به کمتر از «سوسیالیسم» رضایت نمیدهیم!
امیر خوشسرور
August 21, 2019به کمتر از «سوسیالیسم» رضایت نمیدهیم!
در حاشیهی بیانیهی 14 فعال مدنی و سیاسی
در زمانهای که بورژوازی بینالمللی به جهاد عظیمِ «شل کُن؛ سفت کُن» روی آورده و همچنان «همهی گزینهها روی میز است» را قرقره میکند و...، در زمانهای که بورژوازی داخلی در وجه غالباش، چپو میکند و چپو میکند و چپو و سرکوب میکند و سرکوب میکند و سرکوب و وجه مغلوباش، یکی در قالب حیاتِ خفیف و خائنانه، «راه طی شده»اش را به هزار غَمزه انکار میکند تا در «اثبات تئوری بقاء» مرزهای آزادی و مهمتر از آن شرافت را جابهجا کند، دیگری در قالب سخنگوی ناسیونالیسم عظمتطلبِ فاشیستمآب، شِکرخواریاش را از «وزوز چپها» میآغازد و به فلسفه و «فلاسفه» ختم میکند و... و آن دیگری در قالب ناسیونالیسم قومگرا- چه در زمان «کاک دکتر» و چه در زمان این کاک و آن کاک یا این کمونیستِ دو آتشهی سابق یا آن بندباز و باندباز فعلی و...- «مذاکره»، بالا میآورد و بالا میآورد و بالا و... و «امتیاز» مطالبه میکند و «کاتیوشا» نصیب میبَرد و آن دیگریِ دیگر...، در زمانهای که چپ در وجه تشکیلاتیاش گردِ قبلهی عالمتابِ ایدئولوژی، «آسمان ابر آلوده را/ قابی کهنه میگیرد» تا «ما» همچنان دوره کنیم شب را و روز را، هنوز را... و آن دیگریتر، ارمغاناش سمینار پشت سمینار، همایش پشت همایش، گردهمآیی پشت گردهمآیی و... است و... و اینجا - همان جایی که «به جستوجوی تو/ بر درگاهِ کوه میگریم،/ در آستانهی دریا و علف./ به جستوجوی تو/ در معبر بادها میگریم/ در چهارراه فصول...- یکیمان باید مویه کند که «چهار تا کارگر رفتن خودشون رو آتیش زدن، برای یک میلیون و ۲۰۰، لعنت به این زندگی، بیاین ما رو دار بزنید، به قرآن، به دار راضیام»، یکی دیگرمان باید هماورد بطلبد که «یک سینه داریم که خیلی وقت است نذر گلولههای شماست»، امیرحسین و ساناز باید از «اخراج از کار، قطع بیمه، کرایه معوقهی مسکن و اقساط عقب افتادهی چندین وام» بگویند و برای دفاع از حقوق خود، «امساک از خوردن غذای جامد» و... را پیشه کنند و اسماعیل و سپیده و عسل و هیراد و فرید و رهام و...
باری! در زمانهای چنین پُر ادبار و نکبت، 14 فعال سیاسی و مدنی، «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/ پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»، شب را تاب نیاوردند و چنان کردند که سزاوار نام بلندشان بود. حُسنشان همیشه در فزون باد!
بله! بدون تعارف، باید در «ام القرا» زیست تا دانست که نزدیکی به «خط قرمز» چه سهمگین و سوزانده است. باید «محمد ملکی» بود و طعم تلخ سالها زندان را چشید، باید «هاشم خواستار» بود و طعم تلخ «بیمارستان روانی» را چشید، باید «زرتشت احمدی راغب» بود و طعم تلخ «اخراج» را چشید، باید «گوهر عشقی» و «محمد کریمبیگی» و «حوریه فرجزاده» بود و «داغ عزیز» دید و... تا دانست «مبارزهی داخلِ کشور» بسا فراتر از شرکت در مناسک آئینیِ «کلیک کلیک؛ بنگ بنگ» است. بله! باید در «ایران» بود تا دانست احضار و بازداشت و حُکم و زندان و... چطور یک «زندگی» را در چشم برهمزدنی، زیر و زبر میکند و... بله! باید در «ایران» بود تا دانست چطور «اخراج از کار، قطع بیمه، کرایه معوقهی مسکن و اقساط عقب افتادهی چندین وام» و... «نوالهی ناگزیر» را چونان تومور بدخیم روزمرهگی به «آرمان» سنجاق میکند و زمهریر میآفریند و... از اینرو، بیاغراق، آنچه این عزیزان مرتکب شدهاند سزاوارِ «ستایش» است.
این اما همهی ماجرا نیست!
نه! مهم نیست که این 14 تن، 14 معصوماند یا 5 تن آل عبا یا 7 پیکرهی مقدس یا 12 امام یا 13 ملیگرا یا 33 فراماسون و...(!) مهم نیست که آنها در گذشته کجا ایستاده بودند و حال کجا ایستادهاند، مهم نیست که بخشی از آنها نامآشنا هستند یا نیستند، مهم نیست که در باور آنها، کنشگری سیاسی- مدنی فروکاهیده شده است، مهم نیست که آنها متناسب با منطقِ کر و کورِ کُدوارهگی از کدواژههای «راست» چون «مسالمت» و... بهره بردهاند و... مهم این است که آنها، امروز، اینجا ایستادهاند و مهمتر آن است که ما کجا ایستادهایم و چرا؟!
از این منظر، به باور راقم این سطور؛ گرچه «شجاعت» ستودنیست و درانداختن طرحی نو ستایشانگیز است و... اما آماج این بیانیه اما و اگرِ بسیار دارد. واقعیت آن است که آماجِ بیانیهی فوق به شدت تقلیلگرایانه است. خاستگاه این آماج اما در جوفِ تحلیلِ ماهیت جمهوری اسلامی مستتر است.
آنها در بیانیهی اول «شخص اول مملکت» را آماج دانستهاند. «کجدستیها و کجرویهای ویرانگرانهشان» را متناسب با اصول 110، 112، 113، 176 و 177، بر تارکِ «اختیارات بیدر و پیکر رهبر» نشاندهاند و... و لذا استعفای «سیدعلی خامنهای» و «تغییر قانون اساسی» - خاصه اصل 177- را مطرح کردهاند. ایجاب این آماج اما آرمان ذیل است:
«ای بسا با این درخواست مصرانه، بتوانیم کشوری: «بینیاز به رأی و نظر مستبدانهی اشخاص»، «بینیاز به مجلسی فرمایشی»، «بینیاز به دولتی بیاختیار»، «بینیاز به قوهی قضائیهای بیاستقلال»، را برای ملت ایران فراهم کنیم.»
آنها در بیانیهی دوم اما با تصورِ «نشانه رفتن دقیق مبانی و مظهر مفاسد این نظام که همانا «قانون اساسی» و جایگاه ولی فقیه و «رهبری» است» به «گذار کامل و مسالمتآمیز از این رژیم «ایران ویران کن» و در پی برپایی انتخاباتی آزاد» دست یافتند و این دستیابی را «یک گام به پیش» و لذا تدقینِ بیانیهی اول دانستهاند، غافل از آنکه «تدوین و تبیین مدرنترین قانون اساسی عصر حاضر»، بسا فراتر و فربهتر از «آرزوی برخورداریِ حکومتی دموکراتیک و سکولار بوده که اعلامیه جهانی حقوق بشر سرلوحهی مجلس آیندهاش» است.
کل بحث همینجا است!
جمهوری اسلامی چیست؟! یک «نابههنگام تاریخی»؟! یک غول که از جعبهی جادوی ارتجاع و استعمار بیرون جهیده است؟! یک محصولِ شکست؟! یک بدهی به تاریخ تشیع؟! یا... یا یک نظام سرمایهداری که متناسب با ماهیت پدیدآییاش سازوکارهای فئودالیِ گردش قدرت را بازتولید میکند و بیش از 40 سال در شکاف زیسته است؟!
باری! کدام تحلیل روی میز است که خوانشِ «مبانی و مظهر مفاسد این نظام»، ولی فقیه است اما مناسبات سرمایهدارانهی حاکم بر آن نیست؟! کدام تحلیل روی میز است که «قانون اساسی»، نه حاصلِ فرماسیونِ اقتصادی- اجتماعی بلکه یک متن فراتاریخی است که به ارادهی «ما» قابل تغییر، آن هم از نوع بنیادیناش است؟! کدام تحلیل روی میز است که ماهیت استبداد دینی را «فردی» و نه «طبقاتی» ارزیابی میکند؟! کدام تحلیل روی میز است که «گذار کامل» از جمهوری اسلامی را متناظر با دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر و... میدانند و بس؟! و...
باری! پرسش اصلی این است جایگاهِ «شخص اول مملکت» کجاست؟ به بیان واضحتر در نظام سرمایهداری، دولت و پیچ و مهرههای آن چه میکنند؟! این کدام تحلیل است که فراخوانِ «فراجناحی» میدهد؛ آنهنگام که یکی سودای «کاخ» دارد، یکی سودای «قدرت»، یکی سودای «ادارهی شورایی» و... این کدام تحلیل است که «مدرنترین قانون اساسی عصر حاضر»اش از همه چیز جز فرماسیون اقتصادی- اجتماعی آینده میگوید و «هر گرایش سیاسی و عقیدتی» را خطاب قرار میدهد؟!
پاسخ به این پرسشها و پرسشهایی این چنین، راز تاکید مضاعف و بیپایانِ گذار مسالمتآمیز و برپایی انتخابات آزاد را نیز میگشاید.
صبر کنید اما... «از شب هنوز مانده دو دانگی»!
در دوران پساقیام دیماه 96 که «اقتصاد» به مثابهی «موتور محرکه»ی فراروی از اصلاحطلب و اصولگرا و مهمتر از آن، عبور جامعه از سرنگونیطلبیِ فراطبقاتی، به همت والای چپِ جوانسالِ داخل کشور به عرش نشست و «شبح»ی بر فراز درآمد و بر گردِ «هفت تپه» و «فولاد» و «هپکو» و «دانشگاه» و... جولان داد و...، سایهی سهمگین «مبارزهی طبقاتی» تمام سپهر سیاسی ایران را درنوردیده است. بیانیه اما به ادعا، «ملی و فراجناحی» و لذا فراطبقاتی است.
در زمانهای که چنگ در چنگ شدن با روبنا، به مدد رسانههای مسلط، «اساسِ» مبارزهی سیاسی شده است و زیربنا، زیرِ سیبیلمان به خماری دستوپا میزند و... استعفای این و آن و سنجاق کردن آن به مطالبات روبنایی چون دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر و... یک فراخوان خردهبورژوایی است که خاستگاه تحلیلیاش معطوف به «نمادهای سیاسی» است و بس!
«چپ» اما در مواجهه با این رویکرد سرنگونیطلبانه؛ کجراههی گریزان از «عمق» و سطحینگریِ ذاتیِ خردهبورژوازی، سپر برگرفته و به میدان آمده است. نه! اشتباه نکنید! خالهزنکبازیهای سلبریتیهای چپِ خارجِ کشور را به هیچ بگیرید. همچنان به «هفت تپه» و «فولاد» و «هپکو» و «دانشگاه» و... بنگرید؛ «به کمتر از سوسیالیسم رضایت نمیدهیم»!
تهران- 30/ مردادماه یکهزاروسیصدونودوهشت