|
||
انحلال طلبی! به کجا چنین شتابان!(تجربه حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه)عباس منصورانMay 18, 2020 لنین مینویسد: «ما در محیط دیگری با همان مبارزه جناح اپورتونیستی علیه جناح انقلابی حزب در مسأله سازمانی و همان تصادم مختاریت علیه مرکزیت، دمکراتیسم علیه «دیوانسالاری» و تمایل به تضعیف سختگیری و انضباط در سازمان علیه تمایل به تشدید آن ...روبه رو هستیم...»(۱) انحلال طلبی! به کجا چنین شتابان! انحلالطلبی در سازمان سیاسی و سراسری طبقه کارگر، خواسته و یا نا «ناخواسته» تلاشی است تا به هر وسیله، آن سازمان سیاسی را به فروپاشی ساختاری و برنامهای و استراتژی بکشاند. تجربهی روسیه و سازماندهی حزب سیاسی کارگری در آخرین سالهای ۱۸۹۰ با طبقه کارگر، هرچند کم شمار و کمتوان،و در ایران سال ۱۹۲۰ اما دینامیسم کارگری-سراسری و سیاسی بودن آنها، دارای پیام طبقاتی، پیام سازش ناپذیریِ طبقه در برابر طبقه است. حزب کمونیست، دارای این پیام است که حکومت سرمایهداری و کل مناسبات را در گسترهی سراسری و مناسباتی هدف قرار داده و دارای این استراتژی است که سازش و مماشات و چانه زنی در سر ندارد. سازمان سیاسی کارگری، دارای این پیام است که کارگران و تمامی لایههای زیر ستم را نمایندگی میکند و انقلاب را پیشاهنگ است، دارای این پیام است که رهایی تمامی جنبشها و مطالبات اجتماعی از زنان گرفته تا خلقهای زیر ستم را در گرو رهایی طبقهکارگر و منوط به رفع و دفع مناسبات استثماری میشناسد. جدال و اختلاف بلشویکها و منشویکها یا به بیانی کمونیستها و رفرمیستها بر این محور بود. در آخرین سال های ۱۹۰۰ حزب بلشویک از همان کنگره دوم و در واقع کنگره مؤسس خود، با انحلال طلبانی دست بهگریبان بود که شعار «حزب آشکار» میدادند و بهانهاشان نیز این بود که حزب با تودهها و بدنهی سراسر ارتباطی ندارد. انحلالطلبان منشویک میگفتند: «چیزی وجود ندارد که منحل شود.»(۲) میگفتند حزبی وجود ندارد و احیای آن یک تخیل مضر است، این گفتار صریح و روشن. روی برتافتن عیان و آشکار از حزب.» (۳) و انقلاب کارگری بود. اما گروهبندی و گرایشهای محلگرا و منطقهای [لوکالیست] برای گرایش انحلال طلبی زیر هر پوششی، تهی ساختن حزب و سازمانهای انقلابی کارگران و تهی دستان از گوهر و پویندگی انقلابی حزب سیاسی بوده و هست. انکار برنامه و استراتژی انقلابی، تاکتیکها و شاخصها و راهکارهای حزبی، انکار اتحادها و اتحادعملها با گرایشهای رادیکال و همگرا و انقلابی، جانشین کردن محلیگرایی به جای سراسریگرایی، انکار انترناسیونالیسم و همبستگی طبقاتی کارگران است. تبلیغ و سرسختی نقشهمندانه در همکاری با گرایشهای ضد حزبی و ضد کارگری، همراستا با ناسیونال- رفرمیستها، یعنی در تحلیل نهایی برای همکاری احزاب بورژوایی، بازگذاردن باب سازش، به هر بها، طفره رفتن و انکار اختلاف سیاسی با استراتژی طبقه کارگر، یعنی حاکمیت شوراهای انقلابی و خودگردانی در برابر قدرت به دست احزاب و پارلمانتاریسم. به یاد آوریم که در آن برهه در روسیه هنوز «دوما» یا پارلمان حکومتی، شماری از اعضا حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه را اجازه ورود داده بود. در آن برهه،حکومت مرکزی (تزاریسم) به مخالفین خود بنا به شرایط،فرصت داده بود تا به پارلمان دلخوش کنند و امتیازی بدهند و امتیازی بستانند. تبدیل سازمان رادیکال سراسری سیاسی به حزبی پارلمان و آشکار، خواهی نخواهی چیزی جز تبدیل شدن به ابزار منطقهای و ضمیمه حاکمیت مرکزی، با دیگر احزاب ضدکارگری با بهانههای مختلف نرد اتحاد و همکاری و ائتلاف با احزاب در مرکزی و جبههای میبست و در عمل تبدیل شدن به پلیس محلی و دستگاه سرکوب برای حفظ امنیت و در صورت سرپیچی از مرکز، قربانی و به قربانگاه بردن تودههای مردم و کارگران در بر نداشت. منشویکها و اس آرها یعنی سوسیالیست رولوسیونرها )انقلاب) با آن همه ادعا و پیشینه، با برکناری تزار در سال ۱۹۱۷ دولت موقت را به رهبری کرنسکی کارگزار باشند. به سرکوب طبقه کارگر و حزب کمونیست پرداختند و ضدانقلاب شدند و سرانجام با انقلاب کارگری به موزه تاریخ پیوستند. کروپسکایا، همراه و همرزم انقلابی لنین در کتاب «یادها» از آن برهه یاد میکند که تکیه بلشویکها بر کارگرانی بود که پراودا (ارگان بلشویکها) میخواندند و هرچند در روسیه کم شمار اما بیانگر یک پیشتاز انقلابی و انترناسیونالیستی در برابر وزنهی بیشتر نیروهای غیرکارگری بودند. کروپسکایا با گفتاوردی از لنین میافزاید: «با این بخش است که ما باید کار کنیم. هدف از وحدت آناست که ما بادی در برابر سوسیال شوونیستها دفاع کنیم. فقط در طول این خط است که جنبش طبقه کارگر در روسیه میتواند به سوی انقلاب سوسیالیستی و نه به طرف لیبرالیسم ناسیونالیستی از نوع ”اروپایی” آن حرکت کند.»(۴) منشویکهای روسی در آن زمان این شهامت و منش متناسب با بورژوازی «متمدن» اروپایی را داشتند که دیدگاههای خود را زیاد لاپوشانی نکنند. به رسمیت نشناختن اساسنامه و ارگانهای حزبی مانند کمیسیونهای سازمانی، کمیته مرکزی، مالی، ارگان سیاسی، عضوگیریها (کئوپوتاسیون) و... از جمله مهمترین ابزارهای انحلال طلبان بودند که مورد هجوم و اشغال انجلالطلبان درآمده بود. ساختار سازمانی حزب از شورای مرکزی (نمایندگان کمیته مرکزی و ارگان مرکزی)، کمیته مرکزی، ارگان مرکزی (ایسکراء) و کمیتههای منطقهای ساختار یافته بود. انحلال طلبی، یعنی تسلیم حزب و خلع سلاح کارگران به دشمن، روزی زیر نام «حزب آشکار» و روزی زیر نام «همکاری» با نیروهای طبقات دیگر، که انحلال و ادغام حزب سیاسی کارگران را در پیدارد . برای پیبردن به ماهیت طبقاتی گرایش راست یا فراکسیون اپورتونیست حزب، باید به مفهوم طبقاتی آن و نه به ادعاها و توجیههاتی که در ذهنها، به گیج سری، ابهام، دلسردی و بهت زدگی، تردید و دودلی، شورمردگی و... میانجامند متمرکز شد و توجه کرد. این یک هرج و مرج طلبی و تلاش برای پوشاندن ماهیت طبقاتی اختلافهای ریشهای بود. کمونیستهای همراه با لنین چنین گرایشی را «انحراف از مارکسیسم به وسیلهی ضدانقلاب بورژایی به وسیله نفوذ بورژوازی در صفوف پرولتاریا»(۵) مینامند. تمام تلاش انحلال طلبان این بوده که کارگران و حتی اعضاء حزب آگاهی روشن و دید درستی از مسائل مورد اختلاف و دیدگاهها نداشته باشند. بدون بررسی دقیق اختلافها، نمیتوان یک کمونیست و یک کارگر مسلح به آگاهی طبقاتی بود. کارگر و عضو حزب و یا هر انسان آزادهای که بخواهد به گونهای مستقل در سرنوشت خویش دخالتگر و شریک باشد، باید در دیالوگها، بحث و جدلها و اختلافها ۱- آگاهی داشته باشد و ۲- دخالتگرانه در سوخت و سازها، فعالانه شرکت جوید. تمام تلاش انحلال طلبان، بی