![]() |
||
|
||
تودهييها مانند ويروساند.نميميرند. بازتوليد ميشوند.(١١)سهراب.نAugust 22, 2020 تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(11)
عملکرد حزب توده
نگاهي کوتاه به کارنامه و عملکرد(1) حزب توده مياندازيم. برخلاف نظرات برخي، نقطه روشني در کارنامه حزب توده در سراسر تاريخِ وجودیاش، ديده نميشود. همه جاي آن تاريک و سياه است. اگر جايي اين سياهي کمرنگ ميشود، و حزب در مقاطعي داراي پايگاه اجتماعي بوده است، نه ناشي از عملکرد سران حزب توده، بلکه ناشي از فعاليتهاي اجتماعی اعضاي درستکار و صادق آن، مانند سرهنگ سيامکها، وارتان سالاخانيانها و ديگر اعضاي رده پايين اين حزب بوده است، که خبر از بالاييها نداشتند، و با صداقت و از خودگذشتهگي، فعاليت سیاسی اجتماعی خود را به پیش ميبردند، غافل از اینکه دارند به جنبش سوسیالیستی ایران ضربه مهلک میزنند. اگر اين حزب حتا، در مقاطعی توان دستيابي به قدرت سياسي را داشته است، ولی چون اجازه نداشته است از گلیمی که برای او پهن کردهاند، پا فراتر بگذارد، نتوانسته حرکتي مستقلانه از خود نشان دهد، و وابستهگی و چاکرمنشی به غیر را در کارنامه خود ثبت کرده است. صادق هدايت(2) با توجه به چنين اوضاعيي گفته بود: «بايد افتخارات گُهآلود خودمان را قاشق قاشق بخوريم و به به بگوييم.» اين از افتخارات حزب توده بوده است. به گفتهي برخي ديگر، ترجمه متون ادبي و سياسي از کارنامههاي مثبت حزب توده بوده است! ميتوان تا اندازهيي چنين انديشيد، اما واقعيت اين است که نويسندهگان و مترجمان حزب توده هيچکدام قابل اعتماد نبوده و نيستند. به چه دليل اوايل انقلاب 1357، کانون نويسندهگان ايران اعضاي تودهيي عضو کانون را اخراج کردند؟ به دليل سرسپردهگي آنها به غير بود. کسي که سرسپرده باشد، از خود استقلال فکر و انديشه ندارد، و هر آنچه به او ديکته نمايند انجام ميدهد. دست زدن به اعمالي مانند ترجمه غلط و سرقت ادبي و غيره از آن جملهاند. بنابراين بايد به تمام متوني که به وسيلهي نويسندهگان حزب توده نشر يافته، شک کرد و آن را با نگاه شکاکانه خواند تا بتوان نيرنگها و جعلسازيها و دزديهاي ادبي آنها را، پيدا و افشا کرد. امروزه راحتترين کار اين است که ترجمان تودهييها خواند نشود. خسرو شاکري در پاسخ پرسش «ميراث حزب توده براي جنبش چپ ايران چه بود؟» مينويسد: «از نگاه پژوهشگرانهيي که به حزب توده داشتهام، بيلان حزب توده کاملا" منفي است، چه عدهي زيادي از بهترين جوانان ايران را به دنبال خود کشاند و نيروهاي جسماني و فکري آنان را به هدر داد. حزب توده در ترجمهي آثار مارکسيستي کوششي نکرد؛ آن چند جزوه نيز که از مارکس در اختيارشان بود از کارهاي حزب کمونيست ايران بود. حزب توده حزبي نبود که بر اساس مارکسيسم بنا شده بوده باشد؛ بلکه حزبي بود که بنا به خواست شوروي براي تأمين منافع آن کشور تأسيس شده بود. از همين رو نيز، هرگاه شوروي اراده ميکرد، آن حزب تند ميراند، و هرگاه شوروي ميخواست، آن حزب آرام ميشد. از زاويهي پژوهشهاي من، حزب توده بزرگترين لطمات را به يک جنبش کارساز چپ در ايران زد، تا حدي که سازمانها و گروههايي که يا از آن جدا شدند يا خارج از آن تشکيل شدند، تحت تأثير نشريات و راديو پيک ايران از آن بهطور منفي متأثر شدند و ديد نقادانهي مارکسيسم در ميان آنان جولان نيافت. اگر تقي اراني را در زندان از ميان بر نداشته بودند، به احتمال قوي حزبي که وي به وجود ميآورد هم ملهم از تفکر شورويستي نميشد، هم هوادار شوروي نميگشت، و هم تفکر مارکسيستي عالمانهيي را در ايران رايج ميکرد.» (مصاحبهيي پيرامون برخي خطوط کلي جنبش چپ ايران) از اعمال بسيار زشت سران حزب توده سرکوب جنبش مستقل کارگران ايران بوده است که به طور مشروح به آن خواهيم پرداخت. اما به عنوان نمونه عملکرد اين حزب در این رابطه، از زبان ايرج اسکندري: «ما ميگفتيم که اکنون بحبوبه جنگ است و کارگران براي جبهه کار ميکنند، مهمات و وسايل وابزار جنگي حمل ميکنند، به هر تربيتي که هست بايستي جلو اعتصاب کارگران را گرفت تا لطمهيي به اين امر مهم و حياتي وارد نشود.» (خاطرات سياسي ايرج اسکندري:ص31) در حقيقت کارگران نميدانستند که هدف حزب توده نه خدمت به طبقهي کارگر ايران، بلکه طبقهي کارگر ايران را به خدمت استثمارگران شوروي و انگليس در آوردن بود. به آذين که احمد شاملو در کتاب جمعه، به ترجمههاي او تاخته است، ميگويد: «حزب توده، در وجود رهبران خويش، پيوسته از بيماري راشيتيسم انديشه و عمل در رنج بود. ...از آپارات حزب تنها لاشهيي بر جا ماند که ميبايست هر چه زودتر به خاک سپرده شود.» (به آذين: بار ديگر و اين بار:ص30) يکي ديگر از کارنامهها و عملکردهاي اين حزب دزديدن اسناد و مدارک گروه و يا سازمانهايي که به آنها انتقاد داشتهاند، بوده است. با نفوذ در تشکيلات مستقل کارگري يوسف افتخاري و باقر امامي که حزب توده را يک جريان ضد کارگري ميدانستند، سبب متلاشي شدن آنها شدند. آنها کليهي اسناد و مدارک را به سرقت ميبردند و با استفاده از آنها، تبليغات ضدکارگري زهرآگيني را به کمک اتحاد شوروي عليه آنها راهاندازي ميکردند. و توانستند تشکيلاتهاي مستقل کارگريي که در مناطق وسيعي از ايران توسط يوسف افتخاري و باقر امامي ساخته شده بودند، متلاشي کنند. به قول محمد طوقي که خود از اعضاي حزب توده و در «کندو کاو در تاريخ معاصر ايران» بدون اشاره به کارهاي عظيم يوسف افتخاري نوشته است: «اينگونه مبارزه خالي از هرگونه شرافتي و مخالف اخلاق کارگري است.» اين حزب حتا در سال 1358، اسناد پلنوم نخست سازمان چريکهاي فدايي را سرقت و آن را انتشار علني دادند. حزب توده به همين شيوه استفاده کرد و خليل ملکي را مجبور کردند که حزبي را که درست کرده بود، منحل کند. يکي ديگر از اعمال زشت حزب توده علاوه بر دزدي ادبي، جعل و دستکاري در زندهگينامهي جانباختهگان حزب بوده است. تا بدين طريق چهرهي پاک و صادقي از خود در اذهان «مردم» ايجاد کند و در پناه جانباختهگان، نان خوري خود به نرخ روز را ادامه دهد. همچنان که همين الان هم سران اين حزب در دنياي مجازي، بيشتر به اين کار مشغول هستند. «هنگام رسيدهگي به ماجراي علي متقي،(3) رادمنش دبير کل حزب توده بوده است. روزي دبيرخانه حزب توده [در تبعيد] در لايپزيک [آلمان شرقي] هيئت اجراييه را براي نشستي فرا ميخواند و اعلام ميکند پرونده دفاعيات روزبه به دست حزب توده رسيده است. به علاوه اعلام ميکند حزب توده اطلاع يافته متقي با پليس شاه همکاري ميکند. احمد قاسمي ميگفت از رادمنش پرسيدم: «رفيق شما بر پايه کدام اطلاعات چنين ادعايي ميکنيد؟ مضافا" پرونده دفاعيات روزبه از کجا به دست حزب توده رسيده و موضوع پليس بودن متقي را چه کسي به شما گفته است؟» بنابر ادعاي احمد قاسمي، رامنش در پاسخ ميگويد: «رفقا اطلاع دادهاند.» قاسمي اضافه کرد: «براي ما روشن بود. رفقا منظور کيست. منظور رادمنش روسها بودند و هر وقت اين کلمه به ميان ميآمد دهانها بسته ميشد.» «به گفتهي قاسمي دفاعيات روزبه در آن جلسه خوانده ميشود و همه به اين نتيجه ميرسند که دفاعيات حاوي جوانب ضد مارکسيستي بوده و به آن صورت قابل انتشار نيستند، چرا که در دفاعيات، از چرچيل و آزموده تعريف شده بود که سربازهاي خوبي در جبهه خود هستند. دو بخش از دفاعيات را که بر ضد رهبري حزب توده بوده حذف و مقداري را دستچين کرده و به چاپ ميسپارند. برخورد حزب توده به تاريخ و انتشار اسناد تاريخي اين چنين بود. دفاعياتي که سالهاي سال نمونه و ملاک جوانهاي زيادي به شمار ميرفت و خيليها را مجذوب خود کرده بود، در واقعيت امر، دفاعياتي بودند که به سليقه رهبران حزب توده دستکاري شده بودند.»(حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:68) عملکردهاي زشت حزب توده فراوان است. کميتهي مرکزي به دستور مستقيم مسکو، در سال 1320، قراري را تصويب کرد، مبني بر اينکه ردههاي پاييني تشکيلات نبايد، به هيچ عنوان از اسناد و اطلاعات حزبي اطلاع و دسترسي داشته باشند. روي همين دليل هم افرادي مانند حسام لنکراني که به اطلاعات حزبي مبني بر رابطهي سران حزب توده با رزمآرا، دسترسي داشت به دستور کميتهي مرکزي و با کارگرداني خسرو روزبه به قتل ميرسد و در باغچه منزلي دفن ميشود. ما به اين موضوع باز خواهيم گشت. «حسام لنكرانى شخص برجستهيى در سازمان مخفى حزب توده بود. چنانكه غلامحسين فروتن، عضو پيشين ك. م. حزب توده كه در سالهاى 1340 به مائوئيسم گرويد،( غلامحسين فروتن، حزب توده در صحنهي ايران، جلد يكم، صص 148 ـ 160.) مىگويد طرح فرار سران زنداني حزب توده از زندان در 1328، توسط حسام لنكرانى و همكارانش ريخته شده بود. فروتن مىافزايد كه «حسام لنكرانى و ياران او سه محل براى پذيرايى از اعضاى كميتهي مركزى تدارك» ديده بودند. جالب است که، بنابر گفتهي روزبه، رهبرى حزب توده با فرار او از زندان مخالفت كرده بود. طراحان فرار كه از سازمان افسرى بودند تنها هنگامى به اجراى طرح رضايت دادند كه روزبه نيز به شمار فراريان افزوده شود.( خسروپناه، سازمان افسران، ص 142.) اجراى طرح براى فرار رهبران حزب توده اهميت نقش حسام لنكرانى در سازمان مخفى حزب توده را نشان مىدهد. اما او كمتر از دو سال پس از فرار آنان، در شهريور 1331 (يک ماه پس از سيام تير)، توسط رهبرى تهران به مرگ محكوم شد و به دست روزبه و همکاراناش به قتل رسيد. اينكه فرمان قتل حسام لنكرانى را رهبران حزب در تهران صادر كردند هم در اعترافات روزبه آمده است و هم از نامهي سه تن از هيئت اجرايى (جودت، يزدى و بهرامى) خطاب به اعضاى ك. م. در مسكو در فرداى كودتاى 1332 آشكار مىشود. در تابستان سال 1329 بهرامى رسما" در جلسهي هيئت اجرائيه وجود «باند فروتن، مريم، قريشى و لنكرانى» را «فاش نمود» و نقشههاى پشت پرده آنها را «برملا ساخت.» «بهرامى ثابت نمود كه اين باند مركز دومى بهطور مخفى براى ادارهي حزب به وجود آورده و قصدش قبضهكردن تمام حزب و نهضت است. ماهيت اين دستهبندى و مقاصد آن را در جريان بركنارى بزرگ علوى و برگزيدن لنكرانى به كار حساس و مهم ارتباط با دوستان [منظور شوروىهاست] (آذرنور)] مىتوان فهميد.»( متن اين نامه براى نخستينبار در مصاحبهي اختصاصى نشريه راه آزادى با فريدون آذرنور دربارهي مسئله 28 مرداد 1332 پاريس 1372 منتشر شد. ن.ك. به: ص 10.) سه امضاكنندهي نامه (جودت، يزدى و بهرامى) از جمله از «فساد اخلاقى» كيانورى، قريشى، و لنكرانى سخن مىرانند كه هيئت اجرائيه «مدارك كتبى آن را در اختيار دارد.»( پيشين، ص 13 .) از عملکردهاي ديگر سران حزب توده کسب مقام در سلسله مراتب حزبي بوده است زيرا هرکسي که مقام حزبي بالاتري ميداشته در پيش «رفقا»، به نان و نواي بيشتري دست مييافته است: «وقتي از زبان اسکندري شنيدم که «اختلاف بر سر صندلي است» مثل اينکه «بتها» يک مرتبه در مغزم شکستند. پيش خود ميانديشيدم که در ايران، دسته دسته جلب زندانها و يا جوخهي اعدام سپرده ميشوند، ولي رهبران در فکر مقام و صندلياند. در حزب توده از ابتدا فرهنگ بتتراشي و قطبگرايي وجود داشته و هنوز هم ادامه دارد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:51) از ديگر عملکردهاي کميتهي مرکزي حزب توده، زماني که رادمنش فرد مورد تاييد مسکو، که نزديک بيست سال دبير اولي حزب توده را بر عهده داشته و کل تشکيلات ايران حزب توده را بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، را اداره ميکرده است، اين است که تشکيلات ايران حزب توده را به عباسعلي شهرياري(4) ميسپارد که ساواکي بوده است. افرادي از سازمان چريکهاي فدايي خلق هم که ميخواهند با حزب توده رابطه برقرار نمايند، از همين طريق به دام ساواک ميافتند و کشته ميشوند. بعدها سازمان چريکهاي فدايي به تلافي، عباس شهرياري را ترور ميکند. رادمنش را به خاطر اين اعمال از دبير اولي عزل ميکنند اما قادر نيستند او را از کميتهي مرکزي اخراج نمايند، «طبري در آنجا [کج راهه] آگاهانه اظهار بياطلاعي [چرا رادمنش از کميته مرکزي اخراج نشد؟] کرده است و آن همان قدرت نامريي نيرومندي است که رادمنش (5) را همچنان در کميتهي مرکزي باقي گذارد.» (ناصر زربخت: گذار از برزخ:4) در حقيقت حزب توده از بدو تشکيلاش، از خود ارادهي مستقلي نداشته است. در اين رابطه اعضاي ردهي پايين، سران حزب را مورد پرسش قرار ميدهند. حزب توده مجبور ميشود در سال 1326، دفترچهي «راه حزب توده ايران» انتشار دهد و براي پوشش عدم استقلال فکري، تشکيلاتي، و عملي، شروع به جعل و تئوريبافي ميکند. محقق خسروي شاکري: «البته حزب توده ايران، در سياست داخلي کشور ما عاملي محسوب ميشود و در واقع خود عامل قابل ملاحظهيي بوده است. ولي امروزه در کشور کوچک عقب مانده، حزب توده ايران تعيينکننده نبوده است و جريانات جهاني بر تمايلات او متاسفانه غلبه داشته است ...البته از مجموعهي بحث چنين بر ميآيد که در جريانات سياسي هر کشور عامل داخلي را اصل قرار داده و سياست حزبي را بر روي اين اصل برداشت کردهاند و از اين جهت شکست حزب توده ايران را معلول وضعيت داخلي حزب و بيشتر يک شکست تشکيلاتي ميدانند. اين نظرات به هيچوجه قابل پذيرش نيست ... به اين طريق سياست جهاني مخصوصا" در مورد ملتهاي کوچک در درجهي اول اهميت است و عوامل داخلي را در درجهي دوم قرار ميدهد.» (خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص24) خسرو شاکري ميگويد: «حزب توده بر آن بود که دولت شوروي به جهت سرشت سوسياليستي خود از هرگونه استثمار و ستم ملي پاک است. هدفهاي سياست آن با هدفهاي ملتهاي استعمارزده و از جمله ملت ايران يکي است. هر پيروزي شوروي برابر است با سود ايران. پس سود مردم ايران در پيروزي شوروي است. پس سود مردم ايران و سود شوروي هميشه و همهجا يکي است. پس تضاد ميان هدفهاي شوروي و سود ملت ايران از ميان ميرود. پس پيروي از سياست شوروي همان پيروي از هدفهاي مردم ايران است. و اين دو چنان يگانه شدهاند که وظيفهي هر ميهنپرستي عبارت است از پيروي از سياست شوروي.» شاکري سپس ميافزايد: «در اينکه شوروي به سرشت سوسياليستي خود بايد از هرگونه استعمار و ستم ملي پاک باشد، جاي سخني نيست. اما حزب توده با تکيه به اين سرآغاز بدين نتيجه ميرسيد که بهجاي سودبردن از سياست شوروي، فرمانبرداري از سياست شوروي را پيش گيرد و در انجام کاري پيش از آنکه به بايستهگيهاي جامعهي ايران بيانديشد، نخست ببيند که مبادا اين کار به زيان شوروي باشد. و از اينجا يک رشته پندارهاي پوچ بيرون بيرون ميآمد که نتيجهي همهي آنها دست از پا خطا بردن، بيابتکاري، اتکايي بارآمدن و از دست دادن منش انقلابي بود. نشان آنکه روي همين پندارهاي پوچ چهار سال از 1320 تا 1324، حزب توده از سازمان دادن کارگران نفت خوزستان خودداري کرد. در سراسر ايران سازمانهاي حزب توده، مردم را به مبارزه در راه هدفهاي ملي گرد ميآورد به جز خوزستان که در آنجا حزب توده نه خود کاري ميکرد و نه به کارگران زمان جنگيدن ميداد. چرا؟ زيرا فرماندهان حزب توده چنين ميانديشيدند که در خوزستان کارگران در پالايشگاه نفت انگليس کار ميکنند. انگليسيها به نفت نياز فراوان دارند. اگر کارگران آبادان سازمان يابند انگليسيها خشمگين خواهند شد و همهي بلا را از چشم شوروي خواهند ديد و اين به ائتلاف انگليس و شوروي در جنگ با فاشيسم زيان خواهد زد. پس ما بايد دست روي دست بگذاريم و در خوزستان با انگليسيها سخني نگوييم.» (خسرو شاکري: کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص21-22) «آشکار است که اگر کسي ميخواست در پالايشگاه آبادان خرابکاري کند، اين به زيان ائتلاف متفقين هم ميبود. اما سازمان يافتن کارگران آبادان چه زياني براي ائتلاف ضدفاشيستي داشت؟ متفقين به چه حق ميتوانستند حق سازمانيابي را از کارگران ايراني بگيرند؟ و ما چرا بايد اين حق را براي يک کشور خارجي به رسميت بشناسيم که از سازمانيابي کارگران ايراني رنجيده شود؟»ص22 «بي گفتگو است که برداشت حزب توده از کمونيسم که حزب، خود را هوادار آن يا اين ميکرد، از پايه با کمونيسم ناهماهنگ است.» ص23 «منطق حزب توده ايران، ايمان به نيروي انقلابي ملت ايران را در بر نداشت. نيروي اساسي پيروزي ملت را در درون ملت جستوجو نميکرد؛ بلکه چشم به راه آن بود که در اثر دگرگونيهاي جهاني و به نيروي اردوي سوسياليسم جهاني وضع ايران دگرگون شود. بدينسان حزب توده با اتکاي بيش از اندازه به نيروهاي خارجي، جسارت انقلابي خود را از دست ميداد و در انديشهي آن نبود که با تکيه به نيروهاي داخلي در يک لحظهي قطعي هيات حاکمه را سرنگون کند و همهي سياستهاي بينالمللي را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. فرماندهي حزب توده، آزادي ايران را بدون ياري آشکار خارجي به يکباره ناشدني ميدانست. از اين بالاتر: حزب توده حتا ايمان نداشت که خودش با راهنمايي نگرههاي انقلابي به تواند سياست درست را برگزيند و ميپنداشت سياست درست را هم در هر زمينه بايد مراجع بينالمللي برگزينند و به او به رسانند.» (خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص26) «حزب توده اين کار خود را ايمان به دانش کمونيسم ميدانست، در حالي که اين کار بيايماني دربست به دانش کمونيسم ميبود. زيرا دانش کمونيسم مسايل اجتماعي را همچون رازهاي غيرقابل شناخت نميداند و بر آن نيست که به رازهاي اجتماعي تنها مراجع بينالمللي بتوانند دست يابند و کارگران يک کشور نتوانند.» (خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص27) «مگر حزب توده کمونيست بود؟... به هيچرو. حزب توده اگر چه خود را پيشروترين حزبهاي ايران ميناميد؛ ولي در کردار هرگز پيشرو نبود. رهبران حزب توده اگر چه در دل، خودشان را کمونيست و انقلابي ميدانستند و مصدق را بورژوا و گاهي فئودال ليبرال ميناميدند، ولي در کردار نه کمونيست و نه انقلابي، هيچکدام نبودند.»(خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص32) «اگر حزب توده که خود را با انديشههاي سوسياليستي آشنا ميدانست، واقعا" کاپيتال مارکس را حتا خوانده و معناي سياست لنين را فرا گرفته بود، سر به امتياز خواهي [شوروي امتياز نفت شمال ايران ميخواست] فرود نميآورد. حزب توده ايران ميتوانست با بررسي سود و زيان ملت ايران مسأله امتياز را درست دريابد و آنگاه برادرانه زيانهاي امتياز را به شوروي بناماياند و آنها را از اشتباهي که دچار شده بودند، بيرون بياورد. اما حزب توده از خود داراي رأي نبود. بدينسان حزب توده در گفتار و کردار هوادار امتياز شد و هنر بزرگتر آنکه نمايش بزرگي در خيابانهاي تهران به سود دادن امتياز به شوروي برگزار کرد. روز 5 آبان 1323 حزب توده صفهاي کارگران و روشنانديشان وابسته به خود را به خيابان آورد. سرود اصلي اين نمايش خواستن امتياز نفت براي شوروي بود. رهبران حزب توده ايران هم پيشاپيش ديگران گام بر ميداشتند. دکتر رادمنش [نماينده حزب توده در مجلس] که در مجلس به نام حزب توده با دادن هرگونه امتيازي ناهمداستاني نشان داده بود، سخن خود را برگرداند و به هواداري امتياز نمايش داد. چون صفهاي نمايشدهندهگان به خيابان آمد، خودروهاي سربازان مسلح شوروي نيز به پشتيباني آنها به پيش آمدند و تظاهرات در پناه نيروي شوروي براي امتياز دادن به شوروي برگزار شد. البته براي حزب توده ايران خوشايند نمود. بدينسان حزب توده نتوانست در يک پرسش تاريخي راه درست را برگزيند. به پيروي از شوروي در راه نادرست پا گذاشت. مرامنامهي خود را که در آن با دادن هرگونه امتياز به بيگانهگان مخالفت شده بود، لگدمال کرد.»ص40-41 در حالي که در اين مقطع زماني دادن امتياز نفت جنوب به انگليسيها و آمريکاييها به سبب مخالفت مجلس، منتفي شده بود، حزب توده [احسان طبري] در شماره 12 آبان 1323 روزنامه مردم نوشت: «ما به همان ترتيب که براي انگلستان در ايران منافعي قائليم و بر عليه آن سخني نميگوييم بايد معترف باشيم که دولت شوروي در ايران منافع جدي دارد. بايد براي اولين و آخرين بار به اين حقيقت پيبرد که نواحي شمال ايران در حکم حريم امنيت شوروي است ... به عقيده دستهيي که من در آن هستم اين است دولت به فوريت براي دادن امتياز نفت شمال به شوروي و نفت جنوب به کمپانيهاي انگليسي و آمريکايي وارد مذاکره شود."[در ص113 خاطرات اسکندري هم آمده است.] اين بود نتيجهي طبيعي سياست موازنهي مثبت که حزب توده خواهان اجراي آن [در برابر سياست موازنه منفي مصدق] در ايران بود.»(خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص53) زماني که هدف و عملکرد حزب توده، خدمت به ارباب باشد، در آن صورت «مهندسين» هم وارد کارزار ميشوند. روزنامه مردم حزب توده در شماره 19 خود از قلم مهندس زاوش چنين نوشت: «کساني که تصور ميکنند در وضعيت کنوني ميتوانيم نفت را خودمان استخراج کنيم، خيال باطلي نمودهاند. اينها شايد هنوز نميدانند که ما ميخ و سنجاق و سوزن مورد احتياج خود را از خارجه وارد ميکنيم و چهطور کشوري که حتا سوزن خود را از خارجه بايستي وارد کند، ميتواند معادن نفت را که ايجاد يکي از بزرگترين صنايع سنگين را مينمايد و سياست جهاني به خصوص به وجود آورده است بهرهبرداري نمايد.» (خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص66) سياست و عملکرد شوروي، عملکرد حزب توده را تعيين ميکند: «حزب توده در شناختن امتداد اصلي پيکار و ارزيابي تضاد ميان دو استعمارگر و امپرياليسم آمريکا و انگليس دچار گمراهي شد.[گمراهي نبود، بلکه دستوري بود که آگاهانه از آن دفاع ميشد]. حزب توده ميپنداشت چون در پهنهي جهاني آمريکا جايگاه اصلي و نخستين را در رهبري نيروهاي سرمايهداري دارد، پس در ايران نيز استعمارگر اصلي و دشمن اصلي آمريکا است نه شرکت نفت انگليس. پس همهي نيروها بايد بيش از پيش به ضد آمريکا بسيج شود. در همچشميهايي که ميان آمريکا و انگليس بر سر نفت ايران در ميگرفت حزب توده خواهان بهره بردن از دشمني آمريکا به ضد انگليس نبود بلکه خواهان بهره بردن از دشمني انگليس به ضد آمريکا بود. و اين نيز بيشتر از آن رو بود که در پهنهي جهاني پيکار اصلي شوروي با آمريکا بود. پس حزب توده نيز بايستي از استراتژي عمومي شوروي پيروي کند. بيهوده نيست که کارگذاران سياست انگلستان در ايران به حزب توده نزديک شدند.» (خسرو شاکري:کارنامهي مصدق و حزب توده 1: ص152) حالا عملکرد يکي از سران حزب توده از زبان يوسف افتخاري در کتاب «خاطرات دوران سپري شده» آمده است با هم میخوانیم: «نحوهي زندهگي ما از ابتدا معلوم بود. در خوزستان با روزي دوريال زندهگي ميکرديم و کرايه خانه ميداديم. من ماهي هشت تومان و بعدا" ده تومان حقوق ميگرفتم. هشت تومان هم رحيم [همداد] ميگرفت، چکش ميزديم. يعني بعد از آنکه فارغالتحصيل شده بوديم، چکش ميزديم. از صبح تا شب در خوزستان کار ميکرديم، روابط ما نميتوانست با اشخاصي که دنبال ميز و رياستاند خوب باشد. در زندان از اسکندري پرسيدم منتهاي آرزويت چيست؟ حالا هرکسي باشد براي عوامفريبي يک چيزهايي ولو دروغ هم باشد ميگفت. ولي اسکندري صادقانه گفت: يک ميز بزرگي ميخواهم که ماهوت قرمز رويش کشيده باشد بنشينم اينها را محاکمه بکنم. اسکندري نه در فکر طبقهي زحمتکش، نه در فکر ايران و نه در فکر مملکت بود.»(يوسف افتخاري:خاطرات دوران سپري شده) عملکرد واقعي اعضاي کميتهي مرکزي حزب توده را از زبان کشاورز بخوانيم: «من در استعفانامهي خود در ماه مه 1958، پس از شرح جنايات گروه کامبخش_کيانوري، و استفاده از حزب توده به عنوان يک دستگاه تروريستي و آوانتوريستي و خرابکارانه بدون اطلاع کميته مرکزي و پيشنهاد اخراج خائنين و خرابکاران ذکر اينکه افرادي که يکديگر را خائن و بيشرف و جاني ميدانستند و هنوز هم ميدانند و با هم سازش کردهاند و رياست ميکنند، نوشتم که از عضويت در اين کميته مرکزي ننگ دارم و از آن استعفا ميدهم.» (يادماندهها و يادداشتهاي پراکنده ايرج اسکندري:329) در عملکرد سران حزب توده مبارزه با فئوداليسم در ايران را نمیتوانید بیابید. آنان مدافع همان کارکردي بودند که رژيم شاه انجام ميداد، و بسیار خوشحال بودند اگر شاه منافع شوروي را در نظر بگیرد. فعاليت آنها در اين رابطه در این چند جمله اردشير آوانسيان به خوبي پيداست: «يکي از ملاکين زنجان که افشار نام داشت ترسو ولي با سياستتر بود. در يکي از روزهاي سال 1942/1321، آمد به تهران و با ما ملاقات کرد. به او فهمانديم که ما حالا تقسيم اراضي را مطرح نميکنيم ولي به چند چيز ميخواهيم عمل کنيد. يکي اينکه از ظلم و ستم و جنايت و کشتار در دهات دست برداريد ديگر اينکه از ماليات دهقانان بايستي يک مقداري کسر گردد. يعني انجام همان برنامه و هدفي که حزب ما داشت.» (خاطرات اردشير آوانسيان: 181) سازمان وحدت کمونيستي در نقدي که قبل و بعد از انقلاب 1357، بر حزب توده نوشته است، بيان ميدارد که: «رهبران سرشناس حزب توده که خود را ادامه دهندهگان راه حزب کمونيست ايران ميدانستند چه از طريق فرار خود و چه از طريق صدها توبهنامه و غيره، اعضا حزب توده و تودههاي زحمتکش خلق را دسته دسته به زير تيغ جلادان رژيم جنايتکار شاه کشيدند و يا آنها را به تسليم و سازش دعوت کردند.» (ه.س. وحدت کمونيستي: حزب توده قبل و بعد از انقلاب:19) عملکرد يکي دیگر از رهبران «طراز نوين» حزب توده يعني کيانوري (6) را بخوانيد در زماني که هنوز تبديل به «رهبر» حزب توده و جاسوس دو جانبه [روس و انگليس] نشده بود در مقدمهيي که بر تز دکتراي خود از دانشکده فني آخن آلمان در سال 1939/1318، نوشته است: «دو همسايه پرتوان ولي نا آدمي ايران، انگلستان و روسيه، از دهها سال پيش کوشيدند از هر پيشرفت مردم ايران جلوگيرند. و هر ميهنپرست ايراني را که بر آن بود ميهن خود را به رهاند، نابود کنند تا بتوانند نقشههاي سياسي و اقتصادي خودشان را در ايران آسوده انجام دهند. تا سال 1921/1300 چنين بود. در اين سال مردي بزرگ، ميهندوستي سر سخت به ميان آمد. در 23 فوريه 1921، اعليحضرت رضاشاه پهلوي (7) که در آن زمان در قزوين بود و سرفرماندهي ارتش را در شمال داشت، کودتايي کرد و پيروزمندانه آن را به انجام رسانيد. ... رضاشاه در 12 دسامبر 1925/ 21 آذر 1304، به شاهي ايران برگزيده شد.» (بابک اميرخسروي: نظر از درون به نقش حزب توده ايران: ص56) ادامه دارد سهراب.ن 01/06/1399
توضيحات: (1): «نامه مردم» 15/10/1325 :«حزب تودهي ايران به هيچوجه با مالکيت خصوصي (سرمايهداري، تجارت، مالکيت زمين و مستقلات) مخالف نيست ولي معتقد است که براي بالا رفتن سطح زندگي همهي مردم ايران و به خصوص بهبود زندگي طبقات کارگر و دهقان قوانين عادلانه و مناسبي وضع شود و اجرا گردد... حزب تودهي ايران نه تنها مخالف مذهب نيست بلکه به مذهب به طورکلي و مذهب اسلام خصوصاً احترام ميگذارد و روش حزبي خود را با تعليمات عاليه محمدي منافي نميداند»(م.چلنگريان: فرزندان سليمان ميرزا جلد يکم:59) (2): «صادق هدايت در خانه پدرش اتاق کوچکي دم در ورودي داشت. بارها به منزل او رفته بودم. اتاق اثاثيه ساده کمي داشت. گربهيي داشت که او را دوست داشت. بارها در منزلش به من گز اصفهان و باقلواي يزد داده است. پرسيدم صادق تو که بودجه نداري، چهطور چنين چيزهاي گراني ميخري. تبسمي کرده گفت: «احمقهايي هستند که برايم ميفرستند.» بعدها فهميدم که او مريداني دارد که اين چيزها برايش ميفرستند. ... به ملت ايران، ملت ريقو ميگفت.» (خاطرات اردشير آوانسيان: 316) (3): علي متقي يکي از رهبران مستقل حزب توده بعد از کودتاي 28 مرداد 1332، بعد از فرار کميتهي مرکزي به مسکو است. او خط کميتهمرکزي را نميخواند و به دستور مسکو و به دست کميتهي مرکزي به عنوان نيروي همکار رژيم شاه شناخته ميشود و از حزب توده اخراج ميگردد. خانبابا تهراني میگويد:«علي متقي از فعالترين افراد حزب بود و پس از خروج رهبري و شکست حزب توده، بقاياي آن را در ايران حفظ ميکرده است. ... حزب توده در کنار سازمان افسري سازماني داشت به نام سازمان اطلاعاتي که وظيفهاش جمعآوري اطلاعات بود. اين سازمان از اصل چهارم ترومن گرفته تا فرهنگ و شهرباني، در همه جا نفوذ داشت. خسرو روزبه همراه با کارگري به نام اکبر انصاري، سروش استپانيان، عظيم عسگري، مهندس کاظم نديم و آشوت شهبازيان جزو اين تشکيلات بودند. يکي از وظايف اين تشکيلات از ميان برداشتن افرادي بود که حزب توده تشخيص ميداد مانعي جدي در سر راه او هستند. مثلا" زماني شايع شده بود که سروش استپانيان قصد داشته تيمور بختيار را ترور کند و اين موضوع جنجال زيادي برپا کرد. خسرو روزبه از اينجا با عظيم عسگري که تند نويس مجلس شوراي ملي بود آشنايي داشت. روزبه در دفاعيات خود نوشت عظيم عسگري او را لو داده است، اما حزب توده به هنگام انتشار کتاب دفاعيات روزبه در اروپا نوشت رفيق روزبه در مورد عظيم عسگري اشتباه کرده و علي متقي او را لو داده است. ... من در صحبت با رهبران و کادرهاي حزبي به اين موضوع پي بردم که خيلي از آنها نظر متفاوت و مثبتي نسبت به علي مقتي داشتند. از جمله قاسمي، يا بسياري از افسران چون؛ سقايي، بيجاري و نوايي همه از متقي دفاع ميکردند. ... چون متقي دربست در اختيار نظرات و اميال رهبران حزب توده نبوده و حاضر نبود تا به هر قيمت مطيع آنها باشد. امري که به هيچ وجه براي رهبران حزب توده قابل قبول نبود.» اما بعد از انقلاب 1357 علي متقي پيگير مسئله ميشود که ثابت کند او پليس رژيم نبوده و به او اتهام زدهاند: «علي متقي خواهرزادهيي دارد که بعد از انقلاب 57 عضو حزب توده بوده است. او روزي به دبيرخانه حزب توده ميرود و توضيح ميدهد که دايي او مشکل رواني شديدي دارد و آن اينکه حزب توده به او اتهام پليس بودن زده است. حال آنکه او خود را آدمي پاک و مومن به حزب و وفادار به سوسياليسم ميداند و از او خواسته است تا حزب را مطلع سازد که آماده است در دادگاه حزب توده حاضر شود و اين مطلب را روشن سازد. ... يکي از شرکتکنندهگان در جلسهي «پرسش و پاسخ» از کيانوري دربارهي علي متقي پرسش ميکند. کيانوري ميگويد علي متقي پليس و همکار سازمان امنيت شاه بوده و خائن به حزب توده ايران است و سلام.»(حميد شوکت:نگاهي از درون به جنبش چپ ايران گفتگو با مهدي خانبابا تهراني:66-70) (4): عباس شهرياري به دستور رادمنش دبير اول حزب، مسئوليت کل تشکيلات ايران حزب توده را بر عهده ميگيرد و طي چهار مرحله، به تشکيلات حزب توده ضربه ميزند و در مرحلهي پنجم، ضربه را به گروه بيژن جزني ميزند. ششمين ضربه به گروهي که ميخواهند به فلسطين بروند و هفتمين ضربه را به گروه آرمان خلق و هشتمين ضربه را به سازمان مجاهدين خلق ميزند. نفوذيهاي ديگر ساواک: نفوذ در گروه جزني:ناصر آقايان. نهاوندي ابتدا عضو سازمان جوانان حزب توده بود، بعد عضو سازمان انقلابي حزب توده که همکار ساواک شد:سيروس نهاوندي. نفوذ در گروه کرامت دانشيان: اميرحسين فطانت (5): -«اشکال و ايرادي که به رادمنش وارد شد آن بود که در نتيجه اين جريان پاي عباس شهرياري که رادمنش به او اعتقاد داشت به عراق باز شد و او در آنجا رفته و با تيمور بختيار ملاقات کرد و از او حتا پول و اسلحه و راديو و غيره گرفت که همهي اينها را بعد به دست سازمان امنيت [ساواک] داد، از حزب هم مرتبا" پول ميگرفت. هر وقت نامه از طرف او ميرسيد، رادمنش هم آنها را ميخواند، مضمون نامه اکثرا" اين بود که آقا خانهام و اتومبيلم لو رفته، منزلم نميدانم چه شده، فلانقدر هزار تومان براي من بهفرستيد.50 هزارتومان، 100 هزارتومان، يارو هم اين پولها را گرفته و در آنجا مشغول عيش و نوش بود و هرکسي را که ما فرستاديم گرفتند، آن وقت بود که مشکوک شديم. ... رادمنش چنان اعتمادي به اين شهرياري داشت که اصلا" نميتوانست قبول کند که يک چنين چيزي هم ممکن است.» (خاطرات اسکندري:قسمت سوم:104-105) (6): -«کيانوري با تمامي تغيير و تحولي که در پايان هزارهي دوم جهان رخ نموده بيگانه مانده، هنوز اميدوار است کالبد بي روح کمونيسم روسي را نجات بخشد. استاليني ديگر بر نيمي از جهان حاکم گردد، حزب توده بار ديگر جان بگيرد، او در راس حزب فرمانروايي کند و از آنجا به مقامات بالاي سياسي دست يابد. ... در يک کلام، کيانوري يک ماکياوليست به تمام معناست. او براي رسيدن به قلهي اهداف خود، هرکسي را که بتواند قرباني ميکند و به اين منظور حتا از کشتن فيزيکي هيچ کس ابا و امتناع ندارد. اگر به قتلهايي که مرتکب شده، يا دستکم هنوز حلقهي اتهام آنها بر گردن او سنگيني ميکند، يک بررسي عميق و بيطرفانه انجام گيرد، روشن خواهد شد که کيانوري براي رسيدن به هدف چقدر قسيالقلب است. براي او هدف، هر وسيلهي زشتي را توجيه ميکند. ... او از واقعيت بسياري مسائل و حوادث پيچيدهي تاريخي در 50 سال گذشته اطلاع دارد که در هيچ جا حتا ميزگردها و اعترافات تلهويزيوني سال 1362، بازگو نکرده و نميکند زيرا حتما" تصور دارد فاش ساختن آن ها به حيثيت او و اقوام و دوستان نزديکاش لطمات جبرانناپذيري وارد ميآورد.»(عبدالله برهان:کارنامه حزب توده و راز سقوط مصدق:15-20-22) (7): -«کيانوري در سال 1939، در مقدمه رساله دکتري خود که هيچ ضرورتي به اظهار نظر سياسي درباره رضاشاه نداشته نوشته است: در 23 فوريه 1921 اعليحضرت رضاشاه پهلوي که در آن زمان در قزوين بود و سرفرماندهي ارتش در شمال را به عهده داشت، کودتايي پيروزمندانهيي را به انجام رسانيد. در اين سال بزرگ مردي ميهن پرست و شجاع به ميان آمد. اعليحضرت رضاشاه پس از برچيدن خاندان قاجار، در 12 دسامبر 1925 به شاهي ايران برگزيده گرديد. پس از آن، مهمترين وظيفهي رهايي کشور از ناآراميهايي بود که ساليان پيش به وجود آمده بود. دو همسايه بزرگ ايران انگلستان و روسيه باز ميکوشيدند راه پيروزي را بر منجي و نابغه ايران به بندند. اين دو همسايه بزرگ توطئههاي پليدي ميچيدند و در بسياري از مناطق ايران شورشهاي بزرگي راه ميانداختند. شاه در مدت کوتاهي همهي اين شورشها را سرکوب و پس از آن کار آباداني آغاز شد.»(آدينه شماره 89:ص65)
|
||
|
||
|
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |