به سرزمین آزادی خوش آمدید!

کریم منیری
June 14, 2020

به سرزمین آزادی خوش آمدید!

Land of free and home of the brave

اشاره: این نوشته در ماه فوریه ٢٠١٦ نوشته شده است و در نتیجه بعضی اطلاعات آن قدیمی است و اکنون به دلیل آن که این نوشته هیچگاه در هیچ سایتی منتشر نشده است به مناسبت کشته شدن جورج فلوید و بالا گرفتن مبارزات ضدنژادپرستی بویژه در امریکا و تعداد زیادی از کشورهای جهان، بازنشر می شود.

توضیح: من در این نوشته قصد ندارم مسئله دمکراسی در امریکا را به شکل کلی بررسی کنم. این مسئله جنبه های وسیعی دارد که در اینجا مورد نظر من نیست. نام نوشته را از مقاله نویسنده و خبرنگار سوئدی Dan Josefsson که در اینجا بسیار بدان اشاره خواهم کرد، به عاریت گرفته ام. در این نوشته من صرفاً به مسئله زندانیان و ربط آن به دمکراسی در امریکا اشاره کرده ام و چیزی که باعث گردید دست به چنین کاری بزنم اطلاعیه سازمان بین‌المللی امنستی، مبنی بر آزاد شدن اخرین بازمانده زندانیان معروف به آنگولا ٣ Albert Woodfox  بود که پس از ٤٥ سال از زندان آزاد شد. او آخرین نفر از سه تن زندانی معروف به آنگولا ٣ بود که از سال ۱٩۷۱ در زندان Louisiana State Penitentiary زندانی بودند. این سه تن از سال ۱٩۷٢ پس از یک پرونده سازی آشکار از جانب مقامات امریکائی مبنی بر کشته شدن یک نگهبان زندان به دست دو نفر از آن ها، تمام مدت (به استثنای زمان های کوتاهی مثلاً در سال ٢۰۰٨) در سلول انفرادی به سر بردند. این نفر سوم Albert Woodfox  نام دارد که پس از آزادی ضمن تشکر از تمامی کسانی که در آزاد شدنش پس از ٤٥ سال از زندان به او کمک کرده بودند، از ادامه پی گیری پرونده اش که ثابت کند تمامی این مدت بی گناه در انفرادی به سر برده است، انصراف اعلام کرد و دلیل آن را ناتوانی جسمی، بیماری و خستگی زیاد دانست.

این سخت گیری در محکومیت و چنین برخورد ضد انسانی حتی در امریکا که هم به تعداد زیاد زندانی و هم به سیستم قضائی سخت و هم به داشتن زندان های مخوف در دنیا معروف است، کمی به نظر عجیب می آید. بنابراین باید دید که چرا دولت امریکا به چنین سخت گیری مبادرت ورزیده است.

این سه زندانی که سالیان طولانی معروف عام و خاص بودند و به نام زندانی آنگولا ٣ هم معروف شدند از سال ۱٩۷۱ در زندان Louisiana State Penitentiary که به زندان Angola هم معروف است به سر می بردند. آنها به ترتیب Robert King, Albert Woodfox, Herman Wallace  نام دارند. کوتاه اینکه Robert King بعد از تحمل ٢٩ سال انفرادی در سال ٢۰۰۰ آزاد شد و تمام سال های گذشته را به مبارزه برای آزادی هم پرونده ای های خود پرداخت. Herman Wallace که به سختی مریض بود و از بیماری سرطان عذاب می کشید در اول اکتبر سال ٢۰۱٣ بعد از بیش تر از ٤٢ سال زندانی کشیدن، بالاخره از زندان آزاد شد و منتظر دادگاه خود بود که متأسفانه در چهارم همان ماه، یعنی سه روز بعد از آزادی از زندان فوت کرد. و حالا Albert Woodfox بعد از ٤٥ سال زندانی بودن و ٤٣ سال زندان انفرادی نیز در نوزدهم فوریه ٢۰۱٦ در سالروز ٦٩ سالگی اش از زندان آزاد شد. ولی چرا دولت و سیستم قضائی امریکا با این سه نفر چنین بد رفتاری کرده اند.

این سه نفر به اتهام سرقت مسلحانه در سال ۱٩۷۱ زندانی شدند ولی به دلیل عضویت در Black Panther Party که خود را سازمانی کمونیستی و میلیتانت می نامید، در زندان دست به فعالیت برای بهتر شدن وضعیت زندانیان زدند. آنها ضمن افشای وضعیت زندان و رفتار مقامات زندان خواستار پایان دادن به خشونت از جانب مسئولین زندان بر علیه زندانیان، تبعض نزادی، تجاوز جنسی وسیع و شایع در زندان و بالا بردن سطح اموزش در زندان شدند. چیزی که اصلاً موافق میل زندان بانان و مسئولین دولت امریکا نبود. مقامات امریکائی همچنانکه ابراز می کنند هیچ حقوقی برای یک زندانی نمی شناسند و به ویژه که این زندانی چه در زمان ازادی و چه در زندان، سیستم حکومتی آنها را مورد سئوال قرار دهد. این سه نفر در زندان از طریق سازماندهی انتشار، بسیج و هماهنگ کردن  زندانیان برای اعتراض و سازماندهی اعتصاب غذا دست به افشاگری زدند و خواست های خود را به مقامات زندان و بیرون از زندان اعلام کردند.

چنین حرکاتی اصلاً نمی توانست از جانب مسئولین تحمل شود. بایستی جلو این مبارزات گرفته می شد و بدین خاطر مسئولین زندان برای خفه کردن این صدا ها دست به نوعی پرونده سازی بر علیه این سه نفر زدند. در سال ۱٩۷٢ Woodfox و  Wallace به این متهم شدند که در قتل مشکوک نگهبان ٢٣ ساله زندان Brent Miller شرکت کرده بودند. ولی طبق اسناد و مدارکی که بعداً ارائه شد چنین قتلی توسط آنها انجام نشده بود. طبق اطلاعیه  Amnesty Internationalهیچ مدرک فیزیکی که زندانی ها را به قتل مربوط کند وجود نداشت. مدرک DNA که آشکارا می توانست باعث تبرئه آنها شود، گم شد و شهادت شاهدان عینی اصلاً مورد توجه قرار نگرفت. تبعیض نژادی، زیر پا نهادن قوانین و مقرارت از جانب دادستان و عدم وجود دفاع لازم از متهمین باعث شد که قاضی های فدرال و دولتی  Woodfox را سه بار گناهکار دانستند، در حالی که پرونده  Wallace را قبل از اینکه به نزد قاضی فدرال ارسال شود مورد بررسی مجدد قرار دادند. با انکه Robert King در این پرونده سازی دخالت داده شد ولی در دادگاه اتهام جدی علیه او اعلام نشد و در نتیجه به عنوان هم پرونده دو نفر دیگر از سایر زندانیان جدا و به سلول انفرادی فرستاده شدند.

تمام فعالیت هائی که برای آزادی این سه نفر خارج از زندان توسط سازمان های حقوق بشری مثل امنستی بین الملل، کمیته ای به نام Free the Angola 3 و غیره سازماندهی شده بود به نتیجه ای نرسید و مقامات دولتی فدرال و ایالتی بر ادامه در زندان ماندن این سه نفر ابرام ورزیدند. در سال ۱٩٩۷ Malik Rahim عضو سابق Black Panther Party به همراه دانشجوی رشته حقوق Scott Fleming به دلیل آنکه  King، Wallace و Woodfox هنوز زندانی بودند و آزاد نشده بودند این پرونده را مورد پیگیری، بازرسی و تحقیق چند باره قرار دادند و تمام پرونده سازی را که مسئولین زندان آنگولا بر علیه این سه زندانی کرده بودند مورد سئوال قرار دادند. بر اثر این فعالیت ها و افشاگری ها Robert King در سال ٢۰۰۱ بعد از آنکه ٢٩ سال در سلول انفرادی به سر برده بود، آزاد شد. اولین اتهام او تغییر کرد، ضمن آنکه او مجبور شد برای آزادی از زندان مصلحتاً شرکت در توطئه برای ارتکاب قتل را به پذیرد.

در سال ٢۰۰٨ در اثر این مبارزات، افشاگری و پیگیری پرونده توسط دو نفر مزبور Woodfox و Wallace از زندان انفرادی به سالن خواب "حداکثر أمن" منتقل شدند. Woodfox برای دو بازجوئی استیناف از رأی دادگاه در ماه نوامبر سال ٢۰۰٨ و ماه مه ٢۰۱۰ فرا خوانده شد. هر دو اعتراض او به دلیل حساسیت زیاد، رد شد و بلافاصله بعد از این هر دو زندانی دوباره به سلول انفرادی منتقل شدند. در ماه مارس ٢۰۰٩  Wallace همراه با ۱٥ زندانی دیگر از زندان آنگولا به زندان

Elayn Hunt Correctional Center منتقل شد که در آنجا برای اولین بار یک گروه زندانیان سلول انفرادی تشکیل داد. در نوامبر ٢۰۱۰ Woodfox به زندان David Wade Correctional Center منتقل شد، که هفت ساعت به طرف شمال قرار دارد و دور از فامیل و حمایت کنندگانش بود.

در مارس ٢۰۱٣ یک دادگاه فدرال در نیوارلئان دادخواهی Woodfox را برای سومین بار رد کرد. ولی وزیر دادگستری لوئیزانا James Caldwell قول داد که رأی دادگاه را مورد اعتراض و استیناف قرار دهد و خواستار دادگاه استیناف بخش Circuit Court of Appeals بیشتر محافظه کارانه شود. او گفت "ما قانع شده ایم که دوباره پیشنهاد دادگاه استیناف حوزه پنجم ایالات متحده امریکا* Circuit Court of Appeals را بدهیم. اما اگر ما این کار را نکنیم، ما کاملاً اماده ایم و خواهانیم که این قاتل را نگاه داریم." بیستم نوامبر ٢۰۱٤  قاضی های Circuit Court of Appeals رأی دادگاه پیشین را مورد سئوال قرار دادند و به این نتیجه رسیدند که از طریق روش های تبعیضات نژادپرستانه، حقوق   Woodfox نادیده گرفته شده است. سه قاضی از مجموعه دادگاه متفق الرأی انتخاب هیئت ژوری بزرگ در منطقه لوئیزانا را، طبق تحقیقات سال ۱٩٩٣، تبعیض امیز دانستند، چیزی که در نتیجه مخالف قانون اساسی امریکا است. قاضی ها محاکمه Woodfox را ملغی اعلام نمودند. ولی ایالت لوئیزانا از آزاد کزدن او خوداری نمود، علاوه بر آن نگهبانان او از بر داشتن دستبند و پابند از او امتناع کردند و حاضر نشدند او را از سلول انفرادی به بند عمومی منتقل کنند. دوازدهم فوریه سال ٢۰۱٥ او دوباره متهم شد.

هشتم ژوئن ٢۰۱٥ قاضی بخش امریکائی، James Brady دستور لغو محاکمه Woodfox را صادر نمود و اتهام قتل نگهبان زندان را ملغی اعلام نمود. طبق این حکم باید دادگاه سومی تشکیل می شد. چهار روز بعد، یک دادگاه استیناف فدرال حکم  James Brady لغو نمود و حکم کرد که Woodfox بایستی در زندان باقی بماند تا حکمش تمام شود. ولی در نهایت در روز نوزدهم فوریه ٢۰۱٦ او از زندان آزاد شد.

در حالی که بسیاری از کسانی که متهم به سرقت مسلحانه هستند بعد از مدتی بهرحال یا به دلیل دلایل پزشکی و یا مشکلات دیگر، آزاد می شوند ولی این مسئله در مورد این سه نفر انجام نشد و بویژه Woodfox که با وجود روشن بودن پرونده اش و بی گناهی او که برای حتی بسیاری از قاضی های امریکائی هم محرز شده بود، دولت امریکا و ایالت لوئیزیانا حاضر به پذیرفتن بی گناهی او نمی شدند. سئوال این است که چرا سیستم قضائی امریکا در رابطه با این گروه چنین سختگیری نمود.

بر طبق اسناد، تحقیقات و گزارشاتی که سازمان های متفاوت تهیه کرده اند روشن است که در واقع  مسئله کشته شدن نگهبان در مورد این سه نفر یک پرونده سازی آشکار بود و این سخت گیری ها فقط به دلیل عضویت آنها در سازمان و حزبی که خود را به شکل رادیکال کمونیستی معرفی می کرد و خواستار تغییرات رادیکال در جامعه بود، چنین اتهامی به آنان زده شد. این حزب بعد از چند سال با دستگیری، ترور و مخفی شدن رهبران و فعالین آن از فعالیت دست کشید. من بدون آن که بخواهم با این حزب و دیدگاه های حاکم بر آن هم عقیده باشم، می خواهم بگویم که رژیم حاکم بر امریکا با همه ادعا های خود مبنی بر دمکرات بودن، تا حدی که امریکا را سرزمین آزادی ها و محل نشأت گرفتن *)زیرنویس از صفحه قبل) این نام دادگاه استیناف حوزه پنجم امریکا است که یک دادگاه فدرال و بالا تر از دادگاه های ناحیه است و ایالات زیر را پوشش می دهد. تگزاس، لوئیزیانا و میسیسی پی.

اعلامیه حقوق بشر می دانند، قادر نیستند کوچک ترین نوع مخالفت سیاسی با خود را به پذیرند. اگر آقای اسنودن را پیشاپیش به صد بار اعدام و چلسی مانینگ را به ٣٥ سال زندان محکوم می کنند و آسانژ را دورادور محاکمه می کنند و با توطئه سوئدی ها می خواهند به لجن بکشند و در دادگاه برای او محکومیت بسازند و سپس به خواست امریکائی ها به امریکا عودت دهند که هر بلائی می خواهند بر سر او بیاورند، چرا چون این افراد به دلیل طرفداری از حقوق انسان ها اسنادی را افشا نموده اند که بیان کننده جنایت های امریکائی ها در کشور های دیگر است. بسیاری تصور می کنند که دوران مک کارتی در امریکا متعلق به دوره ای قدیمی است، در حالی که روح مک کارتی همواره در این سرزمین جولان داده است و در ادامه نیز تا از بین رفتن این سیستم جولان خواهد داد. دمکراسی ادعائی امریکائی ها در واقع دیکتاتوری سرمایه است که بین جناح های خود رقابت را به رسمیت می شناسد، اگر این به رسمیت شناختن با دوز و کلک ها و واترگیت ها مورد سئوال قرار نگیرد.

رابطه زندان و زندانی با دمکراسی در امریکا

من آزاد شدن  Woodfox را بهانه ای قرار می دهم برای پرداختن به مسئله زندان در کشور امریکا که نشان دهم چه بُعد عظیمی دارد، که خود نمایانگر دمکراسی دروغین سرمایه داری و اینکه زندان در این سیستم سرمایه داری که همه چیز را به کالا تبدیل می کند و از آن سود به دست می آورد، چگونه برای آنها سودآور شده است. سرمایه داری زندان را در این کشور به نوعی کاسبی تبدیل نموده است و سود های کلانی نصیب خود می کند.  بدین خاطر با رجوع به برخی منابع و تحقیقاتی که طی مقاله هائی منتشر شده است سعی می کنم تا حدی به این مسئله بپردازم. دمکراسی ادعائی آنها را به خودشان و طرفدارانشان واگذار می کنم که چون بقیه چیز ها و دستاورد های بشری توسط سرمایه داری و بویژه امریکائی واژگونه شده و به کلی حتی از محتوای بورژوائی خود نیز تهی گردیده است. در این رابطه به مقاله طولانی روزنامه نگار و نویسنده سوئدی Dan Josefsson رجوع می کنم که در سفر به امریکا و تحقیق در رابطه با زندان و زندانی در آنجا با بسیاری افراد مطلع و صاحب نظر مصاحبه نموده است. این تحقیق و نتیجه آن طی مقاله ای در سال ۱٩٩٩ در نشریه اینترنتی ETC nr 4/1999 منتشر شده است و در نتیجه من ضمن آوردن بخش هائی از این تحقیق و با رجوع به سایر منابع سعی می کنم ارقام و آمار جدیدتری را نیز ارائه کنم. 

Dan Josefsson در بخشی از مقاله خود نظر Loic Wacquant پروفسور در آنتروپولوگی با تخصص در جامعه زندان امریکائی را چنین منعکس می کند. "امریکا یک فلسفه سیاسی نو را که بر آزادی و لیبرالیسم برای قشر بالائی جامعه بنا شده است، به کار می برد اما از طریق قیمومیت و سرپرستی سخت و تحمیل محکومیت ها بر اقشار زیرین جامعه. این فلسفه سیاسی به اقشار بالائی بیشترین آزادی ها و امکانات برای تحقق خود را می دهد و همزمان به شدت دیکتاتوری و تحقیر کننده برای اقشار پائینی جامعه است. به شکل کنکرت می توان گفت که گتو های امریکائی با زندان تعویض شدند، که کار بردگی در عمل دوباره برقرار شد و اینکه حق رأی برای اقشار پائینی جامعه به آرامی و مطمئن پس گرفته شد" او می نویسد پروفسور Loic Wacquant طی ده سال تحقیقات سعی کرد جواب به این سئوال را پیدا کند که چرا امریکا چنین رقم غیر معقولانه ای از جمعیت را به زندان انداخته است. جوابی که او بدان رسید، و در ضمن در بسیاری مقالات جالب توجه در روزنامه فرانسوی لوموند دیپلماتیک منتشر نمود، عمیقاً وحشتناک است. بر طبق تحقیقات او پر کردن زندان های امریکا همان عملکردی را دارد که گتو های امریکائی که سیاه پوستان را تا اواخر دهه شصت ایزوله نگاه داشت ـ سیستم زندان از این نظر یک جواب به بزه کاری نیست بلکه یک واکنش به آزاد شدن مردم سیاه پوست است. او می گوید " هم تو و هم من جوان تر از آن هستیم که آن هرج و مرج های درون گتو های دهه شصت را به یاد بیاوریم. اما زمانی رسید که الیت های  امریکائی تصور کردند به مرز انقلاب رسیده اند. اگر آدم بعنوان نمونه خاطرات نیکسون را بخواند، این قابل توجه است که هر دو حزب جمهوری خواه و دمکرات به این نتیجه رسیدند که کشور در نزدیکی یک جنگ نژادی قرار دارد و بدین خاطر خود را مجبور دیدند که در نظم و قانون تجدید نظر کنند."

بر طبق نظر  Loic Wacquant شورش های خشماگین بدانجا رسید که میلیون ها سیاه پوست درِ های گتو ها را شکستند و جامعه امریکا را وازگون کردند. همزمان جمعیت زیادی از سیاهان امریکائی از روستا ها به شهر ها سرازیر شدند. خواسته سیاهان که یک بخش از مردم امریکا هستند، مبنی بر این که حق کامل داشته باشند، داشت به چیزی بیشتر از یک استیناف تبدیل می شد. امریکا در دهه های پنجاه و شصت در راهی بود که می توانست به نوعی کشور رفاه تبدیل شود. سیاست اقتصادی کنیائی مورد قبول افتاده بود و سیاستمداران اغلب با افتخار راجع به این صحبت می کردند که چگونه آنها بر علیه فقر مبارزه کرده اند. اما این فقط رفاه سفید پوستان بود که مطرح می شد. حالا سیاه پوستان آمده بودند و می خواستند در این رفاه سهیم باشند. مردمان سفید طبقات میانی وحشت کردند، نه خیلی کم زیرا خشونت سیاسی برای اولین بار در تاریخ امریکا از سیاه پوستان بر علیه سفید پوستان برگردانده شد. برای سیاستمداران محافظه کار امریکائی وحشت انتخاب کنندگان از جرم و بزه رشد یابنده یک شانس عالی شد که همزمان جنبش آزادیخواهانه سیاهان را متوقف کنند و هم اینکه جامعه رفاه در حال رشد را بلوکه نمایند، چیزی که آنها همواره مخالفش بودند.

Wacquant می گوید "اینکه راجع به جرم و جنایت صحبت کنی، تبدیل به یک تکنیک شد که راجع به چیز های دیگر حرف بزنی. وقتی کسی می کوید من مخالف خشونت هستم، منظورش این است که من مخالف این هستم که جوانان سیاه امریکائی در شهر ها بلوا راه بیاندازند و حقوق همشهری طلب کنند، من مخالف کمک هزینه زندگی برای مادران تنها هستم، من مخالف پرداخت پول مالیاتی هستم که صرف کمک هزینه برای مردمی می شود که کار نمی کنند."       

نتیجه به کارگیری نوع "ارولی"* زبان جدید این شد که سیاستمداران سال بعد از سال "بر علیه جنایت گسترش یابنده مبارزه می کنند" با وجود انکه چنین گسترشی بعد از دهه هفتاد وجود نداشته است. سیستم دادگستری امریکائی امروزه تقریباً سفید است. از ۱٨٣٨ کارمند رسمی، اکثراً دادستان، که در سال ۱٩٩٨ این قدرت را داشته اند که در مورد تقاضای حکم اعدام تصمیم بگیرند، به عنوان نمونه ۱۷٩٤ نفر، یا ٦,٩۷٪ سفید بوده اند. همزمان اکثریت آنهائی که به اعدام محکوم شده اند، سیاه بوده اند. ٦٥٪ از تمام زندانیان در زندان های امریکا به گروه های اقلیت تعلق دارند، با وجود آنکه این گروه ها فقط ٣٥٪ جمعیت را تشکیل می دهند. یک تأثیر سرگیجه آور از اینکه چنین جمعیت غیر متناسبی از سیاهان به زندان فرستاده شده اند این است که سیاهان امریکا در راهی قرار گرفته اند که حق رأئی را که آنقدر برایش مبارزه کرده بودند (مثل سال ۱٩٦٥) دارند از دست می دهند. دلیل ان این است که در بسیاری نقاط در امریکا زندانیان، یا کسانی که جریمه شده اند، حق رأی دادن ندارند. در ٤٨ ایالت از ٥۰ ایالت امریکا زندانیان تا زمانی که در زندان هستند حق رأی خود را از دست می دهند. در ٤٢ ایالت حتی آنهائی که مشروط آزاد شده اند، حق رأی دادن ندارند. و در ۱۰ ایالت کسی که یک بار به زندان افتاده است در تمام طول عمرش حق رأی خود را از دست می دهد. نتیجه چنین قوانینی این است که امروزه چهار میلیون امریکائی حق رأی دادن ندارند زیرا زندانی هستند و یا روزی زندانی بوده اند. از اینها ٨,۱ میلیون نفر سیاهان هستند. ۱٨٪ یا تقریباً یک پنجم از مردان سیاه پوست امریکائی به دلیل همین قانون ها امروزه حق رأی ندارند و پیش بینی می شود که طی ده سال آینده یک سوم مردان سیاه امریکائی حق رأی نداشته باشند."                              

روزنامه Dagens Nyheter مورخ هفدهم مارس ٢۰۱٣ طی مطلبی بدین اشاره نمود که بیشتر جوانان سیاه پوست امریکائی در زندان هستند تا تحصیل کنند. یک دانشیار در Ps پسیکولوگی Ivory Toldson در دانشگاه هاروارد که آمار را بررسی کرده است، در مصاحبه ای با بی بی سی می گوید "آمار نشان می دهد که تعداد مردان سیاه که در کالج یا دانشگاه تحصیل کرده اند سال به سال بیشتر شده است اما تعداد کسانی که به زندان انداخته شده اند نیز در همین حد است." آمار سال ٢۰۰٩ نشان داد که تعداد مردان سیاه که در کالج و یا دانشگاه تحصیل می کردند ٦۰۰ هزار نفر بوده اند، بیشتر از کسانی که در زندان بودند. این یعنی نسبت به سال ٢۰۰۰ یک رشد ۱۰٨٪ در این رابطه بوجود آمده است. Toldson می گوید "این با عقل جور در نمی آید که ما طی ده سال قادر شده ایم به چنین رشدی برسیم" بررسی های او نشان می دهد که محل های تحصیل که امروز گزارش می کنند که تعداد بالائی      *اشاره به نویسنده انگلیسی جرج اُرول و نوع زبانی که اشاره دارد به دروغ، کنترل و تغییر بدلخواه مسائل (Manipulation) که توسط حاکمیت برای اعمال قدرت و کنترل بر مردم به کار می رود.

دانشجوی سیاه دارند، قبلاً یا اصلاً چنین دانشجویانی نداشته اند و یا در تعداد کم داشته اند، و این شامل دانشگاه خود او نیز می شود. از طریق مقایسه آمار کشوری با آمار دانشگاه ها او بدین نتیجه رسید که تعداد سیاه پوستان امریکائی تحصیل کرده درآن طول زمانی فقط صد هزار نفر بوده اند. سیاه پوستان امریکائی اکنون ۱٢٪ از جمعیت امریکا را تشکیل می دهند، در حالی که ٤۰٪ از جمعیت زندان از انها است."

مسئله دمکراسی را تنها نمی توان از یک زاویه بررسی نمود، البته  باید توجه داشت که دمکراسی به معنای حکومت مردم بر مردم ضمن آنکه در خود تناقض دارد زیرا مسئله حکومت عده ای بر کسانی را مطرح می کند و در جامعه ای که بر پایه نوعی برتری بخش کوچکی از جامعه بر اکثریت قاطع از جمعیت بنا شده است چنین اتفاقی هرگز نخواهد افتاد و اگر کسی بر چنین مفاهیمی تکیه می کند حتماً به نوعی می خواهد خواسته های خود را با زبانی که مورد پسند مردم می تواند قرار گیرد، به پیش برد. بدین خاطر اولاً مفاهیم را کلی و عام می کند که در پس آن تمام تفاوت ها را بپوشاند و سپس سیستمی را ایجاد می کند که بوسیله آن تمامی قوانین و نحوه اداره مملکت بر پایه آن مفاهیم کلی شده توجیه می گردد. و پرواضح است که این سیستم و حاکمیت آن توسط کسانی که برای این کار تخصص یافته اند و "انتخاب" شده اند صورت می گیرد. و در این صورت است که جامعه ای چون امریکا قادر می شود با داشتن تنها ٥٪ از جمعیت دنیا ٢٥٪ جمعیت زندانیان را دارد.* تقریباً از هر ۱۰۷ فرد بالغ یک نفر. چیزی که پنج برابر انگلستان، هفت برابر فرانسه و بیست و چهار برابر هندوستان است" (به نقل از نشریه اکونومیست توسط  Agneta Berge در مقاله ای که در بیست و ششم اوت ٢۰۱٣ منتشر شده است) "اگر این مقایسه را با سوئد بکنیم بر طبق آمار international Center for Prison Studies تعداد زندانیان امریکا یازده برابر تعداد زندانیان سوئد است (آمار امریکا برای سال ٢۰۱۱ است و سوئد برای سال ٢۰۱٢) تعداد ٢,٢ میلیون زندانی امریکائی بیشتر از جمعیت استان استکهلم است.

Dan Josetsson در مقاله ای که قبلاً به آن اشاره کردم می نویسد. "وقتی آدم مقایسه می کند که در کشور های دنیا چه تعداد زندانی وجود دارد، تعداد را به نسبت هر صدهزار نفر جمعیت محاسبه می کند. اگر بدین طریق محاسبه کنیم سوئد نسبت به صدهزار نفر جمعیت ٦۰ نفر، دانمارک ٦٥ نفر، فرانسه ٩۰ نفر و انکلستان ۱٢۰ نفر دارد. این رقم برای امریکا ٦٤٥ نفر است. ولی برای اینکه به فهمیم که سیستم مجازات امریکا چقدر زیاد غیر قابل فهم است، بایستی حساب کنیم که چه تعداد         *در سایت Svar می خوانیم که تعداد زندانیان در سراسر دنیا حدود ٨ میلیون نفر است و در نتیجه نویسنده می نویسد که ٢٥٪ آن در امریکا در زندان هستند.

امریکائی محکومیت مشروط یا بخشی از محکومیت خود را کشیده اند و سپس به صورت مشروط آزاد شده اند. به این صورت ٥,٦ میلیون نفر امریکائی به نوعی رسمی داخل و یا خارج از زندان مجازات شده اند. این شامل امریکائی های بالغ سی ساله می شود. ولی این ارقام واقعاً گمراه کننده است. سفید ها اکثریت جمعیت امریکا را شامل می شوند ولی به همان اندازه سیاه پوست ها که اقلیت را تشکیل می دهند، در زندان نیستند. و اکنون است که ارقام واقعاً سوررئالیستی می شوند. بر طبق آمار یک سوم مردان سیاه پوست در امریکا به خاطر جرمی محکوم شده اند و داخل یا بیرون از زندان به نوعی تحت نظر هستند. اگر به این توجه کنیم که پلیس بیشترین دستگیری ها را در شهر های بزرگ انجام می دهد و اینکه سیاه پوستان در سنین ۱٨ تا ٣٥ سال هستند که دستگیر می شوند، در می یابیم که از هر دو نفر مردان جوان سیاه پوست در شهر های بزرگ در امریکا برای تبه کاری مجازات می شوند." روزنامه Göteborgsposten در مقاله ای به تاریخ ۱٨ مارس ٢۰۰۷ که بعد از هفت سال آن را در ۱٨ مارس ٢۰۱۰ بازمنتشر نمود نوشت "از هر صد نفر جمعیت امریکا در سن مجازات، یک نفر در زندان است، چیزی که یک رکورد جهانی است. ولی ارقام جدید نشان می دهد که مسئله زندانی کردن مردم جهتی رو به افزایش دائمی دارد... تعداد کلی زندانیان در سال گذشته افزایش داشته است زیرا تعداد زندانیان در زندان های ایالتی ۷۰۰۰ نفر بیشتر شده است. با احتساب زندانیان زندان های محلی، در تمام امریکا چیزی بیشتر از ٢,٣ میلیون نفر در زندان هستند یا ۱٪ از جمعیت در سن مجازات. این بیشتر از هر کشور دیگری در دنیا است، هم در تعداد واقعی ارقام و هم نسبت به جمعیت."

وضعیت زندان در امریکا

 باز هم به Dan  Josefssonبرگردیم. او در ادامه بررسی خود به توضیح وضع زندان می پردازد. او می نویسد. "اگر آدم می خواهد ٨,۱ میلیون نفر را به زندان بیاندازد، بایستی زندان های بزرگ تر بسازد و این را واقعاً در شیکاگو انجام داده اند. زندان  Cook County jail گنجایش نه هزار زندانی را دارد، رقمی که قابل فهم تر می شود که اگر بدانیم در تمام سوئد ٥٢۰۰ نفر گنجایش زندان ها است. این بزرگ ترین زندان دنیا است. در   Cook County jail برخی زندانیان به کمتر از یک سال محکوم شده اند، برخی از زندانیان یا منتظر دادگاه هستند یا به زندان های طولانی مدت محکوم شده اند و تقاضای تجدیدنظر کرده اند. زندانی های اخیر مجبور می شوند سالیان طولانی در Cook County jail خودشان هزینه در زندان بودن را بپردازند. سیستم قضائی امریکائی به دلایل روشن، بسیار آهسته پیش می رود و زمان انتظار به شدت طولانی است.

