پلمیک: شک و تردید در مورد وجود طبقه کارگر

وقتی طبقه کارگر آشکارا قدرت خود را نشان می دهد ، وقتی تهدید می کند که تولید را فلج می کند ، وفتی دولت را عقب میراند وباعث تخمیر واقعی در سراسر جامعه میشود – به عنوان مثال، در اعتصاب گسترده لهستان در تابستان ۱۹۸۰ – این سوال که آیا طبقه کارگر نیروی انقلابی زمان ما است- سئوالی بسیار پوچ بنظر میآید. در لهستان ، مانند تمام جنبش های اجتماعی که سرمایه داری را متزلزل کرده اند ، قلب جنبش اجتماعی با قلب طبقه کارگر تفاوتی نداشت: کارگران کشتی سازی سواحل بالتیک ، کارگران فولاد نوا هوتا ، معدنچیان سیلسیا . هنگامی که دهقانان لهستانی خود را وارد معرکه کردند ، هنگامی که دانشجویان یا هنرمندان تصمیم گرفتند مبارزه علیه دولت را آغاز کنند ، هیچ عکس العملی جز ,رفتن و دیدن کارگران, نداشتند.

وقتی کارگران موفق به شکستن نیروهایی می شوند که آنها را ناتوان و منفرد از یکدیگر نگه می دارند ، هنگامی که علیه طبقه حاکم متحد می شوند و کل بنای سلطه آنها را متزلزل می کنند ، به راحتی و حتی بدیهی می توان فهمید که چگونه و چرا طبقه کارگر تنها نیرویی است که قادر به درک و انجام تحول انقلابی جامعه است.

اما به محض اینکه مبارزه عمومی متوقف شود ، به محض این که سرمایه مسلط گردید و تعادل نیرو به نفع او گردید ، آنچه که زمانی واضح به نظر می رسید ، حتی از حافظه محو می شود و سرمایه داری رو به زوال, نگاه شوم خود را از جهان به زیردستان خود تحمیل می کند. : طبقه کارگر اتمیزه شده , تحت سلطه , هر روز بی صدا از دروازه های کارخانه می گذرد و نمی تواند زنجیرهای خود را با قدرت خود بشکند.

در چنین مواقعی ،کم نیستند “نظریه پردازانی”  که به کسانی که میخواهند بشنوند, توضیح میدهند که طبقه کارگر در واقع بخشی جدایی ناپذیر از سیستم سرمای داری است ، که در آن جایی برای دفاع دارد و فقط متعصبین نابینا می توانند این توده از افراد تشنه پول را حاملان یک جامعه جدید بدانند.

کسانی که آشکارا از مزایای نظام سرمایه داری دفاع می کنند ، خواه در شکل “غربی” یا استالینیستی ، هرگز اعتقاد دیگری ندارند. اما در دوره های افول مبارزات کارگری ، ما همچنین مرتباً گروه ها یا نشریاتی را مشاهده می کنیم که “تردید” در مورد شخصیت تاریخی طبقه کارگر را تئوریزه می کنند ، حتی در میان کسانی که ادعا می کنند طرفدار انقلاب کمونیستی هستند و هیچ توهمی در مورد کشورهای به اصطلاح “سوسیالیستی” یا به اصطلاح “احزاب کارگری” در غرب ندارند . آنها ایده های قدیمی را که ناشی از ایده های آنارشیستی و پوپولیستی است, احیا می کنند ، که بر اساس آنها انقلاب کار یک طبقه اقتصادی خاص نخواهد بود ، بلکه کار همه افرادی است که به نوعی از غیر انسانی بودن سرمایه رنج می برند.

