لنین : نقش انقلابی قهر در تاریخ + کنفرانس ک ن ک و قطعنامه اش

حمید قربانی
September 18, 2019

لنین : - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!»، دولت و انقلاب، به نقل از آنتی دورینگ نوشته انگلس

لینک اثر :  

http://lenin.public-archive.net/fa/L2605fa.html

نگاهی به نظر یکی از پیروان منصور حکمت – سیامک ستوده – در باره مبارزه مسلحانه!

آیا در شرایط کنونی جهان و بویژه جوامعی همچون ایران، راه حلی بجز انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا ی تحزب یافته در حزب خویش – حزب کارکران آگاه، انقلابی، کمونیست، حزب مخفی و غیر علنی و مسلح شده، میتوان متصور شد؟

به باور من، نه! زیر این نه را، خط تأکید چندین باره میکشم! البته، استثناها در هر موردی پیش می آیند. مثلا شرایطی را در نظر بگیرید که :  اکثر نقاط کره زمین به زیر سلطۀ پرولتاریای مسلح و آماده حمله به دیگر نقاط است و تنها، چند کشور و یا حتی یک قاره  زیر سلطۀ طبقه سرمایه دار باقی مانده است، در چنین شرایطی که پرولتاریا با درهم شکستن دولت ها، یعنی دستگاه اعمال دیکتاتوری طبقه سرمایه دار و برقراری دیکتاتوری خویش در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان شهر و روستا  و یا... در اقصی نقاط جهان، شاهرگ طبقه سرمایه دار جهانی را بریده است، آیا بعید است که با یک زور سازمان یافته و نه حتما مسلحانه، یعنی جنگ طبقاتی همه جانبه، مثلا با یک اعتصاب اقتصادی سیاسی به همراه یک عملیات نه چندان بزرگ و طولانی ، دولت ستمگرش را از همپاشاند و به تشکیل دولت نوین – دیکتاتوری پرولتاریا*۱ اقدام نمود و  طبقه سرمایه دار را وادار به تسلیم در مقابل ارادۀ  پرولتاریا ی مسلح و آماده حمله همه جانبه، نمود؟ چرا، این امکان هست!

باید دانست کمونیست ها، یعنی، در اساس، کارگران آگاه، اولین نیروی اجتماعی – سیاسی ای در چنین جامعه ای خواهند بود که از چنین مسیری پشتیبانی میکنند! کمونیست ها واقع بین تر و حقیقتگوترین افراد و نیروی اجتماعی  در جامعه هستند، زیرا که چیزی ندارند که با حقیقتگویی از دست بدهند! کمونیست ها هستند که می گویند، دولت*۲ از زمانی که موجودیت یافته است، یک دستگاه طبقاتی و دیکتاتور از جانب طبقه حاکم بر علیه طبقه محکوم بوده است و تا هست، چنین خواهد بود، فقط طبقات حاکم در جوامع طبقاتی مانند برده داران، فئودالان و سرمایه داران که  نامشان عوض میشود و وابستگان آنها، یعنی اپورتونیست ها، اساتید دانشگا ها و مفسران رادیو و تلویزیونها وامثالهم  هستند، ضرورت و ماهئیت دولت  را زیر لفاظی های پوچ و بیمعنی، مانند لیبرالیسم،  دموکراسی برای همه، پارلمانتاریسم، آزادی، برابری ، حکومت کارگری و حتی دموکراسی شورایی و غیره  می پوشانند. آزادی یا به نوعی دموکراسی برای همه؟، به معنی خود حکومتی جامعه بر  خود، فقط زمانی است که دیگر مالکیت خصوصی و کارمزدوری لغو شده باشد و دولت بعنوان یک دستگاه ویژۀ سرکوب جسمی مانند نیروهای مسلح گوناگون از قبیل ارتش، پلیس های گوناگون امنیتی – اطلاعاتی، زندان و زندانبان و دادگستری و این نوع مؤسسات مزخرف که همه از داد و عدالت اجتماعی، این کلمات بی بو و خاصیت و ماورای طبقاتی حرف می زنند، ولی ستمگر از اینها نسبت به کارگران و زحمتکشان پیدا نمی شود و دستگاه سرکوب روحی – روانی  کرخت کن انسان کارکن، مانند مذهب، ایدئولوژی های دیگر مانند ناسیونالیسم، پارلمانتاریسم، فاشیسم، شونیسم  و متولیانش مانند کشیش ها، خاخام، آیت الله ها، نمایندگان مجالس قانونگذاری،ایدئولوگها  و...  بر افتاده باشد، یعنی، دیگر وجود خارجی نداشته باشد، محو و یا، به درستی گفته باشم، بعنوان یک وسیله که دیگر، مصرفی ندارد، زوال یافته – بخواب ابدی رفته باشد*۲. اینکه دولت، این چنین بوده، هست و خواهد بود، یک چیز عینی – تاریخی است که در مورد دولت پرولتاریا هم، چنین است و برای همین است که آنرا دیکتاتوری پرولتاریا می نامند که مانند هر دیکتاتوری طبقاتی بهیچ قانونی متکی نیست، جز به قدرت مسلح کارگران و زحمتکشان و ضرورت اساسی وجودی اش سرکوب طبقه سرمایه دار کنونی که از مالکیت بر ابزار تولید خلع ید شده است، ولی هنوز زنده است و نه بسط دموکراسی و آزادی برای همه که این همه شامل سرمایه داران هم میشود!

حال برگردیم به ایران و سازمان چریک های فدایی خلق*۳

آیا باورمندی به مبارزه مسلحانه در نزد چریک های فدائی خلق، سال های ۱۳۵۰ :

به معنی باور نداشتن و یا نادیده گرفتن اشکال دیگر مبارزه ی طبقاتی بود؟ و آیا مبارزه مسلحانه در نزد این سازمان، فقط به معنی ترور فردی – "ترور انقلابی" بود؟ یعنی فقط با توسل به ترور فردی مایل به برانداختن یک دولت دست نشانده امپریالیست جهانی حاکم بر یک جامعۀ سرمایه داری ادغام شده ارگانیک در سرمایه داری جهانی و با آن همه نیرووهای مسلح  کاملا سازمانیافته  مجهز به انواع سلاح های مدرن و اطاعت کن از مافوق  که به قدر قدرت منطقه ای اش تبدیل کرده بودند، بودند؟ آیا اصولا و اساسا، هیچ کس و مخصوصا سازمان و حزبی که خود را کمونیست مارکسیست بداند، قادر است  که چنین بیاندیشد؟! البته، کمونیست مارکسیست واقعی، یعنی اساسا کارگران آگاه، فرزندان روشنفکرشان و باورمندان بدانها، یعنی کسانی که به آزادی طبقه کارگر بدست طبقه کارگر باور دارند، مورد نظر است، حساب اپورتونیست ها و نفوذی ها جداست! که فکر می کنند، گفته و نوشته اند که کارگران را باید کنار گذاشت و با کمک  سکولارهای جامعه ایران و جوامع غربی، یعنی، همین جوامع امپریالیستی می توان کمونیسم را در ایران به پیروزی رساند*۴،برای این ، فقط لازم است که درهای جامعه را بروی سرمایه داران امپریالیست و فاشیست باز گذاشت! در صورتی  که در واقع کمونیسم چیزی نیست جز حرکت کارگران برای لغو شرایط موجود اجتماعی! یعنی سرمایه داری موجود واساسا و اصولا حاکم بر جوامع غربی نیز،  این را شما، میتوانید در همه آثار کارل مارکس و آثار مشترک او با فردریک انگلس مانند ایدئولوژی آلمانی سال ۱۸۴۶، مانیفست کمونیستی ۱۸۴۸، نقد برنامه گوتاء، کاپیتال و... ببینید!

«مادامکه اﻓﺮاد ﻓﺮاﻧﮕﻴﺮﻧﺪ درﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهاﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ هموارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و ﺧﻮاهند ﺑﻮد.»  و .ای. لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم. حروف درشت از من است.

  • Hamid Ghorbani
    آقای سیامک ستوده کسی خط مشی سازمانی اش را ترور اعلام نمی کند، مگر اینکه گروههای دست پروده سرمایه داران امپریالیست که تلویویزیونهای مثل سلطنت طلبان و پیام افغان و دیدگاه هم از همان تیپک تلویزیونهای سرمایه داران امپریالیست می باشند. ولی شما، چرا در نخست این ننوشتید که مخالف هر نوع تروری نیستید؟ وقتی که باید از نظرت دفاع کتی، بدون پذیرفتن اشتباه خویش، زیر آبی می زنید!
  •  
  • Siamac Sotudeh Hamid Ghorbani بحث شما سرتاپا نادرست است. جریکهای فدایی هم بعنوان تاکتیک و هم به عنوان ایستراتژی تنها شیوه یعنی مسلحانه یعنی ترور انقلابی را قبول دارند و همه شیوه های اغیر آن ا بعنوان شیوه‌های آپو د رتونژستی رد میکنند آنوقت شما از ترورهای گهگاهی و مشروط بلشویک ها آنهم در شرایط جنگی مثال می‌آورید. رفیق عزیز اگر در بحث صادق نباشیم بجایی نمیرسیم.ژ »

  • ترور دخالت فردی در مبارزه است نه دخالت طبقه. لذا مبارزه. طبقاتی بحساب نمی آید. Siamac Sotudeh

ویکی پدیا آزاد : ترور برگرفته از واژهٔ فرانسوی Terreur به معنای دهشت و دهشت افکنی است اما در زبان فارسی معنای دیگری پیدا کرده و در مفهوم قتل سیاسی به وسیله اسلحه متداول شده‌است. کاربرد واژهٔ ترور در این معنا احتمالاً تحت تأثیر شهرت دورهٔ ده ماهه حکومت انقلابی ژاکوبن‌ها بر فرانسه به «دوران ترور» است که در جریان آن بسیاری از ژیروندن‌های انقلابی در دادگاه‌های انقلابی با محاکماتی سریع اعدام شدند.