این زندان به یازده قسمت تقسیم شده است که هر قسمت آن بزرگ تر از هر زندانی است که من دیده ام. تمام قسمت ها از طریق یک سیستم راهرو زیر زمینی به همدیگر وصل می شوند و به یک دلیل عملی یک راهرو ویژه مستقیم به دادگاه مجاور وصل می شود. از طریق این راهرو زیر زمینی که  بلوار نامیده می شود، هر روزه ۱۰۰۰ نفر زندانی برای انجام مسائل دادگاهی عبور می کنند. آنها هرگز به روی زمین نمی آیند، چیزی که خطر فرار را به حداقل می رساند.

رئیس اطلاعات که Joan stockmall نامیده می شود یک خانم پنجاه ساله مهربان است که با پیراهن گلدار خود کاملاً متمایز از گله نگهبانان اونیفورم پوشیده است که ما را احاطه کرده اند. او توضیح می دهد که اولین بخش در سال ۱٩٢٩ افتتاح شده است و فقط جا برای کمی بیشتر از هزار نفر زندانی را داشته است. اینجا بود که گانگستر هائی چون آل کاپون، تونی آکاردو و فرانک نی تی در زمان خود زندانی بودند. طی سال های بعدی زندان اهسته آهسته ساخته شده است. ولی از پایان دهه هفتاد احتیاج به سلول های بیشتر تقریباً سیری ناپذیر شد. فقط طی ۱٨ سال، بین سال های  ۱٩۷٨ تا ۱٩٩٥ همه نه بخش جدید ساخته شد با گنجایشی برای بیشتر از ٦٥۰۰ زندانی. علاوه بر ان امروزه در اینجا٣۰۰۰ نفر نگهبان یا Correctional officers آنچنانکه آنها دوست دارند نامیده شوند، و دیگر پرسنل در این زندان وجود دارند.

"ما اینجا چون یک شهر با ۱٢ هزار جمعیت هستیم"، این را Joan stockmall می گوید و توضیح می دهد که آشپزخانه هر روزه ٣٣ هزار وعده غذا درست می کند، چیزی که بیشتر از وعده غذا های بزرگ ترین شرکت هواپیمائی United Airlines است که روزانه برای مسافرین خود تهیه می کند.

در حالی که Joan stockmall مثال های بیشتر و غیرقابل تصوری از این زندان عظیم می زند، من به سرعت ادامه ساخت زندان فکر می کنم. این زندان به آهستگی بین سال های ۱٩٣۰ و شروع دهه هفتاد ساخته شده است اما سپس احتیاج به زندان به شکل انفجاری زیاد شد. حقیقت این است که Cook County jail از این نقطه نظر توسعه قابل توجه زندان داری در امریکا را تصویر می کند. این کشور همیشه تا این حد بیشتر از سایر کشور ها زندانی نداشته است. زندانی کردن از ابتدای دهه هفتاد شروع شده است.

در کیف سفری ام من نتایج تحقیقات Scott Christiansn را به نام  With liberty for some دارم (Northeastern University Press 1998) که تحقیقی در باره تاریخچه سیستم زندان امریکائی است. در آن می می خوانم که امریکا در طی سه چهارم اول دهه ۱٩٩۰ فقط ۱۱۰ زندانی در هر صد هزار نفر جمعیت خود داشته است، تقریباً به همان اندازه ای که انگلستان، اسپانیا، کانادا و چین امروزه دارند. ارقام ساکن بودند و گاهی هم به آهستگی کاهش می یافتند. طی این همه سال که بسیاری از جرم شناسان امریکائی طی دهه چهل و پنجاه تصور می کردند که جرم های سنگین در حال از بین رفتن هستند و اینکه امریکا اولین جامعه ی بدون زندان در جهان خواهد شد.

این خوش بینی ادامه پیدا می کند. در سال ۱٩٦۰ جامعه شناس امریکائی Daniel Bell مطلب زیر را نوشت "احتمالاً امروزه در امریکا جرم های کمتری نسبت به صد سال، یا پنجاه، یا همچنین بیست و پنج سال پیش اتفاق می افتد و (...) امروزه امریکا یک کشور قانونمدار و اَمن تر نسبت به انچه افکار عمومی می فهمد، است." ولی فقط چند سال بعد این امیدواری از بین رفت. زندانی کردن برای جرم و جنحه به ناگهان در امریکا شروع شد و نامنتظره رشد نمود. در فوریه ۱٩٦٨ یک سنجش افکار عمومی نشان داد که امریکائی ها جنایت را به عنوان بزرگ ترین مشکل می شناسند. چنین نتیجه ای را نمی شد بعد از اینکه سنجش افکار عمومی در دهه سی شروع شد، به دست آورد. پنج ماه بعد، هم مارتین لوترکینگ و هم باب کندی به قتل رسیدند. در یک تحقیق جدید ٨۱ ٪ کسانی که در مورد دستگاه قضائی مورد سئوال قرار گرفته بودند، فکر می کردند "در هم پاشیده است". و تعداد جرم و جنایت واقعاً به سرعت بالا رفت. بین سال های ۱٩٦٢ و ۱٩۷٢ به عنوان نمونه قتل دو برابر شد.

هر چند قبلاً جرم و جنایت مسئله جالبی در سیاست نبود، ولی به زودی در بحث و مناظره های سیاسی تبدیل به موضوع اصلی شد. ریچارد نیکسون سیاستمداری بود که به زودی فهمید باید وحشت رأی دهنده ها از جنایت رشد یابنده را، مورد استفاده قرار دهد. او از طریق اینکه قول بر پائی نظم و قانون را داد مؤفق شد انتخابات ریاست جمهوری را در سال های ۱٩٦٨ و ۱٩۷٢ برنده شود.

در دهه شصت هنوز محققینی وجود داشتند که روش های مختلفی از درمان را برای برگرداندن مجرمین به اجتماع قبول داشتند و معتقد بودند که اگر خواست جامعه تصحیح جنایت پیشگی است، این روش ها مؤثر تر از به زندان انداختن است. درست در جهت عکس این، محافظه کاران دست راستی و لیبرال های چپ امریکائی به شکل غیر منطقی کمک کردند که اعتقاد به تمام چنین الترناتیو هائی از دست برود. از دید جناح راست، همچون امروز، مجرم ها با اختلالات و کمبود هائی در شخصیت به دنیا می آیند و اینکه جریمه و تنبیه های سخت تنها راهی است که انها را می ترساند که دوباره مرتکب جنایت نشوند. جناح چپ به سهم خود معتقد بود که این جامعه است که بیمار است و اینکه در نتیجه بی معنی است که سعی کنیم اینگونه جنایتکاران را به کمک معالجه و نگهداری نجات دهیم. به جای این سیستم باید به شکل اساسی رفرم شود.

نتایج عملی حاصل از چنین نقطه نظرهای متناقض این بود که همه از تمام آلترناتیو های مختلف به سود زندانی کردن، فاصله گرفتند، چیزی که در جای خود زندان سازی را به شکل انفجاری رشد داد. [این مسئله را باید اینگونه توضیح داد که چپ ها قادر نشدند جامعه را تغییر دهند و در نتیجه نظر جناح راست در حاکمیت پیروز شد] بین دسامبر سال ۱٩۷٣ و دسامبر سال ۱٩٨٦ تعداد زندانیان در زندان های امریکا به شکل غیر باوری ۱۰٥٪ رشد کرد. همزمان صد ها هزار پلیس، قاضی و نگهبانان جدید استخدام شدند. کشوری که متخصصین چند سال پیش معتقد بودند که در راهی است که قادر است سیستم زندان را بر چیند، یک سیستم زندان ایجاد نمود که به شکل انفجاری در حال رشد است.

چیزی که هیچ کس در شروع دهه هفتاد نمی فهمید این بود که رشد زیاد زندان سازی امریکائی طی سی سال ادامه پیدا خواهد کرد بدون انکه کم ترین نشانه ای از سستی و ضعف در ان بوجود آید. امریکا اولین قدم ها در راهی را بر داشت که آن را کشور شماره یک در دنیا کرد.

اگر آدم بخواهد یک تصویر مشخص و جمع و جور از سیستم زندان ببیند، قسمت پذیرش زندان  County jail Cook یک محل خوب برای مشاهده است.  Joan stockmall به شوق امده است وقتی که ما را از طریق سیستم راهرو ها هدایت می کند. او می گوید قسمت پذیرش یک مکان بسیار جالب است. بیست افسر و هزار زندانی در یک اطاق و همگی می دانند که چه باید بکنند.

این همه، ادم را به یاد بازار خرید و فروش دام می اندازد. در یک اطاق بزرگ با دیوار های بتی تیره رنگ و یک کف سابیده شده سنگی صد ها زندانی نشسته و یا ایستاده منتظر هستند که به عنوان زندانی نام نویسی شوند. هر روز تقریباً ٢٥۰ مرد و ٥۰ زن زندانی به اینجا می آیند که به عنوان زندانی جدید نام نویسی شوند. همزمان یک رود خروشان از زندانیان نام نویسی شده در راه به و یا از دادگاه هایشان هستند." نقداً این مقاله را رها می کنیم و با نقل گزارشی از رادیو سوئد که در بیست و نه فوریه سال ٢۰۰٨ منتشر شده است نگاهی می اندازیم به ارقام زندانی ها در امریکا. در گزارش می خوانیم "تحقیقات جدید نشان می دهد که اگر مسئله تعداد زندانیان مطرح شود، امریکا رکورد جدیدی به جای گذاشته است. از هر صد نفر بالغ یک نفر در زندان است. این تحقیقات به ما می گوید که ٣,٢ میلیون نفر در زندان های امریکا هستند، بیشتر از هر جای دیگر در دنیا. [خواننده توجه دارد که آمار قبلی مربوط به اواخر دهه نود بود و حالا یعنی سال ٢۰۰٨ این تعداد نصد هزار نفر افزایش یافته است]  تعداد زندانیان سال پیش با رشد ٢٥۰۰۰ نفری روبرو بوده است. بیش از یک درضد بالغین امریکائی پشت میله های زندان هستند. چنین تعداد کثیری هرگز قبلاً نبوده است. چنین تعداد بالائی زندانی قابل توجه است، چیزی که بالا تر از چین، روسیه و ایران است. آمار Pew Center نشان می دهد که لاتین امریکائی ها و اسپانیائی تبار ها جمعیت قابل توجهی از این زندانی ها را تشکیل می دهند. دلیل چنین رشد زیادی در تعداد زندانی را می توان در افزایش جرم و جنایت و تصویب قوانین سخت در بسیاری از ایالات برای جرم های کوچک و قانون "دفعه سوم جاری می شود" (من از قول Dan Josefsson این قانون را مفصل توضیح داده ام)، می توان ارزیابی کرد. هر چه تعداد زندانیان بیشتر شود هزینه های دولت های ایالات بیشتر می شود. سال گذشته سیستم زندان برای دولت امریکا ٤٤ میلیارد دلار هزینه بر داشته است و Pew Center در گزارش خود می گوید که این شش برابر بیشتر از هزینه ای است که صرف دانشگاه می شود." (این گزارش نوشته Ginna Lindberg گزارشگر رادیو سوئد در واشنگتن است.) اینکه من بر تعداد زندانی ها تأکید دارم اولاً به دلیل اهمیت آن است که این سیستم چگونه با زندگی انسان ها بازی می کند و در حالی که بسیاری سرمایه داران در حال چپاول دیگران هستند و با میلیارد ها دلاری که از این دزدی ها بدست آورده اند وسائل بیشتر اسیر کردن مردم را فراهم می کنند، آنگاه برای کوچک ترین خطائی که مردم کارگر انجام می دهند آنها را به سال ها زندان محکوم می کنند و در عین حال می خواهم با رجوع به منابع گوناگون نظرات متفاوتی را بیان کنم. روزنامه مترو با رجوع به همان منبع قبلی Pew Center در گزارشی به تاریخ بیست و نهم فوریه ٢۰۰٨ می نویسد "ارقامی که از جانب این مؤسسه تحقیقاتی منتشر شده است وحشتناک است. ٢,٣ میلیون نفر از مردمان امریکا در زندان و بازداشتگاه هستند. در سوئد ٦٦٤۷ نفر زندانی وجود دارد، اگر نسبت جمعیت را در نظر بگیریم، یک دهم امریکا است. اگر ما در سوئد می خواستیم چنین تعدادی را در زندان نگاه داریم می بایستی دور Sundsvall و یا  Gävle(دو استان در سوئد) دیوار می کشیدیم. بعضی از اقلیت ها و گروه های سنی به شکل تعیین کننده ای در این تعداد خود را نشان می دهند. از هر نه نفر مرد سیاه یک نفر در زندان یا بازداشتگاه است. سهم زنان سیاه پوست سه برابر بیشتر از زنان سفید پوست است. Susan Urahn مدیر مؤسسه تحقیقاتی توضیح می دهد که رشد امنیت عمومی دلیل بزرگی برای این نیست که چنین تعداد زیادی انسان زندانی شوند." بر طبق امار وزارت دادگستری از هر صد و سی نفر یک نفر در زندان های امریکا به سر می برد.

روزنامه Dagens Nyheter در تاریخ هفتم ژوئن ٢۰۰٨ از قول Human Rights Watch (HRW  یسدنو می"از هر صدهزار نفر جمعیت امریکا ۷٦٢ نفر در زندان هستند، در حالی که این ارقام برای کانادا ٨۱ نفر و فرانسه ٩۱ نفر است."  

دلایل افزایش زندانی

قبلاً از قول خانم Agneta Berge نوشتم. او در ادامه می نویسد " اگر انسان ها به زندان بیافتند، بدین معناست که انها جزو نیروی کار به حساب نمی آیند. این منطقاً بدین معناست که آنها قبل از اینکه به زندان بیفتند نیز به عنوان نیروی کار محاسبه نمی شده اند، در حالی که دیگران محسوب می شده اند. این همچنین منطقی است که برخی از آنها که قبلاً به عنوان نیروی کار محسوب می شدند، بیکار بوده اند، در حالی که بقیه کار داشته اند. اجازه دهید به خاطر آزمایش هم شده در نظر بگیریم که این دو میلیون نفر انسان می توانسته اند به عنوان نیروی کار امریکا و، حداقل در ابتدا، بیکار باشند. بیکاری در امریکا در آن صورت می بایستی حدود ۱٤٪ بوده باشد، یا حداقل یک درصد بالا تر از ٨,٩٪ تا ۱,۱۰٪ اگر ارقام سال ٢۰۱۱ را در نظر بگیریم. و با ارقام سال ٢۰۱٢ از ۱,٨٪ به ٣,٩٪ برسد. (آمار بیکاری از Bureau of Labor Statistics) فرض ها در سرشماری آزمایشی عموماً قوی عمل می کنند، چیزی که احتمالاً تأثیر زیادی بر آمار بیکاری می گذارد. با این وجود به نظر می رسد که زندانی کردن انسان ها تأثیر، حالا نه چندان زیاد، بر آمار بیکاری امریکا می گذارد... به شکل سنتی در سوئد بیکاری را نتیجه سیستم اجتماعی می دانند و در نتیجه مسئولیت جمعی برای حل مسئله بیکاری قائل هستند. اما در امریکا شاید به زودی بیکاری را در درجه اول مسئله خود بیکاران در نظر خواهند گرفت که باید خود آن را حل کنند."

اینکه نویسنده سطور بالا چقدر محتاطانه به مسئله برخورد می کند، از اهمیت درک او از برخورد سیاستمداران امریکائی به مسئله بیکاری کم نمی کند. هر چند که در جامعه ای که بیش از ٢۷۰ میلیون نفر جمعیت دارد و ٢,٣ میلیون نفر از آنها در زندان هستند و با احتساب اینکه عموماً این نیروهای جوان هستند که عموماً در چنین مضیقه هائی گیر می کنند و در نتیجه می توان گفت که تماماً نیرو های اماده به کار هستند، بنابراین ٢,٣ میلیون نفر نمی تواند رقم کمی محسوب شود و اگر در نظر بگیریم که با اتوماسیونی که هر چه بیشتر در صنایع اجرا می شود، احتیاج به نیروی کار کمتر می شود، می تواند چنین سیاستی صادق باشد، ضمن آنکه خود این زندان داری هر چه بیشتر دارد به یک صنعت تبدیل می شود و سرمایه وسیعی را به کار می گیرد که خود به خود سود های عظیمی را هم به جیب سرمایه داران می ریزد. ما در ادامه به این صنعت بیشتر می پردازیم. بنابراین اینکه خانم Agneta Berge با احتیاط مطرح می کند که شاید، می تواند، ممکن است، باید گفته شود که حتماً چنین است و سیاستمداران حاکم بر جامعه امریکا چنین سیاستی را اجرا می کنند و بدین وسیله بخشی از نیروی کار جوان را به زندان می اندازند که بدین وسیله به حساب خود بیکاری را مهار کنند. این کار را در سوئد به شکل انسانی تری انجام می دهند و ان اینکه بخشی از نیروی کار را با مشغول کردن در دوره های نظری و یا کاری، کار های بی دستمزد، پراکتیک و غیره، نقداً از بازار کار و در نتیجه از آمار بیکاری خارج می کنند و مجبورشان می کنند با حداقل حقوق دوران بیکاری و یا کمک هزینه اجتماعی سر کنند. این آن سیاستی است که خانم Agneta از آن به عنوان مسئولیت جمعی در سوئد نام می برد ولی بهرحال بهتر از آن است که امریکائی ها حق زندگی کردن را هم از انسان ها می گیرند.

زندان داری در امریکا دلایل زیادی دارد و تنها به یک دلیل نمی توان قناعت نمود. یکی از دلایل می تواند کاهش تعداد بیکاران از جامعه باشد و با توجه به اینکه ترساندن مردم و به پای صندوق های رأی آوردن آنها با این قول که جامعه را أمن و امان خواهند کرد، تا بجال سیاستی مؤثر و دارای کشش برای سیاستمداران امریکائی بوده است و اکنون بعنوان یک سیاست جاافتاده در آن جامعه عمل می کند. از طرف دیگر همانگونه که بعداً بدان خواهم پرداخت زندان داری اکنون در امریکا به یک صنعت پول ساز تبدیل شده است بنابراین مسئله غریبی نخواهد بود که سیاستمداران با طیب خاطر بعنوان یک روش خوب هر چه بیشتر زندان ها را پر کنند.    

روزنامه DagensNyheter در مقاله ای از Anders Bolling به تاریخ ۱۷ آپریل سال ٢۰۱۰ نوشت "جنایت و جنحه در امریکا طی دو دهه گذشته کاهش داشته است... و تعداد زندانیان در زندان های امریکا بسیار افزایش یافته است. بر طبق آمار Brottsförebyggande rådet از سال ۱٩٩۱ این افزایش ٥۰٪ بوده است" علاوه بر آن در سایت Psykologiks.se می خوانیم که "خشونت در امریکا به شدت در حال کاهش یافتن است؛ حتی یک قتل طی ٣٦ ساعت در نیویورک اتفاق نیفتاده است" نویسنده این مقاله که کلیه آمار خود را از منبع   (Federal Bureau of investigation)  FBI نقل می کند، در ادامه می نویسد "در شروع بحران اقتصادی در امریکا ارقام هشدار دهنده ای در رابطه با آمار جرم و جنایت منتشر شد، در آن آمار می شد ملاحظه کرد که دزدی در پائیز ٢۰۰٨ با افزایشی ٣٢٪ روبرو بوده است. اما در همان حال تعداد قتل در نیویورک کاهش داشته است." نویسنده در ادامه از قول کارشناسان می نویسد "خیلی ها قضاوتشان بر این است که بیکاری و روزگار سخت در امریکا بایستی به افزایش خشونت در سرتاسر کشور منجر می شد. در سال ٢۰۰٩ FBI گزارشی را منتشر نمود که اعلام می کرد خشونت، قتل و دزدی در مجموع در امریکا کاهش داشته است. طی نیمه سال ٢۰۰٩ تعداد خشونت در سرتاسر مملکت ۱۰٪ کاهش داشته است. واقعیت این است که آمار جنایت در امریکا از دهه ۱٩٦۰ تاکنون چنین پائین نبوده است، و هیچگاه به آمارهای وحشتناک بالای اوایل دهه نود نزدیک نشده است... بایستی البته اضافه نمود که در بعضی شهرها مثل بالتیمور و دیترویت که تحت تأثیر اوضاع وخیم اقتصادی در اثر بحران اقتصادی بودند، تعداد قتل افزایش داشت (حداقل در اوایل آن)... در لوس آنجلس طی سال ٢۰۱٢ حداقلِ تعدادِ قتل طی ٤٤ سال اخیر گزارش شده است. ضمن آنکه تبه کاری به شکل کلی در امریکا در سال  ٢۰۱٢ برای پنجمین سال متوالی کاهش داشت." بنابراین می بینیم که عموماً طی سال های اخیر از پائین آمدن جرم در امریکا حرف زده می شود ولی تعداد زندانیان برخلاف آن افزایش یافته است و به نظر نمی رسد که این افزایش غیرمنطقی باشد آنهم در کشوری که یکی از بالاترین تعداد فقرا را دارد. در سایت Sverige Radio در مقاله ای به تاریخ ۱۷ سپتامبر ٢۰۱۰می خوانیم که تعداد فقرا در امریکا حد بسیار بالائی را یافته است. تعداد کسانی که به عنوان فقیر تلقی می شوند از ٤٤ میلیون نفر بیشتر شده است. این بالاترین تعدادی است که از زمان شروع سرشماری از پنجاه سال پیش تا به حال محاسبه شده است.... در ثروتمندترین کشور دنیا فقرا بیشتر و بیشتر شده اند. ارقام جدید از USA:s statiskbyrå  نشان می دهد که بیشتر از چهار میلیون امریکائی سال گذشته به دامان فقر غلطیده اند در مجموع ٤٤ میلیون نفر، بعبارت دیگر تقریباً از هر ۷ نفر امریکائی یک نفر در فقر زندگی می کند... اما آمار جدید زبان واضحی دارد: کمک گیرنده ها افزایش می یابند و این افزایش فقط بین خانواده های بچه دار امریکائی نیست. بیشتر از ٢۰٪ از بچه های امریکائی اکنون در فقر زندگی می کنند. اکثر متخصصین بر این نظرند که این آمار افزایش خواهد یافت و معتقدند که تعداد فقرا امسال افزایش بیشتری خواهد یافت."

من قبلاً بدین اشاره نمودم که وضعیت بکارگیری قوانین بر علیه جوانان سیاه پوست و لاتین یا اسپانیائی تبار در امریکا اسفبار است و اصولاً دیدی مبنی بر متهم بودن آنها از قبل در بین مجریان قانون وجود دارد ولی اگر به تعداد تیراندازی ها به این بخش از مردمان امریکا از طرف پلیس در ماه های اخیر نگاه کنیم بیشتر متوجه این محکومیت از قبل می شویم. در روزنامه Svenska Dagbladet مقاله ای به تاریخ ۱۷ نوامبر ٢۰۱٦ منتشر شد که در آن می خوانیم " Jim Bueermann رئیس قبلی پلیس که اکنون مسئول تشکیلات Police Foundation است به خبرنگار روزنامه می گوید پلیس امریکا هر روز دو نفر را در اثر تیراندازی می کشد. این تیراندازی ها مورد بی توجهی در گزارش دهی قرار می گیرد (از کزارش دقیق تعداد تیراندازی ها جلوگیری می شود). طبق آمار FBIتعداد کشته شدگان در اثر تیراندازی حدود ٤۰۰ نفر در سال است، چیزی که برابر ۱,۱ نفر در روز می شود. این آمار بر طبق اطلاعاتی است که ادارات محلی پلیس در اختیار  FBI گذاشته اند تنظیم شده است، و این کار اجباری نیست. در نتیجه می توان به این رسید که هیچ کس از تعداد دقیق کشته شدگان اطلاعی ندارد. تحقیقات روزنامه واشنگتن پست نشان می دهد که طی پنج ماه اول سال ٣٨٥ نفر در اثر تیراندازی پلیس کشته شده اند، چیزی که برابر با ٢,٦ نفر در روز است، یا نزدیک به ۱۰۰۰ نفر در سال، اگر آمار ها درست باشد." بنابراین می توانیم از یک طرف نوعی پیشداوری نسبت به این بخش از جامعه امریکا را در نزد پلیس مشاهده کنیم و از طرف دیگر عدم اعتماد مردمان اقلیت را نسبت به پلیس درک کنیم، چیزی که نشان دهنده عدم رعایت قانون در این کشور از طرف مسئولان و توده های مردمی است.

حق تملک اسلحه

یکی دیگر از دلایل عدم وجود دمکراسی در امریکا حق داشتن اسلحه است که هر ساله باعث کشته شدن تعداد زیادی، حتی بچه های مدرسه در امریکا می شود. رادیو سوئد طی مقاله ای در تاریخ دوم اکتبر ٢۰۱٥ گزارش داد که طی ده سال ٣۰۰ هزار نفر در اثر تیراندازی کشته شده اند. در آنجا می خوانیم که "اطلاعات جدید نشان می دهد که از سال ٢۰۰٤ تا سال ٢۰۱٣ بیشتر از ٣۰۰ هزار نفر در اثر تیراندازی در امریکا کشته شده اند... این ٣۰۰ هزار نفر تقریبی قربانیان اسلحه را می توان با ٣۰۰ نفر امریکائی که طی ده سال گذشته در امریکا و یا خارج از امریکا در اثر عملیات تروریستی کشته شده اند مقایسه کرد، مقایسه ای که رئیس جمهور اوبامای خشمگین، وقتی که او مسئله Oregon (شهری که در اول اکتبر سال ٢۰۱٥ در آن یک نفر ٩ نفر و خودش را در یک تیراندازی کشت) را گزارش می کرد، انجام داد." خود این مسئله علاوه بر انکه دلایل اقتصادی زیادی دارد و لابی های بزرگ و قدرتمند کارخانجات اسلحه سازی را پشت سر خود دارد، نشاندهنده اصولاً عدم روحیه دمکراسی پذیری قدرتمندان و حاکمیت امریکائی را نشان می دهد که به راحتی می خواهند قانون را در دست های خود داشته باشند، چیزی که خلاف تمام تبلیغات امریکائی است و من این را از این نظر می گویم که تعداد بسیار کمی از مردم طرفدار قانون حق حمل اسلحه هستند ولی با این وجود هیچ رئیس جمهوری، حتی اگر بخواهد، نمی تواند آن را ملغی کند. توجه داشته باشیم که در قرن بیست و یکم رئیس جمهور "محبوب" و قدرتمندی چون اوباما قادر نشد حتی این قانون را رفرم کند.  باز هم به مقاله قبلی بر گردیم و ببینیم در زندان های امریکا چه می گذرد.

رابطه جرم و جنایت با تعداد زندانی در امریکا

"گروهبان  Robert Prestonکه کار را در قسمت پذیرش سرپرستی می کند می گوید زندانی ها از اینکه ما بر انها کنترل کامل داریم، مبهوت هستند. وقتی از او سئوال می کنم که چرا امریکا این چنین تعداد سرسام اوری زندانی نسبت به دیگر کشور ها دارد، او مردد می شود. با وجود آنکه او ٢٤ سال در زندان کار کرده است و بایستی میلیون ها زندانی را پذیرفته باشد، به این فکر نکرده است که این سیل جمعیت به داخل زندان از کجا می آید. بعد از مدتی فکر کردن می گوید شاید این بدان بستگی دارد که محکومیت ها چندان شدید نیست. ـ می دانی، این land of the free and home of the brave (سرزمین آزادی و خانه ی شجاعت) است و خیلی ساده وقتی مسئله جنایت پیشگی مطرح می شود ما کمی زیادی لیبرال هستیم. جنایت به شکل کنترل ناپذیری در امریکا رشد می کند و قوانین به اندازه کافی سختگیرانه نیستند که جنایت کاران را بترساند.

بر طبق آماری که مسئولین National Crime Surveys، مؤسسه ای که در آنجا هزاران نفر خود را وقف این کرده اند که آمار جرم و بزه و رسیدگی به جنایتکاران امریکا را تهیه کنند، جرم و جنایت در امریکا بعد از ۱٩٨۰ کاهش یافته است. و وقتی انها در گزارشات خود امریکا را با سایر کشورها مقایسه می کنند، نتیجه آن حیرت آور است به ویژه برای ما که با فیلم های جنائی تلویزیونی امریکائی بزرگ شده ایم. این آمار نشان می دهد که جنایت امریکائی فقط کمی بالا تر از حد متوسط برای دیگر کشور های صنعتی است، بدون در نظر گرفتن تعداد قتل که با اسلحه صورت می گیرد، حوزه ای که امریکا در آن خیلی بالا تر از سایر کشورها ایستاده است.

با این وجود هیچ رابطه ای بین تعداد بالای قتل و تعداد زیاد زندانی وجود ندارد. در واقع فقط پنج درصد از ٨,۱ میلیون زندانی امریکائی بخاطر قتل محاکمه شده اند. حتی اگر این زندانیان محکوم برای قتل را آزاد کنند، باقی مانده زندانیان خیلی بیشتر از سایر کشورها خواهد بود. از این واقعیت بسیاری از پژوهشگران این نتیجه گیری را کرده اند که دلیل پیوند دهنده بین تعداد زندانی در زندان های امریکا و جرم و بزه در کشوربی نهایت ضعیف است. این را با آمار کاملاً روشن هم می توان نشان داد. بین سال های ۱٩٩۱ و ۱٩٩٨ به عنوان نمونه تعداد جرائم خشونت بار در امریکا با ٢۰٪ کاهش روبرو شد. سئوال این است که چرا تعداد زندانیان در همان دوره زمانی با ٥۰٪ افزایش روبرو شده است. جواب معما این است: امریکا در درجه اول طی این ده ساله اخیر یک سری قوانین سخت را به اجرا گذاشته است که انسان ها را به وسیله ان ها به زندان می اندازند حتی برای جرائم کوچک که قبلاً فقط جریمه نقدی و یا زندان های کوتاه مدت شامل حال آنها می شد. این کنکرت ترین دلیل برای اقتصاد رو به رشد زندان داری در امریکا است.

یک مثال واقعی Tree Strikes Your Out-lagen است. این نام اشاره دارد به اینکه فرد ضربه زننده در ورزش بیس بال فقط حق سه بار ضربه زدن به توپ را دارد. اگر این مسئله را در حوزه حقوق معنی کنیم، به این معناست که اگر مجرمی برای سومین بار محاکمه شود به شکل اتوماتیک حبس ابد دریافت می کند، با آزادی حداقل بعد از تحمل ٢٥ سال از محکومیتش، بدون اینکه در نظر گرفته شود که بار سوم چه جرمی مرتکب شده است.

این به دولت های منطقه ای بستگی دارد که بخواهند این قانون را در چه حدی اجرا کنند. ایالت کالیفرنیا سختگیر ترین بین دیگر ایالات است، که بیشترین تعداد زندانی را در بین همه ایالات امریکا دارد. تعداد زندان های این ایالت برابر است با تعداد زندان های فرانسه، بریتانیای کبیر، هلند، سنگاپور و ژاپن همه با هم. برای اینکه کسی زندان ابد بگیرد طبق Tree Strikes Your Out-lagen در کالیفرنیا بایستی دو بار برای جرائم مواد مخدر و یا برای جرائمی که "خشن" نامیده می شوند، چیزی که در امریکا مثلاً دزدی اتومبیل و یا ورود به اماکن برای دزدی که دزد با صاحبان برخورد نکند، جرم خشن تلقی می شود. وقتی مجرم برای سومین بار محکوم می شود، Tree Strikes Your Out-lagen به شکل اتوماتیک جاری می شود، بدون توجه به اینکه کدام نوع جرم انجام شده است. در عمل این قانون بدانجا منتهی می شود که هر امریکائی می تواند زندان ابد بگیرد، برای اینکه یک دوچرخه دزدیده است، کمی غذا کش رفته است و یا بدون پرداخت پول غذای رستوران در رفته است.

