حس نسبت و چگونگی بهره برداری از ان توسط طبقه حاکم و …

حس نسبت و چگونگی بهره برداری از ان توسط طبقه حاکم و دستکاری ان و حتی دستکاری ان توسط روشنفکران و خواسته و نا خواسته کمک در جهت منافع طبقه حاکم بورژوازی  

بیشتر قصد این نوشته این است که روشن نماییم که روشنفکران چگونه در بر هم زدن حس نسبت در آدمها نقش دارند بلکه با روشن شدن این مسئله بعد از این هوشیارانه تر عمل نماییم !. بدین منظور ابتدا مختصرا حس نسبت را تعریف و چند و چون ان را  نشان داده و نقش ان را در ارزیابی غلط از مسائل پس از بهم خوردن این حس نشان می دهیم . اندکی نیز به این خواهیم پرداخت که در دوران های مختلف تاریخی حکام چگونه با بر هم زدن این حس منافع خود را حفظ می نمودند . سپس به نقش و چگونگی دخالت روشنفکران در بر هم زدن این حس با ذکر مثال خواهیم پرداخت .

حس نسبت چیست ؟

حس نسبت یعنی توانایی فهم یا ارزیابی یا قضاوت درست در مورد میزان جدی‌بودن و اهمیت نسبی امور و نیز درک اندازهٔ نسبی چیزها در موقعیتی که هستند. حس نسبت مانند سایر توانایی‌های رشدی و شناختی باید در کودکی و در فرآیند تربیت شکل بگیرد، سپس در مدرسه تکامل یابد و بخش‌های دیگر آن نیز در فرآیند زندگی طبیعی و اجتماعی کامل شود.

از بدو تولد انسان این حس همراه وی می باشد که کودک برای پرورش این حس نیازمند زمان است و در فرایند زندگی خود , تربیت  , تکامل وآموزش علوم مختلف حس نسبت وی تکامل می یابد . در یک جمله می توان چنین گفت تمامی سلسله دگرگونی های طبیعی و ادراکی برای رسیدن به نتیجه ای مشخص که نهایتا منجر به تغییر باورها و ساختار ذهنی می گردد را می توان حس نسبت نامید.

ضغف یا انحراف در این حس فقط مختص به اشیا و امور نیست در مواقعی اعتقادات و هویت های ما و حتی ابزار ما برای شناخت امور نیز گرفتار و دسخوش خدشه به این حس میشوند .

بدون شک شما حتما این جمله را شنیده اید که می گویند ؛ هنر نزد ایرانیان است و بس !!

یا شنیده اید که می گویند ایرانیان از ضریب هوشی بالا برخوردار و جز باهوشترین ها هستند !!

این تعاریف نا درست چنان ما را مغرور کرده که به حس نسبت ما نیز خدشه وارد می کند و دچار هویت سازی دروغین برای خود می شویم . در مورد هنر نزد ایرانیان است و بس همه می دانیم که چنین نیست و این تنها جمله ای است که ما را دچار خود فریبی می کند . در مورد ضریب هوشی نیز محققین در سال ۲۰۱۲ پس از تحقیق در این زمینه با ترکیب متغیر های بهره هوشی و موفقیت های تحصیلی و متوسط هوش نهائی هر کشور را محاسبه کرده و نتیجه را نیز در جدولی ترسیم نموده اند در این تحقیق متوسط هوش ایرانیان ۸۵.۶ اعلام شده که در مقایسه با دیگر کشورها نسبتأ پایین می باشد . 

نقش خانواده و فرهنگ غلط در مخدوش کردن حس نسبت 

در ایران ما از همه نظر (هویتی , شخصیتی , ملی , فلسفی  , و اخلاقی  ….) قائده کلی بر تربیت معیوب حس نسبت می باشد . در حوزه طرح شده هرکدام از مسئله های فوق می توان مثال های بیشماری زد .  که به ذکر چند نمونه بسنده می کنم .

در نوع تربیت خانواده ها خصوصا خانواده های مذهبی ما شاهد حساسیت های ویژه ای هستیم که در مورد حجاب در مورد روابط با جنس مخالف و حتی در مواردی در رابطه با روابط میان همجنسان فرزندان به کار برده می شود . شدت این حساسیت  که به فرزندان القا میشود چندین برابر حساسیت هائی در مواردی همچون خبائث اخلاقی مثل دروغ گویی  , پستی , دنائت , خودپسندی , و …. می باشد.

همه ما احتمالا بارها این جمله را شنیده ایم . ما با سیلی صورت خود را سرخ می کنیم !

این جمله اینگونه القا می کند , که این یک نوع آبروداری و فضیلت است !! در واقع به کودکان می آموزند که برداشت و نظر خوب دیگران از اوضاع ما دارای اهمیت بیشتری  است از رضایت خود ما از اوضاعی که در آن قرار داریم !!!! 

. مادری که دائماً به دختربچه‌اش می‌گوید این کار تو نیست بگذار برادرت آن را انجام بدهد،‌ یا در هنگام بازی او را از بازی با پسران منع می کند و یاد آوری می کند که این بازی پسرها است و از او دعوت می کند که با دیگر دختر ها بازی های دخترانه انجام بدهد و حتی از ان بدتر به انها توصیه می کند که شما آشپزی کنید  در یک فرآیند شرطی‌شدن، حس نسبت دخترش را آسیب می‌زند و غیرطبیعی پرورش می‌دهد و باعث می‌شود او تا آخر عمر احساس کند مردها در بیشتر امور نسبت به زنان تواناترند. در عین حال همین احساس برتری و داشتن  توانایی بیشتر را بصورت غیر واقعی در پسران ایجاد می‌ کند. 

طبقات حاکم در طول تاریخ از بر هم زدن این حس به نفع خود بهره برده اند 

از بدو تاریخ تا کنون تمامی طبقات حاکم در دوران های مختلف از دستکاری و بر هم زدن این حس به نفع خود اینجا و آنجا بهره برده اند . بطور مثال در معماری از ان بهره گرفته تا جلال و جبروت خود را چند برابر به سفرا و نمایندگان خارجی و حتی مردم عامی نشان دهند . در جنگها نیز به همچنین از ان بهره برده اند . بطور مثال در جنگها در دنیای قدیم شب هنگام با بر افروختن اتش بیشتر از نفرات موجود در لشکر خود چنان می نمایاندند که تعداد لشگریان چندین برابر واقعی نفرات است و بدین وسیله در دل دشمن هراس می افکندند و انها را از نطر روحی روانی در هم می شکستند .با به وجود امدن سرمایه داری شیوه های دستبردن در این حس متفاوت و گسترده تر گریدید .

رابرت کندی برادر کوچکتر جان اف کندی سناتور امریکا پس از یک سفرتحقیقی سه ماهه به امریکای لاتین گزارش این سفر را اینگونه به سنا ارائه داد . وی گفت دیگر ما نمی توانیم جلو انقلابات ملی دموکراتیک و جنبش های متفاوت اجتماعی را بگیریم و دیر یا زود در اقصی نقاط دنیا با ان مواجه خواهیم شد . تنها راهی که ما در برابر این جنبشها و انقلابات داریم شرکت کردن در ان و در کنار انقلابیون قرار گرفتن است تا از درون بتوانیم انها را از محتوا خالی کنیم و منافع خود را تعمین و حفظ  نماییم . یکی از نماینده ها از وی پرسید در مورد سوسیالیسم چه می توان کرد وی پاسخ داد برای به تعویق انداختن سوسیالیسم کافی است ما استالین را اگراندیسمان کنیم سوسیالیسم را به عقب رانده ایم و به تعویق انداخته ایم .

بدین منظور سرمایه داری حاکم در جنبشها و دیگر تحرکات مردمی خود را وارد و سعی بر به انحراف بردن ان دارد . ما رد پای ان را در جنبش های موسوم به زنان یا محیط زیست یا دفاع از کودکان هم می بینیم که با حضور خود و طرح شعار ها و نام گذاری ها  و جدا سازی انان از جنبش برابری خواهی و عدالت طلبی برای همه  انسانها فارق از جنسیت و سن و سال و .. ..سعی بر به انحراف بردن و محدود کردن این جنبشها دارد .

غرور یک پدیده روانشناختی است و با حس نسبت که پدیده ای رشدی شناختی است متفاوت می باشد اما در شرایطیی خاص طبقه حاکم با دامن زدن به غرور و حتی پدید اوردن غرورهای کاذب در حس نسبت نیز اثر گذاشته و ان را در هم میریزد . مثلا وقتی موسولینی در دل تاریخ نبش قبر می کند و از انجا ردای سزار را بیرون می کشد و بر تن می کند با دادن حس غرور کاذب به توده ها حس نسبت انها را هم در هم ریخته و به ناسیونالیسم در بین توده دامن می زند همین روش در چند ساله اخیر توسط بخشی از حاکمان ایران و حتی درون بخش اپوزوسیون سرمایه داری رژیم (بخصوص سلطنت طلبان) را ما شاهد بوده ایم انها نیز از دل تاریخ (هرچند که ما تاریخ مدون و صحیحی نداریم و به چند نوشته پژوهشگران تاریخ بسنده می کنیم ) کورش را و لوح منصوب به وی را بیرون کشیده و از ان بهره برده و خواهان مخدوش کردن حس نسبت در توده ها هستند .

نقش روشنفکران در چگونگی بر هم زدن و مخدوش کردن حس نسبت و در نتیجه عدم ارزیابی درست از مسائل پیش رو

نقش مثبت و اصلی روشنفکر در اصلاح و واقعی کردن این حس .

عقلانیت , علم , فلسفه , و مهمتر از همه سنت به بحث گذاردن مسائل ونقد و گفتگو در مورد مباحث مطروحه وظیفه اصلی که بر دوش دارند تصحیح حس نسبت  در جوامع است در این میان روشنفکران می توانند بهترین تصحیح کننده و بر طرف کننده خدشه های وارده بر حس نسبت  باشند واین حس را هرچه واقعی تر نمایند.

از نظر تاریخی دوران مدرن با دوره رنسانس آغاز میشود با عصر روشنگری و انقلاب فرانسه و ایده الیسم المانی به عنوان گفتار کلیدی غرب تحکیم میشود . از ویژگی های این دوران می توان مواردی را برشمرد که بخودی خود نقش اصلی  روشنفکر را نیز به ما می نمایاند . ۱

در این دوران فردیت اعتلا پیدا می کند و سنت نقد می شود

۲ آگاهی فرد از فردیت خود 

۳ تاکید بر آزادی های فردی

۴ افسون زدائی از جهان

هر کدام از این موارد بخوبی نقش روشنفکر را در پیش برد این اهداف و در واقع نقش روشنفکر را در واقعی کردن حس نسبت نشان می دهد افسون زدائی از جهان همان واقعی کردن حس نسبت است .

بنابر این روشنفکری که نقش خود یعنی واقعی کردن این حس را ایفا نمی کند و با طرح مباحثی حس نسبت را غیر واقعی میکند چه بخواهد یا نخواهد در خدمت طبقه حاکم و بر ضد منافع اکثریت جامعه قدم برداشته است .

نقش روشنفکر ایرانی اللخصوص مدعیان چپ ان (چه بصورت خواسته یا نا خواسته ) در مخدوش کردن حس نسبت و در نتیجه ریختن  آب به اسیاب طبقه حاکم.

 

 درچهار دهه اخیر با توجه به طولانی شدن عمر رژیم و شکست نیروهای انقلابی در دهه شصت. و بدلیل نداشتن یک جهان بینی علمی از جامعه و جایگاه رابطه اجتماعی و تبیین سیاست عملی در برابر ساختار حاکمیت  و برقرار نبودن مناسبات سیاسی درست و کمونیستی در تشکل ها روشنفکر ما نتوانست خیلی از سوالات پیش رو را پاسخ گوید ! وتحت تاثیر شرایط سیاسی اجتماعی مکان جدیدی که به ناچار به ان مهاجرت نموده  و از طرفی نیز بجای تحلیل علمی درست از قضیه و یافتن علل شکست به دنبال مقصر می گشت . و از انجا که انقلابی گری دمده شده بود و مد بر دموکرات بودن می چرخید و دموکراسی خواه بودن و به دنبال حقوق بشر افتادن مد شده بود !  بسیاری در اثبات خود به عنوان عنصری دموکرات از یکدیگر سبقت می گرفتند و تنها به این می اندیشند که  احترام به عنوان یک روشنفکر و مبارز را نیز با خود یدک بکشند ! 

از این رو ما مواجه می شویم با بسیاری از اظهار نظر های غیر مسئولانه بدون اندکی تحقیق و تامل و در نتیجه کمترین حاصل این گونه اظهار نظر ها خدشه وارد کردن به حس نسبت در افراد مخاطب و بنابر این به نتایج غلط رسیدن یا ارزیابی های غلط انها از مسائل پیش رو است.

از این رو ما مواجه می شدیم با سخن رانی ها یا نوشته این دسته از روشنفکران که سعی داشتند بر حسب مد خود را طرفدار دموکراسی یا حقوق بشر نشان دهند و از این بابت بر خود نیز ببالند بطور مثال چند نمونه را در زیر بیان می کنم .

در مورد زندان و زندانی مدتها این دسته با عنوان اینکه زندانیان بریده (توابین) معلول دستگاه سرکوب وحشیانه در جمهوری اسلامی بودند انها را تطهیر می کردند و در این کار تا بدانجا پیش می رفتند که ارزش مقاومت و زندانی مقاوم را نادیده می انگاشتند . و این مسئله اینگونه به ذهن می امد که جای هیچ نکوهش برای بریده های زندان نیست و انها پاسخ گوی اعمال خود نباید باشند .! ! 

 یا در دورانی در مباحث صورت گرفته ما شاهد بودیم که این دسته از روشنفکران داد سخن می دادند که ما نیاز به قهرمان نداریم و از اشتانبک فاکت می اوردند که وای به حال ملتی که نیاز به قهرمان دارد و چند سطر پایین تر این نوشته را نمی خواندند که همانجا می گوید بدبخت ملتی که قهرمان ندارند .(نقل به مضمون) 

در واقع در اینجا دو دیدگاه در مقابل هم قرار می گیرند . ۱ انها که معتقد هستند ما نیاز به قهرمان داریم و در این مقوله انقدر پیش می روند که قهرمانسازی می کنند و در این کار انقدر پیش می روند که به قهرمانهای خود ساخته مقام مقدس اعطا می کنند و فکر می کنند که بدون چون و چرا باید از این قهرمانها تبعیت نمود !! این دسته از انجا که از قهرمانسازی به استوره سازی و در نهایت قدیس سازی می افتند وقتی با اشتباهات احتمالی قهرمانی که خود ساخته اند روبرو می شوند اچمز شده و مخاطبین را هم دچار ضرباتی ساخته اند !!  یا این دسته در رابطه با مسائل جاری در اجتماع و دریافت نیاز سراسیمه شده و دچار قهرمان سازی می شوند و در این کار چنان پیش میروند که افرادی را به عنوان قهرمان می نمایانند که شایسته چنین عنوانی نیستند (برای همه اینها میشود مثالهایی در جامعه طی این چهار دهه اورد . از درون جنبش کارگری گرفته تا جنبش زنان یا حقوق بشری ها یا حتی هنرمندان )

 ۲ در مقابل اینها هستند که کسانی که معتقد هستند قهرمان پروری و دنباله روی از قهرمان ما را دچار اشتباهات عدیده ای می کند از جمله اینکه ما را متکی به قهرمان بار می اورد و همیشه ما منتظر نیرویی هستیم که مشکلات ما را حل یا ما را رهبری کند.!! 

خود این دسته نیز علی رغم مخالفت با قهرمان سازی در مسائل جاری و نیاز جامعه خود دچار قهرمان سازی می شوند جون در بعضی مقاطع نیاز را حس می کنند ! و از این رو قهرمانان پوشالی را می سازند و تحویل جامعه می دهند که با تو زرد در امدن انها نیز جامعه دچار ضرباتی می شود .

هردو این نظرات چه انها که معتقد به نیاز به قهرمان هستند و چه انها که نیازی به قهرمان حس نمی کنند به یک اندازه به حس نسبت در مخاطب خدشه وارد می کنند . همانطور که قبلا نیز شرح داده شد کار روشنفکر واقعی کردن حس نسبت در مخاطبین خود  است .

(روشنفکر واقعی که وظیفه خود را واقعی کردن حس نسبت می داند در این رابطه اینگونه با مخاطبین صحبت می کند .  در مقاطعی از تاریخ هستند افرادی که با عکس العمل خود در مقابل مصائب یا حومت های ستمگر دست به اعمالی می زنند که قهرمان مردم می شوند  و بیان می داریم که قهرمان به مصابه چراغی است که راه را می نمایاند اما به معنی این نیست که با تمام پستی بلندی های راه اشنا است و از این رو ممکن است وی نیز دچار اشتباه گردد و همچنین قهرمان مقدس نیست که ما بی چون و چرا از او تبعیت کنیم ما بیش از قهرمان باید به نیروی متحد خود واقف باشیم و از آن تبعیت نماییم  )

در مورد تئوری توطئه نیز ما شاهدیم که مواضع نادرستی اتخاذ و از این رهگذر به حس نسبت انسانها خدشه وارد می کنند .

بدون شک ما همه می دانیم که باور به تئوری توطئه یا بهتر است بگویم توهم به تئوری توطئه بسیار زیان بار است .

در این شکل از بینش همه مسائل را به توطئه از بالا منتسب نموده و قدرت اتحاد وقدرت  خود ما را نادیده می گیرد و مبارزه کردن و نکردن ما در پیش افرادی که اینگونه می اندیشند بی حاصل است  و نتیجه همیشه در جایی دیگر رقم می خورد و در مقابل نوعی دیگر از باور توسط روشنفکران تبلیغ می شود که گویا اصلا جایی برای توطئه نباید در نظر گرفت و کلا با این پدیده مخالف هستند این دسته نیز به اندازه دسته اول به حس نسبت در  توده ها و  در ارزیابی امورتوسط انها  صدمه می زنند .

(روشنفکر در اینجا نیز کارش واقعی کردن حس نسبت توده ها است و باید ضمن بر شمردن قدرت واقعی توده ها و قدرت اتحاد انها احتمال توطئه را نیز گوشزد کند و توضیح دهد اگر ما متحد باشیم و هوشیار می توانیم توطئه ها را نیز به موقع تشخیص و خنثی نماییم )

در مورد جنبش های اجتماعی موجود نیز باید همینگونه عمل نمود مثلا در جنبش زنان ما به عنوان کمونیست نه تنها در این جنبش و تمامی جنبشهای اجتماعی موجود دیگر در جامعه شرکت می کنیم و از خواستهای انها حمایت می کنیم و حتی حاضر به پرداخت هزینه  نیز هستیم اما همواره باید یاد آوری نمود که ما برای آزادی و عدالت و برابری تمامی انسانها مبارزه می کنیم فارغ از نوع جنسیت انها و سن و سال انها و از این رو تفکیک و جدا نمودن  این جنبش ها از یکدیگر و نام گذاری تحت عنوان جنسیت یا سن و سال انسانها را کاری درست نمی دانیم و اتفاقا معتقدیم که تفکیک این جنبشها و نام گذاری ان توسط طبقه ستمگر حاکم و سیستم حاکم بر جامعه به منظور جلو گیری از رشد و رادیکال شدن انها صورت گرفته است .

درمورد دیگر می توان به اظهار نظر های سالهای گذشته بصورت گسترده و اکنون بسیار کمتر این روشنفکران در مورد زندان و زندانی مثال اورد . این روشنفکر مسخ شده در دموکراسی غربی و حقوق بشری تا بدانجا پیش می رفت که زندانیان بریده (تواب) را تحت عناوینی همچون اینکه اینها معلول هستند و عامل جمهوری اسلامی است تطهیر می کرد و تا بدانجا پیش می رفت که گاه ادمی را دچار این توهم می کرد که انها را با زندانیان مقاوم یکی می داند و در این تعریف های  دو منظوره ( ۱ میزان دموکراسی خواهی و حقوق بشری و در یک کلام دموکرات اندیشی خود را بنمایاند ۲ چهره کریه و شکنجه گر و ضد انسانی رژِم را نشان دهد ) چنان پیش می رفت که باز حس نسبت مخاطب را در هم می ریخت .

 باز در اخر تاکید می کنم روشنفکر وظیفه دارد که ضمن تحقیق و بررسی یک پدیده از دیدگاههای مختلف (تاریخی فلسفی روانشناختی و ….) همواره در واقعی کردن حس نسبت کوشش کند .

محسن رجب زاده ۲۴.۰۷.۲۰۲۱    

Print Friendly, PDF & Email

Google Translate