|
||
دیالوگ و مناظره ها پیرامون نوشته: خشونت یا نافرمانی مدنی...ايرج فرزادNovember 23, 2019 دیالوگ و مناظره ها پیرامون نوشته: خشونت یا نافرمانی مدنی... من انتشار این کامنتها و رفت و برگشتها حول نوشته خویش: “خشونت یا نافرمانی مدنی، مساله این نیست”، که در ستون پیشخوان سایت اخبار روز همراه با اصل نوشته، قابل دسترس اند، در رابطه با اوضاع کنونی جامعه ایران و در بطن یک تقابل اجتماعی وسیع با جمهوری اسلامی، مفید میدانم. کارگزاران رژیم اسلامی، تماما پانیک کرده اند و در رویاروئی با طغیان خشم مردم، از کابوس یک “جنگ جهانی” سخن به میان آورده اند. مثل هر دوره بحران انقلابی، مهره های رژیم دارند “صدای انقلاب” را میشنوند و به گفته آنها در “این دوران سختی ها”، مهره های اصلی “پشت همدیگر را خالی میکنند”. کاملا واضح است که بحث رفتن رژیم اسلامی، به اقرار خود سران رژیم، برگشت ناپذیر شده است. سوال این است که آیا لایه ای که در دوره جامعه سرمایه داری ایران در ایام رژیم پهلویها، در حاشیه سیاست و اقتصاد بودند و با “انقلاب اسلامی” بر اریکه قدرت تکیه زدند، به همان سادگی شاه، “صدای انقلاب مردم” را واقعا شنیده اند و آماده “رفتن” اند؟ یا به گفته مدافعان ایدئولوژیک نظام اسلام سیاسی، در مواجهه با خطر سقوط، شیرازه مدنیت جامعه ایران را از هم خواهند پاشید و دست به یک مقاومت “روز آخرت” خواهند زد تا “امام زمان ظهور کند”؟ اسلام سیاسی، مثل ناسیونالیسم نیست که با نسخه ها و سیماهای دیگری غیر از سلطنت، به حیات خود به عنوان روبنای سیاسی جامعه سرمایه داری ایران، کنار بیاید. ناسونالیسم میتواند ردای دمکراسی، لیبرالیسم و پارلمانتاریسم غربی را حتی با نفی میراث ۲۵۰۰ ساله و فرهنگ “ایران کهن سال” بر تن کند. اسلام سیاسی، برعکس، این اولین و آخرین اریکه قدرت دولتی در خاورمیانه را به راحتی و در دسیسه ها و توطئه های امثال “کنفرانس گوادلوپ”، رها نخواهد کرد. یا “جنگ آخر زمان” را شروع خواهد کرد و یا ناجار، در نقشه ها و سناریوهای به مراتب پیچیده تر، راهی برای بقاء بخش اصلی حاکمیت و نهادهای نظامی و سپاهی و اطلاعاتی را در دولتهای آینده، در پیش خواهد گرفت. “مدیریت های دوران گذار” دقیقا چنین راه خروج و “چتر نجات” را به رژیم اسلامی سیاسی نشان داده اند. آقای حسن شریعتمداری رئیس خودگمارده یکی از این دورانها و سناریوهای گذار، شاید از دستپاچگی و یا ذوق زدگی ناشی از رویت یک فرصت “مُفت چنگ”، گوشه ای از این سناریوها را رو کرده است: “کریدورهای مذیریت دوران گذار” فقط بروی کسانی باز است که “شغل” دارند. مشخص است که از نظر این دوایر، سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و کارکنان نهاد مقام معظم و “لباس شخصی” ها، “شغل” دارند و اکثریت مردم جامعه ایران که در بحران اقتصادی تحت حاکمیت اسلامی، بیکار شده اند و کارگران مراکز صنعتی چون هپکو و هفت تپه، که تعطیل و غارت شده اند، به تعبیر تحقیر آمیز جنابان و “خاتون” های: ” ما دولت تعیین میکنیم، ما توی دهن دولت میزنیم”، بیکاره های “غارتگر و تالانگر” به حساب می آیند. انتشار این رفت و برگشت ها در رابطه با بحث من، تلاشی برای درک عمیق تر اتفاقات و جلوگیری از تکرار کابوسی است که قیام و مبارزه و اعتصابات سالهای آخر دهه ۱۳۵۰ را به عقب مانده ترین گرایش سیاسی جامعه ایران و اقشار طفیلی اقتصاد سرمایه داری ایران، دو دستی تقدیم کرد. اگر محدودیتهای تاریخی چپ و سوسیالیسم ملی و خلقی ایران، و ریشه داشتن سوسیالیسم آن دوره ها در آرمانهای کشوری “مستقل” و صنعتی، آن خطاهای مُهلک را بهرحال توجیه کردند، اکنون و در این دوره که پایه های اقتصادی، سیاسی و “بینشی و تئوریک” همان سوسیالیسم سرمایه داری دولتی فروریخته و با ادبیات شفاف و انتقادی کمونیسم کارگری روبرو هستیم، نه تنها تکرار آن بی تفاوتی سیاسی مجاز نیست، برعکس امکان به میدان آمدن یک آلترناتیو و “بدیل دوران” گذار، سوسیالیستی و متکی به مبارزه کارگران صنعتی و مبارزات مدنی مردم آگاه تر و پیشرو تر و مترقی تر به نسبت دوران انقلاب ۵ِ۷، ممکن و میسر است. باید تمام نیروها را برای شکل دادن به یک حزب انقلابی و متکی به نیروی مردم و طبقه کارگر