در شيوة توليد سرمايهداري «حق خوردن» موجود نيست
رکسانا خرم نژاد
August 29, 2020واقعیت کمونیسم چیست
اقتصاد ســياسي مارکسيســتي
بخش سوم
در شيوة توليد سرمايهداري «حق خوردن» موجود نيست
در دو شماره قبل گفتيم شالوده يا اساسِ هر نظام اجتماعي، زيربنايِ اقتصادي و شيوة سازمانيابي توليد در آن جامعه است و هر زيربناي اقتصادي مشخص، روبناي سياسيِ سازگار با خود را نياز دارد و آن را بهوجود ميآورد. روبناي سياسي شامل سياست و ايدئولوژي و فرهنگ و اخلاقيات حاکم در جامعه است اما وجه تعيينکنندة آن، دولت يا قدرت سياسيِ حاکم ميباشد. زيربناي اقتصادي جامعه و روبناي سياسيِ آن، سطوح مختلفِ سازمانيابي جامعهاند که درهمتنيده بوده و در رابطة برهمکنش متقابل عمل و حرکت ميکنند.
در شمارههاي قبل همچنين گفتيم، توليد بهشکل انتزاعي انجام نميشود بلکه بر بستر روابط توليدي مشخصي ميتواند انجام بپذيرد که ميان مردم برقرار ميشود. روابط توليدي در سه وجه متبلور ميشود: مالکيت بر ابزار توليد، توزيع ثروت حاصل از فرآيند توليد و جايگاه هر کس در فرآيند توليدِ اجتماعي.
مفهوم ديگري از اقتصاد سياسي مارکسيستي را که بحث کرديم، تضاد يا برهمکنشِ متقابلِ ميان نيروهاي توليدي (نيروهاي مولده) و روابط توليدي بود. رفيق آواکيان توضيح ميدهد: «تضاد ميان نيروهاي توليدي و روابط توليدي يکي ديگر از نکات اساسي مارکس است. وقتي آن را بيان مي کنيم خيلي واضح بهنظر ميآيد. اما مارکس بايد سالها وقت صرف مي کرد ... تا از ظواهر بيروني به تضادي که در هستة مرکزي سيستم قرار دارد برسد: تضادي که توسط او و به طور کلي در مارکسيسم بهعنوان تضاد ميان نيروهاي توليدي و روابط توليدي شناسايي شده است. اين تضادي که محرکِ اساسي سيستم است بهنوبة خود به تضاد ديگري پا ميدهد (و داراي رابطة دروني ديالکتيکي با آن است). يعني تضاد ميان ... زيربناي اقتصادي و روبنايي که برمبناي آن زيربناي اقتصادي استقرار يافته و کارش تقويت آن است. ...» (آواکيان. پايه مادي انقلاب کمونيستي و روش انجام آن، اوت 2014)
منظور از نيروهاي توليد (يا نيروهاي مولده) دانش، مهارتها، ابزار و منابعِ در دسترس جامعه براي توليدِ نيازهاي گسترشيابندة آن است. در اين مجموعه، خود انسان و مهارتها و کارش مهمترين جزء است. هنگامي که از تحولات عظيم توليدي مانند اختراع «کشاورزي» در عصر نوسنگي (قريب به 12 هزار سال پيش) و اختراع «ماشين بخار» در قرن هيجدهم، صحبت ميکنيم درواقع در مورد رشد نيروهاي توليدي سخن ميگوييم. در عصر نوسنگي، کشت زمين و اهلي کردن دانههاي وحشي و حيوانات جاي توليد غذا ازطريق شکار و گردآوري دانه را گرفت. فرآيند توليد، آسانتر و محصول فراوانتر و خطرات توليد نيازهاي زندگي کمتر شد. رشد نيروهاي توليدي ضرورتِ تغيير «روابط توليدي» را بهوجود آورد. اين روابط و همراه با آن روابط اجتماعي و بهطور کلي ساختار اجتماعي تغيير کرد. بهجاي زندگي اشتراکي کموني، نظام مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و تملک خصوصيِ اضافه توليد و اسير کردن انسانهاي ديگر براي کار روي زمين بهمثابه بَرده و تقسيم کار جنسيتي ميان زن و مرد بهوجود آمد و «دولت» نيز بهظهور رسيد. قشري بهوجود آمد که کارش مديريت و توليدات هنري و فکري براي عامه بود. بهاينترتيب، تقسيم کار يدي و فکري ظهور يافت. کليت اين فرآيند را انگلس در کتاب «منشاء خانواده، دولت و مالکيت خصوصي» شرح ميدهد و از آن زمان تاکنون پژوهشهاي دقيقتر، نظرية ماترياليست تاريخيِ انگلس را تاييد ميکنند. اين عصر هزاران سال به طول انجاميد. رشتههاي توليدي جديد براي توليد نيازهاي جديد مانند سنگتراشي، سفالکاري، ريسندگي و بافندگي و معماري پا به عرصه وجود نهاد.
مجموعه تغييرات اين دوره موجب دگرگونيهاي وسيع در شکل و شيوه زندگاني اجتماعي بشر شد. به موازات رشد بيشتر نيروهاي توليدي، ضرورت تغيير نظام روابط توليدي و روبناي سياسيِ از بردهداري به فئودالي بهوجود آمد. با گذشت هزاران سال ديگر و رشد نيروهاي توليد، روابط توليدي سرمايهداري و طبقة بورژوازي در بطن نظام فئودالي بهوجود آمد. روابط توليدي سرمايهداري مبتني بر مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و استثمار کارگر "آزاد" که صاحب هيچ ابزار توليدي نبود و نيروي کارش را بهعنوان کالا در ازاي مزد به سرمايهدار ميفروخت (و به اين معنا نسبت به رعيت، "آزاد" محسوب ميشد) در بطن فئوداليسم بهوجود آمد. اما، سلطة قدرت سياسي فئودالي مانع از ريشهکن شدن کامل روابط توليدي فئودالي و رهايي دهقانان و باز شدن راه توسعة بيشتر نيروهاي توليدي بود. اين مانع با انقلابهاي بورژوايي، بهويژه انقلاب بورژوايي در فرانسه (1789) درهم شکسته شد.
البته اين مسير بسيار پر فراز و نشيبتر و متلاطمتر از آن چه بود که در اينجا به اختصار و با قصد ارائه تصويري کلي از اين تضاد و برهمکنش متقابل ميان نيروهاي توليدي-روابط توليدي و زيربناي اقتصادي-روبناي سياسي و حرکتِ حاصل از اين تضادها داده شد.
بنابراين، بنياديترين فعاليت بشري که توليد و توزيع نيازمنديهاي زندگي است، فقط در چارچوب روابط توليديِ معيني ميتواند انجام بگيرد. به قول رفيق آواکيان، «هرچند اين نکته جزو الفباي مارکسيسم است اما بدبختانه بسيار کم درک شده است. و رک بگويم مارکسيستها خيلي کم آن را درک کرده يا دست کم بهشکل زنده درک نکردهاند.»
توليد در جامعة بشري همواره اجتماعي بوده است. اما سرمايهداري توليد اجتماعي را به مقياس عظيم و جهاني رساند. ازيک طرف، آحاد بشر در سراسر کرة زمين مشترکا و در تقسيم کاري جهاني توليد را پيش ميبرند اما ازطرف ديگر، اين کار اجتماعي عظيم مستقيما اجتماعي نيست و با واسطة بازار خصوصي سرمايهداري اجتماعي ميشود و قشر قليل سرمايهداران در رقابت با يکديگر اين کار اجتماعي و توزيع و نوع کاربري ثروتهاي توليد شده توسط آن را کنترل ميکنند. نيروهاي توليدي تا آن درجه رشد کردهاند که جامعة بشري با صرف ساعات کمي از کار ميتواند وفور غذايي و امکاناتي عظيمي را براي چند برابر جمعيت فعلي کره زمين بهوجود آورد. اما، تملک و کنترل خصوصيِ نيروهاي توليدي براي اکثريت مردم جهان، فقر و گرسنگي و مرگ و مير از بيماريهاي قابل درمان را توليد ميکند. نگهبانان و تحميلکنندگان اين وضع دولتهاي سرمايهداري حاکم هستند. اما علتِ اساسي اين فاجعه آن است که به کارگيريِ عقلايي اين نيروهاي توليدي عظيم در چارچوب روابط سرمايهداري غير ممکن است و استقرار روابط توليدي اشتراکي و تعاون و همکاري داوطلبانه آحاد بشر تنها راه حل است.
اما تحقق اين راه حل در همه کشورهاي جهان نيازمند انقلاب کمونيستي، درهم شکستن دولتهاي حاکم از طريق جنگهاي انقلابي و استقرار جمهوري سوسياليستي نوين است.
چرا در نظام سرمايهداري مردم از " حق خوردن" که حقي ابتدايي است برخوردار نيستند؟
باب آواکيان در اثر معروف «پرندهها نميتوانند کروکوديل بزايند اما بشر ميتواند افقها را در نوردد» مينويسد: «... در اين نظام "حق خوردن" وجود ندارد؟ مردم ميتوانند حق خوردن را بخواهند اما در چارچوب کارکرد اين نظام چنين حقي وجود ندارد. در چارچوب ديناميکهاي سرمايهداري تحقق چنين حقي ممکن نيست. مثالهاي آن را مکرر ديده و ميبينيم. مثلا همين موج بيکاريهاي تکاندهندة اخير. سرمايهداري، بينوايي عظيم را آفريده و آن را ابقا ميکند (هرچند در کشورهاي امپرياليستي نيز فقر مسلمي وجود دارد اما اين فقر تا حدي توسط خصلت انگلي امپرياليسم که از فوق استثمار مردم جهان بهخصوص در جهان سوم "تغذيه" ميکند پنهان ميشود. زيرا بخشي از اين "يغما" به پايين، بهخصوص به درون طبقات مياني کشورهاي امپرياليستي "نشت" ميکند. اما اگر به جهان بهمثابه يک کليت نگاه کنيم، سرمايهداري فقر عظيمي را خلق و ابقا ميکند.) شمار عظيمي از مردم جهان به اندازهاي که براي سلامت انسان لازم است دسترسي به غذا ندارند و عموما قادر به تامين شرايط سلامتي خود نيستند. بنابراين در سرمايهداري مردم از حق ابتداييِ خوردن هم محرومند. اگر آن را بهعنوان "حق" اعلام کنيم و مردم براي گرفتن "حق" خود به اماکني که غذا بهعنوان کالا فروخته ميشود رفته و اعلام کنند، "ما حق خوردن داريم و اين حق اساسيتر از حق شما در توزيع فرآوردهها بهعنوان کالا و انباشت سرمايه است" و بعد شروع به برداشتن و خوردن آنها کنند، ميدانيم که چه اتفاقي ميافتد و ميدانيم هر زمان که مردم چنين کاري کردهاند چه شده است: "غارتگران خياباني را به گلوله ببنديد!". ...نظام سرمايهداري بيکار کردن مردم را غير قانوني نمي کند (زيرا بيکار کردن براي ديناميکهاي انباشت سرمايهداري واقعا مهم است) اما خوردنِ بدون پرداخت قيمت غذا را غير قانوني ميکند – حق خوردن را غير قانوني ميکند. و اگر مردم اعلام کنند فارغ از اينکه ميتوانند براي سرمايهداران کار سودآور انجام دهند يا خير، حق خوردن دارند، آنگاه نمايندگان و سخنگويان سرمايهداري و طبقه حاکمه (دست کم برخي از آنان) به مردم لقبهايي مانند "تنبل" و "بيلياقت" و غيره ميدهند.»
در اينجا، آواکيان رابطة ميان «حق» که مقولهاي مربوط به روبناي سياسي است و شيوة توليد سرمايهداري را با مثالي که براي همه آشنا است توضيح داده و نشان ميدهد که روبناي سياسي و قانوني و حقوقي و شکلهاي آگاهي اجتماعي مسلط در جامعه را درنهايت، شيوة توليد يا ساختار اقتصادي جامعه تعيين ميکند. يا به گفتة مارکس: « نحوة توليد زندگي مادي، فرآيند عام حيات اجتماعي، سياسي و فکري را شکل ميدهد.» (مارکس. درآمدي بر نقد اقتصاد سياسي. ژانويه 1859 لندن)
حال بياييد به مهمترين عنصر روبناي سياسي يعني دولت و دستگاه سرکوب آن نگاه کنيم. آواکيان در همان مقاله ميپرسد: «اگر قانون و دستگاه سرکوب يعني نيروهاي مسلح، پليس، دادگاهها، زندانها و بوروکراسي و دستگاه اداري نبود، روابط اقتصاديِ استثمارگرانة حاکم و روابط اجتماعيِ ستمگرانة ملازمِ آن چگونه ميتوانست ادامه يابد؟ اگر اينها نبود، سلطة مرد بر زن، سلطة ملل يا "نژاد"هاي خاص بر ملل و نژادهاي ديگر بدون وجود روبنايي که آنها را نگهباني و تقويت ميکند چگونه ادامه مييافت؟ اگر روبنا (يعني، سياست، ايدئولوژي و فرهنگ و اخلاقياتي که در ميان مردم تبليغ ميشود) هماهنگ با روابط اجتماعي و اساسا روابط اقتصاديِ حاکم نبود، چه ميشد؟ مطمئنا تعادل و عملکرد نظام برهم ميخورد.»
در مثالي ديگر آواکيان توجه را به رابطة ميان شيوة توليد سرمايهداري و ارزشهايي که طبقة حاکمه در جامعه رواج ميدهد جلب ميکند: «… چرا ايدة همکاري و تعاون ميان انسانها، آزاد از قيود رقابت و نزاعهايي که خصلت جامعة کنوني است، بهعنوان ارزشهاي متعالي تبليغ نميشود؟ ...چرا مدام گفته ميشود که جامعه نميتواند از طريق ديگري بهجز بازار و روابط بازاري، بهجز ازطريق توليد و مبادله کالائي کار کند؟ زيرا ارزشها و افکاري که تبليغ ميشود منطبق بر کارکرد سيستمي است که در آن زندگي ميکنيم و اين سيستم بايد به اين طريق کار کند. تصورش را بکنيد که هر برنامه تلويزيوني و فيلم و آوازي بهجاي رقابت، ارزشهاي همکاري و تعاون، ضرورت شکستن زنجيرهاي ستم هزاران ساله مردان بر زنان و... ستم ملتي بر ملل ديگر را تبليغ ميکرد! خيلي سريع، سياستمداران و ديگر نمايندگان طبقة حاکمه به آن حمله کرده و يادآوري ميکردند که اين ايدهها ممکن است زيبا بهنظر آيند اما منجر به دهشت و فروپاشي جامعه ميشود. ...موردِ "فروپاشي خانواده" را در نظر بگيريم. چطور ممکنست در اين نظام زن بهعنوان همسر و مادر تعريف نشود؟ هرچند امروزه بسياري از زنان ميتوانند از خانه بيرون بروند و صاحب حرفهاي باشند اما هنوز بايستي 50 هزار دلار براي يک عروسي خرج کنند و هنوز هم بايستي نقش سنتي زن و مادر را بيشتر از هر نقش ديگر بازي کنند. ...چون "خانوادة هستهاي سنتي" بخشي لاينفک و به يک معنا جزيي اجتنابناپذير از جامعة مبتني بر ديناميکهاي توليد و مبادله کالايي است که سرمايهداري بيان خاص آن ميباشد. ...» (آواکيان. همانجا)
انقلاب کمونيستي و نه چيزي کمتر!
در اوضاع کنوني که موج اعتصابات سراسري از پالايشگاهها و صنايع پتروشيمي و هفتتپه و هپکو و تا آذرآب و شرکت برق و شهرداري؛ و از شوش و اهواز و آبادان و اراک تا اصفهان و لامرد و اردبيل و ماهشهر و اليآخر برخاسته است، درک اين واقعيت اهميت چندباره يافته که در شيوه توليد سرمايهداري «حق خوردن» موجود نيست و حق کار تا زماني و براي کساني هست که بتوانند بر سود سرمايه بيفزايند و يک روبناي سياسي (دولت حاکم با محوريت قواي نظامي و سرکوب امنيتي) براي حفظ و تحميل اين وضع وجود دارد. وظيفه کمونيستهاي انقلابي است که ضرورت انقلاب کمونيستي را هرچه عميقتر و علميتر درک کرده و در اين اعتصابات به تبليغ و ترويج آن (و نه چيزي ديگر يا کمتر از آن) پرداخته و بر پايه هدف و افق و برنامه و نقشه راه انقلاب کمونيستي که حزبمان ارائه داده شمار بسياري از مبارزين اعتصابات را به اين راه که تنها راه رهايي است جلب کنند و بهاينترتيب توان حزبمان را بهلحاظ کمي و کيفي براي آغاز و به فرجام رساندن انقلاب، تقويت کنند. زيرا، نظام سرمايهداري، فارغ از اينکه تحت مديريت رژيمي مانند جمهوري اسلامي باشد يا رژيمهاي سلطنتي و نظامي، اصلاحناپذير است؛ روبناي سياسي و زيربناي اقتصادي آن بايد نابود شود و نظامي بنيادا متفاوت با روبناي سياسي و زيربناي اقتصادي سوسياليستي جايگزين آن شود تا نهفقط کارگران بلکه تمامي قشرهاي تحت ستم و استثمار رها شوند.
به نقل از نشريه آتش106 – شهریور99
atash1917@gmail.com
n-atash.blogspot.com