با کاهش مبارزات کارگری پس از لهستان ، به نظر می رسد ایدئولوژی “مدرنیستی” ، ایدئولوژی “نظریه مدرن از انقلاب” که “جنبش کارگری قدیمی” را با ,مارکسیم غبارآود خود,  رد می کند ، از سال ۱۹۸۳ احیاء شده است. درست مانند رکودی که پس از موج مبارزات سالهای ۱۹۶۸-۱۹۷۴ رخ داد. به عنوان مثال در فرانسه مجله “la Banquise” ( به معنای واقعی یعنی : ,بسته یخ, ), (۱ )  و مجله “La Guerre Sociale” (2) به یک فصلنامه تبدیل شد و “Solidarity”  دوباره در بریتانیا چاپ شد. (۳),(۴ ) 

این نشریات کاملاً متفاوت از یکدیگر هستند. “La Guerre Sociale” و “La Banquise” مستقیماً بخشی از یک خط نظری هستند که از طریق “Invariance” و “Le Mouvement Communiste” پیش میرود. اما همه آنها در رد این ایده اساسی مارکسیسم “قدیمی” مشترکند: که طبقه کارگر تنها نیروی انقلابی واقعی در جامعه است. که نابودی سرمایه داری و گشایش جامعه کمونیستی مستلزم یک دوره گذار است که با دیکتاتوری سیاسی این طبقه مشخص شده است. در اینجا قصد ما این نیست که یک نقد کامل بر همه ایده هایی که توسط این نوع جریان ها حمایت می شوند ، بپردازیم . در هر صورت ، جدلی با این گرایش ها اغلب عقیم و خسته کننده است. اول ، زیرا ما در مورد گروههایی صحبت می کنیم که تا حدودی غیر رسمی هستند (و به آن افتخار می کنند) ، متشکل از چندین فرد “مستقل” ، به این معنی که مقالاتی که در یک نشریه ظاهر می شوند ممکن است حاوی ایده های متناقض باشند. دوم ، زیرا مدرنیست ها ابهامات دائمی مانند “بله … اما” و “نه …” دارند. اما ، به ویژه در مورد مارکسیسم ، که اغلب از واژگان آن استفاده می کنند (مارکس در صورت امکان نقل می شود) ، در حالی که جوهر مارکسیسم را رد می کنند. به همین دلیل است که آنها همیشه می توانند به انتقادات با فرمول کلاسیک “این چیزی نیست که ما می گوییم ، شما دیدگاه ما را منحرف می کنید” پاسخ دهند. آنچه اکنون مهم است ، در دوره افول موقت مبارزات طبقه کارگر، دوره ای که در آن تضادهای اجتماعی که منجر به انقلاب کمونیستی می شود با سرعت بیشتری در حال بلوغ است ، این نقش محوری طبقه کارگر است که نشان دهد چرا طبقه انقلابی است و چرا  شما، از لحظه ای که این واقعیت اساسی زمان ما را نادیده می گیرید ، خود را به درک نادرست از تاریخ که در برابر چشمان ما آشکار می شود محکوم میکنید (همچنین بدبینی “La Banquise” را می ببینید) ، و در بدترین دامهای ایدئولوژی بورژوایی گرفتار میشوید , (همچنین ابهامات “La Guerre Sociale” و “Solidarity” در مورد Solidarnosc در لهستان را ببینید). این امر بسیار ضروری تر است زیرا برخی گروه های مدرنیست ، مانند دانشجویان “رادیکال” در سال ۱۹۶۸ ، اغلب تجزیه و تحلیل شفاف و عمیق از برخی جنبه های سرمایه داری رو به زوال را طرح میکنند، که فقط به اعتبار مزخرفات سیاسی آنها می افزاید.

