|
||
انقلاب ايران و همسفران ترامپتراب ثالثJanuary 02, 2020 تراب ثالث : مدتی پیش چند سطری زير متن يکى از دوستان فيسبوکى در باره اعتراضات آبان ماه نوشتم که منجر به واکنشهای غیرمنصفانهای از جانب ترکيبى از "چهرههاى سياسى" +++
انقلاب ايران و همسفران ترامپتراب ثالث
مقدمهمدتی پیش چند سطری زير متن يکى از دوستان فيسبوکى در باره اعتراضات آبان ماه نوشتم که منجر به واکنشهای غیرمنصفانهای از جانب ترکيبى از "چهرههاى سياسى" و نیز برخی کارگزاران و همسفران رژيمچنج آمريکايى شد. واکنشها نشان داد ظاهراً بخش اعظم ادبياتى که در اين چند ساله در باره "اصول" نقد به نگارش درآمده چندان در کردار و عمل این دوستان تجلی روشنی نیافته است. مدعیان روشنفکری ما به محض آنکه پا به عرصه واقعيات و سياست مىگذارند٬ هنوز جز همان روش نقد ٤ عنصرى سنتى و محبوب در محافل خردهبورژوايى٬ يعنى معرکهگيرى و هوچىگرى، تحريف و افترا، هتاکى و حملات شخصى و خالى کردن عقدههاى ديرينه چیزی در چنته ندارند. آسمان و ريسمانى که مىتوان با همين چهار عنصر به هم وصل کرد چنان هيجان و التهابى در جمع نقادان برپا کرده بود که اگر محل نزاع فضای مجازی نبود شاید در عالم واقعی به کمتر از برپاکردن چوبه دار راضی نمیشدند. براین باورم بحث و گفتگو در چنین فضايی و با چنين افرادى نه تنها بيهوده بلکه مضر است. در شرايطى که تفرقه و تشتت در اردوى کار دو عامل اصلى بازدارندهاند، واکنش شتابزده و احساسی به اين گونه اتفاقات نیز بیشتر به سود ارتجاع خواهد بود. البته ناگفته نماند بهرهگیری از ظرف و رسانه خاصی نظیر فیسبوک با محدودیتهای مشخص برای بیان نقطه نظرات این چنینی شاید چندان انتخاب درستی نباشد و از این رو پدید آمدن برخی سوءبرداشتها برای خواننده غیرمغرض و ناآشنا با مواضع و مباحث قبلی قابل درک است و از این جهت یکدست کردن تمام منتقدین چندان صحیح نخواهد بود. يادداشت کوتاه و فيسبوکى من نه نوعى ارزيابى از خيزش آبان بود و نه دستورالعملى به تودهها که چه بکنند يا نکنند. اتفاقاً روى سخن من دقيقا با کسانى بود که فعاليت سياسى شان به صدوردائمى چنين دستوراتى خلاصه مىشود. واکنش هيستريک برخی نشان داد که يادداشت در باره خود آنان بود. من قبلاً مفصلتر در مصاحبهاى در باره خيزش دى ماه ٩٦ نکات و چارچوب اصلی بحثم را ارائه کرده بودم[i]. به طور کلی در ارزيابى از خيزش آبان نيز ما به وضوح با دو وظيفه مواجهيم: يکى بررسى جنبش اعتراضى خود انگيختۀ تودهها و ديگرى بررسى فضاى سياسى حاکم و مداخلات جريانات سياسى در اين جنبش. اشارۀ آن ياداشت کوتاه به دومى بود٬ بخصوص به عملکرد قهرمانانى که دانسته يا ندانسته در جبهۀ براندازى آمريکايى قرار گرفتهاند. و در ميان آنان نيز بويژه آن دسته از ژنرالهای چپ نمايى که به محض بروز چنين خيزشهايى و در رقابت با يکديگر مشتى از دستورالعملهاى ماجراجويانه را به تودهها عرضه مىکنند: از شعارهاى به اصطلاح سياسى مثل اعتصاب عمومى برپاکنيد گرفته تا بلند پروازىهاى رومانتيک نظير شهرها را تصرف کنيد يا ترجيع بندهاى هميشگى جنگ خلق از قبيل مسلح شويد و ميليشيا بسازيد. چه انشاهاى بيشمارى که میتوان بدون کمترین ارتباط با وضعيت مشخصى با همين چند مفهومِ سرهم کرد! فارغ از قساوت ماشین سرکوب و کشتار رژیم آیا نباید تاثیرات مخرب و منفی رهنمودهای غلط در مسیراعتراضات تودهای را به بحث گذاشت؟ مداخلۀ اين حضرات تا چه اندازه در خدمت تودهها بود و تا چه اندازه در خدمت دسيسههاى گوناگون فاشيزم داخلى و خارجى؟ نکتۀ اصلى اينجاست که اين نحوۀ حمايت از تودهها که بقول لنين مثل حمايت طناب دار از اعدامى بالاى دار است٬ در عمل نتيجهاى جز تقویت پروژههای ارتجاعی نخواهد داشت. فارغ از مباحث مربوط به آن یادداشت، در ارتباط با هدف اصلى اين مقاله يعنى ارزيابى از اعتراضات آبان٬ معتقدم بسيارى از نکاتى که در ارزيابى از اعتراضات دى ماه گفتم هنوز در رابطه با خيزش اخير نيز صادق است. واضح است ارزيابى از جنبشهاى اعتراضى تودهها البته بايد امرى دائمى و نوشونده باشد. با هر خيزشى نه فقط ارزيابى از خود آن خيزش ضرورت دارد بلکه بايد به بازنگرى و تدقيق ارزيابىهاى قبلى از چشمانداز انقلابى نيز دست زد. پس از اعتراضات آبان ماه با گستردگی جغرافیایی قابل توجه (نزدیک به ١٠٠شهر) و تعداد چشمگیر معترضین (در کم ترین برآوردها بیش از ٢٠٠ هزار نفر) این ضرورت بیش از پیش به امر عاجل پیش روی ما تبدیل شده است. در مصاحبه مربوط به دی ماه ٩٦ اشاره کرده بودم که شرايط عينى در ايران شرايط انقلابى است. بنابراين بايد به اين گونه اعتراضات تودهای به مثابه نوعى گرماسنج آمادگى شرايط ذهنى انقلاب نگاه کرد. در چنين وضعيت انفجار پذيرى هر اعتراضى عليه قدرت و مناسبات موجود٬ به هر دليلى يا توسط هر گروهی پدید آید٬ به شرط آنکه ابعادى گسترده و اجتماعی پيدا کند٬ میتواند به امکان پذیری بحران انقلابى بينجامد. موج دوم و گستردهتر و رزمندهتر اعتراضات تودهای نشان داد که دقيقاً اوضاع میتواند چنين شود. هم اکنون میتوان حدس زد که چگونه چنين اعتراضاتى در شرايط مساعدتر مىتوانستند هم ادامه يابند و هم به پيوستن تودههای بيشتر به اعتراضات و شکلگیری موجى از اعتصابات منجر شوند. بر اساس همين دو خيزش اخير میتوان چشمانداز کم و بيش واقعى بحران انقلابى بعدى را متصور شد. عليرغم سرکوب شدید آن٬ و شايد پس از مدتى وقفه٬ نه تنها بايد در انتظار امواج بعدى بود٬ بلکه در عين حال هشيار بود که اينک وارد مرحله مهمى از مبارزۀ طبقاتى میشويم. در شرايط انقلابى٬ اهداف انقلاب پا به صحنه سياست روزمیگذارند. بنابراين در دورۀ بعدى اهداف و برنامههای طبقات متخاصم اجتماعى نيز روشنتر خواهند شد. در چنين شرايطى مسئله نظرى و سياسى اصلى در برابر سوسياليستهای انقلابى مبحث استراتژى انقلابى و برنامه و اهداف انقلاب است. تنها بر چنين مبنايى میتوان نظر داد که مرحله بعدى چيست٬ به کجا میانجامد٬ به کجا بايد بينجامد و وظايف ما کدامند؟ و تنها بر همين اساس است که میتوان خطراتى که انقلاب آتى را تهديد میکنند شناسائى کرد و خط مشى سياسى انقلابى را روشنتر و آگاهانهتر ترسيم کرد. بدين ترتيب٬ هدف اين نوشته نيز صرفا ارزيابى خيزش آبان نيست بلکه همچنين نقش اينگونه اعتراضات در سير تحولات انقلابى بعدى نیز مورد توجه است. در واقع به تعبیری اکنون گام دوم مهمتر است و بدون دومى اولى چندان موثر نخواهد بود. هر انقلابى عليه قدرت حاکم است. حتى اگر از ابتداى شکلگیری بحران انقلابى چنين نباشد٬ خواست سرنگونى رژيم سياسى به مثابۀ چهره ظاهرى اين قدرت به سرعت به شعار مرکزى انقلاب تبديل میشود. البته در ايران ضرورت سرنگونى رژيم از همان روز بعد از قيام ٥٧ که با سلب حاکميت از مردم از بالا به شکست انجامید٬ در هر مبارزهای برجسته بوده است٬ اما هر دو خيزش اخير و بويژه آبان ماه نشان دادند٬ اين خواست هم اکنون به شعار مرکزى اعتراضات تودهاى تبديل شده است. خود قدرت موجود اما از دل يک انقلاب بيرون آمد و در مقام رهبرى آن به سرکوب انقلاب دست زد. بنابراين امروزه در کنار مبارزۀ تودهها براى سرنگونى ولايت فقيه با دو نيروى سرنگونىطلب ديگر نيز مواجهيم: ضد انقلاب مغلوب٬ يعنى سلطنتطلبان و اعوان و انصارشان٬ و همسفران سابق ولايت فقيه٬ يعنى نيروهايى که خود در دورهای همکار و همدست ضد انقلاب حاکم بودهاند اما اکنون به ضديت با آن در آمدهاند. هر دو دسته هر چند مستقل اکنون در عمل به آلت دست سياست آمريکا در منطقه تبديل شدهاند و با ساير "آزادى خواهان"ِ جبهۀ رژيم چنج آمريکايى مثل نتانياهو و محمد بن سلمان سرگرم اجراى توطئه هاى رنگارنگ جبهۀ براندازى هستند. البته داخل اين جبهه بر سر اينکه کدام يک به سوگلى اصلى ترامپ تبديل شوند٬ رقابتى "درونجبههای" نيز وجود دارد. اما جالب است نه مجاهدين و نه سلطنتطلبان به دلايل و بهانههاى "اصولى" رسماً زير قرارداد مشترکى امضا نمىزنند. يکى با سلطنتطلب نمىتواند ديگرى با تروريست مجاهد. اما در ضمن هيچ کدام به حمايت مالى سلطنت قرون وسطايى آل سعود و رهبر تروريستهاى اسلامى جهان دست رد نشان نخواهد داد. فراموش نشود اين ضد-انقلاب "غنى شده" در دل خود ضد-انقلاب حاکم نيز جبهۀ طرفدار دارد. فراموش نکنیم هردو ضد-انقلاب در محافظت از سرمايهدارى جهانى میتوانند هم جهت باشند. بنابراين مثل همۀ منازعات بين سرمايهداران، در هر درگيرى بين رژيم ولايت فقيه و سردمداران سرمايهدارى جهانى نيز همواره هم جنگ و آدمکشى هست و هم باند بازى ویارگیری. بنابراين برخلاف تمام روياهاى همسفران ترامپ٬ حتى اگر ضديت اين دو جبهه باعث بحران سياسى و سقوط رژيم بشود٬ چه بسا چيزى بيش ازفرانکشتاينی دهشتناکتر از هیولای موجود از دل آن ظهور نکند. ترکيبى از اجزاى مردگان دو ضد-انقلاب قدیم و جدید. بنابراين واقعيت پيش رو ساده و يک بعدى و آشکار نيست و بديلهای گوناگونى را مىتواند در دل خود بپروراند. در طول راه، گرايشها و خط مشىهاى طبقاتى روشنتر خواهند شد٬ اما سوسياليزم انقلابى نمیتواند بدون ایضاح اهداف و اصول و بدون استراتژى و برنامه دنبالهروى حوادث باشد. اصل مسلم اينکه دست کم بر اساس تجربه انقلاب پيشين میدانيم که نبايد از دو وظيفه اصلى غفلت کرد: هم دفاع سرسختانه از استقلال اردوى کار در برابر اين اپوزيسيون ارتجاعى و هم احتراز از قاطى کردن صفوف انقلاب و ضد-انقلاب. نقطه شروع براى انجام هر دو نيز عمده کردن تکاليف انقلاب و تاکيد بر خواستها و مطالبات مترقی تودهها ست. نبايد اجازه داد ضد-انقلاب با شعارهاى فريبنده و بىمحتوا انقلاب را منحرف کند. جهت پرهیز از خطا و سوء فهم باید واضح و آشکار گفت، نه میتوان خواست سرنگونى رژيم ولايت فقيه را با این استدلال که آمريکا يا ضد انقلاب قبلى نيز سرنگونىطلب است کنار گذاشت و نه میتوان براى سرنگونى ضد انقلاب حاکم جبهۀ مشترکى با اين جريانات ارتجاعى تشکيل داد. همکارى با هر بخش يا جنبه از فعاليتهای "براندازىطلبان" ارتجاعى نتيجهای جز تقويت بديل ضد انقلابى بعدى نخواهد داشت. در انقلاب ٥٧ نيز مسئله اصلى همين بود. سکوت همسفران ترامپ و عدم اعلام صريح مواضع و يا تلاش براى فرعى جلوه دادن اين مسئله٬ در واقع و در عمل٬ يعنى همکارى با جنگافروزىهای ویران گرمحور آمريکا٬ اسرائيل و عربستان در خاورميانه و بويژه درايران و نیزشکست انقلاب آتى. قسم حضرت عباس ضدانقلاب جدید دم خروس اهدافاینان براى قربانى کردن منافع تودههاى ميليونى را ذره ای پنهان نمىکند. البته پدیدۀ شگفتآوری نيست که در میان برخی لایهها و اقشار پس از دهها سال تحمل فقر و فلاکت و خفقان٬ طرفدارى از شاه سابق و يا ایده ناجیپنداری ترامپ هم پيدا شود. هدف این نوشته نه نقد انتزاعی و آمرانه برخی توهمات تودهها بلکه نقد و افشای گروهها و جرياناتى است که دانسته يا ندانسته چه با گفتار و کردار و چه با سکوت و بی عملی اجازه میدهند که جبهه ترامپ بتواند اين گونه جنبشها را به آلت دست خود تبديل کند. بیشک جريانات طبقاتى-سياسى متفاوتى منجمله نيروهاى ارتجاعى نيز در بين تودهها فعالند و در شرايط فعلى و ضعف بديل انقلابى حتى شايد ارتجاعىترين جريانات اثر گذارتر نيز باشند. بنابراين٬ اهداف و اصول ما سوسياليستها نيز بايد روشن باشند: دفاع از خواستهای دمکراتیک تودهها و مبارزاتشان براى تحقق اين خواستها٬ عليرغم ديدگاهها و برخی توهمات موجود٬ ودر عين حال افشاى سياستهای مخرب و دسيسههايى که نيروهاى ارتجاعى براى همان تودهها تدارک ديدهاند و در واقع به واسطه خواست هايى ساختگى و ارتجاعى هم آنها را از مسير مبارزه براى خواستهاى واقعى منحرف مىکنند و هم در آينده خودشان مبارزه براى همين خواستهای واقعی و مترقی را سرکوب خواهند کرد. فوران واکنش ارتجاعی و اضطراب شدید همین جبهه در مقابل شعارهای دانشجویان در روز دانشجو در راستای نفی نئولیبرالیسم شاهدی کوچک برای این ادعاست. فارغ از شعارها و مدعاهای بیان شده٬ گرايشهای سياسى موجود بواسطه عملکرد و پراتیک مشخص در اين دوره هویت روشنتری خواهند یافت. در اردوى کار٬ گرايشهای اصلى سوسياليزم خردهبورژوايى و سوسياليزم بورژوايى در کنار سوسياليزم انقلابى قد علم خواهند کرد. اميدوارم دست کم در اين اردو بتوان حتى پس از روشن شدن شکافها و اختلافات در فضايى دموکراتيک و سياسى و نه متشنج و هيستريک به بحث و جدل يا تبادل نظرپرداخت. در این شرایط وظیفه پیش روی ما جهت ترسیم تکالیف طیف انقلابی سوسیالیستی تقویت روحیه گفتگو و مدارای نافی فرقهگرایی ریشه دار جهت وحدت بیشتر و موثرتر است.
امپریالیزم به مثابه بالاترین مرحله انکار!برخلاف قصههايى که طرفداران و مجريان و دنبالهروان "رژيم چنج" آمريکايى در "دفاع از مردم ايران" میبافند و میسازند و از رسانههای به اصطلاح "مستقل" آمريکايى٬ انگليسى ،عربى و اسرائيلى خود تبليغ میکنند٬ هرکسى که روحش را همچون فاوست به میفستوفلس نفروخته باشد میداند که دشمنى دولت آمريکا با مردم ايران اگر بيشتر از رژیم آخوندی حاکم نباشد٬ کمتر نيست. آيا درک اين مسئله بديهى ربطى به "تئورى امپرياليزم" دارد؟ ليبرالها و چپ نماها سالهاست میگويند و مینويسند ديگر از امپرياليزم خبرى نيست. اين افاضات قبل از آنکه بيانگر تئورى جديدى در باره وضعيت جهانى باشند پوششى است براى کم رنگ جلوه دادن و پنهان کردن نقش ارتجاعى کشورهاى متجاوز و چپاولگر جهان نظير آمريکا. مىتوان حدس زد چرا اينگونه "تئورى"ها در ميان همسفران ترامپ دارای محبوبیت است. بايد به اين حضرات يادآورى کرد همين دولت آمريکا که ظاهراً ديگر براى ايشان دارای نقش امپرياليستى نيست٬ در بيش از ٨٠٠ نقطه جهان پايگاه نظامى ساخته است. پایگاههايی که برخى از آنها به اندازۀ يک شهرند. بدیهی ست که نظام جهانى سرمايهدارى با دوران لنين بسيار متفاوت است و بعد از جنگ جهانى دوم٬ ديگر جنگى بين کشورهاى عمده سرمايهدارى صورت نگرفته است. اما در همين دوره در جنگهاى مستقيم و نيابتى همان چند کشور عمدۀ سرمايهدارىِ زمان لنين٬ نزديک به نصف اندازۀ جنگ جهانى دوم کشته قابل شمارش است. همين آمريکا که به زعم برخی دیگر امپرياليست نيست٬ با جنگافروزىها و مداخلاتش در همين چند سال اخير فقط در خاورميانه بيش از ٣ ميليون انسان را به قتل رسانده٬ بيش از ٧ ميليون را آواره ساخته و بيش از ٤ تريليون دلار به زيربناى اقتصادى اين منطقه خسارت وارد کرده است[ii]. خالی از لطف نیست که به یاد آوریم اين همان موجودى است که از ترس تعميق انقلاب کارگران و زحمتکشان ايران و فروپاشى دولت سرمايهدارى٬ فعالانه در انقلاب ٥٧ مداخله کرد تا ضد-انقلاب اسلامى بتواند دولت بورژوايى را نجات دهد و انقلاب را سرکوب کند. همان آمريکايى که آن روز از ترس مردم به ولايت فقيه پناه برد٬ امروزه به بهانه مخالفت با "داعشِ تهران"٬ جنگ و قحطى و ويرانى را بر توده ها تحميل مىکند و به عوض آن از داعش ریاض کمک می طلبد. همان آمريکايى که کارنامۀ "حمايت"های قبلىاش از مردم سومالی٬ اتیوپی٬ لبنان٬ افغانستان٬ ليبى٬ عراق٬ سوريه... پيش روى ماست[iii]. توسل همسفران ترامپ به انواع و اقسام تئورى هاى "جديد" امپرياليزم در واقع تلاشى است براى فراموش کردن مسئله مهم روز يعنى چگونگى نجات مردم ايران از دست اين چشمانداز ارتجاعى مضاعف. دشمن انقلاب هم در انقلاب ٥٧ و هم در انقلاب آتى٬ دولت سرمايه دارى است٬ چه در خود ايران و چه در آمريکا و چه در سایر نقاط جهان. مبارزه با امپرياليزم چه در زمان لنين و چه در دوران فعلى چيزى جز مبارزه با نظام سرمايه دارى جهانى نبوده و نيست. چرا که "امپرياليزم" چيزى جز شکل عملکرد اين نظام جهانی نخواهد بود. عملکردى که در دورههاى متفاوت تغيير کرده اما ویژگیهای عمده خود را از دست نداده است. خصوصياتى که از ماهيت سرمايهدارانه آن منتج مىشوند. دوران ما با زمان نگارش جزوه امپرياليزم لنين يک قرن فاصله دارد اما نه انتقال دائمى ارزش از حاشيه به متروپول (يعنى از کل جهان به چند کشور) و در نتيجه قطبى شدن جهان تغييرى کرده و نه زورگويى و تجاوزگرى دولتهاى متروپول براى حراست از اين مبادلۀ نابرابر. در زمان لنين رقابت بين اليگارشىهاى مالى اين چند کشور به دو جنگ جهانى منجر شد. در دوران بعد از جنگ جهانى و به دنبال چيرگى امپرياليزم آمريکا بر سايرين همان چند کشور اکنون تحت حمايت آمريکا همه باهم به اين زور گويى و چپاولگرى امپرياليستى ادامه دادهاند. در اين ميان اينکه آمريکا را امپرياليست بدانيم يا ندانيم٬ واقعيات را تعيير نمى دهد. عملکرد آمريکا در سه دهۀ اخير در خاورميانه نشان داده است که دولتهای منطقه راهى جز پذيرفتن سرنوشت تعیین شده توسط آمريکا را ندارند؛ وگرنه بايد تجزيه٬ جنگ دائمى و فروپاشى اجتماعى را تجربه کنند. اين چشمانداز را نمىتوان با برچسب "تئورى توطئه" مردود دانست. تجارب، نتایج، و عواقب این چشمانداز را میتوان در کشورهای همسایه بسادگی مطالعه کرد و نتايج عينى و عملى آن را با استناد به اسناد موثق نشان داد. به عنوان نمونه در اواخر دهه ٩٠ ٬ اسناد پنتاگون در باره جنگ احتمالى با ايران به بيرون درز کرد. مطابق اين نقشه قرار بود نخست در مرزهای آذربايجان٬ کردستان و بلوچستان جنگهای به اصطلاح تجزيهطلبانه بر پا کنند و حمله نظامى گستردهای را در جنوب سازمان دهند و تا حدود ١٠٠ کيلومتر را با بمباران گسترده و ايجاد چند پايگاه نظامى تحت کنترل خود بگيرند و سپس با بمباران روزانۀ شهرهای مرکزى رژيم را به زانو در آورند. اينکه تا کنون اين نقشۀ "آزادىبخش" را عملى نکردهاند٬ فقط بخاطر ترس از خسارات احتمالى ست که قرار است متحمل شوند. اما نام درست براى يک چنين دولتى که میتواند چنين نقشههايى را بپروراند و به اجرا هم در آورد٬ عنوانی جزدولت امپرياليستى نخواهد بود. لازم به ذکر است همۀ دولتهای بورژوايى ذاتاً تجاوزگر و توسعهطلباند. بويژه اگر به سرمايه مالى قابل ملاحظهای نيز دسترسى داشته باشند. در دورۀ پس از جنگ جهانى دوم و با سرمايهدارانه تر شدن مناسبات حاکم بر همۀ کشورهاى دنيا٬ رقابت و جنگ بين دول بورژوايى جديدالتاسيس نيز بالا گرفته است. به اين معنا٬ مثلا سرمايهدارى ايران و عربستان نيز تاجايى که بتوانند و ارباب اجازه دهد امپرياليستى عمل خواهند کرد و ريشه اصلی این مسئله را بايد در رقابت بين دو اليگارشى مالى ايرانى و عرب جستجو کرد. اين رقابت در واقع در دوران رژيم قبلى آغاز شد. اما جنگ و دعواى دو امپرياليست منطقهای کجا و امپریالیسم آمريکا کجا!؟ بنا به تحلیلهای تاریخی از جنگ جهانى دوم به بعد آمريکا هژمونى خود را بر سرمايهدارى جهانى و نظام امپرياليستى تحميل کرده است. هر چند در دو دهۀ اخير افول اين نقش هژمونيک را مشاهده میکنيم٬ اما هنوز به هيچ وجه نمیتوان قدرت منحصر به فرد دولت آمريکا را با ساير دولتهای قد و نيم قد امپرياليستى ديگر مقايسه کرد؛ حتى با چند کشور عمده سرمايهدارى جهان. به علاوه٬ امپرياليزم را نمیتوان صرفاً بواسطه سياست توسعهطلبى و تجاوزگرى تعريف کرد. عاقبت پشت سياست امپرياليستى چيزى جز حرکت بينالمللى سرمايه و رقابت براى تصاحب منابع انباشت سود افزونه (سودى بالاتر از نرخ متوسط) نيست. واقعيت اقتصاد جهانى نشان میدهد که هنوز همان چند کشور امپرياليستى زمان لنين٬ بر جهان سرمايهدارى جديد نيز حکم مىرانند؛ يعنى از لحاظ آمار انتقال ارزش از حاشيه به متروپول میتوان نشان داد که تقريبا تمامى غارت و چپاول دنيا هنوز توسط همان چند کشور متروپول سرمايهدارى صورت میگيرد (آمريکا٬ انگلستان٬ فرانسه٬ آلمان٬ ژاپن٬ سوئد٬ کانادا٬ ايتاليا٬ اسپانيا... شايد به اضافه استراليا - و يکى دو "بهشت" دیگر مالياتى). به همین معنی امپریالیست نامیدن چين يا روسيه با تردید و اما و اگر روبروست. جالب اينجاست امروزه بين همان ليبرالها و چپنماهایی که ادعا مىکنند امپرياليزم ديگر وجود ندارد٬ جرياناتى هستند که عملکرد چين و روسيه را امپرياليستى مىدانند! معادلسازىهای احساسى و بعضاً مضحک نقش رژيم اسلامى (با همۀ ارتجاعى بودنش) با نقش دولت آمريکا و يا عمده کردن خطر "اسلام سياسى" در منطقه به جاى صهيونيزم٬ در واقع چيزى جز تبليغات سياست هاى راستترين جناح هيات حاکمه اسرائيل نخواهد بود. ترامپ در اوج بلاهتش دست کم نشان داد که در پس تمام افسانههايى که مدافعين و مبلغين اين نظام در باب اهميت دموکراسى و قانون و حقوق بشر میبافند٬ چيزى جز زورگويى٬ تجاوزگرى و چپاولگرى امپرياليستى وجود ندارد. مگر همين ترامپ نبود که دو سال پيش در کمال وقاحت سازمان ملل را تهديد کرد که اگر بار ديگر قطعنامهاى عليه تجاوزات اسرائيل صادر کند٬ بودجه اش را قطع خواهد کرد؟ مضافاً اینکه دولت آمريکا٬ پس از فروپاشى بلوک شوروى عملاً سياست "جنگهای پيشگيرانه" را دنبال کرده است. براین اساس دیگر حتى بهانهای براى تجاوزگرى لازم نیست؛ کافيست به دنيا اعلام کند که اگر مداخله صورت نگیرد امکان آن هست که منافعاش به خطر بيفتد! در ايجاد و حفظ اين وضعيت هژمونيک براى آمريکا٬ خاورميانه نقشى عمده و کليدى ايفا میکند. در دوره "انقلاب تکنولوژيک مداوم" هژمونى آمريکا در اقتصاد جهانى عمدتاً متکى بر انحصار تکنولوژيک است٬ اما هژمونى آن در بين دولت-ملتها و کنترلى که بر نهادهاى بينالمللى تحميل مى کند خود بيش از هر چيز ديگرى بواسطه پنج عامل مشخصمیشود: کنترل بر منابع انرژى دنيا٬ تحميل دلار به مثابه ارز مبادلات بينالمللى٬ کنترل منابع سرمايه مالى جهان٬ قدرت نظامى بدون رقيب و کنترل رسانههاى جهانى. همه اين عوامل البته بر نقش هژمونيک "اقتصادى" متکى هستند٬ اما شايد جز عامل آخرى همه خود محصول کنترل آمريکا بر خاورميانه و وابسته به اين کنترلاند. خاورميانه در واقع پاشنۀ آشيل امپرياليزم آمريکاست. آمريکا براى از دست ندادن اين نقش هژمونيک نشان داده است که از هيچ گونه جنايت و تجاوزى ابا نخواهد داشت[iv]. قيمتى که امروزه خاورميانه بايد براى حفظ اين هژمونى بپردازد تخريب و تجزيۀ بخش عمده آن است. تلاش آمريکا براى افزايش نقش دولتهای محلى در حفظ اين هژمونى٬ بخصوص پس از سقوط محمد رضا پهلوى٬ باعث افزايش نقش اسرائيل در منطقه (و به کمک اسرائيل٬ نقش کشورهايى مثل امارات و عربستان) و به همراه آن رشد نفوذ لابى يهودى در خود آمريکا شده است. ديگر به سختى بتوان گفت آيا اين آمريکاست که اسرائيل را به پادگان نظامى خود بدل کرده يا اين اسرائيل است که از آمريکا به مثابه ارتش برونمرزى خود استفاده میکند! تضعيف کشورهاى بزرگ و پر جمعيت خاورميانه که از سالها پيش سياست اعلام شدۀ جناحهای راست هيات حاکمه اسرائيل بوده، اکنون به شکل مداخلۀ مستقيم و غير مستقيم نظامى براى تخريب و تجزيۀ بخشى از خاورميانه به سياست رسمى دولت آمريکا نيز تبديل شده است. همسفران ترامپ٬ اما٬ با کم رنگ کردن نقش ارتجاعى آمريکا و دو متفق اصلى آن در منطقه٬ اسرائيل (دولت استعمار گر و پادگان نظامى دائمى و اصلى آمريکا در منطقه عليه انقلاب عرب) و عربستان سعودى (کيسۀ پول امپرياليزم آمريکا و توليد کنندۀ انواع و اقسام گروههای مزدور تروريست اسلامى)٬ در واقع نه تنها کمکى به تودهها نمیکنند که در عمل به تحکيم موقعيت ولايت فقيه نیز کمک کردهاند. رژيم به بهانۀ تحريمها و خطر تجاوز نظامى آمريکا چنان جو امنيتى و نظامى شدیدی را بر ايران حاکم کرده و چنان نگرانی را در تودهها دامن زده که عملاً مبارزات کارگران و زحمتکشان ايران عليه رژيم حاکم و دولت سرمايهدارى را به عقبنشينى واداشته است. سوال دقيقاً اينجاست که در چنين وضعيتى چه بايد کرد؟ کدام گزينهها را بايد برجستهتر کرد تا هراس از خطر امپرياليزم٬ مبارزات تودهای را فرو ننشاند؟ روی کدام گزینه باید انگشت گذاشت تا تودهها در گریز از خطر ولايت فقيه٬ قربانى دسايس آمريکا و ضد انقلاب مغلوب نشوند؟ همسفران ترامپ راه ساده را انتخاب کردهاند. براى آنکه نگويند خود در جبهۀ دوم جا خوش کردهاند موجوديت چنين جبههای را بالکل انکار میکنند! تودههای کارگر و زحمتکش از همان روز اول تشکيل اين رژيم تا به امروز عليه آن مبارزه کردهاند و رژيم سرمايهدارى حتى در پوشش انقلابىنمايىهايش از همان روز اول پاسخى جز سرکوب تودهها در چنته نداشته است. اما نه سرکوب توانسته از رشد اعتراضات تودهای جلوگيرى کند و نه رژيم از واکنش سرکوبگرانهاش دست شسته است. تازه هميشه دستاويزى به نام جنگ يا خطر جنگ و حمله خارجى نيز در دست دارند تا بواسطه آن سرکوب تودهها را شدت بخشند. واکنش آمريکا نيز در "حمايت" از مردم ايران روشن است. نخست فقر و فلاکت آنان را دو صدچندان بيشتر خواهد کرد تا بعدتر بتواند به سرکوب اعتراضاتشان اعتراض کند! نکته کلیدی اینجاست، آيا بايد تودهها را بخاطر خطر آمريکا از مبارزات بر حذر داشت؟ بوضوح خير. اول اينکه تودهها بخاطر اين يا آن جريان سياسى مبارزه نمىکنند. دوم اينکه اتفاقاً با تضعيف دو ارتجاع در يک رقابت درونى بهترين فرصت براى اعتلاى مبارزات فراهم شده است. اما راه پیروزی نيز بوضوح در دام يکى عليه ديگرى افتادن نيست. اما مسخرهتر از کندن لباس امپرياليستى از تن کريه دولت آمريکا٬ آرايش ترامپ در نقش ستار خان است! همسفران تصور مىکنند اگر در دفاع از "تودهها" در رکاب وى شمشير بزنند از چيزهايى که عايدشان مىشود خرده نانى هم به تودهها خواهد رسید. اما کافيست به تجربه سازمانهای کرد در سوريه نگاهى بيندازند. همين امپرياليزمى که ديگر وجود ندارد٬ معمولاً قبل از آنکه خودش به مقصد برسد همسفران را از درشکه به بيرون پرت خواهد کرد. به اين حضرات بايد ياد آورى کرد اگر شما تازه به تودهها و اهميت جنبش تودهای پى بردهايد٬ کمونيزم از روز اول از دل چنين جنبشهايى متولد شده است. بحث ما اينجا مسئله ديگرى است. مسئلۀ چشمانداز انقلاب ايران و خطرات استراتژيک تهدید کننده آن است. خطرات٬ چه از جانب ولايت فقيه و انواع و اقسام رژيم چنجهای داخلى و چه از جانب امپرياليزم آمريکا و رژيم چنجهای خارجى. آن نيرويى که در کنار خواست سرنگونى رژيم خواهان کوتاه شدن دستهای امپرياليزم از منطقه نمیشود جز انگشت کوچک همان امپرياليزم چیز دیگری نخواهد بود. چپنماهاى خرده بورژوا با بردن پرچم سرخ به اردوگاه امپرياليزم کارى جز رنگ و لعاب انقلابى زدن به فروپاشى اجتماعى و استقرار ضد انقلاب کاپيتاليستى بعدى نمیکنند. عين همان کارى که در سوريه کردند. اگر در انقلاب ٥٧ اين خيانت تاريخى را با جدا کردن مبارزه عليه امپرياليزم از مبارزه عليه سرمايهدارى عملى ساختند٬ امروزه با جدا کردن مبارزه عليه سرمايهدارى از مبارزه عليه امپرياليزم خيانتى دیگر را تدارک میبينند.
اعتراضات تودهاىدر ارزيابى از اعتراضات تودهای، برخى از همسفران ترامپ نخست آن را در چنان هالهای از قداست میپوشانند که ديگر نتوان جز ابراز شعف از خيزش و انزجار از سرکوب سخن دیگری به میان آورد. اما جايگاه هر حرکتى در سير تحولات انقلابى بايد از زاويه اهداف انقلاب نقد و بررسى شود. بويژه اينکه در دوره شکلگیری و انکشاف بحران انقلابى٬ هر مبارزهای بويژه هنگامى که تودهای و گسترده شود ٬هم ضرورت استراتژى و برنامه انقلابى را برجسته میسازد و هم برخی خطوط این استراتژى و برنامه را از درون خود مبارزه به نمايش میگذارد. هر عنصر مبارزى٬ در هر لايه و طبقهای که باشد٬ طبعاً بايد قبل از هر عمل مبارزاتى هم تصويرى از اهداف مبارزه خود و هم تصويرى از رابطه اين مبارزه با ديگر مبارزات داشته باشد. فعالیت مبارزاتی غیرهدفمند سربه دیوار کوبیدن خواهد بود. از دل هر مبارزهای آن کسانى تبديل به رهبران طبيعى مبارزات بعدى میشوند که پيش از خودِ مبارزه در باره اهداف مبارزه انديشيده باشند. اين حرف به ميزان متفاوت هم در باره اعتراضات خود انگيختۀ اوليه صدق میکند و هم در باره دستجات و گروههايى که شايد ديرتر به آن میپيوندند. چه بسا هر کدام با اهداف٬ شعارها و خواستهای متفاوت. بنابراين ترکيب و اهداف اوليه اعتراضات هر چه که باشد به سرعت میتواند به چيز ديگرى نيز تبديل شود. اعتراضات تودهای "ناب" تهيدستان٬ آن هم در جامعهای نظير ايران رخ نخواهد داد. در عصر فعلى٬ با دسترسى به وسائل گستردۀ ارتباطى٬ ديگر در کمتر جايى به اعتراضات تودهای خود انگيختۀ يکدست و يکپارچه بر خواهيم خورد. به علاوه ترديدى نيست که هم تودهها تحت تاثير جو سياسى غالب و ايدئولوژى طبقات حاکمند و هم جريانات سياسى موجود بر حسب توانشان در اينگونه اعتراضات مداخله خواهند کرد. وهریک تلاش می کنند آن را به جهت مطلوب خود هدایت کنند. بنابراين اين گونه اعتراضات نه از ابتدا کاملاً خود انگيختهاند و نه میتوانند خود انگيختگى اوليهشان را براى مدت طولانى حفظ کنند. در شرايطى که هم اکنون بحران انقلابى قريبالوقوعى در افق سياسى ظاهر شده٬ بايد در ارزيابى از اين گونه خيزشها هم خواستها و هم سطح آگاهى تودهها٬ هم عمق و ابعاد همبستگى ساير لايههای اجتماعى و هم واکنش و مداخله جريانات سياسى را همزمان ارزيابى کرد. گزارشهای ميدانى خود مبارزين موثرترين کمک در تدوين اين گونه ارزيابىهاست. البته نکته قابل توجه در زمینه ارزیابیها این است که بايد نسبت به ترفندهای برخى از محافل و جريانات که شعارها و اهداف خود را از زبان تودهها بيان میکنند٬ حساس بود. به عنوان مثال اینکه يک يا چند نفرى در طرفدارى از جريان خاصى شعارى مطرح میکنند و يا پلاکاردى بدست میگيرند٬ سپس با بوق و کرنا جار مىزنند که ببينيد سطح خواستهای تودهها به کجا رسيده است! اينگونه ارزيابىها در اکثريت موارد به دلیل نشات گرفتن از منافع فرقهای در صورت اثرگذاری جز در به انحراف کشیدن جنبش تودهای ثمر دیگری نخواهند داشت. از طرف ديگر اين اوج سادهلوحى است که خيزشهاى تودهای را تا سطح يک معادله سادۀ رژيم-تودهها کاهش دهيم. واقعیت این است که در هر جنبش اجتماعی، همه افراد، اقشار و طبقاتی که چیزی برای از دستدادن یا بدستآوردن دارند، بحرکت درمیآیند و به مبارزه کشیده میشوندو جريانات ارتجاعى وابسته به طبقات حاکم داخلى و خارجى، يا مامورين مستقيم نهادهاى دولتى نيز احتمالاً به اشکال مختلف سعی براثر گذاری برروند اعتراضات خواهند داشت. اين پديده را قبلاً بارها در اعتراضات و جنبشهای تودهای ديدهایم و در آينده نيز بارها خواهيم ديد. در اعتراضات آبان نیز به وضوح با حضور چنین دستجاتى روبرو بودیم. آنها هم از جانب خود رژيم و هم از طرف جريانات وابسته به رژيم چنج امپرياليستى اجیر شده بودند تا مسیر مبارزات تودهای را به انحراف بکشانند. هردو گروه اگرچه در کشاندن اعتراضات به مسير انحرافی ذينفع بودند ولی مقاصد متفاوتی را دنبال مینمودند: يکى چنان میکرد تا شورش را توطئه خارجى قلمداد کند و سرکوبش را توجيه نماید و این ديگرى چنین میکرد تا بعدتر بتواند مداخله خارجى عليه رژيم سرکوبگر را مطالبه کند! چرایی به خشونت کشیده شدن این اعتراضات در بازه زمانی کوتاه را در کجا باید جستجو کرد؟ اين درست که تودهها خشمگين بودند٬ اما گسترش خشونت بعدى را نمیتوان به حساب خشم اوليه تودهها گذاشت. بر اساس گزارشهاى موجود بوضوح مداخلات اينگونه دستجات عامل به مراتب موثرترى بود. در مقايسه با اعتراضات دى ماه، خيزش آبان ماه درجه بسيار بالاترى از انزجار مردم از رژيم را نشان داد، چه بسا هنگامى که خشونتها آغاز شد بخشى از تودهها نيز به استقبال آن رفته باشد. اما در چندين گزارش به حضور "گروههای ويژه"٬ متفاوت و متمايز از تودهها٬ اشاره میشود که خشونتها را دامن مىزدند. مسلماً تحول سريع اعتراضات به خشونت لجامگسيخته به نفع جنبش اعتراضى نبود. هم بهانۀ "شرعى" براى سرکوب جنبش را به دست نيروهاى امنيتى رژيم داد و هم از پيوستن ساير لايهها و طبقات به اعتراضات و گسترش و تداوم آن جلوگيرى کرد. گزارشها در مورد منشا اين دستجات متناقضند اما بر اساس گزارشهای موجود و نتايج بعدى میتوان حدس زد که اکثريت عظيم آنها، عامل باندهاى سياه امنيتى خود رژيم بودند. اينجاست که نقش عناصر آگاهتر مطرح مىشود و نقد عملکردشان اهميت مىيابد. اینجاست که باید راههای محفوظ نگهداشتن شعارهای خودی و بدور نگهداشتن جنبش اعتراضی از شعارهای انحرافی مورد بحث قرار گیرد. اینجاست که باید روی جایگاه و تاثیر شعارهایمان تامل کنیم و به بررسى اقداماتى بنشینیم که بکمک آنها میتوان دسيسههای نیروهای امنیتی و ضدانقلابی را خنثی کرد. فقدان استراتژى روشن سياسى، حتى بين عناصر آگاهتر و يا کسانى که حامل تجربيات بیشتری هستند٬ زمینه را برای تن دادن به مخرج مشترک نیروهای اعتراضی يعنی براندازى صرف مهیا میکند، بدون آنکه خواستهای واقعى برجسته شوند و يا اهداف واقعى روشن باشند. و اين به نوبه خود راه را براى نفوذ جريانات ارتجاعى با اهدافى کاملاً متفاوت باز میگذارد. اعتراضات آبان ماه هر چند عمدتاً از ستمديدهترين و فقيرترين محلات و مناطق آغاز شد و ترکيب غالب آن را تهيدستان شهرى (عمدتا جوانان) تشکيل میدادند٬ اما به سرعت با پيوستن لايههای ديگر به آن شکل و ماهيتش تغيير کرد. بويژه شرکت دانشجويان (و زنان) در اين اعتراضات چشمگير بود. در خيزش دى ماه٬ دانشجويان مبارز در همبستگى با مبارزات تودهها عمدتاً در خود دانشگاهها به اعتراضاتى دست زدند. اين بار اما عمدتاً به اعتراضات خارج از دانشگاه پيوستند. بر اساس گزارشهای موجود شايد يکى از مهمترين عوامل راديکاليزه شدن سريع اغلب تظاهرات همين مشارکت دانشجويان بود. جو امنيتى حاکم بر دانشگاهها شايد توانست از گسترده شدن اعتراضات دانشجويى جلوگيرى کند٬ اما در واقع به شکل گیری پیامدی ناخواسته براى رژيم منجر شد: راديکالتر شدن اعتراضات تودهاى. در شرايط کنونى احتمال رخ دادن دوباره این گونه اعتراضات تودهای بسيار زياد است و به خاطر جو امنيتى حاکم بر همه جا شايد تا مدتها تنها شکل ممکن اعتراض باشد. البته اعتراضات خيابانى اگر با پشتيبانى اعتصاب و همبستگى ساير جنبشها همراه نشود نمیتواند تداوم يابد يا موثر باشد٬ جدای از این در شرايطى که بيش از ٨٠% کارگران در واحدهاى کوچک کار میکنند٬ پيوستن شان به اينگونه تظاهرات محتملتر است تا مبارزات اعتصابى. و در واحدهاى بزرگ نيز هنوز نمیتوان گفت فضاى مبارزاتى براى اعتصابات اعتراضى و همبستگى فراهم شده است (هر چند که در وضعيت بحرانى کنونى اين کمبود میتواند به سرعت برطرف شود). در خيزش آبان نيز در مقايسه با خيزش دى ماه٬ افزايش ميزان مشارکت کارگران منفرد و پراکنده٬ بويژه کارگران بيکار در اعتراضات خيابانى در چندين منبع متفاوت گزارش شده است. در برخى نقاط به نظر میرسد تعداد بسيار بيشترى از کارگران شرکت داشته اند اما در حواشى تظاهرات باقى مانده اند. بوضوح اگر شبکههای سازماندهى جنبش سراسرى کارگرى در شهرها وجود میداشت تعداد بسيار بيشترى از کارگران درگير اين اعتراضات میشدند. در هر حال در جامعه ايران فقط يک جنبش و يک لايه و يک طبقهى معترض وجود ندارد. امروزه هنگامى که حتى بخشى از خود هيات حاکمه از دست خودش نیزدر عذاب است، تاکيدصرف بر سرنگونى رژيم ولايت فقيه ماهيت کسى را روشن نمىکند. بنابراين با دهها انشاى ادبى و گفتارهاى هيجان زده نمیتوان مسئله اصلى يعنى مسئله پيوند اين جنبشها با يکديگر را مسکوت گذاشت و يا رابطه هرکدام با مسئله سرنگونى کل دستگاه حاکم يعنى آن امر استراتژيکى که اين پيوندها را منسجم میکند٬ در نظر نگرفت. مبارزه عليه رژيم مستلزم نيرويى به مراتب گستردهتر و پيگيرتر از خيزش آبان است و برقرارى و تحکيم پيوندهايى که بتواند اين درجه از وحدت و همبستگى را ايجاد کند خود مستلزم آگاهى از امر استراتژيک است. پس از چهار دهه فاشيزم مذهبى اکتفا به تقديس خشم تودهها و نپرداختن به نقدى که بتواند اين مقاومت را موثرتر سازد و جهت دهد جز تسليم و دنبالهروى از وضعيت موجود نتيجهای نخواهد داشت. مثلاً پاسخ به همين سوال ساده که خيزش اخير در مقايسه با اعتراضات دى ماه واقعا تا چه اندازه توانست حمايت عمومى را به خود جلب کند و تا چه اندازه توانست از محدوده تهيدستان شهرى فراتر برود٬ و اگر نتوانست چرا، میتواند به مشخص کردن اشکال و ابعاد آمادگى شرايط ذهنى انقلابى کمک کند. يا از طرف ديگر٬ بررسى اين مسئله که اساساً ساير لايهها و طبقات اجتماعى معترض چگونه مىتوانستند فعاليتهای خود را با اين اعتراضات هماهنگ سازند و چتر حمايتى آن را تقويت کنند٬ ضرورت پيوند جنبشهاى متفاوت بر اساس خواستهای مشترک و اهداف استراتژيک را برجستهتر میسازد. مسئله کليدى اينجاست که بعید است جنبش تهيدستان شهرى بديل استراتژيک مستقل خود را ارائه دهد و چنانچه اردوى کار نتواند در مبارزه عليه سرمايهدارى همراه تهيدستان شهرى باشد و بدیل انقلابی را مطرح نکند، اين گونه جنبشها میتوانند در جنگ با اردوی سرمايه به بيراهه بروند و حتى به منبع سربازگيرى نيروهاى ارتجاعى نیز تبديل شوند. شخص ارزیابی کننده چه به صورت مصرح و چه تلویحی وناآگاهانه همیشه از منظر استراتژی خاصی به اینگونه اعتراضات نگاه میکند و حتی زمانی که عامدانه سعی در مخفی نگاه داشتن اش دارد از خلال مکثها و سکوتها و حذفها میتوان به لایههای معنایی خاصی پی برد. بنابراين مشاجرۀ گرایش سوسياليزم انقلابى با کاشفين جديد جنبش تودهای و همسفران ترامپ نيز در وهله نخست دقيقاً همين مسئله اهداف است. کسى که مبارزه را به سرنگونى خلاصه میکند و از اهداف اين سرنگونى سخنى نمیگويد در واقع جز فريب تودهها و اهداف ارتجاعى تعويض يک دسته گانگستر سرمايهدارى با دستهای ديگر هدفى را دنبال نمیکند. جريانات سياسى و "چهرههاى" صاحب نظر نيز بايد نخست تکليف خود را با اين مبحث روشن کنند. به دنبال چه هدفى هستيم و چرا؟ برخى میگويند اين مسئله امری فرعى است٬ خود مبارزه توده ها را آگاه مى کند. اما پشت اين خوشدلى تلاشى براى پنهان کردن استراتژى واقعى نيز نهفته است. آن همسفر ترامپ که تمايز اهداف تودهها از سرمايهدارى جهانى و امپرياليزم را فرعى جلوه میدهد يا مسکوت میگذارد٬ در واقع چيزى جز مجرى بىجيره مواجب اهداف ترامپ نيست! چگونه میتوان از ارزيابى جنبش آبان صحبت کرد و به داستانبافى و مجيزهگويى پرداخت بدون آنکه در باره اين مسائل واقعى حرفى زد؟ در اردوى کار ما بارها ديدهایم چگونه اغلب جرياناتى که اهميت مبحث استراتژى را انکار میکنند در واقع خود سرسختانه از يکى از انواع و اقسام استراتژىهای ورشکستۀ انقلاب مرحلهای تبعیت میکنند. مسئله اصلى در ايران از ٥٧ تا کنون مسئله قدرت است. همان روزى که شوراى مخفى "انقلاب اسلامى" از بالا و بر اساس توافقات و قراردادهاى پشت پرده با امپرياليزم آمريکا حکومت موقت بازرگان را بر انقلاب تحميل کرد٬ امر سرنگونى رژيم جديد در دستور کار بوده است. اين رژيم از همان روز اول رژيمى غير قانونى به حساب میآید چرا که با سلب حاکميت از مردم به قدرت رسيده است. نتيجه آن شد که رژيم شاه رفت اما دولت بورژوايى و سرمايهدارى نه تنها نجات يافت بلکه اين بار با بازماندۀ ديگر استبداد آسيايى يعنى سلسله مراتب شيعه به جان مردم افتاد. جالب اينجاست که بسيارى از همسفران مسنتر ترامپ همانهايى هستند که در همان زمان هم از ترس همين آمريکا همسفرخمينى شدند. شکست اساسى آن انقلاب کماکان خطرى است که انقلاب آتى را نيز تهديد میکند. دست کم بايد اين درس را گرفته باشيم که با سرنگونى رژيم سياسى دولت نيز خود به خود سرنگون نمیشود. برخلاف نظر رايج در همان دوران٬ ضد انقلابى بودن رژيم جديد از آنجا ظاهر نشد که به سرکوب خونين انقلابيون دست زد بلکه از همان روز پس از قيام این ویژگی روشن بود؛ یعنی از وقتی که رژیم جدید از يک طرف دولت بورژوايى را نجات داد و از طرف ديگر از مردم خواست که به خانهها برگردند. سرکوب هنگامى آغاز شد که تودهها به خانهها بازنگشتند. نجات دولت بورژوايى ضرورتاً به چنين سرکوبى منجر میشد. در انقلاب آينده نيز محتملترين بديل همين خواهد بود. امکان اينکه در اوج بحران انقلابى٬ بخاطر ضعف و عدم آمادگى نيروهاى انقلابى و به دنبال زدوبندهاى پشت پرده (که هم اکنون نیز در جريانند) طبقات حاکم خرگوش ديگرى را از کلاه شعبده بازی بيرون بياورند و جلوى از هم پاشى دولت بورژوايى را بگيرند٬ به مراتب قوى تر و بيشتر از انقلاب ٥٧ است. اگر ماهيت ضد انقلابى رهبرى خمينى پس ازسرنگونى واقعيت عينى يافت٬ اين بار قبل از سرنگونى٬ ضد-انقلاب بعدى تحت حمايت امپرياليزم آمريکا مىتواند خود امر سرنگونى را شکل بدهد. کارگران و زحمتکشان بايد کاملاً به اين خطر واقف باشند که از همين الان٬ ضد-انقلاب بعدى آماده کسب قدرت است. هنگامى که همسفران ترامپ شعارمیدهند "امپرياليزم را برجسته نکنيد!"٬ "همه باهم پيش بسوى سرنگونی"، در واقع بیش از هر چیزی اطاعت محض از ضد-انقلاب بعدى را ترويج میکنند.
استراتژى انقلابىاستراتژى انقلابى نقشۀ ارادى و دلبخواهى انقلابيون نيست٬ بلکه پيش شرطهایش بايد در خود واقعيت وجود داشته و ضرورت تحقق آن نيز در خود مبارزات طبقاتى شکل گرفته باشد. استراتژى انقلابى يعنى استراتژى براى انقلابى که هم اکنون فعليت دارد. اما تدوين استراتژى به اين معنى نيز نيست که پيشگويى کنيم چه بديلى محتملتر است و به عنوان جناح چپ به دنبال امکانات موجود روانه شويم. به عنوان مثال بسيارى بر اساس وضعيت فعلى مبارزه طبقاتى و سطح پايين سازماندهى و آمادگى سياسى طبقه کارگر "پيشبينى" میکنند که از آنجا که احتمال انقلاب سوسياليستى اندک است پس بايد براى دموکراتيکتر کردن بديلهای بورژوايى تلاش کرد و در نتيجه عاقبت به نحوى از انحا استراتژى دنبالهروى از مخرج مشترک اپوزيسيون بورژوايى موجود را اتخاذ مىکنند. نتايج اين روش اپورتونيستى را در انقلاب ٥٧ مشاهده کرديم؛ مماشات با جریان خمینی و تزلزل در مبارزه عليه ضد-انقلاب. استراتژى صحيح در خود مبارزه براى تحققش فعليت خود را بيشتر نشان خواهد داد. استراتژى انقلابى نقشه و راهنماى تحولاتى است که جامعه بايد براى حل مشکلات و معضلات اجتماعى موجود دنبال کند و راهکارى است براى انقلابيون که چگونه مىتوان فعليت چنين تحولى را به واقعيت تبديل کرد. استراتژى انقلابى هم بعدى تاريخى و جهانى دارد و هم مبناى مشخص و محلى. انقلابات پيشين استراتژىهای متفاوتى را در عمل به آزمايش گذاشتهاند و از اين تجربيات میتوان براى تدوين استراتژى انقلابى درس گرفت. نقطه شروع٬ مشخص کردن تکاليف تاريخى انقلاب است. يعنى روشن کردن مسائل و مشکلات عمدهای که در برابر جامعه قرار دارند. در ايران اين تکاليف مرکب هستند. ايران جامعهای است که هر چند تضاد کار و سرمايه بر آن حاکم است اما هنوز تکاليف دموکراتيکِ لاينحل و به تعويق افتادۀ زيادى نيز وجود دارند که درکنار تکاليف ضد-سرمايهدارى بايد متحقق شوند. در ايرانِ سرمايهدارى حتى شعار انقلاب مشروطه "آزادى٬ امنيت٬ قانون" هنوز تحقق نيافته است. رشد ناموزون و مرکب مناسبات سرمايهدارى در ايران، اين دو دسته از تکاليف را چنان درهم آميخته که يکى را بدون ديگرى نمیتوان حل کرد. به بيانی ساده٬ نمیتوان دولت را در ايران دموکراتيزه کرد بدون آنکه از سرمايهدارى خلع يد شود[v]. غير دموکراتيک بودن جامعه ايران به خاطر کمبود رشد سرمايهدارى يا سرمايهدارى از نوع خاصى نيست٬ بلکه خود مناسبات سرمايهدارى هر چه بيشتر رشد یافته اند جامعه نيز غير دموکراتيکتر شده است. روياى ايجاد دولت بورژوا دموکراتيک و دموکراسى ليبرالى در جامعهای نظير ايران امروزه به همان اندازه واقعى است که تصورکنيم سرمايهداران دين دار جمهورى اسلامى٬ در اين اوضاع وخيم اقتصادى دست کم مالياتهای خودشان را داوطلبانه و با کمال میل بپردازند. همان طور که هم پاسخ شاه و هم ولی فقيه به تهيدستان شهرى گلوله بود فردا هم رژيم "لیبرال دمکرات" بعدى پاسخش جز گلوله نخواهد بود. تضادهای تلنبار شده و درهم پيچيده جامعه ايران را مرحله به مرحله و پله به پله نمیتوان برطرف کرد٬ جز آنکه نخست کل دولت سرمايهدارى بواسطه انقلابى سوسياليستى سرنگون شود. پیگیری هراستراتژی به غیر از این، به حاکمیت ضد-انقلاب ديگری خواهد انجاميد. تجربه انقلاب ٥٧ در ايران ضرورت اين استراتژى را در خود انقلاب نشان داد. اساساً ريشه اصلى مشکلات ما در ايران پس از انقلاب کجاست؟ چرا به اينجا رسيدهايم؟ رژيم شاه سرنگون شد٬ اما با مداخله و کمک سرمايهدارى جهانى٬ بويژه ابزار اجرائى اصلى آن يعنى دولت آمريکا٬ "رهبرى" ائتلاف بازارى-آخوندى دور خمينى به ارتش و ساواک قبولانده شد و انتقال قدرت به رژيم جديد ميسر گرديد. رژيم جديد توانست دولت بورژوا را نجات دهد و انقلاب تودهها را سرکوب کند. اساساً به همين دليل هم مقبول افتاد که نشان داد میتواند جنبش تودهای را کنترل کند. اين دقيقا همان خطرى است که حتى شايد ترسناکتر از ٬٥٧ در انتظار انقلاب بعدی است. البته همانطور که مداخلات امپرياليستى در جهان همواره بر تناقضات و مشکلات افزوده، اين بار هم در همان حالى که رژيم جديد وظايف محول شده و توافق شده را به انجام میرساند٬ با منافع آمريکا در منطقه نيز برخورد پيدا مىکرد که از آن روز تاکنون بصورت کشمکشى دائمى بروز و ظهور یافته است. همزمان٬ همين تناقض در دل خود دولت بورژوايى بعد از انقلاب نيز شکل گرفت. از طرفى دولت مدافع مناسبات سرمايهدارى مىبایست خود را با مناسبات جهانى سرمايهدارى مطابقت مىداد٬ و از طرف ديگر رژيم ولايت فقيه امر ايجاد خلافت اسلامى شيعى در منطقه را پيش مىبرد. يکى از منابع قدرت و درآمد اين جريان در دوره قبل از انقلاب نيز همين شبکۀ اسلامى منطقه بود که امروزه ارکان خلافتش را برپا داشتهاند. رقابت بين سرمايه مالى ايرانى و عرب اکنون شکل مذهبى بخود گرفته است. بنابراين٬ پس از سرکوب انقلاب٬ صحنه سياست بر محور تناقض بين شکل اسلامى رژيم سياسى و بنياد بورژوايى دولت چرخيده است. براساس همین تضاد هر از چندی گرايش به اصلاحات٬ در درون خود دستگاه حاکم شکل میگيرد٬ اما به محض آنکه به ريشهها (يعنى ضرورت تضعيف ولايت فقيه) میرسد تيشه بر ريشه فائق نشده٬ خود را مىزند. پس از توافق هستهای و در کنار آن با پايبند کردن جمهورى اسلامى به مقررات بينالمللى٬ اين تناقض به نفع دولت بورژوايى نسبتا حل شد و هنوز هم عليرغم تمام تحريمها٬ دولت ايران به همه تعهداتش به سرمايهدارى جهانى وفادار مانده است. با اين همه٬ دقيقا به دنبال سياست "حداکثر فشار" ترامپ٬ هر چند در جامعه فقر و فلاکت بيداد مىکند٬ اما دربالا تناسب قوا به نفع جناح خلافت اسلامى و به ضرر جناح اصلاحطلب تمام شده است. چه درسیاستهای ايران و چه درعرصه سیاستهای منطقهای. از طرف ديگر اپوزيسيون بورژوائى "خارجى" نيز همواره در دل همين دولت پايگاه داشته و در دورۀ اخير حتى بالنسبه قوىتر شده است. بنابراين در شرايط فعلى٬ يعنى در شرايطى که کماکان با فقدان بديل انقلابى مشخص مىشود٬ اين کشمکش سه جانبه و گاهى دوجانبه در مرحله بعدى نيز صحنه اصلى سياست در ايران را تعيين خواهد کرد. بدين ترتيب حتى بحران انقلابى قريبالوقوع میتواند قبل از آنکه منجر به تسخير قدرت توسط تودهها بشود٬ به ترکيب جديدى از سه عنصر بالا فرصت دهد که قدرت را از بالا تغيير دهند. تصور نمیکنم اين خطر مورد اشاره کشف جديدى بوده باشد. این نکات بيشتر بازگو کردن واقعياتى است که بسيارى ديگر نيز ديده و در بارهاش نوشتهاند. اما انکار اين خطر بسيار واقعى توسط همسفران ترامپ نمیتواند دلايلى جز دلايل به اصطلاح ايدئولوژيک داشته باشد. يعنى ايدئولوژى جرياناتى که براى پنهانسازى منافع ويژهشان٬ واقعيات را وارونه جلوه میدهند. يعنى از "انقلاب" خونين نوع آمريکاپسند دفاع میکنند اما خجولانه و در لفافه!
سازماندهى طبقه کارگرتنها طبقهای که به خاطر موقعيت اجتماعىاش توان٬ شايستگى و امکان آن را دارد که دولت بورژوايى را سرنگون کند، طبقه کارگر است. اگر طبقه کارگر بتواند رهبرى مبارزات را در دست بگيرد میتواند از پشتيبانى لايههای تهيدستان شهرى٬ همه زحمتکشان و ستمديدگان و بسيارى از لايههاى ميانى برخوردار شود. همين واقعيت که طبقه کارگر نتوانست تهيدستان شهرى و زحمتکشان را در انقلاب ٥٧ به خود جلب کند٬ يکى از دلايل مهم پيروزى ضد-انقلاب بود. اما طبقه کارگر فقط هنگامى میتواند قدرت خود را به نمايش بگذارد که سازمانيافته باشد و بتواند مبارزه موثرى را عملى کند. عدم سازمانيافتگى طبقه کارگر مهمترين عاملى است که تناسب قواى اجتماعى را شديداً به نفع استبداد و به ضرر اردوى کار به پيش مىبرد.[vi]. تجربه ٤ دهه اخير نشان داده است که اتکاى بيش از اندازه به امکانات قانونى و نيمه قانونى و مبارزات صرفاً اتحاديهاى نتايج چندانى ببار نمىآورد. طبقه کارگر چنانچه قبل از دوران سرکوب و اختناق از تشکیلات اتحاديهاى برخوردار نباشد در میانه چنين دورهای قادر نخواهد بود اين فقدان را جبران کند. البته تشکلهای حزبى مىتوانستند اين جاى خالى را پر کنند٬ اما طبقه کارگر در ايران حتى پس از چهار دهه هنوز با مرحله تحزب بسيار فاصله دارد. بدين ترتيب اتحاديههای مستقلى که در تمام اين دوره تشکيل شدهاند انگشت شمارند و توانشان براى تغيير تناسب قوا محدود است. از طرف ديگر تمرکز بخش عمده طبقه کارگر در واحدهاى کوچک اساساً بهرهگیری از شکل سنديکايى را براى اکثريت عظيم اين طبقه غير عملى ساخته است. البته هستند بسيارى از تجمعات و محافل با نام و نشان هاى پر طمطراق کارگرى که متاسفانه هر چه هستند جزآنچه واقعا بايد باشند. حداقل سازمانهای مستقل و تودهاى کارگران به شمار نمیآیند. بعلاوه٬ در ميان برخى از همين تشکلهای محدودى که تاکنون شکل گرفتهاند، به کمک جريانات رفرميست خارج کشور گرايش پناه بردن به "کنفدراسيون بينالمللى اتحاديههای کارگرى" در مقابل تشکلهای وابسته به دولت تقويت شده است. اين کنفدراسيون ادامه همان تشکيلاتى است که در دوران "جنگ سرد" به کمک دول سرمايهدارى بويژه آمريکا با ايجاد انشعاب در "فدراسيون جهانى اتحاديههاى کارگرى" و در تخالف و تقابل با آن تحت نام "کنفدراسيون بينالمللى اتحاديههاى آزاد کارگرى" شکل گرفت. تشکيلات زرد کارگرى در داخل به همان اندازه به دولت ايران وابستهاند که اين تشکيلات به اصطلاح بينالمللى به دولت آمريکا[vii]. بويژه در شرايطى که توطئه رژيمچنج آمريکايى پا به مرحله اجرا گذاشته است٬ افتادن در دام اينگونه سازمانهای بينالمللى همانا و آلت دست انقلاب "مخملى" بعدى شدن همان! اين کنفدراسيون هم اکنون در اينگونه مداخلات دارای تجربه فراوانی ست. در هر حال زير چتر حمايتى اينگونه نهادهاى بينالمللى رفتن نمىتواند مشکل فقدان تشکيلات کارگرى در ايران را حل کند. پس راه حل چيست؟ تجربه جنبش کارگرى در دولتهای استبدادى با تشکيلات اتحاديهاى وابسته به دولت (مثل اروپاى شرقى وابسته به شوروى سابق و يا اروپاى راست و فاشيستى دوران جنگ جهانى دوم و بعد از آن) و همچنين در مراحل اوليه رشد سرمايهدارى٬ زمانى که تشکيلات اتحاديهاى عملاً غير قانونى بود٬ نشان داده است که تنها شکل مقابله با اينگونه وضعيتهاى استبدادى و تنها راه موفقيت، سراسرى کردن مبارزه است. يعنى بايد در کنار مبارزه براى تشکليابى مستقل در سطح صنفى٬ محلى و حرفهاى٬ و يا مداخله در تشکل هاى موجود٬ تا جايى که چنين مداخلهاى ممکن يا مفيد باشد٬ بايد به ايجاد شبکههای سراسرى همبستگى کارگرى و تلاش در راه سازماندهى جنبشهاى اعتراضى سراسرى دست زد. سادهترين شکل سراسرى کردن، کارزارى سراسرى پيرامون منشورى از خواستهاى اوليه و مشترک است. به عنوان نمونه جنبش چارتيستها (چارت اينجا يعنى ليست خواستها٬ منشور) در انگلستان قرن نوزدهم چنين تلاشى به شمار میآید. اينگونه جنبشهاى سراسرى از آنجا که متوجه سرمايهدار خاصى نيستند و دولت را هدف گرفتهاند در واقع نوعى جنبش سياسى طبقاتى نيز محسوب مىشوند. يعنى شکلى پيشا حزبى از تحزب. مثلا کسب حق راى عمومى و لغو بسيارى از قوانين ضد تجمعات و تشکلهاى کارگرى از نتايج مبارزات چارتيستها بود. اين جنبش نه تنها به سراسرى شدن جنبش کارگرى و عمومى شدن خواستهاى طبقه کارگر کمک کرد بلکه در واقع شرايطى را ايجاد کرد که تشکلهاى کارگرى مستقل ديگر نيز بتوانند شکل بگيرند. در ايران نيز در شرايط سرکوب و خفقان فعلى اين تنها روشى است که مىتواند تناسب قواى نامساعد را تغيير دهد. اگر چنين شبکهاى وجود داشت٬ هم پشتوانهای مىشد براى مبارزات صنفى و اتحاديهاى محلى٬ هم ابزارى میشد براى عمومى کردن خواستها و سياسى کردن جنبش٬ و هم٬ شايد مهمتر از همه در ايران٬ مىتوانست بخشهايى از طبقه را که در واحدهاى کوچک اشتغال دارند و اساسا قادر به ايجاد تشکيلات سنديکايى نيستند در جنبش درگير کند. مىتوان تصور کرد اگر چنين شبکهاى هم اکنون وجود داشت چه تاثير مهمى بر اعتراضات آبان ماه مىگذاشت. هم از لحاظ بسيج همبستگى کارگرى و هم از جنبه مشخص کردن خواستهاى اردوى کار در اين اعتراضات. اين شکل نيز از مخيله جريانات سياسى چپ بيرون نيامده است بلکه در خود جنبش کارگرى در ايران در واکنش به مشکلات بالا مسئله ضرورت سازمان سراسرى بارها و در دورههاى مختلف مطرح شده و تلاشهای گوناگونى نيز در اين چند سال اخير براى عملى ساختن آن صورت گرفته است، هر چند همگى ناموفق[viii]. برخى از این فعالیتها، تلاشهايى بود براى ايجاد فدراسيونى از تشکلهاى موجود که بوضوح فقط هنگامى مىتوانست شکل بگيرد که اتحاديههاى پايهاى اين فدراسيون وجود داشته باشند. اما دقيقاً از آن جا که در شرايط فعلى چنين اتحاديههايى نمىتوانند شکل بگيرند و حتى اگر اتحاديههاى مستقل موجود نيز چنين فدراسيونى را تاسيس کنند، معرف بخش ناچيزى از طبقه خواهند بود٬ اين طرح در حال حاضر جنبه عملى نخواهد یافت. ديگر فعالیتها، تلاشهايى بودند در جهت ايجاد کميتههايى از بالا براى تاسيس سازمان سراسرى که در شرايط تشتت و چند دستگىهاى رایج در ميان فعالين کارگرى به کشمکشهاى هميشگى و فرسودگى مبتکرين ختم شدند. بسيارى از تلاشهاى ديگر نيز از روش هميشگى و محبوب"جانشینی" بين فرقههاى سياسى رنج مىبردند؛ فرقههايى که با جايگزين کردن خود با طبقه و دستورالعمل دادن به خودشان تصور مىکنند مشکل را بر طرف کردهاند. چنانچه طبقه حزبى سياسى داشت يا از تشکيلات صنفى در حد فدراسيونهای سراسرى برخوردار بود٬ البته امر سازماندهى سراسرى نيز آسانتر میشد. اما در دوره فعلى هيچ کدام نه در دست است و نه در شرف ايجاد. اما هم در اعتراضات دى ماه و هم آبان میتوان نشانههای وجود محافل يا شبکههای کارگرى در سطح محله و منطقه و شهر را مشاهده کرد. شبکههايى نيمه علنى نيمه مخفى که در امر بسيج کارگرى براى مبارزه و همبستگى فعالند. جنبش سراسرى نتيجه سراسرى شدن اين گونه شبکههاى محلى خواهد بود. و آن چيزى که بيش از هر اقدام ديگر به سراسرى شدن شبکههاى پراکنده کمک خواهد کرد سراسرى کردن مطالبات اردوى کار است. يعنى مبارزه پيرامون منشورى از مهمترين و ابتدايىترين خواستهای روز تودههای کارگر و زحمتکش. چنين مبارزاتى خود در عمل به نوعى فراخوان و صداى سراسرى براى گردهم آيى شبکههاى محلى تبديل خواهند شد. اعتراضات گسترده تودهاى نظير دى وآبان بهترين زمان و مکان براى ترويج اينگونه خواستهای تودهای است و نه آزمايشگاهى براى تمرين شعارهای فرقهاى. صد بار هم که دوستان پلاکارد "نان٬ کار٬ آزادى٬ اداره شورايى" را در دست بگيرند و با تصوير و ويدئو و بوق و کرنا تلاش کنند این موارد را به"شعار تودهها" تبديل کنند٬ چنين اتفاقى نخواهد افتاد. اين خواستها بايد از دل خود مبارزات موجود بيرون آمده باشند. مضافاً به اينکه٬ اگر تودهها همواره بر خواستهای واقعى٬ اوليه و همگانى خودشان تاکيد کنند٬ کمتر تحت تاثير وعده و وعيدهای توخالى داخلى و خارجى قرار خواهند گرفت و نيروهاى ارتجاعى نيز کمتر میتوانند آنان را بازيچه اهداف خود کنند. در يکى از بيانيههايى که به مناسبت روز جهانى کارگر منتشر شد در حمايت از طرح جنبش سراسرى به مجموعهای از اين گونه خواستها اشاره شده بود که براى درک بهتر نکته بالا نمونه خوبى است: آزادى بيان و تشکل، حداقل حقوق بالاى خط فقر٬ بيمه بيکارى عمومى٬ آموزش و بهداشت رايگان و رفع هر گونه تبعيض ملى٬ جنسى يا عقيدتى[ix]. من هم از آن بيانيه دفاع کردم اما شايد هم اکنون حتى مطالبات اوليه هم از ليست بالا فراتر رفته باشند. خود رفقاى نويسنده هم اشاره دارند که اين ليستى نهايى نيست بلکه پيشنهادى است براى بحث در اين شبکهها بر اساس رايجترين مطالبات. واقعيت اين است که مسئله کليدى اينجا جنبه سراسرى شدن مبارزات است. موفقيت در چنين مبارزهاى٬ حول حتى فقط يکى از اين خواستها٬ نه تنها اعتماد به نفس تودهها را بالا مى برد بلکه تناسب قوا را تغيير خواهد داد و امکان مبارزه براى مطالبات ديگر را فراهم مىسازد. امروزه هيچ چيز به اندازه جنبشى سراسرى براى خواستهای عمومى و مشترک رژيم را به عقب نخواهد راند. در مقابل اين طرح متکى بر تجربه واقعى و نقداً در حال اجرا در ميان پيشگام کارگرى٬ قهرمانان راديکال ما تودهها را در قامت "سیاهی لشکر" برای بازی در فیلم "نبرد شعارهای انقلابی" بیشتر میپسندند. شعارهایی از قبيل شورا بسازيد٬ کنترل کارگرى برقرار کنيد٬ مديريت را در دستتان بگيريد٬ و يا اعتصاب عمومى برپاکنيد! در شرايطى که هنوز سطح مبارزات اردوى کار پايين است و هنوز وارد دوره بحران انقلابى نشدهايم٬ زمينه مادى براى تحقق اينگونه شعارها فراهم نيست٬ و حتى اگر عملى بشوند جز سرکوب و شکست نتيجهای نخواهند داشت. اکنون خواستهايى بايد برجسته شوند که بتوانند کل اردوى کار را به حرکت در آورند و به اعتماد به نفس و سازمانيافتگى آن کمک کنند و نه اينکه تبليغات تلويزيونى گروههاى سياسى را تغذيه کنند[x].
مجلس موسسان دموکراتيک و انقلابىاگر بقول لنين در هر انقلابى مسئله اصلى مسئله قدرت است پس آيا خواست سرنگونى قدرت موجود خواست مرکزى انقلاب است؟ بوضوح خير! آن چه نبايد فراموش شود اين است که خود بحران انقلابى محصول مبارزات تودهها پيرامون مجموعه خواستهايى است که در واقع تکاليف تاريخى انقلاب را مشخص مىکنند. تسخير قدرت با سرنگونى رژيم سياسى موجود آغاز مىشود اما خود سرنگونى يک خواست به معنى دقيق کلمه نيست٬ بلکه در مرحلهاى از مبارزه براى تحقق خواستها امر سرنگونى لازم مىشود. خود سرنگونى آن قدر اهميت ندارد که چگونگى تحقق خواستها. بنابراين مسئله اصلى انقلاب در واقع مسئله قدرت بعد از سرنگونى است. يا به عبارت دقيقتر نحوه انتقال از قدرت قديم به قدرت جديد. بنابراين شکست انقلاب مىتواند حتى پس از سرنگونى نيز اتفاق بيفتد. در دوره انقلابى٬ عليرغم تشديد تضادهاى طبقاتى٬ بخشى از خود هيات حاکمه مىتواند به امر سرنگونى رضايت دهد و به اصطلاح صداى انقلاب را بشنود به شرط آنکه بتواند جلوى اين انتقال را بگيرد - يا با جلوگيرى از سقوط قدرت واقعى و يا با انتقال به قدرتى ظاهراً جديد. اتفاقا يکى از ترفندهاى طبقات حاکم براى جلوگيرى از پيروزى انقلاب و ورود تودهها به عرصه انتقال قدرت دقيقاً همين است که اهداف انقلاب را به سرنگونى تقلیل دهند. بويژه با در نظر گرفتن اين واقعيت که آن بخشى از خود هيات حاکمه که به انقلاب مىپيوندد از امکانات بيشترى نيز براى سرنگونى برخوردار است. در چندين انقلاب در جهان تا کنون ديده شده که اينگونه نيروها حتى مىتوانند رهبرى انقلاب را در دست بگيرند. خمينى با متمرکز کردن نيروى انقلابى پيرامون شعار "شاه بايد برود!"٬ هم رهبرى خودش را تحميل کرد و هم حواس همان نيروها را از آن چه بايد جايگزين شاه شود منحرف ساخت! اگراين رهبرى ضد انقلابى در انقلاب ٥٧ در اوج بحران انقلابى شکل گرفت امروزه جبهه براندازى قصد دارد از همان ابتدا يک انقلاب نه چندان مخملى بلکه حتى خونين اما قلابى و دست نشانده ترتيب دهد. بنابراين نه تنها در انقلاب قبلی بلکه بسیار بیشتر در انقلاب آتى هيچ نيرو و جريانى با شعار سرنگونىطلبى صرف انقلابى نمىشود. ما سوسياليستها٬ به دلايلى که در بالا اشاره شد٬ تنها راه پيروزى انقلاب را استقرار حکومت کارگران و زحمتکشان میدانيم. يعنى انقلاب واقعاً هنگامى آغاز مىشود که تودهها بدانند بدون خلع يد از سرمايهدارى و ايجاد حکومتى کارگرى هيچ يک از خواستهای انقلاب تحقق نخواهد يافت. حتى خواستهاى دموکراتيک. تجربه انقلاب پيشين نشان داد براى اردوى کار تا چه اندازه اين صراحت در شعارهای حکومتى مهم است. به بيان ديگر هر نوع مطالبه حکومتى که اين صراحت را مخفى کند در خدمت ضد انقلاب است. مهم نيست قدرت جديد تا چه اندازه ظاهر انقلابى به خود بگيرد٬ اگر دولت بورژوايى و حاکميت سرمايهدارى سرنگون نشود٬ نتيجه چيزى جز ضد-انقلاب نخواهد بود. شعارهايى که اين روزها بين برخى نيروها رايج شده و درظاهر بسيار راديکال به نظر میرسند٬ مثل "اداره شورايى" يا "حکومت شورايى"٬ دقيقاً به اين دليل که ماهيت طبقاتى بديل حکومتى را مسکوت میگذارند٬ در واقع خاک در چشم طبقه کارگر میپاشند و راه را براى حفظ و بازسازى دولت بورژوايى پس از انقلاب هموار میکنند. برخورد فرمال با مسئله شورا بایستی مورد نقد قرار گیرد. فرماندهى سپاه پاسداران نيز زمانى خود را نهادی شورایی میدانست. جالب اين جاست حتى هنگامى که اين گونه جريانات "شورا طلب" پا به عرصه نبرد طبقاتى مىگذارند٬ مفهومى که از شوراهاى کارگرى تبليغ میکنند نيز شورا به مثابه "ارگانهای خود سازماندهى قدرت کارگرى" نيست٬ بلکه در بهترين حالت صرفاً اشاره به شوراهاى کارخانه است (يعنى شکل علنىتر و دائمىتر کميتههای کارخانه). شوراى کارخانه نهاد قدرت سياسى نيست. حتى به معناى دقيق کلمه به خودى خود٬ يعنى به صرف تشکيل٬ نهاد کنترل کارگرى بر توليد و توزيع در يک واحد توليدى نيز نمىشود. چنين کنترلى يا سراسرى است يا هيچ نيست. اگر در بالا حکومت کارگرى مستقر نباشد در پايين نيز شوراى کارخانه نخواهد توانست بر چيزى کنترل داشته باشد. آن کسى که تبليغ میکند هدف انقلاب در دست گرفتن قدرت توسط اين گونه شوراهاست٬ در واقع نه قصد سرنگونى قدرت موجود را دارد و نه قصد تسخير قدرت. حتى ايجاد هماهنگى از پايين و در سطح منطقهای ميان کميتههای کارخانه منجر به ايجاد يک دستگاه بوروکراتيک چند لايه خواهد شد که در آن هيچ يک از اعضاى شوراى سراسرى بطور مستقيم به هيچ يک از انتخاب کنندگان پاسخگو نيستد. نمايندگان شوراهاى کارخانه از بين خودشان نمايندگان منطقه را انتخاب مىکنند٬ سپس نمايندگان منطقه نمايندگان شهر يا ايالت و عاقبت نمايندگان شهرى اعضاى شوراى سراسرى را تعيين مىکنند. يک چنين شوراى سراسرى حتى از پارلمان هاى بورژوايى غيردموکراتيکتر است. اختلاف سوسياليزم انقلابى با آنارکو سنديکاليزم در همينجاست. مشکل اين نيست که ما به حزب انقلابى و ديکتاتورى پرولتاريا اعتقاد داريم و آنها ضد حزب و دولتاند٬ بلکه اين که آنها اشکالى از سازماندهى از پايين را تبليغ مىکنند که در واقع نه ارگان هاى قدرت سياسىاند و نه هرگز خواهند توانست قدرت اقتصادى سرمايهداران را به چالش بکشند. ضد کارگرىتر از اين شعارهاى گنگ و ماورا طبقاتى شعار برخى کمونيستهاى "مدرن" ماست که در ظاهر از ضرورت تسخير قدرت دفاع مىکنند٬ اما ابزار آن را"شوراهاى مردمى" مىدانند. چنين برداشتى از دموکراسى مستقيم در واقع نمىتواند از حد شهردارىهای فعلى بورژوايى فراتربرود. شايد در حد شوراى يک روستاى کوچک که کم و بيش همه مردم آن از دهقانان فقير تشکيل شدهاند٬ بين مردم و دهقانان تفاوتى نباشد٬ اما تصور کنيد مثلاً در تهران ۱۰ ميليونى چگونه قرار است شوراى مردمى براى اعمال دموکراسى مستقيم کارگرى تشکيل شود؟ با انتقال تناقضات طبقاتى جامعه به وسط شوراها اين تناقضات در خود واقعيت بر طرف نمىشوند. اگر شوراها واقعاً کارگرى و يا ارگانهاى قدرت نباشند٬ تضمينى براى تحقق خواست مرکزى انقلاب يعنى استقرار کنترل کارگرى بر توليد و توزيع نيز وجود ندارد. شوراهايى که بتوانند ارگانهای قدرت کارگرى پسا انقلابى باشند شوراهايى خواهند بود که نمايندگان مستقيم کارگران يک قلمروى جغرافيايى مشخص مثل شهر يا ايالت را در بر بگيرند. شوراهاى انقلاب روسيه چنين شوراهايى بودند و نه شوراهاى کارخانه يا شوراهاى مردمى. اما اينگونه شوراهاى شهرى و واقعا کارگرى فقط مىتوانند در سطح بسيار بالايى از بسيج کارگرى يعنى در اوج بحران انقلابى شکل بگرند. شوراها باعث پيدايش شرايط انقلابى نمىشوند٬ بلکه مبارزات انقلابى منجر به تشکيل شوراها مىشوند. هنگامى مىتوان گفت وارد شرايط قدرت دوگانه شدهايم که اينگونه شوراها وجود داشته باشند. مجدداً اگر به تجربه انقلاب قبلى نگاه کنيم يکى از مهمترين دلايلى که طبقه کارگر نتوانست نقشى در تحولات سياسى پسا انقلابى بازى کند همين بود که در طول بحران انقلابى نتوانست دست به تشکيل اين گونه شوراهاى سراسرى و منطقهای بزند و خودش عملاً جذب کميتههای محلات شد که کم و بيش همگى زير کنترل مساجد و رهبرى مذهبى بودند.[xi] بنابراين تبليغات ما بايد اين مسير را در مقابل عناصر آگاهتر طبقه هموارتر سازد و به آمادگى طبقه براى انجام اين تکاليف کمک کند. امکان پيروزى انقلاب بعدى رابطه مستقيم با موفقيت طبقه کارگر در ايجاد اينگونه ارگانهای خود سازماندهى خواهد داشت. اما خواست حکومت کارگرى در حال حاضر و براساس توازن قوای موجود فقط اهميتى تبليغاتى دارد. تبليغات البته مهم است. آن خواستى که امروزه فقط مورد توجه تعداد اندکى است فردا مىتواند خواستى عملى و تودهاى شود. البته با در نظر گرفتن تجربه تاريخ و تعداد دفعاتى که انواع و اقسام حکومتهاى ضد کارگرى پشت این نام مخفى شدهاند و بحران اعتبارى که همين فجايع براى سوسياليزم ايجاد کرده است٬ دشواری کار را مضاعف میسازد. برهمین اساس بايد در باره کل مفهوم انتقال قدرت از دولت بورژوايى به دولت کارگرى و گذار به سوسياليزم کارزار تبليغاتى گستردهاى را سازمان داد. اين امر بايد در مرکز مبارزات نظرى ما با گرايشهاى انحرافى قرار گیرد. اما برنامه سوسياليستى انقلابى صرفاً يک برنامه تبليغاتى نيست. اولاً اين برنامه خود انعکاسى است از مبارزات واقعى پيرامون خواستهاى واقعى. بنابراين بخشهايى از آن در موقعيتهاى مختلف مىتوانند جنبه عملى بخود بگيرند. ثانيا يک برنامه انقلابى تکاليف چندگانهاى را از تکاليف دموکراتيک و حداقل گرفته تا تکاليف انتقالى و حداکثر در بر مى گيرد که در دورههاى متفاوتى برجسته مىشوند. پس اردوى کار از حالا تا گشايش دوران انقلابى بايد کدام خواست سياسى يعنى کدام خواست مرتبط با مسئله قدرت را مرکزى کند که مبارزات فعلى براى سرنگونى را در جهات انقلابى و سوسياليستى هدفمند سازد؟ ناگفته نماند در حال حاضر اردوى کار از لحاظ درجه سازمانيافتگى و تحزب هنوز حتى در وضعيتى نيست که براى برنامه حداقل مبارزه کند تا چه رسد به خواستهاى حداکثری. اما تلاش اردوى کار براى تحقق برنامه سوسياليستى از آن زمانى آغاز مىشود که درگیر مبارزات سیاسی و دمکراتیک شود. از طرف ديگر انتخاب زمان مناسب براى مبارزه در اين عرصه در اختيار طبقه کارگر و حاميانش نيست. بديلهاى گوناگون سرمايهدارى هم اکنون کارزار سازماندهى پيرامون شعارهاى حکومتى بورژوايى را آغاز کردهاند. بنابراين پيشگام کارگرى و جريانات سوسياليستى نيز بايد از همين حالا جنگ عليه اين بديلهاى ارتجاعى را آغاز کنند. در بالا اشاره کردم "همه با هم" پيش بسوى سرنگونى٬ در انقلاب پيشين به فاشيزم مذهبى انجاميد و در انقلاب بعدى اگر به فاشيزم نوليبرالى ختم نشود بهتر از آن نخواهد بود. بايد خواستى را مطرح کرد که در عين آنکه بتواند جنبش انقلابى و مترقى را متحد کند٬ دسيسههاى بديل ارتجاعى را نيز خنثى سازد. به اعتقاد من اين فقط میتواند خواست مجلس موسسان باشد. مجلس موسسانى دموکراتيک و انقلابى. يعنى مجلس موسسانى متکى بر تودهها و منعکس کننده ارادۀ تودهها٬ مجلسى که جز قدرت تودهها قدرت ديگرى را به رسميتنمیشناسد. مجلسى که نمايندگان آن نه فقط بر اساس حوزههای انتخاباتى پارلمانهاى بورژوايى بلکه همچنين بر اساس احزاب سياسى و تشکلهای تودهای انتخاب شوند. چنين مجلسى بوضوح فقط مىتواند پس از سرنگونى رژيم ولايت فقيه تشکيل شود و مبارزه براى آن در واقع شرايط را براى اين سرنگونى فراهم مىسازد. مبارزه براى اين خواست به اردوى کار اين امکان را مىدهد که رهبرى مبارزات دموکراتيک را بر عهده بگيرد و نيروهاى دموکراتيک و سوسياليست جامعه را پيرامون يک خواست مشترک متحد کند. چنين اتحادى نه مىتواند پيرامون شعارهاى حکومتى يکى از طرفين باشد و نه حول نوعى مخرج مشترک بين اين دو. براى اردوى کار دنبال مخرج مشترک رفتن يعنى نزول به سطح بورژوازى و تسليم شدن به شعارهاى حکومتى بورژوايى. اما مىتوان حول چگونگى تعيين حکومت بعدى در مجلس موسسان توافق کرد. البته بخشهايى از اپوزيسيون بورژوايى نيز همين خواست را مطرح مىکنند اما حتى اگر در حرف از آن دفاع کنند هرگز در عمل به تشکيل مجلسى دموکراتيک و انقلابى تن نخواهند داد. از نظر بورژوازى مجلس موسسان یعنى مجلسى فرمايشى که به رژيمى که نقداً از بالا و معمولا پشت درهاى بسته تعيين شده مهر تائيد بزند (نظير مجلس خبرگان). براى اردوى کار اما مبارزه براى مجلس موسسان يعنى مبارزه براى جلوگيرى از تشکيل اين گونه حکومتهای از بالا تعيين شده و اينگونه مجلس هاى فرمايشى و ارتقا تودههاى کارگر و زحمتکش به موقعيتى که سرنوشت حکومت بعدى را تعيين کند. اگر در اوج مبارزات انقلابى براى سرنگونى ولايت فقيه ارگانهاى خود سازماندهى اردوى کار به نقد شکل گرفته باشند و در موقعيتى باشند که بتوانند قدرت سياسى را تسخير کنند٬ البته منتظر مجلس موسسان نخواهند بود. در چنين حالتى حکومت کارگران و زحمتکشان چنين مجلسى را براى تدوين قانون اساسى دوران گذار به سوسياليزم فرا خواهد خواند. اما چنانچه اردوى کار در چنين موقعيتى نباشد - و براساس تجربه انقلاب قبلى اين احتمال شايد بيشتر باشد - مبارزه براى تشکيل چنين مجلسى هم استقرار يک حکومت تحميل شده را به تعويق مىاندازد و هم فرصت سازماندهى بيشترى را در اختيار اردوى کار مىگذارد. انتخابات بعدى در راه است. انتخاباتى که با در نظر گرفتن وضعيت فعلى مىتواند در رابطه با سرنوشت بعدى رژيم بسيار تعيينکننده باشد. به جاى جدلهاى بيهوده و تکرارى شرکت بکنيم يا نکنيم٬ از فضاى سياسى انتخاباتى استفاده کنيم که غير قانونى بودن اين رژيم و ضرورت تشکيل مجلس موسسان را تبليغ کنيم.[xii] * در خاتمه مسئله دیگری که ذکر آن اینجا لازم است٬ مسئله تشکیلات، سازماندهی و تحزب و رهبری است. درسی که شکستهای پیاپی تاريخى به ما دادهاند این است که حتی اگر میلیونها نیروی جان بر کف و حتی سوسیالیست و حتی مسلح به میدان بیاید ولی فاقد تشکیلات و سازماندهی و رهبرى انقلابى باشد راه بجایی نخواهد برد. مسئله حزب انقلابى حياتىترين مسئله انقلاب ايران است. اين مسئله خود به بحث مفصل جداگانهاى نياز دارد که بايد به مقاله ديگرى موکول شود.
آذر ١٣٩٨
گرايش سوسياليزم انقلابى revolutionary-socialism.com
[i] "فتنه، شورش،انقلاب وفروپاشى اجتماعى"٬ دى ١٣٩٦ http://revolutionary-socialism.com/torab-saleth-iranian-upheavals-jan-2018/ [ii] اين ارقام تا بيش از دو برابر نيز گزارش شدهاند. براى بررسى مفصل تر نتايج مداخلات آمريکا در جهان به کتاب زير مراجعه کنيد: William Blum, Killing Hope: US Military and CIA Interventions Since World War II, Zed Books, 2003
[iii] من قبلا در باره امپرياليزم به تفصيل بحث کردهام و باز کردن مجدد اين مباحث از حوصله اين مقاله خارج است. اينجا قصدم فقط نشان دادن بی پایه و اساس بودن بحث همسفران امپرياليزم بود. براى آشنايى با چارچوب کلى ديدگاه من به مقاله "دوران کنونى" رجوع کنيد: http://revolutionary-socialism.com/present-epoch-fa/
[iv] براى توضيح نقش رسانه ها در مخفى نگهداشتن اين جنايات به مصاحبه زير رجوع کنيد: Interview with Thiery Meyssan about his book, “Right Under Our Eyes. From September 11 to Donald Trump” [v] براى توضيحات بيشتر در باره استراتژى انقلابى در ايران به مقاله "مارکسيزم و مسئله استراتژى انقلابى" رجوع کنيد: http://revolutionary-socialism.com/revolutionary-strategy-iran-fa/
[vi] براى توضيحات بيشتر در بارۀ وضعيت فعلى طبقه کارگر به مصاحبه "نیازهای جنبش کارگری" رجوع کنيد: http://revolutionary-socialism.com/rs-workers-movement-iran-fa/
[vii] براى توضيحات بيشتر در باره فدراسيون کار آمريکا و نقش آن در هدايت و کنترل فدراسيون بين المللى به مقاله "اتحاديه هاى کارگرى آمريکا" رجوع کنيد: http://revolutionary-socialism.com/american-trade-unions-fa/ [viii] براى توضيحات بيشتر به مقاله "درباره سازمان سراسرىکارگران ايران"٬ بهمن٬۱۳۹۳ رجوع کنيد http://revolutionary-socialism.com/workers-national-organisation-fa/
[ix]پیش به سوی کارزاری برای ایجاد تشکل سراسری کارگران ایران٬ اردیبهشت ۱۸, ۱۳۹۷ https://farakhanekargari.blogspot.com/
[x]يکى از بزرگترين عوارض اين فرقه گرايىها خرده کارى و نپرداختن به مسائل اصلى است. هنوز حتى به اندازه انگشتان دست گزارش هاى مشخص کارگرى/صنعتى در دست نداريم که بدانيم در شاخههاى مختلف چه خبر است. مثلا الان توجه بايد به صنايع خودروسازى جلب شود. وضعيت اقتصادى و تحريم ها اشتغال نزديک به يک ميليون نفر را در این بخش به خطر انداخته است. آيا يکى از اين صد فرقهاى که ادعاى سازمان و حزب و نفوذ مى کنند تا کنون حتى يک گزارش در این باره تهيه کرده است؟ [xi] براى توضيحات بيشتر رابطه نهاد هاى کارگرى با قدرت سياسى در انقلاب ٥٧ به مقاله "تاريخ مسکوت، بخش ٢ (٦١ ـ ١٣٥٧)" رجوع کنيد: http://revolutionary-socialism.com/tarikh-e-maskoot-2-fa/
[xii] براى توضيحات بيشترخواست مجلس موسسان به مقاله "سوسياليزم وشعارمجلس موسسان" رجوع کنيد: http://revolutionary-socialism.com/on-consituent-assembly/
|
||
مطالب مرتبط |
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |