تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.(١)
سهراب.ن
May 23, 2020تودهييها مانند ويروساند.
نميميرند.
بازتوليد ميشوند.(1)
مقدمه
عنوان «تودهييها مانند ويروساند. نميميرند. بازتوليد ميشوند.» انتخاب شده توسط ما، از آن محقق خسرو شاکريزند است که به آن باز خواهيم گشت.
در نقدمان به حزب توده، به اين موارد خواهيم پرداخت:مقدمه، واقعيت و نمود، ما و حزب توده، حافظه تاريخي، خاطرات، انترناسيوناليسم، کمينترن، استالينيسم، حزب کمونيست ايران و استالين، قرارداد 1921 ايران و شوروي، حزب کمونيست ايران و سلطانزاده، زمينههاي عيني ظهور حزب توده، تاسيس حزب توده، عملکرد حزب توده، کميتهي مرکزي وابسته، حزب توده و اراني، تاثير حزب توده بر انديشهي سوسياليستي، «حزب طبقهي کارگر»، تشکيلات افسران، خسرو روزبه و حزب توده، تروريسم حزب توده، قرارداد 1946 ايران و شوروي، حزب توده و فرقه دموکرات آذربايجان و کردستان، حزب توده و مصدق، مائويستها و حزب توده، توبه نامهها، يوسف افتخاري و حزب توده، باقر امامي و حزب توده، حزب توده و انقلاب 1357، حزب توده و اکنون.
شايد از ديدگاه برخي، وارد شدن به نقد و بررسي جريان بورژوا_رفرميستي حزب توده،(1) زياد ضرورت نداشته باشد، زيرا به نظر آنها، به اندازه کافي به وسيلهي مورخين و منتقدين برجسته مورد نقد همهجانبه قرار گرفته و همهي زواياي پنهان و مخفي آن برملا شده است. اين نظر تا اندازهيي درست است، چون ما هم کشف تازهيي انجام ندادهايم. با استفاده از اسناد و مدارک نشر يافته، از منظري مارکسي و از زاويهي منافع طبقهي کارگر، اعمال و کردار سران حزب توده را مورد نقد و بررسي قرار ميدهيم تا نسل جوان، فاسدترين حزب تاريخ معاصر ايران را بشناسند.
از طرف ديگر؛ انسانها همواره خود را توليد و بازتوليد ميکنند. نسلهاي جديد، احتياج به اين دارند که سرگذشت آبا و اجداد خود را بدانند. تا دريابند که دستآوردهاي خوب و بد آنها چه بوده است؟ دچار چه نقطه قوتها و ضعفهاي فاحشي شدهاند؟ آن خطاها و آن «خيانتها» سبب چه نوع گرفتاريهاي اقتصادي و اجتماعي براي آنها شده است؟ آيا همهي بيحقوقيها و نابسامانيهايي که بر آنها روا داشته ميشود، ريشه در گذشته ندارد؟ چرا ساکنين اين سرزمين بيش از 120 سال است به اشکال مختلف براي کسب حقوق اجتماعي خود، دست به مبارزه بردهاند، اما هر بار نه تنها رو به جلو حرکت نکردند، بلکه مقداري هم متحمل دنده عقب شدهاند. حقوق شهروندي يکي از الزامات جامعهي طبقاتي مدني امروز است که دستيابي به آن براي آنها، به آرزو تبديل شده است. چرا؟ آيا جامعهي ما نميتوانست فضاي بازسياسي سالهاي 1320 تا 1327 را با هوشياري و درايت لازم و در جهت دستيابي به حقوق بورژوايي، آن را در جامعه نهادينه نمايد؟ آيا اين حزب توده نبود که با عمل تروريستي 15 بهمن 1327، فضاي باز سياسي هفت ساله را از بين برد و سبب ايجاد ديکتاتوري شاه تا سال 1357 گرديد؟ آيا حزب توده عامل اصلي همهي بيحقوقيها نبوده است؟ به اين موضوعات بر خواهيم گشت.
البته ميدانيم که دانستن و تقويت روزانهي حافظهي تاريخي، جزء ضروريات زندهگي امروزي است، زيرا سرعت حرکات ديالکتيکي جامعه نسبت به قديم زيادتر شده است. در نتيجه ندانستن سرگذشت واقعي گذشته نياکان خود، سبب ميشود روز به روز فاصلهي عقبماندهگي ما نسبت به جوامع ديگر افزايش يابد.
