چراهمستیزی مشروط به همزیستی است( چند گزاره ی تکمیلی بر خلق و امپریالیسم)
خدامراد فولادی
November 12, 2019چراهمستیزی مشروط به همزیستی است
( چند گزاره ی تکمیلی بر خلق و امپریالیسم)
یکم:
من در مقاله ی « همستیزی ِ خلق و امپریالیسم: فروکاستن ِ همستیزی ِ دیالکتیکی به دشمنی ِ ملییتی» توضیح دادم که همستیزی معادلی رساتر و گویاتر از تضاد برای فهم ِ دقیق تر ِ دیالکتیک و کارکرد ِ قانون مند ِ آن و به طور ِ مشخص فهم ِ چگونگی ِ رابطه ی خلق با امپریالیسم و این که دو قطب یا دو سویه ی همستیز( متضاد) لزومن و ضرورتن باید همزیست نیز باشند،و ازآنجا که خلق و امپریالیسم همزیستی ِ جغرافیایی- ملییتی ندارند – و تمثیل ِ یکی در جابلقا و دیگری در جابلسا بودن را به کار بردم- ، پس این دو هستی ِ تاریخی اجتماعی که نه به لحاظ ِ جغرافیایی و ملییتی و نه خصوصن به لحاظ ِ تولیدی مناسباتی رابطه ی مستقیم و رو در رویی ِ همزیستانه با یکدیگر ندارند، هرگزنه می توانند همستیز باشند، و نه آنکه تقدم ِ همستیزی- آن هم همستیزی از جایگاه ِ انقلابی – با خلق باشد. به عبارت ِ دیگر،خلق (های) کشور(های) عقب مانده با جایگاه ِ تولیدی مناسباتی ِ عقب مانده در تکامل ِ تاریخی، نمی توانند با نظام ِ اجتماعی ِ کشور ِ پیشرفته ی ناهمتراز با کشور ِ خود و در جایگاه ِ تولیدی مناسباتی و تاریخی ِ بالاتر، همستیزی ِ دورانی داشته باشند، چرا که آنها در چارچوب ِ آنتاگونیسم ِ اقتصادی اجتماعی ِ ایجاب کننده همستیزی قرار ندارند. همچنان که عکس ِ این قضیه نیز صادق است.
دوم:
اگرچه همزمانی و همدورانی ِ دوسویه و دو قطب ِ همستیزی یک ضرورت ِ تاریخی و دیالکتیکی است اما، این به آن معنا نیست که هر همزمانی و همدورانی یی لزومن و ضرورتن ایجاب کننده ی همستیزی آنهم همستیزی ِ آنتاگونیستی ِ غایت مند ِ فرابرنده از پیشین ِ تاریخ منقضی به پسین ِ تاریخن نوین باشد. به همین دلیل، دهقانان و حزب های منسوب به آنان( احزاب ِ خلقی) در جامعه های کم توسعه یافته اگرچه در این دوران با نظام ِ سرمایه داری همزمانی و همدورانی دارند اما یک عامل و نیروی اجتماعی ِ تعیین کننده ی همستیزی ِ دورانی ِ کارساز به حساب نمی آیند. بلکه فقط می توانند از جایگاه ضدییت با کلییت نظام و کردوکار های پیشرفت گرایانه و تکاملی ِ آن دشمنی ِ ایدئولوژیک داشته و خواهان بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به گذشته باشند، و از این رو و ازچنین موضعی نه تنها نقش ِ سازنده ای در تکامل ِاجتماعی ندارند بلکه مانع ِ بزرگی هم بر سر ِ راه ِ تکامل ِ اجتماعی هستند. به همین دلیل است که می گوییم همستیزی( تضاد ِ) خلق با امپریالیسم یک تز ِ جعلی، دروغین، غیر ِ دیالکتیکی و غیر ِ مارکسیستی، و از لحاظ ِ آگاهی بخشی وارونه نما و گمراه کننده است. سوم: همزیستی و همستیزی ِ دیالکتیکی- طبقاتی موجب ِ بقا و تکامل ، یا تکامل و بقای جامعه های انسانی می شود که با رفع و حل ِ این همستیزی ِ تاریخی طبقاتی، جامعه ی انسانی در وحدت ِ همبسته ی انداموارش در نهایت به عالی ترین درجه ی بقا و تکامل خود فرا رفته و درنتیجه و در چشم انداز ِ غایی، همستیزی محدود به رابطه و فعالییت ِ شناخت شناسانه ی انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز در طبیعت و از قوانین ِ طبیعت خواهد شد که عامل ِ بقای نوع ِ انسان در وحدت ِ همبسته ی تاریخی اش است.
چهارم:
خلق در همستیزی ِ دیالکتیکی ِ نو با کهنه، به دلیل ِ جهان بینی و ایدئولوژی ِ واپس گرایانه اش جانبدار ِ کهنه است و از این رو،نه تنها نقش ِ ایجابی و مثبت گرایانه در فرآیندهای اجتماعی سیاسی و حتا اقتصادی ِ جامعه ندارد – با تکنولوژی و صنعت که آن را عامل ِ بی اعتنایی به سنت ها و بی اعتقادی به دین و مذهب می داند به شدت سر ِ ستیز دارد- ،بلکه با فردگرایی و فرقه سازی و خرافه پرستی اش مدام در این فرایندها نیز ایجاد ِ اخلال می کند. ( شریعتی و آل احمد و حوزوی های مفاتیح الجنان خوان ِ دعانویس از چنین جایگاه ِ تمدن گریزانه و پیشرفت ستیزانه ای با ماشینیسم و مدرنیته ضدییت و دشمنی می ورزند. آل احمد با این نگرش ِ واپسگرایانه بود که غرب زده گی را نوشت و هرچه فحش و ناسزا بود نثار ِ تکنولولوژی و صنعت و دستآوردهای تاریخی ِ بشرییت یعنی نثار ِ ماتریالیسم ِ تاریخی نمود. همچنان که حزب های خلقی نیز با همین نگرش و از همین موضع است که با نظام ِ تاریخی دورانی ِ سرمایه داری به مثابه زیر ساخت ِ اقتصادی اجتماعی ِ سوسیالیسم و کمونیسم ضدییت دارند.).
پنجم:
واپسگرایی از این رو، همزمانی و حضور ِ فیزیکی- شناسنامه ای و تقویمی در تاریخ- دوران، و ناهمزمانی ِ جهان بینی و جهان شناسی و خصوصن ناهمزمانی ِ ایدئولوژیک است در این دوران. واپسگرا، اگرچه حضور ِ همزیستانه ی جبری در این دوران ِ تاریخی دارد( اگر به میل و اراده ی خودش بود ترجیح می داد در در دوران ِ پیشاسرمایه داری که صنعت و تکنولوژی اینهمه پیشرفت نکرده بود زاده شود.)، اما ضدییت ِ خود با دستآوردهای تاریخی ِ بشرییت را که در پیشرفته ترین کشورهای صنعتی تجمع یافته اند هیچگاه کتمان نمی کند و مدام بر طبل بیزاری و نابودی ِ این دستآوردها که به زعم ِ او موجب ِ بدبختی ِ انسان شده می کوبد و با شعار ِ مرگ بر امپریالیسم خواهان ِ بر گرداندن ِ جامعه ی انسانی و تاریخ به گذشته و درنتیجه آگاهانه یا ناآگاهانه ممانعت از تحقق ِ سوسیالیسم و کمونیسم می شود.
ششم:
درایران که واپسگرایی ِ مذهبی وسیاسی درهم آمیخته وایدئولوژی ِ مذهبی برسیاست های راهبردی ِ حاکمییت غلبه یافته، از یک سو ضدییت با دستآوردهای تاریخی ِ علمی نظری ِ انسانییت تبدیل به راهبرد ِ آموزشی ِ حاکمییت شده و حوزه های تربیت ِ روحانی و آخوند با حمایت ِ رژیم تبدیل به کانون های رشد و تکثیر ِ ویروس ِ ضدییت با تمدن وآموزه های علمی و فرهنگی شده، و از سوی دیگر اپوزیسیون ِ سیاسی ِ رژیم نیزاگر نه از موضع ِ دین و مذهب ِ حاکمییت، که از نظرگاه ِ ایدئولوژی ِ خلقی ِ خود مدام بر طبل ِ دشمنی با پیشرفت گرایی به شیوه ی سرمایه داری و مناسبات ِ آن که نمود ِ عینی ِ آن در هستی ِ اجتماعی اقتصادی ِ جامعه های پیش رفته ( امپریالیستی به تعبیر ِ آنان) عملکرد دارد می کوبند، که آن را به غلط همستیزی ِ طبقاتی با امپریالیسم می پندارند و تبلیغ می کنند. یعنی در یک موضع گیری ِ مشابه و همسو، رژیم دشمنی و ضدییت ِ ایدئولوژیک مذهبی ِ واپسگرای اش با آنچه استکبار ِ جهانی می نامد ، و اپوزیسیون ِ خلقی خصومت ِ ایدئولوژیک سیاسی اش با آنچه در همان معنا امپریالیسم می خواند، یا به بیان ِ واقعی تر ضدییت ِ مشترک شان با تمدن و تجدد و دستاورد های تاریخی ِ بشرییت را توجیه کرده و به سیاست ِ راهبردی ِ خود تبدیل نموده اند.
هفتم:
این دو نمونه ی برای جامعه ی ما عینی و تجربی را از آن جهت آوردم که اولن بیانگر ِ این واقعییت اند که هر همزمانی وهمزیستی ِ تقویمی به تنهایی موجب ِ قطبییت ِ همستیزی ِ دورانی نمی شود، و ثانیین با فاکت آوری و استدلال بر اساس ِ فاکت ها نشان دهم که اشتراک ِ نظر و همسویی ِ ایدئولوژیک رژیم و اپوزیسیون ِ خلقی اش نه تنها صوری یا تصادفی یا پنهان کردنی نیست بلکه می توان آن را هم در شیوه ی کسب ِ قدرت ِ سیاسی با تکیه بر نیروی غیر ِ طبقاتی ِ خلق، و هم در شیوه ی سرکوب مخالفان ِ عقیدتی سیاسی شان با اتهام ِ نوکری ِ امپریالیسم، درنظرات و عملکردهای مشابه شان به روشنی ردیابی و مشاهده نمود. افزون بر اینها، آیا وجود ِ آشکار ِ مردسالاری در رهبری ِ تشکیلاتی و حاکمییتی ِ رژیم و حزب های خلقی خود دلیل ِ محکم و غیر ِ قابل ِ انکاری برای اشتراک ِ نظر و همسویی ِ ایدئولوژیک ِ شان نیست؟ اینها را اضافه کنید به آنچه در بالا در مورد ِ تمدن ستیزی و پیشرفت ستیزی و ضدییت شان با دستآوردهای تاریخی ِ نظام های تاکنونی و به خصوص نظام ِ سرمایه داری که فراهم کننده ی پیش نیازهای مادی ِ سوسیالیسم و کمونیسم است نوشتم.
هشتم:
ازاین رو، همزیستی در قلمرو و چارچوب ِملت و دوران ِ معیین با قطب یا نیروی طبقاتی ِ همدوران ِ خود پیش شرط و تمام شرط ِ هم ستیزی ِ دورانی است. در غیر ِ این صورت، هر درگیری میان ِ دو کشور و دو ملت می شود جنگ و لشکرکشی ِ یک ملت علیه ِ ملت ِ دیگر یا همان جنگ ِ جابلقایی ها و جابلسایی ها که معنای اش همستیزی ِ طبقاتی نیست. به همین دلیل است که مارکس هم در گروندریسه و هم در کاپیتال فقط از همستیزی ِ کار ِ اجتماعی و مالکییت ِ خصوصی در انگلستان ِ زمان ِ خودش سخن گفته و آن را معیار و الگوی همستیزی ِ طبقاتی در دیگر کشورهای پیشرفته قرار داده است. در حالی که لنین و به پیروی از او لنینیست ها نه تنها چنین کاری نکرده اند بلکه دشمنی ِ ملت های عقب مانده با ملت ها ی پیشرفته را جایگزین ِ همستیزی ِ دیالکتیکی نموده اند.
نهم:
خلق برخلاف ِدو طبقه ی اجتماعی و اصلی ِ این دوران- پرولتاریا و بورژوازی- ، نه وحدت ِ طبقاتی دارد، نه آگاهی ِ طبقاتی، و نه از این رو اراده ی واحد که بتواند به عنوان ِ یک نیروی کارساز ِ متحد و یکپارچه وارد ِ کارزار ِ اجتماعی سیاسی و طبقاتی آنهم به شیوه ی انقلابی گردد. خلق با ایدئولوژی ِ پدرشاهی اش وحدت ِ جامعه را پاره پاره و فرقه فرقه می سازد، با خرافه پرستی اش آگاهی را به ضد ِ آگاهی تبدیل می کند، با تمامییت خواهی و انحصار طلبی ِ به ارث برده از مناسبات ِ پیشاسرمایه داری اش اراده های واحد را نیز تبدیل به اراده های تکین و پراکنده می کند که هر کدام برای خود ادعای قلمروی ِ جداگانه به شیوه ی ملوک الطوایفی دارد. از این رو، وحدت ِ صوری که رژیم های خلقی به زور ِ سرکوب و نه داوطلبانه برجامعه تحمیل می کنند تا قلمرو ِ حاکمییتی ِ خود را توسعه دهند، به محض ِ سرنگونی ِ رژیم به جدایی ِ قلمروهای قومی و ملییتی خواهد انجامید و حکومت ِ واحد ِ تحمیلی نیز همچون حزب ِ ظاهرن واحد و یکپارچه ی خلقی که به محض ِ مرگ ِ رهبر ِ اصلی دچار ِ انشعاب و پراکندگی می شود ، دچار پراکندگی خواهدشد. مانند ِ آنچه در شوروی و اروپای شرقی اتفاق افتاد.
دهم:
کشور ِ پیشرفته( امپریالیسم) همچون آینه ای است که تئوری ِ مارکسیستی( ماتریالیسم ِ تاریخی) پیش ِ روی ِ جامعه های عقب مانده می گذارد تا آینده ی خود را در آن ببینند و برای رسیدن به آن و برگذشتن از آن برای محو ِ هرگونه بهره کشی ِ انسان از انسان تلاش نمایند.( کاری که مارکس در گروندریسه و کاپیتال کرد و هر مارکسیستی موظف است چنین کند وگرنه نمی تواند و نباید خود را مارکسیست بنامد).
یازدهم:
این گزاره ها، آموزه های تئوریک در چارچوب ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی است و هرکس ادعای مارکسیست بودن دارد اما این آموزه ها را قبول ندارد، یا باید آنهارا با استدلال ِ تئوریک رد کند، یا دست از ادعای مارکسیست بودن بردارد.