سعید حجاریان، خشمگین از اصول گرایان، هراسان از تحول خواهان
رامین بهاری
June 22, 2020 سعید حجاریان، خشمگین از اصول گرایان، هراسان از تحول خواهان
سعید حجاریان در مصاحبه با همشهری شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، می گوید:
« امروز، قریب ۲۳ سال از دوم خرداد گذشته و چارچوبها کموبیش مشخص است. شاید، بتوانیم برای اصلاحطلبی متنی از جنس مانیفست تهیه کنیم تا افراد و احزاب خود را با آن تطبیق دهند و دیگران نیز بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند. اما در کوتاهمدت معتقدم اصلاحطلبی علاوه بر دمکراسی و لوازماش باید درباره چند مؤلفه نظر دقیق و صریح داشته باشد. نخستین آنها «عدالت» است. به هر حال یکی از بنمایههای انقلاب، خیزش علیه نابرابری و فاصله طبقاتی بود که اکنون با هر دو درگیر هستیم. پس، فرد یا حزب اصلاحطلب باید بهلحاظ نظری و عملی بداند و بگوید پاسخاش به مسئله عدالت چیست. این امر مستلزم آن است که فساد و ناکارآمدی خودی و غیرخودی نشود و نقد دائماً در جریان باشد حتی اگر نزدیکترین افراد مورد انتقاد قرار بگیرند.»
سرکوبِ منتقدینِ جمهوری اسلامی توسط هر دو بال نظام اعم از اصول گرا و اصلاح طلب و باندهای درون سیستم حکومتی، دهه ها انجام یافته است، آن زمان حجاریان اصرار داشت وزارت اطلاعات زیر نظر دولت باشد، وزیر داشته باشد منتها حجت الاسلامی که مورد تائید بیت رهبری باشد. او توسط احمد خمینی به امام پیغام داده بود اگر کسی احیانا در نهاد تازه تاسیس شکنجه (تعزیر) شد به اسم ایشان تمام نشود. پس مرز وظایف بازجویان و شلاق زنان را در مرداد ۱۳۶۵ با تصویب قانون در مجلس اسلامی به همت ایشان مشخص کردند. خبرگزاری ایسنا در نوشته "روایتهایی کمتر شنیدهشده از تشکیل وزارت اطلاعات" به نقل ازحجاریان میگوید:
«موضوع دیگری را هم که مطرح کردم، این بود که بالاخره ممکن است در جریان کارهای اطلاعاتی و امنیتی اقداماتی خلاف قانون صورت بگیرد. شکنجهای شود. مشکلی برای بیگناهی به وجود آید. اینها اگر کارشان مستقیم زیر نظر امام باشد، این مسائل هم به پای ایشان گذاشته میشود. امام هر دو این استدلالها را پذیرفت و نظرشان تغییر کرد».
مانیفست سعیدها چه از نوع امامی چه حجارانی، حفظ نظام برای غارت ثمره کار مردم بود. اما تازه به فکرعدالت افتاده اند، با تئوریزه کردن قدرت بی کران در نهادهای امنیتی، دولت فساد را از آغاز نهادینه کردند، حال به جستجوی دوباره فرصت خریدن برای ادامه حکومتی شده است که اکثریت مردم اساسا آن را نمی خواهند. حجاریان اگر بند ناف خود را از نظام قطع کند، دیگر سفره شان جمع می شود و بعنوان استراتژیست نوسازی همین جمهوری اسلامی که خون ها ریخته است، میبایست پاسخگو باشد. روزگاری برای تز، حزب فقط حزب الله، تئوری تنظیم می کرد. امروز با قیمومت شاخه ای از نظام و با بحث شهروندی و دمکراسی سعی دارد، عمرِ ولایت را به نیم قرن سلطه برساند. او می گوید:
"دومین آنها بحث «شهروندی» است. چه بپذیریم، چه نپذیریم شهروند درجه دوم و شهروندانی که اساساً به رسمیت شناخته نمیشوند، بخشی از واقعیت موجود هستند. فرد یا حزب اصلاحطلب باید مشخص کند آیا به «شهروند برابرحقوق» معتقد است یا او هم شابلون و متر و معیارهای محدودکننده دارد؛ مثلاً باید بگوید آیا نظارت استصوابی صرفاً بهدلیل حذف اصلاحطلبان ناصواب است یا چون شایستهستیز است، باید لغو شود. سومین مؤلفه، «الگوی سیاستورزی» است. سیاستورزی، شاید از شدت تکرار از معنا خالی شده باشد، اما مردم باید بدانند اصلاحطلبان مطابق چه اصول و با چه اهدافی سیاستورزی میکنند. آیا کسی که به هر قیمت خود را درون بازی از پیش تعیین شده سیاست پرتاب میکند، اصلاحطلب است؟ آیا کسی که ناظر شرایط موجود است و سیاست داخلی را متغیر درجه دوم میداند، اصلاحطلب است؟ لااقل، پاسخ من به هر دو پرسش منفی است. اصلاحطلبی باید بر سر اصول و شروط و راهبردهایی بایستد و اگر چنین نکند بیهویت میشود. چهارمین مؤلفه «سیاست خارجی» است. واقعیت این است دیگر نمیتوان در سیاست خارجی از راهبردهای دوگانه سخن گفت و تعارف کرد. یا سیاست خارجی کشور در خدمت توسعه و منافع ملی است، یا فاقد چنین نقشی است و در خدمت توسعه نیست. فرد اصلاحطلب بدون مسامحه باید اعلام کند، حامی کدام راهبرد است و صف خود را از راهبردهای هزینهساز جدا کند. به این مؤلفهها میتوان مواردی دیگر را اضافه کرد اما باید به یک گزاره وفادار بود؛ اصلاحطلبی و اصلاحطلبان دیگر نمیتوانند همزمان روی دو صندلی بنشینند و هم این باشند و هم آن. حالا ممکن است کسی اسم این رویکرد را تندروی بداند، خب بداند! "
سعید حجاریان خود ازحفظ نظام و سقوط آن، هنوز به صندلی مرمت و حزب سازی برای خودی ها چسبیده است. او به برخورد قدیانی اشاره می کند، اما همچون او توانایی به ریشه زدن را ندارد. بعد از چهل سال تجربه و کار با جمهوری اسلامی، حجاریان دیگر در میدان مقابله با رژیم و موضع گیری انگشت شمار کنشگرانی رادیکال مانند قدیانی، با آسمان و ریسمان راهی به نجات این رژیم نخواهد برد. وقتی حنای بافته هایش برای توجیه سیستم گماشته فقیه، گسسته می نماید. مخالف را تنها از نوع خودی به رسمیت می شناسد و اذعان می دارد:
"قدیانی، آقاجری و تاجزاده بهزعم برخی تندرو هستند چون انتقادات مبنایی مطرح میکنند و نبوی تندرو نیست چون حتی از دولت روحانی هم انتقاد نمیکند. من معتقدم باید هر دو صدا را بهرسمیت شناخت اما ضروری است که مرزها شفاف شود. در نیروهای حزب مشارکت هم، چنین الگویی صادق است. افرادی رویکرد انتقادی دارند و بهدنبال اصلاحات عمیقتر هستند، اما عدهای همچنان گرایش انجمن اسلامی دارند؛ چه در اعلام موضع و چه در الگوی فعالیت جمعی. معالوصف، ضرورت دارد هر کس جایگاه خودش را مشخص کند. نمیشود از عنوان و سابقه اصلاحطلبی خرج کنید، در مناسبتها و دیدارهای رسمی خود را نماینده طیف پیشروی این جریان معرفی کنید و نهایتاً، مانند اصولگرایان موضع بگیرید."
جای تاکید دارد که برخورد قدیانی ها و نوری زادها و خودی هایی که رسما و با جسارت و بدون اما و اگر بر استعفای مقام رهبری، ثابت قدم مانده اند، و هزینه می دهند، واقعا حجت را برفعالیت توجیه گرانه و کاسبکارانه حجاریان تمام کردند. هرچند او زبان گشاید تا برای عقب نماندن از غافله تحول خواهی، وقایعی را با به نعل و میخ زدن به اصطلاح عیان کند و در ادامه به همشهری بگوید:
"ببینیم تندروها چه کسانی بودند. مبدأ بحث ما دوم خرداد بود، و من هم به همان زمان ارجاع میدهم. به نظر من نخستین جرقههای تندروی که معطوف به عمل سیاسی بود، مربوط میشود به ستاد انتخاباتی آقای خاتمی در بندرعباس. آنجا ستاد را به آتش کشیدند و یکی از اعضای ستاد در آتش سوخت و از دنیا رفت. علاوه بر این چندین نوبت به میتینگها و سخنرانیهای ستاد خاتمی حمله شد که شرح این وقایع کمابیش به قلم مرحوم بابک داد ثبت و ضبط شده است. ولی شاید بد نباشد به جلد جدید خاطرات مرحوم هاشمی - انتقال قدرت - ارجاع بدهیم. بنا به روایت ایشان، از ۳۱فروردین ۱۳۷۶حملات انصار حزبالله به خاتمی شروع شد و همینطور جسته و گریخته صحبتهایی از فشار بر خاتمی به میان میآمد تا حدی که شائبه حمایت مستقیم رهبری از آقای ناطق مطرح شد. حتی هاشمی به دیداری با آقای روحانی ارجاع داده و در صفحه۱۵۴ کتاب مینویسد: «دکتر حسن روحانی آمد. اظهار نگرانی کرد از اینکه پس از موضعگیری رهبری، اگر آرای مردم با نظر ایشان هماهنگ نباشد، ضربه بزرگی به نظام خواهد بود و اینگونه موضع را اشتباه میداند...» بخش زیادی از خاطرات این برهه زمانی مربوط است به حمایتهای یکسویه، وزنکشیها، تندرویها و مقابله با نظر مردم. تا اینکه هاشمی در تاریخ ۳۰ اردیبهشت مینویسد: «آقای موسوی خوئینیها، تلفنی خبر داد که با حکم دادگاه انقلاب، امشب دارند ستاد انتخابات آقای خاتمی را تخلیه میکنند.» خب اینها نشانههای تندروی است. حالا باید بپرسیم دوم خردادیها تندرو بودند یا جریان مقابلشان. من برای جلوگیری از طولانیشدن بحث از ارجاع به روزنوشتهای بعدی هاشمی و ذکر بعضی دیگر از مسائل خودداری میکنم اما خوب است علاقهمندان سیل عذرخواهیهای معاونان و مدیران وزارت اطلاعات آقای فلاحیان را در این جلد از خاطرات آقای هاشمی بخوانند. بهعنوان نمونه هاشمی در روزنوشت ۱۷خرداد مینویسد: «جمعی از مدیران وزارت اطلاعات آمدند. از احتمال اینکه در کابینه جدید، وزیر خارج از اطلاعات بیاورند و جمعشان را پراکنده کنند، اظهار نگرانی نمودند. از دخالت در انتخابات به نفع آقای ناطق نوری شرمندهاند. برای اینکه وزیر جدید، فردی از خودشان باشد، استمداد کردند.» اینها همان افرادی بودند که کارناوال عاشورا را ساختند و در گذشته نیز سوابق مشعشعی داشتند! خب، اینها مگر نشانه تندروی نیست؟"
حرف کلیدی سعید حجاریان که هنرمندانه خودش را از کشتار ۶۷ مبرا می کند اینست:
"اعدامهای سال۱۳۶۷ هم بحث خاص خود را میطلبد، اما اجمالا میتوانم بگویم اولا آن اقدامات اساسا نمیتوانست در سطح اقدامات و تصمیمهای یک جریان سیاسی رخ دهد، ثانیا دستاندرکاران در قید حیات هستند و حتی از اقداماتشان دفاع میکنند. اما کسی که درباره این مسائل حساس است، چه خوب است کارنامه آقای لاجوردی را هم بررسی کند و گریزی به دوره فعالیت آقای فلاحیان در وزارت اطلاعات بزند. شعبه۷ دادستانی و وزارت اطلاعات آقای هاشمی در اختیار جریان راست بود و کیسهای زیادی هم قابل بررسی است. نقد من به هاشمی اینجاست. ایشان دوم خردادیها را رادیکال میدانست اما هیچگاه مسئولیت وزارت اطلاعات دوره خود را نپذیرفت. مگر میشود آن حجم از وقایع ریز و درشت رخ دهد و رئیسجمهور - آن هم با سطح اختیارات دوره سازندگی- بیاطلاع باشد؟ چرا هاشمی سکوت کرد؟! به هر حال یک نفر باید پاسخگوی کارنامه سعید امامی و باندش میبود. شما امروز نمیتوانید تصور کنید وزیر دولت مستقر را در خیابان کتک بزنند، اما اینها نوری و مهاجرانی را کتک زدند. شما نمیتوانید تصور کنید رسماً اسامی سوژههای ترور منتشر شود و تهدید به قتل کنند، اما کردند. ببینید؛ اینها دکتر سروش را کتک زدند و حتی قصد از بین بردن او را داشتند؛ به چه جرمی؟ بحث اندیشهای. در این دوره، سطوحی از قدرت رسما در موضع جنگ با دولت قرار داشتند. وزارت اطلاعات آقای دری نجفآبادی رسما حرف رئیسجمهور را نمیخواند! خب، اینها همه یعنی چه؟ کمی صریحتر حرف بزنم. من معتقدم حتی اکبر گنجی هم رادیکال نبود، او واقعیتها را نوشت... شما توجه کنید که بخشی از اتهامات ما یا به بیان برخی، تندرویهای ما مربوط است به انتقاد از هاشمی. هاشمی در دوره اصلاحات حقیقتا دمکرات نبود اما دوری از قدرت و نگاه درجه دوم به وقایع ایشان را به نقطهای رساند که موضعگیریهای دقیق و اصلاحی کند تا اینکه از سال۱۳۸۴ به بعد، اساساً هاشمی جدیدی متولد شد."
هاشمی که مخالفان نظام را قلع و قمع می کرد، توسط شرکای حکومتی کشته شد، حجاریان هم تا آستانه مرگ رفت اما ماندگاری رژیم سلطانی ولایی، اولویت بیشتری برای او دارد تا فاش کردن اعدام های اپوزیسیون غیرخودی دهه ۶۰ . بنابراین حتی انتقادی علنی به ترور خود نیز ندارد. رضا علیجانی در گفتگو با بی بی سی در این زمینه اشاره کرده است:
"ایکاش آقای حجاریان اطلاعاتش در مورد نحوه تصمیم سازی در مورد اعدام های 67 را به عنوان یک امانت ملی در اختیار افکار عمومی و خانواده های قربانیان بگذارد."
حجاریان درادامه به همشهری گفته است: " من معتقدم شدت گرفتن بحث تندرو و کندرو چند خاصیت دارد. اول اینکه مسئله نمایندگی اصلاحطلبان را تا حدودی ترمیم میکند. مثلا اگر اصلاحطلبی، در ماجرای قتلهای زنجیرهای، ۱۸تیر، توقیف نشریات یا دیگر مسائل مانند انتخابات مجلس ششم، اصلاحطلبان را مقصر بداند، خودبهخود بیاعتبار میشود و به اعتبار جریان پیشرو اصلاحطلبان اضافه میکند چرا که لااقل امروز مشخص است مسئله برخورد با نشریات به چه قصدی بوده و قاضی مخلوع چه پروژهای را پیش برده است. یا در قضیه مجلس ششم مشخص شد مسئله نطق آتشین و مسائل حقوقی و استعفا نبوده است، روندی در جریان بود که بهتدریج نهاد قانونگذاری خالی از محتوا شود. اما من به دوستان توصیه میکنم اگر در گفتار و کردارشان گرهی از کار کشور باز نمیکنند و کمکی به تعمیق تفکر نمیکنند لااقل به ته مانده جریان اصلاحات لطمه نزنند! من معتقدم اصلاحطلبی باید نقد شود. این کار به قوت گرفتن اصلاحطلبی کمک میکند. اصلاحطلبان هم باید نقد شوند و تکتکشان به نقد کشیده شوند اما نه از موضع تندروی. شاید بتوان آنها را از منظر فرصتسوزی نقد کرد زیرا آنها خیلی کارها را باید میکردند و نکردند. اما من با دستوپا کردن هویت جدید مخالفم و اعتقاد دارم با پیرایش همین هویت، هویتی جدید ساخته میشود. یعنی از درون خاکستر، جرقهها بیرون میزنند و روشنی میآفرینند. از آن سو، قدرت گرفتن راستهای رادیکال باعث میشود که بسیاری از اصلاحطلبان دستآموز کمکم به کنجی بخزند یا بهدنبال کاسبی بروند یا حتی به اردوی رقیب نقل مکان کنند."
