سوسيال رفرميسم در برابر سوسیالیسم (١)
عباس منصوران
February 24, 2020سوسيال رفرميسم در برابر سوسیالیسم (١)
از نخستين سالهای نيمه دوم سدهی19 م هنگاميکه فلسفه انقلابی کارگران- به سان دانشی رهایی بخش و در نگرش به تکامل، توضيح و تفسير علمی و تغيير جهان در برهه ای که لازم بود کشف شد، تمامی جهان بينیها و فلسفههای موجود به سبب درماندگی و ناخوانایی ها، از برون، میدان مبارزه و چالش تئوریک علیه این دانش نوین را به ناچار ترک کردند و به درون آمدند یا در درون پرورش یافتند. فلسفه نوین ماتریالیسم دیالکتیک، نقطه برخورد و محور تمامی آن خميرمايه و رویکردهای علمی دانش فلسفی انديشمندان جهان بشريت از آغاز تا زمانهی خود بود. این دانش میبايست در یک دوران مادی معین، پرتو افکن گردد. اين برای نخستين بار در تاريخ بود که دانشی فراگير، در يک دگرگونی بالنده و انقلابی جامعهی بشری، يعنی پيچيده ترين و متکامل ترين پديدههایجهان (جامعه)، وظيفهی تبيين علمی هستی و تغيير شرايط را در رهبری و پتانسیل خويش اعلام میکرد. برخلاف ماترياليسم ذهنی گذشته، که جامعه بورژوايی را موضوع خود میدانست، موضوع اين ماترياليسم عملی (پراتيک)، انسانِ اجتماعی بود. رهايی انسانها از بند و زنجير نيروهای بازدارنده و واپسگرای اجتماعی و طبيعی و رشد و تکامل نيروهای مولده، به عنوان انقلابیترين و پرجنبشترين عنصر توليد، در خدمت انسان، در تاريخ به عهدهی کمونیسم قرار گرفته بود.
اين فلسفه در تفاوت با علوم طبيعی با هستی و ارزش انسان ها و زندگی سر و کار دارد. قوانين ماترياليسم کمونیستی، برای شناخت واقعيت ها، با تجريد و سرشت آنها، اعتبار و روابط هر پديده و مفهومی را که با علوم طبيعی و دانش قابل تأئيد است، تبيين کرده و از اين رو، برای دست یابی به حقیقت، پراتیک و رویکرد دارد. تفاوت اين فلسفه با ديگر فلسفهها نيز در اين است که تحقق خود را به دست نيروي مادیِ یگانه ای بنام پرولتاريا میجويد و در نفی مناسبات طبقاتی پایه گرفته از مالکیت خصوصی و اين نيز بر پراتيک بودن اين دانش (ماترياليسم عملی) گواهی دارد. پرولتاريا برای تحقق اين فلسفه بايد از خويش گذر کند. يا به بیان ديگر، حقیقت یابی فلسفه ماترياليسم ديالکتيک، با نفی ديالکتيکی پرولتاريا به دست خويش ممکن می گردد که رهایی اش در گرو نفی مالکیت خصوصی و برقراری مالکیت اشتراکی و حیات و رهبری جمعی است. اين است مهمترين خصلت و ويژگی اين فلسفه نوین و انسانی.
انديشمندان اين فلسفه بويژه مارکس و انگلس، به سان نخستين فيلسوفانی که به جمعبندی و کشف ماترياليسم تاريخی رسیدند، دریافتند که انسان ها در توليد اجتماعی زندگی خود، وارد روابط معين و ضروری و مستقل از اراده خويش می شوند. بنا به اين برداشت مادی از تاريخ (ماتریالیسم تاریخی) روابط توليدی، درحوزه و چارچوب تکامل نيروهای مولده، همپوشان بوده و مجموعهی اين دو ماديت موازی و همخوان باهم است که بنياد اجتماعی-اقتصادی يک جامعه سازمان می يابد و بر اين مبناست که ساختار سياسی و حقوقی آن جامعه سوخت و ساز میيابد. گويی تاريخ، جمعبندی اين برداشت و رهایی ماترياليسم از تار و پوسته های ايده آلیستی، به عهده مارکس و انگلس گذارده بود. به یاری مارکس و انگلس کشف شد که هستی انسانها نه بوسيله ذهن آنان، بلکه برعکس، اين هستی اجتماعی انسانهاست که بیانگر ذهن آنهاست. این دریافت اعلام کرد که: در يک جامعهی طبقاتی، دو وجه نيروهای مولده و مناسبات توليدی در شرايط تاريخی ویژه ای، به بارنشسته و در تکاملی زاينده، سرانجام به نقطهای فرا می رويند که وحدت و سازشآنها ناشدنی بوده و به تضادی آشتی ناپذیر می رسند. به بیان دیگر، روابط توليدی و مناسبات مالکيت، سد کنندهی تکامل نيروهای مولده گرديده و دوران انقلاب اجتماعی فرا میرسد. اين کشف انقلابی، فرمان نهايی تاريخ را به آخرين طبقهی استثمارگر ابلاغ شد که: دوران فرمانروایی اش پایان یافته است. بنا به اين قانون:
"هيچ رژيم اجتماعی پيش از آنکه کليه نيروهای توليد- که او بر آنها راه می گشايد- تکامل يابند از ميان نمیرود و روابط توليد نوين و عالیتر هرگز پيش از آنکه شرايط مادی وجود آنها در بطن خود جامعهی کهن پخته نشود به ميان نمی آيند. از اين جهت بشريت فقط مسائلی در برابرخويش مینهد که بر حل آنها قادر است. زيرا اگر از نزديک بنگريم، پيوسته چنان است که خود مسئله، فقط هنگامی بروز می کند که ديگر شرايط مادی حل آن، فراهم شده باشد و يا دستکم در جريان فراهم شدن است. " (۱)
از اينروی، شرايط مادی برای حل تناقضات و تضادهای آنتاگونيستی (آشتی ناپذير) بين روابط توليد و نيروهای مولده، هنگامی فرامی رسدکه تضادها به درجهی حاد رسيده و راه رشد و تکامل نيروهای مولده بسته شود. برای رهانيدن نيروهای مولده از اين بن بست، راهی جز تغيير شالودهی اقتصادی و مناسبات بازدارنده و به پيروی از آن، روبنای مربوطه و بطور کلی تمامی اشکال رنگارنگ ايدئولوژيک-سياسی، فرهنگی، حقوقی، دولتی و غيره باقی نمیماند. به این گونه، جهان بينی انقلابی، به عنوان علم و دانش شرايط رهايی پرولتاريا، در اين تکاملی تاريخی در جامعه کشف شد. اين فلسفه، سلاح مادی خويش را در نیروی مادی می جست که دارای ويژگی تاريخی و منحصر به فردی بود، يعنی طبقهای که می بايست خود را نفی کند و فلسفه را به حقیقت برساند. اين طبقه می بايست، دارای چنان سرشتی باشدکه با سرنگونی طبقه حاکم و نفی قدرت سياسی استثمارگران، هيچ فردی را مورد بهره کشی قرار ندهد و به برابری و بالندگی انسان و رهایی طبیعت از استثمار برساند. پس، فلسفه ماترياليستی طبقه کارگر را يافت. اين طبقه، سلاح معنوی خويش را در اين فلسفه یافت. اين فلسفه به گفته مارکس تنها از آن جهت درست نبود که از آنِ طبقهی بالنده بود، بلکه چون بالنده بود به پرولتاريا تعلق می يافت. بنا به اين منطق، کمونيسم سلاح مادی طبقهای گرديد تا تمامی ستمکشان را به دست خود آنان از بند بهره کشی رهايی داده و تنها اين طبقه است که قادر به پايان دهیِ حکومت و نظام طبقاتی و محو طبقات می باشد.
بازتولید رفرمیسم و اپورتونیسم درون سازمان های کمونیستی
شناخت کمونيستی در تکامل و دگرگونی و واکنشها، بابرخورداری از نيروی مادیجامعهی نوين، توانمند و سازنده، آنچنان در پهنهی دنيای انسانها، حاکميت يافت که نيروهای واپسگرا، نگهبانان و کارگزاران ستم طبقاتی و نمايندگان ايدئولوژيک و سياسی بهره کشان، به قصد تخريب از درون، مناسب ترين و آسانترين راه را آراستن و پنهان سازی خويش در پوشش"سوسياليسم"يافتند. هدف آنان بقای سلطه ی انگلی مناسبات طبقاتی و سلطه و کشش ها و کیشِ خویش بود. از ديگر سوی، جذابیت و کشش سوسیالیسم در نبردهای رو به گسترش و سرانجام دهندهی تضادهای طبقاتی بويژه در کارزار برآمدِ مبارزات طبقاتی، شرکت بسياری از ديگر لایه ها و طبقات جامعه- جدا از پرولتاريا- را به خويش فراخوانده و آنان به سهم خويش و بنا بر وابستگی ها و دلبستگیهای طبقاتی خود، در پراتيک و پروسهای به آن وابستگی های پيشين باز گرديده و تقويتشان بخشیده و می بخشند. تاريخ پيدايش سوسیالیسم، "دورينگها"، "برنشتينها"، "کائوتسکیها" در ایران «توده ایسم» و… را به تجربه دارند.
تاريخ مبارزات طبقاتی گواه بسیار گویایی است و نمونه ها و تجربيات بسياری را شاهد می آوردکه چگونه روشنفکران طبقات و لایه های غير کارگری با پوشش سوسیالیستی و در گفتار با مانيفست و منشور کمونيستی و سوسياليستی، اما درعمل ضد کمونیسم، پديدار گرديدهاند. کمونیيسم اما، بررسی تاريخ واقعی آنها و پراتيکشان را ملاک و معيار شناخت میشناسد و نه آنچه که آنها در بارهی خويش می گويند و می نويسند. کمونيسم برای پی بردن به ماهيت مبارزه حزبی و بجای پرداختن به آنچه افراد و احزاب در باره خود میگويند و عبارت پردازی می کنند، به تاريخ واقعی و پراتيک آنان می پردازد. از آنجا که معیار شناخت، پراتیک افراد است، بايد موضع گيری ها و خم شدن و گرایش آنان را در آن هنگام که منافع طبقاتی گروهبندیهای اجتماعی به ميان میآيد، مورد داوری قرار داد و آن را ملاک وابستگی و خواستگاه و ماهيت طبقاتی گروهبندی های طبقاتی- سياسی آنان دانست. بويژه، ماهيتها، در هنگامی که تضادهای طبقاتی شدت میگيرند و در برابر هم صف آرايی و ریل عوض می کنند و سمت و سامانه می گیرند و کارزار صف آرایی اوج می گیرد تا از منافع طبقاتی خويش دفاع کنند و سهم طبقاتی خود را قراول باشند، نمايان میشوند. نمونهی انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، قیام بهمن 1357 در ایران و از دیماه 1396 تا کنون در ایران که رفرميست ها ناچار گرديدند درون سوسیالسم و با شعار «عدالت احتماعی» گردآيند، از جمله چنين شواهد آشکار تاريخی می باشند. در اين رويدادها، سوسياليسم پوششی شد که بخش های گوناگون در آن مأوا گيرند. توده ایسم در ایران و حتی گرایش ها، عناصر و محافل گوناگون درون سازمان ها و احزاب کمونیستی و سوسیالیستی و رادیکال نیز نمونه هایی از این تاریخ و رویکرد هستند. حزب (لیگ کمونیست) و سپس سوسیالیست آلمان به رهبری مارکس و انگلس در آلمان که باز سال 1900 به ویژه به رهبری برنشیتن و کائوتسکی ها گرایید و سوسیال دمکراسی و رویزیونیسم را حاکم گردانید تا بیمه گرحکومت سرمایه باشد، در ادامه، روزالوکزامبورگ ها و لیبکنشت ها و هزاران کارگر و کمونیست را تیرباران کردند،و انقلاب کارگری در اتحاد شوروی 1919 در روسیه و شوراهای انقلابی در آلمان را در هم شکستند. از همان سال های 1924 به بعد، رویزیونیسم درون حزب کمونیست روسیه و رهبری لنین و کولنتای ها را درنوردید و استالین، خروشچف ها، گورباچف، یلتسین، و پوتین و دوگین را بازآفرید و حزب کمونیست چین به رهبری مائو تسه دونگ که اینک با نام کمونیسم و پرچم سرخ، همانند اژدهایی ویرانگر، جهان را به اشغال آورده و حزب کمونیست ایران به رهبری سلطانزاده ها را نیز در هم شکست. گرایش رفرمیستی حزب کمونیست به رهبری سلطانزاده ها پس از کشتار و زندان های رضا شاهی، به حزب توده انجامید که در کنار جنایتکارترین حاکمیت های مذهبی-فاشیستی تاریخ قرار گرفت و «چریک های فدایی خلق ایران» که اکثریت را درون خود بازتولید کرد تا «نگهدار» های برخوردار از حزب توده و روسیه گورباچ.فی، مامور فروپاشی بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه گرداند و حزب کمونیست ایران که کومه له های ناسیونال-رفرمیست را در درون داشت تا به حزب کمونیست و سازمان کردستان آن و جنبش انقلابی در کردستان آسیب جدی وارد آورد و... نمونه هایی از نفوذ بورژوازی درون و خطر انحلال گرانه حزب و سازمان های کارگری بوده و می باشند.
نمايندگان ايدئولوژيک طبقات و لایه های اجتماعی رفرميست که خواهان ماندن در مناسبات طبقاتی هستند، "سوسياليسم"را کانونی يافتند بس دلخواه که در آن سنگر گيرند. بسياری از آنان به دليل همان وابستگی های اقتصادی و اجتماعی مبتنی بر مالکيت خصوصی، قدرت طلبی و شهرت طلبی و نشستن بر سکوی رهبری هر چند در یک محفل محدود، چنگ افکندند. اینان، بنابه سرشتِ خواست های طبقاتیِ همخوان با چشمداشت های طبقاتیخويش، آن پايگاه و خاستگاهی را که نمايندگی می کردند، برای پيشبرد و رسيدن به خواست های طبقاتی خویش به پيش می بردند. آنان تبيين وابستگی طبقاتی اشان را به طبقه و لایه ویژه ای که در آن جامعه ماديت و هويت دارند، آشکار ساخته و پروژه های مزبور، به شکل تئوریها و نظرات و منشورهايی که بوسيلهی يک حزب، گروه و يا جمعی، بيان می گردند به نیابت از پایگاه و خاستگاه طبقاتی خویش به پیش برده و می برند. به راستی، این محافل و عناصر، در حوزه سیاسی همان رویکرد، پراتیک، مناسبات و سیاستی را دنبال می کنند که طبقات و لایه های اجتماعی گروهبندیهای طبقاتی خود (از خرده بورژوازی دهقانی و سنتی تا مدرن و بورژوازی لیبرال) آنها در حوزه های مادی فعاليت های اقتصادی و اجتماعیاشان بدانها پی برده و عمل میکنند و يا در جهت بدست آوردن آن ها می کوشند.
گرایش ها از آسمان فرود نمی آیند!
نمايندگان ايدئولوژيک- سياسی يا در واقع روشنفکران هر طبقه و قشر، تراکم احساسات، ادبيات، فرهنگ، آرمان ها و خواست ها و آرمانگرایی ها و بطور کلی ايدئولوژی و سياست های آن طبقه و لایه ی پايگاهی و اجتماعی خود را بنابر قوانينِ ديالکتيکِ رابطهی اقتصاد و سیاست بازتاب می دهند. اين نمايندگان حساس ترين بخش جامعه و طبقه و لایه ی همگرای خويش به شمار آمده و به لحاظ برخورداری از آگاهی طبقاتی و شناخت نسبی و شاخک های حسی خود به هرگونه، تغيير و دگرگونی در جامعه و سوداهای طبقاتی خويش را زودتر و همه جانبه تر از گروهبندیهای اجتماعی پایگاهی خود بو کشیده و دريافته و مورد ارزيابی قرار داده و واکنشهای مناسب و مورد لزوم خاستگاه و خواستگاه طبقاتی و نیابتی را بروز می دهند. اينها در چارچوب حزب، محفل، گرایش، عناصر و مانند اينها، در یک همپوشانی (انطباق) نمایندگان آنانند و در عرصه های مبارزات طبقاتی در دفاع و نگهبانی از منافع طبقاتی آن طبقات، با سازماندهی نيرو و با جذب نيروهای خودی و غيرخودی، گرایش و سازمان سياسی-ايدئولوژيک ويژه طبقات و لایه های مورد نظر را سازمان می دهند.
مارکس در اين باره می نويسد: "به تدريج ديديم که دهقانان، خرده بورژواها و اقشار متوسط به طور کلی، کنار پرولتاريا قرار گرفتند، ... نياز به تغيير جامعه، پافشاری رویِ نهادهای جمهوری دموکراتيک، به مثابه ارگان های حرکت دهندهی آن، تجمع نکردن پرولتاريا به مثابه نيروی انقلابی تعيين کننده- اينها هستند ویژگی های عمومی حزب به اصطلاح سوسيال دموکراسی، حزب جمهوری سرخ." (۳). اين حزب "سوسيال دموکراسی"که از ائتلاف منافع مختلفی تشکيل يافته بود و قطب های خواسته هايش را کوچکترين "اصلاح بی نظمی اجتماعی تا دگرگونی نظام اجتماعی" و "از ليبراليسم تا تروريسم انقلابی"، در بر میگرفت، به همين نسبت از هم فاصله داشتند. به همان اندازه نيز در مفهوم و درک و انتظار از "سوسياليسم" تنوع می يافت که فاصله طبقاتی بين بورژوازی و پرولتاريا." (۴)
ویژگی های اين «سوسياليسم» در پشت جمله پردازیهای آن "سوسياليست ها"، در مفاهيمی همانند "سوسياليسم"، "مطالبات اجتماعی" «عدالت اجتماعی»، "پروسه"، "تکامل" (اوولوسيون) و «مرحله» و «شکیبایی» و « پرهیز از زود هنگام بودگی» و... نهفته است. آنها اما همگی، پذیراندن رفرم را از حکومت های بورژوایی و نمونه حکومت اسلامی موجود امکان پذیر می دانند و خواستارند- البته به کمک «طبقه متوسط». بنابراين، سوسياليسم آنها "سوسيال- ناسیونالیسم و لیبرالیسم" است. آنان گشايش اقتصادی و سیاسی را از حکومت ها خواهانند و به همين سبب سوسياليسم آنان نوعی سوسياليسم بورژوايی ارزيابی میشود. به بيان مارکس "از اين سوسياليسم بورژوايی که البته مانند هريک از اشکال انحرافی سوسياليسم، بخشی از کارگران و خرده بورژواها را گرد می آورد." (۵)
سوسیال رفرمیسم در برابر سوسیالیسم
در ایران، اين «سوسياليسم»، سوسیال دمکراسی ناب بورژوایی است و ايدهآليسم و فعاليت های ذهنی شماری محدودنگر را به جای واقعيت میانگارد و براين تلاش است تا طبقه کارگر را که همواره «کم وزن» و «ناآماده» نزولش می دهد، کل جنبش اجتماعی را «همه با هم» پیرامون خواست های ناچيز و لحظهای، رویکرد یابد. تفاوت ميان سوسياليسم انقلابی پرولتاريا و سوسياليسم خرده بورژوازی يا بورژوایی به همان اندازه است که تضاد ميان مالکيت اشتراکی و مالکيت خصوصی بر ابزار تولید و بخش خدمات سرمایه. سوسياليسم ارتجاعی در اشکال سوسياليسم فئودالی (مسيحی، بودايی- عرفانی، اسلامی) سوسياليسم خرده بورژوايی، سوسياليسم بورژوايی يا "محافظه کار" و ... از جمله جلوههای رنگارنگی هستند که بويژه در شرايط و عصر کنونی يعنی دوران انقلاب های پرولتری (1900 به بعد) و عصر درماندگی و فلاکت باری سرمايه در برابر سوسياليسم انقلابی قرار گرفته تا فرمانروایی و ماندگاری حکومت سرمايه داران و بردگی اکثريت اهالی روی زمين پابرجا بماند. به همانگونه که در ايران سالهای ۱۳۴۰ خورشيدی «انقلاب سفید» توسعه ی بورژوازی کمپرادور، نمدمالان در برابر کارخانههای پتو بافی و صنایع مونتاژ درتلاش حفظ کارگاه خويش بودند و مسگران و گیوه دوزان در برابر صنايع پلاستيک سازی رنگ میباختند و خرده بورژوازی سنتی کنار بازاريان و روحانيت بلوا می کردند... پا بردوش قیام بهمن، سرانجام انقلاب را به حکومت اسلامی –بازار –روحانیت که تنها گزینه سرمایه جهانی در سال 57 بود واگذار شد... ادامه دارد...
منابع--------------------------------
۱- مارکس، پيشگفتار بر اقتصاد سياسی.
۲-مانيفست حزب کمونيست-مارکس، انگلس.
۳ - مارکس، مبارزه طبقاتی در فرانسه
۴- همان منبع شماره ۳.
۵- مارکس مبارزه طبقاتی در فرانسه.