خبرنگهداشتن افکار درونی و بیرونی از این کارزار طبقاتی بوده است. کارگران باید سندها، گزارشها، روابط با نیروها، نشستها و سوخت و ساز و اظهارنظرها و اعمال هریک از ارگان های رهبری و حزبی را بدانند تا قادر باشند با آگاهی و استقلال به داوری بپردازند و حقیقت را دریابند. این پروسه را در حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه در دوگرایش انحلال طلبانه منشویک و بلشویکهای کمونیست، جاری و پیوسته، بازتولید داشته است. تجربه منشویسم و بلشویسم، آزمون و سند تاریخی ارزنده است که باید همانند آموزههایی برای آگاهی تاریخی و طبقاتی جنبش کارگری و سوسیالیستی در برابر چشم داشته باشیم. برای پرهیز از تکرار تراژیک و کمیک اینتاریخ و پرهیز از بازتولید انحلالطلبی، تنها آگاهی تاریخی و طبقاتی کمونیستی است که از آسیبهای پاتولوژیک (بیماریزا)، ایمنمان میدارد. هرنوع بی تفاوتی و کماهمیت دانستن خطر انحلال طلبی و اپورتونیسم، به قربانگاه بردن یک انقلاب، یک جامعه، یک قاره و در گسترهی انترناسیونالیستی، مستقیم و غیرمستقیم پرولتاریای جهانی است. همانگونه که در حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه از همان کنگره دوم، پیوند انحلال طلبان با اساسنامه آئین نامه حزب، خودنمایی کرد، اختلافهای تشکیلاتی (سازمانی) را باید زیر ذرهبین گذاشت. اپورتونیسم انحلال طلب، با انکار برنامه، استراتژی و تاکتیکها تا سال ۱۹۱۲ و انشعاب نهایی، از هر تلاشی برای انحلال کمونیسم در حزب کمونیست و تبدیل آن به شیر بی یال دم و بی خطری برای بورژوازی هیچگاه درنگ نکرد. این گرایش بورژوایی، پیوسته با اپورتونیسم پیوند ایدئولوژیک داشته و دارد. اپورتونیستها اما بنا به آزمون روسیه ۱۹۰۳ تا ۱۹۱۲، حزب را انکار نمیکنند و یکباره آنرا منحل نمیسازند و اما سرانجام و پی آمد تلاشهایشان انحلال حزب و بی رنگ ساختن و حذف کمونیسم یعنی شرط رهایی طقه کارگر از حزب کمونیست کارگران است. آنها پیوسته طفره میرفتند و حتی در حرف و به ظاهر، قرارها و مصوبات کنگرهها و نشستهای حزبی را تایید میکردند و به بیانیههای سیاسی و برنامهها، نیز رای میدادند، اما، دیدگاه و بینش سیاسی خود را برای کارگران و بیرون از حزب، به شیوه اپورتونیستی بیان و توجیه میکردند. آنان کودکانه، گفتاوردهای مارکس و انگلس را دستکاری میکردند. آنان موذیانه، بیانهای فلسفی را دستکاری کرده و با دستبردهای آشکار، آنها را از ماهیت انقلابی و دیالکتیکی خود، تهی ساخته و میسازند. مارکس در کنگره انترناسیونالیسم اول، «رهایی طبقه کارگر را به دست خود طبقه کارگر» آگاه و سازمانیافته اعلام میکند. اپورتونیستها و آشتی ورزانِ طبقات آشتی ناپذیر، رهایی طبقه کارگر و جامعه را در گرو اتحاد و همراهی با «طبقه متوسط» و لیبرالها تبلیغ میکنند. اینان بیان مارکس که طبقه کارگر برای خود رهایی که: «باید از یک طبقه درون خود به طبقهای برای خود دگرگون شود» را اینگونه مورد دستبرد قرار میدهند که «طبقه کارگر باید از طبقه درون خود به طبقهای برای جنبشهای اجتماعی» و «مطالبات اجتماعی» یعنی پوپولیسم درآید. هدف آنان از این درهم ریزی طبقات، اخلال در استقلال طبقاتی کارگران است. این همان عین انحلال طلبی، یعنی ادغام و انحلال طبقه کارگر و استراتژی انقلابی درون لایهها و طبقات غیرکارگری (ناسیونالیستی، خردهبورژوایی، بورژوایی و...). تفاوت منشویک با بازتولیدها و اختلاف بعدی پیوستهگان (ضمائم) بورژوازی در درازای تاریخ این بود که دستکم این اعتماد به نفس و صداقت را داشتند که با شهامت، دیدگاه خود را در بیرون و برای اعضا آشکار سازند. انحلالطلبان منشویک میگفتند: «چیزی وجود ندارد که منحل شود..»(۶) انحلال طلبان منشویک در سال های ۱۹۰۸ خواهان حزب آشکار بودند و این را بدون لاپوشانی بیان میکردند. و در برابر آنها، بلشویکها در پروادا و دیگر ارگانهای حزبی نه تنها برای کارگران و اعضا حزب در روسیه، بلکه برای تمامی افکار عمومی در جهان به نقد دیدگاههای آلوده و انحرافی انحلال طلبان میپرداختند. اما باید اشاره کرد که، هر دو سوی این قطب بندی، هراسی از آن نداشتند که دیدگاههای خود به آشکارا بیان کنند یا به تهدید مخالفین خود بپردازند آنان هیچگاه هراسی نداشتند که دیدگاههای سیاسی و تبیینهای نظری خویش را در ارگانهای حزبی، علنی و آشکار به داوری و آگاهی دیگران بگذارند. به ویژه کمونیستها چیزی برای پنهان ساختن از چشم کارگران و تودهها نداشته و ندارند. دست برداشتن از فعالیتهای مخفی، رادیکال، مرحله بندی انقلاب، مسالمت جویی و باب مذاکره، به انفعال کشانیدن و زمینگیر ساختن فعالین و پیوستهگان به مبارزه، الگوی اپوتونیستها و ویژهی منشویکهای سال های ۱۹۰۸روسیه بود. این نگرش بیش از ۱۱۰ سال، خواهان منطقهای کردن حزب کمونیست (بوند و رابوچی یوژنی و...) در سطح پذیرش احزاب بورژوایی و منطقهای و نیز در تلاش برای ورود به همکاری و دوستی با لیبرالها بودند، برای همگراسازی، برخی ارگانهای حزبی و مبارزاتی کارگران را منحل میخواستند! در اینجاست که انحلال طلبان، رفرمیسم را مرکز نگرش خود قرار داده و رفرم را هدف نهایی خویش قرار میدادند. این همان چیزی است که بورژوازی منطقهای و سرمایه جهانی مشتاق و مشوق آن هستند. به بیان لنینی «تنها احمقها خواهند کوشید گفتار انحلال طلبان را با انگیزههای آنان مقایسه کنند، گفتار آنان را باید با اعمال و موضع عینی بورژوازی لیبرال مقایسه کرد.»(۷) آشکارسازی اختلافها در ۵ دسامبر۱۹۱۰، بلشویکها که همیشه در اقلیت بودند درخواست کمیسیون وحدت کردند و خواستند که با تشکیل مجمع عمومی تا ۶ ماه دیگر (سال ۱۹۱۱) انحلال طلبان را به آشکارسازی اختلافها همراه سازند. منشویکها، مانع برگزاری این نشست شدند. از ژانویه ۱۹۱۰ تا ژوئن ۱۹۱۱، انحلال طلبان اکثریت داشتند و سازشکاران در درون و خارج روسیه، پیوسته از انحلال طلبان پشتیبانی میکردند. منابع مالی، اعزام نمایندگان، کمیته مرکزی و... در دست انحلال طلبان بود. در نوامبر۱۹۱۰ کمیسیون سازماندهی برای جلوگیری از انحلال و انشعاب تلاش ورزید. بلشویکها سرانجام در سال ۱۹۱۲ با ۹ سال دیرکردِ بسیار قابل انتقاد، بدون منتظر ماندن و چانه زنی با منشویکها و ...، بر اساس استراتژی و آئین نامهی حزب، عمل کردند. بلشویک اختلافها را بیش از پیش به صورت شفاف آشکار ساختند و جدایی از اپورتونیست را گزینهای انقلابی اعلام کردند. راستهای حزبی، راه دوم را بر گزیدند و آن «دعوت» از کسانیکه با خود همراستا میدیدند و همان اعضایی که در ماده نخست کنگره مؤسس سال ۱۹۰۳ در کنگره دوم، برای چنین روزهای تاریخساز و سرنوشت سازی، عضوگیری کرده بودند. به بیان لنین «راه دوم، جز دسیسهی توخالی و نکبت بار چیز دیگری نبود».
تفاوتهای دو قطب به بیان لنین «بورژوازی به پرولتاریا میگوید: انقلاب ما انقلاب همگانی است [مطالبات اجتماعی!]. به این جهت تو به مثابهی یک طبقه خاص باید به مبارزهی طبقاتی خود اکتفا کنی،باید با نام «عقل سلیم» عمدهی توجه خود را به اتحادیههای حرفهای و علنی نمودن آنان معطوف داری، باید همانا این اتحادیههای حرفهای را «مهمترین مبنای تربیت خود» محسوب داری، ... باید رفتارهایت در مورد قطعنامههایی که «نسبت به لیبرالها حسن نظر بیشتری دارد» [مخالف استراتژی حزب- از نگارنده] با احتیاط باشد، باید رهبرانی را ترجیح دهی که میخواهند «رهبران عملی جنبش سیاسی واقعاً موجود طبقه کارگر باشند»(۸) در برابر آنها، بلشویکها طبقه کارگر را به رهبری انقلاب فرا میخواندند، نسبت به لیبرالها و همکاری با حزبهای غیرکارگری نه تنها حسن نظر نداشتند، بلکه همیشه به دیدهی تردید و بهسان دشمنان طبقه کارگر میدیدند، رهبرانی سازشکار و سانتریست و اپورتونیست را نمیخواستند، خواهان مبارزینی رادیکال، رزمنده با پرنسیپ و الگووارههایی بودند که مورد اعتماد، شجاع و آگاه، جانبرکف، آرمانخواه و شایستهی نام کمونیست باشند و طبقهی کارگرانی را آگاهی بخشند تا به وظایف انقلابی سوسیالیستی و آماده سازی خود برای تشکیل ارتش انقلابی و حکومت انقلابی و خودمدیریت شورایی و قادر به تحقق سوسیالیسم باشند. انحلالطلبی منشویکها، به معنای دقیق کلمه از نظر ایدئولوژیک، به معنای نفی مبارزه طبقاتی انقلابی کارگران سوسیالیست و در بنیاد، انکار هژمونی طبقه کارگر در انقلابِ پیشِ روی بود. تکیه قطب راست حزبی، تکیه بر خردهبورواژی شهری و دهقانی و وزنه و تسلیم طلبی و خم شدن در برابر شمار سنگین این لایههای اجتماعی بود. لنین، تکیه برخردهبورژوازی و وزنه این لایهها را از جمله خودویژگیهای انقلاب بورژوایی میشمارد و مینویسد: «در دوره انقلاب بورژوایی، حزب پرولتری مجبور میشود پیروان همراهی از خردهبورژوازی و... داشته باشد که دارای کمترین توان در جذب و هضم تئوری و تاکتیک پرولتری، کمترین توان در حفظ خود به وقت فروپاشی هستند و از بیشترین تمایل در جذب اپورتونیسم افراطی برخوردارند. از هم پاشیدگی آغاز شده است-انبوه روشنفکران و نویسندگان منشویک حقیقتاً مبدل به لیبرال شدهاند....»(۹) لنین این همسفران فروپاشیده را نه تنها در قطب راست میشناسد، بلکه در میان بلشویکها هم میبیند. لنین در تبیین خویش از ماهیت قطب راست و انحلال طلب حزب، میافزاید: «هیچ بخش قابل ملاحظهای از یک حزب تودهای کارگران در دوران انقلاب بورژوایی نمیتواند و امری است طبیعی که نتواند، از جلب شماری از «همسفران» رنگارنگ اجتناب کند.» در اینجا، در روسیه نیز، سخن از افراد و عناصر نیست، بلکه سخن از یک گرایش سیاسی است. بلشویکها با تمامی تلاش کوشیدند تا به یک «انشعاب زودرس» متهم نشوند. بلشویکها ۱۸ ماه دیگر صبر کردند، نوشتند و به روشنگری پرداختند و نشان دادند که بریدن از یک جناح، بریدن از حزب و سازمانهای منطقهای و ارگانهای آن نیست. برای کمونیستها، رهبری حزب و برنامه استراتژی کارگران برای انقلاب هدف بودند و حزب ابزاری برای رسیدن به هدف استراتژیک، اما نه با هر وسیله. این اپورتونیستها بودند که در پی فرصت مناسب، از هر وسیلهی غیراصولی برای رسیدن به اهداف خود، استفاده میکردند. بلشویکهای کمونیست، بهسان رزمندگان پیشاهنگ طبقه کارگر، نیز وظیفه داشتند و میبایستی حزب و ارگانهای حزب را بهسان سنگرهای کارگران زا هر آلودگی و گزندی پاکیزه میداشتند. حزب باید از دستبرد انحلال طلبان نگهبانی میشد. آنان باید مسیر خود را میشناختند و دودلی و تردید را رها میکردند، در همانحال، میبایستی در برابر مخالفین در صفوف خود و نیز ترغیب متزلزلها وقت خود را تلف نمیکردند. زیرا تفاوت کمونیستها با دیگر سازمان های کارگری،پیشاهنگی آنان است که دورنما را زودتر میبینند و همانند رشتههای عصبی، پیامرسان کنشهای و واکنشهای پیرامون و پدیدها و نیروهای بیرون و درون به مغز، برای ارزیابی و تجزیه، تحلیل، درک و فهم هستند...
زیر نویسها ۱) یک گام به پیش دوگام به پس، بحران در حزب ما، صص ۸۱-۵۸۰، ۴۳۰ مجموعه آثار، جلد اول، ترجمه پورهرمزان، ویرایش عزیزاله علیزاده،چاپ اول، تهران ۱۳۸۴، نشر فردوس. ۲) لنین، مسائل مورد مشاجره حزب آشکار و مارکسیستها ص ۶۳۹، مجموعه آثار، جلد اول، ترجمه پورهرمزان، ویرایش عزیزاله علیزاده، چاپ اول، تهران ۱۳۸۴، نشر فردوس. ۳) همان بالا. ۴) لنین، مجموعه آثار، مجلد ۲۱، صص ۵۴-۱۵۳،گفتاورد از کروپسکایا، یادها،ص ۳۰۴، ترجمه ز-اسعد، چاپ دوم ۱۳۶۱، نشر پژواک، تهران. ۵) لنین، دوتاکتیک سوسیال دمکراسی در انقلاب دمکراتیک، صص ۵-۹۰۴ ۶) لنین، یک گام بهپیش، دو گام به پس، صص۳۱-۴۳۰ مجموعه آثار، جلد اول، ترجمه پورهرمزان، ویرایش عزیزاله علیزاده، چاپ اول، تهران ۱۳۸۴، نشر فردوس. ۷) لنین، نوشتار سوم، برگردان فارسی سایت www.k-e.com/HTML/Lenin.htm ۸) لنین، همان نوشتار برگردان فارسی سایتwww.k-e.com/HTML/Lenin.htm ۹) همان منبع ۷.
|
||
مطالب مرتبط |
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |