|
||
تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(٢٢)سهراب.نOctober 09, 2020 تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(22)
مائويستها و حزب توده در قرن بيستويک و اکنون (2020)، اين امر بديهي شده است که شکست جهاني کنوني سوسياليسم کارگري مارکس، نه ناشي از غيرواقعي بودن تئوريهاي مارکس، انگلس و لنين، بلکه ناشي از برپاگيري دو جريان ارتجاعي و به ظاهر «سوسياليستي» و در ذات خود «سوسياليسم بورژوايي» استالين و «سوسياليسم دهقاني» مائو در قرن بيست بوده است. اکنون براي عروج مجدد، سوسياليسم کارگري مارکس، لازم است با نقد راديکال دو جريان ضدمارکسي فوق، آلترناتيو سوسياليسم کارگري مارکس ظهور مجدد نمايد، تا بتواند راه را، براي اجراي دقيق لغوکارمزدي فراهم آورد. براي شناخت رابطهي مائويستها با حزب توده، ابتدا نظر کوتاهي به تاريخ معاصر چين ميافکنيم. مائويستهاي ايراني معتقدند که کشور روسيه و چين تا زمان مرگ استالين و مائو، سوسياليستي بودهاند. اما بعد از مرگ اين دو تن «رويزيونيستها»، بر اين دو کشور حاکم شدند و سوسياليسم را از بين بردند و دو انقلاب اکتبر 1917 روسيه و 1949 چين را به شکست کشاندهاند. در مورد چينيها، واقعيت اين است که بين سالهاي 1919 تا 1927، چين در شرايط اعتلاي جنبش کارگري به سر ميبرده است که خود تابعي بوده از شرايط اعتلاي انقلابي جهاني که آن زمان همراه بود با موج انقلاب جهاني مخصوصا" در اروپا، که در حال وقوع بوده است. يعني جنبش کارگري چين موقعيت بسيار مناسبي براي اعمال قدرت داشته است. اما متاسفانه تئوريهاي ضدانقلابي منتج از استالينيسم آن را به شکست کشاند. طبقهي کارگر چين به دستور استالين به زير چتر بورژوازي چين رفت تا تضمينکنندهي منافع روسيه باشد، و در آخر هم به نطعگاه فرستاده شدند. کشتار کمونيستهاي چيني به دست بورژوازي در جريان انقلاب چين در سال 1927، تنها يکي از خدمات استالينيسم به سرمايه است. اما حقيقت اين است که در آن زمان حزب کمونيست چين جوان بود و به خواست و فشار استالين به زير چتر بورژوازي چين رفت، تا سياست استاليني، ايجاد جبهه واحد به اصطلاح «ضدامپرياليستي» با «بورژوازي ملي» اجرايي کند. نتيجه آن شد که هزاران کمونيست به وسيلهي حزب بورژوايي کومينتانگ قتل عام شدند.(1) از اين زمان حزب کمونيست چين به دستور استالين به اردوي سرمايه پيوست. اکنون بقاياي استالينيسم و مائويسم اين واقعه تاريخي و آموزنده براي طبقهي کارگر جهاني، را با دلايل بيپايه توجيه ميکنند و کشتار طبقهي کارگر چين را به دست بورژوازي را واژگونه و جعل مينمايند و حاضر نيستند اين جنايتها را محکوم نمايند. چرا؟ چون دست استالين رهبر آنها در آن مشهود و نمايان است. به گفتهي توني کليف، «در سالهاي 1925 تا 1927، انقلاب کارگري چين به سرعت به پيش ميرفت. اعتصاب عمومي در هنگکنگ و کانتون آغاز گرديد و در سال 1927 کارگران شانگهاي مسلح شدند و کنترل شهرها را به دست گرفتند. استالين سياست سازشکاري با رهبر ناسيوناليستهاي چين، چيانکاچک را اتخاذ کرد و از ورود او به شانگهاي براي سرکوبي کارگران پشتيباني کرد. 24 ساعت بعد، ناسيوناليستها بين بيست تا سي هزار کارگر را قتل عام کردند. و بدينسان انقلاب کارگران چين با کمک استالين جنايتکار مدفون شد.»(توني کليف:سرمايهداري دولتي در شوروي:18) آنچه که به عنوان «انقلاب کمونيستي» چين در سال 1949، توسط مائويستها به خورد طبقات اجتماعي داده ميشود، هيچ ربط و پيوندي با مبارزات ضد سرمايهداري طبقهي کارگر چين که در آن سرزمين شکل گرفته بود، ندارد. «چن تو سيو» استاد ادبيات در دانشگاه پکن نخستين فردي بود که در سال 1920 همراه با چند تن ديگر حزب کمونيست چين را با رهنمود کمينترن مستقل لنيني، بنياد نهادند. او بود که مائو را به انديشههاي مارکس شناساند. حزب کمونيست چين بعد از تشکيل، همانند حزب کمونيست ايران، داراي دو جناح چپ [مارکسي] و جناح راست [استاليني] بود. «چن تو سيو» نماينده گرايش مارکسي بود. استالينيسم «بورژوازي ملي» چين را انقلابي و ضدامپرياليست معرفي ميکرد و رهنمود ميداد که طبقهي کارگر چين و حزب کمونيست آن بايد بدون قيد و شرط تشکيلات خود را در درون تشکيلات بورژوايي چيانگکايچک حل کرده و زير چتر و پرچم بورژوازي با امپرياليسم مبارزه نمايند. همين تز استالينيسم