چرا منصور حکمت درکي نادرست و غير مارکسيستي از سوسياليسم دارد؟

سیامک صبوری
August 24, 2020

آناتومي بورژوا دمکراسي چپ ايران

بخش هشتم: چرا منصور حکمت درکي نادرست و غير مارکسيستي از سوسياليسم دارد؟

بنا به تصور منصور حکمت: «سوسياليسم جنبش بازگرداندن اختيار به انسان است. جنبشي براي خلاص کردن انسان‌ها از جبر اقتصادي و از اسارت در قالب‌هاي از پيش تعين‌شده توليدي. جنبشي براي از بين بردن طبقات و طبقه‌بندي انسان‌ها.» (مارکسيسم و جهان امروز: 265) و «سوسياليسم، خلاصي کامل انسان از هر نوع محروميت و اسارت و غلبه او بر مقدرات اجتماعي و اقتصادي خود است. اما همه اين‌ها تنها با از ميان بردن سرمايه به‌عنوان قدرتي خارج از کنترل توليدکننده مستقيم و تقابل آن با کار مزدبگير مقدور مي‌شود».(تفاوتهاي ما: 220)

به‌ظاهر ايرادي در اين جملات و تعابير نيست. اما آن‌چنان که نشان خواهيم داد درکِ منصور حکمت از سوسياليسم، دولت ديکتاتوري پرولتاريا و جامعه سوسياليستي يکي از ايده‌آليستي‌ترين و غير مارکسيستي‌ترين عناصر منظومه فکري او است. چيزي که اساسا از نگاه غير ماترياليستي ديالکتيکي او به جامعه، تاريخ و نظام سرمايه‌داري نشأت گرفته و نهايتا به‌نوعي از رفرميسم سوسيال دمکرات در افق استراتژيک و پراتيک سياسي او و پيروانش منتهي مي‌شود.

سوسياليسم يا کمونيسم؟

حکمت، اساساً تفاوتي ميان دو مفهوم سوسياليسم و کمونيسم قائل نيست. يا دقيق‌تر اين‌که هيچ خط تمايزي ميان جامعه سوسياليستي و جامعه کمونيستي ترسيم نمي‌کند و خواننده آثار او متوجه نمي‌شود اين‌ها دو مرحله از جامعه بشري هستند و يا يک چيز؟ به باور وي «اساس اين انقلاب، لغو سيستم کار مزدي و اشتراکي کردن کل وسايل توليد و توزيع است... بايد اين را تأکيد کرد که سوسياليسم يک نظام اقتصادي بدون پول و بدون اشتغال مزدي است و سپس امکان‌پذيري سازماندهي توليد بدون کالا بودن نيروي کار را نشان داد».(مارکسيسم و جهان امروز: 252 و 271) و همين تعبير را در مورد کمونيسم هم به کار مي‌برد (يک دنياي بهتر: 346) و تأکيد مي‌کند که «برنامه ما، برقراري فوري يک جامعه کمونيستي است. جامعه‌اي بدون تقسيم طبقاتي، بدون مالکيت خصوصي بر وسايل توليد، بدون مزدبگيري و بدون دولت» (همان‌جا: 353) (تأکيدات از ما است)

اما واقعيت چنين نيست. زمين سخت واقعيت و ضرورت‌هاي برآمده از يک جامعه طبقاتي هفت هزار ساله و انبوهي از تضادها و بقاياي روابط توليدي، مناسبات اجتماعي و باورها و عادات و عقايد دنياي کهن، حتي پس از سرنگوني دولت ديکتاتوري بورژوازي، پيروزي انقلاب کمونيستي و استقرار سوسياليسم ادامه دارند. تضادهاي ضروري که نه با آرمان و اراده و تمايل، بلکه برمبناي تشخيص واقعيت و سپس تغيير واقعيت بر مسيرهايي مشخص، قابل حل کردن و رسيدن به آزادي هستند. مارکسيسم در صورت‌بندي و توضيح اين واقعيت و ضرورت‌هاي برآمده از آن، به‌روشني دو مرحله از تکامل جامعه بشري يعني «فاز نخست جامعه کمونيستي» (سوسياليسم) و «فاز بالاتر جامعه کمونيستي» (کمونيسم) را از هم تفکيک مي‌کند  و معتقد است «بين جامعه سرمايه‌داري و جامعه کمونيستي، يک دوره تحول انقلابي از اولي به دومي وجود دارد» (نقد برنامه گوتا: 17 و 24) مارکس برخلاف آنارشيست‌ها و شبه آنارشيست‌ها بر اين باور نبود که در کوتاه‌مدت مي‌توان دولت را ملغي کرد، کار مزدي را لغو کرد و کمونيسم را «فورا» مستقر کرد.

