راهپيمائی سنندج ـ مريوان و نگاهی به گفتههای زندهياد امير حسن پور در اين رابطه
شعیب زکریائی
September 13, 2019راهپيمائی سنندج ـ مريوان و نگاهی به گفتههای زندهياد امير حسن پور در اين رابطه
درگذشت زودهنگام و تاسفبار مبارز راه آزادی و سوسياليسم، امير حسنپور, تقريباً مصادف بود با سی و هشتمين سالگرد اتفاقات و حرکات دوران پرتلاطم تابستان سال ٥٨ در مريوان و از آن جمله راهپيمائی اعتراضی سنندج ـ مريوان. اين همزمانی به سهم خود سبب شد که گفتههائی از کاک امير که پيرامون اين حرکت در رسانههای گوناگون مطرح ساخته بود دوباره اينجا و آنجا رسانهای شود و اينجانب نيز تا حدودي تصادفي, آن مطالبی از ايشان در اين رابطه را که قبلاً نديده بودم مطالعه کنم. آنچه مرا وادار به نوشتن سطور زير ميکند وجود برخي نارسائيها و اشتباهات در اطلاعات ارائهشده از سوي ايشان و خواهناخواه القاي بعضي برداشتهاي نامتناسب با واقعياتي است که اينجانب ـ همچون بسياري ديگرـ از اولين لحظات تا به آخر در آنها حضور داشتهام. از آنجا که نه عمر ما را نيز بقايي هست و نه روزگار بازيگر را وفايي, بهتر آن ديدم اقتضاي ضرورت را بر محظورات ترجيح داده و ارائة مختصرتوضيحات خود را به ماهها و سالهاي بعد موکول نکنم.
منبعي که من در اينجا به آن مراجعه کردهام, گفتگوئي است که در «تريبون زمانه» آمده است(برای ديدن تمام مصاحبه توصيه ميکنم به منبع ذکرشده مراجعه کنيد)(1). در ابتدا قبل از موضوع راهپيمائي, از ايشان در بارة «شيوة شکلگيري و ضرورتهاي ايجاد "جمعيت دفاع از آزادي و انقلاب" در سنندج» سؤال ميشود. ايشان پاسخ ميدهند:
«جمعيت دفاع از آزادی و انقلاب يکی از مجموعه جمعيتهائي بود که بلافاصله بعد از سقوط رژيم در کردستان تأسيس شد. تا جايي که به خاطر دارم، اولين جمعيت در مهاباد بوجود آمد و بعد در بقيه شهرهای کردستان اين جمعيتها تشکيل شد. ضرورت ايجاد اين جمعيتها در اين بود که عدهای از فعالين احزاب سياسي چپ مثل کومله، اتحاديه کمونيستها و... به اين نتيجه رسيده بودند که يک تشکيلات دموکراتيک ايجاد کنند تا فعالين حزبي علاوه بر اينکه به کارهای دموکراتيک بپردازند براي افرادي که غير حزبي هستند جايي نيز باشد.(و در ادامه توضيحاتي ميدهد که کاملاً درستند)..." (خطوط تأکيد و پرانتزها همه جا از من است)
و سپس در پاسخ به سؤال «فکر ايجاد اين جمعيتها از طرف چه شخص يا جرياني بود...» ميگويند: «تا جايي که به ياد دارم و بعد هم ميپرسيدم، اولين جمعيت در مهاباد به نام "جمعيت راه رهايي زحمتکشان" تشکيل شد. اين جمعيت بيشتر نتيجه بحث و مذاکره و پيشنهادی بين "صلاحالدين شمس برهان" از اتحاديه کمونيستهای ايران و رفقای کومله بوده است...».
چند سال قبل اينجانب در پاسخ به سؤالاتي راجع به جمعيتها(که از سوي "اردلان باستانی" مطرح شده بود و در سايت "ريباز کومهله" موجود است)گفته بودم «فکر ميکنم پس از تشکيل "جمعيت دفاع از آزادي و انقلاب" سنندج بود که در ساير شهرهای کردستان نيز جمعيتهائي با همين محتوا و ماهيت اما با اسامي کم و بيش متفاوت و با عناوين کُردی تشکيل شدند». اما با اطلاعاتي که بعداً از برخي از دستاندرکاران جمعيت مهاباد بدست آوردم معلوم شد که هر دو جمعيت مهاباد و سنندج تقريباً همزمان تشکيل شدهاند(يکي دو سه روز پس از قيام 22 بهمن). بديهي است که من بههيچوجه مشکلي با اين قضيه که جمعيتها در کدام يک از شهرهای کوردستان زودتر يا ديرتر تشکيل شدند ندارم(ايکاش همه آنها همزمان تشکيل ميشدند). آنچه مشکلساز است سخنان دوپهلو، شبهه برانگيز و جهتداری است (شايد ناخودآگاه، شايد ناشي از فراموشکاری) که اتحاديه کمونيستها را يکي از پايهها و وزنههای اصلي جمعيتهای کوردستان مينماياند. و در همان حال پيشانداختن تشکيل جمعيت مهاباد("جمعيت راه رهايي زحمتکشان کردستان ايران") در سخنان کاک امير در خدمت اين نيز هست که اتحاديه کمونيستها همچون مبتکر و پيشنهاد دهندهی تمام جمعيتهای کوردستان بهحساب آيد؛ زيرا علاوه بر آنکه اين جمعيت(همچون جمعيت سنندج) تقريباً بلافاصله پس از قيام تشکيل شد، بر حسب اتفاق تنها جمعيتي نيز هست که در آن يکي از اعضای اتحاديه کمونيستها در جمع اوليه آن حضور دارد.
اما تا آنجا که اينجانب پرسيدهام و اطلاع دارم تصوير فوقالذکر(بفرض اينکه برداشت من از گفتههای ايشان درست باشد) بهيچوجه با واقعيت منطبق نيست. اولاً، تشکيل هيچکدام از جمعيتها بر اساس گفتگو و توافق بين احزاب و سازمانها و از آن ميان بين کومهله و اتحاديه کمونيستها نبود. ثانياً، تا آنجا که من ميدانم تنها سه نفر از اتحاديه کمونيستها و هرکدام پس از مدتي که از تشکيل جمعيت سنندج گذشته بود، در اين جمعيت حضور پيدا کردند(با ابراز قدردانی و احترام اينجانب نسبت به حضورشان). خود کاک امير دو سه ماه(تاريخ دقيق را نميدانم)پس از شروع کار، به همکاری با جمعيت سنندج روي آورد و آنهم نه همچون بسياری از ما که تمام وقت و شبانهروز در آنجا فعال بوديم بلکه بصورت متناوب و گاهبگاه. ثالثاً، تا آنجا که من از بعضي از اعضا و فعالين آنزمان کومهله که جمعيت مهاباد را تشکيل دادند پرسيدهام زندهياد صلاحالدين شمس برهان(که بعدها بدست نيروهای آزادیکُش محلي ترور شد) پيشنهاد دهندهی تشکيل جمعيت مهاباد نبوده و پس از شرکت در چند جلسه اوليه، به فعاليت در جمعيت نيز ادامه نداده است. چهارم، از هيچکس نيز نشنيدهام که اعضای اتحاديه کمونيستها در هيچکدام از جمعيتهاي ديگر شهرهای کوردستان بودهباشند.
{همينجا از فرصت استفاده کرده از رفقای مطلع تقاضا ميکنم که زحمت کشيده، اسامي و ديگر مشخصات ضروری اعضا و فعالين اوليه جمعيتهائي را که خود در آنها حضور داشتهاند در بخش کامنتهای صفحه فيسبوک اينجانب(يا هر نحو ديگري که مناسب ميدانند) بنويسند تا برای ثبت در تاريخ، نتيجه را ـ بصورت کامل و تصحيح نهاييشده ـ در يکجا جمع کنيم. برای نمونه اينجانب خود اسامي تعدادی از اعضاي اوليهی جمعيتهای مهاباد و سقز را ذکر ميکنم: "جمعيت راه رهايي زحمتکشان کردستان ايران" در مهاباد(جعفر حسنپور، محمد مصری، خليل بلوری، سليمان خرمي، صلاح شمس برهان، علي آشناگر، فاروق مدرسي و ...). "جمعيت طرفدار زحمتکشان و دفاع از حقوق ملی خلق کرد" سقز که در اواخر اسفند سال 57 تشکيل شد(يحيي خاتوني، عطا قرآني، احمد اسکندری، رحيم فيضاللهبيگي، عزيز رضايي، محمود کيوان، يحيي دونداری، ح. ب. ، اسماعيل مولودی و ...)}.
راهپيـمايي سننـدج ـ مـريـوان
در پاسخ به سؤالات مربوط به راهپيمائي، متأسفانه اشتباهات و ايرادات و نواقص بسياري وجود دارد که ذيلاً سعي ميکنم يک به يک آنها را مورد بررسي قرار دهم(همراه با تقاضا از همه دوستان برای تکميل و يا تصحيح مطالب درجشده). از کاک امير سؤال ميشود:
در حمايت از کوچ مردم مريوان که در تابستان سال 58 صورت گرفت، مردم شهر سنندج دست به يک راهپيمائي در مسافت بين اين دو شهر ميزنند. شما به عنوان کسی که از اعضای اصلی و از سازمان دهندگان راهپيمائی در شهر سنندج بوديد، حال و هوا و وضعيت سياسی آن موقع شهر سنندج را چگونه ديديد که مجاب شديد دست به اين راهپيمائي بزنيد؟ اساساً فکر چنين کاری چگونه شکل گرفت؟
پاسخ ـ "مسأله اصلی و خيلی فوری اين بود که ما در جمعيت سنندج برنامه وسيعی راه انداختيم که برای مردم مريوان کمک جمعآوری کنيم و به آن شهر بفرستيم. مقدار زيادی کمک جمع شد که چند نفر به همراه يک کاميون آن را به شهر مريوان برده بودند و جلو پادگان مريوان که رد ميشوند آنان را دستگير ميکنند. مسأله اصلی اين بود که اينها آزاد بشوند. همه ما در جمعيت در فکر اين بوديم که چکار کنيم که اين دستگيرشدگان آزاد شوند. در جمعيت قرار بود جلسهای تشکيل شود که تصميم بگيريم، من قبل از جلسه راجع به اين موضوع فکر کردم و به اين نتيجه رسيدم که در خود منطقه بايد يک مبارزه تودهای وسيع شکل بگيرد و از طريق اين مبارزه تودهای به پادگان مريوان و رژيم فشار بياوريم که دستگيرشدگان را آزاد کنند. ابتدا اين فکر را با يکی از اعضای کميته انجمن بنام «کاک ناصح مردوخی» در ميان گذاشتم که فوری پيشنهاد را قبول کرد، بعد با يکی ديگر از اعضای کميته صحبت کردم، او هم بلادرنگ پذيرفت".
سپس سؤال ميشود: علت چه بود که چنين فکری در آن شرايط به نظر شما رسيد؟ اين حاصل تجربه کاری شما بود، حاصل مطالعاتتان بود يا اينکه فضا را اينگونه تشخيص داديد که برای حرکتي مردمی آماده است؟
پاسخ ـ "راستش نتيجه اطلاعات و تأثيراتی بود که مبارزه مردم ويتنام و چين و کشورهای ديگر مخصوصاً «جنبش ظفار» در عمان در من بوجود آورده بود... اين تجارب خيلی برای من مطرح بود و دلم ميخواست که در کردستان ما اين نوع مبارزات را دنبال کنيم. در اين فکر بودم که مبارزه بايد تودهای شود... میبايد کار بزرگی در حد عملی که خود مردم مريوان انجام داده بودند و به خارج شهر رفته بودند انجام ميداديم... در جلسه بجز يک نفر همه با اين تصميم موافق بودند. منتهي در جلسه برنامهای که من پيشنهاد کردهبودم کمي محدود شد. پيشنهاد من اين بود که از همه شهرهای کردستان بايد راهپيمايی شروع شود..."
1ـ دستگيری آن "چند نفر"(که کاک امير خود بعداً به درستي ميگويد 16 نفر) بهيچوجه نه ربطی به ارسال کمک به مريوان داشت و نه بدان صورت بود که کاک امير توضيح داده است. اين 16 نفر در واقع دو گروه هشتنفره کاملاً متفاوت بودند که هرکدام مستقل از ديگری به اسارت درآمده بودند؛ يک گروه از حزب دموکرات که جداگانه دستگير شده و ديگری هشت نفر از اعضا و فعالين کومهله و جمعيت بودند که(نه در ارتباط با مأموريتی از جانب جمعيت) کمي از غروب گذشته از جاده مقابل پادگان بطرف سنندج حرکت ميکنند اما از ترس به کمينافتادن برميگردند و اتفاقاً در حين برگشت و هنگام تاريکي هوا دستگير ميشوند. [اسامي آنها : حميد فرشچي، کريم نظری، عبه(جمال) خالديان، ساعد وطندوست(يک اسلحه کمری همراه داشت)، فرهاد صديقزاده، رئوف روحانی، فريدون غلامويسی و طاهر...].
2ـ من تصور نميکنم برای راهاندازی "يک مبارزه تودهایوسيع" نياز به آنهمه "فکر کردن" و "نتيجهگيری" از جانب کاک امير بوده باشد. چرا که اتکا به تودههای مردم و کوشش در جهت ارتقاء مبارزه آنها، برای فعالين کومهله و جمعيتها در سراسر کردستان بصورت امری غريزی درآمده بود وگرنه چگونه ممکنست پيشنهادی با آن سرعت مورد قبول همگان قرار گيرد؟ منباب مثال(نمونهاي که کاک امير در همين مصاحبه به آن اشارهای دارد) روزی که ملا احمد مفتیزاده در جهت اجرای منويات رژيم، به تحريک و بسيج اهالي پرداخت و فرمان "جهاد عليه کمونيستها" يعنی حمله به مقر جمعيت و سازمان فدائيان خلق در صبح روز بعد را صادر نمود، تعداد زيادی از ما( هنگاميکه کاک امير در جمعيت نبود) شب را نخوابيديم و به پيشنهاد اينجانب من و يک رفيق ديگر به مقر چريکهای فدايی رفتيم. توافق برای مقابله حاصل شد. طي اعلاميه مشترکی که سريعاً نوشتيم و تکثير کرديم، به مردم فراخوان داديم که از ساعت هفت صبح برای مقابله با توطئه مفتیزاده در برابر مقر جمعيت گرد آيند(زيرا مسير بگونهاي بود که مهاجمين ابتدا به مقر جمعيت ميرسيدند). ساعت حدود چهار و پنج صبح اعلاميه را در بسياری از نقاط شهر پخش کرديم. چندهزار نفر در همان صبح زود در محوطه اطراف جمعيت گرد آمدند و طبق قراری که گذاشته بوديم مظفر محمدی سخنانی رو به مردم ايراد کرد و... بدين ترتيب تير جماعت مفتيزاده به سنگ خورد و جرأت اجراي توطئه خود را نيافتند و مجبور گشتند تا موعد فرمان جهاد امام زمانشان خمينی جنايتکار در 28 مرداد به انتظار بنشينند.
3ـ کاک امير در کل مصاحبه خود، از ميان تمام فعالان يا شرکتکنندگانِ راهپيمايي تنها نام يکنفر را ذکر ميکند، آنهم متأسفانه بهاشتباه. زيرا آن کسی که ايشان اولين بار پيشنهاد خود را با او مطرح نمود اينجانب بودم نه زندهياد ناصح مردوخ(من در نگراني از اينکه مبادا حافظهام اشتباه کند سال گذشته از يکي از کساني که حتي يکروز هم در جمعيت غيبت نداشت در اين باره سؤال کردم؛ ايشان گفتند که اتفاقاً در آنروز کاک ناصح اصلاً در جمعيت حضور نداشت). من صحنه را خوب بخاطر دارم: روزی در اوائل مرداد 58 ـ تاريخ دقيق را نميدانم اما پس از کوچ اعتراضي مردم به "کاني ميران "ـ بود و فعالين جمعيت در تب و تاب انجام پشتيبانیهای لازم از مقاومت مردم مريوان، با کاک امير در پيادهرو بين خيابان و مقر جمعيت در اين باره صحبت ميکرديم که خبر دستگيری گروهی که ساعد وطندوست همراهشان بود را به ما دادند. هردو احساس خطر کرديم و من رو به کاک امير پرسيدم چه اقدامي بنظرت ميرسد؟ پاسخ داد دعوت به راهپيمائي چطور است؟ گفتم عالی است. در کمترين فاصله زماني پس از اين مکالمه بود که جلسهای عمومي با حضور تمام اعضاي حاضر در جمعيت برگزار کرديم و همه بلا استثنا موافق اين حرکت بودند هم برای آزادی دستگير شدگان و هم در پشتيبانی از اعتراضات و خواستههای مردم مريوان (زندهياد کاک صديق کمانگر از مدتي قبل به دليل خطر ترور از سوی مزدوران رژيم اسلامی و ديگر مشغلههای سياسی، کمتر به جمعيت ميآمد).
اينجانب بدلايل عديده هيچگاه مجال اينرا نيافتم که گزارش جامعي در باره اين راهپيمايي ارائه کنم(2) اما در تمام اين سالها هرگاه گفتگوئي بين من و ديگران در اين رابطه پيش آمده بلا استثنا گفتهام که کاک امير پيشنهاددهنده بود؛ از آن جمله در گفتگو با ملکه مصطفي سلطاني(که در کتاب «کاک فؤاد مصطفي سلطاني ـ بيوگرافي، آرمانها و چگونگي جانباختنش» آمده) و هنگاميکه کاک امير هنوز در قيد حيات بود. اما در همين گفتگو نارضايتی خود را از نحوه شرح قضايا از سوی کاک امير نيز ابراز داشتهام. منظور نظرم مصاحبهاي بود که کاک امير با سايت «پرسپکتيو» انجام داده و در آنجا نيز مشابه نقل قولهائی که فوقاً ذکر شد پيشنهاد خود را به تأثيرگرفتن از راهپيمائي طولاني مدت چين و از اين قبيل مربوط ساخته بود. در حاليکه اگر به نحوی از انحا بتوان مشابهتي بين مقاومت مسلحانه خلق کورد با مبارزات مسلحانه آن کشورها پيدا کرد، در اين حرکت مورد بحث ما چنين مشابهتي اصلاً وجود ندارد. زيرا اينجا ما با يک اعتراض و حرکت مدني سر وکار داريم نه يک جنگ مسلحانه. از همينرو بود که در آن جلسه عمومي، براي «اقناع» فعاليني که پس از قيام نيز با تمام وجود به امر «دفاع از آزادی و انقلاب» برخاسته و تجربيات گرانبها اندوخته بودند نهتنها هيچ صرف انرژيای لازم نبود بلکه شرح و بسط مبارزات مردمان چين و ويتنام و غيره نيز ضرورتي نيافت و همانطور که کاک امير خودش اشاره کرده(و در نقل قول آمده) است توجه به همان الگوی کوچ مردم مريوان کافي بود. آنچه لازم بود بحث شود از يکسو بررسي خطرات احتمالی و از سوي ديگر طرح اولين اقدامات عملي بود؛ که در مسأله اول کاک امير حتي سؤال بعضي از حاضرين جلسه در باره احتمال حمله دشمن را(که ناشی از احساس مسئوليت بود) ضعف سؤالکننده به حساب میآورد و در پاسخ به پرسش مصاحبهکننده راجع به اين قضيه به سادگي ميگويد «فکر ميکردم از اين لحاظ کوچکترين خطری نيست». تا آنجا که اينجانب بياد دارم برآيند ارزيابیها نه بر اساس اين گفته کاک امير بلکه براين مبنا بود که در شرايط آن روزها بيشترين احتمال ممکن، حملات ايذائی مسلحانه از سوي نيروهاي «قياده موقت»(و تا حدی هم افراد مسلح مفتیزاده) براي پراکنده ساختن راهپيمايان بود. هم از اينرو و برای منتفی ساختن چنين احتمالی بود که حضور نيروي مسلحی در مسير راهپيمايي را منظور کرديم.
در مورد "محدود شدن برنامه پيشنهادی" ايشان نيز، قضيه بدانگونه نبود که کاک امير القا ميکند. کسي مخالف راهپيمايي از ديگر شهرهای کوردستان نبود بلکه مخالفت در همزمان ساختن آنها به قيمت تأخير در راهپيمايي سنندج ـ مريوان بود. زيرا هنوز جمعيتها داراي آنچنان هماهنگي روزانه و مرکزيت واحد نشده بودند که چنان همزمانی سريعی امکانپذير باشد و هرگونه تأخيري ممکن بود سرنوشت 16 زنداني را طور ديگری رقم بزند. و ديديم طولي نکشيد(پس از حدود دو روز)بدون اينکه کسي "بايد و نبايد"ی به ديگر جمعيتها بگويد راهپيمايي از ديگر شهرها نيز آغاز گشت(و حتي در بعضی شرايط بهتر اين نيست که انسان همه تيرهايش را همزمان بسوی دشمن شليک نکند؟).
4 ـ در هرحال بحث بر سر خطوط کلی اقدامات لازم را ادامه داديم، از آن جمله ارتباط با فدائيان خلق و جلب مشارکت آنها(احتمالاً انجام آنرا به اينجانب سپردند). آنها نيز آمادگی خود را اعلام نمودند و بر سر چگونگی فراخوان و تاريخ شروع راهپيمائي به توافق رسيديم(گرچه ما در صورت عدم مشارکت آنها، بازهم برنامه خود را اجرا ميکرديم). کاک امير در توضيحات خود هيچ اشارهای به همکاری و شرکت سازمان فدائيان خلق نميکند. پس از اين توافق، سريعاً کميتهاي پنج نفره برای مرکزيت دادن به همه امور مربوط به راهپيمائي ايجاد کرديم. نام آن «کميته هماهنگی» و اعضای آن سه نفر از جمعيت(امير حسنپور، مظفر محمدی و شعيب زکريائي) و دو نفر از سازمان فدائيان خلق بودند(نام آنها را متأسفانه فراموش کردهام. در نتيجه پرسش از تعدادی از دوستان ميتوانم بگويم به احتمال زياد حرف اول اساميشان ع. و ج. بود. اميدوارم از تيغ رژيم اسلامی جان بِدر برده باشند)..... پس از آن، اعلاميه فراخوان به تظاهرات و انجام راهپيمائی را نوشته و در سطح شهر پخش کرديم(نه متن آنرا در جائی سراغ دارم و نه بخاطر دارم که آيا اعلاميه مشترک بود يا اينکه هرکدام جداگانه اعلاميه صادر کرديم). روز آغاز حرکت به احتمال زياد پنجم مرداد بود. از سوی استاندار کوردستان پيغام آمد که برنامه خود را يک روز عقب بيندازيم؛ قبول نکرديم.
سؤال ميشود: از حال و هوای راهپيمايي مردم سنندج زمانی که شروع به حرکت کرديد بگوييد. چند نفر و از چه طيفهايي بوديد؟
پاسخ ـ "صبح که در ميدان جمع شديم جمعيتي در حدود 200 تا 250 نفر بوديم که خيلي متنوع بود... هم زنها شرکت داشتند هم مردها... منتها در پايان روز عده ما خيلي زياد شده بود، به هزار نفر رسيده بود. مردم سنندج فوري فهميدند، خبر خيلي زود در شهر پخش شد"...(و در تداوم سؤال و جوابها ميگويند:) "وقتي که ما به دوروه رسيديم حدود هشت، نه، ده هزار نفر بوديم". در ادامه گفتگو تعداد راهپيمايان بطور تلويحی بسيار بيشتر ميشود و اينکه گويا قرار بوده جلو پادگان مريوان نيز تحصن کنيم:
شما هدف فوريتان از اين راهپيمايي اين بوده است که آن 16 نفر را آزاد کنيد(کاک امير در جای ديگر بدرستی گفته است که هدف ما پشتيبانی از متحصنين مريوان نيز بود)، يک شب قبل از اينکه شما به پادگان برسيد، شورای شهر سنندج به پادگان ميرود و با چمران که آنجا حضور داشته مذاکره ميکند و نهايتاً آن 16 نفر قبل از اينکه شما به پادگان برسيد آزاد ميشوند... تهديد شما به تحصن جلو پادگان مريوان چقدر تأثير داشت؟ با توجه به اينکه آنگونه که خودتان گفتيد جمعيت راهپيمايان سنندج هنگامی که به پادگان مريوان نزديک شده بود، حدود ده تا پانزده هزار نفر بوده است
کاک امير در پاسخ، توضيحاتی در مورد ترس رژيم از اوجگيری مبارزه در ايران و کردستان مطرح ميکند که علیالعموم ناصحيح نيستند و سر آخر ميگويد " اينست که در اين شرايط رژيم اصلاً نميتوانست غير از اين(يعني آزاد کردن دستگيرشدگان) کاري بکند"
5 ـ متاسفانه اعداد و ارقامي که ذکر شدهاند هيچکدام واقعی(و يا نزديک به واقعی هم) نيستند. موج عظيم انسانهائي که ابتدا(قبل از خروج از شهر) در خيابانهای شهر حضور يافته و در صفوف تظاهرات شرکت کردند نه 200 تا 250 نفر بلکه چند ده هزار نفر و بنا به تخميني که همان روز در ذهن اينجانب ثبت شده قريب به سیهزار نفر بود. من پس از آزادشدن از زندان(نيمه دوم آذر 57)، بلا استثنا در تمام تظاهراتها چه قبل از سقوط رژيم پهلوی و چه پس از آن شرکت داشتهام و اين تا آن هنگام اگر نگويم بزرگترين، ولي يکی از بزرگترين تظاهراتي بود که پس از قيام عليه رژيم اسلامی انجام گرفت. گوئی مردم خطر را حس کرده بودند؛ خطر حمله قريبالوقوع راهزنان فاشيست و تشنه بخون حکومت اسلامی را. بديهی است که همه تظاهرکنندگان نميتوانستند در راهپيمايي شرکت کنند ولی همين مشايعت و اعلام پشتيبانی از راهپيمايي قوت قلب بزرگی برای ما و اخطار جدی و مهمی به دشمنان خلق بود.
همينکه از شهر خارج شديم و آخرين صفوف جمع راهپيمايان مشخص گشت، به پيشنهاد اينجانب تمام جمعيت به گروههاي چنددهنفره(به اختيار خود گروهها) تقسيم شدند و هرکدام مسئولي که موظف به دانستن اسامی اعضای گروه باشد تعيين کردند. زنان نيز در صفوف مقدم راهپيمايان قرار گرفتند. البته اين امر بهنوعی خودبخودی صورت پذيرفت، بدون اينکه کسی آگاهانه قصد زنانه مردانه کردن صفوف را داشته باشد. پس از مدتی اينجانب با توجه به تعداد گروهها و جمعيت تقريبیِ هرکدام از آنها تخمين زدم که کل تعداد راهپيمايان بايد حدود دو هزار(2000) نفر باشد. متأسفانه ما به مثابه "کميته هماهنگي" به اين امر نپرداختيم، با اينحال من مطمئنم که عدد 2000(شايد با خطای پنج درصد) صحيحترين تعداد نفرات راهپيمايان است که در نزديکی مريوان با آمدن استقبالکنندگان به حدود 2500 نفر(و يا حداکثر 3000 نفر) رسيد. يعنی تا آنجا که به اطلاعات اينجانب مربوط ميشود، تعداد 1000 نفر اوليهای که کاک امير ارائه ميدهد نصف تعداد واقعی و آمار دههزار و پانزدههزارنفره بعدی نيز بسيار مبالغهآميزند(يقيناً غير عمد و ناشی از فراموشکاری يا تکيه به آمار ناصحيح منتشره از سوی برخی روزنامهها).
شرکت زنان در اين راهپيمايي پديدهای دارای ارزش تاريخی است و حضورشان ـ چه در اين حرکت و چه در ديگر عرصههاـ همچون تير ديگری در چشم اهريمنان حاکميت اسلامی بود. متاسفانه نه اينجانب و نه دوستان ـ اعم از زن و مرد ـ شرکتکنندهای که از آنها سؤال کردهام حتي تعداد تقريبی زنان را نميدانيم؛ فقط ميدانيم که "تعدادشان زياد بود". لذا من در اينجا اسامی تعدادي از زنان شرکتکننده را میآورم به اين اميد که ليست اسامي بتدريج تکميل گردد و يا اينکه کساني حداقل بتوانند تعداد زنان شرکتکننده را بخاطر آورند.
سه نفر از مسنترها:
ـ عذرا آدمی مشهور به آباجی، مادر گلچينیها از آن جمله زندهياد علی(صلاح) گلچينی
ـ فرخنده(مريم) لطفاللهنژاديان، مادر زندهياد حبيب لطفاللهی و خواهر زندهيادان دکتر فتحالله، يدالله و حسين لطفاللهنژاديان.
ـ فائزه مدرس، خواهر زندهياد مسعود و مادر زندهيادان فريبا و حميد فرشچي.
سايرين بترتيب حروف الفبا:
ـ مريم افراسيابپور ـ پروين پيشياري ـ گلاويژ پيشياری ـ گلي پيشياری ـ فاطمه حکيمي ـ فرشته حکيمي ـ نگار حکيمي ـ ژيلا حيدری ـ شهلا حيدری ـ شهين حيدری ـ ايران خاکباز ـ پروين رحيمي ـ مهين رحيمي ـ نسرين رحيمي ـ فائزه رضائي ـ نسرين زکريائي ـ پرشنگ فاطمي ـ فريال فرشچي ـ فرزانه قطبي ـ فهيمه قطبي ـ رضوان کنعانيان ـ ماهرخ کنعانيان ـ مهری کنعانيان ـ پرشنگ لطفاللهی ـ شببو لطفاللهی ـ شيدا معمارپور ـ عطيه معمارپور ـ ثريا نديمپورـ فوزيه نصرتپور ـ شهين وطندوست ـ عزيزه وطندوست ـ نادره ويسمحمدي ـ ناهيد ويسمحمدي ـ پ. آ. ـ ف. ف. ـ ک. ث. ـ ... و ....
پس از مدتی که از شهر دور شديم، پيشمرگان مسلحي که وظيفه تأمين امنيت راهپيمايان را بعهده گرفته بودند در کوهها و بلنديهای اطراف مسير ظاهر شدند. اسامی بعضي از آنان بدين قرار است: محمد مائی(که بعدها به کاک شوان مشهور شد) بعنوان فرمانده ـ علي(صلاح) گلچيني ـ خالد رحمتي ـ محسن فرومند ـ عزيز حقجو ـ حبيب لطفاللهی ـ خسرو حسنپور ـ علا ميرکي ـ حبيب گويلی(کيلانه) ـ عباس مسعودي ـ .... و ...
6 ـ جاده سنندج بطرف مريوان پس از چنددهکيلومتر به يک دوراهي ميرسد، يکی بسوی گردنه "گاران" که از مقابل پادگان مريوان ميگذرد و ديگری مسير "نگل" و "سروآباد"(سهولاوا) که اندکی طولانيتر است؛ ما مسير دوم را انتخاب کرديم. يعني برخلاف گفته کاک امير قرار بر اين نبود حتي از کنار پادگان عبور کنيم چه رسد به اينکه به تحصن در جلو پادگان دست بزنيم. بنظر ميرسد کاک امير برخلاف تحليلهای انجامشده و تصميمات گرفتهشده در جمعيت ، شخصاً علاقمند به انجام چنين کاری بوده باشد و بهمين دليل بود که پس از طي چندصد متر از مسير دوم، در حاليکه از فاصلهاي بيست سي قدمي مرا همچون فرد «خطاکار» به دو نماينده سازمان فدائيان خلق نشان ميداد، آنها را بسوی اينجانب راهنمايي کرد. آنها نيز با لحني نهچندان ملايم و با اصرار به لزوم تعويض مسير، به من اعتراض کردند که «شما به اين دليل چنين مسيری را انتخاب کردهايد که کومهله در اين منطقه نفوذش بيشتر است و ميخواهيد از اينطريق برای سازمان خود بهرهبرداری تبليغاتي بکنيد». در پاسخ به آرامی توضيح دادم که: اولاً اگر منظور بهرهبرداري تبليغی برای کومهله باشد، منطق حکم ميکند که نه اين راه بلکه مسير ديگر را انتخاب کنيم تا در آنجا هم نفوذمان افزايش يابد. ثانياً اين حرکت ما کاری است تودهای و فراحزبی و همچنانکه ميبينيد در طول راهپيمائي هيچکس شعاري به نفع کومهله يا سازمان شما و غيره نميدهد و ثالثاً از همه اينها گذشته، در اين وضع بحرانی و پرخطر که سران رژيم هر لحظه در پي توطئه تازهای هستند فکر نميکنيد حضور راهپيمايان در کنار پادگان را بعنوان «حمله ضدانقلاب» در بوق کنند و با استفاده از چنين مستمسکي ضربه جبرانناپذيری به ما بزنند؟ اين حرکت اعتراضي ما يک حرکت سياسيِ مردمي و مسالمتآميز است در حاليکه رفتن بسوی پادگان حتي اگر يک نفر مسلح هم در صفوف ما نباشد ميتواند از سوی دشمن بعنوان طرح حمله به پادگان مورد سوءاستفاده قرار گيرد و صف راهپيمايان را همچون طعمهاي حاضر و آماده برای بهگروگانگرفتن بحساب آورد و ... آنها پس از اين گفتگو اصراری بر موضع پيشين خود نکردند و راهپيمائي در همان مسير رو به آبادی "نگل" ادامه يافت.
اکثريت قريب به اتفاق راهپيمايان از بخش چپ و پيشتاز مبارزات سياسي و اجتماعي بودند. اخلاقيات و رفتار و احساس مسئوليت و از خودگذشتگی در کل صفوف راهپيمايان(و قطعاً در ميان راهپيمايان از ديگر شهرهای کوردستان نيز) به سهم خود حکايت از خصوصيات نسلي داشت که بر نقش آزاديخواهانه و پررنج خويش در مبارزه عليه رژيم ضدمردمي شاه آگاه بود و هم اينکه نميخواست در برابر اهريمنان تازه بدورانرسيده نيز سر خم کند. اين بود که هرکس ـ بدون هيچ چشمداشتي و بدون اينکه منتظر امر و نهي و تأييد و تشويقي از جانب هيچ مرجعي باشد ـ هرچه در توان داشت و هر ابتکاري بنظرش ميرسيد را بعمل در ميآورد : طولي نکشيد که يک کميته تدارکات تشکيل شد(نوروز گنجي, کمال قطبي، هوشنگ ختمي، ن. ص. ، ه. و. ....). جمع مزبور کار تبليغي در روستاهای اطراف و جمعآوری و آمادهسازي مواد غذايي و تقسيم آن بين راهپيمايان را بعهده داشت. کمال رحيميان با اتومبيل و موتور برق سيارش به ابتکار خود، مسئول تأمين روشنائيِ محل استقرار شبانه راهپيمايان، نصب بلندگو و پخش سرودهاي شورانگيز بود. فريدون(وريا) ناظری و کامبيز قبادی نيز بوسيله اتومبيل به روستاهاي اطراف رفته به تبليغ در مورد علت و اهداف راهپيمايي ميپرداختند. آمبولانسي به رانندگي شکرالله(که به ابتکار خود و يقيناً با تأييد کارکنان بيمارستان به ياری شتافته بود)دائماً در حال گشت بود تا اگر کساني دچار مشکلي جسمي ميشدند آنها را به بيمارستان(سنندج يا مريوان)برساند....و....
در چنين شرايطی برای "کميته هماهنگي" نيز کارهايي که براي انجام آن با مشکلي برخورد کند پيش نيامد... در روز اول خانم دوربين بدست ناشناسي را که مرتب مشغول عکسگرفتن بود نزد ما آوردند. کاملاً معلوم بود مأمور اطلاعات رژيم است و با آگاهي کامل بر اينکه دستش رو شده دستپاچه و مبهوت به ما مينگريست. ما فقط فيلمهايش را ضبط نموديم و عذرش را خواستيم... يکي از کارهای ما تعيين محل استقرار شبانه راهپيمايان بود که با توجه به سرعت حرکت و مناسببودن محل در اين باره تصميم ميگرفتيم(رفتن و برگشتنمان با استفاده از اتومبيل بود و بنابراين در طول کل راه جمعاً سهچهار ساعت کمتر از ديگران پيادهروي کرديم)... در نزديکي روستای «دورود» نيز که اعضائي از خانواده نقشبندی آمادگي خود برای پذيرائي از راهپيمايان را اعلام کردند، همانطور که کاک امير نيز بدرستي گفته است کميته هماهنگي بهاتفاق آرا دعوت آنها را رد نمود(ايشان در عين حال به گفتگوی خود با عدهای که مخالف اين تصميم بودهاند اشاره ميکند. من شاهد اينچنين بحثي نبودم اما فکر نميکنم مخالفتي جدی و از سوی تعداد قابل توجهي بوده باشد. در هرحال ما در موقعيت انتخاب بين بد و بدتر گير نيفتاده بوديم و نان و سيبزميني مردمان خودمان برايمان بسنده بود )....
7 ـ پس از چند روز طي مسير(تاريخ آنرا بخاطر ندارم)، سرانجام خبر مسرتبخش فرا رسيد و نيروی تازهاي در جمع راهپيمايان (و مطمئناً همه مردم کردستان) دميد. همه شانزده نفر زنداني آزاد شده بودند؛ تعدادی از آنها در جمع راهپيمايان حضور يافتند و ساعد وطندوست به نمايندگي از آنان سخناني در قدرداني و سپاسگزاری از راهپيمايان و همه مبارزاتي که برای آزادی آنها انجام گرفته بود ايراد کرد.
همه ما در آنهنگام ـ بدليل اينکه از ديگر تلاشهای همزمان با راهپيمايي و اتفاقات داخل پادگان بيخبر بوديم ـ تصور ميکرديم تنها فشار راهپيمائيهای اعتراضي، عامل آزادي دستگيرشدگان بوده است. اما مدتها بعد، پس از اينکه يوسف اردلان( در آنزمان عضو شورای شهر سنندج بدون اينکه ارتباط تشکيلاتيش با کومهله علني باشد) و يدالله بيگلري( در آن هنگام دادستان انقلاب و بدون علني بودن ارتباط تشکيلاتيش با کومهله) اقدامات خود در اين باره را براي اينجانب تعريف کردند، معلوم شد که قضيه پيچيدهتر از اينها بوده است که ما تصور ميکرديم. بنابراين اينجانب پس از آگاهي بر کل ماوقع ميتوانم اينچنين نتيجهگيری کنم که اولاً اگر راهپيمايي انجام نميشد آزادی زندانيان محال بود. و ثانياً در عين حال اگر دخالت آن دو رفيق بعلاوه کاک فواد(بعنوان عضو شورای شهر مريوان و در همراهي با ساير اعضا) در کار نميبود، احتمال دربندماندن و ازدسترفتن زندانيان بسيار زياد بود و به عبارتي سرنوشتشان «به موئي بند بود». يعني قضاوت کاک امير مبنی بر اينکه "در اين شرايط رژيم اصلاً نميتوانست غير از اين کاری بکند" حکم صحيحی نيست و قصابي و جناياتي که رژيم در کمتر از سه هفته پس از اين قضايا نيز براه انداخت بسهم خود نادرستي چنان حکمی را نشان ميدهد. من اگر روی اين نکته مکث ميکنم منظورم صِرفاً نقدی از گفته کاک امير نيست بلکه نقد مشکلي بس بزرگتر در ميان کل جريان چپ است. ديدگاهي که سازماندهي و بازسازماندهي و توطئههاي مصممانه دشمنان خلق در کشتار و قتلعام مبارزان آزادی و عدالتخواهي را دستکم ميگيرد و تغيير اوضاع و تغيير تاکتيکهای دشمنان بشريت را هنگامی متوجه ميشود که فاجعه رخ داده و کار از کار گذشته است. همچنين فرا نگرفتن و اهميت ندادن به ترکيب کار علني و مخفي و دخالت و تأثيرگذاري هم از «بالا» و هم از «پائين» را.
فاصله زيادی تا مريوان نمانده بود(تاريخ آنرا بياد ندارم) که عصر يک روز کاک فؤاد به استقبال راهپيمايان آمد. با گفتههای صميمانه و دلنشين خود از راهپيمايان قدرداني نمود و گزارشی از اوضاع و چگونگي انجام مذاکرات با سران نظامي رژيم در پادگان مريوان را ارائه داد. نشان داد که اينان چگونه به راحتي دروغ ميگويند و تمام تلاش مقامات از بالا تا پائين در جهت بهستوه آوردن مردم و تحميل حضور نيروهای مسلح رژيم در داخل شهر است. از جمله به اين اشاره داشت که هنگاميکه يک مقام مذاکرهکننده همه باصطلاح استدلالهايش نقش برآب شد و هيچ نکته منطقياي برای گفتن نداشت به حربه «اجرای دستور ما فوق» متوسل شد؛ وانمود کرد که تلفني مجدداً نظر مقامات بالاتر را ميپرسد و... در حاليکه معلوم شد دستگاه تلفن اصلاً کار نميکرد.
کاک فواد پس از اتمام سخنانش فرصتي براي ماندن بيشتر نزد ما نداشت و برای ادامه کارزار خود به مريوان مراجعت کرد.
***
آخرين روز راهپيمايي، چند کيلومتر قبل از رسيدن به شهر مريوان، صدها تن به استقبال آمدند و وجد و شعف تازهای به همگان بخشيدند. در صفوف ميانی، پلاکات بزرگي خودنمائی ميکرد که بر آن نوشته شده بود «کردستان را گورستان امپرياليستها و مرتجعين خواهيم کرد». در صفوف جلوتر عبدالله دارابي(که دومين بار بود او را ميديدم) در پيشاپيش راهپيمايان و در تشويق زحمتکشان به متحدشدن و مسلحشدن شعار ميداد و بقيه با صداي رسا تکرار ميکردند....
پس از رسيدن به اردوگاه کاني ميران، «مأموريت» راهپيمايان نيز پايان يافت و بازگشت هر فرد به اختيار خود او بود. من يکي دو روز ديگر در مريوان ماندم. مذاکرات به مراحل پايانی خود رسيده بود و فکر ميکنم شب دوم پس از رسيدن به مريوان بود که اينجانب نيز در جلسهاي با حضور کاک فؤاد، شيخ عثمان خالدي، بهروز سليماني(مسئول سازمان چريکهاي فدائي خلق در سنندج و...)، بهاحتمال زياد ابو کريمي و ديگراني که بخاطر ندارم، شرکت کردم؛ جلسهاي مشاورهای براي بررسي و تدقيق متن توافقنامهاي که بنا بود بين شورای شهر مريوان و سران پادگان به امضا برسد. بر مبناي اين توافق قرار بود کوچکنندگان به شهر برگردند و يک نيروي انتظامي محدود وابسته به رژيم در شهر مستقر شود و ...
خبر توافق پخش شده بود و من در آنهنگام در اردوگاه کاني ميران بودم. از گوشه و کنار(نه بصورتي همهگير) زمزمه نارضايتي از سوی اين و آن ميشنيدم که مضمون همه آنها چنين بود: «اگر اينطور توافق شده پس چرا اينهمه بخود زحمت داديم.. و...». اين در واقع ابراز نارضايتيای بود منفيگرايانه و غير رزمنده و بدون طرح بديل مبارزهجويانهای که درخور وضعيت موجود باشد (بعداً شنيدم که متأسفانه فعالين سازمان فدائيان خلق در مريوان، موضع مشابهي گرفته و به شيوهاي «ابنالوقتي» با توافق مذکور برخورد کردهاند؛ يعني در حاليکه ميدانستهاند که در آن شرايط معين راه ديگری بجز آن مصالحه وجود ندارد خواستهاند از طريق ابراز مخالفت، خود را «انقلابي» و «سازشناپذير» و ديگران را «سازشکار» قلمداد کنند). .... در چنين وضعيتي يکی ميبايست نابجائي موضع «ناراضيان» را برملا سازد و بجاي آن، دستاوردهاي واقعي و ارزشمند مبارزه را برای تودههاي مردم حاضر در اردوگاه برشمارد و از سر نو بذر اميد در دلهايشان بکارد؛ و چه کسي بهتر از کاک فؤاد ميتوانست از عهده اين کار برآيد؟ در فاصلهاي نهچندان دور، روبرويش ايستاده بودم که بلندگو را بدست گرفت و آن سخنان مشهور را بيان داشت... و سخني از نارضايتی نماند و ....
قبل از بازگشت به سنندج چند رفيق ديگر را در ديدارهاي چند دقيقهای ديدم؛ از آن ميان ديدار با حسين پيرخضري در ستاد حفاظت مريوان بود. تفنگي بر دوش داشت و نگاهش آنگونه نبود که در فروردين 58 يا در تجمعي در سنندج هنگام خواندن يکي از اشعار ماموستا قانع در ديماه 57 ديده بودم. از چيزی نگران بود و دلم ميخواست از او بپرسم رفيق عزيز از چه چيز نگراني؟ افسوس که هرگز فرصت دست نداد(3).
بوسه دادن بروي دوست چه سود هـم در اين لـحـظه کـردنش بدرود
سيب گـويـي وداع بُستـان کــرد روي از اين نيمه سرخ و زانسو زرد
شعيب زکريائي مرداد 1398
تيتر مطلب: «راهپيمايي مردم سنندج» در گفتگو با امير حسنپورhttps://www.radiozamaneh.com/346921(1) ـ
(2) ـ پارسال از طريق فيسبوک در گفتگوئي با کاوه قريشي در باره نوشته ايشان تحت عنوان «انقلاب 57 و تجربهی نهادهای دمکراتيک در کردستان»(مندرج در شماره دوم ژورنال ايران آکادميا) صحبت به راهپيمائي سنندج ـ مريوان کشيد. ايشان با موافقت اينجانب گفتههای مرا در اين رابطه ضبط کرد و با قبول زحمت فراوان(که از ايشان بسيار سپاسگزارم)پيادهشده آنرا بمنظور اِديت و انتشار برايم ارسال داشت. از آنجا که حاصل کار هنوز فاصله زيادي با يک متن مورد رضايت اينجانب داشت از ايشان خواهش کردم آنرا منتشر نکند و کارهای نهايي را بخودم واگذار نمايد. ايشان لطف کرده تقاضاي مرا قبول کرد. در عين حال بعداً در نوشته خود نقلقولهائي از اينجانب آوردهاست که من با آن مخالفتي ندارم؛ اما اگر اشکالي وجود داشت، متني که ملاحظه ميکنيد از نظر من معتبرتر است.
(3) ـ همچنانکه ميدانيد تعداد زيادي از عزيزاني که نامشان آمده ديگر در ميان ما نيستند. من آگاهانه تا آنجا که مقدور بوده عبارت «زندهياد» را برايشان بکار نبردهام تا مضمون مبارزه به غمنامه تبديل نشود.