پرولتاریا کیست؟

از نظر مارکس ، مانند همه مارکسیست ها، مفاهیم طبقه کارگر و پرولتاریا همیشه مترادف یکدیگر بوده اند. اما در میان کسانی که شخصیت انقلابی طبقه کارگر را زیر سئوال میبرند، بدون اینکه جرأت  داشته باشند از آنارشیسم یا پوپولیسم رادیکال,در پایان قرن گذشته  آشکارا دفاع کنند، اغلب بین این دو واژه تمایز قائل می شوند. طبقه کارگر به عنوان کارگران و کارکنانی که هر روز آنها را تحت حاکمیت سرمایه،در تلاش برای دستمزد و مشاغل بهتر میبینید, تعریف میشوند. پرولتاریا به عنوان یک نیروی انقلابی تعریف می شود که مرزهای آن تا حدودی نامشخص است، اما عموماً شامل همه کسانی می شود که در مقاطع مختلف ممکن است علیه اقتدار دولت قیام کنند. این می تواند هر فردی باشد ، از یک کارگر فلزکار گرفته تا یک جنایتکار حرفه ای ،یا ممکن است زنان مورد ستم، افراد ثروتمند یا فقیر، همجنسگرا یا دانشجو, بستگی به مدرنیست “متفکر” دارد.:

 (cf. the fascination of the Situationist International or Le Mouvement Communiste with ‘outlaws’; cf. the journal Le Voyou (The Hooligan) in the mid-70’s; cf. Solidarity’s headlong flight into feminism).

در مجله “Invariance”, (Camatte) در ۱۹۷۹ , تعریف پرولتاریا را سرانجام به حداکثر خود رساند: تمام بشریت. از آنجا که سلطه سرمایه بر جامعه بیش از پیش غیر شخصی و تمامیت خواه شده است، نتیجه این شده که کل “جامعه انسانی” باید علیه سرمایه قیام کند. این به منزله انکار این است که مبارزه طبقاتی باعث پویایی انقلاب است. امروزه “La Guerre Sociale” تعریف دیگری را به ما ارائه می دهد، محدودتر اما نه چندان دقیقتر: پرولتاریا کارگر یا حتی کارگر و استخدامیان نیست ، آنهایی هستند که در ردیف پایین کار می کنند. پرولتاریا تولید کننده نیست حتی اگر یک تولید کننده ممکن است پرولتاریا باشد. پرولتاریا کسی است که ” کنار گذاشته شده ، “محروم” است و “هیچ ذخیره ای” ندارد. (“La Guerre Sociale” شماره ۶ ، “نامه سرگشاده به رفقای حزب کمونیست بین المللی موجود” ، دسامبر ۱۹۸۲). این درست است که پرولتاریا، از هرگونه کنترل واقعی بر روند جامعه جدا گذاشته میشود و در نتیجه از زندگی خود جدا می شود. درست است که بر خلاف برخی از طبقات استثمار شده قبل از سرمایه داری ، پرولتاریا هیچ وسیله تولیدی ندارد و بدون ذخیره زندگی می کند. اما چیزی فراتر از این وجود دارد. پرولتاریا فقط یک “فقیر” نیست . مانند سایر افراد. او همچنین یک تولید کننده است، تولید کننده ارزش اضافی که به سرمایه تبدیل می شود. او به طور جمعی مورد استثمار قرار می گیرد و مقاومت در برابر سرمایه بلافاصله جمعی است. اینها تفاوتهای اساسی هستند. گسترش تعریفی از پرولتاریا به این شکل ، بزرگ کردن طبقه انقلابی نیست، بلکه رقیق کردن آن در مه اومانیسم است. “La Banquise” ، در پی “Invaiance” ، معتقد است که می توان برای گسترش مفهوم پرولتاریا به مارکس مراجعه کرد.

“به طور کلی میتوان گفت که ، محصول  از تولید مستفیم تولید کننده فردی به محصول اجتماعی کل کارگران (…) تبدیل می شود که اعضای مختلف آن به میزان متفاوتی در پردازش موضوع کار مشارکت دارند. به تدریج که ماهییت جمعی فرایند کار قوی تر میشود, یعنی مفهموم کار مولد و حاملان آن کار , کارگر مولد هم گسترش مییابد. برای مولد بودن، دیگر نیازی نیست که خود کار را انجام دهید ، بلکه کافی است که عضوی از کل کارگران باشید ، تا یکی از بسیاری از وظایف کل کارگر را انجام دهید. ” (مارکس ، جلد اول سرمایه ؛ بخش پنجم: تولید ارزش اضافی مطلق و نسبی ؛ فصل ۱۴: ارزش اضافی مطلق و نسبی).

اما آنچه مارکس در اینجا بر آن تأکید کرد این ایده نبود که هر کس و همه در جهان مولد یا پرولتر شده اند. او نشان داد که در سرمایه داری توسعه یافته، کیفیت خاص کار  که توسط این یا آن کارگر انجام شده معیاری برای مولد بودن یا نبودن آن نیست. با تعدیل فرایند تولید بر اساس نیازهای خود,سرمایه از کل نیروی کار خریداری شده بهره میبرد, گویی یک کارگر مولد است.. استفاده مشخص از هر یک از اعضای این مجموعه ، کارگر نانوایی یا کارمند دفتر ، تولید کننده سلاح یا رفتگر خیابان ، در درجه دوم این سوال است که چه کسی توسط سرمایه مورد سوء استفاده قرار می گیرد. این مجموعه به عنوان یک کل است که مورد استثمار قرار می گیرد. پرولتاریا، طبقه کارگر، امروزه بیشترین کارگران موسوم به “درجه سوم” را شامل می شود.  سرمایه داری هر قدر هم که توسعه یافته باشد ، وضعیت پرولتاریا را به کل جامعه تعمیم نداده است. سرمایه توده های عظیمی از افراد حاشیه نشین  بویژه در کشورهای توسعه نیافته را بیکار کرده است. این امر بخش های ماقبل از سرمایه داری را قادر ساخته است که مانند کشاورزان انفرادی کوچک ، مغازه داران کوچک ، پیشه وران ، مشاغل آزاد زنده بمانند. سرمایه بر تمام بخشهای جامعه تسلط دارد. و همه کسانی که تحت حکومت او در بدبختی زندگی می کنند دلایل خوبی برای شورش علیه آن دارند. اما تنها کسانی که مستقیماً با سرمایه ارتباط برقرار می کنند ، از طریق کار مزدی و تولید ارزش اضافی ، واقعاً با سرمایه مخالفند ، فقط آنها پرولتاریا ، طبقه کارگر را تشکیل می دهند.

چرا پرولتاریا طبقه انقلابی است؟

قبل از مارکس ، پویایی تاریخ جامعه یک راز باقی ماند. در تلاشی بیهوده برای  اینکه تصویری منسجم از تاریخ  ارائه  داده شود، از مفاهیم مذهبی مانند مشیت ، نبوغ رهبران نظامی یا تاریخی با حروف بزرگ H متوسل میشد. مارکسیسم با  نشان دادن نقش اصلی مبارزه طبقاتی در این دینامیک , برای نخستین بار فهم تاریخ را ممکن ساخت. با این حال ، هیچ شیوه ای  که جهان را تفسیر کند, بوجود نیاورد، بلکه آن بینشی از جهان را مطرح کرد که امکان تغییر آن را فراهم میکرد. مارکس معتقد بود که کشف اساسی او وجود مبارزه طبقاتی به خودی خود نیست – این امر قبلاً توسط نظریه پردازان بورژوایی ثابت شده بود – بلکه این واقعیت است که مبارزه طبقاتی منجر به دیکتاتوری پرولتاریا میشود. مارکس گفت که تضادهای آشتی ناپذیر بین طبقه کارگر و سرمایه باید منجر به یک مبارزه انقلابی برای نابودی روابط اجتماعی سرمایه داری و ایجاد یک جامعه کمونیستی شود. قهرمان این انقلاب طبقه کارگر خواهد بود ، که باید خود را به عنوان طبقه ای مستقل از بقیه جامعه سازماندهی می کرد و دیکتاتوری سیاسی باید اعمال می کرد تا پایه های رژیم قدیمی را به طور کامل از بین ببرد.

