه‌شان با اسم و رسم‌ جلوی دوربین سخنرانی ضدرژیمی می کنند، از خودشان ویدئو می‌گیرند و در اینترنت پخش می‌کنند – ویدئوهائی که در آنها حداقل فریادشان «خامنه‌ای برو گمشو!» است. مردم از خانه‌ها و خیابان‌ها که هیچ، چوپان ما دارد از صحرا و موقع چراندن گله افشاگری ضدرژیمی می‌کند و آن را در رسانه‌های اجتماعی در اینترنت در معرض دید هزاران نفر می‌گذارد. منوچهر بختیاری، پدر پویا بختیاری جانباختۀ خیزش آبان ۹۸، از درون زندان فراخوان سرنگونی رژیم بعنوان تنها راه نجات می‌دهد! در همین انتخابات اخیر مادران دادخواه جلوی دوربین ایستادند و با صدای بلند اعلام کردند «رای ما سرنگونی!». در نمایش «تریبون آزاد» که خود رژیم بمنظور تبلیغ قول آزادی بیان راه انداخته بود ده ها نفر با شهامت تمام در ملا عام سخنرانی کردند – سخنرانی‌هایی که «رای نمیدهم» معنای واقعی آنها نبود، «این رژیم را نمی‌خواهم» مضمون و محتوای اصلی ِ نه چندان پنهان‌شان بود. حال سوال باز اینست: آیا عرصه بر این عزیزان شجاع حق طلب و جان بر کف از کانال‌های دیگری جز پایمال شدن حق‌شان، بی نتیجه ماندن اعتراضات مدنی‌شان، و سرانجام به زندان و روی تخت شکنجه افتادن‌شان  در نتیجۀ همان اعتراضات مدنی «در چارچوب قانون» به این نتیجه رسیده‌اند؟؟ 

۴ – آیا خیزش‌های ۷۸ و ۸۸ و ۹۶ و ۹۸ و تیرماه امسال و صدها خیزش خونین شهری در طول این ۴۳ سال درسی جز جز عاقبت پوچ اعتراض قانونی از یک طرف، و خونین بودن عاقبت جرات کردن و شکستن «قانون» ناموجود این رژیم به ما داده‌اند؟ سوال بسادگی اینست: آیا اعتصابات می‌تواند تافته جدا بافته‌ای از سایر اعتراضات باشد؟ آیا تصور «جزیزۀ قانونمند» در میان این اقیانوس اشک و خون اساسا ممکن است؟ آیا قابل تصور است که در یک اعتصاب به کل این رژیم بقول معروف «تو» نگفت، یا «بالای چشمت ابروست» نگفت، و به مطالبات خود رسید؟ هاشم خواستار از رهبران زندانی جنبش معلمین در خرداد ماه امسال در پیام خود به معلمین مبارز (پیام ضمیمه) اعلام کرد که پرهیز از اعتصاب و اعتراض سیاسی دیگر کار عبثی است.

۵-  خود طبقه کارگر مدت‌ها پیش با شعارهای ضداسثمار و ضدسرمایه و ضد دولت سرمایه‌دار به میدان آمده و شعار «حکومت شورائی» را مطرح کرده است. علیرغم سرکوب آن اعتصابات و دستگیری و حبس و شکنجه رهبری و باصطلاح زدن «سر» آن حرکت‌های عظیم ضد سرمایه‌داری، طبقه کارگر در روز جهانی کارگر در۱۱ اردیبهشت ماه امسال ققنوس بار از خاکستر خود برخاست و گرایش سوسیالیستی خود را با چنان قدرت و شفافیتی بنمایش گذاشت که حتی بی اعتقادترین و جبون‌ترین سازمان‌ها و احزاب در خود کمپ چپ را با حیرت (!) به تایید بنیان محکم سوسیالیستی جنبش کارگری واداشت. جنبشی که از یک سو با چنان گرایشات محکم و آشکار و شجاعانه متعین شدۀ سوسیالیستی، چه رسد به ضدرژیمی، اگر هنوز از اعتصاب سیاسی پا پس می‌کشد باید بخود برگردد، بخود بنگرد، و این لنگش سرنوشت‌ساز را برطرف کند.

 

۶ – و بالاخره، آیا این راه «میانبر» فریبنده‌ای که به اسم «مسئول بی لیاقت خجالت، خجالت» و یا « فلانی حیا کن، فلان جا را رها کن» در اعتراضات و اعتصابات مطرح می‌شود تا کنون راهی جز به ترکستان برده است، که از این ببعد قرار باشد ببرد؟! آیا این «مسئول بی لیاقت» چیزی جز مهره‌ای کوچک یا بزرگ— و در اغلب موارد دزد، حتی وقتی مهره کوچکی است— در یک دستگاه سراپا فاسد و سراپا سرکوبگر است؟ و بنابراین آیا اینگونه شعارها، هر چند صادقانه و بمنظور حق طلبی سر داده می‌شوند، آیا تا اینجا چیزی جز یک خرافه، توهم ِ باید گفت خطرناک از آب درآمده‌اند؟ پس سوال همچنان اینست: آیا میلیون‌ها مردمی که در هر اعتراض خیابانی، هر چند خودجوش و بدون رهبری و سازماندهی، شعارهای سرنگونی سر داده‌اند پیش از آن به این «مسئولین» مراجعه نکرده‌اند؟ و آیا یا وقتی کرده‌اند تنها چیزی که دستگیرشان شده این بوده که این مسئول یا آن مقام «بی لیاقت» یا «بی تخصص» یا «کار نابلد» است، و در نتیجه به اینجا رسیده‌اند که بقول کارگر هفت تپۀ ما «اینها کلا کشورداری بلد نیستند»؟! یا این مردم بر اثر سرکوبی که در به ازای  هر مراجعه به این «مسئولین» دریافت کرده‌اند به این نتیجۀ درست رسیده‌اند که اینها کلا سر و تۀ یک طاقه کرباسند، دست‌شان در دست هم است، و همه با هم یک ماشین عظیم فریب و استثمار و غارت و سرکوب را هدایت می‌کنند؟ بله، توجه داشته باشیم! اینست آن «کشورداری» که این رژیم اساسا برای انجامش در ۴۳ سال پیش سر کار آمده، و رسالت اولش در این راه هم سرکوب انقلاب ۵۷ و جاری کردن خون صدها هزار انسان انقلابی و کارگر و زن حق طلب و پیروان مذاهب دیگر و غیره و غیره بوده. انقلاب ۴۳ سال است بصورت روزانه و بهمت مردمی که مطالبات‌شان همچنان در سه کلمه «آزادی» (در همه زمینه‌ها و از همه قید و بندهای خرافی و غیرخرافی)، «برابری» (در برخورداری از همه نعمات جامعه) و «حکومت شورائی» (یا همان «حکومت مردم بر مردم» واقعی) خلاصه می‌شود. حال کیست که بخواهد همچنان بگوید اینها در انجام رسالت‌شان ناموفق بوده‌اند و در آن راه کشورداری بلد نبوده‌اند؟! حمایت قدرت‌های غربی که از همان ۴۳ سال پیش حتی وقتی این رژیم به ساختن بمب اتم نزدیک شده لحظه‌ای قطع نشده هم توضیحی جز این ندارد. سرکوب داخلی خاصیت اول و آخر این رژیم برای قدرت‌های غربی است، و برای همین مثل مردمک چشم از آن حفاظت کرده‌اند. و فقط وقتی از حمایت‌شان دست برخواهند داشت که خطر یک انقلاب مردمی از پایین این رژیم را تهدید کند، یعنی وقتی که موسم تغییر رژیم از بالا فرارسیده باشد.

این فقرۀ آخر ناگزیر می‌باید با همین حداقل توضیح مطرح می‌شد، به این دلیل که شعارهائی از نوع «مسئول بی لیافت برو گمشو» و «فلانی ِ فلان فلان شده فلان مقام را رها کن» صرفا توهماتی است که اگر جواب نگیرد مثل ویروس فلج اطفال رشد می‌کند و جنبش ما را مدتی، کوتاه یا بلند، فلج خواهد کرد؛ کما اینکه می‌بینیم تا همینجا بعضا کرده، و در حال رشد است. و توضیحاتی که داده شد در حقیقت در جهت روشنگری از سرچشمه شروع این توهم بود. و آن سرچشمه اینست: گویا اختلاف ما با این رژیم، از همان روز اول، بر سر مسئولین بی‌لیاقت یا غیرمتخصص و کارنابلد آن بوده است!

خلاصه کنیم:

۱ – از کل این صحنه‌ها— صحنه‌هایی از داخل چاردیواری خانه افراد گرفته تا درون زندان‌ها و خیابان‌ها و شهرها و حتی صحراها— فریادی جز فریاد سرنگونی طلبی بلند نیست. همه این صحنه‌ها بدنبال پیگیری مدنی و متمدنانه پایه‌ای‌ترین حقوق انسانی توسط میلیون‌ها نفر از شریف‌ترین و صلحجوترین مردم کشور بوجود آمده‌اند.

 

۲ – اعتراضات و اعتصابات کارگری نمی‌توانند، اساسا قابل تصور نیست، بتوانند مانند جزیره‌ای در این دریای اشک و خونی که در پی دقیقا فریادهای سرنگونی، فریادهای «مرگ بر جمهوری اسلامی» برپا شده است، و در حبس ابد «چارچوب قانون» ِ یک کلمه‌ای «سرکوب» با شعاری جز شعار سرنگونی به نتیجه برسند. هر تصوری جز این اساسا پوچ است. این بن بست را اگر کسی نمی‌بیند باید بفکر مداوای چشمان سیاسیش باشد. 

۳ – اعتراضات و اعتصابات کارگری، شامل همه مزدبگیران زحمتکش در همه عرصه‌های غیرصنعتی وغیرکشاورزی، تا همینجا و علیرغم همه افت و خیزها، و دقیقا بدلیل گرایشات رادیکال و ضدسرمایه‌داریش، به نقطه امید کل توده‌های زحمتکش جامعه برای بدست گرفتن رهبری جنبش سرنگونی سراسری برای رهائی از چنگال این رژیم ضدبشری تبدیل شده، و پذیرش این رهبری بارها حتی به انحای مختلف متعین شده است.

۴-  کافیست بیاد بیاوریم که اعتصابات زمان شاه در مقطعی سیاسی شد، یعنی زمانی «رفتن شاه» تبدیل به خواست اصلی اعتصابات شد، که یک هزارم این خیزش‌ها و شعارهای سرنگونی طلبانه، آنهم در این ابعاد میلیونی، بوقوع نپیوسته بود.

 ۵-  هر اعتصابی خواست یا خواست‌هایی دارد، و شرطی دارد که با کلمه «والّا» بیان می‌شود. در حال حاضر دیگر هیچ چیز معقول‌تر و ممکن‌تر و بنابراین قابل تصورتر از این نیست که مزدبگیران ابزارها را زمین بگذارند و چرخ‌های تولید مادی و معنوی جامعه از حرکت بازدارند، و بگویند «رژیم باید برود، والّا تولید از سر گرفته نخواهد شد!». چرا؟ به این دلیل ساده که تولید در شرایط انسانی، در شرایط غیربرده‌داری، اساسا ناممکن شده است و، از این گذشته، خود رژیم مسبب علنی شماره یک  نابودی بخش عظیمی از توان تولیدی کشور است.

ضمیمه:

پیام هاشم خواستار به آموزگاران ایران:

 همکاران گرامی،

معلمان آزاده سراسر ایران،

اکنون که تمام ملت ایران در فکر رسیدن به آرزوی تاریخی آزادی و دموکراسی است همه باید متوجه اصل قضیه باشند و برای رسیدن به آزادی و دموکراسی هدف داشته باشند.

دولت، دولت ورشکسته است. غیر از کارخانه پول چاپ کنی بدون پشتوانه کدام کارخانه کار می کند؟

منطقی نیست که فقط روی فعالیت صنفی متمرکز باشید. 

آنهایی که در این شرایط حساس خودشان را محدود به فعالیت صنفی کرده اند، «از آزادی و دموکراسی بازمانده‌اند»، و در زمین دشمن بازی می‌کنند. عوامل اطلاعات در این تشکل ها نفوذ کرده اند و به زبان عامیانه این تشکل ها را دنبال نخود سیاه فرستاده‌اند.

کسانی که زندان رفته اند اعتبارشان را همچون اصلاح طلبانی که زندان رفته‌اند از بین نبرند و خودشان را به این بازی‌ها مشغول نکنند.

کسانیکه فقط فعالیت صنفی می کنند، مثل اینکه خبر ندارند مبارزات ملت به چه مرحله ای رسیده است.

آزادی و دموکراسی بسیار نزدیک و در دسترس است. همه باید متحد شویم برای اینکه به آزادی و دموکراسی برسیم تا تمام اصناف به حقوق خود برسند، و الا برابر ضرب المثل ایرانی از کف دست که موندارد میشه مویی کند؟!

زمان حاضر زمان اعتراضات گسترده و اساسی سیاسی است.ازخزانه خالی دولت ورشکسته که نفسهای آخر را می‌کشد چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟

۱۴۰۰.۳.۲۴

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate