|
||
رزاى سرخ و اعتصاب عمومىتراب ثالثJanuary 15, 2020
"اعتصاب عمومى٬ انقلاب را بوجود نمى آورد؛ بلکه انقلاب٬ اعتصاب عمومى را بوجود مى آورد" – رزا
جزوه رزا لوکزامبورگ «اعتصاب تودهاى٬ حزب سياسى و اتحاديههاى کارگرى» (١٩٠٦) به واقع يکى از آثار مهم و ارزندۀ سوسياليزم انقلابى محسوب مى شود[i]. در اين نوشته رزاى سرخ به بررسى تجربهٔ اعتصابات عمومىِ کارگرى در انقلاب ١٩٠٥ روسيه مى پردازد که شخصا در آن شرکت داشت. دليل استفاده او از واژۀ "تودهاى" به جاى "عمومى" در عنوان جزوه تصادفى نيست و در خود متن روشن مى شود. رزا در اين نوشته چند مفهوم متفاوت و مشخص را براى تشريح انواع اعتصابات تودهاى و عمومى به کار مى گيرد. از لحاظ واژه شناسى٬ هنگامى که يک مبارزۀ اعتصابى شامل کارگران چندين واحد توليدى يا اعضاى چندين اتحاديه بشود٬ اين اعتصاب به اصطلاح " تودهاى" شده است. از اين نوع اعتصابات در تاريخ مبارزات طبقاتى کارگران فراوان است. در روسيه اکثر اينها نخست در سطح يک شهر يا منطقه آغاز مىشدند٬ سپس يا به شهر ها و مناطق ديگر هم گسترش پيدا مى کردند و سراسرى مىشدند و يا در همان سطح محلى باقى مى ماندند و خاتمه مى يافتند. اعتصاب اما هنگامى که سراسرى شود و کم و بيش همه را در بر بگيرد٬ "عمومى" شده است. به بیان واضح تر هر اعتصاب عمومى تودهاى هم هست اما بالعکس آن درست نيست. با اين تمايز، رزا نشان میدهد که خود شکلگيرىِ اعتصاب عمومى مستلزم وقوع چندين اعتصاب تودهاى قبلى است. اعتصاب عمومى نقطهٔ اوج موجى از اعتصابات تودهاى است. اعتصاب عمومى البته مىتواند بىمقدمه و به اصطلاح ناگهانى نيز رخ دهد٬ اما معمولا نخست در يک شهر يا منطقه عمومى مىشود که آن نيز خود نتيجه يک يا چندين موج از اعتصابات تودهاى قبلى است. تاکيد رزا اين است که به اعتصاب عمومى نبايد به مثابه يک ابزارِ صرف نگاه کرد که گویا طبقه کارگر به صورت حاضر و آماده در جعبه ابزارش دارد که هر وقت اراده کند بيرون میکشد و بکار میگیرد. غافل از آنکه، اين فرم مبارزاتی خود محصول دورهاى از شدت یافتن نبرد طبقاتى است. براین اساس خود واقعه اعتصاب عمومى را نباید يک حادثهٔ منفرد و مجزا پنداشت بلکه این امر نتيجهٔ سير معينى از مبارزهٔ طبقاتى قبلى و محصول ضرورى ارتقاى سطحِ رزمندگى و آگاهى و آمادگى انقلابى طبقه کارگر در دوره پیشین است. آن بخش از اين جزوه که به روند تاريخى شکلگيرى اعتصابات عمومى در انقلاب روسيه پرداخته يکى از بهترين نمونهها براى آشنايى با "تئورى پراکسيس" مارکس و درک رابطهٔ آگاهى و مبارزه طبقاتى است. رزا نشان مىدهد چگونه مبارزات ده سالۀ پرولتارياى روسيه قبل از ١٩٠٥، مرحله به مرحله و درپی امواج پی در پی به اعتصاب عمومى ژانويه ١٩٠٥ انجاميده و نیز اینکه چگونه پرولتارياى روسيه در طول اين مبارزات در واقع آمادگى فنى و شايستگى سياسىِ استفاده از اين سلاح را کسب کردهاست. اعتصاب عمومى صرفا يک اعتصاب - نظير اعتصابات معمول ديگر اما در مقياسى گستردهتر- نیست،.بلکه نقطهٔ اوج مبارزه براى قدرت، در يک وضعيت بحرانى-انقلابى و نیز محصول و نتیجه این وضعیت است. از طرف ديگر٬ سوسيال دموکراسى آن دوران اعتصابات بطور کلى٬ منجمله اعتصابات عمومى را بر اساس مطالبات اعتصاب کنندگان به دودسته تقسيم میکرد: "اقتصادى" و "سياسى"؛ هرچند که چنین تمايزی چندان مارکسيستى نبود. هر خواست "اقتصادى" هنگامى که سراسرى میشود، خود به خود "سياسى" نيز مىشود چرا که در مقابل قدرت سياسى نیز قرار میگیرد و نه صرفا سرمايهداران منفرد و مشخص. اعتصاب براى ٨ ساعت کار صرفا یک مبارزه اقتصادى نيست بلکه مبارزه براى قانونی کردن ٨ ساعت کار است؛ و این يعنى یک مبارزه سياسى. به اين معنى اعتصابات عمومى همواره سياسى هستند چرا که هدفِ اعتراض، همواره حکومت است. البته رزا در اينجا "سياسى" را به معناى محدود کلمه و رايج در ادبیات سوسيال دموکراسى بکار مىگيرد؛ يعنى خواستهاى مشخصا مربوط به حوزهٔ سياست٬ مثل حق راى عمومى٬ آزادى انتخابات٬ آزادى زندانيان سياسى... رزا نشان مى دهد حتى اين نوع تقسيمبندى نيز فقط بدرد بوروکراتهاى "قلم بدست" اتحاديههاى کارگرى مىخورد که بايد دائم به بورژوازى اطمينان دهند که اتحاديهها به مبارزات سياسى دست نخواهند زد. براى رزا٬ پرولتاريا در مبارزه طبقاتى و بنا به ضرورتهاى خودِ مبارزه طبقاتى، خواستهها و مبارزاتش اينجا بيشتر سياسى مىشود و جایی دیگر بيشتر اقتصادى. حتى يک مبارزهٔ مشخص در روند انکشاف خود از يکى به ديگرى تبديل مىشود. بنابراين مهم اين نيست که توده ها نخست با اعتصاب سياسى آغاز کردهاند يا اقتصادى؛ مهم اين است که در چه شرايطى اين اعتصاب گسترش مىيابد و چگونه ضرورتا از يکى به ديگرى تبديل مىشود. همه مفسرين٬ اعتصاب عمومىِ ژانويه ١٩٠٥ را نقطه شروع انقلاب روسيه مىدانند. اين اعتصاب در اعتراض به کشتار مردم در مقابل کاخ تزار آغاز شد ("یکشنبه خونین"). بنابراين اعتصابى بود به اصطلاح سياسى. اما به دنبال وضعيتى که خود اين اعتصاب سياسى ايجاد کرد چندى نگذشت که چندين موج از اعتصابات اقتصادىِ محلى سرتاسر روسيه را فراگرفت. به عبارت ساده تر٬ اعتصاب عمومىِ سياسى ژانويه، اعتماد به نفس پرولتاريا براى طلبکردن خواستهاى اقتصادىاش را نيز بالا برد. و همين موج اعتصابات اقتصادى نيز از آنجا که اغلب تودهاى شدند زمينه را براى اعتصابات عمومى سياسى چند ماه بعد در پتروگراد و عاقبت شکلگيرى شوراى کارگران پتروگراد فراهم ساختند؛ همان شورايى که خواهان استقرار "حکومت کارگرى" شد. علاوه براین٬ رزا به دستهبندى از نوع ديگرى در اعتصابات عمومى نيز اشاره مىکند: "اعتصابات مبارزاتى" (مبارزه براى مطالبات مشخص کارگرى) و "اعتصابات اعتراضى" (يا اعتصابات تظاهراتى٬ يعنى اعتصاب در اعتراض به چيزى يا در همبستگى با چيزى). نوع اولى معمولا خودانگيخته است؛ يعنى مبارزات پراکندۀ کارگرى پيرامون خواستهاى کارگرى مىتوانند در شرايط مساعد خودبخود سراسرى شوند و شکل اعتصاب عمومى به خود بگيرند. نوع دومى يعنى اعتصابات اعتراضى اما طبعا بايد در پاسخ به فراخوان از طرف جريانى و سازمانى صورت بگيرند. معمولا احزاب طبقه کارگر٬ يا رهبران اتحاديههاى کارگرى و يا ساير نهادهاى صاحب نفوذ بايد فراخوان به چنين اعتصاباتى را صادر کنند. رزا نشان مى دهد که در انقلاب روسيه٬ برخلاف تصور رايج٬ ما کمتر به شکل دوم برمى خوريم؛ يعنى عمدۀ اعتصابات توده اى در روسيه از نوع اعتصاب براى خواستهاى کارگرى و خودانگيخته بودند. سوسيال دموکراسى روسيه در اغلب موارد غافلگير شده و تازه پس از شکلگيرى اعتصاب توده اى به کمک آن شتافته بود. آن مواردى هم که فراخوان به اعتصابات اعتراضى از طرف اتحاديه ها و يا احزاب با استقبال روبرو شد٬ يا فرعى، محدود و گذرا بود و يا اينکه خود فراخوان در ارتباط با اعتصاباتى که از قبل به شکل خودانگيخته رخ دادهبودند٬ صادر شده بود. اين جزوه در واقع در عين حال يکى از بهترين آثار رزا در توضيح "تئورى خودانگيختگى" است. شايد در کمتر اثر ديگرى٬ چه در کارهاى بعدى خود رزا و چه ديگران٬ نقش عامل خودانگيختگى در مبارزۀ طبقاتى به اين روشنى تشريح شده باشد؛ بويژه در يک دوره انقلابى. از سوی دیگر اين نوشته ادامه جدلى است که رزا با جزوه "اصلاح يا انقلاب اجتماعى" (١٩٠٠) عليه نظرات جناح رفرميست سوسيال دموکراسى و بوروکراسى اتحاديههاى کارگرى آن دوران در آلمان آغاز کرده بود. در اولى٬ رزا نقش بازدارندۀ اين دودسته از "رهبران" را نشانه گرفته بود و از اين زاويه به اهميت عامل خودانگيختگى در مبارزات طبقاتى پرداخته بود. غرض از خود انگيخته اين جا آن مبارزه اى بود که بنا به فراخوان و دعوت حزب يا اتحاديه ها بوقوع نمى پيوست. يعنى اعتراضات و اعتصاباتى به اصطلاح غير رسمى و خود جوش. و در اغلب موارد٬ بر خلاف نظر يا توصيه "رهبران". براى رزا خود امر افزايش مبارزات خود انگيختۀ کارگرى در آلمان در آن دوره، نشانۀ بارزى از اين واقعيت بود که رهبرى اتحاديهها و جناح رفرميست حزب نقدا به سرعت گیر مبارزات کارگرى تبديل شده بودند. دامن زدن رزا به بحث خودانگيختگى در بينالملل دوم و حمايت فعالش از مبارزات خودانگيخته٬ برخلاف انتقاداتى که گاهى حتى از جناح چپ به او وارد مىشد٬ نشانۀ کم بها دادن رزا به نقش رهبرى انقلابى نبود٬ بلکه او تنها راه ساختن اين رهبرى را در تقويت مبارزات توده اى از پايين، در مقابلِ بىعملى رهبران رفرميست از بالا مى ديد. رزا اقدامات "مبارزاتى" رهبرى رفرميست را که از همان ابتدا با زنجيرهاى قانون گرايى محدود شده بودند٬ شليکهاى «توپخانۀ نمايشى» ناميد. جزوه «اعتصاب تودهاى...» ادامه همان بحث رزا در جزوه "اصلاح يا انقلاب" است اما از زاويهاى کاملا متفاوت و شايد برعکس. يعنى نقد همان رهبرى رفرميست نه فقط آن جا که سد راه اعتصاب است بلکه آن جا که حتى فرمان اعتصاب عمومى صادر مىکند. در کنگرۀ حزب در سپتامبر ۱۹۰۵، کنگره عليرغم مخالفتِ نمایندگان سندیکاهای کارگرى و به اصرار رزا عاقبت میپذیرد تا با صدور قطعنامهای، اعتصاب تودهای را بمثابه یک حربهٔ سیاسی که در شرایط مقتضی میتواند مورد استفاده قرارگیرد، برسمیت بشناسد. رزا در اين جزوه به مشاجرات درونى دو جناح رهبرى رفرميست، در باره اين شعار پرداخته و اهميت عامل خودانگيختگى در شکلگيرى اعتصابات توده اىِ روسيه را در مقابل ديدگاه بوروکراتيک و فرمان از بالا به اعتصاب عمومى قرار داده است. اينجا در واقع به مفهوم کلىترى از خودانگيختگى نزد رزا برمىخوريم. در واقع رزا با تشريح روند انکشاف مبارزات اعتصابى کارگرى در انقلاب ١٩٠٥ اهميت اين مبارزات را در گسترش (تودهاى شدن) آگاهىِ انقلابى را نشان مىدهد. يا دقيقتر٬ اهميت عامل خودانگيختگى در شکلگيرى شرايط ذهنى انقلاب در خودِ دورۀ بحران انقلابى. در آن زمان٬ هر چند بخشى از رهبرى رفرميست حزب استفاده از اعتصابات عمومى را به دنبال تصميم کنگره به رسميت شناخته بود٬ ولی با اما و اگر هايى که براى "شرايط مقتضى" افزوده بودند اين حربه قرار بود فقط به شکل "محدود" استفاده شود. محدود٬ هم از لحاظ مدت اعتصاب (مثلا اعتصابات چند ساعته يا چند روزه) و هم از لحاظ مطالبات مشخص). از ديد هردوجناح فراخوان به اعتصاب عمومى نامحدود اقدامى صرفا آنارشيستى بود. مشکلات اجرايى و سازماندهى امورى از قبيل اينکه در طول اعتصاب توليد در کدام بخش هاى ضرورى بايد ادامه يابد٬ مايحتاج عمومى مثل آذوقه و سوخت را چگونه بايد توزيع کرد٬ صندوق اعتصاب موجود تا چه مدت مى تواند دوام بياورد٬ و يا اگر اعتصاب به درازا بکشد چه خواهد شد٬ اغلب تلاش هاى قبلى براى اعتصابات عمومى را به شکست کشانده بود. براى رزا اما اعتصاب محدود مشکلى را دوا نمىکرد. او نوشت: "چنین تهدیدِ محدودی... حتی یک کودک را نمیترساند تا چه رسد به یک طبقهٔ حاکم که ناامیدانه برای حفظ قدرت سیاسیاش مبارزه میکند. " رزا استدلال مىکند که رهبرى رفرميست حزب از محدودهٔ نگاه آنارشيستى به اعتصاب عمومى فراتر نمىرود. به گفته رزا دو قطب مخالف الزاما يکديگر را نفى نمى کنند بلکه حامی و مکمل يکديگرند. هم رفرميستها و هم آنارشيستها در واقع اعتصاب عمومى را از شرايط مشخصِ زمانى و مکانىِ مبارزۀ طبقاتى جدامىسازند و صرفا آنرا به سطح يک ابزارِ فنى تقلیل مىدهند که مى توان به دلخواه بکارگرفت يا ممنوع کرد. بقول رزا٬ تفکر آنارشيستى در باره انقلاب يعنى تامل در باره چگونه برپا کردن "سروصدايى بزرگ". براى آنارشيزم تنها دوچيز به عنوان پيششرطهاى مادىِ تفکر انقلابى لازم هستند: "نخست تخيل و دوم اشتياق و شهامت براى رهانيدن انسان از دره اشک و آه سرمايه دارى". بدين ترتيب آنارشيستها مىتوانند خيالپردازانه استدلال کنند که اعتصاب عمومى کوتاه ترين٬ مطمئنترين و سادهترين روش براى جهش به آينده بهتر است. کافيست طبقه کارگر به جاى اين همه خرده کارى درجهت سازماندهى اتحاديه اى و تحزب٬ با يک اعتصاب عمومى کار سرمايهدارى را يکسره کند! اين روش "سراسر انتزاعى و غيرتاريخى" در برخورد به مبارزه طبقاتى، بارها نه فقط در بين آنارشيست ها بلکه در بين گرایشاتی که خود را ضدآنارشيزم مىدانند، نیز مشاهده شده است. به عنوان نمونه نظير اين استدلال را از برخی گروه هاى به اصطلاح چپ ايرانى بارها شنيدهايم که اين يا آن مبارزهٔ صرفا سنديکايى فايدهاى ندارد بلکه بايد شورا ساخت٬ کنترل کارخانه را در دست گرفت٬ مديريت کارگرى اعمال کرد....يا بارها شنيدهايم که به عنوان ميان برى براى موفقيت، در هر شرايطى شعار اعتصاب عمومى را سر مى دهند! رزا روش رهبران رفرميست در طرفدارى از اين شعار را به هيات مديره يک شرکت تشبيه مى کند که مىخواهند روز و ساعت و شکل اعلام فراورده جديد شرکت را از قبل برنامه ريزى نماید. اين نوع تفکر از نظر رزا تفاوتی با تفکر سراسر انتزاعى و غيرتاريخى آنارشيستى ندارد. اعتصاب عمومى را نمىتوان در هر زمان و شرايطى فراخواند؛ حتى اگر اطمينان کامل به فراهم بودن شرايط فنى و سازمانى آن وجود داشته باشد. آژيتاسيون پيرامون شعار اعتصاب عمومى، به عنوان يک روش مبارزاتى براى متقاعد کردن طبقه کارگر به استفاده از اين ابزار، به همان اندازه اتلاف وقت است که بخواهيم خانه به خانه برویم و پرولتاريا را به ضرورت انقلاب متقاعد سازيم. انقلاب و اعتصاب عمومى هر دو خود اشکال بيرونىِ مرحلهٔ خاصى از مبارزه طبقاتىاند. اعتصاب عمومى به مثابه يک روش مبارزاتى خود محصول يک وضعيت انقلابى است که آن هم به نوبه خود محصول يک سرى مبارزات قبلى است. البته اعتصاب عمومى محدود٬ از نوعِ از قبل برنامه ريزى شده و دلپسند رفرميزم و بوروکراسى٬ شايد بتواند در شرايط غير انقلابى نيز صورت بگيرد. اما محدوديت نتايجش نيز در خود شکل محدود آن نهفته است. اعتصاب عمومى، از آن نوعى که بتواند قدرت طبقهٔ حاکم را واقعا تهديد کند٬ فقط هنگامى رخ خواهد داد که توده ها پا به عرصه مبارزات انقلابى گذاشته باشند. يعنى وضعيت انقلابى يا نقدا آشکار شده یا قريبالوقوع باشد. بعلاوه آگاهى طبقاتى و تجربهٔ مبارزاتى خود کارگران به آن سطح رسيده باشد که بتوانند حل مسائل به اصطلاح فنى و سازمانى يک اعتصاب عمومى را به عهده بگيرند. رزا با بررسى تجربه انقلاب ١٩٠٥ روسيه نشان مىدهد که چگونه اعتصاب عمومى ژانويه ١٩٠٥ خود دنباله اعتصابات توده اى ١٩٠٤ در قفقاز و باکو بود. اعتصابات توده اى قفقاز ١٩٠٤ نيز به نوبه خود بدون درنظرگرفتن تجربهٔ اعتصابات تودهاى در قفقاز در ١٩٠٢ قابل تصور نبود؛ و اعتصابات قفقاز نيز خود موج دومى از اعتصاباتى بود که موج اول آن سه سال پيش آغاز گشته بود. نه تنها اين گذشته لازم بود تا تودههاى وسيعِ طبقه کارگر به ضرورت استفاده از اين سلاح پى ببرند٬ بلکه بدون چنين گذشتهاى توده ها آمادگى استفاده از چنين سلاحى را پیدا نمیکردند. در انقلاب ١٩٠٥، امر توزيع سوخت و آذوقه در شرايط اعتصاب عمومى، به يکى از عوامل محرکِ تشکيل شوراهاى شهرى بدل شد. در انقلاب ٥٧ ايران نيز ما روند کمابیش مشابهى را مشاهده کرديم. پس از آغاز شورشهاى تهيدستان شهرى٬ ايران از سه موج اعتصابات کارگرى گذشت٬ با مخلوطى از خواستهاى سياسى و اقتصادى٬ اما عمدتا اقتصادى٬ تا آنکه به شکلگیری اعتصاب عمومى پاييز ٥٧ رسید. در ايران اما برخلاف روسيه٬ کميتههاى اعتصابى که در اين دوره در همه واحدهاى توليدى شکل گرفته بودند از حد کميته کارخانه فراتر نرفتند و به شکل گیری شوراهاى شهرى/سراسرى منتهی نشدند. در ايران خود فعالين کميته هاى اعتصاب به کميته هاى محلى پيوستند و در همان سطح محلى باقى ماندند. سازماندهى امورى که در پتروگراد به عهده شوراى کارگرى پتروگراد بود، در ايران بواسطه همين کميتههاى محلات رتق و فتق مى شد که خود را تسلیم رهبرى بورژوايى-مذهبى – مساجد –کردهبودند. روند اعتلاى مبارزات انقلابى طبقه کارگر در انقلاب روسيه اين گفته مارکس را بياد مى آورد که انقلاب فقظ به اين دليل لازم نيست که اين تنها شکل سرنگون کردن نظم موجود است بلکه طبقه اى که بايد امر سرنگونى را متحقق کند فقط با انقلاب مىتواند خود را از شر کثافات قرون خلاص سازد و شايستگى ايجاد جامعهاى جديد را کسب نمايد. درک نتيجهگيرى اصلى رزا از اين تجربه به شدت براى امروز ما نيز کارآمد است. اعتصاب عمومى٬ کنترل کارگرى٬ شورا ها...باعث ايجاد وضعيت انقلابى نمى شوند بلکه اينها همه خود محصول وضعيت انقلابى اند.
دى ١٣٩٨
revolutionary-socialism.com گرايش سوسياليزم انقلابى
[i]کنگره ١٩٠٧ حزب سوسیال-دموکرات در مانهایم جزوه رزا را "زیادی رادیکال" ارزیابی مي کند و از انتشار آن توسط حزب سرباز مى زند.
|
||
مطالب مرتبط |
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |