شعری در مورد حادثه خاتون آباد

شعر
June 05, 2019

از اعتصاب کارگران بخش ذوب مس خاتون آباد شهر بابک حدود ۱۶ سال میگذرد.

اعتصابی که تنها خواسته محوریش امنیت شغلی و مشخص شدن وضعیت کارگرانِ قرداد موقت بود؛ که محل تولد، زندگی و در پی آن کشتار شان با معدن مس روستای خاتون آباد به چند کیلومتر هم نمیرسید.

شانزده سال قبل تجمیع دولت اصلاحات، باتوم، کلاشینکف، مسلسل، هلیکوپتر و البته گارد ویژه نیروی انتظامی در مقابل اتحاد دست های خالی و گره کرده کارگران قرار گرفت، تقابلی که به قلع و قمع کارگران و مردم شهر بابک که در صفوف متحد شانه به شانه کارگران ایستاده بودند، ختم شد.

در تمام این سالها نه تنها شاهد قبول مسئولیت و عذر خواهی از جانب مسئولان این سرکوب خونین و سرکردگان دولت اصلاحات نبوده ایم، بلکه با رواج این سبک استخدام نیروی کار که موجب اعتراض کارگران شده بود (یعنی قرارداد های موقت کارگران در بخش های مختلف)عملا دست صاحبان سرمایه(چه دولت و چه بخش خصوصی) در به تعویق انداختن دستمزد ها یا عملا پرداخت نکردشان، اخراج کارگران معترض، افزایش یا کاهش شمار کارگران و دست بالا داشتن کارفرمایان در دعاوی حقوقی را بازگذاشته و نمکی شد به زخم کهنه طبقه کارگر.

دم خروس شعار های پوچ و تهی اصلاح طلبانه زمانی بیرون زد که دو روز بعد از سخنرانی محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران در افتتاحیه کنفرانس داووس و دعوت از شرکت فعال سرمایه گذاران خارجی در بازار ایران، بازاری که بار چرخدنده های عظیمش روی شانه نحیف همین کارگران بود، این کشتار صورت گرفت.

درست زمانی که از هلیکوپتر به سمت کارگران اعتصابی و مردم شهر بابک گلوله های مسلسل بود که میبارید، چهار کارگر به نام های ریاحی، ‌جاویدی‌، مهدوی، مومنی و یک دانش آموز به نام پور امینی، جان خود را از دست دادند.

در واقع جانشان قربانی و پیشکش به خداوندگار سرمایه شد، پیشکشی از جناح به اصطلاح  "چپ" جمهوری اسلامی ایران.


در تمام این سالها جز چند شعر، هیچ اثر هنری و حتی تاریخی در مورد زمینه های این اعتصاب و سرکوب آن که همزمان با زلزله ویرانگر بم نیز بود، به عرصه ظهور نرسیده است.

ترانه ایی که در ادامه میاید، وصف مبارزات کارگرانی است که برای احقاق حقوق خود تا پای جان ایستادند، رقص قلم شاعری بر صفحات تاریخ، تا تجربیات طبقه کارگر که با خون و عرق شان درهم تنیده شده، برای آیندگان و برای نسل های بعدی پرولتاریا و مبارزان واقعیش باقی بماند.


خون و خشم گلوله و باروت

به تن شهر بابک افتادن

کارگر های بی پناهی که

جمع بودن ولی تک افتادن


روبه روی لباس شخصی ها

به غم و خنده پشت می کردن

مرگشونو به چشم می دیدن

زندگیشونو مشت می کردن


که بتونن به حقشون برسن

حقشون کار و نونشون کاره

کارشون سخت و بارشون سخته

لشگر تا همیشه بی چاره


قد علم کردن و نترسیدن

توی چشمای مرگ خندیدن

رو به کلت و مسلسل و باتوم

با دو تا دست بسته جنگیدن


آخرش حکم تیرشون اومد

با ورق های سخت برگشته

آخرش پای حقشون مردن

کارگرهای بخت برگشته


از جناح و جناح بیزارم

با تمام وجود غمگینم

شهر بابک تمومِ ایرانه

خونو توی چشاش می بینم


خونو توی چشاش می بینی؟


#بادبان


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com