برابري يا کمونيسم؟

يکي ديگر از مفاهيم نادرست بحث حکمت در رابطه با سوسياليسم و جامعه سوسياليستي، مقوله «برابري» است. او معتقد است: «مقولات و مفاهيم معيني... به‌عنوان مفاهيمي مقدس در فرهنگ سياسي توده‌هاي مردم در سراسر جهان جاي گرفته‌اند. آزادي، برابري، عدالت و رفاه در صدر اين شاخص‌ها قرار دارند... کمونيسم کارگري جنبشي براي دگرگوني جهان و برپايي جامعه‌اي آزاد، برابر، انساني و مرفه است» (يک دنياي بهتر: 334) و «جامعه کمونيستي به اين ترتيب براي نخستين بار به آرمان آزادي و برابري انسان‌ها به‌معني واقعي کلمه جامه عمل مي‌پوشاند. آزادي نه‌فقط از ستم و سرکوب سياسي بلکه از اجبار و انقياد اقتصادي و اسارت فکر». (همان‌جا: 347)

در بخش سوم1  اين مقالات از نگاه ايده‌آليستي حکمت به مقولاتي مثل «ذات انسان»، «هويت سوسياليستي انسان» و مغايرت آن با واقعيت و ماترياليسم تاريخي مارکسيستي صحبت کرديم. اکنون بارقه همان بحث را در مورد مساله «برابري» هم شاهديم. پاسخ به حکمت را ترجيح مي‌دهيم از زبان مارکس خطاب به پرودون و انگلس خطاب به دورينگ بدهيم که گفتند: «تصور برابري... محصول تاريخي است که براي به‌وجود آمدنش روابط تاريخي خاصي ضروري بود... برابري هر چيزي است به‌جز حقيقت جاوداني» (آنتي دورينگ: 106) و «بديهي است که تمايل به برابري از مختصات قرن ما است. حال اگر کسي بگويد که قرن‌هاي گذشته با نيازمندي‌ها، وسايل توليدي کاملا متفاوتي دورانديشانه در راه تحقق برابري فعاليت مي‌کردند، چنين فردي در درجه نخست ابزار توليد و انسان‌هاي قرن ما را به‌جاي وسايل و انسان‌هاي قرن‌هاي گذشته قرار داده است و شناخت غلطي از حرکت تاريخ دارد» (فقر فلسفه: 118)

پس مفهوم برابري برخلاف تصور حکمت، نه يک ارزش ذاتي و ابدي و يک هدفِ در خود و مفهوم کمونيستي، بلکه محصول يک دوران مشخص از تاريخ بشر يعني جامعه سرمايه‌داري است. چنان که مارکس تشريح کرد برابري حقوقي انسان‌ها در جامعه سرمايه‌داري ملازم با «مبادله برابرها» در توليد کالايي سرمايه‌داري است (نقد برنامه گوتا: 16) و در مقابل نظام سلسله مراتبي فئودالي که انسان‌ها در مقابل قانون و دولت در موقعيت‌هاي نابرابر قرار دارند. برابري و تلاش براي تضمين برابري انسان‌ها (شهروندان در نظام سرمايه‌داري) زماني معني دارد که «نابرابري» در بطن روابط آن جامعه يعني در دل نظام طبقاتي وجود داشته باشد. مفهوم «برابري» -حتي در معني برابري سوسياليستي- در کُنه و اساس خود با کمونيسم و جامعه کمونيستي مغاير و متضاد است. ما در جهان کمونيستي ارزشي به نام «برابري» نداريم چون نابرابري وجود ندارد که ارزش‌ها و هنجارها و قوانين برابري‌طلبانه در مقابل آن قدم علم کنند؛ چون طبقات و تمايزات طبقاتي موجود نيستند که مناسبت بين مردم در پروسه توليد را برمبناي تمايز طبقاتي پيش ببرند. از اين رو باب آواکيان گفت: «کمونيسم حرکت به وراي برابري است. يعني حرکت فراسوي جامعه‌اي که مقوله برابري در آن‌جا موضوعيت ندارد.... آيا مي‌خواهيم نابرابري را رواج دهيم؟ نه! چون مي‌خواهيم به کمونيسم برسيم، مي‌خواهيم به وراي توليد و مبادله کالايي و قانون ارزش برويم». (کمونيسم نوين: 161)

اما در دوران گذار سوسياليستي به‌سمت کمونيسم جهاني، برابري يک مفهوم مهم، کارآمد و ضروري است. دقيقا به اين علت که هنوز نابرابري به‌اَشکال مختلف -اگرچه کيفيتا متفاوت با نابرابري موجود در نظام سرمايه‌داري- در بطن جامعه موجود است. مارکس به‌درستي اين ويژگي دوران گذار جامعه سوسياليستي را تشريح کرد که «جامعه‌اي که تازه از جامعه سرمايه‌داري سر برمي‌آورد... که به‌لحاظ اقتصادي، اخلاقي و فکري هنوز علائم زاده شدن از زهدان جامعه کهن را با خود دارد». (نقد برنامه گوتا: 15) و انواع نابرابري‌هاي برجاي‌مانده از جامعه طبقاتي قديم هنوز تا مدت‌ها در بطن جامعه جديد موجودند. از همه مهم‌تر نظام مزدي و اصلِ سوسياليستي «به هر کس به اندازه کارش».

نظام مزدي

حکمت در آثار متعددش لغو کار مزدي و برانداختن نظام مزدي را به‌عنوان شرط ضروري سوسياليسم تعريف کرد و برمبناي همين درک نادرست به اين نتيجه رسيد که «سوسياليسم به‌معناي مورد نظر مارکسيست‌ها تا امروز عملا جايي برپا نشده است». (مارکسيسم و جهان امروز: 256) او البته هيچ‌گاه -ازجمله در سند يک دنياي بهتر- توضيح نداد که نظام مزدي را چگونه و در چه فرايندي ملغي کرده و چه سيستمي را جانشين آن خواهد کرد. ادعاي «لغو فوري کار مزدي» در امتداد همان درک شبه آنارشيستي «استقرار فوري جامعه کمونيستي» است.

مساله کار مزدي مربوط به بحث توزيع و نظام توزيع در جامعه است. مقوله مهمي که در کنار مالکيت بر ابزار توليد و چگونگي مناسبات مردم با هم در پروسه توليد، يکي از عناصر سه گانه هر شيوه توليد اجتماعي است. مارکسيسم به‌درستي بر اين باور است که مزد و نظام مزدي بايد لغو شوند و ما در جامعه کمونيستي چيزي به نام مزد نداريم. شعار و الگوي جامعه جهاني کمونيستي در مورد مساله توزيع؛ «به هر کس به اندازه نيازش است». اما مارکس با تحليل واقعيت و ضرورت‌هاي پيشِ پاي انسان در جريان سرنگون کردن نظام سرمايه‌داري، استقرار دولت ديکتاتوري پرولتاريا و ساختمان سوسياليسم، برخلاف آنارشيسم و شبه آنارشيسم به‌درستي دريافت که اصلِ «از هر کس به اندازه توانش و به هر کس به اندازه نيازش» و لغو نظام توزيع مبتني بر ميزان کار، يک شبه و حتي در کوتاه‌مدت ممکن نيست و بخشي از همان فرايند حرکت جامعه سوسياليستي به‌سمت کمونيسم است.

در دوران گذار سوسياليستي، اصل و الگوي توزيع در جامعه، «از هر کس به‌اندازه توانش و به هر کس به اندازه کارش» خواهد بود. به اين شکل که هر فرد کارکُني خود را درگير کار توليدي جامعه کرده و حجمي از فرآورده‌هاي مصرفي توليد شده در جامعه را بر حسب ميزان کارش دريافت مي‌کند. اين دريافت يا به اين شکل است که فرد کارکن «گواهي‌نامه‌اي از جامعه دريافت مي‌کند که نشان مي‌دهد فلان مقدار کار (پس از کسر مواردي از کارش براي صندوق عمومي) انجام داده است و با اين گواهي‌نامه از انبار اجتماعي وسايل مصرفي، به اندازه کارش، محصول دريافت مي‌کند» (نقد برنامه گوتا: 16) و يا به‌صورت پولي و مزدي صورت مي‌گيرد.

 بايد توجه داشت که مقوله «دستمزد» در دو نظام توليدي سوسياليستي و سرمايه‌داري، روابط توليدي متفاوتي را منعکس مي‌کنند. چرا که نيروي کار در نظام سرمايه‌داري کالا است. يعني ارزش آن بر اساس کار اجتماعاً لازم تعيين شده و درآمد ناشي از فروش توان کار (نيروي کار) کارگر است. و از آن‌جا که ابزار توليد در تملک خصوصي سرمايه‌داران و کارفرمايان قرار دارند، اين رابطه مزدي برمبناي مناسبات استثمارکننده و استثمارشونده پيش رفته گرچه در نظام سوسياليستي، نيروي کار کالا نيست. اما همان‌طورکه مارکس تأکيد کرد: اصل توزيع در دوران سوسياليسم نمي‌تواند برمبناي «برابري کامل» صورت بگيرد و «تا آن‌جا که به توزيع وسايل مصرفي بين افراد مولد مربوط مي‌شود، همان اصلي حاکم است که در مبادله کالاهاي هم‌ارز حاکم بود: مقدار معيني کار در يک شکل با همان مقدار کار در شکل ديگر مبادله مي‌شود. بنابراين حق برابر در اين‌جا هنوز... حق بورژوائي است... و اين حق برابر، حقي نابرابر براي کار نابرابر است» (نقد برنامه گوتا: 16) چرا که افراد از اين نقطه نظر برابرند که جامعه از يک معيار واحد يعني کار براي اندازه‌گيري فرآورده‌هاي مصرفي ميان آن‌ها، استفاده مي‌کند. اما شرايط کارگران با هم فرق مي‌کند؛ برخي قوي و برخي ضعيف‌اند، برخي تنها زندگي مي‌کنند و برخي ازدواج کرده‌اند و نياز بيشتري به فرآورده‌هاي مصرفي دارند. بنابراين چنين برابري حقوقي اساسا بر نوعي نابرابري بنا شده است و به‌همين‌علت مي‌تواند زمينه احياي تمايزات طبقاتي و نهايتا احياي سرمايه‌داري در جامعه باشد. اين حقِ بورژوايي و برابري مبتني بر نابرابري و اصل توزيع بر اساس «به هر کس به اندازه کارش» را نمي‌توان دل‌بخواهي نفي کرد. چرا که محصول دنياي کهن است و به‌صورت ضرورتي به ما رسيده است. اما چنان که مارکس گفت: «در فاز بالاتر جامعه کمونيستي، پس از ناپديد شدن تبعيت برده‌ساز فرد از تقسيم کار و همراه با آن تضاد بين کار ذهني و کار بدني؛ پس از تبديل شدن کار از صرفا وسيله‌اي براي زندگي به نياز اصلي زندگي؛ پس از افزايش نيروهاي مولد همراه با تکامل همه‌جانبه فرد و فوران همه چشمه‌هاي ثروت تعاوني، آري تنها در آن زمان مي‌توان از افق تنگ حق بورژوايي در تماميت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنين نقش کند: از هرکس برحسب توانايي‌اش و به هرکس برحسب نيازهايش!» (نقد برنامه گوتا: 17) اما اين روند، خودبه‌خود طي نخواهد شد و در دوران گذار سوسياليستي و تحت ديکتاتوري پرولتاريا بايد حق بورژوايي را هر آينه محدود کرد. اين محدود کردن بر بستر مبارزه طبقاتي در جامعه سوسياليستي و مبارزه با ايده‌ها و تفکرات مردم براي انقلاب صورت مي‌گيرد و افق جامعه از «توزيع بر اساس کار» به‌سمت «توزيع بر اساس نياز» جهت‌گيري مي‌کند2.

سوسياليسم چيست؟

کارل مارکس و فردريش انگلس آن اندازه که شيوه توليد سرمايه‌داري و نظام کاپيتاليستي را تحليل و تشريح و صورت‌بندي کردند، در مورد سوسياليسم و کمونيسم تصوير روشن و فرموله شده‌اي ارائه نکردند. اساسا امکان چنين کاري را هم نداشتند. مارکس و انگلس نه پيشگو بودند و نه روياپرداز. آن‌ها دانشمنداني بودند که با تحليل تضادهاي جامعه سرمايه‌داري، تاريخ جامعه بشري و چگونگي تحول و دگرگوني آن، چارچوبه کلي و خطوط عمده جامعه‌اي را صورت‌بندي کردند که بشريت مي‌تواند پس از سرنگون کردن دولت ديکتاتوري بورژوازي مستقر کند. بخش زيادي از ويژگي‌ها و تضادهاي اين جامعه، در جريان تحقق و اجراي آن قابل مشاهده و صورت‌بندي بودند. مارکس و انگلس در زمان حيات‌شان فقط شانس ديدن تصوير اوليه‌اي از دولت ديکتاتوري پرولتاريا را در کمون پاريس داشتند و از آن دولت مستعجل بسيار در تبيين تئوري مارکسيستي بهره بردند. اما اساسا شاهد استقرار يک جامعه و اقتصاد سوسياليستي نبودند. با اين وجود دقيق‌ترين فرمول‌بندي مارکس از چيستي جامعه سوسياليستي و دولت سوسياليستي در کتاب نبردهاي طبقاتي در فرانسه آمد و در برخي از آثار ديگرش هم‌چون نقد برنامه گوتا بيشتر تشريح شد. مارکس نوشت: «سوسياليسم اعلام انقلاب دائمي و ديکتاتوري پرولتاريا بهعنوان دوران گذار ضروري بهسوي الغاي کليه تمايزات طبقاتي، نابودي کليه روابط توليدي که اين تمايزات طبقاتي برمبناي آنها شکل ميگيرند، از بين بردن کليه روابط اجتماعي ملازم با اين روابط توليدي و سرنگون کردن تمامي تفکراتي است که از اين روابط اجتماعي برميآيند». (نبردهاي طبقاتي در فرانسه: 145) صورت‌بندي‌اي که بعدها در جنبش بين‌المللي کمونيستي و مشخصا در دوران انقلاب فرهنگي پرولتاريايي چين به «چهار کُليّت» معروف شد. مائوتسه‌دون مفهوم چهار کليت مارکس را از زير آوار بيرون کشيد و با کشف و فهم بيشتر ماهيت و قانون‌مندي‌هاي جامعه سوسياليستي، علم کمونيسم را از اين نظر تکامل داد3 و برمبناي همين جهش تئوريک و خطي، توانست انقلاب پرولتري در چين سوسياليستي (1976-1949) را به بالاترين قله‌اي برساند که تاکنون پرولتارياي جهان در عمل فتح کرده است. باب آواکيان در کمونيسم نوين، با اتکا به مفهوم چهارکليت مارکس، تکاملات مائو و جمع‌بندي از تجربه دولت‌هاي سوسياليستي شوروي (1956-1917) و چين (1976-1949)، درک ما از چيستي سوسياليسم و چگونگي حل بهتر تضادهاي جامعه سوسياليستي را فراتر از هر زمان برده است .4

بنابراين با توجه به مفهوم چهار کليت مارکس، تئوري مارکسيستي دولت -که  انگلس و لنين نقش مهمي در تدقيق آن داشتند- تکاملات مائو و سنتز نوين باب آواکيان مي‌توان گفت: مفهوم سوسياليسم ناظر بر سه پديده است که با هم ارتباط دروني دارند.

يکم) سوسياليسم به‌مثابه شکل حاکميت طبقاتي که پرولتاريا بر نيروهاي بورژوايي سابق و جديد حکم مي‌راند،

دوم) سوسياليسم به‌عنوان يک شيوه توليدي که در آن مالکيت اجتماعي جاي مالکيت خصوصي بر ابزار توليد را گرفته و هدف توليد نه کسب سود بلکه رفع نيازهاي جامعه است. در فرماندهي اقتصاد جامعه نه قانون ارزش و سود بلکه سياست رفع نيازهاي مردم، نابودي چهار کليت و کمک به پيشبرد انقلاب جهاني نهفته است.

سوم) سوسياليسم به‌مثابه يک دوران گذار که با مبارزات حاد طبقاتي، تحولات عميق اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي، جوش و خروش فکري و سياسي و خلاقيت و ابتکار و نوآوري‌هاي توده‌هاي مردم همراه است. هدف اين مبارزات نابودي چهار کليت، محو طبقات و تمايزات طبقاتي در مقياس جهاني و رسيدن به کمونيسم جهاني است.

در شماره بعد ضمن نقد درک حکمت از دولت، به محتواي دولت سوسياليستي از نظر مارکسيسم و تکامل‌يافته‌ترين درک از مارکسيسم در زمانه ما يعني کمونيسم نوين خواهيم پرداخت.

منابع:

- آنتي دورينگ. انگلس. ترجمه و انتشار از نشريه کارگر. 1978

- فقر فلسفه. مارکس. ترجمه از انتشارات سوسياليسم. 1979

- نبردهاي طبقاتي در فرانسه. مارکس. ترجمه باقر پرهام. نشر مرکز. 1381

- کار مزدي و سرمايه. مارکس. ترجمه جواد سيد حسيني و نفيسه نمديان پور. نشر لحظه. 1384

- نقد برنامه گوتا. مارکس. ترجمه سهراب شباهنگ. 1391

- کمونيسم نوين. باب آواکيان. ترجمه از حزب کمونيست ايران (م‌ل‌م). 1397

- خدمات فناناپذير مائوتسه‌دون. باب آواکيان. اتحاديه کمونيست‌هاي ايران (سربداران). 1366

- دولت و آزادي. باب آواکيان. منير اميري. نشر آتش. 1393

- کتاب آموزشي شانگهاي. اقتصاد مائوئيستي و مسير انقلابي به‌سوي کمونيسم. منير اميري. 1386

- مارکسيسم و جهان امروز. منصور حکمت. برگزيده مقالات. 1384

- تفاوتهاي ما. منصور حکمت. برگزيده مقالات. 1384

- يک دنياي بهتر. منصور حکمت. برگزيده مقالات. 1384

پانوشت:

  1. سه منبع و سه جزء ليبراليسم چپ؛ اومانيسم. آتش شماره 94 شهريور 1398
  2. در مورد توزيع در جامعه سوسياليستي نگاه کنيد به: (کتاب آموزشي شانگهاي فصل 11)
  3. نگاه کنيد به (خدمات فنا ناپذير مائو. فصل 6 ادامه انقلاب تحت ديکتاتوري پرولتاريا)
  4. نگاه کنيد به (کمونيسم نوين. بخش دوم 199-141) و (دولت و آزادي)

 

 

به نقل از نشريه آتش106  –  شهریور99

atash1917@gmail.com

n-atash.blogspot.com

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com