در واقع معنای ترور در فارسی معادل assassination در انگلیسی و Attentat در فرانسوی است و با تروریسم تفاوتهای بنیادین و مهمی دارد.[۴].  لینک  اینترنتی:

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1

اول، از آقای سیامک ستوده که هنوز خود را باورمند به لنین می داند، میتوان نظرش را در باره این دو پاراگراف از مقاله لنین در باره جنگ چریکی جویا شد که در سال ۱۹۰۶ میلادی نوشته شده است : 

[ مطلب را از آغاز شروع کنیم. برای هر مارکسیست چه اصولی باید در سرلوحه بررسی مسئله چگونگی اشکال مبارزه قرار گیرند؟ اولا وجه تمایز مارکسیسم با کلیه اشکال ابتدایی سوسیالیسم در آن است که مارکسیسم جنبش را به یک شکل معین مبارزه وابسته نمی‌سازد. مارکسیسم اشکال گوناگونی برای مبارزه قائل است و ضمناً آنها را «اختراع» نمی‌کند بلکه شکلهایی از مبارزه طبقاتی انقلابی را که در جریان جنبش خود به خود پدید می‌آید، تعمیم می‌دهد، سازمان می‌دهد و کاربرد آنها را به عمل آگاهانه بدل می‌کند. مارکسیسم که با هر گونه فرمول تجریدی، با هر گونه نسخه آئین پرستانه اکیداً مخالف است، خواستار پژوهش دقیق مبارزه جاری توده‌هاست که هم روند با گسترش جنبش و رشد آگاهی توده‌ها و تشدید بحرانهای اقتصادی و سیاسی، دائماً شیوه‌های تازه و دم به دم متنوع تری از دفاع و حمله به وجود می‌آورد. بدین جهت مارکسیسم هیچ شکلی از مبارزه را بطور مطلق رد نمی‌کند. مارکسیسم به هیچ وجه خود را تنها به اشکالی از مبارزه که فقط در یک لحظه معین ممکن و موجود هستند، محدود نمی‌کند بلکه معتقد است که در صورت تغییر موقعیت اجتماعی، پیدایش اشکال تازه‌ای از مبارزه که زمانی برای رزمندگان دوران معین هنوز ناشناخته بودند، ناگزیر خواهد بود. مارکسیسم از این لحاظ – اگر بیان چنین عبارتی مجاز باشد – در مکتب عمل توده‌ها می آموزد و به هیچ وجه دعوی آن ندارد که شکلهایی از مبارزه را که «سیستم سازان» دور افتاده از زندگی اختراع کرده‌اند، به توده‌ها بیاموزد. مثلا کائوتسکی هنگام بررسی اشکال انقلاب سوسیالیستی می‌گفت ما می‌دانیم که بحران آینده، شکل‌های تازه‌ای از مبارزه را به ما نشان خواهد داد که پیش‌بینی آنها در حال حاضر برای ما ممکن نیست.

گفته می‌شود عملیات چریکی تشکیلات کار ما را متلاشی می‌کند. ببینیم این حکم تا چه حد در شرایط بعد از دسامبر ۱۹۰۵ یعنی در دوره مجازاتهای «باند سیاه» و حکومت نظامی صادق است. در چنین دوره‌ای چه چیز تشکیلات جنبش را بیش از همه متلاشی می‌کند: نبودن مقاومت و یا یک مبارزه چریکی متشکل؟ مرکز روسیه را با مناطق مرزی مقایسه کنیم، با لهستان و سرزمین لتونی. شکی نیست که مبارزات چریکی در مناطق مرزی غرب روسیه به مراتب بیشتر رشد و تکامل یافته است و همچنین تردیدی نیست که در مجموع جنبش انقلابی و بطور مشخص جنبش سوسیال-دمکراسی در روسیه مرکزی از نواحی مرزی غرب کمتر تشکل یافته است. ما البته به هیچ وجه قصد نداریم از این واقعیت نتیجه بگیریم که سوسیال-دمکراسی لهستان و لتونی در اثر جنگهای چریکی بی نظمی کمتری دارد. نه، این فقط می‌رساند که جنگ چریکی در ایجاد بی نظمی در جنبش سوسیال-دمکرات کارگری سال ۱۹۰۶ روسیه گناهی ندارد.] ،

چرا، این اثر را من، انتخاب کردم؟ زیرا که این اثر لنین بعنوان شاه بیت از طرف اپورتونیست ها و سرمایه دوستان، بعنوان مبنای رد مبارزات مسلحانه گروهی، پارتیزانی و چریکی، در ایران ، بویژه بویژه با شروع عملیات مسلحانه چریک های فدایی خلق،  توصیف میگردید، هنوز میگردد و به آن دخیل میبندند. کل اثر را در این لینک بخوانید : آرشیو آثار لنین سال ۱۹۰۶میلادی.

http://lenin.public-archive.net/

 دو و اما، باید در باره  آقای سیامک ستوده، این تئوریسین اعظم، با توجه به اعمال و مواضع سیاسی و نظرات مشعشعانه اش در باره انقلاب و عمل انقلابی، جنگ طبقاتی وهمکاریهایش با ضد انقلاب مانند سلطنت طلبان و اسلامیون از طریق تلویزیون سلطنت طلبان، پیام افغان در کانادا  و اکنون کانال دیدگاه بگویم که :

جناب آقای سیامک ستوده، به باور من، شما یا نادان هستی و یا حیله گر موذی و تحریف کن نظرات دیگران.

در این مورد  بخصوص نظر آقای ستوده  را به این نوشته از برشت جلب می کنم : « آنکس که حقیقت را نمیداند بیشعور است، ولی کسی که حقیقت را میداند و آنرا دروغ مینامد؛ تبهکار است.»

  تا آنجا که من آثار چریک های فدائی خلق را خوانده و مدتی بعنوان هوادارشان بودم، چریک های فدائی خلق اولا؛  به مبارزه مسلحانه بعنوان زمینه ساز همه  دیگر اشکال مبارزه طبقاتی نگاه می کردند و نه تنها شکل مبارزه طبقاتی  و در ثانی مبارزه مسلحانه را نه، تنها در ترور فردی  و یا انقلابی خلاصه  نکرده و نمی کردند، بلکه آنها در اساس به جنگ طبقاتی – جنگ داخلی – جنگ توده ای طولانیمدت و سخت و خونین باور داشتند و  ترور هم در این خط مشی در نظر گرفته شده بود و از آن در مواقع ضروری و لازم ، مانند ترور مزدورانی همچون  فرسیو، محمد صادق فاتح یزدی، عباش شهریاری مرد هزار چهره توده ای – ساواکی و... استفاده میکردند!

 مبارزه مسلحانه، در نزد و باور بنیانگذاران سازمان چریک های فدائی خلق  و در کلیت و بنیان خود،  یعنی قهر انقلابی - جنگ طبقاتی -  را  تا به پیروزی رساندن انقلاب پرولتاریای مسلح، تا درهم شکستن  دولت کنونی، تا ساختن و مستحکم ساختن دیکتاتوری پرولتاریا و ادامه آن ، یعنی دوران "انقلاب مداوم"، یعنی، دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم، باور داشتن، نه به پاسیفیسم سیاسی به بهانه ناخوش بودن شرایط در غلطیدن ، رفرمیست پنهان، قبولی باصطلاح مبارزه اقتصادی سیاسی، حذف قهر انقلابی و نشاندن دیگر اشکال مبارزه طبقاتی به جای آن و یا بدتر تحریف نظر دیگران که تا کنون غریب به یقین نقادان مبارزه مسلحانه با دیدگاه چریک های فدائی خلق چنین برخوردی داشته اند، قبولی دیکتاتوری پرولتاریا که متکی بر نیروی مسلح کارگران است و نه  شعارهایی همچون: انقلاب زنانه، انقلاب انسانی، آزادی برابری حکومت کارگری و یا دموکراسی و آزادی برای همه و امثالهم.

 و اگر نه، بعنوان نمونه برای چریک های فدائی خلق، حمله به پاسگاه ژاندارمری درسیاهکل هیچ ضرورتی نداشت واگرنه، معنی نداشت که بنویسند " موتورکوچک موتور بزرگ را به حرکت در می آورد» نقل از ذهن، چرا، موتور بزرگ را میخواستند؟ چرا، می نوشتند « به دنبال شکست مبارزه ضدامپرياليستی ايران (سال ٣٢) و استقرار مجدد سلطه فاشيستی نمايندگان امپرياليسم، چنان وحشت و اختناقی در محيط کشور ما سايه گسترده که پليس میتواند همکاری بسياری از عناصر ترسو، سودجو و خائن به منافع خلق را به دست آورد. تحت شرايطی که روشنفکران انقلابی خلق فاقد هر گونه رابطه مستقيم و استوار با توده خويشند، ما نه همچون ماهی در دريای حمايت مردم، بلکه همچون ماهيهای کوچک و پراکنده در محاصره تمساحها و مرغان ماهيخوار به سرمیبريم. وحشت و خفقان، فقدان هر نوع شرايط دمکراتيک، رابطه ما را با مردم خويش بسياردشوارساخته است. حتی استفاده از غيرمستقيمترين و در نتيجه کم ثمرترين شيوه های ارتباط نيز آسان نيست. همه کوشش دشمن برای حفظ همين وضع است. تا با توده خويش بی ارتباطيم، کشف و سرکوبی ما آسان است. برای اينکه پايدار بمانيم، رشد کنيم و سازمان سياسی طبقه کارگر را به وجود آوريم، بايد طلسم ضعف خود را بشکنيم، بايد با توده خويش رابطه ای مستقيم و استوار به وجود آوريم». امیر پرویز پویان - ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا، ۱۳۵۰.

