چگونه آزادیام را آزاد سازم چگونه حمل کنم آزادیام را؟ او چگونه مرا حمل خواهد کرد؟ کجا مَسکَن گُزینیم پس از ازدواج؟ و بامدادان، چه بگویم به او؟ در کنارم، خوب خوابت بُرد؟ و خواب دیدی زمینِ آسمان را؟ آیا دیوانه عشقِ خود شدی؟ آیا صحیح و سالم از رؤیا درآمدی؟ با من چای مینوشی یا شیرقهوه؟ آبمیوه را ترجیح ...
ادامه مطلب »محمود درويش
زَنانِ سیاسی
تقدیم به جانْ فدا ( رفیق مهین جهانگیری ) زَنانِ سیاسی زیباتراَند ! این زَخمه هایِ زیتون را مَزارعِ مَهتابی ، شَهادت خواهند داد تُفنگی : که بر پیلهْ زارِ فَقر به تَعبیرِ نان ، می غُرّد یا حَـتّا … گیاهی که در پَرگارِ یک گودال قَد می کِشد تا دیوار هَر دو از ترانه ای در خاطراتِ زَنانه ...
ادامه مطلب »فریاد دختری
« فریاد دختری » دختری کناردریا بود .. . خانواده ای داشت .. و خانه ای ، با دو پنجره .. و دری . ناوی جنگی درساحل پهلوگرفته ، وبه شکارِعابرین سرگرم : چهارتا.. پنج تا..هفت تا.. و .. که برشن ها می افتادند . دختر، اما ، لحظه ای درامان ماند ...
ادامه مطلب »وعده ی توفان
« وعده ی توفان » محمود درویش باید که به مرگ ، پشت پا زنم .. اشک ترانه های ریخته را بسوزانم . . وبرگ پوسیده ی درختان زیتون را بزدایم . پس اگر، درپسِ چشمانِ وحشت زده ، آوازشادی سرمی دهم .. برای توفان ست که ...
ادامه مطلب »هرچه زمان گذشت
هرچه زمان گذشت چای نوشیدیم و سیگار کشیدیم و شب را به خنده صبح کردیم امّا سرپناهی نداشتیم تختمان زمین بود و ملافهمان آسمان. چه میگفتیم وقتی زمستان در قلبمان خانه کرد؟ سیگار میکشیدیم و برای همدیگر از تبعیدگاه میگفتیم از رسمها از آیندهی دستها از گذشتها. بعد قسم خوردیم که هرچه زمان گذشت ما نگذریم از زخممان از سیگارکشیدنمان ...
ادامه مطلب »