روزنامه شرق این مصاحبه و مواضع بهزاد نبوی را، دو سوی مختلف سرنوشت اصلاحطلبان ایرانی می داند، در قدرت ماندن به هر قیمتی مثل کارگزاران و نبوی، یا انصراف از انتخابات و کسب آبرو مثل حجاریان وهممسلکهایش، البته شرق، فقط از قهر با انتخابات گفته است، در صورتی که پشت کردن به حکومت اسلامی چاره کار اصلاحات واقعی است. بهرحال سعید حجاریان در گفتوگو با روزنامه همشهری به تلاشِ مبنی بر عدم رهایی اکثریت مردم از شرِ نظام کنونی می کوشد و همچنان سعی دارد راهی برای ساختار ظلم و جهل ۴۰ ساله حاکم بر جامعه که اکنون به چالش اساسی گرفتار آمده، باز نماید:
«واقعیت این است که اصلاحطلبی چارچوب مشخصی دارد؛ اگر از آنها عدول کنیم دیگر اصلاحطلب نیستیم و من توصیه میکنم این قبیل دوستان، به پارادایمهای گذشتهشان بازگردند یا لااقل به احزاب همسو بپیوندند تا هزینه اصلاحطلبان تندرو بر آنها بار نشود! مثلا شما به نمونه سازمان مجاهدین انقلاب توجه کنید. طیفی از دوستان مانند آقایان قدیانی، آقاجری و با کمی اختلاف تاجزاده رویکرد انتقادیتر پیش گرفتهاند و طیفی دیگر مانند آقای نبوی معتدل هستند و حتی به سمت حزب کارگزاران سازندگی گرایش پیدا کردهاند. خب، این اختلافنظر از جنس انشعاب -که پیشتر در این حزب رخ داد- نیست، اما از نوعی مرزبندی حکایت دارد. حالا شاخص تندروی و کندروی چه کسی و کدام رویکرد است؟ قدیانی، آقاجری و تاجزاده بهزعم برخی تندرو هستند چون انتقادات مبنایی مطرح میکنند و نبوی تندرو نیست چون حتی از دولت روحانی هم انتقاد نمیکند. من معتقدم باید هر دو صدا را بهرسمیت شناخت اما ضروری است که مرزها شفاف شود. در نیروهای حزب مشارکت هم، چنین الگویی صادق است. افرادی رویکرد انتقادی دارند و بهدنبال اصلاحات عمیقتر هستند، اما عدهای همچنان گرایش انجمن اسلامی دارند؛ چه در اعلام موضع و چه در الگوی فعالیت جمعی. معالوصف، ضرورت دارد هرکس جایگاه خودش را مشخص کند. نمیشود از عنوان و سابقه اصلاحطلبی خرج کنید، در مناسبتها و دیدارهای رسمی خود را نماینده طیف پیشروی این جریان معرفی کنید و نهایتا مانند اصولگرایان موضع بگیرید».
وی سپس به دوستان اصلاحطلبان توصیه میکند اگر در گفتار و کردارشان گرهی از کار کشور باز نمیکنند و کمکی به تعمیق تفکر نمیکنند، لااقل به تهمانده جریان اصلاحات لطمه نزنند! حجاریان معتقد است اصلاحطلبی علاوه بر دمکراسی و لوازمش باید درباره ۴ مولفه «عدالت»، «بحث شهروندی»، «الگوی سیاستورزی» و «سیاست خارجی» نظر دقیق و صریح داشته باشد. اگر سعید حجاریان انگیزه مردمی داشت به مصاحبه محسن رنانی در روزنامه شرق 25/۳/99 با عنوان «آینده ایران و چهار زلزله» دل می سپرد و از گذشته همکاری تا پای جان با رژیم اسلامی دست می کشید. هشدار رنانی برای متفکر اصلاحات مفید است که می گوید:
"تمام حرف من در آن مصاحبه این است که تحولات خوب و بد دهه قبل همه چیز را برای یک افقگشایی و نوسازی در نظام سیاسی آماده کرده است و این افق گشایی با انتخابات ۱۴۰۰ رخ خواهد داد. و البته هیچ فرقی نمی کند که نتیجه انتخابات ۱۴۰۰ چه باشد. آن انتخابات، خواه بسته و بی شور برگزار شود و از آن یک محافظهکار (اصولگرا، نظامی، ولایتمدار و ...) بر سرقدرت بیاید یا یک انتخابات آزاد و بسیار پرشور و قطبی شده برگزار شود و از آن یک تحولخواه (اصلاحطلب، میانه رو، تودهگرا، روشنفکر و ...) به قدرت برسد، نتیجه یکی خواهد بود: قطار اقتصاد و سیاست در ایران به انتهای ریل خود رسیده است و سوزنبان هرکس میخواهد باشد «باید» دسته سوزن را بچرخاند وگرنه قطار از ریل خارج خواهد شد."
گویی رسالت اصلاح طلبان خاک پاشیدن در چشم مردم است، از همکار و همفکر حجاریان، عباس عبدی در پستی که در سحام نیوز آورده است، شاهدی میآورم:
"مقایسه دو رفتار طبری و قاضی منصوری . گرچه هنوز اطلاع دقیق و معتبری در باره علت مرگ قاضی منصوری منتشر نشده است ولی با فرض این که خودکشی باشد؛ بد نیست رفتار او را با رفتار طبری مقایسه کرد. دو رفتاری که در دو قطب متضاد قرار دارند. طبری بشکل عحیبی تهاجمی و حتی طلبکارانه از خود دفاع میکند در حالی که هر مخاطبی میداند او خلاف میگوید. او حتی خواهان قدردانی از خدماتش هم هست و وکیلش میگوید به اندازه سرسوزنی تخلف نکرده است!! این رفتار، شرم از ارتکاب جرم را به سخره گرفته است. این خیلی خطرناک است و دادگاه باید مجازات احتمالی خود را متناسب با این رفتار متهم کند. در نقطه مقابل با فرض خودکشی ارادی قاضی منصوری باید رفتارش را نقطه مثبتی تلقی کرد. این که هنوز کسانی هستند که از رفتار زشت و مجرمانه خود درکی دارند که حاضر به تحمل تبعات آن نیستند و با خودکشی؛ خود را از این وضع رهایی میبخشند. در یک جامعه سالم دیدن دفاعیاتی از نوع طبری رایج نیست. بیشتر رفتار قاضی منصوری قابل مشاهده است. حیف که در ایران رفتار طبریها متداول است زیرا قبح ارتکاب این رفتارها ریخته است و دفاع از ارتکاب جرم یا تغییر معنای آن؛ به نوعی زرنگی و شجاعت محسوب میشود. این یعنی بنیانهای اخلاقی جامعه دچار بحران جدی شده است."
در تحلیل یک رویداد نمی توان فرض غلطی را مبنا قرار داد. آن هم با سابقه "خودکشی کردن" های معتدد نظام مقدس که آقای عبدی نمونه های بیشتری سراغ دارد، چون کارگزار رده بالای آن بوده است. در ویدیو دفاعیه ای که منصوری از خود و نظام کرده است، ادعا داشت که تدارک سفر برای حضور در دادگاه را فراهم می کند، تا او هم در نمایش اختلاس گران ایفای نقش کند، پس شرمندگی را از کجا در آوردید آقای عبدی؟ قاضی منصوری هم مثل شما که تا امروز از اشغال سفارت امریکا دفاع می کنی و پشت پرده ی خسارات وارده بر ملت ایران را فاش نمی کنی، خود را طلب کار می دانست.
عبدی برای رد گم کردن گناه خود مدیریت کرده، از "بنیان های اخلاقی جامعه دچار بحران جدی شده" سخن می گوید. بدون آن که مسبب فاجعه را بنیاد حکومتی بداند که برساخته از ولایت مطلقه فقیه بود که دانشجویان خط امامی همچون عبدی با سینه زدن هایشان، بنیانش را محکم کردند. استبدادی که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ "جمهوری اسلامی، نه یک کلمه زیاد و کم" را به رای دهندگان ناآگاه که هنوز ۵۰ روز از قیامشان و سرنگونی شاه در ۲۲ بهمن نگذشته بود، تحمیل کردید.