جمشید عزیزی

ملاقات کابینی

ملاقات کابینی تو رفتی دو چشم داشتم دو چشم هم قرض گرفتم تا یک دل سیر گریه کنم افسوس که این ابر با این باران‌ها سبک‌شدنی نیست حساب‌وکتاب مغزم به هیچ‌یک از سؤال‌های دلم پاسخ روشنی نمی‌دهد تو رفتی و سرباز بار دیگر می‌گوید: «آقا، بلند شو. وقت ملاقات تمام شد.»  

ادامه مطلب »

وکیل پایه‌یک

وکیل پایه‌یک دلخور از هرچیز که شوم صحبتم را می‌برم سمت جرمی جدید آخر بانی تمام اتهامات من تنها یک چیز است و هرچیز که از او بنویسم در دادگاه بر علیه من تمام خواهد شد – جمشید عزیزی «شاعر زندانی در زندان لاکان رشت»

ادامه مطلب »

ایران بانو

ایران بانو داستان چیز دیگری‌ست ما به مصیبت عادت کرده‌ایم صدای ما را از تالاب پریان می‌شنوید از زاینده‌رود، هورالعظیم از دریاچۀ ارومیه، از میانکاله صدای ما را از ایران می‌شنوید بهزیستی، کجایی؟ این دختر بدسرپرست سال‌هاست خودفروشی می‌کند! – جمشید عزیزی «شاعر زندانی در زندان لاکان رشت»

ادامه مطلب »

کارگر

کارگر – شعری از جمشید عزیزی به سایت آزادی بیان   کارگر از راه دور آمده‌ام خسته‌ام خسته من پیچم من مهره‌ام من چرخ‌دنده‌ام اندازۀ تمام کارخانه‌های جهان عرق ریخته‌ام خانه‌ام استراحتگاهی‌ست برای بازدهی بیشتر! برای نان  جان داده‌ام و برای کار، استثمار… من کارگرم یکی از هزارانم مشتم که گره گشته‌ام حقم که فریادم و گاهی به‌دنبال خود در ...

ادامه مطلب »

Google Translate