بود که مائو هم مجري آن شد. استالينيسم که در سال 1921 در شوروي متولد شده بود توانست کنگره سوم حزب کمونيست چين را در ژوئن سال 1923، ترغيب کند تا با تصويب قراري تمام اعضاي حزب کمونيست چين را بدون قيد و شرط موظف به پيوستن به حزب بورژوايي کومين تانگ کند. کنگره حزب هم چنين قراري را تصويب کرد. از طرفي ديگر، بايد گفته شود که چين در سال 1911، مرحله انقلاب بورژادموکراتيک را از سر گذرانده بود و طبقهي کارگر چين براي انجام انقلاب خود، لزومي به رفتن به زير چتر حزب بورژوايي کومين تانگ نداشت، زيرا طبقهي کارگر شهري به اندازه کافي رشد کرده بود و به آساني ميتوانست به کمک دهقانان که در پي دست يافتن به زمين زراعي بودند، اهداف خود را به سرانجام به رسانند. برخلاف نظر استالين و استالينيستها، چيانگ کاي چک رهبر حزب کومين تانگ به روشني گفته بود: «من هرگز نگفتهام که با کمونيستها نميتوانم همکاري داشته باشم ... من در عين حال، اين را روشن نمودهام که از آن جايي که مخالف ستم کمونيستي هستم، هرگاه که آنها بيش از اندازه رشد کرده و قدرت بگيرند، دست آنها را کوتاه خواهم کرد.» در چنين شرايطي اما استالين اصرار ميورزيد که حزب کمونيست چين بايد به حزب کومين تانگ به پيوندد تا جبهه متحد عليه امپرياليسم تشکيل دهد، از نظر او مهم نيست که چهقدر کمونيست چيني و طبقهي کارگر چين قرباني شوند. استالينيسم تا آنجا رفت که حزب بورژوايي کومينتانگ به رهبري چيانگ کاي چک جنايتکار را در سال 1926، به عضويت کمينترن در آورد. عضويت کومين تانگ به کمينترن توسط دفتر سياسي حزب کمونيست شوروي تنها با يک راي مخالف تروتسکي به تصويب رسيد! هنوز قتل عام طبقهي کارگر چين به دست چيانکاي چک در سال 1927، شروع نشده بود که در روز پنجم آوريل همين سال، استالين، طي يک سخنراني به کادرهاي حزبي بر ضرورت جبهه متحد و بر ضرورت اتحاد جبههي متحد حزب کمونيست چين با چيانکاي چک تاکيد مجدد کرد و اصرار کرد اين بلوک انقلابي! بايد حفظ شود. استالين گفت: «چيانکاي چک دارد انضباط اطاعت ميکند. کومين تانگ يک بلوک است، نوعي پارلمان انقلابي، با جناح راست، چپ و کمونيستها. چرا کودتا کنيم؟ چرا جناح راست را بيرون بياندازيم، در حالي که اکثريت را داريم و جناح راست به ما گوش ميدهد. ... در حال حاضر به جناح راست نياز داريم. افراد قابلي دارد که هنوز ارتش را هدايت و آن را عليه امپرياليستها رهبري ميکنند. چيانکاي چک شايد با انقلاب همدلي نداشته باشد، اما او در حال هدايت ارتش است و نميتواند کاري جز هدايت عليه امپرياليستها انجام دهد. مضاف بر اين، افراد جناح راست، روابطي با ژنرال «چنگ تسولين» دارند و به خوبي ميفهمند که چهگونه روحيهي آنها را تضعيف کنند، و بدون اين که حمايتي کرده باشند، آنها را با تمام دار و ندارشان به جهش به جانب انقلاب تهييج کنند. آنها روابطي با تجار ثروتمند هم دارند و ميتوانند از آنها پول جمع کنند. بنابراين از آنها بايد تا به آخر استفاده شود، مانند ليمو چلانده شوند و بعد دور انداخته شوند.»(هارولد.ر.آيزاکز:انقلاب چين:انتشارات دانشگاه استنفورد،1961:ص12) در اين اوضاع و احوال رهبر حزب کمونيست چين که «چن تو سيو» بود، خواستار خروج حزب کمونيست چين از حزب کومين تانگ شد. اما استالين نه تنها درخواست او را رد کرد، بلکه تمام تقصيرها را که خودش عاملش بود، به گردن او انداخت و او را از حزب کمونيست چين اخراج کرد. حزبي که او خالقاش بود. و به جاي او يک گماشته استالين به نام «چوچيوبي» رهبر حزب کمونيست چين شد. بعد از سخنراني استالين و در ششم آوريل 1927، کشتار کمونيستها با حمله به سفارت روسيه در پکن آغاز ميشود. کمونيستهاي جناح چپ حزب کمونيست چين، نه تنها توسط نيروهاي حزب کومين تانگ، چيانکاي چک، مورد تعقيب و پيگرد قرار داشتند، بلکه توسط رهبري استالينيست حزب کمونيست چين همانند برادران حزب توده خود که در ايران کارشان لو دادن کمونيستهاي انقلابي بود، آنها را به مقامات کومين تانگ لو ميدادند. هزاران تن از اعضاي حزب کمونيست چين در مدت کوتاهي قتل عام شدند. چن تو سيو بنيانگذار حزب کمونيست چين قتل کمونيستها به دست حزب بورژوايي کومين تانگ به رهبري چيانکاي چک و با رهنمود استالين
از آوريل تا دسامبر 1927، تقريبا" 38 هزار نفر کمونيست و کارگر انقلابي اعدام شدند و بيش از 32 هزار تن نيز زنداني شدند. از ژانويه تا اوت 1928، بيش از 27 هزار نفر کمونيست و کارگر انقلابي به مرگ محکوم شدند. به طور کلي تا سال 1931، نزديک 200، هزار نفر کمونيست و کارگر انقلابي توسط فرمان چيانگ کاي چک و با رهنمود استالين قتل عام شدند. استالين عين خيالاش هم نبود. بعد از اين همهي کشت و کشتار که سبب سقوط جنبش اجتماعي و نزول شرايط انقلابي در جامعه شد، بقاياي حزب کمونيست چين که تحت سيطرهي استالينيسم بود به منظور جلوگيري از رسوايي بيشتر استالين، در عملي غير علمي و خالي از تحليل مشخص از شرايط مشخص، در شهر کانتون چين قيامي ماجراجويانه به راه انداختند که نه تنها دستآوردي نداشت، بلکه باز هم سبب سرکوبي بيشتر شد. از اين مقطع است که حزب کمونيست چين به عنوان حزب طبقهي کارگر عمرش به پايان ميرسد و جاي آن را استالينيسم و مائويسم که به تدريج با تکيه بر نيروي دهقاني در حال رشد بود، ميگيرد. سال 1928، سالي است که استالينيسم در شوروي و در نهايت و به طور کامل، ميخ خود را بر پيکر انقلاب اکتبر ميکوبد و عمر واقعي انقلاب اکتبر به پايان ميرسد و استالينيسم سکاندار، روسيه شوروي و کمينترن ميشود که ساختن احزاب برادر که قبلا" شروع شده بود با قاطعيت بيشتري ادامه مييابد و حزب توده را در سال 1320 خورشيدي را براي منهدم کردن جنبشهاي انقلابي در ايران خلق ميکنند. در اين سال(1928) است که انترناسيوناليسم پرولتاريايي کنار زده ميشود و جاي آن را «ميهن کبير سوسياليستي» و «سوسياليسم در يک کشور»، ميگيرد. کنگره ششم حزب کمونيست چين هم در اين سال در روسيه و زير نظر استالين برگزار ميشود و بيماري استالينيسم را در پيکر آن فرو ميکنند. سر و کلهي مائو در سال 1938، در حزب کمونيست چين ظاهر ميشود و خود را به طور کامل به کمپ استالين منتقل ميکند و مبارزه درون حزبي را با رقيبان خود را در جريان جنگ جهاني دوم، و در سال 1943 با رهبري گرايش استالينيستي حزب کمونيست چين، آغاز ميکند و آن را نه در جهت منافع طبقهي کارگر بلکه در جهت منافع بورژوازي چين در حزب کمونيست به پيش ميبرد که تا سال 1945، با تصفيه بيش از 70 هزار نفر از مخالفان خود در حزب است که در اين سال مائويسم بالغ شده و بر اريکهي قدرت دست مييابد. سوسياليسم دهقاني مائو که در سال 1949، با فتح شهرها آغاز ميشود، طبقهي کارگر چين که کوچکترين نقشي در آن نداشتند نظارهگر رژه دهقانان در شهرها بودند. به گفتهي توني کليف «طبقه کارگر صنعتي هيچ نقشي در پيروزي مائو نداشت. حتا ترکيب اجتماعي حزب کمونيست چين کاملا" غير کارگري بود. صعود مائو در حزب با غير کارگري شدن حزب مصادف شد. در اواخر 1926، حداقل 66 درصد اعضاي حزب کارگر بودند، 22 درصد روشنفکر و تنها 5 درصد دهقان. در نوامبر 1928، درصد کارگران عضو تا حدود 4 يا 5 درصد سقوط کرد و يک گزارش رسمي حزبي تأييد کرد که حزب «حتا يک سلول حزبي کارآمد در بين کارگران صنعتي ندارد.» حزب ميپذيرفت که کارگران حدود 10 درصد از اعضا در سال 1928، 3 درصد در 1929، و 5/2 درصد در مارس 1930، و 6/1 درصد در سپتامبر همان سال و تقريبا" صفر درصد در پايان 1930، را تشکيل ميدادهاند. از آن موقع تا پيروزي نهايي مائو حزب اعضاي کارگر قابل ملاحظهيي نداشت. کارگران آنچنان اهميت خود را در حزب کمونيست چين از دست داده بودند که حزب به مدت نوزده سال نه نيازي به برگزاري کنگره ملي اتحاديههاي کارگري –که قبل از آن در 1929، تشکيل شده بود- ميديد و نه به خود زحمت جلب حمايت کارگران را ميداد. آنگونه که از اعلاميهها بر ميآيد، حزب درسالهاي تعيينکننده 1937-1945، تمايل نداشت که در مناطق تحت نفوذِ کومين تانگ هيچگونه تشکيلاتي راه بياندازد. هنگامي که در دسامبر 1937، حکومت کومين تانگ براي کارگراني که دست به اعتصاب ميزدند و يا محرک اعتصاب در زمان جنگ [با ژاپن ] بودند، مجازات مرگ تعيين نمود، سخنگوي حزب در مصاحبهيي گفت که حزب از نحوه هدايت جنگ توسط کومين تانگ «کاملا" راضي» است. حتا پس از آغاز جنگ داخلي بين حزب کمونيست چين و کومين تانگ، در مناطق تحت نفوذ کومين تانگ که تمام مراکز صنعتي کشور را در بر ميگرفت، به ندرت تشکيلاتي وابسته به حزب کمونيست وجود داشت. فتح شهرها توسط مائو بيش از هرچيز ديگري جدايي کامل حزب کمونيست از طبقه کارگر صنعتي را آشکار ساخت. رهبران حزب نهايت تلاش خود را انجام دادند تا از وقوع خيزشهاي کارگري در شهرهاي در آستانه تصرف جلوگيري کنند.» (توني کليف: مارکسيسم در هزاره:132-133) با وجود آنکه استالين تا آخرين لحظه هم از حزب کومين تانگ، چيانگ کاي چک حمايت ميکرد، ارتش مائو در جنگهايي که با ارتش حزب کومين تانگ داشت به پيروزي رسيد و در نهايت در ماه مه 1949، چيانگ کاي چک با همراهانش به تايوان گريخت و در آنجا مورد حمايت غرب و سازمان ملل متحد، قرار گرفت که الان هنوز بقاياي آنها وجود دارند. اما پيروزي مائو، پيروزي سوسياليسم و لغو مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و کارمزدي نبود، بلکه پيروزي سرمايهداري دولتي چين بر سرمايهداري امپرياليستي کومين تانگ با پوشش «سوسياليسم» نه از نوع مارکسي آن، بلکه از نوع دهقاني آن بود. مائويسم به تدريج با ظاهري «سوسياليستي» با سرمايهداري جهاني ادغام شد و با آمريکا و ديگر کشورهاي پيراموني روابط برقرار کرد. در سال 1351، فرح پهلوي و امير عباس هويدا به چين سفر کردند وهزاران رقصنده چيني از فرح خانم و هويدا استقبال کردند و با «چونلاي» يار مائو، عکس يادگاري گرفتند. در شرايطي که هزاران رقصنده به اصطلاح «کمونيست» از فرح پهلوي استقبال ميکردند، در ايران اگر از دست فردي کتاب يا جزوهي ترجمه شده مائو را ميگرفتند، اگر توسط ساواک کشته نميشد، حبس ابد در انتظارش بود. اما در شوروي، در 5 مارس 1953، استالين مرد. سه سال بعد در کنگره بيستم حزب کمونيست در 1956، خروشچف به کيش شخصيت استالين پرداخت. در جريان قرائت گزارش به کنگره توسط خروشچف، او دچار احساسات شد و چهار بار گريست، شخصي که خود نقش اساسي در جنايات استالين داشت و نيز حدود 30 نفر از شرکتکنندهگان در کنگره، غش کردند! کنگره بيست، سبب تغييراتي در احزاب برادر شد. حزب توده هم بينصيب نماند، دچار انشعاب شد و مائويسم ايراني هم بعد از کنگره بيست از درون آن متولد شد. اما جالب است بدانيد پس از کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي، کنگره هشتم حزب کمونيست چين در 15 تا 27 سپتامبر 1956، برگزار شد. مائو در اين کنگره درباره کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي ميگويد: «رفقاي ما در شوروي و خلق شوروي بر اساس اين رهنمود لنين عمل کردهاند ... حزب کمونيست شوروي در کنگره بيستم خود که در گذشتهيي نه چندان دور برگزار گرديد، سياستهاي بسياري را طرح کرده و از نقايصي که در حزب يافتند انتقاد نمودند. با اطمينان ميتوان مطرح نمود که پيشرفتهاي بزرگ بسياري به دنبال اين عمل ظاهر خواهد شد.» خروشچف که مبتکر تز راه رشد غير سرمايهداري بود، در کنگره 21 حزب کمونيست شوروي که از 27 ژانويه تا 5 فوريه 1959، برگزار شد، اين پيام را از مائو دريافت کرد: «از زمان برگزاري کنگره بيستم حزب کمونيست اتحاد شوروي، مردم شوروي تحت رهبري صحيح کميتهي مرکزي حزب کمونيست و به زعامت رفيق خروشچف پيروزيهاي بزرگي را در جهت ساختمان کمونيسم به دست آوردهاند.» اين دفاع مائو به خاطر کمکهاي اقتصادي دولت شوروي بود. اما در سال 1962، در جريان جنگ هند و چين، به دليل حمايت شوروي از هند، چين از شوروي به خاطر اين حمايت انتقاد کرد، و روابط حسنه به تدريج در سال 1966، تبديل به روابط ناحسنه گرديد و سبب قطع کمکهاي شوروي به چين شد، در نتيجهي اين عمل، شوروي تبديل به «سوسيال امپرياليسم» گرديد! بر طبق گفتهي حميد شوکت «طبقه تفسير چينيها از مارکسيسم، کارگران بايد با خردهبورژوازي متحد شده و با جلب بورژوازي ملي، زمينداران بزرگ و بورژوازي دلال و وابسته به امپرياليسم را منزوي ميکردند.» ايرج کشکولي از حزب رنجبران که همانند حزب توده به دفاع تمام قد از رژيم جديد حاکم بر ايران پرداخته بود، در پاسخ حميد شوکت ميگويد: «ما متعقد بوديم بورژوازي بزرگ و زمينداران در جريان انقلاب ايران شکست خوردهاند و خردهبورژوازي حاکم است. تصور ميکرديم بايد اين نيرو را در مقابل دولتهاي بيگانه حفظ کرد و گرايش ضدامپرياليستياش را تقويت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانهاش با امپرياليسم سازش کند. بر همين اساس، هر جرياني را که به اين هدف صدمه ميزد ارتجاعي ميدانستيم. جالب اينجاست که وقتي اين خردهبورژوازي بر ضد خود ما قد علم کرد، موضعمان را 180 درجه تغيير داديم. يعني ما نمايندهگان پرولتاريا و مرکز ثقل جهان بوديم.»(حميد شوکت: نگاهي از درون به جنبش چپ، گفت وگوي حميد شوکت با ايرج کشکولي: 201) حالا يکي ديگر از اين نوع مائويستها به اسم باب در دنياي مجازي ظهور کرده و مورد نقد قرار گرفته است. دو منتقد در مطلبي تحت عنوان «مائوئيسمِ تهگرفته با چاشني آواکيان» او را فردي «پارانويا و خودشيفته» (2) مينامند که مدعي جانشيني مارکس و انگلس و لنين است. اين فرد آنقدر متوهم است که خود را «مارکس زمانه» ميانگارد و «تئوري» ميبافد که اينها آلترناتيوهايي هستند در مقابل، تئوريهاي کارل مارکس! اما تئوري «سوسياليسم دهقاني» مائو تبديل شده است به «سنتز نوين» باب آواکيان و آن را عَلَم کرده و به عنوان «سوسياليسم علمي» مائويي نه سوسياليسم علمي مارکس و انگلس که بر پايهي لغو کارمزدي بنياد گذاشته شده، بلکه در جهت تحکيم کارمزدي به دست نوکيسههاي خود، تبليغ و ترويج ميکنند. احمد شاملو در شعري با عنوان «با چشمها» به مدافعان سرمايهداري دولتي استالين و سوسياليسم دهقاني مائو را خطاب قرار داده که شما سوسياليسم [خورشيد] واقعي مارکس و انگلس را رها کرده و به سوسياليسم بورژوايي [خورشيد گونه] استالين و مائو چسبيدهايد: .... من با دهان ِ حيرت گفتم: «ــ اي ياوه ياوه ياوه، خلايق! مستيد و منگ؟ يا به تظاهر تزوير ميکنيد؟ از شب هنوز مانده دو دانگي. ..... هر گاوگَندچاله دهاني آتشفشان ِ روشن ِ خشمي شد: ... اي کاش ميتوانستند از آفتاب ياد بگيرند که بيدريغ باشند در دردها و شاديهاشان حتا با نان ِ خشکشان. ــ و کاردهايشان را جز از براي ِ قسمتکردن بيرون نياورند. .... آنان به عدل شيفته بودند و اکنون با آفتابگونهيي آنان را اينگونه دل فريفته بودند! □
اي کاش ميتوانستم خون ِ رگان ِ خود را من قطره قطره قطره بگريم تا باورم کنند.
اي کاش ميتوانستم ــ يک لحظه ميتوانستم اي کاش ــ بر شانههاي خود بنشانم اين خلق ِ بيشمار را، گرد ِ حباب ِ خاک بگردانم تا با دو چشم ِ خويش ببينند که خورشيدِشان کجاست و باورم کنند.
اي کاش ميتوانستم!
#مجموعه_آثار؛ احمد شاملو دفتر يکم:شعرها ص 653 چاپ هشتم انتشارات نگاه ـ ۱۳87 استالينيستها و مائويستها که خورشيد را رها کرده و خورشيد گونهيي گرفتهاند و بر طبل ياوهگويي خود پاي ميفشارند و اکنون يکي از آنها سوسياليسم و کمونيسم را اينگونه معني ميکند: «کساني که نگاهشان به شوروي سابق يا کوبا يا ويتنام بود، اينها را الگوي کمونيسم ميدانستند در حالي که هيچ ربطي به کمونيسم نداشتند. يادم ميآيد يک نفر مقالهيي نوشته بود در مخالفت با اين ايده که مائو نماينده جهشي به پيش در کمونيسم است. استدلالاش اين بود که: چرا بايد اينقدر به مائو توجه کرد؟ چرا به فيدل کاسترو در کوبا توجه نميشود يا به لهدوان؟(رهبر حزب ويتنام بعد از مرگ هوشيمين) چرا ايدههاي آنها به اندازەي ايدههاي مائو مهم نيست؟ خب يک دليل اصلي دارد، آنها درست نميگفتند، آنها کمونيست نبودند، علم کمونيسم را تکامل نداده بودند و راهشان را جدا کرده بودند. ... براي ما کاملا" جا افتاده بود اگر کمونيست هستي يعني با مائو هستي، مائوئيست هستي! اگر با مائو نيستي، اگر مائوئيست نيستي، ميتواني از صبح تا شب بگويي من کمونيستم ولي نيستي. ميگفتيم اگر ميخواهي اسم خود را کمونيست بگذاري و بحث کوبا را وسط بکشي بيا ببينيم در کوبا چه خبر است. راه کوبا راه کمونيسم نيست. اگر نميخواهي با مائو باشي بيا بحث کنيم که چرا به مائو نياز داريم. در آن دوره ما با اطمينان علمي در ميدان بوديم و مبارزه ميکرديم. ميگفتيم کمونيست بودن يعني طرف مائو بودن، والسلام. ...مشکلي نداشتيم که بگوييم اگر ميخواهي يک کمونيست واقعي باشي بايد يک مائويست باشي.» (باب آواکيان:کمونيسم نوين: ص111-113) حضرت باب آواکيان ميگويد اگر مريد من نباشيد، کمونيست نيستي: «در سال 1975 اين يک حقيقت عيني بود که اگر با مائو نبودي و خطي که مائو جلو گذاشته بود را قبول نداشتي و به کار نميبستي کمونيست نبودي. در سال 2015، اين يک حقيقت عيني است که اگر با سنتز نوين و رهبرييي که آن را ارائه کرده نباشي کمونيست نيستي، حالا هر اسمي هم ميخواهي روي خودت بگذار يعني اگر آن درک علمي را که تودههاي مردم دنيا براي رهايي خود و بشريت به آن نياز دارند قبول نکني و به کار نبندي کمونيست نيستي.