یک امتیاز مهم Tree Strikes Your Out-lagen در این است که اجرای آن اجباری است. این بدان معناست که قاضی حق قانونی که بتواند به دلیل شفقت محکومیت را کمی سبک تر کند، ندارد. بسیاری از قاضی ها به عنوان اعتراض به چنین سیستمی از قضاوت کناره گیری کرده اند، اما اعتراضات هیچ تأثیری نه بر سیاستمداران گذاشته است و نه بر افکار عمومی. این قانون آنچنان محبوبیت دارد که هر کدام از سیاستمداران سعی دارد ایده آن را به خود نسبت دهند.

یک نمونه واقعی در رابطه با اینکه این قانون چه نتیجه ای به بار می آورد سرنوشت Shane Reams ٢۷ ساله است. وقتی او هفده ساله بود و هنوز نزد مادرش زندگی می کرد، دو بار به خانه همسایه دستبرد زد. وقتی مادرش متوجه شد که او چه کار خلافی انجام داده است او را مجبور کرد که نزد پلیس برود و خود را معرفی کند و محکومیت خود را تحمل کند، چیزی که انجام شد. شش سال بعد او به دلیل اینکه در موقع فروش مواد مخدر توسط دوستش به مبلغ بیست دلار به یک مشتری که بعد معلوم شد پلیس بوده است، حضور داشت، تحت تعقیب قرار کرفت. هر دو به خاطر جرم مواد مخدر دستگیر شدند، دوستش که فروشنده بود و خود بدان اقرار داشت، به دلیل آنکه اولین جرمش بود دو سال محکومیت زندان گرفت. ولی Shane Reams که قبلاً دو بار محکومیت گرفته بود، به شکل اتوماتیک حبس ابد گرفت، با حق آزادی حداقل بعد از ٢٥ سال. این محکومیت وقتی اتفاق افتاد که او ٢٣ ساله بود. اگر او بتواند این زندان را تحمل کند سال ٢۰٢۱ آزاد خواهد شد، زمانی که ٤٨ ساله است. یکی از پر شور ترین طرفداران این قانون منشی دولت کالیفرنیا Bill Jones است. از او وقتی در مصاحبه تلویزیونی سئوال شد که آیا این منطقی است که  Shane Reams باید بیست و پنج سال در زندان بماند، خیلی راحت جواب داد بله. ـ You either straighten up, leave the state or go to prison priod یا آدم خودش را اداره می کند یا ایالت را ترک می کند و یا به زندان می رود. نقطه تمام. او وقت مصاحبه توی چشم مصاحبه کننده نگاه می کرد و نشان می داد که هیچ احساس همبستگی ندارد. یک نمونه دیگر از تأثیرات غیر انسانی این قانون زن سی ساله ای است که به خاطر دومین جرمی که انجام داده بود، زندانی کوتاهی را تحمل می کرد و در یک لحظه به خاطر عصبانیت یک لنگه کفش ورزشی خود را به طرف یک نگهبان زندان پرتاپ کرد که بلافاصله به عنوان حمله به پلیس گزارش شد. با وجود انکه این زن در آن وقت در زندان بود، دادگاه جدیدی برگزار شد و او گناهکار برای بار سوم شناخته شد و اتوماتیک محکومیت دو ساله او به زندان ابد تبدیل شد.

با وجود تعداد زیادی موارد مشابه و از جمله مردی که به خاطر دزدیدن تکه ای پیتزا از تعدادی امریکائی که در ساحل در حال آفتاب گرفتن بودند، این قانون همواره در نزد رأی دهندگان معتبر است حتی اینکه اجرای این قانون مبلغ عظیمی از پول مالیات دهندگان امریکائی که چندان راغب به پرداخت آن نیستند را، برای نگاه داری چنین زندانیانی در زندان بر باد می دهد، این رأی دهندگان را سر سوزنی ناراحت نمی کند. در کالیفرنیا هزینه نسبی یک زندانی ٢٤۰۰۰ دلار در سال است این بدان معناست که هزینه تحصیلات یک سال در دانشگاه هاروارد ارزان تر از آن است که این فرد را در زندان نگاه داشت. پیشنهاد فرستادن این محکومین به هاروارد برای یک سیاستمدار در امریکا به معنای خودکشی خواهد بود ولی اگر همین هزینه خرج این شود که دزد های پیتزا را در زندان نگاه داشت، کف و هورا و انتخاب شدن بعدی را به همراه خواهد آورد. کالیفرنیا در عرض بیست سال هر ساله یک زندان عظیم ساخته است و مسئولین دولت به شکل علنی اعلام کرده اند که تصمیم دارند این سرعت در ساخت زندان را برای آینده قابل بررسی حفظ کنند. هزینه برای چنین ساخت سریعی طبیعتاً بسیار بالا است و در کالیفرنیا تا اندازه زیادی بودجه های مدارس و دانشگاه را حذف کرده اند. تنها برای چند سال پیش سرمایه گذاری برای آموزش بالا بود، امروز اینکونه سرمایه کذاری به حداقل رسیده است و دولت هم در مرتبه چهل و هفتم است، در حالی که بیشترین پول را در رابطه با زندان سازی صرف می کنند.

اقتصاد زندان داری

اینکه پول مالیات برای ساختن مدارس، خدمات درمانی، صندوق بازنشستگی و کوپن های غذا صرف نشود، در حالی که ارقام نجومی صرف ساختن زندان می شود، فقط یک ویژگی امریکائی است که گاهی فرم کاملاً غیر منطقی به خود می گیرد. یک مثال در این رابطه وقتی است که Mario Cuomo به عنوان فرماندار جدید ایالت نیویورک در سال ۱٩٨٢ کاندید شد. او در تبلیغات انتخاباتی قول داد که نظم و قانون را در شهر برقرار کند و برای ساختن تعداد زیادی زندان برنامه ریزی کرد. مشکل آنجا بود که پول لازم برای چنین پروژه ای وجود نداشت. راه حلی که پیدا کردند برداشت پول از Urban development Corporation بود، یک شرکت که شهر در سال ۱٩٦٨ برای بزرگداشت خاطره مارتین لوترکینگ تشکیل داد و وظیفه ای که برای آن تعیین کردند ساختن مسکن برای فقرای شهر بود. با کمک این پول ها فرماندار طی دوازده سال تعداد بیشتری از تمام فرمانداران قبلی با هم زندان ساخت.

با وجود انکه طی بیست سال گذشته هزار زندان جدید ساخته شده است، هنوز تا جا برای تمام زندانی ها تأمین شود فاصله زیادی وجود دارد. تحقیقات نشان می دهد زندان ها اغلب تا ٢۰۰ ٪ ظرفیت شان زندانی را در خود جا می دهند و زندانی ها باید دوران زندان خود را در کمترین فضای ممکنه سر کنند، همزمان تعداد زندانی ها سالانه بین ٥۰ هزار تا ٨۰ هزار افزایش می یابد. نتیجه چنین پروسه ای این است که امروزه صنعت زندان داری در امریکا رشد یافته ترین شاخه صنعت به همراه صنعت نرم افزار می باشد.

اقتصاد زندان داری میلیون ها قرارداد اقتصادی برای بسیاری به بار می اورد. از شرکت های معماری و شرکت های ساختمانی گرفته تا شرکت های الکترونیک، تأمین خواروبار، خدمات درمانی، بافندگی، تولید اسلحه، تولید کننده های نرم افزار و شرکت های شستشوئی. شرکت Compbell که بزرگ ترین تولید کننده سوپ اماده امریکائی است، امروزه به شکل دائم قوطی های سوپ خود را به زندان های امریکائی می فروشد. بدین وسیله انها می توانند مقادیر زیادی سوپ را با کشتی بفرستند بدون ان که احتیاج داشته باشند یک دلار صرف عرضه تولیدشان به بازار بکنند و بدون انکه محل های فروش مواد غذائی داشته باشند که بخشی از سود را طلب می کند. برای  Compbell اقتصاد زندان داری بدین معناست که ٨,۱ میلیون مشتری زندانی شده دارد.

به همین شکل خدمات درمانی زندان به یکی از بخش های سریعاً رشد یافته در حیطه صنعت داروئی تبدیل شده است. امریکا تقریباً سالیانه چهار میلیارد دلار برای نگهداری زندانیان هزینه می کند و از این مبلغ یک میلیارد به شرکت های خصوصی نگهداری زندانیان پرداخت می شود.

یک روش مستقیم برای رسیدن به پول از زندانیان این است که ملاقات را پولی کنند. در بعضی ایالات زندانی ها مجبور می شوند برای غذا، اطاق، لباس زندان و برق مصرفی داخل سلول پول بپردازند. پول ها از دستمزد ناچیزی که برای کارشان در زندان دریافت می کنند کسر می شود، چیزی که در امریکا زندانی ها از سال ۱٩٩٤ به بعد مجبورند انجام دهند.

این وظیفه کاری در جای خود امکانات درآمدی جدیدی برای صنعت زندان داری بوجود اورده است، که اغلب کار [نیروی کار] زندانیان را در ادامه به شرکت های خصوصی می فروشند. بسیاری از سیاستمداران امریکائی این دید را دارند که سیستم زندان در آینده باید بتواند خود را از طریق این کار اجباری تأمین اقتصادی نماید. بسیاری شرکت ها در حال حاضر این نیروی کار بسیار ارزان را مورد استفاده قرار می دهند. زندانیان یک زندان در نیومکزیکو رزرو اطاق برای هتل زنجیره ای Best Western hotels را انجام می دهند و در Venturaanstalten در شمال لوس انجلس زندانی ها رزرو تلفنی برای شرکت هواپیمائی TWA را انجام می دهند. در زندان هائی نوآور تر از این عمل می شود. در یک زندان در اروگون زندانی ها لباس های جین jeans تولید می کنند با مارک خودشان "prison blues". شلوار ها در تمام امریکا فروخته می شود و تبلیغات روزنامه عکس های رومانتیکی را از زندانیان قوی هیکل، و آماده کار که جین های تولید شده توسط خود را عرضه می کنند. شلوار ها حتی به ژاپن هم صادر می شود.

 بیشترین پتانسیل برای سود بری را زندان های کاملاً خصوصی شده در مجموعه صنعت زندان داری امریکا دارند. افزایش دائمی زندانیان، ایالات را محتاج زندان های بیشتری کرده است و دنبال شرکت هائی هستند که پول به اندازه کافی برای سرمایه گذاری دارند، سرمایه گذاری در ساختن زندان های خصوصی که سود های کلان به بار می اورد و سلول های آن را به دولت ایالتی بفروشند. در حال حاضر تجارت خالص زندان وجود دارد که در آنجا بازرگانان سلول های زندان ساخته شده جدید توسط بخش خصوصی را می خرند و آنها را به دولت ایالتی هاوائی می فروشند که هر زندان با دویسست درصد گنجایش خود مورد استفاده قرار می گیرد. هر مجرم که در دادگاه های هاوائی محکوم شود مجبور است در حال حاضر دوران محکومیت خود را در یک زندان خصوصی در تکزاس طی کند.

امروزه صد هزار زندانی در زندان های خصوصی به سر می برند و پیش بینی می شود که طی پنج تا ده سال این رقم به پانصد هزار نفر برسد. سه تا از بزرگ ترین زندان های خصوصی امریکا به نام های:  The Corrections Corporation of America, Wackanhut Corrections, U.S. Correction Corporation  از اینرو جزو شرکت هائی هستند که به سرعت در بورس نیویورک رشد کرده اند.

اما این فقط شرکت های بزرگ نیستند که از صنعت زندان داری سود های کلان می برند. برای یک بخش کوچک شهری نیز می تواند زندان ایالتی و یا دولتی منبع درآمد خوبی باشد. یک مثال مشخص در این رابطه را من در شهر کوچک Canon City که در فاصله دو ساعت مسافرت با اتومبیل تا Denver در Colorado قرار دارد، پیدا کردم. شهر از سه طرف بوسیله زندان ها و از طرف چهارم بوسیله کوه محاصره شده است. این شهر از نظر قیافه چندان از زمانی که معروف به غرب وحشی است، تغییری نکرده است. خیابان ها همچنان بسیار پهن هستند، هیچ خانه ای بیشتر از سه طبقه ندارد و به شکل چشمگیری اهالی پانزده هزار نفری شهر کلاه کابوئی به سر دارند. چیزی که این شهر را جالب می کند این است که این شهر توسط هفده زندان محاصره شده است، که این شهر را به متراکم ترین منطقه زندانی در کره زمین تبدیل کرده است.

هنگام یک ناهار من مایک و کاترینا نیر را ملاقات می کنم، یک زوج میانسال که تمام عمر خود را در این شهر زندگی کرده اند. انها هر دو در یک مدرسه کار می کنند. مایک به عنوان معلم و کاترینا به عنوان پرستار مدرسه. آنها می گویند که عادت کرده اند در جائی زندگی کنند که توسط زندان و هزاران زندانی محاصره شده است. کاترینا می گوید "ما اغلب آژیر خطر داریم، طوری که چندان ناراحت و نگران نیستیم ولی این واضح است که ما همواره بایستی مواظب بچه ها باشیم." او اشاره می کند به سه آژیر خطری که روی سقف خانه های شهر مونتاژ شده اند که زوزه خواهند کشید برای اینکه وقتی یک زندانی فرار کرد به اهالی شهر اخطار بدهد. همه اهالی در آن صورت باید در ها را قفل کنند و رادیو را روشن کنند. این به ندرت پیش می آید که مایک و کاترینا نگران شوند، زیرا به اندازه کافی کادر های مسلح زندان در نزدیکی وجود دارند. مایک می گوید "وضع در Canon City این جوری است. اگر تو خودت در زندان کار نکنی حتماً پنجاه نفر در فامیل، همسایگان و یا سایر آشنایانت داری که در زندان کار می کنند. مایک یک سیاستمدار ذوقی (hobbypolitiker) است و عضو شورای شهر است. بدین خاطر او می داند که زندان ها چه اهمیت اقتصادی برای شهر دارند. این زندان ها تعداد زیادی از اهالی را به استخدام خود در آورده اند و علاوه بر آن مقدار کلانی از درآمد شهر به خاطر تأمین آب زندان است. او همچنین توضیح می دهد که زندان ها دائماً اهالی شهر را استخدام می کنند که در ساخت و ساز زندان کار کنند، ضمن آنکه آنها بیشتر خرید های خود را در شهر انجام می دهند، چیزی که باعث رونق کاسبی در این شهر شده است. علاوه بر این موج بستگان زندانیان که برای دیدار آنان می آیند، یک درامد بالا و مطمئنی را برای هتل ها و رستوران ها تأمین می کنند. ولی با وجود آنکه زندان در این شهر هم درآمد و هم کار ایجاد می کند، مایک و کاترینا راضی نیستند. مایک می گوید "شهر تحت الشعاع حزب جمهوری خواه است. ولی بسیاری با این وجود همچون من فکر می کنند که دولت باید سرمایه گذاری بیشتری روی شالوده های اجتماعی ما، مدارس ما، خدمات درمانی، بیمه های تأمین اجتماعی و تمام چیز هائی که برای انسان ها اهمیت دارد، انجام دهد." کاترینا می گوید  " وقتی سرمایه گذاری برای مدارس مطرح است کلرادو در چهل و نهمین رتبه از پنجاه رتبه ایالات امریکا قرار می گیرد." کاترینا توضیح می دهد که او در شغلش هر روزه به بچه هائی برخورد می کند که خدمات دندانپزشکی، عینک یا خدمات دیگر پزشکی نیاز دارند، که دریافت نمی کنند. همزمان او همواره مشاهده می کند که چگونه به شکل مستمر زندان های جدیدی حول و حوش شهر ساخته می شود. کاترینا می گوید "ولی این پول هائی را که برای ساختن زندان های جدید خرج می کنند، می توانند برای بسیاری چیز هائی که به درد جوان ها و پیر ها می خورد خرج کنند." مایک می گوید "ولی جامعه ما این چنین می چرخد و من فکر نمی کنم به زودی تغییری بکند، این یک مدار لعنتی بی پایان است که سیاستمداران همیشه می گویند که آنها سخت تر بر علیه جرم و جنایت عمل خواهند کرد و در نتیجه دائماً باید زندان های بیشتر ساخته شود که این همه زندانی را جمع و جور کند. من هیچ جوابی به این سئوال که ما چگونه خودمان را از این وضع می توانیم رها کنیم، ندارم."

در رابطه با اقتصاد زندان داری نظرات دیگری هم وجود دارد که باید بدان توجه نمود. من در ادامه به این مقاله باز خواهم گشت و از اطلاعات آن استفاده خواهم کرد. ولی نقداً در این رابطه ببینیم دیگران چه می گویند چون که این کاسبی الان در امریکا بسیار پر رونق است و سود های کلانی را به جیب بخشی از سرمایه داری می ریزد. اینکه نویسنده سوئدی در بالا حتی تأثیر این کاسبی را بر حوزه های غیرکلان نیز مورد توجه قرار داده است، کاملاً درست است و این بدان معناست که حاکمیت بدین وسیله اهالی را درگیر چنین کاسبی کثیفی می کند تا بتواند انها را ساکت نگاه دارد. در این صورت است که توده های مالیات دهنده که تأمین کننده اصلی این هزینه ها هستند، چیزی برای گفتن نخواهند داشت و خود را رفیق دزد می بینند.

و اینجا من سعی می کنم از نگاه دیگری به این کاسبی نگاه کنم. در روزنامه SvD NÄRINGSLIV به قلم Daniel Kederstedt مورخ بیست و هفتم دسامبر ٢۰۱٢ مقاله ای منتشر شده است که در آن می خوانیم: "در این شکی وجود ندارد که در این حیطه [اقتصاد زندان داری] می توان حسابی پول در آورد ـ امریکا سالیانه ۷٤ میلیارد دلار خرج سیستم زندان داری می کند. اولین شرکت خصوصی (CCA) The Corrections Corporation of America سی سال پیش به دنبال سیاست ذخیره ای [ظاهراً برای کم کردن هزینه های دولت] وارد عمل شد. امروزه (CCA) به همراه GEO Group بزرگ ترین گروه شرکت های خصوصی زندان داری را تشکیل می دهند و رشدشان سرسام آور است. در طی دوره ۱٩٩٩ تا ٢۰۱۰ تعداد زندانیان در زندان های خصوصی  ٨۰٪ رشد کرده است، با وجود آنکه رشد زندانیان در امریکا به شکل کلی ۱٨٪ بوده است. طی سال ٢۰۱۱ این دو شرکت (CCA و GEO Group)، که در بورس نیویورک ثبت شده اند، ٨٪ کل زندانیان امریکا را در زندان های خود جای داده بودند. انتقاد از شرکت های خصوصی زندان داری و نه فقط از این دو گروه (CCA و GEO Group)، در جای خود چندان دلسوزانه نیست. بسیاری گزارشات از گروه های طرفدار حقوق بشر که روی وضعیت زندگی زندانیان تمرکز کرده اند، به دنیائی اشاره می کنند که در آن سوددهی در درجه اول است و رسیدگی صفر.

در زندان های خصوصی عموماً اطاق های بزرگ وجود دارد که هشتاد تا نود نفر زن یا مرد را در خود جای می دهد و اغلب بدون هر گونه سرگرمی. هزینه روزانه هر زندانی فقط بیست و پنج دلار، در مقایسه با زندان های دولتی که ٥٥ دلار است. این شرکت ها حتی از رابطه حقوق دادن به زندانیان که در انجا کار می کنند سود ویژه می برند. در زندان های خصوصی دستمزد یک زندانی دو کرون (هر دلار امروز تقریباً هشت و نیم کرون می ارزد) است در حالی که در زندان های دولتی اغلب هشت برابر بالا تر است. تحقیقات بسیاری نشان داده است که رفتار خشونت آمیز در زندان های خصوصی دو برابر زندان های دولتی است. طی سال گذشته دو گروه (CCA و GEO Group)، درآمدی معادل ٢٢ میلیارد داشته اند که بیشتر از یک میلیارد دلار سود خالص کرده اند. در بین سرمایه گذاران این دو شرکت عموماً شرکت های بزرگ وجود دارد، به عنوان مثال Bank of America و Wells Fargo این آخری در مارس ٢۰۱٢ به اندازه ۷,٨٦ میلیون دلار در CCAسهم داشته است، چیزی که آن را به بزرگ ترین سهام دار این شرکت تبدیل کرده است. سود های سالانه کمتر برای توسعه به کار می روند اما بیشتر برای تأثیر گذاری و تحت فشار گذاشتن مصرف می شوند. از آن جمله برای اینکه سیاستمداران قوانینی در خدمت آنها به تصویب برسانند. برای انکه یک زندان سودده باشد طبق یک تخمین احتیاج دارد نود درصد تحت پوشش قانون باشد. یک گزارش در سال ٢۰۱۱ که توسط ustics Policy istiuteJ(JPI) امضا شده است، نشان می دهد که سه تا از بزرگ ترین شرکت های خصوصی بیشتر از شش میلیون دلار پرداخت کرده اند تا سیاستمداران را قانع سازند. در آریزونا سی تا از سی و شش تا سیاستمدار از شرکت های خصوصی زندان دار و یا واسطه هایشان رشوه گرفتند که از قانون مهاجرت مورد منازعه، حمایت کنند، قانونی که به پلیس اجازه می دهد که یک شخص را فقط به دلیل آنکه مشکوک است که مهاجر غیر قانونی است، زندانی کند."

دمکراسی و رابطه اش با حماقت

هر کس که از نزدیک به انتخابات امریکا نگاه می کند می تواند، اگر بخواهد، به راحتی پی برد که این همه سرمایه گذاری برای انتخاب شدن، اگر بخاطر مسائل اقتصادی نباشد، کاری عبث و احمقانه خواهد بود. بنابراین چنین سیستمی را نمی توان صرفاً از زاویه برشمردن اشکالاتش مورد انتقاد قرار داد. زیرا اصولاً چنین سیستمی بر اساس تبدیل انسان ها به شیئ بنا شده است. در چنین سیستمی انسان معنای زیادی ندارد انسان یا کارگر است که بایستی برای سرمایه دار سرمایه ساز باشد، پول تولید کند، در غیر این صورت موجودی نالازم و مزاحم است که باید حذف شود. آیا مردم کارگر خیلی متفاوت از  این دسته فکر می کنند. به نظر نمی رسد که چنین باشد. به قول مارکس در کار بیگانه "کار بیگانه شده، با بیگانه ساختن آدمی ۱) از طبیعت و ٢) از خود یعنی از کارکردهای عملی و فعالیت حیاتی اش، نوع انسان را از آدمی بیگانه می سازد. کار بیگانه شده زندگی نوعی را به وسیله ای جهت زندگی فردی تغییر می دهد. در وهلۀ نخست زندگی نوعی و زندگی فردی را بیگانه می سازد و سپس زندگی فردی را در شکل انتزاعی خود به هدف زندگی نوعی، آن هم به همان شکل انتزاعی و بیگانه، تبدیل می سازد." بنابراین مردمان کارگر امریکائی که در چنین سیستمی پرورش یافته اند نمی توانند فراتر از آن چیزی که سیستم بدان ها تلقین می کند بدانند و بفهمند. بهمین خاطر است که با هر امریکائی که صحبت می کنی دقیقاً همان حرفی را می زند که سرمایه دار بزرگ و نماینده پارلمان بیان می کند و همه اِشکال را بدون آنکه بدنبال دلیل شکل گیری آن باشد به گردن بزه کاران می اندازند و خواهان آن هستند که قوانین سخت تری باید بکار گرفته شوند. چنین نظامی انسان ها را در رابطه با مصرف نیز برده وار بار می آورد. به حدی که هرچه بخواهند تولید می کنند و بخورد این مردمان می دهند و برای تأمین چنین مخارجی باید کار کرد بدون آنکه بدنبال نوع کار گشت و شاید امریکا اولین کشور سرمایه داری باشد که نوع کار در آنجا بی معنی است و صِرف خود کار کردن مهم است. "کار تولید کننده شعور است اما برای کارگران خرفتی و بی شعوری به بار می آورد." (همانجا) چون در این صورت چنین کسانی فقط می خواهند کار کنند که بتوانند هزینه های خود را تأمین نمایند؛ یعنی نه تنها کارگر خود به شیئ تبدیل می شود که "خود کار [نیز] به شیئ تبدیل می شود که کارگر تنها با تلاشی خارق العاده و با وقفه های بسیار نامنظم می تواند آن را به دست آورد." (همانجا) در جوامع سرمایه داری و بویژه امریکا بعنوان یک نمونه تیپیک از سرمایه داری که آدم ها فقط با داشتن پول بعنوان انسان شناخته می شوند و الی بازنده هستند و جائی در جامعه ندارند، بله در چنین جامعه ای وقتی که کسی قادر به پول سازی نباشد و یا به دلایلی از این پروسه بیرون انداخته شده باشد نالازم، بی مصرف، بی ارزش است و جامعه او را نمی تواند تحمل کند. در گتو ها جا می گیرد و گر نه نقداً تحت نام زندان از جامعه حذف می شود. بهمین خاطر هرکس به نوعی می خواهد پولدار شود تا بدینوسیله آدم حساب شود. "با بالا رفتن سطح دستمزدها، جنون سرمایه داران برای پولدار شدن، کارگران را [نیز] فرا می گیرد که تنها با قربانی کردن ذهن و جانشان آرام می شود." (مزد کار)* بحران اخیر این *کلیه نقل قول های بالا از بخش های مختلف کتاب "دست نوشته های اقتصادی و فلسفی ۱٨٤٤ کارل مارکس ترجمه حسن مرتضوی نقل شده است.

امر را بخوبی نشان داد که چگونه سرمایه داری توانسته است بر ذهن و تفکر طبقه کارگر تسلط یابد و نتیجه آن بی خانمانی تعداد کثیری کارگران بودند که از خانه های خود که با وام بانکی تهیه کرده بودند، که در واقع به بانک تعلق داشتند، بیرون انداخته شدند. دیکتاتوری خشن سرمایه بوسیله تبلیغات بصورت دمکراسی جلوه داده می شود و بدینوسیله تحمیق توده ای صورت می گیرد. به نظر بیاوریم که چه پولی صرف می شود که مردم عادی را پای تلویزیون میخکوب نمایند که بنشینند و فوتبال، موزیک، فیلم های پورن، گانگستری و اکشون نگاه کنند. بنابراین بیائیم و از این منظر به دمکراسی امریکائی نگاه کنیم و ببینیم آقای Dan Josefsson در تحقیقاتش به چه نتایجی رسیده است.

"امریکائی هائی را که ما ملاقات می کنیم همگی به شکل باور نکردنی مهربان و کمک کننده هستند. همه جا ما با لبخند روبرو می شویم و کمک های زیادی، حتی برای چیز های کوچک دریافت می کنیم. وقتی همکار من لارش احتیاج داشت که ضد نور دوربین خود را تعمیر کند، تعداد زیادی از مغازه ها در این حوزه (تعمیرات دوربین) به او کمک کردند. اما وقتی من از جرم و جنایت سئوال می کنم، این مردم مهربان و خوش قلب، تغییر می کنند.

دختری با لباس های قرن نوزدهمی بلیط تور توریستی دور کلرادو می فروشد، یک شهر وحشی وسترن، جائی که یک بار در آنجا Familjen Macahan فیلم برداری شده است. وقتی که من بلیط را می خرم از او سئوال می کنم که راجع به اینکه امریکا ٨,۱ میلیون نفر زندانی دارد چگونه فکر می کند و او بلافاصله جواب می دهد که "به اندازه کافی و فوری این زندانی ها را نمی کشند. هزاران نفر در سلول های مرگ به انتظار اعدام نشسته اند و باید انها را زود تر بکشند."

در شهر Denver من همین سئوال را از دو خانم مهربان پنجاه ساله پرسیدم. آنها معتقد بودند که در امریکا باید دست های جنایتکاران را ببرند، درست مثل عربستان سعودی. در شیکاگو یک پلیس پیشنهاد می کرد که در امریکا باید مثل آلمان قوانین سخت به تصویب برسد، برای آنکه شاید جنایتکاران را از جنایت باز بدارد. او به درستی نمی داند که راجع به چه چیزی حرف می زند ولی خودش مطمئن است که درست فکر می کند. ادامه می دهیم. من به ندرت با کسی که مخالف قوانین سخت باشد برخورد کردم. اکثر مردم فکر می کنند که امریکا قوانین ملایم تری نسبت به کشور های اروپائی دارد، و اینکه تعداد کمی امریکائی در زندان هستند. این امریکائی های مهربان فکر نمی کنند که کسانی که در زندان هستند انسان های زنده با گوشت و خون هستند و این عدم همدردی گاهی شکل های کمدی درام پیدا می کند. وقتی زندان Calioatria در جنوب کالیفرنیا یک سیم خاردار الکتریکی با جریان برق به قدرت پنجاه هزار ولت را دور زندان می کشد، باعث اعتراضات همراه با درگیری از طرف معترضین می شود ولی نه برای اینکه این سیم خاردار باعث کشته شدن زندانی ها می شود که احتمالاً می خواهند فرار کنند بلکه فقط برای اینکه این سیم خاردار پرندگان را می کشد. مسئولین در کالیفرنیا این انتقاد را جدی گرفتند و این سیم خاردار برقی را با نوعی که فقط انسان ها را می کشد تعویض کردند، آنگاه دیگر هیچ اعتراضی صورت نگرفت.

بی رحمی بر علیه، و خوار شمردن خطاکاران انقدر زیاد است که بسیاری از امریکائی ها فکر می کنند که زندانیان باید در زمان زندانی کشیدن تا حدی که ممکن است تحقیر شوند. کلانتر آریزونا شیوه  chain gangs را دوباره مطرح کرده است و این بدان معناست که به تن زندانی ها لباس های مدل قدیمی راه راه زندان می کنند و آنها را در اطراف بزرگراه ها مجبور می کنند که روز ها زیر  آفتاب سوزان کاغذ پاره ها را جمع آوری کنند، در حالی که به همدیگر زنجیر شده اند. قصد این است که مردمی که از جلو آنها رد می شوند، ببینند که عدالت چگونه اجرا می شود. همین کلانتر تصمیم گرفته است که تمام زندانیان مرد بایستی لباس های زیر صورتی رنگ بپوشند. هدف این است که احساس مردانه آنها را تحقیر کند و این ایده مورد استقبال وسیع مردم قرار گرفته است.

کلانتر شهر فونیکس (Phoenix) نمی خواهد کم تر از این باشد. او تعیین کرده است که همچنین زندانیان زن نیز باید در انظار عمومی زنجیر شده به یکدیگر کار کنند. در مصاحبه با روزنامه ها او گفت از اینکه بخواهد در زندانش بین دو جنس تفاوت جنسیتی قائل شود خجالت می کشد.