بنابراين بايد از تجربههاي گذشتهگان درس آموخت که آگاهانه و تدريجي قدم برداشتن، بهتر از کورکورانه گام بلند برداشتن است. براي دستيابي به آيندهيي درخشان و شفاف، هيچ راهي نيست، جزء اينکه تاريخ گذشته اجدا خود را مطالعه نماييم، نقد کنيم و حقايق دروني آن را که زير خروارها جعليات و دروغ، مدفون و پنهان شده است، بيرون آوريم و بر آنها پرتوهاي نور به تابانيم تا ديگران هم آن را مشاهده کنند، به خوانند و سرلوحه زندهگي خود قرار دهند.
حزب توده از ابتداي تشکيلاش در سال 1320 تاکنون، برخلاف نظر مائويستها و برخي ديگر مانند اشرف دهقاني، که کارنامهي حزب توده را تا مقطع کودتاي 28 مرداد 1332، پاک! ميدانند، در هيچ مقاطعي از تاريخاش، کارنامهي درخشاني به نفع طبقهي کارگر و ديگر زحمتکشان نداشته و ندارد. تنها برگزاري چندين اعتصاب کارگري در زیر چتر حزب وابسته به روسیه شوروی، و آن هم به خاطر تامین منافع ارباب نه طبقهي کارگر ايران، در مناطق مختلف کشور، و آن هم در نتيجه تلاش اعضاي و هوادران صادق و درستکار صورت میگرفته است، نميتواند وجههي اجتماعي براي سران حزب توده ايجاد کند.
مدافعين استالينيسم در ايران؛ تودهييها، مائويستها و اکثريتيها، همواره خود را توليد و باز توليد ميکنند. اما حزب توده به عنوان پدر بزرگ همهي آنها، بهتر ميداند که چگونه خود را توليد و بازتوليد نمايد. اين جريان کهنه ارتجاع، در دنياي واقعي و مجازي به شدت مشغول زندهکردن مردهگان خود هستند. مردهگاني که در زمان حيات، فاسدين و مزدوراني بيش نبودند؛ آنها احسان طبري، کيانوري، عبدالصمد کامبخش و ديگر سران تواب و غيرتواب کميته مرکزي را فيلسوف!، آزادانديش!، آزادمنش! و اديب! مينامند. با وجود کارنامهي بسيار سياه سران حزب توده، هنوز هم عدهي بسياري پيدا ميشوند که به طور آگاهانه يا ناآگاهانه، از آنها جانبداري نمايند.
لازم است گفته باشيم، نقد ما فقط متوجه سران حزب توده، مخصوصا" اعضاي کميتهي مرکزي و هيئت اجرايي اين حزب در طول حياتاش ميباشد و به هيچ عنوان اعضا و هواداران رده پايين اين حزب را شامل نميگردد.
واقعيت و نمود
بسياري از «مردم» در زندهگي روزمره دو مقوله «ظاهر و باطن» را زياد به کار ميبرند. از نظر آنها ظاهر و باطن بر هم منطبقاند و همين است که هست! يکي از گفتههاي مشهور دلالان مسکن اين است: « ظاهر و باطن همين است.» در حالي که چنين نيست زيرا خريدار خبري از نحوه ساخت اسکلت دروني اين ساختمان را ندارد. بايد درون ساختمان را شناخت تا توانست انتخاب درست کرد. اينجا علم و شناخت علمي لازم است.