صنعتی بر اساس ادبیات سوسیالیسمی که منصور حکمت تدوین کننده مبانی آن است، بکار گرفت. این بار نباید سناریو نویسان پشت پرده و دوایر “رژبم چینج” و مدیران دوران گذارها، با خلاء یک حزب سیاسی انقلابی، مواجه باشند. این بار این مردم شریف و پاک و خوش طینت، باید راسا به قدرت خود اعتماد کنند و از رویت شبح مخوف دولتهای در حال “گذار” در هاله مقدس و نورانی در “ماه” یک بار و برای همیشه دست بردارند. این ادبیات کمونیسم سیاسی اگر با نیروی عظیم کارگران صنعتی و قشر عظیم جوانان انقلابی و اهل علم و دانش و نیروی رزمنده و پویای زنان و مدافعان حق کودک، پیوند بخورد، هیچ قدرت سیاه و هیچ دم و دستگاه سازنده نیروهای مرتجع و دست آموز و مسلح به آخرین سلاحهای کشتار، جلودار آن نخواهند بود. گرهگاه اصلی و مساله مهم، کشف و بدست گرفتن این منبع نور و انرژی و قدرت خلاق است. ۲۲ نوامبر ۲۰۱ِ۹ مسعود :سهشنبه, ۱۹ نوامبر, ۲۰۱۹ تحلیلی بسیار هوشمندانه و در خور اوضاع، دستتان را می فشارم کاک ایرج. مسعود کیا :چهارشنبه, ۲۰ نوامبر, ۲۰۱۹ سیاه چاله ای متاثر از ماده سیاه ! تئوری و عمل، چه باید کرد، را از درون حادثه ها بیرون بکشیم. نویسنده چنین سعی را دارد ولی روشن و قابل لمس نیست. من به سهم خودم بر ذهن تحلیلگر آقای فرزاد درود می فرستم. او سعی نموده است یک اصل پذیرفته شده در فیزیک نجوم را به شرایط سیاسی-اجتماعی ایران تسری دهد. لیک این تحلیل در میانه-ی راه از حرکت باز می ماند آنهم به یک دلیل ساده: سایه-ی تئوری توطعه بر روی آن دامن گسترده و هر حرکتی را انکار می کند و توطعه می بیند به مثل “مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد”. ۱- هشدار خوبیست |نباید خام بود و خیال خود را راحت کرد که “فعلا سرنگونی رژیم اسلامی”.| ولی آیا به واقع اپوزسیون؟! به این مرحله رسیده است؟ ۲- آیا با این تئوری هر کدام از “اتحاد”های نیم بند شکل گرفته را نمی توان یکی از آن “سیاهچاله”ها دید و ارزیابی کرد؟ ۳- آیا دلیل اصلی اینکه ما هر ریسمان سیاه و سفیدی را مار می بینیم، یک بیماری نیست؟ و این بیماری بدان دلیل نیست که ما چنان ترس خورده و وحشتزده از گندی که زدیم (۲۲ بهمن ۵۷) هستیم که به لطایف الحیل همگان را دعوت به انفعال می کنیم؟ بسیار پسندیده است که از همین امروز به فکر فردای جمهوری اسلامی باشیم ولی راهش این نیست که دیگران را تخطئه کنیم بهزاد کریمی: سهشنبه, ۱۹ نوامبر, ۲۰۱۹ سلام ایرج گرامی و دستت درد نکند. ترا از زندان ۴۵ سال پیش می شناسم و به عنوان رفیقی خوش فکر که همیشه می اندیشد و حرفی برای گفتن دارد و در قبال هر آنچه می گذرد و می خواهد بگذرد احساس مسئولیت می کند. این نوشته تو با وجود آنکه در مقایسه با نوشته های دیگرت بسی بیشتر با موضوع مشخص تماس گرفته است – که دوره های برآمد مردمی همواره زاینده چنین مشخص حرف زدن ها هستند- هنوز هم اما بیان نگرشی است کلی و نه که سیاست مشخص. همدیگر را خوب می شناسیم و می دانی که پای سیاست اگر در میان آید حرف را بی تعارف خواهیم زد. اما بگو که اصل حرفت چیست عزیز؟ این را درست نوشته ای که چهل سال پیش در دامچاله سیاهی فرو رفتیم و اکنون لازم است که سیاهچال را دریابیم، ولی این فقط هشدار است و نه چیزی نشان از سیاست مشخص. بگو که خود تو کدام ستاره قطبی رصد کرده ای و مسئولیت سیاسی می پذیری تا این رصد کرده را مشروط به عمل در اقتضائات آن به جامعه پیشنهاد می کنی؟ یادآوری مدام خطرات و برشماردن آنها خوبست و لازم، اما برای پراتیک سیاسی هیچ چیز نیست! باید مسئولیت پذیرفت و گفت اینست آن راه نجاتی که من پیشنهاد دارم. ایرج بگو که حرف مشخص تو چیست و پیشنهادت برای نجات کدام؟ در واقع، اگر خوب بیندیشی این خودت هستی که نمی خواهی وارد عرصه ریسک پذیری سیاسی بشوی چون بنا به تجربه می دانی در رابطه با تهذب سیاسی چنین ورودی چه هزینه ها که در برندارد! ایرج عزیز من البته بارها گفته و نوشته ام که احزاب و تشکل های سیاسی سیاست ورز، رسانه ها، نهادهای مدنی، آکادمیسین ها و افراد سیاسی و … اعضای ارکستری واحد در مقیاس ملی هستند که لازم است هر یک ساز مستقل خود نماینگی کنند و نیز فقط هم در جایگاه خود بنوازند اما با تکمیل کردن همدیگر تا جامعه از آهنگ فکری و سیاسی راهنما محور برخوردار باشد و اکنون هم استقبال می کنم که انسان هایی چون تو از جایگاه خود و متکی بر دانش و تجربه خویش فیلار مونیک ملی ما را تکمیل کنند مشروط به پذیرش فروتنانه داعیه تاثیر گذاری از جایگاه خود. به نوشته هایت نیاز است و حتی به انتقاد کردن هایت از موضع تک فرد. علاقمندان فکر و سیاست مراجع این سایت ترا می شنوند به انگیزه نجات ملی و رهیافت های مرمی برای گذر از جمهوری اسلامی به جامعه ای دمکراتیک و مبتنی بر عدالت. ام فقط بنویس از همان جایگاهی که داری به سود همه این ارکستر. دستت را به رفاقت می فشارم. مسعود : چهارشنبه, ۲۰ نوامبر, ۲۰۱۹ آقای کریمی، حقیقتا دوست دارم باور کنم که وقت نداشته اید متن آقای فرزاد را با حوصله بخوانید. چرا که دریافت مبهم تان از این نوشته باحجم سوابق و کارکشتگی تان فاصله ایی باور نکردنی دارد. از ایرج همبندتان با ملاطفت و اصرار حرف دلش را خواستهاید،حرفی که ایشان نه تنها از همان ابتدا، بلکه در جای جای نوشته، به روشنی روی کاغذ ریخته است.ایشان می گویند چانه زدن بر سر این یا آن شکل مبارزه، ما را از آنچه که برای آن مبارزه می کنیم نباید غافل کند. حرف از این روشنتر؟ شما که تجربهٔ زندهٔ یک انقلاب را در خرجین دارید، حتما بهتر از هر حاشیه نویسی می دانید که شکل مبارزه، پوسته ایست که مجموعه ایی از عوامل، یعنی ماهیت مبارزه آنرا تعیین می کند. واماندن و کف بر دهان آوردن بر سر این یا آن پوسته از مبارزه، وانهادن میدان و غافل ماندن از همان سیاه چاله ایست که هم پوستهٔ مبارزه، هم آش را با جاش می روبد وتاراج می کند. در یک مبارزه، تقدم و تاخر دو پرسش “برای چه” و “با چه” فاجعه آفرین است. چنانکه آفرید. سیاهچال در آنجا دهان باز می کند که پیش از آنکه بدانم “برای چه” می جنگم، ابتدا دل دل کنم که “با چه” بجنگم. محمّدرضا مهجوریان :چهارشنبه, ۲۰ نوامبر, ۲۰۱۹ ( یک اشاره: این یادداشت مربوط به دیروز و پیش از یادداشت های امروزِ دوستان است)من هرگز نمیخواهم در بحثِ آقای ا. فرزاد وارد شوم. او مسائلی را طرح میکند که جای تردید دارند. فقط دوست دارم بر آن “هُشدارِ”ی دو سویه که در اینجا طرح شد تأکید کنم: هُشدار نسبتبه “خطرها” و نسبتبه “توطئهها”- اگرچه، “توطئه” خود یکی از “خطرها” است. برای شنیدنِ این هُشدارِ درست، نیازی به کنکاش در نوشتهی ا. فرزاد نیست، چون ا. فرزاد نتوانسته این هُشدار را روشن بیان کند؛ البتّه بیانِ این هُشدار از سوی هر کسی که باشد خوب است امّا میتوان بهآسانی دریافت که اندیشیدن در بارهی این هُشدار، یقیناً و به فراوانی و با روشنیِ بیشتر، در میانِ خودِ انسانیهایی که در کشور هستند وجود دارد- چه آن انسان هایی که در این اعتراضها هستند و چه آن خیلِ عظیمی که اگر مستقیم در آن شرکت ندارند ولی مسئولانه در بارهی آن اندیشه میکنند-. در رابطه با این هُشدار، به دو نکته خواستم اشاره بکنم: ۱- ب. کریمی، در انتقاد از این هُشدار، میگوید: “یادآوریِ مدامِ خطرات و برشماردنِ آنها خوب است و لازم، امّا برای «پراتیکِ سیاسی» هیچ چیز نیست!” من فکر میکنم آن “پراتیکِ سیاسی” که برای آن، “یادآوریِ مدامِ خطرات و برشماردنِ آنها” «هیچ نیست»، نه تنها به هیچ دردی نمیخورَد بلکه خود یکی از “خطر”ها، و در همانحال، یکی از منشاءهای مهمّ نادیدهگرفتهشدنِ “خطرها” است. ۲- در بارهی مقولهی”توطئه”، خانمِ سوسن، در انتقاد از این هُشدار و با متّهم ساختنِ این هُشدار به پیروی از “تئوریِ توطئه”، مینویسد: “آیا با این تئوری[ منظورِشان تئوریِ توطئه است]، هر کدام از “اتحاد”های نیم بندِ شکل گرفته را نمیتوان یکی از آن “سیاهچاله”ها دید و ارزیابی کرد؟” چرا نتوان خانمِ عزیز! اگرکه احساس شود که این “اتّحادهای نیم بند”، خود را از چارچوبِ حوزهی سیاست/ قدرت/ مداری بیرون نمیکشند، و مرزِ خود را با این حوزه روشن نمیکنند؟ آیا این تردیدها نسبت به این “خطرها”، از آدمی چون شما – که به درست یا به نادرست، ولی دردمندانه اعتراف میکنید که در انقلابِ۵۷ “گَند رده اید”- قدری عجیب نیست؟ با اینحال، اگرچه چندان نادرست نیست که مقولهی خطرِ “توطئه” را، حتّی به این “اتّحادهای نیم بند” نیز کشاند، امّا حرف بر سرِ حوزهای بسیار گستردهتر و پُر قدرتتر است که خطرِ این توطئه در آن همیشه وجود دارد: یعنی حوزهی قدرت/ سیاست/ مداری. نگاه بکنید که “بویِ گَندِ” این حوزه، امروزه در سراسرِ دنیا به مشام میرسد؛ توطئه، یکی از مهمترین ابزارها و راهها در این حوزهی فاسدشده است. اگر توطئه، در این حوزه، روزگاری معمولاً در خَفا انجام میگیرد، امروزه آشکارا و در جلوی چشم ها انجام میشود. ایرج فرزاد: چهارشنبه, ۲۰ نوامبر, ۲۰۱۹ با سپاس از دوستان گرامی، مسعود، بهزاد و سوسن. از آنجا که بهزاد گرامی، ضمن ابراز محبت به من و قدرشناسی از پیشینه رفاقتها و هم بند بودن در زندان شاه، در یادداشت خویش در باره نوشته من به درست تاکید کرده است:” همدیگر را خوب می شناسیم و می دانی که پای سیاست اگر در میان آید حرف را بی تعارف خواهیم زد.”؛ و اضافه کرده است که نوشته من :” هنوز هم اما بیان نگرشی است کلی و نه که سیاست مشخص”؛ من هم “بی تعارف” به “سیاست مشخصی” که او در تکه پایانی ملاحظاتش، طرح کرده است، نکاتی را مینویسم: بحث من، به گفته مسعود گرامی روشن و صریح است. نوشته ام که فضای نور و آتش و احساسات پرشور، نباید ما را از سیاه چاله های سیاسی دیگری، غافل کند. در دوره “انقلاب ۵۷” آن سیاست “همه باهم” دست برقضا فضائی ایجاد کرد برای انکار وجود سیاه چاله اسلام سیاسی. و بهزاد عزیز در انتقاد از نوشته من که از “کلی گوئی” فاصله بگیرم و مسئولیت و ریسک قبول کنم، یک کارت زرد هم به من نشان داده است: ” رابطه با تهذب سیاسی چنین ورودی چه هزینه ها که در برندارد!” اما، بهزاد، به باور من، امیدوارم اشتباه کنم، متوجه جوهر بحث من نشده و یا اینکه متوجه شده است، اما با رویکرد من موافق نیست. چه، او تصادفا به همان روش “همه با هم” و پذیرش مسئولیت و خطر در روایت دیگر همان همه با هم، یک فراخوان رو به من دارد: ” اکنون هم استقبال می کنم که انسان هایی چون تو از جایگاه خود و متکی بر دانش و تجربه خویش فیلار مونیک ملی ما را تکمیل کنند”. بحث من، دقیقا و “مشخصا”، هشدار به خطر دوباره این “همه با هم” و برحذر بودن از پذیرش ریسک و مسئولیت در “فیلارمونیک ملی” بود و کماکان هست. بهزاد گرامی! من یک انسان سوسیالیست و نه “ملی” هستم. دنیای پس از فروپاشی جهان دوقطبی، میدان را برای سیاه چاله های سیاسی چندین خرده قطبی هموار کرد. اگر در دوره شاه امثال شریعتی و رفسنجانی، حسینیه ارشاد را با همکاری پنهان ساواک، در اختیار داشتند تا سیاه چاله اسلام سیاسی و ضد کمونیسم و سوسیالیسم علمی را در اعماق روح و روان شهروندان و حتی انقلابیون پاک باخته حک کنند، اکنون جریانات سوپر ارتجاع اسلامی و فاشیست و ارتش هائی مثل “بلک واتر”، به سلاح کشتار جمعی مجهزاند. بند و بست و توافق های پنهان بین این دوایر را برای آینده ایران پس از جمهوری اسلامی نباید دست کم گرفت. برایت سلامت و بهروزی آرزو دارم. ایرج فرزاد مسعود :پنجشنبه, ۲۱ نوامبر, ۲۰۱۹ سلام آقای کریمی،دیده یا ندیده،در حقم مهربانی کرده اید و این مایۀ سپاس گرم من است.آشنایی و همکاری سیاسی من با کاک ایرج ،به پیش از انقلاب و سابقۀ جدایی وحتی تقابل سیاسی ما به بلندی عمر انقلاب و سالهای طولانی آن است.این را گفتم تا دامنهٔ سخن را از دندان قروچه های گروهی واکنم و اگر جانبی از نگاه روای ایرج را گرفته ام،خاطرتان را قرص کرده باشم، که گرچه کاکا برادر است اماحساب سیاسی مان عمریست که به یک جوی نیست. با این حال، قرار هم ندارم گوش بر دنیا ببندم و خود شیفتۀ آواز خود شوم.ودرست بر این پایه است که حرف من و شما را، دو کلام معقول از ایرج ،چنین به هم پیچانده است. جان مطلب گنگ و نا پیدا نیست،او می گوید : مدنی یا خَشٍنی بودن مبارزه نباید ما را از جوهر وسمت و سوی آن غافل کند. کجای این حرف، غیر میدانی یا تهذیب سیاسی و کناره نشینی و یااز بالا بر جهان نگریستن است؟ لازم نیست ۵۰ سال در آسیاب سیاست چرخید تا سر انجام فهمید که هر سفیدی آرد نیست و هر گردی هم گردو نیست.به همین قیاس نه هر عربده جویی عدالت جوست و نه هر سفید پوشی صلح خواه.زیرا حرف بر سر اشکال نیست ، بر سر احوال است.حال اگر ایرجی پیدا شود و بگوید آقا چشمتان را باز کنید نه هر خر سواری عیسی است و نه هر عصا بدستی موسی، می شود نامیدانی؟ بهزاد عزیز خیلی میخواستم این فیلارمونی زیبا و خیال انگیز شما را به حال خود بگذارم.اما می ترسم در میانۀ آن، جنازه های نیم مردۀ تاریخ دوباره برخیزند و با سنج و سیخ و شیر و خورشید ، سمفونی کشتاری دیگر بنوازند.تازه مگر برنخواسته اند؟مگر صدای پایشان به گوش شما نرسیده است؟مگر بر در و دروازه های «گذار »جا خوش نکرده اند؟این را شما می گویید میدانی ، اما اگرکسی نشانی از کمین خطر در میدان رساند، میشود فرا میدانی؟من فکر می کنم دغدغۀ ایرج هم مثل شما شکار هیولاست اما راهش سوای آن بیشه و میدانی است که شغال در آن زوزه می کشد .برای شما ،ایرج و خودم روزگاری بهتر از این را آرزو دارم. بهزاد کریمی :چهارشنبه, ۲۰ نوامبر, ۲۰۱۹ سلام مسعود گرامی شاید هم شانس دیدارت را داشته ام و شاید هم از نادیده ها هستی و به امید اینکه روزی ببینمت. ممنون از تذکرات تو. شاید اگر تاکنون وقت و فرصت این را داشته ای تا نگاهی به نوشتجات و کامنت گذاری های من بیندازی، متوجه شده ای که بسیار می کوشم تا “بی انصافی” در حق هیچ کسی نکنم چه بماند در حق آنی چون ایرج که نوشته بودم می دانم درد مردم دارد، در درونش می جوشد و در سرش می اندیشد. گفتم و می گویم که در مقام کسی که می خواهد میدانی حرف بزند باید میدانی سخن بگوید. ایرج دلیل افتادن به سیاهچال افتادن ها در چهل سال پیش را سرگیجگی جریانات مترقی می داند و شکل مبارزه “سازشکارانه” و “انقلابی”. این ساده کردن قضییه است! مسئله اصلی این بود بخش بزرگی از این نیروها که متعلق به چپ بودند، تنها بر نفی حکومت مستقر شاه کوبیدند و امر قدرت جایگزین را به دیگران وانهادند. همه توش و توان آنها بر رفتن شاه متمرکز شد و نه کیستی قدرتی که دارد برای تسخیر قدرت خیز بر می دارد و در عمل جا می افتد. ایرج همش بعد انقلاب را می بیند که می دانیم، دیگر بسیار دیر شده بود! من در اندیشه ایرج هنوز هم بیشتر نفی قدرت می بینم تا برخورد او به قدرت مشخص را که الزاماً به معرفی قدرت جایگزین هم نیاز دارد. ایرج فرموله بگوید که جایگزین پیشنهادی او برای این جمهوری اسلامی شوم که فاصله زیادی هم با تشریف بردنش نداریم چیست؟ دولت سوسیالیستی؟ شورایی؟ دمکراتیک؟ اینست که می گویم هنوز کلی گویی است و نه که ورود مشخص به وضعیت مشخص. این را می گویم که حرف او برای این لحظه از میدان گشوده شده از سوی مردمان کدام است؟ او در نوشته هایش به همه انتقاد دارد – که حقش هم است- و طوری می نمایاند که در قله ای نشسته مشرف بر اعمال همگان و حتی در هیچ یک از آنان چیز مثبتی سراغ ندارد. این نوع برخورد نقد علمی نیست و لذا نه که معطوف به نیفتادن در سیاهچال! از کسی دارای نزدیک به ۵۰ سال تجربه ناشی از حضور در فراز و فرودهای تاریخ این سرزمین، انتظار آنست که اثباتی مشخص حرف بزند، ریسک گفته و رهنمودش را بپذیرد و آماده مالیات دهی سیاسی در این زمینه باشد. حرف و پیشنهاد من اینست و نه که تخطئه! تخطئه دردمندان رنج مردم کار من نیست. هم دست تو و هم دست ایرج فرزاد را به رفاقت می فشارم حسن فرزامی :چهارشنبه, ۲۰ نوامبر, ۲۰۱۹ نوشته جناب ایرج فرزاد بسیار کلی است، هر چند درابتدا ژست خوبی میگیرند و میکوشند بی دقتی و عدم دانائی طرفهای دیگر را به آنان نشان دهند، اما در نهایت ما با مقاله و نوشته ائی کلی روبرو هستیم که خود از سوال های مهم فرار میکند و خود را در پشت بحث سیاه چاله ها مخفی میکند، با اعلام خطر به دیگر که نمیتوان خود را از مسائلی که میدیا فارسی سالها بر روی آن سرمایه گذاری کرده اند دور کرد و آن مباحث را هم جزو سیاه چالها تصور کرد. خشونت نکنیم ! خشنونت شد، خشونت میکنید، ساکت باشید و خشونت نکنید، مخالف خشونت هستیم و … اینها همگی به ابزاری در درست دیگران علیه طبقات و لایه ضعیف در جامعه تبدیل شده است، خودشان جنایت میکنند، نوکرانش در دانشگاه های خارج کشور و ژورنالیسم نوکر و خودفروخته مرتب به مردم میگویند خشونت نکنید. باید از جناب فرزاد پرسید شما در این بحث کجا هستید؟ کجا ایستاده اید؟ با مباحث کلی و سیاه چال های گوناگون که نمیتوان از این مباحث جدی و مطرح فرار کرد. من دانا هستم و شما نادان که حرف نشد. ژستی که مدام و همیشه از جانب کمونیسم کارگری ها می بینیم ایرج فرزاد : پنجشنبه, ۲۱ نوامبر, ۲۰۱۹ حسن فرزامی گرامی ضمن سلام، میخواهم اطمینان بدهم که من از انتقاد و دست نشان کردن کژیها در نوشته مورد بحث، استقبال میکنم. بحث “خشونت نکنیم” اتفاقا در همان تیتر یادداشت من، مورد انتقاد است. من کجای نوشته خود، این جسارت را بخود داده ام که خود را دانا و مخاطبان را نادان بنامم؟ به عنوان انسانی سیاسی که رویدادهای انقلاب ۵۷ را ناظر بوده و سالها در سازماندهی مقاومت علیه جمهوری منحوس اسلامی نقش داشته ام و قتل و کشتار بسیاری ازعزیزترین یاران و شریف ترین انسانهای این سرزمین را بدست اراذل و اوباش اسلام سیاسی دیده ام، نه حتی با “دانائی” وعلم و دانش خویش، بلکه در تجربه تلخ و خونین چهل سال حاکمیت اسلام سیاسی، فقط هشدار داده ام که مواظب باشیم در فضای شور و شوق مقدس خیزش مردم برای بزیر کشیدن رژیم جنایتکاران، چنان از خود سرمست نشویم که آن تجربه خونین و آن سیاه چاله، در رنگین چاله های جدید، تکراربشود. ممکن است من زیاده روی کرده باشم، ممکن است ارزیابی شما این باشد که چنین خطری مبارزه مردم ایران را تهدید نمیکند. کافی بود در دو جمله استدلال میکردید که ارزیابی من چرا غیر واقعی و یا مثلا در میان مدیران شورای گذار، وجود عناصری مثل سازگارا و علیرضا نوریزاده، نباید شاخک های حسی ما را تیز کند. میدانید آقای حسن شریعتمداری گفته است کریدورهای شورای کذائی فقط بروی کسانی باز است که شغل و کار دارند و “آدمهای بیکاره فقط غارت میکنند؟”. یعنی ۹۰ درصد مردم ایران، که جمهوری اسلامی آنها را بیکار کرده و ده ها هزار انسان تحصیلکرده که کاری برایشان نیست، کارگران صنایع که بسته شده و تعطیل شده اند، اکثریت قریب به اتفاق نیمه جمعیت ایران، یعنی زنان، که از منظر اسلامیون آدم به حساب نمی آیند که حتی تماشاگر مسابقات ورزشی باشند، در مژدگانی: “شورای گذار دولت تعیین میکند!” جائی ندارند، اما همقطاران جناب سازگارا که در جمهوری اسلامی “کار” دارند، مقام و منصبشان محفوظ؟ تازه این تابلو علنی و نیمه مردم پسند چنان حفره های سیاه اند که من نسبت به وجود آنها هشدار دادم. مطمئن باشید، نسخه های به مراتب توطئه گرانه چنین مدیریت های “رژیم چینج”، و با چهره های به مراتب مرموزتر و جاسوس صفت تر، در جریان است. من قطعا به ملاحظات جدی فکر میکنم اگر حقیقتا با فکت و استدلال و منطق برایم روشن کنید که اشتباه میکنم. اما، تکرار میکنم فخر فروشی و تحقیر دیگران با دانش و دانائی خود و سرکوفت به مخاطبان نوشته هایم، با پرنسیپ های سیاسی ام، در تناقض است. شاید منظورتان استفاده از تعبیر “سیاه چاله” برای رساندن منظورم باشد؟ اما، همه میدانند که کاشف سیاه چاله دانشمند محترم استیون هاوکینز بود و مترجمین کتابهای او، نه من که اکثرا جوانان تحصیلکرده و فهیم در ایران اند. من فقط از دریای علم و دانش این عزیزان، قطره ای را به منظور گویا ساختن مقصد خویش، وام گرفتم، نیتم “سرقت ادبی” نبود. زنده باشید و پایدار ایرج فرزاد بهزاد کریمی :پنجشنبه, ۲۱ نوامبر, ۲۰۱۹ با سلام به رضا، مسعود و ایرج گرامی. رضای دل آزرده “گذشته” که ترا همواره به شرافت سیاسی و پاسداری از اخلاق و پرنسیپ شناخته ام. از گفته من خطا برداشت کرده ای عزیز. من کی گفتم و یا می گویم نباید درگیر هشدار دادن ها و هشدار شنیدن ها شد؟ من که از طرح خطرهای “سیاه چاله” قویاً استقبال می کنم و هم از اینرو ورود ایرج فرزاد به خطر “سیاه چاله” را در کلیت آن تایید کردم و فقط از او خواستم تا از کلیات به مشخص تر گذر کند، فقط در “چه نباید کرد؟” نماند و از “چه باید کرد؟” بگوید. بیشترینه جامعه سیاسی ما و اکنون دیگر اکثریت قاطع خود جامعه ایران در پی پاسخی مشخص به این پرسش مشخص در این زمان مشخص هستند. اندیشه سیاسی آنگاه نافذ می افتد که از دل خود سیاست عملی بیرون دهد، وگرنه همان “هچ” می شود که عرض کردم! دستانت را به صمیمت می فشارم. ایرج عزیز یادت باشد که هنوز هم پرسش مشخص مرا پاسخ نگفته ای! پرسشی که در پاسخ به سخن مسعود پیش کشیدم. تو و من این توافق را داریم که قدرت شوم مستقر به نام جمهوری اسلامی اصلاً نباشد و برود و هر چه زودتر از میان برخیزد بهمان اندازه بهتر. توافق هم داریم که نمی توان در جرم سیاه سماوی و خلاء به سر برد و فرو بلعیده نشد! زیرا که می دانیم رفتن قدرت آمدن قدرتی دیگر در پی دارد؛ مگر اینکه به فرض محال بگویی مسئله ات اصلاً قدرت نیست که اگر این باشد آنگاه دیگر ادامه بحث مان هم بیهوده خواهد بود. ولی من چنین می پندارم که تو دغدغه این داری که قدرت حاکم برود و چیزی مردمی جای آن را گیرد. در این کامنت گذاری، پرسیدم تو کدام قدرت و از چه نوع و جنس را می خواهی که فقط هم در رویا نماند بلکه چیزی شود زمینی و سنجش پذیر در برنامه سیاسی خود؟ دولت سوسیالیستی؟ شورایی؟ دمکراتیک؟ اما در این کامنت آخرت با مقداری فرود آمدن بر سر موضوع، خوشبختانه بحث را روشنتر کرده ای و تجربه خود از آن دام چاله چهل و اندی سال پیش را این چنین فرموله کرده ای:دیگر نه هرگز “همه با هم” و بگفته خودت “من به این “ریسک” تن نخواهم داد و در هیچ ارکستر فلارمونیک “ملی” مسئولیت و نقش نمی پذیرم.” بله گرهگاه، همینجاست! در اینست که تو عزیز، مشکل محوری در آستانه انقلاب و حین انقلاب را در خود ایده “همه با هم” بودن می دانی، اما من در آن”همه با من” بودن مشخص! منشاء اصلی گرفتاری مجموعه چپ – و البته هر یک در اندازه وزن خود و به میزان خطایش- در این بود که فقط مشغول “مرگ بر شاه” شد و پنداشت که شاه اگر تشریف ببرد بقیه ره هم دیگر گشوده است! هم از اینرو بود که با هر حد از اشتیاق در صفوف خود تا غرغر زدن ها در آن، جملگی با کله توی سیاهچال “همه با من” افتاد. رویکرد سیاسی ماها، جدا از نگاه سیاسی مان نبود. ما هر فاز از مبارزه علیه شاه را از منشور برنامه مشخص و امکانات و ظرفیت های موجود ندیدیم و نسنجیدیم و خود را با آن عیار نکردیم. مبارزه با رژیم دیکتاتوری شاه که خطا نبود – که می دانم همچنان بر آن هستی- عدم تشخیص امکانات در این مسیر را باید کور چشمی دانست با پیامد ناخواسته سقوط به دامچاله تیره. برای آنکه شاه را از اریکه خدایی به زیر کشید مگر می شد خودسرانه آن “همه” را کنار گذاشت و مدعی انحصاری مبارزه با قدرت مستقر شد؟ آیا ما سیاست می کنیم تا قوی بشویم و توازن قوا بهم بزنیم و مانع مشخص از سر راه را برداریم تا زمینه تحقق برنامه مد نظر مان را فراهم آوریم که بر آنیم در خدمت ازادی، دمکراسی، پیشرفت و عدالت است یا که کارمان فقط هشدار دادن هاست و عملاً کنار نشستن ها؟ موضوع گرهی اینست. امروز هم تنها به نیروی “همه با هم” اما درس آموخته از آن تجربه تلخ “همه با من” است که می توان با این جمهوری اسلامی تعیین تکلیف کرد. بین اینکه چه نوع قدرتی جایگزین این قدرت باشد با نیروی لازم برای رسیدن به این قدرت، رابطه ارگانیک برقرار است. این رابطه را باید شناخت و درست تبیین کرد. هیولای جمهوری اسلامی را نمی توان با پراکندگی نیرو از میان برداشت، همه مسئله، همزمان ناپیوستگی های مرگبار کنونی است و شکل دادن به نوع همبستگی لازم و درست. تمرکز را بر این ترکیب باید گذاشت نه که هراسناک به صدا درآمدن فیلارمونیک ملی شد.گوش ها بیشتر منتظر “چه باید کرد؟” هستند و نه فقط “چه نباید کرد؟”. آری، هر دو با هم، اما بار اصلی با اولی! من به اعتبار “همه با هم” می خواهم یک “ملی” باشم که در ضمن با انواع ناسیونالیسم هم مرز دارد! پایدار باشی کاک ایرج گیان ایرج فرزاد : جمعه, ۲۲ نوامبر, ۲۰۱۹ بهزاد گرامی، با سلام مجدد بحث من، کلا، “سلبی” بود. تصور من این است که خطرات بسیاری پیش پای مبارزه مردم ایران قرار دارد و البته “سناریو”هائی هم در راستای آن تهدیدات. این نقشه های راه و مدیریتهای دوران “گذار”، که نسخه های اصلی هنوز مخفی اند، اسمشان با خودشان است. دوره سرنگونی، فروپاشی، از هم گسیختن شیرازه حاکمیت، تخاصم جناحهای رژیم بر سر بقا در دنیای پس از جمهوری اسلامی، سرنگونی به طریق انقلابی و یا قیام و یا گسترش نافرمانی های مدنی وهر پروسه محتمل دیگر که اکنون غیر قابل پیش بینی اند، همگی سناریو نویسان دارای پول و امکانات و ارتباط را فعال کرده است که مهره های سیاسی مورد نظر خود را روی میز بگذارند. به باور من، این نقشه و برنامه ها، به مراتب پیچیده تر و خطرناکتر از مهندسی یک رهبر انقلاب از چهره حاشیه تاریخ ایران، کسی که در “قیام ۱۵ خرداد ۴۲”، صریح و وقیح گفته بود مخالف رای زنان است و مخالف سپاه دانش شدن دختران و اصلاحات ارضی است. پیچیده تر از ماجرای کنفرانس گوادلوپ و ماجرای “کمیته امام در جوار سفارت آمریکا تحت هدایت ماشاالله قصاب” و دیگر قضایا است که خودت شخصا از آنها خاطره داری. تصور من این است که ابعاد خطرات و ماهیت سناریوهای مختلف، یا شناخته شده نیست و یا دستکم گرفته میشوند. تمرکز بحث من به این لیل بود که تقریبا تمام سلبی بود. در رابطه با نظر اثباتی من در مورد اوضاع، من قصد نداشتم که در آن نوشته وارد آن بشوم. اما چون شما تکرار کرده اید که من از پاسخ به سوال طفره میروم، و یا انگار حرفی برای گفتن ندارم، کوتاه برخی نکات را مینویسم: این بطور کلی، بطور “مشخص”، اما، در اوضاع فعلی چنین فکر میکنم و برای رساندن منظورم به تجربه خود شما در سازمان فدائیان خلق اشاره ای میکنم: به نظر من فدائیان خلق در دوره انقلاب ۵۷ “می توانستند”، برای مدتی یک حاکمیت دوگانه را شکل بدهند. درست در آن لحظه که خمینی گفت من فدائیان را نمی پذیرم چون آنها کمونیست اند، و در روزهای بعد اراذل حزب الهی را بطرف مقر فدائیان در خیابان “میکده” تهران سازمان دادند، فدائیان این اقبال جامعه را با خود داشتند که اعلام حکومت اسلامی را به چالنج بگیرند. به مردم فراخوان میدادند که سلاحها را به فدائیان تحویل بدهند و در دفاع از حق ابراز وجود سیاسی آنان، یک صف متشکل و در آنروزها مسلح ایجاد کنند. به نظر من اگر فدائیان آن اشتهای سیاسی را داشتند، حتی علیرغم هر توهم به ماهیت “ملی” بودن خمینی، جامعه را در برابر تهاجم ضدانقلاب اسلامی، در آمادگی نگاه میداشتند و بسیاری از جنایات، از جمله لشکر کشی به کردستان، با توجه به نفوذ آنوقت فدائیان در میان ارتش، چه بسا نا ممکن و یا با مشکلات بسیار مواجه میشد. عین همین نظر را در باره نیروهائی که خود را طرفدار عدالت اجتماعی، سکولار و…مینامند، در اوضاع فعلی دارم. “اگر” نیروی قابل ملاحظه ای را نمایندگی میکنند، نباید آنرا در هیچ ائتلاف دیگر، بویژه در مقطع سرازیری رژیم اسلامی، منحل و ادغام کنند. مردم باید نیروهای مختلف با آرمانها و اهداف سیاسی مختلف را صریح ببینند که درست در دوره هائی که مرتجعین مهندسی شده “دولت تعیین میکنند”، امکان انتخاب متفاوت و قابل رویت داشته باشند. قبل از دوره تعیین تکلیف شدن سرنوشت حکومت اسلامی، که بحثها بر “دوره گذار” است، مردم در حال انقلاب و جنگ و گریز خیابانی باید نیروی مورد حمایت خویش را “مستقلا” در صحنه ببینند و چنان هم بر استقلال خود اصرار کنند که هیچ سناریو نویسی نتواند آنان را نادیده بگیرد. به نظر من اگرخودداری فدائی از دوگانه کردن قدرت در سالهای انقلاب و بی تفاوتی در آن نقطه چرخش، یک اشتباه مُهلک سیاسی بود، اکنون مُنحل کردن هر نیروی مدعی فکر مترقی و خواهان عدالت اجتماعی و سیاست متفاوت از عناصر ابن الوقت و دست آموز، در اتحادها و ائتلافها حول سرنگونی، سًم است. بعضی اوقات حتی شاهد یک نوع خود فریبی هستیم که: “آخر باید به چند صدائی، احترام گذاشت”. این نیرنگ حریفان کهنه کار است که وقتی بحث از سیاست مستقل و رای مستقل به میان می آید، برای ساکت کردن، فریاد” آی امان از این سنت توتالیتاریستها” بلند میشود، اما اجازه میدهند که “خود توتالیتر”ها از آن تبری جویند! از این نظر من، با این ارکستر “فلارمونیک” شما، واقعا مساله دارم. فکر میکنم در جبران خطاهای گذشته، که اتفاقا فدائیان اشتباه کردند که در دوره بحران انقلابی ۵۷ نگفتند مردم “به من بپیوندید”، در یک سنت عرفانی و فروتنی شرقی از آن ور بام افتاده اید: “من اصلا وجود مستقل سیاسی ندارم”!! تصور میکنم اکنون سایه روشنهای بحث و اختلافها روشن تر شده باشند. آدرس ای میل من را احتمالا دارید، اما هم برای شما و نیز دیگر عزیزان که احتملا ممکن است ملاحظاتی داشته باشند، ذیلا مینویسم تا اگر مایل بودید، دیالوگ را ادامه بدهیم. زنده باشید ایرج فرزاد آدرس ای میل من: iraj.farzad@gmail.com
|
||
مطالب مرتبط |
||
Copyright © 2006 azadi-b.com |