شعر

وکیل پایه‌یک

وکیل پایه‌یک دلخور از هرچیز که شوم صحبتم را می‌برم سمت جرمی جدید آخر بانی تمام اتهامات من تنها یک چیز است و هرچیز که از او بنویسم در دادگاه بر علیه من تمام خواهد شد – جمشید عزیزی «شاعر زندانی در زندان لاکان رشت»

ادامه مطلب »

چگونه آزادی‌ام را آزاد سازم

چگونه آزادی‌ام را آزاد سازم چگونه حمل کنم آزادی‌ام را؟ او چگونه مرا حمل خواهد کرد؟ کجا مَسکَن گُزینیم پس از ازدواج؟ و بامدادان، چه بگویم به او؟ در کنارم، خوب خوابت بُرد؟ و خواب دیدی زمینِ آسمان را؟ آیا دیوانه عشقِ خود شدی؟ آیا صحیح و سالم از رؤیا درآمدی؟ با من چای می‌نوشی یا شیرقهوه؟ آب‌میوه را ترجیح ...

ادامه مطلب »

ایران بانو

ایران بانو داستان چیز دیگری‌ست ما به مصیبت عادت کرده‌ایم صدای ما را از تالاب پریان می‌شنوید از زاینده‌رود، هورالعظیم از دریاچۀ ارومیه، از میانکاله صدای ما را از ایران می‌شنوید بهزیستی، کجایی؟ این دختر بدسرپرست سال‌هاست خودفروشی می‌کند! – جمشید عزیزی «شاعر زندانی در زندان لاکان رشت»

ادامه مطلب »

برای روژآوا

برای روژآوا برای روژآوا که نه، برای مردمان روژآوا برای کودکان روژآوا کودکانی که در سنگرها به دنیا آمدند، کودکانی که در سنگرها رشد کردند،  کودکانی که در سنگرها آموزش گرفتند، کودکانی که باید جنگجو باشند، کودکانی که باید سنگر بزرگسالان را پر کنند، کودکانی که باید برای نان ابتدا برای آزادی بجنگند؛ برای مادران روژآوا مادرانی که همراه با ...

ادامه مطلب »

تبعید

تبعید میان کاخ‌ها با سنگ های خسته، کوچه‌های پراگ با زیبایی‌هایش، میان خنده‌ها و جلادان سیبری، میان کاپری و آتش روی دریا، میان عطر تلخ اکلیل کوهی، عشق، عشق نهایی و اصلی در آرامشی سخاوتمند به زندگی‌ام بسته شد در حالی که بین دو دست دوست و در سنگِ روحم سوراخ سیاهی کنده می‌شد و آنجا در دوردست، میهنم می‌سوخت ...

ادامه مطلب »

آیدا

سرود آیدا در بزرگداشت دکتر آیدا رستمی            آیدا آیدا…آیدا… آیدا آیدا برای تو می میرم… آیدا برای تو می خوانم … تو … پزشک محرومان آیدا تو … طبیب مجروهان آیدا  تو مرهم تو التیام… بر زخم … تیرهای جانیان در دشت … همیشه خونین ایران  آیدا آیدا…آیدا… آیدا …. تو…اوج بلوغ انسان   تو… پرچمدار پیمان پزشکان  تو…ولادت ...

ادامه مطلب »

«توماج»

«توماج» توماج صالحی خواننده‌ رب مورد علاقه من است. شجاع است و شجاعتش قابل تحسین ! کارگری هوشیار ، مردی مبارزه و برابری طلب، هنرمندی معترض که در برابر  جهل و جنایت می ایستاد در صف مبارزه  با  اين جوان بودند  غرور آفرین است.. هنرمندی ماندگار در ذهن و قلب هاست. انسانی  آگاه و جسور آشنا به دردها و زخمی ...

ادامه مطلب »

بهار برای دفن 

بهار برای دفن این زمستان سخت همراه با برفهای سنگین و- کولاک و روزهای تار  با غرور         می‌آید… تا آب برف ها کوهستان‌های ما را، بشویند برای یادی از سواران آزادی  که در تلاش بی وقفه در راه رهائی از ستم،   جان باختند … تا همراه با دل دادن به زیبائی، برای آغازی تازه به ...

ادامه مطلب »

با دشنه‌ای میان سینه‌اش

با دشنه‌ای میان سینه‌اش مرده، در خیابان بر جا رها شد با دشنه ای میان سینه‌اش هیچکس نمی‌شناختش فانوس چه می‌لرزید مادر فانوس خیابان چه می‌لرزید سحر بود. هیچکس را توان آن نبود که به چشم‌های باز او در آن هوای دشوار بنگرد. و مرده، در خیابان بر جا رها شد، با دشنه ای میان سینه‌اش و هیچکس نمی‌شناختش – ...

ادامه مطلب »

کارگر

کارگر – شعری از جمشید عزیزی به سایت آزادی بیان   کارگر از راه دور آمده‌ام خسته‌ام خسته من پیچم من مهره‌ام من چرخ‌دنده‌ام اندازۀ تمام کارخانه‌های جهان عرق ریخته‌ام خانه‌ام استراحتگاهی‌ست برای بازدهی بیشتر! برای نان  جان داده‌ام و برای کار، استثمار… من کارگرم یکی از هزارانم مشتم که گره گشته‌ام حقم که فریادم و گاهی به‌دنبال خود در ...

ادامه مطلب »

باز کن پنجره را

« باز کن پنجره را » قلبم زنانه می زند پر زنانه اشک می ریزم از شوق سواران زن در میدان نبرد با ستمگران  باز کن پنجره را تا من بتوانم صداهای  بی موقع دختران خیابان را  که در نبردی نابرابر با مومنین نیزه بدست جان می‌بازند بشنوم  باز کن  پنجره را با لکنت زبان در دام دلی شکسته آرام ...

ادامه مطلب »

در حیاط دانشگاه

در حیاط دانشگاه     نگاه کن! آنجا همان جایی که او ایستاده است پیش از او هملت ایستاده بود و با خود می  گفت  بودن یا نبودن  مسئله این است   نگاه کن!  آنجا که او ایستاده است  در قلب دانشگاه   هزار دهان خاموش فریاد می کشند   باد می آید و دوائر پیدا و ناپیدا تلخ و صریح ...

ادامه مطلب »

زیستن در این حصار مسقف

زیستن در این حصار مسقف   ۱ خورشید در ترعه های دور غروب می کند   و ماه از آبگیر های نزدیک سربیرون می آورد   و بی خوابی از راه می رسد همیشه همین گونه بوده است سنگی مشت می شود   مشتی فرود می آید استخوانی شکسته می شود  و ما ناغافل بیاد می آوریم بینی شکسته چگونه می تواند وهن ...

ادامه مطلب »

آهوانه

آهوانه در ستایش آهو دریایی شاعر: چنین خرامان وُ دست افشان با خرمن گیسوان، و تن ِجوانت به کجا می روی آهو جان؟! آهو: به شکارِ گرگانِ گرسنه می روم شاعر! شاعر: هشدار رعنای من! گرگانِ گرسنه، چنگ باز کرده اند، دندان می سایند آهو: نگران نباش تنم خود، خنجری سوزان است شاعر: می روی به کجا آخر چنین آرام ...

ادامه مطلب »

موی پریشان زنان

لحظه ربایش و ضرب و شتم و کتک زدن دختر دانشجوی علوم و تحقیقات توسط ماموران لباس شخصی #دختر_علوم_تحقیقات اعتراض عریان علیه حجاب و حراست ۱۲ آبان ۱۴۰۳ *** موی پریشان زنان، پرچم عواطف، نشان شجاعت با پیام ٱزادگی ست به معنای آزادی بی قید و شرط زنان و رهائی مردان از طناب بردگ ست… «در ستایش از انقلابيون جوان..» ...

ادامه مطلب »

این است قانون

این است قانون گرم انسان‌ها از رز باده می‌سازند از زغال آتش و از بوسه‌ها انسان‌ها. این است قانون سخت انسان‌ها دست‌ناخورده ماندن به رغم شوربختی و جنگ به رغم خطرهای مرگ. این است قانون دل‌پذیر انسان‌ها آب را به نور بدل کردن رویا را به واقعیت و دشمنان را به برادران. قانونی کهنه و نو که طریق کمالش از ...

ادامه مطلب »

چرا نام هیچ کدام تان اسماعیل هنیه نیست 

چرا نام هیچ کدام تان اسماعیل هنیه نیست      اسماعیل هنیه کشته شد   کشور تعطیل شد  سه روز عزای عمومی  جهان عرب سیاه پوشید   اماشما همگی تان مرده اید پنجاه نفر یکی بیشتر یا یکی کمتر  چه فرق می کند برای جهان سرمایه  کارگر که آدم نیست  فقط کارگر است    هیچکس سیاه نپوشید هیچ پرچمی نیمه افراشته ...

ادامه مطلب »

در تصور یک رویا

به مناسبت دوم سالروز قتل حکومتی مهسا«ژینا» امینی «در تصور یک رویا» بدون زن زندگی میمرد و دنیا خالی از عواطف می شود. هیچی دینی، هیچ باوری مقدمتر از یک تار موی زن نیست که در رقص با باد ستون جهل را فرو می ریزد تا زندگی را معنا میکنند تصور کن، اگر باد زنانه نمیوزید و خورشید با لطافت ...

ادامه مطلب »

سه شعردر سالگرد کشتارخونین ۶۷

سه شعردر سالگرد کشتارخونین شصت وهفت و سراسردهه شصت ، باز نشر می کنم                                                                           حسن حسام اول ـ مقتول «لعنت آباد»* هنگامْ که غبار خاکستریِ سحر  بر چهره‌ی خیس بنفشه‌زار می‌نشیند و عطر بی‌دریغ آفتابِ پگاه کوچه‌های یخ‌زده را گرم می‌کند، زیر نگاه آن که در چارقدِ سیاه خود شکسته  و شوق دیدارت را  بر آستانه‌ی در نشسته است،                                    می‌آیی! ...

ادامه مطلب »

بچه‌های نسلِ ما

ما، بچه‌های این دوره‌وزمانه‌ایم، این زمانه‌ی سیاسی. تمامِ طولِ روز، تمامِ طولِ شب، همه‌ی موضوع‌ها و حرف‌ها – چه مالِ تو باشند، چه ما، چه آن‌ها – همه، موضوع‌های سیاسی‌اند. چه دوست داشته باشی، چه نداشته باشی، ژن‌هایت، سابقه‌ی سیاسی دارند، پوست‌ات رنگِ سیاسی دارد و چشم‌هایت، نگاهِ سیاسی دارند. هر چیزی که بگویی، منعکس می‌شود و حتا اگر چیزی ...

ادامه مطلب »

Google Translate