بیاد رفیق ماشاالله سور زاهد پور و برادرانش
بهروز شاديمقدم
May 08, 2020![](https://scontent-arn2-1.xx.fbcdn.net/v/t1.0-9/96363630_668952477237604_4191001376307806208_n.jpg?_nc_cat=111&_nc_sid=8024bb&_nc_ohc=MZA3pVM5Lm8AX-jiw82&_nc_ht=scontent-arn2-1.xx&oh=2c33b6624cf5158ae53e0157e1950c18&oe=5EDA3C3A)
بیاد رفیق ماشاالله سور زاهد پور و برادرانش .
سرنوشت دردناک .
بچه که بودم و میخواستم سری به دکان پدرم بزنم ، نرسیده به دکان پدرم در پاساژ خیاطی محقری بود که صاحب دردمند آن همراه پسر بزرگترش که بیمار مینمود و دو سه پسر بچهٔ قد و نیم قد که مثل بچه گربه ها زیر نیمکت خیاطی میلویدند و بازی میکردند . دنیای آنها و دنیای پدرشان دو دنیای متفاوت بود . دنیای بازی های کودکی و بیخبری و دنیای مصیبت و فقر .
دنیای واقعی و طبقاتی هم پیش رفت و بچه گربه های دوست داشتنی زیر نیمکت بزرگ شدند و میدان زندگیشان میدان مبارزه شد . فقر و دردمندی پدر و خانواده پایهٔ آن مبارزه بود .
شنیده بودم که ماشاالله نقاشی هم میکند . زمستان سال 60 در ناحیهٔ سنندج ماشاالله را در مقری دیدم . مشغول کار خود و بیصدا . یدی را هم بعدا" در سال 1363 در اردوگاه مالومه در خاک عراق . در شرایطی بسیار نامساعد که برایش پیش آمده بود .
با آنها از نزدیک مراودهٔ نداشتم تا شنیدم ماشاالله در مالومه خودکشی کرد . چرایش را نمیدانم و چیزی هم نشنیدم . برادر بیمار و بزرگتر را هم در همان ایام شنیدم که درگذشته است .
در همان اردوگاه سال 63 یدی را روزی که شب قبلش اقدام به خودکشی کرده بود از نزدیک دیدم . از نظر روحی و روانی روزگار سختی را گذرانده بود و بشدت تحت فشار بود . تا پزشکی بغداد هم او را برده بودند و بی تاثیر و سرگردان در تشکیلات بود .
مدتی با او بودم . مرحلهٔ فوق را گذراند و کاملا" خوب شد . وقتی که سر حال شد و متوجه گردید که چه بسرش آمده از همه دوری کرد و بدبین شده بود و دنیا را با آنچه که بر او گذشته بود نظاره میکرد . از من هم که در آن مدت بیشتر از همه با او نزدیک بودم فاصله گرفت و با چشمان مملو از سئوال مرا نگاه میکرد . حرفی نمیزد . بعد از مدتی به ایران برگشت . چکار کرد و چه میکندش را نمیدانم .
بهروز شادیمقدم
8.5.2020