رفیق پویان  در جایی  دیگراز همین اثر مینویسد :

« رابطه با پرولتاريا، که هدفش کشاندن اين طبقه به شرکت در مبارزه سياسی است، جز از راه تغيير اين محاسبه، جز از طريق خدشه دار کردن اين دو مطلق در ذهن آنان، نمیتواند برقرار شود. پس ناگزير تحت شرايط موجود، شرايطی که در آن هيچگونه امکان دمکراتيکی برای تماس، ايجاد آگاهی سياسی و سازمان دادن طبقه کارگر وجود ندارد، روشنفکر پرولتاريا بايد از طريق قدرت انقلابی با توده طبقه خويش تماس بگيرد. قدرت انقلابی بين روشنفکران پرولتری و پرولتاريا رابطه معنوی برقرار میکند، و اعمال اين قدرت در ادامه خويش به رابطه سازمانی میانجامد» ،

همچنین در یکی از زیر نویس های این اثر می خوانیم : *- به محض اينکه قدرت انقلابی از طريق اعمال خود به يک واقعيت زنده و قابل لمس تبديل شد، توده، به ويژه کارگران جوان، روشنفکران و دانش آموزان ابتکارات جالبی در مبارزه از خود بروز میدهند. ما نمیتوانيم موارد مشخص اين ابتکارات را از پيش تعيين کنيم، ولی میتوانيم با تحليل روحيه ای که در شرايط اعمال قدرت انقلابی در آنها پديد خواهد آمد، زمينه های کلی آنها را پيش بينی نمائيم. مردم از ساده ترين ابتکارها برای بروز نارضائی و کمک به "قدرت انقلابی" شروع میکنند. ديوارها پر از شعارهای تند عليه وضع موجود میشوند، خرابکاريهای کوچک در مکانها، موسسات يا هر آنچه متعلق به دشمن _ بورژوائی بوروکراتيک و کمپرادور _ و بطور کلی قدرتمندان است، دامنه ابتکارات را وسعت میدهد. اين خرابکاری در ادامه خود بخصوص چيزی را به مخاطره میاندازد که دشمن از آن بسيار میترسد. کارگران جوان زيرکانه، بی آنکه ردپائی از خرابکاری خود به جای بگذارند، در امر توليد اخلال میکنند، ماشينها را از کار میاندازند، در کار خود عمداً بیدقتی میکنند و يا حتی ابزار کار را میدزدند. اينها در مجموع خود گرايش توده ها را به شرکت در مبارزه و کمک به قدرت انقلابی نشان میدهد. هر ابتکار ضمناً تجربه ايست که آنان را برای عملی بزرگتر آماده میکند. در واقع توده از اين طريق به ظرفيت و تجربه انقلابی خود میافزايد و يک قدم در به عهده گرفتن نقش اساسی تر به پيش میآيد».  امیر پرویز پویان ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا.

از کسانی که مبارزه مسلحانه را در نزد این رفقا، فقط ترور می دانند، میتوان پرسید  که چرا، رفیق پویان از " قدرت انقلابی" و نه از " ترور انقلابی" در اینجا صحبت میکند!

«نیروهای انقلابی ایران چوب خیانت حزب توده را می‌خورند. این خیانت تاریخی است. تنها با یک حرکتِ تاريخی می‌توان آن را شست.» ، «این دیکتاتوری گندیده است. مردم باید باورکنند.»«ازمارکسیسم حرف زدن بد نیست. به مارکسیسم عمل کردن دشواراست، «  همه در خلوت و در حرف مبارزاند!!» گفتم: «چه می‌شود کرد؟» خندید. گفت: «اگر برایم با دقت بگویی چه نمی‌شود کرد، به توخواهم گفت چه می‌شود کرد. سعید سلطانپور از زبان امیر پرویز پویان. مجموعه! آثار امیر پرویز پویان – نشریه آلترناتیو – با گلوی خونین خواندن!

https://www.gozaar.net/a/2009?fbclid=IwAR2BVrP7oRExvD4qOkjpUq__CbcEZ4EusB5zlnowY7bjKdlO6dwnoImyG9s

این همه از قدرت توده ها حتی غیر پرولتری صحبت کردن و بعد باور به درهم شکستن ماشین بوروکراتیک – نظامی – آن چنان مجهز، تنها از راه " ترورهای انقلابی" داشتن با کدام فلسفه، جز فلسفه سفسفطه گران توده ای – حکمتیستی –جور در میآید؟  با هیچکدام! ولی چه باک که پهلوان پنبه برای این پهلوان پنبه نامیده می شود که با هوا در میافتد و پیروز میشود. اگر سانچوی مقدس بر خر سوار بود، سیامک ستوده انقلابی و کمونیست کارگری! بر کامپیوتر و بویژه توی شیشه تلویزیون عاریه از نوکران شناخته شدۀ بورژواژی جهانی مثل سلطنت طلبان، پیام افغان و اکنون دیدگاه آقای دکتر مهندس کوروش عرفانی در ظاهر و در باطن مال از ما بهتران!

آیا در مخیله هیچ کس می گنجد که انسانهایی باور داشته باشند، که توده های طبقه کارگر و زحمتکش را تنها، برای ترور فردی – "ترور انقلابی"  لازم داشته باشند؟  بخواهند که حزب کمونیست مسلحانه پرولتاریا موجودیت یابد که  ترور انقلابی – فردی – را پیش ببرد و نه یک جنگ تمام عیار طبقاتی را؟  هر چند به قول مارکس در این جنگ هم ، جنگ تن به تن بعید نیست، بلکه در خود معنی جنگ پرولتاریا مستتر است: « در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟». فقر فلسفه، ص ۱۸۲- ترجمه تیرداد نیکی.

 امیدوارم که شما – جناب سیامک -  از سهو و نه به عمد این را نوشته باشید، هر چند که این بعید است، زیرا که شما مدعی تئوریسینی را داری! مگر نه؟ کتاب های قطوری هم نوشته اید، محال است که چنین شخصی کتاب های ۵۰ سال قبل را نخوانده باشد و در باره آن ها به قضاوت بنشیند، هرچند که با شناختی که  از خط اتحاد مبارزان کمونیست – منصور حکمت- حمید تقوایی – ایرج آذرین –  و همکاران آنها، دارم، این هم بعید نیست که پیروانشان چنین باشند، زیرا که رسم بر این است که در برج عاج بنشینند و دیگران را بدون  توجه به واقعیات و آوردن فاکت  قضاوت نمایند و حق به جانب و پیروزمند باشند!  و اما، کمونیستها همواره در پی یافتن حقایق امور هستند و نیز به این باور دارند که حقایق کلی و برای یک بار کشف شده موجود نیستند، بلکه حقیقت همواره چیزی است ، مشخص!

 من نظر خواننده را به این فاکت ها از همان کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک که در یکی از کمنت های  آقای ستوده،  به  ان و با لحنی مغرورانه اشاره میشود، جلب مینمایم  که در ضمن بی باوری امثال  سیامک ستوده ها که جدید هم نیستند، به هرگونه قهر انقلابی و انقلاب قهری و پیروزمند پرولتاریا، باور عمیق شان به رفرمیسم، سازش طبقاتی و راه مسالمت آمیز مبارزه  و همکاری های طبقاتی جزیی! لعنت به این جزییات که همه کثافات در آنها نهاده شده است،  درآن ها مستتر است :

 رفیق مسعود احمد زاده،  در فصل اول کتاب مبارزه ی مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک می نویسد:

 « در بعد از پیروزی کودتا ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و بر قراری سلطۀ دیکتاتوری سیاه امپریالیستی  تنها نيروئی که می‌توانست از اين شکست درس بگيرد و بر اساس تحليل آن، يک خط‌ مشی نوين متناسب با شرايط نوين اتخاذ کند، و رهبری نيروهای ضدامپرياليستی را که واقعاً آماده مبارزه بودند، در دست بگيرد، يک حزب پرولتری بود. اما متاسفانه خلق ما فاقد چنين سازمانی بود، و رهبری حزب توده، که فقط کاريکاتوری بود از يک حزب مارکسيست - لنينيست، تنها توانست عناصر فداکار و مبارز حزب را به زير تيغ جلادان بياندازد و خود راه فرار را در پيش گرفت.»ص ۱ و ص ۲- بخش شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين کمونيستی- pdf

رفقا امیر پرویز پویان و مسعود احمدزاده و دیگر رفقای باورمند به این خط مشی، مبارزه مسلحانه را زمینه ساز همه اشکال دیگر مبارزه ی طبقاتی کارگران و توده های زحمتکش می دانستند و حتی  خود به وجود این مبارزات هم قبل از شروع و بویژه پس از شروع مبارزه مسلحانه  اعتراف داشتند  و اما، چنین مبارزاتی را با وجود دیکتاتوری و نبود مبارزه ی مسلحانه ، بعنوان زمینه ساز همه  اشکال دیگر مبارزات توده های کارگر و زحمتکش، آنی و زودگذر و جرقه ای می دانستند. در این رابطه نیز در همان سطور اول بخش آخر- بخش نتیجه گیری- اثر رفیق مسعود می آید:

«در اثر سرکوب و اختناق درازمدت حاکم بر زندگی توده‌های ما، در اثر شکستهای پی در پی جنبشهای خلق ما، توده‌های ما نه تنها در روستا، بلکه حتی در شهر بيش از پيش به اين گرايش پيدا کرده‌اند که وضع موجود خود را تغييرناپذير بدانند. آن "انبوه کهنسال ترس و خفت" در اينجا به نحوی جدی، "در برابر اين قدرت ‌کاری نمی‌توان کرد" را به اعتقاد توده‌ها مبدل کرده است. ريشه‌های عميق اعتقادات مذهبی، تسليم در برابر وضع موجود و توکل به يک نيروی برتر که در آغاز به علت ضعف بشر در برابر نيروهای طبيعت به وجود آمده است، در اثر ضعف مردم در برابر قدرتهای حاکم بيش از پيش تقويت شده است. اين اعتقادات ريشه‌دار را با حرف نمی‌توان عوض کرد و قدرت سرکوب‌کننده موجود را با کلمات نمی‌توان به مبارزه طلبيد. توده‌ها را نمی‌توان با تبليغ سياسی صرف به مبارزه کشانيد. اين طوری نمی‌توان آنها را به شکست‌ناپذير بودن خودشان، به پيروزی محتوم متقاعد کرد. در بن‌بستی که توده‌ها در برابر آن قرار دارند، تنها عمل مسلحانه می‌تواند شکاف وارد آورد. امکان نابودی قدرت سرکوب‌کننده را در عمل بايد نشان داد. پيشرو مسلح بايد از خود قدرت نشان دهد تا توده‌ها را به قدرت خود متقاعد کند. آيا همه اينها به اين معنی است که توده به خودی خود ديگر هيچ حرکت چشم‌گيری از خود نشان نمی‌دهد؟! نه، چنين نيست. در لحظاتی که کاسه صبر لبريز می‌شود توده‌ها نيز به حرکت درمی‌آيند، برخوردهائی پيش می‌آيد؛ و نيز در اثر شرايط اختناق و ترور اين برخوردها بيش از پيش با برخوردهای مسلحانه همراه می‌شوند. اما در اثر همين شرايط چنين جنبشهائی امکان وسعت پيدا نمی‌کنند و سرکوب می‌شوند.»

رفیق مسعود احمد زاده، در جای دیگری، در باره اینکه، چرا؟ طبقات دیگر، به جز طبقه کارگر، نمی توانند رهبری مبارزه را تا پیروزی بر عهده گیرند، مینویسد:

"با استقرار و بسط سلطۀ امپریالیستی، نخست تقسیم قدرت سیاسی میان فئودالیسم و امپریالیسم و سپس تبدیل فئودالیسم به فئودالیسم وابسته و بالاخره نابودی فئودالیسم، بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایۀ خارجی ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست می‌دهد و بالاخره به‌ تدریج از میان می‌رود. به این ترتیب بورژوازی ملی نمی‌تواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطۀ امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد، از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع توده‌ها است. به این دلیل عناصری از یک انقلاب سوسیالیستی نیز در بطن این مبارزۀ ضدامپریالیستی متولد شده و در جریان مبارزه شروع به رشد می‌کند. بورژوازی ملی به دلیل ماهیت خویش نمی‌تواند در چنین مبارزه‌ای پیگیر باشد و به دلیل شرایط تاریخی وجودش و پیوندهایش با سرمایۀ خارجی، در بسیج توده‌ها مردد و ناتوان است. دهقانان نیز به دلایل شرایط مادی تولید خود هیچگاه نمی‌توانند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهند. به این ترتیب یا باید تحت رهبری پرولتاریا قرار گیرند و یا خود را به بورژوازی بسپارند. تنها نیرویی که باقی می‌ماند پرولتاریاست. پرولتاریا اگر چه از لحاظ کمی ضعیف است، اما از لحاظ کیفی و امکان تشکل بسیار قدرتمند است."- مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک- مسعود احمد زاده- ۱۳۵۰ .

ویا

« در شرایطی که رژیم پلـیس و اختنـاق کوشـش مـی کنـد و در ایـن کوشـش موفـق هـم شـده اسـت کـه رابطـه میـان روشنفکران خلق و خلق را قطع کند، در شرایطی که هیچگونه رابطه ای میـان اعتصـابیون وجـود نـدارد، در شـرایطی کـه ترور و اختناق توده ها را از هر گونه حرکت چشمگیرانداخته، در شرایطی که همین اختناق و سرکوب مداوم تـوده هـا را نسبت به مبارزه بدبین کرده و آنها را از پذیرفتن هر گونه فکر سیاسی که به نظر آنهـا هـیچ راه نجـاتی را نشـان نمـی دهـد گریزان کرده، در شرایطی که رژیم می کوشد هر گونه جنبش توده ها را در نطفه خفه کند، آیـا "مبـارزه مخصـوص" بـا پلیس سیاسی لازم است؟ آیا این کار را توده میتواند انجام دهد؟ آیا از توده می توان انتظار داشـت کـه ماهیـت پوشـالی رژیم را بشناسد و یا خود در جریان تجربه خـود درک کنـد؟ در شـرایطی کـه قـدرت سـرکوب کننـده رژیـم عـده ای از "روشنفکران" انقلابی را واداشته که درنده خوییِ این جوجه ببرکاغذی را به عدم آمادگی شـرایط عینـی و رشـد ناکـافی تضادها نسبت دهند، و پوشالی بودن آن را از نظر دور بدارند و درک نکننـد کـه درسـت همـین قـدرت سـرکوب کننـده ارتش ضدخلقی عمده ترین عامل بقاء سلطه امپریالیستی است، توده چگونه می تواند بر قدرت تاریخی خود واقف شـود؟ (توده ای که نمیپرسد چرا باید مبارزه کنیم، بلکه می پرسد، میتوان مبـارزه کـرد؟ مـی پرسـد چگونـه مـیتـوان در برابـر قدرت سهمگین رژیم مقاومت کرد؟ ) چگونـه مـی تـوان آن مبـارزه ای را کـه در تـاریخ جریـان دارد، مبـارزه ای را کـه ضرورتهای تاریخی پیروزی آنرا تضمین کرده اند، مبارزه ای که ریشه اش در بطـن شـرایط مـادی زنـدگی خـود تـوده هـا است، مبارزه ای را که در عمـل آ گاهانـه پیشـقراولان انقلابـی انعکـاس یافتـه، مبـارزه ای را کـه در جنبشـهای پراکنـده و جرقه وار توده ها انعکاس یافته، مبارزه ای را که در شرایط استبداد سنگین و اختناق مداوم گاه خصلت انفجاری پیدا کرده و دفعتاً نیروی عظیمی از توده ها را به خیابان می کشد و یکباره چون شعله ای زودگذر خاموش میشود، عملاً بـه تـوده هـا نشان داد؟ چگونه میتوان آن جریانی را بنا نهاد که در مسیر آن توده بر خود، بر منافع واقعی خود، بر قدرت سـهمگین و شکست ناپذیر خود واقف شود و به جریان مبارزه کشانده شود؟ چگونه می توان در آن سد عظیم قدرت سـرکوب کننـده که اختناق و سرکوب مداوم، عقب ماندن رهبری و عدم توانایی پیشرو در ایفـای نقـش خـود، بـالاخره تبلیغـات جهنمـی رژیم متکی به سرنیزه میان روشنفکر خلق و خلق، میان توده و خود توده، میان ضـرورت مبـارزه تـوده ای و خـود مبـارزه توده ای، برپا داشته، شکاف انداخت، و سیل خروشان مبارزه توده ای را جاری کرد؟

تنها راه عمل مسلحانه است!»

آیا چنین عمل مسلحانه را می توان، تنها با ترور توصیف کرد؟ و خود را پیروزمیدان نبرد تئوریک دانست! قضاوت با خواننده!

پس از تمام این ها،  در فصل نتیجه گیری رفیق مسعود احمدزاده  می افزاید :

« جنبش کمونیستی باید و می تواند یک پاسخ عینی، چه در نظر و چه در عمل، به این سـئوال بدهـد : چگونـه مـیتـوان سلطه جابرانه امپریالیستی را که عمدتاً متکی به نیروهای سرکوب کننده مسلح اسـت در هـم شکسـت؟ چگونـه مـی تـوان افسانه "جزیره ثبات و امنیت" را رسوا کرد؟ چگونه می توان راه انقلاب، راه به دست گرفتن قدرت برای استثمارشـدگان و ستمدیدگان و راه پیروزی را به توده ها نشان داد و آنها را به میدان مبارزه کشانید؟ به نظر ما جنبش کمونیستی میتوانـد این راه را پیدا کند و اگر می خواهد به پیشرو واقعی مبدل شود و نه دنباله رو تـوده هـا گـردد بایـد در عمـل ایـن راه را بـه مبارزه توده ها نشان دهد. اگر مبارزه مسلحانه تنها راه نجات خلق است و به گمان ما این راه را جنبش نـوین کمو نیسـتی پذیرفتـه پس تعلل معنایی ندارد. تجربیات انقلابی معاصر و تجربیات خود ما راه کلی استراتژی عام انقلاب را به ما نشان مـی دهـد. این تجربیات نشان داده اند که نه با کار مسالمت آمیز و نه با کار صرفاً سیاسی و نه با کار مخفی، نمی توان به پیشـرو مـردم تبدیل شد و شرایط را به اصطلاح برای مبارزه مسلحانه توده ای فراهم کرد. در شرایط کنونی هر مبارزه سیاسی بـه ناچـار باید بر اساس مبارزه مسلحانه سازمان یابد و تنها موتور کوچک مسلح است کـه مـی توانـد موتـور بـزرگ تـوده هـا را بـه حرکت درآورد. شرایط ذهنی انقلاب در طی عمل مسلحانه به کمال شکل خواهد گرفت، پیشـرو واقعـی، پیشـروئی کـه پیوند عمیق با توده ها دارد و قادر به برانگیختن و هدایت وسیع تـوده باشـد تنهـا در طـی عمـل مسـلحانه، در جریـان کـار سیاسی-نظامی میتواند به وجود آید. بله در آغاز، خونریزی و دردی کـه عملیـات پیشـرو مسـلح بـرای تـوده هـا عرضـه میکند، تروری که رژیم به راه می اندازد ممکن است یک موضعگیری منفعل در میان توده هائی که با عملیـات چریکـی از نزدیک تماس دارند، ایجاد کند . اما همینکه پیشرو مسلح پا گرفت و توانست ضربه هایی چه سیاسـی، چـه نظـامی، چـه مادی و چه معنوی به دشمن وارد کند، راه مبارزه به تدریج برا ی توده ها روشن میشود. آنها درمییابند که انقلاب آغـاز شده و رشد و پیروزی آن به حمایت آنها بستگی دارد . به قول دبره، کسب حمایت توده ها چندان آسان نیست امـا همـین که به دست آمده و هر جا که به دست آمده موجب شگفتی شده است.»، مبارزه مسلحانه؛هم استراتژی، هم تاکتیک/ مسعود احمدزاده ص ۵۴

آیا نباید، از خود سئوال کرد  که چرا؟ در تمام این فاکت ها، از ترور فردی و یا انقلابی صحبت  نمی شود؟

به نظر من، برای اینکه، مبارزه مسلحانه، در مواقع لزوم از ترور استفاده کردن هم، بخودی خود مجاز دانسته است. در جنگ با دشمن، فقط از یک شکل جنگ استفاده نمیکنند، این حتی در کلاسیک ترین جنگ ها هم، تجربه شده است.  همچنانکه من، در جواب یکی از کمنت های آقای ستوده هم، اشاره کردم، حتی در جنبش مقاومت خلق کرد در ایران، به نظر من، نه انقلابی بود و نه، حتی میخواست رژیم جدید، این هدیه امپریالیست ها ( کنفرانس گوادلوپ و رذالت ها و حیله گری های قبل و بعد از آن) را بر اندازد، بلکه یک جنبش دفاعی بود که یکی از علل مرگش هم، همین دفاعی بودنش، بود، بارها و به وفور از ترور فردی یا به قول جناب سیامک، "ترور انقلابی" استفاده میشد و میشود! حتی در یک اعتصاب کارگری هم، هم از طرف دشمن  و هم از طرف اعتصاب کنند گان و در رابطه با اعتصاب شکنان و مخصوصا جاسوسان، خبر چینان و پرواکاتورهای تربیت شده  و غیره ، استفاده از ترور عملی تقبیح گردیده و بدور انداخته شده، نیست، مگر اینکه یک حکمتیست و یا حزب توده ی ایران گرا باشی!

« اما در اثر همین شـرایط چنـین جنبشـهائی امکـان وسـعت پیـدا نمـی کننـد و سرکوب میشوند. در شرایطی که امکان هر گونه ادامه کاری سیاسی صرف یا مسالمت آمیـز وجـود نـدارد، در شـرایطی که هیچگونه پیوندی میان پیشرو و توده وجود ندارد تاثیر عمده چنین جنبشهائی سـرکوب بیشـتر مـردم خواهـد بـود . آن رشته های ادامه کاری که میتواند از چنین جنبشهائی برای مبارزه خلق نیرو بگیرد، که می تواند در یک زمینه وسیعتر ایـن جنبشها را به همدیگر پیوند دهد، تنها یک ادامه کاری سیاسی-نظامی است.»،  مبارزه مسلحانه؛هم استراتژی، هم تاکتیک/ مسعود احمدزاده ص ۵۵

با آوردن این دو فاکت، به اصلِ این نوشته پایان می دهم و جناب سیامک ستوده را به تعقل و اندیشه بیشتر و کمی جدی گرفتنِ دیگران دعوت می کنم :

« :"انقلاب در خود انقلاب شکل می‌گیرد و حقیقت این است که حتی انقلاب در طی انقلاب، در جریان عمل مسلحانه، دچار انقلاب می‌شود. انقلابی که با توده‌ای‌ترین و عام‌ترین اهداف آغاز شده، در جریان این مبارزۀ آشتی‌ناپذیر و با توسل به انقلابی‌ترین تاکتیک‌ها، به انقلابی‌ترین اهداف نیز می‌رسد. توده‌ها در جریان این مبارزۀ سخت و طولانی، تحت رهبری پیش‌آهنگ پرولتاریایی، بیش ‌از پیش پرولتاریزه می‌شوند؛ بیش‌ از پیش به رهبری خود ایمان می‌آورند؛ مبارزه با امپریالیسم به مبارزه با سرمایه‌داری مبدل می‌شود؛ مبارزه با سلب مالکیت امپریالیستی، به سلب مالکیت سوسیالیستی مبدل می‌شود.» کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک)، تأکید ها از من است.

در پیشگفتار بر اثر رفیق مسعود ، از زبان خود رفیق مسعود، چنین می خوانیم : « رفيق احمدزاده در اين زمينه چنين می‌گويد: "جنبش انقلابی ايران تازه دارد سنت مبارزه مسلحانه را ايجاد می‌کند، در مرحله راه‌يابی و راه‌گشايی و در مرحله افت‌وخيزهای اوليه به سر می‌برد، و اين همه با تشکل گروهی صورت می‌گيرد. جنبش انقلابی ايران اکنون دارد با عمل مسلحانه راه را نشان می‌دهد، با پيروزی، شکست، باز پيروزی، باز شکست، باز هم پيروزی خود امکان مبارزه، خصلت طولانی مبارزه را دارد به خلق نشان می‌دهد و در چنين شرايطی است که خلق به‌تدريج درمی‌يابد مبارزه سخت است و طولانی و رشد آن به حمايت او احتياج دارد. اين چنين است که خلق و فرزندان پيشاهنگش به‌تدريج به پا می‌خيزند. ما به هيچوجه به اين زودی‌ها منتظر حمايت بلاواسطه خلق نيستيم. به‌هيچوجه انتظار نداريم که خلق هم‌اکنون به پا خيزد. خلق اينک توسط فرزندان پيشاهنگش، توسط گروههای انقلابی و واقعاً انقلابی نمايندگی می‌شود. و اين گروههايند که تحت تاثير مبارزه مسلحانه و حمايت معنوی خلق و با آگاهی به درستی مشی مسلحانه، دست به اسلحه می‌برند. مبارزه را گسترش می‌بخشند و امکان حمايت مادی خلق را از مبارزه به‌تدريج بالا می‌برند.»

و در خاتمه «برای آنکه تفاوت شرايط دمکراتيک يا نيمه‌دمکراتيک شرايط کار سياسی صرف را با شرايط ديکتاتوری وسيعاً و شديداً قهرآميز، شرايطی که به توده‌های شهری و در راس آن پرولتاريا، و به طريق اولی به توده‌های روستايی، هيچکدام امکان هيچ گونه تشکلی را نداده، نشان دهيم، برمی‌گرديم به شرايط روسيه: اگر در روسيه "افشاگريهای سياسی خودبه‌خود يکی از وسائل توانای (تاکيد از نويسنده اين مقاله است) متلاشی ساختن رژيم متخاصم و يکی از وسائل جدانمودن متفقين تصادفی و يا موقتی از دشمن و يکی از وسائل کاشتن تخم نفاق و عدم‌اعتماد بين شرکت‌کنندگان دائمی حکومت مطلقه است". در اينجا، در شرايط کنونی، تنها افشاگری سياسی-نظامی، تنها عمل مسلحانه ماهيتاً سياسی است که وسيله توانای "متلاشی ساختن رژيم" است. تنها عمل مسلحانه سياسی-نظامی است که می‌تواند به تضادهای درونی بوروکراسی حاکم شدت بخشد. اگر در روسيه "آن طبقه اجتماعی که اعلان جنگ می‌دهد تا شروع به جنگ نمايد، هر چه پرجمعيت‌تر و مصمم‌تر باشد به همان نسبت نيز اين اعلان جنگ اهميت معنوی بيشتری کسب می‌نمايد"، امروز در اينجا اعلان جنگ خود جنگ است، اين دو جدائی‌ناپذيرند. اهميت معنوی جنگ وابسته است به پيشرفت مادی آن، و پيشرفت مادی آن وابسته است به اهميت معنوی آن. هر چه دشمن بيشتر ضربه بخورد، بيشتر متلاشی شود، نيروی سياسی بيشتر رشد می‌کند، اهميت معنوی آن، جاذبه توده‌ای آن بيشتر می‌شود. و اين امر موجب تقويت مادی نيروی سياسی-نظامی می‌شود(۹)

 لینک اثر رفیق –

 http://www.siahkal.com/publication/massoud.htm

حالا میدان در اختیار آقای سیامک ستوده است که با آن همه دانش و علم اجتماعی اش و اما با فاکت نشان دهد که اولا –پیروان مبارزه هم استراژی و هم تاکتیک به مبارزه ی مسلحانه، بعنوان تنها شکل مبارزۀ طبقاتی در ایران  باور داشتند و دوما، در میان اشکال متفاوت  عمل مسلحانه، فقط به ترور فردی  و یا به زبان خود  سیامک  در یکی از کمنت هایش می نویسد « ترور انقلابی»  می اندیشیدند، عمل می کردند و نه به جنگ  طبقاتی - توده ای، قیام های مسلحانه و غیر مسلحانه  و یا نه،  به اینکه مبارزه مسلحانه آن زمینه اساسی است که بر اثر آن وبا بودن آن، همه اشکال دیگر مبارزۀ طبقاتی در شرایط آن روز جامعه ایران جاری گشته و ادامه مییابد و به پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و توده های زحمتکش منجر میگردد! البته، میتوان با دلیل و برهان نشان داد که این خط مشی غلط است و فلان و بهمان، ولی هیچکسی حق ندارد، نظرات دیگران را تحریف نماید و بعد بر اساس آن، تحریفات به قضاوت بنشیند!

این را هم بنویسم که این  نوشتجات اولین نوشته ها و اولین جمع بندی این رفقا بودند و نه اینکه آخرین کلام در رابطه با انقلاب پرولتاریایی در ایران و راه و شیوه های آن! یعنی بانیان اصلی سازمان چریک های فدائی خلق که بعدا سازمان چریک های فدائی خلق ایران گردید،  به باور من، هیچ دگمیتی را باور نداشتند و سر مشق خویش را این گفته ی لنین قرار داده بودند : « تحلیل ویژه از شرایط ویژه»  تعیین کننده است و نه چیز دیگری!  و یا در هر حال باز هم به گفته ی لنین، برای کارگران آگاه  باورمندان به بدان ها : « تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است.»، نامه به یک رفیق و مقاله امپریالیسم و شکاف در سوسیال دموکراسی.

الآن ۵۰  سال از تدوین این اثر و اثرات دیگر( بویژه  رفیق پویان)  بنیانگذاران سازمان چریک های فداپی خلق*۵  می گذرد و تغییرات وسیعی هم در بافت کلی جامعۀ ایران  تازه سرمایه داری شده،  آن زمان و در کمیت و کیفیت طبقات اجتماعی موجود رخ داده است و طبقه کارگر در آن را از طبقه در اقلیت یه اکثریت جمعیت تولید کنندۀ آن تبدیل کرده است، اعضای آن حداقل یک نسل در شهر زاده شده اند و اکثریت اعضای آن با سواد و حتی دارای مدرک کارشناسی و بالاتر  از دانشگاه ها هستند، از نظر تعداد نفوس با اعضای خانواده خویش بیش از ۵۰ میلیون از جمعیت ۸۰ میلیون را تشکیل می دهند. جامعه کاملا شهری شده است، تهران از دو میلیون و اندی سکنه به ۱۶ تا ۱۸ میلیون نفر در روز تبدیل شده است، جامعه یک انقلاب شکست خورده را و خونین شده بوسیله امپریالیست ها، طبقه سرمایه دار داخلی، مرتجعین داخلی، اپورتونیست های توده ای – رنجبری و ... را تجربه کرده است، هر چند که در خطوط کلی به نظر من، این خط مشی که سرمایه داری ایران را ادغام شده در سرمایه داری جهانی میبیند و انقلاب پیروز مند را انقلاب سوسیالیستی و به باور من، قهری کمونیستی میدانست و مبارزه مسلحانه را به عنوان مبنای فعالیت انقلابی و زمینه ساز همه اشکال مبارزه طبقاتی میدانست، میتواند صحیح باشد، ولی نیازمند به تدقیق و دو باره خوانی با توجه به شرایط  اجتماعی هر لحظه دگر گون شونده عینی و ذهنی جامعه دارد. ولی اینکه « سـلاح نقد باید جای خود را به  نقد سلاح دهد »  و یا « هرگز سلاح نقد نمیتواند جانشین نقد سلاح شود.» تا پیروزی دست دهد، برایم در شرایط کنونی جهانی و بویژه جوامعی همچون ایران  محرز است، در درستی آن، شک و شبهه ای نمانده است! یا حداقل در شرایطی که هستیم!

مبارزه طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریای مسلح که به نابودی– زوال - هر گونه دولتی، بعنوان دستگاه اعمال سلطۀ طبقاتی طبقۀ حاکمه برای سرکوب طبقۀ محکوم، منجر میشود و پذیرش اشکال گوناگون  مبارزه طبقاتی از اقتصادی سیاسی تا سیاسی نظامی با توجه به توازن طبقاتی، چگونگی صف بندی نیروهای دشمن طبقاتی و شکل حملات آنها، برای کارگران آگاه، مبنای انتخاب شکل اصلی مبارزۀ طبقاتی و  چگونگی پیشبرد مبارزه – جنگ طبقاتی – اکثرا پنهان و ناآشکار، ولی جاری است.

« نظریات تئوریک کمونیستها بهیچوجه مبتنی بر ایده ها و اصولی، که یک مصلح جهان کشف و یا اختراع کرده باشد، نیست.

این نظریات فقط عبارت است از بیان کلی مناسبات واقعی مبارزه جاری طبقاتی و آن جنبش تاریخی که در برابر دیدگان ما جریان دارد. الغاء مناسبات مالکیتی که تا کنون وجود داشته، چیزی نیست که صرفا مختص به کمونیسم باشد.

.....

صفت ممیزه کمونیسم عبارت از الغاء مالکیت بطور کلی نیست، بلکه عبارت است از الغاء مالکیت بورژوازی.

و اما مالکیت خصوصی معاصر بورژازی، آخرین و کاملترین مظهر آنچنان تولید و تملک محصولی است که بر تضادهای طبقاتی و استثمار فرد از فرد مبتنی است.

از این لحاذ کمونیستها میتوانند در یک اصل خلاصه کنند : الغاء مالکیت خصوصی.»، مانیفست  حزب کمونیست ص ۵۶ کتاب جیبی، مترجم نامشخص.

پایان مانیفست حزب کمونیست با این جملات می باشد :  « سرانجام، کمونیستها همه جا برای نیل به اتحاد و توافق احزاب دموکراتیک همه کشور ها می کوشند.

کمونیستها عار دارند که مقاصد و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، ( انقلاب قهری- من) وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی برخود بلرزند. پرولتارها در میان چیزی برای جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »

آری، پرولتارها، متشکل و متحد شوید، هم کشوری و هم بویژه بین المللی! از یاد نبرید که نیروی مقابل تان سازمان یافته و مسلح است. بنا براین، راهی نیست، جز آنکه ، شما – ما – هم، سازمان یافته و مسلح شویم! نیروی مادی سازمان یافته و مسلح دشمن انقلاب را، فقط با نیروی سازمان یافته و مسلح مدافع  انقلاب میتوان از پای در آورد!

شما میتوانید، بحث هایی که منجر به این نوشته شده را، در این استاتوس آقای سیامک ستوده  و کمنت های آن ببینید :

https://www.facebook.com/siamacsotude/posts/2358670670884157?comment_id=2368577399893484&notif_id=1567106860774921&notif_t=comment_mention

در خاتمه، من، از آقای سیامک ستوده یک چیز را تقاضا دارم و آن اینکه  هدف خود را از در کنار هم قرار دادن کومه له، حکا و حککا و روشنفکران انقلابی را  صادقانه بگوید. زیرا که باور دارم که برای کمونیستها صداقت انقلابی مبنای هر گونه پراتیک انقلابی است!

حمید قربانی ۱۸ سپتامبر ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

ملاحظات

۱* - کارل مارکس، نقدی بر برنامه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ

« اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، تأکید از من است.

ضرورت چنین دولتی را لنین این چنین توصیح می دهد : « کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد: وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

  • برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،
  • برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،
  • برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،
  • برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »،
  •  
  • لنین در ادامه می نویسد:
  • ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،- از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند دهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!»

۲*-  دولت بطور کلی چیست؟، چه ضرورتی بانی و باعث  دولت هستند؟ یا به عبارت دیگر، دولت از کجا؟ کی؟ و چرا؟ موجودیت یافته و سرنوشت آن به کجا ختم میگردد؟  :  

از مقدمۀ انگلس بر جنگ داخلی در فرانسه- نوشتۀ کارل مارکس

«در تلقی فیلسوفان، دولت «تحققِ فکرت» یا ملکوتِ خدا در روی زمین است که بیان فلسفی به خود گرفته است، قلمرویی است که حقیقت و عدالت جاودانه در آن تحقق می یابند یا باید بیابند. و ارجگذاریِ خرافی گونۀ دولت و هر آن چه به دولت مربوط می شود از همین جا سر چشمه می گیرد و ریشه گیری این احساس در وجود همگان به ویژه از آن رو آسان تر میشود که همۀ ما، از همان دوران شیرخوارگی، با این تصور خو می گیریم که همۀ امور و همۀ منافع مشترک جامعه به طور کلی، جز به شیوه ای که تا کنون صورت گرفته، یعنی جز به دست دولت و مراجع اقتداری که نان دولت را می خورند، به صورت دیگری نمی توانند تنظیم و اداره شوند. چندان که مردم گمان می برند حال که توانسته اند اعتقاد به پادشاهی موروثی را کنار بگذارند و به سر جمهوریِ دمکراتیک قسم یاد کنند، گامی به راستی معجزه آسا برداشته اند. در حالی که دولت، در واقعیت امر، چیزی جز ماشین سرکوبِ یک طبقه به دست طبقه ای دیگر نیست و این حقیقتی است در جمهوری دمکراتیک و نظام پادشاهی، هر دو، به یک سان مصداق دارد؛ خلاصه این که،  دولت، در بهترین حالت، شرّی است که پرولتاریا پیروز در پیکار برای به دست آوردن سلطۀ خود، آن را [از گذشته] به ارث می برد، شری که پرولتاریا، درست مانند کمون پاریس، از مضار آن در کوتاه ترین زمان رها نخواهد شد مگر آن گاه که نسل تازه ای از مردم، که در شرایط اجتماعیِ تازه و آزادانه ای به بار آمده اند، چندان توانائی بیابند که بتوانند تمامیِ این زبالۀ بر انباشته ای را که دولت نام دارد بروبند و از پیش پای خود بردارند.

سوسیال دمکراتِ عامی، که اخیرا واژۀ دیکتاتوری پرولتاریا دو باره  به گوش اش خورده، از شنیدنِ آن به وحشتی سلامت بخش دچار شده است. بسیار خوب، آقایان، خیلی مایلید بدانید این دیکتاتوری چه گونه چیزی است؟ نگاهی به کمون پاریس بیندازید، خواهید دید که این همان دیکتاتوری پرولتاریاست.

لندن، بیستمین سالگرد کمون پاریس

۱۸ مارس ۱۸۹۱ -فردریش انگلس».

اما خصلت های اساسی کمون:

الف - همۀ مقامات از ذیل تا رأس انتخابی بودند. ب- همۀ انتخاب شوندگان بوسیله انتخاب کنندگان قابل عزل،هر وقت انتخاب کنندگان مقتضی بدانند. ت- حقوق و مزایای تمامی مقامات کمون، همان مزایای و دستمزدی است که به یک کارگر پرداخت می شود. ث-کمون فقط مؤسسه قانونگزاری نبود، بلکه مجری قوانین خویش نیز، بود در کمِون مذهب و محل تولد افراد – خدا و ملت- هیچگونه دخالتی نداشتند. مذهب یک امر کاملا شخصی افراد شمرده شد. حقوق و مزایای متوّلین مذهب، نه از اموال عمومی، بلکه از نذوراتِ باورمندان به همان مذهب پرداخت باید می شد. اما، دولتی چنین در صورتی قابل تحقق و دوام است که پرولتاریا قبل از آن دستگاه دولت قبلی را کاملا درهم شکسته باشد!  این کتاب را در لینک زیر بخوانید

https://marxists.catbull.com/farsi/archive/marx/works/1871/jange-dakheli-faranseh.pdf

باشد که پرولتارهای جوان در نقطه ای که  ایران میدانند و مینامند، بدانند که : پرولتارها وطن، مرز، خدا، سنت اجدادی، میهن و امثالهمِ، این مزخرفات ندارند، طبقه پرولتاریا – طبقه کارگر- آگاه، اینها را متعلق به طبقات استثمارگر و برای حفظ و تعمیق منافع آنها می داند. طبقه کارگر یک طبقه جهانی است که بوسیله یک طبقه اجتماعی دیگر – جهانی – استثمار شده و کشته و آواره می گردد: پرولتارهای سراسر جهان متحد شده و تسلیح طبقاتی یابید!

۳*- من در این نوشته، همه جا از سازمان چریک های فدائی خلق ایران کنونی، با انداختن پسوند ایران استفاده کرده ام، زیرا که باور دارم که این رفقا، هر چند که بیشترین و اساسی ترین مبارزات خویش را مصروف در سطج ایران نموده بودند، ولی خود را نه سازمانی ایرانی و نه متعلق حتی به کارگران و زحمتکشان در ایران، فقط میدانستند. این رفقا جهانی میاندشیدند، پراتیک می کردند و خود را جزئی از انقلاب جهانی کارگران و زحمتکشان  بر علیه سرمایه داری، در عالی ترین مرحله آن، یعنی امپریالیسم میدانستند. این از آرمی که این رفقا، انتخاب کرده بودند به خوبی پیداست که یک کره با داس و چکش و دستی که سلاح آتشین برگرفته است و نیز از شعارهایی که مثلا در پای اعلامیه به مناسبت در خون غلطیدن رفقا امپر پرویر پویان و زحمت الله پیرونذیری و اسکند صادقی نژاد بیرون دادند، پیداست : مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنجیری اش، پیروز باد انقلاب، زنده باد کمونیسم! و نیز نامشان تا سال های ۱۳۵۳ با اطلاعی که من دارم، سازمان چریک های فدائی خلق بود، پیداست!

۴* - منصور حکمت بعنوان تئوریسین و بنیاد گذاری کمونیسم کارگر که در اصل از کمونیسم فقط نام او را ید می کشد، این هم آگاهانه برای بدنام کردن کمونیسم می باشد، زیرا که با باور من یک جاسوس آموزش دیده است، در باره طبقه کارگر، یعنی برقرار کننده واقعی کمونیسم، ضرورت آموزش و سازمان یافتن اش، از جمله چنین می گوید : « "اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

او بعد،  در یک مصاحبه در باره گرفتن قدرت سیاسی چنین می گوید : نويدى: تا وقتى که آزادى نظر سنجى نداشته باشيم نمى توانيم در مورد آمار گفت و گو کنيم
42 
حکمت:  باشد، من فکر مى کنم ٥ درصد مردم ايران اين آمادگى را دارند. اين ٥ درصد مى شود ٣ ميليون نفر. اين سه ميليون نفر الان همين پرچم را دارند. آن ٥٧ ميليون نفر ديگر مى توانند طرفدار ١٥٠ تا حزب بى ويتامين سازشکار باشند که مى خواهند وضع موجود را به طرق مختلف رنگ کنند. ولى اين سه ميليون نفر يک حزب دارند و شما فکر مى کنيد اگر ما سه ميليون نفر در ايران سازمان داده باشيم، آيا مى توانيم قدرت را بگيريم يا نه؟ من مى گويم مى گيريم » مصاحبه با کیومرت نویدی.  که بعدا این ۳ میلیون به صد ها نفر و تا یک نفر هم نزول کرد! سایت منصور حکمت

اما در مورد پیروزی کمونیسم در ایران : : « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱،به نام  آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد.". سایت منصور حکمت .

و اما ببینیم که  لنین و کارل در باره گرفتن قدرت سیاسی توسط پرولتاریا  حزب پرولتاریا و سرانجام کمونیسم، بعنوان وسیله چه گفته اند. من نظرات لنین و انگلس و کارل مارکس را در باره دولت بطور کلی و دولت پرولتاریا در ملاحظه پیشین ذکر کرده ام.

لنین در باره گرفتن قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

کارل مارکس درقطعنامۀ انترناسیونال اول ، در باره حزب  کارگران چنین می نویسد : « با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتی میتواند علیه قهر دسته جمعی طبقات مالک وارد عمل شود، که در حزب سیاسی مجزای خویش، در تخالف با همه ی اشکال قدیمی احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا درحزب سیاسی اش برای تضمین پیروزی انقلاب اجتماعی و هدف نهائی آن، نابودی طبقات، ضروری است؛ با توجه به اینکه باید وحدت نیروهای طبقۀ کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادی تحقق یافته، به عنوان اهرم توده های این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسی استثمارکنندگانشان به کار آید، کنفرانس به اعضای انترناسیونال خاطر نشان می سازد، که در جریان مبارزۀ طبقه کارگر، فعالیت اقتصادی و فعالیت سیاسی این طبقه به طرزی ناگسستنی با هم پیوند دارند.

تلخیص از قطعنامۀ کنفرانس لندن انجمن بین المللی کارگران- انترناسیونال- سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ)- اسناد انترناسیونال اول.

کارل  مارکس و فردریش انگلس در کتاب ایئولوژی آلمانی، می نویسند :

« کارها به جائی رسیده است که افراد باید مجموعه ی نیروهای مولد موجود را  تصاحب کنند که نه تنھا به خود کنشی دست يابند، که صرفا موجوديت شان را پاسداری کنند. اين تصاحب در مرحله ی اول مشروط است به چيزی که بايد تصاحب شود، نيروھای مولد، که مجموعه ای  تکامل یافته است–فقط در چارچوب مراوده ای جھانروا موجود است  بنابراين حتا فقط به اين لحاظ، اين تصاحب بايد خصلتی جھانروا مطابق با نيروھای مولد و مراوده داشته باشد. تصاحب اين نيروھا خود چيزی بيش از تکامل مطابق با ظرفيت ھای فردی وسایل مادی توليد نيست .تصاحب مجموعه ِای از وسايل توليد به ھمين دليل، عبارت از مجموعه  ای از ظرفيت ھا در خود افراد است .اين تصاحب به اشخاص تصاحب کننده نيز بستگی دارد .تنھا پرولترھای کنونی که از ھر خود کنشی کاملا محروم اند ، در موقعيتی ھستند به يک خود کنشی کامل که ديگر محدود نباشد نايل شوند. اين خود – کنشی شان  عبارت  است از تصاحب نيروھای مولد و تکامل مجموعه ای از ظرفيت ھای متضمن آن. تمامی  تصاحب ھای انقلابی پيشين محدود بوده اند؛ افراد، که خود کنشی شان به سبب  وسيله ی مولدی ابتدايی و مراوده ای محدود مقید بود، اين وسيله ی ابتدايی توليد را تصاحب می کردند و از اين رو صرفا به وضع تازه ای از محدوديت می رسيدند. وسیله ی تولیدشان به تملک شان در می آمد اما خودشان تابع تقسیم کار و وسیله ی تولید خودشان باقی می ماندند. در تمامی تصاحب های تاکنون، توده ای از افراد در خدمت تنها یک وسیله ی تولید می ماند، در تصاحب به دست طبقه ی پرولتاریا، انبوهی از وسائل تولید باید زیر دست هر فرد، و مالکیت همگانی درآید- سررشته ی مراوده ای جهانروای امروزی نمی تواند به دست افراد باشد مگر زیر نظارت همگان. این تصاحب همچنین به روش اجرای آن  بستگی دارد. اجرای آن فقط از طریق اتحادیه ای می تواند صورت گیرد که به سبب خصوصیت خود پرولتاریا می تواند اتحادیه ای جهانی باشد و از راه انقلابی که در آن، از یک سو، قدرت ناشی از شیوه ی تولید و مراوده و سازمان اجتماعی پیشین واژگون می شود و از سوی دیگر سرشتِ جهانروا و انرژی پرولتاریا را که برای حسن اجرای تصاحب لازم است تکامل می دهد و افزون بر این، پرولتاریا خود را از هر چیزی که هنوز از موقعیت پیشین اش در جامعه به او چسبیده است خلاص می کند و...» .

مقاله رابطه ی «میرحسین موسوی» و «محمد قراگوزلو» رابطه ای به گستره ی چپِ خرده بورژوائی جهانی.

نقدی بر نظرات دکتر محمد قراگوزلو و چپ خرده بورژوائی - موتا

فشرده آن چنین است که در ترجمه ای که  عبدالله مهتدی، آن زمان که هنوز مدعی کمونیست بود، فصل اول  ایدئولوژی آلمانی را ترجمه  کرده، ذکر نموده است :

« کمونیسم حرکت طبقه کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است.»، تأکید از من است.  

۵* - منظور از بنیان گذاران سازمان چریک های فدایی خلق، گروه رفقا امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمد زاده  می باشد، زیرا که هر جند چریک های فدایی خلق  و بعد تبدیل به سازمان چریک های فدایی خلق از پیوستن دو گروه، یعنی گروه مزبور و گروه دیگر ملقب به گروه بیژن جزنی – ضیاء ظریفی موجودیت یافت، اما، نظرات و نوشتجات گروه امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی، مسعود احمدزاده و مخصوصا اثر جمع بندی شده توسط رفیق مسعود احمد زاده (مبارزۀ مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک ) بعنوان اسناد و سند مبدا پذیرفته شد.

+++

از کوزه همان برون تراود که در اوست!

قطعنامه‌ی پایانی گردهمایی رایزنی روژهلات کوردستان منتشر شد.

کارگران و زحمتکشان خاورمیانه، ایران و کردستان، چاره ای جز به پیروزی رسانیدن انقلاب اجتماعی - انقلاب قهری کمونیستی ندارند.

از ناسیونالیست ها بویژه در عصر ما، عصر حاکمیت سرمایه امپریالیستی بر جهان، جز اینکه حامیان خود را در دولت های امپریالیستی بیابند، انتظار دیگری نمی توان داشت!

نشست کنگره کردستان – ک ن ک – یا مجلس کردستان با مسئله کردستان ایران – کردستان شرقی – روژهلات در روز های ۱۴ و ۱۵ سپتامبر در پایتخت سوئد – استکهلم برگزار شد. این نشست با دادن یک قطعنامه  در ۱۲ بند به اتمام رسید. ناسیونالیست ها در قطعنامه ی این نشست، ماهیت جنایت کارانه و خائنانه خود را به وقیحانه ترین  و رذیلانه ترین شیوه و زبانی بیان نموده اند.

به باور من، این نشست همان طور که انتظار می رفت، پیش رفته است و این از قطعنامه مشعشعانه  اش کاملا معلوم است.

زیرا که اولا در این قطعنامه، حتی یک کلمه در باره نظام اجتماعی اقتصادی یعنی سرمایه داری که بر جامعه ایران و کردستان حاکم است، گفته نمی شود و از یک رژیم بدون پایه های اقتصادی اجتماعی صحبت میشود. بنا بر این خیلی طبیعی است که از طبقات اجتماعی و تضاد و تناقضات طبقاتی هم حرفی نزند.

در این قطعنامه از احزاب سیاسی صحبت میشود، بدون اینکه گفته شود که این احزاب نمایندگان کدام طبقات اجتماعی هستند.

و اما به نظر من، این ها هیچ کدام اساسی نیستند و میشود از یک عده ناسیونالیست یعنی نمایندگان بورژوازی در کردستان بیش از این انتظاری نداشت و اما شاه بیت این قطعنامه در جای دیگری است.

در جایی است که این نشست از حامیان منطقه ای و جهانی خویش صحبت می کند. این قطعنامه، دولت های فخیمه سرمایه داری یعنی فاشیست ترین دولت های موجود، یعنی دولت هایی که حاکم بر جهان کنونی هستند که در همین دو دهۀ آغاز قرن دو هزار میلادی، گذشته از اینکه از دولت های کشتارگر و اشغالگرکردستان حمایت کرده اند، مؤسس گروههای مذهبی ای همچون داعش و القاعده و غیره بوده اند که به زنان و کودکان همین ناسیونالیست ها نیز تجاوز نموده اند و باصطلاح ملت شان را قتل عام نموده اند و به بردگی برده اند و علاوه بر این، همین دولت ها تا کنون صدها میلیون کارگر و زحمتکش را در جهان و بویژه کردستان کشته اند.

 این قطعنامه، دولت های حاکم بر شورای امنیت سازمان ملل متحد، یعنی، دولت های ایالات متحده آمریکا، فرانسه، انگلیس ، روسیه و چین را، مورد خطاب قرار می دهد که این جانیان جهانی از حقوق مردم در کردستان که اکثریت این مردم را کارگران و زحمتکشان تشکیل میدهند، حمایت نمایند. یعنی قصابان جهانی انسان کارگر و زحمتکش را مدافع خویش میداند.

این در بند آخر این قطعنامه - بند ۱۲ می آید . توجه کنید : « ۱۲. گردهمایان از جامعه‌ی بین‌المللی، سازمانهای حقوق بشری، دولتهای عضو شورای امنیت سازمان ملل و فعالین مدنی می‌خواهد از مبارزات آزادیخواهانه‌ی خلق کوردستان حمایت کنند، به خصوص از حقوق و شرایط کولبران پشتیبانی کنند و مانع آن شوند که جمهوری اسلامی ایران به کشتار این قشر ادامه دهد.»،

این دیگر نهایت بیشرمی است که البته، از یک عده ناسیونالیست کردستانی، بیش از این، نمیتوان انتظارداشت.

این قطعنامه، بدترین شغل دوران برده داری و فئودالی جوامع بشری، یعنی حمالی را تقدیس کرده و میخواهد از شرایط آن حمایت نمایند. آیا وقیحانه تر از این میشود به انسان کارگر و زحمتکش توهین روا داشت؟

این، درست مثل اینست که اعلام شود که تن فروشی یک شغل است و باید از شرایط موجودیت آن حمایت شود! که البته، نباید از حق گذشت که کسانی به نام کمونیست کارگری، در برنامه شان؛ این کار را کرده اند!

اما، وظیفه کارگران آگاه، در منطقه و بویژه کردستان چیست؟


 وظیفه کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست در منطقه و کردستان در یک جمله خلاصه میتوان کرد و آن اینکه: خود را در ارگانهای توده ای طبقاتی و مخصوصا با موجودیت دادن به حزب خویش – حزب مخفی و غیر علنی، سازمان داده و مسلح کرده و نبرد طبقاتی موجود و جاری را به انقلاب اجتماعی که به ناگزیر مسلحانه خواهد بود، ارتقاء دهند.

آری،

تودۀ کارگران و زحمتکشان در ایران و کردستان را باید نسبت به ماهئیت ارتجاعی حامیان سیستم سرمایه داری آگاه نمود، تا قادر گردند که با تشکل و تحزب یافتن شان و مسلحانه برخاستن، جواب به طبقه سرمایه دار امپریالیست و فاشیست جهانی و دولت ها و این نوع نشست های ارتجاعی،  خائنانه و مزدورانه، بدهند.


کارل مارکس :  « همانطور که یک فرد به استناد نظر وی نسبت بخودش قضاوت نمی شود همانطور هم یک چنین دوران تحولی را نمیتوان باستناد شعور آن {نسبت به خودش} قضاوت نمود، بلکه برعکس، این شعور را بایستی بر مبنای تضادهای زندگی مادی، {یعنی} تعارض موجود بین نیروهای اجتماعی تولید و مناسبات تولیدی توضیح داد. »، پیشگفتار نقد اقتصاد سیاسی - ۱۸۵۸

امروز برای ما، کارگران و زحمتکشان این هیچ مهم نیست که  جریانات، احزاب، سازمان ها، افراد و دولت های پشت سر چنین نشست هایی در باره خود چه می گویند؟ و حتی چه برنامه ای روی کاغذ و در مانتیورکامپیوترهایشان دارند و نام خود را چه گذاشته اند؟ بلکه برای ما مهم اینست که اینها، درنشست دو روزه شان، چه محصولی را تولید و ارائه داده اند که جز، دست بدامن شدن قاتلان جهانی و منطقه ای و محلی ما نیست.

برای هیچ کسی این پوشیده نیست که در این صد و اندی سال، بعد از  پیمان لوزان در تاریخ ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۳ که در آن دولت های پیروز مند در جنگ، روی مسائل جهان بعد از جنگ جهانی اول و از جمله، تصمیم بر تقسیم کردستان بین کشورهای ترکیه، ایران، عراق و سوریه گرفته  شد، تصمیم گرفتند و به توافق رسیدند، هر جنایتی که  دربویژه کردستان و البته، کل جهان و منطقه خاورمیانه انجام گرفته است و انجام میگیرد، بر طبق منافع و  تصمیمات محرمانه و آشکارانه ، حداقل ۴دولت از دولت های سرمایه داری امپریالیستی، یعنی دولت های ایالات متحده آمریکا، فرانسه، انگلیس و روسیه که حاکم بر شورای امنیت سازمان باصطلاح ملل متحد و در واقع سازمان بین دولتین می باشند، که دارای حق وتو هستند، بوده است. یعنی پایه اصلی همه جنگ ها، ویرانی ها و دربدری های انسان و بویژه کارگران و زحمتکشان، همین ها بوده اند!

این دولت های فخیمه سرمایه داری بودند که  از جمله جنبش سال ۱۳۲۴ در کردستان ایران را، بوسیله دولت نوکرشان – دولت شاه – به خاک و خون کشیدند، این ها بودند که در سال ۱۹۷۵ با بستن پیمان الجزائر، پشت نوکرشان یعنی حزب دموکرات کردستان عراق که بوسیله خانواده بارزانی اداره میشد را، خالی کردند و رژیم بعث عراق را تشویق کردند که حملات خویش را افزایش دهد و باعث قتل عام ها و آواره گی هایی گردد تا آن دوره بینظیر و یا کم نظیر بود، در خاورمیانه.

همین ها بودند که با یاری و سکوت باعث  شدند که در تابستان سال ۱۹۷۹ – ۱۳۵۸ – رژیم – دولت سرمایه داری  تازه به قدرت رسانده شده بوسیله خودشان در ایران، رهبر دینی اش بر علیه کارگران و زحمتکشان و کل ساکنین کردستان ایران، فتوای جهاد دهد و دهات را بسوزانند و فقط ۳۰۰ نفر را در ظرف یک ماه اعدام نمایند.

 همین های بودند که با در اختیار قرار دادن سموم کشنده و کشتار جمعی باعث شدند که رژیم بعث عراق شهر حلبجه و اطراف آنرا بمباران شیمیائی نماید و باعث خفه شدن و سوختن حداقل ۵۰۰۰ انسان شود و۱۸۰۰۰۰ تا ۳۰۰۰۰۰ هزار نفر در سالهای ۸۸- ۱۹۸۷در حملات معروف به انفال  از زحمتکشان کردستان عراق را قتل عام نماید.

 و ... همین ها بودند که داعش را سازمان دادند، آموزش دادند و مسلح کردند و به جان هر چه زنده بود، انداختند تا به زنان و دختران جوان و کم سن و سال و بویژه کرد یزدی تجاوز کنند و آنها را به اسارت برده  و در بازارها بعنوان برده به شیوخ پولدار عرب  و غیر عرب و برای تهیه قیلم های پورنو و... بفروشند.

حالا یک عده ناسیونالیست، مرتجع، بچه فئودال و تحصیل کرده سرمایه داران، جانی و خائن به نام ک ن ک ، کنفرانس ترتیب میدهند، سخنرانی میکنند، قطعنامه میدهند که در آن، از سازمان هایی تقاضای کمک مینمایند که همین دولت ها سرکرده و فرمانده سیاسی – نظامی شان، یعنی، همکاره شان هستند!

هیچ پیمان، سند و تصمیمی در این نوع سازمانها از قبیل حقوق بشر و مخصوصا شورای امنیت سازمان ملل متحد امضاء و انتشار نمی یابد، مگراین که منافع همین دولت های  سرمایه دارامپریالیست و جنگ طلب ترین در تاریخ جوامع طبقاتی، در آنها رعایت شده باشد.

لنین: « مادامکه اﻓﺮاد ﻓﺮاﻧﮕﻴﺮﻧﺪ درﭘﺲ هر ﯾﮏ از ﺟﻤﻼت، اﻇﻬﺎرات و وﻋﺪﻩ و وﻋﻴﺪهاﯼ اﺧﻼﻗﯽ، دﯾﻨﯽ، ﺳﻴﺎﺳﯽ واﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻣﻨﺎﻓﻊ ﻃﺒﻘﺎت ﻣﺨﺘﻠﻒ را ﺟﺴﺘﺠﻮ ﮐﻨﻨﺪ، در ﺳﻴﺎﺳﺖ هموارﻩ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻔﻴﻬﺎﻧﻪ ﻓﺮﯾﺐ و ﺧﻮدﻓﺮﯾﺒﯽ ﺑﻮدﻩ و ﺧﻮاهند ﺑﻮد.»  و .ای. لنین، سه منبع و سه جزء مارکسیسم.  حروف درشت از من است.

 

کارگران سراسر جهان ، کارگران منطقه خاورمیانه، کارگران کردستان،  تحزب یافته، متحد و مسلح شوید و انقلاب قهری کمونیستی که پایان دهنده به نظام گندیده و فاسد و متعفن سرمایه داری است را، به پیروزی رسانید، چاره دیگری شما ندارید!

حمید قربانی – ۱۹ سپتامبر سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی.

لینک قطعنامه نشست ک ن ک در استکهلم – ۱۴ و ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۹

https://anfpersian.com/%DB%8C%D8%A7%D8%AF%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA/%D9%82%D8%B7%D8%B9%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%AF%D9%87%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%86%DB%8C-%D8%B1%D9%88%DA%98%D9%87%D9%84%D8%A7%D8%AA-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%D9%85%D9%86%D8%AA%D8%B4%D8%B1-%D8%B4%D8%AF-51298



 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com