واقعیت کمونیسم چیست؟ معرفتشناسي پوپوليستي در مغايرت با کمونيسم است
رکسانا خرم نژاد
October 19, 2019واقعیت کمونیسم چیست؟
معرفتشناسي پوپوليستي در مغايرت با کمونيسم است
فلسفه مارکسيسم، ماترياليسم است. يعني تمام هستي از مادة متحرک تشکيل شده و تمام افکار انسان برخاسته از واقعيت ماديِ خارج از ذهن هستند – اين افکار ميتوانند علمي و بازتاب يا بيان کمابيش صحيح واقعيت مادي باشند يا ضد علمي بوده و واقعيت مادي را واژگونه و تحريفآميز منعکس کنند. لنين در مورد فلسفه ماترياليستي ميگويد، «... يگانه فلسفة پيگيري است که به تمام آموزههاي علوم طبيعي وفادار و دشمن هرگونه خرافه و لاف مردم فريبانه و غيره است. ...مارکس، ماترياليسم فلسفي را عميق کرد و کاملا تکامل داد و شناختِ طبيعت را بسط و تعميم داد تا شناخت از جامعة بشري را در بر بگيرد. ماترياليسم تاريخي او دستاورد عظيمي در انديشة علمي بود. تا پيش از آن در نظريات مربوط به تاريخ و سياست، هرج و مرج و افکار من درآوردي حاکم بود که جاي آن را تئورياي گرفت که بهطرز شگفتانگيزي منسجم و موزون بود. اين تئوري نشان ميدهد چگونه در نتيجة رشد نيروهاي مولده از دلِ يک نظام اجتماعيِ حيات نظام اجتماعيِ عاليتري رشد مييابد و مثلا چگونه سرمايهداري از دل فئوداليسم بيرون ميآيد. درست همانطورکه شناخت انسان بازتاب طبيعتي است که مستقل از او وجود دارد (يعني بازتاب مادة در تکامل است) شناخت اجتماعي انسان (يعني نظريات و آموزههاي مختلف وي که عبارتند از مکاتب فلسفي، ديني، سياسي و غيره) نيز بازتاب نظام اقتصادي جامعه است. نهادهاي سياسي، روبنايي هستند که بر زيربناي اقتصادي قرار گرفته است.»1
اما دقيقا بهعلت آن که موضوع مرکزيِ مارکسيسم، شناخت يافتن از جامعة طبقاتي و تغيير راديکال آن است همواره در معرض حملات مستقيم بورژوازي بوده يا توسط مکاتب خردهبورژوايي کج و معوج و تحريف شده است. طوريکه در طول زمان به نام مارکسيسم نظريههاي غير مارکسيستي و بهشدت ضد علمي رواج يافته است. درحاليکه کمونيسم يک روش و شيوه بنيادا علمي براي تحليل و سنتز تحولات اجتماعي و دورنماي آنهاست. نظريههاي غير مارکسيستي که به نام مارکسيسم رواج يافتهاند مانند اسب تروا افکار غير مارکسيستي و ضد علمي را «از درون» وارد جنبش کمونيستي ميکنند. اما مهم است بدانيم که اين گرايشها خود را متکي بر عناصر غلطي ميکنند که در بدنة مارکسيسم موجود بودهاند. اين عناصر غلط نسبت به بدنة اساسا علمي مارکسيسم عناصري فرعي بودهاند اما رويزيونيسم ضد علمي حداکثر استفاده (سوء استفاده) از آنها را کرده است. باب آواکيان اين عناصر فرعي غلط در بدنة مارکسيسم را شناسايي و نقد کرده است و به اين ترتيب پايههاي علمي معرفتشناسيِ اجتماعي مارکسيستي را بهطرزي کيفي تقويت و تحکيم کرده است. يکي از گرايشهاي ضد مارکسيستي که تا حد زيادي به درون جنبش کمونيستي راه باز کرده و به آن ضربه زده است معرفت شناسي (اپيستمولوژي) پوپوليستي است. باب آواکيان در کتاب «گشايشها» در فصل «علم» ميگويد:
«کليت مفهوم پوپوليسم و معرفتشناسي پوپوليستي تا حد زيادي به درون جنبش کمونيستي راه باز کرده و به جنبش کمونيستي و نياز آن به علمي بودن ضربههاي سنگيني زده است. پوپوليسم و ايدئولوژي پوپوليستي يعني اينکه هر آنچه مردم فکر کنند - چه اکثريت مردم يا يک گروه اجتماعي معين که شما قدرت درک غريزي حقيقت را به آنها دادهايد (کلمه درک غريزي را اينجا عمدا استفاده کردم) - حقيقت يا عملا معادل آن است.»
آواکيان مفهوم «مشي تودهاي» که مائوتسه دون فرموله کرد را يکي از آن اشتباهات ميداند که بايد از آن گسست کرد. مائوتسه دون «مشي تودهاي» را اينطور فرمولبندي کرد: ايدهها را از تودهها گرفتن سپس آنها را فشرده کردن و به صورت خط و سياست دوباره به تودهها باز گرداندن.
هرچند مائوتسه دون چنين مفهومي را فرموله کرد اما وي در تکامل خط و سياست و استراتژي انقلاب، اساسا طبق «مشي تودهاي» حرکت نميکرد؛ بلکه همانطورکه رفيق آواکيان در کتابِ گشايشها متذکر ميشود: «اين کار را عمدتا بهصورت علمي پيش ميبرد و نه به شيوه گرفتن ايدهها از تودهها، فرموله کردنشان و دوباره به تودهها بازگرداندن.»
در اين جا بايد خاطرنشان کنيم که نقد يکي از مفاهيم مائوتسه دون بهعنوان يک خطاي پوپوليستي کاملا با اتهامي که رويزيونيستهاي کمونيست کارگري (به رهبري منصور حکمت) به مائوتسه دون زده و وي را «پوپوليست» ميخواندند متفاوت است. کمونيست کارگريها دقيقا آن چه که در مائوتسه دون کاملا علمي و مارکسيستي بود را «پوپوليسم» ميدانند. يعني تشخيص هوشمندانة ظرفيت انقلابي دهقانان فقير و بيزمين در انقلاب پرولتري و تدوين استراتژي جنگ درازمدت خلق که در پيروزي انقلاب سوسياليستي چين به سال 1949 تعيينکننده بود. پس، هر گردي گردو نيست! و به جاي چريدن در سطح بايد نگرشي عميق نسبت به مسائل و رخدادهاي مهم داشت.
نفوذ معرفتشناسي و ايدئولوژي پوپوليستي در جنبش کمونيستي در مفهومسازيهاي ضررمند ديگري نيز تجسم يافته است که رفيق آواکيان آنان را نيز شناسايي کرده و از بدنة کمونيسم خارج مي کند. بهطور مثال، پوپوليسمِ «جسميت بخشيدن» به پرولتاريا (يا هر گروه تحت ستم ديگر). يعني پديدة عام طبقة پرولتاريا را به افرادي از اين طبقه تقليل دادن و فرض را بر آن گذاشتن که آن پديدة عام و خصوصيات تاريخي- جهاني آن کليت در اين افراد متجلي ميشود و اين افراد به صرف آن که بخشي از آن طبقه هستند بهطور فطري ميتوانند به حقيقت يا روايتي از آن دست پيدا کنند.
رفيق آواکيان در کتاب گشايشها تذکر ميدهد که «اين نگرش با نظرية بسيار خطرناک ديگر همراه است که در جنبش کمونيستي رواج داشته است و آن اين که حقيقت، خصلتي طبقاتي دارد. به اين معنا که يک حقيقت بورژوايي داريم و يک حقيقت پرولتري. اين نظريه حتي به رهنمودهاي "انقلاب فرهنگي پرولتاريايي" در چين هم سرايت کرده و در مغايرت قرار گرفته بود با خصلت غالبا مثبت اين مبارزه انقلابي تودهاي که بر مبنايي کمونيستي رهبري ميشد.»
نظرية «حقيقت طبقاتي» کاملا با معرفتشناسي و روش علمي در تضاد است. زيرا حقيقت يعني بازيافتن واقعيتِ ماديِ خارج از ذهن و بيان تئوريک آن و هرگز نميتواند «حقيقت من» و «حقيقت تو» باشد. همانطورکه در فيزيک نميتوانيم صحبت از «حقيقت گرانشي من» و «حقيقت گرانشي تو» کنيم در علوم اجتماعي نيز همينطور است. برخاستن تمايزات طبقاتي بر اساس روابطِ توليدي حاکم و برخاستن روابط اجتماعي ستمگرانه بر اساس اين روابط توليدي و توليد افکار و ايدئولوژي و فرهنگ و اخلاق منطبق با اينها يک حقيقت است که مارکسيسم کشف و بيان کرده است. بورژوازي و مشاطهگران آن اين حقيقت را انکار ميکنند. اما انکار آنان ذرهاي از صحت آن نميکاهد. موقعيت و منافع طبقاتي بورژواها مانع از آن ميشود که ريشة معضلات جامعه بشري و راه حل آن را ببينند و درک کنند. اما منافع طبقاتي پرولتاريا در آن است که با چشمان باز و آگاهانه حقايق را ببيند. حتا حقايقي که در کوتاه مدت ممکن است به نفع بورژوازي تمام شود. مانندِ قبول خطاهاي جدياي که در جريان پيشبرد انقلابهاي پرولتري و کشورهاي سوسياليستيِ پيشين شده است و نشان ميدهند ما در مبارزه براي کمونيسم دچار نقصان يا جوانب منفي بودهايم يا اشتباهات موجود در تفکر کنونيمان را آشکار ميکنند. اما ديدن اين خطاها ميتوانند بينشهاي بسيار مهمي به ما بدهند و ميتوانند بخشي از درک عميقتر واقعيت باشند که به نوبة خود ميتواند ما را قادر کند که بتوانيم بهتر در راه کمونيسم مبارزه کنيم. اما در جنبش کمونيستي تا مدت زيادي به جاي تشخيص و بررسي اين اشتباهات ناگوار بر آنها سرپوش گذاشته ميشد که لطمات زيادي به جنبش کمونيستي وارد کرده است. نميتوان هر چيزي را که به ظاهر براي اهداف و منافع کمونيستها يا گروه معيني از کمونيستها مطلوب بهنظر ميرسد، «حقيقت» محسوب کنيم. اين نيز گرايش ديگري است که رفيق آواکيان نقد کرده و ميگويد بايد اينگونه روشهاي ابزارگرايانه که «حقيقت سياسي» نام گرفته از جنبش کمونيستي ريشهکن شود.
رفيق آواکيان، مصلحتجويانه بر اشتباهات رهبران کمونيست بينظير سرپوش نميگذارد: «لنين در کتاب ماترياليسم و امپريوکريتيسيسم چيزهايي مانند حقيقت سياسي يا حقيقت بهعنوان يک اصل سازمانده را نقد کرد. اما گاهي اوقات لنين عمليگرا در مقابل لنين فيلسوف قرار ميگرفت. گاهي اوقات الزامات سياسيِ يک وضعيت باعث ميشد لنين برخي تضادها را به گونهاي حل کند که جوانبي از استالين را در خود داشت. مثالهاي زيادي از اين دست در کتاب خشمها (The Furies) وجود دارد (کتابي درباره انقلاب فرانسه و روسيه نوشته شده توسط آرنو ماير). برخي اوقات و در برخي مناطق، بلشويکها يک نوع رويکرد "مافيايي" داشتند، بهويژه در جنگ داخلي که بعد از انقلاب اکتبر 1917 شروع شد. در بعضي موارد که مردم توسط نيروهاي ارتجاعي سازماندهي شده بودند تا عليه ارتش سرخ بجنگند، بلشويکها باشدت و بيرحمانه تلافي ميکردند. يا مردم را نه فقط بهخاطر فرار از ارتش سرخ بلکه حتي براي نپيوستن به جنگ داخلي ميکشتند. بله گاهي در ميانه جنگ بعضي اقدامات قاطع ضروري است ولي اين شيوه، روش درست براي پاسخ دادن به تضادها نيست. ...اينها همگي به مسائل معرفتشناسي مربوط هستند. ...تمام نکته اين است که جستجوي حقيقت و پيشبرد امر انقلاب به صورت بنيادي با هم در وحدت هستند ولي تضادهايي وجود دارد و بعضي اوقات در کوتاه مدت اين دو در مقابل هم قرار ميگيرند و گاهي بهطور حاد در مقابل هم قرار ميگيرند و ما بايد با حفظ جهتگيري و روش تلاش براي درک واقعيت همانطوريکه هست و همانطوريکه حرکت و تغيير ميکند اين تضاد را حل کنيم و گرنه هرگز نخواهيم توانست امر انقلاب را پيش ببريم. اگر از مسير صحيح منحرف بشويم و بخواهيم يک ميان بُر بزنيم تا حقيقت را دور بزنيم يا حقايق ديگري ابداع کنيم يا به «حقيقت سياسي» (يعني، حقيقت دلخواه) که هيچکدام بهواقع اصلا حقيقت نيستند روي بياوريم، در اين صورت هر پيشرفت کوتاه مدتي هم که به دست بياوريم واژگون شده و هرچه بيشتر به عقب پرتاب خواهيم شد.» (آواکيان. گشايشها)
پانوشت:
1 - لنين. سه جزء و سه منبع مارکسيسم. ترجمه از منبع انگليسي
به نقل از نشريه آتش95 – مهر 98
n-atash.blogspot.com
atash1917@gmail.com