در حاشیه توضیحات علل کناره گیری فرشید شکری از کومەله

ايرج فرزاد
October 06, 2019

در حاشیه توضیحات علل کناره گیری فرشید شکری از کومەله

 

فرشید شکری، اولین نوشته خویش را در توضیح علل کناره گیری از عضویت در کمیته مرکزی کومه له و عضویت در “حزب کمونیست ایران” منتشر کرده است. این نوشته و توضیحات، من را به بازنگری و ریشه یابی یک “سنت رهبری نامرئی” در میان کادرهای “سنتی” در تاریخ کومه له سوق داد. سر تیتر توضیحات فرشید شکری را با هم نگاه کنیم:

– به حاشیه رفتن موضوعِ اصلی کار و فعالیت کومه له – سازمان کردستان حزب کمونیست ایران

– عروج پی در پی ” ناسیونالیسم ” در حزب کمونیست ایران و کومه له

– بسط و گسترش خط و نگرش رفرمیستی و تدریجی گرایی

– بازگشت به آغوش پوپولیسم و تبلیغ و ترویجِ مبارزه ی ” همه با هم ” در قالب عبارات عامه پسند

و موضوعات “فرعی”:

– محفلیسم

– تلاش های نامشروع، و مغایر با اصول و پرنسیپ های شناخته شده به منظور تسلط بر کل تشکیلات

 

یک نکته در این توضیحات بسیار جای تامل دارد: “مارکسیسم انقلابی” و بنیانگذاران واقعی “حزب کمونیست ایران”، “وجود خارجی” ندارند. در میان توضیحات “اصلی”، من نکته “محفلیسم” را که زیر تیتر موضوعات “فرعی”، دسته بندی شده است را قدری توضیح میدهم. چه، این محفلیسم و رهبری “غیر رسمی” محفل رهبران سنتی کومه له، و واکاوی خاستگاه و نقطه عزیمت آنان، با صراحت بسیار بیشتری، “عدم وجود” و یا به عبارت دقیقتر، وجود فرمال و نمای ظاهر مارکسیسم انقلابی و حزب کمونیست را در کنار واقعیت سرسخت تر و قوام گرفته “رهبری محفلی”، کادرهای سنتی و “بنیانگذاران” کومه له توضیح میدهد.

 

با توجه به اینکه، خود من از حمله همان “بنیانگذاران” بوده و در جزئیات و ریزه کاریهای قدرت و در عین حال لجاجت و سرسختی محفلیسم رهبری سنتی در برابر هر تحول “فرمال” قرار داشتم، این صلاحیت را دارم که نکته “فرعی” نوشته فرشید شکری را به متن اصلی بازگردانم.

 

ناموجودی “مارکسیسم انقلابی” در توضیحات فرشید شکری و لاک گرفتن پرسوناژهای واقعی موسسین حقیقی و بنام “حزب کمونیست ایران”، مطلقا تصادفی نیست. برعکس موضوع “فرعی” محفلیسم است که حتی در دوره ای که کومه له از کنگره دوم تا کنگره شش، به مارکسیسم انقلابی و حزب کمونیست میپیوندد، “اصل” مقاومت لجوجانه را در برابر آن مواضع و تحولات”رسمی” و “اصلی”، توضیح میدهد. برای آن رهبری سنتی و محفلی، که چون یک کاست اسرار آمیز و  نامرئی و شبیه به نوعی انرژی سیاه، هر منبع نور را میبلعد، ریشه قدرت گیری و اعتبار کومه له، آن “”طرح های صد من یک غاز” نبود، بلکه هواداری و جانبداری و سر سپردگی به “خط” جلال طالبانی و بیعت چندین باره در همان مهمترین دوران تحول کومه له “واقعی”  با سیاست “در شاخ”( کوه)  و در قندیل و در جوار چادر “مام جلال”  بود، هست و تا آخر زمان خواهد بود.

 

بگذارید به برخی از این تعلق خاطر سیاسی و در مهمترین نقطه عطفهای تاریخ ایران، نگاهی بیاندازیم:

– هنوز قیام سال ۱۳۵ِ۷ در جریان بود، کومه له های “واقعی” یعنی انبوه عظیمی از تحصیلکردگان شهری و کارگران و زحمتکشان سوسیالیست، که امثال صدیق کمانگر و محمد مائی(کاک شوان) و خسرو رشیدیان و عطا قمری و.. سمبلهای آن بودند و هم در برابر مکتب قرآنی های مفتی زاده و هم در برابر رژیم در حال سقوط شاه، بشارت عروج یک نیروی تماما جدید و بدون ارتباط با تاریخ پیشین محفل کومه له سنتی، به جامعه اعلام میکردند، “سعید معینی” در میان پیشمرگان “کردستان” و در خاک عراق، جان میبازد و دکتر جعفر شفیعی و ساعد وطندوست( ماموستا برایم)، در چادر “مام جلال” برای کمک به از سر گیری “شورش کرد”(انقلاب کرد) در پی “آش بتال”(تسلیم) مصطفی بارزانی، از طرف رهبری آن محفل، ماموریت گرفته اند. و فقط این نبود:

 

جلال طالبانی جوهر و ماهیت آن ماموریت رهبری محفل مذکور را بهتر از هر توجیه تعارف آمیز و ظاهر ساز، توضیح میدهد. در حالی که کومه له واقعی به ترتیبی که توضیح دادم درگیر انقلاب در شهر و شکل دادن به یک رهبری رادیکال و پیشرو در برابر اپوزیسیون مکتب قرآنی ها و حزب دمکرات کردستان ایران بود، جلال طالبانی روایت دیگری را توضیح میدهد. اینجا یک پرانتز باز کنم و این نکته را هم توضیح بدهم که حزب ناسیونالیسم کرد در ایران، حزب دمکرات کردستان ایران، به گفته صریح عبدالله حسن زاده، در جریان تحولات سال ۵۶ تا ِ۵ِ۷، “در گوش گاو خوابیده” بود. با اینحال، حزب دمکرات در همان ماهها، اعضائی از رهبری خود را از عراق به ایران فرستاده بود تا در شهرها، و مهمتر از همه، سنندج، تشکیلات سازمان بدهند و افراد صاحب نام را به عضویت حزب دمکرات در آورند. خود من در شهر سنندج، شاهد این صحنه بودم. هاشم کریمی، مامور در سنندج بود برای به عضویت در آوردن امثال صدیق کمانگر، عبدالله بابان و دکتر فتح اله لطف الله نژادیان. حقیقتش را بخواهید و بدون اینکه خواسته باشم خوستائی کنم، من تنها کسی بودم که آن تلاس را ناکام گذاشتم و بویژه با دکتر لطف اله نژادیان که سابقه رفاقت و دوستی دیرین داشتم، بسیار کلنجار رفتم تا بر تردید خود غلبه کند. خوشبختانه همه کسانی را که من میشناختم، با توضیحاتم و در وسع همان تعلقم به کمونیسم، قانع کردم که حزب دمکرات دست از ناسیونالیست سازی شخصیتهای به نام و کارگر و زحمتکش سوسیالیست بردارد و با دست خالی شهر سنندج را ترک کند.

 

در بستر این جدال سخت بین نیروهای مختلف سیاسی بود که کاست محفل سنتی، “مشغله” دیگری داشت:  کمک به جلال طالبانی و اتحادیه میهنی، که خلا رهبری شورش “کرد” را پر کند. جلال طالبانی به مناسبت سالگرد تشکیل اتحادیه میهنی از آن دوران و در یک ویدئو، سخن میگوید:

 

روزی در ماههای آخر سال ۱۳۵۷، پیرمردی روستائی برای دیدنم به “قندیل” آمد و گفت “مام جلال! خواب دیده ام که شاه میرود”. جلا طالبانی اضافه میکند که همان شخص قبل از “آش بتال” مصطفی بارزانی، خواب دیده بود که “کار او تمام است” و او میرود. به گفته جلال طالبانی، او فورا تصمیم میگیرد که بقول خودش با “امام خمینی” در لوفل دوشاتو، تماس بگیرد و با او و رهبری اش بیعت کند و اعلام کند که “همه نیروهایش” در اختیار “ایشان” است. فواد معصوم به فرانسه اعزام میشود و همزمان “نامه” ای نیز به خط و انشاُء “دکتر جعفر و ماموستا برایم” به خمینی نوشته شد! نوشیروان مصطفی در کتاب خاطراتش: “از کرانه دانوب تا خره ناوزنگ” میگوید نامه هائی خطاب به “امام خمینی، آیت الله ها منتظری و شریعتمداری” نیز نوشته شدند که “ماموستا برایم و دکتر جعفر” آنها را از طریق اعضاُء تشکیلات “کومه له” به طرفهای مربوطه رساندند. حقیقت این بود که آن نامه ها ابتدا به دست “صلاح الدین مهتدی” رسانده شده بود، چون از نظر جلال طالبانی کومه له و آن محفل، در واقع تحت اتوریته صلاح الدین و با او شناخته میشد.

 

رهبری آن محفل به تحکیم مواضع “کردستانی” خویش ادامه داد، علیرغم اینکه کومه له های واقعی، درگیر مصافهای کاملا متفاوتی بودند. وقتی خمینی به ایران برگشت، هیاتی از طرف اتحادیه میهنی و متشکل از موجودی چون “نوشیروان مصطفی” به تهران رفت. به گفته نوشیروان مصطفی در همان کتاب خاطرات،  “ماموستا برایم و دکتر جعفر شفیعی”، “مترجم” همراه هیات بودند!

 

کومه له واقعی قدرت خود را حتی به آن محفل بسته سنتی تحمیل کرد. کنگره ۲ تشکیل شد و در کنگره ۳ کومه له، همراه با آن محفل برنامه حزب کمونیست، به تصویب رسید. کنگره موسس حزب کمونیست ایران با شرکت “فعال” و به نظر من، تماما زینتی همان محفل سنتی برپا شد. سخنرانی عبدالله مهتدی در روز پایانی کنگره موسس در مزرعه “میش کپه” آلان سردشت، و در مقام “دبیر کل” حزب تازه تاسیس شده، بسیار نخ نما بود. او  خطاب به جمعیت که در میان آنان یکی دو نفر از دهقانان منطقه هم حضور داشتند، چنین گفت (نقل به معنی):

 

[“اتفاق عجیبی نیافتاده است، پیوستن کومه له به حزب کمونیست، در واقع رشد و تکامل آن کومه له ای است که شما از قبل میشناختید، همان کومه له “سعید معینی” ها و “دکتر جعفر” ها و ماموستا برایم ها است که با یاری و تلاشهای شما زحمتکشان آلان سردشت، به یاری “شورش” کردستان عراق برخاستند.]

 

یادم هست که در طول زمانی که کومه له حقیقی مدام متحول میشد، یک موضوع همیشگی در جلسات مرکزیت کومه له، این بود: “هیات بعدی” برای اعزام و دیدار با “مام جلال” چه کسانی اند؟ مارکسیسم انقلابی و حزب کمونیست ایران، در تاریخ این محفل وجود خارجی ندارد. و اصلا تصادفی نیست که حالا ابراهیم علیزاده صراحتا اعلام میکند که حزب کمونیست را نه مدافعان مارکسیسم انقلابی، و در “میش کپه”، که در “کنفرانس وحدت” نیروهای خط ۳ تشکیل دادند. اینکه حالا عبدالله مهتدی، عنصر فعال در کنگره دو و ۳ کومه له، اعلام میکند که حزب کمونیست و مارکسیسم انقلابی “هیچ نفوذ اجتماعی در کردستان نداشتند” تماما بیان کننده این است که در همان دوره فعال بودن خود او، “قندیل” و “چادر مام جلال” منشا و منبع قدرت کومه له سنتی بوده است.

 

اینکه کسی مثل فرشید شکری، عضو سابق کمیته مرکزی، در توضیح علل استعفا و کناره گیری، از کمیته مرکزی، وجود مارکسیسم انقلابی و نقش شخص منصور حکمت را در متحول کردن کومه له تماما انکار میکند و حتی از ذکر نام اشخاص تاثیر گذار و “عبارت”های رایج در دوران شکوفائی کومه له،  خود را کنار میکشد، بطور واقعی قدرت نفوذ همان رسوبات رویکرد محفل سنتی کومه له و نیروی جاذبه آن انرژی سیاه را و تعلق خاطر دیرین به “شورش” در کردستان و در “جغرافیای” کردستان و دنباله روی از خط طالبانی، در معرض نمایش میگذارد.

 

مشکل “کومه له”، مطلقا معرفتی نیست، “جنبشی” است. تحولات پس از فروپاشی دیوار برلین، جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ و نقل مکان رهبری “جدید” شورش کرد از کوهستانهای قندیل به اربیل و سلیمانیه، آنهم در سایه خوفناک چند جنگ خونین و ویرانگر که شیرازه مدنیت را در سراسر عراق از هم پاشاند، دیگر برای آن کمونیسم زینتی و آن “طرح های صد من یک غاز”، حتی برای ظاهرسازی و "چپ نمائی"؛ جائی برای آویزان شدن باقی نگذاشته است. این رسوبات منجمد شده طی این سیل و طوفانها را نمیتوان با کلمات قصار و نقل قول از بنیانگذران مارکسیسم، به حرکت مجدد و یا حتی به قدری تفکر و تعمق وادار کرد. اگر رویدادهائی با آن بزرگی  و قدرت تخریب، خاستگاه آن محفلیسم کاست مانند و سنتی کومه له را تکان ندادند، بمب اتم هم نیز قادر نخواهد بود که این سنت، کماکان در غارهای کوه قندیل، با دیدگانی تماما سحر شده و تهی از عاطفه انسانی، فروپاشی مدنیت جامعه را نظاره کند، اما “حضور” خود را کماکان به رخ مردم لت و پار شده، اعلام کند. آن هسته ماده و انرژی سیاه، هر نوری را که به کرد و کرد پروری و سیاست در جغرافیا، اشعه ای میتاباند تا بهتر دیده شود و مورد قضاوت قرار گیرد، می بلعد.

 

چهار اکتبر ۲۰۱۹


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com