به «دایی یوسف» سلام کنید!
امیر خوشسرور
June 12, 2020به «دایی یوسف» سلام کنید!
امیر خوشسرور
چون جهانی شُبهت و اشکال جوست
حرف میرانیم ما بیرون پوست
1) در میانهی مجادلهی قلمیِ رفیق عباس منصوران با رفیق ابراهیم علیزاده بر سر کروناویروس کذایی و تأثیر و تأثر آن بر/از سرمایهداری و...، مقالهی همرزم فرزانهام؛ «جمشید عبدی» بهمثابهی یک «نابههنگام» طنینانداز شد و... (1)
در اینجا بهمنظور درک بایستهترِ مفهومِ «نابههنگام»، کمی بر ماجرا خَم میشویم و پاورچینپاورچین به مرور آنچه بهوقوع پیوسته است، میپردازیم. پیش از آن اما بازخوانیِ روایتِ «مارگیر و اژدها» از دفتر سوم مثنوی معنوی خالی از فایده نیست.
مارگیری که اژدهای افسرده و یخزدهای را شکار کرد بهگمان اینکه اژدها مرده است، برای تماشای خلق آن را به بغداد آورد و خلق عظیم و انبوهی جمع شدند، ولی آفتاب گرمِ بغداد بر بدن اژدها تابید، یخها آب شد، اژدها جان گرفت، جهید و در اولین قدم شخصِ مارگیر و پس از او افراد بسیار دیگر را شکار کرد و به خاک هلاک افکند. مولوی میگوید این اژدها همان نفس شماست، این نفس اگر قدرت بگیرد، اگر قدرت ببیند، اژدها میشود و در اولین قدم صاحب خود را میشکند و میخورد و بعد نوبت به هلاک کردن دیگران میرسد و اینجاست که توصیه میکند:
اژدها را دار در برف فراق
هین مَکش آن را به خورشید عراق
تا فسرده میبود آن اژدهات
رحم کم کن نیست از اهل صلاه
باری! این اژدها باید در برف افسردهگی بماند، باید نیمهمرده، نیمهجان، در یخِ فراق از قدرت (کدام قدرت؟ مبنا و منبع قدرت چیست؟) باقی بماند، والا با جان گرفتن، همهگان را به هلاکت خواهند افکند. بگذریم! در ادامه به این اژدهای بیهمهچیز باز خواهیم گشت.
2) ماجرا از برنامهی تلهویزیونیِ «ما و فعالین» آغاز شد. رفیق ابراهیم علیزاده در این برنامه، ذیلِ نام «آخرین تحولات جهان، ایران و کردستان و همچنین وظیفهی فعالین کومهله»(2) به تبیینِ نقطهنظراتِ «خود» پرداخت. بیتردید فرم و محتوایِ برنامهی «ما و فعالین» بازتابدهندهی نظر جمعی و تجمیعیِ «کمیتهی رهبری کومهله» و نه طرح نظریاتِ شخصیِ دبیر اول کومهله است. از این منظر آنچه رفیق ابراهیم گفتهاند نظرِ «کمیتهی رهبری کومهله» دانسته شد و بهدرستی مورد انتقاد رفقا؛ عباس منصوران(3) و احمد عزیزپور(4) قرار گرفت. موکداً لازم به ذکر است که جملهی «بهدرستی مورد انتقاد... قرار گرفت» بهمعنای تأییدِ صحتِ ارزیابیهای رفقا؛ عباس و احمد از گفتههای رفیق ابراهیم نیست. بلکه تأکید مضاعف بر «حق»ی است که این رفقا در بیانِ آزادانهی «نقد» داشتهاند و اعمال کردهاند و بس!
پس از نقدهای اولیهی رفقا؛ عباس و احمد، رفیق ابراهیم در گفتوگویی ویژه با عنوانِ «ویژهبرنامهی بررسیِ اوضاع جهان پس از شیوع ویروس کرونا و همهگیر شدن آن»(5) در تلهویزیونِ حزب کمونیست ایران در مقام پاسخ به انتقادات برآمد و نقطهنظراتِ شخصیاش را بسط داد!
رفیق عباس اما از آنجا که سر بازایستادن ندارد و میدانِ مجادلهی سیاسی را به «رینگِ بوکس» تعبیر کرده است به «مرور دو گفتوگوی رفیق ابراهیم علیزاده»(6) روی آورد و... تا اینجا جز آنچه رفیق ابراهیم با طرح نظریاتِ شخصیاش در تلهویزیون کومهله و در یک برنامهی تشکیلاتمحورمرتکب شده، همه چیز به خیر و خوشی صورت گرفته است. تضارب آراء مبارک است که هست!
صبر کنید اما؛ رفیقمان؛ جمشید با «نابههنگام«اش وارد میشود.
3) تا به اینجا به سرعت گذشتیم. مخاطب محترم بهمنظور آنکه جزئیاتِ مبارکِ تضارب آرای رفقا را دریابد، میتواند به لینکهای پایانی این مختصر مراجعه کند. از اینجا به بعد اما به «ماراتن» مانسته است.
توجه کنید! رفیق عباس در قسمتِ اولِ مقالهی «مروری بر دو گفتوگوی رفیق ابراهیم علیزاده»، پس از آنکه به رینگ وارد میشود، خواباش را با همهگان در میان میگذارد! بله! رفیقمان خواب دیده است که «... کسی میآید/ کسی دیگر/ کسی بهتر/ کسی که مثل هیچکس نیست/ و مثل آن کسی که باید باشد...»
وامصیبتا! آفتابِ گرمِ بغداد تابیدن گرفت؛ بهموجب این خواب، رفیق جمشید که خود را مخاطبِ این «رؤیای صادقه» یافته است به «تعبیر»(به بیان خودش؛ خوابگذاری) مینشیند، «کسی...» را در شعرِ فروغ، نه تمثیل که «امر واقع»ی قلمداد میکند و آماجاش را «رفیق ابراهیم» مییابد و بدینسان «هراس» و لاجرم مکانیزمهای دفاعیِ تمسخر، تحقیر و... و مهمتر از همه «عصبیت» به منصهی ظهور میرسد و مقالهی نابههنگامِ «فقر منظر و طوفانی در فنجان» آفریده میشود. افسوس!
باری! بهموجبِ آن «هراس» و این «عصبیت» و...، عرش و فرش بهیکدیگر دوخته میشوند؛ «بحارالانوار و متد نگارش و اصول مندرجه در آن»، «سابقهی عضویت در حزب ملل اسلامی»، «احساس شوق توأم با اعتماد به نفس»، «ادامهی خط لنین»، «امام زمان و حجم اجابت مزاجاش در چاه جمکران»، شاملوی بزرگ و «درد مشترک»اش و... همه و همه به خدمت گرفته میشوند تا این هراس؛ «رفقایی که متن نوشته شده توسط ر. عباس را خواندهاند میدانند که با این ابیات مزین است که بلی گویا او خواب دیده که کسی میآید. یعنی اینکه به گونهای هنرمندانه آنچه را در ضمن تمام محتوی نوشتهاش میخواهد برساند، در همین ابیات ابتدایی آورده است» فرو نشیند!
وا اَسفا اَسفا! رفیق جمشید که در روزگار نهچندان دور، ذهناش معطوف به «معادلاتِ مبهم و تناقضاتِ صریح» بود و البته هنوز و همچنان نیز هست و تذکار میداد که «حادثهسواری، فعالیت سیاسی نیست» بهیکباره وقتی در زمانهی «باغ شبام افسرده چون خون مُرده... مثل نگاه غمگینانهی ما» قلم بهدست میگیرد، «تولیدی»اش میشود این که میبینیم! چرا؟! این «هراس» و آن «عصبیت» از کجا میآیند؟!
به باور راقم این سطور از آنجا که بهموجبِ آن خواب در ناخودآگاهِ رفیق جمشید به رهبر فرقهی برساختهی ذهناش(از جان و ضمیر رفیق ابراهیم دور باد!) توهین شده، «هراس» به مثابهی ترسِ مرضی(= فوبیا) امکان جولان یافته و «عصبیت» بر کاکل فلک نشسته است و تمام! به «عصبیتِ» رفیق جمشید خوب نگاه کنید: «بایستی اضافه کنم که اشخاصی از این دست، با این سبک کار و متد تخریبگرانه، نه هیچگاه نیروی فکری بودهاند و نه توانی پراتیک به جنبش دادهاند. اینان کارشکنی را نقد و تهمت و برچسبزنی را فعالیت سیاسی پنداشتهاند. نمونههای این افراد تقریبا در تمام احزاب سیاسی کنونی در اپوزیسیون پیدا میشود. همه کسانی که دورهای حتی محدود در جریان مبارزات سیاسی و امور مربوط به احزاب اپوزیسیون بعد از سال 57 بودهاند، میدانند که تا چه درجهای این "نتهای بدصدا" سمفونی آزادیخواهی را تنزیل دادهاند و دینمنشانه و ددمنشانه به هر تکفیری حکم کردند و هر برچسبی را به کار گرفته و به هر ابزاری متوسل شدهاند، تا فرومایگی خود را در پشت نقابهای "رادیکالیسم" پنهان کنند...»
بهراستی این «جناب عباس» همان رفیق «عباس منصوران»؛ عضو کمیتهی مرکزیِ حزب کمونیست ایران است که اینچنین نمایانده شده است؟! یاللعجب! «به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژندهی خویش را»؟!
بهراستی مگر چه شده که رفیقمان؛ همرزممان بهیکباره جناب، نت بدصدا، کارشکن، دینمنش، ددمنش و فرومایه شده است؟! آیا قلم رفیقمان؛ جمشید از فرطِ عصبیت و...، «اسهال» گرفته است؟! اللهواعلم.
بیایید و فرض کنیم که رفیق عباس، این شعر کذایی را در آغاز مقالهاش نمیآورد، چه میشد؟ رفیق جمشید در مواجهه با نقدهای اولیه و ثانویهی ایشان به «یبوستِ قلم»یاش ادامه میداد؟! حال بیایید و فرض کنیم که خوانشِ اکثر منتقدینِ ادبی در رابطه با شعر فروغ درست باشد - که هست- و «کسی میآید» تمثیلی از «تغییر دوران» یا «دوران تازه» باشد. در این صورت چه بر سر این حجم از عصبیت و... میآید؟! دود میشد و به هوا میرفت و هوف...؟!
این همه اما بهجای خود، بیایید و به روایتِ «مارگیر و اژدها» بازگردیم. آیا رفیقمان؛ جمشید، شکارِ اژدها شده است؟!
بهراستی اگر نقدِ رفیق عباس عطف به عضو دیگر حزب میبود، آیا رفیق جمشید چنین آشفته و آسیمهسَر به میدان میشتافت؟! اگر یک عضو حزب سودایِ «تغییر دوران» را داشته باشد و چشماندازِ مطلوباش «دوران تازه»ای، «کفر»اش مسجل است و «مهدورالدم» میشود؟! آیا عضو دیگر حزب میتواند رفیق جمشید را به دلیل بیان آزادانهی انتقاداتِ صریحاللهجهاش نسبت به رفیق صلاح مازوجی چنین بیپروا آماجِ بد و بیراه قرار دهد؟!
بهراستی به باور رفیق جمشید، رفیق ابراهیم علیزاده کیست؟! یک فعالِ خوشنام جنبش کمونیستی که عمر و جوانیاش را صرفِ پیشبرد اهداف انقلابیاش کرده و البته؛ صد البته بهموجبِ رأیِ اعتماد اعضاء «دبیر اول کومهله» است یا یک حاکم حکیم (بهتعبیر افلاطون؛ philosopher-king) که بالای چشماش ابرو نیست یا مسیح موعود با تعدادی از حواریون یا رهبر خاص الخاص یا قطب دراویش یا معصوم اول یا امام زمان در هجرت یا...؟!
بهراستی نسبتِ رفیق جمشید با رفیق ابراهیم چیست؟! عبد و معبود؟! عاشق و معشوق؟! سالک و صوفی؟! استاد و شاگرد؟! حاکم و محکوم؟! عضو برجسته و عضو نابرجسته؟! همرزم و همسنگر؟!...
بله! در اینکه نام رفیق ابراهیم و 50 سال مبارزهی بیاماناش با شاه و شیخ و «سرمایهداری» به نام بلندآوازهی کومهله گره خورده است، تردیدی نیست؛ بر منکرش لعنت! اما آیا بهموجب این «روانشناسیِ تودهای» میتوان چنین کرد که رفیق جمشید کرده است؟!
بله! میتوان. به حُکم «روانشناسی سیاسی» میتوان چنین کرد به شرط آنکه متناسب با منطقِ «اخلاق قدرت»، یک قدرت متمرکز، مقتدر و متجمع در قالب یک فرد یا یک نهاد با اختیارات نامحدود و تهی از مسئولیت و غیرپاسخگو «خلق» کنیم، هویتمان را به آن سنجاق بزنیم و آن را بستاییم. نتیجه اما چه میشود؟! میگویند: «تعریف الأشجار بأثَمارها؛ درختها را از روی میوههایشان میشناسند». در این شرایط معیارهای اخلاقی جابهجا میشود. یعنی؛ بهجای گزارهی «الف، خوب است»، گزارهی «خوب، الف است» مینشیند و وامصیبتا! ببینید رفیق جمشید در یک مغالطهی منطقی چه بر سر رفیقمان؛ ابراهیم آورده است: «رفیق ابراهیم، نه تنها خوب است بلکه خوب، رفیق ابراهیم است»! این مهم آنجا به یک فاجعهی اخلاقیِ سنگین بدل میشود که پای رفیق عباس بهمثابهی منتقد به میان بیاید. بله! رفیق عباس نه به یک «همرزم»(با هر درجه از مسئولیتِ تشکیلاتی و محبوبیتِ تودهای) بلکه به «معیار خوبی» تاخته است. این معیار خوبی اما تمامیِ هویتِ رفیق جمشید است. بههمین دلیل «هرچه آن خسرو کند، شیرین کند» و اگر «کسی آمد» و گفت: نه! تلخی بهسانِ نیشِ مار در تمام سیستم عصبیِ رفیق جمشید فوران میکند و «مرتد» آفریده میشود. چرا؟ به یک دلیل ساده؛ رفیق جمشید در «قدرت» ذوب شده است!
نمیتوان اما چنین کرد! چرا که این «خلق» و آن «ستایش» و شوربختانهتر «جابهجایی معیارهای اخلاقی» با تمام تبعاتِ هویتیاش با تمامیِ اصول، آرمانها، اهداف و سنتهایمان در مغایرت است و میدانیم که میل به تغایر عاری از هرگونه فضیلتِ اخلاقی است. بهراستی چهگونه میتوان مدعیِ کمونیسم، حکومت کارگری و ادارهی شورایی بود و اینچنین معیار فضیلت را از حالت انتزاعی و کلی خارج کرد، یک «انسانِ جایزالخطا» را بر عرش نشاند و معیار خوبی، فضیلت و عظمتاش دانست؟! با «مدایح بیصله»اش چه میکنیم؟!
این اما همهی ماجرا نیست؛ به روایتِ «مارگیر و اژدها» باز گردیم؟! نسبت رفیق عباس و اژدها در چیست؟!
جالب است! رفیق عباس، «بیدنده و ترمز» یکبار فیلِ انحلالطلبی هوا میکند، یکبار جمیعِ رذائلِ سیاسی عالم را در همرزماش کشف میکند، یکبار به خیالِ مبارزه با تجدیدنظرطلبی، این و آن را تمامکُش میکند، یکبار به تصورِ خلوص ایدئولوژیک موعظه میکند، محکوم میکند و... و بدینسان چنان سربالایی - بهسان بلندای جلجتا- میآفریند که با هیچ جهدی نمیتوان آن را طی کرد! جالبتر اما آنجاست که رفیقمان؛ عباس نه تنها آفرینشگرِ «سربالایی»ست بلکه فراتر از آن چونان «باریتعالی» سکاندارِ سربالایی نیز هست! با «قدرت» و به دلخواه شیبِ سربالایی را تنظیم میکند؛ چند درجه به بالا و چند درجه به پایین و گاهی به مددِ اصولِ دین و فروع دین و «شرعیات» و واجبات و مستحبات چنان «اوصاف پارسایان» را به تصویر میکشد که اهلِ بهشت شرمنده میشوند، جهنمیان از خنده؛ رودهبُر و البته مارکس و انگلس و لنین و... انگشت بر دهان!
خب! فارغ از آنکه رفیق عباس از کدام سنتِ چپ میآید و کدام روایت از مارکسیسم را نمایندهگی میکند و مهمتر از آن، نسبتِ آن سنت و این روایت با «مارکسیسم ارتدوکس» چیست، در این سراشیبِ تند و تیز بهسانِ «دیوار مرگ»، رفیق جمشید افتاد و... حال نوبتِ چه کسی را به انتظار بنشینیم؟! و پرسشِ سهمگینتر آنکه اگر رفیق جمشید و امثالهم افتادند، آیا به «اختیار» افتادهاند یا به تمایلِ «ذات باریتعالی»؟!
بس نیست؟! بهراستی مگر کنگرهی 13 حزب - چند ماه اینورتر یا چند ماه آنورتر- در پیش نیست؟! مگر کنگره، «بالاترین ارگان حزب» نیست؟! مگر هرچه ناراستیست نباید در کنگره راست شود؟! پس این حجم از تحرک و تحریک در خدمت کدام «چه باید کرد» است؟!
به راستی آیا رفقا؛ عباس و جمشید میدانند که هر کنگره، یک «بزنگاه تاریخی» است؟! آیا میدانند که هر کنگره در شرایط عادی نیز چالش برانگیز است چه رسد به شرایطی که آنها و امثالهم رقم زدهاند؟!
بیتردید بیان آزادانه و صرحاللهجهی نقد و پاسخ به نقد، حقِ بالذاتِ رفقا؛ عباس و جمشید و... است. خلقِ معیار فضیلت و ذوب در قدرت و آفرینشِ سربالاییِ صعبالعبور و سکانداریِ آن و مهمتر از همه صفآراییِ مُهمل در پیشموعدِ کنگره اما عاری از هرگونه فضیلت اخلاقی و ارزشهای مبارزاتیست.
باری! «خلقِ» لاهوتیِ رفیق جمشید و «آفرینشِ» لاسوتیِ رفیق عباس هر دو از یک جنساند؛ جِد و جَهد در راستای عدم انسجام حزب نابخشودنیست! در این ماراتنِ نفسگیر، برنده، نه این است و نه آن! اژدها مدتهاست که از «خطِ پایان» گذشته است و در انتظار ماست؛ به «دایی یوسف» سلام کنید!
تا بداند مؤمن و گبر و یهود
کاندرین صندوق جز لعنت نبود(7)
خردادماهِ 1399/ زرگویز- اردوگاه مرکزی کومهله (سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)
پینوشت
1) http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79673
2) https://www.youtube.com/watch?v=rU5Cw49sHdk&feature=youtu.be&fbclid=IwAR2Y1kHYHNhbWe
MIqypYT2zaeWJPvlXsRg_C2D70baWTn8soqUp78x98Sdk
3) http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79445
4) http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79408
5) https://www.youtube.com/watch?v=sIZLV8cWb1k
6) قسمت اول: http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79625 / قسمت دوم: http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=79671
7) از آنجا که از دشمن نیز میتوان آموخت، هرچند آن دشمن؛ عارفِ بیهویت و دروغین و سردمدارِ کثافتزدهگی جناب مستطاب «دکتر عبدالکریم سروش» باشد، در این مختصر از مقالهی «نقد اخلاقیِ قدرت» (ماهنامهی آفتاب، شمارهی 23، اسفند 81، ص 76- 81) بهره بردهام.