دهنکجی خیابان به جایگاه ویآیپی سلبریتی / نوشتهٔ فرانک عبدی
دیکریشن
June 25, 2019دهنکجی خیابان به جایگاه ویآیپی سلبریتی
نوشتهٔ فرانک عبدی
"پرسههایی حوالی قرچک و اوین"
تابستان ۹۸ در حالی شروع شدهاست که اسماعیل بخشی ،سپیده قلیان ، امیرحسین محمدیفرد و ساناز اللهیاری به اتهام پشتیبانی از حقوق کارگران، افشای مدیران نالایق و مبارزه با خصوصیسازی شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتتپه در زندان به سر میبرند ، نزدیک به دو ماه از تجمع روز کارگر میگذرد، بهار رفته و تابستان آمده و هنوز عاطفه رنگریز، مرضیه امیری و ندا ناجی -بازداشتیهای روز کارگر- به دلایل واهی در بند هستند و آنیشا اسدالهی دیگر شرکتکننده این تجمع که آزاد شدهبود، دوباره بازداشت و به اوین منتقل شدهاست.آنها زنان مبارزی بودند که برای اعتراض به وضعیت معیشتی دهشتناک طبقه کارگر به خیابان آمدهبودند، زنانی که دغدغه و فعالیتهایشان منفصل و بیگانه با واقعیت موجود و اعتراض به شرایط ظالمانه آن نبودهاست، نه درگیر رنگبازی چهارشنبههای سفید و قائم موشکبازیهای آزادیهای یواشکی بودهاند، نه همداستان و همدست با رنگبازیها و زد و بندهای جمعههای گالریگردی و آیین رونمایی کتابهایی که خیلی وقت است نویسندگان آنها در عالم دیگری سیر میکنند.دغدغه آنها همگام با خیل وسیعی از کارگران، معلمان و دانشجویان دیگر، گذران تکتک روزهای سیاه گرسنگی و استثمار قشر عظیمی از جامعه بودهاست و به خیابان آمدند، نه برای پرسهزنیهای یواشکی که برای فریاد حق طلبی. در این روزها همگام با اخبار این زندانیان و بازداشتیهای مبارز، اخبار دیگری نیز به گوش می رسند که سراسر توحشاند و حیرتبرانگیز. اول از همه مهیار بهراماصل، دانشجوی نقاشی دانشگاه هنر تهران، به اتهام توهین به تهمینه میلانی که نقاشیهای نمایشگاه او را نوعی خامدستی کودکانه خطاب کردهبود به 35 ضربه شلاق محکوم میشود.ناگفته نماند که خانم میلانی که خود به جعل نقاشی دیگران متهم است تاکنون پرونده ای برایش تشکیل نشدهاست و تا به امروز منتقدان بسیاری او را متهم به کپیکاری از آثار دیگر هنرمندان ایرانی و غیر ایرانی دانسته اند . جالب است که او حتی پذیرفت که یکی از کارهایش کپیبرداری از اثر جنی میلیهوف، هنرمند روس است و حتی بابتش عذرخواهی کرد.کارگردانی که ادعا میکند طرفدار حقوق زنان و مصلح اجتماعی است و باور دارد که با آثارش به جامعه درس زندگی میآموزد و گویا به غیر از اعمال پسندیده نامبرده اش با حکم شلاق و اعدام هم اصلا مشکلی ندارد! مسلما امثال ایشان هرگز و هرگز الگوی آن دسته از دانشجویان دانشگاه هنر نخواهندبود که سال گذشته در همراهی با کارگران هفتتپه شعار"هنرمند ،بخواهد نخواهد سیاسی است" سر دادند.
از سوی دیگر سلبریتی ریاکار دیگری به نام ستاره اسکندری که در صدا و سیمای دولتی در حمایت از حجاب اجباری داد سخن سر میدهد، در سفری خارجی با سری برهنه و تنی آسوده ، در حال پرسهزدن با فراغ بال توسط یکی از مبارزان مسلح به دوربین طرفدار مسیح علینژاد محاصره شده و با شعار "سلبریتی خائن" هدف حمله قرار میگیرد. گویا کسی انتظار پاکدستی از امثال "سلبریتی"ها و هنربندهای حزب باد را دارد ، آنهم کسانی که از پیش معلوم است حسابشان با جامعه چند چند است.این افراد بارها و بارها عربده سر میدهند که نه سیاستمدارند و نه جامعهشناس و ... و صرفاً هنرمندند که البته این نیز بر اساس آثار و درکشان از هنر،صرفا گزافهگویی و شاید آرزویی بیش نیست.افرادی که اینگونه توجیه میکنند که چون مثلا در اینجا حجاب قانون است، به قانون عمل میکنند و خارج از مرزها آنگونه که خود میخواهند، پای منافع خود که میرسند قانوندان وحقوقدان میشوند ولی برایشان هیچ وقت مهم نبوده، نیست و نخواهدبود که عده ای صرفا به خاطر حضور در تجمعی مسالمتآمیز که اتفاقا برخلاف قانون این کشور نیز نیست به شدت سرکوب شوند و اتفاقا به خاطر اعتراض به سفرههای خالیای در بند باشند که خود ایشان به خاطر یک وعده آن، سراسر خودفروختگیهایشان را همواره توجیه کرده و میکنند.امثال آنهایی که برای رونق کار خود، برای حمایت از اصلاحات و جنبش سبز مردم را تحریک و تهییج کردند و به وقت خطر در سوراخهایشان قائم شدند.دیگر بین امثال ایشان و امثال آزاده نامداری و دیگر مترسکهای عالم به اصطلاح رسانه و هنر هیچ تفاوتی نیست وقتی خیلی پیشتر شعار "اصلاحطلب، اصولگرا/دیگه تمومه ماجرا" داده شدهاست و البته که بعد از این مرحله ، جنجالهای این خودفروختگان و معترضان مسلح به دوربین نیز سراسر بیمعناست ،وقتی در همین اردیبهشت امسال خیل وسیعی از دانشجویان دانشگاه تهران شعار "نان،کار،آزادی/پوشش اختیاری" ، "بیکاری،بیگاری،حجاب زن اجباری" سر میدهند، کسانی که با شعار "علی نژاد، ارشاد/ ارتجاع، انقیاد" حساب کار را یک سره میکنند.
در زمانهای به سر میبریم که سیل بیهنران مدافع ارتجاع ، خصوصیسازی در هنر و پولشویی از طریق کار هنری بیداد میکند.در همین روزها، امیر جعفری که در سال ۹۲ طوماری را همراه با سایر اصلاحطلبان و اعتدالگرایان امضا و ضمن قدردانی از انصراف عارف به نفع روحانی، از نامزدی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری حمایت علنی کردند و از قضا یکی از دوستان صمیمی اختلاسگر بزرگ بابک زنجانی نیز هست، از آقازادههای زحمتکش دفاع میکند و برای پدران این مظلومان سختکوش یقه پاره میکند.شاید که کارگران هفتتپه که به خاطر تعویق حقوق یک میلیون و دویست هزار تومانی خودکشی کردند، به اندازه کافی سختکوش نبودند!
جالب است که بقیه هنربندان هم، همه آنهایی که تا دیروز سر لقمهای بیشتر با هم جنگ و جدل داشتند به ناگه مدافع و پشتیبان حقوق هممحفلیها و همطبقهایهای خود میشوند و با شعار "بیایید قضاوت نکنیم" و "از خودمان تغییر را شروع کنیم" امروز یکی از این دفاع میکند و فردا دیگری از آن یکی.
در این میان همه سکوت و چشمپوشی آنها از آنِ اجتماع و فعالین و دغدغهمندان آن است.اگرچه که این امر کاملا قابل حدس است. منافع و مواضع این نوچگان و کاسهلیسان قدرت و سرمایه از قبل کاملا مشخص است.قبلا سعید حجاریان اشاره کردهبود که ما باید حرفهایمان را از دهان سلبریتیها بزنیم! پس شعار سلبریتی خائن و امثالهم اساسا بیمعناست.همانهایی که قبلا ستایش فقر و سادهزیستی را از زبان بالادستیهایشان تَکرار میکردند، حال به لطف نئولیبرالیسم، ژن خوبها، اختلاسها و پولشوییها ،دارندگی و برازندگی و عدم قضاوت را تَکرار میکنند. مقلدین بیخاصیتی که جز تَکرار کاری بلد نیستند.
در این شهر کوران اما هنرمندان، نویسندگان و ادیبانی بودند که اگر حتی فقط در برهههایی به معنای واقعی به کار هنری و ادبی پرداختهاند،در تاریکخانه های این شهر پرسه زدهاند و در روشنای خیابانهایش اما گویا بعد از دوره ای چنان معتدل شدهاند که دیگر چشم و دهان فرو بستند و بی تمایزی میان روشنی و تاریکی در پستوهای ذهنشان پرسه زده و به دنبال خورشید حقیقت میگردند.
برنامه این هفته کانون فیلم "سینما حقیقت" به بهانه تولد هشتادسالگی کامران شیردل مستندساز پیشکسوت، به نمایش آثار منتخب و برگزاری نشست همراه با او اختصاص یافت.او پارسال از ۹ آذر تا ۵ بهمن ماه ۱۳۹۷،
نمایشگاه عکسی تحت عنوان " حوالی؛ انقلاب در پرسه های کامران شیردل" در گالری نبشی بر پا کرد.متنی درباره او و این نمایشگاه نوشتهبودم که به واسطه تمامی وقایع این روزها و اخبار ذکر شده فکر نمیکنم تاریخ مصرفش گذشتهباشد آن هم وقتی که ۱۱ اردیبهشت امسال ،درهمین حوالی، در برابر مثلا خانه ملت، رفقایمان را که بی هیچ جرمی تنها برای احقاق حقوق کارگران، معلمان و زنان به خیابان آمدهبودند، ضرب و جرح کردند و با خود بردند، آن هم وقتی که سفرهها خالیتر شده و معترضان و آزادیخواهان دوچندان در بندند و بسیاری از هنرمندان و فعالینی که فکر میکردیم حسابشان جداست یا معتدل شدهاند و یا همچنان سکوت کردهاند !
"اون شب که انقلاب شد."
نام ها، یادها ، پرسه ها و خیابانها ؛ خیابانهایی که تاریخ از کف سخت آنها قد علم میکند.خیابان ها و پرسه ها ، پرسهها وپرشهای ذهنی به گرههای کور حافظۀ تاریخی و سختجانیِ هنوزِ قدمهای آماسیده و ملتهبی که قیام میشوند از دل شبیخون های گاه و بیگاهشان به "ناامیدی" و "بیتدبیری" !
از دهۀ چهل شمسی به واسطه افزایش قیمت نفت ، رشد اقتصادی اگرچه نامتوازن ، حضور مستشاران و بازرگانان خارجی و در نهایت پیش بردن پروژۀ مدرنیزاسیون فرمایشی و البته توریستپسند، برخی خیابانهای تهران نیز رنگ و بوی خاص خود را گرفتند. دو شاهد مثال برای این مطلب خیابان های ویلا و تختجمشید بودند که هتل های مدرن بسیاری در اطراف آنها ساخته شد. تختجمشید، خیابان طالقانی فعلی، از شمالیترین خیابانهای تهران و محل سفارت سابق آمریکا بود و در خیابان ویلا بسیاری مراکز فروش صنایعدستی و لوکس به واسطۀ حضور دائمی تجار خارجی شکل گرفتند تا آنجا که تا به امروز به نوعی این خیابان را هنریترین خیابان پایتخت میدانند و این در حالیست که تا میانۀ دهه چهل همچنان نظام ارباب و رعیتی ،کچلی و تراخم در اطراف همین پایتخت بیداد میکردند. بیدادی که استبداد انقلاب سفید و رستاخیزش هم نتوانست دردی از آن دوا کند و سیل خروشان نارضایتی در برابر تبعیض و بیعدالتی به سال ۵۷ رسید و خیابانهایی که عرصۀ عصیان شدند.چنان که در همین خیابان ویلا ، ۵ دی ۱۳۵۷، کامران نجات اللهی، استاد دانشگاه پلیتکنیک، در تحصنی در برابر وزارت علوم جهت اعتراض به تعطیلی و ورود گارد به دانشگاه ها هدف گلوله قرار گرفت و کشتهشد.به دنبال انقلاب ،اسامی بیش از نود درصد ازخیابان های پایتخت تغییر یافتند و بیشتر، محلۀهای اعیان نشین شمال شهر از دورۀ قاجار بودند که نامهای خود را حفظ کردند؛ کامرانیه، فرمانیه و ....
خیابان شاهرضا که به مثابۀ شاهراه انقلاب شد ، انقلاب نام گرفت، ویلا به نام شهید کامران نجات اللهی در آمد و به کریمخانزندی ختم شد که همچنان کریم خان ماند، شاید به این دلیل که او خود را وکیل الرعایا خواندهبود نه شاه ،اگرچه که در تاریخ این مرز و بوم او هم فرمانروایی بوده با انحصار قدرت تام در برابر رعایایش !
از همان دهۀ چهل به دنبال آن پروژۀ مدرنیزاسیون فرمایشی و امپریالیستی، اوضاع وحشتناک طبقات پایین جامعه واستبداد و اختناق مشعشع شاهنشاهی، موج انتقادات و اعتراضات در عرصه هنر و ادبیات هم به راه افتادند، اگرچه که حکومت به سرعت در پی خفهکردن صدای این اعتراض بود و این موج اعتراضی به لطایفالحیلی میتوانست از تیغ بیامان سانسور گذر کند.
در عرصۀ نوظهور سینمای مستند اجتماعی و اعتراضی و سینمای موج نو در ایران، کامران شیردل کارگردانی بود که از اواسط این دهه شروع به فعالیت کرد.او که در سال ۱۳۳۶ برای تحصیل در رشتۀ معماری و شهرسازی به ایتالیا رفتهبود سرانجام به عنوان اولین دانشجوی ایرانی در رشتۀ کارگردانی به مرکز تجارب سینمایی شهر رم راه یافت و در نهایت در رشتۀ کارگردانی سینما و تلویزیون فارغالتحصیل شد.در طی این دوران او از اساتید بزرگی هم چون چزاره زاواتینی، روبرتو روسلینی، پیر پائولو پازولینی، میکلآنجلو آنتونیونی، فرانچسکو رزی، جیلو پونتهکوروو، ویتوریو دسهتا، بسیار آموخت.
او در بیوگرافی خود اشاره کرده که پس از فارغالتحصیلی ،در دهۀ چهل وقتی بدون قصدی برای ماندن، به ایران سفری میکند و فشار همهجانبۀ اوضاع اسفبار اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی برطبقات و اقشار محروم و سرکوبشده را میبیند ، تصمیم به فعالیت در ایران میگیرد و شروع به ساخت مستندهایی میکند که البته در نهایت بیشتر آنها با توقیف و سانسور مواجه میشوند. برای مثال یکی از بهترین مستندهای او با نام "اون شب که بارون اومد" ساخت ۱۳۴۷ هرچند که به سفارش وزارت فرهنگ و هنر وقت بود تا تا سال ۱۳۵۳ در توقیف به سر برد، در آن سال در جشنواره فیلم تهران به نمایش درآمد و پس از بهدستآوردن جایزه بهترین فیلم - برنده جایزه بزرگ سومین جشنواره بینالمللی فیلم تهران به عنوان بهترین فیلم کوتاه به مفهوم مطلق- دوباره توقیف شد!
از دیگر یادگارهای آن دوران او، با رویکرد انتقادی و واقعگرایانه که نتیجۀ تأثیرپذیری او از سنت نئورئالیسم ایتالیا بود ، میتوان به فیلم های" قلعه "(دربارۀ روسپیان شهر نو ) و" تهران پایتخت ایران است" اشاره کرد که البته وزارت فرهنگ و هنر شاهنشاهی بلافاصله آنها را توقیف نمود و بعداً در سال ۱۳۵۹ نگاتیوهایشان پیدا و تکمیل شدند .
کامران شیردل پس از انقلاب به غیر از پروژههای سفارشی مستند دست به فعالیت سینمایی و هنری خاصی نزدهاست وحال درآذرماه سال ۱۳۹۷، ۴۰ سال پس از انقلاب ۱۳۵۷، در زمانۀ دولت تدبیر و امید در "مرکز نبشی" واقع در خیابان نجات اللهی فعلی نمایشگاه عکس مستندی به پا کرده به نام " حوالی انقلاب در پرسه های کامران شیردل".
عکسهایی که به عنوان اینسرت برای ساخت فیلمی غیرسفارشی که هیچگاه ساختهنشد توسط کامران شیردل گرفته شدهبودند و اینک به صورتی کاملاً جهتدار از میان آنها دستچینی انجام شده و در نمایشگاهی ارائه شدهاند که در نحوۀ انتخاب آنها تا فضای ارائۀ آنها و مخاطبین آنها مناسباتی کاملاً برنامهریزیشده مشهود است که در ادامه به آنها میپردازیم.
"پرسه های کامروایان حوالی انقلاب "
کارفرمای این گالری یا به اصطلاح مرکز هنری احسان رسولاف است، نامی آشنا برای فعالین عرصۀ فرهنگ و هنر ایران امروز به واسطۀ آقازادۀ جلال رسولاف بودن که خود از سردمداران و شاخص ترین چهره های بانکهای خصوصی در ایران پس از انقلاب به شمار میآید. او که در دولت هاشمی رفسنجانی سالها در پست معاون وزیر کشاورزی فعالیت کرده و هشت سال مدیرعامل بانک کشاورزی در دوران اصلاحات بودهاست، از دهۀ ۷۰ وارد سیستم بانکی ایران شد و پس از آنکه مجوز فعالیت به بانکهای خصوصی در برنامۀ توسعه قانونی شد ، جزو مالکان بانک اقتصاد نوین شد. پس از مدتی او مالک بانک تات شد که پس از ماجراهای فراوان از سال ۹۳ هم اجازۀ آغاز به کار گرفت.پس از مدتی مدیرعامل بانک آینده شد که در مدت کوتاهی بر طبق گزارشهای بانک آینده سرمایه این بانک از ۸۰۰ میلیارد تومان به ۱۶۰۰ میلیارد تومان بالغ شدهاست. دربارۀ آسیبی که بانکهای خصوصی به اقتصاد ایران زدند بحثهای فراوانی شده ، اما در خلاصه ترین حالت میتوان گفت که رکود تورمی در بازار مسکن و افزایش ۴۰۰ درصدی نقدینگی در پنجسالۀ اخیر همه ماحصل فعالیتهای خطرناک بانکهای خصوصی است .
از طرفی پسر ایشان که از طرفداران پر و پا قرص خصوصی سازی عرصۀ هنر و فرهنگ است و لیست بلندبالایی از فعالیت های متفاوت در عرصۀ هنر، سرمایهگذاری برای فیلم و موسیقی تلفیقی و بهتر است بگوییم لیستی از مالکیت ها را در چنته دارد و روز به روز به این پروژۀ اقماری خود میافزاید، بیشتر از همه به واسطۀ مدیریت گالری محسن شناخته شده است. گالری ای که در دی ماه سال ۸۸ و در اوج نزاعهای اصلاحطلبی و اصولگرایی با سرمایۀ بالایی راهاندازی شد و در طی این سالها با هزینههای هنگفتی روز به روز امکانات و منابع خود را وسعت بخشید و هر روز بیشتر بر انحصار قدرت خود افزود.
در دولتهای حسن روحانی تأکید همهجانبهای بر لزوم خصوصیسازی در عرصه های مختلف بارها تکرار شدهاست. از خصوصیسازی کارخانهها و باشگاههای فوتبال گرفته تا خصوصیسازی عرصۀ فرهنگ و هنر و همواره آقازادگان و رانت هم یک سر دیگر ماجرا بودهاند.دقیقاً در همین دوران شاهد اوجگرفتن سرمایهگذاریهای آنچنانی در عرصۀ هنر بودهایم چنانکه فضا برای هر آلترناتیوی روز به روز تنگتر شود.از آنجا که طبق قانون مالیاتی کشور، فعالیتهای انتشاراتی، مطبوعاتی، فرهنگی و هنری مشمول معافیت مالی هستند باید در نظر گرفت که احتمال پولشویی از طریق بازار هنر به واسطۀ بهرهمندی از معافیتهای مالیاتی نیز امریست که هر روز بیشتر امکان رویارویی با آن هست. بازار هنری که به واسطۀ افزایش درآمدهای نفتی دولت های نهم و دهم احمدینژاد ،عرصه را برای فعالیت بسیاری از نزدیکان به قدرت گشود و سرمایهای که باید خرج زیرساخت ها میشد به جای دیگری سرازیر شد!
حال کامران شیردل به عنوان یک چهرۀ تاریخ فرهنگی ایران مدرن، در یکی از همین مراکز هنری طرفداران خصوصیسازی هنر، نمایشگاهی به پا کردهاست.دربخش بیانیۀ این نمایشگاه نوشته شدهاست که : « «من نه جامعهشناسم، نه سیاستمدار. از من تنها بر میآید که آینده را برای خودم تصویر کنم.» ودر بخشی از استیتمنت نمایشگاه گفته شدهاست که: « کامران شیردل بهعنوان یکی از پیشگامان سینمای مستند ایران، همواره بهمانند استاد و مرادش آنتونیونی، تصویر خود را از واقعیت در مستندهایش به نمایش میگذارد و ....»
شاید برای تصویر آینده بهتر باشد که نگاهی به گذشته و حال داشتهباشیم .
در مستند" تهران پایتخت ایران است" در طول فیلم، فردی از گروه فرهنگ ملی وابسته به سازمان زنان ایران از فعالیتهایشان در محلۀ خزانۀ تهران روایت میکند و ازافراد خیّر دعوت به همکاری میکند و هم زمان شاهد وضع معیشتی اسفبار بیکاران و کارگران روزمزد جنوب شهر تهران هستیم. جنوب شهری که غرق در گرسنگی ، مواد مخدر ، خون فروشی و کثافت است و آنچنان از پایه اوضاع خراب است که به نظر می رسد با کمک این سازمان و آن خیریه ذره ای از بار این مشکلات کم نمیشود.در این میان صدای خانم معلمی به گوش میرسد که در مرکز سوادآموزی این محله دیکتهای میگوید از تاریخچۀ پادشاهی و طریقۀ به ارثبردن آن در ایران و از اعلیحضرتی که در همین تهران زندگی میکند و ولیعهدی که با بردن نامش ، زنگ کلاس میخورد و دیکته ناتمام میماند و در نهایت در قاب پایانی فیلم هم واژۀ ناتمام نقش میبندد.
درمستند دیگرش از قلعۀ خاموشان-شهر نو- از فقر و بیپناهی و ظلم همهجانبه بر زنان و کودکانی پرده بر میدارد که از یادرفتگان این پایتخت بودهاند و بی بهره از هر حق انسانی و تکیه گاه قانونی دست نیاز به سوی اشرف پهلوی بلند میکنند.در این مستندها کامران شیردل با تدوین دیالکتیکی با درایت هرچه تمام فقر و نکبت را با گفتمان قدرت شاهنشاهی رو در رو میکند.
این آثار مستند او در تاریخ هنر ایران ماندگار ماندهاند و حال او با یک سری عکسهای دستچینشده از انقلاب به میدان آمده که یک روایت کاملاً تکصدایی و کاملا موافق با جریان رسمی را دنبال میکنند که حتی از لحاظ تکنیکی و هنری هم وچندان چشمگیر نیستند و در این مرکز هنری پا روی پا انداخته، کتاب عکس صد و خردهای تومانی خود را با مقدمۀ بابک احمدی امضا میکند .
آیا برای او نیز همانند طرفداران سرمایهدار بخش خصوصی ،همانند آنانی که پروژۀ از آنِخودسازی فرهنگ مبارزه و انتقاد را هم پیش میبرند ، بوستان و فرهنگسرای رازی ساخته شده بر خاکستر جان محلۀ غم-شهر نو- که به آتش قهر محکوم شدند و سوختند ، راضیکننده است ؟ اویی که در ابتدای مستند "تهران پایتخت ایران است" که بعد انقلاب تکمیل شده برای کوخنشینان آرزوی بهروزی و برای تداوم این حرکت اظهار امیدواری میکند.
سوأل اینجاست که چه هدفی از برپا کردن این نمایشگاه در این مقطع زمانی ، در چنین فضایی و با چنین شیوه ای در پشت ماجراست در دوره ای که کارگران شرکت کشت و صنعت نیشکر هفتتپه به علت اعتراض در برابر بیدادگری بخش خصوصی زندانی شدهاند، در حالی که مدیران رانتی و اختلاسگرشان متواریاند.معلم ها در زندان و اعتصابند و آن هم در روزهایی که دانشجویان جوان دانشگاه هنر با شعار"هنرمند بخواهد نخواهد سیاسی است" حمایت همه جانبۀ خود را از اسماعیل بخشی و مبارزات کارگری اعلام میکنند .
چه نیاز مبرمی وجود دارد که استادی با این رزومۀ فعالیت هنری اول از همه چیز مؤکداً اعلام میکند که نه سیاستمدار است و نه جامعهشناس، آن هم اقراری برای عکس هایی که به هیچ رو خلاف تصویر جریان رسمی و دارای نشانه های متضادی نیستند که خدای ناکرده انگ سیاستمدار بودن و جامعهشناس بودن به ایشان بخورد و ایشان در پی مهر تأییدی که با عمل خود به تثبیت وضعیت موجود زده است، کدام آینده را برای چه کسی به تصویر میکشد ؟
در این نمایشگاه تنها یک عکس از یک شعارنویسی بر دیوار با عنوان جبهۀ سینمایی خلق دیده میشود که کمی متفاوت است و البته خود استاد هم تمایل زیادی برای گفتگو بر سر آن نداشتند و شاید هم که در کتابشان شرحی بر این موضوع نوشتهباشند، دیوارنوشته ای که مطمئناً بعدها پاک شدهاست! باقی عکس ها صرفاً تکراریاند از هر آنچه در حافظۀ دیداری ما از خیابانها طبق گفتمان قدرت شکل گرفتهاند.
به نظر میرسد قرار دادن این یک نمونه عکس سعی میکند به ما یادآوری کند که هنرمند این نمایشگاه همچنان ثابتقدم و نمایندۀ نسل خویش است ،هم او که در آرزوی بهروزی کوخ نشینان بود و بر ماست که ایمان بیاوریم به او در آستانۀ این فصل سرد حتی اگر به دیگران، دیگر ایمانی نداریم!
اما با دقت در کلیت گفتمان حاضر بر این نمایشگاه و بیانیۀ توبهآمیزی که هنرمند آن اعلام میکند صرفاً میخواهد آیندهای برای "خودش" تصویر کند، به نظر میرسد او که روزگاری سانسور در دستان او به مثابۀ "ابزار تألیف" بود، نهایتاً خودش به یکی ازسوژههای پروژۀ معتدلسازی عصر اعتدال تبدیل شدهاست .
پروژه ای که در آن نامها، یادها ، خیابانها و پرسهها باید معتدل و خنثی شوند و در عین حال مستقل به نظر برسند تا قابلیت مصرفشدن داشتهباشند، هر چیز و هر سوژه ظاهرا رادیکال باید به قدری بیمعنا شود که بشود آن را از آنِ خود سازند و برای هنرمندی مانند کامران شیردل شاید بهتر بود این پروژه او همچنان ناتمام میماند تا اینکه به مصرف معتدلین برسد!
در نهایت شاید این فراموش شود که پروژۀ اعتدال و برجام برای طبقۀ متوسط عاشق مراکز فرهنگی منطقه ۶، "شهر من بخند" میسرود و قرار بود برای صنایعدستیفروشیهای خیابان ویلا هم مشتریهایی پر و پیمان از توریستها و کمپانیهای چندملیتی عرضه دارد و "چنانها" کند که البته نهایتاً "چنینها" شد. اما تهران هنوز پایتخت ایران است ،پایتختی که فاصلۀ طبقاتی در آن بیداد میکند،پایتختی که وکیلالرعایایش را در نشر هنوز و کافه نزدیک نمی یابد! بلکه آگهیهای فروش اعضای بدن ساکنانش بر در و دیوار خیابان کریمخان آن دهن کجی میکند و دروازه غاری دارد با مشتریان پر و پیمان مرگ که دندانهای سیاه و کرمخوردۀ لبخند این شهرند .
https://t.me/Decreation2/55