«علم فقط جستوجو و کشف واقعيتها (Facts) است و ميخواهد آنها را در الگوهايي از مفاهيم جاي دهد که تئوري (Theory) يا قانون (Law) علمي نام دارد. روشن است که قانونهاي علمي توصيفي است نه دستوري يعني نميگويد که چيزها چگونه بايد باشند بلکه ميگويد که چيزها چگونه هستند و احيانا" چگونه خواهند بود. (محمود بهزاد:ابعاد انساني نوع آدمي:11)
ميدانيم هر پديدهيي داراي دو چهرهي واقعي و ظاهري(واقعيت و نمود) است. چهرهي واقعي را گاهي چهرهي دروني و يا ذاتي هم ميگويند. براي اينکه بتوان يک پديده [حزب توده] را شناخت، علاوه بر توجه به چهره ظاهري، بايد حتما" چهرهي دروني آن پديده را نیز دقيقا" شناخت. آيا با مشاهده ظاهري به خون فردي ميتوان گروه خون او را تشخيص داد؟ به هيچوجه. بنابراين شکفتن و بررسي علمي دقيق درون هر پديدهيي تنها طريق علمي شناخت هر پديده است. مارکس در اين رابطه بيان ميدارد که اگر ظاهر پديده با درون آن منطبق بود، ديگر نيازي به علم نبود. ميخواهيم ذات و درون پيکر فاسدي را بشکافيم و فساد دروني آن را عيان سازيم. تا ثابت کنيم فرضا" در مقطع 1320 تا 1327، دشمن طبقهي کارگر ايران نه رژيم شاه و يا کشورهاي خارجي، بلکه حزب توده بوده است.
از طرفي سير پيشرفت و تکامل هر جامعهيي در درجه نخست به نيروهاي خلاق و آگاه درون آن جامعه بستهگي دارد. نيروهاي خارجي در درجه دوم اهميت قرار ميگيرند و تاثير آنها فقط ميتواند؛ سير تکاملي جامعه را تند و يا کند نمايند. زماني که فرهنگ جامعهيي در گذشته زندهگي ميکند و حاضر نيست فرهنگ جديد را با وجود تغيير در زيرساخت اقتصادي، به پذيرد به قول گرامشي «مفهوم هستي،[=فرهنگ] خود پاسخگوي مسايل معيني است و از واقعيتي نشات ميگيرد که در روزمرگي دست اول و با اصالتاند. چگونه ميتوان با تفکري که دربارهي موضوعهاي قديمي و اغلب بسيار دور شکل گرفته است به زمان حال و زمان حاضر مشخصي انديشيد؟ اگر چنين شود بدين معنا است که ما بيرون از زمان خود هستيم و به سنگواره بيشتر ميمانيم تا موجودات انساني زنده معاصر.» (آنتونيو گرامشي: مجله آدينه شماره ۸۹ ص۴۳)
واقعيت اين است که حزب توده در مقاطعي از زندهگي نکبتبارش داراي پايگاه اجتماعي بوده است. فقط اين قسمت از چهرهي ظاهري حزب توده است که سبب ميشود برخي چهرهي ذاتي او را نيز منزه و پاک جلوه دهند! در حالي که چهرهي واقعي و ذاتي حزب توده درست، نقطه مقابل چهرهي ظاهري او بوده است. بنابراين براي اينکه چهرهي واقعي حزب توده را نشان دهيم، طنزگونه بيان ميداريم، که با ميکروسکوپ به درون سلولهاي آن نگاه ميکنيم و ژنهاي رذالت و پستي را در آن نمايان خواهيم کرد.
استالينيسم که حزب توده مروجدهنده آن در ايران بوده است، بزرگترين ضربهي تاريخي بر جنبشهاي اجتماعي طبقهي کارگر در ايران و جهان وارد آورده است. حزب توده دقيقا" به عنوان فرزند خلف استالين و استالينيسم، همين ضربه را در داخل ايران بر طبقهي کارگر و بقيهي زحمتکشان وارد آورده است.
حزب توده به عنوان معجوني بسيار خطرناک و فاسد در تاريخ اجتماعي معاصر ايران حضور عيني داشته و دارد! اين معجون بسيار رنگارنگ در طول نزديک به هشت دهه از زندهگي سراپا ننگيناش، بارها و بارها، رنگ عوضکرده و رنگهاي مختلفي را به خود گرفته است. همهي اين رنگهاي ظاهري که به خود گرفته است، بدون اينکه تغيير ماهيت داده باشد، منتج از يک تعهد بيچون چرا حزب توده به خالقاش، يعني استالين جنايتکار بوده است.
حزب توده به فرمودهي «رفقا» (2)اجازه دست يافتن به قدرت سياسي را در طول تاريخ زندهگياش را نداشته است، مانند چماقي در دست استالين بوده است که با توجه به توازن قواي بين شوروي از يک طرف و انگليس و آمريکا در طرف ديگر، مورد استفاده قرار گرفته است.
خدمتي که استالين و جريانهاي وابسته به او،(احزاب برادر) مانند حزب توده به نظام سرمايهداري و ارتجاع نمودهاند، هيچ جريان ديگري ننموده است. مائويستها قل ديگر حزب توده، اگر چه از منظر فکري فرقهايي با حزب توده دارند، اما آنها نيز پيرو استالينيسم هستند، و همان کاري را که استالينيسم به نفع نظام سرمايهداري انجام داده و ميدهد، مائويسم هم انجام داده و ميدهد. کشتار کمونيستهاي چيني به دست بورژوازي در جريان انقلاب چين در سال 1927، تنها يکي از خدمات استالين به سرمايه است.
اما بايد واقعيت ديگري را هم بيان کرد؛ مائويستهاي ايراني به نسبت و در مقايسه با قل تودهييشان، کارنامه پاکتر و روشنتري دارند، در کارنامه آنها تاکنون کردار خيانتپيشه و خدمت و همکاري با طبقهي حاکمه بهغير از «حزب رنجبران» که عاشق شعار «نه شرقي نه غربي» حاکميت شده بود، ثبت نشده است. شايد هم يکي از دلايل اين باشد که مائويستها مانند تودهييها، تاکنون نتوانستهاند، در جامعهي حضور عيني داشته باشند.
نطفهي استالينيسم از سال 1921، ريخته ميشود و در سال 1928، به اوج خود ميرسد و به حاکميت بلامنازع استالين تبديل ميگردد، که با خلق ايدهئولوژي (3)ضد مارکسي و ضد لنيني «مارکسيسم لنينيسم»، اهداف ضدانقلابي و ناسيوناليستي را در پوشش تئوري «سوسياليسم در يک کشور»(4) به مرحله اجرا گذاشته ميشود. «مارکسيسم لنينيسم» براي نخستين بار و بعد از مرگ لنين در سخنراني زينوويوف از کادرهاي دفترسياسي حزب که بعدها توسط استالين تيرباران گرديد، در پنجمين کنگره کمينترن در سال ۱۹۲۴ بيان گرديد. زينويوف با خلق این مقولهی نابجا عملا" در جهت دستيابي استالين به اهدافش کمک کرد. در «مارکسيسم- لنينيسم» است که حزب جانشين طبقهي کارگر ميگردد، تشکيلاتهاي کارگري منحل ميشوند و همه چيز در خدمت به قول يوسف افتخاري فرعون [استالین]در ميآيد.
«مارکسيسم- لنينيسم» انديشهي انقلاب جهاني را به بايگاني سپرد و به جاي آن ناسيوناليسم روس قرار داد.
حذف انترناسيوناليسم پرولتاريايي و انحلال کمينترن، و جايگزيني آنها با «ميهن کبير» و کمينفرم. حذف شوراهاي کارگري و جايگزيني آن با ديکتاتوري حزبي. برقراري قانون ارزش و کارمزدي شديد، تحت ديکتاتوري حزبي به جاي لغو کارمزدي. جايگزيني جنايات استالين در داخل و خارج از شوروي، با سوسياليسم مارکس و لنين که اساس آن بر آزادي انسان است. طراحي و اجراي کودتا و دخالت در کشورهاي ديگر، با توجيه گسترش «اردوگاه سوسياليسم» و غيره را، «مارکسيسم لنينيسم» مبدع استالين گويند. بهطور کلي هدف از «مارکسيسم لنينيسم» استالين نه رهايي انسان و جامعهي بشري از قيد بردهگي مزدي، بلکه به بردهگي، کشاندن طبقهي کارگر شوروي و جهان بوده است.
از انقلاب مشروطيت تا کنون، انديشهي سوسياليستي چه در تبيين جامعهي شناختي و چه در تعيين تاکتيک و استراتژي مبارزهي طبقاتي، همواره نه منبعث از تبيينهاي ديالکتيکي مارکس و انگلس و لنين، بلکه برگرفته از انديشهي ضد سوسياليستي، «مارکسيسم لنينيسم» ساخته و پرداختهي دستگاه رهبري استالين بوده است.
لنين در ارتباط با انقلابهاي 1848 اروپا، مينويسد: «بورژواهاي اروپا با جنگيدن در سنگرهاي خياباني براي خاطر جمهوري کار را آغاز کردند؛ سپس در مهاجرت به سر بردند، و سرانجام خائن به آزادي شدند و به انقلاب پشتپا زدند و به خدمت سلاطين مشروطه در آمدند. بورژواهاي روس هم ميخواهند «از تاريخ درس بيآموزند» و «مراحل رشد را کوتاه کنند»؛ ميخواهند فورا" به انقلاب پشتپا بزنند تا فورا" خائن به آزادي گردند. در گفتوگوي خصوصي کلام مسيح به يهودا را تکرار ميکنند: «هر چه ميکني، زود بکن.» ولي بورژوا وقتي که ميداند نتيجهي پيروزياش اين است که به دست پرولتاريا برافتد، چرا بايد در سنگر بهجنگد؟»
(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد يکم: ص66)
زنده یاد بهزاد کاظمي با تحقيقات مبسوط و درستي که در تاريخ معاصر ايران انجام داده و در فصلنامه ساماننو نشر يافته، بيان ميدارد که:»مارکس به اين نتيجه رسيد که انقلاب آلمان نشان داد که از منظر تاريخي، بورژوازي نقش انقلابي خود را از دست داده است؛ يعني آن نقشي که بورژوازي در انقلاب کبير فرانسه ايفا کرد و مناسبات فئودالي و سازوکار دستگاه خودکامه و واپسگراي پادشاهي، اشراف و زمينداران را در هم کوبيد. به عبارت ديگر انقلاب آلمان نشان داد که بورژوازي از پرولتاريا بيشتر ميترسد تا از ارتجاع و فئوداليسم. افزون بر اين، و براساس اين تجربه، مارکس به اين نظريه دست يافت که اگر خردهبورژوازي هم رهبري انقلاب را به دست بگيرد، دست آخر به اردوگاه ارتجاع و بورژوازي ملحق ميشود. بدينسان، از فرمولبندي مارکس ميتوان به اين نتيجه رسيد که در کشورهايي که انقلاب بورژوادموکراتيک هنوز رخ نداده و تکاليف دموکراتيک انقلاب به تاخير افتاده است، حل اين تکاليف به عهدهي پرولتاريا ميافتد؛ اين تنها پرولتارياي[متحد و متشکل و داراي آگاهي طبقاتي] است که بايد از همان آغاز خيزش انقلابي، راهبرد[استراتژي] تسخير قدرت را در دستور کار خود قرار دهد، تا علاوه بر حل تکاليف ضد سرمايهداري انقلاب، تکاليف به تاخير افتادهي تاريخي دموکراتيک آن انقلاب را نيز انجام بدهد. بر اساس تجربه انقلاب 1848، مارکس معتقد ميشود که در هر دوره از مبارزههاي طبقهي کارگر، اگر خردهبورژوازي برنامهيي براي جلب پشتيباني و در نتيجه تحميق پرولتاريا ارائه کرد، پرولتاريا با ارائهي برنامهيي راديکالتر، بايد سياستهاي خرده بورژوازي را خنثا کند و مبارزهي طبقاتي خود را يک گام در مسير منافع تاريخي خودش پيش ببرد. بنابراين پرولتاريا براي خنثاسازي انواع ترفندها، چارهيي به جز سازماندهي مستقل سياسي و تشکيلاتي ندارد.»(بهزاد کاظمي:سامان نو شماره 11و12)
طبقهي کارگر جهاني، براي رهايي از چنگال سرمايهداري نئوليبرالي، افتان و خيزان، در حرکتي ديالکتيکي در حال مبارزه طبقاتي است. اما براي اطمينان يافتن از درستي و افق حرکت قدمهاي خود، راهي ندارد، جز اينکه به سوسياليسم مارکس تکيه نمايد. سوسياليسم مارکس زير خروارها، جعليات استاليني و حواريون آنها مانند حزب توده و مائويستها، پنهان شده است. بعد از سقوط استالينيسم (5) و مائويسم، طبقهي کارگر جهاني هنوز هم نتوانسته است، خود را از زير بار اين جريانهاي نقابدار مدافع سرمايهداري، رها سازد. بايد بيشتر و بيشتر بيآموزد و تجربه کسب نمايد، تا بتواند گريبان خود را از زير اين دو جريان مدافع سرمايهداري، استالينيسم و مائويسم آزاد کند. سرمايهداري جهاني با عَلَمکردن اين دو جريان به عنوان سوسياليسم و کمونيسم مارکس، عملا" توانسته است تاکنون پيروز ميدان نبرد مبارزه طبقاتي باشد. بنابراين اين دو جريان عاملين اصلي شکستهاي جهاني طبقهي کارگر در يک قرن گذشته بودهاند. طبقهي کارگر جهاني به هيچ عنوان از چنگ سرمايهداري نئوليبرالي رهايي نخواهد يافت، تا زماني که آلترناتيو خود را که بديل سرمايهداري جهاني و مدافعين رنگارنگ آن مانند استالينيسم و مائويسم است، ارائه ننمايد. در نتيجه نميتواند خود را براي ورود به شيوهي توليد بالاتر آماده نمايد.
تاثير انقلاب اکتبر، و رهبري حزب بلشويک، اگر در غرب در سالهاي آغازين انقلاب، عمدتا" از طريق اعتبار اجتماعي انقلاب پيروزمند اکتبر و رهبران برجسته آن مانند لنين و تروتسکي، از منظري رواني و انديشهيي بازتاب عيني مييافت، اما در شرق اينگونه نبود. از همان آغاز انقلاب، از طريق ساختن تشکيلاتهاي ويژه، مانند «کميسارياي امور مليتها» و «دفتر مرکزي سازمانهاي کمونيست خلقهاي خاور» و «احزاب کمونيستي» که بعدا" شدن «احزاب برادر»، عملا" توسط کميتهي مرکزي حزب کمونيست روسيه و از سال 1921، توسط شخص استالين، رهبري و اعمال نفوذ در اين تشکيلاتها صورت ميگرفت و هيچگونه استقلال فکر و انديشه و راهکار ديگري، غير از آنچه که استالين و سازمان امنيت او ديکته ميکرد، قابل قبول نبود. مخالفين در صورت تسليم نشدن يا کشته ميشدند [سلطانزاده] و يا به سيبري تبعيد ميشدند و به هيچ عنوان حق نداشتند که به کشور خود بازگردند. شرط بازگشت به کشور خود، همکاري با سازمان امنيت ک.گ.ب. بود.
پيروزي انقلاب اکتبر 1917 روسيه، که در ابتدا، اهدافي دقيقا" انترناسيوناليستي را در برنامه خود گنجانده بودند، و به آن هم عمل ميکردند، زمينهي مناسبي براي ظهور ملل شرق که خود را از زير بار ظلم و ستم و استثمار رهايي نمايند، فراهم آورد. به طوري که «نطفههاي اوليه احزاب کمونيست ترکيه، چين، کره و ايران، عمدتا" در سالهاي 1917-1919، در روسيه شکل گرفت و بعدا" هم گسترش يافت. طبيعي بود که بلشويکها که به خصلت انترناسيوناليستي انقلاب روسيه آن زمان اعتقاد عميقي داشتند، در جهت شکلگيري اين جنبشهاي جوان و نوپا به کوشند. ... چارچوب سياسي اين همکاريها، دفاع از انقلاب روسيه در مقابل تهاجم امپرياليستي (به ويژه انگلستان) و مبارزه عليه روسهاي سفيد، و کمک به ايجاد و گسترش تشکلهاي کمونيستي در شرق بود.» (وحدت کمونيستي:ملاحظاتي درباره انترناسيونال سوم و مسئله شرق:ص48)
اکنون همهي آن دستآوردهاي انقلابي گذشته، توسط استالينيسم و مائويسم از بين رفته است، اما عاملين آن حي و حاضر و از بين نرفتهاند. و هر روز توليد و بازتوليد ميشوند. بقاياي حزب توده همچنان خط مردهگان سرسپرده خود را ادامه ميدهد و در به در دنبال تشكيل «جبههي واحد ضد ديكتاتوري» هستند تا شايد به کمک ياوران رفرميست خود در ميان معترضين درون حکومتي مانند اصلاحطلبان و خانه کارگر در تلاشاند تا خود را شريک حاکميت کنند و هم به نان و نوايي ميرسند و هم تراژدي دههي شصت را بر مخالفان خود، خلق و ابداع کنند.
در حقيقت حزب توده هم اکنون مانند ويروس کرونا در جنبشهاي اجتماعي، مخصوصا" در درون جنبش کارگران ايران، نقش فعال و زندهيي را ايفا ميکنند.
سهراب.ن
3/03/1399
توضیحات:
(1): کنگره دوم کمينترن «تودهها» را چنين تعريف کرد: «کليهي کارگران و قربانيان استثمار سرمايهداري، به ويژه آنهايي که کمتر سازمانيافته و کمتر روشن شدهاند و بيشتر در معرض ستم هستند و کمتر به سازمان دسترسي دارند.»(اي.اچ.کار:تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص227)
(2):«رفقا» اصطلاحي است رايج در بين اعضاي کميتهي مرکزي حزب توده و ديگر مسئولين اين حزب که زماني دستور از طرف مقامات امنيتي و سياسي روسيه به آنها داده ميشد که سياست حزب توده را چگونه به پيش به ببرند، از کلمه «رفقا» استفاده ميکردهاند. مثلا" وقتي يکي از اعضاي کميته مرکزي ميگفت: اين نظر «رفقا» است. همه ميدانستند که اين نظر روسيه است و بايد به پذيرند و سکوت اختيار کنند.
(3): ايدههايي که واقعيتها را وارونه جلوه ميدهد؛ مانند ايدههاي هگل که به وسيلهي مارکس، سر و ته گردانيده شد و روي پا قرار گرفت. ايدهئولوژي يعني مجموعه عقايدي که واقعيتهاي زندهگي اجتماعي، سياسي، و اقتصادي را سر و ته ميکنند ايدئولوژي ناميده ميشود. انگلس مينويسد: «در اينکه ايدهئولوژي حاصل فراشدي آگاهانه نزد متفکر است ترديدي نيست. اما اين فراشد همراه با آگاهي کاذب است.» اين تعريف انگلس نقطهي آغاز بررسي مسئله ايدهئولوژي است. ايدهئولوژي پيش از هر چيز به معناي آگاهي کاذبي است که تطابقي با واقعيت ندارد، آگاهي کاذبي که نميتواند واقعيت را به شيوهي درستي کشف و بيان کند.( فرانتس ياکوبوفسکي: ايدهئولوژي و روبنا در ماترياليسم تاريخي ص123 )
(4): - لنين کمي پيشتر از مارس 1915، [اوضاع آن موقع مخالفت با جنگ بود.] در قطعهي معروفي از مقالهي «شعار ايالات متحده اروپا» که بعدها در دعواي «سوسياليسم در يک کشور» نيز نقش خاصي داشت، وضعي را که با پيروزي انقلاب پرولتاريايي فقط در يک کشور سرمايهداري ممکن است پيش بيايد به طور کلي پيشبيني کرده بود:
«ناموزوني رشد اقتصادي و سياسي يکي از قوانين بلاشرط سرمايهداري است. پس نتيجه ميشود که پيروزي سوسياليسم در ابتدا در چند کشور سرمايهداري ميسر است، يا حتا در يک کشور سرمايهداري جداگانه. پرولتارياي پيروز اين کشور که اموال سرمايهداران را مصادره کرده و توليد سوسياليستي خود را سازمان داده است، بر ضد باقي جهان سرمايهداري بر ميخيزد و طبقات ستمکش کشورهاي ديگر را به سوي خود جلب ميکند، و آنها را به شورش بر ضد سرمايهداران بر ميانگيزد، و در صورت لزوم با نيروي مسلح بر ضد طبقات استثمارگر و دولتهاي آنها ظاهر ميشود.» (اي.اچ.کار: تاريخ روسيه شوروي:جلد سوم: ص 673)
(5): اصطلاح استالينيسم شامل نظريه، فاکت و وقايع دوران سوسياليسم در يک کشور، اردوگاه به جاي انترناسيوناليسم، جنگ کبير ميهني، اردوگاه کار اجباري، دادگاههاي مخوف، شخصيتپرستي، و ناسيوناليسم روس به جاي سوسياليسم، اصطلاح «مارکسيسم لنينيسم»، حذف شوراهاي کارگران و ... را در بر ميگيرد.(محمد قراگوزلو: با تغییراتی)
ادامه دارد