جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در بطن بحران خاورمیانه (١)
محمد آسنگران
September 30, 2020جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در بطن بحران خاورمیانه (١)
جمهوری اسلامی رژیمی برآمده از جنبش اسلام سیاسی است. این جنبش در دهه هفتاد میلادی از یک طرف در تقابل با بلوک شرق در جایی مانند افغانستان بوسیله آمریکا و کشورهای متحد آمریکا تقویت شد و از طرف دیگر بعد از شکست ناسیونالیسم عرب در مقابل اسرائیل زمینه رشد و ابراز وجود پیدا کرده بود. این دو مولفه بستری ایجاد کرد که در هر دو سطح شرایط رشد و گسترش جنبش اسلام سیاسی را فراهم آورد.
در ایران، مردم از رژیم شاه متنفر بودند و علیه آن به میدان آمدند. دولتها غربی تلاش کردند با تقویت شاه اعتراضات را خفه کنند اما نتوانستند. دول غرب هنگامیکه متوجه شدند نمیتوانند شاه را در قدرت نگهدارند به فکر جانشین برای آن افتادند. کنفرانس گوادلوپ نقش مهمی در این روند بازی کرد. امروز با علنی شدن اسناد محرمانه آن دوره، روشن و بدون ابهام معلوم شده که چگونه قدرتگیری جریان اسلامی از جانب دولتهای غربی برای شکست انقلاب ایران مهندسی شده است.
جمهوری اسلامی درمتن جدال و رقابتهای دو بلوک شرق و غرب و بر بستر شکست ناسیونالیسم عرب ساخته شد. شاه ایران اگر چه متحد آمریکا و اسرائیل بود و شکست ناسیونالیسم عرب را در جهت تثبیت قدرت منطقه ای خود ارزیابی میکرد، اما در جدال و بحران داخلی با مردم معترض در ابعاد میلیونی مواجه شد. هنگامیکه توان ادامه حکومت را از دست داد، همان دولتهای غربی که متحد او بودند از ترس قدرتگیری چپها در ایران به تقویت اسلامیها روی آوردند.
بنابر این جمهوری اسلامی نه انتخاب مردم انقلابی ایران بود و نه انتخاب دولتهای غربی. اما بستر عمومی بحرانهای منطقه و بحران داخلی ایران دولتهای غربی را ناچار به یک انتخاب بین “بد و بدتر” کرد. دول غرب نگران این بودند که با سقوط شاه چپها قدرت را بگیرند و به رقیب جهانی آنها یعنی بلوک شرق نزدیک بشوند و ایران را از دایره کشورهای متحد غرب خارج کنند. همین نگرانی باعث شد آنها به قدرتگیری جنبش اسلام سیاسی و خمینی کمک کنند. خمینی برای رفع نگرانی دولتهای غربی به صرافت این افتاد که شعار “نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی” را برای سیاست رژیم مورد نظرش انتخاب کند. زیرا بخش “نه شرقی” این شعار اطمینان خاطری بود که به دول غرب داده میشد که جریان اسلامی نمیخواهد به بلوک شرق نزدیک بشود و “نه غربی” آن خطابش به جریانات اسلامی و جریانات “ضد امپریالیست” چپ و راست آن دوره بود که در جریان منازعه اسرائیل و فلسطین خود را مدافع جنبش فلسطین میدانستند و دولتهای غربی را عامل شکست خود و حامی اسرائیل میدانستند.
در چنین فضایی بود که اسلامیها بر تظاهراتها و اعتراضات مردم ایران در ماههای آخر عمر رژیم شاه مسلط شدند. تسلط اسلامیها بحرانی را در درون نیروهای اپوزیسیون و مردم ایران ایجاد کرد که از همان روز اول قدرتگیری خمینی میتوانست در جهتی سیر کند که مانع تثبیت جمهوری اسلامی بشود.
اما هژمونی جریانات راست و چپ “ضد امپریالیست” ایران از یک طرف و آغاز جنگ ایران و عراق از طرف دیگر شرایطی را فراهم کردند که جمهوری اسلامی نهایت استفاده خود را از آن کرد. در این شرایط سیاست بینا بینی و انتظار دول غرب برای همراه شدن جمهوری اسلامی با آنها باعث شد که خمینی بتواند با کشتار مخالفین خود در داخل با کمترین مانع و مشکلی مواجه شود.
یکی از فرماندهان سپاه به اسم منصوری که سال ٥٨ نقش مهمی در سرکوب مخالفین رژیم داشته است در مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما و در بازگویی خاطرات خود میگوید: اگر جنگ ایران و عراق نبود احتمال سقوط رژیم زیاد بود، زیرا اعتراضات در ترکمن صحرا و کردستان و آذربایجان و خوزستان و… مرتب در حال گسترش بود و ما توان بسیج کافی برای مقابله با آنها را نداشتیم. اما جنگ ایران و عراق نعمتی بود که در اختیار ما قرار گرفت تا تمام مخالفین را از میدان بدر کنیم و خود را تثبیت کنیم. قبلا خمینی هم گفته بود که “جنگ نعمت الهی است”. او اشاره اش به همین واقعیت بود که یک نسل کشی را در سایه جنگ ایران و عراق سازمان دادند و با مانع جدی مواجه نشدند.
بنابر این از روز اول جمهوری اسلامی با بحران متولد شد. در ادامه باید گفت به دلایلی که در پایین به آن میپردازم، این رژیم با بحران ادامه یافت و با بحران خواهد رفت. جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت اسلامی آن هیچ وقت نتوانست به رژیم متعارف بورژوازی جهانی تبدیل شود. به همین دلیل نخواهد توانست وارد دایره اقتصاد جهانی شود و نمیتواند در آن سهیم گردد.
ماهیت بحران اقتصادی رژیم اسلامی ریشه سیاسی دارد. به این معنا بحران اقتصادی جمهوری اسلامی ناشی از بحران سیاسی آن است. حکومت جمهوری اسلامی و دولتهای آن تا کنون سیاستهای اقتصادی متفاوتی را امتحان کرده اند اما هیچکدامشان نتوانسته مشکل و علت بحران اقتصادی آنرا برطرف کنند. زیرا ریشه بحران اقتصادی در ساختار سیاسی رژیم نهفته است. اگر این تز را بپذیریم، آنگاه باید گفت بحران اقتصادی ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی پاسخ اقتصادی ندارد. به همین دلیل هیچکدام از دولتهای دوره “جنگ و دوره سازندگی و دوره اصلاحات و اعتدال و…” نتوانسته اند راه حلی برای بحران اقتصادی داشته باشند.
کسانیکه بحران اقتصادی جمهوری اسلامی را ناشی از سیاست این یا آن دولت و مقام حکومتی و یا ناشی از تحریمهای اقتصادی میپندارند، هیچ وقت نتوانسته اند این واقعیت مهم را ببینند که راه حل بحران اقتصادی جمهوری اسلامی سیاست اقتصادی از نوع دیگر نیست. زیرا مشکل بحران اقتصادی سیاست و ماهیت سیاسی رژیم اسلامی است.
اگر چنین است با یا بدون تحریم اقتصادی و با یا بدون بحران سازی در منطقه، اقتصاد جمهوری اسلامی همچنان در حاشیه اقتصاد و بازار جهانی باقی خواهد ماند. ماهیت سیاسی و فرهنگی جنبش اسلام سیاسی مانع ورود جمهوری اسلامی به بازار جهانی است. بنابر این نه تنها ایران بلکه هر کشوری دیگری هم که با این ویروس اسلامی آغشته بشود امکان ندارد بتواند شریک و سهیم در اقتصاد و بازار جهانی بشود.
مولفه اسلامیت رژیم حاکم بر ایران باعث شده است اقتصاد ایران در بازار جهانی در حاشیه و در خارج دایره این بازار بماند. به همین دلیل سهیم شدن بورژوازی ایران در بازار جهانی منوط به ادامه یا تغییر ماهیت اسلامی رژیم حاکم است. جمهوری اسلامی حکومتی برآمده از جنبش اسلام سیاسی است و نمیتواند از پایه جنبشی خود فاصله بگیرد. اگر روزی به فرض محال این اتفاق بیفتد به این معنی است که جمهوری اسلامی ای که ما میشناسیم دیگر وجود خارجی ندارد.
مزید بر این بحران ساختاری و یا در نتیجه تبعات این بحران ساختاری، جمهوری اسلامی یک رژیم منزوی در جهان است و هیچ دوست و متحد قابل اتکایی در میان کشورهای منطقه و جهان ندارد.
در بعد داخلی هم با نگاهی به سیمای سیاسی جامعه ایران میبینیم که در یک طرف جمهوری اسلامی و طرف دیگر اکثریت قریب به اتفاق مردم ناراضی در مقابل هم قرار گرفته اند. در ادامه این پروسه اکثریت قریب به اتفاق مردم ناراضی به این قناعت رسیده اند که جمهوری اسلامی نه حکومت مردم ایران، بلکه دشمن و قاتل مردم ایران است. این رژیم یک رژیم منفور و مانع پیشرفت و سعادت مردم است. در ادامه بحث به ابعاد و نتایج این تقابل خواهم پرداخت. اما جمهوری اسلامی از روز اول متوجه بود که برای ادامه حیاتش تنها سرکوب مخالفین و ساکت کردن مردم با گسترش جنایت و بیرحمی و ایجاد رعب و وحشت نمیتواند برای طولانی مدت کار برد داشته باشد.
اگر جنگ ایران و عراق و وجود دشمن خارجی به قول خمینی نعمت الهی بود و کمک کرد که حکومت اسلامی تثبیت شود، سازمان دادن نیروهای تروریست جنبش اسلام سیاسی در کشورهای منطقه و در خارج مرزهای ایران، به همان اندازه میتواند به ادامه حیات جمهوری اسلامی کمک کند. زیرا از این طریق میتوانست هم قدرت خود را در تقابل با رقبای منطقه ای و جهانیش نشان بدهد وهم بحران سازی و جنگ و نا امنی در منطقه باعث میشد که بخشی از افکار عمومی را متوجه دشمن خارجی بکند. این بعد از فعالیت و سیاست رژیم اسلامی یعنی بحران سازی در منطقه و گسترش تروریسم اسلامی تا به امروز کمک کرده است این رژیم با برگهای متعددی برای معامله و تقابل با رقبای خود بازی کند.
جمهوری اسلامی و سیاست ترورست پروری
جمهوری اسلامی از روز اول برای گسترش نفوذ خود در خارج مرزها و برای تحت فشار قرار دادن رقبا و حتی سرنگونی آنها طرح و برنامه ریخت و دست بکار اجرای آن شد. برای اجرای این سیاست نیرو متخصص و امکانات مالی و تسلیحاتی وسیعی را اختصاص داد. این سیاست با نیازجنبش اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی برای سهم خواهی از سیاست و اقتصاد جهان امروزمنطبق است.
اولین کشوری که جمهوری اسلامی توانست نیروی شبیه خود را سازمان بدهد لبنان بود. اما قبل از ان جمهوری اسلامی با تکیه بر رابطه نزدیک خود با جنبش امل و افرادی مانند چمران و امام موسی صدر، از توانایی کادریی این جریانات برای اموزش و سازماندهی نظامی سپاه پاسداران، استفاده نمود. این رابطه که در دهه هفتاد میلادی بعد از جنگ اعراب و اسرائیل در سال ١٩٧٦ در میان کادرهای جنبش اسلامی شکل گرفته بود، بعد از قدرت گیری جریان اسلامی در ایران گسترش یافت.
حضور کادرهای آموزش دیده ای مانند چمران و کادرهای نظامی جنبش امل در ایران برای تقویت سپاه پاسداران، زمینه ای را فراهم کرد که سپاه پاسداران در جریان جنگ ایران و عراق و بویژه بعد از جنگ، حزب الله لبنان را سازمان بدهد و با امکانات مالی و نظامی زیاد تقویت کند. رابطه نزدیک حافظ اسد در سوریه با سران جمهوری اسلامی و رابطه نزدیک آنها با امل و بعدا حزب الله، ابعاد فعالیت جریانات اسلام سیاسی و جنبش اسلامی را گسترش و به کشورهای سوریه و عراق کشاند. در متن جنگ ایران و عراق، اپوزیسیون اسلامی شیعه عراق با محوریت حزب الدعوه تماما در خدمت جمهوری اسلامی قرار گرفتند. با سازمان دادن سپاه بدر عراق بوسیله سپاه پاسداران و کادرهای امل و حزب الله آنها هم در جنگ ایران و عراق شرکت کردند و هم در تقابل با صدام حسین در داخل عراق نقش محوری در گسترش نفوذ جمهوری اسلامی بازی کردند.
رقابت دو شاخه اسلام سیاسی شیعه و سنی در منطقه
در ادامه جنگ ایران و عراق دولتهای عربی با محوریت عربستان سعودی که جمهوری اسلامی آنها را دولتهای اسلام آمریکایی میدانست، نگران از نفوذ اسلام شیعی، ابتدا با تقویت صدام حسین در جنگ تلاش کردند مانع پیروزی و گسترش نفوذ جمهوری اسلامی بشوند و در قدم بعدی و همزمان این دولتها با تقویت جریانات اسلامی شاخه سنی در منطقه تلاش کردند همان راهی را بروند که جمهوری اسلامی برای تقویت جریانات اسلامی نوع شیعه در پیش گرفته بود. کمک های بی دریغ کشورهای غربی و پاکستان به مجاهدین افغان و بعدا کمک کشورهای عربی و پاکستان به القاعده و طالبان در کنار کمک قطر به اخوان المسلمین و طالبان و داعش و… رقابت دو شاخه جنبش اسلام سیاسی را در ابعاد وسیعی گسترش داد.
این سیاست باعث شد که دو شاخه جنبش اسلامی سنی و شیعه در کشورهای منطقه و حتی در ابعاد جهانی در هر کشوری که امکان و توان نفوذ داشتند به سرعت گسترش پیدا کنند. جنبش اسلامی از اواخر دهه هفتاد میلادی تا اوایل سال دو هزار بگونه ایی رشد و گسترش یافت که نگرانی کشورهای غربی و متحدین منطقه ای آنها را فراهم نمود.
با قدرتگیری بوش در آمریکا و خارج شدن کنترل جریانات اسلامی از دست دولتهای حامی و سازنده آنها در تقابل با منافع غرب و واقعه یازده سپتامبر ٢٠٠١ سیاست دولتهای غربی و در راس آنها آمریکا را دچار تغییر و تحول کرد. بنابر این از دهه هفتاد میلادی تا اوایل هزاره سوم جنبش اسلام سیاسی و جریانات منبعث از این جنبش از کمک بی دریغ دولتهای منطقه و قدرتهای غربی برخوردار بودند. اما با انفجار برجهای دو قلوی آمریکا در یازده سپتامبر ٢٠٠١ بخت جنبش اسلام سیاسی رو به افول رفت.
سیاست بوش و هیئت حاکمه آمریکا برای ساقط کردن طالبان از قدرت در افغانستان و همراهی دولتهای غربی با این سیاست، بعلاوه حمله آمریکا به عراق و اشغال این کشور، شرایط تازه ای در منطقه ایجاد کرد. سرنگونی صدام حسین و اشغال عراق فرصت گران بهایی در اختیار جنبش اسلام سیاسی گذاشت. برخلاف سیاست دول غرب که هدفشان تضعیف و مهار جریانات اسلامی بود، اشغال عراق باعث تقویت و گسترش تروریسم اسلامی در عراق و منطقه شد.
اشغال عراق و رشد مقطعی جریانات اسلامی
با اشغال عراق و سرنگونی صدام حسین، عراق تبدیل به یک کشوری ویرانه شد. کشوری که تمام زیر ساختهای اقتصادی و اداری آن تخریب شد. فقر و گرسنگی و کشتار بیرحمانه سایه شوم خود را بر آن گستراند. این سیاست تخریب و کشتار مردم بوسیله دولتهای غربی به رهبری آمریکا، عملا میدان و خلائی فراهم نمود که جمهوری اسلامی و جریانات اسلامی شیعه و سنی آنرا پر کردند. دولتی اسلامی ـ قومی در بغداد شکل گرفت. انواع دستجات مسلح اسلامی، عراق را به میدان تاخت و تاز و ترور خود تبدیل کردند. تقابل جریانات اسلامی شیعه و سنی زمینه ای فراهم نمود که بحران ایجاد شده فراتر از مرزهای عراق برود.
کشور سوریه که در سال ٢٠١١ شاهد اعتراض حق طلبانه مردم معترض در ابعاد میلیونی بود، بعد از چند ماه به میدان جنگ دستجات اسلامی تبدیل شد. این اعتراضات میتوانست اسد را سرنگون و سرنوشت جامعه را طور دیگری رقم بزند. ولی بحران عراق و گسترش جریانات اسلامی در کنار دخالت کشورهای منطقه و قدرتهای جهانی در سوریه، سایه شوم خود را بر این کشور انداخت و این کشور را به ویرانه ای بد تر از عراق تبدیل کرد. جامعه سوریه غرق خون و ویرانی به میدان جنگ نیابتی دستجات اسلامی شیعه و سنی و قومی تبدیل شد.
داعش این جریان بیرحم اسلامی که خود را به احیا کردن سنتهای پیغمبر و اصحاب اسلام متعهد میدانست، چنان جنایاتی را مرتکب شد که جامعه بشری را با بهت و حیرت مواجه کرد. این جریان با ایجاد رعب و وحشت اسلامی، موفقیتهایی کسب کرد که تمام دولتهای منطقه و جهان را دچار حیرت نمود. ترس و نگرانی از این هیولای اسلامی باعث شد ائتلافی جهانی علیه آن شکل بگیرد. این ائتلاف به رهبری آمریکا توانست در کمتر از یک سال با جنگی ویرانگر داعش را مهار و شکست بدهد. اما در پس این جنگ علاوه بر کشتارهای دسته جمعی و بیرحمانه، بخش زیادی از کشور عراق و سوریه به ویرانه تبدیل شد. چنانچه شهری مانند شنگال در شمال عراق چنان ویران شد که قابل سکونت نباشد و تمام ساکنان آن، خانه و کاشانه خود را ترک کردند. موصل و رقه و حلب و حمص و حما و دهها شهر دیگر در سوریه و عراق چنان تخریب شدند که بازسازی آنها به این زودی قابل تصور نیست.
از این مقطع تا به امروز سیر حوادث منطقه با هر افت و خیزی که جریانات اسلامی داشته اند، روند رو به افول آنها را نشان میدهد. این تحولات در بعد منطقه ای و جهانی نه تنها موقعیت جمهوری اسلامی در ایران را بیش از پیش تضعیف کرده است بلکه دورنمای قدرتمند شدن و قدرتگیری هر جریان اسلامی در منطقه را تاریک و تقریبا غیر ممکن کرده است.
جمهوری اسلامی و اسلام سیاسی در بطن بحران خاورمیانه (٢)
بحرانهای ساختاری جمهوری اسلامی نه تنها غیر قابل حل، بلکه ادامه آن باعث شده است قدم به قدم بخشی از پایه اجتماعی رژیم هم از آن فاصله بگیرند. امروز حتی بخش قابل توجهی از کادرها و چهره های مطرح حکومت که در ساختن این رژیم شریک بوده اند، به صف منتقدین و مخالفین و حتی دشمنان آن پیوسته اند. در نتیجه ریزش و پراکندگی صف رژیم جمهوری اسلامی، این حکومت امروز بیش از همیشه در هم ریخته، بحران زده و بشدت منزوی شده است. رژیم نه تنها از طرف رقبای جهانی و منطقه ای منزوی شده است، بلکه از طرف مردم هم به عنوان دشمن اصلی آزادی و رفاه شناخته میشود.
دشمنی رژیم با مردم و منفور بودن آن در جامعه تاثیرات عمیق سیاسی و فرهنگی بوجود آورده است. چنانچه بی اعتمادی به ادامه این حکومت و آینده رژیم تا دم در بیت رهبری هم رفته است. بخش عمده ای از خیل آخوند و آیت الله ها و تعداد قابل توجهی ازکادرهای نظامی و امنیتی و سیاسی رژیم اعتمادشان را نسبت به جمهوری اسلامی از دست داده و بعضا زبان به اعتراض و گله گذاری گشوده اند. بنابر این ما با رژیمی بحران زده مواجه هستیم که بحرانش ساختاری و لاعلاج است. از یک طرف شاهد انزوای رژیم در جهان هستیم از طرف دیگر تقابل مردم در ابعاد میلیونی با آن هر روز ابعاد وسیعتری پیدا میکند. همه این مولفه ها دست به دست هم داده و صف مدافعین رژیم را دچار تزلزل و ریزش کرده است. این آن بن بستی است که رژیم توان و امکان شکستن آنرا ندارد.
این بن بست تنها حاصل سیاست دولتهای پی در پی جمهوری اسلامی و یا حاصل تقابل کشورهای رقیب نیست. بلکه در پایه ای ترین سطح تحلیلی حاصل ماهیت اسلامی این رژیم است. بنابر این، نه راه گریزی از این بن بست هست و نه توان و امکان حل این بحرانها وجود دارد. این شرایط تا پایان عمر رژیم همراه آن خواهد بود.
بر بستر بحرانها و اعتراضات فوق موقعیت تازه ای در بعد سیاسی و اجتماعی در ایران بوجود آمده است. این موقعیت تازه حاصل جنگ اصلی مردم و رژیم اسلامی است که به مرحله حساسی رسیده است. این جنگ اصلی ترین مولفه است که میتواند سرنوشت جمهوری اسلامی را رقم بزند. کشمکش اقشار و طبقات مختلف جامعه ایران و در راس آنها جدال طبقه کارگر بر سر تامین معیشت و داشتن کرامت، مهمترین مولفه سیاسی گریبانگیر رژیم اسلامی است. جمهوری اسلامی برای خلاصی از این جدال تعیین کننده راه حلی ندارد و نمیتواند داشته باشد.
سرانجام جنگ و جدالی که بین توده معترض و گرسنه ایران، علیه رژیم آغازشده است، پایانش بدون شک شکست رژیم است. اما سوال این است آیا شکست رژیم با پیروزی طبقه کارگر و مردم تحت ستم همراه است یا نه؟ پاسخ قطعی به این بخش سوال بستگی به روندها، پیش شرطها و آمادگیهای معینی دارد که هنوز باید بوجود بیایند. بنابر این به همان اندازه که شکست جمهوری اسلامی در این جنگ و جدال اجتماعی محرز است، پیروزی جبهه آزادیخواهی و برابری طلبی و نقش رهبری کننده جنبش کارگری به همان اندازه روشن و محرز نیست. زیرا برای پیروزی آزادیخواهان و برابری طلبان و کمونیستها و در راس آنها رهبری و هژمونی سیاست کارگری، پیش شرط ها و مولفه هایی لازم است که هنوز باید فراهم بشوند. مهمترین مولفه برای این پیروزی بوجود آمدن شرایطی است که جنبش کارگری و تشکلهای مدنی بتوانند در دل اعتراضات جاری قد علم کنند و گسترش پیدا کنند.
تشکلها و شبکه های فعالین کارگری و چپ بتوانند نقش هدایت و رهبری اعتراضات را در محل کسب کنند. احزاب چپ و کمونیست با اتکا به سیاست کمونیستی و کارگری، لیدرهای جنبش کارگری و دیگر جنبشهای مترقی و آزادیخواهانه، بتوانند بخش قابل توجهی از این فعالین را با خود هماهنگ و همراه کنند. تحقق این مولفه ها پیش شرط پیروزی جبهه آزادیخواهی و چپ جامعه است.
البته در غیر این صورت سرنگونی جمهوری اسلامی همچنان در دستور جامعه است و مردم حکم به رفتنش داده اند. اما سرنگونی جمهوری اسلامی بدون مولفه های فوق هم پیچیده تر و هم پر هزینه تر خواهد بود و هم جانشین احتمالی آن یک نیروی مستبد و بورژوایی دیگری میتواند باشد که جایی برای آزادی و رفاه و برگرداندن حرمت و کرامت انسانی نمیماند.
اینجا است که ما به اهمیت و لزوم انسجام جنبش چپ و کمونیستی در تقابل با آلترناتیوهای بورژوایی میرسیم. بنابر این تقابل دو آلترناتیو چپ و راست و ناسیونالیستی و سوسیالیستی امر داده شده مبارزه طبقاتی در جامعه است. خواست و تمایل ما به وجود یا عدم وجود این تقابل و جدال فقط به شفافیت و قدرت آن نیرو میبخشد نه به بود و نبود آن. زیرا این یک داده اجتماعی و سیاسی در مبارزه طبقاتی است. تا وقتی که دو طبقه اصلی اجتماعی در جامعه وجود دارند، و امروز باید گفت تا وقتی که طبقه کارگر و طبقه بورژوا در جامعه حضور دارند، ابراز وجود دو جنبش، دو آلترناتیو و دو افق و دو سیاست متضاد امری داده شده جامعه است و به اراده هیچ حزب و جریانی گره نخورده است. آنچه احزاب و جنبشهای سیاسی میتوانند وظیفه خود تعریف کنند سازمان دادن، شفافیت بخشیدن و روشن کردن افق و سیاست این جنبشها برای ترسیم آینده جامعه و پیروزی یکی از آنها است. بنابر این هر انقلاب و تحول سیاسی احتمالی در آینده مهر این جدال را هم با خود دارد.
جمهوری اسلامی شاید بیش از اپوزیسیون چپ و راست خود از مشکلات و عواقب خطراتی که تهدیدش میکند آگاه است. برای خنثی کردن خطرات پیش رو علاوه بر سیاست سرکوب در داخل ایران تلاش مستمری میکند که در منطقه دست به اقدامات و سیاستهایی بزند که توجه جامعه و اپوزیسیون را به مشکلات خارجی سوق دهد و هم رقبای خود را به مشکلاتی خارج از مرزهای ایران مشغول کند.
صدور انقلاب یا بحران سازی در کشورهای منطقه
جمهوری اسلامی ابتدا با ایدئولوژی صدور انقلاب و بعدا با دخالت در کشورهای منطقه و سازمان دادن دستجات تروریست اسلامی، این استراتژی را تعقیب میکند که حکومتهای نوع خود را در کشورهای منطقه به قدرت برساند. نمونه برجسته آن دخالت در منازعه اسرائیل و فلسطین بود. کمک به سازمان دادن و تقویت حزب الله در لبنان و تقویت حماس در فلسطین، بحران منطقه را عمیق تر و پیچیده تر کرد. جمهوری اسلامی با این سیاستها نگرانی دولتهای منطقه را موجب شد. در مواردی توانسته است امتیازاتی از رقبای خود بگیرد و همزمان جبهه ای از دولتهای رقیب را در مقابل خود ایجاد کند. نگرانی دولتهای منطقه از جمله دولتهای حاشیه خلیج و برجسته شدن نقش اتحادیه عرب در مقابل جمهوری اسلامی از آن جمله اند.
در نتیجه این اقدامات رقابت این دولتها با جمهوری اسلامی تا حد تخاصم آشکار پیش رفته است. اما در متن این رقابتها جریانات اسلامی تروریست نوع سنی در کشورهای منطقه عروج کردند.
سرخوردگی و شکست ناسیونالیسم عرب در جریان جنگ اعراب و اسرائیل بستری را بوجود آورده بود که جریانات اسلامی خود را آلترناتیو عملی و کاراتری از ناسیونالیستهای عرب در مقابل "اسرائیل صهیونیست و آمریکای امپریالیست" معرفی کنند. دولتهای عربی و قدرتهای جهانی برای مقابله با نفوذ جمهوری اسلامی، جریانات اسلامی سنی را تقویت کردند. در چنین شرایطی بود که رقابت دسته جات شیعه و سنی وسعت و گسترش یافت. علاوه بر این سیاست جنگ افروزی مذهبی رژیم اسلامی در مناطق مختلف خاورمیانه، یکی از دلایل شکلگیری جریانات مرتجع سنی بوده است. پاکسازی های قومی و مذهبی در عراق و سوریه توسط اوباشان نیابتی جمهوری اسلامی از ان جمله اند.
سر برآوردن و تحرک جریانات اسلامی نوع سنی، مانند اخوان المسلمین و القاعده و بعدا داعش و بوکو حرام و طالبان و دهها سازمان و گروه تروریست اسلامی از نوع سنی اساسا بعد از قدرت گیری جمهوری اسلامی وارد معادله سیاسی در منطقه شدند. این تحرک هم عکس العملی به دولتهای پرو غرب منطقه بود و هم رقابت آنها با جریانات اسلامی نوع شیعه که نگران گسترش نفوذ آنها بودند.
اما بستر عمومی این رقابتها فقط مسائل سیاسی ایدئولوژیک نبود. توجه قدرتهای جهانی و منطقه ای به خاور میانه و کشورهای شمال آفریقا در عین حال بر سر دسترسی و سهیم شدن در منابع مهم اقتصادی در این کشورها بوده و هست. چنانچه علاوه بر وجود نیروی کار ارزان در این کشورها ۶۵% نفت و ۴۵% گاز جهان در این منطقه موجود است.
ترس و نگرانی قدرتهای جهانی و دولتهای منطقه از قدرت گیری اسلام نوع شیعی به رهبری جمهوری اسلامی بعد از قدرتگیری حزب الله در لبنان و بویژه بعد از قدرتگیری جریانات نزدیک به جمهوری اسلامی در عراق بعد از اشغال عراق بوسیله آمریکا و سرنگونی صدام حسین، ابعاد کشمکش جمهوری اسلامی و رقبا را وارد فاز جدیدی کرده است.
زمانیکه جمهوری اسلامی در پی بدست آوردن سلاح اتمی است و موشکهای پیشرفته و تهدید کننده را صاحب شده است، عربستان سعودی ناچار میشود صدها میلیارد دلار خرج خرید سلاحهای پیشرفته بکند و رقابت تسلیحاتی در منطقه ابعاد جدیدی به خود میگیرد.
در ادامه این رقابتها و نگرانی از نقش جمهوری اسلامی به عنوان کشور دشمن حکومتهای عربی منطقه و دشمن اسرائیل، این دو جبهه متخاصم در مقابل جمهوری اسلامی به هم نزدیک شده اند. در متن این بحرانها و رقابتها هیچ کدام از کشورهای منطقه شریک قابل اعتماد و قابل اتکایی برای بورژوازی جهان نیستند. چنانچه "توسعه و رونق اقتصادی در منطقه در درجه اول بستگی به قیمت نفت دارد. حتی با وجود قیمت بالای نفت از سال ۱۹۷۰ تا سال ۱۹۸۵ رشد و توسعه اقتصادی منطقه پایین تر از آسیای شرقی بوده است. از نقطه نظر ادغام در تجارت جهانی سهم منطقه چیزی بیش از ۴/۳ % از تجارت در جهان می باشد. صادرات عمده منطقه مواد خام و در درجه اول نفت و گاز است و دو سوم واردات این کشورها کالاهای پیش ساخته هستند."
در مناسبات بین المللی، بسته به اینکه هر حکومتی در خاور میانه، چه نوع رابطه ای با نظام اقتصادی- سیاسی جهان دارد، جایگاهش در جامعه جهانی و بازار جهانی اقتصاد متفاوت خواهد بود. در صورت همراهی و همگرایی، مانند مورد عربستان سعودی که متحد قدرتهای جهانی است در بهترین حالت شریک بخش اقتصادی غیر استراتژیک میشود و عملا همچنان در حاشیه بازار اقتصادی جهانی قرار میگیرد. زیرا موقعیت او را غیر قابل اتکا و غیر قابل اعتماد میدانند. در شرایط رقابت و سر به راه نبودن، مانند جمهوری اسلامی، آنرا تحت فشار قرار میدهند که مهارش کنند. در این مورد نه تنها در حاشیه بازاراقتصاد جهانی نگه اش میدارند بلکه با انواع تحریمهای اقتصادی او را در تنگنای مرگ و زندگی قرار میدهند.
این موقعیت جمهوری اسلامی در بازار جهانی امروز است. همین مولفه جمهوری اسلامی را در موقعیتی قرار داده است که راه پس و پیش ندارد حتی اگر تسلیم خواست قدرتهای جهانی هم بشود به دلیل ماهیت اسلامی آن غیر قابل اعتماد باقی خواهد ماند. علاوه بر این جنگ و جدال مردم با جمهوری اسلامی در چنین شرایطی در ابعاد وسیعی در جریان است. تورم و گرانی به حد غیر قابل تحملی رسیده است. قیمت دلار به هر دلار 30 هزار تومان رسیده است و زندگی عادی برای شهروندان را به جهنم تبدیل کرده است. روشن است این اوضاع نمیتواند برای طولانی مدت دوام داشته باشد. اما این اوضاع به چه نتایجی ختم میشود به آمادگی نیروهای اپوزیسیون گره خورده است. چپ و راست جامعه برای قدرت گیری خیز برداشته اند و هرکدام دارند نیروها و متحدین خود را حول آلترناتیو مورد نظرشان بسیج میکنند. آیا چپ درایت و تجربه و توان اینرا دارد که این اوضاع را به نفع آلترناتیو خود فیصله ببخشد یا نه باید دید.
محمد آسنگران