این فقط سیاستمداران محلی نیستند که رأی مردم را با تحمیل روش های غیر انسانی بر زندانیان، کسب می کنند بلکه همین تاکتیک در سطح سیاستمداران ایالتی نیز کاربرد دارد. در سال ۱٩٩٤ کنگره امریکا کمک هزینه تحصیلی که زندانیان در زمانی که در زندان بودند بواسطه آن می توانستند در مدارس عالی تحصیل کنند، ملغی کرد. این الغا با وجودی صورت گرفت که آمار نشان می داد که فقط پنج درصد زندانیانی که در زندان به تحصیل می پرداختند به کار های خلاف باز می گشتند و اینکه این بهترین سرمایه گذاری بود که اجازه داده شود زندانیان به تحصیل بپردازند. یک سناتور جمهوریخواه این استدلال را با این جمله رد کرد که: "اگر تنها یک خوک موفق شود دنبلانی را زیر یک درخت پیدا کند، این به این معنا نیست که همه خوک ها این کار را خواهند کرد." بعد از آن طی یک شب این امکان که زندانیان بتوانند تحصیلات در دانشگاه را در زندان داشته باشند، لغو شد. چطور چنین چیزی ممکن است که جامعه ای که از چنین مردم مهربان و کمک کننده ای تشکیل شده است، وقتی که مسئله جرم مطرح می شود، می توانند چنین بی گذشت و بی رحم باشند.

یک پروفسور در رشته رتوریک (علم معانی بیان) که من در سانفرانسیسکو با او صحبت کردم معتقد است که وسائل ارتباط جمعی مسئولیت سنگینی در رابطه با دید بی رحمانه مردم امریکا نسبت به مجرمین به عهده دارند و اینکه به طور کلی خیلی سخت است که آدم استفاده کامل از شعورش را حفظ کند، اگر به تلویزیون امریکائی نگاه کند. بعد از چند شب جلو تلویزیون اطاق هتل من فهمیدم که او شوخی نمی کرد. برنامه های خبری شبانه روز جریان دارند و می توان گفت که هر نیم ساعت که می گذرد آدم ذهنش پر می شود از عکس های مستند از مظنونین یا قاتلین محکوم که لباس های آبی رنگ زندان را به تن دارند و با دستبند و پابند به داخل سالن دادگاه هدایت می شوند و یا از انجا خارج می شوند. عکس های دادگاه بطور پیوسته آرام (slow motion) نشان داده می شوند و در متن همیشه به صورت خفه صدای غر و لند، تهدید به عنوان صدای متن شنیده می شود. زیبائی شناسی همیشه از فیلم های ترسناک قرض می شود و نتیجه این می شود که همه محکومین چون هیولای بی روحی در نوع هانیبال لکتور دنیای سینما به نظر می رسند. پیغام روشن است: مجرمین حیوانات خطرناک هستند و بایستی چون حیوان نگاه داری شوند.

برنامه های تلویزیونی Cops 911 و  Americas most wanted* صحنه های مستندی را به بیرون پمپ می کنند که نشان می دهد چگونه پلیس به داخل منازل مردم هجوم می آورد، آنها را روی زمین می اندازد و کتک می زند، صورت دستگیر شدگان را به بتون کف می کوبد. نود درصد انها سیاه پوست و یا لاتین تبار هستند. همزمان صدای مفسر شنیده می شود که توضیح می دهد شغل پلیس خطرناک است و چگونه همشهریان شکرگزار اداره پلیس هستند. مجرمین پیوسته به عنوان موجودات وحشی، دیوانه، بدون توان همدردی کردن، نشان داده می شوند.

خیلی ها بر این عقیده اند که این تصویر به شدت ساده شده و به شکل قوی شیطانی شده از مجرمین که وسائل ارتباط جمعی عرضه می کنند، این امکان را برای سیاستمداران ایجاد می کند که دائماً انتخاب شوند، با این قول که به مجرمین بیشتر سخت خواهند گرفت. و این اطلاعاتی که به تدریج پر رنگ تر می شود که جرم و بزه واقعاً کم شده است، یا یک بحث جدی در باره عاقلانه بودن اینکه ٨,۱ میلیون نفر انسان را در زندان نگاه داشت، اصلاً جائی در دستگاه وسائل ارتباط جمعی که جرم و جنایت را به یک صنعت تبدیل کرده است، ندارد. ولی وسائل ارتباط جمعی این تصویر غیر منطقی از مجرمین را *برنامه Cops 911 و یا چیزی شبیه به آن که برنامه ای امریکائی است در سوئد از تلویزیون پخش می شود و در آن مردم را با برخورد های پلیسی عادت می دهند و اینکه تبهکاران و مجرمین بسیار خطرناک هستند و بویژه اینکه پلیس واجب ترین نهادی است که امریکائی ها باید قدرش را بدانند و الی هیچ آسایش و امنیتی نخواهند داشت.

از کجا آورده اند؟                                                                                                           

چرا این تعداد زندانی

Loic Wacquant  پروفسور در رشته آنتروپلوگی با تخصص در جامعه زندان در امریکا که طی ده سال تحقیقات سعی کرد جواب به این سئوال را پیدا کند که چرا امریکا چنین رقم غیر معقولانه ای از جمعیت را به زندان انداخته است. جوابی که او بدان رسید، و در ضمن در بسیاری مقالات جالب توجه در روزنامه فرانسوی لوموند دیپلماتیک منتشر نمود، عمیقاً وحشتناک است. بر طبق تحقیقات او پر کردن زندان های امریکا همان عملکردی را دارد که گتو های امریکائی که سیاه پوستان را تا اواخر دهه شصت ایزوله نگاه می داشت. سیستم زندان از این نظر یک جواب به بزه کاری نیست بلکه یک واکنش به آزاد شدن مردم سیاه پوست است. او می گوید " هم تو و هم من جوان تر از آن هستیم که آن هرج و مرج های درون گتوهای دهه شصت را به یاد بیاوریم. اما زمانی رسید که الیت های  امریکائی تصور کردند به مرز انقلاب رسیده اند. اگر آدم بعنوان نمونه خاطرات نیکسون را بخواند، این قابل توجه است که هر دو حزب جمهوری خواه و دمکرات به این نتیجه رسیدند که کشور در نزدیکی یک جنگ نژادی قرار دارد و بدین خاطر خود را مجبور دیدند که در نظم و قانون تجدید نظر کنند."

بر طبق نظر  Loic Wacquant شورش های خشماگین بدانجا رسید که میلیون ها سیاه پوست در های گتوها را شکستند و جامعه امریکا را واژگون کردند. همزمان جمعیت زیادی از سیاهان امریکائی از روستاها به شهرها سرازیر شدند. خواسته سیاهان که یک بخش از مردم امریکا با حق کامل باشند، داشت به چیزی بیشتر از یک استیناف تبدیل می شد. امریکا در دهه های پنجاه و شصت در راهی بود که می توانست به نوعی کشور رفاه تبدیل شود. سیاست اقتصادی کنیائی مورد قبول افتاده بود و سیاستمداران اغلب با افتخار راجع به این صحبت می کردند که چگونه آنها بر علیه فقر مبارزه کرده اند. اما این فقط رفاه سفید پوستان بود که محافظت می شد. حالا سیاه پوستان آمده بودند و می خواستند در این رفاه سهیم باشند. مردمان سفید طبقات میانی وحشت کردند، نه خیلی کم زیرا خشونت سیاسی برای اولین بار در تاریخ امریکا از سیاه پوستان بر علیه سفید پوستان برگردانده شده بود. نتیجه اینکه جرم و بزه طی مدت طولانی از دهه هفتاد رشد کرد.

برای سیاستمداران محافظه کار امریکائی وحشت انتخاب کنندگان از جرم و بزه رشد یابنده یک شانس عالی شد که همزمان جنبش آزادیخواهانه سیاهان را متوقف کنند و هم اینکه جامعه رفاه در حال رشد را بلوکه نمایند، چیزی که آنها همواره مخالفش بودند. Wacquant می گوید "اینکه راجع به جرم و جنایت صحبت کنی، تبدیل به یک تکنیک شد که راجع به چیز های دیگر حرف بزنی. وقتی کسی می کوید من مخالف خشونت هستم، منظورش این است که من مخالف این هستم که جوانان سیاه امریکائی در شهر ها بلوا راه بیاندازند و حقوق همشهری طلب کنند، من مخالف کمک هزینه زندگی برای مادران تنها هستم، من مخالف پرداخت پول مالیاتی هستم که صرف کمک هزینه برای مردمی می شود که کار نمی کنند."        

نتیجه به کارگیری اُرولی زبان جدید این می شود که سیاستمداران سال بعد از سال " بر علیه جنایت گسترش یابنده مبارزه می کنند" با وجود انکه چنین گسترشی بعد از دهه هفتاد وجود نداشته است. سیستم دادگستری امریکائی امروزه تقریباً سفید است. از ۱٨٣٨ کارمند رسمی، اکثراً دادستان، که در سال ۱٩٩٨ این قدرت را داشته اند که در مورد تقاضای حکم اعدام تصمیم بگیرند، به عنوان نمونه ۱۷٩٤ نفر، یا ٦,٩۷٪ سفید بوده اند. همزمان اکثریت آنهائی که به اعدام محکوم شده اند، سیاه بوده اند.٦٥٪ از تمام زندانیان در زندان های امریکا به گروه های اقلیت تعلق دارند، با وجود آنکه این گروه ها فقط ٣٥٪ جمعیت را تشکیل می دهند. یک تأثیر سرگیجه آورنده از اینکه چنین جمعیت غیر متناسبی از سیاهان که به زندان فرستاده شده اند، این است که سیاهان امریکا در راهی قرار گرفته اند که حق رأئی را که آنقدر برایش مبارزه کرده بودند (مثل سال ۱٩٦٥) دارند از دست می دهند. دلیل آن این است که در بسیاری نقاط در امریکا زندانیان، یا کسانی که جریمه شده اند، حق رأی دادن ندارند. در ٤٨ ایالت از ٥۰ ایالت امریکا زندانیان تا زمانی که در زندان هستند حق رأی خود را از دست می دهند. در ٤٢ ایالت حتی آنهائی که مشروط آزاد شده اند، حق رأی دادن ندارند. و در ۱۰ ایالت کسی که یک بار به زندان افتاده است در تمام طول عمرش حق رأی خود را از دست می دهد.

نتیجه چنین قوانینی این است که امروزه چهار میلیون امریکائی حق رأی دادن ندارند زیرا زندانی هستند و یا روزی زندانی بوده اند. از اینها ٨,۱ میلیون نفر سیاهان هستند. ۱٨٪ یا تقریباً یک پنجم از مردان سیاه پوست امریکائی به دلیل همین قانون ها امروزه حق رأی ندارند و پیش بینی می شود که طی ده سال آینده یک سوم مردان سیاه امریکائی حق رأی نداشته باشند.

جالب است بدانیم قوانینی وجود دارند که تقریباً به روشی انحصاری سیاهان را به زندان می اندازند. روشن ترین نمونه قانونی است در باره زندان اجباری برای کسانی که کراک همراه دارند. طبق این قانون کسی که با پنج گرم کراک (نوعی کوکائین ارزان قیمت که به شکل کریستال وجود دارد) دستگیر شود اتوماتیک به پنج سال زندان محکوم می شود. این در حالی است که برای دستگیری کسی که کوکائین خالص گران قیمت به شکل پودر به همراه دارد باید خیلی زیاد ـ تقریباً نیم کیلو گرم ـ باشد. محکومیت برای حمل کراک صد برابر سخت تر است، و این در حالی است که امروزه ثابت شده است که کراک، به عنوان کوکائین ارزان، به همان اندازه برای سلامت ضرر دارد و اعتیاد آور است که کوکائین گران به شکل پودر. تنها تفاوت انها قیمت آنهاست و این واقعیت است که نود درصد از کسانی که به خاطر حمل کراک محکوم می شوند، سیاهان هستند و ۷٥٪ از انها که برای حمل کوکائین محاکمه می شوند، سفید ها هستند.

U.S. Sentencing Commission (کمیسیون فتوائی امریکا)، یک مقام مستقل که از جمله وظایف آن این است که به کنگره در ارزیابی اینکه قوانین مملکت چگونه عمل می کنند، کمک کند، دفعات متعدد خاطرنشان کرده است که درجات متفاوت محکومیت برای کراک و کوکائین توجیه ناپذیر است. با این وجود کنگره از تغییر این قانون اشکارا نژادپرستانه امتناع می کند.

معاون مدیر زندان Cook County Jail به نام  John Maulکه بیست و پنج سال پیش به عنوان نگهبان زندان شروع به کار کرده است و به پست ریاست رسیده است ما را در دفترش می پذیرد و نشان می دهد که تسلط کافی بر امور دارد. او توضیح می دهد که اداره یک زندان چگونه است در حالی که سیاستمداران و انتخاب کنندگان هر روز بیش تر به دنبال اِعمال رفتار تحقیرآمیز بر زندانیان هستند. یک خواسته متداول و عامه پسند این است که زندانیان نباید اجازه داشته باشند ورزش کنند، نباید وزنه بلند کنند و اینکه نباید به تلویزیون نگاه کنند. او هیچ کدام از این نکات را رعایت نمی کند و متأسف می شود که اگر مورد مؤاخذه قرار گیرد که چرا با زندانیان با نرم ترین شیوه ها رفتار کرده است. او می گوید "کاملاً درست است، ما می توانیم تلویزیون های آنها را بگیریم اما چیزی که مردم نمی فهمند این است که تلویزیون اصلاً خودش یک له له بچه است. اگر یک فیلم ویدئوئی برای زندانی ها نشان دهی، انها می نشینند و دو ساعت آرام می گیرند. و اگر آنها را به حیاط بفرستی یک ساعت بسکتبال بازی می کنند و سپس آنها یک مدتی خواهند خوابید، همه اینها یک روش است برای اینکه آنها را کنترل کنی و این بدان معنا نیست که ما با زندانی ها مثل پادشاه رفتار می کنیم. او توضیح می دهد که سالیانه هزینه زندان ۱٥۰میلیون دلار است و اینکه سیاستمداران هر ساله خواستار کم کردن هزینه ها هستند و هر سال هم قوانین جدیدی به تصویب می رسانند که باعث بالا رفتن تعداد زندانی ها می شود و برای هر دستگاه تلویزیون و یا دستگاه پخش Cd که گم می شود ما باید نگهبانان بیشتری استخدام کنیم برای اینکه زندانیان را تحت نظر بگیریم که هزینه بیشتری دارد." آشکارا او معتقد است که سیستم زندان در کل پروژه شکست خورده ای است و اینکه امریکا بایستی مسیر را عوض کند وگر نه صنعت زندان داری بر ملت پیروز می شود. "یک انسان می تواند برای دومین، سومین یا چهارمین بار زندانی شود ولی اگر بعد از آزاد شدن به همان محله فقیری که از آنجا امده است بر گردد، بدون شغل، بدون امکاناتی که بتواند خانواده اش را تأمین کند، در آن صورت او باید چه بکند؟ طبیعتاً ادامه می دهد به اینکه از دیگران دزدی کند یا مواد مخدر بفروشد. این اشتباه خود اجتماع است، حداقل در شهر های بزرگ.

یک روش که معادله اقتصادی را طوری نگاه داری که همه چیز با هم بخورد، با وجود انکه احتیاج به ذخبره کردن است و دائماً به تعداد زندانی ها افزوده می شود، این است که زندان های فوق مدرن با تجهیزات کنترل با تکنولوژی بالا ساخته شود که بتوان تعداد نگهبان ها را به حداقل رساند. تجهیزات اخیری که این زندان دریافت کرده است از همین نوع وسائل مدرن است و رئیس اطلاعات زندان ما را بدانجا راهنمائی می کند.

بخش شش زندان مثل ایستگاه های فضائی است که روی زمین پهن شده است و پوشیده شده است از سیم خاردار. همه ساختمان سفید است و به شکل دقیقی متقارن است. از قسمت میانی چهار بند زندان مثل آنتن منشعب می شود. هیچ کس احتیاج ندارد که بگوید این یک حداکثر تجهیزات امنیتی است، این دیده می شود. مسئول اطلاعات می گوید "این خیلی زیباست، چون که من یک زن هستم بخش شش را به یک گل تشبیه می کنم و چهار بند را چون گلبرگ های آن می بینیم. تو می توانی ان را به یک چرخ تشبیه کنی." بعد از این تشبیه بر حسب جنسیت، او توضیح می دهد که در ساختن این بخش ٩٦ میلیون دلار هزینه صرف شده است و اینکه نرده ها و سیم خاردار ها پنج میلیون دلار هزینه داشته است. معماری آینده نگر تعریف و تمجید زیادی را بدنبال داشت. منتقد معماری روزنامه شیکاگو تریبون در یک مقاله مفصل ساختمان را به عنوان قصر شفا نام برده بود. داخل ساختمان همانقدر سفید است که بیرون آن تنها لکه های سیاه، زندانی ها هستند که بوسیله دوربین های تلویزیونی بسیار مدرن مرکز کنترل که در وسط زندان قرار دارد تحت نظر گرفته می شوند. چهار بندی را که من از بیرون دیدم، هر کدام به هشت بخش کوچک تر تقسیم می شدند که هر بخش ٤٨ نفر را در خود جای می داد. هر دری با فشار یک دکمه از مرکز کنترل باز می شود. هیچ کدام از نگهبان ها که با زندانیان رابطه دارند، کلید حمل نمی کنند. در مجموع ۱٥٣٦ زندانی در این زندان نگهداری می شود و در اکثر مواقع این زندان پر است. زندانی ها دو به دو با هم در یک سلول کوچک زندگی می کنند. تنها چیز هائی که در سلول جا می گیرد، یک تخت دو طبقه، توالت و ظرفشوئی است. در این حداقل جا زندانی ها ده ساعت از روز را به سر می برند. در ساعاتی که در سلول ها باز است آنها اجازه دارند به اطاق عمومی که بغل سلول است بروند. تنها وسائلی که در این اطاق است میز کرد با متعلقاتش که همگی به زمین محکم شده اند و یک تلویزیون که چهار متر بالای کف به دیوار چسبیده است. اینکه چرا مبلمان اطاق به زمین محکم شده اند را نگهبان توضیح می دهد که هر چه به زمین و یا دیوار محکم نشده باشد می تواند به عنوان اسلحه استفاده شود و با این قول که من صدایش را ظبط نکنم تعریف می کند که قبلاً در آنجا درگیری های خشنی بین زندانیان و با نگهبان ها اتفاق افتاده است ولی نگهبان ها واقعاً نشان دادند که چه کسی تعیین می کند.

بهار ۱٩٩٨ روزنامه نگار مشهور سوئدی استفان هایمرسون در یک برنامه زنده رادیوئی راجع به امریکا گفت که "این کشور مشکل بیکاری را حل کرده است و هیچ تورمی وجود ندارد. کلینگتون می گوید با وجود اینکه دستمزد امریکائی ها افزایش می یابد ولی تورمی ایجاد نمی شود... و اگر مشکلات شخصی کلینگتون و اقتصاد بحران زده آسیا را در نظر نگیریم، هیچ ابری در آسمان امریکا وجود ندارد." این خیلی غیر عادلانه است که دیدگاه استفان را دیدگاه تمام خبرنگاران سوئدی بدانیم اغلب همه می دانیم که امریکا مشکل بیکاری را از این طریق حل کرده است که دستمزد ها را تا حداقل ممکنه کاهش داده است، به صورتی که اگر مقایسه پیش بیاید دستمزد دوران بیکاری سوئد در مقایسه با آن بسیار دست و دلبازانه به نظر می رسد. بسیاری حتماً می دانند که چنین کارگرانی با حداقل دستمزد بایستی دو کار تمام وقت را انجام دهند تا بتوانند واقعاً زندگی اشان را نجات دهند یا سر کنند. اینکه امریکائی ها همچون بیست سال پیش بیمه خدمات درمانی ندارند، و اینکه اگر به قیمت ثابت پول حساب کنیم حداقل حقوق در میانه دهه نود ٣۰٪ پائین تر از دهه هفتاد است. شاید بعضی از همکاران منتقد تر استفان هایمرسون بدانند که استاندارد زندگی کارگران امریکائی الان سالیان سال است که دارد مثل سنگ سقوط می کند، بی توجه به اینکه کلینگتون چگونه خودش را در نطق های تلویزیونی رو به سوی ملت امریکا بیان می کند."

خوانندگان باید توجه داشته باشد که کلیه ارقامی که در رابطه با زندانیان امریکا مطرح می شود اصلاً ربطی به زندان های خارج از امریکا ندارد. اکنون همه می دانند که امریکا در بسیاری نقاط دنیا دارای زندان های مخفی است، در اروپا و آسیا. تنها این زندان کوآنتانامو است که مشهور شده. تعداد چنین زندانی هائی معلوم نیست. علاوه بر آن همه می دانیم که سالیان زیادی است که در زندان های امریکا شکنجه صورت می گرفته است و باز هم این تنها بعد از سال دوهزار است که جرج بوش دستور رسمی شکنجه دادن را صادر کرد. زندان و زندانی یکی از معیار های رعایت دمکراتیک حقوق انسانی در یک حاکمیت است و در نتیجه از اهمیت بسیار بالائی برخوردار است وگر نه همه می دانیم که در جوامع طبقاتی مسئله زندان هرگز به شکل کلی حل نمی شود.

آیا با معیارهای امریکائی دادگاه ها عادلانه است

حتی اگر سیستم دمکراسی و نحوه قضاوت دادگاه های امریکائی را بپذیریم باید بدین سئوال جواب دهیم که آیا کلیه کسانی که در این سیستم دستگیر می شوندف حتی با معیارهای امریکائی گناهکار هستند، چیزی که بسیار بعید است. من قبلاً اشاره نمودم که نوعی پیشداوری نسبت به غیرسفیدپوستان در بین مسئولین و پلیس های امریکائی وجود دارد. این امر را می توان با نگاه کردن به حتی یک تا دو برنامه COP که در بالا بدان اشاره کردم متوجه شد که پلیس عموماً و بویژه در محله های فقیرنشین به غیرسفیدپوستان با این فرض برخورد می کند که حتماً جرمی انجام داده اند. تقریباً تمامی کسانی که در چند سال اخیر در خیابان بوسیله پلیس کشته شده اند به ظن داشتن اسلحه و یا قصد حمله به پلیس مورد حمله پلیس قرار گرفته اند تمام فیلم های ویدیوئی که توسط رهگذران تهیه شده است دال بر این قضاوت نادرست بوده است که در مواردی باعث محکومیت پلیس شده است. این نفرت و پیشداوری انچنان قوی است که پریذیدنت سیاه پوست امریکا هم نتوانست کاری برایش انجام دهد. در سایت تلویزیون سوئد Svt Nyheter در تاریخ ٢٩ آپریل ٢۰۱٤ تحقیقی منتشر شد با تیتر "۱ نفر از ٢٥ نفر محکومین به مرگ در امریکا بی گناه هستند." در این تحقیق آمده است " بر طبق یک تحقیق منتشر شده در Proceedings of National Academy of Sciennces حدود ٤٪ از زندانیان که در امریکا به مرگ محکوم شده اند احتمالاً بی گناه بوده اند. اینکه سهم قضاوت های نادرست را در این مورد حساب کنیم کار ساده ای نیست. اما محققین وضعیت ۷٤٨٢ نفر را که محکوم به مرگ شده بودند، مورد بررسی قرار دادند. بررسی ها نشان داد که تقریباً در ٤٪ از این موارد در جریان دادرسی اشتباه صورت گرفته است. این بدان معناست که بیشتر از ۱٣٢۰ نفر که بعد از ۱٩۷۷ اعدام شده اند تحقیقاً بی گناه بوده اند" همین خبر را روزنامه Expressen و DagensNyheter نیز منتشر کرده اند. در روزنامه اخیر می خوانیم که "بین ۱٩۷٣ و ٢۰۰٤ تعداد ۷٤٨٢ نفر در امریکا به مرگ محکوم شده اند. طبق تحقیقات جدیدی که محققین سه دانشکاه امریکائی انجام داده اند، ٤٪ از این افراد بیگناه محکوم شده اند. این بدان معناست که ٢٩٩ نفر که در deat row (منظور قسمتی است که زندانیان محکوم به مرگ دوره انتظار برای اعدام شدن را در آنجا سپری می کنند) جا داده شده اند، به دلایل غلط بوده است. پروفسور Samuel Gross از Michigan Law School که در این تحقیق شرکت داشت، به خبرگزاری AFP می گوید اگر تو نمی خواهی که ادم های بیگناه را اعدام کنی نبایستی اصلاً کسی را اعدام کنی." طی مقاله ای در روزنامه Aftonbladet نوشته Anders Carlgren به تاریخ ٢٩ سپتامبر ٢۰۰٩ می خوانیم که "برای چهل و چهارمین بار در سال های اخیر این اتفاق افتاده است که مسئولین زندان در امریکا قادر نشده اند محکوم به مرگی را اعدام کنند. مورد تازه Romell Broom است که ٢٥ سال است که در سلول مرگ  زندان شهر Ohiv نشسته است (با وجود آنکه چندین بار مسئولین زندان او را برای اعدام به اتاق مربوطه بردند قادر نشدند رگی در بدن او پیدا کنند که بتوانند با تزریق سم او را اعدام کنند)... مورد Romell Broom فقط یکی از صدها مورد است که وکلا ثابت کرده اند که تحقیق و رسیدگی کافی برای اثبات جرم در دادگاه های ناقص صورت نگرفته است و یا وکلائی که بدلیل پرداخت ناچیز در دفاع کردن بی توجهی کرده اند، اسنادی که گم شده اند، یا شاهدینی که دروغ گفته اند و جامعه ای که به شکل کلی خواهان انتقام است." علاوه بر آن برای دولت ارزان تر تمام می شود که کسی را اعدام کند و یا تا آخر عمرش در زندان نگاه دارد تا اینکه پروسه دادگاه را دوباره تجدید کند." همچنانکه بعد از ۱٩۷٦ تعداد ۱٣٥ نفر از محکومین به اعدام بعد از آنکه دادگاه های جدید برگزار شد، آزاد شدند. "یکی از موارد جالب در این رابطه مورد Troy Davis است که سال ۱٩٩۱ به اتهام قتل یک پلیس  در Georgia محکوم به اعدام شد با وجود آنکه همواره خود را بی گناه می داند. در دادگاه نه نفر بعنوان شاهد او را بعنوان قاتل معرفی کردند. اما بعداً هفت نفر از شاهدین شهادت خود را در برابر دادگاه پس گرفتند و حتی بعضی از آنها گفتند که از روی عمد دروغ گفته اند. دادگاه عالی امریکا جدیداً تصمیم گرفت که برای اولین بار بعد از پانزده سال به دادگاه بخش دستور دهد که دادگاه جدیدی برای بررسی مجدد این مورد برگزار کند، که در ادامه امکان اینکه  Troy Davisبعد از ۱٨ سال آزاد شود بسیار زیاد است." البته این شخص بعدا در ٢۱ سپتامبر سال ٢۰۱۱ در همان زندان اعدام شد و برای چندمین بار نشان داد که در دادگاه های امریکائی نشانی از دادرسی و احقاق حق وجود ندارد و فقط انتقام مطرح است. پروفسور Samuel Gross که قبلاً از او نام بردم می گوید گیافته های ما وحشتناک است... با وجود کوشش های ما بسیاری از آنها که محکوم شده بودند اعدام شدند."        

این نوشته را با رجوع به برخی نکات گزارش سالیانه ٢۰۱٥ امنستی انترناسیونال که در تاریخ بیست و چهارم فوریه ٢۰۱٦ منتشر شده است به پایان می برم. در این گزارش به تعداد زندانیان امریکائی اشاره نشده است ولی نکات گویائی از نحوه برخورد مقامات امریکائی نسبت به زندانیان در آن است که قابل بیان کردن می باشند. در این گزارش از جمله می خوانیم که:

تا بحال هیچ مسئولیت و یا جبران خسارت برای خلاف هائی که بر علیه حقوق انسان ها در زندان های مخفی CIA و در چارچوب برنامه زندانی کردن این انسان ها صورت گرفته است، از طرف دولت امریکا صورت نگرفته است. تعداد زیادی زندانی همواره و بدون تعیین مدت زمانی برای آنها در زندانی که در پایگاه دریائی گوانتانامو در کوبا، نگاهداری می شوند و تعدادی از آنها در دادگاه های نظامی محاکمه شده اند.

هنوز راجع به استفاده نکردن از جریمه زندان انفرادی در زندان های دولتی و ایالتی و به همین ترتیب عدم استفاده از خشونت در درون پلیس احساس تردید وجود دارد. ٢۷مرد و یک زن طی سال گذشته در امریکا اعدام شده اند.

طی سال ٢۰۱٥ از دادستانی نظامی شنیده شده است که ۱٤۰۰۰ عکس مخفی شده در رابطه با زندان های مخفی CIA در اقغانستان، تایلند، لهستان، رومانی، لیتوانی و احتمالاً در سایر نقاط از جمله عکس هائی از زندانیان لخت در حال حمل و نقل شدن، وجود دارد. این عکس ها تا به حال منتشر نشده اند.

در پایان سال ٢۰۱٥ هنوز تعداد ۱۰۷ زندانی در گوانتانامو وجود دارند. اکثریت آنها هنوز محاکمه نشده اند. ٢۱ نفر به پایگاه هائی در ایسلند، مراکش، عربستان صعودی، موریتانی، عمان، امارات متحده عربی و بریتانیا منتقل شده اند.

مجید خان و احمد آلدارابی بعد از آنکه به گناهکاری خود در ٢۰۱٢ و همچنین ٢۰۱٤ اعتراف کردند، هنوز منتظر محاکمه خود هستند و قول داده اند که دولت امریکا را برای اعمالی که با آنها طی بازجوئی شان شده است، به دادگاه نکشند. مجیدخان از سال ٢۰۰٣ در زندان مخفی CIA زندانی گردید. قبل از آنکه در سال ٢۰۰٦ به گوانتانامو منتقل شود شکنجه شد و بسیاری خشونت های دیگر بر او اِعمال گردید. طی سال گذشته اطلاعات زیادی در باره رفتار با او در زمان نگاه داری او در زندان مخفی CIA افشا شد. از جمله مورد تجاوز و خشونت و آزار های جنسی قرار گرفت. مجبور شد به مدت طولانی در سلول انفرادی تاریک بماند و روز های متوالی از سقف آویزان شد.

حداقل ٤٣ نفر بر اثر استفاده هفت تیر برقی بوسیله پلیس در ٢٥ ایالت امریکا کشته شده اند. تعداد این قتل ها از سال ٢۰۰۱ افزایش یافته است و تا به حال ٦۷۰ نفر به این شکل کشته شده اند.

شهر شیکاگو و ایلینویز مجبور شدند به صد نفر که در زندان مورد شکنجه قرار گرفته بودند، خسارت بپردازد. این شکنجه ها بین سال های ۱٩۷٢ و ۱٩٩٩ صورت گرفته بود.

بیش از ٨۰هزار زندانی در زندان های دولتی و یا فدرال در تمام کشور تحت شرایط ناجور فیزیکی و اجتماعی زندانی شده اند.      

بیست و نهم فوریه دوهزار و شانزده ـ کریم منیری                                          


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com