(پيشين: ص115) وجود اجتماعي است که شعور اجتماعي را ميسازد، اما ايدهآليسم باب آواکيان (3) در نقش مرتاضهاي هندي اينگونه براي ساختن جامعهي کمونيستي مورد نظرش رهنمود ميدهد: «تا زماني که مردم وراي اين ايده نروند که نياز دارند از ديگران بيشتر داشته باشند، فقط به اين علت که ميخواهند بيشتر از ديگران داشته باشند، جامعه کمونيستي به دست نميآيد ... يعني انقلابي کردن تمام ايدههايي که از آن روابط اجتماعي ستم و استثمار بر ميخيزند. (پيشين: 150) يعني در حقيقت فرهنگ ارتجاعي «همه با هم» حزب توده که امروزه (2020) هم هوادار زياد پيدا کرده است در گفتار و نوشتارهاي مائويستها از جمله حضرت باب، نيروي محرکهي انقلاب است. از نظر آنها نيروي محرکهي انقلابهاي معاصر طبقهي کارگر نيست که خواهان لغوکارمزدي است، بلکه «مردم» است که حزب توده و مائويستها پرچمدار آناند: «ما بايد مردم را براي مبارزه عليه تمام اين جنايات بسيج کنيم. نبايد اين جنايات را بي پاسخ گذاشت. بلاهايي که بر سر مردم دنيا ميآورند، بلاهايي که همين جا بغل گوش ما بر سر مردم ميآورند را نبايد بيپاسخ بگذاريم. مردم بايد عليه اينها به جنگاند، بايد مقابله کنند، بايد طبقهي حاکمه را مجبور به عقبنشيني کنند. حتا براي انجام يک انقلاب اين کارها حياتي است: براي اين که مردم در کوتاه مدت هم در هم شکسته و دلسرد نشوند اين کارها حياتي است.»(پيشين153) مارکس و انگلس در آثار مکتوب خود به طبقهي کارگر جهاني رهنمود ندادهاند که شما در جامعهي آينده چه کارهايي را انجام دهيد و چه کارهايي را انجام ندهيد. (4) جامعهي سوسياليستي مانند جامعهي سرمايهداري نيست که از درون جامعهي فئودالي به تدريج رشد کرد و سر برآورد. در جامعهي سرمايهداري امپرياليستي نئوليبرالي ايجاد روابط توليدي براي جامعهي سوسياليستي فراهم نيست. نيروي بالنده جامعه بايد در عمل و ابتکار خودش با توجه به شرايط عينی جامعهي طبقاتي در آن شرايط زماني و مکاني، سوسياليسم خودش که بر پايهي لغو کارمزدي است را بسازد. يعني «نظريهي ديالکتيک تاريخي مارکس اين است که او معتقد بود که فقط طبقهي کارگر قادر به تحقق تئوري «تغيير» است. تئوري تغيير نيز چيزي جز تغيير جامعهي بورژوايي به جامعهي سوسياليستي از طريق لغو کارمزدوري و انحلال کامل مالکيت خصوصي بر وسايل توليد و استقرار مالکيت اجتماعي نيست.»( سرمايهداري دولتي شوروي! (۳۳). بتلهايم از اکونوميسم به انقلاب فرهنگي- محمد قراگوزلو) اين راهکار مارکسي است. حالا سوسياليسم تخيلي باب آواکيان براي «مردم»، «قانون اساسي جمهوري سوسياليستي نوين امريکاي شمالي» را هم تدوين کرده است!!! مائويستهاي متعصب، فکر نکنند که به معبودشان توهين ميکنيم؛ مائو سواد فلسفي ديالکتيکي نداشت، او فقط سواد فلسفي دهقاني در حد ماترياليسم مکانيکي ميدانست و از تضاد مکانيکي هم فقط «بالا و پايين» را ميدانست و ميگفت که هر سربالايي يک سرازيري هم دارد. در حقيقت برخلاف آنچه که مائويستها بيان ميدارند، اصولا" مائو سواد مارکسي نداشت و در زمينهي اصول ديالکتيک واقعا" بيسواد بود. مطالبي که در مورد فلسفه، از مائو منتشر شده نه فلسفه ديالکتيکي، بلکه فلسفه مکانيکي است که در آن تضاد را به مفهوم «بالا و پايين» ميفهمد. «تکامل مارکسيسم را در سه زمينه فلسفه، اقتصاد، و سياست که شامل تئوري حزب و تشکيلات هم ميشود ... مائو در اين سه زمينه کار قابل توجهي نکرده و نوآوري چنداني هم نداشته است. در زمينه رشد فلسفه از جانب مائو بحث بيشتر بر سر سنگ و تخم مرغ بود و آن اين که اگر سنگ را زير مرغ بگذاريم تبديل به جوجه نميشود، ولي اگر تخم مرغ را زير مرغ هم نگذاريم، اما گرماي مطلوب را برايش تامين کنيم به جوجه تبديل ميشود. ... هر دانش آموزي به اين مسئله واقف است و اين ربطي به تکامل فلسفه نداشت.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:168) مائو آن زمان که مکتوبات فلسفي خود را مينوشت، نامهيي به استالين نوشت و از او درخواست کرد که فيلسوفي مارکسيست را به او معرفي کند که به چين برود و آثار وي را ويراستاري کند. و سر و صورتي به نوشتههايش بدهد و آنها را پيش از انتشار از سهوهاي فلسفي به پيرايد. براي اين کار پ.اف.يودين به پکن فرستاده شد. ( خروشچف: خاطرات خروشچف:ص366) بعد از انقلاب فرهنگي چين، کيش شخصيت رشد فزايندهيي مييابد و در و ديوار عکس مائو و عدهيي نان به نرخ روز خور و چاپلوس شروع به حفظ کردن آثار مکتوب مائو را مينمايند. در اين شرايط يکي از کارکنان ايراني راديو پکن که با نام پ.ن توسط خانبابا تهراني معرفي ميشود از بر کنندهگان آثاري از مائو است: «متاسفانه پ.ن هم اين سه اثر [«به خلق خدمت کنيم»، «يوگون پيرمردي که کوه را از جا کند»، «دکتر بسيون»] را از بر کرده و هر روز در اداره راديو جلوي عکس مائو ميايستاد و ديگران هم پشت سر او اين متون را از بر ميخواندند. يک بار حسابي از کوره در رفتم و گفتم: «مرتيکه نره خر. اين کارها چيه؟ تو سر پيري و عمري گوشت خوک خوردن در اروپا، چرا کار اين دهقانان چيني رو ميکني؟» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:221) سوسياليسم دهقاني مائو است هيچ ربطي به کمونيسم مارکس نداشته و ندارد. «در زمان انقلاب فرهنگي چين يک هيئت از کمونيستهاي سوئدي به چين رفته و با حزب کمونيست چين وارد گفتگو شده بودند. در حين گفتوگو مسئول چيني هنگام توضيح انقلاب چين گفته بود چنانکه رفيق مائو به ما ميآموزد، ميبايست دهقانان را بسيج کرد، حلقه ضعيف را پيدا کرده و با محاصره شهرها از طريق دهات انقلاب را به سرانجام رساند. کمونيست سوئدي در پاسخ گفته بود در سوئد اصولا" به آن معني دهقان وجود ندارد. چه رسد به اين که فقير باشد. مسئول چيني پاسخ داده بود که رفيق شما ما را مسخره ميکنيد؟ مگر ممکن است جامعهيي دهقان نداشته باشد؟ دهقانان اکثريت هر جامعهيي را تشکيل ميدهند. اگر در سوئد دهقان وجود ندارد، پس از کجا غذا ميخوريد؟» (پيشين:223) در جامعهيي که آگاهي طبقاتي به مفهوم مارکسي آن وجود نداشته باشد، معني سوسياليسم و برابري تا حد داشتن و نداشتن، وسايل شخصي سقوط ميکند، مانند آنچه در بين سوسياليستهاي «خلقي» در انقلاب 1357، مشهود بود: «رئيس تلويزيون پکن خانمي بود که پس از پيروزي انقلاب بر پايه انترناسيوناليسم و دوستي به شوروي به مسکو اعزام کردند تا از راديو مسکو برنامهيي به زبان چيني پخش کند تا صداي او در ذهن مردم باقي بماند... در جريان انقلاب فرهنگي اين خانم را دستگير کردند به جرم اينکه 27 جفت کفش داشته است. واقعيت اين که برخي از کفشها مستعمل بوده و بقيه نيز در مجالس رسمي و غيره مورد استفاده قرار ميگرفتهاند.» (پيشين:228) حزب توده بعد از مرگ استالين «احمد قاسمي»، «غلامحسين فروتن» و «رضا رادمنش» را به کنگره بيستم حزب کمونيست شوروي (فوريه ۱۹۵۶) فرستاد. بعد از کنگره، به تدريج احمد قاسمي و غلامحسين فروتن و عباس سقايي (5) سفره خودشان را از حزب توده جدا کردند که در حقيقت از حزب توده اخراج شدند. در پلنوم 11 حزب توده در مسکو و در 30 دي 1343 اين انشعاب صورت عملي پيدا کرد. سه فرد انشعابي در 25 تير 1346/16 ژوئيه 1967، با طيکردن دردسرهاي فراواني که ناشي از فشار شوروي و حزب توده بود به سازمان انقلابي حزب توده پيوستند و باز هم بعد از اخراج از سازمان انقلابي حزب توده،(6) سازمان مائويستي توفان را در تيرماه 1346، بنيانگذاري کردند: «حزب کار ايران(توفان) حزب تراز نوين طبقهي کارگر ايران است و با پيگيري و مبارزه سرسختانه با مدعيان دروغين کمونيست که همهي آنها دشمنان ديکتاتوري پرولتارياِ و حزب لنيني طبقهي کارگر هستند، مبارزه[مجازي!] ميکند. پرچم ما در اين مبارزه شخصيت تاريخي رفيق استالين خواهد بود که به صورت مرز روشن ميان رويزيونيستها[منظورش "احزاب برادر" مانند حزب توده است]، ضد کمونيستها و مارکسيست لنينيستها نمايان است. استالين پرچم است و وي پرچم ماست.» (توفان:نقدي بر برنامه مصوب کنگره ششم حزب توده :ص183) حالا غلامحسين فروتن مائويست، مينويسد: «رهبراني از حزب توده دگرگوني خصلت طبقاتي رهبران اتحاد شوروي [منظور خروشچف و بعد از آن است] را ميديدند اما چشم خود را بر روي آن ميبستند و به خود تلقين ميکردند که سوسياليسم همچنان ادامه دارد. حزب توده در مهاجرت خود را در خدمت امپرياليسمي نوخاسته گذاشت و وابستهگي به امپرياليسم را به همبستهگي پرولتري تعبير کرد. ... سازش با رژيم شاه، سياست نزديک شدن به رهبر مذهبي ايران زماني که او هنوز در بغداد به سر ميبرد و بالاخره مشي حزب توده در قبال نظام جمهوري اسلامي ... همه از مظاهر دور شدن از انديشه طبقهي کارگر [که او مدعي مدافع آن بود.] و تبعيت از مطامع توسعهطلبانه سوسيال امپرياليسم شوروي بود. اينها همه لکههاي ننگي است بر دامان حزب توده که هرگز زدودني نيست.» (غلامحسين فروتن:حزب توده در مهاجرت:ص32 پيدياف)
ادامه دارد سهراب.ن 18/07/1399
توضيحات: (1): بر طبق گفتهي حميد شوکت «طبقه تفسير چينيها از مارکسيسم، کارگران بايد با خردهبورژوازي متحد شده و با جلب بورژوازي ملي، زمينداران بزرگ و بورژوازي دلال و وابسته به امپرياليسم را منزوي ميکردند.» و ايرج کشکولي از حزب رنجبران که همانند حزب توده به دفاع تمام قد از رژيم جديد پرداخته بود، در پاسخ حميد شوکت ميگويد: «ما متعقد بوديم بورژوازي بزرگ و زمينداران در جريان انقلاب ايران شکست خوردهاند و خردهبورژوازي حاکم است. تصور ميکرديم بايد اين نيرو را در مقابل دولتهاي بيگانه حفظ کرد و گرايش ضدامپرياليستياش را تقويت نمود، چون هر لحظه امکان دارد به خاطر خصلت دوگانهاش با امپرياليسم سازش کند. بر همين اساس، هر جرياني را که به اين هدف صدمه ميزد ارتجاعي ميدانستيم. جالب اينجاست که وقتي اين خردهبورژوازي بر ضد خود ما قد علم کرد، موضعمان را 180 درجه تغيير داديم. يعني ما نمايندهگان پرولتاريا و مرکز ثقل جهان بوديم.»(حميد شوکت: نگاهي از درون به جنبش چپ، گفت وگوي حميد شوکت با ايرج کشکولي: 201)
(2): «در سراسر آثار و «فعاليت»هاي آواکيان، رد پاي شگرفي از پارانويا و خودشيفتهگي پيدا ميشود. مثلاً در همان سال ۱۹۷۹ آواکيان نشستهايي با عناويني برگزار ميکرد که بيشتر شبيه گروههاي مبلغ مسيحيت بود تا کمونيسم! سرتيتر اغلب اين سخنرانيها چنين چيزي بود: «به سخنراني باب آواکيان گوش بسپاريد… زندهگيتان را تغيير خواهد داد»!( مائوئيسمِ تهگرفته با چاشني آواکيان)
(3): اوايل دههي1970، به خودم گفتم اگر چيزي از اقتصاد سياسي ندانيم نميتوانيم از کمونيسم سر در بياوريم. پس به اين فکر افتادم که بروم و کاپيتال مارکس را بخوانم. ... بنابراين کتاب را باز کردم. جلد اول کاپيتال و شروع کردم در مورد کالا و چيزهاي ديگر خواندن. سه چهار بار کتاب را پرت کردم گوشهي اتاق و گفتم که لعنتي! چرا اين لعنتي کتاباش را سادهتر ننوشت! اما دوباره برگشتم و با کتاب کلنجار رفتم و بعد از مدتي گفتم آهان! حالا فهميدم! (باب آواکيان:کمونيسم نوين: 150)
(4): کارل_مارکس ميگويد:«ما نميخواهيم به صورت جزمي دنياي آينده را پيشبيني کنيم بلکه ميخواهيم دنياي جديد را فقط از طريق نقد دنياي کهن فرايابيم. تاکنون فيلسوفان براي همهي معماهاي روي ميزشان راهحلي در آستين داشتند و تنها کار دنياي بليهي خارج اين بود که دهان بگشايد و کبک سرخشدهي معرفت مطلق را بخورد... پس اگر ساختمان آينده و حل و فصل ابدي مسأله کار ما نيست، در آنصورت کار ما اکنون بيش از پيش روشن و قطعي است؛ نقد بيرحمانه از هرچه موجود است، بيرحمانه بدين معني که اين نقد هيچ خوفي از نتايجاش و نيز از برخورد با قدرتهاي موجود ندارد.» (دريپر، هال:«نظريهي انقلاب مارکس»(جلد اول: دولت و بوروکراسي)، ترجمهي حسن شمسآوري، نشر مرکز، چاپ اول 1382، ص 104.
(5): جنايتهاي حزب توده در مورد «رفقاي» سابق خود را بخوانيد بسيار آموزنده است: «عباس سقايي قبل از مرگ ميخواهد با همسر و فرزندانش که در آلمان شرقي بودند، ملاقاتي داشته باشد[خودش در آلمان غربي تقاضاي پناهندهگي ميکند] اما کيانوري و بقيه سران حزب توده از طريق پليس آلمان شرقي مانع ميشوند که خانواده به ديدار سقايي بروند. بدون ديدار سقايي فوت ميکند.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:146)
(6): «در تابستان 1345، كنفرانس فوقالعاده سازمان انقلابي در بلژيك تشكيل ميشود. نمايندگان كنفرانس پس از تصويب تز «سازمانهاي پراكنده» به موضوع اختلاف در هيئتاجرائيه ميپردازند و قاسمي، فروتن و سغايي را از سازمان انقلابي اخراج ميكنند. هيئتاجرائيه بدون اينكه كمترين اهميتي به وضع معيشت و زندهگي اين سه نفر، كه سني از آنها گذشته بود بدهد، آنها را بدون پول و امكانات در پاريس رها کرد.قاسمي، فروتن و سغايي در وضعيت بسيار دشواري قرار گرفتند، بهطوريكه براي تهيه خوراك خود به مضيقه افتادند. عباس سغايي كه بيماري قلبي داشته تلاش کرد به آلمان شرقي بازگردد كه موفق نشد و در آلمان غربي سكته کرد و مرد.» (حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:147)
|
||
مطالب مرتبط |
||
|
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |