برای وِرا در درونام درختی است نهالاش را از خورشید آوردهام برگهایاش چون ماهیانی از آتش در جنبوجوش است میوههایاش چون پرندگان نغمه سرمیدهند دیری است که مسافران از ماهوارهها بر ستارهی درونام فرود آمدهاند به زبانی که در رؤیاهایام شنیدهام سخن میگویند در آن زبان امر و نهی، خودستانی و عجز و لابه نیست در درونام جادههای سپید هست ...
ادامه مطلب »ناظم حکمت
اسیرمان کردند
اسیرمان کردند به زندانمان افکندند من میان حصارها تو بیرون آن بیآنکه کاری از دستم برآید تنها کار این است که انسان دانسته یا ندانسته زندان را در خودش تاب بیاورد با انسانهای بسیاری چنین کردهاند انسانهایی شریف، زحمتکش، خوب و همان قدر که تو را دوست دارم، لایق دوست داشته شدن. – ناظم حکمت
ادامه مطلب »باید زیست
تقدیم به زنده یاد ( سُهراب سِپِهری ) باید زیست حتّا ، چونان جَنگلی نیمْ سوز در اقلیمِ فِلاکت و صاعقه باید ایستاد شَبیهِ کودکی در امتدادِ آرزوهایش ! باید نوشت بر تَخته سَنگی حَوالیِ انقلاب که آری : بی شَک این میدان ، تَرجمانِ گندم و خون است امّا ما … هَرگز تَسلیمِ پُلیس ها با آن باتوم ...
ادامه مطلب »روزهای خوب را خواهیم دید
بچهها! روزهای خوب را خواهیم دید روزهای آفتابی را خواهیم دید، موتورها را در آبی آبها براه خواهیم انداخت، بچهها و در آبیهای روشن خواهیم راند. آخرین چرخ دندهها را ( آیا ) بکار انداختهایم شماره انداز، صدای موتور … آی … بچهها، چهکسی میداند چه معرکهایست ۱۶۰ مایل را با بوسه پیمودن! ببینید! اکنون برای ما جمعهها، در بازارها ...
ادامه مطلب »چند شعر از «ناظم حکمت»
ترجمه چند شعر از «ناظم حکمت» (تقدیم به همه انقلابیون دختر و پسر جوان و زندانیان سیاسی ایران!) بهرام رحمانی bahram.rehmani@gmail.com میگویند در دورهای که پلیس مخفی ترکیه بهدنبال ناظم حکمت، شاعر نامی کمونیست ترکیه بود، روزی او با نامزدش در پارک گلخانه زیر درخت گردو قرار ملاقات میگذارند. ناظم حکمت میآید و زیر درخت منتظر میماند. اما ناگهان متوجه ...
ادامه مطلب »پسرم
پسرم ستارهها را به خوبی بنگر شاید دیگر نبینیشان. شاید دیگر در نور ستارهها نتوانی آغوشت را به بیانتهایی افق باز کنی پسرم افکارت به اندازهی تاریکیهای روشن شده با ستارهها زیبا، دهشتناک، قدرتمند و خوب است. ستارهها و افکارت کاملترین کائناتند. پسرم شاید سر کوچهای همچنان که از ابرویت خون میچکد بمیری، یا با چوبهی دار جان دهی. خوب ...
ادامه مطلب »دیرهنگام
تقدیم به جانْ فدا (رفیق فؤاد مصطفی سلطانی) دیرْهنگام: آن دقایقِ عبوس که خورشید و گندم و آب، سوگْ وارِ آدمی خواهند بود از پیلههایِ خون و واژهْ پوشِ تاریکی یک انقلاب …یک میهنِ مشترک خواهد روئید! و سراسرْ درختان و دیوارها و فصول و نیز ستارهها و زندانها و حتا هر معبرِ مبهم و هر پژواکِ هذیانْ گرفته میعادْگاه ...
ادامه مطلب »دنیای ممنوع
من در دنیای ممنوع زندگی میکنم بوئیدن گونه دلبندم ممنوع ناهار با فرزندان سر یک سفره ممنوع همکلامی با مادر و برادر بینگهبان و دیواره سیمی ممنوع بستن نامهای که نوشتهای یا نامه سربسته تحویل گرفتن ممنوع خاموش کردن چراغ ، آنگاه که پلکهایت به هم میآیند ممنوع بازی تخته نرد ممنوع اما چیزهای ممنوعی هم هست که میتوانی گوشه ...
ادامه مطلب »دشمنان امید
آنها دشمنان امیدند ، عشق من دشمنان زلالی آب و درخت پر شکوفه دشمنان زندگی در تب و تاب آنها برچسب ِ مرگ بر خود دارند دندانهائی پوسیده و گوشتی فاسد بزودی میمیرند و برای همیشه میروند آری عشق من آزادی نغمه خوان در جامه نوروزی بازو گشاده میآید آزادی در این کشور
ادامه مطلب »