به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد!
امیر خوشسرور
November 03, 2019به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد!
به ناگهان و از جوفِ «تصادف» مطلع شدم که رفیقِ عزیز و گرانمایه «محمد قراگوزلو» در بستر بیماری است. به حکم وظیفه و به رسم رابطهی «استاد و شاگرد»ی، جویای احوال شدم که او و امثالهم در زمانهی پرسوز و سازِ فرقهگراییهایی مهلک سیاوشگونههایی هستند که «در آواز خونینِ گرگ و میش» چشم در چشمِ «میدانِ خونینِ سرنوشت»، شور زندهگی را چونان «هدیّتی نه چنان کم بها» پاس میداشتند و میدارند و... و البته و مهمتر از آن «چپ علنی» را در «امالقراء» بهسان گشتوگذار آن شبحِ خوشسیما بر فراز نگاه میداشتند و میدارند.
باری! این اما همه ماجرا نیست که اگر بود، قلم به کرشمه میآمد و از متابعت سر باز میزد! در گفتوشنود از رفیق پرسیدم: «مشکل خاصی که نیست؟» و او در پاسخ به گذشتهای نه چندان دور اشاره کرد که بیاناش بماند برای بعد و صلاحدیدِ «خود»ش!
برای راقم این سطور اما آن «گذشته» که دانسته آمد یادآور «اسطورهی بورژوازی ملی و مترقی»ای بود که حال به «افسانه» مانده است و بس! و تأکید مضاعف بر این مهم که رویارویی با «فاشیسم مذهبی» بدون چنگ در چنگ شدن با بورژوازی به مثابهی یک طبقه، «لذت احمقهاست»!
بگذریم!
**********
رفیق «محمد قراگوزلو»
برخیز! برخیز و چشمهایت را بمال و لنگلنگال به سمت کامپیوترت برو و به عکس رفیقمان؛ «عسل محمدی» نگاه کن! بله! همان عکسی که عسل، تاج گُل بر سر و بالاپوشِ بنفش بر تن، نیشاش تا بناگوش باز است. نه! نه! دست راست و علامت پیروزیاش را نمیگویم. به دستِ «چپ» و مُشتِ گره کردهی سفت شدهاش نگاه کن! عکس را بزرگ کن و روی مُشتِ عسل تمرکز کن!
چه میبینی؟! آیا تو هم «پاشا»ها را میبینی که پس از اکتبر 1917، «استرلینکوف»ها میشوند؟!
باری! زمان «شادخواری» و آواز سرخ «ما» نیز میرسد. تا آن زمان اما به آن «مهمان ناخوانده» بگو: خفهخوان بگیرد! گم شود! چنین باد!
سرت سلامت، تنات استوار و قلمات سرخِ سرخ
تهران- دوازدهمِ آبانماهِ یکهزاروسیصدونودوهشت