تداوم حاکمیت سرمایهداری نیازمند یاری گرفتن از برخی ایدهها و جنبشهاست
دیکریشن
May 26, 2019تداوم حاکمیت سرمایهداری نیازمند یاری گرفتن از برخی ایدهها و جنبشهاست
ناسیونالیسم از شناختهشدهترین جنبشهای عصر ماست، که مثل سایر ایدئولوژیها و جنبشهای بورژوایی دنبال این است تا به جامعه بقبولاند که حقوق افراد برابر، شانسبرابر، و سطح مداخلهگری و منافع برابری وجود دارد که کلیتی به نام «مردم» را میسازد.
در بحث ناسیونالیسم، کلیتی به نام مردم از همه اقشار یا اقشار اصلی منهای یکی دو قشر خاص را همجهت و هم منفعت میدانند. مثلاً در جنبشهای ملی قرن بیستمی در جهان سوم به جز زمینداران بزرگ و بورژوازی وابسته (کمپرادور) همه اقشار دیگر انقلابی بودند.
بورژوازی به دلیل تولید صنعتی و توسعه مناسبات سرمایهداری، خرده بورژواها به دلیل جمعیت کثیر و به دلیل سهم ناچیزی که از سود میبردند همگی حول محور یک ارتش یا حزب انقلابی متحد میشدند تا دست «خارجی» را از کشور کوتاه کنند.
در چین مائو ارتش فاشیست ژاپن را به همراه ناسیونالیستهای دست راستی شکست داد و از کشور بیرون کرد. شاید به همین دلیل باشد که مائوئیسم چنین بر ایدئولوژی مسلط شد و ان را ابزار اصلی سیاست خود کرد. انقلاب چین، انقلابی علیه ارتش اشغالگر و فاشیست ژاپن بود که جامعه ای بزرگ - بیش از نود درصد روستایی - را به سوی دوران مدرن سوق داد که البته در جای دیگری میتوان دربارهاش بحث کرد.
در نتیجه جنبش ناسیونالیستی چه با حزب کمونیست پیروز شود چه با رهبری دیگری، ابعاد مشخص خود را دارد. همانطور که در قرن بیستم در سه قاره دیده شد که نمیتوان پرچم جنبش ناسیونالیستی به دست گرفت و از کارگر خواست که در برابر کارفرمای خود دست به اعتصاب بزند مگر اینکه کارفرما خارجی باشد. با این همه جنبش ناسیونالیستی در قرن ۲۱ ماهیت دیگری یافت. هرچقدر انتقاد از جنبش های ملی قرن ۲۰ وجود داشتهباشد نباید فراموش کنیم که این جریانات همگی از مترقیترین سیاست ها پیروی میکردند و حکومتی عادلانه تر داشتند ، در چین، ویتنام، کوبا و برزیل، دولت های پیروز انقلاب، توسعهی اقتصادی، صنعتی، آموزش عمومی و رفاه اجتماعی را چنان گسترش دادند که در نظام پیش از خود این رشد ناگهانی همچون یک رویا بود.
سیاستهای مائو در دوان کوتاهی موفق شد میانگین عمر چینیها را از ۳۵ سال به بیش از ۷۰ سال افزایش دهد. کوبا بیسوادی را ریشهکن کرد که میتواند ناشی از رهبری سوسیالیستها در جنبش ناسیونالیستی باشد.
با این همه جنبشهای فوق با جنبش کمونیستی که انقلاب اکتبر را به یادگار گذاشت و کمون پاریس را ساخت فرق دارند.
در انتهای قرن ۲۰، پس از فروپاشی شوروی، دیگر کمونیسم مد روز نیست. اکنون ابرقدرت شرق مرده است و بهجایش مافیای ناسیونالیستی سر کارند. حکومت های مادامالعمر کشورهای ضعیفشده دیگر در جایگاهی نیستند تا کشورها را به ترقی سوق دهند.
جنگ یوگسلاوی، پایان بورژوازی ملی و مترقی را اعلام کرد. حالا باند های گانگستری ساخته به دست سیا، جایگزین ملیگرایان مردمدوست شدهاند که قبلا به جای ثروتهای فردی، ولو متوهمانه، ساختن جامعهای مدرن را طلب میکردند. یوگسلاوی به شش کشور یا شش زمین سوخته تقسیم شد، تا اینبار جنبش رهایی ملی، نویدبخش رهایی از زندگی شود!!!
ارامنه و آذریهایی که در دوره شوروی همزیستی داشتند بر سر وجب به وجب خاک خود خون ریختند و تا به امروز هم در شرایط نیمهجنگی قرار دارند. کشوری به نام عراق به شکل دو فاکتور دیگر وجود ندارد و به سه منطقه براساس قومیت و مذهب تقسیم شدهاست. افغانستان را کشمکش میان اقوام مختلف تبدیل به جولانگاه انواع تروریستهای مسلح کرد. در کمربند آفریقا سربریدن روزمره بخاطر گویش و زبان متفاوت امری رایج و پذیرفتهشده است. خاورمیانه در کشمکش اقوام مختلف میسوزد و جریانات سابقاً مدعی چپ یا پرچم سرخ خود را با دستمال های صورتی و زرد عوض میکنند یا مانند جنبش فلسطین جای خود را به جریانات اسلامی میدهند.
به واقع پایان امید به سوسیالیسم، اغاز توحشی بیسابقه و بربرگونه با مدرنترین سلاحهاست و هویت هایکاذب اعم از ملی و قومی بستر رسمی دخالت های نظامی دولتهای ارتجاعی را برای جنگ های نیابتی فراهمتر از همیشه کردند. یمنی که روزی با کمونیستها به دنبال توسعه متوازن بود، اکنون درگیر جنگیست نیابتی که عاقبتش برای مردمزحمتکش این کشور سیهروزیای بیسابقه است. مثالهای فراوانی را میتوان از بهشت موعود ناسیونالیستها و قومپرستها نشان داد. اما شرایط به گونهای در چپ ایران رقم خورده که نقد این جنبشها و هویتها مانند ریختن آب به لانه مورچگان است!
در طرف مقابل شوونیست تمامیتطلب و توسعهطلب که هرگونه حقوقی را خارج از نرم های رسمی رد میکند، هردم آبی به آسیاب تروریسم فرقهای میزند و در مقابل بادکردن اسطورههایی که بهجای تاریخ، افسانهها برایشان ساخته شده، گذشتهای را طلب میکند که دیگر عملی نخواهدبود. امپراطوری کوروش جدا از اینکه چقدر با تفاسیر امروزینش تطابق دارد، در منطقهای که لشکرکشیها امپریالیستی است و دولتهای ارتجاعی هردم دست خود را بر ماشه ها میفشارند ، مانند رویای پریشانی است که میخواهد با یک کاسه ماست در دریای خزر دوغ درست کند! آمریکا حتی اروپا را با افسار جهانیسازی و قدرت نظامی-اقتصادیاش و ائتلافهایی چون ناتو به دنبال خود میکشد و حتی پایبندی به قوانین تجارت آزاد را نیز با شوخی و خنده کنار میگذارد.
ناسیونالیسم عظمتطلب ایرانی که خود محصول کودتاهای خارجی است -کودتای انگلیسی که رضاشاه را سرکار آورد و سپس همان نیرو وی را به جزیرهای تبعید و پسرش را جایگزین کرد و با کودتای دیگر تخت پسرش را مستحکم نمود- داعیهای از ایرانیگری دارد که انچنان متوهمانه است که به تاریخ واقعی خودش هم واقعا بیربط است!
در رابطه با ناسیونالیسم٬ این زیان در خاورمیانه چند برابر است، لیبی و عراق نمونه طایفهگرایی و قومگراییهاییاند که تاریخاً وجود داشتند و توسط مرتجعین به شدت تحریک شدند. شکل دادن به هویتهای کاذب در عصر کنونی، رفتن به استقبال یک نسلکشی است.
آنگاه که طبری گفت"اسلام تکامل سوسیالیسم در قرن حاضر است" به تودهایشدن حزب خودش یاری نرساند بلکه انحلال زودرس آن را اعلام کرد و در شهریور سال ۶۷ این امر به وضوح خود را نشان داد و "خاوران" میزبان بیش از ۲۵۰ تودهای شد!
عربستیزی کنونی و تحقیر همسایههای به اصطلاح بیگانه، ناشی از فرهنگی است که توهم "هنر نزد ایرانیان است و بس" توصیف آن، و دوره پهلوی زمان ترویج سراسری آن بودهاست.
بخشی از چپ، طبقه را به نفع قومیت و ملیت وا نهادهاند و با تلاشهای فراوان سعی میکنند مارکس را هم به رنگ خود درآورند. آنهایی که خود را دموکراتیک و ضداستالینیست میدانند، عملاً رادیکالیسم چپ برایشان جذاب است. همرنگ فلان فرمانده نظامی گروههای تروریستی میشوند که در تمام زندگی خود حتی یک لحظه برابری جنسیتی را هم برنتافتهاست. به انتقاد از بمبگذاریهای کور و ترور برچسب فاشیسم میزنند و حتی صحبت در مورد پوشش و لباس محلی نیز باعث میشود رگ گردن این طیف چپ بیرون بزند. معلوم نیست با این وضع چرا قاضیمحمدها مدرن به حساب نمیآیند و اساساً دوران پیشامدرن چه زمانی بوده است؟!
مخالفت با هرآنچه که جایی شنیده، پوشیده، مصرف شده و یا نقد هر کدام از سنن با حملهای البته مجازی و برچسبزنیهای متعدد روانپریشان مواجه شده و بعضاً از سوی افرادی ادامه مییابد که خود را پژوهشگر میدانند. تهدیدات فرمال که هیچگاه عملی نمیشوند، شعبون بیمخبازیهای توییتری و چرخاندن ماوس چون دستمال یزدی، پوشالی بودن و از قضا لمپن بودن را نمایان میکند.
وظیفه ما به عنوان کسانی که خواهان برپایی جهانی فارغ از هرگونه تبعیض در هر ساحتی هستیم، افشای ماهیت تا مغز استخوان ارتجاعی و بورژوایی جنبشهای ملی و قومی است. دیکریشن همواره بخاطر اینکه ناسیونالیسم را چه در شکل حاکم و چه در شکل اپوزوسیون رد کردهاست، زیر فشار دائمی از فحاشی و گراهای امنیتی از سوی ساکنان جهان مجازی قرار دارد. اما از این امر ابایی نیست و به همین ترتیب با هرچیزی که به شکاف و تفرقه در صفوف کارگران منجر شود، مقابله خواهدشد. صفی از چپگرایان همواره به جنبش روبهرو پیوستهاند، با این همه ما باور داریم که باید توطئه علیه جامعه و طبقه کارگر را سریعاً افشا کنیم.
البته چنانکه میدانید شمارهی ستاد خبری وزارت اطلاعات" ۱۱۳ "است، و بهتر است بازیگرانی که از تایپکردن خستهاند و اکتشان هم در حد بازی "نقشهای کمرنگ" و"سیاهی لشکر" است، زودتر تماسی برقرار کنند تا در سناریوهای سوختهی بعدی، حتی در نقش یک خبررسان ساده هم که شده بتوانند ظاهر شوند