این تجزیه و تحلیلی است که مدرنیست ها آن را رد می کنند:

“پرولتاریا برای تغییر شرایط زندگی خود نمی تواند به عنوان “طبقه کارگر” قیام کند. اما این دشوار است ، زیرا آنها دقیقاً برای اساس شرایط موجودیت خود می جنگند. این تناقض را فقط زمانی به صورت تئوری مبتوان روشن کرد که در عمل غالب شود.”  (La Banquise, nummer 1, ‘Avant la Debacle’ p.11)  

“پرولتاریا نمیتواند قبل از تغییر جهان ، خود را به عنوان یک نیروی اجتماعی معرفی کند .” 

(La Banquise, nummer 2, ‘Le Roman de nos origines’)  

” اما در حال حاضر پرلتاریا خود در این ظلم و ستم دست دارد اگر به عنوان پرلتاریا یا انسان بر علیه آن نجنگد. و این  به خاطر ویژگی خاصی که باید حفظ یا دفاع شود,نیست( که در حال حاضر بیش از پیش توهم زا شده است). بدترین چیز این است که از این خاصیت استنباط کنیم که پرولتاریا ظرفیت قیام دارد. “

(La Guerre Sociale nr. 5, La Guerre Sociale n. 5 ‘Vers la communauté humaine’, p.32).

مدرنیست ها نمی دانند که پرولتاریا اساساً چیست ، زیرا نمی دانند چرا او انقلابی است. اگر ضروری است که بعنوان یک طبقه برای از بین بردن طبقات بجنگد ، چرا باید خود را به صورت جداگانه سازماندهی کند؟ از نظر مدرنیست ها ، طبقه کارگر به عنوان یک طبقه دیگر انقلابی تر از دیگران نیست: به عنوان یک طبقه ، مبارزه آن محدود به مبارزه برای دستمزد بهتر و دفاع از کار بردگی است. پرولتاریا به جای اینکه خود را به صورت یک طبقه سیاسی درآورد ، باید خود را به عنوان یک طبقه نفی کند و خود را به عنوان یک “انسان” تصدیق کند. 

بدتر از آنرا “Le Guere Sociale” میگوید :  برای مثال کارگر بودن  میتواند یک ویژگی خاصی داشته باشد– ” که دارای توانایی قیام باشد” .

با مدرنیست ها ، به نظر می رسد تاریخ همیشه از آنها شروع می شود. کمون پاریس ، اعتصاب گسترده در روسیه در ۱۹۰۵ ، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ ، جنبش انقلابی در آلمان در ۱۹۱۹ – هیچ یک از اینها چیزی را به ما نشان نمی دهد یا به ما نمی آموزد. “La Banquise” می گوید: “این تناقض تنها در صورتی می تواند روشن شود که در عمل  پیروز شده باشد.” اما اگر طبقه کارگر نبوده است  و کسی است که ازخواست های خاص خود دفاع میکند,  پس چه کسی  است که  بیش از یک قرن مبارزه انقلابی علیه سرمایه داری را رهبری میکند؟

چرا همیشه اینطور بوده؟

“در پرولتاریای شکل گرفته , انتزاع کل بشر یت حتی ظاهر بشریت ,تفریبا کامل شده است, زیرا شرایط زندگانی پرولتاریا ,تمام شرایط حیات جامعه امروزین را در غیرانسانی ترین شکل خود خلاصه میکند , زیرا انسان خود را در پرولتاریا گم کرده است و به رغم آن در عین حال نه تنها از این فقدان , آگاهی نظری کسب کرده , بلکه از طریق نیازی کماکان غیر قابل برگشت وغیرقابل انکار و مطلقا الزامی -یعنی بیان عملی ضرورت  مستقیما به طغیان علیه این ضد انسانیت رانده میشود, در نتیجه پرولتاریا میتواند و میبایست خود را آزاد سازد. اما پرولتاریا بدون از بین بردن شرایط خاص زندگانی اش نمیتواند خود را آزاد سازد , نمیتواند بدون از میان بردن کلیه شرایط غیر انسانی حیات جامعه امروزین که در وضعییت خاص خود او خلاصه شده , شرایط خاص زندگانی اش را نابود سازد”( مارکس خانواده مقدس)

این ویژگی طبقه کارگر است: منافع فوری و تاریخی آن با منافع کل بشریت منطبق است. این در هیچ لایه دیگری از جامعه صدق نمی کند. او نمی تواند خود را از کار مزدی  سرمایه داریکه  کامل ترین شکل استثمار بشر توسط انسان است رها کند بدون  اینکه همه انواع استثمار ، “همه شرایط غیر انسانی زندگی  جامعه امروزی” را لغو کند. اما به این معنا نیست که همه بخشهای بشریت دارای قدرت و آگاهی مادی لازم برای شروع یک انقلاب کمونیستی را دارند.

طبقه کارگر قدرت خود را در درجه اول از موقعیت مهم خود در فرایند تولید می گیرد. سرمایه یک ماشین و مواد اولیه نیست ، یک رابطه اجتماعی است. وقتی طبقه کارگر این رابطه را با مبارزه خود لغو می کند ، سرمایه بلافاصله فلج می شود. هیچ سرمایه ای بدون ارزش اضافی و هیچ ارزش اضافی بدون کار پرولتاریا وجود ندارد. در اینجا قدرت اعتصابات جمعی نهفته است. این تا حدی توضیح می دهد که چرا طبقه کارگر می تواند به طور مادی به نابودی سرمایه داری بپردازد. اما این توضیح کافی نیست چرا او می تواند پایه و اساس یک جامعه کمونیستی را ایجاد کند.

برده های اسپارتاکوس در دوران باستان یا سرفها در فئودالیسم نیز نقش محوری و تعیین کننده ای در روند تولید داشتند. شورش های آنها ، اما نمی توانست به دیدگاه کمونیستی منجر شود: “تقسیم جامعه به طبقه استثمارگر و استثمار شده ، حاکم و ستمدیده ، نتیجه ضروری توسعه کم تولید بود. تا زمانی که کل نیروی کار اجتماعی تنها اندکی بیشتر از نیازهای ضروری برای همه بازدهی داشته باشد ، تا زمانی که نیروی کار تمام وقت  یا تقریباً  تمام وفت اکثریت اعضای جامعه را اشغال می کند ،  تا این  مدت جامعه لزوماً به طبقات تقسیم می شود. ” (انگلس آنتی دورینگ، قسمت ۳ فصل ۲ ) ؛

پرولتاریا حامل کمونیسم است زیرا جامعه سرمایه داری ابزارهای مادی برای تحقق آن را ایجاد کرده است. سرمایه داری با توسعه ثروت مادی جامعه به گونه ای که فراوانی کافی برای لغو قوانین اقتصادی، یعنی قوانین مدیریت کمبودها, چشم انداز انقلابی را به طبقه ای که آنرا استثمار می کنند باز کرده است.

در نهایت ، پرولتاریا حامل کمونیسم است ، زیرا حامل آگاهی جمعی است. اگر ما دیدگاههای نیمه مذهبی و جامعه بدون استثمار ما قبل از سرمایه داری را کنار بگذاریم، پروژه یک جامعه کمونیستی بدون مالکیت خصوصی ، بدون طبقات ، که در آن تولید مستقیماً و منحصراً به منظور برآوردن نیازهای بشری متمرکز است ، با ظهور طبقه کارگر و مبارزات آن بوجود میآید.

ایده های سوسیالیستی , بابوف, سن سیمون, یا فوریه  نشان دهنده توسعه طبقه کارگر در اواخر قرن و اوایل قرن نوزدهم بود. ظهور مارکسیسم ، اولین نظریه منسجم و بنیادی علمی کمونیسم ، با ظهور طبقه کارگر به عنوان یک نیروی سیاسی متمایز همزمان شد (جنبش چارتیست ، انقلابهای ۱۸۴۸). از آن زمان به بعد ، همه مبارزات عمده طبقه کارگر به طرق مختلف با وضوح بیشتر یا کمتر ، ایده های کمونیستی را به خود اختصاص داده است

ایده های کمونیستی ، نظریه های انقلابی تنها با درک مبارزه کارگران قابل توسعه است. همه قدمهای بزرگ در نظریه انقلاب کمونیستی ، نه حاصل استدلالهای منطقی  محض چند متفکردر اتاق مطالعه آنهاست، بلکه  از تجزیه و تحلیل مبارزه جویانه  و متعهدانه از پیشرفت بزرگ جنبش طبقه کارگر واقعی بوده است. به همین دلیل است که طبقه کارگر تنها طبقه ای است که سعی کرده است قدرت سرمایه داری را به شیوه کمونیستی از بین ببرد (کمون پاریس ، اکتبر ۱۹۱۷). تاریخ جنبش کمونیستی چیزی نیست جز تاریخ جنبش کارگری.

آیا این بدان معناست که پرولتاریا می تواند به تنهایی انقلاب کند و بقیه جامعه را نادیده بگیرد؟ از قرن نوزدهم ، پرولتاریا می داند که کمونیسم باید “اتحاد بشریت” باشد. تجربه انقلاب روسیه به وضوح نشان داده است که جلب حمایت همه لایه های استثمار شده چقدر مهم است. اما تجربه همچنین نشان داده است که فقط پرولتاریا می تواند یک برنامه منسجم انقلابی ارائه دهد. اتحاد بشریت ، و همه استثمار شدگان ، تنها بر اساس فعالیت و برنامه طبقه کارگر محقق می شود. پرولتاریا با سازماندهی جداگانه خود ، باعث شکاف جامعه  نمیشود. او به خود وسیله ای  می دهد تا به وحدت کمونیستی خود برسد. بنابراین ، برخلاف آنچه مدرنیست ها می گویند ، حرکت به سوی انقلاب کمونیستی با سازماندهی متحد طبقه کارگر به عنوان یک نیرو با دیکتاتوری پرولتاریا آغاز میشود. 

ادامه دارد

ترجمه: ف.نصیر از سایت International Communist Current 

پاورقی ها:

[[۱]] لا بانکیز ، BP 214 ، ۷۵۶۲۳ پاریس ، Cedex 13 ، فرانسه.

[[۲]] La Guerre Sociale ، B. P. 88 ، ۷۵۶۲۳ Paris Cedex 13 ، فرانسه. سالانه از سال ۱۹۷۷ تا ۱۹۷۹ ، این نشریه به طور موقت در ۱۹۸۰ در زمان بزرگترین نبردها در لهستان متوقف شد. تا مه ۱۹۸۱ دوباره ظاهر نشد و در ژوئن ۱۹۸۲ به مجله فصلی تبدیل شد.

[[۳]] گروه “همبستگی” ریشه در دهه ۱۹۶۰ دارد. در دهه ۱۹۷۰ آنها به طور مرتب مجله ای با همین نام منتشر می کردند ، اما در پاییز ۱۹۸۰ ، قادر به موضع گیری منسجم در مورد مبارزه در لهستان و در مورد نگرش به Solidarnosc نشدند و ناپدید شدند. در اوایل ۱۹۸۳ با مجموعه جدیدی (در مورد بحران ۱۹۸۰ آنها) دوباره ظاهر شدند. همبستگی: c/o 123 ، Lathom Road ، London E6 ، UK.

[[4]] این سه گروه به طور مستقیم و غیرمستقیم با  “Socialisme ou Barbarie”  در ارتباط بودند یک مجله در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ که محرک اصلی آن ، Castoriadis (معروف به Chaulieu، Cardan، Coudray) زمان زیادی را به نظریه پردازی مارکسیسم متعالی اختصاص داد.

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate