" /> ديدگاه ها: August 2019 Archives

« July 2019 | Main | September 2019 »

August 31, 2019

در فکر سازمان دادن اعتصابی هستیم , نامه اول رفیق جانباخته سلیمان محمدی به تاریخ دهم تیر ۱۳۶۵

در فکر سازمان دادن اعتصابی هستیم

نامه اول رفیق جانباخته سلیمان محمدی به تاریخ دهم تیر ۱۳۶۵

ده روز پیش از شروع اعتصاب کوره های ساروقامیش بوکان

توضیحاتی بر این نامه: شنبه گذشته در روز دوم شهریورسالگرد ترور رفیق سلیمان محمدی به دست حزب دمکرات کردستان ایران قول دادم، نامه و گزارشات آن دوره اورا منتشرکنم. اکنون نامه اول او را مطالعه میکنید. این نامه سی و سه سال قبل نوشته شده است. طبیعی است مهر شرایط سیاسی و مبارزاتی و نحوه فعالیت ما در آن دوره را بر خود دارد. برای نسل جوان و مخاطبین امروز ما توضیح نکاتی که در نامه سلیمان به آنها اشاره شده، به تصویر و درک روشنتری از نامه او کمک میکند.  

- همانطور که از فوتوی اورژینال نامه متوجه میشوید، این نامه و نامه دوم و گزارش دیگری از او که در همین هفته منتشر میکنم، در شرایط سخت و پر از محدودیت فعالیت مخفی بر روی کاغذی بسیار نازک و با خط ریز نوشته شده است. از آنجا به قصد چاپ و انتشار علنی نوشته نشده، بلکه رلاکس و بدون در نظر گرفتن موازین نوشتاری و ادبی به نگارش در آمده، در صورتیکه سلیمان توان نویسندگی خوبی داشت و قبل از همین سفر و ماموریتش، مطلب با استاندارد خوب برای نشر در برنامه رادیویی "فعالین تشکیلات مخفی" از او گرفته و پخش کرده بودم. لذا در بازنویسی نامه هیچ اصلاح نگارشی ایجاد نکردم.

- این نامه خطاب به ک- ت- ر است، منظورش "کمیته تشکیلات مخفی روستا" که آن وقت به اختصار به آن "کتمر" میگفتیم.

- سلیمان و تعداد دیگری از کادرهای حرفه ای و نظامی بخش علنی حزب کمونیست ایران و کومه له مروج - سازمانده تحت مسئولیت کتمر بودند. مروج سازمانده ها، کادرهای توانا و با تجربه سیاسی تشکیلاتی کار بودند، که سازماندهی تشکیلات مخفی در مناطق آزاد و نیمه آزاد روستایی و حومه شهرها را به عهده داشتند. در آن مقطع هنوز سازماندهی تشکیلات مخفی شهرها و روستاها از هم منفک بودند. که بعدها از اواخر سال ۱۳۶۵ در هم ادغام شد و از کانال یک کمیته واحد به نام تکش سازماندهی مخفی را پیگیری کردیم.

- در نامه به عملیات رفقا در شهر اشاره شده، منظورش عملیات نظامی واحدهایی از گردان ۳۱ بوکان کومه له در داخل شهر بوکان در آن مقطع و تاثیرات آن است.

- در نامه دو سه مورد به سربازگیری اشاره شده. مساله اینست در آن دوره تناسب قوا بین جمهوری اسلامی و مردم در کردستان طوری نبود که رژیم به آسانی جوانان را به رفتن به سربازی مجبور کند. در نتیجه سپاه پاسداران و گروههای ضربتش در عملیاتهای غافلگیرانه جوانان  را دستگیر و به مراکز نظامی گسیل میکردند. تازه بعضی از جوانان از آنجا هم فرار کرده و بر میگشتند و تن به سربازی نمیدادند.  

- اسامی که در این نامه به آنها اشاره شده، همه اسم مستعار تشکیلاتی بوده، که بعد از گذشت سالهای زیاد هیچ نگرانی امنیتی وجود ندارد.

- در میان اسامی حوزه های حزبی اشاره شده، نام زنده یاد محمد سلطانی ذکر شده است. اینجا لازم میدانم اشاره کنم محمد سلطانی کمونیستی روشن بین، شخصیتی بسیار محبوب در میان مردم و صفوف تشکیلات حزب کمونیست ایران و کومه له و اهل همان روستای ساروقامیش بود. این کادر برجسته که مسئولیت سیاسی بخش مهمی از پیشمرگان گردان ۲۴ مهاباد را به عهده داشت، درنبرد با مزدوران جمهوری اسلامی جانباخت. یاد عزیزش همیشه زنده است.

بعد از این توضیحات نامه اول سلیمان درست ده روز قبل از شروع اعتصاب بیش از ۵۰  کوره پزخانه را مطالعه کنید. نامه دوم او اساسا به شروع و پایان آن اعتصاب میپردازد. به زودی آن را هم منتشر میکنم.

رحمان حسین زاده

شهریور ۱۳۹۸

***

متن نامه:

رفقای مبارز ک - ت - ر

با گرمترین سلامها و درودهای کمونیستی و شادی و پیروزیتان را آرزومندم.

میدانم الان گرمای شدید کلافه تان کرده است و هر کدام طبق معمول همیشگی در گوشه ای نشسته اید و یا احتمالا کا رحمان با جلسات دائمی اش راحتتان نمیگذارد و در فرصت هایی به ماهم می اندیشید که در کجا و چه حالی هستیم. هر چند اینجا هم هوا گرم است و پشه شب و روز آدم را راحت نمیگذارد و تمام بدنمان از نیش آن باد کرده است و برادران هم با سربازگیری افکار راحتی برایت باقی نمی گذارند. با تمام وجود اینها در زیباترین منطقه هستم و میوه ها هم دارند می رسند از آلبالو و گیلاس گرفته تا .... و بقیه هم بعد از مدتی دیگر وقت خوردنشان می رسد هر چند میدانم دهانتان پر از آب شده و حسودی میکنید و سعی خواهید کرد حتما سروقت دوباره من را فرا بخوانید و من هم سعی خواهم کرد که قانعتان کنم نیایم بهتر است. کمی هم در مورد کارها و اوضاع برایتان بنویسم.

عملیات رفقا در شهر و مخصوصا کشتن رئیس شهربانی و اطلاعات تاثیر بی اندازه زیادی در میان مردم و مخصوصا صاحب ماشینها که از دست آنها فریادشان بلند بود گذاشته است و شور و شوق زیادی در میان مردم پدید آورده است. بیکاری و گرانی بیداد میکند و کمبود وسائل و مواد غذایی بیسابقه است. قند ک ۷۰ تومان، روغن ۵ کیلو ۳۵۰ تومان، چای ک ۴۰۰ تومان، برنج ک ۴۰ تا ۶۰ تومان، زردآلو ۲۵ تومان، باطری ۱ دانه ۱۲.5 تومان، آرد ۱ عدل ۷۰۰ تومان، خودکار بیک ۱ دانه ۱۵ تومان، تخم مرغ ک ۴۵ تا ۵۰ تومان، گوشت ۱۰۰ تومان، مرغ ک ۷۰ تومان- گازوئیل و نفت هم نایاب شده و صف تراکتورو مینی بوس گاهی به چند کیلومتر می رسد. ماست فروشها را به پشت بهداری قدیم منتقل کرده اند و باید برای خرید ماست به آنجا رفت. ترس و وحشت مردم از سربازگیری که هر روز و هر ساعت هم هست. برآن اضافه کار هم گیر نمی آید و همه برای گذران زندگی به دستفروشی رو کرده اند.

اما در مورد کوره خانه ها

امسال بعلت بارندگی زیاد کارگران نتوانسته اند خشت زیادی تولید کنند و در فواصل بین بارانها هم اگر کار کرده اند باران خسارت زیادی به کارشان وارد کرده است. بعلت زیاد بودن کارگران امسال صاحبان کوره فشار زیادی بر کارگران وارد کرده اند و هنوز نرخ کار کارگران (قالبدار- چرخ کش- قرمزدار- کوره سوز) را تعیین نکرده اند و هر کدام میگویند مانند نرخ کوره های دیگراما زمزمه ۱۳۵ تومان وجود دارد. از دادن دستکش و نایلون خبری نیست. بعلت ترس از سربازگیری هم و اینکه احتمالا اگر دست به اعتصاب بزنند رژیم دخالت خواهد کرد و سربازگیری خواهد نمود، تاکنون دست به اعتصاب  نزده اند. هر چند زمزمه آن وجود دارد اما احتمال آن خیلی کم است. تا حال رژیم سه بار در کوره ها دست به سربازگیری زده است و تعدادی را دستگیر نموده است. کارگران با وجود خستگی بی حد و کار در گرمای بیش از اندازه این فصل شبها را با دلهره و ترس میگذرانند و اگر در محدوده کوره ها مزدوران رژیم پیدا شوند کار تعطیل می شود و همه برای پنهان کردن خود و یا فرار کردن از آن محدوده اقدام می نمایند. بیماری اسهال در میان کودکان رایج و شدید است. برای جبران خسارات بارندگی در بعضی از کوره ها نصف خسارت را پرداخته اند و نصف دیگر را خود قالبدارباید بر عهده بگیرد و در بعضی دیگر نیز دو یا سه هزار تومانی به آنها داده اند. در کوره های تبریز تمام خسارت را پرداخت کرده اند و در آنجا زمزمه ۱۶۰ تومان وجود دارد. تعداد زیادی از رفقایمان در اینجا کار می کنند و من تعدادی را ملاقات اولیه جهت پیدا کردن امکانات ماندن دیدار نموده ام و امکاناتمان خوب است. تراکت های روز پیشمرگ و ... پخش نموده و انعکاس وسیعی پیدا کرده و با آن شایعاتی را در مورد اینکه کومه له گفته باید نرخ ۱۷۰  تومان و ... باشد را پخش نموده اند. در فکر تهیه تراکت ها و اعلامیه هایی برای دعوت به اعتصاب و تعیین دستمزد هستم. در ضمن گفتارهای مربوط به کوره خانه ها را گوش میکنند و تاثیر زیادی داشته است. امسال اختلافات فروکش نموده و هر چند در مواردی وجود دارد اما به نسبت سال قبل خیلی کم شده است. در فکر سازمان دادن اعتصابی هستیم. هر چند کارگران کوره بعد از خوردن شام بعلت خستگی زیاد از حد در جا به خواب می روند و اگر بخواهی نیم ساعتی را بحث بکنی بحدی خمیازه میکشند و چرت میزنند که مجبوری به خوابیدنش رضایت بدهی. چون خودم هم باید مثل آنها از خواب بیدار شوم و شبها هم تا ۲ و ۳ بیدار بمانم از آنها بدترم. ضعف اساسی در میان کارگران نبودن رهبرانی کارامد و با تجربه و سازمانده است و این با برجستگی زیادی خود را نشان می دهد. با رفقای حوزه وریا ۱۵۴ جلسات خوبی داشته ام و از روحیه خوبی برخوردارند و می توان به آنان اتکا کرد و رویشان حساب کرد. با رفیق حامد هم جلساتی داشته ام وی هر چند رفیقی خوب و قابل اتکا است اما کم کاریهای خود را به حساب بی ارتباطی و اینکه هر دفعه به نظرات تازه ای میرسیم می گذارد. اما در کل می توان روی او حساب کرد. با رفیق آزاد هم که برای دیدار خانواده از کوره برگشته بود ملاقات نمودم و میتوان روی وی نیزحساب کرد و تا آخر این دو دوره آنها را کم کم مستقل کرد. رفیق مسعود محمدی هم که قبلا در باره وی صحبت کرده بودیم و قرار بود وی را نزدتان بفرستم بعلت اینکه خود را تسلیم نموده است را از دور خارج کردیم. با رفیق چیا هم جلساتی داشته ام و با تعدادی از رفقای حوزه شهید محمد سلطانی  هم جلساتی داشته ام که فقط کار سازماندهی آنها مانده. کار اصلی خود را روی کوره ها متمرکز می کنم. در فواصلی نیز به رفقای دیگر سر می زنم. در ضمن در گفتارهای رادیویی روی چگونگی ارتباط و ضرورت آن و رعایت مسائل امنیتی و چگونگی تبلیغ و یا تلفیق کار علنی و مخفی بیشتر صحبت شود و لازم است. در ضمن کار روی سربازان چه از طریق رفقای خودمان که سربازند و چه از طریق توده ها امروز اهمیت زیادی دارد چه در نافعال کردنشان و چه در روی آوری به ما و فراری دادنشان. هر چه زودتر سعی کنید نشریات را برایم بفرستید چون خیلی اهمیت دارند. من سعی خواهم کرد گزارشات مفصل را از طریف ایستگاهی که با رفیق حامد دارم برایتان ارسال کنم و اگر تماس بی سیمی داشتم به شما اطلاع میدهم. سعی میکنم که زود زود با شما ارتباط داشته باشم.

در آخر سلام تک تک رفقا را می رسانم هر چند مدت زیادی نیست که از شما دور گشته ام اما راستش بیشتر اوقات یادتان می کنم. کا طیب، کا اسد - کا رحمان، رزگار- احمد- اسد- فقه رحمان- اقدس- نظیره - هلاله و حسن ....... را سلام رسانم. به امید دیدار در اسفند ماه

               رفیقتان - سلیمان - ۱۰- ۴- ۶۵

***            

تجربیات انقلاب ۵٧ و مقایسه آن از دیدگاه حاضر

 

بهزاد مهرآبادی

با توجه به اینکه برداشت های نادرستی از چرایی شکست انقلاب ۵۷ و علت قرار گرفتن خمینی و جریانات اسلامی در راس جنبش سرنگونی در میان بخشی از فعالین چپ در جریان است، مناسب دیدم که بعنوان یک فعال سیاسی که با بعضی از رهبران چپ پیش از انقلاب در تماس بوده و نظرات آنها را شنیده و اتفاقات آندوره را از نزدیک شاهد بوده است ، بخشی از تجربیات خود را برای نسل فعلی فعالین چپ بیان کنم. امیدوارم سودمند باشد. شاید کمک کند تا اشتباهات گذشته تکرار نشود. بدلیل گذشتن بیش از ۴۰ سال، بعضی از تاریخها ممکن است دقیق نباشند.

 

خلاصه ای از نحوه فعالیت من در آندوران

من یک فعال جنبش دانشجویی در ۲ سال ۵۴ و ۵۵ بودم و در اعتصابات دانشگاه پلی تکنیک که منجر به انحلال یک ترم شد، نقش فعالی داشتم. بعلت سیاسی بودن خواهرانم، قبل از آن نیز در دبیرستان فعالیتهای مختلف از جمله خراب کردن تزئینات جشنهای ۲۵۰۰ ساله در دبیرستان و همچنین شکستن قاب عکس شاه و ارتباط با دانش آموزان دبیرستان علم که بسیارسیاسی بودند و شرکت در جلسات با دانش آموزان دیگر که همه طرفدار مجاهدین بودند و کتابخوانی با آنها و تکثیر اعلامیه های سازمان و پخش آن فعال بودم. در مشهد نیز از طریق مهدی زائریان همکلاسی دبیرستانم، به سخنرانی های خامنه ای در مسجد امام حسن و بعد به خانه وی می رفتم و از این طریق با عده ای از فعالین مذهبی که اکثرا هوادار مجاهدین بودند، آشنا شده بودم. پدر مهدی که یک بازاری معروف مشهد بود، همیشه برای بیرون آوردن خامنه ای از زندان، برایش ضمانت میداد. تمام فرزندان وی و همسرش در زمان جمهوری اسلامی کشته شدند. ارتباط نزدیک ما با خانواده احمد زاده ها از یکطرف و با عبدالله و فاطمه امینی از طرف دیگر، من را در ارتباط با خانواده های زندانیان سیاسی ازاین دوسازمان بزرگ چپ قرار داده بود. یک قرار نیز برای ارتباط با عبدالله امینی گذاشته بودم، که بدلیل درگیری وی با پلیس و دستگیری اش موفق به وصل به وی نشدم. از تابستان ۵۶ در ارتباط با خواهرم بهجت مهرآبادی و به درخواست وی و شوهر خواهرم احمد روحانی که کادرهای مخفی بخش منشعب سازمان مجاهدین بودند، زندگی مخفی در پیش گرفتم. بخش منشعب که هنوز حملات سال ۵۵ را پشت سر نگذارنده بود، بشدت نگران ارتباط با فعالین علنی بود تا دوباره در دام تعقیب و مراقبت ساواک که منجر به حملات سال ۵۵ شده بود، نیفتد. این از دلایلی بود که خواهرم از من خواست که مخفی شوم. فعالیتهای دانشجویی من هنوز خطری را متوجه من نمی کرد، ولی ساواک از مخفی بودن خواهرم خبر داشت. بعد از مخفی شدن، با نسرین ایزدی دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران که او هم تازه مخفی شده بود، در یک جمع سازماندهی شدیم. مسولمان بهروز جهاندار بود. وظیفه این جمع بعد ها که جنبش در ایران اوج گرفت این بود که خبرهایی را که از سرتاسر کشور بدست سازمان می رسید خلاصه کند و در یک نشریه خبری داخلی برای اطلاع بقیه فعالین سازمان منتشر کند. بهمین دلیل از مهرماه ۵۶ به بعد که تحصن دانشجویان در دانشگاه صنعتی آغاز شد، جمع ما در جریان تمام خبرهای رسیده به سازمان بود. از سخنرانی بنی احمد در مجلس تا اعلامیه های نهضت آزادی و جبهه ملی و شخصیتهای آن در ایران تا خبر اعتصابات و حرکات اجتماعی را ما از مسئولمان گرفته و آنرا پس از خلاصه کردن تایپ کرده و بصورت نشریه خبری در می آوردیم. علاوه بر این، قبل از تشکیل این جمع که در خانه ای اجاره ای در خیابان سبلان جنوبی بود، ما در خانه ای در میدان سید خندان بودیم. در آنجا جواد قائدی، که بعد از انشعاب از بخش منشعب مجاهدین، سازمان مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر را بوجود آورد ودر آنموقع رهبری بخش داخلی سازمان را بعهده داشت، به این خانه می آمد و کارهای مطالعاتی و نوشتنی اش را انجام میداد.

بعضی از وظایفی که برایمان گذاشت کرایه کردن ماشین برای کارهای وی بود که وی اولین بار بعنوان شوهر خواهر من چک گارانتی را امضا کرد و پس از آن بنگاه کرایه من را شناخته و ماشین در اختیار من می گذاشت. یکبار نیز اتاق برای اقامتش تهیه کردم در نزدیکی میدان آزادی که پس از ۲ روز ماندن بمن گفت که خانه خوب نیست و پس بدهم. در همین زمان علیرضا سپاسی از مهمترین رهبران بخش منشعب سازمان مجاهدین از خارج به داخل کشور وارد شد و جواد قائدی، بهروز جهاندار را که کادر بسیار باتجربه ای بود به سر قرار وی فرستاد و وی را به خانه ما آورد. جمع دو نفره ما بهمراه جواد قائدی و مسولمان بهروز درخانه ای واقع در میدان دوم سید خندان بود. جواد قائدی پس از ورود علیرضا سپاسی به ما اجازه داد بعد از چند روز صورت وی را ببینیم. علت اعتماد جواد به جمع ما این بود که بشدت از تعقیب و مراقبتهای ساواک و حملات سال ۵۵ خصوصا به سازمان چریکها که هنوز تحلیل درستی از جزئیات آن  نداشت، اجتناب کرده و فکر می کرد که جمع ما که تازه مخفی شده و هیچگونه پرونده ای در ساواک بعنوان عضو مخفی ندارد، بی خطر تر است. این را بعدها متوجه شدم. اگر نه دلیل نداشت به جوانان بی تجربه ای مثل ما این چنین اعتمادی بکند. من در آن زمان ۲۱ سال داشتم و نسرین ۲ سال از من بزرگتر بود. من وظیفه داشتم که با ماشین فولکسی که خریده بودم، با علیرضا سپاسی رانندگی کنم و شهر را بوی نشان بدهم. در طول این شهرگردیها من متوجه شدم که مدت زیادی در شهر تهران نبوده است و خیلی از مسیرها برایش جدید است. در طول مدتی که من نقش راننده وی را داشتم و با وی در یک خانه زندگی می کردیم، صحبتهای زیادی با جمع ما می کرد. از عملیات نظامی سازمان گرفته تا فرار احمد رضایی از زندان را با جزئیات برای ما تعریف می کرد و سوالات ما را که بسیار کنجکاو بودیم با حوصله جواب میداد. از فعالیتهای سازمان در ظفار و در فلسطین می گفت. حدس میزدیم که خودش بایستی یکی از کادرهای مهم باشد، ولی بیش از آن چیزی نمیدانستیم.

در این مدت همچنین یک سفر با خواهرم به مشهد رفتیم تا من بعنوان راننده و محمل وی را همراهی کرده و او بتواند با تماس با هواداران کمک مالی بگیرد. پس از آن از طریق تماس با خواهرم و شوهرش، در جریان بعضی بحثهای درونی سازمان بودم و نشریه داخلی سازمان نیز ما را در جریان بحثها میگذاشت. در همین مدت من با اجازه تشکیلات با چند نفر از فعالین دانشجویی که به سازمان سمپاتی داشتند، تماس گرفته و آنها را به سازمان وصل کردم. از جمله این افراد مجتبی احمدزاده بود. وی در جریان انشعاب بخش منشعب به  سازمان اتحاد مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر پیوست که به آرمان معروف شد. از طریق این تماسها، من درجریان اوضاع دانشگاهها نیز قرار داشتم و از طریق آنها، اطلاعیه های سازمان را به دانشگاهشان میرساندم. تقی شهرام یکی از رهبران مهم بخش منشعب قبل از خروجش از ایران، فکر می کنم در بهار۵۶، مقاله ای در تحلیل اوضاع و علت ضربات سال ۵۵ نوشته بود که در این مقاله گفته بود که بعلت تثبیت رژیم و افول اوضاع انقلابی، جامعه به سمت رکود میرود و سازمان بایستی یک عقب نشینی را سازمان دهد و علت ضربات این بوده است. این بحثها را در گفتگوی جواد قائدی  با ۲ نفر از کادر رهبری بخش منشعب از سازمان چریکها یعنی گروه بیگوند در جزئیات توضیح میداد که من نوار آنرا در تشکیلات گوش کرده بودم. در این گفتگوها ، گروه بیگوند با تحلیل آن مخالفت کرده و به یاد دارم که با آوردن فاکت از نامه های شخصیتهای جبهه ملی به شاه، می گفتند که جامعه در حال بحرانی شدن است. تحلیل رکود جامعه را نیز خواهرم و شوهرش زمانی که برای تماس با من آمده بودند، برای من توضیح میدادند و بهمین دلیل استدلال کردند که بایستی مخفی شوم. با نزدیک شدن به شبهای گوته و بعد تحصن دانشجویان دانشگاه صنعتی، صحت تحلیلهای تقی شهرام و کل رهبری و تحلیلشان مبنی بررکود در جامعه زیر سوال رفته و انتقادات که تازه آغاز شده بود، شدت میگیرد و اتوریته رهبری زیر سوال میرود. انتقادات نه تنها تحلیل رهبری در رکود جامعه را زیر سوال می برد، بلکه به نقد مشی وی و ترورهای داخلی سازمان  وارد می شد. به یاد دارم که خواهرم مقاله ای در نقد حمل قرص سیانور و حمل اسلحه برای کادرهای کارگری نوشته بود که در نشریه داخلی چاپ شده بود و بعد فهمیدم که وی همان اعظم نویسنده مقاله است.

جمع ما تحت مسولیت حسین روحانی قرار گرفت که بعنوان شوهر خواهر من به خانه ما رفت و آمد می کرد. حسین روحانی که آدم بسیار خوش صحبتی بود، ماجراهای بسیاری از عملیات سازمان مثل عملیات هواپیما ربایی برای آزادی زندانیان مجاهد که قبل از علنی شدن سازمان انجام شده بود و خودش در آن شرکت داشت و حتی ترورهای داخلی آنرا که بشدت با آن مخالف بود، برای ما بازگو میکرد. آنزمان تقی شهرام در خارج کشور بود و انتقادات داخلی بسیار بالا گرفته بود و بهمین دلیل همه آزادانه انتقاد می کردند و در نشریه داخلی هم چاپ میشد. به یاد دارم که بهروز جهاندار می گفت اگر تقی شهرام داخل بود، کسی جرئت این برخوردهای " لیبرالی " را نداشت. این گفته بخوبی جو داخلی تشکیلات در زمان رهبری تقی شهرام در ایران را بیان می کرد.  

اعلام موجودیت بخش منشعب

پس ازخروج کادرهای سازمان از کشور برای رسیدگی و تصمیم گیری در مورد انتقادات به رهبری سازمان و در نتیجه آن تشکیل شورای کادرها برای رهبری سازمان، که خواهرمن و شوهرش نیز عضو آن شدند، ما تحت مسولیت رفیق مسعود پورکریم نشریه خبری داخلی را در میاوردیم. پس از بازگشت کادرها و اعلام موجودیت بخش منشعب و پس از آن انشعاب سازمان مبارزه در راه آرمان طبقه کارگر وسازمان نبرد برای آزادی طبقه کارگر، جمع خبری ما در تابستان ۵۷ تجدید سازماندهی شد و من کار در کارخانه جنرال صنعتی را با اسم مخفی اکبر هاشمی آغاز کردم. درهمین مدت و به محض بازگشت کادرهای دیگر بخش منشعب از خارج کشور، سروان احمدیان که افسر زندان تقی شهرام بود و بهمراه او از زندان فرار کرده بود، برای زندگی و چشمان بسته چند روزی به خانه ما آمد و با ما از پشت پرده صحبت می کرد. ما قرار نبود صورت وی را ببینیم. فرصت خوبی بود که جریان فرار تقی شهرام را برای ما تعریف کند. البته وانمود می کرد که آنرا شنیده، ولی از جزئیاتی که می گفت، میدانستیم که باید خودش باشد که فرار تقی شهرام و یک نفر دیگر را سازمان داده است.

در جریان تغییر سازماندهی جمع خبری، من مدتی با صادق، برادر جواد قائدی که در کارخانه جنرال موتورز کار می کرد، هم اتاق بودم. پس از شروع به کار، من با همسرم که یکی از اعضای جدیدتر جمع اولیه خبری بود، در محله داروپخش که نزدیک سه راه آذری بود، خانه گرفتیم که با برادر شوهر خواهرم، جلال روحانی، که سابقه فعالیت مخفی بیشتری در بخش منشعب داشت و در کارخانه کاشی ایرانا کار می کرد، هم جمع شدیم. در جریان کارکردن در کارخانه جنرال صنعتی، بدلیل اینکه گفته بودم که تا کلاس نهم سواد دارم و خیلی از کارگران سواد نداشتند، من را بعنوان یکی از نمایندگان خود انتخاب کردند. این انتخاب شدن با اوجگیری حرکات مردم در خیابان و ورود جنبش دانشجویی به جلو کارخانه ها همزمان شد. پس از اینکه کارگران جنرال صنعتی متوجه شدند که صاحب کارخانه مشغول فروش مواد خام و خارج کردن پول آن از کشور است، به جستجوی راه حل می گشتند. به پیشنهاد من و توافق بقیه نمایندگان، ما کارگران را با سرویس کارخانه به دانشگاه صنعتی بردیم و در آنجا از دانشجویان خواستیم که برای حمایت به کارخانه بیایند. پس از آن تحصن کارگران جنرال صنعتی درست چند روز قبل ازآغاز قیام در ۱۹ بهمن ۵۷، آغاز شد. این تحصن مورد استقبال دانشجویان قرار گرفت وکارخانه جنرال صنعتی که کارگرانش صاحب کارخانه را گروگان گرفته و به وی اجازه خروج نمیدادند تا سند واگذاری را امضا کند، به یکی از محل های تجمع نه تنها دانشجویان چپ بلکه دانشجویان انجمن اسلامی قرار گرفت. در همین رابطه دانشجویان پلی تکنیکی که می آمدند و میدانستند اسم من جعلی است، حرفی نمی زدند حتی دانشجویان مذهبی، اما هفته بعد از قیام، دانشجویان انجمن اسلامی که در تحصن بودند و اسم واقعی من را میدانستند به کارخانه اطلاع داده و خامنه ای که بعد از قیام بعنوان نماینده خمینی برای مذاکره و تمام کردن تحصن به کارخانه آمده بود، در جلسه مذاکره با نمایندگان کارگران با اشاره به من گفت این آقا اخلالگر است و همین موجب اخراج من از کارخانه شد. جو غالب در کارخانه در دست طرفداران جنبش ملی اسلامی بود و علیرغم اینکه اعلامیه های سازمان را در کارخانه بصورت مخفیانه می گذاشتم، کسی نمیدانست که من حتی چپی هستم. تحصن کارگران جنرال صنعتی که آبگرمکن می ساخت و نزدیک به ۷۵۰ نفر کارگر داشت، برای من که جوانی ۲۲ ساله بودم تجربه بسیار خوبی داشت. همسر من، یاسمن، که کادر پیکار شده بود، با کمک من مقاله ای در مورد جمعبندی این تحصن برای نشریه داخلی سازمان پیکار نوشت و پس از اینکه سازمان پیکار با تغییراتی آنرا پخش علنی کرد، سازمان چریکها با نوشتن مقاله ای که مضمون تیتر آن تحصن کارگران جنرال صنعتی و اکونومیسم سازمان پیکار بود، به نقد نقش سازمان پیکار در جنبش سرنگونی پرداخت و سازمان را اکونومیست خواند. حالا پس از این شرح مختصر از بعضی از فعالیتهای من در قبل از انقلاب و خصوصا اطلاعاتی که بدلیل بودن در جمع انتشار خبرنامه داخلی بخش منشعب از اتفاقات سراسر ایران و خصوصا تهران داشتم، می پردازم به دیدگاه خودم از شکست انقلاب.

جنبش سرنگونی چگونه رهبر خود را پیدا می کند؟

به نظر من، هر فعال سیاسی سال ۵۷، هدفش سرنگونی رژیم سلطنتی بود. هر کسی یا سازمانی که موثرترین راه برای این سرنگونی را سازمان میداد، به آن میپیوستند. هدف این جنبش سرنگونی ، سرنگونی رژیم سلطنتی شاه بود که در شعار مرگ بر شاه خلاصه میشد. حمایت سازمانهای چپ از خمینی به این خاطر نبود که مواضع ارتجاعی وی را نمیدیدند، بلکه روش وی را موثرترین شیوه برای به خیابان آوردن مردم میدیدند و مقهور آن شده و ارتجاعی بودن عقایدش را به وی می بخشیدند. در جامعه نیز چنین بود. به نظر من خمینی به این دلیل به رهبری جنبش سرنگونی نرسید چون کسی نبود که عقایدش را نقد کند. مردم خصوصا اکثریت جمعیت شهری بسیار خوب ارتجاعی بودن مواضع خمینی را می فهمیدند. اما بدلیل اینکه هدفشان سرنگونی رژیم بود، هر جنبش و فردی که بهترین راه را برای بیرون آوردن مردم به خیابان و سرنگونی رژیم را ارائه میداد، مورد حمایت قرار میدادند. سازمانهای مهم چپ در آن دوره در داخل ایران، یعنی سازمان چریکهای فدایی و بخش منشعب مجاهدین، مقهور نقش خمینی در سازمان دادن مردم برای سرنگونی شده بودند و به همین دلیل کارها و مواضع ارتجاعی او را در مقابل موثر بودن سازماندهی وی در مبارزه برای سرنگونی شاه، می بخشیدند. به خمینی و طرفدارانش حتی یک انتقاد علنی در رابطه با کارهای ارتجاعی طرفداران وی مثل حمله به مشروب فروشی ها، حمله به سینما ها و حتی حمله به بهاییان منتشر نکردند. چون فکر میکردند اینها در مقابل نقش وی برای کشاندن مردم به جنبش سرنگونی ناچیز است.

در آنزمان نقد سازمانهای چپ به خمینی که هیچوقت انتشار بیرونی نداشت و فقط در درون تشکیلات بحث میشد، این بود که وی یک سازشکار است و مبارزه مسلحانه را قبول ندارد. ارتجاعی بودن وی را نیز مطرح می کردند ولی بصورت درونی. چریک فدایی، شعار "تنها ره رهایی، جنگ مسلحانه است" را میداد که فکر می کرد نسبت به تظاهرات خیابانی رادیکال تر است و فکر می کردند خمینی یک خرده بورژواست که بایستی رادیکال شود. بخش منشعب سازمان مجاهدین نیز با پخش اعلامیه "تشکیل هسته های مسلح"، همان فکر را می کرد. چپ ایران بشدت ضد غربی و ضد آمریکایی و ضد اسرائیلی بود و بهمین دلیل فکر می کرد که خمینی را بایستی رادیکال کرد، وی مثل خرده بورژوا در نوسان است وبایستی بعنوان متحد فقط با فشار رادیکال شود. حتی انتقاد پیکار به فدایی این بود که چرا کم ضد آمریکایی است و فقط به دیکتاتوری شاه انتقاد میکند. این دو سازمان چپ اولا بدلیل ضربات سال ۵۵ و در نتیجه بی عملی در سال ۵۶ و از طرف دیگر بدلیل کارا بودن خمینی در بسیج مردم به خیابان، وقتی که در سال ۵۷ وارد میدان بصورت محدود شدند، فکر می کردند شعارشان که مبارزه مسلحانه است یا هسته های مسلحانه است ، میتواند آنها را به مرور به رهبران جنبش سرنگونی تبدیل کند. کسی فکرش را هم نمی کرد که رژیم به این زودی سرنگون شود.

تا جایی که با کادرهای بخش منشعب صحبت کرده بودم، اکثرا فعالیتشان را از انجمنهای اسلامی وابسته به نهضت آزادی و یا انجمنهای ارتجاعی ضد بهاییت که در دوران سلطنت اجازه کار داشتند شروع کرده بودند و بعد بدلیل ارتجاعی بودن و رفرمیستی بودن این تشکل ها، به مجاهدین پیوسته و یا آنرا تشکیل داده بودند. به خمینی بعنوان یک خرده بورژوا که بین بورژوازی و طبقه کارگر در نوسان است، نگاه کرده و بشدت تحت تاثیر موثر بودن شیوه وی در بیرون آوردن مردم به خیابان و بسیج آنها علیه رژیم شاه بودند. باز باید تکرار کنم، این یک تفکر اشتباهی است که اگر از خمینی انتقاد شده بود، اسلامیستها قدرت نمی گرفتند یا اگر برنامه بهتری برای آینده ارائه میشد، مردم به آن جذب می شدند. این تفکر به نظر من درست نیست. سازمانهای چپ در سال ۵۵ و ۵۶ درگیر مسائل درونی خود بودند و در سال ۵۷ دیگر دیر شده بود. اگر انتقادی از خمینی می کردند، ایزوله میشدند. دیگر دیر شده بود. انتقاد تنها کافی نبود، بایستی صلاحیت خود را نشان میدادند تا بتوانند بمرور نفوذی کسب کنند. انتقاد از حملات طرفداران خمینی به مشروب فروشی ها، سینماها و بهایی ها میتوانست در این زمان موثر باشد و فشار به خمینی برای محکوم کردن این حرکتها و از این طریق افشای ارتجاعی بودن وی میسر میشد.

من گروه شفق سرخ را بیاد دارم که یک گروه چپگرا بود که فعالینش تازه از خارج کشور آمده بودند. این گروه بعد از مهر ۵۷، بصورت فعال در مقابل سرویسهای رفت و آمد کارگران اعلامیه پخش کرده و خمینی و آخوندها را افشا می کرد. نشریات آنها مملو بود از مقالاتی در مورد تفکرات ارتجاعی خمینی و ملاها و در عین حال حمایت از مبارزات مردم علیه شاه. تقریبا اکثریت کارگرانی که ضد رژیم بودند، می گفتند که این کار ساواک است. صبح زود که در خیابانهای اطراف سه راه آذری می رفتم، که محل تجمع کارگران برای رفتن به سر کار بود، با صدها اعلامیه پاره شده شفق سرخ روبرو میشدم. طرفداران فدایی و بخش منشعب هم به آنها مشکوک بودند و فکر می کردند اگر ساواکی نباشند، ساواک در آنها نفوذ کرده است. اسلامی ها که جای خود دارد. بعبارت دیگر جنبش سرنگونی رژیم آنقدر قوی بود که هرکسی که سازماندهندگان موثر این جنبش را افشا می کرد، منزوی میشد. روز راهپیمایی معروف عاشورا که ما مشغول پخش اعلامیه هسته های مسلح در میان جمعیت بودیم، به تحریک اسلامیستها، مورد حمله قرار گرفته و اعلامیه های ما را پاره کردند. حالا فکر کنید اگر اعلامیه علیه خمینی میدادیم، چه می کردند.

به نظر من علت قدرت گیری راست این نیست که جامعه یکدفعه قومگرا و ناسیونالیست و یا طرفدار سرمایه دار میشود و طرفدار برنامه راستها و اگر جنبش چپ برنامه آنها را افشا کند، مردم دیگر بدنبالشان نمی افتند. راست موقعی توانست نفوذ پیدا کند که اول با ارائه تاکتیکهای بهتر نشان داد که در سازمان دادن جنبش علیه رژیم موثرتراست، بعد  که مردم دنبالش راه افتادند، توانست برنامه های ارتجاعی خود را به اجرا در بیاورد. تا مردمی که گیج بودند بخود آمدند، راست توانست با سرکوب شدید، خود را تثبیت کند. خمینی هیچگاه حمله ای انتقادی به نیروهای دیگر نکرد. حتی وقتی که در قبل از انقلاب به هیات سازمان مجاهدین که مذهبی بودند، گفته بود که از آنها حمایت نمی کند، بر علیه آنها موضع نگرفته بود. در جریان انقلاب طوری برخورد میکرد که همه، از سازمانهای چپ گرفته تا جبهه ملی و نهضت آزادی و حتی فرماندهان ارتش شاه، فکر می کردند که وی یک وسیله است و میتوانند به نفع خود وی را مورد استفاده قرار دهند. رهبری همیشه اینطوری شکل می گیرد. جامعه فکر می کند که رهبر میتواند وی را برای سرنگونی سازمان بدهد و بعد نقشش تمام میشود.

در کارخانه جنرال صنعتی نیز کارگران همین برداشت را نسبت به من داشتند. من را یک جوان ۲۲ ساله خام میدانستند که هر کدامشان می آمدند و به من خط میدادند و نصیحت می کردند و فکر میکردند که من حرفهای آنها را پیش می برم. من نه به توده ایها نه می گفتم، نه به مذهبی ها، نه به غیر مذهبی ها. فقط با کسانی که شک در تحصن و گروگان گرفتن رئیس کارخانه داشتند، بحث میکردم و آنها را قانع می کردم. از صحبتهای حمایت انگیز کارگران قدیمی و اتوریته آنها نقل میکردم تا بقیه را قانع کنم. به همین دلیل به من اعتماد پیدا کرده بودند، چون به من بعنوان یک ابزار برای رسیدن به خواسته هایشان نگاه می کردند. در انقلاب هم همین است. با یک طبقه نمیتوان انقلاب کرد، بایستی اکثریت جامعه را با خود همراه کرد و هر کس بایستی فکر کند که بهترین راه برای سرنگونی شما هستید، چون صلاحیتتان را در کشاندن مردم به خیابان نشان داده اید. آنها به برنامه آینده شما توجهی ندارند، چون فکر می کنند رژیم که برود، شما کاره ای نیستید، در دست آنها قرار دارید. این رابطه رهبری با جنبش سرنگونی بایستی باشد. باید ثابت کند که بهترین وسیله در دست آنها برای خلاص شدن از دست رژیم است. اگر این را نشان بدهد، اتوریته خود را تثبیت کرده است. بهمین دلیل افشاگری در مورد راست نمیتواند در همه موارد موثر باشد. خصوصا در زمانی که راست توانسته است عده ای از مردم را بخود جلب کند. نقد برنامه های آینده راست برای مردم عادی که درگیر مبارزه با رژیم هستند، بی اثر است و حتی با عکس العمل شدید آنها روبرو خواهد شد. بایستی راست را در ضعفهایش در پیشبرد سازمان دادن مبارزه علیه رژیم نقد کرد. اگر هر قدمی که راست بردارد، بصرف اینکه راست است ، مورد نقد قرار بگیرد، بزودی ما به مهمان و ناظر جنبش سرنگونی تبدیل خواهیم شد. مردم فکر می کنند ما در راه جنبش سرنگونی سنگ می اندازیم. ولی اگر با قدرت وارد میدان شده و ضمن تایید هر قدم که در جهت جنبش سرنگونی است، به انتقاد از کاستی های آن پرداخته و بجای آن راه حلهای خودمان را ارائه دهیم و با سازمان دادن حرکتها با راه حلهای خودمان، صحت انرا نشان بدهیم، جامعه به ما بعنوان رهبرنگاه خواهد کرد.

افشای راست خصوصا بایستی به ضعف آن برای سازمان دادن جنبش سرنگونی متمرکز گردد. مردم بشدت از رژیم متنفرند و اگر کسی راه موثرتری ارائه دهد، بدنبالش میروند. در تمام انقلابات ، این چنین مردم به دنبال یک رهبر سیاسی رفته اند. مردم در انتخابات به برنامه یک سازمان سیاسی رای میدهند، ولی در انقلابات به قابلیتش در هدایت مبارزه علیه رژیم. مساله اصلی انقلاب شکستن ماشین دولتی است و نه ساختن ماشین دولتی بعدی، به این دلیل است که موضوع اصلی آن، نفی رژیم است.

نکته دیگر این است که جنبش سرنگونی یک جنبش است و یک هدف دارد، یعنی سرنگونی رژیم. نیرویی که این هدف را کنار بگذارد ، کنار گذاشته میشود. وقتی بختیار که عضو جبهه ملی سعی کرد با قبول مقام نخست وزیری، سلطنت را حفظ کند، منزوی شد. حتی به او کمک کردند و شاه را از کشور خارج کردند، اما جنبش از هدفش کوتاه نیامد. خمینی به دلیل اینکه به این هدف جنبش سرنگونی وفادار ماند ، رهبری اش را حفظ کرد.

در قبل از انقلاب ۵۷ چه باید می کردیم؟

 

 به نظر من این تجربه را بایستی در دو دوره بررسی کرد. دوره اول، از مقطع جنبش مردم در خارج از محدوده در سال ۵۵ آغاز شده و به  ۲۹ بهمن ۵۶ خاتمه می یابد. در این دوره جو جامعه چپ است و مردم بدنبال رهبری جریانی می گردند که بتواند جنبش آنها را برای سرنگونی هدایت کند و راه و چاه نشان دهد. در سال ۵۵ که جنبش مردم خارج محدوده آغاز شده بود، سازمان سیاسی چپ بایستی فراخوان میداد و از دانشجویان میخواست که به کمک مردم بشتابند. بایستی تظاهراتهای دانشگاهها با شعار حمایت از مردم خارج محدوده و اعتراض به خراب شدن خانه هایشان شکل میگرفت. این احتیاج به یک خط فکری داشت که سازمانهای عمده چپ در آنموقع بدلیل ضربات ساواک در آن سال، بشدت ضعیف شده بودند و حضوری نداشتند. بخش منشعب بصورت بسیار محدود و در حد تهیه گزارش از این جنبش که در ۱۴ محله خارج از محدوده تهران در جریان بود، شرکت داشت و این گزارش هم بعد از شکست جنبش خارج از محدوده منتشر شد که نمی توانست کمکی به گسترش آن کند.

 در همین دوره، در اواخر تابستان ۵۶ و با آغاز شبهای گوته و گردهمایی های دانشجویی که آخرین آن مهر ماه در دانشگاه صنعتی و کشانده شدنش به خیابانها و ادامه آن تا میدان انقلاب شد، بایستی یک سازمان چپ فراخوان تظاهراتهای مقطعی میداد. تظاهراتهای مقطعی از اوایل سال ۵۶ در محله های جنوب تهران توسط دانشجویان شکل گرفته بود. دانشجویان با قرار قبلی، در یک محله ظاهر شده و پس از شعار دادن علیه رژیم ، بسرعت پراکنده میشدند. من شخصا در سازمان دادن و شرکت در چند تظاهرات محله ای در اوایل سال ۵۶ و قبل از مخفی شدن، نقش داشتم و با جزئیات برای خواهرم و شوهرش که هردو کادر بخش منشعب بودند و جواد قائدی توضیح دادم و آنها با اشتیاق از جزئیات آن می پرسیدند. اما کاری برای ارتقا این حرکات شکل نگرفت. سازمان سیاسی چپ بایستی این تظاهراتها را تئوریزه می کرد و نقایص آنرا می گفت و دانشجویان را تشویق به ماندن بیشتر و ارتباط با مردم محلات می کرد. علنی کردن و نشان دادن چهره های چپ بایستی در دستور کار قرار میگرفت تا جامعه با دهها رهبر جنبش چپ بصورت علنی آشنا شود. بدلیل نفوذ جنبش دانشجویی این کار میتوانست از جنبش صنفی دانشجویی آغاز میشد و بعد به کارگران و کارمندان و دیگر طبقات میرسید. متاسفانه بخش منشعب مشغول درگیری های داخلی و رفع و رجوع آن بود و این دید را نداشت که رفع بحران داخلیش نبایستی کار بیرونی را تعطیل کند. سازمان چریکها نیز که تازه از زیر ضربات سال ۵۵ بیرون آمده بود، مثل بخش منشعب مشغول بازسازی درونی بود. بین مهرماه ۵۶ تا ۱۹ دی همان سال که تظاهرات قم بخاطرانتشار مقاله در روزنامه اطلاعات علیه خمینی آغاز شد، جو  جامعه به سمت باز شدن میرفت. انواع شخصیتهای ملی مذهبی با نامه دادنها، خواستار این میشدند که شاه سلطنت کند نه حکومت، ولی هیچ فراخوانی از طرف هیچ سازمان سیاسی داده نشده و هیچ تحلیلی در مورد تغییر اوضاع و تاکتیکهای مناسب با آن داده نشد.

از همه مهمتر، تقی شهرام رهبر بخش منشعب معتقد بود که بدلیل رشد لیبرالیسم، جنبش در حال افول است و ضربات سال ۵۵ را نتیجه آن میدانست. بقیه رهبری نیز آنرا قبول داشتند. این تحلیل تا مهر ماه ۵۶ در سازمان غالب بود و پس از تظاهرات ۱۹ دی در قم، عملا نفی شد. این تحلیل و کلا خط مبارزه مسلحانه و جنبش چریکی، بشدت رهبری چپ را برای سازمان دادن مبارزه علیه رژیم محدود به دانشگاهها و با ابتکار دانشجویان کرده بود. پس از تظاهرات ۱۹ دی و حمله رژیم به آن، عملا ابتکار عمل جنبش ملی اسلامی آغاز شده بود و نگاه جامعه را به سمت خود چرخانده بود. بین ۱۹ دی در قم تا ۲۹ بهمن ۵۶ در تبریز، باز هیچ فراخوان یا تحلیلی از چپ ارائه نشده بود. سازمانهای چپ با سمپاتی به این حرکت نگاه کرده و خوشحال بودند که کسی توانسته در این ابعاد مردم را به خیابان بکشاند. در این مقطع و در هفته بعد از قم، بایستی فراخوان اعتراض به کشتار قم داده میشد. مردم می بایستی یک آلترناتیو دیگر برای ابراز نارضایتی خود میدیدند، که وجود نداشت. پس از ۲۹ بهمن در تبریزو به آتش کشیده شدن دفاتر حزب رستاخیز، عملا جنبش ملی اسلامی قدرت خود را برای بسیج مردم علیه شاه نشان داده بود. ۲۹ بهمن در چهلم وقایع قم بود و عملا نگاهها را به سمت قابل بودن رهبری خمینی در بسیج مردم در خیابان علیه شاه کشاند.

دوره دوم از ۲۹ بهمن ۵۶ آغاز میشود. از این به بعد، که جنبش ملی اسلامی توانسته بود قابلیت خود را در بسیج مردم در خیابان نشان دهد،  فقط چپ میتوانست با تایید مبارزات علیه رژیم، به جنبه های ارتجاعی آن مثل حمله به مشروب فروشیها و سینما ها و غیره  بپردازد. چپ میتوانست در همان هفته بعد از ۱۹ دی در حمایت از مردم قم و محکوم کردن قتل عام آنها فراخوان دهد. اما از مقطع مهرماه ۵۶ و پس از وقایع دانشگاه صنعتی تا ۱۹ بهمن ۵۷، بجز سازمان دادن حرکتهای حمایت از اعتصابات کارگران که بیشتر توسط دانشجویان و با ابتکار خودشان شکل می گرفت، چپ حرکت درخوری در جنبش سرنگونی انجام نمیداد. حرکتی صورت نگرفت که بتواند آلترناتیوی عملی و مورد قبول برای جنبش ضد رژیم باشد. بخش منشعب، مشغول حل مسایل درونی خود بود و سازمان چریکها، با حمله به چند پست ژاندارمری فکر می کرد، تظاهرات مردم را رادیکال تر می کند. مردم عملا فقط یک راه و یک روش موثر برای سرنگونی رژیم میدیدند و آنهم تظاهراتهای خیابانی برهبری آخوندها و مساجد بود. بقیه راهها مثل عملیات مسلحانه و یا شعار تشکیل هسته های مسلح بدلیل اینکه نتوانست نیرویی پشت خود جمع کند و از تاکتیک تظاهراتهای خیابانی عقب تر بود، چپ را بیشتر و بیشتر منزوی کرد. بنابراین تاکتیک چپ در این دوره نمیتوانست مثل قبل باشد، چون بازی را باخته بود و در این مرحله فقط برای کم کردن نتیجه باخت به میدان می امد. تاکتیک انتقاد به حرکات ارتجاعی طرفداران خمینی و فشار به خمینی برای محکوم کردن این حرکات، شاید میتوانست به مرور به چپ یک وجهه بعنوان رهبر میداد و میتوانست زمینه ای شود که در جریان قیام ۵۷، با استفاده از نفوذ خود، قدرت دوگانه در تهران تشکیل دهد. متاسفانه دیدگاههای نزدیک چپ با جنبش ملی اسلامی و دیدن نقش خود بعنوان رادیکال کردن خرده بورژوازی حاکم، چنین حرکتی را ممکن نساخت.

ضعف خمینی درپاسخ دادن به جنبش سرنگونی، فقط در جریان قیام مردم بروز کرد و همین موجب شد که نیروهای دیگر مثل فدایی، بخشی از نیروهای جنبش سرنگونی را بخود جلب کنند. زمانی که خمینی، بازرگان را در دیماه ۵۶ به نخست وزیری انتخاب کرد ومشغول توافقات برای انتقال دولت شاه به دولت اسلامی بود، بدون اینکه ارتش و ماشین دولتی داغان شود، قیام مردم از پایگاه همافران در شرق تهران آغاز شد. من بخوبی به یاد دارم که طرفداران خمینی با بلندگو در خیابان می گفتند که "امام هنوز فرمان حمله نداده است، به پادگانها و کلانتریها حمله نکنید"، اما خمینی حاضر نشد که فتوای حرام بودن این حملات را صادر کند. اگر اینکار را کرده بود، بشدت نیروهایش ریزش میکردند. میدانست اگر چنین کاری را کند، در جنبش سرنگونی منزوی خواهد شد. اما همین ضعف وی در رهبری جنبش سرنگونی بود که نیروهای چپ مثل فدایی که همانروز در دانشگاه به مناسبت ۱۹ بهمن تظاهرات گذاشته بودند، از فرصت استفاده کرده و ابتکار عمل بخرج دهند.سازمان فدایی به همان مقدار که به این نیاز جنبش سرنگونی پاسخ داد و از ضعف خمینی در هدایت این مرحله جنبش استفاده کرد، توانست از خمینی نیرو جدا کند. ضعف خمینی در قیام، موجب شد که فدایی یکدفعه قدرت بگیرد و از حدود ۶۰ نفر عضو در مدتی کمتر از یکماه، به چند ده هزار نفر عضو رشد کند و پیکار بدلیل اینکه نتوانسته بود از این فرصت استفاده کند، بیشتر رشدش در بعد از قیام بود نه در جریان قیام. اما نزدیکی فکری فدایی به جنبش ملی اسلامی و ضد آمریکایی گری اش، موجب شد که پایگاههایی را که در جریان قیام تسخیر کرده بود، به راحتی در اختیار نیروهای طرفدار خمینی بگذارد. اگر این همفکری سیاسی نبود و فدایی به خمینی بعنوان یک ضد انقلاب می نگریست، میتوانست حداقل در یک چهارم تهران، قدرت دوگانه تشکیل دهد و در بسیاری از شهرها حتی قدرت را در دست بگیرد و با اجرای برنامه چپ، یک جبهه ضد خمینی شکل بدهد. نه چنین دیدی بود و نه چنین تفکری. دیدگاه فدایی این بود که نبایستی تضاد میان نیروهای خلق را آنتاگونیستی کرد و خمینی را میخواست رادیکال تر کند نه سرنگون.

 

درسهای شکست انقلاب ۵۷ برای زمان کنونی و نقش حزب کمونیست کارگری

 به نظر من سازمان چپی قادر است نقش رهبری جنبش سرنگونی را بازی کند که نشان دهد میتواند تمام نیروهای مختلف ضد رژیم را در مقابل آن سازمان دهد. این به معنی "همه با هم" نیست. در سال ۵۷ همه باهم نبود، همه زیر رهبری خمینی بود. این اعمال رهبری چپ است. هیچ انقلابی با صرفا نیروی یک طبقه شکل نگرفته است، اما یک طبقه میتواند رهبری خود را با درایت و تیز بینی رهبری خود بر جنبش سرنگونی، تثبیت کند. حزب طبقه کارگر بایستی نشان دهد، که فقط نماینده طبقه کارگر نیست، بلکه برای آزاد کردن طبقه کارگر میخواهد تمام جامعه را آزاد کند. بهمین دلیل از هر جنبشی که بر ضد رژیم است بایستی استقبال کرده و نقایص آنرا بگوید و راه حل خود را برای موثرتر کردن جنبش ارائه دهد. جامعه در صورتی اتوریته حزب چپ را می پذیرد که صلاحیت آنرا در سازمان دادن نیروهای مختلف جامعه برای سرنگونی رژیم را در عمل تجربه کرده باشد. جامعه به برنامه حزب در مورد آینده نگاه نمی کند که انتخاب کند، بلکه به نقش آن در رهبری جنبش سرنگونی نگاه می کند. به تمام جنبش هایی که منجر به سرنگونی رژیمها شده اند نگاه کنید و متوجه می شوید که جامعه بعد از سرنگونی است که تازه بفکر برنامه احزاب می افتد نه قبل از آن. در قبل از سرنگونی، جامعه ای که مستاصل است و بهمین دلیل میخواهد انقلاب کند، هر قلوه سنگی را که دردسترسش باشد، برمیدارد و پس از پرتاب به رژیم است که به ماهیت سنگ توجه میکند. در حال حاضر به نظر من در میان نیروهای چپ فقط یک حزب سیاسی است که توانسته است قدمهای مثبتی در این جهت بردارد. حزب کمونیست کارگری بدلیل مدرن وغربی بودن خود توانسته است یک فاصله نسبتا عمیق با انواع چپ که عمدتا ضد غربی، و یا در سنت های پرو روسی یا چینی هستند، ایجاد کند. این حزب توانسته است از هر قدمی که برای سرنگونی رژیم مطرح شده پشتیبانی کرده و آنرا به قدمهای دیگر وصل کند. این حزب قادر شده که نشان دهد از آن بصیرت و توانایی برخوردار است که بتواند کل اقشار جامعه را برای سرنگونی رژیم رهبری کند. پشتیبانی و سازمان دادن جنبش حق کودکان، جنبش علیه اعدام، جنبش علیه حجاب، جنبش حقوق زنان، جنبش علیه مذهب، جنبش حفظ محیط زیست، جنبش رفع تبعیض علیه ال جی بی کیو ها و ... در کنار رهنمودهای موثر و موفق این حزب به کارگران نظیر علنی کردن رهبران کارگری و رو به جامعه سخن گفتن، تشویق خانواده های کارگری به شرکت در تجمعات کارگران، رهنمود دادن به بازنشستگان و دهها کمپین موثر برای حمایت از زندانیان سیاسی و ... همگی این حزب را شایسته این رهبری کرده است. بنابراین این حزب نمیتواند بعنوان مهمان جنبش و یا مبصر جنبشی که خودش در شکل دادن به آن موثر بوده است، شرکت کند. این حزب بایستی بعنوان صاحب این جنبش و رهبر این جنبش ظاهر شود. بعنوان رهبر این جنبشها، بایستی نشان دهد هر حرکتی هر چند کوچک علیه رژیم را میتواند در کنار حرکات دیگر ببیند و سازمان دهد و تشویق کند و راه درست برای پیشبرد آن ارائه دهد.

از همه مهمتر این است که وقتی راست در هدایت جنبشی دست بالا را دارد، حزب ناامید نشود. علت قدرت گیری راست نه برنامه آن در پاسخ دادن به خواست مردم، بلکه در بهتر سازمان دادن مبارزه علیه رژیم است. اگر جائی راست دست بالا را پیدا میکند بدلیل هنر سازماندهی او نیست - اتفاقا از این نظر راست خیلی ضعیف تر از چپها است- بلکه به این دلیل است که چپ در آن عرصه حضور فعالی ندارد (یا غایب است و یا مشغول مرزبندی با احزاب دیگر اپوزیسیون است و مقابله با رژیم را تماما به راست واگذار کرده است ویا تاکتیکهایش نتوانسته در میان مردم طرفدار پیدا کند) در غیاب و یا ضعف چپ است که راست میتواند در مقابله با جمهوری اسلامی توده مردم  را بدنبال خودش بکشد. اما باید همیشه حساب توده مردم را حتی اگر بدبنال نیروهای راست افتاده اند از احزاب راست جدا کنیم. حتی در غیاب نیروی چپ مردم بخاطر برنامه راست برای آینده جامعه نیست که راست را انتخاب میکنند، بلکه بخاطراین است که تقابل نیروهای اپوزیسون راست با رژیم را موثرتر می یابند.

 بهمین دلیل مردم در آن شرایط ، هر انتقادی را از خارج جنبش، چوب لای چرخ مبارزه علیه رژیم می بینند. اگر حزب در راس جنبشی قرار گرفت و اتوریته رهبری خود را اعمال کرد ، بایستی یک نوع برخورد کند و وقتی با جنبشی روبرو شد که تحت رهبری راست است، نوع دیگر. حزب بایستی به مردمی که به راست روی آورده اند، نشان دهد که آنها را رها نکرده است و مطمئن باشد که راست قادر نیست به خواسته های مردم پاسخ گوید و دیر یا زود مردمی که به رهبری راست روی آورده اند، آنرا رها می کنند. برای منزوی کردن راست، نبایستی فقط از تاکتیک حمله و افشاگری برنامه آنها استفاده کرد، بایستی ضمن تایید حرکات مردمی که در جهت سرنگونی  حرکت می کنند به کاستی های آن پرداخت. مردمی که به رهبری راست تن داده اند، دیر یا زود به ناتوانی آن پی می برند، اما در صورتی حزب میتواند به آنها رهبری خود را تثبیت کند، که حزب را در کنار خود ببینند نه دشمن خود و از همه مهمتر بعنوان وسیله ای که بسیار موثرتر و فعالتر از راست سازمان میدهد، آنرا ببینند. بایستی بتوان مردم را بخود متوجه کرد تا به نقایص راه حلهای راست پی ببرند. مردم را بایستی در حرکات روزانه آنها آموزش داد نه بصورت هوایی بلکه بصورت زمینی . درتمام این سناریوها این نکته اهمیت دارد که، نیرویی که هدف جنبش سرنگونی را کنار بگذارد، از صحنه حذف میشود و جنبش سرنگونی از روی آن خواهد گذشت. 

موقعی که راست دست بالا را در یک جنبش دارد، حزب بایستی به رهبران آن کاری نداشته باشد، مردم را خطاب قرار داده و ضمن تمجید از مردمی که به رژیم حمله کرده اند، شعارهای ارتجاعی را افشا کند و به مردم نشان دهد که چرا شعارهای ارتجاعی و شیوه های عقب مانده و یا ناسیونالیستی، به مبارزه شان برای متحد کردن مردم برای سرنگونی لطمه میزند. تجربیات انقلاب ۵۷ نشان میدهد که افشای خمینی در سال ۵۷ که موفق شده بود رهبری خود را بر جنبش اعمال کند، دیگر دیر شده بود. مردمی که رهبری وی را پذیرفته بودند و فکر می کردند که شیوه وی موثرتر است، هر گونه نقد چپ را چوبی لای چرخ جنبش سرنگونی میدیدند. تاکتیک ما در سالهای ۵۵ و ۵۶ که هنوز بحث رهبری جنبش باز می بود، باید با تاکتیک ما در سال ۵۷ برای ارتباط با مردمی که به رهبری خمینی تن داده بودند، فرق می کرد. اگر نه در آینده همان سرنوشتی به سر ما خواهد آمد که بر سر شفق سرخ آمد. فصل مشترک هر دو دوره این بود که تاکتیکهای ما بایستی مردم را قانع می کرد که ما قادریم آنها را در سرنگونی رژیم متحد کنیم. اما شرایط فعلی بسیار متفاوت است. ما هنوز در دوره ای شبیه قبل از ۲۹ بهمن ۵۶ بسر می بریم. مساله اتوریته در جنبش فعلی هنوز باز است. بنابراین حککا بایستی در هر مقطع با اطمینان از جنبشی که خود در ایجاد آن شرکت داشته، با اطمینان بر چپ بودن جامعه، به مردمی که به رهبری راست تن داده اند، برخورد کند. در خیلی موارد مردم تحت اتوریته حزب است که به خیابان آمده اند. شعارهای آنها این را نشان میدهد حتی اگرحزب را خوب نشناسند. این برخوردها نشان خواهد داد که آیا این حزب صلاحیت رهبری دارد یا فقط کنار گود نشسته و هوایی حرف میزند. یک فعال حزب همیشه بایستی خود را بجای یک فعال سیاسی و یا اجتماعی بگذارد که نمی خواهد سر به تن این رژیم باشد و به همین دلیل دنبال موثرترین راه برای خلاصی از این رژیم میرود. به این دلیل فعال حزبی بایستی دنبال راهی بگردد که اول با فعال سیاسی و اجتماعی رابطه برقرار کند و دوم راه حلی ارائه دهد که برای وی راه گشا باشد، به وی راه موثر برای سرنگونی را نشان بدهد. این شیوه میتواند نیرو جمع کند و حزب را ارتقا دهد. سازمان دادن یک حرکت سراسری در حمایت از یک جنبش مردمی در ایران بخوبی نقش حزب را برای فعالین داخلی بهتر از صدها نقد و انتقاد به راست تثبیت می کند. در آینده و با افزایش اتوریته حزب و حتی زمانی که اتوریته آن زیاد شده است، حزب بایستی با سعه صدر بیشتری با رهبران سیاسی دیگر برخورد کند. در شرایط فعلی نمیتوان از طریق اتحاد چند گروه سیاسی رهبری چپ را شکل داد. فقط گروههای سیاسی که صلاحیت خود را نشان داده اند، بایستی گرد هم بیایند و این در مرحله دوم انجام میشود. موقعیکه هماهنگی چند گروه سیاسی که صلاحیت خود را نشان داده اند، موجب ارتقا موقعیتشان در جنبش سرنگونی شود. جنبش سرنگونی با جنگ چریکی فرق دارد. در جنگ چریکی گروههای مختلف چپ دست به عملیات میزنند تا مردم را بخود جلب کنند. جنبش سرنگونی ولی یک جنبش واحد است که با هدفش که سرنگونی رژیم است تعریف میشود. این جنبش متشکل از کل جامعه مستاصل است و دنبال رهبری میرود که صلاحیت خود را در عمل برای سرنگونی رژیم نشان داده باشد.

 نکته دیگر اینکه برای انقلاب تنها نخواستن اکثریت نیست که موجب انقلاب میشود، باید بالایی ها نیز نتوانند. درک اینکه چگونه میتوان بالایی ها را ناتوان کرد و شکاف آنها را زیاد کرد، بسیار مهم است. در شرایط فعلی بایستی فعالانه با شرکت در جنبش های مختلف براندازی، نقش حزب و اتوریته آن شکل بگیرد. علاوه بر آن، بایستی هر شکافی که در بالا بوجود می آید را شناسایی کرد و به مردم نشان داد، پا را لای شکاف گذاشته و نگذاشت شکاف بسته شود. فشار آورد تا این شکاف بیشتر شود. برای ایجاد چنین شکافهایی فشار جنبشی لازم است. وقتی رژیم عقب نشینی می کند، بایستی این عقب نشینی با فریاد بلند اعلام گردد و مردم را تشویق به پیشروی بیشتر کرد. در چنین مواقعی معمولا از میان رژیم عده ای به بیرون پرتاب میشوند واختلافات بقیه بالا می گیرد. مهم است که با تاکتیک درست، برای بیشتر شدن این شکافها اقدام کرد. بعنوان مثال وقتی که هویدا در زمان شاه دستگیر شد، پشتیبانی از این کار و اعلام عقب نشینی شاه، فقط تضادهای درونی رژیم را زیاد می کرد. در حال حاضر نیز هر گونه عقب نشینی رژیم چه در مورد ورود زنان به استادیومها و یا عقب نشینی های دیگر را با صدای بلند رو به جامعه باید اعلام کرد، آنرا بعنوان عقب نشینی بر شمرد و خواهان حمله بیشتر شد. این حرکات است که شکافهای بالایی ها را بیشتر می کند.

در اتخاذ این تاکتیکها مهم است که حزب بداند که مساله کسب اتوریته در جنبش سرنگونی هنوز باز است. بنابراین بایستی باور داشته باشد تا در میدان است، مردم راست نمی شوند حتی اگر به بهانه توسل به رهبران راست بخیابان بیایند. خیابان تاریخا و جبرا در دست حزب است مگر اینکه حزب صلاحیت خود را ثابت نکند. نبایستی تحت تاثیر چپهای فرقه ای و حملات آنها قرار بگیرد که هیچ درکی از چگونگی انقلاب ندارند و انقلاب را مثل جنگ چریکی میدانند. پس از اعتصابات کارگری خصوصا اعتصابات کارگران نیشگر و فولاد، نگاه جامعه که از راه حلهای راست نا امید شده بود، به چپ برگشت. جامعه بخوبی به نقش اعتصابات سراسری پی برده و این یعنی اتوریته چپ. جامعه در حال حاضر تحت اتوریته چپ است وراست نا امید از لابیگری و قدرت گیری از بالا، امیدش فقط کودتا از جانب سپاه است که آنهم فعلا امکانش نیست و اگر هم بشود به نفع چپ تمام خواهد شد چون شکافهای بالا را زیاد کرده و موجب حمله بیشتر مردم به رژیم میشود. بن بست فعلی بدلیل اتحاد بالایی ها علیرغم تمام اختلافاتشان و وحدت برای سرکوب است. رژیم با تجربه انقلاب ۵۷ بخوبی میداند که تا بالایی های وحدت داشته باشند، قادرند به سرکوب ادامه دهند. اگر حککا بتواند با ارائه تاکتیکهای موثر شکاف در بالا را زیاد کند تا ماشین سرکوب را کند کرده و جنبش های خیابانی و تحصنها و غیره شکل بگیرد، به نیاز این مرحله پاسخ داده است. پاسخ درست به این مرحله است که اتوریته حککا را تثبیت خواهد کرد.

حککا یک مجموعه از رهبران قابل اعتماد مردم دارد و حمید تقوایی به نظر من برجسته ترین این رهبران است که مواضعش در تحلیل جنبش ۸۸، در برخورد به جنبش کارگری، حمایتش از جنبش های مختلف تحت شعار، طبقه کارگرآزاد نمیشود مگر اینکه جامعه را آزاد کند، و ظاهر شدنش در نقش رهبر آنها و نه مهمان، نقد وی به حرکات بی پایه و غیر اجتماعی چپهای فرقه ای، به نظر من حککا را به یک حزب موفق تبدیل کرده و توانسته است آنرا ارتقا دهد. تلاشهای وی از سال ۲۰۰۴ توانسته حککا را علیرغم فشار چپ فرقه ای از داخل و از بیرون، به مقطع فعلی برساند که مایه امید بسیاری از فعالین نه تنها چپ، بلکه فعالین جنبش سرنگونی باشد. این خط را بایستی ادامه داد و چنین رهبری را تقویت کرد.

بهزاد مهرآبادی ۲۲ آگوست ۲۰۱۹

خطاب بە جوانان انقلابی کردستان!

خطاب بە جوانان انقلابی کردستان!

جوانان انقلابی پر شور کردستان، شماها کە نسلی ازنونهالان امروز جامعە کردستان هستید و با انگیزەهای متفاوت اعتراض و مواضع خود  را گاها در مدارس، دانشگاە در محیط کار وجامعە ابراز می دارید،نشانەی شور و شوق مبارزاتی شما نسبت بە وضع موجود در جامعە کنونی ایران و کردستان می باشد، کردستان انقلابی در طول تاریخ مبارزاتی خود،همیشە جوانانی را پرورش دادە کە با سیاست درست در قبال جامعە طبقاتی هیچ گاە بی تفاوت نبودە،بلکە خود دررا در این سنگرطبقاتی دیدەاند.

انچە کە امروزمورد تاکید من در قبال سرنوشت سیاسی اجتماعی شماست و بایستی هر انسان انقلابی و مسئولی در این رابطە حساسیت نشان دهد، مسئلەی رابطەی کوملە سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و جریان ناسیونالیستی پژاک می باشد کە وارد دورە ی جدیدی از همکاری جدی شدەاند کە ، این موضوع نە تنها جامعە کارگری و سوسیالیستی کردستان را خدشە دار می کند، بلکە سرنوشت جامعە سوسیالیستی کردستان کە با فرهنگ کمونیستی و کارگری اشناست بە مسیر دیگری هدایت می کند، امروز رشد فرهنگی سیاسی کردستان با چند دهە قبل بسیار متفاوت است، متفاوت از این نظر کە بە دلیل تعرض نظام سرمایداری و بحران شدیدی کە جامعە ایران را در خود فرو بردە، جامعە کردستان نیز از این نظر بە دور نیست،جریانهای ناسیونالیست در این مدت با جمهوری اسلامی سر سازگاری داشتند و رهبری کوملە نیزبا اطلاع از این ماجرا در لباس کمونیست و سوسیالیست نظارە گر چنین سیاستی بوده.

اکنون کوملە وارد دور جدیدی از همکاری با جریان محلی پژاک شدە کە، هر انسان ازادی خواە و هر کارگر سوسیالیستی در کردستان نمی تواند در این رابطە سکوت کند، جوانی کە می خواهد مبارزە طبقاتی بە سرنجام برساند، طبعا جریانی را برای مبارزە انتخاب می کند کە ان حزب دارای برنامە و استراتیژی سوسیالیستی کارگری باشد، اگر کوملە دارای چنین برنامە ای است، اما متاسفانە می بینیم کە اکنون در این حزب طیف راست کە خود را در جبهەی ناسیونالیست می بیند با چنین جریاناتی وارد معاملە و بخاطر منافع حزبی، سرنوشت تلخی در پیش و روی مردم زحمتکش کردستان قرار دادەاند.

طیف رادیکال در کوملە و حزب کمونیست ایران، نباید در این رابطە سکوت اختیار کنند، وقت ان رسیدە کە مواضع روشن و شفافی اتخاذ کنند، این نوع همکاری تنها بە نفع جریان ارتجاعی پژاک است طیف راست کوملە اگاهانە جوانان کردستان را ملحق بە پژاک می کنند .

اما جوانان کردستان باید متوجە این حقیقت باشند کە اگرمبارزە طبقاتی و سوسیالیستی در دستور کارتان است، باید در قبال چنین سیاستی کە کوملە در ان دست و پا می زند، افشا و محکوم کرد، و نیروی فشاری باشند برای سکوت طیف چپ و کمونیست در کوملە و حزب کمونیست ایران.

زندە باد شور انقلابی جوانان کردستان

زندە باد حکومت کارگری

هژیرنینا

٣١ اوت ٢٠١٩

 

آنها که اعدام بلد نبودند! اما خوب اجرا میکنند

آنها که اعدام بلد نبودند! اما خوب اجرا میکنند

روحانی در رقابت های ( انتخاباتی ) دوره قبل و در رقابت با جلاد ابراهیم رئیسی, گفت: مردم آنهایی را که فقط اعدام و زندان بلد بودند، قبول ندارند. اشاره او به ابراهیم رئیسی رقیب اول وی در ( انتخابات ) ریاست جمهوری اسلامی بود. شکی نیست که رئیسی همچنان که تا کنون رسانه ای شده است در کشتار دگر اندیشان دربند ید طولائی دارد و اگر برای حفظ نظام جمهوری اسلامی ضروری ببیند در همان اندازه ها نیز دست به کشتار دگراندیشان خواهد زد. اما شیاد صفتی روحانی پس از رسمیت یافتن ریاست جمهوری اش همانطور که روشن و واضح بود,مثال زدنی است. میزان اعدام ها و فساد دولتی و غارت اموال و منابع ملی و عمومی در دوره ریاست جمهوری او تا کنون بشکل نجومی افزایش یافته است. دستگیری فعالین کارگری, معلمان و بازداشت فعالین مدنی و صدور احکام و مجازات نجومی برای آنان که آزادی پوشش, محیط زیست سالم و حقوق کودکان کار و حق ازادی بیان و قلم را ارج میگذارند, نموداری صعودی داشته است.

وقایع آخرین رقابت های ( انتخاباتی ) مردم فریب آنها نشان داد که تا چه حد حفظ نظام پوسیده اسلامی میتواند جناحین حکومتی را بیکدیگر پیوند بزند و جملگی را در برابر گرسنگان, پابرهنگان و زحمتکشان قرار دهد. امروزه روحانی و ظریف نه تنها با آنها که ( فقط اعدام بلد بودند ) مشکلی ندارند بلکه آنان را در ردیف مدافعان حقوق بشر و منادیان عدالت و مبارزه با فساد میشمارند.

روحانی پس از انتخابات گفت: در این مقطع حساس، بخش بزرگی از بار مسئولیت بر دوش آن قوه ( قضائیه ) است و اینجانب آمادگی دولت را برای همکاری و تعامل با آن قوه ( قضائیه ) اعلام می‌دارم. منظور روحانی از شرایط حساس برآمد اعتراضات و مطالبات عمومی مردم  و در راس آنها اعتراضات کارگری بیشمار در واحدهای تولیدی بود. تشدید سرکوب خیابانی و در واحدهای تولیدی و کارخانجات اما نتوانست از اعتراضات کارگران, معلمان کامیونداران, مالباختگان, دانشجویان, بازنشستگان و زنان ازاده کشورمان بکاهد.

نخبگان و نمایندگان بازداشت شده آنها نیز در زندانهای مخوف و دشوار رژیم سر فرود نیاوردند و اخیرا با موج اعتصاب غذای تر و خشک خود  کلیت سیستم حکومتی و اطلاعاتی و قضایی رژیم را به چالش کشیده اند. اعمال خشونت و ضرب و شتم و تهدید به اعزام زندانیان سیاسی به بندهای عمومی و خطرناک نیز نتوانسته است عزم راسخ زندانیان سیاسی را در هم بشکند و از شدت اعتراضات آنها به شرایط بد و قرون وسطایی زندان ها و احکام ضد بشری صادر شده, بکاهد.

یاسمن آریانی، منیره عربشاهی و مژگان کشاورز, فعالان مدنی و از مخالفان حجاب اجباری مجموعا به 55 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شدند. امروزه مخالفت با حجاب اجباری از بسیاری از مجازات های سنگین جرایم عمومی و حتی قتل خطرناک تر است. در زمانی که نجفی پس از قتل عمد همسرش پس از سه ماه از زندان حکومت اسلامی آزاد میشود اما سه زن ازاده مخالف حجاب مجموعا به 55 سال حبس تعزیری محکوم میشوند!

فساد در تمامی حوزه های قضایی, اجرائی و مقننه تا حجره آیت الله ها و بخشا فرزندان و نوه و نتیجه هایشان نیز نهادینه شده است. روزی نیست که خبر اختلاس های میلیاردی ( امروزه و در نتیجه تورم افسار گسیخته رقم میلیارد چندان گویای کلام نیست ) و فرار به خارج کشور در فضای مجازی و حتی مطبوعات رژیم رسانه ای نشود. غارت اموال و منابع عمومی آنقدر افزایش یافته است که خبر آنها عادی تلقی میشود.

سران جمهوری اسلامی جنگ یا فضای جنگی را همیشه بعنوان برکت انگاشته اند. در چنین موقعیت های بحرانی سرکوب گسترده مخالفان و معترضان برای آنها هزینه کمتری داشته است. این روزها شاهد افزایش سرکوب ها و صدور احکام نجومی بیدادگاهها علیه فعالین کارگری, معلمان و کوشندگان مدنی هستیم. بگو مگوهای خامنه ای و ترامپ دست هر دو آنها را باز گذاشته است. اولی برای سرکوب در داخل و چانه زنی در خارج و دومی برای بستن قراردادهای نجومی تسلیحاتی با کشورهای عرب منطقه. اما هر روز که سپری میشود ضرورت حذف قطعی نظم اسلامی موجود را بدست توانای مبارزان داخل کشور شفافتر می کند. هرگونه تلاش برای گذار مسالمت آمیز از طریق 14 نفر یا طرح های نظارت سازمان ملل بر انتخابات! تنها خاک پاشیدن در چشم مردمی است که مدتها پیش نشان دادند که پایه های کاخ فساد و غارت و چپاول و زندان و کشتار را میبایست ویران کرد و طرحی نو در انداخت.

بهروز سورن

انقلاب سرخ ما، پاسخ ما، به شرایط موجود، ضامن محاکمه قاتلان رفقایمان است!‎

انقلاب سرخ ما، پاسخ ما، به شرایط موجود، ضامن محاکمه قاتلان رفقایمان است!‎

تا زمانی که اوضاع اجتماعی از بیناد تغییر نکند، نه جانی مجازات میشود و نه، سرنوشت ناپدید شده ای معلوم میشود! این نیازمند، پیروزی کارگران و زحمتکشان مسلح است!

آری،

رفقای کارگر و زحمتکش، خانواده های داغدیده زندانیان سیاسی کمونیست، انقلابی و آزادیخواه، یاد بگیریم که پیروزی انقلاب ما  - انقلاب قهری کمونیستی - کارگران و زحمتکشان - میتواند، جانیان را بسزای اعمالش برساند. برای به پیروزی رساندن آن، سازمان یابیم و مسلح شویم که راه دیگری نیست!

این  فراخوان، نسخه بدلی همان فراخوان های امثال  دادگاه لاهه - تریبونال بین المللی است   که اشک از چشمان عده ای روباه منش جاری کرد و شاعرانی درباری را به شعر گفتن برایش واداشت و بعد هم به یک باره اعلام کرد که جانیان ۱- در ایران محاکمه گردند، یعنی خود جانیان، خود را محاکمه کنند که داریم ، می بینیم که چطور،  یکی از هئیت ۳ نفره - هیئت مرگ-، حکم اعدام و تیرباران صادر کننده، همین زندانیان سیاسی ای که امروز " ناپدید شدگان قهری" می نامند، یعنی ابراهیم رئیسی ، رئیس بیدادگستری شده است ودیگری به نام مصطفی پورمحمدی وزیر بود، در دولت عدالت که همین عدالت برای ایران و امثالهم برایش تبلیغات راه انداخته بودند، با نام و بی نام، آشکار و پنهان و سومی  معلوم نیست. ۲- بوسیله شورای حکام اسلامی یعنی مرتجعین که یکی از دیگری جنایت کارتر و استثمارگرتر و قاتلتر هست و ۳- بوسیله خود سازمان دولت ها - ببخشید سازمان ملل متحد که تمامی جنگ های امروزه را ، شورای امنیتش تصویب کرده و یا  در باره آنها، سکوت نموده است به محاکمه کشد که می بینیم تا کنون هیچکس و هیچکس محاکمه نشده و  همه شان حاکمین بر ما هستند!

و خود  تریبونال بین المللی از صحنه روز گار محو شد، حالا مثل خود اخبار روز در نام و سایز جدید به نام عدالت برای ایران  که مصادف با دموکراسی برای ایران است که مرکزش در نیویورک - واشنگتن - بریسل می باشد، فراخوان میدهد که عکس های اعدام شدگان – مفقودالاثر شدگان را برایش ارسال نمایند، تا در بازار مکاره نرخ خود فروشی اش بالاتر رود. 

و  اما، باید نوشت و تأکید نمود که روزی جنایت کاران در ایران مانند سراسر جهان به مجازات می رسند که الف- طبقه کارگر متحزب و مسلح شده  و ب -  انقلاب قهری کمونیستی اش را  به پیروزی رسانده و ت- یعنی دولت کنونی، یعنی دولت طبقه ی سرمایه دار چه اسلامی و چه غیر اسلامی را درهم شکسته باشد  و ث- دولت خویش - دیکتاتوری پرولتاریا مسلح – در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان  را برقرار ساخته باشد.

به باور من، این فراخوان ها، برای این داده میشوند تا با متوهم ساختن کارگران و زحمتکشان به این که سازمانهای جهانی دادگاه هستند که خود جنایت کار اصلی میباشند، زیرا که سازمان های طبقه ی سرمایه دار هستند، از وقوع و پیروزی چنین انقلابی جلوگیری نمایند. این نوع فراخوان و تشکیل دهنده شان را باید عضوی از دشمن طبقاتی دانست و وقعی به حُقه بازی هایشان نداد که جزو  ضررو زیان و خسران جانی، ارمغان دیگری،  برای ما کارگران و زحمتکشان نداشته و ندارند. از قدیم نوشته اند که کارد تیز هم دستۀ خویش را نمی برد!

ما را، راه دیگر، سازمان دیگر، بیانیه و فراخوان دیگر گونه ای لازم و ضروری است که در آن راه واژگون ساختن، شرایط اجتماعی مستقر، تشریح شده باشد و ما را به پیروزی رساندن انقلاب زیر و رو کننده وضعیت موجودمان ترغیب و برای آن  بخواهد که سازمان یابیم! یاریگرما، برای این کار باشد!

بنا براین،  برای انتقام خون ریخته شدۀ رفقایمان می گوئیم!

پیش بسوی تحزب کمونیستی انقلابی یافتن، پیش بسوی جنگ داخلی – جنگ طبقاتی، پیش بسوی درهم شکستن دولت کنونی، پیش بسوی ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح، پیش بسوی نابودی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه –  بر انداختن کار روز مزدی، پیش بسوی پیروزی انقلاب قهری کارگران که در نهایت فتح جهان هدف آنست! تا مرگ خدا تا مرگ دولت – زوال دولت -  به پیش!

حمید قربانی – ۳۱ آگوست ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی!

http://www.akhbar-rooz.com/2019/08/30/%d9%81%d8%b1%d8%a7%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d9%be%d8%a7%d8%b3%d8%ae%da%af%d9%88-%da%a9%d8%b1%d8%af%d9%86-%d9%85%d8%b3%d8%a6%d9%88%d9%84%d8%a7%d9%86-%d9%85%d8%b1%da%af-%d9%88/?unapproved=5&moderation-hash=034508196bdd4855f70af0f7ac59ecb7#comment-5


انتقاد به کم و کاستی های مقاومت یا تبدیل آن به یک ابتذال سیاسی؟!

انتقاد به کم و کاستی های مقاومت یا تبدیل آن به یک ابتذال سیاسی؟!

چرا این گونه رویکرد با مقاومت داخل کشورسترون و ناهم افزا و نادرست است.؟

گفتگوی ر.حسن حسام در مورد بیانیه جسورانه ۱۴تن از کنشگران داخل کشورعلیه هیولای استبداد، و کوک کردن کردن آن اساسا با افشاگری، آنهم درست در زمانی که زیرضرب رژیم جبارو دستگاه های امنیتی آن قراردارند به گمانم قبل از هرچیز برخورد نامنصفانه و غیرمسولانه با خودجنبش مقاومت است. سخن یک نفس با دستمایه قراردادن استعاره های چون چهارده معصوم شروع شده و تا اخرهم بازنمی ایستد. روح حاکم بر گفتگو نه نگاه و نقد آن از منظرگوشه ای و بخشی از مقاومت جاری در داخل کشور علیه سیستم حاکم بلکه آشکارا به عنوان رقیب کج قامت و مهمانان ناخوانده است. مجری و گفتگو پا به پای هم با هزاران اشاره و متلک و طنز چه به تلویح و چه به تصریح آن ها را به تمسخرمی گیرند و به ریش رژیم وصل می کنند و عملا کل مقاومت جسورانه این کنشگران داخل کشور با هراشکال و ایرادی که دارد را به هیچ و به سخره می گیرند که جای تأسف دارد. در واقع این مقاومت است که عملا تحت الشعاع طنز و تمسخر قرارگرفته است و در عین حال فقراستدلال را به نمایش گداشته است. حمایت از حق آزادی بیان و حقوق انسانی آن ها هم در چنین جوی عملا به یک امر فرمال و تعارف و کلیشه تبدیل می شود. آن ها را کاریکاتورمی خوانند ولی خوداین رویکرداست که می کوشد آن را کاریکاتورکند. در حالی که در کل گفتگو حتی یک دلیل هم در اثبات واقعی بودن این جوز گمانه زنی ها و تمرکز روی حاشیه ها و شایعات دیده نمی شود و کل گفتگو بر پایه حاشیه ها بناشده است. این نوع برخوردغیراصولی و غیرمسئولانه با مقاومت، این پرسش را مطرح می کند که آیا شرایط سرکوب واقعا نفس گیر داخل کشوراساسا برای افشاکنندگان گرامی ما محلی از اعراب دارد؟ آیا به این واقعیت وقوف دارند که امروزه روز درجامعه ما مرزقهرمان و ضدقهرمان دایما در حال شکسته شدن و تعریف شدن مجدد و بازتولیدشدن است؟ در مورد رویکردی که بخواهد از همین ضعف ها و احیانا ملاحظات یا تمکین های اضطراری و قابل فهم ( و نه البته تطهیرآن ها ) پیراهن عثمان درست کند چه می توان گفت؟. در مورد کسانی که بطورمستقیم خارج از گودداخل کشور قراردارند و به جای آن که از صمیم دل کلاهشان را به افتخارمقاومت و جسارت از سربردارند و شکوفا شوند، درست در همین بزنگاه توپخانه خود را با کالیبرافشاگری علیه آن ها کوک کردن چه معنا می دهد؟ چون که مطابق استنانداردها و قالب های من نوعی نیستند باید دستمایه طنزشان کنیم؟!. بجای تمرکز حول مضمون و معنای این مقاومت در لمحه ( و زمان پرشتاب ) کنونی و قدکشیدن افراد و مردمانی تقریبا عادی و بدون داشتن ادعاهای مرسوم و متعارف نخبه گان و ندیدن آن با همه نقایصش به عنوان حلقه ای از حلقات مبارزه جاری و البته در همین بستر طرح ضعف ها و قوت های آن، بخواهیم برمبنای نیت خوانی و اصالت دادن به برخی ویژگی های فرم کنشگری آن ها، به آن گیرمی دهیم. آن هم در شرایطی که می دانیم رژیم و دستگاه امنتیی با همه توان خود خیزگسترده ای را برای سرکوب مقاومت برداشته و مشخصا در مورد آن ها درحال تدارک و تهیه پروژه ای برای خفه کردن صدایشان هستند و چه بسا همزمان با این افشاگری ها زیرفشارهای سنگین رژیم هم قرارداشته باشند. همانطور که اشاره شد با تبدیل حاشیه ها به متن و در کنارآن طرح کلیشه ای ادعای دفاع از حقوق آن ها و مقاومتشان عملا به یک تعارف و رفتارفرمالیستی تبدیل می شود. آیا واقعا به ۱۴ معصوم خواندن فرم اقدام آن ها و وابسته کردنشان به ایستارهای رژیم می توان در خیابانها فریاددفاع از آن ها و توقف سرکوب و شکنجه را سرداد؟. وقتی مقاومتی صورت می گیرد حول شعارهائی چون سکولاریسم و دموکراسی و آزادی و علیه استبدادحاکم که چپ هم به عنوان بخشی از برنامه های خود آن ها را قبول دارد و یا خواستی چون آپارتایدجنسی توسط تعدادی از زنان شجاع طنین انداز می شود، برمبنای کدام اصول و انصاف باید افشاگری پیرامون آن ها را عمده کرد؟ چنین رویکردی به خصوص با تأسف اگر از سوی چپ ها باشد تاثیرنا مطلوبی بر مقاوت و کنشگران و زندانیان می گذارد و حتی چه بسا موجب بهره برداری جریانهائی که مترصد سوارشدن برموج مقاومت هستند و هل دادنشان بدانسو از یکسو و استفاده دستگاه های امنیتی برای درهم شکستن مقاومت آن ها از سوی دیگر هم بشود و کلا می تواند موجب ایجادذهنیت منفی نسبت به چپ ها در میان مردم و فعالان و بویژه نسل های جوان گردد. کافی است یک لحظه خود را جای زندانیان زیرفشار قراربدهیم و بجای آن که شاهد انتظاربه حق آن ها علیه افشای پروژه اعتراف گیری و سرکوب رژیم باشیم، شاهدچنین برخوردی توسط مدعیان سرنگونی و مبارزه قاطع علیه رژیم باشیم، آنگاه چه احساسی بهمان دست می دهد؟. به گمان من این جوربرخوردها اصلا ربطی به برخورداصولی و انتقادسازنده از کم و کاستی های مقاومت داخل کشور ندارد و بیش از آن از تنگ نظری های فرقه ای و فقراستدلال و آشتفتگی در داشتن یک سیاست روشن نسبت به استراتژی مبارزه ضداستبدادی نشأت می گیرد.

هم چنین ادعا می شود که آن ها از جمله چون در یک بیانیه صحبت از انقلاب نکرده اند پس از آن می ترسند و برای مقابله با آن به آغوش رژیم پناه می برند و یا هم چنان اصلاح طلب و تحول خواه وغیره هستند و... و از همین منطر به شکل غیرمنصفانه ای موردمذمت و انتقادقرار می گیرند. درحالی که اولا آنها در فضای سرکوب داخل قراردارند و باید محضوراتشان را علیرغم کم و کاستی هایشان دریافت ( این محضورات در حال حاضر و با توجه به جوداخل و توازن قوا به نوعی در مورد همه کنشگران و اعتراضات از جمله کارگران و معلمان و دانشجویان و غیره هم صدق می کند). ثانیا آن ها در فرایندمبارزه ضداستبدادی هم اکنون موجود گامی به جلوهستند. طرح چنین خواست هائی در داخل کشور به شکل یک فراخوان خود گامی است به جلو و در جهت خروج از چهارچوب های سیستم ولو نه بطور کامل و قاطع و چه بسا که درمسیرحرکت خود از خود هم عبورکند. و براساس همین مبدأ و پتانسیل حرکتی خود نمی توان به آن ها اتهام کانالیزه کردن جنبش به باتلاق سیستم حاکم را وارد کرد. به شکل ناهنجای دن کیشوت خوانده می شوند که گویا نمی فهمند خامنه ای به درخواست آن ها استعفا نخواهد داد و بخودی خود کنار نخواهد رفت و قراتر از آن ادعا می شود که تمرکز روی خامنه ای و کانونی کردن آن نادرست است! در حالی که این واقعیت بدیهی را فراموش می کنیم که در اینجا او فقط یک شخص نیست و نماد و رهبرنظام و محورقدرت و ستون و حلقه اصلی اتصال دهنده عناصرناهمسازسیستم است. هر دوی این تصور نادرست و سطحی است. چرا که اولا تمرکز روی خامنه ای به عنان نمادنظام و رهبر و مرکزان یک گام مهم و رو به جلو در فرایند و تکوین جنبش ضداستبدادی است و کانونی کردن مبارزه ضداستبداد سراسری بدون آن ناممکن است و حتی سرنگونی هم بدون آن ناممکن است و خودما چپ ها سالیان سال است که روی آن کار و تبلیغ می کنیم. مثل این که مثلا در انقلاب بهمن تمرکزجنبش روی شاه را که در مرحله ای از تکوین خود بدان دست یافت نادرست بیانگاریم. می دانیم که در حکومت اسلامی بخش اصلی و هسته سفت قدرت همواره دیگران و باصطلاح بخش انتخابی را سپربلاکرده و چندین دهه است که برای فریب جامعه نسبت به کانون قدرت و سرشکن کردن معضلات جامعه به دوش دست نشانده هایش توانسته است خود را در پشت سرآن ها پنها ن کند. اما امروزه با یبداری و افزایش آگاهی عمومی شاهدیم که انگشت اتهام بسوی خود او نشانه می رود و او را از پستوها و سنگرهایش بیرون می کشند و به روی صحنه می آورند. سالها به دنبال نخودسیاه رفتن و مشغول شدن با عروسک های خیمه شب بازی او، مردم را به این آگاهی رسانده است که با خود او به عنوان ستون برپا دارنده ساختارقدرت و رهبر و ولی فقیه نظام تصفیه حساب کرده و و نشانه گرفته می شود. آیا چنین کامی یک جهش به جلوست یا گامی به عقب؟. کانونی کردن رهبر و محور و مرکز و همه کاره نظام به عنوان تاکتیکی در مسیرسرنگونی سیستم نه فقط تناقضی با فروپاشی سیستم ندارد که در خدمت آن است. مسیرپیشروی جنبش ها عموما به همین شکل صورت می گیرند ( نگاه کنید به سودان و تمرکز روی سلطان مستبد و پایین کشیدن و تداوم حرکت ها...در حالی که در انجا حتی دیکتاتورسرنگون شده به عنوان نماینده ارتش نقش و اقتدارخامنه ای را هم نداشت). ثانیا صادرکنندگان جسوربیانیه در داخل کشور آنقدرها هالو نیستند که ندانند گویا خامنه ای به خواست آن ها تن به استعفا نخواهد داد. آن ها به بهمین دلیل خواهان حمایت مردم و ملت از خواست های خود شده اند. جنبش ها یک شبه بوجود نمی آیند کسانی پیدا می شوند و خواست های جسورانه ای را ولو ناآگاهانه و یا آگاهانه و تاکتیکی مطرح می کنند و برایش هزینه هم می دهند، بعد این خواست ها می تواند پشتوانه مردمی پیدا کند و فراتر بروند. مهم آن است که آن را درکانتکست و زمینه واقعی خود موردارزیابی قراردهیم و به ببنیم که در عینیت خود گامی به جلو هستند یا به عقب؟ بجای آن که آن صرفا با مدل ها و شاخص های ذهنی خود موردقضاوتشان قراربدهیم. برخورد با آن ها فی الواقع محصول ترکیبی از روندعینی و البته آن چه که درست می دانیم و تعیین نسبت آنها با یکدیگراست. اما در موردطرح استعفا هم در جای خود باید ضمن تاکید بر کاستی های آن و بر اهمیت عاملیت جنبش ها و یا انقلاب برای تحقق آن، اما نیمه دیگر لیوان را هم دید که ناظربر معنا و نقش ابژکتیوآن در شرایط مشخص و انتقالی، هم چون حلقه ای از حلقات پیشروی جامعه از سمت درون سیستم به بیرون است. یعنی ضمن حفظ فاصله انتقادی خود با آن، اما این را هم ملحوظ نظرکنیم که بطورابژکتیو گامی است در جهت رادیکالیزه کردن شرایط داخل کشور و آنگاه میزان انتقادخود را با درنظرگرفتن آن ها کوک کنیم. و همانطپر ه اشاره کردم این تصورهم که گویا صادرکنندگان بیانیه براین گمان بوده و هستند که به صرف صدوریک بیانیه و بخودی خود این استعفا صورت خواهد گرفت دقیق نیست و در واقع آن ها خواهان حمایت مردم از این خواست و البته تاکید بر مسالمت آمیزبودن گداراز نظام کرده اند که فی نفسه نادرست نیست (تأکید بر مسالمت آمیزبودن را نباید در برابرانقلاب قراردهیم. این دوگانه سازی در زمانه ما چندان دقیق نیست و با روح تحولات آن نمی خواند. ترکیبی از تأکید برمسالمت آمیزبودن و ساختارشکنی قدرت های مستتقر باهم پیش برده می شود ) خلاصه آن که آن ها چه آگاهانه و چه ناآگاهانه در جهت تقویت رادیکالیسم جنبش و سرنگونی نظام هستند و از همین منظر باید به ضعف ها و کاستی های آن پرداخت. حرف من اینست که باید رفتارها و گفتارهای کنشگران را در فضای سرکوب ترجمه و بازخوانی و فهم کنیم و نه با انتظارات خود در فضای دیگری که در آن قرارداریم و البته بسهم خود در جهت رادیکالیزه کردن و عبوربه مراحل بالاتر بکوشیم. از همین رو به باورمن نحوه برخورد در مورد بیانیه ۱۴امضاء کننده زن هم با توجه به آن که علاوه برسایرخواست ها مشخصا روی آپارتاید جنسی آنگشت گذاشته اند یک گام به جلواست و آن را نباید به صرف حساسیت روی عدد۱۴نادیده بگیریم وغیرمنصفانه موردقضاوت قراردهیم: اولا در همان بیانیه اول ۱۴ نفره دو زن هم امضاء کرده اند. بنابراین ادعاهائی چون دیوارکشی بین زن و مرد مثل حکومت اسلامی محلی از ِاعراب ندارد. و ثانیا واقعیت آن است که آن ها درست یا نادرست از اشکال نمادین ۱۴ نفره استلفاده کرده اند و حتی گفته می شود که تعداد ببشتری بوده اند اما به توافق نرسیده اند و شده اند چهارده نفر که بعد آن را به شکل نمادین مورداستفاده قرارداده اند. بهرحال در موردفلسفه چهارده نفره آن ها نمی دانیم، ولی اساسا دنبال چنین فلسفه ای گشتن و آن را عمده کردن درست نیست و ما را از مشاهده خود جنگل باز می دارد. استفاده از این جورنمادین کردن ها اشکال اصولی ندارد و در جوامع نمادها به هرحال نقش بازی می کنند و حتی اگر اشکالی هم برای آن متصور باشد فرعی است و نباید به کل اقدام و مقاومت جسورانه این زنان لطمه بزند.

بنظرمن چپ بجای گیردادن به این جورعوامل فرعی و سلیقه ای و نمادسازی ها که چه بسا ناخواسته حاصلی جز به ابتدال کشاندن مقاومت پرشکوه ثمری نداشته باشد ( چنان که مثلا گیردادن به اعتراف گیری های سیستم های امنیتی به کارگران و غیرکارکاران و دیگر کنشگران تحت فشار، گرچه از آن ها نباید ارزش هم ساخت اما باید درکشان کرد) به صرف این که مثل ما نمی اندیشند به خودی و غیرخودی کردن و بزرگنمائی کردن ضعف ها و کوچک نمائی کردن مقاومت ها و ندیدن نقاط مثبت می تواند به درک ما از سرشت و روح تحولات مهمی که جریان دارد آسیب بزند.

ما به یک استراتژی عمومی که بتواند این نوع تک جوش های مقاومت را به جنبش های پایه و جنبش ضداستبدادی سراسری پیوند بزند ( بخصوص باتوجه به آن که در میان آنها کارگر و معلم اعم از زن و مرد هم هست و مثلا کانون صنفی معلمان از هاشم خواستا ر و دیگرمعلمان دستگیرشده به عنوان عضوی همواره مبارزدفاع کرده است) نیازداریم و باید بجای دامن زدن به افتراقات و اختلافات روی چگونگی پیوند این تک جوش ها با اعتراضات کارگری، که از قضا نکته جالب آن است که ترکیب و هویت اجتماعی و عناصرتشکیل دهنده این نوع تک جوش ها به لحاظ اجتماعی در قیاس با گذشته با خودجنبش ها تجانس بیشتری پیداکرده اند، بیاندیشیم. و حال آن که این نوع برخوردها بجای ایجاد هم افزائی عناصر مقاومت، موجب ناهم افزائی ها و از قضا در خدمت تقویت گفتمان های راست و ئولیبرال وابسته به قدرت ها و موجب تضعیف صفوف کارگران و چپ می گردد. البته انتقادات ر.حسن درمورد اهداف خارج نشین ها و موج سواری آن ها و نوع حمایتشان از حرکت های داخل و شعارهمه باهم آن ها صرفنظر از نحوه برخوردش در کل درست است. آنها بدبنال اسب تروا می گردند و با شعارهمه باهم و لی در همین حوزه هم بنظرم ظرافت کلام مهم است و نباید از شیوه های نخ نماشده ای چون می گم می گم و افشا می کنم و اگرلازم شد اسناد رومی کنم و... که خودجامعه نسبت به این گونه شیوه ها اشباع شده و حساس است استفاده کنیم و این شیوه ها را وارد صفوف چپ کنیم. 

حکومت اسلامی چنان هیولا و پدیده خطرناکی است که نباید بی محابا و غیرمستولانه با دامن زدن به شکاف های درونی جنبش عمومی ضداسبتدادی لااقل به شکل زودرس بویژه بجای تمرکز روی محتوا به فرم و شکل بندکنیم و با خط و نشان کشیدن و به تصفیه حساب پرداختن صفوف آن را متشتت کنیم . چنین شیوه ای اگر که رایج شود می تواند به منافع کل جنبش آسیب بزند. چپ باید در بستر و چهارچوب موازین اصولی خود و به موازات یک جنبش سراسری ضداستبدادی-مذهبی به عنوان حلقه مقدم و مهم پیشروی ( که البته متمایز از همه باهم است) و در متن آن به شکل سازنده به گسترش گفتمان و رویکردخویش همت بگذارد و در این چهارچوب انتقادات اصولی خود را مطرح سازد. هدف این نوشته هم صرفا تصحیح خطا از سوی خودمان و دادن سیمای انسانی تر و مثبت تر از چپ به نسل های جوان و جدید است و امیدوارم که تلخی نهفته در آن توسط دوستان و رفقای عزیز به دل گرفته نشود و به کسی برنخورد.

تقی روزبه  ۳۰.۰۸.۲۰۱۹

 نگاهی به بیانیه های ۱۴ نفره از منظرچپ: 

https://www.youtube.com/watch?v=3WziE2PLmWo&list=PL6OFd5isZOguOdG5qOY8BjbgsrwAQCyLy&index=2&t=15s



 

بیانیه چهارده نفره و سیاستهای راست حمید تقوایی , این سیاستها به کمونیسم کارگری ربطی ندارد!

بیانیه چهارده نفره و سیاستهای راست حمید تقوایی

این سیاستها به کمونیسم کارگری ربطی ندارد!

 

 

سمپاتی آشکار حزب کمونیست کارگری ایران و به ویژه لیدر آن به بیانیه های ۱۴ نفره "کنشگران" جبهه راست در سیاست ایران احتیاجی به استدلال و توضیح ندارد. حمید تقوایی "رک و صریح و جسور" این نوع خیز برداشتن برای پیوستن رسمی به جبهه راست "سکولار دمکرات ایران" را توجیه کرده است. تاسف بار اینست که این انتخاب سیاسی را به نام "کمونیسم کارگری" قالب میکنند. این طنز تلخ، هر فعال کمونیسم کارگری و از جمله من را وامیدارد، در رد این شعبده بازی سیاسی آگاهگری و افشاگری کنیم. گفتن و نوشتن در مورد برخورد حزب کمونیست کارگری ایران و حمید تقوایی در قبال بیانیه چهارده نفره کنشگران در این چهارچوب برای من ضرورت دارد.

 

خاک پاشیدن در چشم کارگر و مردم!

یکی از ترفندهای مهم بورژوازی وارونه جلوه دادن حقایق، پرده پوشی ریشه مسائل و به معنای زمینی‌تر خاک پاشیدن در چشم طبقه کارگر و مردم کارکن و زحمتکش در راستای بقای حاکمیت بورژوایی است. در طول تاریخ، بخش مهمی از این شغل ناشریف برعهده جناح چپ بورژوازی به نام چپ و کمونیسم بوده است. از مانیفست کمونیست به تحریر درآمده توسط مارکس و انگلس تا دنیای بهتر نوشته شده توسط منصور حکمت یک بخش مهم نقد کمونیستی و لاجرم پراتیک جنبش کمونیستی و کارگری پرده برداشتن از ماهیت و کارکرد جناحهای مختلف چپ بورژوایی و خرده بورژوایی و افشای وارونه کردن حقایق توسط آنها تحت نام "کمونیسم" بوده است. کاری که متاسفانه بیش از یکدهه است حزب کمونیست کارگری تحت رهبری حمید تقوایی به آن پیوسته و در ادامه دهها بار اتخاذ سیاستهای راست نقد شده توسط ما کمونیستهای کارگری، این بار و در برخورد به بیانیه "کنشگران" و فعالین راست ناسیونالیست پروغربی دوباره به آن دست زده است. به چند محور از این "خاک پاشیدنها" و توضیحات و توجیهات راست حمید تقوایی  در برخورد به این مساله دقت کنید.

  

الف: بیانیه های ۱۴ نفره و جنبش سرنگونی!

حمید تقوایی بیانیه های چهارده  نفره را گوشه ای از "جنبش عظیم سرنگونی" و حتی "گوشه ای از فاز جدید و روبه پیش" این جنبش میداند. هر کس مثل حمید تقوایی در مفروضات صرف "ضد رژیمی و پوپولیستی" و ما‌به‌ازای آن یعنی انتخاب سیاسی به طرف جنبش راست ناسیونالیست محصور نباشد، با اندک درک طبقاتی و آشنایی با تحلیل مارکسیستی به این تبیین سطحی و به شدت راست روانه در نمی‌غلطد. قطعا انتشار این بیانیه ها برآیند تحولات سیاسی جامعه و انعکاس وزن سنگین جنبش سرنگونی بر دست و پای نیروهای راست جامعه است. جنبش عروج یافته سرنگونی جمهوری اسلامی بعد از دی ماه ۹۶ کل معادلات جامعه را به هم زد. پلاتفرم فشرده شده در شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" نه فقط جمهوری اسلامی را لرزاند، شاخه های مختلف جنبش بورژوایی و راست ایران و فعالین آن را در داخل و خارج کشور هم تکان داد. به دنبال دوره ای بهت و سرگیجه، اپوزیسیون بورژوایی در تقلایند، پلاتفرم و پروژه های ضد مردمی و ارتجاعی خود را منطبق با اوضاع جدید حدادی و پیگیری کنند. در اینجا فرصت نیست کل تکاپوی جنبش راست را مرور کرد. بیانیه های چهارده نفره و جهت اطلاع حمید تقوایی اکنون "بیانیه ۱۴ نفره قوم پرستان عرب و کرد" با اضافه کردن "فدرالیسم" تکمیل تر هم شده، بخشی از این تکاپو در ادامه ترفندهای ناکام مانده گذشته، همچون "رفراندوم" و "انتخابات آزاد" و "تغییر قانون اساسی" و غیره، نه گوشه ای از جنبش سرنگونی، درست برعکس برای مقابله کردن با جنبش سرنگونی، خندق زدن در مقابل جنبش سرنگونی، مانع ایجاد کردن در مقابل آن و برجسته کردن مسیر دست به دست شدن قدرت از بالای سر مردم و جابجایی مهره ها است. این شناخت از جابجایی قدرت از بالای سر مردم توسط جریانات بورژوایی جزو داده های ما مارکسیستهای انقلابی متکی به تجربه مقطع انقلاب ۵۷ و کمونیست کارگری هایی است که "انقلابات مخملی" با شرکت "وسیع توده ها" در اروپای شرقی و دست به دست شدن قدرت اتفاقا متکی به خیابان را در مصر و تونس تجربه کردیم. ما این درس و تجربه را به صفوف کارگر و مردم خواهان تغییر و تشنه آزادی منتقل کرده و میکنیم. حزب کمونیست کارگری تحت رهبری حمید تقوایی بیش از یکدهه است با انتخاب سیاسی جدید به آن تجارب پشت کرده و در مسیر پیوستن به نیروهای راست ناسیونالیست پروغربی، قصد دارد بیانیه های چهارده نفره مانع در مقابل جنبش سرنگونی را به عنوان "ادامه جنبش سرنگونی و فاز جدید آن" به مخاطبانش حقنه کند. این کار عبث اولین قدم خاک پاشیدن در چشم کارگر و مردم توسط حزبی است که خود را "کمونیست و ماکسیمالیست" معرفی میکند.

 

ب- استعفای خامنه ای:

حمید تقوایی ذوق زده، طرح استعفای خامنه ای توسط فعالین جنبش راست را دال بر "رادیکالیسم و سرنگونی خواهی" آنها میداند. برخلاف وارونه گویی حمید تقوایی، "کنشگران" مورد علاقه وی طرح "استعفای خامنه ای" را آگاهانه در مقابل "مرگ بر خامنه ای، مرگ بر دیکتاتور، مرگ بر جمهوری اسلامی" قرار داده اند. یعنی تلاش برای تحمیل عقبگرد به شعارهای رادیکال و قاطع جنبش سرنگونی از جمله در مقابل شخص خامنه ای. تازه اگر خواست کناره گیری خامنه ای چنین وزن مهمی نزد حزب کمونیست کارگری امروز پیدا کرده، سئوال اینست  در آن سالهایی که امثال "آخوند منتظری و صانعی" به طور جدیتر "ولایت و امامت" خامنه ای را نقد و زیر سئوال بردند، آن را "جبار" زمان نامیدند و منتظری صریحا و صانعی تلویحا از "امت اسلام" خواستند، از "خامنه ای پیروی نکنند" چرا حمید تقوایی و همفکرانش به رهبری وقت حزب کمونیست کارگری تحت رهبری منصور حکمت پیشنهاد نکردند برخورد مثبتی به مواضع و اظهارات آن دو آخوند ناراضی بشود؟! و پیشنهاد نکردند، موضع آنها در راستای جنبش سرنگونی آتی تعریف شود؟! اینکار را نکردند، چون میدانستند چنین پیشنهاد دست راستی فرضی با نقد محکم و قاطع منصور حکمت و رهبری وقت حزب کمونیست کارگری روبرو میشد. به علاوه خواست "استعفای خامنه ای" حتی از طرح عقب مانده بعضی جریانات و فعالین ملی اسلامی و اپوزیسیون راست که زمانی میگفتند همه مشکلات ناشی از ساختار "ولی فقیه" است و "ولی فقیه نمیخوایم" بسیار عقب تر است. چون ساختار ولی فقیه را با خامنه ای و بی خامنه ای نمیخواستند. در صورتی که استعفای خامنه ای هنوز "ولی فقیه" به جای خود باقی و مهره دیگری از همان نظام مخوف جانشین میشود. البته تقوایی به ما فوری هشدار میدهد، آخه "دوستان کنشگر" فقط این رانگفته اند، "گذاراز جمهوری اسلامی" که شامل  ولی فقیه هم میشود را هم گفته اند. اینجا است به قسمت کمیک داستان میرسیم. این را هم کمی بشکافیم.

 

ج- گذار از جمهوری اسلامی:

"کنشگران از گذار مسالمت آمیز" از جمهوری اسلامی صحبت میکنند. حمید تقوایی در مصاحبه اش علاقه دارد، عبارت "مسالمت آمیز" از آن را حذف و نادیده بگیرد تا قبح مساله پرده پوشی شود. در هر حال سیاست "گذار از جمهوری اسلامی" با تاکید بر عبارت "مسالمت آمیز" و یا غیر آن دقیقا در مقابل سرنگونی قاطع و کامل جمهوری اسلامی و برای مقابله با سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی بکار برده شده است. میخواهند اراده کارگر و مردم و قیام زیر و رو کننده علیه کلیت و همه ابعاد و اجزای سیستم جمهوری اسلامی و به طریق اولی علیه سیستم حاکم کاپیتالیستی به میدان نیاید، تا امکان جابجایی قدرت از بالا و میان جناحهای مختلف بورژوایی بدون دردسر اجرا شود. "گذار مسالمت آمیز" علیه تظاهراتها و اقدامات رادیکال کارگر و توده مردم و چراغ سبزی به بخشهایی از سیستم حاکم و حتی بخش نظامی آن است که بلکه با کنار آمدن با تغییر مهره ها و از جمله تن دادن به "استعفای خامنه ای" سیستم را حفظ و تداوم بخشند. همان کاری که در مصر با استعفای "حسنی مبارک" و نهایتا کنترل اوضاع به دست ارتش اتفاق افتاد. در نتیجه حمید تقوایی بیهوده در تلاش است، "گذار ازجمهوری اسلامی" را روتوش کند و به جنبش سرنگونی حق طلبانه جاری وصل کند، این هم مورد دیگری از خاک پاشیدن در چشم کارگر و مردم و کارکردی مذموم و جعل واقعیات است.

 

د- خیابان همیشه چپ است!

مورد دیگری که حمید تقوایی در چشم کارگر و مردم خاک میپاشد و قبل از همه یک دهه است با این حکم در چشم بیشتر اعضای حزب خود خاک پاشیده است، پناه بردن به تز دست راستی پوپولیستی "خیابان همیشه چپ" است. پوچی این ادعا نه تنها نزد مارکسیستها، بلکه نزد هر ناظرسیاسی اندک ابژکتیو اظهرمن الشمس است. وجه ضد مارکسیستی این تز به کنار و احتیاجی به توضیح نیست، اما برای هر فعال سیاسی و چپ و نه حتی کمونیست، که حضور میلیونی توده مردم را در تاسوعا و عاشورای سال ۵۷ به طرفداری از ارتجاع خمینی و جمهوری اسلامی را دید، سپس حضور میلیونها انسان در مارشهای خیابانی بیشتر کشورهای بلوک شرق فروپاشیده و به تنگ آمده از حاکمیتهای فاسد و زیر بیرق و هژمونی بورژوازی بازار آزادی و تاچریست را دید، برای کسانی که تجربه میلیونها انسان در میدان تحریر مصر و نهایتا کنار رفتن حسنی مبارک و دست به دست شدن قدرت بین مهره های ارتجاع برای مدت کمی "مورسی اخوانی" و سپس "السیسی نظامی" را دید، این ادعای تقوایی جوک است. تاسف بار اینست این جوکهای بی پایه مورد قبول حزبی است که خود را "کمونیست کارگری" معرفی میکند. در بیشتر تحرکات توده ای چند دهه اخیر متاسفانه هژمونی نیروهای راست حاکم بوده و برخلاف اظهار نظر سطحی و بی پایه حمید تقوایی، خیابان "چپ" نبوده است. به چپ چرخاندن خیابان و اعتراضات و تظاهراتهای توده ای و حتی کارگری، فعالیت موثر و نقشه مند کمونیستها را میطلبد. این مساله ای نیست که حمید تقوایی از آن بی اطلاع باشد، اما منفعتها و مصلحتهای او و حزبش برای همراهی با اپوزیسیون بورژوایی ایجاب میکند، این بدیهیات را لاک بزنند.

 

مشاور بی ارج و مزد:

حمید تقوایی از صدور این بیانیه های چهارده نفره چنان به شوق آمده، که برای "رفع کم و کسریهای" این بیانیه ها "مشاوره بی ارج و مزد" خود را ارائه کرده است. به زعم تقوایی اشاره به "تمامیت ارضی" پاشنه آشیل این بیانیه است و صمیمانه به "دوستان کنشگر" توصیه میکند، آن را بردارند. بلادرنگ به وکالت از کنشگران هم تصریح میکند، "خیلی از اینها بند تمامیت ارضی زیاد برایشان اصل نبوده و در معنایش هم دقت نکرده و به خاطر آن امضای خود را پای این بیانیه نگذاشتند"؟! به این ترتیب مشاور بی ارج و مزد میخواهد کار را برای دوستان "کنشگر" آسان کند، تا با حذف آن فعلا مانع حمایت حزب متبوعش و "همه با هم" از این بیانیه نشوند. واقعیت اینست مشاوره های سبک و سطحی حمید تقوایی نزد "کنشگران" جدی گرفته نمیشود. چون آنها و گردانندگان اصلی این سیکل پوچ بیانیه های چهارده نفره با تشخیص و شم طبقاتی و جنبشی خود، این بیانیه ها و تک تک بندها و عبارات را دقیقا انتخاب کرده اند. آنها میدانند خطر کجا است و چگونه از حالا در مقابلش سد ایجاد کنند. آنها میدانند چکار میکنند و تلاش دارند همه "سکولار دمکراتها" از جمله از جنس حزب کمونیست کارگری ایران با ماسک چپ را حول بیانیه خود بسیج کنند. در نتیجه حمید قوایی خودش هم میداند، مشورتهایش بی ارزش میماند. 

 

حمید تقوایی در مسیر راهی که حزب توده به پایان برد!

خیلی ها به درست سیاستهای راست حمید تقوایی را مشابه سیاستهای حزب توده در همسویی با این یا آن جناح بورژوازی و نهایتا در همراهی و حمایت از ارتجاع اسلامی به رهبری خمینی "ضد امپریالیست" میدانند. متاسفانه در این مقایسه حقایق تلخی وجود دارد. با این تفاوت حزب توده بر مبنای افقهای سیاسی وسیعتر و در اشل سیاسی بزرگتر همسویی و حمایت از این یا آن ترند بورژوایی و در مورد به شدت ارتجاعیش در حمایت از خمینی و جمهوری اسلامی را توجیه و تبیین میکرد. حزب توده جریان ناسیونال رفرمیسم پروشوروی بود، که مبنای خط مشی اش اولا ضدیت با امپریالیسم آمریکا و متحدانش در سطح جهان و منطقه و ثانیا حمایت بی چون و چرا از منفعت دولت شوروی به عنوان "اردوگاه سوسیالیستی جهانی" بود. بر این اساس حزب توده و همه احزاب چپ پروشوروی در مقاطع مختلف حامی این یا آن جریان و دولت ارتجاعی بورژوایی بودند. هر درجه از نفوذ خود را در میان کارگر و مردم و صف آزادیخواه به نیروی ذخیره جدال جناحهای بورژوایی تبدیل کرده و منافع کارگر و مردم محروم را قربانی کردند. اما برای حمید تقوایی و اکنون رهبری حزبش افق سیاسی بسیار محدودتر و سطحی تر مبنای تقلای تاکنون ناکام مانده برای همسویی و حمایت از جریان راست ناسیونالیست پروغربی ایران است. آن هم "ضد رژیمی گری صرف"، ضدرژیمی گری منقطع شده از افق ضد کاپیتالیستی و سوسیالیستی، حمید تقوایی را به چنین راست رویهای بی مقدار و چنین سرگردانی سیاسی گرفتار کرده است. یادمان باشد هر جریان کمونیست سرنگونی طلب از جمله جنبش کمونیسم کارگری و حزب ما جنبش و حزبی عمیقا ضد رژیم جمهوری اسلامی است. ضدیت ما با هر رژیم بورژوایی و در این مورد جمهوری اسلامی حلقه در هم تنیده با افق ضدیت ما با حاکمیت کاپیتالیستی و حلقه ای از مبارزه ما برای ساقط کردن کلیت بورژوازی و همه جناحهای آن و تحقق انقلاب کارگری و سوسیالیستی است. این جزو اولین آموزشهای مارکسیسم انقلابی و اتحاد مبارزان کمونیست و شخص منصور حکمت در گرماگرم مبارزه همه جانبه علیه پوپولیسم در جنبش چپ ایران برای ما فعالین و نیروهای مارکسیسم انقلابی بود. مساله اینست این نوع ضد رژیمی گری ما هیچ سنخیتی با ضد رژیمی گری "هم استراتژی و هم تاکتیک" حمید تقوایی و حزبش ندارد. این خط مشی راست و پوپولیستی از دوره لیدری حمید تقوایی در حزب کمونیست کارگری گام به گام و به ویژه تحت تاثیر جدالهای اجتماعی و صف بندیهای طبقاتی و سیاسی در حزب کمونیست کارگری جا باز کرد و بر این حزب حاکم شده است. براساس چنین خط مشی راست روانه، حمایت از شعبده بازی مالیخولیایی به نام "هخا"، حمایت از تحرکات ناسیونالیستی آذری، الاحوازی، بختیاری، هضم شدن در جنبش سبز و برای انطباق با آن جنبش، جایگزین کردن "انقلاب انسانی و حکومت انسانی" به جای "انقلاب کارگری و حکومت کارگری" و اکنون چراغ سبز نشان دادنهای مکرر به اپوزیسیون ناسیونالیست پروغربی روزی تحت نام "دیپلماسی کمونیستی" و امروز سمپاتی نشان دادن به "بیانیه های ۱۴ نفره" به اصطلاح تئوریزه و توجیه میشود.  

 

این سیاستها ربطی به کمونیسم کارگری ندارد!

سیاستهای حاکم بر حزب کمونیست کارگری و کارکرد کنونی این جریان هیچ سنخیتی با افق و سیاست و پراتیک شناخته شده کمونیسم کارگری و فعالیتهای یک دهه اول این حزب ندارد. این اتفاق برای هر فعال دلسوز کمونیسم کارگری اصلا خوشایند نیست. با این وصف واقعه ای است که هر فعال کمونیسم کارگری را در درون و بیرون آن حزب به تقلای بیشتر برای پیشبرد سیاستهای کمونیسم کارگری از جمله در تمایز با آنچه اکنون حزب کمونیست کارگری ایران آن را معرفی و نمایندگی میکند، فراخوان میدهد. شواهد نشان میدهد، این روند به ویژه در داخل کشور و در میان فعالین کمونیسم کارگری و مدافع کمونیسم منصور حکمت در جنبش کارگری و در دیگر جنبشهای اعتراضی گسترش جدی پیدا کرده است. این روند را باید تقویت و گسترش داد.

  

***

August 30, 2019

جدال آلترناتیوها یا کسب هژمونی سیاسی در جامعه؟

جدال آلترناتیوها یا کسب هژمونی سیاسی در جامعه؟

هم آلترناتیو چپ و هم آلترناتیو راست به نیروی اجتماعی نیاز دارند تا بتوانند آلترناتیو خود را در جنبش سرنگونی علیه جمهوری اسلامی مسلط سازند. جدال آلترناتیوها صحیح است اگر فقط به مقابله بخش متحزب و متشکل جنبش های چپ و راست با یکدیگر محدود کنیم اما حزبی که می خواهد هژمونی سیاسی اجتماعی پیدا کند یعنی برنامه ی سیاسیش برای اداره جامعه توسط جامعه پذیرفته و انتخاب شود آنگاه باید ورای جدال آلترناتیوها و احزاب سیاسی وارد گود جامعه شود و بجای موضع گیری سیاسی در قبال فعل و انفعالات جنبش سرنگونی به راهبری و شکل بخشی به اعتراضات اجتماعی بپردازد. حزبی می تواند در جنبش سرنگونی هژمونی سیاسی کسب کند که بجای موضع گیری بتواند از صف نیروهای راست جنبش سرنگونی نیرو بردارد و به صف نیروهای چپ جنبش سرنگونی اضافه کند. حزبی که بتواند اعتماد جامعه را در تحقق بخشیدن به آزادی و برابری و رفاه و خوشبختی همگانی را نشان دهد. صرف شعار خوب کافی نیست چون مردم می دانند قول و قرارهای انتخاباتی چیزی بیش برای فریب مردم نیستند و لذا برنامه و اساسنامه احزاب سیاسی را هم بعنوان در باغ سبز نگاه می کنند.

تاکید بر جدال آلترناتیوها در فضای سیاسی جامعه میان احزاب سیاسی می تواند مردم را بر سر دو راهی "واقعیات موجود" جامعه دموکراتیک غربی و "آینده درخشان" مورد نظر کمونیستها قرار دهد و زیر سایه موج جهانی سرمایه داری سکولار و دموکرات و حقوق بشری و تبلیغات وسیع به نفع آن که همواره در جریان است سرانجام آلترناتیو راست را "انتخاب" کند (و نه حتا فریب آن را بخورد). و به آلترناتیو چپ – جمهوری سوسیالیستی و یا حکومت شورایی – بعنوان یک آلترناتیو ایدئولوژیک و خود محور و غیر عملی و استالینیست (که مخالفش را مانند جمهوری اسلامی نابود می کند) نگاه کرده و در نبود یک الگوی عملی و موفق از حکومت کارگری لذا سرانجام به آلترناتیو راست قانع یا تسلیم شود.

آنچه آلترناتیو چپ – جمهوری سوسیالیستی – را می تواند و باید به آلترناتیو مدعی و غالب و مسلط و در دسترس بخش وسیعی از بدنه اجتماعی جنبش سرنگونی تبدیل کند نه موضع گیریهای رادیکال سیاسی علیه جریانات و احزاب راست بلکه مواجهه اصولی و انسانی و غیر ایدئولوژیک و علمی به تحرکات و فعالیتها و اعتراضات و تظاهراتها و تحصن ها و بیانیه ها و کل مبارزات مدنی مرکب از چپ و راست است. حزب کمونیستی کارگری باید در این مواجهات با دخالتگری عینی و اجتماعی بتواند به جامعه نشان دهد که معتمدترین و رادیکالترین و قابل اتکا ترین مدافعین آزادی های فردی و اجتماعی – برابری همه جانبه – رفاه و خوشبختی – و حقوق انسانی برای کل جامعه هستند. کسب هژمونی سیاسی کمونیستها با موضع گیریهای رادیکال علیه احزاب راست صورت نمی گیرد بلکه با نشان دادن امکان تحقق یک حکومت انسانی ممکن می شود.

این برداشت که هر معلمی و هر جوانی و هر زنی و هر فرد معترض به جمهوری اسلامی یا باید همین امروز و علنن اعلام کند خواهان جمهوری سوسیالیستی است و یا به آلترناتیو راست تعلق دارد یک ذهنیت ایدئولوژیک است. بعنوان مثال رفقایی اعلام می کنند که بیانیه های 14 نفره "فقط خواهان استعفای خامنه ایند" و نتیجه می گیرند که این افراد خوهان بقای حکومت و دولت و نظام اقتصادی و اجتماعی موجود هستند. این نتیجه گیری نه تنها دلبخواهی بلکه خطرناک است. قرار دادن افراد و محافل و تشکلاتی در مقابل آلترناتیو چپ تا زمانی که خود آنها ضدیتشان را با حکومت شورایی نشان نداده اند خطرناک است. این افراد امروز و در شرایط عینی معینی خواستهای محدودی را علنن بیان کرده اند که اتفاقن خواست بخش وسیعی از جامعه است. محکوم کردن چنین بیانیه هایی ترساندن مردم از آلترناتیو چپ است که گویا خود محور و دیکتاتور مآب و بی تخفیف است. (کمونیستها در برقرای یک جامعه انسانی بی تخفیفند و نه در قبال افراد و گروه های اجتماعی). در کشمکشهای سیاسی و اجتماعی در جریان این افراد به فعالین آلترناتیوهای متفاوت و مغایر هم تبدیل خواهند شد حزب سیاسی کمونیستی باید تلاش کند تعداد هر چند کمتری به آلترناتیو راست در روز بعد از سرنگونی ج.ا. بپیوندند و بلکه بطرف آلترناتیو شورایی بچرخند. لذا امروز تلاش یک حزب کمونیستی کارگری باید این باشد که آلترناتیو خود را شفاف و علنی به جامعه عرضه کند. که خود را بعنوان پرچم رهایی واقعی نشان دهد. که خود را بعنوان متحد کننده اعتراضات وسیع اما پراکنده جنبش سرنگونی ثابت کند. که خود را بهنوان هدایت گر و سازمانده و پیشرو کشمکشهای جنبش سرنگونی با جمهوری اسلامی به جامعه ارائه کند.

هنوز بدنه اجتماعی کوه یخ جنبش سرنگونی آلترناتیو سیاسی خود را انتخاب نکرده است. اینکه اگر معترضین با آلترناتیو چپ بودن را نشان نداده اند پس با آلترناتیو راست هستند غلط است کما اینکه طبقه کارگر و زحمتکش اتوماتیک آلترناتیو چپ را می خواهد و می پذیرد غلط است. هنوز بخش بزرگی از طبقه کارگر زیر نفوذ خواستهای صنفی و سندیکالیستی است و آلترناتیو سیاسی معینی را انتخاب نکرده است. اینکه یک حزب مدعی قدرت سیاسی چگونه می خواهد هژمونی سیاسی خود را در یک جامعه تثبیت کند سئوال است و نه موضع گیریهای رادیکالش.

اقبال نظرگاهی

29 اوت 2019

بازخوانى تاريخ معاصرسازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٤ ... قسمت دوم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی

 

 

      
   
 
   
  
 

 

 

فصل چهارم؛زنان چريك

قسمت دوم

 

 

 

 

    
   
  
 

 

 

 

تمام روز

از پشت در صداى تكه تكه شدن مى ‏آيد

و منفجر شدن

                                                                        فروغ فرخزاد

 

شهادت حسن نوروزى

حسن نوروزى كارگر راه ‏آهن بود و در محفل بيژن هيرمن‏ پور عضويت داشت.

به دنبال دستگيرى ابراهيم دل ‏افسرده نام او در كنار كاظم سلاحى، جلال فتاحى، فروغ عبدالحسين‏ نژاد و الهيارى براى پليس شناخته شد.

ساواك از همان ابتدا به شكل جدى در پى دستگيرى او بود در نامه ‏هاى ساواك او را فردى «فوق‏ العاده هوشيار» ارزيابى مى‏ كنند. اما ساواك در ردهايى كه از او در حوالى راه ‏آهن و ميدان شوش و خيام نو مى‏ يابد، موفق به دستگيرى او نمى‏ شود.

در اوايل شهريور ۵۲ساواك مدعى شد كه او به اتفاق ايرج سپهرى از مرز عبور كرده ‏اند و در خسروآباد آبادان با مأمورين به زدوخورد پرداخته ‏اند. سپهرى كشته و حسن نوروزى موفق به فرار مى‏ شود. نام مستعار او بابوشكين بود. و رفقايش او را بابى مى‏ خواندند در تيم او زيبرم (واله) على‏ اكبر جعفرى (يارمحمد) و نسترن آل ‏آقا (جميله) عضويت داشتند.

حسن نوروزى به اتفاق يك نفر ديگر در ۱۹ دى ۱۳۵۲از تهران عازم اليگودرز مى‏ شود علت اين سفر روشن نيست. و معلوم نشد كه نوروزى در پى چه مأموريتى به اليگودرز مى ‏رود. در قريه ده نو آن دو از اتوبوس پياده مى‏ شوند و به طرف عزيزآباد مى ‏روند و نوروزى با سوار شدن به يك مينى ‏بوس به چمن سلطان مى‏ رود كه روستايى در ۲۰ كيلومترى اليگودرز است و ديگرى به طرف دوزان مى‏ رود كه روستايى در۱۵كيلومترى اليگودرز است.

در قهوه‏ خانه چمن سلطان نوروزى توقف مى‏ كند قهوه ‏چى به رئيس پاسگاه خبر مى دهد كه فردى مشكوك در قهوه ‏خانه است. نوروزى در قهوه‏ خانه غافلگير و دستگير مى‏ شود و به پاسگاه برده مى‏ شود در پاسگاه نوروزى با خوردن سيانور به زندگى خود پايان مى ‏دهد.

در جيب او شناسنامه ‏اى به نام محمد رويين فرزند على ‏اكبر بيرون مى ‏آورند. جسد او به تهران منتقل شد و در تهران توسط ساواك شناسايى شد.

رفيق نوروزى در تدوين تئورى مبارزه مسلحانه نيز نقش مؤثر داشت. او جزء گروهى بود كه مأمور كار در ميان كارگران شد. و پس از جمع ‏بندى‏ ها به اين نتيجه رسيد كه «كارگران را ديگر نمى‏ شود با حرف به مبارزه كشيد. آن‏ ها بايد پشتيبانى يك پيشاهنگ را به ‏طور ملموس حس كنند۱.»

 

 

سوگ‏واران

به خاك پشته بر شدند

و خورشيد و ماه

به هم

برآمد

شاملو

شهادت يوسف زركارى

در ۱۷ بهمن ۱۳۵۲ يوسف زركارى به شهادت رسيد. در اصفهان گشت كميته مشترك مقابل گاراژ مسافربرى گيتى ‏نورد به او مشكوك شد و در تبادل آتش يوسف به شهادت رسيد.

زركارى كارگر راه ‏آهن بود در راه ‏آهن با حسن نوروزى آشنا شد. و تحت تأثير او گرايشات ماركسيستى پيدا كرد با رفتن نوروزى از راه ‏آهن رابطه او با حسن قطع شد.

 زركارى در آموزشگاه بزرگمهر با يحيى رحيمى دبير خود آشنا شد. رحيمى مدتى با او كار تئوريك كرد. و با وقوع حادثه سياهكل چون تحت نظر بود يوسف را به حميد اشرف وصل كرد اشرف كار تكثير جزوه ‏هاى گروه را به او سپرد زركارى در رابطه با جذب عباس هوشمند دستگير شد.

 از نيمه اول شهريور ۱۳۵۰به مدت يك سال در زندان بود ساواك نتوانست پى به رابطه او با چريك‏ ها ببرد.

بعد از آزادى به سازمان پيوست و «خاطرات يك چريك» را نوشت ساواك دربررسى‏ هايش پى برد كه نويسنده اين كتاب يوسف زركارى است. پس نام او درليست افراد فرارى گذاشته شد. در وسايل كشف شده از او دفترچه كوچكى به رمز پيدا شد.

 

 

اينان

دل به درياافكنان‏ اند

به پاى ‏دارنده آتش‏ ها

زندگانى

دوشادوش مرگ

پيشاپيش مرگ

شاملو

شهادت شيرين معاضد و اسكويى

درپى پخش اعلاميه چريك‏ ها در تبريز، رسول عباس قلى ‏زاده در دانشگاه تبريز دستگير شد. و اين امر باعث افشاى هسته ‏هاى تبليغى در دانشگاه شد.

در تاريخ ۲۹ فروردين۱۳۵۳ دو اكيپ از مأمورين عملياتى و تحقيقات كميته مشترك به تبريز رفتند در اين هجوم تيم تداركاتى شاخه تبريز ضربه خود و

۱- ابراهيم محجوبى نمين،۲-بهجت محجوبى نمين،۳-يوسف كشى ‏زاده و ۴- فرزاد كريمى دستگير شدند.

 بهجت محجوبى نمين در زير شكنجه قرار روز۶ ارديبهشت ۱۳۵۳ خود را در تهران با آذر داد و آذر كسى نبود جز شيرين معاضد.

وقتى شيرين معاضد براى اجراى قرار از خانه بيرون رفت حميد اشرف متوجه شد كه شيرين در دام مرگ پاى مى‏ گذارد.

گفته مى‏ شود مجاهدين خلق كه روى موج بى‏ سيم كميته مشترك بودند متوجه حركت ساواك براى عمليات شدند. و اين تحركات را به حميد اشرف اطلاع دادند. چريك ‏ها خود نيز با ساختن راديويى مدام روى موج گيرنده ‏هاى كميته مشترك بودند ابوالحسن شايگان از وجود چنين راديويى از خانه محله شترداران و اعظم ‏السادات روحى آهنگران نيز از قول نزهت‏ السادات خواهرش از وجود چنين راديويى خبر مى‏ دهند.

اشرف و اسكويى هم ‏تيم بودند با آگاه شدن آن‏ ها، اسكويى به سر قرار شيرين رفت تا او را از آلوده بودن قرار مطلع كند. حمیداشرف نيز خود را به شيرين رساند و لو رفتن قرار را به او اطلاع داد اما اين آگاهى زمانى صورت گرفت كه شيرين و مرضيه هر دو در تور ساواك بودند.

مرضيه نيز شيرين را در خيابان حافظ ديد و لو رفتن قرار را به او گفت: پس تصميم مى‏ گيرند از تور ساواك خارج شوند.

شيرين در ميدان فوزيه دستگير شد اما با خوردن سيانور خودكشى كرد مرضيه نيز درحوالى محله شترداران درگير شد و به شهادت رسيد.

شيرين معاضد كه بود

شيرين توسط گروه سياهكل عضوگيرى شد در سال ۵۰با نام مستعار افسانه به خانه مجيديه رفت و با حميد اشرف، عباس مفتاحى و محمدعلى پرتوى هم ‏تيم شد.

او در چند انفجار و عمليات شركت داشت. از جمله در انفجار انجمن ايران و امريكا و انفجار ماشين مستشارى، در انفجار انجمن ايران و امريكا او همراه محمدعلى پرتوى بود در محل اسلحه و مهمات از جنوب او همراه مهدى سوالونى بود.

در پاييز ۱۳۵۰ به خانه سليمانيه رفت. و بار ديگر هم ‏تيم حميد اشرف شد. در همانجا بود كه با حميد گلوله خورد اما هر دو موفق شدند از محاصره ساواك خارج شدند.

تحولات بعدى

پس از شهادت اسكويى و معاضد خانه محله شترداران كه محل زندگى حميد اشرف و اشرف دهقانى بود تخليه شد. اشرف دهقانى با نام مستعار نگار همراه على ‏اكبر جعفرى به مشهد رفت و هم ‏تيم كيومرث سنجرى و ابوالحسن شايگان و حميد مؤمنى شد.

مؤمنى در اين زمان كتاب‏ هاى لنين و مائو را به اشرف دهقانی  آموزش مى ‏داد.

صبا بيژن ‏زاده مسئول تيم شد.

اعدام انقلابى فاتح يزدى۲

ترور انقلابى فاتح يزدى به نام «طرح تارى ‏وردى» نام‏گذارى شد. تارى‏ وردى نام حيدر عمواوغلى بود كه از سوسيال دمكرات‏هاى پرآوازه انقلاب مشروطه بود و شهيد حسن نوروزى نام تارى‏ وردى را به ‏عنوان نام مستعار خود برگزيده بود در واقع اين طرح با نام و خاطره حسن نوروزى اجرا شد.

علت ترور چه بود

در ارديبهشت سال ۱۳۵۰ دوهزار نفر از كارگران جهان چيت به خاطر كمى دستمزد از كرج به سوى تهران حركت كردند تا از شرايط بد كار به وزارت شكايت كنند. طى توطئه مشتركى كارگران را در كاروانسراى سنگى، بين كرج و تهران ژاندارم‏ ها به گلوله بستند.۲۰كارگر شهيد و ده‏ ها تن مجروح شدند اين جوابى بود كه شاه و فاتح به‌كارگران گرسنه دادند. فاتح يكى از مالكين يزدى بود كه با استفاده از نزديكى با دربار توانسته بود با زور دهقانان حاجى ‏آباد كرج را از زمين‏ هاى‏ شان بيرون كند و زمين‏ هاى غرب كرج را تصاحب كند. او با احداث كارخانجات بزرگ جهان و استثمار وحشيانه كارگران ثروت هنگفتى به دست آورده بود.

 كارخانه جهان چيت، روغن نباتى جهان، آرمه، اينترنول، اينترلوب از آن او بود. او در كرج باغ‏ هاى وسيع ميوه و سردخانه ‏اى عظيم براى نگهدارى ميوه داشت. در شمال باغ ‏هاى وسيع چاى و كارخانجات چاى و بهترين املاك وسيع و كارخانجات پتوبافى و پشم ‏بافى در مشهد كارخانه كبريت‏ سازى درشهريار املاك وسيع، در هندوستان باغ‏ هاى چاى و در تهران هتلى بسيار بزرگ داشت. او همچنين صاحب يكى از شركت‏هاى مقاطعه‏ كارى بزرگ بود.

فاتح با دربار رابطه‏ اى ويژه داشت لقب فاتح را رضاشاه به او داده بود و شاه هرچند وقت يك‏بار ميهمان او بود.

اجراى عمليات

عمليات شناسايى قبلاً انجام شده بود. و مسير رفت و آمد فاتح مشخص بود پس شناسايى به تيم عمليات داده شد. و تيم عملياتى در بررسى ‏هايش جاده فرعى را كه از اتوبان ايوبى به طرف آرياشهر منشعب مى‏ شد را براى عمليات برگزيد.

در اين عمليات سه مرد و يك زن شركت داشتند كه پس از متوقف كردن ماشين فاتح، راننده او را از محل دور كردند و فاتح را كشتند. و اعلاميه ‏ها توسط چريك زن در محل پخش شد.

سازمان اعلاميه ‏اى در اين مورد منتشر كرد اعلاميه عملياتى كه در محل پخش شد. كه در آن گفته مى‏ شد پس از سه سال انتقام خون كارگران بى‏ گناه جهان چيت گرفته شد. و طى توضيح كوتاهى از ستمى كه بر كارگران مى ‏رود و نقش فاتح در كشتار كاروانسرا سنگى پرده برمى‏ داشت و علت ترور او را توضيح مى ‏داد.

اعلاميه دوم، اعلاميه توضيحى بود كه خطابش كارگران بود و طى تحليل مفصلى از وضعيت كارگران سخن مى‏ گفت و پرده از سياست ‏هاى ضدكارگرى شاه برمى ‏داشت.

شرح ترور

در اواخر دى۱۳۵۲ در محله «مردآباد» كرج تيمى مركب از اعظم ‏السادات روحى آهنگران، مارتيك قازاريان و نزهت ‏السادات روحى آهنگران تشكيل شد مسئوليت اين تيم با نزهت بود. دو هفته بعد نزهت خبر آمدن حميد اشرف را داد كه در آن زمان على‏ اكبر ناميده مى‏ شد كه قرار بود به تيم برنامه ‏نويسى و طرز كار با سلاح و مواد منفجره را آموزش دهد.

براى دست يافتن به اطلاعات دقيق در مورد فاتح، قرار شد كه اعظم ‏السادات روحى آهنگران به استخدام كارخانه جهان چيت درآيد. اما كارخانه اعلام كرد كه ديگر كارگر زن استخدام نمى‏ كند پس اعظم در كارخانه ‏اى در چهارصد دستگاه كرج مشغول به ‏كار شد. بيشتر كارگران چهارصد دستگاه از كارگران كارخانه جهان چيت بودند. اعظم طى دو ماه كار در كارخانه اطلاعات جامعى در مورد فاتح به دست آورد.

طرح ترور آماده شد. قرار بر اين بود كه هم‏زمان در پاسگاه كاروانسراى سنگى كه عامل كشتار كارگران بود بمبى منفجر شود. شناسايى ‏ها توسط اعظم روحى و مارتيك قازاريان (با نام مستعار ناصر) انجام شد.

اسناد مربوط به عمليات فاتح و پاسگاه ژاندارمرى در خانه تيمى در

دبه‏ اى نهاده شد در كنار آن نيز بنزين تعبيه شد تا در صورت خطر آن ‏را سريعاً آتش بزنند.

در اواخر اسفند ۱۳۵۲، حبيب مؤمنى (برادر حميد مؤمنى) به جمع آنان افزوده شد درشناسايى پاسگاه او نيز شركت داشت.

حميد مؤمنى مدتى با اعظم ‏السادات روحى آهنگران هم‏ خانه بود اما وقتى حبيب برادرش به آن خانه آمد حميد آنجا را ترك كرد و قرار شد اعظم و حبيب مؤمنى خانه ‏اى پيدا كنند.

اعظم خانه ‏اى در خيابان حسام ‏السلطنه يافت و با نام عصمت كرباسى و مؤمنى با نام رضا همسر او شد اعظم نيز به ‏عنوان كارگر به كارخانه كفش ملى رفت. تا در مورد ايروانى صاحب كارخانه و موقعيت كارگران آنجا اطلاعاتى كسب كنند. حبيب مؤمنى نيز به شناسايى شهرى پرداخت.

پس از مدتى اين تيم منحل شد. حبيب مؤمنى براى آمادگى بيشتر براى زندگى تيمى به جايى ديگر منتقل شد و تيم مردآباد دوباره تشكيل شد. مارتيك قازاريان، اعظم ‏السادات روحى و نزهت روحى. نزهت رابط تيم بود.

شناسايى فاتح به عهده تيمى در تهران گذاشته شد. نزهت تلفن پسر فاتح را از طريق دفترچه تلفن يافت و از طريق او شماره پدرش را گرفت و با تماس با منزل فاتح اعلام كرد كه آن ‏ها از سوى يك شركت تبليغاتى، شماره تلفن آن‏ ها برنده يك تلويزيون شده است و آدرس خانه آن‏ها را گرفت شناسايى ساعت رفت و آمد فاتح توسط نزهت صورت گرفت. با تكميل شناسايى تیم عملياتى خود را براى ترور آماده ساخت. اعلاميه مربوطه نيز توسط نزهت نوشته شد.

در تاريخ ۲۰ مرداد ۱۳۵۲ فاتح ترور شد. فرمانده عمليات با خشايار سنجرى بود چريك ‏ها در اعلاميه ‏اى كه بعد از ترور فاتح منتشر شد چنين نوشتند:

 

دادگاه انقلابى خلق، فاتح را به خاطر نقش مؤثر كه در كشتار كارگران جهان چيت به عهده داشت و به خاطر حق‏ كشى ‏هاى ظالمانه‏ اش در حق كارگران به‌مرگ محكوم كرد. و فاتح خونخوار را به سزاى اعمال ننگينش رساند.

 

قرار بود هم‏زمان پاسگاه كاروانسرا سنگى منفجر شود اما به علت آماده نبودن امكانات اين عمليات منتفى شد.

 

ترور نيك ‏طبع بازجوى ساواك

فرمانده عمليات ترور نيك ‏طبع با نسترن آل ‏آقا بود و اين عمليات به نام «بهروز دهقانى» كه در زير شكنجه به شهادت رسيده بود نام‏گذارى شد.

نيك ‏طبع از عناصر اصلى بازجويى‏ هاى بهروز و خواهرش اشرف بود. همو بود كه درجلو چشم بقيه به اشرف تعرض كرده بود اشرف در حماسه مقاومت چنين مى‏ نويسد:

 

«كاملاً لختم كرده بودند و باتوم برقى را همراه با ركيك ‏ترين فحش ‏ها و متلك ‏ها با نقاط حساس تنم... تماس مى ‏دادند نيك ‏طبع اين جانور كثيف و متخصص درامور بى‏ ناموسى در اتاق نبود. وارد اتاق شد. مرا دمر به يك نيمكت بست و بى‏ شرمانه جلو چشم همكارانش شلوارش را پايين كشيد و روى من خوابيد به‌اصطلاح تجاوز ناقص بود. و به خاطر تحقير و خرد كردن اعصاب من صورت مى‏ گرفت... هدف پليد اين‏كه اسرار مرا به اين وسيله بيرون بكشد به ‏خاطر پيشبرد آرمان پرشكوهم به خاطر حفظ اسرارى كه فاش نكردن آن به سود مبارزه و انقلاب بود اين تحقير و شكنجه براى من گذرا و كوتاه مدت بود.

بعد از آن دوباره مرا به تخت بست و شلاق زدن را از سر گرفتند.۳»

 

گفته مى‏ شد آدرس نيك ‏طبع از طريق كاظم ذوالانوار (از كادرهاى مجاهدين) به‌بيرون از زندان انتقال يافت و به دست چريك ‏ها رسيد.

پس شناسايى‏ هاى لازم انجام شد. در ساعت۷:۳۰ دقيقه روز دوشنبه نهم دى ۱۳۵۳ خيابان متين دفترى منشعب از خيابان پاستور كه مسير هر روز نيك ‏طبع بود بسته شد و اتومبيل او به مسلسل بسته شد. پس چريك ‏ها تير خلاص او را زدند در اتومبيل او بمبى گذاشتند اين بمب به دستور نزهت توسط مارتيك قازاريان ساخته شد. پس از آن‏كه مأمورين كميته مشترك براى بردن ماشين نيك ‏طبع آمدند اتومبيل در ساعت ۷:۴۵دقيقه منفجر شد.

ساواك اعلام كرد نيك ‏طبع به علت انفجار بمب كشته شده است كه اين گونه نبود.

 

 

پرنده ‏اى در رگبار

با جامه تاريك

مى‏ گذرد

و خنجر صاعقه

فرود مى‏ آيد

پرندگان در رگبار مى ‏ميرند

شاملو

تيم آموزشی در كرج

چريك ‏ها همچنان از كرج به عنوان منطقه ‏اى نسبتا امن براى تيم ‏هاى آموزشى سود مى‏ جستند در نیمه ‏هاى بهمن ۵۳اعظم به دستور خواهرش نزهت در كرج خانه ‏اى اجاره كرد و خشايار سنجرى با او هم‏ خانه شد.

خشايار سنجرى كه بود

خشايار در سال‏هاى ۴۸-۱۳۴۷ در دوره شبانه دانش سراى‏ عالى نارمك تحصيل مى‏ كرد. و همواره از رهبران دانشجويى بود. در سال ۱۳۵۰ به همراه برادرش، محمدرضا ميرهاشمى حقيقى را كه متوارى بود پناه داد همين امر سبب مخفى شدن كيومرث و دستگيرى او شد. هيجدهم ارديبهشت ۵۰ دستگير شد و مدت يك سال درزندان ماند. در تاريخ سى ‏ويكم فروردين ۱۳۵۱آزاد شد در تاريخ بيست و چهارم ارديبهشت ۱۳۵۱به سربازى رفت و در تاريخ یکم بهمن ۱۳۵۱ براى هميشه پادگان بجنورد را ترك گفت.

در اسفند ۱۳۵۱، توسط جعفر داورى، او و برادرش به همراه مرتضى داورى و رضا بيژنى به چريك ‏ها وصل شد.

خشايار در ترور فاتح و ترور نيك ‏طبع فرمانده عمليات بود.

خشايار پس از وصل به سازمان چريك‏ ها و جذب جلال فتاحى كه در سال اول دانشكده هم‏كلاس او بود به اتفاق برادرش به اصفهان رفت و پس از مدتى فتاحى به‌مشهد و او به تهران منتقل شد.

تيم سنجرى

در بهمن ۱۳۵۲ سنجرى با اعظم ‏السادات روحى آهنگران ملاقات كرد تا تيمى آموزشى سازمان دهند. و چند ماه بعد على دبيرى‏ فرد (آرش )و حسين الهيارى ( كاظم) به آنان وصل شدند.

على دبيرى ‏فرد كه بود

دبيرى‏ فرد در سال۱۳۲۷ در تهران به دنيا آمد پدر او سرهنگ و دايى‏ اش سرلشگر بود. خواهرش سولماز در سال ۱۳۵۴ كارمند دفتر فرح پهلوى بود.

در سال ۱۳۴۶ به دانشكده فنى رفت. و در سال ۱۳۵۰ (۲۰ ارديبهشت) به خاطر شركت در اعتصاب دستگير و هفت ماه بعد آزاد شد. پس به سربازى رفت و در بهبهان با خشايار سنجرى آشنا شد.

 دبيرى در تهران با پرويز نويدى چراغ‏ تپه كه هوادار چريك‏ ها بود ارتباط داشت و او كتاب‏ هاى پويان، احمدزاده را براى مطالعه به او داده بود.

در تاريخ یکم مهر ۱۳۵۲ دبيرى دوباره دستگير شد و يك ماه بعد آزاد شد و پس از آزادى به سربازى رفت و در ۱۱ آذر۱۳۵۳ ترخيص شد اما پس از مدتى به چريك‏ ها پيوست و مخفى شد.

 

خانه نزديك كرايه‏ ها

درهمين سال خشايار سنجرى زينب ‏السادات ميرهاشمى را به اعظم ‏السادات روحى آهنگران وصل كرد تا تحت آموزش ‏هاى اعظم قرار گيرد.

و اعظم در كرج خانه ‏اى اجاره كرد كه به آن «نزديك كرايه ‏ها» مى‏ گفت و حسين‏على الهيارى و على دبيرى ‏فرد تحت آموزش‏ هاى او قرار گرفتند. آن‏ ها اعظم را با نام عطيه مى‏ شناختند حميد اشرف نيز مسئول آموزش و تنظيم برنامه هفتگى تيم بود. اعظم كار با سلاح، مُهرسازى، سراجى و ديگر امور تكنيكى را به آن‏ها ياد مى ‏داد اين تيم مدت يك ماه و نيم آموزش ديد حميد اشرف چند بارى به اين تيم سر زد و كار با چاشنى و فتيله را به آرش (دبيرى ‏فرد) و كاظم (الهيارى) آموزش داد.

شهادت سعيد پايان

در ۲۵بهمن سال ۱۳۵۳ در خانه تيمى در اهواز سعيد پايان هنگام كار با نارنجك، ضامن رها شد و او به شدت زخمى شد.

او را به مطب دكتر ملك‏ محمود ياقوت ‏فام رساندند. اما دكتر شرافتمند! و سوگند خورده؟! از درمان سعيد پايان سرباز زد. و با داد و فرياد سعى در كشاندن پليس به‌مطب داشت سعيد در مطب دكتر به شهادت مى ‏رسد. بر ما معلوم نيست كه سعيد چگونه به‌شهادت مى ‏رسد. حميد اشرف در پايگاه جوى مردآباد كرج از انفجار نارنجك و مجروح شدن و شهادت سعيد خبر مى ‏دهد. و گزارش ساواك از قتلى خبر مى‏ دهد كه در مطب دكتر ملك ‏محمود ياقوت‏ فام رخ مى‏ دهد.

«پيرو نامه شماره ۱۲ (ه 1 ـ ۲۲۵۳۳/۱۱/۲۶همان‏طورى كه قبلاً اعلام گرديد. بعد از ظهر روز ۱۳۵۳/۱۱/۲۵در مطب دكتر ياقوت‏ فام در خيابان رضاشاه كبير اهواز قتلى اتفاق افتاد و قاتلين كه سه نفر بودند با استفاده از يك دستگاه اتومبيل سوارى متوارى شدند.»

ادعا مى ‏شود كه بعد از خوددارى دكتر ياقوت‏ فام از معالجه سعيد، هم ‏تيمى‏ هاى او تير خلاص او را مى ‏زنند و از منطقه دور مى‏ شوند۴.

واحد آموزشى كرج

واحد آموزشى كرج در ارديبهشت ۱۳۵۴ تشكيل شد. محمود عظيمى بلوريان دانشجوى دانشگاه صنعتى و يدالله زارع كارگر كارخانجات تهران در اين واحد زير نظر مارتيك قازاريان، مشغول فراگيرى سيستماتيك مسائل سياسى ـ تشكيلاتى و تكنيكى بودند.

محل استقرار اين واحد در دولت ‏آباد كرج بود كه يكى از مناطق كارگرنشين بود. اين واحد يكى از واحدهاى تحت مسئوليت نزهت روحى آهنگران بود.

دليل لو رفتن اين واحد به احتمال قوى مورد شناسايى قرار گرفتن مارتيك قازاريان بود. نيروهاى ضربت كميته حوالى ظهر ششم تير ۱۳۵۴ منطقه را محاصره مى‏ كنند. اعظم روحى آهنگران كه براى آوردن آب از پايگاه خارج شده بود مورد هجوم قرار مى‏ گيرد و به علت آن‏كه سطل آب در دستانش بود فرصت پيدا نمى‏ كند از سلاح و نارنجك خود استفاده كند و دستگير مى‏ شود نزهت روحى كه در حال آمدن به پايگاه بود منطقه را ناامن مى‏ بيند. پس خود را به پايگاه مى‏ رساند تا تيم را از خطر آگاه كند. در صدد دستگيرى او برمى ‏آيند و او با كشيدن نارنجك خود و عده ‏اى از ساواکی ها را از بين مى‏ برد. تيم سعى مى‏ كند با تيراندازى و پرتاب نارنجك از محاصره خارج شوند اما موفق نمى‏ شوند ساواك تقاضاى هلى ‏كوپتر مى‏ كند و هلى‏ كوپتر توسط چريك ‏ها زده مى‏ شود و مجبور به ترك منطقه مى‏ شود. دو نفر موفق مى‏ شوند از حلقه محاصره خارج شوند. اما به علت به پايان رسيدن مهماتشان به شهادت مى ‏رسند. مارتيك قازاريان با آخرين گلوله‏ اش خودكشى مى‏ كند گفته مى‏ شود ۱۶ نفر از نيروهاى ساواك و پليس دراين درگيرى كشته شدند.

شهادت حسين‏على الهيارى

در مورد شهادت الهيارى دو روايت است يك روايت شهادت او را در تاريخ ۱۷فروردين ۱۳۵۴ مى‏ داند و علت شهادت او شليك تيرى مى‏ داند كه خشايار سنجرى هنگام آموزش ازسلاحش بسوی او شلیک می شود.۵. و روايت دوم شهادت او را بعد از شهادت سنجرى اعلام مى‏ كند۶.

 

 

 

 

هميشه روبه ‏روى نيزه و فشنگ سينه‏ هايى هست

هميشه پاى منجنيق و بمب سينه ‏هايى هست

محمد مختارى

شهادت خشايار سنجرى

خشايار مسئوليت تيم آموزشى كرج، مسئول تيمى ديگر در قزوين بود اين تيم مركب بود از:

۱-انوشيروان لطفى، ۲-محمود نمازى و ۳- منصور فرشيدى

لطفى در سال ۱۳۵۰ توسط ناصر كريمى از اعضاى آرمان خلق با خشايار آشنا شد. در اوايل اسفند ۱۳۵۳ لطفى توسط على دبيرى‏ فرد به سازمان وصل شد. لطفى چند ملاقات با سنجرى داشت و در ملاقات آخر مخفى شد. لطفى محمود نمازى را كه از زندان قزل ‏قلعه مى‏ شناخت به سنجرى معرفى كرد. و نمازى در ملاقات‏ هايش با سنجرى، منصور فرشيدى را به سازمان معرفى كرد قرار بر اين شد كه تيمى آموزشى درقزوين تشكيل شود و بعد از يك ماه و نيم آموزش اين تيم عملياتى شود۲۳فروردين ۱۳۵۴رشيدى و نمازى به قزوين مى‏ روند و روز بعد لطفى و سنجرى درقزوين به آن ‏ها ملحق مى‏ شوند.

چگونگى لو رفتن تيم قزوين

ساواك در تعقيب مرتضى ماهرويان (هوشنگ) به محمود نمازى رسيد. در تعقيب نمازى خانه امن او در ۴۰مترى نواب شناسايى شد و از نمازى به سنجرى رسيدند و در تعقيب آن‏ها خانه تيمى در قزوين لو رفت.

در شب بيست و چهارم فروردين ۱۳۵۴ سنجرى و لطفى به خانه نمازى و فرشيدى رفتند لطفى به خانه تكى خود در قزوين رفت و قرار شد ساعت ۶:۳۰صبح برگردد.

از ساعت ۱۲ شب تا ۵ صبح منصور فرشيدى نگهبانى داد از ساعت ۵صبح به‌بعد نوبت كشيك خشايار سنجرى بود. ۵:۳۰صبح نمازى براى تهيه صبحانه بيرون رفت و برنگشت.

با آمدن لطفى مسئله تأخير نمازى مطرح شد. لطفى براى پى ‏گيرى مسئله بيرون رفت. او هم در تور ساواك افتاد و دستگير شد. خشايار متوجه شد براى آن‏ها اتفاقى افتاده است پس با دادن قرار وصل مجدد به فرشيدى به منصور گفت چون او مسلح است بيرون مى ‏رود تا در صورت امكان خود فرار كند اگر موفق نشد، امكان فرار او را فراهم كند.

با بيرون رفتن سنجرى، درگيرى آغاز شد و سنجرى به شهادت رسيد به دنبال شهادت سنجرى، فرشيدى نيز دستگير شد.

صداى گلوله

صداى محاصره

صداى باروت

صداى زنده‏ باد…

آه….

 برداريد

آن پرنده را برداريد 

 خون روى خيابان پرپرمى زند

سلطانپور

شهادت فرشيدى و نمازى زير شكنجه

تيم قزوين يك تيم آموزشى بود و جز مسئول تيم بقيه مسلح نبودند پس لطفى و نمازى و فرشيدى زنده دستگير شدند اما ساواك اعلام كرد كه سنجرى و فرشيدى در درگيرى كشته شده ‏اند.

منصور فرشيدى بيستم ارديبهشت و نمازى چند روز بعد در زير شكنجه به شهادت رسيدند لطفى هم به شدت شكنجه شد به گونه ‏اى كه تهرانى شكنجه ‏گر در بازجویی هایش گفت به او و دیگران دستور دادند هر سه را زیر شکنجه بکشند و او علیرغم شکنجه های سختی که به لطفی داد او را نکشت و در دادگاهش كه در سال ۱۳۵۸برگزار شد بخاطر شکنجه هایی که به لطفی داده بود از او تقاضاى بخشش كرد.۷

 

از نام ها و نشان های مردگان می گذریم

جهان باید

از ترانه های زندگان لبالب باشد

 

ازثقل فشرده اندوه آدمیان می گذریم

جهان باید

از سرود و عشق لبالب باشد

 

از تمامی نام ها و نشان ها می گذرم

اما چون به نام تو می رسم

قرار از کف می رود

و گریه های جهان بیکباره

از چشم ستارگان می ریزم

                                                                         محمود طوقی

 

خط كشتن زير شكنجه

انوشيروان لطفى در بازجويى‏ هايش به نكته مهمى اشاره مى‏ كند سنجرى به او مى‏ گويد: «جنبش مبارزه مسلحانه از مرحله تثبيت گذشته است و هم ‏اكنون در سطح منطقه پنج سالگى ما را تبريك مى‏ گويند وقتى مخالفان سرسختى چون حزب توده به حقانيت ما اذعان دارند از امروز به بعد براى سازمان مرحله توده ای شدن جنبش مطرح است۸.»

اهداف استراتژيك چريك ‏ها در سه مرحله خلاصه مى‏ شد:

۱- مرحله تدارك

۲-مرحله تثبيت

۳- مرحله توده ‏اى شدن

به شهادت رساندن محمود نمازى و منصور فرشيدى را بايد در اين نكته جست‏وجو كرد.

تيم قزوين در تاريخ بيست و چهارم فروردين ضربه مى‏ خورد. فرشيدى بيستم ارديبهشت و نمازى چند روز بعد به شهادت مى ‏رسد. ساواك ۲۸ روز فرصت داشت كه فرشيدى و نمازى را تخليه اطلاعاتى كند ببينيم اطلاعات لطفى، نمازى و فرشيدى چه بود؟

تيم قزوين يك تيم آموزشى بود هر سه به تازگى به سازمان وصل شده بودند اطلاعات چندانى از چند و چون كارها نداشتند و هرچه داشتند ساواك همان روزهاى اول بيرون كشيده بود.

اگر سنجرى را زنده گرفته بودند و بعد او را در زير شكنجه مى‏ كشتند قابل فهم بود. سنجرى در مدت چهار سال فعاليت تشكيلاتى اطلاعات زيادى داشت اما اين سه فاقد چنين اطلاعاتى بودند ساواك اين را مى‏ دانست اما خط ساواك، خط نابودى فيزيكى چريك ‏ها بود ديگر براى ساواك گرفتن اطلاعات تمامى بازجويى نبود. بخشى از كار بود ساواك به ‏نحوى مى‏ دانست كه ديگر نمى‏ شود چريك ‏ها را به طور كامل نابود كند. پس در پى آن بود كه چريك‏ ها ديگر به دادگاه نرسند. كشتن در خيابان و يا زير شكنجه. وگرنه نمازى و فرشيدى اگر به دادگاه مى ‏رسيدند جرمى نداشتند پس رژيم درآخر حد خباثت ‏اش مى‏ توانست به اين ‏ها حكم بالايى بدهد. هم چنان‏ كه به انوشيروان لطفى داد. زندان ابد لطفى در سال ۱۳۵۷ به سه سال هم نكشيد. پس كار ساواك بيشتر به‌انتقام‏ گيرى و ارعاب جنبش قابل توجيه بود.

 

دست ‏هايم را در باغچه مى‏ كارم

سبز خواهد شد.

                                          فروغ

شهادت حبيب مؤمنى

يك روز پس از شهادت خشايار سنجرى خانه مردآباد كرج تخليه شد و همگى به خانه على دبيرى‏ فرد در چيدز رفتند.

پنج روز بعد حميد اشرف و نزهت روحى آهنگران به ديدار اعظم روحى آهنگران رفتند و اعظم شرح ماوقع را براى حميد گفت.

با تخليه خانه مردآباد، ارژنگ شايگان، پوران و حبيب مؤمنى به خانه ‏اى ديگر منتقل شدند و اعظم روحى آهنگران خانه‏ اى در خيابان خيام در كرج گرفت.

در ساعت نُه صبح ۷ ارديبهشت ۱۳۵۴ در خيابان اميركبير مأمورين شهربانى مغازه ‏اى را محاصره كردند و درصدد بازرسى افراد برآمدند. بهانه پليس، يافتن قاچاقچيان حشيش بود پس مؤمنى سلاح خود را كشيد و درگيرى آغاز شد. در تبادل آتش مؤمنى تير خورد و دستگير شد.

مؤمنى در بيمارستان شهربانى زير عمل جراحى مثانه قرار گرفت و بلافاصله به‌كميته مشترك منتقل شد.

مؤمنى با شكم بخيه شده زير شكنجه رفت. اما نتوانست شكنجه را تاب بياورد و دو روز بعد از كميته مشترك به بيمارستان منتقل شد اما معالجه مؤثر واقع نشد و به‌شهادت رسيد. خانه تيمى مؤمنى در قلعه حسن‏خان بود كه با ارژنگ شايگان و پوران زندگى مى‏ كرد و قبلاً تخليه شده بود. و وقتى ساواك به آنجا رفت، كسى را در آنجا نيافت.

كشتن مؤمنى در زير شكنجه همان خط كشتار بود كه ساواك در مورد نمازى و فرشيدى به ‏كار بست.

 

خانه دولت ‏آباد

اين خانه توسط اعظم روحى آهنگران و مارتيك قازاريان اجاره شد اما قبل از انتقال به‌اين خانه يدالله زارع كاريزى به اعظم وصل شد.

يدالله زارع كه بود

يدالله زارع كارگر كارخانه نپتون بود تحت تأثير برادرش گرايشات چپ پيدا كرد پس از سال ۱۳۵۰ فعال بود. در واسط ۱۳۵۲ دستگير شد. هيجده ماه زندانى بود و در تاريخ اول بهمن۱۳۵۳ آزاد شد.

در زندان قصر با انوشيروان لطفى آشنا شد. لطفى با او در پيوستن به سازمان صحبت كرد. و هنگامى‏ كه آزاد مى‏ شد لطفى نام او را به خشايار سنجرى داد. سنجرى او را به سازمان وصل كرد و حميد اشرف او را به اعظم روحى آهنگران وصل كرد و او با نام مستعار يوسف به عنوان برادر اعظم به خانه دولت ‏آباد رفت.

محمود عظيمى بلوريان

بلوريان نيز مدتى در زندان بود از طريق تشكيلات زندان به سازمان وصل شد و به‌عنوان همسر نزهت ‏السادات روحى آهنگران به خانه دولت‏ آباد رفت.

تيم دولت ‏آباد يك تيم آموزشى بود. وتشکیل می شد از اعظم روحى آهنگران، محمود عظيمى، يدالله زارع كاريزى، مارتيك قازاريان و نزهت‏ السادات روحى آهنگران به ‏عنوان رابط تيم با مركزيت بود.

زهرا آقانبى قلهكى و عليرضا شهاب ‏رضوى

زمانى‏ كه نزهت ‏السادات روحى آهنگران دبير رياضى دبيرستان فروردين بود. زهرا آقانبى قلهكى و زهره مديره شانه‏ چى در كلاس ششم دانش ‏آموز و شيفته رفتار او بودند.

زهرا آقانبى قلهكى در مورد نزهت چنين مى‏ گويد: «فوق‏ العاده او را دوست داشتم او براى من خدا بود هرچه مى‏ گفت حرف او بود. تمامى فكر و حرفم او شده بود. يك روز اگر در مدرسه او را نمى‏ ديدم كسل مى‏ شدم۹.»

زهرا در خانواده‏اى مذهبى به دنيا آمده بود به همين خاطر از كلاس نهم پدرش او را به خياطى گذاشت و از ادامه تحصيل باز داشت. اما بر اثر اصرار زهرا رضايت داد او ديپلم بگيرد.

زهرا با نزهت روحى ‏آهنگران، اعظم بهمنى، خواهر و برادر نزهت، و زهره مديره شانه ‏چى رابطه داشت و به كوه مى ‏رفت.

بعد از گرفتن ديپلم در يك كارگاه در بوذرجمهرى كار گرفت. اما بعد از مدتى خانواده‏اش از رفتن او به كار ممانعت كرد.

در اين زمان سازمان چريك ‏ها تصميم گرفت كه زهرا را وارد تشكيلات كند. پس عليرضا شهاب ‏رضوى به خواستگارى زهرا رفت و با او ازدواج تشكيلاتى كرد.

عليرضا شهاب ‏رضوى كه بود

رضوى در جريان كوهنوردى با حبيب‏ پوردشتى آشنا شد از طريق پوردشتى رضوى با مجتبى لشگرى و از طريق مجتبى با كاظم كه نام مستعارى۱۱ بود آشنا شد كاظم او را به نزهت روحى آهنگران وصل كرد نزهت در اين رابطه اسم ‏اش مريم بود.

زهرا و شهاب مدتى تحت آموزش‏ هاى حميد مؤمنى (با نام مستعار اسقف) بودند مؤمنى جزوه تضاد مائو را به آن‏ها آموزش مى ‏داد.

نزهت مسئول اين تيم بود و كارهاى تكنيكى را او به آن‏ها آموزش مى‏ داد.

زهرا پس از ازدواج به عنوان كارگر به كارخانه كفش بلا رفت.

سه ماه پس از ازدواج زهرا، مرضيه شفيع دوست زهرا مخفى شد پس دير يا زود ساواك متوجه مى‏ شد و دست به دستگيرى دوستان دور يا نزديك او مى ‏زد پس زهرا نيز مخفى شد.

 

 

زيباترين حرف هایت ‏ را بگو

شكنجه پنهان سكوت‏ ات را آشكار كن

و هراس مدار از آن‏ كه بگويند

ترانه ‏يى بى‏ هوده مى‏ خوانيد

چرا كه ترانه ما

ترانه بى‏ هودگى نيست

چرا كه عشق

حرفى بى ‏هوده نيست

فروغ

شهادت شهاب رضوى

در اواخر خرداد ۱۳۵۲ زهرا آقانبى و شهاب رضوى به خانه خيابان حسام‏ السلطنه رفتند بعد از مدتى ارژنگ و ناصر شايگان (با نام مستعار احمد و مرتضى) به آنان ملحق مى‏ شوند كار اين تيم پخش اعلاميه ‏هاى سازمان بود.

در تاريخ هيجدهم خرداد ۱۳۵۳ هنگامى‏ كه عليرضا شهاب‏ رضوى از خيابان رى كوچه حمام نواب عبور مى‏ كرد، عمه زهرا آقانبى قلهكى او را ديد. پس بناى داد و فرياد و گريه گذاشت كه آدرس برادرزاده‏ اش را به او بدهد. شهاب با مردم درگير شد و دستگير و به كلانترى برده شد. از اينجا به بعد سروكله ساواك پيدا شد كه دنبال زهرا و او بود.

شهاب پس از هشت روز شكنجه در تاريخ بيست و ششم خرداد۱۳۵۳ به شهادت رسيد.

 به هر وقت اين غروب

 به پير، به پيغمبر

خودم نيايم

مُرده ‏ام برخواهد گشت

سيدعلى صالحى

شهادت عباس كابلى

پس از دستگيرى رضوى، خانه خيابان حسام‏ السلطنه تخليه شد. ارژنگ شايگان به خانه اعظم روحى آهنگران برده شد و زهرا آقانبى قلهكى و ناصر شايگان به خانه جديدى رفتند. يك هفته بعد آن‏ها به نسترن آل ‏آقا وصل شدند و نسترن آن‏ها را به خانه ‏اى برد كه حسن جان لنگرودى (با نام مستعار فرخ) در آنجا بود.

در اواخر مرداد ۱۳۵۳ نسترن به اتفاق زهرا راهى اهواز شدند. در اهواز زهرا و نسترن به خانه عباس كابلى رفتند.

در اوايل سال ۱۳۵۲ عباس كابلى، حسن جان لنگرودى، غلامعلى خراط‏پور و محمدعلى خسرواردبيلى مخفى شدند.

كابلى در ساعت ۷بعد از ظهر جمعه پانزده شهريور ۱۳۵۳ هنگام كار روى مواد منفجره به شهادت رسيد. زهرا آقانبى قلهكى بعد از برداشتن وسايل لازم خانه را تخليه كرد.

 

 

اگر از پاى افتاده ‏اى، برخيز

اگر شكست خورده ‏اى، باز بجنگ!

آن كس كه جايگاه خويش را بازشناخت، چگونه مى‏ توان بازش داشت!

چرا كه شكست‏ خوردگان امروز، فاتحان فردايند

برشت

شهادت لنگرودى

زهرا آقانبى قلهكى بعد از شهادت كابلى به تهران آمد و در سر قرار ثابت خود حسن جان لنگرودى را ديد. بعد با چشمان بسته به خانه او رفت. زهرا با اسم مستعار مهرنوش همسر لنگرودى و ناصر شايگان به ‏عنوان فرزند آن‏ ها شد. مدتى بعد صديق غروى مادر شهيد محمود خرم ‏آبادى به آنان پيوست.

يك هفته بعد در ساعت۱۹:۲۰، بيست و پنج شهريور ۱۳۵۳، گشت كميته مشترك بين سينما مولن ‏روژ و ريولى، به لنگرودى مشكوك شد. و كار به تيراندازى كشيد و لنگرودى به شهادت رسيد.

لنگرودى دبير بود و در حال نوشتن زندگى عباس كابلى بود. اما روزگار فرصت نداد تا او داستان زندگى كابلى را به تمام بنويسد. و او خود به كابلى پيوست. تا كاتبى ديگر بيايد و زندگى هر دوى آن‏ها را به رشته تحرير درآورد نوشتن تاريخ، درروزگارى كه آدمى خود جزيى از تاريخ است. حكايتى است.

بهروز ارمغانى

با شهادت لنگرودى، على‏ اكبر جعفرى، زهرا آقانبى قلهكى را به بهروز ارمغانى وصل كرد. و آن دو خانه ‏اى در خيابان كوكاكولا گرفتند.

در اين خانه بهروز و زهرا به عنوان زن و شوهر، بهمن روحى آهنگران به عنوان برادر زهرا و فرهاد صديقى پاشاكى (با نام مستعار اسكندر)، و فردى با نام مستعار احمد۱۱ زندگى می کردند رابط تيم على ‏اكبر جعفرى و مسئول تيم بهمن روحى آهنگران بود.

بهروز ارمغانى توسط ايوب موحدى‏ پور كه در سال ۵۳از زندان آزاد شده بود به على‏ اكبر جعفرى وصل شد. جز ارمغانى، محمود ذكى‏ پور، سعيد قهرمانى و سعيد پايان را نيز ايوب موحدى‏ پور عضوگيرى كرد و به سازمان وصل كرد.

تيم ايوب

در آذر ۱۳۵۳ايوب موحدى‏ پور با سليمه دخترعمويش ازدواج كرد و خانه و شغلى گرفت بهروز ارمغانى مسئول آن دو شد.

انفجار پاسگاه سليمانيه

درتاريخ نوزده بهمن ۱۳۵۳ به مناسبت پنجمين سالگرد حماسه سياهكل بمبى درپاسگاه ژاندارمرى سليمانيه منفجر شد. در اين عمليات بهروز ارمغانى، زهرا آقانبى قلهكى، بهمن روحى آهنگران و فرهاد صديقى پاشاكى و احمد دخالت داشتند.

چريك ‏ها در اعلاميه‏ شان انتخاب اين پاسگاه را به خاطر نقش فعال آن در درگيرى خانه چريك‏ ها در سليمانيه و ميدان نهم آبان ذكر كردند. در درگيرى خانه سليمانيه صفارى آشتيانى به شهادت رسيد.

بزرگداشت ۱۹ بهمن

جز عمليات تيم بهمن روحى آهنگران و انفجار پاسگاه سليمانيه به مناسبت حماسه سياهكل چند انفجار ديگر به همين مناسبت توسط چريك ‏ها انجام گرفت:

۱- انفجار مركز گروهان ژاندارمرى لاهيجان در تاريخ نوزده بهمن

۲- انفجار در شهربانى بابل در تاريخ بيست و دوم بهمن

۳- انفجار در استاندارى خوزستان در تاريخ بيست و يكم بهمن

اعدام انقلابى سروان نوروزى

در روز شنبه دوازده اسفند ساعت ۶:۳۰صبح چريك ‏ها سروان يدالله نوروزى فرمانده گارد دانشگاه صنعتى را ترور كردند.

نوروزى يكى از وحشى‏ ترين و منفورترين افسران گارد شاهنشاهى بود.

گارد شاهنشاهى در سال ۱۳۵۰ در جريان كنفرانس رامسر تصويب شد. و از اول مهر ۱۳۵۰حريم دانشگاه مورد تاخت و تاز افسران گارد قرار گرفت.

هدف از بردن نيروهاى گارد در دانشگاه سركوب مستقيم اعتراضات دانشجويى بود كه با حماسه سياهكل اوجى بى‏ سابقه گرفته بود.

سروان يدالله نوروزى در سركوب و به شهادت رساندن دانشجويان نقش مستقيمى داشت او خود پيشاپيش سربازان گارد سپر و كلاه خود برمى ‏داشت و به ضرب و شتم دانشجويان مى‏ پرداخت. از ضرب و شتم و توهين به دانشجويان دختر نيز ابايى نداشت. اين عمليات به نام «مجيد احمدزاده» شهيد سرفراز، اولين دانشجوى تيرباران شده دانشگاه صنعتى نام‏ گذارى شد.

 

اعدام انقلابى عباسعلى شهريارى

ترور عباسعلى شهريارى به تيم عملياتى بهمن روحى آهنگران سپرده شد.

شهريارى از دهه ۴۰به خدمت ساواك درآمد و با تشكيل، تشكيلات تهران حزب توده نقش مهمى در شناسايى و دستگيرى هواداران حزب توده داشت. در ضربه خوردن گروه پيشتاز جزنى او در دستگيرى حسن ضياءظريفى و مشعوف كلانترى و دوستانش در مرز نقش مؤثرى داشت.

حسن ضياءظريفى در بررسى‏ هايش در زندان به اين نتيجه رسيد كه شهريارى عامل ساواك در حزب توده است و اين مسأله را به رفقاى بيرون اطلاع داد.

على‏ اكبر جعفرى رابط تيم «بهمن» عكس شهريارى را در اختيار تيم گذاشت و گفت خانه او در جنوب خيابان پرچم است.

بهروز ارمغانى به منطقه رفت و شهريارى را شناسايى كرد از منزل او ماكتى تهيه كردند و مسير ترور او كاملاً مشخص شد.

در تاريخ چهاردهم اسفند ۱۳۵۳ عباسعلى شهريارى معروف به مرد هزار چهره ساعت ۷:۴۰صبح در خيابان پرچم ترور شد.

اين عمليات به ‏نام «خسرو روزبه» نام‏گذارى شد.

چريك ‏ها در اعلاميه منتشر شده‏ شان پرده از خيانت‏ هاى عباسعلى شهريارى درتشكيلات ساواك ساخته تهران برداشتند. و حضور يك خائن را در رأس تشكيلات حزب نتيجه بى‏ لياقتى و بى ‏عملى و انحراف رهبرى حزب توده دانستند۱۲

جمع ‏بندى سال ۱۳۵۳

چريك ‏ها سال۱۳۵۳ را با ده عمليات موفق پشت سر گذاشتند هر طرح معنا و مفهوم خاص داشت و سعى شده بود تا با اهداف و تمايلات اقشارى از جامعه رابطه برقرار كند.

ترور فاتح در جهت حمايت از كارگران و تشويق آنان به پيوستن به سازمان بود. ترور نيك ‏طبع در راستاى جلب نظر خانواده‏ هاى زندانيان سياسى و روشنفكران بود. ترور سروان نوروزى همراهى با دانشجويان و حركت‏ هاى دانشجويى بود. و ترور شهريارى تلاشى براى اعاده حيثيت سازمان و پاسخ دادن به خيانت بود.

انفجار پاسگاه ‏ها و مراكزى از سازمان امنيت به معناى رويارويى با پليس و نيروهاى امنيتى بود.

 

 

ميهمانان را

غلامان

از ميناهاى عقيق

زهر در جام مى ‏كنند

                                     شاملو

زیر نویس ها:

۱-اعظم السادات روحی اهنگران؛اسناد ساواک

۲-نبرد خلق شماره ۴

۳-حماسه مقاومت اشرف دهقانی

۴-محمود نادری ؛کتاب چریک ها جلد دوم

۵-اعظم السادات روحی آهنگران؛اسناد ساواک

۶-کار ارگان سراسری چریک ها ؛سال ۱۳۵۸

۷- شکنجه گران سخن می گویند ؛قاسم حسن پور

۸-انوشیروان لطفی ؛اسناد ساواک

۹-زهر آقا نبی قلهکی ؛اسناد ساواک

۱۰-نام مستعار بهروز دهقانی کاظم بود .شاید این کاظم همان بهروز ارمغانی بود

۱۱-معلوم نشد احمد اسم مستعار چه کسی بود

۱۲-اعلامیه چریک های فدایی خلق؛طرح رفیق روزبه

 

 

غرب بیچاره میشود !


غرب بیچاره میشود !
hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

یک کارشناس نظامی غربی میگوید : حکومت اسلامی ایران خیلی قوی است ، می تواند خطوط کشتیرانی خلیج فارس، خلیج عمان و دریای خزر را با زرادخانه وسیعی که دارد -مانند زیردریایی، اژدر هوشمند، مین‌های کنترل از راه دور یا از پیش نصب شده و ضد کشتی از داخل خاک خود یا جزایر این کشور- تهدید کند.» سپاه پاسداران زرادخانه خود را با قایق‌های تندرو و هواپیماهای بدون سرنشین تکمیل کرده و می‌تواند با تاکتیک‌های چریکی، حریفی دشوار در نبرد نظامی باشد .خلاصه این آسیاب بادی که میبینید یک دشمن واقعی خفن و بی باک ... که غرب را بیچاره و خاک برسر نموده است .


پس حکومت اسلامی ایران یک قدرت نظامی جهانی در خاورمیانه است و غرب بیچاره توان رویارویی را این قدرت را ندارد . دولت صدام دیکتاتور که ملقب به شیر عرب و پیروز جنگ ایران و عراق و اینا ... بود 24 روزه سرنگون شد ولی حکومت اسلامی را کسی توان رویارویی ندارد . یک قدرت منطقه ایی که در همه جغرافیایی خاورمیانه نفوذ دارد ، دخالت میکند و عمل میکند .


فقط مخارج تمام این صحنه را کاخ سفید با دلار نقدی به سپاه پاسداران پرداخت میکند ، یعنی غرب بیچاره خودش میکارد ، آب و کود میدهد ، و دست آخر با فرزند ناخلف خودش وارد جنگی میشود که بازنده است ؟ یعنی با یه مشت گاگول غربی طرفیم ؟
پیدا کنید قدرت را ؟

مکرون: شرایط برای دیدار روحانی و ترامپ آماده شده...
ترامپ: احتمال دیدار واقعی است...
روحانی : تحریمها را بردارید تا با هم عکس بگیریم...
هیاتی از طرف ولایت فقیه در پی 'پیشرفت مذاکرات' هفته آینده به فرانسه می رود...


شکی نیست که ساختار قدرت در ایران از رهبر یا ولی فقیه چیده میشود پس وقتی مکرون از ملاقات روحانی با ترامپ میگوید یعنی ملاقات با ولایت فقیه . حسن روحانی فقط چهره پشت ویترین ولایت فقیه و سپاه پاسداران است و عملا کاره ایی نیست .


حالا فرض کنیم که ولایت فقیه سپاه که در لیست تروریستی هم هست ... با ترامپ در کاخ سفید ملاقات کند ... بعد چه میشود ؟

هیچی

هر ملاقات فرضی در هر جا و مقامی فقط یک معنی دارد که طرف برای ماندن در کلوپ قدرت غرب ، حاضر به پذیرش شرایط کاخ سفید است حال اینکه بتواند یا نه ؟ باید دید و زمان لازم دارد. این ادامه همان جام زهر برجام است یک قدم محکم دیگر در همان مسیر . در این قدم حکومت اسلامی ایران در موقعیتی نیست که برای ملاقات شرط و شروط مشخص کند .


ما تجربه کوبا و کره شمالی را داریم . در هر 2 مورد بعد از ملاقات معجزه ایی رخ نداد ، تحریمها بلافاصله لغو نشد . در پروسه ای لازم ، کره شمالی و کوبا باید ثابت کنند که علاوه بر خواستن...میتوانند . هدف نهایی غرب جهانی کردن نسخه اقتصادی خودش است . وجه مشترک بین کوبا و کره و حکومت اسلامی و امثالهم ... کاملا مشخص است برای هر گونه تغییرات ساختاری باید قانون اساسی سیستم حاکم عوض شود . بفرما عوض کن حاجی ...


به نظر من باید از چنین ملاقاتی فرضی استقبال کرد . فقط تفاوت کوبا و کره شمالی با حکومت اسلامی ایران این است که در کره و کوبا شکاف بین جامعه و سیستم کمتر است...


فساد ساختاری در کل سیستم حکومت اسلامی ایران نهادینه یا ارزش شده است . سیستمی که چهل سال با فساد مطلق دینی و رشوه و رانت و اختلاس ... اداره شده است ، چطورمیتواند ریل عوض کند ؟ در ودیوار کشور ایران بوی فساد و دزدی و اختلاس الهی میدهد که روی قانون اساسی شریعت قدم میزند...



اسماعیل هوشیار
30.08.2019

سمفونی مردگان!(٢)

سمفونی مردگان!(٢)

(دیپلماسی و روابط پنهان و آشکار حزب کمونیست ایران)

 

پیشروی جنبش کارگری و توده ای و افزایش بحران اقتصادی و اجتماعی باعث آشکار شدن عقب ماندگی و واپسگرایی در میان بسیاری از احزاب و گروه ها شد. تا آن زمان که جنبش توده ای هنوز در میانه راه بود-بر مبنای کیفیت مطالبات- امکان موضعگیریی های دو پهلو و راست و بینابینی بیشتر ممکن بود. میشد در لابلای فراز و نشیب های سیاسی و اجتماعی خود را مخفی کرد و پز همراهی با هم و اتحاد احزاب داد و با دیگر سیاست های پوپولیستی موقعیتی پیدا کرد. اما به پشتوانه دو دهه مبارزه فشرده ی سوسیالیست ها  پیشروی جنبش کارگری و توده ای بخصوص از دی ماه 96 به بعد، این سیاست ها و نمایندگان فکری آنها به چالش کشیده شدند و شدیدا دستخوش بحران گردیدند.

از این جمله تشدید بحران در داخل حزب کمونیست ایران و کومله تشکیلات کردستان این حزب است. مدت های مدید تلاش حزب کمونیست برای ایجاد قطب چپ سوسیالیستی از طریق اتحاد احزاب و گروه های چپ با استراتژی های متفاوت و متناقض در خارج کشور ادامه داشت به مرور و در پروسه آن، همانطور  که پیش بینی کردیم، رو به  افول و شکست و واگرایی رفت. تا آنجا که دیگر چیزی به جز نام معدود گروه هایی که هر  از چند گاهی اطلاعیه ای می دادند باقی نماند. رهبری این حزب و به  طور مشخص ابراهیم علیزاده به خوبی از شکست چنین پروژه ای مدت های مدیدی بود که مطلع بود و فقط تابلویی بود که برای حفظ ظاهر باقی ماند. با رشد جنبش توده ای از یک سو و از سوی دیگر تشدید تضادهای آمریکا و جمهوری اسلامی احزاب باید خود را با موقعیت جدید بنا به ماهیت خود مطابقت می دادند. کومله ی حزب کمونیست احزاب ناسیونالیست کُرد را جایگزین مناسبی برای اتحاد و قدرت گیری دید. چون در جریان تحولات سیاسی و منطقه ای آنها جانی تازه گرفته بودند و میشد در کنار و همراه آنها موقعیت جدیدی یافت تا در تحولات آینده سهم بیشتری بیابد. موضع سانتریستی و بینابینی این حزب از طریق رهبری جدید در کومله به سیاست راست همکاری با احزاب ناسیونالیست و دولت اقلیم کردستان شیفت پیدا کرد. ادبیات حزب نسبت به ناسیونالیست ها و سوسیالیست ها در دو جهت متفاوت تغییر یافت و تلاش شد گام به گام کومله و حزب را به مماشات و سازش با این جریانات عادت دهند. اما از یکسو مخالفت های داخلی و از سوی دیگر مخالفت شدید جریانات چپ و سوسیالیست عرصه را بر آنها تنگ کرد.

استراتژی اتحاد احزاب چپ به نیرویی اقلیت در حزب کمونیست تبدیل شده و استراتژی همکاری با احزاب ناسیونالیست کُرد دست بالا و اکثریت یافته است. علیزاده در رهبری جریان راست با قاطعیت سیاست خود را پیش می برد و مرکزیت کومله و کمیته خارج کشور را از جناح مقابل پاک کرد و تنها کمیته مرکزی حزب کمونیست باقی مانده که فعلا با عقب افتادن کنگره حزب به شکل سابق ادامه کار می دهد. اما بحران  در درون و بیرون حزب جریان دارد و تحت تاثیر صرفا مکانیزم های داخلی نیست. این استراتژی ها در سطح جنبش و در میان فعالین کارگری مورد قضاوت و بیش از پیش مورد بحث و موشکافی قرار می گیرند. قبل از اینکه از زاویه مارکسیستی به ریشه های بحران بپردازیم خوب است به ادامه ی تحولات و بازتاب آن در بیرون و درون حزب کمونیست توجه کنیم.

آشکار شدن پیشنهاد مذاکره و مخفی نگاه داشتن آن از بدنه حزب و جامعه با جمهوری اسلامی از طرف رهبری علیزاده ماجرا را پیچیده تر و بحران درونی حزب کمونیست را تشدید کرد. بلافاصله رهبران راست و در راس آنها علیزاده به تکاپو افتادند تا این موضوع را توجیه کنند. آنها سعی کردند ماجرا را کوچک جلوه دهند و یا مذاکره را موضوعی عادی که در دوره های مختلف در جنبش  وجود داشته نشان بدهند. اما در شرایطی که جنبش توده ای مطالبه سرنگونی جمهوری اسلامی با شعار نان کار آزادی دارد چنین توجیهاتی نمی تواند کار ساز باشد. مذاکره ی مورد توافق چهار حزب ناسیونالیست کُرد به همراه حزب کمونیست یک حرکت واپسگرایانه در موقعیت رو به پیش جنبش توده ایست. و پنهان کردن آن سیاست قیم مآبانه و در راستای دیپلماسی بورژوایی است که توده ها را نادیده میگیرد و  آنها را لایق در جریان بودن مذاکرات با دشمن و مسائل مهم نمی داند.

قبل از هر چیز ببینیم که از زاویه مارکسیستی مذاکرات و دیپلماسی چه جایگاهی دارد؟ و چند مورد تاریخی آن را بررسی کنیم. باید بدانیم دیپلماسی و مذاکره باید علنی یا مخفی باشد؟ رابطه با دولت ها چه جایگاهی در سیاست مارکسیست ها دارد؟ و سازش و عقب نشینی و یا  تهاجم در دیپلماسی سوسیالیستی چه معنایی دارد؟  

لنین بلافاصله پس از انقلاب اکتبر می بایست تکلیف جنگ را یکسره می کرد و در شرایطی سخت که جنگ داخلی آغاز شده بود و شرایط بحرانی وجود داشت با آلمان ها وارد مذاکره  شد و معاهده ی معروف برسک لیتوفسک امضا شد. شرح ماجرا و تلاش برای انعقاد قرار داد صلح از اول تا آخر با توده ها در میان گذاشته شد و نوشته ها و اسناد تاریخی آن موجود است. لنین دلایل اینکه باید با آلمانها برای پایان دادن به جنگ توافق کنند را شرح داد و معاهده را نیز با تمام جزییاتش منتشر کرد، تروتسکی که به نمایندگی از دولت کارگران در مذاکرات شرکت داشت گاه به سمت برخوردهای شخصی و اعمال سلیقه پیش رفت که با برخورد قاطع لنین با توجه به منافع کارگران و زحمتکشان روسیه و به شکل علنی اصلاح گردید. سیاست دولت سوسیالیستی شوروی کمی سازش و مماشات برای پایان جنگ و حفظ حکومت شوراها بود. بخش های کوچکی از خاک شوروی به انزمام آلمان در آمد اما حکومت شوراها که در شرایط جنگ داخلی و قحطی بود نجات یافت. قدرت عظیم کارگران و زحمتکشان عامل اصلی پذیرفتن این معاهده بود. خواست صلح یکی از مطالبات اصلی انقلاب بود.هر چند آلمان به لحاظ نظامی و تسلیحاتی برتر بود اما می دانست حکومت نو پای شوراها پشتوانه عظیم توده ای دارد و لذا به امتیازات کوچکی بسنده و قرار داد صلح را امضا کرد.

از موارد دیگر در این رابطه لغو تمام قرار دادهای استعماری بود و از آن جمله قرار داد های استعماری دولت روسیه با ایران بود. لنین در یک سخنرانی معروف که نوار وفیلم آن موجود است علت لغو قراردادها و موارد آنها را مورد به مورد اعلام کرد و توده های مردم شوروی نو پا و مردم ایران را کاملا در جریان مسئله گذاشت.

 اساسا نمایندگان کارگران و مردم  در دیپلماسی چیزی برای مخفی کردن از توده ها ندارند مگر در مواردی که موضوعی امنیتی در کار باشد که به ندرت اتفاق می افتد. جملات معروف لنین در زمینه دیپلماسی و رابطه با دولت ها کاملا مصداق موضوع دیپلماسی است. می گوید: "کمونیست ها هرگز  به مردم دروغ نمی گویند کمونیست ها هرگز به صاحبان قدرت تکیه نمی کنند، کمونیست ها فقط به قدرت طبقه کارگر و سایر زحمتکشان و روشنفکران انقلابی متکی هستند."

سوسیالیست ها موظف هستند مناسبات و روابط خود را با دیگر جریانات و بخصوص دولت ها در معرض دید افکار عمومی قرار بدهند و آنچه به طور واقعی و نه صوری در این مناسبات و روابط وجود دارد را در نزد افکار عمومی به محک بگذارند. افکار عمومی باید بتوانند از تمام جزییات با خبر باشد تا آزادانه در مورد آن قضاوت کنند و حتی فراتر از آن در  آن دخالتگر باشند. تنها بدین شکل است که خطر به انحراف رفتن و فساد در روابط با قدرت ها و دیپلماسی به حداقل خواهد رسید. سیاست پنهان رابطه با دولت ها معمولا زمینه های سوء استفاده و فساد را فراهم می کند. کارگران مالکان واقعی حزب خود هستند و بر این مبنا پنهان کاری و مخفی نگاه داشتن مذاکره و یا مقاصد مذاکره و دیپلماسی بر خلاف اصول مارکسیسم است. تنها در مواردی استثنایی است که مخفی کاری معنا می دهد. مثل حکومت کارگری که در جریان جنگ انقلابی اقدام به تهیه سلاح می کند و یا ارتباطاتی که لو رفتن آن ممکن است شکست انقلاب و جنبش را رقم بزند که آن هم بسیار نادر و محدود است.

دیپلماسی نمی تواند و نباید سیاستی متمایز از استراتژی حزب و یا دولت سوسیالیستی باشد، همانطور که جنگ ادامه سیاست به روش دیگری است دیپلماسی نیز چنین است. همانطور که سوسیالیست ها جنگ های ارتجاعی را محکوم می کنند و در آن شرکت نمی کنند و به افشای آن می پردازند و حتی سعی در تبدیل آن به جنگ انقلابی دارند در  عرصه دیپلماسی هم سوسیالیست ها نه تنها مجاز نیستند در دیپلماسی بورژوایی شرکت کنند بلکه باید آن را افشا کرده و در نهایت دیپلماسی علنی و شفاف و در جهت منافع کارگران با توجه به شرایط در هر مرحله داشته باشند.

مثلا کومله در جریان جنگ های توده ای سال های 58 تا 65 ناچار به تهیه دارو، اعزام زخمی ها به اروپا و بغداد،و گاه تهیه اسلحه بود. البته این موضوع از چشم توده های تشکیلاتی و دیگران پنهان نبود و در سال 1362 با تشکیل حزب کمونیست ایران با تصمیم کنگره چهارم کومله در زمستان همان سال ، کومله روابط اهداف و نوع کمک های دریافتی از عراق را علنی کرد و تمام پرنسیب های انقلابی در آن حفظ میشد. در جریان یک جنگ توده ای پشت جبهه اهمیت زیادی داشت. به دلیل حفظ همین پرنسیب ها بود که بارها از طرف ارتش عراق مورد بمباران و تهاجم قرار گرفت. بمباران مقر کومله در اردیبهشت سال 1367- از جمله این مواردند. چه کسی است که نداند سیاست کومله در آن زمان و در جریان جنگ انقلابی با رژیم با جریاناتی مثل مجاهدین در رابطه با ارتباط با دولت عراق از زمین تا آسمان متفاوت بود.  در جریان جنگ های توده ای برای تبادل اسرا واجساد مذاکرات و توافقاتی صورت می گرفت. واضح است که آن مذاکرات به پشتوانه ی یک جنبش توده ای و نیروهای مردمی مسلح پیشمرگ و مناطق آزاد شده انجام میشد و امکان تحمیل مطالباتی به رژیم و یا توافقاتی وجود داشت. به این اعتبار توازن قوا نقش مهمی در رابطه با مذاکره و توافق و سیاست دیپلماسی سوسیالیستی دارد. هر گاه نمایندگانی از طرف احزاب و جریانات بدون وجود توازن قوای لازم در مقام مذاکره و توافق بر آمدند، آن حرکت فقط سازش و مماشات با دولت ها و قدرت ها بوده است. مبارزه طبقاتی میدان سیاست های ولونتاریستی نیست تا به هر شکل ممکن و در هر مقطع بنا به  صلاح دید خود مذاکره و توافق انجام بدهی یا بلعکس از آن پرهیز شود بلکه فقط و فقط در ارتباط با منافع طبقاتی توده ها و به پشتوانه قدرت و نیروی همراه آنها  و در شرایط خاص است که این مسئله موضوعیت و مفهوم می یابد.

بررسی پذیرش مذاکره و یا عدم آن توافق و یا عدم آن و در نهایت سیاست دیپلماسی سوسیالیستی از یک زاویه ی دیگر نیز مورد بررسی است. مسئله توازن قوا و شرایط جامعه. در شرایطی که سوسیالیست ها به طور مشخص و یا طبقه کارگر و زحمتکش به پشتوانه نیرویی مادی قدرتمند در جامعه حضور دارند می توانند مذاکره و توافقاتی داشته باشند. مثلا کارگران سندیکای واحد و نیشکر هفت تپه در  جریان اعتصابات و اعتراضات خود گاه نمایندگانشان با عوامل حکومتی مذاکره کردند و البته گزارش کامل آن را نیز ارائه کردند. مذاکره برای اضافه دستمزد،آزادی کارگران در بند و ... به پشتوانه نیروی مادی و اعتصاب کننده کارگران معنا و مفهوم دارد که البته کاملا شفاف و با گزارش کامل و در مقاطعی خاص صورت می گیرد. قدرت یک جریان سوسیالیستی تنها بر مبنای حمایت توده ای است که معنا می یابد و نه تکیه بر قدرت های دیگر دولت ها و نیروها و احزاب بورژوایی اپوزیسیون. وقتی توازن قوای طبقاتی به نفع سوسیالیست ها و حزب کارگری نیست و یا حد اقل نیروی قابل توجه توده ای پشت سر آنها نیست، تکیه بر دیگر نیروها و دولت ها جریانات سوسیالیست را به کژ راهه می برد و اساسا برای چنین "پشتوانه ای" نیاز به عدول از پرنسیب ها وجود دارد.

 

روابط پنهان، مذاکرات برملا شده و سیاست حزب کمونیست ایران

 رهبری علیزاده مدت ها است که مناسبات و روابط پنهانی را با دولت اقلیم کردستان و با احزاب ناسیونالیست کُرد برقرار کرده است که در یکی دوساله ی اخیر به مرور این روابط و مناسبات بیشتر آشکار شد. و این در شرایطی است که سال های مدیدی است اردوگاه کومله نه خاصیت نظامی در جنگ توده ای دارد و نه خاصیت سیاسی در کردستان عراق. برعکس به دلیل اینکه این اردوگاه در کردستان عراق نگهداشته شده است همواره سیاست مماشات و رابطه با اقلیم کردستان عراق توجیه شده است. اما ماجرا از اینها فراتر است و چرخش های سیاسی دامنه ای گسترده را شامل می شود که علیزاده و دوستانش سعی کرده اند آرام و بدون کمترین هزینه آن را پیش ببرند.

جدای از روابط پنهان با دولت اقلیم کردستان که شامل پول گرفتن و حمایت های تدارکاتی است و در مقابل سکوت کومله در قبال سیستم فاسد و سرمایه داری این حکومت در شرایطی که آنها در آنجا مقر دارند و تعداد قابل توجهی از اعضا و کادرهایشان در کردستان عراق زندگی می کنند، کاملا خلاف سیاست سوسیالیستی است. کومله در کردستان عراق رادیو داشت که در سلیمانیه هم شنونده داشت و برنامه های انتقادی به سیاست دولت اقلیم کُرد داشت که افشاگرانه بود اما اکنون از آن برنامه ها خبری نیست. مسئله ی سازش و یا روابط بر حسب منفعت کارگری و سوسیالیستی مقوله ای نیست که کاملا قابل نفی باشد و در جریان مبارزه طبقاتی بارها سوسیالیست ها ممکن است لازم باشد مصالحه و یا حتی سازش کنند تا شرایط و موقعیت خود را حفظ کنند و یا با عقب نشینی در یک زمینه بتوانند پیشروی در زمینه ای دیگر را رقم بزنند. اما حتی مقوله ی سازش،همانند سازش و مصالحه لنینیست ها با حکومت آلمان برای پایان دادن به جنگ- را با معامله و چرخش به راست و دیپلماسی پنهان کاملا متفاوت است. اساسا در شرایطی مشخص که کارگران از قدرت و موقعیت مناسبی برخوردارند ممکن است با مصالحه و سازش در یک یا چند مورد تلاش برای تثبیت خود داشته باشند. بخصوص احزاب سوسیالیست و دولت های کارگری هرگونه رابطه با دولت ها و ضرورت یک سازش اجتناب ناپذیر را از معامله و بده بستان های پشت پرده تفکیک می کنند و دیپلماسی خود را شفاف در معرض دید و قضاوت کارگران و مردم قرار می دهند. حدود بیست سال پیش ایرج آذرین و رضا مقدم در انتقاد به حزب کمونیست کارگری در ارتباط با مصوبه ارتباط با دولت ها چنین نوشتند:

"لازم نیست شخص حتما مارکسیست باقی مانده باشد تا بفهمد دولت ها بدون چشم داشت نیست که به چنین سازمان هایی کمک می کنند، و آنجا که این کمک ها از طریق نهادها و منابع به ظاهر غیر دولتی شان عرضه می شوند، انجا که صحبت از تحمیل صریح شرایطی نیست و کمک ها "بدون قید و شرط"عرضه می شوند، یا قید و شرط ضمنی موجود است و یا این رابطه بازتاب های غیر مستقیمی در بسیاری عرصه های دیگر دارد که خواه ناخواه برای کمونیسم و منافع کارگران عواقب منفی به دنبال دارد. دقیقا به دلیل چنین شروط ضمنی و چنین عواقب غیر مستقیمی که تن دادن به چنین روابطی معمولا سازش نام می گیرد. اما سازش تحمیل می شود. سازش به سازمان هایی که درگیر جنبش توده ای هستند ناگزیر می شود زیرا باید به نیازهای عاجل یک جنبش پاسخ گویند. اما اگر این سازمان کنگره ملی آفریقا یا سازمان آزادیبخش فلسطین نیست بلکه سازمان کوچک و گمنام و بی ارتباط به هر جنبش توده ای از نوع حزب کمونیست کارگری ایران است، دیگر صحبت کردن از سازش و توافق نامه در پوست شیر رفتن است. به کار بردن لفظ سازش در مورد چنین سازمان هایی صحیح نیست، چرا که ناگزیری وجود ندارد. می خواستید سازمان نسازید تا نیاز سازمانی هم نداشته باشید.اینجا لفظ درست معامله است. آدمی که در دنیای سیاست وارد معامله می شودلابد تشخیص می دهد که آنچه در آن شرایط مشخص بدست می آورد بیشتر از آنچه از دست می دهد برایش ارزش دارد. اما برای یک سازمان کمونیستی این مسله به سادگی معامله در بازار نباید باشد. اگر کمونیسم جنبش بین المللی طبقه کارگر است علیه نظام بین المللی سرمایه داری، سنجش سود و زیان یک "معامله" تنها با در نظر گرفتن آنچه در این میان معامله شده است، میسر نیست. چنین معاملاتی برای کمونیسم و همه کمونیست ها، و برای مبارزه کمونیستی کارگران در همه جا ، عواقب و بازتاب هایی دارد.و کسی که عناوین کمونیست و کارگر را در حزبش یدک می کشد موظف است در پیشگاه طبقه جهانی کارگر و همه کمونیست ها از کار خود دفاع کند."

 

 شاید گفته شود که حزب کمونیست ایران معامله ای نکرده و به اصطلاح معروف این وصله به این حزب نمی چسبد. اما هر مذاکره ای و استقبال از آن و یا رد نکردن آن معنا و مفهومی دارد و در این رابطه تماس نهاد نروژی با پنج حزب و سازمان کُرد که یکی از آنها حزب کمونیست ایران بوده با جواب رد این حزب مواجه نشد بلکه فقط پیش شرط هایی برای مذاکره گذاشته شد. به این اعتبار در شرایطی که جنبش توده ای رو به جلو برای سرنگونی رژیم پیش می رود رد نکردن صریح مذاکره و فقدان اطلاع رسانی و در جریان مذاکره احزاب ناسیونالیست با جمهوری اسلامی بودن و افشا نکردن آن دلالت بر سیاستی راست و غیر سوسیالیستی دارد که تنها آب به آسیاب احزاب ناسیونالیست کُرد و جمهوری اسلامی می ریزد. تا همین حد از ماجرا نیز خود نوعی معامله در عمل است. حفظ پنهان کاری که رژیم و احزاب ناسیونالیست منافعشان ایجاب می کرد و رد نکردن مذاکره خود بخشی از سیاست معامله گرایانه است. برای حزب کمونیست ایران و به طور مشخص کومله سازمان کردستان این حزب این سیاست معامله ای با احزاب ناسیونالیست کُرد برای نزدیکی و همکاری با آنها است. اگر حزب کمونیست این مذاکرات را افشا می کرد، مناسباتی که با احزاب ناسیونالیست کُرد برای "وحدت مردم کُرد" ساخته است بهم می خورد. بر این مبنا با وجود اینکه پای جمهوری اسلامی در میان بوده، معامله در روابط ما بین این احزاب معنا می یابد.

اما بحث ما در اینجا بر دو محور روابط با احزاب ناسیونالیست کُرد و مذاکره با جمهوری اسلامی متمرکز است.

رهبری کومله و علیزاده معتقدند برای وحدت مردم کُرد همکاری با احزاب ناسیونالیست کُرد ضرورت دارد. احزابی که سال های مدیدی است پرچم دار ناسیونالیسم در کردستان هستند و به طور مشخص حزب دمکرات کردستان که به دو شاخه تبدیل شده و منشعبین از کومله –دو جریان کومله زحمتکشان-از هر اقدامی جهت پیشبرد اهداف بورژوایی خود در کردستان دریغ نکرده اند. بیاد داریم حزب دمکرات به دلیل افشا گری ها و نقدها به ناسیونالیسم کُرد توسط سازمان پیکار و به طور مشخص به حزب دمکرات، این حزب به مقر این سازمان در بوکان در سال 59  حمله نظامی کرد و سه تن از اعضای آن کشته شدند. دستور حمله از طرف رهبری این حزب و توسط کریم کاکه سوری معروف به کریم خالدار-که سال های مدیدی است ساکن هلند است- و حامد گوهری فرمانده عملیات حزب دمکرات- که سال های مدیدی است از کارگذاران حکومت اقلیم و حزب دمکرات کردستان عراق است-انجام شد که در بوکان به مقر پیکار حمله کردند و این جنایت را رقم زدند. این آغاز جنایت های حزب دمکرات کردستان بود. با پیشروی جنبش و قدرت گیری کومله در کردستان تهاجم حزب دمکرات به کومله آغاز شد و با وجود تلاش کومله از پرهیز به درگیری عملا جبهه جنگ جدیدی باز شد که نه تنها قربانیانی از صفوف کومله گرفت بلکه نیروی کومله و جنبش مردم کردستان را در تقابل با رژیم را تحت تاثیر منفی قرار داد. اولین حمله شدید به کومله توسط حزب دمکرات در منطقه هورامان بود که امداد گران کومله که چهار دختر بودند کشته و در چادر امداد سوزانده شدند. درگیری محلی و محدود همواره بین حزب دمکرات و کومله وجود داشت اما در شهریور سال 1363 رهبری حزب دمکرات کردستان ایران رسما جنگ سراسری علیه کومله را اعلام کرد. سه ماه بعد در 25 آبان 1363 نیروهای حزب دمکرات به نیروهای نظامی کومله در هورامان حمله کرده و عده ای را به قتل رساندند و در اینجا بود که رفقای بخش پزشکی را کشتند-چهار دختر امداد رسان- و اجساد آنها را به همراه چادر محل استقرار آتش زدند. ابتدا کومله سعی در مجازات عاملان حمله در هورامان را داشت اما پس از مدتی درپیگیری که حزب دمکرات حاضر نشد عاملان جنایت هورامان را مجازات کند، کومله نیز در شش بهمن 1363 به مقر حزب دمکرات حمله نظامی کرد و در نهایت یک جنگ سراسری بین حزب دمکرات و کومله در گرفت. پس از آن جنایت وحشتناک و حمله های متعدد کومله تصمیم به مقابله به مثل گرفت. با شکل گیری حزب کمونیست ایران و در شرایطی که توازن قوا به دلیل شرایط رکود جنبش هر روز بدتر میشد باز هم حزب دمکرات از تهاجم به نیروهای کومله دست برنداشت و ده ها تن از پیشمرگان کومله را کشتند و البته کومله نیز چاره ای به جز مقاومت و مقابله به مثل نداشت و این جبهه ی دوم شرایط را شدیدا به ضرر جنبش توده ای کردستان رقم زد. حزب دمکرات  منطقه شمال کردستان را قلمرو حزب دمکرات می دانست و برای پیشمرگان کومله حق حضور در این مناطق را قائل نبود. حزب دمکرات از قبل از انقلاب و پس از آن تا پایان دهه شصت نماینده بورژوازی کُرد بود که با پرچم ناسیونالیست بخشی از جامعه کردستان را نمایندگی می کرد. با عقب نشینی جنبش کردستان  در صفوف ناسیونالیست ها نیز تشتت و پراکندگی ایجاد شد. و در حزب دمکرات کردستان انشعاب صورت گرفت. ناسیونالیسم استراتژی هر دوشاخه ی حزب دمکرات باقی ماند و فقط اختلاف در روش های برخورد با حکومت و ... تغییر یافت.

حال پس از گذشت این همه وقایع و پیشروی جنبش رهبری کومله  پرچم مبارزه با ناسیونالیسم را زمین انداخته و تلاش به همکاری با احزاب ناسیونالیست کُرد را دارد تا "وحدت مردم کُرد" حفظ شود.

با وجود اینکه با تشکیل حزب کمونیست جبهه ی مقابله با ناسیونالیسم در کردستان تقویت شده بود اما همواره در صفوف کومله افراد و جریاناتی بودند که تمایل با برخورد جدی با حزب دمکرات و به طور عمومی ناسیونالیسم کُرد را نداشتند. با انشعاب در حزب کمونیست و اختلاف بر سر محکوم کردن  یا نکردن حمله آمریکا به عراق بخش زیادی از سوسیالیست ها و انقلابیون صفوف این حزب را ترک کردند و گرایشی که تمایل به برخورد جدی به ناسیونالیسم نداشت و به عبارتی دیگر خود به درجات مختلفی آغشته به آن بود در حزب قدرت گرفت.  پس از چند سال انشعاب در کومله ی حزب کمونیست رقم خورد و جریان عبدالله مهتدی و ایلخانی زاده به همراه دهها عضو و پیشمرگه صفوف این حزب را  ترک کردند. انها رسما به صفوف ناسیونالیست های کُرد پیوستند و از آن پس ناسیونالیسم کُرد نمایندگان مختلفی یافت. دو شاخه ی حزب دمکرات و کومله ی منشعب که خود دو شاخه شد نیز دو سازمان کومله ی ناسیونالیست شدند. حزب کمونیست و کومله به دلیل برخورد سانتریستی و محافظه کارانه با ناسیونالیسم و مواضع انحرافیش در جریان جنگ عراق و امریکا، همچنان به مثابه نیرویی متزلزل و سانتر در مقابل ناسیونالیسم باقی ماند. نیرویی که چپ و ظاهرا رادیکال است اما توان مقابله سیستماتیک با احزاب ناسیونالیست را نداشت. انشعاب جریان کمونیسم کارگری بر همین مبنا رقم خورد و بیش از هشتاد درصد اعضا جدا شدند. اکثریت حزب حاضر نبودند سیاست مماشات با ناسیونالیسم کُرد در ارتباط با جنگ آمریکا و عراق را تحمل کنند و در نهایت از این حزب جدا شدند. دفتر سیاسی حزب-ایرج آذرین، رضا مقدم، منصور حکمت  و کورش مدرسی- رهبری جریان کمونیسم کارگری و تقابل با سیاست ناسیونالیستی را بعهده داشتند. حزب کمونیست  در طی این سال ها بیشتر سیاست سکوت و برخوردهای حاشیه ای با ناسیونالیست های کُرد را پیش برد که می شود آن را همزیستی مسالمت آمیز نامید. ظاهرا هر یک سیاست و فعالیت خود را داشتند-حزب کمونیست و احزاب ناسیونالیست- بدون اینکه تقابل نظری و تئوریک جدی بین آنها وجود داشته باشد. این سیاست منطبق بر سیاست عمومی سانتریستی بر حزب کمونیست بود. در ارتباط با جریانات چپ سیاست همگرایی و نزدیکی و با جریانات ناسیونالیست همزیستی مسالمت آمیز و پرهیز از درگیری نظری، سیاست حاکم شد.

آنچه باعث شد در تمام این سال ها باعث تداوم حیات بورژواز- ناسیونالیست ها بشود دقیقا تداوم سیاست مماشات و عدم تقابل با آنها بود. سیاست حزب کمونیست و کومله برخورد سیستماتیک در نقد و افشای ناسیونالیسم کُرد نبود.  و به همین دلیل نه تنها ناسیونال بورژواها عقب رانده نشدند بلکه از درون کومله، کومله ی زحمتکشان ناسیونالیستی به رهبری عبدالله مهتدی و ایلخانی زاده بیرون آمد که ریشه در سیاست سانتریستی و مماشات طلبانه در مقابل ناسیونالیسم بود. بی دلیل و یک شبه بخش قابل توجهی از کومله به سمت ناسیونالیسم نرفت بلکه از همان دوران جنگ اول خلیج که رهبری کومله حاضر به محکوم کردن حمله آمریکا به عراق نشد و نگاه ناسیونالیستی به "آزادی کوردستان" وجود داشت که در پروسه ی خود رشد یافت و انشعاب ناسیونالیستی از کومله را رقم زد. مجموع مقالات حزب کمونیست در این دوران علیه ناسیونالیسم حتی به اندازه ی مبارزه نظری پیکار طی سال های 58 و 59 نبود.

حزب کمونیست ایران طی چند دهه تلاش داشت از طریق اتحاد احزاب مختلف طیف چپ، قطب سوسیالیستی ایجاد کند. اما به دلیل استراتژی های متفاوت و متناقض چنین پراتیکی بارها و بارها شکست خورد و چیزی جز اطلاعیه های معدود بین چند حزب و گروه در سال چیزی از آن باقی نماند. احزاب غیر کارگری چپ با کلکسیونی از تناقضات نظری و عملی استراتژی قطب چپ سوسیالیستی را حتی در ظاهر و خارج کشور هم نتوانستند متحقق کنند چه برسد به ایجاد قطبی سوسیالیستی در جنبش کارگری و توده ای. جنبش کارگری از چنان درجه از تکامل و پیشروی برخوردار بود که سیاست آشتی و سازش با جریانات غیر کارگری و راست را نه تنها در میان تشکل های توده ای بر نمی تافت بلکه در بین احزاب و جریانات سیاسی نیز سمپاتی به چنین دیدگاهی روز به روز بیشتر به  حاشیه رفت. سوسیالیسم کارگری به مثابه بخشی از جناح چپ جنبش کارگری در نشان دادن ماهیت و مشی احزاب غیر کارگری موثر بود و در نهایت این احزاب غیر کارگری بودند که به  سرعت فاصله ی خود را با جنبش کارگری و توده ای افزایش دادند.

با تحولات اجتماعی و بخصوص پس از جنبش سال 96  جامعه بیشتر دوقطبی شد و جا برای سیاست های بینابینی تنگتر شد. از یک سو حمایت قوی تر آمریکا از اپوزیسیون راست و از سوی دیگر رادیکالتر شدن جنبش کارگری و توده ای با پرچم نان کار آزادی صحنه ی سیاسی ایران را دستخوش تغییرات زیادی کرد. جنبش سال 96 نقطه عطفی در تحولات بود و شکست سنگینی برای سیاست راست را به دنبال داشت. اما در این بین و به طور مشخص رهبری حزب کمونیست که عملا در دست علیزاده است با درک چنین شرایطی و آگاهی از شکست سیاست قطب چپ سوسیالیستی تلاش کرد به احزاب ناسیونالیست کُرد نزدیک شود چرا که با حمایت آمریکا از آنها و چشم انداز تحولات سیاسی می توانست امیدوار باشد که حداقل در صحنه تحولات کردستان با همکاری با آن احزاب بتوانند قطب و نیرویی تعیین کننده شوند. واضح است که به هر شکل احزاب ناسیونال-بورژوای کُرد بخشی از جامعه کردستان را نمایندگی می کنند و در اتحاد با کومله ی حزب کمونیست به واقع بلوک سیاسی قدرتمندتری شکل می گیرد اما نه به نفع طبقه کارگر.  اما در این پروسه گذار که علیزاده به همراه مجریان سیاستش-حسن رحمان پناه،جمال بزرگپور،عادل الیاسی و بطور کلی رهبری کومله در جامعه کردستان و در درون حزب با موانعی روبرو بود و هست. کردستان ایران با وجود ویژگی هایش و نقش احزاب ناسیونالیست و کومله حزب کمونیست، از جنبش جاری و کارگری ایران جدا نیست. پیوند های عمیقی بر مبنای منافع مشترک طبقاتی بیش از گذشته وجود دارند. پیشروی جنبش کارگری و تشکل هایش و همچنین گرایش سوسیالیستی موانع بزرگ و جدی در این رابطه هستند. علیزاده و یارانش از درون حزب آغاز کردند تا افراد را پشت سیاست خود به خط کنند و چند نفر "عنصر سرکش" را نیز طرد کرده و از حزب برانند. این سیاست ابتدا مبتنی بر کار اغنایی و "مهندسی" انتخابات درونی تشکیلات بود که در جریان انتخابات رهبری کومله خود را نشان داد. اما با موج وسیع انتقادات از بیرون حزب و آشکار شدن مسئله مذاکره احزاب ناسیونالیست کُرد و در جریان بودن رهبری حزب این مسله ابعاد بزرگتری یافت.

روشن شد در شرایطی که کارگران و مردم خواهان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند و موجی از مبارزات کارگری و توده ای بخصوص بعد از دی ماه 96 به بعد این واقعیات را رقم زد، احزاب ناسیونالیست کُرد و حزب کمونیست ایران حاضر شدند با رژیم جمهوری اسلامی برای کسب مطالباتی مذاکره کنند. یک نهاد نروژی به نام نورف که سیاستش آشتی دادن جنبش های مسلحانه با دولت ها است میانجی گر ماجرا بوده است. اما جمهوری اسلامی حزب کمونیست را با وجود اظهارآمادگی ، به مذاکره نپذیرفت. مذاکرات چهار حزب با جمهوری اسلامی در جریان بود و حزب کمونیست از تمام ماجرا مطلع بود و آن را از چشم توده ها پنهان نگه داشت. بلافاصله با آشکار شدن ماجرا علیزاده و یارانش در توجیه دیپلماسی پنهان از توده ها به میدان آمدند و چندین مصاحبه انجام دادند. آنها تلاش کردند ماجرا را کوچک جلوه دهند و خود را از زیر موج انتقادات برهانند. اما موج انتقادات از بیرون و درون حزب باعث شد تا رهبری راست ناچار شود سیاست های دیگری برای نجات  خود به کار ببرد.

از سوی دیگر تحولات منطقه ای و تقویت اپوزیسیون پرو آمریکایی توسط دولت ترامپ و از آن جمله ناسیونالیست های کُرد، باعث شد تا رهبری علیزاده و کومله استراتژی دیگری را برگزینند و از سانتریسم به سیاست راست همراهی با اپوزیسیون ناسیونالیست شیفت پیدا کنند. اکنون سیاست کومله ی حزب کمونیست همکاری با ناسیونالیسم کُرد و پرهیز از انتقاد از آنها است و در مقابل سیاست تهاجمی و حمله به مخالفان این سیاست را در پیش گرفته است و ادبیات آنها حتی نسبت به هم حزبی های منتقد خود تغییر یافته است.

 

 

سرکوب آزادی بیان در تشکیلات حزب کمونیست

 

با بالا گرفتن موج انتقادات از درون حزب کمونیست رهبری علیزاده با توسل به ابزارهای تشکیلاتی سعی در مهار و سرکوب انتقادات گرفت. در این رابطه روش های متعددی به کار گرفته شد. با تصویب مصوبه ای توسط کمیته خارج کشور این حزب هر گونه انتقاد به مواضع حزبی خارج از تشکیلات ممنوع شد. این مسئُله در شرایطی صورت می گیرد که موضوع همکاری با احزاب ناسیونالیست کُرد مدت مدیدی است مورد بحث در سطح احزاب و افراد و از آن جمله فعالین حزب کمونیست است و اکنون نیز موضوع مذاکره با جمهوری اسلامی مباحث وسیعی ایجاد کرده است. اینها به هیچ روی مسائلی نیستند که در قالب مواضع درونی یک حزب بگنجند و از سوی دیگر عملا بحران درونی حزب کمونیست مدت مدیدی است که علنی شده است. واضح است که بر مبنای آزادی بیان حق اقلیت و افرادی حزبی است که بتوانند مواضع خود را در سطح جنبش مطرح کنند و حتی فراکسیون حزبی خود را داشته باشند. اما با مصوبه کمیته خارج کشور این حزب دستور به سکوت وخاموشی داده شد. اما کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران که به ظاهر اکثریت چپ در آن وجود دارد و ارگانی بالاتر است نتوانست در مقابل این مصوبه عرض اندام کند و آن را باطل نماید. بر این مبنا تعدادی از منتقدین جدی از حزب اخراج شدند و یا ناچار به استعفا گردیدند. علیزاده و یارانش تلاش دارند با استفاده از ابزارهای تشکیلاتی از شکل گیری یک فراکسیون مخالف و جمعی جلوگیری کنند و بیرون رفتن افراد به شکل فردی انجام شود تا بازتاب کمتری در درون و بیرون حزب داشته باشد. جمال بزرگپور بر مبنای این مصوبه تعهد نامه ای را تنظیم و در مقر کومله افراد را وادار به امضای آن کرد، بدین شکل که در کردستان عراق اقامت افراد بر مبنای لیست احزاب تجدید می گردد و افرادی که سال های مدیدی در صفوف کومله هستند بر همین مبنا اجازه اقامت می گیرند. عدم امضای این تعهد نامه به معنای اخراج از کومله و اردوگاه است و افراد ناچار می شوند تن به چنین کاری بدهند. این بروکرات حزبی با تهدید از افراد اردوگاه تعهد به سکوت می گیرد و در حزبی که یکی از شعارهایش آزادی است خفقان بر قرار می کند.  این سیاست برای حزبی که در اپوزیسیون است و به قدرت نرسیده چنین کاری می کند چیزی نیست جز سیاست دیکتاتور منشانه. موج توبیخ ها و اخراج ها با چاشنی ادبیات فحاشی و تهمت همراه می شود که قبلا در این سطح وجود نداشت و مسئله جدیدی است. چرا و چگونه این اتفاق رقم خورده است. می دانیم که علیزاده علنا اعلام کرد منتقدان ما دشمن هستند و بدین وسیله حتی منتقدین حزبی را در صف دشمنان قرار داد وسیاست آتش به اختیار علیه مخالفین به راه انداخت. این  در شرایطی است که احزاب ناسیونالیست کُرد همکار و متحد کومله هستند. اما مسئله فراتر از یک اظهار نظر است. همانطور  که گفته شد تلاش رهبری علیزاده و یارانش این است که منتقدین نتواند فراکسیون حزبی تشکیل دهند و نتوانند انشعابی را رقم بزنند. بر این مبنا بیرون رفتن سریع افراد  منتقد و منفرد را باید تسریع کرد. یا سکوت یا اخراج و در نتیجه فحاشی و تهمت زدن ابزاری است در این رابطه. با موج فحاشی و تهمت از درون حزب به فرد منتقد بیرون رفتن فرد تسریع می گردد. ما شاهد بودیم که در فحاشی به شهلا حیدری از توهین جنسیتی و جاسوسی برای رژیم هم حتی استفاده کردند و همینطور دیگر تهمت ها به دیگر افراد. این مسله بیانگر سقوط شدید مدافعان علیزاده است که به کار گرفته شده و کاربرد خود را دارد و جالب این است که از جانب بسیاری از مدعیان چپ و سوسیالیست به دلیل روابطشان با حزب کمونیست با سکوت روبرو شد. فحاشی و تهمت روش مطرود و بورژوایی برای به سکوت وادار کردن افراد است. اما فعالین جنبش کارگری و سوسیالیست های واقعی اجازه نخواهند داد تا چنین روش هایی همچنان فضای سیاسی را مسموم کند. مقابله با چنین برخوردهایی وظیفه هر سوسیالیست و فرد آگاهی است.

در خارج کشور وظیفه سرکوب منتقدین درون تشکیلاتی به عهده ی عادل الیاسی و کمیته خارج کشور این حزب    گذاشته شد و اخراج و یا وادارنمودن افراد به کناره گیری افرادی مثل: هژیرعزیزی،شهلا حیدری، پویا محمدی و ده ها تن دیگر توسط کمیته خارج کشور بیانگر این واقعیت است.  کمیته خارج کشور حتی کار را به جایی رساند که کسانی که نوشته های منتقدین درون حزبی مثل عباس منصوران(عضو کمیته مرکزی) را در فیس بوک لایک کرده بودند مورد بازخواست قرار دادند. تن دادن به سکوت و خاموشی در شرایطی که رهبری علیزاده این حزب را به آستانه بورژوازی می برد چیزی نیست جز تن دادن به چنین سیاستی. آزادی بیان حق ابتدایی هر فرد در دنیای امروزی است و چهارچوب ها و مصوبات تشکیلاتی نمی تواند این آزادی را سلب کند. انتقاد به همکاری با احزاب کُرد مسئله ای نیست که خارج از مواضع و سیاست حزب کمونیست باشد بلکه برعکس کسانی که این حزب را به سمت همکاری و همسویی با احزاب ناسیونالیست می برند عملا اصول و برنامه حزب را زیر پا گذاشته اند.

اکنون منافع جنبش کارگری و سوسیالیست ها عبور از سیاست علیزاده و گسست از آن است. اعضای این حزب با هر درجه از علاقه و تعلق و پیشینه باید این واقعیت را بپذیرند که هر تشکیلات و حزبی تنها ابزار و وسیله ای برای رسیدن به هدف است و نه خود هدف و به این اعتبار برای پیشروی به سوی سوسیالیسم هر هزینه ای و از جمله گسست از این حزب و تعلقات شخصی ضروری و اجتناب ناپذیر است.

 

 

23 اگوست 2019 برابر با  اول شهریور 1398

 

 

 

 

 

August 29, 2019

در نقد اتهامات مطرح شده توسط رضا علیجانی و سهم خواهی بیشتر

در نقد اتهامات مطرح شده توسط رضا علیجانی و سهم خواهی بیشتر

 

هیچ کس با مَن ، چنان مَن مردم آزاری نکرد

این مَنِ مَن هم نشست و مثل مَن کاری نکرد

در دهان مَن نمی دانم چه شد افتاد مَن

مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من

 

نواندیش دینی فرهیخته جنای آقای رضا علیجانی از چهره های محترم و شناخته شده موسوم به ملی مذهبی های وابسته به طیف اصلاح طلبان  در مقاله ای تحت عنوان "نُه نکته در باره نسبت مخالفان با قدرت های خارجی" (١) که بیشتر به مثنوی هفتاد "من" حق بجانب می ماند تا یک مقاله بیطرف تحلیلی, با شیوه و بیان دکتر علی شریعتی همان اتهامی را متوجه بسیاری از مخالفان جمهوری اسلامی می کند که حسین شریعتمداری (سردبیر کیهان تهران) سالهاست فوق دکترای کاذب اتهام پراکنی خود را در آن رشته کسب کرده است.

 

شوربختانه به کارگیری سفسطه شیرین کلامی و  وهم‌اندیشی در استدلال و جزم اندیشی مذهبی و اینکه باور خود را حقیقت مطلق پنداشتن, در نوشتار طولانی و ملال آور و سردرگم کننده ایشان کاملا مشهود است. ایشان قریب به ٩ صفحه سیاه کرده اند تا در ٩ حکایت ثابت کنند اگر دوستان ایشان و اصلاح طلبان حکومتی و ملی مذهبی ها با خارجی ها در تماس باشند و یا از آنها جایزه و مبلغ دریافت کنند و یا از رسانه های آنها استفاده کنند, این عمل آنها عین دیانت و "وطنپرستی" و در راستای منافع ملی است. اما اگر مخالفان طیف ایشان, دقیقا همان کار (یا کمتر از آن) را بکنند, در آنصورت عین خیانت و مزدوری و چرخ پنجم (بخوان ستون پنجم دشمن) می باشد.

 

در ابتدای کلام, برای توجیه این منطق خویش, ایشان با تمسک به کلامفریبی و استفاده از واژه هایی نظیر مضمر و مستتر, محک و معیار خود را بعنوان یک "ارزش پایه" معرفی می کند. یعنی متراژ محقی که بر اساس آن می توان دیگران را قضاوت نمود و خود را مبراء از هر نوع گناهی در مقابل عمل انجام شده کاملا مشابه. زیرا نیت ایشان و دوستانشان بر اساس "ارزش پایه" بنا شده و نیت دیگران بر اساس "مزدوری"! ایشان علیرغم انتقاد از غرب ستیزی جمهوری اسلامی بیگانه هراسی را دامن می زند تا با این حربه مخالفان و یا رقبای سیاسی خود را بی اعتبار ساخته و از میدان به در کند.

 

نگارنده نیز در بحبوحه انقلاب نه تنها با فرهنگ غرب ستیزی و بیگانه هراسی (و بازگشت به خویشتن) امثال دکتر علی شریعتی آشنا شدم, بلکه همانند بسیاری از نوجوانان و جوانان تا حدی متاثر نیز گشتم. اما بلافاصله بعد از انقلاب فهمیدم که امثال علی شریعتی و پدرش محمد تقی شریعتی چه کلاه گشادی بر سر ما گذاشتند. چه برسد به چهل سال بعد یعنی امروز که دنیا به یک دهکده کوچک جهانی در هم تنیده تبدیل شده است؛ و بعضی از ماها  تحت تاثیر تبلیغات مزورانه و گوش کرکن جمهوری اسلامی و اعوان و انصارش در اقصاء نقاط جهان, هنوز افکار روستایی خود را در بقچه های فکری به یادگار مانده از تراوش های ذهنی دوران پیش مدرن صیقل داده و  برای نسل پساداعش ترویج می کنیم.

 

ایشان در مقاله طولانی بقول خودش با ترسیم یک تصویر ساده مدعی می شود که افراد و یا جریان و یا جنبش از جنس خودشان از رابطه با قدرت خارجی  بمصداق  "ابزاری" از آن قدرت به صورت تقریبا یکسویه و غیر مشروط (و فقط در حد همسویی آرمانی یا داشتن دشمن مشترک) برای اهداف خویش استفاده می کند و نه برعکس. ایشان سپس در مورد  نوع دوم رابطه یعنی رابطه مبتنی بر "دخالت" و مزدوری که با زیرکی مخالفان خود را به آن متهم می کند مدعی می شود که  در این نوع ارتباط، آن قدرت خارجی است که از این طرف معادله به صورت «ابزاری» برای اهداف مشخص و سلطه توسعه طلبانه خویش بهره مند می شود. آن قدرت(خارجی) نقشه ها و برنامه های خاصی در رابطه با یک حکومت و یک دشمن خویش دارد. در اینجاست که به سمت افراد و جریانات و رهبرانی از کشور هدف می رود. اینجا این ها هستند که  "ابزار" آن قدرت خارجی و چرخ پنجم آنها می شوند و نه برعکس.

 

ایشان بصورت هدفمند و جهت داری می نویسد: : "افکار عمومی ایرانیان به جز مواقعی که تحت فشار شدید و استیصال سیاسی و اجتماعی دچار کرختی می شود؛ بنا به دلایل و تجارب تاریخی مکرر خود همچون دیگر جوامع و بسا بیشتر از آنها روی مداخلات بیگانگان در امور خود حساس اند".  و برای اثبات ادعای خویش, نه از ایران که از عراق مثال می آورد. سپس می نویسد : "اما نباید سوی دیگر ماجرا را هم فراموش کرد که همکاری با ظالمان و سرکوبگران و فاسدان و جنایتکاران داخلی نیز برای ایرانیان به همان اندازه همراهی و همکاری با ستمگران و سلطه گران خارجی منفور و مطرود است"

 

حیرت  آور اینجاست که ایشان اعتراف می کند علاوه بر حضور مستمر و پررنگ در رسانه های غربی (انگلیسی و آمریکایی و فرانسوی و آلمانی و غیره)  نظیر بی بی سی, رادیو فردا و من و تو و غیره؛ آمادگی دارد با صدا و سیمای جمهوری اسلامی گفتگو کند؛ و می گوید در سالهای حضور در خارج از کشور نیز چند بار با برخی سایت ها  و رسانه های داخلی گفتگو کرده ام؛ و حتی در گروه هایی با گرایش اصول گرای تندرو طرفدار سپاه و آقای خامنه ای)، شرکت کرده ام. در ایران هم که بودم همین رویکرد را داشتم.

 

سوالات فراوانی می تواند مطرح شود. اما در این نقد کوتاه مجال فراوانی نیست. بعنوان مثال ایشان در مقاله خویش می نویسند: "شخصا ترجیح می دهم با هیچ دولت خارجی و نهادهای مرتبط با آنان (نه نهادهای مستقل) در هیچ سطحی مرتبط نباشم. از این وسواس گاه سخت گیرانه برای شخص خودم هم راضی هستم." عجبا ! هر کس که یکسره سوی قاضی شود, از خود راضی شود! جناب علیجانی گرامی حضرتعالی که این همه وسواس دارید و مکرر با هزینه "تلویزیون من و تو" به لندن سفر می کنید, آیا هرگز از خود پرسیده اید هزینه این تلویزیون را چه شخص, نهاد, یا دولتی و با چه هدفی مهیا می کند؟ یا وسواس جنابعالی فقط در مورد حضور رقبا و حریفان سیاسی شما کاربرد دارد؟  آیا هرگز از خودتان پرسیده اید هزینه میلیونی تلویزیون های تکفیری و وهابی را کدام دولت یا نهاد می دهد؟  چرا برای حضور در صدا و سیمای جمهوری اسلامی این وسواس را بخرج نمی دهید؟  دورباد از بنده اگر خدای ناکرده  جسارت کنم و این اظهار زهد و تقوای صادقانه جنابعالی را با "جانماز آب کشیدن" مقایسه کنم.

 

در پایان باید تاکید کنم که برای آقای علیجانی احترام قائلم. اما ایشان ای کاش این مقاله را نمی نوشتند. سهم ملی مذهبی ها  و اصلاح طلبان و یارانشان از سفره حمایت دول خارجی و رسانه های آنها صدبرابر سهم اپوزیسیون برانداز  ضد جمهوری اسلامی است. ای کاش در کنار کتابهای دکتر شریعتی ایشان دیوان گرانبهای حافظ و اشعار پرمغز خیام را نیز می خواندند زیر این پارسانمایی ادامه حکایت محاجه قدیمی و جدل برانگیز "نان حلال شیخ" و "آب حرام" ماست. خیام نیز سالها پیش گفته بود "گر می نخوری طعنه مزن مستانرا" حال چه رسد بقول او به محتسب شهر که باده می خورد و سنگ به جام میاندازد. غربی ها هم ضرب المثلی دارند که می گوید کسانیکه در خانه شیشه ای زندگی می کند نباید بسوی دیگران سنگ پرتاب کنند.

 

و کلام آخر اینکه همانگونه که خود ایشان در پایان مطلب خویش تاکید کرده و گفته اند: " بحث و گفتگو در این باره هم همچنان برای تکمیل و تصحیح دیدگاه ها همیشه باز است", امیدوارم این نقد بنده را بر خلاف رویه نقدناپذیری گذشته ملی مذهبی ها بپذیرند. زیرا در گذشته مقالات نگارنده همواره در سایت ملی مذهبی منتشر می شد, اما بعد از انتقاد ساده و ملایم از دکتر علی شریعتی در حضور جناب آقای حسن یوسفی اشکوری و دکتر علیرضا نوریزاده در برنامه صدای آمریکا (٢) چند سال پیش برای همیشه توسط این سایت بایکوت شدم. این هم از نقدپذیری کسانی که نقد دیگران را حق ذاتی و شرعی خود می دانند.

 

عبدالستار دوشوکی

جمعه ٨ شهریور ١٣٩٨

doshoki@gmail.com

 

لینک به مقاله رضا علیجانی  ١ ـ http://mihan.net/1398/05/28/2128/

لینک: ٢ - https://www.youtube.com/watch?v=MRh8qiUrLZY

آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران بخش سوم: سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ

آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران بخش سوم: سه منبع و سه جزء لیبرالیسم چپ

الف) اومانیسم

برای نشان دادن ماهیت ایده‌آلیستی و ضد مارکسیستی نظرات منصور حکمت و کمونیسم کارگری باید سه منبع و سه جزء این جریان لیبرالیستی چپ یعنی اومانیسم (انسان محوری)، اکونومیسم و رفرمیسم را به ترتیب بررسی کرد. پیروان حکمت مدعی‌اند او  بود که «انسان را به کمونیسم برگرداند و ارزش انسان، خوشبختی، رفاه و آزادی را در محور کمونیسم قرار داد»[۱] و «جوهر انسان گرایی مارکسیسم را از زیر آوار تحریفات طبقات دیگر بیرون کشید و بر آن تاکید کرد».[۲] این جملۀ منصور حکمت که «اساس سوسیالیسم انسان است… سوسیالیسم جنبش بازگرداندن اختیار به انسان است» اصطلاحا به لُگو و تابلوی این خط تبدیل شد. حکمت گفت:

من فکر میکنم زیپ پوست هر انسان منصفى را باز کنید یک کمونیست بلشویک را میبینید… در وجود تک تک ما سوسیالیستهاى پرحرارتى نهفته است که میخواهد از این قالب بیرون بزند… من معتقدم آن سوسیالیسم درونى ما، آن آدم سوسیالیستى که داخل پوست جلد ما است زیر بار هویّتهایى که در طول زندگیش برایش تراشیده میشود… مدفون است. یکى از کارهایى که یک حزب کمونیستى باید بکند این است که این فضا را کنار بزند و آن آدم سوسیالیستى که در وجود اکثریت ما… را بیرون بیاوریم… اما اگر یک نفر، حتى یکروز، یک لحظه، در برابر یک واقعه در زندگیش انصاف به خرج داده باشد به نظر من اگر وسایل حفارى بیاوریم و بکاویم داخل آن آدم یک کمونیست پیدا میکنیم.[۳]

در بحث پیرامون مخالفت با حق سقط جنین زنان به «احترام به حیات انسانی» و «رجعت به احساس واقعی» انسانی اشاره کرد[۴] و در مورد دیگری از «بازگشت به هویت انسانی» گفت و اینکه «سوسیالیسم قرار است این هویت را به انسانها برگرداند… فرد در تفکر بورژوایی یعنی انسان سلب هویت شده… سرمایه داری هویت انسانی ما را سلب می‌کند».[۵].

تعاریف حکمت و پیروانش از «ذات انسان» و «سرشت انسان» بیشتر یادآور اصطلاحات عرفانی و دینی یا بحث نظریه پردازانِ بورژوازی و بیودترمنیست‌ها از «طبیعت انسان» است تا نگاه علمیِ ماتریالیسم تاریخی. با این تفاوت که انسان شناسی بورژوایی ذات و سرشت انسان را رقابت جویی، برتری طلبی بر دیگران، زیاده خواهی و خودخواهی تعریف می کند و حکمت برابری خواهی، نوع دوستی، آزادی خواهی، احترام به دیگری و غیره. اما منطق همان منطق است و اشکال همان درک غیر علمی. حق با حکمت است که هویتهای جعلیِ ملی، دینی، طبقاتی، جنسیتی و غیره همگی اموری برساختۀ جوامع طبقاتی هستند و ذاتی انسانها نیستند اما مارکس و ماتریالیسم تاریخی مارکسیستی نشان می دهند که چیزی مشابه «هویت سوسیالیستی آدمها» هم وجود ندارد و مارکسیسم به سرشت تغییر ناپذیر انسانی قائل نیست که با کاویدنش گوهر سوسیالیستی و کمونیستی قائم بالذات افراد بیرون بزند!

ماهیت بشر بسته به دورۀ تاریخی­ای که در آن زندگی می­کند و بسته به روابط تولیدیِ آن دورۀ تاریخی، متغیر و همواره در حال دگرگونی و تحول بوده است. کارل مارکس در تزهایی درباره­ی فوئرباخ گفت «ذات بشر امر انتزاعی در درون فرد بشری جدا از افراد دیگر نیست. این ذات در واقعیتش مجموعه ای از روابط اجتماعی است»[۶]. یعنی ماهیت انسان نه امری جوهری و فراتاریخی بلکه پدیده­ای اجتماعی و موقت است که از دل شرایط تولیدی مشخصی برآمده و با تغییر روابط تولیدی دچار دگرگونی و تغییر خواهد شد. مائو تسه دون همین مساله را به این شکل صورتبندی کرد که: «آیا چیزی به نام سرشت انسانی وجود دارد؟ البته که وجود دارد. اما فقط سرشت انسانی مشخص، نه سرشت انسانی مجرد. در جامعه طبقاتی هیچ ماهیت انسانی نیست که خصلت طبقاتی نداشته باشد. سرشت انسانی مافوق طبقاتی وجود ندارد».[۷] باب آواکیان در مباحث سنتز نوین کمونیسم پیرامون درک از سوسیالیسم و جامعه سوسیالیستی و مقولاتی مثل دولت، آزادی و دمکراسی این مساله را مورد بررسی دیالکتیکی و علمی تری قرار داد و با ردِ چیزی به نام «طبیعت بشری» تأکید کرد خواسته ها، نیازها، آرزوها و باورهای انسانها به لحاظ اجتماعی مشروط و معین هستند و بر اساس تغییر در خصلت نیروهای تولیدی آن جامعه تغییر می کنند و نه بر اساس یک نوع گرایش ذاتی در طبیعت بشر.[۸] به یک معنا تاریخ بشر، تاریخ تغییر و تحول ماهیت او بود که با دگرگونی­های اجتماعی و تاریخی و با تغییر در نیروهای تولیدی و روابطِ تولیدی جامعه دچار دگرگونی شده است.

حکمت و کمونیسم کارگری جهت کسب اعتبار برای اومانیسم شان به برخی اصطلاحات و تعابیر مارکس (به ویژه آثار اولیه مارکس) مثل از خود بیگانگی یا بت­واره­گی (فتیشیسم) کالایی در کتاب سرمایه استناد می کردند. دیگر رهبران کمونیسم کارگری با صراحت بیشتری از مترادف بودن اومانیسم و مارکسیسم گفتند.[۹] اما دیدیم مارکس و مارکسیسم به چنین تعاریف و تعابیر ایده‌آلیستی از ماهیت بشر قائل نیستند و مفاهیمی مثل حقوق انسانی، حرمت انسانی، ارزش انسانی و غیره پدیده هایی اجتماعی و تاریخی‌اند که نمی توان به یک ذات و مرجع ابدی و غیر تاریخی ارجاعش داد و از آن اصل مقدس ساخت. اومانیسم یا این ابدیّت مقدس بخشیدن به مفاهیم اجتماعی از جمله حقوق و سرشت انسان، ایدئولوژی بورژوازی قرن ۱۷ و ۱۸ اروپا در مبارزه با فئودالها، کلیسا و بقایای فکری و فرهنگی فئودالیسم و در تداوم جنبش روشنگری بود. جنبشی که در زمان خودش به علت تأکید بر قابل فهم بودن جهان، جهانبینی علمی (با تمام محدودیتهایی که در آن مقطع داشت) و در افتادن با ارزشهای کلیسا و دین، دارای ماهیت مترقی بود و در ادامه در قالب جناح چپ جنبش اومانیستی اروپا یعنی «سوسیالیستهای تخیلی» شکل انقلابی‌تری به خودش گرفت، اما نمی توان مارکسیسم را معادل آن دانست.[۱۰] مارکس و انگلس با به چالش کشیدن درک ایده‌آلیستی جنبش روشنگری و سوسیالیستهای تخیلی از تاریخ، جامعه، انسان و اخلاق بود که پایه‌های سوسیالیسم علمی را گذاشتند و به این معنا شکل‌گیری علم کمونیسم (مارکسیسم) با گسست از اومانیسم و جنبش روشنگری صورت گرفت. مارکس حتی آنجا که از امکان ساختن جامعه‌ای صحبت می‌کند که به تبعیت و بندگی انسان نسبت به کار پایان بخشیده و توان اعمال ارادۀ فرد بر زندگی و اموراتش را بالفعل خواهد کرد هم این مساله را نه به‌عنوان یک امر «ذاتی» یا سرشت نشانِ طبیعت انسان بلکه به‌عنوان یک پدیدۀ اجتماعی و تاریخی در یک دورۀ معین از تاریخ بشر مورد تحلیل قرار می‌دهد. رشد نیروهای تولیدی و تولید اجتماعی در سطح جهان به نقطه‌ای رسیده است که امکان غلبه بر کمیابی – که در جوامع قبلی انسان را به بردۀ کار تبدیل کرده بود – را فراهم آورده و با انقلاب سیاسی و اجتماعی و ساختن کمونیسم می‌توان به جامعه‌ای بدون استثمار، ستم، تبعیض و از خود بیگانگی دست یافت. اما این امکان نه اجتناب ناپذیر است و ذاتی انسانها.

پس دیدیم که منشأ اصلی انحراف اومانیستی حکمت و حکمتیسم از مارکس و مارکسیسم، نگاه غیر علمی آنها به تاریخ، جامعه، انسان و دگرگونی‌های اجتماعی است. اما اومانیسم حکمتیستی دینامیک‌های سیاسی و تاریخی خاص خودش را هم دارد. به لحاظ تاریخی مشخصا از اوایل دهۀ ۱۹۹۰ و بعد از سقوط کمونیسم دروغین شورویِ سرمایه داری (۱۹۵۶-۱۹۹۱) بود که گرایش اومانیستی در بحثهای حکمت و حزب او پر رنگ شد و اصطلاحات و ترکیباتی مثل «اصالت انسان» «مسخ انسانیت در جامعه سرمایه‌داری» «احترام به حیات انسانی» و غیره مطرح شدند. در قسمت قبلی این سلسله مقالات گفتیم که چگونه حکمت و جریان چپ لیبرالیستی و بورژوا دمکراتیکی که او در ایران نمایندگی و تبلیغ می‌کرد، در مقابل شکست موج اول دولت‌ها و انقلابهای سوسیالیستی دست به انحلال تمام دستاوردها و مفاهیم مارکسیستی و یک گردش به راست فکری و استراتژیک زدند.[۱۱] یکی از تبارزات این گردش به راست فکری، در همین مورد اومانیسم و درکهای ایده‌آلیستی از انسان و حقوق و ماهیت او بود. علاوه بر این حکمت با جا انداختن مفاهیم غیر علمی مثل سرشت انسان، حقوق جهانی انسانی، حرمت جهانشمول انسانی و غیره برای گردش به راست‌های سیاسی و سازش‌های سیاسی جریان‌شان هم توجیه و محمل فلسفی و تئوریک جور می کرد. اومانیسم حکمتیستی با علنی شدن کامل ماهیت بورژوا دمکراتیک خط و نظرات منصور حکمت در دهه ۱۳۷۰ و بعد از فروپاشی شوروی تطابق داشت. این قسمت را با نقل قولی از یکی از مقالات نشریه حقیقت ارگان حزب کمونیست ایران (م ل م) در دهۀ ۱۳۸۰ به پایان می بریم:

اومانیسم حزب کمونیست کارگری درعین حال برای جهتگیری های سیاسی جدیدی که این حزب در مقابل روی خود قرار داده، پشتوانه نظری فراهم می‌آورد. تنها با سازش و التقاط میان اومانیسم و کمونیسم است که می‌توان سازش طبقاتی را هم معقول جلوه داد. «سناریوی سیاه وسفید» نوشت. از مدرنیسم امپریالیستی در مقابل سنت‌گرایی فئودالی به دفاع برخاست، در پی ائتلاف با نیروهای سفیدی چون سلطنت طلبان برآمد… منکر تضادهای مهمی چون تضاد میان زن و مرد و ملل ستمگر و ملل ستمدیده شد. به تحقیر جنبش زنان پرداخت و با جنبش ارتجاعی که بورژوازی تحت عنوان “پرولایف ها” (طرفداران زندگی – مخالف سقط جنین) به راه انداخت، هم صف شد. ستم ملی را نفی کرد، رابطه ملت ستمدیده با ملت ستمگر را مخدوش کرد… و عملاً با شوینیست‌های فارس همراه شد. و سرانجام در مقابل استدلالات «اومانیستی» امپریالیستها برای لشکرکشی به افغانستان سر فرود آورد و هورا کش خجالتی چنین تجاوزهایی شد. این است کاربرد سیاسی «کمونیسم انسانی» در شرایط امروزی و ماهیت واقعی و زشت آن.[۱۲]

 

ما در ادامه این سلسله مقالات تمام این مفاهیم را در خط فکری و پراتیک سیاسی منصور حکمت و کمونیسم کارگری تشریح و نقد خواهیم کرد.

 

 

 

[۱]  او ضرورت زمانه بود. سخنرانی حمید تقوایی سال ۲۰۰۲. به نقل از نشریه انترناسیونال شماره ۸۱۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸

[۲]  انسانگرایی مارکسیستی منصور حکمت قطب نمای ما. سخنرانی آذر ماجدی در انجمن مارکس-حکمت لندن ژوئن ۲۰۰۴

[۳]  این حزب شما است. سخنرانی منصور حکمت در استکهلم اکتبر ۱۹۹۹

[۴]  درباره سقط جنین. مصاحبه منصور حکمت با نشریه همبستگی. شماره ۷۳ اوت ۱۹۹۷ و شماره ۷۴ سپتامبر ۱۹۹۷

[۵] مارکسیسم و جهان امروز. در برگزیده ای از مقالات منصور حکمت. انتشارات کمیته سازمانده حزب کمونیست کارگری ایران. ۱۳۸۴ ص ۲۶۳-۲۶۴

[۶]  تزهای مارکس درباره فوئرباخ. کارل مارکس. ترجمه باقر پرهام. نشر اینترنتی

[۷] سخنرانی در محفل ادبی و هنری ینان. منتخب آثار مائو. جلد ۳. اداره نشریات زبانهای خارجی پکن. ۱۹۷۱. ص ۱۳۴

[۸]  دولت و آزادی. باب آواکیان. ترجمه منیر امیری. نشر آتش. ۱۳۹۳. ص ۷۲ و ۸۶

[۹] نگاه کنید به:

  • سوسیالیسم عین انسانیت است. حمید تقوایی. نشریه انترناسیونال دور دوم شماره ۷۵۸ فروردین ۱۳۹۷
  • درخت سبز زندگی. سخنرانی حمید تقوایی در انجمن مارکس استکهلم. اکتبر ۲۰۰۵

[۱۰] در مورد جنبش روشنگری و رابطه مارکسیسم و مدرنیته و روشنگری نگاه کنید به:

  • نقد جهان اوجالان. صلاح قاضی زاده. ۱۳۹۵. فصل هشتم. ص ۲۵۶ تا ۲۶۰

Marxism and the Enlightenment. Bob Avakian. December 2, 2001 | Revolution Newspaper | revcom.us

[۱۱] آناتومی بورژوا دمکراسی چپ ایران. بخش دوم: تاریخ شکست خوردگان، تبارشناسی تاریخی کمونیسم کارگری. سیامک صبوری. نشریه آتش شماره ۹۳ مرداد ۱۳۹۸

[۱۲]  مارکسیسم اومانیستی یا مارکسیسم تقلبی. نشریه حقیقت دور سوم. شماره ۶ مهر ۱۳۸۱

 

     به نقل از نشريه آتش94  –شهریور 98

      n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

دادگاه هفت تپه و دو گرایش منحط در حل تضادهای درون خلق

در روزهای منتهی به دادگاه سپیده قلیان و اسماعیل بخشی، بار دیگر جنگ و جدل در فضای مجازی (به ویژه توئیتر) درباره نقش و تبعات حضور فعالین سیاسی در مبارزات کارگران هفت تپه به مجموعه ای از مباحث فرسایشی، نازل و غیراصولی منجر شد. «انتقاد» و «دفاع» از فعالین هفت تپه عمدتا به دست آویز تسویه حسابهای شخصی مبتذل، بلوک بندی های مجازی «وان نایت استند»، چاقوکشی های اینترنتی و افشاگری های بی مقدار تبدیل شد. به واقع از این انحطاط دوری باید جست، عریانش کرد و  امید داشت که باقی فعالین سیاسی چپ با انگیزه ها و روشهای غیر بیمار به نقد و مبارزه خطی و نظری بپردازند. مشکل اینکه با طیفی از افرادی روبرو بودیم که برخی به واقع دغدغۀ نقد صحیح و دفاع اصولی داشتند. بعضی از هر دو طیف، دچار خود به خودی گرایی های ملال آور فضای مریض و هیجان زدۀ اینترنت شدند. و تعدادی نیمه­سلیبریتی­های تشنۀ فالوئر که با هدف پروار کردن ایگوئیسم جنبده شان به ابعاد زشت ماجرا دامن زدند.

شاید عبث ترین کار در مواجهه با این پدیده، موعظۀ اخلاقی و فراخوان به خویشتنداری باشد. هرچند ما با بی پرنسیپی های ایدئولوژیک و اخلاقی در هر دو سوی این غائله روبرو بودیم، اما ایراد اساسی کار در خط سیاسی-ایدئولوژیک نادرست و منحطی بود که طرفین به درجات مختلف برای «کم کردن » روی دیگری در پیش گرفتند. مائو تسه دون شصت سال پیش اصول کمونیستی در مبارزات خطی را چنین صورتبندی کرد که: «مارکسیسم را به کار ببندیم نه رویزیونیسم را، رُک و صریح باشیم نه دسیسه چین و توطئه گر، به وحدت فکر کنیم نه جدایی و انشقاق.[۱»] او همچنین بر ضرورت قائل شدن تفاوت میان نحوۀ حل تضادها با دشمن و چگونگی حل تضادهای درون خلق تأکید کرد.[۲] ماهیت اولی، آشتی ناپذیر و خصمانه است و خصلت دومی اقناعی و غیر آنتاگونیستی. مخدوش کردن این دو سطح از حل تضاد، نه تنها مستعد چپ روی و راست روی بلکه پذیرای انحطاطی است که اخیرا شاهدش بودیم.

اما در پَس این قیل و قال، عناصر یک بحث سیاسی قابل تأمل را باید بازشناخت و به سطح بررسی و نقد کشید. انحطاط غالب در جدل اخیر اگر شناسایی و ریشه یابی نشود، دیر یا زود از حفرۀ دیگری بیرون خواهد زد و دامان عدۀ دیگری را خواهد گرفت. محرک خط مسلط در هر دو جناح این نزاع دو پیش فرض اساسا نادرست بود.

یک -  گروهی که معتقد بودند علت دستگیری اسماعیل بخشی حضور عناصر «غیر کارگری» بود و امثال سپیده قلیان «با حضور بی مورد و تحریک کننده شان، فقط هزینه های مبارزه را بالا بردند». به باور این گروه باید از هر فرصتی برای به چالش کشیدن «علنی گرایی» یا حضور افراد و جریانات سیاسی در جنبشهای صنفی کارگری استفاده کرد.

آنها ندانسته و ندیدند که پیش شرط هر نوع نقدی، دفاع از حق فعالیت کنشگران سیاسی چپ و غیر چپ در مقابل جمهوری اسلامی است. گیریم علنی گرایی یا آماتوریسم به واقع مسبب لطمه و زیان شده باشد، قبل از هر چیز یقۀ رژیمی را بگیرید که جوابش به فعالیت سیاسی علنی و غیر علنی و حتی هر کُنش فرهنگی و صنفی ای چیزی جز مشت و گلوله نیست. اسفناک آن که بخشی از این جناح، لبۀ اصلی انتقادشان را به اشخاص، انگیزه های فردی و حتی رنگ مو، مشخصات ظاهری و پیشنۀ خانوادگی شان تنزل دادند! اینها دیگر نه کیفیت یک پلمیک مارکسیستی دغدغه مند بلکه رتوریک و تِرولهای مجلات زرد و عوارض روان زخمهای فضای مجازی است.

این باور که «جمهوری اسلامی هفت تپه را سرکوب کرد، چون فعالین سیاسی و مطبوعاتی به آنجا رفتند» بیش از هر چیز از عدم شناخت نسبت به ماهیت دولت جمهوری اسلامی بر می آید. گیریم بهانۀ حکومت برای دستگیری امثال اسماعیل بخشی، حضور فعالین سیاسی و رسانه ای بود، سرکوب و دستگیری معلمان، بازنشستگان، دراویش، فیلم سازان، فعالین محیط زیست، نویسندگان و حتی معترضین به سگ کُشی توسط پلیس و دستگاه قضایی ایران را چطور توجیه می کنید؟ جمهوری اسلامی چهل سال است که تحمل هیچگونه مخالفت سازمان یافتۀ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و صنفی را ندارد و سرکوب فاشیستی هرگونه صدای مخالف و منتقد از ویژگی های این حکومت و در عین حال از گُسلهای آسیب پذیری آن است. جمهوری اسلامی دیر یا زود فعالین سندیکای کارگران هفت تپه را سرکوب می کرد تا مانع از تکثیر یک جنبش سازمان یافتۀ صنفی و مطالباتی در دیگر کارخانه ها و اصناف بشود. عَلَم کردن حضور فعالین سیاسی به عنوان علت سرکوب و دستگیری، گل به خودی و تبرئه کردن دستگاه زنجیر و زندان جمهوری اسلامی است. با تحلیل از اوضاع و واقعیت، شوخی نکنید!

دیگر اینکه کشیدن سیم خاردار بین امر سیاسی و امر صنفی غلط اندر غلط است. هر گونه تحرک صنفی و اجتماعی ذاتا امری است سیاسی. به ویژه در کشوری که رفتن زنان به ورزشگاه، مهمانی های خانوادگی و الی آخر مستعد تبدیل شدن به «تهدید امنیت داخلی» هستند! این وظیفه فعالین سیاسی و کمونیستها است که در هر جنبش مبارزاتی مردمی شرکت کنند و خط سیاسی و ایدئولوژیک صحیح و راهگشا را به درون این مبارزات ببرند. سوال این نیست که چرا فعالین سیاسی در مبارزات هفت تپه یا فولاد حضور دارند، سوال اساسی و رو به جلو این است که «با چه خط و هدفی در این مبارزات حاضر می شویم؟». به قول لنین منشی اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری هستیم یا تریبون مردم؟ حضورمان به پشت جبهۀ لجستیکی مبارزات کارگران، انتقال امکانات رسانه ای و مالی و بردن لب تاپ و گرفتن جشن تولد برای آنها محدود می شود و یا مبارزۀ مشخص در هفت تپه و ستم و تبعیضی که در آنجا جریان دارد را در قاب وسیعتر روابط تولیدیِ استثماری و ستمگرانۀ حاکم بر کل جامعه، برای کارگران تشریح کرده و خط و راه حل مبارزاتی و سیاسی جلو می گذاریم و از تجاربشان آموخته و به آنها آموزش می دهیم؟

دو - جماعت دیگر در واکنش به انتقادات (اعم از وارد و یا ناوارد، اصولی یا حقیر)، نام زندانیان را به اسم اعظم و تابوی مقدس جنبش تبدیل کردند. کسانی که سیاهه ها در ضرورت «فرهنگ نقد» و اجتناب از سرطان «استالینیسم» بافته بودند، به هر صدای منتقدی داغ ننگ همکلامی با بازجویان و قضات جمهوری اسلامی را زدند و مشتها برای کوبیدن دهان «یاوه گویان» بلند کردند. استدلال این بود که «نقد سازنده، زمانِ خودش را دارد و در مقابل زندانی زیر شکنجه و در اعتصاب غذا فقط باید حمایت کرد و تأیید. »

ما می دانیم افشای دولت سرکوبگر یک وظیفۀ مداوم و تعطیل ناپذیر است. می دانیم حمایت از زندانیِ زیر چکمۀ اوباش جمهوری اسلامی یک ضرورت است و همچنین ترسیم خط تمایز با دشمن اصلی یعنی وحشیِ شکنجه گر و زندان ساز از بدیهیات یک مبارزه انقلابی است. اما با کدام اصل مارکسیستی و پرنسیپ برخاسته از اخلاق انقلابی، مجازیم هر نوعی از انتقاد (حتی انتقاد بی موقع و بد قواره) را همردیف دشمن بدانیم؟ طبقۀ ما بهای سنگینی برای چنین برخوردی با منتقد و مخالف پرداخته است و جدا نباید تکرارش کرد. نقد نا به هنگام، اشتباه سیاسی و حتی نقد غیر منصفانه را نمی توان با توجیه «اوضاع اضطراری» و «خطیر» تخطئه و بدتر  اینکه به عنوان «هم صدایی» با دشمن معرفی اش کرد. مرز دوستان و دشمنان مردم، نه با احوالات لحظه ای شما در توئیتر و فیس بوک یا انگیزه های خرده بورژوایی فرهنگ سلبریتیسم بلکه بر اساس عینیّت مواضع افراد، سازمانها و جریانات در مواجهه با پدیده های مختلف تعیین و ترسیم می شود. با توجیه زندان و داغ و درفش جمهوری اسلامی نمی توان ضرورت نقد و حتی برخورد صحیح با اشتباهات و خطاهای درون جبهۀ خلق را به تعویق و کُما برد. نه برای اینکه مدالهای قلابی و حلبی «دمکرات منشی» بورژوایی به گردن مان بیاویزند، بل از این رو که جدل فکری و نقد و پلمیک پیرامون تجارب مبارزاتی مختلف، دستاوردها و کاستی های آن بخشی از دینامیزیم مبارزه با دشمن و تغییر فکر توده های مردم برای انقلاب است. با مغالطات و قداست نمایی های شبه شیعی شما، هیچگاه وقت نقد مجاهدین یا پ.ک.ک نیست که همواره زیر تیغ فشار و سرکوبند. همچنین اتحادیه کمونیستهای ایران نباید در زمستان سال ۱۳۶۵ جزوۀ خود انتقادی با سلاح نقد[۳] در گسست از اشتباهات و التقاطش را منتشر می کرد چون ده ها رفیق کمونیست مان زیر حکم اعدام و شکنجه بودند.

[۱]  به نقل از: یک درک پایه از حزب کمونیست چین. گروه مولفان. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست). چاپ دوم. ۱۳۹۲. ص ۷۱-۹۲

https://bit.ly/2Z9VVQD

[۲]  درباره مسالۀ حل صحیح تضادهای درون خلق. منتخب آثار مائو تسه دون. جلد ۵. از انتشارات سازمان انقلابی. ۱۳۵۷

[۳]  با سلاح نقد. اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران). ۱۳۶۵

https://bit.ly/2Z6le6B

 

 

     به نقل از نشريه آتش94  –شهریور 98

      n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

عدالت برای کشتار ۶۷ : سرنگونی این رژیم و ساختن جامعه سوسیالیستی

عدالت برای کشتار ۶۷ : سرنگونی این رژیم و ساختن جامعه سوسیالیستی

در فاصلۀ مرداد و شهریور ۱۳۶۷ جنایتی در ابعاد تاریخی رخ داد که هنوز جامعۀ ما از آن کمر راست نکرده است. هزاران زندانی سیاسی، نسلِ سیاسیِ پرورش یافته در فاصلۀ ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به بعد و پیشروان نسلی که با انقلاب ضد سلطنتی در فاصله سال ۵۶-۵۷ به میدان آمده بود تا آیندۀ دیگری به جز ستم و استثمار را برای مردم ما رقم بزند، با دستور شخص خمینی و بر مبنای شریعت اسلامی، در دادگاه های شرعِ یک دقیقه ای محاکمه شده و فورا اعدام شدند. آنان مخفیانه و بدون اینکه زندانیان اطلاعی از جنایتِ در شرف وقوع داشته باشند اعدام شدند و در گورهای جمعیِ بی نام و نشان  دفن شدند. این جنایت، بزرگترین عامل تحکیم حاکمیت جمهوری اسلامی شد. جامعه بهترین های خود را از دست داد و بدترین ها فرصت میدان داری یافتند. جمهوری اسلامی بدون این جنایت، غیرقابل تعریف است.  

اما بزرگترین فاجعه پس از کشتار ۶۷، در قدرت ماندن جمهوری اسلامی بوده است. آمرین و عاملین این جنایت هر چهار سال یک بار مردم را به پای صندوق های تایید تبه کاری ها و جنایت های خود کشیدند و به قربانیان جنایت های خود خندیدند. یکی از همان اعضای «هیئت مرگ کشتار ۶۷»، ابراهیم رئیسی را رئیس قوۀ قضاییه کردند و جواد ظریف او را قهرمان حقوق بشر در ایران معرفی کرد. معنی همۀ اینها یک چیز است: این رژیم، فارغ از جناح بندی ها و نزاع های درونی اش، در مقابل مردم هرگز دست از شمشیر نخواهد کشید. به ویژه امروز که  با رشد فاشیسم در آمریکا و اروپا و هند و تشویق های علنی پوتین در مورد ضرورت تشدید سرکوب در «همه جا»، احساس می کند از «تنهایی» در آمده و امیدوار است که کماکان بتواند فاشیسم اسلامی خود را علیه مردم بتازاند. این امیدها را باید به کابوس تبدیل کرداما چگونه؟

سی و یک سال است که «یادمان کشتار ۶۷» را برگزار میکنیم تا یادمان نرود و نگذاریم جنایتی که میخ این حکومت را در مغز جامعه فرو کرد فراموش شود. بیشتر از این هم باید حکایت این جنایت را به نسل های بعدی برسانیم. اما جنبش عظیمی برای سرنگونی این رژیم لازم است که پهنه اش فراتر از این عدالت خواهی است و این عدالت خواهی باید به شکل گیری آن خدمت کند.

هنگام تبیین حقیقت کشتارهای دهه شصت از دو نکته مهم نباید غافل ماند. یکم، نباید گذاشت که حقیقت کشتارهای دهه شصت ابزارگرایانه در حدی و طوری تئوریزه شود که به برنامه های رفرمیستی عدالت خواهانه خدمت کند. منظور مخالفت با اینکه رفرمیست ها هم از منظر خودشان عدالت خواهی کنند نیست. اما آنها هرگز نمی توانند حقیقت را تمام قد آشکار و حتا اذعان کنند. دوم، فقط بیان یا اذعان کامل حقیقت مربوط به این کشتارها، هنوز نیمی از کار است. فقط ریشه کن کردن آن نظام سیاسی – ایدئولوژیک و اقتصادی- اجتماعی که این جنایت و دیگر تبه کاری های جمهوری اسلامی از آن بر می خیزند، عدالت را برقرار خواهد کرد.  

حقیقت کامل در باره این کشتار چپست؟

۱- این جنایت مربوط به سوخت و ساز ضروری این نظام است. جنایتِ قضایی این رژیم از هر سه جنبۀ اسلامی، سرمایه داری و نظامی آن بلند می شود. جمهوری اسلامی یک حکومت دینمدار فاشیستِ سرمایه داری است. یک بسته بندی ویژه و درهم تنیده است. اسناد و مدارک و شواهدِ این امر را در چهل سال گذشته هم در نظریه های حکومتی و اجتماعیِ رهبران جمهوری اسلامی (از خمینی تا خامنه ای و هر چیزی این وسط) می توان جست، هم در دکترین های امنیتی آن، هم در قانون اساسی و قوانین جزایی و کیفری اسلامی کشور و هم در پراتیک دادگاه های «انقلاب» و سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام سیستماتیک و همچنین در اعمال حجاب اجباری. جنبش عدالت خواهی برای کشتار دهه شصت، می تواند تریبون توقف فوری دخالت دین در امور جامعه و مشخصا الغای فوری و بی قید و شرط تمام قوانین کیفری اسلامی، قانون مجازات های اسلامی و اعدام و حجاب اجباری شود.

۲- این جنایت، با تمام جنایت های دیگر این نظام در چهل سال گذشته درهم تنیده اند. فقط در یکسال گذشته صد در صد به تعداد زندانیان سیاسی اوین در بخش زنان افزوده شده اند که بسیاری از آنان فعالین جنبش ضد حجاب اجباری و فعالین کارگری و محیط زیست و وکلا و مدافعین حقوق بشری بوده اند (برای آمار موثق به فیس بوک رضا خندان همسر نسرین ستوده مراجعه کنید). شکنجه های زندانیان به شکل های مختلف ادامه دارد. جنبش عدالت خواهی برای کشتار دهه شصت می تواند شعار «همه برای همه» را فراگیر کند و توقف همه این تبه کاری ها و آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی و صنفی و آزادی فعالین حقوق بشر، کارگری، زنان، ملیت ها، دانشجویی، معلمان، محیط زیست، ضد جنگ را بخواهد.  

۳- این رژیم بخشی از نظام جهانی سرمایه داری است و در نهادهای سیاسی این نظام جهانی مشروعیت دارد. به همین خاطر نزدیک به سه دهه (طبق گفتۀ عفو بین الملل) کشتار ۶۷ توسط نهادهای بین المللی مسکوت گذاشته شد. رژیم جمهوری اسلامی و آمریکا، هر دو رژیم هایی ارتجاعی و منسوخ اند. یکی کوچک و با امکانات محدود در تبه کاری و دیگری یک قدرت امپریالیستی بزرگ با ابعاد جهانی در تبه کاری. ضروری است که جنبش عدالت خواهی در ایران، صدای رسایی در مورد زندان های آمریکا داشته باشد. به ویژه امروز که دستگیریِ توده ای مهاجرین لاتین عملکرد روزانۀ رژیم ترامپ در آمریکاست.  

با دیدن و تبیین کامل حقیقت کشتار ۶۷، هرچه بیشتر آن را تبدیل به تاریخی کنیم که همیشه به رهایی همه مردم ایران و جهان خدمت کند و پشتوانه ای شود برای اینکه امروز، مقاومت درون زندان، مبارزات بازماندگان آن کشتار و وکلای شجاع مردم را هرچه بیشتر و بهتر در راه تحقق امری که چهل سال است عقب افتاده در آوریم و این ماشین خوف وحشت را درهم بشکنیم.

در جنبش عدالت خواهی بدیل انقلاب کمونیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین در ایران را به بحث و گفتگو تبدیل کنیم.

ضروری است که فعالین جنبش عدالت خواهی در مورد ماهیت هر آلترناتیوی که امروز در مقابل جمهوری اسلامی گذاشته می شود فکر کنند و نظر دهند و صدای خود را در این زمینه هم به گوش همه برسانند. این حق رفقا و دوستان و دلبندان ماست که در دهه شصت کشتار شدند. آنان سر خود را برای آینده ای که قصد ساختنش را داشتند، دادند. این آینده هنوز منتظر متولد شدن است. «یادمان» ها را باید با این بحث زندگانی بالندگی بخشیم.

رفقای کمونیست: با رساندن پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین به دست وکلای مردمی و به درون زندان ها – نه فقط به زندانیان سیاسی بلکه همچنین  زندانیان جرائم غیر سیاسی — به بحث و آگاهی در زندان در مورد جامعه آینده دامن بزنیم. این پیام را فراگیر کنیم که:

جمهوری سوسیالیستی نوین ایران به لحاظ خصلت و ماهیت طبقاتی، درست نقطۀ مقابل دولت کهنه و رژیم اسلامی آن خواهد بود. جمهوری اسلامی، منافع گروه کوچکی از استثمارگران حاکم در ایران و جهان را برآورده و تقویت می کند. اما جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، منافع پرولتاریا و دیگر قشرهای تحت ستم و استثمار مانند ملل تحت ستم و زنان و به طور کلی اکثریت مردم را نمایندگی کرده و نقطه عزیمتش منافع آن ها خواهد بود و وظیفه اش این خواهد بود که دائما ملزومات و راه های ایفای نقش هرچه گسترده تر از سوی آحاد مردم و گروه ها و تشکلات سازمان یافتۀ آنان در اِعمال قدرت سیاسی و ادارۀ جامعه بر اساس اصول جامعه سوسیالیستی نوین را باز کند و گسترش دهد تا آنها با اراده و آگاهی هرچه بیشتر به سمت از بین بردن کلیۀ روابط استثمارگرانه و ستمگرانه در ایران و جهان و استقرار کمونیسم در جهان حرکت کنند. اِعمال جدایی دین از دولت، از پایه ای ترین اصول و ضرورت های آزادی و برابری جامعۀ ما است. با سرنگونی دولت دینمدار، حاکمیت شریعت در عرصه عمومی جامعه – قانون، آموزش، فرهنگ و هنر، اقتصاد و سیاست– ملغا و غیرقانونی خواهد شد. جمهوری سوسیالیستی نوین ایران، حکومتی سکولار بوده و دارای هیچ نوع ایدئولوژی رسمی (حتا ایدئولوژی کمونیستی) نخواهد بود. تصویب یک قانون اساسی بسیار صریح و روشن و ایجاد ابزار و ضمانت اجرایی برای آن، از گام های اول در استقرار جمهوری سوسیالیستی نوین ایران خواهد بود.

 قانون اساسی حقوق همۀ اهالی کشور را بر مبنای شهروندان برابر تضمین خواهد کرد. جزییات این حقوق در پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین مشخص شده است. حقوق و آزادی های گسترده ای که مورد نیاز توده های مردم است، حق کار و آموزش علم و بهداشت و سرپناه، حق آزادی بیان و اندیشه و اعتراض و تشکل، آزادی و برابری کامل زن و مرد در مقابل قانون و در همه عرصه های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی ، آزادی و برابری برای ملل تحت ستم، حق آفرینش هنریِ بدون سانسور و محدودیت، توسط نظام سوسیالیستی نوین اعمال خواهد شد و همۀ آحاد جامعه از این حقوق بهره مند شده و موافقین دولت سوسیالیستی از امتیازات ویژه در هیچ عرصه ای برخوردار نخواهند بود. جامعه سوسیالیستی، نه سازمان اطلاعات و جاسوسی علیه مردم خواهد داشت و نه وزارت خانه و نهاد سانسورِ کتاب و نه ضرورت مجوز دولتی برای نشر. این نوع نهادها همراه با کلیت دستگاه دولت جمهوری اسلامی درهم شکسته خواهند شد. در جامعه سوسیالیستی نیروی پلیس و ارتش و مسائل مربوط به جرم شناسی و نظام کیفری  و قضایی دارای مبنا و اصولی بنیادا متفاوت با جمهوری اسلامی خواهند بود. حتا، توده های مردم دارای نهادهایی خواهند بود که مثل سپر دفاعی از مردم در مقابل دولت (بله، در مقابل دولت سوسیالیستی) حمایت خواهد کرد. در ایجاد این ساز و کار، تشکلات سیاسی و صنفی و حقوقیِ جامعۀ مدنی (یعنی تشکلات مستقل از دولت) نقش برجسته ای خواهند داشت که جزییات آن در «پیش نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی ایران» تبیین شده است.

 

 

 

 

    به نقل از نشريه آتش94  –شهریور 98

 n-atash.blogspot.com    

atash1917@gmail.com

جنبش موهوم سرنگونی

جنبش موهوم سرنگونی

حمید تقوائی در «جنبش سرنگونی و چهار رکن رهائی جامعه» با اشاره مستقیم به مضمون یادداشتم، "جنبش سرنگونی"، كه در آن قائم بذات تلقی کردن جنبش سرنگونی  از طرف حککا برجسته شده بود، جواب زیر را داده است:

«امروز هر نیروی اپوزیسیونی که نخواهد موضوعیت و رابطه خود با جامعه را از دست بدهد ناگزیر است از انقلاب دم بزند، همه به یک معنی ” سرنگونی طلب” شده اند اما باید توجه داشت که جنبش سرنگونی جمع جبری سرنگونی طلبی جنبشهای طبقاتی مختلف – نیروهای اپوزیسیون راست و چپ- نیست بلکه جنبش مستقل و قائم به ذاتی است که مکانیسم و قانونمندیهای ویژه خود را دارد. جنبشی است که “نه” توده مردم به جمهوری اسلامی و عدم پذیرش وضع موجود از جانب یک جامعه معترض و جان به لب رسیده را نمایندگی میکند و به این اعتبار جنبشی است سلبی در نقد و نفی حکومت و کل نظام جمهوری اسلامی.» (تاكید از من)

نگران نباشید. تنها شما نیستید كه سر در نمیاورید حمید چه گفته است. این انشا حتی در فرم دستور زبانی اش پوپولیست است. گنگ و مبهم است، واژه های كلیدی بدون هیچ پیوستگی روی هم تلنبار شده اند تا هركس  گلچینی از واژه های آشنا را رو به خود تصور كند. حمید همه را با هم پوشش داده است: "جنبش سرنگونی، انقلاب، سرنگونی طلبی، اپوزیسیون، چپ، راست، جنبش مستقل و قائم بذات، مكانیسم و قانونمندیهای ویژه، "نه" توده مردم، سلبی، نفی حكومت." اما هیچیك از این مفاهیم و ربط آنها به یكدیگر را توضیح نداده است، بعنوان مثال:

* جنبش سرنگونی چه ربطی به انقلاب دارد؟ اپوزیسیون راست و چپ چه ربطی به طبقات اجتماعی دارند؟ مكانیسم و قانونمندیهای ویژه (؟) جنبش قائم بذات (!) سرنگونی چیست؟

* اگر نیروهای راست و چپ سرنگون طلب شده اند چگونه "نه" کارگر، "نه" کارخانه دار، "نه" بازاری، "نه" رجوی، "نه" پهلوی، "نه" علینژاد، "نه" 14 معصوم، "نه" هخا، "نه" ناسیونالیسم کرد، "نه" ناسیونالیسم آذری، "نه" كمونیست، "نه" ناسیونالیست غربی و ... تبدیل به "نه" یکسانی بنام « "نه" توده مردم» شده است؟

*  اگر هر دو اپوزیسیون چپ و راست در جنبش سرنگونی شركت دارند و جمع آنها "جمع جبری" شان نیست، آلگوریتمی كه جمع چپ و راست را محاسبه میكند دقیقا چیست؟ اگر استعاره، بیولوژیكی است، اگر منظور این است كه سنتز چپ و راست معجونی به اسم "جنبش مستقل و قائم بذات سرنگونی" بوجود میاورد، این جنبش مستقل و قائم بذات حامل كدام بار سیاسی است؟ سوسیالیستی یا بورژوائی یا مفهوم سومی است؟ اگر جنبش سرنگونی "چپ" بمعنای سوسیالیستی آن است، كه ظاهرا برداشت حمید در جمله ای كه بلافاصله بعد از پاراگراف بالا آورده است چنین است «نفس سر برآوردن جنبش سرنگونی همانطور که بالاتر اشاره کردم به معنی به چپ پرخیدن فضای جامعه است»، خب چرا آنرا به اسم خودش یعنی جنبش سوسیالیستی سرنگونی خطاب نمیكند؟

* اما نه، حمید ادامه میدهد «اما فرجام جنبش سرنگونی و انقلاب، تماما به عملکرد جنبشهای طبقاتی و احزاب و نیروهای اپوزیسیون راست و چپ گره میخورد.»  پس چرا فرجام "جنبش سرنگونی و انقلاب" ــ كه معلوم نیست ایندو مترادف هستند یا دو پدیده متفاوت، یا منظور از سرنگونی و انقلاب، انقلاب دو مرحله ایست ــ به "عملکرد جنبشهای طبقاتی و احزاب و نیروهای اپوزیسیون راست و چپ گره میخورد"؟ گیج نشویم چون حمید گفته بود جنبش سرنگونی چپ یا راست نیست اما برآمد آن بمعنی بچپ چرخیدن فضای جامعه است.

جمع بندی: جنبش سرنگونی بخاطر بچپ چرخیدن جامعه سر برون آورده اما خب چپ نیست. در جنبش سرنگونی اپوزیسیون راست هم حضور دارد اما خب این جنبش دست راستی نیست. جنبش سرنگونی متشكل از راست و چپ است اما خب این جنبش جمع جبری راست و چپ نیست. جنبش سرنگونی مستقل و قائم بذات است ـ به طبقات كارگر و سرمایه دار متصل نیست ــ اما خب سرنوشت جنبش سرنگونی بدست جنبشهای طبقاتی چپ و راست است. اپوزیسیون راست مینمالیست است و حككا ماكزیمالیست است اما خب از آنجا كه جنبش سرنگونی جمع جبری راست و چپ نیست و مستقل و قائم بذات است، پس همه با هم به یك خانواده مستقل و واحد تعلق دارند.

هجوهای بالا در توجیه "جنبش سرنگونی" مصرف بیرونی ندارند. یادداشت حمید ارزش مصرف درونی  دارد، رو به حككا تهیه و تنظیم شده است. انشای او در درجه اول توهین به شعور مخاطبینش است.

جنبش دست راستی سرنگونی

حمید تیتر یادداشتش را از تركیب دو مقوله مجزا انتخاب كرده است: یك، جنبش سرنگونی و دو، چهار ركن رهائی جامعه. این دو جز دو مقوله متضاد را بیان میكنند. تا آنجا كه به جنبش سرنگونی مربوط میشود، حمید بما میگوید الف) جنبش سرنگونی از چه نیروهائی ــ اپوزیسیون راست و چپ ــ تشكیل شده است، ب) چرا بوجود آمده است ــ بخاطر بچپ چرخیدن جامعه ــ و پ) چگونه میتوان روی آن تاثیر گذاشت ـ از راست با خواستهای مینمالیستی تا از چپ با خواستهای ماكسیمالیستی ــ كه به كدام سمت برود. اما حمید برخلاف وضوح و شفافیتی كه در "چهار ركن رهائی جامعه" وجود دارد، خواست جنبش سرنگونی را بشدت گنگ مطرح میكند، میگوید خواست آن "نه" توده مردم، سلبی است. چرا این شدت از گنگی و ابهام؟

اگر تفاوت "نه" كارگر با "نه" كارخانه دار به جمهوری اسلامی را در دو جمله خلاصه كنیم، اولی خواهان سرنگونی حكومت است و دومی خواهان سرنگونی رژیم است. رژیم مدیریت حاكمیت است، خود حاكمیت نیست. حكومت، بزبان ماركس در مانیفست، «قدرت سیاسی، كه به بیان درستش، قدرت سازمان دیده شدۀ یك طبقه برای سركوب طبقه دیگر است» است. مخالفان رژیم اگر چه ممكن است اختلافاتی در ساختار حكومتی داشته باشند اما اساس اختلافشان با حكومت در مدیریت و چگونگی مدیریت حاكمیت است، نه با خود حكومت كه بمنظور سركوب طبقه كارگر ساخته شده است. سكولارها خواهان مدیریت غیر مذهبی حاكمیت سرمایه داری هستند و بالطبع مخالف مدیران جاری، یعنی مخالف ملایان و نهادها و ساختارهای مذهبی هستند. جمهوریخواهان مدعیند كه خواهان مدیریت دمكراتیك حكومت سرمایه داری هستند و به این ترتیب با ساختارهای استبدادی حكومت سرمایه داری مخالفند. ناسیونالیستهای رنگارنگ بدنبال مدیریت فدرالی حكومت سرمایه داری هستند و با تمركز قدرت در دست دولت مركزی مخالفند و قس علیهذا. كارگران اما مخالف حاكمیت (دیكتاتوری) سرمایه داری هستند. اگر چه ساختار شورائی ساختار مطلوبی برای حاكمیت سرمایه داری نیست اما مخالفت كارگر با حكومت در درجه اول با حاكمیت سرمایه داریست، فرم و مدیریت حاكمیت ثانویه است.

هدف جنبش سرنگونی ای كه هم از اپوزیسیون دست راستی كه خواهان تغییر رژیم است تشكیل شده است و هم از اپوزیسیون چپی كه خواهان تغییر حاكمیت است، تنها میتواند كوچكترین مخرج مشترك اجزا تشكیل دهنده آن باشد. كوچكترین مخرج مشترك در جنبش سرنگونی، سرنگون كردن رژیم است. (با همین قیاس كوچكترین مخرج مشترك اپوزیسیون بورژوائی و اپوزیسیون سوسیالیستی در جنبش رهائی زن در ایران كنونی، كشف حجاب است، نه برابری زن و مرد). پس در جنبش سرنگونی، این چپ است كه باید تماما سازش كند، از خواست سرنگونی حكومت به سرنگونی رژیم رضایت دهد تا نفس وجودی جنبش سرنگونی پابرجا بماند. از منظر جنبش سرنگونی هر خواستی فراتر از سرنگونی رژیم باعث از هم پاشیدگی جنبش است چون هیچ چیز دیگری نمیتواند اجزا متضاد آنرا بهم بچسباند. جنبش سرنگونی بنابه تعریف جنبشی همه با هم بمنظور سرنگونی رژیم در تطابق با خواست جناح راست آن است. بعبارت دیگر جنبش سرنگونی بنا بتعریف جنبشی بورژوائی علیه رژیم جاری است. سوسیالیستها بمحض پذیرش "جنبش سرنگونی" اتوریته آن را دو دستی به جناح راست، به اپوزیسیون بورژوائی، تقدیم كرده اند. حمید از طرف حككا دقیقا همین كار را میكند. او مدام به كارگران و سوسیالیستها تشر میزند كه چرا سازش نمیكنید تا جنبش سرنگونی را سرپا نگه داریم. اما چرا او "چهار ركن رهائی جامعه" را مطرح میكند؟

جواب كوتاه اینست كه ارزش مصرف این شامورتی بازی توجیه اعضای حككا است. نباید فراموش كرد كه حككا حزب "كمونیست كارگری" است. این حزب به مانیفست كمونیست و كاپیتال ماركس، به برنامه یك دنیای بهتر، به ادبیات لنین و منصور حكمت هم قسم میخورد. اما بقول ماركس حككا را با آنچه از خود میگوید قضاوت نمیكنیم، با آنچه انجام میدهد قضاوت میكنیم. سیاست دست راستی حمید نقش سازشكارانه را دارد. او در بهترین حالت میگوید به خواست مینیمال، یعنی كوچكترین مخرج مشترك جنبش سرنگونی تمكین كنیم. بمحض تمكین چپ به سیاستهای راست، اتوریتۀ اپوزیسیون بورژوائی در این جنبش غالب میشود. او سپس به ناراضیان حككا وعده میدهد كه كمونیستها میتوانند از بیرونِ جنبش سرنگونی در نقش اپوزیسیون جنبش سرنگونی، با پرچم "چهار ركن رهائی جامعه" تلاش كنند آنرا بچپ بچرخانند! حمید متوهم نیست اما بخاطر قرار گرفتن در یك جایگاه پوپولیستی، ناچار است شامورتی بازی كند. در هرصورت حككا را با "چهار ركن رهائی جامعه" نمیسنجند، با عملش در جنبش موهوم سرنگونی میسنجند. گوشه ای از اعمال حككا در این متن به قرار زیر است:

به تعبیر حمید، بیانیه 14 نفره به جنبش خودی ـ جمع غیر جبری ـ سرنگونی تعلق دارد، پس لازم است غلطهای مینیمال اش را گرفت و برای جسارت نویسندگانش كف زد همانطور كه برای جسارت گلشیفته فراهانی بخاطر قدم زدن روی فرش قرمز كن كف زدند. علینژاد لنین دوم است كه عكس گرفتنش با پمپئو نتیجه زیركی او در استفاده از دولت آمریكا جهت سرنگونی جمهوری اسلامی بود. علینژاد از پمپئو استفاده میكند، نه برعكس. پس گلشیفته سردار ناخودآگاه انقلاب زنانه و علینژاد چرچیل انقلاب زنانه است در حالیكه شیرین عبادی  شوالیه تازه واردی به صف انقلاب است. ما نمیدانیم جنگ میشود یا نه اما فقط برای یكی از دو حالت ممكن آن فرمول داریم: وقتی كه جنگ شد! ما در مورد تحریمهای اقتصادی فقط چشم مان به دخل جمهوری اسلامی است چون مردم اشتباه میكنند در ایران زندگی میكنند و...

نتیجه گیری

كارگران به "جنبش سرنگونی" احتیاج ندارند. "جنبش سرنگونی" واقعیت عینی ندارد. آنچه واقعیت دارد جنبش ضد رژیمی اپوزیسیون بورژوائی و جنبش ضد حكومتی سوسیالیستی كارگری است. اگر عروج جنبش سرنگونی در سال 78 مترادف با عروج صف مستقل چپ در میان هیاهوی دوم خرداد بود، امروز "جنبش سرنگونی" زنجیری بر پای صف مستقل كارگر و جنبش سوسیالیستی است. جنبش سرنگونی سالهای هفتاد شمسی در ادامه خود دچار انشقاق شد. بخشی از آن صف مستقل دانشجویان آزادی و برابری را تشكیل داد و بخشی دیگر به اپوزیسیون دولتی یا ناسیونالیست پرو غرب پیوست. انعكاس آن تحرك در میان كارگران، عروج رهبران عملی بود كه سوسیالیسم سرلوحه عملشان بود. در فردای خیزش كارگری 96 صحبت از "جنبش سرنگونی" بحثی رو به عقب است. اپوزیسیونهای راست و چپ بورژوائی با علم كردن "جنبش سرنگونی"، "نهضت براندازی" و مشابه آن تلاش میكنند جنبش سوسیالیستی كارگری را از اعلان علنی هویت خود محروم، آنرا به زیر پرچم ضد رژیمی اپوزیسیون بورژوائی بكشانند. ما احتیاج به اپوزیسیون بورژوائی برای ضدیت با جمهوری اسلامی نداریم. برعكس، ما به صف مستقل كارگری نیاز داریم. اتحاد برای ما، همانطور كه میثم ال مهدی امروز گفت، در اتحاد طبقاتی مان معنا پیدا میكند. قدرت ما، همانطور كه اسماعیل بخشی گفت، در جلوگیری از التقاط گرایشات ناسیونالیستی و نژادپرستانه با جنبش سوسیالیستی كارگری است. در عین حال، توهم نداریم كه اپوزیسیون ضد رژیمی بورژوائی با جمهوری اسلامی زاویه دارد. در این تقاطع، متمدنانه ترین برخورد اپوزیسیونهای مختلف جمهوری اسلامی با یكدیگر و رو به توده مردم، اقرار به اختلاف شان است. اقرارشان  به این امر است كه در عین حال كه هر دو اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستند اما احزاب و یا شخصیتهای راست و چپ هیچ نقطه آشتی پذیری در دیدگاه و عملكردشان ندارند. آنها حتی از نظر ابعاد و عمق مفهوم سرنگونی با یكدیگر اختلاف نظر جدی دارند. نه تنها همه با همی در كار نیست كه همه با هم كار سرنگون كردن حكومت جمهوری اسلامی را غیر ممكن میكند

دیالوگ های ماندگار

در اندیشه، تضاد توانسته همیشه چون نیرویی مفاهیم را شکل دهد. در تحول جوامع نیز این تضاد بوده که عصر های پیاپی را شکل داده است. نیروی محرکه تاریخ در مارکسیسم هم مبارزه آشتی ناپذیر طبقات معرفی می شود. اما چه می شود اگر تضادی را تصور کرد که نه تنها پیشبرنده نیست، که در شکل نمود و مسیر طرح آن، تنها شمه ای از دگردیسی نومیدی و ناآگاهی را می نمایاند. رویکردی که نه تنها بنیانی انتقادی ندارد، که نمی تواند درکی از مبانی نظری خود داشته باشد. این فضای تضادی  است که اکنون در درون تشکیلات حکا با هر بهانه ای منقلب می شود. مدعای این گرایش دفاع از "حفظ موجودیت حزب" است. گویا ما اکنون در شرایط عدم وجود حزب به سر میبریم، یا در راستای انهدام حزب کمونیست ایران هستیم. یکی از برنامه های تلویزیون حکا با نام "دیالوگ" که توسط ر.حمه کمالی اجرا می شود، هر بار در سطحی نازلتر و با منطقی آشفته، سعی در تشدید و دفاع از گرایشی فکری از این دست را دارد. نقطه عزیمت کمالی، در این برنامه که بر محوریت سالگرد تاسیس حکا، تهیه شده، طرح موضوع "حزب کمونیست کردستان" است و اینکه گویا این آلترناتیو جایگزین حکا می تواند باشد. وقتی در ابتدا به این اشاره کردم که تضادهایی می تواند وجود داشته باشند که پیشبرنده نیستند، به طور صریح منظور این گونه، ساختار توهم سازانه و توهم گسترانه از سوی امثال کمالی بود. طرح مسائلی از این دست که نه در دستور کار حزب و کنگره قرار گرفته، نه هیچ فردی در حزب به طور رسمی خواستار برسی این موضوع از جانب اعضا شده، چه توجیه طرحی می تواند داشته باشد. کمالی با طرح این موضوع قصد دارد تا مخاطبانش را در مقابل این مدعا قرار دهد که گویا این مطالبه راست روانه از سوی اعضای حزب مطرح می شود و این کمالی و رفقای رادیکالش هستند که مانع تحقق یافتگی این انحراف عظیم می شوند. طرح یک دادخواست تخیلی، محاکمه یک جانبه این دادخواست و درنهایت رای به محکومیت ایده ای که تنها غرض طرح آن اثبات این است که طرف مقابل ما راستگرا و ناسیونالیست است. هیولای چوبی ناسیونالیست که در فضای کنونی حتی توان دفاع از خود را هم ندارد، تنها مکانی است که این افراد در تاریخ مانده می توانند، همچون دشمنی مقابل خود به تصور درآورند. کشف یا بهتر بگوییم ابداع این دشمن از سوی این رفقا صرفا محض خالی نبودن عریضه و دلیلی مبنی بر ابراز وجود آنان است. به کسانی که این برنامه را مشاهده نکرده اند پیشنهاد می کنم به آن رجوع کنند، تا دقیقا دلیل چندین دهه شکست مبارزاتی را در قامت نظرورزی های این رفقا مشاهده کنند. سخنان این رفقا نه از لحاظ مضمونی، که از منظر منطق تفکر ایشان، بسیار به صورت واضح نشان می دهد که دلایل این همه انشعابات در مارکسیسم ایرانی چیست و دیدگاهی که این افراد به نقد دارند چگونه است. اینگونه است که می توان دریافت چرا هیچکدام از فعالین چپ توانایی دیالوگی با "دیگری" را ندارند. اصلی که همیشه می باید در این بین خود را گسترش دهد و رنگ غالب گردد، اراده گرایی معطوف به تفکری مستبد، خودایستا و ساختاری از منطق یک وجهی است. در این اندیشه تنها تفاوت مهم است و هیچ عنصری بعد از مواجه با تضادش، حفظ نمی شود، بلکه نابود می شود. خود ایستایی این تفکر از آن ناشی می شود که همیشه میخواهد به گونه ای مکانیکی، یک راه تحقق اندیشه را جستجو کند.

 

 

 

سه مطلب

مذاکرات احزاب ناسیونالیست کرد ايرانی با جمهوری اسلامی دو قربانی عضو حزب دمکرات کردستان ایران را در برگرفت!

دو پیشمرگه حزب دمکرات کردستان به نام‌های " ابراهیم عزیز نژاد" و " علی بایز پرور" دیروز سه‌شنبه ۵ شهریور ۹۸ در حمله نیروهای تروریستی سپاه پاسداران در روستای

 " قلعه ره ش" واقع در شهر سردشت کشته شدند.


این جواب بند و بست احزاب ناسیونالیست کرد ايرانی و متوهمی است که با جمهوری اسلامی از یکسال و نیم گذشته پنهانی مشغول مذاکره و بده بستان بوده و هستند.


قاتلین اعضا، کادر و پیشمرگه های آن احزاب بطور واقعی هیات مذاکره کننده با جمهوری اسلامی هستند و حالا چه جوابی برای این رسوايي و خانواده های قربانیان خود دارند؟


هرگونه مذاکره با جمهوری اسلامی محکوم و مایه ننگی برای مذاکره کنندگان است!

از اینجا جا دارد به خانواده های این دو پیشمرگ تسلیت بگویم و نباید اجازه داد سران احزاب ناسیونالیست کرد ايرانی در جهت مذاکره‌ و منفعت شخصی سران آن احزاب با جان پیشمرگان و اعضای خود بازی و این سرنوشت تلخ را رقم بزنند.

هه ژار علی پور

چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸٩
+++
محمد علی نجفی شهردار سابق تهران قاتل میترا استاد!


میترا استاد قربانی جنایتکاران دزد و جنایتکار جمهوری اسلامی شد. در جمهوری اسلامی پول همه کاره است.

 قاتل میترا استاد یکی از ده‌ها اختلاسگر میلیاردری است که  در کمال خونسردی زنش را به قتل می‌رساند. همه رسانه ها و دم و دستگاه قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی با رسانه های داخلی و غیره وی را پوشش و بنحوی ساپورت می‌کنند.


محمد علی نجفی زنش را کشت چون اعلام کرده بود علیه شوهرش افشاگری می‌کند و رازهای زیادی هست که باید مردم در جریان قرار بگیرند. البته میترا استاد خودش قربانی همان پول و ثروت و قدرت بادآورده نجفی شد.


محمد علی نجفی ریاست و متصدی ارگان ها و سازمان‌های مختلفی را برعهده داشت و زمانیکه در معرض تهدیدات همسرش قرار گرفت با طرح نقشه حذف و قتل همسرش بوسیله اطرافیان و نزدیکانش که در سپاه و اطلاعات بودند براحتی اقدام به قتل همسرش کرد تا با این اقدام جنایتکارانه اش یکبار دیگر ارادت و وفاداری اش را به مافیاهایی که شریک جرم و جنایت و دزدی بودند ثابت کند.

با قتل میترا استاد یکی از افشاگری های به احتمال زیاد میلیاردی دیگری که این جانیان در آن دست داشتند بسته شد.


مراحل نمایشی دادگاه و پوزخندهای این قاتل در مقابل دوربین های صدا و سیما و قضات و پذیرایی با چای و شیرینی از این جنایتکار ماهیت آشکار یک سیستم کذایی و فاشیست اسلامی را به نمایش گذاشت. در کمال خونسردی یک زن را به قتل می‌رساند، او را متهم به اختلالات روحی و روانی می‌کنند و سپس یک پروسه مضحکی راه می‌اندازند تا این جانی را تبرئه کنند.


اما از طرفی برادر میترا استاد از زمان دستگیری نجفی مدام در تهدید به انتقام و گرفتن قصاص قاتل خواهرش بود و کم‌کم در روند رسیدگی به پرونده و پروسه‌های دادگاه و به میدان آمدن جناح های رژیمی و سپاه و غیره خانواده میترا استاد را وادار به دریافت دیه ۱۰ میلیارد تومانی کردند که سرانجام موفق هم شدند و اینطور شد که یک قاتل پولدار در اِزای پرداخت چندین برابر دیه از زندان آزاد شود و به ریش مردم بخندد.

در حالی که ده ها و صدها فعال سیاسی زیر شکنجه وادار به اعتراف و اقرار شده اند تا حکم اعدامشان را صادر کنند یک قاتل حکومتی را به راحتی از محاکمه و مجازات خلاص می‌کنند و لکه ننگی دیگر در کارنامه و سیستم قضایی و جنایتکارانه جمهوری اسلامی ثبت شد.

ما مخالفین جمهوری اسلامی تا سرنگونی کامل این رژیم و به محاکمه کشیدن کلیه سران جنایتکار و آدمکش جمهوری اسلامی نه تنها عقب نخواهیم ایستاد، بلکه هر روز برای رسیدن به اهداف خود عقب نخواهیم کشید و با تمام قدرت علیه این حاکمیت ننگین اسلامی به مبارزات خودمان در داخل و خارج ادامه می‌دهیم.

سرنگون باد جمهوری اسلامی

زنده باد سوسیالیسم

هه ژار علی پور

سه شنبه ۲۸ آگوست ۲۰۱۹
+++
آمینه کاکه باوه بخاطر مخالفت ها و اعتراضات خود علیه سکوت و مماشات حزب چپ و سایر احزاب و رهبران سیاسی سوئد در برابر جریانات اسلامی و ارتجاعی در نهایت از این حزب اخراج شد!

آمنه کاکه باوه  زنی شجاع و کمونیستی مبارز بود که از زمان سرکار آمدن حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی به صفوف حزب کمونیست ایران پیوست و به این شکل سرآغازی از مبارزات خود را علیه حاکمیت ننگین جمهوری اسلامی شروع کرد.


آمنه کاکه باوه در سوئد از فعالین رادیکال و مبارزی بود که سرسختانه علیه سیاست‌ مماشات و بندوبست دولت سوئد با کشورهای اسلامی و جنایتکاری که ناقضان حقوق بشر هستند و آنها را بخاطر سکوت در قبال کشتار مردم بخش‌هایی از کردستان و جنایت شان محکوم می‌کرد و موجب خشم مقامات دست راستی دولت سوئد شده بود.

و این خشم و عصبانیت رهبر حزب چپ آن کشور و جریانات دست راستی و اسلامی را برانگیخت و شرایط اخراج وی را فراهم کرد. آمنه کاکه باوه صدای بی‌عدالتی زنان و مردم رنج کشیده و محروم در کردستان و کشورهای اسلامی منطقه ای بود و باید از آمنه کاکه باوه حمایت کرد و خشم و انزجار خودمان را به مقامات فاشیستی دولت سوئد برسانیم. البته هزاران نفر مثل آمنه فکر می‌کنند و از وی حمایت می‌کنند و بهانه مولتیکالچرالیزم و دمکراسی نباید اجازه داد آزادی بیان توسط همان سران دولت‌های به اصطلاح حامی حقوق بشر و دمکراسی پوشالی مورد حمله قرار گیرد.

هه ژار علی پور

پنجشنبه ۲۹ آگوست ۲۰۱۹

August 28, 2019

مارکس یا لنین؟ ـ نقدی بر آگاهی تئوریک و پراکسیس سیاسی بلشویسم

مارکس یا لنین؟ ـ نقدی بر آگاهی تئوریک و پراکسیس سیاسی بلشویسم

http://www.azadi-b.com/G/file/marx_ya_lenin_F.F.pdf

پروژه نخ نمای کومه له و پژاک!

بنا به اخبار منتشر شده، حزب حیات آزاد کردستان- پژاک و کومه له ابراهیم علیزاده سلسله دیدارهایی برای همکاری مشترک انجام داده اند. یکی از اعضای کمیته دیپلماسی پژاک در گفتگو با خبرگزاری فرات، دیدار در سطوح عالی پژاک و کومه له را تأیید کرد و هدف از آن را "بحث در مورد چهارچوب‌های فعالیت مشترک در روژهلات کردستان، برداشتن گام‌های عملی در راستای اتحاد ملی و دفاع از خلق روژهلات کردستان و اخذ تمهیدات لازم در قبال تحولات آتی منطقه عنوان کرد."

همچنین یکی از اعضای کمیته مرکزی کومه له در گفتوگو با وبسایت شارپرس با اشاره به آخرین دور مذاکرات این حزب با مسئولین پژاک گفته است؛ "دیدار اخیر به منظور توافق و همبستگی صورت گرفت و هدف از آن فعالیت سیاسی مشترک در روژهلات کردستان است، زیرا انتظار می‌رود در ایران تحولاتی روی دهند و ما هم خواستار ایفای نقش خویش در تحولات آتی هستیم."

 

اظهارات عضو کمیته دیپلوماسی پژاک مبنی بر، " برداشتن گام‌های عملی در راستای اتحاد ملی و دفاع از خلق روژهلات کردستان"، موضوع تازه و عجیبی نیست. افق، سیاست و استراتژی جریان پژاک بعنوان ورژن ایرانی پ ک ک برای همگان روشن است اما برای سازمان کومه له که همچنان مدعی دفاع از مبارزات کارگری است و سازمان خود را کمونیست مینامد، تناقضی دائمی در عملکرد این سازمان بوده است. کومه له مدتهاست در این تلاش است که این تناقض را با حضور در جبهه احزاب و نیروهای ناسیونالیست کرد حل کند. کومه له این را میداند که نمیتوان خود را همچنان کمونیست نامید و مدعی منافع طبقه کارگر قلمداد کرد اما با ترمها، سیاست و افق جریانات ناسیونالیست کرد مبنی بر، "در راستای اتحاد ملی " ظاهر شد.

پیشتر از سوی چندین سازمان و جریان چپ تلاش زیادی صورت گرفت که کومه له وارد قهقرای احزاب ناسیونالیست و اسلامی نشود اما اتفاقات ماههای گذشته بویژه تلاش برای دادوستد با نمایندگان حکومت اسلامی که بمدت یکسال و نیم آنرا پنهان نگه داشته بود موقعیت کومه له و اینکه به کدام سو میرود را عیان ساخت.

یک سازمان کمونیستی که در برنامه، در سیاست و در استراتژی بخواهد عملا در جهت سازماندهی، متحد کردن و متشکل کردن کارگران و دخالت در جنبشهای رادیکال اعتراضی جامعه به ایفای نقش بپردازد قطعا حاضر نخواهد شد همراه با جریانی دست ساز و دیگر احزاب و سازمانهای ناسیونالیست و قومی کرد وارد همکاری مشترک در راستای "اتحاد ملی" شود. برای کومه له اما چنین تلاشی مدتهاست که به نرمی متعارف و  جا افتاده تبدیل شده است. عملکرد چندین سال اخیر کومه له نشان داده است که  طی هر دوره ای بر بستر افق و استراتژی احزاب ناسیونالیست کرد به ایفای نقش میپردازد.

از کنگره ملی و ائتلاف با پنج سازمان ناسیونالیست کرد گرفته تا امضای بیانیه کمیته دیپلوماسی احزاب و جریانات قومی - اسلامی پرو رژیم اسلامی و خیز برداشتن برای بده و بستان با حکومت اسلامی، اکنون دیگر به سیاست و استراتژی سازمان کومه له تبدیل شده است.

راه نیافتن کومه له به "مرکز همکاری احزاب کردستانی"، بدلیل یارگیریها در چهارچوب سیاست دولتهای منطقه سبب شده است که  این سازمان خود را در انزوا احساس کند و برای برون رفت از این انزوا حاضر است دست همکاری بسوی هر جریانی از جنس پژاک دراز کند. پژاک نیز که از قافله "مرکز همکاری احزاب کردی" بنا به همان دلایل در جبهه دیگری ایستاده است، در صدد ایجاد ائتلافی دو گانه در رقابت با احزاب و سازمانهای ناسیونالیست برآمده است.

عضو رهبری کومه له پیرامون این همکاری مشترک گفته است:

"انتظار می‌رود در ایران تحولاتی روی دهند و ما هم خواستار ایفای نقش خویش در تحولات آتی هستیم".

کومه له در هر ائتلافی در جبهه احزاب ناسیونالیست کرد تا نشان دادن اشتیاق برای دیدار با نمایندگان رژیم اسلامی، بگفته عضو رهبری این سازمان "خواستار ایفای نقش خویش در تحولات آتی است."

پروژه ایفای نقش در تحولات آتی، پروژه ای در چهارچوب افق، سیاست و عملکرد احزاب ناسیونالیست قومی کرد است که کومه له هم مدتهاست به این پروژه ملحق شده است. برای کومه له و دیگر احزاب ناسیونالیست کرد فرقی نمیکند که آمپر تنش بین ترامپ و جمهوری اسلامی بالا رود یا فروکش کند. آنها بدنبال کسب موقعیتی در معادلات منطقه ای و از بالا هستند. از این رو سیاست، استراتژی و عملکرد این جریانات کمترین سنخیتی با افق و اهداف مردم معترض و سرنگونی طلب در کردستان ندارد.

همکاری مشترک پژاک و کومه له پاسخی به جا نماندن از قافله هر دو حزب دمکرات و هر دو سازمان زحمتکشان در تحولات منطقه و بده و بستان با حکومت اسلامی است. فعلا تنها جریانی که در حاشیه قرار دارد و هنوز به بازی گرفته نشده است سازمان خبات است. باید دید که در روزها و هفته های آینده این سازمان نیز وارد چرخه کومه له – پژاک در راستای ایفای نقش در تحولات آتی خواهد شد یا نه؟

سیر تحولات سیاسی در منطقه، شاخ و شانه کشیدنهای جمهوری اسلامی و ترامپ و دیگر تحولات سیاسی از بالا در منطقه اساس سیاست و استراتژی این احزاب را تعیین میکند. سنت و سابقه احزاب ناسیونالیست کرد درهر چهار بخش کردستان تاریخا و تا به امروز چیزی جز این نبوده است.

اگر تا چندی پیش این توهم وجود داشت که گویا ممکن است نیرویی چپ در کومه له یا در حزب  این ظرفیت را خواهد داشت که اراده کند و مانع از شتاپ خط ناسیونالیستی درون کومه له بسوی احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد و پروژه "مذاکره" با رژیم  شود، این توهم اکنون دیگر کاملا ریخته شده و وجود ندارد. خطی که خود را در سطح حزب چپ و کمونیست مینامید، در جریان آخرین میزگرد تلویزیونی و در برابر انتقادات تند دیگر اعضای ائتلاف شش گانه در سطح حزب، با دفاع صریح و روشن از جهت گیری، خط و سیاست راست رهبری کومه له و در توجیه وارد شدن در دایره جهش برای نشست با نمایندگان رژیم اسلامی، با آن همصدا شد و خیال سازمانهای موئتلف خود را نیز راحت کرد.

خیلی ها در صفوف سازمان کومه له و حزب آرزو میکردند که رهبری این سازمان بجای نزدیکی و همکاری با احزاب و جریانات ناسیونالیست و قومی، بسمت جریانات چپ و کمونیست بچرخد و قدم بردارد اما باید گفت که تصمیم سیاسی رهبری حزب و کومه له برای تحقق استراتژی مشترک با احزاب ناسیونالیست کرد، با آرزو کردن متوقف نخواهد شد. ایجاد چنین سدی در مقابل خط راست امر کادرها و اعضای مصمم و متعهد به کمونیسم و به کارگر در این حزب و سازمان است. تحولات منطقه، جبهه بندیها و اکنون رقابت در دورهای بعدی برای نشست با نمایندگان رژیم اسلامی، به افق و استراتژی کومه له و دیگر احزاب و سازمانهای ناسیونالیست – قومی کرد تبدیل شده است. اساس پروژه نخ نمای ایفای نقش در تحوالات آتی کومه له و پژاک در این ظرفیت قابل توضیح است. با این حال جامعه، کارگر و جنبشهای اجتماعی چپ، کمونیست و رادیکال در کردستان و در همسرنوشتی با مبارزات سراسری، پروژه های این جریانات را بیش از این حاشیه ای خواهد کرد.

 

۶ شهریور ۹۸

۲۸ اوت ۲۰۱۹

 

ایسکرا ۱۰۰۳    

بیانه ۱۴ تن از کنشگران حقوق زنان،هم نخواهد توانست نظام سرمایه اسلامی را از این منجلاب نجات دهد!

اخیرا گروهی از کنشگران و فعالان حقوق مدنی زنان در ایران در بیانیه ای خواستار کناره گیری خامنه ایی و " گذار از جمهوری اسلامی " شده اند. آنها طی یک فراخوان به مردم ایران بر این ادعا اند چهار دهه است حکومت ولایت فقیه حقوق اولیه و انسانی زنان را حذف نموده است، و آنها "خواستار حکومتی سکولار دموکرات با حفظ  تمامیت ارضی ایران" شده اند. حکومتی "که بتواند تضمین کننده حقوق زنان جامعه باشد." تعدادی در خارج کشور هم از جمله: فرح پهلوی به حمایت از این  بیانه پرداخته اند.

آنچه باعث میشود به این بیانه توجه داده شود این است؟ چرا در چنین موقعیتی که جامعه ایران درکمشکش و مبارزه طبقاتی روزمره با رژیم سرمایه اسلامی است، این جریان حاشیه ایی لیبرالی و از ته مانده های کمپین یک میلیون امضاء چنین بیانه ایی را رو به بیرون اعلام نموده، و با حذف خامنه ایی در پی آلترناتیویی برای حفظ نظام سرمایه جمهوری اسلامی است؟

پرداختن به این موضوع مستلزم این است که مروری بر مبارزات چهار دهه زنان برعلیه حکومت جمهوری اسلامی، وضعیت جنبش زنان و گرایشات موجود در این جنبش بوِیژه نفش گرایش لیبرالی بیاندازیم.    

جامعه ایران در بحران اقتصادی – سیاسی عمیقی فرو رفته است، موج وسیع بیکاری، بی خانمانی، گرانی و تورم بیش از حد که با فقر و فلاکت همراه است زندگی و معیشت میلیونها نقر از توده های مردم را به مُخاطره انداخته است. اعتراضات و اعتصابات کارگری و مردمی رو به افزایش است. سطح مبارزه متحد و در صحنه بودن جنبشهای اجتماعی، فضای سیاسی جامعه را از نظر قوای طبقاتی به نفع طبقه کارگر و زحمتکش تغییر داده است. از طرف دیگر، رژیم با تحریمهای شدید روبرو شده، فساد و اخلاسگری و دزدیهای کلانی که ما بین حکومتیها و سپاه پاسداران صورت گرفته،  جامعه را با شدیدترین بحرانهای اقتصادی و سیاسی روبرو نموده، در کنارش دله دزدیهای اوباشان حکومتی یکی بعد از دیگری افشاء شده، سر سهم بیشتر و کمتر به جان هم افتاده اند. حکومت جمهوری اسلامی با بن بست روبرو شده، برای برون رفت از این وضعیت، هر حرکت اعتراضی را با شدیدترین سرکوبها که با زندان، شکنجه و محکومیتهای طویل المدت همراه است پاسخ میدهد. در واقع ترس و وحشت از گسترش مبارزات توده های مردم او را از به بند کشیدن هر حرکت اعتراضی ناگزیر نموده است. در این راستا، راست اپوزیسیون و جناح اصلاح طلب بر این تلاشند که بار دیگر شانس خود را امتحان کنند و حکومت سرمایه جمهوری اسلامی را نجات دهند. آنها بطور استراتژیکی نفوذ در جنبشهای اجتماعی را سالها است در دستور کار خود قرار داده اند، یکی از این جنبشهای مد نظر آنها جنبش زنان است. بیانه چهارده کُنشگر حقوق زنان ادامه همان سیاستهای اصلاح طلبان در جنبش توده ایی سال ۱۳۸۸ است که با فضاحت تمام شکست خورد. اصلاح طلبان از ترس گسترش رادیکالیزم خیزش ۸۸ که زنان در یک سطح گسترده نقش مهمی در پیشبرد این جنبش ایفاء نمودند، برای مهار نمودن این حرکت در حین اختلاف و رقابت قدرتی با جناح اصولگرا هر دو بر علیه جنبش توده ایی متحد شده و به یاری نجات نظام سرمایه جمهوری اسلامی پرداختند.

 همه ما شاهد بودیم در جنبش توده ای ۸۸ زنان در سطح بسیار گسترده ای به خیابانها ریختند و فعالانه در این عرصه شرکت نمودند. در ابتدای شروع جنبش تحرکات زنان متاثر از سیاستهای اصلاح طلبان وجنبش سبز بود اما بمراتبی که جنبش رو به جلو حرکت میکرد از حیطه هژمونی قانونگرایان مدنی خارج شد و خود سیستم نظام جمهوری اسلامی را به چالش گرفتند. آن چه اتفاق افتاد این بود که بخش بزرگی از زنان که بخشی از آنها هم از فعالین مدنی بودند  در طول این مبارزه کوتاه مدت به این نتیجه رسیدند که برای دست یابی به خواست های برابری طلبی و مدنی شان دست کم نیاز به تغییر ساختارهای سیاسی است و برای دست یافتن به برابری جنسیتی و حقوق برابر با نظم و ساختار سیاسی حاکم مواجه اند و این مانع را باید از سر راه بردارند. آن تحلیل و نظری که حرکتهای اجتماعی برای کسب حقوق مدنی را از مبارزه برای تغییر و تحولات سیاسی و اقتصادی جدا می ساخت و سعی می کرد راهکارهای خود را ارائه دهد با اوج گیری و رادیکالیزه شدن جنبش توده ای به چالش گرفته شد. خط مشی لیبرالی که سیاست خود را بر مبنای اصلاحات آرام و تدریجی و با اتکاء به تغییرات قانون گرایانه بنیان نهاده بود در پی این بود حرکت زنان را تحت هژمونی خودش به حرکت وادارد، با عروج یک جنبش توده ای روبرو گشت که مصمم به عبور از نظام حاکم بود. جنبش زنان در این حرکت به این ارزیابی رسیدند که راهکاری که بمدت یک دهه ست که در جلو صحنه تحت نام جنبش مدنی، قرار گرفته و وعده و وعید می دهد و سعی کرده حرکات اجتماعی زنان را سازمان بدهد، قادر نیست این جنبش را به اهداف برابری طلبانه اش برساند. مبارزه زنان در جنبش توده ای مردم ایران علیه دیکتاتوری نظام حاکم " با شعار مرگ بر خامنه ایی دیکتاتور" نه " کناره گیری خامنه ایی" یک تحول کیفی در سیر پیشروی جنبش زنان ایجاد کرد و همین موجب شد دوران مسلط شدن خط مشی لیبرالی در جنبش زنان در ایران به حاشیه رانده شود. زنان با شرکت خود در جنبش توده ای توانستند خواستهای مدنی و حقوقی اشان برعلیه نظام حاکم سرمایه در جهت تغییر ساختارسیاسی که آزادی را بدنبال دارد مرتبط کنند.

حرکت فعال زنان تا کنون بنا به ماهیت انقلابی بودنش توانسته در بسیاری از موارد در مقابل تلاشهای اصلاح طلبان که می خواستند از این جنبش به عنوان ابزاری برای به قدرت رسیدن خود یا حفظ قدرت رژیم اسلامی استفاده نمایند، و یا مانعی بشوند بر سر راه انقلابی شدن آنها، بایستد. این حرکت با یک جهت گیری سیاسی درست بمثابه یک نیروی اجتماعی برعلیه قوانین سرکوبگرانه زن ستیز جمهوری اسلامی و سلب حقوق فردی و اجتماعی زنان به مبارزه برخاسته است. بازده این حرکت زمینه را برای استراتژی چپ درجنبش زنان فراهم نموده، در عین حال توانسته امکانی در اختیار پیشروان جنبش زنان قرار دهد تا در سیاست های تا کنونیِ خود تجدید نظر نمایند و مسیر انقلابی در جهت مبارزاتی و متشکل شدن خود را در پیش گیرند.

پیدا شدن سر و کله ۱۴ کُنشگر زن سر بزنگها و هم سویی آنها از نظر خط سیاسی با سلطنت طلبان که از حمایت فرح پهلوی هم  برخوردار شده، تداوم همان سیاستهای جریانات منتسب به کمپین یک میلیون امضاء می باشد. اینها جزء گرایش لیبرالی جنبش زنان اند که ماموریت یافته اند، با امتحان نمودن شانس خود یک بار دیگر با توهم پراکنی در جنبش زنان مانع تغییر و  تحولات انقلابی شده، و جنبش زنان را به بیراهه بکشانند. نگرانی آن ها بیشتر از برآمد نیروهای انقلابی و سیر اوضاع به سمت تغییر و تحول بنیادی در جامعه است، نه محرومیت زنان از آزادیهای مدنی!

 

البته این بیانه ۱۴ نفره هم تلاش دیگری است در همسویی با همان طرح امپریالیستها که در جستجوی چهره سازی از بالای سر جنبش زنان (به عنوان مثال: مسیح علی نژاد) میباشد، امپریالستها به هیچ عنوان خواهان تغییر در نظام جمهوری اسلامی نیستند، بلکه در پی آلترناتیو سازی با استفاده و تقویت گرایش لیبرالی و نفوذ اصلاح طلبان در جنبشهای اجتماعی بطور مشخص در مقطع کنونی در جنبش زنان هستند. جنبش زنان همانطور که در بالا توضیح داده شد ترفندها و توطئه های اصلاح طلبان را بعنوان یک عامل بازدارنده مبارزاتی در دوره های قبل خنثی نمود. مبارزه جنبشهای اجتماعی، که جنبش زنان هم همیشه نقش مهمی در این مبارزه داشته، بقوت خود باقی و ادامه دارد. در دیماه سال ۹۶، مبارزات سراسری مردم در شکل یک خیزش مردمی که در صد شهر ایران بطور هماهنگ بمدت چند روز بوقوع پیوست، زنان بعنوان نیمی از جمعیت نقش پر اهمیتی را در این خیزش ایفاء نمودند. زنان با مبارزه برعلیه نظام حاکم ارتجاعی در صف مقدم، کل موجودیت نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی را زیر سوال بردند و جایی برای " گذار از جمهوری اسلامی یا برکناری خامنه ایی باقی نگذاشتند" و حرکت زنان را نه فقط از سیطره هژمونی خط مشی لیبرالی، بلکه از کل نظام سرمایه زن ستیز خارج، و راه را برای همبستگی جنبشهای اجتماعی هموار نمودند.

توده های وسیع از طیفهای مختلف هم در کنار زنان در خیزش دیماه، خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی شدند. این حرکت عظیم فضای رعب و وحشت جامعه را بطور واقعی شکست، و زمینه را برای هم صدایی و اتحاد بیشتر فراهم آورد. در چند ماه گذشته بحرانهای شدید اقتصادی، تورم و گرانی سر سام آور، همزمان با بیکاریهای وسیع، زندگی معیشتی میلیونها کارگر و زحمتکش را با خطر جدی مواجه نموده است. درپاسخ به این وضعیت فلاکتبار اعتراضات و اعتصابات کارگری و توده ایی رو به افزایش است. در این میان اعتصابات و اعتراضات کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و کامیون رانان ...... بطور چشگمیری در جامعه با اتحاد و همبستگی با دیگر جنبشهای اجتماعی از جمله جنبش زنان و دانشجویی، معلمان ، بازنشستگان و...... حقانیت مبارزاتی خود را نشان داده اند. کارگران نیشکر هفت تپه طی یک سازمانیابی قوی با سر دادن شعار " نان، کار، آزادی و اداره شورائی" آلترناتیو آینده جامعه ایران را ارائه دادند. در مدتی کوتاه  بخش زیادی از جنبشهای اجتماعی از جمله: خانواده های کارگری و زنان کارگر نیشکر هفت تپه حول این شعار متشکل شدند. رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی در حالیکه از ادامه این اعتراضات بوحشت افتاده بود شروع به تفرقه افکنی بین کارگران و دستگیری و زندانی نمودن پیشروان این حرکت نمود. رژیم برای مقابله با این اعتراضات از اهرمهای فشار و سرکوب در سطح وسیعی استفاده نموده که منجر به  دستگیری فعالین کارگری و دیگر فعالین جنبشهای اجتماعی شده است. اخیرا با محاکمه آنها در بیدادگاههای جمهوری اسلامی آنها را به حکمهای طویل المدت محکوم نموده است. این اقدام ناعادلانه و ضد انسانی با مقاومت و اعتراضات دستگیر شدگان در زندان روبرو شده، و انعکاس آن، سبب اعتراضات بیشتر در جامعه و قویتر شدن اتحاد و همبستگی میان جنبشهای اجتماعی شده است.

از سوی دیگر تورم بالای٨۰ درصد،  گرانی و افزایش ۵۰ تا ۶۰ درصد اجناس نسبت به سال گذشته جامعه را آبستن تغییر و تحولات و انفجار نموده است، که زمینه را برای  فراگیر شدن حرکتهای وسیع توده ایی به رهبری جنبش کارگری مهیا نموده ، از ترس اینکه  جمهوری اسلامی به زباله دان تاریخ فرستاده نشود، امپریالیستها با علم کردن مسیح علی نژاد و اصلاح طلبان با با اعلام بیانه ۱۴ نفر از کنشگران و تحت نام "گذار از جمهوری اسلامی" در تکاپو برای حفظ نظام جمهوری اسلامی و ختثی نمودن اعتراضات توده ایی اند، و از این وحشت دارند که دیماه ۹۶ دیگری بوقوع بپیوندد، که دوباره زنان با مبارزه خود نقش بارزی را ایفاء کنند.

امروزه جنبش زنان بر این واقف است که تحقق خواسته هایش در گرو تغییرات سیاسی و اجتماعی ای است که عملی شدن آن تنها دراتحاد با جنبش کارگری امکانپذیر خواهد بود. با حرکتهایی که در جامعه ایران شکل گرفته چنین برآمدی از جنبش کارگری بر حرکتهای زنان تاثیر گذاشته و توانسته به میزانی اتحاد و همبستگی را بوجود بیآورد. با اتکاء به این مکانیزمهای از پایین و دخالتگری و فعالیت کارگران و فعالین سوسیالیست برای شکل دادن جنبش زنان بر بستر یک مبارزه انقلابی و اتحادش با جنبش کارگری، می تواند تضمین کننده حقوق مدنی و آزادیهای دمکراتیک زنان باشد، که پیش شرطها و زمینه آن نسبتا آماده است، نه بیانه ۱۴ نفر از کنشگران و تلاش برای متشکل نمودن زنان حول خواستهای مدنی که دقیقا در جهت سرکوب نمودن جنبش زنان و ممانعت از مبارزه اشان بر علیه نظام جمهوری اسلامی خواهد بود.

در شرایط بحرانی جامعه ایران، که اکثریت مردم  از نظر معیشتی در دوران اسفناکی بسر میبرند، طیف وسیعی از زنان مبارز که بخش قابل توجه آنها هم شامل زنان کارگر میشود، کما بیش در صحنه مبارزه اند. این بحران اقتصادی-سیاسی به سرعت در حال پیشروی است. این بحران خانه برانداز که معیشت کارگران و زحمتکشان و بخش بزرگی از مردم را مورد حمله قرار داده است، روز به روز عمیق تر می شود، و به مسئله مبرم توده های مردم تبدیل شده است، وحشت اصلاح طلبان از این است که با بر آمد جنبشهای اجتماعی، و بویژه جنبش زنان، زنان در کنار مردان مبارز برای احقاق حقوق خود و برابری به ساختارهای اقتصادی دست ببرند.

طبقه کارگر به عنوان نیروئی که قاطع ترین مدافع دموکراتیسم بی قید و شرط و بی تزلزل در مبارزه علیه نظام سرمایه داری است و بخش وسیعی از طبقه کارگر زنان کارگر میباشند که حلقه واسط بین طبقه کارگر و جنبش زنان اند؛ می تواند تضمین کننده کسب حقوق سیاسی و مدنی برای جنبش زنان باشد. از سوی دیگر، مبارزه کارگران زن نیشکر هفت تپه در کنار هم طبقه ایهای کارگر مرد به این موضوع حقانیت داد. مجموعه این حرکتها اصلاح طلبان را با خطر روبرو نموده، و با آلترناتیو قرار دادن این بیانه ۱۴ کُنشگر در تلاشند که از موج اعتراضات و همه گیر شدن مبارزه طبقاتی در سطح جامعه و جنبش های اجتماعی جلوگیری نموده و آن را در نطفه خفه نمایند، و جنبش زنان را از مسیر واقعی اش منحرف سازند. اما مبارزات جنبش زنان در طول این چهار دهه بر علیه استبداد اسلامی از جناح اصولگرا و اصلاح طلب حاکی از این است، که تحقق خواسته هایش در گرو تغییرات سیاسی و اجتماعی ای است که فقط و فقط دراتحاد با جنبش کارگری عملی خواهد بود. مبارزات موجود جنبش کارگری با تاثیر گذاشتن بر جنبش زنان زمینه را برای هر چه توده ای کردن آن فراهم نموده است. آزادی و برابری حقوقی زنان  نه با بیانه ۱۴ کُنشگر که مدعی " گذار از جمهوری اسلامی هستند" نه با چهره سازیهای کذائی امپریالیستها و سلطنت طلبان در جنبش زنان، قابل تحقق خواهد بود، این آزادیها در گرو این است که در ساختار اقتصادی جامعه ایران تغییر و تحولاتی انجام گیرد، این هم کار جنبش سوسیالیستی است، جنبش زنان فقط با متحد شدن با جنبش کارگری می تواند به استراتژی سوسیالیستی دست یافته، و رهایی کامل خود را از چنگ نظام سرمایه داری تضمین نماید. این واقعیتی انکار ناپذیر است که نه تنها جنبش زنان بلکه رهایی کل جامعه بشری از نکبت و کثافت نظام سرمایه داری به موجودیت این طبقه گره خورده  است.

 

آگوست ۲۰۱۹

تحلیلی از چندرویدادمهم بین المللی

تحلیلی از چندرویدادمهم بین المللی:

 

 حضورظریف در اتاق تهاترسران ۷ قدرت بزرگ غرب و سورپرایزمکرون! چه خبراست؟!

اصل آمادگی برای مذاکره، صرفنظر از چگونگی تحقق آن، بویژه پس از ۵بارگفتگوی تلفنی مکرون و روحانی و اظهارات ظریف علیرغم مخالفت ها و دستورالعمل های قبلی خامنه ای و سکوت معناداراو نسبت به این اظهارنظرها، بارها مطرح شده بود و امرتازه ای نبوده است. اما این که صحبت از دیدارروحانی و ترامپ درمیان باشد ( در حاشیه مجمع عمومی سازمان ملل و در فرصت های مشابه) به میان آید، البته امرتازه ای است که باید دید علیرغم خوشبینی های مطرح شده توسط مکرون و ترامپ صورت می گیرد یا نه؟ در اینجا نگاه کوتاهی داریم به بسترها و پس زمینه های چنین واقعه ای:

 ۱- ایران از مدتی پیش برای تغییرمعادله باخت-باخت خود (هم گرفتارمحدودیت های آن و هم بی نصیب از فوایدش ) تصمیم به کاهش تدریجی تعهدات هسته ای و حتی تهدید به خروج از آن و نیز تهدید امنیت ترددکشتی های آبراه هرمز کرد و حتی به اقدامات عملی در سلب امنیت ترددکشتی رانی و سرنگونی پهباد آمریکائی و صدوراولتیماتوم های زمان بندی شده کاهش تعهدات برجامی مبادرت کرد و و اعلام داشت که توقف چنین روندی مشروط به تحقق حقوق مندرج در توافقنامه برجام خواهدبود هدف رژیم خروج از آچمرشدگی و افزایش قدرت چانه زنی در مذاکره با اروپا و نیز به نیابت از آمریکا و شاید اگر لازم باشد مستقیما با دولت آمریکا به شرط کاهش تحریم ها و امکان فروش مقادیری نفت و گشایش دادوستد بود. این را روحانی و ظریف بارها مطرح کردند  که ایران مخالف تعامل و مذاکره سازنده نیست، اما بشرطی که از تحریم ها کاسته شود. و البته هیچ واکنشی هم از سوی رهبر«بی بصیرت» نظام که چندی پیش با تأکیدبه مراتب بیشتری خطوط قرمز و تخطی ناپذیرخود را تعیین کرد و اکنون حتی وقتی مرکب آن خشک نشده به تف سربالا تبدیل شده است، دیده نشد. با چنین رویکردی معلوم گردید که در پشت پرده به ناگزیر و بنا «مصلحت نظام» به مدافعانی که شرایط کنونی را فرصت خوبی برای خروج از تنگناهای افتصادی ارزیابی کرده است،‌ چراع سبزنشان داده  و همان سخنی را که ظریف ( در برابرپیشنهادات وسوسه برانگیر مکرون) به زبان رانده بود،  و گقته بود علیرغم شانس نه چندان زیادش به امتحان کردنش می ارزد، خامنه ای هم پیشتر به شیوه خاص خود که من می دانم بی نتیجه است ولی حالا که اصراردارید، آزمایش کنید ( و لابد تا سرتان به سنگ بخورد ...). یعنی اتخاذچنان موضعی که در صورت شکست و ناکامی بتواند آن را به حساب درستی مواضع خود و خطای دیگران واریزکند. البته در طی مذاکرات پشت پرده دولت ایران هم  به نوبه خود بسته پیشنهادی به همراه پیشنهادات اصلاحی به طرح مکرون ارائه کرد و روحانی هم صراحتا گفت که اگر فلان مقدارنفت بفروشیم یا اعتبار نخصیص داده شود برای آغازمذاکره و پای بندی به برجام برایمان قابل قبول خواهد بود.

۲-مساله اساسی برای اروپا و (حتی ترامپ) جلوگیری از خروج ایران از برجام و بازی با ورق غنی سازی بالا در مسیردست یابی به بمب هسته ای و مشخصا کاهش زمان گریزهسته ای  بود. در حقیقت اقدام ترامپ در افزایش فشارحداکثری با پیش فرض تسلیم ایران و فاقدعامل بازدارنده واقعی علیه خروج ایران  از هسته ای بود. برای چنین بازدارندگی نهایتا یا باید به تهاجم بزرگ نظامی متوسل شد و یا شاهدکاهش زمان گریزهسته ای. نقش اروپا در این میان پرکردن همین شکاف بین تصمیمات ترامپ و فقدان بازدارندگی آن بوده است و از این منطر ترامپ هم به نوعی و البته تحت شرایطی به اقدامات اروپا به عنوان یک مکمل نیازدارد و همراهی نسبی او هم در نششت گروه ۷ و موافقات با تلاش های مکرون و دعوت از ظریف ها با مشاهده چنین چشم اندازی صورت گرفته است.  البته فشارحداکثری هم تاکنون و در کوتاه مدت ان گونه که ترامپ و سایرکارگزاران کاخ امیدداشتند، علیرغم همه تنگناها و آسیب هایش، قادر به تسلیم حکومت ایران نشده و متقابلا با خروج از لاک تدافعی و حالت تهاجمی گرفتن به خود، در شرایطی حربه تهدید به خروج از توافقنامه هسته ای را روی میز گذاشت که ترامپ هم اکنون با معضل خلع سلاح کره شمالی دست و پنچه نرم می کند و آمادگی ورود به یک جنگ بزرگ و سرنوشت ساز را ندارد (بخصوص که افکارعمومی آمریکا نزدیک به ۸۰ درصد مخالف هرگونه جنگ است )، بویژه با توجه به انتخابات پیشارو که فی الواقع مهم ترین مساله ترامپ است. نمایش برخورد انفعالی او در پاسخ به سرنگون شدن پهبادپیشرفته آمریکا و حمله به کشتی های متحدانش و نیز ناتوانی در توقیف کشتی گریس! بدلیل همراهی نکردن متحددیرینش انگلستان، و یا افزایش فعالیت های دیپلماتیک ظریف علیرغم تحریم او و حوادثی و موضع گیری هائی از این دست نشان دهنده وجودحلقه های سست و سنجیده نشده ای در استراتژی ترامپ درموردمواجه با رژیم ایران بوده است. مکرون با استفاه از این خلآ راهبردی ترامپ سعی کرد که بین دوطرف پل بزند. پلی که فی الواقع هم  ترامپ به آن نیازدارد و هم اروپا بدون جلب توافق آمریکا قادر به حفظ برجام از طریق پاسخ به توقعات ایران و تؤسعه دادوستد و دادن نخواهد بود. در واقع این آن چیزی است که ظاهرا مکرون توانسته به روحانی حالی کند که بداند بدون پل زدن به آمریکا اروپا یک تنه زیرفشارآمریکا قادر به انجام انتظارات ایران و وعده ها و وظایف برجامی اش نخواهد بود و اگر هم ایران به نقض برجام ادامه دهد، به لحاظ جلوگیری از تؤسعه سلاح هسته ای در منطقه اروپا ناگزیراست که در کنارآمریکا بایستد.  برخوردلااقل ظاهری ترامپ به این ابتکارات فی الواقع نشست منفی نبود. علاوه براین اکنون جنگ تجاری با چین برای ترامپ که واردمراحل حساس و تازه ای شده است اولویت اول را دارد و علاوه برآن احتمال شروع رکود و بحران اقتصادی درآمریکا با توجه به برخی نشان های مهم و نیز ارزیابی شماری از اقتصاددانان معتبر، می تواند بخت ترامپ را که رشداقتصادی مهم ترین برگه برنده اش بشمار می رود شکننده کند. اضافه بر این ها، در منطقه هم  اوضاع متحدین ترامپ هم تعریفی ندارد و شاهد ناکامی های عربستان و امارات در یمن هستیم و یا در افعانستان خودترامپ برای خروج نیروهای آمریکائی از باتلاق افغانستان به مذاکره و سازش با طالبان آن هم  قبل از انتخابات داخلی دخیل بسته است و نیاز هست که رژیم ایران هم پس از خروج موش دوانی نکند.  معامله قرن هم عملا چشم اندازی ندارد و همه این ها مجموعا ترامپ را مستعدنوعی سازش و گفتگو می کند. ضمنا حکومت ایران با مشاهده رفتارکره شمالی در برابر ترامپ ( و بدون دستاوردی واقعی ) و نیز مذاکرات پنهان ونزوئلا و دولت آمریکا، احتمالا در اتاق فکرخود به این نتیجه رسیده است که با استفاده از حربه مذاکره ولو با ترامپ که جنبه های نمایشی اش برای او اهمیت دارد، چه بسا بتوان قببل از برگزاری ا نتخابات که بنا به ارزیابی رژیم، همانطور که ظریف هم بزبان آورده است، شانس موفقیت ترامپ بالاست چه بسا بتوان البته شرط کاهش تحریم ها به توافقی دست یافت و حتی اگر مذاکرات به طول هم بکشد با کاهش فشارهای حداکثری ضرر نخواهد کرد و خود فرصتی است. محاسبه ایران آن است که چهارده ماهه قبل از انتخابات دوره دوم ترامپ فرصت مناسبی است برای بهره گیری از وضعیت موجود. از دو حال خارج نیست: اگر ترامپ دوباره انتخاب شود، اکنون بهتر می تواند با او معامله کند تا پس از انتخاب شدن مجدد و اگر هم شکست بخورد بقول عرب ها  فه به المراد! . البته در این میانه این ریسک هم وجود دارد که ترامپ بکوشد که بدون دادن امتیازواقعی از یک ملاقات تشریفاتی صرفا به بهره برداری تبلیغاتتی استفاده کند، ریسکی که روحانی پس از منعکس شدن گزارش های خوش بینانه به تاکید براین که روحانی برای عکس گرفتن با کسی ملاقات نخواهد کرد ناظربرهمین ریسک است.

برای تدقیق کلام باید  دونکته زیر راهم به ملاحظات بالا اضافه کرد: نخست آن که حضورظریف در نزدیک مقرسران- در اتاق تهاترگفتگو- و سخنان تابوشکنانه روحانی مبنی براعلام آمادگی دیدار با هرکس که لازم باشد و نیز سخن مکرون که اعلام داشت بزودی و قبل از آن که دیر شود برای دیدار روحانی با ترامپ  با او  تماس خواهد گرفت ( از جمله بخاطربازداشتن ایران از برداشتن گام سو)، آن هم در فضای چنگ و دندان نشان دادن و شعارهای تند و تیزاین چندماه از رهبر تا رئیس جمهوری و سرداران و .... در طی این چندماهه، انتظار می رود که هم چون روانه شدن آب به لانه مورچگان «آشوبی بزرگ» بر پاکند که نشانه های آن از هم اکنون در مجلس و رسانه های اصول گرایان و نزدیک به سپاه آشکارشده است. دراین وادی آشوبناک و جنگ حیدرنعمتی بخصوص اگر خامنه ای به سکوتش ادامه دهد معلوم نیست که روحانی و دیگردولتمردان تا چه بتوانند استقامت ورزند. در آنسو هم تیم باصطلاح  ب  و فشارهای اسرائیل و...  را داریم که معلوم نیست تا چه اندازه بتوانند بر تصمیمات ترامپ تأثیرگذار باشند. نکته دوم هم واقعیت جنگ روانی و ضدحمله های  طرفین بیکدیگراست برای پوشاندن نقاط ضعف های خود و تقویت قدرت چانه از یکسو و خاموش و آرام کردن زبان مخالفان از سوی دیگر. نهایتا همانطور که از هردوسو ابرازشده است، وضعیت شکننده است و در بهترین حالت شانسی بیش از ۲۰-۳۰٪ برای موفقیت قائل نیستند. اما در شرایط بن بست یعنی تهدید به کاهش زمان گریزهسته ای از یکسو و فشارحداکثری از یکسو که در غیاب حلقات واسطه و مفصل بندی شده به یکدیگر نمی رسند، راهی دیگر جز دلبستن به شانس های ۲۰و ۳۰٪ نمی ماند. وضعیت در یکی از رسانه های اروپائی به نقل از سخنی ظاهرا منتسب به کیسنجر چنین توصیف شده است: وقتی نمی دانیم به کجا می رویم، همه راهها به ناکجا ختم می شود!      

سخن پایانی: در یک سوی این بحران رژیم ایران قراردارد که در محاصره چندین بحران بزرگ داخلی و بین المللی و از جمله خطرفروپاشی اقتصاد و بروز نارضایتی های گسترده قرارگرفته است. برای او نهایتا دشمن و خطراصلی داخلی است تا خارجی، همانجائی که تظاهرکنندگان با باک رسای خود فریاد می زنند دشمن همین جاست!. از همین رو مذاکره برای و هم تاکتیک است و هم استراتژی. در شرایطی که مذاکره (فی الواقع برای برجام دوم و زهرآگین تر) در توازن قوای واقعی و بطوراجتناب ناپذیر در حکم خوردن جام زهر پیرامون بندهای غروب و بردموشک ها و مداخلات منطقه ای است، اما برای او  در برابرخطر اصلی که تهدیدش می کند و حفظ کیان قدرتش هم چون شربتی گوار محسوب می شود.

 

*- مکرون: شرایط برای دیدارروحانی و ترامپ آماده شده؛ ترامپ: احتمال دیدارواقعی است 

http://www.bbc.com/persian/world-49468520?SThisFB

پارادایم دولت های اجتماعی ترازنوین و منفی

 *-۱ https://www.tribunezamaneh.com/archives/180606 

 

مکرون: شاهد پایان هژمونی غرب برجهان هستیم!

/www.entekhab.ir/fa/news/497901

به نقل از مکرون: در سخنرانی مفصل او درباره سیاست خارجی و نظام بین‌المللی. « او تاکید کرد که نظم بین‌المللی در حال تغییر است و سلطه هژمونی غرب بر جهان پایان یافته است. و در این زمینه گفت: ما شاهد پایان هژمونی غرب بر جهان هستیم. ما از قرن هجدهم به نظامی مبتنی بر هژمونی غربی عادت کرده‌ایم، که رهبری آن نیز بر عهده فرانسه و جنبش روشنگری بود. در قرن نوزدهم این رهبری به واسطه انقلاب صنعتی در اختیار بریتانیا قرار گرفت و در قرن بیستم هم به واسطه دو جنگ جهانی و استیلای اقتصادی ایالات متحده، رهبری به آمریکا رسید. اوضاع تغییر کرده است. غربی‌ها مرتکب اشتباهاتی شده‌اند. در جریان بحران‌ها، برخی تصمیمات غلط اتخاذ شده است. برخی از تصمیمات و اقدامات غلطی از سوی ایالات متحده اتخاذ شد... که تبعاتی داشت که تصور می‌کردیم غیرملموس است، اما باعث شد تا اوضاع شروع به تغییر کند. در نتیجه، امروز واقعیات ژئوپلتیکی تغییر کرده است. و حالا با ظهور قدرت‌های جدیدی روبرو هستیم که آن‌ها را دستکم گرفته بودیم. در وهله اول چین. علاوه بر این، روسیه که در سال‌های اخیر راهبردهای موفقتری از ما داشته است...

رئیس جمهور فرانسه در این زمینه اضافه کرد، علاوه بر قدرت‌های اقتصادی، قدرت‌های سیاسی‌ای نیز ظهور کرده‌اند که خود را تمدن‌هایی می‌دانند که در حال تغییر و تحول نظم بین‌المللی هستند و بر اقتصاد جهانی نیز اثرگذارند... به چین، هند و روسیه بنگرید که انگیزه‌های سیاسی به مراتب قدرتمندتری از اروپایی‌ها دارند. آن‌ها با فلسلفه، منطق و تصوراتی عمل می‌کنند که ما آن‌ها را از دست داده‌ایم و این دارد ما را نیز دستخوش تحول می‌کند. وی در نهایت تاکید کرد که اقتصاد بازار(نظام سرمایه داری) با بحرانی بی‌سابقه روبرو شده است.»

https://www.entekhab.ir/fa/news/497901

 

 

 

یرامون سناریوی های مطرح شده در گسترش حملات اخیراسرائیل!

در توضح و تبیین دلایل گسترش حملات هوائی اسرائیل به سه کشورسوریه و عراق و بویژه لبنان با توجه به حضور و نقش حزب الله در آن که بقولی شکستن آتش بس بیش از دهه ساله بین آن ها محسوب می شود، حدس و گمان ها و سناریوهای مختلفی مطرح می شوند که البته هیچ کدامشان به عنوان یکی از عوامل دخیل پرت نیستند، مثل تاثیرگذاری برانتخابات داخل و یا گستاخ شدن به دلیل عدم واکنش متقابل در عملیات های متعددگذشته و آگاهی به ضعف آنها و احساس برتری خود. البته علاوه براین ها دو هدف حتی مهم ترنیز مطرح هستند. نخست ایجادشکاف در کشورهای موردنظر مثل عراق و یا جامعه لبنان با ایران با دادن این پیام که بدانند حفظ امنیت اشان در گروفاصله گرفتن از رژیم ایران است. اما حتی این هدف هم نمی تواند بدلیل در نظرنگرفتن شرایط حاکم برمنطقه و استراتژی عمومی اسرائیل حول دوقطبی کردن بحران در منطقه حول ایران (دولت ایران) و بقیه کشورها قابل فهم باشد. آن چه مطرح است نگرانی اسرائیل از یکسو بدلیل رفتارعملی و واکنش انفعالانه دولت ترامپ علیرعم لفاظی ها در مواجهه با تحریکات اخیرتهران بوده است که سبب شد حتی برخی کشورهای عرب متحدآمریکا نیز رویکردهای نسبتا نرم تر یا محافظه کارانه تری نسبت به ایران پیشه کنند. هدف اصلی اسرائیل ممانعت به هرقیمت از توافق احتمالی رژیم ایران با اروپا و حتی با دولت ترامپ در مذاکرات پیش رو است و برای اینکار و برای به شکست کشاندن آن بهترین راه را تشدیدمناقشات خود با ایران از طریق حمله به نیروهای نیابتی اش بخصوص در عراق و لبنان می داند. و درست بهمین دلیل رژیم ایران می داند که پاسخ و عکس العمل های او می تواند نائره بحران و جنگ را خارج از کنترلش بالا ببرد؛ جنگی که بی تردید آمریکا و حتی اروپا در صورت وقوع و در مقام انتخاب بیطرف نمانده و در کناراسرائیل خواهند بود و از همین رژیم ایران علیرغم حملات لفظی در عمل برخورداحتیاط امیزی پیش گرفته است. با این همه حمله به حزب الله و چگونگی واکنش به آن تست مهمی برای اسرائیل خواهد بود در چگونگی پیشبرد و گسترش چنین تاکتیکی! از یکسو رژیم ایران نمی خواهد در بحبوحه تدارک برای مذاکرات، نقشه اسرائیل برای بحران افزائی صورت تحقق بگیرد و از سوی دیگرسکوت و خویشتن داری هم مضرات و پی آمدهای خود را دارد. ....

 

واکاوی حملات اخیراسرائیل به سوریه و عراق و لبنان و چرا اسرائیل«گستاخ شد؟».

 

http://tik.ir/fa/news/271900

 

 

سؤالات بزرگ و پاسخ های کوچک!

در خبرها آمده است* که پارلمان بریتانیا برای مقابله با بحران محیط زیست پیشنهادممنوعیت مالکیتخصوصی خودروها را داده است. طرح چنین پیشنهادی- تخطی به قانون مقدس اقتصاد و مالکیت خصوصی- چون ممنوعیت مالکیت خصوصی ماشین و توصیه به بهره برداری های اشتراکی و نیزگسترش وسایل حمل و نقل عمومی و....، توسط پارلمان کشوری که نماد و مهددمکراسی بورژوائی بوده است، براستی شنیدنی و شگفت انگیزاست و با خود حکایت ها دارد! مدتی پیش در یادداشت کوتاه دیگری از دفاع بخشی از بزرکترین سرمایه داران معروف جهان به تامین درآمدپایه همگانی بدلیل تحولات بزرگ انقلاب صعنتی چهارم اشاره کردم. و اکنون می بینیم که مکرون به عنوان برگزارکننده نشست سران هفت کشورصنعتی غرب-نمایندگان تیپیک لیبرال دموکراسی و آن چه تمدن غرب خوانده می شود پیرامون بحران عمیق اقتصادبازارآزاد و البته صف کشیدن مدافعان سوسیال دمکراسی در میان کاندیدهای حزب دموکرات آمریکا یعنی در دژسرمایه داری .... و البته فعال شدن و عروج نوفاشیسم که معمولا در شرایطی که جامعه بشری و اکنون جهان گلوبال آبستن تحولات بزرگی است و بیم عروج یک انقلاب می رود براستی معنانی بزرگ این نوع وقایع به چه معناست؟

بی گمان پاسخ پرسش های بزرگ آسان نیست و در واقع باید در خودفرایندهای پرسش برانگیز ردی از پاسخ ها را یافت و آن ها را هم چون فرضیه های خام ونخست موردبررسی و راستی آزمائی قرارداد و سعی کرد که تصویرهرچه روشن تری از مشخصات و سیمای آن بدست آورد...

نقدا می توان اولا این جوراعتراف ها و اظهارنظرها از درون کمپ بورژوازی مسلط و تسط مهمترین نخبگان و کنترل کنندگان نظم کنونی برجهان که معمولا وظیفه اشان کنترل نظم و کتمان چاش هاست خود به معنی فراروئی چالش های به فازکیفی جدیدی است. ثانیا به معنی آن است که در درون کمپ بورژوائی امید به حفظ وضع کنونی تضعیف شده و لازم است بخش های دوراندیش و آینده نگراین سیستم ابتکارتحولات از بالا را بدست گیرند و خود به جراحی مدیریت شده برای حفظ حداکثرمنافع سیستم مبادرت ورزند و گرنه ممکن است قافیه را از دست بدهند. ثالثا به معنی آن است که رویکردهای آتی بدون توسل به نوعی «سوسیالیسم» و یا اگر بتوان گفت دولت های اجتماعی ناممکن است. رابعا از سه مولفه یک بحران سه وجهی (دمکراسی و شکاف عظیم طبقاتی و بحران زیست محیطی ) این سومی چنان با ابعاد و پی آمدهای شتابان و وخامت باری همراه است که مبارزه علیه آن جز با مبارزه علیه نوعی سوسیالیسم و اشتراکی کردن و کنترل جنون مصرف و جامعه مصرفی ممکن نیست.

پرسش این است که آیا سرمایه داری جهانی شده می تواند از بالا و از میان صفوف خود بدیلی بیرون بدهد؟ آیا چاقو می تواند دسته خود را ببرد؟ آیا هدف آنها واقعا یک جراحی واقعی در سرمایه داری است یا افزایش توان کنترل جامعه جهانی از بالا و جاری کردن خون تازه ای در اندام فرسوده سرمایه داری؟ اگر بتوان پاسخ اولیه ای برای این سوال ها پیداکرد شاید بتوان گفت که اولا هیچگاه متولیان نظم حاکم بدون فشارسنگین از پائین و مشاهده شبح تحولات و اعتراضات و انقلابات دست به تغییرمحسوسی نزده اند و یا اگرهم مبادرت کرده اند اساسا سترون و ناکام بوده است. تاریخ تحولات از بالا بدون فشارجنش ها و از پائین جعل تاریخی است. ثانیا مشخصا عروج نئوفاشیسم ( و کلا دولت های اقتدارگرا ویا از سوئی بورژوایی-ضددمکراتیک امثال پوتینسم و یا مدل چینی و... که مدعی بدیل بودن در برابر جناح دیگرسرمایه هستند) به موازات نیازسوزان به تغییرات بزرگ جهان، بابسیج پایه ها و فرافکنی نکتت و معضلات جهان به عواملی کاذب و فرعی چون مهاجرت و ملی گرائی و .... خطر مهمی است که برآمدیک جنبش اصیل وجهان شمول علیه سرمایه د اری جهان شمول را تهدید می کند. و ایندوعلیرغم رقابت و کشاکش درونی خود هم چون یک شمشیردودم شکل گیری یک حرکت مبتین برمطالبات راستین و مستقل از دوقطب سرمایه داری را هدف گرفته اند. روشن است که اکنونوجود وحضور و میدان آمدن مدافعان واقعی جهانی دیگر اکنون بیش از هرزمان دیگری لازم و حیاتی است. اما آنها بدون تجهیزبه آگاهی مدرن زمانه ما و مبارزه سرنوشت ساز علیه هردو قطب نظام سرمایه داری قادر به تاثیرگذاری موثرو بسنده در راستای فراتر رفتن یک گام کیفی از هردوی آنها و به جهانی دیگر نخواهند بود.... آن چه که می تواند به اعتراضات جهش و جهت درست بدهد همانا خود آگاهی به معنا و گوهرتحولاتی است که جنبش ها با خودشان حمل می کنند...

به باورمن «پارادایم دولت های ترازنوین اجتماعی و منفی» در شرایط انتقالی بزرگی که بسر می بریم»*، برابرنهادی است که از قضا بخش هائی از بورژوازی باصطلاح پیشرو سعی می کند که با هوشیاری آن را از بالا مصادره کرده و مسخ و کم اثرو کنترل و هدایت شده پبیش برد و نفس ابراز چنین اظهاراتی دالی است بر درستی آن تحولات در زیرپوست جامعه بشری... اگر چنان سخنانی بر زبان مکرون به عنوان نخبه ای از بورژوازی لیبرال (و نئولیبرای) که جهان را تسخیرکرده، جاری می شود بخاطر آن است که او از نزدیک با جنبش جلیقه زردها و مبارزات اعتراضی مردم فرانسه دست و پنجه نرم کرده و عمق بحران را حتی بیش از سایرنخبگان حاکم دریافت کرده است...

 

پیشنهادپارلمان بریتانیا برای ممنوعیت خودروی شخصی

http://www.bbc.com/persian/magazine-49470884?SThisFB

تقی روزبه            ۲۸ آگوست ۲۰۱۹

 

August 27, 2019

کودتای سرد

کودتای سرد

این سخن که سپاه در شرف به دست گرفتن قدرت در ایران است یا اینکه اصلاً موفق به این کار شده است، مدتهاست که از این قلم به آن قلم و از این دهان به آن دهان میرود. آمریکایی ها که اصولاً تصور میکنند جهان سوم جایی است که ارتشیان در آن حکومت میکنند و اگر هم نمیکنند، باید بکنند و با آمریکا واببندند، در ترویج این فکر پیشگام بودند. عده ای هم در مورد ایران صحبت از جامعۀ پادگانی میکردند که از ته صندوق خانۀ جامعه شناسی (اسپنسر اگر اشتباه نکنم) بیرون کشیده شده بود و قرار بود بیانگر همین فکر باشد. باقی مردم هم که گرفتار این قبیل قالبهای پیش ساخته نبودند، ولی شاهد گسترش اقتدار و اختیار سپاه در زمینه های مختلف بودند، به تواتر این احتمال را مورد بحث قرار داده اند. طبعاً در اینجا بحث تبدیل یک نظام توتالیتر به نظامی اتوریتر مطرح میگردد که در حکم دور ریختن یکشبۀ ایدئولوژی است و کاریست مشکل و بیسابقه. تغییر این رژیم کار عمده ایست و چه آخر کارش اتوریتر باشد و چه دمکراتیک، بسیار مشکل. اما باید تفاوتهای موردی را هم در نظر گرفت.
معمولاً قدرتگیری نظامیان به صورت کودتا تصور میگردد، به شکل ضربه ای نظامی برای در اختیار گرفتن دستگاه دولت و البته چه کسی از سپاه قادرتر به این کار، هم به دلایل امنیتی و هم به خاطر برخورداری از امکانات عملی. ولی در حالت فعلی، اگر بخواهیم نشانه هایی را در نظر بگیریم که روز به روز بیشتر میشود و عمل کردن سپاه را در جهت قدرتگیری جدی تر مینماید، به نظر میاید که با نوعی کودتای سرد سر و کار داریم ـ اگر بنی صدر بود، احتمالاً میگفت کودتای خزنده. زیرا به نظر میاید که سپاهیان، راه آرام توسعۀ نفوذ و واگذاشتن مناصب کشوری به همراهان خویش را انتخاب کرده اند، نه زدن ضربه و اشغال این مناصب توسط سپاهیان را.
در این حال، روشن است که مهمترین مقام، مقام رهبری است و رهبر فعلی، بخصوص به خاطر موقعیت و نفوذی که مرهون چند دهه عمل مداوم است، موقعیتی دارد که جز با مرگش دست به دست نخواهد شد. احتمال اینکه رئیسی، هم نامزد خامنه ای باشد و هم نامزد سپاه، زیاد است. هرچند انجام تغییر مطلوب آسان نخواهد بود و ضمانتی نیست که در تمام مراحل، به ترتیب دلخواه پیش برود، از دور به نظر محتمل ترین میاید. روشن است که سپاهیان و متحدانشان، از هم اکنون، در پی بیرون راندن رقبا از چرخۀ رقابت هستند. اینکه رهبر جمهوری اسلامی، در عین اینکه فرمانده کل قواست، خودش نظامی نیست، میتواند چنین تحولی را آسان کند. اینرا هم باید به یاد داشت که رهبر جمهوری اسلامی، ستاد شخصی ندارد، نه مثل هیتلر (OKW) و نه مثل محمدرضاه شاه با ستاد بزرگ ارتشتارانش.
نبود حزب واحد لنینی که از روز اول مشکل اساسی نظام اسلامی بوده است، به نوبۀ خود، وقوع چنین تحولی را آسان میکند. در شوروی، نظامیان سهمی از قدرت داشتند که با حضور نمایندگانشان در پولیتبورو، رسمیت یافته بود و جا و احیاناً دلیل برای پا گذاشتنشان به راه تغییر رژیم باقی نگذاشته بود. در ایران چنین نیست. میماند ارتش که از انقلاب به بعد، از بابت سیاسی به کلی فلج شده است و در موقعیتی نیست که بخواهد پا در راه مقابله با سپاه بگذارد، تازه اگر توان عملیاتی و اطلاعاتی چنین کاری را داشته باشد. اینهم هست که حداکثر میتوان با دادن مختصر امتیازاتی، ارتشیان را خنثی کرد.
توسعۀ فعالیت تبلیغاتی سپاه و پیچیده تر شدن و حرفه تر شدن آن، نشانه از آمادگی و برنامه ریزی جدی دارد. پیامهای تبلیغاتی بیسیم سلطنت آباد، از همه سو، از داخل و خارج، به گوش میرسد و روز به روز قویتر هم میشود. این ترتیب عمل جدی، از سوی سپاه، مایۀ تعجب نیست. به هر صورت بهترین استراتژهای رژیم در سپاه جا دارند و سیویل ها، و به عبارت محدودتر، معممان، از حد پشت هم اندازی های معمول که جلوتر برویم، تا به حال هنر خاصی نشان نداده اند. سرآمد اینها رفسنجانی بود که از ردۀ کلاهبردار بود نه استراتژ.
یکی از شاخصهای جالب و نسبتاً نو این تبلیغات، تأکید است بر احساسات ملی و نه مذهبی. پیروزیهای متعددی که سپاه در منطقه به دست آورده است، پشتوانۀ این مضامین گشته. اشارات متعدد به پهنۀ قدیم امپراتوری ایران، وحوزۀ فرهنگی گسترده ای که هنوز سایۀ این امپراتوری را بر خود دارد اسباب تهییج و در عین حال، اقناع سودای بزرگی و حس وطنخواهی ایرانیان، شده است. در این شیوۀ تبلیغ، کوشش میشود تا برای نشانه ها، مضامین و شخصیتهای مذهبی، به هر ترتیب که شده ترجمانی ایرانی عرضه گردد تا هر گونه تخالف بین اسلام و ایران که سالها مورد تأکید نظام بود و به مرور فرسوده شد، از اذهان پاک شود. طراحان این برنامه آگاهند که کسی را نمیتوان با مضامین اسلامی صید کرد، یا لااقل هدفشان آنهایی هستند که در جامعه اکثریت دارند و پیامهای ملی گرایانه برایشان جذاب است.
اینرا نیز باید در نظر داشت که یکی از عوامل اصلی نارضایی مردم از حکومت اسلامی، فساد بیسابقه و ریشه ایست که در آن لانه کرده و جامعه را نه فقط از سلامت اخلاقی و سیاسی دور نموده، به فلاکت کشانده است. تبلیغ در بارۀ دزدی های ریز و درشت، فقط برای قدرتهای خارجی که میکوشند مردم را از حکومت هر چه ناامیدتر کنند و احیاناً به راه شورش بکشانند، مفید نیست، برای سپاه هم هست. از توسعۀ بی حساب قدرت اقتصادی سپاه، بسیار سخن میرود، ولی از فساد یا ترتیب زندگی سرانش، سخن چندانی در میان نیست. این امر، همراه با مبارزه ای که علیه فساد راه افتاده است و گرو ههایی را نشانه گرفته که خارج از حلقۀ قدرت سپاه هستند، یکی از امتیازات مهم تبلیغاتی سپاه است.
با این کودتای سرد، به نظر نمیاید که رژیم یکشبه زیر و رو بشود و همین هم میتواند از دید آنهایی که چشم به قدرت دارند، حسن عمده ای به حساب بیاید، چون از پسلرزه های قدرتگیری میکاهد. اگر به پیشرفتهای منطقه ای سپاه هم دقت بکنیم، میبینیم که چنین ترتیب عملی را مرتب به کار بسته است و به جای زدن ضربه های سنگین و پر سر و صدا که قرار است کارساز باشد، با نرمش، قدم به قدم و به طور غیرمستقیم و ریشه ای عمل کرده که هم با امکاناتش سازگارتر بوده و هم با سیاستش و در نهایت هم نتایج اساسی تر بار آورده است.
در صورتی که چنین اتفاقی به نتیجه برسد، ترکیب طبقۀ حاکمۀ ایران، تغییر خواهد کرد و مرکز ثقلش از روحانیت به سوی نظامیان منتقل خواهد گشت. چیزی شبیه تثبیت سلجوقیان بر قدرت که خلیفه را گذاشتند سر جایش باشد و به اسم او حکومت کردند و هر کار هم خواستند، کردند. تصور میکنم که اشاره به احتمال تحول سلجوقی وار رژیم اسلامی، جسته و گریخته اینجا و آنجا مطرح شده است. منبع معینی به خاطرم نیست، وگرنه ذکر میکردم.
چنین تحولی، مشکل ایدئولوژی را که همۀ نظامهای اتوریتر با آن درگیرند، بدون گسست حل خواهد کرد که برای سپاه مغتنم خواهد بود. وصله پینۀ ایدئولوژی کار مشکلی نیست و معممان همراه و بخصوص روزنامه نگاران فاسدی که خدمۀ اصلاح طلبان بودند، با کمال میل این کار را بر عهده خواهند گرفت. در عین حال، امکان اینکه بار ایدئولوژی در هدایت روزمرۀ کشور سبک بشود، خواهد بود. شاید حتی محل تنفسی هم برای جامعه باز بشود. آنهایی که سکولاریسم را چارۀ کار ایرانیان میشمرند، بخصوص مذهبیانی که میکوشند حرکت در جهت حذف مذهب از میدان سیاست را در این حد، متوقف سازند و نگذارند تا لائیسیته برسد، احتمالاً به همین اندازه تغییر راضی خواهند شد.
اگر تحولی را که توضیح دادم و محتمل هم میشمرم، به طور کامل انجام بپذیرد، ایران، سرنوشتی شبیه به بسیاری کشورهای جهان سوم پیدا خواهد کرد: دیکتاتوری نظامی. در دورۀ پهلوی هم، به رغم وجود نهاد سلطنت که مقهور منطق کار نظام اتوریتر و برتری نظامیان شده بود، حکومت ایران، عملاً دیکتاتوری نظامی بود، از همان نوعی که در کشورهای آمریکای لاتین میدیدیم. با این تفاوت که مقام اصلی در دست یک نفر بود که شاه بود و اساساً در دسترس ارتش و قابل اشغال توسط هر فرد نظامی نبود ـ به هر صورت در دورۀ پهلوی، کودتایی انجام نگرفت و آنچه دیده شد، تشبثاتی بود که در نطفه خفه شد. به عبارت آشناتر، در ایران «خونتا» نداشتیم که نظامیان به طور گروهی و البته تحت زعامت یکی از خودی ها که با توافق داخلی قابل جایگزینی بود، بر کشور حکومت نمایند. ولی اگر سپاه بر قدرت مستقر گردد، این بار خونتا را هم تجربه خواهیم کرد. به هر صورت هر بلای سیاسی که ممکن بوده، از اول قرن بیستم به سر ما آمده و هر نظام سیاسی ممکن را هم آزموده ایم، این یکی گونه ای خواهد بود از نوع اتوریتر و بر تجربیات تلخ ما خواهد افزود.
اگر چنین شود، دور استبداد در کشور ما نو خواهد شد و باید نشست و صبر کرد تا اول تا هیجان تغییر و امیدهای واهی که در پی میاورد، فروبنشیند، بعد معایب این استبداد جدید بر همه روشن شود، بعد مقولات درست تحلیل مسئله که البته گرد آوردنشان خیلی مشکل نیست، اول در بین تحلیلگران و سپس در بین مردم رواج بگیرد و دست آخر سازماندهی و عمل مناسب برای ختم آن پیدا شود و مهمتر و آخر از همه، به اجرا گذاشته شود و احیاناً به موفقیت برسد. این دوری است طولانی که وارد شدن در آن و مبارزه برای ختمش، دست نسلهای آینده را خواهد بوسید.

جنگل هل آتش

جنگل های سیبری، آلاسکا، ارسباران، مجمع الجزائر قناری و بویژه و بویژه  آمازون و... در آتش حرص و آز انسان طبقاتی – انسان سرمایه دار و نادانی و کرختی عمومی میسوزند! فاجعه ای بزرگ و خوفناک  در راه است! چه باید کرد؟

 

 آیا نباید، طبقه و نظام طبقاتی حاکم سرمایه داری امپریالیستی و ارتجاعی را بعنوان متهم اصلی بر صندلی مجرم نشاند و حکم به نابودی اش داد؟ اجرای این حکم ناگزیر، فقط، بوسیلۀ طبقۀ کارگر متحزب انقلابی کمونیستی، دارای آگاهی طبقاتی و مسلح به سلاح آتشین شده و با به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی اش ممکن میگردد و نه با هیچ وسیلۀ دیگری! 

جنگل ها میسوزند، رودخانه ها ، دریاها و اقیانوس ها پراز مواد زائد و مرگزا میگردند و می خشکند، کوهها و بیابانها پرازمواد رادیوآکتیو، جیوه ، دیگر فلزات مضر و سرطان آور باقی مانده از جنگ های ادامه دار و امپریالیستی میگردند، بنابراین محیط زیست نابود میشود، سونامی های هراسناک  موجودیت مییابند، سیل های وحشتناک و زلزله ها ویرانگر جاری شده و رُخ میدهند، دهها  و بلکه صدها میلیون انسان سالانه بوسیله گرسنگی دادن، در دنیای وفور مواد غذایی و در معادن و کارخانه ها و توسط جنگجویان سرمایه و ارتجاع، کشته شده، کودکان و پیران و بیماران ، زنان و مردان  بطور دسته جمعی به قتل رسیده، میمیمیرند در گورهای دسته جمعی مدفون میشوند تا یک عده ثروتمند، سرمایه دار مفتخورکه وجودشان هیچ ضرورت و لزومیت ندارد، در پناه ارتش ها، پلیس های تربیت شده و گردن کلفت، با ساختن زندانهای بیشتر هر سال نو از سال قبل، بمبارانها با بمب های اتمی و غیر اتمی ۱۰ یا ۱۴ تنی با هواپیماهای با و بدون سرنشین  و رویاندن بمب از زمین، کشتار هر چه زندگی بر روی زمین و حتی آسمان، هر سال بر ثروتشان بطور سرسام آوری افزوده گردد و یک عده به نام حاکمان و سیاسیون یعنی رئیس جمهوران، شاهان، نخست وزیران، صدراعظم ها و وزرا، ، نمایندگان مجالس،  مسئولین مؤسسات و انستیتوها، سازمانها و نهادهای بین المللی، قاره ای و ملی و منطقه ای،  خیل وسیع کشیش و آخوند و خاخام و...، با عبا و عمامه و ردا، عرقچین و کفیه  و یا بدون عبا و ردا و با کت و شلوار شیک و ژنرالهای قپه دار، محقق و اساتید دانشگاه، مقاله نویس و باصطلاح گزارشگر، مخبر رادیو و تلویزیون و سایت ها،  ما، یعنی اکثریت جمعیت دنیا، یعنی کارگران و زحمتکشان را  سر بدوانند و به تمسخر بگیرند و دروغ و راست، حقیقت و ناحقیقت را با هم قاطی کنند، به قول معروف "آب و دوشاب"  و آته و آشغال، تحویل دهند که ما سر درنیاوریم و این اوضاع نابود کننده و نیستی آورِ هر چه زندگی است، ادامه یابد.

این است، چیزی که جامعۀ سرمایه سلطۀ جهانی میباشد که ما در آن فعلن زنده ایم و نه زندگی میکنیم. این جامعه دیگر عمر مفیدش به پایان رسیده است. این جامعه باید بنیادا تغییر کند و با یک جامعه دیگر که هیچ شباهتی با آن ندارد، جانشین شود.

 در این جامعه که تولید در آن کاملا اجتماعی شده است و دارند، بطور مصنوعی آنرا باز فردی میکنند، یعنی برگشت به عقب را سازمان میدهند، ولی محصول آن، بیش از هر دوره ای خصوصی و شخصی شده است که در آن ۶۴ نفر از تروتمند ترین سرمایه داران امپرسالیست و واقعا فاشیست وزالو صفت، به اندازه نصف جمعیت دنیا ثروت رویهم انباشته اند و نصفی از جمعیت دنیا هیچی ندارد، جز نیروی کار و جسمش که باید هر روز و حتی هر لحظه بفروشد و باز بفروشد تا فقط زنده ماند.

آری، این جامعه امپریالیستی هار شده است و در حال نابود شدن است که نابودی اش بطور خودبخودی اش همه چیز زنده بر روی کره خاک  را نابود میکند  و مثل قطار ترمز بریده بسوی دره نیستی سرازیر شده است، دیگر اصلاح پذیرنیست، باید جلوی این قطار سدی مستحکم، مثل یک کوه ساخت تا مسیرش را بطور کلی تغییر داد که آنرا پیروزی انقلاب اجتماعی کارگران مسلح می گویند!

برای ساختن جامعه آینده، جامعه ای که درآن دیگر، ثروت در یک طرف و فقر درطرف دیگر آن، رویهم انباشته نمیگردد، تا برای حفظ آن، دولت سرکوب گر و با ارتش، پلیس، زندان، آخوند،  کشیش و محقق خود فروش، روزنامه نگار مزدور و کارگر از خود بیگانه شده، لازم باشد، مواد اولیه و زیر ساخت و اساسا از نظر مادی شرایط موجودیتش آماده است، فقط باید شرایط و شیوه بهره برداری از تولیدات، یعنی مناسبات تولیدی، اجتماعی، فرهنگی جامعه انسانی تغییر، ولی تغییر اساسی کند.

این، یعنی، باید مالکیت بر ابزار تولید اجتماعی گردد، یعنی جمعیت انسانی به طبقات دارا و نادار تقسیم نگردد، یعنی همه انسان هایی که نیروی تولیدی دارند و قادرند که تولید کالا و خدمات و کلا فعالیت مفید نمایند، به اندازه همان توان، فعالیت آزادانه و مورد دلخواه و نه واقعا، شبانه روزی، زیرا که علم و فن انسان به قدری پیشرفت کرده است که همین امروز شاید، بیشتر از۴ یا ۵ ساعت و یا واقعا کمتر، در روزلازم نباشد که انسان کار کند  تا نیازهای انسانی اش بر آورده گردد، جامعه هم به رشد و توسعه همبسته خود با طبیعت و نه بر علیه طبیعت، ادامه دهد، آری،  میتوان کارهای سنگین و مضر برای سلامتی را به رُبوتها و انسان مصنوعی سپرد.

 این کاری است هر چند از یکطرف ساده و سهل، زیرا که طبقه حاکم  ۱٪ جمعیت جهان بیشتر نیست،  ولی از طرف دیگر، سخت و طاقت فرسا، برای انجام آن شاید صدها میلیون انسان کشته گردد که اندازه آنرا آمادگی نیروی اجتماعی ای تعیین می کند که میخواهد، توان آنرا دارد و باید این کار را انجام دهد، آن نیروی اجتماعی طبقه ی کارگر نام دارد، زیرا که طبقه حاکمه کنونی که همه چیز جامعه  را  توسط سلطه اش بر ابزار تولید، در دستان – چنگالهای خونین – خود دارد، به هیچ طریقی حاضر نیست که مصدر صدارت را ترک گوید و این همه نیروی سرکوب گر جسمی و روحی و ذهنی و مغزی را برای این سازمان داده است.

 این طبقه سرمایه دار حریص و سیر ناشدنی و درنده خوتر شده از هر حیوان وحشی را، فقط با بسیچ و سازماندهی و تسلیح طبقاتی طبقه کارگر، یعنی همان طبقه ای که اساسا در این سیستم تولید کننده نعم مادی است، ولی محرومترین است، باید و میتوان با اُردنگی  از مصدر صدارت به پائین کشید و بر دهانش قفل و بر دست و پایش زنجیر بست تا شرایط صدارتش، تغییر نماید، یعنی نابود گردد تا بلکه انسان عادی گردد.

البته، طبقه کارگر هم که نیروی تغییردهنده ی اساسی، یعنی انقلابی راستین و تا به آخر در جامعه ی سرمایه داری، ولی بالقوه در شرایط امروز، طوری است که براثر سال ها زندگی در جامعه سرمایه داری و کلا در جوامعی که تا کنون طبقاتی بوده اند، فرهنگ مسلط  در هرجامعه طبقاتی، فرهنگ طبقۀ  حاکم  در آن جامعه است،  مثل برده داری و زمین داری، انسان سالم و اجتماع دوستی که باید باشد، یعنی، بدون خود خواهی های فردی، داشتن سنت های غیر انسانی و ارتجاعی، ملی و مذهبی  که مختص طبقات حاکمه است، نیست و به آنها آلوده است وزدودن این هم انقلاب یعنی حرکت سریع و پراتیک سیاسی و توده ای انقلابی که همان طور که واقعیت اجتماعی و مادی جامعه را تغییر سریع میدهد لازم است و هم در هر صورت زمان میبرد.

کارل مارکس نوشته است که انقلاب به دو دلیل لازم است، یکی اینکه طبقه حاکم بهیچ وسیلۀ دیگری، جز با زور حاضرنیست،  حاکمیت را ترک نماید  و دوم برای تغییر خلق و خوی، صفات غیر انسانی طبقۀ انقلاب کننده، یعنی پرولتاریا. لنین هم یکی از دلائل اساسی دیکتاتوری پرولتاریا را، یعنی، لزوم و ضرورت دولت را در بعد از در هم شکستن دولت دیکتاتور سرمایه داران، وجود همین عادات و سنت ها و کلا خصلت های طبقاتی طبقات استثمارگر در جامعه میداند که یک شبه زدودنی نیستند! دولت بطور کلی خودبخود و بعد ازانجام وظایفش و آهسته به خواب ابدی فرو میرود و « زوال مییابد»*.

این دوران را ، دوران گذارجوامع طبقاتی به جامعه بدون طبقات در کل و بطور ویژه، دوران گذار جامعه از سرمایه داری حاکم به جامعه ی نوین، بدون مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، جامعه ی بدون طبقات متضادالمنافع، بدون مبارزه طبقات و بنا بر این، بدون دستگاهی که مبارزات پائینی ها را سرکوب نماید، یعنی بدون دولت  که انسان کمونیستی که هم سازنده و هم انسان زندگی کن، درچین جامعه ای است،  جامعه با مالکتت اجتماعی برهمه چیز تولید شده و خاصه بر ابزار تولید را، به جامعه کمونیستی می گویند.

این دوران با پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران سازمان یافته و مسلح و بسیج مسلحانه خیل وسیع زحمتکشان زیر هژمونی پرولتارها به علت اینکه طبقۀ حاکمه دارای نیروی سازمان یافته و مسلح  و قهری است، درهم شکستن دولت طبقۀ استثمارگر، یعنی سرمایه دار، درعصر ما، امپریالیست که دیکتاتوری این  طبقه می باشد، استقرار دولت – دیکتاتوری طبقه ی کارگر که بهترین شکل تا کنون کشف شده ی آن شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان میباشد، شروع میشود و با بوجود آوردن جامعه کمونیستی جهانی، خاتمه مییابد.

 این انقلاب قهری کمونیستی -  انقلاب زیر و رو کننده شرایط موجود اجتماعی - ، با وجود شرایط  رُشد ناموزون که خصلت جامعۀ سرمایه داری است، با احتمال زیاد، پیروزی اولیه اش، کشوری یا منطقه ای و یا حداکثر قاره ای است، ولی پیروزی نهائی اش، یعنی ایجاد جامعه انسان های آزاد – جامعه ی کمونیستی – فقط میتواند جهانی، یعنی کره ارضی باشد، زیرا که دشمن این انقلاب که به آن، براثر این خصلت ادامه دار و پی در پی اش، به زبان مارکسی : « انقلاب مداوم» می گویند، جامعه کنونی و طبقه  دشمن آن؛ یعنی طبقۀ سرمایه دار یک جامعه و طبقۀ جهانی است!

من در اینجا توجه شما را  به چند فاکت از اثرات  کارل مارکس و فردریش انگلس، در باره انقلاب آینده جلب می کنم :

«حقیقت این است که کمونیست ها به محض آن که بتوانند، در سرنگون کردن سلطۀ بورژواها تردیدی به خود راه نخواهند داد.» ایدئولوژی آلمانی- مارکس، انگلس-۱۸۴۵، مترجم تیرداد نیکی.

کارها به جائی رسیده است که افراد باید مجموعه ی نیروهای مولد موجود را  تصاحب کنند که نه تنھا به خود کنشی دست يابند، که صرفا موجوديت شان را پاسداری کنند. اين تصاحب در مرحله ی اول مشروط است به چيزی که بايد تصاحب شود، نيروھای مولد، که مجموعه ای  تکامل یافته است–فقط در چارچوب مراوده ای جھانروا موجود است  بنابراين حتا فقط به اين لحاظ، اين تصاحب بايد خصلتی جھانروا مطابق با نيروھای مولد و مراوده داشته باشد. تصاحب اين نيروھا خود چيزی بيش از تکامل مطابق با ظرفيت ھای فردی وسایل مادی توليد نيست .تصاحب مجموعه ِای از وسايل توليد به ھمين دليل، عبارت از مجموعه  ای از ظرفيت ھا در خود افراد است .اين تصاحب به اشخاص تصاحب کننده نيز بستگی دارد. تنھا پرولترھای کنونی که از ھر خود کنشی کاملا محروم اند، در موقعيتی ھستند به يک خود کنشی کامل که ديگر محدود نباشد نايل شوند. اين خود – کنشی شان  عبارت  است از تصاحب نيروھای مولد و تکامل مجموعه ای از ظرفيت ھای متضمن آن. تمامی  تصاحب ھای انقلابی پيشين محدود بوده اند؛ افراد، که خود کنشی شان به سبب  وسيله ی مولدی ابتدايی و مراوده ای محدود مقید بود، اين وسيله ی ابتدايی توليد را تصاحب می کردند و از اين رو صرفا به وضع تازه ای از محدوديت می رسيدند. وسیله ی تولیدشان به تملک شان در می آمد اما خودشان تابع تقسیم کار و وسیله ی تولید خودشان باقی می ماندند. در تمامی تصاحب های تاکنون، توده ای از افراد در خدمت تنها یک وسیله ی تولید می ماند، در تصاحب به دست طبقه ی پرولتاریا، انبوهی از وسائل تولید باید زیر دست هر فرد، و مالکیت همگانی درآید- سررشته ی مراوده ای جهانروای امروزی نمی تواند به دست افراد باشد مگر زیر نظارت همگان. این تصاحب همچنین به روش اجرای آن  بستگی دارد. اجرای آن فقط از طریق اتحادیه ای می تواند صورت گیرد که به سبب خصوصیت خود پرولتاریا می تواند اتحادیه ای جهانی باشد و از راه انقلابی که در آن، از یک سو، قدرت ناشی از شیوه ی تولید و مراوده و سازمان اجتماعی پیشین واژگون می شود و از سوی دیگر سرشتِ جهانروا و انرژی پرولتاریا را که برای حسن اجرای تصاحب لازم است تکامل می دهد و افزون بر این، پرولتاریا خود را از هر چیزی که هنوز از موقعیت پیشین اش در جامعه به او چسبیده است خلاص می کند و...» . اثر پیشین – رابطه ی «میرحسین موسوی» و «محمد قراگوزلو» رابطه ای به گستره ی چپِ خرده بورژوائی جهانی. موتا

« قدرت حاکمه سیاسی بمعنای خاص کلمه عبارت است از اعمال زور متشکل  برای سرکوب طبقه دیگر.( دیکتاتوری یک طبقه برای سرکوب طبقه ی دیگر – لنین) هنگامیکه پرولتاریا بر ضد بورژوازی ناگزیر بصورت  طبقه ای متحد گردد، و از راه یک انقلاب ( قهری – لنین) ، خود را به طبقه حاکمه مبدل کند و بعنوان طبقه حاکمه مناسبات کهن تولید را از طریق اعمال جبر ملغی سازد، آنگاه همراه این مناسبات تولیدی شرایط وجود تضاد طبقاتی را نابود کرده و نیز شرایط وجود طبقات بطور کلی* در عین حال سیادت خود را هم بعنوان یک طبقه از بین میبرد.

بجای جامعه کهن بورژوازی، با طبقات و تناقضات طبقاتیش، اجتماعی از افراد پدید می آید که در آن تکامل آزادانه هر فرد شراط تکامل آزادانه همگان است.»، فصل دوم مانی فست. کتاب جیبی- بدون ذکر نام مترجم.

  • در چاپ های آلمانی ۱۸۷۲، ۱۸۸۴ و ۱۸۹۰ بجای عبارت " ونیز شرایط وجود طبقات بطور کل" نوشته شده است : " طبقات را بطور کل منحل می نماید"، مترجم.

« اگر کارگران آلمان بدون گذر کامل از یک پروسۀ رشد طولانی انقلابی قادر به گرفتن قدرت سیاسی و اجرای کامل منافع طبقاتی خودشان نیستند، ...ولی، آنها باید با درک روشنی از منافع طبقاتی خود، با اتخاذ هر چه سریعتر موضع مستقل حزبی خود، و با بستن راه عبارات سالوسانه خرده بورژوازی دمکرات، مبنی بر عدم نیاز به تشکیلات مستقل حزبی پرولتاریا، بخش عطیمی از پیروزی نهائی شان را خود به سرانجام برسانند. ندای جنگ آنها باید این باشد: "انقلاب مداوم". ( لندن، مارس 1850 مارکس- انگلس   کلیات آثار مارکس- انگلس به انگلیسی، جلد 10، صفحات 277-287-».

آری، نجات جهان، نجات جنگل های آمازون و...، نجات خود انسان و هر موجود زنده بر روی زمین در دستان توانا و غیر مسلح کنونی که باید مسلح شوندِ پرولتاریاست.

لینک زیر از روزنامه گاردین انگلیسی – لندن – میباشد، در باره همین آتش سوزی ها جنگل های آمازون در برزیل است، به نظر من، از نظر اطلاعاتی بد نیست و اما فقط اطلاعاتی، چون یه باور من، راه حل واقعی ندارد و البته، بعنوان یک روزنامه  معمولی، هر چند بخود چپ میگوید که خود چپ امروز بیمعنی شده است، زیرا که چپ ، یعنی، رفرم خواه، در سیستم کنونی رفرم دیگر به معنی بهبود در زندگی کارگران و زحمتکشان، امکان ناپذیر شده است، درشرایط موجود نمیتواند؛ حامل راه حل واقعی، یعنی مشوق انقلاب قهری کارگران و زحمتکشان باشد. ولی، در این رابطه هم قضاوت نهائی با شماست!

https://www.theguardian.com/environment/2019/aug/23/amazon-fires-what-is-happening-anything-we-can-do

حمید قربانی – ۲۷ آگوست سال ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی .

*- « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

 

گروگانگیری کسب و کار من است

فرمانروایی و استقرار آخوندها بر ایران زمین با گروگانگیری آغاز شد. حمله به سفارت آمریکا و گروگان گرفتن شصت و شش آمریکایی به مدت چهارصد و چهل و چهار روز سرنوشت ایران را به کل تغییر داد. عده ای که خود را دانشجویان خط امام نامیدند در چهارم نوامبر 1979 (13 آبان 1358) قوانین بین المللی سفارتخانه ها را زیر پا گذاشتند و از دیوار سفارت آمریکا خود را بالا کشیدند و به عنوان «جاسوس» و «تسخیر ‌لانه جاسوسی» آنجا را به تصرف درآوردند و آمریکایی های درون سفارت را به گروگان گرفتند. خمینی هم از آنان حمایت کرد. گروه های چپگرای ایرانی هم این عمل را یک حرکت ضدامپریالیستی دانستند و همگی از آن استقبال کردند. تاریخ چهل سال گذشته حکومت آخوندها را تروریسم و گروگانگیری تشکیل می دهد.
جنایتها و سرکوب و خشونت های رژیم آخوندها، تاریخِ اعمال ستمکارانه این زاهدان مردم فریب روی دیگر سکه است. تومارهایی از نام قربانیان کشتار و اعدامها و شکنجه ها و بازداشت های انبوه در دوره های مختلف سرکوب توسط رژیم تمامیت خواه آخوندها و شرکا موجود است. لازم به یادآوری نیست؛ سایت های بسیاری مخصوص این امر شده اند و سعی کرده اند مدارک و اسناد جنایات چهل سال اخیر دیکتاتوری آخوندها را گردآوری کنند که برای پژوهشی دقیق تر می توان به آنها مراجعه نمود. پس مستقیم می دویم به سراغ اصل مطلب و ۳ریال سی قسمتی «بوگندو». این سریال از شبکه سه تلویزیون ایران در بهار هر شب پخش میشد و سه نوبت بعد هم تکرار می شد تا مردم ببینند و عبرت بگیرند.

ساختن  سریال برای خود پلان و ساختاری دارد و هنگامی که سریالی در 30 قسمت ساخته میشود حتماً می فهمند دارند چه می کنند! بعضی از سریال ها هر بخش اختصاص به یک داستان دارد و هر بخش یک اپیزود کامل است و یا این که داستان سریال به شکل خطی است و کلِ داستان به مرور در سی قسمت شکل می گیرد، به اوج می رسد و پایان می پذیرد. در حالی که خواهیم دید هم از لحاظ فرم و هم از لحاظ محتوا سریالی که ادعای 100 در 100 مستند بودن را دارد التقاطی و ناقص و غیر متمرکز و شلوغ و پریشان است، البته هرج و مرجی که از درون سیستم ناشی میشود. 

پس از دیدن سی بخش ۳ریال  چهل و پنج تا پنجاه دقیقه ای یعنی بیش از یک شبانه روز از عمر کوتاه را به پای دیدن این مجموعه تلویزیونی گذاشتن! از خود می پرسیم: در پایان، آیا بخش ضدجاسوسی و امنیتی سپاه تفاوتی بین مجاهدین با جاسوس سیا یا با روزنامه نگار و یا با افراد دو تابعیتی می بیند؟ یا مانند دائی جان ناپلئون که همه چیز را توطئه انگلیسی ها می دانست می بینیم از دیدِ مأمور امنیتی همه «جاسوس» و «دژمن» به حساب می آیند و سپاهیان امام زمان مانند سوسمار گاندو از ابتدا در کمین و سناریوسازی و زمینه چینی بوده اند  تا روزی فرد مورد نظر(در اینجا مایکل هاشمیان) را به دام بیندازند و با پرونده چاق و چله ای که برای او درست کرده اند او را به زیر  دندانهای طمعکار خود بگیرند.

انتخاب «گاندو»، جانوری که هیچ نمی فهمد جز شکار، برای این ۳ریال انتخاب مناسب و بجاست. البته جانور سرانجام سیرایی دارد و همین که شکمش پر شد خود را کنار می کشد تا غذایش هضم بشود استراحت می کند اما مأموران امنیتی با روحیه ای بیمارگونه برای زمین و زمان دائم پرونده میسازند و زندانها را از جوانان وطن پر می کنند و به صورت سیستماتیک دو تابعیتی ها را مورد معامله و مبادله و گروگان گیری و اخاذی قرار می دهند.

اسامی چند تن از این دو تابعیتی ها که زندانی شده اند: رامین جهانبگلو، باقر (پدر) و سیامک (پسر) نمازی، احمدرضا جلالی، نزار زاکا (لبنانی)، زیو و‌انگ، کاووس سیدامامی، غلامرضا (رابین) شاهینی، هما هودفر، هاله اسفندیاری، کیان تاج بخش، زهرا کاظمی، عشا مومنی، نازی عظیما، مهرنوش سلوکی، رکسانا صابری، امیر میرزایی حکمتی، نصرالله خسروی، سعید عابدینی، جیسون رضاییان و همسرش یگانه صالحی، گمال فروغی، مایکل وایت، کامران قادری، سعید ملک پور، حمید بابایی، نازنین زاغری و ارس امیری و سرانجام فریبا عادل خواه و کامیل احمدی. به گزارش خبرگزاری رویترز سی نفر دو تابعیتی در زندانهای سپاه به سر میبرند..... بازم هست.  به گزارش نیویورک تایمز و وزارت اطلاعات هفده نفر به جرم جاسوسی در امور نفتی در زندان سپاه به سر می برند.

سانسور و حذف با چیرگی حکومت آخوندها آغاز شد و آنها از ابتدا به بازنویسی تاریخ پرداختند. تاریخ بیهقی و تاریخ طبری و سایر کتب را به رسم من درآوردی و جنسیتی و عهد دقیانوسی خود بازنویسی و تجدیدنشر کردند. تعجبی نیست اگر به بازنویسی یک ماجرا و خصوصاً به ماجرای گروگانگیری روزنامه نگاری دوتابعیتی در ایران بپردازند و پرونده ای به عنوان جاسوس برایش تهیه کنند و خلاصه برایش آشی بپزند که یک وجب روغن باشد.

 موضوع گاندو : اختلاس، آقازاده ها، پولشویی، خانم مرجان، پرستوها و جاسوس ها و مجاهدین و هر موضوع داغ روز دیگری؛ البته به موضوع قاچاق مواد مخدر که در تخصص و انحصار خودشان است نزدیک نخواهند شد.

از رسوایی های امنیتی چه می دانیم: این همه پرونده سازی برای جاسوس گیری مانع از این شده است که به امنیت کشور بپردازند. محض یادآوری به مواردی از این غفلت های امنیتی می پردازم.

1 - رسوایی و جنجال جهانی بر سر سرقت و خروج نیم تُن مدرک شامل 55 هزار سند که روی 183 سی دی ذخیره شده را در در خصوص پروژه تحقیقات هسته ای که اسراییل مخفیانه از پایگاهی در حومه تهران خارج کرده و نتانیاهو در کنفرانسی از آن علیه ایران رونمایی کرد.

2 - سرشکستگی در پرتاب نشدن ماهواره ها پس از آن همه ادعا و بلوف

3 - حمل محموله انفجاری توسط دیپلمات رژیم آخوندها در فرانسه (ایشان الان در بلژیک زندانی هستند)

4 - افشاگری نیکی هلی در مورد اعزام کودکان و نوجوانان بسیجی توسط سپاه به سوریه

5 – زندانی کردن 55 نفر از فعالان محیط زیست و حیات وحش به جرم جاسوسی و سرانجام کشته شدن شانزده تن از فعالان محیط زیست در یاسوج بر اثر سقوط هواپیما؛ کاووس سیدامامی نیز در زندان کشتانده شد!

6 - ناتوانی در شناسایی و دستگیری عوامل اسیدپاشی در اصفهان

7 - حمله مسلحانه به حرم امام رضا و ساختمان مجلس و آرامگاه خمینی در خرداد 96 که هنوز در موردش شفاف سازی نشده است

8 - گم شدن دکل های نفتی و سکوت سپاه و مقامات امنیتی اش

9 - گم شدن یک میلیارد ارز دولتی برای تجهیزات پزشکی

10 - پرونده مفسدان مالی و دور زدن تحریم ها: مورد بابک زنجانی

11 -  سه و نیم میلیارد یورو قرض از بانک مرکزی و بدهی به وزارت نفت: فساد مالی برادر رئیس جمهور و برادر معاونش (چطور شد ندیدید؟)

 12 -  دستگیری سلطان سکه (وحید مظلومین) با دو تُن سکه بهار آزادی و دستگیری سلطان قیر (حمیدرضا درمنی) . این دو زود دادگاهی شدند و محکوم به اعدام و سریع اعدام شدند.

13- انتشار ویدئوهای افشاگرانه شهرزاد میرقلی خان در مورد خرید تجهیزات نظامی و سه هزار دوربین دید در شب که به همین دلیل پنج سالی در آمریکا زندانی بود. شهرزاد مدارکی از طرف محمد سرافراز مدیر پیشین تلویزیون فساد  در صدا و سیما و رانت های نهادهای حکومتی از جمله سپاه را برملا کرد.

14 - انتشار ویدئوی قایق گشت سپاه در حال جدا کردن مین منفجر نشده از نفتکش متعلق به امارات در فجیره برای از بردن علائم جرم، پیش از این پنج نفتکش امارات در فجیره منفجر شده بودند اما این یکی نه!

15 - انتشار ویدئوی اعترافات مازیار ابراهیمی که زیر شکنجه به ترور کارشناس ارشد تأسیسات اتمی ایران در نطنز اعتراف کرده بود. (از مستندسازی های دروغین امنیتی اطلاعاتی سربازان گمنام امام زمان در مورد ترور دانشمندان هسته ای ایران که جمعاً 107 نفر دستگیر شده بودند و 14 (هشت مرد و چهار زن) متهم داشت از تلویزیون صداو سیمای میلی پخش شد و بعد یکی از این متهمان مجید جمالی فشی وزشکار صاحب مدال اعدام شد) بنابه اظهارات امسال 1398 مازیار ابراهیمی، برادر و همسر باردار او را که در سوریه زندگی می کردند به زندان انداختند و زیر فشار گذاشتند. همسر برادر مازیار ملیت سوری دارد و آبستن هم بوده است. اینهم گروگانگیری زن دو تابعیتی مسلمان و باردار! نمونه ای از تروربسم و اعمال نفوذ سپاه برای بازداشت در کشورهای دیگر. در سال 1394 ابراهیم حاتمی کیا فیلم سوزناک پروپاگاندایی «بادیگارد» را بر اساس ترور دانشمندان هسته ای ساخت که در جشنواره فجر همان سال برنده دو سیمرغ بلورین شد.

16 - اظهارات هم سلولی فاطمه برزگر از زیر شکنجه قرار دادن فاطمه و مریم برزگر برای اعتراف گیری در مورد ترور دانشمندان هسته ای، البته فاطمه برزگر زیر شکنجه به اعتراف اجباری تن نداد.

17 - خروج سالار آقاخانی از کشور از فرودگاه و سفر او به نجف پس از فروش اموالش(او و سه کارمندش متهم ردیف اول فساد مالی در بانک مرکزی هستند.

18 – اعترافات اجباری به دلایل مختلف – صدا و سیمای حکومت آخوندها هر از گاهی اعترافات گروهی مجرم به گناهان واهی را نشان میدهد. از مدلینگ گرفته تا ویدئوی رقص نوجوانان در اینستاگرام که آخرینش اعترافات اجباری و توبه مائده هژبری شانزده ساله با چشمان گریان بود که خشم مردم را برانگیخت. این سریال هم حاصل و زاییده همین پرونده سازی هاست.

19 – انتشار فیلم فساد جنسی مصطفی ذوالقدر مدیر ارشد بانک های ملت و سینا و موسسه ثامن و حافظ منافع بانکی و پولشویی سپاه پاسداران

در ۳ریال گاندو چه می بینیم؟  آنچه می بینیم مجموعه ای از تلاش جوانانی مودب و خوشرو و خوش اخلاق و خوش برخورد و بدون خشونت و باپشتکار و بدون اسلحه است که میخواهد درون سیستم مدرن ضد جاسوسی امنیتی کشور را به نمایش بگذارد. جوانانی به ظاهر باسواد که همه از پشت کامپیوتر یکدفعه می پرند پشت موتور و ده برو که رفتی؛ گاز می دهند که جاسوس بگیرند! به نظر میرسد چند نفر بیشتر نیستند و هیچ گونه تقسیم کار و سازماندهی و نظمی برایشان وجود ندارد.

در اولین بخش سریال تداخل نیروهای امنیتی و دخالت سپاه در همه مسایل از جمله اختلاس را با سایر نیروها و ارگان ها می بینیم. گویا شش نهاد اطلاعاتی و امنیتی در آن کشور وجود دارد که آنها به صورت موازی و مستقل کار می کنند و طبیعی است که گاهی تداخل ایجاد بشود. آقازاده دستگیر و زندانی سپاه است و تا زمان تخیله اطلاعات نهایی بی برو برگرد زندانی سپاه می ماند.

 از آنچه می بینیم متوجه می شویم در سرزمین زادگاه پدری یا مام وطن اوضاع بدجوری شیرتوشیر یا خرتوخر است و قانون بی قانون. همین فیلم مستند (به گفته خودشان) نشان می دهد که حکومت آخوندها در این چهل ساله چه گندی به آن مملکت زده است و چگونه تمام دست آوردهای مشروطیت و قانون به باد رفته است. بخش امنیت سپاه، یک گروه گروگان گیر و اتهام بزن است که به هیچ وجه قابل کنترل نیست. ظاهر مردم فریب این پسران گُل مانع از دیدن سوء ظن عمیق آنها به زمین و زمان میشود، از خود می پرسیم: در چنین شرایط بگیربگیری، چگونه میتوان درحریم خود و در ایران امنیت داشت؟

شروع سریال با اختلاس آقازاده است.  آقازاده در هواپیمای پرواز خارجی نشسته است و هواپیما پُر از مسافر  و بر فراز آسمان ایران، به نظر میرسد این گروه امنیتی از هیچ قانونی پیروی نمی کند و به هیچ قانون کشوری و یا بین المللی آشنا نیست.  برای آنها اینترپل معنایی ندارد. این افراد بدون خشونت و بدون اسلحه  بر خلاف قوانین بین المللی با تحت تعقیب قرار دادن هواپیمای خارجی توسط دو جت جنگنده و تهدید خلبان موفق میشوند هواپیمای خارجی را در فرودگاه تبریز مجبور به فرود کنند! سپاه دارد امکانات و توانایی های خود را به نمایش می گذارد. گرچه زلزله زدگان سر پل ذهاب پس از چند سال هنوز چشم به راه کمکهای دولت و برادران سپاهی هستند.

برای رفتن به فرودگاه مهرآباد از میدان آزادی می گذریم. میدان شهیاد سابق یا میدان آزادی  فعلی تنها بنایی که سمبل تهران است. چرا در چهل سال گذشته حکومت آخوندها سعی نکرده است که بنایی به یادگار برای آن شهر بزرگ بسازد؟ بنایی که نماد تغییر رژیم و سیستم در آن کشور پهناور باشد. به وضوح می بینیم که این رژیم فقط به ساختن امامزاده عین و غین اقدام کرده است و جز ویرانی ارمغانی برای ملت نداشته است.

بازجوی اصلی با اتیکت و حقوقدان است، او همیشه بازجویی را با ذکر حقوق قانونی متهم و تفهیم اتهام آغاز می کند و این فیلم 100 در 100 مستند است! و باور بفرمایید در زندان یا «هتل» خبری از شکنجه نیست! بازجویی سپید است. پس اعترافات زندانیان فشافویه و زندان قرچک ورامین و قربانیان کهریزک و اعترافات این همه جوان را چه می گویید؟ زهرا کاظمی چرا و چگونه کشته شد؟ بی گمان چون متهم آقازاده است، و پای پول کلان در میان است نوع رفتار بازجو عوض میشود؟ آیا با همه متهمان اینگونه رفتار میشود؟ مگر ستار بهشتی کارگر وبلاگ نویس که بازجویش در دادگاه به صراحت به زدن او تا سرحد مرگ اعتراف کرده زیر شکنجه کشته نشد؟ یا با علیرضای 21 ساله، علیرضا شیرمحمد علی در زندان فشافویه هم همین طور رفتار شده که با این آقازاده؟ اظهارات سپیده قلیان و اسماعیل بخشی را نشنیده و نخوانده اید؟ اظهارات مازیار ابراهیمی برای اعتراف اجباری به قتلی که به او ربطی نداشت و مرتکب نشده بود و اینکه تا چه حد شکنجه شد را نشنیده اید؟

در حال حاضر دستور داده اند در ایران مجالس عروسی زنانه و مردانه بشود. در حالی که در سریال می بینیم فاطمه کاماندوها مانند اورسلا آندروس ترک موتور ژان پل بلموندو می نشینند و به مأموریت بالاتر از خطر میروند. دو مأمور، محمد و عطیه، در بیرون با هم شام می خورند. بعداً پی می بریم آنها نامزد یا عقدکرده یا «همسر بعد از این» هستند.

این جوانان به زبانهای خارجی مسلط اند. (عطیه زبان عبری بلد است و ترجمه می کند) اغلبشان انگلیسی یا دو سه زبان می دانند. بچه مکتبی هایی که کامپیوتر و اینترنت را کشف کرده اند مدام پشت کامپیوتر می نشینند از نمایش مدرنیت خود بسیار خشنودند.

آنها دنبال چه می گردند؟ ترس از جاسوس، ترس از نفوذی، ترس از دشمن خارجی، این پارانویای نفوذی یک طرف و این همه خطا؟ فاشیسم هیتلری در آلمان فقط سیزده سال طول کشید گرچه نازیسم هیتلری اقتصاد آلمان را تعالی بخشید اما فاشیسم دینی آخوندها در چهل سال گذشته ایران و اقتصاد ایران را ویران کرد و هنوز هم ادامه دارد و اکنون برای بقای خود با بودجه های نجومی فیلمهای پروپاگاندا میسازد.

 باید به آنها گفت: « نفوذی شما هستید! شما از دیوار سفارتخانه خود را بالا کشیدید و ملتی را به گروگان گرفتید و پرچمی را به آتش کشیدید! شما به هیچ قانونی و به هیچ مرامی وفادار نماندید. شما ایران را ویران کردید. شما گروگان گیری و مبادله و اخاذی را تنها راه تغذیه و بقای خود می دانید و ملتی را جان به لب کرده اید. دروغ تا کجا؟ دو تابعیتی شما و فرزندانتان هستید؛ با شما هستم،  از آقای رئیس جمهور امنیتی بگیر و بیا تا صد و بیست مدیر دیگر که در رأس قدرت نشسته اید، شما دو تابعیتی ها: رهبر عظما را نمی گویم در دانشگاه پاتریس لومومبا در مسکو درس جاسوسی و تروریسم را زیر نظر کا گ ب آموخته است. نع این را نمی گویم. بلکه می گویم: شما ایراندوست نیستید. شما سرمایه های ایران را روانه یمن و لبنان و عراق و فلسطین و سوریه کردید و سفره مردم ایران را هر روز خالی تر از روز پیش کردید. شما هرگز برای منافع و بقای ایران تلاش نمی کنید. شما نه تنها دریای خزر را تقدیم پوتین کردید بلکه این بار به نام اجاره می خواهید بندر چاه بهار را از کیسه خلیفه به روسیه ببخشید. و این فیلم هم سند دیگری است از خیانت شما دروغگویان به ملت ایران.»

یک نکته اساسی را باید حکم قضیه بدانیم، همه جای دنیا افراد بیگناهند مگر اینکه جرمشان ثابت شود؛ اما در ایران برعکس، همه گناهکارند و باید بیگناهی خود را ثابت کنند پس کافیست به دلایل واهی برای آن شخص جرمی بتراشند و مثلاً او را به جرمی مانند «جاسوسی» متهم کنند، دیگر کلکش کنده است. مثال واضح زندانی کردن عباس امیرانتظام است که نماینده و سخنگوی دولت موقت بود اما اتهام «جاسوسی» برای آمریکا او را به قدیمی ترین زندانی سیاسی پس از انقلاب تبدیل کرد.

پیش از این نوشته بودم که محصولات هنری و سینمایی حکومت آخوندها صرفاَ عقیدتی است و شخصیت سازی به روال معمول در آن وجود ندارد بلکه هر فرد بیانگر عقیده ایست. فیلم از تولیدات فرهنگی و هنری سپاه است. افراد و دیالوگهای فیلم نیز برای بیان پیام عقیدتی فیلم خلق شده اند. جای تعجب نیست اگر پیش از خطبه نمازجمعه مشهد بازیگر و تهیه کننده و کارگردان این فیلم سخنرانی کنند. این سریال پروپاگاندا با بودجه ای سنگین و نجومی در چهار کشور ایران – ترکیه – چین  و آمریکا می گذرد. هدفش مغزشویی جوانان است. هدف من هم شفاف سازی است و این که بنویسم چرا گاندو بوی گند میدهد.

در این سریال آموزش عقیدتی به صورت مبحث یا مقاله ای تکه تکه شده نمایانگر میشود. بطور مثال محمد مبحثی را مطرح می کند و مخاطبش در تأیید حرف او می گوید: «درسته» و آقای عبدی یا محمد به توضیحاتش ادامه می دهد و شخص مقابل گفته او را تکمیل می کند.

 

در بخش های دوم و سوم ما با بهرامی عکاس و منتقد تئاتر در عکاسی سینا آشنا می شویم که بعد همگی دستگیر می شوند. از سمانه سلطانی، بازیگر جوانی که در فیلم مستند سی ان ان درباره ایران به عنوان فردی عادی معرفی شده و در عکاسی سینا دستگیر شده بازجویی میشود. محمد عکس گُلی را از فیسبوکش برداشته به دقت نگاه می‌کند و در انعکاس روی عینک آفتابی گلی، عکس مردی را می بیند. آن شخص آلن بیکن (آلن ایر) سفیر آمریکا در دوبی است و این عکس مدرک ارتباط گُلی با او و جاسوسی اش برای سیا و آمریکا میشود. با گُلی و مرجان که زیاد مهمانی می دهند و با خارجی ها و پولدارها معاشرت دارند و در شکار افراد پولدارند آشنا می شویم.

قسمت چهار و پنج با مهندس بهروز کاظمی و معاملات غیرقانونی او آشنا می شویم که به دلیل تحریم ها البته دولت مروج این خرید و فروش های غیرقانونی یا دور زدن های قانون است. این بار سعید در هیئت خریدار، مهندس شهریاری می خواهد از او قطعات نظامی بخرد. بهرامی در زندان به تقلید از آنتونی هاپکینز در فیلم «سکوت بره ها» گوش سینا امینی، هم سلولی خود را می کند و این جوانان معصوم امنیتی سپاه مشغول تماشای زنده یا فیلم لایو کوبیده شدن سر سینا به لگن توالت هستند موفق نمی شوند او را از چنگ هم سلولی اش نجات بدهند و سینا که دچار ضربه مغزی شده می میرد.

یادمان نرود که به ادعای نویسنده فیلمنامه بر اساس وقایع حقیقی و آدمهای حقیقی نوشته شده است و مستند است و مبادا فکر کنیم که آنها دارند بر اساس منافع خود موج سواری و داستانسرایی و سیاه نمایی می کنند. آیا شما خبری مبنی بر کندن گوش یک زندانی توسط یک زندانی دیگر خوانده یا شنیده بودید؟ آیا زهرا کاظمی نیز به همین شیوه در زندان مورد حمله قرار گرفت که بر اثر خونریزی مغزی درگذشت؟ اگر فیلم مستند است الگوی شخصیت بیمارگونه بهرامی چه کسی بوده است؟

بعداً مدعی میشوند که ناسلامتی بهرامی منتقد تئاتر بود و از او توقع نداشته اند! رسول می گوید: «هیتلر هم نقاش بود» و چون حاج آقا عبدی متخصص هنری هم هست اضافه می کند: «نقاش خوبی هم بود» و بحث هنری مأموران امنیتی یا همان لباس شخصی ها بالا میگیرد. در پایان بخش چهارم تصویر مایکل ظاهر میشود، هنوز او را نمی شناسیم.

بخش پنجم به بازجویی سپید از فردی که گواهی فوت آیدین ستوده را در پرونده عوض کرده اختصاص دارد. او چهره بهروز کاظمی را شناسایی می کند. در هنگامی که رفت و آمد دخترها را زیرنظر دارند یکی از مأموران می گوید: «اینم در تله افتاد» نگاه سنتی محمد بر همه چیز غلبه دارد، نگاهش از جوابش پیداست: «شرباف زرنگتر از اون بود که گرفتار یه زن بشه» در یک فرصت مناسب، ثریا خدمتکار گُلی شماره تلفن دوم گُلی را برای مأموران میفرستد.

بازجوی اعظم همیشه بدون کوچکترین تماس بدنی با متهم بازجویی را آغاز میکند. بازجو یکسوی میز می نشیند و دوربینی روی میز میگذارد و مثل فیلمهای خارجی به متهم یادآور میشود: «هر حرفی بزنید ضبط می شود.» فیلم است دیگر. آن دوربین کوچک هم برای نمایش است دیگر. هیچ نوع شکنجه و تهدیدی هم در این سریال در کار نیست. بازجو بیشتر به روانشناس و متخصصی بزرگ که از حرکات متهم به خُلقیات درونی او آگاه می شود معرفی میشود. انگار بازجو زبان بدن و حرکات بدن را می شناسد و قادر است همه چیز را پیش بینی کند.

مأموران پژوهشگر هر از گاهی و یا در پایان هر بخش در میان آدمهای مختلف به تصویر مایکل هاشمیان برمی خورند و از خود می پرسند: این مرد کیه؟ نه واقعاً این مرد کیه؟ گروه در جستجوی یک شکار چاق و چله است به بهانه های مختلف وارد خانه های افراد مشکوک می شوند و شنود و دوربین کار می گذارند و مدام در حال تماشای فیلم و کنترل آنها هستند. این پسران گُل سالم و چشم پاک اهل هیچ چیز نیستند و مدام کار می کنند و زاغ سیاه مردم را چوب می زنند و خیلی که بخواهند تفریح کنند به شکل کودکانه ای با خوردن یک پاکت چیپس حال می کنند.

در بخش ششم در غیاب گُلی با همکاری ثریا خدمتکارش، وارد خانه میشوند و شنود و دوربین کار می گذارند.

در بخش هفتم دکتر فرمند از خاطرات جبهه اش برای آقای عبدی میگوید تا یادمان نرود که هشت سال کشور دستخوش جنگی فرسایشی و ویرانگر و بیحاصل بود و آن همه جوان قربانی جنگ شدند. آن جنگ خانمانسوز برای سپاه مقدس بود. در این بخش معمای «همون که فارسی رو خوب حرف نمیزنه» رمزگشایی می شود. در این بخش می بینیم که از مرکزشان در تهران دارند بازار اصفهان را رصد می کنند و در شکار ادوارد هستند تا در لحظه مناسب به دامش بیندازند و به تهران منتقل کنند.

بخش هشتم به گمانم با مزه ترین قسمت سریال است. آنجایی که در اصفهان شهر توریستی دنبال جاسوس هستند و یکی کلید یو اس بی را می سُراند روی چرخ لبو فروش و بدینسان مموری میرود توی لبو! با حضور مایکل و طنز و لهجه شیرینش سریال کمی متمرکز میشود.

در این بخش نمایشی محمد به رئیس اش می گوید که برای کار گذاشتن شنود در خانه مرجان باید وارد خانه همسایه اش خانم بیتا محبوبی که پرستار شب است شوند و آقای عبدی اصرار دارد که حتماً باید از او رضایت گرفت. البته در سایر مواردی که شنود می گذارند رضایت صاحبخانه لازم نیست و فقط این رضایتنامه جهت فیلم کردن و راضی کردن تماشاگران سریال است.

ثریا کودک عقب افتاده و معلولی دارد و متوجه می شود که خانم مأمور اطلاعاتی به مرکز نگهداری فرزندش رفته و کمک مالی کرده و برای همین ثریا از او تشکر می کند. خانم فهیمی مأمور امنیتی به مددکار شبیه است اما او چرا پیش از اینها به کودکان معلول کمک  نکرده بود؟

در بخش نهم سریال آنها افراد متفاوتی را به عنوان جاسوس گرفته اند و در سلول های انفرادی نگه می دارند و از طریق دوربین مدام آنها را زیر نظر دارند. به خانه خانم پرستار همسایه گُلی میروند و از آنجا به گفتگوی داخل مهمانی گوش می دهند و آنها را زیر نظر دارند.

مهمانی های مرجان و گُلی و پوشش زنان ایرانی در این فیلم حکایتی دارد. لباس مهمانی و لباس شب زنان مخلوطی از مانتو و روسری و کلاه و عمامه و عباست! گُلی در داخل خانه بارانی می پوشد و مرجان همیشه دو روسری بر سر دارد. این هم از مستندات این سریال برای صدا و سیمای میلی است؛ لابد یک روسری برای صدا و یک روسری هم برای سیمایش.

محمد در دقیقه شانزده بخش نهم به رئیس و زیردستانش اعلام می کند که باند بزرگی از جاسوسان که در سطح شخص اول هشت سفارتخانه رفت و آمد دارند و در مجالس صاحبان مشاغل و تولیدات و صنایع داخلی حضور دارند را کشف کرده و مایکل هاشمیان فردیست که همه جا هست، او قصدش جاسوسی در مسایل اقتصادی کشور است. 

محمد که رهبر تیم عملیاتی است ایده کلی و مانیفست عقیدتی خود را کم کم بیان می کند: «دنیا دشمن اقتدار ماست...» و «آمریکا قصد براندازی دارد» و سپس برای زیردست خود (و در واقع خطاب به ما) به تشریح و آموزش نظریه «معیشیتی- هسته ای» می پردازد و سپس دقیقه (16:00) :« آمریکا می خواهد با اعمال تحریم ها و وارد کردن فشار اقتصادی بر مردم نهضت گرسنه ها را به راه بیندازد تا نارضایتی اقتصادی جای خود را به نارضایتی مدنی بدهد. آمریکا می خواهد با اعمال تحریم ها در عین حال به محدود کردن انرژی هسته ای بپردازد اما ما نباید کوتاه بیاییم.» پیش از این که نظریه «معیشتی- موشکی» را توضیح بدهد دقیقه (17:50) مخاطبش گیج شده چون نمی تواند ارتباط اینها را با هم مثل نسبت خانم شقایق با آقای گودرزی بفهمد، نگران نباشید شما در این گیجی تنها نیستید. همه اش تقصیر آمریکاست.

در دقیقه 23 هذیانات ذهنی نویسنده یا نظری یا آموزشی محمد و رئیس اش آقای عبدی به اوج می رسد و بدون در نظر گرفتن تاریخ و عامل «زمان»، طالبان و القاعده و داعش و نماینده سازمان ملل در کمیته حقوق بشر و زرقاوی (تاریخ فوت 7 حون 2006) و ملاعمر و بن لادن (تاریخ فوت 2 می 2011) را قاطی پاتی می کنند و دونفری کلی پرت و پلای بی ریشه و بی اساس به خورد مردم می دهند. آنها از دو شاخه شدن القاعده در عراق و سوریه حرف می زنند! این دو سیاستمدار دانشمند درس عقیدتی خود را با جمله ای از ریچارد هندرسن (این آقا شیمیدان است!) هر دو یک صدا به پایان میرسانند: «خاورمیانه یعنی ایران! و ایران هم یعنی دردسر!» حالا چه ربطی داشت این همه فضل فروشی بی اساس؟ شما پیدا کنید پرتقال فروش را؟ بخش نهم پُر است از نظریه پردازی بیخود و بی پایه و بی مایه و خیلی قاطی پاتی است چون باز برمیگردیم به جستجوی آیدین ستوده و کشف ارتباط او با سازمان امنیت فرانسه و شما هم همچنان بگردید تا پیدا کنید پرتقال فروش را.

در بخش دهم در ابتدای این بخش مایکل توسط محمد به ما معرفی میشود. او زندگینامه مایکل را در جلسه گزارش می دهد. بهرامی در زندان کلافه شده و جوش آورده است. آظهار نظر بازجوی اعظم امنیتی را بشنویم: «ممکنه دست به خودکشی بزنه!» بهرامی دست خود را مجروح می کند. بازجو به مأموری هشدار می دهد:«از این لحظه به بعد مسئولیت جونش با ماست، مراقبش باشید» پزشک قسم خورده زندان به بهرامی می گوید: «شیطوون خودت رو مجروح کردی که بگی شکنجه شدی.» به گفته پزشک مزدور سپاه شکنجه در زندانهای ایران حقه ایست که دیگر هیچ خریداری ندارد.

سرپرست و مدیر بازجوها، سرداران سابق جبهه های جنگ هستند که در آستانه بازنشستگی به سر می برند؛ آنها یا اینها نسل پدران محمد هستند. بازجوی اعظم در قسمت آخر برای حاج آقا عبدی رفیقش درددل می کند. او منتظر بازنشستگی است تا به روستا برگردد، اما تا آن زمان بایست به وظیفه خود که بازجویی از این همه جاسوس است بپردازد، البته تدریس در دانشگاه هم دورانی است که افسوس آن را دارد. معلوم نیست چرا یک استاد دانشگاه آمده بازجو شده؟ مگر در کاگ ب، وگرنه هیچ استاد دانشگاهی کار فرهنگی و تدریس را رها نمی کند تا بیاید و بازجوی سپاه بشود. دروغ تا کجا؟

سعی شده است به نسل مدیران و سرپرستاران محمد در اطلاعات نقشی خردمندانه و عرفانی و فیلسوفانه و معنوی داده شود. البته زن ستیزی آن لبریز است چنانکه در هنگام بازجویی از گُلی در بخش یازده بازجو جوش می آورد و صدایش بالا میرود و خطاب به او می گوید: «سوابق شما نشان میدهد که اصلاَ هیچ سواد و درک درستی برای تحلیل مسائل سیاسی ندارید و اصلاَ موضوع صحبت ما این نبود. شما نه ابزارش را دارید و نه درکش را!... برامون از مهمونی هاتون بگین» مگر برای مخالف سیاسی شدن باید مدرک خاصی داشت؟ یک کارگر بیسواد میتواند بزرگترین مخالف شما باشد. این گونه حرف زدن از یک بازجو بعید است. بازجو مگر از سابقه گُلی چه میدانست؟ تا حرف نزده بود بازجو نمیدانست که گُلی پیش از این گالری داشته است.

پس از بازجویی با قول همکاری گُلی را دم خانه اش رها می کنند. البته پیش از این از طریق ثریا خدمتکارش خبر می گرفتند و دوربین کار گذاشته بودند. حاج آقا عبدی به محمد می گوید:«محمد این خانم ارزشش را ندارد که نگهش داریم»

در بخش 12 - می بینند ادوارد دانز یا توریست خارجی دارد فارسی حرف میزند. او از بهرامی میخواهد در اولین فرصت به خانواده اش خبر بدهد. به او می گوید به میدان فردوسی برود و زیر تابلوی وسط میدان یک سیم- کارت است که بردارد و با آن خبر گم شدن او را بدهد. به او می گوید:« در صورتی که آزاد بشوم کاری میکنم که دنیا بفهمد تو اینجایی» و بهرامی به او پاسخ می دهد: «فرقی نمی کند. وقتی تو زندانی اینا هستی فرقی نمی کنه دنیا بداند توکجا هستی؛ چون اینا به هیشکی جوابگو نیستند» (دقیقه 29) و مغز تماشاگر پیام را در لایه های پنهان مغزش دریافت میکند تا خوف برجانش چیره شود.

راستی حالا مگر جا قحط بود که وسط میدان شلوغ فردوسی؟ مگر اینکه بخواهند برای مرحوم ابوالقاسم فردوسی هم پرونده سازی کنند! محمد دلیل ارتباط پرونده مایکل با ادوارد را «نبودن مدرکی علیه این دو و حرفه ای بودن این جاسوسان» میداند. محمد به میدان فردوسی میرود و سیم- کارت زیر تابلو را پیدا می کند و فعال می کند و از آن طرف مأموران امنیتی چون در آپارتمان روبروی مایکل برای مشاهده و فیلمبرداری و شنود مستقر شده اند می بینند که او پیامی دریافت کرد. آنها اول یک پهپاد (پرنده) می فرستند اما پهپاد بی اثر است چون پنجره های آپارتمان مایکل با سیستم عایق و حرارتی پوشانده شده است و با نزدیک شدن پهپاد زنگ خطر آتش سوزی به صدا در خواهد آمد. در نتیجه آنها محبورند از همان آپارتمان روبرو مایکل را زیر نظر بگیرند.

آپارتمان خالی برای مأموران امنیتی موقعیتی است، یک مأمور امنیتی خود را دکتر معرفی کرده بود و در یکی از همین خانه ها ریحانه جباری را مورد تجاوز قرار داده بود. البته این جوانان همگی نجیب و چشم و دل پاکند و لابد فجایعی مانند قتل فریناز بر اثر تعرض یک مأمور امنیتی در اتاق هتل نیز شایعه بوده است! یک مأمور زن و یک مأمور مرد با یک کالسکه که درون آن عروسکی با کله خوک است به آپارتمان می آیند و به ظاهر در آنجا مستقر می شوند تا مواظب مایکل باشند.
در بخش 13 - گُلی جاسوسی می کند و سعی می کند از دوستش مرجان اطلاعاتی راجع به چگونگی و علت مرگ آیدین ستوده را به دست آورد.

بخش 14 -  بهرامی به دکتر زندان پیشنهاد پنجاه میلیون تومان رشوه در برابر زدن یک تلفن میدهد. بهرامی هنگام غذا متوجه میشود توی بشقاب غذایش میکروفیلمی درون یک کپسول لای پلو است!

در این سریال اینطور تلقین می شود که تمام دنیا جاسوس اند و جاسوس می فرستند و نفوذی دارند. همانطور که حاج آقا عبدی گفت بالای قله ایستاده اند و خودشان را نمی بینند که دارند هنرنمایی خود را نشان می دهند که چگونه جاسوس می فرستند توی خانه مردم، و انگار نه انگار که همه جا نفوذی دارند و هم مستخدم خانه و هم خانم خانه را وادار به جاسوسی برای خود نموده اند. یک جایی محمد تمرکزش را از دست میدهد و آن هنگامی  است که شک کرده است که یکی از خودشان اطلاعات را رد کرده است.

امنیتی ها از یک مرد کُره ای می خواهند که به ترکیه برود و اجناسی را برایشان تحویل بگیرد و به ایران بیاورد. و این هم نشاندهنده استفاده سپاه از افراد ملیت های دیگر برای مأموریت ها و سرپوش گذاشتن بر اهداف غیرقانونی شان است. بی مسئولیتی و نژادگرایی و استفاده ابزاری از اقوام و نژادها و ملتهای دیگر را می بینید. مرد کُره ای می گوید که خیلی خطرناک است و در صورت دستگیری نمیخواهد به کشورش برگردد. سعید با او چانه میزند: « دو سال زندانی می شوی و در این مدت خرج و مخارج خانواده ات با ما.»

اجیر کردن مزدورانی از ملیت های دیگر برای انجام مأموریت ها و یا ترور مخالفان در خارج از کشور یکی از روشهای دیرینه حکومت آخوندهاست و این هم سندی پر افتخار از این شیوه آخوندپسند. مشهورترینشان انیس نقاش، تروریست لبنانی است که  در ترور شاپور بختیار در سال 1359 ناموفق بود. انیس نقاش با توجه به اینکه دو فرانسوی در این ترور کشته شدند او در فرانسه زندانی بود تا این که پس از شش سال مورد مبادله با دولت ایران قرار گرفت و به ایران رفت.

قاتل حقیقی شاپور بختیار و سروش کتیبه، علی وکیلی راد است که در فرانسه به حبس ابد محکوم شد و پس از 19 سال در برابر گروگانگیری فرانسویان سرانجام با ایران مبادله شد و به ایران بازگشت و در سال 1388 با حلقه گل در فرودگاه به استقبالش رفتند. حکومت آخوندها با حزب الله لبنان و دیگر گروه های تروریستی منطقه در زمینه گروگانگیری همکاری دارد. داوود صلاح الدین یا دیوید بلفید تروریستی بود که در سال 1980 علی اکبر طباطبایی را در آمریکا به ضرب گلوله به قتل رساند و به ایران فرار کرد. این شخص سپس در «سفر قندهار» فیلمی به نویسندگی و کارگردانی محسن مخملباف 1379 به عنوان بازیگر ظاهر شد.

این سریال به خوبی نشان می دهد که مأموران امنیتی ایران چگونه شیوه های روسی جاسوسی را مو به مو اجرا میکنند و شادمان از آموخته های خود توسط کاگ ب دارند مهارت هایشان را به نمایش می گذارند تا به قول خودشان «اقتدار» خود را نشان دهند. پیش از این گفتم ایدئولوژی یه صورت تکه تکه بین گفتار محمد و همکارانش پخش شده است. یعنی یکی مبحثی را شروع می کند و دیگری می گوید:«دقیقاً» و سومی مثالی میزند و یا می پرسد «چرا؟» و چهارمی یا محمد ادامه می دهد و «تئوری توطئه» را مطرح می کند و داستانی به هم می بافد.

حضور مایکل هاشمیان و شیوه بازی و کلمات و طنز خاص او که برگرفته از نوشته ها و خاطرات «جیسون رضاییان» است بخش دوست داشتنی سریال است؛ چرا که بازیگر حرکات و رفتار و لهجه او را بازآفرینی کرده است. گرچه سعی میشود از مایکل تصویری خشن و زنباره و خوشگذران داده شود اما زنده دلی او و شوخ طبعی رفتاری او بر همه چیز غلبه می کند و وقتی در بخش پانزده مایکل با بهروز دست به یخه میشود زیاد ناراحت کننده نیست؛ او خطرناک به نظر نمیرسد.

تا یادم نرفته بگویم بخش سینمایی امنیتی ها و سپاه و وزارت اطلاعات از بروبچه های تئاتر و سینما که به صورت سربازان گمنام امام زمان و ناشناس با آنها همکاری می کنند فعال شده است و این از عملکردشان پیداست. بازی و داستان نویسی و سناریو نویسی و فیلم سازی سفارشی به شیوه شوروی سابق از تولیدات آنهاست. گاهی نیز ملت را فیلم می کنند. این برداشت شخصی بنده پس از دیدن نتایج این گونه کارهایشان است. پس مانورها یا رزمآزمایشی های نمایشی سپاه ادامه دارد.

در بخش 16 - بهرامی پیش از خوردن کوفته دستپخت امنیتی ها؛ رگش را زده،  بعد از داخل آمبولانس در پارکینگ بیمارستان فرار می کند. کدام جاسوس زندانی امنیتی در حالی که مجروح بود و رگ گردنش را زده بود توانست از بیمارستان بگریزد؟؟؟؟ اینجا دیگر بالاتر از خطر نیست بلکه بالاتر از چاخان است!!!!

بخش 17 - دکتری که به جاسوس ها کمک می کرده را به دستور مرجان می کشند. مرجان از کجا دستور گرفت؟ مگر رابط او بهروز کاظمی نبود؟ یا چطور شد که حکم قتل دکتری که کارهای آنها را تا به انجام میداده و روزی لو میرفته است فوری رسید؟ از طریق شیوه بازگشت به گذشته معلوم میشود دکتر زندان به ظاهر با بهرامی همکاری کرده و در واقع جوانی که مأمور حمل غذا در داخل زندان بوده رابط بهرامی بوده است و البته آنها همه چیز را پیش از آن که اتفاق بیافتد می دانسته اند.

مرجان به گُلی مشکوک شده و گُلی را در پارک تعقیبب می کند. خانم فهیمی زود باخبر میکنند او با گُلی آشنایی نمیدهد.

خواندن رمز: جوانان زحمت کشی که از صبح تا شب سر کارند و پشت کامپیوتر و خوراکشان یا همان غذای زندان است و یا در بیرون نان و پنیر و یا حداکثر تخم مرغ نیمرو. این جوانان نمازخوان باهوش هنگامی که میکروفیلم بهرامی به دستشان میافتد با استفاده از جدول مندلیف آن را رمزگشایی می کنند و پاسخ می دهند.

مایکل به استانبول میرود و رسول هم در تعقیبش راهی ترکیه می شود. امیر هم در هیئت کارمند آژانس مسافرتی خود را به استخدام شرکت مایکل و شرکا درآورده است و از نزدیک جاسوسی می کند از سفر او با خبر میشود. مصطفی، رابط رسول در ترکیه توقیف میشود و رسول فراری میشود. رسول با گریم تغییر قیافه  میدهد و در خانه حسام، دوستش در ترکیه مخفی است.

بخش 19 – گُلی کاسه گرمتر از آش شده، و بدون دستور امنیتی ها وسایل مرجان را می گردد. از سوی دیگر گروه جستجو داخل یک مجله تبلیغاتی میکروفن میگذارند و درون خانه ای که بهرامی پنهان شده میاندازند. آنها هم چون جاسوسان حرفه ای و کارکشته ای هستند مجله را برمی دارند و می برند توی خانه تا همه گفت و شنودهایشان بهتر شنیده شود.

بخش 20 – رسول تغییر قیافه داده است. حضور زنان بی حجاب در خارج از کشور با کلاه گیس نشان داده میشود. در حالیکه استفاده از کلاه گیس توسط زنان مسلمان برای پوشاندن موی حقیقی شان ابتکار زنان مسلمان ترکیه بود. با این استدلال که موی مصنوعی یا موی پلاستیکی همان تأثیر موی حقیقی را ندارد، به جای روسری با کلاه گیس موی خود را می پوشاندند. البته در ایران زن حتا اگر کچل هم باشد باید با روسری سرش را بپوشاند! حالا چرا؟ چون خودشان بهتر از هر کسی می دانند که حجاب وسیله ای برای اسارت زن است.

بخش 21- این بخش خیلی شلوغ پلوغ است. این بخش با شناسایی جسدی توسط محمد آغاز می شود. قضیه آیدین ستوده و معمای «گرگ» و مجاهدین و  یک میلیون دلار مفقود شده و معماها و چیستان های دیگری که پرونده ها قاطی پاتی می شود و تمرکز داستان از بین می رود؛ تعداد پرسوناژها خیلی زیاد میشود مثلاً دیمتری متولد اوکراین! خانم نماینده حقوق بشر برای بازدید زندانها می خواهد به ایران بیاید. مصطفی توسط پلیس ترکیه بازجویی میشود.

در ترکیه مأموران مدام از دست مأموران امنیتی ترکیه فراری هستند در حالی که در عالم واقع روابط سپاه و امنیتی ها با میت ترکیه بسیار حسنه است و با هم همکاری دارند و ترورهای خارج از کشور حاکی از این امر است و در این فیلم قضیه واژگون نشان داده شده است.

رسول در مأموریتی بالاتر از خطر، وارد اتاق مایکل در هتل میشود و به کامپیوتر او دسترسی پیدا می کند و تمام اطلاعات را بیرون می کشد و بیرون میاید اما بر اثر عجله، کابل رابط کامپیوتر در اتاق مایکل جا میماند.

بخش 22-  محمد با یک کلک مرغابی از دفتر مرکزی در تهران کاری می کند که آژیر خطر آتش سوزی در اتاق مایکل به صدا درمی آورد، سپس از طرف هتل به مایکل تلفن میزند و این را اختلال سیستم میداند و الان یک تکنسین برای درست کردنش به اتاق او خواهد فرستاد. بعد رسول برای ساکت کردن صدای زنگ خطر به عنوان تکنیسین به داخل اتاق می رود و مایکل، آن جاسوس مهم و حرفه ای خاورمیانه و جهانی هیچ نمی فهمد و اصلاً مشکوک هم نمیشود و رسول پیروزمندانه کابل رابط را برمیدارد و از اتاق بیرون میاید.

محمد در جلسه عمومی اعلام می کند که عملیات از «فاز تحقیقاتی» وارد «فاز عملیاتی» میشود!

مرجان به گُلی مشکوک شده و همین را به کاظمی می گوید و آنها دامی برای او پهن می کنند که گُلی در دام می افتد، اما باز در نیمه راه به او خبر می دهند و گُلی منصرف میشود و برمیگردد.

بخش 23- امیر در آژانس جاسوسی می کند و متوجه میشود که مایکل و فرزانه میخواهند  باهم به آمریکا بروند. بهرامی کلافه است و با فرهاد دعوایش می شود و وسط دعوا میکروفن را پیدا می کند.  مأموران برای دستگیری آنها برای اولین بار مسلح میشوند و به سراغ آنها می روند.

بخش 24- بهرامی در بیمارستان خودکشی می کند. استدلال مأمور امنیتی را در مورد خودکشی بهرامی بشنویم: « دیر یا زود خودش را می کشت. راهی جز این نداشت. او یک مهره سوخته بود. میدانست که اطلاعاتش به درد ما نمی خورد.» آیا در مورد مرگ کاووس سیدامامی هم همین را می گویید؟ راستی در مورد سعید امامی نگفتید چرا و چی شد که با واجبی خودش را کشت؟ راستی سعید امامی که از خودتان بود.

بخش 25- مایکل با کلارا دوست دختر سابقش دیداری دارد.  در جایی دیگر نظرات مایکل را در مورد تحریم ها می شنویم. بازجویی فرهاد حقی (مهران عربی) را می شنویم. او در قبال تخفیف مجازات شل میشود و با مأمور امنیتی همکاری می کند. فرهاد متهم است که دانشجویان خبرنگاری را شناسایی  و به قصد تعلیم جاسوسی برای مایکل جذب می کرده است. محمد به مأموریتی به چین می رود! مایکل به کاخ سفید میرود. معاون رئیس جمهور به او می گوید که او اولین سفیر آمریکا در ایران پس از براندازی خواهد بود.

بخش 26- سیما عزیزی، خواهرزاده رئیس جمهور، نامزد سابق آیدین ستوده از آب درمی آید و دستور توقیفش را می دهند.

بخش 27- اعترافات سیما عزیزی را در مورد آیدین ستوده و ارتباط آیدین با سازمان مجاهدین را می شنویم. خانه گُلی مهمانی برپاست. مایکل به ایران برگشته است.

بخش 28- بعد از یک سری موش و گربه بازی، دستگیری مایکل در پارکینگ خانه اش.

بخش 29- زندانی شدن مایکل، مایکل غذای زندان را دوست ندارد. او «پیتزا» و «هات داگ» می خواهد. اما مأموران همه از غذای زندان می خورند. آنها می گویند غذای زندان خوب است.

محمد شخصاً از مایکل بازجویی می کند. او و مایکل با هم یک دوئل چند زبانه دارند. این بخش بزرگترین مانور یا رزمآیش فیلم در جهت نمایش توانایی های مأموران اطلاعات سپاه است. محمد نشان می دهد که آنها فرزندان شهیدان هستند و مسلح به دانسته های بسیار، از جمله چندین زبان می دانند و از خواب و خوراک و خانواده خود می گذرند؛ آنها با مسئولیت بسیار از صبح تا شب و از شب تا صبح کار می کنند. 

محمد در جلسه  به عنوان مدرک عکس بسته ای آدامس خارجی را نشان می دهد.(از عکس های مریم)

بخش آخر- این بخش نحوه مبادله مایکل هاشمیان (البته در عالم واقع چهار نفر دو تابعیتی بودند یعنی جیسون رضاییان و امیر میرزایی حکمتی و سعید عابدینی و نصرالله خسروی که در این فیلم سه نفر دیگر به کل حذف میشوند) در مقابل یک میلیارد و هفتصد میلیون دلار (پول فروش نفت ایران برای خرید تسلیحات بلوکه شده در آمریکا) به صورت پول نقد در دوران ریاست جمهوری اوباما نشان می دهد. این فیلم مستند نشان می دهد که سپاه مبادله را انجام داده و (به روایت سپاه یک میلیارد و پانصد میلیون دلار) پول را نقد دریافت کرده است. از آنسو آمریکا نیز هفت ایرانی دو تابعیتی به اسامی  نادر مدانلو و بهرام مکانیک و خسرو افقهی و آرش قهرمان و تورج فریدی و نیما گلستانه و علی صابونچی را که در آمریکا زندانی بودند در این مبادله آزاد کرد که سپاه در این مستند مورد سکوت می کند.

هرگز نفهمیدیم سرنوشت این پولها چی شد؟ درست مثل خبر دستگیری سلطان سکه (وحید مظلومین) و سلطان قیر (حمیدرضا درمنی)، که خبرش را با ساز و دهل و نقاره شنیدیم اما نفهمیدیم آن همه پول و دو تُن سکه بهار آزادی چه شد و به کجا رفت؟ (دو تُن سکه بهار آزادی معتدل 240 هزار سکه است و نرخ سکه به تاریخ 2019/08/18 برابر با هر سکه چهار میلیون تومان و 150 هزار تومان است یعنی با حساب روند سرانگشتی در کل مبلغی معادل بیش از هزار میلیارد تومان) ناگهان شنیدیم این دو نفر اعدام شدند! کنفرانس آقامحمد امنیتی را درباره تحریم ها و فشار بر مردم و سفره های خالی و نبودن دارو را می شنویم. (آخی چه مهربون! اینا این همه پول گرفتند و بالا کشیدند و هیچی نگفتند اما همه اش به فکر سفره خالی مردم و دوا و درمانشان هستند)

در پایان نوبت دستگیری پرستوها و بقیه است خانم فهیمی با تدبیر و مهربان به فکر غذا دادن به تمساح هم هست؛ او ترتیبی خواهد داد که هر روز سر ساعت معین یکی بیاید و به این سوسمار درنده غذا بدهد. آن هم در کشوری که سگها را به جرم نجس بودن می کشند و برای لاشه هر سگ 25 تا 50 هزار تومان جایزه گذاشته اند.

سریال ربطی به واقعیتها و مستندات ندارد بلکه جوابیست به کتاب اخیر جیسون رضاییان «زندانی، 544 روز زندانی بودنم در زندانی در ایران» (جیسون صد روز بیشتر از گروگانهای سفارت آمریکا زندانی بوده)، و گاندو پاسخی است به فیلم مشهور«آرگو» و فیلم هایی درباره گروگان ها و انتقادات و برنامه هایی که سپاه قصد تکذیبش را داشته است و یا خواسته با تک تکشان تسویه حساب کند. قسمت آخر پُر است از شعارها و بیانیه های سپاه که همه را از دهان محمد می شنویم؛ اصولاً برای دانستن حقایق باید زبان برعکس را آموخت و حرفهای محمد را برعکس کرد:

پیش از مبادله، مایکل اظهار می کند که خیلی چاق شده و لباسهایش اندازه تنش نمی شوند. {در حالی که برعکس جیسون در کتابش نوشته است که در زندان سپاه سی کیلو لاغر شده است. و برای همین هم بازیگر نقش مایکل برای ایفای این نقش اظهار می کند که به دستور کارگردان سی کیلو خود را چاق کرده است.}

و محمد در جوابش می گوید: اِ پس خوش گذشته! اما ما قالیچه و هدیه و لباس نو نداریم به تو بدهیم. {اشاره به ملوانهای آمریکایی که گروگان گرفته شده بودند و در بازگشت با هدیه بدرقه شدند}

محمد هنگام وداع با مایکل دست نمی دهد: «مایکل تو یه جاسوسی و من ضدجاسوسم.» در حالی که جیسون از یک لحظه انسانی در هنگام وداع حرف زده است} محمد در بخش آخر دمی دست از شعار دادن برنمی دارد و خطاب به یکی از مسئولان که میخواهد از محدوده ای عبور کند که او پاسدار جوانی را مأمور کنترل کرده است: «اگر این بچه ها نبودند الان این مملکت روی هوا بود.»

پایان خوش فیلم به مشهد رفتن و زیارت امام رضای محمد و عطیه و مادر است.

حاج آقا عبدی سعی می کند همیشه حرفهای خردمندانه ای بزند و حالت حکیمانه ای داشته باشد، آقای عبدی در هیئت استاد برای محمد مثال کوهنوردی را زده بود که به بالای قله رسیده است. عبدی گفته بود:« باید به این توجه داشت در بالای قله دیگر چشمان کوهنورد قله و کوه را نمی بیند برای اینکه آن بالاست.» حاج آقا عبدی دل پاک و چشم پاک هی در جشمانش قطره می ریخت چون چشمش تار می دید. آیا قطره چشم در گسترش نقطه دید و نظرگاه حاج آقا موثر خواهد بود؟ آیا حاج آقا به خاطر بودنش در آن بالا بالاها و نزدیکی اش با شکنجه و قتل بود که همه چیز را به درستی نمی دید؟ راستی چه کسانی کورکورانه زندانیان را زیر بازجویی شکنجه دادند؟ یا می دهند؟

پیام نهایی محمد در فیلم به همه این است: «فراموش نکن که ما همیشه هستیم.» آنها یا اینها نیاز دارند خود را ماندنی و ابدی تصور کنند. اما هیچ چیز ابدی نیست. حتا عمر محمد پیامبر اسلام هم ابدی نبود و او در سال 632 میلادی در 63 سالگی بر اثر بیماری درگذشت. هیچکس را از مرگ گریزی نیست. حقیقت اینست.

 2019/08/20Paris

 

در گرامی‌داشت سی‌امین سال‌گرد ترور رفیق غلام کشاورز!

bahram.rehmani@gmail.com 

رفیق غلام کشاورز، در روز پنجم شهریور 1368 برابر با 27 اوت 1989، در حالی‌که قصد دیدار با مادرش را پس از 8 سال داشت توسط یک تروریست موتورسوار اعزامی حکومت اسلامی ایران با سه گلوله در برابر چشمان مادر، برادر، همسر و ... مورد اصابت گلوله قرار گرفت و ساعتی بعد در بیمارستان مرکزی لارناکای قبرس بر اثر خونریزی شدید و گلوله‌ای که به مغزش اصابت کرده بود درگذشت.

 

 

غلام کشاورز در سال 1334 در روستای نارک از توابع دوگنبدان چشم به جهان گشود. وی در خانواده‌ای تهی­دستی و در میان انسان­های هم­طبقه­‌هایش بزرگ شد و درد و رنج و محرومیت را با تمام وجود لمس کرد و از سویی نیز به مطالعه و کتاب‌خوانی و نهایتا مبارزه روی آورد و نهایت در بنیان­گذاری حزب کمونیست ایران در سال 1362 شرکت فعالی داشت.

غلام پیش‌تر در سال 1354 و از همان اولین روزهای ورودش به دانشکده­ کشاورزی کرج جای خود را در جمع دانشجویان انقلابی باز کرد. مجموعه فعالیت­های سیاسی­اش و مشارکت او در برپایی چندین اعتراض و اعتصاب دانشجویی که آخرین آن فراخواندن موفقیت­آمیز دانشجویان به پشتیبانی از خواست­ها و اعتصاب کارگران چیت تهران در اردیبهشت 1355 بود، منجر به دستگیری و زندانی شدنش شد. غلام در زندان نیز با تمام قدرت مقاومت کرد. زندانیانی که در سلول­های مجاور فریادش را می­شنیدند و شاهد کشیده شدن تن مجروح و دردمندش را بر کف راهروها می‌دیدند.

غلام سال 1357، در اوئلین بهار آزادی به همراه هزارن اسیر دیگر از زندان‌های شاه آزاد شد. غلام با سخنرانی‌های پرشور خود و به‌طور شبانه‌روز به تبلیغ و ترویج در  کارخانه­ها، در دانشگاه‌ها و در خیابان­های پر تب و تاب روزهای انقلاب روی آورد. وی اوایل زمستان 1358، به همراه جمعی از رفقا و هم­فکرانش به اتحاد مبارزان کمونیست پیوست. وی در شهریور 1361 در کنگره اتحاد مبارزان کمونیست شرکت کرد و پس از کنگره به عضویت در کمیته­ اصفهان این تشکیلات انتخاب شد. در پی ضربه به تشکیلات و پیگرد پلیس، غلام در زمستان سال 1361 به مناطق آزاد کردستان رفت که در کنترل کومه‌له بود و در شهریور 1362، جز اعضای کنگره موسس حزب کمونیست ایران شد. پس از کنگره غلام به عضویت در کمیته سازمان‌ده تشکیلات مخفی حزب برگزیده شد.

وی سپس به تشکیلات خارج کشور منتقل شد و به عضویت کمیته­ این تشکیلات درآمد. در کنگره­ دوم و سوم حزب به‌عنوان نماینده­ تشکیلات خارج کشور شرکت کرد. غلام در کنگره­ دوم حزب، به‌عنوان عضو کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. غلام برای نشریات مختلف حزب و رادیو، مقاله‌های تحلیلی و ترویجی می­نوشت و در کمیته خارج کشور سردبیری نشریه­ رسانه، نشریه خارج کشور حزب کمونیست ایران را به‌عهده داشت.

غلام در آخرین روزهای زندگی فعال و پربارش از سوی حزب ماموریت داشت تا برای متشکل کردن تبعیدیان و پناهندگان ایرانی در خارج کشور تلاش کند. وی عضو هیئت موسس فدراسیون شوراهای پناهندگان ایرانی بود و تا وقتی که ترور شد سخن‌گویی این هیات را به عهده داشت. در کنگره موسس فدراسیون شوراهای پناهندگان ایرانی، روز مرگ غلام را به‌عنوان روز همبستگی پناهندگان ایرانی و روز اعتراض علیه حکومت اسلامی برگزید.

رفیق غلام کشاورز، از کادرهای برجسته حزب کمونیست ایران، پناهنده سیاسی در سوئد بود که در سال 1989، برای دیدار مادرش به قبرس‌(لارناکا) رفت و هرگز برنگشت. غلام، شبان‌گاه چهارم شهریور سال 1368 برابر با بیست و ششم آکوست 1989، در قبرس‌(شهر لارناکا)، مورد سوء‌قصد تروریست‌های اسلامی قرار گرفت. سه گلوله به غلام اصابت کرده بود که یکی از ناحیه سر بود. او را به بیمارستان نیکوزیا، منتقل کردند و ساعاتی بعد بر اثر خون ریزی سر جان باخت. تروریست‌های حکومت اسلامی ایران، غلام را در مقابل چشمان مادرش، برادرش، همسر بردارش و هم‌چنین همسرش «فریده آرمان» و برادر فریده و همسر وی به قتل رساندند.

 

رفیق فریده آرمان، این واقعه تکان‌دهنده و هولناک را چنین توصیف کرده است: «ساعت نه و نیم شب بود که غلام کشاورز در جلوی چشمان من و برادر و مادرش در لارناکا به قتل رسید. من صدای شلیک زیادی شنیدم و فکر کردم که در جائی آتش بازی است. وقتی برگشتم غلام را دیدم که روی زمین افتاده و خون از او جاری ست، بلافاصله فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است و شروع به فریاد کشیدن کرده و کمک می‌خواستم. فریاد من این بود که قاتلین در سفارت ایران هستند، تمام این لحظات به‌سرعت اتفاق افتاد.»

چند روز پیش از سفر غلام به قبرس، ما از سوی موسس فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان ایرانی در استکهلم، تحت عنوان «پناهندگان ایرانی چرا و چگونه باید متشکل شوند»، جلسه عمومی داشتیم که من (بهرام رحمانی) مسئول اداره این جلسه بودم. پس از پایان جلسه، بر اساس قرار قبلی به‌همراه تنی چند از دوستان و اعضای حزب کمونیست ایران به‌منزل یکی از کادرهای حزب کمونیست ایران رفتیم تا در مورد اساسنامه و برنامه فدراسیون بحث و گفتگو کنیم. این بحث تا دیر وقت ادامه داشت. در حاشیه همین جلسه بحث‌هایی که در مورد تشکیل «فراکسیون کمونیسم کارگری در حزب کمونیست ایران» در جریان بود بین غلام و من و یک رفیق دیگری که هم اکنون عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران است، رد و بدل شد. و هم‌چنین در رابطه با چگونگی سازمان‌دهی فدراسیون شوراهای پناهندگان ایرانی. غلام گفت که پس از بازگشت از سفر، این بحث‌ها را ادامه دهیم. اما غلام سفر رفت و برنگشت و بحث‌های ما هم ادامه نیافت.

 

غلام، از چهره‌های شناخته شده مقاومت در زندان های حکومت پهلوی و یکی از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایران بود. کسانی که غلام از نزدیک می‌شناختند با تحلیل‌های سیاسی عمیق و همه‌جانبه و پیگیری مسایل تشکیلاتی و شوخی‌ها و خنده‌هایش و صمیمت‌هایش خاطرات زیادی دارند. و کسانی هم که با غلام با خواندن نوشته‌هایش آشنایی پیدا کرده‌اند، همواره وی را یک تحلیل‌گر جدی و سیاسی کمونیست، عضو برحسته حزب کمونیست ایران و فعال جنبش کارگری کمونیستی می‌دانند. 

غلام، با فعالیت‌های پیگیر و دل‌سوزانه خود در راس ارگان‌های اصلی حزب کمونیست ایران چون عضویت در کمیته مرکزی، عضویت در کمیته سازمان‌ده تشکیلات شهرهای ایران، کمیته خارج کشور حزب، کمیته رادیو صدای حزب کمونیست ایران و مسئولیت سازمان‌دهی فدارسیون شوراهای پناهندگان ایرانی در خارج کشور، شایستگی خود را در عرصه سیاسی، تبلیغی و سازمان‌دهی تشکیلاتی و توده‌ای به‌خوبی نشان داده بود.

ما نمایندگان کنگره موسس فدراسیون سراسری شوراهای پناهندگان ایرانی را به یاد رفیق غلام و با عکس بزرگی که از او در کنگره قرار داده بودیم، کنگره را برگزار کردیم. وقتی در کنگره موسس فدراسیون‌(ژوئیه 1990)، نوار آخرین سخنرانی غلام تحت عنوان «پناهندگان چرا و چگونه باید متشکل شوند» را گوش می‌کردیم همه نمایندگان کنگره را یک غم فراموش نشدنی گرفته بود و خاطره عزیزی که سخنانش راه‌گشا بود. از این رو، همه تلاش کردیم راه غلام را ادامه دهیم. راهی که به آزادی، برابری، عدالت اجتماعی، رفاه عمومی و سوسیالیسم ختم می‌شود.

***

«دیدار در لارناکا»، نام کتابی ست که به زبان سوئدی، در سوئد منتشر شده است. نویسنده آن، خانم آذر محلوجیان، نویسنده و مترجم و عضو انجمن قلم سوئد است. موضوع این کتاب، ترور یک فعال سیاسی به نام غلام کشاورز‌(بهمن جوادی) است که به‌صورت یک رمان سیاسی - جنایی نوشته شده است.

رمان خانم محلوجیان، ماجرای دختر جوانی به‌نام «رزا» است که بعدها متوجه می‌شود پدرش در قبرس توسط تروریست‌های حکومت اسلامی ایران به‌قتل رسیده است. حمید‌ که برای دیدار مادرش به قبرس رفته بود در مرکز شهر لارناکا و در مقابل چشمان مادرش به‌قتل می‌رسد. حالا این دختر جوان جستجوگر، به دنبال کشف واقعه قتل پدر و شناخت شخصیت اوست. این جستجوها، او را به قبرس و ایران می‌برد و...

خانم محلوجیان، زحمات زیادی در نوشتن این کتاب کشیده و سفری هم به لارناکا داشته و با پلیس آن‌جا، در رابطه با ترور غلام گفتگو کرده است. خواندن این کتاب، به‌ویژه برای جوانان ایرانی که در سوئد بزرگ شده‌اند و یا در سنین کوچکی به‌همراه والدین خود به این کشور آمده‌اند، کمک می‌کند که درک عمیقی از جنایات و تروریسم حکومت اسلامی در ایران و این که در خارج کشور نیز دست از تهدید و ترور فعالین سیاسی برنمی‌دارد، پیدا کنند.

به‌نظرم این کتاب را باید به‌عنوان یک سند مهم دیگری به انبوهی از اسناد و مدارک و پرونده‌های تروریستی حکومت اسلامی افزود. این کتاب می‌تواند در هر دادگاه منصفی، چهره کریه حکومت اسلامی و تروریسم آن را به‌تصویر بکشد. هر چند که این کتاب درباره ترور غلام، یک کتاب مستند نیست و یک رمان سیاسی - جنایی است. اما نه تنها از ارزش و جایگاه آن به‌عنوان افشای سیاست‌های تروریستی حکومت اسلامی نمی‌کاهد، بلکه احساسات انسانی خواننده به‌ویژه خواننده سوئدی و جوانان ایرانی در سوئد را بر علیه تروریسم دولتی برمی‌انگیزد.

در پروسه نوشتن این کتاب، چند بار دیداری که با خانم محلوجیان داشتم و بخشی از این کتاب را برایم تعریف می‌کرد، به‌خصوص در شب معرفی کتاب که بسیاری از رفقای قدیمی را نیز در آن‌جا دیدم، احساس غریبی داشتم. هم بی‌نهایت متاسف و متاثر بودم و هم به‌نوعی خوشحال شدم که غلام پس از دو دهه هنوز هم فراموش نشده است.

بی‌شک مردم آزاده و آگاهانه جامعه سوئد، با خواندن این کتاب هر چه بیش‌تر به ابعاد تروریسم حکومت اسلامی و بی‌تفاوتی و چشم بستن دولت‌های اروپایی و اسکاندیناوی از جمله دولت به اصطلاح دمکراتیک سوئد، آگاهی پیدا می‌کنند. دولت‌هایی که در جهت منافع اقتصادی و سیاسی و غیره خود، هنگامی که با تروریسم حکومت اسلامی مواجه شده‌اند بی‌سر و صدا یا آن‌ها را اخراج کرده‌اند و یا به‌دلیل این که معاملات‌شان با حکومت اسلامی خدشه‌دار نشود به فعالیت‌های تروریستی حکومت اسلامی چشم بسته‌اند.

***

در مورد سوئد چندین نمونه داریم. عفت قاضی، توسط یک بمب پستی که در صندوق پستی مقابل ویلایش در شهر وستروس سوئد کار گذاشته بودند هنگامی که آن را باز کرد منفجر شد و بر اثر جراحات وارده جان باخت. عفت قاضی همسر امیر قاضی که فعال سیاسی شناخته شده کردستان ایران است. احتمالا هدف تروریست‌ها همسر عفت بود که او، قربانی شد. می توانست این صندوق پستی را فرزندان آن‌ها باز کند و قربانی شود. بنابراین، حکومت اسلامی، از کشتن کودکان نیز ابایی ندارد، هم چنان که این حکومت، تنها کشوری در جهان است که کودکان را نیز اعدام می‌کند.

کامران هدایتی، از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران، هنگامی که نامه‌ای که از طریق پست به خانه‌اش آمده بود باز کرد به‌محض این که آن را باز کرد با انفجار مهیبی روبه‌رو شد و جراحات جدی بر چشمان و ریه و صورتش وارد گردید که پس از مدتی او هم جان باخت. طی گفتگویی که با ایشان داشتم ماجرا را چنین تعریف کرد: صبح پستچی نامه‌ها را از جای پستی در به درون خانه انداخت. آن‌ها را روی میز آشپزخانه گذاشتم. چون عجله داشتم تا فرزند خود را به کودکستان ببرم آن‌ها را باز نکردم. فرزندم را به کودکستان رساندم و به خانه بر‌گشتم و به‌محض این که یکی از نامه را که به‌نظر می‌رسید یک کتاب‌چه و یا یک نوار صبط صورت درون آن باشد، باز کردم و با انفجار مهیبی روبه‌رو شدم. همسایه‌ها پلیس و آمبولاس خبر کردند و مرا را غرق در خون به بیمارستان رساندند.

چند سال پیش از این واقعه نیز، یعنی در سال 1990، یک پیشمرگ سابق حزب دمکرات کردستان ایران را در منزل خود در یکی از کمون‌های حومه استکهلم‌(نی نس هامن) با ضربه چکش کشته شد و هیچ اثری از قاتلین برجای نماند. ایشان را نیز از نزدیک می‌شناختم. اما در تحقیقات پلیس، گفته شد که یک راننده تاکسی، فردی که عجله داشت و خارجی هم بود در همان ساعاتی که این قتل اتفاق افتاده او را به فرودگاه آرلاندا رسانده است.

***

به این ترتیب، جزیره آرام سوئد، شاهد این چند نمونه ترور و صدها تهدید و ده‌ها اخراج تروریست‌های حکومت اسلامی بوده است. اما هیچ موقع مقامات امنیتی سوئد به آن بخش از فعالین سیاسی ایرانی ساکن این کشور که در مورد آن‌ها جاسوسی صورت گرفته و احتمالا در معرض خطر قرار داشته‌اند، اطلاعاتی و هشداری نداده است.

موقعی که غلام ترور شد پلیس امنیتی مرا خواست و سئوال کرد که آیا به‌نظر شما این ترورها به استکهلم نیز کشیده خواهد شد؟ من در جواب این سئوال گفتم: چرا این مسئله از من سئوال می‌کنید و آن هم در فاصله کوتاهی دو رفیق هم تشکیلاتی من؛ یکی غلام کشاورز در قبرس و دیگر صدیق کمانگر در کردستان عراق ترور شده‌اند؛ حالا شما انتظار دارید ما در خیابان‌های استکهلم به‌دنبال تروریست‌های حکومت اسلامی بگردیم و به‌شما معرفی کنیم. این کار شماست! نه کار ما! اگر شما به‌معنای واقعی به‌دنبال تروریست‌های حکومت اسلامی هستید نخست رفت‌و‌آمدها به سفارت حکومت اسلامی و ارتباطات عوامل این مرکز ترور و جاسوسی و مسجد امم علی حکومت اسلامی را تحت نظر بگیرید و دوم این که عوامل شناخته شده حکومت اسلامی را به این کشور راه ندهید. به‌علاوه، گفتم شما می‌گویید از برگزاری جلسه‌ای در سالنی در «مدبوریارپلاتسن» استکهلم، مطلع بودید که سخنران آن غلام کشاوروز و من (بهرام رحمانی) رییس جلسه‌اش بودم. شما چگونه از این چنین جلسه‌ای مطلع شدید؟ در این جلسه علنی، بیش از دویست ایرانی شرکت کرده بودند. جوابی نداد. از این مقام امنیتی، سئوالم کردم که مگر شما مسئول حفظ امنیت شهروندان و به‌ویژه فعالین سیاسی ایرانی در این کشور نیستند؟ تحقیقات شما درباره تروریسم حکومت اسلامی به کجا رسیده است؟ فردا نوبت ترور کیست؟ تاکنون چند پناهنده سیاسی ایرانی در این کشور، توسط تروریست حکومت اسلامی ترور و یا تهدید شده‌اند؟ و یا خانواده آن‌ها در ایران تحت فشار قرار گرفته‌ و یا گروگان گرفته شده‌اند تنها به این دلیل که فلان عضو خانواده‌شان در سوئد، دست از فعالیت سیاسی علیه حکومت اسلامی بکشد؟ حتی از این مقام امنیتی سوئد سئوال کردم در تظاهرات بیش از پانصد نفره‌ای که ما در محکوم کردن ترور غلام و صدیق در خیابان‌های مرکزی استکهلم علیه حکومت تروریسم اسلامی برگزار کردیم سه نفر در کنج یکی از کوچه‌های منتهی به خیابانی که تظاهرات در جریان بود به‌طور مخفیانه از تطاهرکنندگان فیلم و عکس می‌گرفتند که مسئولین امنیتی تظاهرات ما، با آن‌ها درگیر شدند. این افراد به عربی صحبت می‌کردند و سعی داشتند فرار کنند. سرانجام پلیس سر رسید و آن‌ها را با خود برد. الان آلبوم عکسی که شما به من نشان دادید عکس یکی از آن‌ها دیده می‌شود که می‌گویید مدت‌هاست که زیر نظر پلیس امنیتی سوئد است و با سفارت ایران همکاری دارد؟ خوب شما با این‌ها چه رفتاری دارید؟ جوابش به من این بود که ما به مقامات دولتی اطلاع می‌دهیم و آن‌ها تصمیم می‌گیرد نه ما. دولت نیز روابط دیپلماتیکی که با حکومت اسلامی دارد، اغلب آن‌ها را از کشور اخراج می‌کند. باز سئوال کردم کردم که آیا دلیل اصلی چنین برخوردی از سوی دولت سوئد با تروریست‌‌های حکومت اسلامی، معاملات نهان و آشکار اقتصادی، سیاسی و حتی فروش اسلحه سوئد به این حکومت حامی ترور نیست؟ بلافاصله اضافه کردم معاملات و تجارت پر چرب و نرمی که دولت سوئد با حکومت اسلامی ایران دارد معلوم است که با آن درگیر نمی‌شود. این هم، یعنی به خطر انداختن امنیت جان و زندگی پناهندگان و مهاجرین سیاسی ایرانی و غیرایرانی از تعرض تروریست‌های دولتی، به‌ویژه تروریست‌های حکومت اسلامی ایران در سوئد است.

***

بی‌شک، کتاب «دیدار در لارناکا» به قلم خانم محلوجیان، جامعه سوئد را هر چه بیش‌تر به اقدامات تروریستی حکومت اسلامی در کشورهایی چون سوئد، آگاه‌تر و آشناتر می‌کند تا احتمالا در صورت لزوم، به زد و بندهای آشکار و نهان دولت سوئد با حکومت تروریستی و آدم‌کش اسلامی، اعتراض جدی داشته باشند.

من به‌عنوان یک دوست و هم تشکیلاتی آن دوره غلام، به این تلاش سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خانم محلوجیان ارج می‌نهم و تشکر می‌کنم.

 

بی‌گمان همه انسان‌هایی که در عرصه‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زندگی خود را وقف مبارزه راه آزادی، برابری، شادی انسانی‌ها و روشنگری می‌کنند طبیعی ست که روزی به لحاظ فیزیکی از بین بروند اما آثار و نوشته‌ها و گفته‌ها و همه یادگارهایی که در جامعه از خود بر جای گذاشته‌اند، ماندگار می‌شود و هیچ قدرتی هم نمی‌تواند آن‌ها را از بین ببرد.

حکومت اسلامی، غلام را ترور کرد اما نمی‌تواند آثاری که غلام از خودش در جامعه به یادگار گذاشته و یا در مورد او گفته و نوشته می‌شود، از بین ببرد بنابراین، سند زنده جنایت حکومت اسلامی است.

با جان­باختن رفیق غلام، جنبش کارگری کمونیستی ایران یکی از برجسته‌ترین کادرهای با سابقه و با تجربه خود را از دست داد، اما نه این ترور و نه هیچ‌کدام از تهدیدها، فشارها، سرکوب‌ها، سانسورها، اعدام‌های مخفی و علنی و در در ملاء‌عام، تبعیدها و نه هیچ‌یک از رنج­‌های آشکار و پنهان نتوانسته‌اند مانع رشد جنبش‌های بالنده کارگری، زنان، دانشجویی، هنرمندان و روشنفکران، فعالین محیط زیست، آزادی زبان‌های مادری و مردم تحت ستم سراسر ایران شوند. از این‌رو، اکنون جامعه ایران در آستانه تحولات بزرگ دیگری قرار گرفته است.

 

یاد غلام و همه جان‌باختگان راه آزادی و سوسیالیسم گرامی باد!

سه‌شنبه  پنجم شهریور 1398 - بیست هفتم اوت 2019

در اولین سالگرد مرگ بیژن هیرمن ‏پور

 سی و یکم آگوست اوّلین سالگرد مرگ نابهنگام بیژن هیرمن‏پور است. یک‏سالی که کنار آمدن با آن، آسان نبوده است.

در هر صورت بیژن با کوله‏باری از دانش، محبت، خاطره و تجربه با ما وداع کرد و به‏همین سبب، مناسب دانسته‏ام تا بار دیگر خصائل کمونیستی، سخت‏کوشی، باور عمیق‏اش به آرمانِ کارگران و زحمت‏کشان و نیز برخورد متانت‏بارش با مخالفین را بازگو و تازه‏تر کنم؛ هم چنین بر آنم تا جدا از هم‏سویی‏ها و غیر هم‏سویی‏های نظری – تئوریک، اشاراتی بیشتر، به اهمیت و به نقش وی در بازسازی چریکهای فدائی خلق ایران و بعد از آن داشته و متعاقباً توضیح دهم، که چگونه در گره‏گاه های سیاسی - سازمانی، خشت و سنگ بنای فکریِ پیروان تئوری مبارزه مسلحانه را پی ریخت و به جریانِ سرزنده و پویا تبدیل ساخت؛ تاکید ورزم که چگونه بمانند کمونیست‏های صدیق، تا آخرین لحظۀ عمرش، پای‏بند به رهائی توده‏های ستم‏دیده از زیر یوغ نظام امپریالیستی بُود.

 

قبل‏تر و در یادمان بیژن هیرمن ‏پور گفته شده است که وی همواره نگاهی نقادانه، نسبت به کم‏کاری‏های سازمانِ متعلق به خود داشت؛ گفته شده است که در برخورد با دیگر رفقا، عناصر و نیروهای وابسته به جنبش، بسیار متواضع و افتاده بُود؛ گفته شده است که نگاهِ بیژن کاملا متضاد با نگاهِ دیگر رهبری چفخا بُود؛ هم چنین گفته شده است که زندگیِ سیاسی - مبارزاتی بیژن، حامل دو پروسۀ نه متضاد از هم، بساکه نقش آفرینی‏های هم‏سو، پیرامون توضیحِ جایگاهِ سیاسی - تئوریک چریکهای فدائی خلق ایران بُود.

اگرچه بیژن در نظام شاهنشاهی، پا به عرصه سیاست گذاشت و به یکی از نزدیکان و همراهان مسعود احمدزاده تبدیل و در تدوین تئوری مبارزۀ مسلحانه هم استراتژیک، هم تاکتیک نقش داشت، امّا بطور یقین، اوجِ شکوفایی، درجه و توان‏مندی‏های سیاسی – تئوریک وی، به غصبِ سازمانِ پُر افتخار چریکهای فدائی خلق ایران توسط عناصر فاسدی همچون فرخ نگهدار و علی کشتگر در سال ۵۷ بر می‏گردد؛ زمانه‏ای که سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، به سازمانِ علیه انقلاب و همراه با ضد انقلابیون حاکم بر جامعۀ ایران، به سد کنندۀ جنبش‏های اعتراضی کارگران و زحمت‏کشان و بویژه جنبش مسلحانۀ خلق ترکمن‏صحرا و کُردستان تبدیل شده است. در این‏زمان بیژن به همراه تنی چند از پیروان تئوری مبارزۀ مسلحانه، گرد هم آمدند تا بار دیگر پرچم ظفرنمون تئوری انقلاب را به اهتزاز در آورند.

 

در آن‏وقت جامعه ایران در تب و تب سیاسی و از هم پاشیده شده بود و بدنبال آن، نیروهای کمونیست ناتوان از عکس‏العمل مناسب در برابر تغییر و تحولات حاصلِ از خیزش‏های اعتراضی سال‏های ۵۶ و ۵۷ بودند. نظرات فاقد انسجام لازمه و همه بدرجات متفاوت، از ارائۀ توضیحِ صحیحِ جابجائی‏های درون حاکمیت امپریالیستی باز مانده بودند. در هم ریختگی، ناهماهنگی و ندانم‏کاری‏ها در میان عناصرِ سیاسی و کمونیست و بویژه در میانِ پیروان تئوری مبارزۀ مسلحانه، بوضوحِ کامل قابل رویت بُود. شتابِ حوادث سیاسی سریع و در این‏هنگام، بیژن علی‏رغم اعتقاد وافر به ارائۀ تحلیل طبقاتی از جامعه، مصاحبه با اشرف دهقانی را (که مقارن با اخراج وی از سازمان بود)، تنظیم و مدون نمود. مصاحبه تهیه و پخش شد و با آگاهی از کاستی‏ها و نارسائی‏های نظری - تئوریک (که بیژن هم بدان‏ها اشراف کامل داشت)، به بنیه‏های نظریِ جمع ناهمگون و متراکم، در برابر غاصبین سازمان تبدیل گشت و به سهم خود - و بر خلاف سردرگمی‏های چپ آنزمان -، توانست ماهیت امپریالیستی طبقۀ حاکمه را روشن و بموازات آن جهت‏گیری‏های سیاسی - تئوریک را، پیشاروی پیروان تئوری مبارزۀ مسلحانه قرار دهد.

 

به هر حال مصاحبه بعنوان متدِ فکریِ عناصر پراکنده و نامنظم تبدیل گردید و امّا (و بنابه نظر بیژن)، نیاز به بازنگری نظری - عملی، از وضعیت تازۀ جامعه داشت. در این‏هنگام رژیم، با تمام قوا به سازماندهی تازه پرداخت و از هر سو تعرض خود را به جنبش‏ها و اعتراضات حق‏طلبانه، به خلق‏های ستم‏دیده و نیز به نیروهای کمونیست آغاز نمود. در پرتو چنین حقایقی چفخا هم بمانند دیگر جریانات کمونیستی و بدلائلی چند، ناتوان از عکس‏العمل های لازمه - به غیر از کُردستان -، در برابر ارگان‏های سرکوب حافظ بقای امپریالیستی بودند. جنبش کمونیستی بطور عام و چریکهای فدائی خلق ایران بطور خاص، از پاسخ‏گویی عملی به معضلات رودرروی کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده و محرومان باز ماندند. اختناق باز گشت و چفخا علی‏رغم ارائۀ تحلیل سیاسی و جهت‏گیری‏های روشن از ماهیت نظام خشن و سرکوب‏گر، نتوانست سازماندهی متناسب با چهارچوبه‏های تبیین شدۀ سازمان را بنا نهد. با این اوصاف، فقدان سازماندهی متناسب با حاکمیت امپریالیستی، باعث گردیده است تا کمبودها و کاستی‏های درونِ سازمانی، رفته رفته بر فضای سازمان‏ها و از جمله چفخا حاکم گردد؛ کمبودها و کاستی‏های نظری - عملی که، روزبه‏روز حول نظرگاه مصاحبه با اشرف دهقانی (که بعضاً در سه جلد جزوۀ "بر ما چه گذشت یک،  دو و سه" آمده است) شکل گرفت که سر آخر منجر به انشعاب چریکهای فدائی خلق ایران و چریکهای فدائی خلق ایران (ارتش رهائیبخش خلقهای ایران) شد؛ انشعاب و جدائی که به‏گمان بیژن، نارس، فاقد مرزبندی‏های سیاسی - تئوریک روشن و هم‏چنین فاقد محتوای کمونیستی بُود.

 

جدائی در درون چفخا - و بر خلاف میل بیژن -، و آن‏هم تحت عنوان هواداران مصاحبه با اشرف دهقانی از یک‏سو و مدافعین راه‏اندازی جنگِ انقلابی دیگر به‏غیر از کُردستان - در جنگل‏های مازندران -، از سوی‏دیگر بوقوع پیوست. خلاصه جریانِ تازه شکل گرفتۀ بعد از قیام، دو شقه شد و این بار، تمامیِ بارِ سیاسی - تئوریک چفخا بر عهدۀ بیژن قرار گرفت. دلیل آن به پیوستن اکثریت اعضاء و کادرهای سازمان، به چفخا (آرخا) و نیز به توان‏مندی‏های بیژن، در توضیح و در تعریف خط مشی مبارزاتی منطبق با آرمان رزمندگان سیاهکل مربوط بُود. در بستر چنین واقعیاتی بیژن این بار و آن‏هم بیش از گذشته، توانست با تدوین و با نوشتجاتی هم‏چون طرح برنامه، شرایط کنونی و وظایف ما، کارنامه سه سال “کار آرام سیاسی” (مبارزه مسلحانه و اپورتونیست‏ها “جلد دوم“)، مصاحبه چریکهای فدائی خلق ایران با عاطفۀ گرگین، پیام اشرف دهقانی به خلقهای قهرمان ایران، تحلیل طبقاتی جامعه یا مخدوش کردن صف خلق، "اقلیت" در تدارک قیام!؟، موضع ما در قبال مسئلۀ ملی در ایران بطور کلی و در کُردستان بطور مشخص، نقدی بر دیدگاه‏های کومه‏له، مجاهدین و انقلاب "ایدئولوژیک!" و غیره، بنیان‏های سیاسی - تئوریک را پی ریزد و قوتِ تازه‏ای، به جریانِ از نفس افتادۀ چریکهای فدائی خلق ایران دهد.

 

انصافاً باید گفت که بدون سخت‏کوشی و بدون تلاش‏های خستگی‏ناپذیر بیژن، چفخا قادر به تبیین چهارچوبه‏های فکری منطبق با تئوری مبارزۀ مسلحانه، دخالت‏گری‏های سیاسی - تئوریک، توضیح جایگاهِ مبارزاتی طبقۀ کارگر و هم‏چنین مقابله با انحرافات حاکم در جنبش کمونیستی و بویژه جنبش کُردستان نبود. نزدیک به یک‏دهه بیژن، با خلوص نیت و آن‏هم بدون کمترین چشم‏داشت‏های سیاسی - تشکیلاتی، به تغذیۀ سیاسی - تئوریک چفخا بعد از انشعاب پرداخت. اگرچه بمانندِ پیش از انشعاب، بر این نظر بُود که تئوری مبارزۀ مسلحانه در پیوند با عمل است که قادر به رفع نقصان‏های تئوریک و هم‏چنین بسیج توده‏ای است؛ اگر چه بر این نظر بُود، در مقابل ضد انقلابِ مسلحِ حاکم بر ایران، نیاز به نیروی مسلح و تأثیرگذار در درون جامعه است؛ اگرچه بر این نظر بُود که بدون دخالت‏گری‏های نظری - سیاسی فعال در درون، نمی‏توان آرمانِ رزمندگان سیاهکل را سرزنده نگه داشت و امر انقلاب کارگری و توده‏ای را به سر منزل مقصود رساند؛ اگرچه و بعد از انشعاب بر این عقیده بُود که می‏توان در همراهی با چفخا، نواقص و نارسائی‏های سیاسی - تئوریک و بویژه عملی را پس زد و تئوری مبارزۀ مسلحانه را بیش از پیش سرزنده‏تر و پویاتر کرد. امّا رفته رفته و به‏دلیل بروز ادراک نادُرست از فعالیت‏های کمونیستی در درون، به این جمع‏بندی روشن دست یافت که نگاه و تصور وی، با نگاه و تصور چریکهای فدائی خلق ایران، هم‏سو و منطبق با هم نیستند؛ پی بُرد که تعابیر، گفتمان و افق‏های مبارزاتی - کمونیستی، و بویژه ارزیابی از نقش و جایگاهِ پراتیک و آن‏هم بعنوان سازمان مدافع عمل، متضاد از هم است؛ تعابیر و گفتمان گونه‏گونه‏ای که قدم به‏قدم، تجلی خود را در عرصه‏های متفاوتی هم‏چون، ارائۀ فهم از انطباق نظر با عمل، در انتخاب ابزارهای مبارزاتی تعیین کننده بمنظور بسیج و نقش آفرینی، در رواج نابرابری‏های تشکیلاتی، در انتخاب شیوه‏های غیر کمونیستی در برخورد با مخالفین درونی و غیره بنمایش گذاشت. خلاصه اینکه، دو درونمایۀ متضاد از هم، در برابر هم ظاهر شدند که یکی - بیژن -، بدنبال و خواهان بی‏چون چرای تغییر اوضاعِ در هم ریخته و دیگری - چریکهای فدائی خلق ایران -، خواستار ادامۀ وضع موجود بُود.

 

پیدا بُود که این دو گرایشِ متضاد از هم، فاقدِ همزیستی‏های سیاسی - تئوریک، پیرامون تحقق آرمان پایه‏گذاران سازمان‏اند و بدنبال آن، پیدا بُود که نگاهِ سازنده و تحول‏گرا بیژن، با نگاه و با تمایلات عملی چفخا همطراز نیست. به این علت که تئوری مبارزۀ مسلحانۀ مدنظر بیژن، تئوری بُرش انقلابی - کمونیستی، تئوری پای‏گذاری بمرحلۀ بالاتر جنبش و هم‏چنین تئوری محترم شمردن به حقوق برابر و مساوات‏طلبی درونِ تشکیلاتی بُود. چنین نظریه‏ای را بیژن، بارها و بارها، چه در بحث‏های رودررو، چه در مکاتبات با چریکهای فدائی خلق ایران در میان و با صراحت تمام اعلام نمود که: "تئوری مبارزۀ مسلحانه، اساساً باید در رابطه با پراتیک زنده و از طرف پراتیسین‏هائی که در کتاب رفیق مسعود به آنها اشاره شده، یعنی کسانیکه مستقیماً در صحنۀ مبارزه، مشغول انجام سازماندهی و رهبری مبارزه هستند، مدام با تحلیل و تجدید تحلیلِ شرایط عینی، بسط و تکامل یابد و هدفِ بلافاصلۀ آن، پیشبرد مبارزۀ در صحنه و در جهت استراتژی آن باشد. از این لحاظ ما از همان روز نخست گفته‏ایم که سازمان ما، دچار فقر تئوریک بمعنائی که راهنمای عمل روزمره باشد بوده و هست".

 

ترجمان نظر بیژن، یعنی اینکه سازمان بدون عمل، و سازمان بدون بازنگری سیاسی - تئوریک، سازمانِ پویا و زنده، و یا سازمان آماده برای انجام انقلاب کارگران و زحمت‏کشان نیست؛ یعنی اینکه بی‏عملی چفخا بعد از انشعاب، محتوای مبارزۀ ایدئولوژیک را خالی و از بار کمونیستی آن انداخته است و در این‏زمینه و بروشنی نوشت که: "به همین لحاظ دفاع ما از تئوری‏مان، در مقابل حملات اپورتونیستی‏ای که از چپ و راست به آن صورت می‏گیرد، مفهوم مبارزاتی خود را از دست داده و بیشتر به مناظره‏های ادبی و نزدیک‏اندیشی‏های تو خالی تبدیل شده. بحث با رقبای اپورتونیست‏مان از محتوی خالی شده است، یعنی ما با آن‏ها بر سر عمل مبارزه، بحث ایدئولوژیک نمی‏کنیم بلکه بحث بر سر حرف مبارزه و اینکه چه کسی حرف‏هایش زیباتر است و روی کاغذ از انسجام بیشتری برخوردار است، ما را بخود مشغول کرده است. همۀ این عوامل باعث شده است که در زمینۀ تئوریک نیز، مانند سایر زمینه‏ها، سازمان ما در مبارزۀ ایدئولوژیک بجای ایفای نقش رهبری، عملاً به دنباله‏روی اپورتونیست‏ها تبدیل شود".

 

 این‏ها ساختمان فکری بیژن هیرمن ‏پور را تشکیل می‏داد و بی‏گمان طرح چنین موضوعاتِ صریحی، پیرامونِ کارِ ثمربخش کمونیستی، نمی‏توانست همطراز با افکار مدافعین وضع موجود باشد. چرا که تئوری جمع‏بندی شده در افکار بیژن، با پراتیک و با پراتیسین‏ها و با حضور نیرو در صحن جامعه معنا می‏یافت. پس (و بنابه نظر بیژن)، جریانی که فاقد نیرو و پتانسیل لازم برای عملِ کمونیستی در درون است را نمی‏توان، بعنوان جریان تأثیرگذار و یا جریان پیشرو به حساب آورد. بدین ترتیب، طرح موارد بنیادی توسط بیژن از یک‏طرف، و عدم برخورد جدی چفخا با نارسائی‏های موجود از طرف‏دیگر، موجب شد که دامنۀ اختلافات، روز‏به‏روز ابعاد گسترده‏تری بخود گیرد و مجال نزدیک‏تر شدن‏ها و نیز تدوام کار مشترک را محدود و محدودتر کند. متأسفانه در هیچ زمینه‏ای نظر بیژن، با سیاست‏ها و از جمله انتخاب ابزارهای تبلیغی مثل "پیام فدائی"، با چفخا هم‏سو نبوده و تاکیدِ بیژن بر آن بود که: "نمی‏توان ارگانی را بوجود آورد که خارج از رابطه با محیط عملی مبارزه، بتواند به حیات خود ادامه دهد". نوشت که"... تمام مقالات پیام فدائی فاقد انسجام، فاقد دید روشن و فاقد استدلال‏ها و تحلیل‏های همه‏جانبه است".

 

به عبارت دیگر. بیگانگی افکار و در حقیقت منش کاری و رفتاری بیژن، کاملاً در تقابل با منش کاری و رفتاری چفخا و بویژه با رهبری آن قرار گرفت. در نتیجه به شدت نسبت به بی‏عدالتی‏ها و نابرابری‏های درون سازمانی انتقاد داشت. در این حوزه بیژن در پاره‏ای از مکاتبات خود نوشت: "هیچگونه قواعد سازمانی نه بر پراتیک، و نه بر روابط اعضای مرکزیت حاکم نیست. آنها بدون هیچ برنامۀ مشخصی مثلاً به مسافرت دست می‏زنند و عضوی که سفر می‏کند دقیقاً نمی‏داند برای چه دست باینکار زده و اگر پاره‏ای خطوط کلّی مشخص باشد، هیچ بحث جدّی و سیستماتیکی در جهت تعیین وظایف و اهداف این سفر، و ارزیابی مخارج و فوائد آن صورت نگرفته و رفیق عضو مرکزیت در هر مورد به صلاحدید خود و بدون اینکه حتی این وظیفه را برای خود بشناسد، که عمل خود را با هدف استراتژیک سفر خود مقایسه کند، تصمیم می‏گیرد و تصمیم خود را بمرحلۀ اجراء می‏گذارد. خلاصه آن‏چنان آشفتگی‏ای هست که گاه عضو مرکزیت با خود مرکزیت اشتباه می‏شود".

به طور قطع و بدون کمترین توهمی می‏توان گفت که نظرات بیژن، جایی برای بد و یا کج‏فهمی، در عرصه‏هایی هم‏چون نظر و ارتباط آن با عمل، درکِ صحیح از مبارزۀ ایدئولوژیک و مناسبات کمونیستی در درون باقی نگذاشته است. بهررو نظرات و نگاه بیژن نه"مبهم" و نه "ناروشن"، بلکه بسیار شفاف، گویا و آن‏هم با صراحت لهجه، که از زمره خصائل ویژه وی بُود، بیان و نوشته شده است و در این میان چفخا، به جای رفعِ نارسائی‏ها و کمبودها، و بجای برخورد با بی‏عدالتی‏های درون سازمانی، هم‏چنان بر کارکردهای گذشته و بر رفتارهای ناصحیح‏اش پای فشرد و سر آخر به تجمعِ حاشیه‏ای خارج از کشوری تبدیل شد.

 

در این گستره و انصافاً باید گفت، که سلطه‏گی و کرختی چنین نقصان‏هایی را می‏توان در میان همۀ نیروهای مدعی کمونیست به‏عینه دید. همه فاقد پتانسیل مبارزاتی و بُردباری های انسانی - کمونیستی‏اند. اتهام زدن‏ها و ترور شخصیت بمنظور پس زدن نیروهای درونی و جنبش، به سر تیتر "مبارزۀ"شان تبدیل شده است. درک شان از مبارزۀ ایدئولوژیک، غیر کمونیستی و گُنده‏گوئی‏های بی‏مایه است. مضافاً اینکه فهم‏شان از کادرسازی، تربیت ملیجک‏های سیاسی - تشکیلاتی بمنظور تأمین منافع حقیر و شخصیِ "اعضای رهبری" است. بی دلیل نیست که سیاست دافعۀ نیرو، سوار بر جاذبۀ نیرو شده است. وجود چنین مشکلاتی نه تنها تأسف برانگیز، بساکه فاجعه بار است و بی‏دلیل نبود که بیژن در این عرصه، یعنی پیرامون کادرسازی و هم‏چنین برخورد ناسالم و غیر کمونیستی نیروهای چپ، نسبت به مخالفین درونی شان تاکید نمود که: "امروز در سطح همۀ سازمان‏های اپورتونیست می‏بینیم، که عده‏ای با تکیه به سابقۀ مبارزاتی خود در زمان شاه، مرکزیت‏ها را اشغال کرده‏اند و اکنون که بیش از پنج‏سال از قیام بهمن می‏گذرد، انسان به حیرت می‏افتد که چگونه این‏همه غلیان توده‏ها و روحیۀ مبارزه‏جوئی آن‏ها، باعث نشده است که چهره‏های تازه‏ای در رهبری سازمان‏ها پیدا شوند. بنظر ما یکی از مهمترین عوامل در این زمینه، آن است که این افراد باصطلاح با سابقه، از همان آغاز، سنگرهای مرکزیت‏ها را اشغال کردند و از آن پس، با روش‏های گوناگون از قبیل تصفیه کردن منتقدین، تهمت زدن به این و آن و از همه بالاتر، سر گرم کردن اعضاء و هواداران، به خُرده‏کاری‏های روزمره و به انحصار در آوردن مسائل کلی و اساسی و دور نگهداشتن دیگران از آن‏ها، زیر پوشش‏های گوناگون از قبیل مسائل امنیتی، فقدان ارتباطات و غیره و از همه بدتر، القاء این فکر به آن‏ها که گویا پرداختن به این مسائل احتیاج به توانائی‏ها و استعدادهائی دارد که آن‏ها فاقد آن هستند و کار همه کس نیست، این موقعیت‏ها را در مرکزیت‏ها برای خود حفظ کردند. این چنین وضعی در نزد اپورتونیست‏ها برای ما تعّجب آورد نبود، ولی وقتی آنرا در نزد رفقای خودمان به بدترین شکل دیدیم، بسیار تعّجب کردیم".

 

باری، چنین تفاوت‏های فکری و تشکیلاتی‏ای بیژن را واداشت تا گام بگام "همکاری" و در حقیقت رابطه خود را، نه با آرمانِ چریکهای فدائی خلق، بلکه با رهبری وقت، محدود و سر آخر قطع کند.

البته و از آنجائی که بیژن اعتقاد عمیقی به آرمانِ کارگران و زحمت‏کشان و تئوری ظفرنمون مبارزۀ مسلحانه داشت، لحظه‏ای از پای‏بندی به افکار کمونیستی‏اش عقب نه نشست و به شکلی تازه‏تر، بر فعالیت‏های‏اش تداوم بخشید. خواند و مجادلۀ سیاسی - تئوریک را در عرصه‏های گوناگون پی گرفت و بعد از آن، از خود نوشته‏هائی هم‏چون "یادداشت‏هائی پیرامون مانیفست حزب نوساز آقای منصور حکمت"، "نقش و خواست‏های طبقۀ کارگر در ایران"،  نقدی بر مقالۀ «در حاشیۀ جنگِ خلیج و رابطۀ آن با نظمِ جدید» و ترجمه‏هایی هم‏چون "تاریخ کمون پاریس 1871" و غیره، که در سایت بیژن هیرمن ‏پور قابل دسترسی است، بر جای گذاشت

 

در پایان و در اولین سالگرد مرگ بیژن، لازم است تا بار دیگر به این نکات اشاره شود که، آنچه وی، از خود برای ما به ارث گذاشته است و می‏توان بعنوان آموزه‏های صحیح از آن استفاده کرد، آن است که علی‏رغم مشکلات و هرزه‏گوئی‏های این و یا آن، تا آخرین لحظۀ عمرش به افکار و به آرمان کمونیستی وفادار ماند. او در عمل نشان داد که بدُور از هرگونه غرور سیاسی - تشکیلاتی، در پی بالندگی و سرافرازی جنبش‏های انقلابی و نیروهای کمونیستی است؛ نشان داد که در برابر انحرافات سیاسی - تئوریک و نابرابری‏های درون تشکیلاتی، حاضر به سکوت و سازش نیست و با تمام وجود، خواهان رفع نارسائی‏ها، کمبودهای جنبش کمونیستی و بویژه جریان متعلق به خود بُود؛ اعتقاد راسخ داشت که پیشرفت مبارزۀ ایدئولوژیک، بدون کار بست مبارزۀ عملی و آن‏هم در مقابل ارگان‏های سرکوب‏گر نظام، ناممکن می‏باشد؛ بر این نظر بُود و در عمل نشان داد که پرخاش‏گری‏ها و اتهام زدن به عناصر و به نیروهای کمونیستی و هم‏چنین تخطئۀ هرگونه انتقادِ درونِ سازمانی، برابر با گسترش ناهنجاری‏های سیاسی - سازمانی و رواج بیش از پیش شخصیت‏پرستی است؛ پس در اثر چنین نگرش‏ها و درک‏های مبرهنی بُود که می‏توان بیژن را با دیگر حرافان، سلطه جویان و خودپرستان تشکیلاتی، از هم تفکیک نمود؛ فلسفه‏ای که آمیخته از آگاهی و بُردباری کمونیستی، انسانیت و محترم شمردن به حقوق مدافعین انقلاب کارگری و توده‏ای و نیز مساوات‏طلبی‏های درونِ تشکیلاتی است.

 

یادش گرامی 

 

27 آگوست 2019

5 شهریور 1398

"عدالت اسلامی" ضد زن , در حاشیه دادگاه علی نجفی

مدتی پیش بود که خبر کشته شدن میترا استاد به دست همسرش محمد علی نجفی شهردار سابق تهران در رسانه ها خبرساز شد و واکنش های فراوانی را از طرف سازمانهای مدافع حقوق زنان و فعالین سیاسی در پی داشت. با گذشت دو ماه از این قتل در دادگاهی نمایشی که هفته گذشته برگذار شد، محمد علی نجفی قاتل، با دادن پول به خانواده مقتول از آنان رضایت گرفت و نهایتا تا چند ماه آیند آزاد میشود.

 

موضوعی که در همان ابتدا روشن و مشخص بود، این بود که قاتل هیچگاه در یک دادگاه بی طرف دادگاهی و محاکمه نخواهد شد، چون خود یکی از مهرهای اصلاح طلب و کاسه لیسان دایره قدرت و ساختار نظام اسلامی است. اینجا ما کاری به سناریوهای مختلفی که در مورد میترا استاد و مسئله قتل او مطرح است نداریم. مسئله برخورد قانون به قتل مشخص یک زن توسط همسرش است که اتفاقا یک مقام دولتی است. در ایران به دلیل ممنوع بودن فعالیت احزاب اپوزیسیون، سازمانهای کارگری، سازمانهای زنان، نهادهای مدافع حقوق کودکان و هر جریانی که برای آزادی و برابری و حقوق پایه ای مردم تلاش کند، هر روز زنان از برکت قوانین اسلامی و ضد زن و مردسالار مورد ضرب و شتم و بی حرمتی توسط قانون و دولت و نیروی سرکوب قرار میگیرند، در خانه و محل کار و خیابان خشونت و آزار در کمین شان است و بخشا به قتل می رسند. بر بخشی از قتل زنان با نام دفاع از "ناموس"، که کلمه ای به شدت ارتجاعی و عقب افتاده است، سرپوش گذاشته میشود. قوانین ارتجاعی و تبلیغات مذهبی در جامعه و مدارس و انتشار آن از طریق میدیای اجتماعی و صدا و سیما رژیم اسلامی و برگزاری مسابقات حجاب و قرآن و فرهنگ مردسالاری همگی زمینه ساز و جاده صاف کن برای آزار و اذیت و مورد شکنجه های روانی و جسمی قرار دادن و به قتل رساندن و بی حرمتی به زنان هستند. مجریان این تفکر پوسیده و عهد عتیقی آخوندهای مفتخور و گردن کلفتی هستند که با استفاده از تبلیغات منفی رو به کمونیست ها و اتئیست ها و تبلیغ برای بهشت، راه را برای آدمکشان جانی و مدافعان این تفکر پوسیده برای جنایت علیه زنان هموار میکنند. طبق ماده های ۶۳۰ و ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی مرد حق دارد که زن را با نام "دفاع از ناموس" در هر شرایطی که باشد به قتل برساند. این دو ماده قانونی راه را برای قتل های ناموسی که اکثر توسط اعضای خانواده و شوهر زن صورت میگیرد باز گذاشته است. البته این قوانین در کنار قوانین و سنت های عقب افتاده و قرون وسطایی اسلام نیز که زن را نصف مرد و جزو مایملاک مرد حساب میکند، راه را برای مجازات قاتلان دشوار کرده است. از کردستان تا ارومیه، ایلام و تهران و اهواز هنوز هم زنان به شیوه های مختلف قربانی روابط سنتی و مردسالارانه منجمله مورد قتل، خودکشی، خودسوزی و خشونت های خانگی قرار می‌گیرند.

 

قتل میترا استاد و نمایش محاکمه کردن قاتلش "محمد علی نجفی" در یک دادگاه خودمانی توسط شرکای جنایتکارش، برای هزارمین بار نشان داد که این حکومت هیچگاه ارزشی برای زنان قائل نبوده و نیست و با تمام قوا برای حفظ جان و نجات مهره ها و مجریان جنایتکارش تلاش میکند. رژیم اسلامی با وجود تمامی تبلیغات و فرهنگ سازی هایش برای اسلامیزه  کردن جامعه ایران و خانه نشین کردن زنان، تاکنون نه فقط نتوانسته است جامعه را با خود همراه کند بلکه در یک ورشکستگی سیاسی گیر کرده است. مضافا اینکه همیشه با مخالفت و مقاومت زنان در برابر خشونت دولتی و غیر دولتی و حجاب اجباری که سمبل بردگی و به اسارت در آوردن زن است روبرو بوده است. همین هفته گذشته بود که شعبه ۲ دادگاه انقلاب تهران سه تن از فعالین حقوق زنان به نامهای "منیره عربشاهی، مژگان کشاورز و یاسمن آریانی" را به دلیل گرامیداشت روز جهانی زن و و تقدیم گل به زنان و مخالفت با حجاب به پنجاه و پنج سال زندان محکوم کرد. تمامی این احکام و حکم های مشابه هدفی جز ایجاد رعب و وحشت در جامعه ندارد. اما رژیم اسلامی خوب میداند که زنان در ایران سر تعظیم در مقابل این احکام قرون وسطایی اسلامی خم نمیکنند و عزم جزم کرده اند که بساط حاکمیت ضد زن و نابرابری و تبعیض براساس جنسیت را وراندازند.

 

۲۲/۰۸/۲۰۱۹

Pordelzarh1985@gmail.com

 

 

فلسفه چه میگوید،چه میخواهد،چه میتواند ؟

موضوعات تحصیل فلسفه، در دانشگاههای غرب.

 

یکی از جذابیت های مطالعه و تحصیل فلسفه در دانشگاههای غرب،ادعای" توضیح معنا و تفسیر متون" است.  از جمله انگیزههای تفکر فلسفی، میتواند کنجکاوری، علائق و منافع شخصی، ویا دسترسی به پروسه و مقوله شناخت باشد. رشته فلسفه را از زمان کانت به دو بخش فلسفه نظری و فلسفه عملی تقسیم نموده اند. فلسفه نظری شامل رشته های متافیزیک، علم منطق، و تئوری شاخت است. و حوزههای فلسفه عملی شامل- علم اخلاق، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوق، فلسفه تاریخ، انسانشناسی فلسفی، و رشته استتیک و زیبایی شناسی است.

از حمله مکاتب و شاخه های تفکرفلسفی در دانشگاههای غرب، ایده آلیسم، پدیده شناسی، ترانسندنس(یعنی ایده آلیسم کانتی) یا تعالی گرایی، هرمنوتیک یا تفسیرگرایی، تئوری انتقادی، پسامدرنیسم، عقلگرایی انتقادی،و تجزیه و تحلیل زبانی، است.

در بحث فلسفه و تاریخ آن، فلسفه سیستماتیک و فلسفه تاریخی، روشهای تاریخ فلسفه، و برخورد و مطالعه متون فلسفی، معرفی میشوند.

در مبحث تفکر و پرسش، به فرهنگ پرسش و سئوالات فلسفی کانت اشاره میگردد.

در مبحث فلسفه وعلوم، جدایی علوم از فلسفه، و به معرفی فلسفه بعنوان یک علم ساختاری، پرداخته میگردد.

در مبحث رابطه فلسفه با هنر و دین، به انواع اشکال هنری فلسفه، و در بحث فلسفه و دین، به متفکرانی مانند هایدگر، نیچه، و ویتگنشتاین، اشاره میگردد.

و در مبحث تحول فلسفه در هزاره سوم میلادی، به دورههای تاریخ اندیشه در غرب، و به موضوع تقدم عقل عملی اشاره میگردد.

برای خیلی از علاقمندان، فلسفه نوعی شناخت است که ورای دانش معمولی قرار دادرد. هومانیست ها میگفتد فلسفه باید نقد واقعیات اجتماعی باشد.در حالیکه تنها موضوع و مشکل فلسفه لیبرال و بورژوایی، خود فلسفه و ادامه بحث های صوری و سفسطه گری های زبانی است. در کتاب راهنمای تحصیل فلسفه در دانشگاههای غرب، آمده که پیش از شروع، باید به محتوا،متد و روشهای رشته فلسفه آشنا بود.

یک قرن پیش استوارت میل میگفت در عصر بوروکراتی،مغزشویی، دستکاری، و دیکتاتوری، فرهنگ عمومی نیاز به فیلسوفانی معترض و شورشی و خیابانی دارد. فلسفه گری غیرازشغل میتواند یک رسالت و مسئولیت و پیام آوری باشد یا نوعی "فرم زندگی" است که در آن عمل و تئوری فیلسوف را نمی توان از هم جدا کرد. جذابیت و جالبی فلسفه آنست که میکوشد به توضیح و شرح معنی و معنا و هدف بپردازد. خیلی ها از فلسفه انتقاد دارند که به پرسش "از کجا به کجا ؟" پاسخ نمیدهد. هاملت در یکی از نمایشنامه های شکسپیر میگفت چیزهای زیادی در آسمان و زمین است که آموزش دبیرستانی به آنان پاسخ نمیدهد. لیبرالها میک.یند فلسفه برای اینکه نشان دهد چه میخواهد و چه میتواند، باید به بحث "مفهوم معنی و معنا" بپردازد. معنی یعنی تصاویری که انسان با کمک انان جهت یابی کند. ویتگنشتاین میگفت هدف فلسفه، توضیح منطقی افکار و توصیف معنی است.

در میانه قرن 19 که نیچه مرک خدا را اعلان نمود، نیهلیست ها به بحث "معنی" روی آوردند. دلتای نیز بعد از نیچه یکی از اینکونه فیلسوفان بود. روبرت موسیل، ادیب اتریشی مانند آلبر کامو میگفت برای واقعیت یاید یک معنی یافت و نه اینکه در جستجوی یک معنی برای آن بود. سیسیفوس کامو در غلطاندن سنگ میکوشد برای آن جادثه تراژدیک یک معنا بیابد.

فلسفه میتواند چه چیزی باشد که الهیات میخواهد آن باشد ؟ گوته میگفت مقوله معنی مهمتر از موضوع سعادت است چون انسان با خود در افکار و اندیشه اش ملاقات میکند. در مورد تعریف انسان در یئنان باستان گفته شد که انسان موحودی است اندیشمند. در قرن 20 یاسپارس گفت انسان موجودیست سنبلیک و نمادین. دکارت؛ پدر فلسفه عصر جدید، میگفت من می اندیشم، پس هستم. هایدگر هم یکی از کتابهایش را "معنا و هستی" نام نهاد. گادامر،شاگرد هایدگر میگفت تفسیر و هرمنوتیک در فلسفه باید نوعی شناخت جهانی گردد. کانت میگفت چراغ راهنمای زندگی انسان مجموعه ای از آسمان پرستاره بالای سر و قانون اخلاقی درون او باشد.

در یونان باستان تعجت و پرسش عامل فلسفه گری انسان شد. آنها میگفتن تئوری یعنی نگاه و نظر و توجه به ایدهها، و تئوری و نظریه پردازی یک وظیفه و خواسته اخلاقی است. کانت بعدها این تعریف را ادامه داد و تکمیل نمود. امروزه ولی اندیشه و افکار انسان اسیر محدوده ساختارهای اقتصادی و سیاسی است که خود ساخته انسانهای دیگر اند.

فلسفه آکادمیک و دانشگاهی امروزه خود را رهرو سقراط میداند که منتقد دولت آنزمان بود. داستان طنز به چاه افتادن تالس هنگام توجه به ستارگان و تمسخر او از طرف یک دختر رهگذر جوان نشان میدهد که متفکر نباید فقط متمرکز و اسیر تمرکز روی تئوری در آسمان باشد بلکه به چاه جلو پایش یعنی به واقعیت نیز توجه کند.

در قرون وسطی جردانو برونو بدلیل دفاع از فلسفه طبیعی و مخالفت با فلسفه اسکولاستیک ارسطویی اعدام گردید. سرانجام در دوره روشنگری،فلسفه از الهیات استقلال یافت. نمونه روشنفکر انتقادی آن،ولتیر بود که افتخار فلسفه فرانسوی نیز است. نیچه نمونه تراژدیک میان فلسفه دانشگاهی و فلسفه خیابانی، و تضاد میان شغل و رسالت فلسفی و پیام آوری است. او با پشت نمودن به شعل دانشگاهی، مبلغ فلسفه میدانی شد. اینگونه فیلسوف دیگر نمی خواست فقط جهان را تفسیرکند بلکه میخواست خود را تغییر دهد. در ادامه آن، سارتر در فرانسه فیلسوف  مسئول نام گرفت. نیچه، سارتر، ارسطو را میتوان فیلسوفان خیابانی و متفکران میدانی و عامیانه و مخالف فلسفه آکادمیک و دانشگاهی نامید. افلاتون و ارسطو فلسفه میدانی سقراط را بشکل دانشگاهی نیز وارد مجامع آموزشی نمودند. کانت و هگل کرچه برای دانشگاههای دولت پروس کارمیکردند ولی اندیشه هایشان وارد مجامع مردمی و حتی کارگری شدند. با این وجود بدون فلسفه دانشگاهی و آکادمیک تولد فیلسوف میدانی و خیابانی غیرممکن بود. مثلا هوسرل گرچه فیلسوفی دانشگاهی است ولی موجب رشد فلسفه خیابانی و کافه ای گردید.

گوته میگفت فقط خود فلسفه است که میتواند گمراهی های فلسفه گرایی را بی خطر کند. شیلی مدعی بود که اگر زنان در دوره پیش از عصر جدید مذکر بودند محبور نبودند تمام گمراهی های متافیزیک و خرافات را دنبال کنند. امروزه ولی یکی از نشانه های معمولی و نرمال شدن رشته فلسفه اینست که زنان هم بندریج وارد آموزش و تحصیل رشته فلسفه در دانشگاه و مدارس شده اند.گروهی هم توصیه میکنند رشته فلسفه بعنوان یک ارزش فکری باید امروزه در شلوغی جهان طبقاتی گلوبال مبلغ آهستگی و صبر و آرامش باشد.

در دانشگاهها فلسفه میکوشد متکی به علم ئ تحقیق باشد بدون اینکه حوزههای مضر آن نادیده و فراموش شوند و زیر عنوان کنجکاوی تئوریک در مقابل ممنوعیت های فکری الهیات قد علم کند. فلسفه و علوم زمان حال به انسانهای کنجکاو استناد میکند. هابرماس در سال 1968 پیرامون راهنمایی تحصیل فلسفه از نیاز به "شناخت و منافع" در رابطه با انگیزه دانشجویان میکفت.

فلسفه را از زمان کانت به دو شاخه نظری و عملی تقسیم نموده اند. فلسفه نظری شامل سه زشته بزرگ و مهم- منطق، متافیزیک، و تئوری شناخت، است. از جمله وظایف منطق، توضیح مفاهیم پیچیده و مشکل و آزمایش اعتبار دلایل و علل است. در یونان باستان ، منطق به سخن و اندیشه سنجیده و علم قوائد درست اندیشیدن و درست سخن گفتن بود.

مطالعه فلسفه متافیزیک در دانشگاههای غرب خلاف رشته منطق،اکنون غالبا بر اساس تفسیر متون تاریخی است و خیچ نوآوری در نظریه پردازی آن دیده نمیشود. ارسطو متافیزیک را فلسفه اولی نامید که معمولا آنرا متافیزیک ذات و ماهیت هم مینامند. با اینهمه متافیزیک او مترقی تر از متافیزیک افلاتون بود. ارسطو خلاف افلاتون ایده را دوباره به واقعیت برگرداند و بعنوان وحدتی از فرم و ماهیت تعریف نمود.متافیزیک مفهومی آبستراکت و صوری است. به این دلیل ارسطو را در قرون وسطا بعنوان یک ر.حانی و خداشناس معرفی کردند. فلسفه قرون وسطای مسیحی که همزمان الهیات نیز بود میکوشید غالبا به متافیزیک ارسطو و تعریف و تفسیر آن باشد.متافیزیک مسیحی غیرازارسطو متکی به نظرات افلاتون و نوافلاتونی نیز بود.به ادعای چپها ،پیروان فلسفه متافیزیک دهها سال مدعی بودند که نظام سرمایه داری سیستمی ابدی،طبیعی، و خدا خواسته است.

در فلسفه نظری غیر از موضوع متافیزیک و هستی شناسی، تئوری شناخت اهمیت خاصی دارد. پروسه شناخت میان واقعیت،آگاهی، و هستی است. در نظریه شناخت، نئوکانتیسم نقش مهمی دارد چون آن ادامه و تکامل نظرات کانت است. علم هرمنوتیک یعنی تفسیرگرایی گادامر ادامه این مکتب است که میگوید جهان از واقعیات تشکیل نشده بلکه از تفسیر و تاویل واقعیات؛ که خود را "فلسفه اندیشه و روان" نیز مینامید. پرسشهای تئوری شناخت شامل رشته های منطق و فلسفه زبان هم میشود.

رشد و صعود تئوری شناخت در قرن 19 میلادی همراه بود با فرود و نزول فلسفه متافیزیک. گرچه نظریه شناخت از زمان افلاتون وارد بحثهای فلسفی گردید.

تقسیم فلسفه به نظری و عملی از زمان کانت مطرح شد. در این مورد ادعا شد که تنها عمل فلسفه،نظریه پردازی آنست. مهمترین لنتقادی که امروزه به فلسفه میشود اینست که تئوری هایش قابل عمل نیستند.

در مرکز فلسفه عملی، امروزه علم اخلاق یا اتیک قرار دارد که خلاف کتب عامیانه و شبه علمی،"هنر زندگی کردن" نیست بلکه ارزشهای رفتار و عمل را معرفی میکند. علم اخلاق در چهار دوره به اشکال گوناگون وجود داشته- در زمان باستان، در طول سدههای میانه، در دوره فرمالیسم کانتی، و در دوره اخلاق ارزشی ماتریالیستی مدرن؛ که شامل "اخلاق کفتمانی" کانت بود و اکنون در دانشگاههای غرب بازار داغی دارد.نگاه به فلسفه اخلاق در اینگونه دانشگاهها بیشتر با عینک کانتی است.

فلسفه سیاسی نیز یکی از رشته های فلسفه عملی است.با گلوبال شدن و انحلال دولتهای ملی،فلسفه سیاسی خود را غالبا با پرسشهای ساختاری مشغول کرده. کتاب قراردادهای اجتماعی روسو در دمکراتیک نمودن روابط سیاسی نقش مهمی داشت. کانت و هگل زیر تاثیر اندیشه های روسو به طرح افکار سیاسی خود پرداختند. ارنست بلوخ مارکسیسم را بشکل غیردمکراتیک آن معرفی نمود. در حال حاضر فلسفه سیاسی در دانشگاههای غرب میدان جدل میان لیبرالها و کمون گرایان است.

فلسفه حقوق نیز یکی از شاخه های فلسفه عملی است. در فلسفه تاریخ اشاره میشود که انسان خالق "جهان تاریخی" است و نه خدا. علت ضعف و به حاشیه رفتن بحث فلسفه تاریخ در دانشگاهها غیر از شکست استالینیسم؛متکی به فلسفه تاریخ،تئوریهای کلوبالیسم است که تاریخ را به پایان رسیده می پندارد.

انسانشناسی فلسفی؛بخش پایانی فلسفه عملی است که جانشینی برای فلسفه تاریخ شده. در بجث استتیک و زیباشناسی، چپها از "استتیک کالا" میگفتند تا انتقادی از سودگرایی هنر در جوامع سرمایه داری را نشان دهند. پسامدرنها امروزه فرقی میان هنر مبتذل و هنر متعالی و مسئول نمی گذارند. شیلر از تربیت استتیک انسان میکفت که امروزه در استتیک کالا دیده میشود و فاکتور مهم آن مد است. تاریخ استتیک در قرن 18 میلادی شروع شد و هنر را نوعی شناخت معنوی میدانست. یکی از نظریه پردازان مهم آن "باومگارتن" نام داشت. کانت میگفت زیبایی صفت عینی واقعیات نیست بلکه کیفیت و قضاوت تماشاگر است.

                ---------------------------------------------

منبع این نوشته یا مقاله، کتاب زیر است.

ferdinand fellmann, orientierung philosophie, was sie kann,was sie will,rowohlts enzyklopädie,1998,hamburg. s.1- 77.

 

August 26, 2019

خاطره رفیق غلام کشاورز ( بهمن جوادی) فراموش نشدنی است

خاطره رفیق غلام کشاورز ( بهمن جوادی) فراموش نشدنی است

درسی امین سالگرد ترور و جانباختن رفیق غلام کشاورز

 

سی سال از قتل رفیق غلام کشاورز ، یکی از بنیانگذاران و سازماندگان شواری پناهندگان ایرانی و اولین سخنگوی شواری پناهندگان در خارج از کشور گذشت.رفیق غلام یک انسان آزادیخواه و برابرطلب بود. انسانی که علیه همه تبعیضات و ناملایمات زندگی انسانی ، علیه خرافات و عقب‌ ماندگی‌های مذهبی، مبارزه میکرد. تمام عمر خود را به مبارزه علیه هر دو سیستم حاکم سرمایه داری سلطنتی و رژیم فاشیست جمهوری اسلامی، اختناق سیاسی و گرایشات مختلف ارتجاعی آن ، از جمله ناسیونالیسم و مذهب، گذراند. رفیق غلام سخنگو و نماینده محرومان و زحمتکشان جامعه بود. او سیستم حاکم استبدادی و جنایات آن را با زبانی ساده به باد تمسخر و انتقاد میگرفت. با تلاش برای آگاه کردن محرومان ، آن‌ها را به مبارزه متشکل و اجتماعی علیه مصائب جامعه فرا میخواند. او انسانی کمونیست و مدرن بود و آزادی جامعه را در تشکل و آگاهی طبقاتی و اجتماعیش می دید.رفیق غلام برای ساختن یک دنیای بهتر و آزادتر و انسانی تر مبارزه میکرد.

 

 سی سال قبل مزدوران تروریست رژیم جنایتکار اسلامی ایران روز 26 اوت 1989 وی را در مقابل چشمان مادر، همسر، برادر و چند نفر دیگر از بستگانش در قبرس به گلوله بستند. روز پانزدهم سپتامبر 1989 جسد رفیق غلام پرشور، آن کمونیست پر کار و محبوب ، در شهر استکهلم سوئد توسط صدها نفر از دوستان و یاران و همرزمانش به خاک سپرده شد. رفیق غلام در کشور سوئد پناهنده سیاسی و در تبعید بود.

 

در سالگرد ترور رفیق غلام کشاورز باید تداوم تروریسم رژیم جمهوری اسلامی را به جهانیان خاطر نشان کرده و خواستار محکومیت رسمی این حکومت ضد انسان و ضد آزادی و آدمکش شد.چهل سال است که تمام دولتهای بورژوازی در اروپا به توطئه سکوت خود در اینباره ادامه میدهند و یا وانمود میکنند که دلایل کافی برای محکومیت جمهوری اسلامی وجود ندارد. در سالهای پس از قتل و ترور رفیق غلام کشاورز ، تروریسم جمهوری اسلامی در ایران و خارج ادامه داشته و از شخصیتهای اپوزسیون قربانی های بسیاری گرفته است. در عوض دولتهای اروپایی آدمکشان و تروریستهای دستگیر شده حکومت سیاه اسلامی را ، بخاطر منافع ملی به خود این رژیم منحوس تحویل می دهند. یا برای وزیر امور خارجه این رژیم آپارتاید جنسی جواد کثیف فرش قرمز پهن و پذیرایی میکنند، مخالفان و آزادیخواهان را در تبعید وحشیانه سرکوب و دستگیر میکنند. صرحیتر از این‌ها نمیشود معیارهای شناخته شده جامعه مدنی را در این عصر جدید علناً به تمسخر گرفت.

 

در چنین فضایی است که رژیم هیولای اسلامی در حال فروپاشی دوباره به سرکوب، تهدید، دستگیری و شکنجه فعالین کارگری، مدافعان حق زن، معلمان و دانشجویان و سایر زحمتکشان دست میزند. باید با اعتراضات سراسری و گسترده جلوی این توحش و بربریت اسلام سیاسی را گرفت! ضرورت همبستگی طبقاتی با مبارزات طبقه کارگر و مبارزات زحمتکشان و اکثریت مردم در ایران، ضرورت دفاع ازهر ذره حقوق انسانی و بزرگداشت خاطره غلام کشاورز انجام این وظیفه را از همه آزادیخواهان و سوسیالیستها می طلبد.

 

 انجمن پناهندگان ایرانی گوتنبرگ از ابتدای تاسیس یکی از وظایف خود را پیمان وفاداری به آرمانهای انسانی و آزادیخواهانه رفیق غلام کشاورز قرار داده است .یک بار دیگر در سی امین سالگرد جانباختن رفیق غلام کشاورز عزیز تجدید پیمان و وفادارای به آرمانهای او برای یک دنیای بهتر و بدون مرز یاد و خاطره همیشه جاویدش را زنده و گرامی میداریم. یادش گرامی باد!

توفیق محمدی

بیست و ششم اوت 2019

 

 

 

گرامی باد یاد عزیز غلام کشاورز , در سی‌امین سالروز ترور او مروری بر یادداشتهایم طی بیست روز در لارناکا - قبرس تابستان ١٩٨٩

گرامی باد یاد عزیز غلام کشاورز

در سی‌امین سالروز ترور او مروری بر یادداشتهایم طی بیست روز در لارناکا - قبرس تابستان ١٩٨٩

 

روز یکشنبە ٢٧ اوت ١٩٨٩، برابر با پنجم شهریور ماە ١٣٦٨ نزدیکیهای غروب بود کە تلفن زنگ زد. آن طرف خط کورش مدرسی از دوستان دوران دانشگاهی‌ام و از اعضای کمیتە مرکزی حزب کمونیست ایران خبر ترور رفیق غلام کشاورز را در لارناکای قبرس داد. وی گفت خوشبختانە هنوز زندەاست ولی شدیدا احتیاج بە کمک دارد و لازمست کسی فورا بە آنجا برود تا بە خانوادەاش کە همگی در شوک بسرمیبرند کمک کند و ما فکر میکنیم شما میتوانید از عهدە اینکار برآیید.

در آنهنگام من علاوە براینکە شغلی در یک شرکت داشتم و روزانە کار میکردم، محل مأموریت تشکیلاتی‌ام دفتر نمایندگی کومەلە در خارج کشور بود.

غلام را مدتی بود بویژە در خارج از کشور و در رابطە با کارهای نمایندگی کومەلە و مسئلە پناهجویان میشناختم و از شنیدن این خبر بشدت غمگین و شوکە شدم. غلام چهرەای مهربان و بسیار صمیمی داشت و خیلی آسان میشد باوی رابطە دوستانە برقرار کرد. بارها در مناسبتهای مختلف با غلام دیدار کردە بودم و همیشە از مصاحبت با وی لذت میبردم.

من هیچگاە بە قبرس سفر نکردە بودم، خانوادە غلام را نمیشناختم و با توجە بە اینکە هم در میان اعضای کمیتە مرکزی حزب و هم در کمیتە خارج کشور دوستانی داشت کە از نزدیک وی را میشناختند و سالها بود مقیم اروپا بودند، کمی از رجوع دادن این مأموریت بە خودم متعجب شدم. میدانستم کە قبرس در این ایام جای بسیار ناامنی بود، از جملە برای کسی مثل من کە چند سالی بود در مناسبتهای مختلف در پایتختهای مختلف اروپایی در رسانەها ظاهر شدە، از جنبش کردستان دفاع کردە و علیە جمهوری اسلامی بطور علنی صحبت کردە و فعالیت داشتم.

در پاسخ بە دوستم در کمیتە مرکزی گفتم صد البتە در رابطە با غلام و خانوادەاش آمادە هر نوع کمکی هستم ولی با توجە بە کار من در نمایندگی کومەلە، لازم است این وظیفە از طرف کمیتە مرکزی کومەلە بە من سپردە شود. برحسب اتفاق همان روز و تنها چند ساعت پیشتر مکالمەای تلفنی با کاک صدیق کمانگر از کردستان داشتم کە طی آن در مورد آخرین اخبار و تحولات، بحثها و اختلافات تشکیلاتی میان 'کمیتە رهبری کومەلە' و رهبری حزب بە تفصیل صحبت کردە بودیم و معلوم بود کە آنوقت خبر ترور غلام کشاورز هنوز بە کردستان نرسیدە بود.

در دفتر نمایندگی کومەلە یک دستگاە تلکس داشتیم کە من بە محض دریافت خبر ترور غلام پشت دستگاە نشستە و خبر را برای چند روزنامە و خبرگزاری از جملە خبرگزاری فرانسە و رویترز و بی‌بی‌سی مخابرە کردم. یک خبرنگار اطریشی در مرکز مطبوعاتی نیکوزیای قبرس کە از کردستان من را میشناخت بە سرعت تماس گرفت و جویای جزئیات بیشتر خبر شد. او کنجکاو بود بداند آیا بین این ترور و ترور دکتر قاسملو کە حدود چهل روز قبل در وین اطریش اتفاق افتادە بود، ارتباطی هست یا نە؟ گفتم بهرحال سرچشمە تروریستها یکی است . .

پاسی از شب گذشتە کاک ابراهیم علیزادە دبیر اول کومەلە از کردستان تماس گرفت و گفت کە ما از شما میخواهیم در این جریان و کمک بە خانوادە غلام  هر کاری کە از دستت برمیآید کوتاهی نکنید. اندکی قبل از نصف شب با ماشین یکی از دوستان بە شهر اوپسالا رفتم و با رفیق هادی رحیمی کە رابط کمیتە خارج از کشور بود در مورد ترتیبات عملی پرواز بە لارناکا گفتگو کردیم و من چند ساعت باقیماندە شب را آنجا ماندم.

صبح زود روز بعد یعنی دوشنبە ٢٨ اوت ١٩٨٩– ششم شهریور ١٣٦٨، از فرودگاە استکهلم ابتدا بە فرودگاە آتن و پس از چندین ساعت توقف و انتظار از آنجا بە قبرس پروازکردم و ساعت نە و نیم شب وارد لارناکا شدم.

غلام کشاورز کە ادارە مهاجرت سوئد با دادن ویزا بە مادرش چندین بار مخالفت کردە بود، سرانجام تصمیم میگیرد بهمراە برادرش علی و همسرش [رفیق فریدە آرمان] بە قبرس بروند و درآنجا با مادرش دیدار کنند. برادر و خواهر همسر غلام یعنی 'دریا' و 'یعقوب' نیز در سفر از تهران بە لارناکا مادر غلام را همراهی کردە بودند. همگی شاد و خندان از این دیدار پس از سالها دوری از همدیگر، در هتلی در مرکز شهر لارناکا اقامت میگزینند.

سال ١٣٦٨  - ١٩٨٩ سالی بسیار پر حادثە در جهان و بویژە در خاورمیانە بود. خمینی جام زهر را سرکشیدە و جنگ هشت سالە ایران و عراق پایان یافت، اعدام هزاران نفر از زندانیان سیاسی در جریان بود، خمینی نویسندە کتاب آیەهای شیطانی را مهدورالدم اعلام  و ایران روابط دیپلماتیک با انگلستان را قطع کرد، ماشین ترور جمهوری اسلامی در خارج کشور براە افتادە بود، عملیات ژنوسید کردها (انفال) توسط ارتش رژیم بعث عراق در کردستان آخرین مراحل خود را طی میکرد، رفسنجانی رئیس جمهور شد. در سطح جهانی جورج بوش پدر رئیس جمهور آمریکا شد، آخرین نیروهای شوروی افغانستان را ترک کردند، کوبا نیروهایش را از آنگولا بیرون کشید، تظاهرات عظیم در میدان 'تین آن من' در پکن براە افتاد، دیوار برلین فرومیریزد و حکوومتهای طرفدار شوروی در اروپای شرقی آخرین نفسهایشان را میکشند، . . .

غلام کشاورز کە از چهرەهای شناختە شدە جنبش چپ و از رهبران حزب کمونیست ایران بود در جلسات سخنرانی علنی در کشورهای مختلف اروپا شرکت کردە بود و تنها چند روز پیش از مسافرت بە قبرس در یک چنین جلسەای در شهر استکهلم، برای مراعات موازین امنیتی با چهرەای تا حدودی گریم کردە ظاهر شد و برای ایرانیان مقیم این شهر سخنرانی کرد. درعین حال برایم سئوال بود کە غلام در این شرایط کە بدلیل جنگ و درگیریهای پایان ناپذیر در لبنان، تمام فعالیتهای گروههای تروریستی اعم از دولتی و غیردولتی از بیروت بە قبرس منتقل شدە بود، چگونە است کە آنجا را برای دیدار با مادرش انتخاب کردە است.

هنگامیکە سرانجام دیدار با مادرشان انجام میگیرد، علی برادر غلام کە بدلیل اقدامات تروریستی رژیم بشدت نگران حفظ جان برادر بزرگترش بود، چندین بار اصرار میکند هتل محل اقامت را تغییر دادە و از لارناکا بە یک شهر دیگر در قبرس بروند. متأسفانە غلام توجهی نکردە و میگوید نگران نباش هیچ اتفاقی نمیافتد. دیدار عزیزان پس از سالیان سال دوری و غر‌ق شدن در روابط عاطفی با مادر رنجدیدەاش، ذهن وی را از مسائل امنیتی دورمیکند و هر روز از یک مسیر مشخص پیادە از هتل بە ساحل میروند و برمیگردند.

مسیر رفتن بە ساحل از قسمت قدیمی شهر و خیابانهای باریک میگذرد. غروب روز شنبە ٢٦ اوت دو موتور سوار خودشان را از پشت سر بە آنان کە پیادە مشغول برگشتن بە هتل بودند نزدیک میکنند. یکی از آنها غلام را با نام خودش صدا میزند و بە محض اینکە غلام روبرمیگرداند، چندین گلولە بسویش شلیک میکند کە یکی از آنها بە پیشانی‌اش اصابت میکند. گلولەای نیز بە شکم 'یعقوب' برادر فریدە همسر غلام میخورد. . . ضاربین بسرعت از محل میگریزند و تنها اثری کە برجای میگذارند پوکەی گلولەهای شلیک شدە کیسە نایلونی در یکی از سطل آشغالهای نزدیک محل ترور بود.

سفری برای دیدار با عزیزان کە قراربود در منطقەای توریستی شادی و خوشی و آرامش بە همراە بیاورد، در یک چشـم بهم زدن تبدیل بە کابوسی وحشتناک شد.

من همینکە وارد هتل محل اقامت این خانوادە شدم، فریدە همسرش بسرعت بە من گفت کە متأسفانە غلام جانباختە است ولی خبر را هنوز بە مادرش نگفتەایم. کار من حمایت، راهنمایی، برقراری ارتباط با سوئد، ترتیب فرستادن جنازە بە استکهلم و تلاش برای گرفتن ویزا برای مادر غلام و نیز خواهر و برادر همسرش، کار مترجمی در تمام این مراحل و نیز کمک در بازجویی پلیس حول این جنایت بود. در یکی از همین دیدارها در ادارە پلیس، مدتی هم در مورد خود من، علت آمدنم بە قبرس و گذشتە سیاسی‌ام و نیز اینکە بنظر من چە کسانی میتوانند در پشت این جنایت باشند سئوالاتی مطرح کردند.

برای این خانوادە روزهای بسیار سختی بود کە با وضعیتی بسیار دشوار و کاملا دور از انتظار روبرو شدە بودند. ادارە پلیس مرکزی قبرس کە میگفتند هیچ ردپایی از تروریستها در دست ندارند، از همە شاهدان این جنایت کە در واقع همگی اعضای یک خانوادە شوکە شدە و داغدیدە بودند، بازجویی میکردند. این کار کە مستلزم ترجمە کردن صحبتهای تمامی همراهان بود، برای من بە لحاظ عاطفی بسیار سنگین بود زیرا کە مادر، همسر، برادر و دیگر اعضای خانوادەشان گریە کنان و درمیان سیلی از اشک و با یادآوری لحظات سخت و بسیار غم‌انگیز دقایق قبل و بعد از ترور، روند حادثە ترور غلام را بازگویی میکردند. بازجویی از 'یعقوب' عضو دیگر این خانوادە کە مجروح شدە بود بر روی تخت بیمارستان انجام گرفت.

پیدا بود از لحظەای کە مادر غلام کشاورز بدنبال گرفتن پاسپورت میرود، تمام ارتباطات وی تحت کنترل نیروهای امنیتی ایران بودە و حتی در داخل هواپیما هم گفتگوهایی از جانب خدمە هواپیما با آنان انجام گرفتە بود کە هنگام بازگویی آن کاملا مشخص میشد قدم بە قدم آنها را برای بدام انداختن غلام تعقیب کردە بودند.

روزنامە 'اکسپرسن' سوئد برای پوشش خبری این ترور خبرنگار ویژەای را بە لارناکا فرستادە بود کە تقریبا ٢٤ ساعتە با من در تماس بود و حتی در یک مورد ساعت دو و نیم نصف شب بە اطاق هتل زنگ زد و مرا تلفنی بیدار کرد و از من در مورد تازەترین خبرهای مربوط بە پروندە و نیز وضعیت خانوادە غلام پرسید. وی اظهار داشت کە در حال مخابرە کردن آخرین خبرها حول پروندە این جنایت برای روزنامە اکسپرسن در استکهلم میباشد. این خانم سوئدی کە با خانوادە غلام هم ملاقاتهایی داشت، همزمان با مقامات پلیس لارناکا نیز در ارتباط بود.

من کە میدانستم غلام کشاورز تمام زندگی‌اش را وقف مبارزە کردە و قلبش آکندە از عشق بە زندگی و مبارزەای بی امان برای رهایی طبقات رنجدیدە و همە انسانها از قید اسارت بود، با کمال میل کارها را انجام میدادم. سالها بود کە کار روبە بیرون میکردم و بسیار شناختە شدە بودم. این خانم روزنامە نگار سوئدی اسم من را هم در یکی از گزارشهایش نوشتە بود و در سوئد چاپ شدە بود. همسرم در سوئد بشدت نگران بود. چند هفتە قبل کە دکتر قاسملو و یارانش را بر سر "میز مذاکرە" در وین ترور کردند ما در پاریس بودیم و از نزدیک در جزئیات این ترور قرار گرفتە بودیم. همسرم میدانست کە من بارها پیامهایی تهدید آمیز از کانالهای گوناگون و از جملە از کانال برخی اعضای خانوادە دریافت کردە بودم و البتە از طریق پاسپورتم در هتل و بهنگام خریدن بلیط هواپیما تمام مشخصاتم پیدا و آشکار بود. از اینرو رفیق هادی رحیمی از دوستانم در سوئد با تحریریە روزنامە اکسپرسن تماس گرفت و از آنها خواست کە در گزارشهای بعدی از آوردن اسم من خودداری کنند. در عین حال و با توجە بە طولانی شدن ماندنم در قبرس، همین دوست لطف کردە با رئیسم در محل کارم تماس گرفتە و کل ماجرای سفر من را برایش بازگو کردە بود، تا علت غیبت طولانی من برایشان روشن باشد.

پلیس قبرس کە تا حدودی از این مسئلە آگاە بود، مرا از هتل خودم بە هتل محل اقامت خانوادە غلام و نیز بە جاهای دیگر اسکورت کردە و اکیدا سفارش میکردند از تاکسی استفادە نکنم. یکبار کە پلیس رابط من تأخیر کردە بود و من در سالن هتل بی صبرانە قدم میزدم، شخصی بە من نزدیک شد و بزبان انگلیسی گفت: "نگران نباش تا چند لحظە دیگر میرسند!" من کە فکر میکردم در آن هتل خارج شهر کە فاصلە زیادی تا هتل محل اقامت خانوادە غلام داشت هیچکس مرا نمیشناسد، بشدت شگفت زدە شدم. آن شخص متوجە حالت من شد و از اینجهت گفت "من شما را هنگام بازجویی از آن خانوادە در ادارە پلیس دیدەام!" معلوم شد وی رئیس پلیس لارناکا بود.

من دوست نداشتم همیشە پلیس همراهم باشد و نیز باتوجە بە اینکە کارها و رفت و آمدهایم زیاد بود (بارها ناچار شدم برای کار ویزا بە کنسولگری سوئد در نیکوزیا، از لارناکا بە آنجا سفر کنم)، این سفارش آنها را بطور کامل رعایت نمیکردم. از اطاقم در هتل با دوستان تشکیلاتی و بویژە نمایندە کومەلە در خارج کشور در سوئد، آلمان، پاریس، دفتر کمیساریای پناهندگان در ژنو و نیز با خبرنگارانی در نیکوزیا مرتبا در تماس بودم. یکبار کە بە هزینە زیاد مکالمات تلفنی اعتراض کردم، خانمی کە متصدی پذیرش هتل بود بە اطاق پشتی رفت و با یک نسخە چاپ شدە لیست تمام مکالمات من با قید شمارە طرف و مدت زمان مکالمە برگشت!! من کە تا آنزمان نمیدانستم حتی در این نوع هتلها هم چنین کنترلی بر مکالمات مسافرین وجود دارد، جا خوردم و بە لحاظ امنیتی نگران شدم! از آن ببعد سعی میکردم حتی الامکان از کیوسک تلفن استفادە کنم کە آنهم البتە بدلیل هزینە بالای مکالمات کار آسانی نبود.

 

دوشنبە ٢٨ اوت – ششم شهریور وارد لارناکا شدم. بە هتل هرمس برای ملاقات با خانوادە غلام رفتم و دیر وقت از هتل محل اقامتم، هتل سندی بیچ در خارج شهر، با سوئد تماس گرفتم.

سەشنبە ٢٩ اوت - ساعت ١٠ صبح بە هتل هرمس رفتم و بعد از ملاقات با خانوادە غلام بە همراە علی بە ادارە پلیس رفتیم. مصاحبەای طولانی با علی برادر غلام کە طی آن چندین بار بخاطر گریە شدید مصاحبە متوقف میشد. وارد شدن در جزئیات برای علی بسیار دشوار بود و مرتبا اشک میریخت.

بعداز ظهر جهت صحبت در مورد درخواست ویزا برای اعضای خانوادە غلام بە کنسولگری سوئد در نیکوزیا رفتم. پرسشنامەهای مربوط بە هر سە نفر را پرکردم. کنسول شخصی اهل قبرس است و در کنار فعالیتهای بازرگانی‌اش مسئولیت امور کنسولگری را نیز برعهدە دارد. برخوردش خوبست و زیاد حرف میزند.

دیر وقت بە هتل برگشتم. خبرنگار سوئدی روزنامە اکسپرسن بهمراە عکاس روزنامە از من خواستند در مورد آخرین رویدادهای این جنایت آنها را ساعت ٧ ملاقات کنم. هتل آنها نیز در جوار هتل من بود. حدود یکساعت با آنها بودم.

ساعت ٨ شب ماشین پلیس آمد و بە هتل خانوادە غلام رفتە از آنجا بە همراە 'دریا' برای مصاحبە بە ادارە پلیس رفتیم.

دیروقت شب بە هتل برگشتم و تماسهای تلفنی با رفقا در سوئد و آلمان و نیز مرکز خبرنگاران در نیکوزیا داشتم.

چهارشنبە ٣٠ اوت –  صبح اول وقت بعد از دیدار با خانوادە غلام، برای ملاقات با دفتر کمیساریای عالی پناهندگان بە نیکوزیا رفتم. بعدازظهر با فردیناند هـ بیشلر خبرنگار اطریشی و نیز چند نفر دیگر از خبرنگاران، تیتی نیلاندر از رادیو سوئد و پاتریک تایلر از نیویورک تایمز در قبرس ملاقات کردم.

عصر بە لارناکا برگشتم و ساعت چهار بعدازظهر نوبت مصاحبە با مادر داغدیدە غلام و همچنین لادن دوست علی با پلیس بود. پس از آن همراە یکی از پلیسها برای مصاحبە با 'یعقوب' کە بعلت زخمی شدن در بیمارستان بود رفتم. از آنجا دوبارە بە هتل نزد خانوادە غلام برگشتم.

دیروقت شب تلفنی با کاک ساعد وطندوست نمایندە کومەلە در خارج کشور در مورد روند کارها و وضعیت خانوادە غلام صحبت کردم.

پنجشنبە ٣١ اوت – ساعت ٩ بە هتل هرمس رفتم. از آنجا مجددا با مادر غلام و همچنین 'دریا' برای ادامە مصاحبە و بازجویی بە ادارە پلیس رفتیم. پس از پایان مصاحبەها برای احوالپرسی در مورد وضع 'یعقوب' بە بیمارستان رفتم. رفتار پزشکان مناسب است ولی بخش اداری بیمارستان مرتبا در مورد مخارج بیمارستان و مدت بستری بودن بیمار مرا مورد سئوال قرار میدهند و برخوردشان چندان دوستانە نیست بویژە اینکە همیشە یک پلیس نگهبان هم آنجا از وی مراقبت میکند. . بعدازظهر بە هتل سندی بیچ برگشتم و شروع کردم بە فرستادن تلکس بە ژنو و سوئد برای دادن اطلاعات و آخرین خبرها.

عصر برای دیدار با کنسول سوئد و همچنین ملاقات با خبرنگاران در مرکز خبری نیکوزیا بە این شهر رفتم.

ساعت ٩ شب بە لارناکا و بە هتل سندی بیچ برگشتم. با دوستان در سوئد و آلمان تلفنی تماس گرفتم.

جمعە اول سپتامبر – صبح بە هتل هرمس رفتم و پس از مدتی جستجو سرانجام بلیط برگشت برای فریدە همسر غلام را تهیە کردیم. ساعت ١٢ برای بدرقە او در فرودگاە لارناکا بودم. همین امروز هم جنازە غلام کشاورز بسوی سوئد پرواز کرد . . عصر با سوئد تماس تلفنی داشتم و در جریان استقبال از جنازە غلام در فرودگاە استکهلم قرار گرفتم.

شنبە دوم سپتامبر – صبح بە هتل هرمس رفتم. امروز مشغول تهیە بلیط برگشت برای باقیماندە اعضای خانوادە بودم.

شب بە هتل سندی بیچ برگشتم و مشغول تلفن و ارتباط با سوئد و آلمان بودم.

یکشنبە سوم سپتامبر – صبح هتل هرمس نزد خانوادە غلام. بعدازظهر برای ملاقات با 'یعقوب' برادر فریدە بە بیمارستان رفتم کە علاوە بر زخمی بودنش باتوجە بە فضای نامساعد بیمارستان و جو پلیسی آنجا در وضع روحی بدی قرار دارد. شب نزد خانوادە ماندم و دیروقت هتل سندی بیچ و تماسهای تلفنی.

من مرتبا با دوستم کاک عمر شیخموس کە رابطە نزدیکی با تعدادی از کادرهای رهبری حزب سوسیال دموکرات سوئد داشتە است، در مورد وضعیت خانوادە غلام و پروسە دادن ویزا در تماس تلفنی بودەام. در ارتباط با کارهای نمایندگی کومەلە در خارج کشور یکی از کادرهای شناختە شدە سوسیال دموکراتها – Lars-Göran Eriksson - را کە در واقع رابط آنها با احزاب و سازمانهای کردستان بود، از نزدیک میشناختم. وی از دوستان نزدیک عمر شیخموس بود.

دوشنبە چهارم سپتامبر – سیزدهم شهریور. امروز تماس تلفنی مفصلی با کمیساریای عالی پناهندگان در نیکوزیا داشتم و در مورد اقدامات آنها برای دادن پناهندگی بە اعضای خانوادە صحبت کردم. امروز بلیط لادن هم حاضر شد و او هم بە سوئد برگشت. بعدازظهر با دکتر 'سپیروس الیادس' کە جراح اورولوژیست و پزشک 'یعقوب' است ملاقات کردم و ایشان گواهی پزشکی برایش نوشت. گواهی را برای ادارە مهاجرت سوئد فاکس کردم. بقیە روز را با خانوادە بودم.

شب بە هتل سندی بیچ برگشتم و چند تماس تلفنی داشتم. در یکی از این مکالمات کاک ساعد وطندوست نمایندە کومەلە در خارج از آلمان صحبت میکرد و گفت متأسفم کە خبر دردناکی دارم. در ساعات اولیە بامداد امروز بە وقت ایران، رفیق صدیق کمانگر ترور شدە و جانباختە است. با شنیدن این خبر حال بدی پیدا کردم.

با چند تن از دوستان تلفنی تماس گرفتم و در این مورد پرس و جو کردم. آنشب بە یاد یک روز پاییزی دو سال پیش – ١٣ نوامبر سال ١٩٨٧ – افتادم کە در یک سالن اجتماعات در شهر استکهلم مراسمی برای گرامیداشت دکتر جعفر شفیعی برگزار کردیم کە ادارە جلسە با من بود. شگفت اینکە در این مراسم هم غلام کشاورز و هم صدیق کمانگر در مورد شخصیت و مبارزات دکتر جعفر صحبت کردند و سخنرانی هر دوی آنها بسیار مورد توجە قرار گرفت. در همین مراسم بود کە شاعر بزرگ کرد شیرکو بیکس طی یک سخنرانی پرهیجان منظومەای حاوی چند شعر قرائت کرد. بعدها خوانندە نامدار کرد ناصر رزازی بخشهایی از این شعر را در قالب یک آواز و ترانە - سرود اجرا کرد کە با استقبال گستردەای روبرو شد.  

سەشنبە پنجم سپتامبر – صبح کە بە هتل هرمس نزد خانوادە غلام رفتم، مدتی در مورد خبر ترور صدیق کمانگر با آنها صحبت کردم. امروز خبردار شدم کە ادارە مهاجرت ویزای ورود را بە سوئد برای مادر غلام صادر کردەاند. بە فکر تهیە بلیط و گرفتن ویزا بودم و چند بار با کنسولگری در نیکوزیا تماس گرفتم ولی ویزا هنوز حاضر نشدە بود. شب بە هتل سندی بیچ برگشتم و مشغول تماس تلفنی بویژە با سوئد در رابطە با ویزاها بودم.

چهارشنبە ششم سپتامبر – صبح اول وقت برای گرفتن ویزای مادر بە نیکوزیا رفتم. مدتی در کنسولگری منتظر ماندم و سرانجام پس از صدور ویزای مادر و گرفتن آن بە لارناکا نزد خانوادە برگشتم.

امروز وعدە ملاقاتی داشتم با 'دیوید هرست' خبرنگار سرشناس گاردین در خاورمیانە کە قرار بود حضوری باشد ولی ممکن نشد. با وی تلفنی مدتی طولانی در مورد ترور غلام کشاورز و اوضاع ایران و کردستان صحبت کردیم. شب نزد خانوادە غلام بودم. و دیروقت بە هتل سندی بیچ برگشتم و مشغول تماس با دوستان در سوئد و آلمان شدم.

پنچشنبە هفتم سپتامبر – امروز هم بە لحاظ امنیتی و هم بعلت صرفەجویی در هزینەها ناچار شدم دنبال هتل دیگری بگردم. پس از جای گرفتن در هتل جدید و تماس تلفنی با سوئد نزد خانوادە غلام رفتم. بعدازظهر بە ملاقات 'یعقوب' در بیمارستان رفتم و با یکی دو نفر از مسئولان بیمارستان در مورد وضعیت وی و همچنین کارهای اداری آنجا صحبت کردم. شب نزد خانوادە غلام بودم. بە هتل جدید خودم برگشتم و مدتی با دوستان در سوئد و آلمان صحبت کردم.

جمعە هشتم سپتامبر – بە هتل هرمس رفتم. پس از مدتی از آنجا بە ادارە پلیس رفتم و با یکی دو تن از مسئولین در مورد چگونگی انجام کارهایمان و ترتیبات سفر خانوادە بە سوئد صحبت کردم. شب را با خانوادە بودم. دیر وقت از هتل خودم مفصلا با دوستان در سوئد و از جملە با فریدە همسر غلام صحبت کردم.

شنبە نهم سپتامبر – امروز دوبارە ناچار شدم هتل عوض کنم. در این فصل توریستی پیداکردن اطاق خالی در هتلها کار سادەای نیست. نزد خانوادە رفتم و بە همراە 'دریا' برای ملاقات با 'یعقوب' بە بیمارستان رفتیم کە خوشبختانە امروز در وضعیت بهتری قرار دارد.

شب دیروقت بە هتل خودم برگشتم، مشغول تماسهای تلفنی بودم و ناراحتم از اینکە علیرغم تماسهای مکرر و یادآوری وضع دشوار خانوادە غلام، کارها خیلی بە کندی پیش میرود.  

یکشنبە دهم سپتامبر – بازهم مجبور شدم دنبال هتل بگردم و مدتی وقتم صرف اینکار شد. بعدازظهر نزد مادر و بقیە اعضای خانوادە رفتم. . . کارها پیش نمیرود و من مرتبا در تماس هستم و از هر طریق ممکنی تلاش میکنم هرچە زود تر این جزیرە را ترک کنیم . . .

دوشنبە ١١ سپتامبر – مجددا هتل عوض کردم! با دوستان در سوئد تماس گرفتم و سپس نزد خانوادە رفتم. فریدە از سوئد تماس گرفت. با دوستان دیگر هم صحبت کردم. بنظر میرسد قول دادە اند ظرف دو سە روز آیندە کار ویزاها را تمام کنند.

سەشنبە ١٢ سپتامبر – امروز کلا مشغول آمادە کردن سفر مادر و علی بودم. بلیط خریداری شد و برایشان از طریق زوریخ جا رزرو کردم. امیدوارم ماهم بتوانیم بعداز آنها سفر کنیم. تماسهای تلفنی مکرر داشتم و قول دادەاند کە در اسرع وقت همە چیز روبراە شود.

چهارشنبە ١٣ سپتامبر – صبح اول وقت بە هتل هرمس رفتم. کارهای سفر مادر و علی خوشبختانە انجام گرفت و آنها را بدرقە کردیم. با 'دریا' برای ملاقات با 'یعقوب' بە بیمارستان رفتیم کە خوشبختانە وضعیتی رضایت بخش دارد هرچند کە بە لحاظ روحی و فضایی کە در آن قرار دارد و نیز عدم اطمینان از آیندە در نگرانی بسر میبرد. در ضمن من مرتبا با سوئد در تماس بودم و منتظر جواب ادارە مهاجرت سوئد و ویزاها هستیم. فردا قرار است جواب بدهند.

امروز ملاقاتی با فردیناند خبرنگار اطریشی داشتم و در مورد آخرین خبرهای مربوط بە تحقیقات پلیس و همچنین خبر ترور صدیق کمانگر و تحولات کردستان و ایران مفصلا صحبت کردیم. وی برای این دیدار بە لارناکا آمدە بود.

پنچشنبە ١٤ سپتامبر – صبح اول وقت با سوئد تماس تلفنی داشتم. با عمر شیخموس چند بار صحبت کردم. نزدیک ظهر سرانجام باخبر شدم کە ویزای برادر و خواهر فریدە همسر غلام صادر شدە است. من فورا برای دریافت ویزاها عازم نیکوزیا شدم. علیرغم صحبتهای زیاد و تماسهای مکرر با سوئد متأسفانە ویزا هنوز آمادە صدور از جانب کنسولگری نبود و من دیر وقت خستە و دست خالی برگشتم. بە بیمارستان سرزدم و جویای احوال 'یعقوب' شدم و با پلیس و مسئولان بیمارستان در مورد ترتیبات اداری سفرمان و اقدامات لازم صحبت کردم.

شب مجددا با سوئد در مورد ویزا با دوستان صحبت کردم. همچنین با افسر پلیس رابط برای آمادە کردن زمینە سفر در روز بعد تماس گرفتم.

جمعە ١٥ سپتامبر –  صبح چند بار تماس تلفنی با افراد مختلف در سوئد داشتم و اصرار میکردم کە ترتیب ارسال ویزا بە قبرس دادە شود. سپس از لارناکا بە نیکوزیا رفتم و طولی نکشید کە کنسول ویزای 'دریا' و 'یعقوب' را صادر کرد. من با عجلە هرچە بیشتر بە لارناکا برگشتم و بە زعم من تمام کارهای اداری برای برگشتن همە بە سوئد انجام گرفتە بود. پروازی از طریق وین در دسترس بود، کار بلیطها و رزرو را انجام دادم. هتل را ترک کردیم و از بیمارستان خداحافظی کردیم و از دست غرولند بخش اداری بیمارستان خلاص شدیم.

با همکاری پلیس و برای بازگشت بە سوئد بە فرودگاە رفتیم. 'یعقوب' را با آمبولانس تا دم پلەهای هواپیما بر روی باند فرودگاە آوردند. . . همە چیز ظاهرا خوب پیش میرفت. از کنترل پاسپورت و همە چیز رد شدە بودیم و درست هنگامیکە  'یعقوب' را کە زخمی بود و مستقیما از روی برانکارد پایین آوردە، دو طرف ویرا گرفتە وارد هواپیما میشدیم خلبان هواپیمای شرکت هوایی اطریش از کابین خارج و جلو ما ایستاد. در حالیکە تا اینجا هم یک مأمور پلیس لارناکا ما را تا داخل هواپیما همراهی میکرد، پرسید این مریض کیست و آیا تأییدیە پزشک دایر بر اجازە پرواز با هواپیما دارید یا نە؟

من کە فکر میکردم دیگر لارناکا و قبرس و همە مشکلات آنجا را پشت سر گذاشتەایم، بە هیچ وجە انتظار چنین سئوالی نداشتم و ناگهان احساسی از خشم و ناراحتی شدید بە من دست داد. تلاش زیادی کردم ولی نتوانستم خلبان را راضی کنم. سعی کردم بخشی از ماجرا را برایش بازگو کنم، ولی برای خلبان مسئلە سلامت جانی مسافران هواپیما مطابق مقرراتی کە او خود را ملزم بە تبعیت از آن میدانست، اهمیت داشت.

در کمال ناباوری و نومیدی ما را از هواپیما پیادە کردند و من با عصبانیت افسر پلیس فرودگاە و مسئول امور خروج ما از قبرس را خطاب قرار دادە او را در اینکار مقصر میدانستم. گفتم مسئلە حمل و نقل بیمار در فرودگاە امری استثنایی نیست و شما میبایست روال اداری این کار را بطور منظم انجام میدادید.

مشکل ما تنها این نبود کە فورا یک گواهی پزشکی بیاوریم و سوار هواپیما شویم. این پرواز پس از چند دقیقە رفت و ما ناچار شدیم اولا 'یعقوب' را در آن حال و در شرایطی کە بسیار خستە و ناراحت هم بود مجددا بە همان فضای غیردوستانە بیمارستان برگردانیم کە بدلیل امنیتی بودن حالت وی، در گوشەای جدا از بیماران دیگر از او مراقبت میشد. ثانیا میبایستی برای خودم و 'دریا' هم در فکر اقامتی کوتاە تا پرواز بعدی در یک هتل باشیم. مدت زیادی را با جر و بحث با دو سە نفر از مسئولان پلیس لارناکا و فرودگاە بسر بردم. یکی از افسران پلیس کە در این چند روز با او از نزدیک آشنا شدە بودم مردی بسیار متین بود کە در عین حال صحبت با وی در مورد مسائل سیاسی قبرس نیز مفید و جالب بود. وی کە از نظر سیاسی هوادار 'حزب پیشرو' قبرس بود، وقتی متوجە شد سفر ما با مشکل روبرو شدە، مدتی پیش من ماند و با هم در یک کافە نشستیم و قهوەای خوردیم.

تمام عصر و غروب آنروز بدنبال تهیە گواهی پزشک، پیداکردن جا برای پرواز روز بعد و انجام آخرین کارهای لازم برای سفر بودم. در عین حال مدام با دوستان در سوئد کە آن روز فکر میکردند ما در راە هستیم، صحبت میکردم و آنها را در جریان قرار میدادم.

اطلاع یافتیم کە در استکهلم امروز طی مراسم با شکوهی پیکر غلام کشاورز را بە خاک سپردە بودند.

 

شنبە ١٦ سپتامبر – امروز بدلیل داشتن تجربە از مشکلاتی کە دیروز برایمان پیش آمدە بود، بنظر میرسید کە بویژە پلیس با دقت بیشتری ترتیب کارها را دادە بود. در فاصلە کمی هتل و بیمارستان را ترک کردیم و با داشتن گواهی پزشک بدون مشکل پیش از ظهر از فرودگاە لارناکا حرکت کردە و پس از توقفی در فرودگاە زوریخ بطرف استکهلم پرواز کردیم. . . .

یاد عزیز غلام کشاورز، "مبارزی کە می اندیشید"[عنوان کتابی در تجلیل از غلام توسط مزدک چهرازی]، هموارە گرامی باد. غلام اندیشمند و پیکارگر بهنگام ترور تنها ٣٣ ساڵ سن داشت.

 

سال ٢٠١١ خانم آذر محلوجیان نویسندە ساکن سوئد اقدام بە نوشتن کتابی در قالب یک رمان کرد کە بە گفتە خود وی "این کتاب برگرفته از حادثەی قتل غلام کشاورز، یکی از پناهندگان سیاسی ایرانی ساکن سوئد در اوت ۱۹۸۹ میلادی ست که هنگام ملاقات با مادر و یکی از بستگان خود در لارناکا در قبرس روی داد. قهرمان داستان حمید و دختر او روزا هستند که بعد از بیست سال ترور پدر، درصدد کشف عاملین حادثه و سابقەی فعالیت های او برآمده است." از گزارش بخش فارسی رادیو سوئد در مراسم رونمایی کتاب کە در لینک زیر قابل دسترسی است:

'شب گذشته ۲۳ اوت، آذر محلوجیان، نویسنده و مترجم ساکن سوئد، پنجمین کتاب خود را به زبان سوئدی که تو را در لارناکا ملاقات می کنم Möter dig i Larnaka  نام دارد، رونمائی کرد.'

https://sverigesradio.se/sida/artikel.aspx?programid=2493&artikel=4661135 

 

 

احمد اسکندری ٢٦ اوت ٢٠١٩ – چهارم شهریور ١٣٩٨

August 25, 2019

رفتار تاریخمند , "هرمز گرجى بيانى" و "بهمن عزتى"


  رفتار تاریخمند 

 "هرمز گرجى بيانى" و "بهمن عزتى"

 

 

 حافظهء تاريخى ايرانى

 

گفته شده، گفته ميشود كه ما ايراني ها حافظه ی تاريخى نداريم.

بازهم ٢٨ مرداد فرارسيد. در اين تاریخ به فاصله ی حدود ٣٠ سال دو كودتا بوقوع پيوست در هر دوى آنها سرمايه ی جهانى (بمنزله ی ضد انقلاب) دخالت مستقیم داشته است:

كودتاى اول در روز ٢٨ مرداد ١٣٣٢ صورت گرفت كه محمد رضا را به پهلوى تبديل كرد که دولت آمريكا در آن نقش تعيين كننده اى داشت. اما همان فراموشى تاريخى ايرانى منجر به آن ميشود كه بخشى از مردم معترض در خيزش هاى دوران أخير به نفع پهلوی ها شعاردهند.

كودتاى دوم در روز ٢٨ مرداد ١٣٥٨ بوقوع پيوست. که مورد نظر متن حاضر می باشد.

پس از بیست دوم بهمن ١٣٥٧ توده هاى زحمتكش كردستان نه تنها به خانه هايشان نمی روند، که با خواست مشخص اقتصادى-اجتماعى انقلاب را آغاز ميكنند. آن دوران رهبران جمهورى اسلامى قادر بفهم خطراتی که مبارزه توده ها در بردارد را نداشت تا نقشه سرکوب آنرا بکشند. ولى سرمایه داران قدرتمند جهان بخاطرسهمبری از رانت نفتی ایران، از طریق سازمانهاى اطلاعاتى کارگشته شان به یاری رهبران تازه به دوران رسیده، می آیند و به آنها می فهمانند که حفظ قدرت مهمتراز گرفتن قدرت سیاسی است. بدین طریق نیروهای سرکوب جنبش انقلابى كردستان را سازماندهى كرده و عملى ميسازند. پيش از كودتاى ٢٨ مرداد ٥٨ دراسفند ماه ٥٧ و در نوروز خونين ٥٨ يكى از فرماندهان نظامى رژيم شاه به اسم "سپهبد قره نى" ـ كه خودش اواسط دههء ٣٠ به خاطر نقشهء كودتا دستگيرو سپس آزاد شده بود ـ برای قتل عام مردم سنندج به آنجا اعزام می شود و حمام خون راه می اندازد. ششم فروردین صبح طالقانی جهت آرام نمودن اوضاع در بیمارستانی که زخمی ها در بستری هستند حضور پیدا کرد. ـ تعدادی از محافظان طالقانی ساواکی تشریف داشتند و اسم شان در لیست ساواکی بود؛ وقتی این موضوع را به طالقانی اطلاع دادیم ایشان اظهار داشت که ما خودمان آنها را به درون سارواک فرستادیم. صد البته که حقیقت نمی گفت. ـ  همان روز بهشتی، بنی صدر رفسنجانی و چند تن دیگر هم در سنندج حضور پیدا کردند که مردم جملگی را هو کرده به آنها اجازه ی سخنرانی ندادند. در ادامهء وقایع نوروز، نقشه ها کشیده شد تا بالاخره در مرداد ٥٨ خمينى به یک دروغ تاریخی متوسل شد:

"ضد انقلاب در مسجد جامع سنندج به زنان تجاوز کرده است ..." بر پایه این دروغ فرمان جهاد می دهد و نيروهاى سركوبگر به رهبرى جلادانى چون چمران و خلخالى راهى كردستان ميشوند. (ناگفته نماند كه پس ازيورش گسترده و قتل عام درشهرهای کردستان، خمينى اذعان ميدارد كه اطلاعات در مورد تجاوز به زنان ناموثق بوده و اطلاعات داده شده بى پايه بوده است).

در مرداد ١٣٥٨ جمهورى نو پای اسلامى، نیروهای سرکوب خود بعلاوه ارتش شاهنشاهی را به سوی کردستان علیه مبارزه مردمی گسیل می دارد. در این زمان در قورى قلعه نزدیک پاوه، علیه توطئه های جمهوری اسلامی تحصنی سازمان یافته بود که حدود دوهزارنفر درآن حضور داشتند. 

سازمان یابی تحصن قوری، محصول فعالیت رژیم جمهوری اسلامی ـ به کمک ضد انقلاب جهانی ـ برای سازماندهی مرتجعین منطقه بود. رژیم برای سرکوب انقلاب در کردستان حلقه ی ضعیف (منطقه پاوه، جوانرود و... که نزدیک کرماشان هستند) را شناسائی کرده و آنجا را پایگاه یورش تشخیص می دهد. بهمین دلیل با بخش زیادی از مرتجعین(ملاها و فئودال ها و مالداران و ...) را شناسائی، ملاقات کرده و جریانی ضدانقلابی سازماندهی می کنند. علیه این سازماندهی رژیم، تحصن مردمی فوق در قوری قلعه شکل می گیرد. هرمزگرجی بیانی هم در تحصن قوری قلعه حضور داشت؛ آنجا در باره ی مبارزات توده ها و تحصن و نقشه های رژیم سخنرانى کرده و هشدار می دهد که يك ديكتاتورى تازه علیه زحمتکشان در حال شکل گیری است. در اين تحصن حضور بهمن و تعدادى از محصلين اش نیز چشمگير است.

در روز ٢٨ مرداد ٥٨ در كرماشان (كرمانشاه) تعدادى از كسانى كه همان روزها رژیم نوپای اسلامى دستگير و زندانى كرده بود، در حياط خلوت زندان ديزل آباد، بدون آنكه آنها را به جايى يا چيزى ببندند، به رگبار ميبنند. اين آغاز كودتاى دوم است. رفيق هرمز گرجى بيانى، دبير فيزيك دبيرستانهاى كرماشان، آموزگار انقلابى كه بخش مهمى از زندگيش را وقف روشنگرى در ميان دانش آموزان كرماشان و شهرهاى اطراف كرد، در ميان اين زندانیان به شكلى وحشيانه و انتقام جويانه جانش را گرفتند. معروف است كه پيكروى را به رگبار بستند و بدنش را آنقدر تير زدند كه شاهدان ونقل كنندگان آنرا با آبكش قياس ميكردند. وى متولد اسفند ١٣٢٤ بود. در اين عمر كوتاه تأثير زيادى در محيط اجتماعيش گذاشت. در روند خيزش اجتماعى سال ١٣٥٧ در خيلى عرصه ها نميتوان حضور او را ناديده انگاشت. كمتر حركت دانش آموزى در سالهاى ٥٧-٥٨ در كرماشان بدون حضورگرجى بيانى صورت ميگرفت. کمتر حرکتی یافت می شود که وی جزو سازمانگرانش نباشد و دراغلب حركت ها یکی از سخنران ها بود.. در يكى از سخنراني هايش در ادارهء فرهنگ كرماشان در ارديبهشت ١٣٥٨در مورد اوضاع جديد و توقعات مردم ـ از انقلاب در جريان ـ اعلام كرد: "ما قرار نيست كه يك بت را بشكنيم و بت جديدى بسازيم." ناگاه صداى اعتراض فالانژيست هاى مذهبى بر سالن غلبه كرد. زمانى كه هرمز ميخواست از سالن خارج شود، گروهى حدوداً ده-بيست نفره از دانش آموزانش او را محاصره كرده و در حلقهء محافظت از سالن خارج كردند و سوار اتوموبيلى كرده و از آنجا دور ساخند، زیرا فالانژيست ها جلوى در خروجى با زنجيرهاى سنگين منتظر لحظه اى بودند كه هرمز خارج شود و به او حمله كنند.

آشنایی من با هرمز

هرمز يكى از بهترين دبيران دبيرستانهاى كرماشان بود. اولين بار در سال ١٣٥٠ او را بعنوان ممتحن امتحانات ثلث سوم در دبيرستان ممدرضا شاه ديدم. تازه اززندان آزاد شده بود به همين خاطر من و تعداد ديگرى از همشاگردی ها با علاقه و احترام خاصى به او نگاه ميكرديم. صندلي ها بخاطر امتحانات به گونهء خاصى چيده شده بودند. من تقريباً قسمت ميانهء كريدور سمت چپ كنار ديوار نشسته و ممد ـ بچهء محله سرچشمه بود كه اسم فاميل اش را به ياد ندارم ـ همان رديف سمت راست كنار ديوار نشسته بود. ممد قدبلند و ورزيده بود با پوستى روشن و شفاف، جوان آرامى بود.

 هر گاه هرمز از رديف ما رد ميشد با شوق از سرتا پايش را ورانداز ميكردم، تصور شكنجه هايى كه در زندان به او تحميل شده بود به من هجوم ميآوردند و حس همدردى را در من بر مى انگيخت. زمان زيادى از آغاز جلسه نگذشته بود، صداى پا و حرف زدن توجه مرا به سمت راست جلب كرد، ديدم كه هرمز سيلى بى رحمانه اى به صورت ممد كشيد. ممد يكى از همكلاسي هاى توانمند و خوب ما بود، اما در مقابل كشيدهء هرمز هيچ عكس العملى نشان نداد. به هم ريخته بودم، مرتب به جاى پنجهء هرمز روى صورت ممد نگاه ميكردم. وقتى براى بار چندم هرمز از كنار ما ميگذشت، خيلى آرام صدايش زدم. خم شد و گوشش را به من نزديك كرد، پرسيدم چرا ممد را سيلى زده؟ گفتم كه ممد يكى از بچه هاى خوب مدرسه است. رنگ به رخسار هرمز نماند. إحساس كردم دستپاچه شده. پلک هايش را به هم زد و به ته سالن رفت. وقتى برگشت، پيش ممد رفت، با او دست داد، روبوسى و معذرت خواهى كرد. آنروز تا آخر جلسه چند بار چيزهايى به ممد گفت. از همان روز بين من و هرمز پيوند دوستانه اى ايجاد شد. تا زمانيكه من در كرماشان بودم اين دوستى ادامه داشت.

 

در ارديبهشت سال ١٣٥٨ تهرانى، يكى از كادرها و شكنجه گران معروف ساواك در يك برنامهء تلويزيونى اقرار كرد كه سه تن از رفقاى تشكيلات "رزمندگان آزادى طبقهء كارگر" به نام هاى محمود وحيدى، ممدرضا كلانترى و سعيد كرد قراچورلو را كه در سال ١٣٥٧ توسط ساواك دستگير شده بودند، پس از شكنجه هاى فراوان به دستور ثابتى ـ رئیس سازمان اطلاعات ایران (ساواک) ـ قرص سيانور تحت عنوان داروى مُسَکِن به خوردشان داده و به قتل رسانده بودند. در تهران مراسمى براى بزرگداشت اين رفقا برگزار شد. قرار شد كه مراسمى هم در كرماشان، در يكى از سالن های شهر برگزار كنيم چون ممدرضا كلانترى كرماشانى بود. جلسهء تداركاتى در يكى از دبيرستان هاى شهر برگزار شد. بر خلاف انتظار هرمز در اين جلسه حضور نداشت. شب ديروقت به سمت منزل ايشان رفتم. پس از سالها دقايقى جلوى در حياط خانهء ايشان با هم گفتگويى داشتيم. از او دعوت كردم كه در مراسم بزرگداشت ممد رضا كلانترى بعنوان سخنران شرکت كند. هرمز به دليل اوضاع امنيتى شهر پوزش خواست و سخنرانى را نپذیرفت. نا گفته نماند كه رفيق يحيى رحيمى آل آقا یکی از سخنرانان مراسم بود. همان روزها يك بار ديگر و براى آخرين بار با هرمز ملاقات كوتاهى داشتم.

كرماشان هم مثل ساير شهرهاى ايران، براى خودش ناكجاآباديست كه على آقا جاويدان و امثالهم را فراموش نميكند، اما: يار ممد خان ها، گرجى بيانى و عزتى ها، یحیا رحيمى و داريوش نيكو، غلامعلى گرگين، حسینی، عبدالملکی و کریمی ها، عباس سليمى، سعید يزديان و ويكتوريا دولتشاهى، خسرو پناهى و صدها فرزند انقلابی ِدیارش را نمی خواهد بياد آورد.

رفيق بهمن عزتى يكى ديگراز انقلابیون و کمونیست هاى پيگير آن دوران است، متولد ٦ شهريور ١٣٢٧. وى نيز در ادامهء جريان كودتاى ٢٨ مرداد ٥٨ در روز ٢٩ مرداد با همراه اش رشوند سرداری دستگير و در ٣٠ مرداد (سال ١٣٥٨) به دست گردان آدمكشان خلخالى و به دستور وى، همراه با نه نفر دیگر به جوخه های تیرباران سپرده میشوند.

بهمن در طول حيات كوتاهش بر بنياد شناخت از وضعيتى كه در آن زندگى ميكرد، براى تغيير شرايط اجتماعى بمنزلهء فاعل تاريخ عمل ميكرد. از زمان نوجوانى كوشش همه جانبه براى تعميق شناخت خود در زمينه هاى اجتماعى و تاريخى داشت. وى در تمام حركتهاى اجتماعى محيط اش شركت فعال داشت و در بسيارى موارد سازمانده حركتها بود. از همان دوران دبيرستان در اعتصاب و تظاهراتها ى دبيرستان نقش فعالى داشت از جمله ـ اعتصاب و تظاهرات دانش آموزى دبيرستان هدايت ـ در اعتراض به كشتن پهلوان تختى. در دوران دانشجويى نيز شايد اعتراضى در محيط دانشگاه صورت نگرفته باشد كه بهمن جزء فعالين آن نبوده باشد.

 

بهمن عزیز با دقت به حرفهاى ديگران گوش فرامی داد؛ این خصوصیت از وى شخصيتى ويژه ميساخت. انسانى بود كه مخاطب را جدى ميگرفت، اما سعی داشت به روند صحبت ها سمت و سويى معين دهد، مثل راديو نبود كه ولومش را بگردانى و برنامه پخش نمايد، با گوش فرا دادن به طرف مقابلش به فهمى از وى ميرسيد. به همين دليل ميتوانست با فرد به گفتگو بپردازد. هر كس با وى هم صحبت شده از تأثير

 

كلامش ميگويد. برخى بر آنند كه از روز همكلامى با بهمن نتوانسته اند نسبت به مشكلات اجتماعى و محيط دور و برشان بى تفاوت باشند.   

اكنون ٤٠ سال است كه من بعد از او زندگى كرده ام. هنوز هم مسحور توانمندى آموزشى وى و قدرت تأثير گذاريش هستم. سال ١٣٤٨ به ديدار بهمن در كوى دانشگاه رفتم. صبحها وقتى بيدار ميشدم او به دانشگاه رفته بود ولى صبحانهء مرا روى ميز چيده بود همراه با يادداشتى متبنى بر اينكه: "بساط چايى هم آماده است، چايى دم نكردم تا كهنه نشود."

يك روز چشمم به روزنامه اى در گوشه اى از اتاق كوچكش در ميان كتابها افتاد. روزنامه را برداشتم و نگاهى به آن انداختم. ليست قبولى دانشگاهها را ديدم، در ميان قبولشدگان چشمم به اسم "بهمن عزتى" افتاد. به فكر فرو رفتم، وى كه چند سال است دانشگاه را شروع كرده، چرا دوباره كنكور؟ او در آن زمان در رشتهء "حقوق قضائى" مشغول ِتحصيل بود و در ليست جديد قبولشدگان رشتهء "تاريخ" را انتخاب كرده بود. بعد از ظهر وقتى برگشت از او در مورد ليست قبولى دانشگاه و دليل شركت مجددش در امتحانات كنكور پرسيدم. سؤالم را با سؤال هاى مختلف پاسخ داد تا جايى كه به پاسخى دوجانبه رسيديم. پرسشهايش بيشتر دربارهء قضات و وكلا بود: آيا اينها براى مردم كار ميكنند يا براى حفظ نظم موجود؟ آيا اينها براى تهيدستان كار ميكنند يا براى ثروتمندان؟ حقوقدان يعنى چه؟ حقوق چگونه و توسط چه كسانى تدوين و تنظيم ميشود؟ آيا انسان بايد كوشش كند تا به كارگزار نظام حاكم تبديل شود و فردا عليه انسان هاى شبيه خودش اقدام كند يا لازم است كوشش كند به خدمتگزار همنوعان خودش تبديل شود؟ و ...

در بحثى طولانى نه تنها قانع شده بودم بلكه هزاران سؤال تازه برايم مطرح شده بود. از آن زمان رويكرد زندگى من دستخوش فراگشتى شد. بهمن عزیز به جاى وكيل و قاضى شدن در رشتهء تاريخ أخذ ليسانس كرد و سپس در دبيرستانهاى شهر كامياران شروع به تدريس نمود. در سال ١٣٥٤ابتدا در شهر كوهدشت به عنوان آموزگار استخدام شد، پس از مدت كوتاهى كارش را رها كرد. شبى در اين باره صحبت كرديم، توضيح داد که: یکی از دوستان چپ استخدام شده بود، او را به کوهدشت، همان دبيرستان برای تدریس منتقل کرده بود. از آنجا که او بجای فعالیت بنیادی جهت تغییر محیط با شلوغ كاری می تواست کار دستمان دهد، . مرا هم به سمت"آش نخورده/ دهان سوخته" ببرد. بهمن در حالیکه نیاز به كارش داشت بخاطر دوست ناباب مجبو به ترک شهرستان كوهدشت و کارش شد. اما بزودی مجددن به استخدام آموزش پرورش درآمد و به شهر کامیاران انتقال یافت و از پاييز ١٣٥٤ تا مرداد ١٣٥٨ در شهر كامياران زندگى و تدريس ميكرد. او تنها فردى بود كه در آموزش پرورش این شهر مدرك ليسانس داشت.

مسئولین ناکارآمد رژیم شاهنشاهی پس از مدتی متوجه تقسم کارنابجای خود می شوند. بهمین دلیل نخست ریاست ادارهء آموزش و پرورش منطقه کامیاران را به رفیق بهمن پیشنهاد می کنند. ولی چون واقف بود كه اين پيشنهاد را به سادگى نميتواند رد كند. ذهنش مشغول یافتن دلایلی بود که توجه ساواك را به خود جلب ننماید. يكى دو بار هم با خواهران و برادران اين موارد را به مشورت گذاشت. بالاخره با آوردن اين دليل كه وى از نظر بدنى نياز به حركت دارد (بهمن ورزشکار برجسته ای بود) و نشستن در دفتر و پشت ميز با وضعيت جسمى او خوانايى ندارد، از پذيرش اين پست سر باز زد. پس از آن از وی برای مصادر مهمتری دعوت شد از جمله فرمانداری یکی ازتوابع را کرماشان. عدم پذیرفتن چنین مشاغلی مشکل ساز بودند، زیرا اکثریت کارکنان که نظم اقتصادی اجتماعی مشکلی نداشتند با همه ی وجود برای ارتقاء موقعیتمندی شان کوشش می کردند. به هر روی هیچ یک از مشاغل را نپذیرفت و تدریس در دبیرستان ادامه داد.

بهمن دورهء تدريسش در كامياران را با دانش آموزان دورهء راهنمايى آغاز كرد (مدرسه مختلط بود) و همين دانش آموزان را تا دورهء دبيرستان همراهی كرد. با اينكه در رشتهء ادبيات و تاريخ و جغرافى تدريس ميكرد، ولى دروس انگليسى و رياضى نیز هم تدریس و هم به فراگیری محصل هایش يارى ميرساند.

محصلين اش چنان به وى اعتماد داشتند كه در مورد بسيارى از مشكلات شخصى، خانوادگی، با سایر معلمان با بهمن مشورت ميكردند. يكى از معلمان كه در موردش حدس زده ميشد كه مأمور ساواك است، و زهر چشم خاصى از محصلين ميگرفت، آنها را كتك ميزد. محصلين ميتوانستند شكوه شان را با بهمن در میان بگذارند، چون گوش شنواى ديگرى وجود نداشت. بهمن ابتدا تلاش كرد كه از طريق مدير و ناظم مدرسه جلوى عمل غير انسانى اين معلم را بگيرد، كسى توجهى به اين امر نكرد. روزى پس از تعطيل شدن مدرسه بهمن در پياده رو كنار مدرسه منتظر اين معلم شد. وقتى كه معلم از مدرسه بيرون آمد بهمن به سوى او رفت و به او تذكر داد كه رفتارش را نسبت به دانش آموزان تغییردهد و از كتك زدن آنها خوددارى نمايد. معلم كه بلندقامت تربود با وزنی حدود يك برابر و نيم بهمن، از روى شانه نگاهى به بهمن انداخته و به او توصيه می کند كه سرش به كار خودش باشد. بهمن كه ديد راه ديگرى باقی نمانده، يقهء او را گرفت و از زمين بلندش كرد و به او گفت كه از اين پس بايد مواظب رفتارش نسبت به دانش آموزان باشد. معلم كه در ميان زمين و هوا معلق مانده بود از آقاى عزتى (بهمن) خواهش كرد كه او را به زمين بگذارد و قول داد كه از اين پس رفتارش را اصلاح خواهد كرد. همان روز حدود ساعت سه و نيم يا چهار بعد از ظهر بعضى از اقوام ما كه به خاطر شغل شان بين كامياران و كرماشان در رفت و آمد بودند، با يك جعبهء بزرگ شيرينى به خانهء ما آمدند، پدرم را در آغوش كشيدند و به او گفتند كه خودش و فرزندانش، بویژه بهمن ِسركش و جسور باعث افتخار فاميل هستند. آنها داستان درگيرى بهمن را كه در دفاع از تهیدستان بود با آب و تاب و اغراق آميز براى ما و پدرم تعريف كردند.

بهمن درزندگى کوتاه و طی چند سال، فعالیت عميق و پيگير در منطقهء كامياران، عليرغم جوان بودن؛ يك لشكر انسان مبارز در مناسبات اش ـ از دانش آموزان و همكارانش تا مردم شهرـ پرورش پيدا كردند. بهمن جزء بنيانگزاران "شوراى دهقانى الك" و "كانون معلمان كامياران"؛ همچنین از فعالين "جمعيت دفاع از آزادى زحمتكشان كامياران" و مسئول بخش كارگرى آن بود.

نکته ای قابل ذکر، قبل از راهپیمائی سنندج، جمهوری اسلامی، حرکتی مشابه آنچه در منطقه اورامان انجام داده بود در بخش دیگری نیز فئودال های منطقه "کرفتو" از توابع دیواندره را مسلح کرده و نیز بخشی از مردم را با تطمیع اجیر می سازد که با رژیم همکاری کنند تا زمین هائی را که دهقانان مطادره کرده اند بزور اسحله بازپس بگیرند. این امر منجر به درگیری شدید مسلحانه می شود که بهمن عزیز دراین  درگیری نیر همراه برخی رفقایش شرکت داشت. "ماموستا(استاد) ملا سیدرشید" از کادرهای قدیمی و انشعابی حزب دمکرات و بنیان گدار "کومه له یکسانی" نیزدراین جنگ نابرابر شرکت داشت. وی زمانیکه به محاصره دشمن افتاد قهرمانانه ساعت ها جنگید؛ و پس از سخنرانی کوتاهی، آخرین فشنگ اش را به خود شلیک کرد تا بدست مزدوران رژیم نیفتد.   

در راهپيمائى تيرماه ١٣٥٨ از سنندج به مريوان بعد از مدتها شبها فرصتى پیدا می کرديم براى گفتگو و تبادل نظر. يكى از اين شبها كه خبر حرکت ستون های نظامی رژیم جمهوری اسلامی  به سمت کردستان، برای یورش مجدد ـ که از شهر كامياران می گذشت ـ پخش شد؛ تعدادی از راه پيمايان که اغلب تشکیلاتی بودند پیشهادی طرح کردند که با رفیق بهمن در میان بگذارم که:

"با كاك بهمن صحبت كن تا با همراهان كاميارانى براى سازماندهى به شهر كامياران برگردند و از عبورستون نظامى جلوگيرى كنند."

شب هنگام وقتی موضوع مطرح شده را با او در ميان گذاشتم. به دقت به حرف هايم گوش كرد و بلا فاصله پرسيد:

چه كسانى اين نظر را دارند؟ وقتى نام آنها را گفتم، در حاليكه كمى عصبى شده بود جواب داد:

"به اين آقايان ميگفتى كه بهتر است خودشان اين كار را بكنند."

با دقت به او نگاه ميكردم. ادامه داد: اينها "قهرمانان قدرت" هستند باید خوب آنها بشناسيم. همگى مدعى سازماندهى مردم در تمامى حركت هاى تا كنونى اند، اما وقت عمل کردن که فرامی رسد تازه می فهمند بايد به من و به جمع ما رجوع کنند و پيشنهاد بازگشت به كامياران جهت سازماندهى بدهند. اين پيشنهاد فقط ناتوانی آنها درجریان عمل را برملا می کند؛ این هم کوشش دیگری است براى تثبيت فعاليت ديگران به نام تشكيلات متبوع شان و به نام ِنامی خودشان؟ ناگفته نماند كه بهمن هرگز با هيچ تشكيلاتى فعاليت نكرد، زيرا بر آن بود كه تشكلهاى موجود از تنگ نظرى خاصى رنج ميبرند و در خدمت حصر اندیشه هستند. باين موضوع از همان دوران دانشجويى واقف بود. با اين حال در شرايط گوناگون هرگاه تشخيص ميداد، طرح اجتماعى معينى از سوى سازمان خاصى براى كارگران و زحمتكشان مفيد واقع ميشود، سعى ميكرد به هر نحوى به آن طرح يارى رساند.

رفيق بهمن به اين امرآگاه بود كه خصوصیات جامعهء طبقاتى، از جمله از جملهشیوه تولید سرمايه دارى در وجود افراد ريشه دوانده و نهادینه است. ميدانست كه بخشى از مبارزه عليه سيستم طبقاتى به مبارزه عليه اين ویژه گی شخصی مربوط ميشود، از جمله رشوه دادن و رشوه خوارى را به عنوان امری قدرت گرا و قدرت مدار به شدت منكوب ميكرد. به همين دليل براى رفع نيازهاى روزمره اش هيچگاه خودش مستقيم از مغازه داران شهر كامياران خريد نميكرد، چون اكثر آنها پدران محصل هایش بودند و براى اينكه برترى اى براى فرزندانشان كسب كنند، تلاش ميكردند در ازای پول كمتر، مواد غذايى را بهتری به او ارائه دهند. بهمن اين امر را به چند تن از محصلين و يا همكارانش كه دوست و مورد اعتمادش بودند، واگذار ميكرد و آنها در طى زمان فهميده بودند كه در زمان خريد از بردن نام آقاى عزتى خوددارى كنند تا فروشنده جنسى شبيه بقيهء مشتريان و به قيمت معمول به آنها بفروشد.

در همين رابطه در يكى از روزهاى أواخر خرداد سال ١٣٥٦ پدر يكى ازدانش آموزان اش كه نسبت فاميلى دوری با خانوادهء ما داشت، براى اولين بار به ديدن ما در كرماشان آمد. بهمن از ديدن او عصبى شده بود و ميگفت كه اين شخص براى رشوه دادن آمده است تا از اين طريق براى پسرش نمرات امتحانى خوب بخرد. ميگفت كه دقيقاً به اين دليل حاضر نيست كه به پسر اين شخص نمرهء بهترى از آنچه كه حق اوست بدهد. اين شخص چون وضعيت مالى خوبى دارد، فکر میکند ميتواند با رشوه براى پسرش نمرهء امتحانى خریداری کند، تكليف پدر ومادرانى كه فقيرو بچه هايشان که مجبورند براى كمك به امرار معاش خانواده از وقت مدرسه اشان بزنند تا به پدر و مادرشان در كارهاى مختلف كمك كنند؛ چه می شود؟

مهمان ناخواندهء آنروز، هداياى كوچك، يك ظرف حدوداً ٢٠ ليترى دوغ و كرهء خالص همراه آورده بود و اين امر بهمن را به شدت عصبى كرده بود. بهمن با مشاهدهء وى و هداياى دردستش، بدون اينكه به وى سلام كند و يا جواب سلامش را بدهد، به اتاق ديگرى رفت. هر چه پدر و مادراز او خواهش كردند كه نزد مهمان برود، نپذيرفت. ولى به مادرم و به بقيه توصيه كرد كه بهترين غذاى ممكن را سر سفره بگذارند و از اداى احترام به اين مهمان فروگذار نكنند. زمانى كه مهمان ما به قصد رفتن از ما خداحافظى ميكرد بهمن از اتاق بيرون آمد و ظرف سنگين دوغ و كره را به وى داد و گفت:

"فرزندانت بيشتر از ما به اين دوغ و كره نياز دارند. هر وقت اينجا آمدى، قدمت روى چشم ولى لطفاً بدون هديه." مهمان ما شاخ مات به بهمن و ظرف نگاه ميكرد و ميدانست كه در مقابل بهمن شانسى ندارد. با همان ظرف دوغ و كره ی سنگین به روستایشان نزديك كامياران برگشت.

باز گرديم به حافظهء تاريخى.

شرايط امروز براى سازمانيابى اجتماعى و فعاليت جمعى به هزاران دليل با آن دوران قابل مقايسه نيست. امكانات ارتباط هاى اجتماعى به نوعى دگرگشت دچار آمده است. گستردگى وسايل ارتباطى مرزهاى جغرافيايى را در مى نوردد. امروز تعداد مبارزين عليه شرايط موجود دقيقاً به خاطر چنين امكاناتى بيشتر شده است، اما توان سازماندهى شان بسيار ضعيف تر از گذشته مينماید.

تشكلهاى متفاوت مدام ريزش دارند، هر روز كوچك و كوچك تر ميشوند. نيروهاى تازه نفس در بهترين حالت به محافل چند نفره تبديل شده اند. مبارزينى كه عليه نظم سرمايه دارى هستند و خود را سوسياليست مى خوانند از توانمندی سازمان دهی برخوردار نیستند و به لحاظ فردى به طور واقعى با انسانهاى تأثير گذار آن دوران قابل قياس نيستند. انسان امروز از نيازهاى خويشتن خويش به نفع فعاليت جمعى نمى گذرد. اغلب انسانهاى راديكال خود را محور جهان ارزيابى می کنند بدین لحاظ به توانمندى فعاليت جمعى نخواهند رسید. لازمهء با هم شدن برای فعاليت جمعى، انسانهاى مبارز و سوسیالیت و کمونیست ـ رادیکال ـ فراروی از نیازهای فردی است و نیز گذشتن از پاری نيازهاى شخصی.

اين مختصر را نوشتم، هم به منزلهء بزرگداشت رفقاى جانباخته و هم توجه دادن مبارزين امروز به تجارب فعالين نسلهاى پیشین.

اين مختصر را نوشتم، هم به منزلهء بزرگداشت رفقاى جانباخته و هم توجه دادن مبارزين امروز به تجارب فعالين نسل هاى پیشین.

 

                                                       كيومرث عزتى ٢٠١٩/٨/١٩

نگاهی بفردای بی دولت مذهبی

نگاهی بفردای بی دولت مذهبی

این شگفت انگیز، و یک طنز و توهم رسوای تاریخی ست که پذیرفته شود و یک مشت بی شرم پشت پرده نشین وابسته به تبهکاران ساختار آمریکائی، راست درونی رژیم و دسیسه پردازان رفرمیست بیرونی کلاش بتوانند و دریغا توانسته اند از ساده دلی مادر داغدار ستار بهشتی بی شرمانه بهره برده، و وی" گوهر عشقی" را فریب داده و از او سپر اهداف دلالی و میانجیگری منافع خود با امپریالیسم آمریکای یک قربانی ناآگاه بسازند و دردا ساخته اند؛ چه چندشی: (( سالروز زادروز ستار بهشتی = روز دوستی مردم ایران با جهانخواران آمریکا!)) وگرنه ستار یک کارگر آگاه بود و توسط همین کاسه لیسان آقا و یا یاران شان در دستگاه امنیت ولائی ترورشد و او خود اگر می بود، بی گمان تباین ساختار ضدکارگری ترامپ های فاشیست که دشمن خودش و نوع بشر کارمزد بوده و هست را بخوبی و بی کم و کاست می دانست و مرز می نهاد و دچار کمین و ترفند این غربزده های پلید مذهبی نمی شد! چراکه بین منافع اجتماعی طبقاتی ستارها و سرمایه سالارهای ترامپ پرور و وابستگان داخلی او در ایران جز جهنمی قرارندارد که هیچگونه سازشی در آن جایزنیست! مگر خودفریبی.

همه می دانیم که شرایط کمرشکن امروزی بیش از همه زندگی کارگران و مردمان پائینی و میانی را بدلیل سماجت در تداوم جنگ مذهبی، رویای قدر قدرتی شیعی اتمی در منطقه، و توهم تحکیم حکومت جهانی ولائی در سراسر جهان اسلام و به تبع آن غارت مال مردم و تاراج خردورزی ها همه باهم منشأ تباهی انسانمداری شده؛ و از دیگرسو تحریم ها با دامن زدن به بیکاری و گرانی و تورم روزافزون وضعیت وخیم و زندگی بحرانی و رو به انفجاری را رودرروی دین دولتی گذارده است؛ همزمان ماجراجوئی منطقه ای ملاجماعت کشورمان را در مقطعی بسیار شکننده و توامان سرنوشت ساز قرار داده است. واماندگی همه جانبه سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی و نیز ناسازگاری و بنیادگرائی اصول شیعی، هیچگونه خواست مردم علیه فرهنگ واپسگرای ولائی را برنمی تابد. ساختاری که با کوچکترین حقوق ابتدائی شهروندی آزاد و حق مستقل زندگی امروزی اندکی هماهنگی ندارد، و درخواست برابری حقوق زنان با مردان را هنجارشکن و طرح براندازی دانسته و آنرا با چشمان بسته سرکوب می کند و این خلاء های ریشه ای بیش از هر زمانی مورد سنجش، سرزنش، بیزاری و ستیز همگانی قراردارد و با هر رویدادی روزانه که کم نیستند، گستره ی این ناهمخوانی ها و ناهنجاری ها رژیم با نیازمندی های عمومی برجسته تر شده و به رویاروئی روشن و پایه ای و پایانی با کلیت استبداد دینی انجامد و بهتر نزدیک می شود. این چالش ها و برخوردهای ناگزیر کنونی که نتیجه 40 سال ستم جنسیتی، نابرابری مالی، ملی، مذهبی، جنسی، زور، سرکوب بی امان آزادی های فردی اجتماعی، بستن دهان ها، روزمرگی فسادها، دزدی ها و غارتگرهای میلیاردی سران، و سربفلک کشیدن چپاول های مافیای رهبری و پسرش، درگیری آشکار سران قوه ی قضا و باند های حکومتی ها باهم، باند بازی مذهبی در میان کشورها و جریان های شیعی منطقه و حق کشی های گسترده و تور مخوف پلیس امنیتی و... از زندگی مردم و وضع کشور بمب اتمی کلانی ساخته که هرآن می رود که متلاشی شود؛ یا این" تراکم ستیز سازش ناپذیر" دوسویه ی "مردم و ملاها" درین روند بلند با همه ناگواری ها و مصیبت هاسی شان چنان انباشته شده که ممکن است هر آن همچون سیل ناگهانی و خروشان جاری شده و مسیر درستی را با توجه به تجربه انقلاب شکست خورده ی 57 دوباره نیابد و بر علیه آرزو ها و اهداف خود مردم ستمکشیده بکاررود. همانگونه که دیدیم که در مورد مادر ستار عینیت یافت و فریب دشمن اش را خورده است و خود علیه منافع خویش بکاررفته است. آیا چنین نیست؟


بی گمان در غیاب اراده آگاه توده ای و سازمان نایافته کارگری آینده ای نامعلوم و مخاطره آمیز نشسته است؛ ولی تباهی زندگی کارمزدان و ویرانی کشور ما یکراست متوجه دستآورد ناتوانی ذاتی حکومت ایدئولوژیک و تمامیتگرای حاکمیت شیعه هست و تصور گمراهی نیروهای کارگری ـ توده ای با دسیسه های پنهان "آمریکائی ولائی" هرآینه ممکن و بسوی اهداف راستِ داخلی و جهانی بسیار میسر و بالاست. زمینه این نرمش به راست و لغزش و سرخوردگی تاریخی از منافع طبقاتی خویش، و امکان بهره برداری از نارضایتی شهروندان لهیده و جان به لب رسیده، بیشتر ناشی از ژرفای ناامیدی و همزمان اراده ی فوق بشری«ولایت مطلق فقیه» است که دست آورد عقب ماندگی تاکنونی او: همین ساختار سراسر بیمار و گندیده و نابردبار و گروهی و خودرای است تا دیدگاه ناسیونالیستی و گرایش بهنگهداری مرز و بوم! رژیم دیگر پایگاه اندک مردمی هم ندارد زیراکه نه تنها رژیم نبرد منافع طبقاتی کارگران، بل مخالفان خود، حتی نزدیکترین وابستگان خونی اش را هم بر نمی تابد و همان همراهان دیروزی، امروز رانده شده ی بیت اند و از بیم جان و مال بادآورده ی خود، دیریست با اصولگرائی به ستیز سازش ناپذیر برخاسته و روند نزاع ریاکارشان بی شک روزی نچندان دور، به جدال قهرناک کشیده خواهد شد؛ رودرروئی منافع سیاسی مالی برادران لاهیجی ها با یزدی احمدی نژاد خامنه ای و... از نشانه های آنهاست.


فراموش نکنیم که تاثیر بزرگ انباشت چالش های طبقاتی، ملی، مذهبی و بویژه جنسیتی در فاصله ی این 40 سال اراده گرائی ولایت مطلق و یکسویه ی گروه های وابسته ی به او ـ سهم بزرگی در این نبرد سرنوشت ساز پیشرو دارد و خواه ناخواه بر روند شتاب آلود (چاره یافتن ) به سمت رهائی از کابوس (حکومت شیعه) پامی فشارند. زیرا برای کارگران و توده های بجان آمده، مهم آن است که به هر قیمت و در هر صورت در مسیر تازه و سرنوشتی متفاوت از شرایط خودکامگی دین دولتی قرارگیرند! و به همین دلیل روشن و در این میانه های" گنگ "و فقدان های قطب های قدرت جایگزین، و نبود هموندی های سیاسی طبقاتی، و نداشتن گفتمان پلورالیسم غیرایدئولوژیک و سالم و همگانی در اپوزیسیون برای یافتن راه چاره ها، و خلاصه نداشتن همگامی بزرگ مشترک برای سرنگونی دین دولتی؛ یافتن اهرم و ابزار رُل بسیار گسترده اجتماعی طبقاتی در جایگزینی سیاتمداری فردای بی دین دولتی، امکان شکست تاریخ چشمگیرتر و تعین کننده ترشده است. اگر چه پشتوانه یکارگران و توده ها همچونهمیشه چپ ها و کمونیست ها بوده و هستند؛ در این میان ولی بهانه های نزاع ایدئولوژیک و تشویق فرقه گرائی ها در خانواده چپ و کمونیست همچنان بالاست ولی چپ تندرو، آنارکوسندیکالیست آنارشیست نیز با غیرخودی خواندن کل خانواده چپ و برکول کشیدن علم ذهنی و کتل دور از ((دولت، یعنی دولت بی دولت، زدودن روابط سرمایه سالاری، زدودن پول و کارِمزدی، اجتماعی کردن ابزار تولیدی و... ذهنی و دور ازواقع، هیچگونه همکاری و نزدیکی میان چپها را که همیشه ضرورتی آشکارست را زیر شعارهایش پوشانده، و اصولا استعداد ذاتی برای ایجاد همبستگی در خانواده ی چپ را از زاویه ی سکتاریستی خود بورژوائی دانسته و همکاری ها را مردودمی داند. همزمان نیز این رودرروئی های گوناگون چپ، یافتن فرصت های تازه برای بقا فرقه گرائی ها را تغذیه و برجسته تر کرده است. وزهمینرو اوی "گروه..." همیشه چاره ی حفظ سکت خود را در اصالت ایدولوژیک می داند تا امر بودن و شدن مثبت و دگرگونگرا را که هرگزبرنتابیده است. و همین پی در پی های ناتوانی در همکاری ها به دیگران دشمن و یا به نظام شاه و شیخ پیاپی یاری پابرجائی می رسانده است. با این وجود شرایط با گذشته تغییر جدی کرده و نسبتا بسود دگرگونی نگاه تنگ چپ در پذیرش اصل همکاری در همبستگی و بهم پیوستگی بزرگ طبقاتی، بخشی را ناگزیر به هموندی ساخته است.

اینک و درین بزنگاه ناچار جابجائی اقتصاد ضدمردمی با سیاستورزی اجتماعی طبقاتی بسود اقصاد طبقاتی اجتماعی، بسیاری از کارگران و مردم رنجبرده و زحمتکشان تاراج شده توسط فرمان رهبران و گردانندگان ساختار منفور شیعی ولائی سرگردانند و ای بسا نمی دانند که جنگ های گذشته و کنونی رهبران دیروزی و امروزی، با سنی های سلفی وهابی و امپریالیسم آمریکا و راسیسم صهیونیست هرگز نه در راه و برای رضای «خدا و دین» بلکه نیرنگ ها و ترفندهادی بوده اند برای انباشت ثروت ها سران و دستیابی آنان به قدرت یکه تاز بیشتر نبوده است که اصولگراها و اصلاحطلب ها همگی همراستا بوده و هستند و ستیزشان تنها و تنها بر سر تصاحب و چپاول ثروت مردم و بی کم و کاست کسب مطلق قدرت و اعِمال سرکردگی باندهای خویشان شان بیش نبوده است و سرکوب اسماعیل بخشی ها و سپیده قلیان ها تنها برای برپانگهداشتن اختناق دین بر علیه هوشیاری کارگران و بیداری توده های ساده دل و پاکباخته بوده است. در سراسر جهان سران ادیان چنین همگی رلی خردکشانه داشته و دارند؛ و رهبران مذهبی ایران هم مدام بهره برداری های ناجوانمردانه از توده ها در جنگ های متعدد خود سوبرده اند؛ و مردم تنها بعنوان سیاهی لشگر و گوشت دم تیغ و توپ آخوند بکاررفته، و در خدمت اهداف جاه طلبانه رهبران و سران هر دوره و بسان شمشیرهای تیز و سمی آنها علیه خود قرارگرفته و بویژه در بین سرکردگان ملیت ها و اقوام ها و قبیله ها و گروه ها مذهبی ناخودآگاه همدیگر کشته اند. آنهای گذشته و این های کنونی از ما بهتران و فرزندان ار.پا و آمریکا نشین شان، کارگران و مردمان را راهی میادین نبرد با(دشمنان خدا) بخوان خود توده های نیازمند( نان و آزادی) کرده و راه مرگ خودآگاهی و خردورزی می بسته اند. آیا درین روند دگرونسازی پیشارو میان آنان و مای 99%ها همچون گذشته های دور و نزدیک، دین دولتی می تواند خود ما و خانواده های مان را دوباره گول زده و قربانی سادگی خویش کرده و نابود طمع (ملا های دُم کلفت و رنگارنگ) هر دو طرف کند؟ نقش هماهنگی یافتن، پیدائی توان عینی و برپائی یک قطب مستقل نیروهای چپ و کمونیست همونند و همصدا می تواند به انجام و فرجام بازتاب مردمی، اجتماعی و طبقاتی سیاست فردا یاری برجسته رساند.

بیاد بیاوریم فریبخوردن و گمراه شدن درپی جنگ 8 ساله ایران و عراق با بیش از 3 میلیون کشته و ناپدیدشده و زمینگیرشده، و تباهی میلیاردها دلار ثروت هر دو کشورهای درگیر مسلمان ایران و عراق را که بخاطر چه بود، که آتش چنان نسل کشی نفرت انگیز را مشتعل کرد و آن سان بی رحمانه تداوم یافت و هرگز هم نتیجه ی مضمحل آن از سوی رژیم نقد نشد و پایانش هم به راه قدس از کربلا  نینجامید؛ جاهطلبی چندش آور و بی شرمانه خمینی، که یکی از آخرین جدال های کور و وحشیانه ی(مسلمانان) با خود و خرد انسانمداری بوده است. کل فامیل چپو کمونیست می داند و باید بهتر بداند که برای رسیدن به اهداف کوچک و بزرگ مردمی، اجتماعی و طبقاتی راه جاره آغازیم ما گذر از کلیت رژیم و سرنگونی ساختار آن است.

بهنام چنگائی سوم شهریور 98

 

خامنه ای در پی ایجاد شکاف و تضاد در بین اروپا و امریکا و دهن کجی به سیاست تحریم

خامنه ای در پی ایجاد شکاف و تضاد در بین اروپا و امریکا و دهن کجی به سیاست تحریم
 
 
 
در پی سخت تر شدن سیاست تحریمی با ایران همچون آفریقای جنوبی زمان آپارتهاید برخورد کنید از طرف ادمنیستراسیون پرزیدنت ترامپ و نیز قرار گرفتن ولی فقیه، قاسم سلیمانی و نیز جواد ظریف و گله ای از پاسدار تروریست های اسلامی در لیست های تحریمی تروریستی ، ولی فقیه بر آن است که یکبار دیگر همچون گذشته بخت خود را در ایجاد شکاف بین اروپا و امریکا و کاشتن تخم تضاد بین سیاست تحریمی با ایران همچون آفریقای جنوبی زمان آپارتهاید برخورد کنید و مماشات اروپا با وارد کردن مهره شناخته شده و آدمخوار خویش جواد ظریف برادر دوقلوی تروریست قاسم سلیمانی بخت خود را بیازماید( جواد ظریف خطاب به تظاهر کنندگان استکهلم گفته بود اگر اینها بدست عوامل رژیم یعنی جانیان اطلاعاتی و پاسدار بیفتند زنده زنده خورده خواهند شد) همان کاری را که این جانیان در طی چهل سال با مردم و مخالفین رژیم ترور اسلامی در زندانها و شکنجه گاهای خود کردند.
 
اولین باری که وزیر امور خارجه امریکا خانم کندولیسا رایس به اروپا داشت خاطر نشان کرد که متوجه شده است که رژیم اسلامی چه ساختاری را بین اروپا و امریکا برای ماندگاری خودش علم کرده است.
 
سیاست انداختن تضاد بین اروپا و امریکا و نیز وارد کردن پارامتر هائی نظیر چین وروسیه و کشورهای غیر متعهد در این بازی میخواست برای خود زمان بخرد .
 
گویا دستش رو شد افشا شد و امروز موضوعاتی همچون تحریم نفتی ، تحریم سران رژیم به لحاظ اقتصادی و دیپلماتیک ،بمب اتم ، موشکهای دوربرد افشا شده است.
 
 رژیم پس از 18 سال مخفی کاری در زمان رفسنجانی و خاتمی، فشار جامعه جهانی برای خاتمه دادن به دخالت های تروریستی اش در ساختن موشکهای دور برد و میان برد و دست اندازی  در عراق ، سوریه، لبنان، افغانستان ، پاکستان ، کشور های عربی منطقه خلیج فارس و حمایت از تروریسم بین المللی به انتهای خط رسیده است . و جهان جلوی آدمخواران اسلامی را بیش از پیش گرفته است و راهی برای ادامه بقاء این جرثومه فساد و تروراسلامی باقی نذاشته است
 
حال علی خامنه ای آدمخوران خویش را با دهان های کف کرده و خون آلود به سوئد نروژ فنلاند و فرانسه و اروپا میفرستد تا ضمن دهن کجی به سیاست تحریمی پرزیدنت ترامپ از اروپائیان بشنود که ما از ظریف دعوت نکردیم او خودش آمده گویا جهان سیاست مماشات اروپائیان را نمیشناسد و این اعمال ربطی به سیاست ایجاد تضادی که علی خامنه ای میخواهد بین کشور های جهان ایجاد کند تا در میان آن شکافها بسر برده از سرنگونی رهائی یابد را نیز نمیشناسند
 
حیات سرکوب و کشتار مردم ایران و ترور جهان توسط این رژیم خون آشام اسلامی بسر آمده است و جهان باید یکپارچه و همصدا به سیاست با ایران همچون آفریقای جنوبی زمان آپارتهاید بپیوندید را بشنود و به آن بپیوندد
 
 
 
نوید اخگر
 
یکشنبه 25 آگوست سال 2019 میلادی سوئد استکهلم

جنبش سرنگونی

“جنبش سرنگونی”

 

بهروز مهرآبادی میگوید:«بیانیه های چهارده نفر تحت تاثیر جنبش سرنگونی طلبی است.» توجه داشته باشید که بهروز میگوید "تحت تاثیر"، نمیگوید در عكس العمل به. به تعبیر بهروز، بیانیه چهارده نفره ها  به تاسی از جنبش سرنگونی، نه در تقابل با آن صادر شده است. به همین جهت از حمید تقوائی تا بهروز مهرآبادی بیانیه چهارده نفری را بیانیه ای درون جنبشی ارزیابی كرده به رفع ایراداتش مشغول شدند. تردستی اتصال بیانیه مالیخولیائی چهارده نفره به "جنبش سرنگونی" از همان معرفی بیانیه آغاز میشود. بهروز نمیگوید 14 نفره ها از وحشت عروج جنبش كارگری، بقصد مهار جنبش انقلابی سوسیالیستی دست به عكس العملی زده اند، اقدامی كه در هر خیزش كوچك و بزرگ اجتماعی ما شاهد آن بوده ایم.  خیر، میگوید "تحت تاثیر" جنبش سرنگونی بیانیه داده اند. او فراموش میكند که بورژوازی برای مهار جنبش انقلابی کارگران، سرنگونی طلبی كه سهل است، رضا پهلوی را وامیدارد در بحبوحه خیزش دیماه 96 اعلام كند پدرش، شاه شاهان، سوسیالیست بود! بهروز فراموش كرده است كه اكبر گنجی ها در سال 2009 ، بمنظور ترمز زدن به اعتراضات مجبور شدند اول جمهوری اسلامی را "رژیم" خطاب کنند، با گوگوش علیه جناح خامنه ای اعتصاب غذا کنند تا در قدم بعد بار دیگر برای حفظ جمهوری عزیز اسلامی شان فعالیت كنند.

علاوه بر انتخاب آگاهانه واژه ها، بهروز خرگوشی بنام "جنبش سرنگونی" هم از كلاه بیرون میآورد. گوئی سرنگون طلبی یك موجودیت قائم بذات است، گوئی یك قدر مطلقی بر این جنبش قائم است كه آنرا از هر گونه بار سیاسی طبقاتی میزداید. برای جنبش كارگری اما سرنگون كردن حكومت بخش بسیار مهمی از پروسه در هم شكستن ماشین دولتی بورژوائی بمنظور برقراری سوسیالیسم است. سرنگونی حكومت و نه سرنگونی رژیم برای كارگر در خود و فی نفسه بخش بسیار مهم و تفكیك ناپذیری از مبارزه طبقاتی او علیه سرمایه داری و برای برقراری سوسیالیسم است. كارگر در این جدال مهم و سرنوشت ساز نه تنها با رضا پهلوی و پمپئو و ترامپ و رجوی و علینژاد و فریدون فرخزاد و چهارده معصوم هم جنبش نیست كه سرنگون طلبی را با محك دوری و نزدیكی آن با كمونیسم و كمونیستها می سنجد. خواست اسماعیل بخشی از ناسیونالیستها و نژادپرستها برای نچسبیدن به اعتراضات كارگران از جنس همان سنجش بود. اپوزیسیونی كه به ماركسیستها میگوید "وز وز" نكنید، قول قتل عام آنها و وعده انتقام گرفتن از كارگر و كمونیستها بخاطر شركت در انقلاب 57 را میدهد، ممكن است دوشادوش 14 نفره ها به یك "جنبش سرنگونی" تعلق داشته باشد. ما كارگران و كمونیستها اما بخشی از آن "جنبش سرنگونی" نیستیم.

سرنگونی طلبی یا استمرار طلبی؟

وقتی به استنتاجات عملی مواضع و عملكرد سرنگونی طلبان با قدر مطلق، بدون اشاره به اینكه دقیقا چه نیروهائی هستند و چه چیزی را میخواهند سرنگون كنند، نگاه میكنیم، آنچه میبینیم استمرار طلبی برای حاكمیت جمهوری اسلامی است. اولین تكه پازل “جنبش سرنگونی” این است كه این جنبش قرار است چه چیز راسرنگون کند، رژيم یا حكومت؟

با معیار حككا، مجاهدین بزرگترین تشكیلات سرنگون طلب بوده و هستند. سرنگونی طلبی مجاهد اما باشكال مختلف در خدمت استمرار حاكمیت اسلامی بوده است. مجاهد البته در فردای انقلاب 57 خود را بخشی از دم و دستگاه تلقی میكرد. در آن ایام حتی سرنگونی طلب در بعد تنگ تغییر رژیم هم نبود بلکه برای تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی تلاش میكرد. مجاهد سهم میخواست، نگرفت. پس به اپوزیسیون پرتاب شد. پس از آن نیز هرگز پرچم "مرگ بر جمهوری اسلامی" را بلند نكرده است بلكه مخالف رژیم آخوندی است. چه آنجا که جمهوری اسلامی مجاهد را بهانه سرکوبهایش کرد و چه آنجا كه اسم سازمان مجاهدین در انتخابی بین بد و بدتر مترادف با تن دادن مردم به جمهوری اسلامی شد، مجاهد عملا استمرار طلبی كرده است. همچنین مجاهدین تا هنگامی كه بعنوان گروه فشار بازیچه دست دولتهای غربی یا منطقه ای ــ عراق و عربستان ــ میشوند، سرنگونی طلبی محدودشان نیز پابپای مدارای دولتهای نامبرده با جمهوری اسلامی  بایگانی میشود. نتیجه "سرنگونی طلبی" مجاهد را هر جور نگاه کنیم استمرار بخشیدن به حاكمیت جمهوری اسلامی است.

تا آنجا كه به پایه هایی كه جمهوری اسلامی روی آن قرار گرفته است برمیگردد،  ناسیونالیستهای پرو غرب وجوه مشتركی با جمهوری اسلامی و با مجاهدین دارند. ناسیونالیستها نیز، در بهترین حالت، خواهان سرنگونی رژیم اند، نه سرنگونی حكومت. هم ملی گرا و هم مجاهد با جمهوری اسلامی زاویه دارند، تضاد آشتی ناپذیر ندارند. مجاهد مخالف اسلامیت جمهوری اسلامی نیست و ناسیونالیست مخالف ملی گرائی جمهوری اسلامی نیست. در این متن ناسیونالیستها نیز عملا نقش گروه فشار را روی جمهوری اسلامی بازی میكنند. در مواردی مانند دخالت وحشیانه جمهوری اسلامی در منطقه، ناسیونالیستها اتفاقا حامی جمهوری اسلامی بوده اند. علاوه بر این، شل كن سفت كن سرنگونی طلبی ناسیونالیستها، درست مانند مجاهدین، در دست غرب است. با علم كردن لولو خورخورۀ آلترناتیو ناسیونالیستی، غرب و كلا سرمایه داری جهانی توانسته اند عقب نشینهائی را به جمهوری اسلامی تحمیل كنند و به بار ناسیونالیستی  ج ا بیافزایند. امروز بخشی از جمهوری اسلامی خود را وارث كورش بزرگ میداند. اما آنچه كه ناسیونالیستها را كاملا در كنار جمهوری اسلامی قرار میدهد و با آن منفعت مشتركی دارد، ضدیتشان با كارگر و خصوصا جنبش سوسیالیستی كارگری است. در این ظرفیت ناسیونالیستها، درست مانند دولت آمریكا، طی چهل سال گذشته استمرار طلب بوده اند.

حزب كمونیست كارگری هویت خود را سرنگون طلب معرفی میکند، با افتخار اعلام میکند “حزب سرنگون طلب” است. برای حککا در حدود دو دهه گذشته، سرنگون طلبی هر چه بیشتر به ارزش درخود تبدیل شده است. اگر در ابتدای اعلام وجود جنبش سرنگونی، این حزب به  وجود جناح چپ و راست در این جنبشِ خود ساز اعتقاد داشت، حككای حمید تقوائی "جنبش سرنگونی" را از وجود قطبهای سیاسی تهی كرد، بار سیاسی اش را خنثی كرد. جنبش سرنگونی تبدیل شد به ظرف تمام كسانی كه رفتن رژیم جمهوری اسلامی را هدف خود قرار داده اند. هدفی كه از دید حككا ارزش درخود دارد. برای حككای امروز، عملا، مهم نیست جمهوری اسلامی چگونه و توسط چه كسی سرنگون میشود، در غیر اینصورت قربان صدقه بیانیه 14 معصوم نمیرفت. حككای تقوائی برای توجیه این موقعیت خود تئوری بهم بافته است، انقلاب را دو مرحله ای كرده است، اول سرنگونی، بعد مبارزه برای سوسیالیسم. حككا بر خلاف اپوزیسیون های بورژوائی نماینده منافع بورژوائی نبود، "جنبش سرنگونی" اما ظرف مماشات آن با بورژوازی شد. از منظر انقلاب دو مرحله ای مماشات با بورژوازی توجیه پذیر است چرا كه در مرحله سرنگونی طبقات مختلف خواست یكسانی دارند، خواهان سرنگونی رژیم اند. مجاهد و ناسیونالیست، بدون هیچ شبهه ای به اپوزیسیون بورژوائی جمهوری اسلامی تعلق دارند و لذا منافع مشتركی با آن دارند و در نتیجه استمرار طلبی شان متضمن حفظ منافع طبقاتی شان است. مجاهد و سلطنت طلب، از نقطه نظر منافع طبقاتی، هیچ خصومت آشتی ناپذیری با جمهوری اسلامی ندارند، استمرار طلبی شان با توجیهاتی نظیر منافع ایران یا منافع اسلام قابل رتوش است اما نقشی كه حككا بازی میكند، رندانه است.

حككا تلاش کرده است در تمام عرصه های سیاسی، تئوریك و سازماندهی پلی بین كارگر و بورژوا برای برقراری سازش طبقاتی بزند. در سطوح مشخص حککا خواستهای ضد مذهبی، ضد حجاب و تجدد طلبی را معیار سرنگون طلبی و یك كاسه شدن آن با سلطنت طلب و غرب و ... کرده است. تبدیل شدن حككا به بخشی از بدنه پروپاگاندای جنگی غرب تحت لوای شكست طلبی لنینی، حمایت ضمنی از تحریمهای اقتصادی غرب علیه مردم، حمایت از گزینه های پنتاگونی بورژوائی، شركت در هیاهوی بیانیه مالیخولیائی ۱۴ نفره در كنار اعلام بهبود شرایط زندگی مردم در جمهوری اسلامی توسط حمید تقوائی (بصرف اینكه این هپروت گوئی سه جز سرنگونی طلبی مورد نظر حککا و نه فقر را برجسته كند) عملا این حزب را در تقابل با منافع كارگری قرار داده است. جالب اینكه هر سه معیار سرنگونی حككا ــ تجدد طلبی، ضدیت با حجاب، حاكمیت غیر مذهبی ــ باشكال و ورژنهای متفاوت و البته تخفیف داده شده ای ابزار جناحی جمهوری اسلامی برای استمرار آن شده اند. امروز ضدیت با حجاب با حككا تداعی نمیشود، با استمرار طلبان و سلطنت طلبان، هم علینژادها و هم نوستالژی دوران شاه، تداعی میشود. مدرنیت با حككا تداعی نمیشود، با پهلوی ها و آقازاده ها تداعی میشود. و مخالفت با حاكمیت روحانیون به مطالبه حتی باندهائی از حكومت بمنظور مهار جنبش انقلابی کارگران در آمده است.

خاتمه

این واقعیت كه در مسیر در هم كوبیدن ماشین دولتی بورژوائی جمهوری اسلامی، جنبش سوسیالیستی کارگری ممكن است با اپوزیسیون بورژوائی تلاقی داشته باشد بمعنای هم جنبشی بودن كارگر با ملی گرا و مجاهد و غرب و ... نیست. كارگر حتی در سرنگون كردن حكومت به جنبش مستقل خود متكی است. حتی اگر كارگر مسلح به جنبش مستقلش نبود، كه امروز هست، وظیفه كمونیستها یاری رساندن به استقلال طبقاتی اش بود. سرنگونی طلبی بمعنی اخص كلمه یعنی سلب حاكمیت سیاسی طبقه حاكم، امری طبقاتی است. اپوزیسیون بورژوائی در بهترین حالت خواهان تغییر رژیم بقصد حفظ حاکمیت سرمایه داری است، ما خواهان تغییر حكومت بقصد برقراری سوسیالیسم هستیم. آنچه امروز حككا تحت پوشش جنبش سرنگونی معرفی میكند معجون خود ساختۀ پوپولیستی برای سازش طبقاتی بقصد تغییر رژیم است. در این مسیر، حککا با شركت در هیاهوئی كه اپوزیسیون بورژوائی بر سر بیانیه چهارده نفره براه انداخت عملا به جزئی از بدنه آن هیاهو در آمد. هیاهوئی كه تلاش میكند گفتمان حكومت شورائی كارگری را حاشیه ای كند. زهی خیال باطل!

انقلاب

انقلاب قهری کمونیستی کارگران و زحمتکشان را برای ریشه کنی عامل همه این جنایات سازماندهی کنیم و به پیروزی رسانیم، کارگران! و گر نه همه ما نابود میشویم!

در این فجایع چیزی که غایب است و کسی مثل اینکه قرار نیست، متعرض اش شود، عامل همه این فجایع از آتش سوزی جنگل های آمازون گرفته تا سیل های وحشتناک در ایران و بنگلادش و هندوستان و اندونزی و مرگ فجیع کودکان، زنان و مردان در آفریقا و یمن و سوریه و افغانستان و ترکیه و... از گرسنگی، زیر بمب های ۱۰ تنی و یا در آینده نزدیک ۱‍۴تنی، با بمب های فُسفری و روئیدن بمب از زمین و بوسیله طناب دار در زندانهای ایران و یا تزریق زهر بوسیله آمپول در زندانهای آمریکا و شمشیر در عربستان سعودی، جلوی چشم همه، یعنی سیستم حاکم بر جهان، یعنی سرمایه داری معاصر، یعنی امپریالیسم است! که سران دولت هایش به یک دیگر فحش می دهند، ولی همدیگر را در کاخ الیزه و یا جزیره گوادِلوپ و... در بغل گرفته و بهترین شامپاین را می نوشند و به یکدیگر، برای این همه رذالت و حیله گری تبریک می گویند! آنها برنامه برای قتل عام های وحشتناک آینده را می ریزند و آنگاه، خبر نگاران مزدور نعل وارونه می زنند و اعلام خواهند کرد که مثلا اعلام کردند که فقر را ریشه می کنند، به جنگ های پایان می دهند و ...! 

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=360984408166909&set=a.102782977320388&type=3&theater&ifg=1

حمید قربانی ۲۵آگوست ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی


اختلافات در کوملە وحزب کمونیست ایران،وسخنی با جوانان پیشمرگ

اختلافات در کوملە وحزب کمونیست ایران،وسخنی با جوانان پیشمرگ

تاریخ مبارزە مسلحانە در کردستان بعد ازانقلاب ١٣٥٧یک رویداد مهم در مبارزە  مردم بود کە با فداکاری واز خود گذشتگی تودە های مردم کردستان روبە روبود کە در تاریخ ثبت گردید ،انقلابی کە بعدا جنبەی طبقاتی بە خود گرفت ودران شرایط انقلابی نە تنها کردستان بلکە سراسر ایران را در خود تنیدە بود.

اما ویژگی کردستان در ان مقطع بنا بە حضور و نقش تودەها کە جنگ چریکی در ان تعریف می شد،رژیم هار تازە بە  حاکمیت کە با تعرض بە زندگی مردم ازهیچ جنایتی کوتاهی نمی کرد،هراسان کردە بود.

شرایط انقلابی وحضورتودەهای مردم درشهر، و نوروزخونین سنندج ،کنترل شهرها توسط پیشمرگان مقاومت تاریخی بود کە جایگاە مبارزە مسلحانە را در کردستان برای توده های کردستان تفسیر کرد ،واین شور انقلابی ازپیر وجوان گرفتە تا انسان باسواد و بیسواد دراین جنبش شرکت فعالانە داشتند،یعنی فقط مربوط بە قشرخاصی نبود کە در یک جریان خاص فعالیت داشتە باشند.

در هرجامعەای وقتی شکل طبقاتی بە خود می گیرد سیستم ان جامعە نیزطیف طبقاتی خود را معین می کند و وارد شکلی از مبارزە با دولت و نظام سرمایداری می شود، در واقع خود این سیستم نیاز بە ابزارسرکوب دارد،در ایران زیر حاکمیت نظام جمهوری  اسلامی نیزبعد از انقلاب ١٣٥٧ دم ودستگاە سرکوب خود را ارایش داد و با سازماندهی این دستگاە سرکوب نیروهای سیاسی نیز در کردستان در تقابل با تعرض رژیم  با نیروهای سرکوبگروارد فاز دیگری ازمبارزە با نیروهای سرکوبگررژیم شدند کە کومە لە بە عنوان جریانی کمونیست درکردستان این وظیفەی خطیر را پذیرفت وبا قبول این مسئولیت کە در بتن تودەها شکل گرفتە بود بە  جنگ طبقاتی این رژیم هار رفت.

اما وظیفە ی یک چریک یا بهتر تعریف کنیم یک پارتیزان در کردستان کە با بینش کمونیستی وارد میدان مبارزە شدە بود، تنها متکی بە نیروی نظامی خود نبودە، بلکە یکی از مهمترین شاخص های برجستە یک نیروی رزمندە دانش سیاسی ودیسیپلین حزبی بودە کە توانستە با دیدگاهی انسانی بە جنگ طبقاتی با دشمن روبەرو شود،اگر کوملە در یک مقطع کوتاە دچار فرهنگ عقب ماندە پوپولیستی شدە بود، اما با حضور چهرەهای رادیکال کمونیستی توانست از ان مرحلە گذر کند و چهره های سر شناستری تری بە جامعە معرفی کند، هر چند در میان دهقانان کە سطح اگاهی بیشتر انان در ان حد نبود کە تشخیص فرهنگ پوپولیستی دادە باشند کە چە عواقب مخربی برای انان در بر داشتە، اگربە سراغ  جنبشهای اجتماعی در سال ١٣٥٧درکردستان برویم می بینیم کە متاسفانە بە ان شکل سازمان یافتە نبودە کە بتوانند کنترل جامعە رابە شیوە تودوای ومتشکل بە کنترل خود در اورند و نیروی عظیم تودەها را در خود انسجام دهند، منظورم جنبش کارگری، زنان و جنبش دانشجوی است، هر چند این جنبشها بە وظیفە ی خود بر خواستند وسرفرازازکورە انقلاب بیرون امدند، اما جنبش انقلابی در کردستان این خلاء را پر کردە بود، هر چند نبود جنبش کارگری و جنبشهای دیگر،ان زمان ضعف بزرگی بودە برای جامعە کردستان کە نتوانستند بە طورگستردە و سازمان یافتە در برابررژیم اسلامی بعنوان جنبشی مستقل و بە دور ازهمکاری با نیروهای سیاسی درکردستان وارد فاز دیگری از مبارزە شوند،لذا نیروی پیشمرگ این مبارزە را دنبال کرد وسالیانی در جای جای نقاط کردستان با رژیم جمهوری اسلامی مبارزە مسلحانە خودرا کە در واقع بر حق بودە بە سرانجام رساندند،پیشمرگ کومەلە کە با دانش مارکسیستی مسلح بود نە تنها با جمهوری اسلامی در نبرد بود، بلکە با جریانات ارتجاعی و محلی ازجملە حزب دمکرات، سپاە رزگاری، جریان مذهبی سلفی مفتی زادە و...بە جنگ طبقاتی رفت،هدف حزب دمکرات نابودی کمونیستهای کردستان و بە قدرت رسیدن افکارایدولوژی خود درجامعە  بود، درست یادم است کە در سال٦٣ و ٦٤ درشهر سنددج ودر سطح روستاهای کردستان مردم ازادی خواە و شریف کردستان با جمع اوری امضاء" جنگ "کوملە و حزب دمکرات" را محکوم می کردند، اگر چە حزب دمکرات در دفاع ازبورژوازی کورد ازروزاول جنگ سراسری را بە کوملە تحمیل کردە بود،و با قلدری سیاسی خود می خواست حضور ارتجاعی و ضد کارگری خود رابە تثبیت برساند، اما با مقاومت کوملە و فعالین سیاسی در کردستان سیاستهای این جریان افشاء و با روشنگری رادیکال  کمونیستی چهرە ی این جریان هر روز بیشتر درجامعە کردستان  برای تودەهای مردم اشکار می کرد اما در واقع اعتراض مردم کردستان از این جنگ تنها پایان دادن بە کشتارجوانان کردستان ازهر دوطرف بود کە مردم نمی خواستند فضای کردستان میان دو جریان کە با رژیم اسلامی در نبرد بودند اغشتە در خون شود.

تاریخ پرافتخارمبارزە مسلحانە درکردستان انسانهای بە ثبت رساندندکە در تمام نقاط سرزمین کردستان حماسەها افریدند کە متاسفانە امروزدرمیان ما نیستند وبە کاروان جانباختگان راە ازادی و سوسیالیسم پیوستند ویا کسانی بودند کە امروزبدون هیچ چشم داشتت و ادعای درجامعە  بە زندگی انسانی و اجتماعی و سیاسی خود مشغول هستند ویا در جنبشهای رادیکال کارگری خود را سازمان دادند.

" راکت بودن مبارزە مسلحانە در شرایط کنونی"

اگرمبارزە مسلحانە امروزدردستورکارکوملە سازمان کردستان حزب کمونیست ایران نیست، ویا طبق سابق فعالیت نظامی و رودرو با نیروهای رژیم جمهوری اسلامی صورت نمی گیرد بە ان معنا نیست کە این روش ازمبارزە پایان یافتە و یا کم رنگ شدە است،  بلکە شرایط جامعە کردستان وحضورجنبش کارگری وسوسیالیستی فضای رادیکالتری بە جامعە کردستان بخشیدە کە در واقع می تواند این خلاء سیاسی را پرکرد.

ازنظرمارکسیسم تاریخ انسان جزئی ازتکامل و تحول در امتداد تاریخ طبیعت است و انسان اساسا از طبیعت برخاستە است، انسان رنج دیدە برای تامین نیازهای اش باید بر قهر طبیعت غلبە کند.

در ادامە این نوشتە سعی خواهم کرد بە اصل موضوع بپردازم کە با این شرایط بسیار همخوانی دارد،مخصوصا سخن ام با جوانان کردستان است کە این روزها بە صفوف "پیشمرگایتی" بە احزاب کردستانی ملحق می شوند، بسیارطبیعی است کە امروز در کردستان ایران احزاب مختلفی وجود دارند کە هر کدام ازانها بااستراتژی و برنامە مشخص خود بە جامعە کردستان ایران معرفی شدند و فعالیت خود را پیش می برند.

من ازجریان های ناسیونالیستی وکسانی کە بە این جریانها گرایش دارند پرهیز می کنم و در واقع موضوع بحث من در این نوشتە پرداختن بە این جریان ها نیست،گرایش ناسیونالیستی همچون گرایش های دیگردر جامعە کردستان ایران وجود دارد و دشمنی خود را باطبقە کارگر در کردستان هر روز اعلام می دارد، جوانی کە انتخاب حزب می کند بایستی خود بە دنبال دانش و درک درست از مبارزە رفت، نە منتظرکمیتە مرکزی یا مسئول ارگان بالاتری بود، چون انها دریک جریان محلی پیشمرگ را فقط  ابزاری برای مانوردادن وبهرە برداری قدرت سیاسی می دانند.

کوملە سالیانی است نیروی پیشمرگ را در خود پرورش و سازمان دادە، در طول این سالیان نیزانشعاباتی در درون کوملە - سازمان کردستان حزب کمونیست ایران صورت گرفتە کە اكثرانها با انتخاب درک درست یا نادرست راە خود را درپیش گرفتە اند و مبارزە خود را دربرنامە واستراتژی دیگری گرە دادند.

"راست و چپ در کوملە- سازمان کردستان حزب کمونیست ایران"

ازسال ٢٠١٥ تعدادی از رهبری کوملە با برنامە ریزی دقیق وارد فاز دیگری ازمبارزە  درون حزبی شدند کە کاک ابراهیم علیزادە در این زمینە نقش اصلی داشتە و بخاطر قدرت وجاه طلبی کە همیشە در سر داشتە مانع نظرات رادیکال وکارگری بودە کە بخشی ازاین انسانها در این حزب برایش تلاش می کنند، همکاری با احزاب محلی و جریانهای چپ و کمونیست دو موضوع مشخص در این تشکیلات بود کە رهبری کوملە همیشە با افتخارنمایندگی از طیف راست درون کوملە  دفاع و پشتیبانی می کرد،اگر درظاهرویا در مصاحبە های کە کاک ابراهیم علیزادە در این مدت انجام دادە وکسانی فکر می کنند بیان رادیکالی در گفتار ایشان وجود دارد، بە هیج عنوان نبایستی بە این نوع ادبیات اطمینان داشت، این تنها نوع زبان دیپلماسی است کە خوشبختانە کارگر اگاە کردستانی بە اسانی می تواند از عهدە ی این فریب کاری سیاسی براید.

جوانان کردستان وقتی بە صفوف این حزب ملحق می شوند و وارد پروسەی اموزش سیاسی و نظامی این حزب می شوند با درسهای اشنا می شوند کە با برنامە و استراتژی حزب همخوانی دارد،در این شکی نیست، اما این جوانان از خیلی مسائل سیاسی و نوع دیپلماسی رهبری کوملە با جریانهای محلی و از اتحادیە میهنی گرفتە تا حزب دمکرات "پارتی" واطلاع داشتن ازمذاکرە چهار جریان ودست کم گرفتن شعور تودەی مردم کردستان ازجانب رهبری کوملە خبری ندارند، این بی اطلاعی باعث بی اعتمادی پیشمرگان می شود.

حضور هر جوان پیشمرگی درکردستان عراق و در صفوف کوملە و حزب کمونیست ایران، مبارزە علیە رژیمی است کە با چهار دهە جنایت هنوزبە عمرننگین خود ادامە می دهد،حضور تک تک این فرزندان کارگران وزحمتکشان قابل ستایش و قدردانی است، اما بە دلیل اختلافات سیاسی و راست و چپ در این این تشکیلات، تعدادی ازکمیتە مرکزی های کوملە کە خود ابراهیم علیزادە بانی این مناسبات درون حزبی است،فضای سرخوردگی و یاس و ناامیدی در میان پیشمرگان کوملە بە وجود اوردە،بە طوری کە اگرفردا در جامعە کردستان ایران تغییر و تحولات ریشەای بە وجود بیاید اطمینان کامل می دهم کە همین جوانان با بی اعتمادی بە استقبال مبارزە مسلحانە خواهند رفت، طیف راست درون کوملە نە تنها امروزپیشمرگ را سرکوب می کنند بلکە اگاهانە می خواهند فضای متزلزل بودن و نوعی سکوت کردن در مقابل اختلافات، پیشمرگان را وارد این مجادلە سیاسی نکنند.

جوانان کردستان درشرایطی بە صفوف نیروی پیشمرگ کوملە پیوست می شوند کە جامعە ایران غرق در بحران سیاسی اقتصادی است وازسوی دیگربیکاری، گرانی و صدها معضل اجتماعی کە جمهوری اسلامی بعنوان یک جامعە طبقاتی بانی و مسبب تمام این معضلات است جوانان ایران وکردستان کوملە و حزب کمونیست ایران را برای فعالیت خود انتخاب و بە ان روی می اورند.

اگر ازدریچەی منطق سیاسی بە بعضی مسائل بنگریم،می بینیم کە اکثر جوانان کردستان،با ان درک عمیق طبقاتی وارد حزب نمی شوند،کە بە نظر من بسیار امری طبیعی است و نباید چنین انتظاری داشت، چون اگاهی انسانها ساختە و پرداختەی خود نیست بلکە در نتیجەی روابط  ومناسبات سیاسی اجتماعی و در طول مبارزە ومطالعە ی پی گیرانسان توانستە بە اگاهی دست یابد،دراین دورە حساس کە اختلافات سیاسی در تشکیلات کوملە پیش امدە متاسفانە ان فضای دمکراسی کە بایستی در تشکیلات کوملە حاکم شود بە هیچ وجە وجود نداشتە و این در واقع دست کم گرفتن شعور پر شوروشوق ان جوانی است کە با افق و امید وارزوهای انسانی وارد مقرات کوملە می شود،انها دردل تاریکی رژیم هار سرمایە برای فروزان جامعەای نوین و بە دور از ستم ونابرابری،تحقیر و بی حرمتی حزب مورد نظر خودرا انتخاب کردند، اما در شرایط حساس تعدادی از کمیتە مرکزی های کوملە این چراغ امید بخش را ازانها می گیرند و خاموش می کنند،در این دورە در تشکیلات کوملە سنتی جا افتادە کە در تاریخ کوملە بی نظیر بودە، زانیار بوکانی یکی ازاین جوانان کردستان است کە نمونەی "باپرنسیپ ترین" پیشمرگان کوملە است کە بە بخاطراظهارنظر سیاسی و نوشتن مقالات در این دورە بە ایشان برخورد و برای مدتی خلع عضو می شود، و فاتح گویلی کسی کە سراسرزندگی اش با رنج و مشقت سپری کردە و بعداز١٦ سال " پیشمرگایتی" بر سر او پرخاشگری می شود و او را تهدید بە اخراج می کنند.

کارگران مردم کردستان فعالین سیاسی و مدنی انسانهای ازادی خواه بی شک شما کە کولە باری از تجارب سیاسی در کردستان کسب کردید وهرگاە ارادە کنید در برابر جمهوری اسلامی مسلح و مقاومت می کنید ،بدون اینکە ازحزب دستور بگیرید، وجدان تک تک شمارا بە قضاوت می گیرم کە،در تشکیلات کوملە با این ترکیب ازکمیتەی رهبری کە در برابر اختلافات سیاسی عاجزوناتوان هستند و بە خاطراینکە پیشمرگ منتقد فلان مقالە را در دنیای مجازی لایک ویا تعقیب کردە  اورا بازخواست و تهدید می کنند،چگونە بایستی دریک تشکیلات کمونیستی کار کرد؟ اینها می خواهند جوانان کردستان را در فردای انقلاب اموزش سیاسی نظامی بدهند با این نوع رفتار غیر دمکراتیک می خواهند قدرت سیاسی رادراتی کسپ کنند اگر در جامعە این اقایان بە شماها چنین برخوردی بکنند چە عکسل العملی در مقابلشان خواهید داشت؟ بی شک زمین و اسمان را بر سرشان خراب می کنید.

این تعداد از کمیتە مرکزی کوملە کە کاک ابراهیم علیزادە شب و روزنظارە گر رفتار وکردارشان است نە تنها مبارزە مسلحانە را بە بیراهە می کشانند،بلکە تاریخ چهار دهەی پر افتخار مردم کردستان از کارگر گرفتە تا همان  چوپانی کە نانش را با پیشمرگان تقسیم می کرد زیر سوال می برند،ازاین بە بعد نباید بە اینها اجازە داد در زندگی سیاسی پیشمرگان دخالت کنند، هر پیشمرگی هم موظف است طبق اساسنامە حزب و ایین نامە نیروی پیشمرگ کوملە رفتار و عمل کند و موازین و پرنسیبهای کمونیستی را بە دقت رعایت کند و اما در برابردهن کجی های هر کمیتە مرکزی کە با سیاست جنبش همخوانی ندارد، ایستاد ودر جلسات حزبی انها را نقد و در جای خود نشاند.

رهبری کوملە  همیشە خواستند استدلال غیرواقعی برای اختلافات سیاسی بیاورد و نظرشان این است کە این اختلافات بایستی برجستە شوند و برای سرپوش گذاشتن این اختلافات بە سراغ برنامە و استراتیژی حزب می رود،در حالی کە بخشی از طیف راست کوملە اگاهانە موازین و برنامە حزب را رعایت نمی کنند،انها بە ظاهرطبق برنامە پیش می روند، اما در عملکرد سیاسی بە هیچ وجە بە این پرنسیپ سیاسی احترام و ارزش قائل نیسستند،کاک ابراهیم علیزادە از انسجام حزبی سخن می گوید، اما خود ایشان بعنوان سدی در برابرنظرات مخالفین مقاومت می کند و هر بار در رسانە های حزبی طوری وانمود می کند کە در این حزب هیچ گونە اختلاف سیاسی وجود ندارد، در حالی کە خود کاک ابراهیم علیزادە، شیفتەی مناسباتی است کە امروزە جریانهای دیگر محلی برای ان دست و پا می زنند ، اما کاک ابراهیم علیزادە بە روش دیگری و با ان دیپلماسی دقیق و زیرکانە وارد فاز دیگری از سیاست می شود.

وقتی از حوزه های حزبی حرف می زند و تاکید بر وحدت حزبی دارد، برای خوانندە این سوال را طرح می کند کە، در کوملە و حزب کمونیست ایران حتما یک مشکل سیاسی وجود دارد کە چنین وحدتی شکل نمی گیرد، بلە اختلاف در این حزب وجود دارد اما با برخوردهای مماشات گرانە تعدادی ازرفقای حزبی و بە دلیل اینکە مبادا در ایندە پست های تشکیلاتی را از دست دهند، حاضر نیستند تکلیف نهایی این تشکیلات را یکسرە کنند، بلکە جامعە را در انتظار گذاشتند ، در حال حاضر طیف چپ و رادیکال در کوملە و حزب کمونیست ایران در اقلیت می باشند،هر چند بە نظر من کیفیت در پیشبرد جنبش کارگری تاثیری نخواهد داشت، بلکە سیاست درست می تواند در سرنوشت وپیشروی تودە ها تعیین تکلیف کند.

 کاک ابراهیم علیزادە از چهرە های خوشنام و سوسیالیستی در میان تودەها بحث می کند وبا این نوع برتری می خواهد تقسیم، خوشنامی و بدنامی کند، در میان خیل تودەها همە کە سرشناس نیستند،گناە ان کارگر چیست کە مشهورنشدە ، مگر فشار زندگی مجالی بە او دادە کە در جریان مبارزە خود را مطرح کند، ان دستە از رهبران کارگری نیزاگر خوشنامی را بە دست اوردند،در نتیجەی مبارزە جمعی بودە کە امروزاین چنین خوشنام شدند،نمی دانم چرا این رفیق دیروز ما این چنین مبهم می اندیشد؟ ایا کادرهای کوملە و حزب کمونیست ایران همە خوشنام هستند؟ در استانە ی تاسیس سالروز حزب کمونیست ایران می خواهد چە افقی را برای جامعە ترسیم کند، بە جزموجی ازسوال بر انگیختن برای انسانهای بیداردر جامعە،مخصوصا جوانان پر شور و انقلابی کە امروز در جامعە در مقابل زورگویهای رژیم تسلیم نمی شوند، کاک ابراهیم علیزادە چهار سال قبل بە مناسبت ٣١ خرداد در منطقەی ماوت کردستان عراق بر مزار کاک خانەی معینی اولین پیشمرگ جانباختەی کوملە بە ایراد سخنرانی می پردازد و در بخشی از سخنانش می گوید: درختی را کە در زرگویز کاشتیم، ریشەاش در مهاباد و سنندج ابیاری می شود، بی شک سخن زیبا و شاعرانەای است، اما کاک ابراهیم علیزادە فراموش کردە کە در طول این چندین سال انسانهای زیادی بە صفوف کوملە و حزب کمونیست ایران پیوست شدند کە من در مدت ١٣ سال در صفوف تشکیلات علنی می توانم در این رابطە استدلال بیاورم کە در دیگر نقاط ایران دەها انسان بە حزب ملحق شدند، اما نمی دانم چرا کاک ابراهیم گرامی این ریشە را تنها در سنندج و مهاباد می بیند،این نوع برخورد محلی چیست کە باد نسیم بر تک درخت زرگویز می وزد!

مسئلەی دیگری کە بسیارقابل توجە و بایستی تک تک انسانها را ازان مطلع کرد، ان هم مصاحبە یکی از اعضای کمیتە مرکزی کوملە است کە مدتی پیش بە مناسبت ٣١ خرداد روزپیشمرگ کوملە در تلویزیون کوملە پخش شد،دراین مصاحبە بە دور و نقش نیروی پیشمرگ کوملە در دورەهای مختلف اشارە می شود، اما در نهایت این کمیتە مرکزی با بیان راست گرایانە  خود نە تنها ازدورونقش نیروی پیشمرگ کوملە دفاع نمی کند ، بلکە طوری وانمود می کند کە خود صاحب این حزب می باشد و اوست کە برای مردم تعیین تکلیف می کند.

نمی دانم این اختیار را چە کسی بە این کمیتە مرکزی کوملە دادە کە بە مناسبت ٣١ خرداد روز پیشمرگ کوملە در تلویزیون  بە ایراد سخن بپردازد و  جایگاە نیروی پیشمرگ کوملە را بە روایت دیگری برای بینندگان شرح دهد وبر سر مردم کردستان منت بگذارد،هر کسی از ابتدا تا بە امروزبە هر نوعی در تشکیلات کوملە و حزب کمونیست ایران فعالیت داشتە بە اعتبارو انگیزە خودش بودە و این  درک نادرست کە اززبان یک کمیتە مرکزی کوملە بیرون می اید، زخم مادران جانباختە و رنج و تلاش هزاران انسان شریف و کمونیست تازە می کند کە درانتظارارزوهای انقلاب فردایشان هستند، حزب ازتک تک انسانها تشکیل شدە و کسانی کە در طول این سالیان در کشورهای مختلف اروپای بە دلایل سیاسی روی اوردەاند واگر حزب ازانها پشتیبانی کردە، امری طبیعی است واین یکی ازوظایف مهم حزب است، شاید از دیدگاە این اقای کمیتە مرکزی حزب فقط ان تعداد ازکمیتە مرکزی ها هستند کە درکنگرە ها انتخاب می شوند.

وقتی کارگری ازکردستان ایران بە عراق می اید و بخاطر اینکە امرارمعاشی داشتە باشد و بتواند مدتی در کردستان عراق بە شغلی دست یابد، مجبور می شود برای اقامت خود بە اسایش و ادارات مربوطە مراجعە کند کە بایستی هفت خوان رستم را تی کند و بعضی وقتها هم با جواب رد و بی حرمتی روبەرو می شود،این کمیتە مرکزی کوملە نیز می خواهد چنین فرهنگی را در کوملە  جا بندازد،اما خوشبختانە خریداری ندارد.

تصور کنید در فردای انقلاب اگرامثال اینها در حاکمیت قرار گیرند،نان هزاران کارگر و زحمتکش را قطع می کنند و ان وقت بە بهانەی اینکە، شما ها پیشمرگ و یا هوادار ما نبودی حق نداری ازدست رنج این انقلاب استفادە کنید، پس جوانان کردستان بایستی هوشیار باشند کە کوملە در حال حاضر در گرو کسانی است کە با این نوع ادبیات می خواهند با مردم کردستان سخن بگویند.

شماها کە دراین مدت در کوملە و حزب کمونیست ایران فعالیت داشتید مطمئن هستم نسبت بە تعدادی ازشما ها برخورد غیر کمونیستی شدە، این نباید در روحیەی مبارزاتی شما تاثیربگذارد، این هم بخشی ازمبارزە درون حزبی است کە در واقع شما رفقا بر حق بودید هر چند می بایست رفقای رادیکال و کمونیست بیشتر در این مورد دخالت می کردند و پاسخ بە برخوردهای گیر کمونیستی این طیف راست را می دادند اما، شماها تلاش کنید،ان دستە از رفقایتان کە در دام محفلیزم کمیتە مرکزی کوملە افتادند با مناسبات صمیمانە خود انهارا متقاعد کنید ودر کنارهم درسروشت این حزب نقش موئثری ایفا کنید، کتابخانە مقر مرکزی کوملە را تبدیل بە فضای سیاسی و خواندن شبانە روزی خود کنید و دراظهار نظرهایتان صریح و شفاف باشید، حتا اگردر حزب اخراج شدید، مطمئن باشید پیروزی اذان شما خواهد شد.

زندە باد ازادی برابری حکومت کارگری

هژیرنینا

٢٤ اگوست ٢٠١٩

 

نشست گروه ۷ و نسبت آن با دستورکارهایش!

نشست گروه ۷ و نسبت آن با دستورکارهایش!

هیچگاه تا این حدتناقض و دوگانگی ژرف بین عملکرد و اهداف واقعی تک تک این جمع با دستورکارآن وجود نداشته است. چنین شکافی بازتاب بحران عمیق و شتاب یابنده ای است که جهان را در چنبره خود گرفته است: در حقبقت از یکسو به لحاظ دست یابی به اهداف مشترک توسط تشکیل دهندگان هیچ تجانس قابل تاملز بینشان مشهود نیست. آن ها چیزی بجزنمایش ۷تا ۱نیستند. حتی دیگر فرمول بندی هائی چون ۵+۲ یا ۶+۱ به پدیده ای فرمال و بی معنا تبدیل شده است و مصداق یک بستر و هفت رؤیا هستند. باید کفت که اساسا در خوداتحادیه اروپا هم که سخت دستحوش بحران است حول آن ها نظرواحدی وجود ندارد. و از سوی دیگرچنین گروهی حتی بازتاب دهنده اقعیت ژئوپلتیک جهان امروزهم نیستند. چنان که فقدان حضورچین به عنوان دومین قدرت اقتصادی جهان و رقیبی که ترامپ مدعی است برگزیده شده است تا عظمت آن را درهم بشکند (نباید فراموش کرد که شعاراول عظمت آمریکا به معنی در هم شکستن عظمت رقبا هم هست ) و بهمین دلیل برای قدرت نمائی چندساعت قبل از شروع نشست مبادرت به افزایش تعرفه های تنبیهی تازه علیه چین کرد تاهمگان شیرفهم شوند که عزم او در تحقق رسالت بزرگش تأخیربردار نیست. هم چنان که روسیه هم حضور ندارد گرچه ترامپ بی میل به حضورآن نیست تا بتواند بر وزن چانه زنی خویش در این مجمع بیفزاید. والبته عدم حضورکشورهائی چون هند که قدرت و توان اقتصادیشان حتی از برخی از کشورهای حاضردر گروه هفت هم جلوتراست. از همین رو ترکیب و تعدادشرکت کنندگان بیش از آن که بازتاب دهنده قدرت های واقعی و توازن برآمده از آن باشد، بیشتر بیانگر مناسبات فرمال بازمانده از آرایش اقتدارکهن است تا واقعیت توازن قوای کنونی. بی سبب نیست که مکرون برگزارکننده این نشست از خیرصدوربیانیه مشترک برای نشست گذشته است. او خوب می داند که اگر هم بفرض صورت پذیرد صرفا یک حرکت نمایشی و کاذب از اتحادی است که وجودخارجی ندارد.

دستورکارهای برخاسته از بحران بخوبی فرموله هستند:

- حمایت گرائی اقتصادی در برابر رویکرد چندجانبه گرائی

- بحران اقلیمی که از قضا تقارن آن با آتش سوزی های عمدی و گسترده جنگل های آمازون با چراغ سبزرئیس جمهورنئوفاشیسم برزیل که گفته می شود تعداداین آتش سوزی ها به هفتادهزاربالع شده به گونه ای که آتش و دودغلیط ریه جهان را در معرض تهدیدیدهای جدی قرارداده است. واین در حالی است که سازمان "صلح سبز"، مسئله تخریب جنگل‌ها را فوریتی خوانده که رهبران گروه هفت باید در راستای پایان دادن به استفاده از سوخت‌های فسیلی و حفاظت از جنگل‌ها، آن را مورد توجه قرار دهند. بعیداست توئیت های تهییج آمیز مکرون مبنی بر این که خانه امان آتش گرفته است، بتواند آب سردی بر شعله های آتش بپاشد. دولت برزیل این گونه هشدارها در موردجنگل های آمازون را که هم چون ریه جهان ملک مشاع مردم جهان محسوب می شود، مداخله در امورداخلی خود می داند.



جنگ تجاری و افزایش تعرفه ها با وجودآنکه اقتصادجهان را در معرض آغازیک بحران اقتصادی و رکود قرارداده است و بازارهای بورس جهانی را بی ثبات و نسبت به آینده بدبین ساخته است و حتی آژیرخطربحران توسط گزارش های اولیه و اعلام خطرنظرشماری از اقتصادانان مهم به صدا در آمده است، هم چنان شتاب می گیرد و در واقع بخشی از یک جنگ اقتصادی گسترده قدرت ها برای کسب سود و انباشت سرمایه توسط بلوک های مختلف سرمایه داری جهانی است. با این وجود ترامپ براین گمان است که برنده جنگ اوست و بازنده اش دیگران.

-مساله بحران ایران و امنیت تردد کشتی ها در تنگه هرمز یکی دیگر از بحران های جهانی است که در مورد آن نیز عملا برآیندکشاکش ها نزدیک به صفراست و این درحالی است که دولت آمریکا به افزایش فشارحداکثری تا تسلیم شدن رژیم ایران به مذاکره مصراست و دولت ایران نیز با ورق های خروج تدریجی از برجام و از پیمان منع فعالیت های هسته ای و نیز ایجادعدم امنیت در خلیج فارس و دریای عمان بازی می کند و اروپا در میان ( با پیشنهادهای مکرون برای کنترل بحران و خروج از آن ) زیرفشارسنگین طرف آمریکا قراردارد چه با پیشنهاد توقف فشارهای حداکثری و دادن اجازه محدود و موقت به خریداران نفت از ایران با هدف ایجادفضای مناسب برای شروع گفتگوها و وچه با تخصیص اعتباری از جانب اروپا برای ایران و گشایش مناسبات بانکی. بااین همه بعید نیست که اروپائی ها علیرغم مخالفت دولت آمریکا بطورجداگانه به توافقاتی ولوشکننده و نیم بند با حکومت ایران برسند که خود زیرفشارسنگین اقتصادی قراردارد. هدف اصلی اروپا دورکردن ایران از بازگشت به به فعالیت های هسته ای خارج از چهارچوب برجام است.

-افزایش مسابقه تسلیحات هسته ای و موشکی که بویژه با خروج آمریکا از پیمان منع موشک های کوتاه برد و میان برد بالیستیک و قادر به حمل سلاح هسته ای و شروع آزمایش های تازه موشکی واردفازجدید و خطرناکی شده است که روسیه هم متقابلا اعلام کرده است که با با اقدامات متقارن و یک به یک به آن پاسخ خواهد داد.

- بحران برگزیت هم مزید برعلت شده و در داخل انگلستان با عروج بوریس جانسون بیم دوشقه شدن جامعه و حتی بدرجاتی احتمال تجزیه بریتانیا هم می رود. ...

در چنین شرایطی امکان توافق حول مواجه با بحران های متعددی چون دفاع از دمکراسی و برابری جنسیتی و مهاجرت و غیره که مکرون از آن ها دم می زند وجود ندارد.

ترامپیسم معجونی ست از نئولیبرالیسم هار و نئوفاشیسم و نظامی گری: چنان که ترامپ با شعارکاهش مالیات ها و لاجرم حذف هرچه بیشتر خدمات اجتماعی دولت به عنوان مدل مورد نظرش درهمین نشست شرکت کرده است. سیاستی که تاکنون چندین تریلیون دلار برکسری بودجه آمریکا و بدهی های آن افزوده است. این رویکرد برای مقابله با افزایش ارزش دلار در برابرارزهای دیگر و کاهش قیمت تمام شده کالاهای آمریکائی برای رقابت هم هست، و البته در خدمت افزایش شکاف های نجومی طبقاتی نه فقط در آمریکا که در مقیاس جهانی، و هم چنین نئوفاشیسمی که از دشمنی با مهاجرت و حفظ خلوص نژادسفید و دامن زدن به ناسیونالیسم و دیوارکشی ها .. تغذیه می کند. او هم چنین نماینده مجتمع های نظامی-صنعتی و شرکت های بزرگ انرژی های فسیلی و لاجرم ضدمحیط زیست هم هست که نه فقط به الغاء پیمان های کنترل تسلیحاتی مبادرت کرده بلکه هم چنین اقتداربی بدیل قدرت نظامی آمریکا را پشتوانه تحقق عظمت آمریکا می داند و هم چون مقاطعه کاری اقتدار انحصاری آمریکا را برای تامین امنیت کشورهای دوست به مزایده گذاشته است.

و بالاخره باید گفت که او همزمان هم تبلوربحران است و هم از جهاتی پاسخ به آن و مشخصا به افت هژمونی آمریکا که قراراست با بهم ریختن نظم کهن و برقراری نطمی نوین و با فرادستی آمریکا به آن دست یابد.



با این همه باید افزود که گرچه او بازتاب بحران سرمایه داری در مواردبالاست اما فراتر از آن ها، بازتاب بحرانی است که سرمایه داری را در برابرگزینه های سرنوشت سازی قرارداده است: انتقال و شیفت تولید از سوخت فسیلی به اقتصادسبز، دست و پنچه نرم کردن با پی آمدهای انقلاب دگرگون ساز چهارم صنعتی ( هوش مصنوعی و رباتیزه کردن تولید و خدمات و ...) که لااقل نصف نیروی کارموجودجهان را تحت تاثیر قرار می دهد. در قیاس با برآمدنظام سرمایه داری از دل نظام فئودالیسم در آن زمان سرمایه داری به نیروی کاردهقانان نیازداشت اما امروز در جهتی معکوس باید بخش بزرگی از نیروی کارخود را از تولید بیرون بگذارد ( که بناگزیر ایده درآمدهای پایه و امثال آن را برای شهروندان همراه با نوعی بازگشت به دولت رفاه در اشکال نوینی از سوسیال دموکراسی را حتی در میان بخشی از سرمایه داران بزرگ جهانی که نگران آینده آن هستند مطرح ساخته است. این که در آمریکا یعنی در دژاصلی سرمایه داری صفی از کاندیداهای سوسیال دموکراسی پیداشده اند تصادفی نیست. اما نکته اصلی و عمق فاجعه آن است که ترامپسم نماینده واپسگرائی و مقاومت سرمایه داری در برابر این نوع دگرگونی های ساختاری و جراحی های دردناک و اجتناب ناپذیر است... لاجرم عروج آن در میانه بحران سرمایه داری چشم اندازتیره ای را در برابرانکشاف سرمایه داری برای گذر از بحران و البته بشریتی که در سیطره مناسبات آن گرفتارآمده است فراهم کرده است.

در این میان و در چنین اوضاع و احوالی بررسی واقعی و دور از شعارپردازی و توهم پراکنی وضعیت بدیل سرمایه داری هم مهم است که البته آن هم به نوبه خود چالش برانگیز است و پرداختن به آن خارج از حوصله این نوشته.

 

                      نقی روزبه     ۲۴ اگوست ۲۰۱۹

گاندو:این سریال نفرت انگیز را سرسری نگیرید

گاندو:این سریال نفرت انگیز را سرسری نگیرید

 

مجموعه تلویزیونی سی قسمتی «گاندو» را ماراتن وار در عرض 4 روز دیدم. به سرعت اما با دقت. گاندو سریال مهمی است. اهمیتش به علت جار و جنجالی که بین جناح های جمهوری اسلامی بر پا کرده نیست. البته این نخستین بار است که در تلویزیون یک چهره کاریکاتوریزه از وزیر و معاون وزیری که کماکان بر سر کارند به نمایش در آمده و گله گذاری یا اعتراض دولت روحانی هم با تهدید به ساخت سریال های بیشتری از این نوع پاسخ گرفته است. اما اهمیت گاندو به این پاچه گیری جناحی مربوط نمی شود. گاندو ابزار تهاجم سیاسی و ایدئولوژیک نظام به افراد و نهادهای معترض و مستقلی است که هر یک به شیوه ای و در عرصه‌ای در برابر این نظام ضدمردمی مقاومت می کنند. گاندو آنچه را که به طور کلی «جامعه مدنی» نامیده می‌شود هدف گرفته است.

این سریال سفارشی که با پول و امکانات سازمان اطلاعات سپاه پاسداران تولید شده، اهدافی چندگانه و مخاطبانی گوناگون دارد. در رسانه‌های گروهی و شبکه‌های اجتماعی عمدتا با مطالب و کامنت های مثبت عناصر امنیتی و خشک مغزهای بسیجی روبرو می‌شویم. همان ها که به ستایش و قدردانی از عوامل سریال و صدا و سیما مشغولند. همان ها که نشئه قدرت نمایی و زرنگ بازی چند تا جوجه اطلاعاتی سپاه و امکانات تکنولوژیک و عملیات محیرالعقول این ها روی صفحه تلویزیون شده اند و در مقابل فریادهای «دیگه تمومه ماجرا» به خودشان قوت قلب می دهند. اما دامنه تاثیرگذاری گاندو به این ها محدود نمی شود. گاندو مخاطب گسترده‌تری را مد نظر دارد. قشرهای  ناآگاهی که از وضع موجود ناراضی اند اما با خوشخیالی و یا فرصت طلبی ترجیح می‌دهند به بخشی از همین نظام دخیل ببندند. گاندو ابزار لازم برای ادامه این خوشخیالی و فرصت طلبی را در اختیار عوام الناس قرار می دهد.

نوشته ام را قاعدتاً باید از شرح مختصر قصه سریال شروع می‌کردم اما مزدوری بازیگران و دیگر عوامل تولید گاندو آنقدر وقیحانه و آزاردهنده است که مایلم اول به زشتی و پلشتی و حقارت این جماعت اشاره‌ای بکنم. منظورم بازیگرانی نظیر داریوش فرهنگ و امید دهکردی و وحید رهبانیان و لیلا اوتادی اند که سخنگوی این حقارت و کثافت اند. لابد اگر در فردای تغییر رژیم اسلامی، یقه آن پیشکسوت تئاتر با ژست روشنفکری چپ را بگیری که «این چه سریالی بود که بازی کردی؟» با لحن حق به جانب خواهد گفت: «شما که نمی‌دانید با چه خطراتی روبرو بودم!» بعد هم به ما توصیه خواهد کرد که «بروید آن سکانس را دوباره ببینید. پوزخند مرا مرور کنید. یک عالم حرف پشت آن پوزخند خوابیده!!» یا اگر به امید دهکردی بگویی «چرا سر سفره جانیان سپاه نشستی و نان در خون مردم زدی؟» لابد خواهد گفت «من بازیگر بودم. برایم نقش، نقش بود و سناریو، سناریو. فرقی نمی کرد.» معلوم نیست که بعدها می خواهند با مجیزگویی رسمی شان در رسانه ها و خوش رقصی شان در نمایش نماز جمعه قم چکار کنند؟

برویم سر اصل مطلب. گاندو قرار است یک پرونده امنیتی در جمهوری اسلامی را از ابتدا تا انتها به تصویر بکشد. پرونده ای که محورش «نفوذ دشمن» در عرصه های مختلف سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است. دشمن یا مترسکی که سازندگان گاندو جلو صحنه گذاشته اند با توجه به شرایط امروز، دولت آمریکا و عواملش در ایرانند. یک تیم امنیتی از سازمان اطلاعات سپاه که پرونده های مختلف و افراد مظنونی را تعقیب می کند گام به گام متوجه ارتباط این پرونده ها و افراد به یکدیگر می شود و به وجود یک شبکه جاسوسی که توسط یک مامور دو تابعیتی (؟) سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) به نام مایکل هاشمیان اداره می شود پی می برد. از همان آغاز، تیم امنیتی با مانع تراشی عناصر و مقامات متنفذی روبرو می شود که می خواهند چتر حمایت بر سر بستگان و وابستگان آلوده خود بکشند و یا دنبال پا در میانی و پارتی بازی برای افراد خاطی اند. اما تیم امنیتی که از پشتیبانی مطلق رئیس سازمان اطلاعات سپاه و به قول این کاراکتر از «حمایت نهادی بالاتر از شورای امنیت ملی» (منظور نهاد رهبری) برخوردار است زیر بار نمی رود و گره از پی گره می گشاید تا سرانجام به اهداف و نحوه عملکرد شبکه آمریکایی ها در ایران پی می برد، کل ارتباطات این شبکه را کشف می کند و همه شان را دستگیر می کند.

البته این وسط چند نفری هم سر به نیست می شوند، اما همه این قتل ها توسط افراد شبکه به قصد پاک کردن رد پاها و یا تصفیه درونی انجام می شود و وصله قتل و اصولا این جور کارها اصلا به سازمان اطلاعات سپاه نمی چسبد! تقریبا در هر بخش سریال گاندو شاهد صحنه بازجویی از متهم ها و مظنون های ایرانی و غیرایرانی هستیم ولی در اینجا هم هیچ نشانی از شکنجه های جسمی و روحی نیست. بازجوی کهنه کار اطلاعات سپاه بیشتر به یک پوکر باز شبیه است که کارش را با بلوف و فکرخوانی و تهدید زبانی که بیشتر به تذکر و اندرز پدرانه شبیه است پیش می برد. حداقل دوبار در جریان دیالوگ فرمانده تیم امنیتی و رئیس سازمان اطلاعات سپاه تاکید می شود که «خط قرمز ما در پیشبرد عملیات و رفتار با عوامل دشمن، قانون است.» و هم زمان این نکته خاطر نشان می شود که «اولویت ما حفظ نظام است و بر سر این مسئله سر سوزنی سازش نمی کنیم.» هدف از گنجاندن این جملات در دهان کاراکترها پوشاندن تصویری واقعی است که از سپاه پاسداران به عنوان یک نیروی قانون شکن و فعال مایشاء که اساسا به صورت فراقانونی عمل می کند در ذهن جامعه حک شده است. در عین حال، دو جمله ای که از امنیتی های سریال در مورد خط قرمز و قانون و اولویت نقل کردیم بیانگر حقیقتی است: پایه و اساس و هدف از قوانین و مقررات، حفظ این نظام ضدمردمی است. آنچه به صورت قانون شکنی و فعالیت فراقانونی سپاه پاسداران یا وزارت اطلاعات و دیگر نیروهای سرکوبگر می بینیم صرفا شکل صریح و قاطع و کارآمد اجرای یک قانون پایه ای یعنی حفظ نظام جمهوری اسلامی است.

اخلاق و فرهنگ موضوع دیگری است که گاندو در موردش تصویرسازی وارونه می کند. این واقعیتی آشکار است که جمهوری اسلامی از همان ابتدا زبان و رفتاری پدرسالارانه/ مردسالارانه، ضد زن و لمپنی داشته است. این وجه فرهنگی ـ اخلاقی را به طور متمرکز در نهادهای سرکوبگر نظامی ـ امنیتی از بالا تا پایین می بینیم. دشنام ها و تحقیرهای لمپنی یک جزء ثابت رفتار حکام شرع و بازجویان و زندانبانان و شکنجه گران به ویژه در مورد زنان زندانی است. اما فقط به این ها منحصر نمی شود. به طور نمونه، احاطه این فرهنگ لمپنی بر جلسات دولت احمدی نژاد به صورت توهین و فحش خواهر و مادر دادن اعضای کابینه به یکدیگر به حدی بود که یکی از وزیران پیشنهاد کرد لطفا یکی دو وزیر زن به جمع مان اضافه کنیم تا شاید دیگر روی مان نشود از این حرف ها بزنیم! خب، حالا گاندو می خواهد این واقعیت را با ارائه تصویر بچه مثبت های با اخلاق و البته «شوخ و با حال» از مزدوران اطلاعات سپاه پنهان کند. رابطه بین فرمانده و زیردستانش آنقدر مودبانه و صمیمانه است که اگر استثنائا بر سر کسی داد زد فورا عذرخواهی می کند! شوخی هایی که بین شان رد و بدل می شود حداکثر بر سر این است که یکی از آن ها برای تیپ سازی امنیتی کراوات زده است و دیگری مو و سبیلش را بور کرده است. مردان اعضای تیم امنیتی آنقدر «چشم پاک»اند که هنگام بازرسی خانه ای که پاتوق جاسوسان آمریکا و همدستانش است با اینکه می دانند که کسی در خانه نیست، وارد اتاق خواب نمی شوند و اول یکی دو مامور زن را به آنجا می فرستند مبادا حریمی شکسته شود. کسانی که با این جانورها در واقعیت و از نزدیک برخورد داشته اند این تصویرسازی را به شدت مسخره می یابند. حتی در موردی که یک مامور ساده اطلاعات سپاه به علت همکاری با شبکه جاسوسی دستگیر و بازجویی می شود بازجو عکسی را به او نشان می دهد که باعث می شود از شرم سر پایین بیندازد و بقیه اعضای تیم امنیتی هم که شاهد ماجرا هستند از اینکه مامورشان چنین نقطه ضعفی داشته متاسف و عصبانی می شوند. آنچه در این بخش از سریال القاء می شود وجود یک رابطه یا لغزش غیراخلاقی است که اتفاقا شبکه جاسوسی آمریکا هم با استفاده از همین نقطه ضعف، این مامور را به خدمت گرفته است. در اینجا کارگردان از بازیگر نقش مامور، عینا همانطور بازی گرفته که از یکی از زنان عضو شبکه در بازجویی، زمانی که به او تصویر عریان و یا در حال عشق ورزی اش را نشان می دهند و از نظر اخلاقی تحت فشارش می گذارند. اما به نظر می رسد که بعد از نمایش این سکانس و احتمالا جمعبندی از بازخورد مخاطبان، سازندگان سریال به این نتیجه رسیدند که گنجاندن چنین چیزی در سناریو اشکال داشت و نباید شائبه «فساد اخلاقی» در مورد یک عضو سازمان اطلاعات سپاه مطرح می شد. بنابراین هفته بعد، ماجرای عکس را به فراموشی سپردند و قصه را اینطور تغییر دادند که آن مامور به علت عضویت برادرش در سازمان مجاهدین و پنهان نگهداشتن این موضوع از سپاه پاسداران توسط وی، قربانی باج گیری آمریکایی ها شده بود!

ولی جدا از مقولات اخلاق و فرهنگ و قانون، مجموعه گاندو از عشق و علاقه سرشار سازندگانش به سریال های جاسوسی ـ اطلاعاتی آمریکایی حکایت می کند. آن ها تلاش کرده اند فرمول های هالیوود و شبکه های بزرگ سریال ساز آمریکا را مو به مو در گاندو پیاده کنند. اولین کارشان این بوده که به روال فیلم های سیاسی و جاسوسی آمریکایی با این جمله آغاز کنند که این سریال بر اساس رویدادهای واقعی تهیه شده است. این شگردی است برای آماده کردن ذهن مخاطب برای اینکه آنچه را که می بیند به عنوان وقایع مستند و تاریخ واقعی بپذیرد. در مورد گاندو، این کار به ویژه در مورد کاراکتر مایکل هاشمیان صورت گرفته که قرار است همان جیسون رضائیان (روزنامه نگار آمریکایی دستگیر شده در ایران به جرم جاسوسی) باشد.

کار دیگری که سازندگان گاندو کرده اند تقلید رفتار شخصیت ها و تیپ سازی ها از سریال های عوامفریبانه ای است که به سفارش پنتاگون، سازمان سیا و شورای امنیت ملی آمریکا ساخته می شود. آن ها مشخصا سریال NCIS را الگو قرار داده اند. تفاوت اینجاست که رسانه های امپریالیستی خیلی حرفه ای تر و موذیانه تر، زهر سیاست و ایدئولوژی خود را به ذهن مخاطب می چکانند ولی سازندگان گاندو این کار را گُل درشت و زننده انجام داده اند و دروغ های شان بد جور تو ذوق می زند. خواسته اند فورا حجم بزرگی از دروغ و تحریف را شعارگونه و بدون ظرافت اشاعه دهند که نتیجه عکس داده است. مناسبات و ارزش های حاکم بر همه نهادهای امنیتی و از جمله رابطه رئیس و مرئوسی در این نهادها در هر گوشه دنیا اگر چه مرتجعانه و ضد مردمی است اما بر حسب شرایط سیاسی هر کشور و تاریخ هر نهاد با هم تفاوت هایی دارد. سناریونویس و کارگردان گاندو خیال کرده اند که برای جذاب کردن سریال شان کافیست کل کل ها و شوخی ها و ادا و اطوار تیم امنیتی NCIS را کپی بزنند و رابطه «آقا محمد» و مامورانش را شبیه رابطه «ایجنت گیبز» و افراد تحت فرمانش کنند. نتیجه این کار نه فقط مصنوعی که مضحک از آب در آمده است. سناریوی گاندو طوری نوشته شده که جوان بودن، مدرن بودن، با سواد بودن، به روز بودن و غربی بودن سازمان اطلاعات سپاه را القاء کند. «آقا محمد»شان بیشتر شبیه نسخه های جدید جیمز باند است که به چهار زبان زنده دنیا مسلط است و مامور آمریکایی را از رو می برد! افراد تیم امنیتی «محمد آقا» هم لوس بازی در می آورند و سلفی می گیرند. بگذریم از اینکه تیپ و محل زندگی و رابطه همین «محمد آقا» با مادرش که او را «عزیز» می خواند، چیزی در مایه لوطی های زیر گذر در فیلم های کیمیایی است؛ به خصوص وقتی که در دیالوگ های پایانی سریال خطاب به مایکل هاشمیان نهیب می زند که: «مرد باش!!؟»

یک نکته دیگر: گاندو سازان می خواهند اینطور جلوه دهند که سازمان اطلاعات سپاه به علت برخورداری از پیشرفته ترین تکنولوژی اطلاعاتی و شناسایی و تعقیب و مراقبت و پیروی از پیشرفته ترین اصول و الگوهای امنیتی و ایجاد یک شبکه فرامرزی که از ترکیه گرفته تا چین و حتی در کاخ سفید هم نفوذی دارد (!) همه چیز را تحت کنترل مطلق گرفته و هر حرکت مخالف نظام را سریعا شناسایی و سرکوب می کند. سازندگان گاندو ستایشگر تکنولوژی اند و این یکی از نقاط مشترک دیدگاهی آن ها با سریال سازان آمریکایی است. گمان می کنند با در اختیار داشتن انحصار تکنولوژی پیشرفته و شنود کردن و استفاده از دوربین های پهپادی ریز و درشت و رخنه در شبکه اینترنت می توان از پس تضادهای جامعه و نتایج سیاسی و اجتماعی آن برآمد.

اما شگرد اصلی گاندو که آن هم از فرمول های آمریکایی کپی زده شده، پر کردن متن سناریو از جزئیات است. مخاطب سریال در حول و حوش موضوع و قصه و شخصیت های مرکزی با حرف ها و اشارات گذرا و ظاهرا فرعی بمباران فکری می شود. تاثیر این «فرعیات» و هدف از بکارگیری آن ها اصلا فرعی نیست! بگذارید پیش از اینکه به نمونه های مشخص این کار در گاندو بپردازم شما را به فیلم مشهور (یا بدنام) «رمبو ـ 3» محصول هالیوود ارجاع دهم که سال 1988 در آستانه فروپاشی شوروی و بلوک شرق ساخته شد. در آن فیلم، رمبو در مقام یک «قهرمان» و «منجی» خارق العاده به کمک نیروهای مرتجع اسلام گرا در افغانستان می رود. این فیلم پر است از نمایش وحشیگری و رفتار غیرانسانی نظامیان روس. اما جدا از مضمون امپریالیستی و پروپاگاندای اغراق آمیز فیلم، هالیوود یک دستکاری جزیی در طراحی لباس سرهنگ روس انجام داده بود تا با یک تیر دو نشان بزند. تماشاگر درست در پی صحنه جنایت یک سرهنگ جلاد روس، تصویر درشت و تنفرانگیزی از او می بیند در حالی که چفیه فلسطینی به گردن دارد! این مثالی از نحوه چپاندن یک «نکته فرعی» در ذهن تماشاگر عام و در درجه اول تماشاگر آمریکایی است تا ناخودآگاه، نماد شناخته شده یک جنبش عادلانه را هر کجا که دید با جنایت و بیعدالتی، یکسان ببیند. در سریال گاندو، همین شگرد البته بیشتر در قالب جملات پراکنده در کل دیالوگ ها و استفاده از لوکیشن های معین بکار گرفته شده است. با این کار، آماج حمله از یک جمع کاریکاتوری که قرار است «شبکه جاسوسی آمریکا در ایران» باشد ، آگاهانه به اعتراضات مردمی، قشرهای معترض و نهادهای مستقل و آنچه جامعه مدنی نامیده می شود برمی گردد و مرزشان مخدوش می شود. بیاید فقط به فهرست اهداف مورد حمله گاندو نگاه کنیم:

ـ دختران بازیگری که نقش تظاهرکننده را برای فیلم گرفتن و تهیه گزارش برای شبکه های خبری خارجی بازی می کنند. یعنی آنچه که جهانیان از کتک خوردن، روی زمین کشیده شدن، زخمی و بیهوش شدن و حتی به قتل رسیدن در جریان اعتراضات توده ای در ایران دیده اند همه صحنه سازی است. آمریکایی ها به چند نفر پول داده اند تا در خیابان و یا در جریان اعتراضات واقعی این اداها را در بیاورند.

ـ  گروه های موسیقی خیابانی که آمریکا به شکل غیرمستقیم آن ها را تامین مالی می کند با تاکید روی این که خواننده زن هم داشته باشند تا درگیری و دستگیری پیش بیاید.

ـ کلاس های خصوصی آموزش عکاسی، تئاتر و.... که محل حضور دختران و پسران جوان است و محمل فعالیت و شکار افراد توسط شبکه جاسوسی آمریکا

ـ کلاس ها و محافل مطالعه و بحث تخصصی در حیطه علوم انسانی و امثالهم که استادش می تواند جاسوس و قاتلی بیرحم باشد.

ـ نویسندگان مستقل مخالف حکومتی که می توانند مثل آب خوردن با دندان گوش آدم را بکنند و گلویش را بدرند.

ـ سازمان دهندگان تئاترها و مراسم فرهنگی که دانسته یا ندانسته برای نفوذ جاسوسان در دولت امکانات فراهم می کنند.

ـ کتابفروشی های خیابان کریمخان که همزمان پاتوق روشنفکران و محل قرار جاسوسان است.

ـ کول بران که ابزار جا به جا کردن ابزار و تجهیزات ممنوعه اند.

ـ ابراز نارضایتی ها و اعتراضات مردمی که نتیجه فشارها و تحریم های آمریکا در چارچوب استراتژی براندازی یا به قول امنیتی های سریال «استراتژی معیشتی ـ هسته ای و معیشتی ـ موشکی» جلوه داده می شود.

ـ نهادهای مدافع حیات وحش و محیط زیست. در سریال، مکان اصلی تجمع و برگزاری مهمانی های افراد شبکه جاسوسی به طور نمادین محل نگهداری از یک گاندو (گونه ای از تمساح پوزه کوتاه ویژه منطقه بلوچستان) هم هست. لابلای صحبت  امنیتی های سپاه این جمله را می شنویم که «حالا اینها نگران انقراض این موجودات هم شده اند.» (نقل به معنی)

این نوع تصویرسازی از فعالیت های رایج در جامعه تاثیری واقعی بر مخاطب سریال دارد که نباید از آن غافل شد. این آماج سازی، حساسیت و دشمنی بیشتر پایه اجتماعی جمهوری اسلامی (و نه فقط قوای سرکوبگر و امنیتی ها) را نسبت به قشرها و محیط های معین برمی انگیزد و در مواجهه با این دشمنان بالقوه و بالفعل «آتش به اختیارشان» می کند. اما فقط این ها نیستند. حتی مخاطبان عام سریال (آن ها که پایه اجتماعی رژیم نیستند، از وضع کنونی ناخرسندند و به جمهوری اسلامی معترضند) هم از این تصویرسازی تاثیر می گیرند. این تصویری مرعوب کننده است که به مخاطب هشدار می دهد به این تیپ ها (عمدتا دختران و پسران روشنفکر و مستقل و متعهد و دگراندیش) و این محیط ها نزدیک نشو! چرا که این ها از نظر حکومت دشمن به حساب می آیند و اگر تنه ات به این جمع ها بخورد و یا سر و کله ات در این محیط ها (تئاتر و کتابفروشی و کلاس های خصوصی و....) پیدا شود تحت نظر قرار می گیری و ناخواسته به علت تماس با جاسوسان و دشمنان حکومت سر و کارت به زندان و اتاق بازجویی بیفتد. این شگرد مرعوب کننده با تصویری اغراق شده از تکنولوژی شناسایی هویت  کنترل مطلق سازمان اطلاعات سپاه و نهادهای مختلف امنیتی بر فضای شهر کامل می شود.

به عنوان جمعبندی هدف اصلی از ساخت سریال گاندو را می توان در دو عبارت خلاصه کرد: تلاش برای کنترل فضای سیاسی و اجتماعی از طریق ترس آفرینی و مطلق نمایی قدرت نظام؛ تحریف فضاهای اعتراضی و مستقل و بدنام کردن آزادیخواهان و دگراندیشان.

 

باربد کیوان

   

چرا دوران شُعار"همه با هم"سپری شده است؟

آقای مسعود نقره‌کار در نوشته‌ای با عنوان «همه با هم، راه گذار از حکومت اسلامی»[1]کوشیده است به ما بفهماند که «شعارو گفتمان"همه با هم" برای براندازی حکومت اسلامی تاکتیکی است کارآ و اثربخش در پیوندیارگانیک با استراتژی‌ای که رفاه، آزادی، همبستگی وعدالت برای مردم میهنمان به ارمغان خواهد آورد.» تقریبأ شبیه همین سخنان را خمینی نیز پیش از انقلاب در پاریس به مردم ایران وعده داده بود. او نیز مدعی بود که با پیروزی انقلاب و ایجاد جمهوری اسلامی استقلال، آزادی، همراه با رفاه و عدالت در ایران تحقق خواهد یافت و در شب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، یعنی شبی که حکومت بختیار درهم شکست و قدرت سیاسی توسط مردم فتح شد، خمینی حتی وعده «خانه، آب و برق رایگان» را نیز به مردم داد. به همین دلیل در آن روزها جبهه ملی پلاکارتیانتشار داد که با عکس خمینی و بر روی آن نوشته بودند «دیوچو بیرون رود، فرشته درآید.»

دیگر آن که بدون بررسی آن دوران نمی‌توان دریافت چرا شعار «همه با هم» که از سوی خمینی و پیروان او مطرح شد، توانست آن‌گونه کارساز باشد و همه لایه‌های مردم و سازمان‌های سیاسی تحت تأثیر شعار "همه با هم" خواسته و یا ناخواسته رهبری خمینی را پذیرفتند و راه را برای استقرار جمهوری اسلامی که بنا بر فطرت دینی خود نمی‌توانست و نمی‌تواند سیستمی دمکراتیک باشد را هموار ساختتند. با پایان «بهار آزادی» شعار "همه با هم"جای خود را به «خودی» و «نخودی» و «غیرخودی» داد، یعنی آن هیبت اجتماعی «یک‌پارچه» به تکه‌های واقعی خود تقسیم شد و نیروهای «خودی» به سرکوب و کشتار نیروهای «غیرخودی» پرداختند و آن شد که نباید می‌شد. 

در دوران سلطنت استبدادی محمدرضا شاه همه گروه‌های سیاسی از چپ‌های مارکسیست، لنینیست، مائوئیست، حزب توده و فدائیان خلق گرفته تا جبهه ملی، نهضت آزادی، مجاهدین خلق و پیروان خمینی دارای دو برداشت مشترک از وضعیت آن روز ایران بودند، یعنیاز یک‌سو پذیرش سرشت استبدادی بودن پادشاهی خانواده پهلویو از سوی دیگر وابستگینوکرمآبانه آن حکومت سلطنتی به امپریالیسم آمریکا. بنابراین، هر چند این گروه‌ها در خواست‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش با هم اختلاف نظر داشتند، اما در مبارزه با استبداد داخلی و سلطه امپریالیسم آمریکا در ایران دارای برداشت و باور مشترک بودند. بنابراین زمینه برای پذیرش شعار "همه با هم"در آن دوران بسیار مساعد و بیان‌گر این واقعیت بود که طبقات و اقشار مختلف جامعه برای فرارفتن از استبداد وابسته به امپریالیسم دارای منافع مشترک بوده‌اند.

اما دیدیم که آن شعار هیچ‌گاه زمینه‌ای برای تحقق نیافت، زیرا پس از پیروزی انقلاب جامعه به اجزای واقعی خود تقسیم شد که دارای خواست‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی متضادی بودند. در آن دوران هجوم روستائیان به شهرها آغاز شده بود و توده حاشیه‌نشینان شهرهای بزرگ که دارای باورهای دینی بود، با گرایش به روحانیتی که وعده تحقق بهشت در این دنیا را داده بود، توانست در هم‌کاری با خرده‌بورژوازی و بورژوازی سنتی که دارای باورهای دینی بودند، دیگر طبقات و اقشار اجتماعی را به حاشیه براند و قدرت سیاسی را از آن خود کند. امروز نیز کسانی چون قاسم سلیمانی و اسحاق جهانگیری که روستا زادگان استان کرمان بودند، آشکار می‌سازند که سلطه روستا بر شهر هنوز نیز از تداوم برخوردار است، هر چند که چنین چهره‌هائی آن گونه که ابن خلدون در «مقدمه» خود نوشته است[2]، طی ۴۰ سال گذشته جای خود را به تدریج تغییر داده و به «شهروندانی» بدل شده‌اند که می‌خواهند مدرنیته غربی و اهداف دین‌گرایانه انقلاب را با هم آشتی دهند.

اما اکنون وضع اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی به گونه دیگری است. تفاوت اپوزیسیون کنونی با اپوزیسیون ضد رژیم پهلوی آن است که همه لایه‌های اپوزیسیون کنونی نه ضد رژیم جمهوری اسلامی و نه ضد امپریالیسم است.

بخشی از اپوزیسیون رژیم ولایت فقیه را نیروهای «ملی ـ مذهبی» تشکیل می‌دهند که بخش درون کشور آن هوادار حکومت دینی مردم‌سالار است و بخش انیران‌نشین آن خود را هوادار دولت سکولار دمکرات جا می‌زند. این بخش می‌خواهد با اتخاذ چنین مواضعی حاکمیت را مجبور به اصلاح ساختار سیاسی کنونی کند، بی آن که بخواهد نظام سیاسی را تغییر دهد. اما اصل ۱۷۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی آشکار می‌سازد که جمهوری اسلامی اصلاح‌پذیر نیست، زیرا اصل ۱۷۷ را باید «اصل جاودانه» نامید.مضمون بخشی ازاین اصل چنین است: «محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه‌های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آرای عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییرناپذیر است.»[3]به‌عبارت دیگر، حتی با برگذاری همه‌پرسی نمی‌توان بسیاری از اصول قانون اساسی هم‌چون «دین رسمی شیعه ۱۲ امامی»، «ولایت امر»، «ولایت فقیه» و این که همه قوانین باید در انطباق با شریعت اسلامی باشند را دگرگون کرد. بنابراین بدون تغییر کلیت قانون اساسی، یعنی فقط با فروپاشی جمهوری اسلامی می‌توان از شّر ولایت مطلقه فقیه رها شد و آشکار نیست نیروهای «ملی- مذهبی» چگونه می‌خواهند دولت سکولار دمکراتیک خود را متحقق سازند.

بخش‌های دیگری از اپوزیسیون برون‌مرزی نه تنها ضد امپریالیسم نیست، بلکه می‌خواهد با کمک امپریالیسم در ایران به قدرت سیاسی دست یابد. یک بخش از آن، یعنی سلطنت‌طلبان که گرفتار نوستالژی است، می‌خواهد با کمک امپریالیسم پادشاهی استبدادی را بازسازی کند. بخش دیگری، یعنی مجاهدین نیز می‌خواهد با کمک امپریالیسم و متحدینمنطقه‌ایش«جمهوری اسلامی دمکراتیک» خود را به‌وجود آورد. چهره‌ها و سازمان‌های خجالتی این بخش که به دنبال سازش با امپریالیسم است نیز هم‌کاریخود با محافل و دولت‌های امپریالیستی را پس شعار «دولت سکولار دمکرات»پنهان کرده است و می‌کوشد با راه‌انداختنجنجال‌های سیاسی در رسانه‌های وابسته به دولت‌های امپریالیستی، اسرائیل، عربستان سعودی، امارات و قطر خود را به‌مثابه «گزینش دمکرات» به افکار عمومی معرفی کند. به این ترتیب برایم روشن نیست آقای نقره‌کارچگونه می‌خواهد با این بخش از اپوزیسیون خودفروخته و نوکر بیگانه در مبارزه با رژیم ولایت فقیه «متحد» شود؟

برخلاف دوران پهلوی اینک بخش کوچکی از اپوزیسیون هم‌زمان دارای مواضع ضد رژیم‌ جمهوری اسلامی و ضد امپریالیسم است. این بخش نیز از امکانات رسانه‌ای بسیار اندکی برخوردار است و به‌همین دلیل با سختی می‌تواند صدای خود را به گوش مردم ایران برساند. هم‌چنین بخشی از این اپوزیسیون چون می‌خواهد در برابر رژیم اسلامی مواضع قاطعی داشته باشد، می‌کوشد در مواضع سیاسی خود در همه زمینه‌ها تقصیرها را به‌گردن جمهوری اسلامی اندازد و در برابر سیاست سلطه‌گرایانه دولت‌های امپریالیستی دارای مواضع «خجالتی» است.

من بر این باورم که با توجه به وضعیت و ترکیب کنونی اپوزیسیون ایران دوران شعار «همه با هم» سپری شده است. امروز باید جبهه‌ای متحد از نیروهائی تشکیل داد که هم‌زمان دارای مواضع ضد جمهوری اسلامی، ضد امپریالسم و دمکراتیک باشد. فقط این جبهه می‌تواند تحقق دولتی دمکراتیک و ضد امپریالیستی را در ایران تضمین کند. خوب است کسانی چون آقای نقره‌کار که خود را بخشی از جنبش «سوسیال دمکرات» ایران می‌داند، بکوشد در این راه گام بردارد.

 

 

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi.de

 

پانوشت‌ها:


 

 

[1] http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=48004

[2]  اساس نظریه ابن خلدون عصبیت است که بر پشتیبانی فامیلی و قبیله‌ای استوار است، یعنی یک قبیله به فرمان رهبر خود به‌مثابه یک پیکره عمل می‌کند، زیرا هر یک از اعضاء قبیله بدون پشتیبانی مابقی اعضاء قبیله نمی‌تواند به زندگی اجتماعی خود ادامه دهد. دیگر آن که بنا بر باور ابن خلدون یک قبیله با غلبه بر دیگر قبیله‌ها می‌تواند قدرت سیاسی را از آن خود کند و پس از تصاحب قدرت سیاسی مجبور می‌شود نه فقط به منافع قبیله خود، بلکه به منافع کل مردمی که بر آنان حکومت می‌کند، بی‌اندیشد و در نتیجه از زندگی قبیله‌ای به تدریج به زندگی کشاورزی و شهرنشینی کشانده می‌شود و در این روند خوی وحشی خود را کنار می‌نهد و به آسایش و راحتی می‌گراید و همین امر سبب می‌شود تا در جنگ در برابر قبیله دیگری شکست خورد و با جابه‌جائی قدرت سیاسی تاریخ دوباره تکرار می‌شود.

[3] بنگرید به اصل ۱۷۷ قانون اساسی جمهوری اسلامی. هم‌چنین یادآوری این نکته مهم است که این اصل پس از درگذشت آیت‌الله خمینی و در بازنگری قانون اساسی در سال ۱۳۶۸ تصویب و به قانون اساسی افزوده شد.

 

 

 

چه حکومتى را بايد به جاى جمهورى اسلامى نشاند!

چه حکومتى را بايد به جاى جمهورى اسلامى نشاند!

اعتراضات قدرتمند بهمن ماه ٩٦ مهر خود را بر گفتمان سياست در ايران كوبيده است. رفتن جمهورى اسلامى جزو مفروضات شده است. اكنون بحٽ عمدتا بر سر اين است كه اين حكومت چگونه بايد عوض شود و چه حكومتى بايد بجاى جمهورى اسلامى سر كار بيايد.  نمايندگان سياسى طبقات حاكم و استٽمارگر عمدتا خواهان تغيير رژيم بدون انقلاب مردم، بدون اعتصابات سراسرى كارگران و بدون اعتراضات قدرتمند زنان هستند. يعنى طرفدار دست بدست شدن قدر از عمامه داران به تاجداران هستند. نمايندگان سياسى طبقات تحت ستم و استٽمار سرنگونى رژيم از طريق انقلاب و دخالت مستقيم مردم را دنبال ميكنند. سرنگونى رژيم اسلامى از طريق انقلاب و اعتصابات سراسرى شانس دست بدست قدرت بين نمايندگان طبقات حاكم و استٽمارگر را ضيعف و شانس قدرت گيرى طبقات محروم و استٽمار شونده را بيشتر ميكند.
اين، يعنى سرنگونى جمهورى اسلامى از طريق انقلاب مردم، يك شرط لازم است ولى هنوز کافى نيست.  آنچه كه تحقق خواستهاى مردم را ميتواند ضمانت كند در وحله اول بقدرت رسيدن يك حزب كمونيستى كارگرى است؛ حزبى كه سالها است كه بعنوان سخنگو و نماينده واقعى كارگران، زنان، جوانان و همه معترضين به تبعيضات و بي عدالتيهاى اجتماعى نقش ايفا كرده است.  و در وحله دوم ايجاد چنان شكلى از حكومت است كه امكان دخالت واقعى و گسترده مردم در "سرنوشت" سياسى و اجتماعى خود را فراهم كند.  من در اين نوشته بحثم را روى نكته دوم، يعنى سيستم حكومتى و سيستم ادارى كشور متمركز ميكنم.
چه نوع حکومتى؟
اينجا بحث بيشتر نه بر سر اسم حکومت آينده بلکه در باره شيوه و سيستمى است که امکان دخالت واقعى مردم در امورات حکومتى، قانونگذارى و ادارى کشور را فراهم ميکند.  اين را نه فقط حکومتهاى استبدادى فردى، که بيشتر در کشورهاى آسيايى، آفريقايى و کشورهاى جنوب قاره آمريکا سر کار هستند، بلکه حتى حکومتهاى پارلمانى هم، که بيشتر در کشورهاى اروپايى و آمريکاى شمالى سر کار هستند، برآورد نميکنند.  دوران معاصر زندگى بشر در همه جاى جهان نشان داده است که دخالت مردم در حکومتهاى پارلمانى امرى ظاهرى، غير واقعى و فريبکارانه بوده است.  حتى در دموکراتيک ترين حکومتهاى پارلمانى اين نماينگان طبقات مرفه، وکلا و جيره خواران کمپانيهاى خصوصى، فرماندهان نيروهاى نظامى و پليسى و نمايندگان کليساها و مساجد و معابد بودند و هستند، که به اسم نايبين و نمايندگان مردم و با توسل به قدرت مالى و قدرت تبليغاتى شان، پارلمانها را پر كرده و پر ميکنند و از روز ورود به پارلمان تا پايان دوره نمايندگى شان، که پنج تا شش سال طول ميکشد، بنفع طبقات استثمارگر، بنفع سرمايه داران و صاحبان شركتها و کمپانيها و بنفع فرماندهان  ارتش ها و سران کليساهايشان قانون وضع ميکنند، براى محکم کردن جاى خود و دور نگهداشتن مردم از دخالت واقعى در امر حکومت و مسئله قانونگذارى ماده و تبصره ميگذرانند و هر جا که خشم مردم بالا گرفت پليس و نيروهاى انتظامى شان را بجان آنها مياندازند.  و اگر بعد از پنج يا شش سال نتوانند دوباره راى مردم را بخرند همکاران و همکيشان ديگر شان در هيئت احزاب رنگارنگى چون حزب دموکرات، دموکرات مسيحى، سوسيال دموکرات، ليبرال دموکرات، جمهورى خواه، حزب مام وطن، حزب ملت و غيره آماده اند که قدرت را دست بدست کنند و براى دوره اى ديگر اکثريت مردم را به صلابه بکشند، استثمارشان کنند و در فقر و محروميت نگهشان بدارند.  نمايندگان واقعى کارگران و مردم تحت ستم يا به اين نوع پارلمانها راه نمى يابند ـ چون قدرت تبليغاتى سرمايه داران را ندارند، و يا اگر هم بعضا راه يابند کارى از دستشان ساخته نيست.  هم تجربه نزديک به ٥٠٠ سال دموکراسى پارلمانى و هم منطق قوانين بازى در دموکراسى هاى پارلمانى اثبات کرده است که شکل پارلمانى شکل حکومت طبقات استثمارگر است  و جامعه اى که بخواهد دخالت توده وسيع مردم را در حکومت و در تصويب و اجراى قوانين و سياستها تضمين کند نميتواند بر پارلمان و سيستم دموکراسى نيابتى استوار باشد.  ما، بنابراين، خواهان آنچنان شکلى از حکومت هستيم که امکان دخالت واقعى و مستقيم تمام مردم در تصميم گيريها و اداره امور زندگى شان را فراهم کند.  اين نوع حکومت فقط ميتواند يک حکومت متکى بر شوراهاى مردم باشد.  در اين نوع حکومت اعمال حاکميت در سطوح مختلف، از سطح محلى تا سراسرى، بايد توسط شوراهاى خود مردم انجام شود، شوراهائى که هم بمثابه قانونگذار و ههم بمثابه مجرى قانون عمل ميکنند.
مشخصه هاى کلى حکومت شورايى
١- در اين نوع حکومت تمام افرادى كه به سن قانونى بلوغ رسيده اند، ميتوانند در تمام سطوح انتخاباتى راى بدهند و خود را براى کليه مقامات و پست ها کانديد کنند.
٢- هر زمان که اکثريت انتخاب کنندگان بخواهند ميتوانند نماينگان خود را، به همان شکل که انتخاب کرده اند به همان شکل هم، عزل کنند.
٣- حقوق نمايندگان نبايد بيشتر از حقوق متوسط کارگران باشد.
٤- تمام کانديدها بايد بتوانند به يک اندازه از وسايل ارتباط جمعى براى معرفى خود و برنامه هايشان براى مردم استفاده کنند.
٥- در اين نوع حکومت هيچ قرارداد محرمانه و مخفى با هيچ دولتى بسته نميشود.
٦- هيچ نماينده و مقام دولتى در هيچ سطحى مصونيت قانونى ندارد، يعنى آنها هم مانند تمام شهروندان کشور مشمول تمام قوانين از جمله قوانين جزايى هستند.

ساختار سازمانى حکومت شورائى و شيوه انتخابات شوراها
١- شوراهاى محلى
هر جا که تعدادى مردم در کنار هم زندگى ميکنند اگر، براى اداره هر بخشى از امورات زندگى شان، نياز به نمايندگانى داشته باشند ميتوانند مجمع عمومى خود را تشکيل بدهند و نمايندگان خود را براى اداره امورات معينى انتخاب کنند.  مجمع عمومى محل ميتواند در مورد تعداد نمايندگان لازم براى يك مسئله معين تصميم بگيرد.  تمام افرادى كه به سن قانونى بلوغ رسيده اند، ميتوانند در انتخابات شوراى محل شرکت کنند، هم راى بدهند و هم خود را بعنوان نماينده کانديد بکنند.  هر وقت که اکثريت انتخاب کنندگان از شيوه کار نمايندگان خود ناراضى باشند ميتوانند، به همان شکلى که آنها را انتخاب کرده اند به همان شکل هم آنها را عزل و نماينگان جديدى را بجاى آنها انتخاب کنند.
٢ - شوراى شهر
شوراى شهر براى اداره امورات مختلف شهر، از جمله نظارت بر اجراى قوانين در سطح شهر، تصميم گيرى در مورد شيوه و ميزان تخصيص بودجه براى عرصه هاى مختلف در سطح شهر، بررسى، ارزيابى و برآورد نيروى انسانى لازم براى خدمات مختلف شهرى، نظارت بر جريان امور در محدوده شهر وهر مسئله ديگرى كه لازم تشخيص داده شود تشكيل ميشود.  هر فردى كه به سن قانونى بلوغ رسيده باشد ميتواند در انتخابات شوراى شهر شرکت کند، هم راى بدهد و هم کانديد شود.  انتخابات شوراى شهر ميتواند در دو مرحله انجام شود؛ سراسرى در سطح شهر و محلى در محلات شهر.  يعنى بدين صورت که اگر براى يک شهر يک ميليون نفره لازم باشد که يک شوراى يکصد نفره انتخاب شود، ٥٠ نفرشان در مرحله اول از ميان کانديدهائى که خود را در سطح شهر معرفى کرده اند و ٥٠ نفر ديگر در مرحله بعدى بعنوان نمايندگان محلات مختلف شهر انتخاب و به شوراى مرکزى شهر معرفى ميشوند.  دوره نمايندگى اين نمايندگان نيز غير قابل تغيير نيست.  يعنى هر وقت که اکثريت انتخاب کنندگان از هر کدام از نمايندگان خود رضايت نداشته باشند ميتوانند او را عزل و بجايش نماينده ديگرى را انتخاب کنند.  تعداد نماينگان لازم براى شوراها در هر دوره ميتواند بررسى و به راى گيرى گذاشته شود.  شوراى شهر ميتواند از ميان خود هيئت هايى را براى نظارت، بازرسى و يا سرپرستى امورات مختلفى که از وظايف شوراى شهر ميباشند، انتخاب کند.
٣- شوراى کشورى
شوراى کشورى براى تصويب قوانين سراسرى و نظارت بر اجراى صحيح و دقيق اين قوانين، اداره و نظارت بر امورات مختلف کشورى، ارزيابى و تخصيص بودجه و نيروى انسانى لازم براى عرصه هاى مختلف، مثل آموزش و پرورش، بهداشت عمومى، تفريح و مسافرت، فعاليت هاى هنرى و فرهنگى، تحقيقات علمى، انتظامات و غيره انتخاب ميشود.  در شوراى کشورى نيز، مانند شوراهاى ديگر، هر فردى كه به سن قانونى بلوغ رسيده ميتواند هم براى انتخاب نماينگان راى بدهد و هم بعنوان نماينده كانديد شود.  نماينگان شوراى کشورى نيز در دو مرحله انتخاب ميشوند؛ در مرحله اول ٥٠ در صد نمايندگان از ميان کسانيکه خود را در سطح سراسرى کانديد ميکنند، انتخاب ميشوند و ٥٠ در صد بقيه از ميان کسانيکه خود را در سطح محلى يا منطقه اى کانديد ميکنند، انتخاب ميشوند.  نمايندگان شوراى کشورى نيز هر موقع که اکثريت انتخاب کنندگان اراده کنند، يعنى حتى قبل از اينکه دوره عادى نمايندگى شان به پايان برسد، قابل عزل ميباشند.  منتهى در حالت عادى انتخابات همه شوراها بعد از يک دوره چهار ساله يا پنج ساله بايد دوباره تجديد شود.  تعداد نمايندگان کشورى نيز ميتواند قبل از هر دوره انتخاباتى به راى عمومى گذاشته شود.  براى کشورى مثل ايران با جمعيت هشتاد ميليونى، شايد يک شوراى کشورى هشتصد نفرى مناسب باشد۔
شوراها چه قوانينى را بايد فورا تصويب کند؟
اولين قوانينى که بايد تصويب شوند قوانينى هستند که ارتقاء فورى سطح رفاه عمومى را هدف قرار دهند۔  اين قوانين بايد خارج ساختن كنترل نيازهاى اوليه، از جمله مسكن، خوراك، پوشاك، درمان و بهداشت و وسايل ارتباط جمعى را از انحصار بخش خصوصى يعنى سرمايه داران، دلالان و محتكران امكان پذير كند.  قوانينى كه برخوردارى همه ساكنين كشور را از جمله از مسكن مناسب، تغذيه مناسب، بهداشت و آموزش و پرورش مناسب،  تضمين كنند.  كسى نبايد گرسنه بماند.  همه بايد از بهداشت و درمان مناسب برخوردار باشند.  نبايد كسى، بخاطر نداشتن پول، از استفاده از وسايل ارتباط جمعى و وسايل اياب و ذهاب محروم شود.  اين قوانين بايد آزادى هاى بى قيد و شرط سياسى، آزادى عقيده و بيان و تشکل را تضمين کنند، ممنوعيت هر گونه تبعيض، مثل تبعيضات جنسى، قومى، ملى، مذهبى، زبانى، سنى و عقيدتى را اعلام کنند، برابرى کامل حقوقى تمام شهروندان کشور در مقابل قوانين، تضمين حقوق کودکان و ارتقاع سطح بهداشت، دانش و فرهنگ عمومى را در دستور بگذارند.
قوانينى كه در شوراها به تصويب ميرسند، چه شوراهاى كشورى چه شهرى و چه شوراهاى محلى، تاثيرات فورى و مستقيمى در زندگى همان مردمى كه اين قوانين را تصويب ميكنند خواهد داشت.  اجراى قوانين مصوب شوراها ميتواند زندگى مردمى را كه مشمول اين قوانين هستند بهتر كند يا بدتر كند.  ميتواند زندگى را بر عده اى راحتتر و بر عده ديگرى مشكلتر كند.  ميتواند بنفع همه كسانى باشد كه مشمول اين قوانين هستند يا بنفع عده قليلى باشد. اين تماما بستگى به اين دارد كه در شوراها چه نوع قوانينى به تصويب ميرسند و چه كسانى براى اين شوراها انتخاب شده اند.
 از آنجا كه در مجامع عمومى شوراها، چه شوراهاى محلات، چه شوراهاى محل كار و چه شوراهاى سراسرى، هر فردى كه به سن قانونى بلوغ رسيده است ميتواند قانونى را براى تصويب پيشنهاد كند، اگر كارگران و مردم زحمتكش هشيارى لازم را نداشته باشند و يا درايت كافى بخرج ندهند شورا يا مجمع عمومى مربوطه ميتواند بند و يا قانونى را بتصويب برساند كه در صورت اجرا به ضرر كارگران، به ضرر اكثريت مردم و حتى به ضرر همه مردمى كه مشمول آن قوانين ميشوند تمام شود.  بنابراين هر بيانيه، بند، ماده و قانونى كه براى تصويب در هر مجمع عمومى مطرح يا پيشنهاد ميشود بايد از طرف كارگران و همه كسانيكه خواهان آزادى و برابرى انسانها هستند بدقت و در جزئيات مورد بر رسى قرار گيرد. اگر كارگران و مردم زحمتكش هشيارى لازم را نداشته باشند و يا درايت كافى بخرج ندهند شورا يا مجمع عمومى مربوطه ميتواند نماينده اى را براى شركت در شوراهاى بالاتر انتخاب كند كه منافع كارگران و اكثريت مردم را نمايندگى نكند.  بنابراين كارگران و همه كسانيكه خواهان رسيدن به يك دنياى بهترى هستند بايد در انتخاب نمايندگان خود دقت و هوشيارى كافى بخرج دهند.

هوشدار‎

هوشدار‎

گوش بدین پیام و با توجه به اوضاع سیاسی اجتماعی حاکم  بر جهان و منطقه ، بویژه بر  جوامعی همچون ایران امروز  سرمایه داری که دولت - رژیمی، چنان دیکتاتور، مرتجع و مستبد است که  بعد از اعدام  هایدسته جمعی دهه ی 1360 و بخصوص سال 1367 و اعدام  زندانیان سیاسی که برخی از اعدام شدگان، حتی حکم زندان شان به پایان رسیده شده بود و آزاد شده بودند، آنها را به زندان برگرداندند و در تهران به حکم  هیت 3 نفره ( اشراقی- نیری - رئیسی) یعنی رئیس کنونی قوه قضائیه  و به دستور کتبی خمینی رهبر آن زمان، اعدام و تیرباران شدند و خاورانها را به یادگار گذاشتند، دهها و بلکه هزاران زندانی سیاسی را در لفافه اعدام فروشندگان مواد افیونی و... اعدام کرده و یا در زندان کشته اند، مثل ستار بهشتی، افشین اسانلو، شاهرخ زمانی، نتیجه می گیرم که : یا آقای امیر حسین محمدی فرد را زندانبانانش مجبور به دادن این پیام نموده اند که بعدا  او را بکُشند و اعلام نمایند که بله با خارج از کشور و با ضد انقلاب و فلان و بهمان ارتباط داشت  و زندانیان دیگر را به خشم آورد و عرق ملی و مذهبی شان را بجوش آورد و قهرمان مرده ای بسازند و یا اینکه افراد، سازمان و احزاب اپوزیسیون بانی چنین عملی هستند، برای من بعید است که خود امیر حسین را آرزادانه و مستقلانه  بانی قهرمان سازی خویش بدانم! هر چند که در این سال ها شاهد این پدیده زشت هم بوده ایم.    

 اما کارگران و زحمتکشان در ایران بدانند و آگاه باشند که نجات از ستم و استثمار، از فحشا و بیکاری، از اعتیاد و مرگ، فقط سازمان یافتن و مخصوصا تحزب یافتن - موجودیت دادن به حزب کارگران آگاه - حزبی که برای آماده کردن طبقه ی کارگر برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر  و سایر زحمتکشان کوشش می کند، تسلیح طبقاتی یافتن و برخاستن همچون یک طبقه است. اگر قهرمانی هم باشد، ان قهرمان تک تک کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و در یک کلیت خود طبقه ی کارگر است. رفقای کارگر و زحمتکش  بدانید که دام های مختلفی دشمن طبقاتی بر سر راهتان گذاشته و می گذارد. دشمن فقط یک تاکتیک و حتی یک استراتژی ندارد!  https://t.me/kkfsf/10626

حمید قربانی 24 آگوست 2092 اسپارتاکوسی


August 23, 2019

حکومت اسلامی ایران جنایت می‌کند حکومت سوئد حمایت می‌کند!

حکومت اسلامی ایران جنایت می‌کند حکومت سوئد حمایت می‌کند!

bahram.rehmani@gmail.com

 

محمد‌‌جواد ظریف، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، این نماینده حکومت تبه‌کار، مافیایی، غارتگر، اعدام، سنگسار و... در روزهای 20 و 21 اوت 2019 در استکهلم بود. در حالی که این نماینده حکومت دیکتاتور و ترور با روسای دولت به اصطلاح حامی حقوق بشر سوئد سر بر سفره خونینی نشستند و احتمالا با شادی و سرور و تعظیم و چاپلوسی قراردادهایی در زمینه فروش سلاح، دست‌گاه‌های سمعی و بصری و شنود پلیسی و جاسوسی، ابزارهای شکنجه و غیره سوئد به حکومت اسلامی را امضاء کردند. اما پلیس وحشی خود را در خیابان‌های پایتخت سوئد به جان اپوزیسیون حکومت اسلامی انداختد. هنگامی که پلیس فردی از معترضین را دستگیر می‌کرد جمعی از تظاهرکنندگان پلیس‌ها را محاصره می‌کردند تا رفیق دستگیر شده‌شان آزاد نکنند عقب‌نشینی نکنند. به‌عبارت دیگر، این بار برخورد پلیس سوئد با معترضین ایرانی با برخوردهای قبلی بسیار متفاوت بود و رفتارشان بسیار خصمانه و به‌شدت تهاجمی بود. اما با این وجود ماشین ظریف با گوجه فرنگی و...، هم‌چنین یکی از ماشین‌های دیپلماتیک مورد حمله قرار گرفتند.

 

  

 

واحدهای مختلف پلیس سوئد، یعنی پلیس مخفی‌(سپو)، پلیس معمولی، پلیس ضدشورش و گارد ویژه را با اسلحه و باتوم‌ برقی، سگ و اسب به اپوزیسیون سرنگونی‌طلب ایرانی در استکهلم به‌شدت و خصمانه حمله کردند. در این حملات وحشیانه پلیس سوئد، تعدادی دستگیر و تعدادی آسیب دیدند. در حالی که مقامات دولت سوئد به گرمی از ظریف جنایت‌کار و نماینده حکومت رعب و وحشت و ترور، استقبال ‌کردند.

محمد جواد ظریف به همراه یک هیات بزرگ به استکهلم سفر کرده بود. به‌گفته مقامات پلیس، بیش از 100 افسر پلیس جهت تامین امنیت سفر ظریف به کار گمارده شده بودند.

در چنین حرکت‌هایی گرایشات فاشیستی و نژادپرستی درون پلیس سوئد، فرصت مناسبی به‌دست می‌آورند تا خشونت خود را به نیروهای خارجی‌تبار نشان دهند. نمونه دو پلیس که در عکس زیر، یعنی یک با لباس شخصی و دیگری که جلیقه زرد به تن دارد. برخورد این دو پلیس با معترضین بسیار خشن و وحشیانه بود.

 

اما مسئله اعتراض به ظریف و میزبان آن به مهم‌ترین خبر رسانه‌های سوئد و جهان تبدیل شد و در نتیجه غیر از اعتراض افکار عمومی، اعتراض‌های برخی نمایندگان احزاب چپ و حتی حزب حاکم سوسیال دموکرات را نیز در پی داشت.

هم‌چنین پلیس حدود 20 نفری از ما و حدود ده نفری هم از مجاهدین را با چند متر دورتر از ما، به محاصره انداختند و نخست ما را بر زمین نشاندند و سپس همه ما را سوار اتوبوس کردند و پنج نفر پنج نفر در حاشیه شهر استکهلم در بیابان‌ها و دور از مترو پیاده کرد تا صف تظاهرکنندگان را تضعیف کنند اما در این راه نیز موفق نشدند. با این وجود، اعتراض اپوزیسیون سرنگونی طلب ایران، یک رسوایی بزرگی را برای دولت سوئد به بار آورد. دیپلماسی تزویر و ریا؛ دیپلماسی دلالی برای شرکت‌های و...!

در این دو روز کلیه مکان‌هایی که ظریف رفت و آمد می‌کرد دیواری از پلیس پلیس کشیده می‌شد. مردیم که قصا عبور از این محلات را داشتند پس از کنترل پلیس و این که جزو معترضین نیستند اجازه می‌یافتند به راه خود ادامه دهند. تمامی خیابان‌های منتهی به پارلمان سوئد، ساختمان وزارت خارجه و گراند هتل محل اقامت ظریف را بسته بودند و رفت و آمدها را به‌شدت کنترل می‌کردند. استکهلم در این فصل پر از توریست است. ده‌ها هزار تن از شهروندان استکهلم و توریست‌ها در خیابان‌های اطراف تجمع کرده بودند و با بهت و حیرت شاهد حملات وحشیانه پلیس با سگ و اسب و باتوم به تظاهرکنندگان ایرانی و مقاومت بی‌‌نظیر و تحسین‌برانگیز آن‌ها بودند.

هم‌چنین هم‌زمان با سخنرانی ظریف در انستیتو تحقیقاتی و مطالعاتی استکهلم‌(سیپری) جمعی از ایرانیان در مقابل این موسسه و جمعی نیز در مقابل پارلمان سوئد تجمع کردند. در این‌جا پلیس سوئد با حمله به معترضان که عمدتا چپ بودند حدود 20 تن از ما و حدود 10 تن از مجاهدین را بازداشت کرد. ما را سوار اتوبوس کردند و در بیابان‌های اطراف شهر رها کردند. من با سه رفیق دیگر که از جمله یکی از رفقای زن با عصا راه می‌رفت در میان جنگلی پیاده کردند که پس از یک ساعت پیاده‌روی به مترو رسیدیم.

 

 

به گزارش رسانه‌ها، در کنفرانس مطبوعاتی وزیر خارجه سوئد که بدون حضور ظریف برگزار شد، خبرنگاران به طرح سئوالاتی درباره اعتراض ایرانیان که اصلا چرا چنین فردی در سوئد پذیرفته شده پرداختند.

وزیر خارجه سوئد که در مقابل این اعتراضات و سئوالات پاسخی نداشت، گفت: این سوئد نبوده که از ظریف دعوت کرده باشد، گفت: خودش آمده و ما در این زمینه هیچ وزیری‌(از رژیم ایران) را دعوت نکردیم، بلکه او (ظریف) خودش آمده. او از ما پرسید آیا برای یک مسافرت به کشورهای نوردیک می‌تواند بیاید؟

در پی دیدار وزیر امور خارجه سوئد و ایران، مارگوت والستروم در جمع خبرنگاران از فضای دیدار با جواد ظریف و سخنان رد و بدل شده سخن گفت.

در پس زمینه شعارهایی که سازمان‌های معترض به حضور وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران در سوئد سر می‌دادند، پرچم سوئد، اتحادیه اروپا و حکومت اسلامی در کنار هم و در برابر وزارت امور خارجه سوئد در باد تکان می‌خورد. در اطرف ساختمان وزارت امور خارجه تدابیر شدید امنیتی بر قرار بود و پلیس به خودروها و افراد اجازه عبور نمی‌داد. در حالی که مقام های عالی تربه دولت سوئد با لبخند و تعظیم از ظریف آدم‌کش و جنایت‌کار استقبال می‌کردند پلیس‌شان در خیابان‌ها با اسب و سگ و باتوم به انسان‌هایی حمله می‌کردند که با هدف سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد و برابر و انسانی و عادلانه مبارزه می‌کنند دست به اعتراض زده بودند.

 

 

 

ظریف وزیر خارجه حکومت اسلامی، در مدت دو‌ روز حضورش در استکهلم، با «مارگوت والستروم» وزیر خارجه، «آن لینده» وزیر تجارت، «نورلین» رییس مجلس و «استفان لوون» نخست وزیر سوئد ملاقات کرد و با جمعی از تجار سوئدی و دیپلمات‌های این کشور و از جمله «کارل بیلدت» نخست وزیر اسبق سوئد دیدار کرد و در موسسه «سیپری»، سخنرانی کرد.

درون ساختمان این وزارت‌خانه، مارگوت والستروم آماده گفتگو با خبرنگاران است. در ابتدا او درباره محتوای سخنانش با وزیر امور خارجه ایران توضیح داد.

او گفت که درباره ساز و کار مالی اروپا با ایران سخن گفته است و از تحریم‌های آمریکا علیه ایران و به‌ویژه دشواری‌های دسترسی ایران به دارو و غذا به دلیل تحریم‌ها ابراز ناخرسندی کرده است. از سوی دیگر، گفت که در رابطه با نقض حقوق اقلیت‌های جنسی، زنان و فعالان حقوق بشر با وزیر امور خارجه ایران سخن گفته است و همین‌طور درباره سرنوشت پژوهش‌گر ایرانی- سوئدی محکوم به اعدام در ایران ابراز نگرانی کرده است و خواستار آزادی او شده است.

توجیه او در پاسخ به انتقاد برخی از ایرانیان ساکن سوئد در رابطه با این دیدار گفت: «ما با ایران روابط سیاسی داریم. معتقدیم که باید از سیاست خارجی برای گفتگوی مستقیم استفاده کرد حتی با رهبران و کشورهایی که از ارزش‌های ما پیروی نمی‌کنند. ما معتقدیم که تنها نباید درباره آن‌ها حرف زد بلکه باید با آن‌ها هم گفتگو داشت.»

او در ادامه تجوجیهات و ادعاهایش ادعا کرد: ما از این فرصت‌ها استفاده می‌کنیم که نظرات‌مان و همین‌طور زمانی که لازم باشد، انتقادات تندمان را هم به طرف مقابل برسانیم.

او ادامه داد: ایران در منطقه خاورمیانه نقش مهمی ایفا می‌کند. این کشور در مساله یمن نقش تعیین کننده‌ای دارد. هم‌چنین می‌تواند نقشی سازنده و یا مخرب در رابطه با همسایگانش داشته باشد. همه این‌ها مسائلی است که در دیدار امروز ما در رابطه با آن‌ها گفتگو انجام گرفته است. مطمئن باشید که ما درباره نقض حقوق بشر گفتگو داشته‌ایم و نه تنها این بار، بلکه همیشه در این رابطه کار می‌کنیم و گزارشی نیز تهیه کرده‌ایم.

به‌گزارش خبرگزاری‌ها، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، روز چهارشنبه 30 مداد 1398 – 21 اوت 2019، در سخنرانی خود در «موسسه بین‌المللی تحقیقات صلح استکهلم «انستیتوی بین‌المللی پژوهش صلح استکهلم‌(سیپری)، گفت: پیش‌بینی ناپذیر بودن متقابل، به آشوب منتهی خواهد شد. رییس جمهور ترامپ نمی‌تواند انتظار داشته باشد که پیش‌بینی ناپذیر باشد، و در عین حال از دیگران توقع داشته باشد که قابل پیش‌بینی باشند.

احتمال این‌که دونالد ترامپ برای 4 سال دیگر رییس جمهور آمریکا شود بسیار بالاست. به‌گزارش اسپوتنیک، خبرگزاری روسیه، محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه حکومت اسلامی در دیداری در سوئد در این خصوص شرح داد.

ظریف گفت: «احتمال پیروزی جدید ترامپ بسیار بالاست، با توجه به این‌که سیاست اقتصادی او سودی در چشم‌انداز دراز‌مدت برای آمریکا به‌همراه نداشته است. در عین حال شانس این‌که ترامپ 4 سال دیگر دنیا را آزار دهد بسیار بالاست.»

ظریف، هم‌چنین در واکنش به اظهارات دونالد ترامپ، اعلام کرد: «جمهوری اسلامی علاقه‌ای به مذاکره با آمریکا ندارد، چرا که برای این منظور باید دلایلی وجود داشته باشد.»

یان الیاسون، رییس انستیتو بین‌المللی صلح استکهلم‌(سیپری)، محمدجواد ظریف را در بدو ورود به این موسسه، هم‌چون یک فامیل و یا یک دوس تقدیمی در آغوش گرفت که فیلم آن از بخش خبری ساعت 21 سوئد پخش شد.وی از سیاست‌مداران کهنه‌کار سوسیال دموکرات سوئد است. گقته می شود انستیتو بین‌المللی صلح استکهلم‌(سیپری)، مدت‌هاست که با حکومت اسلامی ایران، رابطه گرم و نزدیکی دارد به‌طوری که همه مقامات عالی‌رتبه حکومت اسلامی ایران، هنگامی که به استکهلم سفر می‌کنند حتما در برنامه‌شان است از این موسسه بازدید ‌کنند.

از ظریف هم‌چنین در رابطه وضعیت کشتی «استنا ایمپرو» که متعلق به شرکت سوئدی است و در خلیج فارس از سوی ایران توقیف شده پرسیده شد. او مدعی شد که ایران از تعلق این کشتی به سوئد بی‌خبر بوده است. اما پاسخ روشنی درباره زمان رهایی کشتی نداد. او گفت: «... این کشتی قانون‌شکنی کرده است و پروسه قانونی آن باید طی شود. اما مشتاق این هستیم که این مسئله که ما تقصیری در آن نداریم، به زودی حل شود.»

ظریف در سوئد تاکید کرد که ایران قصد خروج از برجام را ندارد، بلکه تنها تعهداتش را آن هم در چارچوب این توافق کاهش داده است.

او گفت که اروپا یازده تعهد از جمله در زمینه خرید نفت ایران، سرمایه‌گذاری در ایران و انجام تبادلات مالی و بانکی داده که به آن‌ها عمل نکرده است.

ظریف گفت راه‌اندازی اینستکس، کانال مالی اروپا با ایران برای کم‌اثر کردن تحریم‌های آمریکا، پانزده ماه طول کشیده و هنوز این کانال انتظار ایران را برآورده نکرده است.

تحریم‌های آمریکا به‌گونه‌ای است که شرکت‌ها و موسسات غیرآمریکایی را هم که با ایران مبادله کنند مجازات و از حضور و فعالیت در ایالات متحده محروم می‌کند.

ظریف که خود از سوی آمریکا تحریم شده، در سخنان خود در موسسه سیپری به اروپایی‌ها هشدار داد که اگر در برابر خواسته‌های دونالد ترامپ مقاومت نکنند، او ممکن است به زودی از آن‌ها انتظارات بیش‌تری مانند قطع رابطه با چین داشته باشد.

ظریف گفت رفتار دولت دونالد ترامپ غافلگیرکننده است و او نمی‌تواند انتظار داشته باشد رفتار طرف مقابل پیش‌بینی‌پذیر باشد. او گفت غافلگیری متقابل به هرج و مرج منجر می‌شود.

 

 

وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران در این جلسه، وعده داد که حکم اعدام احمدرضا جلالی، پژوهش‌گر ایرانی - سوئدی زندانی در ایران به تعویق بیفتد: «تلاش می‌کنیم که بر اساس مسائل انسان‌دوستانه حکم اعدام جلالی را به تعویق بیفتد.»

واقعا خنده‌دار است که نماینده ده‌ها هزار اعدام و سنگسار، زن‌ستیز، کودک‌آزار و آزادی‌ستیز، دزد و چپاولگر، از مسائل انسان‌دوستانه دم می‌زند.

احمدرضا جلالی دوشنبه هفتم مرداد 98 به سلولی انفرادی در مکان نامعلومی منتقل شده بود که پس از انتشار این خبر و به‌گفته سازمان عفو بین‌الملل، اعتراض‌های گسترده به این موضوع از جمله از سوی این سازمان، روز چهارشنبه 16 مرداد به زندان اوین بازگردانده شد. انتقال جلالی به مکانی نامعلوم بدون اطلاع قبلی با توجه به حکم اعدامش باعث شدت یافتن نگرانی‌ها درباره وضعیت او شده بود. احمدرضا جلالی در شعبه 15 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی ابوالقاسم صلواتی به اتهام «محاربه از طریق جاسوسی برای اسرائیل» به اعدام محکوم و این حکم در دیوان عالی کشور تایید شده است. او که از سال 1388 ساکن سوئد بوده و اکنون شهروند این کشور است، در حوزه مدیریت بحران پژوهش و فعالیت می‌کرد و در دانشگاه کارولیسنکا در نزدیکی استکهلم مشغول به کار بود.

وزیر خارجه حکومت ایران، پیش‌تر گفته بود که شش ماه پیش به آمریکایی‌ها گفتیم آماده تبادل زندانیان آمریکایی در ایران با ایرانیانی که به‌خاطر قوانین تحریم در آمریکا یا به خواست آمریکا در کشورهایی دیگر حبس شدند، هستیم. هیچ پاسخی نیامد.

به‌گفته برخی منابع خبری حکومت ایران با استفاده از بازداشت دو تابعیتی‌ها در ایران از آنان به‌عنوان یک نوع گروگان‌گیری در مقابل گرفتن امتیاز خود از کشورهای اروپایی و آمریکا استفاده می‌کند .

ظریف پیش‌تر گفته بود: بیایید تبادل زندانی کنیم. من آماده این کار هستم و اختیار کافی برای انجام آن را دارم. در واکنش‌ها به این سخنان ظریف، آمده که برای مبادله زندانی اختیار کافی دارد را اعترافی خیره‌کننده نسبت به این موضوع دانسته و گفته‌اند که این زندانیان به‌عنوان گروگان سیاسی تحت بازداشت هستند.

 

 

حکومت اسلامی، کشور ایران را به یک زندان بزرگ برای شهروندان آن تبدیل کرده و در این زندان بزرگ نیز صدها زندگی مخفی و علنی مخوف وجود دارد.  اکنون زندان‌های مخفی و علنی حکومت اسلامی ایران، مملو از زندانیان سیاسی و عقیدتی زن و مرد و پسر و جوان است که به‌طور سیستماتیک در زیر شکنجه‌های جانکاه قرار دارند.

 

با وجود رسوایی اعترافات اجباری؛ ظریف در سوئد «احمدرضا جلالی» را به‌خاطر «اعترافاتش» مجرم دانست.

همسر احمدرضا جلالی، می‌گوید: وزیر امور خارجه سوئد در باره وضعیت همسرش سئوالاتی را با ظریف مطرح کرد و خواستار شفاف‌سازی در این زمینه شد.

وی به صدای آمریکا گفت که ظریف در گفت‌و‌گو با وزیر امور خارجه سوئد ادعا کرده که احمدرضا جلالی در ترور دانشمندان هسته‌ای دست داشته و اطلاعات آن‌ها را در اختیار اسرائیل قرار داده است.

در حالی که تنها چند هفته از افشاگری‌های مازیار ابراهیمی، از متهمان پیشین ترور دانشمندان هسته‌ای در ایران، مبنی بر ساختگی بودن همه اعترافاتی که تحت شکنجه از او و دیگران گرفته شده بود، می‌گذرد و پس‌لرزه‌های این سخنان در محافل داخلی و خارجی ادامه دارد، ظریف بار دیگر احمدرضا جلالی، شهروند ایرانی- سوئدی، را به‌دست داشتن در ترور دانشمندان هسته‌ای متهم کرد و تنها وعده داد که تلاش خواهد کرد تا اجرای حکم اعدام او را «به تاخیر» اندازد.

به‌گفته خانم مهران‌نیا، ادعاهای مطرح شده از سوی ظریف حقیقت ندارد و هم‌چون گذشته که قربانیان دیگر در رابطه با ترور دانشمندان هسته‌ای در گذشته مجرم شناخته شده‌اند این بار نیز این اتهام گریبان احمدرضا را گرفته است.

 

در حالی ظریف از سیاست‌های انسان‌دوستانه‌شان دم می‌زند که 13 دانشجو در ایران، به 70 سال حبس تعزیری محکوم شدند.

 

اعظم خضری جوادی یکی از اعضای اتحادیه آزاد کارگران ایران از سوی دادگاه انقلاب به هفت سال زندان و 74 ضربه شلاق محکوم شد.

نسرین خضری جوادی، یکی از بازداشت‌شدگان روز جهانی کارگر، از سوی شعبه 26 دادگاه انقلاب بابت اتهام «اجتماع و تبانی برای اقدام علیه امنیت کشور»، «تبلیغ علیه نظام» و «اخلال در نظم عمومی» مجموعا به هفت سال زندان و 74 ضربه شلاغ محکوم شده است.

 

محمد تقی فلاحی، دبیرکل کانون صنفی معلمان تهران به 8 ماه حبس تعزیری و 10 ضربه شلاق محکوم شد. گفتنی است اجرای این حکم به‌مدت سه سال تعلیق شده است. فلاحی 12 اردیبهشت ماه امسال هم‌زمان با روز معلم و در جریان تجمع اعتراضی فرهنگیان توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود.

 

 

محاکمه هشت نفر از کارگران نیشکر هفت‌تپه در دادگاه شوش انجام شد. تعداد چهار نفراز این کارگران چند ماه قبل در ارتباط با همین پرونده مدت یک هفته در زندان دزفول بازداشت بودند که همگی با قرار وثیقه، به‌طور موقت آزاد شدند.

درهمین رابطه در چند روز گذشته تعداد هشت نفر دیگر از کارگران نیشکر هفت‌تپه، در دادگاه! به احکام ناعادلانه و غیر انسانی، هشت ماه حکم تعلیقی و تحمل 30 ضربه شلاق محکوم شده بودند.

لازم به یادآوری است که در جلسه امروز 4 نفر از کارگران هفت‌تپه، خانم فرزانه زیلابی به‌عنوان وکیل کارگران هفت‌تپه در دادگاه حضور داشته است.

جلسات دادرسی بر پرونده 17 تن از فعالان کارگری بازداشت شده در جریان تجمعات اعتراضی کارگران نیشکر هفت‌تپه در زمستان سال گذشته توسط شعبه 102 دادگاه کیفری 2 شهرستان شوش به‌طور روزانه در حال برگزاری می‌باشد و تاکنون 7 تن از فعالان کارگری از بابت اتهاماتی هم‌چون «اخلال در نظم عمومی» و یا «نشر اکاذیب» به تحمل 8 ماه حبس تعزیری و 30 ضربه شلاق محکوم شده‌اند.

 

سازمان عفو بین‌الملل با صدور بیانیه ای اجرای حکم شلاق پیمان میرزازاده، زندانی سیاسی در زندان ارومیه را محکوم کرده و خواهان آزادی بی‌قید و شرط وی شده است. فیلیپ لوتر، مدیر تحقیقات شمال آفریقا و خاورمیانه در عفو بین‌الملل می‌گوید: «شلاق زدن پیمان میرزازاده ماهیت غیرانسانی نظام قضایی ایران را برجسته می‌کند که وحشی‌گری را نهادینه و تبدیل به قانون کرده است.» روز یک‌شنبه 6 مردادماه، پیمان میرزازاده، پس از اجرای حکم 100 ضربه شلاق دست به اعتصاب غذا زد.

به‌گزارش خبرگزاری هرانا، سازمان عفو بین‌الملل، با انتشار بیانیه‌ای خواستار آزادی بی‌قید و شرط پیمان میرزازاده، زندانی سیاسی زندان ارومیه شده است. این زندانی روز یک‌شنبه 100 ضربه شلاق خورد و از همان روز در اعتراض به این رفتار دست به اعتصاب غذا زد.

 

نیروهای امر به معروف استان مازندارن حوالی ساعت یک بامداد روز جمعه 25 مرداد با هجوم به یک تالار عروسی 10 تن از شهروندان شرکت‌کننده در جشن عروسی را بازداشت کردند. تالار برگزارکننده مراسم نیز پلمپ شد.

 

بنا به گزارش ماهانه «هرانا»، اخبار نقض حقوق بشر در مرداد ماه 98 با بیش از 35 مورد اعدام، بازداشت و محکومیت‌ فعالان مدنی، بازداشت فعالین آزادی زبان‌های مادری و اقلیت‌های مذهبی و تبعیض علیه آنان، نقض گسترده حقوق زندانیان، نقض پایدار آزادی بیان، بازداشت و محاکمه فعالین کارگری و صنفی، نقض حقوق حیوانات و موارد دیگری که در استان‌های مختلف رخ داد، همراه بود.

در این ماه فرنگیس مظلوم مادر سهیل عربی، افشین برزگر، زهرا اکبری‌نژاد، رها احمدی، نوشین جعفری، معین حاجی‌زاده، نرگس منصوری، وحید قدیری، کامیل احمدی، حسن عباسی، محمد ابوالحسنی، رضا شرفخانی، عباس وادحدیان شاهرودی، شهلا جهان‌بین، زهره بهبودی، عسل محمدی، جواد لعل محمدی، هاشم خواستار، محمدحسین سپهری، حوریه فرج‌زاده، محمد نوری‌زاد، فاطمه سپهری، عبدالرسول مرتضوی، پوران ناظمی، غلامحسین بروجردی، مرتضی قاسمی، هاشم ریجایی و 4 تن دیگر بازداشت شدند.

هم‌چنین نیما صفار به 8 ماه حبس، محمدرضا آغاجری به 26 ماه حبس، روزبه مشکین خط به 11 سال حبس، مسعود کاظمی به 4 سال و نیم حبس، مرداس طاهری یک سال حبس تعلیقی، حامد آیینه وند به 6 سال حبس، فرهاد میثمی به 6 سال حبس، فرهاد شیخی به 4 ماه حبس، سینا درویش عمران به 8 سال حبس، نادره فتوره‌چی به یک سال حبس تعلیقی، صادق زیبا کلام به یک سال حبس، علی مظفری به 30 ماه حبس، نجات بهرامی به یک سال حبس، مهدی مقدری به یک سال حبس،  ارس امیری به 10 سال حبس، نسرین جوادی به 7 سال حبس، کمال جعفری یزدی به 13 سال حبس، محمدصابر ملک رئیسی و شیرتحمد شیرانی هر کدام به یک سال حبس، امیرسالار داودی به 30 سال حبس و ناهدی خداکرمی به پرداخت جزای نقدی در دادگاه های بدوی و تجدید نظر محکوم شدند.

همین‌طور پروین نخستین، محمود صادقی، نیما ویژه، شاهین صمدپور، فرزانه زیلایی، سه حامی فعالان کارگری، فرهاد شیخی، محمد نوری‌زاد، عاطفه رنگریز، حسن سعیدی، صبا کردافشاری و مادرش، مرضیه امیری، رسول طالب مقدم و عباس واحدیان شاهرودی به دادگاه احضار، تفهمیم اتهام و محاکمه شدند.

از دیگر مهمترین اخبار در این زمینه میتوان به ممانعت نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم نوزدهمین سال‌گرد درگذشت احمد شاملو و بازداشت جهت تحمل حبس بهزاد ممی و لیلا حسن‌زاده اشاره کرد.

یاسمن آریائی، منیژه عربشاهی و مژگان کشاورز فعالان مدنی و از مخالفان حجاب اجباری، توسط دادگاه انقلاب تهران مجموعا به 55 سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شدند. از این میزان با استناد به ماده 134 قانون مجازات اسلامی، مجازات اشد یعنی 10 سال حبس از بابت اتهام «تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا» در خصوص هر یک از متهمان قابل اجرا خواهد بود.

هم‌چنین اسرین درکاله فعال حقوق زنان، 70 زن دوچرخه سوار در میدان ولی عصر تهران و 6 دختر جوان به دلیل تلاش برای ورود زنان به ورزشگاه‌های ایران بازداشت شدند.

در این ماه شاپور احسانی‌راد و حسین کریمی بازداشت و علیرضا کفایی معلم بازنشسته و رییس انجمن اسلامی معلمان شهرستان گچساران به پرداخت 20 میلیون ریال، اصغر امیرزادگانی فعال صنفی معلمان به 18 ماه حبس تعلیقی و محمدتقی فلاحی به 8 ماه حبس تعزیری و 10 ضربه شلاق محکوم شدند.

سپیده کاشانی، هومن جوکار، نیلوفر بیانی، امیرحسین خالقی و طاهر قدیریان 5 تن از فعالان محیط زیستی بازداشتی به در زندان اوین در اعتراض به «ادامه بازداشت موقت و غیر قانونی» در این  ماه دست به اعتصاب غذا زدند.

 

پیش‌تر نیز اسماعیل بخشی نماینده جوان و جسور و محبوب کارگران هفت‌تپه و سپیده قلیان خبرنگار جوان حامی این کارگران و علی نجاتی عضو سندیکای کارگران هفت‌تپه محاکمه شده بودند.

این‌ها تنها نمونه هایی از بگیر و ببندهای قوه قضاییه و وزارت اطلاعات حکومت اسلامی هستند که در مرداد ماه به وقوع پیوسته‌اند. همین نمونه‌ها هم نشان‌دهنده این واقعیت غیرقابل انکار است که ظریف خودش جنایت‌کار و دروغ‌گو و نماینده حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی است!

 

ظریف شامگاه روز دوشنبه 19 اوت، در سفارت‌شان برنامه دیداری با شماری از سرمایه‌داران و  چاپلوسان و عوامل حکومت برگزار کرد.

 

 

به‌گزارش خبرگزاری فارس، خبرگزاری وابسته سپاه پاسداران، گزارش داده است که وزیر امور خارجه ایران شامگاه دوشنبه 28 مرداد با جمعی از ایرانیان مقیم سوئد دیدار و با آن‌ها درباره موضوعات مختلف از جمله فشار تحریم‌ها، مسائل منطقه، اینس‌تکس و نقش ایرانیان خارج از کشور صحبت کرد.

 

ظریف نماینده حکومت دزد و مافیایی و غارتگر است. برای مثال یکی از نمایندگان مجلس به نام بهرام پارسایی، موضوع فساد میلیاردی و گسترده در میان خودروسازان ایرانی پیش کشیده است. او گفته است که شرکت ایران‌خودرو در دهه 70 و در حالی که پیشنهاد یک ایرانی برای طراحی خودرو ملی به‌صورت رایگان را دریافت کرده بود، به قیمت امروز 3 هزار و پانصد میلیارد تومان برای طراحی سمند دریافت کرده است.

به‌گزارش ایران کارگر، پارسایی اعلام کرده که مبلغ واقعی اختصاص‌یافته به این طرح بیش‌تر بوده است و رقم فعلی آن چیزی است که خود ایران‌خودرو اعلام کرده است.

فساد میلیاردی در ایران و در صنعت خودروسازی موضوع جدیدی نیست. در دهه 70 که بزرگ‌ترین اختلاس تاریخ کشور 123 میلیارد بود، برای طراحی سمند، 120 میلیارد تومان با ارز 400 تومانی، معادل 3500 میلیارد تومان امروز، پرداخت شد.

پارسایی در مورد هزینه‌ غیرمنطقی برای اضافه کردن صندوق به ماشین فرانسوی 206 گفته است: «طبق اسناد فقط بابت طراحی صندوق پژو 206، 250 میلیون دلار هزینه شده که با ارز امروز قیمت آن به 3 هزار میلیارد تومان می‌رسد. این در حالی است که با این میزان پول می‌شد یک خط کامل تولید خودروی جدید را طراحی کرد.»

به گفته او، علاوه بر مبلغی که در دهه 70 برای طراحی سمند هزینه شده بود در 3 مرحله دیگر نیز بین سال‌های 84 تا 93 در مجموع 111 میلیارد تومان هزینه شده است.

چند روز پیش نیز دو نماینده مجلس شورای اسلامی، به دلیل فساد بازداشت شده‌اند. فسادی که تمام نمایندگان مجلس، مجلس خبرگان رهبری، مجمع تشخیص مصلحت نظام، شورای امنیت کلی، روسای سه قوه با مدیران و وزرایشان، مدیران رده بالای حکومت در سراسر ایران، امام جمعه‌ها و از بیت رهبری تا نیروهای انتظامی، بسیج، سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات و به ویژه وزارت خارجه که ظریف در راس آن قرار دارد همه و همه به فساد و دزدی و جنایت سیتماتیک و نهادینه شده در حکومت اسلامی آلوده‌اند.

 

سابقه تاریخی روابط گرم و همکاری‌های همه‌جانبه دیپلماتیک دولت سوئد با حکومت اسلامی، به دروه جنگ هشت ساله ایران و عراق برمی‌گردد. اولاف پالمه نخست وزیر وقت سوئد، ظاهرا برای میانجی‌گری و برقراری صلح به کشورهای ایران و عراق مسافرت می‌کرد اما در خفا به هر دو حکومت جنگ طلب و متجاوز اسلحه می‌فروخت از جمله توپ‌های 70. اولاف پالمه ترور شد و حان باخت و یکی از شایعات درباره ترور او، این است که او قربانی قاچاق اسلحه شد. هنوز هم روشن نیست پالمه چرا و توسط چه کسی ترور شد.

حدود 33 سال از قتل اولاف پالمه، نخست‌وزیر سوئد می‌گذرد و هنوز هم مسئولان این پرونده در تاریکی گام برمی‌دارند. هنوز هم در عمل اطلاعات روشنی در مورد بزرگ‌ترین و مهم‌ترین ترور دهه 1980 موجود نیست.

حدود سه سال پیش بود که پلیس و دادگستری سوئد از خبرنگاران برای شرکت در یک کنفرانس خبری و مطبوعاتی که در استکهلم برگزار می‌شد، دعوت به‌عمل آوردند. در آن کنفرانس از سوی مسئولان این پرونده اعلام شد که نزدیک به 8000 سرنخ به دست آمده هم نتوانست آن‌ها را به حل این معما برساند و این پرونده هم‌چنان باز است و چه بسا هرگز راه‌حلی برای این معما یافت نشود. مسئولان پرونده اما بار دیگر تصویری احتمالی از عامل اصلی این قتل را به خبرنگاران نشان دادند؛ تصویری که البته بر اساس گفته‌های شاهدان عینی تهیه شده است.

هنگامی که در دوره ریاست جمهوری پاسدار احمدی‌نژاد ایران توسط اتحادیه اروپا و آمریکا به دلیل فعالیت‌های اتمی‌اش مورد تحریم اقتصادی قرار گرفته بود این دولت سوئد بود که زیر پای منوچهر متکی وزیر خارجه دولت احمدی‌نژاد فرش قرمز پهن کرد و یا در سال 2016 نیز ظریف به سوئد آمده بود. این دیپلماسی دولت سوئد به شدت چندش‌آور نیست و صد البته به‌ضرر مردم ایران! این دیپلماسی نفرت‌انگیز و شرم‌آور است. آن‌هم زمانی که حکومت اسلامی سرکوب‌های جنبش های اجتماعی ایران و دستگیری و زندان و شکنجه و اعدام را به‌طور بی‌سابقه‌ای افزایش داده است. پس کو دفاع دولت سوئد از حقوق بشر!

این نوع دیپلماسی و دعوت‌های سوئد، عملا نمک پاشیده به زخم های مردم ایران به‌ویژه مادران و پدران و فرزندان داغ‌دیده، زنان، کارگران، دانشجویان، محیط زیستی‌ها، بازنشستگان، هنرمندان، نویسندگان، بهائیان، دراویش و مردم تحت ستم مناطق مختلف ایران است.

دولت سوئد به‌خوبی می‌داند که حکومت اسلامی عامل اصلی راه‌انداختن جنگ‌های موسوم به «جنگ‌های نیابتی» در منطقه است. سپاه پاسداران و سازمان اطلاعات این حکومت، گروه‌های تروریستی به‌خصوص اسلامی را آموزش می‌دهند و مسلح می‌کنند و به‌جان مردم منطقه می‌اندازند. گروه اسلامی «داعش»، یک انگشت کوچک حکومت اسلامی ایران به حساب نمی‌آید و اساسا الگوی این گروه‌های تروریستی اسلامی، بیش از همه حکومت اسلامی ایران است. حتی اگر روزی پلیس مخفی سوئد‌(سپو)، آرشیو خود را علنی کند جامعه با انبوهی از گزارشات متعدد و قطور فعالیت‌های تروریستی در سوئد روبه‌رو خواهد شد. شاید خمینی بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت و ترور و کشتار اسلامی، تنها شخصی باشد که به تروریسم دولتی رسمیت و علنیت داد.

وزیر امور خارجه حکومت آدم‌کش حکومت اسلامی، در طی دو روز دیدارش از سوئد به هر جا رفت با شعارهایی علیه حکومت و خودش مانند «ظریف آدم‌کش است، آدم‌کش را بیرون بیندازید»، «حکومت اسلامی ایران آدم‌کشی می‌کند نخست وزیر سوئد حمایت می‌کند»، «سرنگون باد حکومت آپارتاید»، «سرنگون حکومت اسلامی ایران»، «سفارت‌خانه حکومت اسلامی در سوئد مرکز ترور است این مرکز ترور را ببندید»، «کارگر زندانی زنداین سیاسی آزاد باید گردد» و...، روبه‌رو شد. روز سه‌شنبه 20 اوت در استکهلم و در مقابل پارلمان سوئد و وزارت امور خارجه و گراند هتل این کشور، صدای معترضین چنان بلند بود که خبر این اعتراضات در صدر اخبار رسانه‌های داخلی و بین‌المللی قرار گرفت.

چهارشنبه صبح روز دوم 21 اوت، ظریف به محض این که پایش را از گراند هتل بیرون گذاشت با اعتراض معترضین روبه‌رو شد. در ادامه اعتراضات در این روز در مقابل پارلمان سوئد و در مقابل ساختمان  مرکز بین‌المللی پژوهش صلح در استکهلم ادامه یافت و کاروان ماشین‌های همراه ظریف را با تخم مرغ مورد هدف قرار گرفتند. پلیس با ضرب و شتم سعی کرد جلو معترضین را بگیرد و نزدیک به چهل نفر را به شکل بازداشتی سوار بر اتوبوس از محل دور کرد.

 

در رابطه با قراردادهای انعقادی احتمالی بین بین ظریف با دولت سوئد، موضوعی به رسانه‌ها درز نکرده است. احتمالا کارخانه اسلحه‌سازی سوئد، کارخانه ماشین‌سازی، دستگاه‌های شنود جاسوسی و پلیسی، ابزارهای شکنجه و غیره از جمله شرکت‌هایی هستند که احتمال دارد با حکومت اسلامی ایران معمله کرده باشند.

سوئد دویست سال است که جنگ را در داخل مرزهای خود تجربه نکرده است. در حالی که در قرن 16، سوئد در تمامی جنگ‌های اروپا، حضوری فعال داشت. آخرین جنگ در سوئد باز می‌گردد به 200 سال پیش. در روز 14 اوت 1814 قراردادی میان سوئد و نروژ امضاء شد که به قرارداد صلح «موس» معروف شد. از این روز تاکنون، سوئد هرگز جنگی را در داخل خاک خود تجربه نکرده است.

اما ارتش سوئد در بسیاری از جنگ‌ها در مناطق مختلف دنیا حضوری فعال دارد. صنایع نظامی سوئد هم برای کشور بسیار سودآور بوده و اسلحه‌های سوئدی در دنیا به فروش می‌رسند و یکی از صادرات بزرگ کشور هستند. سوئد با وجود این که از قرن هفدهم وارد هیچ جنگی نشده است، اما جنگنده‌ها و توپخانه‌های پیشرفته‌ای می‌سازد.

ماریا گیلیام از جنبش صلح کلیسا می‌گوید که البته می‌توان گفت که 200 سال است در داخل مرزهای خود جنگی نداشته‌ایم که این امربسیار مثبتی‌ست. اما ما یکی از بزرگ‌ترین صادرکنندگان سلاح جنگی در دنیا هستیم وتا چند ماه پیش‌هم سربازان ما در جنگ افغانستان شرکت داشتند که این امر به‌نظر مامشکلی بزرگ است.

با این گفته‌ها و نگاهی به‌تاریخ می‌توان گفت که کشور سوئد در زمینه سیاسی یکی از صلح‌طلب‌ترین کشورهای دنیاست اما هم‌زمان از بروز جنگ در مناطق دیگر، استفاده اقتصادی بسیاری برده است و از این رو، غیرمستقیم در این جنگ‌ها حضور و منافع دارد.

خبرگزاری رسمی روسیه «اسپوتنیک»، 5/09/1397، نوشت: با وجود تصمیم کشور‌های همسایه سوئد برای متوقف کردن صادرات سلاح به عربستان سعودی، استکهلم هم‌چنان به صادرات سلاح به این پادشاهی ادامه می‌دهد.

با وجود تصمیم برخی کشورهای اروپایی برای تعلیق صادرات سلاح به عربستان، سوئد قصدی برای انجام این کار ندارد.

به‌نوشته اسپوتنیک، در چند هفته گذشته نروژ، آلمان، دانمارک و فنلاند اعلام کردند صادرات سلاح به عربستان سعودی رامتوقف می‌کنند و از همتایان اروپایی خود خواستند همین رویه را در پیش گیرند. هر چند این کشور‌ها حمله نظامی عربستان سعودی را به یمن و بحران انسانی در این کشور رایکی از علت‌های اتخاذ این تصمیم اعلام کرده‌اند، دانمارک هم‌چنین به قتل خاشقجی، روزنامه‌نگار منتقد سعودی، اشاره کرده است.

هرچند همه همسایگان اسکاندیناویایی سوئد، به انضمام آلمان، صادرات سلاح را به عربستان سعودی متوقف کرده اند، استکهلم هم‌چنان تصمیم دارد همکاری نظامی خود را با این ابرقدرت منطقه‌ای ادامه دهد و گفته است این همکاری در مقیاسی محدود است.

با وجود افزایش انتقاد‌ها از سوی حزب سبز و حزب چپ، سوئد تصمیم دارد تجهیزات نظامی را که عربستان سعودی قبلا خریداری کرده است، به این کشور تحویل دهد.

مارگوت والستروم، وزیر خارجه سوئد، که به داشتن رویکردی انتقادی علیه ریاض معروف است و آن را یک دیکتاتوری قرون وسطایی می‌داند، تلاش کرد اهمیت صادرات سلاح سوئد را به عربستان سعودی کم اهمیت جلوه دهد. البته او درباره رعایت نشدن حقوق بشر در این کشور خاورمیانه‌(غرب آسیا) ابرازنگرانی کرد.

از 2015، حزب سبز سوئد برای توقف کامل قرارداد‌های نظامی با عربستان سعودی تلاش کرده است. البته این حزب بخشی از دولت ائتلافی موقت در سوئد است و از این رو قصد نداشت در این زمینه فشاربیش‌تری به دولت بیاورد، مگر این که احزاب بیش‌تری‌(از مخالفان دولت) بر این امرپافشاری و از آن حمایت کنند.

سازمان اطلاع‌رسانی بین‌المللی اوپن دموکراسی، اعلام کرد بر خلاف جنایت‌های اثبات شده و مستندی که حکومت سعودی به‌همراه شرکای خود در یمن مرتکب می‌شوند،سوئد به فروش تسلیحات به عربستان سعودی و امارات ادامه می‌دهد.

به‌گفته این سازمان، سوئد یکی از سی کشور جهان است که بیش‌ترین صادرات تسلیحاتی را داشته‌اند و سعودی‌ها و اماراتی‌ها از مهم‌ترین مشتری‌های این کشورهستند.

با این حال افشاگری‌های اخیر نشان داده که حتی کشور سوئد که همواره در غرب به‌ویژه در اروپا از به اصطلاح حامیان اصلی حقوق بشر قلمداد می‌شود نیز در زمره فروشندگان سلاح به عربستان و امارات است. این مسئله نشان‌دهنده فاصله بسیار زیاد شعارهای حقوق بشری دولت‌های غریی با عملکرد واقعی آن‌ها است.

سازمان اوپن دموکراسی، در گزارش خود با اشاره به سلاح‌های سوئدی در اختیار نیروهای سعودی و اماراتی در یمن تصریح کرده که سوئد هیچ تحقیقی در خصوص شیوه‌ای که از این سلاح‌ها استفاده می‌شود انجام نمی‌دهد و همین امر باعث می‌شود که سوئد به‌نوعی شریک در جنایات جنگی محسوب شود.

پایگاه اینترنتی گلوبال پست در گزارشی به قلم آلیسون جکسون تحت عنوان «کشورهای صلح دوست سوئد و سوئیس در میان بزرگ‌ترین صادرکنندگان سلاح در جهان هستند»، نوشت: بر اساس اطلاعات موسسه تحقیقات صلح بین‌المللی استکهلم و بانک جهانی، کشورهای سوئد و سوئیس که در جهان به صلح‌دوستی شهره هستند در میان 20 صادرکننده بزرگ اسلحه در جهان قرار دارند.

این دو کشور از دیرباز مواضع بی‌طرفی در مناقشات بین‌المللی داشته ومشتریان آن‌ها در سال 2013 میلادی، عربستان سعودی، امارات عربی متحده، پاکستان وچین بودند. این تجهیزات از گلوله‌های ضد هوایی گرفته تا سلاح‌های دریایی و هوایی را شامل می‌شود.

«سیمون ویزمن» کارشناس تسلیحاتی موسسه تحقیقات صلح بین‌المللی استکهلم، گفته است: «سوئدی‌ها خود را پایبند اخلاق و مدافع حقوق بشر می‌دانند اما واقعیت آن چیزی است که اتفاق می‌افتد.»

وی افزود: «آن‌ها به عربستان سعودی سامانه‌های رادار یاب و موشک‌های ضد تانک و سایر تسلیحات نظامی می‌فروشند.»

«استفان دایتیکر» دبیر کل گروه صلح‌طلب سوئیس بدون ارتش گفته که: «وقتی سوئیس چنین سلاح‌هایی صادر می‌کند، هیچ تضمینی وجود ندارد که این سلاح‌ها و مهمات در موارد نقض حقوق بشر به کار گرفته نشوند.»

بر اساس اعلام موسسه تحقیقات صلح بین‌المللی استکهلم، ارزش کل تجهیزاتنظامی که سوئد و سوئیس سال 2013، صادر کردند کم‌تر از روسیه، آمریکا و چین سه صادرکننده بزرگ اسلحه در جهان بود اما این دو کشور هم‌چنان در میان 20 صادر کننده بزرگ اسلحه در جهان هستند.

خمپاره اندازهای ساخت کشور سوئد در جنگ داخلی برمه مورد استفاده قرار می‌گیرند. روزنامه سونسکاداگ بلادت می‌نویسد که آخرین بار در ماه اکتبر بود که نیروهای دولتی با استفاده از جدیدترین مدل خمپاره انداز سوئدی به‌نام کارل گوستاو، نیروهای شورشی برمه را در زیر آتش قرار دادند. این روزنامه می‌نویسد که ارتش برمه، این سلاح‌هارا از کشور سومی خریداری کرده است. شرکت نظامی ساب، سازنده این قطعات می‌گوید که به‌صورت جدی این مسئله را پیگیری خواهد کرد. کشور برمه سال‌هاست که تحت تحریم‌های نظامی از طرف اتحادیه اروپاست و شرایط جنگ داخلی این کشور و وضعیت نامناسب حقوق بشر، خرید مستقیم سلاح از سوئد را ناممکن کرده است.‌‌(رادیو پژواک، رادیو فارسی زبان دولتی سوئد، سه‌شنبه 11 دسامبر 2012)

شرکت سوئدی «ساب» پیشنهاد مدرنیزه کردن نیروی هوایی هند و تولید مشترک نسل پنجم جنگنده‌های «گریپن» را به این کشور داده است.

به‌گفته مقامات دفاعی هند، ساب بزرگ‌ترین شرکت سوئدی تولید‌کننده هواپیمای جنگنده به هند پیشنهاد ساخت مشترک این جنگنده مدرن به‌همراه انتقال تکنولوژی آن را داده است.

 شرکت سوئدی سابکه در سال 2011 در مزایده هند برای تولید این نوع جنگنده در مقابل شرکت فرانسویداسالت مغلوب شد. اما شرکت ساب علاقه‌مند است علاوه بر تولید مشترک این جنگنده مدرن به همکاری برای توسعه توانمندی‌های هوایی هند به‌مدت 100 سال و همکاری در تولید نسل بعدی جنگنده‌های ساخت هند «تجاس» نیز کمک کند.

«الف نیلسن»، رییس شرکت ساب گفته است: پیشنهاد انتقال تکنولوژی به هند جدی است، زیرا این شرکت به هند پیشنهاد ساخت کامل این جنگنده را ارائه کرده است.

«جان ویدرسترم» رییس بخش هند شرکت ساب اعلام کرد که این کشور آماده است، این جنگنده را به کشورهایی که در لیست سیاه هند قرار دارند، نفروشد.

سوئد از جمله کشورهایی است که تلاش‌های زیادی را برای ساخت تجهیزات نظامی انجام داده که از جمله آن جنگنده «گریپن» است.

این جنگنده، هواپیمایی با وزن حدود 6 تن، هواپیمایی بسیار سبک و قادر است که در ارتفاعات با سرعت مافوق صوت پرواز کند و مجهز به انواع سامانه‌ها و سلاح‌های مدرن است.

«گریپن» در حقیقت نام موجود افسانه‌ای است که نصف تنه آن شیر و نصف دیگر عقاب است که موضوعی معمولی در مورد نام‌گذاری هواپیماهاست، چون بسیاری ازشرکت‌های سازنده اغراق بسیاری در لقب‌دهی هواپیماهای ساخت خودشان انجام می‌دهند.

هند در سیاست جدید خود نمی‌خواهد به‌یک نوع جنگنده وابسته باشد. این کشور در سیاست جدید دفاعی خود قصد دارد با تولید تجهیزات نظامی در داخل کشور ازهزینه واردات دفاعی خود بکاهد.

هند یکی از بزرگ‌ترین کشورهای وارد‌کننده تجهیزات نظامی در جهان است.

هم‌چنین ایالات متحده آمریکا عراق را به 2000 موشک پیشرفته ضد زره‌پوشاز مدلAT-4 مجهز کرده است. این موشک‌ها ساخت شرکت سوئدی ساب هستند که در جهان به ساخت خودرو شهرت دارد.

روزنامه سوئدی زبان «داگنس نی‌هتر» در شماره روز پنج‌شنبه 4 ژوئن 2015 خود، نوشته بود که این اسلحه سوئدی می‌تواند پیشروی خودروهای زرهی که داعش آن‌ها رابمب‌گذاری و علیه اهداف عراقی روانه می‌کند، متوقف کند. این روزنامه در عین حال یادآور شده است که مجهز کردن عراق به این موشک‌ها نقض توافق منعقد میان استکهلم وواشنگتن است که ایالات متحده را از فروش این تسلیحات به طرف سوم بدون موافقت سوئدمنع می‌کند.

این روزنامه تاکید کرده است که اقدام آمریکا، نقض توافق با سوئد است؛ مسئله‌ای که اداره بازرسی محصولات استراتژیک را بر آن داشت تا از سفارت آمریکا در استکهلم توضح بخواهد. «داگنس نی‌هتر» از مدیر این اداره نقل کرده که گفته است: «ما تاکنون هیچ پاسخ رسمی از سوی طرف آمریکایی دریافت نکرده‌ایم.»

این روزنامه توضیح داده است که موشک‌های‌AT-4 می‌تواند تاکتیک جدید گروه تروریستی داعش را که برپایه حملات انتحاری با استفاده از خودروهای زرهی بمب‌گذاری شده استوار است، متوقف کند. اکنون 2000 قطعه از این اسلحه در دست ارتش عراق است.

پیش از این سخن‌گوی وزارت دفاع آمریکا به روزنامه The Hill گفته بود که ایالات متحده تحویل تجهیزات نظامی از جمله موشک‌های ضد زره‌پوش‌ها را به عراق تسریع خوهد کرد.

روزنامه «داگنس نی‌هتر» افزوده است که داعش اخیرا به استراتژی جدیدی پناه برده که مقابله با مهاجمان انتحاری را دشوار کرده است. برپایه این استراتژی،مهاجمان انتحاری سوار بر خودروهای زرهی آمریکایی بمب‌گذاری شده یا کامیون‌های زرهی حامل چند تن مواد منفجره می‌شوند که مواضع ارتش عراق را به وسیله آن‌ها منهدم می‌کنند.داعش در دو هفته گذشته‌(ژوئن 2015) بیش از 30 خودروی زرهی بمب‌گذاری شده را علیه واحدهای ارتش عراقی و شبه‌نظامیان متحدش در رمادی به کار برده است.

این گزارش خاطرنشان کرده است که هیچ‌کس شمار خودروهای زرهی که داعش در اختیار دارد، نمی‌داند. حیدر العبادی نخست وزیر عراق گفته است که داعش تنها در موصل، 2300 خودروی زرهی به غنمیت برده است.

به‌نظر می‌رسد موشک‌های‌AT-4 ضد تانک، تنها راه‌حل باقی مانده برای مقابله با خودروهای زرهی بمب‌گذاری شده توسط داعش در عراق باشد. به گونه‌ای که الیسا اسمیت سخن‌گوی وزارت دفاع آمریکاگفت که واشنگتن وعده مجهز کردن نیروهای عراقی به موشک‌های ضد تانک برای جلوگیری از حملات انتحاری داعش را داده است.

شایان ذکر است که موشک‌های‌AT-4 برای منهدم کردن خودروهای زرهی، بسیار موثر عمل می‌کنند به گونه‌ای که به کارگیری آن‌ها بسیار آسان است. نیروهای عراقی با آموزش نظامی اندک می‌توانند ازآن‌ها استفاده کنند.

شرکت سوئدی ساب که به ساخت خودرو، کامیون و هواپیما مشهور است، این موشک‌ها را برای ارتش‌های جهان از جمله آمریکا و اروپا می‌سازد.

RBS70 نوعی سامانه موشکی زمین به هوا،کوتاه برد و قابل حمل است که در سوئد ساخته شده و می‌تواند در تمامی شرایط جوی به فعالیت نظامی خود ادامه دهد. این سامانه با موشک‌هایRB 70 کار می‌کند که تاکنون توسط سیستم‌های موشکی سوئدی دیگری نیز استفاده شده است. هدف از تولید RBS 70، تامین نوعی سیستم دفاع موشکی مقرون به‌صرفه و با کاربری راحت برای مجموعه نظامی سوئد بود که قدرت عملیاتی مناسبی هم داشته باشد.

نخستین سری از سامانه موشکی RBS 70 در اواخر سال 1973 به‌منظور انجام تست‌های آزمایشی تحویل داده شد. آزمایش‌های کاربری نیز به سال‌های 1974 الی 1975 باز می‌گردد. بدین ترتیب در یک برنامه ارزیابی شامل سه فاز مختلف، ارتش سوئد بیش از 100 موشک ازسامانه مذکور را شلیک کرد. در سال 1975، این برنامه به اتمام رسید و در ماه ژوئن همان سال اولین سفارشات برای تولید موشک‌های RB 70 و هم‌چنین سامانه موشکی نام برده به ثبت رسید. در نهایتRBS 70 در سال 1977 به‌عنوان نخستین سیستم دفاع موشکی هدایت لیزری در دنیا، خدمت نظامی خود را آغاز کرد و هم اکنون دربیش از 18 کشور جهان و مناطق آب و هوایی متفاوت هم‌چون استرالیا، آرژانتین، برزیل، امارات متحده عربی، ایران، ایرلند، نروژ، پاکستان، سوئد و جمهوری چک مورد استفاده گسترده است.

به این ترتیب، دولت سوئد بر خلاف ادعاهایش، آن‌چنان هم طرفدار صلح و حقوق بشر نیست و در عمل نیز نشان داده است که بر خلاف قوانین خودشان، هم‌چنان با حکومت‌های دیکتاتوری و تروریستی و جنگ‌طلب چون عربستان سعودی و ایران رابطه بسیار نزدیکی دارد و از سوی دیگر، این ادعا را دارد که برای برقراری صلح بین یمن و عربستان تلاش می‌کند. جنگی که در یک‌سو حوثی‌ها با حمایت حکومت اسلامی ایران و در سوی دیگر عربستان، مردم یمن را کشتار می‌کنند و این کشور را به ویرانه تبدیل کرده‌اند.

 

دیدار طریف از سوئد، پس لرزه‌هایی نیز داشته است. برای مثال، حنیف بالی نماینده ایرانی تبار پارلمان سوئد از حزب محافظه‌کار «مودرات» به دلیل انتقادی که در توییتی از کارل بیلت وزیر خارجه سابق و هم حزبی خود کرد، از عضویت در کمیسیون بازارکار کنار گذاشته شد.

حنیف بالی امروز در توییتی در پیوند با سیاست خارجی سوئد با ایران نوشت که: سوئد دکترین کارل بیلت را دنبال می‌کند و در تلاش عادی سازی روابط با حکومت اسلامی ایران است. آیا مناسب است که دکترین مردی پیروی شود که تاکنون در هیچ یک از رویداد سیاسی خارجی موفق نبوده.

این اظهار نظر حنیف بالی با واکنش تند رهبری حزب مودرات مواجه شده است و اولف کریسترشون، رهبر این حزب گفته است که چنین رفتاری غیر قابل قبول است. پس از ظهر پنج‌شنبه گروه پارلمانی حزب مودرات‌ها به یک نشست تلفنی در ارتباط با اظهارات حنیف بالی دعوت شدند. به این ترتیب حنیف بالی به یک گفت‌و‌گوی بسیار جدی با توبیاس بلستروم، رهبر گروه پارلمانی مودرات‌ها و گونار سترومر، دبیر این حزب دعوت شد.

پیش از اعلام برکناری حنیف بالی از عضویت کمیسیون بازارکار پارلمان، او به بخش خبر رادیوی سوئد گفته بود که با رسانه‌ها در این مورد صحبت نمی‌کند و به باور او لحن خوب داشته اما انتقاد جدی مطرح کرده است.

پس از واکنش تند حزب مودرات به اظهارنظر حنیف بالی از سخنانش اظهار پشیمانی کرد و از کارل بیلت عذرخواهی کرد.

توییتر حنیف بالی، بارها در توییت‌هایی بر علیه پناهجویان و نوجوانان تنهای پناهجو نوشته است و در این مورد سیاست‌های به غایت راستی دارد. او تا پایان دوره کنونی پارلمانی، سمت نمایندگی خود را حفظ خواهد کرد.

کارل بیلدت با ظریف دیدار داشته اما از مضمون گفت‌وگوهای آن‌ها چیزی به بیرون درز نکرده است.

 

وزیر خارجه حکومت جهل و جنایت و اعدام و ترور اسلامی، روز پنج‌شنبه 22 آگوست به دعوت وزارت خارجه نروژ به اسلو رفت. او با وزیر خارجه نروژ، نخست وزیر، وزیر صنعت و رییس پارلمان نروژ ملاقات کرد.

به‌گزارش خبرگزاری رویترز، ظریف روز پنج‌شنبه در موسسه امور بین‌الملل در اسلو، پایتخت نروژ، در موضوع «خطر جنگ و آینده خلیج‌ فارس» گفت که «پیشنهادهایی روی میز است و ما بر روی این پیشنهادها کار می‌کنیم.»

در گزارش‌ها به جزئیات پیشنهادهای مورد نظر ظریف اشاره نشده، اما رییس جمهور فرانسه طرحی را با نام «انجماد در مقابل انجماد» مطرح کرده که بر اساس آن ایران از اقدامات خود درباره افزایش غنی‌سازی دست بکشد و آمریکا نیز معافیت‌های نفتی ایران را به صورت موقت دوباره احیا کند.

مقامات دولت اشاره‌ای به جزئیات گام سوم احتمالی ایران در این زمینه نکرده‌اند اما در یک هفته اخیر شماری از مقام‌های حکومت اسلامی، از جمله محمدابراهیم رضایی، رییس کمیته هسته‌ای مجلس، گفته‌اند یکی از اقدامات این مرحله، راه‌اندازی سانتریفیوژهای «آی‌آر 8» و «آی‌آر 6» خواهد بود.

محمد جواد ظریف عصر پنج‌شنبه 22 اوت پس از سفر به سه کشور فنلاند، سوئد و نروژ، اسلو را به مقصد پاریس ترک کرد و ساعتی پیش وارد فرانسه شد.

روز جمعه 23 اوت، محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه حکومت اسلامی، بعد گفتگو با همتای فرانسوی خود، با مکرون دیدار خواهد کرد. رییس جمهور فرانسه قصد دارد در آستانه اجلاس رهبران گروه 7، پاسخ جمهوری اسلامی را به پیشنهادهایی که تا به حال برای حفظ توافق هسته ای داده است بداند.

مکرون از چند ماه پیش و هم‌زمان با آغاز عقب‌نشینی زمان‌بندی شده حکومت اسلامی ایران از تعهداتش در قالب توافق هسته‌ای تلاشی همه‌جانبه‌ای برای کاهش تنش میان ایران و آمریکا آغاز کرده است.

مکرون بعد از دیدار با ظریف، این فرصت را دارد آن‌چه را که از زبان وزیر خارجه حکومت اسلامی شنیده است با دونالد ترامپ، رییس‌جمهوری آمریکا و سایر اعضای گروه هفت در میان بگذارد. رییس جمهور آمریکا و رهبران شش قدرت اقتصادی دیگر جهان امروز جمعه 23 اوت برای شرکت در اجلاس رهبران گروه 7 وارد فرانسه خواهند شد.

 

نهایتا مسلم است که حکومت اسلامی در بن‌بست و بحران شدید قرار گرفته از جمله دولت سوئد نیز «سخاوتمندانه» به یاری این حکومت شتافته است در حالی که اکثریت مردم ایران عزم و اراده کرده‌اند این حکومت جانی را سرنگون کنند و یک جامعه آزاد، برابر، انسانی، عادلانه و مرفه بسازند. بنابراین هیچ قدرتی نمی‌تواند حکومت اسلامی را از خطر سرنگونی برهاند. بی‌تردید مردم ایران، این گستاخی منفعت‌طلبانه و بازاری و غیرانسانی دولت سوئد و دولت‌های دیگر را هرگز فراموش نخواهند کرد و به موقع جواب مناسب آن را خواهند داد!

جمعه یکم شهریور 1398 – بیست و سوم اوت 2019

حسینعلی نیری سرنشین هلیکوپتر هوابرد مرگ!

حسینعلی نیری سرنشین هلیکوپتر هوابرد مرگ!

http://gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=38588&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=538baaccb90d9ab4528e182e9427a2fb

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق (فصل ٤ ... قسمت اول)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

 

فصل چهارم؛

زنان چريك

قسمت اول

 

 

    
   
  
 

 

 

زنان چريك

در گروه جزنى تا آنجايى كه اسناد كمك مى ‏كنند ردپايى از زنان ديده نمى‏ شود. در سه محفل تشكيل‏ دهنده گروه پيشتاز (جزنى، سوركى و ظريفى) زنى عضو نيست. اما اين به معناى بى ‏رابطه بودن آن‏ ها با زنان هوادار نيست. در دستگيرى‏ هاى سال ۱۳۴۶ نيز زنى ديده نمى‏ شود. در فاصله سال‏ هاى ۱۳۴۶ تا ۱۳۴۹ در گروه جنگل هم كه در واقع احياى گروه پيشتاز است زنى ديده نمى ‏شود.

اما در گروه احمدزاده، در رابطه با محفل تبريز زنى به عضويت چريك ‏ها در مى‏ آيد كه در ضربه به گروه جنگل، ساواك از «دختر تبريزى» اسم مى‏ برد. اين دختر همان رباب عباس‏ زاده دهقانى آن روز و اشرف دهقانى سال ‏هاى بعد است.

در تدوين ايدئولوژى و در تركيب بنيان‏گذاران زنى وجود ندارد. اما درعضوگیرى‏ هاى نخستين زن‏ ها حضور پيدا مى‏ كنند. ناهيد قاجار شايد نفر بعدى باشد كه از طريق دايى خود رحيم كريميان با گروه احمدزاده در تماس بود.

رستاخيز سياهكل كه چون نارنجکى در باتلاق سكوت و سركوب بهمن ۱۳۴۹ منفجر شد زنان را نيز از خواب بيدار كرد و به مبارزه كشاند.

زنان چون مردان به حمايت مادى و معنوى از چريك ‏ها پرداختند و به چريك ‏ها روى آوردند. اولين شهيد آن‏ ها دكتر مهرنوش ابراهيمى بود كه در درگيرى مهر۱۳۵۰ به‌شهادت رسيد. و اولين زن چريكى كه تيرباران شد منيره اشرف ‏زاده كرمانى در بهمن ۱۳۵۴ بود.

آمار ثبت شده از زنانى كه در درگيرى به شهادت رسيدند و يا تيرباران شدند رقم ۳۳ را نشان می‌دهد.

درهاى سازمان از همان ابتدا به روى زنان باز بود. و هيچ محدوديت  جنسیتی وجود نداشت .باور به مبارزه مسلحانه برای ورود کافی بود.

نقش زنان در سازمان تابع شرايط و ويژگى‏ هاى مبارزه بود. و از آنجا كه سازمان در مبارزه‏ اى سخت با ساواك بود مدام در شرايط گريز  به سر مى‏ برد. بخش عمده‏ اى از نيروى تشكيلات صرف ترميم و بازسازى تيم ‏هاى ضربه خورده مى ‏شد. و در «چنين شرايطى زنان نقش كليدى براى حفظ و تطبيق شرايط و تأمين ايمنى و جابه ‏جايى‏ ها داشتند.»

وظايف محوله يك‏سان بود اما نوع مبارزه طبيعتاً فرصت بيشترى به مردها در انجام كارها و مسئوليت‏ ها مى ‏داد.

در جامعه مردسالار و پراتيك تاريخى مردان، توانايى ‏هاى بيشتر و قابليت‏ هاى بيشترى به مردان داده بود. و اين خود را در سازمان نيز نشان مى ‏داد. اما اين به معناى آن نبود كه زنان محدوديتى در رفتن به رهبرى سازمان داشته باشند.

از فرصت‏ هاى به دست آمده مرضيه اسكويى، صبا بيژن‏ زاده، نسترن آل ‏آقا وزهرا آقا نبی قلهكى توانستند با نشان دادن قابليت‏ هاى خود به رهبرى سازمان برسند.

 

 

براى ستايش تو

همين گل و سنگريزه كافى است

تا از تو بتى بسازم

شمس لنگرودى

شهادت پوران يدالهى و بهروز عبدى در مشهد

در تاريخ ۱۳۵۱/۱۱/۳در خيابان خواجه ربيع مشهد انفجارى صورت گرفت و پوران يدالهى (با نام مستعار زهرا حسينى) دانشجوى سال آخر شيمى دانشگاه تهران و بهروز عبدى به شهادت رسيدند. عبدى دانشجوى سال سوم مهندسى صنايع دانشگاه صنعتى بود و در سال تحصيلى۵۲-۱۳۵۱ مخفى شد.

ابراهيم‏ پور رضا خليق و نريمان صميمى توسط بهروز عبدى عضوگيرى شدند.

 

دستگيرى فتاحى و خاكپور در مشهد

دراوايل خرداد ۱۳۵۱ ابراهيم‏ پور رضا خليق (با نام مستعار عباسى) به‌عباس جمشيدى رودبارى وصل شد خليق دانشجوى سال آخر رشته مكانيك دانشگاه صنعتى بود.

خليق از همكلاسى‏ اش هادى راست ‏روان خواست عضويت سازمان چريك ‏ها را بپذيرد. اما نپذيرفت و در عوض جمشيد طاهرى‏ پور را به خليق معرفى كرد. خليق به‌اسماعيل خاكپور نيز پيشنهاد عضويت داد. خاكپور پذيرفت و با نام مستعار كاظم مخفى شد و در مرداد ۱۳۵۱به زيبرم وصل شد.

خاك پور تحت آموزش‏ هاى زيبرم و نسترن آل ‏آقا (با نام مستعار جميله) موتورسوارى، شهرشناسى و تيراندازى را فرا گرفت.

بعد از شهادت زيبرم، خليق، خاكپور را به على ‏اكبر جعفرى (با نام مستعار سيد) وصل كرد خاكپور و خليق به شاخه مشهد منتقل شدند و در كوى طلاب خانه ‏اى اجاره كردند.

خليق و خاكپور با يك گارى دستى ظروف مى ‏فروختند. اما وظيفه اصلى آن‏ ها شناسايى اتومبيل‏ هاى ساواك مشهد و مسير برق بود. ميادين نيز براى بمب‏ گذارى شناسايى شدند.

خليق و خاكپور در نزديكى‏ هاى قند آبكوه انبارى براى پنهان كردن وسايل خود ساخته بودند آن دو طبق جزوه ‏اى كه على باكرى۱ نوشته بود از اسيد پركلريك مواد منفجره مى‏ ساختند.

بعد از مدتى خانه خود را عوض كردند و سازمان براى عادى‏ سازى اشرف دهقانى را (با نام مستعار نگار) به جمع آنان افزود. اين تيم كار تايپ و انتشار «حماسه مقاومت» را كه شرح زندانى شدن و فرار اشرف دهقانى از زندان بود را بر عهده داشت.

 

                                          از مرز زمان می گذری

                                          تا در خاطره ها و یاد ها منتشرشوی

                                          و اندوه زمین

                                          هجایی مبهم بر لبان تو باشد

                                                                        محمود طوقی

 

حماسه مقاومت

اشرف دهقانى در فروردين ۱۳۵۲ از زندان گريخت و به سازمان پيوست. رهبرى سازمان از او خواست گزارشى از ديده‏ هاى خود بنويسد. وقتى اين گزارش نوشته شد سازمان تصميم به چاپ گرفت. ويرايش اين كتاب توسط مرضيه احمدى اسكويى انجام شد. تايپ نوشته‏ ها روى استنسيل توسط نسرين معاضد انجام شد. و براى اين‏كه صداى تايپ بيرون نرود با استفاده از لحاف و تشك در گوشه ‏اى از اتاق، اتاقكى براى اين كار درست كرده بود.

كار تكثير توسط تيم‏ هاى مشهد صورت گرفت. ابراهيم ‏پور رضا خليق صفحه اول و تيترهاى كتاب را اسماعيل خاكپور با چاپ سربى زد نام كتاب را سازمان برگزيد و مقدمه را حميد اشرف نوشت.

اشرف دهقانى كه بود

در سال ۱۳۲۸ در خانواده ‏اى فقير به دنيا آمد پدرش ميراب بود. و در سال‏هاى ۲۵-۱۳۲۴ عضو فرقه دمكرات بود .

هشت خواهر و برادر بودند. اشرف از همان ابتدا تحت تأثير عاطفى و سياسى برادرش بهروز دهقانى بود. در كلاس يازدهم به دوستش نامه ‏اى نوشت كه به دست ساواك افتاد.وباعث گرفتاری آنان شد .

او از ماهيت حكومت شاه و پدرش چيزهايى نوشته بود پس با قيد تعهد ساواك هر دو را آزاد كرد.

 ديپلم كه گرفت. صمد در آراز غرق شد. و اين مرگ تأثير شگرفى در او داشت. او به ‏عنوان معلم راهى روستاهاى آذربايجان شد.

با فعال شدن شاخه تبريز او نيز به عضويت شاخه تبريز درآمد.

مقدمه حميد اشرف

حميد اشرف در مقدمه ‏اش از دوران شروع مى‏ كند و دوران خود را برخلاف ايدئولوگ‏ هاى شوروى نه عصر صلح و سوسياليسم، بلكه عصر جنبش‏ هاى رهايى ‏بخش ارزيابى مى‏ كند. كه ارزيابى درستى بود. عصر صلح و سوسياليسم روس‏ ها و مدل‏ هاى ايرانى‏ شان، به روزگارى بود كه نه صلحى بود نه سوسياليسمى. و بعد مى ‏رسد به دوران اساسى آغاز جنبش مسلحانه و دلايل زير را برمى‏ شمارد:

۱-تشديد تضادهاى خلق با امپرياليسم و ارتجاع داخلى

۲- شكست برنامه ‏هاى رفرميستى شاه

۳- خفقان سياسى و سلب هرگونه فعاليت علنى و شبه علنى

۴- بى ‏ثمر بودن شيوه ‏هاى مسالمت‏ آميز

۵- تأثير حركت انقلابى خلق در منطقه خاورميانه و سه قاره

۶- رشد آگاهى ‏هاى تاريخى ـ سياسى بر نسل جوان

۷-جمع ‏بندى تجارب و شيوه ‏هاى گذشته

در شرايطى كه بسيارى بر اين باور بودند در ايران فعلاً كارى نمى‏ توان كرد نسل جوان ميهن ما رستاخيز خود را آغاز كرد. در حالى‏ كه:

۱-از هرگونه حمايتى بى‏ بهره بود.

۲-و هيچ تجربه عملى از گذشته موجود نبود.

اما با اتكا به خلق خود و با فدا كردن همه چيز راه نوين را باز كردند.

زندگى چريكى

در همان زمانى كه رژيم با به دروديوار زدن عكس نُه چريك و جايزه صدهزار تومانى براى سر هر يك از آن‏ها منتظر دستگير شدن آن‏ها بود. اشرف همراه پويان و نابدل دريك خانه تيمى زندگى مى‏ كرد. وظيفه اين تيم چاپ و پخش اعلاميه‏ هاى سازمان بود.

اواخر فروردين ۱۳۵۰ ساعت ۶:۳۰عصر پويان و نابدل براى پخش اعلاميه بيرون رفتند.

نابدل و جواد سلاحى با موتور حركت مى ‏كردند و پويان و گلوى هم با هم بودند. نابدل هنگام چسباندن اعلاميه ‏هاى سازمان با يك استوار بازنشسته برخورد مى‏ كند با سروصداى او به همراه سلاحى از محل دور مى‏ شوند اما چون منطقه را نمى‏ شناختند داخل كوچه ‏اى مى‏ شوند كه روبه ‏روى آن كلانترى پامنار بودپس با مامورین کلانتری در گیر می شوند. نابدل گلوله مى‏ خورد و بيهوش مى‏ شود و سلاحى تا آخرين گلوله مى‏ جنگد و بعد خودكشى مى‏ كند به گونه‏ اى كه صورتش شناخته نشود.

نابدل زير شكنجه رفت و مقاومتى قهرمانانه كرد.

فرداى آن روز خانه مشترك تخليه شد.

با دستگيرى نابدل ساواك رد مشخص‏ ترى از اشرف و برادرش مى ‏يابد. اشرف درجريان سياهكل تا حدودى به عنوان يك دختر تبريزى۲ شناخته شد.اما نام مشخصى از او نبود. پس تلاش گسترده ساواك براى دستگيرى او آغاز شد. به خانه آن‏ ها درتبريز حمله شد. و برادرش محمد و شوهر خواهرش كاظم سعادتى كه از دوستان نزديك صمد و بهروز بود دستگير شدند.

كاظم كانديداى عضويت سازمان بود اما ساواك را فريفت و خود را فردى غيرسياسى نشان داد ساواك او را آزاد كرد تا طعمه ‏اى براى دستگيرى بهروز شود. كاظم براى آن‏كه بهروز را متوجه خطر كند و بيم آن نيز مى ‏رفت در صورت دستگير شدن بهروز او دستگير و زيرشكنجه برود شبانه رگ خود را زد و به شهادت رسيد. ساواك با شنيدن اين خبر متوجه شد كه سعادتى اطلاعاتى در مورد بهروز و تشكيلات تبريز داشته است. پس تلاش كرد او را نجات دهد كه بى‏ ثمر ماند.

با اين همه ساواك بيكار ننشست و توانست بهروز را در سر قرار نزهت روحى آهنگران دستگير كند اما پيش از دستگيرى بهروز، اشرف دستگير شد اشرف در جريان رفت و آمد به خانه برادرش در تهران توسط همسايه آن‏ ها كه مخبر ساواك بود شناسايى شد و چون او را چند بارى در اطراف دانشگاه ديده بود. اطلاعات شهربانى تور خود را در اطراف دانشگاه پهن كرد و در تاريخ ۲۳ ارديبهشت پنجاه در حالى‏ كه اشرف و بهروز براى شناسايى علی خانی رئیس دانشگاه تهران  به خيابانی كه در كنار دانشگاه قرار دارد رفته بودند دستگير شد.

 

زندان شهربانى

رئيس اطلاعات شهربانى خطايى بود و شكنجه ‏گر اصلى سروان نيك ‏طبع، و شكنجه توهين و تحقير و فحش‏ هاى ناموسى و مشت و لگد و به عنوان چاشنى، تخت و شلاق كه حرف اول و آخر را مى‏ زد. فرم شكنجه هم روشن بود. تهديد، مشت و لگد و بعد نصيحت و شلاق و نصيحت ... و هر كدام به عهده يكى از جلادان.

اشرف آن‏ ها را به خانى‏ آباد فرستاد كه مثلاً خانه تيمى او باشد. و در اين فرصت كه وقت غذا بود، سعى مى‏ كند كه با چنگال غذا خودكشى كند كه موفق نمى‏ شود. در اين فاصله اكيپ‏ هاى اطلاعات برمى‏ گردند و معلوم مى‏ شود  آدرس دروغى است پس او را لخت مى‏ كنند و با باتوم برقى به مناطق حساس او شوك مى‏ دهند.

در همان روز سازمان  چریک ها موفق شده بود بانك آيزنهاور را مصادره كند.

سروان نيك‏ طبع در اين مرحله به اشرف و در جلو جمع تعرض مى‏ كند و بعد دوباره اورا به تخت می بندند و شکنجه با شلاق شروع می شود و بعد او را به نيمكتى صليب مى‏ كنند.

شكنجه ‏گاه اوين

اشرف را شبانه به اوين منتقل مى ‏كنند در بازجويى او ثابتى و حسينى معروف حضور دارند. در آن جا نيز او را به صليب مى‏ كشند و شكنجه شروع مى‏ شود. كابل، تهديد به تجاوز، كندن گوشت و پوست و قيچى، و لاى پرس گذاشتن انگشتان بعد مارى را به تن او مى‏ اندازند. شكنجه‏ گران اصلى حسين ‏زاده، نيك‏ طبع و جوان بودند. بعد او را با استعمال بطرى داغ شکنجه كردند. اما چاره ‏ساز نبود. او را از تخت باز كردند و با مشت و لگد به جان او افتادند تا او بيهوش شد. شب نخست در اوين اين گونه گذشت.

بازگشت به اطلاعات شهربانى

او را بار ديگر به شكنجه‏ گاه شهربانى بازگرداندند براى به حرف درآوردن او زن برادرش را دستگير كرده بودند تا او بخواهد اشرف آدرس خانه تيمى را بدهد.

 يكى از دوستان او را مجبور كرده بودند كه بيايد و بگويد بين بهروز و پويان اختلاف افتاده است و قرار است بهروز را ترور كنند.

 برادر بزرگ و كوچك‏ اش را نيز دستگير كرده بودند. همه را به سختى شكنجه كرده بودند. اشرف در اينجا دست به اعتصاب غذا مى‏ زند تا بميرد اما با زدن سرم او را از مردن باز مى ‏دارند اشرف در تمام مدت به تخت بسته بود و به طرق مختلف شكنجه مى‏ شد.

 

 

                                      بگذار مرگ شما تاوان اوراد کهن آن ها باشد

                                     بگذار در سردابه ها

                                    مردگان مارا لگد کوب کنند

                                    باشد

                                    این تابستان گران هم می گذرد

                                                                              محمود طوقی

دستگيرى و شهادت بهروز

بالاخره موفق شدند بهروز را دستگير كنند موقع دستگيرى پاى بهروز شكسته بود براى شكنجه او ساواك به اطلاعات شهربانى آمد. رهبرى شكنجه با حسين‏ زاده بود. بهروز مدت يازده روز زير شكنجه بود تا بر اثر ضربات وارده به شهادت رسيد.

 

ملاقات با حميد توكلى

حميد توكلى را در ميدان شوش گرفتند. از وسايل بهروز ساعت و محل قرار او را با حميد پيدا كردند. براى به حرف درآوردن اشرف او را با حميد توكلى روبه ‏رو كردند و حميد گفت كه او را نمى‏ شناسد.

ملاقات با عليرضا نابدل

اشرف را براى آن‏كه بازجويى پس بدهد با نابدل روبه‏ رو مى‏ كنند. اشرف متوجه مى‏ شد دست راست نابدل بعد از پرتاب كردن خود از طبقه سوم بيمارستان شهربانى به علت شكستن پنج سانت كوتاه شده است.

شروع دستگيرى‏ ها

اواخر بهار و اوايل تابستان دستگيرى‏ ها شروع شده بود. و شكنجه تا صبح ادامه داشت پول، مقام و جهالت دست به هم داده بود تا جنايت در بديش فعال شود.

انتقال به زيرزمين شهربانى

اشرف با تنبيه كردن يكى از زن‏ هاى نگهبان همچنان بسته به تخت به زيرزمين مخوف شهربانى منتقل مى‏ شود. هنوز كميته مشترك درست نشده است. و اطلاعات شهربانى دررقابت با ساواك در دستگيرى و شكنجه فعال است.

اداره اطلاعات شهربانى

اداره اطلاعات شهربانى سه طبقه بود طبقه بالا مربوط به گذرنامه بود. همكف اتاق شكنجه و رئيس عمليات بود و طبقه پايين كه زيرزمين بود شامل ۱۲سلول یک متر و نیم در دو متر بود . در حياط نيز ۱۴سلول درست كرده بودند روال كار هم بستن مداوم به روى تخت بود.

اشرف در اينجا از شهادت پويان و رحمت پيرونذيرى آگاه مى‏ شود. نبرد پويان با ساواك به حدى قهرمانانه بود كه مأموران اطلاعات را شگفت‏ زده كرده بود و مدام از آن حرف مى‏ زدند.

 

هم ‏بندى‏ هاى او

در زيرزمين شهربانى او با رقيه دانشگرى، شهين توكلى و يكى از اعضاى گروه آرمان خلق كه تمام پشت او را سوزانده بودند آشنا مى‏ شود. اصغر عرب هريسى را نيز درهمين جا شكنجه مى‏ كنند .حبيب فرزاد نيز در همين جا زندانى بود.

اوين

با گسترش دستگيرى توسط اطلاعات شهربانى زيرزمين اطلاعات ديگر گنجايش زندانى نداشت پس اشرف، شهين توكلى و رقيه دانشگرى به اوين منتقل شدند. و بار ديگر بازجويى شدند. در اوين حسين ‏زاده به اشرف گفت: از كشته شدن بهروز خيلى متأسفم چون اطلاعات او وسيع بود. و مى‏ توانست خيلى ما را كمك كند. او خيلى چيزها را با خود برد.

اشرف در زندان شهربانى از زن نگهبان خود مى‏ شنود كه شاه هر روز جريان بازجويى‏ ها را دنبال مى‏ كند و بعد از شهادت بهروز گفته بود از اين موضوع متأسفم. اطلاعات زيادى از او مى‏ توانستيد به دست بياوريد. بعد از سه روز انفرادى هر سه به‌يك سلول منتقل مى‏ شوند.

در اوين با مسعود احمدزاده ملاقات مى‏ كند. با سعيد آريان و حميد توكلى نيز ملاقات مى‏ كند. شهين توكلى همسر آريان و خواهر حميد بود.

اشرف با برادرش محمد نيز كه اختلال حواس پيدا كرده بود نيز ملاقات مى‏ كند محمد به علت شكنجه‏ هاى روحى و جسمى دچار اختلال حواس شده بود بعدها به‎چهار سال زندان محكوم شد.

در اين بخش اشرف به خيانت  مناف اشاره مى‏ كند كه مربوط بود به گفتن قرار خود با مسعود. در آن زمان چريك ‏ها هنوز دركى عينى از شدت شكنجه نداشتند.

زندان قصر

با دستگير شدن اعضاى سازمان آزادى‏ بخش خلق‏ هاى ايران، اوين ديگر جا براى زندانيان قديمى نداشت پس بايد به قصر منتقل مى‏ شدند. اين سازمان بخش انشعابى از سازمان انقلابى حزب توده بود. كه به مبارزه مسلحانه رو مى‏ آورند. بعدها سيروس نهاوندى با صحنه ‏سازى ساواك از زندان گريخت و عده ‏اى را به چنگ ساواك انداخت و خود از ايران رفت. اشرف از اين ماجرا اطلاعى در آن روزگار ندارد.

دادگاه رهبران

به علت جو خفقان امكان دسترسى به دفاعيات رهبران سازمان نبود. براى اولين بار به‌جاى دفاع مسئله تهاجم مطرح شد. دفاع تهاجمى، پايه‏ ريزى دفاعيات ليدر سرگروه مى ‏شد.

دادگاه ۲۱نفره با سرود فدايى چريك‏ ها آغاز مى‏ شود. چريك ‏ها  در جواب منشى دادگاه كه مى‏ پرسد :تابعيت و شغل شما چيست مى‏ گويند، ما تبعه خلق ايران هستيم. و شغل مان انقلابى حرفه ‏اى است چريك فدايى خلق هستيم فدايى بودن در راه خلق اين است حرفه و تمام موجوديت و هستى ما.

مسعود مدت دو ساعت در دادگاه تحليل درخشانى از اوضاع خاورميانه و ايران و نقش امپرياليسم مى ‏دهد. و اعمال امپرياليسم و رژيم را محكوم مى‏ كند.

و در نهايت ۲۱نفر به اعدام محكوم مى‏ شوند. بسيارى پيش از اعدام در زير شكنجه به شهادت رسيدند و در بهمن ۱۳۵۰ دادگاه اشرف، دانشگرى و توكلى تشكيل شد.

در دادرسى اشرف با احمدى دانشجوى دانشگاه تبريز برخورد مى‏ كند كه اعدام گرفته است. اما همچنان شاد و سرزنده بود.

دانشگرى با عبداله افسرى كه شاگرد صمد بود هم دادگاه بود. صمد به او نامه‏ هايى داشت دفاع قاطع افسرى نشان داد كه صمد چه شاگردى پرورش داده است.

اشرف با طرح زندگى روستاييان آذربايجان  در اصلاحات ارضى، رژيم را به‌محاكمه مى ‏كشد.

زندان قصر

در زندان مبارزه براى گرفتن حقوق اوليه زندانى مثل روزنامه و راديو شروع مى‏ شود.

فرار از زندان

عيد سال ۱۳۵۲ ملاقات حضورى به خانواده ‏ها دادند. با آمدن خانواده ‏ها و قاطى شدن زندانيان عادى و سياسى فكر فرار به ذهن اشرف و ناهيد جلال‏ زاده (همسر سعادتى از اعضاء مجاهد) مى‏ رسد. پس هر دو تصميم مى‏ گيرند در يك فرصت مناسب فرار كنند برنامه فرار توسط مجاهدين ريخته مى‏ شود ناهيد دستگير مى‏ شود و اشرف موفق مى‏ شود از زندان خارج شود.

كندوكاوى در حماسه مقاومت

شيوه كار ساواك بعد از حماسه سياهكل و ترور فرسيو بر پليسى كردن جامعه بود. نابدل و سلاحى در آماده باش همه جانبه پليس گرفتار مى‏ شوند. سلاحى به شهادت مى ‏رسد و نابدل گلوله مى‏ خورد و به اسارت درمى ‏آيد.

از اين به بعد شكنجه تا مرگ شروع مى‏ شود.

چريك‏ ها درك روشنى از ميزان و عمق شكنجه ندارند. پس تصور كلى بر حرف نزدن است. يك چريك نبايد قرار خود را افشا كند و اگر كرد خيانت كرده است همان كارى كه با مناف فلكى كردند.

 مناف زير شكنجه قرار مسعود احمدزاده را گفت و به خيانت متهم شد.

بعد از شكنجه و به دست آوردن اطلاعات، ساواك كار خود را با دستگيرى‏ هاى گسترده و شكنجه دستگيرشدگان ادامه مى‏ داد .مهم نبود چه كسى را و چرا شكنجه مى‏ كند. وقتى قانون نباشد وقتى فرد مصونيت قانونى نداشته باشد دست پليس براى هر جنايتى باز است. مهم آن بود كه از هر كس كمى اطلاعات به دست بياورند.

در اينجا دو مسئله به كمك ساواك مى ‏آيد:

۱-بى‏ تجربگى و نوپايى جنبش

۲- خلل و فرج‏ هاى طبيعى

وقتى نابدل دستگير مى ‏شود چريك ‏ها، پويان و اشرف در همان خانه مشترك با نابدل تا فردا مى‏ مانند نمى ‏دانند كه نابدل با گلوله در بدن دارد شكنجه مى‏ شود و هر آن ممكن است تاب نياورد و آدرس خانه را بدهد. بعد اشرف به تبريز مى ‏رود و نمى‏ داند كه ممكن است نابدل اسم او و بهروز را گفته باشد. به تهران باز مى‏ گردد و به خانه برادرش مى ‏رود. در همين خانه است كه او توسط يك خبرچين ساواك شناسايى مى‏ شود و اين همه ناشى از بى‏ تجربگى بود.

خلل و فرج‏ هاى طبيعى كه همان درزها و شكاف‏ هاى طبيعى بود. ناشى از نوپايى جنبش بود زمان لازم بود كه جنبش فرصت پيدا كند برگردد و اين سوراخ ‏ها را با ملاتى سخت بگيرد.

ساواک  احمد رياضى، كاظم سعادتى، محمد دهقانى، زن برادر اشرف و نزهت روحى را كه هر كدام رابطه ‏هایی دور و نزديك با چریک ها دارند را مى‏ گيرند در زير شكنجه به اطلاعاتى دسترسى پيدا مى ‏كنند در زير اين فشارها احمد رياضى تن به خيانت مى‏ دهد درحالى‏ كه رابطه ‏اى دور با مناف و رقيه دانشگرى داشته است تن به همكارى مى‏ دهد و درهمين رابطه مناف دستگير مى‏ شود. بهروز هم از طريق نزهت روحى آهنگران دستگير مى‏ شود در حالى‏ كه نزهت هيچ رابطه تشكيلاتى با چريك ‏ها ندارد و فكر مى‏ كند بهروز دهقانى سياسى نيست.

با دستگيرى اشرف، شيوه كار ساواك و اداره اطلاعات شهربانى براى ما روشن مى‏ شود:

۱-شكنجه، ۲- توهين و تحقير و ۳-فريب

شكنجه با مشت و لگد شروع مى‏ شود و با شلاق ادامه مى ‏يابد دادن شوك به مناطق حساس، كشيدن ناخن، سوزاندن انگشتان و نشاندن روى اتوى برقى، انداختن مار و تجاوز جنسى در همين كاتگورى قرار دارند.

اما شكنجه‏ ها به جسمى ختم نمى ‏شود، شكنجه‏ هاى روحى نيز يكى از ابزار كار است. دستگيرى نزديكان و شكنجه آن‏ ها ،كسانى كه در اين جنگ طبقاتى وارد اين معركه نشده ‏اند.

 به هر روى فرار اشرف از دو حيث حائز اهميت بود:

۱-تبليغى

۲- عملى

اين فرار ضربه ‏اى جدى به تبليغات شكست‏ ناپذيرى ساواك زد. و نشان داد كه على ‏رغم ظاهر نفوذناپذير ساواك چريك‏ ها مى‏ توانند از سدهاى آن‏ ها بگذرند. و درجنگ زندان و زندانى پيروز بيرون بيايند.

در بُعد عملى چريك ‏ها درك روشن‏ ترى از شكنجه و شيوه ساواك پيدا كردند. و فهميدند كه از كدام درز و سوراخ ضربه مى‏ خورند. و شكنجه تا چه حد مى‏ تواند كشنده و به حرف آورنده باشد. و آن‏ ها از درك ذهنى سكوت در زير شكنجه فاصله بگيرند.

در دى ماه ۱۳۵۲ على‏ اكبر جعفرى مسئول شاخه مشهد، جلال فتاحى را (با نام مستعار حسين) به خاكپور وصل كرد. فتاحى تير ۵۲توسط خشايار سنجرى عضوگيرى شده بود. مدتى در اصفهان بود و بعد به مشهد منتقل شده بود. تا در كارگاه كوچكى درجاده سرخس پوسته نارنجك بتراشد. پوسته‏ هاى نارنجك را جعفرى به فتاحى و خاكپور مى ‏داد تا در آنجا سنگ بزنند و صيقل دهند. و بعد از آماده شدن در يك موتورخانه پمپ آب متروكه در شمال شرقى مشهد گذاشته مى‏ شد و جعفرى آن‏ها را به‌تهران مى‏ فرستاد.

در اين زمان خاكپور «نشريه نبرد خلق۳» را كه به تازگى جعفرى از تهران آورده بود نيز داد و براى مطالعه بود گم كرد. نشريه در فاصله مغازه تراشكارى تا خانه گم شده بود پس لازم بود مغازه تخليه شود. چون اگر نشريه به دست ساواك مى‏ افتاد شروع مى‏ كرد به بازرسى مغازه‏ ها و مغازه تراشكارى با پوسته‏ هاى نارنجك قابل توجيه نبود.

مغازه تخليه شد. اما به علت پنچر شدن لاستيك دوچرخه و سنگينى بار و آمدن برف مجبور شدند از ده ابراهيم ‏آباد عبور كنند. در آنجا دهاتى‏ ها مشكوك شدند كه آن‏ها قاچاقچى هستند خاكپور براى آن‏كه شك آن‏ها را برطرف كند يكى از پوسته‏ ها را نشان داد و گفت: اين‏ها قراضه آهن هستند يكى از دهاتى ‏ها پوسته ‏ها را پيش سپاهى دانش و كدخدا برد و آن‏ ها فهميدند كه پوسته نارنجك‏ اند پس دهاتى‏ ها با چوب و چماق به‌آن‏ها حمله كردند. خاكپور سعى كرد با شليك تير آن‏ها را بترساند. اما اسلحه گير كرد و آن‏ها را گرفتند على ‏رغم آن‏كه هر دو سيانور خوردند نمردند و دستگير شدند.

سختى مبارزه

منتقدين مشى چريكى كه بيشتر خوش داشتند و امروز نيز خوش دارند در پناه دترمينيسم تاريخى لم بدهند با سخنورى منتظر آمدن انقلاب شوند. تا آن‏ ها سوار برموج، انقلاب را رهبرى كنند نفهميدند كه مبارزه با يك دوچرخه پنچر و مشتى توده ناآگاه يعنى چه.

چه خون دل‏ ها بايد خورده مى‏ شد و چه ذره ذره بايد كار مى‏ شد تا روى پاى خود ايستاد و با گردنى كشيده حكومتى وحشى و سراپا مسلح را به مبارزه فرا خواند. (چه جهان نامردى؟)

 

                                      انار های رسیده!

                                      خون کدام شهید در دهان شما آب شده است

                                      که آب این رودخانه چنین عطری دارد

                                                                             محمود طوقی

 

شهادت خليق زير شكنجه

با دستگيرى خاكپور و فتاحى ساواك متوجه مشهد شد. پس دو اكيپ از كميته مشترك راهى مشهد شد تا با تردد در مناطق مهم شهر سرنخ‏ هايى به دست بياورند.

در بيست و چهارم اسفند ۱۳۵۲ساواك به خليق مشكوك شد و او را دستگير كرد. هنگام بازرسى بدنى خليق سيانور خورد و بيهوش شد. اما مزدوران ساواك او را نجات دادند.

تهرانى شكنجه‏ گر ساواك در بازجويى‏ هايش چنين مى‏ نويسد:

 

«به دستور عطارپور به مشهد رفتم تا با ساواك مشهد در بازجويى متهم فوق همكارى كنم.

يكى دو ساعت بعد خليق را آوردند او به شدت شكنجه شده بود علاوه برمن حسين ناهيدى و چند نفر ديگر در اتاق بودند. دست و پاى او را بسته و با كابل او را زديم. و بعد من و ناهيدى بيرون آمديم تا در مورد ادامه كار صحبت كنيم.

در اين موقع افراد گارد ساواك شايد براى خوش خدمتى دست‏ هاى خليق را با دستبند به پنجره اتاق بسته و آويزان كرده بودند. وقتى وارد اتاق شدم وضع را بحرانى ديدم.

وقتى دستبندها را باز كردم بيهوش شده بود. و تلاش‏ هاى بعدى بى‏ اثر ماند و او شهيد شد۴.»

شعاعيان و مؤمنى در مشهد

با پيوستن شعاعيان و گروهش به چريك ‏ها در خرداد ۱۳۵۲، سازمان براى راه ‏اندازى يك نشريه تئوريك و ساختن برخى جنگ‏ افزارها، مؤمنى و شعاعيان را به مشهد فرستاد۵.

اما متأسفانه نزديكى این دو كادر برجسته و تئوريك جنبش انقلابى به بار نشست و خاطره تلخى براى هر دو ميوه اين رابطه بود.

شعاعيان در آن روزگار چريكى ضد لنينيسم بود. و مؤمنى به لنينيسم باور داشت شعاعيان نتوانست مؤمنى را به نظريات خود نزديك كند. و مؤمنى نيز قادر نبود شعاعيان را قانع كند كه مسائل آن گونه نيست كه او مى‏ پندارد پس كار به نقار كشيد و شعاعيان در نامه ‏هايش به تلخى از اين دوران سخن مى‏ گويد.

حقيقت ماجرا آن بود كه لنينيسم انديشه ‏اى چيره بر جنبش جهانى كمونيستى بود. و زمان مى‏ خواست تا روشن شود لنينيسم حقيقت مطلق كمونيسم نيست و لنينيسم دواى هر درد بى ‏درمانى در جنبش جهانى هم نيست. برداشتى است و قرائتى است از ماركسيسم كه مى ‏تواند درست هم نباشد.

شعاعيان كه بود

در سال ۱۳۱۵در تهران به دنيا آمد كودك بود كه پدرش را از دست داد به اين خاطر درفقر بزرگ شد روزها كار مى‏ كرد و شب‏ ها درس مى‏ خواند.

نوجوان بود كه عضو حزب پان ‏ايرانيست شد در سال‏ هاى بعد به ماركسيسم گرايش پيدا كرد در سال‏هاى ۴۰ جذب گروه «ماركسيست‏ها» شد كه جريان جدا شده از حزب توده بود اما بعدها از آن ‏ها نيز جدا شد و به نقد آن‏ ها نشست.

در سال‏هاى ۴۱-۱۳۳۷ به دانشسراى عالى فنى تهران رفت تا مهندس جوشكار شود. پس به كاشان رفت و معلم هنرستان شد. ۴ سال بعد به تهران آمد و ۲ سال درهنرستان نازى ‏آباد درس داد در نوشتن رساله ‏اى در انتقاد از حزب توده با توكلى شركت داشت.

در جبهه ملى دوم به عضويت جبهه درآمد. در سال‏هاى ۴۱-۱۳۴۰به‌عنوان نماينده دانشجويان مراكز دانشگاه تهران به اولين كنگره جبهه ملى دوم رفت.

براى كنگره جزوه ‏اى نوشت به «نسل جوان و جبهه ملى». كه رهبرى جبهه ملى صلاح نديد خوانده شود اين جزوه با نام مستعار سرباز به دكتر مصدق تقديم شده بود. بعدها اين جزوه به نام «چه نبايد كرد» منتشر شد.

در سال ۱۳۴۲ با نهضت آزادى مرتبط شد. تلاش او تقويت جبهه ملى سوم بود. و «تزى براى تحرك» را در اين دوران نوشت كه براى دكتر مصدق و رهبران جبهه ملى و نهضت آزادى و آيت ‏الله ‏هاى قم و مشهد فرستاده شد. دكتر مصدق و نهضت آزادى پذيرفتند اما علما زير بار آن نرفتند اين رساله از سويى حركتى اقتصادى و فلج‏ كننده براى رژيم بود.

در سال ۱۳۴۶ نقدى بر كتاب «انقلاب در انقلاب» رژى دبره را نوشت كه مورد توجه قرار گرفت چرا كه كتاب دبره مورد توجه نيروهاى مبارز بود.

در فاصله سال‏هاى ۴۶-۱۳۴۴ كتاب جنگل را نوشت: كه نقدى بود بر عملكرد شوروى در انقلاب گيلان. پس از اين كتاب بود كه به نقد لنينيسم رسيد و با نوشتن كتاب «شورش» به يك نظريه ‏پرداز مستقل جنبش چريكى تبديل شد.

در سال ۱۳۵۱ جبهه دمكراتيك خلق را درست كرد اما گروه لو رفت و او مخفى شد. ضربه اول مرداد ۱۳۵۱ و ضربه دوم ساواك بر گروه دوم خرداد ۱۳۵۲ بود كه طى آن شايگان، حسن رومينا و نادر عطايى به شهادت رسيدند بعد از اين ضربه شعاعيان به‌چريك ‏ها پيوست. و با چريك‏ ها بود تا هيجدهم شهريور۱۳۵۳ كه از چريك ‏ها جدا شد.

دستگيرى فاطمه سعيدى (مادر شايگان)

چريك‏ها بعد از دستگيرى خاكپور، مرضيه اسكويى را براى بررسى وضعيت خانه خاكپور فرستادند ارزيابى اوليه سلامت خانه بود اما در نوبت بعد كه فاطمه سعيدى براى بررسى خانه رفت با همكارى زن صاحب خانه در تور ساواك افتاد و دستگير شد.

 

شما از تنهایی آدمی

در ماه مرداد چه می دانید

مادرم آمده بود

تا دربدری هایش را با من قسمت کند

واز شب های پر گریه و بی ستاره بگوید

مادرم در تنها ترین خیابان جهان نشسته بود

و تنهایی آدمی را

در ماه مرداد

با صدای بلند تحریر کرده بود

                                                                           محمود طوقی

فاطمه سعيدى كه بود

فاطمه سعيدى مادر ناتنى نادر شايگان شام اسبى و مادر ارژنگ، ناصر و ابوالحسن شايگان شام اسبى بود.

بعد از شهادت نادر شايگان، حسن رومينا و نادر عطايى و دستگيرى عده ‏اى ديگر از اعضاى «جبهه دمكراتيك خلق» بازماندگان جبهه به رهبرى مصطفى شعاعيان به‌چريك‏ ها ملحق شدند. فاطمه سعيدى، مصطفى شعاعيان، ناصر و ارژنگ به شاخه مشهد منتقل شدند. و ابوالحسن به شاخه تهران منتقل شد. مرضيه احمدى اسكويى نيز جزء اين گروه بود.

شعاعيان در ششمین نامه اش به چريك‏ ها، دستگيرى رفيق مادر را به سهل ‏انگارى على ‏اكبر جعفرى مسئول شاخه مشهد منتسب مى‏ كند و مى‏ گويد رفتن رفيق مادر به خانه ‏اى مشكوك غلط بود. و بعد از به دام افتادن رفيق مادر، جعفرى كه در منطقه بود كارى براى نجات جان او نكرد.

همين نامه مستمسكى مى‏ شود براى مخالفين چريك ‏ها كه فرستادن رفيق مادر را به‌خانه لو رفته خاكپور توطئه چريك ‏ها براى از بين بردن نيروهاى نزديك به شعاعيان بدانند.

اما رفيق مادر در بازجويى ‏هايش رفتن خود را به خانه خاكپور را منتسب به رفيق جواد مى‏ كند كه مصطفى شعاعيان است. به راستى حقيقت ماجرا چيست.؟

خاكپور ۲۲بهمن دستگير شد. خليق۲۴ بهمن دستگير شد. فاطمه سعيدى خود دربازجويى ‏اش چنين مى‏ نويسد:

 

«روز پنجشنبه بيست و پنجم بهمن ۱۳۵۲ بود. در منزل نشسته بودم كه جواد۶ ضمن صحبت به من گفت با يكى از رفقاى گروهش ارتباط داشته و او سر ملاقات نيامده و از من خواست كه به درب منزل آن‏ ها بروم تا اطلاعاتى در مورد آن‏ها پيدا كنم. به همين خاطر به اتفاق جواد از منزل خارج شديم.

نزديكى‏ هاى منزل جواد به من گفت: ... و از من جدا شد. از همسايه‏ ها سؤالاتى كردم كه يكى از زن‏ ها به من مشكوك شد و شروع به داد و فرياد كردم. من هم فرار كردم... گرفتار شدم. در همين موقع تصميم گرفتم كه نارنجكى را كه همراه دارم استفاده كنم... نتوانستم. سپس كپسول سيانورى كه همراه داشتم بلعيدم. تا كشته شوم پس از خوردن ديگر نفهميدم چى شد۷»

تغيير و تحول در شاخه مشهد

با دستگيرى خاكپور، جلال فتاحی و فاطمه سعيدى و شهادت خليق، به دستور على ‏اكبر جعفرى مسئول شاخه مشهد شعاعيان به همراه ارژنگ و ناصر شعاعيان به‌تهران رفتند. در تهران شعاعيان بچه‏ ها را به حميد داد تا آن ‏ها  به جايى امن برده شوند.

جدايى شعاعيان

شعاعيان از همان زمانى كه به چريك‏ ها پيوست (خرداد ۱۳۵۲) شرط پيوستن خود را طرح و بحث «انقلاب» در سازمان گذاشت. چريك ‏ها هم پذيرفته بودند.

جزوه انقلاب يك نظريه ضدلنينى بود. و براى سازمان چريك‏ ها كه از سوى حزب توده مورد هجوم بود كه مبارزه مسلحانه با لنينيسم منطبق نيست. و چريك‏ ها اصرار داشتند كه آنان به روح لنينيسم وفادارند. مسأله ‏اى نبود كه در آن روزگار وانفسا قابل طرح و قابل دفاع باشد.

شايد زمانى كه حميد اشرف اين شرط را براى وحدت پذيرفت. به سختى كار آگاه نبود. براى اشرف اين مسأله يك امر نظرى بود. و براى چريكى كه در پراتيك مرگبار غوطه ‏ور بود امرى عاجل نبود. مهم بقاء و تثبيت بود. لنينيسم در زمان ديگرى مى‏ توانست مورد بحث قرار گيرد. اما براى شعاعيان كه بيشتر يك نظريه ‏پرداز بود اين گونه نبود پس برخواست خود پاى فشرد.

چريك‏ ها كميته ‏اى را مسئول برخورد با نظريات شعاعيان كردند بخشى از كار اين كميته در هجوم ساواك به يكى از خانه ‏هاى تيمى و در محله شترداران از بين رفت .سازمان حميد مؤمنى را مسئول اين كار كرد. و حاصل كار نقد مؤمنى رد نظريات شعاعيان بود. «شورش نه، گام ‏هاى سنجيده در راه انقلاب».

شعاعيان با «پاسخ‏ هاى نسنجيده به قدم‏ هاى سنجيده» به جنگ مؤمنى رفت و حاصل كار فاصله گرفتن مؤمنى از شعاعيان و جدايى نظرى و سازمانى شعاعيان شد. حميد اشرف درآخرين قرارش با شعاعيان (۱۸شهريور ۱۳۵۳) نظر سازمان و جدايى او را از سازمان به‌او ابلاغ كرد.

نقاط وحدت و افتراق شعاعيان با چريك‏ ها

شعاعيان در مبارزه مسلحانه با چريك ‏ها وحدت نظر داشت. اما او از لنينيسم به مشى مسلحانه پيشتاز نرسيد. او از نفى لنينيسم به مبارزه مسلحانه رسيد. و بر اين باور بود كه درك لنينيستى به انقلاب، حزب و سوسياليسم دركى غلط است. به همين خاطر انقلاب اكتبر به جايى نرسيد. و كار انقلاب به ادبار منجر شد.

اما چريك‏ ها مصر بودند كه آن‏ها با درك خلاق از لنينيسم به مبارزه مسلحانه رسيده ‏اند و درك آن‏ ها از مبارزه، حزب و انقلاب سوسياليستى مغايرتى با لنين ندارد و رژيم شوروى رژيمى سوسياليستى با انحرافات رويزيونيستى است.

ارژنگ، ناصر و ابوالحسن شايگان

ارژنگ (با نام مستعار احمد) و ناصر (با نام مستعار مرتضى) در خرداد ۱۳۵۳توسط نزهت ‏السادات روحى آهنگران به خانه خيابان حسام ‏السلطنه منتقل شدند كه خانه تيمى زهرا آقانبى قلهكى و شهاب رضوى بود.

پس از دستگيرى رضوى، نزهت، ارژنگ را به نزد خواهرش در مردآباد كرج برد و ناصر به خانه تيمى نسترن آل ‏آقا، همراه زهرا آقانبى قلهكى رفت.

در خانه‏ هاى تيمى بچه ‏ها درس مى‏ خواندند و كمى هم در كوچه‏ ها بازى مى‏ كردند. و همچنين در كارهاى تكنيكى مثل درست كردن پرتاب كن، درست كردن بدنه تايمر و يا سوهان زدن كليد كمك مى‏ كردند تايپ هم ياد گرفته بودند و در كارهاى تايپى كمك مى ‏كردند.

ابوالحسن اما همراه حميد مؤمنى به مشهد رفت. مدتى كار او و مؤمنى شهرشناسى بود. ابوالحسن مدتى شيرينى به نام فالى مى‏ فروخت. و بعد مدتى همراه حميد مؤمنى جوراب و زيرپيراهن مى ‏فروختند. بعد كه مسأله بررسى كتاب «انقلاب» از شعاعيان پيش آمد ابوالحسن به تنهايى براى فروش مى ‏رفت و حميد مؤمنى به باغى كه در پشت گاراژ تى.بى.تى بود مى ‏رفت و روى كتاب شعاعيان كار مى‏ كرد. پس از سه ماه ابوالحسن به‌همراه مؤمنى به تهران بازگشت و به كارهاى تكنيكى مشغول شد.

خانواده روحى آهنگران

از خانواده روحى، سه تن به چريك ‏ها پيوستند. نزهت ‏السادت، اعظم ‏السادات و اصغر (بهمن).

نزهت، از كلاس چهارم دبيرستان به سياست كشيده شد. در آن روزگار نزهت مذهبى بود و به مسجدى مى ‏رفت كه آيت ‏الله طالقانى امام جماعت آن بود.

پس از گرفتن ديپلم به دانشگاه رفت تا رياضى بخواند. اما رياضى او را جذب نكرد پس تصميم گرفت معمارى بخواند. در كلاس طراحى و مجسمه ‏شناسى با محمود اميديان آشنا شد. اميديان نزهت را با ماركسيسم آشنا كرد اميديان سپاه دانش بود و درخوى خدمت مى ‏كرد. پس به خواستگارى نزهت رفت و با مخالفت پدر نزهت روبه ‏رو شد نزهت در رشته معمارى قبول نشد و بار ديگر به رياضى بازگشت.

در اواخر سال دوم با بهروز راد آشنا شد. راد دانشجوى دانشكده علوم بود. در جبهه ملى فعال بود اما روابط مخفى نيز با گروه دامغانى «پروسه» داشت.

بهروز راد به علت تك‏روى از نهضت آزادى اخراج شد. و پس از فروكش كردن فعاليت‏هاى جبهه ملى راد و دامغانى تصميم گرفتند. جنگ چريكى ـ دهقانى را تدارك ببينند. به همين منظور در تربت حيدريه مزرعه ‏اى خريدند. اين مزرعه لو رفت و همه آن‏ها دستگير شدند۸.

نزهت مدتى تحت تأثير راد بود. اما سر اعتصابى كه بر عليه استادشان دكتر عباسى رياضى كرمانى دانشكده به اعتصاب كشيده شد. و نزهت رهبرى اعتصاب را بر عهده داشت. بين او و بهروز راد كه مخالف اعتصاب بود فاصله ‏اى افتاد.

نزهت در آغاز۱۳۴۶ در حالى‏ كه دانشجوى سال چهارم بود ازدواج كرد.

نزهت در اواخر سال ۱۳۴۵ از طريق حجازيان با حسن سركارى آشنا شد. سركارى شناخت نزهت را با ماركسيسم بيشتر كرد و بين آن دو بحث‏ هايى در مورد ماركسيسم بود.

در اعتصاب۱۶ خرداد ۱۳۴۶ دانشكده علوم كه رهبرى اعتصاب با نزهت بود، دانشجويان با پليس درگير شدند و نزهت مدت كوتاهى بازداشت شد.

در شهريور ۱۳۴۷ نزهت خبر مرگ ناگهانى و مشكوك صمد را شنيد. پس درس دانشگاه را رها كرد به تبريز رفت و ضمن تماس با دوستان صمد معلم شد و به‌روستاهاى آذربايجان رفت۹.

ساواک در دنبال کردن رد بهروز دهقانی به نزهت رسید . و در خانه نزهت به کمین بهروز نشست تا بهروز با نزهت تماس بگیرد كه بالاخره بهروز تماس  گرفت و منجر به دستگيرى او شد.

نزهت مى‏ پنداشت بهروز كار سياسى ـ تشكيلاتى نمى ‏كند. پس براى بيرون بردن ساواك از خانه و لو نرفتن محفل كه او به آن مربوط بود به سر قرار بهروز رفت و بهروز دستگير شد. نزهت از اين واقعه به حدى متأثر شد كه به قصد خودكشى رگ دست‏ هاى خود را زد. اما نمرد. ساواك در تاريخ ۹ بهمن۱۳۵۰ از طريق بازجويى‏ هاى حسن سركارى پى برد كه نزهت با يك گروه ماركسيستى كار مى ‏كند پس در تاريخ ۱۸ بهمن به خانه آن‏ها براى دستگيرى نزهت رفتند اما او را پيدا نكردند.

بهمن روحى آهنگران

بهمن پس از ورود به رشته اقتصاد دانشگاه تهران با حميد مؤمنى آشنا شد. اين آشنايى منجر به خريد يك تاكسى شد. تا آن‏ها مشتركاً روى آن كار كنند. حميد مؤمنى در اين دوران نقش مهمى در آموزش ماركسيسم بر خانواده روحى داشت.

مؤمنى پس از اخذ ليسانس به استخدام كانون پرورش فكرى كودكان و نوجوانان درآمد. پس نزهت را با خود به كانون برد.

با افزايش فعاليت‏ هاى نزهت، محمود اميديان، همسر نزهت به مخالفت برخاست و كار اين مخالفت به جدايى منجر شد.

در پاييز ۱۳۵۱نزهت مخفى شد. او و گروهش به چريك‏ ها پيوست۱۰.

مدتى بعد بهمن نيز مخفى شد. سربازيش را رها كرد و به چريك‏ ها پيوست در اين زمان مجتبى لشگرى رابط نزهت با خواهرش اعظم بود.

مجتبى لشگرى شاگرد عموى نزهت در دبيرستان هدف بود نزهت در جريان كوهنوردى با عمويش، با لشگرى آشنا شد. و اين آشنايى رفته رفته عميق ‏تر شد لشگرى يك ملاقات بين بهمن و پدرش ترتيب داد.

مدتى بعد اعظم نيز تصميم گرفت به چريك‏ها ملحق شود پس به بهانه سفر به‎امريكا از كانون پرورش فكرى استعفا داد و در خرداد ۵۲ توانست با بهمن ملاقات كند. مدتى بعد اعظم به خانه تيمى بهمن و حميد مؤمنى منتقل شد. اعظم با حميد مؤمنى سه ماه زندگى كرد مؤمنى در همين زمان مشغول نوشتن، «شورش نه، قدم‏های سنجيده در راه انقلاب» بود. كه نقدى بود بر كتاب انقلاب نوشته مصطفى شعاعيان.

مرضيه احمدى اسكويى

در سال ۱۳۲۴ در اسكو به دنيا آمد پدرش را در كودكى از دست داد و تا كلاس نهم دراسكو بود. دوره دو ساله دانشسراى مقدماتى را در تبريز خواند و معلم شد. بعد ديپلم گرفت و به دانشگاه تبريز رفت تا تاريخ بخواند.

در سال ۱۳۴۷به دانشسراى عالى سپاه دانش رفت. در دانشسرا او منشى كميته سخنرانى بود و از اين رهگذر با بسيارى از نويسندگان و روشنفكران آشنا شد. از همين كانال بود كه بعد از سخنرانى باقر پرهام با مصطفى شعاعيان آشنا شد. شعاعيان درنامه ‏هايش به چريك‏ ها از چگونگى عضوگيرى مرضيه چنین مى‏ گويد: «که گروه آن‏ها در صدد رخنه به خوزستان بودند پس با نوشتن مقالاتى در جهان نو، خود را به محافل روشنفكرى معرفى كرد و در سفر پرهام براى سخنرانى به مامازن او نيز رفت و در آنجا با مرضيه آشنا شد.»

اسكويى پس از دريافت ليسانس در خرداد ۱۳۵۰ به زادگاهش برگشت و معلم شد. درسال ۱۳۵۱براى دوره فوق ليسانس راهى مامازن شد. پس به اتفاق صديقه صرافت كه درسال ۱۳۴۷ در دانشسراى عالى سپاه دانش با او آشنا شده بود در خيابان خواجه نصير خانه ‏اى گرفت در بازگشت به تهران ارتباط او با شعاعيان دوباره برقرار شد. صرافت نيز وارد اين رابطه شد در نيمه اسفند ۱۳۵۱، شعاعيان، صرافت را به نادر شايگان وصل كرد. و به دنبال آن اسكويى، صبا بيژن ‏زاده نيز با شايگان ارتباط يافتند.

در نورز ۱۳۵۲ شايگان براى پليس شناخته شد. پس صديقه صرافت نيز مجبور شد بعد از مخفى شدن شايگان مخفى شود. او به عنوان همسر بيژن فرهنگ آزاد و خواهر نادر شايگان با آنان هم خانه شد.

پس از پيوستن به چريك‏ها، مرضيه با شيرين معاضد و ابوالحسن شايگان در خيابان شترداران هم ‏خانه شد. مسئول اين تيم حميد اشرف بود. در همين خانه بود كه مرضيه «چرا  چريك  شدم» را نوشت. كه بعدها به نام خاطرات يك رفيق توسط چريك ‏ها منتشر شد.

اسكويى مدتى بعد به همراه حميد مؤمنى و صبا بيژن‏ زاده و ابوالحسن شايگان به‌مشهد رفت مرضيه در فروردين ۱۳۵۳ به تهران بازگشت.

یک توضیح

بعدها اين خاطرات زمينه مناقشه بين چريك ‏ها و شعاعيان شد. چريك ‏ها در نقدهاى شفاهى‏ شان به شعاعيان به مواردى اشاره مى‏ كردند كه مربوط بود به فعاليت شعاعيان در «جبهه دمكراتيك خلق». و شعاعيان حدس ‏اش بر آن بود كه منبع اين انتقادات بايد نوشته ‏هاى مرضيه باشد.

وقتى خاطرات مرضيه منتشر شد. اسكويى به شهادت رسيده بود. كه در آن نامى از شعاعيان و انتقادى به او نبود. شعاعيان نپذيرفت كه اين كتاب تمامى خاطرات اسكويى باشد. و بر این باور بودکه بخش مربوط به او حذف شده است. و اين خاطره ‏نويسى نوعى محاكمه درون سازمانى و نوعى پرونده‏ سازى برعليه او بوده است. اين خاطرات را رفيق مادر (فاطمه سعيدى) در زمانى كه در خانه شترداران بوده است خوانده است، و به عنوان تنها شاهد زنده مى‏ تواند گواهى دهد كه آيا در اين خاطرات اسكويى به شعاعيان نقدهايى نوشته است يا نه.

 

زیر نویس ها:

۱-باکری از کادر های برجسته مجاهدین بود

۲-احمد فرهودی در بازجویی هایش گفته بود مدتی با یک دختر تبریزی هم خانه بود

۳-ارگان تئوریک چریک ها

۴-شکنجه گران سخن می گویند؛قاسم حسن پور

۵-نامه هشتم؛مصطفی شعاعیان

۶-جواد نام مستعار شعاعیان بود

۷-فاطمه سعیدی ؛اسناد ساواک

۸-بیژن جزنی تاریخ سی ساله جلد دوم

۹-اشرف دهقانی؛حماسه مقاومت

۱۰نشریه داخلی چریک ها مرداد ۵۴

 

 

 

 

جمهوری اسلامی یک نظام غارتگر و جنایتکار است، باید برود!

جمهوری اسلامی یک نظام غارتگر و جنایتکار است، باید برود!

بزرگترین غارتگر  وبی رحم ترین وبی مسئولیت ترین حکومتی که  انسان از دوره مغول یا بعداز تجربه نظام نازی هیتلری به خود دیده است همین نظام غارتگر و جنایتکار جمهوری اسلامی ایران است، که بجز سرنگون کردنش راهی دیگری برای ما در پیش نیست.

 انسان با دیدن  و شنیندن این همه فقر و بی حقوقی و صحنه های نا خوشایند واخبار هایی که واقعا لرزه بر پیکر هر بینده با وجدان وبی غرضی میاندازد، مانده ایم که چرا باید اینرا تحمل کرد و تا کی؟!.

اگر این نظام فاسد آنطوری که خود به دروغ همراه ادعا کرده که حامی پا "برهنه ها ومستضعفین "است، نمی بایست شاهد نابودی چند نسل پا برهنه و کارگر و "مستضف" در کشور می بودیم!، اگر چنین بود هر روز از "اختلاس" میلیاردی" سران و و ابستگان این نظام با خبر نمی شدیم!، اگر چنین می بید باید آبادانی را از مرزها شروع میکرد تا باکشاورزی مدرن وپیشرفته به آبادانی وایجاد مدارس ودانشگاه بیمارستان و مراکز تفریحی و ورزشی وایجاد اشتغال از سیل جمعیت به طرف  شهرها واستانها ومراکزوآنها جلوگیری میشد وبا بر نامه ریزی ومدیریت درست تمام کشور بطور مساوی وبنا بر نیاز هر منطقه کمبود ها را جبران میکردند.

گویا برخی از استانها وشهرها ی مرزی را حتی به فرزند خواندگی هم قبول ندارند و تصادفا" جز نقشه کشور ایران بچاپ رسیده است وهیچگونه از خدمات رفاهی آموزشی و فرهنگی وپزشکی و .....بهره ای نصیبشان نشده و همچنان باید بعد از  ٤٠ سال حکومت جبار وغاصب و وحشی در کپر زندگی ودرس بخوانند، و در میان زباله ها بدنبال لقمه نانی جهت زنده ماندن در میان هزاران نوع آلودگی از پس ماندهای بیمارستانی تا زباله های خانگی و پس آبهای آلوده وگندابهایی که خود منشاانواع واقسام بیماری ها ی واگیر وعفونت های حاد که زندگی را برایشان صد چندان سخت تر کرده و مشکل بزرگتری بر مشکلا ت و غذابی که دچار آن هستند افزوده خواهد شد.

براستی چه کسانی باید پاسخ گو باشند؟ مسئولین، فرمانداران، استانداران، نهاد ریاست جمهوری، و یا لایت فقیه مطلقه حامی وطرفدار مستضعفین!! ؟؟ یا تاجران وبازاریان  و آقا زاده هایی که میلیاردها دلار از دارایی کشور را به عناوین مختلف چه در داخل وچه در خارج از کشور به جیب زده و کشور را به ورطه نابودی کشانده و به اسم واردکردن دارو جهت بیماران صعب العلاج وخاص آنها را به کام مرگ کشانده ویا بصورت قاجاق بیماران از عهده خرید دارو های مورد نیاز وحیاتی خود بر نیامده وبا درد  و مرگ دست وپا میزنند. از نظر ما معلوم است که آنها همه شان مسئول این اوضاع نابسامان هستند اما انتظار از بهبود اوضاع به وسیله آنها خود فریبی و یک حماقت کامل است. همه این نهادها، نهاد تخریب و دزدی و سرکوبند نه آبادانی و تامین عدالت و برابری و رفاه شهروندان!

حالا  گویا با چهار صفر کم کردن  از ریال باید منتظر دست پخت جدید حضرات نوابغ اقتصادی کشور بود که آیا راه به جایی خواهند برد یا با پرروئی تمام نسخه جدیدی برای فریب جامعه خواهند پیچید؟ یا بطور کامل به برچیده شدن وسرنگونی نظام فاسد می انجامد.

زنده باد سوسیالیسم امروز تنها ناجی انسان وانسانیت،
بر قرار باد پرچم سوسیالیستی که اساس آن بر آزادی وبرابری انسانهاست
منبع: نشریه سوسیالیسم امروز شماره ١٠٧
٣١مرداد ١٣٩٨
٢٢ اوت ٢٠١٩

تاثيرات منفی تحريم های امريكا بر جامعه و چه باید کرد؟

همانطور كه همه ما در جريان امور تحولات سياسي مرتبط با ايران هستيم قبل از بر سركار آمدن ترامپ بر منسب قدرت شعار انتخاباتي خود را با خروج از توافق برجام شروع كرد كه در نهايت بعد از به قدرت رسيدن وي از توافق برجام خارج و سياست "فشار حداكثري" تا توافق ديگري را برگزيد كه با بازگشت تحريم ها دوباره جامعه ايران دچار تشنج اقتصادي وخيمي شد و وضعيت زندگي مردم اين كشور هر روز رو به وخامت گذاشت. اما من در اين مقاله ميخواهم اوضاع اقتصادي و اجتماعي مردم را بعد و قبل از شروع تحريم ها بپردازم كه جامعه مدني ايران از لحاظ بروز جرائم و مشکلات فردی و اجتماعی از لحاظ آمار ازدواج و طلاق و در نهايت از لحاظ موضوعاتي همچون فروش كليه و ... دچار چه تحولاتي شده است.

 

مطابق طرح آمارگیری نیروی کار در تابستان ٩٧، استان های  کرمانشاه، کهگیلویه و بویر احمد، اصفهان در تابستان ٩٧ بالاترین نرخ بیکاری را به میزان ١٦،٤ درصد،١٥.5 درصد و ١٥.0 درصد داشته اند كه نسبت به برآورد با سال ١٣٩٥ يعني سالي كه ترامپ به رياست جمهوري امريكا منتخب شد  چهار درصد افزايش نرخ بيكاري در جامعه را شاهد بوده ايم كه با اين حساب از هر صد نفر داراي شرايط اشتغال در ايران ١٦.٤ نفر بيكار هستند .

 

 آمار زندانيان در سال ١٣٩٥ طبق آمار اصلي كشور  ٢٥٠ هزار نفر اعلام شده است كه به شرح ديل ميباشد

تعداد کل زندانیان (تاسال ۹۶)       ۲۵۰هزار نفر

درصد مردان زندانی                  ۹۸درصد

درصد زنان زندانی                   ۲درصد( ۴۰درصد بدون ملاقات کننده)

میزان تاهل        ۶۴درصد متاهل

جرم اول زندانی شدن                 مواد مخدر

علل تاثیر گذار زندانی شدن          ۷۳درصد به علت فقر

علل تاثیر گذارزندانی شدن           ۵۳درصد دوست ناباب

علل تاثیر گذار زندانی شدن          ۴۳درصد کم سوادی

علل تاثیر گذار زندانی شدن          ۱۷درصد رفتارهای پرخطر

تعداد زندانیان جرائم مالی            ۲۹هزار نفر

تعداد زندانیان جرائم مالی غیر عمدمالی                 ۱۸هزار نفر

تعداد زندانی دیات                      ۲هزار نفر

تعداد زنان زندانی جرائم غیرعمد مالی                  ۳۶۰نفر

درصد تاهل در زندانیان جرائم مالی                     ۸۶درصد

تعداد زندانیان مهریه                  بیش از ۳هزار نفر

بیشترین استان های دارای زندانیان جرائم غیرعمد   فارس، تهران،

 

كه برآورد با ابتداي سال ١٣٩٧ هرچند آمار دقيقي از طرف رژيم به بيرون اعلام نشده است اما فقط تعداد زندانيان مهريه ٢٩٧٨ نفر بوده است كه با عواملي همچون افزايش قيمت سكه رشد ٤٠ درصدي اين محكومان را شاهد هستيم كه با مقايسه با سال ١٣٩٣ افزايش رشد ٧١ درصدي زندانيان را دارد .

 

آمار طلاق نيز طبق اعلام سخنگوی سازمان ثبت احوال کشور تا ۱۵ تیرماه سال ۹۸ ، ۱۷۵ هزار و ۶۱۴ رویداد طلاق در سال ۹۷ تا تیرماه ۹۸ ثبت شده است كه میانگین سن مردان ۳۶.۹ و میانگین سن زنان ۳۲.۱ در طلاق بوده است كه براورد با سال ٩٥ حدود هشت درصد افزايش يافته است و همچنين طبق براورد هاي اخير ميزان تورم كالاها و مايحتاج روزانه مردم با بيش از سيصد درصد رو به رو بوده است اين در شرايطي اتفاق مي افتد كه از لحاظ درآمد فرق بسياري ميان تورم و افزايش درآمد ماهانه زندگی بیشترمردم است، از همين روي مردم تحت فشار بسياري قرار گرفته اند كه براي رسيدگي به امورات زندگي مجبور شده اند كه خريد برخي از كالاهاي غير ضروري در زندگي را حذف كنند تا بتوانند هزينه خورد و خوراك و تحصيل فرزندانشان را بپردازند.

 

 اما  سوال این است آیا سياست ضد انسانی و ظالمانه تحريم اقتصادی اعمال شده از جانب هیئت حاکمه امریکا توانسته است آن تأثيري كه قرار بود بر فعاليت هاي رژيم در خارج از ايران را بگذارد، داشته باشد ؟!، یا درست بر عکس به بقای حاکمیت و توجیه سازی سرکوبگرانه جمهوری اسلامی در برخورد به خواستهای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی شهروندان بیش از بیش کمک کرده است.  در باره بیرون مرزها هم به همین شکل بوده، براي مثال رژيم در سوريه و يمن و عراق و لبنان آيا عقب نشيني كرده است و به مرزهاي خود بازگشت است ؟! جواب اين سوال را بدون شك همه ميدانيم و آن خير است پس همانطور كه قبلا در بيانيه هاي حزب سوسیالیست انقلابی نيز اعلام كرده ايم تحريم اقتصادی شهروندان و یک کشور تنها بر ضرر جامعه ايران است نه دولت فاشیست اسلامی حاکم بر آن کشور. تنها و تنها زندگي و جان مردم بازيچه سياست هاي اين دو رژيم جنايت كار منطقه اي و جهاني شده است، که برای خلاصی از اینها و قلدری و ماجراجوئ هایشان و مقابله با به گرو گرفتن نان و زندگی شهروندان از سوی هر دو دولت ظالم سرمایه داری  راهی بجز مقابله متحد کارگران و آزادیخواهان علیه سیاست هر دو دولت جنایتکار حاکم در ایران و امریکا وجود ندارد!، سرنگونی فوری جمهوری اسلامی امر ما کارگران و زحمتکشان است و اولین راه حل برای پایان دادن به مخاطرات و جنایتی است که بر کل جامعه و مردم منطقه سایه انداخته است.

منبع: نشریه سوسیالیسم امروز شماره ١٠٧

٣١مرداد ١٣٩٨

٢٢ اوت ٢٠١٩

 

جهل و خرافه گری یک رکن مهم بقای حکومت اسلامی ایران

جهل و خرافه گری یک رکن مهم بقای حکومت اسلامی ایران

 اخیرا دوباره همه شاهد مضحکه "قربان" و سلاخی کردن حیوانات به دست مسلمانانی، که به خرافه وسنت ارتجاعی آلوده شده اند، بودیم. شاهد بودیم که از این راه وحشیانه حتی حیوانات را هم با وحشت  و فضای بدور از شان انسان مواجه نمودند و به بهانه دروغین کمک به فقرا سودهای کلانی از جانب دولت و سرمایه داران و بنگاهای خرافی سودجو بدست می آورند. آنچه که در "مکه" حول این مناسک هر سال اجرا میشود گویای دوروئی و سود جوئی یک مشت عنصرعقب مانده و مسلمانان سرمایه دار است که باید مورد انزجار همه قرار بگیرد.

 

 سنت ارتجاعی قربانی کردن در قرن ۲۱ریشه اش به دوران بربریت بشر بر می گردد. با گذشت قرنهای متمادی و تغییرات پایه ای و گسترده در همه ی عرصه های اقتصادی سیاسی اجتماعی فرهنگی تکنولوژیکی و علمی چرا باز چنین روزهایی در سطح جهانی و با تبلیغات وسیع رسانه های دولتی و غیر دولتی تکرار می شود ؟روزهایی که بخشی از بشر علیه حیوانات بی دفاع در ابعاد جهانی اعلام جنگ می کند و آن ها را در سطح میلیونی قتل عام می کنند. سیستم سرمایه داری این روزها را مانند نور چشم شان حفظ می کنند چرا که پول ساز است. در آن سرمایه داری و صنایع گوشت در همین روزها چند میلیارد دلار بالا می رود بدون این که آنها کم ترین محدودیت اخلاقی و عذاب وجدان از این همه خونریزی خود حس کنند. همین ها هستند که جنگ و خونریزی بین انسانها را راه می اندازند تا با فروش سلاح هایشان دست یابی به منابع مهم و مواد خام سهم بیش تری ببرند. اکثر کسانی که در این روز در مکه و نقاط دیگر جهان از روی قربانیان خود با شادی و سرور می پرند و حتی خون قربانی خود را به پیشانی کودکان نیز می زنند  اغلب حاجی ها و پولدار هایی هستند که خودشان نیز در این کشتار حیوانات سهم مادی و معنوی دارند.

 

تنها چیزی که مغز انسان را به اسارت می گیرد تعصبات خشک دینی و اعتقاد به خرافات است و این معضل اغلب در کشورهای جهان سوم پررنگ است. گویا هدف اینها توسعه جهل و تسلط بر سرنوشت مردم و ترویج خرافات است. بنابراین مذهب خرافه و ابزاری در دست سیستم سرمایه داری جهانی است. و در طول تاریخ بشر هر جای جهان مذهب به قدرت رسیده فجایع بی شمار انسانی آفریده است.اکنون ر ایرانماه هولناک محرم و عاشورا وتاسوعا در جریان است.

 

محرم یکی از ماه های پر رونق و پردر آمد و پر جنب و جوش بازار مکاره تبلیغ و ترویج و در آمد آخوندها و دارو دسته های مذهبی است. حکومت اسلامی‌ایران سعی دارد به مناسبت‌های مختلف از جمله ماه محرم و قربان و غیره ایدئولوژی ارتجاعی مذهبی خود را هر چه بیش تر تبلیغ و ترویج کند و با بهره برداری سیاسی و اجتماعی و فرهنگی از نا آگاهی و شعور پایین بخشی از شهروندان جامعه احساسات آن ها را تحریک کند و بدینوسیله به بقای حاکمیت ضد انسانی خود کمک می نماید. بدینترتیب تلاش میشود تا همه مسائل جامعه از بیکاری، تورم، گرانی، اختناق، سانسور، بی حقوقی در جامعه، تشدید سرکوب زنان، کارگران، جوانان، هنرمندان، نویسندگان، روزنامه نگاران و فعالین عرصه های مختلف سیاسی اجتماعی و انسانی را تحت تاثیر این روزهای مذهبی قرار دهند و موقعیت ارتجاعی خود را باز هم تحکیم بخشند.

 

مرگ مسئله ای است که همواره ذهن انسان ها را در طول تاریخ به خود مشغول کرده است. عموم انسان ها این را نمی پذیرند که بخشی از طبیعت هستند و مرگ مانند هر موجود زنده دیگرپایان کار آنان نیز است. اما مذهب این وعده را داده که پس از مرگ حیات در دنیای دیگر ادامه پیدا خواهد کرد و برای این دنیای فرضی به صورت مدون اطلاعاتی را در اختیار انسان ها قرار می دهد این اطلاعات شامل تصویر گری از آن دنیا از این رو انسان های نا آگاه مذهبی به راحتی جذب این اطلاعات ساختگی می شوند.

 

یکی از ویژه گی های مهم این دنیا تقسیم انسانها به سیاه و سفید به اروپایی و آسیایی وووو به ستم گران و ستم دیده گان سرمایه داران و مزد بگیران و یا استثمار گران و استثمار شدگان است. به این دلیل است که عموما انسان های تحت ستم و استثمار شده تلاش می کنند خود را از این وضعیت رها سازند. باز در این جا نیز مذهب در دفاع از سرمایه به طور فعا لانه و با تمام قدرت وارد صحنه می شود. و به انسان ها می گوید اگر در این دنیا به شما ظلم شده نگران و ناراحت نباشید بلکه منتظر بمانید تا در آن دنیا آجر و پاداش خود رابا رفتن به بهشت موعود از خداوند بگیرید. البته تصاویری هم از زندگی در بهشت می دهند بسیار فریبنده است. بزرگترین خیانت ادیان به انسان این است که به آنها آموخته مرگ پایان زندگی نیست. اگر عموم انسان ها می دانستند که تنها یک بار و آن هم در دنیا فرصت زندگی دارند. شاید فلسفه زندگی خود را بر مبنای آزادی شادی و برابری بنا می کردند و زندگی و سرنوشت خود را به دست قضا و قدر و خرافات دینی و چیز موهومی به نام الله و دین هایش نمی دادند. در این نوع زندگی جایی برای تبعیض، نابرابری، خشونت، جنگ، و تباهی و نابودی زندگی دیگر انسان ها باقی نمی ماند و خبری از مزخرفات خرافی به اسم خدا و قران و ماه محرم و قربان و بهشت و جهنم و غیره نمی شد و همه آآزاد و انسانی عمر مفید خود رابه بهترین شکل ممکن سپری میکردند. برای رسیدن به چنین دنیا و زندگی واقعی ای بدوا باید حکومتها و جریانات از نوع جمهوری اسلامی را به زبیل دان تاریخ سپرد!

منبع: نشریه سوسیالیسم امروز شماره ١٠٧

٣١مرداد ١٣٩٨

٢٢ اوت ٢٠١٩

 

 

زنان را در بند آزادیها محدود كرده اند!

آزادي به عنوان مقوله اي جهاني فرامليتي و فرا فرهنگي از مفاهيم پيچيده و پر كاربرد جهان امروز به شمار مي رود مفهومي كه شعار هاي متعدد و از سوي اقشار متفاوتي بدون حد و مرزي به زبان آورده ميشود و ايده و تفكر و نسبيت هاي متفاوتي را در بر ميگيرد. آزادي يكي از عالي ترين و بزرگترين ارزش هاي انساني و مافوق ارزش مادي است و خواسته اوليه و طبيعي هر انسان اين است كه هيچ مانعي در برابر خواسته هاي او نباشد. به همين دليل است كه انسان ها دوستدار مفهوم آزادي به معناي رهايي از موانع و محدوديت ها هستند اما مسئله اين است كه آيا آزادي كه براي ما تعريف و ديكته شده همان آزادي مطلوب با ارزش هاي حقوقي و پايه اي انسان است يا حيله ي روانشناسان زبر دست قرن گذشته براي كنترل بهتر ذهنيت اجتماع؟

 

بحث حقوق زنان یکی از پرمناقشه ترین مباحث در زمان مـا اسـت. مهـمتـرین مناقشـه درباره آن بر سر تفاوت یا تساوي حقوقی است. با وجود اجماع همـه مکاتـب  بر سر ارزشمندي عدالت به طورکلی و عدالت حقوقی به طورخاص، دو رویکرد متمایز در مورد عدالت در حقوق زنان وجود دارد: رویکردي که عدالت حقـوقی را بـه تساوي حقوق زن و مرد برمیگرداند و تفاوتها را ظالمانه میخواند؛ رویکرد دیگر، بـر رعایت استحقاق ها براي تحقق عدالت حقوقی تأکید میکند و برابري مطلـق حقـوقی را ناعادلانه میشمارد. میتوان از رویکرد نخست به عدالت مسـاواتی و از رویکـرد دوم به عدالت استحقاقی تعبیر کرد؛ بنابراین مسئله مـورد منازعـه نفـی یـا اثبـات عـدالت حقوقی نیست، بلکه بحث بر سر آن است که عدالت حقوقی با برابري حقـوقی محقـق ميشود يا به فقه هاي فكري تازه منجر مي شود.

 

شايد اگر ميخواستيم در قرن ١٩تا ٢٠درباره ي حقوق  زنان حرف بزنيم بايد از رهايي بند فكر زنان و مردان از مرد سالاري و فاشيست مذهبي آپارتايد جنسي صحبت كرد و براي آن ها  حقوق اجتماعي، سياسي، اقتصادي و شناختي تفكيك را روشن كرد اما الان به طور كل قضيه فرق كرده است براي اينكه شاهد ظلم و زير پا گذشتن حقوق زنان باشيم

لازم نيست دنبال مادران كارگري باشيم كه نيمچه حقوقي ميگيرند و مدام به خاطر مرد سالاري حاكم حقوق اوليه ي انساني و شهروندي محروم مي شوند بلكه بايد دنبال راه رو هاي سياسي، تز هاي روانشناسي كنترل اجتماع،فاشيستي و مبادله با جنسيت و نوعيت زن اين بار نه با عقب افتادگي فكري و اجتماعي و تبعيض جنسي بلكه با نام آزادي و حقوق فردي زن را استثمار كرده و خواهند كرد. امروزه تبليغات تلويزيوني،شبكه هاي اجتماعي، بيلبورد هاي خيابان ها، سلبريتي ها، مجله ها، روزنامه ها، جامعه، فرهنگ، مناقشه هاي سياسي همه قاطي بازي سرمايه داري و بردگي نوين زنان شده که در يك صده ي اخير سرمايه داري جهاني در وهله ي اول به عنوان نيروي كاري و در وهله ي دوم به عنوان منبع سرمايه و لذت استفاده كرده است. و به نظر من نظريه ي زن برتر را طي چند مرحله ساختند. نظريه ي زن برتر چيست؟با نگاهي به اطرافمان كاملاً متوجه ميشويم كه از ديدگاه آن ها زني است كه مدام در تبليغ كالاهاي مختلف خانگي پاك كننده پوشاك بچه و... به دنبال پاكي و تميزي خانه، بهترين شير براي بچه يا به دنبال بهترين فرش و مبل براي خانه اش است مدام دنبال تز ها و محصولات زيبايي است مجلات مد را ميخواند مدام از چاقي و نداشتن اندام متناسب با زن برتر مينالد نگران ناخون هايش چروك چشمها و كوچكي لب ها، و عدم تطبيق صورت و اندام خودش با مدل ها و سلبريتي هاي مشهور دنياست.

 

سرمايه داري با زرق و برق و سر و صدا سعي دارد جنبه ي منفي و آسيب زننده  و غير انساني ديدگاهش در باره ي زنان را پنهان كند. آزادي زنان امروزه به حربه اي براي بازيچه قرار دادن زنان استفاده ميشود و جريان هاي سياسي به راحتي و البته با وقاحت تمام خودشان را پشت اين قضيه به خوبي پوشش ميدهند. آن ها با حفظ و بزرگ داشت منزله ي ظاهري زن و ناديده گرفتن ارزش ها و حقوقش او را زير تيغ پول و گردش سرمايه ي جهاني قرار ميدهند كه نتيجه ي آن فقر، فحشا، بيكاري، نا آگاهي و عدم شناخت كامل زنان از تواناييهايشان، استثمار اقتصادي و كاري اعتياد قاچاق جنسيتي و ...ميشود. در اينجا بايد محدوديت هايي كه هم مرد سالاري ديرين و هم سرمايه داري نوين براي زنان خلق كرده را شكست و نابود كرد زنان امروزه ما دريافته اند كه خودشان راه را انتخاب كنند و از زنجير تفكر جامعه و تور تبليغات جهاني عبور كنند و براي آزادي و عدالت اجتماعي مبارزه و تلاش كنند. بدین ترتیب یک رکن اصلی آزادی زن عبور از نظام سر مایه داری و استقرار یک نظام آزاد و برابر و سوسیالیستی است!

منبع: نشریه سوسیالیسم امروز شماره ١٠٧

٣١مرداد ١٣٩٨

٢٢ اوت ٢٠١٩

 

کدام برابری را خواهانیم؟

فکر نگارش مقالۀ حاضر، پس از بحثی که هفتۀ پیش در اطاق فکر جبهۀ جمهوری دوم، مطرح گشت به ذهن من خطور کرد. سخن از این بود که صورت معقول ترویج برابری در دمکراسی، چیست.

 

دمکراسی را میتوان نظام طبیعی نوع بشر شمرد، بدین معنا که با طبیعت آزاد بشر هماهنگی دارد، نه اینکه هر جا مانعی خارجی مزاحم نبود، خودبخود برقرار میگردد. به عبارتی، هیچ نظام سیاسی را نمیتوان به این معنای دوم، طبیعی خواند، به این صورت که بگوییم ساختار جوامع انسانی برقراری آنرا، در تقابل با انواع دیگر، ایجاب میکند. جامعه ای با ساختار واحد، میتواند از نظر سیاسی، به طرق مختلف اداره شود ـ البته رضایت مردم، امر دیگری است.

ولی از سوی دیگر، هر نظام سیاسی نمیتواند با هر ساختار اجتماعی کار بکند، لااقل به صورت بهینه کار بکند و هر نظام سیاسی در جهت هماهنگ کردن جامعه با اقتضائات خودش، عمل میکند، حال با نرمش یا با سختی. به قصد فراهم آوردن وضعیت مطلوبش و کوشش برای حفظ آن. قبول این امر، تا آنجا که به نظامهای استبدادی مربوط میشود، بنا به طبیعت مداخله گر و زورگوی آنها، به راحتی قابل قبول مینماید، ولی باید توجه داشت که دمکراسی هم از این حکم کلی مستثنی نیست.

دمکراسی بر پایۀ برابری بنا شده است. آزادی دمکراتیک، بدون مفهوم برابری، نه قابل تصور است و نه قابل اجرا و دمکراسی از مفهوم صرف آزادی قابل استنتاج نیست. در مقابل، این امر هم روشن است که اگر ایجاد برابری مطلق، در دستور کار قدرت سیاسی قرار بگیرد، حتی آزادی پایۀ دمکراسی را هم از بین خواهد برد. جستن تعادل به کمک لیبرالیسم ممکن میگردد که دامنۀ اختیارات حکومت را در جهت حفظ آزادیهای خصوصی و استقلال جامعه محدود میخواهد و میکند. این لازمۀ حفظ خود دمکراسی است.

با تمام این احوال، ترویج برابری معمولاً در دستور کار حکومتهای دمکراتیک قرار دارد میگیرد. چون اگر نابرابری مهار و محدود نشود، با تضعیف و از بین رفتن طبقۀ متوسط، خود دمکراسی ضعیف خواهد شد و از بین خواهد رفت.

 

دیدگاه تجربی یا ارزشی؟

در مورد برابری، به یک نکته اشاره بکنم که همیشه مورد توجه قرار نمیگیرد. قبول برابری بین دو گروه، تقریباً هیچگاه نمیتواند بر اساس تجربی و بر پایۀ مقایسۀ وضعیت موجود آن دو صورت بپذیرد. زیرا توانایی آنهایی که از گروه مرجع عقب هستند و قرار است از مواهب برابری با آن برخوردار گردند، درست به همین خاطر که در موقعیت نامطلوب قرار دارند، تقریباً هیچگاه، از پیش قابل اثبات نیست. به عنوان مثال، برابری توانایی های ذهنی زنان با مردان، تا قبل از دست یافتن به برابری در دسترسی به امکانات تربیتی و آموزشی یکسان، به طور کامل قابل اثبات نبود. حداکثر میشد چند مثال پیدا کرد و بر اساس آنها استدلال کرد و البته در معرض این ایراد رایج قرار گرفت که اینها استثناست و قاعده غیر از این است. به خاطر وجود همین مشکل، پذیرفتن برابری و برقرار ساختن آن در باب هر گروه و در هر رشته، در عین اتکا به تجربه، وجهی اعتقادی دارد. تصمیمی است بنیادی، مبتنی بر ارزشهایی که فرد میپذیرد و به همین دلیل، اثبات و بخصوص قبولاندنش به دیگران، با استدلال صرف، آسان نیست.

این تعادل بین وجوه اعتقادی و اثباتی، در همۀ موارد یکسان نیست و گاه کم و بیشی بین آنها مشاهده میگردد که کار را آسان یا مشکل میکند. چیزی که هست، اعتقاد ارزشی از هم قسم که باشد، مستلزم تأیید تجربه است، حتی اگر این تجربه بعد از عمل واقع گردد که معمولاً همینطور هم میشود.

 

یارانۀ دمکراتیک

برابری اساسی و پایه ای دمکراسی، به صورت حقوقی بیان میگردد، بر این پایه که عموم مردم از توانایی لازم برای تشخیص مصلحت خود و جمع برخوردارند. تفاوت اصلی نظامهای آزادی مدار و استبدادی، درست در همین برابری پایه قرار دارد. ولی وقتی این برابری حاصل گشت، این مسئله مطرح میگردد که برابری حقوقی مردم، مترادف برابری عملی آنها در صحنۀ جامعه نیست. برای این دومی هم باید فکری کرد و نمیتوان فقط در حد اولی ماند، برابری روی کاغذ کافی نیست و...

شیوۀ عمل رایجی که در این مورد شاهدیم و شیوۀ استاندارد دمکراسی است، از این قرار است که در درجۀ اول، مانع اصلی را از سر راه کسانی که به دلیل نابرابری، نمیتوانند در زمینه ای وارد فعالیت شوند، برمیدارد و از آن پس، کار را به آزادی آنها وامیگذارد تا مثل دیگران برای رسیدن به اهداف خویش بکوشند. آزادی تحصیل، فعالیت اقتصادی، ورود به خدمت دولتی و... در دمکراسی، به یکسان به همگان عرضه میگردد.

ولی کار مرحلۀ دومی هم دارد که میتوان یارانه دادنش خواند. یارانه در آن جایی داده میشود که همه حق برابر فعالیت در حوزه ای را واجدند، ولی برخی به دلایل مختلف که معمولاً به موقعیت موروثی شان مربوط میشود، از ابتدای شرکت در رقابت، در موقعیتی ضعیف قرار دارند و به همین دلیل، بخت پیروزیشان از ابتدا کمتر است. انواع بورسها و کمکهایی که فرضاً برای تحصیل، به اشخاص کم بضاعت تعلق میگیرد، برای جبران این نوع ضعفهاست.

باید توجه داشت که تمامی این تدابیر، در جهت یکسان کردن موقعیت رقیبان قبل از شروع رقابت، عمل میکند. ولی نتیجۀ رقابتی که در برابری شروع میشود، برابری نیست، نابرابری است که از دل این برابری اولیۀ میزاید. هر جا رقابتی برای سنجش توانایی در میان باشد، نابرابری محتمل ترین نتیجه است. برای همین است که در دمکراسی، برابری، همه چیز و همه کس را شامل نمیگردد.

 

برابری در پایان رقابت

تداوم نابرابری باعث میگردد تا برخی، با نظر به نابرابری های ابتدای بازی و نیز نتیجۀ نابرابر پایان آن، چنین ادعا کنند که برابری دمکراتیک، در شکل حقوقی آن و حتی با اعطای یارانه به بازیگرانی که در موقعیت ضعف قرار دارند، دردی از نابرابری موجود در جامعه دوا نمیکند و باید به طریق دیگری اقدام نمود تا برابری، نه فقط در ابتدا که در اخر کار حاصل گردد.

مدل اول، مورد کمونیسم است که برقراری برابری مطلق را در تمامی جامعه را وعده میدهد و از آنجا که نتایج عملیش روشن است، بدان نمیپردازم.

مدل دوم که میتوان مدل سهمیه ای خواندش و چند دهه است که مورد توجه قرار گرفته و در برخی موارد، به اجرا گذاشته شده است، آنیست که گروه های معینی را که قربانی تبعیض محسوب میشوند، هدف اعطای امتیاز خاص قرار میدهد. گاه این روش، «تبعیض مثبت» خوانده میشود. البته هر تبعیضی دو رویه دارد، یکی مثبت و دیگری منفی. دلیل تأکید بر وجه مثبت کار، مشروع نمودن این نوع تبعیض است.

نکته در این است که روش کلاسیک دمکراسی، در منطق کار حوزه های گوناگون فعالیت اجتماعی دخالت نمیکند و مزاحم عمل کردن آنها نمیشود. به عنوان مثال، ایجاد تسهیلات تحصیلی برای دانشجویان کم بضاعت، شامل بالا بردن نمرۀ درسی آنها نمیگردد، هیچ قانونی هم نمیاید حکم کند که فرضاً تعداد زنان فارغ التحصیل، باید مساوی با مردان باشد و... ولی مدل دوم درست در همین سطح دخالت میکند تا بتواند برابری دلخواه را نه فقط در شروع، بل در حین عمل و مهمتر از همه، در پایان آن، تضمین نماید. منطق سهمیه بندی بر این اساس کار میکند: تعیین سهمیه ای که میتواند از چند درصد شروع شود و در مورد دو جنس به پنجاه درصد برسد، ولی در همۀ مورد کارکردش یکسان است و ارتباطی با توانایی افراد ندارد. رفتن به سوی برابری مطلق، مستلزم حذف یا نادیده گرفتن تفاوتهای افراد انسان است، از جمله توانایی هایشان در زمینه های مختلف.

مختل شدن منطق کاری رشته های مختلف، در مورد تحصیل که مثالش را آوردم، بسیار بارز است، چون همه با روش سنجش توانایی در این رشته آشنایند و بر اعتبار عینی آن واقف. ولی در همه جا مطلب به این روشنی نیست. سیاست که امروز موضوع کشمکش اساسی بر سر سهمیه بندی است، مهمترین آنهاست و بحثی که در ابتدا به آن اشاره کردم بر سر همین بود. نکته در این است که معیار انتخاب دمکراتیک، در سیاست روشن است و قرار است کاردانی و درستکاری باشد، ولی تمایز صالح از ناصالح، فقط و فقط بر عهدۀ رأی دهندگان است و بس. این حوزۀ آزادی را که دمکراسی بر آن بنا شده، نمیتوان با استناد به معیار های نادرست مخدوش نمود. برابری سیاسی در آنجاست که هر کس حائز شرایط شد، میتواند نامزد شود و همۀ شهروندان به یکسان صاحب حق رأی هستند. بیرون از این، دیگر نمیتوان معیاری به کسی تحمیل کرد. ولی از آنجا که هر کس به میل خود و بدون حاجت به عرضۀ برهان و دلیل، میتواند رأی خود را به صندوق بیاندازد، این توهم پیش میاید که کار دلبخواهی است و چون دلبخواهی است، میشود به هر ترتیبی در آن دخالت کرد و فرضاً از ابتدا گفت که در بین نامزدان یا منتخبان، سهم این یا آن گروه اجتماعی، باید فلان مقدار باشد. بی توجه به این امر که نفس چنین کاری، در حکم محدود کردن آزادی انتخاب شهروندان است و از هیچ موضعی مشروع نیست ـ لااقل در دمکراسی. چنین دخالت دوسویه ای، مترادف نظارت استصوابی است.

 

کدام برابری؟

وقتی برابری خواهی دمکراتیک را با این روشی که ذکر شد، مقایسه کنیم، روشن میشود که اینها با یکدیگر در تضاد است. روش دمکراتیک یکدست است و همگانی و همه را به یکسان در بر میگیرد و نقطۀ قوتش نیز در همینجاست. روش دوم، فقط به قیمت نقض این برابری بنیادی، میتواند کار کند. از این بابت هم با دمکراسی در تضاد است و هم با کمونیسم که هر دو بر پایۀ اصول جهانشمول، عمل میکند.

اجباری کردن برابری در نتیجۀ کار، برابری دمکراتیک را که همگانی است و با یارانه های دمکراتیک، تکمیل میگردد، از بن متزلزل میکند. در هنگام طرح بحث برابری در دمکراسی، باید روشن کنیم که کدامیک از دو را میطلبیم و متوجه عواقب آن نیز باشیم. نکته اینجاست که روش سهمیه بندی، به خاطر محدود بودن حوزۀ اجرایش و همگانی نکردن برابری اجباری به سبک کمونیسم، میتواند در دل دمکراسی به اجرا گذاشته شود و حتی با آن هماهنگ تصور گردد. ولی پله پله به همان سو میرود.

قبول این امر همیشه مطبوع نیست، ولی کوشش در گسترش برابری، نبردی است که در یک سویش جامعه قرار دارد و در سوی دیگرش، دولت. حیات اجتماعی، یا به عبارت باب روز، جامعۀ مدنی، به همان نسبت که آزاد است، مولد نابرابری است. کوشش در راه ترویج برابری، از سوی دولت است که واقع میگردد و کاریست که وقفه برنمیدارد. ولی این کوشش نمیتواند به قیمت مختل نمودن منطق حیات جامعه انجام بپذیرد. زیرا نتیجۀ این کار، در نهایت، انحطاط و نابودی دمکراسی خواهد بود و دمکراسی که رفت، تکلیف برابری هم معلوم است.

 

 

وقتی شادی مردم ملا هه لو مرتجع را به زانو در آورد!

وقتی شادی مردم ملا هه لو مرتجع را به زانو در آورد!

اخیرا "ماریا هه ورامی" خواننده خوش صدا از کردستان عراق بشیوه ای مدرن در یکی از خیابانهای اصلی  شهر سلیمانیه به اجرای موزیک و خواندن آوازهایش دست زده است. با حضور او و اجرای موزیک توده وسیعی از مردم شهر، دختر و پسر جوان به رقص و پایکوبی پرداختند. مشترکا شادی کردند، رقصیدند و همراه ماریا هه ورامی لحظات پُر از شادی و خوشی را تجربه کردند.
ترانه خوانی در خیابان، رقص و شادی صدها نفر از مردم و جوانان دختر و پسر بر ملای فاشیست اسلامی «ملا هه لو» خوش نیامد. او با توهین و بی احترامی به ماریا هه ورامی در میدیای اجتماعی و در مساجد سیمای واقعی و ضد شادی، ضد زن و ضد مدرنیسم و سکولاریسم را به نمایش گذاشت.
صحبتهای توهین آمیز این ملای فاشیست اسلامی اما توسط هزاران نفر از مردم در کردستان عراق، در ایران و اروپا با واکنشهای تند و تنفر از رفتار اسلامیش مواجه شد. 
مردم و ماریا هه و رامی دست به تعرضی وسیع علیه ملا هه لو زدند. در خیابان و کوجه های شهر در سلیمانیه، در میدیای اجتماعی در سطح جهانی با نوشتن  پیام وکامنتهای اعتراضی،  مشت محکمی بر ارتجاع اسلامی ضد زن و ضد شادی زدند.
ملا هه لو در مقابل این موج عظیم اعتراض عقب نشینی کرد و عملا مزخرفات اسلامی اش را پس گرفت.
با این عقب نششینی  هزاران صدا با  صدای گرم ترانه های ماریا هه ورامی اینبار آهنگ پیروزی بر اسلام سیاسی سر دادند. اینبار گرمتر و صمیمانه تر از همیشه شادی و ترانه خوانی و رقص و پایکوبی و "رش پلک" رقص مشترک زنان و مردان را به آغوش میکشیدند.

ملاهه لو و داعش هر دو میراث دار ارتجاع اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی هستند.
ضدیت با شادی و ضدیت با زنان و ترانه خوانی زنان در ملاعام میراث سیاه ارتجاع اسلامی در ایران است.
چالش رقص و شادی چالش ارتجاع  اسلامی و قوانین ارتجاع اسلامی است. در اقلیم کردستان تحت حاکمیت احزاب ناسیونالیست کُرد هزینه های گزافی صرف اسلامی کردن جامعه میشود. کم نیستند گله های آخوند و ملا و مدرسین آیین مذهبی که از حقوق و مزایای بالایی برخوردارند. تبلیغ خرافه و مذهب را به آنها سپرده اند. رقص و شادی در خیابانهای سلیمانیه یک نمونه جالب و سمبلیک از عمق  جدال مردم با ارتجاع اسلامی است. 
جواب کوبنده مردم و دفاع هزاران نفر از مردم کردستان از ماریا هه ورامی گوشه ای از فضای جامعه کردستان در دفاع از سکولاریسم و حق داشتن شادی  را  بازتاب میدهد. نمایش موزیک خیابانی ماریا هه ورامی استارت خوب و مورد پسند جامعه مدرن و انسانی در سلیمانیه بود.
 در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی  مردم اسلام سیاسی، حکومت و چپاولها و سرکوب و تحجرش را هرروز به چالش کشیده و مورد اعتراض و تعرض قرار میدهند. مردم ایران هرروز دارند آشکار و عیان اعلام میکنند که از حکومت اسلامی منزجرند و این حکومت باید به زباله دان انداخته شود و جامعه ای انسانی، آزاد و مرفه بر ویرانه های آن پایه ریزی شود.
٢٩ مرداد ١٣٩٨
  ٢٠ اوت ٢٠١٩
ایسکرا  ۱۰۰۲

August 21, 2019

در حاشیه شعار همه باهم!

شعار همه با هم خاک پاشیدن به چشم مبارزات کارگران آگاه و مردم برابری طلب در جامعه است!
جنبش اعتراضی که در دوسال اخیر بیشتر بعدی کارگری گرفته میرود تا تکلیف حاکمیت ایران را روشن کند. از قبل همین اعتراضات و تنشها که طبقه کارگر در جامعه بوجود آورده گروهها و جریانهای لیبرالی و خرده بورژوایی دم گرفته اند. آنانی که تا چندی پیش در دم و دستگاه حاکمیت نان و نوایی داشتند امروز تلاش میکنند با شعار های نادرست و در جهت منافع خود جنبش کارگری را آلوده کنند و تحت نام همه با هم مبارزات موجودیت طبقه کارگر دستمایه معاملات با سیاستهای نیولیبرالیستی در فضای امروز دنیا نسبت به اعتراضات ایران بکنند.   .
همه میدانیم که از هر جهتی به جامعه نگاه کنیم روشن است که تمام فعل و انفعالات در جامعه در جهت منافع دو طبقه معین و حی و حاضر است، بقول مارکس کسی نمیتواند بدون وجود این دوطبقه معین و مقابل هم جامعه و فعل و انفعالاتش را ارزیابی یا بررسی کند. بنابراین تمام فعل و انفعالات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را باید از زاویه منافع این دو طبقه مورد بررسی قرارگیرد. اگر کسی این واقعیت روشن را در هر حرکت سیاسی اجتماعی در نظر نگیرد به طبقه کارگر و منافع اکثریت مردم جامعه خیانت میورزد. چه آنهاییکه آگاهانه دارو دسته های لیبرالها و خرده بورژواها میشوند و یا چه آنهاییکه از سر ناآگاهی و سردرگمی منافع طبقه کارگر را خدشه دار میکنند.
مردم وکارگران ایران چهل سال است از قبل یک اشتباه تاریخی مبارزاتی، از قبل نداشتن قدرت متشکل و متحد خود و نبودن یک آلترناتیو کارگری چوب شعار همه با هم را میخورند. درزمان سرمایه داری جهانی به کمک سرویسهای جاسوسی بین المللی و پول شرکتهای بزرگ و بازاران متمول شعار همه با هم را سر زبانها انداختند. میگفتند، اختلاف نیاندازید ، بگذارید شاه برود بعد در مورد اداره مملکت بحث میکنیم. خمینی جلاد با کمک سازمانهای جاسوسی غرب و دارو دسته ای که بدورش سازمان داده بودند گفت همه مردم ایران حق دارند و حکومت آینده حکومت مردمی خواهد بود، این باعث شد که شعار (دیو چو بیرون رود فرشته در آید) شد ترفند جدید برای گمراه کردن مبارزات مردم و کارگران. بعد از رفتن شاه تیم حکومتی دور بر خمینی، مهدی بازرگان را فرستادند تا کارگران نفت شیر نفت را باز کنند و قول دادند که حاکمیت،در جهت منافع مستضعفان خواهد بود. در آنزمان طبقه کارگر در نبود تشکل و اتحاد طبقاتی خود توازن قوا را نتوانست به نفع خود تمام کند، جامعه تلاش و زحمات ، مبارزات خود برای آزادی و برابری را ، به شعار همه با هم باخت. اکنون چهل سال است تحت حاکمیت فاشیسم اسلامی به ذلالت افتاده وروبه نابودی میرود.
بنابراین شعار همه باهمی که امروز سر داده میشود سابقه ای آبرو باخته در مبارزه طبقه کارگر آگاه ایران دارد.

 البته زمانی که اعتراضات کارگران و زحمتکشان در جامعه رادیکال و گسترده میشود، طبقه دارا خرده بودراوازی و خدم و حشم خودرا به تکاپو میاندازد در داخل ایران کسانی مثل خاتمی، میر حسین موسوی و آخوند کروبی در ۱۳۸۸ که اسم جنبش سبز بخود داد. حرکتهای دیگری بنام جامعه مدنی و اکنون طفلان معصوم وچهارده تن شدند که اول چهارده معصوم مرد از مشهد نامه نوشتند و بعد از چند ی ، چهارده معصوم زن و جدیدا چهارده معصوم از بین ملیتهای دیگر ایران براه افتاده اند. این تفکیک و این زمان بندی کاملا حساب شده و برنامه ریزی شده از طرف سرمایه داری که تحت فشار مبارزات رادیکال طبقه کاگر قرار گرفته است جالب و قابل بررسی است. اینها بیخود و اتفاقی نیست. اینها نشان میدهند که مثل سابق اول تعدادی آقا را فرستادند خارج مثل حجاریان، اکبر خان گنجی و امثال هم دیدند آبی ازشان گرم نمیشود. بعد خانم شیرین عبادی را آوردند و جایزه نوبل هم بهش دادند دیدند ایشان با سابقه توده ای بودنش نمیتواند عام پسند باشد. تا در دوسال اخیر دختر خانم جوانی را که همپالگی خاتمی بود به صحنه فرستاده اند بنام معصومه(مسیح) علینژاد قمی که اورا مسیح علینژاد نامیده اند. اینها ترفند های سرمایه داری حاکم است که هم از حاکمیت فاشیسم اسلامی دل نمیکند و هم در خارج دارو دسته هم برای خود دارد که اگر تقی به توقی و مبارزات کارگران رادیکال دامنه اش گسترده تر شد، برای مها کردن و حفظ نظام سرمایه داری در ایران، تشکل حی و حاضر خودرا به جامعه حقنه کنند. مثل همان انتقال خمینی به نوفل لوشاتو و ایجاد تیم رهبری برایش. اگر واقع بین باشیم و به گذشته نه چندان دور در این چهل سال اخیر خود نگاه کنیم و حافظه تاریخی خودرا دستکم نگیریم باید بفهمیم که دشمنان کارگران و مردم فقیر جامعه با شعا همه باهم  دارند صحنه سازی میکنند و برای حرکت خود قطب زاده و یزدی بنامهای دیگری سازمان میدهند. .
دراین دوسال اخیر از قبل مبارزه رادیکال طبقه کارگر ومردم آزادیخواه، وجود مبارزات زنان و مردان زحمتکش جامعه که خواستار نابودی و محاکمه رهبری فاشیسم سرمایه اسلامی هستند. همچنین از قبل اوضاعی که امروز رژیم اسلامی چهره ضد بشری بودنش  برای مردم دنیا بیشتر عیان شده (بکمک فعالین در جامعه ایران و خارج ایران رسوایش کرده اند) سرمایه داری را به تکاپو انداخته است. .
اولا با چوب جنگ و نیز حمله نظامی میخواهند نظام را حفظ کنند زیرا رژیم اسلامی با مسله حمله از خارج زندگی را بر مردم صد چند مشکل کرده است تا بتواند اعتراضات کارگران و مردم زحمتکش را به عقب براند و دست اوباشان حکومتی را بنام جنگ با آمریکا باز بگذارد برای ترور و حمله بیشتر به کارگران مبارز ومردم آزادیخواه جامعه.
دوما سرمایه داری جهانی به کمک خرده بورژواها و لیبرالهای داخل و خارج تلاش میکنند شیفت را عوض کنند و کمترین تلفات را بدهند زیرا قدرت گرفتن طبقه کارگر امان معامله و سوار شدن بر اعتراضات مردم را از سرمایه میگیرد و قدرت کنترل اعتراضات کارگران را از دست میدهند.د.

اینجاست باید بدون هیچ مصامحه و ملاحظه ای علیه شعار همه باهم ایستاد. شعار همه با هم ضد جنبش کارگری و مبارزات برابری طلبانه مردم مبارز جامعه امروز ایران است. تعدادی از احزاب بی ربطه به جنبش کارگری، امروز مدعی اند برای از بین رفتن رژیم اسلامی باید همه با هم متحد شد. اینها حرکت حساب شده نیروهای خرده بورژوا و افراد معلوم الحال را نادیده میگیرند اینها فراموش کرده اند که شعار همه باهم چه بلایی سرکارگران و مردم آزادیخواه ایران در این چهل ساله آورده است. البته همه را فراموش نکرده اند اما از آنجایی که تغییر شیفت میدهند و تلاش میکنند که بورژوازی جهانی (مثل احزاب ناسیونالیست کرد ) رویشان حساب باز کند و آنهارا به بازی بگیرند برای همین است با مسیح علینژاد و شیرین عبادی و امثالهم هم جهت میشوند و خیلی دوست داراند در آکسیونهای آنها با هم عکس بگیرند و زیر پرچم سلطنت طلب ها سخنرانی کنند. اینها از فرط بی افقی و ترس از رادیکالیسم طبقه کارگر و جنبش کارگری خودرا خدم و حشم بورژوازی میکنند. اینها نشان میدهند که چه ظرفیتی دارند که علیه طبقه کارگر با دشمنان کارگران معامله و بند وبست کنند. این آقایان و خانمها دم از دمکراسی میزنند ولی روشن نمیکنند که آیا جامعه طبقاتی است یانه؟ شعار همه باهم شعار سرسپردگان بارگاه سرمایه داری است که میخواهند سرمایه سود دهی اش را از دست ندهد. شعار همه با هم این جماعت دقیقا هم چنانکه مارکس میگوید غیر طبقاتی و مخدوش کردن مرز و اختلاف بین کار و سرمایه است.
شعار کارگر و زحمتکشی که مبارزه میکند که از فقر و بدبختی خلاصی یابد برای هم طبقه ای هایش است نه برای کسانی که رژیم اسلامی را تا کنون سرپا نگاه داشته اند. طبقه کارگر به اتحاد طبقاتی نیاز دارد. طبقه کارگر و زحمتکش در تمام ایران نیاز به همپشتی طبقاتی دارد نه شعار همه با هم. در دنیای واقعی مبارزه طبقاتی شعار همه با هم یعنی خاک پاشیدن به چشم کارگران مبارزی که امروز برای رهایی از ستم حاضرند تا آخرین نفس با رژیم هار حاکم بجنکند..
چرا سرمایه داری و نوچه هایش به دست پا افتاده اند؟ الف؛ برای اینکه منافعشان بخطر افتاده است و برای جلوگیری از رادیکال شدن  مبارزه کارگران و مردم آزادیخواه باید باند های سیاه را از همین حالا سازماندهند.

 ب ؛ طبقه سرمایه دار می بیند در این دوسال اخیر از قبل مبارزه رادیکال طبقه کارگر و از وجود مبارزات زنان و مردان زحمتکش جامعه که خواستار نابودی و محاکمه رهبری فاشیسم سرمایه اسلامی جامعه هستند. این زنگ خطری جدی برای حاکمیت سرمایه است که باید به تکاپو بیفتد تا غافلگیر نشوند.
در پایان دوست دارم به ان احزاب و کسانی که شعار همه به هم را بدست گرفته اید یاد آوری کنم؛ لطفا بنام طبقه کارگر حرف نزنید. شمایی که ادعای دمکرات بودن دارید، از طرف خودتان نظر بدهید نه بنام کارگران مبارزی که امروز زیر شکنجه حاکمیت سرمایه داری اسلامی ازشان اعتراف میگیرند. شعار شما خاک پاشید به چشم مبارزات موجود برای سرنگونی فاشیسم اسلامی در جامعه است

زنده باد اتحاد طبقاتی کارگران وتهیدستان !.

نرمش "قهرمانانه" حمید تقوایی

حمید تقوایی اخیرا با ستایش از "بیانیه ۱۴ نفر" برای بار چندم اثبات کرد که استفاده ایشان و جناحش در حزب کمونیست کارگری ایران از فرصت ها، البته اگر فرصت زیادی باقی مانده باشد، دست هر فرصت طلبی را در میدان سیاست از پشت می بندد.

هنوز جوهر دنباله روی جریان ایشان از کمپین اتمی و تحریم اقتصادی، هخا، الاحواز،‌ "یاشاسین آذربایخان" ، ائتلاف با جنبش سبز و کشتی نگرفتن با موسوی و کروبی و نهایتا حمایت شان از دخالت های بشر دوستانه ناتو در سوریه و لیبی خشک نشده بود که به یک نقطه تلاقی جدید با باندهای "اصلاح طلب" ناراضی و ناسیونالیست های کرد سرگردان در "مرکز همکاری احزاب شرق کردستان" رسیده اند. خاصیت "جادویی" اینگونه تلاقی ها و بیانیه ها نه از امکان یا عدم امکان اجرا شدن مفاد آنها، بلکه در ظرفیت هایی است که برای دخالت در آینده ایران در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی در حال مهندسی است؛ "راهکاری" که یک سر آن روی میز کار آقای رئیس جمهور روحانی، سر دیگر آن در دفتر آقای پهلوی، سر دیگر آن در "مرکز همکاری احزاب شرق کردستان" و صد البته در حمایت بی دریغ حزب "بی بی سی" است. معجونی که فقط و فقط برای این درست شده که ناتوانی و زبونی جمهوری اسلامی در مقابل اعمال اراده مستقیم مردم جهت دخالت در سرنوشت شان را جبران کند و فورا تا قبل از به میدان آمدن مدعیان دیگر، قال قضیه را بکند!  انگاری دوباره دستانی پشت پرده سیاست می‌خواهند ماجرای دیده شدن عکس "امام" در ماه را زنده کنند؛ البته این بار نه در ماه بلکه درست وسط ناف تهران! در این بازار مکاره حضور چهره های "اصلاح طلب" فعال مدنی و هنری و زنان، که بخشی از آنها نقشی در حاکمیت نداشته اند، تنها چاشنی این بیانیه ها است.

۱- این تلاقی جدید، رعد در آسمان بی ابر نیست؛ اوضاع سیاسی امروز در ایران گواه اینست که کل بورژوازی ایران چه در اپوزیسیون و چه در پوزیسیون، بعد از خیزش های دیماه ۹۶ و به دنبال آن، عروج آلترناتیو شورایی طبقه کارگر، در صدد راهی برای مهار آنند. در حالیکه حاکمین شمشیرشان را برای فعالین شوراها تیز میکنند و باندهای ناراضی درون حکومت هر لحظه خطر پایین را گوشزد میکنند و هر روز بیانیه پشت بیانیه صادر میکنند، امثال حمید تقوایی هم با روغن و نعناع داغ دادن روی "بیانیه ۱۴ نفر" ، این ماجرا را به ادامه خیزشهای دیماه ۹۶ سنجاق میکند تا پشت یک باند ناراضی درون حکومتی بر علیه جناح خامنه ای پنهان شود. مرحبا به این ذکاوت!

این موضع تازه ای نیست؛ همیشه کار احزاب و جریاناتی که در نیمکت ذخیره بورژوازی جا خوش کرده اند، همین بوده است. برای نمونه در دوره انقلاب ۵۷، جریان خمینی مردم را به تاسوعا و عاشورا در خیابان فرا خواند (همان خیابانی که آقای تقوایی سنگ رادیکال بودن آن را به سینه میزند) تا بند خود را بر گردن جنبش اعتراضی علیه حکومت شاه محکم کند و چهره اجتماعی از اسلام به خورد جامعه دهد. تقریبا همه جریانات چپ در آندوره، همین موضع سیاسی امروز آقای تقوایی را اتخاذ کردند. نه تنها به مردم هشدار ندادند که خمینی ضدانقلاب است و برای سرکوب انقلاب ساخته پرداخته شده است، بلکه فکر میکردند با پرچم "همه با هم" و "برقرار باد جمهوری دمکراتیک خلق" و "زنده باد انقلاب توده ها" مهر خود را بر انقلاب خواهند کوبید. این چپ فکر میکرد که روی دوش خمینی میتوان "سوسیالیسم" و جنبش مترقی ساخت. اما این میسر نشد؛ معلوم شد روی دوش ارتجاع تنها ارتجاع "می شکفد". آقای تقوایی هم نمیتواند پشت سنگر ضدیت با خامنه ای، روی دوش باندهای ناراضی درون حکومتی "سوسیالیسم" را متحقق کند. رابطه چپ ۵۷ با جنبش ملی - اسلامی نزدیکتر از این حرفها بود. ماحصل آن رابطه به حزب توده و اکثریت تبدیل شد. امروز، حمید تقوایی عزمش را جزم کرده که جای آن چپ را به امید استحاله جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی بگیرد؛ به همان اندازه که مشکل رضا پهلوی "حکومت ایدئولوژیک" است، به همان اندازه نیز مشکل تقوایی جمهوری اسلامی با پیشوند خامنه ای است؛ به نظر میرسد که تقوایی و یارانش در آغاز راهی باشند که حزب توده به پایان رساند.  

۲- واقعیت این است که اولا، عقب نشینی آمریکا و شکست پروپاگاند "دخالت نظامی" اش در ایران، صفوف اپوزیسیون راست و چپ بورژوازی ایران را نیز همراه با خود دچار تشتت و بحران کرد؛ از مدل جا افتاده آن مثل آقای پهلوی تا مدل مافیایی آن چون سازمان مجاهد، از مدل فرصت طلب اکثریت - توده تا احزاب ناسیونالیست کرد در ایران و تا حزب کمونیست کارگری که دنباله رو کمپین اتمی و تحریم اقتصادی بود، تمام امید خود برای سرنگونی رژیم و گرفتن سهمی از قدرت را به دخالت آمریکا و دخالت ارتجاعی ترین نیروهای سرمایه در جهان گره زده بودند. تحریم اقتصادی ایران برای همگی شان مرحله ای در راستای اهداف استراتژیک آنها، یعنی سرنگونی رژیم بود. جمهوری اسلامی با هر پرچم و هر نیرویی سرنگون شود،  به شرطی که با دخالت متشکل و متحد مردم از پایین نباشد، دریچه ای برای ورود همه آنها جهت نیل به پیروزی تعریف میشد.

ثانیا، عروج آلترناتیو شورایی طبقه کارگر در ادامه خیزشهای دیماه ۹۶، عملا میخی بر تابوت ماهیت سیاسی - اجتماعی اپوزیسیون بورژوایی کوبید؛ این اپوزیسیون نهایتا، راهی جز دست بدست شدن قدرت از بالا در اشکال کودتا یا "انقلابات مخملی" با تکیه بر جناح های ناراضی درون حاکمیت نیافت؛ به این اعتبار، هدف امروز همه آنها مشترک است؛ سناریوی "عبور مسالمت آمیز" که "بیانیه ۱۴ نفر" به آن اشاره میکند روی دیگر سکه انقلابات نارنجی در بلوک شرق است. قرار است پس از رفتن خامنه ای و تحویل دادن زندان و پلیس و ارتش و بخشا سپاه و اطلاعات به بخش "غیر ایدئولوژیک" رژیم، بحران حاکمیت بورژوازی در ایران را روتوش کنند!  این تحرک اما در دنیای واقعی، در مقابل حرکت و جنبشی است که در جامعه جریان دارد! در مقابل سازمانیابی از پایین است و تمام تلاش حکومت در دستگیری و زندان و سرکوب فعالین این جنبش، مقابله با آن است!

 در نتیجه، کلاه "بیانیه ۱۴ نفر" بیش از آن گشاد است که برسر جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش معلمان و بازنشستگان و دانشجویان و بیکاران برود. از این نمد برای سازمان دادن جنبشی برای دست بدست شدن قدرت از بالای سر مردم، کلاهی ساخته نخواهد شد.

۳- در روند عروج آلترناتیو شورایی طبقه کارگر، در پروسه به حاشیه راندن اپوزیسیون راست و آلترناتیوهای آن توسط کمونیستها، حمید تقوایی و جناحش مسیر سازش با جناح راست خود را انتخاب کرده اند؛ منفعت جنبش ایشان اقتضا میکند که "اپوزسیون اپوزسیون" نباشد؛ دفاع از "بیانیه ۱۴ نفر"، بهانه ای برای یافتن متحدین دست راستی "جدید" است. متحدینی که با خیزش های دیماه و عروج بلاواسطه آلترناتیو طبقه کارگر به حاشیه جامعه رانده شده اند. هدف تقوایی کماکان قالب کردن سیاست "همه با هم تا سرنگونی جمهوری اسلامی" آنهم تحت نام کارگر و کمونیسم به جبهه متحد "سرنگونی طلبان" است.  

ایشان بطور قطع متوهم نیست. فریب هم نخورده است. گمراه هم نشده است. جنبش واقعی آقای تقوایی، انقلاب ایشان، کمونیسم ایشان و راه روشن اینها همین است که خود به زبان خود بلند بلند میگویند. اما هر نیروی مدعی کمونیسم را نمیشود همان کمونیسم مارکس و حکمت نام نهاد؛ اگر اینگونه بود بخشی از مانیفست کمونیست به توضیح و نقد این نوع کمونیسم ها اختصاص پیدا نمیکرد. اگر اینگونه بود بخش زیادی از آثار حکمت به نقد کمونیسم بورژوایی معاصر اختصاص نمی یافت و کمونیسم کارگری شکل نمیگرفت؛ کمونیسم بورژوایی، خرده بورژوایی و ارتجاعی، تاریخی به قدمت کمونیسم مارکس دارد. بخش مهمی از ادبیات کمونیسم کلاسیک هم نقد همین کمونیسم های ارتجاعی و غیر کارگریست. کمونیسم ما و طبقه ما بار دیگر ثابت کرد که هیچ قرابتی با جنبش سبز، جنبش ناسیونالیستی آذربایجان، کردستان، بلوچستان و خوزستان و هخا در تهران، با بیانیه های رنگارنگ "انقلابیون مخملی" ندارد. ما همیشه در مقابل اینگونه انقلابات ایستاده و ماهیت ارتجاعی آنها را با حوصله افشا کرده ایم.

نکته قابل ذکر در علت پنچر شدن تمام این "انقلابات"، شبح آلترناتیو شوراهای کارگری در ایران است؛ شبحی بر فراز جامعه که عزم کرده سناریوهای بورژوایی را همراه جمهوری اسلامی از جامعه جارو کند. این مهم، مایه مباهات همه ماست. تفاوت بنیادی حزب ما با جبهه مشترک تمام احزاب و گروههای اپوزیسیون از راست تا چپ بر سر مسئله "انقلاب و سرنگونی"  همینجاست!

فقر و گرسنگی واقعیتی پذیرفته شده نیست!

بحران اقتصادی سرمایه داری ایران و عوارض آن از قبیل بيکارى ميليونى کارگران و زحمتکشان، کاهش شديد سطح معيشت مردم، فلاکت رشد يابنده توده‌هاى وسيع زحمتکش، تورّم شديد...، نه تنها چشم انداز فروکش ندارد بلکه بطرز فزاینده ای مدام تشدید می شود.

 بحران موجود برخلاف تبلیغات ضدکارگری و ضد مردمی رژیم صرفا زاییده ی تحریم های اقتصادی نیست، بلکه دلایل متعدد از قبیل رانت خواری، فساد و اختلاس و تمرکز و تصرف داراییهای جامعه در بنگاه هایی چون  بیت رهبری، سپاه پاسداران و مراکز مذهبی، مخارج نیروهای وابسته و نیابتی در منطقه، ورشکستگی بخشهایی از صنایع و غیره است و بار سنگین این نوع اداره اقتصاد بر گرده طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه افتاده است.

 حتی زمانی که انباشت سرمایه با  صدور بیش از دو میلیون بشکه نفت در روز به قیمت بشکه ای ۹۰ و ۱۰۰ دلار، وجود داشت، هنوز طبقه کارگر و اکثریت محرومان جامعه زیر خط فقر زندگی می کرد. سرمایه داری در شرايط معمول و "غير بحرانى" خود نيز بر استثمار شديد و عريان و تحميل شرايط معيشتى فلاکتبار بر توده‌هاى وسيع کارگر و زحمتکش استوار است.

 رژیم سرمایه داران در ایران همواره کوشیده است تا  به فقر توده‌ها به مثابه واقعيتى "طبيعى"، "متعارف" و "پذيرفته شده" رسمیت بدهد. مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را مشروعیت ابدی ببخشد. به سطح معیشت طبقه کارگر و زحمتکشان تهاجمی سیستماتیک سازمان دهد. به اعتصابات و تظاهرات کارگری با نیروهای ویژه و دستگاه های اطلاعاتی حمله کند و کارگران آگاه و مبارز را مورد تعقیب  و پیگرد قرار دهد.

 حل بحران کنونى نظام سرمايه‌دارى  بشيوه مسالمت‌آميز و از طريق رفرمهاى اقتصادى براى بورژوازى مقدور نيست. بورژوازى خود هم هيچگونه توهمّى نسبت به امکان عملى تخفيف بحران از طريق مسالمت‌آميز ندارد و سرکوب شديد مبارزات اقتصادى و سياسى کارگران و زحمتکشان و رسميت بخشيدن به سطح موجود فقر و فلاکت و تشديد آن را تنها راه ادامه حیات خود ميشناسد.

 جمهوری اسلامی با مفسدین و اختلاس چی هایشان در همه ی پست ها از بیت رهبری و سپاه تا هر سه قوه مقننه و قضاییه و مجریه  در مقابل فلاکت جامعه نظاره گر اند. سخنگویان سرمایه داران ایران در قالب دولت و مجلس و آیت الله هه به مردم می گویند کم بخورید. روزی یک وعده غذا بخورید. عقل معاش داشته باشید. خرج یک روز را ده روزه بخورید. و این یعنی دولتمردان و سرمایه دارن از قبل ثروت و سود و غارت داراییها و از قبل خون کارگران و زحمتکشان و فرهنگیان و کارکنان این جامعه هر روز چاق وچاق تر و مردم هر روز فقیر و گرسنه تر می شوند.

  سياستهاى چون یارانه ها، کار مجانی تحت عنوان "کارورزی"، سیستم بهزیستی ها، کمیته امداد، صندوق های قرض الحسنه و غیره، نه تنها فلاکت را تخفیف نداده است، بلکه نشانه ی عجز رژیم  در ارتقاء سطح معيشت کارگران و زحمتکشان است.همین اندازه کار کردن چرخ های تولید هم مستلزم تشديد فقر و فلاکت توده‌هاست. مستلزم کار بیشتر، مزد کم تر و استثمار و سودآوری لازم است.

  توهماتی که بورژوازی  بر مبارزات بخش وسيعى از توده‌هاى کارگر و زحمتکش بخصوص در بخش های مهم تولیدی که کارگران از توان مبارزاتی بیشتری برخوردارند، تحميل کرده است، افزایش سالانه ناچیزی به دستمزدها که عملی شدن آن هم به کارفرماها و صاحبان کمپانی ها واگذار شده است،  وخامت بحران اقتصادى را تخفیف نمی دهد وچیزی جز ایجاد شکاف در صفوف طبقه کارگر نیست.

 اينک در شرايطى که فلاکت توده‌ها تشديد ميشود و عوامفريبى‌هاى رژيم رنگ ميبازد، شعارهاى اقتصادى و سیاسی با هشیاری طبقاتی بیشتر در سطح جامعه طرح شده و زمينه‌هاى مادى بسيج توده ای و دوره جديدى از اعتراضات و اعتصابات وسيع شروع شده و ادامه خواهد یافت.

تشدید بحران اقتصادی و فلاکت، می تواند بخودی خود زمینه ی گسترش و اوجگیری اعتراضات بزرگ اجتماعی را فراهم کند. اما برای بسیج توده های وسیع کارگر و زحمتکش برای مبارزه بر سر تصرف قدرت سیاسی در گرو ایجاد شرایط ذهنی لازم و دخالت موثر کمونیست ها در مبارزاتی است که کارگران و زحمتکشان ناگزیر ولو خودبخودی و پراکنده در مقابله با فقر و گرسنگی و فلاکت تعقیب می کنند.

 خیزش دیماه ۹۶ نشان داد که جامعه به تداوم فقر و گرسنگی تن نمی دهد و به زندگی زیر فقر عادت نمی کند.

 طبقه کارگر و زحمتکشان ایران، امروز یک خواست سراسری و عمومی و همگانی دارد: "معیشت و رفاه و آزادی جامعه باید تامین شود" هیج انسانی بخاطر معیشت نباید تن فروشی کند. نباید معتاد شود، نباید کودکانش کار کنند، نباید اعضای بدنش را بفروشد، نباید کولبری کند.  نباید ذلت و خفت و خواری بکشد و تحقیر شود.

 ابراز وجود بخش مهمی از طبقه کارگر در اعتصابات قدرتمند هفت تپه و فولاد اهواز،  با خواست "نان، کار، ازادی و اداره شورایی"، نمایش قدرت طبقه کارگر اگاه برای دفاع از معیشت و آزادی کل محرومان جامعه، دفاع  از زنان اسیر تبعیض جنسی، زنان سرپرست خانواده تا تن فروشان و معتادان و گرسنگان...، است. نمایش روحیه مبارزه جویی، شعارهای رادیکال، طرح تشکیل شوراهای کارگری، تجربه ی هیات های نمایندگان منتخب مجامع عمومی، یکپارچگی، اتحاد، رفاقت و همبستگی و همدلی صفوف نمایندگان و رهبران کارگران و همبستگی توده های زحمتکش شهرها است. این دستاورد و سنتی بغایت با ارزش و سکویی برای جهش طبقه کارگر و زحمتکشان بسوی پیروزیهای پی درپی است.

 اداره شورایی کارخانه و جامعه، مستلزم خاتمه دادن قطعی به سیستم دولتی و کارفرمایی کنترل کارخانه توسط شوراهای اسلامی و خانه کارگر و انجمن های صنفی گوش به فرمان کارفرماها است. مستلزم ایجاد تعاونی های کارگری و رفع موانع آن است. تشکیل صندوق های کارگری چه به هنگام اعتصاب و چه همیاری کارگری مستمر است. مستلزم مجامع عمومی منظم کارگری بعنوان  ابزار اتحاد و همدلی جمعی و دخالت توده ی کارگران در تصمیم گیریها و اتکای رهبران به اتحاد و همبستگی توده ی کارگران است. مجامع عمومی منظم کارگری مرجع انتخاب هیاتهای نمایندگی کارگری و مکانیسم عزل و نصب نمایندگان است. متکی کردن سندیکاها، انجمن ها و دیگر تشکل های مستقل توده ای کارگران به سنت شوراهای کارگری است. شوراهای کارگری ابزار اعمال قدرت در مبارزه اقتصادی امروز و کسب قدرت سیاسی آتی است .

 همچنین، در مبارزه برای معیشت و رفاه و آزادی، محلات نقش مهمی دارند. کارگران بعلاوه ی کار در کارخانه ها و مراکز تولید و خدمات و غیره، در محلات کارگری و زحمتکش نشین زندگی می کنند. فعالیت محله ای کارگران جزئی از مبارزه طبقه کارگر در محل زیست است. کار محله ای به معنای تامین رفاهیات محله از مسکن، آب و برق و بهداشت، اموزش، مهد کودک ها، صندوق های همیاری و کمک به بینوایان و بیماران و بیکاران، تعاونی های محله برای خرید و فروش ارزان مایحتاج ضروری...، همه و همه کار محله ای در محل زیست کارگران و در محلات کارگری محسوب می شوند. و همه این ها به معنی کنترل محلات کارگری و زحمتکشان با دخالت و مبارزه و ابتکارات توده ای است. کم توجهی به محلات زیست کارگران و زحمتکشان و مبارزه و سازمان دادن ابتکارات توده ای برای دخالت جمعی و مستقل مردم، به معنای ایستادن طبقه کارگر روی یک پا است.

 مراکز کار و محلات زندگی کارگران و زحمتکشان دو رکن اساسی مبارزه طبقاتی علیه فقر و نداری و گرسنگی و زدودن شائبه های یاس و استیصال است. بعلاوه کار محله ای و مبارزه در محل های زیست، موجب ایجاد فضایی انسانی، انساندوستانه، حاکی از همبستگی طبقاتی کارگران و محرومان و فضایی ازاد برای نفس کشیدن به نفع ازادی و حرمت انسانی زن و مرد و کودک در محلات است. همچنین کار محله ای بموازات وهمزمان با مبارزه در محل های کار برای معیشت، دستمزد مکفی و بیمه بیکاری، طبقه کارگررا به مثابه یک خانواده با کارگر شاغل و بیکار و همسران و فرزندانشان و در همبستگی با محرومان جامعه و بعنوان پیشروان و صاحبان جامعه ابراز وجود و معرفی می کند.

مساله معیشت،  بیمه بیکاری، دستمزد متناسب با تورم و بالای خط فقر، سوبسیدهای مختلف. یارانه چند برابر امروز، طب ارزان، حمل و نقل ارزان و...،همه این کارها جایش در کارخانه، محل کار و محلات کارگری و میان کارگران بیکار و فصلی و دستفروشان و تن فروشان و گرسنگان  است. 

 جامعه ایران صف عظیمی از فعالین کمونیست و سوسیالیست کارگری و سیاسی و مدنی و انساندوستان و شرافتمندان را دارا است که می توانند لولای اتحاد و اجتماع توده های کارگر و زحمتکش در مبارزه  برای تامین معیشت و رفاه جامعه شوند و امر متحد کردن و به حرکت در آوردن مردم، در کارخانه، مدرسه، دانشگاه، در محله، در پاتوق های کارگری و مردمی...، را برعهده گیرند و آزادی، برابری را به افق توده های هر چه وسیع تری در جامعه تبدیل کنند!

 طبقه کارگر، زحمتکشان و محرومان جامعه در مراکز کار و محلات زندگی می توانند  دشمن را در محاصره خود قرار دهند و حلقه محاصره را روز بروز تنگ و تنگ تر کنند.

 دولت در مقابل تامین معیشت جامعه، مسئول است. دولت موظف است معیشت همگان را تامین کند. اگر نمی تواند کنار برود. در جامعه ایران آن اندازه انسان کارگر و زحمتکش و روشنفکر آگاه و مبارز و سوسیالیست و انساندوست و مدیر و مدبر هست که بتواند جامعه اش را طوری سازمان دهد که هیچ کس محتاج خوراک و مسکن و درمان و نیازمندی های ضروری زندگی نشود.

 تامین معیشت جامعه و تلاش برای زندگی بهتر، در ایران نه منطقه ای است، نه قومی ، نه ملی. سراسری است. به وسعت جامعه چند ده میلیونی ایران است. تامین معیشت امری عمومی است و جواب سراسری دارد. همسرنوشتی طبقاتی و همبستگی سراسری می خواهد.  این یک عرصه بسیار حیاتی و مهم و انسان محور امروز جامعه ایران است.

 

 ۲۷مرداد ۹۸- ۱۸اوت ۲۰۱۹

  

امر به معروف یواشکی"انصارالله"

اگر ملاک تشخیص اوضاع ایران را ادعاهای سران رژیم و میدیای رسمی آن قرار بدهیم، جمهوری اسلامی امروز در منطقه "مایه ثبات و امنیت" است، امریکا را "شکست" داده است و در داخل ایران هم علیرغم تحریمها، علیرغم نفرت میلیونی از حاکمیت، علیرغم وضعیت نابسامان اقتصادی و فقر و فلاکتی که در جامعه موج میزند، "با اقتدار تمام" حاکمیت میکند، گشت انصار برای تحمیل حجاب اجباری به خیابانها، متروها، مجالس و ... میدانداری میکند، هر صدای مخالفی را خفه میکنند، دستگیر میکنند و دادگاهها "بدون کمترن محابا" احکام شلاق و زندان را علیه زندانیان سیاسی صادر میکنند،.... و "جامعه حال بدی دارد اما مردم حالشان خوب است". اگر تبلیغات و ادعاهایشان را ملاک قرار بدهیم جمهوری اسلامی وارد دور دیگری از "اقتدار داخلی و خارجی"، را شروع کرده است.

اما کافی است کمی از این معرکه گیری فاصله گرفت و این ظاهر "مقتدر" و "جمهوری اسلامی حالش خوب است" را خراش داد تا وضع خراب جمهوری اسلامی، بن بست اقتصادی-سیاسی، شکست ایدئولوژیک آن، ناتوانی اش در حاکمیت کردن، هراس هر روزه شان از انفجار بشکه باروتی که بر آن نشسته اند و برباد رفتن همه "اقتدار" شان را دید! کافی است گوش را به زمین چسباند تا لرزه های اولیه زمین لرزه ای عظیم و اجتماعی را شنید! زمین لرزه ای که بنیادهای سیاسی-اقتصادی حاکمیت را نابود میکند. زمین لرزه ای که حاکمان در قدرت،  خود را برای نه مقابله که فرار و جان سالم دربرد از آن خود را آماده میکنند و همه محکومین، در انتظار آن روزشماری میکنند! 

"حال بد" جمهوری اسلامی را باید از اظهارات جبوبانه یکی از شرورترین و کثیف ترین عناصر اسلامی، یعنی جناب "الله کرم"، دبیر شورای هماهنگی حزب الله، شنید: 

الله کرم: "هر کسی معتقد به امر به معروف و نهی از منکر لسانی در قالب "تذکر، عبور و ترک کردن سریع منطقه، پرهیز از هر گونه درگیری و تماس غیرلسانی و منتظر نتیجه نماندن" باشد؛ همان نیروی حزب الله خواهد بود"! 

"علما معتقدند در این نوع منکر باید تذکر دهیم و عبور کنیم و منتظر حصول نتیجه نباشیم بنابراین تلاش می شود با موضوع منکر به هیچ وجه تماس یا حتی درگیری لفظی صورت نگیرد"!

اختراع "عالمانه" چنین سوراخ موش و گریزگاهی، میتواند تنها از دستگاه فکری "علمای اسلامی" صاعد شود!

این اعتراف فلان پادو درجه صدم "نظام" به هراس از جنبش توده ای برای به زیر کشیدن رژیم، نیست! این اعترافات جبوبانه رئیس حزب اللهی ها، فالانژهای سال ۵۷، است که سازماندهی اسید پاشی، قمه زنی، چاقوکشی و پونز بر پیشانی زنان بد حجاب زدن، "لباس شخصی" هایی که از به آتش کشیدن خوابگاه دانشجویان در سال ۷۸  "پیروز" بیرون آمدن  تا نیروی اجرای فرمان "آتش به اختیار" خامنه ای در سال ۹۵، را در پرونده دارند!

این حال و روز نیرویی است،  که ظاهرا فقط نامش باید رعشه به اندام هر انسان آزادیخوهی بیندازد! نیرویی که  امروز طبق "مصلحت روز" نظام،  توسط علمای اسلامی آموزش جدیدی به آن داده میشود! برای"پرهیز از درگیری" با مردم، یعنی فرار از کتک خوردن توسط مردم، نباید منتظر نتیجه "تذکر لسانی" شود!

طبق دستورالعمل امروز، که مطابق نیازهای امروز نظام است، "تذکر لسانی"، یعنی امر به معروف از این پس یواشکی، اجر خواهد شد. یعنی باید این "امر" را در هوا نشخوار کرد و سپس بسرعت نه تنها از محل که از منطقه پا به فرار گذاشت! میدانند که باید شانس بیآورند که در محل و منطقه در دسترس "امرشوندگان" قرار نگیرند، تا "امرشوندگان" "شکرمیل کردن" یواشکی شاگردان الله کرم و حزب الله و انصارالله را با "امر محکم و علنی و با صدای بلند" خود توی گوشش شان نزنند!

آموزش میدهند که حزب الله و انصارالله و مامورین خدا برای انجام وظیفه و "امر به معروف"، بهتر است حفاظت از ارزشهای اسلامی را به پلیس شهربانی و راهنمایی و رانندگی بسپارند بلکه با جریمه و ابزار مناسب، چهره اسلامی جامعه را حفظ کنند. این واقعیت حال جمهوری اسلامی است که الله کرم آن را به خوبی تمام قد در مقابل چشم ناباوران میگذارد! 

"تذکرلسانی و فرار از منطقه"، سیاست پیدا کردن سوراخ موش و پرهیز از درگیری حتی لفظی با زنان آزاده ای است که از روز اول به قدرت رسیدن این جانوران به حجاب اسلامی و اجباری نه گفته اند. نیرویی که قوه قضائیه و ولی فقیه برای سرکوب و حاکم کردن فضای رعب و وحشت توسط وحشیگری بی انتها، به آن امید بسته اند. این اظهارات و دهها و دهها اظهار مشابه که هرروز بشکل باد از گلوی یکی از شرورترین عناصر سرکوب متصاعد میشود، فقط "حال بد" جمهوری اسلامی و ماشین سرکوب آنرا نشان نمیدهد، این بعلاوه روی دیگر، و مهمتری از واقعیت را هم نشان میدهد. اینکه جنبش حق زن، جنبش علیه آپارتاید جنسی، جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی تا کجا پیشروی کرده است. نشان میدهد شکست ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و مهمتر شکست در سرکوب و عقب راندن مردم، چه ابعادی پیدا کرده است. این واقعیت و مبنای هراس الله کرم و سیاست" رفع تکلیف و فرار" فالانژهای رژیم، است!

 الله کرم ها فهمیده اند که دوره مرعوب کردن، دوره قلدری عریان و تهدید و .... گذشته است. فهمیده اند دیگر ابزار ارعاب و سرکوب کار نمیکند، فهمیده اند دیگر ولی فقیه و تهدید به سرکوب میکنیم، "تحمل نمیکنیم"، و .... نه فقط کسی را مرعوب نمیکند که برعکس مردم را برای مقابله های جدی تر آماده میکند. میدانند ایندفعه نوبت آنها است که از دست مردمی که برای به زیر کشیدنشان، برای جمع کردن بساط شان به میدان آمده اند، فرار کنند. فهمیده اند بعد از دیماه و هفت تپه و فولاد، فرار تنها سیاست "عاقلانه" و "مدبرانه" برای نجات از خشم مردمی است که چهل سال خفقان، بیحرمتی، فقر و فلاکت، کشتار و سرکوب را تجربه کرده اند.

 

۱۹ اوت ۲۰۱۹

 

”مذاکرات“ رسوا و شکست خورده احزاب ناسیونالیست کرد

آسو حسن زاده جانشین دبیر کل حزب دمکرات کردستان بتاریخ 15 اوت 2019 با دویچه وله مصاحبه ای تحت عنوان "مذاکره احزاب سیاسی کرد با جمهوری اسلامی : چرا آری؟ چرا نه؟ " انجام داده و به نکات متعددی در این زمینه پرداخته است. او در بخشی از این مصاحبه میگوید:

"بر کسی پوشیده نیست که هدف این بار جمهوری اسلامی از مذاکره با نیروهای سیاسی کرد کاستن از تهدیداتی ‌است که این رژیم در شرایط کنونی به‌طور فعلی و بالقوه در هر دو حوزه‌ داخل و خارج با آنها مواجه است. اینکه جمهوری اسلامی فقط به‌خاطر وضعیت بحرانی و نگرانی‌ از آینده‌‌ (نه از سر باور به حل مسئله کردستان) دوباره به مذاکره با جریان‌های سیاسی کرد علاقه‌مند شده، با اینکه نویدبخش نتیجه‌ مطلوب چنین رویکردی نیست، ولی عاملی بازدارنده‌ برای این جریان‌ها هم نیست."

و در قسمت دیگری میگوید:

”برای موضوعی همچون مذاکره که بر مرز میان ابتکار سیاسی کردها (با حاکمیت در ایران و کنشگران جهانی و منطقه‌ای) از یک جهت و تابوهای ارزشی (در داخل جنبش کرد و اپوزیسیون ایرانی) از دیگر جهت گیر کرده است، تنها زمانی چنین رویکردی به امید واهی منجر نخواهد شد که جمهوری اسلامی هرچه سریع‌تر و در عمل نگاه و رفتار چهل ساله‌ خود در قبال مردم کردستان و جنبش کرد را بازبینی کند. در صورتی‌که چنین احتمالی بعید به‌نظر می‌رسد، احتیاط بیشتر در این خصوص لازم است. و جای دیگر ادامه میدهد: "در ضمن نباید فراموش کرد که مقر اصلی حزب دمکرات کردستان در هشتم سپتامبر ٢٠١٨ یعنی زمانی مورد حمله‌‌ موشکی سپاه پاسداران قرار گرفت که این حزب هیچ گونه نیروی پیشمرگی به داخل کشور اعزام نکرده‌ بود. در عوض، مقدمات برگزاری نشست مستقیم میان احزاب کرد و نمایندگان جمهوری اسلامی از چند ماه قبل در جریان بود."

جانشین دبیر کل حزب دمکرات در این مصاحبه به موارد مختلفی همچون، جایگاه مذاکره، اهمیت آن، پیشینه تاریخی مذاکره با جمهوری اسلامی و غیره پرداخته است و با این توضیحات میکوشد نشست چهار حزب "مرکز همکاری احزاب کردستانی"  با جمهوری اسلامی را محق جلوه کند.

اینجا بحث بر سر جایگاه و تعریف عام و کلی از مذاکره یا بده و بستان این احزاب که بخشی از استراتژی آنان میباشد نیست. پیشتر در این رابطه زیاد گفته و نوشته شده است. بلکه سئوال محوری بر سر همان نکاتی است که حسن زاده در دو پاراگراف بالا که با خط تاکید از سوی من مشخص شده است میباشد. چگونه است که این چهار حزب قدم در میدانی گذاشته اند که شکست آن برای خودشان از پیش معلوم است؟

چهار حزب تشنه نشست با حکومت اسلامی بر این باورند که "حکومت اسلامی تنها بخاطر کم کردن فشارهای داخلی و خارجی به آنها چراغ سبز نشان داده است نه از سر باور به حل مسئله کردستان" و "تغییر نگاه و رفتار چهل ساله رژیم در قبال مردم کردستان که از نظر این احزاب بعید بنظر میرسد."

خوب این همان نقطه محوری مسئله است که احزاب چهارگانه باضافه کومه له همگی متفق القول هستند که حکومت اسلامی چهل سال است با بگیروببند و با سرکوب خود را نگه داشته است. با این وصف اکنون که با فشارهای داخلی و خارجی مواجه است، بزعم این احزاب گویا حکومت اسلامی حاضر خواهد بود و میتواند اندکی از کردستان عقب نشینی کند. حکومت اسلامی با خون پاشیدن به جامعه و توپ باران و خمپاره باران شهرها و روستاهای کردستان قادر شد سرپا بایستاد.

این همان توهمی است که احزاب مرکز کردستانی میکوشند در خدمت به استراتژی خود در معرض افکار عمومی بنمایش بگذارند. توجیهات شکست خورده این احزاب برای بده و بستان با حکومت اسلامی قبل از هر چیز نشاندهنده ریزش  تاریخی و تدریجی پایه های اجتماعی این جریانات است که بطور واقعی  امید خود به آنرا از دست داده و ناچارند در مقابل یک حکومت جنایتکار سجده کنند. جنبشهای اعتراض اجتماعی علیه حاکمیت در سیاست، افق و پراتیک این جریانات جایی ندارد. امید بستن به شکافهای منطقه ای، رژیم چنج، حمله نظامی آمریکا به ایران، استقبال از هر چراغ سبزی از سوی دولتهای مرتجع منطقه و بکمک طلبیدنشان از سوی جمهوری اسلامی تمامی آنچیزی است که بقا و موجودیت این احزاب را تعریف میکند و سرنوشتشان را رقم میزند.

با اینکه عمیقا واقف هستند که حکومت اسلامی نه تنها حاضر به دادن ذره ای امتیاز به این احزاب نیست و تنها بخاطر کم کردن فشارهای داخلی و خارجی است که وقت گذرانی میکند و آنان را به بازی میگیرد، با این وصف باز هم حاضرند برای خاک پاشیدن بچشم مردم که اعتراضاتشان برای پایان دادن به عمر ننگین این حکومت به امری روزمره تبدیل شده است، سد و مانع ایجاد کنند. از این رو سیاست، افق و استراتژی  این جریانات عملا برای نجات رژیم اسلامی از سرنگون شدن قابل توضیح و ارزیابی است.

حسن زاده میگوید: "مقر اصلی حزب دمکرات کردستان در هشتم سپتامبر ٢٠١٨ یعنی زمانی مورد حمله‌‌ موشکی سپاه پاسداران قرار گرفت که این حزب هیچ گونه نیروی پیشمرگی به داخل کشور اعزام نکرده‌ بود. در عوض، مقدمات برگزاری نشست مستقیم میان احزاب کرد و نمایندگان جمهوری اسلامی از چند ماه قبل در جریان بود".

این همان سیاستی است که حکومت اسلامی برای وقت خریدن  در شرایطی آنان را با تحقیر مورد حملات موشکی قرار داد که بهشان وعده نشست برای بده و بستان نیز داده بود.

حسن زاده میگوید: "با اینکه نویدبخش نتیجه‌ مطلوب چنین رویکردی نیست، ولی عاملی بازدارنده‌ برای این جریان‌ها هم نیست."

گفته های حسن زاده در این مصاحبه بن بست تمامی احزابی را بنمایش میگذارد که برای تحقیر شدن و به تمسخر گرفتنشان از سوی حکومت اسلامی حاضر هستند تن به هر گونه خفت و خواری تا سطح تبدیل شدن به ابزار دست این حکومت برای از میدان بدر کردن مبارزات مردم را از خود نشان دهند چرا که معتقدند علیرغم "عدم نتیجه مطلوب"، باز هم عامل بازدارنده ای برای سجده کردنهای ممتد این احزاب در برابر حکومت اسلامی نیست.

در ابعاد سراسری برای توده های مردم متنفر و خشمگین از حکومت جنایتکار اسلامی و بطور اخص در شهرهای کردستان کمترین تردیدی وجود ندارد که سیاست و عملکرد احزاب تشنه لاس زدن با حکومت اسلامی آدمکشان، یعنی گذاشتن چوب لای چرخ مبارزات سرنگونی طلبانه آنان، یعنی عمر خریدن برای حکومت اسلامی، یعنی افزایش توهم در میان  اقلیتی از مردم که ممکن است هنوز بر این باور باشند که گویا رژیمی که چهل سال کشتار و جنایت را علیه کل جامعه بکار گرفت ممکن است اندکی از حق و حقوق پایمال شده آنان با خوش رقصی "احزاب مرکز همکاری کردستانی" برآورد سازد. این خیال خامی است که رهبری احزاب ناسیونالیست کرد خود بر این توهم واقف هستند اما دست بردار نیستند.

یکی از دلایل اصلی و پایه ای  نا امیدی و بن بست رهبری این جریانات، علیرغم اینکه میدانند حکومت اسلامی سرشان شیره می مالد این است که میدانند هیچ شانسی برای دست یابی به ذره ای از قدرت در آینده سرنگونی حکومت اسلامی در کردستان ندارند. این را هم میدانند که الگوی حکومت اقلیم کردستان عراق برای کردستان ایران نیز نه تنها رسواتر و آبروباخته تر از هر دورانی معرف خاص و عام است بلکه جنبشهای اعتراضی چپ، سکولار، مدرن و با توقعات و تحقق یک زندگی آزاد، برابر و سوسیالیستی پیشینه ای قوی دارد. حضور این جنبشها در کف خیابان و ابراز وجود جنبش کارگری در جامعه کردستان که با جنبش کارگرگری در سراسر کشور گره خورده و تنیده شده است، روزنه ای برای علم کردن کپی طالبانی و بارزانی را برایشان باقی نگذاشته است.  

احزاب قومی و رهبری این جریانات سالها است این را بو کشیده اند که فضای سیاسی و اعتراضی شهرهای کردستان ایران هیچ شباهتی به دیگر بخشهای کردستان ندارد. این را دریافته اند که جنبشها و سنتهای جا افتاده، مدرن، مترقی و کمونیستی در کردستان ایران حرف اول و آخر را می زند که هیچ گونه خوانایی با افق، اهداف و سیاست احزاب قومی که در صف انتظار برای به بازی گرفته شدن از سوی حکومت اسلامی ایستاده اند را ندارد. تمامی این عوامل سبب شده است در قرعه کشی که در آن شکست و باخت برایشان حتمی و قطعی است شرکت داشته باشند.

سردرگمی همه این جریانات را میتوان در سخنان آسو حسن زاده و و مصاحبه های بقیه سخنگویان ”مرکز احزاب کردستانی“ بروشنی دید. سیاست و استراتژی این احزاب در جهت بده و بستان با حکومت اسلامی، تا همینجا نیز بعنوان سیاستی رسوا و شکست خورده امتحان خود را پس داده است .

 

۲۹ مرداد ۹۸

۲۰ اوت ۲۰۱۹

ایسکرا  ۱۰۰۲

 

 

 

به کم‌تر از «سوسیالیسم» رضایت نمی‌دهیم!

به کم‌تر از «سوسیالیسم» رضایت نمی‌دهیم!

در حاشیه‌ی بیانیه‌ی 14 فعال مدنی و سیاسی

در زمانه‌ای که بورژوازی بین‌المللی به جهاد عظیمِ «شل کُن؛ سفت کُن» روی آورده و هم‌چنان «همه‌ی گزینه‌ها روی میز است» را قرقره می‌کند و...، در زمانه‌ای که بورژوازی داخلی در وجه غالب‌اش، چپو می‌کند و چپو می‌کند و چپو و سرکوب می‌کند و سرکوب می‌کند و سرکوب و وجه مغلوب‌اش، یکی در قالب حیاتِ خفیف و خائنانه، «راه طی‌ شده»‌اش را به هزار غَمزه انکار می‌کند تا در «اثبات تئوری بقاء» مرزهای آزادی و مهم‌تر از آن شرافت را جابه‌جا ‌کند، دیگری در قالب سخن‌گوی ناسیونالیسم عظمت‌طلبِ فاشیست‌مآب، شِکرخواری‌اش را از «وزوز چپ‌ها» می‌آغازد و به فلسفه و «فلاسفه» ختم می‌کند و... و آن دیگری در قالب ناسیونالیسم قوم‌گرا- چه در زمان «کاک دکتر» و چه در زمان این کاک و آن کاک یا این کمونیستِ دو آتشه‌ی سابق یا آن بندباز و باندباز فعلی و...- «مذاکره»، بالا می‌آورد و بالا می‌آورد و بالا و... و «امتیاز» مطالبه می‌کند و «کاتیوشا» نصیب‌ می‌بَرد و آن دیگریِ دیگر...، در زمانه‌ای که چپ در وجه تشکیلاتی‌اش گردِ قبله‌ی عالم‌تابِ ایدئولوژی، «آسمان ابر آلوده را/ قابی کهنه می‌گیرد» تا «ما» هم‌چنان دوره کنیم شب را و روز را، هنوز را... و آن دیگری‌تر، ارمغان‌اش سمینار پشت سمینار، همایش پشت همایش، گردهم‌آیی پشت گردهم‌آیی و... است و... و این‌جا - همان جایی که «به جست‌وجوی تو/ بر درگاهِ کوه می‌گریم،/ در آستانه‌ی دریا و علف./ به جست‌وجوی تو/ در معبر بادها می‌گریم/ در چهارراه فصول...- یکی‌مان باید مویه کند که «چهار تا کارگر رفتن خودشون رو آتیش زدن، برای یک میلیون و ۲۰۰، لعنت به این زندگی، بیاین ما رو دار بزنید، به قرآن، به دار راضی‌ام»، یکی دیگرمان باید هماورد بطلبد که «یک سینه داریم که خیلی وقت است نذر گلوله‌های شماست»، امیرحسین و ساناز باید از «اخراج از کار، قطع بیمه، کرایه معوقه‌ی مسکن و اقساط عقب افتاده‌ی چندین وام» بگویند و برای دفاع از حقوق خود، «امساک از خوردن غذای جامد» و... را پیشه کنند و اسماعیل و سپیده و عسل و هیراد و فرید و رهام و...

باری! در زمانه‌ای چنین پُر ادبار و نکبت، 14 فعال سیاسی و مدنی، «زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست/ پیرهن چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست»، شب را تاب نیاوردند و چنان کردند که سزاوار نام بلندشان بود. حُسن‌شان همیشه در فزون باد!

بله! بدون تعارف، باید در «ام‌ القرا» زیست تا دانست که نزدیکی به «خط قرمز» چه سهم‌گین و سوزانده است. باید «محمد ملکی» بود و طعم تلخ سال‌ها زندان را چشید، باید «هاشم خواستار» بود و طعم تلخ «بیمارستان روانی» را چشید، باید «زرتشت احمدی راغب» بود و طعم تلخ «اخراج» را چشید، باید «گوهر عشقی» و «محمد کریم‌بیگی» و «حوریه فرج‌زاده» بود و «داغ عزیز» دید و... تا دانست «مبارزه‌ی داخلِ کشور» بسا فراتر از شرکت در مناسک آئینیِ «کلیک کلیک؛ بنگ بنگ» است. بله! باید در «ایران» بود تا دانست احضار و بازداشت و حُکم و زندان و... چطور یک «زندگی» را در چشم برهم‌زدنی، زیر و زبر می‌کند و... بله! باید در «ایران» بود تا دانست چطور «اخراج از کار، قطع بیمه، کرایه معوقه‌ی مسکن و اقساط عقب افتاده‌ی چندین وام» و... «نواله‌ی ناگزیر» را چونان تومور بدخیم روزمره‌گی به «آرمان» سنجاق می‌کند و زمهریر می‌آفریند و... از این‌رو، بی‌اغراق، آن‌چه این عزیزان مرتکب شده‌اند سزاوارِ «ستایش» است.

این اما همه‌ی ماجرا نیست!

نه! مهم نیست که این 14 تن، 14 معصوم‌اند یا 5 تن آل عبا یا 7 پیکره‌ی مقدس یا 12 امام یا 13 ملی‌گرا یا 33 فراماسون و...(!) مهم نیست که آن‌ها در گذشته کجا ایستاده بودند و حال کجا ایستاده‌اند، مهم نیست که بخشی از آن‌ها نام‌آشنا هستند یا نیستند، مهم نیست که در باور آن‌ها، کنشگری سیاسی- مدنی فروکاهیده شده است، مهم نیست که آن‌ها متناسب با منطقِ کر و کورِ کُدواره‌گی از کدواژه‌های «راست» چون «مسالمت» و... بهره‌ برده‌اند و... مهم این است که آن‌ها، امروز، این‌جا ایستاده‌اند و مهم‌تر‌ آن است که ما کجا ایستاده‌ایم و چرا؟!

از این منظر، به باور راقم این سطور؛ گرچه «شجاعت» ستودنی‌ست و درانداختن طرحی نو ستایش‌انگیز است و... اما آماج این بیانیه اما و اگرِ بسیار دارد. واقعیت آن است که آماجِ بیانیه‌ی فوق به شدت تقلیل‌گرایانه است. خاستگاه این آماج اما در جوفِ تحلیلِ ماهیت جمهوری اسلامی مستتر است.

آن‌ها در بیانیه‌ی اول «شخص اول مملکت» را آماج دانسته‌اند. «کج‌دستی‌ها و کج‌روی‌های ویران‌گرانه‌شان» را متناسب با اصول 110، 112، 113، 176 و 177، بر تارکِ «اختیارات بی‌در و پیکر رهبر» نشانده‌اند و... و لذا استعفای «سیدعلی خامنه‌ای» و «تغییر قانون اساسی» - خاصه اصل 177- را مطرح کرده‌اند. ایجاب این آماج اما آرمان ذیل است:

«ای بسا با این درخواست مصرانه، بتوانیم کشوری: «بی‌نیاز به رأی و نظر مستبدانه‌ی اشخاص»، «بی‌نیاز به مجلسی فرمایشی»، «بی‌نیاز به دولتی بی‌اختیار»، «بی‌نیاز به قوه‌ی قضائیه‌ای بی‌استقلال»، را برای ملت ایران فراهم کنیم.»

آن‌ها در بیانیه‌ی دوم اما با تصورِ «نشانه رفتن دقیق مبانی و مظهر مفاسد این نظام که همانا «قانون اساسی» و جایگاه ولی فقیه و «رهبری» است» به «گذار کامل و مسالمت‌آمیز از این رژیم «ایران ویران کن» و در پی برپایی انتخاباتی آزاد» دست یافتند و این دست‌یابی را «یک گام به پیش» و لذا تدقینِ بیانیه‌ی‌ اول دانسته‌اند، غافل از آن‌که «تدوین و تبیین مدرن‌ترین قانون اساسی عصر حاضر»، بسا فراتر و فربه‌تر از «آرزوی برخورداریِ حکومتی دموکراتیک و سکولار بوده که اعلامیه جهانی حقوق بشر سرلوحه‌ی مجلس آینده‌اش» است.

کل بحث همین‌جا است!  

جمهوری اسلامی چیست؟! یک «نابه‌هنگام تاریخی»؟! یک غول که از جعبه‌ی جادوی ارتجاع و استعمار بیرون جهیده است؟! یک محصولِ شکست؟! یک بدهی به تاریخ تشیع؟! یا... یا یک نظام سرمایه‌داری که متناسب با ماهیت پدیدآیی‌اش سازوکارهای فئودالیِ گردش قدرت را بازتولید می‌کند و بیش از 40 سال در شکاف زیسته است؟!  

باری! کدام تحلیل روی میز است که خوانشِ «مبانی و مظهر مفاسد این نظام»، ولی فقیه است اما مناسبات سرمایه‌دارانه‌ی حاکم بر آن نیست؟! کدام تحلیل روی میز است که «قانون اساسی»، نه حاصلِ فرماسیونِ اقتصادی- اجتماعی بلکه یک متن فراتاریخی است که به اراده‌ی «ما» قابل تغییر، آن هم از نوع بنیادین‌اش است؟! کدام تحلیل روی میز است که ماهیت استبداد دینی را «فردی» و نه «طبقاتی» ارزیابی می‌کند؟! کدام تحلیل روی میز است که «گذار کامل» از جمهوری اسلامی را متناظر با دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر و... می‌دانند و بس؟! و...

باری! پرسش اصلی این است جایگاهِ «شخص اول مملکت» کجاست؟ به بیان واضح‌تر در نظام سرمایه‌داری، دولت و پیچ و مهره‌های آن چه می‌کنند؟! این کدام تحلیل است که فراخوانِ «فراجناحی» می‌دهد؛ آن‌هنگام که یکی سودای «کاخ» دارد، یکی سودای «قدرت»، یکی سودای «اداره‌ی شورایی» و... این کدام تحلیل است که «مدرن‌ترین قانون اساسی عصر حاضر»اش از همه چیز جز فرماسیون اقتصادی- اجتماعی آینده می‌گوید و «هر گرایش سیاسی و عقیدتی» را خطاب قرار می‌دهد؟!

پاسخ به این پرسش‌ها و پرسش‌هایی این چنین، راز تاکید مضاعف و بی‌پایانِ گذار مسالمت‌آمیز  و برپایی انتخابات آزاد را نیز می‌گشاید.

صبر کنید اما... «از شب هنوز مانده دو دانگی»!

در دوران پساقیام دی‌ماه 96 که «اقتصاد» به مثابه‌ی «موتور محرکه»‌ی فراروی از اصلاح‌طلب و اصول‌گرا و مهم‌تر از آن، عبور جامعه از سرنگونی‌طلبیِ فراطبقاتی، به همت والای چپِ جوان‌سالِ داخل کشور به عرش نشست و «شبح»ی بر فراز درآمد و بر گردِ «هفت تپه» و «فولاد» و «هپکو» و «دانشگاه» و... جولان داد و...، سایه‌ی سهم‌گین «مبارزه‌ی طبقاتی» تمام سپهر سیاسی ایران را درنوردیده است. بیانیه اما به ادعا، «ملی و فراجناحی» و لذا فراطبقاتی است.

در زمانه‌ای که چنگ در چنگ شدن با روبنا، به مدد رسانه‌های مسلط، «اساسِ» مبارزه‌ی سیاسی شده است و زیربنا، زیرِ سیبیل‌مان به خماری دست‌وپا می‌زند و... استعفای این و آن و سنجاق کردن آن به مطالبات روبنایی چون دموکراسی و سکولاریسم و حقوق بشر و... یک فراخوان خرده‌بورژوایی است که خاستگاه تحلیلی‌اش معطوف به «نمادهای سیاسی» است و بس!     

«چپ» اما در مواجهه با این رویکرد سرنگونی‌طلبانه؛ کج‌راهه‌ی گریزان از «عمق» و سطحی‌نگریِ ذاتیِ خرده‌بورژوازی، سپر برگرفته و به میدان آمده است. نه! اشتباه نکنید! خاله‌زنک‌بازی‌های سلبریتی‌های چپِ خارجِ کشور را به هیچ بگیرید. هم‌چنان به «هفت تپه» و «فولاد» و «هپکو» و «دانشگاه» و... بنگرید؛ «به کمتر از سوسیالیسم رضایت نمی‌دهیم»!

تهران- 30/ مردادماه یک‌هزاروسیصدونودوهشت

 

ساخت مستند جدید سپاه پاسداران نشانه استیصال جمهوری اسلامی!

ساخت مستند جدید سپاه پاسداران نشانه استیصال جمهوری اسلامی!

اگر چه خط و جهت سیاسی من از ریشه با خط و جهت سیاسی مسیح علینژاد و سایر اپوزسیون و شخصیتهای لیبرال متفاوت است و به همین دلیل مشکل جدی فکری با هم داریم، اما در عین حال مستند "به خاطر یک مشت دلار بیشتر" جمهوری اسلامی که امشب دوشنبه ۲۸دمرداد ۹۸ از خبرگزاری رسمی سپاه پاسداران " تسنیم" پیش نمایش یک دقیقه ای آن پخش شد و در آن به مسیح علینژاد پرداخته اند ، قطعا نزد شخص من و قاعدتا نزد بیشتر فعالین سیاسی و اجتماعی، مردم مبارز و آزادیخواه و بخصوص اپوزسیون چپ و کمونیست که هدف اصلی تر ج ا از ساخت همچین مستندی این طیف است، خریدار نخواهد داشت و شدیدا محکوم است!
سپاه پاسداران آگاهانه و به عمد یکی از شخصیتهای جنبش کمونیسم کارگری از رهبری حزب حکمتیست ( آذر ماجدی) که مثل بسیاری از کمونیستها مسیح علینژاد را نقد کرده است، در این نمایش نشان داده است.

هر چند فعلا فقط پیش نمایش یک دقیقه ای آن منتشر شده و مشخص نیست که چه شخصیتهای دیگری از اپوزسیون که م علینژاد توسط شان نقد شده را به مستند چسپانده اند . اما با همین یک مورد در یک دقیقه هم هدف شان کاملا مشخص و روشن است.
جمهوری اسلامی که از سر استیصال و بن بست دست به همچین حرکاتی میزند، هدفش اپوزسیون را به جان هم انداختن و مشغول کردن مخالفین ج - ا به همدیگر و همچنین حمله به کمونیسم است.

مدتی پیش بعد از اعتراضات هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو اراک و و تظاهرات های خیابانی کارگران، مستند " طراحی سوخته"را بر علیه فعالین کارگری بویژه اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، فعالین نشریه کارگری گام، همچنین فعالین قدیمی مثل بهروز کریمی زاده از رهبران دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب دهه هشتاد به اضافه نشان دادن چند حزب کمونیستی و فعال سیاسی و روزنامه نگار چپ و کمونیست در خارج کشور را تولید و منتشر کرد.
طبق معمول همیشگی هم تمام این فعالین کارگری و دانشجویی که در ایران و بطور علنی فعالیت میکنند را به احزاب " کمونیستی کارگری " خارج کشور منتسب کرد که بتواند با این بهانه حکم زندان برای آنان صادر کند.
این مستند که یادآور شوهای تلویزیونی اداره اطلاعات از " اعتراف گیری" مخالفین ج-ا در زندان، بوسیله کابل، شوک الکتریکی و انواع دیگر شکنجه های قرون وسطایی در دهه شصت بود، با عکس العمل و مخالفت طیف وسیعی چه در داخل ایران و چه در خارج کشور روبرو گردید.
چند روز بعد از انتشار این مستند، در تجمع بازنشستگان تهران و تجمعات اعتراضی مشابه، معترضین فریاد سر دادند که " شکنجه، مستند دیگر اثر ندارد". همچنین اسماعیل بخشی که با قرار وثیقه از زندان بیرون آمده بود، به خاطر شکنجه هایی که شده بود وزیر اداره اطلاعات را به مناظره علنی در صدا و سیما با حضور مردم فرا خواند و اعلام دادخواهی کرد که با حمایت صدهها زندانی سیاسی و هزاران فعال سیاسی با ترند " من هم شکنجه شدم" روبرو شد. سپیده قلیان و عسل محمدی هم بعنوان شاهد شکنجه اسماعیل بخشی، حرفهای او را تایید کردند و به انظار عمومی رساندند. به همین دلایل این طرح زبونانه ج - ا به سناریوی سوخته معروف شد و حکومت را بیشتر خار و خفیف حقیرتر نشان داد‌.
چند ماه بعدتر، مستند دیگری به اسم " قدیس" که به شاملو و افکار چپ و مارکسیستی اش پرداخته را تولید و منتشر کردند که مورد نقد شدید دهها نویسنده، شاعر و دیگر هنرمندان فعال در عرصه های مختلف قرار گرفت.
آخرین مورد این استیصال ج -ا هم این مستند با نام " به خاطر یک مشت دلار بیشتر " است که هدف و وجه مشترک این مستند با مستند های قبلی حمله به آزادیخواهی و برابری طلبی و تلاش برای مرعوب و بدنام کرده چهره فعالین سرشناس و خوشنام کارگری، دانشجویی و .... در ایران و همچنین سمپاشی و حمله به کمونیسم و سازمان های کمونیستی و ایجاد تفرقه و آلوده کردن فضای سیاسی اپوزسیون چپ و راست است.

اگر شرایط و اوضاع ج -ا عادی بود که هیچوقت نبوده، دست به همچین عملی نمی زد. اما همچنانکه اکثریت سران حاکمیت متوجه شده اند ج - ا در شرایطی قرار دارد که از هر طرف بخصوص از جانب طبقه کارگر و مبارزات روزمره اش و جنبش آزادی و رهایی زن، معلمان، دانشجویان و .... شدیدا زیر فشار است.
در نتیجه استفاده از نقد یک کمونیست ( آذر ماجدی ) علیه مسیح علینژاد در مستند سپاه پاسداران فقط کاری وقیحانه نیست بلکه عملی فکر شده و سازمان یافته است که از اتاق فکری مسئولین امنیتی نظام بیرون آمده است و مشخصا قصد دارد با برش دادن ثانیه هایی از حرفهای یک کمونیست، با سابقه چهار دهه مبارزه بر علیه تمام جناحهای ج ا، او را کنار سازمان های امنیتی و سپاه پاسداران نشان دهد. با این امید که بهانه ای دست اپوزسیون راست و لیبرال داده باشد که احیانا بخشی از این طیف حمله ای دیگر را به کمونیسم سازمان دهند و برای مدتی هم شده فکوس نقد و افشاگری و مبارزه از روی ج -ا برداشته شود.

نفس ساخت همچین مستندی به اضافه استفاده از این تاکتیک مذبوحانه باید از طرف هر انسان آزادیخواه و مخالف جمهوری اسلامی شدیدا محکوم و افشا شود و این یکی را هم مثل مستند قبلی "طراحی سوخته" به سناریوی سوخته و تکراری جمهوری اسلامی تبدیل کرد و بیشتر از پیش رسوا و افشایشان کرد.

اگر چه ما کمونیستها با اپوزسیون و شخصیتهای لیبرال و راست مثل مسیح علینژاد اختلاف فکری و خطی عمیق داریم، اگر چه بارها بطور جدی، سیاست، خط فکری و تاکتیک هایشان را نقد کرده ایم، اما بارها در عمل ثابت کرده ایم در مقابل کارهای امنیتی و شوها و سناریو های جمهوری اسلامی بر علیه اپوزیسون راست و لیبرال، دمکرات و مذهبی و .... همیشه ایستاده ایم و شدیدا آن را محکوم و افشا کرده ایم.
دلیل این دست و پا زدن های ج ا، شنیدن و دیدن جرقه انقلاب توسط جنبش دی ماه ۹۶، اعتراضات و اعتصابات کارگری، مبارزات زنان، بازنشستگان، معلمان، دانشجویان و سایر طیف ها است.
بدون شک این مستند هم مثل سایر سناریو ها و شوهای تلویزیونی شان می سوزد.

مرگ بر جمهوری اسلامی

برقرار باد شوراهای کارگری و محلات
و به امید و تلاش برای برپایی جامعه سوسیالیستی

بختیار پیرخضری

دوشنبه ۲۸ مرداد ۹۸
برابر با نوزدهم اوت ۲۰۱۹

August 20, 2019

نمادها و نمودهای ریاضی- فلسفی ِ زمانمکان

نمادها و نمودهای ریاضی- فلسفی ِ زمانمکان

یک: زمان در پیوند ِ ناگسستنی با مکان است. به این معنا که زمان بدون ِ محمل ِ مکانی و مکان بدون ِ سنجه ی حرکت مند و حرکت شمار ِ زمانی هم به لحاظ ِ مادی و عینی ناممکن و هم به دلیل ِ علمی و تجربی غیر ِ قابل ِ تصوراند، به طوری که می توان زمان و مکان را وحدتی همبسته با نام ِ زمانمکان نامید. زمانمکان از این رو، واقعییت ِ وجودی، عینی، مستقل از ذهن ِ ماده ی در حرکت است که در اشکال ِ تعین مند ِ طبیعت یعنی میلیون ها جهان، میلیاردها کهکشان، میلیاردهامیلیارد منظومه،ستاره ، سیاره و سیارک ِ غیر ِ قابل یا قابل ِ سکونت هستی ِ بالفعل یا بالقوه ی بی آغاز و پایان دارد. هستی ِ بالفعل و بالقوه ای که محصول ِ حرکت ِ دیالکتیکی ِ ازلی و ابدی ِ ماده است و بالقوه مدام از درون ِ ساز و کارها ی دیالکتیکی ِ قانون مند ِ نفی و اثبات و اثبات نفی ِ بالفعل ِ واقعن موجود ِ پایان پذیر اما تجدید شونده در بی نهایت اشکال ِ گونه گون پدید می آید.  از این رو،هر پدیده ی معیین و مشخصی در طبیعت تاریخ مند است و گذشته و حال و آینده ای دارد. درحالی که خود ِ ماده ی در حرکت به مثابه ِ اصل ِ بنیادین ِ پدیده های مکان مند و زمان مند ِ طبیعی بی آغاز و پایان یا ازلی و ابدی است.

دو:  زمین ِ ما یکی از چند سیاره از یک منظومه از میلیون هامنظومه ی موجود در یک کهکشان از میلیاردها کهکشان در زمانمکان های اشغال کننده ی فضا- زمان ِ یکی از جهان های واقعن و حقیقتن موجود است، که بر طبق ِ برآوردهای علمی در چهارهزار و پانصد میلیون سال ِ قبل شکل گرفته ، با گذشت ِ زمان به دلیل ِ ترکیب ِ مواد و عناصر ِ شیمیایی ِ موجود درطبیعت ِ زمین دارای آب و هوا شده و قابلییت ِ زیست ِ جاندار ( موجود ِ زنده) یافته است. موجود ِ زنده که از تک سلولی به پر سلولی و از کم شمار به پرشمار و در نهایت از میمون به انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز تکامل یافته است.

سه : انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز از همان آغازگاه ِ گذار از میمون به انسان ، با کار و فعالییت ِ تولیدی  برای زنده ماندن ناگزیر به شناخت ِ طبیعت و جهان ِ پیرامون به سه طریق ِ عملی، تجربی و عقلانی بوده است. شناختی که با گذشت ِ زمان همسو با تکامل ِ تولید و ابزار ِ دگرگون ساز ِ طبیعت تکامل یافته و از ساده به پیچیده فرا رفته است.

چهار : ریاضییات یکی از راه های شناخت ِ تجربی و عقلانی- منطقی ِ جهان در جزییت و کللیت ِ آن است که تا به امروز از ساده ترین شکل یعنی شمارش و اندازه گیری ِ چیزها و پدیده های پیرامون تا پیچیده ترین محاسبات و فرمول ها و معادله های ذهنی- استدلالی و محاسبه ای تداوم و تکامل یافته است. ریاضییات همچنین برای اندازه گیری ِ فاصله های در ابعاد ِ بین ِ سیاره ای و بین ِ کهکشانی و نیز سال های نوری کارکرد ِ گسترده یافته است.

پنج : پرسش اکنون این است: جایگاه و نقش ِ ریاضییات در شناخت ِ فلسفی ِ انسان از جهان و به ویژه ماده ی در حرکت و زمانمکان تا کجا پیش رفته و به چه دست آوردهایی رسیده است؟

شش : علم در دست ِ ایده آلیست های مذهبی و فلسفی تبدیل به ضد ِ علم و ضد ِ شناخت می شود. به این معنا که ایده آلیست ِ مذهبی یا فلسفی جهان بینی و جهان شناسی را علمی نمی کند، بلکه با سفسطه و آسمان وریسمان بافی علم را به خدمت ِ جهان بینی و جهان شناسی ِ ایده آلیستی خود که چیزی جز ندانم گویی و ناشناخت گرایی نیست در می آورد تا این ندانم گویی و ناشناخت گرایی ِ معطوف به خلقت از هیچ را توجیه پذیر سازد. خلقت از هیچی که نه پیشینه ی مادی تاریخی دارد و نه از این رو دارای غایت مندی ِ تاریخی تکاملی است ، و  آغاز و پایان ِ جهان و زمانمکان محدود به چند هزارسال خلقت و نابودی ِ انسان بر روی زمین است. از این رو، ریاضییات در این جهان بینی ِ محدود نگر نقش و جایگاه شناخت شناسانه ندارد. فقط «می داند» عمر ِ خالق ِ هفت آسمان و یک زمین جاودان است که او هم بیش از پنجاه هزار ( عمر ِ کائنات!) نمی تواند بشمارد!

هفت: این در حالی است که ریاضییات به عنوان ِ علم ِ اندازه گیری و محاسبه ی زمان و مکان( زمانمکان) در کنار ِ دیگر علوم ِ طبیعی و تجربی هم از فرایند ِ پراتیک- شناخت بر می آید و هم به این پراتیک شناخت باز می گردد و یاری رسان ِ انسان در شناخت ِ جزییت و کلییت ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود می شود. علمی که در فلسفه ی علمی ( ماتریالیسم ِ دیالکتیک) بازتاب یافته و گستره ی شناخت ِ آن را ژرفش ِ بیش از پیش می دهد.                     

هشت:می دانیم اعداد و علامت های ریاضی مصداق و مابه ازا و کارکرد ِ مادی دارند وگرنه هرگز نه نیازی به آنها بود و نه به تصور و اندیشه ی انسان راه می یافتند. هیچ عدد و رقم و علامتی در ریاضییات نیست که بیانگر ِ تعداد، کمییت و اندازه و حتا کیفییت ِ یک چیز و پدیده در کنار ِ و در ارتباط اش با دیگر چیزها و پدیده های مادی برای تعیین ِ حد و حدود ِ شان نباشد( به گفته ی اسپینوزا تعین نفی است).  

  نه : ریاضییات از پراتیک ِ تغییر- شناخت ِ چیزها و پدیده های مادی و نیاز ِ انسان به محاسبه ی ابعاد ِ مکانی زمانی ِ اشغال کننده ی این چیزها و پدیده ها ناشی شده است. ابعادی که از حیث ِ زمانی در گذشته، حال و آینده و از حیث ِ مکانی در محدوده ی معین و مشخصی از طبیعت قرار گرفته اند. به بیان ِ دیگر، ریاضییات رابطه ی مستقیم و تنگاتنگی با زیست طبیعی و زیست اجتماعی ِ انسان دارند. انسانی که خود گذشته، حال و آینده ای دارد و در عین ِ حال ناگزیر به شناخت ِ جهان( طبیعت) ِ واقعن و حقیقتن موجود در کلییت و جزییت ِ آن در ابعاد ِ زمانمکانی است .                                                                                 ده : اکنون باید به این پرسش که پرسشی صرفن مبداء و مقصد شناختی و از این رو فلسفی است- چون نه مبداء اش تجربه شده و نه مقصد و غایت اش ، و ما فقط در اکنون اش قرار داریم- پاسخ دهیم: مصداق و مابه ازا و کارکرد ِ مادی ِ منفی ِ بی نهایت ، صفر ، مثبت ِ بی نهایت در ریاضی چیست، و این نشانه ها و مفهوم ها از کجا به ذهن ِ انسان راه یافته اند.  دهم: نخست بگویم که، بر خلاف ِ تصور ِ غالب ، صفر علامت یا نشانه ی هیچ نیست. چرا که صفر مابه ازا و مصداق و کارکرد ِ مادی یی دارد که اکنون جای آن خالی است اما این جای خالی ِ موقت مدام با ابعاد ِ زمان مکان پر و خالی می شود، در حالی که هیچ اساسن وجود ندارد که مابه ازا و کارکرد ِ مادی داشته باشد. از این رو، نه صفر هیچ است و نه هیچ صفر. صفر لحظه ی میانی ، و زود گذر ِ اکنون و گذشته است. یعنی لحظه ی دیالکتیکی ِ اینهمان و این نه ِآن ِ چیزها و پدیده های مادی است.  لحظه ای که این به آن ِ مکانی و اکنون به گذشته ی زمانی تبدیل می شود. که در اعداد ِ مثبت و منفی نمایش داده می شوند. صفر در زمانمکان ، نقطه ( مرز ِ) گذار از مثبت به منفی و در شناخت از کلییت ِ چیزها و پدیده ها نشانگر ِ تداوم ِ آنها به اشکال ِ تکامل یافته در زمانمکان از گذشته به آینده است.                                                        یازده: درواقع، هیچ یک از نمادها و علامت های ریاضی – فلسفی ِ زمان مکان ( بی نهایت ِ مثبت، صفر، بی نهایت ِ منفی و برعکس، ) ساکن و ایستا نیستند ، و مدام مانند ِ خود ِ ماده ی در حرکت درحال ِ گذار و جابه جایی از کمییتی به کمییتی و از کیفییتی به کیفییتی هستند. گذاری که هم در فرایند ِ تکاملی ِ طبیعت و جامعه ی انسانی، و هم در فرآیند ِ شناخت از گذشته به حال و آینده  است و در نشانه های منفی ِ بی نهایت – صفر- مثبت ِ بی نهایت نمایش داده می شود. در واقعییت ِ امر، منفی ِ بی نهایت همان مثبت ِ بی نهایتی است که در حرکت ِ بی وقفه و پایان ناپذیر ِ ماده در شکل های گونه گون ِ طبیعت از حالت ِ مثبت یا بالفعل بودن گسسته، به صفر و سپس به منفی ِ بی نهایت پیوسته است. گسست و پیوستی که نه آغازی داشته و نه پایانی خواهد داشت، چراکه ماده ی در حرکت آغاز و پایان ندارد. در این میان صفر در تمام ِ لحظه های گذار ، رابط ِ دو بی نهایت ِ مثبت و منفی  است که هستی ِ بالفعل ِ سپری شده را از مرز ِ خود عبور داده و به گذشته می سپارد: امروز فردای دیروز، و دیروز ِ فردا است.                                                                            دوازده: فیزیکدانان ِ ایده آلیست رابطه ی بی نهایت ِ منفی و بی نهایت ِ مثبت در فرایند ِ گذار ِ مثبت به منفی ِ هستی ِ بی آغاز و پایان ِ جهان ِ مادی که در آن بی نهایت ِ منفی نشانگر ِ گذشته ی بی آغاز ِ جهان است را از هم گسسته و بیگ بنگ را نقطه ی آغازین ِ جهان در پانزده میلیارد سال ِ قبل می دانند. یعنی برای جهان در کلییت ِ مادی ِ همبسته اش قائل به آغاز گاهی می شوند که نه از صفر به عنوان ِ حلقه ی رابط ِ زمانی مکانی  و گسست و پیوست ِ مثبت و منفی، بلکه از هیچ آغاز شده است. یعنی چه بخواهند چه نخواهند، چه علنی بگویند یا پنهانی و درپرده ی شرم ، خلق الساعه را وارد ِ جهان و جهان شناسی می کنند. مفهوم ِ خلق الساعه هم غیر از این نیست که در دستگاه ِ محاسباتی و نظام ِ متکی بر خلقت نه منفی ِ بی نهایت وجود دارد و نه مثبت ِ بی نهایت. چرا که وقتی منفی ِ زمانی مکانی ِ بی آغاز و سپری شده وجود نداشته باشد، یقینن مثبت ِ زمانی مکانی ِ بی پایان ِ سپری شونده نیز وجود نخواهد داشت. در چنین حالتی به حلقه ی رابط ِ مثبت و منفی یعنی صفر نیز نیازی نیست وهمان هیچ ِ خلق الساعه می شود آغازگاه ِ جهان که آنهم فقط یک جهان ِ همیشه همان ِ در حیطه ی اراده و مشیت ِ خالق است. در واقع، این فیزیکدان ها از عمر ( هستی ِ) بی آغاز و پایان ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود می کاهند تا بر عمر ِ « خالق» بیافزایند! به عبارت ِ دیگر ، آنها به طور ِ دلبخواهی وارادی – به اعتبار ِ دانشمندی شان!- بر بی نهایت منفی ِ میلیون ها جهان خط می کشند تاهم هیچ را جایگزین ِ صفر ِ رابط کنند وهم عمر ِ خالق را جایگزین ِ جاودانگی و بی آغاز و پایانی ِ ماده ی در حرکت نمایند.                                                             سیزده: اما، توضیح ِ علمی و ماتریالیستی ِ بیگ بنگ چنین است که اولن بیگ بنگ در یک نقطه و در یک جهان از میلیون ها جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود اتفاق افتاده، ثانیین، نقطه ی آغازین ِ این جهان نیز به معنای پیدایش از هیچ نیست که معنا و مفهوم اش یقینن خلقت است، بلکه همانگونه که توضیح دادم، صفر ِ بیگ بنگ نقطه ی گذار از زمانمکانی سپری شده از جهان ِ فروپاشیده ی پیشین ِ تبدیل به انرژی شده است که بر طبق ِ قوانین ِ عام ِ دیالکتیک ، ماده انرژی ِ باقی مانده از آن جهان با کنش و واکنش های فیزیکی شیمیایی تبدیل به جهانی نو با سازوکارهای نوپدید شده است. این جهان در واقع بخشی از کیهان ِ بسیار بزرگ و نامحدود است که مدام بخشی از آن فرو می پاشد، و باز در اشکال ِ مجدد ِ طبیعی خود را بازسازی می کند، نه آنکه نابود شود. جهان هایی از ماده ی در حرکت، که شکل می گیرند،و سازمان یابی ، و خود تنظیم گری و خود گردانی در ذات ِ دیالکتیکی ِ قانون مند و تکامل مند و غایت مندشان است. ریاضییات نیز تنها در این چارچوب ِ تکاملی ِ از گذشته به حال و از حال به آینده قابل ِ توضیح و یاری دهنده ی انسان در شناخت ِ بیش از پیش ِ جهان در جزییت و کلییت ِ شناخت پذیر ِ آن است.                                

August 19, 2019

افغانستان همیشه زخمی!

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

آه از این همه جهل و خون و کشتار مردم ...

من همیشه به آفتاب باور دارم ، و ای کاش آفتاب زخمهای مرا میفهمید ! سماجت زندگی در برابر فرشته های جهل و مرگ دینی و خدایان ، تحسین برانگیز است ...


وزارت امور داخله افغانستان بامداد یکشنبه 18 اوت تایید کرد، در نتیجه حمله مرگبار انتحاری شامگاه شنبه در صالون عروسی در شهر کابل 63 نفر کشته و 182 نفر دیگر زخمی شدند. نصرت رحیمی، سخنگوی این وزارت در صفحه رسمی توییترش نوشت، این حمله مرگبار انتحاری حوالی ساعت 10:40 دیشب در داخل سالن عروسی تحت نام «شهری دبی» مربوط حوزه ششم امنیتی شهر کابل رخ داد...

دو هفته قبل از آن ، حمله انتحاری روز ۵ اوت 2019 که منجر به کشته شدن ۱۴ تن و زخمی شدن بیش از ۱۴۵ تن دیگر شد...



گروه طالبان که زمانی در افغانستان حاکم بود و آمریکای مظلوم گفته بود یکی از 3 محور شرارت هستند ... می‌گوید که دور هشتم مذاکرات صلح با آمریکا و این گروه، به "پایان" رسیده است...


پرواضح است که تفکر طالبان نفوذ دینی و سنتی در بافت جامعه افغانستان دارد ، گروه طالبان از عربستان لجستیک مالی و از پاکستان لجستیک کشتاری دارد .



اما هرگونه توافقی با گروه طالبان به معنی دادن هژمونی سیاسی و کامل دولت نمیتواند باشد ، زمان به عقب برنمیگردد ، اینکه چنین تلفیقی از قدرت سیاسی که طالبان هم در آن حضور داشته باشد ... چگونه خواهد بود ؟ هنوز معلوم نیست ؟



فیگارو به نقل از کارشناسان مسائل افغانستان می‌نویسد که طالبان از حملات و کشتار مردم به عنوان حربه فشار علیه دولت افغانستان استفاده می‌کنند. از سوی دیگر، تمامی شاخه‌های گروه طالبان با هم توافق ندارند. دفتر طالبان در دوحه و در پاکستان به صورت هماهنگ عمل نمی‌کنند و طالبان هر منطقه هم ، خود مستقلا تصمیم به حملات انتحاری می‌گیرند.
 


فیگارو تأکید می‌کند که طالبان مناطق محلی می‌ترسند که گفتگو‌های صلح با آمریکا باعث کاهش قدرت آن‌ها در افغانستان بشود؛ آن‌ها همچنین نمی‌خواهند که کسی جلو قاچاق غیرقانونی‌شان را بگیرد؛ حتی برخی شاخه ها طالبانی هستند که با ایده گفتگو با آمریکا مخالف هستند.
 


به نوشته این روزنامه، تمامی شاخه‌های گروه طالبان، در مورد آتش‌بس در افغانستان اتفاق نظر ندارند.



از زمان سقوط طالبان توسط آمریکا در سال 2001 به این سو، به ویژه در زمان حکومت حامد کرزی رئیس جمهور پیشین افغانستان، در خلال یک دهه گذشته هند به افغانستان بالغ بر 2.2 میلیارد دلار کمک کرد.



سمروتی پاتانایک، پژوهشگر در بنیاد تحقیقات و تحلیل های دفاعی مقیم دهلی جدید، در مصاحبه ای با دویچه وله می گوید ...



موقعیت جغرافیایی افغانستان این کشور را از ویژگی های خاصی برای کشورهای جهان و منطقه برخوردار ساخته است. این که افغانستان برای هند چقدر اهمیت دارد، سمروتی پاتانایک می گوید: «افغانستان ستون مهم استراتژی هند برای آسیای مرکزی است، زیرا این کشور اتصال به این کشورهای محاط به خشکه را فراهم می سازد. دوم این که، یک افغانستان صلح آمیز به طور چشمگیری به صلح منطقه کمک می کند. هند نمی خواهد افغانستان کشوری باشد که به نیابت از پاکستان عمل کند. از این رو به پروسه صلحی تاکید می کند که به رهبری افغان ها و در ملکیت افغان ها باشد.»
 


«هند نمی خواهد افغانستان به یک محیط مساعد برای تروریسم مورد حمایت پاکستان علیه هند مبدل گردد، چنانکه در گذشته بوده است. هند نمی خواهد شاهد آن باشد که طالبان و یا گروه های اسلامگرای تندرو به مثابه یک نیروی اصلی در سیاست افغانستان ظهور کنند که احتمالاً از گروه های تندرو دیگر در سایر مناطق حمایت کنند.



 


19.08.2019
اسماعیل هوشیار

 

بهای باور مذهبیان، پشتوانه ی گنج دینمداران

بهای باور مذهبیان، پشتوانه ی گنج دینمداران

 

نه امام ولا؛ بیش ازین دیگر ممکن نیست بتوان برسر"مردم بیدارشده" کلاه مذهبی گذاشت و نمودهای فراوان پلیدی دین دولتی، گستردگی تباهی های نظام و ژرفای لجنزارهای ملاها و مُکلاها را بنام خدا و رسول...همچون گذشته در زیر عبای چرکین روحانیت و لقای ولایت تاریک پنهان ساخت؛ و بیکاران و گرسنگان را همچنان با وعده ی دروغ به کشتارگاه "باور خرد ستیز و جاهل رنگ کن" سکت واپسگرایان و آز سرمایه سالاران کشاند. چراکه تاوان 40 ساله و بهای چنین تسلیم پذیری ساده انگارانه تاکنون، جز گنج قارونی و بهشت زمینی برای دینمداران سودی بهمراه نداشته است. اما اینک کارگران گرسنه، زنان ستمزده و توده های اسیر و پاکباخته بخوبی می دانند مذهب دولتی و چرخانندگان دینکار این نظام ضدبشری قرن ها در پی چنین فرصت طلائی روزشماری کرده و بهترین بزنگاه تاریخ را یافتند و با نام خدا آسان بر کول باور تاریک و نادان ما نشستند؛ در حالیکه هیچکدام از سران نظام شیعی، هیچ تفاوتی با شاهان گردنکش و تاریخ سراسر سیاه و خونین پهلوی ها نداشته و ندارند. بی گمان هر جا که تنور ساده دلی و بندگی مردم داغ و مهیا باشد، نان (( شاه و شیخ و سرمایه دار))  مفتخور و انگل نیز در آن پخت شده و خواهدشد. در دور پایانی شاه نیز بسان شیخ که امروز گند کارش همه جا را گرفته، ادعای فساد ستیزی بود، آنهم از آنهائی که خود پدیدآوران ننگ و فساد و تباهی بوده اند، جار پاکدامنی می زده اند، همانا که هیاهوی شان جز فریب توده ها نبوده و نیست. سرطان فساد گذشته و اکنون با بساط یکه تاز شاهی ـ  حکومت شیعی گره خورده است.

 

دستکم در قرن های گذشته هرگز جز این نبوده و نیست که در حکومت شاهان پیشین و همین ولایت امامزمانی امروز نادانی ها و تنگدستی ها درهم گره خورده، و به تبع آنها نیاز جستجو بسوی دریافت یاری، یکراست بر جان و روان و توان خرد انسان بی پناه فرمانروائی می کرده و می کند؛ همین نیز پشتوانه ی پذیرش بردگی از یکسو و یکه تازی خودمگان شاه و شیخ برابر کارمزدان از دیگرسو شده، و روند بلند ناهنچاری ها و آسیب پذیری های مردم، منشأ خودبزرگ بینی ها و بادآوردگی گنج شاهان و دینمداران گذشنه و کنونی در هردو دوره هست که پارو هم نمی توانست قدرت سیاسی و مالی آنها را جمع جور کند و اصولا پی به چند و چون رفتار و پندار پنهانی آنها برد. بویژه در همین حکومت ولائی برآوردهای آماری و آزاد و مستقل وجود ندارد. برای نمونه و فاکت خود رژیم تنها 3.5 میلیون "کارگر زیرزمینی" در کشور الهی موجوداست که در کارگاه ‌های فاقد هرگونه بیمه و تامین اجتماعی، قرارداد کار و یا هیچکدام از کارگران زیر نظارت وزارت کار، کار می‌کنند. برای اینان زنده ماندن، جز گوش بفرمانی صاحبان کار دادن چاره ای ندارند تا مگر خود زن و بچه های شان اندکی بخورند و نمیرند. پرسیدنی ست! چرا کسی بفکر چنین کارگران و کارمزدان بیدادرسی نیست؟ منبع خبرآنلاین

 

چرا دور و تسلسل بردگی کارورزان و انباشت ثروت ملایان و سرمایه داران پایانی ندارد؟ چرا جنگ مذهبی حکومت شیعی با سنی ها ضرورتا پایانی بسود زندگی مردم پاکباخته ندارد و این جنگ 1400 ساله چه ربطی به تاراجشدگان دینی این تاریخ خونبار دارد؟ آنهم در شرایطی که مدیرکل دفتر بهبود تغذیه جامعه وزارت بهداشت اعلام کرده: ((هشت استان کشور با ناامنی غذایی روبه روهستند که شامل سیستان ‌و بلوچستان، کهکیلویه و بویراحمد، ایلام، هرمزگان، خوزستان، کرمان، استان خراسان جنوبی و.. می‌شود)) و دلیل آن و بر اساس گزارش مرکز آمار از سقف تورم منتهی به تیر 98، نرخ گروه خوراکی‌ها و آشامیدنی‌ها نسبت به تیر سال پیش، 71.9 درصد افزایش یافته است. منبع ایران ـ اجتماعی! و در این بخور بخور و چپاولگری های ملائی مکلائی، و سران رژیم که هرازچندگاهی کاهی از اسرار مخوف آنها در جنگ سران لورفته است می توان پی به ژرفا و پهنای آنها برد و در همین راستا رئیس سابق بانک مرکزی می گوید: موجودی حساب آقازاده‌ ها بیش از ذخایر ارزی در خارج است. یا همزمان می خوانیم که سبد معاش و هزینه‌های زندگی خانوار در تیرماه مرز 7.5میلیون تومان را پشت سر گذاشته است؛ این هزینه‌ها، نسبت به سبد معاش 3 میلیون و 759 هزار تومانیِ اسفند ماه، از دوبرابر هم بیشتر شده است. فقط در ماه خرداد، هزینه‌های زندگیِ خانوار 622هزار تومان زیاد شده است و مسخره تر اینکه: شهرداری تهران می‌خواهد امسال 10 میلیاردتومان برای آیین راهپیمایی اربعین در عراق هزینه کند! و پارسال نیز شهردار 8 ‌میلیارد تومان برای راهپیمایی اربعین خرج کرده بود تا بهتر نادان مذهبی بپرورد. همچنین می خوانیم: مذهب حکومتی سالانه 16 میلیارد دلار پول مردم بیکار و گرسنه را هزینه پشتیبانی از گروههای تروریست حامی ساختار خویش می کند:

1 ـ  15 میلیارد دلار به رژیم بشار اسد؛ 2 ـ 150 میلیون دلار به گروههای نظامی شیعه در عراق؛ 3 ـ فرستادن 20  هزار نیروی نظامی برای کمک به رژیم اسد و هزینه ی آن؛ 4 ـ 800 میلیون دلار کمک مالی به حزب الله لبنان؛ و 100 میلیون دلار کمک به گروه های فلسطینی! و بدنیست بدانیم که این لیست جدا از پشتیبانی های پیوسته نظامی ست که این رژیم باوجدان به گروه های تروریستی تابع و همسو با خویش خرج می کند.

 

و بخوان وزارت خزانه داری امپریالیسم آمریکا در اقدامی تازه و بسود بیداری مردمی نام 66 نفر از گردانندگان حکومتی و آقازادەها را برای روشنی افکار عمومی منتشر کرد که گویا پولهای شان را هم ضبط کردە است.*لیست وزارت خزانه داری در زیر آمده است! ولی چرا ترامپ فاشیست حالا افشاگری می کند: چون می خواهد همچون ملاها سر ما کلاه بگذارد و راه فردای غارت خود را بازکند. مگر هنوز هم خردورزی تاریخ شناس وجوددارد که در هموندی "دین و سرمایه" تردیدکند؟

 

مدافعان ساختار بهره کشی انسان از انسان و فریبخوردگان سرمایه سالاری دینی بهتر است تنها به چند فاکت از صدها مورد از روزهای گذشته نگاهی گذرا بیندازند. ایرنا: عامل 55 درصد از طلاق‌های کشور از مواد مخدر است دبیر ستاد مبارزه با مواد مخدر کشور، آمار آسیب‌های اجتماعی ناشی از مواد مخدر را برشمرد و گفت: 55 درصد طلاق ها، 77 درصد زندانیان و بسیاری از سرقت‌های خرد و قتل‌ها با اعتیاد ارتباط دارد، چراکه اعتیاد یک "اَبَر آسیب" است و منشأ بسیاری از آسیب‌ها می باشد که مافیاهای سپاه و باندهای بسیجی برای بردن سود کلان و به هرقیمت آنرا در سراسر کشور ماهرانه می چرخانند و شگفتا شیوع 5/4 درصدی مواد مخدر در کشور، و بویژه 4.7 دانشجویان و دانش‌آموزان 2/1 درصد قرقبانی آن شده اند. یا کنار گذاردن آملی لاریجانی بفرمان ولایت از قدرت قضائی و سپس دستگیری معاون همه کاره ی او اکبر طبری پور و ناگزیری اعتراف ها و کشف دلارهای سیاه و پنهانی آملی، اینک چگونگی جایگاه فردای برداران لاریجانی زیر پرسش مصلحت نظام است؛ چون لاریجانی ها بر پایه افشاشده ها، دچار در گرداب 100 میلیارد تومانی رشوه خواری شده است. آیا خامنه ای میخواهد و می تواند افساد تازه را بسان حق سکوت 30 میلیارد تومانی فاضل لاریجانی با سعید مرتضوی را هم ندیده و ماستمالی کند؟! امری که ناگزیری توصیه برادران لاریجانی به فاضل شده که او در خارج از کشور بماند و بازنگردد. همزمان باید دید که رئیسی سرکرده جدید قضایی، خارج از چالش و پیوندهای سیاسی با آنها؛ می تواند با فسادهای این برادران دربیفتند و همچنین به پرونده های گذشته این 5 برادر منتصب رهبر بازنگری کند. همین روزها گفته: حکومت ایران "مطلقا فساد را نمی‌پذیرد" و برخورد با موارد فساد مالی "مقطعی و موسمی" نیست و امواجی است که همه فساد را از بین خواهد برد. تاببینیم!

 

آری تا ببینیم؛ آنهم از ساختار قضائی ایکه که کمترین بردباری در برابر حق اعتراض صنفی حقوقی کارگران و همچنین حق شهروندی آزاد زنان در انتخاب پوشش را برنمی تابد و یا تاب دیدن" شادمانی" زنان و مردمان را ندارد و دیدن ویدیوی رقص کارگران شرکت پتروشیمی بشدت برآشفته و "پایکوبی کارگران" را بشدت بد و همچنین موجب واکنش و سرزنش امام جمعه شهر چمران در استان خوزستان قرارداده است. گویا کارگران این شرکت در مراسم روز عید قربان با موسیقی می‌رقصده اند و این برای سران دین دولتی هنچارشکنی ست و امام جمعه شهر چمران خواهان برخورد قاطع با شادیگرایان شده است. ولی همین نظام قضای ملائی از سوی دیگر به دادخواهی غارتشدگان موسسه کاسپین تاکنون پاسخی نداده است یا همینک هزینه 250 میلیون دلاری برای طراحی صندوق پژو 206 که ناپدید شده لورفته بی پیگرد قضائی ست! پرسیدنی ست آیا از ملاهای شیعه کس سالمی موجودنیست که بخواهد و یا بتواند از فساد درون خیمه خامنه ای و چند و چونرفتار فرزندانش سردرآورد و پرده ای شفاف از آنها برای مردم بجان آمده بگشاید؟ و وای به بحال شان در آنروز! فساد قاچ گونه شده و همین دیروز و ناگهانی مدیرعامل سازمان تدارکات پزشکی هلال احمر دکتر علی فرجی مدیرعامل سازمان تدارکات پزشکی جمعیت هلال احمر بازداشت شد. یا ترامپ فاشیست که یکشنبه 27 مرداد نیوجرسی را به مقصد واشنگتن ترک می‌کرد، در پاسخ به پرسشی درباره رفع توقیف نفتکش ایرانی در جبل الطارق گفت: ایران می‌خواهد با واشنگتن مذاکره کند، و رهبر بمردم، عکس اش را می گوید. در رودرروئی تند و تن به تن محمد یزدی با آملی لاریجانی، وی صادق لاریجانی با تهدید می گوید: سینه ‌ام خزانه ‌الاسرار اتهامات مجموعه‌ ای از معاونان، قائم ‌مقامان و آقازاده‌ های مسئولان و شخصیت‌هاست تا او و دیگران را ناگزیر به سکوت کند.

یا خواندیم که در هفته گذشته در یکی از تیپ های لشگر 16 زرهی قزوین( تیپ116) به دستور فرمانده تیپ، بهداری پادگان از تعداد 145 نفر از پرسنل آزمایش اعتیاد گرفته شد که 85 نفر از آنان دارای نتیجه مثبت بودند. یا در دو روز پنجشنبه و جمعه اول و دوم شهریور/ 22 و 23 اوت، شهر آمل در استان مازندران شاهد برگزاری مراسمی پرخرج است که رژیم آنرا "نخستین ضیافتواره ملی و بین‌المللی 10 هزار شهید گمنام ایران و شهدای خط مقاومت از جنوب لبنان، سوریه، عراق، یمن و بحرین" نامیده است و تاکی ریاکاری آنهم آنگاه که زندگان با گرسنگی و بیماری کشته می شوند؟ در کشوری که مردم کردستانش برای تنها زنده ماندن کولبری مرگبار می کنند و کارگران قطار شهری اهواز نسبت به عدم پرداخت 18 ماه حقوق، تهدید به اخراج از کار شده و با بی تفاوتی مسئولان در مقابل استانداری تجمع اعتراضی برگزار کردند و کسی پاسخگونیست. ایران ـ کارگری: طی روز گذشته، در فقدان ایمنی محیط و شرایط کار، 5 کارگر در شهرهای قشم، زرندیه، تهران و کرمان جان خود را از دست دادند. جعفری دولت آبادی به وزیر کار: "طبری را به ریاست شستا منصوب کن تا پرونده دامادت را جمع کنم!" طبری طی دوره آملی لاریجانی با استفاده از اختیارات بالایی که آملی لاریجانی به وی داده بود، توانسته بود با نفوذ خود برخی از احکام قضایی را تغییر دهد و با دریافت مبالغ مالی رشوه، بخش اعظم آن را به حساب های شخصی و نزدیک به آملی لاریجانی واریز کند و کرده است. یا جنگ سرکردگی علوی بروجردی با محمدیزدی پیرامون مرجعیت وی یکی دیگر از تازگی های سران است. یا بمب باران بارهای بار اسراییل راسیست و صهیونیست به مواضع سپاە در سوریه و کشته‌ و زخمی شدن تعدادی از اعضا  سپاه پاسداران، بویژه همین دیروز در البوکمال پوشیده مانده و همچنان می ماند.

 

سخن کوتاه! به گمان من مبارزه واقعی با سوء استفاده ها، تباهی ها و فسادهای ریشه ای و تاریخی ساختار شاه و شیخ جز با دخالت بیواسطه، مستقیم و اراده خودگردان و آگاه شورائی کارگران و توده ها میسرنیست؛ امری که سرنگونی کلیت رژیم مذهبی و جدائی دین از دولت را الزامی کرده و می کند. این مهمِ با برخورد پایه ای به فاسدترین عنصر آن یعنی رهبر و زدودن چماق قهری آن سرداران سپاه آغاز می شود. راهکاری که تا بقای این حکومت مذهبی پیشبرد آن میسر نیست. پس مبارزه واقعی ما با فسادها آنگاه آغاز می شود که کارگران، زنان و مردمان یکپارچه به میدان نبرد بیایند و بساط ملایان و مکلایان را به زباله دان تاریخ بسپارند.

 

بهنام چنگائی 28 مرداد 98


۱ ـ مرتضی خامنه‌ای : ۴.۱۷ میلیارد دلار
۲ـ مجتبی خامنه‌ای : ۴.۵ میلیارد دلار
۳ـ سردار حجازی: ۱ میلیارد دلار
۴ـ بنت الهدی خامنه‌ای : ۲۹۳ میلیون دلار
۵ـ حسین جنتی : ۱ میلیارد دلار
۶ـ صادق محصولی : ۶ میلیارد دلار
۷ـ احمد جنتی : ۱.۷ میلیارد دلار
۸ـ غلامحسین الهام : ۵۶ میلیون دلار
۹ـ سعید پناهیان : ۱۷ میلیون دلار
۱۰ـ حسین معادی‌خواه : ۸۳ میلیون دلار
۱۱ـ  عیسی ڪلانتری : ۷ میلیون دلار
۱۲ـ حسین تائب : ۱۸۰ میلیون دلار
۱۳ـ علی اکبر ولایتی: ۱۷۶ میلیون دلار
۱۴ـ سردار احمد وحیدی : ۲۱۹ میلیون دلار
۱۵ـ عباس ڪدخدائی : ۱۵ میلیون دلار
۱۶ـ مجتبی مصباح یزدی : ۴۶۳ میلیون دلار
۱۷ـ علی مصباح یزدی : ۳۴۷ میلیون دلار
۱۸ـ حسین فیروزآبادی : ۵۰۵ میلیون دلار
۱۹ـ پرویز فاتح : ۴۷ میلیون دلار
۲۰ـ حسین شجونی : ۱۲۷ میلیون دلار
۲۱ـ محمد محمدی : ۴۰ میلیون دلار
۲۲ـ  مهدی احمدی‌نژاد : ۱۲۱ میلیون دلار
۲۳ ـ مسعود ڪاظمی : ۸۴ میلیون دلار
۲۴ـ اسفندیار رحیم مشایی : ۷۹ میلیون دلار
۲۵ـ حسین آقا محمدی: ۱۲۳ میلیون دلار
۲۶ـ علی جنتی : ۴۶۶ میلیون دلار
۲۷ـ محمدحسینی ری شهری:۴۵۳ میلیون دلار
۲۸ـ محسن هاشمی: ۹۱ مبلیون دلار
۲۹ـ محسن هاشمی ثمره : ۱۷ میلیون دلار
۳۰ـ علی لاریجانی : ۴۰۰ میلیون دلار
۳۱ـ عباس آخوندی : ۵۲۰ میلیون دلار
۳۲ـ محسن رفیق دوست : ۲۶۶ ملیون دلار
۳۳ـ حمید حسینی : ۱۳۰ میلیون دلار
۳۴ـ محمد حسینی: ۴۳ میلیون دلار
۳۵ـ محمود حسینی : ۱۶ میلیون دلار
۳۶ـ مجتبی هاشمی ثمره : ۲۲۸ میلیون دلار
۳۷ـ ڪامران دانشجو : ۱۰۸ میلیون دلار
۳۸ـ احمد رضا رادان : ۲۸۶ میلیون دلار
۳۹ـ یدالله جوانی :۵۰ میلیون دلار
۴۰ـ غلامرضا فیاض: ۴۷ مبلیون دلار
۴۱ـ رضا فیاض : ۴۷ میلیون دلار
۴۲ـ علی مباشری : ۷۳ میلیون دلار
۴۳ـ محمد نقدی : ۲۳۲ میلیون دلار
۴۴ـ فرهاد دانشجو : ۹ میلیون دلار
۴۵ـ خسرو دانشجو : ۱۸ میلیون دلار
۴۶ـ حمید حسینی : ۳۳ میلیون دلار
۴۷ـ محمدباقر خرازی: ۲۴۸ میلیون دلار
۴۸ـ مهدی هاشمی ثمره : ۵۰ میلیون دلار
۴۹ـ حمید رسائی : ۱۴۲ میلیون دلار
۵۰ـ حسین موسوی اردبیلی : ۱۶۳ میلیون دلار
۵۱ـ علی مبشری : ۳۳ میلیون دلار
۵۲ـ حسین شریعتمداری : ۳۷۹ میلیون دلار
۵۳ـ حسین شاهمرادی : ۱۲۷ میلیون دلار
۵۴ـ ڪامران دانشجو : ۶۷ میلیون دلار
۵۵ـ علی هاشمی : ۴۴ میلیون دلار
۵۶ـ عبدالله عراقی : ۳۲۰ میلیون دلار
۵۷ـ بهاءالدین ‌هاشمی‌: ۱۲۵ میلیون دلار
۵۸ـ محیاالدین فاضل : ۹۷ میلیون دلار
۵۹ـ سعید پناهیان : ۱۷ میلیون دلار
۶۰ـ فاضل لاریجانی : ۳۰۵ میلیون دلار
۶۱ـ مرتضی رفیق‌دوست: ۲۲۱ میلیون دلار
۶۲ـ م.ح پارسا : ۵۵ میلیون دلار
۶۳ـ فاطمه عسگراولادی: ۵۹ میلیون دلار
۶۴ـ علی‌اڪبر محتشمی: ۴۶۰ میلیون دلار
۶۵ـ یاسر هاشمی : ۵۶ میلیون دلار
۶۶ـ غلامعلی حداد عادل: ۵۸۰ ملیون دلار

 

 

ظریف نماینده حکومت ده‌ها هزار اعدام، سنگسار و ترور باز هم به استکهلم می‌آید!

bahram.rehmani@gmail.com

بار دیگر قرار است محمد‌‌جواد ظریف، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، این نماینده رسمی حکومت تبه‌کار اسلامی، حکومت ده‌ها هزار اعدام، سنگسار، ترور، حکومت زن‌ستیز، آزادی‌ستیز، کودک آزار، جنگ‌طلب و آدم‌کش، به‌دعوت رسمی دولت سوئد در روزهای 20 و 21 اوت 2019، به استکهلم می‌آید تا بر سر سفره خونین مشترک بنشینند. هم‌چنین قرار است ظریف در سفارتخانه‌شان در استکهلم، در این مرکز جاسوسی و ترور، سفره خونین دیگری برای برخی از ایرانی‌ها پهن کند. هرگونه همکاری نهان و آشکار با حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی ایران، مورد انزجار افکار عمومی مترقی و آگاه مردم ایران، سوئد و جهان است. هیچ توجیه و عذر و بهانه دولت سوئد، در رابطه با دعوت از این نماینده حکومت اسلامی جنگ‌طلب و آدم‌کش ایران، نه تنها پذیرفتنی نیست، بلکه باید این دیپلماسی شرم‌آور و چندش‌آور را شدیدا محکوم کرد!  

وظیفه آگاهانه و داوطلبانه هر نیرو و فرد آزادی‌خواه و برابری‌طلب است که در اعتراضات این دو روز فعالانه شرکت کند.

چهل سال است حکومت اسلامی ایرن، هم‌چنان مخالفین خود را  اعدام و ترور می‌کند و اکثریت مردم ایران را به لحاظ اقتصادی و تامین نیازهای زندگی و معیشت‌شان زمین گیر کرده است. این حکومت چهل سال است به‌طور سیتماتیک زنان را سرکوب می‌کند و ...

حکومت اسلامی ایران، یکی از حکومت‌های هار و آدم‌کش سرمایه‌داری عصر حاضر است. حکومت‌هایی که منافع‌شان بیش از پیش در هم تنیده شده و آن‌ها برای حفظ و گسترش منافع و حاکمیت‌شان به هر ترفند و جنایتی متوسل می‌شوند. از این‌رو، منافع دولت‌های سرمایه‌داری جهان، از نوع و مدل دموکراتیک مانند دولت سوئد تا دولت‌های مستبد و دیکتاتوری هم‌چون حکومت اسلامی ایران، آن‌چنان مشترک است که بر هر جنایتی چشم خود را می‌بندند تا این منافع سرمایه‌داری شان حفظ شود.‌(دو مقاله ای که در زیر این مطلب آمده است این سابقه را به‌خوبی توضیح داده‌اند.)

در چنین شرایطی، هر موقع حکومت اسلامی ایران از سوی جوامع جهانی و رقبایش در تنگنا قرار گرفته دولت سوئد به‌مثابه دلال سیاسی و اقتصادی، وارد صحنه شده و زیر پای نمایندگان حکومت ده‌ها هزار اعدام، سنگسار، ترور، زن‌ستیز، آزادی‌ستیز، متجاوز و غارتگر فرش قرمز پهن کرده است بدون این که ذره‌ای شرم داشته باشد.

حکومتی که پدرخوانده همه گروه‌های تروریستی جهان است اکنون نماینده آن، مهمان دولتی است که مدعی مدافع حقوق بشر است! خمینی بینان‌گذار حکومت اسلامی، شاید تنها سردمدار حکومت جهان باشد که به تروریسم دولتی رسمیت و علنیت داد؛ او نه تنها فتوای قتل مخالفین سیاسی، فرهنگی و هنری خود را صادر کرد، او نه تنها فرمان کشتار هزاران زندانی سیاسی را در همین ایام در سال 1367 صادر کرد، بلکه فتوای قتل سلمان رشدی نویسنده ساکن لندن را نیز به دلیل نوشتن رمان آیه‌های شیطانی صادر کرد.

سی سال پیش، وقتی سلمان رشدی، نویسنده بریتانیایی هندی‌تبار‌ رمان «آیه‌های شیطانی» را نوشت خمینی فتوای قتل او را صادر کرد.

چندماه پس از انتشار کتاب آیات شیطانی، آیت‌الله خمینی رهبر وقت حکومت اسلامی در فتوایی که در روز 25 بهمن ماه 1367 - 14 فوریه 1988 صادر کرد چنین حکم کرد: «به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مولف کتاب آیات شیطانی که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است، هم‌چنین ناشران مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می باشند.»

خمینی در این حکم، هم‌چنین تاکید کرده بود: «از مسلمانان غیور می خواهم تا در هر نقطه که آنان را یافتند، سریعا آن‌ها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرات نکند به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است انشاالله.»

به‌دنبال صدور این فتوا، بنیاد 15 خرداد جوایزی برای کسی یا کسانی که بتوانند این فتوا را عملی کنند، تعیین کرد و در چند مرحله آن را افزایش داد که در نهایت به 8/2 میلیون دلار رسید.

خبرگزاری فارس وابسته به سپاه پاسداران خبر از تخصیص یک جایزه 150 هزار دلاری برای مجری حکم اعدام سلمان رشدی داد. این جایزه توسط گروهی تحت عنوان «ستاد پاس‌داشت شهدای نهضت جهانی اسلام» تعیین شده است.

این ستاد در سال 2004 - 1383، جایزه 100 هزار دلاری برای عامل اجرای این حکم تعیین کرده بود که با اعطای نشان شوالیه به این نویسنده مشهور آن را به 150 هزار دلار افزایش داده است.

برخی از رسانه‌ها در ایران خبر از حداقل یک کوشش نافرجام برای ترور سلمان رشدی داده بودند، اما این امر هیچ گاه مورد تایید دولت ایران یا مقامات امنیتی دولت بریتانیا قرار نگرفت.

 

 

کتاب‌فروشی‌هایی در بریتانیا و آمریکا به دلیل فروش کتاب تهدید شده و یا مورد حمله قرار گرفتند وبرخی دیگر نیز در هراس از حملات احتمالی، این کتاب را از قفسه های خود جمع کردند.

هفتم مارس 1989، دولت بریتانیا در اعتراض به صدور فتوای قتل رشدی توسط آیت‌الله خمینی روابط دیپلماتیک خود با ایران را قطع کرد.

جوایز بسیاری از سوی نهادها، سازمان‌ها و سرمایه‌داران در کشورهای اسلامی برای اجرای فرمان قتل رشدی تعیین شد.

سال بعد مترجم ژاپنی کتاب وی به قتل رسید و مترجم ایتالیایی آیات شیطانی به سختی مجروح شد و در سال 1993 ناشر نروژی آیات شیطانی مورد حمله قرار گرفت و به شدت مجروح شد.

بنیاد پانزده خرداد جایزه برای قاتل رشدی را به 600 هزار دلار افزایش داد، این بنیاد این جایزه را در چندین مرحله افزایش داد و درسال 1999 مبلغ آن را به 8/2 میلیون دلار رساند.

بعد از آن که سلمان رشدی گفت به‌خاطر مرگ شماری از معترضان عمیقا متاسف است، آیت‌الله خمینی تاکید کرد توبه و عذرخواهی هیچ فایده‌ای ندارد و فتوا باید اجرا شود. در پیام او آمده بود: «سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است جان و مال خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند.»

پلیس بریتانیا بلافاصله پس از این فتوا شدیدترین تدابیر امنیتی را برای سلمان رشدی در نظر گرفت. این نویسنده در شش ماه اول بعد از فتوا، 56 بار محل سکونت خود را تغییر داد و تا سال 2002 به مدت سیزده سال مخفیانه زندگی کرد.

در همان ماه‌های اول پس از فتوا، جوانی لبنانی که قصد داشت سلمان رشدی را بکشد، هنگام ساخت بمب در هتلی در لندن کشته شد. در ایران بر اساس همان فتوای آیت‌الله خمینی به او لقب «شهید» دادند.

در ژوئیه 1991 مترجم ایتالیایی «آیه‌های شیطانی» در یک حمله شدیدا زخمی شد. پس از او، مترجم ژاپنی این رمان به قتل رسید. در 1993، ناشر نروژی کتاب، در یک حمله مسلحانه شدیدا زخمی شد و در همان سال، مترجم ترک «آیه‌های شیطانی» عزیز نسین، از یک آتش‌سوزی عمدی جان سالم به در برد. در این آتش‌سوزی در شهر سیواس، سی و هفت نفر از نویسندگان، هنرمندان و دانشجویان که برای شرکت در جشنواره عاشیقلار در هتل مادیماک اقامت گزیده بودند زنده‌زنده در آتش سوختند.

اما این فقط تلفات جانی فتوا بود. حکم مرگ سلمان رشدی، هزینه‌های فکری و معنوی هم داشت.

حنیف قریشی، نویسنده و از دوستان سلمان رشدی معتقد است که هیچ‌کس امروز «جرات ندارد» کتابی مثل آیه‌های شیطانی بنویسد و ترسناک‌تر از آن، منتشر کند.

هم‌چنین به عقیده سلیل تریپاھی، نویسنده هندی و رییس کمیته نویسندگان زندانی انجمن بین‌المللی قلم، جنجال آیه‌های شیطانی «ترمزی ذهنی» برای سخن گفتن از اسلام ایجاد کرد. ناشران نیز پس از این رخداد برای چاپ چنین کتاب‌هایی احتیاط می‌کنند.

با این حال و در گذر زمان، برای سلمان رشدی روند خلق ادبی متوقف نشد، او در اواخر دهه نود به آمریکا مهاجرت کرد و در سال 2016 ملیت آمریکایی گرفت.

سلمان رشدی چند ماه پیش وقتی به فرانسه سفر کرده بود، گفت: «سی سال گذشت، اکنون همه چیز خوب است، من آن زمان 41 ساله بودم و الان 71 سال دارم. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که موضوع‌های مورد نگرانی خیلی زود تغییر می‌کند، از این به بعد، دلایل دیگری برای ترسیدن وجود دارد، آدم‌های دیگری برای کشتن ...»

برخی مراجع تقلیدی مانند فاضل لنکرانی و نوری همدانی و ارگان‌هایی چون سپاه پاسداران و بنیاد شهید بر تغییر ناپذیر بودن این فتوا تاکید کرده‌اند. آیت‌الله علی خامنه‌ای، نیز چندین باراعلام کرده که فتوای آیت‌الله خمینی پابرجا می‌ماند و سلمان رشدی «مرتد مهدور الدم» است.

این فتوای آیت‌الله خمینی در دوران پس از قرون وسطی، از هر نظر بی‌سابقه‌ بود. بدن ترتیب، خمینی تروریسم دولتی را در جهان رسمین و علنیت داد.

 

پیش زمينه‌های کشتار بی‌رحمانه زندانیان سیاسی در سال 1367 را از پیش تدارک دیده و برای اجرای آن به انتظار فرصت نشسته بودند. اين كشتار وحشیانه كه يك نسل‌كشی آشكار بود و به‌دستور خمينی انجام گرفت از سال‌ها قبل فراهم شده بود، از روزهای نخستين مرداد ماه يك‌قتل عام سراسری و سری از زندانيان سياسی به راه انداختند و تا چند ماه بعد ادامه يافت. هدف اصلی اين كشتار از بين بردن همه زندانيان سیاسی و خالی کردن جامعه ایران از کادرهای سیاسی دوران پرتلاطم انقلاب خود بود. زندانیانی که طی ساليان مقاومت قهرمانانه خود بی‌نظیری از خود نشان داده بودند. آن ها با تحمل تمامی سختی‌ها و شكنجه‌های قرون وسطايی، دست از مقاومت و فداکاری برنداشته بودند.

در اين ايام سياه هيات‌های مرگ خمينی مركب از عناصر وزارت اطلاعات، دادستانی وقت و مسئولان زندان‌ها با تمهيدات و تدابير شديد امنيتی، اجرای طرحی را كه ماه‌ها و شاید هم سال‌ها پيش در نظر داشتند و از چند ماه قبل از مرداد تداركش را ديده و مقدماتش را آماده كرده بودند به‌طور متمركز آغاز كردند. آنان در به اصطلاح محاكمه‌‌هایی كه چند دقيقه‌ای بيش‌تر به درازا نمی‌كشيد حكم اعدام آن‌ها را صادر کردند.

اين كشتار فجيع و بی‌سابقه با حكم كتبی، دستورهای روزانه و نظارت مستقيم شخص خمينی صورت گرفت و همه جناح‌های کنونی حکومت اسلامی ایران از اصلاح‌طلب تا اصول‌گرا در آن کشتار و در همه کشتارهای دهه شصت سهیم بودند.

در این کشتار، هیچ خانواده‌‌ای ردی از فرزند یا عزیز دربندش پیدا نکرد. ظرف کم‌تر از 2 ماه، هزاران زندانی را قتل‌عام کردند. رقم اعدام شدگان از چهار هزار نفر تا سی هزار نفر در نوسان است و هیچ‌کس رقم واقعی ان را نمی‌داند.

از عصر 5 مرداد 1367، درب‌های زندان‌های اصلی بسته شد و کلیه ارتباطات با خارج از زندان، حتی تلفن‌ها قطع گردید. تمامی‌زندانیان کمیته مشترک نیز به ‌اوین منتقل شدند. در اوین منع کامل رفت‌و‌آمد برقرار شد. کلیه ملاقات‌ها از قبل قطع شده بود. محل بی‌دادگاه از دادسرا به ‌بند 209 و در نزدیکی محل حلق‌آویز کردن قربانیان منتقل گردید. ماه‌ها و سال‌ها بعد با درز اطلاعات و کشف گورهای دسته‌جمعی در این‌جا و آن‌جا، بعضی از خانواده‌ها رد عزیزان خود را از لابلای قطعات اجساد و سنگ و کلوخ قبرستان‌ها و گورهای جمعی پیدا کردند‌.

 

محمدجواد ظریف، یک عنصر جانی حکومت اسلامی همانند همه جانیان هم فکرش در حلقه رهبری، سپاه، بسیج، وزارت اطلاعات، مجلس، قوه قضاییه، مقننه، مجریه و سپاه جهل و جنایت و ترور است. ظریف فعالیت خود در حکومت اسلامی را از در وزارت امور خارجه حکومت اسلامی آغاز کرده و سال‌ها در دفتر نمایندگی حکومت اسلامی ایران در سازمان ملل کار کرده و هنگامی که کمال خرازی نماینده دائم ایران در سازمان ملل بود، سفیر و یکی از معاونان او بود.

او هم‌چنین سابقه معاونت وزارت امورخارجه را در زمان وزارت علی اکبر ولایتی و کمال خرازی دارد. هم‌اکنون علی اکبر ولایتی نماینده همه کاره رهبر حکومت اسلامی خامنه‌ای در امور بین الملل است و ده ها شغل حکومتی دیگر نیز دارد. دادگاه میکونوس ولایتی، خامنه‌ای، رفسنجانی و فلاحی را به عنوان عاملان اصلی ترور میکنوس معرفی نمود.

احکام دادگاه رسیدگی به پرونده ترور میکونوس در برلین در تاریخ 21 فروردین 1376 صادر شد. در رای دادگاه علاوه‌ بر تعیین مجازات افرادی که به‌طور مستقیم در عملیات ترور شرکت‌داشتند، مقام‌های تراز اول حکومت اسلامی ایران نیز به‌دست ‌داشتن در قتل مخالفان خود در خارج از کشور متهم شده و به‌خاطر تروریسم دولتی توسط دادگاه میکونوس محکوم شدند.

دادگاه عالی برلین به‌طور رسمی از آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، اکبر هاشمی رفسنجانی، ریيس جمهور وقت، علی‌اکبر ولایتی، وزیر وقت امور خارجه و علی فلاحیان وزیر وقت اطلاعات نام برده و آن‌ها را به دلیل صدور دستور ترور میکونوس محکوم کرد.

 

 

بنابراین، ظریف به‌عنوان شاگرد ولایتی، سال‌هاست که تهدیدها و ترورهای خارج کشور زیر نظر مستقیم ظریف توسط تروریست های حکومت اسلامی و سپاه قدس به فرماندهی قاسم سلیمانی صورت می‌گیرد

ظریف در دوره ریاست جمهوری شیخ محمد خاتمی، پس از هادی نژادحسینیان، سفیر و نماینده دائم ایران در سازمان ملل شد و تا دو سال پس از روی کار آمدن محمود احمدی‌نژاد این سمت را در اختیار داشت.

ظریف از سال 1368 تا 1371، سفیر و نماینده ایران در سازمان ملل بود، سپس 10 سال در سازمان ملل معاونت حقوقی و بین‌المللی وزارت خارجه بود

او از سال 81 تا 86 برای بار دوم سفیر ایران در سازمان ملل شد و از سال 86 تا 89 دستیار ارشد وزیر امور خارجه بود و بعد از آن در دانشگاه آزاد معاون بین الملل این دانشگاه را مدیریت می‌کرد.

او زمانی که شیخ حسن روحانی به‌عنوان دبیر شورای عالی امنیت سرپرست تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای بود به مدت دو سال نیز عضو این تیم بود. سابقه همکاری حسن روحانی و ظریف به مذاکرات پایان جنگ ایران و عراق در دهه 1360 باز می‌گردد.

 

پرونده تروریسم دولتی حکومتی اسلامی ایران، در دو سال اخیر، مجددا از سوی شش کشور اروپایی باز شده است. حکومت اسلامی و وزات خارجه آن به ریاست ظریف، در شش کشور اروپایی دانمارک، هلند، بلژیک، فرانسه، آلمان و آلبانی، در هر یک به‌شکلی، متهم به اقدامات تروریستی یا تلاش برای چنین اقداماتی شده است.

دست داشتن در قتل علی معتمد و احمد انیسی در هلند، برنامه‌ریزی برای بمب‌گذاری در نشست سازمان مجاهدین خلق در پاریس و تلاش برای ترور حبیب جبر در دانمارک، از جمله اتهامات ایران در اروپا است. از احمد انیسی به‌عنوان موسس و رهبر «جنبش آزادی‌بخش الاحواز» یاد می‌شود و حبیب جبر نیز از دیگر رهبران همین سازمان است. گفته می‌شود که علی معتمد نیز همان محمدرضا کلاهی صمدی، عضو سازمان مجاهدین خلق و عامل اصلی انفجار ساختمان حزب حکومت اسلامی در سال 1360 است. هم‌چنین آلمان مدتی پیش فردی را که متهم به جاسوسی و دادن اطلاعات ارتش این کشور به حکومت اسلامی است، دستگیر کرد.

در ماه‌های گذشته برخی کشورهای اروپایی چندین دیپلمات ایرانی را از خاک خود اخراج کرده و اسدالله اسدی، از کارکنان سفارت ایران در اتریش، پس از بازداشت در آلمان به بلژیک منتقل شده است. در این میان، سفیر ایران در آلبانی یکی از اخراج‌شدگان بود.

در پی این اتهامات بود که اتحادیه اروپا مجازات‌هایی را علیه حکومت اسلامی اعمال کرد و بخشی از وزارت اطلاعات ایران و دو شخصیت حقیقی، اسدالله اسدی و سعید هاشمی مقدم، را در فهرست تحریم‌های خود قرار داد.

اندک‌زمانی پیش از اعلام این تحریم‌ها، «منابع آگاه ایرانی» از «نشستی محرمانه» میان دیپلمات‌های ایرانی و اروپایی در وزارت خارجه ایران خبر داده بودند. به گزارش رویترز با استناد به «چهار دیپلمات»، دیپلمات‌های فرانسه، بریتانیا، آلمان، دانمارک، هلند و بلژیک که در این نشست شرکت داشته‌اند، به مقام‌های ایرانی گفته‌اند که «دیگر نمی‌توانند» آزمایش‌های موشکی و نیز اقدامات حکومت اسلامی برای ترور مخالفان‌اش در خاک اروپا را «تحمل» کنند.

روزنامه دولتی «ایران» نیز 30 دی‌ماه سال گذشته به نقل از یک «منبع آگاه» ایرانی نوشته بود که این دیپلما‌ت‌ها «بدون اعلام قبلی» به دفتر عباس عراقچی، معاون وزارت خارجه ایران رفته‌اند. به‌گفته این منبع، «برخلاف انتظارات که گمان می‌رفت دلیل حضور سرزده آن‌ها توضیحاتی پیرامون دلایل تاخیر اروپا برای تامین خواسته‌های ایران در چارچوب برجام باشد»، آن‌ها در این نشست از فعالیت‌های موشکی ایران انتقاد کرده‌اند. به گزارش روزنامه ایران، عراقچی هم ختم جلسه را با گفتن این‌که «دیدار تمام است» اعلام می‌کند و «سپس از جلسه خارج شده و در را محکم می‌بندد و می‌رود.» به نوشته این روزنامه دولتی، یک روز پس از این جلسه اتحادیه اروپا نام دو ایرانی را در فهرست تحریم‌های خود قرار می‌دهد.

 

 

پذیرایی گرم دولت سوئد و دلقک‌بازی وزیر ایران‌تبار آن در سفر قبلی ظریف به این کشور و خنده‌هایشان، مانند خنجری بر قلب مادران داغ‌دیده و مردم ستم‌دیده ایران فرو رفته است و فراموش نخواهد شد. حکومت اسلامی ایران، چهل سال است ایران را به زندان بزرگی برای اکثریت شهروندانش تبدیل کرده و در این زندان بزرگ نیز انواع و اقسام زندان‌های مخوف علنی و مخفی وجود دارد که هر روز و هر دقیقه در و دیوار آن‌ها، شاهد شکنجه هولناک زندانیان و فریاد آن‌ها و تجاوز و کشتن آن‌ها توسط شکنجه‌گران حکومت اسلامی بوده است.

حذف فیزیکی مخالفان در خارج از مرزهای ایران، کماکان یکی از سیاست‌ها مدوام حکومت اسلامی آن، به‌ویژه توسط سپاه قدس، وزارت اطلاعات و وزارت خارجه حکومت اسلامی ایارن به ریاست ظریف است.

پس از طرح اتهام علیه حکومت اسلامی مبنی بر تلاش برای ترور مخالفان خود در خاک دانمارک، آندرس ساموئلسن، وزیر خارجه این کشور، ضمن اعلام فراخواندن سفیر خود از تهران گفت که با «هم‌پیمانان و متحدان» دانمارک، از جمله اتحادیه اروپا، در حال مذاکره بر سر اعمال تحریم‌های احتمالی علیه تهران است.

اندک‌زمانی پس از سخنان وزیر خارجه دانمارک نیز لارس راسموسن، نخست‌وزیر این کشور که در چارچوب نشست رهبران شمال اروپا در اسلو با ترزا می، همتای بریتانیایی خود، ملاقات کرده بود، از خانم می به خاطر حمایت از مواضع کشورش قدردانی کرد و گفت: «ما در همکاری تنگاتنگ با بریتانیا و دیگر کشورها در مقابل ایران خواهیم ایستاد.»

دانمارک روز سه‌شنبه هشتم آبان سال گذشته، حکومت اسلامی را متهم کرد که قصد حمله به سه ایرانی ساکن این کشور، از جمله حبیب جبر، فعال عرب را داشته است. وزیر خارجه دانمارک ضمن اعلام فراخواندن سفیر این کشور در تهران گفت: «دانمارک به هیچ وجه نمی‌تواند بپذیرد که افرادی که در ارتباط با سرویس اطلاعاتی ایران هستند نقشه حمله به افرادی دیگر را در دانمارک بریزند.»

به‌گفته آندرس ساموئلسن، در جریان احضار مرتضی مرادیان، سفیر ایران در کپنهاگ، به او «خیلی شفاف» گفته شده است که «این مسئله تا چه اندازه مهم و غیرقابل توصیف است.». ساموئلسن هم‌زمان برنامه‌‌ریزی نیروهای اطلاعاتی ایران در خاک کشور خود را «مطلقا غیر قابل قبول» خواند و افزود که خواستار اعمال تحریم‌های جدید اتحادیه اروپا علیه حکومت اسلامی است.

اندک‌زمانی پیش از این، فین بورخ اندرسن، ریيس سرویس اطلاعاتی دانمارک، گفته بود که به باور این نهاد امنیتی، «سرویس اطلاعاتی ایران» طراح حمله‌ای علیه سه ایرانی در این کشور بوده که گمان می‌رود از فعالان سازمان الاحوازیه‌(جنبش مبارزه عربی برای آزادی اهواز) باشند. اندرسن گفته است که سرویس‌های امنیتی نروژ و سوئد نیز در رابطه با این پرونده با دانمارک همکاری داشته‌اند.

به‌گفته سرویس اطلاعاتی دانمارک، یک نروژی ایرانی‌تبار روز 21 اکتبر گذشته به اتهام طراحی حمله و جاسوسی برای ایران بازداشت شده و اکنون در حبس به‌سر می‌برد. به‌گفته سرویس امنیتی سوئد، این متهم که هویت او هنوز فاش نشده، در سوئد بازداشت شده است.

درخواست دانمارک از اتحادیه اروپا برای بررسی اعمال تحریم‌های جدید علیه ایران، اینک «پرونده ترور» حکومت اسلامی در کشورهای اروپایی را عملا در دستور کار بروکسل قرار داده است. در همین رابطه یک سخن‌گوی فدریکا موگرینی، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، به روزنامه «وال استریت ژورنال» گفته است: «ما در این مرحله حوادث را رصد می‌کنیم و برای گرفتن اطلاعات بیشتر در تماس با نهادهای (دانمارک) هستیم.»

در این میان، افزون بر مدارک مستند مورد ادعای دانمارک، عوامل دیگری نیز وجود دارند که ظن دست داشتن احتمالی نیروهای وابسته به حکومت اسلامی در برنامه‌ریزی برای ترور مخالفانش در آن کشور را تقویت کرده و در نگاه اول اتهام کپنهاک علیه تهران را توجیه‌پذیر نشان می‌دهند.

وزارت خارجه حکومت اسلامی ایران روز 31 شهریورماه گذشته، در پی حمله به مراسم رژه نظامی در اهواز که در جریان آن دست‌کم 24 نفر کشته شدند، ضمن اعتراض به دانمارک و هلند، این کشورها را متهم کرد که به «برخی» از کسانی که آن‌ها را «اعضای گروهک‌های تروریستی مزدور مسبب جنایت اهواز» خواند، پناه داده‌اند. بریتانیا نیز در اعتراض مشابهی هدف انتقاد حکومت اسلامی قرار گرفته بود.

اما هم‌زمان گروه تروریستی «دولت اسلامی»‌(داعش) نیز مسئولیت این حمله را پذیرفت و فیلمی نیز از این عملیات منتشر کرد.

در این میان، تهدید برخی نهادهای نظامی و چهره‌های با نفوذ حکومت اسلامی به انتقام‌گیری از عاملان حمله اهواز بود. گرچه سپاه پاسداران با حمله موشکی به «مقر عاملان حمله اهواز» در سوریه در نخستین ساعات بامداد نهم مهرماه، ادعای داعش در مسئولیت حمله تروریستی به مراسم رژه نظامی را عملا پذیرفت، اما اعتراض حکومت اسلامی به دانمارک، هلند و بریتانیا نشان می‌داد که حکومت اسلامی همواره به دنبال فرصت، بهانه و توجیهاتی است تا ماشین ترور خود را علیه اپوزیسیون راه بیاندازد.

بهرام قاسمی، سخن‌گوی وزارت خارجه ایران، پس از حمله اهواز، با اعلام خبر احضار کاردار موقت سفارت بریتانیا در تهران در غیاب سفیر این کشور، گفته بود که به او «تاکید» شده است: «از نظر جمهوری اسلامی ایران به هیچ وجه پذیرفتنی نیست که سخنگوی گروهک مزدور الاحوازی اجازه یابد مسئولیت این اقدام تروریستی را از طریق یک شبکه تلویزیونی مستقر در لندن اعلام کند.»

در حالی که مقام‌های حکومت ایران، به‌خصوص آمریکا و عربستان سعودی را به نقش‌آفرینی در حمله اهواز متهم کردند، مقام‌های نظامی هم‌چون محمد حسین باقری، رییس ستاد کل نیروهای مسلح، به‌شکلی صریح‌تر «حق پاسخ کوبنده» برای حکومت اسلامی را «در هر زمان و مکان محفوظ» دانستند. سپاه پاسداران نیز با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که «در آینده نزدیک» از «سرکردگان و هدایتگران» این حادثه «انتقام مهلک و فراموش‌ناشدنی» گرفته خواهد شد.

حسین شریعتمداری، این شکنجه‌گر سابق زندان اوین و نمایند کنونی علی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی در موسسه کیهان، از این هم فراتر رفته و 31 شهریورماه گذشته در یادداشتی زیر عنوان «از سایه خود هم بترسید!»، از حمله اهواز به‌عنوان «فرصتی» نام برده بود که آن را «نباید نادیده گرفته و از دست داد.» او عملا تهدید به ترور «در هر نقطه دنیا» کرده و افزوده بود: «وقتی آمريکا و اسرائيل و پادوهای فکسنی آنها نظير عربستان و امارات، حمله به نظاميان و زنان و کودکان را عمليات تروريستی نمی‌دانند! چرا بايد مقامات و مسئولان نظامی و امنيتی آن‌ها در هر نقطه دنيا که هستند و با هر پوششی که ظاهر شده‌اند، از آتش انتقام در امان باشند؟! مخصوصا آن که هواداران جان بر کف ايران اسلامی در جای جای دنيا کم نيستند و جا دارد از اين پس جرثومه‌های فساد و تباهی از سايه خود هم بترسند.»

روزنامه کیهان، که نقش تیلیغاتی تروریسم شخصیتی حکومت اسلامی را بر عهده دارد هم‌چنین طی یادداشتی در روز دوم مهرماه گذشته ضمن تاکید بر «نقش قطعی» آمریکا، بریتانیا، عربستان سعودی و امارات متحده عربی در «اقدامات تروریستی علیه ایران» نوشته بود که «این کشورها نباید بدون مکافات بمانند.»

دستگیری چهار نفر در آلمان و بلژیک، از جمله اسدالله اسدی یکی از کارکنان سفارت حکومت اسلامی ایران در اتریش، به اتهام برنامه‌ریزی برای بمب‌گذاری در نشست سازمان مجاهدین خلق در پاریس در روز نهم تیرماه گذشته، یکی از پرونده‌های باز حکومت اسلامی با اتهام تلاش برای ترور مخالفان خود در اروپا است.

به‌گفته محافل امنیتی آلمان، اسدالله اسدی، دیپلمات 46 ساله ایرانی که پس از بازداشت به مقام‌های بلژیک تحویل داده شد، متهم به جاسوسی و برنامه‌ریزی برای قتل است. به‌گفته دادستانی آلمان، اسدی از سال 2014 دبیر سوم سفارت ایران در وین بوده است.

سباستیان کورتس، صدراعظم اتریش، روز 13 تیرماه گذشته در دیدار با حسن روحانی، رییس جمهوری ایران، به موضوع دستگیری این دیپلمات ایرانی در آلمان اشاره کرده و خواستار توضیح حکومت اسلامی شده بود. گرچه روحانی در سخنان خود در نشست خبری با کورتس، به پرونده این دیپلمات و زوج ایرانی دستگیرشده در بلژیک اشاره‌ای نکرد، اما صدراعظم اتریش از قول ایران برای همکاری در جهت روشن شدن پرونده ابراز خرسندی کرد.

گفته می‌شود که اسدالله اسدی به‌عنوان مامور اطلاعاتی حکومت اسلامی ایران فعالیت داشته و 500 گرم مواد منفجره در اختیار یک زوج جوان ایرانی ساکن بلژیک که قصد بمب‌گذاری در نشست سازمان مجاهدین در پاریس را داشته‌اند، قرار داده است. خبرگزاری رویترز نیز چهارم آبان گذشته با استناد به منابع امنیتی و دیپلماتیک، از اخراج یک دیپلمات ایرانی از فرانسه در واکنش به طرح نافرجام بمب‌گذاری در نشست سازمان مجاهدین خبر داده بود.

سایت مشرق‌نیوز که از آن به‌عنوان رسانه‌ای نزدیک به نهادهای امنیتی ایران نام برده می‌شود، روز 26 مهرماه گذشته با انتقاد از «انفعال تاسف‌برانگیز دستگاه دیپلماسی» حکومت اسلامی در برابر بازداشت اسدالله اسدی نوشت: «طبق قوانین دیپلماتیک هرگاه یک کشور نماینده کشور دیگری را - که دارای گذرنامه دیپلماتیک است- در خاک خود به دلایل واقعی یا واهی، عنصر نامطلوب بنامد، می‌بایست او را اخراج کند. به عبارت دیگر اخراج، بالاترین سطح برخورد دیپلماتیک نسبت به‌حضور، رفتار و عملکرد یک دارنده گذرنامه دیپلماتیک است.» مشرق‌نیوز افزود که «انفعال» ایران، اروپا را در رابطه با «درخواست‌های طلب‌کارانه جسورتر» کرده، در حالی که «هیچ خبری از اجرای اصل عمل متقابل توسط دستگاه دیپلماسی» دیده نمی‌شود.

در دو پرونده مرتبط با قتل «محمدرضا کلاهی صمدی» و «احمد نیسی» در هلند نیز نام حکومت اسلامی مطرح شده است. رسانه‌های هلندی با استناد به سخن‌گوی سرویس اطلاعات و امنیت این کشور روز 15 تیرماه گذشته از اخراج دو دیپلمات ایرانی از هلند خبر داده، اما اعلام کرده بودند که این مقام اطلاعاتی از ذکر دلیل این اقدام امتناع کرده است.

روزنامه حکومتی کیهان اما در واکنش به این خبر نوشته بود که سازمان اطلاعات و امنیت هلند در پی دعوت از سفیر جمهوری اسلامی به محل این سازمان، به او اعلام کرده که شواهدی مبنی بر دست داشتن ایران در ماجرای قتل علی معتمد‌(محمدرضا کلاهی صمدی) و احمد نیسی در اختیار دارد و به همین دلیل دو دیپلمات ایرانی بایستی خاک هلند را هر چه زودتر ترک کنند.

علی معتمد روز 24 آذرماه 1394 در شهر آلمیره هلند هدف اصابت گلوله قرار گرفت و همان روز در بیمارستان جان سپرد. سپس خرداد ماه سال 1397 برای نخستین بار دادگاهی در هلند برای رسیدگی به اتهام دو مظنون به قتل او برگزار شد.

روز 17 آبان 1396 نیز یک ایرانی، مشهور به احمد نیسی، در شهر لاهه هلند به ضرب گلوله کشته شد. از احمد نیسی به‌عنوان موسس و رهبر «جنبش آزادی‌بخش الاحواز» یاد شده بود. نزدیکان نیسی نیز انگشت اتهام را به سوی حکومت اسلامی دراز کرده‌اند.

وزرای امور خارجه کشورهای عضو اتحادیه اروپا روز دوشنبه 28 آبان سال گذشته، توافق کردند شهروندان ایرانی‌ را که در برنامه‌ریزی برای انجام ترور در دانمارک و فرانسه نقش داشته‌اند، مورد تحریم اقتصادی قرار دهند.

به گزارش خبرگزاری رویترز، از اجلاس وزرای امور خارجه اتحادیه اروپا در بروکسل هیچ نامی یا تصمیم مشخصی بیرون نیامد ولی توافق کلی برای اعمال تحریم انجام گرفت و وزرا مشغول تهیه لیستی از افراد احتمالی هستند که باید مورد تحریم قرار بگیرند.

دانمارک اکتبر 2018، حکومت اسلامی ایران را به برنامه‌ریزی برای ترور اعضای جنبش عربی آزادیبخش الاحواز در خاک این کشور متهم کرد. سرویس امنیتی دانمارک در همین رابطه یک تبعه ایران را نیز دستگیر کرده است. دانمارک سپس سفیر ایران در کپنهاگ را نیز احضار کرد و هم‌چنین سفیر خود در تهران را برای مشاوره به کشور فرا خواند.

محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران، در واکنش به این موضوع، ادعا کرد که حکومت اسلامی نیز خواستار روشن شدن پرونده «حمله تروریستی در دانمارک» است و این آمادگی را دارد که با مقامات امنیتی دانمارک در این زمینه همکاری کند.

پس از طرح اتهام علیه حکومت اسلامی ایران مبنی بر تلاش آن برای ترور مخالفانش در خاک دانمارک، آندرس ساموئلسن، وزیر خارجه این کشور، گفت که با «هم‌پیمانان و متحدان» دانمارک، از جمله اتحادیه اروپا، در حال مذاکره بر سر اعمال تحریم‌های احتمالی علیه تهران است.

 

با طرح اتهامات جدید دانمارک، اکنون هفت کشور اروپایی، اتریش، فرانسه، بلژیک، هلند، آلمان، دانمارک و نروژ دست‌کم در چهار پرونده ترور موفق و ناموفق مخالفان حکومت اسلامی، انگشت اتهام را متوجه نیروهای امنیتی این کشور کرده‌اند. چرا موتور ماشین ترور حکومت اسلامی، آن هم در شرایط فعلی، بار دیگر روشن شده است؟

با باز شدن پرونده جدیدی از اتهام تلاش برای انجام عملیات تروریستی در خاک اروپا، اکنون به‌نظر می‌رسد که حکومت اسلامی برای متقاعد کردن اروپایی‌ها در کم اثر کردن تحریم‌های آمریکا با مشکلات بیش‌تری مواجه است.

احضار سفیر حکومت اسلامی ایران در نروژ و بیانیه پنج کشور اسکاندیناوی در محکومیت شدید آن‌چه تلاش ایران برای ترور برخی از مخالفان حکومت اسلامی در خاک دانمارک خوانده شده و نیز اصرار دانمارک برای اعمال تحریم‌های جدید علیه ایران و حمایت آلمان، بریتانیا و آمریکا از دانمارک نشان می‌دهد که این موضوع تا چه اندازه می‌تواند برای ایران پرهزینه و جدی باشد.

بنابراین به‌طور طبیعی این سوال مطرح می‌شود در شرایطی که حکومت اسلامی برای زنده نگه داشتن برجام و بی‌اثر کردن تحریم‌های آمریکا چشم امید به اروپا دوخته است، چرا پس از مدت‌ها وقفه، آن‌گونه که کشورهای اروپایی می‌گویند بار دیگر ماشین ترور خود را حرکت انداخته و به تهدیدهای لفظی همیشگی خود، حالا جامه عمل پوشانده است؟

تمایل به حذف فیزیکی مخالفان، ریشه‌ای طولانی و عمری به اندازه حکومت اسلامی دارد و از همان فردای پیروزی انقلاب آغاز شد. در کنار سرکوب گسترده و شدید داخلی که به گریز و تبعید بسیاری از نیروهای مخالف حکومت جدید انجامید، دامنه ترور و کشتار نیز از مرزهای ایران فراتر رفت.

اگرچه در مواردی، واکنش کشورهای اروپایی به این ترورها چندان جدی و چشم‌گیر نبود، اما در برخی از پرونده‌ها نظیر پرونده میکونوس و ترور صادق شرفکندی در برلین، اقدامات حکومت اسلامی ابعاد جهانی یافت و حتی پای عالی‌ترین مقامات نظام از جمله علی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی فلاحیان و علی اکبر ولایتی به میان کشیده شد.

تنی چند از فعالین سیاسی ایرانی در سوئد ترور شدند اما هیچ‌گاه دولت سوئد اقدام جدی در رابطه با پیگیری این ترورها از خود نشان نداد.

تا آن­جا که خبرها به رسانه­ها درز کرده است سازمان امنیت سوئد، در سال­های اخیر تنی چند از جاسوسان حکومت اسلامی را بی­سر و صدا از سوئد اخراج کرده است. در حالی که در ده دهه اخیر چند نفر از فعالین سیاسی مخالف جمهوری اسلامی در سوئد، توسط تروریست­های جمهوری اسلامی جان خود را از دست داده­اند.

یک عضو حزب دمکرات کردستان ایران را در شهر بندری «نینسهامن» در حومه استکهلم، به قتل رساندند. قاتل آن دستگیر نشد.

در صندوق پستی «عفت قاضی»، در شهر «وستروس»، بمب گذاشتند که بر اثر انفجار این بمب جان خود را از دست داد. هدف تروریست­ها کشتن همسر او «امیر قاضی» بود که از مخالفین شناخته شده جمهوری اسلامی است.

هنگامی که کامران هدایتی از اعضای حزب دمکرات کردستان ایران، بسته پستی را در منزل خود باز می­کرد پاکت حاوی بمب منفجر شد و به دلیل جراحات شدید درگذشت.

غلام کشاورز، از کادرهای سرشناس حزب کمونیست ایران، تبعه سوئد، برای مادرش درخواست ویزا کرده بود که مورد موافقت مسئولین دولت سوئد قرار نگرفت. وی، ناچارا برای دیدار مادرش به شهر لارناکا (قبرس) رفت که در آن­جا، در مقابل چشمان مادر و همسر و برادر و دیگر نزدیکانش با حمله مسلحانه تروریست­های جمهوری اسلامی جان باخت. دولت سوئد، در این مورد کم­ترین اقدامی نکرد و تنها وزیر خارجه وقت سوئد، به یک اظهار تاسف بسنده کرد. سال­ها بعد در پیگیری دادگاه ترور رستوران میکونوس در برلین که 4 فعال سیاسی به قتل رسیدند، معلوم شد که سفیر جمهوری اسلامی ایران در لبنان، هدایت ترور غلام را به عهده داشت.                     

نمونه دیگر، در نوامبر 2003، دو نفر با  پاسپورت دیپلماتیک دولتی در سوئد، به نام‌های هوشنگ امیر مستوفی و حمید فروغی، در حال شنود و  فیلم­برداری از اپوزیسیون بلوچستان ایران بودند، دستگیر و به ایران برگردانده شدند. این دو جاسوس از اعضای وزارت اطلاعات استان سیستان و بلوچستان ایران بودند و ماموریت داشتند که فعالیت جریانات و فعالین سیاسی «بلوچ» مخالف جمهوری اسلامی را زیر نظر بگیرند.

روزنامه سوئدی آفتون بلادت، درباره این جاسوسان جمهوری اسلامی، گزارش داده است كه دو مرد خارجی كه ظاهرا برای كار دولتی به سوئد آمده بودند دستگير شدند. دادستان سوئد، حكم بازداشت آن­ها را صادر كرده است. اتهام اين دو مامور دولتی، جاسوسی بر عليه پناهندگانی می­باشد كه از كشور متبوعه اين دو جاسوس دولتی، سال‌ها پيش فرار كرده­اند. پليس سوئد، در مورد جاسوس بودن آن­ها هيچ­گونه شك و ترديدی ندارد. اما طبق قوانين سوئد تماس گرفتن و اطلاعات جمع كردن­(جاسوسی) از پناهندگان، جرم محسوب نمی­شود... اين دو نفر تحت مراقبت پليس هستند و قرار است كه روز شنبه با پرواز مستقيم هواپيمائی ايران­(هما) به تهران برگردانده شوند.

در اخبار بلوچ2000 نیز آمده بود که مامورين اطلاعات زاهدان كه به اسكانديناويا رفته بودند توسط پليس­(سرويس مخفی پليس) دستگير شدند. ظاهرا به نظر می­رسد كه بلوچ­هائی كه با اين مامورين اطلاعات در تماس بوده­اند، مراتب را به پليس و پليس مخفی سوئد اطلاع می­دهند. حداقل دو مامور اطلاعات رژيم  كه در هتلی در سوئد اقامت داشتند، اينك در بازداشت پليس سوئد به‌سر می­برند. گفته می­شود كه قرار است آن­ها را به ايران بفرستند. این دو جاسوس، قبل از دستگیری به کشورهای نروژ و دانمارک نیز برای جاسوسی از بلوچ­ها سفر کرده بودند.

 

با این همه، شاید واکنش دولت سوئد و سایر دولت‌های اروپای به این اقدامات و تداوم مناسبات سیاسی و اقتصادی با حکومت اسلامی، با وجود برخی فراز و فرودها، موجب شده که سران و مقامات تروریست حکومت اسلامی، بیم چندانی از پیامدهای اقدامات تروریستی خود نداشته باشند.

حتی در پی صدور فتوای قتل سلمان رشدی و فراخواندن سفیران کشورهای اروپایی از تهران، با آن‌که چنین فتوایی هرگز لغو نشد، اما مناسبات تیره دو طرف پس از مدتی رو به بهبود گذاشت.

زمانی محمود احمدی‌نژاد‌(اسفند 1385) در باره پرونده هسته‌ای حکومت اسلامی گفت: «ایران ترمز و دنده عقب قطار هسته‌ای خود را کنده و دور انداخته است.»

اگرچه در عمل، چنین نبود و این قطار هم ترمز کشید و هم عقب رفت، اما او سخنی را گفته بود که بخشی تعیین‌کننده از مبانی فکری و رفتاری تصمیم‌گیران در حکومت اسلامی بوده است: «هر گز موتور ماشین ترورمان را خاموش نمی‌کنیم»!

دولت سوئد با آگاهی از تروریسم حکومت اسلامی و همه جنایات چهل ساله این حکومت علیه بشریت، به استقبال محمد ظریف، این نماینده حکومت جهل و جنایت و ترور می روید تا بلکه قردادی پر چرب و نرم با ولوو، بوفوش و... انعقاد کنند! این است معنای واقعی دفاع دولت سوسیال دموکرات سوئد از حقوق بشر!

اما ایرانیان مبارزه و مخالف حکومت اسلامی، نباید این گستاخی دولت سوئد را بی‌جواب بگذارند. جواب ما این است که با برگزاری تجمعات بزرگ اعتراضی در مقابل وزارت امور خارجه سوئد در استکهلم و سایر مکانی‌هایی که قرار است ظریف برود افکار عمومی جامعه سوئد و جهان و ایران را علیه حکومت ترور و حکومت حقوق بشری جلب کنیم.

بی‌تردید دیر و یا زود حکومت جهل و جنایت و ترور اسلامی ایران با مبارزه جنبش‌های سیاسی - اجتماعی و اتحاد همه نیروها و مردم آزادی‌خواه، حق‌طلب و عدالت‌جو سرنگون خواهد شد با این وجود، هرگز شهروندان آگاه ایران، همکاری‌های نهان و آشکار اقتصادی، سیاسی، امنیتی و نظامی دولت سوئد با این حکومت جانی را فرموش نخواهند کرد!

دوشنبه بیست و هشتم مرداد 2018 – نوزدهم اوت 2019

 

ضمایم:

1- منوچهر متکی، سفیر حکومت وحشت و ترور در استکهلم رسواتر شد!

بهرام رحمانی

دهم مه 2007 - بیستم اردیبهشت 1386

http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=17298

 

2- رسوایی جاسوسان جمهوری اسلامی در استکهلم!

بهرام رحمانی

دوم دی 1385 - بیست و سوم دسامبر 2006

http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=16282

 

3- سفر نماینده حکومت سنگسار، اعدام، ترور، جهل و جنایت به سوئد برای حراج منابع عمومی جامعه‌مان!

بهرام رحمانی

یکشنبه, ۹ام خرداد, ۱۳۹۵

https://etehad-k.com/1395/03/%D8%B3%D9%81%D8%B1-%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%86%D8%AF%D9%87-%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA-%D8%B3%D9%86%DA%AF%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%8C-%D8%A7%D8%B9%D8%AF%D8%A7%D9%85%D8%8C-%D8%AA%D8%B1%D9%88%D8%B1/

August 18, 2019

چندنکته پیرامون پاسخ های کانال «رمزپیروزی» و گردانندگان آن به انتقاد«همه با هم»

چندنکته پیرامون پاسخ های کانال «رمزپیروزی» و گردانندگان آن به انتقاد«همه با هم»

 

آقای بهروزستوده به انتقادها پاسخ نداده اند و استدلالی نفرموده اند و صرفا به ادعاها و دفاع کلی از تز «همه باهم» و تداوم پرخاشگری با مخالفان خود اصرار و بسنده کرده و مدعی اند که هیچ انقلابی و هیچ جنبشی بدون همه باهم صورت نگرفته است. البته اگر از انقلاب و جنبش سخن می گویئم قبل از همه داریم از خواست ها و مطالبات واقعی یک جنبش و یک جامعه سخن می گوئیم و از آن نوع صف آرائی ها و اتحادی که حول آنها صورت می گیرد. یعنی از منبای اتحادها و مشروط بودن آن ها به مطالبات سخن می گوئیم و نه از اتحاد و یا همه باهم کلی و قائم به ذات. اما مطالبات نه از ذهن و گرایش این فرد یا آن جریان بلکه از متن خودجامعه و مطالبات واقعی آن از یکسو و تاریخ و تجربه های صورت گرفته آن جامعه از سوی دیگر قابل فهم است و باید مستند به آن ها باشد.

                              

نسبت اتحاد و مطالبات پایه ای

۲- اگر پای مطالبات به میان بیاید و اتحاد براساس آن ها مطرح شود، آنگاه روشن می شود که جامعه کنونی در خطوط پایه ای دارای یگ گفتمان و مطالبات یکدست نیست مگر آنکه ایشان و همفکرانشان بخواهند خودخوانده از جانب آنها سخن گویند و آن ها را قالب گیری کنند و بگویند مرکزعالم آن جائی است که من ایستاده ام. البته پذیرش واقعیت رویکردها وگفتمان های مختلف مستلزم باورعملی به دمکراسی است و نه آن که آن ها را وابسته و یا تحت نفوذحکومت اسلامی قلمداد ومعرفی کردن (مثل خودرژیم نسبت به مخالفانش)، کاری که آقای ستوده در گفتارقبلی خود ادعاکرد. پس از پذیرش این واقعیت و در راستای تلاش برای مادیت بخشیدن به آن می توان به همگرائی گرایش ها و یا گفتمان های متفاوت و چه بسا متفاوت اهتمام ورزید. مهم آن است که بدون لباس مبدل و بدون ماسک روی پای خود ایستاده باشیم. از همین رو سلطنت و دیگران نیز با سیمای واقعی خود روی صحنه واردشوند. اگر می توانستیم در انقلاب بهمن خمنیی را وادارکنیم که با سیما و پلاتفرم واقعی و زهرناک خود-حکومت اسلامی و ولایت فقیه- روی صحنه ظاهرشود، هیچ گاه به چنین سیاهچاله وحشتناکی نمی افتادیم.

 

۳- پس تا اینجا شعارهمه باهم با اتحادحول مطالبات پایه ای و راستین یک جامعه فرق اساسی دارد. چنانکه کارگران و دانشجویان و معلمان و بازتشستگان درهمین خیابانهای تهران و دیگر شهرها در کنارطرح مطالباتشان شعارکارگر، معلم، دانشجو و.. اتحاداتحاد سرمی دهند. با چنین رویکردی معلوم می شود که مشخصا بخش بزرگی از جامعه کنونی ما -کارگران و معلمان وبازنشستگان و دانشجویان و...- دارند از مبارزه علیه استبداددینی در هم آمیخته با استثمارنیروی کار و کالائی شدن آموزش و دانشگاه و تبعیض و نیز استثمارمضاعف زنان و. .. سخن می گویند. کارگران در بیدادگاه رژیم از محاکمه نان کار وآزادی سخن به میان به می آورند. برای آنها پیوندنان (معیشت) و کار(نیروی کار) و آزادی از هم جداناپذیرند. عدالت اجتماعی برای آن ها فقط علیه اربابان کنونی نیست...

 

۴-«همه باهم» آن گونه که می خواهد وانمودکند معصوم و بدون رویکردمشخص نیست بلکه فقط به شکل پوشیده پلاتفرم و کالای قاچاقی را باخود حمل می کند. تجربه انقلاب بهمن به ما آموخته است، هم چون رانندگان ناشی که فقط رویرو را نگاه می کنند فقط روبرو را نگاه نکنیم و نسبت به خطرات موجود در پهلوی خودهم هشیارباشیم: «اما از آن جا که «همه» بسیط و یکدست در جهان واقعی وجوددخارجی ندارد، لاجرم از یکسو ولو بالباس مبدل و ماسک برچهره بطوراجتناب ناپذیرهژمونی و پلاتفرم یک گرایش معین را یدک می کشد و ثانیا به همان اندازه مهم به خود اجازه می دهد که بنام همه و از سوی همه سخن بگوید. و دقیقا ارائه و اصراربر چنین معجون های ناموجودی است که بسهم خود مانع شکل گیری طبیعی و ضروری آرایش جامعه و نیروها حول گفتمان های واقعی خود و سپس ایجادمراوده و مناسبات و احیانا اتحادعمل و همسوئی حول اشتراکات در برابراستبدادحاکم می گردد. این فاجعه حکومت اسلامی از ِقبل همه باهم و سخن گفتن به نام همه از انقلاب بهمن شروع شد و هم چنان دست از سرما و مدعیان اپوزیسیون بر نمی دارد».*

 

۵- مشخصا در ایران، این شعارمرزارتجاع و ترقی خواهی را در هم می ریزد: در ایران وجوددونهاد سنتی سلطنت و مذهب از دیرباز بر جامعه سلطه و نفوذ داشته اند و ضمن رقابت با همیاری یکدیگر جامعه را کنترل کرده اند. انقلاب بهمن نظام استبدادی سلطنت را سرنگون کرد بی توجه به خطرعظیم نهادمذهب که در پهلوی ما، در خودما و در بطن جامعه و در میان صفوف جنبش جاخوش کرده بود. بهمین دلیل دو شرط لازم حرکت به جلو در جامعه ما مستلزم عبور از این دونهادارتجاعی است و پناه بردن به یکی در مقابل آن دیگری سم مهلک و حرکت در حلقه معیوبی است که خودفاجعه شکست انقلاب بهمن حاصل آن بود. البته علاوه بر دو شرط لازم فوق برای برداشتن گام ترقی خواهانه و رو به جلو داشتن سویه ضدسرمایه داری در زمانه ای که سلطه یک درصدی ها و بر ۹۹ درصدی ها یک معضل جهانی است و از جمله یک معضل وطنی است مواجهیم که به عنوان یک شرط اضافی و لازم برای ترقی خواهی بشمار می رود؛ گواین که با دو شرط لازم فوق از جهاتی متفاوت است و چون تجربه نشده است و بدلایل اوضاع و احوال جهانی، حول این سمت گیری شکاف بزرگی وجود دارد که باید در بسترمبارزه علیه استبدادحاکم و در راستای فشاربرای چنان راستائی از سوی جنبش کارگران و زحمتکشان، رابطه آن ها به شکل اصولی و درست تنظیم شود. اما در مورددوشرط دیگری که تجربه شده و جامعه با انقلاب خود یکی از آن ها را سرنگون کرده و درصدداست این دومی را نیز برافکند چنین نیست. نظام سلطنت که با انقلاب مردم ایران ( گواین که نمی توان نقص تک بنی بودن آن را نادیده گرفت) سرنگون شد، باید هم چنان منزوی مانده و افشاشود (بویژه برای نسل های جدید با فعال کردن حافظه تاریخی مردم ایران و خطر پنهان ماندن آن در زیرنکبت حکومت اسلامی) تا این که نتواند سوار برفاجعه حکومت اسلامی و پشتیبانی نیروهای ارتجاع جهانی دوباره از پنجره وارد شود؛ تا بالآخره ماهم بتوانیم از گذشته استبدادیمان و از این دوگانگی و شیزوفرنی تاریخی نهادی شده شاه-مذهب کنده شویم و به دوران بلوغ بشرامروزی پا بگذاریم. جامعه اگر بخواهد از دومعضل و بحران تاریخا موجود خود عبورکند و از منجلاب سیطره گذشته و مردگان بر خود و آینده خود بیرون آید، به کابوس ورود زامبی ها به متن زندگی پایان بدهد، چاره ای جز گذار از این شیزوفرنی تاریخی دونهادارتجاعی و دارای ریشه در رسوبات تاریخی ندارد. وگرنه حتم بدانیم که داریم شکل گیری یک فاجعه دیگر را تحت عنوان مبارزه با یک فاجعه موجود تدارک می بینیم و دوست داریم که هم چنان با رسوبات استبدادی کهن زندگی کنیم.*

در همین موردنگاهی به رویکردآقای هاشم خواستار یکی از معلمان فعال و امضاء کننده بیانیه چهارده نفر بخوبی گویاست و نشان دهنده آن است که شعار«همه با هم» گردانندگان رمزپیروزی حتی با روح نویسندگان بیانیه داخل و رویکردلااقل برخی از امضاء کنندگان بیانیه نیز خوانائی ندارد:

او ضمن انتقادتند وگزنده نسبت به استفاده از نام میدان شهیاد بجای میدان آزادی توسط رسان های سلطنت طلب در نوشته ای تحت عنوان میدان شهیاد یا میدان آزادی  نویسد:

« در تمام دنیا ، از جمله ایران و اروپا همیشه استبداد دو بال قدرت داشته است، یکی روحانیت و دیگری شاه. با نگاهی به میدان امام خمینی اصفهان ( پایتخت صفویان) کاخ شاه عباس را همچون نگینی در میان حجره های حوزه ی علمیه میبیند و درکنار رود خانه راین در المان باز قصر پادشاه را در کنار کلیسا می بینید. کشورهای اروپایی ابتدا کلیسا را از قدرت خلع و سپس قدرت را از پادشاه گرفتند( انگلیس) و یا از قدرت خلع کردند( فرانسه) ، ولی ایرانیان ابتدا پادشاه را از قدرت خلع و اکنون نوبت روحانیت است که از قدرت خلع کنند».*

 

۶- از همین رو طرح همه باهم در چنین جامعه ای چه بخواهیم چه نخواهیم تطهیر و زنده کردن و خاک پاشیدن به چشم مردم نسبت به یک نهادارتجاعی سرنگون شده است و اساسا در خدمت رجعت مجددآن. مگر آن که از همین اکنون و نه فردا و فرداها که دیراست نسبت به آن هوشیارباشیم. البته این واقعیت درموردجریانی که آقای ستوده و نفره کار از آن حمایت می کنند دیگرنباید امرپنهانی باشد و دم خروس از هم اکنون پیداست ( چنان که به گفته خودشان خیمه رسانه اشان را در حیات خلوت سلطنت طلبان برپاکرده اند) . باین ترتیب همه باهم نه فقط به معنی انجمادمطالبات واقعی جامعه است بلکه قبل از همه به معنی سترون سازی و منجمدکردن مطالبات خودهمین آقایان و مدافعان این شعار است. آیا مبارزه برای نوع نظام موردنظر اعم از سلطنت و جمهوری و یا حکومت ولایت فقیه (برای طرفدارانش) امرجزئی محسوب می شود که باید فعلا بزرگوارانه از مطرح کردنش صرفنظرکرد؟ در انقلاب بهمن آیا روشن کردن مختصات اساسی نظام موردنظربرای ادای دین به دمکراسی مهم بود؟ یا مسکوت گذاشتن آن؟ آیا نباید با روشن کردن مشخصات نوع نظام، علیه نظام مبتنی برحکومت مذهبی و ولایت فقیه افشاگری بی مهابا راه می انداختیم؟ پس نقدا ما با جمهوری خواهان و یا سلطنت طلبان شرمگینی مواجه هستیم که با لباس مبدل به صحنه می آیند تا از این طریق- و با گل آلودکردن آب- راه را برای کسانی که به موقع روی صحنه خواهند آمد و دارای صدای بلندتر و ریشه های سنتی و حمایت قدرت های جهانی ومنطقه ای و غیره هستند هموارکنیم (همانطور که روحانیت و خمینی در زمان در چنین موقعیتی قرارداشتند) تا با سهولت بیشتری سکان جنبش را بدست گیرند. در انقلاب بهمن نیز چنین شد و بخش هائی از روشنفکران و کنشگران ملی و ملی- مذهبی و ملی گرا و حتی بدرجاتی بخشی از چپ ها با پیوستن به آن ها هموارکننده چنین مسیری شدند. پس نباید فراموش کرد که در پس و پشت همه این ها تلاش ها و «همه باهم» معصوم و زبان بسته هدف همانا کنترل سکان جنبش است. و البته در این میان شروع کنندگان و هموارکنندگان مسیر توسط افرادبی چهره تر خود نیز برای قلندران و یکه تازان اصلی اسب تروائی بیش نیستند.

 

۷- مساله اصلا ایراد به حمایت از اعتراض عده ای مبارزجسور در داخل نیست که طبعا حمایت از آن ها در زیرفشارسنگین رژیم وظیقه طبیعی هرفردانسانی است. ولی اولا حمایت از آن ها با تبدیل کردن آن ها به اسب تروا برای پیش بردن یک گفتمان و سناریوی موردنظر بالکل متفاوت است و خدمت واقعی به آن ها نیست. ثانیا وقتی آن ها در داخل درخواست استعفای خامنه ای را مطرح می کنند، و در شرایط سرکوب طرح این قبیل شعارها و هزینه های آن قابل فهم است، گرچه  علیرغم یک گام مهم به جلو که  حاصل فضای خیزش پس از دیماه است، در کنه خود ادامه و یا بقایای همان توهمی است که سالیان درازی از حکومت اسلامی مثلا خواست و انتظارانتخابات آزاد را داشت، و طبعا چه بسا خود در تجربه از آن عبورکنند. اما آیا برای کسانی که در خارج نشسته اند تکرارطوطی وارآن جز خاک پاشیدن به چشم مردم ایران نیست (البته با فرض این که به توهم استعفای خامنه ای و توهم پراکنی حول آن باور نداشته باشند)؟. ثالثا آنها از تک جوش های اعتراضی هستند که جامعه مستعدآن است. اما در ایران فرای این نوع تک جوش ها، مدتهاست که اعتراضات پایدار و گسترده ای جریان دارد که هیچ تک جوشی بدون پیوند با آن ها و با حرکت از فرازسرآنان نه می تواند پایدارباشد و نه می تواند آن ها را به سوی خودجلب کند. باردیگر باید تاکید کرد که در ایران تحت حکومت استبدادمذهبی بدون شکل گیری یک زیرساخت محکم از جنبش های پایه (مثل سودان و...) برافکندن استبداد و تداوم مبارزه امکان پذیرنیست. این زیرساخت ها و خشت پایه ها به مثابه زیرساخت جنبش جنبش های سراسری با حضورکنشگران و فعالان بخش های مختلف جامعه از جمله کارگران و معلمان و دانشجویان و دیگر لایه های اجتماعی جامعه تشکیل می شوند. اکنون مدتهاست که در میدان عمل و زیر سرکوب و شکنجه و رنج و زندان چنین پدیده ای درحال شگل گیری است که پرواز از فرازسرآن ها با هرنیتی، راه بجائی نمی برد. بدون آن ها و تقویت و شکوفاساختن آن ها امکان تغییرواقعی محال است و هر اقدامی به شکل تک جوش و مشرف برآن ها هم به سرعت سرکوب می شود و هم موجب یاس و ناامیدی.

 

ضمنا به آقای ستوده باید گفت که مسأله نقد «همه باهم» امروز مطرح نشده است که ایشان به خودگرفته حتی آن ها را وابسته به رژیم و یا تخت نفوذآن عنوان کند. برعکس این نقدی است که پس از فاجعه شکست انقلاب بهمن با تقدشعار و انگاره «دیو چه بیرون رود فرشته در آید» صورت گرفته است و همواره مطرح بوده است. این که امروزه ایشان پس از چهل سال همان شعار را بدهند بدون درس گیری از گذشته بخودشان مربوط است، اما انتقادما به ایشان و به آقای نقره کار و مدافعان این رویکرد آنست که سعی کنند به عنوان خودشان کنشگری کنند. گرایش خودشان را نمایندگی کنند و بدون لباس مبدل حالا چه سلطنت طلب باشند ویا جمهوری خواه و یا چپ و یا هرچیزدیگر... بنام خودشان و گرایشی که به آن تعلق دارند سخن بگویند. از تمامیت خواهی ریشه دارجامعه ما که چپ و راست هم نمی شناسد یکی هم بنام «همه» سخن گفتن است فاصله داشته باشند. آنگاه وقتی روی پای خودشان ایستادند بدنبال فصل مشترک های واقعی بین گرایش ها و جریان های واقعا ضداستبدادی و خواهان دمکراسی بین جریان های ایستاده بر روی پای خود باشند. دیالکتیک خروجی اگر واقعا خواهان دموکراسی باشیم، حاصل روی پای خودایستادن جنشبش ها و یافتن فصل مشترک ها براساس آن است که به وحدت معنا می بخشد. پس بهتراست شپیور را از دهان گشادش به صدا در نیاوریم و از درس های چندین دهه اخیر بخصوص در همین خارج از کشور که با همین شعار«همه باهم» بروی صحنه آمندند و حباب وارترکیدند بیاموزیم. هم چنین به آقای مسعودنقره کار وقتی می گوید این «همه باهم» با «همه باهم» خمینی فرق دارد باید گفت که قبل از آن که آن را بکارگیرید و فراخوان دهید بهتربود و هست که اول تفاوت ها را می گفتید تا برای همگان معلوم شود که پشت این شعار«معصوم و زبان بسته» چه چیزی نهفته است.

 

از مدافعان همه باهم و مشخصا این دوستان انتظار می رود که آنقدر «دموکرات» باشند که بنام «همه» سخن نگویند و بسهم خود وجودرویکردهای دیگر را برسمیت بشناسند. چرا که این نخستین معیار و شاخص باوربه دموکراسی در همه جوامع محسوب می شود. در گام دوم باید به آن ها گفت بحث فقط خوش آمد و غیرخوش آمدن نیست بلکه اساسا این شعار به هدف خود اگر که سرنگونی نظام استبدادی در راستای گسترش دموکراسی باشد، خدمتی نمی کند. اعتمادجنبش های اعتراضی مردم ایران را نمی توان با این نوع شعارها جلب کرد. رژیم هم، چنان هار و تجربه دیده است که به سهولت تک جوش هائی را که نتوانند با جنبش ها گره بخورند و همراه شوند جدا جدا و بسادگی درهم کوبد و هزینه مبارزه را بالا برد.

و کلام آخر: حمایت از مبارزان و زندانیان داخل آری و دستتان درد نکند!. اما حمل کردن یک پلاتفرم ناکجاآبادی و با لباس مبدل هرگز!

تقی روزبه- ۱۸ اوت ۲۰۱۹

 

 

* به نقل ازمقاله:

سریال تمام نشدنی حباب های سیاسی!

  https://taghi-roozbeh.blogspot.com/2019/08/blog-post_3.html#more

رمزپیروزی:

https://www.youtube.com/watch?v=ScGEEv-sAFM

 

میدان شهیاد یا میدان آزادی-هاشم خواستار

*- https://ehterameazadi.blogspot.com/2019/08/blog-post_999.html

ماهیتی ثابت در کاخ سفید !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
اینکه بعد از قرنها تجربیات مشخص هنوز کسانی روی افراد متمرکز میشوند کمی کودکانه است ...

حسین موسویان از کارگزاران حکومت اسلامی نوشته بود : تصمیم ترامپ در مورد تحریم مقام ولایت فقیه و وزیرخارجه اش ، شانس هرگونه دیپلماسی را از بین برد. واضح ترین مانع موفقیت ترامپ است اینکه او و دست اندرکارانش،شناخت درستی از أوضاع سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ایران ندارند...
 

درست است . یعنی تنها جایی که برای ساکنان کاخ سفید و برادران وال استریت اصلا مهم نیست و شناخت ندارند اوضاع داخل و مردم ایران است والا درمورد سیستم ولایت فقیه هم شناخت دارند وهم میدانند چه میکنند.
تیم مستقر در کاخ سفید به سرپرستی ترامپ هیچ تفاوتی با تیم کارتر در 1357 ندارد . ماهیتا یکی هستند و برای منافع خودشان هرغلطی میکنند . البته چهره ها و سیاستها عوض میشوند ولی ماهییت یکی است . در 1357 منافعشان ایجاب میکرد تا ایران را در سینی طلائی تقدیم شیخ کنند و حالا منافعشان ایجاب میکند تا کاری دیگر کنند و خواهند کرد . کاخ سفید با امضاء برجام و دادن 150 میلیارد دلار پول نقد از فروپاشی اقتصادی سیستم ولایت فقیه جلوگیری کرد ، زمان کافی و حتی زیادی داد و حکومت اسلامی عملا ثابت کرد اهل مذاکره و تعامل و دیپلماسی نیست . البته اهل بازی و خاله بازی برای عوام هست ، ولی تغییرات جدی ساختاری با مصالح مستهلک گونه های مختلف اصلاح طلبان شدنی نیست .
 

حکومت اسلامی ایران با قبول مذاکرات برجام فقط نشان داد اهل مذاکره و تعامل است اما در عمل ثابت کردند اینکاره نیستند . برای ماندن تاکتیکی هم باید دست در ساختار سیستم برد از قانون اساسی دینی که باید غیر دینی شود ، تا زندانهای سیاسی که دیگر لزومی ندارد و آزادی احزاب و بقیه جام زهر ... حکومت اسلامی میگوید میتواند تغییرات ساختاری را انجام دهد و غرب هم میگوید بفرما و انجام بده ...

غرب صراحتا گفته که دنبال چیست ؟ بلعیدن خاورمیانه توسط مشتی آخوند عقب مانده چلمنگ اتفاق نمیافتد . غلط یا درست ، بد یا خوب فعلا مالک کره زمین هستند . همین آخوند و سیستم ولایت فقیه را هم در 1357 خودشان آوردند و چهل سال ویترین و میدان دادند حالا به خاطر منافع مشخص خودشان رسیدند به جایی که باید این صحنه مهرپایان بخورد .
 

دردیدار خامنه ای با یک یمنی حوثی با خنجری بر کمر ، که عده ایی جیغ کشیدند ... ولی من خوشم آمد .

با خامنه ایی یا ولی فقیه انتظار نداشته باشید گالیله و ارسطو و ادیسون دیدار کنند همان خنجر به کمر اندازه شان است لیاقتی بیشتر ندارند ، کسانی دیگر و دیدارهای دیگر خامنه ای هم همین وزن خنجری را بیشتر ندارد .

دوما چنین دیداری فقط یک پیام سیاسی دارد از ماهییت فرد تا خنجر به کمرش ... یعنی وقایع یمن از ریز تا درشت در اتاق فکر عظما طراحی میشود . این موضوع پنهانی نبود ولی تاکید بر آن یعنی تا اطلاع ثانوی همان خط جفتک پراکنی اسلامی ادامه دارد .
خامنه ای با نخست وزیر ژاپن ، نخست وزیر عراق ، نخست وزیر کردستان ، پوتین ، اسد ، مسئولانی از لندن ، از تمام اروپا با لبخند تخمی... دیدار داشته است هیچکدام هم خنجر نداشتند و به جایش کراوات میزنن !
 

هرکسی به ملاقات خامنه ای میرود روی همان چیزی مینشیند که یمنی خنجری نشست . هردیداری با هر وزنی بر مقام ولایت فقیه تاثیر پذیری مثبت ندارد تا اطلاع ثانوی ، فقط ملاقات کنندگان هموزنی سیاسی خودشان را تائید میکنند ... حالا از کشورهای مخنلف هی مقتی کون بدید به مقام عظما ... به خصوص اروپای متحد ترامپ !
 

سوال کنکور آیندگان : در قرن 21 پدیده ایی به نام ولایت فقیه در ایران توسط غرب حاکم شده بود که با خیلی ها ملاقات میکرد . ولی فقیه یک دولت ساخته بود که وزرایش از قتل عام آدما دفاع میکردند، با دبیرکل دولتهای متحد، با رئیس حماس ، با نمایندگان اروپا، با مالک حزب الله ،با انگلیس ، با حوثی خنجری...که یعنی همه ملاقات کنندگان با خامنه ای هم از قتل عامها دفاع میکنند و تائید میکنند ، همه قاتلان با هم شام ونهار و ملاقات داشتند و کوفت میکردند ، ولی به هم فحش هم میدادند ...

الان تنها سوال این است که زنگوله اصلاحات جدی یا واقعی را کی به گردن مقام ولایت فقیه میندازد ؟ اگر حلقه وصل شروع این استحاله جدی باید اقتصاد و مدنییت اجتماعی و سیاسی

جدای از برنامه های استراتژیک غرب در جهت منافع خودش و نشست گوادلوپ و اینکه همین مسیر جهل را آنها هموار کردند و جدای از شرایط سیاسی جهانی ....اما به نظر من تعبیر درستی از طرف دکتر ابراهیم یزدی از یاران نزدیک خمینی بود ...

 تحول 1357 از نظر داخلی پیروزی جهل بر ظلم بود . جهل در مورد پیچیدگی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه جدید و تفاوت‌های اساسی آن با جامعه ساده بدوی و ابتدایی ، جهل درباره مناسبات جهانی و روابط بین المللی...

 آقای بادکوبه ای، شاعر خوش سخن ایرانی ، در همین رابطه

ما، «ستم» را نشان گرفته بودیم اما، همه تیرها از کمان «دانش» پرتاب نشد. ای کاش، نخست «جهل» را نشانه رفته بودیم.»

..............
تصرف فرودگاه هنگ گنگ ، پشمای چین ریخت ، خروج آمریکا از سازمان تجارت جهانی ، تاکید روسیه به افزایش تسلیهات هسته ایی ...

وضعییت آشفته هنگ گنگ در روز جهانی مارمولک...


جزیره ثروتمند هنگ کنگ متعلق به چین ، که به دلیل جنگ اقتصادی آمریکا و چین درگیر ناآرامی هایی است ، به عقیده برخی تحلیلگران این اعتراضات توسط غرب هدایت می شود. این ناآرامی ها که از هفته ها قبل با تقدیم لایحه قانونی استرداد مجرمین این جزیره مستعمره سابق انگلیس به سرزمین مادری شان (چین) از سوی مقامات این جزیره به شورای قانونگذاری آغاز شد، به تدریج می رود به جنبش گسترده ای از سوی شهروندان این جزیره تبدیل شود، جنبشی که می تواند تاثیرات منفی جبران ناپذیری بر اقتصاد منطقه داشته باشد.

غرب سعی دارد با توجه به جنگ اقتصادی و تجاری که با چین دارند از هنگ کنگ به عنوان اهرمی قوی در برابر چین استفاده کنند.
 

"جکسون وونگ" مدیر موسسه اَمبر کپیتال هیل" معتقد است که فرار سرمایه گزاران از جزیره ثروتمند چین و شکست اقتصادی چین در پروژه هنگ کنگ حداقل دستاورد سیاست غرب است در جنگ تجاری چین و آمریکا ...

 

 
17.08.2019

اسماعیل هوشیار

 

موسسه آمریکایی "مودیز" اخیرا پیش بینی کرده بود که رشد اقتصادی هنگ کنگ از ۳ درصد در سال گذشته امسال به ۳/۲ درصد برسد.

 
شعری سرودند با همین مضمون ...باشد کاخ سفید بعد از این بازهای مسخره و نمایشات موسوم موشک و پوشک و کشتی دزدی و فحشهای رایج... از کجا میخواهد شروع کند ؟ دست بجنبید جاکشها ...

آیا افرادی که به ملاقات ولی فقیه میرفتند ماهیتی متفاوت و متضاد داشتند ؟ و یا ولی فقیه در ملاقات با هر مارمولکی ورژن خاصی پیدا میکرد ؟ و یا هیچکدام ؟

برای جوا
ب درست 423 نمره دریافت میکنید . و جواب غلط چوب نیم سوخته برای متقاضی دانشجو شیاف میشود...


اصلاح پذیری حکومت اسلامی ایران از دوران خاتمی روباه کلیک خورد ، الان در مسیر همین اصلاحات رسیدیم به عبور مسالمت آمیز و استعفای خامنه ای ...
صادق زیبا کلام هم فکر میزند که اپوزسیون نظام بالغ نیست و بهترین کار اصلاح همین نطام است...


این 2 واژه " اصلاح " و " نظام اسلام " البته در حوزه سیاست فعلی و جامعه سنخیتی با هم ندارند ، هر چند پراکندگی و عدم بلوغ سیاسی اپوزسیون ایرانی تنها دستاورد ملموس حکومت اسلامی ایران است ، ولی ظاهرا چاره دیگری هم نیست تا وقتی غرب مثل 40 سال گذشته دستش را محکم پشت حکومت اسلامی نگه داشته تا مقام عظمای ولایت گوزملق نشود ...

چرا سازش طبقاتی

چرا سازش طبقاتی

آبشخور یادداشت حسن صالحی در دفاع از بیانیه چهارده نفره، اطلاعیه اخیر حزب كمونیست كارگری ایران (حککا) در همین مورد است. ابشخور اطلاعیه حککا، تز حمید تقوائی در مخالفت با اپوزیسیون اپوزیسیون است. همان خطی که مخالف اظهار وجود مستقل گرایش سوسیالیستی (در ضدیتش با گرایش بورژوائی علینژاد در جنبش زنان) در تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران در بهار امسال بود، امروز "مسولانه" به ۱۴ معصوم چشمک اتحاد مبارزاتی میزند. چرا؟ از آنجا که بیانه ۱۴ نفره در اپوزیسیون خامنه ای قرار گرفته است پس تز مخالفت با اپوزیسیون اپوزیسیون به نتیجه منطقی اش میرسد: موافقت با اپوزیسیون. تز ممنوعیت اپوزیسیون اپوزیسیون اما نهایتا در خدمت چیست؟ این سوال کلیدی است.

 

 برای جواب لازم نیست خیلی عمیق شد. جواب را میتوان بعنوان نمونه آنجا که محمد رضا پویا بدرست میگوید «ظاهرا حسن صالحی پلاتفرم و خواسته ها و مطالبات سیاسی جنبش خودمان را فراموش کرده که دو دستی جسارت سیاسی را به آدمهای جنبش راست تقدیم میکند. مگر فعالین علیه آپارتاید جنسی و اسلام سیاسی، آتش زنندگان حجاب نماینده ندارد که اینچنین طبق ازادیخواهی را به "دیگران" بفرما میزند؟» یافت. حسن صالحی و آنهم نه شخص و دیدگاه فرد حسن بلکه خطی که توسط حمید تقوائی نمایندگی میشود بدنبال سازش طبقاتی است. علت تز ممنوعیت اپوزیسیون اپوزیسیون همین است: سازش طبقاتی با بورژوازی. چرا سازش طبقاتی؟ ردپای چنین انحرافی را قطعا میتوان در سطوح مختلف تئوریک، سیاسی و سازماندهی یافت. اما نقطه عزیمت تمام این انحرافات حككا زمینی تر از آن است که به غور فلسفی و تئوریك نیاز داشته باشد. علتش كه باشكال مختلف از طرف رهبری حككا بارها اعلام شده است، تلاش برای حفظ و "بزرگ کردن" حزب است. بعبارت دیگر تمام فلسفه سازش طبقاتی روی این واقعیت استوار شده که حزب بدلیل ریزش کادری و مهمتر از آن بدلیل نداشتن بدنه کارگری ناگزیر است این کمبود را با بدنه غیر کارگری جبران کند. خب برای بسرانجام رساندن چنین پروژه ای باید سازش کرد، بهمین سادگی. در ابتدا پروژه پیوند با احزاب و سازمانهای چپ قرار بود حزب را بكمك بدنه كادری چپ غیر كارگری بزرگ كند، همان چپی كه حككا با نقدش بوجود آمده بود. آن پروژه شكست خورد. پس خط سازش را باید گل وگشادتر کرد، ‘انعطاف’ بیشتری نشان داد، همه با هم شد، جا برای علینژادها و ۱۴ معصوم ها باز كرد، یعنی جا برای جنبش های غیر كارگری، گرایشات بورژوائی در جنبش كارگری و سایر جنبش های حق طلبانه باز کرد. این خطی است که حداقل 10 سال است بر حککا چیرگی دارد. محل ملاقات كجاست؟ جنبش سرنگونی! تز ممنوعیت اپوزیسیون اپوزیسیون و سایر تئوریها در این متن است كه ساخته میشود. جنبش سرنگونی مقدس میشود و هر كس در این جنبش بود خودی است.

 

نوشته حسن صالحی و کامنتهای بهزاد مهرآبادی، شهاب اولدین، ایرج ابشار، قباد نظرگاهی، منصور ترکاشوند محصولات جانبی خطی است که بدنبال سازش طبقاتی با بورژوائی است، خطی که سخنگو و تئوریسین اش حمید تقوائی است. بدون چالش آن خط، سرنوشت مخالفت با خط حاکم در درون حککا سكوت، خروج یا تسلیم است. هیچیك از این گزینه ها منفعتی به جنبش سوسیالیستی كارگری نمیرساند. منفعت جنبش سوسیالیستی در مقابله محکم و بدون تخفیف با خط حاکم و سازشکار در حککا است.

***

August 17, 2019

چرا رژیم اسلامی سقوط نمی‌کند؟

چرا رژیم اسلامی سقوط نمی‌کند؟
http://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2019/08/blog-post_17.html

چهل سال گذشت! (به مناسبت ۲۸ مرداد ۵۸ روز هجوم نظامی به کردستان)

چهل سال از دستور "جهاد" خمینی جنایتکار علیه مردم کردستان گذشت. جنبش و مبارزات رادیکال و چپ گرایانه مردم در کردستان (و نه یک جنبش همه با هم) در مقطع انقلاب بهمن ماه ۵۷ و در چند ماهه بعد از آن در واقع تداوم مبارزات رادیکال و انقلابی علیه استبداد و ارتجاع تازه به قدرت رسیده و در دفاع از اهداف آزادیخواهانه ای بود که نیروهای آزادیخواه و رادیکال و چپ در سراسرایران و کردستان در انقلاب ۵۷ مدنظرداشتند. نیروهای آزادیخواه به درست عنوان، "سنگر انقلاب" را بر روی تداوم مبارزه رادیکال مردم در کردستان گذاشته بودند. هدف بلاواسطه و عاجل هجوم نظامی جمهوری اسلامی به دستور خمینی جنایتکار در ۲۸ مرداد ۵۸ و تصرف شهرهای کردستان توسط ارتش وسپاه پاسداران تلاش برای سرکوب این آخرین عرصه سنگر انقلاب مردم ایران و کردستان بود. حمله به دستاوردهایی بود که به همت جنبش رادیکال، آزادیخواهانه  و چپ در حیات سیاسی و اجتماعی مردم کردستان در همان چند ماه به دست آمده بود. در آن مدت کوتاه آزادیهای وسیع سیاسی، اتحاد و تشکل کارگری و توده ای، اعمال اراده مستقیم توده کارگر و مردم در اداره امور جامعه و به دست گرفتن سرنوشت خود بخشا از کانال شوراها و نهادهای مستقیما مورد انتخاب و مسلح خود، جنب و جوش وسیع مبارزاتی توده کارگر و زنان و مردان زحمتکش شهر و روستاها، گسترش و تعمیق مبارزه طبقاتی و ارتقاء خودآگاهی طبقاتی و سیاسی و حق طلبانه، تقابل با ارتجاع مذهبی و غیر مذهبی محلی و جنبشها و سنتهای عقب مانده، نقد و افشای هر چند نارسای ناسیونالیسم و حزب دمکرات به عنوان تحزب آن،  به میدان آمدن وسیع زنان به عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی، پایان گرفتن عملی ستم ملی و در یک تصویر کلی پایان استبدادو اختناق و دیکتاتوری و پایان اعمال حاکمیت از بالای سر مردم ولو کوتاه مدت تجربه شد. اینها دستاوردهایی بود، که ضد انقلاب اسلامی تازه به قدرت رسیده و ارتجاع محلی ظرفیت تحمل آن را نداشتند.به همین دلیل از همان فردای انقلاب ۵۷ هیئت حاکمه بورژوایی و ارتجاعی جدید با دولت موقت و بعدا غیر موقت آن و با همگامی ارتجاع مذهبی و مکتب قرآنی، و آخرین پس مانده های عشایر و فئودالها و قیاده موقت علیه مردم کردستان و دستاوردهای پیشرو آن مدواما توطئه چیدند. نهایتا حمله نظامی به کردستان این روند قدرتمند تر شدن صف آزادیخواهی و تداوم انقلاب با پتانسیل قوی چپ را قیچی کرد. ناگفته نماند حمله نظامی به کردستان در ۲۸ مرداد ۵۸ خلق الساعه اتفاق نیفتاد. قبل از آن جمهوری اسلامی تعرض به زنان و حقوق زنان، حمله به کارگران بیکار تهران و اصفهان در همان اول ماه قدرت گیری خود در اسفند ۵۷ را سازمان داد. در ادامه در فروردین و بهار ۵۸ جنگ خونین سنندج و ترکمن صحرا را سازمان داد. سرکوب و اسلامی کردن دانشگاههای سراسر ایران را در دستور گذاشت.  حمله به سازمانهای چپ و رادیکال سراسری را در دستور گذاشت. به منظور تحمیل حاکمیت سیاه و اسلامی خود، مضحکه "رفراندوم آری یا نه " به جمهوری اسلامی را سازمان داد. (مردم کردستان در مضحکه رفراندوم شرکت نکردند) حمله و کشتن مردم در ۲۳ تیر مریوان و دهها طرح و توطئه ارتجاعی دیگر را در سراسر ایران و کردستان به اجرا گذاشت. حاصل مجموعه این اقدامات و حمله نظامی به کردستان ، در راستای سرکوب انقلاب و تحمیل حاکمیت بورژوا اسلامی مورد حمایت قدرتهای جهانی و ارتجاع محلی بود.

اما این یک تصویر از تحولات مهم آن دوره است. تصویر مهمتر شکل گیری  مقاومت  و مبارزات توده ای و مسلحانه دردفاع از دستاوردهای آزادیخواهانه انقلاب ۵۷ و مقابله با تعرض جمهوری اسلامی به اراده مردم کردستان برای به دست گرفتن سرنوشت خود بود. عروج جنبش مقاومت توده ای و مسلحانه در مقطع ۲۸ مرداد ۵۸ و بعد از آن اساسا به ابتکار کمونیستها و کومه له آن وقت ممکن شد. بیانیه "خلق کرد در بوته آزمایش" که توسط  رهبری وقت کومه له صادر شد، از نظرمن مانیفست و پلاتفرم اولیه شکل دادن به جنبش مقاومت توده ای و مسلحانه به ابتکار کمونیستها در آن دوره بود. به نظر من اگر قطب چپ و مشخصا کومه له در آن مقطع تصمیم به سازماندهی مقاومت و تداوم مبارزه در ابعاد توده ای و مسلحانه را نمیگرفت، قطب راست و مشخصا حزب دمکرات کردستان به چنین کاری دست نمیزد. این فقط ادعای تحلیلی من نیست، کارکرد حزب دمکرات در مقطع انقلاب ۵۷ وضدیت و کارشکنی او در مقابل مبارزات رادیکال توده کارگر و مردم زحمتکش و برای مقابله با قدرتمند شدن شدن نیروها  و ترند چپ و سوسیالیستی در چند ماهه قبل از تهاجم ۲۸ مرداد با دهها فاکت بزرگ سیاسی و اجتماعی که در حافظه جامعه و ما فعالین سیاسی و مبارزین آن دوره ثبت شده این واقعیت را اثبات میکند. به سهم خود بارها در این مورد نوشتم و اگر لازم باشد این اقعیت را برای نسل جوان و مبارز این دوره دوباره بازگو میکنیم. حزب دمکرات در آن دوره طبق  هدف و پلاتفرم شناخته شده ناسیونالیسم کرد در تلاش برای شریک شدن در قدرت سیاسی با حاکمیت اسلامی تازه به قدرت رسیده، با اندک امتیازات سیاسی و فرهنگی بود. بر روی این موضوع مانوور میکرد.  خود را برای سازماندهی و مقاومت توده ای و مسلحانه آماده نکرده بود، بلکه به آن تحمیل شد. همین جا لازمست تاکید کنم، در بطن تظاهراتهای توده ای علیه رژیم سلطنت و برای سرنگونی آن و سپس در تداوم مبارزه انقلابی علیه جمهوری اسلامی و ارتجاح محلی جنبش رادیکال و سوسیالیستی  مبتکرانه و متفاوت و متمایز از جنبش ناسیونالیستی و راست جامعه کردستان در صحنه حاضر بود. از آن دوره تاکنون صحنه مبارزه سیاسی کردستان شاهد عرض اندام دو جنبش متفاوت از هم، در یک طرف جنبش چپ  و سوسیالیستی و در طرف دیگر جنبش  راست و ناسیونالیستی است.

 

لازمست تاکید کنم که سازماندهی مقاومت مسلحانه و مبارزات توده ای در مقابل جمهوری اسلامی، جایگاه بسیار مهمی در سد کردن تعرض افسار گسیخته رژیم برای  سرکوب سریع و شتابان سنگر انقلاب و مبارزه مردم کردستان و ایران داشت. تعرض نظامی جمهوری اسلامی بعد از سه ماه شکست خورد. پیروزی برای مقاومت و مبارزه حق طلبانه مردم کردستان و نیروهای سیاسی و مسلح به دست آمد. شکست خمینی و ضد انقلاب به قدرت رسیده در جنگ سه ماهه، بسیاری از توطئه ها و معادلات ارتجاعی جمهوری اسلامی را علیه مردم ایران و کردستان به هم زد. نه تنها در کردستان، بلکه در سطح سراسری هم بار دیگر و به نحو تعیین کننده ای تناسب قوا به نفع جبهه مبارزه علیه رژیم اسلامی  و به نفع نیروهای رادیکال و انقلابی چرخید. روند سرکوب انقلاب و بازپس گیری دستاوردهای آن در سطح سراسری به شدت کند شد. جنبش کارگری و جنبشهای رادیکال اجتماعی و نیروهای اپوزیسیون و مشخصا نیروهای چپ و سوسیالیست نفسی تازه کردند. فرصت فعالیت و ابراز وجود بیشتر پیدا کردند. این روند تا سرکوب خشن ۳۰ خرداد ۶۰ ادامه پیدا کرد. در خود کردستان بعد از جنگ سه ماهه حاکمیت سیاه جمهوری اسلامی برچیده شد. مردم شهرو روستاهای کردستان در فضایی آزاد، همانند چند ماهه بعد از انقلاب ۵۷  فرصت به دست گرفتن سرنوشت و اعمال مستقیم حاکمیت خود را ولو کوتاه مدت پیدا کرده و دستاوردهای آن دوره که بالاتر به آن اشاره کردم، کاملتر و وسیعتر تجربه کردند.

۲۸ مرداد ۵۸ حاوی پیام بسیار مهم و تعیین کننده ای بود. پیام سازماندهی مقاومت و مبارزه برای آزادی و انقلاب. سازماندهی جنبش ومبارزه متفاوت به دور از محاسبات و معامله گریهای جنبش راست و ناسیونالیستی .  پیام ممکن بودن سازماندهی جنبش توده ای و اجتماعی سیاسی ونظامی علیه حاکمیت ارتجاع تازه به قدرت رسیده که به نام انقلاب، سرکوب انقلاب مردم ایران را و یکی از حلقه های مهم تداوم آن یعنی مبارزه مردم در کردستان که بدرست کمونیستها و آزادیخواهان ایران نام "سنگر انقلاب" بر آن نهاده بودند را در دستور داشت. چهار دهه قبل دقیقا به همت و ابتکار کمونیستها و آزادیخواهان در کردستان جنبش متمایز و راه متفاوت و امید بخشی پیش پای مردم خواهان تداوم انقلاب و تشنه آزادی و رفاه و سعادت  گذاشته شد. اکنون در دوران تعیین کننده و پرتحول کنونی با  تجارب بسیار غنی مبارزات رادیکال گذشته و با خودآگاهی و توانایی بیشتر سرنگونی جمهوری اسلامی و تحقق آزادی و برابری و رفاه را به عنوان هدف فوری خود باید و میتوانیم متحقق کنیم.

***

 

 

علیه تفتیش عقاید و بازجویی ها در تشکیلات کردستان حزب

علیه تفتیش عقاید و بازجویی ها در تشکیلات کردستان حزب

نوشتۀ زیر متن نامه ای است که حدود یک ماه قبل برای کمیته های مرکزی حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان حزب یعنی کومه له، ارسال داشته ام. طی آن نامه، ضمن تقبیح عملکرد دبیرخانۀ تشکیلات در کردستان در خصوص تحت فشار قرار دادن رفقایی که به سیاست های راست روانۀ رهبری امروز کومه له انتقاد داشته و در این راستا در شبکه های اجتماعی تمایلات خود را ابراز داشته اند؛ خواستار پایان دادن به این گونه اعمال ضددمکراتیک بوده و از دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی کومه له خواسته بودم که چنانچه اعمال صورت گرفته ملغی نگردد، به سهم خود متن نامه را به اطلاع عموم خواهم رساند.

از آنجائی که نه تنها پروسه عمل صورت گرفته ملغی نگردیده بلکه در ادامۀ آن، اعمال "تنبیه" و برخورد تشکیلاتی علیه رفقای مزبور نیز صورت گرفته است، وظیفۀ خود می دانم که در واکنش به این عملکرد ناروا متن آن نامه را با تغییرات لازم به طور علنی انتشار دهم.

پویا محمدی

۲۶ مرداد ۱۳۹۸

۱۷ آگوست ۲۰۱۹

*******

  • طی روزهای اخیر، دبیرخانۀ کمیتۀ مرکزی کومه له، شماری از رفقای پیشمرگ و عضو حزب در تشکیلات کردستان را به طور فردی احضار کرده و ایشان را به دلیل "لایک" کردن مطالب و نوشته های مورد نظر خود در شبکۀ اجتماعی فیسبوک، تحت فشار قرار داده است.

دبیرخانه تشکیلات در کردستان با هماهنگی کمیتۀ خارج کشور حزب (تحت سیطرۀ جناح راست)، اختیارات و حریم خصوصی رفقا در دنیای مجازی را پایمال نموده و با رصد حساب کاربری رفقا خصوصاً در شبکه جهانی فیسبوک، علیه آنها به پرونده سازی اقدام نموده اند. در این راستا علیه شماری از اعضای حزب در خارج کشور که در نقد خط راست حاکم بر رهبری کومه له، به نحو دلخواه خود ابراز وجود کرده و مثلاً مطالبی را در این زمینه، لایک و یا به اشتراک گذاشته اند؛ احکام برخورد تشکیلاتی صادر شده است.

  • چنین اقدامی، مصداق بارز تفتیش عقاید و سلب آزادی بیان است. هیچ فرد و یا نهاد و ارگانی حق دخالت و نظارت بر حضور افراد در دنیای مجازی و حریم خصوصی آنها را در این باره ندارد. چنین اقدامی یک جرم تلقی می شود.

حق هر فرد-در اینجا عضو حزب- است که به طور آزادانه و بدون نگرانی از تعقیب و رصد، در شبکه های اجتماعی حضور یافته و نوشته و یا مطالب دلخواه خود را لایک کرده و یا آنها را به اشتراک بگذارد.

دنیای امروز، دنیای شبکه های اجتماعی است. عصری است که مشخصات و فرهنگِ ویژۀ خود را دارد. هر قدرتی که بخواهد ذره ای از حیطه و اختیارات دنیای شبکه ها را برای کاربران آن-به بهانه های مختلف- محدود و یا مشروط نماید؛ یقیناً که با شکست روبرو خواهد شد. بنابراین اعضای حزب می باید که در چگونگی حضور در این شبکه ها آزاد باشند.( رعایت نکات امنیتی، پرهیز از توهین و بی حرمتی به دیگران، و عدم ضدیت با حزب نیز جزو بدیهیات است.)

  • دبیرخانۀ تشکیلات در کردستان، ضمن تهدیدات شفاهی به طور کتبی نیز برگه های بازجویی دو صفحه ایی را به رفقا تحویل داده و از آنها خواسته است به طور کتبی به سؤالات آن پاسخ دهند.(برگه مذکور ضمیمه است.)

 از نظر دبیرخانۀ تشکیلات در کردستان، "جرم" این رفقا این است که مطلبی به زعم آن دبیرخانه "اتهام آمیز" علیه کومه له نوشتۀ رفیق عباس منصوران در نقد حضور مخفیانۀ رهبری کومه له در پروسۀ مقدماتی به اصطلاح مذاکره با رژیم اسلامی که به مدت یک سال و نیم به طول کشیده است را در حساب کاربری خود در فیسبوک، لایک کرده اند.

بنابراین از رفقا درخواست می شود که باید از عمل خود پشیمان شده و بطور کتبی نیز اقرار کنند که کارشان اشتباه بوده است. در واقع این رفقا، برای امضای یک "توبه نامه"، تحت فشار قرار گرفته اند. دبیرخانه، طی آن متنِ دو صفحه ای، نوشتۀ رفیق عباس منصوران را "اتهام به کومه له و رهبری آن" دانسته و "لایک کردن" آن نوشته توسط رفقا در فیسبوک را به عنوان "تأیید" آن نوشته با همۀ محتویات آن قلمداد کرده است. براین اساس، رفقا را تحت فشار قرار داده اند که باید پاسخگوی نکات مندرج در نوشته رفیق عباس باشند!!

  • دبیرخانه و رفقای رهبری کومه له، مضمون اتهامی مورد نظر خود در نوشتۀ رفیق عباس را در چهار پاراگرافِ سؤالی گنجانده، و بدون اینکه حتی به عنوان "استناد"، نوشتۀ رفیق عباس و یا موارد مربوط به دعاوی مورد نظر خود در نوشتۀ ایشان را بطور مستقیم در آن برگۀ بازجویی درج نمایند؛ آن موارد را با نقل ناقص و به شیوۀ تعلیق، به حالت پرسش درآورده و از رفقا می خواهند که در آن باره پاسخگو باشند!!
  • بر طبق دیوان عدالت دبیرخانه، خواننده و تکثیرکنندۀ یک مقاله و یا یک کتاب، به سانِ نویسندۀ آن، می باید که در خصوص محتویات آن پاسخگو باشد! بر طبق چنین "عدالتی"، مسؤلیت نگارش یک مقاله یا کتاب بر عهدۀ خوانندگان و توزیع کنندگان آن، و یا دوستداران و هواداران نویسندۀ آن مقاله و کتاب نیز خواهد بود!!
  • در برگۀ بازجویی مزبور، "در دستور قرار گرفتن رسیدگی به تأیید یا در اصل لایک کردن مطلبی که حاوی اتهام علیه کومه له به حساب آمده است"؛ مطابق موازین و دستورالعمل های تشکیلاتی قلمداد شده است. بدون شک، اعمال ناروای انجام گرفتۀ فوق به خوبی نشان دهندۀ این است که موازین و دستورالعملی هم که مؤید چنین اعمالی باشد وجود ندارد. هرچه که باشد تفسیر دلبخواهانه و خودسرانه ای است از موازین و دستورالعمل های موجود و نیز ابراز وجود یک مشی راست روانه در مغایرت و بیگانگی با موازین و اسلوب های انقلابی و کمونیستی.
  • دبیرخانه، عمل "لایک کردن" را به معنای "تأیید" به حساب آورده است. از نظر این ارگان، رفقایی که علاقمند بوده اند مطلبی را در نقد رهبری کومه له لایک کنند، الزاماً تأیید کنندۀ همۀ جوانب و محتویات آن مطلب نیز به حساب می آیند. بنابراین، رفقای لایک کننده، از سوی دبیرخانه تحت فشار قرار گرفته اند که باید پاسخگوی نکات مندرج در نوشتۀ مورد لایک خود باشند!!

در اینجا بایستی از دبیرخانه و سایر رفقای رهبری کومه له که متن آن برگۀ بازجویی را تأیید می کنند پرسید که اگر خود شما مثلاً مطلب یا نوشته ای را لایک کردید، حاضرید در مقابل یک چنین بازجویی ای که خودتان امروز در مقابل دیگران قرار داده اید، بایستید؟!

اگر عضو حزب، مثلاً عکس و یا آلبومی از ترانه های یک خواننده را لایک کرد، آیا این به معنای تأیید آن خواننده است؟ آیا بایستی این رفیقِ عضو را به خاطر لایک به آن خواننده، مورد مؤاخذه قرار داد؟ آیا این عضو حزب، در قبال این خواننده باید پاسخگو باشد؟

برای اطلاعِ رفقای صادر کنندۀ آن برگۀ بازجویی؛ بایستی گفت که "لایک کردن" نه به معنای "تأیید"، بلکه به معنای "پسندیدن" است. طبق تعریف ارئه شده توسط شبکۀ جهانی فیسبوک:

"لایک امکان ویژه ای برای بازخورد نظر کاربر می‌باشد که تنها با فشار دادن دکمه لایک زیر نوشته می توان آن را انجام داد، به واقع لایک بازخورد فکر مخاطب در ارتباط با صاحب پست و یا صفحه مربوطه می باشد."

بنابراین کاملاً پیداست که نگرش و رویکرد رفقا در این خصوص تا چه میزان با مقتضیات عصر امروز، عصر فیسبوک و اینستاگرام...، عصر فیلترشکن ها و حریم خصوصی کاربران؛ بیگانه است.

  • هنگامیکه یکی از رفقا، در مقابل عمل ناروای دبیرخانه، با بیان اظهاراتی از خود دفاع می کند؛ مسؤل دبیرخانه به خشم آمده و این متهمِ بدون وکیل را از آنجا بیرون می راند!

براستی که چنین اعمالی، لجن مال کردن شأن دبیرخانۀ کومه له بمثابه سازمان کردستان حزب کمونیست ایران است. چه کسی جوابگوی این قباحت هاست؟ کجاست احساس مسؤلیت در قبال کومه له و اعتبار و محبوبیت اجتماعی و تشکیلاتی آن؟ چه کسانی این محبوبیت و اعتبار را به سخره گرفته اند؟

  • در برگۀ بازجوییِ دبیرخانه؛ رفیق عباس منصوران، به آقای عباس منصوران، تغییر نسبت داده شده است. براین اساس، همینکه رفیقی نقد و یا اظهار نظری و یا حتی اتهامی در مورد رهبری کومه له مطرح نماید، از سوی این رفقا، بیگانه محسوب می شود. به عنوان مثال حتی اگر رفیقی، توهین و یا لفظ رکیکی به رهبری کومه له بر زبان آورد، آیا بایستی بلافاصله با چشم بیگانه و غیررفیقانه به او نگریست؟ چه چیزی در رهبری کومه له تغییر کرده است که امروز اینچنین هر گونه انتقاد یا حتی مثلاً اهانت و اتهام به این ایشان، با خشم و غضب و پرونده سازی از سوی دبیرخانۀ متبوع؛ روبرو می شود؟!

 دبیرخانه و دیگر رفقای رهبری کومه له، در حالی رفیق عباس منصوران را چنین خطاب کرده اند که ایشان عضو کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران است. یکی از کادرهای فعال رهبری این حزب و تشکیلات و یکی از چهره های خوشنام و پرسابقۀ جنبش کمونیستی ایران می باشند؛ که در حال حاضر نیز با فداکاری و قبول مخاطرات بسیار، مشغول خدمت به مردم کردستان سوریه (روژاوا) می باشند.

رفتار صورت گرفته نسبت به این رفیق، نه تنها نشان دهندۀ ابراز بیگانگی با ایشان، بلکه در واقع از یک سو ابراز بیگانگی با تمامی رفقایی است که با صراحت، دیدگاهها و اعمال راست روانۀ موجود در این تشکیلات را به نقد کشیده و از سوی دیگر ابراز بیگانگی است با هیأت کمیتۀ مرکزی و رهبری حزب کمونیست ایران. بر این اساس است که "پروژه های حذف" به اجرا در می آید.

 یک ساعت قبل، "رفیق"؛ الان، "آقا"؛ یک ساعت بعد، "دشمن"! هیچ انسان کمونیست و انقلابی آنهم در یک حزب و تشکیلات، چنین رفتار ناپسندی را در قبال دیگر رفقای حزبی خویش، از خود بروز نمی دهد. با یک چنین روحیه و رفتاری، چگونه می توان در مقابل هر گونه صدای مخالفی ظاهر شد؟ در اینجاست که بایستی به روشنی دید که رفقای رهبریِ امروز کومه له به واقع چقدر به ادعاهای صوری خود مبنی بر حفظ مناسبات رفیقانه و یا دمکراسی و حق آزادی بیان پایبند هستند! اینچنین است که می بینیم ادعاهای گاه و بیگاه ایشان مبنی بر "تحکیم حزبیت"، و یا "تنوع نظر و وحدت عمل"؛ شعار توخالی ای بیش نیست.

  • به "یمن" استیلای خط راست بر این تشکیلات، متأسفانه بایستی همچنان شاهد برخوردها و وقایع ناگوار در این حزب و تشکیلات باشیم. یک سال و نیم، حضور خود را در پروسۀ شوم "مذاکره"، مخفی کرده اند، با لبخند و یا سکوت و مماشات، با احزاب مذاکره کننده رفتار می نمایند؛ و اینک رفیقی هم که اینچنین سیاست و عملکردهایی را به زیان کومه له می داند، و در نوشته ای با تبیین خود، آنرا به انتقاد و چالش می کشد، و نیز رفیقی هم که این نوشته را از طریق صفحۀ فیسبوک خود لایک می کند؛ مورد غضب و احکام تشکیلاتی قرار می گیرند!
  • بایستی علیه تفتیش عقاید و احکام ناعادلانۀ جاری در این تشکیلات موضعگیری قاطعی اتخاذ شود. وظیفۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست ایران و کمیتۀ اجرایی حزب است که در اسرع وقت این موارد را پیگیری نموده و از تداوم این دور حذف و سرکوب در تشکیلات کردستان و نیز خارج کشور، ممانعت جدی به عمل آورد. اعضای حزب در قبال یک چنین هتک حرمت هایی، می باید که واکنش های لازم را از خود نشان دهند.

چنانچه ظرف همین چند روز آینده، پروسۀ بازپرسیِ صورت گرفته و صدور حکم علیه شماری از اعضا و پیشمرگان در تشکیلات کردستان به طور کامل لغو نگردد، و آن برگۀ بازجویی مفتضح از سوی دبیرخانۀ کومه له به طور کامل پس گرفته نشود؛ من این موضوع را به افکار عمومی اطلاع خواهم داد. بگذار کارگران و زحمتکشان بدانند که خط راست چه بلایی بر سر این تشکیلات آورده است.

  • چنانچه عدالتی باقی مانده باشد، رفیق مسؤل اداری دبیرخانه به دلیل آن رفتار زشت و خشونت آمیز با یکی از متهمان بی وکیل "پروندۀ لایک"، بایستی مورد برخورد لازم تشکیلاتی قرار گیرد.

 

پویا محمدی

۲۸ تیر ۱۳۹۸

۱۹ جولای ۲۰۱۹

ضمیمه

 

برگه بازجویی علیه متهمان بی وکیل

 

در باره نامه حسن صالحی به زنان امضا کننده بیانیه ۱۴ نفر!

حسن صالحی طی نامه ای به نویسندگان بیانیه ۱۴ تن از زنان داخل کشور از جسارت انها تقدیر کرده است و بیانیه انها را منعکس کننده "پیشروی جنبش برابری طلبانه زنان در ایران" دانسته است. در ادامه گفته شده که:" شما با خواست استعفای خامنه ای و عبور از جمهوری اسلامی و نه گفتن به این رژیم زن ستیز، جسارتی را نمایندگی می کنید که ویژه زنان ایران است و بارها از سوی جهانیان به خاطر ایستادگی و مقاومت در مقابل جمهوری اسلامی ستوده شده است" در انتها به نویسندگان بیانیه گفته شده که بهتر است عبارت "تمامیت ارضی" را بدست صاحبانش یعنی "  فاشیستهای عظمت‌طلب ایرانی و آریایى‌پرست‌هاى متعصب" سپرده و مبارزه مدنی غیر خشونت امیز را هم به جنبش شیرین عبادی بسپارید زیرا که انقلاب راه بهتری برای خلاصی از جمهوری اسلامی است.

از نظر من تجلیل از یک بیانیه دست راستی بطور جدی یک افتضاح سیاسی کامل است. دلایل من شامل این نکات است:

۱. نامه حسن صالحی مثل این میماند که به رضا پهلوی بگویند، دوست گرامی حرفهایت در باره گذار از جمهوری اسلامی درست، ولی لطفا ملاحظه ما را در باره عدم بازگشت به سلطنت مورد توجه قراربدهید.

حسن صالحی  فشار چپ درون جامعه را میبیند و به همین علت نمی تواند از بیانیه ایی که شامل گذار مسالمت امیز از این نظام است، یعنی زد و بند برای حفظ عمارت آن از بالا، حمایت کند  و لذا واسطه میشود و به جنبش ناسیونالیسم پرو غرب میگوید برای حمایت ششدانگ ایشان از بیانیه، تلطیفش کنند. حسن صالحی مرز میان جنبش ما با جنبش راست پرو غرب را میشکند. ما در جنبش خودمان بر روی پلاتفرمهای چپ ملاحظه میگذاریم. به جنبشهای بورژوایی ملاحظه ای نداریم بگذاریم، جنگ فکری میکنیم، جدل راه می اندازیم و افشا میکنیم.

 

۲.یک جریان متشکل از تتمه حاشیه نشنان حکومت به همراه دست راستیهای ترامپیستی، برای تلاش روزانه و رو به افزایش جنبش انقلابی مردم نقشه کشیده اند. سیاستهای شناخته شده جنبش دست راستی اپوزیسیون را کمی رنگ و لعاب زده و مردم را به زیر پرچم خود میخوانند. آنها هیچگونه توهم و نا اگاهی نسبت به سیاست های ارایه شده در بیانیه  ندارند که با گلایه و نصیحت آنرا تصییح کنند. عروج جریاناتی از این قسم در یک جامعه قطبی شده با یک اقتصاد فرو ریخته و یک مبارزه عظیم جاری در کشور، جای تعجبی ندارد. راست در این جامعه ساکت ننشسته است. میخواهند از بالای سر ارارده مردم، از جمهوری اسلامی "عبور" کنند( گیتی پور فاضل یکی از سخنگویان همین جمع میگوید که پس از استفعا خامنه ای با دولت روحانی میخواهند انتخابات برگزار کنند).  مباره مدنی و بی خشونت، همواره چماقی در دست جریانات راست در تقابل با جنبش انقلابی مردم بوده است. سالها چشم بر ماشین جنایت جمهوری اسلامی بستند و مردم را به آرامش غیر خشونت امیز دعوت کردند. این همان سیاست و تز است. همان اهداف و انگیزه ها را دنبال میکند.  جنبشی که اینها نمایندگی میکننند آپارتاید جنسی را حاصل "نظام فقاهتی" و نه اسلام سیاسی میدانند. بیانیه انها نتنها منعکس کننده پیشروی جنبش برابری طلبانه نمیباشد؛ آنگونه که حسن صالحی ادعا کرده است، بلکه پرچمی در مقابل جنبش رهایی و آزادی زن در این مملکت است که ازادی خود را تنها در جمع کردن کل بساط اسلام و اسللامیون میداند. در برچیدن و برکندن حجاب، پرچم این جنبش سیاه و جنایتکار، میبیند.

این بیانیه مشخصه های جنبشی خود را سطر به سطر توضیح داده است. دنبال استعفا و عبور است، با اسلام فقاهتی مشکل دارد، مبارزه مدنی بی خشونت میخواهد و خواهان حکومت سکولار دمکرات با حفظ تمامیت ارضی است. تصور نمیکنم که حسن صالحی این مشخصه ها را نشناسد، تصور نمیکنم که با تاریخ این سیاستها آشنا نباشد، اما تصمیمش این است که از چنین بیانیه و برپا دارندگانش حمایت کند. ظاهرا حسن صالحی پلاتفرم  و خواسته ها و مطالبات سیاسی  جنبش خودمان را فراموش کرده که دو دستی جسارت سیاسی را به آدمهای جنبش راست تقدیم میکند. مگر فعالین علیه آپارتاید جنسی و اسلام سیاسی، آتش زنندگان حجاب نماینده ندارد که اینچنین طبق ازادیخواهی را به "دیگران" بفرما میزند؟ قرار است براورده شدن تمام ان ارزوهای بزرگ سیاسی که آرزوی میلیونها نفر در این مملکتند،( آزادی، رفاه، لغو آپارتاید جنسی، جارو کردن اسلام از جامعه و هزاران حق و حقوق دیگر) با نامه های اینچنینی به نمایندگان "خشونت گریز" جنبش راست، حاصل شود؟  رهبری سیاسی تحولات بزرگ پیش رو، از اصرار بر سیاستهای جنبش خود و اعمال ان بر اعتراضات مردم بدست می اید و نه از "ادیت" کردن سیاستهای جنبش راست. در سال 57 هم جنبش فدایی- توده ای با نوشتن نامه و نصیحت میخواستند "جنبه های ارتجاعی" خمینی را کم و الیاژ "خلقی اش" را بالا ببرند. نتایج این سیاست مخرب را در جامعه ندیدیم؟ یعنی تاریخ باید بشکل ناگواری مجددا تکرار شود؟

این نامه از نظر من یک کرنش علنی در برابر جریان راست است.

17-8-2019

باید قلق نسل حاضر را پیدا کنیم

باید قلق نسل حاضر را پیدا کنیم

 

مقاله ی پژوهشگرانه آقای کوروش عرفانی* «رابطه ی نسل های ایرانی در تاریخ سیاسی معاصر ایران» مقاله ای استثنایی و تکان دهنده است. نویسنده در مقدمه یادآور می شود :«مردمان به طور معناداری تحت نفوذ محیط اجتماعی-تاریخی دوران جوانی خود و به طور خاص رویدادهایی که در آن شرکت کرده اند قرار دارند. این تجربه ی مشترک آنها مبنایی می شود برای شکل گیری یک جمع همنسل اجتماعی که به سهم خود رویدادهای نسل های بعد را شکل می بخشد. » و می افزاید :«هر نسلی قادر به تولید یک آگاهی متمایزکننده و اصیل نیست. این که یک نسلی بتواند به تولید یک آگاهی بارز نائل شود به نحو معنی داری مبنتی است بر ضرباهنگ تغییر اجتماعی. او نسبت به این امر آگاهست که تغییر اجتماعی می تواند تدریجی باشد، بدون آن که رخدادهای مهم تاریخی به وقوع بپیوندند، لذا این رخدادها به احتمال زیاد در دورهای شتاب زده ای از تغییر اجتماعی و فرهنگی روی می دهند.»

آقای عرفانی در جدول های متعدد به بازرسی متعدد رخدادهای تاریخی از مشروطیت به بعد می نشیند. آقای عرفانی می گوید :«در تئوری مانهایم، جمع همنسل اجتماعی گروهی از افراد هستند که دارای سنین مشابه بوده و یک واقعه ی مهم تاریخی را در یک دوره ی زمانی تجربه کرده اند. این ویژگی آنها را از صرف افراد همسن که با هم عمر گذرانده اند،» و سرانجام نتیجه می گیرد:« به نظر می رسد که هم حکومت پیرمردها در ایران، که از نسل کودتا و نسل انقلاب هستند و هم اپوزیسیون مخالف آن، که از همان دو نسل است، هر دو، از تاثیرگذاری بر نسل جوان کنونی ایران عاجزند. »

مسلم است که حوادث و انقلابات داخل و خارج به نسل های دوره ی خود انگیزه می دهد. برای همسن و سالان من که با جنبش دانش آموزان و سپس معلمان و جبهه ی ملی دوم پا به میدان سیاسی گذاشتند، تحولات سیاسی زمان، انگیزه ای برای مشارکت سیاسی شد که شعاع آن تا به امروز باقی مانده است. کلیه ی سازمان های سیاسی کوچک و بزرگ دوران انقلاب زاده همان خیزش هستند.

در جامعه امروز اندیویدوالیسم و خواست های فردی ارجح قلمداد می شود و همانطور که گفته شده نسل امروز نسل آرمانخواه نیست. اما این تنها ویژگی نسل ایرانی نیست، ویژگی نسل کنونی در دنیاست. نسل نو ایرانی ویژگی های خاص خود را هم دارد. نسل کنونی ایران ایدئولوژی زده نیست ولی استقلال و خلاقیت هایی را هم در آن می توان دید. همانطور که نویسنده به درستی یادآورشده، این نسل در ورزش، در فیزیک، در ریاضیات و در بسیاری امور توانسته است امتیازات و جایزه های گوناگونی را به صورت فردی بخود اختصاص بدهد. باید به یاد بیاوریم که در این شرایط خفقان و محیط تربیتی ناسالم و دین زده، بدون هیچگونه کمک و یاری دولتی، چقدر کوشش لازم است تا بتوانی بیایی در صحنه جهانی بدرخشی. این نسل اینترنت را دوست دارد و تأثیری را که از جهان می گیرد و خود او می تواند بر دنیا بگذارد مشاهده کرده است و از آن دست بردار نیست و می خواهد به رؤیاهای خود تحقق بخشد.

این نسل عملگرا با اخلاقیات و آرمان هایی که ما می شناختیم بیگانه است و نسل دنیای دیجتال است. جمهوری اسلامی سعی کرده است که در 40 سال گذشته با مغزشویی و ارعاب از این جوانان نسلی مطیع و فرمانبردار بسازد ولی همین نسل کم و بیش از نسل های پیشین خود نیز متأثر است، امروز شاهدیم که اسطوره های دینی به مضحکه تبدیل شده و بسیاری از دین گریزان شده اند همه روزه شاهدیم در حالیکه برای حفظ حجاب اجباری زنان را دستگیر می کنند، بسیاری از تابوهای جامعه درهم شکسته است، مساله بکارت عملاً اهمیت سابق را از دست داده و ازدواج سفید رواج یافته است.

 در جامعه ای که تزویر و ریا و فساد رواج یافته، نمی توان از اخلاق و آرمان سخن گفت. نسل امروز همانطور که گفته اید می خواهد به هر قیمتی شده است گلیم خود را از آب بیرون بکشد. وقایع جهانی، شرایط فرهنگی و شرایط اقتصادی، در پرورش نسل فعلی بی تأثیر نیست. این نسل داده های خود را از همین محیط می گیرد، منتها هرچه رژیم می گوید او وارونه اش را می کند. رژیم خود را ضد استعمار و ضد امپریالیسم و آمریکا را شیطان بزرگ و خود را ضد اسراییل معرفی می کند. در مقابل، این نسل دقیقاً همان داده ها و گفتارها را برعکس می کند و فکر می کند امریکا عکس آن چیزی است که جمهوری اسلامی می گوید و مزایایی دارد که رژیم عقب افتاده آن را نمی پذیرد.

زمان شاه نیز مشابه چنین وضعیتی را شاهد بودیم. وقتی مردم به حکومت بی اعتماد می شوند راست و دروغ را نمی توانند تشخیص بدهند. واقعیت تلخ اینست که فقط این جوان ها نیستند که نسبت به آمریکا توهم دارند. برخی سازمان های سیاسی و افراد سن و سال دار هم تصور می کنند که رژیم ضد امپریالیستی است درحالیکه رژیم اسلامی ضد اجنبی است ضد آنچه غیر اسلامی است یعنی ضد عیسوی و موسوی و زرتشتی و غیر اسلام است. الان هم خرج مستضعفان شیعه در جهان می کند و اگر خودش نتوانسته خلیفه شود، اگر یک خلیفه شیعه ای پیدا شود، حاضر است نوکری اش را با کمال میل قبول کند. چنانکه دکتر شریعتی و پیروانش حسرت حکومت خلفای سنی ترکیه را می خوردند. اما به هر صورت نسل جدید گرچه با رسانه های اجتماعی تماس دارد، ولی در شرایط فعلی تمایلی به حزب و سازمان سیاسی ندارد. فردا را هنوز ندیده ایم. این نسل چرا نباید برای آزادی های فردی خود هم شده این حکومت را پایین بکشد؟ آنها جوانی را تجربه نکرده اند و برای نیازهای اولیه انسانی به شدت سرکوب شده اند، موزیک دلخواه خود را نمی توانند گوش کنند و لباس مورد پسند خود را نمی توانند بپوشند و بدیهی است که به دنیای غرب و دستاوردهای آن و آزادی های آنان رشک ببرند.

وقایع تاریخی ذکر شده ی در مقاله تفاوت فاحشی با دوران شاه دارد. ما در دوران خفقان محمد رضا شاه پس از کودتای 28 مرداد، یک خیزش دوران 39-40 را داشتیم سپس شورش 15 خرداد و تا انقلاب 57 دیگر بجز یکی دو درگیری خبر دیگری نبود. اما از روی کار آمدن جمهوری اسلامی مبارزه با آن ادامه داشته است از سال های اولیه که به مقابله مسلحانه کشیده شد اگر بگذریم، هر سال و هرماه شاهد سرکشی و طغیان های مردمی بوده ایم تا آنجا که حکومت دست به قتل عام زندانیان سیاسی زده است و امروزه شاهد خیزش های پراکنده صنفی، شهری هستیم. در محیط متشنجی که افراد هر روز سرکوب می شوند، جامعه یک خط سیاسی منسجم ندارد و احزاب و گروه های بزرگ بوجود نمی آید، بلکه مردم به گروه های کوچک تقسیم می شوند. نسل کنونی که نه انقلاب را دیده و نه جنگ را تجربه کرده، امروز شاهد مبارزه ی پدر و مادرش برای تهیه ی نان و کار و حقوق شهروندی است. چه واقعه ی تاریخی مهمتر از این که نان بر سفره ندارند و هر روز خبر اختلاس و دزدی رواج دارد و آقازاده های تازه به دوران رسیده با اتومبیل های آخرین مدل خود جولان می دهند و پول های بادآورده را آتش می زنند. این برای جوان امروز تکان دهنده و بسیار دردآور است. اکنون بسیاری از گروه های کوچک صنفی، کارگری و... با عناوین مختلف در صحنه هستند و تک تک برای احقاق حقوق خاصی مبارزه می کنند. گویی شرایط برای متشکل شدن گروه ها هنوز فرا نرسیده است که بدانند رمز پیروزی آنها در یکی شدن آنها و متشکل شدن آنها در یک جبهه متحدست. به باور من سیر تحولات در مسیر همان یکی شدن حرکت می کند. بدیهی است نسل کنونی نمی تواند بدون تأثیر از این رویدادها باشد و بدون شک در آینده شاهد مشارکت آنها در اعتراضات خواهیم بود. در شرایط فعلی، رهبری این نسل کار آسانی نیست، ولی این نه از مسئولیت سازمان های سیاسی نمی کاهد که به کار توضیحی بپردازند و روشنگری کنند و نه از بخت موفقیت آنها میکاهد.

من مشکل عدم ارتباط بین نسل ها را که نویسنده بدان اشاره کرده است، انکار نمی کنم. ولی تصور نمی کنم که این دیوار نفوذناپذیر باشد. آن چه که به هر صورت این نسل ها را به هم پیوند می دهد، تجربه ی استبداد است که با پوست و گوشت خود حسش کرده اند. نسل امروز شاید به پیام سیاسی نسل قبل حساس نباشد، ولی این بیشتر از قالب و فرمول بندی آن است تا محتوایش. محتوای آزادی خواهی، برای همه جذاب است. گیریم نسل حاضر پیام کهنه را نمی پذیرد و حتا حاضر به گوش دادن به آن هم نیست. بی توجهی به سیاست، امری نیست که واقعاً بتوان به نسلی تلقین کرد. سیاست مهم است و این اهمیت خودش را نشان می دهد و به همه تحمیل می کند. پیامی که جبهه ی جمهوری دوم دارد به همه و در درجه ی اول، نسل جوان می دهد، پیام نویی است، بخصوص به دلیل وارد کردن عنصر لائیسیته که چاره ی مشکل امروز ماست. کاری که تا به حال هیچکدام مدعیان مبارزه نکرده بودند. طبقه ی حاکم دوران شاه مختصات خود را داشت و واکنش بدان در گفتاری شکل گرفته بود که همه می شناسیم و امروز دیگر نه موضوعیت دارد و نه جذابیت. مقابله با طبقه ی حاکم این حکومت هم محتاج فراهم آوردن گفتاری است که درست هدفش بگیرد. کاری که تا به حال به طور جدی و خارج از شعارهای قالبی که اکثراً مربوط به مبارزات قبل است، انجام نشده بود.

در جمع و با وجود اعتراف به بصیرت نویسنده ی مقاله، من به آینده خوشبین هستم و فکر می کنم قلق این نسل تا به حال درست دست مبارزان اپوزیسیون نیامده، ولی اکنون جبهه جمهوری دوم دارد به طرف حل این مشکل گام برمی دارد و بخت موفقیتش را در بسیج نسل حاضر نمی باید دست کم گرفت.

2019/08/13

*http://iranliberal.com/%d8%b3%d8%aa%d9%88%d9%86-%d8%a2%d8%b2%d8%a7%d8%af/%d8%b1%d8%a7%d8%a8%d8%b7%d9%87-%db%8c-%d9%86%d8%b3%d9%84-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%db%8c%d8%b1%d8%a7%d9%86%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae-%d8%b3%db%8c%d8%a7%d8%b3%db%8c-%d9%85%d8%b9/

اولش معلوم است و آخرش نه

گروه های چهاده تایی دارند یکی بعد از دیگر به اولی اضافه میشوند و لابد آنهایی که تصور میکنند عدد چهارده خوش یمن است، به دلشان صابون زده اند که اینطوری کار ایران درست خواهد شد و موقعی که تعداد این گروه ها نیز به چهارده تا رسید، طلسم شکسته میشود و فرشته ای که دیو از کار درآمد، دوباره برمیگردد توی بطری.

سر انقلاب اسلامی، داستان چله ها بود که یکی پس از دیگری میامد و رژیم را به عقب میراند. اینبار نوبت رقم چهارده است که مشکل گشا گردد. به قول یکی از متفکران گمنام که رابطه اش با مارکس چندان روشن نیست، وقایع تاریخی اول بار واقعاً اتفاق میافتد و دفعۀ بعدش مجازاً.

قدم به قدم، جهت بهره برداری سیاسی از این داستان روشنتر میشود. چهارده تای آخر بانوانی هستند در خط نومحافظه کاری و بهره گیر از منابع آمریکایی. به هر صورت، نوبت باید به همه برسد و کار حتماً به اینها ختم نخواهد شد. حرکت موجهای چهارده تایی که دارد مثل امواج دریا پشت سر هم از راه میرسد تا مدتی ادامه خواهد داشت. اگر تا آخر تابستان طول بکشد، کسانی که فرصت گذراندن تعطیلات در ساحل دریا را ندارند، از تماشای آنها محظوظ خواهند شد و در عین ردگیری خبرها، از چشم انداز لذت خواهند برد.

جذابیت منظره در این است که اضافه شدن امضأها، چیزی به اصل داستان نمیافزاید، جز شماره ای جدید، همان متن است که مکرر میگردد، موج اول را که دیدید، انگار همه را دیده اید. دیدگانتان باز میماند و فکرتان استراحت میکند ـ مانند فکر پشتیبانان.

فقط باید صبر کرد و دید این گروه هایی که به سبک هنرنمایان سیرک ملی چین، یکی پس از دیگری از راه میرسند و روی شانۀ هم سوار میشوند تا هرمی بسازند، چه اندازه توان خواهند داشت. برای بعد هم نگران نمیباید بود، نمایشهای این سیرک به یک شیرینکاری ختم نمیشود.

 

۱۰ اوت ۲۰۱۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

آیا مشکل اصلی ملل ساکن ایران، حاکمیت مذهبی ست؟

آیا مشکل اصلی ملل ساکن ایران، حاکمیت مذهبی ست؟


برخی بر این باورند که مشکل اصلی ایران حاکمیت مذهبی ست.
اگر پاسخ درست این سوال را بخواهیم، بد نیست ادعای خود حاکمیت در مورد این سوال را بشنویم.
حاکمیتی که بنیان خود را در نفی انقلاب بخاطر خربزه و انتساب علم اقتصاد به خر و کوشش در صدور حاکمیت مذهبی و نفی برابری زن و مرد و طرد دگراندیشان بنیاد نهاد، امروز به صراحت می گوید مشکل اصلی ایران معیشت مردم است!
پس در بالای جامعه پس از چهار دهه آقایان  فهمیده‌اند که مشکل اصلی مردم ایران معیشت است و درنتیجه اقتصاد مال خر، نبوده، نیست و نه خواهد بود!
آری مشکل اصلی با رژیم شاهنشاهی نیز تنها در قلع و قمع آزادی و تن دادن به منافع دولت های امپریالیستی نبود. مشکل اصلی در اقتصاد چند محصولی وابسته به امپریالیسم بود. اقتصادی ناموزون، غیرمولد، و بی هویت که در صورت عدم تبعیت از منافع سرمایه های امپریالیستی فلج می شد. این اقتصاد با تصمیم دولت های امپریالیستی برای ایجاد یک «کمربند سبز اسلامی» در جنوب «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» در کنفرانس گوادلوپ و قطع حمایت از سرمایه داری وابسته، فلج شد و به همت توده های ملل گوناگون ساکن ایران، به آرامگاه تاریخ روانه شد!
درس بزرگ این واقعه تاریخی که از ۱۹ تا ۲۴ بهمن ماه؛ تنها در عرض ۵ روز؛ چند هزار سال شاهنشاهی را به آرامگاه فرستاد، همانا تغییر شکل حاکمیت سوپر شیک و پیک شاهنشاهی با حکومت  تبعیض و ضدزن مذهبی ست. این حاکمیت اگر چه در شکل با رژیم شیک و پیک شاهنشاهی متفاوت است اما این تفاوت در نفی نقش زنان در جامعه، همچون دو روی یک سکه است!
بواقع برغم همه تفاوت های شکلی، ماهیت این دو نظام تفاوت چندانی ندارد. اگر زن در حاکمیت مذهبی انسان درجه دو بحساب می آید که وظیفه اش آشپزی و تولید مثل است، در نظام شاهنشاهی هم زن علاوه بر وظیفه تولید مثل، همچنین جهت تزیین مجالس و در بهترین حالت نیروی ذخیره کار در اقتصاد وابسته ایران بحساب می آمد!
این همه از آنجایی ست که حاکمیت مذهبی ایران، با سرکوب آخرین انقلاب شکوهمند تاریخ بشریت که می رفت با سرنگونی نظام سرمایه داری وابسته و حاکمیت توده ها در کارخانه و کوی و برزن، دوران انتقال به سوسیالیسم را آغاز کند، همچون فرزند خلف نظام شاهنشاهی، دفاع از «تقدس مالکیت خصوصی» بر اموال عمومی را ادامه دهد!
این حاکمیت با تمام وجود از تقدس نظام سرمایه‌داری دفاع می کند. هم از این روست که برغم همه تضادهای شکل حاکمیت مذهبی ایران با حکومت های پیشرفته سرمایه داری، کارشناسان امپریالیستی حاکمیت مذهبی ایران را بهترین مدافع حاکمیت سرمایه داری در ایران می دانند. چه بمدت چهار دهه هر دو گرایش حاکمیت مذهبی ایران در حرف و عمل نشان داده‌اند که توافقشان در حفظ و تداوم «جمهوری اسلامی» در دفاع مشترک از تقدس سرمایه خلاصه می شود!
کارشناسان امپریالیستی بروشنی می بینند که نه تنها شبح نفی مالکیت خصوصی بر اموال عمومی در پایین جامعه ایران به پرواز درآمده است بلکه، دو نحله از خود حاکمیت نیز با درک های متفاوت، صحبت از نفی «ربا» در حاکمیت اسلامی می کنند.
بواقع اگر فشار و سرکوب مشترک دو جناح در قدرت در دفاع از تقدس سرمایه بطور مداوم و مستمر صورت نگیرد، چه کسی قدرت سرکوب و به محاق راندن توده های محروم ملل ساکن ایران و دو نحله مسلمان مخالف نظام سرمایه‌داری را به پیش خواهد برد؟
در این وضعیت است که ساده لوحانی همچون احدیه و رجویه و مهتدیه و هجریه ناگهان در می یابند که مهره آمریکا برای فشار به دو جناح، جهت سازش با یکدیگر و توافق همیشگی با سرمایه‌داری جهانی قرار گرفته اند!
در این وضعیت است که فرقه های درپی قدرت و محافل سوپر مدرن جویای نام امیدوار به کنفرانس ورشو؛ که مشکلی با حاکمیت سرمایه ندارند؛ یکشبه از برانداز مسلح به گربه های اهلی تبدیل شده اند و میو میو کنان سر از میز مذاکره درآورده‌اند!
این همه تجربه تلخی ست که نشان می دهد در تند  پیچ های تاریخی و در دورانی که توده های میلیونی فاقد سرمایه، برای بهبود وضع خود به میدان می آیند، همه مدافعین تقدس سرمایه دست بدست یکدیگر می دهند و با حمایت سرمایه‌داری جهانی، نهضت های مردمی جهت آزادی و برابری و برادری را یا با لطایف الحیل یا خنثی می کنند و یا به خاک و خون می کشند!
پس در این لحطه تاریخی، هر کجا که هستیم، بر ماست که با درسگیری از فداکاری ملل ساکن ایران و تجربه شکست تمام و کمال آخرین انقلاب تاریخ بشریت، متحدین خود در نفی نظام سرمایه داری را بشناسیم و برغم تمامی اختلاف سلیقه ها، دست در دست یکدیگر، به ایجاد جبهه متحد ضد سرمایه‌داری اقدام کنیم.
بدون تردید در این لحظه، منفعت مشترک میلیاردها انسان فاقد سرمایه، نخست نفی بربریت موجود است و آنگاه با استفاده بهین از علم و تکنولوژی و بویژه انقلاب عظیم ارتباطات، با کوشش جمعی «دوران انتقال به سوسیالیسم» را آغاز کنیم تا از هلاکت مادر همه ما زمین، پیشگیری کنیم!

جواد قاسم آبادی، آموزگار تبعیدی
بیست و ششم امردادماه ۱۳۹۸
ghassemabadi@yahoo.fr

چرا، اعتصابات و مبارزات کارگران و زحمتکشان و فرزندان آنها، در ایران فروکش کرده است؟

چرا، اعتصابات و مبارزات کارگران و زحمتکشان و فرزندان آنها، در ایران فروکش کرده است؟

 

زیرا که طبقۀ کارگر در ایران، فاقد حزب انقلاب، حزب کارگران آگاه، حزب آماده کننده کارگران، برای ادامه مبارزات جاری و تبدیل آنها به انقلاب پیروزمند قهری کمونیستی اند! در یک جمله :

 کارگران بدون حزب انقلاب اند، بنابر این،  بدون استراتژی و چشم انداز می باشند!

 

اعتصابات و مبارزات کارگران*۱ و زحمتکشان و فرزندانشان با وجود فقر و فلاکت گسترده و هردم فزاینده تر، در ایران  فروکش کرده است، چرا؟ آیا وضعیت کارگران بهتر شده است؟ آیا رشد اقتصادی انجام گرفته است؟ آیا ترس از بازداشت و کتک زدن و توهین و تحقیر نسبت به کارگران باعث این است؟ و آیا نبود تشکل سراسری که مبارزات کارگران را بهم ربط دهد و آنها را به پشتیبانی از یکدیگر فرا خواند، دلیل مهم و اساسی نیست؟ به باور من، همه این عوامل و مخصوصا دو عامل آخری بی تاثیر نبوده اند و حتما تأثیر داشنه و دارند، عامل نخست و دوم  و مخصوصا اولی را اصلا نباید حرفی از آن ها زد، زیرا که روشن است که اساسا موجود نیستند و نیست!

به باور من، و اما، مهمترین و اساسی ترین عامل بی ثمری اینگونه مبارزات و عدم سازمان سیاسی است که مبارزات را از اشکال ابتدائی و یا کنونی آن، از حالت پراکندگی و بی هدفی سیاسی، از حالت اکونومیستی و بویژه  رفرمیستسی به مبارزات با هدف و انقلابی ارتقاء دهد و آنها را به مبارزاتی تبدیل نماید که با هدف درهم شکستن دولت کنونی و ایجاد دولت انقلابی – طبقاتی کارگران – دیکتاتوری کارگران مسلح اانجام گیرند، به مبارزاتی که  جواب گوی شرایط موجود، یعنی بویژه قلدرمنشی، زورگویی کارفرمایان و مدیران خصوصی و دولتی متکی بر عامل سرکوب یعنی عامل اساسی در شرایط معاصر ایران سرمایه داری و بویژه تحت سلطه ی دیکتاتوری سرمایه داری با ایده ئولوژی ارتجاعی اسلامی مذهبی  را بدهد.

 تا زمانی که کارگران در حالت دفاعی و مبارزات شان رفرمیستی هستند، تا زمانی که طبقه کارگر سازمان سیاسی که اساسا از کارگران آگاه است، که در نهایت حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست است، موجودیت نداده باشند که با تحلیل مشخص از شرایط مشخص و احترام به واقعیت و نه، سر در آخور تئوری فرو بردن، آن شکلی از مبارزه را در دستور بگذارد که قادر است، نیروهای سرکوبگر رژیم را به عقب رانده و راه را باز کند که همه اشکال دیگر مبارزه بتوانند در بستر و با بودن آن،  جاری گردند، مبارزات پراکنده را همبسته و برای به پیروزی رساندن انقلاب سرخ نماید، شرایط اقتصادی سیاسی، اجتماعی خوب نشده که هیچ، بلکه روزبروز بدتر می شود و کارگران و زحمتکشان بیش از پیش به عقب رانده می گردند، همچنانکه دیده و می بینیم که از 22 بهمن 57 تا کنون، همواره دولت  سرمایه و سرمایه داران یورش آورده و کارگران را بیش از پیش در فلاکت و فقر و ندانم کاری فرو برده است. البته، نقش جریانات و احزاب و سازمانهای  اپورتونیست، خیائن به منافع به طبقه و با رهبرانی نفوذی و مزدور  برای دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی و مخصوصا سرمایه داری جهانیرا نباید از یاد بُرد.

این را که بدون مبارزه طبقاتی – سیاسی،  یعنی مبارزه ای که باید به درهم شکستن دولت کنونی منجر شود، مبارزه ای که بدون جنگ طبقانی ( جنگ تن به تن – فقر فلسفه – کارل مارکس)، آری، مبارزه ای که  بدون سازمان سیاسی – بدون حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، بدون استراتژی به پیروزی رساندن انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریای به هدف نمی رسد،  تجربه یک قرن ومخصوصا همین ۴۰ سال نکبت حاکمیت سرمایه در شکل ارتجاعی ترین و دیکتاتورترین دولت طبقاتی سرمایه داری - سرمایه داران بر طبقه کارگر در ایران، یعنی جمهوری اسلامی است. اگر چه، در شرایط جهانی هم، همین را می بینیم! زیرا که سوسیال دموکراسی رفرمیست و ملی گرایان – خلقیون – با اسم کمونیسم ( کمونیسم حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود اجتماعی است- ایدئولوژی آلمانی – کارل مارکس و فردریش انگلس 1846) بر جنبش طبقه ی غلبه یافته اتد، این سلطه را باید درهم شکست تا توانایی درهم شکستن سلطه ی سیاسی بورژوازی، یعنی، دولت کنونی را، پیدا کرد. «بدون یک مبارزه قاطع و همواره با اپورتونویسم و رویزیونیسم، مبارزه بر علیه امپریالیسم ممکن نیست» نقل به معنی لنین و نیز «رویزیونیسم یک پدیده بین المللی است، از بین بردن این چرک هر چه سریع تر و عمیق تر ضروری است»، لنین اثر زیر: مبارزه بر علیه اپورتونیسم. https://mejalehhafteh.com/2015/04/18/%D9%84%D9%86%DB%8C%D9%86-%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D9%87-%D8%A8%D8%B1%D8%B9%D9%84%DB%8C%D9%87-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2%DB%8C%D9%88%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85/

 

جنبش   و اعتراضات و تظاهرات جاری کارگران - جلیقه های زردهای فرانسه و مبارزات موسوم به بهار عربی، جنبش اشغال وال استریت، معلمان و کارگران و دانشجویان مکزیک، جنبش اشغال کارخانه ها در آرژانتین، اول ماه مه ها در ترکیه، 96 در ایران و ... این را به ما با هزاران زبان می گویند*۱!

بنابر این، انقلاب قهری کمونیستی باید که حزب سیاسی – حزب کمونیست انقلابی کارگران ، یعنی، سازمان خود را میطلبد، در دستور قرار بگیرد تا شرایط  اقتصادی سیاسی و اجتماعی فرهنگی به نفع ما، کارگران و زحمتکشان تغییر بنماید!

کارگران و زحمتکشان، بویژه در جوامعی مانند ایران، بر اثر همین شرایط بدتر شونده مادی و اوضاع زندگی شان، ناعلاج اعتصاب می کنند، به خیابان می ریزند، با نیروهای سرکوب گر که امروزه مجهز تر و آماده تر از هز زمان و با انیفورم و بدون اونیوفورم، درست مانند هواپیماهای بمب افکن با و بدون خلبان، هستند، درگیر می شوند و حتی در برخی از جاها و مواقع ناعلاج میشوند که از اشکال قهری مبارزه هم استنفاده نمایند، ولی اساسا، چون سازمان انقلابی و بنابر این، چشم انداز و هدف انقلابی کمونیسنی ندارند،  به جایی نمی رسند، عده ای کشته، زخمی و دستگیر شده، مورد شکنجه های وحشیانه قرار میگیرند، به اعترافات واهی وادار می شوند، یک عده سازمان و جریان در خارج از کشور(ایران) مخصوصا، اعلامیه و بیانیه می دهند و...کارگران ناامید شده و باز به کارخانه بر میگردند و باید برگردند، چون کود ک شان نان خشک هم باشد، می خواهد، کارگرهم در سیستم موجود، جامعه سرمایه داری امپریالیستی چه مدرن و سکولار، دمکرات و تابع حقوق بشر! و چه ارتجاعی و هیچ کدام از اینها را برسمیت نشناس، ولی جا خوش کرده در سازمان ها و ارگانهای جهانی طبقه ی سرمایه دار،  مانند ایران معاصر و بویژه امروز،  چیزی ندارد بجز نیروی کارش که باید بفروشد، و یا اخراج شده و روانه خیابان و حتی دیوانه میشود. این دور باطل ادامه می یابد!

 

در شرایط سیاسی اجتماعی جامعه ایران که دولت در آن دیکتاتوری لجام گسیخته بوده و هست، سرمایه داری آن در سرمایه داری جهانی ادغام ارگانیک شده است و... بطور کلی؛ مبارزه طبقاتی قهرآمیز، یعنی مسلحانه است که راه توسعه و گسترش اشکال دیگر مبارزات اقتصادی - سیاسی را باز میکند که چنین مبارزه ای سازمان خود را می طلبد که فعلا موجود نیست! با حرافی نمی توان، جوابگو شد، باید سازمان یافت و پراتیک انقلابی را در دستور گذاشت، رفقای کارگر و زحمتکش و فرزندان روشنفکر کارگران و زحمتکشان!

بعد از نوشتن این  مطلب و درج در فس بوک، به این فکر کردم که باید به دو نکته مهم دیگر، در رابطه با تجربۀ مبارزات همین دو دهۀ اخیر اشاره  کنم.

اول از همه، تشکلات مستقل و سراسری کارگران است. تجربۀ حداقل ۲۲ سال و اندی اخیر در ایران، این را میگویند که این تشکلات  که باید متکی بر نیروی کارگران و بدون اذن از طرف دولت و سرمایه داران باشند تا قادر گردند از منافع کارگران در شرایط جامعه ی سرمایه داری دفاع کنند، یعنی، شرایطی موجودیت دهند که در آن نیروی کار به قمیتی فروخته گردد که حداقل زندگی را تأمین کند، در شرایط کنونی ایران موجودیت نمی یابند و اگر هم در مقاطعی موجودیت یابند، سرکوب می گردند و رادیکالل هایش کشته، زندانی و شکنجه شده و رفرمیست ها بر جای آنها می نششینند. برای اینست که  ما بعد از ۲۴ سال از طرح این تشکلات  که با تشکیل هیئت مؤسسان سندیکاها و اتحادیه ها  و در ادامه خود به تشکیل کمیتۀ پیگیری ایجاد تشکل های آزاد کارگری  که بعدا آزاد را حذف کردند، کانون مدافعان حقوق کارگران در ایران، کمیتۀ هماهنگی  برای ایجاد تشکل های کارگری و بعدا اضافه شدن  کلمه "کمک "، از طرف بخش اصلی و اساسی این کمیته دنبال شد، شورای هماهنگی تشکلات و... اگر به واقعیت آنطور که هست نگاه کنیم، یک تشکل و نصفی ( سندیکای کارگران هفت تپه و سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی _ تهران و حومه)، بیشتر نداریم. آیا همین اثبات نمی کند که در شرایط کنونی سیاسی اقتصادی ایران وبا اشکال مبارزات تا کنونی، اصولا چنین چیزی غیر ممکن است؟! باید از رویا پردازی پرهیز کرد و به واقعیت توجه داشت تا توانست با پذیرش آن کاری کرد و تغییری در راستای اهداف خود، در آن ایجاد کرد!

 

  • تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است! - لنین

 

دیگر اینکه، در اینجا به دو اعتصاب مشخص و تجربه خونین و بی ثمر برای کارگران فقط اشاره ای می کنم.

 ۱- اعتصاب کارگران ساختمانسازی معدن مس سر چشمه کرمان – شهر بابک – روستای خاتون آباد، در سال ۱۳۸۲، در ایران است که درست در بحبوحه فریاد های رئیس جمهور قانونمدار، طرفدار جامعۀ مدنی و جنبشی که او را تبلیغ کرده بود"ایران مال همه ایرانیها"، انجام گرفت و به دستور همان رئیس جمهور و با راهنمایی و مشورت، تمامی سران دولت های دمکراتیک و پارلمانی و واقعا طرفدار حقوق بشر!!! موجود و نه رویائی و بویژه سیاستمدار و سرمایه دار آمریکایی، یعنی  جورج سوروس که به سرمایه دار مهربان و بخششگر شهره است، و از جلسه ای که دکتر جوان پیام اخوان رئیس آن بود که بعدا بعنوان دادستان دادگاه باصطلاح بین المللی – تریبونال بین المللی  برای محاکمه جنایت کارانی مثل همان رئیس جمهوری – سید محمد خاتمی-  شد که حسن حسام شاعر باصطلاح کمونیست برایش شعر سرود و اشک  شوق از چشمان کسانی همچون بهرام رحمانی و ایرخ مصداقی و... جاری کرد، بعد هم ساکت ساکت شد، از زمین و هوا مورد تهاجم قرار گرفتند، قتل عام شدند، به نوشته ای ۹نفر و رسما ۴ نفر از کارگران و یک دانش آموز، درو شدند و در خون خویش غلطیدند.

۲- اعتصاب کارگران معدن طلای سفید در ماریکانای آفریقای جنوبی، در ماه های آگوست و سپتامبر ۲۰۱۲، این اعتصاب و سرانجان خونین آن، ۱۲ سپتامبر از چند نظر مهم و آموزنده است : الف- اینکه در کشوری انجام  گشت که نزدیک یک دهه،  از روی کار آمدن یک دولت دمکراتیک، ملی، ضد نژاد پرستی، پارلمانی  و حتی بخشش گر برای قاتلین پیش از خود، یعنی سران دولت سرمایه داران  سفید پوست که با مخلوطی از مبارزات اقتصادی سیاسی و سیاسی نظامی سرنگون شده بود، موجودیت یافته بود.

ب- همین دولت خیلی خیلی دمکراتیک باصطلاح سیاه پوستان تحت شکنجه نظام آپارتایید پیشین، به دستور سرمایه داران داخلی و خارجی و با حضور خانم هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه دولت ایالات متحده آمریکا، در زمان صدارت یک نفر مخلوط نژادی - دینی – جناب حسین بارک اوباما، چنان بر این کارگران یورش بردند که به گواهی همه، روی سران آپارتایید را سفید کردند و به نوشته کمیته اجرایی  اتحادیه متال آفریقای جنبوبی  تا برای چندمین بار اثبات کننده نظرات کارل مارکس و لنین، مبنی بر اینکه « دولت دیکتاتوری طبقه حاکمه بر علیه طبقه محکوم است.» و برایش فوق نمی کند که در آن  بالا چه کسی نشسته است، سفید پوست است و یا سیاه، همین که منافع سرمایه بخطر افتد، باید دستور گسیل نیرو برای رسرکوب صادر گردد!

 ث- در صورتیکه در این کشور اتحادیه های  کارگری، یعنی تشکلات سراسری مستقل  و پر قدرت!! موجود بودند.

در این یورش واقعا کم نظیر ۳۴ نفر از کارگران در دم به قتل رسیدند، یعنی قتل عام شدند، ۱۷۶ نفر، زخمی و ۲۷۶ نفر را دستگیر و در همان زندانهای ساخته شده در زمان رژیم آپارتایید زندانی گردیدند و تحت شکنجه قرار گرفتند.

ث -  امروزه قاتلان محاکمه نشده که هیچ بلکه دستور دهنده ی واقعی سریل  رامافوسا(Cyril Ramaphosa) که قبلا مسئول اتحادیه ی ملی کارگران معادن بود و سرمایه دار میلیاردر زمان حمله، همان شرکت صاحب معدن، رئیس جمهور آفریقای جنوبی است.

 

رفقا، مبارزاتی که هدف خود را درهم شکستن دولت کنونی – دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار، ایجاد دولت کارگران مسلح – دیکتاتوری پرولتاریا ی مسلح – شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح ( شکلی که ممکن است، تغییر نماید.) قرار ندهد که بدون جنگ طبقاتی سخت و خونین، بدون پیروزی انقلاب قهری کمونیستی، بدون وجود حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست – حزب مخفی و با پرنسیپ های لنینی – پرنسیپ های آهنین، ولی آگاهانه، ممکن نیست، سرانجامی جز شکست و قتل عام شدن ها و ناامیدی ها و گرفتار یأس و سرخوردگی بوسیله دولت های دمکراتیک که برخی ها فکر می کنند (تنها در دموکراسی مبارزات کارگران به نتیجه میرسد که این در جوامعی مانند ایران کنونی، فرستادن کارگران دنبال نخود سیاه و به محال تبدیل کردن پیروزی کارگران، یعنی کمونیسم می باشد*.) و چه دیکتاتوری آشکار و لجام گسیخته، عاقبتی ندارند!

 

در رابطه با کشتار کارگران در آفریقای جنوبی به این آدرس اینترنتی که ترجمه های من، در این رابطه هستند، توجه شما را جلب می کنم.

http://www.k-en.com/video/kargary/Afrika%20-jonobi.html

حمید قربانی ۱۵ آگوست - ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی!

تکمیل شده در ۱۷ آگوست ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی!

 

ملاحظاتـــــــــــ

 

*۱- باید توجه داشت که کارگران در اینجا، تنها کارگران صنعتی نیستند، بلکه طبقۀ  کارگر که کارگران بخش صنعت و معدن،  کشاورزی و دامپروری، توانیر و برق، گاز و آب،  کارگران راه و ساختمان،  کارگران حمل و نقل (جا به جایی کالا و انسان)، کارگران کارگاههای فرشبافی ،  کارگران بخش خدمات آموزشی و بهداشتی، یعنی معلمان، بهیاران و پرستاران، کارگران مطبوعات و چاپخانه ها  و هر آنکسی را شامل میشوند که برای گذران زندگی مجبور به فروش نیروی کار خویش هستند، فقط آنهایی را از نظز مبارزاتی شامل نمی شود که خود را به ارگان های سرکوبگر یعنی نیروی سرکوب جسمی و فکری و مغزی -  دولت سرمایه داران و بطور شخصی سرمایه داران  فروخته اند و دستمزد شان، برای این پرداخت می شود که کارگران و فرزندان آنها  و باورمندان به طبقۀ کارگر و یا هر مخالف اوضاع موجود را سرکوب و خفه نمایند. اینها تا روزی که در خدمت دستگاه سرکوب باشند، نباید از نظر مبارزاتی اعضای طبقۀ کارگر بشمارآورد، به باور من. اما، نباید اینها را  از دایره تبلیغ و ترویج حذف نمود که خطای بزرگی است، بلکه یکی از وظاتیف مهم حزب کارگران آگاه، تأثیر روی این بخش می باشد که می توانند، نقش مهمی در پیروزی هر چه کم هزینه تر، بویژه هزینه ی انسانی انقلاب قهری کمونیستی داشته باشند!

 

*۲- « مارکس همچنین به مسایل دموکراتیک و مبارزۀ پرولتاریا برای خواست های دموکراتیک می پردازد و نشان می دهد که تنها در دموکراسی سیاسی است که مبارزۀ طبقۀ کارگر به نتایج قطعی و نهائی خود می رسد.»  مقدمه مترجم – سهراب شباهنگ بر نقد برنامه گوتاء کارل مارکس. خط تأکید از من است.

اتحاد سوسیالیستی کارگری هم مشخصا در بیانیه کنفرانس هشتم سال ۲۰۰۹  می نویسد : « : «ﺑﺮاﯼ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ، ﮐﺴﺐ ﺁزادﯼهای دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ ﺗﻨﻬﺎ راﻩ رﺳﻴﺪن ﺑﻪ اهداف اوﺳﺖ. ﺑﺪون ﺁزادﯼ ﺑﻴﺎن، اﺟﺘﻤﺎﻋﺎت، ﺗﺸﮑﻞ و اﻋﺘﺼﺎب، ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻧﻤﯽ ﺗﻮاﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺑﺮاﯼ ﻣﻄﺎﻟﺒﺎت اﻗﺘﺼﺎدﯼ و رﻓﺎهﯽ ﻓﻮرﯼ ﺧﻮد ﮔﺎم ﺟﺪﯼ اﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﺶ ﺑﺮدارد، و ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎ اﺳﺘﻔﺎدﻩ از همین ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﻣﯽ ﺗﻮاﻧﺪ هدف ﻧﻬﺎﻳﯽ ﺧﻮد، ﻳﻌﻨﯽ ﭘﺎﻳﺎن دادن ﺑﻪ اﺳﺘﺜﻤﺎر و ﺑﺮﭼﻴﺪن ﮐﺎﭘﻴﺘﺎﻟﻴﺴﻢ را ﻣﺘﺤﻘﻖ ﮐﻨﻨﺪ. از همین رو، ﺑﻪ ﺷﻬﺎدت ﺗﺎرﻳﺦ، در ﺗﻤﺎم اﻧﻘﻼب ها و ﺟﻨﺒﺶ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ همه  ﮐﺸﻮرها ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو ﺑﻮدﻩ اﺳﺖ. ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ اﻳﺮان ﻧﻴﺰ ﺗﻤﺎﻣﺎ در اﻳﻦ ذﻳﻨﻔﻊ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺟﻨﺒﺶ ﺗﻮدﻩ اﯼ ﺟﺎرﯼ هرﭼﻪ ﮐﺎﻣﻠﺘﺮ ﺑﻪ اهداف ﺧﻮد ﺑﺮﺳﺪ و وﺳﻴﻊ ﺗﺮﻳﻦ ﺁزادﯼ هاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺗﻴﮏ را ﺑﻪ ﻧﺤﻮ ﭘﺎﻳﺪارﯼ ﺑﺮﻗﺮار ﮐﻨﺪ. ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ ﭘﻴﮕﻴﺮﺗﺮﻳﻦ ﻧﻴﺮو درﻣﺒﺎرزﻩ ﺑﺮاﯼ دﻣﻮﮐﺮاﺳی ﺑﺎﺷﺪ، و ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ دﻣﻮﮐﺮاﺳﯽ واﻗﻌﯽ را ﺑﺨﻮاهﺪ در ﻧﻴﺎز ﻋﻴﻨﯽ ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ رﻳﺸﻪ دارد، ﻳﻌﻨﯽ ﻧﻴﺎزﯼ ﮐﻪ از ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺗﺤﺖ اﺳﺘﺜﻤﺎر ﻃﺒﻘﻪ ﮐﺎرﮔﺮ در ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻣﻮﺟﻮد ﻧﺸﺄت ﻣﯽ ﮔﻴﺮد.». ص 14،

و اما سندی  که رفیق سهراب شباهنگ به آن استناد می کند، همان برنامه گوتاء است. در خود سند، اما، چیزی به نام  «تنها»، نمیتوان پیدا کرد.  در دو جا  که به اشتباه و یا به عمد از این سند، می توان، این "تنها" را نتیجه را گرفت، به باور من اینجاهاست :

« خواست سیاسی برنامۀ گوتا چیزی بیش از ادعاهای دموکراتیکی که همه با آن آشنا هستند ندارد: رأی عمومی، قانون گذاری مستقیم، حقوق مردم، میلیشیای مردمی و غیره. آنها صرفا پژواک حزب بورژوائی مردم و مجمع صلح و آزادی هستند و همگی خواست هائی هستند که تا آنجا که به صورت تخیلی بیان نشده باشند هم اکنون تحقق یافته اند. صرفا دولتی که این خواست ها بدان تعلق دارند در درون مرزهای آلمان نیست، بلکه در سویس و در ایالات متحده و غیره است. این نوع «دولت آینده»، در واقع دولت معاصر است هرچند که در «چارچوب» امپراتوری آلمان نیست.

حتی دموکراسی عامیانه، که جمهوری دموکراتیک را دوران سعادت هزارۀ موعود می داند و اصلا گمان نمی کند که دقیقا در این شکل نهائی دولت در جامعۀ بورژوائی است که مبارزۀ طبقاتی باید تا به آخر و تا دست یابی به نتیجه ادامه یاید – آری حتی این دموکراسی از آن گونه دموکراتیسمی که در چارچوب اجازۀ پلیس عمل می کند و نه منطق، بسیار بالاتر است. »، رنگ آمیزی از من است.

 

 

 

لیستی از ترورهای حکومت اسلامی ایران در داخل و خارج کشور!(بخش پنجم)

bahram.rehmani@gmail.com

 

ترور برای حاکمان آدم‌کش و مستبد کم‌هزینه است. به این دلیل، تمایل به‌حذف فیزیکی مخالفان، ریشه‌ای طولانی و عمری به اندازه حکومت اسلامی دارد و از همان فردای پیروزی انقلاب آغاز شد. در کنار سرکوب گسترده و شدید داخلی که به گریز و تبعید بسیاری از نیروهای مخالف حکومت جدید انجامید، دامنه ترور و کشتار نیز از مرزهای ایران فراتر رفت.

در جریان عملیات نیروهای امنیتی حکومت اسلامی ایران، به‌ویژه در دهه‌های 60 و 70 خورشیدی، شماری از چهره‌های سرشناس مخالف حکومت اسلامی ترور شدند.

علاوه بر تکذیب و انکار و یا نسبت دادن این اتهامات به توطئه‌ سازمان‌های جاسوسی «دشمنان» و یا اختلاق درونی سازمان‌ها و احزاب مخالف حکومت اسلامی، یک توضیح دیگر مطرح شده از سوی طیف اصلاح‌طلب حکومت اسلامی این بوده که این ترورها، عمدتا یا از سوی نیروهای «خودسر» و یا «نیروهایی» انجام گرفته که تحت نظر دولت نیستند و مستقل از سیاست خارجی حکومت اسلامی عمل می‌کنند. اما هیچ کدام از این ترفندها، قادر نشدند به افکار عمومی آدرس غلطی بدهند و حکومت اسلامی را تبرئه نمایند از این‌رو، انگشت اتهام به تروریسم حکومت اسلامی ایران گرفته شد و افکار عمومی مترقی و انسان‌دوست ایران و جهان و خانواده‌های قربانیان، هم‌چنان بر این نظر خود پافشاری می‌کنند.

اگرچه در خارج کشور در مواردی، واکنش حکومت‌های اروپایی به این ترورها چندان چشم‌گیر نبود، اما در برخی از پرونده‌ها نظیر پرونده میکونوس و ترور صادق شرفکندی در برلین، اقدامات حکومت اسلامی ابعادی جنجالی یافت و حتی پای عالی‌ترین مقامات حکومت از جمله علی خامنه‌ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، علی فلاحیان و علی اکبر ولایتی به میان کشیده شد.

در عین حال، درگیری مستقیم دیپلمات‌های ایرانی در پرونده‌های اخیر که مربوط به ترور محمدرضا کلاهی صمدی و احمد نیسی در هلند در سال‌های گذشته، و یا تلاش برای بمب‌گذاری در گردهمایی سازمان مجاهدین خلق در پاریس در تابستان گذشته، پذیرش چنین استدلالی را اکنون دشوارتر از گذشته می‌کند.

بنابراین، پیش‌بینی واکنشی نه چندان جدی یا سخت از سوی اروپا، می‌تواند یکی از زمینه‌های آغاز دوباره آن‌چه تصور شود که مقامات اروپایی آن را «تلاش نیروهای اطلاعاتی و امنیتی حکومت اسلامی برای انجام سوءقصد در خاک اروپا» قلمداد کرده‌اند.

فارغ از این‌که این پیش‌بینی تا چه اندازه درست از آب خواهد درآمد یا نه، نمی‌توان واقعیت دیگری را نادیده گرفت که زمینه‌ساز اصلی در پیش گرفتن چنین روش‌هایی است.

زمانی محمود احمدی‌نژاد رییس جمهوری وقت ایران در اسفند ماه 1385، در باره پرونده هسته‌ای حکومت اسلامی گفته بود: «ایران ترمز و دنده عقب قطار هسته‌ای خود را کنده و دور انداخته است.»

اگرچه در عمل، چنین نبود و این قطار هم ترمز کشید و هم عقب رفت، اما او سخنی را گفته بود که بخشی تعیین‌کننده از مبانی فکری و رفتاری تصمیم‌گیران در حکومت اسلامی بوده است. یعنی ماهیت و خصلت عمومی حکومت اسلامی، وحشیانه، جنگ‌طلبانه، اعدام و ترور است. نیروهای در این حکومت آموزش دیده‌اند که کسب و کار اصلی‌شان آدم‌کشی است و و لو این که در ظاهر شغل دگری داشته باشند.

برای مثال حسین شریعتمداری، نماینده رهبر حکومت اسلامی در روزنامه کیهان، یکی ای این نمونه‌هاست. او در جریان اعتراضات دانشجویی تیرماه سال 1378، همین مضمون موضع احمدی‌نژاد را به کار برده بود. او در باره نحوه برخورد حکومت با مخالفان خود، گفته بود حکومت اسلامی در سرکوب مخالفان، مانند ماشینی است که در سرازیری حرکت می‌کند و نه ترمز دارد و نه فرمان.

او پس از آن، بارها بر این نکته تاکید کرده و با حمایت از «بی‌ترمزها» موقعیت کنونی بسیاری از مقامات حکومت اسلامی را ناشی از همین تندروی‌ها دانسته بود.

بنابراین، جای شگفتی نیست اگر او اکنون وزارت امور خارجه را به انفعال و کوتاه آمدن در مقابل «گستاخی» اروپاییان متهم کند.

حسین شریعتمداری، پس از حمله تروریستی به رژه نظامیان در اهواز، به صراحت تهدید کرده بود که نباید «این فرصت از دست داده شود» و به دلیل آن‌که «هواداران جان بر کف ایران اسلامی در جای‌جای دنیا کم نیستند، جا دارد از این پس جرثومه‌های فساد و تباهی از سایه خود هم بترسند.»

تهدیدات مشابه نه تنها پس از حمله اهواز، و نه تنها از زبان کسانی مثل حسین شریعتمداری، بلکه از سوی فرماندهان بلندپایه سپاه پاسداران بارها مطرح شده است.

به‌عنوان نمونه، سرتیپ مسعود جزایری، معاون فرهنگی ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در آبان ماه سال 1288 با تاکید بر شناسایی بسیاری از معترضان به نتایج انتخابات در داخل و خارج از ایران و تهدید آنان به برخورد مناسب گفت: «جمهوری اسلامی در عين سعه صدر، نمی‌تواند به عناصر برانداز و دنباله‌های كودتای نرم اجازه فتنه‌گری بدهد و چنان‌چه ناچار شود حتی خواهد توانست عقبه‌های برون مرزی را با چالش جدی مواجه سازد.»

معنای چنین سخنان و رویکردی که به‌طور مداوم از سوی چهره‌های تصمیم‌گیر و تصمیم‌ساز حکومت اسلامی مطرح می‌شود این است که از نگاه آنان، در کنار بازداشت، اعدام  و حتی ترور در داخل (مانند آنچه در جریان قتل‌های زنجیره‌ای رخ داد)، ترور و حذف فیزیکی در خارج از کشور نیز ابزاری مناسب و پسندیده برای «برخورد» با مخالفان است؛ هرچند، عملی کردن آن، گاه می‌تواند به دلیل شرایط نامساعد، برای مدتی به تعویق افتد و ماشینی که با اعدام فرماندهان ارتش و مقامات نظام پیشین به راه افتاده، با وجود میل باطنی، گاه ناگزیر به گرفتن ترمز شود. اما ماهیت آن هرگز تغییر نمی‌کند.

مهم‌از از همه فتوای اخیر رهبر تحت عنوان «آتش به اختیار» است. خامنه‌ای در سخنانی به مناسبت عید فطر و در جمع نمازگزاران که روز دوشنبه 5 تیر سال 1397 در مصلای آیت‌الله خمینی در تهران برگزار شد تاکید کرد که «آتش به اختیار به‌معنای کار فرهنگی خودجوش و تمیز است.»

او گفت که معنی این سخن این است که «در تمام کشور، صاحبان اندیشه، فکر و همت، کار را خودشان پیش ببرند، منافذ فرهنگی را بشناسند» و افزود: «نیروهای انقلابی بیش از همه باید مراقب نظم کشور، مراقب آرامش کشور، مراقب عدم سوء‌استفاده‌ دشمنان از وضعیت کشور، مراقب حفظ قوانین باشند.»

او تاکید کرد که «این مراقبت‌ها در درجه‌ اول متوجه به نیروهای انقلاب است که دلسوزند، علاقه‌مندند و مایلند که کشور به‌سوی هدف‌های خود حرکت بکند.»

به گفته خبرنگاران به‌نظر می‌رسد که به‌دنبال واکنش‌ها به سخنان سه خامنه‌ای درباره آن‌چه که او «آتش به اختیار بودن افسران جنگ نرم» نامید، او اکنون تلاش کرده است تا درباره آن سخنان توضیحاتی بدهند.

خامنه‌ای گفته بود: «در دانشگاه خیلی می‌شود کار کرد، اتفاقا در دانشگاه باید کار کرد. چه کسی باید در دانشگاه کار بکند؟ شما تشکل‌ها هستید که در دانشگاه باید کار بکنید. البته خطاب بنده در غیر از این جلسه به همه است؛ من به همه‌ آن هسته‌های فکری و عملی جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتبا می‌گویم: هر کدام کار کنید؛ مستقل و به‌ قول میدان جنگ، آتش‌ به ‌اختیار.»

پس از طرح این فتوای رهبر، حسین الله کرم «رییس شورای هماهنگی حزب‌الله» در صفحه اینستاگرام خود، بیانیه این شورا را به‌همراه تصویر بَنِری تهدیدآمیز منتشر کرد که در فضای رسانه‌ای جنجال آفریده بود.

بَنِر که در محل برگزاری نماز جمعه تهران نصب شده بود، هشدار می‌داد اگر جلوی ورود زنان به سالن‌های والیبال برای تماشای مسابقات تیم ملی مردان گرفته نشود، «دانشجویان حزب‌الله نماز جمعه تهران» بر اساس توصیه‌های آیت‌الله خمینی و «امر آتش به اختیار» آیت‌الله خامنه‌ای جلوی این ورود را خواهند گرفت.

حسین‌الله اکرم در متن خود، هم‌چنین اعلام کرده که گروه «دانشجویان حزب‌الله نماز جمعه تهران» برای اجرای دیدگاه‌های رهبر سابق و اجرای فرمان آتش به اختیار رهبر فعلی جمهوری اسلامی تشکیل شده است.

دلیل جنجالی شدن بنر نماز جمعه تهران، توصیه 17 خرداد رهبر حکومت اسلامی در مورد آتش به اختیار عمل کردن «افسران جنگ نرم» در صورت «اختلال» در دستگاه‌های حکومتی بود. توصیه‌ای که عملا آیت‌الله خامنه‌ای به‌ ترویج خشونت و ترور بود.

«نیروهای آتش به اختیار» در ادبیات سیاسی ایران، بیش از هر چیز به‌عبارت اطلاح‌طلبان، یعنی «نیروهای خودسر» شباهت دارد؛ یعنی همان‌ها که در چهار دهه اخیر، از سوی نهادهای حکومتی به‌عنوان عاملان انجام طیفی از اقدامات خشونت‌آمیز و از جمله اقدامات «لباس شخصی‌ها» و «سربازان گمنام امام زمان» معرفی شده‌اند.

در ادامه لیستی از قربانیان ترور را می‌خوانید که بی‌تردید این لیست ناقص است و رقم ترورهای بسیار بیش‌تر از این لیست است. بری مثال، تروریست حکومت اسلامی در چهار دهه گذشته تنها در کردستان عراق، صدها از مخالفان خود ترور کرده‌اند که اسامی خیلی از آن‌ها در این لیست نیست.


۱- ۳۰ بهمن ۱۳۵۷، ارسطو سیاح کشیش کلیسای انگلیکن مقابل دفتر کارش در شیراز با ضربات چاقو به قتل رسید. پس از قتل او، اموال کلیسای انگلیکن از سوی حکومت اسلامی توقیف شد. کلیسای انگلیکن که خدمات خود را به زبان کشور مقصد ارائه می‌دهد از سوی حکومت اسلامی در رده‌ «کلیساهای مروج افکار انحرافی» ارزیابی شده است.

 

۲- ۳ خرداد ۱۳۵۸، محمد موحد از فعالان جامعه بهائی شیراز و بعدتر تهران، در خیابانی در تهران ربوده شد و از آن زمان ناپدید شده است. او پیش‌تر چندین بار برای بازپرسی به کمیته‌ انقلاب احضار شده بود. حکم بازداشت آموحد ٢٢ اردیبهشت ۱۳۵۸ از طرف دادستان کل انقلاب صادر شده بود.

 

۳- ۲۰ آبان ۱۳۵۸، دکتر علیمراد داودی منشی محفل ملی بهائیان ایران و استاد فلسفه‌‌ دانشگاه تهران در حال قدم زدن در محوطه‌ پارک لاله از سوی سرنشینان یک اتومبیل جیپ ربوده شد و از آن زمان ناپدید شده است. در آن زمان، جز اتومبیل‌های دولتی، اتومبیل دیگری نمی‌توانست وارد محوطه‌ پارک شود. دکتر داودی چند روز پیش از ربوده شدن تلفنی تهدید شده بود.

 

۴- ۱۶ آذرماه ۱۳۵۸، شهریار مصطفی شفیق افسر ارشد پیشین ارتش و پسر اشرف پهلوی هنگام خروج از منزل مادرش در پاریس به‌ضرب گلوله کشته شد. صادق خلخالی که پیش‌تر در بیانیه‌ای شهریار شفیق را به «تدارک تجدید جریان ۲۸ مرداد به منظور تجزیه‌ کشور» متهم کرده بود در بیانیه‌ای اعلام کرد حکم اعدام شفیق اجرا شد.

 

- ١٣ دی ۱۳۵۸، روحی روشنی منشی محفل بهائیان تهران هنگام بازگشت از دفتر محفل به منزل خودش ربوده شد. در این روز، ماموران امنیتی به منازل تعدادی از بهائیان در تهران هجوم بردند، روحی روشنی که در یکی از این منازل بود بازداشت نشد اما ساعاتی بعد و در مسیر بازگشتش به منزل از سوی سرنشینان یک اتومبیل ربوده شد. تاکنون اطلاعی از او به‌دست نیامده است.

 

۶- ۲۹ بهمن‌ماه ۱۳۵۸، شیرمحمد درخشنده توماج، عبدالحکیم مختوم، طُواق محمد واحدی و حسین جرجانی از رهبران کانون فرهنگی سیاسی خلق ترکمن را پس از شکنجه‏‌های بسیار به قتل می‌رسانند. پیکر آن‌ها در ۱۲۵کیلومتری جاده‌ی بجنورد زیر یک پل یافته ‌شد. صادق خلخالی در کتاب خاطراتش تاکید کرده که او دستور کشتن این ۴ رهبر ترکمن را داده است.

 

۷- ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۹، بهرام دهقانی تفتی فرزند اسقف حسن دهقانی، مسئول وقت کلیسای اسقفی خاورمیانه‌(که از ایران خارج شده بود)، در حالی ‌که از تدریس در کالج دماوند باز می‌گشت ربوده شد و به قتل رسید. او را در اتومبیلش در یکی از خیابان‌های خلوت حوالی زندان تهران با شلیک گلوله به سرش کشتند. بهرام دهقانی پیش‌تر چند بار احضار شده بود و از او خواسته بودند پدرش اسقف حسن دهقانی را برای بخشیدن اموال کلیسا به حکومت راضی کند و در غیر این صورت تنبیه خواهد شد.

 

۸- ۲۴ تیر ۱۳۵۹، سید جواد ذبیحی که به دلیل مداحی و مناجات خوانی در رادیو ایران مدتی پس از انقلاب زندانی شده  بود، پس از آزادی از زندان از خانه‌اش ربوده شد و به شیوه دردناکی به قتل رسید. صادق خلخالی در کتاب خاطراتش نام سید جواد ذبیحی را در فهرست کسانی آورده که شخصا دستور کشتن‌شان را دیده بود.

 

۹- ۳۱ تیر ۱۳۵۹، علی‌اکبر طباطبایی وابسته مطبوعاتی و سخنگوی سفارت ایران در آمریکا در دوران حکومت پهلوی، مقابل خانه‌اش در مریلند آمریکا با شلیک ۳ گلوله کشته شد. داود صلاح الدین که اکنون ساکن ایران است برای ۵ هزار دلار دستمزد طباطبایی را به قتل رساندند. صلاح‌الدین پس از بسته شدن سفارت ایران در واشنگتن، به‌عنوان محافظ در دفتر حافظ منافع حکومت اسلامی در واشنگتن مشغول به‌کار شده بود.

 

۱۰- ١٣ مرداد ١٣۵۹، مسعود صالحی‌راد و طیب نجم‌الدینی هر دو دانشجوی پزشکی و از اعضای سازمان پیکار، ۵ صبح از سوی ماموران گشت کمیته‌های انقلاب یا سپاه پاسداران در تبریز ربوده شدند. دو ساعت بعد، چوپانی پیکر این دو جوان ۲۱ ساله رشتی و ۲۲ ساله سنندجی را در نزدیکی جاده‌ی اهر در دو کیلومتری تبریز پیدا کرد.

 

۱۱- ۲۲ دی ماه ۱۳۵۹، دکتر منوچهر حکیم عضو محفل روحانی ملی بهائیان در مطب خود با گلوله‌ای که به سرش شلیک شد به قتل رسید. به همسر او که در آن زمان در فرانسه به سر می‌برد توصیه شد که به ایران باز نگردد. مقامات حکومتی ادعا کردند که در این قتل دست نداشتند اما تنها سه روز بعد از قتل دکتر منوچهر حکیم، دستور دادند منزل مسکونی و تمامی دارایی‌های او مصادره شود.

 

۱۲- ۳۰ مرداد ۱۳۵۹، عبدالحسین تسلیمی، ابراهیم رحمانی، منوهر قائم مقامی، یوسف قدیمی، کامبیز صادق‌زاده، هوشنگ محمودی، عطاءالله مقربی، بهیه نادری، حسین نجی، یوسف عباسیان و حشمت‌الله روحانی نُه عضو محفل ملی بهائیان ایران و دو همکارشان با هجوم مأموران دادستانی به منزلی که در آن نشست محفل روحانی برگزار شده بود بازداشت و ربوده و از آن تاریخ ناپدید شده‌اند. در پیگیری‌ خانواده‌ها و در جریان دیدار با رییس وقت مجلس، اکبر هاشمی رفسنجانی وعده ی‌پیگیری داد و چند روز بعد خبر داد این یازده‌ نفر را ماموران با حکم قانونی بازداشت کرده‌اند اما تا پایان مراحل بازپرسی ممنوع الملاقات هستند. خبری که کم‌تر از یک ماه بعد از سوی او تکذیب شد.

 

۱۳- ۲۴ دی ۱۳۶۰، شاهرخ میثاقی دانشجوی فدائی اقلیت و از سازمان دهندگان تظاهرات اعتراضی علیه حکومت اسلامی در مانیل پایتخت فیلیپین در جریان تظاهرات مخالفان حکومت اسلامی با ضربات چاقو و ساطور به قتل رسید.

 

۱۴- ۱۸ خرداد ۱۳۶۱، شهرام میرانی دانشجوی کرد فدائی اقلیت در علیگره هندوستان با ضربات چاقو و قمه کشته شد. پلیس هند تعدادی از مظنونان به قتل میرانی را همان زمان بازداشت کرد. رفسنجانی مرداد همان سال در سفرش به هندوستان تهدید کرددر صورت آزاد نشدن مظنونان که از طرف سفارت حمایت حقوقی می‌شدند قرارداد سنگ آهن کودرموخ با هند را لغو خواهد کرد. این مظنونان پس از بازگشت رفسنجانی از سفر، آزاد شده و به ایران بازگشتند.

 

۱۵- ۷ مهر ۱۳۶۱، عبدل امیر راهدار از فعالان دانشجویی شناخته شده سازمان پیکار در بنگلور هندوستان حین تظاهرات مخالفت با حکومت اسلامی با ضربات چاقو و ساطور کشته شد. راهدار پس از ایفای نقش موثر در راه انداختن یک تظاهرات اعتراضی بزرگ علیه سیدعلی خامنه‌ای، در سفرش به هند به‌عنوان رییس‌جمهور، هدف قرار گرفت.

 

۱۶- ۱۹ بهمن ۱۳۶۱، اسفندیار رحیمی فعال جنبش دانشجویی چپ در تظاهرات مخالفت با حکومت اسلامی در مانیل پایتخت فیلیپین با ضربات چاقو کشته شد.

 

۱۷- ۷ شهریور ۱۳۶۲، اﺣﻤﺪ ذوالانوار عضو سازمان مجاهدین خلق در کراچی در حالی که با مجاهد دیگری در حال قدم زدن بود از سوی یک موتورسوار زیر گرفته شد و 9 روز بعد در بیمارستانی در کپنهاگ درگذشت. به‌نوشته‌ نشریه‌ مجاهدین، روز ترور از سفارت حکومت اسلامی با بیمارستان کراچی تماس گرفته می‌شود تا از مرگ احمد ذوالانوار اطمینان پیدا کنند. نشریات پاکستانی همان زمان انجام ترور را به ماموران حکومت اسلامی نسبت دادند.

 

۱۸- ۱۸ بهمن ۱۳۶۲، غلامعلی اویسی از فرماندهان ارتش در زمان پهلوی و برادرش غلامحسین اویسی لحظاتی پس از ترک منزل و در پیادره‌و مقابل خانه‌‌ی تیمسار اویسی در منطقه‌ ۱۶ پاریس از سوی دو سرنشین اتومبیلی که کنار آنان توقف کرده بود از ناحیه‌ی سر هدف قرار گرفتند و کشته شدند. گروه لبنانی جهاد اسلامی، به رهبری عماد مغنیه مسئولیت این ترور را بر عهده گرفت.

 

۱۹- ۱۱ خرداد ۱۳۶۴، سروان بهروز شاهوردی‌لو از افسران پیشین ارتش در استانبول ترور شد. نام‌های سروان بهروز شاهوردی‌لو و سرهنگ هادی عزیز مرادی در گزارشی از قتل‌های سیاسی در روزنامه‌ی حریت ۱۶ بهمن ۷۱ به نقل از سلیمان دمیرل، نخست‌وزیر وقت ترکیه، هم‌چون نمونه‌هایی از ترورهای حکومت اسلامی در ترکیه آمده است. 

 

۲۰- ۱۸ خرداد ۱۳۶۴، میر منوت‌(میر مولاداد سردار زهی) از نمایندگان پیشین مجلس ملی ایران و ربیس طایفه‌ دشتیاری در مسیر مسجد به منزلش در کراچی از سوی سه مهاجم با شلیک گلوله ترور شد. امان‌الله مبارکی یکی از مهاجمان بعدا در درگیری با پلیس پاکستان کشته شد اما دو مهاجم دیگر ناشناس مانده‌اند.

 

۲۱- ۲ دی ۱۳۶۴، سرهنگ هادی عزیزمرادی از افسران پیشین واحد معروف به کلاه سبزهای ارتش در برابر آپارتمان مسکونی‌اش در آنکارا با شلیک گلوله‌ ۳ مهاجم کشته شد. سرهنگ مرادی که پس از کودتای نوژه به عنوان یکی از طراحان این کودتا تحت تعقیب قرار گرفته بود، به ترکیه پناه برده بود.

 

۲۲- ۲۸ مرداد ۱۳۶۵، بیژن فاضلی فرزند رضا فاضلی بازیگر منتقد جمهوری اسلامی در نتیجه‌ انفجار بمبی که برای کشتن پدرش در فروشگاهش در کنزینگتون لندن کار گذاشته بودند کشته شد. انفجار بمب باعث فروریختن فروشگاه دو طبقه و کشته شدن فاضلی شد. تحقیقات بعدی نشان داد یکی از اعضای سپاه پاسداران این بمب را آن‌جا کار گذاشته است.

 

۲۳- ۲ آبان ۱۳۶۵، سرهنگ احمد حامد منفرد افسر پیشین ارتش و عضو «نهضت مقاومت ملی» بختیار در استانبول و در صف سوار شدن به اتوبوس به رگبار بسته شد و کشته شد. در نتیجه تیراندازی که ساعت ۹:۳۰ صبح به وقت محلی رخ داد سه شهروند تُرک هم که در صف اتوبوس کنار سرهنگ حامد ایستاده بودند، کشته شدند.

 

۲۴- ۲۶ دی ۱۳۶۵، علی‌اکبر محمدی خلبان پیشین سفرهای رفسنجانی و فوتبالیست سابق پس از گذاشتن دخترش در مهدکودک در خیابانی در مرکز شهر هامبورگ با شلیک شش گلوله به سر و سینه‌اش ترور شد. مهاجمان که دو مرد جوان بودند پای پیاده از محل ترور گریختند. محمدی ۲۱ مرداد ۱۳۶۵ با یک هواپیمای آموزشی فالکون به عراق گریخته بود و پس از مدتی به آلمان غربی پناهنده شده بود.

 

۲۵- ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۶، حمید رضا چیتگر‌(بهمنی) عضو دفتر سیاسی حزب کار ایران (توفان) در وین ترور شد. پلیس پیکر متلاشی شده‌ او را که از پشت دو گلوله به مغزش شلیک شده بود ۲۶ تیر، یعنی دو ماه پس از قتلش، در آپارتمانی در وین کشف کرد. بنا بر تحقیقات پلیس اتریش، یک مامور حکومت اسلامی با پاسپورت ترکی وارد اتریش شده و آپارتمان را برای سه ماه اجاره کرده بود.

 

۲۶- ۱۷ تیر ۱۳۶۶، علیرضا حسن‌پور شفیع‌زاده و فرامرز آقایی‌(عکایی) دو عضو سازمان مجاهدین خلق در نتیجه‌ حمله هم‌زمان چندین مهاجم با نارنجک و خمپاره‌انداز و شلیک گلوله به ۱۳ خانه‌ مختلف در کراچی و کویته پاکستان کشته شدند. در نتیجه‌ این حملات دست‌‌کم ۱۹ نفر زخمی شدند و یکی از مهاجمان هم کشته شد. حمله اندکی پس از اعلام موجودیت حزبی طرفدار خمینی در پاکستان صورت گرفت که رهبرش اعلام کرده بود که مخالفت با رهبر ایران تحمل نخواهد شد. به گفته پلیس پاکستان نه نفر در این رابطه بازداشت شدند که از اعضای سپاه پاسداران ایران بودند.

 

۲۷- ۳ مرداد ۱۳۶۶، سرگرد خلبان حسن منصوری و دیپلمات عراقی بهمن فاضل در خانه‌ای در منطقه دورت لوند استانبول هدف گلوله‌های دو مهاجم قرار گرفتند و کشته شدند. بررسی کالیبر گلوله‌ها مشخص کرد این دو نفر با شلیک همان تفنگی کشته‌اند که سرهنگ هادی عزیزمرادی با آن به قتل رسیده بود. به استناد منبعی دیگر، سرگرد منصوری برای هماهنگی انتقال اعضای خانواده یک خلبان دیگر ایرانی به استانبول رفته و در زمان ملاقات با این خانواده هدف قرار گرفت. محمد حسن منصوری ۱۳ اسفند ۱۳۶۰ با یک فروند اف ۴ از ایران گریخته و در عربستان فرود آمده بود.

 

۲۸- ۱۹ مرداد ۱۳۶۶، سرگرد احمد مرادی طالمی خلبان پیشین ارتش در حالی‌که به همراه همسرش در حال قدم زدن در یک پارک نزدیک هتل ایدلوایز در ژنو بود، با شلیک یک تک تیرانداز کشته شد. خلبان فریدون علی مازندرانی می‌گوید چند روز پس از ترور، برای تایید هویت سرگرد مرادی ویدیوی لحظه و چگونگی ترور او را در دفتر کارش در تهران به او نشان داده‌اند. خلبان مرادی که ۱۱ شهریور  ۱۳۶۵ با یک فروند اف۱۴ ایرانی به خاک عراق گریخته بود، کم‌تر از یکسال بود که مقیم سوئیس شده بود.

 

۲۹- ۱۰ مهر ۱۳۶۶، محمدعلی توکلی نبوی و فرزندش نورالدین توکلی در آپارتمان خود در ویمبلی لندن در  اتاقپذیرایی و اتاق خواب جداگانه هدف چند گلوله یک اسلحه دارای صدا خفه‌کن قرار گرفتند و کشته شدند. محمد علی توکلی نبوی ۵۸ ساله که گروهی عمدتاً خانوادگی مخالف حکومت اسلامی را تاسیس کرده بود به‌طور منظم در هاید پارک لندن علیه روح‌الله خمینی سخنرانی می‌کرد. مردی پس از حمله با خبرگزاری رویترز تماس گرفته و مسئولیت حمله را از طرف گروهی به نام پاسداران انقلاب اسلامی و به‌عنوان «سربازان امام خمینی» به‌عهده گرفته و اعلام کرده بود رضا پهلوی را هم خواهند کشت.

 

۳۰- ۷ آذر ۱۳۶۶، بهروز باقری از فرماندهان پیشین نیروی هوایی در نتیجه‌ انفجار بمبی که در فروشگاهش در پاریس کار گذاشته شده بود کشته شد.  در منبعی دیگر زمان کشته شدن سرتیپ باقری ۱۹ مرداد ۱۳۶۶ ذکر شده است.

 

۳۱- ۲ آذر ۱۳۶۷، دکتر کاظم سامی روانپزشک و از بنیانگذاران جنبش انقلابی مردم ایران‌(جاما)، نخستین وزیر بهداشت پس از انقلاب و نماینده مجلس اول از تهران، زمانی که در مطب خود منتظر ویزیت آخرین بیمار بود به قتل رسید. سامی با ضربات کارد بر سر و سینه و دستش سلاخی شد. رفسنجانی در خاطرات خود قتل دکتر سامی را ترور خوانده است.

 

۳۲- ۱۶ آذر ۱۳۶۷، سرهنگ دلشاد تهرانی مشاور امنیتی وقت وزیر کشور که مسئولیت یافتن قاتل دکتر سامی به او سپرده شده بود در دفتر کارش به شیوه‌ی مشکوکی کشته شد. علت مرگ او آن زمان خودکشی اعلام شد اما برخی ناظران معتقدند تهرانی به سرنخ‌هایی از قاتلان دکتر سامی رسیده بود و به اطلاعاتی در مورد این قتل دست یافته بود و به همین خاطر به قتل رسید.

 

۳۳- ۲۳ تیر ۱۳۶۸، دکتر عبدالرحمان قاسملو دبیرکل حزب دموکرات کردستان ایران، عبدالله قادری آذر عضو کمیته‌ مرکزی حزب دموکرات و دکتر فاضل رسول، از اساتید کرد دانشگاه وین، در شهر وین و بر سر میز مذاکره صلح با نمایندگان حکومت اسلامی به دست ماموران اطلاعاتی ایران به قتل رسیدند. محمد جعفری صحرارودی یکی از مذاکره کنندگان حاضر در آن جلسه که همان جا زخمی می‌شود اکنون رئیس دفتر لاریجانی رئیس مجلس ایران است.

 

۳۴- ۱۴خرداد ۱۳۶۸، سرهنگ عطاالله بای‌احمدی سرهنگ ارتش شاهنشاهی و عضو رهبری سازمان درفش کاویانی در اتاق هتلش در دبی با شلیک دو گلوله به سرش کشته شد. بای‌احمدی پیش‌تر با اکبر کبیری آرانی از مأموران اطلاعاتی در ترکیه ملاقات کرده بود. کبیری در نقش یکی از مسئولان فاسد زندان اوین در ترکیه از بای‌احمدی پول گرفته بود تا ترتیب آزادی زندانیان هوادار درفش کاویانی را بدهد. کبیری بعدا درخواست می‌دهد در دبی با بای‌احمدی و منوچهر گنجی رهبر درفش کاویانی ملاقات کند. گنجی نمی‌رود و بای‌احمدی سه ساعت پس از رسیدن به هتل کشته می‌شود.

 

۳۵- ۴ شهریور ۱۳۶۸، بهمن جوادی‌(غلام کشاورز) عضو کمیته‌‌ی مرکزی حزب کمونیست ایران که برای دیدار خانواده‌اش به نیکوزیا در قبرس رفته بود مقابل چشمان مادر، برادر، همسر و دو فرزندش در یکی از خیابان‌های لارناکای قبرس با شلیک چند گلوله ترور شد. مقامات سوئدی به پلیس قبرس در مورد ضرورت حفاظت از کشاورز خبر داده بودند. مقامات اطلاعاتی ایران در جریان سفر مادر و خواهر کشاورز به قبرس بوده و آن‌ها را زیرنظر داشته‌اند. بنا به گفته یک منبع مطلع به من، قاتل غلام با اتومبیل کنسولگری ایران در قبرس به فرودگاه منتقل شده و به ایران گریخته است.

 

۳۶- ۱۳ شهریور ۱۳۶۸، صدیق کمانگر عضو کمیته‌ مرکزی حزب کمونیست ایران و کومه‌له و مسئول پیشین شورای انقلاب سنندج در مقر مرکزی حزب کومه‌له در دره‌ای به نام بردانگاه در اطراف شهر رانیه در اقلیم کردستان عراق از سوی نیرویی نفوذی ترور شد.

 

۳۷- ۲۷ بهمن ۱۳۶۸، حاجی هادی بلوچِ خان شه‌بخش، از بزرگان طایفه‌ی شه‌بخش و از فعالان سلطنت‌طلب بلوچ در شهر تفتان پاکستان هدف قرار گرفته و کشته شد.  گفته شده است حاج بلوچ‌خان محافظ داشته است و ماموران امنیتی با همکاری دو نفر از اعضای طایفه خودش موفق شده‌اند ترور را برنامه‌ریزی و اجرا کنند.

 

۳۸- ۲ فروردین ۱۳۶۹، کریم محمدزاده پناهنده و فعال سیاسی عضو حزب دموکرات کردستان ایران در آپارتمان خود در شهر نینشامن در جنوب استکهلم کشته شد. بر اساس داده‌های ارائه شده در فیلم مستند سال ۲۰۰۳  اسکار هیدین، فیلم‌ساز سوئدی، رضا تسلیمی مامور امنیتی ایرانی عامل این ترور بود اما علی‌رغم شناسایی از سوی راننده تاکسی محلی و تعقیب از سوی پلیس محلی، از سوی سرویس امنیتی سوئد بازداشت و بدون دادگاهی شدن به ایران دیپورت شد.

 

۳۹- ۴ اردیبهشت ۱۳۶۹، دکتر کاظم رجوی نخستین سفیر پس از انقلاب ایران در دفتر ژنو سازمان ملل و عضو شورای ملی مقاومت ایران نزدیک خانه‌اش در دهکده‌ کوپه در حومه‌ ژنو هدف ۶ گلوله قرار گرفت و کشته شد. رجوی پس از این‌که سیروس ناصری سفیر وقت ایران در دفتر ژنو سازمان ملل در جمع به او گفته بود که او را به‌خاطر گزارش‌اش از شکنجه در زندان‌های ایران ترور می‌کنند، از پلیس ژنو درخواست حفاظت کرده بود. پلیس سوئیس محسن شریف اصفهانی و احمد طاهری را به ترور دکتر رجوی متهم می‌کند و این دو در فرانسه بازداشت می‌شوند اما فرانسه با ارجاع به منافع ملی آن دو را به جای استرداد به سوئیس به ایران دیپورت شد.

 

۴۰- ۲۴ تیر ۱۳۶۹، علی کاشف‌پور از اعضای رهبری حزب دموکرات کردستان رهبری انقلابی در ترکیه ترور شد.  سه نفر مسلح با لباس پلیس ترکیه وارد خانه‌ علی کاشف‌پور در شهر قونیه ترکیه شده و او را به زور و با ضرب و شتم با خود می‌برند. فردای آن روز پیکر کاشف‌پور که به‌خاطر شکنجه بسیار، دفرمه شده بود در جاده‌ قونیه به آنکارا پیدا می‌شود.

 

۴۱- ۱۵ شهریور ۱۳۶۹، عفت قاضی دختر قاضی محمد و کنشگر سیاسی مقیم سوئد در نتیجهی انفجار بمبی که در پاکت نامه جاسازی شده بود در شهر وستروس سوئد کشته شد. بمب برای ترور همسر وی امیر قاضی از اعضای حزب دموکرات کردستان ایران، به آدرس آن‌ها ارسال شده بود. اسکار هیدین در فیلم مستندش شواهدی از انجام این ترور به دست ماموران امنیتی ایرانی به‌دست می‌دهد.

 

۴۲- ۱ آبان ۱۳۶۹، دکتر سیروس الهی از بنیان‌گذاران سازمان درفش کاویانی و استاد پیشین علوم سیاسی دانشگاه ملی ایران در سرسرای ساختمان محل سکونتش در پاریس با شلیک شش گلوله به سر و بدنش به قتل رسید.   بعدتر دادگاهی فدرال در آمریکا،ایران را مسئول ترور دانست و حکم داد که از محل دارائی‌‌های مسدود شده‌ی ایران در آمریکا ۱۲ میلیون دلار غرامت به بازماندگان دکتر الهی که تابعیت ایرانی - آمریکایی داشتند پرداخت شود.

 

۴۳- پائیز ۱۳۶۹، سید خسرو بشارتی از چهره‌های مذهبی که در مورد برخی از باورهای شیعه هم‌چون زیارت و شفاعت، نظرات انتقادی داشت، برای ادای پاره‌ای توضیحات به اداره‌ اطلاعات در تهران احضار شد و پس از رفتن به آن اداره، بازداشت شد. مدتی بعد، پیکر سید خسرو بشارتی در جاده‌ کن سولقان در حالی‌ پیدا شد که گلوله‌ای به مغزش شلیک شده بود.

 

۴۴- ۲۹ فروردین ۱۳۷۰، عبدالرحمن برومند رئیس هیئت اجرائی نهضت مقاومت ملی ایران مقابل آسانسور منزل مسکونی خود در پاریس با ضربات کارد به قتل رسید.

 

۴۵- ۱۵ مرداد ۱۳۷۰، شاپور بختیار و منشی وی، سروش کتیبه در خانه ‌یمسکونی بختیار در حومه‌ی پاریس به دست فریدون بویراحمدی، محمد آزادی و علی وکیلی‌راد کشته شدند.  در حکم دادگاه فرانسه در مورد این پرونده گفته شده که سازمان‌دهی این جنایت از تهران انجام شده بود. وکیلی‌راد چند روز پس از ترور بازداشت شد و در فرانسه به حبس ابد محکوم شد اما پس از ۱۹ سال از زندان آزاد شد و در ایران از او همچون یک قهرمان استقبال شد.

 

۴۶- ۱۶ مرداد ۱۳۷۰، جواد مهرانی قاچاقچی اسلحه در پاریس کشته شد. بنا به گفته‌ی برخی از منابع در پلیس فرانسه مهرانی که در تلاش خرید هلی‌کوپتر جنگی از شرکت فرانسوی‌(Aérospatiale) برای حکومت بود به دلیل اطلاع از جزئیات ترور بختیار از سوی همان تیم ترور به قتل رسید.

 

۴۷- ۱۴ خرداد ۱۳۷۱، علی اکبر قربانی نیکجه عضو سازمان مجاهدین خلق در محله‌ی شیشلی استانبول زمان سوار شدن به اتومبیلش ربوده شد و به شیوه‌ی دردناکی به قتل رسید. ۹ بهمن ۷۱ پیکر قربانی در حالی کشف شد که ناخن‌هایش را کشیده بودند، بینی و آلت تناسلی‌اش بریده شده بود و طنابی دور گردنش بود.

شعبه‌ ۱۱ دادگاه امنیتی آنکارا که برخی از عوامل مرتبط با ترورهای سیاسی در ترکیه را که سال ۱۳۷۹ بازداشت شده بودند دادگاهی می‌کرد در ۲۶ آذرماه ۱۳۸۴ حکم داد که جمهورى اسلامى ایران مستقیماً در ترور برخی روشنفکران لائیک ترکیه و مخالفان سیاسی خود از جمله علی‌اکبر قربانی در ترکیه دست داشته است. چاغرچی یکی از محکومان این دادگاه در اعترافاتی که در مطبوعات ترکیه بازتاب یافت گفت که علی اکبر قربانی را ربوده و در یک خانه‌ی امن به مأموران وزارت اطلاعات تحویل داده است و آن‌ها وی را مثله کرده بودند.

 

۴۸- ۱۶ مرداد ۱۳۷۱، فریدون فرخزاد شاعر، خواننده و برنامه‌ساز رادیو و تلویزیون و فعال سیاسی اپوزیسیون را ماموران حکومت اسلامی در محل سکونتش در شهر بن آلمان با کارد آجین کردند. قاتلان «شکمش را دریدند و زبان و گوش و دماغش را بریدند.»

 

۴۹- ۲۶ شهریور ۱۳۷۱، دکتر صادق شرفکندی، دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران، همایون اردلان نماینده‌ی این حزب در آلمان، فتاح عبدلی نماینده حزب در اروپا و نوری دهکردی کارمند صلیب سرخ مقیم آلمان در رستوران میکونوس در برلین آلمان ترور شدند. دادگاهی در آلمان، کاظم دارابی، مامور وزارت اطلاعات و ۴ لبنانی همکار او را در این ترور مجرم شناخت به زندان محکوم کرد. در این دادگاه مسئولان وقت حکومت اسلامی ایران یعنی هاشمی رفسنجانی رییس جمهور وقت ایران، علی فلاحیان وزیر اطلاعات وقت، علی‌اکبر ولایتی وزیر امور خارجه وقت و سیدعلی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران متهم به زمینه‌سازی ماجرای میکونوس شدند.

  

۵۰- ۶ دی ۱۳۷۱، سرگرد عباس قلی‌زاده از افسران سابق گارد شاهنشاهی و اعضای سازمان درفش کاویانی را در استانبول ۵ نفر مقابل چشمان همسرش به زور سوار یک اتومبیل کرده و می‌ربایند و آن‌چنان که بعدا مشخص شد به قتل می‌رسانند. سرگرد قلی‌زاده محافظ سرهنگ بای‌احمدی بود هنگامی که برای دیدار با کبیری به ترکیه سفر کرده بود. سرگرد قلی‌زاده پس از کشته شدن بای‌احمدی در دبی توانسته بود کبیری را از روی عکس شناسایی کند. اواخر بهمن ۱۳۷۴ محمت علی بلیچی رهبر گروه بنیادگرای عمل اسلامی در دادگاه اعتراف کرد که در قابل دریافت ۳۷ هزار و ۵۰۰ دلار دستمزد سرگرد قلی‌زاده را دزدیده و تحویل ماموران اطلاعاتی ایران داده است و آن‌ها هم پس از بازجویی و شکنجه او را به قتل رسانده‌اند.

 

۵۱- ۱۸ اسفند ۱۳۷۱، هیبت‌الله ناروئی و دلاویز ناروئی از رهبران قبیله ناروئی بلوچستان مقابل منزل خود در کراچی پاکستان با شلیک گلوله به سرشان کشته شدند.

 

۵۲- ۲۵ اسفند ۱۳۷۱، محمد حسین نقدی عضو و نماینده‌ی شورای ملی مقاومت در ایتالیا در حالی‌که عازم محل کارش بود در میدان آلبا  درشهر رم با شلیک دو مهاجم که سوار بر یک موتور و مسلح به کلت و یوزی بودند کشته شد. تیرماه ۷۵ دادستانی رم از سفارت ایران خواست مصونیت دیپلماتیک حمید پرنده یکی از دیپلمات‌هایش را که که به‌ عنوان قاتل نقدی شناسایی شده بود لغو کند، اما حمید پرنده با استفاده از مصونیت دیپلماتیک از ایتالیا خارج شد. گفته شده است که او اکنون در دفتر علی‌اکبر ولایتی، مشاور امور خارجی رهبر ایران کار می‌کند.

 

۵۳- ۱۶ خرداد ۱۳۷۲، محمد حسن ارباب شستان معروف به محمد خان بلوچ سروان پیشین ارتش و از اعضای شورای ملی مقاومت در حال پیاده‌روی نزدیک خانه‌اش در کراچی پاکستان از پشت سر هدف قرار گرفت و کشته شد. به گزارش دیده‌بان حقوق بشر عوامل حکومت اسلامی آقای ارباب را که در کمک به پناهجویان ایرانی هم در کراچی فعال بود ترور کرده‌اند.  یک روزنامه‌ پاکستانی همان زمان حمله، کنسولگری حکومت اسلامی را طراح عملیات معرفی کرد.

 

۵۴- ۲۵ تیرماه ۱۳۷۲، دکتر فلاح تفتی متخصص بیماری‌های قلب و عروق و زندانی سیاسی سابق به‌همراه همسر و دو فرزندش در خانه اش در خیابان پاسداران تهران به وسیله‌ کارد کشته می‌شوند. از این خانواده، تنها فرزند بزرگ آن‌ها که در دانشگاه آزاد واحد زاهدان تحصیل می‌کرد و آن شب در خانه نبود زنده ماند. لازم به تذکر است که در برخی لیست‌ها، اسم ایشان به عنوان دکتر تقی تفتی ذکر شده است.

 

۵۵- ۳ شهریور ۱۳۷۲، محمد قادری عضو حزب دموکرات کردستان ایران، در شهر کِرشهیر ربوده شد و جسدش را حدود ده روز بعد در حالی پیدا کردند که به‌شدت شکنجه شده و با تبر قطعه‌‌قطعه کرده بودند.

 

۵۶- ۶ شهریور ۱۳۷۲، مهران بهرام آزادفر عضو حزب دموکرات کردستان ایران در منزلش در آنکارا با شلیک ۸ گلوله ترور شد. دو نفر که خود را پلیس ترکیه معرفی کرده‌اند وارد منزل شده‌اند و به آزادفر شلیک می‌کنند در حالی که مرد سومی جلوی منزل نگهبانی می‌داده است.

 

۵۷- ۱۴ دی ۱۳۷۲، طاها کرمانج مشاور کمیته‌ی مرکزی حزب دموکرات کردستان در شهر چروم ترکیه با شلیک گلوله ترور و پس از رسیدن به بیمارستان درگذشت. پس از ترور کرمانج، یک شهروند ایرانی به اتهام قتل او در ترکیه بازداشت شد.

 

۵۸- ۲۷ دی ۱۳۷۲، ابوبکر (کامران) هدایتی عضو حزب دموکرات کردستان ایران و مقیم سوئد بر اثر انفجار یک بمب پستی که به آدرس خانه‌اش ارسال شده بود به شدت زخمی شد.  او در اثر انفجار قسمتی از معده، دو دست و بینایی‌اش را از دست داد. هدایتی در نهایت ۱۶ تیرماه ۱۳۷۵، در نتیجه‌ عوارض جراحات همین انفجار کشته شد.  در فیلم مستند اسکار هیدین شواهدی از کوتاهی پلیس مخفی سوئد در برخورد با ماموران اعزام ایرانی برای این ترور ارائه شده است.

 

۵۹- ۲۹ دی ۱۳۷۲، هایک هوْسِپیان‌مِهر اسقف ایرانی ارمنی‌تبار کلیسای جماعت ربانی و شاعر مذهبی که برای دفاع از حقوق اقلیت‌های دینی و نجات زندانیان سیاسی و عقیدتی فعال بود سه روز پس از به نتیجه رسیدن تلاش‌هایش برای آزادی مهدی دیباج و در حالی که به فرودگاه مهرآباد می‌رفت در بین راه ربوده شد و چند روز پس از آن پلیس از پیدا شدن پیکر وی در یک منطقه‌یجنگلی در نزدیکی تهران خبر داد. او با ۲۶ ضربه چاقو به قتل رسیده بود.

 

۶۰- ۳۰ خرداد ۱۳۷۳، ۲۶عزادار بی‌نام حاضر در آرامگاه منسوب به امام هشتم شیعیان در مشهد در اثر انفجار بمبی که مأموران وزارت اطلاعات کار گذاشته بودند و کشته شد. ابتدا ۳ عضو سازمان مجاهدین به‌عنوان عاملان انفجار معرفی شدند اما بعد از افشای نام برخی از دست‌اندرکاران قتل‌های حکومتی در سال ۱۳۷۷، مشخص شد که این انفجار را هم معاونت امنیت وزارت اطلاعات ترتیب داده است.

 

۶۱- ۳ تیر ۱۳۷۳، ملا محمد عثمان امینی پناهنده سیاسی کرد در خانه‌اش در کپنهاگ کشته شد. در گزارش سال ۱۹۹۶ وزارت خارجه‌ آمریکا در مورد الگوی تروریسم جهانی، این ترور به حکومت اسلامی نسبت داده شد و گفته شده که فردی به نام سندار حسینی متهم به انجام این قتل در ایتالیا بازداشت شده است.

 

۶۲- ۳ تیر ۱۳۷۳، مهدی دیباج از رهبران کلیسای انجیلی هنگامی که از باغ کلیسا واقع در زیبادشت کرج برای شرکت در جشن تولد دخترشان فرشته عازم منزل بود، توسط افراد ناشناس ربوده شد. آن‌ها او را به جنگل‌های حومه‌ تهران بردند و با ضربات چاقو به ‌قتل رساندند و ماموران اطلاعات چند روز بعد خبر پیدا شدن پیکر او را اعلام کردند.

 

۶۳- ۱۱ تیر ۱۳۷۳، طاطاوس میکائیلیان رئیس شورای کشیشان پروتستان، شش ماه بعد از قتل کشیش هایک هوسپیان‌مهر پس از ترک خانه‌اش در تهران ناپدید شد. پیکر وی ۱۱ تیرماه همان سال در حالی‌که با اصابت چند گلوله به سرش کشته شده بود پیدا شد. قاتلان بر روی تکه کاغذی که روی جنازه کشیش میکائیلیان گذاشته بودند نشانی جسد کشیش مهدی دیباج را قرار داده بودند.

 

۶۴- ۲۲ تیر ۱۳۷۳، شیخ محمد ضیایی امام جمعه‌ اهل سنت بندرعباس در گردنه‌ گوچی (توابع شهرستان بندرلنگه) از سوی ماموران امنیتی ربوده و کشته شد. پیکر محمد ضیایی از سوی بهداری چاه مسلم و با دیدن کارت شناسایی که به‌همراه داشت شناسایی شد. ناخن و دندان‌های شیخ را کشیده و به شیوه‌ دردناکی به قتل رسانده و خودرو وی را به دره پرت کرده بودند.

 

۶۵- ۹ مرداد ۱۳۷۳، حسین شاه جمالی شهروند نومسیحی که پیش‌تر چند بار تهدید شده بود ربوده شد و به قتل رسید.

 

۶۶- ۲۱ آبان ۱۳۷۳، محمد علی اسدی مخالف سیاسی سلطنت‌طلب در بخارست پایتخت رومانی با هجوم سه نفر به خانه‌اش و با ضربات شمشیر کشته شد. همسر اسدی تاکید کرده یکی از ۳ مهاجم از اعضای سفارت ایران در بخارست بوده است. به‌گفته‌ سخن‌گوی کمیساریای عالی سازمان ملل متحد برای پناهندگان محمد علی اسدی از یک ماه پیش از ترور نگران جان خودش بوده و درخواست حفاظت کرده بود.

 

۶۷- ۶ آذر ۱۳۷۳، علی‌اکبر سعیدی سیرجانی ادیب، پژوهشگر و نویسنده منتقد که از ۹ ماه پیش‌تر بازداشت و مجبور شده بود در اعترافات تلویزیونی علیه خودش صحبت کند با استعمال شیاف پتاسیم که موجب سکته قلبی می‌شود در بازداشتگاه توحید که در کنترل وزارت اطلاعات بود به قتل رسید.

 

۶۸- ۱۶ دی ۱۳۷۳، حسین برازنده مهندس و مدرس قرآن که تملق مقامات را رفتاری شرک‌آلود می‌دانست در حالی‌که شب‌ پیش از آن پس از خروج از یک جلسه‌ هفتگی قرآن به‌سمت منزلش ربوده شده بود از سوی ربایندگان خفه شده و کشته شد. پیکر بی‌جان برازنده در کنار اتومبیل‌اش در حوالی خیابان فلسطین مشهد‌(ملک‌آباد) در حالی پیدا شد که در دستش آثار دستبند و در پشت و پهلوی او آثار ضربه مشهود بود. پزشکی قانونی علت فوت را فشار شدید بر ناحیه گردن و انسداد مجاری تنفسی اعلام کرد. عبدالله نوری در دفاعیات خود در دادگاه، قتل برازنده به دست ماموران اطلاعاتی را تایید کرد.

 

۶۹- ۲۵ اسفند ۱۳۷۳، سید احمد خمینی با تعویض داروهایی که برای بیماری قلبی‌اش مصرف می‌کرد به قتل می‌رسد. در اعترافاتی منسوب به سعید امامی گفته شده دستور قتل احمد خمینی پس از آن صادر شده است که خبر رسیده او در جلساتی خصوصی به علی خامنه‌ای توهین کرده است. سیدحسن خمینی پسر احمد خمینی، گفته‌ است که نیازی رییس دادگاه نیروهای مسلح که پرونده‌ رسیدگی به ماجرای موسوم به «قتل‌های زنجیره ای» به وی سپرده شده بود در دیداری به او گفته‌ که مجرمان قتل‌های زنجیره‌ای اعتراف کرده‌اند احمد خمینی به‌دست «محفل قتل‌های زنجیره‌ای» کشته شده است.

 

۷۰- سال ۱۳۷۳، مولوی حبیب‌الله حسین‌بر از روحانیون سراوان مدتی پس از آزادی از زندان از سوی اطلاعات سراوان احضار و سپس بازداشت می‌شود. مولوی حسین‌بر از آن تاریخ مفقودالاثر است. 

 

۷۱- ۲۶ شهریور ۱۳۷۴، هاشم عبدالهی عضو جنبش مقاومت ملی بختیار در منزل پدرش در پاریس با شلیک گلوله کشته شد. داوود عبدالهی پدر هاشم عبدالهی یکی از شاهدان کلیدی دادگاه محاکمه‌ قاتلان دکتر بختیار بود و به نظر می‌رسد قاتلان برای کشتن او به خانه‌اش رفته بودند اما در غیاب او، پسرش قربانی شد.

 

۷۲- شهریور ۱۳۷۴، علی توسلی از رهبران پیشین سازمان فدائیان خلق ایران- اکثریت هنگام سفر به باکو پایتخت جمهوری آذربایجان ناپدید شد. به گزارش‌ عفو بین‌الملل، بر اساس گزارش‌های تایید نشده، عده‌ای از ایرانی‌ها احتمالا مرتبط با نیروهای امنیتی ایرانی، توسلی را در باکو ربوده‌اند.

 

۷۳- ۲ آبان ۱۳۷۴، احمد میرعلایی نویسنده و مترجم منتقد از سوی ماموران اطلاعات هنگامی که از منزلش به‌سوی کتاب‌فروشی محل کارش می‌رفت ربوده شد و به‌قتل رسید. پیکر میرعلایی در حدود ساعت ۱۰ شب در کوچه‌های خیابان میر اصفهان پیدا شد. با تزریق انسولین به دست راست میرعلایی که موجب ایست قلبی شده او را به قتل رساندند.

 

۷۴- ۱۲ بهمن ۱۳۷۴، دکتر احمد صیاد معروف به مولوی احمد میرین شخصیت مذهبی بلوچ که چند روز پیش‌تر از آن هنگام بازگشت از دبی در فرودگاه بندرعباس ربوده شده بود به قتل رسید. پیکر بی‌جان او را در شهر میناب در کنار فلکه‌ای یافتند. آثار تزریق آمپول هوا در دست ایشان و علائم خفگی ناشی از ایست قلبی در پیکرش مشهود بود. یکی از بستگان دکتر صیاد شهادت داده است که او را در حالی دیده که از سوی دو نفر همراهی می‌شده است: «آن‌ها به من گفتند شما همین جا منتظر باشید، چند لحظه‌ای با حاج آقا کار داریم. آن‌ها دکتر را همراه خود بردند.» دکتر صیاد پیش‌تر  دراسفند ۶۷ دستگیر شده بود و پس از یک سال انفرادی به ۱۵ سال زندان محکوم شد اما پس از ۵ سال مشمول عفو گشته و آزاد شده بود.

 

۷۵- ۲۸ بهمن ۱۳۷۴، فاروق فرساد شخصیت مذهبی کرد اهل سنت که دوران تبعید خود را در اردبیل می‌گذراند با تزریق پتاسیم به قتل رسید. پیکر فاروق فرساد را در یکی از کوچه‌های خلوت شهر اردبیل یافتند.

 

۷۶- ۱ اسفند ۱۳۷۴، زهرا رجبی با نام سازمانی مریم جوکار از اعضای شورای رهبری مجاهدین خلق و عبدالعلی مرادی از اعضای سازمان مجاهدین خلق در آپارتمان محل اقامت خود در منطقه‌ فاتح استانبول ترور شدند. شخصی به‌نام رضا معصومی برزگر که به جرم همکاری در انجام این ترور به ۳۲ سال زندان محکوم شد در دادگاه اعتراف کرد که با همکاری ۵ مامور امنیتی ایرانی این ترور را انجام داده است.

 

۷۷- ۱۴ اسفند ۱۳۷۴، مولوی عبدالملک ملازاده، رییس سازمان اسلامی محمدی اهل سنت و مولوی عبدالناصر جمشیدزهی عضو مجلس اعلای اهل سنت ایران که پس از آزادی از زندان در تبعید در پاکستان به سر می‌بردند با تیراندازی از سوی مأمورانی که سوار یک تاکسی بودند در شهر کراچی کشته شد.

 

۷۸- ۱۶ اسفند ۱۳۷۴، فخر‌السادات برقعی معلم قمی در منزلش در محله سالاریه این شهر با پیچاندن سیم به دور گردنش به قتل رسید. همسر وی پسر عمو و برادر زن مصطفی پورمحمدی معاون وزیر اطلاعات وقت بود. آگاهی او از اطلاعاتی که خطرناک تشخیص داده شده علت کشتن خانم برقعی ذکر شده است.

 

۷۹- ۷ خرداد ۱۳۷۵، دکتر رضا مظلومان (کوروش آریامنش) استاد دانشگاه و از اعضای رهبری سازمان درفش کاویانی به دست دو نفر به نام‌های احمد جیحونی و مجتبی مشهدی با شلیک گلوله در منزلش در پاریس به قتل رسید. احمد جیحونی، مامور اطلاعاتی پیش‌تر به‌بهانه همکاری در فعالیتی بازرگانی به رضا مظلومان در آلمان نزدیک شده بود و با او ارتباط داشت. جیحونی در دادگاه محاکمه و به‌خاطر انجام این ترور زندانی شد.

 

۸۰- شهریور ۱۳۷۵، جواد صفار زندانی سیاسی پیشین که در راه مغازه برادرش بود را سرنشینان یک اتومبیل ربودند. روز قبل از ربایش، اداره اطلاعات مشهد جواد صفار را احضار کرده بود اما صفار با این استناد که احضار تلفنی فاقد اعتبار است اعتنایی به این احضار نکرد. صفار در آبان ۷۵، تماس تلفنی کوتاهی با مادرش می‌گیرد و دیگر از او خبری نمی‌شود. صفار سال ۱۳۶۰ وقتی ۱۶ ساله بود بازداشت شد و ۳ سال را در زندان ماند. در زمان ربوده شدن تازه چند ماه بود که پس از ۹ سال دوری از ایران به کشور بازگشته بود.

 

۸۱- ۷ مهر ۱۳۷۵، کشیش محمد باقر یوسفی ملقب به روانبخش یوسفی در حالی‌که برای انجام مراسم دعا از منزل خارج شده بود ربوده و سپس به قتل رسید. غروب آن روز به خانواده‌اش اطلاع داده شد که پیکر حلق‌آویز شده‌ کشیش روان‌بخش در جنگل‌های حومه ساری پیدا شده است.

 

۸۲- ۱ آبان ۱۳۷۵، فرزین مقصودلو و خواهرزاده‌اش شبنم حسینی در آپارتمانی در محله گرگان‌پارس گرگان در حالی‌که با چند مقام امنیتی دیدار داشتند با ضربات متعدد چاقو کشته شدند. فرزین مقصودلو از خانواده‌ای متمول که پس از انقلاب بخش عمده‌ای از اموال آن‌ها توقیف شد، برای بازپس‌گیری اموالش به ایران بازگشته بود اما پس از بازگشت به ایران به اتهام ارتباط با سازمان جاسوسی بریتانیا ممنوع‌الخروج شد. به‌گفته یکی از مسئولان سابق وزارت اطلاعات شب قتل فرزین و شبنم، سعید امامی که پس از ماموریتی در گرگان به تهران بازگشته بود به وزیر اطلاعات گفته است: «الحمدلله مشکل گرگان هم حل شد.»

 

۸۳- ۱۳ آبان ۱۳۷۵، سیامک سنجری دارنده‌ی نمایشگاه اتومبیل‌ در آستانه‌ ازدواجش با ۱۵ ضربه چاقو به‌قتل رسید. سیامک سنجری به دلیل معاملات اتومبیل با خانواده‌ی فلاحیان، وزیر وقت اطلاعات، ارتباط داشت. همسر فلاحیان از سنجری درباره‌ روابط خصوصی فلاحیان اطلاعاتی می‌گیرد، فلاحیان وقتی متوجه موضوع می‌شود دستور کشتن سنجری را می‌دهد. خسرو براتی درباره‌ قتل سیامک سنجری در اعترافاتش آورده است: «در حمام سونا، حاج علی، شیر سنگی را بر سر سنجری کوبید و برادران هم کارش را با ضربات دشنه تمام کردند و بعد جسدش را به زیر پل کاوه انداختند و ماشینش را بردند به دره بیندازند و به آتش بکشند تا اثری نماند.»

 

۸۴- ۱۶ آبان ۱۳۷۵، دکتر عبدالعزیز کاظمی بجد شخصیت مذهبی اهل سنت که از سه روز پیش ربوده شده بود با شلیک به صورتش کشته شد. پیکر او را در حاشیه شهر زاهدان پیدا کردند در حالی که اتومبیلش نزدیک اداره اطلاعات زاهدان و کنار دیوار کنسولگری پاکستان رها شده بود بدون آن‌که سرقتی از آن صورت گرفته باشد.

 

۸۵- ۲۰ آبان ۱۳۷۵، دکتر غفار حسینی شاعر، مترجم، استاد دانشگاه و عضو کانون نویسندگان با تزریق آمپول پتاسیم در منزل مسکونی خودش در تهران به قتل رسید. آمپولی که سکته‌ مغزی غفار حسینی و خونریزی شدید از ناحیه دهان را موجب شده است. غفار حسینی تلاش حکومت برای کشتن دسته‌جمعی نویسندگان در سفر به ارمنستان را پیش‌بینی و از قبول دعوت سفر به ارمنستان خودداری کرده بود. او به دوستان خود گفته بود: «همه‌تان را به ته دره می‌اندازند.»

 

۸۶- ۱۲ آذر ۱۳۷۵، ماموستا محمد ربیعی، نواندیش اهل سنت و امام جمعه‌ی کرمانشاه با تزریق آمپول هوا به قتل رسید. او چند روز پیش از آن، در حالی‌که برای شرکت در یک برنامه‌ی تلویزیونی به صدا و سیمای کرمانشاه می‌رفت، از سوی ماموران اداره‌ اطلاعات ربوده شده بود. ماموستا ربیعی پیش‌تر در انتقاد به سریال امام علی نامه‌ای به مقامات نوشته و نسبت به تفرقه‌افکنی بین سنی و شیعه هشدار داده بود.

 

۸۷) آذرماه ۱۳۷۵، زهرا افتخاری زندانی سیاسی پیشین را از مقابل شرکت خصوصی که در آن کار می‌کرد به زور سوار اتومبیل کرده و می‌ربایند. زهرا افتخاری از زندانیان سیاسی دهه‌ی شصت بوده که پس از آزادی در شرکتی خصوصی مشغول به‌کار می‌شود. روز ربودن خانم افتخاری، رییس ایشان کلیدهای شرکت را بدون هیچ توضیحی از او می‌گیرد و وقتی خانم افتخاری از شرکت خارج می‌شود اتومبیلی با چند سرنشین او را به زور سوار کرده و با خود می‌برند. از زمان ربایش، افتخاری مفقود شده است.

 

۸۸- ۱۱ دی‌ماه ۱۳۷۵، جلال مبین‌زاده زندانی سیاسی پیشین که پس از آزادی از زندان فعالیت سیاسی را کنار گذاشته بود و در مشهد زندگی می‌کرد پس از خروج از محل کار ربوده شد و احتمالا به قتل رسیده است.

 

۸۹- ۲۴ دی ۱۳۷۵، دکتر احمد تفضلی نویسنده، پژوهش‌گر و استاد زبان‌های باستانی دانشگاه را در حالی‌که از دفتر کارش در دانشگاه تهران راهی خانه‌اش بود ربوده و به قتل رساندند. دکتر تفضلی حدود ساعت ۲ بعد از ظهر در شمیران ناپدید شد و حدود ساعت ۹ شب ماموران گشت پاسگاه انتظامی باغ فیض، پیکر او را کنار اتومبیلش پیدا کردند. پاها، سر و صورت و جمجمه او را شکسته بودند.

 

۹۰) ۲۵ دی ماه ۱۳۷۵، مرتضی علیان نجف آبادی زندانی سیاسی پیشین در مسیر منزل به محل کارش در مشهد مفقود شد. علیان زندانی سیاسی محکوم به  حبس ابد بود که از سال ۱۳۶۴ تا ۱۳۷۲ را در زندان گذرانده بود اما بعد به دلیل حسن رفتار از زندان آزاد شده بود. او پس از آزادی، در کار تولید گل بود و فعالیت سیاسی نداشت. مادرش می‌گوید اطلاعات پیش‌تر اعلام کرده بود سراغ پسرش خواهند رفت. در همان هفته اول گم شدن علیان، کسی آدرس یکی از انبارهای وزرات اطلاعات را به آنان می‌دهد که اتومبیل علیان در آن نگه‌داری می‌شده است. در شعبه یک آگاهی به آنان گفته‌اند در هفته‌های اخیر، یک زندانی سیاسی سابق دیگر به نام زهرا افتخاری به همین شیوه مفقود شده است. بعدتر یکی از مقامات دادستانی مشهد به مادر مرتضی می‌گوید که پسرشان را گرفته و کشته‌اند. پیکر مرتضی علیان تاکنون یافته نشده است.

 

۹۱- ۲ بهمن ۱۳۷۵، امیر غفوری زندانی سیاسی پیشین اهل مشهد و مدیر بخش نرم‌افزار یک شرکت کامپیوتری وقتی هم‌چون هر هفته برای بازدید از واحد کامپیوتر کارخانه البسکو از محل کارش خارج شده بود پس از سوار شدن به آسانسور ربوده می‌شود. امیر غفوری از جان به‌دربردگان کشتار سال ۶۷ سال ۱۳۷۰ پس از ده سال از زندان آزاد شده بود و پس از آزادی فعالیت سیاسی نداشت. از زمان ربوده شدن خبری از امیر غفوری به دست نیامده است.

 

۹۲- ۱ اسفند ۱۳۷۵، منوچهر صانعی و همسرش فیروزه کلانتری را که از چند روز پیش مفقود شده بودند با ضربات چاقو‌(۱۳ ضربه هر کدام) می‌کشند. پیکر کارد آجین شده آنان حوالی لشکرک، پل تهران‌پارس کنار همدیگر یافته شد. روز ۲۷ بهمن ماه چندمامور وارد دفتر کار فیروزه کلانتری شده او را با خود می‌برند. ۲۴ ساعت بعد منوچهر صانعی که در احداث بنای موزه تاریخ معاصر با بنیاد مستضعفان همکاری می‌کرد وقتی از خانه‌اش نزدیک میدان تجریش خارج می شد ربوده شد. منوچهر صانعی پیش از مرگ چندین بار به وزارت اطلاعات احضار شده بود.

 

۹۳- ۴ اسفند ۱۳۷۵، ابراهیم زال‌زاده روزنامه‌نگار و مدیر انتشارات ابتکار در راه بازگشت به خانه‌اش ناپدید شد. نوروز ۱۳۷۶ پیکر کارد آجین شده او در بیابان‌های یافت‌آباد پیدا شد. سینه و پشت او را با ۱۵ ضربه کارد پاره‌ پاره کرده بودند. او پیش از مرگش از فشارها و تهدیدهای ماموران امنیتی خبر داده بود. گفته می‌شود زال‌زاده کتابی درباره به آتش کشیده شدن سینما رکس آبادان در دست انتشار داشت. زال‌زاده پیش‌تر هم نامه‌ انتقادی سرگشاده‌ای خطاب به اکبر هاشمی رفسنجانی نوشته بود.

 

۹۴- ۲۰ اسفند ۱۳۷۵، مجتبی مهراسبی درویش اهل شهرری با شلیک ۳ گلوله به سر و سینه‌اش در مغازه‌ تعویض روغنی‌اش در همین شهر به قتل رسید. سه مهاجم به داخل مغازه او می‌روند و پس از پاشیدن اسپری به صورت دو مرد دیگر حاضر در مغازه و زمین‌گیر کردن آنان، ۵۰ گلوله شلیک می‌کنند و پس از کشتن مهراسبی مغازه را ترک می‌کنند. قاتلان بعدتر با پخش اطلاعیه‌ای شرکت‌کنندگان در مراسم ختم او را به قتل تهدید کردند.

ابراهیم قمری ۳۹ ساله، مجتبی امین ۲۸ ساله، غلامرضا عبداللهی و مریم متقی از جمله کسانی هستند که در آن چند سال به دست این گروه ترور شدند.

 

۹۵- ۱۹ فروردین ۱۳۷۶، سیدمحمود میدانی زندانی سیاسی پیشین اهل مشهد که به همسرش گفته بود مدتی است تحت نظر است در مسیر برگشتن از سر کار به منزل در حالی‌که در خیابان منتظر تاکسی بوده از سوی سرنشینان یک اتومبیل سواری ربوده می‌شود. محمود میدانی همسر خواهر دیگر زندانی سیاسی پیشین امیر غفوری است که دو ماه پیش از آن ربوده شده بود. او نیز همچون امیری از جان به‌دربردگان کشتار ۶۷ بود و پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۷۰ فعالیت سیاسی را کنار گذاشته و به‌عنوان پیمان‌کار ساختمانی کار می‌کرد. پیش‌تر مقامی اطلاعاتی به منصوره غفاری گفته بود که برادر و همسر او از اعدام‌های سال ۶۷ جسته‌اند و تهدید کرده که: «ما به موقع خدمت همه این‌ها می‌رسیم.» از زمان ربوده شدن خبری از میدانی به‌دست نیامده است. بعدتر به منصوره غفاری که به فاصله دو ماه برادر و همسرش را ربوده بودند می‌گویند عزیزان او هم احتمالا قربانی زنجیره قتل‌های حکومتی شده‌اند.

 

۹۶- ۲۶ فروردین ۱۳۷۶، منصور دولت عضو محفل روحانی محلی بهائی طاهر‌آباد کرمان در خانه خود در این شهر به دست افرادی ناشناس به قتل رسید. قاتلان ظاهرا شناسایی نشدند. مقامات قضایی به خانواده توصیه می‌کنند پیگیر شناسایی قاتلان نباشند.

 

۹۷- تابستان ۱۳۷۶، محسن نادریان معروف به «محسن سگ‌سبیل» از لات‌‌های تهران، شب هنگامی که با موتور به خانه‌اش در خیابان سهروردی نبش اندیشه روبروی پمپ‌بنزین می‌رسد هدف گلوله قرار می‌گیرد و کشته می‌شود. بعد از قتل محسن نادریان، یکی از نوچه‌هایش به‌نام محمود حاج غفور نیز ترور می‌شود. ماموران اطلاعات اجازه نمی‌دهند دوستان‌شان در خیابان ری برای آن‌ها حجله بگذارند.

 

۹۸- ۴ دی ماه ۱۳۷۶، فاطمه قائم مقامی سرمهماندار شرکت هواپیمایی آسمان در داخل اتومبیل پراید خود در خیابان پاسداران پس از گفتگو با مردی با شلیک یک گلوله به قتل رسید. بنا به تحقیقات منتشر شده، قائم‌مقامی به دستور فلاحیان کشته شد. قائم‌مقامی ابه دلیل نزدیکی با فلاحیان، اطلاعاتی از برخی فعالیت‌های او به‌دست آورده بود که احتمالا از نظر فلاحیان، خطری امنیتی ارزیابی شده و برای همین به قتل رسیده است. دکتر بیژن جعفرزاده همسر قائم مقامی، طی گف‌ت‌و‌‌گویی با روزنامه‌ زن اعلام کرد او را به کمیته پیگیری قتل‌های زنجیره‌ای احضار کرده و به او گفته‌اند همسرش از سوی «نیروهای خودسر» کشته شده است.

 

۹۹- دی‌ماه ۱۳۷۶، عباس نوایی روشندل هنگامی که نزدیک افطار برای خرید از خانه بیرون می‌رود ربوده می‌شود. نوایی اواسط سال ۱۳۶۶ از زندان آزاد شده بود و فعالیت سیاسی نداشت، اما تحت نظر بود و باید هر ماه برای امضای برگه‌ای دال بر حضور در کشور، به اداره اطلاعات مشهد مراجعه می‌کرد. پیگیری‌های خانواده‌ی عباس نوایی برای یافتن او تاکنون بی نتیجه بوده است.

 

۱۰۰- سال ۱۳۷۷، مهرداد حاجیان، مهرداد کمالی، علا مبشریان، مهرزاد حاجیان، محمد زمردی‌منش و علی اصغربیدی سیاوش ورزش‌نما، محمد دائمی، شیردل عسگری، علی جانلو، فرامرز تات‌پور و سید میرامین میرامینی، افسانه طهماسبی، محبوبه بهادری و زهره مظاهری، هوشنگ محمدرحیمی، فاطمه همتی، یدالله پاک‌نهاد، مریم فتحعلی آشتیانی، علامه ژیان، احمد آقایی، احمدرضا مطهری، جواد تقوی قهی، سیامک طوبایی، ابراهیم طاهری، زهرا طاهری، حسن افتخارجو، طیبه حیاتی، زهره جمشیدی، نرگس خانیان، بهنام مجدآبادی، محمدرضا پوراقبال و محمود خدابنده‌لویی تعدادی از زندانیان سیاسی چپ و مجاهد دهه ۶۰ در تهران، اصفهان، شیراز، گلوگاه، تبریز، سمنان، یاسوج و مشهد که از کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ جان به در برده بودند، بازداشت و یا ربوده شدند و از آن زمان ناپدید شده‌اند.

 

۱۰۱- ۳ اردیبهشت ۱۳۷۷، معصومه مصدق نوه‌ دکتر محمد مصدق را در خانه‌اش در کوچه خزایی خیابان نیاوران به قتل می‌رسانند. قاتلان دست‌هایش را بسته و شکنجه‌اش دادند، بینی‌اش را شکستند و سپس پارچه‌ای به حلق او فرو کرده و او را به قتل رساندند. مصدق ساکن آمریکا بود و برای فروش و مدیریت میراث پدری موقتا به ایران بازگشته بود. قاتلان با وجود اشیای قیمتی در منزل چیزی از او ندزدیده بودند و هنوز هم شناسایی نشده‌اند. عدم تمایل نیروی انتظامی برای پیگیری قتل، در حالی‌که نشانه‌هایی برای شناسایی قاتلان در دسترس بود از نشانه‌هایی است که این قتل را به‌نظر ناظران در زنجیره قتل‌های حکومتی قرار می‌دهد.

 

۱۰۲- ۳ شهریور ۱۳۷۷، پیروز دوانی نویسنده، روزنامه‌نگار و فعال سیاسی در حالی‌که از منزل خود عازم خانه‌ی خواهرش بود از سوی مأموران امنیتی ربوده شده و به‌قتل می‌رسد. بر اساس اعترافات تعدادی از عاملان بازداشت شده‌ قتل‌های حکومتی، پیروز دوانی که پیش‌تر بارها به‌خاطر فعالیت‌هایش و از جمله تکثیر و انتشار نامه‌ فرج سرکوهی در فاصله‌ دو زندان تهدید و احضار شده بود به فاصله‌ کوتاهی از ربوده شدنش به قتل رسیده و جنازه‌اش در کنار خطوط راه‌آهن سوزانده و دفن می‌شود.

 

۱۰۳- ۳۱ شهریور ۱۳۷۷، حمید پورحاجی زاده شاعر، نویسنده و روشنفکر کرمانی همراه با کارون فرزند ۹ ساله‌اش به‌طرزی بی‌رحمانه و دل‌خراش سلاخی شدند و با ۴۳ ضربه‌ چاقو به‌قتل رسیدند. فرخنده حاجی‌زاده خواهر حمید می‌گوید پس از پیگیری بسیار در نهایت ماموران اطلاعاتی به خانواده گفته‌اند که کشتن حمید و کارون ۹ ساله یک اشتباه ساده‌ اداری بوده است.

پزشک قانونی گفته قاتلان سه نفر بوده‌اند و پس از ورود به خانه با حمید چای هم خورده‌اند. قاتلان، یا از ترس شناسایی‌(ترس؟) و یا به‌خاطر آزار بیش‌تر حمید، کارون فرزند ۹ ساله حمید را هم مقابل چشمان او با ۱۶ ضربه‌ چاقو سلاخی می‌کنند.

 

۱۰۴- ۲۸ آبان ۱۳۷۷، دکتر مجید شریف روشنفکر مذهبی، نویسنده و مترجم که با لباس گرم‌کن برای ورزش از خانه خارج شده بود به دست ماموران امنیتی به بهانه مشکوک بودن به مواد مخدر بازداشت و ربوده می‌شود و به شیوه‌ دردناکی با تزریق آمپول پتاسیم به زیر ناخن پایش به قتل می‌رسد. بستگان مجید شریف پیکر او را چهارشنبه ۴ آذر در پزشکی قانونی شناسایی کردند. در اعترافات تعدادی از عاملان قتل‌های حکومتی به جزئیات قتل دکتر شریف اشاره شده است.

 

۱۰۵- ۱ آذرماه ۱۳۷۷، داریوش فروهر و پروانه اسکندری از رهبران حزب ملت ایران در خانه خود در خیابان هدایت به دست ماموران اطلاعاتی سلاخی می‌شوند. قاتلان چنان‌که در اعترافات خود گفته‌اند بابت این قتل‌ها که خود تمیز وصفش کرده‌اند از وزارت اطلاعات حق اضافه‌کاری دریافت کرده‌اند. برخی از قاتلان زندان نرفتند و به‌سر کار خود در وزارت اطلاعات برگشتند و برخی دیگر پس از دوره‌ای کوتاه زندان، آزاد شدند.

 

۱۰۶- ۱۲ آذرماه ۱۳۷۷، محمد مختاری شاعر، نویسنده، مترجم و عضو هیئت دبیران کانون نویسندگان در حالی‌که برای خرید از خانه خارج شده بود به دست ماموران اطلاعاتی ربوده شده و با پیچیدن طناب به دور گردنش به قتل رسید. قاتلان پیکرش را در بیابان‌های امین‌آباد، در محدوده‌ کارخانه‌ سیمان ری، کنار جاده‌ منتهی‌ به شهرک فیروزآباد انداخته بودند.

 

۱۰۷- ۱۸ آذرماه ۱۳۷۷، محمد جعفر پوینده مترجم، نویسنده و جامعه‌شناس در حالی‌که عازم محل کارش در دفتر پژوهش‌های فرهنگی بود از سوی ماموران امنیتی در خیابان ایرانشهر ربوده شد و در همان اتومبیل با پیچاندن طناب به دور گردنش به قتل رسید و پیکرش در حوالی روستای بادامک در شهریار رها شد. قاتل او به حبس ابد محکوم شد اما اکنون هم‌چون دیگر متهمان ۴ قتل پائیز ۷۷ آزاد است.

 

۱۰۸- ۱۰ دی ماه ۱۳۷۷، دکتر جمشید پرتوی متخصص قلب و چنان‌چه گفته شده است پزشک ویژه‌ سید احمد خمینی در منزل مسکونی‌اش که در همسایگی منزل رئیس جمهور است، کشته شد. گفته شده است دکتر پرتوی از وضعیت سلامتی و داروهای مصرفی احمد خمینی مطلع بوده و احتمالا می‌توانسته شهادت بدهد مرگ او غیرطبیعی است و برای همین قاتلان احمد خمینی کشتن او را هم ضروری تشخیص داده‌اند.

 

۱۰۹- مرداد ۷۹ تا مرداد ۸۰، شانزده زن بی‌پناه در مشهد به قتل رسیدند. بعدا شخصی به اسم سعید حنایی به اتهام ارتکاب این قتل‌ها محاکمه، محکوم و اعدام شد. گفته شده است عاملان این قتل‌ها مأموران امنیتی بوده‌اند و سعید حنایی برای قبول مسئولیت قتل‌ها بازی داده شده است. انصار حزب‌الله مشهد بعد از اعدام برای سعید حنایی به‌عنوان شهید امر به معروف مجلس ختم گرفت. به‌گفته برخی از خبرنگاران هم از جمله رویا کریمی مجد، پیش از اعدام، حنایی فریاد زده است که قرار آن‌ها این نبوده است و گویی از اعدام خود متعجب بوده است. خبرنگار روزنامه خراسان هم گفته است که دست‌کم در دو مورد نشانه‌های داده شده از سوی حنایی تطابقی با شواهد جنایت نداشته باشد.

 

۱۱۰- ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۰، مولوی موسی کرم‌پور امام جمعه پیشین مسجد شیخ فیض اهل سنت مشهد در اثر انفجار بمبی کار گذاری شده مقابل مسجد محل تدریس‌اش در شهر هرات افغانستان کشته شد.  مسجدشیخ فیض مشهد سال ۱۳۷۳ از سوی ماموران امنیتی بسته و به فاصله کوتاهی به کلی تخریب شد. مولوی کرم‌پور که پس از تخریب مسجد شیخ فیض و تهدیدات امنیتی متعاقب آن، ایران را ترک کرده و مقیم هرات شده بود زمانی که از مسجد خارج می‌شد کشته شد. والی وقت هرات این ترور را متوجه وزارت اطلاعات ایران کرد.

 

۱۱۱) ۲ آذر ۱۳۸۴، قربان دردی تورانی از نو مسیحیان ترکمن گنبد کاووس ربوده شده و پس از شکنجه بسیار با ضربات چاقو به قتل می‌رسد. قاتلان پیکر خون‌آلود او را با گلوی بریده در حالی که هنوز از آن خون می‌رفت جلوی کلیسای خانگی در منزلش رها می‌کنند. هفته پیش از قتل، آقای تورانی را برای توضیح در مورد اعتقاداتش به مرکزی اسلامی در گنبد دعوت می‌کنند و به او هشدار می‌دهند این آخرین فرصت او برای بازگشت به دین اسلام است. پس از کشته شدن تورانی، ماموران امنیتی به خانه‌یاو ریخته و کتاب‌های مذهبی و دست‌نوشته‌های او را با خود می‌برند.

 

۱۱۲-  ۲۷ دی ۱۳۸۵، فتح‌الله منوچهری با نام مستعار فرود فولادوند هنرمند پیشین سینما و فعال سیاسی با دو تن از همراهانش الکساندر ولی‌زاده و ناظم اشمیت در استان حکاری ترکیه نزدیکی مرز ایران ربوده شدند. فولادوند مجری و مدیر شبکه‌ی‌ تلویزیونی انجمن پادشاهی ایران بود و در نقد دین اسلام و حکومت اسلامی برنامه منتشر می‌کرد. بر اساس بیاینه ۲۴ خرداد ۱۳۸۷ عفو بین‌الملل: «این سه نفر به دست ماموران جمهوری اسلامی ربوده شده‌اند و احتمالا در اختیار وزارت اطلاعات و در ایران زندانی‌اند.» در بیانیه تأکید شده که خودروی اجاره‌ای حامل این سه فرد، چندی پس از ناپدید شدن آن‌ها با شیشه‌های شکسته و بدون شماره در ترکیه پیدا شده است. از تاریخ ربوده شدن این سه نفر تاکنون ردی از آن‌ها پیدا نشده است و به‌نظر می‌رسد به قتل رسیده باشند.

 

۱۱۳- ۹ مرداد ۱۳۸۷، عباس امیری و چهار روز بعد همسرش سکینه رحیمی نو مسیحی که با هجوم مأموران امنیتی به کلیسای خانگی آن‌ها در منزلشان در ملک‌شهر اصفهان، سه روز پیش از این تاریخ، در اثر ضرب و شتم به قصد کشت،  بهشدت مجروح شده بودند در بیمارستان جلان‌شان را از دست می‌دهند.

 

۱۱۴- ۲۰ آبان ۱۳۸۷، مولوی شیخ علی دهواری امام جمعه سنی مذهب شهر سراوان در سیستان و بلوچستان و مدیر مدرسه علوم دینی دارالحدیث امام بخاری پس از اقامه‌ نماز مغرب در مسجد سبحان و در حالی که به خانه‌اش بازمی‌گشت از سوی دو موتور سوار هدف ۱۲ گلوله قرار گرفت و کشته شد. مولوی دهواری قبلا به‌خاطر عدم پیروی از توصیه‌ها در خطبه‌های جمعه‌اش تهدیده شده بود. چند سال بعد  از آن به انعام پسر کوچک مولوی دهوار که بورسیه‌ تحصیل برای دانشگاه مدینه می‌گرفت هشدار می‌دهند اگر می‌خواهد به سرنوشت پدرش دچار نشود بهتر است از پذیرش این بورس صرف‌نظر کند.

 

۱۱۵- ۱۹ آبان ۱۳۸۸، دکتر رامین پوراندرجانی پزشک وظیفه یکهریزک در محل کار خودش در یکی از مراکز نیروی انتظامی کشته شد. دکتر پوراندرجانی از سوی سعید مرتضوی دادستان وقت تهران تحت فشار قرار گرفته بود تا علت جان باختن شماری از بازداشت‌شدگان بازداشتگاه کهریزک را مننژیت اعلام کند. او که بازداشت شدگان را معاینه کرده بود تسلیم این خواسته نشد و به گفته نزدیکانش پیش از مرگ جزئیاتی از نحوه‌ی شکنجه‌ی بازداشت‌شدگان کهریزک را افشا کرد و همین موجب شد از سوی اطلاعات ناجا به قتل برسد. مرگ او ابتدا خودکشی اعلام شد و بعدتر گفته شد بر اثر مسمومیت کشته شده است. مسعود علی‌زاده از بازداشت شد‌گان کهریزک می‌گوید دکتر پوراندرجانی مدارک زیادی در مورد کهریزک و حتی نقش فرماندهان ناجا داشت که برای نیروی انتظامی خیلی سنگین بود و به همین دلیل «رامین را از بین بردند.»

 

۱۱۶- ۳۰ شهریور ۱۳۸۹، دکتر عبدالرضا سودبخش دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران و رییس درمانگاه عفونی بیمارستان خمینی، ساعت  ۹ شب هنگام خروج از مطب خود به ضرب گلوله یک موتورسوار به پهلویش کشته شد. دکتر سودبخش به‌عنوان کارشناس پزشکی قانونی، معترضان به نتایج انتخابات ۸۸  را که در بازداشتگاه کهریزک جان باخته بودند معاینه کرده بود. او برای این که اعلام کند جان باخته‌ها مننژیت گرفته بودند تحت فشار بود. بهرنگ سودبخش، پسر بزرگ‌تر عبدالرضا سودبخش گفته است پدرش درباره‌ آزار جنسی و نحوه ‌شکنجه‌ بازداشت‌شدگان کهریزک با آنها صحبت کرده و از این بابت بسیار آزرده شده بود. خانواده و همکاران نزدیک دکتر سودبخش معتقدند عدم همکاری دکتر سودبخش با ماموران و برنامه او برای سفر به آمریکا و هراس اطلاعات ناجا از این‌که دکتر سودبخش در این مورد افشاگری کند عامل ترور او بده است.

 

۱۱۷- ۳ مهر ۱۳۹۰، اصغر کاظمی با نام هنری شایان کاویانی پس از خروج از رویال هتل استانبول ناپدید شد. کاویانی که در یکی از تلویزیون‌های ماهواره‌ای لس‌آنجلسی برنامه‌‌ای انتقادی در مورد اسلام اجرا می‌کرد تنها یک روز پس از آن‌که برای دیدار با یکی از طرفدارانش وارد استانبول شد در این شهر ناپدید شد. پلیس فدرال آمریکا جایزه‌ای ۲۰۰ هزار دلاری برای دادن اطلاعاتی که منجر به یافتن او شود در نظر گرفته است. یکی از دوستان کاویانی گفته است همه هزینه‌های سفر او به ترکیه از سوی کسی در ایران پرداخت شده بود.

 

۱۱۸- ۲۲ آبان ۱۳۹۰، احمد رضایی فرزند محسن رضایی در اتاقش در هتل گلوریای دبی به شیوه نامعلومی جان داد. احمد رضایی پیش‌تر در سال ۱۳۷۷ به آمریکا پناهنده شده و در مصاحبه‌ای گفته بود تمام ترورهایی که در حکومت اسلامی ایران رخ می‌دهد، در دفتر خامنه‌ای تصمیم‌گیری می‌شود. بازرس ویژه‌ قتل در تهران علت مرگ او را قتل عمد اعلام کرد و گفت در اتاق رضایی پوکه‌های مصرف شده‌ قرص، بریدگی بر روی ساعد و هم‌چنین اثر شوک الکتریکی بر کف دست وجود داشت در حالی که هیچ وسیله‌ برنده، شوکر و سیم برقی در اتاق او کشف نشد. گفته شده احمد رضایی اطلاعات و یا تماس‌هایی داشته است که کشتن او را ضروری کرده است.

 

۱۱۹- ۱۳ بهمن ۱۳۹۱، مولوی عبدالله براهویی امام جماعت مسجدی در خیابان بدر زاهدان با تیراندازی از سوی سرنشینان یک خودرو سواری ترور شد.  مولوی براهویی علاوه بر امامت مسجد در چند مکتب اهل سنت زاهدان به کودکان آموزش احکام دینی می‌داد. گروهی به نام «جبهه همبستگی ملی اهل سنت ایران» حکومت اسلامی را مسئول این ترور معرفی کرد.  بعدها گفته شد ماموران امنیتی از خانواده‌ مولوی براهویی خواسته‌اند از پیگیری پرونده ترور ایشان خودداری کنند.

 

۱۲۰- ۲ شهریور ۱۳۹۲، عطاالله رضوانی شهروند بهائی اهل بندرعباس با شلیک گلوله‌ای به سرش در اتومبیل خود در جاده‌ای خارج از شهر کشته شد. اتومبیل و کیف پول رضوانی دزدیده نشده و تنها گوشی موبایل‌اش مفقود شده بود. عطاالله رضوانی بارها از سوی نهادهای امنیتی تهدید شده بود. در جلسات بازجویی یکی از شهروندان بهایی به او ‌گفته بودند: «به رضوانی بگویید که نوبت او هم می‌رسد و حسابش را خواهند رسد.» کریم میرزایی، نوجوان ۱۷ ساله افغانستانی سرایدار منزل دوست رضوانی و کسی که آخرین بار ایشان را دیده بود حدود دو ماه بعدتر و پس از این‌که به وکیل خانواده رضوانی گفت که از سوی اطلاعات تهدید شده تا با آن‌ها صحبت نکند مفقود شد و تا امروز خبری از او در دست نیست. رضایی، افسر پلیس مسئول پرونده بدون هیچ توضیحی تحقیقات خود را متوقف کرد. اداره‌ آگاهی و دادسرای بندرعباس هم پرینت تماس‌ها و مسیج‌های موبایل سرقت شده رضوانی را به پرونده ضمیمه نکردند. بازپرس امانی خانواده را تحت فشار گذاشت تا با گرفتن دیه از دولت، از پیگیری این پرونده صرف‌نظر کنند تا پرونده مختومه اعلام شود.

 

۱۲۱- ۲۴ آذر ۱۳۹۴، محمد رضا صمدی کلاهی عضو پیشین سازمان مجاهدین خلق و متهم به انفجار سال ۱۳۶۰ ساختمان حزب جمهوری اسلامی، در خیابانی در شهر آلمیره هلند از نزدیک هدف گلوله قرار گرفت و همان روز در بیمارستان کشته شد. او قبل از کشته شدن، چندین روز تحت نظر بوده است. مهاجمان حرفه‌ای بودند و پس از ترور خودروی دزدی خود را آتش زدند تا هیچ اثری از خود به جای نگذارند. بعدتر رسانه‌های هلندی با استناد به سخنگوی سرویس اطلاعات و امنیت این کشور، گزارش دادند دیپلمات ایرانی از هلند اخراج شده‌اند. روزنامه کیهان در تهران هم در همین باره نوشت که سازمان اطلاعات و امنیت هلند به سفیر جمهوری اسلامی اعلام کرده که دو دیپلمات جمهوری اسلامی که در ترور محمدرضا کلاهی صمدی و احمد نیسی نقش داشته‌اند بایستی خاک هلند را هر چه زودتر ترک کنند.

 

۱۲۲- ۳۰ آبان ۱۳۹۵، دکتر عمران دهواری فرزند مولوی شیخ علی دهواری که آخرین روزهای تحصیلات پزشکی خود را می‌گذراند به‌طرز مشکوکی به علت مسمومیت درگذشت. با وجود تایید مسمومیت به‌عنوان علت مرگ از سوی پزشک اورژانس و یکی از اساتید دانشکده‌ علوم پزشکی گواهی فوت دکتر دهواری به‌عنوان ایست قلبی صادر شد. نوری، مسئول دفتر رهبری در شهرستان سراوان پیش‌تر عمران دهواری را احضار کرده او را تهدید کرده که ممکن است به سرنوشت پدرش دچار شود. قاضی «توحیدی»، از قضات سرشناس سیستان و بلوچستان هم به او گفته بود پیگیری این ماجرا به جایی ختم نمی‌شود و به نفع آن‌ها نخواهد بود.

 

۱۲۳- ۳۰ آذر ۱۳۹۵، علی قویتاسی، وهاب میرخضری، سالار باقری، ارسلان عباس‌نیا، ناصر کریمی و دو شهروند اقلیم کردستان عراق‌(عدنان عثمان و سنگر ستار)، در نتیجه دو انفجار مقابل دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان در شهر کویه در اقلیم کردستان عراق کشته شدند. بمب‌ها شب یلدا و پس از پایان مراسم زادروز عبدالرحمان قاسملو، دبیرکل سابق حزب دموکرات کردستان ایران منفجر شد. حزب دموکرات در بیانیه‌ای اعلام کرد که جمهوری اسلامی مسئول این بمب‌گذاری است. هوشیار زیباری، وزیر خارجه سابق عراق نیز در توییتی این انفجارها را به سپاه پاسداران ایران منتسب کرد.

 

۱۲۴- ۹ اردیبهشت ۱۳۹۶، سعید کریمیان مدیر شبکه‌ی جم که به تبلیغات علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی متهم شده و بر اساس حکم غیابی به شش سال زندان محکوم شده بود در ترکیه ترور شد. به گزارش روزنامه ملیت، متهمان به قتل سعید کریمیان و شریک کویتی‌اش محمد متعب شلاحی در حالی که در تلاش بودند با گذرنامه جعلی از راه کشوری اروپایی به ایران بازگردند، هنگام خروج از مونته‌نگرو، توسط پلیس صربستان دستگیر شدند. گفته شده است که اشخاص حمله کننده احتمالا با حکومت ایران در ارتباط بوده‌اند. به گزارش ملیت، پلیس استانبول در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده بود که کریمیان در سه ماه پیش از ترورش، از سوی حکومت اسلامی مورد تهدید قرار گرفته بود و به‌همین دلیل قصد داشت تا با ترک استانبول به لندن برود.

 

۱۲۵- ۱۷ آبان ۱۳۹۶، احمد مولا ابوناهض‌(احمد نیسی) رهبر «جنبش نضال برای رهایی الاحواز» مقابل خانه‌اش در لاهه، به ضرب ۳ گلوله کشته شد. دو نفر همراه آقای مولا شهادت داده‌اند هنگام پیاده شدن از اتومبیل، فردى  با صورت پوشیده از یک اتومبیل بنز و با کلت کمرى مجهز به صدا خفه کن از پشت به سر احمد نیسى شلیک کرده و بعد از افتادن او بر زمین، دو تیر دیگر هم به سینه‌اش شلیک کرده است. در رسانه‌های هلند، در دو پرونده مرتبط با قتل «محمدرضا کلاهی صمدی» و «احمد نیسی» نام جمهوری اسلامی مطرح شد.

 

۱۲۶- ۱۰ اسفند ۱۳۹۶، صباح رحمانی عضو حزب دموکرات در نتیجه انفجار اتومبیل بمب‌گذاری شده‌ پدرش به‌شدت مجروح و روز بعد در بیمارستان کشته شد. این بمب در اتومبیل صلاح رحمانی، از فرماندهان حزب دموکرات کردستان ایران کارگذاشته شده بود اما تنها موجب مجروح شدن او شد. به نوشته‌ی جمعیت حقوق بشر کردستان، این فرمانده حزب دموکرات در سال‌های اخیر بارها از سوی نیروهای امنیتی ایران تهدید به مرگ شده بود.

 

۱۲۷- ۱۵ اسفند ۱۳۹۶، قادر قادری از فرماندهان حزب دموکرات کردستان در نزدیکی روستای هرتل در حومه‌ شهر رانیه در اقلیم کردستان عراق با شلیک نزدیک به ۲۰ گلوله به‌سوی اتومبیلش ترور شد. حزب دموکرات کردستان ۱۳ روز بعد از ترور در بیانیه‌ای اعلام کرد مسئول یک گروه تروریستی ۵ نفره بازداشت شده در اقلیم کردستان اعتراف کرده است که نقشه‌ی ترور قادر قادری از سوی اطلاعات سپاه پاسدارن طراحی شده است.

 

۱۲۸- ۱۰ فروردین ۱۳۹۷، احمد امیراحمدی از اعضای حزب دموکرات کردستان ایران و از زندانیان سیاسی سابق در شهر سوران در اقلیم کردستان عراق ترور شد. به‌گفته‌ برادرزاده‌ احمدی، عمویش هنگام خواب هدف گلوله‌ی افرادی ناشناس قرار گرفت. حزب دموکرات کردستان حکومت اسلامی را به انجام این ترور متهم کرد.

 

۱۲۹- ۱۲ تیر ۱۳۹۷، فرشید علوی آبگرم معلم و از فعالان مذهبی اهل سنت ارومیه در شهر وان ترکیه ربوده شد و کمتر از یک ماه بعد در ۴ مرداد ۱۳۹۷ پیکرش در شهر باش‌قلعه ترکیه پیدا شد. به‌گفته پلیس ترکیه عاملان قتل علوی آبگرم سعی داشته‌اند وی را به ایران ببرند. علوی آبگرم که در مساجد اهل سنت ارومیه فعالیت تبلیغی دینی داشت بعد از اعدام ۲۵ جوان اهل سنت از جمله شهرام احمدی و هم‌چنین دستگیری چند تن از دوستانش، به ترکیه مهاجرت کرده بود.

 

۱۳۰- ۲۶ تیر ۱۳۹۷، اقبال مرادی از مسئولان جمعیت حقوق بشر کردستان ایران در پنجوین، از شهرهای مرزی اقلیم کردستان عراق با ایران، با شلیک ۳ گلوله ترور شد. مرادی پیش‌تر نیز در سال ۱۳۸۷ ترور شده بود اما با وجود شلیک ۱۵ گلوله از مرگ نجات یافته بود. اقبال مرادی که در دهه‌ ۶۰ به اتهام عضویت در حزب کومه‌له ۶ سال را در زندان گذرانده بود، در چند سالی که در پنجوین زندگی می‌کرد کمپین‌های متعددی علیه اعدام راه انداخته بود. خانواده‌ی او می‌گویند پیش‌تر دستگاه امنیتی کردستان عراق به او هشدار داده بود که جمهوری اسلامی به دنبال کشتن اوست.

 

131- قتل فرشید هکی، حقوق‌دان و فعال محیط زیست، روز چهارشنبه ۲۵ مهر۱۳۹۷ - ۱۷ اکتبر ۲۰۱۸، در زمانی رخ داده است که شماری از فعالان بازداشت شده محیط زیست به فساد فی‌الارض متهم شده‌اند.

از موقعی که عبدالرضا داوری، فعال سیاسی و رسانه‌ای ساکن تهران در حساب توئیتری خود از «قتل فجیع دکتر فرشید هکی» حقوق‌دان و فعال محیط زیست خبر داد تا امروز، گمانه‌زنی‌ها و اخبار در مورد شیوه و علت مرگ او چندین بار رنگ عوض کرده است.

جسد «هکی»، ساعت شش بعد از ظهر روز چهارشنبه بیست و پنجم مهرماه 1357 در یک دستگاه خودرو پژو در حال سوختن کشف شد.

فرشید هکی، دانش آموخته رشته «حقوق بشر» و عضو کمپین محیط زیستی «صدای پای آب» بود که انتقادهای تندی از وضعیت حاکم بر کشور داشت.

همین انتقادها در کنار شیوه اطلاع‌رسانی مبهم دستگاه‌های مسئول از جمله پلیس و قوه قضاییه در باره علت مرگ «خودكشى» يا «قتل»، زمینه شایعات فراوانی را در میان افکار عمومی فراهم کرد.

اوج ابهام ها در این مورد دیروز ایجاد شد که خبرگزاری پلیس، ارگان خبری رسمی نیروی انتظامی «با توجه به گزارش رسمی پزشکی قانونی، هر گونه وقوع جنایت در پرونده فوت متوفی» را رد و اعلام کرد آقای «هکی» بر اثر «خودسوزی» جان داده است.

این اظهار نظر نیروی انتظامی از همان ساعات اولیه مورد تردیدهای جدی قرار گرفت.

رسانه نیروی انتظامی در این خبر، برای اثبات ادعای خود به گفته‌های «خانواده و نزدیکان» این حقوق‌دان و فعال سیاسی استناد کردند که «وی بارها با خانواده خود در مورد مشکلات مالی صحبت کرده و از قصد خود برای پایان دادن به زندگی خبر داده بود.»

همین ادعاها را هم‌زمان، سردار رحیمی «فرمانده انتظامی تهران بزرگ»، در گفت‌و‌گو با خبرگزاری دولتی «ایسنا» و «تسنیم» وابسته به سپاه پاسداران با استناد به «گزارش رسمی سازمان پزشکی قانونی» اعلام کرد.

با این حال، خبرگزاری «میزان» وابسته به قوه قضاییه به نقل از سازمان «پزشکی قانونی» هر گونه اظهار نظر در این رابطه را رد و ضمن اعلام ادامه تحقیقات نوشت که سازمان پزشکی قانونی «هرنوع نتیجه و علت فوت» را به قاضی پرونده اعلام می‌کند.

بعد از صدور این تکذیبیه از سوی سازمان پزشکی قانونی، خبرگزاری رسمی نیروی انتظامی هم خبر «خودسوزی» هکی را از سایت خود حذف کرد.

انتشار اخبار خودسوزی «هکی» با استناد به گفته‌های او در میان اعضای خانواده بدون اشاره به‌نام آن‌ها و مهم‌تر از آن، استناد دروغین به گزارش رسمی سازمان پزشکی قانونی در حالی که هنوز تحقیقات تمام نشده بود، بخشی از افکار عمومی را به‌سمت «ترور سیاسی» خواندن این مرگ پیش برد.

عده‌ای حتی این ماجرا را به دلیل فعالیت‌های محیط زیستی «هکی»، به دستگیری چند فعال محیط زیستی مرتبط دانستند و احتمال این را مطرح کردند که این حقوق‌دان به دلیل این فعالیت‌ها که احتمالا با منافع برخی باندهای قدرت در تضاد بوده، ترور شده است.

محمد مقیمی، وکیل دادگستری و فعال حقوق بشر که شاگرد فرشید هکی در زمان حیاتش بوده و وکالت او را هم بر عهده داشته، در مورد نتیجه تحقیقات پلیس جنایی می‌گوید: «چهارشنبه ساعت هفت شب پلیس منطقه باغ فیض با خانواده آقای هکی تماس گرفته و برای شناسایی جسدی که در ماشین به آتش کشیده شده، دعوت‌شان می‌کند. آقای هکی ساعت یازده صبح همان روز از منزل خارج شده بود. به‌گفته مقامات پلیس این اتفاق در ساعت شش بعد از ظهر همان روز روی داده است. تا امروز مراحل تشخیص هویت انجام نشده و از دختر آقای هکی برای این کار، آزمایش دی اِن ای گرفتند. به‌گفته پلیس، ابتدا چند ضربه چاقو به ناحیه شکم اقای هکی وارد شده و بعد از مرگ، ماشین او به آتش کشیده شده است.»

به‌گفته مقیمی، «یک کارمند یک شعبه بانک صادرات در خیابان سیمون بولیوار، یک پژو پرشیای سفید را مشاهده کرده و شماره پلاک آن را یادداشت و به پلیس داده است. فعلا سرنشینان این ماشین مشکوک هستند.»

محمد مقیمی وکیل دادگستری در مورد احتمال وقوع قتل با انگیزه‌های سیاسی، معتقد است: « تحقیقات قضایی در مراحل ابتدایی است و حتی هنوز به‌صورت رسمی جسد او شناسایی نشده است. آقای هکی به‌عنوان یک حقوق‌دان، در پروژه‌های مختلفی به‌عنوان کارشناس یا مشاور فعالیت داشت. یک ماه پیش شکایتی از او انجام شد که در دادگاه، قرار منع تعقیب برای آقای هکی صادر شد. همه احتمالات را می‌توان وارد دانست و حتی ممکن است اختلاف شخصی منجر به این جنایت شده باشد. برای تشخیص علت اصلی قتل، ما از مقامات قضایی خواستیم اکانت‌های او در شبکه‌های اجتماعی را بررسی کنند.»

این فعال حقوق بشر درباره اطلاعیه نیروی انتظامی و تاکید این نهاد بر «خودسوزی» هکی، معتقد است: «احتمالا برای خواباندن جو شایعات، اطلاعیه‌های کذب صادر شده، خواهش من از رسانه‌ها و فعالان سیاسی این است که تا پایان تحقیقات، صبر کنند و گمانه‌زنی نکنند.»

او با تاکید بر این‌که صدور اطلاعیه‌ها و اظهارنظرهای غیرواقعی از سوی برخی مسئولان که با هدف پایان دادن به شایعات انجام شده بود، عملا نتیجه عکس داده، می‌گوید: «بخشی از افکار عمومی با استناد به همین اظهارات متناقض نتیجه گرفت که احتمالا رخدادی مشکوک اتفاق افتاده و مسئولان برای جلوگیری از لو رفتن قضیه این حرکات شتاب زده را انجام می‌دهند.»

 

پیش‌تر، گفته شد که دکتر سید کاووس سیدامامی، فعال محیط زیست، در بهمن ماه در ۱۳۹۶ زندان «خودکشی کرد»؟! سپس در اواخر بهمن، هواپیمای گروهی از فعالان محیط زیست به کوه دنا «برخورد» کرد و همه سرنشینان کشته شدند: احمد نظری، دکترای تخصصی و دارای علایق پژوهشی در زمینه‌هایی مانند کنترل آلودگی محیط زیست؛ غلامعلی احمدی، دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت و مدرس دانشگاه آزاد بهبهان، نویسنده مقاله برنامه‌ریزی برای تغییر رفتار در جهت حفظ محیط زیست؛ سلمان شریف آذری، محقق حوزه محیط زیست؛ مهدی جاویدپور، روزنامه‌نگار فعال محیط زیست؛ حامد امیری مهندس کشاورزی، محقق علوم و تکنولوژی محیط زیست؛ سیدبهزاد سیادتی، کارشناس ارشد زمین‌شناس؛ اردشیر راد، مهندس کشاورزی و منابع طبیعی؛ مصطفی رضایی، کارشناس کشاورزی و منابع طبیعی؛ علی زارع، محقق حوزه کشاورزی و منابع طبیعی؛ محمد فهیمی؛ علی فرزانه؛ سیدرضا فاطمی‌طلب؛ احمد چرمیان؛ خلیل آهنگران؛ مژگان نظری؛ بهنام برزگر.

دو برادر فعال محیط زیست به نام‌های محمد صادق و محمدباقر یوسفی نیز در اوایل اسفند ۱۳۹۶ در شهر جم استان بوشهر در ««تصادف رانندگی» جان باختند.

علاوه بر فعالان محیط زیست، باید یادی از فعال مدنی مریم فرجی کرد که در تیر ماه ۱۳۹۷ به قتل رسید. خبر زیر در ۲۳ تیر ۱۳۹۷ برابر با ۱۴ ژوئیه برابر با ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۸ منتشر شده بود:

پلیس آگاهی کرج از کشف جسد سوخته مریم فرجی، فعال مدنی ساکن این شهر، خبر داد و پزشک قانونی نیز با گرفتن دی اِن ای از پدر وی هویت جسد را تایید کرد. پلیس آگاهی از پیدا شدن جسد رهاشده مریم در داخل خودرو اش خبر داده است.

مریم فرجی، ٣٣ ساله دانشجوی ارشد مدیریت بین‌الملل و مدیر مالی شرکتی در شهریار ، روز ١٢ دی ماه هم‌زمان با ناآرامی‌های دی ماه بازداشت و مدت ١٠ روز در بند ٢٠٩ وزارت اطلاعات در زندان اوین تحت بازجویی بود.

دادگاه بدوی وی در تاریخ ١٩ فروردین ٩٧ در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست احمدزاده برگزار شد و این دادگاه حکم ٣ سال حبس تعزیری و ٢ سال ممنوعیت خروج از کشور را برای او صادر کرد.

روز پنج‌شنبه ١٤ تیر ۱۳۹۷-٥ ژوئیه ٢٠١٨، نیروهای امنیتی در کرج مریم فرجی را بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل کرده بودند.

حال، ناپدید شدن هاشم خواستار، رییس پیشین کانون صنفی معلمان مشهد، در روز اول آبان ۱۳۹۷ - ۲۳ اکتبر ۲۰۱۸، به نگرانی‌ها دامن زده است. خواستار در سال‌های گذشته بارها بازداشت شده و نیز دو سال در زندان به سر برده بود.

 

تروریست‌های اسلامی ایران، در مواردی مخالفان و منتقدان خود را در خارج از ایران، به‌ویژه اروپا، ترکیه، پاکستان و اقلیم کردستان عراق به‌قتل رسانده است. قربانیان این قتل‌ها که در رده ترورهای سیاسی قرار می‌گیرند عموما رهبران، اعضای احزاب و فعالان سیاسیِ اپوزیسیون، در مواردی مقامات حکومت پهلوی و در چند مورد هنرمندان و دگراندیشان منتقد حکومت اسلامی؛ و مجریان قتل‌ها هم یا معاونت خارجی وزارت اطلاعات و یا سپاه قدس حکومت اسلامی بوده‌اند.

در داخل کشور نیز هدف ترور‌های سازمان‌یافته‌ حکومتی مخالفان سیاسی، منتقدان، دگراندیشان، زندانیان سیاسیِ سابقِ جان‌ به ‌در برده از کشتار ۶۷ و شهروندان عادی و رهبران و فعالان اقلیت‌های دینی و مذهبی بوده‌اند که از نظر سیستم امنیتی چنان خطرناک بوده‌اند که قتل‌شان ضرورت یافته است.

شنبه بیست و ششم مرداد 1398 - هفدهم اوت 2019

ادامه دارد.

ابراهیم رئیسی جلادی برای همه جا و هر زمان

ابراهیم رئیسی جلادی برای همه جا و هر زمان

http://gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=38541&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=5304539778e8099d7e0c2201bf9df7eb

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق (فصل سوم ... قسمت ششم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

 

 

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت ششم

نه!

شهامت این در من نیست

که از زندگی شما بگویم

تنها از مرگ شما می گویم

از کدام خاک شمارا سرشته اند

که مرگ چنین حقیر و سرافکنده از کنارتان می گذرد

از کدام چشمه سیراب شده اید

که چنین جاودانه به زندگی نشستید

                                          محمود طوقی

شهادت صفارى آشتيانى

عباس جمشيدى رودبارى بيست و چهارم تير دستگير شد. اما ساواك اعلام كرد كشته شده است. و همين امر باعث شد كه خانه سليمانيه تخليه نشود.

پس خانه در تاريخ يك مرداد ۱۳۵۱ يعنى نُه روز بعد شناسايى شد و چهار اكيپ ساواك به منطقه رفت .

آشتيانى در ساعت ۱۳:۴۵از خانه خارج شد و احساس مى‏ كرد در تور ساواك قرار دارد. پس درگير شد و به شهادت رسيد.

از سوى ديگر خانه زير آتش ساواك قرار گرفت. شيرين معاضد و حميد اشرف كه درخانه بودند هر دو مجروح شدند پس هر دو در حالى‏ كه از ناحيه پا مجروح بودند از محاصره ساواك گريختند معاضد فرار خود و حميد را از حلقه محاصره ساواك درجزوه «پاره‏ اى از تجربيات جنگ شهرى در ايران» بازگفته است.

اسناد خانه سليمانيه

درميان اسناد و مداركى كه به دست ساواك افتاد مى‏ توان به وسعت كار چريك ‏ها پى برد نگاه كنيم به گزارش ساواك از اسناد به دست آورده از خانه سليمانيه:

۱- شناسايى كامل در زمينه محل تردد محمدرضا پهلوى و محل ‏هاى مورد بازديد وى

۲-محل تردد اكثر كارمندان وزارت دربار با آدرس منزل و شماره تلفن آن‏ها

۳- شناسايى اكثر سفراى خارجى و محل تردد آن‏ ها

۴- شناسايى وابستگان مطبوعاتى خارجى در تهران

۵-تهيه عكس و مشخصات افسران و كارمندان ساواك

۶- شناسايى محل سفارت‏خانه‏ هاى موجود در تهران

۷- شماره خودروهاى اكيپ‏ هاى شناسايى و تحقيق كميته مشترك

۸-تهيه نمونه مهرها و كارت ‏هاى پايان خدمت

۹- تهيه آدرس و مشخصات و شماره خودروهاى افسران دادرسى نيروهاى مسلح

۱۰- شناسايى محل كليه روزنامه ‏هاى سياسى

۱۱- تهيه نقشه كامل فرودگاه لوشان تپه، منازل افسران، اسلحه ‏خانه، دفتر ضداطلاعات محل ‏هاى پاركينگ هواپيماها، و محل‏ هاى استقرار ستاد به ‏طور كامل

۱۲-شناسايى فرودگاه مهرآباد به طور كامل

۱۳-شناسايى مؤسسات صنعتى شهر رى

۱۴- شناسايى سيستم مخابرات كشور

 

سيستم بايگانى چريك ‏ها۱

چريك‏ ها اسناد و امكانات خود را در پايگاه ‏ها (خانه ‏هاى تيمى) خود به چهار كلاسه تقسيم ‏بندى كرده بودند. و در تقسيم كارى كه انجام شده بود يك نفر مسئول از بين بردن اين اسناد بود.

در صورت حمله به پايگاه ظرف بنزين و كبريت در كنار جاسازى‏ ها آماده بود. و دركوتاه ‏ترين زمان اسناد طبقه‏ بندى شده از بين مى ‏رفت. و اما سيستم بايگانى به اين شكل بود:

۱- اسناد دو صفر

اين اسناد شامل كليه امكانات و قرارهاى زنده مى‏ شد كه با لو رفتن آن‏ ها، جان افراد و يا امكانات مهمى به خطر مى ‏افتاد.

۲-اسناد صفر

امكانات بالقوه و منابع مالى و تداركاتى سازمان بود با لو رفتن آن‏ ها امكانات سازمان ضربه مى‏ خورد.

۳- اسناد يك

شامل كليه آئين‏ نامه ‏ها، يادداشت‏ ها، نامه ‏ها، مقالات، كتاب‏ ها و تحليل‏ هاى درونى و فرمول‏ هاى مواد منفجره و وسايل موجود در پايگاه شامل اسلحه، پول و... مى‏ شد. كه بايد با خود برده مى‏ شد.

۴- اسناد دو

كليه امكانات در پايگاه بود. تايپ، چاپ و صحافى، استنسيل و فيلم ‏ها و نظاير آن.

 

 

در برابر تُندر مى ‏ايستند

خانه را روشن مى‏ كنند

و مى ‏ميرند

شاملو

شهادت تيم فضيلت كلام

در مرداد ۱۳۵۱درگيرى خيابان فرح‏ آباد ژاله پيش آمد. و طى آن فرخ سپهرى، فرامرز شريفى و مهدى فضيلت‏ كلام، برادر ناتنى شيرين معاضد به شهادت رسيدند.

شيرين در سال ۱۳۴۹ توسط حميد اشرف عضوگيرى شد مهدى نيز بايد در همين زمان‏ ها به چريك‏ ها وصل شده باشد.

تيم فضيلت كلام، شناسايى رئيس مستشارى امريكا و پرويز ثابتى معاون ساواك را برعهده داشت. كلوبى در شميران نيز كه محل خوش‏گذارانى سران حكومت بود توسط اين تيم شناسايى شده بود. بمبى نيز توسط اين تيم در حياط شركت نفت منفجر شده بود.

بيست و پنجم خرداد مستخدم «گروه مهندسين مشاور هنر» در اصفهان اعلاميه ‏هاى چريك ‏ها و مجاهدين را در كشو ميز عباس فضيلت كلام مى‏ جويد. پس موضوع را با دوستش كه كارمند بازنشسته بانك ملى اصفهان بود در ميان مى‏ گذارد. آن دو به نزد سرهنگ اديب شيرانى رئيس اداره اطلاعات شهربانى مى‏ روند. و عباس فضيلت كلام دربازگشت از تهران در تاريخ بيست و هشت خرداد دستگير مى‏ شود.

عباس فضيلت كلام دهه ۲۰عضو شوراى متحد كارگرى وابسته به حزب توده بود. در سال ۱۳۳۱ بازداشت و مدت چهار ماه در زندان بود. پس از پيوستن مهدى پسرش به چريك ‏ها او نيز به چريك‏ ها پيوست.

ساواك نسرين معاضد، شمسى منصف (همسر عباس فضيلت كلام) و مهرداد فضيلت‏ كلام را دستگير كرد.

ساواك براى رسيدن به مهدى در تاريخ ده تير، خواهر و برادر مهدى را آزاد كرد. نسرين در ملاقاتى در ۲۴ اسفند به مهدى اطلاع داد كه او تحت تعقيب است. و مهدى توانست بگريزد پس نسرين مجددا دستگير شد.

 

نگاه کن

چه بزرگ وارانه در پای تو سر نهاد

آن که مرگ اش میلاد پر هیاهای هزار شه زاده بود

                                                               شاملو

شهادت زيبرم

در مردادماه چريك ‏ها تصميم داشتند سالگرد كودتاى بيست و هشت مرداد را با بمب‏ گذارى به ‏هم بزنند. گشت‏ هاى كميته مشترك نيز براى مقابله فعال بود. پس درتاريخ بيست و سه مرداد آماده ‏باش دادند. در ساعت پنج صبح بيست و هشت مرداد يكى از پاسبان‏ هاى كلانترى هفده در چارراه خانى‏ آباد سرپل راه‏ آهن به احمد زيبرم كه سوار بر موتور بود دستور توقف داد. زيبرم پاسبان را گلوله زد و گريخت گشت‏ی هاى كميته مشترك محل را محاصره كردند و در تبادل آتش زيبرم به شهادت رسيد. همراه او بمبى براى ساعت ۸:۳۰ صبح بود.

شهادت اسداله بشردوست

به‏ دنبال دستگيرى محمدحسن حجت انصارى دانشجوى سال آخر دانشكده پزشكى دانشگاه تهران ساواك پى برد كه اسداله بشردوست با اكبر دوستدار صنايع، مهدى زارعيان و شاهرخ هدايتى در بروجرد، اهواز و بوشهر ارتباط دارد.

بشردوست، هم‏شهرى و دوست دوران كودكى حميد ارض‏ پيما بود. و از طريق حميد به ابراهيم سروآزاد وصل شده بود. سروآزاد بعد از آشنايى با بشردوست فهميد كه او مسئوليت يك محفل را به عهده دارد پس مذاكره براى وصل آن به محفل به‌چريك ‏ها آغاز شد. و در اين زمان ارض‏ پيما دستگير و بشردوست مخفى شد.

بشردوست به اتفاق يكى از دوستانش اتاقى در خيابان غياثى اجاره كرد.

در تاريخ يازده مهر ۱۳۵۱ بين نوه صاحب‏خانه و يكى ديگر از اهالى محل درگيرى پيش آمد. و گروهبان سوم حسين مصطفى‏ پور از اسداله بشردوست خواست كه به ‏عنوان شاهد با آن‏ها به پاسگاه برود در بين راه بشردوست گروهبان و شاكى و محمدباقر مشايخى را مضروب كرد و گريخت. پس ساواك وارد صحنه شد و هويت بشردوست لو رفت.

ساواك در تاريخ پنج آذر ۱۳۵۱ در اهواز مهندس زارعيان را دستگير كرد و او آدرس اكبر دوستدار صنايع و رضا توفيقى و اسداله بشردوست را داد.

در ساعت۱۴همان روز رضا توفيقى در اهواز بازداشت شد. ساواك از آنجا راهى اصفهان شد و با تله ‏گذارى در خانه بشردوست در تاريخ هفت آذر ۵۱ بشردوست طى يك درگيرى به شهادت رسيد.

 

آرم سازمان

شكلى كلى آرم عبارت بود از يك دايره كه نماد كره زمين بود و نشان‏دهنده آن بود كه مرام سازمان انترناسيوناليستى است. بعد نقشه ايران بود كه نماد ايران بودن و محل فعاليت سازمان بود، چكش نشان‏دهنده افكار كارگرى سازمان بود، داس سمبل دهقانان به‏ عنوان تنها حاميان كارگران بود. دستى كه مسلسل را بالا گرفته بود نماد باور سازمان به مبارزه مسلحانه بود. و اين‏كه كارگران و دهقانان بايد مسلحانه حق خود را بگيرند. و ستاره سرخ نماد خون سرخ انقلابيون بود و زير همه اين نمادها نام سازمان چريك ‏هاى فدايى خلق ايران بود. رنگ آرم كاملاً سرخ بود كه نماد انقلابى بودن سازمان بود. آرم سازمان اولين بار از طريق كتاب «حماسه مقاومت» پخش شد. فرامرز شريفى طراح آرم سازمان بود. در طرح شريفى دستى كه مسلسلى دارد در داخل نقشه ايران رسم شده بود بعدها اين دست توسط كيومرث سنجرى و فريدون جعفرى از دل ايران بيرون آمد و آرم كمى تغيير يافت داس و چكش در هر دو طرح اوليه آرم وجود نداشت. در سال ۱۳۵۴ داس و چكش به آن اضافه شد.

آموزش‏ هايى براى جنگ چريكى در شهر

اين جزوه شامل شش فصل است:

۱- مسأله حفاظت امنيتى چريك شهرى

۲-شهرشناسى

۳-اصول ابتدايى شناسايى و كسب خبر

۴- تهيه نقشه

۵- تعقيب و درگيرى

۶- طراحى عمليات و اجراى آن

 

فصل اول: حفاظت و امنيت

چريك براى امنيت خود بايد به موارد زير دقت كند:

۱- كنترل كادرها

لازم است روى تمام ارتباطات و حركات تك تك افراد يك سيستم كنترل باشد، و براى هر حركتى پيشاپيش روى آن بررسى كافى شود.

تيم‏ هايى كه در يك بخش كار مى‏ كنند بايد روزانه از وضعيت سلامت هم باخبر شوند.

۲-ارتباط‏ گيرى

قبل از هر ارتباط بايد از سلامت فرد موردنظر مطمئن شد. براى اين‏ كار بايد يك سيستم حضور غياب بيست و چهار ساعته داشت در صورتى‏ كه رفيقى به سر قرار نيامد و يا علامت سلامت خود را به ‏جاى نگذاشت بايد او را دستگير شده تلقى كرد.

در قرارهاى مشكوك بايد ابتدا از سلامت فرد در منطقه مطمئن شد. قرار سلامت بايد زده شده باشد. مكان قرار هم بايد مناسب باشد. سر چارراه ‏هاى مهم و جلو سينماها نبايد باشد.

در صورت مشكوك بودن وضع با دادن علامت بايد محل قرار را ترك كرد.

كادرهاى فدايى هرگز محل قرار رفيق خود را زيرشكنجه افشا نمى ‏كنند۲.

۳- امكان زيستى

يك چريك بايد علاوه بر خانه تيمى يك خانه مستقل داشته باشد. تا در صورت خطر خود و يا ديگران را به آنجا ببرد.

۴- حركت در شهر

از نقاط تمركز پليس، در ساعات خلوت شب و روز، در خيابان‏ هايى كه مورد مراقبت پليس است نبايد عبورومرور كرد.

براى كنترل پشت سر نبايد به سرعت برگشت. رانندگى با موتور بايد با احتياط باشد لازم است مناطق شهرى را به‏ خوبى بشناسيم.

۵- تغيير قيافه و تيپ

براى شناخته نشدن بايد تغيير قيافه داد و با اصول گريم نيز آشنا بود.

۶-تحرك

يك چريك نبايد وابسته به يك مكان شود. بايد در هر لحظه آماده باشد كه يك مكان را ترك كند و به خانه ديگرى كه پيشاپيش آماده شده است برود. واقعه نيروى هوايى، سه راه آذرى، خيابان ابطحى، شهر شاپور، خانى‏ آباد نو، كوى مهرآباد به ‏خاطر فراموش كردن اصل تحرك مطلق، يكى از سه اصل طلايى چريكى بود.

۷- آمادگى‏ هاى فردى

يك چريك بايد از آمادگى لازم فيزيكى براى فرار و درگيرى برخوردار باشد. فنون دفاعى و كشيدن سريع سلاح جزء همين آمادگى‏ هاى فردى است.

۸- مقدمات ضداطلاعات

از نوشتن بى ‏رويه يادداشت بايد اجتناب كرد. مدارك بايد به‏ گونه ‏اى باشد كه بتوان آن‏را به سرعت از بين برد. اطلاعات هر فرد بايد در حد ضرورت باشد. از حرف زدن ‏هايى كه اطلاعاتى را بروز مى ‏دهد بايد اجتناب كرد.

۹-زنده دستگير نشدن

زنده نبايد دستگير شد. در آخرين لحظه بايد با آخرين گلوله يا نارنجك و يا سيانور خودكشى كرد۳.

فصل دوم: شهرشناسى

هدف از شهرشناسى آشنايى با مسيرها و خيابان‏ ها و كوچه پس كوچه ‏ها است. و مشخص كردن محل استقرار نيروهاى دشمن. اين شناسايى كمك مى‏ كند تا در موقع خطر و با آشنايى قبلى از شناخت، از منطقه خطر دور شويم. و در صورت برقرارى ايست‏ هاى كنترل پليس از مسيرهاى فرعى اين ايست‏ ها را دور بزنيم.

ابزار كار عبارتند از: ۱- نقشه شهر۲-وسيله نقليه، ۳- كتاب راهنماى شهر و نقشه مخصوص.

 شهرشناسى ابتدا با شناسايى منطقه زندگى خود شروع مى ‏شود.

براى شناسايى تهران، ما تهران اصلى را به بيست و يك منطقه تقسيم كرده ‏ايم و محلات و اطراف تهران را به بيست منطقه.

پس از شناسايى تهران با دوچرخه، حومه تهران با موتور بايد شناسايى شود.

فصل سوم: اصول ابتدايى شناسايى و كسب خبر

منظور از شناسايى مشخص ساختن جميع عوامل و شرايطى است كه يك هدف نظامى را به ‏وجود مى‏ آورد.

نخستين گام تماس با سوژه است. تماس بايد به تدريج باشد تا موجب هوشيارى سوژه نشود.

در تماس ابتدايى ما بايد تمامى مشخصات را يادداشت كنيم. به ترتيب و با ذكر زمان و با ذكر منبع ،يادداشت ‏ها بايد به‏ صورت رمز باشد كه به دست دشمن نيفتد.

پس از جمع‏ آورى اطلاعات، مرحله بررسى و يافتن صحت و سقم اطلاعات است. پس با جمع‏ بندى اطلاعات متوجه نقض اطلاعات خود مى‏ شويم.

مرحله بعد تهيه نقشه است.

اين‏ كار بايد در نهايت دقت انجام شود. براى رسم نقشه بايد زاويه خيابان‏ ها و كوچه ‏ها و فواصل دقيقا اندازه‏ گيرى شود. بايد تمام عوامل صحنه از قبيل مغازه ‏ها، باجه ‏هاى تلفن، يك‏طرفه بودن خيابان وضعيت منازل روشن شود.

فصل چهارم: تعقيب و ردّگيرى

بهترين متد تعقيب، مدل فرانسوى است. با قرار گرفتن سه نفر در جلو و عقب و پهلو فرد موردنظر را در داخل مثلثى قرار مى‏ دهيم كه امكان گم كردن آن نيست. از موتور و ماشين براى تعقيب سوژه‏ ای استفاده مى‏ كنيم كه سواره است. همواره بايد در سمت راست سوژه باشيم كه در ديد آيينه نباشيم.

طراحى عمليات و اجرا

انتخاب هر هدف نظامى نبايد از قدرت و توان تيم چريكى خارج باشد، هدف بايد كمتر از قدرت ما باشد تا ضريب اطمينان براى حوادث غيرمترقبه حفظ شود. پس از انتخاب هدف شناسايى شروع مى‏ شود كه در مرحله شناسايى پنج فاكتور را بايد در نظر گرفت:

۱- شناسايى مكان

۲- شناسايى زمان اجرا

۳- شناسايى نقاط ضعف دشمن

۴- شناسايى عوامل بازدارنده

۵- شناسايى راه ‏هاى گريز

بعد از مرحله شناسايى مرحله طراحى عمليات است. با توجه به قابليت‏ ها و تجارب افراد وظايف تقسيم مى‏ شود.

فرمانده تيم مسئوليت مستقيم طرح را برعهده دارد. در موارد اختلافات جزيى فرمانده تصميم مى‏ گيرد اما اگر اختلاف كلى بود. بايد شناسايى تكرار شود. تا با كسب اطلاع بيشتر اختلاف حل شود.

در هر عمليات بايد احتمالات مختلف بررسى و وظايف بعد از عمليات نيز مشخص شود.

بعد از طراحى مرحله نوشتن صورت عمليات است. وظايف هر فرد بايد مكتوب شود. نقشه محل عمليات كشيده شود. و روى نقشه محل و وظايف روشن شود.

پس از اين مرحله بازخوانى كل عمليات است تا در صورت نظرات اصلاحى، اصلاحات صورت گيرد. پس از اين مرحله، مرحله تدارك عمل است. سلاح، وسايل نقليه، و پوشش مناسب.

لباس‏ ها بايد از هر نوع مدرك و آثار شناسايى پاك شده باشد.

در صحنه عمليات، حرف اول و آخر را فرمانده مى ‏زند. و پس از اجراى عمليات، جلسه نقد و بررسى شروع مى ‏شود. و تمام خطاهاى جمعى و فردى بررسى مى‏ شود و تجارب كار جمع ‏بندى مى‏ شود. تا عمليات بعدى بهتر اجرا شود۴.

خانه تيمى

واحد پايه يك سازمان چريكى تيم بود. همان‏طور كه واحد پايه يك حزب سياسى حوزه است. تيم مركب بود از۵-۳نفر. البته بسته به شرايط اين مقدار مى‏ توانست كم يا زياد شود.

تيم به ‏عنوان واحد پايه عملكردها و كاركردهاى مختلفى داشت. و با توجه به‌كاركردهايش نام مخصوص به خود داشت:

۱-تيم آموزشى

۲-تيم تبليغى

۳- تيم ترويجى

۴- تيم عملياتى

تيم آموزشى كسانى بودند كه مراحل سمپاتيزانى را گذرانده بودند. و عضوگيرى شده بودند اما لازم بود چند ماهى (حدود ۲-۱/۵ماه) آموزش‏ هايى ببينند و بعد وارد تيم ‏هاى عملياتى شوند.

تيم تبليغى در پخش و نوشتن اعلاميه‏ هاى سازمان نقش داشت.

تيم ترويجى كارهاى تئوريك سازمان را انجام مى ‏داد. و مسئول نوشتن نشريه ‏هاى درون و بيرون سازمان بود.

تيم عملياتى هم كه طرح‏ ها و برنامه‏ هاى نظامى سازمان را اجرا مى‏ كردند.

به ‏هرروى خانه تيمى، پايگاه نظامى ـ سياسى ـ تبليغى و ترويجى چريك بود. و چون يك حوزه حزبى وظايف و عملكردهايى داشت.

 

مطالعه در تيم ‏ها

در درون خانه ‏هاى تيمى برنامه ثابت مطالعه جمعى وجود داشت۵. اين برنامه توسط مسئول سياسى تيم تعيين مى‏ شد. رئوس برنامه مطالعاتى به قرار زير بود:

۱-نوشته‏ ها و تحليل ‏هاى رهبران سازمان، احمدزاده، پويان، حميد مؤمنى

۲- تحليل ‏ها و تجربيات جريانات چريكى، مثل ماريگلا، تئوريسين‏ هاى توپومارو و نوشته ‏هاى ژرى دبره

۳- نوشته‏ ها و تجربيات ويتنامى‏ ها مثل جياب

۴- آثار ماركسيستى ـ از مائو، لنين و استالين

۵-نوشته‏ هاى بيژن جزنى در سال‏ هاى بعد

۶- مطالعه نشريات سازمان (نبرد خلق، نشريه داخلى، نشريه تئوريك درونى)

فرم سازمانى

سازمان از تيم ‏هاى چريكى تشكيل مى‏ شد. چند تيم يك شاخه را درست مى‏ كردند. شاخه ‏ها معمولاً منطقه ‏اى بودند. شاخه ‏هاى آذربايجان از تيم‏ هاى مقيم آذربايجان شكل مى‏ گرفت همين‏طور شاخه خراسان، مازندران و گيلان.

رهبران سازمان ۵-۳ نفر بودند. كه معمولاً هر كدام مسئول يك شاخه بودند.

رهبرى شاخه توسط مركزيت تعيين مى‏ شد. كه معمولاً از بين مسئولين تيم ‏ها انتخاب مى‏ شد. انتخاب مسئولين كلاً از بالا و توسط رهبرى سازمان بود. در مواردى هم تيم ‏ها خود مسئول‏شان را انتخاب مى‏ كردند.

در جلسات تصميمات به بحث گذاشته مى ‏شد تا همه قانع شوند و در بحث شركت كنند. ولى نظر مسئول تعيين‏ كننده بود.

معيار عضوگيرى

معيارها به ترتيب اهميت به قرار زير بود:

۱- فداكارى

۲- شهامت

۳- آمادگى پذيرش شرايط دشوار زندگى چريكى

۴- پذيرش آمادگى براى مردن

۵- تجربه كار سياسى

اين معيارها با توجه به شرايط تغيير مى‏ كرد. از سال ۵۳ به بعد تجربه كار سياسى مطرح بود. چرا كه سازمان در حال ورود به فاز توده‏ اى شدن بود. در سال۱۳۵۷ رتبه سياسى‏ كار بودن به مرحله بالاترى آمد. چون رهبرى نيازمند تقويت از نظر كيفيت سياسى بود.

برنامه‏ هايى هم براى شناخت ورود آمادگى او براى زندگى چريكى قبل از مخفى شدن بود. مثل سفر به شهرهاى مختلف با پول كم و يا كار در شهر به ‏عنوان كارگر ساختمانى.

برنامه روزانه

هر چريك موظف بود هر شب برنامه فردايش را تنظيم كند. كه به آن برنامه ‏نويسى مى‏ گفتند كه عبارت بود از:

۱- مطالعه جمعى ـ حدود دو ساعت

۲- ورزش ـ جمعى و فردى

۳-كار با اسلحه و كشيدن كلت كه سرعت آن در نجات زندگى چريك اهميت داشت.

۴- نگهبانى

۵- تمرين برنامه فردا. در صورت لو رفتن خانه تيمى هر فرد وظيفه مشخصى داشت كه بايد تمرين مى‏ شد. اسناد مهم در محفظه‏ اى قرار داشت كه در آن كوكتل پيچيده شده باشد و يك نفر مسئول منفجر كردن آن بود.

۶-اين تمامى وظايف درونى بود. چريك وظايف بيرونى ديگرى نيز داشت.

۷- اجراى قرار

۸-تنظيم اطلاعيه

۹- شناسايى

۱۰- تكثير نشريات

۱۱- كارهاى تداركاتى

انضباط و مجازات

چريك يك حزب است. به معناى آن بود كه عنصر آگاهى و فرد نقش ويژه ‏اى درسازمان دارد. درست بود كه يك خانه تيمى يك پايگاه و يك واحد نظامى بود. و واحد نظامى بدون انضباط معنايى ندارد. اما انضباط چريك يك انضباط آگاهانه بود برخلاف واحدهاى نظامى در ارتش‏ هاى ضدخلقى كه انضباطى كوركورانه عمل مى‏ كرد يك چريك از بد روزگار و از گرسنگى به ارتش نيامده بود تا براى گذران زندگى هرچه فرمانده بگويد اطاعت كند. او براى نجات مردم خود به واحدى نظامى آمده بود تا با نثار جان خود توده وطبقه را به انقلاب بكشاند و اين شدنى نبود الا با مؤلفه آگاهى و اختيار.

در خانه ‏هاى تيمى يكى از كارها انتقاد و انتقاد از خود بود. مقوله‏ اى كه ريشه ‏اى درباورهاى ماركسيستى داشت. نوعى پالايش فردى و گروهى. و در همين انتقاد و انتقاد از خود خطاهاى امنيتى و يا ضعف‏ هاى فردى و ايدئولوژيك شكافته مى‏ شد.

يك بخش كار با توجيه تئوريك و مطالعه بيشتر قابل حل بود اما در زمينه ولنگارى‏ هاى امنيتى كه جان تيم را به خطر مى ‏انداخت برخوردها سخت و پادگانى بود. و تنبيهات زير اعمال مى‏ شد:

۱- اخراج موقت از خانه تيمى و زندگى موقت فردى

۲- ضبط موقت اسلحه كه به‏ معناى حبس در خانه بود. چريك بدون سلاح حق حركت نداشت.

۳- محروميت از ورزش جمعى

۴- محروميت از مطالعه جمعى

۵- محروميت از نوشيدن آب و خوردن غذا

نقش زن در خانه ‏هاى تيمى

چريك شهرى نيازمند زندگى در شهر بود. و زندگى در شهر نياز به خانه داشت و تهيه خانه با خريد يا اجاره ممكن بود خريد خانه از دو زاويه در دستور كار سازمان نبود:

۱-مسئله مالى، كه سازمان آن‏قدر قدرت مالى نداشت كه براى هر تيم

خانه‏ اى بخرد.

۲-نبود ضرورت اين‏ كار، خانه تيمى مدام در معرض لو رفتن و گذاشت و رفتن به‌مكانى ديگر بود. مگر در مواردى خاص كه سازمان مى‏ خواست در آن خانه كارى لجستيك انجام بدهد. پس اجاره خانه در دستور كار بود. و سازمان با دو مشكل روبه ‏رو بود:

۱-بافت سنتى جامعه اجازه نمى ‏داد و يا كمتر اجازه مى‏ داد كه خانه به يك جوان مجرد اجاره داده شود، مسأله ناموسى در جوامع سنتى مطرح بوده است. ضمن آن‏كه مردم در يك محلات سنتى به يك جوان مرد با نگاهى مثبت نگاه نمى‏ كنند.

۲- مشكل دوم بسيج ساواك و استفاده از بنگاه ‏هاى معاملات ملكى بود كه به محض مراجعه افراد مشكوك ساواك را مطلع كنند.

پس نقش زنان در وهله نخست پوشش امنيتى براى خانه‏ هاى تيمى بود. زن چريك موظف بود براى عادى‏ سازى با همسايه ‏ها ارتباط بگيرد. و نشان دهد كه به‏ عنوان يك همسر جوان در حال گذران زندگى عادى است. اما وظيفه يك چريك زن در همين محدوده نبود. او نيز چون مردان يك چريك بود. با مسئوليت‏ هاى خاص خودش.

تيم ‏ها اغلب در جابه ‏جايى سلاح از زنان چريك استفاده مى‏ كردند، چادر محمل مناسبى براى حمل سلاح و مشكوك نشدن گشتى‏ هاى پليس بود.

در خانه تيمى در تقسيم مسئوليت‏ ها زنان با مردان برابر بودند. كار پخت و پز و نظافت به تساوى، جدا از مسأله جنسيت تقسيم مى‏ شد. يك زن همان‏ قدر ظرف‏ها را مى‏ شست و غذا مى‏ پخت كه يك مرد.

جز اين ‏ها قابليت‏ هاى فردى مطرح مى‏ شد. از سه خاطره مهم چريك‏ها دو تاى آن‏را زنان نوشته ‏اند. اشرف دهقانى، حماسه مقاومت را نوشت، مرضيه احمدى‏ اسكويى خاطرات يك چريك را نوشت و يوسف زرگارى، نيز خاطرات خود را. در عمليات نيز باز همين قابليت‏ ها نقش داشت در تيم ‏هاى عملياتى زنان نقش ويژه ‏اى داشتند.

در سازماندهى و رهبرى نيز به همين گونه بود. نسترن آل ‏آقا، صبا بيژن ‏زاده به‌مركزيت سازمان راه يافتند. مرضيه احمدى‏ اسكويى، زهرا آقانبى قلهكى و اشرف دهقانى از كادرهاى كيفى و برجسته سازمان بودند.

 

عشق در خانه ‏هاى تيمى۶

چريك ‏ها مرتاض نبودند قديس هم نبودند دچار مازوخيسم و ساديسم هم نبودند آدمى بودند با مؤلفه ‏هاى همه آدم‏ ها، تنها فرق آن‏ ها با ديگر زنان و مردان هم‏سن و سال خود، كه همگى در محدوده ۳۰-۲۵ سال بودند، عنصر آگاهى در آن‏ ها بود.

پس عشق چه روحانى و چه جسمانى، چه جنسى و چه افلاطونى براى آن‏ ها چون ديگر آدم‏ ها مطرح بود. اما عنصر فدا كه ضرورت مبارزه بود از آن‏ ها مى‏ خواست به اين ميل انسانى مهار بزنند. «اما شرايط سخت مبارزه چريكى با عُلقه عاطفى بين يك دختر و پسر چريك در خانه تيمى در تعارض بود».

«چريك هر لحظه در خطر درگيرى و مرگ بود». پس زنده ماندن، نه عاشق شدن و عشق ورزيدن، اولين و مبرم ‏ترين مسأله ‏اى بود كه يك چريك، چه زن و چه مرد، بايد به آن پاسخ مى‏ داد.

«هر عاملى كه با حفظ جان چريك در تضاد قرار مى‏ گرفت» مردود بود. و عشق يكى از اين عوامل بود.

يك خانه تيمى مركب از ۵-۳نفر بود و خانه چريكى يا خانه تيمى لفظ نامناسبى بود. اداى معنا نمى‏ كرد به ‏همين خاطر از سال‏ هاى بعد محل تجمع‏ هاى تيم را پايگاه ناميدند كه بيشتر اداى معنا مى‏ كرد. چرا كه خانه محل رزم و نبرد نيست. محل آرامش و آسايش است. پناه آدمى است از كار روزانه. تا كمى به آرامش برسيم و خستگى كار را چون لباس ‏هاى‏ مان از خود دور كنيم. اما يك خانه تيمى، محلى بود براى آماده ‏سازى جسم و روح براى نبرد. محل طراحى عمليات و ساخت بمب و نارنجك بود. محل نوشتن شب‏نامه و بيانيه بود. محل روغن زدن به سلاح و آموزش جنگ‏ هاى تن به تن بود. پس يك ستاد جنگ و يك پايگاه نبرد بود. آدم‏ هايش با لباس آماده مى‏ خوابيدند و به نوبت نگهبانى مى‏ دادند و هر لحظه آماده شبيخون دشمن بودند. خانه تيمى مرز بين نيكى و بدى بود.

 

امروز

امروز .... اما امروز

مى‏ دانى پايگاه كجاست؟

امروز از كدامين سنگر آتش مى‏ شود

ماشه‏ هاى اين صميمى ‏ترين پيكار؟

گلسرخى

پس وقتى مى‏ گويم يا مى‏ گويند خانه ‏هاى تيمى بايد بدانيم كه مراد چيست. رابطه درچنين مكانى، رابطه ‏اى است نظامى، نظامى و حتى امنيتى. اما در يك رابطه عاشقانه آدم ‏ها به هم با اغماض مى‏ نگرند. «ميان آن دو نفر و ديگر افراد تيم فاصله مى ‏افتد» و مشكلات پيچيده ‏اى در زندگى و كار تيمى ايجاد مى‏ كرد مشكلاتى كه با زندگى آن‏ ها و ديگران بازى مى‏ كرد.

ضرورت مبارزه، ضربه خوردن مداوم تيم و آدم‏ ها، باعث مى ‏شد كه جابه ‏جايى مدام صورت بگيرد، عشق باعث مى‏ شد كه «افراد در برابر جدايى مقاومت كنند». «اين مقاومت آگاهانه يا ناآگاهانه به شكل بهانه‏ جويى يا كم‏ بها دادن به خطر منعكس مى ‏شد». عاشق و معشوق براى حفظ رابطه و فقط خانه تيمى به عوامل مشكوك كم ‏بها مى ‏دادند و از واكنشى سريع غافل و عاجز بودند. و اين به ‏معناى مرگ خود و ديگران بود.

زندگى چريكى مستلزم قاطعيت و تصميم‏ هاى بزرگ در شرايط خطر بود. هر لحظه امكان درگيرى بود و هر آن لازم بود كه رفيقى زخمى را رها كرد و گريخت و حتى لازم بود براى آن‏كه اطلاعاتش حفظ شود او را كه زخمى و نيمه ‏جان بود كشت و از مهلكه گريخت. درست مثل زخمى شدن على‏ اكبر جعفرى در تصادف اتومبيل در جاده مشهد. كه او خود به رفيق منصور دستور تير خلاص خود را مى ‏دهد. یا آن‏كه قرار مشكوك بود. «و ضرور بود كه سر قرار مشكوك نرفت». اما اين تصميمات خطير با عشق دو آدم به يكديگر سازگار نبود. جان خود و ديگران را به خطر مى‏ انداخت.

تمامى اين‏ها يك سوى داستان بود. سوى ديگر بهره ‏بردارى ساواك بود و آن‏هم دريك جامعه سنتى.

پى‏ نوشت‏ هاى فصل سوم

۱- رهبرى سازمان در اواخر سال۵۰ عبارت بودند از:

۱- حميد اشرف

۲-حسن نوروزى

۳-چنگيز قبادى

بعداً مهدى فضيلت‏ كلام، على‏ اكبر جعفرى، بهروز دهقانى به مركزيت اضافه شدند. در اواخر سال ۱۳۵۳ با تدوين اساسنامه سازمان، مركزى و شوراى‏ عالى به ‏وجود آمد.

۲- عباس جمشيدى در تعقيب گشتى‏ هاى ساواك شناسايى شد. و در يك درگيرى با خوردن گلوله به سر و بدنش بيهوش شد. و دستگير شد. پس مستقيماً به زير شكنجه رفت. تا دو سال زير شكنجه بود و بالاخره در زير شكنجه به شهادت رسيد. ساواك پيشاپيش اعلام كرده بود. در درگيرى به شهادت رسيده است. جمشيدى مى‏ گفت: اگر خون بهاى ما آگاهى خلق است. بگذار از خون ما رودخانه‏ اى خروشان جارى شود.

۳- جمع ‏بندى علت دستگيرى‏ هاى سال ۱۳۵۰

ـ گذار از شكل مبارزه سياسى علنى به تشكيلاتى مخفى ـ نظامى

ـ بى ‏تجربگى

ـ مخفى نشدن بيشتر نيروها

ـ جا نيفتادن سيستم قرارهاى تشكيلاتى و گذاشتن قرارهاى طولانى مدت،

ـ زود تخليه نكردن خانه‏ هاى تيمى

ـ احتياط نكردن بر سرقرارهاى مشكوك

ـ نداشتن درك روشن از شكنجه

ـ نداشتن درك عينى از مقاومت.

 در ابتدا درك از مقاومت مطلق بود و رفته رفته به‌مقاوت شش ساعته كشيده شد. ديگر گفتن خانه تيمى بلااشكال بود. (شدت شكنجه را از ساعت مقاومت مى‏ توان فهميد).

چريك ‏ها علاوه بر تصويب زمان مقاومت، مسأله خودكشى را نيز تصويب كردند. اپورتونيسم سخنور از آنجا كه در كنار گود نشسته بود. مسئله خودكشى را با عشق به مرگ يكى گرفت و مدعى شد اين مسأله ريشه در سنت شيعى جامعه دارد. و چريك‏ ها يك پا در سنت و يك پا در مدرنيته مبارزه مى‏ كنند. و اين در حالى بود كه چريك دستگير شده در كمتر از هفت روز سلاخى مى ‏شد. بهروز دهقانى و بهمن روحى به معناى درست كلمه در مدت يك هفته مُثله شدند.

۴- در جريان مصادره بانك ونك، بعد از مصادره بانك، كاظم سلاحى مى‏ خواست چخماق اسلحه‏ اش را بخواباند تا سلاح از حالت مسلح خارج شود. به علت فرسوده بودن از اسلحه تيرى خارج شد و سر زيبرم را مجروح كرد. اما خوشبختانه به او آسيب نرساند.

۵- ساواك بعد از اعدام افراد گروه جنگل عكس نُه نفر را به ‏عنوان مرتبطين جنگل چاپ كرد و براى سر هر كدام آن‏ها جايزه‏ اى صد هزار تومانى تعيين كرد. و اما آن نُه سر بى‏ بديل و پربها:

اميرپرويز پويان، عباس مفتاحى، محمد صفارى آشتيانى، جواد سلاحى، اسكندر صادقى ‏نژاد، منوچهر بقايى‏ پور، حميد اشرف، احمد زيبرم و رحمت ‏الله پيرونذيرى

۶-دادگاه رهبران سازمان در زمستان ۵۰ برگزار شد. در اولين جلسه ۲۳نفر سرود «من چريك فدايى خلقم، جان من فداى خلقم» را خواندند.

۷-محفل آذربايجانى‏ هاى دانشگاه صنعتى حدود سى نفر بودند. كه همگى آن‏ها به‌سازمان پيوستند. بهروز عبدى، ابراهيم پوررضاى خليق، فريدون شافعى (دانشجوى صنعتى نبود بلكه پسرخاله نريمان رحيمى بود) مهدى دبيرى‏ فرد (برادر حيدر) شهيد شدند. اسماعيل خاكپور، و نريمان رحيمى دستگير شدند. بقيه مثل محمود دبيرى ‏فرد (حيدر) يا به بخش خارج از كشور سازمان ملحق شدند و يا در داخل فعال بودند.

۸-حيدر (محمود دبيرى‏ فرد) در سال ۱۳۴۷ وارد دانشكده صنعتى شد. از كانال پرويز نويدى كه با محفل كارگرى كه از حزب توده جدا شده بودند ارتباط گرفت. دراواسط ۱۳۵۰، پرويز نويدى حيدر را به فضيلت‏ كلام وصل كرد.

بعدها ملكى بريد و خود را به ساواك معرفى كرد. و پرويز نويدى دستگير شد. حيدر اواسط ۱۳۵۴ به خارج رفت.

۹- بعد از شهادت صفارى آشتيانى، ايرج سپهرى و حرمتى ‏پور كانال تهيه سلاح براى سازمان بودند.

۱۰- در عراق سپهرى و حرمتى ‏پور با بخش خاور ميانه جبهه ملى تماس گرفتند. رفقاى جبهه آمادگى خود را براى پيوستن به سازمان اعلام كردند. هسته اصلى جبهه ملى خاور ميانه و اروپا گروهى ماركسيستى بود به نام ستاره. كه خواهان پيوستن به‌سازمان بود. سازمان پذيرفت و وحدت را منوط به پروسه تجانس كرد. و بحث‏ ها شروع شد.

منوچهر حامدى از جبهه ملى به ايران آمد كه شهيد شد. در پروسه بحث ‏ها فاصله ‏ها بيشتر شد. حميد مؤمنى خواهان توقف پروسه بود. اما حميد اشرف نظر معتدل‏ترى داشت. و معتقد بود بايد بخشى از گروه را جذب كنند. تا امكانات بيشترى پشت جبهه سازمان كه نتيجه اين همكارى بود آسيب نبيند.

۱۱- در اوين مدت كوتاهى چريك‏ هاى دستگير شده را به يك سلول جمعى فرستادند. مسعود احمدزاده پيشنهاد كرد همه بازجويى ‏هاى‏شان را بى ‏كم و كاست بازگو كنند. تا به يك ارزيابى جمعى برسند. و خود قبل از همه بازجويى‏ هايش را براى همه شرح داد.

شهرت احمدزاده فقط به خاطر نقش برجسته‏ اش در پرداختن به تئورى مسلحانه نبود. مقاومت درخشان او در زير شكنجه از او چهره‏ اى حماسى ساخت.

محمدرضا شالگونى ـ آرش

۱۲-عباس مفتاحى در دادگاهش گفت:

«مرگ و نابودى امرى دلپذير نيست كه مبارزان از روى ميل و به ‏طور اختيارى به‌استقبال آن بروند.

ما در مقام پيشرو توده شروع به تحليل جامعه و انتخاب راه مبارزه نموديم ديديم در كشور ما هيچ‏گونه امكانات دمكراتيك براى اين‏كه حرف ‏هاى ‏مان را به توده بزنيم وجود ندارد مطبوعات در زير سانسور شديد قرار دارند.

كارخانه ‏ها به صورت پادگان نظامى درآمده ‏اند. و امكان تشكيل سنديكا و گروهاى صنفى و حرفه ‏اى آزاد وجود ندارد. و هر جنبشى كه صورت پذيرد به شدت سركوب مى‏ شود تشكيل اجتماعات غيرممكن است.

ما عمدتاً سلاح را به دو منظور به خدمت گرفته ‏ايم. اول به منظور دفاع از خود به‌شكل مسلحانه و دوم جهت تبليغ مسلحانه.

ما آن‏قدر كم ‏خرد نبوده‏ ايم كه فكر كنيم با تعدادى اندك بتوانيم اساس حكومتى را واژگون كنيم انقلاب كار توده ‏ها است. اين توده ‏ها هستند كه حكومت دلخواه خود را به روى كار مى ‏آورند. ما تنها مى ‏خواستيم آژيتاتور مبارزه توده‏ ها باشيم.»

نقى حميديان ـ بر بال‏هاى آرزو

 

۱۳- شهين توكلى با داشتن يك كودك شيرخوار فعال بود. در مهر ۱۳۵۰ هنگام تعويض يك خانه تيمى دستگير شد.

۱۴- مسعود احمدزاده و برادرش مجيد به ‏همراه سه نفر ديگر در زمستان ۱۳۵۰، تيرباران شدند محمد تقى ‏زاده نيز در همين زمان اعدام شد.

اصغر عرب ‏هريسى نيز كه در خرداد۵۰ دستگير شده بود. در زمستان تيرباران شد.

رقيه دانشگرى كه در تابستان دستگير شده بود، به ده سال زندان محكوم شد. حبيب فرزاد، ده سال حبس گرفت.

كاظم سلاحى در دى ۱۳۴۹ دستگير شد و در ارديبهشت ۵۰ تيرباران شد.

۱۵-گروه آرمان خلق در سال۱۳۵۰ تيرباران شدند. همايون كتيرايى، هوشنگ ترگل، بهرام طاهرزاده، ناصر كريمى و ناصر مؤمنى.

۱۶- مهندس محمدرضا حدادپور در سال۱۳۵۳ دستگير شد. او در سال ۱۳۵۱ به‌اتفاق همسرش مهرى معمار حسينى به عضويت سازمان درآمد. جزء نيروهاى پشتيبان سازمان بود.

كار اين نيروها اجاره خانه و اتومبيل، آموزش افراد جديد، تهيه مواد منفجره بود.

حدادپور حبس ابد گرفت.

احمد زيبرم

در سال ۱۳۲۳در خانواده ‏اى فقير ماهيگير در بندر انزلى به دنيا آمد. براى تكميل هزينه تحصيل و كمك به خانواده خود در كار باربرى مشغول بود. و به دليل ممنوعيت صيد ماهى براى صيادان فقير به استخدام اداره شيلات بندر انزلى درآمد.

پس از پايان تحصيلات و سربازى با شغل كتابدارى در كتابخانه پارك شهر فيشرآباد تهران مشغول به ‏كار شد.

زيبرم مدتى بعد به بينان‏گذاران سازمان پيوست و در اواخر سال ۱۳۴۹به ‏همراه احمد فرهودزاده كاظم سلاحى و حميد توكلى در عمليات مصادره بانك ملى ميدان ونك شركت كرد.

در ۳خرداد ۱۳۵۰ پس از محاصره خانه تيمى سازمان در خيابان طاووسى كه توسط يك بنگاه‏دار كه افسر بازنشسته بود لو رفته بود با كمك پوشش آتش اسكندر صادقى‏ نژاد به ‏همراه عباس جمشيدى و سه رفيق ديگر از حلقه محاصره ساواك گريخت.

در زمستان ۱۳۵۰ به‏ همراه حسن نوروزى به سفارت امريكا حمله كرد و پس از انجام موفقيت ‏آميز عمليات به پايگاه خود بازگشت.

در حمله به كلانترى قلهك و ترور سرتيپ فرسيو دادستان جنايتكار شاه شركت داشت. پس از پايان اين عمليات عكس او به همراه هشت نفر ديگر با تعيين جايزه۱۰۰ هزارتومانى به طور گسترده در سراسر كشور پخش شد.

در روز ۲۸ مرداد۱۳۵۱در سر پل سيمان مورد محاصره قرار گرفت و زخمى شد. و به خانه پيرزنى پناه برد و با چادر پيرزن زخم ‏هاى خود را بست در حالى‏ كه پول چادر را به زن داد. و خود به طبقه بالا رفت و شهيد شد.

مأمورين ساواك تا ساعت‏ ها از نزديك شدن به جسدش هراس داشتند.

او در قطعه ۳۳ بهشت زهرا دفن است.

ساواك بلافاصله برادر كوچك احمد را كه سرباز بود دستگير و زندانى شد در زندان قصر او هم‏بند احمد خرم ‏آبادى بود. خواهران او از پذيرش در دانشگاه منع شدند. برادر۱۳ ساله او توسط ساواك ربوده شد به تهران برده شد تا خانه احمد را شناسايى كند و حتى برادر۱۱ ساله او را مدتى براى بازجويى بردند.

شهادت زیبرم برای نخستین بار توسط دو خبرنگار حرفه ای از لحظه بر خورد با پلیس و محاصره و پناه بردن زیبرم به خانه آن پیرزن و گرفتن چادر برای بستن زخمش و دادن پول چادر و فرستادن اهل خانه به زیر زمین برای صدمه ندیدن هنگام درگیری در رزونامه های عصر منعکس شد و بازتاب خوبی داشت . برای ساواک که چریک ها را در بایکوت خبری داشت این انعکاس قابل تحمل نبود و دستور باز داشت آن دو خبرنگارداده شد  و آن دو مجبور شدند تا مدتی مخفی شوند .

تحت تاثیر همین انعکاس شاملو «میلاد آن که عاشقانه بر خاک مُرد» را نوشت . که یکی از زیباترین شعر های اوست .نگاه کنیم

۱

نگاه کن

چه فرو تنانه برخاک می گسترد

آن که نهال نازک دستانش

از عشق

خداست

وپیش عصیانش

بالای جهنم پست است

 

آن کو که به یکی آری می میرد

نه به زخم صد خنجر

و مرگش در نمی رسد

مگرآن که از تب وهن دق کند

قلعی یی عظیم

که طلسم دروازه اش

کلام کوچک دوستی است

۲

انکار عشق را

چنین که به سرسختی پا سفت کرده ای

دشنه یی مگر

به آستین اندر

نهان کرده باشی

که عاشق

اعتراف را چنان به فریاد آمد

که وجوش همه

 بانگی شد

۳

نگاه کن

چه فروتنانه بر درگاه نجابت به خاک می نشیند

رخساره یی که توفان اش

مسخ نیارست کرد

 

چه فروتنانه بر آستانه تو به خاک می افتد

آن که در کمر گاه دریا

دست حلقه توانست کرد

 

نگاه کن

چه بزرگوارانه در پای تو سرنهاد

آن که مرگ اش میلاد پر هیاهای هزار شه زاده بود .

نگاه کن!

 

 

 

زیر نویس ها:

۱-نقی حمیدیان؛نشریه عصر نو

۲-این جزوه در سال ۱۳۵۱ نوشته شده است و چریک ها هنوز از میزان سبوعیت ساواک و حد و مرز شکنجه اطلاع درستی نداشتند.

۳- سرنوشت چریک دستگیر شده مسئله مبهمی نبود .کار از همان لحظه نخست با شکنجه شروع می شد .اگر مقاومت می شد مثل بهروز دهقانی مرگ زیر شکنجه حتمی بود .البته بعد از روزهای بسیار و عذاب هایی مافوق تصور انسان.اگر مقاومت نمی شد یا کم می شد تبعات آن دستگیری ،شکنجه و شهادت دیگران بود و در پایان دادگاه و اعدام فرجام آخرین بود . پس راهی جز مرگ با افتخار نبود.

۴-این جزوه توسط انتشارات ساز مان های جبهه ملی -خارج از کشور بخش خاور میانه در فروردین ۱۳۵۳ چاپ شد .

۵- مصاحبه مهدی فتاح پور با سهیل وحدتی؛حزب مشروطه ایران

۶-مریم سطوت عشق را در خانه های تیمی مولفه چهار عامل می داند:

۱-تماس مداوم آد م ها در شرایطی که هر لحظه با خطر مرگ روبرو بودندامکان شکل گیری رابطه عاطفی را تشدید می کرد

۲-تماس آدم ها گه از گذشته هم چیزی نمی دانستندبعلت نبود پیش داوری شکل گیری رابطه عاطفی را تشدید می کرد

۳-بازی کردن نقش زن و شوهر این رابطه را در ذهن تداعی می کرد

۴-عشق بعنوان دفاع از فردیت در محیطی که همه چیز مُهرجمع خورده بود یک واکنش خود‌آگاه و نا خودآگاه زندگی چریکی بود.

تفکر انتقادی

تفکر انتقادی

یکی ملزومات پیشرفت و تکامل هر جامعه ای در جهت تغییرات رادیکال، فراهم ساختن زمینه فرهنگ نقد است. نقدی که بر پایه اندیشه، آگاهی، منطق، دانش و تجربه استوار باشد.

جوامع پیشرفته غربی در اثر مبارزات اجتماعی تا حدودی حاضر به پذیرش آزادی بیان و نقد شده است. جنبش های روشنگری- انتقادی از قرون وسطا تا کنون سهمی بزرگ در آگاهی سیاسی و اجتماعی و تغییرات کلی و انقلابی و در مجموع، پیشرفت این جوامع داشته اند.

اما متاسفانه فرهنگ نقد در جامعه ایران و شاید در جوامع  نظیر آن به اندازه ای سطحی و لاابالی گرانه  و سهل انگارانه شده است، که انگار تازه از زیر سنگ درآمده است و هیچ ربطی به جامعه و تحولات آن ندارد و معلوم نیست جز ارضاء هوسهای روشنفکرانه بی مایه، قرار است به کدام نیاز این جامعه جواب بدهد. نقد سیاسی و نقد اجتماعی در جامعه پیچیده ای چون ایران تحت حاکمیت رژیم سرمایه داری اسلامی، تیزبینی، دانش و تجربه ای را میطلبد که به نظر نمی رسد بسیاری از منتقدین تازه از راه رسیده ما حتی تلاشی در جهت دست یابی به آن انجام دهند. در بهترین حالت آنقدر در چنبره فرم و قالب منجمد ایدئولوژیک گرفتار است که در عین راستگوئی نمی تواند از دام آن رها شود.  

باید بگویم که هیچ چیز در جامعه ما به اندازه جایگاه و فرهنگ نقد، معنا و مفهوم خودش را از دست نداده است، نقد به سطحی از اظهار نظرات روزمره و گاهی معامله گرانه و یا در بهترین حالت پاسخ به دغدغه های شخصی تقلیل پیدا کرده است. این شکل از نقد نمی تواند ما را به سوی تغییرات ریشه ای و بنیاد نهادن دنیای تازه راهنمایی کند. توانایی دادن ایده و دنیایی نو از این واقعیات پر از تناقضات اطرافمان را ندارد.  پس از مدتی که نداهایش در جامعه پاسخی نمی گیرد، یا به خود فریبی دچار می شود و  به دنبال آن به حرکات اپورتونیستی در می غلطد و یا سر خورده و مایوس از زمین و زمان ناامید می شود.

 مارکسیسم بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ انتقادی مدرن است. مارکسیسم آن شکل انتقادی است که به شیوه ای منطقی و علمی از عهده درک و تشریح، چگونگی کار کرد و چرائی این سیستم، برآمده است و راه برون رفت از آن را هم نشان داده است. به همین دلیل می توان گفت که مارکسیزم محصول تفکر انتقادی و روشنگری است، اما نه در سطحی که به آن اشاره شد، بلکه در معنای علمی، عقلانی و عمیق آن. اگرچه نمی تواند آینده را پیشگویی کند، ولی می تواند از مشاهده روندها، وقایع و تکامل آنها، مجموع سیستم سرمایه داری را با بینشی انتقادی جهت رسیدن به خواسته ها و مطالبات پیشرو بشریت ارزیابی و تحلیل کند. و راه های عینی و واقعی را جهت دگرگونی ریشه ای یا انقلاب روشن کند.

امروزه انسان های را می بینیم که همانند روبات عمل می کند، به این معنی که در آنها باور به جوهر انسانی خود و کشف سرزمین های جدید و خلاقیت که سرشت انسانی است نادیده گرفته می شود و فراتر از آن نقد را در چهارچوب داده های ذهنی خود محصور کرده اند. از طرف دیگر، البته که بدونه باور به تغییرات ریشه ای و اندیشه های رهایی بخش نمی توان در مقابل دشواری ها پایدار بود، اما باور و ایمانی می تواند آفریننده باشد که در مرکز آن عقلانیت پیشرو و نقد به هر آنچه که وجود دارد، قرار داشته باشد. نقد نیازی به، بازخواست، سرزنش، آوردن کلام عاطفی مطابق اقتضای مقام و مناسب حال مخاطب، ندارد. نقد علمی و عقلانی، نیازمند منتشر کردن اطلاعات غیر واقعی و ساختگی و منحرف کردن ذهنیت توده ها، نیست. بلکه خوانشی دقیق، گسترده، ریز و برنامه ای را میطلبد.

این فرهنگ نقد هیچ چیز را تولید نمی کند و تاریخ اش به پایان رسیده است، نه تنها هیچ معرفت و اندیشه ای نوینی را به ما نمی دهد، بلکه ربطی به نقد ندارد و متاسفانه دوباره به خدمتکار سیستم تبدیل خواهد شد. به این معنی که چون در جوهر خود از خلاقیت، ابتکار، شادابی، دقت و رعایت اصول منطقی تهی است، توانایی و پتانسیل ارائه تفسیری ویژه و روشن در اموری که به آنها می پردازد، را ندارد. در نتیجه از رسیدن به اهداف عینی باز خواهد ماند. از سویی دیگر به دلیل اینکه از مهارت، فن و هنر نقد تهی است می تواند به ابزاری در خلاف جهت خود تبدیل شود و به جای اینکه آفریننده ایده های پیشرو و مترقی باشد، خصلت ویرانگری و تخریب را داشته باشد.

جامعه ای ایران با همه مشکلات و فجایعی که در نتیجه عمر 40 ساله جمهوری اسلامی، حمل می کند، هیچ زمانی مانند امروز که از طرفی حکومت در تنگای حفظ قدرت و جدال باندهای حکومتی قرار دارد، و از طرف دیگر اکثریت جامعه ایران با اشکال و شیوه های گوناگون از طبقه کارگر، دانشجو، معلمان، پرستاران، کارمندان، ملت های تحت ستم، زنان، کودکان، فعالان محیط زیست، نویسندگان، رانندگان کامیون و کامیونداران، بازنشستگان، اقلیت های جنسی و مذهبی، مالباختگان و کشاورزان همه تحت ستم و استثمار قرار دارند، به هدایت کردن و آگاهی سیاسی بالا، نیاز نداشته است. یکی از وظایف ما دفاع از منافع اکثریت تحت ستم و تغییر ذهنیت سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نقد، به سطحی بالاتر است که در آن مجموعه ای استدلال و پرنسیب علمی و اخلاقی صورت عینی پیدا کرده و به عنوان فرهنگی نوین در میان توده ها به صورت مادی متبلور شود. برای دفاع از عدالت اجتماعی و هدایت جنبش های آزادی خواهانه و مجموعه ای دستاوردهای مترقی تلاش برای ایجاد شیوه ای نوین و عقلانی کردن نقد بسیار ضروری است. چرا که سرانجام این فرهنگ با نیروی مادی که به دست خواهد آورد، می تواند در آفریدن تغییرات ریشه ای و انقلابی سیستم به ویژه در سطح اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی تاثیر گذار باشد.  

شورش کریمی

  

۲۸ مرداد , "یادداشتهای انقلاب"


روزهای قیام

قبل از ٢٢ بهمن ٥٧ در ايران هر كسى بگونه اى در تلاش براى سر نگونى حكومت ننگين شاهنشاى براى خلاصى از ظلم وستم وبى عدالتى بود ،ريشه كن كردن نظام اصل بود اما چگونگی جايگزينى وبرقرارى آزادى وعدالت وامنيت معلوم نبود.

ما جمعى ٩ نفره رفيق ودوست نزديك در پادگان سقز بعنوان درجه دار وظيفه مشغول گذراندن دوره سربازى بوديم.

همينكه شلوغيهاى تبريز وتهران شروع شد از ما خواستند كه هم خودمان آموزش ضد شورش ياد بگيريم وهم به سربازان دسته هايمان ياد بدهيم كه چگونه صف تظاهركنندگان را مورد حمله ودر نهايت تيراندازى قرار دهيم.

در اين اثنا با فرمانده اى انقلابی آشنا شديم و با کمک و تلاش همدیگر هر روز تعدادى از سربازان آشنا ودوست مطمئن مان (كه در طول ١٦ ماهه باهم آشنا ورفيق شده بوديم ) را به مسجد جامع سقز ميبرديم وتحويل انقلابيون ميداديم. در آنجا فوراً ماشين كرايه ميشد وپول تو جيبى به آنها ميداند وروانه شهرستان خود ميشدند. هر روز اين برنامه اجرا ميشد تا اينكه غير از طرفدارن حکومت شاه در پادگان باقى نماند. دوست فرمانده معتقد بود ما باید بمانیم و پادگان و تجهیزات را در اختیار بگیریم. اما ما آن زمان تصور نمی کردیم حکومت شاه و پادگانهایش بزودی سقوط خواهد کرد. در حالیکه به بهمن ماه نزدیک می شدیم، آماده باش قرمز اعلام شده بود و پادگان برای دفاع از مراکز دولتی و بانک ها آماده می شد، ما تصمیم به خروج از پادگان گرفتیم. در يك روز سرد زمستانى پشت يك تويوتا ى سر بازی از گردنه ی كرفتو به سنندج رسيديم در وسط شهر پياده شدیم.

ما سراغ فعالین چپ می گشتیم. در یک سفر به کرمانشاه و شاه آباد تعدادی از فعالین چپ را دیدار کرده و با هم به مریوان برگشتیم. در مريوان مدتى را روزانه در كوههاى أطراف وشبها در منزل یکی از رفقا مخفی بودیم تا اولین تظاهرات شهر مریوان آغاز شد. جمع ما درتظاهراتها شركت فعال داشته و از سربازان می خواستیم که پادگان را ترک کرده و به مردم بپیوندند.

در یکی از این تظاهرات ها با شعار اسلحه باید دست مردم باشد، به شهربانی حمله کردیم . شهربانی درب بزرگ و محکمی داشت که از پشت قفل شده بود. تعدادی از رفقا از دیوار شهربانی بالا رفته و درب را به روی تظاهر کنندگان گشودند. جمعيت در مدت کوتاهی ماموران را خلع سلاح و آنها را با سلاح و مهمات گرفته شده از شهربانی به مسجد جامع منتقل کردند.

در ادامه، ژندارمرى وانتظامات شهر وپاسگاههاى روستاهاى اطراف هم خلع سلاح شدند. فعالین سیاسی شهرمریوان به کمک جوانان انقلابی، ستاد حفاظتی برای تامین امنیت شهر و نگه داری از اسرای ساواکی و طرفداران نظامی رژیم شاه ، تشکیل دادند.

قيام بهمن

قیام ۲۲ بهمن ۵۷ در سراسر ایران به حاکمیت شاه پایان داد. اما متاسفانه دیری نگذشت به دلایلی که بارهای گفتیم و دراینجا تکرار نمی کنم، حاکمیت جدید که جمهوری اسلامی نامیده شد به کمک امریکا و متحدینش در ایران برقرار شد و زمینه را برای شکست انقلاب فراهم کرد. انقلابی که با هدف برقراری آزادی و رفاه و امنیت جامعه برپا شد.

مردم كردستان ازهمان روز اول ﺳركار آمدن ج-ا به آن نه گفتند. جمهوری اسلامی با فرستادن هیاتهای نمایندگی تلاش کرد کردستان را به حمایت خود قانع کند. اما این ترفندها بی نتیجه ماند. در نتیجه به تقویت و حفظ پادگانهای نظامی در کردستان پرداخت.

رژیم جدید تهدید کرد که برای تصرف شهر مریوان از نیروهای نظامی اش استفاده می کند. برای خنثی کردن این توطئه کمونیست ها و فعالین سیاسی مریوان، مردم را به تخلیه شهر فرا خواندند.

مردم شهر از این تصمیم انقلابى استقبال كردند و از غروب ٣٠ تير ۵۸ تا صبح روز بعد شهر خالى از سكنه شد و نيروهاى مسلح مردمى با سلاحها ى سبک و سنگین برای دفاع از شهر در بلندیهای اطراف و مشرف بر پادگان مریوان سنگر گرفتند.

رژيمى كه تا دندان مسلح بود و ارتش شاه را در اختیار داشت، در حالیکه مردم ايران را زمين گير كرده بود اكثر انقلابيون ایران به كردستان چشم دوخته بودند. كمك رسانى تسلیحات و دارو و پزشک و غیره از نقاط مختلف ایران به کردستان شروع شد. رژیم در مقابل این وضعیت مجددا به فرستادن هیاتهای نماینگی از بالاترین مقامات خود به سنندج و مریوان اقدام کرد. بعنوان آخرین تلاش خواستند به میان مردم کوچ کرده ی مریوان بروند تا آنها را به بازگشت به شهر تشویق نمایند.

اگر چه به انها این اجازه هم داده شد، اما تفرقه اندازی و فریبکاری شان بی نتیجه ماند. در اين ميان شير زنى به اسم طلا خانم يك مشت از برگهاى بلوط دم دستش را كشيد و فریاد زد حاضريم سالها اين برگها را بخوريم وحاكميت شما را قبول نكنيم. و به این ترتیب نمایندگان دولت دست خالی برگشتند. نهایتا با توافق شورای شهر و خاتمه یافتن تهدید پادگان مردم روز سيزده مرداد به شهر برگشتند.

جمهوری اسلامی همزمان با تلاشهای دیپلماتیک و فرستادن هیات ها، نیروهی کمکی بیشتری هم روانه ی کردستان می کرد. از جمله ستون عازم مهابا د توسط حزب دمكرات تا داخل پادگان اسكورت شد. اما ستون عازم سنندج و مریوان توسط مردم مبارز وانقلابى کامیاران با نشستن جلو تانک ها در جاده متوقف و ناچار به عقب نشینی شد.

۲۸ مرداد

جمهوری اسلامی كه با يكپارچگى ومقاومت سراسری مردم کردستان روبرو شده بود، نهایتا به فرمان خمینی، بنی صدر مامور اجرای حمله نظامی همه جانبه به کردستان شد. ٢٨ مرداد ۵۸ حمله به كردستان از پاوه شروع شد. تنها جریانی که با فرمان خمینی همراه شد، جریان احمد مفتی زاده در سنندج بود. جریانی که تا آن زمان توسط نیروهای کمونیست و چپ انقلابی منزوی شده بود، با فرمان خمینی جان گرفت و هوادارانش با شعار "صلی علی محمد، خمینی و کاک احمد" از حمله ی رژیم به کردستان استقبال کرد. طرفداران مفتی زاده دوشادوش پاسداران رژیم به تعقیب و دستگیری انقلابیون پرداختند.

علاوه بر کشته های جنگ و بمباران و توپ باران شهر و روستاها، اعدام های صحرایی خلخالی و کشتارهای دستجمعی مردم روستاهای قارنا و قلاتان جان صد ها مبارز انقلابی را در شهرهای کردستان گرفت.

اما رژیم به ظاهر فاتح، در دریای نفرت عمومی و مبارزه و اعتراضات بزرگ شهرها و جنگ مقاومت، گیر افتاده، دوام نیاورد و با سرافکندگی عقب نشست. با عقب نشینی جمهوری اسلامی از کردستان، مردم برای چند ماه آزادی و دخالت مستقیم در اداره جامعه و به دست گرفتن سرنوشت خود را تجربه کردند.

حمله نظامی ۲۸ مرداد ۵۸ قرار بود به فرمان خمینی و ادعای بنی صدر که "ارتشیان تا کردستان را فتح نکنند پوتین هایشان را در نیاورند"، در واقع به سیلی محکمی تبدیل شد که دشمنان انقلاب از مردم کردستان خوردند.

مقاومت مردم کردستان در مقابل جمهوری اسلامی چه در حمله ۲۸ مرداد و چه در جنگ ده ساله نظامی و مبارزات سیاسی و اعتراضات اجتماعی، بعنوان بخشی از کل مبارزه طبقه کارگر ایران، تا به امروز، صفحات درخشانی از یک تاریخ و تجارب گرانبها است که باید از ان آموخت.

مرداد۹۸ (اوت ۲۰۱۹ (

به بهانه ۲۸ مرداد , از لبیک دیروز تا امروز ناسیونالیسم کرد


سالروز ۲۸ مرداد بطور سنتی تمرکز روی حمله داعش زمان و فرمان خمینی برای سرکوب "ضدانقلاب" در کردستان بوده است. این یادداشت نگاهی دارد به جبهه مقاومت و نقش ناسیونالیسم کرد در آن، که برعکس امروز، آنوقت فقط توسط حزب دمکرات کردستان نمایندگی می شد. 

تصویری که بطور عموم  و به غلط، در ذهن همگی نقش بسته است، حضور حزب دمکرات به عنوان یک بازوی قدرتمند در رهبری و سازماندهی آن جنگ است. تصویر غلط دیگر که کومه له جدید هم، امروزه، به تثبیت آن همت به خرج میدهد این است که شروع آن جنک مقاومت در مقابل حمله جمهوری اسلامی، بخشی از کوشش "کورد" برای حق و حقوق خود بوده است. 

کسی که تاریخ آنروز را مرور کند، به روشنی می بیند که حمله جمهوری اسلامی به کردستان در متن حمله به خوزستان، به شوراهای دهقانی در ترکمن صحرا، به دانشگاهها و کشتار و بگیرو ببند دانشجویان در سرتاسر کشور و بلاخره حمله به شوراهای کارگری در تمام ایران رخ داد. سلسله این جنگ ها برای جمهوری اسلامی، در آن سالها، برای شکست انقلاب ایران و نقطه شروع تثبیت خود به عنوان یک رژیم پایدار در دوره جدید است.  

کردستان، به همین دلیل، از طرف تمام آزادیخواهان ایران، سنگر دفاع از انقلاب ایران و دستاورهای آن انقلاب، عنوان گرفت. شور و شعف کمونیست ها و چپ ها و اردوی انقلاب از دیدن آن مقاومت قهرمانانه و چهره پرشور انقلابی در شهرهای کردستان، ناشی از همان تصویر واقعی در ذهن همه بود که آن جنگ و مقاومت بخشی از بازوی آن انقلابی بود که دوران خونین درهم شکستن آن شروع شده بود. شروع رشد ملی گرایی در متن آن جنگ، اساسا وقتی است که جمهوری اسلامی تمام مقاومت های انقلابی در بخش های دیگر جامعه ایران را سرکوب میکند و کردستان تنها میماند و افق سیاسی محدود میشود. 

حضور حزب دمکرات کردستان در آن مقاومت، از بدو شروع، نه از سر دفاع از چیزی به نام حق و حقوق، که از سر ناچاری بود. قبل از حمله به کردستان، این حزب، تمام راههای ممکن برای پذیرش لبیک خود به خمینی را طی کرده بود. آنروز، اگر خمینی لبیک عبدالرحمان قاسملو دبیر کل وقت دمکرات را پذیرفته بود، نیروی نظامی این حزب همراه ارتش و سپاه و کمیته های سپاه پاسداران، برای سرکوب ضدانقلاب وارد جنگ خونین علیه مقاومت در کردستان شده بود. 

در دوران آتش بس و مذاکرات بین هیات نمایندگی خلق کرد و نمایندگان جمهوری اسلامی هم، اینها تا جایی که در توان داشتند، نقش ستون پنجم رژیم در کردستان را بازی کردند. اولا از بدو تشکیل آن هیات نمایندگی تا بعداز پایان عمر آنهم، این حزب بطور مستمر مشغول ملاقات مخفیانه با مقامات رژیم آن دوره بود. اسکورت ستون های ارتش برای تقویت پادگان های نظامی جمهوری اسلامی در کردستان در دوران آتش بس، به شیوه مخفی و علنی، یک سیاست ثابت این حزب بود. خلع سلاح ستون ارتش اعزامی از ارومیه برای استقرار در و تقویت پادگان شهر مهاباد، توسط مردم و جوانان شهر مهاباد و با تشویق کومه له انقلابی، اسکاندالی بود که روی اینها را برای انجام چنین ماموریت های ضدانقلابی کم کرد. در کنار اقدامات دیپلماتیک مخفیانه و اسکورت ستون ارتش، تبلیغات مستمر اینها علیه کومه له به عنوان جنگ افروز، رسما و علنا، در روزنامه های اصلی آن روز تهران منتشر می شد. معرفی کومه له به عنوان جنگ افروز، یک وظیفه دائمی کریم حسامی عضو کمیته مرکزی این حزب در روزنامه کیهان تهران، در ماههای آتش بس و مذاکره هیات نمایندگی خلق کرد با رژیم اسلامی بود. عنوان جنگ افروز به کومه له در آن دوره، جزو تبلیغات شفاهی اینها در تمام مناطق کردستان بود. کل آن تبلیغات شفاهی و کتبی دو هدف داشت؛ از طرفی به رژیم اسلامی ثابت کنند که جنگ و مقاومت در کردستان به دلیل جنگ طلبی کومه له است. هدف دوم برای آماده کردن ذهنیت مردم برای دوره جنگ اینها همراه نیروهای دولتی علیه کومه له بود. اینها فکر میکردند بالاخره جمهوری اسلامی با اینها خواهد ساخت، و برای سرکوب انقلاب در کردستان، سرکوب قطب چپ جامعه و کومه له در راس آن، جزو اولین الزامات شان خواهد بود.  

جنگ سراسری بعدی علیه کومه له، اگر بخشا برای ممانعت از رشد کمونیسم در کردستان بود، از طرف دیگر سیگنالی بود به جمهوری اسلامی که اگر با این حزب توافق میکرد، سرو صدای "غائله ضدانقلاب" مورد اشاره خمینی، در کردستان را، اینها به همین "آسانی" خفه میکردند. با ترور عبدالرحمان قاسملو در متن مذاکرات با جمهوری اسلامی، تازه معلوم شد ارتباطات اینها با جمهوری اسلامی و شروع جلسات مذاکره قاسملو با آنها، در گرماگرم جنگ سراسری علیه کومه له بوده است، که روز خود مهمترین واقعه سیاسی هر روزه این جامعه بود. جالب اینکه شیوه حمله نظامی این حزب در منطقه اورامانات شباهت زیادی به حمله یکسال قبل اتحادیه میهنی کردستان به نیروهای پیشمرگ احزاب سیاسی رقیب در کردستان عراق و در منطقه قندیل، دارد. اتحادیه میهنی به رهبری جلال طالبانی سرگرم زمینه سازی برای مذاکره رسمی با صدام حسین در سال ۱۹۸۳ میلادی (۱۳۶۲ شمسی) بود. حزب بعث در اولین ملاقات های قبل از مذاکره رسمی به اینها ایراد گرفته بود که اولا نماینده تمام کردستان نیستند، ثانیا نیروهای نظامی دیگری هم از جمله حزب مسعود بارزانی و حزب شیوعی(حزب کمونیست عراق) و پاسوک و حسک میتوانند بعداز توافقات احتمالی صدام و جلال طالبانی، کماکان کردستان را ناامن کنند. 

 نتیجتا حزب جلال طالبانی تصمیم میگیرد این کمبود خود نزد صدام را برطرف کرده و بقیه رقبا را مورد تعرض قرار داده و از صفحه سیاسی نظامی حذف شان کند. به دنبال، یک نیروی نظامی بزرگ اتحادیه میهنی به فرماندهی انوشیروان مصطفی روز اول ماه می ۱۳۶۲ شمسی(۱۹۸۳ میلادی) مقرات اصلی و محل های استقرار احزاب شیوعی، حسک و پاسوک در روستاهای "قرناقا و پشت آشان" در منطقه قندیل، را مورد حمله قرار میدهد. نتیجه آن حمله، کشتار صدها پیشمرگ  فقط از حزب شیوعی بود. به جز کشته های متن جنگ، هفتاد نفر هم به اسارت گرفته شدند. اما فرمانده جنگ اعلام کرده بود که اسیر نمی خواهد. یعنی باید کشته شوند. نتیجتا  تمام ۷۰ نفر اسیر، که بعضی ها بدون اسلحه و تازه از شهرها برای دیدار آمده بودند، دسته جمعی در محل تیرباران شدند. تعداد از زنان خانواده ها هم که دستگیر شده بودند، برای تجاوز به محل دیگری منتقل شده بودند. 

نوع حمله یکسال بعد حزب دمکرات کردستان به مقرات کومه له در منطقه اورامانات، و شیوه برخوردشان به اسرا تشابهات بسیار زیادی دارد. حزب دمکرات قاسملو برای ضربه به کومه له و شروع جنگ سراسری، که قبلا در کنگره این حزب تصمیم اجرای آن اتخاذ شده بود، به هر دلیل از اورامانات شروع کرد. حمله اینها هم همزمان به چندین مقر و دفاتر کومه له در کل اورامانات بود. سه نفر از پیشمرگان کومه له در آن حمله غافلگیرانه کشته میشوند و ۱۰ نفر به اسارت گرفته میشوند. اسیران همانجا به رگبار بسته شده و اعدام میشوند. رفیق شیخ علی پیشمرگ کومه له که جزو زخمی ها بود، در چادر درمانگاه همراه پیشمرگ پزشکیار رفیق فرح ادمن، در چادر تیرباران میشوند و جنازه های شان هم همراه چادر به آتش کشیده میشود. 

تفاوت اصلی دو حمله در تعداد کشته ها و اسرا است، ولی نوع بیرحمی و کشتن همه از دم از اسیر تا زخمی، هدف اصلی بوده است. ایجاد رعب در جامعه، که به قلدر تمکین کنند، و بیرحمی از جنس صدام و خمینی، برای ایجاد سمپاتی در دل طرف مذاکره، هدف اول هر دو حزب در این ماجرای کشتار است. اگر حزب جلال طالبانی میخواسته به حزب بعث بقبولاند که یک شبه توان کشتار چند صد نفر از پیشمرگان نیروهای ضد صدام حسین را دارد، میتواند قول دهد در صورت رسیدن به توافق، بقیه را هم این چنین کشتار کند. قاسملو در مقابل، بدلیل توان نظامی کمتر نسبت به جلال طالبانی، میتوانسته نشان دهد که در عرض یک شبانه روز مقرات کومه له در تمام منطقه اورامان را تسخیر، و کومه له را از این منطقه پاک کرده است. میتواند قول دهد که در صورت رسیدن به توافق با جمهوری اسلامی، آنرا از تمام کردستان پاک خواهد کرد و در کمونیست کشی هم چیزی از ماموران اعدام جمهوری اسلامی ندارد و اساسا از جنس اجتماعی و طبقاتی خودشان است. نتیجه بعدی جنگ بین کومه له و دمکرات طبق پیش بینی های قاسملو پیش نرفت؛ حزب "محبوب ملت کورد" در نتیجه ضربات و فشار سیاسی نظامی از طرف "گروهک چندنفره" کومه له، دو شقه شد، خود قاسملو هم آرزوی پاکسازی کردستان از حضور کمونیست ها را همراه خود برد. جمهوری اسلامی هم متوجه شد که حذف کمونیسم از کردستان از عهده حزب ارتجاع سیاسی ساخته نیست. متاسفانه با ترور قاسملو، تاریخ از دست یابی به مضمون مذاکرات و گفتگوهای طرفین محروم شد. اگر امروز چهار حزب ناسیونالیست کرد وارد پروسه مذاکره مخفی میشوند، تازه بیش از یک سال طول میکشد تا وجود یک معامله مخفی به بیرون درز پیدا کند. چنین پروسه ای وقتی توسط تنها یک حزب پیش میرود، درجه مخفی کاری میتواند از سطح بسیار بالایی برخوردار باشد. هر انسان حتی غیر سیاسی میتواند حدث بزند که وقتی تمام عمر این حزب، بویژه در آن دوران قاسملو، یافتن راهی برای نزدیکی با جمهوری اسلامی بود، چرا حذف کومه له نمیتوانسته جزو شرایط اولیه نماینده گان دولت نباشد؟ و در حالی که تمام نیروهای عمده ناسیونالیست کرد، در توافق با این و آن دولت به جنگ رقبای سیاسی خویش رفته و تاریخی از این فداکاری ها پشت سر دارند، چرا حزب قاسملو نمی توانسته و نخواسته همین سنت جنبش خویش را به دست بگیرد؟ 

اقدامات و مجاهدت های حزب دمکرات برای پذیرش به عنوان جناح اسلامی و نظامی کردستانی، به جایی نرسید. نتیجتا حضور این حزب در جنگ کردستان، در فضای نفرت عمومی توده کارگر و زحمتکش علیه رژیم، به آن تحمیل شد. شاید این پروسه اولین تکان طبقه کارگر در کردستان برای ورود اجتماعی به سیاست باشد، که در کنار کمونیسم و آزادیخواهی توده زحمتکشان، بار سازش و معامله با رژیم را چنان بر حزب ناسیونالیستی سنگین میکند، که از سر ناچاری هم شده، همراه جنگ و در جبهه مقاومت میماند. اگر پدیده کمونیسم و کارگر در سیاست نبود، چرا این حزب مثل بقیه برادران جنبشی خود در ترکیه و عراق، بدون واهمه از چگونگی معامله و ساخت و پاخت نمی گفت؟ همین امروز، اگر طبقه کارگر در کردستان وزن سیاسی سنگینی نداشت، چهار حزب مذاکره چی امروز، اقدامات خویش برای معامله را از چه نیرویی مخفی میکردند؟
 

لبیک امروز

 تمام سالهای گذشته، هرگاه امکانی دست داده است، ناسیونالیست های کرد برای ارتباط با مقامات جمهوری اسلامی در تقلا بوده اند. ارتباطات جناح انشعابی حزب دمکرات با کنسول گری جمهوری اسلامی و ملاقات های شان، بارها به بیرون درز کرده است. اتباطات سازمان عبداله مهتدی با مامورین اطلاعات و سپاه، هم بارها آشکار شده است. بخش اصلی پروژه مهتدی از بدو جدایی از کومه له، رفتن سراغ جمهوری اسلامی با وساطت جلال طالبانی در دوره دوم خرداد بود، که ظاهرا به جایی نرسید.

 

امروز جمع دو حزب دمکرات کردستان و دو سازمان زحمتکشان، این بار دسته جمعی و همراه هم، یک بار دیگر آهنگ لبیک خطاب به جمهوری اسلامی را شروع کرده اند. حالا معلوم میشود اینهمه فداکاری جریانات اصلی اینها برای بازی داده شدن در جنگ نیابتی عربستان، در خدمت پذیرش در بارگاه خامنه ای برای مذاکره و معامله بوده است، همانطوریکه تمام فداکاری های پ ک ک علیه ترکیه، برای پذیرش مستقیم خودشان رسما به عنوان بخشی از همین سیستم اردوغانی است که توسط خود اینها لقب فاشیست گرفته است. 

اگر اردوغان پ ک ک را برای ایفای نقش برادری در انتخابات آتی ترکیه میخواهد، جمهوری اسلامی اینها را برای ایفای نقش در تامین حیات خود میخواهد. پ ک ک برای پذیرش خود، علیرغم نیروی نظامی قوی، تا شروع پروسه خلع سلاح خویش "پیشروی" کرده است. اینها در غیبت نیروی نظامی، برای پیشروی های خود در خدمت خامنه ای، به فداکاری های بیشتری نیاز دارند. سوال این است که جمهوری اسلامی از اینها چه لیستی از اقدامات "کردانه" مطالبه میکند؟ 

حقیقت قضیه این است که ناسیونالیسم کرد مشغول خیانت به کسی نیست. مشغول کج کردن مسیر خویش نیست. این جنبش از روز اول همین مطالبه را داشته است که به عنوان بازوی کردستانی این رژیم ها عمل کند و خود راسا قدرت محلی این نظام در کردستان را بعهده بگیرد. اینها سروری خود را سروری کرد می نامند و رسیدن به این سروری از هر طریقی مشروع است؛ جنگ مستقیم، جنگ نیابتی، معامله بی سروصدا وقتی که طرف بخواهد، و هر مسیری که به سروری اینها بر مردم کردستان منتهی شود. زیر سلطه اینها، قانون و چهارچوب نظام به زبان کردی و به شیوه مقدس کردی به بهترین شیوه پیش برده میشود. تفاوت اینجاست که اگر جمهوری اسلامی فقط به سرکوب خونین متوسل میشود، اینها در کوتاه مدت، البته اگر سیل انقلابیگری جامعه وجودشان را جارو نکند، میتوانند از توهم کردایتی و خرافه ملی هم در خدمت نظام الهی فداکاری های کردانه بیشتری را هم تقبل کنند. 

بعنوان ختم کلام، اینها، در خدمت رسیدن به آقایی در کردستان، از روز اول لبیکی بوده و تا ابد خواهند ماند. اما حزب ما  بهمراه کمونیست ها و کارگران و زحمتکشان، زنان تحت ستم مضاعف، جوانانی که به کولبری مجبور شده  اند و ازادیخواهان کردستان،  نمی گذاریم سرنوشت مردم کردستان با ایفای نقش سروری و آقایی اینها بر جامعه و در خدمت به جمهوری اسلامی، رقم بخورد!

 

مرداد ۹۸

***

لینک های رجوع به اطلاعات مندرج در این یادداشت؛

گزارشی از فاجعه اورامان؛ عبدالله شریفی، غفار غلام ویسی و داریوش نیکنام

 پشت ئاشان وتاوانکارییەکی لەبیرنەکراو؛ راپورتی دیار نامیق
 (جریان کشتار شیوعی ها توسط جناح رقیب ناسیونالیست کرد به فرماندهی نوشیروان مصطفی
)

 

۲۸ مرداد ۵۸ , "کردستان و انقلاب"۵٧

۲۲ بهمن ۱۳۵۷رژیم سلطنتی سرمایه داران در ایران با یک قیام توده ای و مسلحانه، به زیر کشیده شد. بورژوازی جهانی به سرکردگی امریکا تلاش کردند از قیام و انقلاب بهر قیمت جلوگیری کنند. قیام و انقلاب از پایین در دستور اپوزیسیون اسلامی به رهبری خمینی هم نبود. گوادلوپ توافقی از بالا توسط امریکا و متحدینش با خمینی برای خلع شاه و خارج کردن او از ایران و سپردن حکومت به جناح اسلامی اپوزیسیون برای رفع خطر جنبش طبقه کارگر و کمونیسم و برابری طلبی بود. توافقی که بر اساس ان می بایست کلیه دستگاه های اداری، پلیسی و نظامی شاه دست نخورده برای حفظ نظم سرمایه دارانه و ضدیت با انقلاب مردم به خدمت گرفته شود. باید از فروپاشی نظام سرمایه داری ایران و ابزارهای حفظ آن از جمله ارتش جلوگیری به عمل می آمد.

حفظ ارتش و دستگاه های سرکوب نظام سلطنت، سناریوی ضدیت با انقلا و شکست آن را که در دستور امریکا و متحدینش و جناح خمینی قرار داشت به سرانجام رساند. این که متعاقبا جمهوری اسلامی ضد امریکایی شد و از تسخیر سفارت امریکا تا کنون این جدال ادامه دارد سرسوزنی از واقعیت توافق و همکاری این دوجناح ضدانقلابی امپریالیستی و اسلامی علیه انقلاب و شکست آن کم نمی کند.

۲۸ مرداد ۵۸، حمله به کردستان

رژیم جدید به سرعت شوراهای کارگری را سرکوب و منحل و منافع سرمایه داران ایران را تضمین کرد. احزاب و نمایندگان سیاسی بورژوازی از جبهه ملی و لیبرال ها ودمکرات ها تا حزب توده و جناح اکثریت سازمان چریک هایی فدایی و دیگر جریانات ریزو درشت به خدمت ضد انقلاب اسلامی در آمدند. اما نبض انقلاب در کردستان همچنان می طپید. این کانون مقاومت و دفاع از انقلاب هم می بایست سرکوب وخاموش می شد.

دولت موقت بنی صدر و ارتش باقی مانده از رژیم شاه ماموریت یافتند تا فرمان خمینی برای حمله به کردستان را اجرا کنند. از بامداد ۲۸ مرداد، کردستان از زمین و هوا مورد هجوم ارتش و نیروهای باند سیاهی مذهبی طرفدار خمینی قرار گرفت. جنگی که در مدت یک ماه تلفات جانی و مالی عظیمی بر مردم کردستان وارد آورد.

اعدام های صحرایی خلخالی گروه گروه مبارزین مردم را از پاوه تا سنندج و مریوان و مهاباد و قارنا و قه لاتان تا ارومیه ، بر زمین انداخت. صدها نفر بدون محاکمه به گلوله بسته شدند. تنها در روستای قارنا ۶۸ زن و مرد و کودک بی دفاع قتل عام و منازل مردم را بر سر شان خراب کردند.

با وجود این حمله مرگبار، دولت موقت بنی صدر - خمینی تنها یک ماه دوام آورد. نیروهای نظامی دولت موقت، در موجی از اعتراض و تظاهرات و مقاومت مسلحانه ی مردم ، گیر افتادند و چاره ای جز عقب نشینی و خریدن فرصتی برای تهاجم بعدی ندیدند.

نهایتا کردستان پس از یک دهه مبارزه سیاسی و نظامی همه جانبه، توسط جمهوری اسلامی مستقر شده اشغال و آخرین نفس های انقلاب ۵۷ قطع گردید.

برای جمهوری اسلامی، کردستان انقلابی استخوان لای زخم ضد انقلابی بود که بدون تصرف آن شکست انقلاب کامل نبود.

اعترافات خمینی این بورژوای تازه به دوران رسیده بهترین گواه خطری بود بر سر راه استقرار جمهوری جدید سرمایه داری ایران. خمینی گفت: "این ها مرزها را آزاد كردند، قلم هارا آزاد كردند، گفتار را آزاد كردند، احزاب را آزاد كردند، به خیال اینكه اینها یك مردمی هستند...!" و به این ترتیت آزادی، بزرگ ترین خطری بود که جمهوری اسلامی را تهدید می کرد.

در تمام چهار دهه مبارزات مداوم سیاسی و نظامی در کردستان با وجود طرح خودمختاری در ماه های اولیه ی حاکمیت جدید که ان هم پذیرفته نشد و با وجود تبلیغات مسموم و کثیف رژیم جدید برای تفرفه اندازی و تحریک احساسات قومی و مذهبی به نام فارس و کرد و شیعه و سنی و با وجود سنت ریشه دار ناسیونالیسم کرد و احزاب آن و جنگ برای مذاکره با جمهوری اسلامی ...، اما مطالبات و رویای انقلابی دیگر، مثل خونی در تارو پود و در رگ های مبارزه و مقاومت توده های کارگر و زحمتکش کردستان در جریان بوده و تا کنون ادامه داشته است.

مبارزه و مقاومت رادیکال و آزادیخواهانه و برابری طلبانه ی مردم کردستان و نقش کمونیسم و کارگر در این مبارزات، حتی جمهوری اسلامی را از پذیرفتن احزاب ناسیونالیست کرد که همواره منتظر و آماده ی این پذیرش بوده اند را برحذر داشته است. بدون کمونیسم و بدون این مبارزات آزادیخواهانه و برابری طلبانه، از همان روز اولی که قاسملو رهبر حزب اصلی ناسیونالیست کرد به رفراندوم خمینی لبیک گفت، کردستان تحت سیطره ی نظام جدید در می آمد و نشانی از مقاومت و مبارزه در دفاع از انقلاب و مطالباتش نبود!

تحولات کنونی کردستان بهترین دلیل و فاکت بی برو برگرد صحت این ادعا است. همزمان با چهلمین سالگرد ۲۸ مرداد ۵۸ و حمله به کردستان، حزب دمکرات کردستان ایران بعنوان حزب مادر ناسیونالیسم کرد و جناح های دیگر آن، مشغول مذاکره مخفیانه با ماموران جمهوری اسلامی و معامله بر سر حقوق مردم کردستان هستند! سیاست های تا کنونی و اتفاق عینی امروز، بر کل ادعای ناسیونالیسم کرد بعنوان مبارزه سیاسی و نظامی علیه جمهوری اسلامی، خط بطلان می کشد. تحولات کنونی، واقعیت جنگ برای مذاکره از جانب ناسیونالیست های کرد را که ما همیشه بر آن تاکید کرده ایم، جلو چشمان مردم قرار داده است. و این حقیقت را بار دیگر عریان ساخته که ادعای احزاب ناسیونالیست کرد در مبارزه برای رفع ستم ملی ریاکاری و دروغی بیش نیست.

کل این تاریخ و اتفاق جدید توطئه ی مشترک جمهوری اسلامی و احزاب ناسیونالیست کرد، هشداری جدی تر به مردم کردستان است که از دنباله روی از سیاستهای ملی گرایی و قوم پرستی پرهیز کرده و تنها به همبستگی مبارزاتی مردم کردستان با طبقه کارگر و زحمتکشان و کل محرومان ایران پشت ببنندند. این تنها ضامن پیروزی مبارزه سخت و مداوم ما است.

کارگران و زحمتکشان و زنان وجوانان و ازادیخواهان کردستان باید صفوف خود را چه در مقابل معاملات و بند وبست های احزاب ناسیونالیست وچه علیه جمهوری اسلامی و دفاع از معیشت و امنیت و ازادی، متحدتر و فشرده تر و گسترده تر کنند. زمان ان رسیده است تا متوهم ترین انسان جامعه ی کردستان از سیاستهای ضد انسانی ناسیونالیسم و احزابش روی برگردانند، صفوف این احزاب را تضعیف و جبهه و صف خودرا تقویت و تحکیم کنند.

ایجاد قطبی چپ و کمونیستی و ازادیخواهانه و برابری طلبانه علیه دشمنان رنگارنگ نان سفره و ازادی و برابری و حرمت انسانی مردم کردستان، بیشترین احترام به یاد و خاطره جانباختگان و اعدام شدگان حمله ی جنایتکارانه ی۲۸ مرداد ۵۸ ، قتل عام های قارنا و توپ و بمباران شهر و روستاها و وجب به وجب جاده ها و دره ها و کوه های کردستان و بهترین راه پیوستگی و تداوم تجربه و تاریخ پر افتخار مقاومت و مبارزه ی گرانبهای کارگری و کمونیستی و ازادیخواهانه و برابری طلبانه در کردستان است.

کارگران و زحمتکشان و بخش آگاه مردم کردستان فراموش نمی کنند که ناسیونالیسم کرد ، در افتخارات ۴ دهه تاریخ مبارزه کارگران و زحمتکشان و کمونیست های کردستان در جنگ مقاومت، جنگ ۲۴ روزه ی مردم سنندج، کوچ مردم مریوان، راهپیمایی مردم سنندج به حمایت از کوچ مریوان، تحصن مردم سنندج در مسجد جامع، تحصن مردم کامیاران جلو تانک های ارتش خمینی و بنی صدر، اعتراضات شهری و اعتصابات کارگری، اول مه ها و ۸ مارس ها ، جشن کودکان و جنبش زنان برابری طلب، سرخ پوشان مریوان، میلیتانسی جوانان انقلابی و...، سهیم نیستند.

احزاب ناسیونالیست کرد حتی زمانی که در جنگ با جمهوری اسلامی بودند، هیچگاه در معامله بر سر فداکاریها و جانبازیهای مردم کردستان و فروختن آن بر سر میز مذاکره و سازش با جمهوری اسلامی از هیچ فرصتی دریغ نکرده اند. امروز برگ دیگری از معامله و بند وبست این احزاب با جمهوری اسلامی در حال ورق خوردن است. با صراحت و بدون شک باید گفت که ناسیونالیسم کرد و احزابش به مبارزه و فداکاریهای مردم کردستان برای آزادی و برابری بیربط است و هیچ سهمی در انقلابیگری و انساندوستی و منفعت کارگر و برابری زن و مرد و آزادیخواهی مردم کردستان ندارد. این احزاب حتی به جانبازی فرزندان مردم در صفوف خود و فروختن شان به جمهوری اسلامی برای گرفتن سهمی ولوناچیز، رحم نکرده اند. جواب مردم کردستان به این احزاب و مذاکرات و بند وبست هایشان با دشمنان مردم یک "نه" بزرگ است. سرنوشت پیروزمند مردم کردستان را تنها و تنها، دخالت مستقیم کارگران و زحمتکشان و انتخاب کمونیسم، آزادیخواهی و برابری طلبی رقم می زند.

مرداد۹۸ (اوت ۲۰۱۹ (

August 16, 2019

راه کار های مبارزاتی رادیکال در ایران

راه کار های مبارزاتی رادیکال در ایران

در میان مسایل بیشمار در مقابل جنبش کارگری رادیکال و سوسیالیستی در ایران، موضوع تکلیف واقعگرایانه اهمیت فوق العاده دارد. در ایران حدود 26 میلیون نفر شاغل هستند که فقط نیمی از آنها تمام وقت کار میکنند. 50 درصد در خدمات، 30 درصد در صنعت و 8 درصد در کشاورزی اشتغال دارند. اقتصاد عمدتا در راستای فعالیتهای غیر مولد (ب.م. تجاری، مستغلات  و بانکی) گرایش میابد و با افزایش بحران در در حیطه تولید ارزش اجتماعی، " انباشت زدائی " و فرار سرمایه به خارج از کشور، فقر و نا عدالتی اوج بیسابقه یافته است. علاوه بر معضلات عمیق اقتصادی، بخاطر تداوم اختناق تئوکراتیک و سیاستهای سرکوب گرانه و فاشیستی، متاسفانه فضای سیاسی برای ظهور مخالفت ها و اعتراضات سازمان یافته اپوزیسیونی وجود ندارند. با این حال، در سالهای اخیر، حرکتِ های درست و مناسب با واقعیت جامعه در میان جنبشهای مردمی و از چمله فعالان کارگری ظهور یافته که ستمگری اصلی آن کمک به شکل گیری تشکل های کارگری و مردمی بویژه از نوع سراسری آن میباشد.

برای نمونه، در روزهای 13 و 14 مرداد (4 و 5 اوت 2019) تعداد زیادی از معلمان شاغل و باز نشسته در شهرهای تهران، اهواز، کرمانشاه، تبریز . اصفهان، بگونه ای سراسری و تحت هدایت.شورای هماهنگی تشکلهای صنفی معلمان، برای پیگیری خواستهای صنفی و دمکراتیک معلمان به تجمع اعتراضی اقدام نمودند. در میان بیانیه ها، مطالبات مشترکی مانند آزادی فعالان صنفی فرهنگی، آزادی تشکل های معلمان، توقف سیاست پولی سازی مدارس، پرداخت معوقات و ارتقای حقوق به بالاتر از حد خط فقر هفت میلیونی وجود داشت (اخبار روز، 5 اوت). انجام این کارزار از سوی شورای هماهنگی تشکل های صنفی معلمان، از جمله راهکارهای کنش گرانه ای است که در نبود آزادیهای دمکراتیک و تشکل های مستقل و قانونی، به اشکال مختلف برگزار میگردد. هم اکنون برخی از معلمان فعال و ازجمله اسماعیل عبدی، محمد حبیبی، محمود بهشتی لنگ رودی، عبدل رضا قنبری و محمد ثانی در زندان بسر میبرند.

یک اقدام کنش گرانه دیگر، شکلگیری تجمع سراسری بازنشست گان به نام "اتحاد سراسری بازنشست گان ایران" است که بنا بر منشور خود برای "بهبود شرایط زندگی" و "دفاع از حقوق مادی و معنوی و حیثیت اجتماعی بازنشستگان و مستمری بگیران" فعالیت میکند (اخبار روز 4 اوت 2019). مبارزه برای "مستمری متناسب"، "درمان و بهداشت همه جانبه"، "امکان دخالتگری…برای …نظارت بر صندوق های بازنشستگی"، احیای شورای عالی تامین اجتماعی و ایجاد نهاد های شورایی با حضور اکثریت قاطع نمایندگان کارگران و کارمندان در آنها، بخشی از حیطه فعالیتهای آن است. اتحاد برای ایجاد مناسبات تضمین کننده این ردیف از منافع و در پیگیری برای آنها، استفاده از « راهکارهای اعتراضی مسالمت آمیز» را توصیه میکند. اینکه در مقابل، رژیم چگونه به واکنشهای سرکوبگرانه ادامه بدهد، به سطح توانمندی اتحاد بستگی خواهد داشت.

در ایران در میان شاغلین (26 میلیون)، 14 میلیون ار آنها کارگر خطاب میشوند (تنها منبع مالی آنها فروش نیروی کار است) که اکثریت آنها ( کارگران، کارمندان، معلمان، پرستاران، …) بعلاوه خانواده شان تقریبا جمعیتی بین 40 و 50 میلیون را تشکیل میدهند که به لحاظ اقتصادی از زمره زحمتکشان و محرومین بشمار میایند. در نبود آزادیهای دمکراتیک و نیروهای قدرتمند اپوزسیون در صحنه علنی فعالیتهای جامعه، بدیهی است که استفاده از هر نوع امکان عملی برای حضور (قانونی، غیر قانونی و در صورت امکان بطور علنی) در امور جامعه مفید میباشد. انتشار بیانیه اولیه برای استعفای خامنه ای و اطلاعیه های حمایت از آن، از جمله راهکارهای مبارزاتی است که در نبود حقوق مدنی به اشکال گوناگون عمل میکنند. 

البته مهم است که همچنان در دستاوردهای تئوریک ارتقاء حاصل گردد. در تاریخ جنبش کمونیستی از ایده ها و اشکال متفاوت برای سازماندهی پرولتری استفاده شده و مثلا کمون پاریس، همچون یک شکل سیاسی متاثر از کنش انقلابی به مثابه یک پارلمان نوین دمکراتیک، مبتنی بر جدائی قوای قانون گذار و اجرائی و بدون استیلای بوروکراسی برای یک مدت کوتاه بمثابه حکومت پرولتری عمل نمود. در عین حال، نیل به ایجاد شورای کارگری، همواره بعنوان یک شکل خود سازمان یافته کارگری که توانسته باشد مدیریت اقتصادی غیر استثماری را با اداره غیر ستمگرانه سیاسی و اجتماعی گره زده هدف اصلی بوده و میباید از ورای مشخصات مناسبات اقتصادی در این دوران گذار به سوسیالیسمِ، حاصل گردد.

اما بهرحال، برای جنبش سوسیالیستی که خواهان ایجاد جامعه انسانی عادلانه و آزاد، مبتنی بر کنترل و مالکیت اجتماعی بر فعالیتهای اقتصادی در اشکال خود مدیریتی ( موسسات اشتراکی و تعاونی، غیره)،  و اداره جمعی جامعه در اشکال خود گردانی (شوراها، انجمنها ، غیره) میباشد، مهم است که پیشاپیش و از مرحله کنونی، برای ایجاد تجمع های دمکراتیک سیاسی و اجتماعی (کانون، اتحادیه، سازمان، حزب، جبهه، غیره)  و بر مبنای ستمگری طبقاتی، البته با تو چه به زمینه های موجود اجتماعی برای هدف نهایی یعنی ایجاد مناسبات مبتنی بر تولید و توزیع بر اساس اصل هرکس به اندازۀ توانائی اش و به هرکس به اندازۀ کارش، مبارزه نماید.

فرامرز دادور

16 اوت 2019

ثبت نام حمید تقوایی در جنبش دست بدست شدن قدرت از بالا- در مورد بیانیه۱۴ نفر

ثبت نام حمید تقوایی در جنبش دست بدست شدن قدرت از بالا- در مورد بیانیه۱۴ نفر

بار دیگر تقوایی در ائتلافی تاریخی!

تقوایی پس از ائتلاف در سبز و آشتی با کروبی و موسوی در اعتراض به نتیجه انتخابات جمهوری اسلامی، امروز در ائتلاف جدیدی نام نویسی کرده است. ائتلاف #بیانیه۱۴ نفره برای دست بدست شدن قدرت از بالا و به اتکا باندهای درون حکومتی که از خامنه ای عبور کرده اند!

این تمام خاصیت و معنای پراتیکی تدیون سیاست رسمی ممنوعیت اپوزیسیون اپوزیسیون شدن بود. این نسخه تقوایی برای کسب قدرت سیاسی در ایران است. شرکت در ائتلاف راست برای رادیکالیزه کردن و چپ کردن آن! به همان شکلی که #چپ_سنتی ایران، جنبش خمینی و طالقانی را میخواست رادیکالیزه و چپ کند!

جنبش #خیابان و تظاهرات ها از پایین و رهبری هرکس و قدرتی از بالا که امکان ابراز وجود پیدا کند، نسخه تقوایی برای کسب قدرت سیاسی است.

خوشبختانه دیگر کسی تقوایی را با #منصور_حکمت و سازمان اش را با حزب #حکمت اشتباه نمی گیرد.

هیچ #کارگر کمونیستی، هیچ جوان چپ و کمونیست و آزادیخواه و برابری طلبی، نباید تقوایی را با کمونیسم و کارگر و #حکمت نزدیک و هم خانواده تصور کند!

تصور نمی شود تقوایی تا هنگامی که تمام "ناخالصی" های کارگری و کمونیستی را از ظاهر خود و سازمان اش نزدوده باشد ایتلاف ۱۴ نفره بپذیرند!

ثریا شهابی
۱۶ اوت ۲۰۱۹

به بیانیه این حزب و مصاحبه اخیر تقوایی در این زمینه رجوع کنید

خطاب به ۱۴ کنشگر مدنی و فعالان حوزه زنان که با انتشاز بیانیه ای به جمهوری اسلامی نه گفته اند!

دوستان گرامی،

بیانیه شما در ضدیت با نظام آپارتاید جنسی در ایران و بی حقوقی مطلق زنان تحت حاکمیت جمهوری اسلامی درد مشترکی را فریاد زد که از سوی بسیاری زنان و مردان آزادیخواه از همان سالهای اولیه به قدرت رسیدن حکومت اسلامی، بی پرده و قاطع بر زبان آورده شده است. جمهوری اسلامی استقرار دیکتاتوری مذهبی خود را از طریق حمله به زنان و سلب حقوق انسانی آنها میسر ساخت. به موازات تحقیر و بی حقوق ساختن زنان، جمهوری اسلامی توانست پایه های حکومت منحوس خود را مستقر کند و به سرکوب تمام عیار جامعه بپردازد. در این سالها اما مبارزه علیه ستم و تبعیض نسبت به زنان هیچوقت خاموش نشد. سرکوب و یا انکار زنان از سوی جمهوری اسلامی هیچگاه نتوانست آتشی را که در وجود تک تک زنان زبانه می کشید، خاموش کند. جنبش رهایی زن در ایران در مقابل کسانی که برای رفع ستم از زنان نسخه رفتن به پیش این "آیت الله" و آن "فقیه" را می پیچیدند جواب نه داد و با قامتی استوار و محکم  برای پیگیری خواستهایش  به نیروی جبهه آزدیخواهی و برابر طلبی متکی شد. فریادهای زنان و مردان آزادیخواه و برابری طلب چنان محکم و سازش ناپذیر در جامعه طنین انداز شد که همه صدای آنها را شنیدند: "اصولگرا، اصلاح طلب دیگه تمامه ماجرا". سقف انتظار جامعه در جنبش دی ماه ۹۶  سرنگونی قطعی جمهوری اسلامی گذاشته شد.

ما خوشبختانه امروز به جایی رسیده ایم که شعارهای برابری طلبانه و خواستهای بر حق زنان از گوشه و کنار کشور و در قالب هزار و یک قطعنامه و بیانه و منجمله قطعنامه های اول ماه مه کارگران و همچنین بیانیه آزادی با شفافیت تمام بیان می شود. بیانیه شما نیز منعکس کننده این پیشروی جنبش برابری طلبانه زنان در ایران است. شما با خواست استعفای خامنه ای و عبور از جمهوری اسلامی و نه گفتن به این رژیم زن ستیز جسارتی را نمایندگی می کنید که ویژه زنان ایران است و بارها از سوی جهانیان به خاطر ایستادگی و مقاومت در مقابل جمهوری اسلامی ستوده شده است. همین امروز که این متن نوشته می شود سه تن از شما یعنی فاطمه سپهری، حوریه فرج‌زاده و نرگس منصوری در بازداشت به سر می برند. همه ما واقفیم و اطمینان داریم که این دستگیری ها نمی تواند خللی در اراده زنان برای احقاق حقوق خود ایجاد کند. و طبعا باید با به بسیج عمومی برای آزادی فوری و بی قید و شرط این عزیزان دست بزنیم.

در ارتباط با بیانیه شما وظیفه خود می دانم که صمیمانه چند ملاحظه انتقادی مهم و جدی را با شما در میان بگذارم. در بیانیه شما ازعبارت "تمامیت ارضی" استفاده شده است. "تمامیت ارضی" چماق یک جنبش دست راستی است که با آن حقوق مردم تحت ستم کرد و عرب و غیره در ایران سرکوب شده است. فاشیستهای عظمت‌طلب ایرانی و آريايى‌پرست‌هاى متعصب هیچ دغدغه ای بر سر کیفیت و شرایط زندگی مردم ساکن ایران ندارند ولی تا صحبت از مرز و بوم می شود حاضرند درخت "ایرانیت" را با ریختن خون مردم کردستان و خوزستان و یا سیستان و بلوچستان آبیاری کنند. گفتمان یک جریان که داعیه ترقیخواهی دارد نمی تواند "تمامیت ارضی" باشد. منزوی کردن ملى‌گرايى و قومى‌گری تنها از طریق برسمیت شناختن جامع ترین آزاديهاى سياسى و حقوق مدنى مردم و کانالیزه کردن مطالبات و کش و قوسهاى ملى به يک مجراى سياسى می گذرد و نه زبان تهدید و زور "تمامیت ارضی". تاریخ معاصر ایران نشان می دهد که پشت بکارگیری چنین عبارتی چه عملکرد جنایتکارانه ای علیه بخشی از مردم ایران از سوی دولتهای مرکزی و از جمله خود جمهوری اسلامی جریان داشته است. شما با بدست گرفتن این شعار متاسفانه نه به اتحاد که عملا به نفاق دامن می زنید. اتحاد علیه جمهوری اسلامی بر سر حد و حدود جغرافیای ایران و چماق تهدید علیه بخشی از مردم بدست نمی آید. اتحاد علیه جمهوری اسلامی با تاکید به درد مشترک و نیازهای مشترک انسانی در گوشه و کنار این کشور و اینکه مردم ایران در چه اوضاع اجتماعی زندگی کنند، حاصل می شود. اما صرفنظر از این جنبه ها، دفاع از حقوق برابر زنان و مردان چه ربطی به "تمامیت ارضی" دارد؟ ایران همین مرزهای کنونی خود را حفظ کند و یا نه، ستم بر زن باید بلافاصله متوقف شود و همه قوانین تبعیض آمیز بر اساس جنسیت باید فورا ملغی شود. حضور چنین شعاری آنهم بی اندازه بی ربط در بیانیه شما بشدت نگران کننده و هشدار دهنده است. لطفا این زبان تهدید را به فاشیست های عظمت طلب ایرانی بسپارید.

موضوع دیگر اشاره شما به توسل جستن به شیوه های مبارزه مدنی و غیر خشونت آمیز است. پرواضح است که ما مردم همواره خواسته ایم که بدور از هر گونه خشونتی خواستهای ما پاسخ گیرند. اما همانطور که خود شما نیز در این بیانیه بارها گفته اید این همواره جمهوری اسلامی بوده است که با اعمال خشونت و زور به سرکوب زنان و مردان معترض پرداخته است. از این نظر ما به هیچ عنوان به جمهوری اسلامی بدهکار نیستیم. دولت جمهوری اسلامی با کارنامه سیاه اعدام و شکنجه و ترور و شلاق و زندان و بگیر و ببند عامل اصلی خشونت در جامعه و بطور ویژه خشونت بی رحمانه علیه زنان بوده است. "مبارزه مدنی و مسالمت آمیز" در مقابل حکومتی که تنها زبان زور و سرکوب می داند، را هم لطفا به خانم عبادی ها و اصلاح طلبانی بسپارید که قصد تغییری اساسی در جامعه ندارند. این آیکون جنبش آنها است. خام اندیشانه است اگر فکر کنیم میتوانیم با زبان خوش از شر خامنه ای و حکومت منحوس اسلامی و ارگانهای سرکوبش رها شویم و امر آزادی زنان و برابری زن و مرد را در این جامعه حاکم کنیم. این حکومت نهایتا با نیروی اعتراض مردم در خیابان، درهم شکستن ستادهای زور و سرکوب و فساد و انقلاب و قیام سرنگون خواهد شد. نیروهایی که انقلاب را خشونت می دانند در عمل جلوی مردم خواهند ایستاد چرا که پیامد انقلاب و اقتدار مردم انقلاب کننده برای آنها نیز خوشایند نیست. انقلاب، انسانی ترین و کم خرج ترین راه ممکن برای خلاص شدن از دست جمهوری اسلامی است. هر درجه ادامه عمر جمهوری اسلامی همانطور هم که شما به درست گفته اید مساوی با تحقیر و سرکوب و بی حقوقی زنان و اکثریت عظیم جامعه است. دیگر بس است و این باید خاتمه یابد!

اجازه دهید ضمن تحسین شجاعت شما به روشنی بگویم که اینبار زنان نباید اجازه دهند خواستها و مطالبات آنها وجه المصالحه منافع تنگ نظرانه ملی گرایانه  و یا هر گرایشی ارتجاعی دیگر قرار گیرد که دغدغه شان نه حقوق انسانی زنان است و نه رفع فقر و تبعیض و نابرابری. حق گرفتنی است و ما حقوق خود را خواهیم گرفت.

 

خمینی و خامنه ای نماد نجاست و گندیدگی ! ‎

خمینی و خامنه ای نماد نجاست و گندیدگی ! ‎

خمینی ملعون و خامنه ای مدفوع، برخلاف دیگر موجودات زنده که با دهان می خورند و از مقعد پس می دهند، از پایین می خورند و از راه دهان خورده تایشان دفع می کنند ‌و پیرامونشان را به گند می کشند! درست است که خمینی حدود ۳۱ سال پیش سقط شد و به درک واصل شد، اما در داخل و خارج کشور‌تعداد زیادی عنصر خمینی صفت وجود دارد که برای حفظ نظام درنده خوی اسلامی اثنی حشری آخوندی، دنیا را به لجن کشیده اند. حضرت آفت الله سید علی خامنه ای دامت کثافتو یکی از این موجودات است که هر وقت دهان باز می کند تا چیزی بگوید، فورا بوی گند افکار فاسد و متعفنش ایران و منطقه را برمی دارد!

مثلا بعد از دیدار خامنه ای با یکی از رهبران جنایتکار حوثی های یمن، خلقهای ستمدیدهٔ ایران هر چه بیشتر به این واقعییت پی بردند که منشأ تمامی جنایات رژیم وابسته به امپریالیسم خمینی، پاسداری و‌حراست از منافع و‌مطامع کسانی است که بطور صددرصد در خدمت ارتجاع و سرمایه داری انحصاری در سطح جهان هستند!

کلا گند و کثافات جمهوری اسلامی بعنوان جانشین و امتداد رژیم شاهنشاهی عاری از مهر ، در اینست که یکی از پایگاههای مهم امپریالیسم در خاورمیانه می باشد و در‌ طول این چهل سال نیز، در راستای منافع انحصارات حرکت کرده است! به همین دلیل وقتی خمینی لجن، کمونیست ها و مجاهدین خلق را به بهانهٔ “وابسته بودن به استکبار‌و‌صهیونیسم” قتل عام می کرد، همزمان مشغول لیسیدن ماتحت رونالد ریگان بود تا برای تا هرچه بیشتر خوش خدمتی خود به اربابش ا ثابت کند! خامنه ای نیز دقیقا در همان مسیر حرکت می کند، ولی در ملا عام چیزهای دیگری را تز دهان گشادش صادر می فرمایند!

پس، خلق‌های ستمدیدهٔ ایران برای نجات از فاضلاب خمینی و خامنه ای ‌‌و منجلاب جمهوری‌اسلامی،چاره ای جز انهدام و نابودی کامل جمهوری اسلامی و همهٔ جناح‌های آن ندارند! الآن، مردم ایران با دیدن شکل و شمایل خامنه ای شعار چنین می دهند :

صل علی محمد - بوی مستراح آمد! البته منظور از بوی گند مستراح نیز روح الله الموسوی الخمینی می باشد !

سیامک دهقانی

قامت استوارجانباختگان ۶۷

قامت استوارجانباختگان ۶۷

مرداد و شهریورماه هر سال نه تنها یادآورتلخ قتل عام وسیع زندانیان سیاسی، بلکه مهمتر یادآور ایستادگی، جسارت و مقاومت هزاران عزیز جانباخته  با قامتی استواردر سخت ترین شرایط در مقابل نظام فاشیستی اسلامی است. هزاران قامت استوار مرگ را بر تمکین ترجیح دادند، تا پایه های "نه" گفتن به هیولای جمهوری اسلامی و بنیادهای جنبش سرنگونی این نظام را تحکیم بخشند. جنبش سرنگونی که این عزیزان از پیشکسوتان جسورش بودند، میرود به  ثمربنشیند، سران جمهوری اسلامی و "هیئت مرگ" و دست اندرکاران این هولوکاست اسلامی را محاکمه و به سزای اعمالشان برساند. سه دهه قبل به دستور خمینی جلاد و مشارکت همگانی حاکمین اسلامی از هر دو جناح، هزاران مخالف جمهوری اسلامی و کمونیست و آزادیخواه ظرف یک ماه مخفیانه اعدام شدند. اجساد این عزیزان با بولدوزر در بیابانهای خاوران زیر  خاک مخفی شد، وبه این ترتیب ظاهرا جمهوری اسلامی زندانها را از زندانی سیاسی خالی کرد! این قتل عام، مابه ازای  داخلی قبول آتش بس در جنگ ایران و عراق و برای "پاک سازی" زندانها و ترساندن جامعه بود!  سه دهه قبل خاوران بیابان گمنام و متروکی بود که سران جمهوری اسلامی فکر میکردند، دور از چشم مردم میتوانند آثار جنایت وکشتارشان را در آنجا پنهان کنند. اما دیری نپایید و خیلی زود این محل توسط مردم کشف و به گورستان آزادیخواهان و کمونیست ها منصوب شد. بیابان متروکی که قرار بود مخفیگاه آثارشکل گیری حاکمیت اسلام باشد، توسط صدها و چه بسا هزاران خانواده ای که در زیر تله های خاک بدنبال باقیمانده اجساد عزیزانشان میگشتند، کشف شد! از آن سال تا به امروز مبارزه ای بی وقفه برای زنده نگاهداشتن خاوران و جانباختگانش و آرزوی به زیر کشاندن و به محاکمه کشاندن سازندگان این هولوکاست اسلامی در جریان است. هر سال مخفیانه و آشکارا علیرغم فشار قداره بندان اسلامی خانواده قربانیان و مردم در این محل اجتماع کرده و یاد عزیزانشان را گرامی داشته اند.  خاوران اکنون آشویتس جمهوری اسلامی و نماد به محاکمه کشاندن سران جمهوری اسلامی و کیفر خواست مردم تشنه آزادی است. خاوران و کشتارزندانیان در سال ۶۷ چشم اسفندیار جمهوری اسلامی است.  خاوران پابرجا و پایدار و کشتار سال ۶۷ یکی از مهترین سندهای جنایات جمهوری اسلامی است که سران جمهوری اسلامی باید در مقابل آن پاسخگو باشند.

جوانان و مردمی که تابستان ۶۷ در چوخه های اعدامهای جمعی و شبانه در دسته های صدها و دهها نفره با پیکرهای شکنجه شده به قتل رسیدند، "جرمی" جز مخالفت با شکل گیری همین حکومت فقر و سرکوب و خفقان اسلامی نداشتند. اینها کمونیست ها و آزادیخواهان و مخالفین و مبارزینی بودند که در راه مقاومت در مقابل شکل گیری یک حکومت ضد بشری اسلامی جانباختند. خاوران از مراکز و بناهای مهم، بازگو کننده مقطع مهمی از تاریخ شکل گیری جمهوری اسلامی ایران، و گورستان عزیزان جانباخته راه سوسیالیسم و آزادی است. مبارزه ای که این عزیزان مبشر آن بودند، میرود به طوفان جارو کننده کلیت جمهوری اسلامی و همه دارودسته های "خوش خیم و بدخیم" این نظام مخوف سراپا جهل و جنایت و سرکوب تبدیل شود. جنبش توده ای دی ماه ۹۶و استمرار اعتراضات رادیکال کارگری و توده ای تاهم اکنون و مهمتر پتانسیل خروش همه گیرترو کوبنده ترکارگران،زنان و جوانان و مردم حق طلب برای  تعیین تکلیف قطعی با جمهوری اسلامی را در چشم انداز قرار داده است. امسال بیش از هر زمان دیگری باید تاکید کنیم، دور نیست آن روزی که سران جمهوری اسلامی و مهره های برپاکننده این نظام فاشیستی و جانیان هیئت مرگ این قتل عام، امثال پور محمدی را که با وقاحت تمام به آن جنایات هولناک افتخار میکند، به جرم کارنامه پر از قتل و کشتار همه دوران حاکمیتشان و از جمله قتل عام زندانیان سیاسی سال ۶۷ قطعا به سزای اعمالشان میرسانیم.  

هر ساله یادآوری قتل عام زندانیان سال ۶۷ عرصه  مهمی از نبرد جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه علیه جمهوری اسلامی است. در داخل و خارج کشور با  ابتکار و خلاقیت آکسیونها و اقدامات مبارزاتی لازم برای در تنگنا قرار دادن جمهوری اسلامی و مراسمهای شایسته برای گرامیداشت جانباختگان سال ۶۷ تدارک دیده میشود. همه آزادیخواهان و مردم تشنه آزادی را به حضور در این آکسیونهای مبارزاتی و مراسمهای گرامیداشت هزاران عزیز جانباخته فرامیخوانیم.

***   

August 15, 2019

نگاهی به مباحثات پیرامون تغییربرنامه راه کارگر*: گامی به جلو یا به عقب؟

نگاهی به مباحثات پیرامون تغییربرنامه راه کارگر*: گامی به جلو یا به عقب؟

شیوه برخورد و اصلاحات پیشنهادی پیرامون شوراهای سراسری برای تدوین قانون اساسی و حذف مجلس مؤسسان  با پرسش ها و چالش های متعددی مواجه است. البته اصل رابطه  شوراها و مجلس مؤسسان و نحوه برخورد با آن برای چپ (بویژه گرایش سنتی چپ) همواره مسأله برانگیزبوده و اختصاص به این یا آن جریان هم ندارد. از همین رو این نوشته به سهم خود گرچه فشرده، باهدف تعمیق و تأمل بیشتر حول آن و مسائل مرتبط با آن  نگاشته می شود:

از منظربعدعملی:

 پدیده  برنامه نویسی در میان گروه ها و گرایش های مختلف چپ چندین دهه است که به امری رایج تبدیل شده است و برهمین اساس چه بسا به اندازه گروه ها و جریان ها  برنامه وجود دارد.

این پرسش مطرح است که برنامه ها برای چه کسانی نوشته می شود و دارای چه خاصیت و هدفی است؟ صرفنظر از این که محتوای این گونه برنامه ها بیشتراعلام مواضع ایدئولوژیک و سیاسی است آن هم با طعم موردپسندهرجریان، تا واقعا  برنامه ای باشد به معنی واقعی کلمه دور از کلیشه سازی های رایج در تنظیم آن ها. آیا هیچ گاه از خود پرسیده ایم که  نتایج و فواید و بیلان عملی آن بخصوص در جامعه هدف، تناسبی با صرف آن همه وقت و انرژی در طی این چند دهه داشته است؟. آیا تبدیل آن ها به یک سندهویتی به چیزی جز افزایش پراکندگی و جدائی صفوف چپ منجرشده است؟. یا آن که هم چون انجام تکلیف و مناسک مقدس  بی توجه به نتایجش صورت می گیرد؟ آیا راستی آزمائی در مورداین نوع برنامه ها ملاک است یا اساسا بیرون از قلمرو شیوه علمی است؟ آیا مصداق گزاره ای نیست که می گوید برداشتن یک گام عملی در جنبش بهتر از یک دوجین برنامه است؟. آیا  نوشتن یک برنامه برای دهها میلیون نفر می تواند از عهده چندنفر و عموما توسط کسانی دور از صحنه واقعی  و نبض جامعه هدف  بر آید؟(منظور فقدان پیوندعمقی با آن است ). اگر گفته شود این برنامه ما ( چه کسی؟) برای کارگران و جامعه است،  در مورد شیوه تدوین و دست یابی به چنین برنامه ای این سؤال کلیدی مطرح می شود که شما به نیابت از چه کسانی و براساس کدام میثاق بخود حق می دهید (آن هم با کمیت و  پایگاه اجتماعی محدود و یا گسیخته ) که در غیاب مداخله و مشارکت مردم و کارگران و فعالین و کنشگران برای یک جامعه ۸۰ میلیونی برنامه بنویسید و آن را به سندهویت خود تبدیل کنید؟ چنین کاری (صرفنظر از ناممکن بودنش) چقدر علمی و دموکراتیک است؟ واقعیت آن است که چنین کاری نه علمی است و و نه دموکراتیک و کاملا هم با الفبای دموکراسی مشارکتی موردادعا در تضادآشکار قراردارد و البته هیچ توجهی را هم بر نمی انگیزد. بهرصورت، این نوع برنامه نویسی ها بخشی از مناسک چپ معطوف به قدرت  است. البته طبیعی است که هرجریان و هرچندنفری در تناسب با اندازه گلیم خویش و درتناسب با چثه و توانشان  می توانند یک برنامه عمل یا توافقنامه ای داشته باشند که تنها برای خودشان و کسانی که آن را می پذیرند معتبرباشد. اما به تجربه دیده ایم که این نوع برنامه نویسی ها نه فقط به معنی پاشیدن بذر در شوره زار و هدردادن تتمه انرژی های بجامانده است بلکه به جای تقویت همگرائی ها به بلندترکردن دیوارهای جدائی انجامیده است. بهمین دلیل از ُبعدعملی همواره این سؤال مطرح است با کدام عقلانیتی باید تتمه انرژی و توان محدود و در حال زوال خود را در جهتی صرف کرد  که حاصلش جز تشدیدتشتت و پراکندگی بیشتر نیست؟! چرا که در جهان در حال انبساط و تکثرگرا، سودای تنظیم برنامه ای یکدست و در انطباق با گرایشی خاص به معنای گسست از روندهای پیشرونده و نوعی نابهنگامی و پریشان زمانی و خودزنی در مسیر تجزیه و زوال محسوب می شود. در حقیقت این نوع یکدست سازی ها، آگاهانه یا ناآگاهانه، بخشی از مناسک پوست اندازی و زایش فرقه ای و بازتاب آن است. گرچه  بیانش تلخ است اما  در تحلیل نهائی عموما بازتاب مناسبات خرده قدرت های درون یک مجموعه (در قالب این یا آن جریان و باند) است که نهایتا برای آرایش و مقبول وانمودن خود رنگ و بوی ایدئولوژیک و برنامه ای و چپ و راست بخود می زند. اگر در یک سوخت و ساز با جنبش های طبقاتی-اجتماعی، مسائل بطور طبیعی از متن جامعه و نیازهای آن بر می خیزند، اما در این نوع زیست های فرقه ای نیروی محرکه  از درون همان مناسبات برگفته شده نشأت می گیرد. اگر درسی از تجربه های انشعاب های پیشین گرفته باشیم آن درس همانا اجتناب از پرنسیپی کردن اختلافات و ضرورت حفاظت از مناسبات مبتنی بر چندصدائی است.

از منطربعدنظری:

 

 اما متاسفانه از نظربُعدنظری نیز این نوع پیشنهادات اصلاحی فاقد تصویرامیدوارکننده به آینده است. برعکس چنانکه خواهدآمد بازگشتی است به قهقرا و به سمت همان نوع «سوسیالیسم دولتی» تجربه شده و شکست خورده. چنان که اصلاحات پیشنهادشده با چالش ها و پرسش های بزرگی همراه بوده و با مقدمات و مفاهیم خود در تناقض قرارداشته و لاجرم شکننده و بحران زا هستند. بطوری که اگر هوشیارنباشیم و اگر متحقق شود  بیم آن می رود که لااقل در حوزه نظری و چه بسا ناخواسته، از محدوده اصلاح برنامه فراتر رفته و در فرجام خود به نوعی پوست اندازی سیاسی-ایدئولوژیک منجر شود که به اصل جداناپذیری سوسیالیسم و آزادی هم چون یکی از مختصات بارز و شناخته شده راه کارگر لطمه بزند. اینک نگاهی داریم به شماری از مهمترین این چالش ها: 

        

صورت مسأله:

۲- کانون اصلی مباحثات برحسب ظاهر بین تدوین قانون اساسی توسط کنگره شوراهای سراسری یا مجلس مؤسسان است. اما چنان که خواهیم دید در اصل و در بنیادخود این مناقشه بازتاب چیزدیگری است. می دانیم که تضاد و چالش بین شوراها و مجلس مؤسسان معضل دیرین و کهنه ای در میان چپ بوده است که تجربه بلشویک ها هم نتوانست آن را به نحودرست و اصولی حل و فصل کند. بزعم نظراکثریت کمیسیون اصلاح برنامه، مجلس مؤسسان اصولا دارای ماهیت بورژوائی بوده و در خدمت آن است و تجربه اکتبر و بلشویک ها هم که نهایتا منجر به انحلال آن شد گواهی برآن است.  با این همه آن ها مدعی اند که راه حل خلاقی را برای برون رفت از این تضاد و دوگانگی یافته اند، اما چنان که ملاحظه خواهیم کرد که این راه حل چیزی جز برخورد صوری و مکانیکی و ارائه راه حل تناقض نمائی نیست که خود منشاء معضلات بزرگتری خواهدشد. چگونگی در دستورقرارگرفتن خوداین معضل در شرایط کنونی منشاء فرقه ای داشته و ربطی به مسائل واقعی جنبش ندارد و برآمده از نیازهای آن نیست و در واقع از جنس همان منازعات فرقه ای معمول حول خرس شکار نشده است. اما این رفقا در عین حال مدعی اند که به حق رأی عمومی و همگانی و آزادهمه شهروندان و نیز آزادی بی قید وشرط اندیشه و بیان و عقیده کلیه شهروندان صرفنظر از طبقه و جنس و قومی و ملی و  .... که از پرنسیپ های شناخته شده راه کارگراست هم چنان پای بندهستند. اما بزعم آن ها پای بندی به این اصول و مسیر تحقق آن ها الزاما مترادف با پذیرش مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی توسط آن نیست. به باورآن ها نظام شوراهای نمایندگی سراسری در ادغام و ترکیب با حق مشارکت همه شهروندان از هرطبقه و گرایش، وضعیت دوبنی و تضادبین شوراها و مجلس مؤسسان را که شوراها و بلشویک ها پس از کسب قدرت با آن  مواجه گشتند و ناگزیرشدند که نهایتا مجلس مؤسسان را منحل کنند حل می کند. در حقیقت در نزدبلشویک ها توسل به تصرف قدرت بود که با فرافکنی از حق رأی عمومی به حسب ظاهر این مهم را با دور زدن حل کرد. اما چنان که خواهیم دید فی الواقع چنین نبود.

 

اما چرا چنان ادعائی یک تناقض تمام عیار است:

البته اگر رفقای گرامی بفرض به آزادی مشروط و محدود قائل بودند و شرکت در شوراها را صرفا به مدافعان سوسیالیسم و طرفداران شورا محدود می کردند، و برای برون رفت از وضعیت از طریق تصرف قدرت پاسخ گو بودند آنگاه تناقض و گسیختگی در منطق آن ها وجود نمی داشت. گرچه آنگاه دیگر نمی توانستند مدافع بی قیدوشرط آزادی همگانی باشند و رویکردی انتقادی  رادیکال نسبت به سوسیالیسم بوروکراتیک و سرکوبگری که در قرن بیستم آزموده  شد داشته باشند. اما علیرغم آن به استقبال نوعی صورت بندی رفته اند که برخلاف تصورشان آن ها را نه فقط به سمت گذشته سوق داده بلکه  با تناقضات مهمی مواجه ساخته است که کل  منطق اشان را بزیرسؤال می برد.

در مورداین تناقضات چه می توان گفت؟:  

اولا بلشویک ها پس از تصرف همه  قدرت توسط شوراها (البته توسط شوراهائی که تحت نفوذآن ها بودند) در معرکه یک جدال واقعی و ارزیابی اشان از توازن قدرت بسودخود بود که  بفکرانحلال مجلس مؤسسان افتادند. آن ها در جهان انتزاعی و صرفا در بازی با مفاهیم مجرد و ذهنی به صرافت حل تضادهای انتزاعی و انحلال مجلس مؤسسان نیفتادند. و چنانچه اگر بفرض آن ها پیشاپیش منکرمجلس مؤسسان می شدند، در جامعه ای مثل روسیه آن زمان با توجه به کمیت کارگران و درجه رشدصنایع و مناسبات بورژوائی، بدون ائتلاف کارگران با دهقانان و سربازان و جلب اعتمادآن ها و شعارهای متناظربا آن..... هرگز قادر به تصرف قدرت نمی شدند تا بعدا بتوانند از آن طریق آن را منحل کنند. صرفنظر از درستی یا نادرستی این اقدام، اما آن ها در زمین واقعی سیاست و معرکه نبرد بودند که به فکرشکارخرس افتادند!. پس تا اینجا انحلال مجلس مؤسسان با اتکاء به تصرف قدرت متحق شد. (بگذریم که با ایده تصرف قدرت بدست اقلیت دیگر ادعای پای بندی به آزادی و حق رای همگانی و غیره هم بخودی خود بی معنا می شد).

ثانیا تصرف قدرت و منحل کردن مجلس مؤسسان در جامعه ای که در بهترین حالت با پشتوانه ۳۰درصدکارگری و ۷۰ درصدغیرکارگری ( آنهم در فضای سیاسی به شدت ملتهب که همه طبقات و قدرت های حامی آنها در میدان بودند) در اقلیت قرارداشتند که نهایتا هم منجر به بحران های بزرگ و دردناکی با پی آمدهای درازمدت  شد که خود زمینه ساز و بسترسرکوب دگراندیشان و بوروکراتیزه شدن نظام شورائی گشت و تأثیرات بسیارمخربی  برکل فرایندشکل گیری «سوسیالیسم» برجای نهاد که نهایتا هم منجر به فروپاشی از درون و خوردن مهرپایان بر چنان الگوئی از «سوسیالیسم» شد.  

ثالثا کسانی که آن تجربه و پی آمدهایش را پشت سردارند دیگر نمی توانند به سادگی کسانی که فاقدآن تجربه بودند، معضل دوبنی شوراها و مجلس مؤسسان را دستکم بگیرند و بافرمول بندی های سطحی و روی کاغذ به جنگ آن بروند. نسل های بعدی قاعدتا باید برای حل این معضل از گذشته تجربه شده فراتر بروند و نه این که نگاهشان به گذشته و بازگشت به آن ها باشد و هی نبش قبرکنند و از این یا آن فرد و اخیرا از رزا  ردیف کنند. غافل از این که تعمیم نظرات و شرایط صدسال پیش به شرایط و جهانی بالکل متفاوت، حتی تجربیات آن ها را که بناگزیر با دانش و روحیات زمانه خود آغشته است، به کلیشه های بی خاصیت و پیروان را به زمان پریشان گسیخته از روح زمانه تبدیل می کند.

 

سنتز یا پاک کردن صورت مسأله؟

برابرنهاد پیشنهادی این رفقا از کشاکش شوراها و مجلس مؤسسان نه یک سنتزواقعی و راهگشا که پاک کردن صورت مسأله و راندن معضل به زیرفرش است و لاجرم پیچیده تر و چه بسا هم لاینحل تر کردن مسآله:

اولا اگر در نظربگیریم که این محتواست که اهمیت این  یا آن شکل را تعیین می کند و اگر به دام بتوارگی شکل نیفتیم، بهمان دلیلی که مجلس مؤسسان با حضورهمگانی و طبقات غیرپرولتری بورژوائی می شود، بهمان دلیل هم شوراهای همگانی با حضوردیگر لایه ها و طبقات بورژوائی می شود و نتیجه اش هم سترون شدن سکوی پیشروی به سوی سوسیالسم در همان یاخته های بنیادین و اولیه است. با ریختن همه لایه ها و طبقات در ظرفی واحد یا باید برای حفظ خلوص موردنظر به تصفیه و سرکوب درونی آن ها مبادرت ورزید و یا باید به سازش برنامه ای با آن ها تن داد و نظریات متناسب با آن را بنام سوسیالیسم به اصطلاح تمام خلقی و سوسیال دموکراسی و یا «انقلاب دمکراتیک» و غیره از نو ابداع کرد. در اصل همان «مجلس ملی» در قالب «شوراهای ملی» بازتولید می شود. بدیهی است که بجای چنین التقاطی، شکل گیری جداگانه صفوفی از گرایش های طبقاتی و اجتماعی مختلف با جهت گیری های متفاوت و تنظیم رابطه اصولی بین آن ها به مبارزه طبقاتی شفاف در دوره پرتلاطم گذار بیشتر کمک می کند تا گل آلودکردن آب از سرچشمه!. آن ها می توانند با ایستادن روی پای خود و با فرض پذیرش مرجعیت جامعه و داشتن اکثریت و «نفوذ و هژمونی لازم» پیش بروند و اگر هژمونی هم نداشتند به اندازه خود پیش بروند. در هرصورت بیرون از حوزه ادعا دوری از نمایندگی های خودخوانده (و یا داشتن سودای تصرف قدرت به دست یک اقلیت سازمان یافته) حتی برای آن که اکثریت و اقلیت معنا پیداکند راهی جز ارجاع به خودجامعه وجود ندارد. در اینجا البته منظورمن تصرف قدرت مشرف برجامعه حتی توسط اکثریت نیست که پرداختن به آن خارج از موضوع این نوشته است

 

ثانیا شکل دادن به شوراهای های سراسری هم چون ظرفی فراگیر برای همه اقشار و طبقات و مشخصا برای تدوین قانون اساسی پس از انقلاب و سرنگونی حاکمیت، در ذات خود به معنی نفی همان ادعای حق رأی آزادهمگانی و نقض آزادی بی قیدوشرط سیاسی است و لاجرم نقض یک پرنسیپ شناخته شده راه کارگر. چرا که تا آن جا که به چنین ذهنیتی مربوط می شود، پیشاپیش با تعیین یک شکل واحد و سراسری برای همه، عملا و نظرا حق آزادی انتخاب شکل مداخله و  شرکت و رأی آزادهمه گانی را نقض و سلب می کند که به معنی نفی آزادی بی قید وشرط سیاسی هم هست. اگر چنین شوراهائی بفرض قادر باشند قانون اساسی موردنظر کارگران و طرفداران سوسیالیسم را تدوین کنند ( که با توجه ترکیب طبقاتی اشان قادر نخواهند بود) از دوحال خارج نیست: با فرض پذیرش آزادی بی قید وشرط و آزادی  در صورتی که فاقد اکثریت باشند نخواهند توانست از طریق آراء عمومی آن را به تصویب برسانند و یا اساسا از خیرمراجعه به آراء عمومی می گذرند و اگر بتوانند با تصرف قدرت توسط اقلیت معضل را حل می کنند. در هرصورت اگر اکثریت واقعی وجود داشته باشد نیازی به آن گونه «راه حل ها» هم نخواهدبود.

ثالثا شکل گیری دولت نمایندگان شوراهای فراگیر بفرض شکل گیری چنان دیوان سالاری عظیم و هیولاواری خواهد شد که پیشترتجربه شد و نتیجه محتوم آن روشن شده است! چنین دولت قدرقدرتی که بنام کل جامعه حکومت می کند، جامعه را در خود خواهد بلعید و چیزی از جامعه مستقل از دولت وجود نخواهد داشت.

رابعا ساختارهرمی و سلسه مراتب چنین سیستمی از پایه ها تا کنگره عالی شوراها و دولت برآمده از آن چنان عظیم است که در آن کلیه ادعاهای مربوط به دمکراسی مستقیم و مشارکتی به  سخنان پوچ و تهی از معنا تبدیل می شود که در سطوربعدی به آن اشاره خواهم کرد.

گاهی در این مواقع برای پوشاندن این نوع دیوان سالاری و انباشت قدرت در سطوح فوقانی به شکل مبالغه آمیزی بر حق فراخوانی نمایندگان توسط نهادهای پائین و انتخاب کننده اشاره می شود. اما در این موردهم فراموش می شود که اولا آنچه که در تجربه صورت گرفته است این نوع فراخوان ها اساسا تزیینی بوده و روی کاغذ باقی مانده اند که با هیچ قسم نامه و ادعائی این مشکل حل نمی شود. تجربه کمون هم اساسا چنان کوتاه بود که نمی توان به آن به عنوان مبنای قابل استنادی تکیه کرد و دیگر تجربه های صورت گرفته در سوسیالیسم قرن بیستم هم اساسا چنین ادعایی را به ریشخند می گیرد. به لحاظ نظری هم وقتی حق تصمیم گیری و قدرت جمع به دیگران به عنوان نمایندگان تفویض شود و به اندازه ای که تفویض شود، از همان لحظه بطوراجتناب ناپذیری خلع ید از قدرت و فرایندابژه کردن شروع می شود. کل تاریخ قدرت در همه تجربه ها و  کشورها همین را نشان می دهد. بنابراین اصل، حفظ تاحدممکن قدرت در دستان خودجامعه است و اعمال هرچه بیشتردمکراسی مستقیم و گرنه با جهان هرمی از بالا به پائینی مواجه خواهیم شد که نظام های طبقاتی تبلوربارزآن هستند. ضمنا در این شوراها چون دموکراسی مستقیم و غیرنبابتی وجود ندارد بدلیل همان سلسه مراتب نمایندگی، هر مجمعی در هررده از یکسو خود نماینده رده های پائین تراست و از سوی دیگر نمایندگان رده بالاتر را انتخاب می کند و لاجرم در بهترین حالت این آن ها هستند که قادر به فراخوان نمایندگان بلاواسطه خود خواهند بود و نه بدنه عمومی که اساسا انتخاب ها در سطوح گوناگون بدون مداخله آنها صورت گرفته است. کسی که نماینده  ای را بر نگزیده است چطور می تواند آن را عزل کند؟! البته مسأله در اصل فراتر از این است: وقتی قدرت تفویض شد، این صاحب قدرت است که روندامور را تعیین می کند و نه خلع یدشدگان. افسانه فراخوانی در جهان هرمی پوششی است برای پنهان کردن دموکراسی های مسخ شده! 

 

آیا برای ترجیح این یا آن نوع سازمان یابی شاخصی عینی داریم؟  

اگر به اصالت شکل قائل نباشیم و اگر بتوانیم از جادوی اصالت عنوان و فرم بگریزیم و بپذیریم که آنها به تنهائی تضمین کننده مضمون ترقی خواهی و پیشرفت نیستند و چه بسا همین شوراها در مقاطعی به ابزاری برای سرکوب و با مضمونی ارتجاعی و بوروکراتیک تبدیل شده اند و یا می توانند تبدیل شوند؛ بله! آنگاه می توانیم یک شاخص و معیارعینی و ترقی خواهانه برای قضاوت داشته باشیم، و آن چیزی نیست مگرخوددمکراسی!  هرشکل و نهادی از سازمان یابی که بتواند دمکراسی هرچه بیشتر و مستقیم تری را فراهم کند، بهمان اندازه مترقی تر و پیشروتراست ولاجرم بیشتر قابل دفاع.

در ارتباط با این مسأله اشاره به چندنکته حائزاهمیت است:

دموکراسی در معنای حقیقی و واقعی و مسخ نشده اش همواره دموکراسی مستقیم بوده و هست و تنها چنین دموکراسی است که می تواند به حق فراخوانی معنای واقعی بدهد. بر خلاف آن تمامی هم و غم و مساعی بورژوازی و نظام های سلطه طبقاتی صرف تبدیل آن به دموکراسی غیرمستقیم، با واسطه و سلسه مراتبی و لاجرم توخالی کردن آن بوده است (بورژوائی شدن دموکراسی، یا دموکراسی بورژوائی  به همین معناست. فرقی نمی کند که در قالب پارلمانی باشد یا حتی شورائی و یا در شکل و شمایل دیگر). ثانیا دموکراسی یک پدیده تاریخی است و متناسب با پیشرفت بشر ظرفیت و امکان انکشاف بیشتری برای دموکراسی مستقیم فراهم شده است و درهمین رابطه نقش چپ ترقی خواه و پیشرو نه کوبیدن بر طبل اشکال فسیل شده بلکه  گشایش هرچه بیشتردموکراسی مستقیم و مبارزه برای فعلیت بخشیدن به ظرفیت های ممکن و متناسب با بلوغ و آگاهی و دست آوردهای بشراست که دایما توسط نهادهای قدرت انکار و سرکوب می شوند. آن ها باندازه ای که به اخگرسوزان دموکراسی مستقیم هم چون شاخصی تاریخی و فرارونده وفادارباشند به همان اندازه پیشرو هستند و باندازه ای که به نهادهای سلسه مراتبی و کلیشه شده چسبندگی داشته باشند به همان اندازه از روح ترقیخواهانه زمانه خود عقب هستند. بهمین دلیل این پرسش مطرح است که اگر در نظر بگیریم که سازمان یابی ها به عنوان نمادی از مناسبات قدرت در ذات خود بشدت متضاد و در عین حال متحول هستند که همواره پوسته های اشکال کهن مناسبات را به چالش می کشند، چه ازطریق جذب مناسبات و محتواهای جدید در اشکال پیشین و چه اساسا با خلق اشکال بکر و نوین سازمان یابی، درست همانگونه که کمون و یا شوراها در زمان خود چنین بودند و اساسا از متن جنبش ها جوشیدند نه از استتناج ذهنی این یانظریه پرداز  و سپس نظریه پردازی شدند؛ هم اکنون هم مجموعه ای از اشکال گوناگونی از شبکه های واقعی و مجازی  و تعمیم مجامع عمومی به گستره های جدید از  حوزه های زیست انسان و بکارگیری میادین و اشغال فضامکان ها و....  و یا تبدیل رفراندوم و مداخله مستقیم  به مثابه یکی از منابع مهم قانون گزاری ها و حتی معنا بخشیدن به اصل فراخوان باتکیه بر ایجادپادقدرت های موازی ... آنگاه به اهمیت رستن از دامچاله بتواره گی اشکل کهن که معمولا به مثابه نیروی ماند عمل می کنند، و دمیدن خونی تازه برکالبددمکراسی بیشتر پی خواهیم برد.

 

پس دموکراسی مستقیم یک فراینداست و امری تاریخی و فرارونده که در تناسب با رشدبشر ظرف ها و اشکال نوینی پیدامی کند. انقلاب که کنش مستقیم و بی واسطه مردم است در حقیقت نیرومندترین تجلی اعمال دموکراسی مستقیم است و تداوم انقلاب هم یعنی حفظ  تا سرحدممکن همین اخگرسوزان دموکراسی بیواسطه، و تابع ساختن هرچه بیشتر ساختارهای قدرت جدید بر پایه آن. اگرچه دموکراسی مستقیم در تضادماهوی با نمایندگی قراردارد و نمایندگی بویژه با فراگیر و گندیدگی نظام بورژوائی اساسا به معنی فیلترینگ دموکراسی و سترون ساختن و از نفس انداختن آن است. و  از آنجا که فرایند است وخواهی نخواهی  با ظرفیت ها و توانائی های بالقوه و بالفعل موجود مشروط می شود، اما همواره علیه آن محدودیت ها  بر می خیزد و چپ پیشرو و مدافع رهائی درست در چنین نقطه ای می ایستد. اعمال دموکراسی مستقیم قبل از هرچیز به معنی عدم تفویض حق تصمیم گیری (و عدم واگذاری آزادی و گوهر انسانی خود به دیگری ) بویژه در عرصه های مهم  و سرنوشت ساز و اعمال هرچه بیشترکنش مستقیم است. اما با توجه به همان خصلت فرایندی و گذار به معنی عدم استفاده از ابزارهای میانجی و هماهنگ کننده، سخن گویان و بعضا حتی نمایندگی های موقت و شاید هم رهبران نمادین به هنگام ضرورت نیست. اما هیچ کدام از این نوع ابزارها را نباید هم چون اشکال و نهادهای پایدار و دارای اصالت ذاتی تقدیس کرد. چرا که آن ها اشکال واسطی بیش نیستند و در خدمت تحقق چنان فرایندی. همانطور که اشاره شدهدف تقویت مستمراخگرسوزان دمکراسی مستقیم است و اشکال بینابینی جز در راستای تعمیق و گسترش آن نیستند.

 

مفهوم شورائی

اساسا مفهوم و معنای شورائی رابطه معکوسی با  ساختاربندی و سلسه مراتب دارد.  متآسفانه درک آشفته، جاافتاده و منجمدشده ای از شورا وجود دارد که معنا و محتوای واقعی شورا را بالکل مسخ می کند. شورا اگر به معنای مداخله و مشارکت هرچه بیشترباشد، عیارواقعی اش با درجه دموکراسی مستقیم و اشکال و سازوکارهائی که بتواند آن را هرچه بیشتر ساری و جاری کند و در همانحال هرچه بیشتر مشارکت کنندگان را حول اهداف مشترک خود هماهنگ و هم راستا کند، سنجیده می شود. بنابراین دموکراسی مشارکتی قبل از هرچیز با عیار دموکراسی هرچه مستقیم تر و لاجرم ابداع اشکال متناسب با آن، شمول دامنه مداخله آن به عرصه های مهم زندگی اجتماعی و نیز ارتقاء کیفی مشارکت ( چون افزایش آگاهی و بحث و گفتگو و تبادل تجربه .... )  شناخته می شود. بدین ترتیب باید گفت که درک های انجمادیافته از شورا خود بزرگترین مانع شورا و تکوین وتکامل آن ها در بسترزمان است. در واقع آن گونه شوراهای سلسه مراتبی ماکت هائی هستند از جهان هرمی در کلیت خود که به نوبه خود ماشین های کوچک قدرتی هستند در خدمت حفظ ساختارکلی هرمی -طبقاتی. از همین رو علیرغم منازعات شکلی بین دوگرایش هردوی آن ها در اصل نمایندگی و سلسه مراتبی به هم می رسند و حتی صرفنظر از عنوان به یک نهادملی می رسند و  مناقشه در حیطه شکل و فرمول بندی های مربوط به آن باقی می ماند. در حالی که یک سنتز و رویکردواقعی باید بتواند از محدودیت های تجربه شده هردوی آن ها عبورکند و افق تازه ای را بگشاید. در این زمانه چپ مدافع مناسبات سوسیالیستی با وفاداری به درون مایه دموکراسی مستقیم و مشارکتی و هم چون پادقدرت می تواند کنشگری مؤثر و نقش آفرین داشته باشد.

 

همانطور که گفته شد تشکل ها به نوبه خود آئینه تمام نمائی از مناسبات اجتماعی حاکم بر جامعه هستند که در آن ها چه بسا پوسته اشکال کهن مانع مداخله مستقیم مردم می شود. مهمترین کارکردانقلاب در وهله نخست درهم شکستن همین قیدوبندها وسلسه مراتب ماشین قدرت است. چنان که می دانیم بورژوازی به مثابه اقلیتی برخوردار با ساختارهای مبتنی برسلسه مراتب و سیستم دموکراسی نیابتی در کناردیگرستون ها چون مناسبات اقتصادی و یا  گفتمان ... امکان کنترل جامعه توسط یک اقلیت را برای خود فراهم می کند. گرچه  تلاش می کند که با بکارگیری انواع ترفند ها و ظرایف، ذمختی جهان هرمی را لاپوشنی کند. اما در این میان هستند کسانی با صبغه چپ که گاه با چنان فصاحت و بدون لکنت زبان از سلسه مراتب و نمایندگی دفاع می کنند که آدم هاج و واج می ماند. بطوری که خودبورژوازی قاصر و ناتوان و «شرمسار» از بیان آن است!  گوئی که آن ها خود به بخشی از ملزومات و ساختاربندی جهان هرمی تبدیل شده اند که در  ستایش از جهان هرمی و دفاع از «واقع گرائی» آن حتی گوی سبقت را از بورژوازی می ربایند و حال آن که چپ هماره و تاریخا با دفاع از رهائی و نقد و ستیز علیه انقیادها و جهان هرمی-طبقاتی  شناخته شده است.

 

البته نکات انتقادی دیگری هم مطرح هستند، اما در انتها برای اجتناب از طولانی شدن مطلب  صرفا به طورتلگرافی به دو نکته اشاره می کنم:

نخست آن که در اسناد و مقالات و مباحثات درج شده در سایت ادعا می شود که در فرمول استخراج شده کمیسیون اصلاح برنامه از متن سندتاریخچه سازمان ( تهیه شده توسط هردو سازمان راه کارگر) استفاده شده است و حال آن که آن فرمولاسیون دقیقا مغایر و خلاف چنین ادعا و فرمول استخراج شده ای است: در فرمولاسیون سندتاریخچه چنین آمده:... برای تعیین و تغییر نظام سیاسی از طریق به کارگیری همه اشکال مشارکت مستقیم توده ای، بمثابه وجهی حیاتی از دمکراسی و سوسیالیسم. انکار حق مردم به عنوان مرجع تاسیس و تغییرنظام، نماد تجربه سوسیالیسم شکست خورده قرن بیستم و تحمیل استبداد دیگری به نام طبقه کارگر و سوسیالیسم است.

چنان که ملاحظه می کنید در این سند اولا از مشارک مستقیم توده ای سخن آمده و نه از «مشارکت» نمایندگی و ثانیا از «اشکال مشارکت» نام برده شده و نه فقط از یک شکل ( سراسری و تحمیل آن به همه)!.

بنابراین طبق همین سند بحث برسر یک دوگانه سازی کاذب نیست که طبق آن گویا حق رأی عمومی همگانی تنها از کانال مجلس مؤسسان می گذرد که طبعا نادرست است و یا از کانال شوراهای سراسری که این نیز بهمان اندازه نادرست است. مبنای برخورد همانطور که درسندآمده  پای بندی به حق مردم هم چون مرجع تأسیس و تغییر نظام و درس گرفتن از نمادتجربه سوسیالیسم شکست خورده قرن بیستم به نام طبقه کارگر در سرکوب آزادیهاست. حق همگانی رأی آزاد مستلزم آزادی تشکل ها نیز هست، گواین که چپ سعی می کند، صرفنظر از چگونگی آن، تشکل ها و یا قانون اساسی موردنظرخود را تقویت کند. اما چنین تلاشی به معنای نفی دیگراشکال و دیگربخش های جامعه و حق آن ها در تدوین قانون اساسی موردنظرخود نیست. گرچه انتخاب نوع تشکل خود حقی است همگانی حتی برای کارگران هم نمی شود فقط یک شکل را در نظرگرفت و یا دیکته کرد تا چه برسد به بقیه اقشار و طبقات و لایه های های اجتماعی. 

این که یک جریانی در ذهن خود به تک بنی کردن تشکل برسد، طبعا وقتی آبی برای شنا پیداکند و احیانا صاحب هژمونی وگفتمانی نافذ بشود بطریق اولی به فکرتحقق آن خواهد افتاد. در این جا من از تناقضی صحبت می کنم که می تواند منجر به نفی دیگرآزادی هائی که روی کاغذ به آن اذغان می شود و به شکل ناسازه کنارهم هستند.

اما نکته پایانی این که ما به تجربه آموخته ایم پرنسیپ کردن سریع و ناپخته اختلافات سم است و موجب تضعیف و پراکنده کردن هرچه بیشترصفوف چپ. ضمن آن که با ویژگی چندگرایشی بودن نیز در تضاداست. البته طرح نظرات و بحث ها بشرطی که موضوع بازبماند (بخصوص که هنوزهم بقدرکافی پخته نباشد) و اگر تبدیل به پرنسیپ نشود شاید بی ضررباشد، گرچه به گمان من بهتراست که در درجه نخست انرژی خود را روی مسائل مهم و برآمده از جنبش ها و مسائل مبرم نظری آن ها بکارگرفت.  

تقی روزبه   ۱۳ اگوست ۲۰۱۹

 

*- نگاه کنید به مباحث جاری پیرامون تغییربرنامه سازمان

http://rahkargar.com/

مروری بر فیلم "نیاز" ساخته علیرضا داوود نژاد

مروری بر فیلم "نیاز" ساخته علیرضا داوود نژاد؛

 

"آنجا دیگر نیاز را با نان در جنگ نمی بینی" (۱)

 

فیلم نیاز(۲) ساخته علیرضا داوود نژاد محصول سال1992میلادی ، ۱۳۷۰ است و فیلمی است که روایت مستقیم و داستان بظاهر ساده ای از زندگی دو کارگر نوجوان و موقعیت طبقاتی شان در جنگل مناسبات ناعادلانه و استثمارگرانه سرمایه داری است. تیتراژ و موسیقی حماسی آغازین فیلم  که آهنگی لُری ای است، جدای از انتخاب سلیقه ای کارگردان به نحوی بیانگر معضلات، خاستگاه و  تعلق انبوه کارگران فصلی و مهاجری است که از نقاط مختلف ایران برای پیدا کردن یک لقمه نان و نیاز به زیستن به کلان شهررویاهای خویش یعنی  تهران کوچ می کنند. کارگرانی که فصل مشترک همگی شان استثمار، تحقیر و رقابت بر سر کار کردن و زنده ماندن است با رقابت و " تحقیر کارگران دیگر و فقر زده تر از خودشان مانند کارگران مهاجر افغان، بنگلادشی و سایر تقسیم بندی های نظم مهوع سرمایه داری" که واژه و اطلاق کارگر همزمان با گویش حضرات مرفه و زالوهای سیری ناپذیر کانون سرمایه و استثمار به نام : "عَمله، حَمال، غربتی، بی بته، چاله میدانی" و سایر القاب و عناوین تحقیر آمیزدیگری که تداوماً تا کنون درتاریخچه ادبیات روبنایی تحقیر آمیز طبقات دارا و انگل ادامه یافته و می یابد، روبرو میشوند و این سموم طبقات دارا را  که بعنوان واقعیت تغییر ناپذیر حیات و نقش اجتماعی شان در این چاهَک متعفن مناسبات سرمایه به آنها قبولانده میشود، روبرو میشوند، و اجباراً این فرهنگ موهن طبقات دارا را در کنار رنج و مشقت کار روزه شان با خود حمل میکنند.

 

سکانس آغازین فیلم با سیاهی و عزا و مراسم تدفین کارگری گمنام که بر اثر عدم ایمنی محیط کار و برای کمک به کارگر هم طبقه اش زیر آوار مانده است، شروع میشود و تعداد سیاه پوشان و مصیبت زدگانی که در قامت این روند تکراری مرگ و فراموشی زندگی و مرگ طبقه کارگر، تابوت همکار و به نحوی آینده محتوم و تلخ خویش را به دوش می کشند، با  مشایعت کنندگان زن و مرد که سنگ قبر ایشان را همراه با جنازه اش با شیون و زاری ضعیف و مویه بازماندگان این کارگر که گویی بیشتر، مویه و زاری شان برای آینده و امرار معاش است که بر گرده همسر کارگر متوفی و پسر نوجوانش سنگینی میکند، همچون باری سنگین و تحمیلی بر شانه هایشان دارند. صدای هلیکوپتر و هواپیما جغرافیای حاشیه کلان شهر تهران و محلات فرودگاه قلعه مرغی، جوادیه و راه آهن را برای بیننده تداعی میکند، و گریه نوزادی که با پارچه ای سپید در دل این ماتم و سیاهی وجودش را اعلام میکند به عنوان فرزند کار و رنج و تداوم نسل اندر نسل فلاکت، استثمار و بردگی طبقه کارگر در این نما از انبوه اندوه و سیاهی و عزا با قنداقه سفیدش بر متن این اوضاع و شاید بر آینده تثبیت شده خویش زاری میکند.

 

حرکت دوربین و فضایی واقعی که درمقابل مخاطب و بیننده فیلم خودنمایی میکند، فقر و تباهی و فلاکت است که در جغرافیای محتوم و فراموش شده فقرو سیاهی،  با انبوه کارگران خسته ای که لهیده و خسته شبانه از سر کار به آلونک ها و خانه،  خانه هایشان باز می گردند و " علی" پسر نوجوانی که بعد از مرگ پدر اجباراً  و با مخالفت مادرش تحصیل را رها میکند و با سماجت دنبال کار و امرار معاش برای خود و مادرش می افتد. او با کارگر خوش زبان و سرشار از روحیه ای که  پیرمردی بنا است، آشنا شده و با اصرار در کار ساختمانی ونهایتاً با آسیب دیدن دستش مشغول بکار میشود.

اما نهایتا به واسطه عمویش که کارگر کفاش است مطلع میشود که در یک چاپخانه نیاز به یک کارگر دارند. روند داستان فیلم و پروبلماتیک طبقاتی فیلمنامه از اینجا سرچشمه میگیرد که کارگر نوجوان دیگری که به اندازه علی در یادگیری زرنگ نیست بواسطه همسایه شان برای کار به کارفرمای چاپخانه معرفی میشود و هر کدام از طرفین سعی میکنند بر اساس شناخت و آشنایی نسبی ای که با کارفرما دارند، کارگر نوجوان آشنای خود را برای این کار به استخدام در آورند.

رضا نو جوان کارگری گمنام،  که به اندازه علی گمنام و نیازمند به کار کردن و استثمار شدن برای امرار معاش و زنده ماندن خود و خانواده اش است به کارفرما و یا مدیریت چاپخانه به واسطه یکی از کارگران به اسم "منصور"معرفی میشود.

داستان بظاهر ساده فیلم از رقابت بین این دو کارگر نوجوان شروع میشود که هرکدام بدون توجه به دیگری، یعنی هم طبقه و همدرد خویش در پی اثبات موقعیت خود بعنوان برده مورد قبول و کارگر ماهر که همگام با "کلیشه های سربی و دستورات به مراتب خفه کننده و منجمد" سیستم کار مزدی هستند شروع میشود.‌

هر مقدار که کارگردان فیلم سعی میکند به یاری  اِلمان ها و سمبل ها و ترسیم فضای تشیع گونه و اسلامی بر این پارادوکس میان کار و سرمایه و تولید ارزش افزوده و رقابت نابرابر، غلبه کند و آن را کم اهمیت و حاشیه ای نشان دهد،  اما کلیت این واقعیت طبقاتی که هر آینه بسیاری در مقابل این تصویر و افق تیره ترجیح میدهند ماکت ها و بیلبوردهای تصنعی و فریبنده و خوش هضم نظم سرمایه را نظاره گر باشند،  چرا که دیدن این تصاویر واقعی دنیای ‌کج و معوج  طبقاتی اشتها و حجم روده این حضرات و خوش لمیدگان جغرافیای سرمایه را بهم میزند، خود را در مقابل انتخاب اجباری ای که مناسبات و قانونمندی استثمار سرمایه بر آنها تحمیل میکند، می یابد و سعی میکند بدون توجه به هم طبقه اش خود و زندگی بخور و نمیر خانواده اش را از حضیض سقوط، تباهی و گرسنگی نجات دهد.

علی کارگر نوجوان که اجباراً سرپرست و نان آور خانواده کوچکش شده است،  نهایتا در حین برخورد با کارفرما و کلیت سیستم خُرد و ماکت شده استثمار کارگر، متوجه میشود که برای زنده ماندن و تصاحب کار بایستی نوجوان دیگر یعنی رضا را باید از این رقابت نابرابر خارج سازد. درادامه سرکارگر بخش حروف چینی متوجه میشود که علی بسیار باهوش تر و زیرک تر از رضا است و همسایه رضا با اِشراف به این حقیقت در این مصاف نابرابر سعی میکند با تقلب و خرابکاری در کار علی ، نهایتا رضا را بعنوان کارگر ثابت،  مُطبعه به کارفرما و سرکارگر معرفی و موقعیت کاری او را تثبیت نماید.

 

تقابل و نیاز دو کودک نوجوان که بنا به فقر و تحمیل فشار زندگی و حقایقی که در سکانس سوار شدن اتوبوس کارگران با چهره ها، سن ها، جنسیت ها و حتی دو مرد دو قلو که هر کد ام بر خلاف همزاد خویش به سوی افق نامعلوم دیگری چشم دوخته اند و نشان دهنده نیاز به زنده ماندن، خسته شدن و جا ماندن از این قانون نابرابر، سیطره کار مزدی و مناسبات سرمایه برای بردگان و دوزخیان کره زمین است، به تلخی و سردی که در تصویر خاکستری و غم زده آن پلان به همان رخوت و تکرار بصری به  بیننده منتقل میشود. سردی و رخوتی که تنها کارگران و زمین خوردگان نظم وارونه بورژوازی قادر به درک آن هستند...

 

نهایتا رضا با اِشراف به اینکه علی از او باهوش تر و اجتماعی تر است و امکان اینکه سرکارگر او را بعنوان کارگر منتخب به کارفرما معرفی کند با علی وارد رقابت تکراری و تاریخی ای میشود که قریب به ۳ قرن است که صاحبان زر و زور، بردگان مزدی حوزه استثمار و سود آوری حریم مقدس سرمایه!!! را بجان هم انداخته اند،  و با کتک کاری و زور سعی میکند رقیب هم طبقه ای اش را از این گردونه و سیکل تکراری رقابت میان کارگران به یاری ، زبان، زور و یا موقعیت کاری و اشرافیت و روابط  کارگری حذف کند که این نما با زد و خورد این دو کارگر نوجوان ادامه  می یابد.

تا اینکه مردی  با گرم کن ورزشی و با آویزه هایی در حال نوسان از کاپشن ورزشی آبی رنگش  که نماد سازش، "دادگستری و عدالت و قضاوت کردن" بنام قانون بورژوازی است وارد این نزاع طبقاتی میشود وجانب  یکی از طرفین پرولتاریای استثمار شده را به نفع دیگری میگیرد و نهایتا با درک متقابل دو کارگر رضا و علی این نماد قانون و عدالت سرمایه، خسته و  نفس زنان و مستاصل  از تعقیب این پیشروی و آگاهی طبقاتی کارگری که در نمای دویدن دو نوجوان و یاری رساندن شان به همدیگر در مقابل دشمن مشترک یعنی قانون و کارفرما و دولت و سرمایه،  خود را نشان میدهد، زبونانه قوانین سرمایه ، در قالب ماکت پوشالی قانون، شاهد اتحاد این دو نوجوان کارگر بر فراز پلی با دورنمای افق اتحاد طبقاتی و انترناسیونالیستی میشود.

هر چند کارگردان فیلم داوود نژاد، سعی میکند با چیدمان های مذهبی این واقعیت طبقاتی روزانه، تکرار شونده را لاپوشانی و کمرنگ کند و نهایتا علی با مشاهده اوضاع فلاکت بار پدر و مادر رضا امکان کار، و استثمار شدن را برای رفیق هم طبقه اش فراهم میکند و با دیالوگ و جمله کوتاهی که سر کارگر چاپخانه از رضا درباره همکارش علی می پرسد به این جمله ظاهراً توجیه آمیز که از زبان کودک استثمار شده محیط جغرافیای استثمار سرمایه به خورد بیننده فیلم داده میشود که گویا"علی مرد بود".

سکانس و نمای پایانی فیلم علی کودک کار را نشان میدهد که به زعم کارگردان فیلم به صِرف اینکه علی در حال جوشکاری تمثال و پیکره هایی سیاه و برنزه ای از "پنج تن"و سمبل های خرافی برای ماه محرم است،نفس زندگی فلاکت بار و آینده او میلیونها هم سرنوشت اش با این تصویر و نمای دلخوشکنک گونه مذهبی و تکراری، التیام می یابد. اما عنصر "نیاز" و استثمار شدن و تباه شدن عمر و زندگی انسانها در نکبت مناسبات سرمایه داری در جغرافیای وسیع سرمایه همواره در حال قربانی گرفتن استمرار بردگی، بهره کشی و جنایت است.

هیرش مجیدنیا

Email: heresh1917@gmail.com

اوت ۲۰۱۹

 

۱‌. بخشی از یک شعر سروده  رفیق فاتح شیخ ( کاک چاوه) با نام" دنیای آرزویم...

 

۲. لینک تماشای فیلم نیاز؛ "

https://youtu.be/EpGUjLOxLj0

August 14, 2019

کوررنگی سیاسی

دمکراسی در نقاط محدودی از کرۀ زمین برقرار است، ولی با این وجود، دنیایی که ما امروز در آن زندگی میکنیم، بیش از هر نظام و هر مفهوم سیاسی دیگر، از دمکراسی متأثر است. حیات مردم، چه آنهایی که در چنین چارچوبی میزیند و چه نه، تحت تأثیر آن قرار دارد. حتی آنهایی هم که خواستار دمکراسی نیستند، به طور ناخواسته، همین نظام را مرجع میشمرند و به تناسب آن تعیین موضع میکنند و اگر هم در نفی عملیش بکوشند، اعتبار نظری آنرا کمتر و با احتیاط نفی میکنند. متأسفانه اکثریت آنهایی که خواستار دمکراسی هستند، تمایل به این دارند که معیار های این نظام خاص را عملاً مترادف معیار های سیاست بشمرند و سیاستی بیرون از دمکراسی را در نظر نیاورند و یا امری حاشیه ای بشمارند.

مشکل اصلی این طرز فکر، برای ما که دمکراسی نداریم و طالب آنیم، این است که دمکراسی را نمیتوان توسط دمکراسی، یا به عبارات دیگر، با وسایل دمکراتیک برقرار ساخت. کارآیی این وسایل اساساً موکول است به وجود دمکراسی و در هر جا نتیجه نمیدهد.

اگر تصویری که از سیاست داریم، منحصر به دمکراسی باشد و وسائلی را که در نظر میاوریم، فقط وسائل دمکراتیک و لااقل، سازگار با دمکراسی باشد، خود را به حدی محدود کرده ایم که راه پیروزی را بر خود بسته ایم. نه قادر به تحلیل جامع موقعیت خواهیم بود و نه به عمل درست ـ هیچکدام. نمونۀ این طرز فکر را میتوان در خواستاری انتخابات آزاد و یا رفراندم دید. اینها وسایلی دمکراتیک است و همه پسند، ولی ماندن در محدودۀ اینها، به جای پیش بردن کار، متوقفش میکند. اگر در همین محدوده بمانیم و از اصرار بر رعایت حقوق بشر که نزد بسیاری، جای تفکر سیاسی را گرفته است، فراتر نرویم، حتماً از خویش چهرۀ مردم پسندی به دیگران عرضه نموده ایم، ولی همین و نه بیش. کار سیاسی، در هیچ حالت، به روابط عمومی ختم نمیشود.

مشکل فقط این نیست. بسیاری، به دلیل اهمیت بسیاری که منشور حقوق بشر، به عنوان معیار مقبول عدالت، در جهان امروز داراست، عملاً فکر و دید سیاسی خود را به خواستاری اجرای آن تقلیل داده اند. معمولاً بدون توجه به این امر که این منشور، در حقیقت، شروط برقراری دمکراسی را در دل دارد، رعایت آن مترادف وجود دمکراسی است و خارج از چنین نظامی، بخت اجرا ندارد. کسانی که خواستار کنار زدن نظام فعلی با وسایل دمکراتیک هستند، معمولاً در پاسخ به این سؤال که چگونه باید انتخابات آزاد، یا رفراندم را را برگزار کرد، یا رژیم را وادار به برگزار کردن آنها نمود، دچار مشکل هستند ـ درست به همین دلیل که نگاهشان از دمکراسی فراتر نمیرود. ظاهراً از دید برخی، جایی که دمکراسی هست که هست، جایی هم که نیست، گویی که هست!

قدر و قیمت دمکراسی به جای خود، به تصور من، این نگرش تک محور، سزاوار نقد است. چارچوب حدود آن، راحت فکر و راحت خیالی در پی میاورد که مطبوع است، ولی بیرون رفتن از آن، لازم است. لازم است، چون نمیتوان واقعیتی به گستردگی و عمق سیاست را به یک نظام سیاسی و یک شیوۀ زندگی محدود دانست. نه فقط از این جهت که در پیشینۀ تاریخی بشریت، دمکراسی مدرن بخش کوچک و دوقرنه ای را تشکیل میدهد که به هیچوجه برای درک تاریخی به این درازی کافی نیست، بل از این بابت که درک درست خود دمکراسی هم نمیتواند فقط با رجوع به دمکراسی انجام بپذیرد. سیاست گسترده تر از دمکراسی است، زیرا نظامهای سیاسی دیگری را هم شامل میگردد که اگر هم به اندازۀ آن مطلوب شمرده نشود، حقانیت تاریخی و اهمیت علمی کمتری ندارد. علاوه بر این، سیاست عمیقتر از دمکراسی هم هست، چون هستۀ سیاست، از مسئلۀ نظامهای سیاسی، عمیقتر است و در انواع آنها به طرق مختلف تجلی مییابد. در ته این ظرف، قدرت قرار دارد، قدرت به عریان ترین شکلش که مثل جیوه به هر سو میدود. مراحل شکل گرفتن این قدرت خام است که ما را اول به قدرت سیاسی و سپس به دمکراسی میرساند.

 

پدیده ای سیّال

قدرت، در روابط بین افراد انسان، یعنی توانایی واداشتن کسی به کاری یا بازداشتن وی از آن. در این سطح از تعریف مفهومی، قدرت، عام است و هنوز تقسیم به انواع نشده است و تمامی مصادیق خود را شامل میگردد.

نکتۀ بسیار مهمی که باید بدان توجه داشت این است که خاصیت اصلی قدرت، سیال بودن و قابل تبدیل بودن آن است. قدرت رایجترین ارز روابط اجتماعی است و قابلیت تبدیلش از هر چیز دیگر بیشتراست. میتواند در هر قالبی جا بگیرد و در هر زمینه ای به طور مؤثر عمل کند.

در هر رشته ای از حیات اجتماعی بشر، منطق کار میتواند مقهور قدرت شود، نه فقط آنچه که قدرت سیاسی مینامیم و مترصد جلوگیری از سؤاستفاده از آن هستیم، قدرتی که از هر منبعی تحصیل شده باشد. حرکت قدرت اینطور نیست که از سیاست به دیگر حوزه های حیات اجتماعی برود و از آنها به سیاست بازگردد. توانایی، از هر منبعی و در هر رشته که تحصیل شده باشد، اقتصاد، هنر، مذهب... میتواند به راحتی به حوزه های دیگر سفر کند، در آن عمل نماید و منطق خویش را بدانها تحمیل نماید. به عنوان مثال، توان اقتصادی، میتواند هم در کار سیاست اخلال کند، هم هنر، هم مذهب و هم هزار جای دیگر. راه در هیچ کجا یکطرفه نیست و برگشت هم دارد. البته در این میان، بیشتر به قدرتی توجه میشود که از منبع سیاسی ساتع میگردد، ولی نباید توجه را به این بخش منحصر کرد. قدرت بین همۀ حوزه های حیات اجتماعی در رفت و آمد است. در هر حوزه که قدرت بتواند عمل کند، راه برای دخالت قدرتی که در هر جای دیگر شکل گرفته است، باز میشود.

علاوه بر این، داستان فقط وجه خارجی ندارد، رابطۀ قدرت میتواند جای رابطۀ منطقی در داخل هر رشته از حیات را بگیرد. فرضاً قاعده بر این نیست که هر دانشمندی که قدرتی بیش از همتایان خود دارد، فرضاً در مقام ریاست مرکز تحقیق یا دانشگاه یا... الزاماً نظریات علمی صائب تری هم داشته باشد. ولی ممکن است کسی که در این موقعیت قرار میگیرد، از فرصت برای تحمیل نظرات خود یا بستن راه بر کسانی که افکار دیگری دارند، سؤاستفاده کند. انواع این اختلال را در هر رشته ای میتوان مشاهده کرد.

اگر میگویم که مسلط شدن رابطۀ قدرت میتواند هر رشته ای از حیات اجتماعی را فاسد کند، به این دلیل است که منطق خاص هیچکدام از این رشته ها اساساً تابع قدرت نیست. توانایی در هر کدام آنها حساب و کتاب خود را دارد و مسلط شدن قدرت، این ترتیبات را بر هم میریزد. هم منطق کار را مختل میکند و هم کوششها را از معطوف گشتن به هدف غایی هر رشته بازمیدارد. هنر از آفرینش زیبایی بازمیماند، مذهب، از راهنمایی به سوی رستگاری و...

قدرت، مفهوم مرکزی هیچکدام این رشته ها، به غیر از سیاست، نیست. کار هنری یا اقتصادی یا علمی یا مذهبی یا... را اساساً به قدرت نمیسنجند. ولی مشکل اساسی با سیاست در اینجاست که قدرت مفهوم مرکزی سیاست است. اگر چیزی به اسم قدرت وجود نمیداشت، حوزۀ سیاست هم علت وجودی نمیداشت و لزومی نمیبود که مردمان در پی تدبیر ادارۀ سیاسی حیاتشان بروند. قدرت در اینجا غاصب نیست، مالک است. بقیۀ جاها را میتوان از رابطۀ قدرت خالی خواست یا کرد، ولی در سیاست نمیتوان چنین کرد.

 

قدرت در سیاست

موقعیت خاص قدرت در سیاست، مهار آنرا مشکل میکند. زیرا در سیاست، قدرت، هم مفهوم مرکزی است و هم وسیلۀ اصلی. در موارد دیگر، میتوان گفت که مدار کار بر رابطۀ قدرت نیست و اگر به این راه بیافتد، انحرافی واقع گشته. ولی در مورد سیاست که مدار کار بر قدرت قرار دارد، به سختی میتوان مرز سؤاستفاده ترسیم کرد.

نکته ای را یادآوری کنم: ممکن است برخی تصور کنند که میتوان نفس قدرت را هدف شمرد و از تعیین هدفی غایی برای آن، صرفنظر نمود. بسا اوقات میشنویم که در مورد این و آن فرد جاه طلب، میگویند که قدرت برایش هدف است، همانطور که در مورد بعضی هم میگویند پول برایش هدف است. ولی این دو با هم تفاوت عمده ای دارد. انباشتن پول، بدون استفادۀ از ان ممکن است و برخی دچار این مشکل هستند که میخواهند هر چه بیشتر بیانبارند و تا حد امکان، خرج نکنند. پولها در بانک میماند، ثروتشان دائم فزونی میگیرد و مایۀ خرسندیشان میگردد.

ثروت میتواند انبار گردد و به کاری هم نرود. ولی چنین انباشتی، در مورد قدرت ممکن نیست. قدرتی که عمل نکند، وجود ندارد. نمیتوان قدرت را حفظ کرد و از آن استفاده ای نکرد، چون استفاده نکردن از آن، مترادف زوالش است. قدرت همیشه باید به کار برود. ممکن است کسی که در مقام فرمانروایی قرار گرفته، قدرت را به دلخواه خود و بی منطق به کار ببرد، ولی نمیتواند از آن استفاده نکند. در عین حال، استفادۀ بی منطق و دلبخواه، کار کسی را که چنین کند، به سقوط میکشاند. یعنی خلاصه اینکه در سیاست، قدرت نه میتواند خودش هدف باشد و نه به هر ترتیبی به کار برود.

تداوم قدرت، یا به عبارت دقیقتر، بر جا ماندن آن واحد سیاسی که محل اعمال قدرت سیاسی است، میتواند هدف اولیۀ قدرت سیاسی محسوب گردد. طبعاً این کار دو رویه دارد، یکی حفاظت از آن در برابر حملۀ خارجی و دیگری بازداشتنش از فروپاشی داخلی. قدرت در هر دو مورد، وسیلۀ اصلی است. در وجه خارجی که در نهایت تابع موفقیت در ادارۀ داخلی واحد سیاسی است، میتوان به کاربرد قدرت خام اکتفا کرد ـ باید زور بیشتر داشت و از آن بهتر استفاده کرد.

در داخل، موضوع قدری پیچیده تر است. اول از همه اینکه برقراری امنیت بدون عدالت ممکن است و هرچند از قدیم گفته اند که حکومت بی عدالت سست پایه است، میتواند به مدت دراز هم دوام کند ـ نمونه ها فراوان است. ولی حکومت کردن بدون هیچگونه جلب رضایت مردم، ممکن نیست و رضایت مردم، به زور حاصل شدنی نیست. باید برای جلب این رضایت چیزی یا چیزهایی به آنها داد که سودای شورش نکنند. بیمۀ واقعی تداوم قدرت، رضایت مردم است. ولی، با این وصف، تصور اینکه ما باید برندۀ مبارزه باشیم چون خواستار حکومت بهتر و مبتنی بر عدالت سیاسی هستیم و بهتر میتوانیم رضایت مردم را جلب کنیم، فکریست بی پایه. آستانۀ رضایت مردم از حکومت، بسیار پایینتر از آنی قرار دارد که دمکراسی میتواند تأمین کند ـ تاریخ گواه این امر است. همین حکومت اسلامی که شرح و وصفش زائد است، چهل سال است که جلوی چشم ماست و به دلیل ظالم بودن هم سقوط نکرده. دلیل اصلی دوامش، داشتن دست بالا در مبارزۀ قدرت است و باقی فرع.

اعتقاد به عدالت، برای کسانی که به آن معتقد هستند، تعهد آور است، نه برای بقیه و نیروی عدالت خواهی از شمار معتقدان میزاید نه از درستی اعتقادشان.

 

ما در کجا قرار داریم؟

ما در برابر استبداد ایستاده ایم و طالب دمکراسی هستیم. یعنی میخواهیم نظام سیاسی را عوض کنیم. در این موقعیت، قدرت وسیلۀ اصلی کار است، قدرت خام، آنی که در دل یک نظام سیاسی معین منتظم نشده تا به این ترتیب محدود بشود. هر کس قدرت بیشتری داشته باشد و البته بهتر از آن استفاده بکند، برنده خواهد بود. ممکن است به دلیل اعتقاد به حقوق بشر و هزار چیز دیگر، برای خود حقانیت قائل باشیم، ولی در این میدان کسی با حقانیت پیروز نمیشود، با زور پیروز میشود.

البته بیان کردن اصولی که به آن معتقدیم و نظام عادلانه ای که میخواهیم بر پا سازیم، به ما کمک میرساند، ولی نه با تأثیر مستقیم بر تعادل قدرت، بل با جذب کردن شمار بیشتری از مردمان به سوی ما و افزودن بر قدرتمان. اعلامیۀ حقوق بشر، ورد نیست که بخوانید و به دور خود فوت کنید تا کارها درست بشود و هیچیک از این ابراز موضع ها و تبلیغات، به خودی خود مؤثر نمیافتد. یا قدرتی را که داریم در چشم گروهی موافق توجیه میکند، یا اینکه بر شمار طرفدارانمان، یعنی قدرتمان میافزاید تا مخالفان را سر جایشان بنشانیم.

در این دعوای مبتنی بر قدرت، طرفداران دمکراسی تمایل بیشتری به محدود کردن خود دارند و میتوان گفت که به همین دلیل، در موقعیت ضعیفتری قرار میگیرند. کسی که اصولاً تمایلی به خشونت و زورگویی ندارد و میخواهد در جامعه ای به دور از این دو، زندگی کند، هم انگیزۀ کمتری برای دست بردن به این وسایل دارد و هم تمایل کمتری برای کاربرد بی حسابشان. به هر صورت، این روشن است که اگر بخواهد در چارچوب معیارهای دمکراتیک استفاده از قدرت بماند، گور خود را کنده است. دمکراسی، حکومتی است معتدل، ولی نمیتوان این حکومت را فقط با استفاده از وسایلی که با کارکردش متناسب است، برقرار کرد. انتخاب و برقراری هر نظام سیاسی، در حوزه ای انجام میپذیرد که قواعد خود را دارد و این قواعد برای همه ـ چه آزادیخواه و چه مستبد ـ یکی است.

قبول این واقعیت، برای کسانی که به قبول الزامات انتخاب نظام سیاسی، مایل نیستند، کار مشکل و به هر صورت ناخوشایندی است. برای همین هم هست که به هر ترتیب شده، میکوشند از این کار طفره بروند و واقعیت را نادیده بگیرند و گرایشها و ارزشهای خود را جایگزین آن سازند. باید به هر قیمت هست، بر این ضعف فائق آمد. طرفداران استبداد، در همه جای دنیا، خواستاران دمکراسی را «بچه سوسول های» سیاست فرض میکنند و خودشان را گردن کلفت و قلدر و تا وقتی هم که لت و پار نشوند، جولان میدهند. دمکراسی، در هر جا آمده، همینطور آمده. اگر غیر از این بوده، برای این بوده که قلدرها زود فهمیده اند زورشان ته کشیده و ماستها را کیسه کرده اند. قرار نیست ما در ایران روش معجزه آسا و بی سابقه ای برای موفقیت اختراع کنیم.

ما دائم به دنبال یافتن دلایل بی ثمر ماندن مساعی اپوزیسیون هستیم. یکی از مهمترین آنها، همینی است که در سطور بالا کوشیدم توضیح بدهم. اگر میخواهیم پیروز بشویم، باید کوررنگی سیاسی خود را علاج کنیم، منطق دعوا را بپذیریم، فریفتۀ سخن کسانی که به دلایل مختلف، میکوشند در عالم رؤیا نگاهمان دارند، نگردیم و با واقعبینی عمل نماییم. در غیر این صورت، ره به جایی نخواهیم برد.

 

۳ اوت ۲۰۱۹

کردها نیازی به تشکیل دولت مستقل ندارند!

bahram.rehmani@gmail.com

آن‌که حقیقت را نمی‌داند نادان است،

آن‌که حقیقت را می‌داند ولی انکار می‌کند تبه‌کار است.

«برتولت برشت»

 

وکلای عبدالله اوجالان روز پنج‌شنبه 17 مرداد در بیانیه‌ای گفتند رهبر زندانی حزب کارگران کردستان ترکیه‌(پ.ک.ک)، آماده یافتن راه‌حلی برای بحران کردستان است و می‌تواند درگیری‌های نظامی بین نیروهای ترکیه و گریلاهای پ.ک.ک را ظرف یک هفته متوقف کند.

ممنوعیت ملاقات برای عبدالله اوجالان که از سال 2011 به اجرا گذاشته شد در ماه مه امسال لغو و وکلای او برای اولین بار پس از هشت سال توانستند با او ملاقات کنند. وکلای اوجالان در بیانیه‌ای اعلام کردند که توانسته‌اند یک‌بار دیگر با وی ملاقات کنند.

طبق این بیانیه، رفیق اوجالان در دیدار با وکلایش گفته که کردهای ترکیه به یک دولت مستقل در چارچوب فعلی کشور ترکیه و مناسبات تاریخی ترک‌ها و کردها نیازی ندارند.

در این بیانیه به‌نقل از اوجالان، گفته شده است: «تلاش من این است که فضایی برای کردها باز کنم. بیایید مشکل کردستان را حل کنم. به‌خود کاملا اطمینان دارم و برای رسیدن به یک راه‌حل آماده‌ام. ولی حکومت باید کارهایی را که ضروری است انجام دهد.»

پس از چند سال مذاکرات صلح آتش در سال 2015، از سوی دولت شکسته شد و از آن زمان مناطق کردنشین ترکیه شاهد حملات سیستماتیک و مداوم ارتش و سایر نیروهای امنیتی ترکیه بوده است.

عبدالله اوجالان در مذاکرات صلح قبلی، نقش بسیار مهمی ایفا کرده بود.

با اعلام این بیانیه اوجالان، برخی رسانه‌های ترکی، کردی، فارسی و عرب زبان منطقه و هم‌چنین برخی احزاب چپ و کردی ایرانی، با واژه‌هایی هم‌چون «خائن به ملت کرد»، «ناسیونالیست»، «عشیره‌ای» و غیره علیه وی سمپاشی کردند. در حالی که هیچ‌کدام از این واژه‌ها، به معنای واقعی درباره مواضع و شخصیت وی صدق نمی‌کنند.

 

 

 

بر اساس اطلاعاتی که توسط وکلای اوجالان و رسانه‌های ترکی و کردی و فارسی منتشر شده، در پیام جدید اوجالان چند نکته وجود دارد که برخی از جریانات و رسانه‌ها، این نکات را جدید تلقی کرده‌اند و از این‌رو، وی را مورد انتقاد شدید قرار داده‌اند. در حالی که تمام این نکات در چند سال اخیر بارها مورد تاکید اوجالان قرار گرفته‌اند. به‌ویژه به این موضع اوجالان که گفته است: «کردها نیازی به تشکیل دولت مستقل ندارند.»، گرایشات ناسیونالیستی کرد منطقه و برخی احزاب چپ ایرانی، شدیدا به او تاخته‌اند بدون این که توجهی به افکار اعلام شده وی در دو دهه گذشته توجه داشته باشند و یا اهمیتی به موقعیت او به‌عنوان یک زندانی سیاسی ایزوله و در عین حال شده بدهند.

این هم‌آوایی چپ و راست بر علیه مواضع اوجالان، ناشی از ملت‌گرایی و دولت‌گرایی آن‌هاست!

بگذارید این چند نکته از پیام اخیر «آپو» را با هم مورد بحث و بررسی قرار دهیم:

1- کردها نیازی به تشکیل دولت مستقل ندارند.

2- تلاش می‌کنم جایی برای کردها باز کنم.

3- بیایید معضل کردها را حل کنیم. من در عرض یک هفته زمینه و احتمال تداوم درگیری‌ها را از میان بر می‌دارم من می‌توانم حل کنم. من به خودم اطمینان دارم. اما دولت و ذهنیت دولت نیز باید اقدامات لازم را انجام دهد.

حال بگذارید به بررسی سوابق این مواضع اوجالان بپردازیم:

- در سال 1998، فشارهای ترکیه بر سوریه و برخی تغییرات موازنات سیاسی در منطقه، دولت حافظ اسد رییس‌جمهور وقت سوریه از اوجالان خواست که سوریه را به مقصد هر کشوری که خودش می‌خواهد، ترک کند. معاونین و مشاورین اوجالان، به دنبال آن بودند که در یک کشور اروپایی برای او، اقامت بگیرند. اما فشارهای ترکیه و لابی‌های دیپلماتیک این کشور و دولت‌های هم‌پیمان غربی‌اش، باعث شد که هیچ کشوری حاضر به پذیرش اوجالان نباشد.

نخستین کشوری که درخواست اوجالان را رد کرد، یونان بود. همان کشوری که در دهه‌های متمادی، با دولت ترکیه مناقشه داشته به‌ویژه بر سر تقسیم قبرس.

کلینتون رییس‌جمهور وقت آمریکا نیز نمی‌خواست که بین ترکیه و یونان به‌عنوان دو کشور عضو ناتو، به‌خاطر رهبر پ.ک.ک، اختلاف ایجاد شود و به همین خاطر از یونان خواست عذر مهمان را بخواهند.

روسیه نیز نخواست برایش جایی دست و پا کند و مذاکرات ادوارد شواردنادزه وزیر وقت امور خارجه شوروی و سفر او به ترکیه، منجر به آن شد که اوجالان مجبور به ترک روسیه شود.

در سفر به ایتالیا، این انتظار وجود داشت که رهبر پ.ک.ک، با حمایت سازمان‌های سوسیالیستی و نهادهای مدافع حق پناهندگی سیاسی، در آن‌جا پذیرفته شود. در زمانی که صدها نفر از کردها به هواداری از او در مقابل هتل شعار سر می‌دادند، وی در گفت‌وگو با یکی از رسانه‌ها اعلام کرد: از آنکارا به کردستان رفتیم و حزب تشکیل دادیم. از ترکیه به سوریه رفتیم و ارتش تشکیل شد و حالا از خاورمیانه به اروپا آمده‌ایم و دولت تشکیل می‌دهیم.

اشاره اوجالان در این جملات، مراحل تاریخی شکل‌گیری پ.ک.ک بود که حلقه دانشجویی تشکیل‌دهنده آن از آنکارا به جنوب شرقی ترکیه رفته و در سال 1978 در یکی از روستاهای پیرامون دیاربکر، پ.ک.ک را تشکیل داد و هم‌چنین پس از خروج او همراهانش از ترکیه به سوی سوریه و لبنان در سال 1984، شاخه نظامی پ.ک.ک را تاسیس کردند. وی تلاش کرد بگوید که در فاز بعدی و پس از خروج از سوریه و سفر به اروپا، به‌دنبال تشکیل دولت است.

در آن دوره نیروهای چپ در رابطه با رفع ستم ملی، شعارشان حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدایی بود. هنوز هم نیروهای چپ ایرانی همین شعار را سر می‌دهند؛ شعاری که جوهر گرایش ناسیونالیسم و ملت‌گرایی و دولت‌گرایی را در بطن خود دارد.

روشن است که اوجالان نیز در آن دوره با دیدگاه مارکسیستی – لنینیستی خود به فکر تشکیل دولت بوده، اما بعدها مواضع خود را تکامل داده و با رد قاطع و محکم «دولت - ملت»، جامعه‌گرایی و طبیعت‌گرایی در مقابل جوامع قرار داده است.

به این ترتیب، حدود دو دهه است که اوجالان بر این مواضع خود پافشاری می‌کند و در تمام کنفرانس‌ها و کنگره‌های پ.ک.ک نیز بر این موضوع صحه گذاشته شده که این حزب به‌دنبال تاسیس یک دولت نیست. طبیعی‌ست که خلق کرد به‌همراه سایر خلق‌های منطقه،  به مطالبات سیاسی، حقوقیريا، فرهنگی و دموکراتیک خود دست پیدا کند و نیازی به تشکیل دولت مستقل کردی ندارد. اساسا بحث بر سر رد فلسفه «دولت - ملت» است. سیاستی که حدود هشت سال است در روژاوا تجربه شده و عملا نتایج مثبت آن نیز در مقابل ماست.

بنابراین در سالیان اخیر، نیروهایی که افکار اوجالان را پذیرفته‌اند بارها نشان داده‌اند که اساسا به‌دنبال دولت کردی نیستند، بلکه می‌خواهند در ساختار سیاسی و قدرت سراسری ترکیه در فضایی آزاد، برابر و دموکرایتک سهم و نقش مستقیم خود را ایفا کنند.

اولا از دیروز تا به امروز، در صفوف و رده‌های مختلف سیاسی - نظامی پ.ک.ک غیرکردها هم کم نیستند. در عین حال در شرایط نوینی که پس از مذاکرات سال 2013 میلادی فراهم شد، دولت اجبارا عقب‌نشینی‌هایی در مقابل مطالبات مردم کرد انجام داد اما این عقب‌نشینی نه استراتژیک، بلکه یک عقب‌نشینی تاکتیکی بود که هدف اصلی‌اش خلع سلاح کردن پ.ک.ک بود اما هم اوجالان و هم رهبران پ.ک.ک خیلی تیزهوش‌تر و هوشیارتر از آن بودند و هستند که به راحتی اسلحه را زمین بگذارند و با دست خالی به قتل‌گاه حکومت مذهبی - فاشیستی ترکیه بروند.

دوم این که اوجالان، همواره تلاش کرده است تا در هر شرایطی، جایی برای خلق کرد باز کند. پیداست که منظور او تاکید بر مطالبات دمکراتیک مردم کرد در چهارچوب جامعه ترکیه است و نه جدایی از آن. در عین حال جواب او به کسانی است که همواره پ.ک.ک و مردم کرد را تجزیه‌طلب معرفی می‌کنند. چرا که همین حالا هم کردها در ساختار سیاسی و حاکمیت ترکیه، صاحب حزب هستند و نهادهای مدنی کردی در حوزه‌های سیاسی و فرهنگی مختلف فعالیت می‌کنند و به‌ویژه از مجموع 550 کرسی پارلمان ترکیه، 60 کرسی در اختیار حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(ه.د.پ) است که مستقیما از سیاست‌های اوجالان تبعیت می‌کند.

سوم این که رهبر زندانی پ.ک.ک اعلام کرده که می‌تواند در عرض یک هفته تمام زمینه‌های تداوم درگیری بین شاخه نظامی پ.ک.ک و ارتش ترکیه را از میان بردارد و هم‌چنین اعلام کرده که به خودش اطمینان دارد و می‌تواند معضل کردها را حل کند. اما به‌شرطی که دولت نیز اقدامات لازم را انجام دهد.

این بند از سخنان اوجالان، هر چند قابل تعمق است اما در مذاکرات قبلی، اوجالان این موقعیت و اتوریته و تاثیر خود را عملا نشان داده بود. در جریان مذاکرات صلح در جریان پایان دادن به فعالیت‌های مسلحانه و چندین موضوع دیگر در سال 2014 میلادی، سران پ.ک.ک بارها نشان داده‌اند که حاضرند گفته‌های اوجالان را سرلوحه اهداف خود قرار دهند. هر چند که در این مورد احتمال دارد در آینده اختلاف نظرهایی نیز بین رهبری پ.ک.ک به‌وجود آید.

بدون شک در جریان تداوم درگیری‌های تازه بین نظامیان ترکیه و پ.ک.ک، دولت ترکیه و نهادهایی که سودها و رانت‌های خود را در تداوم جنگ و ناآرامی می‌بینند و به‌دنبال آن هستند که زمینه‌های درگیری را تقویت کنند و دولت، ارتش، پلیس مخفی و رییس جمهور نیز بخشی از این ماجراست.

 

در سال‌های اخیر، رجب طیب اردوغان و حزبش، تمام تلاش خود را به کار بسته‌اند تا جامعه ترکیه را اسلامیزه کنند و جامعه سکولار ترکیه را با ایدئولوژی اخوان‌المسلمینی و نئوعثمانی‌گری خود، سازمان‌دهی کنند.

در ترکیه امروز، بیش از 85 هزار مسجد فعال وجود دارد؛ یعنی به‌طور میانگین برای هر 350 شهروند یک مسجد. به این آمار باید ده‌ها مدرسه دینی تحت کنترل دولت یا سازمان‌های غیردولتی را نیز بیافزاییم که شاهدی است بر تلاش دولت ترکیه برای گسترش اسلام‌گرایی در این کشور. به تازگی ترکیه یک دانشگاه اسلامی در استانبول تاسیس شده که انتظار دارند رقیبی برای دانشگاه الازهر در تعلیم و تفسیر قرائت‌های مطلوب اسلامی گردد.

مواجهه اسلام‌گرایی و کمالیزم با به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه در سال 2002 هم‌زمان است اما در نگاه تاریخی هیچ‌گاه پس از فروپاشی عثمانی، جامعه مدرن ترکیه و جنبش‌ها با ایده‌های اسلام‌گرایانه همراه نبوده است.

در سال 1987 و تاسیس نخستین حزب اسلامی ترکیه که راه را برای رقابت‌های سیاسی با احزاب سکولار باز کرد و کم‌تر از دو دهه طول کشید تا برتری یافتن اسلام‌گرایان در سیستم دموکراتیک ترکیه قطعیت یابد.

اکنون پس از حدود 17 سال حاکمیت حزب عدالت و توسعه اسلامی به رهبری رحب طیب اردوغان، تاکنون ارتش نیز این نقش را برای حزب عدالت و توسعه به‌رسمیت شناخته است.

چالش دوم داخلی ترکیه که بر سیاست خارجی آن نیز سایه افکنده چندین دهه مناقشه کردها و دولت مرکزی است که باید جایگاهش را نه در میان ناسیونالیسم و اسلامی، بلکه باید در یک فضای دموکراتیک بدون توجه به ملیت و مذهب پیدا کند. حقیقتا این مسئله را عبدالله اوجالان به‌خوبی درک کرده است.

 

 

اکنون سیاست‌های اقتصادی حزب اسلامی عدالت و توسعه و رهبرش اردوغان، ضربه شدیدی به اقتصادی ترکیه وارد کرده به‌طوری که سخت به درآمدهای توریستی و نقش ترانزیتی آن میان منابع انرژی و بازارهای اروپایی وابسته است. در سال‌های اخیر نیز کشمکش بین دولت ترکیه و آمریکا، این بحران ترکیه را عمیق‌تر کرده است.

رقابت‌های هم‌زمان دولت ترکیه با کشورهای منطقه و اتحادیه اروپا، حاشیه امن ترکیه را به‌شدت ناامن کرده است. با این توجهات، نئوعثمانی‌گری، به‌عنوان جاه‌طلبی‌های اردوغان، اعتبار ترکیه را یک‌سره بر باد داده است.

سنگین‌ترین اتهامی که از اغاز جنگ داخلی سوریه از هشت سال پیش، متوجه ترکیه به‌ویژه خانواده خود اردوغان وارد شده این است که دولت این کشور، در طول مرز نهصد کیلومتری خود و سوریه، تسهیلاتی برای رفت‌و‌آمد و تردد گروه‌های ترویستی به‌ویژه گروه تبه‌کار اسلامی «داعش» فراهم نموده است و طرح این بحث نیز به‌خودی خود بارها با واکنش‌های متفاوت مقامات ترکیه روبه‌رو شده است. پسر اردوغان بلال اردوغان رابط بسیار نزدیک با سران داعش داشته و نفت آن‌ها ارزان می‌خرید و با قیمت بسیار بالایی به کشورهای اروپایی می‌فروخت.

خانواده اردوغان و برخی وزرای دولت وقت او، هم‌چنین در دوره تحریم‌های چند سال پیش ایران، در همکاری با رضا ضراب و بابک زنجانی، میلیون‌ها دلار رشوه گرفته بودند.

مسئولین ترکیه دست‌کم بارها اقرار کرده‌اند که نمی‌توانند ادعا کنند که بر مرز نهصد کیلومتری خود اشراف کامل دارند و در مقابل، منتقدین نیز معتقدند که عدم اشراف ترکیه بر مرز سوریه، نه از سر بی‌امکاناتی و مشکلات نظامی و امنیتی و تجهیزاتی، بلکه از سر عمد و به نشانه حمایت از داعشی‌ها ودریافت بسیار ارزان نفت آن بوده است!

اما برخی نهادهای سیاسی و رسانه‌ای مستقل ترکیه و حزب دموکراتیک خلق‌ها، برای تحت فشار قرار دادن دولت ترکیه در دو حوزه مذاکرات صلح و کمک به کوبانی، به‌شکلی گسترده بر موضوع حمایت ترکیه از داعش تاکید کرده و موج تبلیغاتی آنان و فراخواندن مردم به خیابان‌ها، موجب کشته شدن 35 شهروند کرد ترکیه، تخریب یک هزار و دویست بنای دولتی از جمله دویست و بیست مدرسه و به آتش کشیدن شدن بیش از یک هزار و یک صد دستگاه خودرو شد.

این اعتراضات  که 35 استان ترکیه را در برگرفت، هزاران نفر را روانه زندان‌ها کرد، موجب واکنش تند مقامات ترکیه و به‌خطر افتادن مذاکرات صلح شد با این حال،دولت ترکیه حاضر نشد در این خصوص به نفع کردها و صراحتا بر علیه داعش موضع بگیرد.

واقعیت این است که هیچ‌کدام از کنوانسیون‌های حقوق و سیاست بین‌الملل، به ترکیه اجازه نمی‌دهند که نیروهای مسلح خود را به سوریه و روژآوا بفرستند و مناطقی را اشغال کنند؛ متاسفانه اما اوضاع کنونی جهانی و منطقه، چنین گستاخی را به سران دولت ترکیه داده است.

حتی پس از رفع بحران‌های سوریه و عراق، باید در انتظار رقابت‌های سرسختانه‌ای میان ترکیه با سایر قدرت‌های رقیب منطقه به‌ویژه عربستان، مصر و اسرائیل و... خواهد ماند. در صورتی که ظهور اسلام سیاسی ضدغربی و نزدیکی به روسیه، هم‌چنان در مرکز ثقل سیاست‌های ترکیه جا خوش کند، عدم حمایت غرب از ترکیه در این رقابت‌ها قطعی خواهد بود.

 

در چنین شرایطی، با نگاهی به تاریخ دهه‌های اخیر تحولات ترکیه، شاهد حضور افراد و سازمان‌های بسیاری در صحنه‌گردانی قدرت این کشور بوده‌ایم که یکی از مهم‌ترین آن‌ها فارغ از هر دید و نگاه مثبت و منفی به آن، عبدالله اوجالان و حزب کارگران کردستان‌(P.K.K) است، که در میانه دهه هفتاد میلادی این حزب و متعاقب آن بنیان‌گذارش خود را در تاریخ معاصر وارد عرصه  سیاسی ترکیه کردند و تا کنون نیز با شدت و ضعف در ادوار مختلف به فعالیت‌شان ادامه داده‌اند. این نکته اهمیت ویژه‌ای دارد که بدانیم که جایگاه و تاثیر عبدالله اوجالان که با جهان‌بینی مارکسیستی، فعالیت خود را آغاز کرد، و در 1984 دست به سلاح و مبارزه مسلحانه برد و به مدت 15 سال، یعنی تا سال 1999 میلادی زمانی که «بولنت اجویت» نخست وزیر وقت ترکیه خبر بازداشت وی را اعلام کرد، اکنون نیز تاثیر اوجالان بر شرایط موجود ترکیه، غیرقابل انکار است. شرایطی که دولت آنکارا امیدوار بود با دستگیری رهبر «P.K.K» و بایکوت خبری او طومار میلیشیای تحت هدایت وی را جمع کرده و حزبش را از دست یافتن به اهداف خود باز دارد و در نتیجه، نقطه پایانی بر تاریخ آن بگذارد. در چند سال اخیر نیز اردوغان برای حل مشکلات، دوباره میلیتاریسم سابق را با شدت بیش‌تری به کار برده، تا شاید جمعیت نزدیک به 25 تا 30 میلیونی مردم کرد و پ.ک.ک و اوجالان را مرعوب سازد.

در بستر وضعیت ترکیه بعد از کودتای «ساختگی» 15 ژوئیه 2016 و هم‌چنین تغییر رویکرد دولت ترکیه به مسئله کردها با اقداماتی مانند حمله به دفاتر حزب دموکراتیک خلق‌ها، دستگیری رهبران آن چون دمیرتاش و فیگن یوکسگداغ و درخواست احکام سنگین برای آن‌ها، جایگاه اوجالان نه تنها سست نشده، بلکه محکم‌تر هم شده است. بنابراین اوجالان برای حزب عدالت و توسعه و در راس آن خود رجب طیب اردوغان، راه‌حل آن مشکلات است.

در طول دهه‌های پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول در 1918 میلادی و تشکیل جمهوری نوین ترکیه‌(در سال 1923)، شخصیت‌ها، احزاب و سازمان‌های زیادی از میان کردهای ترکیه برخاستند اما عبدالله اوجالان و P.K.K با آن‌ها تفاوت اساسی دارند.

با تغییر روند فکری عبدالله اوجالان، باز هم جایگاه اجتماعی آن را از بیانیه‌ها و هم‌چنین مطالعات کتاب‌هایش می‌توان مشاهده کرد و به پررنگ شدن نقش و جایگاهش در تحولات آینده ترکیه می‌توان نظر داشت.

اردوغان تسویه حساب‌هایی با فتح‌الله گولن دارد که با مسئله فساد مالی بلال اردوغان‌(پسر اردوغان) به اوج خود رسید و کودتای 15 ژوئیه این فرصت را به او داد تا بعد از تسویه حساب با گولنی‌ها، پ.ک.ک، حزب دموکراتیک خلق‌ها و سایرمخالفین‌‌اش، آینده اقتدار خود را تضمین کند. اما میراث تاکنونی اردوغان، جز دیکتاتوری، تفرقه و جنگ‌های خونین و اشغال‌گری چیز دیگری نبوده است.

با توجه به زندگی سیاسی و سابقه مبارزاتی عبدالله اوجالان و جایگاهش تا به امروز، برجسته بوده است هر چند که طبیعی‌ست او هم مانند همه سیاست‌مداران در تاریخ، لغزش‌ها و خطاهایی دارد. اما با این وجود، به‌خصوص باید موقعیت ویژه او را در زندان و آن‌هم در دو دهه طولانی، نباید فراموش کرد. یعنی باید تاکید کرد قضاوت‌ها درباره کسی که آزادی عمل ندارد و در زندان است کار آسانی نیست.

پس می‌توان گفت آینده ترکیه به‌ویژه مردم کرد این کشور، بدون عبدالله اوجالان متصور نیست. از آن سو هم دمیرتاش و تجربه حزب دموکراتیک خلق‌ها‌( H.D.P) و هم‌چنین پ.ک.ک نشان می‌دهند کردها برنامه سیاسی براساس اصول دمکراتیک برای احقاق حقوق انسانی، اجتماعی و سیاسی خود دارند که با آرمان‌گرایی رادیکالیسم نیز گره خورده است. موج سواری اردوغان و حزب عدالت و توسعه و در نهایت سوء‌استفاده برای قدرت‌طلبی بیش‌تر آنان، حاصل شرایطی است که امروز ترکیه بدان گرفتار است.

در واقع تمامی حکومت‌های سرمایه‌داری این منطقه، نه تنها مردم کرد، بلکه همه مردم خود را سرکوب و استثمار می‌کنند. بنابراین به نفع کارگران سرتاسر خاورمیانه است که طبقات حاکم خود را سرنگون کنند و در چارچوب کنفدراسیون مستقیم دموکراتیک و شورایی با همدیگر روابط دوستانه و مسالمت‌آمیز برقرار کنند. در چنین روندی، افکار و تئوری‌های اوجالان، ابعاد منطقه‌ای پیدا کرده است.

نظریه‌ «کنفدرالیسم دموکراتیک»، در سطح نظری قائل به برساختن دموکراسی مشارکتی و و مستقیم و تصمیم‌گیری از سطوح پایین با مشارکت تمامی طیف‌های سیاسی، اجتماعی، یا جنسیتی در سطح جامعه است.

 شوراهای محلات به‌طور افقی سازمان‌دهی می‌شوند و از تمرکزگرایی دولتی پرهیز می‌کنند. در این نظریه تاکید اساسی بر تصمیم‌گیری از پایین است و نه از سطوح بالا. این ساختار جدید که اکولوژی و فمینیسم دو پایه‌ محوری آن هستند، متضمن ایجاد یک بدیل اقتصادی متفاوت از شیوه‌ تولید سرمایه‌داری است. مسئله اساسی دیگر در این جوامعِ بدیل، مسئله حق دفاع از خود است که به باور اوجالان جوامعی که اولویتی برای این حق قائل نیستند محکوم به زوال و نابودی‌اند.

 اوجالان معتقد است که با این طرح و در چشم‌اندازی طولانی‌مدت ساختار دولت - ملت و سازوکار دولتی زوال می‌یابد. او این نظریه را تنها مختص به کردستان یا یکی از پارچه‌های آن، مثلا تنها در باکور‌(کردستان ترکیه) یا روژاوا نمی‌داند و  به عقیده وی، می‌تواند در بلندمدت قابلیت گسترش به تمامی چهار پارچه‌ کردستان و نهایتا خاورمیانه را داشته باشد. اوجالان هم‌چنین این نظریه را یک بدیل جدی برای تمامیت شیوه‌ تولید سرمایه‌داری و سرمایه‌داری جهانی می‌داند. به‌نظر وی:

«همان‌طور که تاکید عمده‌ کنفدرالیسم دموکراتیک در سطح محلی است، سازمان‌دهی جهانی کنفدرالیسم از دستور کار حذف نشده‌ است. برعکس، ما باید یک پلاتفرم از جوامع مدنی ملی را برگزینیم، اجتماع متصل‌شده‌ای که به‌عنوان بدیلی در مقابل سازمان ملل‌(متشکل از دولت - ملت‌ها) تحت کنترل قدرت‌های بزرگ، ایجاد شود. به‌این شیوه شاید ما تصمیمات بهتری از منظر صلح، محیط زیست، عدالت و توسعه در سطح جهان بگیریم.»

 

اما جواب دولت ترکیه به این مواضع به‌غایت انسانی، آزادی‌خواهانه، برابری‌طلبانه، عدالت‌جویانه و دموکراتیک اوجالان، جنگ جنگ و سرکوب زندان است.

درگیری طولانی‌مدت دولت ترکیه با پ.ک.ک، منجر به تلفات انسانی و خسارات مادی فراوانی شده و کارشناسان سیاسی و امنیتی بر این باورند که اگر ترکیه در 40 سال اخیر، به جنگ‌طلبی متوسل نمی‌شد، هم‌اکنون از لحاظ اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک، در وضعیت متفاوتی به‌سر می‌برد.

بر اساس برخی آمارها و گزارش‌هایی که از سوی مقامات سیاسی و امنیتی ترکیه منتشر شده در چهار دهه اخیر و در نتیجه درگیری‌های مداوم با پ.ک.ک، دست‌کم 45 هزار نفر جان خود را از دست داده‌اند٬ بیش از 200 هزار نفر مجروح شده‌اند، ده‌ها هزار نفر زندانی و صدها نفر شکنجه شده‌اند و یا در زیر شکنجه جان باخته‌اند.

بیش از 1200 روستا در مناطق کردنشین ترکیه به‌خاطر جنگ و درگیری تخلیه شده و ساکنین آن‌ها و هم‌چنین اهالی بسیاری از مناطق کردنشین به استانبول و استان‌های دیگر رفته‌اند و هم اکنون بالغ بر 4 میلیون نفر از جمعیت استانبول را کردها تشکیل می‌دهند.

وزارت کشور ترکیه، اقرار کرده است که جنگ با پ.ک.ک در این چهار دهه، بین 230 تا 260 میلیارد دلار خسارت بر دست این کشور گذاشته و این رقم برای کشوری که فاقد منابع زیرزمینی است، معادل مبلغ کلانی است که می‌توانست بودجه مورد نیاز توسعه همه‌جانبه ترکیه را به‌مدت 7 سال تمام تامین کند.

در سال‌های اخیر، ارتش ترکیه با پهبادها، فانتوم‌ها، توپ و تانک‌های خود پ.ک.ک مورد تهاجم دایمی خود قرار داده است. هم‌چنین از ابزار ترور نیز برای حذف فیزیکی کادرها پ.ک.ک غافل نبوده است. دولت ترکیه، هم‌چنین حدود یک سال و نیم پیش، ارتش ترکیه و گروه‌های تروریستی سوری همراهش در عفرین بزرگ‌ترین فاجعه انسانی را آفریدند و این کانتون روژآوا را به اشغال نظامی خود درآوردند و دست به کشتار مردم زدند و اموال‌شان را نیز غارت کردند.

بنا به داده‌های سازمان ملل متحد در عفرین 137 هزار نفر مجبور به کوچ اجباری شدند، برطبق گزارش سازمان دیده‌بان حقوق بشر سوریه این رقم بیش از 350 هزار نفر می‌باشد. به گفته‌ نهادهای بین‌المللی حقوق بشر نیز در عفرین سرچشمه‌های حیات، درختهای زیتون به آتش کشیده می‌شوند. کردها به اجبار از خانه و کاشانه‌شان بیرون رانده می‌شوند و خانه و دارایی‌های آنان را به عرب‌ها می‌دهند. افزون بر این‌که اردوغان می‌گوید که عفرین نه شهر کردهاست، بلکه متعلق به عرب‌هاست.

اکنون اردوغان می‌خواهد پناه‌جویان عرب سوریه‌ای که در شرق فرات پناهنده هستند را نیز وادار به کوچ کند. زیرا دیگر کسی نمی‌گوید: «پناهندگان سوریه‌ای خوش آمدید»؛ بنابراین اردوغان برای پناهندگانی که در ترکیه هستند و شمارشان بیش از سه میلیون نفر است به‌دنبال مکانی تازه است. اگر این پناهندگان در خط مرزی ساکن گردند هم‌زمان به دو هدفش خواهد رسید؛ هم تعداد پناهندگان کم خواهد شد، هم شاید حاکمیت کردها در شمال سوریه به پایان خواهد رسید.

در واقع دولت ترکیه، در پی پاک‌سازی اتنیکی که با اجبار به کوچ کردن مردم و تغییر محل سکونت‌شان است تکرار تاریخ ژنوساید ارامنه، کوچاندن دو میلیون نفر مابین ترکیه - یونان و وقایع زمان اشغال قبرس است.

 

اکنون نیز مولود چاوش‌اوغلو، وزیر خارجه ترکیه از قصد این کشور برای «پاک‌سازی شبه‌نظامیان کرد» از شرق رود فرات خبر داده است.

وزیر خارجه ترکیه، گفته که «ارتش این کشور همان‌طور که عفرین و جرابلس را از حضور نیروهای شاخه‌های نظامی اتحاد دموکراتیک کرد و حزب کارگران کردستان پاک‌سازی کرد، به هر قیمتی آن‌ها را از حاشیه شرقی رود فرات نیز بیرون خواهد راند.»

چاوش‌اوغلو که به بهانه تبریک عید قربان در زادگاهش آنتالیا سخن می‌گفت، تاکید کرد که ترکیه این بار به ایالات متحده اجازه نخواهد داد که روند عملیات در شرق فرات را مانند آن‌چه در منجیب رخ داد، متوقف کند.

وزیر خارجه ترکیه افزود: «آمریکا نقش خود را در نقشه راهی که به‌طور مشترک با این کشور تدوین کرده بودیم، ایفا نکرده لذا ما با یا بدون این کشور نیز نسبت به پاک‌سازی شرق فرات اقدام خواهیم کرد.» ترکیه از سال 2016، و با انجام دو عملیات «فرات» و «شاخه زیتون» یگان‌ها مدافع خلق و نیروهای سوریه دموکراتیک را از عفرین و جرابلس عقب راند و ارتش اشغال‌گر خود و نیروهای تروریستی سوری را در این منطقه مستقر کرد از آن زمان تاکنون بر قصد خود برای اقدام مشابه در شرق فرات تاکید کرده است.

پیش‌تر رجب طیب اردوغان، رییس جمهور ترکیه نیز اعلام کرده بود که ارتش کشورش عملیات در شرق فرات را به زودی آغاز خواهد کرد و این امر به اطلاع آمریکا و روسیه رسیده است.

متاسفانه آن نیروهای چپ و راستی که وقت و بی‌وقت به اوجالان و پ.ک.ک پرخاشگری می‌کنند اما هنگامی که به اشغال‌گری دولت و ارتش فاشیست و جنگ‌طلب ترکیه می‌رسند زبان‌شان بند می‌آید. اما مردم این دشمنان و دغل‌کاران را خوب می‌شناسند و کم‌ترین اهمیتی نیز به تبلیغات خصمانه و غیرواقعی آن‌ها نمی‌دهند.

 

زندگی  و سرنوشت سیاسی اوجالان، شباهت زیادی به زندگی سیاسی نلسون ماندلا در زندان دارد. ماندلا نیز سال‌ها در یک جزیره زندانی بود.

يك بار نلسون ماندلا درباره 27 سال دوران زندان خود گفته بود: «انگاری به يك تعطيلی 27 ساله رفته بودم»! تعبيری كه بيان‌گر شوخ‌طبعی و طنز تلخ نخستين رييس جمهور سياه پوست آفريقای جنوبی است.

سال‌های زندان ماندلا در کشمکش دایمی با دولت نژادپرست آفریقای جنوبی، سرانجام به اقامت او در خانه‌ای نزديكی «كيپ تاون» تمام شد. در آن‌جا او راديو، تلويزيون و روزنامه داشت. به اضافه استخری برای شنا و ديدارهای زيادی كه هر روز با او صورت می‌گرفت. اما اين شرايط هرگز قابل مقايسه با شرايطی نيست كه او تقريبا 18 سال از حبس‌اش را در زندان «روبن» گذراند.

جزيره بدنام «‌روبن»‌ بين كيپ تاون و كوه تيبل واقع شده است. نام اين جزيره از سيل‌هايی گرفته شده است كه شهرت دارد در آن‌جا ازدحام می‌كنند. در زبان آلمانی به سيل، روبن گفته می‌شود. زندان روبن در همين جزيره واقع شده و تقريبا سه قرن پيش برای نگه‌داری جذامی‌ها ساخته شد. نخستين حرفی را كه نگهبانان اين زندان به اعضای كنگره ملی آفريقا هنگام ورودشان به آن‌جا داد زدند اين بود كه:‌ «‌اين‌جا همان جايی است كه شما در آن خواهيد مرد»

نلسون ماندلا، یکی از سیاست‌مدارانی بود که با گذشت زمان از احترام فوق‌العاده‌ای در سراسر جهان برخوردار بود. او کسی بود که رهبری مبارزه با حکومت نژادپرست‌(آپارتاید) را به‌عهده داشت.

نلسون ماندلا، که مدت 27 سال زندانی بود، سرانجام اولین رییس جمهوری سیاه‌پوست آفریقای جنوبی شد و نقش برجسته‌ای را در برقراری صلح و امنیت و آزادی در سایر مناقشات به‌عهده گرفت. 

وی شخصی دوست داشتنی بود و با فروتنی و شوخ‌طبعی، پس از آن که در سال 1999 از ریاست جمهوری کشورش کناره‌گیری کرد، به صورت مشهورترین سفیر و نماینده آفریقای جنوبی درآمد. برای مقابله با بیماری ایدز و ویروس اچ آی وی، تلاش زیادی کرد و فعالیت‌های او بود که سبب شد آفریقای جنوبی به‌عنوان میزبان بازی‌های جام جهانی سال 2010 انتخاب شود.

وی هم‌چنین در مذاکرات صلح در جمهوری دموکراتیک کنگو، بروندی و سایر کشورهای جنوب آفریقا شرکت داشت.

نلسون ماندلا در سال 1918 متولد شد. نام اصلی او خولی ساسا- دادلیب هونگا، بود. محل تولدش دهکده کوچکی در شرق دماغه آفریقای جنوبی بود و پدرش از قبیله مادیبا بود. نام انگلیسی نلسون را یکی از معلم‌های دبستانش روی او گذاشت.

در سال 1943، نلسون ماندلا به‌عنوان یک فعال سیاسی به کنگره ملی آفریقا پیوست و بعد موسس و رییس شاخه جوانان این حزب شد.

در سال 1952، پروانه وکالت گرفت و با اولیور تامبو، که همکارش بود دفتر وکالت خود را در ژوهانسبورگ باز کرد. آن دو به اتفاق مبارزه علیه تبعیض نژادی را شروع کردند. سیستم آپارتاید توسط حزب ملی، که تمام اعضایش سفید پوست بودند و اکثریت سیاه پوست را سرکوب می کردند، پیاده شده بود.

در سال 1956، به نلسون ماندلا و 155 فعال دیگر کنگره ملی آفریقا اتهام خیانت زده شد ولی پس از محاکمه‌ای که چهار سال طول کشید، از آنان رفع اتهام شد.

پس از تصویب قانون جدیدی که به موجب آن محل کار و زندگی سیاه‌پوستان تعیین و به آنان تحمیل می‌شد، مبارزه علیه آپارتاید شدت یافت.

در سال 1960، کنگره ملی آفریقا غیرقانونی اعلام شد و نلسون ماندلا و سایر اعضای ارشد این سازمان به فعالیت‌های زیرزمینی روی آوردند. آن‌ها حتی به مبارزه مسلحانه برخاستند.

پس از ممنوع شدن فعاليت سياسی کنگره ملی آفريقا در سال 1960 نلسون ماندلا از جمله افرادی بود که طرفدار تاسيس يک بازوی مخفی و نظامی برای اين گروه بودند. رهبری کنگره ملی آفريقا در ماه ژوئن 1961 پيشنهاد نلسون ماندلا را بررسی کرده و تصميم گرفت که کسانی که طرفدار ايده ماندلا برای تاسيس شاخه نظامی و به کارگيری روش‌های رادیکال هستند، به او بپيوندند و رهبری اين سازمان مانع فعاليت آن‌ها نخواهد شد.

اين طرح سياسی به شکل‌گيری بخش نظامی کنگره ملی آفريقا منجر شد. در سال 1962 نلسون ماندلا دستگير و به پنج سال زندان در اردوگاه‌های کار اجباری محکوم شد. در سال 1963 زمانی که تعداد زيادی از رهبران کنگره ملی آفريقا و گروه شبه‌نظامی وابسته به آن بازداشت شدند نلسون ماندلا نيز در کنار آن‌ها در دادگاه به جرم توطئه برای سرنگونی حکومت آپارتايد محاکمه شد.

در همین سال، پس از آن‌که پلیس در جریان تظاهرات در شهرک سیاه‌پوست نشین شارپویل، 69 سیاه پوست را به‌ضرب گلوله کشت، مخالفت با آپارتاید تشدید یافت.

سرانجام ماندلا دستگیر شد و به جرم خراب‌کاری و تلاش برای سرنگون کردن دولت با توسل به خشونت، به زندان افتاد.

ماندلا دفاع از خودش را در دادگاه به‌عهده گرفت و از این فرصت برای دفاع از عقایدش در ارتباط با دموکراسی، آزادی و برابری صحبت کرد. او گفت ایده یک جامعه آزاد و دموکراتیک را محترم می‌شمارد و آرزویش این است که تمام مردم به اتفاق با مصالحه و با فرصت‌های یک‌سان زندگی کنند. وی افزود این آرزویی است که برای تحقق آن اگر لازم باشد حاضر است جانش را فدا کند.

در زمستان سال 1964، ماندلا به حبس ابد محکوم شد. هنگام فوت مادرش در سال 1968 و نیز پسر ارشدش که یک سال بعد در اثر تصادف اتومبیل کشته شد، به او اجازه شرکت در مراسم تدفین آنان داده نشد.

نلسون ماندلا مدت 18 سال را در زندان جزیره روبن گذراند و در سال 1982 به زندان پالسمور، در خاک اصلی آفریقای جنوبی منتقل شد.

در حالی که ماندلا و سایر رهبران کنگره ملی آفریقا در زندان یا تبعید به‌سر می‌بردند، جوانان شهرک‌های سیاه‌پوست نشین آفریقای جنوبی برای مبارزه با تبعیض نژادی هم‌چنان تلاش می‌کردند. تا قبل از سرکوبی این مبازرات، صدها نفر کشته و هزاران نفر مجروح شدند.

در سال 1980 اولیور تامبو، که در تبعید زندگی می‌کرد مبارزه بین‌المللی را برای آزادی نلسون ماندلا شروع کرد و در پی آن جامعه جهانی، تحریم‌هایی را علیه حکومت نژادپرست آفریقای جنوبی را که در سال 1967 به اجرا گذاشته بود تشدید کرد.

این فشارها نتیجه داد و در سال 1990 اف-دبلیو- دکلرک، رییس جمهوری وقت آفریقای جنوبی ممنوعیت کنگره ملی آفریقا را لغو کرد. ماندلا از زندان آزاد شد و مذاکره برای تشکیل اولین حکومت چند نژادی مبتنی بر دموکراسی، شروع شد. 

در دسامبر 1993، ماندلا و دکلرک مشترکا جایزه صلح نوبل دریافت کردند. این اقدام مسئولان اهدای جایطه صلح نوبل، وقاحت این نهاد سرمایه‌داری را بیش از پیش به‌نمایش گذاشتند که جایزه خود را بین یک انسان آزادی‌خواه و زندانی سیاسی 27 ساله حکومت آپارتاید و رییس یک حکومت نژادپرست و آدم‌کش تقسیم کند؟

موقعيت سياسی و شهرت نلسون ماندلا در سال‌های زندان به مرور تحکيم شد. او تمام سال‌های زندان را وقف اهدافی کرد که در اغاز مبارزه سياسی برای خود تعيين کرده بود. در مجموع 27 سال را در زندان سپری کرد.

در 2 فوریه سال 1990، «فردریک دکلارک» رییس جمهور آفریقای جنوبی ممنوعیت فعالیت سیاسی 30 ساله علیه کنگره ملی آفریق را رفع و عفو عمومی اعلام کرد. ماندلا در 11 فوریه سال 1990 از زندان جزیره روبن پس از 27 سال آزاد شد. ماندلا وقتی آزاد شد 71 ساله بود. تمامی مردمان سیاه‌پوست و سفید پوست آفریقای جنوبی به‌خاطر آزادی وی خوشحالش شدند. وی نخستین رییس‌جمهور آفریقای جنوبی از طریق انتخابات دموکراتیک شد. و از سال 1994 الی 1999 رییس‌جمهور بود.

نلسون ماندلا جایزه صلح آتاترک را که دولت وقت ترکیه در سال 1992 درصدد اهدای آن به وی بود را رد کرد.

در وب‌سايت رسمي کنگره ملي آفريقا چنين آمده است: «بیانیه کنگره ملی آفریقا در خصوص اهدای جایزه آتاترک به نلسون ماندلا  -  کنگره ملی آفریقا از قصد دولت ترکیه برای اهدای رسمی جایزه آتاترک به نلسون ماندلا در تاریخ 19 می آگاه است. نلسون ماندلا تمام عمر خود را وقف دست‌یابی به دموکراسی، حقوق بشر و رهایی از خفقان کرده است. کنگره ملی آفریقا بدینوسیله مطلقن اعلام می کند که آقای ماندلا این جایزه را نپذیرفته است و برنامه‌ای هم برای دیدار از ترکیه ندارد.‌‌(صادر شده از اداره اطلاعات و تبلیغات  مه 1992)

ماندلا در ژوئن سال 1999 پس از بازنشسته‌شدن، به‌عنوان مدافع حقوق بشر به فعالیت خود ادامه داد. وی در سن 95 سالگی درگذشت.

«آسا موسی»، وکیل مدافع نلسون ماندلا، خواستار تلاش بیش‌تر با هدف آزادی عبدالله اوجالان شد.

آسا موسی عضو کمیسیون بین‌المللی آزادی اوجالان، در مصاحبه با خبرگزاری فرات، 25 -09-1394، با بیان این‌که وضعیت اوجالان را از زمان ربودن وی در سال 1999 طی یک توطئه بین‌المللی را رسد می‌کند گفت: «ماندلا نیز همانند اوجالان که برای آزادی خلق خود مبارزه می‌کرد از سوی دستگاه‌های امنیتی بین‌المللی در جریان یک توطئه دستگیر و زندانی شد.»

وی هم‌چنین گفته است: «اوجالان نه تنها در راه آزادی خلق کرد، بلکه برای آزادی و دمکراسی در ترکیه و خاورمیانه مبارزه می‌کند واز من دعوت شد کە با اوجالان در زندانی امرالی دیدار کنم اما دولت ترکیه از دیدار من با اوجالان ممانعت کرد.»

این مدافع حقوق بشر و وکیل مدافع ماندلا در پایان، با اشاره به تلاش‌ها برای آزادی اوجالان افزود: «تلاش‌ها با هدف آزادی اوجالان باید افزایش یابد»؛ آسا موسی هم‌چنین در خصوص خودمدیریتی‌های مردمی در شهرهای کردستان بیان داشت کە بر اساس قوانین بین‌المللی، خودمدیریتی یک حق قانونی و مشروع است.»

آقای آسا موسی را در سال 2016 در کنفرانسی که در سلیمانیه برگزار شده بود ملاقات کردم. به‌نظرم وی انسانی دوست داشتنی و جدی و پیگیر بود. وی حدود دو سال پیش درگذشت.

 

 

بنا به گزارش فرات نیوز، شنبه بیست و سوم ژوئیه 2016، هیئتی از کنفرانس «صلح و ثبات در خاورمیانە با اندیشەهای عبداللە اوجالان» گریلاهای ه.پ.گ و یژاستار در محور کرکوک را دیدار کردند. هیئت مهمان از سوی گریلاهای ه.پ.گ و یژاستار با فرماندهی «چیغدم دوغو» و »سلیم زیلان» مورد استقبال قرار گرفتند. پس از سان نظامی گریلاها، مهمانان بەایراد سخنرانی پرداختند.

آسا موسا از آفریقای جنوبی و از یاران نلسون ماندلا، در آغاز سخنان خود مراتب خوشحالی خود را از دیدار با گریلاهای کرد در این منطقە ابراز نمود و یادآوری کرد کە بەدفاع از حقوق کردها ادامە خواهد داد. نام‌بردە در بخش دیگری از سخنان خود دیدار هیئتی از کشورهای مختلف آفریقایی، آمریکایی، هندوستان، فلسطین و ... را مایە خوشحالی خود نامید. آسا موسا در ادامە سخنان خود بە کنفرانس سە روزە در شهر سلیمانی پرداخت و اعالم کرد کە از مبارزە کردها حمایت خواهد کرد و در بازگشت بەکشور خود اقدامات خود را برای برقراری صلح و آزادی اوجالان تسریع خواهند کرد.

 

بهرام رحمانی، از نویسندگان و فعالین اپوزیسیون ایران هم در سخنان خود یادآوری کرد: «دیدار با شما را برای خود مایە خوشبختی می‌بینم. پ.ک.ک در چهل سال گذشتە مبارزە برای آزادی و دفاع از ارزش‌های انسانی را به‌خوبی بەانجام رساندە است. پ.ک.ک با رهبری اوجالان نە تنها برای کردها، بلکە رهبری همە مبارزان در خاورمیانە و جهان را بر دوش گرفتەاند. آن‌ها بەنمایندگی از انسانیت مبارزە می‌کنند...»

...

 

شاید امروز مسیر زندگی و سرنوشت سیاسی ماندلا را اوجالان در حال طی کردن است!

 

شایان ذکر است که عبدالله اوجالان بدیل دولت در شکل تجربه شده‌اش را «کنفدرالیسم دمکراتیک» می‌نامد که دمکراسی بدون دولت و از پایین به بالا است که از طریق تشکیل شبکه‌ای از کمون‌ها و شوراهای مستقل اما مرتبط با هم تحقق می‌یابد. برخلاف ساختار سلسله مراتبی و مبتنی بر تفوق یکی بر دیگری در دولت- ملت‌ها، مسائل و امور محلی تا حد امکان مستقلا و توسط کمون‌های محلی و منطقه‌ای رتق و فتق می‌شوند و اموری که سرنوشت کلیت جامعه را تحت تاثیر قرار می‌دهند از طریق فرستادن نماینده‌ها از تمامی سطوح تصمیم‌گیری‌(کمون‌های روستاها و محلات تا شهرها) به واحدهای بزرگ‌تر (شوراها و مجالس پرجمعیت‌تر و سراسری) حل و فصل می‌شوند.

اوجالان در نوشته‌هایش درباره کنفدرالیسم دمکراتیک، تاکید زیادی بر لزوم سازمان‌دهی و تشکیل نهادها در سطوح مختلف توسط مردم دارد و از جوهر کلام او پیداست که اصلی‌ترین ضامن تداوم این نظام اجتماعی- سیاسی همین مشارکت فعالانه دمکراتیک و مستمر مردم است. شرط تحقق چنین مشارکتی هم نه تنها تضمین آزادی‌های اساسی آزادی بیان، اندیشه، عقیده، تجمعات و...، بلکه برابری اعضای جامعه و نفی روابط سلسله مراتبی و تبعیض بر مبنای ملیت، طبقه، جنسیت، مذهب و غیره است.

در واقع سیستم دموکراتیک، یک سیستم غیردولتی مردمی است. سیستمی است که تمامی اقشار خلق و در راس آنان، زنان و جوانان، سیاست خودسازمان‌دهی دموکراتیک خود را تعیین کرده و بر اساس شهروند کنفدراسیونی مستقیم و برابر، شوراها و مجالس شهروند آزاد خود را در منطقه ایجاد می‌کنند… نیرویش را از خلق گرفته و در عرصه اقتصاد نیز برای رسیدن به خودکفایی، از راه‌های ضدکاپیتالیستی است.

در حقیقت روژاوا‌(کردستان سوریه) دومین محل پس از کردستان ترکیه بوده است که با الهام از اندیشه‌های اوجالان، نظام سیاسی و اجتماعی جدیدی در آن به بوته آزمایش گذاشته شده است.

 

عبدالله اوجالان، پس از دستگیری محاکمه و به اعدام محکوم شد اما دولت وقت ترکیه، به‌دلیل انتقادات گسترده و تلاش‌هایی که برای عضویت در اتحادیه اروپایی داشت از اعدام وی خودداری کرد و به حبس ابد وی در زندان جزیره امرالی بسنده کرد. در عین حال دادگاه حقوق بشر اروپا در سال 1384 و پس از شکایت وکلای اوجالان، محاکمه وی را دارای ایرادات مختلف و غیرمنصفانه اعلام کرد. وجود قاضی ارتشی در دادگاه، عدم دسترسی وی به پرونده خود، حبس قبل از محاکمه و صدور حکم اعدام را از موارد غیرمنصفانه بودن دادگاه دانست.

اوجالان در سال 1999 توسط کماندوهای ترکیه در کنیا با همکاری پلیس مخفی‌های آمریکا، اسرائیل، یونان و...، ربوده شد از آن تاریخ تاکنون در یک زندان امنیتی در یکی از جزایر ترکیه در حومه استانبول نگه‌داری می‌شود. بسیاری از شهروندان کرد خاورمیانه، به‌ویژه روژآوا و ترکیه و هواداران حزب دمکراتیک خلق‌ها که در پارلمان ترکیه حضور دارد برای عبدالله اوجالان احترام خاصی قایلند و نقش او را در روند تحولات دموکراتیک و صلح خاورمیانه بسیار مهم می‌دانند.

 

نهایتا مشکلات کردها در این منطقه از جهان، سرانجام باید با راه‌کار دمکراتیک حل شوند و برای این کار لازم نیست تجزیه صورت گیرد یا مرزها تغییر کند. این مرزها می‌توانند به‌جای آن که مرز دیوار، سیم خاردار، مین‌گذاری، درگیری و جنگ باشند، به مرز دوستی، صلح و ثبات و رفاقت تبدیل شوند.

چهارشنبه بیست و سوم مرداد 1398 – چهاردهم اوت 2019

دست های خونین سرمایه داران در مرگ کارگران در سوانح حین کار

دست های خونین سرمایه داران در مرگ کارگران در سوانح حین کار

 

در ایران زیر سلطه نظام سرمایه داری هر سال صدها کارگر قربانی منافع استثمارگرانه و سودجویی های سرمایه داران شده و در حین کار جان می بازند. به همین دلیل هم سوانح حین کار به یکی دیگر از روش های کشیدن خون کارگران و ریختن آن به دیگ کیمیائی سرمایه تبدیل شده است. جائی که بورژوازی دندان گرد وابسته ایران به جای تامین وسائل ایمنی کار، بودجه ای که باید صرف این امر شود را به عنوان سود اضافه به جیب می زند، در واقع دارد آگاهانه خون کارگران آسیب دیده و قربانی شده در حین کار را بر زمین می ریزد. به این ترتیب این بورژوازی زالو صفت است که با استفاده از حمایت و پوشش های قانونی و غیر قانونی ایجاد شده توسط جمهوری اسلامی به مثابه حکومت مدافع طبقۀ سرمایه دار، با بازی با جان کارگران حرص و آز سیری ناپذیرش را ارضاء می کند.

 

با این که در اکثر حوادث حین کار، مثل روز روشن است که عدم "رعایت مسائل ایمنی کار" یا در واقع عدم تأمین وسایل لازم جهت تأمین ایمنی کارگران توسط کارفرما دلیل بروز این سوانح می باشد ، اما دستگاه تبلیغاتی بورژوازی ایران همواره مرگ کارگران در حین کار را به حساب بی احتیاطی خود کارگران می گذارد و با علم کردن "کارگر بی احتیاط" می کوشد دستان آغشته به خون سرمایه داران را پاک نشان دهد. اما این ترفند با همۀ بُرد تبلیغاتیش همچون تف سر بالا می باشد. چرا که همگان می دانند که آموزش نیروی کار برای انجام کاری که به وی محول شده وظیفه کارفرماست. بنابراین حتی بی احتیاطی کارگر تا آنجا که به فقدان آموزش وی باز می گردد باز نقش کارفرماها چه دولتی و چه خصوصی را در بروز آن سوانح تأئید می کند. اگر چه کارفرماهای زالو صفت با شانه خالی کردن از زیر بار این مسئولیت همه بار حوادث پیش آمده را بر دوش کارگران خالی می کنند.

 

قصه پردازی بورژوازی ایران باز هم چه دولتی و چه خصوصی در انداختن مسئولیت سوانح حین کار بر دوش کارگران در شرایطی است که کارفرماهای ایران حتی از تهیه ابتدایی ترین وسایل ایمنی کار نظیر دستکش، کلاه ایمنی و لباس کار نیز خودداری می کنند؛ چه رسد به وسائل ایمنی دیگری که در هر کارخانه با توجه به ماهیت کار الزام آور می شوند. با این که در قانون کار – البته بر روی کاغذ- تهیه وسائل ایمنی جز وظایف کارفرما قید شده و بر اساس همین قانون، دولت موظف به بررسی کارگاه ها و مجبور کردن کارفرماها به تهیه این وسائل می باشد، اما در عمل وزارت کار جمهوری اسلامی با ترفندهای گوناگون و از جمله محدود کردن تعداد بازرس های کار، اساساً امکانی برای بازرسی واقعی کارگاه ها باقی نمی گذارد، تازه بگذریم که کارفرماها راه رام کردن بازرسان را بلد هستند و می دانند که چگونه با پرداخت "زیر میزی" خیلی از این بازرسان را با خود همراه کنند.

 

برای روشن تر شدن نقش و مسئولیت کارفرماها (چه خصوصی و چه دولتی) در سوانح حین کار، برای نمونه به معادن مازندران اشاره می کنیم، استانی دارای 240 معدن که 117 معدن آن فعال می باشند. در رابطه با این 117 معدن، رئیس سازمان نظام مهندسی معادن مازندران در جمع خبرنگاران گفت: "از 117 معدن فعال در مازندران 60 معدن دارای مسئول فنی" می باشند. به گفته نامبرده چون حقوق هر مسئول فنی معدن "میانگین یک و نیم تا ۲ میلیون تومان" می باشد، تقریبا نیمی از کارفرمایان معادن استان مازندران از خیر مسئول فنی گذشته و این مبلغ را به جیب می زنند. بدون این که توجه کنند که به قول رئیس سازمان نظام مهندسی معادن مازندران: "تکرار حادثه ناگوار معدن 'یورت' دور از انتظار نیست". فراموش نکرده ایم که در جریان حادثه دلخراش معدن ذغال سنگ یورت واقع در استان گلستان، به علت اهمال کارفرما و عدم توجه به مسایل ایمنی در 13 اردیبهشت سال 1396 بیش از چهل و سه کارگر معدن جان خود را از دست دادند. بنابراین  وقتی به اعتراف خود مسئولین، کارگران حدود نیمی از معادن استان بدون حضور مسئول فنی در این معادن کار می کنند و در شرایطی که باز هم به قول مسئول نامبرده (رئیس سازمان نظام مهندسی معادن مازندران)، جدا از تجهیزات قدیمی و کهنه، معادن مزبور فاقد امکانات ایمنی می باشند، تا جائی که حتی کپسول های آتش نشانی یکی از شرکت هایی که بهره برداری از 5 معدن را بر عهده دارد، شارژ نشده و "مدت هاست که از موعد شارژ آنها گذشته است"، با این اوصاف چرا نباید انتظار داشت فاجعه ای نظیر آنچه در معدن یورت به وجود آمد و در دیگر معادن کشور رخ می دهد، تکرار نشود؟ با این توصیف بهتر می توان به شرایطی که بورژوازی وابسته و جنایت پیشۀ ایران با برخورداری از حمایت دولت برای کارگران محروم ایجاد کرده و به ابعاد زالو صفتی این بورژوازی و مسئولیتش در بازی با جان کارگران پی برد.

 

یکی دیگر از نکاتی که در رابطه با سوانح حین کار باید بر آن تاکید نمود، فقدان آمار واقعی از تعداد کشته شدگان و مصدومین حین کار می باشد. برای نمونه با این که در مرداد ماه سال گذشته پزشکی قانونی کشور در گزارشی اعلام کرد: "طی ۱۰ سال گذشته (۱۳۸۷ تا ۱۳۹۶)، ۱۵ هزار و ۹۹۷ نفر در حوادث ناشی از کار جان خود را از دست دادند که ۱۵ هزار و ۷۶۷ نفر از این افراد مرد و ۲۳۰ نفر زن بودند"، اما مدیرکل بازرسی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در یازده اردیبهشت ماه، اعلام کرد که در سال 1396 تنها "۸۰۰ نفر در اثر حوادث ناشی از کار فوت کردند". در مقایسه این دو آمار معلوم می شود که در حالی که در آمار پزشکی قانونی در طول ده سال تقریبا و بطور میانگین هر سال به شمول سال 1396 حدود 1600 کارگر در سوانح حین کار جان باخته اند، اما وزارت کار بنا به مصالح ضد کارگریش این تعداد را برای سال 96 تنها 800 نفر اعلام می کند؛ که مقایسه این عدد با آمار پزشکی قانونی نشان می دهد که وزارت کار آمار کشته شدگان حین کار را تقریبا نصف نموده است. حال ما دیگر به این نمی پردازیم که خود آمار پزشکی قانونی هم همه واقعیت را به نمایش در نمی آورد. جالب است که در حالی که همه نهادهای دولتی از رشد حوادث حین کار سخن می گویند، اما وزارت کار آمار کشته شدگان سال 97 را هم تنها 700 نفر اعلام کرده تا نشان دهد که در این سال به نسبت سال 96 تعداد کمتری از کارگران در اثر حوادث کار جان باخته اند. در حالی که همگان می دانند که بحران اقتصادی دامن گیر اقتصاد کشور در سال 97 ابعاد وسیع تری به خود گرفته و به بهانه مقابله با این بحران، سرمایه داران تا جایی که توانسته اند علاوه بر تشدید غارت و استثمار کارگران و نپرداختن حقوق های آنان از هزینه های ایمن سازی محیط کار نیز کاسته اند. در هر صورت، آمار های وزارت کار بار دیگر دروغگویی و آمار سازی دروغین دولت را در مقابل چشم همگان قرار داده و به کارگران ما یک بار دیگر خاطر نشان می کند که نباید نسبت به ماهیت ضد کارگری چنین وزارتخانه ای توهمی داشته باشند -که البته بنا به تجربه خود ندارند-.

 

آمار دروغین ارائه شده توسط ارگان های دولتی، همچنین به طور برجسته مرگ کارگران به دلیل بیماری های ناشی از کار، بویژه کار در رشته ها و "مشاغل زیانبار" که طول عمر متوسط کارگران شاغل در آن بخش ها را کم می کند، را هم نادیده می گیرد. در حالی که هر کسی می داند که کارگری که حدود 20 تا 30 سال در شرایط سخت و غیر بهداشتی کارخانه جان کنده است، در زمان بازنشستگی با بیماری های گاه لاعلاجی دست و پنجه نرم می کند که در خیلی از موارد به مرگ وی می انجامد، امری که آمار سازان وزارت کار اصلا آن را به حساب نمی آورند. جهت درک ابعاد این واقعیت تنها کافی است، اشاره کنیم که به گزارش بانک جهانی، تلفات جانی ناشی از بیماری های شغلی در سطح جهان سالانه چیزی حدود دو میلیون نفر اعلام شده است. یعنی آمار کارگرانی که بعد از ترک کار به دلیل آسیب هایی که در محیط کار دیده اند، جان می بازند چندین برابر کارگرانی است که در حین کار جان می بازند.

 

جدا از آن چه گفته شد، ما در ایران و زیر سلطه جهنمی رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی با پدیده دردناک دیگری هم در شرایط زیست و کار یکی از محرومترین اقشار کارگری نیز مواجهیم. یعنی "کولبران" که کارگران این بخش علاوه بر تحمل وحشیانه ترین و غیر انسانی ترین شرایط، در حین کار آماج گلوله های نیرو های سرکوبگر جمهوری اسلامی قرار می گیرند. هر ماه تعدادی از کولبران که به خصوص در کردستان و همچنین در بلوچستان کار می کنند، به دست پاسداران جنایتکار جمهوری اسلامی به قتل می رسند. شرم آور است که جمهوری اسلامی کولبران را نه کارگر بلکه قاچاقچی قلمداد می کند.

 

نگاهی به واقعیت شرایط زیست و کار کارگران ایران زیر حاکمیت رژیم کارگر ستیز جمهوری اسلامی، نشان می دهد که سوانح حين کار که منجر به جان باختن ده ها کارگر به طور روزمره در سراسر کشور می شود، در اکثر مواقع به دلیل عدم تهیه وسائل ايمنی ضروری در محیط کار از طرف کارفرما و فقدان آموزش نیروی کار که باز کارفرما مسئول آن می باشد رخ می دهد، نشان می دهد که کارفرمایان با انگیزه کاهش هزینه تولید و افزایش سود خود مرتکب این قصور که به جنایت می انجامد، می شوند، واقعیتی که ذاتی نظام استثمارگر سرمایه داری بوده و با وجود این نظام تنیده است. تحت نظام سرمایه داری در کشورهای متروپل البته هر کجا که کارگران سازمان یافته تر بوده و احزاب کارگری از قدرت و نفوذ قابل توجهی برخوردار هستند، این امکان وجود دارد که آنها دولت های سرمایه داری را مجبور کنند که وجود برخی وسائل ایمنی کار را در محیط های کار الزامی سازند. اما در ایران وابسته به امپریالیسم و زیر سلطه جمهوری اسلامی که دست بورژوازی را جهت چپاول بی پروای دسترنج کارگران کاملا باز گذاشته و با دار و شکنجه از این شرایط پاسداری می کند، نه طبقه کارگر سازمان یافته است و نه احزاب کارگری در ارتباط با کارگران موجودیت دارند.

 

در مقابل کارگران ما برای رهایی از شرایط دهشتناکی که بر آنها حاکم است، هیچ راهی جز این که با همه امکانات در جهت نابودی جمهوری اسلامی این جرثومه فساد و تباهی حرکت کنند، قرار ندارد. درک این واقعیت به آنها امکان می دهد خود را در جریان مبارزه برای تضعیف و نابودی دیکتاتوری لجام گسیخته حاکم هر چه بیشتر متشکل ساخته و شرایط را برای رهایی خود از قید هرگونه ظلم و ستم و استثمار آماده سازند.

اخلاق سکولار بجای ادیان خشونت گرا

 

  اخلاق سکولار بجای ادیان خشونت گرا.

 دالایی لاما، قدیمی ترین تبعیدی فعال سیاسی.

Dalai Lama 1935- ؟

 

دالایی لاما، رهبر استقلال طلبان کشور تبت از زیر سلطه کشور چین، خود را گاهی یک بودیست کمونیست و گاهی یک کمونیست بودیست می نامد. پیرامون خشونت گرایی ادیان و اهمیت اخلاق میگوید- ما نیاز به اخلاقی سکولار داریم که ورای همه ادیان باشد چون اخلاق مهمتر از دین است و بجای دنباله روی از ادیان خشونت گرا؛ غیر از عرفان گرایی منفعل و پاسیو، باید دنبال آموزش یک اخلاق سکولار بود، چون تعصب دینی، همراه با خشونت، بنیادگرایی، ارتجاع و تنگ نظری است.

در یک جهان گلوبال باید مبلغ یک اخلاق سکولار بود، جهان گلوبال نیاز به یک اخلاق سکولار دارد. تمام ادیان و کتب مقدس تاکنون حامل و مبلغ خشونت و تنفر میان انسانها بوده اند. اخلاق سکولار مرزهای دینی، ملی، فرهنگی، و ناسیونالیستی نمی شناسد. اخلاق را دیگر نباید براساس ارزشهای دینی ساخت چون اخلاق علم سعادت است و سعادت نتیجه و محصول بلوغ درونی است. اخلال سکولار نیاز به صبر و مقاومت دارد، باور به فرهنگ سکولار میتواند برای همه جوامع، ادیان، انسانها، فرهنگها و مکاتب فکری فلسفی، مفید باشد. آموزش اخلاق سکولار در مدارس مهمتر از آموزش تعلیمات دینی به کودکان است. کودکان باید در مدارس اصول همزیستی مسالمت آمیز،مخالفت با استفاده از خشونت و قبول اصول اخلاق سکولار را بیاموزند. اصل مسئولیت گلوبال باید کلید طرح یک اخلاق سکولار باشد.

دالایی لاما میگوید- بنام ادیان در طول  هزاران سال گذشته نه تنها جنگها بلکه جنگهای "مقدس" انجام شده. تعصب، بنیادگرایی، و دگماتیسم، همیشه برای انسانها مضر و خطرناک بوده. او میگوید بعضی روزها فکر میکنم بهتر میبود اگر ادیان وجود نداشتند چون تمام ادیان و کتب مقدس در خود ظرفیت تبلیغ و اعمال استفاده از خشونت را دارند. انسان میتواند بدون دین باشد ولی نمیتواند بدون اخلاق و ارزشهای درونی زندگی کند. بدون احساس همدردی و عشق به همنوع نمیتوان زیست.

قرنهاست که متفکران و فیلسوفان، ادیان را مانعی مهم برای روشنگری میدانند. میان عقل و ایمان باید یک دیالوگ برقرار گردد. صلح جهانی بدون صلح میان ادیان غیرممکن استت. قرن 21 میلادی باید قرن دیالوگ و صلح شود. اکثر اختلافات را میتوان از طریق دیالوگ صادقانه حل نمود. جنگ و خشونت خلاف اخلاق و خردگرایی است. قرن 20 میلادی قرن خشونت بود، قرن 21 باید قرن دیالوگ گردد.

عنوان و تیتر " دالایی لاما " در فرهنگ بودیستی کشور تبت یعنی "اقیانوس علم و دانش". او متولد 1935 میلادیست و از سال  1959 بصورت تبعیدی سیاسی در شهر دارالاسلام هند زندگی میکند. او مدعی است که حین انقلاب فرهنگی بین سالهای 1976-1966 چینی های کمونیست همه 6000 دیر و صومعه بودیستها در کشورش را تخریب نمودند. وی در دوران کودکی و نوجوانی در دیر و معابد بودیستی کشورش به تحصیل رشته های دیالکتیک، زبان شناسی، فلسفه بودیستی،فرهنگ تبتی، و علوم پزشکی پرداخت. او خود را فرزند فرهنگ سکولار هند نیز میداند و در این رابطه میگوید - تولرانس، بلندنظری، گذشت،و کثرت گرایی در کشور هند ریشه چندین هزارساله دارد. در اینجا هندوها، بودیستها، سیکها، مسلمانان، زرذشتیها، مسیحیان، آته ایستها، یهودیان، و شکاک ها، همه در کنار هم بصورت مسالمت آمیزی زندگی میکنند. در رابطه با موضوعات سیاسی روز او خود را مخالف نظام سرمایه داری و ضد سلاح اتمی، مدافع محیط زیست و حامی موجودات زنده میداند.

دالایی لاما در سال 1989 جایز صلح نوبل را بدلیل فلسفه صلح، احترام به زندگی همه موجودات و احساس مسئولیت جهانی در مقابل همه بشریت و در مقابل طبیعت، از آن خود ساخت.

او میکوید-هدف اخلاق سکولار این است که انسان را از رنجهای زمان حال و رنجهای آینده رها کند. یک جنبه از همدردی میان انسانها اینست که برای رفاه و سعادت دیگران کوشش کنیم. امروزه با کمک علوم میدانیم که اخلاق،همدردی، عشق به همنوع، و رفتار اجتماعی، اصولی غریزی ذاتی و ژنتیک هستند ولی مذهبی بودن، کسبی و تقلیدی است. یعنی اخلاق در انسان عمیقتر و طبیعی تر از مذهبی بودن است. به این دلیل ارزشهای درونی انسانی را باید به فرهنگ اجتماعی تبدیل کرد. خلع سلاح عمومی و جهانی، نوعی عملی کردن احساس هم دردی و عشق به انسانهاست. خلع سلاح بیرونی باید همراه خلع سلاح درونی باشد. بنیادگرایی مذهبی یکی از دلایل جنگها بوده و خواهد بود. مقدمه خلع سلاح درونی، دوری از پیشداوری، تنفر، و تنگ نظری است. آن تغییری که خواهان آن در جهان هستیم، باید شامل درون خود ما نیز باشد.

دالایی لاما ادامه میدهد- راه و هدف مشترک همه ما باید توجه و احترام نسبت به زندگی همه انسانها، موجودات، گیاهان، محیط زیست و طبیعت باشد. کره زمین بدون انسان سالمتر می زیست چون انسان در حال یک جنگ جهانی سوم علیه آن و طبیعت است. همه هفت میلیارد انسان ساکن کره زمین میخواهند راحت و راضی و خوشحال و سعادتمند زندگی کنند. وی رقم آته ایستها و شکاکان حهان  را بیش از یک میلیارد تخمین میزند.

              ------------------------------------------------------

منبع این نوشته- مصاحبه دالایی لاما در سال 2015 با یک ژورنالیت آلمانی است با عنوان " تقاضا و خواهشی از جهان، اخلاق مهمتر از دین است" .

-- Ethik ist wichtiger als religion, benevento publishing,2015, österreich- salzburg, Franz Alt und Dalai Lama, 56 s.

 

 

بیانیه اوجلان و بن بست ناسیونالیسم کرد

بیانیه اوجلان و بن بست ناسیونالیسم کرد

"به گزارش رویترز، وکلای اوجالان روز پنجشنبه ۱۷ مرداد با انتشار بیانیه ای اعلام کردند که اوجلان گفته است می تواند ظرف یک هفته به درگیری ها میان حکومت ترکیه و نیروهای مسلح پ ک ک پایان دهد و برای رسیدن به یک راه‌ حل اعلام آمادگی کرده است. طبق بیانیه منتشر شده، اوجالان گفته است، : "که دولت ترکیه باید کارهای لازم را برای رسیدن به راه حل انجام دهد و همچنین کردها به کشوری جداگانه نیاز ندارند."

این اولین باری نیست که اوجلان چنین بیانیه یا درخواستی را خطاب به مقامات دولت ترکیه  مطرح میکند. اوجلان بارها با نوشتن بیانیه و اعلامیه،  از بر زمین گذاشتن اسلحه توسط نیروهای پ ک ک گرفته تا سر حد عقیم نمودن "حزب کارگران کردستان ترکیه" پیش رفته است. اوجلان دو ماه قبل نیز از زندانیان طرفدارار پ ک ک که در زندان دست به اعتصاب غذا زده بودند تقاضا کرده بود به اعتصاب غذایشان پایان دهند.

مواضع و اظهارات اوجلان در رابطه با پایان دادن به مناقشه و جنگ میان پ ک ک و دولت ترکیه اساسا از آنجا ناشی میشود که یکم اوجلان بعنوان رهبر بلامنازع پ ک ک نظرات و دیدگاههای خود را در کتابی تئوریزه کرده و معتقد است که چیزی به اسم دولت معنی ندارد و "کردها" خواهان دولت مستقل، خودمختار و غیره نیستند و دوم اینکه اوضاع و تحولات سیاسی، نظامی در منطقه به گونه ای دارد رقم می خورد که هیچ آینده ای برای ادامه حضور پ ک ک در ارتفاعات قندیل بر بستر بن بستی که از سوی دول منطقه و ایفای نقش آمریکا به پ ک ک تحمیل شده است قابل تصور نیست.

تا جایی که به تزهای اوجالان برمیگردد او با و بدون روند تحولات سیاسی نظامی در منطقه، معتقد است که "کردها" طرفدار کنفدرالیزم هستند و بر این اساس اوجلان چیزی به اسم دولت – ملت را قبول ندارد. او در کتاب گذار از مدرنیته کاپیتالیستی و کنفدرالیزم دمکراتیک می گوید: "قصد دارد از مرحله دولت – ملت که آن را مدرنیته کاپیتالیستی می داند ، گذار نماید و بعد از آن به مرحله دمکراسی وارد می شود". اوجلان معتقد است که کردها مانند قوم بنی اسراییل هستند چرا که قوم بنی اسرائیل  هیچگاه حکومتی نداشتند از این رو اوجالان با دولت مخالفت می کند. جریانی بنام کودار که کپی برداری شده مدل ایرانی پ ک ک است نیز بر این مبنا سرهم بندی شده و دیکته شده پ ک ک و اعتقادات اوجلان است و به هیچ وجه خواهان داشتن دولت نیست. به تبع این نظریات  مسایل اقتصادی هم در دیدگاه اوجلان هیچ جایگاهی ندارد.

 

صدور بیانیه پشت بیانیه از زندان امرالی برای بقول او ترک مخاصمه با دولت ترکیه بر اساس این تزها با سیر تحولات سیاسی در منطقه و با مرحله بن بست پ ک ک کاملا منطبق است.

پیام اوجلان در این بیانیه بنوعی در چهارچوب تسلیم در مقابل شرایطی است که این جریان ناسیونالیست کرد را در آن گرفتار کرده است. اما تمام داستان به اینجا ختم نخواد شد. دولت ترکیه و دولتهای منطقه که پ ک  ک و دیگر احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد را به بازی گرفته اند، در مقابل این زانو زدنها از سوی پ ک ک در مقابل دولت ترکیه  به راحتی عبور نخواهند کرد. تا جاییکه به دولت ترکیه برمیگردد این سیاست دولت ترکیه و شرکایش تا عقیم کردن کامل پ ک ک پیش خواهد رفت. دولتهای منطقه نیز از جمهوری اسلامی گرفته تا سوریه و بارزانی، هر یک به فراخور منافع خود تلاش می کنند تا جاییکه می توانند پیامهای مکرر اوجلان و پ ک ک را برای تبدیل کردن این جریان به نیرویی تو سری خور تبدیل کنند. انتهای داستان چندین ساله پ ک ک و ناسیونالیسم کرد چیزی جز این نیست و نخواهد بود.

احزاب و نیروهای ناسیونالیست قومی "اپوزیسیون" کرد حکومت اسلامی مدتهاست که برای برون رفت از بن بست و بحرانی که تاریخا در آن گرفتار شده اند ناچار شده اند بر بستر تحولات سیاسی منطقه خود را به دولتی مرتجع و سرکوبگر آویزان کنند بلکه حداقل در روزهای پایانی بسر رسیدن این تاریخ شانس خود را برای دست یابی به منفعتی حقیرانه به آزمایش بگذارند.

تحولات سیاسی در ترکیه بشدت در حال دگرگونی است. خواست و توقعات مردم متناسب با روند شرایط امروز قابل توضیح و پاسخگویی است. ناسیونالیسم کرد بعد از تجربه حکومت دست ساز در اقلیم کردستان عراق و تکرار این سناریو بشدت با موانع جدی روبرو است. ناسیونالیسم کرد نه تنها در هر چهار بخش کردستان هیچ پاسخ و راه حلی برای مردم تشنه رفاه، آزادی و برابری ندارد. بلکه مانعی در مقابل دستیابی مردم کردستان برای رسیدن به این خواست ها و بسیاری مطالبات انسانی دیگر است.

 ۲۲ مرداد  ۹۸

۱۳  اوت  ۲۰۱۹

 

ایسکرا ۱۰۰۱

 

 

 

اهمیت کارزارهای اجتماعی در شرایط سیاسی کنونی!

در سطح عمومی جامعه اعتراض و نارضایتی در جریان است. هر گوشه از تقسیمات کشوری، مراکز تولیدی و کارگری را نگاه میکنیم صدای اعتراض را میشنویم. تجمع و اعتصاب به فاکتور اصلی مبارزاتی جامعه وارد شده. ما خلاف این فاکتور سکون و انتظار را شاهد نیستیم.

در کردستان ما شاهد رشد مبارزات اجتماعی هستیم، شهرهای کردستان بویژه شهرهای سنندج، مریوان و سقز کانون اعتراضات گرم و فعال هستند. در این شهرها چندین کانون اعتراضی و نهاد مبارزاتی توسط فعالین اجتماعی اداره میشوند. شهرهای کردستان با توجه به چند فاکتور از جمله؛ حضور تعداد زیادی از فعالین عرصه های مختلف مبارزاتی و آزمون های بزرگ اعتصاب عمومی و اعتصابات معلمان، و محبوبیت فعالین اجتماعی با چهره های شناخته شده و قابل باور، زمینه های قوی برای سازماندهی توده ای مردم فراهم است. هم اکنون در سطح سراسری به ابتکار فعالین اجتماعی برای ساماندهی مبارزات پراکنده و سازماندهی توده ای مردم ناراضی سازمان و نهادهای مبارزاتی یا کارزارهای اجتماعی نسبتا وسیعی تدارک دیده شده. کارزارهایی که هر کدام گوشه ای از اعتراض اجتماعی مردم و جامعه را نمایندگی میکنند. کارزارهایی که در جامعه افق مبارزات حق طلبی و آزادیخواهانه را تقویت میکنند. پیوستن به کارزارهای اجتماعی، جمع کردن نیرویی قابل توجه در شهرهای کردستان عرصه ای مهم از فعالیت ما و فعالین اجتماعی است.

لیست کارزارها طولانی هستند؛ «کارزار حمایت از دستگیر شدگان هفت تپه، کارزار علیه طرح جمع آوری کودکان، کارزار علیه امنیتی کردن مبارزات، کارزار علیه بیدادگاههای حکومت و دستگاه قضایی با خواست برگزاری دادگاه فعالان صنفی معلمان بصورت علنی و با حضور هیات منصفه، کارزار برای تحصیل رایگان، کارزار بازنشستگان برای درمان رایگان، کارزار برای آزادی دستگیرشدگان اول مه، کارزار دفاع از فعالین حقوق زنان در بند، کارزار دفاع از محمد حبیبی، کارزار حمایت از کولبران، کارزار حمایت از دستفروشان، کارزار حفاظت از محیط زیست، کارزار برای آزادی فعالان محیط زیست، و کارزار پرداخت نکردن وامهایی که به زلزله زدگان پرداخت شده»

در شرایط کنونی فراخوان ما بطور مشخص تمرکز بر روی چند کارزار زیر است. ١ـ کارزار برای تحصیل رایگان برای همه کودکان ٢ـ کارزار حمایت از کولبران ٣ـ کارزار علیه بیدادگاههای حکومت و دستگاه قضایی با خواست برگزاری دادگاه فعالان صنفی معلمان بصورت علنی و با حضور هیات منصفه ٤ـ کارزار برای آزادی دستگیرشدگان اول مه.

١ـ کارزار تحصیل رایگان برای همه کودکان؛
محرومیت هزاران کودک از رفتن به مدرسه در سال، چالش بزرگ توده مردم با جمهوری اسلامی است. قربانبان فقر و گرانی و پایین بودن دستمزد و حقوق های چند برابری زیر خط فقر هزاران کودک هستند که از رفتن به مدرسه محروم میشوند. از چند سال گذشته و بویژه از سال ١٣٩٥ پرچم خواست تحصیل رایگان برای همه کودکان توسط معلمان و بازنشسته و کارکران بدست گرفته شده است. این خواست مورد حمایت جامعه در سطح میلیونی قرار گرفته. در چند سال گذشته طبقه کارگر در اعتراضات و مراسمهای روز کارگر خواهان تحصیل رایگان برای همه کودکان شده و عملا از آن حمایت کرده است، کارزار تحصیل رایگان برای همه کودکان کارزاری بشدت انسانی است که خواست و آرزوهای چند میلیون کودک و خانواده هایشان را نمایندگی میکند.

٢ـ کارزار حمایت از کولبران؛
کولبری و دست فروشی تبعات بیکاری میلیونی در میان کارگران و جوانانی است که از دستیابی به موقعیت شغلی محروم هستند. هر روز به تعداد هزاران نفری بیکاری افزوده میشود. اعتراض در محکومیت و دشمنی آشکار حکومت اسلامی علیه کولبران، با سازماندهی کارزا حمایت از کولبران اقدامی فوری و میدانی برای مردم در کردستان و کارگران بیکار است. نباید اجازه داد بیش از این کارگران بیکار که از قبل میراث شوم این حکومت به انجام شغل کولبری که سود و ثمره اش را اوباشان حکومت اسلامی بجیب میزنند، بقتل برسانند. کشتار کولبران را با حرکتهای اعتراضی با پیوستن به کارزار حمایت از کولبران باید محکوم کرد. کار یا بیمه بیکاری شعار و خواست همه کولبران است.

٣ـ کارزار علیه بیدادگاههای حکومت و دستگاه قضایی با خواست برگزاری دادگاه فعالان صنفی معلمان بصورت علنی و با حضور هیات منصفه
معلمان در کردستان از پشقراولان مبارزه علیه فقر و گرانی و پایین بودن حقوقها هستند. اعتصابات سراسری و تجمعات پیگیرانه هزاران معلم در سطح سراسری و در کردستان آزمون های بزرگ با تجارب مهم مبارزاتی هستند. آزادی معلمان زندانی و پایان دادن به امنیتی کردن مبارزات یک خواست فوری معلمان است. از خواستها و مبارزات آنان وسیعا حمایت و پشتیبانی کنیم.

٤ـ کارزار برای آزادی دستگیرشدگان اول مه.
کارزار برای آزادی بازداشت شدگان اول ماه مه عرصه ای فعال علیه سرکوبگریهای حکومت اسلامی است. طیف وسیعی از کارگران و فعالین اجتماعی با دفاع از کارگران دستگیر شده و پیوستن به کارزار برای آزادی دستگیر شدگان اول ماه مه در برابر سرکوبگری های جمهوری اسلامی ایستاده اند! در مراسم روز جهانی کارگر سال ١٣٩٨ در شهرهای تهران و سنندج تعداد قابل توجهی از کارگران دستگیر شده و محاکمات آنها ادامه دارد. کارگران دستگیر شده شخصیتهای محبوب و شناخته شده ای در کردستان هستند. آنها همواره مدافعین رادیکال و پیگیر حق تشکل، حق اعتصاب، حق تجمع و حق برگزاری مراسم روز جهانی کارگر و زنان و حقوقهای انسانی با استانداردهای زندگی امروز که با بیش از ٧میلیون تومان درآمد ماهانه تامین میشود، بوده و مبارزه کرده اند. باید وسیعا به کارزار برای ازادی دستگیر شدگان اول ماه مه پیوست.

فعالین کارگری و اجتماعی و توده مردم را فرا میخوانیم؛ برای هر چه گسترده شدن این کارزارها بکوشند. به امضا کنندگان و فعالین این کارزار تبدیل شوند. مردم را در سطح عمومی در جامعه تشویق به پیوستن به این کارزارها بکنند. فضای همبسته و مبارزاتی کنونی را برای پیوستن به کارزارها تقویت کنند. در شهرهای کردستان تا کنون چند اقدام سمبلیک در اشکال تجمع و گل گشت با شرکت توده وسیعی از کارگران و فعالین اجتماعی برای تقویت کارزارها و بویژه در حمایت از آزادی کارگران دستگیر شده برگزار شده. این سنت مبارزاتی و همبسته در شهرهای کردستان با دخالت فعال کارگران و فعالین اجتماعی را باید هر چه بیشتر توده ای کرد، گام اساسی در ادامه اقداماتیکه تا کنون انجام شده حمایت عملی از کارزارهایی است که امروز در سطح حامعه در جریان است.
٢١ مرداد ١٣٩٨ - ١٢ اوت ٢٠١٩

ایسکرا ۱۰۰۱

درآغاز فقط گوشت بود!

درآغاز فقط گوشت بود!
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


در آغاز فقط گوشت بود و نذری...که عید قربان شکل گرفت . بعد آن عید قدیرخم را عده ایی روان پریش بیمار شکل دادند و اینطوری شد که اعیاد دینی هی زیاد شد و اوج گرفت...

بسیجی از خامنه ای پرسید دلمان پوسید از این همه اختلاس و دزدی در نطام اسلامی ، یه چیزی بگویید تا آرام گیریم ...

خامنه ای هم جواب داد : آرام بگیرید اختلاس و دزدی از عوارض انقلاب است و این تازه اولش است هنوز انقلاب عوارض دارد و دنیا را عوض میکند...


به قول ادیبی که در جایی گفته بود : هر فرد یا ملتی در هر شرایطی لایق همان موقعییت هستند . ملت مسلمان ایران هم بیشتر از این اگر لیاقت داشت خودش میرفت صفحه بعد . لیاقتی بیشتر ندارد تا زمانی که مشتی جعلیات دینی و اعیاد اسلامی را از جادوگران الهی باور دارد . این مزخرفات اگر فقط باور خالی بود جهت تسکین روحی مثل قرص آرامبخش...مشکلی نبود . ولی عوارض مادی دارد اقتصاد الاغی و تحریم و گرانی و بی ثباتی و ترور و قتل عام و زندان و سانسور و....بقیه موارد از عوارض همین انقلاب اسلامی است .


آقای خامنه ای کاش میتوانستی چیزی بگویی ما از موضوعی به نام انقلاب فقط ناامید نشویم . وقتی تو و تفکراسلامی ضد انسانی حاکم از 1357 ... انقلاب را تعریف میکنید . انسان از همه تکامل و تاریخ سیر و ناامید میشود .

خلاصه مطلبی در مورد عید قربان که در 1391 نوشتم

http://www.tipf.info/eide,gorban,2014.htm


عید قربان ریشه دردوران قبل از تاریخ بشر دارد. انسان‌های اولیه برای به دست اوردن ترحم خدایان ذهنی خود ساخته ؛ دست به قربانی کردن حیوانات و انسان‌ها می‌زدند. آيين قرباني ، يكي از جلوه‌هاي بیمارگونه خرافه پرستی و جادوگری به شمار مي‌آيد كه در اغلب اديان گذشته و حال مشاهده مي‌شود . آيين قرباني، ناشی از ندانستن و جهل مطلق است . انسان بعد از خلق خدا درذهن خود ؛ كوشيد تا خشنودي خدا (يا خدايان) خود ساخته و ذهنی را جلب كرده و از خشم و غضب آنها جلوگيري كنند . آيين قرباني ، در برخي ادوار و اديان دستخوش تغییراتی ظاهری میشد، تا آنجا كه برخي فرزندان دلبند خود را به عنوان بهترين هدية قرباني خدايان خود كرده‌اند…
 

نخستین انواع بت پرستی‌های مصنوعی و طبیعی درزمان غارنشینی بوده‌اند . بت‌های مصنوعی با سیمای بشری به مثابه آخرین و تکامل یافته‌ترین مذهب بت پرستی بوده ‌است. مذاهب توحیدی هم از بطن همان بت پرستی‌های ابتدائی سر بر آورده و رشد کرده اند به قول نویسنده ایی فرانسوی اسلام استفراغ یهودیت است . درطول تاریخ همواره بشر در صدد آن بوده که بفهمد….. علم و دانش در زندگی انسان دارای جایگاه ویژه ای است .علم انسان را توانا می کند که آینده را همان گونه که می خواهد بسازد . علم مانند ابزاری در اختیار خواست انسان قرار می گیرد و طبیعت را، آن چنان که انسان بخواهد و فرمان دهد می سازد.
 


به قول لنین : باید دانست چگونه با دین و جهل مبارزه کرد و برای این کار باید منابع ایمان و دین توده ها را با مفاهیم علمی و مادی گرایی توضیح داد…


جوان اروپایی که آزادانه سرود بلاچاوو در اروپای آزاد میخواند مشکلش چیست ؟ از تاریخ چه میداند ؟ چقدر تجربه دارد ؟مشکل گرسنگی و تشنگی هم ندارد . خیلی جوان است تجربه ندارد اما غریزتا حس خوبی ندارد . احساس میکند زندگی و محیط زیست یا حیات در خطر است، دقت کنید شخص خودش در خطر نیست ، اروپای آزاد ، مهد دموکراسی ، غذا و آبی کافی ... ولی مثل بقیه جانداران احساس خطر میکند ، مثل اسبها که زلزله را زودتر از انسان حس میکنند .


جوان یا نوجوان اروپایی درکی واقعی از چه گوارا ندارد ، تجربه اش زیاد نیست ، ولی احساس خطر میکند . غریزتا میفهمد که حرکت تاریخی چه گوارا ربطی به خرابکاری نداشته و راهی به جلو محسوب میشود . جوان و نوجوان مربوطه از حالا برای فردا زندگی میکند ، نگران خرابکاری محیط زیست و زمین است .


تفاوت جوان اروپایی با جوانان جغرافیای دیکتاتوری مثل ایران و خاورمیانه در چیست ؟ جوان خاورمیانه ایی دنبال قطره ایی آب است تا تشگی اش را همان لحظه حل کند ( کمی ازادی ). جوان اروپایی همان لحظه تشنه نیست یعنی کمی ازادی و دموکراسی را دارد ، ولی حس میکند در همین کادر موجود چند قدم بعد بحران کمبود آب تمام کره زمین را تهدید خواهد کرد . پس میآید و در خیابان سرود بلاچاوو میخواند به خاط تمامیت زندگی ... به وضوح فریاد میزند که راضی نیست احساس خطر میکند . شاید درکی واقعی از تاریخ و روند وقایع سیاسی نداشته باشد اما حس خطرش واقعی ست ...


نگاهش به چه گوارا و حرکت تاریخی چه گوارا واقعی تر از نسل من است . میفهمد بن بستی در پیش است که خطری جدی برای حیات محسوب میشود ، پس میآید فریاد میزند تا بقیه را نسبت به خطر آگاه کند . هنوز راه حلی واقعی تر از چه گوارا به ذهنش نرسیده است . سکوت بقیه ربطی به نفهمی ندارد . سیستم سیاسی هم میداند که سکوت بقیه معنی خوبی ندارد . پس میدان و حتی امکانات میدهد تا همه بیرون باشند...


تاثیرات مخرب سیاستهای غرب در تمام نقاط زمین را جوان غربی بهتر و بیشتر حس میکند . کمبود اکسیژن اگر جدی باشد برای همه یکسان است . جوان و نوجوان اروپایی همین را بهتر از سیستم سیاسی میفهمد پس آن را به زبان سرود بلاچاوو فریاد میزند . تاثیری جدی حس نکند چند قدم بعد کاری دیگر میکند که من نمیدانم چکار ؟ فقط میدانم حرکت تاریخی چه گوارا در مقابل قدمهای بعدی و نسلهای بعدی فقط یک خاطره است .


ساکنان وال استریت یا همان برده دارن دیروز ، سیستمهای سیاسی حاکم و تمام کسانی که هنوز برتری سرمایه را به حیات و زمین و انسان ترجیح میدهند ... زندگی و انسان ، ربطی به موضوع سرمایه ندارد که سندش را به نام مشتی برده دار و فئودال و سرمایه دار ... زده باشند .
 
 
 
 
 
13.08.2019
اسماعیل هوشیار
 

ترس حکومت اسلامی از آشنا شدن کودکان و نوجوانان با مسایل محیط زیستی

امروز عیسی کلانتری، رییس سازمان محیط زیست، ادامه کار «مدارس طبیعت» را غیرقانونی خواند و مجوز کلیه مدارس طبیعت را لغو و از ادامه کار آن ها جلوگیری کرد. از سال گذشته تا کنون نیمی از این مدارس به دستور دولت تعطیل شده و اجازه های قبلی برای تاسیس مدارس جدید نیز لغو شده است.

کلانتری دلیل توقف کار این مدارس را اظهارنظر «مراجع دینی» مبنی بر «غیرشرعی» بودن و وابستگی آن ها به «توده ای» ها (1) خوانده است!

مدارس طبیعت مراکزی بودند، که هیچ ربطی به حزب توده نداشتند، و تنها با هدف آموزش به کودکان و نوجوانان در ارتباط  با مهارت های زندگی و آشنا شدن آن ها با مسایل محیط زیستی کار می کردند. این مدارس به ابتکار دکتر عبدالحسین وهاب زاده و همراه با تعداد دیگری از کارشناسان و فعالان دلسوز محیط زیست ایران، از سال 1393 شروع به کار کرده بودند.  دکتر وهاب زاده از زیست شناسان مهم ایران هستند که تحصیلات خود را در رشته علوم محیط زیستی در دانشگاه های آمریکا تمام کرده و چهل سال است که این رشته را تدریس می کنند.

استقبال خانواده ها از تاسیس این مدارس از یک سو و علاقمندی دختران و پسرانی که در این مدارس به شکلی عملی با محیط زیست آشنا می شدند، از سویی دیگر سبب شد که ظرف سه سال بیش از 90 «مدرسه طبیعت» در استان های مختلف ایران تاسیس شود.

 روشن است که همین استقبال خشم امام جمعه ها و مراجع دینی را برانگیخته است. زیرا در این مدارس از دروس شرعی و خرافی اجباری که چهل سال است در مدارس عمومی و خصوصی ایران دایر است خبری نبود، و کودکان و نوجوانان ترجیح می دادند اوقات فراغت خود را به جای رفتن به مساجد و شنیدن سخنان خسته کننده مردان عبوس و بی روح،  در طبیعت و با آموزشی که با جان و تن آن ها ارتباط دارد بگذرانند.

در عین حال باید توجه داشت که سال 1396، سال اوج  یورش رژیم حاکم برایران بر کوشندگان محیط زیست و سال مرگ شخصیت درخشانی چون دکتر کاووس امامی در زندان است و همین طور زندانی شدن و شکنجه کردن صدها تن از کارشناسان محیط زیست که برخی شان همچنان در زندان اند. در واقع سال 96 سالی بود که نقش سپاه پاسداران و بخش نظامی حکومت اسلامی در جلوگیری از تلاش های دوستداران محیط زیست، ـاحتمالاـ از ترس برملا شدن عملیات غیرقانونی حکومت در ارتباط با مسایل هسته ای نیز فاش شد. (2)

13 آگوست 2019

----------------------

1ـ حزب توده نام کمونیست های طرفدار شوروی بود که در سال 1320 با حمایت کامل اتحاد جماهیر شوروی در ایران شروع به فعالیت کردند. این حزب قبل از انقلاب (سال 1327) غیرقانونی اعلام شد. اما در دوران انقلاب دوباره به شدت فعال شد و برخلاف گروه های سوسیالیستی که در همان ابتدا از انقلابیون مسلمان جدا شدند، و مورد غضب حکومت قرار گرفته و بسیاری شان به اعدام محکوم شدند، با حمایت همه جانبه ی خود یاری دهنده و راهنمای حکومت اسلامی در مسایل مختلف شدند. با این حال در اوایل دهه شصت آن ها نیز غیرقانونی اعلام شدند.

2ـ همزمان با دستگیری های فعالان محیط زیست، سال گذشته  یادداشتی از سوی چند استاد ممتاز دانشگاه های آمریکا در نشریه «واشنگتن اگزمینر»، و با اشاره به باور عمومی در محافل دانشگاهی ایران منتشر شد مبنی بر این که: باور عمومی در محافل دانشگاهی بر این است که سپاه پاسداران انقلاب تصور می کند فعالان محیط زیستی اطلاعاتی بالقوه از محل تاسیساتی دارند که ممکن است با ایزوتوپ‌های رادیواکتیو یا مواد شیمیایی کشنده آلوده شده باشد. برای سنجش پرتوهای اتمی و آلودگی های شیمیایی یک منطقه لازم است فرد از  پرتوسنج استفاده کند و یا از خاک نمونه بردارد. این امر ممکن است دلیل وحشت پاسداران و ماموران اطلاعاتی شده باشد

دستمزد، معیشت و قیصریه ای برای آتش

مطابق محاسبات کانون شوراهای عالی کار سطح دستمزد کارگران معادل ۲۸ درصد هزینه های پایه خانواده کارگری است. این آمار مربوط به نیمه دوم ماه خرداد ماه است .  با توجه به تداوم بلاانقطاع تورم، نباید در  سیر نزولی این ارقام  تردید داشت. همان محاسبات گویای رقم ۲۴ درصد برای کارگران بازنشسته و تحت پوشش تامین اجتماعی بود.

این رقم تکان دهنده است. در بررسی چند و چون خبر، قبل از هر چیز باید از خواننده فارسی زبان این سطور در بکار گیری ولنگارانه "معیشت" پوزش طلبید. این کلمه، از فرط تکرار و از سر سیادت  فرهنگ مبتنی بر سرمایه  قبح خود را از دست داده است. آمار نامبرده، سیاه بر سفید از زبان مقامی در بالاترین و مسئولیت مستقیم اجرای قانون اساسی کشور دال بر تامین معیشت شهروندان کارکن جامعه باید و نمیتواند جز به گستاخی و دهن کجی به شریف ترین بخش آن جامعه معنا بشود. 

گیریم که  که رسانه ها در  التهاب مسابقه انتشار فاکت و حقیقت بسوزند، گیریم که پوست دوایر و مقامات  جامعه در مواجهه با فقرا و گدایان و کارتن خوابها کلفت شده باشد، با این وجود،  خونسردی در مصرف کلمه "معیشت" را توجیه نمیکند. بخصوص اینکه، از بالا تا پایین، از وزیر کار تا اخوند امام جمعه ده بالا و تا مقاطعه کار تازه بدوران رسیده حرف دهان خود را میفهمند و همه از یک موضع حرف میزنند. این موضع بوی خون میدهد و باید جدی گرفته شود.

سطح معیشت کارگری، هدف و مصوبه "مذاکرات" سالانه دستمزدها،  اساسا  بر سر نیازهای خوارکی و در حد بخور و نمیر آن است. آدمیزاد چهارچوب  محاسبات معیشت کارگری در ایران آن موجودی است که تفریح ندارد، به هیجان نمیاید، بیمار نمیشود، هیولایی است که نه به سقف و نه به لباس نیازی ندارد، روئین تنی است که با افزایش تورم  حتی از اقلام پایه خوراکی  بی نیاز میگردد. "معیشت" طوق لعنت است، به ارث میرود، مهر باطل بر توقع است، سرنوشت محتوم برای صغیر و کبیر کسانی است که دست برقضا سر از  خانواده معینی درآورده اند. سطح معیشت خط آپارتاید  اجتماعی و اقتصادی بخش عظیم جامعه است که  چه بخورند، چقدر قد بکشند، چه لباسهایی بپوشند، کدام بازیها و داشتن کدام اسباب بازیها در کودکی آنها مجاز باشد، چقدر از عشق و محبت والدین خود بهره ببرند و... با کدام بیماریها، در کدام محله ها، و کدام قبرستان و با کدام مراسم کپه مرگ خود را بگذارند. 

سطح معیشت مقرر در جامعه به معنای گرسنگی دست جمعی کرور کرور  آحاد خانواده های کارگری در آن جامعه است، تباهی و حسرت و ناامیدی است که در باتلاق میلیونی اعتیاد منتهی میگردد. سطح معیشت مقرر یک "حداقل" نیست، این رقم سقف ارزش نیروی کار، و به تبع آن سقف امنیت و رفاهیات و احترام کارگر هم هست. رقم دستمزد مصوبه شورای عالی کار و دولت بطور اتوماتیک سازماندهی رسمی و قانونی و شرعی کار  کودک خانواده، تن فروشی، حراج کلیه، تنگدستی و گدایی، سوختن و ساختن با سرما و بیماری و مصیبت بیکاری، تسلیم و بیگاری در خدمت کارفرما را نیز دربرمیگیرد.   

با جمعیت امروز ایران  دایره شمول ارقام ذکر شده بالغ بر ۴۰ میلیون  نفر است که  تازه از "سعادت" شغل، دستمزد و یا بازنشستگی  برخوردارند.  خاصیت دایره و دنبک  بررسی ها و گزارشات تازه از وضعیت هر چه وخیم تر معیشت طبقه کارگر چه میتواند باشد؟

"تعیین"  دستمزدها بر اساس حداقل معیشت و در مناسک "مذاکرات" البته که مسخره است. اما این ها نمایشاتی است که دولت و حکومت بورژوازی ایران بطور حیاتی به آن نیاز دارد، دست پیش میگیرد و موقعیت ضعیف خود را میپوشاند.  بورژوازی در ایران حتی سعی ندارد وعده معیشت و سطح دستمزد و زندگی  بهتری را در مقابل طبقه کارگر قرار دهد.  کوپن، یارانه، سوبسید نان، پرداخت بخش هایی از بدهی دستمزدهای عقب افتاده  قبلی و ... حداکثر افقی است که از بهبودی در سایه حکومت سرمایه در ایران میتوان به آن امیدوار بود. این افق نازل، مسخره و محقر  است، اما برای سود سرمایه مطمئن ترین و کم هزینه ترین انتخاب ممکن است.  "معیشت" از زبان نمایندگان سیاسی و رسانه ای این حکومت برای تحمیل تحقیر و زشتی این افق به طبقه کارگر است. میخواهد انتظار و توقعات را در هم بکوبد.  خود بهتر میدانند، حتی اکر هزار هفت تپه را به زنجیر بکشند، کارگران توقعات و شایستگی و حق و زور خود را در مقابل "معیشت" و مقدرات سرمایه علم خواهند کرد.  کافی است بخاطر بیاوریم کدام دستگاه عظیم سیاسی و امنیتی در توجیه و تحمیل دستمزدها و سطح معیشت موجود عمل میکند.

مبارزه بر سر مطالبات "کوچک" دستاوردهای مهم برای طبقه کارگر است. هیچ  دستاوردی کوچک نیست، نه فقط از نظر بسیج اتحاد کارگری، بلکه اساسا بخاطر ارزش مادی آن در زندگی واقعی.  هر ثنار دستمزد و هر عدد  کوپن، هر سوتی هر مقام و پادوی حکوتی و کارفرما  جا دارد  و میتواند در جمع کارگران  به  یک "دستمال" برای به  "آتش کشیدن قیصریه" ، به بهانه ای برای بیرون دادن  تلنبار خشم از وضعیت و کل معرکه جنایتکارانه  "معیشت"تبدیل شود. اعتراض طبقه کارگر شاید هنوز و تا حدی به تکیه به  "پای قانون" نیاز داشته باشد، اما قطعا و بیشتر پیشروی آن در گرو بلند پروازی و اعتماد بنفس و آرمان گرایی سوسیالستی و از طریق جلو دادن رهبرانی با افق سراسری است.  

با تشکیل اولین مجمع عمومی، ناباورترین و "واقع بین ترین"  کارگران نیز   از ظرفیت های موجود در جمع رفقای خود شاخ در خواهند آورد.

 

۱۲ اوت ۲۰۱۹

 

افول و شکست رویای اسلامی ضد زن!

افول و شکست  رویای اسلامی ضد زن!

 
طالبان در افغانستان قبل از هر چیزی حکومت بردگی زنان بود. داعش زنان را دسته دسته به بازارهای برده فروشی فرستاد و جمهوری اسلامی با همین هدف سرکار آمد که زنان، نصف جامعه ایران، را زیر چادر و مانتوی سیاه و مقنعه تحت نام حجاب اجباری به بند بکشد، سنگسار کند و بازار بردگی و فروش زنان را در اماکن "مقدس" قم و مشهد و حوزه های علمیه و دیگر حجره های ملایان برقرار سازد.

 اما اسارت زن و رویای اسلامی ضد زن در ایران به سرعت رو به زوال و افول نهاد. جمهوری اسلامی در چهار دهه حاکمیت ننگین، هیچ روزی از تعرض زنان  به  تبعیض جنسی، حجاب اجباری و قوانین شریعت اسلامی ضد زن در امان نبوده است.  سیاستهای ضد زن رژیم یکی پس از دیگری با شکست فجیع و ابروباخته ای روبرو شدند.

 پوشش اجباری چادر و مقنعه و مانتوی سیاه با لچک یک وجبی و مانتوی کوتاه و شلوار کوتاه جواب گرفت.

  روسری ها بر چوبه های دار قرار گرفتند.  اسارت زن در جامعه تحت نام "زن خوب و سربزیر و پارسا"ی مرد، با هجوم بیسابقه ی دختران جوان و تصرف دانشگاه ها روبرو شد. ممنوعیت رابطه پسر و دختر با برقراری رابطه ی دوستی برابر و همخانگی و ازدواج سفید جوانان دختر و پسر پاسخ داده شد...

 اما هنوز زنان به این بسنده نکرده و متوقف نشده اند. زنان کارگر و خانواده های کارگری، در کنار اعتصابات هفت تپه و فولاد ایستادند.  در دل حاکمیتی تا دندان مسلح و ضد کارگر و ضد زن، دختران جوانی از قبیل سپیده قلیان قد بر افراشتند و بعنوان سمبل زن آزادیخواه و برابری طلب در ایران، با قلم و دوربینشان  از حقوق کارگران دفاع کردند. زنان در اعتصابات معلمان نقش پیشروی داشته اند. زنان، اعتراضات و اعتصابات پرستاران را سازمان داده اند. در مراسم های روز کارگر و هشت مارس تمام قد ایستادند و آگاهگری کردند. در ایستگاه های مترو و داخل قطار به مناسبت هشت مارس به همسرنوشتانشان گل دادند و سرود خواندند. و بالاخره در زندان های  رژیم پیامشان را به جامعه فرستادند.
 

بگذار خود زنان سخن بگویند:

سپیده قلیان از زندان:   "من ایستاده ام"!،  "دادگاه باید علنی باشد!"...

 منیره عربشاهی از زندان:

"  نامم منیره است؛ مادر دو دختر دوست داشتنی و همسر مردی مهربان، چهار ماه است که به همراه دخترم یاسمن در زندان قرچک به اتهام "تبانی علیه امنیت ملی و نظام" به سر می برم. طی  ۴ دهه گذشته زندگی ام سرشار بوده از روزمرگی ها و با وجود نقش اجتماعی که به عنوان (دبیر) داشتم و از زندگی در کنار همسر و فرزندانم خوشنود بودم اما دغدغه های ذهنی ام باعث می شد تا احساس آب راکدی را داشته باشم گرفتار در گودال.  گودالی تشکیل شده از گل و لجن های زن ستیزی که بوی تعفن خشونت، بهره کشی، بی عدالتی، تبعیض، تحقیر و فرودستی آن حتی مشام عرشیان را می‌آزرد."

 

"اهدای گل به بانوان مترو زندگی مرا زیر و رو کرد اما چه باک که هر زیر و رو شدنی الزاما بد نیست که گاهی آنچه در زیر پنهان شده بهتر از رویی است که دیده می شود. پس نگران نیستم و خوشحالم از آنکه در دهه پنجم عمرم آن حجابی را که سالها بر روی تفکرات و آرمان ها و باورهایم کشیده بودم به کناری زدم و امروز که سالروز تولدم است احساس پرنده ای آزاد را دارم که مسیر پیش رویش را خودش انتخاب کرده و با اطمینان به پیش می رود."

 

"هیچکس از فردای خود خبر ندارد."  این جمله ای بود که به دفعات شنیده بودم و من هم مثل اکثر آدمها به آن باور داشتم. اما در این لحظه که در گوشه ای از زندان بی آنکه بتوانم برای اندکی تمرکز و تفکر مکانی دنج و آرام پیدا کنم نگاه و برداشتم از این جمله قدیمی و فراگیر  ۱۸۰ درجه تغییر یافته و به وضوح به این حقیقت رسیدم که همه انسان ها می‌توانند از فردای خود آگاه باشند ولی نه با پیشگویی های شیادان فال بینی و رمالی. بلکه با قدمهایی که به سوی فردا برمی‌دارند با اندیشه ای که به زندگی جهت می دهند و با قلبی که به اندیشه و قدم‌هایشان باور دارند."

 
این سخنان زنی است که بر اساس رای شعبه  ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه، بهمراه مژگان کشاورز و دخترش یاسمن آریانی، به اتهام "اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی"، "تبلیغ علیه نظام" و "تشویق و فراهم نمودن موجبات فساد و فحشا" مجموعا به ۵۵ سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شده است. و جواب او به احکام سنگین ناشی از ترس و وحشت حاکمان و به زنان و مردان ایران این است: "ترس کالایی است که می فروشند اگر نخری می پوسد پس نخر!"

 و بدینسان جامعه ی ما  در مقابل حاکمیتی با رویای به زنجیر کشیدن زنان، آبستن یک جنبش عظیم اجتماعی علیه تبعیض جنسی و برای برابری است. جنبشی که دیگر نه لشکر کشی گشت منکرات حتی به متروها، نه تهدید و زوزه و فریادهای زبونانه ی آیت الله ها و امام جمعه ها و نه زندان و اتهامات سخیف و احکام دستگاه سرکوب قضایی...، ناشی از ترس و استیصال حاکمان ضد زن، عهده دارش نیست.  نوک قله کوه یخ خود را نشان داده است. جنبش برابری زن، سخنگویان و رهبران خود را پرورانده است. سخنگویان جنبشی که  صاحبان پروژه های "آزادیهای یواشکی"، "چهارشنبه های سفید" و...، این دریوزگان درگاه اصلاح طلبی و وزارت خارجه امریکا باید در مقابلش زانو زده و بساطشان را بر چینند!

 طبقه کارگر ایران، نه تنها لشکر عظیم کارگران شاغل و بیکار، بلکه نیروی عظیم اجتماعی زنان و جنبش برابری زن را پشتوانه مبارزه طبقاتی علیه سرمایه داران و برای ساختن جامعه ای آزاد و برابر، بهمراه دارد.

 

۲۰ مرداد ۹۸ (۱۱ اوت ۲۰۱۹)

جایزه به شیرین عبادی , برای دفاع از آزادی زن یا از اسلام؟

جایزه به شیرین عبادی
برای دفاع از آزادی زن یا از اسلام؟


در تیرماه بنیاد پژوهشهای زنان سی امین کنفرانس سالیانه خود را در شهر فلورانس، ایتالیا، برگزار کرد. اگر در سالهای اولیه فعالیت این کنفرانس برخی از فعالین جنبش آزادی زن این کنفرانس ها را مکانی برای پیشبرد گفتمان آزادی و برابری زنان در ایران ارزیابی می کردند، با عروج جنبش اصلاح طلبان حکومتی در ایران، این بنیاد کاملا به این جنبش پیوست. هر سال بیش از سال پیش این کنفرانس به تریبونی برای فعالین اصلاح طلب حکومتی بدل شد. یکسال و نیم پس از اوجگیری خیزش توده ای در ایران؛ در شرایطی که مردم فریاد زدند: "جمهوری اسلامی، نمیخوایم، نمیخوایم!" و تنفر و انزجار خود را از کلیت نظام در خیابان ها و در سیاهچالهای رژیم و در زیر شکنجه شجاعانه به نمایش گذاشتند؛ در شرایطی که زنان آزادیخواه عملا حجاب اسلامی را از سر برگرفتند و پس از آزادی موقت با وثیقه های سرسام آور در مقابل زندان بی حجاب عکس گرفتند؛ در شرایطی که شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمامه ماجرا!" در سراسر کشور پژواک پیدا کرد، کنفرانس این بنیاد تمام قد در کنار اصلاح طلبان حکومتی که بعضا به جبهه ارتجاع رژیم چنجی پیوسته اند، قرار گرفت.
اولین شاهکار این کنفرانس اهدای جایزه به شیرین عبادی، از فعالین پر و پا قرص جنبش اصلاح طلب حکومتی و از مخلصین خاتمی جنایتکار است. این عمل عملا خاک پاشیدن به چشمان جنبش آزادی زن و فعالین آزادیخواه و برابری طلب این جنبش است. شیرین عبادی بعنوان زن مسلمانی که اسلام را نافی حقوق زنان نمی داند در سال 2003 جایزه صلح نوبل را برد و سپس آنرا خالصانه به خاتمی تقدیم کرد؛ شیرین عبادی بارها و بارها اعلام کرده است که اسلام مردسالار و زن ستیز نیست؛ تا زمانی که در ایران زندگی می کرد عملا از رژیم اسلامی دفاع می کرد و تحت نام دفاع از حقوق زنان بدست بوسی اوباش مجلس اسلامی می رفت. شیرین عبادی هیچگاه برای آزادی و برابری زنان مبارزه نکرده است؛ او همواره در عناد با جنبش آزادی زن بعنوان مهره ای وفادار کوشیده است اسلام و رژیم اسلامی را از حملات جنبش آزادی زن نجات دهد.
یک سخنران از ایران، که بعنوان "کنشگر حقوق زن" معرفی شد، اعلام کرد که حتی فعالیت های دست راستی مسیح علینژاد علیه حجاب اجباری کار آنها را در ایران سخت و غیرممکن کرده است! در شرایطی که دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب رادیکال علیه مسیح علینژاد و کمپین های دست راستی او شعار دادند، این فعال "جنبش حقوق زن" اعلام کرده است که فعالیت های خارج کشور، حتی این فعالیت های عقب مانده برای آنها "هزینه ساز" و مانع فعالیت آنها در ایران می شود. اگر این ادعا جدی گرفته شود ماحصل آن چه خواهد بود؟ فعالیت های اپوزیسیون در خارج کشور باید متوقف شود تا این عالیجنابان بتوانند بدون هزینه در ایران فعالیت کنند. جل الخالق! از این رندتر می توان برای توقف فعالیت اپوزیسیون در خارج کشور تبلیغ و تلاش کرد؟ به گفته گزارشگران این سخنرانی بسیار مورد توجه حاضرین نیز قرار گرفته است. باید پرسید شما به کدام جنبش متعلقید؟ جنبش برای آزادی زنان یا حفظ جمهوری اسلامی؟
و بالاخره کنفرانس از زندانیان زن نرگس محمدی و نسرین ستوده و سایر زندانیان زن تجلیل کرد. آیا این نیز یک انتخاب آگاهانه برای خاک پاشیدن به جنبش رادیکال و آزادیخواهانه زنان و مردم ایران نیست؟ چرا از زنان شجاع و رادیکالی مانند سپیده قلیان، ساناز الهیاری، عسل محمدی، ندا گرجی، عاطفه رنگریز، آنیشا اسداللهی، مرضیه امیری، لیلا حسین زاده و ناهید شقاقی نام برده نشد؟ زنان جوان و شجاعی که در مبارزات خود در دفاع از نه تنها آزادی زن، بلکه مبارزات طبقه کارگر و مردم ایران علیه فقر و سرکوب و تبعیض جان و آزادی خود را بخطر انداخته اند و در سخت ترین شرایط در زندان اسیر اند و تلاش های خانواده ها و عزیزانشان برای تماسگیری یا حتی آزادی موقت بی پاسخ مانده است.
این کنفرانس از فعالیت های سی ساله بنیاد پژوهش های زنان ارزیابی کرد. باید بعنوان ارزیابی اعلام کنیم که بنیاد هر سال بیش از سال پیش به کمپ دفاع عریان و خجول از جمهوری اسلامی خزیده است. این بنیاد تریبون نه آزادیخواهی و برابری طلبی زنان، بلکه تریبون اصلاح طلبان حکومتی، جریانات اکثریتی و توده ای، و مدافعین جمهوری اسلامی است. اکنون دره ای فاصله میان جنبش آزادی زن و بنیاد وجود دارد. جنبش توده ای اخیر و فعالیت های گسترده زنان آزادیخواه و برابری طلب و رادیکال عمق این دره را بوضوح نشان می دهد.

August 13, 2019

آقاي گويا

آقاي گويا با عرض سلام رفيقانه

شما نوشته مصطفي صابر را تفسير ميكنيد توقع داريد خواننده تفسير شما به جاي واقعيت قرار دهد. الاخقر بمدت ٥٠ سال است كه كار علمي و تكتيكي ميكنم و در متدولوژي علمي عمل و خواست شما بي پايه و مردود است. ماركس و انگلس، داروين و فون بران و اوپينهابمر و كليه كساني كه از متدولوژي علمي پيروي ميكنند از واقعيت شروع ميكنند سپس انرا به انتزاع ميبرند و تيوريزه ميكنند سپس تيوري خود را به دنيا واقع برميگردانند و با واقعيت محك ميزند و اين دور را آنقدر ادامه ميدهند تيوريشان جامع بشود و جامعتر.

متاسفانه شما از تصورات خود شروع ميكنيد و انرا به عنوان واقعيت ميگذاريد و مغرضانه انرا به ديگران معرفي ميكنيد. اين نه روش علمي و نه طريق تجربه تحليل ماركسبستي. رفيق من عزيز من دوست من، شما ميتوانيد به ديگران ألقابي نظير مصطفي خان، اخمد اقا و غيره حقنه كنيد ولي تصور نكنيد كه خودتان جامع معقول و منقول و أمي نخوانده ملاو ديگران بيق بيق. من از لابلاي توهين ها شما به ديگران يك فرد نااگاه و شكست خورده را ميبينم، هيچوقت با مردم سركار داشته ايد؟ شما را قبول نميكنند.

مشكل ما اين نيست كه ايا بايد بين جنگ و مذاكره كدام  را بايد انتخاب كرد مشكل ما عمده اش عدم تواني ما در بسيح مردم اماده مبارزه به زير بيرغمان است، من به رفيق مصطفي اگر انتقادي دارم أنست كه در نوشته اش حرف چندان تازه اَي ندارد و رهنمود عملي براي مسيله مبارزاتي آرائه نميكند. رفيق به حزب كمونبست كارگري برگرد من نيز به زودي به حزب ميپوندم و كمي و كاستي ها حزب را با هم از درون استوارانه و صبورانه و به ارامي از بين خواهيم برد و انرا براي رهبري انقلاب اتي ايران صيقل خواهيم داد. خودت ميداني كه مسايل اجتماعي را نميشود با معيار هاي فردي خل كرد و نه بصورت انفرادي، نق زدن هاي فردي فقط هدف انحلال طلبانه دارد و ما به پاي گانگستر ها نزول ميدهد

کمپ راست و "کسب قدرت سیاسی"

کمپ راست و "کسب قدرت سیاسی"

 

در حاشیه بیانیه های چهارده نفر از فعالین سیاسی، 

در مورد تقاضای استعفا خامنه ای و گذار از جمهوری اسلامی ایران! *

 


 

اگر می شد با نوشتن نامه به  قدرتمند ترین فرد رهبری آن و تقاضای استعفای او، یا با تهیه "پتیشن" و فراخوان های “ویدیویی” به مردم، از حکومت های مستبد، فاشیست، سرکوبگر و تادندان مسلح به انواع پیشرفته ترین سلاح های کشتار جمعی و مجهز به سازمان زندان ها و نیروی نظامی حقوق بگیر و رسما تروریست،  که دهه ها به این طریق علیه مردم زندگی کرده است، عبور کرد، جهان بی تردید، سراسر بهشت زندگان می بود. بهشتی چون آنچه که خدایان اعصار وعده داده اند. اگر آن بهشت واقعی است، این “سراب” و راه عبور از قدرت های حاکم،  همواقعی است.

تزهایی از منشور این نوع عبور از جمهوری اسلامی ایران را بخوانید که میگوید *:
 

*از متن بیانیه ۱۴ فعال مدنی سیاسی داخل کشور: “به باور ما امضا کنندگان بیانیه، وقت آن رسیده که ….  با درخواست تغییر بنیادین قانون اساسی و استعفای رهبری که هرروز بر حدود اختیارات به ناحق خود می افزاید، پیشقراول این حرکت ملی باشند.

 

*از بیانیه دوم آنها: “ما چهارده تن، در پی "گذار کامل" و مسالمت آمیز از این رژیم «ایران ویران کن»، و در پی برپایی انتخاباتی آزاد هستیم. “

 

*گیتی پورفاضل، وکیل دادگستری و عضو کانون نویسندگان و فعال حقوق زنان و از اعضای ۱۴ نفره کنشگر زنان داخل کشور:  “پس از استفعا خامنه ای از طریق دولتروحانی ، انتخابات آزاد برگزار میشود.”

در مکتب کودتاهای نظامی داخل حکومتی و دست بدست شدن قدرت از بالای سر مردم هم،  این سناریو کودکانه تر از آن است که کسی بتواند آن را جدی بگیرد!   اینکه برای تعویض بالا ترین مهره در چنین نظام هایی، و برگزاری هر “انتخاباتی” چه “آزاد “ و چه فرمایشی، چنین عمل شود! جامعه ایران با سنت کودتاهای خونین، با رجوع به تجربه تاریخ جهانی و بخصوص تجربه مستقیم خود در ایران، خوب آشنا است.

 اینکه چنین راه حل “معجزه آسایی”، در تمام طول تاریخ به ذهن هیچ رهبر سیاسی جدی، چه چپ و چه راست، و به مخیله هیچ فیلسوف و تاریخ دانی تا امروز خطور نکرده است، یا میتواند ناشی از “ماهواره ای” بودن و “اسمانی” بودن این معجزه باشد، یا از کند ذهنی تمام فلاسفه و رهبران سیاسی تاریخ بشریت!  خواننده خود میتواند قضاوت کند. به اعتقاد من ناشی از هیچکدام از این دو، نیست!

خواه که در راه تحقق این سناریو “رویایی” فعالین آن حبس و سرکوب شوند، که ما بی تردید مخالف قاطع سرکوب آنها و خواهان آزادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی و از جمله این فعالین هستیم،  و خواه از طرف رسانه های راست پوشش رسانه ای وسیعی بگیرند یا نه، از ورا آن باید واقعیت را شفاف و روشن دید و بیان کرد!

 واقعیت این است که پشت این سناریو “دیزنی لندی”، که فعالین و حامیان آن مرتب مشغول وصله پینه کردن پلاتفرم شان برای معلوم کردن این هستند که علاقمند به عبور از چه بخش و چه درجه ای از جمهوری اسلامی ایران هستند،  …  سناریو و سناریوهای واقعی و مهمی برای کمپ راست جامعه ایران، احزاب و شخصیت های آن، در داخل و خارج از کشور،  وجود دارد.

صدور این بیانیه ها که با موجی از حمایت، بخصوص در خارج از کشور، از جانب سازمان ها و شخصت های جنبش راست مواجه شده است، و گشایش دپارتمان زنان آن با اعلام  پیوستن ۱۴ زن به آن، که فضای میدیای راست، بخصوص در اپوزیسیون را اشباع کرده است، بیانگر واقعیاتی است که این صف  تلاش میکند آنرا خجولانه پشت این حرکت “فراجناحی” و “ملی” و “همه با همی” و  “بانزاکت” پنهان کند. 
 

 آن واقعیات این است که :

یکم: فراخوان میدهند: جامعه به پاخیز و چرا ساکت و مایوس هستی!  این فراخوان رو به جامعه نیست. چرا که جامعه در غلیان اعتراض به دستگیری های هفت تپه و اول مه و معلمان و بازنشستگان و .. و مملو از اعتراضات کارگری و مردمی است که معیشت و رفاه میخواهند!

 فراخوان "بپاخیز"!  رو به اصلاح طلبان شکست خورده و دستجات متعددی در درون حاکمیت دارد که از بقا جمهوری اسلامی تماما قطع امید کرده اند و کماکان در آرزوی تغییر یا “اصلاح” نظام از درون، فعلا پاسیو،  مشغول “اندیشیدن” و “تست”  درجه ترکش اعتراضی جامعه نسبت به فعال شدن احتمالی خود، هستند !

 “اصلاح طلب اصولگرا، دیگر تمام شد ماجرا” در و پنجره بساط  دولت “گفتگوی تمدن ها” و دولت “امید واعتدال” و … یعنی اصلاحات از بالا به شیوه های قدیمی را تماما تخته کرد!اصلاحات و اصلاح طلبی پس از خیزش دیماه و بدنبال آن، پس از  اعتصابات  هفت تپه و فولاد، تماما مرد! مشاهده کالبد این مرده، محتوای پاسیویسمی است که تحرک چهارده نفره، به آن رجوع میکند،  به امید  دمیدن نفس حیات درآن.

دوم: این تحرک تماما در مقابل تحرک در پایین جامعه  است ، که از خیزش دیماه به بعد،  برای رفاه و آزادی و امنیت به قدرت خودش به میدان آمده است!  و پشت به بخشی در حاکمیت دارد. تحرکی تا مغز استخوان راست،  ضدسوسیالیستی و ضدعدالتخواهی طبقه کارگر است!

امید آنها، به سازمان و امکانات نظامی و مالی و .. دستجات و باند ها و مافیای حاضر و آماده داخل حکومتی است و این همه سرمایه آنها را می سازد. پس از شکست پروژه های رنگارنگ سازمان دادن “انقلابات مخملی” برای ایران “از خارج از کشور”  به نیروی ناتو و بوش و بلر و ترامپ و …،  امروز چشم امید شان به “کودتا مخملی” تماما وطنی و از “داخل کشور”  است تا نظام کاپیتالیستی تا مغز استخوان گندیده را، که زیر فشار اعتراض طبقه کارگر و محرومین میلیونی که برای برچیدن آن به میدان آمده اند، با ترکیب جدیدی از نمایندگان حفظ آن،  نجات دهند! تا بازهم بساط  فقر و استثتمار و بی حقوقی مطلق شهروندان، ساکت و تسلیم نگاه داشته شده، این بار بدون ولایت فقیه بازسازی شود.

 سوم: تاکید قوی بر عدم “خشونت” که منظور مقاومت و  تحرک اعتراضی توسط محکومین و از پایین است،  به بهانه این که “خشونت سیستماتیک” حاکمی که توسط آقای رئیس جمهور و سپاه و سازمان زندان ها و ارتش اعمال میشود، “طبیعی”، “منطقی” و “داده ای” است که بردگان مزدی و محکومین ناچاراند و  باید آن را بپذیرند و تسلیم آن شوند، وجه “سانتی مانتال” این سناریو است!

 این سناریو، اگر امکان اجرا بیابد، خشونت آمیز ترین راه برای حفظ نظامی را باز میکند،  که در حال سرنگونی   و فروپاشی است. این سناریو، اگر امکان اجرا بیابد، از انجا که خواهان ممنوعیت محکومین در دست بردن به قدرت خود است و خواهان ممنوعیت خلع ید از حاکمیت به قدرت مردم و دست زدن آنها به یک قیام مسلحانه است، خونین ترین سیر در مقابل حرکت مردم را باز می کند! “کودتا مخملی” سیری است که میتواند موجب پاشاندن شیرازه جامعه ، توسط میدان داری انواع باندهای مافیای قدرت نظامی و مالی، قومی و ملی و مذهبی،  که همگی یا شریک قدرت بوده و یا هم خانواده قدرت حاکم اند، شود! باندهایی که امروز از جمهوری اسلامی “عبور” کرده اند! به این دلیل که مانع خلع ید از نهادهای قدرت،‌ نظامی، سیاسی، اقتصادی و حکومتی، توسط مردم با قدرت متشکل و سازمان یافته آنها در شوراهایشان هستند.  

 این تحرک اما در دنیای واقعی،  در مقابل حرکت جاری است که در جامعه جریان دارد! در مقابل سازمانیابی است که در جامعه هرروز به شکلی در جریان است و تمام تلاش حکومت در دستگیری و زندان و سرکوب همگان، مقابله با آن است!

 زندگی و مبارزه در ایران جریان دارد. هر انسان ازاده ای سکولار و دمکرات و ضد جمهوری اسلامی میتواند از انچه که جاری است در ریشه حاکیمت را به چالش کشیده است، حمایت کند!  مردم در ایران، طبقه کارگر و همه اقشار محروم و به ستوه آمده از چهار دهه فقر و اختناق و سرکوب،  به اشکال مختلف و در سطوح مختلف در میدان اند و خودشان را سازمان میدهند! بازنشستگان، معلمان، کارگران، دانشجویان، خانواده های آنها، و خواست شوراهای مردمی که فراگیر و ملی و سراسری شده است، میتواند از طرف هر انسان آزاده ای که میدانی برای فعالیت سیاسی میخواهد، مورد حمایت قرار گیرد و به آن بپیوندد. ایران برهوت بی تحرکی و بی سازمانی و بی سخنگویی و بی رهبری نیست! 

 این تحرک منتظر باز شدن در و پنجره شکافی در حاکمیت و به امید آن،  است. مهم نیست که در آن رنگین کمان و گلچین متنوعی از شخصیت های سیاسی زن و مرد و … با پرونده های سرخ یا  سفید یا خاکستری، کنار هم چیده شده باشد. این تحرک راست و بی آینده است.

 این کلاه بیش از آن گشاد است که برسر جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش معلمان و بازنشستگان و دانشجویان و بیکاران برود. از این نمد برای سازمان دادن جنبشی برای دست بدست شدن قدرت از بالای سر مردم، کلاهی ساخته نخواهدشد.

اصلاحات  در بعد سیاسی از کنفرانس برلین به بعد مرد! در بعد اجتماعی و طبقاتی، با خیزش دیماه، پرونده اش تماما بسته شد و زیر بغل اش زده شده است.

 

۱۲ اوت ۲۰۱۹

http://www.hekmatist.com/2019/Hekmatist-269-Soraya.html?fbclid=IwAR07To-BjUJJMBLV4l02OHvIzfo6GhT4YNI4ULoDuemFJy8UGRLmawluOe8

نه به استبداد، آری به دموکراسی

شهروندان ِ ایرانی از هر فرصتی برای نشان دادن ِ مخالفت ِ خود با حکومت ِ اسلامی و استبداد ِ ولایت ِ فقیهی ِ آن و برپایی ِ حاکمییت و دولتی انتخابی و برقراری ِ دموکراسی ِ این دوران به جای این حکومت و این استبداد استفاده می کنند. از شرکت ِ آگاهانه در انتخابات های نمایشی و فرمالیستی ِ رژیم و تبدیل ِ آن به وسیله ای برای به رخ ِ استبداد کشیدن ِ اتحاد و یک پارچگی ِ اراده و رای ِ اکثرییتی خود در مقابل ِ اقتدار ِ پوشالی و شکننده ی استبداد و مقبولیت ِ حد ِ اقلی ِ رژیم در جامعه و در نتیجه اعلام ِ سلب ِ اعتبار از حاکمییت ، تا اعتراض های میلیونی در شهرهای بزرگ خصوصن در دو دهه ی اخیر. نامه نگاری ِ معروف به نامه ی 14 فعال ِ سیاسی خطاب به ولی ِ فقیه و تداوم ِ آن توسط ِ دیگر فعالان ِ سیاسی را نیز باید در شمار ِ همین فرصت ها و ابراز ِ مخالفت ها دید و ارزیابی نمود.

متن ِ نامه ها، همچنان که در راه پیمایی ها و تجمع های اعتراضی ِ عمومی ِ شهروندان صریحن اعلام می شود، بیانگر ِ خواست ِ اصلی و کانونی ِ جامعه، یعنی نه به استبداد و آری به دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی است.

در یک برداشت ِ کلی نگر و جمع بندی کننده ی عرضی و افقی از این اعتراض ها، می توان مطالبه گری های اقتصادی ِ کارگران و بازنشسته گان و معلمان و دیگرشاغلان و صنف های شغلی، و برابری خواهی ِ حقوقی و قانونی ِ زنان با مردان در تمام ِ عرصه های اجتماعی و سیاسی را نیز در چارچوب ِ مطالبه گری ِ سیاسی و رو در رویی با استبداد ِ ولایت ِ فقیهی و مطالبه ای دموکراسی خواهانه به شمار آورد. چرا که در رژیم های تک فرمانفرمایی و نظامی پادگانی حتا مطالبات ِ اقتصادی از منظر ِ سیاسی دیده و شنیده می شوند، یعنی خود ِ حاکمییت نیز این مطالبه ها را در چارچوب ِ نگرش ِ استبدادی به ساز و کارهای رایج ِ انحصار طلبانه  و سیاسی امنیتی ِ خود می بیند و از همین نظرگاه مستحق ِ شدید ترین پاسخ یعنی سرکوب و بگیر و ببند می داند.

خود ِ نبود ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی، و نبود ِ تشکل های صنفی و شغلی و طبقاتی، هر رویدادی را به فرصتی برای ایجاد ِ همبسته گی و اتحاد ِ عمل ِ اکثرییت ِ بزرگ ِ انسان های بی تشکل- اماخواهان ِ تشکل – تبدیل می کند تا متحدانه رودرروی ِ عامل ِ اصلی ِ این فقدان قرار گیرند و خواست ِ سرکوب شده ی خودرا به هر شکل و وسیله ی ممکن و در دست رس و از جمله نامه نگاری اعلام نمایند. این فقدان و این اشکال ِ متنوع ِ مقابله نشانگر ِ تضادی است درجامعه که باید هرچه زودتر حل شود، و آن تضاد ِ استبداد و دموکراسی است.

تضاد ِ استبداد با دموکراسی و بالعکس، تضاد ِ عام ِ این دوران نیست، بلکه تضاد ِ خاص ِ جامعه های عقب مانده است. یعنی تضادی که به لحاظ ِ تاریخی حل ِ آن به تعویق افتاده. اگر چنین نبود و جامعه ی ما جامعه ای کاملن پیشرفته بود، اکنون تضاد ِ تاریخی اش نیز مانند ِ همه ی کشورهای پیشرفته تضاد ِ کار و سرمایه بود و در آن صورت دیگرسخنی هم از مقابله ی دموکراسی و استبداد در میان نبود.                         بنابر تئوری، حل ِ تضاد ِ خاص ِ جامعه ی ما که نتیجه ی آن فرارفت ِ جامعه به سرمایه داری ِ هنجارمند و قانون مند خواهد بود بر عهده ی دو طبقه ی بورژوازی و پرولتاریاست، تا جامعه با قرار گرفتن در وضعییت ِ تضاد ِ عام ِ دورانی ِ کار و سرمایه در شاهراه ِ تکامل قرار گیرد و حل ِ تضاد ِ نوین را دردستور ِ کار ِ خود قرار دهد. در این صورت و باچنین درک ِ ماتریالیستی و تاریخی از حرکت ِ غایت مند است که باید تمام کنش های ضد ِ استبدادی و دموکراسی خواهانه ی جامعه ی ایران را حرکتی تحول طلبانه، پیشرفت خواهانه و تکامل گرایانه تلقی نمود و در دام ِ سفسطه گری ها و شعارپردازی های گمراه کننده ی فرقه گرایان و فرقه سازان ِ انحصارطلب ِ تمامییت خواه نیافتاد.

بنا براین، خود ِ تشخیص ِ تجربی ِ شهروندان ِ ایرانی که به طور ِ روز مره فشار ِ استبداد را در تمام ِ عرصه های حیات ِ اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ِ خود حس می کنند و این فشار را در شعارهای اعتراضی و حتا مناسبات و گفتمان های عادی شان بازتاب می دهند، نشان از مطابقت ِ رفتاری-گفتاری ِ شهروندان با آموزه های تئوریک- مارکسیستی،  و نیز  نشان از درستی ِ این تئوری ها و تایید ِ آن در پراتیک ِ اجتماعی دارد.

این تشخیص و شناخت ِ تجربی ِ مورد ِ تایید ِ تئوری را نیز هرگز و به ویژه در این روزها و حرکت های تعیین کننده فراموش نکنیم که: در کشوری که دموکراسی و آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی در آن نهادینه نشده، همچنان که نه به استبداد، آری به دموکراسی است، نه به دموکراسی نیز از سوی هر شخص و تشکیلاتی باشد، آری به استبداد است. به بیان ِ دیگر، گذار ِ متحدانه ی جامعه از استبداد ِپادگانی از مسیر ِ دموکراسی می گذرد. بعد از آن است که جامعه ی قطبی شده، خود و طبقه ی کارگزار ِ تاریخ اش چگونه گی ِ گذار از دموکراسی ِ موجود به دموکراسی ِ عالی تر ِ سوسیالیستی را با توجه به تجربیات و دانش های کسب شده از این تجربه ها و تئوری های علمی عقلانی ِ راه نما بر خواهد گزید و آن را به حیطه ی عمل در خواهد آورد . هر مسیری جز این مسیر ِ پر پیچ و خم اما آگاهانه و هدف مند و غایت مند ، به استبداد ِ تازه نفس ِ دیگری ختم خواهد شد.

    

 

مصطفی پور محمدی جلادی برای همه نسل ها

مصطفی پور محمدی جلادی برای همه نسل ها

 اول از طریق عمالشان گفتند کشتار زندانیان سیاسی خطایی بوده و گذشته ها گذشته و فراموش کنید. ما فراموش نکردیم. سپس گفتند ببخشید. ما نبخشیدیم. چندی بعد گفتند فراموش نکنید اما ببخشید. نه فراموش کردیم و نه بخشیدیم. امروزه پور محمدی جنایتکار میگوید که اشتباهی در کار نبوده و پشیمان هم نیست و هنوز هم تصفیه حساب نکرده است و میبایستی منتظر نقشه های شوم دیگر او و همقطارانش از جمله ابراهیم رئیسی بود که اخیرا از سوی شارلاتانی بنام محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه رژیم, تلاشگر حقوق بشر نامیده شده است. بیش از دو دهه سران و رسانه های نظام سخن گفتن از کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ را در سکوت برگزار کردند. پخش نوار صوتی منتظری با آمران و دست اندرکاران این کشتار کمک زیادی به روشن شدن برخی از جزئیات اعدام سراسریزندانیان در سال 67 و گفتمان علنی در این باب کرد.

پور محمدی از آمران اصلی این کشتار دیگر همانند گذشته نمیتواند پنهان کند بلکه به توجیه این جنایت میپردازد

مصطفی پورمحمدی بعنوان یکی از آمران این کشتار بکرات مورد سوال قرار میگیرد. او گام به گام و بموازات سرکوب سیستماتیک و کشتار دگراندیشان همیشه از مهره های اصلی این نظام بوده است. اظهارات او در مصاحبه اخیرش نشان میدهد که نه تنها کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان 1367 را از افتخارات خود میداند بلکه مسبب این واقعه را نیز تحریکات یا عملیات نظامی سازمان مجاهدین میداند و با کشتار متعلقین این سازمان در زندان ها بنوعی انتقامجوئی و تصفیه حساب کرده است. اما به این نکته اشاره نمیکند که بخش بزرگی از این اعدام شدگان متعلق به سازمانهای چپ بوده اند که غالبا مشی مسلحانه ای را در مقابل استبداد حاکم در پیش نگرفته بودند و یا از خارج مرزها به سوی داخل لشگر کشی نداشته اند.

جمهوری اسلامی در تمامی دوران حکومت خونین خود بر مسند قضاوت جانیان شقاوت پیشه اش را قرار داد و در هیچ دوره ای انعطاف بخرج نداد. زبان سرکوب و کشتار بیرحمانه مخالفان سیاسی تنها انتخاب آنها در رویارویی با نارضایتی های مردم کشورمان بود. در هیچ دوره ای از حاکمیت خود از اهمیت سرکوب مخالفان سیاسی خود برای حفظ حاکمیتش نکاست. امروزه و بویژه با نگاهی به گذشته جایگاه تک تک نیروهای سیاسی در مماشات و ابهام پراکنی در مورد رژیم و همراهان اصلاح طلب و امید زای آنها را میتوان بوضوح تشخیص داد و مرور کرد. آنها که از یاد جانباختگان دهه شصت کاستند تا مجیز اصلاح طلبان را بگویند. آن دسته که جانباختن در راه آزادی و برابری را حق ( گمراهان سیاسی ) دانستند و آن طیف که با برگزاری و پرداختن به جزئیات این جنایت بزرگ در زنده نگاهداشتن یاد انان کوشیده و می کوشند.

 جنبش دادخواهی برای شناساندن این واقعه جنایتکارانه به افکار عمومی در داخل و خارج کشور هنوز زنده است و می ماند.

12.08.2019

 

بخشی از کتاب سیمای شکنجه

کشتار سراسری زندانیان سیاسی در تابستان سال 1367

خمینی و دولتمداران حکومت خونین جمهوری اسلامی که از فتح کربلا و بصره و بغداد مانده و از جانب مردم رانده شده بودند, با پذیرش صلح با عراق و فارغ از خطرات برون مرزی به تصفیه حساب و انتقام از مخالفان و منتقدان دربند پرداخته و طی مدت کوتاهی در تابستان سال 1367 هزاران زندانی سیاسی بی دفاع را در زندان های سراسر کشور قتل عام کردند. رژیم با تلاش های متنوع و گوناگون که همگی بر پایه و اساس شکنجه, ایجاد رعب و وحشت عمومی و برپایی چوبه های دار پی ریخته شده بود, کوشش داشت تا بر پدیده دگر اندیشی در جامعه فائق آید.

دگر اندیشی که تجلی حیات آن بطور واضح و روشن در پدیده زندانی سیاسی خود را نشان می داد, از اولین سنگرهایی بود که بایستی فتح می شد. حذف پدیده زندانی سیاسی در کشور نزدیک به هشت سال و با تلاش ها و هجوم ایدئولوژیک و به مدد شکنجه و اعدام و راه اندازی کارخانه های تواب سازی, مصاحبه های اجباری و ... ناموفق مانده بود و فریاد مقاومتی که از شکنجه خانه های رژیم با اعتراضات خانواده های زندانیان و اعتصاب غذاهای پی در پی فرزندانشان در زندان ها و حمایت های بین المللی شنیده می شد در جامعه طنین می افکند.

حذف فیزیکی این پدیده در دستور کار رژیم قرار گرفت و پیامی کوتاه که ناشی از نظر و ایده جمعی سران حکومت بود, از زبان جلاد جماران خمینی این چنین ابلاغ گردید:

 

بسم الله رحمان الرحیم

از انجا که منافقین خائن به هیچ وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه می گویند, از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار سران آن ها, از اسلام ارتداد پیدا کرده اند و با توجه به محارب بودن آن ها و چجنگ های کلاسیک آن ها در شمال و غرب کشور با همکاری های حزب بعث عراق و نیز جاسوسی آنان برای صدام علیه مسلمان ها و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تا کنون, کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر مواضع نفاق خود پافشاری می کنند, محارب و محکوم به اعدام می باشند و تشخیص موضوع نیز در تهران با رای اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری دامت افاضاته ( قاضی شرع ) و جناب آقای اشراقی ( دادستان تهران ) و نماینده ای از وزارت اطلاعات می باشد, اگر چه احتیاط بر اجماع است, و همین طور در زندان های مراکز استان کشور, رای اکثریت آقایان قاضی شرع, دادستان انقلاب و یا دادیار و نماینده وزارت اطلاعات لازم الاتباع می باشد. رحم بر محارب ساده اندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا, از اصول تردید ناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام, رضایت خداوند متعال را جلب نمائید.

آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند ( اشدا علی الکفار ) باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی, نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا می باشد.

والسلام

روح اله الموسوی الخمینی

 

و این چنین امواج انتقام جویانه و دد منشانه, سرکوب فرزندان زحمتکشان و نخبگان در اسارت را پی ریختند. این حکم که بنابر طبیعت ضد بشری خود و به خصوص با تنوع موقعیت قضایی احکام صادره در مورد زندانیان سیاسی با ابهامات بسیاری همراه بود, از جانب مسئولین این فاجعه بشری چنین مورد سوال قرار گرفت.

 

بسمه تعالی

پدر بزرگوار حضرت امام ...

پس از عرض سلام آیت الله موسوی اردبیلی در مورد حکم اخیر حضرتعالی درباره منافقین ابهاماتی داشتند که تلفنی در سه سوال مطرح کردند.

اول: آیا این حکم مربوط است به آنهایی که در زندان ها بوده اند و محاکمه شده اند و محکوم به اعدام گشته اند ولی تغییر موضع نداده اند و هنوز هم حکم در مورد آنها اجرا نشده است یا آنهائیکه حتی محاکمه هم نشده اند محکوم به اعدامند؟

دوم: آیا منافقینی که قبلا محکوم بزمان محدودی شده اند, مقداری از زندانشان را هم کشیده اند ولی بر سر نفاق می باشند, محکوم به اعدام می باشند؟

سوم: در مورد رسیدگی به وضع منافقین آیا پرونده های منافقینی که در شهرستان هایی که خود استقلال قضایی دارند و تابع استان مرکز نیستند باید به مرکز استان ارسال گردد یا خود می توانند مستقلا عمل کنند؟

فرزند شما احمد

 

ضحاک خون آشام جماران روح اله خمینی از پوسته کنایات و حاشیه روی دیرینه خود بیرون می جهد و پاسخی کوتاه و همه گیر می دهد:

 

بسمه تعالی

در تمامی موارد فوق هرکس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد, حکمش اعدام است. سریعا دشمنان اسلام را نابود کنید. در مورد رسیدگی به وضع پرونده ها در هر صورت که حکم سریع تر اجرا گردد همان مورد نظر است.

روح الله خمینی

 

مقصود کشتار عمومی و حذف فیزیکی پدیده دگراندیشی بود که به عنوان کابوس ناآرام کننده ولایت فقیه و حکومت وقیح و شلاق اسلامی در وجود و مقاومت بی پایان زندانیان سیاسی متجلی شده بود. پاسخ تکمیلی نشان می داد که برای فقهای حاکم اساسا ابهامی موجود نبوده است.

کشتار عمومی مخالفان سیاسی و منتقد بی دفاع در زندان ها با تمامی نیرو و تجهیزات حکومتی تحت عنوان مرتد که منظور زندانیان سیاسی چپ بودند و تحت عنوان محارب که سازمان مجاهدین و سازمان های با خط مشی مبارزه مسلحانه را مد نظر داشتند, در دستور کار بود.

شکست روز افزون سیاسی و ایدئولوژیک فقها در مدینه فاضله ای که وعده داده شده بود و جز غارت و چپاول منابع مالی, جنگ, تباهی, فقر,فلاکت, اعتیاد, خشونت و اسارت ببار نیاورده بود, حس کینه و انتقام را در مجموعه حاکمیت چنان برانگیخت که حاصل آن کشتار سراسری زندانیان سیاسی بمثابه تجلی نارضایتی عمومی در جامعه در برابر ارتجاع حاکم شد.

برای تحقق اجرائی و تدارک این فاجعه انسانی رژیم ممنوعیت ملاقات با خانواده ها را ماه ها قبل اعلان کرده بود. زندانیان را از دسترسی به روزنامه, تلویزیون, و اساسا ابزارارتباطات جمعی جمهوری اسلامی محروم کردند. تلفن, تحویل نامه و بسته های دارویی متوقف شدند.

ارتباط زندانبانان را با زندانیان به حداقل ممکن تقلیل دادند.

ارتباط کارگران افغانی با زندانیان را ممنوع کردند.

طرح جداسازی زندانیان و انتقال به انفرادی ها را عملی کردند.

درمانگاه, کارگاه ها و (( تالارهای تدریس )) بسته شدند.

هواخوری ها قطع و در بسیاری از بندها و سلول ها پنجره ها بسته شدند.

زندانیان را از جانبی بلحاظ ایدئولوژیک ( مجاهدین و چپ ها ) و از سوی دیگر به لحاظ مدت محکومیت, تا ده سال, از ده تا پانزده سال و از پانزده سال تا ابد از هم جدا کردند.

جامعه را در سکوتی سنگین ناشی از سانسور عمومی فرو بردند.

جریان آزادسازی زندانیانی را که حکم شان به پایان رسیده بود, متوقف کردند.

قفل درب بندها بلحاظ امنیتی تعویض شدند.

تعداد زیادی از زندانیان آزاد شده که در دسترس بودند مجددا دستگیر و به داخل زندان ها منتقل شدند.

و....

تفتیش عقاید به عریان ترین فرم آن اعمال شد و زندانیان سیاسی در برابر سوالاتی قرار گرفتند که پاسخی جز نه برای آن متصور نمی شد.

حال آنکه بر طبق اصل بیست و سوم قانون اساسی جمهوری اسلامی تفتیش عقاید ممنوع و هیچکس نباید تحت تعقیب و مواخذه قرار گیرد.

آنطور که بازماندگان روایت کرده اند این سوالات در برابر زندانیان قرار گرفته است:

تعلق سیاسی شما چیست؟

پاسخ مجاهدین به اعدام منتهی می شد و پاسخ منافقین با سوالات بعدی روبرو می شد.

آیا حاضرید در مصاحبه تلویزیونی سازمان تان را محکوم کنید؟

آیا حاضرید همراه نیروهای جمهوری اسلامی علیه منافقین بجنگید؟

آیا حاضرید طناب دار را بر گردن یک عضو فعال مذکور بیاندازید؟

مسلمان هستی یا مارکسیست؟

نماز میخوانی یا نه؟

حتی در مواردی گذشتن از میدان مین سوال شده بود.

دادگاه هایی! دایر کردند که به (( دادگاه های یک دقیقه ای )) و به  (( کمیسیون های مرگ )) شهرت یافتند. دادگاه هایی که در تاریخ بشریت کم نظیر بودند. کمیسیون های مرگ برای افزودن به حجم و گستردگی جنایات شان به دادن اطلاعات غلط به زندانیان مبنی بر تشکیل دادگاه ها برای عفو عمومی زندانیان پرداختند و این چنین به نیات شوم و وحشیانه خود جامه عمل پوشاندند.

کمیسیون های مرگ میان زندان اوین و گوهردشت خطی هوایی برقرار کرده و توسط هلی کوپتر رفت و آمد و به اجرای دستور قتل عام صادره از جانب شخص خمینی شتاب می بخشیدند. برای بدبین ترین افراد و تحلیل گران سیاسی نیز اقدام اینگونه رژیم محتمل بنظر نمی آمد و کمتر کسی بود که عیار و پتانسیل ضد انقلابی رژیم را با توجه به مجموعه شرایط حاکم داخلی و بین المللی در چنین ابعادی تخمین بزند و حتی بخشی از زندانیان اسیر نیز کمیسیون های مرگ را جدی نگرفته بودند و اخبار رسیده توسط مرس دیواری و نوری و کارگر افغانی و بخشا مشاهدات زیرکانه آنها را از وقوع حادثه ای قریب الوقوع و اینچنین دهشتناک مطلع نمود.

جنایت چنان عظیم و گسترده بود که رژیم برای پیشگیری از انعکاس وسیع آن در میان خانواده ها و گروه های روشنفکری و حقوق بشر در داخل و خارج از کشور از سویی در سکوتی بی سابقه آن را برگزار کرد و از جانب دیگر با تعجیل و مخفی کاری مطلق, انتقال اجساد با کامیون های مجهز به سردخانه, دفن اجساد بطور جمعی و در گودال های کم عمق, تفکیک زندانیان چپ از مجاهد, تعداد مراکز اطلاع رسانی از طریق تلفن و نامه به خانواده ها برای تحویل وسایل اعدام شدگان را در سطح شهر تهران و شهرهای بزرگ در دستور کار خونین خود قرار داد.

کمیته واقع در تهران پارس نیز مثل تمامی این مراکز پرشمار برای هفته های طولانی مسئولیت تحویل کیسه های متعلق به زندانیان اعدام شده را به خانواده هایشان برعهده داشت.

خانواده های زندانیان سیاسی به قتل رسیده از طرق مختلف مطلع و قرار حضور در بیرون کمیته مزبور را دریافت می کردند و به فاصله زمانی نیم ساعته در محل حاضر می شدند. بدین ترتیب در هر لحظه و در اطراف کمیته مزبور دو و یا حداکثر سه خانواده حضور داشتند.

از اعضای خانواده ها تنها یک نفر اجازه ورود به داخل محوطه کمیته را می یافت و درب کمیته جز برای صدا زدن و وارد کردن عضوی از خانواده احضار شده, باز نمی شد. وابسته زندانی اعدام شده پس از ورود به کمیته و طی درازای محوطه باز آن به داخل اتاق بزرگی که مقر فرماندهی نیز بود, وارد می شد.

تا این لحظه از کوچکترین اطلاعی شفاهی و یا کتبی محروم می ماند. کیسه ها در اتاق کناری چنان انباشته بودند که تا نزدیک سقف اتاق را پر کرده بود و تنها راه باریکه ای برای آوردن کیسه مربوطه باز مانده بود. وصیت نامه زندانیان به هنگام تحویل ساک هایشان غایب بود و پرسش در مورد محل دفن زندانی بی پاسخ می ماند و تاریخ و روز اعدام نیز در پرده ای از سکوت قرار می گرفت.

به هنگام خروج مجدد وابسته زندانی اعدام شده در تمامی حالات متنوع روحی به وی گفته می شد که چنانچه اتفاقی در خارج از کمیته بوقوع بپیوندد وی را مسئول ناآرامی و خشم خانواده ها شناخته و بازداشت می شود و بایستی به سرعت محل کمیته مزبور را ترک کنند.

خانواده ها اغلب از آوردن کودکان به محل احضار خودداری می کردند. اهالی منتظر تنها بالغینی بودند که غم و اندوه را در چهره های خود و در سوگ عزیزان قهرمانشان حمل می کردند. بر روی پارچه برزنتی یکی از این کیسه ها با کاغذی سفید نوشته شده بود: رحیم حسین پور رودسری

 

August 12, 2019

بیدادگاه هفت تپه , چه کسی بر صندلی اتهام می نشیند؟

بیدادگاه هفت تپه
چه کسی بر صندلی اتهام می نشیند؟

روز شنبه 12 مرداد اسماعیل بخشی، نماینده کارگران هفت تپه و از رهبران کارگری، امیر حسین محمدی فر، ساناز الهیاری، امیر امیرقلی و عسل محمدی از تحریریه نشریه گام که مبارزات کارگران را منعکس و از مبارزات آنها دفاع می کرد و علی نجاتی از نمایندگان و از رهبری سندیکای هفت تپه محاکمه می شوند. چرا؟ جرمشان چیست؟ چه جنایتی مرتکب شده اند؟ از حقوق طبقه گارگر دفاع کرده اند؛ علیه فقر و فلاکت خانمان برانداز اعتراض کرده اند؛ خواهان ایجاد تشکل مستقل کارگری شده اند؛ به دزدهای سرگردنه و اختلاس های نجومی اعتراض کرده اند. در نظام سرمایه داری، بویژه جامعه ای که تحت سرکوب یک مشت جنایتکار قرار دارد، چه جرمی از این بالاتر؟ عده ای بپا خاسته اند و به ساحت "مقدس" سرمایه توهین کرده اند و به بخور بخور یک مشت دزد و قاچاقچی اعتراض نموده اند. از نظر رژیم اسلامی این بزرگترین کفر است و باید سریعا خاتمه یابد.
جرم این اسیران دفاع از طبقه کارگر، مردم زحمتکش، از آزادی و برابری و رفاه همگانی است. از اینرو این دادگاه نه تنها سیاسی بلکه بشدت ایدئولوژیک نیز هست. این رژیم از روز اول که بقدرت رسید، رسالتش کشتار و سرکوب آزادیخواهان، برابری طلبان و کمونیست ها بود. سر کارشان آوردند تا انقلاب را تحت نام انقلاب سرکوب کنند. رسالتشان را تمام و کمال به انجام رساندند و کارشان را خوب آموختند. از نظر رژیم اسلامی اگر این انسان های شریف و مبارز سر جایشان نشانده نشوند، کنترل جامعه از دستشان خارج می شود. از اینرو اسیرشان کردند، چند ماه تحت شکنجه وحشیانه کوشیدند از آنها "اعترافات" جعلی بگیرند؛ برایشان پرونده سازی کرده اند تا بتوانند از آنها نمونه بسازند؛ تا به جامعه، به طبقه کارگر، به جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی درس بیاموزند. اما کور خوانده اند!
از دیماه 96 جامعه دچار تحولات برگشت ناپذیری شده است. توازن قوای طبقاتی بشدت تغییر کرده است. حتی اصلاح طلبان حکومتی دیگر از پشت این رژیم کنار رفته اند. همه می دانند که این رژیم رفتنی است. یکی از مهمترین تحولات این دوره عروج یک کارگر در مقام رهبری بخش وسیعی از جامعه است؛ برای اولین بار در تاریخ ایران یک کارگر به یک چهره محبوب و سرشناس اجتماعی بدل شده است. حرمت کارگر در جامعه آنچنان ارتقاء یافته است که حتی رهبران اپوزیسیون راست "رژیم چنجی" برای او پیام می فرستند و می کوشند او را برای جنبش شان مصادره کنند؛ جنبشی که تصورش از کارگر "یک آدم پاره پورۀ بی سر و پا" است. کمی بیاندیشید! این شرایط جدید محصول تغییرات مهم و پایه ای عمیقی در مناسبات اجتماعی و توازن قوای طبقاتی است؛ آسان بدست نیامده است. آسان هم از دست نمی رود. و دقیقا این شرایط است که رعشۀ مرگ بر اندام رژیم اسلامی و تمام جنبش راست ارتجاعی اپوزیسیون انداخته است.
این محاکمۀ طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی است. این محاکمه در تاریخ به ثبت خواهد رسید. در این دادگاه طبقۀ کارگر و تمام فعالین آزادیخواه و برابری طلب بر صندلی اتهام نشسته اند. بیخود نیست که رهبران جنایتکار اسلامی اظهار تاسف می کنند که تمام کمونیست ها را از پا نیانداخته اند؛ ندامت دارند که چرا بیشتر نکشتند؛ بیشتر گور دستجمعی نساختند؛ انچنان احمق اند که فکر می کنند با کشتن بیشتر می توانستند مانع عروج طبقه کارگر و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی شوند. ذهی خیال باطل!
چهل سال است که دچار بحران اند؛ چهل سال است که می زنند و می کشند و می چاپند، اما نتوانسته اند ریشۀ اعتراض طبقاتی آزادیخواهانه را خشک کنند. این جنبش در جامعه ریشه های محکم و مقاومی دوانده است. خشک شدنی نیست. این منطق مبارزۀ طبقاتی است. محاکمه کسانی که تحت نام پروندۀ هفت تپه به آنها ارجاع می شود، محاکمه ای بس وسیعتر از 6 نفر است. محاکمه ای است برای سرکوب و به سکوت کشاندن یک جنبش وسیع و کل جامعه. بیدادگاه هفت تپه یک صحنۀ تاریخی از مبارزۀ طبقاتی است؛ یک نقطه عطف مهم در مبارزات نزدیک به دو سال اخیر است.
از اینرو حیاتی است که یک اعتراض وسیع، همبسته و متحد علیه این دادگاه و رژیم اسلامی سازمان یابد؛ حیاتی است که در روز محاکمه، فعالین در کنار خانواده ها و دوستان این "متهمین" در برابر دادگاه تجمع کنند. این یک نبرد مهم و تعیین کننده است میان حق و باطل، آزادیخواهی و سرکوب، طبقۀ کارگر و دشمنانش. باید این بیدادگاه را به سکوی پرشی برای پیشروی جنبش طبقۀ کارگر و آزادیخواهی و برابری طلبی بدل کنیم.

ساده پنداشتن تحولات پیش رو، مُهلک است

ساده پنداشتن تحولات پیش رو، مُهلک است

اوضاع سیاسی جامعه ایران، در چنبره ای از تناقضات با روبنای اسلام سیاسی گرفتار است. برای شناخت بیشتر و ارزیابی از ریشه این تعارض، باید عوامل و فاکتورهای سیاسی و اقتصادی، و البته همان تناقضات، را نه جداگانه که چون حلقه واسط های یک "پروسه"  مدً نظر قرار داد.

 

برخی از پدیده های سیاسی و اقتصادی و رویدادهای مرتبط با جامعه ایران و تناقضات شکننده بین آنها را با هم مرور کنیم:

 

- امارات به "اینستکس" پیوست

 

و میدانیم که اینستکس در واقع یک موسسه اقتصادی است که فرانسه اصلی ترین سهامدار آن به منظور باز نگاه داشتن مبادلات اقتصادی با جمهوری اسلامی در شرایط تحریمها و خروج آمریکا از "برجام" است. شرکتی اقتصادی که همه کشورهای اروپا و نیز روسیه و چین میتوانند در آن "سهام" داشته باشند. پیوستن امارات به اینستکس، در حقیقت باز گذاشتن راه "تعامُل" با جمهوری اسلامی و ناگفته پیداست، مورد تایید آمریکا و چه بسا با توصیه مقامات آمریکا است.

 

- عادل عبدالمهدی نخست وزیر و "فرمانده کل نیروهای مسلح" عراق در تاریخ اول ژوئیه ۲۰۱۹ طی یک فرمان ۱۰ بندی، دستورات ویژه ای را درباره "حشد الشعبی" صادر کرد. طبق ماده اول این فرمان نیروهای حشد شعبی رسما وارد نیروهای مسلح عراق شده و تمامی قوانین حاکم بر نیروهای مسلح، به نیروهای حشد تسًری می‌یابد. آن گونه که در ماده دوم تصریح شده، اسامی و عناوین سابق حشد حذف، و عناوین یگان های نظامی مانند لشکر و تیپ و گردان بر آنان ها اطلاق شده و همانند سایر نیروهای مسلح درجه نظامی دریافت می کنند.

 

گرچه ایجاد حشد شعبی، در پی "فتوای آیت الله سیستانی" و به منظور مبارزه با "جریان تکفیری داعش" صورت گرفت، اما هیچکس نقش سپاه پاسداران رژیم اسلامی در آموزش و تامین مالی و تسلیحاتی آن "نهاد مردمی" را که طبق نمونه "بسیج" راه اندازی شد، انکار نمیکند. گزارش شده است که برخی واحدهای "خودسر" حشد از پذیرفتن آن "ده فرمان" امتناع کرده اند، اما اینجا هم کسی نباید در نقشی که عربستان و امارات برای کم کردن نفوذ رژیم اسلامی ایران در خارج از قلمرو حاکمیت خود، داشتند و دارند، تردید بخود راه بدهد. دولت عراق پیش تر با امضاء توافقنامه امنیتی با عربستان، آنهم به توصیه ترامپ، نشان داد که آنطور هم که "دوستان ایرانی" فکر میکنند، مُهره بی خاصیت و سر سپرده "رژیم تهران" نیستند.  این ۱۰ فرمان، حرکتی بود در تکمیل موضع امارات و عربستان در چهارچوب رام کردن رژیم اسلامی و دست نشان کردن ظرفیت اسلام سیاسی، یا لااقل جناح "دولتی" ها برای"مذاکره"، حتی با ترامپ در شرایط تحریم و نمایش ضبط و توقیف نفتکش ها و بالا گرفتن "بحران تنگه هرمز".

 

- تحریم ظریف، نتیجه فشار "افراطیون" در داخل بود. این تیتر بسیاری از روزنامه های موسوم به طیف "اصلاح طلبان" حکومتی بود.

 

-  فقط در شش ماه گذشته، ۵۵۰ میلیون دلار برای بدست آوردن اقامت در ترکیه و تضمین امنیت سرمایه گذاری ها در آن کشور، از ایران خارج شد.

 

-  برای شهروند معمولی ایرانی، از جمله در تهران، سیاست را باید در تاکسی، مترو، و وقتی سوار موتور لا به لای ماشین ها در حرکت هستند، لمس کنید. چنین جملاتی میشنوید: "بچه هایم را به خارج میفرستم برای روز مبادا". در همین رابطه ماجرای "محمود رضا خاوری"، مدیر عامل بانک ملی ایران در دوره احمدی نژاد  و اختلاس سه هزارمیلیارد تومانی او حقیقتا چون آئینه دق همان شهروند عادی است که با پدیده کارتون خوابی و گور خوابی و بی مسکنی و هزار درد بی درمان دیگر مواجه است. این مردم حالا متوجه شده اند که جناب مدیر ۴ سال قبل از "فرار"، یک ویلا را در منطقه اعیان نشین تورنتو کانادا به مبلغ سه میلیارد تومان خریده بود. سالی که قیمت دلار ۱۰۰۰ تومان بود. یعنی در قیاس با شهروند معمولی کانادا، این دزد آشنای خاص و عام، یک خانه سه میلیون دلاری، "برای روز مبادا"خریده بود! جالب این است که همان مردم  در تاکسی و مترو و سوار بر موتور، فهمیده اند که بطرز عجیبی اسم خاوری از لیست آدمهای تحت تعقیب پلیس بین الملل، اینترپول، حذف شده است.

خوب پس زمامداران اسلام سیاسی در برابر این خشم آماده انفجار، چه خاکی بر سر بریزند؟ به برخی سوپاپ اطمینانها توجه کنید:

 

- موتور سواری "خانمها" اشکال شرعی ندارد. ورود خانمها به میادین ورزشی در حال حل شدن است. مساله خواندن به زبان مادری، پوشیدن لباس محلی و انجام مراسم "فرهنگی و دینی" بویژه برای "اقلیت قومی کُرد" همانگونه که نمایندگان "مسلمانان کُرد" با لباس کُردی در مجلس اسلامی حضور بهم میرسانند؛ کماکان مورد احترام مقامات است. از ماجرای اخیر: "کنگره مشاهیر کرد" هم که همه با خبراند. قبلها هم، "عبدالله حسن زاده"، از عناصر دیرین حزب دمکرات کردستان ایران، تاکید کرد که تشکیل "فراکسیون نمایندگان مناطق کرد نشین"، پیشنهاد حزب آنها بود. تازگیها هم ۴ جریان ناسیونالیست کُرد اعلام آمادگی کرده اند که به توصیه آمریکا و تایید "ناتو"، برای جمهوری اسلامی مشکل درست نکنند و در شرایط بحرانی شدن اوضاع، کردستان  ایران را "نا امن" نسازند.

 

اما آیا این حرکات به معنی "گلاسنوست" اسلامی است که در پی آن دیوار اردوگاه اسلام سیاسی فرو خواهد پاشید تا "پروسترویکا" یعنی توسعه اقتصادی ممکن شود و دیگر سرمایه داران نازنین و پورشه سواران و آقازاده ها و فرمانیه  و زعفرانیه نشین ها و سلبریتی ها،  "جلای وطن" نکنند و سرمایه و پول باد آورده و اختلاس شده را، تحت چهل سال قتل و کشتار زنجیره ای، از "میهن" خارج نکنند؟ آیا طرف معامله قرار دادن عربستان و امارات با جمهوری اسلامی، به جای رویاروئی مستقیم با آمریکا، سرانجام راس اسلام سیاسی در ایران را وادار خواهد کرد که "منطق" سرمایه و الزامات انباشت سرمایه در ایران را بپذیرد و به آن گردن بگذارد؟ سیر روندها در سطح سیاسی و آنجا که به جوهر و ماهیت اسلام سیاسی در ایرانِ این ۴۰ سال مربوط است، به ما میگوید خیر! و یا اینکه دستکم بدون یک شوک سیاسی و بزیر کشیدن اسلام از حاکمیت سیاسی، بسیار دشوار است. به گمان من برخلاف توهمات رایج در باره ظرفیت اهرم "فشار" "جامعه مدنی" از "پائین"؛  که گویا میشود به اتکاء "چانه زنی" جناح "دولتی"ها و سُمبه انواع بقایای اصلاح طلبان و هم خطهای آنان در طیف اپوزیسیون پرو رژیم؛ در "بالا"، به مدد دیپلوماسی با "خارجی"ها، در یک روز آفتابی و بدون "خشونت"، جامعه ایران از شّر نظام "ایدئولوژیک و توتالیتر" خلاص شود، سیر تحولات آتی، پر ابهام تر و پیچیده تر از اینها است. به این سادگی "دمکراسی" و "انتخابات آزاد" به آن "مرز پر گهر" باز نمیگردد و پس اندازهای  بسرقت رفته  "مشروطه" به "ملت ایران" پس داده نمیشوند.

 

فقط کافی است به آخرین تصویر که راس اسلام سیاسی در ایران، چون سایه نفرت از هر تحول "مدنی"، زمخت و بی ملاحظه، رو به جامعه ایران از خود نشان داده است به دقت نگریست:

 

- سریال "گاندو"

مجموعه تلویزیونی امنیتی گاندو در ۳۰ قسمت روی آنتن شبکه سوم تلویزیون جمهوری اسلامی رفت و تمام شد. یک نهاد امنیتی یا در واقع بخش مهم و حساسی از نهاد امنیتی- سیاسی اطلاعات سپاه پاسداران در این سریال همه را می ترساند. از خبرنگار گرفته تا رئیس جمهور. 

در این سریال، این نهاد در چهار چوب انجام عملیات های امنیتی و سرًی خود به هیچ کس جواب گو نیست غیر از علی خامنه ای. این بخش از اطلاعات سپاه پاسداران در اقدامات خود جایگاه چندانی حتی برای وزارت اطلاعات، قوه قضائیه، نهاد مبارزه با مفاسد اقتصادی و شورای عالی امنیت ملی قائل نیست. در واقع آنچه در سریال به مردم نشان دادند، تمام نظرات خامنه ای، یعنی بیان فشرده و تعًین یافته اسلام سیاسی پیش و بعد از بر جام در مورد نتایج بر جام، وضعیت اقتصادی کشور و پروژه کذائی "نفوذ" بود. با این تفاوت که مردم قبلا  آنها را در روزنامه کیهان و خبرگزاری هائی مثل فارس، رجانیوز و تسنیم و ... می خواندند و با قلم نویسندگان "ارزشی"، اما این بار جوهر رک و پوست کنده تر همان سیاستها همراه با نمایش بی پرده عملیات های امنیتی مرعوب کننده و "پیام" وحشت و بیرحمی با مشاهده هر نیت "براندازانه" به کنج منازل دور افتاده ترین دهات ایران هم رخنه کرد. این سریال به سربازان گمنام امام زمان، به آنهائی که در دوره "ستم شاهی" در حاشیه جامعه بودند و از نظر اقتصادی و "فرهنگی" طفیلی، رو به انقراض، سر بار، عقب مانده، کهنه پرست و خرافی، اما با "انقلاب اسلامی" به ارکانهای قدرت دولتی و رسمی دست یافتند و خود را جزء "بالائی"ها  تشخیص دادند، در دفاع از بقاء و  حفظ موقعیت به کف آمده؛ مُجّوز هر جنایت کم سابقه و "جهاد فی اسبیل اله" حتی در برابر وزارت اطلاعات با تمام جنایتهائی که علیه شهروندان ایران و به خون کشیدن حقوق مدنی آنان مرتکب شده است، را بی هیچ پرده پوشی داده است.  به این لایه سابقا "مستضعف" اختیار داده شده است که با چنگ و دندان و به قیمت به خاک و خون کشیدن جامعه، قدرت را  حتی به نمای صوری "دولت" واگذار نکنند. فرمان از پیشی در جیب شان است و دستها آماده چکاندن ماشه بروی شهروندان: "آتش به اختیار"

 

اشتباه است اگر تصور شود، اینها نمایش تمام عیار "دیکتاتوری فردی" و نشان توتالیتاریسم "ولی فقیه" است. خامنه ای، یا ولی فقیه آینده و یا هر جایگزین "شورائی" حتی در صورت مرگ  خامنه ای و یا برکناری او، نماینده و یا نمایندگان آن اقشار مورد اشاره اند و خواهند بود. نهاد امنیتی سریال "گاندو"، تجسم نفوذ این لایه در بالاترین و "ماورا"ترین سطح حاکمیت اسلام سیاسی است.

 

با این توضیحات روشن است که نباید خود را و مردم را به آنچه که در سطح و به صورت فرمال و به زبان رایج  در دنیای دیپلوماتیک، در جریان است فریب داد. امید بستن به توهم پراکنی "مشروطه خواهانه" امثال زیبا کلام ها و برگردان اینها در بی بی سی و صدای آمریکا( امثال بهنودها و نوری زاده ها)... و  ممکن تصور کردن "گذار مسالمت آمیز" از اسلام سیاسی، مردم و طبقه کارگر ایران را به تقویت و تحکیم دستاوردهای مبارزات مدنی خویش ترغیب نمیکند. چنین توهماتی فقط آنان را "چشم به انتطار" تحولات در بالا، نگهمیدارد. چه این "استحاله" در میان لایه های رژیم اسلامی باشد و یا نتیجه فشارهای سیاسی و اقتصادی و دیپلوماتیک در سطح منطقه و جهان: اینستکس، تحریم و مساله "بحران" تنگه هرمز. باید به این مردم شریف که متاسفانه در دوره های نامتعارف، مثل دوران بحران انقلابی سالهای آخر دهه ۱۳۵۰، به خودفریبی دچار شدند، هشدار داد که تکرار توکّل به "از ما بهتران"، فاجعه است. به طبقه کارگر و فعالان و مدافعان آرمانها و منافع این طبقه و به طیف وسیع جوانان و تحصیلکردگان و روشنفکران پیشرو و مترقی ایران، که ۴۰ سال آزگار گُرز چرخانی لات و لومپنها و قمه کش های اسلامی آنان را زمین گیر نکرد و شکنجه و آدم ربائی و پاپوش دوزی و اعتراف گیریها زیر شکنجه های همان وزارت اطلاعاتِ "سازشکار" در برابر "صهیونیسم" و "جهانخواران"؛ آنان را به تسلیم و  دست کشیدن از توقعات برحق و انسانی شان وا نداشت؛ گفت که مساله را ساده نپندارند و به ساده اندیشی و توهمات دامن نزنند و گول دوستان دروغین را نخورند. این مردم نجیب و پاکدل باید به نیروی خود متکی شوند و خود راسا ابزارهای سیاسی و حزب سیاسی را برای بدست گرفتن سرنوشت خویش، چه در حین بزیر کشیدن و یا  در جریان فروپاشی یا "فرو پاشاندن" اسلام سیاسی، بسازند. تجربه های سرشار از توطئه و دسیسه های پشت پرده و رذالت صاحبان قدرت در جهان در به قدرت رساندن اسلام سیاسی در کنفرانس "گوادلوپ"؛ و به قدرت رساندن "دمکراسی" در پی پاکسازیهای قومی و بمباران بلگراد، در اقمار "بلوک" شوروی سابق، کماکان بر زخمهای جامعه بشری و  وجدان انسانی جهان متمدن، نمک می پاشند.

 

نیمه اول اوت ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

محمد قوچانی و دلیل اساسی چرندیاتش!

محمد قوچانی و دلیل اساسی چرندیاتش!
امیر پرویز پویان که در سنین جوانی با رفقایش مانند اسکندر صادقی نژاد و رحمت الله پیرونذیری ، در محاصره نیروهای دست آموز رنجر و ساواکی (۳۰۰۰) - سگ های زنجیری امپریالیسم قرار گرفت و در آخرین دقایق زندگی شان ،با سر دادن چنین شعاهایی: « مرگ بر سرمایه، مرگ بر امپریالیسم و سگ های زنچیری اش، پیروز باد انقلاب (مسلحانه، از من،)، زنده باد کمونیسم! با آخرین گلوله خویش به زندگی خود پایان دادند، ( البته، صادقی نژاد در یک درگیری دیگری به قتل رسید)، در آن سال ها که بحث سرمایه داری ملی و مستقل شدن از امپریالیسم و غیره ، بر مشغولیت فکری روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا  و حتی عناصر وابسته به طبقه ی کارگر غالب بود، دست به نوشتن رساله ای، در نقد این تفکرات ملی - مذهبی و خرده بورژوائی بر آمد که  متأسفنه فقط مقدمه ای از آنرا ، توانست انتشار دهد. پویان در این نوشته ( خشمکین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب – سال ۱۳۴۸ ) که بیشتر به نقد، نظریه پرداز باصطلاح امروز ملی - مذهبی ها و یا نیروی سوم زمان خود که در اواخر به رد هر گونه دولتی رسیده بود و فقط بر آورده شدن  آرمان خود را در به دور یک سنگ گشتن می دید و خسی در میقات می نوشت و نه حتی بمثابۀ کسی که به میعاد میرود ، یعنی جلا آل احمد، اختصاص داده شده است، در باره جامعه ی ایران زمان خود و جوامع مشابه می نویسد : "دیالکتیک تحول جامعۀ ما، جامعه ای که در زمرۀ حلقه های متعدد امپریالیسم قرار دارد و بورژوازی ملی آن، زیر ضربات خُردکنندۀ بورژوازی کمپرادور و بوروکراتیک نیروی لازم را برای رهبری یک جنبش انقلابی از دست داده است و این کمک می کند تا تضادهای اجتماعی ناشی از وابستگی به امپریالیسم لزوماَ با یک انقلاب سوسیالیستی از میان برداشته شوند.»  و حتی گروه پویان ، مفتاحی، احمدزاده که بنیانگذار واقعی سازمان چریک های فدایی خلق  می باشند، زیرا که در سال ۱۳۵۰ وقتی که چریک های فدائی  از وحدت دو گروه  بیژن جزبی - ضیاء ظریفی و گروه  امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی، مسعود احمدزاده، بنیاد نهاده شد، مبنا تئوریک سازمانی  آثار رفقای گروه دوم، یعنی رفقای پویان، مفتاحی و مسعود احمد زاده، در نظر گرفته شد، بورژوازی ملی را بعنوان نیرویی می دانستند که  در دفن خویش شرکت کرد، می نامیدند! این را میتوان از فاکت فصل اول کتاب مسعود احمدزاده به نام  مبارزه مسلحانه هم استراتژی، هم تاکتیک نیز، به روشنی دریافت : "با استقرار و بسط سلطۀ امپریالیستی، نخست تقسیم قدرت سیاسی میان فئودالیسم و امپریالیسم و سپس تبدیل فئودالیسم به فئودالیسم وابسته و بالاخره نابودی فئودالیسم، بورژوازی ملی هنوز رشد نکرده، تحت فشار سرمایۀ خارجی ضعیف شده، امکان تشکل طبقاتی را از دست می‌دهد و بالاخره به‌ تدریج از میان می‌رود. به این ترتیب بورژوازی ملی نمی‌تواند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهد. از طرفی مبارزه با سلطۀ امپریالیستی، یعنی سرمایه جهانی، عناصری از مبارزه با خود سرمایه را در بر دارد، از طرف دیگر این مبارزه محتاج بسیج وسیع توده‌ها است. به این دلیل عناصری از یک انقلاب سوسیالیستی نیز در بطن این مبارزۀ ضدامپریالیستی متولد شده و در جریان مبارزه شروع به رشد می‌کند. بورژوازی ملی به دلیل ماهیت خویش نمی‌تواند در چنین مبارزه‌ای پیگیر باشد و به دلیل شرایط تاریخی وجودش و پیوندهایش با سرمایۀ خارجی، در بسیج توده‌ها مردد و ناتوان است. دهقانان نیز به دلایل شرایط مادی تولید خود هیچگاه نمی‌توانند یک نیروی مستقل سیاسی را تشکیل دهند. به این ترتیب یا باید تحت رهبری پرولتاریا قرار گیرند و یا خود را به بورژوازی بسپارند. تنها نیرویی که باقی می‌ماند پرولتاریاست. پرولتاریا اگر چه از لحاظ کمی ضعیف است، اما از لحاظ کیفی و امکان تشکل بسیار قدرتمند است."- مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک- مسعود احمد زاده- ۱۳۵۰. البته، این در سال ۱۳۵۰، یعنی هنگامی است که هنوز تازه چند سالی از ۱۳۴۲، غلبه یافتن واقعی سیستم بر جامعه ایران بود و نه ۵ دهه بعد!          

 بنا براین، حال اگر کسی مانند قوچانی میتواند، در حدود ۵۰ سال بعد از نوشتن  این آثار، مدعی بورژوازی - سرمایه  داری ملی و با صفت مترقی و غیره  گردد، به نظر من، فقط  به دلیل سلطه یافتن اپورتونیسم و رویزیونیسم توده ای بر سازمان چریک های فدائی خلق که با سلطه ی نظرات بیژن جزنی در نیمه اول دهه ی ۵۰، آغاز شد و بدتر از همه بر کل ننبش "چپ" ایران ، یعنی برداشت های سوسیال دموکراسی و حتی نفوذی و خائنانه آشکار و مستقیم سرمایه دارانه  پرور - منصور حکمت، ایرج آذرین، حمید تقوایی و شرکاء  در بعد از وقایع ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بر جنبش طبقه ی کارگر در ایران دانست. البته، این هم یک چیز ملی و حتی منطقه ای نبود. چیزی بود جهانی ! که اینجا جای بحث و بسط آن نیست!    

      

احمد آقا

احمد آقا 

احمد آقا در عكس العمل شتابزده و عصبی ای به یادداشت كوتاهم تحت عنوان "فتوای مصطفی به جنگ" عنوانی انتخاب كرده است كه راستش اصلا سردرنیاوردم معنایش چیست. لب مطلب ایشان در اعتراضش به یادداشتم این است كه «من هر هيچ جاي نوشته مصطفي صابر نشانه اَي در خمايت از جنگ نديدم». ضمن پذیرش انتقاد ایشان به تلگرافی بودن یادداشت قبلیم، در این یادداشت همان بحث را مشروح تر میاورم به این امید كه احمد آقا حمایت صابر از جنگ را به نیكوئی ببیند.

 

مصطفی صابر گفته بود: «روشن است که جنگ *یک فاجعه* خواهد بود. * اما اگر * جنگی در بگیرد...» (تاكیدات با علامت ستاره * از من). مصطفی نمیگوید جنگ نباید رخ دهد، میگوید جنگ *یك فاجعه* خواهد بود. در جمله بعد حرف ربط "اما" بقصد نقض "فاجعه" وارد میدان میشود. این كاركرد حرف ربط "اما" در تمام زبانهاست، مختص فارسی هم نیست.

 

«جنگ یك *فاجعه* خواهد بود * اما * اگر جنگی در بگیرد...» تا اینجاش نه میگوید جنگ نباید بشود نه میگوید جنگ باید بشود بلكه میگوید *اما اگر* شد چه. پس یك شرطی، یك "اگر"ی برای جنگ شدن در كارست كه آن شرط را توضیح نمیدهد چیست، حالتهای ممكن آن شرط را باز نمیكند و آن شرط را به چالش هم نمی كشد. بعنوان مثال، نمیگوید كه خب ما بعنوان قربانیان قطعی فاجعه لازم است با آن مخالفت میكنیم، زورمان را بزنیم تا جلویش را بگیرم، جنگ حتمی و قطعی نیست. خیر، هیچیك از اینها مشغله ذهنی مصطفی نیست.

 

چگونه حرف ربط "اما"، فاجعه را نقض میكند؟ از طریق عبارت «قیام کارگران و مردم برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی». این عبارت یعنی ایجاد كردن فرصتی در شرایط فاجعه وار. این همان تئوری "دكترین شوك" است كه ناومی كلاین كتاب قطوری در موردش نوشته است. البته شوكِ جنگ را مصطفی وارد نمیكند. او اما هیچ فراخوان "اگری" هم برای جلوگیری از آن نمیدهد. این یعنی *حمایت ضمنی از جنگ*. مصطفی در توجیه این حمایت به آنچه كلاین متد میلتون فریدمنی میخواند آویزان میشود: فرصت طلبی در شرایط فاجعه. یعنی وقتی شوك وارد شد ("اگر جنگی در بگیرد")، *فرصتی* برای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط قیام كارگران و مردم پیدا میشود. این در بهترین حالتش یك موضع اپورتونیستی خام است و فرسنگها با ماركسیسم و مبارزه طبقاتی فاصله دارد. البته كاش فقط یك موضع خام و اپورتونیستی بی خطر بود. مشكل اینجاست كه برای اجرای چنین فرصتی ایشان باید روزشماری كند كه جنگ در بگیرد، فاجعه رخ دهد تا *فرصت* ایجاد شود. در غیر اینصورت چرا او همین امروز به "كارگر و مردم" نمیگوید كه برای جلوگیری از فاجعه قیام كنید؟

 

موضع لنین

توجیه ضمنی ای كه مصطفی در حمایت از جنگ آورده است، كه در اصل توسط حمید تقوائی ترویج یافته است، این ادعاست كه ما لازم است مانند موضع لنین در قبال جنگ اول جهانی، تفنگهایمان را بطرف دولت خودی نشانه بگیریم. ابتذال این بحث بر سر موضع ما پس از شروع یك جنگ بین دو دولت نیست كه البته آن هم یك فرمول عام و جهانشمول ندارد، چنانكه ما در جنگ ایران و عراق، حمله آمریكا به عراق، حمله آمریكا به افغانستان، حمله آمریكا به لیبی، حمله عربستان به یمن و ... چنین فرمولی نداشتیم. ابتذالش در این است كه جنگ را فرض میگیرد. لنین برخلاف چنین مفروضاتی، اولا نشان داد كه جنگ اول جهانی، جنگی بین امپریالیستها در رقابت *خصمانه* شان بر سر تقسیم مناطق تحت نفوذ بود. كجای این فرمولبندی لنین به كشمكش آمریكا با ایران شباهت دارد كه جنگ نتیجه محتوم آن باشد؟ ثانیا، لنین رد پای مبارزه طبقاتی را دنبال كرد تا به این نتیجه رسید كه در جنگ بین امپریالیستها بر سر تقسیم جهان، *مبارزه طبقاتی* كارگران میتواند با غلبه بر ضعیفترین حلقه كاپیتالیسم، یعنی دولت خودی، پیروز شود. این تازه یك تز در سطح نظری و ذهنی مقوله جنگ امپریالسیتها بود. در سطح عینی و عملی، لنین و آنهم تنها لنین، هنگامی توانست در راه پیاده كردن تز خود قدمی بردارد كه سه سال از جنگ گذشته بود، معضل گرسنگی و تهیه نان همه گیر شده بود. فرار از جبهه ها بحدی رایج شده بود كه پدیده اعدام با اعدام سربازان فراری از جنگ عجین شده بود. امپراطوری آلمان میخواست از لنین "استفاده" كند و ... در پیروزی انقلاب اكتبر ابر و باد و مه و خورشید و فلك بعلاوۀ لنین بهم چفت شدند. آن قیام منتج یك توافق صرف بر سر یك نظر نبود. والا از فاصله انقلاب اكتبر تا امروز، ما یك جنگ جهانی دیگر داشتیم و صدها جنگ دیگر بین دولتهای مختلف در یكصد و دو سال گذشته. هیچیك از این جنگها به انقلاب سوسیالیستی دومی منجر نشد. غرض اینكه، لنین بصرف داشتن یك موضع درست پیروز نشد، مجموعه ای از عوامل دست در دست هم دادند. حال، در كشمكش آمریكا و ایران ما باید تمام هزار و یك عامل ذهنی و عینی دیگر را با یك "اگر جنگی در بگیرد" و "كم هزینه ترین راه قیام كارگران و مردم علیه جمهوری اسلامی" است حل و فصل شده بدانیم. اینكه اساس رابطه جمهوری اسلامی و آمریكا از همان روز اول تا همین امروز چگونه بوده است، اینكه  آمریكا جمهوری اسلامی را برای سركوب ما كمونیستها روی كار آورد و تا امروز بانحا مختلف حمایتش كرده است و و و ... با یك "اگر" و "كم هزینه ترین راه قیام است" قرار است حل شود. خیر، با نقل بمعنا از حكمت، خیلی چیزها ممكن است به ما كمونیستها بچسبد اما خامی یكی از آنها نیست. حمایت، حال چه ضمنی چه صریح، از جنگ افروزی آمریكا علیه ایران را از فرسنگها دور تشخیص میدهیم و گاردمان را علیه اش بالا میبریم. در اینجا مهم نیست كه جنگی صورت میگیرد یا خیر، كه من نظرم را در اینمورد مبسوط نوشتم، مهم مبتذل كردن نام كمونیسم كارگری با گرفتن چنین مواضعی است.

 

برخلاف نقل قول اشتباهی كه احمد آقا از ماركس آورده، مناسبت دارد كه نقل قول صحیح از ماركس را خطاب به تمام كسانی كه حامی صریح یا ضمنی "جنگ" هستند، بیاوریم: « شرم حی و حاضر نوعی انقلاب است»

Shame is already revolution of a kind

نسبت عرصه خصوصی و عمومی و معنای جدال های پشت آن!

نسبت عرصه خصوصی و عمومی و معنای جدال های پشت آن!

 

اکبرگنجی مطلب بلندی پیرامون رابطه شاه سابق و البته نزدیکانش با زنان نگاشته است و اساسا هم به نقل از خاطرات اسداله علم نزدیک ترین یارغارشاه. البته چنین افشاگری برای نسل های گذشته و آنها که خاطرات علم را خوانده اند چیزتازه ای نیست و بیشتر می تواند برای نسل های جدیدقابل توجه باشد. با این همه بشدت موردانتقادکسانی چون زیدآبادی و هادی خرسندی و ف.م.سخن و ... قرارگرفته است.

احمدزیدآبادی با یادآوری صفت ستارالعیوبی خداوند، این نوع افشاگری ها را اساسا غیرمفید و راه پرمخاطره خوانده است که با اشاعه و مدشدن آن نه تاک ماند نه تاک نشان (که متقابلا گنجی نیز باو پاسخ داده است)... هادی خرسندی اساسا ورودبه مبحث بقول وی پائین تنه را با هجوگزنده اش خاله زنگی وگرفتن بیضه تاریخ عنوان کرده است.... و این که اگر ریگی به کفش ندارد و تاریخ نویس و مؤلف است می توانست از اهمال و خطاکارگی او بنویسد (که بنظرهادی خرسندی این خطا کارگی او اهمال سرکوب شیخان دغلباز بود.... باین ترتیب بزعم او مشکل شاه در عدم قاطعیت و سرکوب بود... و این البته نظرشناخته شده ای است در بخشی از منتقدین شاه و بطریق اولی مدافعان دوآتشه سلطنت که ضعف شاه را تردید و عدم قاطعیت او در استفاده از مشت آهنین جستجو می کنند.

کلا روح حاکم برانتقادها آن است که نباید واردزندگی خصوصی افرادشد...

در این برخوردها ما با دو نکته مهم مواجه هستیم که نادیده گرفته می شوند:

یکم: مرزبین صاحبان قدرت و عرصه عمومی با افرادعادی و عرصه خصوصی خلط مبحث می شود. در مناسبات قدرت و عرصه عمومی سوء استفاده از قدرت را نمی توان با شعاردفاع از حریم خصوصی لاپوشانی کرد. امروزه بویژه درخودکشورهای غرب که کم وبیش از آزادی انتقاد برخوردارند چنین تقدسی در موردصاحبان قدرت آشکارا موردچون و چرا قراگرفته است و جنبش زنان نیز در مبارزه علیه تبعیض و مردسالاری ناچارشده است که به افشاگری های مشخص و ازجمله سوء استفاده های حنبسی از سوی صاحبان قدرت و موقعیت (حتی مثلا در حوزه ای چون مناسبات حاکم برهالیوود ....). در آمریکا شاهدیم که اخیرا چگونه افشاگری یک زن درمورد گزینش یک قاضی برای دیوان عالی قضائی توسط ترامپ سروصدا به پاکرد و یا سریال افشاگری ها علیه شخص ترامپ ...و در گدشته علیه آقای کلینتون و... بنابراین تاکید برریشه ها و نیز خطاهای این نوع زمامداران که جایگاه و اهمیت خود را دارد دلیلی برنادیده گرفتن عرصه های باصطلاح خصوصی نیست. گرچه جنبش زنان بطورکلی در گیرودارمبارزه ای است که پرده از سیمای این نوع حریم های امن و خصوصی بودن ها که ابزاری برای سرکوب و نهادی شدن مردسالاری بوده است بردارد و تبدیل به امرعمومی بکند.

اما نکته دوم و مهم تری که در پشت این نوع انتقادات و ارزیابی های ظاهرا اخلاقی نهفته است همانا مربوط به تلاش ها و رقابت هائی است که پیرامون بدیل سازی ها صورت می گیرد. به همان گونه که اکبرگنجی این هدف را دنبال می کند منتقدین وی هم در آنسو در مجموع همین هدف را دنبال می کنند. در این عرصه همانطور که دفاع گنجی از نظام و نقش منفی اش در تقویت حاکمیت کنونی از جمله در همین انتخابات های اخیر مربوط به روحانی و مجلس خبرگان محکوم است و باید نقد و افشاشوند، آنهائی که دنبال ایجادچهره کاذب از دوران شاه سابق و فرزندوی هستند نیز به همان اندازه نیاز به افشاگری دارد. در حقیقت برای اصحاب قدرت چه نهادروحانیت و حکومت اسلامی که بیشترین استفاده کالائی و ابزازی از زنان و سوء‌استفاده از آنها را صورت می دهند ( که مقوله پرستوها که اخیرا فشاشد تنها نوک کوک یخی از آن است یا نمونه تجاوزطوسی قاری نظرکرده خامنه ای به کودکان و نوجوانان نمونه دیگری از این نوع سوء‌استفاده از قدرت است....) و چه سوء استفاده های نهادسلطنت سرنگونی شده ای که برآن است تا بهره کیری از فراموشی تاریخی بخصوص در سایه افتضاحات حکومت اسلامی، نهادسلطت را رنگ و جلا داده و پاک و مطهر جلوه بدهند باید در جای خود افشاء شوند.

در اصل نسبت عرصه خصوصی و عمومی یک روندتاریخی است که در تناسب با مناسبات قدرت و مبارزه علیه آن، چه در سطح کلان قدرت و چه حتی در سطوح خردترمدام بازتولید و بازتعریف می شود.


تقی روزبه  ۱۱.۰۸.۲۰۱۹

https://news.gooya.com/2019/08/post-28923.php

پاسخ زیدآبادی به اکبرگنچی:

https://news.gooya.com/2019/08/post-28925.php

پاسخ گنجی به زیدآبادی

https://news.gooya.com/2019/08/post-28939.php

 

 

 

August 11, 2019

کدام دولت پنهان؟

یکی از اصطلاحاتی که این اواخر باب شده، «دولت پنهان» است، برخی هم میگویند «دولت سایه» یا چیزهایی در همین حدود. ظاهراً این عبارت از اصطلاح آمریکایی (Deep State) گرته برداری شده که اشاره دارد به قدرتهای غیر منتخبی که قرار است با همراهی برخی از سیاستمداران و مدیران، در تعیین سیاست کشور، حرف آخر را بزنند. «دولت پنهان» در ایران توسط اصلاح طلبان به کار میرود، تا دولت روحانی را که ظاهراً اصیل و نمایندۀ مردمش میشمرند، از آنهایی که نمایندۀ مردم نیستند و نفوذشان در همه جا مزاحم گروه اخیر است، مجزا سازند. اصلاح طلبان از زمانی که مردم ایران را معطل خودشان و یاوه هایشان کرده اند، هر کلکی به نظرشان رسیده زده اند تا خود را از باقی شرکای قدرت متمایز کنند و از بی آبرویی سهیم بودن در نظام اسلامی که همگی درش شریک هستند، سهم کمتری ببرند. این هم یکیست از بسیار.

نکتۀ اصلی در اینجاست که در ایران دولت پنهانی وجود ندارد تا برای این تقسیمبندی بی پایه، مابه ازایی دست و پا شود. هر چه هست بسیار روشن است و در قانون اساسی جمهوری اسلامی که قانونی به معنای دقیق و روشن فاشیستی است و نسخش در دسترس همه هست، به صراحت بیان گشته است. اصلاح طلبان که بسیار دلشان میخواهد از پس خامنه ای بربیایند و کسی از خودشان را به مقام رهبری بگمارند، عملاً چنین ادعا میکنند که قدرت رهبر و مراجع تحت فرمانش، وجاهت قانونی ندارند و از پشت صحنه عمل میکنند. سخن فقط نادرست نیست، به کلی یاوه است.

اول به این دلیل که هیچکدام اعضای دستگاه قدرت ایران، به معنای دمکراتیک کلمه، منتخب مردم ایران نیستند. هر چند وقت، نمایشی بر پا میشود تا نم کرده های نظام، رأی مردم را جمع کنند، وگرنه تفویض قدرتی به معنای دمکراتیک در کار نیست تا جدا کردن منتخب و غیر منتخب معنای درستی بدهد.

دوم و مهمتر اینکه قانون اساسی جمهوری اسلامی، متنی نیست که تکه تکه از اینجا و آنجا سر هم شده باشد. پیوند منطقی اجزای آن، همه در جهت تعریف و تثبیت رژیمی فاشیستی است. این کلیت است که به اجزای متن معنا میدهد و پایۀ اصلی تفسیر اصول آن است. رهبر هم، مثل هر رژیم فاشیستی، محور متن است و به قول اسلامی ها، عمود خیمۀ نظام. این محور که چیزی پنهان ندارد تا بشود به دایرۀ منصوبان و حوزۀ قدرتش، نام دولت سایه داد.

رهبر این نظام، سایه که نیست هیچ، خورشیدیست که تمامی اجزای نظام، دور وی میگردند. اگر وی از میانه حذف شود، انتظام کل سامانه بر هم میریزد و اصلاً از نظام چیزی باقی نمیماند که قرار باشد اصلاح بشود یا نه. برای همین است که صاحبنظران، از روز اول گفته اند و میگویند که نه خود نظام و نه قانون اساسی که بیان حقوقی ترکیب و طرز کار آن است، اصلاح پذیر نیست و تنها چاره، ساقط کردن یکی و به دور انداختن دیگری است و جایگزینی آنها با نظام و قانونی نو.

اصلاح طلبان آبرویی ندارند تا بتوانند با این ترفندها به درش ببرند. تنها ثمرۀ تشبثاتشان، ایجاد اغتشاش ذهنی و سر در گم کردن مردم ایران است. کاری که از روز اول دکانشان را گرم نگاه داشته و مردم را از هر حرکت مؤثر، دور داشته است. دور انداختن اوهام اصلاح طلبانه، مستلزم به دور ریختن اصطلاحات میان تهی و معمولاً مضحکی است که در رواجش میکوشند. آنچه از روز اول سر پا نگاهشان داشته، همین عباراتی است که مثل اوراد جادو، معنا ندارد، ولی کاربرد دارد. کاربردش هم حیران کردن مخاطب است.

بیدار شدن از این خواب مصنوعی، شرط اول پا نهادن در راه آزادی ایران است.

 

۷ اوت ۲۰۱۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 

انحلال طلبى بيش از هر چيز ضعف شخصيتى انحلال طلب را بر ملا ميسازد


انحلال طلبى بيش از هر چيز ضعف شخصيتى انحلال طلب را بر ملا ميسازد:

مصطفي صابر ميگويد:

روشن است که جنگ یک فاجعه خواهد بود. اما اگر جنگی در بگیرد فوری ترین و کم هزینه ترین راه برای پایان دادن جنگ، قیام  کارگران و مردم برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی است. اما مذاکره هم هیچ نفع جدی برای مردم نخواهد داشت. بعلاوه هیچ مذاکره ای تناقضات و بحران های پایه ای و مزمن جمهوری اسلامی را مرتفع نخواهد کرد. چنانکه مذاکره های قبلی نکرده است. مذاکره معنایی جز ادامه بن بست و بحران جمهوری اسلامی و تداوم اوضاع نکبت بار موجود نخواهد داشت. راه حل واقعی اوضاع ایران، نه جنگ، نه امید بستن به مذاکره، بلکه گسترش جنبش سرنگونی و انقلابی علیه جمهوری اسلامی، سرنگون کردن کل بساط حاکم  و برقراری حاکمیت مستقیم شوراها و برپایی یک جامعه  انسانی  است.


عباس گويا:


فتوای مصطفی به جنگ


مصطفی: «اگر [تمام نكته سر یافتن شق "اگر" است. در جواب به معمای "اگر" مصطفی خان كاغذ سیاه كرده است تا در انتها صورتمسئله را در حمایت از شق جنگ تكرار كند ع] جنگی در بگیرد فوری ترین و کم هزینه ترین راه برای پایان دادن جنگ، قیام کارگران و مردم برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی است [شما كه مزنه "كم هزینه ترین راه" دستتان است چرا همین امروز فرمان "قیام كارگران و مردم" را صادر نمیكنید؟ چرا منتظر جنگ نشسته اید؟ ع] . اما مذاکره هم هیچ نفع جدی برای مردم نخواهد داشت.»


سوال: جنگ یا مذاكره؟ جواب مصطفی صابر: جنگ بهتر است

من هر هيچ جاي نوشته مصطفي صابر نشانه اَي در خمايت از جنگ نديدم، ولي بدون ترديد در نوشته كوتاه عباس گويا تمام نشانه هاي عدم صادقت سياسي يك انحلال طلب ناموفق ملاحظه ميكنم. توهين هاي نظير "مصطفي خان" برخورد غير سياسي و زبونانه است، آقاي محترم و چپگرا سياسي برخورد كنيم و سالهاي سال زندگي در ممالك متمدن را با برخورد هاي غير سياسي (به كساني كه تا بخال نديدم به عباس گويا برخورد علني كرده باشند) به هيچ تبديل نكنيم،

جناب گويا بقول كارل ماركس "شرم هم بهر حال خصوصيتي انساني است"

هجومهای وحشیانه هوایی و زمینی اردوغان به مردم بیدفاع در دو سوی مرزها تحت هر بهانه ای شدیدا محکوم است!

هجومهای وحشیانه هوایی و زمینی اردوغان به مردم بیدفاع در دو سوی مرزها تحت هر بهانه ای شدیدا محکوم است!

سیاست میلیتاریستی دولت اردوغان تنها بر متن کشمکش های منطقه ای که در یک سمت آن مبارزه توده های مردم معترض به وضع موجودند و در سوی دیگر آن بلوک بندیهای منطقه ای و جهانی حافظ سرمایه قابل توضیح است. بلوک بندیهایی که از دیرباز به جز منافع سودجویانه خویش هیچگاه به چیزی دیگری نیاندیشیده اند و نمی اندیشند. و به همین اعتبار هم هر جا این مبارزات آزادیخواهانه و تقابل از سوی تودهای عظیم مردم علیه دول مستبد و مختنق در گوشه و کنار جهان به راه افتاده، آنان با دخالتگری های خود، بسته به منافعشان نقشه به انحراف کشاندن آنرا به بهانه های واهی در دستور کار قرار داده اند. نیازی نیست زیاد به گذشته برگردیم، نمونه بارز آن دخالت در خیزش تودهای مردم جان به لب رسیده از رژیم اسد در سال 2011 به اینسو است. در یکسوی این دخالتگری بلوک روسیه اعم از رژیم سرمایه داری ایران و بنوعی ترکیه (که با مواضع بینابینی میان دو بلوک روسیه و غرب) قرار دارد، در سوی دیگر دخالتگریها آمریکا و غرب و همپیمانان مرتجع منطقه ایشان هستند. بلوک روسیه و چین اگر موقع اشغالگری عراق و افغانستان به حکم وتو کردن پیمان نامه نظامی ناتو جهت اشغال عراق و افغانستان نتوانستند آن چنان که میخواستند منطق قلدریهای نظامی را طبق استراتژی که منافع آنانرا نیز به لحاظ منطقه ای و جهانی تامین کند، هدایت و مهندسی کنند، موضوع خیزش توده ای در سوریه اینبار این فرجه را برای وارد شدن فعالانه و دخالتگری بیش از پیش خصوصا روسیه گشود. نهایتا دیدیدم قطبهای جهانی هر کدام بمنظور تامین منافع خود وارد رویدادهای سوریه شدند و نتیجه این دخالتگریها با حمایت بلوک روسیه به نفع رژیم اسد و بقای آن و به قیمت کشته و زخمی شدن میلیونها انسان بیدفاع، آواره و بیخانمان شدن میلیونها خانواده از این کشور منجر شده و تا کنون هم ادامه دارد. دخالتگریهایی که در بیان واقع مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه مردم سوریه را از محتوا تهی و از مسیر اصلی خود منحرف کرد و کل شیرازه زندگی شهروندان را به تباهی کشاند. کما اینکه با همین دخالتگریها مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه توده ای مردم بپا خاسته علیه رژیمهای دیکتاتوری مصر، تونس، یمن، لیبی و لبنان را نیز به سرنوشتی مشابه سوریه دچار کردند.
رژیم اردوغان نیز در متن چنین اوضاع آشفته منطقه اگر یک دوره کوتاه توانست تا حدودی رونق اقتصادی را ایجاد کند مبرهن است حاصل اعمال استثمار هر چه افسار گسیخته تر و کار کشیدن از گرده طبقه کارگر و سرکوب صدای اعتراضات بوده. اختناق سیاسی که متعاقبا منجر به گسترش و تعمیق اعتراضات کارگران، کمونیستها، آنارشیستها و آزادیخواهان در اکثر مناطق ترکیه اعم از آنکارا و استانبول گردید تا مرحله رسیدن به رویداد مهم میدان تقسیم. میخواهم بگویم برغم چنین موقعیتی مبارزاتی رو به اعتلای انقلابی
بخاطر داریم آنزمان بخشهایی از گرایشات بورژوا ناسیونالیستی اعم از گرایش متاثر از پ.ک.ک نیز به روال معمول از سر دخیل بستن به پروژه سازش با حکومت مرکزی یا علیه این موج عظیم اعتراضات سراسری، با ایجاد فضای یاس و ناامیدی و شانتاژ راه انداختن چوب لای چرخ مبارزات توده های سرازیر شده به خیابانها بیاندازند یا در سکوت خفتبار، پشت مبارزات سراسری را بنفع گرایشات بورژوازی خالی کردند.
خلاصه طی چند سال گذشته آن درجه از رشد و ثبات نسبی اقتصادی دولت اردوغان هم بشدت رو به افول بوده. دولت اردوغان به عنوان نماینده بورژوازی این کشور دیگر تنها از سوی طبقه کارگر و اقشار فرودست مشروعیت آن زیر سوال نیست، بلکه حتی مقبولیت اجتماعی و سیاسی آن از سوی طیفهای رنگا و رنگ ناسیونالیست بورژواها و خرده بورژوازی جامعه ترکیه نیز تا حدود زیادی زیر سوال رفته. بحرانهایی که وقتی دیگر بگیر و ببند و سرکوب فله ای مخالفان هم نتوانست گره ای از مشکلاتش بگشاید پرده آخر آن سناریوی به خون کشیدن مخالفان در اقدام شبه کودتای 16 ژوئیه 2016 بود.
شبه کودتایی که از همان ساعتهایی آغازین معلوم بود به ضد خودش تبدیل خواهد شد، و نتیجه اش شکست است و فرصت را برای دولت اردوغان بوجود آورد تا پروژه نیمه کاره خود مبنی بر پاکسازی افسران و درجه داران رده بالای مخالف خود در ارتش را که تا آن لحظه قادر به شناسایی و دستگیری آنها نشده بود در جنگ خیابانی و پادگانی به شکست بکشاند و تکمیل کند. از دیگر سو با به شکست کشاندن آن و بگیر و ببند، فضای جامعه را بیش از پیش امنیتی تر کند و مبارزات و اعتراضات آزادیخواهانه جامعه را با این بهانه خواست به محاق ببرد که تا حدود زیادی هم سناریویش به نتیجه رسید. برغم اینکه اردوغان توانست فوج فوج مخالفان سیاسی خود و معترضین را یا دستگیر و راهی پشت میله هاای زندان کند یا مقاومتشان را به خون بکشد اما از آنزمان تا به حال کماکان اعتراض و مبارزه بدون وقفه در جریان بوده.
آخرین انتخابات شوراها در ترکیه برغم سناریوسازیها از سوی اردوغان جهت جعل آراء، نتوانست واقعیات را به نفع خود وارونه کنند، و نتایج اعلام شده از سوی کمسیون انتخابات هم اذعان نمود که حزب "عدالت و توسعه" در برابر مخالفان در بخشی از شهرهای بزرگ نظیر آنکارا، استانبول و اسکی شهیر "ستاره اقبالش" بطور واقعی رو به خاموشی است.
رژیم فاشسیتی ترکیه از دو سو در موقیعتی شکننده قرار دارد. از یکطرف مواجه شدن با موج عظیم مبارزات و اعتراضات داخلی برخاسته از بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی. از طرف دیگر دولت اردوغان نیز چون میخواهد بقای خود را در شکاف میان خصوصا دو بلوک روسیه و غرب جستجو و تضمین کند، این موضع بینابینی وضعیت بنین المللی آنرا نیز بشدت متزلزل نموده.
تنش میان غرب و دولت اردوغان بر سر عدم صلاحیت آن جهت عضویت در اتحادیه اروپا که طی سالهای گذشته جنجال آفرین بوده پر واضح است نه بر سر عدم رعایت موازین حق و حقوق شهروندی است نه بر سر سایر مسائل مربوط به بهبودی حیات سیاسی تودهای مردم، چون تاریخا هیچکدام از دولتهای حاکمه در ترکیه تا کنون حاضر نبوده اند به چنین اصل مهمی گردن نهند! با اینحساب روشن است درگیری و اختلافات اساسا ناشی از سرپیچی هایی است که ترکیه در برابر فرامین آمریکا و غرب در منطقه خود را ملزم به اجرای آن نمیبیند و یا نسبت به آن بی توجه است نه مواردی که فوقا ذکر شد. برای نمونه کشمکش میان دولت آلمان و ترکیه بر سر پایگاه نظامی انجرلیک و پافشاری برای انتقال از ترکیه به یونان تا موارد مشابه آن. دولت ترامپ و غرب با فشارهای وارده بر دولت اردوغان قصد دارند آنرا در چهارچوبی قرار دهند که بالانس را به ضرر بلوک روسیه و چین و بنفع خود و شرکایشان در منطقه تغییر دهند. آخرین مورد درگیری و تنش میان آنان بر سر خرید چهار سامانه موشکی S400 از روسیه با مبلغی بالغ بر دو و نیم میلیارد دلار بود. این اقدام اردوغان در حالی انجام شد که بارها ترامپ به دولت اردوغان هشدار داده بود نباید این معامله انجام بگیرد. ترامپ علنا اعلام نموده بود در صورت خرید چنین سامانه های موشکی از روسیه، دولت آمریکا تحویل چند فروند هواپیمای جنگنده امریکایی F-35 به دولت اردوغان را ملغا خواهد نمود. این شیوه تحریم و تهدیدات ترامپ نیز بیشتر جنبه التیماتوم های دیپلوماتیک مآبانه دارد و بردش برای ترامپ به اندازه همان هشدارهاست که به کره شمالی کرد اما برایش تره هم خورد نکردند. قطعا دولت ترامپ بخوبی به این واقف است نباید کاری کند دولت ترکیه را چه به عنوان یکی از کشورهای عضو ناتو که یکی از پایگاههای استراتژیک آن انجیرلیک را در خاک خود مستقر کرده و بنا به موقعیتی مهم استراتژیکی که در منطقه برای آمریکا در بر دارد به این سادگی از همپیمانی با آمریکا و غرب ببرد و به بلوک روسیه بپویندد.
ضمنا شاهد بودیم زیر مجموعه های پ.ک.ک در کش و قوس جنگهای فرساینده با داعش و دولت اردوغان و حمایتهای تسلیحاتی از سوی نیروهای غربی، بجای اینکه از مقاومت شجاعانه بی نظیر تاریخی مردم کوبانی که زنان و مردان آزادیخواه، پیر و جوان در آن جانفشانی کردند، و به دور از تفاوتهای جنسی، مذهبی، نژادی و ملی... در رقم زدن این پیروزی ایفای نقش نمودند درس بگیرند، بجای اتخاذ سیاست مستقل و متکی شدن به ظرفیت مبارزه آزادیخواهانه توده های مردم در دو سوی مرزهای سوریه و ترکیه، دیدیم چگونه در جنگ عفرین آگاهانه به سیاستی دوگانه روی آورد. از طرفی به زائده سیاستهای آمریکا تبدیل شدن و از دیگر سو در دام توهم فکنی پروژه های حمایتهای اسد افتادند. دیگر این مثل روز روشن بود اسد تنها و تنها از سر اینکه در موقعیت بسیار شکننده واقع شده بود به این تاکتیک روی آورد که بخشی از جبهه جنگ با داعش را به نیروهای منطقه ای محول کند.
گانگستربازیهای نظامی و قشون کشی دولت اردوغان علیه مردم بیدفاع در سوریه و عراق و تشدید آن بدون تبانی با حکومتهای مرکزی مرتجع در دو سوی مرزها نیست. به رغم هر اختلاف و رقابتهایی که این رژیمها با هم دارند، از هر زمانی بیشتر بر سر سیاست حفظ تمامیت ارضی کشورشان همسو و همنظرند. حملات افسار گسیخته اردوغان به مناطق مسکونی دو سوی مرزها و کشتار و و قتل و عام مردم بیدفاع به بهانه هجوم به مواضع پ.ک.ک و اقمارش مبین این حقیقت است که نوعی توافق ضمنی میان آنان و قطبهای جهانی وجود دارد. حملات به منظور اشغالگری و گسترش قلمرو خویش، لااقل در ایندوره سیاست فرعی شده هر چهار رژیم ترکیه، ایران، سوریه و عراق است، مگر در موارد استثنایی که به تضعیف مخالفان سیاسی همدیگر بیانجامد . حملات هوایی و زمینیش به مواضع نیروهای: پ.ی.د، ک.ج.ک ، ی.پ.گ در سوریه و به مواضع پ.ک.ک در قندیل و کردستان عراق نیز برای رژیم فاشیستی ترکیه نیز در همین چهارچوب میگنجد. بعبارتی دیگر این جنگ افروزیها جزئی از نقشه بزرگ سیاستهای میلتیاریستی در متن شرایط منطقه ایست که هر بار با رضایت یکی از بلوک بندیها که در آن منتفع هستند پیش برده میشود. دولت ترکیه نیز نظیر دیگر رقبای مرتجع خود از شکاف و تقابلات قطبهای جهانی بر سر منافعشان میخواهد سهم بیشتری ببرد و به همین منوال در معادلات منطقه ای دنبال جا پا و وزن بیشتری نسبت به سایر شرکای خود میباشد.
پ.ک.ک و اقمارش نیز میخواهند نفوذ و اعتباری که میان توده های مردم در ترکیه و سوریه دارند پشتوانه تز "صلح و همزیستی مسالمت آمیز" رهبر هژمونیک خود اوج آلان " کنند تا به حکومتهای مرکزی اطمینان خاطر بدهند که حفظ مسئله تمامیت ارضی بخشی از سیاست مدون و رسمی آنان نیز هست. در بیان واقع پ.ک.ک و همه زیر مجموعه هایش در این تند پیچ تاریخی دچار بی افقی شده اند و در شکاف بین بلوک بندیهای جهانی و خصوصا چهار دولت مرتجع سوریه، ترکیه، ایران و عراق میخواهند به "حفظ بقا به شیوه مسالمت آمیز" برسند. همین استراتژی موجب شده آنبخش از توده های مردمی که کم و بیش در سوریه و ترکیه از ناسیونالیسم سنتی سر خورد شده بودند و امیدشان را به افق این گرایش ناسیونالیست که اوجالان آبدیت و تئوریزه کرده گره زده بودند، طی این چند سال اخیر با تبدیل شدن به زائده سیاستهای خصوصا آمریکا بمرور رو به رکود باشد.
سخن آخر
در غیاب یک آلترناتیو قدرتمند سوسالیستی که بتواند به شیوه ای سازمانیافته پتانسیل مبارزاتی کارگران و توده های مردم ترکیه را در مقیاس سراسر بهمدیگر وصل، هدایت و رهبری کند کماکان ما شاهد وخیمتر شدن اوضاع خواهیم بود. در غیاب یک آلترناتیو سوسیالیستی، طیفهای بورژوازی در تلاشند در پی مقاصد خود و در همدستی با دول بورژوازی جهانی دستاوردهای مبارزاتی حاصله تا کنون را نیز، با بند و بست به هزیمت ببرند. این در حالیست که راه حلهای سرمایه دارانه که تا کنون گرایشات رنگاو رنگ بورژوازی با حمایت بلوک بندیهای جهانی از بالای سر مردم خواستند به جامعه حقنه کنند آزمون شده و همگی حساب پس داده اند. توده های معترض به وضع موجود در ترکیه به این امر مهم بخوبی واقفند تا رژیم فاشیستی اردوغان بر سر کار باشد نه مردم مبارز و معترض ترکیه می توانند امنیت و آسایش داشته باشند نه ساکنین اینسو و آنسوی مرزها از گزند گانگستربازیهای رژیم اردوغان و سایر شرکایش در امان خواهند بود. رهایی کامل شهروندان از قید و بند هر گونه ستمی اعم از ستم ملی و ستم طبقاتی، جنسی و غیرو در گرو تحقق سوسیالیسم است!
زنده باد سوسیالیزم
آگوست 2019

آرمانشهر یا بن بست سیاسی و نظامی!

آرمانشهر یا بن بست سیاسی و نظامی!

تازگی عبدالله اوجالان رهبر در بند (پ.ک.ک) توسط وکلایش پیامی به بیرون فرستاده که متن آن به این شرح است: "سعی دارم برای کردها جایی و جایگاهی درست کنم، (جایگاهی بیابم)، ظرف یک هفته می‌توانم وضعیت و احتمال درگیری را از میان بردارم. من میتوانم مسئله را حل کنم، به خودم اعتماد دارم و برای حل مسئله آماده هستم، اما دولت و صاحبان خرد دولتی نیز باید مقتضیات لازمه را بجای بیاورند."

در مورد جایگاه حقوقی کردها اوجالان می گوید: تاریخ روابط میان کرد و ترک محصول ذهنیت شووینیستی است و با توجه به ارتباطات تاریخی میان کرد و ترک و حقایق تاریخی ایشان خواستار فراهم کردن جایگاهی برای کردهاست و در این چارچوب کردها هیچ لزومی به "دولت" ندارند.

اولا: باید گفت که در طول تاریخ دولت های متلون اسلامگرا و شووینسم ترکیه نه تنها حاضر به دادن کوچکترین امتیاز و حقوق "ملت کرد" نبوده اند ، بلکه هیچگاه ملتی به نام "کرد" را در ترکیه  به رسمیت نشناخته و همیشه منکر چنین "ملت" و انسانهای بوده و هستند و روزانه کل سران فاسد رژیم ترکیه بر این باور خود مهر تأکید می زنند. آنها هر جا به کلمه کردستان برخورد می کنند استفراغ شان می گیرد. تاریخ صدها شورش و قیام "کردها" در طول ٢٠٠ سال گذشته تا کنون نتوانسته این جاهلان تاریخ را اقناع کند که بلاخره ملتی به نام "کرد" موجودیت جغرافیایی و انسانی دارد. همیشه و در طول این دوران تاریخی، تنها پاسخ سران فاشیزم و قومپرست ترک به خواست بر حق ملت های درون جامعه ترکیه " جنیۆساید، پوگروم و کشتار دسته جمعی، ویران کردن خانه و کاشانه مردم، و تبعید و به تحلیل بردن این ملت ستمدیده در درون ملت ترک بوده است. و تا کنون نه تنها هیچکدام از سران دولت های رنگارنگ ترکیه در این نگرش فوق ارتجاعی و نازیستی خود کوچکترین تغییری نداده، بلکه روز به روز به شدت آن افزوده اند و ما انسانهای زنده این دوران روزانه آنرا با چشم و گوش خود می بینیم و می شنویم.

ثانیا: مسأله اساسی دیگری که بتوان انگشت روی آن گذاشت، مسأله بینش، ایده و برنامه و استراتژی و منافع طبقاتی احزاب و تشکلات فئودالی و عشایری، شیوخ مرتجع و روشنفکران ناسیونالیست و قومی رهبری کننده صدها قیام و شورش مردم ستمدیده ملت " کرد" است ، که همگی در به بن بست کشاندن این قیام ها و شکست مفتضحانه و ناکام گذاشتن آن دست بالای را داشته اند. اگر از طرفی تمام حکومت های مرتجع اسلامی و دیکتاتور، موجودیت "ملت های" زیر دست را انکار میکنند، از طرف دیگر ماهیت طبقاتی و اهداف حقیقی رهبران بورژوا ناسیونالیست "ملت" های زیر دست هم ، کلا در جهت مخالف حقوق اساسی زحمتکشان این ملت ها قدم برداشته و بر می دارند و سرانجام آنرا به طور فاجعه باری به شکست و ناکامی کشانده و می کشانند. در اینمورد می توان به صدها نمونه بر جسته اشاره نمود. یعنی تاریخا و بطور بارز و روشن این دو مسأله علی السویه تاثیر ویرانگر و مخربی در مبارزه و سایکولوژی مردم " کرد" از خود به جا گذاشته اند.

مسائل و فاکتورهای زیادی در راه کسب حقوق اقلیت ها و ملت های ستمدیده دخیل اند که باید کلا آنها را زیر نظر گرفت تا بتوان بی جهت مردم را نه گمراه کرد و نه به کشت داد. یکی از این فاکتورها "دمکراسی" به معنی واقعی آن است. وقتی ساختار و پایه و ایدئولوژی حکومتی بر اساس بینش اسلامی و دیکتاتوری عریان ریخته شده است، دیگر توقع "خودمختاری، اتونومی واستقلال" و غیره از چنین حکومت های نه تنها کاملا زائد و گمراه کننده می باشد، بلکه سر به هاون کوبیدن است. خواست و آرزوی ای ارتجاعی و فریبکارانه است. تنها آن دسته از احزاب و سازمان ها چنین توقعی را دارند که اساس ایدئولوژی و استراتژی طبقاتی آنها با چنین حکومت های کاملا همگون و متجانس می باشد. این احزاب و سازمان ها در کل مناطق کردنشین (ایران، عراق، ترکیه و سوریه) فراوانند و اساس مبارزه اینها در چارچوب " بند و بست و گفتگو های پنهانی و از بالای سر مردم و چشم به دولت های مرتجع منطقه و دولت های قدرتمند جهانی" بستن دور می زند.

که بطور مشخص " پ. ک. ک" در کردستان ترکیه یکی از این مجموعه احزاب به شمار می آید. فاکتور دیگر دخیل در این کارزار سیاسی همانا موقعیت قطب و بلوک های سرمایه داری جهانی است. امروز هیچکدام از این بلوک های سرمایه داری کسب خودمختاری و تشکیل دولت مستقل "کرد" را در هیچ بخشی که ملت " کرد" روی آنها تقسیم شده است به نفع خود نمی داند. بلکه ملت "کرد" در طول قرون متمادی، همیشه ابزار و وسیله و کالایی بوده در دست دولت های منطقه و امپریالیزم، برای رسیدن به اهداف مشخص و معین خویش. زمانیکه اهداف آنها برآورد شده، دیگر این کالا ارزش معنوی و مصرفی خود را از دست داده و آنرا به ارزانترین قیمت بفروش رسانده و می رسانند. نمونه بر جسته آن شورش" قاضی محمد در مهاباد، شورش کردستان عراق به رهبری ملا مصطفی بارزانی تا سال١٩٧٥ و جنبش شیخ محمود برزنجی" و صدها شورش و قیام مردم کردستان در ترکیه و ایران و عراق از آن جمله اند.

فاکتور دیگری که در راه کسب خودمختاری یا استقلال ملت " کرد" نقش کاملا نگاتیو داشته همانا موقعیت جغرافیایی کردستان و قرار گرفتن و محصور بودن کردستان درمیان چهار کشور دیکتاتور و شووینیسم (ایران، عراق، ترکیه و سوریه) است. این کشورها با وجود آنتاگونیزم  و اختلافات بنیادی ای که باهمدیگر دارند، همیشه در مورد مسئله ملت " کرد" حساسیت و هم نظر و توافق کامل و مشترکی داشته اند. زیرا هر تغییر و تحول سیاسی در یکی از این بخش ها فی نفسه روی بخش های دیگر آن تاثیر خاص خود را داشته است. بدیهی است که این مسئله ، خودمختاری یا استقلال کردستان را کاملا پیچیده تر و بغرنج تر کرده است. 

حال اگر بخواهیم روی حرفهای عبدالله اوجالان کمی مکث کنیم خواهیم دید: که این حرفها نه از روی موضع قدرت و بالانس نیرو و بالا دست بودن (پ. ک. ک) در مبارزه مسلحانه علیه دولت ترکیه ، بلکه کاملا بر عکس، از روی تغییراتی که بعد از ٨ سال جنگ فرسایشی در سوریه و عراق و منطقه خاورمیانه دارد بطور تدریجی در این منطقه روی می دهد و به بن بست رسیدن مبارزه مسلحانه (پ . ک. ک)  در این راستا صورت می گیرد. اولا باید گفت که دولت ترکیه به خاطر موقعیت جغرافیایی و نظامی و سیاسی که در منطقه دارد، اکنون نزد بلوک های توسعه گر سرمایه داری ( روسیه و آمریکا) از موقعیت بالای برخوردار است و هیچکدام از این بلوک ها نمی تواند به آسانی از نقش دولت ترکیه در منطقه صرف نظر کند و به همین خاطر از تمام عملکرد و جنایات ضد انسانی این دولت فوق ارتجاعی در داخل ترکیه و سوریه و حتی عراق چشم پوشی کرده و یک کلمه در محکومیت ایشان به زبان نمی رانند و دست ایشان را در قتل و عام مردم کردستان ترکیه و سوریه و عراق باز گذاشته اند. دولت ترکیه سالهاست که رسما بخشی از خاک سوریه و عراق را اشغال نموده و در آنجا ده ها پایگاه نظامی و امنیتی را مستقر کرده و هر روزه دست به ترور و کشتن و بیرون کردن مردم " کرد" زبان از خانه و کاشانه خود می کند، در حالیکه نیروهای روسیه و آمریکایی در چند کیلو متری نیروهای ترکیه قرار دارند.

از طرفی دیگر پشت جبهه " پ . ک. ک" که همانا بخش کردستان سوریه است و در دست نیروهای مختلط کرد، عرب و برخی اقلیت های قومی دیگر است، زیر کنترل دولت آمریکا قرار دارد و هر دقیقه از طرف آمریکا قابل معامله می باشد و هم اکنون آمریکا و ترکیه در چندین جلسه پیرامون کمربند امنیتی تا عمق ٣٢ کیلومتر در عمق سوریه به توافقاتی دست یافته اند. اگر این کمربند امنیتی به مرحله اجراء برسد، بدون شک اولین خطری که برای نیروهای "پ . ک. ک" بوجود می آورد، قطع ارتباط آنها با کردهای سوریه و این پشت جبهه است. در کردستان عراق هم حزب دموکرات کردستان (پارتی) به علت روابط حسنه ای که با ترکیه دارد سالهاست که به نیروی ضد "پ. ک. ک" تبدیل شده است و در شناسایی پایگاه های آنها و محل رفت و آمدشان کمک شایانی به دولت فاشیزم ترکیه می کنند. اگر خلاصه بگویم ، هم اکنون کل اوضاع سیاسی و دیپلوماتیک در منطقه به ضرر نیروهای "پ. ک. ک" در جریان است و می رود که سرانجام این نیرو را به " بن بست " کامل سیاسی و نظامی برساند. به همین خاطر دور از ذهن است که دولت ترکیه در چنین شرایطی ارزشی برای پیام و گفتمان عبدالله اوجالان قائل شود.

اوجالان خواهان دولت "کردی" نیست، حتی خواهان اتونومی و خودمختاری هم نیست، فقط میخواهد، مکان و جایگاهی برای ملت "کرد" دست و پا کند! سوال اینه، این جایگاه از نظرگاه اوجالان چطور جایگاهی است و آیا قبول این جایگاه از دید سران فاشیزم ترکیه که موجودیت ملت و مردم " کرد" زبان را در ترکیه مکررا تکذیب و انکار می کنند، قابل قبول واقع می گردد یا نه؟ آیا چنین توقع و انتظاری از دولتی که صدها هزار انسان را در وحشیانه ترین شرایط در بند نگه داشته و بطور سیستماتیک هر روزه دهها و صدها انسان دیگر را دستگیر و شکنجه می کند، ساده لوحی سیاسی نیست؟ یعنی نتیجه ٤٠  سال جنگ، ٤٠ هزار کشته و ویرانی های جبران ناپذیر و کوج ده ها هزار خانوار و مردم بی گناه " کرد" از روستا و شهر خود این است؟ باید از اوجالان و (پ.ک.ک) سوال کرد، آیا در ساختار سیاسی و بنیاد فکری و بند های قانون اساسی و اسلامی ترکیه تغییراتی به نفع اقلیت های قومی موجود در جامعه ترکیه بوجود آمده که چنین پیامی را از سوی شماها در چنین مقطعی ضروری نموده است؟  

 آیا اگر "پ. ک . ک" ای موجود نبود و جنگی هم در جریان نبود و مردم زحمتکش کردستان ترکیه هم این همه قربانی و شکنجه و بی خانمانی را شاهد نبودند، بهتر نبود؟ اوجالان اظهار می دارد: این جا و جایگاه که ایشان خواهان آنند باید با فراهم کردن مقتضیات لازم صاحبان خرد (دولت) همراه باشد. کدام صاحبان خرد، آن صاحبان "خردی" که اکنون ٢٠ سال تمام تو را به جرم " کرد" بودن در جزیره متروک امرالی محبوس و زندانی کرده اند؟

آیا چنین انتظاری از دولتی اسلامی و فوق ارتجاعی یک خوشخیالی و اتوپی سیاسی محض نیست؟ آیا چنین انتظاری در چنین شرایطی دلالت بر آمپاس و به بن بست رسیدن این نیروی بورژوا ناسیونالیست بلحاظ سیاسی و نظامی نیست؟

کسب این جایگاه برای " ملت" کرد و احتمال خاموش کردن درگیری در مدت یک هفته توسط اوجالان فی نفسه می تواند یک معنی سیاسی دیگری هم داشته باشد. اعلام آتش بس، خلع سلاح (پ.ک.ک) نه به عنوان تاکتیک بلکه به صورت استراتژیک و عفو عمومی از طرف دولت ترکیه و بازگشت این نیرو به خانه و کاشانه و سر کار شخصی خویش. این آخرین راه حل  سیاسی و  شیوه حل مسئله ملی از دید و نظرگاه احزاب بورژوا ناسیونالیست "کرد" است.  

خلاصه: تاریخ حداقل یک قرن گذشته صدها شورش و قیام بزرگ و کوچک به ما آموخته که حل مسأله ملی نه از کانال روشنفکران بورژوا ناسیونالیزم و احزاب آنها و نه از کانال سران قبایل و شیوخ مرتجع و نه از کانال لیبرال و احزاب شووینیست ملت زیر دست ، بلکه حل کامل این مسأله و پایان دادن به اجحاف و ستم قومی، ملی، مذهبی و فرهنگی تنها در گرو سر کار آمدن یک نظام سوسیالیستی و دمکراتیک است. دیگر سینه چاک کردن احزاب بورژوا ناسیونالیزم ملت زیر دست و ناله و فغان و گریه و زاری سر دادن دروغین برای ملت " کرد" و یا هر ملت دیگری، جز اغفال و فریب مردم در راستای اهداف بورژوازی و حزبی و شخصی نمی تواند معنی سیاسی و عملی دیگری داشته باشد. اینک نه جا و جایگاه مدعی اوجالان، بلکه ٢٨ سال تمام کل ساختار سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کردستان عراق در دست دو حزب بورژوا ناسیونالیست" کردی" ، (اتحادیه میهنی کردستان و حزب دموکرات کردستان) "یه کێتی و پارتی" است. همه هم می دانند که در این مدت طولانی این احزاب مافیایی چه به زندگی و روزگار کارگران و مردم زحمتکش کردستان آورده اند. اگر این همه فاکت و تجربه تاریخی نتواند که انسانهای مدعی سیاست و آزادیخواه را به خود آورد، در واقع باید در سیاست و ادعای آنها کاملا شک و تردید کرد.  

عزت دارابی

11/08/2019

اول اوت ٢٠١٩، ٧۵مین سال‌روز قیام ورشو!

اول اوت ٢٠١٩، ٧۵مین سال‌روز قیام ورشو!

bahram.rehmani@gmail.com

مقدمه

برای مردم لهستانی، یکی از مهم‌ترین روزهای سال روز اول اوت - دهم مرداد، سال‌روز قیام وسیع مردم ورشو علیه نیروهای اشغال‌گر آلمان در دوره حکومت‌ نازی‌ها است. ما این شانس را داشتیم که در تظاهرات صدها هزار نفری اول اوت در ورشو، پایتخت لهستان شرکت کنیم.

ورشو در جنگ جهانی با خاک یک‌سان شده بود. بمباران‌های متعدد نیروی هوایی قدرتمند آلمان در 1939 و 1944 پس از قیام لهستان، تقریبا هیچ جای سالمی در شهر باقی نگذاشته بود. با این حال بناهای چند طبقه رنگارنگ با پلاک‌ها و نشان‌های برجسته و فلزی و سنگی گونه‌گون، مجسمه‌های بزرگ و کوچک برنزی، کلیساهایی بزرگ، کوچه‌ها و راه‌های سنگ‌فرش، بنا بر گفته سایت یونسکو - که بخش تاریخی ورشو در لیست میراث جهانی آن سازمان ثبت شده است- این بازسازی یکی از درخشان‌ترین پروژه‌های از این دست در جهان محسوب می‌شود. ما در چند روز، به‌هر طرف شهر می‌رفتیم با یادبودی که در دیوار حک شده بود مواجه می‌شدیم که زیر آن انبوهی از شمع و سبدها و شاخه‌های گل بود. این نقاط بی‌شمار شهر، مکانی‌هایی بودند که پیکارگران لهستانی در مقابل ارتش قوی و تا دندان مسلح و بی‌رحم نازی مقاومت کرده و جان باخته بودند.

 

 

آن‌چه پس از جنگ بر جای مانده ویرانه‌ها و تلی از خاک بود که ما در فیلمی کوتاه که در روزهای بعد از آزادی ورشو به وسیله نیروی هوایی متفقین گرفته شده بود در موزه قیام آن شهر دیدیم و یا صداهای تیراندازی و رزمندگان را شنیدیم.

در طول دهه 1930، آلمان نازى تقاضاى خود را مبنى بر الحاق شهر آزاد گدانسک‌(دانزيک) مطرح نمود و وقايعى را در مرز آلمان و لهستان سازمان‌دهى کرد. در 23 اوقات 1939 ريبن تروپ وزير امورخارجه آلمان در مسکو، پيمان عدم تجاوز را با مولوتف وزير امور خارجه شوروى امضاء کرد. اين پيمان يک پروتکل سرى هم ضميمه داشت که در سال 1948 - زمانى که روابط شوروى و آمريکا به تيرگى گرائيده بود به‌منظور ناراحت کردن مقامات شوروى از طرف مقامات آمريکایى که به اسناد بايگانى آلمان دست يافته بودند - انتشار يافت. رهبران شوروی مدت‌ها درباره اصالت اين سند ترديد و آن را انکار مى‌کردند اما استدلال‌هاى آن‌ها بى‌پايه بود زيرا همه تلگرام‌هاى ديپلماتيک بين برلين و مسکو درباره اين پروتکل موجود بود و کسى نمى‌توانست منکر وجود آن شود.

متعاقب اين پيمان در اول سپتامبر 1939، آلمان نازى از 3 جبهه وارد لهستان شد و اين کشور را اشغال کرد. اعمال فشار بريتانيا و فرانسه که از لهستان حمايت مى‌کردند باعث شد تا با ورود آن‌ها جنگ جهانى آغاز شود. عمليات نظامى آلمان‌ها در لهستان بسيار کوتاه بود. آلمان‌ها با 2600 دستگاه تانک و 2 هزار فروند هواپيما اين عمليات را شروع کردند. در صورتى که لهستان داراى 180 دستگاه تانک و 420 فروند هواپيما بود که به‌خاطر عدم توانايى در نبرد با هواپيماهاى جنگنده آلمان به فرانسه و انگلستان منتقل شده و همراه متفقين عليه آلمان مى‌جنگيدند. عمليات برق‌آسا Blitzkrik با بمباران شهرها و اردوگاه‌هاى بى‌دفاع لهستان آغاز شد که مردم اين کشور تا کنون چنين عملياتى را سراغ نداشتند. در 14 سپتامبر شهر ورشو محاصره شد. در اين مرحله لهستانى‌ها عکس‌العمل نشان دادند و توانستند آلمان‌ها را در شهر کونتو متوقف و خود را در اطراف رودخانه ويستواVistua  و بژورا Bezora سازمان‌دهى کنند. با وجود آمادگى فرانسه و انگلستان براى کمک به لهستان اين کشور بدون کمک باقى ماند. و اين در صورتى بود که اين دو کشور توافق کرده بودند که لهستانى‌ها اگر بتوانند 2 هفته مقاومت کرده و عمليات دفاعى را ادامه دهند متفقين نيروهاى خود را به منطقه اعزام داشته و از غرب حملات خود را آغاز خواهند کرد. اما اين قول عملى نشد و لهستانى‌ها در جنگ تنها ماندند.

در 17 سپتامبر 1939، ارتش شوروى نيز از شرق به لهستان تجاوز کرد. ورشو 2 هفته بعد محاصره شد و پادگان شهر خلم نيز در ماه اکتبر به تصرف قواى شوروى درآمد. گروه‌ها و مبارزين لهستان مدافع شهر ورشو پس از 2 هفته مقاومت تسليم شدند. لذا تعداد زيادى از سربازان و افراد غيرنظامى لهستانى به کشورهاى فرانسه و انگلستان فرار کرده و ضمن تشکيل دولت در تبعيد، ولاديسلاو راج کيه‌ويچ Wladislaw Roczkiewicz را به‌عنوان ریيس‌جمهور و ژنرال ولاديسلاوشيکورسکى Wladislaw Sikorski را به‌عنوان نخست‌وزير معرفى کردند.

در اين دوران، غرب لهستان که شامل شهرهاى مهم پزنان، پومرانيا، سيليسيل و کراکف بود به تصرف اشغال‌گران آلمانى درآمد. شهر کراکف توسط دوست هيتلر، هانس فرتنک Hand Frank اداره مى‌شد.

 

 

74 سال پیش در چنین روزی، ورشو علیه آلمان نازی شورید!

قیام ورشو یکی از مهم‌ترین عملیات‌های جنبش مقاومت لهستان در طی جنگ جهانی دوم بود که جهت آزاد سازی ورشو از سلطه آلمان نازی سامان داده شد. در فقدان کمک از خارج ورشو، سرانجام در روز دوم اکتبر سال 1944 میلادی این قیام درهم شکسته شد و ارتش نازی به دستور هاینریش هیملر شهر ورشو را با خاک یکسان کرد.

آن‌ها در جریان قیام خود در مقابل ارتش مجهز نازی بی‌آن که کمکی دریافت کنند، با جان فشانی‌هایشان حماسه خلق کردند.

جوزف استالین رهبر اتحاد شوروی با قیام ورشو مخالف بود به‌همین دلیل، به ارتش سرخ که به ساحل رودخانه ویستول رسیده بود و فاصله چندانی تا شهر ورشو نداشت، دستور توقف داد.

استالین بااین اقدام به آلمانی‌ها مهلت کافی داد تا قیام را سرکوب کرده و صدها هزار نفر از مردم ورشو را به قتل رسانده یا به اردوگاه‌های مرگ انتقال دهند و شهر ورشو را ویران کنند.

قیام‌کنندگان، مدت 63 روز در مقابل ارتش آلمان مقاومت کردند اما با توجه به این که هیچ کمکی از خارج به آن‌ها نرسید ، سرانجام قیام ورشو در روز 2 اکتبر سال 1944 میلادی توسط نازی‌ها درهم شکسته شد.

در جریان قیام ورشو حدود 200 هزار غیرنظامی کشته شدند و 165 هزار نفر نیز توسط نازی‌ها به اردوگاه‌های مرگ انتقال یافتند و 350 هزار نفر نیز ناگزیر به فرار شدند.

نیروی هوایی آلمان برای انتقام‌گیری از قیام مردم در ورشو این شهر را بمباران و تقریبا به‌طور کامل با خاک یکسان کرد. و به دستور هاینریش هیملر، ارتش نازی 85 درصد از شهر ورشو را با خاک یک‌سان کرد.

سرانجام 5 ماه پس از آغاز قیام، ارتش سرخ در روز 17 ژانویه سال 1945 میلادی وارد ورشو شد. دیگر فردی در این شهر وجود نداشت که بتواند در مقابل اشغال‌گر جدید مقاومت کند و طرفداران شوروی به آسانی قدرت را در دست گرفتند.

ورشو نابود شد اما شکست نخورد!

 

لهستان در جنگ جهانی اول

در طول جنگ جهانى اول، در جنگ روسيه با کشورهاى آلمان و امپراتورى اتريش - مجارستان، خاک لهستان مورد تاخت و تاز اين کشورها قرار گرفت. در اين دوران، مردم اين کشور خسارات و لطمات بسيارى را متحمل شدند. رهبران لهستان در پايان جنگ توانستند حمايت متفقين خصوصا فرانسه را براى تشکيل کشور مستقل به‌دست آورند.

ويلسيون ریيس‌جمهور آمريکا نيز در ماده 14 اعلاميه مشهور خود در سال 1918 براستقلال لهستان تاکيد نمود. در اين سال لهستان به‌رهبرى يوطف پيلسودسکى Hoseph Pilsoudski استقلال يافت و توسط او، پادرفسکى Padrewski پيانونواز مشهور لهستانى به‌عنوان نخست‌وزير اين کشور معرفى گرديد.

يوزف پيلسودسکی رهبر استقلال لهستان از شخصيت‌هاى موثر در تاريخ اين کشور است که در طول جنگ جهانى اول و پس از آن نقش مهمى در روند تحولات سياسى اين کشور ايفاء کرده است. او در سال 1867 در روسيه متولد و در دانشگاه خارکوف فارغ‌التحصيل شد. او در سال 1892، حزب سوسياليست را در لهستان تاسيس و به‌صورت مخفى روزنامه چپ‌گراى روبوتنيک Robotnic که داراى تفکرات سوسياليستى بود منتشر مى‌کرد. اين روزنامه در سال 1900 ميلادى، تعطيل و پيلسودسکى دستگير شد. او پس از گريختن از زندان در سال 1908، يک واحد نظامى را تاسيس کرد که در سال‌هاى بعد با توسعه آن به ارتش انقلابى تغييرنام يافت. تمام تلاش ارتش تحت امر او، به مبارزه با ارتش روسيه و جنگ براى استقلال پرداختند. در سال 1914، پيلسودسکى و 10 هزار تن از نيروهاى تحت امرش، به‌همراه اتريش عليه ارتش روسيه جنگيدند. اما پس از انقلاب روسيه، وفادارى او زير سئوال رفته و در ژوئيه 1917 دستگير و زندانى شد. پس از آزادى او در سال 1918، وى به‌عنوان رهبر حکومت موقت و رهبر کل نيروهاى نظامى لهستان درآمد.

در فوريه 1919، ارتش نوبنياد جمهورى لهستان به‌رهبرى پيلسودسکى در غرب دست به حملات دامنه‌دارى زده و همه سرزمين‌هايى را که آلمان‌ها تخليه کرده بودند را به‌تصرف درآوردند. در آن هنگام در شرق لهستان، شوروى به شدت از جانب روس‌هاى سفيد در خطر بوده و پيلسودسکى اصرارى نداشت که سرزمين‌هاى مزبور را به شوروى پس بدهد و سپس بر سر راه مالکيت آن‌ها به چانه‌زدن بپردازد. او نيز مانند بسيارى از رهبران آن زمان، روی خوشی به شوروی نشان داد. به اين دلیل، وقتى هم‌زمان با ژنرال دنيکين Denicin به مسکو نزديک شد از همکارى با او خوددارى و در ماه دسامبر آن سال تماس‌هاى محرمانه‌اى با مسکو برقرار کرد. اما در خلال اين مدت درگيرى‌هاى پراکنده‌اى بين ارتش طرفين صورت مى‌گرفت. در 22 دسامبر اين سال، چيچرين کميسر امور خارجه شوروى رسما مذاکره درباره امضاء پيمان صلح پايدار بين دو کشور را به ورشو پيشنهاد کرد. اما پيلسودسکى به هيچ‌وجه آمادگى نداشت و در فکر تجزيه اوکراين و روسيه سفيد و تاسيس فدراسيونى بين اين دو کشور و لهستان بود و در نظر داشت بعدها ليتوانى را نيز به آن ملحق سازد.

در اواخر فوريه 1920، کميسيون امور خارجه پارلمان لهستان نظر خود را در مورد پيشنهادى مسکو اعلام و امضاء پيمان صلح را در صورتى ميسر دانست که مرزهاى لهستان به وضعى که قبل از تجزيه اين کشور در سال 1772 بوده است باز گردد.‌(يعنى مرز شرقى آن کشور در حوالى شهرهاى اسمولسنگ - Smolensk و کى‌يفKiev  قرار بگيرد و به ساکنان ماوراء اين خط مرزى نيز خودمختارى داده شود.)

در 27 مارس اين سال، دولت لهستان شروع مذاکرات را به‌صورت اصولى پذيرفت ولى اقدامى نکرد زيرا در هيچ موردى مخصوصا درباره محل مذاکرات توافق نمى‌شد. در 25 آوريل به‌دنبال ائتلافى که بين پيلسودسکى و پتليوراPetliora  فرمانده کل قزاق‌هاى تجزيه‌طلب اوکراین به‌عمل آمد نام‌برده پذيرفت که تحت فرمان مارشال لهستانى به جنگ بپردازد. پيلسودسکى اعلام کرد که به ارتش دستور داده است که عميقا وارد خاک اوکراين شود و تا زمانى که دولت اکراين اعلام کرد که به ارتش دستور داده است که عميقا وارد خاک اوکراين شود و تا زمانى که دولت اوکراين مستقل، استحکام نيافته است آن‌جا را ترک نکند. چند روز بعد ارتش لهستان وارد کى‌يف شد. طى ماه‌هاى بعد لهستانى‌ها در مقابل سواره نظام ارتش سرخ به رهبرى ژنرال بودينى -Bodini با بى‌نظمى به عقب‌نشينى پرداختند و ارتش شوروى به‌سمت ورشو حمله برد و يک کميته انقلابى در لهستان تشکيل شد. سپس در دومين کنگره بين‌الملل کمونيست‌ها که در ماه ژوئيه در مسکو منعقد شده بود کنگره قطع‌نامه خود را با اين جمله پايان داد: زنده باد جمهورى شوروى لهستان.

در 12 اوت، پيشقراولان ارتش سرخ به حومه ورشو رسيدند و سقوط پايتخت لهستان مسئله روز و ساعت بود. به اين جهت، وقتى لهستانى‌ها مذاکره براى ترک مخاصمه را پذيرفتند و مذاکرات در 17 اوت در شهر مينسک آغاز شد، شوروى‌ها پيشنهادهاى بسيار سختى را مطرح کردند که يک بار ديگر لهستان را به‌صورت تحت‌الحمايه روسيه در مى‌آورد. اما غافل از اين بودند که يک بار ديگر، بخت از آنان روى برتافته و پيلسودسکى توانسته است با کمک هيات نظامى فرانسه به‌رهبرى ژنرال وگان -Vogan  دست به حمله متقابل بزند اين جنگ و گريزها نمى‌توانست مدت مديدى به‌طول انجامد. هر دو طرف خسته شده بودند و لنين بناچار پذيرفت که ملت لهستان در برابر نداهاى انقلابی، در مجموع ناشنوا مانده است.

سرانجام پيش‌نويسان پيمان صلح در اکتبر 1920، در ريگا (پايتخت فعلى لتونی) پاراف شد و مرزهاى بين دو کشور در دويست کيلومترى شرق خط کرزن قرار گرفت. خط مزبور به‌نام وزير امور خارجه وقت انگليس نام‌گذارى شده بود زيرا نام‌برده در سال 1919، پيشنهاد کرده بود که مرز شرقى لهستان روى خطى که اهالى لهستانى‌تبار را از ساکنين اوکراين و روسيه سفيد مجزا مى‌کند تعيين شود. بدين‌ترتيب، روسيه سفيد و اوکراين به دو بخش تقسيم شدند. مسلم بود که مسکو از اولين فرصت استفاده خواهد کرد و اين مرز مصنوعى را از ميان برخواهد داشت. اين فرصت را تجاوز آلمان به لهستان در سال 1939 فراهم آورد و شوروى نيز بى‌درنگ اراضى وسيعى را که متعلق به خودشان مى‌دانستند تصرف کردند و خط کرزن کم و بيش مرز بين نيروهاى آلمان و شوروى قرار گرفت.

همان‌طور که پيش‌تر توضيح داده شد در سال 1921، رهبران وقت شوروى و لهستان پيمان صلحى را در ريگا‌( پايتخت فعلى لتونى) امضاء که براساس آن قلمروى لهستان در شرق بخش‌هايى از اوکراين و روسيه سفيد را نيز شامل مى‌شد. پيلسودسکى در اين مذاکرات نقش مهمّى را ايفاء کرد. پيلسودسکى تا سال 1923، فرمانده کل ارتش لهستان بود. در آن دوران اوضاع سياسى لهستان از آرامش برخوردار نبود. پيلسودسکى پس از 3 سال بازنشستگى در سال 1926، با راه‌اندازى و هدايت کودتاى نظامى رهبرى کشور را عهده‌دار و در سال 1927 ضمن کنترل کامل کشور خود را ریيس‌جمهور و نخست‌وزير لهستان معرفى کرد. پس از مرگ وى در سال 1935 ميلادى، ناآرامى‌هاى سياسى مجددا توسعه يافت و کشور در آستانه جنگ جهانى دوم در دست اشغال‌گران افتاد.

 

پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، متفقین پیمان ورسای را به آلمان تحمیل کرند. مطابق این پیمانT آلمان بخش قابل توجهی از سرزمین های خود را از دست داد و هر تکه از آن به یکی از کشورهای همسایه داده شد. علاوه بر سرزمین‌هایی که به فرانسه، بلژیک، چکسلواکی، و دیگر همسایگان آلمان داده شد؛ سرزمینی نیز تحت عنوان «دالان لهستانی» ضمیمه خاک لهستان شد و بندر معروف دانتسیگ نیز به‌عنوان یک بندر آزاد تحت نظارت لهستان قرار گرفت که همین امر باعث شد ارتباط زمینی میان تنها استان‌های مجاور پروس شرقی با آن‌(پروس شرقی) قطع شود و بدین‌گونه پروس شرقی تنها از راه هوایی یا دریایی با خاک اصلی آلمان ارتباط داشت. به‌طوری که اگر شخصی آلمانی در کشور آلمان قصد مهاجرت به ایالت پروس شرقی آلمان را داشت باید از طریق دریا و با کشتی سفر کند.

نبرد لهستان در ابتداى سال 1939، سايه‌هاى يك نبرد ويران‌گر به‌سادگى قابل احساس بود. آدولف هيتلر، توانسته بود بدون شليك گلوله‌اى، فرانسوى‌ها را مرعوب كرده و اتريش و چكسلواكى را به خاك آلمان وصل كند. اما ادعاى او بر كانال دانتزيك لهستان مورد مخالفت شديد دولت‌مردان انگليسى و فرانسوى قرار گرفته و دو كشور فوق اولتيماتوم داده بودند، اگر آلمان به لهستان حمله برد، بى‌درنگ به آن كشور اعلان جنگ مى‌دهند. هيتلر حركت انگليس و فرانسه را نوعى بلوف سياسى مى‌دانست و گمان نمى‌برد اين دو كشور استعمارگر حاضر باشند به‌خاطر «مشتى اسلاو» خود را درگير نبرد با ارتش 2 ميليون نفرى آلمان كنند.

 

لهستان در جنگ جهانی دوم

سرعت عمل هيتلر این بود که لهستان را تسخير كند. چرا كه پيش از اين نيز وعده آن را داده بود، از طرف ديگر علاقه‌اى به نبرد تمام عيار با دو قدرت بزرگ زمينى و دريايى اروپا آن هم در تابستان 1939 نداشت. تنها راه موجود براى او حمله برق‌آسا به لهستان و از كار انداختن ماشين جنگى اين كشور بود؛ قبل از آن‌كه ديگران بتوانند به اين كشور كمكى برسانند. بنابراين، در ميان بهت و ناباورى دنيا در اول سپتامبر 50 لشكر رايش آلمان با سرعتى خيره كننده از 3 محور اصلى حمله به لهستان را آغاز كردند. فرانسه و انگليس بلافاصله به آلمان اعلام جنگ دادند و آتش جنگى افروخته شد كه 6 سال طول كشيد و 52 ميليون نفر در آن كشته شدند. البته لهستان نيز دست‌كم بر روى كاغذ يك ميليون سرباز‌(80 لشكر) در اختيار داشت و دنيا گمان مى‌كرد بتواند مدت‌ها مقاومت كند تا قواى كمكى از طرف فرانسه و انگليس به او برسد. استراتژى حركت سريع تانك‌ها گودريان مارشال زرهى آلمان در اين نبرد براى اولين بار قدرت تانك‌ها را به جهانیان نشان داد. در اين جنگ، آلمان از 9 لشكر زرهى استفاده كرد و توانست با پيمودن مسافت طولانى، واحدهاى لهستانى را كه در كانال دانتزيك در غرب لهستان متمركز بودند، غافلگير كند. در حالى كه ارتش‌هاى سوم و چهارم آلمان از ناحيه جنوب لهستان و جنوب غرب حمله را آغاز كرده بودند، ارتش دهم با سرعت به سمت ورشو مى تاخت.

 

 

 

تانك‌هاى آلمانى چنان به‌سرعت خطوط دفاعى لهستانى‌ها را در هم شكستند كه يك سوم واحدهاى نظامى لهستان اصلا نتوانستند خود را به نزديكى مناطق جنگى برسانند. 12 تيپ لهستان كه همگى سواره نظام بودند، تصميم گرفتند با شجاعت‌(با تفنگ و شمشير) جلوى تانك‌هاى آلمانى را بگيرند اما در نبردى غم‌انگيز و بى‌حاصل قتل‌عام شدند. چهره نبردها ديگر عوض شده بود. 1500 ۰هواپيماى آلمانى 900 هواپيماى قديمى لهستان را قبل از آن‌كه بتوانند واكنشى از خود نشان دهند، منهدم كردند و ظرف 2 روز نيروى هوايى لهستان كاملا از گردونه مبارزه خارج شد. 8 سپتامبر لشكرهاى مكانيزه آلمانى تمامى خطوط دفاعى لهستان را پشت سرگذاشته و ستون فقرات ارتش اين كشور را در هم شكسته بودند. واحدهاى باقی‌مانده لهستانى در حالى كه به سمت رومانى در حال عقب‌نشينى بودند، تازه دريافتند ارتش چهاردهم آلمان منتظر آن‌ها است.

چرچيل در خاطرات خود، نوشته است؛ از هفته دوم نبرد، مقاومت لهستانى‌ها كاملا منفعلانه بود. حمله ارتش دهم آلمان واحدهاى در حال مقاومت در غرب ورشو را به دو نيم كرد و از شكاف ايجاد شده لشكر دوم زره‌پوش آلمان مستقيم به‌سمت ورشو پيش رفت. ارتش چهارم آلمان نيز با عبور از رود ويستول به‌سرعت به سمت ورشو مى تاخت.

ورشو در مركز لهستان واقع بود و گمان مى رفت حداقل يك ماه طول بكشد تا آلمان‌ها به آن برسند. اما 10 روز پس از حمله، واحدهاى زرهى آلمانى در حومه ورشو بودند و به دليل نبودن هيچ مقاومت سازمان‌دهى شده، مردم نگون‌بخت شهر تصميم به «مقاومت شهرى» گرفتند. لشكرهاى عقب‌افتاده از عمليات جنگى لهستان، سعى كردند حركت گازانبرى واحدهاى زرهى و ارتش چهارم آلمان عليه ورشو را بشكنند و خود را به ورشو برسانند اما ارتش دهم آلمان مانع اين كار شد. واحد پوزنان لهستانى‌ها تا 10 سپتامبر نتوانستند به جنگ بپردازند چرا كه اصلا وقت پيدا نكردند! اما در اين روز ژنرال لهستانى «كوترزوا» با جمع كردن تكه پاره‌هاى ارتش لهستان در جنوب ورشو و استفاده از لشكر پوزنان مانع كامل شدن حلقه محاصره ورشو شد. در نتيجه ارتش‌هاى دهم و هشتم حركت خود را متوقف كردند. حمله جسورانه كوترزوا كه موجب اولين توقف آلمان‌ها پس از 10 روز پيشروى شده بود، با حملات پى در پى صدها هواپيماى آلمانى مواجه شد و اين واحدها ۱۰روز بى وقفه بمباران شدند تا آن‌كه در 19 سپتامبر كاملاً در هم شكستند. مقاومت ورشو ورشو در جنگ خيابانى تقريبا موفق عمل كرد. ده‌ها هزار غيرنظامى در بين خرابه‌هاى شهر بدون اميد به رسيدن كمك عمده از نظاميان، به دفاع از شهر پرداختند. آلمان‌ها با سنگين‌ترين بمباران‌ها، از هوا و زمين شهر را نابود مى‌كردند و به جلو مى‌رفتند.

در مجموع لهستان تنها ورشو و دژ «موولن» در كنار رود ويستول مقاومت مى‌كردند كه هر دو نيز در 28 سپتامبر تسليم شدند. چرچيل در كتاب خاطرات خود مى‌نویسد: «جنگ لهستان نمونه كامل جنگى جديد بود. همكارى ارتش زمينى و نيروى هوايى در ميدان‌هاى جنگ، بمباران شديد تمام راه‌هاى ارتباطى و شهرهاى صنعتى، فعاليت ستون پنجم، استفاده عظيم از جاسوس و چترباز و به‌ويژه حمله شديد نيروهاى زره‌پوش. لهستان آخرين قربانى از ماشين جنگى جديد نبود.»

در 17 سپتامبر 1939 و پس از آن‌که شوروی موفق به امضای تفاهم‌نامه آتش‌بس با ژاپن در خلال حمله ژاپن به شوروی و مغولستان‎ شد به لهستان حمله کرد و نیمه شرقی آن را که پیش از آن در چهارچوب پیمان مولوتوف-ریبن‌تروپ با آلمان نازی بر سر آن به توافق رسیده بود را اشغال کرد. لیتوانی و اسلواکی که در این حمله با آلمان نازی و شوروی همکاری داشتند نیز بخش کوچکی از خاک لهستان را بدست آوردند. در پی حمله شوروی به لهستان و همکاری آن کشور با آلمان نازی، انگلستان و فرانسه هیچ واکنشی به این سیاست شوروی نشان ندادند.

 

 

سرانجام در 27 سپتامبر همان سال و پس از يازده روز مقاومت و كشته شدن عده زيادي از مدافعانِ ورشو، محاصره اين شهر با سقوط و تصرف آن به دست نيروهايِ آلمان نازي پايان يافت. پس از اشغال لهستان، بر اساس توافق‌نامه سری آلمان و شوروي كه قبل از اين حمله امضا شده بود، لهستان بين اين دو كشور تقسيم شد.

 

ورشو پایتخت لهستان، شهر مقاومت و خاطره‌ها

ورشو، شهری است که بارها از نو متولد شده است و می‌توان گفت از خاکستر برخواسته است. طی قرن‌ها، این شهر مورد تهاجم و غارت نیروهای مختلفی از سوئد گرفته تا فرانسه و روسیه قرار گرفته است و حتی در اثر بمباران‌های آلمانی‌ها در جنگ جهانی دوم آسیب سنگینی دید. اما امروزه ورشو یک شهر جدید، سرزنده و شاد است که از تمام آسیب‌هایی که دیده بود رها شده و به زیبایی بازسازی شده است به‌طوری که شاید اصلا به‌نظر نرسد بارها در جنگ‌های مختلفی قرار گرفته است. در بین جاذبه‌های گردشگری شهر ورشو ، شهر قدیمی با کاخ‌ها، کلیساها و قلعه‌هایش از جمله جاهای جالب و دیدین ورشو ا‌ست.

بخش قدیمی ورشو، جاهای تاریخی زیادی دارد. خیابان شهر قدیمی، یکی از مشهورترین و مهم‌ترین خیابان‌های شهر ورشو است که اطراف آن از کاخ‌های تاریخی، کلیساها و ساختمان‌های قدیمی پر شده است. این خیابان که یک مایل طول دارد یکی از قدیمی‌ترین خیابان‌های شهر ورشو است که شهر قدیمی و قلعه‌های سلطنتی آن را به شهر مدرن و امروزی ورشو متصل می‌کند. قدمت این خیابان به قرن 13 باز می‌گردد ، در آن زمان خیابان کراکوسکی یک خیابان تجاری به‌حساب می‌آمد. در این خیابان می‌توانید یک مجسمه قدیمی مربوط به قرن 17 را بیابید که مادر و فرزندی را نشان می‌دهد که نماد پیروزی لهستانی‌ها به ترک‌ها در شهر وین است.

میدان مارکت شهر قدیمی در قدیمی‌ترین قسمت شهر قدیمی ورشو واقع شده است. قدمت این میدان به اواخر قرن 13 باز می‌گردد. هرچند این میدان تاریخی در جنگ جهانی دوم کاملا نابود شد اما بعد از جنگ بازسازی شده و به همان شکل اولیه بازگشت. بسیاری از ساختمان‌های موجود در این میدان در سال 1948 بازسازی شدند به‌طوری که همان ساختار اولیه قرن 17 خود را حفظ کردند. امروزه در این میدان رستوران‌ها و کافه‌های متعددی وجود دارد که محل مناسبی برای استراحت گردشگرانی است که روز خود را به گشتن شهر قدیمی سپری کرده‌اند.

نیکولاس کوپرنیک، یک ریاضیدان و ستاره‌شناس مشهور لهستانی است که در سال‌های 1473 الی 1543 زندگی می‌کرد. او اولین کسی بود که تئوری چرخش زمین به دور خورشید را ارائه کرد. امروزه مرکز علمی کوپرنیک به احترام این ریاضی‌دان لهستانی ساخته شده است . بازدیدکنندگانی که می‌توانند به زبان لهستانی صحبت کنند قادر خواهند بود در سخنرانی‌هایی که توسط دانشمندان مطرح لهستانی ارائه می‌شود شرکت کنند. اما این مرکز علمی به‌طور کل می‌تواند محل مناسبی برای گردش افرادی باشد که به علم سیارات و ستاره‌شناسی علاقه‌مند هستند.

در قرن 16، این خیابان مسیر اصلی بود که به کاخ‌ها، قلعه‌های مختلف و روستاهای محلی می رسید. در قرن 20، یکی از خیابان‌های مهم بازرگانی در ورشو بود که اطراف آن را ساختمان‌های نئوکلاسیک در برگرفته بودند که بسیاری از آن‌ها در جنگ جهانی دوم کاملا نابود شدند. پس از جنگ جهانی، این خیابان بازسازی شد و به یک خیابان سنگ‌فرش شده برای پیاده روی و قدم زدن تبدیل شد.

 

 

 

کاخ علم و فرهنگ یک ساختمان چند منظوره است که در آن همه چیز یافت می‌شود از شرکت‌های مختلف تا سالن‌هایی برای تفریح. این ساختمان در سال‌های 1950 ساخته شده است که بلندترین ساختمان در لهستان است.

در این ساختمان، یک سالن کنسرت بزرگ نیز وجود دارد که بسیاری از رویدادهای مهم و بین‌المللی در آن برگزار می‌شود. این ساختمان یکی از بناهای مهم و مشهور شهر ورشو است.

کاخ ویلانف یکی از مهم‌ترین بناها در لهستان است که نشان می‌دهد این کشور در قرن 18 چه شکلی بوده است. این کاخ در ابتدا برای پادشاه جان سوم سوبیسکی ساخته شد. پس از مرگ او ، کاخ به دست خانواده او افتاد که هر یک تغییراتی در ظاهر آن ایجاد کردند. برخلاف سایر قسمت‌های شهر ورشو ، این کاخ سلطنتی توانست از جنگ جهانی دوم جان سالم به در ببرد و بسیاری از مبلمان و آثار هنری که در آن قرار داشت بعد از جنگ جهانی دوباره به کاخ بازگردانده شد. امروزه این کاخ بزرگ به یک موزه تبدیل شده است. علاوه بر این‌ها فستیوال‌های موسیقی مختلفی از جمله کنسرت‌های تابستانی در فضای باز این کاخ برگزار می‌شود.

 

 

در موزه شوپن در نزدیکی کتاب‌خانه دانشگاه ورشو با استفاده از تکنولوژی‌های صوتی و تصویری، زندگی و محیط اجتماعی و آهنگ‌های ساخته او را به بازدید‌کننده ارائه می‌دهند. اما غیر از موزه‌ای که به شوپن اختصاص داده‌اند در بخش قدیمی شهر تعداد زیادی صندلی سنگی وجود داشت که رویش دکمه‌ای بود و با فشار دادنش یکی از آهنگ‌های او، پخش می‌شود.

با این حال ورشویی‌ها برای این همشهری نوازنده و آهنگسازشان بیش از این‌ها اعتبار قائلند. در تمام تابستان هر یک‌شنبه ظهر، در بزرگ‌ترین پارک شهر و در کنار مجسمه عظیم شوپن کنسرتی عمومی برگزار و قطعاتی از ساخته‌های شوپن اجرا می‌شود. همواره سیل جمعیت به پارک آمده و روی چمن‌ها و لابه‌لای درخت‌ها روی زمین و چمن می‌نشینند و بیش از یک ساعت به اجرا گوش می‌دهند.

کتاب‌خانه دانشگاه ورشو، بیرون دانشگاه قرار دارد و در کنار رود ویستول با معماری جالبی بنا شده است. بخشی از سقف کتاب‌خانه شیشه‌ای و باقی پشت بام فضای سبز و تفریح است و گذرگاه‌هایی در آن‌جا درست کرده‌اند که از روی بخش شیشه‌ای عبور می‌کند و به این ترتیب می‌توان داخل کتاب‌خانه را از بالا دید.

هر چند آسمان خراش‌ها در ورشو کم نیستند و زرق و برق شهرهای اروپای غربی به چشم می‌آید اما خیابان‌ها و ساختمان‌ها عموما ساده و قدیمی بودند. حمل و نقل عمومی از نظم خوبی برخوردار است و از صبح بسیار زود تا دیروقت شب کار در حرکت اند. دسترسی به هر جایی از شهر که بخواهید به راحتی با اتوبوس و تراموا و مترو امکان‌پذیر است.

به‌طور عادی کسی نبود که بلیت مسافران را چک کند و راننده هم اساسا کاری به این کارها ندارد. بنابراین، برای رفت و آمد در شهر، انتظار و استرس بی‌معنی است چرا که هر سه وسیله نقلیه عمومی، یعنی تراموا، اتوبوس و مترو، لحظه‌به‌لحظه می‌آیند و کنترلی که در کشورهای غربی به‌ویژه متروها دیده می‌شود در این کشور وجود ندارد.

هر چند آسمان خراش‌ها در ورشو کم نیستند و زرق و برق شهرهای اروپای غربی به چشم می‌آید اما خیابان‌ها و ساختمان‌ها عموما ساده و قدیمی بودند. حمل و نقل عمومی از نظم خوبی برخوردار است و از صبح بسیار زود تا دیروقت شب کار در حرکت اند. دسترسی به هر جایی از شهر که بخواهید به راحتی با اتوبوس و تراموا و مترو امکان‌پذیر است.

به‌طور عادی کسی نبود که بلیت مسافران را چک کند و راننده هم اساسا کاری به این کارها ندارد. بنابراین، برای رفت و آمد در شهر، انتظار و استرس بی‌معنی است چرا که هر سه وسیله نقلیه عمومی، یعنی تراموا، اتوبوس و مترو، لحظه‌به‌لحظه می‌آیند و کنترلی که در کشورهای غربی به‌ویژه متروها دیده می‌شود در این کشور وجود ندارد. مردم آرام و تا حدی هم عبوس هستند. شاید تنها شهری بود که آسیب‌های زیادی تاریخی به خود دیده و نسل به نسل بازتولید شده است.

مردم آرام و تا حدی هم عبوس هستند. شاید تنها شهری بود که آسیب‌های زیادی تاریخی به خود دیده و نسل به نسل بازتولید شده است.

 

موزه قیام (rising museum)

ورشو به دلیل قیام و شورش در برابر نازی‌ها طی جنگ جهانی دوم بسیار شهرت دارد. علاوه بر یهودی‌های این شهر که بالاترین جمعیت در اروپا را در این شهر داشتند، کل شهر در این قیام شرکت کرد و در سال 1944 در برابر نازی‌ها مبارزه کرد. موزه قیام ورشو در سال 2004، به‌مناسبت شصتمین سال این قیام افتتاح شد. بازدیدکنندگان در این موزه می‌توانند هر اتفاقی در هر روز این قیام از تاریخ 1 آگوست تا 2 اکتبر رخ داده است را ببینند. در این موزه نمایشگاه‌های مختلفی درباره این رویداد وجود دارد، علاوه بر این‌ها، ساختمان این موزه یک برج بلند برای تماشای شهر دارد که بازدیدکنندگان می‌توانند به بالای آن رفته و چشم اندازی زیبا از شهر ورشو را تماشا کنند.

برای ورود به موزه، صف‌های طولانی ایجاد می‌شود.

موزه قیام (rising museum)‌که به‌مقاومت لهستانی‌ها علیه اشغال‌گران نازی می‌پردازد و با فضاسازی‌ها و دکورهای خوب و استفاده از عکس و فیلم و موسیقی، محتوا و حس آن دوران را به نمایش گذاشته‌اند، نیز از دیگر جاهای دیدنی است. بازسازی کابین‌های ملاقات و پخش صدای واقعی زندانیان از پشت گوشی‌ها، چاپ‌خانه‌های زیرزمینی و چاپ واقعی اعلامیه‌ها و روزنامه‌های زیرزمینی، بازسازی اتاق‌های کار تعدادی از فرماندهان نظامی مقاومت لهستان و پخش صدای مذاکرات بی‌سیمی آن‌ها، اساب‌بازی‌ها و عروسک‌های کودکان و مواردی از این قبیل موزه‌ای تاریخی، دیدنی و ارزشمند ایجاد کرده بود. در همین موزه، فیلم سه‌بعدی خرابی‌های ورشو را در جنگ جهانی به نمایش درمی‌آید.

 

 

«موزه قیام ورشو» (Museum of the Warsaw Uprising)‌با شعار «ما می‌خواستیم آزاد باشیم و این آزادی را مدیون خودمان باشیم»، تاریخ قیام 1944 را بازگو می‌کند که در اواخر جنگ جهانی دوم تاثیر مهمی داشت.

موزه قیام ورشو را با الهام از «موزه یادبود هولوکاست» در واشنگتن ساختند و برای بازسازی محیط از طراحی چندرسانه‌ای بهره گرفتند.

این موزه در سال 2004 و به مناسبت 60‌امین سال‌گرد این قیام افتتاح شد. این موزه تمامی اشیای مربوط به آن دوران را از اسلحه گرفته تا نامه‌های عاشقانه و عروسک‌های کودکان را در معرض نمایش قرار می‌دهد.

ورشو به دلیل قیام و شورش در برابر نازی‌ها طی جنگ جهانی دوم، بسیار شهرت داشت. علاوه بر یهودی‌های این شهر که بالاترین جمعیت در اروپا را در این شهر داشتند، کل شهر در این قیام شرکت کرد و در سال 1944 در برابر نازی‌ها مبارزه کرد.

بازدیدکنندگان در این موزه می‌توانند هر اتفاقی در هر روز این قیام از تاریخ 1 آگوست تا 2 اکتبر رخ داده است را ببینند. در این موزه نمایشگاه‌های مختلفی درباره این رویداد وجود دارد، علاوه بر این‌ها، ساختمان این موزه یک برج بلند برای تماشای شهر دارد که بازدیدکنندگان می‌توانند به بالای آن رفته و چشم‌اندازی زیبا از شهر ورشو را تماشا کنند.

در این موزه از جمله تصویری از کنفرانس تهران دیده می‌شود که در آن استالین، چرچیل و روزولت شرکت کرده بودند.

بیش از 75 پیش، در 28 نوامبر - 1 دسامبر سال 1943، در  جریان جنگ خونین علیه فاشیسم جهانی در پایتخت ایران، کنفرانس رهبران سه قدرت متفق، یعنی اتحاد شوروی، ایالات متحده آمریکا و بریتانیا برگزار شد.

پس از دست‌یابی به پیشرفت نظامی قطعی در جبهه شوروی و آلمان در سال 1943، تمام پیش درآمدها برای تشکیل یک کنفرانس مشترک سه گانه شکل گرفت.

این کنفرانس، استراتژی آینده سه قدرت در مبارزه علیه آلمان نازی، ایتالیا فاشیست، ملی‌گرای ژاپن و کشورهای هم‌دست آن‌ها را تعیین کرد. کنفرانس تهران پایه و اساس توافق‌نامه‌های آینده در مورد ایجاد سازمان ملل متحد، آغاز حل  مسائل لهستان و آلمان، خطوط دنیای پس از جنگ را مشخص کرد. علاوه بر این، رهبران قدرت‌های بزرگ، روش‌های واقعی ارائه شده برای استقلال کامل ایران را مورد بحث قرار دادند.

 

 

با همه این‌ها، چرا پایتخت ایران برای این کنفرانس منحصر به فرد و سرنوشت ساز انتخاب شد؟

در آستانه جنگ جهانی دوم، رضا شاه بسیار نزدیک به نازی‌ها بود که سعی داشتند از ایران به‌عنوان یک سرپل برای برنامه‌های خود در خاورمیانه و هند بریتانیا استفاده کنند. سهم آلمان 40 تا 45 درصد از کل تجارت خارجی ایران را تشکیل می‌داد. برلین هم‌چنین تامین تجهیزات راه‌آهن و تحویلات صنعتی را انحصاری نمود. آلمانی‌ها فرودگاه‌های ایران را ساختند، سلاح‌ها را تحویل می‌دادند، کارخانه‌های نظامی و نیز سایر تاسیسات زیر کنترل داشته‌اند. بر اثر همکاری رضا شاه، آلمان یک شبکه گسترده‌ای از ماموران ایجاد کرده بود که منجر به گسترش تبلیغات و فعالیت‌های نازی شد. روابط ایران و آلمان به قدری مهم بود که رهبران بسیاری از کشورها  به  ایران به‌عنوان یک متحد واقعی آلمان هیتلری در منطقه خاورمیانه می‌نگریستند، اگرچه به‌طور رسمی ایران یک کشور بی‌طرف بود. بنابراین، برگزاری این کنفرانس در تهران، بر کناری و تبعید رضاشاه را در پی داشت.

در واقع موزه قیام یک موزه سیاسی- نظامی است که بازگو‌کننده موقعیت و شرایط شهر ورشو در زمان حمله هیتلر به این شهر است.

 

گتو‌ها

واژه گتو (Getto)‌ایتالیایی است و به‌محله مسکونی‌ اطلاق می‌شود که توسط مقامات دولتی محصور شده و در آن محدودیت رفت‌و‌آمد برقرار است. نخستین بار این واژه در قرن شانزدهم در ونیز به‌کار گرفته شده است.

آلمان پس از اشغال لهستان، دستور داد تمام یهودیان این کشور در گتو‌هایی در شهرهای بزرگ آن جمع‌آوری شوند. این جمعیت متمرکز در فضایی بسیار کم منجر به شیوع بیماری و مرگ و میر در اثر گرسنگی شد. در سال 1943 بزرگ‌ترین شورش یهودیان علیه آلمانی‌ها در گتو ورشو رخ داد. یهودیان ابتدا از رفتن به اردوگاه مرگ تربلینکا سر باز زدند و شورش شروع شد ولی به دستور یورگن اشتروپ کل گتو تخریب و آتش زده شد. در این درگیری 13 هزار یهودی کشته شدند. به مناسبت این واقعه و به عنوان قسمتی از پروپاگاندای متفقین برای سیاست عدم مصالحه خود، تصاویری از بمب‌باران ورشو و حمله‌ای که منجر به اشغال لهستان شد، همراه با صحنه‌هایی که نشان می‌دهد لهستانی‌ها هنوز در بریتانیا مشغول آماده شدن برای نبرد هستند، نمایش داده شد. این تصاویر را با زیرنویس فارسی در ویدیو تابناک ببینید.

 

 

لهستانى‌ها در اردوگاه‌هايى که توسط نازى‌ها ساخته شده بودند زندانى و تعداد زيادى از آن‌ها به قتل رسيدند. بيش از 2 هزار اردوگاه در لهستان ساخته شده بود که مشهورترين آن‌ها اردوگاه‌هاى آشويتس Achowits، بيرکنوBirkno جنوب لهستان و اردوگاه ميدانک Mejdanak در شهر لوبلينLoblin  بودند. بخش عظيمى از اتباع لهستان نيز براى بيگارى به آلمان منتقل شدند.

شوروى نيز بخش‌هاى شرقى لهستان که نيمى از روسيه سفيد و غرب اوکراين بود را به اشغال خود درآورد. ارتش سرخ شوروى بيش از 5/1 ميليون تن از اتباع لهستانى که عمدتا زنان و کودکان بودند را به اردوگاه‌هاى سيبرى و ديگر نقاط روسيه گسيل داشت. تعداد زيادى از افسران لهستانى در جنگ‌هاى کاتين نزديک شهر اسمولنسک شوروى تيرباران و مدفون شدند.

اردوگاه آشویتس، یکی از مخوف‌ترین و هولناک‌ترین‌ها بود. هاین اردوگاه از ورشو دور است. «لوبلین» شهر کوچکی ست در حدود سه ساعتی ورشو که یکی از مهم‌ترین اردوگاه‌های «نازی»‌ها به‌نام «مایدانِک» در حومه‌ همین شهر است. در کل کمپ، ساختمان‌های چوبی و سیاه رنگش دیده می‌شود. در ورودی این اردوگاه سمبلی بزرگ از سنگ برای یادبود قربانیان این اردوگاه قرار داده شده است.

در سال 1941، بعد از شروع جنگ، با آوردن زندانی های روسی و بعد یهودی‌های مجاری و یهودی‌های ورشو تعداد زندانیان اردوگاه مایدانِک به 100 هزار نفر رسید. تا اکتبر 1942، با اضافه شدن زندانی‌هایی از چک اسلواکی، ایتالیا، اتریش، اسلوانی، آلمان و فرانسه این تعداد نزدیک به سیصد هزار نفر رسید. حدود هشتاد درصد این زندانیان،  یهودی بودند. زندانیان باید گرسنگی و سرما را تحمل می‌کردند. با افزایش تعداد قربانیان، کوره‌هایی برای سوزاندن اجساد ساخته شد تا جنازه‌های قربانیان هر چه سریع‌تر نابود شود. اتاق گاز جزو اولین بناهایی‌ست که در ورودی این اردوگاه به چشم می‌خورد، اما بازدید از آن برای عموم آزاد نیست. در یکی دیگر از این بناها، تخته‌ای چوبی بزرگ و چند طبقه کنار هم دیده می‌شوند که محل خواب بردگان یهودی بوده که سه یا چهار نفری کنار هم می‌خوابیدند. کفش‌های زندانیان را هم در اتاقی دیگر، هم‌چنان در محفظه‌ای نگه‌داری می‌کنند. کفش‌های زنان و کودکان، کفش‌های انسان‌هایی که قربانی حکومت نازی شدند.

 

یهودیان ورشو

پیش از جنگ جهانی دوم، این شهر مرکز اصلی حیات و فرهنگ یهود به‌شمار می‌رفت. جمعیت یهودیان پیش از جنگ در ورشو بیش از 350000 نفر بود که حدود 30 درصد از كل جمعیت شهر را تشکیل می‌داد. جامعه یهودیان ورشو بزرگ‌ترین جماعت یهودی در اروپا و - پس از نیویورک- در سرتاسر جهان به‌شمار می‌رفت. پس از حمله آلمان به لهستان در 1 سپتامبر 1939، ورشو مورد حملات سنگين قرار گرفت. سربازان آلمانی اندکی پس از تسلیم ورشو، در 29 سپتامبر وارد اين شهر شدند. مقامات اشغال‌گر غیرنظامی آلمان در 23 نوامبر 1939 یهودیان ورشو را وادار کردند تا با پوشیدن بازوبند سفید با ستاره آبی رنگ داوود هویت خود را مشخص کنند. مقامات آلمانی مدارس یهودی را تعطیل و اموال یهودیان را مصادره کردند؛ آن‌ها هم‌چنین مردان یهودی را به بیگاری واداشتند.

گتویی که نازی‌ها در ورشو برپا کردند بزرگ‌ترین گتوی اروپا بود و جمعیتی بیش از 350 هزار نفر را در خود جای داده بود. در ابتدا هر گونه رفت‌و‌آمد به گتو زیر نظر گرفته می‌شد و بعد از مدت کوتاهی ارتباط ساکنان آن با دنیای خارج تا کاملا قطع می‌شود.

گتوی ورشو در قلب شهر که بخش عمده آن یهودیان بودند تاسیس شد. به‌دستور نازی‌ها، اجبارا همه یهودیان ورشو و مناطق اطراف مجبور به نقل مکان به آن‌جا شدند و در طول سالیان بعد برخی یهودیان از دیگر کشورها نیز به آن‌جا آورده شدند.

محله یهودی نشین با دیواری به ارتفاع بیش از 10 پا و سیم خاردار بر فراز آن محصور شده بود و هم‌چنین به‌منظور جلوگیری از هر گونه رفت و آمد بین آن محله و سایر نقاط شهر ورشو، تحت مراقبت شدید قرار داشت.

اما با گذشت زمان مساحت گتو کوچک‌تر و کوچک‌تر می‌شد و هر روزه تعدادی به‌خاطر سرما، بیماری و گرسنگی جان خود را از دست می‌دادند. نازی‌ها، حتی دیوارهایی که اطراف این منطقه کشیده بودند را به فرم سنگ قبرهای یهودیان که حالتی کنگره‌ای دارد در آوردند. پس از 2 سال و با آماده شدن اردوگاه کار تربلینکا (Treblinka) انتقال ساکنین گتو به آن‌جا آغاز شد. نازی‌ها برای انتقال بی‌دردسر آنان، خط آهنی به داخل گتو کشیدند و به یهودیان ساکن گتو اعلام کردند که آن‌ها را برای زندگی در شرایط بهتر به مناطق دیگر منتقل می‌کنند.

در 1943، شورشی همگانی در گتو رخ داد که حاصلی جز سرکوبی و کشتار در پی نداشت؛ نبرد نابرابر ساکنین گتو با نیروهای نظامی و مجهز نازی دو ماه به درازا کشید. با دستور رییس S.S ورشو تک‌تک ساختمان‌های گتو منفجر و به آتش کشیده شدند و هر کس که جان سالم به در برده بود چه مرد و زن و چه کودک، در جا کشته یا به اردوگاه کار منتقل می‌شد که سرنوشت متفاوتی نداشت.

بخشی از آن ریل، هنوز داخل شهر باقی‌مانده و در کنار دیواری کهنه در میان کوچه‌ای ناپدید می‌گردد. در فاصله 2 ماه حدود 250 هزار یهودی از ورشو به آن اردوگاه منتقل شدند.

در 12 اکتبر 1940، آلمانی‌ها فرمان ایجاد یک گتو در ورشو را صادر کردند. طبق این فرمان، تمام ساکنان یهودی ورشو وادار شدند در نوامبر 1940 به مناطقی که مسدود و از بقیه شهر جدا شده بود نقل مکان کنند. این محله با دیواری به ارتفاع بیش از ده فوت که بر فرازش سیم خاردار قرار داشت محصور شده بود و تحت مراقبت شدید نگهبانان قرار داشت. جمعیت این گتو که به دليل نقل مکان اجباری یهودیان از شهرهای نزدیک به این مکان افزایش یافته بود بیش از 400000 يهودی بود. مقامات آلمانی ساکنان گتوها را وادار کردند تا در محوطه ای به مساحت 3/1 مایل مربع- با میانگین 2/7 نفر در هر اتاق- زندگی کنند.

سازمان‌های مددکاری یهودی درون گتو می‌کوشیدند تا نیازهای ساکنان گتو را که برای زنده ماندن تقلا می‌كردند برآورده کنند. سهمیه غذایی که آلمانی‌ها برای ساکنان گتو تعیین کرده بودند برای زنده نگه‌داشتن آن‌ها کافی نبود. بین 1940 و اواسط 1942، 83000 یهودی بر اثر سرما، گرسنگی و بیماری در این گتو جان خود را از دست دادند.

از 22 ژوئیه تا 12 سپتامبر 1942، واحدهای پلیس و نیروهای اس‌اس آلمان با کمک همدستان‌شان افراد را به‌صورت دسته‌جمعی از گتوی ورشو به مرکز کشتار تربلینکا تبعید کردند. طی این دوره، آلمانی‌ها، 265000 یهودی را از ورشو به تربلینکا تبعید کردند؛ در طول این عملیات آن‌ها، حدود 35000 یهودی را در درون گتو به قتل رساندند.

در ژانویه 1943، واحدهای پلیس و نیروهای اس‌اس به ورشو بازگشتند تا یهودیان باقی‌مانده در گتو را به اردوگاه‌های بیگاری تبعید کنند. اما این بار بسیاری از یهودیان- و برخی از آن‌ها با استفاده از اسلحه‌های قاچاقی- در برابر تبعید مقاومت کردند. پس از دستگیری حدود 5000 یهودی، واحدهای پلیس و نیروهای اس‌اس عملیات را متوقف و آن‌گاه عقب‌نشینی کردند. در 19 آوریل 1943، نیروهای جدید اس‌اس و پلیس بیرون از دیوارهای گتو حضور یافتند تا یهودیان باقی‌مانده را نیز تبعید کنند. ساکنان گتو به‌شدت مقاومت کردند و خساراتی بر واحدهای کاملا مسلح آلمان وارد آوردند. آن‌ها به‌مدت چهار هفته به مقاومت خود ادامه دادند تا این‌که آلمانی‌ها در 16 ماه مه، آن‌ها را شکست دادند. آلمانی‌ها، حدود 42000 یهودی دستگیر شده طی این شورش را به اردوگاه‌های بیگاری و اردوگاه کار اجباری مایدانک تبعید کردند. حداقل 7000 یهودی طی شورش در این گتو کشته شدند. نیروهای پلیس و اس‌اس، هم‌چنین 7000 نفر دیگر را به مرکز کشتار تربلینکا فرستادند.

 

 

یهودیان اروپا

در بهار 1942، اخراج یهودیان مرکز و غرب اروپا به سوی اردوگاه‌های مرگ به دست آلمان‌ها آغاز شد. معاونت امور یهودیان در اس.اس. به سرپرستی آدولف آیشمن، عملیات اخراج را مدیریت می‌نمود. عملیات اخراج در اکثر مناطق به‌صورت مشابه انجام می‌گرفت و مبتنی بر فریب و نیرنگ قربانیان بود. آلمان‌ها عملیات اخراج را از طریق اردوگاه‌های موقت انجام می‌دادند، و پلیس‌های محلی مانند پلیس هلند، فرانسه و یا بلژیک متصدی این امر بودند.

در کشورهای اروپای غربی، آلمان ها دقت و احتیاط بیش‌تری در پیاده نمودن سیاست مرگ‌بارشان به‌کار می‌بردند. در انجام این امر، آن‌ها نیازمند دروغ و نیرنگ بودند. در این کشورها پیدا کردن یهودیان برای آلمان‌ها کار دشواری بود، چرا که یهودیان هم از نظر ظاهری و هم از نظر سبک و طرز زندگی، شباهت زیادی به ساکنین محلی داشتند. برخی از ساکنین کشورهای غربی، سیاست نازی‌ها را هم‌چون سیاست اشغال‌گرانه مهاجم می دانستند و در برخی از اوقات با یهودیان که اذیت می‌شدند ابراز همدلی و همبستگی می‌نمودند.

 

پس از آغاز جنگ جهانی دوم در سپتامبر 1939، در آلمان تنها نیمی از 500000 یهودی که در سال 1933 در آن‌جا زندگی می‌کردند باقی مانده بودند و اکثرا افراد مسن بودند. بیش‌تر موسسات یهودی آلمان پس از کشتار «شب کریستال» بسته شده بودند و بنیادهای اجتماعی و فرهنگی که به بقای یهودیان کمک می‌کردند، صدمات زیادی دیده بودند. یهودیان باقی‌مانده تمامی اموال خود را از دست داده و بسیاری از آن‌ها مجبور به ترک خانه و کاشانه خویش گشتند. یهودیان بی‌خانمان در منازلی به‌نام «خانه یهودیان» اسکان داده شدند. در سال 1940، هزاران یهودی آلمانی به لهستان و فرانسه تبعید شدند. در سپتامبر 1941، آن‌ها مجبور به حمل وصله زرد بر روی لباس‌های خود شده و به‌سوی گتوها و اردوگاهای مرگ در شرق رانده شدند. در پایان جنگ، تنها 34000 نفر از یهودیان آلمان که در هنگام جنگ تحت سلطه آلمان‌ها بودند جان سالم به در بردند.

 

دولت فرانسه «ویشی» از آلمان نازی حمایت می‌کرد، و این حمایت را قانونی کرده بود. در اکتبر 1940 و هم‌چنین در ژوئن 1941، قوانینی ضدیهودی به تثبیت رسید که شامل تعریف صفات اختصاصی یهودیان، راندن آن‌ها از اجتماع، منع کار برای آن‌ها، زندانی نمودن بسیاری از آنان و ثبت نام و نشانی‌شان در نزد پلیس بود. در جولای 1941، دولت ویشی آغاز به‌مصادره گسترده اموال یهودیان، مغازه‌ها و ساختمان‌های آنان دست زد.

در زمانی به‌مدت 2 سال بین تابستان 1942 تا تابستان 1944، حکومتی در فرانسه برپا بود که سیستم بوروکراسی  آن بر سراسر این کشور مسلط بود؛ حتی پس از اشغال فرانسه به‌دست آلمان‌ها در نوامبر 1942.

بعد از انتخاب پییر لاوال به‌عنوان نخست وزیر فرانسه در آوریل 1942، آلمان‌ها کمک‌های بسیاری از فرانسه گرفتند. لاوال تمایل زیادی به گسترش همکاری با آلمان‌ها داشت. در ما مه وقتی لوئی دریکه دوپلفوا به‌عنوان رییس کل دفتر امور یهودیان در فرانسه تعیین شد، فرانسه فرستادن یهودیان به اردوگاه‌های مرگ را آغاز کرد. از سال 1942 تا تابستان 1944، حدود 76000 نفر از بین  330000 یهودی فرانسه به اردوگاه آشویتس - بیرکناو فرستاده شدند و در میان این جمعیت، کودکان بسیاری را نیز حضور داشتند.

 

جمع‌آوری یهودیان بلژیک در اردوگاه موقتی مخلن (Mechelen) که به زبان فرانسه مالین (Malines) نامیده می‌شد، در ژوئیه 1942 آغاز شد. در مرحله نخست یهودیانی که از نظر اجتماعی «بی‌فایده» توصیف شده و نیز یهودیانی که دارای تابعیت خارجی بودند جمع‌آوری شده و در ماه اوت به اردوگاه آشویتس- بیرکناو فرستاده شدند. حدود یک سال جمع‌آوری یهودیان تابع بلژیک متوقف شد. ولی اخراج‌هایی که در سپتامبر 1943 به آشویتس صورت گرفت شامل همه یهودیان بلژیکی نیز بود. اخراج‌ها تا زمان پیاده شدن نیروهای  متفقین در نورماندی ادامه داشت.

حدود 290000 نفر از 65000 یهودی بلژیکی، در دوران هولوکاست جان باختند.

 

در هلند، اواخر سال 1941 حکومت آلمان خبر برپایی اردوگاه‌های کار برای یهودیان را به شورای یهودیان (Joodse Raad)‌اعلام کردد. این ترفندی بیش به هدف تبعید و اخراج یهودیان نبود. اخراج یهودیان هلند، مخصوصا از مناطق ساحلی تا آمستردام، در ژانویه 1942 آغاز شد. آن‌ها به اردوگاه وستربورک (Westerbork)‌و اردوگاه جدیدی که در نزدیکی شهرک واخت (Vught)‌بر پا شده بود فرستاده شدند. در ژوئن 1942، روانه نمودن یهودیان هلند از وستربورک به اردوگاه مرگ آشویتس ظاهرا به عنوان رفتن به اردوگاه‌های کار در آلمان آغاز شد. بسیاری از کارمندان ادارات شهری در هلند، کارمندان قطار و پلیس هلند در روند فرستادن یهودیان به‌سوی اردوگاه‌های مرگ شریک جرم بودند. آخرین اخراج از هلند در سپتامبر 1944، اتفاق افتاد و طی آن 1019 یهودی به اردوگاه آشویتس- بیرکناو فرستاده شدند. حدود 107000 نفر از 140000 یهودی هلندی، یعنی حدود 80 درصد یهودیان ساکن هلند در هنگام اشغال توسط آلمان‌ها، قتل‌عام شدند.

 

پس از این‌که ایتالیا در سپتامبر 1943 تسلیم متفقین شد، یهودیان ایتالیایی که ساکن مناطق تحت تسلط آلمان بودند دست به گریبان قوانین نژادی شدند. در محدوده زمانی بین سپتامبر 1943 تا ژانویه 1944، حداقل 3110 یهودی به آشویتس- بیرکناو فرستاده شدند. 2224 نفر از آن‌ها جان باختند. 4056 یهودی دیگر نیز در فاصله زمانی فوریه تا دسامبر 1944 اخراج شدند. تا پایان جنگ، حدود 12000 نفر از 44500 یهودی که هنگام اشغال نازی‌ها ساکن ایتالیا بودند به آشویتس- بیرکناو فرستاده شدند.

 

هنگام هجوم آلمان‌ها به نروژ در آوریل 1940، حدود 1700 یهودی ساکن این کشور بودند. در ژوئن 1941 و پس از هجوم آلمان به شوروی، یهودیان بسیاری در شمال نروژ زندانی شده و در اکتبر 1942، توقیف همگانی یهودیان نروژ آغاز شد. 763 نفر از آنان به اردوگاه‌های مرگ فرستاده و 739 نفر از آن‌ها، به‌ویژه در آشویتس-بیرکناو به قتل رسیدند. 23 یهودی نیز در خاک نروژ به قتل رسیدند. حدود 900 یهودی، با مساعدت جنبش زیرزمینی نروژی به سوئد متواری شدند.

 

در هنگام اشغال دانمارک توسط آلمان‌ها در آوریل 1940، حدود 8000 یهودی ساکن این کشور بودند. حدود 1500 نفر از آن‌ها آوارگان بی تابعیت بودند. آلمان‌ها به دو دلیل اجرای «راه‌حل نهائی مسئله یهودیان» در دانمارک را به تعویق انداختند. این دلایل عبارت بود از تمایل آلمان برای جلوگیری از تزلزل روابطش با دولت دانمارک و هم‌چنین شمار اندک یهودیان ساکن این کشور. در 1 اکتبر 1943، اولین گروه یهودیان توقیف شدند. بسیاری از اهالی دانمارک از تمامی اقشار اجتماعی به کمک یهودیان شتافتند و برای استتار و فرار به سوئد، با کشتی به آنان کمک نمودند. طی تنها سه هفته حدود 72000 یهودی به سوئد متواری شدند، ولی با این حال حدود 500 یهودی توقیف و به گتو ترزین تبعید شدند. به واسطه فشار دولت دانمارک، یهودیان این کشور از ترزین به آشویتس- بیرکناو فرستاده نشدند، و قبل از پایان جنگ به دانمارک برگردانده شدند. مواردی چون مخالفت دانمارک با تبعیض اتباع یهودی و تسلیم نمودن آن‌ها و هم‌چنین نجات یهودیان به واسطه متواری کردن آن‌ها به سوئد و دفاع از جان تبعیدشدگان به ترزین، نشانه‌هایی از مسئولیت سیاسی و وجدانی بود که در دوران هولوکاست به ندرت دیده می‌شد.

 

ارتش شوروی نزدیک ورشو

در 1 اوت 1944، «ارتش وطنی لهستان» که یک نیروی ملی مقاومت مخفی بود با نزدیک شدن سربازان روس ترغیب شد تا برای آزادسازی ورشو علیه اشغال‌گران آلمانی قیام کند. روس‌ها مداخله نکردند و آلمانی‌ها این شورش را سرکوب و در اکتبر 1944 مرکز شهر را با خاک یک‌سان کردند. اگرچه آلمانی‌ها با مبارزان ارتش وطنی که دستگیر شده بودند به‌عنوان اسیر جنگی رفتار کردند، اما هزاران شهروند لهستانی دستگیر شده را به اردوگاه‌های کار اجباری فرستادند. در قیام ورشو 166000 نفر جان باختند که از این تعداد، حدود 17000 نفر یهودی لهستانی بودند. سربازان روس با از سرگرفتن حمله خود در 17 ژانویه 1945، ورشو ویران شده را آزاد کردند. فقط حدود 174000 نفر در شهر باقی مانده بودند که این تعداد کم‌تر از شش درصد از جمعیت پیش از جنگ بود. حدود 11500 نفر از این بازماندگان یهودی بودند.

 

پوزش‌خواهی وزیر امور خارجه آلمان

وزیر خارجه آلمان در سال‌روز قیام ورشو از لهستانی‌ها پوزش خواست. به مناسبت 75مین سالروز قیام ورشو، هایکو ماس، وزیر امور خارجه آلمان، در مراسم یادبود 200 هزار قربانی سرکوب جنبش مقاومت لهستان به‌دست نیروهای اشغال‌گر آلمان نازی شرکت کرد و به عنوان نماینده کشورش از لهستانی‌ها پوزش خواست.

وزیر امور خارجه آلمان به خاطر «جنایات نازی‌ها علیه مردم لهستان» از مردم این کشور پوزش خواست. هایکو ماس در مراسم ویژه‌ای که به این مناسبت در موزه قیام ورشو در پایتخت لهستان برگزار شده بود گفت: «من از همه جنایاتی که به نام آلمان و مردم آلمان نسبت به مردم لهستان صورت گرفته است عذر می‌خواهم و از این که این جنایات پس از جنگ تا مدت‌های طولانی پنهان نگاه داشته شده بود شرمنده هستم.»

وزیر امور خارجه آلمان، قول داد که در گسترش دانش و اطلاع عمومی در باره قربانیان لهستانی جنگ تلاش کند. او گفت که درباره سرکوب خونین قیام ورشو و جنایات نازی‌ها در قبال مردم لهستان کم کار شده است.

این سیاست‌مدار حزب سوسیال دموکرات آلمان، در مراسم یادبود قربانیان قیام ورشو چنین تاکید کرد: «جنایات انجام شده را نمی‌توان به عقب بازگرداند و بسیاری از زخمی‌های برجای مانده را هرگز نمی‌توان التیام داد اما می‌توان تلاش کرد که یاد این قربانیان در خور و مناسب پابرجا بماند.»

در این ارتباط هایکو ماس از لزوم ساختن بنای یادبود قربانیان لهستانی آلمان نازی در شهر برلین، پایتخت آلمان، سخن گفت. ماس گفت: «اگر چه ساختن چنین بنای یادبودی بسیار دیر شده است و این کار باید خیلی زودتر از این انجام می‌شد اما ساختن این بنا فقط برای نشان دان آشتی و بهبود روابط دو کشور نیست، بلکه برای ما آلمانی‌ها نیز مهم و قابل توجه است.»

سیاست‌مداران لهستانی نیز از مدت‌ها پیش خواستار برپایی بنای یادبودی برای قربانیان لهستانی در آلمان بوده‌اند. این نظر مورد تایید فراکسیون همه احزاب شرکت‌کننده در پارلمان آلمان است به جز حزب پوپولیست آلترناتیو برای آلمان (AfD).

هایکو ماس در سخنرانی خود«تصمیم آزادانه مردم لهستان برای مقاومت در برابر اشغال‌گران نازی» را مورد ستایش قرار داد. وزیر امور خارجه آلمان، تاکید کرد که اشغال‌گران نازی توانستند «تقریبا همه چیز لهستانی‌ها را بگیرند اما نتوانستند اراده آن‌ها برای آزادی» را خرد کنند. ماس گفت: «ورشو نابود شد اما شکست نخورد.»

 

 

صبح روز پنج‌شنبه وزیر امور خارجه آلمان در گرد‌همایی به این مناسبت در وولا شرکت کرد و تاج گلی را بر آرامگاه قربانیان قیام ورشو در این منطقه از شهر گذاشت.

 

مراسم یابود قربانیان قیام در منطقه «وولا» در شهر پایتخت لهستان برگزار شد. این محلی است که سربازان اشغال‌گر آلمانی در آن، کمی پس از شروع قیام مردم ورشو، 50 هزار غیرنظامی را به قتل رساندند.

هایکو ماس بر مسئولیت آلمان در قبال «جنایات وحشتناکی که نازی‌ها در شهر ورشو و دیگر شهرها و دهات لهستان انجام دادند»، تاکید کرد. ماس گفت: «زبان از گفتن جنایاتی که 75 سال پیش آلمانی‌ها به نام مردم آلمان در این شهر و علیه مردم آن انجام دادند عاجز است.»

سیاست‌مدار آلمانی گفت که به‌ویژه «جنایت‌کاران آلمانی مردم بی‌گناه در منطقه وولا را قتل‌عام کردند.»

با توجه به اختلاف‌نظرها میان دولت آلمان و لهستان در اتحادیه اروپا حضور ماس در مراسم بزرگ‌داشت قربانیان لهستانی در جنگ اهمیت داشت. ماس گفت: «بدون لهستان اروپا ناقص خواهد بود.»

وزیر امور خارجه آلمان به دعوت همتای لهستانی‌اش، یاسک چاپوتوویچ، در این مراسم شرکت کرده بود. چاپوتوویچ از حضور ماس در این مراسم تقدیر کرد و سخنان او را ستود. وزیر امور خارجه لهستان گفت: «ما شاهد بلوغ سیاسی در رابطه دو کشور هستیم و می‌بینیم که حتی می‌توان در باره مسائل بسیار دشوار تاریخی نیز گفت‌وگو کرد.» 

 

آوارگان لهستانی جنگ جهانی دوم در ایران

در سال 1321 شمسی، شوروی که خود درگیر جنگ با آلمان بود، موافقت کرد که 116 هزار لهستانی‌ به ایران منتقل شوند. در 1 سپتامبر 1939، نیروهای آلمانی به لهستان حمله کردند و ظرف چند هفته ارتش لهستان را شکست دادند. بیش‌تر نقاط غربی لهستان، مستقیما به آلمان ملحق شد؛ نواحی باقی‌مانده که بر اساس پیمان «عدم تجاوز» Molotov-Ribbentrop)) بین شوروی و آلمان به آلمان واگذار شده بود اصطلاحا به «فرمانداری کل» (Generalgouvernement) تبدیل شد و اداره آن به اشغال‌گران آلمانی واگذار گردید.

بر اساس پروتکل‌های محرمانه‌ این پیمان، اتحاد شوروی بخش عمده‌ای از لهستان شرقی را پس از شکست لهستان تصرف کرد. در نتیجه، میلیون‌ها لهستانی یا به دلیل زندگی در نواحی تحت اشغال شوروی یا به دلیل فرار از سمت شرق به این نواحی به‌عنوان آوارگان لهستان تحت اشغال نازی، زیر سلطه شوروی درآمدند.

نیروهای شوروی در طول حدود مدت دو سال اشغال، تقریبا 25/1 میلیون لهستانی را به نقاط گوناگون اتحاد جماهیر شوروی تبعید کردند. تعداد دقیق اتباع لهستانی اخراج شده مشخص نیست زیرا بسیاری از افراد دستگیر شده به دست «ارتش سرخ» در جنگل «کاتین» و دیگر مناطق اتحاد شوروی کشته شدند.

تقریبا نیم میلیون تن از اتباع لهستان به‌عنوان «خطرناک برای جامعه» معرفی شدند و به‌عنوان «عوامل ضد شوروی» به زور از خانه‌های خود رانده شده و با خودروهای حمل چهارپایان به اردوگاه‌های کار در سیبری و قزاقستان منتقل شدند. این افراد شامل کارمندان دولت، مقامات دولت محلی، قضات، نیروهای پلیس، کارگران جنگل، مهاجران، کشاورزان خرد، بازرگانان، پناهندگان لهستان غربی، کودکان اردوگاه‌های تابستانی و یتیم‌خانه‌ها، بستگان افراد قبلا بازداشت شده و بستگان افراد فراری یا گم شده بودند.

لهستانی‌هایی که به اتحاد جماهیر شوروی تبعید می‌شدند اغلب در شرایط نامساعد زندگی می‌کردند. در بیش‌تر اردوگاه‌ها، همه زندانیان، صرف‌نظر از سن یا وضعیت جسمانی، مجبور به کار بودند. کودکان مسئول رساندن آب، جمع‌آوری هیزم و دریافت غذا بودند. کار طاقت‌فرسا و هوای نامساعد اغلب شرایط اردوگاه‌ها را تحمل‌ناپذیر می‌ساخت. زندانیان با کمبود غذا یا امکانات بهداشتی هر روز گروه‌گروه جان می‌سپردند.

در جولای 1941، آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد و نیروهای شوروی وادار به پیوستن به متفقین شدند. در30 جولای 1841، نخست وزیر تبعیدی لهستان، ژنرال ولدیسلاو سیکورسکی، و سفیر شوروی در بریتانیا، ایوان مایسکی، با بستن پیمان سیکورسکی-مایسکی بسیاری از شرایط پیمان «عدم تجاوز» را باطل اعلام کردند.

در قرارداد جدید استقرار دوباره‌ دولت لهستان، عفو زندانیان جنگی لهستان در شوروی و سرانجام تشکیل ارتش لهستان در خاک شوروی ذکر شده بود. ژنرال لهستانی، وُلدیسلاو آندرس، که در اوت 1941 از زندان مخوف لوبیانکا در مسکو آزاد شده بود، شروع به بسیج کردن نیروهای مسلح لهستان در شرق‌(معروف به ارتش آندرس) برای مبارزه با نازی‌ها کرد.

ایجاد ارتش جدید لهستان کار آسانی نبود. بسیاری از اسرای لهستانی در اردوگاه‌های کار اتحاد شوروی جان سپرده بودند. بسیاری از بازماندگان به دلیل شرایط اردوگاه‌ها و سوء‌تغذیه ضعیف شده بودند.

از آن‌جا که شوروی درگیر جنگ با آلمان بود، ارتش لهستان از غذا یا امکانات چندانی برخوردار نبود. از این‌رو، در پی تهاجم بریتانیا و شوروی به ایران در 1941، شوروی پذیرفت که بخشی از نیروهای لهستانی را به ایران منتقل کند. آوارگان غیرنظامی، که عمدتا زن و کودک بودند، نیز از طریق دریای خزر به ایران منتقل شدند.

در این مدت، ایران دچار شرایط اقتصادی سختی بود. پس از این تهاجم، شوروی انتقال برنج به مناطق مرکزی و جنوبی ایران را ممنوع کرد و این اقدام باعث کمیابی مواد غذایی، قحطی و افزایش تورم شد. متفقین کنترل راه‌آهن سراسری ایران و دیگر امکانات حمل و نقل، صنایع تولیدی و دیگر منابع را برای امور جنگی در اختیار گرفتند.

از سال 1942، بندر پهلوی‌(با نام کنونی انزلی)، نقطه اصلی ورود آوارگان لهستانی از شوروی به ایران شد. روزانه تا 2500 آواره لهستانی وارد ایران می‌شدند. ژنرال آندرس 74000 تبعه لهستانی، شامل تقریبا 41000 غیرنظامی، که بسیاری از آن‌ها کودک بودند را وارد ایران کرد. مجموعاً بیش از 116000 پناهنده در ایران مستقر شدند. تقریبا 6000-5000 از آوارگان لهستانی یهودی بودند.

این پناهندگان به دلیل دو سال بدرفتاری و گرسنگی، ضعیف شده بودند و بسیاری از آن‌ها دچار مالاریا، تیفوس، تب، بیماری‌های تنفسی و بیماری‌های ناشی از گرسنگی بودند. آوارگان پس از تحمل مدت‌ها گرسنگی، تا جایی که توانستند غذا خوردند و این وضعیت پیامدهای فاجعه‌باری داشت. صدها لهستانی، عمدتا کودکان، اندکی پس از رسیدن به ایران به دلیل ابتلا به اسهال خونی حاد ناشی از پرخوری جان سپردند. بسیاری از آوارگان اندکی پس از ورود به ایران بر اثر بیماری و سوء‌تغذیه جان باختند. بیش‌تر این آوارگان در قبرستان ارامنه در بندر پهلوی دفن شدند.

 

 

آوارگان پس از چند روز اقامت در قرنطینه در انبارهایی در نزدیکی بندر پهلوی، عازم تهران شدند. بسیاری از آوارگان در ساختمان‌ها و مراکز دولتی اسکان یافتند. پرسنل ارتش ابتدا به مراکز آموزشی نزدیک موصل و کرکوک در عراق اعزام شدند. بیش‌تر سربازان لهستانی پس از آموزش جنگی، در جبهه‌ی ایتالیا به نیروهای متفقین پیوستند.

هزاران تن از کودکانی که به ایران آمده بودند، به دلیل درگذشت یا جدا شدن والدین در جریان اخراج از لهستان، در یتیم‌خانه‌های شوروی زندگی کرده بودند. بیش‌تر این کودکان سرانجام برای زندگی در یتیم‌خانه به اصفهان فرستاده شدند. این شهر از آب و هوا و امکانات مناسب برخوردار بود و کودکان در آنجا می‌توانستند برای درمان بیماری‌هایی که در یتیم‌خانه‌های فاقد امکانات شوروی به آن‌ها مبتلا شده بودند، تحت مراقبت قرار بگیرند. طی سال‌های 1942 تا 1945، تقریبا 2000 کودک وارد اصفهان شدند و به همین دلیل به اصفهان «شهر کودکان لهستانی» نیز می‌گفتند. بقیه کودکان به یتیم‌خانه‌های مشهد فرستاده شدند. مدارس متعددی برای آموزش زبان لهستانی، ریاضیات، علوم و دیگر درس‌های استاندارد، به این کودکان تاسیس شد. در برخی از مدارس، زبان فارسی، تاریخ ایران و جغرافی نیز در کنار زبان لهستانی تدریس می‌شد.

از آن‌جا که ایران نمی‌توانست در بلندمدت از این تعداد پناهنده مراقبت کند، دیگر کشورهای مستعمره بریتانیا در تابستان 1942، شروع به پذیرش لهستانی‌های ساکن ایران کردند. آوارگانی که تا پایان جنگ در ایران نماندند، به هند، اوگاندا، کنیا، آفریقای جنوبی و دیگر کشورها منتقل شدند. دولت مکزیک نیز چندین هزار تن از پناهندگان را پذیرفت. تعدادی از آوارگان لهستانی به‌صورت دائم در ایران ماندند و برخی سرانجام با اتباع ایرانی ازدواج کردند و صاحب فرزند شدند.

با وجود از بین رفتن بیش‌تر نشانه‌های زندگی لهستانی‌ها در ایران، نشانه‌های معدودی باقی مانده است. تقریبا 3000 تن از آوارگان ظرف چند ماه اول زندگی در ایران جان سپردند و در گورستان‌ها دفن شدند. بسیاری از این گورستان‌ها هم‌چنان مورد توجه ایرانیان است. قبرستان لهستانی‌ها در تهران با 1973 قبر، مهم‌ترین و بزرگترین گورستان آوارگان در ایران است. در این گورستان، بخش مستقلی متعلق به جامعه یهودیان تهران وجود دارد. بر روی سنگ هر یک از این 56 قبر نشان ستاره داود و نام فرد متوفی به زبان لهستانی دیده می‌شود.

 

یکی از بازماندگان گروه مهاجران لهستانی به ایران، هلن استلماخ بود. وی شاید جوان‌ترین مهاجر لهستانی بازمانده در ایران به شمار ‌می‌آید که به‌همراه همسر ایرانی خود در تهران زندگی می‌کرد. خانواده استلماخ در شرق لهستان مزرعه‌ای داشتند.

پس از آغاز جنگ و حمله آلمان به غرب لهستان، این مزرعه گروهی بسیار از آوارگان جنگ را در خود می‌پذیرد. هلن که در آن روزگار کودکی هفت ساله بود، به‌یاد می‌آورد در میان پناهجویان، ‌هانکا اوردونوونا خواننده نامدار لهستانی در دوره میان دو جنگ نیز بیتوته کرده بود. نیروهای روس یک شب، او را نیز مانند دیگران و خانواده هلن کوچ می‌دهند. هلن به‌همراه مادرش پس از گذشت دوران اسارت، سرانجام به تهران می‌رسد. آن‌ها بیش از یک‌سال در اردوگاه شماره 3 لهستانی‌ها در منطقه یوسف‌آباد روزگار می‌گذرانند. مادر هلن پس از بیرون آمدن از کمپ، برای تامین معاش به کار مشغول می‌شود. ارتباط با ایرانیان بدون وجود زبان میانجی اما مشکل است. آنان در یک مجتمع زرتشتی سکنی می‌گزینند و هلن با کودکان زرتشتی هم‌بازی می‌شود. هلن بدین‌ترتیب فارسی می‌آموزد. مادر هلن پس از مدتی مغازه‌ای می‌گشاید تا پیراشکی بپزد و بفروشد. کارش رونق می‌گیرد، تا آن‌جا که مشتریانی از دربار نیز می‌یابد. هلن پس از سال‌ها پدر را که در لهستان زندگی می‌کند، می‌یابد؛ پدری که دیگر بار در لهستان ازدواج کرده است. پدر به ایران می‌آید. زیستن در کنار یکدیگر اما ممکن نمی‌شود. مادر نیز در ایران درمی‌گذرد. هلن با محمدعلی نیک‌پور، مردی ایرانی ازدواج می‌کند. دستاورد این ازدواج دو پسر است که امروز خانواده خود را دارند. همسر هلن خاطرات او را از دوران جنگ و پس از آن، در کتابی به‌نام «از ورشو تا تهران» نگاشته است.

وی در جواب سئوال خبرنگار شهروند چاپ تهران، از جمله گفته است: نزدیک سپتامبر‌ سال 1940 میلادی، نیمه‌های شب، با ماشین سربازی، اهالی روسیه آمدند و گفتند آمده‌ایم شما را بگیریم. ملک ما تقریبا خراب شده بود. گفتند چون پدر تو افسر ارتش بود، شما را به مسکو می‌بریم. از خودم می‌پرسیدم آیا دوباره به خانه قشنگی که در آن به دنیا آمده بودم، باز خواهم گشت؟

پدرتان دستگیر نشد؟

پدر در لهستان نبود؛ در جبهه‌های جنگ بود.

جبهه آلمان؟

نه، ضد آلمان!

یعنی با آلمان‌ها می‌جنگیدند؟

بله. آلمانی‌ها او را گرفتند و اسیر شد. مادرم، بتی، نرسیده به نزدیکی‌های کراکف خبردار شد؛ مادرم آلمانی بود دیگر! پدرم را از زندان بیرون آورد. او هم لهستان ماند. مرا هم با مادرم به سیبریا بردند.

هنگامی که به خانه شما آمدند تا دستگیرتان کنند، همان‌جا فرصتی به شما دادند تا وسایلی را جمع کنید؟

نه،‌ گفتند یک چمدان بردار، هیچ‌چیزی نمی‌خواهد بگیری! همه را استالین در مسکو می‌دهد. مادرم گفت من هیچ‌چیزی از استالین نمی‌خواهم. من وطن خودم را می‌خواهم. هیچ دیگر! از این‌رو چیزی نبردیم. دو تا قالیچه، سه تا از آن بافت‌های لهستانی که هنوز دارم این‌جا و یادگار لهستان است! یک چمدان کوچک و رخت‌هایی برداشتیم و سوار ماشین سربازها شدیم. ما را به یک مدرسه بردند. دیدیم پر از لهستانی‌ها است. از ورشو هم بودند.

شما با چه وسیله‌ای به ایران آورده شدید؟

با کشتی! از بندر کراسنوودسک در شوروی. ما که به کراسنوودسک آمدیم، افسر کشتی روس بود. او یک پسر مریض داشت که خونش بند نمی‌آمد. مرتب ازش خون می‌رفت. مادر من می‌دید این لهستانی‌ها از دریا آب می‌خورند. همین است دیگر، همه که به ایران آمدند، مردند. مادرم خوب اوکراینی را بلد بود که مثل روسی بود. به افسر گفت من پسر شما را معالجه می‌کنم؛ در واقع می‌خواست مرا نجات دهد. کاپیتان گفت تو بچه مرا معالجه کن،‌ من تو را تا ایران سالم می‌برم. مادرم دکتر شد و پهلوی آن‌ها در همان اتاق که کاپیتان بود، ماند. او مرتب از صبح تا شب کشیک می‌داد تا خون بند بیاید. وقتی خون بند آمد من هم آن‌جا بودم. سرانجام ما به بندر انزلی رسیدیم و خداحافظی کردیم.

وضعیت شما در بندر انزلی چگونه بود؟

برای نخستین بار بعد از دو سال، آسودگی را بدون بیم و هراس تجربه کردیم. یادم می‌آید یک هتل خیلی بزرگ بود که پله‌می‌خورد. آن‌جا پر از سرباز انگلیسی و هندی بود. نمی‌دانم چه شد که مادرم وقتی از کشتی پیاده شد چشم‌درد گرفت. مادرم انگلیسی بلد نبود. آن‌جا دکتر هندی بود که آدم بدی نبود. گفت بیا این‌جا چشمت را همین‌جا سرپایی ببینم. یک ذره چشم مادرم را تمیز کرد و آن خوب شد. مدتی کوتاه در آن هتل ماندیم. ما را دوباره به ساحل بردند. در ساحل گفتند اتوبوس سربازهای ایرانی می‌آید تا شما را به تهران ببرد. آن‌هایی که در کشتی مریض شده بودند، در انزلی مردند. مادرم خیلی زرنگ بود و نگذاشت من از آن‌ها تیفوس بگیرم. ایرانی‌ها خیلی محبت داشتند. این گیلک‌ها مرتب کلوچه و کشمش برای لهستانی‌ها می‌انداختند و با دیدن وضع ما همواره گریه می‌کردند. لهستانی‌ها هم گریه می‌کردند. عده‌ای زیاد مردند و آنهایی که زنده ماندند، سوار اتوبوس‌هایی شدند که راننده‌هایشان ایرانی بود. یکی از اتوبوس‌ها در مسیر رشت به تهران در رودخانه سپیدرود سقوط کرد و همه سرنشینان آن کشته شدند.

انگار ما فقط برای گریستن و درد کشیدن خلق شده بودیم. امیدمان را اما از دست ندادیم، به‌ویژه آن که مادرم استوار و مصمم بود تا در برابر رنج‌ها پایداری کند. همه‌مان آرزوی بازگشت به کشورمان را داشتیم. سرانجام با همین اتوبوس‌ها به تهران رسیدیم. انگلیسی‌ها در منطقه یوسف‌آباد، کمپی را اجاره کرده بودند که بالای باغ بزرگ یک ایرانی بود. چادر پهن کردیم. مرا که خیلی سرماخورده بودم، در چادر گذاشتند. چادر نیمه‌های شب کنده شد و زمستان را در برف ماندیم. خیلی حکایت غریبی است. مادرم سرانجام در این کمپ یک مدت رییس آشپزها شد. یک شوفر ایرانی می‌آمد.

زندگی در کمپ از لحاظ غذا و بهداشت خوب بود؟

نه!
انگلیسی‌ها در اسنادی که منتشر کرده‌اند می‌گویند ما به لهستانی‌ها غذای خوب و بهداشت مناسب داده بودیم.

نه؛ چنان هم نه!

برای همین از کمپ فرار کردید؟

ببینید حمام که نداشتیم. یک شیر گذاشته بودند بیرون، زمستان و تابستان. کجایش خوب بود! کمپ است دیگر.

چند وقت در کمپ بودید؟

تقریبا یک‌سال و خرده‌ای! سکونت‌مان در چادرهای کمپ یک‌سال‌ونیم به درازا  کشید. صلیب سرخ تصمیم گرفت مهاجران را به کشورهای دیگر بفرستد. رفتن‌مان از ایران اما آرزوی‌مان را برای رسیدن به میهن بر باد می‌داد. مادرم تصمیم گرفت از کمپ فرار کنیم تا امیدهای بازگشت را از دست ندهیم. او به من گفت اگر در ایران بمانیم این امیدواری هست که روزی به ورشو برگردیم.

پس مادرتان تصمیم گرفت به همراه شما از کمپ فرار کند؟

بله! زمانی که به روشی از کمپ فرار کردیم، مادرم جایی را بلد نبود. نزدیک منوچهری از ماشین پیاده شدیم، نزدیک همین هتل‌سیروس. هر ایرانی که رد می‌شد نمی‌توانست با زبان ما صحبت کند. آخر سر یک ارمنی پیدا شد و با زبان شکسته روسی گفت این‌جا هتل سیروس است.

ما به آن‌جا رفتیم. کافه‌ای در آن هتل بود. پس از مدتی کارکردن در هتل، مادرم دیگر حاضر نشد در هتل کار کند؛ آخر صاحب هتل که ایرانی هم نبود، مرا وادار کرده بود کار کنم و مادرم عصبانی شد. از آن‌جا پیش زرتشتی‌ها رفتیم و جایی پیدا کردیم. آنها آدم‌هایی خوب بودند.  رفتیم (پیش) زرتشتی‌ها و ارباب جمشید که خیلی آدم‌های خوبی بودند. آنها به ما یک اتاق خیلی ارزان دادند و به مادرم گفتند هر زمان پول گیرش آمد، آن موقع اجاره را بدهد. آنها به مادرم  گفتند که تو خاطرجمع باش. هرچه بچه ما می‌خورد، بچه شما هم خواهد خورد. مادرم هم مرا به دست آنها سپرد و رفت پیش کسی که کار کند.

زرتشتی‌ها خیلی به من محبت می‌کردند. ما بچه‌ها با هم می‌دویدیم و بازی می‌کردیم. این ارباب جمشید زرتشتی نگاه می‌کرد و کیف می‌کرد، نه این‌که من سفید بودم و چشم‌هایم آبی بود، خیلی دلش می‌سوخت. مدام مرا بغل می‌کرد و می‌گفت بچه جان، تو بچه منی! ناهار و شامم را می‌داد. مادر از پنج تومانی که می‌گرفت، دو تومان می‌گذاشت پهلوی زرتشتی‌ها که این بچه من اگر گرسنه شد، خرج او کنید. من بچه بودم و زود فارسی یاد گرفتم. آرام‌آرام در ایران جا افتادیم و ماندگار شدیم تا امروز!
از همان آغاز تا امروز، نسبت به ایران و ایرانی‌ها چه حسی داشتید؟

ایران را دوست دارم. اگر قلبم به لهستان متعلق است، اما همه وجودم به کشور ایران وابسته است و خود را یک ایرانی کامل می‌دانم و در وطن‌پرستی از دیگران کمتر نیستم.‌(منبع روزنامه شهروند، دوشنبه 26 مرداد 1394)

 

 

«هلن استلماخ»، تنها بازمانده لهستانی‌تبار جنگ جهانی دوم در ایران پس از گذراندن دوران سخت بیماری صبح روز سه‌شنبه 5 ارديبهشت 1396 درگذشت.

رضا نیک‌پور، مدیرعامل انجمن دوستی ایران و لهستان و پسر هلن استلماخ خبر داد: هلن استلماخ تنها بازمانده لهستانی‌تبار جنگ جهانی دوم در ایران پس از گذراندن دوران سخت بیماری صبح امروز در بیمارستان مصطفی خمینی تهران درگذشت.

استلماخ که از ابتدای کودکی در جنگ جهانی دوم به سیبری تبعید شده بود بعد از گذراندن دوران سخت اسارت به همراه مادر خود و جمعی از آوارگان لهستانی به ایران پناه آورده بود که در طول این سال‌ها ایران را به عنوان وطن دوم خود انتخاب کرده بود.

وی در ایران زندگی کرد و زندگی‌نامه او توسط همسرش محمدعلی نیک‌پور در کتابی با عنوان «از تهران تا ورشو» به زبان فارسی به چاپ رسیده است.

 

«هولوکاست»

آزار و شکنجه و کشتار حدود شش میلیون یهودی به‌صورت سازمان‌یافته، با حمایت و توسط حکومت نازی و هم‌دستانش «هولوکاست» نامیده می‌شود. هولوکاست واژه‌ای با ریشه یونانی، به‌معنای «قربانی کردن با آتش است.» نازی‌ها که در ژانویه 1933 در آلمان به قدرت رسیدند، بر این باور بودند که آلمان‌ها «نژاد برتر» هستند و یهودیان را- که نژاد «پست تر» به‌شمار می‌رفتند- تهدیدی خارجی علیه نژادی آلمان تلقی می‌کردند.

طی دوره هولوكاست، مقامات نازی گروه‌های دیگر، كولی‌ها، معلولان و برخی از اقوام اسلاو (لهستانی‌ها، روس‌ها و غیره) را نیز به‌دلیل آن‌چه که «پستی نژادی» قلمداد می‌کردند، هدف حملات خود قرار دادند. علاوه براین، كمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها، رهبران کارگری، همجنس‌گرایان و... را نیز به‌دلایل سیاسی، ایدئولوژیک و رفتاری مورد آزار و اذیت قرار دادند و کشتند.

در سال 1933، جمعیت یهودیان در اروپا بیش از نه میلیون نفر بود. بیش‌تر یهودیان اروپایی در كشورهایی زندگی می كردند كه در طول جنگ جهانی دوم به اشغال آلمان نازی درآمد یا تحت نفوذ آن قرار گرفت. تا سال 1945، آلمانی‌ها و هم‌دستانشان تقریبا از هر سه یهودی اروپایی، دو نفر را به قتل رساندند. این بخشی از سیاست نازی‌ها در خصوص قتل‌عام یهودیان اروپا یا «راه‌حل نهایی» بود. اگرچه یهودیان- که از نظر نازی‌ها خطری مهم علیه آلمان تلقی می‌شدند- قربانیان اصلی نژادپرستی نازی‌ها بودند؛ اما 200 هزار نفر کولی نیز به دست نازی‌ها از میان رفتند. دست‌کم، 200 هزار معلول ذهنی یا جسمی که عمدتا آلمانی بودند و در آسایشگاه‌ها نگه‌داری می‌شدند طی برنامه به اصطلاح «کشتن از سر ترحم» به قتل رسیدند.

با وسعت یافتن دامنه ظلم و ستم نازی‌ها در سراسر اروپا، آلمانی‌ها و هم‌دستانشان میلیون‌ها انسان دیگر را مورد اذیت و آزار قرار داده و به قتل رساندند. بین دو تا سه میلیون نفر اسیر جنگی روس به قتل رسیدند یا بر اثر قحطی، بیماری، سهل‌انگاری یا بدرفتاری جان سپردند.

آلمانی‌ها، روشنفکران غیریهودی لهستان را آماج حملات خود قرار داده و کشتند و میلیون‌ها شهروند روس و لهستانی را برای بیگاری به آلمان و لهستان اشغالی تبعید کردند؛ این افراد در این مکان‌ها کار کردند و اغلب در شرایطی اسفناک جان سپردند. مقامات آلمانی در نخستین سال‌های حکومت حکومت نازی، هم‌جنس‌گرایان و کسانی را که رفتارشان با هنجارهای اجتماعی مقرر مطابقت نداشت، مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند. مقامات پلیس آلمان هزاران نفر از مخالفان سیاسی به‌ویژه کمونیست‌ها، سوسیالیست‌ها و اعضای اتحادیه های کارگری و هم‌چنین مخالفان دینی، از قبیل اعضای فرقه مذهبی شاهدان یهوه را آماج حملات خود قرار دادند. بسیاری از این افراد بر اثر حبس و بد رفتاری جان سپردند.

 

 

در سال‌های نخست حکومت نازی، اردوگاه‌های کار اجباری را به‌منظور بازداشت مخالفان سیاسی و ایدئولوژیکی فرضی و واقعی دایر کرد. مقامات اس‌اس و پلیس به‌طور فزاینده‌ای در سال‌های پیش از آغاز جنگ، یهودیان، کولی‌ها و دیگر قربانیان نفرت ملی و نژادی را دراین اردوگاه‌ها حبس می‌کردند. طی سال‌های جنگ، آلمانی‌ها و هم‌دستانشان به‌منظور متمرکز کردن جمعیت یهودیان در یک مکان و نظارت بر آن‌ها و هم‌چنین تسهیل تبعید یهودیان درآینده، گتوها‌(محله‌های یهودی‌نشین)، اردوگاه‌های موقت و اردوگاه‌های بیگاری ایجاد کردند. علاوه بر این، مقامات آلمانی اردوگاه‌های کار اجباری متعددی - هم در به اصطلاح رایش آلمان بزرگ و هم در سرزمین‌های تحت اشغال آلمان- برای غیر یهودیانی که آلمانی‌ها در صدد بیگاری کشیدن از آن‌ها بودند، دایر کردند.

در پی تهاجم به اتحاد جماهیر شوروی در ژوئن 1941، «واحدهای سیار کشتار»- متعلق به «پلیس امنیتی آلمان» و «سازمان امنیت»- وهم‌چنین گردان‌های نظامی ماموران «پلیس ویژه برقراری نظم»، در پشت مرزهای آلمان عملیات قتل‌عام یهودیان، کولی‌ها و مقامات حکومت شوروی و حزب کمونیست را اجرا می‌کردند. واحدهای آلمانی نیروهای اس‌اس و پلیس با برخورداری از حمایت واحدهای «ورماخت» و نیروهای مسلح اس‌اس بیش از یک میلیون زن، مرد و کودک یهودی و هم‌چنین صدها هزار نفر دیگر را به قتل رساندند. بین سال‌های1941 و 1944، مقامات آلمان نازی میلیون‌ها یهودی را از آلمان، سرزمین‌های اشغالی و بسیاری از کشورهای دول محور به گتوها و مراکز کشتار - معروف به «اردوگاه‌های مرگ»‌- تبعید کردند و آن‌ها را در آن‌جا در تاسیسات ویژه کشتار با گاز به قتل رساندند.

در ماه‌های واپسین جنگ، گاردهای اس‌اس کوشیدند تا با جابه‌جا کردن زندانیان اردوگاه‌ها با قطار یا پیاده‌روی‌های اجباری- معروف به «پیاده‌روی مرگ»‌- از آزاد سازی تعداد زیادی از زندانیان توسط متفقین جلوگیری کنند. نیروهای متفقین در حین پیشروی در سرتاسر اروپا و حمله به آلمانی‌ها، با زندانیان اردوگاه‌های کار اجباری و هم‌چنین زندانیانی که در پیاده‌روی اجباری از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر شرکت داشتند، مواجه شده و آنان را آزاد می‌کردند. این پیاده‌روی‌ها تا 7 ماه مه 1945، روزی که نیروهای مسلح آلمان بدون قید و شرط در برابر متفقین تسلیم شدند، ادامه یافت. برای متفقین غربی، جنگ جهانی دوم در اروپا رسما یک روز بعد، 8 ماه مه «روز پیروزی در اروپا»، پایان یافت، در حالی که نیروهای شوروی «روز پیروزی» خود را 9 ماه مه 1945 اعلام کردند.

پس از هولوکاست، بسیاری از بازماندگان در اردوگاه‌های آوارگان که توسط نیروهای متفقین اداره می‌شد، اسکان یافتند. بین سال‌های 1948 و 1951، حدود 700 هزار یهودی، از جمله 136 هزار یهودی آواره اروپایی، به اسرائیل مهاجرت کردند. دیگر آوارگان یهودی به آمریکا و سایر کشورها مهاجرت کردند. آخرین اردوگاه آوارگان در سال 1957 بسته شد. جنایاتی که طی هولوکاست صورت پذیرفت، بیش‌تر جوامع یهودی اروپا را ویران کرد و صدها جامعه یهودی در اروپای شرقی اشغالی را کاملا از میان برداشت.

 

موقعیت عمومی لهستان

نام بین‌المللی جمهوری خلق لهستان پولند (Poland) و نام محلی آن پولسکا است. می‌گویند بیش از هزار سال پیش در سرزمین کنونی لهستان قومی زندگی می‌کرد که به نام «له» مشهور بود.

وقتی نخستین بار در لهستان دولت مستقلی تشکیل شد نام این کشور را از نام این قوم گرفتند. البته بعدها این کشور نام قوم پولنی که آن‌ها هم در این کشور می‌زیستند، را برای خود برگزید.

لهستان بزرگ در سال 966 میلادی توسط میزکوی اول بنا نهاده شد که متعلق به خاندان پیاست بود. قبایل جنوبی لهستان، لهستان کوچک را تشکیل دادند. دو لهستان در سال 1047 میلادی توسط کازیمیر اول با یکدیگر متحد شدند، لهستان با یک ازدواج سلطنتی در سال 1386 میلادی بین دختر پادشاه لهستان و پسر پادشاه لیتوانی با این کشور ادغام شد. این دولت لهستانی - لیتوانیایی بین قرون 14 تا 16 میلادی به اوج اقتدار خود رسید. این دولت توانست در مقابل قدرت‌های برتر آن زمان مثل شوالیه‌های آلمانی، توتنی‌ها، روس‌ها و ترک‌های عثمانی، موفقیت‌هایی حاصل کند. اما در سده 18 میلادی، ابرقدرت‌های آن زمان مثل روسیه، پروس و اتریش توانستند، لهستان را سه بار در سال‌های 1772، 1792 و 1795 میلادی تجزیه و تقسیم کنند، از آن پس دوران زوال لهستان آغاز شد.

جمهوری لهستان یک جمهوری پارلمانی در اروپای مرکزی است. جمعیت کشور در حدود 5/38 میلیون نفر تقریب زده شده و و ششمین کشور پر جمعیت اتحادیه اروپا است.

جمعیت جمهوری لهستان تنها 1 میلیون نفر در حدود سال 1000 بود. این رقم در سال 1370 میلادی دو برابر شد. تا سال 1490، جمعیت لهستان به حدود 8 میلیون نفر افزایش یافت. شهرنشینی در کشور به دلیل مهاجرت بی‌شماری، جمعیت بیش‌تری را افزایش داد.

در لیست جمعیت‌شناسی کشورهای اتحادیه اروپا لهستان در ردیف 37 قرار دارد. سن متوسط در لهستان 40 سال است و این سن به نسبت دیگر کشورها پیر به حساب می‌آید.

لهستان، از غرب با کشور آلمان، از جنوب با کشور اسلواکی و جمهوری چک، از شرق با بلاروس و اکراین و از شمال شرقی با یکی از واحدهای فدرالی روسیه، استان کالینینگراد و لیتوانی همسایه است. لهستان از شمال با دریای بالتیک مرز آبی دارد.

پایتخت و بزرگترین شهر لهستان، ورشو است. ورشو در شرق مرکز لهستان قرار گرفته، در مجاورت رود ویستولا و در 260 کیلومتری دریای بالتیک واقع شده است. جمعیت شهر ورشو در حدود 750/1 میلیون نفر و در حوزه کلان شهر جمعیتی معادل 101/3 میلیون نفر دارد.

این تعداد جمعیت، ورشو را به نهمین شهر پر جمعیت اتحادیه اروپا تبدیل کرده است. ورشو از پایدارترین کلان شهرهای اروپا است. ورشو در سال 2012، سومین شهر قابل زندگی براساس واحد هوش اقتصادی است. در سال 2017، شهر ورشو در رتبه چهارم از نظر سازگاری کسب و کار قرار گرفته است. سایر شهرهای مهم عبارت است از کراکوف، وروتسواف، پوزنان، گدانسک و شچچین.

لهستان هشتمین کشور بزرگ و دارای پایدارترین اقتصاد را در اتحادیه اروپا است. هم‌زمان رتبه بسیار بالایی در پیشرفت انسانی کسب نموده است.

 

جنگ جهانی دوم از نگاه تاریخ و آمار

آلمان نازی و امپراتوری ژاپن جنگ جهانی دوم را با این هدف آغاز کردند که سلطه دائم خود را از طریق پیروزی‌های نظامی به ترتیب بر اروپا و آسیا تحمیل کنند. این دو کشور مهم‌ترین اعضای مجمع دول محور به‌شمار می‌رفتند که بر مبنای ضدیت با کمونیسم و نارضایتی از نظم جهانی پس از جنگ جهانی اول شکل گرفته بود.

هدف آلمان نازی، تحت حکومت دیکتاتوری آدولف هیتلر، دست‌یابی به یک امپراتوری نوین و پهناور، شامل «فضای حیاتی» در شرق اروپا و اتحاد جماهیر شوروی بود. رهبران نازی معتقد بودند که تحقق سلطه آلمان بر اروپا مستلزم جنگ است؛ به همین دلیل، از روز نخست به قدرت رسیدن خود در اواخر ژانویه 1933، شروع به تدارک جنگ در اروپا کردند.

امپراتوری ژاپن با حمایت امپراتور خود، تشکیلات نظامی و بسیاری از نخبگان تحصیل‌کرده که خواهان سلطه و نفوذ ژاپن در سرتاسر شرق آسیا و اقیانوس آرام بودند، سیاست کشورگشایی را در پیش گرفته بود. در سال 1936، آلمان و ژاپن یک جبهه ضد کمونیستی علیه اتحاد جماهیر شوروی تشکیل دادند. همان سال، کمی پس از این‌که ایتالیا استیلای پیروزمندانه و خشونت‌بار خود بر اتیوپی را کامل کرد، ایتالیای فاشیست و آلمان نازی هم‌پیمان شده و جبهه متحدین را تشکیل دادند.

ژاپن سیاست کشورگشایی خود را در سپتامبر 1931 با حمله به منچوری چین آغاز کرد. شش سال بعد در ژوئیه 1937، ژاپن به‌خود چین حمله کرد و به این ترتیب جنگ جهانی دوم در آسیا آغاز شد.

آلمان پس از این که در سال‌های 1938 و 1939 بدون تمسک به جنگ، کشورهای اتریش و چک را به‌خود الحاق کرد و هم‌چنین پس از این که با انعقاد پیمان عدم تجاوز، از بی‌طرفی اتحاد جماهیر شوروی، تحت حکومت ژوزف استالین، اطمینان حاصل کرد، به لهستان هجوم آورد. این حمله که در اول سپتامبر 1939 صورت پذیرفت، آغازگر جنگ جهانی دوم در اروپا بود. بریتانیا و فرانسه که به آلمان نازی اجازه داده بودند بین دو جنگ جهانی حکومت چکسلواکی را از بین ببرد، تمامیت مرزهای لهستان را در آوریل 1939 تضمین کردند. آن‌ها در پاسخ به تهاجم آلمان به لهستان، در 3 سپتامبر به آلمان اعلام جنگ کردند. طی یک ماه، نیروهای آلمان و شوروی لهستان را تسخیر کرده و به این ترتیب کشور لهستان را تجزیه کردند.

پس از شکست لهستان، در 9 آوریل 1940 با حمله نیروهای آلمان به نروژ و دانمارک، جنگ هر چه بیش‌تر شعله‌ور شد. دانمارک همان روز تسلیم شد. نروژ تا اوایل ژوئن، پیش از آن که نیروهای آلمان بتوانند تمام کشور را اشغال کنند، مقاومت کرد. در 10 ماه مه 1940، آلمان با تهاجم به فرانسه و کشورهای بی طرفِ هلند، بلژیک و لوکزامبورگ، حمله به غرب اروپا را آغاز کرد. این کشورها تا پیش از پایان ماه مه به اشغال آلمان در آمدند. در 22 ژوئن 1940، فرانسه با آلمان پیمان آتش بس امضا کرد. این آتش بس شرایط را برای اشغال نیمه شمالی فرانسه به دست آلمان آماده کرد و هم‌چنین استقرار یک حکومت هم‌دست با آلمان در جنوب فرانسه- که مقر آن ویشی بود- را میسر ساخت. از 10 ژوئیه تا 31 اکتبر 1940، آلمانی‌ها یک نبرد هوایی، معروف به نبرد بریتانیا، را با انگلستان آغاز کردند که در پایان شکست خوردند.

شوروی بر اساس توافق‌های سال 1939 با آلمان بر سر حوزه نفوذ، در پایان نوامبر 1939 به فنلاند حمله کرد. پس از یک جنگ بسیار سخت در زمستان، روس‌ها فنلاندی‌ها را وادار کردند تا در مارس 1940، سرزمین‌های واقع در امتداد سواحلی شمالی دریاچه لاگودا در شمال لنینگراد‌(سنت پیترزبورگ) و هم‌چنین در خط ساحلی اقیانوس منجمد شمالی را واگذار کنند. اتحاد جماهیر شوروی به ترغیب آلمانی‌ها، کشورهای منطقه بالتیک را در ژوئن 1940 اشغال، و در اوت 1940 ضمیمه خود کرد. روس‌ها هم‌چنین نواحی بساربیا و بوکووینای شمالی در کشور رومانی را در اواخر ژوئن 1940 به‌تصرف خود در آوردند.

ایتالیا در 10 ژوئن 1940 وارد جنگ شد و در 21 ژوئن به جنوب فرانسه حمله کرد. بنیتو موسولینی که در مذاکرات آتش بس، از سهم ایتالیا از غنایم ناخشنود بود، در اکتبر 1940 از طریق آلبانی که در آوریل 1939 به تسخیر ایتالیایی‌ها درآمده بود، به یونان حمله کرد. علاوه بر این، ایتالیایی‌ها در اواخر اکتبر 1940 از طریق لیبی که تحت کنترل ایتالیا بود به نیروهای بریتانیایی در مصر حمله کردند. این ماجراجویی‌ها به فجایع نظامی بزرگی منجر شد و با مداخله آلمان مواجه گردید.

آلمان کشورهای مجارستان، رومانی و اسلوواکی را در نوامبر 1940 و بلغارستان را در مارس 1941 ترغیب کرد تا به متحدین بپیوندند. در آوریل 1941، آلمان با حمایت ایتالیا، مجارستان و بلغارستان به یوگسلاوی حمله کرد و آن را تجزیه نمود. تا اواسط ژوئن، دول محور بر یونان غلبه کردند. پس از سقوط یوگسلاوی، حکومت به اصطلاح مستقل کروواسی تحت رهبری سازمان فاشیستی و تروریستی «اوستاسا» ظهور کرد. حکومت جدید که بوسنی و هرزگووین را شامل می‌شد، در 15 ژوئن رسماً به دول محور پیوست. آلمان شرق اسلوونیا، منطقه بانات در صربستان و بیش‌تر خاک صربستان را اشغال کرد. ایتالیا، ایستریا و غرب اسلوونی را به تصرف خود در آورد، و پس از ضمیمه کردن استان کوزوو به آلبانی، خط ساحلی کرووات- دالماسی و مونته نگرو را اشغال کرد. مجارستان، باکا در شمال شرقی یوگسلاوی را ضمیمه خود کرد و بلغارستان، مقدونیه و استان پیروت در صربستان را به اشغال خود در آورد. ایتالیا و آلمان پس از این که به بلغارستان اجازه دادند تراکیه در یونان را اشغال کند، یونان را بین خود تقسیم کردند؛ ایتالیایی‌ها غرب و آلمانی‌ها شرق آن کشور را اشغال کردند.

در 22 ژوئن 1941، آلمان و شرکای متحدش، غیر از بلغارستان، با نقض صریح پیمان اوت 1939 بین آلمان و شوروی، به شوروی حمله کردند. در این تهاجم، فنلاند نیز که در پی جبران شکست خود در جنگ زمستان 1940- 1939 بود، به متحدین و آلمانی‌ها ملحق شد. تا پایان اکتبر 1941، سربازان آلمانی در اعماق خاک شوروی پیشروی کرده بودند، کشورهای منطقه بالتیک را تصرف کرده و لنینگراد را از سمت شمال به‌محاصره خود در آورده بودند. آن‌ها، اسمولنسک را تسخیر کرده، به‌سمت مسکو در مرکز حرکت کرده بودند، و پس از تصرف کی یف، به راستوف در دهانه رودخانه دون در جنوب نزدیک می‌شدند. ارتش سرخ با مقاومت سرسختانه خود در ماه اوت و هم‌چنین در نوامبر 1941، مانع از تسخیر شهرهای کلیدی لنینگراد و مسکو به دست آلمانی‌ها شد. در 6 دسامبر 1941، سربازان شوروی ضد حمله مهمی را آغاز کردند که آلمانی‌ها را برای همیشه از حومه مسکو عقب راند.

روز بعد در 7 دسامبر 1941، ژاپن که هنوز درگیر جنگ در سرزمین اصلی چین بود، دست به حمله هوایی غافلگیرانه‌ای در پرل هاربر هاوایی زد. ایالات متحده بلافاصله به ژاپن اعلام جنگ کرد. بریتانیای کبیر نیز همین کار را انجام داد. در 11 دسامبر، آلمان و ایتالیا به آمریکا اعلام جنگ کردند. طی زمستان 1942-1941، ژاپنی‌ها به فیلیپین، هندوچینِ فرانسه‌(ویتنام، لائوس و کامبوج) و سنگاپور، مستعمره بریتانیا حمله کرده و آن‌جا را تسخیر کردند. در اواخر بهار و اوایل تابستان 1942، بریتانیایی‌ها توانستند جلوی پیشروی ژاپنی‌ها در برمه را بگیرند، و ایالات متحده نیز توانست نیروی دریایی ژاپن را در جزایر میدوی در اقیانوس آرام کاملا شکست دهد. در اوت 1942، نیروهای ایالات متحده پیشروی ژاپنی ها در جزایر اقیانوس آرام به سمت استرالیا را در گوادال کانال‌(واقع در جزایر سولومون) متوقف کردند.

با حمله نیروی هوایی سلطنتی بریتانیا با هزار بمب‌افکن به شهر کلن آلمان در ماه مه 1942، دامنه جنگ برای نخستین بار به خاک آلمان کشیده شد. طی سه سال، نیروی هوایی متفقین به‌طور سازمان یافته شهرها و کارخانه‌های صنعتی را در سرتاسر سرزمین رایش بمباران کرده و تا پیش از سال 1945 بیشتر مناطق شهری آلمان را به کلی ویران کردند.

در اواخر سال 1942 و اوایل 1943، نیروهای انگلیسی- آمریکایی به موفقیت‌های نظامی چشم‌گیری در شمال آفریقا دست یافتند. مقاومت نیروهای مسلح ویشی فرانسه بی نتیجه ماند، و از همین رو، متفقین توانستند چند روز پس از فرود در سواحل مراکش و الجزایر در 8 نوامبر 1942، به سرعت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا تا مرز تونس را اشغال کنند. این امر هم‌چنین موجبات اشغال ویشی فرانسه به دست آلمانی‌ها را در 11 نوامبر 1942 فراهم کرد. بریتانیا در اواخر اکتبر 1942 بر «سپاه آلمان در آفریقا« در العالمین مصر غلبه کرد، و همین باعث شد تا واحدهای نظامی متحدین به سمت غرب فرار کنند و از طریق لیبی به شرق تونس بروند. نیروهای متحدین در آفریقا، با تعداد تقریبی 150000 نفر، که در تونس گرفتار شده بودند، در ماه مه 1943 تسلیم شدند.

در ژوئن 1942، آلمانی‌ها و متحدین‌(شرکای آن‌ها)، حملات خود در اتحاد جماهیر شوروی را مجددا آغاز کردند، به استالینگراد در ساحل رود ولگا رسیدند، شبه جزیره کریمه را تسخیر کردند و پیش از اواخر سپتامبر 1942 تا اعماق منطقه قفقاز نفوذ کردند. در ماه نوامبر، سربازان شوروی ضد حمله‌ای را در شمال و جنوب غربی استالینگراد آغاز کردند که به محاصره نیروهای آلمانی در شهر منجر شد. در 2 فوریه 1943، ارتش ششم آلمان خود را به روس‌ها تسلیم کرد. آلمانی‌ها در ژوئیه 1943 حمله‌ای دیگر را در کورسک آغاز کردند که بزرگ‌ترین نبرد تانک‌ها در تاریخ محسوب می‌شود. اما سربازان و تانک‌های روسی حمله را دفع کردند و ابتکار عمل نظامی را تا پایان جنگ در دست گرفتند. تا پیش از اواخر سال 1943، آلمانی‌ها مجبور به تخلیه قفقاز و ترک کی یف شدند.

در ژوئیه 1943، متفقین غربی با موفقیت در سیسیل پیاده شدند. همین امر موجب شد شورای عالی حزب فاشیست ایتالیا تصمیم به عزل موسولینی بگیرد. ارتش ایتالیا به رهبری فیلد مارشال پیترو بادوگلیو از خلاء سیاسی موجود سود برد تا حکومت فاشیستی را سرنگون و یک دیکتاتوری نظامی را جایگزین آن سازد. در 8 سپتامبر، درست پیش از پیاده شدن نیروهای آمریکایی- انگلیسی در شهر سالرنو‌(نزدیک ناپل)، دولت بادوگلیو بدون قید و شرط به متفقین تسلیم شد. سربازان آلمانی مستقر در ایتالیا، کنترل شمال ایتالیا را در دست گرفتند و همچنان به مقاومت ادامه دادند. موسولینی که توسط مقامات نظامی ایتالیا دستگیر شده بود، به دست کماندوهای اس‌اس در سپتامبر آزاد شد و در شمال ایتالیا یک رژیم دست نشانده نئوفاشیستی‌(تحت نظارت آلمانی‌ها) برپا کرد.

متفقین با موفقیت در حوالی آنتسیو، درست در جنوب رم، فرود آمدند، اما نتواستند شهر رم را تا اویل ژوئن 1944 به‌تصرف خود درآورند. سربازان آلمانی، هم‌چنان شمال ایتالیا را اشغال کرده بودند و تا دوم ماه مه 1945 که تسلیم شدند، با سرسختی مقاومت کردند. پس از آزادسازی رم، نیروی هوایی متفقین توانست اهداف آلمان در شرق اروپا، از جمله کارخانه‌های سوخت ترکیبی و لاستیک در آشویتس- مونوویتس واقع در سیلسیا، را بمباران کند.

6 ژوئن 1944، معروف به D-Day یا روز استقرار ارتش متفقین در فرانسه، 150000 نفر از سربازان متفقین در سواحل نورماندی فرانسه پیاده شدند. بریتانیایی‌ها و آمریکایی‌ها که به مدت شش هفته در ساحل نورماندی گرفتار شده بودند، در 25 ژوئیه خود، و در 25 اوت، پاریس را آزاد ساختند. در 11 سپتامبر 1944، نخستین سربازان ایالات متحده وارد خاک آلمان شدند. تمام فرانسه، بیش‌تر خاک بلژیک، و بخش‌هایی از جنوب هلند تا پیش از دسامبر آزاد شدند.

22 ژوئن 1944، نیروهای شوروی مرکز ارتش آلمان در بلاروس شرقی را منهدم کردند. آن‌ها تا 1 اوت 1944، با سرعت به‌سوی غرب تا رودخانه ویستولا، در آن سوی ورشو حرکت کردند. در اوایل اوت، سربازان شوروی پس از فتح استان بساربیا در شرق رومانی، به ساحل رود پروت رسیدند و خود را برای حمله به مرکز رومانی آماده کردند و به این ترتیب، این کشور در 23 اوت تسلیم شد. بلغارها در 8 سپتامبر 1944 تسلیم شدند. این تحولات آلمانی‌ها را وادار کرد تا یونان، آلبانی و جنوب یوگسلاوی را تخلیه کنند. آلمان به‌منظور جلوگیری از تلاش‌های دولت مجارستان برای کسب صلحی جداگانه، این کشور را در 19 مارس 1944 اشغال کرده بود. آلمان در اکتبر از کودتای حزب تندروی «صلیب پیکاندار» پشتیبانی کرد تا از تلاش مجارها برای تسلیم شدن نیز جلوگیری کند. سرانجام، ورود سربازان شوروی به مرز فنلاند موجب شد که فنلاندی‌ها در 12 سپتامبر 1944 تقاضای آتش‌بس کنند. در اوت 1944، «ارتش وطنی لهستان» که یک ارتش مخفی بود و سازمان‌های مقاومت ملی اسلوواک علیه آلمانی‌ها قیام کردند تا ورشو و اسلوواکی را از سلطه آلمان رها سازند، اما آلمانی‌ها هنوز توان سرکوب این دو شورش را داشتند.

16 دسامبر 1944، آلمانی‌ها یک ضد حمله ناموفق را در بلژیک و شمال فرانسه آغاز کردند که به «نبرد بالژ» معروف است. تا پیش از روز سال نو، سربازان بریتانیایی و ایالات متحده، آلمانی‌ها را درون خاک آلمان عقب رانده بودند. در 12 ژانویه 1945، روس‌ها حمله خود را از سر گرفتند و ورشو و غرب لهستان را آزاد کردند. در ماه دسامبر، روس‌ها بوداپست را محاصره کردند، اما این شهر تا 13 فوریه 1945 سقوط نکرد. تا اوایل آوریل، روس‌ها بازمانده‌های حکومت «صلیب پیکاندار» را از مجارستان بیرون راندند و با سقوط براتیسلاوا در 4 آوریل 1945، جمهوری فاشیستی اسلوواک را وادار به تسلیم کردند. روس‌ها در 13 آوریل وین را به‌تصرف خود در آوردند؛ در همان حال، پارتیزان‌های مارشال یوسیپ تیتو، رهبران «اوستاسا» را ناچار به فرار و حکومت به اصطلاح مستقل کروواسی را ساقط کردند.

اواسط فوریه 1945، متفقین درسدن را بمباران کردند و حدود 35000 نفر از غیرنظامیان آلمانی را کشتند. سربازان ایالات متحده در 7 مارس 1945، از رودخانه راین در رماگن عبور کردند. نیروهای روسی در حمله نهایی خود در 16 آوریل 1945، برلین را محاصره کردند. هنگامی که سربازان روسی در حال پیشروی به‌سوی کاخ صدارت اعظمی رایش بودند، هیتلر در 30 آوریل 1945 خود کشی کرد. در 7 مه 1945، آلمان بدون قید و شرط در رایمس به متفقین غربی، و در 9 مه به روس‌ها در برلین تسلیم شد.

نیروهای بریتانیا و ایالات متحده پس از این که در نوامبر 1942، ژاپنی‌ها را وادار به ترک جزایر سولومون کردند، به‌تدریج به سمت شمال رفتند و با حمله به جزایر استراتژیک و جلوگیری از ارسال تدارکات به جزایر دیگر، به‌سمت سرزمین اصلی ژاپن پیش رفتند. نیروهای بریتانیایی نیز با دولت ملی چین همکاری کردند تا با ژاپنی‌ها در چین بجنگند. هم‌زمان، اپوزیسیون چپ چین نیز با ژاپنی‌ها در حال جنگ بودند و در عین حال در برابر حملات ملی‌گرایان از خود دفاع می‌کردند. در اکتبر 1944، سربازان آمریکا در فیلیپین پیاده شدند؛ تا ماه مه 1945، سربازان بریتانیایی و آمریکایی اوکیناوا، آخرین پایگاه عمده ژاپنی‌ها پیش از سرزمین اصلی ژاپن را به‌تصرف خود در آوردند. 6 اوت 1945، آمریکا نخستین بمب اتمی را بر هیروشیما، و در 9 اوت بمب اتمی دوم را بر ناکازاکی انداخت. در 8 اوت، شوروی به ژاپن اعلام جنگ کرد و به منچوری تحت اشغال ژاپن حمله کرد. کم‌تر از یک هفته بعد، یعنی 14 اوت 1945، ژاپن موافقت کرد تا تسلیم شود، مراسم رسمی تسلیم در 2 سپتامبر صورت گرفت. به این ترتیب، جنگ جهانی دوم پایان پذیرفت.

جنگ جهانی دوم منجر به مرگ تقریبا 55 میلیون نفر در سرتاسر جهان شد. هر چند بسیاری از آمار و ارقام زیر در منابع موجود متفاوتند، اما مبنایی برای ارزیابی به‌شمار می‌روند. از شوروی 8668400 نفر کشته و 4559000 نفر مفقودالاثر شدند. از آمریکا 292129 نفر در جنگ کشته و 139709 نفر طی عملیات مفقودالاثر شدند. از آلمان 2049872 نفر کشته و 1902704 نفر مفقودالاثر شدند. از چین 1324516 نفر کشته و 115248 نفر مفقودالاثر شدند. از ژاپن 1506000 نفر کشته و 810000 نفر مفقودالاثر شدند. از بریتانیا 397762 نفر کشته و 90188 نفر مفقودالاثر شدند.

تعداد غیرنظامیانی که در کشورهای مختلف کشته شدند بسیار تکان‌دهنده بود. اتحاد جماهیر شوروی 14012000 شهروند غیرنظامی خود را از دست داد. از این تعداد، یک تا یک و نیم میلیون نفر یهودی بودند. چین بیش از یک میلیون شهروند غیرنظامی خود را از دست داد. لهستان حدود 5 میلیون شهروند غیرنظامی خود را از دست داد. از این تعداد، حدود سه میلیون نفر یهودی بودند.

 

موخره

لهستان نه كشورى كوچك بود و نه كم جمعيت. اين كشور در 1939، 35 ميليون نفر جمعيت داشت. ارتش اين كشور مركب از 30 لشكر با استاندارد مناسب و 50 لشكر داوطلب بود اما چرا در برابر 14 هزار كشته آ لمانى، 300 هزار نفر تلفات داد؟ «بليتزگريك» يا جنگ برق‌آسا اولين بار در نبرد لهستان به اجرا درآمد. اين شيوه مبارزه كه بعدها بارها و بارها توسط ارتش‌هاى آلمان، اسرانیل، آمريكا‌ و...، به اجرا درآمد، از يك اصل طلايى در نبردها پيروى مى‌كند: «دست و پاى حريف را قبل از آن‌كه بتواند آن را به كار بيندازد از كار بينداز.»

چمبرلن و دالاديه رهبران انگليس و فرانسه در حالى كه خود را آماده مبارزه با آلمان در لهستان مى‌كردند وحشت‌زده متوجه شدند ديگر لهستانى وجود ندارد اما در مقابل، جنگ دوم جهانى تازه آغاز شده بود. اگر نبرد لهستان به آن سرعت حيرت‌انگيز به پايان نمى‌رسيد، انگلستان و فرانسه مى‌توانستند ارتشى بزرگ را در غرب اروپا سامان دهند كه مانع پيشروی‌هاى بعدى آلمان شود اما اين‌گونه نشد و لهستان عملا ظرف 2 هفته و رسما طى يك ماه كاملا شکست خورد.

اسپوتنیک، یانوش سوزاکک، نماینده پارلمان لهستان و عضو کارگروه مرتبط با مسئله غرامت جنگ جهانی دوم، در گفتگو با روزنامه «وی پلیتیس» اظهار داشت برلین باید 900 میلیارد دلار غرامت به ورشو بپردازد.

این اظهارات پس از آن مطرح می‌شود که آندژی دودا، نخست‌وزیر لهستان، در مصاحبه با یک روزنامه این کشور در اکتبر 2018 اعلام کرد به عقیده او پرونده پرداخت غرامت بسته نشده است. در سال 2017، رولف نیکل، سفیر آلمان در لهستان، موضع برلین در موضوع پرداخت غرامت را تکرار کرده و گفته بود: مسئله از نظر قانونی و سیاسی بسته شده است. با این حال، برلین مسئولیت اخلاقی آن‌چه در طول جنگ اتفاق افتاده را به‌عهده می‌گیرد.

لهستان در سال‌های ابتدای جنگ جهانی دوم‌(1945 - 1939)، مورد تهاجم آلمان نازی و در سال‌های پایانی جنگ مورد تهاجم شوروی قرار گرفت.

در اثر حمله آلمان نازی بیش از 5 میلیون لهستانی کشته شدند و 150 هزار نفر نیز در نتیجه اشغال جان باختند.

سرانجام این جنگ در ۸ مه ۱۹۴۵، با سقوط برلین به‌دست سربازان ارتش سرخ شوروی و تسلیم بی‌قید و شرط آلمان و تقسیم این کشور، پایان یافت.

تخمین زده می‌شود افرادی از بیش از 15 ملیت در جریان این قیام در کنار لهستانی‌ها جنگیدند که در میان آن‌ها حتی یک سیاه‌پوست اهل نیجریه به‌نام «آگوست آگبولا اوبراون» حضور داشت که با نام مستعار «علی» شناخته می‌شد. این داوطلبان خارجی عمدتا اسرا یا زندانیان فراری از اردوگاه‌ها یا شهروندان خارجی بودند که پیش از جنگ در ورشو اقامت داشتند. تمامی این سازمان‌‌های مقاومت تحت رهبری «ارتش میهنی» در جریان قیام به عملیات می‌پرداختند.

نهایتا جنگ، جز کشتار و ویرانی حاصل دیگری ندارد. کسی که بمب می‌کارد بمب نیز درو می‌کند. اما حاکمان قداره‌بند و جنگ‌طلب و مستبد در طول تاریخ بشر، هم‌چون حکومت اسلامی ایران و رقبایش، همواره نشان داده‌اند که بقای خود را در غارت، استثمار نیروی کار، جنگ، خشونت، وحشت، سرکوب و اعدام می‌بینند.

یک‌شنبه بیستم مرداد 1398 - یازدهم اوت 2019

چرا از انقلاب میترسیم؟

چرا از انقلاب میترسیم؟

هنوز پس از چهل سال سلطه ی حکومت دینی و کشتار و خسارات مالی و جانی فراوان، برخی از ترس انقلاب قبلی می گویند: چه تضمینی دارد که انقلاب بعدیمان مثل انقلاب 57 نشود. ظاهراً نشسته اند به انتظار مهدی موعود. بی توجه که دفعه ی قبل هم به انتظار او نشسته بودند که داستان اینطور شد.

نباید انقلاب قبلی را تنها شکل انقلاب شمرد. انقلاب 57 انقلاب خودجوشی بود که هیچ برنامه روشنی نداشت. رهبر آن خمینی، مقاصد خود را در کتاب ولایت فقیه خود آشکارا نوشته بود ولی کسی به آن اعتنایی را که باید، نکرد. این کتاب در حقیقت مانیفست یک حکومت فاشیستی بود که ملایان و ملی مذهبی ها از افشای آن خودداری کردند. اینکه چرا ساواک زمان شاه نتوانست روی آن کار کند، نشان از درایت و قابلیت همان دستگاهی دارد که روشنفکرانی چون گلسرخی را به اتهام واهی در تلویزیون نمایش داد و چند روز بعد اعدام کرد. وقتی بختیار روی کار آمد و این بحث جداً مطرح شد که جمهوری اسلامی چگونه چیزیست و باید مسئله را روشن کرد. برخی از هواداران خمینی که میدانستند حلاجی شدن کتاب ولایت فقیه، رهبری خمینی را ختم خواهد کرد، به دست و پا افتادند و این سخن را پراکندند که کتاب از خمینی نیست و از کاشف الغطاست و مطالبی از این قبیل تا مردم را از توجه به آن بازبدارند و نگذارند بفهمند با خمینی چه سرنوشتی در انتظار آنهاست.

امروز، داستان درست عکس دیروز است. خواستاران انقلاب دمکراتیک و لائیک، هم نوشته هایشان روشن و قابل عرضه است و هم خودشان سابقه ی روشنی دارند که از مخالفت با تجدد و دمکراسی در آن اثری نیست. هیچکدام هم نوشته هایشان را از ترس مردم قایم نمی کنند و برعکس در دسترس همه می نهند تا همه بهتر بدانند که برنامه چیست.

 

آیا می توان چنین حکومتی را بدون درگیری و خشونت عوض کرد؟

فکر می کنم تمام اعتراضات بدون خشونت معلمان و کارگران و دیگر اقشار و طبقات جامعه تا کنون نشان داده است که این حکومت حقی برای مردم قائل نیست و با مفهوم عدالت بیگانه است. هر روز می بینیم در برابر کوچکترین حرکتی در حد ارسال یک ویدیو یا نوشتن یک مطلب و غیره عده ای جلاد به اسم قاضی حکم اعدام صادر می کنند و حبس های طولانی تعیین می نمایند. در جامعه ای که 40 سال با خشونت تمام اداره شده، و حکومت هم به هیچ روی حاضر به عقب نشینی نیست، تغییر مسالمت آمیز غیرممکن است. حکومت خود این مسئله را در افکار عمومی جا انداخته است که هیچ تغییری بدون خشونت انجام پذیر نیست. به قصد اینکه با ترساندن مردم از خشونت، از مبارزه بازشان دارد. در این حالت، اگر کار تغییر به خشونت بکشد، باید در نظر داشت که این مردم نیستند که خشونت را انتخاب کرده اند، بلکه رژیم است که خشونت را به مردم تحمیل کرده.

در گزارشی خواندم که پاسداران به خانه ای برای بازرسی رفته بودند و وقتی صاحبخانه پرسیده بود به چه مجوزی شما خانه را تفتیش می کنید پاسدار مسئول با افتخار اسلحه خود را نشان داده بود که با این مجوز. منطق حکومت اسلامی درست همین است. اگر مردم میخواهند از شر این حکومت خلاص بشوند، باید چشمشان را باز کنند و ببینند که اگر بخواهند به هر قیمت از خشونت طفره بروند، راه رهایی نخواهند داشت.

 

چرا از انقلاب ناگزیریم؟

هدف اصلی ما عدالت، آزادی و به دست آوردن حقوق شهروندی و رفع مشکلات اجتماعی است. انقلاب زمانی رخ می دهد که خشونت و ظلم از حد می گذرد و اکثر مردم از حکومت رو برمی گردانند و آن را مسئول بدبختی و فلاکت خود می شمرند و وقتی می بینند تن به رفرم نمی دهد، مصمم می شوند که از بنیاد برش بیاندازند. پس هدف انقلاب ساختن یک سیستمی دیگر است که در آن بتوان به حقوقی که قبلاً سلب شده رسید.

 تا زمانی که انقلاب راه نیفتاده می توان با اصلاحات از آن پیشگیری کرد، ولی وقتی راه افتاد این کار به آسانی میسر نیست. انقلاب اجتماعی که ناشی از تفاوت فاحش فقیر و غنی است با نصیحت و پند آرام نمی گیرد. آنچه که ارکان رژیم را تکان داده شعار دی ماه سال گذشته است که نشان داد مردم از اصلاحات گذر کرده اند و این به معنای آنست که انقلاب قریب الوقوع است و افزایش اعدام ها و بگیر و ببندهای امروز نیز دقیقاً برای به تعویق انداختن همین خیزش است.

 

شرایط متفاوت

شرایط امروز ما کاملاً متفاوت با شرایط سال 57 است. رهبران سازمانهای سیاسی در سال 57 اغلب ناشناس و مخفی بودند ولی اکنون افراد در احزاب و سازمان های شناخته شده اند و سوابق سیاسی شان، نوشته ها، کتاب ها، رفتار و کردارشان به اندازه کافی روشنگر سوابقشان است و اگر نکات تاریکی هست می توان از آنها جواب خواست.

بدیهی است گروه هایی که به کشورهای بیگانه وابسته اند و یا به ترور و شورش های کور و بی هدف باور دارند و در عمل به دموکراسی و آزادی اهمیت نمی دهند، به کار ما نمی خورند و مردم ما حواسشان در این مورد جمع است و توجه دارند.

عوامل خمینی قبلاً در بسیاری از ترورها از قبیل ترور کسروی، هژیر و حسنعلی منصور و. . دست داشتند. امروز گروه رجوی را از همین زمره می توان شمرد. اول انقلاب در آن محیط هیجان زده، کسی نتوانست این افشاگری ها را بکند. اگر این گذشته برای مردم افشا می شد مردم به این آدمها اعتنا نمی کردند.

 بسیاری از متفکران برآنند که خشونت شرط لازم انقلاب نیست بلکه نتیجه ی فرعی آن است. در انقلاب 57 نیز پیروزی بدون خشونت گسترده واقع شد. خونریزی و قتل و کشتار پس از استقرار حکومتی انجام شد که می خواست خواست های مشروع مردم را نادیده بگیرد و یک دین ایدئولوژی شده را به همه تحمیل نماید.

امروز، دمکراسی تبدیل شده به شعار غالب. از سازمان های منادی دموکراسی و آزادی انتظار نمی رود مثل خمینی عمل کنند. ولی باید بر کار همین ها هم نظارت جدی داشت. سوابق مبارزاتی روشن لازم است ولی کافی نیست. دموکراسی امری است که نیازمند مواظبت همیشگی است و مشارکت و مراقبت دایم مردم را می طلبد​.

 

سازماندهی

برای از جاکندن این رژیم قرون وسطایی باید سازماندهی کرد. این روش جبهه ی جمهوری دوم است که هم برنامه ی مشخصی دارد و هم رهبران آن با سوابق سیاسی روشن خود و کتاب های و نوشته های متعدد، راه و روش و هدف خود را مدتهاست معین کرده اند. شکل جمهوری یعنی مشارکت مردم بر سرنوشت خود را تعیین کرده اند که انتخاب آزادانه رهبر سیاسی کشور در قلب آن قرار دارد. اینها ضمن دموکرات بودن لائیسیته را برگزیده اندکه به دخالت تاریخی دیناسورهای دینی در سیاست برای همیشه پایان دهد. در نهایت این جبهه اقدام به تشکیل انجمن های شهروندی کرده است تا هم محل مبارزه باشد و هم محافظ حقوق شهروندی مردم.

بعد از تمامی این سخنان، ممکن است شما به هر دلیلی این جبهه را نپسندید. هیچ اشکالی ندارد سازمان و جبهه خود را تشکیل بدهید و روش درست مبارزه را برگزینید. حرف من این است که در هیچ حال دست روی دست نگذارید و به انتظار حوادث ننشینید.

 

2019/08/08

باز سیاهتان نکنند!

سخن روز

باز سیاهتان نکنند!

اینطور بویش میاید که اصلاح طلبان، مقصود باند رفسنجانی است که تحول پیدا کرده و اسم عوض کرده، ولی همیشه نقش پاسدار خوبه را بازی میکند، دارند ظریف را آماده میکنند که در انتخابات آیندۀ ریاست جمهور اسلامی، به ملت بخت برگشتۀ ایران، بفروشند.

مسئله ابداً جای تعجب ندارد. اول از همه که وقاحت این دسته تمامی ندارد و در بین تمامی وراث خمینی شاگرد اولند. دوم اینکه به هر صورت باید نامزدی به میدان بفرستند. نامزد نفرستادن، یعنی قبول شکست و حذف از صحنه به میل خویش. از دوران رفسنجانی که بقیۀ نامزدان کنار میکشیدند تا آقا بدون مزاحم رئیس جمهور بشود، خیلی گذشته است...

رد این آماده سازی را به روشنی میتوان دید، از جمله در خارج کشور که رسانه های مختلف شروع کرده اند به تبلیغ غیرمستقیم برای این نادان که تا به حال جز ضرر به کشورش نزده است. از یک طرف برایش در مقابل آمریکا وجهه درست میکنند که رفته ینگه دنیا و چنین و چنان کرده. در صورتی که جز زبونی و البته بی زبونی از خودش نشان نداده. اروپایی ها هم از قافله عقب نیستند، از دورۀ پدرخواندۀ مرحول، مشتری این دسته هستند و از هیچ کمکی دریغ ندارند، چون میدانند که هر چه بدهند، ده لا پهنا از ثروت مردم ایران خواهند برد. رسانه هایشان که سالهاست در خدمت این گروه است و حالا به جای عکسهای کلۀ دهن باز معمول، تصاویر اخمو از ظریف چاپ میزنند که نه بابا، طرف خنگ و وارفته نیست، جدیست و قاطع و بدانید که در مذاکراتی هم که همه چیز را داد رفت، همینجوری اخم کرده بود و همه ازش ترسیدند... تعریف از سخندانی و سخنوریش در آمریکا هم که چشمۀ آخر است. میگویند لات و لوتهای تیم ترامپ، از این الکنی که به آن اندازه زبان نمیدانست تا دقیقاً لغو تحریمها را خواستار شود، حساب میبرند...

خلاصه بازار دروغ به راه است. چرا نباشد؟ داستان خمینی و ماه که کهنه شده. در کشوری که خاتمی را به گل یاس تشبیه کردند و کسی چیزی نگفت، این بچه بازاری آمریکا رفته را هم گذاشتند کنار امیرکبیر و مصدق! تازه نیمتنه اش را هم ساختند که معلوم نیست بعداً کجای وزارت خارجه باید جا داد. اربابش که امنیتی خالص بود، مدعی بود که سرهنگ نیست، حقوقدان است و از انگلیس دکترا دارد. بی بی سی هم فوراً برنامه درست کرد که مدرکش راست راستکی است! این هم میاید میگوید که پسرحاجی نیستم، دیپلماتم، میگویید نه، یقه ام را نگاه کنید.

مردم عادی تصور میکنند که دنیا حساب و کتاب دارد و کسی که میخواهد مسئولیتی را بر عهده بگیرد، باید قابلیت داشته باشد. نمیدانم چه بگویم واقعاً، چهل سال جمهوری اسلامی هم این خیالات را از سرشان به در نکرده است.

آنچه که بازاریابی سیاسی مینامند، برای همین درست شده که قضیۀ قابلیت اصولاً ماستمالی بشود. از همه چیز طرف برای شما صحبت میکنند، جز صفاتی که برای کارش لازم است. به جای استدلال که قانعتان کند، برایتان قصه میگویند که دلتان را به دست بیاورند. در نهایت لازم هم نیست کسی قانع بشود، پیام است که باید رایج بشود، تکرار که بکتید، انگار که قانع شده اید. این داستان خاص آمریکا نیست، به اروپا هم که نگاه کنید، خواهید دید که این روشها چه به روز دمکراسیهای این خطه آورده است. تازه خاص دمکراسی هم نیست. پیشتاز استفاده از این نوع بازاریابی، هیتلر بود که خیلی جدی دستاوردهای این رشته را تعقیب میکرد و به کار میبست. تا خود آمریکایی ها بخواهند به او برسند و برای انتخابات آیزنهاور، از آن استفاده کنند، بیست سال گذشت. در همۀ قصه هایی که اینها میسازند، پایۀ داستان بر این است که از اول به شما چنین تلقین کنند که طرف از همین حالا معلوم است که انتخاب خواهد شد و بقیه اش حرف است. به جای بقیه هم فقط حرف تحویلتان میدهند ـ تا دلتان بخواهد.

حال قوز بالا قوز، به نظر میاید که مخالفان خارج نشین هم، جوگیر شده اند و از همین حالا دارند به این سخنان دل میدهند. دل دادن همان و جاده صاف کن شدن، همان. این شغل شریف را باید به روزنامه نگاران اصلاح طلب محول نمود که اقلاً بابتش پول میگیرند و خوب هم میگیرند. یک نصیحت ساده دارم برای مخالفان. اگر دیدید طرف دارد کارش را اصولاً با پول پیش میبرد، بیخودی خودتان را داخل دعوا نکنید. بگذارید همانهایی که پلویش را میخورند، زحمتش را هم بکشند.

 

۵ اوت ۲۰۱۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

 

 

فتوای مصطفی به جنگ

فتوای مصطفی به جنگ


مصطفی: «اگر [تمام نكته سر یافتن شق "اگر" است. در جواب به معمای "اگر" مصطفی خان كاغذ سیاه كرده است تا در انتها صورتمسئله را در حمایت از شق جنگ تكرار كند ع] جنگی در بگیرد فوری ترین و کم هزینه ترین راه برای پایان دادن جنگ، قیام کارگران و مردم برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی است [شما كه مزنه "كم هزینه ترین راه" دستتان است چرا همین امروز فرمان "قیام كارگران و مردم" را صادر نمیكنید؟ چرا منتظر جنگ نشسته اید؟ ع] . اما مذاکره هم هیچ نفع جدی برای مردم نخواهد داشت.»


سوال: جنگ یا مذاكره؟ جواب مصطفی صابر: جنگ بهتر است

August 10, 2019

کمونیسم خواب از چشمان رژیم دزدیده است!

کمونیسم خواب از چشمان رژیم دزدیده است!

بیدادگاه هفت تپه بیش از هر چیز عجز و هراس جمهوری اسلامی از کمونیسم را به نمایش گذاشت. دیگر این شبح کمونیسم نیست که بر فراز جامعه در گشت و گذار است؛ این خود جنبش کمونیستی است که رژیم اسلامی را کلافه کرده است. در پشت هر اعتراض، در پس هر اعتصاب شبح کمونیسم را می بینند. "کابوس" کمونیسم خواب از چشمانشان دزدیده است. فکر کردند با حمله به اسیران هفت تپه و انتصاب آنها به کمونیسم کارشان را یکسره خواهند کرد و پرونده این اسیران را همراه با جنبش کمونیستی خواهند بست. اما چه خیال باطلی!

دور اول که اسماعیل بخشی و سپیده قلیان را دستگیر، زندانی و شکنجه کردند، پس از آزادیشان یک فیلم سر هم بندی شده و مونتاژ شده از اعترافات به زور شکنجه را در تلویزیون به نمایش گذاشتند تا بگویند آنها به احزاب کمونیستی کارگری وابسته اند، تا بدین ترتیب اتهام "فعالیت علیه امنیت کشور" به آنها ببندند و باز دستگیرشان کنند و این بار پشت میله ها نگاهشان دارند؛ و با این کار دو نشانه را هدف بگیرند، هم اسماعیل و سپیده را به زانو درآورند، هم کلیه فعالین کارگری و جنبش های آزادیخواهی و برابری طلبی را خاموش و به اسارت درآورند و خود را از شبح کمونیسم خلاص کنند. اما مردم چه خوب شعار دادند: "طرح سوخته یا طراحی سوخته؟" و "سرکوب، زندان، طراحی سوخته دیگر اثر ندارد!"

بار دیگر این دو انسان شریف و آزادیخواه را اسیر کردند؛ بعلاوه هیات تحریریه نشریه گام، عسل محمدی، ساناز الهیاری، امیرحسین محمدی فر و امیر امیر قلی را نیز دستگیر و زندانی نمودند. عسل را با قید وثیقه موقتا آزاد کردند. اما سایرین را اکنون نزدیک به شش ماه است در زندان و زیر شکنجه نگاه داشته اند. علی نجاتی رهبر کارگری نیز که به قید وثیقه آزاد شده بود از هم پرونده ای های همین اسرای شریف و مبارز است.

روز شنبه روز بیدادگاه بود. مقیسه، جنایتکار سرشناس، شکنجه گر دهه شصت، باصطلاح قاضی این بیدادگاه بود. از همان ابتدا کوشید که آزارشان دهد؛ تحقیرشان کند و روحیه شان را بشکند. اما موفق نشد. این نمایش ها به یک درگیری لفظی میان او و اسماعیل بخشی منجر شد و مقیسه محاکمه را ترک کرد. یک روز بلاتکلیف رهایشان کرد و سپس محاکمه را به روز بعد موکول نمود. روز یکشنبه را روز محاکمه عسل محمدی و اسماعیل بخشی اعلام کرد. ابتدا وثیقه عسل محمدی را لغو و او را دوباره محکوم به زندان کرد. سپس جدل با اسماعیل دوباره آغاز شد.

اما اسماعیل بخشی با وقار و صلابت در مقابل او ایستادگی کرد؛ سر خم نکرد؛ از خود، وکیلش و کارگران دفاع کرد. مقیسه که سنگ روی یخ شده بود محاکمه را به بعد موکول کرد؛ هیچ تاریخی نیز تعیین نشده است. قصد دارند یکبار دیگر این انسان های شریف و مبارز را در سیاهچال ها شکنجه دهند و بلاتکلیف بحال خود رها کنند تا شاید نه تنها به آنها، بلکه به هر کسی که بخود جرئت دهد به ساحت "مقدس" سرمایه و این دزدان سرگردنه توهین کند درس عبرتی داده باشند.

این دایناسورهای از گور برخاسته به مخیله شان نیز خطور نمی کرد که پس از 40 سال سرکوب و کشتار شاهد اوجگیری یک جنبش عظیم کارگری باشند؛ فکر هم نمی کردند که پس از سرکوب خونین جنبش شورایی در دهه شصت، خواست تشکیل شوراها و شعار "ادراه شورایی" جامعه از میان اعتراضات کارگری بلند شود و در کل جامعه پژواک بیابد. کسانی که با بلاهت و ریای کامل می گفتند: "اقتصاد پایه خر است" باورشان نمی شد که بعد از صد هزار اعدام شریف ترین انسانهای جامعه، از زن و مرد و کودک، جامعه این چنین به حق طلبی بپا خیزد و خواهان آزادی، برابری و رفاه شود. باورشان نمی شد که پس از چهل سال تلاش برای بخانه فرستادن زنان و تبدیل آنها به بردگان خانگی و جنسی، تلاش برای حاکم کردن قوانین عصر حجر اسلامی، زنان این چنین شجاع و رزمنده، مقاوم و قوی در مقابل شان قد برافرازند و نه تنها برای آزادی و برابری زنان، بلکه برای آزادی و برابری و رفاه تمام جامعه بجنگند. آنچنان خود را قدر قدرت تصور می کردند که اکنون در مقابل شرایط جدید و تحولات نوین جامعه هاج و واج مانده اند.

فکر می کردند با اعدام کمونیست ها ریشه کمونیسم را در جامعه خشکانده اند. بسی خیال باطل! کمونیسم در عمق جامعه ریشه دوانده است. کمونیسم یعنی آزادی، کمونیسم یعنی برابری و کمونیسم یعنی رفاه همگان؛ و مردم تشنه آزادی، برابری و رفاه اند. فکر می کنند با انتصاب فعالین کارگری و رادیکال به احزاب کمونیستی می توانند با کمونیسم تسویه حساب کنند. کور خوانده اند! کمونیسم هر روز از نو در بطن جامعه بازتولید می شود. کمونیسم همزاد استثمار کارگر، ستم و سرکوب جامعه، ستم و نابرابری جنسی است. بیخود نیست که مارکس و انگلس از شبح کمونیسم سخن گفته اند که بر فراز دنیا در گشت و گذار است. اما تفاوت در اینجاست که اکنون در ایران این فقط شبح نیست که بر فراز جامعه در گشت و گذار باشد؛ چهل سال مبارزه کمونیست ها برای سرنگونی این رژیم جنایتکار، چهل سال مبارزه برای ایجاد یک جامعه آزاد و برابر و مرفه بر ویرانه های رژیم اسلامی، چهل سال تلاش بیوقفه برای حق طلبی و عدالت،  کمونیسم را در بطن جامعه جایگیر کرده است. کمونیسم برای مردم با آزادی، برابری و رفاه تداعی می شود و از اینرو خوش آهنگ است.  

این جنایتکاران خود خوب می دانند که دیگر قدرت پیشین را ندارند؛ می دانند که جامعه از تک تک شان منزجر است؛ می دانند که مردم برای سرنگونی آنها روزشماری می کنند؛ می دانند که روز مرگشان نزدیک است؛ بیدادگاه هفت تپه از آخرین نمایش های پیش از مرگشان است. 

"پشت به دشمن، رو به میهن"، یادی از کشاورزان مبارز اصفهان!


"پشت به دشمن، رو به میهن"، یادی از کشاورزان مبارز اصفهان!

یکی از ابتکارات جالب کشاورزان دلیر اصفهان در مقطع مبارزات قهرمانانه کارگران و زحمتکشان که از دیماه 96 شروع شد، اشغال صحن نماز جمعه در مسجد جامع اصفهان بود ، مسجدی که یکی از مهمترین پایگاه های ایدئولوژیکی رژیم جمهوری اسلامی به شمار می رود .در این محل، روستائیان مبارز اصفهان در جریان مبارزات خود علیه رژیم منفور جمهوری اسلامی با خواست "حقابه"، با پشت کردن به امام جمعه اصفهان و نشستن پشت سر تصاویر دو دیکتاتور جمهوری اسلامی یعنی خمینی و خامنه ای با صدای بلند فریاد زدند: "پشت به دشمن، رو به میهن". فراموش نکنیم که کشاورزان و روستائیان اصفهان در محلی به دادن این شعارها پرداختند که ظاهرا نشان از باورهای مذهبی آنان دارد. اما این توده ها با همه اعتقادات مذهبی شان نشان دادند که به آن مسجد جز به چشم محل سرکوب خویش نگاه نمی کنند. آن ها نشان دادند که فریب مزدوران رژیم را نخورده و به طور قاطع خط و مرز خود را از آدمکشان رژیم جدا کرده و با آگاهی و جسارت انقلابی خود رهبران رژیم، خامنه ای و خمینی را دشمنان خلق خطاب کرده و در ادامه مبارزات خود خواستار سرنگونی رژیم و به دست آوردن خواستهای عادلانه خود شدند .
کشاورزان دلیر شرق اصفهان برای دست یابی به حق آب خود از زاینده رود، به مدت بیش از یک سال به طور پیگیر دست به تظاهرات و اعتراضات گسترده زدند. با توجه به انتقال آب زاینده رود که یکی از بزرگترین رودخانه های فلات مرکزی در ایران است به یزد و خشک شدن این رودخانه، بیکاری و فقر 350 هزار کشاورز در این منطقه به یک واقعیت انکار ناپذیر تبدیل شده است. زمینهای کشاورزی شرق اصفهان که کشت بیشتر آنها گندم، جو، و یونچه بوده ، امروز محلی برای منشاء ریز گردها شده است و امروز شرایط زندگی نزدیک به یک میلیون کشاورز در استان اصفهان (که بیشتر در مناطق شرق) زندگی می کنند ، بدلیل کمبود آب با بحران مواجه است.
 
اعتراضات کشاورزان شرق اصفهان از سال 1391 با شکستن لوله های انتقال آب به استان یزد شروع و نطفه بست.
"یگانهای ضد شورش جمهوری اسلامی در روز چهارم اسفند ماه به معترضين حمله کرده و با گشودن آتش به سوی کشاورزان بی دفاع ، در جریان دو روز درگيری و زد و خورد، مطابق گزارشات منتشره حداقل ۵ کشاورز بيگناه را کشته و شمار زیادی را نيز زخمی کردند... در جریان اعتراضات کشاورزان و مقابله آنها با نيرو های سرکوب، بخشی از لوله انتقال آب از زاینده رود توسط کشاورزان منهدم شد و حداقل ٣ دستگاه اتوبوس حامل نيروهای سرکوبگر رژیم به آتش کشيده شدند و کشاورزان به جان آمده به این وسيله قهر انقلابی خود را در مقابل سرکوب و قهر ضد انقلابی مزدوران رژیم ، به نمایش گذاردند. بنا به برخی گزارشات منتشره، حوزه علميه و یکی از پایگاه های بسيج ضد خلقی نيز آماج حمله مردم قرار گرفت." (نقل از اعلامیه چریکهای فدائی خلق ایران به تاریخ 12 اسفند 1391 تحت عنوان "کشتار کشاورزان زحمتکش "ورزنه" محکوم است."
این مبارزات و اعتراضات کشاورزان اصفهان با هر چه بدتر شدن شرایط زندگی شان در سال 1396 شکل گسترده تر وجدی تری به خود گرفت. توده های مبارز کشاورز برای دفاع از حقابه و شیوه توزیع منابع آبی، با مبارزات دلیرانه و قهر آمیز خود توانستند قشر وسیعی از مردم مبارز اصفهان را بسوی خود بکشانند و همچنین از حمایت و پشتیبانی وسیع مردم ایران برخوردار شوند. برای مقابه با مبارزات برحق این توده ها، رژیم حاکم چندین بار با گسیل نیروهای سرکوب و نیروهای یگان ویژه ضد شورش خود به سوی کشاورزان بی دفاع اصفهان، به آنها حمله برده و مبارزات آنان را با زور سرکوب و اسلحه که شیوه همه نظام های دیکتاتور می باشد قلع و قمع نمود.
شعارهایی که کشاورزان اصفهان در مبارزات و اعتراضات شان سر می دادند به درستی منعکس کننده خواسته های مبارزاتی و یا نمودی از شرایط دشوار زندگی امروزی آنان می باشد.  همچنان که یکی از کشاورزان اصفهان چنین گفت: "زمین داشتم ، رعیت بودم ، پدرم هم کشاورز بود، زمین هم کم و بیش زندگی ما را می گذراند.  اما آب کم شد و دیگر به ما آب نرسید. مجبور شدم به شهر بیایم فکر می کردم بهتر می شود ، این جا هشتم گرو نه است." از جمله شعارهای کشاورزان عبارت بودند از: "فولاد اگه آب می خواد، کشاورز هم نون  می خواد"، "روحانی دروغگو زایند رود ما کو" ،"مرک بر مسئولین بی غیرت" و شعارهای دیگر که بیانگر خشم و کینه این توده های عاصی از رژیم مستبد جمهوری اسلامی می باشند و نشان می دهند که آن ها می دانند که رژیم منفور جمهوری اسلامی خود عامل اصلی فقر و بیکاری کشاورزان اصفهان می باشد. همچنین این مبارزات و شعارهای مطرح در آنها نشان داد که سلطه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی چگونه زندگی کشاورزان اصفهان و همه زحمتکشان میهن را رو به اضمحلال و تباهی کشانده است.
بعد از گذشت 40 سال از عمر سراسر ننگین رژیم جمهوری اسلامی، نه فقط قیام های توده ای دیماه بلکه در هر گوشه و کنار کشور، موج اعتراضات و مبارزات قهرمانانه کارگران، زحمتکشان ، کشاورزان و ارتش گرسنگان آشکار ساخت که مردم تحت ستم ایران عمیقا و با همه وجود، خواهان نفی رژیم سرمایه داری وابسته حاکم بوده و خواهان پایان دادن به فقر، بیکاری، چپاول اموال عمومی، اعدام و زندان و دیکتاتوری هستند.
در اینجا به نمونه هائی از مبارزات کشاورزان دلیر اصفهان در سال 1396 اشاره می کنم .
در 18 اسفند 1396 هزاران تن از کشاورزان اصفهان برای تحقق خواست های خود دست به مبارزه علیه رژیم زدند و به همین خاطر با سرکوب قهر آمیز نیروهای مسلح رژیم مواجه شدند. اما آنها نه تنها از پای ننشستند بلکه برای به دست آوردن حق آبه خود به قهر انقلابی متوسل شدند. در این مورد در اعلامیه چریکهای فدائی خلق تحت عنوان "با همه توان از حرکت انقلابی کشاورزان اصفهان حمایت کنیم" به تاریخ 18 اسفند 1396 ، آمده است: "مزدوران حکومت ابتدا با گاز اشک آور و باتوم ، به ضرب و شتم کشاورزان گرسنه و محروم پرداختند و بعد زرهپوش های جنگی و یگانهای ویژه ضد شورش به کشاورزان و مردم بی دفاع ، مسلحانه حمله کردند. توده های به جان آمده و پایدار، روی خواستهای برحق خود، با شجاعت به مقابله برخاستند - هر چند دستانشان خالی بود و جز سنگ و آجر پاره ، سلاحی برای مقابله نداشتند ، اما درگیری قهر آمیز بین توده ها و نیروهای مسلح رژیم حافظ منافع امپریالیستها و سرمایه داران وابسته داخلی به دنبال شلیک مستقیم نیروهای سرکوب به مردم زخمی کردن حداقل هشت نفر از آنها به شهر اصفهان کشیده شد. گزارشات ارسالی از سوی معترضین بیانگر آن است که کشاورزان به جان آمده و مردم پشتیبان آنان با مشاهده وحشی گری مزدوران رژیم ، در برخی موارد اسلحه بیرون کشیده و قهر ضد انقلابی ماموران رژیم را با آتش سلاحهای خود جواب دادند."
در 19 اسفند 1396 این اعتراضات به شهرهای ورزنه ،اژبه و اصفهان کشیده شد و تا آخر اسفند 1396 ادامه پیدا کرد.  در 25 اسفند همان سال اعتراضات آنان به نماز جمعه رسید که در حین سخنرانی امام جمعه ، پشت به امام جمعه نشسته و شعار "رو به میهن ، پشت به دشمن" را سر دادند. در 11 آبان 1397 کشاورزان قهدریجان برای به دست آوردن حق آبه شان در مسجد به تحصن نشسته و خواهان ریشه کن شدن تمام خائنین به مردم  شدند. در 4 آذر ماه 1397 کشاورزان ورزنه اصفهان در اعتراض به بی آبی در کنار خط انتقال آب یزد تجمع کرده و با نیروهای سرکوبگر رژیم درگیر شدند... بیشک روند این مبارزات همچنان ادامه خواهد داشت. همچنان که این کشاورزان زحمتکش در یکی از شعارهایشان گفته اند "تا آب نیاد تو رودخونه،  بر نمی گردیم بخونه".
 
مبارزات قهر آمیز نه تنها کشاورزان دلیر اصفهان، بلکه مبارزات توده های وسیعی از مردم در سراسر ایران که به مقابله قهر آمیز با مزدوران رژیم پرداختند،  این حقیقت انکار ناپذیر را آشکار کردند که توده های تحت ستم ایران می دانند که قهر ضد انقلابی رژیم حاکم را فقط باید با قهر انقلابی جواب داد .اما این وظیفه کارگران آگاه و روشنفکران انقلابی است که مبارزات این توده ها را سازمان دهند که این امر تنها با ایجاد تشکل های سیاسی - نظامی از طرف پیشروان جامعه امکان پذیر است.

امروز بر کسی پوشیده نیست که مبارزات بی دریغ و انقلابی توده های رزمنده ایران، رژیم جمهوری اسلامی رابه لبه پرتگاه کشانده است. در این شرایط وظیفه همه نیروهای انقلابی است که به هر شکل ممکن با پشتیبانی و بیشتر سوق دادن مبارزات انقلابی توده های زحمتکش به پیش، به پیشبرد جنبش انقلابی کشورمان یاری رسانند و با بردن ایده های انقلابی در میان توده ها باعث تقویت روحیه مبارزاتی آنان شوند. بدون شک سرانجام توده های انقلابی ایران، کلیت رژیم ارتجاعی جمهوری اسلامی رابه گورستان تاریخ خواهند سپرد.

پیروز باد مبارزات کشاورزان دلیر اصفهان
نابود باد رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی
زنده باد انقلاب

خرداد 1398

فساد اخلاقی در سوریه !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


رزماری دیکارلو، معاون سیاسی دبیرکل سازمان ملل متحد، روز چهارشنبه ۱۶ مرداد اظهارداشت،در درگیری های سوریه از هشت سال پیش تاکنون بیش از ۱۰۰ هزار نفر بازداشت یا ناپدید شده‌اند... دبیر کل سازمان دولتهای متحد گفت : همانطور که میدانیم این جنگ 8 ساله در خاورمیانه توسط غرب و سیاستهای دولتی با ابزارهایی مثل داعش و حکومت اسلامی ایران شروع شد و دولتهای حاکم سوریه را زمین بازی خودشان کردند تا روی خرابی ها و جنازه ها ساخت و ساز استراتزیک خودشان را داشته باشند . دولتهای حاکم تصمیم گرفتند لیبی را 40 روزه ، عراق را 30 روزه تعیین تکلیف کنند و حکومت اسلامی ایران را در کادر خاورمیانه بزرگ هیچوقت تعیین تکلیف نکنند و اجازه دهند تا در زمین سوریه بازی کند . این جنگ با هر نتیجه ایی و تا هر زمانی ادامه پیدا کند فقط محصول سیاستهای غرب و بقیه دولتهای حاکم است .

 


اخیرا فیلمی از تختخواب 2 نفر منتشر شد و نوشتند و گفتند فساد اخلاقی فلانی ها...


این موضوع تازگی هم ندارد هرازگاهی زنانی زیبا به نام پوستو توسط وزارت اطلاعات میروند سراغ مسئولانی که خبر ندارند فیلمشان برداشته میشود تا روزی از روزها که وزارت تشخیص دهد حالا زمان انتشار فیلم است تا ....



با هم مروری میکنیم

یک : فساد چیست ؟
دوم : اخلاق چیست ؟
سوم : فرق کلاغ با پرستو چیست ؟



فساد در شرق و فرهنگ اسلامی مسائل عمدتا مربوط به تخت و جنسی را شامل میشود یعنی این طبیعی ترین اعمال را تابو نشان دادند و هنوز هم ...تصور کنید که 2 خر یا سوسک با هم عشق بازی و جفت گیری میکنند و بقیه ساکنان بیشه بگویند فساد...

یک کلاغ و یک پرستو میروند روی تخت جهت عشق بازی ... هیچ جنبده ایی آن را تابو و فساد نمیداند ولی فرهنگ دینی مروج اجناس کهنه این بقالی است.

فساد واقعی یعنی میلیاردها یورو اختلاس و دزدی حکومتیان طبق قوانین کلوپ جهانی قدرت ...

اخلاق دینی یعنی قانون اساسی دینی که ازدواج بچه های خردسال را مجاز میداند

فساد واقعی یعنی قصاص و استمرار قانونی و دینی جنایت

فساد واقعی یعنی قوانین شریعت دینی که برای 80 میلیون انسان جبری میشود


فساد واقعی یعنی ذهنی که نمیتواند بازی وزارت را در ارسال کلاغ یا پوستو تشخیص دهد...فساد جدی یعنی بازی خونین غرب در خرابه های خاورمیانه ...


اخلاق ضد انسانی یعنی حضور و استمرار حکومت اسلامی در ایران...


اعمال روی تخت با هر کیفیت یا کمیتی و توسط هر جانداری اسمش فساد نیست ، اگر زور و تجاوز باشد که قانون و عرف تعریف مشخص دارد . اگر هم انتخاب و اختیار باشد اسمش با هیچ فرهنگ انسانی فساد نیست ، مگر با اخلاق و فرهنگ ضد انسانی دینی...

اما وزارت اطلاعات اسلام روی همین تابو مانور میدهد چون میداند هیچ موضوعی به همین اندازه تاثیر لازم را در میان عوام ندارد ، تابوهای اجتماعی و اخلاقی موجود تولید ذهن بیمار جامعه خودمان است. همان جامعه بیمار دینی که برای خمینی فرش سرخ پهن کرد تا چاه نشین شود...


رئیس بانک مرکزی حکومت اسبلامی ایران: برای حفظ ظاهر پول ملی ناچار به حذف چهار صفر هستیم...


تاثیرات حذف صفر...


بحران اقتصادی بلند مدت ، بالا رفتن نرخ تورم ، به هم خوردن نسبت واقعی عرضه و تقاضا ...



حذف صفر از پول ملی در حکومت اسلامی ایران حتی ارزش قرص سردرد هم ندارد چه برسد به درمان بیماری سرطان اقتصاد اسلامی
اگر حاکمان مسلمان ایرانی میتوانستند قبل از حذف صفر میزان نقدینگی و چاپ اسکناس را متعادل کنند اساسا مسیر تاریخ ایران به اقتصاد خری امام خمینی نمیرسید .


هرگونه اصلاحات جدی اقتصادی مترادف است با اصلاحات جدی سیاسی . مثل ریل قطار باید بتوانند موازی و متعادل باشند . نمیشود سپاه قدس و ظریف تروریست را حلوا حلوا کرد و اقتصاد هم رشد کند ، زندانها پر باشد و اقتصاد شکوفا شود ، فضای نظامی و پلیسی در خیابان حاکم کرد و سرمایه گذار جذب کرد ، مخارج تروریستها را در لبنان و عراق و سوریه و یمن تامین کرد و توی سر مردم ایران زد، قوانین اقتصاد متعارف و رشد آن ساده است ، با جفتکهای اسلامی نمیشود.


آرژانتین نمونه است...


رکود اقتصادی در آرژانتین به میزان قابل ملاحظه ای موجب کاهش ارزش پول ملی و بحران دلار در سال 1992 شد. بنابراین، دولت آرژانتین مجبور شد اصلاحات اقتصادی را با طرح کاهش صفر از پول ملی خود به منظور جلوگیری از افزایش شدید تورم آغاز کند.

در اوایل دهه 1980 هر دلار به مبلغ 18هزار تا 180 هزار پزو معامله می‌یافت. حکومت آرژانتین سال بعد 4 صفر از پول ملی خود حذف کرد اما باز بی‌فایده بود. زیرا حذف صفر از پول ملی بدون استفاده از اصلاحات همه جانبه اقتصادی بی نتیجه خواهد بود.

تنها در سال ۱۹۹۰ بود که آرژانتین پس از اصلاح جدی سیاست های پولی و مالی خود یعنی کاهش چاپ اسکناس و حمایت آن توسط مسکوکات و منابع طبیعی، اصلاح قانون مالیات و افزایش درآمد دولت و همچنین بازگشت اعتماد روانی مردم به واحد پولی رسمی توانست از طریق حذف صفر از پول ملی خود موجب نتایج مطلوب شده و منجر کاهش تورم گردد.

 

...................

 

آمریکا به فرانسه گفت از طرف ما زر نزن...

فرانسه به آمریکا گفت برای زر زدن به اجازه کسی نیاز نداریم ...



و بالاخره اسرائیل



یک رسانه اسراییلی به نقل از یسرائیل کاتس، وزیر خارجه اسراییل اعلام کرد اسرائیل قصد دارد در بخش اطلاعاتی و "دیگر بخش‌ها" به ماموریت امنیت دریایی در خلیج فارس بپیوندد . اسراییل پس از انگلیس سومین کشوری است که به ائتلاف آمریکایی می‌پیوندد. اسرائیل تلاش دارد با اقدامات اطلاعاتی و ایجاد ائتلاف‌های منطقه‌ای به اهداف آمریکا کمک کند.



کیسینجر در 1390 در مصاحبه با پایگاه تحلیلی «گلوبال ریسرچ» از جمله گفته بود :

«آمریکا در حال بازی دادن چین و روسیه است و میخ آخر بر این تابوت نیز حکومت اسلامی ایران است، که قطعاً این کشور هدف اصلی اسرائیل است. ما به چین اجازه دادیم تا توان نظامی خود را افزایش دهد و به روسیه نیز اجازه دادیم تا از دوران کمونیسم شوروی خارج شود، تا این دو کشور به غلط احساس دلیری کنند، که همین امر هم به روند نابودی آن‌ها سرعت می‌بخشد. ما مثل هفت‌تیر کش فرزی هستیم که به رقیب تازه ‌کار خود اجازه می‌دهد تا اول او اقدام به شلیک کند و وقتی او خواست این کار را کند، ناگهان بنگ! (تیر می‌خورد و کشته می‌شود). جنگ پیش رو به حدی دشوار و سخت است که تنها یک ابرقدرت از عهده پیروزی در آن برمی‌آید، که آن‌ (ابرقدرت) هم ما هستیم. به همین دلیل هم هست که اروپا اینطور با شتاب به دنبال رسیدن به یک ابردولت است، چرا که می‌داند چه چیز در حال رخ دادن است...
 

 

 



09.08.2019
اسماعیل هوشیار

 

کتاب سازی با نام رفیق حمید اشرف

توضیح پیام فدائی: اخیرا "انتشارات نگاه" در تهران، کتابی را منتشر نموده که مدتی پیش به کوشش فردی به نام انوش صالحی به وسیله "نشر باران" در سوئد انتشار یافته بود .کتاب "حماسه سیاهکل" که نویسنده اش، انوش صالحی، آن را به رفیق حمید اشرف منتسب نموده است، در شرایطی در ایران و زیر نظارت دستگاه سانسور جمهوری اسلامی باز نشر می یابد که در همان زمان چاپ در خارج از کشور، با شک و شبهه جدی دوستداران رفیق حمید اشرف و یاران او مواجه شده و جعلی بودن آن از سوی تعدادی از آگاهان و فعالین سیاسی با تکیه بر شواهد غیر قابل انکار به اثبات رسیده بود.  اما نویسنده بدون توجه به همه دلائل و استدلال های ارائه شده از جمله در مقاله "کتاب سازی به نام رفیق حمید اشرف"، که به قلم رفیق فریبرز سنجری انتشار یافت، باز هم روی دروغ های خود پافشاری کرده و حال با اجازه جمهوری اسلامی مبادرت به چاپ آن در داخل کشور نموده است. نوشته ای که اکنون به نظر خوانندگان پیام فدایی می رسد مدت کوتاهی پس از انتشار این اثر جعلی در سوئد توسط رفیق فریبرز سنجری نگاشته شد و اکاذیب انوش صالحی در انتساب این اثر به رفیق حمید اشرف در آن افشاء گردید.  با توجه به سیاست شناخته شده رژیم سرکوبگر جمهوری اسلامی و اتاق های فکر آن در خدشه وارد کردن بر شخصیت چهره های انقلابی مردم و سمبل های مبارزاتی جوانان ما، اکنون با انتشار دوباره این کتاب در ایران که با اجازه رژیم ددمنش جمهوری اسلامی صورت گرفته، "پیام فدایی" به نشر دوباره مقاله رفیق فریبرز سنجری اقدام می کند.

 

فريبرز سنجری

کتاب سازی با نام رفیق حمید اشرف

مقدمه

اخیرا نشر باران در سوئد کتابی منتشر کرده است به نام "حماسه سیاهکل" که ادعا شده است اثر منتشر نشده ای از رفیق حمید اشرف از رهبران سازمان چریکهای فدائی خلق ایران می باشد. در مقدمه کتاب ، فردی به نام انوش صالحی در "یک اشاره کوتاه" ادعا کرده که در "سال های آغازین تحقیق و پژوهش" از سوی وی، "بر روی جنبش فدائی" ، "دوستی در ایران از سر لطف" ، "نسخه تایپی" این نوشته را "در اختیار" او گذاشته است. انوش صالحی سپس می نویسد که: "در ماه های پایانی تالیف کتاب بودم که فرخ نگهدار مرا از وجود نسخه ای دست نویس از این اثر آگاه کرد." نامبرده در ادامه "اشاره کوتاه" اش تاکید می کند که "این کتاب با تطبیق این دو نسخه آماده شده است." و در ادامه مطلب مطرح می کند که "در روند آماده سازی کتاب سعی بر این بوده است تا با کمترین تغییر اصالت متن اصلی حفظ شود". به این ترتیب دوستداران رفیق کبیر حمید اشرف در چهلمین سالگرد شهادت وی (1395) ظاهراً با اثر جدیدی از وی مواجه می شوند، با اثری که نه در زمان زنده بودن رفیق حمید اشرف کسی از یارانش آن را دیده بود و نه کسی نامش را شنیده بود. در عین حال به رغم این که از اعضای آن دوره سازمان هنوز تعدادی زنده می باشند که برخی از آن ها با رفیق حمید در ارتباط مستقیم هم بوده اند ، اما در چهل سال گذشته نه کسی مدعی وجود چنین اثری شده بود و نه کسی از آن اطلاعی داده بود. با توجه به چنین واقعیتی طبیعی است که انتساب چنین اثری به رفیق حمید اشرف آن هم از طرف فرخ نگهدار و دوستش انوش صالحی ، سئوالات پاسخ داده نشده متعددی را مطرح می کند. در شرایطی که همگان شاهد هستند که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی با توسل به ترفند های گوناگون در صدد تحریف مسایل جنبش انقلابی در دهه پنجاه و خدشه وارد کردن به چهره کمونیست ها و انقلابیون شناخته شده جنبش انقلابی مردم و به ویژه چهره های شناخته شده سازمان فدائی است و در شرایطی که نان آلوده خورهائی هستند که قلم خود را در این راستا به کار می گیرند، این سئوالات نه فقط برای هر کس که کمترین تجربه کار در سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و شناخت از روش های کار این سازمان در دهه 50 را دارد ، مطرح است بلکه برای کسانی هم که در چهارچوب سازمان چریکهای فدائی خلق ایران فعالیت نکرده اند اما با چگونگی فعالیت در جنبش انقلابی مردم ما آشنا می باشند نیز مطرح می باشد.

وقتی ناگهان در چهلمین سالگرد شهادت یکی از رهبران جنبش انقلابی کتابی از او که هیچ کس در جنبش اطلاعی هم از آن نداشت ، به نام وی منتشر می شود مسلماً طبیعی است که هر کس از خود بپرسد که چگونه می توان مطمئن شد که این کتاب واقعا نوشته خود رفیق حمید اشرف است؟ اگر رفیق حمید این کتاب را نوشته پس چرا تاکنون هیچ رفیقی از سازمان فدائی از وجود آن خبر نداشته است؟ در حالی که اگر رفیق حمید این کتاب را نوشته بود طبیعتاً آن را در اختیار رفقای سازمانی اش قرار می داد. می دانیم که در جریان ضربات بزرگ ساواک به سازمان چریکهای فدائی خلق در سال 55، شاخه مشهد سازمان تقریبا از ضربه مصون ماند. پس اگر رفیق حمید چنین  نوشته ای داشت و آن را در اختیار رفقای سازمانی اش قرار داده بود ، منطقا باید نسخه ای از این کتاب پیش رفقای آن شاخه که تعدادی از آن ها تا قیام بهمن زنده بودند و برخی هنوز هم زنده اند ، باقی می ماند. در چنین صورتی آن ها نیز پس از قیام بهمن و علنی شدن سازمان در شرایطی که رفیق حمید اشرف کاملا مورد تبلیغ آن سازمان قرار داشت، وجود چنان اثری را به اطلاع دیگران می رساندند و آن را منتشر می کردند. در حالی که آن ها از وجود چنین اثری اطلاعی هم نداشتند. آیا می توان چنین فرضی را پذیرفت که رفیق حمید اشرف گویا این کتاب را نوشته ولی به جای آن که آن را در اختیار رفقای سازمانی اش قرار دهد به دست کسی سپرده که او نیز "از سر لطف" آن اثر را به عنوان "دوستی در ایران" (دوست انوش صالحی) در اختیار وی قرار داده است!؟

از سوی دیگر به راستی چرا همان "دوستی" که البته "از سر لطف" "نسخه تایپی" این کتاب را در اختیار انوش صالحی قرار داده است ، پس از قیام بهمن که فضای سیاسی جامعه دگرگون شده بود و سازمان چریکهای فدائی خلق بطور وسیعی با اقبال توده ها مواجه گشته و در خیلی از شهرها "ستاد" های این سازمان بر پا شده بود و پوستر های رفیق حمید در میتینگ های هزاران نفری سازمان به نمایش گذاشته می شد ، به سر "لطف" نیامده و چنین اثری را در اختیار خود این سازمان قرار نداده بود؟  چرا کسی که منطقا مدعی است این کتاب را در تمام این سال ها داشته و حفظ کرده ، بیش از چهار دهه صبر کرده و از رونمائی آن دریغ ورزیده بود تا بالاخره به او خبر رسید که آقای انوش صالحی دارد در مورد جنبش فدائی "تحقیق" می کند و ایشان هم از "سر لطف" نسخه تایپی کتاب را در اختیار این "محقق" تازه کار گذاشت؟  جالب است که فرخ نگهدار هم که به گفته انوش صالحی مدعی شده نسخه دست نویس این کتاب را در دست دارد ، بر خلاف روال همیشگی اش که رابطه دوستی و آشنائی با حمید اشرف را وسیله خودنمائی های مشمئز کننده خود قرار می دهد، این بار با فروتنی ای که به هیچ وجه با شخصیت وی انطباق ندارد ، به جای فیل هوا کردن ، انوش صالحی را از وجود نسخه دست نویس این اثر مطلع می سازد و "در ماه های پایانی تالیف کتاب" آن را در اختیار وی می گذارد! انوش صالحی هم این "اثر ناب" را منتشر نمی کند تا چهلمین سالگرد شهادت رفیق حمید اشرف فرا رسد و وی از آن رونمائی کند. در عین حال او در کتاب به اصطلاح تحقیقی خود بارها به این نوشته هنوز "منتشر نشده" استناد می کند. در حالی که موقعی می توان به کتابی استناد کرد که آن کتاب قبلاً منتشر شده و خواننده امکان دسترسی به آن را داشته باشد. ولی گویا ایشان انتظار داشته است که خواننده استنادهای او به کتابی که کسی حتی تا آن موقع از آن اطلاعی هم نداشت را چشم بسته بپذیرد.

این امری غیر قابل انکار می باشد که تاکنون کتابی با نام و مشخصاتی که انوش صالحی و فرخ نگهدار مدعی تعلق آن به رفیق حمید اشرف هستند در اسناد به جا مانده از سازمان چریکهای فدائی خلق ایران وجود نداشته است. اما منتشر کننده این کتاب مدعی است که از آن دو نسخه موجود بوده است. یکی از آن ها گویا نسخه تایپ شده بوده که البته وی روشن نکرده است که چه کسانی و یا نهادی آن را تایپ کرده و از سر "لطف" در اختیار انوش صالحی قرار داده اند. نسخه دیگر هم گویا نسخه دست نویس بوده که فرخ نگهدار مدعی داشتن آن شده و البته او نیز در مورد این که به کمک کدام "امداد های غیبی" به آن دست یافته و از چه زمانی آن نیرو های غیبی این جزوه را در اختیار وی قرار داده اند ، توضیحی نداده است و حتی روشن نکرده است که آن نسخه به خط چه کسی می باشد.

از سوی دیگر مدعیان انتساب این اثر به رفیق حمید اشرف با این که این کتاب چهل سال پس از شهادت رفیق حمید اشرف منتشر می شود خود را تاکنون موظف به پاسخ گوئی به پرسش ها و تردیدهائی که در بالا طرح شد ندیده اند. این امور و مسایل دیگری که در زیر به آن ها پرداخته خواهد شد ، تردید طبیعی در انتساب غیر واقعی این کتاب به رفیق حمید اشرف از طرف منتشر کننده آن را به یقین در مورد سند سازی دروغین با نام رفیق شهید حمید اشرف تبدیل می سازد.

من در برخورد به این کتاب به موضوعات متعددی توجه کرده ام که اهم آن ها را می توان چنین شمرد: تاریخی که برای نگاشتن این کتاب از طرف منتشر کننده آن ذکر شده با واقعیت فعالیت های تشکیلاتی رفیق حمید اشرف همخوانی ندارد؛ مغایرت سبک نوشته حاضر با دو نوشته شناخته شده رفیق حمید و به خصوص نسبت دادن شیوه نگارش دیالوگی به این رفیق که یاد آور شیوه نگارش مصطفی شعاعیان یعنی همان مبارزی است که امروز نوچه های وزارت اطلاعات و نان آلوده خورهایش برای کوبیدن چریکهای فدائی خلق به او توسل می جویند؛ مغایرت فرهنگ و کلمات به کار برده شده با آن چه در سازمان چریکهای فدائی خلق رایج بود؛ نسبت دادن روایت هائی به رفیق حمید اشرف که با توجه به اطلاعات این رفیق از گروه جنگل غیر واقعی می باشند؛ تناقض گوئی هائی که آشکارا مبین آنند که این کتاب توسط کسی به غیر از رفیق حمید اشرف نوشته شده است و بالاخره ارائه اطلاعاتی غیر واقعی از زبان رفیق حمید اشرف و داستان سرائی در مورد گروه رفیق احمد زاده.

 

چهلمین سالگرد جان باختن رفیق حمید

چندی پیش از سوی چریکهای فدائی خلق ایران به مناسبت چهلمین سالگرد شهادت رفقای فدائی از جمله رفیق کبیر حمید اشرف که در درگیری با نیرو های سرکوب شاه در تیر ماه سال 55 به شهادت رسیدند، مراسمی در بزرگداشت خاطره آن عزیزان در شهر هانوفر آلمان برگزار گردید که نویسنده این سطور ، سخنران آن جلسه بود. در آن جلسه در قسمت پرسش و پاسخ ، رفیقی در مورد سمیناری که قرار بود در 13 تیر ماه (3 ژوئیه) اکثریتی ها تحت عنوان "بررسی نو نگاشته ها و نو یافته ها پیرامون تاریخ جنبش فدائی، نگاه و جایگاه حمید اشرف در دوام سازمان چریک های فدائی خلق ایران" برگزار کنند و بر اساس آفیش اولیه منتشر شده ، این مراسم قرار بود که طی آن انوش صالحی در باره این کتاب سخنرانی نماید ، پرسشی از من نمود که در همان جلسه به آن پاسخ دادم.  در آن پاسخ تاکید کردم که تا جائی که می دانم و اسناد سازمان را مطالعه کرده و یا پرس و جو نموده ام ، رفیق حمید اشرف کتابی به نام "حماسه سیاهکل" نداشته است. همچنین تاکید کردم که چون کتاب انوش صالحی به نام "اسم شب ،سیاهکل" که در آن بارها به این کتاب هنوز منتشر نشده استناد شده را دیده و خوانده ام جهت اطمینان، از رفقایی که با رفیق حمید اشرف ارتباط داشته اند سئوال کرده و آن ها نیز از وجود چنین کتابی اظهار بی اطلاعی کرده اند. با این توضیحات و همچنین با شناخت از ماهیت مدعیان انتساب آن به رفیق حمید اشرف، برای من روشن بود که ما با رونمائی از یک سند به جا مانده از سازمان فدائی مواجه نیستیم ، بلکه با سند سازی ای رو برو هستیم که قرار است به هر دلیلی نوشته ای را به نام رفیق حمید اشرف به مردم و نسل جوان قالب نماید. این که طراحان چنین برنامه ای از این کارشان چه اهدافی را دنبال می کنند را آینده بهتر نشان خواهد داد. اما ما امروز از تجاربی برخور داریم که نمی توانیم و نباید آن ها را فراموش کرده و نادیده بگیریم. ما می دانیم که سازمان های اطلاعاتی، بسیاری از مواقع برای قبولاندن مطالبی که قصد بردن آن ها به میان مردم جهت فریب شان را دارند ، خود مستقیماً آن مطالب را منتشر نمی کنند ، بلکه آن ها را به دست کسان دیگری که مهر "اطلاعاتی" بر پیشانی ندارند و اگر هم واقعا اطلاعاتی هستند ولی شناخته شده نمی باشند قرار داده و از طریق آن ها در میان مردم پخش می کنند. از طرف دیگر شاهد بوده ایم که همان طور که ساواک شاه با جعل نامه ای و انتشار آن در نشریات آن زمان همانند کیهان و اطلاعات ، اتهامات سخیفی به چریکهای فدائی نسبت داد ، وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی هم در این راستا در کتابی که در رابطه با چریکهای فدائی خلق منتشر نمود ، در بازجوئی های رفقای زندانی در دوران شاه دست برده و با کم و زیاد کردن برخی کلمات تلاش نمود تا ایده های مورد نظر خود علیه چریک ها را ترویج نماید. همچنین در آن کتاب شاهد بودیم که چگونه به نام "دبیر سازمان" نامه جعل نمودند. (در کتاب چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 1357 که در سال 1387 از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی منتشر شد، در صفحات 655 تا 659 نامه ای درج شده است که ادعا شده "نویسنده نامه، حمید اشرف باید باشد" این نامه که تاریخ 20 خرداد 1355 را دارد چنین امضاء شده است: "از طرف کمیته مرکزی - دبیر سازمان"، مقام و عنوانی که هیچ گاه در سازمانی که علیه رژیم وابسته به امپریالیسم شاه می جنگید، وجود نداشته است). روشن است که چنین جعلیاتی صرفا در خدمت اهداف ضد مردمی "سربازان گمنام امام زمان" قرار دارد. با توجه به چنین تجاربی است که در رابطه با انتشار این کتاب هم باید هشیار بود و این تردید را روا دانست که آیا دست هائی در پشت پرده بر اساس مصالحی چنین کتاب سازی ای را در دستور کار قرار داده اند؟ و آیا آن ها بوده اند که به عنوان "امداد های غیبی" نسخه تایپ شده اش را به دست انوش صالحی و نسخه دست نویس آن را به فرخ نگهدار رسانده اند؟

در جلسه یاد شده ، من با توجه به شناختی که از شیوه فعالیت های دشمن داشتم ، صراحتا گفتم که برای من شکی وجود ندارد که کتاب مزبور نوشته رفیق حمید نبوده و دست های آلوده ای دارند به نام وی کتاب منتشر می کنند و توضیح دادم در شرایط پس از قیام بهمن که فضای سیاسی بازی ایجاد شده بود؛ در بازار کتاب شاهد انتشار صدها کتاب بودیم. کتاب هائی که برخی از آن ها خالی از اشتباه هم نبودند.  در همین راستا در آن زمان کتابی هم تحت عنوان "حماسه سیاهکل" منتشر شده بود که شامل چند زندگی نامه از رزمندگان سیاهکل و چند شعر و "یاد نامه" به همراه جزوه "تحلیل یکسال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" نوشته رفیق حمید بود.  در همان جلسه من جلد این کتاب را به شرکت کنندگان در جلسه نشان داده و توضیح دادم که حاوی چه مطالبی است و نباید با کتابی که قرار است به نام رفیق حمید منتشر شود یکی گرفته شود.

امروز که این سطور را می نویسم ، هم جلسه اکثریتی ها در کلن که در آن انوش صالحی در باره این کتاب سخن گفته انجام شده و هم خود کتاب بدون پاسخگوئی به سئوالات و تردیدهائی که طبیعتاً مطرح هستند، انتشار یافته است. بنابراین لازم است با رجوع به خود کتاب به قضاوت نشست که آیا این کتاب واقعا نوشته رفیق حمید اشرف می باشد و یا کتابی است بر مبنای پروژه ای که قرار است به نام او به مردم مبارز ما قالب شود؟

 

مشغله های رفیق حمید و تاریخ ادعائی نوشته شدن این کتاب!

کتابی که تحت نام "حماسه سیاهکل" منتشر شده دارای 104 صفحه می باشد. از آن جا که در صفحه اول کتاب در رابطه با چگونگی ضربه دشمن به "گروه جزنی" از قول رفیق حمید اشرف قید شده که "به امید آن که خود رفقای مزبور روزی به این امر به طور مفصل بپردازند"، منتشر کننده نتیجه گرفته که تاریخ نگارش اثر باید قبل از شهادت رفقای گروه جزنی در تپه های اوین باشد.(1) بر اساس این ادعا، کتاب مورد بحث منطقا باید در فاصله سال های 50 تا اواخر سال53 نوشته شده باشد. اما ما می دانیم که رفیق حمید اشرف درست در همین فاصله دو جزوه نوشته است به نام های: "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" و "جمع بندی سه ساله". اگر حجم کارهای تشکیلاتی به خصوص در سال 53 که سازمان با هجوم نیرو های جدید و ضرورت آموزش و سازماندهی آن ها مواجه بود را در نظر بگیریم ، خواهیم دید که بی هیچ تردیدی ، کادری همچون رفیق حمید امکان نوشتن جزوه سوم را نداشت، آن هم جزوه ای که با توجه به وجود جزوات قبلی حاوی تجربه جدیدی هم نباشد.

در مقدمه "تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه" (جزوه اول) که اولین نوشته چاپ شده رفیق حمید می باشد آمده است که: "بیش از یک سال از آغاز مبارزات چریکی در ایران می گذرد...  در این جزوه کوشش می شود که مسائل مربوط به یک سال مبارزه روشن گردد و تحلیلی از تجارب جنبش صورت گیرد." (تاکید از من است) بنابراین به طور منطقی تاریخ شروع نگارش این جزوه باید در نیمه اول سال 51 باشد. در این جزوه رفیق حمید بعد از این که نظرات شخصی خود را در رابطه با "گروه جنگل" و "دسته کوهستان" این گروه و جریان سیاهکل توضیح می دهد "علل تاکتیکی شکست دسته کوه" را از نظر خودش بیان می کند. در  آغاز "جمعبندی سه ساله" (در جزوه دوم) هم قید شده است که: "ما به منظور آشنائی هر چه بیشتر رفقا با چگونگی  وقایع و رویداد های سه ساله و هم چنین نتیجه گیری از این رویداد ها در صدد تنظیم مطلبی در هفت فصل بر آمدیم که مسیر جریانات و نتیجه گیری از آن ها را از فروردین 50 الی فروردین 53 باز گو می کند." البته در اسناد به جا مانده و منتشر شده از سازمان متن کامل این جزوه وجود ندارد و آن چه به نام جزوه "جمعبندی سه ساله" منتشر شده است حتی در برگیرنده یک سال کامل از سال 50 نمی باشد. این امر بیان گر آن است که هم مشغله های مبارزه با رژیم شاه اجازه اتمام این جزوه را به رفیق حمید نداده و هم به دلیل حملات پی در پی ساواک به سازمان، این رفیق امکان نیافته که آن نوشته را به پایان ببرد. واضح است که در این مورد منطقا نمی توان گفت که بخشی از جزوه مزبور در جریان درگیری با دشمن از بین رفته است. چرا که در صورت حمله دشمن اصولاً همه جزوه می بایست از بین می رفت نه این که فقط بخش آغازین آن به جا بماند.

بنابراین اگر بپذیریم که جزوه جمعبندی سه ساله نا تمام مانده و نویسنده قادر به اتمام آن نشده است ، منطقا رفیق به جای نگارش جزوه جدیدی که بر اساس ادعای منتشر کننده "حماسه سیاهکل" نام دارد - که تجربه جدیدی هم منتقل نمی کند - می بایست وقت خود را صرف اتمام آن جزوه قبلی ، یعنی جمعبندی سه ساله می نمود.

 

مغایرت سبک نوشته مورد بحث با دو نوشته شناخته شده رفیق حمید

کتابی که اخیرا به نام رفیق حمید اشرف منتشر شده در سبک نگارش دارای تفاوت آشکار با دو جزوه شناخته شده این رفیق می باشد. در آن دو جزوه رفیق حمید بدون هیچ گونه حاشیه روی ، مسایل مورد نظر خود را مطرح کرده است. در حالی که در کتابی که به او منتسب می کنند ما با فردی مواجه هستیم که به جای طرح مسایل به صورت فاکت ، به گونه ای که در آن دو اثر دیده می شود ، مدام دست به خیال پردازی زده و به طرح مسایل حاشیه ای می پردازد. مثلا در صفحه 66 انگار که رفیق حمید مشغول داستان نویسی بوده نوشته شده که: "رفیق محدث قندچی که هنوز به زندگی در کوهستان خو نگرفته بود، ناشیانه چوب ها را می شکست و در آتش بزرگ می انداخت و به دوست و رفیق دیرینه اش ایرج صالحی می اندیشید که معلوم نبود چه بر سرش آمده است"! یا خواننده با مراجعه به صفحه 87 کتاب مزبور از قول نویسنده که ادعا شده رفیق حمید می باشد می خواند که: "من پس از پیاده کردن رفقا بازگشتم و نتوانستم شاهد ملاقات دو رفیقی باشم که پر شور و شوق همدیگر را در آغوش گرفته اند"! از این نوع داستان سرائی ها که اصلا با سبک نگارش رفیق حمید انطباق ندارد در جای جای جزوه ای که به نام وی منتشر شده است دیده می شود.  مطمئناً هر کس که دو نوشته باقی مانده از رفیق حمید را خوانده باشد ، با قاطعیت خواهد گفت که این شیوه داستان نویسی ، ربطی به سبک نگارش وی ندارد.

سبک نگارش دیگری هم در این کتاب دیده می شود که شبیه سبک نگارش مصطفی شعاعیان یعنی همان مبارزی است که امثال انوش صالحی جهت کوبیدن چریکهای فدائی خلق توجه خاصی به او مبذول می دارند. مصطفی شعاعیان با سبک نوشتن مطالب مورد نظر خود به صورت دیالوگ اهداف مورد نظر خود را پیش می برد. حال در این جا هم نویسنده کتاب که منتشر کننده اش ادعا کرده است که رفیق حمید اشرف می باشد ، به سبک شعاعیان با ابراهیم نوشیروان پور به دیالوگ می پردازد. در صفحه 15 کتاب نزدیک چهار صفحه به این امر اختصاص داده شده و دیالوگ گویا حمید اشرف با ابراهیم نوشیروان پور به چاپ رسیده است. این شیوه نگارش نیز آشکارا با سبک نگارش حمید اشرف مغایر بوده و اصولاً یک سبک نویسندگی است که با واقعیت حمید اشرف و با مشغله ها و مسئولیت های مبارزاتی او همخوانی ندارد.

 

مغایرت فرهنگ و کلمات به کار برده شده با آن چه در سازمان چریکهای فدائی خلق رایج بود

وقتی که جزوه منتشر شده به نام رفیق حمید ، مطالعه می شود ، جدا از همه اشکالاتی که در آن دیده می شود و می توان و باید به همه آن ها پرداخت ، اما دو ویژگی نظر خواننده را جلب می کند.

اولا حمید اشرفِ این کتاب اصرار عجیبی دارد که از همه اعضای گروه جنگل با نام های اصلی شان یاد کند!!! این در شرایطی است که سبک نگارش "احساسی" نیز به کار رفته که در این صورت اصولا رفیق حمید در شرایطی که نام اکثر رفقا را نمی دانست ، منطقا می بایست آن ها را با همان نام مستعاری که می شناخت و آن ها را در زمان فعالیت مشترک به آن نام صدا می کرد، نام ببرد و نام اصلی آن ها را ، حداکثر در پرانتز قید کند.

می دانیم که با توجه به این که قریب به اتفاق رزمندگان جنگل را رفیق غفور حسن پور عضوگیری کرده بود ، رفیق حمید اشرف اسم واقعی همه رفقای گروه جنگل را نمی دانست و بر اساس فرهنگ و سنت رایج در این گروه (همین طور در کل تشکل چریکهای فدائی خلق) آن ها را با اسم مستعار می شناخت. در جزوه "تحلیل یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه" هم می بینیم که با این که اکثر رفقای گروه جنگل کشته شده بودند ، اما رفیق حمید تنها از چند رفیق با نام اصلی نام می برد. اما حمید اشرف این کتاب حتی کسانی را که با رفقای جنگل مرتبط بودند و در زمان حیات وی در زندان به سر می بردند ، با اسامی اصلی شان به خواننده اش می شناساند!!! امری که آشکارا مغایر با فرهنگ و سنت رایج در سازمان چریکهای فدائی خلق بود. فرهنگ و سنتی که رفیق حمید اشرف شدیداً پایبند آن بوده و خود یکی از مروجین آن به شمار می رفت. در ضمن در این کتاب هم که به نام رفیق حمید چاپ شده است یک نمونه به دست داده شده که نشان می دهد که رفیق حمید رفقای همراهش را با نام مستعار خطاب می کرد و نام اصلی شان را نمی دانست. در صفحه 79 کتاب داستانی تعریف می شود مبنی بر این که زمانی که رفیق حمید با ماشین رفیق ناصر سیف دلیل صفائی برای تماس با دسته کوهستان به بندر شاه رفته بود ، اقوام رفیق ناصر سیف دلیل صفائی با دیدن ماشین او که در اختیار رفیق حمید بوده به خیال این که وی ماشین فامیل شان را دزدیده است ، پلیس صدا می کنند و کار به کلانتری رفتن می کشد. رفیق حمید که توجیه اش این بوده که ماشین دوستش را به امانت گرفته است ، فورا مشخصات رفیق ناصر را از روی مدارک ماشین می خواند تا بتواند موضوع را رفع و رجوع نماید. همین مورد خود گواه آن است که رفیق حمید نام اصلی رفیق ناصر را تا آن زمان نمی دانسته است.

برجسته بودن به کار گیری اسامی اصلی در این کتاب علاوه بر مغایر بودنش با فرهنگ و سنتی که رفیق حمید اشرف به آن پایبند بود ، از این نظر نیز باید مورد توجه قرار گیرد که منتشر کنندگان این کتاب از این امر در صدد چه استفاده ای هستند. مثلاً در این کتاب در کنار اسامی اصلی رفقای جنگل بارها از فردی هم به نام ایرج صالحی نام برده می شود که حمید اشرف این کتاب هم همواره از او با احترام و به خوبی یاد می کند! ایرج صالحی کسی است که به اشتباه در دسته جنگل جای گرفته و یک هفته با رزمندگان جنگل به سر برده بود. او در طی همان یک هفته متوجه شده بود که جُربُزه مبارزه نداشته و اهل این کار نیست. در نتیجه بدون اطلاع به رفقای جنگل آن جا را ترک کرده و به قول معروف به سر خانه و زندگی خود برگشته بود. اتفاقاً تا همین اواخر یعنی تا قبل از انتشار کتاب وزارت اطلاعات ، تا جائی که من می دانم اسم واقعی این فرد برای کسی شناخته شده نبود. تا آن جا که در سال 50 در میان رفقای فدائی زندانی در زندان اوین ، از فردی با نام مستعار "آرش" اسم برده شده و گفته می شد که او در جریان حرکت هسته چریکی در کوه ، ناپدید شده است. (2)

اما حمید اشرف این کتاب او را با اسم شناخته شده امروزیش مورد خطاب قرار می دهد و گاه او را "رفیق دکتر ایرج صالحی" می نامد.  تازه این در حالی است که حمید اشرف واقعی به دلیل این که فرد مذکور را نمی شناخت در جزوه "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" از او به عنوان یک عضو گمشده جنگل یاد می کند. به راستی منتشر کنندگان این کتاب با ذکر چنین نامی از زبان رفیق حمید اشرف چه هدفی را تعقیب می کنند!؟

اصرار در به کارگیری نام اصلی رفقای جنگل در این کتاب تا به آن حد است که در چند جای کتاب، نویسنده (که ادعا شده رفیق حمید اشرف است) وقتی که دارد از قول دیگران هم در باره کسی صحبت می کند باز نام اصلی او را به کار می برد. گوئی که در جنگل همه رفقا همدیگر را با اسامی واقعی شان می شناختند و همدیگر را هم با نام اصلی شان صدا می کردند. برای نمونه در صفحه 54 می نویسد: "در این موقع سایه ای در تاريکی نمایان شد ، رفیق بنده خدا بود. نگرانی از چهره اش به روشنی خوانده می شد. او می گفت: "رفیق ایرج صالحی که برای آوردن هیزم به اطراف رفته بود هنوز برنگشته است در حالی که باید اینک برگشته باشد". همان طور که ملاحظه می شود رفیق هادی بنده خدا لنگرودی که طبیعتا بر اساس فرهنگ حاکم بر گروه که افراد همدیگر را با نام مستعار می شناختند و صدا می زدند در این جا نام اصلی ایرج صالحی را به کار می برد. در ادامه داستان متوجه می شویم که رفیق صفائی هم از این عضو تازه پیوسته به دسته کوهستان - که هنوز یک هفته از آمدنش نمی گذشت جا زده بود - با اسم اصلی اش صحبت می کند. او وقتی که در رابطه با شک رفیق بنده خدا مبنی بر این که ممکن است فرد تازه کار "در قبال دشواری های راه ، طاقتش به سر آمده باشد" صحبت می کند خطاب به رفیق بنده خدا می گوید: "رفیق صالحی، رفیقی صادق و یک انقلابی با تمام خصلت هایش بود.". در جعلی بودن این داستان تنها کافی است به یاد آوریم که رفیق صفائی از سال 46 در فلسطین مبارزه می کرد و به قول رفیق حمید اشرف در کتاب "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" وقتی به ایران آمد با گروه حاضر و آماده مواجه شد. در نتیجه او شناخت قبلی از ایرج صالحی نداشت و نمی توانست با دیدن او در طی یک هفته چنان نظر  قاطعی را در مورد وی بدهد تا رفیق حمید اشرف هم آن را در این کتاب بازگوئی نماید. تعمق روی همه این موارد نشان دهنده آن است که نویسنده کتاب مورد بحث (حماسه سیاهکل) نمی تواند رفیق حمید اشرف باشد ، بلکه نویسنده این کتاب کسی است که سال ها بعد از دورانی که جنبش مسلحانه در ایران فعال بوده به یاد کتاب سازی بنام رفیق حمید افتاده است و به همین دلیل قادر نیست تا تصویر واقعی و فرهنگ واقعی و روابط مبارزاتی واقعی آن سال ها را در نوشته اش منعکس کند!  

امروز روشن شده که ایرج صالحی را رفیق عباس دانش بهزادی به گروه جنگل معرفی کرده بود. از آن جا که در آن زمان و در چهارچوب ضوابط آن زمان گروه جنگل، همه با نام مستعار به هم معرفی می شدند واضح است که به دلیل رعایت مسایل امنیتی یا به گونه ای که در صفحه 76 همین کتاب آمده "ملاحظات نکات امنیتی"، رفیق حمید اشرف هم نام اصلی همه اعضاء را نمی دانست. اتفاقا در "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" رفیق حمید تنها نوشته است که دسته کوهستان با " امکانات محدود درون گروهی به 9 نفر افزایش یافت که از این عده یک نفر در جنگل مفقود گردید و جستجوهای چند شبانه روزه افراد دسته برای پیدا کردن وی به نتیجه نرسید.

 

عدم رعایت برخی اصول

حمید اشرفِ این کتاب، تا آن جا نسبت به سرنوشت افراد محبوس در زندان و یا ناشناخته برای رژیم شاه غیر متعهد است که با لاابالی گری ، تمام مسایل را در مورد آن ها افشاء می نماید. در این کتاب "دیاگرام" ی از روابط گروه جنگل کشیده شده و مشخصات افرادی که در ارتباط با مهدی سامع بوده اند ، مشخص گردیده و گویا رفیق حمید از آن ها نام برده است. این کار در شرایطی از طرف حمید اشرفِ کتاب مورد بحث صورت گرفته که مهدی سامع در زندان بود و حمید اشرف نمی دانست که آیا در بازجوئی های مهدی سامع چنین روابطی آشکار شده و نام افراد مرتبط با او برای دشمن شناخته شده است یا نه. حال اگر بدانیم که رفیق حمید اشرف واقعی در جزوه "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" حتی به وجود مهدی سامع اشاره ای هم نمی کند ، چه رسد به این که نامی از او ببرد و دیاگرام روابط او را ترسیم نماید ، این موضوع بیشتر برجستگی پیدا می کند که حمید اشرف این کتاب چرا مثل قبل عمل نمی کند و چرا نقش کاملاً برجسته ای برای مهدی سامع قائل می شود!؟

اساساً نام بردن از کسانی که در زندان های شاه محبوس بودند و افشای مسایل ناشناخته برای بازجوها در مورد آن ها عملی غیر اصولی بود که هیچ رفیقی در سازمان به آن مبادرت نمی کرد و  رفیقی چون حمید اشرف هم نمی توانست مرتکب چنین خطائی شود.

همین جا به این موضوع هم اشاره کنم که در صفحه 29 این کتاب از خواهر رفیق سماعی هم نام برده شده و آمده است که "کت ها را رفیق سماعی در خانه به کمک خواهر خود آماده کرده بود" که با توجه به زندگی علنی خواهر رفیق سماعی در آن زمان و در شرایطی که رفیق سماعی هم دستگیر نشده و در جنگل کشته شده بود باز نمی توان افشای این موضوع و انجام چنین بی مبالاتی را به رفیق حمید اشرف نسبت داد.

 

نسبت دادن روایت های نادرست به رفیق حمید اشرف

در صفحه 18 کتاب مورد بحث ادعا شده که یک  مرکزیت اجرائی برای گروه "به وسیله من و اسکندر و سامع تشکیل می شود و تا اواخر زمستان 49 به کار خود ادامه می دهد، و در اواخر زمستان 48 خبر می شویم علی صفائی به ایران آمده است ، او با ما تماس می گیرد. سامع نیز در جریان این تماس هست، ولی به زودی به علت رفتن به سربازی، وظایفش به عهده مشیدی گذارده می شود و از این پس مشیدی در جلسات مرکزیت اجرائی شرکت می کند".

اولاً واقعیت این است که گروه جنگل اساسا چنین مرکزیتی با چنین ترکیبی نداشته است. اما اگر هم چنین امری واقعیت داشت ، باز این سئوال مطرح می شود که چرا در شرایطی که در زمان نوشتن این کتاب سامع در زندان بود ، حمید اشرف این موضوع را افشاء کرده و در ارتباط با تماس رفیق صفائی با رفقای گروه تأکید هم می کند که "سامع نیز در جریان تماس است"!؟ به راستی چرا در این کتاب مرتب مسایل مربوط به مهدی سامع که در آن دوره یک زندانی سیاسی بود ، بدون رعایت اصول مخفی کاری آن هم از زبان رفیق حمید که یکی از سمبل های برجسته رعایت چنین اصولی بود مطرح می شوند و چرا این همه روی نقش مهدی سامع در گروه جنگل تأکید می شود؟ برای درک این موضوع لازم است این موضوع را در نظر داشته باشیم که وزارت اطلاعات در کتاب "چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 1357" نوشته بود که: "مهدی سامع مزد این همکاری خود را دریافت کرد. در حالی که او و حسن پور وضعیتی مشابه در گروه داشتند؛ حسن پور به اعدام محکوم شد و او از مجازات اعدام رهید". بی شک بین این نوشته و ادعاهای کتاب چاپ شده به نام حمید اشرف در ارتباط با مهدی سامع رابطه ای برقرار است که آینده این ارتباط و اهداف جمهوری اسلامی در این زمینه را هر چه بيشتر نشان خواهد داد.

حمید اشرف این کتاب در صفحه 35 و 36 به یاد ایرج نیری هم می افتد که "انبار آذوقه واقع در قله کاکوه" توسط او زده شده بود که در زیر شکنجه این موضوع را برای ساواک رو می کند. او در زمانی که گویا حمید اشرف کتاب مورد بحث را می نوشت زندانی سیاسی ای بود که به حبس ابد محکوم شده بود. نوشته شده است که: "جوانی بلند قامت و خوش سیما و بسیار ساده دل و مهربان بود" و سپس در ادامه آمده است که "من با دیدن او از خود می پرسیدم" که: "آیا به راستی او مشکلات کاری را که شروع کرده است می داند؟ یا فقط شور و شوق انقلابی، انگیزه او در اقدام به پذیرفتن این راه شده است؟" آیا واقعا نویسنده این سطور می تواند رفیق حمید باشد؟ آیا رفیق حمید آن قدر بی مبالات بود که در حالی که قبل از دستگیری ایرج نیری در مورد وی این چنین می اندیشید ، ولی مانع از آن نشده بود که کار مهم انبارک زدن در کوه به وی سپرده نشود!؟

در این کتاب شاهد مواردی هم هستیم که با این که موضوع اصلا بار امنیتی نداشت اما از آوردن نام فرد مورد نظر خودداری شده است. برای نمونه در صفحه 90 جزوه مزبور وقتی که نویسنده می خواهد اولین سر نخ هائی که به ساواک اجازه داد ضربات خود به گروه جنگل وارد سازد را بیان کند می نویسد: "در دی ماه چهل و نه در جریان یک تظاهرات دانشجوئی یکی از دانشجویان دانشکده فنی گرفتار می شود. این دانشجوی اعتصابی... ، به جای آدرس منزل خود ، آدرس منزل دوستش را می دهد. پلیس برای بازرسی آن جا ریخته و چمدان را کشف می کند". این موضوع در ارتباط با تاریخ گروه جنگل روشن است که سرنخ ضربه، دستگیری یکی از دانشجویان مرتبط با این گروه بود. اما این دانشجو که نویسنده از ذکر نامش خودداری کرده است ابولحسن خطیب نام داشت که اتفاقا دانشجوی همان دانشکده ای بود که خود رفیق حمید اشرف در آن جا تحصیل می کرد. معلوم نیست نام ابولحسن خطیب که بیانش فاقد هرگونه بار امنیتی است و ساواک هم آن را می دانست چرا از طرف نویسنده ای که همه جا اسامی گروه را حتی با نام اصلی و نه مستعار می نویسد در این جا قید نمی شود. آیا این نشان نمی دهد که نویسنده این جزوه هر کس بوده علاقمند بوده است که تنها برخی اسم ها را با برجستگی مطرح کند؟  اما در این جا دو نکته قابل توجه دیگر هم وجود دارند ، اولا ابولحسن خطیب روز 16 آذر سال 49 دستگیر شد و نه در "دی ماه چهل و نه" همه کسانی هم که به تاریخ سازمان چریکها علاقمند بوده و هستند نیز این تاریخ را می دانند. به خصوص که در روزنامه های رژیم شاه در 2 دی ماه سال 49 و پس از شو تلویزیونی مقام امنیتی (پرویز ثابتی) در رابطه با فعالیت های تیمور بختیار اشاره ای هم به دستگیری "یک گروه خرابکار" شده بود که در آن اشاره نام ابولحسن خطیب ذکر شده بود.(3) همچنین رفیق حمید می دانست که ابولحسن خطیب به وسیله سازمان امنیت دستگیر شده و این ساواک بود که به آن خانه یورش برد و آن چمدان مملو از اسناد درونی را پیدا کرد. در حالی که در این کتاب نوشته شده که "پلیس برای بازرسی آن جا ریخته و..." رفقای آن دوره و از جمله رفیق حمید در مورد کاری که توسط ساواک انجام شده بود لفظ "پلیس" را به کار نمی بردند. برای نمونه رفیق حمید در جزوه خود "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر " می نویسد: "به هر حال انتظار بیش از حد، و عدم یک سازمان محکم زیر زمینی شهری در آن موقع در تاریخ ۱۳ بهمن نتایج مخرب خود را به بار آورد. در این روز حمله تدارک شده سراسری سازمان امنیت به گروه ما شروع شد". بنابراین اگر کسی تاریخ دستگیری ابولحسن خطیب که به دستگیری رفیق غفور حسن پور منجر شد را "دی ماه چهل و نه" بنویسد و به جای سازمان امنیت از پلیس نام ببرد خود نشان می دهد که آن شخص نمی تواند رفیق حمید اشرف باشد.

 

تناقض ها

جدا از مواردی که در بالا توضیح داده شد مطالعه کتاب، خواننده را با تناقضاتی مواجه می سازد که نمی توان آن ها را به رفیق حمید نسبت داد. برای نمونه در صفحه 21 نوشته شده که: "سماعی به وسیله سامع به من معرفی شده بود که در گیلان معلم بود." و در ادامه می نویسد: "بدین سان ما با وجود او و رحیمی دو خانه در گیلان داشتیم". اما نویسنده کتاب منتشر شده به نام رفیق حمید که رفیق سماعی را معلم قلمداد می کند ، در ادامه مطلب این را فراموش کرده و می نویسد: "اواخر زمستان کار ما، شناسائی بود که روز های جمعه صورت می گرفت چون من و سماعی دانشجو بودیم و روز های جمعه تنها فرصت ما بود...". واضح است که هر کس همین دو جمله را آن هم با چند خط فاصله بخواند متوجه می شود که اگر نویسنده این جزوه رفیق حمید بوده او نمی توانسته در آن واحد رفیق سماعی را هم معلم و هم دانشجو قلمداد کند. دانشجوئی که تنها روز های جمعه بیکار است و معلمی که با وجودش یک خانه به خانه های گیلان اضافه می شود! از آن جا که در واقع رفیق سماعی دانشجو بود و نه معلم و خود رفیق حمید هم در جمعبندی سه ساله در رابطه با وی نوشته است که: "رفیق سماعی جوان دانشجوی فعالی بود" تنها کسانی می توانند چنین اشتباهی را مرتکب شوند که قصدشان آن است که از میان انبوه مدارکی که بدست شان افتاده ، داستانی سر هم کنند و آن را به نام یکی از رهبران سازمان چریکهای فدائی خلق به مردم قالب نمایند!

مورد دیگری که باز هم نشان می دهد این نوشته نمی تواند متعلق به رفیق حمید اشرف باشد اشتباهی است که از هر کس سر بزند از رفیق حمید سر نمی زد. در صفحه 46 جزوه مزبور نویسنده می نویسد که: "دو نفر از رفقای سال 46 از زندان آزاد شده بودند" در این جا انوش صالحی زیر نویس گذاشته و متذکر شده است که "این دو نفر فرخ نگهدار و محمد مجید کیان زاد بودند". قبل از پرداختن به این موضوع بهتر است ادامه مطلب را از جزوه منتشر شده که ادعا شده به قلم رفیق حمید اشرف است، دنبال کنیم: "ما علتش را نمی دانستیم ولی به هر حال آزاد شده بودند. رفیق صفائی این خبر را به فال نیک گرفت. احساس می کرد علیرغم دشواری های بسیار ، روزنه های امید نیز یک به یک پیدا می شوند. آزادی دو رفیق قدیمی و دو یار دیرینه، فکر دیدن آن ها و دوش به دوش آنان به مبارزه ادامه دادن، برای یک مبارز قدیمی لذت بخش و خوشحال کننده است. رفیق صفائی خیلی خوشحال بود و از تماس گرفتن با آن ها صحبت می کرد. او امیدوار بود که آن ها به زودی به گروه بپیوندند."

منتشر کننده این جزوه درحالی داستان سرائی فوق را به رفیق حمید اشرف منتسب کرده است که اگر واقعی بود او می بایست خوشحالی خود و رفیق صفائی را از آزادی چهار نفر از گروه جزنی ابراز می کرد نه تنها دو نفر! چون اگر کسی نداند ، رفیق حمید با خواندن روزنامه های آن زمان می دانست که به مناسبت 4 آبان روز تولد محمد رضا شاه، در میان 52 نفری که به درخواست منوچهر پرتو وزیر دادگستری آن زمان عفو گرفتند ، چهار نفر هم از وابستگان به "گروه جزنی" قرار داشتند. بر اساس آن چه در روزنامه های آن زمان درج شد این چهار نفر عبارت بودند از فرخ نگهدار، قاسم رشیدی، مجید احسن و محمد مجید کیان زاد. این خبری بود که روزنامه های آن زمان در روز یکشنبه سوم آبان ماه منتشر نموده بودند. (جهت اطلاع خواننده، لینک کلیشه روزنامه آن زمان در زیر نویس این نوشته گذاشته می شود).(4)

بنابراین رفیق حمید اشرف نمی توانست چهار زندانی آزاد شده را به دو زندانی تقلیل دهد. چنین اشتباهی تنها از کسانی سر زده است که به وسیله "امداد های غیبی"، متن تایپ شده این جزوه جعلی را به انوش صالحی و دستنویس آن را به فرخ نگهدار رسانده اند!

و حاصل کار ، کتابی به نام "حماسه سیاهکل" گشته که در صفحه اول آن نوشته شده که "سعی بر این بوده است تا با کمترین تغییر اصالت متن اصلی حفظ شود".

از طرف دیگر آیا این اتهام به رفیق حمید اشرف می چسبد که اولاً چهار زندانی آزاد شده از "گروه جزنی" را که از زندان آزاد شده بودند را نصف کرده و تنها به دو نفر محدود کند؟ و ثانیاً هنوز آن ها را ندیده و از تصمیم شان برای ادامه مبارزه و یا همکاری با گروه جنگل مطلع نشده، به خیال پردازی پرداخته و از خوشحال کننده و لذت بخش بودن رؤیای دوش به دوش آنان ، مبارزه کردن سخن بگوید؟ آن هم رفیق حمید اشرف که همه زندگی اش بیان گر بیگانه بودن او با چنین خیال پردازی هائی بود. راز این امر را موقعی بیشتر می توان دریافت که بدانیم منظور این کتاب از آن دو نفر همان هائی است که در چهلمین سالگرد شهادت رفیق حمید اشرف در سال 1395 در کلن در مراسم جریان "اکثریت"، سخنران بودند.

موارد دیگری هم وجود دارند که نشان می دهند کتاب مورد بحث توسط رفیق حمید اشرف نوشته نشده است. اما در این جا برای جلوگیری از زیاد شدن حجم این نوشته به مواردی که در بالا به آن ها پرداخته شد بسنده می کنم.  در پایان تنها به نکاتی اشاره می کنم که از زبان رفیق حمید اطلاعاتی غیر واقعی به خواننده کتاب منتقل می کند.

 

چند نکته قابل تعمق

نکته اول: در صفحه دوم کتابی که به نام رفیق حمید اشرف منتشر کرده اند ، تاکید شده که: "سعید کلانتری ، دائی بیژن جزنی بود و مادر سعید به ملاقات او می رفت و خبر های زندان را می آورد و این اخبار و پیام ها توسط زن سعید که به خانه مادر سعید رفت و آمد داشت به رفقا می رسید. جزنی از راه همین ارتباط "اسلامی" را به افراد گروه معرفی کرد که افراد با همکاری او به مبارزه ادامه دهند".  در این جا به این نمی پردازم که مادر سعید که می شود مادر بزرگ بیژن به ملاقات او نمی رفته بلکه خواهر سعید یعنی مادر بیژن منطقا به ملاقات او می رفته است. به این هم کاری ندارم که بنا به نوشته همسر بیژن در "جنگی در باره زندگی و آثار بیژن جزنی" (این کتاب در بهار 1378 در پاریس منتشر شده است)  پیام های بیژن از زندان از طریق او به بیرون منتقل می شده است. اما آن چه که در نقل قول مزبور باید روی آن تمرکز نمود این ادعا است که: "جزنی از راه همین ارتباط "اسلامی" را به افراد گروه معرفی کرد که افراد با همکاری او به مبارزه ادامه دهند". این ادعا که از قول رفیق حمید اشرف مطرح شده کاملا نادرست است. در "جنگی در باره زندگی و آثار بیژن جزنی" در صفحه 239، ایرج واحدی پور از دوستان بیژن جزنی و از مسئولین تشکیلات تهران حزب توده و همکار آن زمان "اسلامی" یا همان عباس شهریاری نوشته است که "بیژن، عباس شهریاری را در سال 43 ملاقات کرده بود" و در باره او به ایرج واحدی پور گفته بود: "شخص رابط همان قالتاقی است که یک بار سراغ" او هم رفته است. بنابراین اگر بیژن جزنی، عباس شهریاری یا همان اسلامی، مرد هزار چهره ساواک را شخصی "قالتاق" تشخیص داده ، نمی توانسته معرف او به بقیه گروه آن هم جهت "همکاری" برای ادامه "مبارزه" باشد. از سوی دیگر رفیق حسن ضیاء ظریفی خود دوست ایرج واحدی پور بوده و پس از دستگیری رفقا عباس سورکی و بیژن جزنی در 19 دی ماه سال 46 چون جائی برای مخفی شدن نداشته در خانه ایرج واحدی پور اقامت می گزیند و از همین طریق هم با شهریاری با نام مستعار "مهندس" در تماس قرار گرفته و با او مذاکره کرده بود. بالاخره هم وی درست در همین رابطه همراه با رفیق احمد افشار دستگیر شد. رفیق حسن ضیاء ظریفی در نامه ای که از زندان برای برادرش نوشته و در صفحه 57 کتابی که برادرش ابوالحسن ضیاء ظریفی تحت نام "زندگینامه حسن ضیاء ظریفی" در بهار سال 1382 منتشر کرده درج شده است می گوید: "پس از دستگیری من و گذشت چند ماهی، چون فشار برای دستگیری 5 نفر از دوستان ما که اسم شان لو رفته بود زیاد شده بود ، آن ها خواستند از راه مرز جنوب خارج شوند، به وسیله آقای دکتر الف کمک خواستند و او دو باره آقای مهندس را به دوستان ما که طبعا از جریانی که بر من گذشته بود اطلاع نداشتند معرفی کرد". در این جا منظور از دکتر الف همان ایرج واحدی پور می باشد و منظور از مهندس نیز اسلامی (عباسعلی شهریاری نژاد) می باشد. بنابراین روشن است که پنج نفر از رفقای فراری گروه جزنی از طریق ایرج واحدی پور با تشکیلات تهران و در رأس آن مرد هزار چهره ساواک، عباس شهریاری تماس گرفته اند. از این جا معلوم می شود که نیازی نبوده که بیژن جزنی که بر اساس آن چه در "جنگ جزنی" آمده ، تازه پس از چهار ماه اولین ملاقات را با همسر و پدر همسرش داشته ، شهریاری را از زندان به بقیه گروه معرفی کند! ناشی گری نویسندگان واقعی این کتاب تنها به این "گاف" دادن ها خلاصه نشده و به واقع حد و مرزی ندارد!

در ادامه این موضوع نویسنده کتاب مزبور در رابطه با خصوصیات شخصی عباس شهریاری نوشته است که: "او هیچ گونه زرنگی خاصی نداشت و خلاقیت ذهنی و ابتکار عمل چندانی نمی توانست از خود بروز دهد و به مرور فقط فرمان هایی را که به او می دادند مو به مو اجرا می کرد". اولاً رفیق حمید اشرف شخصا با شهریاری در تماس نبود و بطور طبیعی شناختی از وی نداشته است که چنین تصویری از وی ارائه دهد. ثانیاً باید دانست که پس از این که عباس شهریاری توسط سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در 14 اسفند 1353 به سزای اعمال خود رسید در گزارش نظامی این عملیات که در نبرد خلق شماره 6 (اردیبهشت 1354) درج شده است در مورد شهریاری نوشته شده است که: مرد "هزار چهره ماموریست بسیار ورزیده و تعلیم دیده که در کار خود حرفه ایست و با رموز کار مخفی کاملا آشناست و مهارت های زیادی در تغییر قیافه و تیپ دارد". این گزارش که در زمان حیات رفیق حمید نوشته شده و در نبرد خلق درج شده است آشکارا در تقابل با اظهار نظری قرار دارد که در کتابی که به نام رفیق حمید منتشر شده در مورد عباس شهریاری به وی نسبت داده شده است. همچنین در کتابچه ای هم که از طرف سازمان چریکهای فدائی خلق در رابطه با این عملیات منتشر شد در باره "خصوصیات این جاسوس بی شرم" نوشته شده است که فردی: "کار کشته و هوشیار بود، کمتر رد پائی از خود بر جای می گذاشت". همچنین در مورد وی نوشته شده است که: "او در هر کجا که موقعیت مشکوک می یافت، برق آسا می گریخت و هر گونه رد پائی را از پشت سر خود پاک می کرد". آیا با این همه باز هم می توان آن چه در این کتاب به رفیق حمید نسبت داده شده را واقعی تلقی نمود؟ از سوی دیگر کسی که سال ها نفوذی ساواک در حزب توده بوده و ده ها نفر را برای ساواک به دام انداخته که تعدادی از آن به دام انداخته شده ها هم بخشی از رفقای "گروه جزنی" بودند را آیا می توان فاقد هر گونه "ابتکار عمل" معرفی کرد؟ اسلامی یا همان عباس شهریاری مامور کار کشته ساواک بود که تمام زرنگی های لازمه اجرای نقش جنایت کارانه اش را دارا بوده است.

بنابراین چنین اظهار نظری در باره عباس شهریاری از به اصطلاح قلم حمید اشرف مبنی بر این که: "او هیچ گونه زرنگی خاصی نداشت و خلاقیت ذهنی و ابتکار عمل چندانی نمی توانست از خود بروز دهد و به مرور فقط فرمان هایی را که به او می دادند مو به مو اجرا می کرد" ، نمی تواند نظر رفیق حمید باشد.

 

ارتباط با گروه رفیق احمد زاده

بخشی از کتاب چاپ شده به نام رفیق حمید اشرف به روابط گروه جنگل با گروه رفیق احمد زاده اختصاص دارد. در همین رابطه قید شده که پس از این که رفیق عباس مفتاحی جهت جذب رفیق ناصر سیف دلیل صفائی - که از اعضای گروه جنگل بود - با وی تماس می گیرد و به او "پیشنهاد کار گروهی مسلحانه" را می دهد، از آن جا که رفیق "عباس فرد شناخته شده ای بود" پس از بحث های مفصل قرار شد "طبق قراری عباس با صفائی ملاقاتی بکند". این ملاقات در اوایل شهریور ماه 49 دست داد و عباس به نمایندگی از طرف گروه احمد زاده اعلام داشت که ما معتقد به استراتژی جنگ چریک شهری هستیم و به عقیده ما مبارزه اول باید در شهر اوج بگیرد و پس از آن با اتکاء به یک پشت جبهه محکم شهری، حرکت به سمت روستا آغاز بشود. بنابراین در شرایط فعلی باید دست به سازمان دهی کار شهری زد و کار کوه را به آینده موکول نمود" . (صفحه 41 کتاب مورد بحث)

در همین چند خطی که از کتاب مزبور در اینجا ذکر کردم چندین اشتباه بزرگ وجود دارد. اولا  به هیچ وجه آن طور که در این کتاب نوشته شده است ، قرار نشده بود که "عباس با صفائی ملاقاتی بکند". بر اساس آن چه که رفیق عباس مفتاحی در سال 50 و در اتاق شماره 5 اوین قدیم در جمع رفقای فدائی حاضر در آن اتاق تعریف نمود ، ملاقات مزبور اصلا به این شکل نبود. از آن جا که خود من در آن اتاق حضور داشته ام ، می توانم صحبت های رفیق عباس را در این جا توضیح بدهم.  پس از این که رفیق عباس با هدف جذب رفیق ناصر سیف دلیل صفائی به گروه خودش با وی تماس گرفت ، در جریان بحث های مفصلی که با هم داشتند ، تقریبا هر دو متوجه شدند که هر یک روابط سیاسی دیگری هم دارند. به همین دلیل هم به پیشنهاد رفیق ناصر قرار شد رفیق عباس رفیق دیگری از دوستان رفیق ناصر را ببیند. به همین منظور رفیق عباس به خانه رفیق ناصر می رود و در اتاقی که با پرده به دو قسمت تقسیم شده و چراغ ها هم خاموش شده بودند ، با رفیق دیگر شروع به بحث می کند. بنابراین رفیق عباس نمی دانست که دارد بر سر قرار رفیق علی اکبر صفائی می رود. در نتیجه وقتی که در کتاب نوشته می شود قرار شد "طبق قراری عباس با صفائی ملاقاتی بکند" به هیچ وجه با واقعیت انطباق ندارد. از آن جا که رفقا علی اکبر و عباس در گذشته و در شهر ساری با هم آشنا و در تماس بودند؛ در جریان گفتگو ها هر دو رفیق از روی شیوه حرف زدن و صدا ، همدیگر را شناخته و این موضوع را به یکدیگر گفتند. در نتیجه پرده حائل را کنار زده و مذاکرات را در فضای جدیدی تداوم دادند. در این مذاکرات به دلیل رعایت مسائل امنیتی نه رفیق عباس ابعاد گروه خود را بازگو می کرد و نه رفیق علی اکبر اطلاع می داد که در تدارک رفتن به کوه می باشد.  شاید اگر هر دو آن ها واقعیت آن چه که بودند را به دیگری اطلاع می داد ، روند همکاری های دو گروه شکل دیگری به خود می گرفت ولی اصل رعایت اصول مخفی کاری در شرایط دیکتاتوری ، آن ها را از این کار باز داشته بود.

زمانی که رفیق عباس با رفیق صفائی در حال بحث و گفتگو بود کتاب مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک نوشته شده بود و اتفاقا رفیق عباس تعریف می کرد که در جریان صحبت هایش با رفیق علی اکبر به این کتاب هم اشاره می کرد تا جائی که یک بار رفیق صفائی به رفیق عباس می گوید چرا تو همه اش به یک جزوه استناد می کنی! بنابراین با توجه به این واقعیت رفیق عباس نمی توانسته است بگوید که "ما معتقد به استراتژی جنگ چریک شهری هستیم و به عقیده ما مبارزه اول باید در شهر اوج بگیرد و پس از آن با اتکاء به یک پشت جبهه محکم شهری، حرکت به سمت روستا آغاز بشود." نیازی نیست که من در این جا بگویم که آن چه در این کتاب و از قول رفیق حمید به رفیق عباس نسبت می دهند با واقعیت در تعارض است. چرا که هر کس به خود کتاب رفیق مسعود مراجعه کند متوجه می شود که اولا نام کتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک" است و نه "استراتژی جنگ چریک شهری" و در واقعیت هم دنیائی تفاوت هست بین کسانی که "استراتژی" خود را "جنگ چریک شهری" اعلام می کنند با کسانی که مبارزه مسلحانه را هم استراتژی هم تاکتیک دانسته و در صددند با توسل به مبارزه مسلحانه به تدریج حمایت معنوی توده ها را جلب کرده و هر زمان امکان یافتند در جهت جلب حمایت مادی توده ها حرکت کرده و در بستر جنگی توده ای و طولانی دشمن را نابود سازند.

بر اساس گفته های رفیق عباس مفتاحی در این مذاکرات در حالی که رفیق عباس ضمن تاکید بر ضرورت مبارزه مسلحانه بر تقدم تاکتیکی مبارزه مسلحانه در شهر نسبت به کوه تاکید می کرد (به این معنا که بدون وجود پشت جبهه ای در شهر تداوم کار چریکی در کوه امکان پذیر نیست.)، اما رفیق صفائی این "تقدم تاکتیکی" را به حساب این می گذاشت که رفیق عباس به مبارزه در کوه بهای لازم را نمی دهد. به هر حال مذاکرات دو طرف به سرانجام نرسید و قرار شد رفقای دیگری این بحث ها را دنبال کنند. که در عمل از طرف گروه جنگل رفیق حمید اشرف و از طرف گروه رفیق عباس مفتاحی، رفیق مسعود احمدزاده در ارتباط با هم قرار گرفتند.

حال توجه خواننده را به این جملات رفیق مسعود جلب می کنم که در قسمت نتیجه گیری کتابش در همان سال 49 نوشته است: "یک مبارزه چریکی در روستا، بدون حمایت سیاسی - نظامی شهر و کار سیاسی - نظامی نیرو های شهری پیروز نخواهد شد. اینک این سئوال پیش می آید که درست است چنین مبارزه ای در روستا که از حمایت شهر برخوردار نباشد سرانجام شکست خواهد خورد ، اما آیا چنین مبارزه ای را آغاز هم نمی توان کرد؟  اگر به حمایت شهر در آینده ای قابل پیش بینی اطمینان نسبی داشته باشیم و تا چنین موقعی بقای چریک روستا تضمین شود ، باز هم نمی توان چنین مبارزه را شروع کرد؟ این جاست که باید از عالم کلیات خارج شویم و دقیقا به شرایط میهن خود توجه کنیم" (صفحه 146 قطع جیبی) آیا این جملات به معنای آن است که رفیق عباس معتقد بود که "در شرایط فعلی باید دست به سازماندهی کار شهری زد و کار کوه را به آینده موکول نمود."؟ این را هم بگویم که رفیق مسعود در همان اتاق اوین و در جمع رفقا می گفت که "تقدم تاکتیکی به معنای تقدم زمانی نیست". خلاصه باید گفت که آن چه در کتاب مزبور در باره نظرات رفیق عباس و گروه رفیق احمدزاده ،پویان، مفتاحی گفته شده و به آن ها نسبت داده شده نادرست و بی پایه است.(5)

 

نتیجه گیری

با مطالعه کتاب مذکور با نام "حماسه سیاهکل" که چهل سال پس از شهادت رفیق کبیر حمید اشرف به نام وی منتشر شده است ، هر کس کمترین اطلاعی از تاریخ سازمان فدائی و روش های کار انقلابیون در جنبش انقلابی مردم ما در دهه 50 داشته باشد ، فورا متوجه می شود که این کتاب نه نوشته رفیق حمید بلکه یک پروژه کتاب سازی به نام وی می باشد. در این نوشته تلاش شد تا با رجوع به خود کتاب ، عدم انطباق آن با واقعیت و نادرستی انتساب آن به رفیق حمید اشرف نشان داده شود. در این جا لازم می دانم که تاکید کنم که در این نوشته به خیلی از موارد دیگری که در کتاب مزبور وجود دارند و با نظرات رفیق حمید و سبک نگارش وی و یا اساسا با تاریخ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران در انطباق نمی باشند ، نپرداخته ام تا مطلب کنونی بیش از اندازه طولانی نشود، به خصوص که می توان در آینده به این امر پرداخت. هدف از نگارش این مطلب صرفا هشدار به جوانانی است که امکان دارد با شنیدن نام رفیق حمید اشرف که به عنوان یکی از سمبل های سازمان چریکهای فدائی خلق ایران شناخته شده است چنین کتابی را واقعی تصور کرده و در دام چنین پروژه هائی بیفتند. به خصوص که بدون شک دیر یا زود این کتاب در ایران هم پخش خواهد شد. هر چند آینده بیشتر روشن خواهد کرد که آن دست های آلوده ای که به چنین کار مذمومی متوسل شده اند ، چه اهداف پلیدی را دنبال می کنند. اما مطالعه این نوشته تا همین جا هم تا حدی روشن می سازد که آن امداد های غیبی که این جزوه را در اختیار انوش صالحی و فرخ نگهدار قرار دادند ، چه خیالاتی در سر دارند. اگر به جمله آخر این کتاب مراجعه کنیم باز هم تا حدی اهداف کتاب سازان معلوم الحال را درک خواهیم کرد. آن جا که از قول رفیق حمید اشرف می نویسند که گناه این بی خبری روستائیان که در دستگیری رزمندگان سیاهکل شرکت کردند و: "خلق را رویاروی فرزندان راستین خویش قرار" دادند ، از کیست؟ آیا واقعا رفیق حمید که همواره با افتخار از سیاهکل به عنوان آغاز مبارزه مسلحانه در ایران علیه دشمنان خلق نام می برد، می توانست معتقد باشد که در آن نبرد، خلق رو یاروی فرزندان راستین خود قرار گرفته بود؟

چنین ترهاتی از ذهن کتاب سازانی بر می آید که چهل سال پس از شهادت رفیق حمید هنوز هم با ورشکستگی تمام و استفاده از هر ابزار کثیفی خود را محتاج خراب کردن و خدشه دار ساختن چهره کمونیست هائی می بینند که با رزمشان تاریخ ایران را دگرگون ساختند.

در خاتمه ضروری است که تاکید کنم که تاکنون از سوی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ده ها اثر علیه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران منتشر شده است که در آن ها اطلاعاتی های جمهوری اسلامی با دست بردن در اسناد به جا مانده از ساواک ، خط مورد نظر خود را علیه سازمان چریکها و رهبران و چهره های شناخته شده آن پیش برده اند که در میان آن ها کتاب وزارت اطلاعات به نام "چریکهای فدائی خلق از نخستین کنش ها تا بهمن 57" و کتاب "نهضت امام خمینی" برجستگی بیشتری داشته اند. اما از آن جا که مردم مبارز ما و جوانان آگاه مان با شناختی که از وزارت اطلاعات دارند می دانند که نباید به نهادی و کسانی که "کسب و کارش" مرگ است ، اعتماد کنند ، حال برای فریب آن ها روش دیگری برگزیده و به نام یکی از شناخته شده ترین رهبران سازمان چریکهای فدائی خلق (رفیق حمید اشرف) کتاب می نویسند و آن را توسط کسانی که مارک "اطلاعاتی" ندارند به چاپ رسانده و منتشر می کنند تا شاید به این وسیله خطوط مسموم خود را پیش ببرند.(6)

مطالعه این کتاب نشان می دهد که نویسندگان آن با تکیه بر نوشته های خود رفیق حمید و اطلاعاتی که چه در کتاب های منتشر شده از سوی وزارت اطلاعات موجود است و چه از اسناد ساواک به دست آمده است ، با قاطی کردن دروغ و راست ، مبادرت به ساختن داستانی به نام "حماسه سیاهکل" اثر رفیق حمید کرده اند. داستانی که چون متعلق به رفیق حمید نمی باشد مملو از اشتباه و تناقض و دروغ است. به همین دلیل با قاطعیت باید گفت که این کتاب را به هیچ وجه نباید به حساب رفیق حمید اشرف گذاشت. 

شهريور 1395

زیر نویس ها:

1- کسانی که این کتاب را نوشته اند و بهتر است بگویم که در واقع "پرداخته اند" برای این که به خواننده نشان دهند که کتاب در زمان حیات رفیق حمید اشرف نوشته شده چنین جمله ای را در آن گذاشته اند.

2- برای اولین بار در سال 50 و در اوین بود که شنیدم بازجوها با نشان دادن یک پیراهن خونین مدعی شده بودند که نامبرده در جنگل به دست رفقایش کشته شده است. در حالی که بعدا روشن شد که او پس از ترک هسته چریکی در کوه ، به سر زندگی عادی خود بازگشته است و از قرار معلوم ، هنوز هم زنده است.

3- در پایان این شو تلویزیونی از مقام امنیتی در باره دستگیری تعداد زیادی از دانشجویان سئوال شد و او ضمن تکذیب این امر تاکید کرد که گروهی خرابکار دستگیر شده اند که 4 نفرشان دانشجو بوده اند و نام این چهار دانشجو را اعلام نمود که در همان زمان در روزنامه ها درج شد. البته در جزوه "تحلیل یک سال تجربه مبارزه چریکی در کوه و شهر" در رابطه با دستگیری رفیق حسن پور نوشته شده که: "در نیمه اول دی ماه یکی از کادرهای گروه جنگل که افسر وظیفه بود و به همین دلیل وظایف گروهی اش به دیگران داده شده بود به عللی غیر از ارتباط با گروه جنگل  دستگیر گردید" که این تاریخ نادرست می باشد.

4- در زندان عادل آباد شیراز ، فرخ نگهدار در رابطه با آزادی اش از زندان ، آن هم حدود دو سال و نیم زودتر از موعد پایان یافتن محکومیتش ، به نویسنده این سطور گفت که تقاضای عفو نوشته و به همین دلیل هم زودتر آزاد شده بود. بنا به رسم آن زمان ، کسانی که خواهان عفو بودند ، برای شاه نامه نوشته و ضمن تائید سیاست های وی ، تقاضای خود را طرح می کردند که فرخ نگهدار هم چنین کرده بود. http://www.siahkal.com/index/left-col/rooznameh-etelaat-Farrokh-Negahdar.pdf

5- البته در نوشته هائی که واقعا متعلق به رفیق حمید می باشد هم در توصیف نظرات و دیدگاه های گروه رفیق احمد زاده اشتباهات فاحشی وجود دارد که بهتر است در فرصت دیگری به آن ها پرداخته شود.

6- جالب است که منتشر کننده این کتاب هم با علم به این که برای جلب اعتماد جوانان نباید هیچ اشاره ای به اسناد ساواک و نوشتجات وزارت اطلاعات بکند ، در زیرنویس هائی که برای کتاب نوشته به جای روشن کردن منبع استناد خود صرفا می نویسد: "در برخی منابع" آمده است. در حالی که در واقع، آن منابع در خیلی از مواقع کتاب های وزارت اطلاعات می باشند.

 

موقعیت اصلاح طبان حکومتی و ناسیونالیسم و انقلاب

 موقعیت اصلاح طبان حکومتی و ناسیونالیسم و انقلاب

جنبش ملی اسلامی که اصلاح طلبان حکومتی بخشی از آن را تشکیل میدهند، تا قبل از دی ماه ٩٦ فضای سیاسی ایران را به درجه زیادی در کنترل داشتند و اصلاح طلب و اصولگرا به عنوان دو بال نظام اسلامی بیش از دو دهه مبارزات مردم را در خود حل کردند و جامعه را با مشکل انتخاب بد و بدتر روبرو نمودند. اما در دیماه ٩٦ این معادله به هم خورد مردم در ١٠٠ شهر ایران پایان اصلاح طلبان حکومتی را اعلام کردند و امروز این سوپاپ اطمینان رژیم انسجام و اعتبار خود را در میان جامعه از دست داده است. بعد از این واقعه جنبش ملی اسلامی با تشتت و بی افقی و روبرو شد، امروز علیرغم هر اختلاف درونی شانه به شانه جناح راست در مقابل مبارزات مردم سنگر گرفته اند. اما آنچه از آنها باقی مانده پوسته ضعیفی است که حرف چندانی برای گفتن ندارند. با سرنگونی جمهوری اسلامی آن هم تمام خواهد شد و همچنانکه روند تا کنونی نشان داده است، بقایای آنها نیز بعد از سرنگونی به احتمال زیاد در قالب فردی و گروهی به ناسیونالیسم پروغرب میپیوندند، هر چند این جنبش هنوز بطور کامل مضمحل و از دور خارج نشده، اما امروز یکی از ٣ جنبش اصلی جامعه ایران محسوب نمیشوند، نفوذ و قدرت بسیج سابق را در سطح وسیعی از دست داده اند. قادر به عوام فریبی وایفای نقش در راستای حفظ جمهوری اسلامی نیستند. اگر قبلا وعده دروغین میدادند که چیزی را عوض میکنند، مثلا گشایش فرهنگی ایجاد میکنند ویا  بیکاری را کا‌هش میدهند، امروز پته شان رو آب افتاده و مردم آنها را بخشی از رژیم میدانند و با شعار و در عمل تکلیف خود را با هر دو جناح رژیم روشن کرده اند، و خواهان سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی هستند. جنبش ملی اسلامی ٢٠ سال به عمر رژیم اسلامی افزود و به عنوان یک مانع اساسی از انتخاب سیاسی درست جامعه جلوگیری کرد، ولی امروز تاریخ مصرفش به پایان رسیده است و هر تلاش فریبکارنه از سوی افرادی مثل خاتمی و سایر اصلاح طلبان حکومتی با موج از تنفر و بی اعتمادی مردم روبرو خواهد شد. در چنین شرایطی تصوری که از این  روند بدست میآید این است که مردم امروز دنبال یک رهبری میگردند که اعتبار و صلاحیت سیاسی و سازمانی آنرا داشته باشد که سرنگونی جمهوری اسلامی را تا پیروزی با پرچم او انجام دهند. مشاهده وضعیت و موقعیت امروز جمهوری اسلامی، کمونیسم و ناسیونالیسم را در تحولات جامعه فعالتر و دخالتگرتر کرده است. آنچه امروز به ناسیونالیسم از سلطنت طلبان که طیف وسیعی از جریانات و محافل پراکنده را در برمیگیرد تا بخشی از جمهوری خواهان، سکولاردمکرات ها، ملی اسلامی های کنده شده از جمهوری اسلامی، پان ایرانیست ها، و فعالین سیاسی نظیر طبرزدی، شریعت مداری و... برمیگردد، همه در تدارک تشکیل یک جبهه فراگیر بر پایه دمکراسی پارلمانی و حفظ تمامیت ارضی ایران هستند، اینها چشم امید خود را به مبارزه آرام و مدنی در داخل و فشار چند جانبه امریکا به جمهوری اسلامی دوخته اند. البته ناسیونالیسم قومی در کردستان نیز بخشی از این پروژه است، ولی امروز بعد از چهار دهه انتظار بار دیگر کفگیرشان به ته دیگ خورده و متوجه شده اند، ترامپ قصد سرنگونی را ندارد و وارد بند و بست با رژیم شده اند، البته باز اگر از سوی رژیم اسلامی تحقیر شدند، به خانواده ناسیونالیسم ایرانی برمیگردند و مجددا سرنگونی طلب میشوند!

با توجه به شرایط بشدت بحرانی جمهوری اسلامی، جنبش ها و جریانات متفاوت فعال شده اند و در تلاش برای سوق دادن جامعه به مسیر دلخواه خود هستند. تلاش میکنند نبض جامعه را در دست گیرند و با روش های متفاوت، خود را برای رهبری مبارزات جاری آماده میکنند. بویژه تحریم های گسترده امریکا علیه ایران و فضای جنگی کنونی بیش از هر زمان جریانات راست را فعال کرده است. پانل ها، جلسات، مصاحبه ها و دعوت به اتحاد در راستا و با هدف براندازی جمهوری اسلامی افزایش یافته است. ناسیونالیسم پروغرب، طرفداران رژیم سابق، سکولار دمکرات ها و... همه تلاش میکنند رضا پهلوی را به عنوان نماد ملی معرفی و جا بیاندازند و سایر احزاب و گروهای راست از ناسیونالیسم ایرانی تا ناسیونالیسم قومی را حول این نماد متحد نمایند. البته علیرغم تلاشهای فراوان هنوز این نماد مورد پذیرش همه جریانات و محافل راست قرار نگرفته است. ولی بخشهای از جریانات راست با ظا‌هر شدن در رسانه های مختلف و انجام مصاحبه ها، میزگردها و با تلاش فراوان در جهت قرار دادن رضا پهلوی در چنین موقعیتی میکوشند. قوقنوس، فرشگرد، ایران یاران و تدارک شورای براندازی و... طرح های در این راستا هستند. این ها در مقیاس تاریخی، یک جریان اصلی در بستر سیاست هستند و بخش مهمی از ناسیونالسم را نمایندگی میکنند و تلاش میکنند بخش های دیگر جریانات راست را نیز با خود همراه نمایند. 

 رضا پهلوی میکوشد از محرک آشتی جویانه و خشونت پرهیز در میان خرده بورژوازی (طبقه متوسط) که امروز بخش زیادی از آنها از اصلاح طلبان حکومتی ناامید شده اند، در جهت سازماندهی مبارزه مدنی به پروژه خود وصل نماید. در این راستا و برای کاستن از رادیکالیسم مبارزات جاری حضور طیف وسیع خرده بورژوازی برای مبارزه مدنی برای ناسیونالیسم بسیار ضروری است. معمولا قشر خرده بورژوا ( طبقه متوسط ) در میان دو طبقه اصلی جامعه در نوسان است و زمانی از پاسیفیسم خارج میشود که رژیم قدرت سرکوب را ازدست داده باشد و یا به حداقل ممکن رسیده باشد، اما بنظر نمیرسد در شرایط امروز ایران و بعد از ٤٠ سال که جمهوری اسلامی تماما زندگی کارگران، زنان، جوانان را بر باد داده و شرایط اسفباری را به جامعه تحمیل کرده که در صد سال گذشته ایران سابقه نداشته و مردم ناآرام و معترض ایران که زیر بی رحمانه ترین ستم و نهایت بیحقوقی از سوی حکومت اسلامی از هستی ساقط شده اند، منتظر ورود خرده بورژوازی، آنهم برای مبارزه آرام و مدنی مورد نظر رضا پهلوی بمانند. آنها انعکاص صدای خود را نه در تبلیغ و دعوت به مبارزه آرام و مدنی، بلکه در طنین شعارهای میشنوند که بیانگر تنفرعمیق و خشم انباشته شده شان علیه کلیت جمهوری اسلامی باشد. اکثریت جامعه ناراضی و خشمگین ایران صدای خود را در دعوت به سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی میشنوند، و این رادیکالیسم پاشنه اشیل بورژوازی است. راست جامعه بنا به ماهیت استثمارگرانه خود نه تنها از انقلاب گارگری بلکه از مبارزات رادیکال مردم برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلام نیز و حشت دارد، در نتیجه این احتمال وجود دارد که  در پروسه سرنگونی انواع طرح ها و پروژها از جانب افراد، دستجات و جریانات راست در داخل و خارج جهت جلوگیری از مبارزات رادیکال و میلیتات کارگران، زنان، جوانان، معلمان و...  علیه جمهوری اسلامی آرائه و آزمایش شود، ممکن این تلاشها وقفه ای در روند خیزش مردم ایجاد کند، اما مبارز برای سرنگونی را متوقف نخواهد کرد. 

 

ناسیونالیسم و انقلاب

ناسیونالیسم پروغرب و جریانات راست تلاش میکنند که کارگران و مردم معترض را از تعرض همه جانبه و رادیکال به جمهوری اسلامی برحذر دارند. ناسیونالیسم واقف است که هر چه پروسه مبارزه انقلابی تر باشد و تحولات ایران سریعتر باشد و اتحاد گسترده تر و فضا انقلابی و میلیتانت شود، شانس قدرت گیری آنها کا‌ش می یابد و فضای سیاسی برای کمونیسم هموارتر میشود و هر چه مردم بیشتر در فعالیت سیاسی شرکت کنند کمونیسم قویتر میشود و نیرو میگیرد. هرچه مبارزه آرام و محدود باشد شانش جریانات راست پروغرب بیشتر میشود. با توجه به این، جریانات راست مردم را به مبارزه آرام و نافرمانی مدنی و براندازی مدنی از طریق جنبش های خشونت پرهیز دعوت و نسبت به دخالت امریکا و غرب متوهم و خوش بین میکنند. تصویری از قدرت های جهانی و بویژه امریکا به جامعه میدهند که مردم فکر کنند بدون کمک خارجی کاری پیش نمیرود. ناسیونالیسم پروغرب که رضا پهلوی چهره شاخص آن است تلاش میکند که از طریق انقلاب مخملی با حفظ نهادهای نظامی رژیم (سپاه و ارتش) جمهوری اسلامی را براندازد. رضا پهلوی بارها در مصاحبه هایش از ضرورت حفظ این ارگانهای سرکوب صحبت نموده و حکم برائت آنها را صادر کرده است. این ها برای جلوگیری ازسرنگونی انقلابی و قیام، بعید نیست از کودتای نظامی سپاه نیز در شرایط فروپاشی نظام استقبال کنند.

رضا پهلوی انقلاب ٥٧ را اشتباه بزرگ تاریخی میداند و مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی امروز ایران را نتیجه انقلاب ارزیابی میکند، نه نتیجه مستقیم ماهیت سیاسی و ایدئولوژیک رژیم اسلامی ایران،  در نتیجه  تلاش میکند مردم را از تکرار این اشتباه بر حذردارد. جریانات راست نه تنها از انقلاب کارگری، بلکه از سرنگونی انقلابی نیز وحشت دارند و آن را بی حاصل “ویرانگر” قلمداد میکنند. طیف وسیعی از داخل و خارج با تعابیر و واکنش های متفاوت به جمهوری اسلامی، جهت مشترک و راه حل یکسانی برای تحول در ایران، پیش روی مردم قرار میدهند. آنها رژیم را قابل اصلاح نمیداند، ولی از قیام و سرنگونی رژیم نیز استقبال نمیکنند، مردم را به مبارزه مدنی در داخل دعوت و فشار آمریکا از خارج امیدوار میکنند، اعتراضات مردم را که نیروهای مسلح را مورد تعرض قرار دهد، خشونت میدانند و مردم را از آن برحذر میدارند. این روش طیف راست و رضا پهلوی برای کنار زدن حکومت اسلامی است. سرنگونی انقلابی و رادیکال رژیم، زمین را برای تحرک سیاسی کمونیسم و آزادیخواهی شخم میزند و فضای سیاسی را برای تحرک ناسیونالیسم محدود میکند. سرنگونی انقلابی، الزاما کمونیستها را به قدرت نمی رساند، اما آنها را قوی تر و منسجم تر میکند و به دلیل خلع صلاح پادگانها توسط مردم قیام کننده، امکان سرکوب را از دولت بعدی میگیرد و فضای باز سیاسی را برای تحرک و تبلیغات کمونیستها و آزادی خواهان برای مدت طولانی ایجاد میکند و در ادامه سرنگونی است که جدال طبقاتی حاد و شفاف شروع و امکان و زمینه یک انقلاب سوسیالیستی فراهم میشود.

ناسیونالیسم پروغرب و سایر جریانات ناسیونالیست تلاش میکنند یک تصویر ویرانگر از انقلاب با استناد به آنچه جمهوری اسلامی به مردم ایران تحمیل کرده است، به جامعه نشان دهند، میگویند “انقلاب نشانه بلوغ سیاسی نیست”، “راه عقلانی برای تحول و رفرم سیاسی و اقتصادی در جامعه نیست” و برای اثبات نظرات خود جمهوری اسلامی را نه به عنوان مامور سرکوب و خفه کردن انقلاب و نتیجه شکست آن، بلکه به عنوان “نتیجه انقلاب” که جامعه را به سرنوشت درد آور امروز سوق داده است، در مقابل مردم ایران میگیرند و انقلاب را “اسلامی” مینامند.این پروژه همه جریانات ناسیونالیست، برای برحذر داشتن مردم از سرنگونی و قیام است. جریانات راست نه تنها انقلاب، بلکه سرنگونی میلیتانت و انقلابی جمهوری اسلامی توسط خیزش مردم معترض را نیز معادل هرج ومرج میدانند، منظور از هرج و مرج نیز فضای بازی است که بعد از سرنگونی انقلابی بوجود میآید و آزادی بیقید و شرط سیاسی را امکان پذیر میکند. واقعیت اینست نه انقلاب اسلامی بود و نه جمهوری اسلامی محصول انقلاب بود، بلکه این رژیم سلاحی بود که بعد از آخرین تلاش ناموفق دولت بختیار جهت مهار و کنترل اوضاع، آگاهانه برای سرکوب و به شکست کشاندن انقلاب حدادی شد.


 اگر مجموعه فعالیت های ناسیونالیسم پروغرب و جریانات راست را پهلوی هم بگذارید، تصویری که از این روند بدست میآید این است، به تاخیر انداختن پروسه آگاهی و تشکل یابی کارگران و مردم فاقد سرمایه، رد کردن پتانسیل تحولات انقلابی در ایران، کند کردن پروسه مبارزه آزدیخواهانه کارگران و مردم معترض، جلو رفتن آرام و بدون خشونت، ایجاد تفاهم بین کارگران و سرمایه داران، فروش مجدد آخوندهای خوب و مورد پسند ناسیونالیسم به مردم ایران و حفظ سپاه پاسداران و سایر نیروهای نظامی، ایجاد آشتی ملی میان مردم و سرکوبگران و استثمارگرانشان، استثمار مجدد کارگران زیر سایه نیروها نظامی و...  دیوار چین بین جامعه و افکار ناسیونالیستی وجود ندارد، طبقات دارا و نمایندگانشان در ایران و جریانات راست در خارج مدام در تکاپوی آن هستند که مبارزات مردم تا حد نافرمانی مدنی تقلیل دهند و از طریق آماده نمودن افکار عمومی برای پذیرش دخالت امریکا جامعه را از سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی باز دارند. چرا که اهدافشان تنها از این طریق قابل حصول میدانند، زمانی که میگویند خشونت نباشد، از سر دلسوزی برای مردم نیست، بلکه نگران از هم پاشیدن نظم طبقاتی و بنیادهای جامعه سرمایه داری هستند. اینها بدون دخالت امریکا و غرب در ایران کاره ای نخواهند شد. شکل دادن به یک بدیل بورژوایی نیز به درجه زیادی به حمایت امریکا گره خورده است. روند و شیوه براندازی حکومت توسط جریانات راست، در جهت عقب راندن مبارزات کارگری و خواستها و مطالبات رادیکال در جامعه ایران است. میخواهد زمین را در جامعه ایران بنفع بورژوازی داخلی و بین الملل شخم بزند و افکار عمومی را نسبت به آنها متوهم نماید.

جریانات راست و ناسیونالیست هیچ وقت به مبارزه از پائین برای خلاصی از جمهوری اسلامی متکی نبوده اند. قطب نمای آنها مبارزات رادیکال اجتماعی نیست. سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی توسط کارگران و مردم حق طلب ایران، این جریانات را با بن بست روبرو خواهد کرد. اینها از حضور کارگران و مردم در صحنه و از رادیکالیزه شدن خواسته ها و شعارهای مردم نفع نمیبرند و میدانند این نقطه قدرت کمونیستها است و پروسه انقلابی افق سوسیالیسم و برابری طلبی را همه گیرتر و شانس کمونیستها را بیشتر میکند، رویداد های اخیر از دی ماه ٩٦ تا اعتراض معلمان، زنان، بازنشستگان و اعتصاب و مبارزه کارگران هفت تپه و فولاد اهواز و عروج رهبرانی رادیکال مثل اسماعیل بخشی و فعالین اجتماعی نظیر سپیده قلیان و کارزاری داخلی و بین المللی که حول آن شکل گرفت، سیکنالی بود به ناسیونالیسم پروغرب و ناسیونالیسم قومی و جریانات راست که دوران خود آگاهی طبقاتی کارگران و دخالت کارگران به عنوان صاحبان جامعه آغاز شده، مبارزات کاراگرن هفت تپه و فۆلاد آهواز گام اول طبقه کارگر در این جهت بود. پیشروی کمونیسم، آگاهی و تشکل یابی کارگران و رادیکالیسم مبارزات اجتماعی مانع اساسی به کرسی نشاندن ایده و اهداف ارتجاعی این جریانات و ممکن ترین راه جلوگیری از تحرکات و محدود کردن مانور آنها در شرایط متفاوت سیاسی امروز ایران است.

اوضاع سیاسی ایران شرایط مناسبی برای دخالتگری بیشتر کمونیست ها در جامعه، در جنبش های اجتماعی، در سیاست و اعتراضات کارگران، زنان، جوانان، معلمان و... فراهم نموده است، جریانات راست و ناسیونالیست تمام زور خود را بکار گرفته اند تا پتانسیل تحولات انقلابی را کاهش دهند و مردم از سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی برحذر دارند. بورژوازی داخل و خارج و رسانه های غربی، با دعوت به مبارزه مدنی و بری از خشونت، مانع یکسره شدن تعیین تکلیف رادیکال با اسلام و حکومتش می شوند. کمونیستها، نیروهای رادیکال و آزادیخواه، کارگران، زنان، جوانان و بخش آگاه جامعه اجازه نخواهند داد که این سیکل فریب تکرار شود و یک بار دیگر و این بار ناسیونالیسم را جایگزین مذهب نمایند.

٢٠١٩/٨/٨

اهداف بندوبست جریانات ناسیونالیست و جمهوری اسلامی(١)

اهداف بندوبست جریانات ناسیونالیست و جمهوری اسلامی

(متن کتبی سمینار رحمان حسین زاده - بخش اول ) 

با خوشامد به دوستان و حضار!  بحث را با عنوان "اهداف بند و بست جریانات ناسیونالیست کرد و جمهوری اسلامی" ارائه میکنم. در این مبحث به اهداف طرفین، مخاطرات آن علیه منافع مردم در کردستان و سراسر ایران، چهار چوب سیاست کمونیستی در قبال این توطئه و بالاخره  به نقد سیاستهای کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در برخورد به این رویداد میپردازم. ابتدا تاکید کنم که این موضوع این مدت مورد بحث و بررسی و موضع گیری بسیاری از جریانات و شخصیتها و فعالین سیاسی از راست و چپ قرار گرفته است. حزب ما و کمیته کردستان حزب ما از اولین احزابی بودیم، طی اعلامیه ها، مصاحبه های متعدد و نوشته ها در این رابطه موضع گرفتیم و سیاستمان را به روشنی اعلام کردیم. هدفم از بحث امروز فراتر رفتن از موضع گیری وافشا گری و محکوم کردن آن، بلکه بررسی همه جانبه تر اهداف طرفین و نشان دادن ابعاد پرمخاطره آن علیه منافع مردم و جنبش آزادیخواهانه در ایران و کردستان است.

اولین مساله، شناخت درست از شرایط سیاسی شروع این روند بسیارروشنتر به تشخیص دقیقترما ازاهداف طرفین این ماجرا کمک میکند. اطلاع دارید ابتدا در مدیای اجتماعی، خبر دیدار نمایندگان این چهار جریان با جمهوری اسلامی علنی شد. اوایل تیرماه امسال به طور رسمی دبیر اول کومه له، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، در مصاحبه ای اعلام کرد، که "یکسال و نیم قبل جریانی میانجی که نهادی از یک کشور اروپایی مورد حمایت وزارت خارجه شان ابتدا به آنها و بعدا جریانات دیگر مراجعه کرده، و مساله دخالت در کشمکش بین جمهوری اسلامی و احزاب مسلح در کردستان را مطرح کرده است" نقل به معنی. از آن مقطع موضوع بند و بست این جریانات در افکار عمومی و رسانه ها رسمیت پیدا کرد. چهار جریانی که وارد دیدار و دیالوگ با جمهوری اسلامی شدند، بعد از مدتی انکار و سکوت، نهایتا از جانب سخنگوی این دوره شان اذعان کردند، که وارد این پروسه توطئه و بند و بست شده اند. حال توجه شما را به این مسئله جلب میکنم، که از مقطع تیرماه امسال یعنی تیرماه ۹۸، یکسال و نیم به عقب برگردیم که به قول دبیر اول کومه له شروع ماجرا بوده تا ببینیم با کدام رویداد سیاسی در جامعه ایران تلاقی پیدا میکند؟. واضح است با تحول انقلابی و مبارزاتی دی ماه ۹۶ که بیش از صد شهر ایران علیه جمهوری اسلامی خروشیدند و جنبش سرنگونی عظیم عروج پیدا کرد و هر ناباور به سرنگونی رژیم را متقاعد کرد که جمهوری اسلامی رفتنی است. در این اوضاع نهاد میانجی معلوم الحال که الان معلوم است اسمش "نورف" و وا بسته به وزارت خارجه نروژ است، بوکشیده که جمهوری اسلامی زیر فشار است و فرصت مانور نمایی آنها برای شکل دادن به سازش و توطئه بین جمهوری اسلامی و احزاب ناسیونالیست و مسلح کرد فرارسیده است. اینجا به اهداف توطئه گرانه، نهاد میانجی نمیپردازم، چون اهمیت جدی هم ندارد. بلکه باید بر اهداف جمهوری اسلامی و چهار جریان ناسیونالیست که وارد این معامله  شده اند، فوکوس کنیم.

اهداف جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی زیر فشار بحرانهای تلنبار شده و ترسیده از جنبش سرنگونی به میدان آمده در سراسرکشور، و همزمان زیر فشار تشدید تحریمها و تهدیدها و اقدامات دولت ترامپ در آن دوره به این روند تمایل نشان داده است. این رژیم در پشت هر مانووری حفظ بقای نظام را تعقیب میکند. از این زاویه دنبال پرکردن حفره ها و نقاط ضربه پذیرش است. این را در مقابله با جنبش کارگری و اعتراضی توده ای در سراسر کشور به شیوه های دیگر و با ترفندهای شناخته شده دیگری پیگیری میکند. سران جمهوری اسلامی خوب میدانند که موقعیت آنها از جمله در جامعه کردستان بسیار شکننده است. در آن دوره پرتحول و برای آینده هم نگران از دست رفتن کنترلشان بر شهرهای کردستان هستند. در نتیجه علاوه بر تداوم سرکوب و خشونت، دنبال ابزارهای کنترل و درست کردن سوپاپ اطمینان در جامعه کردستان هستند. توطئه و بند و بست  با احزاب ناسیونالیست مسلح از جمله اقدامات رژیم برای مقابله با جنبش آزادیخواهانه  و سرنگونی طلبانه مردم کردستان و سراسر ایران است. همانطور که در کنار پخش خبر به اصطلاح "مذاکره" با این جریانات همزمان ترفندهای دیگری از جمله "کنگره مشاهیر کرد" و یا یادآوری جنایات مزدوران محلی اش به نام "کنگره شهیدان کردستان" را تدارک دیده علیه منافع مردم کردستان. این سه رویداد،  یعنی "مذاکره" با این چهار جریان، برگزاری "کنگره مشاهیر کرد" و برپایی "کنگره مزدوران کشته شده رژیم" در کردستان در فاصله زمانی نزدیک به هم و اتکا به فعالیتهای "فراکسیون نمایندگان جمهوری اسلامی در مناطق کرد نشین" و "جبهه متحد کرد" مجموعا یک پکج و یک بسته به هم مربوط برای مقابله  با جنبش آزادیخواهانه و انقلابی در کردستان و جنبش سرنگونی و اعتراضی رادیکال در سراسر ایران است.

در این کانتکست میتوان اهداف فوری و یا میان مدت جمهوری اسلامی را تشخیص داد. اولا هدف فوری رژیم به بازی گرفتن این جریانات برای کنترل اوضاع متحول در کردستان، بکار گرفتن آنها برای مقابله با اعتراضات و مبارزات رادیکال کارگران و زحمتکشان کردستان و در واقع استفاده ابزاری و مقطعی از آنها برای مقابله با مبارزات مردم و به ویژه جنبش کارگری و کمونیستی و نیروهای چپ و کمونیست در جامعه کردستان است.  ثانیا به عنوان هدف میان مدت، رژیم در نظر دارد در صورت بحرانی ترشدن اوضاع و به هزیمت افتادنش در کردستان، این جریانات را با اندک امتیازات فرهنگی و اداری در قدرت سیاسی اداری محلی شریک کند. مشترکا و در همکاری با آنها سیطره جمهوری اسلامی بر کردستان ادامه پیدا کند. اینها هدفهای شوم جمهوری اسلامی از این ماجرا است.

اهداف جریانات ناسیونالیست

 انگیزه و اهداف فوری و بلند مدت چهار جریان ناسیونالیست درگیر در این بند و بست هم انطباق زیادی با اهداف جمهوری اسلامی دارد. هدف فوری این جریانات هم اینست که به بازی گرفته شوند. به قول خودشان طرف حساب مساله کرد به حساب آیند. خالد عزیزی صریح الهجه ترین عنصر این جریانات چهار سال قبل تقاضایش از جمهوری اسلامی این بود، "به آنها اجازه داده شود ، به شهرهای کردستان برگردند وآزادی فعالیت آنها به رسمیت شناخته شود، تا اهدافشان را از کانال فعالیت مدنی پیگیری کنند و تاکید میکرد، سرنگونی طلب هم نیستند". اینها از این طریق و با بکار گرفته شدن، از جانب جمهوری اسلامی فکر میکنند به هدف استراتژیکشان که شریک شدن در قدرت سیاسی است میرسند. در نتیجه وارد شدن در بند و بست فعلی با استراتژیشان که شریک شدن در قدرت سیاسی با دولت مرکزی تماما ارتجاعی اسلامی، نه تنها مغایرتی ندارد، بلکه انطباق کامل هم دارد. یادمان باشد این چهار جریان به عنوان نیروهای بورژوایی و ارتجاعی در کردستان هیچ دلخوشی از قدرت گرفتن جنبش کارگری و اعتراض توده ای رادیکال در ایران و کردستان ندارند و علاقمندند، مسیر تحولات کنترل شده و بدون به میدان آمدن اراده کارگر و مردم و جنبش رادیکال و چپ، دست به دست شود و از طرف دیگر از قبله امیدشان، که دولت آمریکا و امید واهی به طرح "رژیم چینج" بود ناامید شده اند، در نتیجه به بندو بست و معامله با جمهوری اسلامی  روی آوردند. برای کسانی که به سابقه جنبش  بورژواناسیونالیست کردستان آشنایی دارند، در چهل سال گذشته، به ویژه حزب دمکرات کردستان به عنوان مهمترین حزب جنبش بورژوازی کرد، این هدف را تعقیب کرده و در مقطع انقلاب ۵۷ و بعد از آن چرخشهای لازم را از خود نشان داد که با جمهوری اسلامی بسازد. از جمله در فروردین ۵۸ وارد مذاکره و دیالوگ با شخص خمینی و دولت موقت بازرگان شد و نتیجه ای نگرفتند. بعد از جنگ سه ماهه و شکست جمهوری اسلامی، این حزب تمایل زیادی داشت تنهایی وارد مذاکره با جمهوری اسلامی شود، تناسب قوای صحنه سیاسی کردستان و حضور موثر رادیکالیسم و نیروی موثر چپ در آن دوره به ابتکار کومه له رادیکال مانع تکروی حزب دمکرات شد. نهایتا هم آن زمان که جمهوری اسلامی از مذاکره با هیات نمایندگی خلق کرد سرباز زد، حزب دمکرات مذاکرات تنهایی خود را ادامه داد و در مقطعی به "خود گردانی اسلامی" هم رضایت داد، اما تناسب قوای مساعد  به نفع قطب رادیکال و چپ در کردستان، بند و بست و معامله حزب دمکرات و جمهوری اسلامی را ناکام کرد. بعدترها هم دیدیم که "مذاکره پنهانی در وین اتریش منجر به ترور دبیر کل حزب دمکرات کردستان شد. حزب دمکرات و دیگر جریانات ناسیونالیست از این ناکامیها درس نگرفته اند و کماکان دنبال بندو بست و معامله هستند. آنطور که خود اذعان کرده اند، در سالهای اخیرهم هر از چند گاهی این نوع دیالوگهای پنهانی و توطئه گرانه را داشته اند. خیز اخیرشان برای بند و بست در ادامه این تقلاهای ارتجاعی و ناکام مانده به اینجا رسیده است.  در نتیجه در شرایطی که جمهوری اسلامی با تنگناهای بزرگ داخلی و بین المللی روبرو است، در شرایطی که زیر ضرب جنبش سرنگونی و رادیکال کارگری و توده ای قرار دارد و این رژیم رفتنی است، جریانات ناسیونالیست میخواهند همچون ابزار و سوپاپ اطمینان به داد جمهوری اسلامی برسند و خود در سایه این حاکمیت ارتجاعی به نان و نوایی برسند.

توطئه و بند و بست زیر لوای "حقوق مردم کرد"!

چهار جریان ناسیونالیست تلاش پنهانی برای بند و بست و توطئه با جمهوری اسلامی را در زرورق دفاع از "حقوق مردم کرد" توجیه میکنند. واضح است منظور این جریانات از "حقوق مردم کرد"، نه تنها حقوق روزمره پایمال شده کارگران، زنان ، جوانان و بخشهای محروم و کار کن جامعه نیست، در عین حال منظورشان رفع ستم ملی و حل عادلانه و قطعی مساله کرد هم نیست. این را نه صرفا ادعای ما، بلکه افق و استراتژی و پلاتفرم اصلی آنها برای مساله ملی یعنی "فدرالیسم" نشان میدهد. طرح فدرالیسم قومی و ملی آنها در اساس خود یعنی به رسمیت شناسی تبعیض ملی و به زعم ملی گراها یعنی قبول دسته بندی کلاسیک و نابرابر "ملت بالا دست و ملت پایین دست" و قبول موقعیت "تبعه درجه یک و درجه دو" و بر اساس آن به رسمیت شناسی موقعیت برتر اقتصادی، سیاسی، اداری، نظامی "ملت بالا دست" و به همان ترتیب به رسمیت شناسی موقعیت پایین تر "ملت پایین دست" است.  طرح فدرالیسم و طرحهایی چون خودمختاری و اتونومی و کنفدرالیسم همگی طرحهایی برای نهادینه کردن و ماندگار کردن تبعیض و ستم ملی و مانع جدی در مقابل پایان دادن به ستم ملی است. جریانات بورژوا ناسیونالیست منفعت شان در تداوم این تبعیض و ستم ملی است،این ناندانی مهمی است تا بر اساس آن شریک شدن در قدرت سیاسی با دولتهای ارتجاعی مرکزی و با گرفتن اندک امتیازاتی  در خدمت منفعت  طبقه سرمایه دار کردستان را مجازبدانند. سابقه  ناسیونالیسم در کردستان عراق پر از چنین تجربه های ناکام در اوایل دهه  ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ میلادی است، که بارها وارد مذاکره وبند و بست با دولتهای  ناسیونال شوونیست مرکزی در عراق شدند و بعد از مدتی به بازی گرفته شدن، شکست و ناکامی را تجربه کرده اند. آنها هیچگاه از کانال بند و بست و "مذاکرات" به جایی نرسیدند. در اوایل دهه نود میلادی، بعد از اشغال کویت توسط رژیم بعث عراق و دخالت نظامی آمریکا و متحدانش علیه رژیم صدام و سپس ساقط کردن رژیم بعث در ۲۰۰۳ احزاب ناسیونالیست حاکم در کردستان عراق به قدرت رسیدند. حاکمیت فدرالی کنونی آنها حاصل این معادله جهانی منطقه ای است، و همین فدرالیسم تاکنونی شان به اذعان همه ناظران سیاسی و خود سران ناسیونالیسم کرد، نتوانسته به حل مساله کرد و رفع همه جانبه ستم ملی منجر شود.  

در نتیجه بر عکس پروپاگاند این جریانات نزدیکی آنها با جمهوری اسلامی، و بند و بست جاری و طرح فدرالیسم آنها نه تنها ربطی به پایان دادن ستم ملی و حل قطعی و عادلانه مساله کرد ندارد، بلکه مانع آن و منبع ادامه کشمکش و نزاعهای قومی و جنگ و پاکسازی قومی در آینده تحولات سیاسی ایران و تماما ارتجاعی است.

در اینجا اگر به طور فشرده نظرم را در مورد رفع ستم ملی و حل کارساز مساله کرد بیان کنم، تاکیدم اینست هر جریان سیاسی مسئولی که دنبال رفع ستم ملی و حل قطعی مساله کرد است، باید طرحی را پیشنهاد کند که به دنبال اجرایش شهروندان ساکن مناطق کردنشین به طور واقعی ببیند، که تبعیض و نابرابری بر اساس دسته بندی ملی پایان یافته و اثری از آن باقی نیست و ببینند هیچ موجب و بهانه ای نه برای دولت مرکزی و نه برای جریانات سیاسی در کردستان باقی نمانده تا بر اساس آن کشمکش سیاسی و نظامی را ادامه دهند. به نظر ما برگزاری رفراندومی به دور از هر نوع فشار و زیر نظارت مراجع بین المللی میتواند ظرفی باشد که در آن مردم کردستان به ماندن در چهار چوب ایران با تضمین حقوق مساوی شهروندی به دور از دسته بندی ملی و مذهبی و نژادی و غیره که میسر گردد و یا رای مردم به جدایی و تشکیل دولت مستقل در کردستان. نتیجه چنین رفراندمی باید به رسمیت شناخته شود و دولت مرکزی موظف به اجرای آن گردد.  تنها در این دو موقعیت و شرایط مردم کردستان احساس خواهند کرد، دیگر چیزی به نام ستم ملی ادامه پیدا نمیکند و آن مردم تبعه درجه دوم و تحت ستم و تبعیض نیستند و به حل قطعی مساله کرد منجر میشود . چنین راه حل کارسازی تماما متفاوت از طرحهای ارتجاعی و نیم بند قبلا خودمختاری و امروز فدرالیسم جریانات ناسیونالیست کرد است.

توطئه و بند وبست فعلی محکوم به شکست است!

از دو جهت و دو مسیر توطئه و بند و بست جاری محکوم به شکست و آینده ای ندارد. اول از جانب جنبش آزادیخواهی  رادیکال و چپ در جامعه کردستان و سراسر ایران و دوم از جانب خود جمهوری اسلامی . اجازه بدهید در هر دو مورد توضیحاتی بدهم.

الف- از سال ۵۷ و در چهار دهه اخیر صحنه سیاسی کردستان شاهد عرض اندام دو جنبش کاملا متمایز و متفاوت  در قبال همه مسائل گرهی جدال طبقاتی و سیاسی جامعه و در مقابل جمهوری اسلامی بوده است. جنبش سوسیالیستی وکارگری با افق و استراتژی و برنامه سیاسی و تاکتیکی و رهبری و حزب و سازمان متفاوت خود و جنبش ملی و ناسیونالیستی عینا با افق و استراتژی و تاکتیک  و رهبری و حزب و سازمان و روش و سنت خود. اینجا فرصت نیست و لازم هم نیست تاریخچه جدال و کشمکش سیاسی و نظامی این دو جنبش تحزب یافته را بررسی کنیم. تا آنجا به مساله مناسبات با جمهوری اسلامی و از جمله مساله "مذاکره" با این رژیم مربوط است. صرفنظر از همسوییهای بسیار محدود و مقطعی این دو جنبش و سازمانهای آن در این عرصه هم سیاست متفاوت داشته اند، که بالاتر بعضا اشاره کردم. در سالهای ۵۷ و ۵۸ که مساله مذاکره با جمهوری اسلامی موضوعیت پیدا کرد، این دو جنبش و حزب دمکرات آن وقت در موقعیت رهبری جنبش ملی و ناسیونالیستی و کومه له آن وقت در موقعیت رهبری جنبش چپ و سوسیالیستی سیاستهای متفاوت را نمایندگی کردند. واقعیت مساله این بود که ایستادگی و سیاست رادیکال جنبش سوسیالیستی و چپ تحت رهبری کومه له در آن دوره مانع سازش و بند و بست قابل پیش بینی حزب دمکرات با جمهوری اسلامی به قیمت پایمال شدن حقوق اولیه مردم کردستان و از بالای سر مردم کردستان شد. اکنون نیز این دو جنبش با خودآگاهی بالاتر از گذشته در صحنه سیاسی کردستان اهداف و تاکتیک و سیاست و سنت خود را پیگیری میکنند. جنبش چپ و سوسیالیستی و احزاب و جریانات متعلق و متعهد به این جنبش و حقوق مردم دارای چنان پتانسیل سیاسی و مبارزاتی هستند که توطئه ها و بند و بستهای شناخته شده ناسیونالیسم کرد و جمهوری اسلامی را به شکست بکشانند. به ویژه آنطور که اشاره شد، به تجربه غنی گذشته تقابل با این توطئه ها متکی هستیم. عکس العملهای تاکنونی در همین مدت، اعتراض و نفرت ابراز شده نسبت به بند و بست و دریوزگی این چهار جریان ناسیونالیست در داخل و خارج، در میان فعالین کارگری و آزادیخواه، در سطح نیروهای چپ و کمونیست در کردستان و سراسر ایران گواه آمادگی بالایی برای خنثی کردن و ناکام کردن این توطئه ها است. به شکست کشاندن توطئه مشترک جمهوری اسلامی و جریانات ناسیونالیست اساسا با اتکا به اراده آگاهانه مردم و  به ابتکار جنبش سوسیالیستی و چپ در کردستان وسراسر ایران میتواند در راستای منافع مردم و تقویت مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه مردم کردستان و سراسر ایران باشد. 

ب- به علاوه طرح "مذاکره" و بند و بست این جریانات توسط خود جمهوری اسلامی هم به شکست کشانده میشود. هر جریان جدی و مسئول که در مصلحتهای این جریانات  و خود فریبی آنها شریک نباشد، میداند که جمهوری اسلامی رژیمی است که این جریانات را تا آنجا که نیازش است، به بازی میگیرد و حتی ظرفیت تامین حداقل خواسته های این جریانات تسلیم طلب و دادن امتیازات به آنها را ندارد، همانطور که رژیم بعث صدام حسین تا آنجا که میتوانست جریانات ناسیونالیست در کردستان عراق را به بازی میگرفت، مذاکرات و بند و بست مقطعی با آنها میداشت و آنزمان که بحران و فشارهایی را از سر میگذراند، باردیگر تعرض به آنها را شروع میکرد. به نظرم سرنوشت مشابهی نصیب این جریانات خواهد شد. تاکنون هم جمهوری اسلامی در راستای اهداف ارتجاعی خود این جریانات را بکار گرفته و با پخش خبر همین نشست بی نتیجه کنونی به اندازه کافی از این موضوع بهره برداری سیاسی نموده و بی آبرویی بیشتری نصیب این چهار جریان ناسیونالیست کردستان کرده است. اما مساله اینجا است شکست این پروژه هر چند ارتجاعی به دست جمهوری اسلامی حاصلش به جیب جمهوری اسلامی و ارتجاع وابسته به آن در کردستان و سراسر ایران میرود. شکست این بند و بست ارتجاعی  به دست جمهوری  اسلامی نقطه مقابل هدفی است که جنبش آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه تعقیب میکند و به تقویت ارتجاع و جمهوری اسلامی منجر میشود. دوباره تاکید میکنم، اگر بخواهیم شکست بندو بست مشترک ضد مردمی این جریانات و جمهوری اسلامی به تقویت جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی، به تقویت جنبش سرنگونی  و به تقویت راه حل کارساز و موثر رفع ستم ملی و حل کارساز و موثر مساله ملی در کردستان منجر شود، بیش از پیش  لازمست با اراده آگاهانه مردم و ابتکار ما نیروهای چپ و کمونیست این پروژه پرمخاطره و سراپا ارتجاعی شکست بخورد.   

جمع بندی فشرده تاکنونی بحث!

به عنوان جمع بندی فشرده آنچه تاکنون بیان شد، تاکید میکنم، از مقطع دی ماه ۹۶ و اوج گیری جنبش سرنگونی در ایران، بساط بندو بست و به اصطلاح مذاکره جمهوری اسلامی و جریانات ناسیونالیست کرد رقم خورده است. هر جریان باانصاف و مسئولی میداند، هدف چندگانه این روند یعنی  اولا معامله و مقابله با همان جنبش توده ای سرنگونی و کمک به نجات جمهوری اسلامی از گزند ضربات مبارزات کارگری و توده ای در کردستان و سراسر ایران. ثانیا تلاش برای ایجاد شکاف در بین مبارزات حق طلبانه در سراسر ایران و کردستان و ثالثا و به طور ویژه ضدیت با جنبش کارگری و سوسیالیستی  موجود و صاحب سابقه در کردستان و تلاش مذبوحانه برای مقابله بانیروهای چپ و کمونیست و رابعا  دامن زدن به شرایط انتظار و پاسیفیسم و ایجاد توهم نسبت  به جمهوری اسلامی و عملا کمک به بقای آن و نهایتا این معامله و "مذاکره" و کل استراتژی و هدف این جریانات و پلاتفرمشان تحت نام "فدرالیسم"  برخلاف پروپاگاند وارونه شان نقطه مقابل مبارزه حق طلبانه برای رفع ستم ملی و مانع جدی حل کارسازو عادلانه مساله ملی در کردستان بوده و با رهایی مردم کردستان از ستمگری ملی بیگانه است. بر اساس این فاکتورها آنچه در جریان است چیزی جز توطئه علیه منافع و مبارزات مردم کردستان و سراسر ایران نیست. این پدیده اگر امروز و در این مقطع هنوز ابعاد جدی پیدا نکرده باشد، اما مخاطره ای است که در هر مقطع حاد و پیچیده ، بنا به پتانسیل و ماهیت ارتجاعی این جریانات و ظرفیت سازش و تبانی آنها با جمهوری اسلامی  میتواند در مقابل منافع و مبارزات حق طلبانه مردم قد علم کند. به این اعتبار باید آن را جدی گرفت و برای به شکست کشاندن آن در نطفه تلاش آگاهانه  و سازمانیافته و متکی به نیروی اجتماعی رادیکال و مادی را در جامعه سازمان داد.

سیاست کمونیستی در مقابل توطئه جمهوری اسلامی و جریانات ناسیونالیست!

همانطور که در ابتدای مبحث اشاره کردم، سیاست کمونیستی در قبال این پدیده نمیتواند و نباید فقط به اعلام موضع و صرفا محکوم و مردود اعلام کردن آن و یا به افشاگری از پنهانی بودن این به اصطلاح مذاکره و "سازشکاری" این جریانات بسنده کند. بلکه نقطه عزیمت سیاست کمونیستی و رادیکال و مبنای ابتکار عمل نیروهای کمونیست باید اتخاذ تقابلی همه جانبه سیاسی و عملی با کل اهداف و سیاست دو طرف این بند و بست،  به علاوه تلاش سازمانیافته  و آگاهانه به منظور به شکست کشاندن این توطئه در حال حاضر و یا در ادامه  در مسیر پیچیده مبارزه مردم با جمهوری اسلامی، که بازهم موضوعیت پیدا میکند. باید این واقعیت را بار دیگر به میان کارگران و صف آزادیخواه برد، تا زمانی که جمهوری اسلامی و جریانات بورژوا ناسیونالیست در کردستان عرض اندام دارند، وقوع چنین توطئه ها و ترفندهای ضد مردمی و مخاطرات آن در مقابل مبارزه و جدال آزادیخواهانه ما هست و پدیده ای مقطعی و زود گذر نیست. در نتیجه و باید فرضمان باشد، تنها با خودآگاهی و به میدان کشیدن نیروی مبارزاتی سازمانیافته و آماده بکار در بطن جامعه،  میتوان با این ترفندها مقابله کرد و آن را خنثی نمود. لازمست بار دیگر این واقعیت را به درک عمومی تبدیل کرد، که تلاش برای بند و بست این جریانات با جمهوری اسلامی واقعه ای غیره منتظره و جدید و مقطعی نیست و بلکه تماما منطبق با استراتژی بورژوایی و ارتجاعی آنها برای شریک شدن در قدرت سیاسی با هارترین رژیم سیاه و ارتجاعی در خاورمیانه و جهان است. بندو بست و سیاست این جریانات نه تنها ضد کارگری و ضد مردمی بلکه کوچکترین ربطی به ر فع ستم ملی و حل مساله کرد ندارد، بلکه مانع آن هستند. شریک شدن آنها در اداره امور محلی کردستان به نام "فدرالیسم قومی" زیر سایه دولت مرکزی و جمهور اسلامی نه در راستای کم شدن رنج و آزارو ستم بر مردم و بهبود اوضاع بلکه بازی با سرنوشت مردم و تماما ارتجاعی است. کل مضرات و مخاطرات این پدیده را لازمست به خود آگاهی جنبش آزادیخواهی و سرنگونی طلبانه در کردستان و سراسر ایران تبدیل کرد. و نهایتا علاوه بر خودآگاهی و روشن بینی، بند و بست و توطئه مشترک جمهوری اسلامی و این جریانات در زمین سخت مبارزه و تقابل واقعی و مادی نیروی سازمانیافته جنبش کارگری و آزادیخواهانه و جنبش سرنگونی با رهبری و ابتکار نیروهای چپ و کمونیست در تقابل با جنبش بورژوایی و ناسیونالیستی پاسخ قطعی میگیرد. تضمین پیروزی در این مصاف سرنوشت ساز رکن مهم  وظیفه ما به مثابه جنبش سوسیالیستی و آزادیخواهانه در کردستان و سراسر ایران است. 

***

در بخش دوم و پایانی این مبحث به نقد سیاست تاکنونی کومه له ، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران در برخورد به این بند و بست و "مذاکره"  میپردازم.

***

 

پیمانکاری در خدمت دستگاه چپاول حکومت اسلامی

پیمانکاری در خدمت دستگاه چپاول حکومت اسلامی

یکی از حزب الهی های مجلس اسلامی ابوالفضل ابوترابی اخیرا درباره شرکت‌های پیمانکاری تامین نیروی انسانی اظهار نظر کرده و گفته: "در بسیاری از این شرکت‌ها به اندازه‌ای رانت وجود دارد که یک شبه ره صد ساله می‌روند و درحالیکه در تولید و اشتغال هیچ نقشی ندارند، درآمدهای کلانی به دست می‌آورند و در اصل کارگران جان می‌کنند تا پیمانکار سود ببرد".

 

۱ـ اعضای متشکل پیمانکاری و رانت خواری کی ها هستند!         

پیمانکاری، رانت خواری و انباشت ثروتهای بادآورده در نظام جمهوری اسلامی کشف جدید تعدادی آدمکش حزب الهی در مجلس اسلامی نیست که این روزها ایلنا و خانه کارگری ها آن را علم کرده اند. با تسلط جمهوری اسلامی بر اقتصاد و پول و خزانه های مالی و بمیدان آمدن گله ای از مفت خوران در نظام اقتصادی و دولتی، بورژوازی حامی خمینی و ارتجاع اسلامی، دولتی ها و دوایر بیت رهبری، سرداران سپاه پاسداران، امام جمعه ها و اعوان و انصار آنها، حزب الهی های مجلس اسلامی و امثال اینها بجان مردم و کارگر و مزدبگیر افتادند. اینها با هر شیوه ممکن به استثمار نیروی کار کارگر افتادند. فلاکت اقتصادی و معیشتی و همچنین ناامنی جانی بسیار بیشتر و شدیدتری را در محیطهای کار به کارگران و بویژه به میلیونها کارگر اخراج شده، بیکار، فصلی و جوانان تحصیلکرده فاقد موقعیت شغلی، را تحمیل کردند. این جماعت در ۴ دهه گذشته با برقراری حاکمیت ضد کارگر جمهوری اسلامی  بخشی از نظام بردگی مزدی علیه کارگران هستند! پیمانکاران و رانت خواران بسادگی عناصری از دستگاه فاسد حکومت اسلامی هستند که امثال ایلنا و برخی حزب الهی هائی که نام نماینده مجلس را بر آنها نهاده اند تلاش دارند از طریق بحث پیمانکاران کل دستگاه فاسد و بحران زده اقتصاد جمهوری اسلامی را از زیر ضرب بیرون ببرند.

 

۲ـ چرایی بحث "کارگران جان می‌کنند تا پیمانکار سود ببرد" در مجلس اسلامی!

برپایی شوهای مضحک و مسخره در دفاع از "جان کارگر" که توسط تعدادی از کارچاق کنهای دولتی و سرمایه داران خصوصی راه انداخته شده بر بستر شرایط سیاسی و موقعیت طبقه کارگر و مزدبگیران جامعه قابل درک و بررسی است. در مجلس اسلامی صدها مزدور حلقه بگوش که خود بخشی از سیستم سرمایه داری و کارفرماها را تشکیل میدهند، از شکاف طبقاتی کنونی و از عمیق شدن مبارزه کارگران با دولت و کارفرماها بیش از هر دوره ای احساس خطر میکنند. اینها با برپایی شوهای مسخره بخیال خود میخواهند از دوقطبی دولت و بخش خصوصی استفاده کنند و به اصطلاح خود را بعنوان "ناجی" و "حامی" کارگر به طبقه کارگر بفروشند، روش های مزورانه ای که در سیستم استثماری سرمایه داری آشنا است.

اما کارگران سالهای مدیدی است که گول این نمایشهای مسخره در مجلس اسلامی و روضه خوانی و اراجیف امثال محجوب و خانه کارگر و شوراهای اسلامی و روسای انجمنهای صنفی را نمیخورند. اما این نمایشهای حقه بازی در عین حال بیانگر عمق فاجعه ای انسانی و تحمیل فلاکنبارترین زندگی به کارگران است. به باور من در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی سرمایه شدیدترین و وحشیانه ترین شرایط مزدی و سیستم فروش نیروی کار برقرار است، که کارگر و مزدبگیر مجبور است برای لقمه نانی ریسک دادن جان را قبول کند.

 

۳ـ کارگران و شرایط کار با پیمانکاران

پیمانکاران اساسا دلالان سرمایه داران و دولت هستند. اینها افراد و شرکتهایی هستند که بی محابا کارگر بیکار را بدون قراردادهای کاری استثمار میکنند. بعنوان نمونه به صحبتهای یکی از پیمانکاران، که تازه از نوع "خوب" این جماعت هستند، بای توجه کرد که آینه ای از نقشه شوم هزاران پیمانکار است که جان و امنیت و موقعیت شغلی کارگران بیکار و یا فصلی را در چنگ فشرده اند. یکی از این پیمانکاران که در گزارش روزنامه ایران منعکس شده میگوید: "با آقای مهندس قراردادی امضا کردم و قرار شد که او هر ماه مبلغی را به‌عنوان حقوق و مزایای کارگران به من بدهد و من هم وظیفه داشتم کارگران مورد نیاز را تأمین کنم و حقوق آنها را هم بپردازم. دست آخر هرچقدر هم باقی ماند برای خود بردارم. از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان سال‌های اول همه‌شان را بیمه کردم و حقوق بالایی هم به آنها پرداخت می‌کردم. اما چیزی برای خودم نمی‌ماند به‌همین دلیل تصمیم گرفتم من هم مانند بقیه از کارگران فصلی استفاده کنم. خوبی این کارگران به قناعت‌شان است. آنها به حق خود قانع هستند و به‌ دنبال بیمه و مزایا هم نیستند."

جمعه گل می‌گوید: "هر روز صبح به خیابان‌هایی که پاتوق کارگران موقت است سر می‌زنم. چند تایی که به‌ نظر می‌رسد زور بازوی خوب و مهارت لازم را دارند انتخاب می‌کنم و با خود به محل ساختمان می‌برم. گاهی برخی از آنها آن قدر خوب کار می‌کنند و به حق خود قانع هستند که تا چند ماه هم با هم کار می‌کنیم. بیشتر آنها به دنبال بیمه و… نیستند. آنها کارگران زحمتکشی هستند که به درآمد روزانه خود بیشتر اهمیت می‌دهند. بیشترشان هم تنها در این شهر زندگی می‌کنند و با دردسر مرخصی و بیماری زن و همسر روبه‌رو نیستم. این معامله دو سر سود است. آنها از سرگردانی در سر چهارراه‌ها و خیابان‌ها نجات پیدا می‌کنند و خیالشان راحت می‌شود که تا چند روز کار دارند و حقوقشان سر موقع پرداخت می‌شود، من هم خیالم راحت است که می‌توانم برای آینده بچه‌هایم پولی پس‌انداز کنم". او ادامه میدهد؛ "البته فکر نکنید که من زحمت زیادی نمی‌کشم. ترس اینکه مبادا یکی از آنها هنگام کار دچار مشکلی شود خواب و خوراک را بر من حرام کرده. حتی بعضی از شب‌ها کابوس افتادن کارگری از داربست را می‌بینم".

اینجا مملکت استثمار وحشی و بازار جنایت سرمایه و نظام جمهوری اسلامی علیه میلیونها کارگر بیکار و فصلی است. اینجا مملکت رانت خواری و انباشت سرمایه است. اینجا مملکت نا امنی محیط کار و معیشت است. اینجا مملکتی است که ۱۹ میلیون حاشیه نشین بدون کار و شغل ثابت بدون حقوقهای مکفی زندگی میکنند و ارزانترین نیروی کار و طعمه شکار و استثمار سرمایه داران و پیمانکاران میشوند. اینجا مملکتی است که جان انسان از همه چیز ارزانتر است! 

 

۴ـ چه باید کرد!

فروش نیروی کار با ناچیزترین مزد و با نداشتن امنیت شغلی و بیمه های درمانی و بازنشستگی کابوس زندگی کارگران است. زندگی چند میلیون کارگر بیکار و اخراج شده در دست تعدادی سرمایه دار مفت خور، دولت و پاسداران هار و جنایتکار بگروگان گرفته شده است. این نظام استثمارگر و بانی فقر و بی تامینی را باید بزیر کشید. سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی خیابانها خواست مردم در ایران است.

راه حل فوری کارگران بیکار  و جوانان فاقد موقعیت شغلی سازماندهی تشکل کارگران علیه بیکاری و با تامین بیمه بیکاری است. راه حل کارگران بیکار سازماندهی تجمع و برپایی مجمع عمومی در شهر و محلات کارگری به منظور بررسی مشکلات معیشتی، تامین امکانات دارویی و بیمه بیکاری و تامین مسکن و ... است.

دوره اراده جمعی، مشارکت و تصمیم توده ای کارگران بیکار و شاغل فراهم است. مهم اراده محکم سخنگویان کارگری است که محمل  ابراز وجود و سازماندهی کارگران و بویژه کارگران بیکار باشند. جنبش کارگری در ایران در حد بلوغ سیاسی دارای صدها کادر و سخنگوی توانا است، و این خود نیز نقطه قدرت مهم این جنبش است. از ظرفیت و تواناییهای کارگران پیشرو برای سازماندهی توده ای باید بیشترین استفاده را کرد.

پیش بسوی تشکل کارگران بیکار علیه بیکاری!      

۱۵ مرداد ۱۳۹۸- ۶ اوت ۲۰۱۹

 

کارگر کمونیست ۵۸۴

 

 

August 09, 2019

کردها به استقلال نیاز ندارند!

کردها به استقلال نیاز ندارند!

این پیام عبدالله اوجالان، از زندان است که دیروز خبرگزاری ها از قول وکلای ایشان مخابره کردند.

قبلا ها، از نظر همین عبدالله اوجالان و پ ک ک، "کرد" مخالف استقلال یا نفهم بود، یا خائن.

حقیقت مسئله این است که نه اوجالان امروز نفهم و خائن است، نه اوجالان دیروز. ناسیونالیسم کرد در هر دوره ای، شعار استراتژیک خویش را بر مبنای شرایط اتخاذ میکند. لیست تمامی احزاب همین جنبش در دوره جنگ سرد، سوسیالیسم جزو شعار و هدف اعلام شده شان بود، همانطوریکه بعدها، قبله دسته جمعی دمکراسی اعلام شد. بعدترها، و با شروع دخالت های رسمی و علنی امپریالیستی در متن تقسیم مجدد جهان، شعار و مطالبه فدرالیسم قومی به بازار آمد، که تناسب مستقیمی با سناریوی سیاه مد نظر دول قلدر برای از هم پاشاندن شیرازه جامعه از "پائین" و "توسط توده ها" داشت. کنفدرالیسم دمکراتیک و "کرد به استقلال نیاز ندارد"، سیاست فعال امروز پ ک ک در منطقه، در کنار هلال شیعه، برای شرکت در قدرت و سیستم حاکم جهنمی کشورهای امروز منطقه است.

در تمام این دوره ها، این احزاب نه تنها به هدف خویش خیانت نکرده اند بلکه دقیقا متناسب با منافع سیاسی و مادی روز خویش قدم برداشته اند. هم بستری با این و آن دولت و قدرت در هر فصلی از سیاست، دقیقا بر مبنای منفعت روز اینها بوده است.  حتی کرایه دادن نیرو به دولت های منطقه که در زبان عموم به عنوان مزدوری شناخته شده است، با حساب و کتاب دقیق و در جهت تامین منافع سیاسی و مادی شان برای "کورد" بوده است. باید دقت کرد که وقتی اینها میگویند کورد این را میخواهد یا نمی خواهد، منظورشان مستقیما جیب سیاسی و مادی خودشان و جنبش سیاسی خودشان است، منتها با پوشیدن قبای ملت، میخواهند کارگر و زحمتکش جامعه راهم به دنبال خود خود ببرند.

برای پایان دادن به سرکوب تاریخی و تفرقه و نفرت ملی و قومی در این منطقه، و امروز برای پایان دادن به  معامله با این مسئله توسط این احزاب و دار و دسته ها و کانگسترهای رنگارنگ سیاسی و قومی، تعیین سرنوشت جامعه کردستان از طریق مراجعه به رای مستقیم شهروندان و رفراندوم عمومی در ماطق کردنشین، یک ضرورت مهم سیاسی برای ما کمونیست، از زاویه منافع یک انقلاب کارگری است. تا آن زمان، باید مداوما به جامعه هشدار داد تا در معامله تجار سیاسی بازار ناسیونالیستی قربانی منافع این و آن نشوند. مذاکره و معامله و بندو بست، پیوستن به قطب های درگیر منطقه ای، خودمختاری، خودگردانی، فدرالیسم، کنفدرالیسم، استقلال و تمام شعار و سیاست و پرچم اینها، مسیرهای متفاوت اینها برای رسیدن به یک هدف ثابت است؛ پذیرفته شدن در قدرت حاکم و شرکت در استثمار و بخوربخوری است که همه جا در جریان است...

آقایان ناسیونالیست!

هر سیاستی اتخاذ میکنید، هر مسیری میروید، هر قبله ای در پیش میگیرید، با هر کس و ناکسی هم بستر میشوید مبارک تان باد، ولی به شرافت تان، اگر دارید، به اسم خود بکنید و دست از سر مردم بردارید!

فاشیسم اسرائیلی!‎

فاشیسم اسرائیلی!‎

فقط انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر میتواند این جامعه را، البته، نه فقط اسرائیلی را بلکه جهانی،

به جامعه قابل زیست انسان تبدیل کند!

 

 


این است همان جامعه ی اسراییل "[ «صفا حائرى: در مورد جهان صحبت کنيم و از مناطق خودمان در خاورميانه شروع کنيم. بنظر شما روابط با کشورهاى اين مناطق، از جمله اسراييل، چگونه باید باشد ؟


منصور حکمت: من نظر شخصى خودم را مي گويم که ممکن است نظر سازمانى نباشد. کشورهاى عربى را در نظر بگيريم. بيشتر آنها اگرچه نه همه‌شان، فاسد، ديکتاتور، غاصب، غيردمکراتيک و مرتجع هستند. مشکل اساسى ما با اسرائيل اين است که کشوربراساس مذهب بنا شده است و اين عليه سياست ما در امر برابرى همه مردم دنيا صرف نظراز مذهب، جنسيت، قوميت، نژاد و غيره است. چيزى که امروز در مورد اسرائيل صادق نيست. از سوى ديگرما همچنين اسراييل را به مثابه ملتى که در اينجا به دنيا آمده است(در صورتی که بطور واقعی اکثرافراد زنده اولیه ای که برای کشتار بدینجا آمدند، نه در اینجا، بلکه در اروپا، آفریقا و غیره متولد شده بودند، برایشان شناسنامه جعلی می سازد، تا توجیه گر جنایات شود. (شرم کجاست که عرق بر پیشانی نشیند- من ) درنظرمي گيريم. به لحاظ سياسى، جامعه ی اسراييل مدرن تر، دمکراتيک‌تر و غربى شده ‌تر است. اگر زندانهاى مخصوصى دارد، ولى امکان اعتراض وانتقاد هم درآنجا هست. چيزى که فکر نميکنم در زندانهاى ملک حسين و ملک فهد امکان داشته باشد.»]، آیا  میتوان واقعا این " جامعه دموکراتیک تر شده است " نامید؟ آیا این جریانی که چینین فاشیستی را "دموکراتیک تر شده" می نامد، شرم نمی کنند که نام خود را کمونیسم گذاشته اند، البته اگر شرمی داشته باشند که ندارند!

 


آری، فقط انقلاب قهری کمونیستی طبقه ی کارگر میتواند این جامعه را به جامعه قابل زیست انسان تبدیل کند.

 


 https://www.facebook.com/watch/?v=302505090437627
حمید قربانی 9 آگوست 2092 سال اسپارتاکوسی


حمله و تخریب چهره هنرمندان و مخصوصا زنان هنرمند کار وزارت اطلاعات و ارشاد است‎

حمله و تخریب چهره هنرمندان و مخصوصا زنان هنرمند کار وزارت اطلاعات و ارشاد است‎

 
حدود یکسال قبل در حمایت از خانم تینا هنرمند برجسته ایرانی مقیم آلمان که در اروپا و نیز اسرائیل کنسرت اجرا میکند و صدایش یادآور مهستی عزیزمان است مطلبی و شعری نوشتم و کار جدید ایشان را نیز  معرفی کردم
 
https://www.youtube.com/watch?v=wll5n_25xtc
 
زیر تصویر ایشان و بر روی صفحه من خانمی بنام ستاره که مقیم استکهلم است مطلبی با مضمون خراب کردن چهره خانم تینا نوشتند مبنی بر اینکه خانم تینا یکی از کارهایش را از کسی دزدیده است و از من خواسته بود که از خانم تینا حمایت نکنم
 
برای ایشان در تکس خصوصی نوشتم این کار شما برای خراب کردن چهره یک بانوی هنرمند ایرانی (تینا) که تعدادشان به خواست فاشیزم اسلامی به انگشتان دست هم نمیرسد صحیح نیست شما بجای حمایت از هنرمندان مخصوصا هنرمندان زن که اینقدر مورد سرکوب فاشیزم اسلامی هستند کار رژیم را ساده تر میکنید در ثانی در کدام دادگاه چنین حکمی صادر شده که از خانم تینا به زعم شما بخاطر دزدی یک شعر یا یک آهنگ نباید حمایت کرد؟ و دیگر اینکه حتی اگر چنین ادعائی به لحاظ حقوقی صحت داشته باشد که من از آن هیچ اطلاعی ندارم این یک موضوع حقوقی است بین شاعر و آهنگ ساز و کار خانم تینا به من و شما برای حذف و سانسور یک هنرمند با روش های وزارت ارشادی و اطلاعاتی مربوط نمیشود و تکس انحرافی خانم ستاره را حذف کردم.
 
البته متوجه شدم که ستاره جوابی برای من نداشت فکر کردم باید از جائی و مرکزی بسیج شده باشد و این روش را روشی موازی با وزارت ارشاد وزارت اطلاعات ارزیابی کرذم که برای حذف و سانسور هنرمندان مخصوصا زن بکار گرفته میشود اتفاقا در حمایت از خانم تینا در کنسرت هایش در اسرائیل هم قدمهای ژورنالیستیک و حمایتی برداشتم. البته در مورد خانم ستاره و روابط ایشان بحث در استکهلم بسیار زیاد است که من در موقعیتی دیگر به آن خواهم پرداخت
 
دیروز بر روی صفحه دوست ارجمندی بنام نیلا زویائی  یک متن حمایتی گذاشتم که ناگهان آقائی بنام ابراهیم تجسس که من نه میشناختم و نه جزو دوستان من در فضای مجازی بود مطلبی نوشت بر علیه من بدین مضمون‏
 
استاد نوید اخگر از بزرگان هستند .
 
هر چند که بنده ایرادت زیادی بر ایشان وارد میدانم اما بسیار گرانسنگ هستند. پایان سیتات.
 
من در جواب نوشتم ایرادات را بفرمائید حتمن باعث رشد خود شما و کار من خواهد بود متاسفانه من آشنائی با جنابعالی ندارم گرامی و حتی در فیس بوک دوست هم نیستیم
 
من این نوشته ابراهیم تجسس مقیم ایران را که نه من را میشناسد و نه در فضای مجازی با من دوستی دارد موازی با کارهای وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات ارزیابی کرده و میکنم نگاهی به صفحه این اقای ابراهیم تجسس مقیم ایران کردم دیدم خانم ستاره که سال گذشته چنین بی پروا به خانم تینا خواننده مقیم آلمان تاخته بود مرتب مورد حمایت این آقای ابراهیم در ایران بوده البته متذکر شوم که من تا بحال کنسرتی و یا فعالیت فرهنگی از خانم ستاره در اروپا از نوع کارهائی که خانم تینا انجام میدهد با توجه به مدت بسیار طولانی چندین دهه که ستاره در اروپا مقیم بوده ندیده ام
 
متذکر شوم که معتقدم هر نوع خراب کردن چهره هنرمندان ایرانی در خارج کشور مخصوصا خوانندگان زن و الخصوص از طریق دستهائی از داخل ایران همردیف کارهای وزارت ارشاد و وزارت اطلاعات است.
 
این موضوع را با دوست ارجمندم مهندس جمشید رضائی مطرح کردم گویا ایشان با این آقای ابراهیم تجسس در ایران برخورد کرده اند و امروز آقای ابراهیم نامه ای خصوصی برای من ارسال کرده که چون من باکسی خصوصی ندارم و معتقد به شفافیت در همه زمینه ها هستم نامه اش را همراه این متن منتشر میکنم.
 
ابراهیم تجسس از لغت ایرادات یعنی چندین ایراد استفاده کرده و با یک روش فاشیستی اسلامی میخواسته که من وقتی ایشان دستورات فرمودند که خانم تینا هنرمند ایرانی دزد هستند و باید سانسور و حذف شوند باید روش ایشان را گردن میگذاشتم و در تائید کارهای امنیتی ارشادی اطلاعاتی چهره یک بانوی ایرانی خانم تینا را خراب میکردم و غزل حمایتی خودم را از ایشان برمیداشتم و به این روش فاشیزم اسلامی از داخل ایران گردن میگذاشتم اگر این کار را میکردم از طرف اقای ابراهیم تجسس از داخل ایران ایرادات بر من وارد نمیشد.
 
آقای ابراهیم که نام باصطلاح هنرمند را از داخل ایران مایل است یدک بکشد سطح کار را از مطرب های اطلاعاتی هم پائین تر برده و به من حکم میکند که چرا من این مطلب را به مهندس جمشید رضائی انتقال داده ام خنده دار است ایرادات! اطلاعاتی بسیجی را که خود ایشان علنا بر روی اینترنت برای غموم مردم درج کرده حق است ولی در منطق فاشیزم اسلامی داخل ایران من این حق را ندارم که این مطلب را با دوستی بطور خصوصی در میان بگذارم عجب عجب فاشیزم اسلامی هر روز از خودش تعریف جدیدی ارائه میکند.  البته اگر قرار بود من بحرف عوامل اطلاعاتی داخل ایران و وزارت ارشاد و گوش بفرمان وزارت اطلاعات و دستورات دیکته شده آنان در حذف و سانسور دیگر هنرمندان باشم دیگر احتیاج نبود که چندین دهه درد و رنج تبعید را به جان برای احیای ادب و فرهنگ ایران بخرم / پر روئی و بی شرمی و دیکتاتور مآبی این ابراهیم تجسس و فاشیزم اسلامیش حد مرزی نمیشناسد کافی است که دقیق نامه خصوصی اش را مطالعه بفرمائید
 
بایستی در کلام آخر بگویم که پاپوش دوزی برای هنرمندان و خراب کردن چهره هنرمندانی مانند خانم تینا که ویدئو کلیپ هایش را مرتب در اروپا و اسرائیل مشاهده میکنید با سرنگونی جمهوری اسلامی بگور سپرده خواهد شد دشمنی فاشیزم اسلامی با هنرمندانی که در اسرائیل برنامه اجرا میکنند مفهوم است.
 
نامه ابراهیم تجسس به ادرس خصوصی من در روی فیس بوک بقرار زیر است
 
درود و عرض ادب .
 
با احترام به جناب استاد جمشید رضایی و همچنین حضرتعالی در مسنجر مزاحم اوقات شریف تان گشتم . امید به اینکه باعث عدم رشد و نقصان در درک واقعیت نباشد .
 
مجددا عرض میکنم ضمن احترام فراوان به حضرتعالی ، با توجه به اینکه در لیست دوستان هم جایگاهی نداریم و ضمن اینکه کامنت من آنهم در یک منظر عمومی باعث کدورت گشته بود و با توجه به اینکه بسیار مقید به چنین مواردی هستید ، بسیار زیباتر و بهتر بود که در مسنجر از من جویای علت می شدید و چنین موارد نه چندان مهم را خدمت استاد عزیزم جناب رضایی بازگو نمی فرمودید . شاید بهتر و عمیق تر به نتیجه می رسیدیم .
 
جنابعالی از فرهیختگان هستید . بطور قطع بسیار انتقاد پذیر خواهید بود .(داخل پرانتز از نوید اخگر عجب کوتاه بیا آغا مزخرفات اطلاعاتی ارشادی خودش با دید دیکتاتوری فاشیزم اسلامی را انتقاد و من را انتقاد پذیر معرفی میکند) اما خواهش میکنم وقتی قرار است در صفحه ی خودتان از کسی بنویسید و به صفات و خصلت نیک ایشان بپرازید حتما و حتما اطمینان خاطر پیدا کنید که آیا مطلب مورد نظر شما در مورد آن مخاطب صدق میکند یا نه .
 
چون صفحه ی شما مورد بازرسی بسیاری از دوستان و کاربران قرار می گیرد ، و چون به حضرتعالی اعتماد و اطمینان خاطر دارند ، هر مخاطبی هم که مورد لطف و عنایت شما در پستها قرار بگیرد ، بدون شک مورد توجه دوستان نیز قرار خواهد گرفت .
 
چند وقت پیش جنابعالی از یک خانم خواننده مقیم آلمان تعریف و تمجید کردید در صفحه ی تان ، در حالیکه ایشان از من یک موسیقی را به سرقت برده اند و پاسخگوی تلفن و هزینه ی کاری که برایشان انجام داده ام نیستند .
 
این در دنیای هنر سرقت موسیقی نام دارد .
 
وقتی جنابعالی بدون هیچ علم و آگاهی از شخصیت افراد به ظاهر هنرمند ، بسیار مینویسید و شاعرانه در وصف شان میسرایید( داخل پرانتز از نوید اخگر این اقای ابراهیم میگوید از هنرمندان نگوئید و ننویسید اگر خواستید بنویسید بیائید از من یعنی فاشیزم اسلامی بپرسید و بعد دست بکار شوید برو آغا خجالت بکش این روش های مطرب های درباری اطلاعاتی را جای دیگری خرج کن) ، از جنابعالی بعنوان الگو و یک شخصیت متواضع انتظار میرود در انتخاب دوستانتان و همچنین در نشان دادن آنان بعنوان هنرمند ، حتما تجدید نظر فرمایید .
 
ضمن اینکه یکی از دوستان بنده (داخل پرانتز از نوید اخگر منظورش همان خانم ستاره است که صفحه اقای ابراهیم پر از از محسنات ایشان) همان زمان به شما در مورد آن پست و آن هنرمند دزد اعتراض فرمودند که کامنتشان را حذف کردید و در مسنجر با شدیدترین حالت ممکن با ایشان برخورد کردید .
 
این بود ایراداتی که من بر شما وارد میدانم .
 
اینکه شما با چشم و گوش بسته از کسی که سرقت موسیقی انجام داده است حمایت میکنید جای بسی تعجب و تامل است( داخل پرانتز از نوید اخگر  . برو این روش های اطلاعاتی ارشادی امنیتی را داخل همان ایران استفاده کن اینجا بیشتر و بیشتر افشا خواهی شد) .
 
 
 
قصد مزاحمت نداشتم . به درخواست استاد عزیزم جناب رضایی در مسنجر برایتان نوشتم . امید به اینکه پایدار و پویا باشید

نوید اخگر

نوهم ماه آگوست سال 2019 میلادی سوئد استکهلم 
 
 

به فعالین كارگری در ایران: گره گاه و راه حل جنبش مان

به فعالین كارگری در ایران: گره گاه و راه حل جنبش مان

كمتر فعال سوسیالستی را میتوان یافت كه از كنار مبارزات اخیر كارگری در ایران عبور كرده باشد و گره گاه جنبش سوسیالیستی كارگری را تشخیص نداده باشد. همه اذعان دارند كه زمینه های عینی یك تحول زیر و رو كننده با صف بندی مستقل كارگری بشكلی بالقوه در ایران وجود دارد. "همه" میگویند مشكل اما فقدان رهبری سیاسی چنین تحركی است. ساختار سازمانی رهبری سیاسی تحرك بالقوه سوسیالیستی كارگری، باذعان همۀ فعالین دلسوزش، یك تشكل حزبی سوسیالیستی كارگری است.

 

وقتی به صحنه سیاست ایران نگاه میكنیم ظاهرا احزاب سوسیالیست كارگری وجود دارند كه مدعیند رهبری سیاسی جنبش كارگری الساعه وجود دارد. میگویند این رهبری در قالب یك حزب حی و حاضر ساخته شده موجود است. میگویند حزبشان كلید پیروزی را در دست دارد چرا كه تئوری و كادرش را دارد، تشكل حزبیش را دارد. پس رهبری هست! میگویند آنچه نیست كارگر است و آنهم تقصیر كارگر است كه نیست! میگویند كارگر خودش را به حزب نرسانده است. او باید پیشقدم شود و حزب موجودش را انتخاب كند، حق انتخاب چندانی هم ندارد! برخی از احزاب مدعی نمایندگی كارگر از این سطح فراتر رفته میگویند چون كارگر نیست، حفره ای پشت سر شان ایجاد شده كه باید پر شود. پس نتیجه میگیرند خودشان بنمایندگی از آن طبقه میروند كه دم و دستگاه بورژوازی را براندازند، قدرت سیاسی را بگیرند و كذا و كذا. اگر این استراتژی بخشی از یك رمان كارگری بود، داستانی خواندنی بود. كارگر اما به رهبری سیاسی احتیاج دارد، به نیت خوب و آرزوهای غیر قابل دسترس احتیاج ندارد.

 

از منظر كارگر مشكل درست برعكس است. از منظر كارگران، حزبی یا بهرحال تشكلی كه قرار است جنبش سوسیالیستی شان را هدایت كند وجود ندارد چون كارگران هیچگاه در ساخت آن شریك نبودند و یا رای اعتماد خود را به چنین تشكلی نداده اند. همزمان بنظر میاید فعالین كارگری، بخشا بدلیل قابل فهم تشكل گریزیِ ناشی از ارعاب دستگاههای حكومتی، منتظرند كه ارگان رهبری طبقه كارگر بشكلی خودبخود ساخته شود. ظاهرا تا آن هنگام خود را در چارچوب مبارزه صنفی محدود و راضی نگاه داشته، حتی حزب گریزی میكنند.

 

مادامكه این دورباطل قیچی نشود، فقدان رهبری سیاسی سرجایش باقی خواهد ماند. راه حل چیست؟

 

راه حل، بنظر من دخالت فعال هر دو عنصر لازم تشكیل رهبری سیاسی است. از یكسو احزاب و فعالین منفرد كمونیستی باید قپه "رهبری بالقوه" را از روی دوش شان بردارند، آستین بالا بزنند و در جنبش سوسیالیستی كارگری دخیل شوند، در بحثهای كارگران بر سر مثلا شوراهای كارگری شركت كنند، در معضلاتشان شریك شوند و همزمان به كارگر نهیب بزنند كه رهبری سیاسی اش را بسازد، به آنها یاری رسانند كه شوراها را بعنوان ظرف تشكل توده ای شان بسازند، در عین حال یادآورشوند كه ظرف رهبری سیاسی كارگران برای درهم شكستن ماشین حكومتی بورژوازی، شورا نیست. فعالین و احزاب سیاسی موجود باید از "ما هستیم پس رهبری سیاسی هست" فاصله بگیرند. نه خود آنها و نه ازدواج و ادغامشان با احزاب مشابه، منجر به تشكیل رهبری سیاسی كارگران نمیشود. نهایتا كارگران باید در ساخت حزب رهبری كننده شان فعالانه دخیل شوند.

 

از سوی دیگر، كارگران لازم است با دخالت خود در مباحث و در ادامه با یا بدون عضویت در احزاب مدعی سوسیالیستی كارگری، از آنچه موجود است شروع كنند، با تاثیر بر آنها در پروسه ساخت رهبری سیاسی شان دخیل شوند. بخش متشكل جنبش جاری سوسیالیستی كارگری از نظر تئوری، سازماندهی، احزاب و فعالینش همین است كه هست. بهترین های این جنبش در چهار دهه گذشته چه تلاشهای شبانه روزی كه نكردند تا آن را به این روزی كه میبینید برسانند. آنچه هست ایده آل نیست كه هیچ، از سر تاپایش هم ایراد دارد. اما همین است كه هست! هیچكس دیگر هم نمیتوانست آنرا بهتر ازآنچه كه هست بسازد، بیش از اینش به اختیار كسی نبود. این فعالین، این احزاب و این تئؤریها نتیجه تاریخ چهار دهه گذشته جنبش سوسیالیستی است كه علیرغم خواستش، بدلیل سركوب وحشیانه جمهوری اسلامی نتوانست حزب ایده آلی كه توده كارگر در آن شركت كنند را بسازد اما بهترین مصالح، مباحث، تئوریها و نیروی انسانی موجودش را با جانفشانی بكار برد تا آنچه ممكن هست را بسازد.

 

نهایتا احزاب جاری و موجود، بدلیل غیبت بدنه كارگری، بجای پیشروی به سكون كشیده شدند چرا كه موتور كارگری شان ضعیف بود. سكون شان آنها را از یك رود پرخروش به مرداب تبدیل كرد. امروز دخالت كارگر لازم است تا حزب رهبری كننده خود را از ماتریال موجود در جنبش سوسیالیستی كارگری، از آنچه كه امروز هست بسازد. منصور حكمت نقش بسزائی در تهیه ماتریالی كه به كمك آن بتوان رهبری سیاسی را ساخت، داشت. شما آنرا بكار ببرید ورهبری سیاسی تان را بسازید.


بخشیدن وام ها نه! پرداخت نکردن وامها

در تاریخ 21 آبان ماه 1396 زلزله ای به بزرگی هفت و سه دهم ریشتر بخش های از استان کرمانشاه از جمله سرپل ذهاب، ازگله، ثلاث باباجانی ، و چندین منطقه دیگر را به لرزه در آورد.  در این حادثه دلخراش حدود 800 نفر کشته، ده هزار نفر زخمی و همچنین بالغ بر 70 هزار نفر بی خانمان شدند بر اساس گفتهٔ "معاون امور اجتماعی اداره کل بهزیستی استان کرمانشاه، ٩١ کودک در زلزله استان بی سرپرست شده اند که از این تعداد ٣١ مورد مادرشان فوت کرده، ۴٧ مورد پدرشان جان باخته و ١٣ مورد نیز هر دوسرپرست خود را از دست دادند." این در واقع بخشی از خسارات انسانی وارده بر مردم مناطق ذکر شده در این حادثه ناگوار بود.

 اما طی مدت نزدیک به دوسال که از این حادثه میگذرد این مردم  مصیبت دیده  با مشکلات بسیار فراوانی دست و پنجه نرم کرده اند. عدم وجود امکانات رفاهی مانند سرپناه مناسب، مردم را مجبور به زندگی در چادرهای غیر استانداردر سرما و گرما کرد. کمبود مواد غذای یکی دیگر از مشکلات عمده آنها بوده است. تا جای که کمبود شیرخشک برای کودکان در بعضی از فصلهای سال  باعث سوِء تغذیه بسیاری ازکودکان و نوزادان شد. این شرایط سخت و طاقت فرسا چنان به مردم مصیبت زده فشار آورده بود که چندین نفردست به خودکشی زدند و به دلیل عدم اجرای نکات ایمنی چندین بار چادرهای مردم زلزله زده دچارآتش سوزی شد.

خوشبختانه همت و حس انسان دوستی مردم از سراسر کشورمخصوصا استانهای همجوار کرمانشاه  در جهت تقویت روحیه مردم آن مناطق اقدامی بسیار به جا و مهم بود.  همیاری گروهای دانشجویی، محیط زیستی همچون زنده یاد شریف باجور و همراهانش، مدافعین کودک ، تشکلهای مستقل کارگری و حضور ده ها گروه و جمع مردمی در ساعات و روزهای اولیه این حادثه، ازبالا رفتن خسارات جانی جلوگیری کرد. این حرکت که بیانگر فرهنگ مترقی مردم  است اراده آنان را برای اداره شورایی جامعه توسط خود مردم را به نمایش گذاشت و نشان داد که اگر قدرت در دست مردم باشد چگونه جامعه را اداره میکنند.

این در حالی بود که بردن کمکهای مردمی به مناطق زلزله زده نه تنها توسط نیروهای دولت تسهیل نمیشد، بلکه عملا نیروهای نظامی پیش ازهر اقدام امدادی در مناطق زلزله زده، از ورود کمک های مردمی ممانعت به عمل میاوردند و حتی مقدار زیادی از آن کمک ها ی ارسالی را مصادره کردند. البته مهمترین کمک حاکمیت به مردم صدور اخوند به مناطق زلزله زده جهت انداختن عکس سلفی بود.

در حال حاضر شماری از زلزله زدگان با راه اندازی #کمپین_نه_به_پرداخت_وامها میگویند: "زندگی در چادر مقدور است اما پرداخت تسهیلات خانههای نیم ساخته ممکن نیست". راه انداختن چنین کمپینی از طرف مردم مناطق زلزله زده، گواه بررفع نشدن مشکلات مردم این مناطق بعد از حدود دوسال است و وضعیت نامناسب وغیر قابل تحملی که بر این انسانها حاکم بوده و همچنان است، نشان میدهد.

هر حکومتی در برابرمردم مسئول است و باید جوابگوی نیازهای مردم و رفع مشکلات آنها باشد. متاسفانه حکومت جمهوری اسلامی نه تنها باری از دوش مردم زلزله زده برنداشته بلکه حتی برای سلب مسولیت از خودش، بانکها را به جان مردم انداخته است. در چنین وضعیتی و در حلی که وجود  گرانی سرسام آور، تورم افسارگسیخته، بیکاری گسترده و ده ها عامل دیگرفشار برمردم را صد چندان کرده، بانک ها نیزبازپرداخت آن چندر غازی را که به صورت وام برای تعمیر مسکن و یا بازسازی خانه های تخریب شده به آنها پرداخت شده است را از مردم طلب میکنند.

 به نظر من مردم نباید از دولت درخواست بخشودگی وامها را بکنند، بلکه با توجه به وضعیت وخیمی که عملا در آن به سر میبرند درست تر این است که وامها را باز پرداخت نکنند و در عوض  دولت را مجبور کنند که این وامها را کمک بلاعوض محسوب کند.

درواقع داشتن زندگی مرفه و بدون دغدغه حق مردم است. این وظیفه دولت است که امکانات رفاهی مناسبی را برای مردم تهیه کند.دولت جمهوری اسلامی به جای فشار آوردن به زندگی مردمی که هست و نیست شان بر باد رفته و هنوزداغدار از دست دادن عزیزانشان هستند، بهتر است جلو دزدان میلیاردی که اکثرشان از سران خود حکومت هستند را بگیرد.

وامی که دولت به هر یک از 60 هزار خانوارپرداخت کرده درحدود 60 میلیون تومان میباشد. این در حالی است که با این مقدار پول در شرایط فاجعه بار اقتصادی کنونی حتی نمیشود یک آلونک ساخت چه رسد به یک خانه نیمه استاندارد. با این وجود دولت به مردم فشار آورده که باید وامها را بازپرداخت کنند . دولت و بانک ها اگر احتیاج به پول دارند بهتر است جلو دزدی های میلیاردی را بگیرند. بر اساس اعتراف وزیر بهداشت ، تنها یک مورد از دزدی که در وزارت بهداشت جمهوری اسلامی صورت گرفته 2 میلیون یورو میباشد که اگر هر یورو را 15 هزار تومانی حساب کنیم مبلغی بالغ بر 28 هزار میلیون تومان میباشد.

مواردی دیگر مانند اختلاس ١٢ میلیاردی در واحد تویسرکان کمیته امداد، اختلاس ٨ هزار میلیارد تومانی از صندوق ذخیره فرهنگیان، ناپدید شدن ٢٠ هزار میلیارد تومان در دوران شهرداری محمدباقرقالیباف وصدها نمونه دیگر نشان میدهد که اموال مردم چگونه غارت میشود. این پولها درواقع متعلق به همین مردم ستم دیده است که به یغما میرود. بنابراین مردم از بابت این وامها به حکومت بدهکارنیستند و حق که هیچ مبلغی را باز پرداخت نکنند. وام های بلاعوض نه تنها حق مردم زلزله زده است، بلکه حق طبیعی مردم مناطق سیل زده هم میباشد.

باید کمپین بخشش وامها باید به کمپین « نه به پرداخت وامها» تبدیل شود. این کمپین که اکنون از مناطق زلزله زده شروع شده باید به مناطق سیل زده هم گسترش یابد و  مردم مناطق زلزله زده و سیل زده متحد و یکپارچه با فریادی رسا اعلام کنند که وامها را نمی پردازیم!

                                       جمعه 18 مرداد 1398    

August 08, 2019

چند کلمه در باره دروغ بافی اخیر رئیس دفتر خامنه ای

چند کلمه در باره دروغ بافی اخیر رئیس دفتر خامنه ای
رئیس دفتر خامنه ای از خدمات نظام اسلامی می گوید! گویا شب و روزی بر رهبر ی نمی گذرد که به فکر فقرا نباشد!، لعنت بر دروغ گو!!  گلپایگانی رئیس این مرکز فساد و جنایت و دزدی می گوید "همه امکاناتی که در اختیار ایشان( خامنه ای) است در اقصی نقاط کشور خرج همین افراد می کند". کدام افراد؟ منظور آخوند گلپایگانی حتما بسیجیها و سپاهی ها و نظامیان و شگنجه گران مفت خور و بی شرف اسلامی در ایران و همچنین منظورشان از به "فکر فقرا" بودن رهبر همین حزب الله، حشد شعبی، فدائیان اسلامی، فاطمیون و دیگر مرتجعین و آدمکشانی باشد  که برای بقای نظام فاسد اسلامی و دیگر حکومتهای فاشیست ضد "فقرا" سرگرم جنایت و چپاول اموال فقرا هستند. فقط بروید ثروت باد آورده همین خامنه ای کثافت را بر آورد کنید ببینید با همین پول نمیتوان تمام ریشه های فقر و انسانهای فقیر را از بین برد؟   وجود فقر و فریب مردم که گویا فقر کار خدا ی خیالی و ظالم تان است، و اینکه بهشت در آن دنیا مال فقرا است اما خودتان هم بهشت واقعی و هم ثروت این دنیای واقعی را  با نیرنگ و سرکوب از آن خود کرده اید و به جیب زده اید، و اسم این جنایت و ظلم بی انتها را میگذارید "در فکر فقرا" بودند؟! شرم هم حد و مرزی دارد!
هر کسی به عنوان عضوی از جامعه حق دارد از امنیت، کار، مسکن، دارو، و تحصیلات و سرمایه کافی برای زندگی برخوردار باشد. هر انسانی بالغ حق دارد که صاحب شغل بوده و آزادانه شغل خود را انتخاب کند، آموزش و پرورش رایگان حق همگان است. کدام یک از اینها که حق اولیه هر شهروند ایرانی است تامین شده و از جانب شما اسلامیون دزد و حقه باز به اجرا گذاشته شده است؟.
حالا آقای خامنه ای این همه ثروت را از کجا آورده، از کیسه ی خلیفه می بخشد؟ چرا این مرد خدا باید راحت و خوشحال زندگی کند و بقیه گرسنه؟ همه آن کارها که علی خامنه ای کرد و می کند و آن زندگی که برای خود و بستگانش فراهم کرده ازمجرای  کار کردن و زحمت کشیدن که بدست نیامده،  همه مال دیگران است که تصاحب کرده است. برخورداری از این سطح از رفاه و امنیت و ارامش که شما دار ودسته رهبر و مقامات و آخوندها و سرمایه داران دزد برای خود تامین کرده اید چرا نباید حق تمامی مردم ستمدیده و زحمتکش ایران  نیز باشد که خودشان با زحمت و تلاش  شبانه روزی تهیه کرده و نان شما را هم میدهند.  می باید این نوع ناعدالتی و گسترشد تضاد طبقاتی که اتفاقا خامنه ای و دولتش بانی ان هستش مورد نقد همگانی قرار بگیرد. ءق است همه علیه آن حرف بزنند و اعتراض کنند. این نفهم های حاکم اسلامی چنان با "مهربانی" حرف می زنند که انگار دنیا نواده اوست.
ما  اکثریت مردم ایران نه نادان هستیم ونه احمق! این خودتان هستید! در این منجلابی که درست کرده اید هیچ کس مسئولیت نمی پذیرد و هر کسی دیگری رامسئول بدبختی کشور می داند. حکومت اسلامی خامنه ای با سلب آزادی از مردم ایران ، به غارت بردن ثروت و منابع کشور ، سرکوب هر روزه کارگران و زحمتکشان مطالبه طلب و تصویب قوانین زن ستیزانه و غیره خود را به ظالم ترین حاکم قرن تبدیل کرده است. خامنه ای که همچون طفلی در زندان نیازهای خود محبوس گشته و دریافت خود را از جهان با عزم و جزمی ناشی از نا امنی به دنیای خارج تحمیل می کند یک روان پریش تمام عیار است. او در انتظار خطر و ترس ناشی از خطر خروشان همین "فقرا" است که حکومت اش را تهدید می کند. او برای تداوم حاکمیت ظالمانه اش بر" فقرا" و خوش خدمتی به سرمایه داران کشور با ایده ی توهم توطئه و دشمن فرضی در صدد است جای خود را هر روز محکم تر کند و مانند این چهل سال سیاه میخواهد هر آنکس را که مخالف خود ببیید از دم تیغ بگذراند. این چنین بوده که ارازل و اوباش  متاسفانه در غیاب سکوت یا عدم اتحاد ما اکثریت جامعه متعلق به "فقرا" توانسته با گذاشتن عمامه ای به سرخود با غضب در طول این چهل سال بر ما حکومت کنند. اما آیا زمان پایان دادن به این همه جنایت و ناحقی فرا نرسیده است؟ پس  چرا دست بر کلا باد برده خود گرفته ایم؟!
منبع: شماره ١٠٦ نشریه سوسیالیسم امروز


سه مطلب

به مناسبت جلسه اول دادگاه کارگران هفت‌تپه و اعضای نشریه گام

ماهیت واقعی هر نظامی را در چگونگی رفتار او با زندانیانیش می توان شناخت!

"از کارگری در محضر دادگاه پرسیدند مایل است به روش دنیوی سوگند بخورد یا به روش کلیسایی؟

جواب داد: «من بیکار هستم.»

 وضعیتی به سر می‌برد که طرح چنین پرسش‌هایی و حتا دستور چنین دادگاهی، برای‌اش پشیزی ارزش ندارد..."

برتولت برشت
 

"شما مردم را گرسنه نگاه داشته اید...!
و آن ها را از هم جدا کرده اید تا عصیان شان و شورش شان را از بین ببرید؛
شما آن ها را ضعیف و درمانده می کنید و وحشیانه نیروی آن ها را می بلعید و اوقاتشان را مشغول می کنید تا از وحشت نه جوشش بکنند و نه مجالی برای جوشش داشته باشند!
آن ها در یک جا ایستاده اند و در جا می زنند؛
راضی باشید ......
علیرغم جمیعیتی که دارند تنها هستند... من هم تنها هستم... همه ما تنها هستیم؛
ولی با وجود تنهایی و اسارت، با وجود آن که مانند آن ها خوار و پست شده ام...
به شما اعلام می کنم که شما هیچ نیستید و این قدرتی که تا چشم کار می کند گسترش دارد و تا اعماق آسمان را به سیاهی و تاریکی کشانده است چیزی نیست مگر سایه کوچکی که روی قطعه خاکی سنگین می کند وبر اثر بادی نابود می شود..."
حکومت نظامی / آلبرکامو

 

“اگر کسی نان شما را بگیرد
با همین کار
آزادی شما را هم گرفته است
و اگر کسی آزادی شما را برباید
مطمئن باشید که
نان شما نیز در معرض تهدید است”
#آلبر_کامو 

هر کودکی، بیماری، کارگری و بیکاری که امروز در ایران از گرسنگی یا بی دارویی می میرد در حقیقت کشته می شود! زیرا ما در کشوری زندگی می کنیم که از نظر طبیعی یکی از غنی ترین کشورهاست و  در مقطعی از تاریخ بشریت زندگی می کنیم که بکمک تکنولوژی مدرن میتوان مایجتاج چندین برابر جمعیت ایران را تولید کرد و گرسنگی و خط فقر را برای همیشه نابود کرد، به شرطی که نظامی عادلانه و انسان محور نه پول محور بر ایران و جهان حاکم باشد!... مسئولیت مرگ این انسانهای بی گناه به عهده دو گروه از سیاستمداران جنایتکار است.

یک: آنهایی که در جماران نشته اند و بنام خدا و دین منافع مشتی دزد و میلیاردر غارتگر را با تکیه بر خردستیزترین خرافات ارتجاعی قرون و اعصار به پیش می برند!

دو: آنهایی که در کاخ سفید نشته اند و با اعمال تحریم و جنگهای غارتگرانه بی پایان منافع مشتی میلیاردر را در جهان نمایندگی می کنند!

 

ژان ژاک روسو در سال 1762 نوشت: " انسان آزاد زاده شده است و همه جا در زنجیر است. انسان خود را اربات همنوعان خویش به حساب می آورد، اما علیرغم این برده تر از آنهاست!"

"کسیکه حاکم خود خودش نباشد، بایستی برده دیگران باشد. این گفته در مورد خلق ها همان گونه صادق است که در مورد تک تک انسانها هم صدق می کند!" ماکسیمیلیان روبسپیر

 

"اينكه می‌گویند آفتاب حقيقت در پرده نخواهد ماند حرف مفتى است!

فقط دست‌هاى ما مى‌تواند از پرده بيرونش بكشد..."

برتولت برشت

 

بیرون بیا، رفیق!
به مخاطره انداز
خرده‌پولت را که دگر پولی نیست،
جای خوابت را که زیر باران است،
کارَت را که فردا از دست می‌دهی.
به خیابان بیا! مبارزه کن!
برای انتظار
بسی دیر است!
به خود کمک کن،
آن‌دم که به یاری ما می‌شتابی: متحد شو!...

... ... ...

برتولت برشت

 

" امروز برده داران در بازارهای جهانی بورس نشسته اند و مسئول گرسنگی میلیون ها انسان در جهانی هستند که سرشار از نعمت و فراوانی است!... یک قانون طبیعی وجود ندار که انسان را وادار به بردگی از ایده های نئولیبرالی کند... انسان مدتهاست که دانش و امکانات پایان دادن به فقر، گرسنگی، فلاکت و زورگویی را در اختیار دارد. چیزی که هنوز وجود ندارد، یک هویت متکی بر خودآگاهی مشترک و همبستگی است، خودآگاهی که در اعلب انسانها توسط ایده های نئولیبرالیستی زیر آوارها مانده است و باید آزاد گردد... قدم بعدی برای کسی که مبانی و اصول ماتریالیستی را فهمیده باشد، پرده برداشتن از استراتژی تحریف است که به استدلالات فرااجتماعی بر می گردد... هر سیستم ( فرهنگی، ایدئولوژیک و دینی) خودتفسیری، همزمان هم پرده پوشی می کند، هم مخفی کاری می کند. هم دروغ می گوید، هم افشا می کند. چیزیکه بیشتر از همه پنهان نگهداشته می شود، حتما حقیقت دارد! چیزی که نشان داده می شود بایستی به واسطه آن چیزی که دیده نمی شود، توضیح داده شود!... این کار مشکلی است، به خاطر اینکه چیزی که پنهان نگهداشته شده است، عمدا پنهان نگهداشته شده است!... "   ژان زیگلر

 

وظیفه روشنفکر واقعی یا انقلابی نشخوار و تکرار و تبلیغ ایدئولوژی و فرهنگ طبقه حاکم نیست.  درک واقعیات و ریشه مشکلات موجود و بیان حقیقتی است که در میان دروغهای رسانه های حاکم از دیده ها پنهان نگاهداشته شده... وظیفه او اغفال قربانیان نظام حاکم نیست، بلکه بیان حیقت به شیوه ایست که قربانیان را برای تغییر وضع موجود مسلح کند!

 

با احترام،

احمد پوری (هلند) 04 – 08 – 2018  

 

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2752221138130437?__tn__=K-R

 

******************************** 

 

سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه

"امروز ۱۲ مرداد جلسه اول دادگاه کارگران هفت‌تپه و اعضای نشریه گام در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه برگزار گردید.
در ابتدا کیفرخواست همه بازداشتی‌ها قرائت شد. سپس نفرات به بیرون دادگاه هدایت شدند. سپس اسماعیل بخشی به عنوان اولین متهم برای اخذ دفاعیات به به دادگاه رفت
قاضی مقسیه از همان ابتدا با برخورد توهین امیز سعی در متشنج کردن جو دادگاه داشت. این برخورد غیرقانونی مورد اعتراض اسماعیل و وکیل وی قرار گرفت.
قاضی مقیسه حتی حداقل‌های قانونی دادگاه را رعایت نکرده و به اعتراض وکیل اسماعیل بخشی به این شرایط نیز با الفاظ توهین‌ امیز برخورد کرد
برخورد قاضی مقیسه نشان داد که این دادگاه نمایشی است و حکم‌ در جای دیگری صادر شده است.
برگزاری این دادگاه نشان داد که قوه قضائیه نه تنها نهادی مستقل نیست بلکه به عنوان بازوی حمایتی سرمایه داران ایفای نقش می کند.
همکاران عزیز این دادگاه در واقع اسماعیل بخشی را به نمایندگی از همه ما کارگران هفت تپه محاکمه می کند. اسماعیل تنها در اعتراض به حقوق های معوقه همه ی ما و از بین رفتن شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت‌ تپه محاکمه می شود.
درضمن اصل برعلنی بودن جلسه دادگاه پس بنابراین نباید هیچ مانعی برای حضور سایر اشخاص وخانوادههای متهمین وخبرنگاران در جلسه دادگاه باشد
۱۳ مرداد ۹۸
سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه "

#۱۲_مرداد_محاکمه_نان_کار_آزادی_

#نان_کار_آزادی
#شادی_رفاه_آبادی

#کارگر_زندانی_آزاد_باید_گردد_

آدرس ایمیل سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه🔻

syndica.hafttape@gmail.com

🔻 صفحه #تلگرام #سندیکای کارگران.نیشکر هفت تپه

 ********************************************

گزارشی بسیار کوتاه از غیبت ده روزه!


برای شرکت در کنگره بین المللی حقوق و بهداشت روان به شهر رم در کشور ایتالیا رفته بودم.
قبل از هر چیز معذرت خواهی می کنم از تمام کسانیکه قبل از رفتن نتوانستم بموقع به آنها اطلاع دهم که ده روز در هلند نخواهم بود... هرچند که به خیلی ها در پیامهای خصوصی اطلاع داده بودم...
دوستان محترم دنیای مجازی در حالت کلی سه نوع عکس العمل نشان دادند... برخی آرزوی موفقیت کردند، برخی فکر می کردند که قهر کردم جوابشان را نمی دهم!... برخی هم آنقدر طلبکارانه و توهین آمیز بر خورد کردند که انگار من برده آنها آفریده شدم و باید فورا به سئوالها و درخواستهای آنها جواب می دادم و در انجام وظایم نسبت به پناهجویان کوتاهی کرده ام!...
تنها یک سئوال از این گروه طلبکاران دارم که امیدوارم در نهایت صداقت کمی فکر کنند و به وجدان خود مراجعه کنند...
اگر من هم مثل قاچاقچی ها از شما برای دادن مشاوره 5000 یورو و یا چندین برابر آن پول می گرفتم آیا بازهم جرئت می کردید، اینگونه برخورد کنید؟... آیا جرم من این استکه وقت و دانش و تخصصم را بطور مجانی در اختیارتان می گذارم؟ آیا هر چیزی که فروشی نباشد به نظر شما بی ارزش است؟... آیا معیار ارزش گذاری شما به میزان پولی بستگی دارد که پرداخت کرده اید؟... مسائل فوق را به این دلیل نوشتم که ابعاد فساد فرهنگی حاکم بر جامعه خود را بهتر بشناسیم...

محتوای جلسات یا سخنرانی ها
در این کنگره بیش از 500 نفر از کشورهای مختلف جهان شرکت می کنند و نتایج تحقیقات و کتابهایشان را ارائه می کنند... سخنرانی ها برخلاف اسم کنگره، به مسائل حقوقی و روانشناسی محدود نمی شود. در باره ده ها موضوع دیگر مانند حقوق جنگ، حقوق بین الملل، وضعیت پناهجویان، آمار ها و علل خودکشی پناهجویان یا زندانیان، علل رشد بیگانه ستیزی، وضعیت زندانیان در زندانهای امریکا، کابوس های بعد از زندان و شکنجه، تروریسم، علل رادیکالیزه شدن انسانها در جوامع مختلف، تئوری توطئه، قاچاق انسان، پول، سکس، بردگی، آگاهی، مذهب، فلسفه، اخلاق، علم، راسیسم و فاشیسم در اروپا و امریکا... بود. این کنگره دو سال یکبار برگزار می شود و به چند نفر از بهترین محققان جایزه می دهند...
هر روز به چهار بلوک یا جلسه تقسیم شده، هر جلسه دو ساعت است. دو جلسه قبل از نهار و دو جلسه بعد از نهار است. در هر جلسه 4 یا 5 نفر در عرض 20 تا حداکثر 25 دقیقه نتیجه تحقیقات یا کتابش را ارائه می کند...
در نهایت تاسف خیلی از جلسات خوب همزمان بودند، در نتیجه در عمل فقط در یکی از آن جلسات می شد شرکت کرد...
هر روز از ساعت 5 صبح باید از خواب بیدار می شدی و بعد از دوش گرفتن و صبحانه با اتوبوس به دانشگاه رم می رفتی و ساعت 19.30 جلسات سخنرانی ها بطور رسمی پایان می یافت. سه بار بعد از جلسات در همان دانشگاه یا رستوران بسیار نزدیک شام خوردیم و تا دیر وقت با هم بودیم که بهترین فرصت برای صحبت و آشنایی بیشتر بود... دو بار هم بعد از پایان جلسات بطور جمعی به کنسرت بردند یکی در کلیسای معروف رم و دیگری در یک دانشگاه دیگر بود... اغلب مواقع بحث های بعد از جلسات جذابتر هستند به همین دلیل در عمل از 5 صبح تا 12 شب مشغول بودم...
در این مدت بطور کامل تلفنم بسته بود، کوچکترین وقتی برای جستجوی اینترنت و اخبار و فیس بوک نبود، به همین دلیل به هیچکدام از پیامها و تلفن ها جواب ندادم...
یک روز قبل از کنگره به شهر رم رفتم و دو روز بعد از کنگره به هلند برگشتم... روز اول تمام روز را برای دیدن مجسمه ها و نقاشی ها و موزه واتیکان سپری کردم. دو روز آخر را به فشرده ترین نحو ممکن برای دیدن مکانهای تاریخی شهر رم اختصاص دادم...
شهر رم شاید تنها شهری در جهان باشد که اغلب خیابانها و کوچه ها و ساختمانهایش بنوعی موزه عمومی روباز است... خیلی چیزها هم از موزه ها و آثار تاریخی شهر و هم در جلسات سخنرانی یادگرفتم. هزاران عکس از آثار تاریخی و موزه های شهر و همینطور از اسلایدهای سخنرانی ها گرفتم...
علیرغم اینکه زندگی بسیار فشرده ای را گذراندم به دلیل عطش سیری ناپذیری که هنوزهم برای یادگیری و خواندن و دیدن... دارم، به نظر خودم سفری بسیار پربار بود...
در روزهای آینده تعدادی از این عکس ها را جهت انتقال اطلاعاتی که یادگرفتم با شما دوستان ارجمند به اشتراک خواهم گذاشت...

روز اول با سخنرانی پنج نفر در باره رابطه علم و اخلاق شروع شد. علومی که در دوران حاکمیت هیتلر و نازی ها توسط دانشمندان فاشیست رشد یافته بودند! آیا استفاده از نتایج تحقیقات و دستاوردهای چنین دانشمندانی از نظر اخلاقی درست است؟...
RESISTING COMPLICITY: MEDICAL ETHICS UNDER TOTALITARIAN REGIMES
Pawel Lukow, University of Warsaw
IS THE USE OF DATA FROM NAZI MEDICAL EXPERIMENTS MORAL OR IMMORAL?
David Novak, University of Toronto
COMPLICITY IN VIENNA: PSYCHIATRY, SCIENCE, AND MEDICINE AFTER 1938
Elizabeth Ann Danto, City University of New York
MEDICAL COMPLICITY AND THE LEGITIMACY OF PRACTICAL AUTHORITY
Kenneth Ehrenberg, University of Surrey
MEDICALIZATION AND THE NEW CIVIL RIGHTS
Craig Konnoth, University of Colorado
از لحظه ایکه به هلند برگشتم پشت سرهم به تلفن های مختلف جواب دادم... از جمله دو نفر از مشکلات موجود در کمپ ها گزارش دادند که یک زن و شوهر برای گرفتن مشاوره به پیش یکی از کیس فروشان معروف که برخی وقتها خود را رابینهود مدرن می نامد، رفته بودند. این آقای رابینهود که خود را فعال حقوق بشر و بعضی وقتها وکیل هم جا می زند، علاوه بر اینکه هزاران یورو از این خانواده پول گرفته، زن طرف را از دست شوهرش خارج کرده و هر روز برای تمرین کیس واقعی او را با ماشینش به بیرون از کمپ می برد!...
شوهر این خانم که شاهد این ماجراست به مرز جنون و انفجار رسیده... برخی به او پیشنهاد کرده اند که بهتر است تقاضا کند او را به کمپ دیگری منتقل کنند تا از مشاهده این واقعیت وحشتناک و غیرقابل تحمل در امان باشد... آقای کیس فروش مدعی شده اینجا مملکت آزادی است و هر کسی می تواند با هر کسی برود و به هیچ فردی ربطی ندارد!...
ولی او از ضعف، وابستگی و ناآگاهی این خانم بسیار جوان سوءاستفاده می کند... زیرا این خانم در این توهم است که اگر به هر قیمتی با او برود سرانجام جواب خواهد گرفت!... در هلند قانونی هست که هیچ کارمندی، رئیسی، دکتری حق ندارد از مشتری ها یا مراجعین بعلت ضعف و وابستگی آنها سوء استفاده کند و رابطه جنسی برقرار کند... این گونه مسائل در صورت شکایت رسمی قابل پی گیری است!... پرواضح استکه واقعیت مذکور هم ابعاد فساد فرهنگی حاکم در ایران و هم ابعاد ضعف شخصیت این خانم و آن آقای سوءاستفاده کننده از موقعیت خود را نشان می دهد!...
یک مورد دیگر:
خانمی برای مشاوره مجانی در مورد یکی از آشنایانش که در ترکیه هست بمن زنگ زده بود، در باره وضعیت پناهجویان در ترکیه و هلند صحبت شد... مورد فوق را گفتم که درست چند دقیقه قبل از شما یکی از کمپ پناهندگی در هلند زنگ زد و ماجرای بی شرمانه این قاچاقچی را گفت... این خانم گفت دقیقا عین همین ماجرا چند سال پیش توسط یکی دیگر از دوستان این آقا در آمستردام اتفاق افتاد... آنها همسایه ما بودند و من بطور مرتب آنها را می دیدم... زن این آقا را این قاچاقچی از دستش در آورد و حامله کرد... شوهرش به مرز جنون رسیده بود... سرانجام به ایران برگشت و در ایران خودش را زیر ماشین انداخت و خود کشی کرد! ... قول داد که این ماجرا را بدقت بنویسد و بمن بفرستد تا در اختیار شما بگذارم و با چشمان باز راه تان را انتخاب کنید و از این جانواران انسان نما دوری کنید که هم پولتان را می گیرند و هم زندگی تان را نابود می کنند!...
در باره اینگونه مشکلات با حفظ حریم خصوصی افراد درگیر و قربانی جهت انتقال تجارب... بعدا مفصل تر خواهم نوشت...

لطفا یادداشتهای زیر را بدقت بخوانید تا از افتادن به دام این نوع خلافکاران حرفه ای به موقع به پرهیزید!
خلافکاران حرفه ای، شارلاتانهای کیس فروش و وکلای شارلان را چگونه می توان شناخت؟
هر روز قربانیان زیادی برای مشاوره و رهایی از دست این خلافکاران بی وجدان از ایران و سایر کشورها به من زنگ می زنند، داستان زندگی خود را تعریف می کنند و تقاضای مشاوره مجانی می کنند. زندگی انسانهای بی گناه بسیاری بخاطر سادگی و کم تجربه بودن توسط هموطنان شارلاتان و کیس فروش و انسان فروش برباد رفته!...
از متن:
" جایی یادداشتی از مارکس خوانده ام که محتوای حرفش یادم هست ولی نقل قول دقیق را پیدا نکردم. مارکس می گوید:
اگر یک نفر در معامله ای 10% سود ببرد برای تضمین تداوم این سود مجبور است دروغ بگوید… اگر 50% سود ببرد، برای تضمین تداوم این سود براحتی دروغ می گوید. اگر 100% سود ببرد، برای تضمین تداوم این سود حتی حاضر است به قتل و جنایت دست بزند.
اگر 300% سود ببرد، برای تضمین تداوم این سود هر گونه جنایت و دزدی و فساد برای او طبیعی ترین انتخاب است و چیزی بنام شرم و وجدان را نمی شناسد!
اکنون من از شما می پرسم: کسانی که به شما دو صفحه مزخرفات را بنام کیس، به 10.000 اورو می فروشند یعنی 10000% سود می برند، آیا چنین افرادی ذره ای وجدان و شرف و انسانیت می توانند داشته باشند؟
بازهم بروید به امامزاده های این شارلاتانهای بی وجدان دخیل ببندید!… "
فعلا تنها به یک مثال اشاره می کنم.
ادامه مطلب ...
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2592863867399499/

در پشت سیمای منجمد این اشرف مخلوقات چه هیولایی نهفته است؟
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1653663971319498
در نهایت تاسف تعداد افرادی که در هلند به کیس فروشی و قاچاق انسان مشغول شده اند هر روز بیشتر می شود!...

یک خبر بد:
امروز مسئول مالی سازمان پناهندگی پرایم به من گفت که کرایه این ماه دفتر کار پرایم را نتوانسته پرداخت کند!... سازمان پناهندگی پرایم تنها سازمانی در هلند است که هرگز در 25 سال گذشته یک سنت از دولت سوبسید دریافت نکرده تا استقلال اندیشه و عمل خود را حفظ کند... اگر هزاران نفری که از ما مشاوره مجانی دریافت می کنند حتی ماهی یک یورو کمک مالی کنند این مشکل بطور ساختاری حل می شود!... تقریبا تمامی افرادیکه به دفتر کار ما مراجعه می کنند، قول می دهند که بعد از گرفتن جواب هم هزاران یورو کمک مالی خواهند کرد و هم در دفتر کار ما با افتخار و داوطلبانه شب و روز کار خواهند کرد! همواره در نهایت صداقت گفته ام، خانم یا آقای ارجمند لازم نیست برای دریافت مشاوره مجانی مجبور به بیان وعده های دروغین شوید!... من با پرنسیپهایم زندگی می کنم نه تجارت!... اگر به کار ما باور دارید می توانید داوطلبانه و آگاهانه ماهی ده یورو به سازمان پرایم کمک کنید تا این سازمان بتواند به هزاران نفر دیگر مثل شما کمک کند!... متاسفانه تجارب ما نشان می دهد که هزاران نفر قبل از شما از این وعده های رنگین سرخرمن بسیار گفته اند ولی به محض اینکه اقامت گرفته اند دیگر هرگز دور و بر ما پیدا نمی شوند!...
مشکلات مالی سازمان پرایم را بدین جهت آشکار می نویستم که اگر بزودی در سازمان پرایم بسته شد نگوئید که اگر ما می دانستیم چنین و چنان می کردیم!...
چند ماه پیش نوشته بودم که ماهانه 300 یورو کمتر از مینیموم هزینه های جاری دفتر کار پرایم توسط انسانهای خوب هلندی و سایر ملیتها به سازمان پرایم کمک مالی می شود. اگر این مشکل ساختاری حل نشود بزودی به پایان راه خواهیم رسید!...
ملاحظه می فرمائید که من علاوه برسازماندهی تظاهرات و افشاگری در مورد جنایتکاران حاکم بر ایران، بایدشب و روز در مورد مشکلات پناهجویان تحقیق و بررسی کنم، به سئوال ها و کیس های آنها رسیدگی کنم، در کنفرانس های بین المللی به امید یادگرفتن مطالب جدید شرکت کنم... و بطور دائمی نگران این مسئله هم باشم که آیا این ماه توانایی دادن کرایه دفتر کار را خواهیم داشت یا نه؟...
ما بجای شنیدن وعده های دروغین و تملق های تهوع آور، نیازمند صداقت در گفتار و کردار و برداشتن یک گام بینهایت کوچک عملی هستیم!...
آیا بین ایرانیان مقیم هلند 30 نفر پیدا می شود که ماهانه ده یورو یا 300 نفر ماهانه یک یورو به سازمانی که زندگی ده ها هزار نفر را نجات داده کمک کنند؟...
عمل شما بزودی نتیجه این سئوال را روشن خواهد کرد!...

برای احتیاط شماره حساب بانکی سازمان پرایم را می نویسم بدون کمک مالی داوطلبانه شما تداوم حیات سازمان پرایم غیرممکن خواهد شد...
برای کسانیکه در کشور هلند زندگی می کنند، نوشتن نام سازمان پرایم کافی است.
ING Bank: NL70INGB0007699299
برای کسانیکه از کشورهای دیگر می خواهند کمک مالی بکنند نوشتن سطر زیر هم ضروریست.
BIC (Swift): INGBNL2A

کسانیکه می خواهند با گوشه ای از فعالیتهای سازمان پرایم آشنا شوند بهتر است به مصاحبه زیر با رادیو زمانه مراجعه کنند... «به کارم باور دارم»- گفت‌و‌گو با احمد پوری
https://www.radiozamaneh.com/225681
برای اطلاعات بیشتر همواره می توانید با این شماره با من تماس بگیرید.
0031655362313
این شماره تلفن معمولی، واتس اپ، ایمو، تلگرام، وغیره هست.

یک تذکر ضروری:
از آنجائیکه سازمان پناهندگی پرایم یک موسسه غیرانتفاعی رسمی است، می توانید بخشی از کمک مالی را از طریق اداره مالیات پس بگیرید!...

با احترام،
احمد پوری (هلند) 02 – 08 – 2019

********************************  

کشتی توفان زده ایران به کجا می رود؟ به گرداب یا ساحل؟

چند روز پیش یکی از هموطنان نوشته بود: روز هفتم آگوست جمهوری اسلامی سرنگون خواهد شد!...
پرسیدم می توانید بنویسید که با کدام محاسبات و آنالیز و اسناد به این دقت روز سرنگونی را تعیین می کنید؟ آیا پیش بینی علمی می کنید یا فال بینی می کنید؟
جواب ندادند!
بدترین واقعیت شوک آور این بود که عده ای شروع کردند لایک زدن و تعریف و تمجید و شمارش معکوس، شمردن روزهایی که تا روز سرنگونی باقی مانده اند!...
چنین افرادی در اپوزیسیون با حزب الهی ترین موءمنین بنیادگرای دستگاه ولایت چه فرقی دارند؟ سبک کار و فرهنگ این افراد با دشمن شان چه فرقی دارد؟
جنبش بیش از هر چیزی نیازمند سازماندهی آگاهانه، ایجاد فضایی مناسب برای بکار انداختن شعور انقلابی، همدلی و همبستگی و شناختن دوستان ودشمنان انقلاب است ... تا قربانیان به آغوش قاتلان خود پناه نپرند و زنجیرهای بردگی و اسارت آور خود را نپرستند!...

راستی فردا این پیش بینی یا فال بینی پیامبر گونه به منجلاب فرو خواهد رفت!
آیا کسانیکه با نوازش احساسات زیر شکمی توده های مستاصل آنها را به سراب می برند، در نتایج ویرانگر تبلیغات پوپولیستی مبتذل، مسئولیت خود را در ناامیدی و عدم باور توده ها به همنوعان و خودکشی و دگر کشی ها... بعهده خواهند گرفت؟ ...
آیا کسانیکه برای چنین چرندیات مبتذلی هورا می کشیدند، فردا از اعمال بدون تعقل خود خجالت خواهند کشید؟ درس های تایخی لازم را یاد خواهند گرفت؟...
بقول لنین انقلاب سیب که نیست پیش بینی کنیم که حتما تابستان سیب رسیده را از درخت خواهیم چید!... این جماعت حتی روز انقلاب را تعیین می کنند!... آیا از شدت حماقت است یا برنامه ای درکار است؟...

این گونه تبلیغات در حالت اکستریم از دو موضع ریشه می گیرد.

یک: پوپولیست هایی که موضع گیری هایشان برای خوش آمد اطرافیان شان است، چنین افرادی اغلب بظاهر در هیبت رستم و سوپرمن به میدان وارد می شوند ولی بزدل ترین انسانها هستند زیرا شهامت بیان حقیقت را به خاطر از دست دادن حمایت اطرافیانشان ندارند!... چنین افرادی هرگز نمی توانند رهبران یا حتی دوستان قابل اعتمادی باشند...

دو: اساسا سازمانها یا کسانیکه می خواهند روانشناسی توده ها را در شرایط بحرانی تست کنند به اینگونه پیش بینی های پیغمبر گونه دست می زنند تا به تدوین استراتژی کشورهای دخالتگر و تجاوزگر کمک کنند... چنین افرادی در شرایط حاضر، خادم آگاهانه یا ناآگاهانه سازمانهایی مانند سازمان جاسوسی سیا هستند! تنها آنها از امکانات و تجربه و ابزار لازم برای دخالت در لحظه مناسب و بحرانی در امور داخلی کشوری مانند ایران برخوردار هستند....

حتما کسانی هستند که بیاد دارند در اواخر دولت جرج بوش که نقشه حمله به ایران را بطور همه جانبه بررسی و تدوین کرده بودند... برخی فکر می کردند که جرج بوش آنها را سوار هواپیما کرده و در ایران بر تخت سلطنت خواهد نشاند!...
فردی بنام هخا مدعی شد که صد روز دیگر با هواپیمای مسافربری به ایران خواهد رفت و رژیم را سرنگون خواهد کرد! با قاطعیت و شور و احساسات عجیبی در باره سفر رویایی و انقلابی خود سخنرانی می کرد!...
بطرز حیرت انگیزی در اتاقهای اینترنتی مخصوص بحث های سیاسی، تعداد زیادی به مدت بیش از سه ماه به شمارش معکوس افتادند و هر شب پای بحثهای هیجان انگیز هخا حاضر می شدند!...
تا اینکه روز موعود بدون کوچکترین شرم و حیایی زد زیر همه چیز و کوه موش زائید!...
فاجعه آنجا بود که بعد از اینکه عده ای بیش از سه ماه به بازی گرفته شدند... نه از شارلاتانهای سیاسی انتقاد می کردند و نه از خودشان انتقاد می کردند که چرا اینهمه مدت بطور پیگیر بدنبال سراب رفتند؟!...
من همان زمان می گفتم که سازمان سیا در این برنامه به آنالیز رفتار ایرانی ها در شرایط بحرانی می پردازد. تنها سازمان سیا توانایی آنالیز و استفاده از این وضعیت را دارد... نه امثال هخاها و علی جوانمردی ها و فخرآورهای قدیم یا جدید!... این زومبی هایی که بصورت اتمهای مجزا با هر بادی در جهتی دیگر حرکت می کنند و بدنبال گنده لاتها و امام زمان و نادرشاه و رضاشاه و چاه جمکران هستند... محصولات 40 سال حکومت دولت دزد و غارتگر و خرد ستیز هستند!...

در شرایط حاضر مردم ایران بیش از هر چیز به هشیاری انقلابی یعنی توانایی ایجاد فضایی علمی برای تبادل افکار و رسیدن به حققیت و ریشه مشکلات نیاز دارند!
هر فردی که فقط در کوره آتش احساسات مبتذل بظاهر انقلابی می دمد، موجب ناامیدی و پاسیو شدن قربانیان خواهد شد و بزرگترین ضربه را به روند انقلاب واقعی خواهند زد!... دلهای انسانهای ناامید بهترین جای برای کاشتن بذر فاشیسم است!... یکی از دلایل اینکه صدها هزار ایرانی در مراسم تدفین یک گنده لات و لومپن شرکت می کنند یا به گنده لات جهانی یعنی ترامپ اینهمه درود می فرستند، نا امیدی و عدم باور بخود و همنوعان است!...

بارها نوشته ام، یکی از مهمترین اصولی که برای کمک به انقلاب و ایجاد فضای سالم لازم است اصل زیر است:

"هر کس ادعا می کند باید ثابت کند!"

کسیکه ادعا می کند فردی جاسوس یا دزد یا فاحشه یا... هست باید ادعایش را با مدارک معتبر ثابت کند!
کسیکه تا دیروز مدعی بود خانمش مریم مقدس یا انقلابی کبیر است درست روز بعد از طلاق ادعا می کند او فاحشه یا جاسوس است!... فرهنگ حاکم در بین ایرانیان چنین است که قربانی را زیر علامت سئوال می برند و انتظار دارند ثابت کند که فاحشه یا جاسوس یا دزد یا ... نیست! در نهایت تاسف با اتهام زننده بی وجدانی که با زندگی و شخصیت دیگران بازی می کند، کاری ندارند! این میدان تنها به نفع لومپن ها و پوپولیستهای سیاسی است و مسیر انقلاب را به لجنزار منحرف خواهد کرد!
در دنیای علم پرنسیپ " هرکس ادعا می کند باید ثابت کند" حاکم است. هیچ فردی نمی تواند با طرح ادعاهایی اثبات نشده، خود را دانشمند و نابغه جا بزند و به دیگران بگوید اگر ادعاهای مرا باور ندارید به منکران و منقدان بگوئید عکس قضیه را ثابت کنند!... باید به این لودگی و هرزه گی فکری در میدان انقلاب پایان داد، زیرا با زندگی میلیونها انسان به غیرمسئولانه ترین نحو بازی می کنند!... مشتی شارلاتان سیاسی با ادعاهای گستاخانه خود را داور بین المللی و ولی فقیه میدان سیاست جا می زنند و رقبا را نه در میدان منطق بلکه در میدان تهدید و اتهام نابود می کنند!... تا زمانیکه در میدان سیاست ایران کسانیکه عکس مار را می کشند بر کسانیکه مار می نویسند، پیروز می شوند، ایرانیان همواره بجای پیروزی، مادر پیروزی یعنی شکست را در آغوش خواهند گرفت! ما بجای شرمنده شدن و یادگرفتن از شکستهایمان با غرور می گوئیم "شکست مادر پیروزی است!"
ایرانی ها کی مادر پیروزی را رها خواهند کرد و عاشق خود پیروزی خواهند شد؟...
اگر مدعیان را وادار کنیم مسئولیت ادعاها و حرفهای خود را بعهده بگیرند فضا برای پیدا کردن راه حل های علمی و عملی بینهایت سالمتر و انسانی تر می شود!...

اگر اوضاع به همین منوال به پیش برود حتما ما یعنی قربانیان نظام سرمایه داری و نظام خردستیز ولایت فقیه و تمامی نیروهای مستقل و معتقد به انقلاب مردمی و سوسیالیستی از هم اکنون بازنده انقلاب دیگر خواهیم شد. یکبار دیگر بجای نابودی سیستم خردستیز و دیکتاتوری، شکل دیکتاتور حاکم و مهره ها تغییر خواهد کرد!... از نظر من سوسیالیسم، نظام و برنامه ای مقدس نیست که توسط خدا یکبار برای همیشه نوشته شده است!... ما باید از تمامی تجارب مثبت و منفی گذشته یاد بگیریم تا اعمال و تئوریهای خود را به شیوه ای علمی با واقعیات عینی و روز تعدیل و تنظیم کنیم... سوسیالیسمی که گسترده ترین عدالت اجتماعی و برترین دمکراسی و ازادی تاریخ بشریت را به ارمغان خواهد آورد...

شناخت از خود و دشمن و میدان جنگ!
سون تزو 2500 سال پیش در کتاب هنر جنگیدن بدرستی می گوید:
اگر خودت را بشناسی، اگر دشمنت را شناسی و اگر میدان جنگ را بشناسی، در صد جنگ صد بار پیروز خواهی شد!
راستی ما 2500 سال بعد از زمانه سون تزو در قرن بیست و یکم چقدر خود و دشمن و میدان جنگ را می شناسیم؟

در فرهنگ "انقلابی" ایرانی توهین افسارگسیخته به دشمنان فرضی یا واقعی درجه انقلابی بودن را اثبات می کند!... اگر به تمامی رهبران اپوزیسیون ایرانی در یک مصاحبه تلویزیونی بگویند ده خصلت مثبت یا نقطه قدرت نظام یا ولی فقیه را بگوئید همه لال می شوند! زیرا تنها انکار و توهین به دشمن را یادگرفته اند، نه شناخت دقیق از تمام امکانات و قدرت و ضعف دشمن!... کسیکه نقاط قدرت دشمن اش را نمی شناسد و خودش را برای رویا رویی در آن میدان آماده نکرده حتما غافل گیرشده و شکست خواهد خورد!...
فضای حاکم بر اپوزیسیون ایران آنقدر احساساتی و فاسد است که اگر فردی جرئت طرح چنین سئوالی را داشته باشد، فورا از طرف شارلاتانهای سوپر "انقلابی" بعنوان واداده و مزدور و ... طرد می شود!... بیان چنین مسائلی در شرایط حاکم موجب محبوبیت و تقدیر... نخواهد شد. درست برعکس احتمالا موجب روان شدن سیلی از اتهامات غیرمسئولانه از طرف پوپولیستهای سوپر انقلابی خواهد شد... درست به همین دلیل من این مسائل را برای تاریخ می نویسم... فضای احساساتی امروز ازلی و ابدی نخواهد ماند، بزودی تاریخ نشان خواهد داد که چه کسانی بدنبال گله می رفتند و چه کسانی به قیمت تنها ماندن بدنبال حقیقت بودند!...
یکی از زیباترین چیزهایی را که من در میدان سیاست هلند یادگرفته ام این استکه بعضی وقتها در تلویزیون در مناظره بین رهبران احزاب سیاسی، مثلا از رهبر حزب سوسیالیست می پرسند، اگر تو بجای رهبر حزب لیبرال بودی در باره اینگونه پرسش ها چگونه جواب می دادی؟... اغلب می بینی که رهبران احزاب بدقت تمام منطق حریف خود را می شناسند و بدرستی جوابهای آنها را فرموله می کنند! ما یادگرفته ایم که همواره تمامی نکات مثبت و قدرت حریف یا دشمن را انکار کنیم و حریف یا دشمن را در دریایی از توهین و اتهام و لجن پراکنی غرق کنیم!... به همین دلیل ما همواره بجای پیروزی، مادر پیروزی را ملاقات می کنیم!... ایرانی ها ضرب المثلی دارند که می گویند: "شکست مادر پیروزی است"...

دومین اصلی که باید تلاش کنیم بر فضای بحث های سیاسی بین انقلابیون ایرانیان حاکم کنیم، این است:
دو بعلاوه دو برای دشمن ما برابر با پنج یا پانصد نمی شود! بزبان دیگر تنها ما منطقی فکر نمی کنیم و اگر دو بعلاوه دو برای ما برابر چهار می شود، به این افکار مبتذل دامن نزنیم که برای دشمن ما پنج یا پانصد می شود! زیرا دشمنان ما بطور ژنتیکی احمق آفریده شده اند یا اینکه ما از نژاد و ژنهای برتر آفریده شده ایم!... احمق فرض کردن دشمن فقط حماقت آن به اصطلاح سوپر انقلابیون را اثبات می کند که با بی مسئولیتی تمام، موجب بزرگترین شکستها و برباد رفتن خون قربانیان خواهند شد!... بقول لنین کسانیکه در میدان جنگ دچار سفاهت می شوند، پیامدش گردن شکستگی است!... یک مثال تاریخی بسیار روشن: هیتلر تا کنون شاید بزرگترین جنایتکاری باشد که قدم به این کره زمین گذاشته، ولی احمق نبود و دولت آلمان توسط احمق ها اداره نمی شد بلکه توسط بالاترین و برترین دانشمندان متخصص اداره می شد! رشد علم و تکنولوژی در زمان هیتلر در تمام شاخه های علوم بی نظیر بود!... این جنایتکاران صدها هزار انسان را به عنوان موش آزمایشگاهی در اختیار بهترین نوابغ و دانشمندانی که با هیتلر همکاری می کردند، قرار میدادند تا آنها به کشفیات لازم برای رهبر جنایتکار برسند!... بین باهوش بودن و انسان بودن تفاوت از زمین تا آسمان است! تمامی دانشمندانی که بخاطر کسب پول مغز خود را به جنایتکاران حاکم کرایه می دهند، بدترین نوع روسپی ها هستند! یک روسپی معممولی ارگان جنسی خود را به خریدار کرایه می دهد، اینها برترین ارگان یعنی مغز خود را در مقابل دریافت مبلغ معینی به مدت معین و لازم در اختیار خریدار قرار می دهند. اولی از شدت فقر تن به این کار می دهد ولی دومین گروه اساسا از رفاه اجتماعی و تحصیلات بسیار بالایی برخوردارند ولی از انسانیت تهی هستند! پرستندگان تئوری "قانون جنگل" و "نفع شخصی" و "جنگ همه با همه" و "نظام سودمحور" هستند و منافع خود را در بقای نظام آدمخوار و جنگ افروز سرمایه داری می بینند!... بی جهت نبود که بخش غالب برترین متخصصین آلمان با دستگاه حکومتی جنایتکار هیتلر همکاری می کردند! برای آنها هم دو بعلاوه دو مساوی چهار بود یعنی با علم و منطق آشنا بودند و ای بسا بیشتر از ما آشنا بودند... بدون درک دقیق واقعیت موجود و نکات قوت و ضعف دشمن نمی توان بر حریف قدرتمندتر از خود پیروز شد!... ژان پل سارتر ریاضی دان و فیلسون معروف بدرستی می گوید: دشمنت را بشناس، سپس با او بجنگ!...

فرهنگ اغراق کردن، دروغگویی مصلحت آمیز، دونکیشوت بازی، رجزخوانی، گلادیاتور بازی ... قویترین ریشه را در تاریخ ایران دارد... با بیماریهای اجتماعی مبارزه کنیم آنها را تقدس نکنیم...

کمتر ملتی را می توان در جهان یافت که در صد سال گذشته اینهمه در راه آزادی و عدالت اجتماعی قربانی داده اند ولی بطور دائم کشتی شان بر گل نشسته است!... برای اینکه به سرنوشت ابدی و دردناک سیزیف محکوم نشویم، چاره ای نیست جز اینکه:
یک: ارتقاء آگاهی سیاسی و اجتماعی توده ها و بر این بستر دامن زدن به خودسازماندهی آگاهانه توده ها و سازماندهی خلاق مقاومت در تمام اشکال ممکن. پر واضح است که هر موقعیت انقلابی به انقلاب منتهی نخواهد شد! بدون آگاهی و داشتن چشم انداز روشنی از اهداف انقلاب و آلترناتیوی که به سوی آن حرکت می کنیم امکان سازماندهی و بسیج قربانیان غیرممکن خواهد شد...
دو: بدون شناختن دوستان و دشمنان انقلاب و توده ها هماهنگی نیروهای میلیون ها انسان منفرد ولی ناراضی بسوی هدف غیرممکن خواهد شد...
سه: مشروعیت زدایی دائمی علمی و منطقی از ایدئولوژی و فرهنگ طبقه حاکم... قربانی نئولیبرالیسم یا مذاهب خردستیز نمی تواند راه چاره را در پناه بردن به آغوش فرهنگ حاکم نئولیبرالی یا خرافات خردستیز جستجو کند!...
چهار: تمرکز آتش تئوریک باید روی گروه ها و افرادی باشد که منافع شان بطور مشخص با منافع طبقه حاکم در سطح ملی و بین المللی گره خورده و بخشی از مزدوران و کارگزاران آگاه جمهوری اسلامی یا بیگانگانی هستند که در اطراف کشور ما خیمه زده اند تا در فرصت مناسب انقلاب بدزدند و مزدوران خود را سرکار بیاورند. در شرایط حاضر تنها رهبران امریکا از امکانات و تجربه لازم در این زمینه برخوردار هستند و تمامی تجارب انقلابات رنگی و بهار عربی نشان می دهد که دخالتهای امریکا چگونه خونهای جوانان را برباد داد و بهار عربی را با موج سواری دقیق و هوشمندانه و روی کار آوردن مهره های مزدور خود سرانجام به زمستان عربی تبدیل کرد!...
پنج: دنکیشوتهای صادق و نادان و ناآگاه را بقدرت منطق و برافروختن مشعل آگاهی بسوی خود جلب کنیم یا درصورت لزوم از میدان انقلاب دور کنیم تا فضا سالمتر شود!...

در یک کلام مزدوران جمهوری اسلامی یا بیگانگان سعی می کنند به توده ها بقبولانند که هیچ راه حل دیگری نیست و بجای مبارزه با سیستم بهتراست خود را با سیستم سازگار کنند یعنی تسلیم کنند! بزبان دیگر قربانیان بجای مبارزه بهتر است به آغوش قاتلان خود پناه برند! پیام آنها روشن است مدعی هستند که کم هزینه ترین راه نجات شما این استکه به ما ایمان بیاورید تا ما از طریق جنگ یا کودتا بجای شما انقلاب کنیم و شما را بر تخت قدرت بنشانیم!... جان کلام این استراتژی از بین بردن اعتماد بخود توده ها و دور کردن آنها از فعالیت انقلابی در میدان مبارزه واقعی است...
وظیفه روشنفکران ارگانیک این استکه به شیوه ای علمی نه دروغین نور امید را دل توده ها بتابانند و نشان دهند که حتی کوچکترین نور می تواند قلب تاریکی و ظلمت را بشکافد!... ما باید بتوانیم حقیقت و آگاهی را به سلاحی برای تغییر شرایط موجود تبدیل کنیم!... کاریست بغایت مشکل ولی شدنی!...

شعر آنتونیو ماخادو را بیاد بیاوریم:
رهنورد، راهی وجود ندارد،
تو راه را با راه رفتن هموار می کنی
قدم به قدم، فکر به فکر
رهنورد، جاپاهای تو این راه را می سازند
و نه هیچ چیز دیگری
رهنورد، راهی وجود ندارد،
تو راه را با راه رفتن هموار می کنی...

این یادداشت را بسرعت در آخرین لحظه های روز ششم آگوست نوشتم زیرا پیش بینی هموطن "انقلابی" ما این بود که روزه هفتم آگوست روز آزادی است و دولت ایران سرنگون خواهد شد!... خواستم شارلاتان بازیهای بظاهر انقلابی ولی ویرانگر را به چالش بکشم... اغلب این افراد طرفداران شاهزاده یا ترامپ هستند!...
پرواضح است در این یادداشت بخاطر کمبود وقت حرفهای زیادی ناگفته مانده و به یکی دو نکته از زاویه ای خاص برخورد کرده ام... این مسائل را می توان از زوایای بسیاری شکافت و آنالیز کرد... من آگاهانه دراین یادداشت فقط به دو نکته از اصولی اشاره کردم که برای سالمتر کردن فضای اپوزیسیون ضروری است... شما می توانید پرنسیپ های دیگر را ارائه کنید تا با یاری جستن از خرد جمعی با کمترین هزینه مشکلات را از سر راه برداریم...
امیدوارم با نقد و نظر و دخالتگری فعال شما در فضایی سالم و رفیقانه مشکلات را شناسایی و فهرست بندی کنیم. با آنالیز مشکلات در شناختن ساختار و ریشه های آن بکوشیم... سپس راه حلهای احتمالی را بررسی و تدوین کنیم نه اینکه راه حل مقدس ارائه کنیم!
هر راه حلی از طرف هر کسی که ارائه شود می تواند توسط انسانهای مسئول و متفکر تکامل یابد یا اینکه از زاویه ای کاملا غیرقابل تصور و ناشناخته راه حل بهتری ارائه شود... به این فضا دامن بزنیم... بگذار صد مکتب فکری با هم رقابت کنند تا صد گل بشکفد!... تک صدایی، تمامی صداهای دیگر، غیر از صدای دیکتاتور را نابود خواهد کرد!...
برای حل مشکلات واقعی جنبش به این گونه بحث ها دامن بزنیم قبل از آنکه دیر شود!

در این زمینه بیشتر خواهم نوشت... امیدوارم شما هم دخالتگر تر برخورد کنید. فریاد یک نفر در بیابان بجایی نخواهد رسید!...

با احترام،
احمد پوری (هلند) 06 – 08 – 2018

 

 

 

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2194155523937004?__xts__[0]=68.ARBWg_-ewTmAtJ2zYzaWRTH4kKew6Opd-rYikF3S1ABnVlFdNS62lcO7PpJxoolY3wsyqY28H4bDEQ3R1ZpwqX
VyXIq_sao0K_JAGiEmvBwEKCvL_SzEcdRh2cDQxrvXMUJ0CjenvaUWa6ekG36FkQ2LIiaTwcLU-FM2diucdjOOvuEXP3_viUMYJS01XO037z8qmwbd0uWUBR2pl_hH0IzoOMi-h7xXxKu9_HHwwodGvZ6rykJYEZXiWzAXuh24TEexXCTwQCg7X1r
xoWNKTR8sMgRrW6tfaYHe70ohzPOrJY6OaNeE4fRfnkya36W1
rskel5kLhZMs1BB6qmQZrAcrWNCRIQ8l6kPsij0SfmSpXQb2Nqk&__tn__=C-R

 

انقلاب ۵۷، حاصل نبوغ ایرانی

انقلاب ۵۷، حاصل نبوغ ایرانی
https://gozareshbekhakeiran.blogspot.com/2019/08/blog-post.html
سیامک مهر (پورشجری)

تاسیس «مرکز عملیات مشترک» جنگی و اشغال‌گری میان حکومت‌های فاشیست ترکیه و آمریکا!


bahram.rehmani@gmail.com

این روزها، بار دیگر مقامات ترکیه و در راس همه رجب طیب اردوغان رییس جمهور فاشیست این کشور، بر طبل جنگ می‌کوبند و روژآوا را تهدید می‌کنند. به همین دلیل، تحرک نظامی ترکیه در مرزهای مشترک ترکیه و کردستان سوریه‌(روژآوا)، تشدید شده است و ده‌ها هزار نیروی نظامی ترکیه با سلاح‌های سبک و سنگین در حال آماده‌باش و منتظر دستور احتمالی حمله به روژاوا به‌سر می‌برند. اگر این تعرض وحشیانه ارتش ترکیه به روژآوا صورت گیرد شاید یکی از خونین‌ترین درگیری‌ها در تاریخ هشت ساله جنگ داخلی سوریه باشد.
 
  

جلسات زیادی بین مقامات آمریکایی‌ و ترکیه در این رابطه برگزار شده و بعید نیست که دولت آمریکا، هم‌چنان که در عملیات سپر فرات و شاخه زیتون ساکت ماند، این‌ بار هم در برابر ترکیه نخواهد ایستاد از این‌رو، احتمال دارد احتمالا ارتش متجاوز ترکیه، به برخی اهداف در عمق 15 تا 30 کیلومتری در منطقه بین شرق کوبانی و غرب قامیشلو یورش ببرد.
سوریه، در واکنش به توافق میان نمایندگان آمریکا و ترکیه، توافق بر سر ایجاد منطقه حائل در شمال این کشور را حمله علیه تمامیت ارضی خاک خود دانسته است.
سوریه در واکنش به توافق میان ترکیه و آمریکا برای ایجاد منطقه حائل در شمال سوریه، این اقدام را تعرض به حاکمیت ارضی خود برشمرده و با آن مخالفت کرد. در پی گفت‌وگوهای سه روزه میان نمایندگان آمریکا و ترکیه، پیرامون عملیات احتمالی نظامی ترکیه علیه مواضع کردهای شمال سوریه، واشینگتن و آنکارا بر سر ایجاد منطقه حائل در شمال ترکیه به توافق رسیدند.
مذاکرات میان مقامات نظامی آمریکا و همتایان ترک آن‌ها از روز دوشنبه 5 اوت 2019- 14 مرداد 1398، در آنکارا آغاز شد.
خلوصی آکار، وزیر دفاع ترکیه، روز چهارشنبه 7 اوت، مذاکرات با نمایندگان آمریکا پیرامون سوریه را «مثبت و سازنده» ارزیابی کرده بود.
رجب طیب اردوغان، رییس‌جمهوری ترکیه، روز سه‌شنبه 6 اوت - 15مرداد، تهدید کرد: دور تازه عملیاتی را که ادامه سپر فرات در سال 2016 و شاخه زیتون در سال 2018 خواهد بود، در آینده نزدیک انجام خواهیم داد.
در واکنش به تهدیدهای آنکارا، وزارت دفاع آمریکا، درباره «حمله قریب‌الوقوع» ترکیه به شمال سوریه به هشدار داده بود.
به‌نوشته مطبوعات ترکیه، آنکارا قصد دارد که منطقه حائل 30 کیلومتر عرض داشته باشد، که از پیشنهاد آمریکا بیش‌تر است. هم‌چنین ترکیه می‌گوید که باید کنترل این منطقه حائل در دستان این کشور باشد که آمریکا با این خواسته ترکیه مخالف است.
مولود چاووش اغلو وزیر امور خارجه ترکیه، روز پنج‌شنبه 8 آگوست گفت، ترکیه اجازه تاخیر در طرح ایجاد منطقه امن در خاک سوریه که آنکارا و واشینگتن درباره آن توافق کردند را نخواهد داد.
چاووش اغلو گفت، توافق ایجاد منطقه امن در خاک سوریه باید عملی شود تا سرنوشتی مانند شهر منبج داشته باشد.
در متن توافق آنکارا و ناتو در باره شهر منبج که سال گذشته اتفاق افتاد نیروهای مدافع خلق روژآوا، از همه شهر منبج خارج شدند.
اظهارات وزیر خارجه ترکیه، ساعاتی پی از اعتراض شدید سوریه به توافق آنکارا و واشینگتن درباره طرح ایجاد منطقه امن مطرح ایراد شده است.

وزارت دفاع ترکیه در بیانیه‌ای از توافق هیات‌های ترکیه - آمریکا پیرامون تاسیس مرکز عملیات مشترک برای تاسیس منطقه امن در شمال سوریه خبر داد.
به گزارش خبرگزاری‌های ترکیه، وزارت دفاع ترکیه در بیانیه‌ای با اشاره به اتمام مذاکرات سه روزه آمریکا - ترکیه حول محور تاسیس منطقه امن در شمال سوریه عنوان کرد: در دیدار با مقامات نظامی آمریکا در خصوص ایجاد مرکز عملیات مشترک در ترکیه به توافق رسیده‌ایم.
در ادامه این بیانیه آمده است: به‌منظور اتخاذ اقدامات اولیه برای رفع نگرانی‌های امنیتی و هم‌چنین به منظور ایجاد منطقه امن به‌صورت هماهنگ و با همکاری طرف های آمریکایی مرکز عملیاتی مشترک ترکیه - آمریکا در مدت زمان بسیار کوتاهی ایجاد خواهد شد. هم‌چنین هیات‌های آمریکایی و ترک به‌منظور ایجاد کریدور صلح در شمال سوریه و بازگشت پناهجویان سوری به این کشور توافق کرده‌اند که هر گونه تدابیر دیگری که لازم باشد را به‌صورت مشترک اتخاذ کنند.
نیروهای ارتش ترکیه از صبح امروز 6 آگوست 2019، تحرکات نظامی شدیدی را در منطقه مرزی جنوب ترکیه‌(کردستان سوریه) آغاز کرده‌اند.
به‌گزارش خبرگزاری Diken، بر اساس اطلاعات به‌دست آمده از منابع محلی، نیروهای ارتش ترکیه از صبح امروز 6 آگوست 2019، تحرکات نظامی شدیدی را در منطقه مرزی جنوب ترکیه – کردستان سوریه آغاز کرده‌اند.
بر اساس این گزارش، نیروهای نظامی ارتش ترکیه در خطوط مرزی سرکانی تحرکاتی را آغاز کرده‌اند که با توجه به تهدیدات اخیر ترکیه احتمال هر گونه مداخله نظامی به داخل خاک سوریه در پی این تحرکات نظامی وجود دارد.
نیروهای ارتش ترکیه از صبح زود اقدام به ارسال تعداد زیادی نیرو و ادوات جنگی به مقابل روستای تل خِنصِر در منطقه مبروکه واقع در خطوط مرزی سرکانی کرده‌اند. این اعزام نیرو و تجهیزات از بامداد امروز آغاز شده و صبح به شکل فشرده‌ای ادامه پیدا کرده است.
هم‌زمان با این تحرکات نظامی، جنگنده‌های نیروهای ائتلاف بین‌المللی نیز در آسمان سوریه به پرواز درآمده‌اند.

وزارت دفاع آمریکا نیز هدف از توافق اخیر این کشور با ترکیه را تلاش برای اجرای مکانیسم امنیتی درازمدت در جهت رفع نگرانی‌های ترکیه درباره شمال سوریه توصیف کرد.
در حالی که انتظار می‌رفت با تشدید حملات لفظی مقامات ترکیه، حمله نظامی جدید علیه نیروهای کرد سوریه در شمال این کشور آغاز شود، ترکیه و آمریکا از نزدیک شدن ایده‌های دو طرف به هم درباره ایجاد منطقه امن در شمال سوریه و توافق بر سر حل این مشکل خبر دادند.
با وجود این که سفارت آمریکا در ترکیه، در بیانیه‌ای که منتشر کرده از تشکیل مرکز عملیات مشترک برای ایجاد منطقه امن، کریدور صلح و بازگشت آوارگان سوریه از ترکیه خبر داده است، شان رابرتسون، سخن‌گوی وزارت دفاع آمریکا در گفت‌و‌گو با خبرنگاران، هدف از گفتگوهای فشرده چند روز اخیر و توافق دو طرف را ایجاد مکانیزمی درازمدت، قدم‌به‌قدم با تشکیل مرکز عملیات مشترک در ترکیه و در جهت رفع نگرانی‌های ترکیه دانست.
نگرانی ترکیه در سوریه عبارت است از اقدام کردهای سوریه به تشکیل منطقه خودگردان در شمال سوریه که به‌گفته مقامات ترکیه، با توجه به ارتباط کردهای سوریه با پ.ک.ک ممکن است این ساختار تاثیر منفی بر امنیت ترکیه داشته باشد. بنابراین، ترکیه می‌خواهد با ایجاد منطقه امنی به عمق 32 کیلومتر در شمال سوریه و کنترل آن توسط ارتش این کشور، نیروهای کرد را از این منطقه بیرون براند. اما آمریکا می‌گوید ایجاد منطقه‌ای به عمق کم‌تر از نصف عمق پیشنهاد شده توسط ترکیه کافی است و ارتش آمریکا و ترکیه به‌طور مشترک می‌توانند کنترل این منطقه را در دست داشته باشند و نگرانی‌های ترکیه رفع شود.
شان رابرتسون هدف از ایجاد مرکز عملیات مشترک در ترکیه را تلاش برای ادامه برنامه‌ریزی و اجرای آن در مورد شمال سوریه دانسته است اما به‌نوشته سی‌ان‌ان، از اقداماتی از جمله ایجاد منطقه امن، کریدور صلح و بازگشت آوارگان سوری از ترکیه صحبتی به میان نیاورده است.

وزارت خارجه سوریه روز پنج‌شنبه 8 آگوست 2019 اعلام کرد، که دمشق با توافق آمریکا - ترکیه درباره ایجاد منطقه امن در خاک این کشور به‌شدت مخالف است و این طرح را با قاطعیت تمام رد می‌کند.
وزارت خارجه سوریه تاکید کرد، دولت دمشق این توافق را تجاوزی آشکار به حاکمیت و تمامیت ارضی سوریه از سوی آمریکا و ترکیه دانسته و آن را نقض فاحش اصول حقوق بین‌الملل و منشور سازمان ملل متحد می‌داند.
وزارت خارجه سوریه، هم‌چنین اعلام کرد، این طرح تجاوز و دشمنی مشترک آمریکا و ترکیه علیه سوریه است که در نهایت به سود حکومت «اشغال‌گر و متجاوز اسرائیلی» و تمایلات توسعه‌طلبانه آنکارا است کما این‌که بیانگر فریب و نیرنگ حاکم بر سیاست‌های نظام در آنکارا است.
وزارت خارجه سوریه در بیانیه مذکور، هم‌چنین از جامعه بین‌الملل و سازمان ملل خواست که «تجاوز آشکار آمریکا و ترکیه» را محکوم کنند؛ تجاوزی که تنش خطرناک و تهدیدی برای صلح و ثبات در منطقه و جهان است و همه تلاش‌ها برای یافتن راهکاری برای حل بحران سوریه را از بین می‌برد.
رجب طیب اردوغان، رییس جمهوری جنگ‌طلب ترکیه، یک‌شنبه 4 اوت 2019، اعلام کرد که ارتش ترکیه به‌ زودی علیه شبه‌نظامیان کرد سوری وارد عمل خواهد شد. او گفت که ترکیه قصد دارد به شرق رودخانه فرات نیرو بفرستد.
اردوغان گفته بود: «ما این را به روسیه و آمریکا گفته‌ایم که نمی‌توانیم در برابر آتشی که از آن جا بر ما می بارد ساکت بنشینیم.»
روزنامه واشنگتن پست روز یک‌شنبه 4 اوت، گزارش داد واشنگتن در تلاش است که از عملیات ترکیه - که انتظار می‌رود در ظرف دو هفته آینده آغاز شود - جلوگیری کند.
بنا بر گزارش این روزنامه آمریکایی، پیشنهاد واشنگتن این خواهد بود که نیروهای آمریکایی و ترکیه در منطقه‌ای حائل در مرز سوریه به عمق 15 کیلومتر و طول 140 کیلومتر دست به یک عملیات مشترک بزنند و امنیت آن را تامین کنند.
این در حالی‌ست که ترکیه تاکید دارد که عمق منطقه حائل مرزی 30 کیلومتر باشد و ارتش ترکیه به تنهایی آن را کنترل کند.
منطقه مورد نظر ترکیه در حال حاضر، تحت کنترل «یگان‌های مدافع خلق‌»(ی‌پ‌گ) است. آنکارا این نهاد مردمی را که در شکست دادن گروه داعش نقش اصلی و تاریخی و مهمی ایفا کرد را «تروریستی» می‌خواند. ترکیه پیش از این نیز تهدید کرده بود که در شرق رود فرات مداخله نظامی کند.

در این میان، سایر اختلافات مابین ترکیه و آمریکا، هنوز حل نشده است. برخی تحلیل‌گران بر این عقیده‌اند که اختلافات این دو حکومت، بر سر سامانه دفاع موشکی S-400 و هواپیماهای جنگی فوق پیشرفته F-35 هنوز پایان نیافته و با وجود آغاز فرایند تحویل آن، این سامانه تنها یک کارت بازی برای ترکیه است. باید دید که ترکیه در مقابل حریف اصلی خود، یعنی آمریکا، از این کارت چگونه استفاه میکند و چه نتیجه‌ای عایدش می‌شود.
ترکیه سرانجام معامله جنجالی خرید سامانه روسی دفاع موشکی S-400 را نهایی کرد و فرایند تحویل گرفتن آن را آغاز کرد، به‌طوری که تا کنون بخشی از تجهیزات و قطعات آن را به پایگاه هوایی آکینجی‌(که بعد از کودتای نافرجام به «مرتد» موسوم شد) منتقل کرده است.
با توجه به مخالفت و حتی تهدیدهای مقامات آمریکا و ناتو که استقرار این سامانه را در حوزه ناتو برای امنیت کشورهای عضو این پیمان و امنیت اطلاعات نظامی خود خطرناک می‌دانند، گمانه‌زنی‌های مختلفی درباره سرانجام این معامله به‌عمل آمد که بسیاری از آن‌ها به واقعیت نپیوست. ترکیه نه از خرید S-400 منصرف شد و نه آن را در کشور ثالثی‌(که گفته می‌شد جمهوری آذربایجان یکی از گزینه‌ها است) مستقر کرد.
آمریکا در مخالفت با این معامله و برخورد با آن، ابزارهای مختلفی در اختیار دارد. کنگره آمریکا و وزارت دفاع این کشور، تهدید کرده‌اند که ترکیه را به‌خاطر این اقدام تنبیه خواهند کرد. یکی از گزینه‌های مطرح شده کنار گذاشتن ترکیه از پروژه تولید جنگنده‌های فوق پیشرفته F-35 و عدم تحویل این جنگنده‌ها به آنکارا است. گزینه دیگر که از نخستین روزهای آغاز این کشمکش، همواره مطرح بوده اعمال تحریم‌های اقتصادی علیه ترکیه است. ابزار دیگری نیز لغو تحریم‌های چند دهه‌ای علیه قبرس جنوبی و فشار بر ترکیه در موضوع استخراج انرژی در شرق مدیترانه است. این موضوع در ماه‌های اخیر، به یکی از نگرانی‌های مقامات ترکیه و منشا مناقشه در این منطقه تبدیل شده است.
اما کارت مهم دیگری که آمریکا برای فشار بر ترکیه در دست دارد و آنکارا حساسیت ویژه‌ای به آن دارد، روژآوا است. تنش در روابط آنکارا و واشنگتن به‌خاطر روژآوا پیشینه‌ای طولانی دارد و از نخستین روزهای ورود آمریکا به جنگ با دولت اسلامی عراق و شام‌(داعش) و حمایت نظامی، تسلیحاتی و لجستیکی از نیروهای کرد تا کنون فراز و فرودهای بسیاری به خود دیده و هم‌چنان ادامه دارد. حدود یک سال پیش ترکیه اعلام کرد به‌مناطق تحت کنترل کردهای سوریه در منطقه منبج واقع در غرب رودخانه فرات و مناطق شرق این رودخانه حمله خواهد کرد و توجیه‌اش هم این است که تهدیدی را از مرزهایش دور کند. در حالی که روژآوا هیچ تهدید برای ترکیه نیست و هرگز مقامات روژاوا چنین تهدیدی را به زبان نیاورده‌اند. از سوی دیگر، روشن است که آمریکا نیز هرگز دلش برای مردم کردستان سوریه نمی‌سوزد و در راستای منافع خود حرکت می‌کند.
در این یک سال، آمریکا با دخالت نظامی ترکیه در سوریه‌(که در صورت وقوع، پس از منطقه سپر فرات و عفرین، سومین مورد خواهد بود) مخالفت کرده و با حفظ حضور نظامی خود، با وجود این اعلام خروج از سوریه، تا کنون مانع حمله نظامی تازه ترکیه به روژآوا شده است.
دونالد ترامپ رییس جمهور آمریکا، ادعا کرده که اگر حضور آمریکایی‌ها نبود رجب طیب اردوغان رییس جمهور ترکیه کردهای سوریه را نابود می‌کرد. البته پیچیده شدن وضعیت ادلب بر تعویق این عملیات احتمالی تاثیر گذاشته و ترکیه فراغت لازم را نیافته تا بتوان دید که مخالفت آمریکایی‌ها با حمله به کردها تا چه حدی جدی است.
اکنون حکومت ترکیه، شرایط لازم را برای عملیات نظامی جدید علیه کردهای سوریه آماده کرده است و بزرگ‌ترین لشکر‌کشی تاریخ ترکیه با سلاح‌های سنگین، توپخانه، تانک و پیاده نظام به مرزهای جنوبی این کشور اعزام شده و ارتش به حالت آماده‌باش در آمده است. گفته می‌شود قرار است سامانه S-400 نیز به مرز کردستان سوریه منتقل شود و پس از راه‌اندازی آن، حمله به روژآوا آغاز شود. از آن‌جا که روسیه اینک به واسطه این معامله با ترکیه، پیروزی مهمی را در مقابل آمریکا و ناتو به‌دست آورده، محتمل است که مانند زمان حمله به عفرین و به نشانه قدردانی از ترکیه، یک‌بار دیگر به این کشور چراغ سبز نشان دهد و از جانب خود و در مناطقی که خود در کنار ارتش سوریه و بعضا در کنار کردها، از جمله در بخش‌هایی از منطقه منبج حضور نظامی دارد، مجوز عملیات نظامی را صادر کند.
باید دید که آمریکا در مقابل این تهدید که تا عملی شدن آن فاصله چندانی ندارد، چه واکنشی نشان خواهد داد. با توجه به این که ترکیه به درخواست‌های مکرر آمریکا در مورد خودداری از خرید S-400، اهمیتی نداده  و حتی تهدیدها را نیز نادیده گرفته، باز هم نباید انتظار داشت موضع آن‌ها در مقابل حمله ترکیه به روژآوا جدی‌تر از قبل باشد.
 

آیا واقعا کوبانی شاهد جنگی دیگر خواهد بود؟
ترکیه ده‌ها هزار ارتش را در مرز کوبانی و گری‌سپی متمرکز کرده است، در آن سوی مرز، نیرویی مردمی وجود دارد که از لحاظ نظامی با این ارتش برابری نمی‌کند.
اقدام درباره منطقه شرق رودخانه فرات در شمال سوریه، همواره در دستور کار حکومت جنگ‌طلب و فاشیست ترکیه بوده است، اما در چند ماه اخیر به‌خاطر مسائل مهم‌تر و بحرانی‌تر داخلی و خارجی این موضوع در حاشیه قرار گرفته بود. با وجود این، اینک که مذاکرات طولانی‌مدت ترکیه و آمریکا درباره ایجاد منطقه امن در شمال سوریه به‌جایی نرسیده است، این موضوع مجددا در اولویت قرار گرفته است. به‌نظر می‌رسد موضعی که آمریکا تا کنون از خود نشان داده است مقامات ترکیه را راضی نکرده است.
احتمالا حکومت ترکیه در واکنش به تاکتیک وقت‌کشی آمریکا، تعداد زیادی نیروی نظامی در مرزهای خود با سوریه مستقر کرده است، به‌ویژه در حد فاصل شهر سوروچ‌(که نقطه مقابل شهر کوبانی است) و آکچاکاله‌(که شهر ری سپی در مقابل آن قرار دارد). فاصله میان این دو شهر حدود 70 کیلومتر است. اگر ترکیه سرانجام عملیات نظامی فرامرزی خود را که بیش از دو سال است از آن سخن می‌گوید آغاز کند، احتمالاً در این محدوده خواهد بود. هدف از این عملیات، احتمالا جدا کردن مناطق شرق و غرب کوبانی و منقطع کردن کمربند تحت کنترل یگان‌های مدافع خلق در شمال سوریه است.
نیروهای تمرکز یافته ترکیه در مرز سوریه، در حد یک ارتش کامل و شامل دو تیپ زرهی، دو تیپ مکانیزه و دو تیپ کماندو است.
اما هم ترکیه و هم آمریکا می‌دانند که اگر چنین جنگی روی دهد، پایان چیزهای بسیاری خواهد بود از جمله این جنگ به یک جنگ چریکی داخل ترکیه نیز کشیده خواهد شد.
شایان ذکر است که در ماه اوت سال گذشته، جیمز جفری دیپلمات کهنه‌کار آمریکایی به‌عنوان نماینده ویژه آمریکا در امور سوریه تعیین شد، امیدها برای کاهش تنش در منطقه افزایش یافت. جفری به‌عنوان سفیر آمریکا در ترکیه و سپس در عراق فعالیت کرده بود و منطقه را به‌خوبی می‌شناسد.
منافع ترکیه و آمریکا در سوریه به‌ویژه در شمال سوریه، بسیار از  هم دورند و در موضوع خاص ایجاد منطقه امن منافع آن‌ها، حتی در تضاد است. آمریکا می‌خواهد منطقه امن برای محافظت از منافع خود در برابر ارتش ترکیه تاسیس شود. بسیاری از مقامات عالی‌رتبه این کشور نگرانی خود را درباره امنیت منطقه به‌طور عام، بارها ابراز کرده‌اند. مقامات ترکیه، همواره نشان داده‌اند که با مردم کرد ترکیه و روژآوا سر دشمنی دارد و هدفش‌شان نابودی سیستم سیاسی خودگردان در این منطقه حساس خاورمیانه است.
حکومت سوریه، با ایجاد منطقه امن تحت کنترل ارتش ترکیه و هم‌چنین تثبیت موجودیت سیستم سیاسی روژآوا در شمال این کشور، مخالف است. از این‌رو، ترکیه در این موضوع اخیر با حکومت سوریه هم‌گرایی منافع دارد.
موضع سوریه مورد حمایت حکومت روسیه و حکومت اسلامی ایران است. روسیه در تلاش است آلمان و فرانسه را به روند آستانه ملحق شوند، اگر این هدف ترکیه برآورده شود موضع ترکیه ضعیف و بیش از پیش منزوی خواهد شد.
در نتیجه، حکومت ترکیه ناچار خواهد شد راهی بیابد تا همکاری و ارتباط با حکومت سوریه را آغاز کند.

جنگ احتمالی ترکیه علیه روژآوا، جنگ بسیار بزرگ و دراز‌مدتی در امتداد 600 کیلومتر مرز دو کشور در پی خواهد داشت، اما نیروهای کرد برای مقابله با این تجاوز ارتش ترکیه آماده‌اند.
منطقه خودگردان تحت کنترل کردها در شمال و شرق سوریه، که با نام «روژآوا» شناخته می‌شود، از درگیری‌های هشت ساله سوریه و نبرد خونین پیکارگران کرد با دولت اسلامی عراق و شام‌(داعش)، که بخش بزرگی از منطقه را به‌تصرف خود در آورده بود، بیرون آمده است.
ارتش دموکراتیک سوریه از طریق یگان‌های مدافع خلق‌(YPG)، بخش اصلی ارتش دموکراتیک را تشکیل می‌دهند، پیوندهایی با هم دارند.
در این درگیری‌ها، مظلوم کوبانی فرمانده قوی و تسلیم‌ناپذیر نیروی نظامی دموکراتیک سوریه، به‌عنوان یکی از رهبران کلیدی مبارزه با داعش، به شهرت بین‌المللی رسیده است.
با توجه به تحولات اخیر سوریه که احتمال حمله نظامی ترکیه به کردستان سوریه را مطرح می‌کند، ارگون باباخان از پایگاه خبری - تحلیلی احوال درباره وضعیت فعلی و آینده بحران با کوبانی گفتگو کرده است.
کوبانی گفت: «دیگر جامعه‌ای به‌نام سوریه باقی نمانده است. داعش این کشور را ویران کرد و عرب‌ها نابود شدند.»
کوبانی  درباره تهدید جدی حمله نظامی ترکیه به کردستان سوریه، می‌گوید اجازه نمی‌دهد خوش‌بینی بر واقع‌گرایی چیره شود.
وی گفت: «ایالات متحده شریک استراتژیک ترکیه است. این کشور با ما تنها یک شراکت تاکتیکی برای شکست داعش دارد.» با وجود این، کوبانی افزود ترکیه نمی‌تواند انتظار داشته باشد عملیات موفقیت‌آمیز خود را علیه کردها در منطقه محصور عفرین در شمال غربی سوریه که سال گذشته انجام داد، تکرار کند.
کوبانی گفت: «عفرین و مناطق شرق رودخانه فرات به هیچ‌وجه مانند هم نیستند. امکان ندارد آن‌چه در عفرین روی داد این‌جا نیز اتفاق بیفتد.»
ژنرال کوبانی گفت این بدان معنا است که اگر آمریکا در مقابل خواست ترکیه تسلیم شود و اجازه انجام عملیات را به ترکیه بدهد، ارتش دموکراتیک سوریه با همه توان و امکانات خود پاسخ خواهد داد بدون توجه به این که ترکیه به کجا حمله می‌کند.
با وجود 600 کیلومتر مرز‌، میان دو طرف، دورنمای چنین جنگی سهمناک خواهد بود؛ کوبانی گفت: «جنگ از منبج‌(در شمال سوریه) تا ادلب‌(استان تحت کنترل شورشیان در غرب سوریه) نیز جریان خواهد داشت. ما همه را از تصمیم خود آگاه کرده‌ایم، آمریکا این را می‌داند و ترکیه نیز اطلاع دارد.» وی افزود این یعنی آغاز جنگ داخلی دوم در سوریه.
کوبانی گفت: «ترکیه می‌خواهد مرز را به نقطه‌ای برساند که خود می‌خواهد و مراکزی را‌(در مناطق شمالی سوریه هم مرز با ترکیه) به کنترل خود در آورد. در این صورت جنگی در می‌گیرد که پایانی ندارد تا وقتی که ترکیه به‌طور کامل خارج شود.»
وی افزود: نتیجه این اقدام عقب‌کشیدن مبارزان از نبرد مشترک با داعش است؛ وضعیتی که شدیدا به عملیات آسیب می‌زند و خطر سر بر آوردن مجدد گروه‌های افراط گرای تروریستی را افزایش می‌دهد.
کوبانی گفت: «مبارزه با داعش هم‌چنان، عمدتا در دیرالزور و رقه، ادامه دارد. اگر ترکیه حمله کند نبرد متوقف خواهد شد و داعش قدرت خواهد گرفت. حکومت مرکزی سوریه، وارد این مناطق خواهد شد. آمریکا این را نمی‌خواهد و به‌همین خاطر، فشار زیادی روی ترکیه است، زیرا ممکن است عملیات در جریان را تحت تاثیر قرار دهد.»
وی تاکید کرد این بیش از آن که مشکل کردهای سوریه باشد، مشکل آمریکایی‌ها است.
کوبانی گفت: «ما مبارزه خواهیم کرد و این جنگ جنگ بزرگی خواهد بود. ما برای جنگ آماده‌ایم. ترکیه به‌مدت چند هفته ما را تحت فشار قرار خواهد داد و اقدامات تحریک‌آمیزی انجام خواهد داد، اما من احتمال تجاوز نظامی را اندک می‌بینم. اگر رییس جمهور ترکیه رجب طیب اردوغان جنگ را آغاز کند، اشتباه بزرگی مرتکب خواهد شد... این جنگ آن‌گونه که او فکر می‌کند پیش نخواهد رفت.»
هم‌چنین در چنین شرایطی، فرماندهی نیروهای دموکراتیک سوریه که ائتلافی به محوریت یگان‌های مدافع خلق روژآوا، هشدار داده است که به عملیات نظامی احتمالی ترکیه در شمال سوریه، به‌طور قاطع واکنش نشان خواهد داد.
نوروز احمد از فرماندهان نیروهای دموکراتیک سوریه روز دوشنبه 5 اوت 2019، گفت که نیروی تحت فرماندهی وی، او برای مقابله با جنگ تحمیلی ترکیه آماده است.
نوروز احمد گفت: «ما با ترکیه مرزی طولانی داریم. اگر جنگ آغاز شود تمام منطقه به میدان نبرد تبدیل خواهد شد.»

اکنون نیروهای ترکیه در امتداد مرز مستقر شده‌اند، اما در طرف دیگر نیز ارتش دموکراتیک سوریه مواضع خود را تقویت کرده و اقدام به احداث استحکامات و حفر خندق و تونل‌های دفاعی کرده است. کوبانی گفت تنش چشم‌گیری بر فضا حاکم است و چنین احساس می‌شود که یک جرقه کل منطقه را شعله‌ور خواهد کرد
درخواست ترکیه در مذاکرات انجام شده با وساطت جفری شامل ایجاد یک «منطقه امن» به عمق 30 کیلومتر در امتداد مرزهای این کشور و با نظارت نیروهای ترک است. این درخواست از سوی طرف کردی به‌شدت رد شده است.
کوبانی گفت در مقابل پیشنهاد کردستان سوریه در این موضوع، این است که منطقه امن به جای 30 کیلومتر تنها 5 کیلومتر عرض داشته باشد، نیروهای YPG از منطقه خارج شوند و یک نیروی محلی تشکیل شده و جای آن‌ها را بگیرد و مناطق توسط مدیریت‌های محلی اداره شوند. در نهایت YPG موافقت کرد که همه سلاح‌های دور برد خود را به فاصله‌ای امن از مرز ترکیه منتقل کند.
کوبانی گفت ترکیه در ازای این پیشنهاد، باید بپذیرد از حمله خودداری کند. وی افزود از آن‌جا که لازم است نیرویی که باید بر منطقه نظارت کند بی‌طرف باشد، در نتیجه نیروهای ترک نباید در آن حضور داشته باشند.
کوبانی گفت: «ما گفتیم اگر در عفرین تحولی روی دهد نظامیان ترک می‌توانند در نیروی بین‌المللی حضور داشته باشند. بگذارند مردم عفرین به خانه‌هایشان باز گردند، دارایی‌هایشان را به آن‌ها باز گردانند و اسکان داده‌شدگان جدید را از منطقه خارج کنند. ما گفتیم اگر عفرین را از تبه‌کاران پاک‌سازی کنند، ترک‌ها می‌توانند بمانند... اینک توپ در زمین ترکیه است.»
به‌گفته فرمانده ارتش دموکراتیک سوریه برای ترکیه که همه اقداماتش در سوریه به‌ضعف موضع خود و تقویت کردستان سوریه انجامیده، عاقلانه‌تر این است که توافق کند.
وی گفت این اقدامات از روز نخست بحران سوریه معطوف به این بود که حکومت ترکیه سرزمین‌های سوریه را به کنترل خود درآورد، اما این استراتژی شکست خورده است.
به‌گفته کوبانی، حتی تصرف عفرین در سال گذشته موفقیتی برای ترکیه نبوده است. وی گفت: «اگر آن‌ها می‌توانستند به تصرف شهرهای دیگری که در کنترل ما بودند ادامه دهند، این می‌توانست موفقیت باشد، اما از یک دیدگاه نظامی وضعیت فعلی به گونه‌ای است که آن‌ها را تحت فشار قرار داده است.»
کوبانی گفت: «وقتی بخواهیم می‌توانیم یک عملیات بزرگ آغاز کنیم و عفرین را پس بگیریم. ما تا کنون چنین تصمیمی نگرفته‌ایم. مسئله میان ما و ترکیه تنها عفرین نیست، بلکه 600 کیلومتر مرز است.»
با وجود این، کوبانی با دیدگاه‌های عبدالله اوجالان، درباره حل و فصل اختلافات هم با ترکیه و هم با سوریه موافق است و بر لزوم دیالوگ صلح‌آمیز با ترکیه تاکید می‌کند.
ژنرال کرد سوری، ادعاهای مطرح‌شده مبنی بر پیش‌گیری آمریکا از گفتگو با دمشق را تکذیب کرد، اما گفت هشدار آمریکایی‌ها که این مذاکرات ثمری نخواهد داشت حاوی عناصری از واقعیت است و کردها هنوز به راه‌حلی با حکومت سوریه نزدیک نشده‌اند.
کوبانی گفت: «در هر صورت، وقتی پای مذاکره با دمشق به میان بیاید، ابتکار عمل 100 درصد در دست ما است.»
وی افزود این بدان معنی است که سازمان‌‌های کرد بر خواست خود برای اداره خودگردان مناطق تحت کنترل خود و حمایت از ارتش دموکراتیک سوریه پا فشاری خواهند کرد.
وی گفت: «اینک حکومت‌(حکومت سوریه) باید حقیقت را دریابد؛ این مرحله‌ای است که در آن هستیم. بدون این منطقه - بدون ما - کشور سوریه وجود ندارد. اقتصاد سوریه تقریباً هیچ خواهد بود.»
کوبانی گفت نظامیان حکومت برای نزدیک‌شدن به مناطق خودگردان تلاش می‌کنند، «اما تا زمانی که ائتلاف بین‌المللی حضور دارد، چنین چیزی ممکن نیست. وقتی خروج آمریکا از سوریه در دستور کار قرار گرفت‌(پس از اعلام دونالد ترامپ رییس جمهور آمریکا در ماه دسامبر گذشته) حکومت به مناطق ما آمد و به ترکیه این پیام را داد که حمله نکند.»
کوبانی گفت حکومت اسد تلاش می‌کند در ادلب از حمایت ارتش دموکراتیک سوریه برخوردار شود، «اما ما کاری در ادلب نداریم. تنها هدف ما عفرین است.»
کوبانی گفت عملیات عفرین که با موافقت مسکو و پس از خروج نیروهای ناظر روسی در ژانویه 2018 انجام شد، به روابط با روسیه پایان داد، «اما روسیه قدرت بزرگی است و نقش مهمی در حل‌و‌فصل بحران بازی می‌کند.»
کوبانی درباره گمانه‌زنی‌هایی مبنی بر این که آمریکا از متحدان کرد خود برای فشار بر ایران استفاده می‌کند، گفت این موضوعی نیست که طرف کردی بخواهد در آن درگیر شود.
او گفت: «تنش با ایران (بر ما) تاثیر دارد اما ما کاری می‌کنیم که منافع‌مان اقتضا می‌کند. ما برای منافع دیگران عمل نمی‌کنیم... ما همواره گفته‌ایم مناطق خودمان را داریم و به کسی حمله نمی‌کنیم که به ما حمله نمی‌کند.»
در این مقطع کوبانی و نیروهای کرد به فرصت‌هایی چشم دوخته‌اند که از همکاری رسمی با نهادهای بین‌المللی ناشی می‌شود - وضعیتی که برای ژنرال کرد غافلگیر‌کننده بود وقتی برای امضای یک توافق‌نامه با سازمان ملل درباره استفاده از کودک سربازها به ژنو دعوت شد.
کوبانی گفت: «این رویداد برای همه غافلگیر کننده بود. این نخستین بار در زندگیم بود که کت و شلوار پوشیدم. یک روند سیاسی آغاز شده است؛ این نخستین بار بود که مدیریت ما در چنین دیدار سیاسی ای حضور داشت. این یک شروع است.»
کوبانی گفت معتقد است این توافق در آینده به همکاری‌های بیش‌تر در موضوعات دیگر منتهی خواهد شد.
وی افزود: «این آغاز روابط رسمی است. قرار است با هم مدارسی تاسیس کنیم.»

یکی از مهم‌ترین عواقب حمله ترکیه به روژآوا، فعال شدن مجدد داعش است. گروه دولت اسلامی(داعش) بر اساس گزارش تدارک دیده شده از سوی وزارت دفاع آمریکا، در حال «بنیه گرفتن و بازگشت» در سوریه و عراق است. این گزارش که توسط یکی از بازرسان ارشد نظامی پنتاگون تهیه شده، سبب این «بازگشت» را خروج جزئیِ نیروهای آمریکا از سوریه می‌داند و این چنین تلویحا خواستار ادامه حضور سربازان آمریکا در این کشور شده است.
گزارش پنتاگون درباره موقعیت کنونی داعش، تاکید می‌کند که گروه «دولت اسلامی هر چند سرزمین خلافت خود را در عراق و سوریه از دست داده است، اما توان عملیاتی و شورش خود را در عراق تقویت کرده و فعالیت‌های خود در سوریه را از سر گرفته است.»
بر اساس این گزارش، داعش توانسته نیروهای خود در هر دو کشور را «جمع‌آوری کرده و عملیاتی را به اجرا گذارد»، به‌ویژه از آن‌رو که نیروهای محلی «در انجام عملیات درازمدت، هم‌زمان و حفظ سرزمین‌های بازیافته» از خود ناتوانی نشان می‌دهند.
این گزارش تاکید می‌کند که بازسازی داعش در سوریه هنگامی روی داده است که «بخشی از نیروهای آمریکایی» خود را کنار کشیده و این کشور را ترک کردند. این سند یادآوری می‌کند که تصمیم به خروج سربازان آمریکایی برخلاف نظر «نیروهای دموکراتیک سوریه» که از حمایت واشینگتن برخوردارند گرفته شد.
گزارش پنتاگون، تلویحا با اشاره به سیاست دولت آمریکا در این زمینه، پاسخ نامناسب به این نیروها را که برای رویاروئی با داعش و دیگر گروه‌های تروریستی خواستار «آموزش‌های نظامی و دریافت تجهیزات متناسب با عملیات ضد شورش» بودند، مورد انتقاد قرار می‌دهد.
این پاسخ و تصمیم دونالد ترامپ به بیرون کشیدن 2000 سرباز آمریکایی از شمال سوریه در اواخر سال گذشته به استعفای ژنرال جیمز ماتیس منجر شد.
به‌گفته «توما پییره»، پژوهش‌گر در «مرکز ملی مطالعات علمی» فرانسه، «این گزارش بدون تردید واقعیت‌هایی را بیان می‌کند زیرا با آگاهی‌هایی که از منابع دیگر درباره عملیات داعش، به‌ویژه در شرق سوریه به‌دست ما رسیده خوانایی دارد؛ اما در همان حال باید این گزارش را در چشم‌انداز مناسبات میان نهادهای گوناگون دولتی در آمریکا بررسی کرد. به‌عبارت دیگر، هدف این گزارش افزایش فشار از سوی پنتاگون بر دولت برای تداوم بخشیدن به‌حضور نیروهای این کشور در سوریه نیز هست.»
«توما پییره»، یادآوری می‌کند که «در دسامبر گذشته، هنگامی که دونالد ترامپ با ارسال یک توئیت، خروج نیروهای آمریکایی از سوریه را اعلام داشت، یکی از واکنش‌های مخالف نسبت به این تصمیم، از سوی وزارت دفاع این کشور ابراز شد. پنتاگون چنان‌که می‌دانیم در این منطقه حاضر است و امیران ارتش آمریکا بروشنی اعلام کردند که قصد ندارد این چنین با شتاب به حضور خود پایان دهند.»
شماری از نیروهای آمریکایی، هم‌چنان در شمال شرقی سوریه که تحت کنترل حکومت بشار اسد نیست، استقرار دارند. براساس ارزیابی ائتلاف بین‌المللی علیه داعش، این گروه هنوز بین 14 تا 18 هزار عضو در عراق و سوریه دارد که حدود 3 هزار تن از آنان شهروندان خارجی هستند.

هم‌زمان با تهدیدهای اشغال‌گرانه‌ حکومت ترکیه، حملات داعش در منطقه افزایش یافته‌اند. بنا به گزارش فرات نیوز، روز چهارشنبه 7 اوت 2019، در نتیجه حمله‌ خودرویی بمب‌گذاری شده در منطقه تربسپی در قامشلو، 3 کودک جان‌باختند.
نیروهای امنیت داخلی، ی.پ.گ، ی.پ.ژ و ق.س.د عملیات‌های نظامی را آغاز کرده و در نتیجه‌ آن تعداد بسیاری تبه‌کار داعش که در حال آماده‌کاری برای انجام حملات بودند را دستگیر کردند. عملیات‌های نظامی در منطقه ادامه دارند.
نیروهای امنیت داخلی اعلام کرد، هم‌زمان با تهدیدهای اشغال‌گرانه‌ حکومت ترکیه در روزهای اخیر، حملات داعش افزایش یافته است.
یکی از مسئولین اتاق عملیاتی نیروهای امنیت داخلی در مصاحبه‌ای با خبرگزاری فرات اعلام کرد، مقادیر بسیاری سلاح را از تبه‌کاران ضبط کرده‌اند. این تبه‌کاران اعتراف کرده‌اند که عضو داعش بوده و از فرماندهان‌شان که در منطقه سپر فرات و ترکیه هستند دستور می‌گیرند.
بیلان چند روز گذشته
در یک هفته گذشته حملات و تحکرات هسته‌های مخفی داعش در شمال و شرق سوریه بدین شرح است:
6 آگوست - 15 مرداد: در منطقه شدادی در حسکه علیه هسته‌های مخفی داعش عملیاتی انجام شده و در نتیجه‌ آن 3 تبه‌کار داعش دستگیر و مقادیری سلاح و مواد منفجره ضبط شدند.
6 آگوست - 15 مرداد : در سرکانی یک تانکر آب بمب‌گذاری شده از سوی نیروهای امنیت داخلی خنثی شده و از وقوع قتل‌عام جلوگیری شد.
6 آگوست - 15 مرداد: در سرکانی در راه الصفیحه خودرویی بمب‌گذاری شده خنثی شد.
4 آگوست - 13 مرداد در عملیات نظامی نیروهای ویژه ی.پ.گ علیه تبه‌کاران داعش در حسکه مقادیر بسیاری سلاح و مواد منفجره توسط مبارزان ضبط گردید.
4 آگوست - 13 مرداد: در ساعت 12:45 در محله مشفره در حسکه موتورسیکلتی بمب‌گذاری شده منفجر شد. این انفجار خساراتی مادی را در بر داشت.
3 آگوست - 12 مرداد: در اطراف ترمینال شدادی در حسکه موتورسیلکت بمبگذاری شده منفجر شد. در نتیجه‌ این انفجار 2 تن زخمی شدند.
1 آگوست - 10 مرداد: با نارنجک دستی حمله‌ای علیه مرکز سرشماری طبقا انجام گرفت و زیانی مادی را در بر داشت.
31 ژوئیه - 9 مرداد: در زمان عبور خودرو غیرنظامیان در منطقه مرگده در شدادی موتورسیکلت بمب‌گذاری شده منفجر شد. این انفجار زیانی مادی را در بر داشت.
30 ژوئیه - 8 مرداد: در عملیات شورای نظامی دیرالزور علیه هسته‌های مخفی داعش، 8 تبه‌کار دستگیر شده و مقادیر بسیاری سلاح ضبط گردید.
29 ژوئیه - 7 مرداد: در زمان عبور خودرو غیرنظامیان در روستای سعدا در مرگده انفجاری روی داد. در نتیجه‌ این انفجار، یک غیرنظامی و 13 مبارز نیروهای خوددفاعی زخمی شدند.
از سوی دیگر، هم‌زمان با تحرکات داعش، تبه‌کارانی به‌نام احرار الشعب که متشکل از اعضای قدیمی داعش و وابسته به حکومت ترکیه هستند، با لباس‌های مبدل ق.س.د و ی.پ.گ به آزار و شکنجه مردم می‌پردازند. مسئله‌ قابل توجه نحوه‌ انتشار این تصاویر است که به‌شکلی ویژه از سوی خبرگزاری آناتولی‌‌(آ.آ) و دیگر رسانه‌های وابسته به رژیم ترکیه منتشر می‌شوند.
هم‌چنین تحرکات داعش در جنوب کردستان، شنگال، مخمور، کرکوک و منطقه گرمیان که دولت ترکیه خواهان اشغال آن‌هاست، افزایش یافته است. در نتیجه‌ افزایش تحرکات داعش در منطقه یگان‌های مقاومت شنگال‌(ی.ب.ش)، یگان‌های زنان شنگال و ارتش عراق از روز 11 ژوئیه - 20  تیر عملیاتی نظامی را علیه داعش آغاز کرده‌اند.

سوریه کشوری با تنوع نژادی، زبانی و مذهبی است که جمعیتی بیش از 21 میلیون نفر را در خود جای داده است. اعراب، نژاد اکثریت و غالب سوریه هستند و کردها، ارمنی‌ها، ترک‌ها، چرکس¬‌های آسیان‌¬تبار و یهودیان از اقلیت‌های این کشور محسوب می‌شود. کردستان سوریه‌(به کردی: روژاوا) بخش کردنشین شمال، شمال¬شرقی و شمال¬غربی سوریه است که استان¬های حسکه، رقه و حلب این کشور را در بر می¬گیرد. این مناطق شامل سه بخش جزیره، کوبانی و عفرین است که از نظر جغرافیایی از یکدیگر جدا هستند. علاوه بر این شمار زیادی از کردهای سوریه در شهرهای بزرگ حلب و دمشق زندگی می¬کنند. بر طبق آمارهای مختلف جمعیت کردها در سوریه تا ۱۸ درصد کل جمعیت این کشور تخمن زده شده که بر این اساس بزرگ‌ترین جمعیت غیرعرب سوریه را تشکیل می‌دهند. بیش‌تر کردهای سوریه، با لهجه ¬کردی کرمانجی صحبت می‌کنند.
با آغاز بحران داخلی سوریه از سال 2011، شهروندان کرد در جایگاه مخالف حکومت مرکزی سوریه حاضر شدند و علیه حکومت، دست به تظاهرات زدند. در این میان، بخش عظیمی از کردهای سوری تحت تاثیر مواضع حزب اتحاد دموکراتیک هستند. از طرفی، گروه¬های تروریستی مذهبی به‌خصوص داعش و جبهه ¬النصره برای مقابله با قدرت گرفتن کردها به شهرها، روستاها و مردم غیرنظامی کرد حمله می¬کردند. اغلب گروه‌های مزبور هنوز هم به‌طور پراکنده و در برخی مناطق به‌صورت متمرکز به حملات خود علیه کردها ادامه می‌دهند.
در سال 2013، با عقب‌نشینی ارتش سوریه از مناطق کردنشین، بلافاصله مردم کرد و غیرکرد این مناطق، با عنوان «کانتون» مبتنی بر دموکراسی مستقیم، برابری جنسیتی و ملتی بنا کردند. نیروهای برآمده از این تحولات از جمله حزب اتحاد دموکراتیک سوریه اعلام کردند که قصد جدایی از کشور سوریه و تشکیل یک دولت - ملت کردی را ندارند اما در عوض خواهان دموکراتیزه شدن سوریه بر اساس خط خودمدیریتی دموکراتیک و گذار از دولت - ملت در هر شکل آن‌(عربی یا کردی) هستند.
حزب اتحاد دموکراتیک سوریه به رهبری «صالح مسلم»، به‌صورت تاریخی از طرفداران «عبدالله اوجالان» موسس و رهبر  PKK، شناخته می‌شود. حزب اتحاد دموکراتیک کردستان سوریه یا همان «(PYD» در سال 2003، تاسیس شد.
هسته مرکزی PKK توسط اوجالان در اوایل دهه 1970 در آنکارا بنیان نهاده شد و بعدا به مناطق کردنشین جنوب¬شرقی ترکیه منتقل گردید. این حزب در تاریخ 27 نوامبر 1978، با نام حزب کارگران کردستان با مخفف PKK معرفی و مشی آن بر ایدئولوژی رادیکال چپ و مارکسیستی بنا شده است. در دهه 1980 و دوره «حافظ اسد»، عبدالله اوجالان اجازه یافت تا در دره بقاع و دمشق مستقر شود و از آن¬جا به‌عنوان پایگاهی برای فشار به ترکیه استفاده کند. یکی از اختلافات تاریخی ترکیه و سوریه، همواره موضوع تقسیم آب فرات بوده است و سوریه به¬شدت به این آب نیازمند است، اما ترکیه به¬دلیل این-که موقعیت بهتر و سهم بیش‌تری از آب فرات دارد، از همکاری در این زمینه طفره رفته است. در واقع یکی از دلایل پناه دادن به PKK، از سوی حکومت سوریه همین مسئله بوده است.
اما با انعقاد قرارداد «آدانا» بین سوریه و ترکیه در اواخر دهه 1990 و خروج اوجالان از سوریه و دستگیری وی توسط سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل، آمریکا، ترکیه و...، در کنیا دستگیر و به ترکیه انتقال داده شد. وی حدود 20 سال است که تنها زندانی جزیره امرالی در حومه استانبول است. دولت ترکیه، روند قطع رابطه دولت سوریه با PKK تا سال 2003 ادامه یافت، تا این¬که حزب اتحاد دموکراتیک (PYD)‌شروع به فعالیت کرد.
با جدی شدن جنگ در سوریه، حزب اتحاد دموکراتیک با شبکه منسجم، گسترده و دارا بودن نیروهای آموزش‌دیده سیاسی - نظامی، و در پی خروج ارتش سوریه از بیش‌تر مناطق کردنشین به‌ویژه مناطق «عفرین»، «کوبانی» و «راس العین» اداره این مناطق را بر عهده گرفت.
برای نخستین بار در تاریخ این منطقه، تحول بزرگی رخ داد و ظرفیت فوق¬العاده‌ای به حزب اتحاد دموکراتیک بخشید تا از یک طرف بتواند به¬صورت گسترده از توده‌های مردم این منطقه نیروگیری کند و از طرف دیگر در مجامع بین‌المللی خود را به‌عنوان نماینده واقعی مردم کردسوریه مطرح سازد. با توجه به‌منابع و توانمندی¬های حزب اتحاد دموکراتیک کردستان سوریه، می‌توان آن را به‌عنوان زمامدار اصلی امور در موارد زیر عنوان کرد:
داشتن مانیفیست و مرام¬نامه؛ چارت و تشکیلات اداری و ساختاری؛ تشکیلات نظامی منسجم؛ پشتیبانی شدن از سوی نیروهای چپ، کمونیست و آنارشیست؛ استفاده از سوی رسانه¬های مختص به خود و ارتباط همگانی از این طریق؛ مقابله و درگیری با نیروهای ارتجاعی منطقه هم‌چون داعش، جبهه‌النصره، ارتش آزاد سوریه و هم‌چنین با ارتش اشغال‌گر ترکیه؛ داشتن منابع مالی؛
در اختیار داشتن پایگاه عظیم مردمی در کردستان سوریه و حتی در بین برخی سازمان‌های عرب‌زبان؛ و...
مهم‌ترین ویژگی حزب اتحاد دموکراتیک (PYD)، برپایی یک سیستم نوین خودمدیریتی و یا خودگردانی دموکراتیک در روژآوا است. امروزهPYD منطقه¬ای را تحت کنترل دارد که تقریباا چهار میلیون نفر در آن زندگی می¬کنند، اما فقط 60 درصد این جمعیت کرد هستند. در کانتون جزیره شرقی و کانتون کوبانی مرکزی کردها اکثریت حداقلی یعنی 55 درصد جمعیت را تشکیل می‌دهند.
این در حالی است که دومین گروه بزرگ کردی سوریه یعنی حزب دموکرات کردستان سوریه (PDKS)‌به‌عنوان سرسپرده دولت اقلیم کردستان عراق، مخالف سیاست‌های حزب دموکراتیک سوری(PYD‌) است.
دولت ترکیه از اولین روزهای اعتراضات در سوریه و سپس آغاز جنگ داخلی در این کشور، موضعی سرسختانه علیه بشار اسد، رییس‌جمهور این کشور اتخاذ کرده است. ترکیه با تشدید خشونت¬ها در سوریه، به گروهی از مخالفان اسد‌(شورای ملی سوریه) پناه داد تا در این کشور به فعالیت بپردازند. آنکارا در ادامه از مخالفان مسلح دولت سوریه‌(ارتش آزاد سوریه)، داعش و...، حمایت کرد. اشغال کانتون عفرین بخشی از یک روند بود و ترکیه به مخالفت‌ و تقابل جدی با نهادهای روژآوا پرداخت. از دستگیری کواته‌مدن صالح مسلم در کشور چک تا ممانعت از حضور کادرهای سیاسی آن در نشست‌های جهانی؛ نشان‌دهنده¬ تلاش جدی ترکیه برای نابودی سیستم روژآوا است. ترکیه در یک جبهه در حال مبارزه با PKK است و به‌شدت با ثبات کردستان سوریه مخالف است و از هرگونه تلاشی برای جلوگیری از ایجاد کرستان و سوریه دموکراتیک دریغ نکرده است.
اظهارات مداوم جنگ¬طلبانه مقامات ترکیه در حفظ یا تغییر وضع موجود نقش مهمی دارد. در حالی¬که نیروهای آمریکایی هنوز از سوریه خارج نشده¬اند، ترکیه از اراده خود برای حمله همه‌جانبه به روژآوا خبر می¬دهد. زیرا حکومت ترکیه و رییس جمهور آن اردوغان، برای حفظ قدرت خود از استراتژی جنگ و دشمنی استفاده می¬کند. رجب طیب اردوغان، بارها اعلام کرده است که اجازه تشکیل تغییر در مرزهای جنوبی کشورش را نمی¬دهد. به‌همین خاطر نیز در اقدامی تجاوزکارانه و برای نابودی سیتسم حاکم بر روژآوا، بخش¬هایی از سوریه را در عملیات «سپر فرات» به اشغال خود درآورده است تا از پیوستگی بین مناطق کردنشین دوسوی مرز جلوگیری و ارتباط آن¬ها با یکدیگر را قطع کند.
امروز همه جهانیان می‌دانند کردهای سوریه نقش مهمی را در تحولات سوریه ایفا می¬کنند. اگرچه کم‌ترین بخش اخبار بحران سوریه متعلق به کردها است و تا کنون هیچ دولت منطقه و جهان سیستم خودمدیریت دموکراتیک سوریه را به‌رسیمت نشاخته است. در حالی که احتمالا بیش‌ترین نقش در روند آینده سیاسی سوریه، متعلق به آن¬ها باشد. در چنین موقعیتی، دولت بشار اسد از طرفی قصد دارد کردها را هم‌چنان از طرف حزب اتحاد دموکراتیک کردهای سوریه (PYD) به‌سمت خود جذب کند تا در درگیری¬های میدانی دشمنی جدید نداشته باشد و هم‌چنین سیستم خودگرانی روژآوا، باعث تضعیف دولت آینده سوریه نشود. سایر نیروهای اپوزیسیون حکومت سوریه هم می¬دانند که تاکنون نتوانسته‌¬اند با گروه¬های مذهبی به پیروزی برسند.
کردستان عراق و مسعود بارزانی به‌دنبال تاثیرگذاری هر چه بیشتر بر روی کردهای سوریه هستند. اقلیم کردستان عراق در مجاورت با شمال سوریه قرار دارد و از این حیث بسیاری بر این عقیده¬اند که مسعود بارزانی به دنبال اتحاد با آن گروه‌های کردهای سوریه است که به لحاظ سیاسی به او نزدیک ترند. اما در آن سمت، حزب کارگران کردستان ترکیه (PKK)‌که سابقه بیش از 37 سال مبارزه و مقاومت در برابر دولت مرکزی ترکیه را دارد، رابطه خوبی با کردهای سوریه دارد. در واقع کردهای سوریه بین کردهای عراق و ترکیه قرار دارند و می¬توانند در آینده نقش کلیدی در منطقه ایفا کنند. این موضوع حساسیت حکومت ترکیه در برابر رفتار کردهای سوریه به¬خصوص PYD را به¬دنبال داشته است. زیرا ترکیه می¬داند که با اتحاد کردهای ترکیه و سوریه، موقعیت کنونی ترکیه و حتی کشورهای منطقه دگرگون خواهد شد.
ضلع پنجمی که به‌دنبال جذب کردهای سوریه است کشورهای غربی هستند. غربی¬ها و در راس همه اتحادیه اروپا و آمریکا، با تاثیرگذاری در مناطق کردنشین سوریه، به‌دنبال منافع توسعه‌طلبانه خود هستند.

روزماری دی کارلو ، مدیر «امور سیاسی و برقراری صلح» سازمان ملل، گفت، بیش از 100 هزار نفر در سوریه در جریان قیام و درگیری 8 ساله بازداشت، ربوده یا مفقود شده‌اند.
این مقام سازمان ملل متحد تاکید کرد، مسئولیت اصلی این فاجعه بر عهده حکومت اسد است.
خانم دی‌کارلو روز چهارشنبه 7 اوت، از همه طرف‌های درگیر در سوریه به‌ویژه حکومت این کشور خواست تا به ندای شورای امنیت سازمان ملل عمل کنند و همه بازداشت‌شدگان را آزاد و طبق قوانین بین‌المللی اطلاعات لازم در باره سرنوشت آن‌ها را به خانواده یا خویشاوندان آنان قرار دهند.
او که برای شورای امنیت گزارش ارائه می‌داد، افزود: «به‌دلیل عدم قدرت به دست‌یابی به اطلاعات کافی در باره بازداشتگاه‌های حکومت اسد و منع ماموران سازمان ملل از رسیدن به همه اماکن در سوریه، این سازمان نمی‌تواند آمار دقیقی بیش از 100 هزار نفر را تایید کند.»
دی‌کارلو خاطرنشان كرد، اطلاعاتی که در دست دارد از آماری تهیه شده که توسط کمیته‌های میدانی كمسیون تحقیق وابسته به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در سوریه ثبت شد است. وی گفت این کمیسیون از سال 2011 تشکیل شد و طی این مدت توانست این آمار دقیق را با کمک سازمان‌های مدافع حقوق بشر به دست آورد.
دی کارلو با تکرار پیشنهاد آنتونیو گوتریش، دبیر کل سازمان ملل متحد خواستار ارجاع پروند قتل‌عام سوری‌ها به دیوان بین‌المللی کیفری یا دادگاه جنایات ضد بشری سازمان ملل شد.

 

جنگ داخلی سوریه که در پی سرکوب خونین تظاهرات مسالمت‌آمیز توسط حکومت بشار اسد آغاز شده بود، پس از چند سال به صحنه نزاع قدرت‌های خارجی، جریان‌های جهادی و گروه‌های شورشی بر سر تسلط بر مناطق این کشور بدل شد.
مداخله نظامی مستقیم نیروهای ایرانی و روسی در حمایت از حکومت بشار اسد در سال 2015، کفه جنگ را در نزاع با مخالفان به سود حکومت بعث سوریه تغییر داد.
دیده بان حقوق بشر سوریه می گوید جنگ داخلی در این کشور تاکنون بیش از 500 هزار کشته بر جا گذاشته است. بنا به اعلام این سازمان، 511 هزار نفر از ماه مارس سال 2011 میلادی تاکنون بر اثر درگیری‌ها در سوریه کشته شده‌اند. این نهاد از شناسایی 350 هزار نفر از کشته‌شدگان سخن گفته است. به‌گفته این سازمان، هر چند مرگ 161 هزار نفر دیگر تایید شده اما این سازمان تاکنون اسامی آن‌ها را به دست نیاورده است.
تازه این آمار در فوریه 2018 منتشر شده است. بنا به اعلام سازمان دیده‌بان حقوق بشر سوریه، حدود 85 درصد کشته‌شدگان توسط نیروهای دولتی و متحدان آن‌ها کشته شده‌اند.
در مجموع 13 میلیون تن از 21 میلیون تن جمعیت سوریه در داخل این کشور آواره شده‌اند یا به کشورهای دیگر پناه برده‌اند.
تخمین زده می‌شود جنگ حدود 400 میلیارد دلار به سوریه لطمه زده باشد.

حکومت ترکیه با سیاست‌های تبعیض‌آمیز و غیرانسانی و جنگ‌طلبانه خود، جامعه را با بحران‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مواجه کرده است. اکنون گرانی، بیکاری و فقر در این کشور در حال افزایش است.
بر پایه گزارش ماه ژوئیه پلاتفرم «کشتن زنان را متوقف کنید»، در ترکیه طی مدت یک ماه 31 زن کشته و در مجموع طی 7 ماه گذشته، 245 زن کشته شدند.
 در این گزارش آمده است که بیش‌تر این زنان با اسلحه کشته شدند. «16 زن با اسلحه، 5 زن با وسایل برنده، یک زن با خفگی و 3 زن بر اثر ضرب و شتم کشته شده‌اند. یک تن نیز به شیوه‌ای مشکوک بر اثر سقوط از بلندی کشته شده و از علت کشته‌شدن 5 زن نیز اطلاعی به‌دست نیامده است.»
در این گزارش، به سیاست‌های مجازات نکردن مجرمان اشاره شده و آمده است: «تا زمانی که دلیل کشته شدن زنان و این‌که توسط چه کسانی کشته شده‌اند، مشخص نشود، تا زمانی که دادگاهی عادلانه برگزار نشود، تا افراد متهم و مجرم مجازات نشوند، این شرایط همچنان ادامه خواهد داشت.»
بر پایه‌ی گزارشات همین پلاتفرم، در مدت 7 ماه اخیر حداقل 245 زن کشته شده‌اند. بر پایه این گزارش در ماه ژوئن 40،  ماه مه 37، ماه آوریل 36، ماه مارس 27، ماه فوریه 31 و ژانویه 43 زن کشته شده‌اند.
در سال 2018، دست‌کم 440 زن توسط مردها کشته شده‌اند. این آمار در سال 2017 ، 409 زن بوده است.

بحران داخلی عدالت و توسعه همزمان است با دو بحران بزرگ در سیاست خارجی و دو بحران در سیاست داخلی.
در سیاست خارجی با اکتشاف منابع نفت و گاز در شرق مدیترانه در حد فاصل آبهای قبرس، مصر و اسراییل و دعوت دولت قبرس اروپایی از شرکتهای نفتی اروپایی، به‌ویژه شرکت‌های بریتانیایی، فرانسوی و ایتالیایی برای اکتشاف و استخراج در فلات قاره قبرس از سویی و مدعای اردوغان دال بر سهیم بودن بخش شمالی جزیره که تحت کنترل ترکیه است در منابع انرژی قبرس جنوبی و ممانعت نیروی دریایی ترکیه از فعالیت کشتی‌های اکتشافی انی ایتالیا و توتال فرانسه در آب‌های شرق مدیترانه و هم‌زمان شروع فعالیت کشتی‌های اکتشافی ترکیه در آب‌های فلات قاره قبرس، بحران گسترده و روزافزونی را با قبرس و اتحادیه اروپا شکل داده است.
بحران دیگر سیاست خارجی ترکیه با آمریکای تحت رهبری ترامپ است. اگرچه اردوغان و حزب عدالت و توسعه در ابتدای پیروزی ترامپ تصور می‌کرد که با توجه به ارتباط نزدیکی که لابی تشکیلات اطلاعاتی ترکیه موفق به برقراری آن با مایکل فلین شده است در دولت ترامپ روزهای گرمی از رابطه دیپلماتیک با آمریکا را تجربه خواهد کرد اما نزدیکی اردوغان به روسیه از پس از کودتای نافرجام یا ساختگی 15 ژوئیه 2016 و به دنبال آن سه بحران بازداشت کشیش برانسون در ترکیه، بازداشت آتیلا آتالای و رضا ضراب و دادگاه آن‌ها در پاییز 2017 تا زمستان 2018 و نهایتا بازداشت متین توپوز کارمند ترک‌تبار سفارت آمریکا در ترکیه، و استعفای فلین از دیگر سوی تصویر پیشین را نقش بر آب کرد تا نوبت به بحران خرید اس-400 های روسی توسط ترکیه برسد.
بحرانی که ترکیه را درگیر یک مناقشه جدی با هم‌پیمانانش در ناتو کرده و احتمال اعمال تحریم‌های اقتصادی فزاینده از سوی آمریکا را نیز به‌وجود آورده است.
در کنار این دو بحران، بحران‌های کوچک‌تری هم در خاورمیانه هست که ترکیه را درگیر خود کرده است. بحران‌هایی نظیر هم‌پیمانی اردوغان با قطر مغضوب محور عربستان-مصر- امارات و نیز بحران قطع روابط دیپلماتیک با مصر بعد از کودتای سیسی در تابستان 2013 و حمایت از رییس جمهور سابق مصر محمد مرسی.
این همه درحالی است که در دولت اردوغان در سیاست داخلی نیز با بحران اقتصادی که خود از جمله حاصل سیاست خارجی غرب‌گریز و روسیه‌گرای سال‌های اخیر اردوغان بوده مواجه است و از دیگر سوی، بحران کارآمدی سیستم ریاست جمهوری که از آوریل 2017 و با برگزاری رفراندومی که در آن اردوغان به سختی توانست به پیروزی دست یابد، نیز به یک بحث جدی در میان سیاست‌مداران و تحلیل‌گران این کشور تبدیل شده است.
چرا که سیستم ریاستی با تعبیه مکانیسم 51 درصد آراء برای کسب ریاست جمهوری در واقع سرنوشت حزب عدالت و توسعه را به سرنوشت حزب نژادپرست حرکت ملی پیوند زده و به عقیده برخی تحلیل‌گران در واقع با این مکانیسم دولت باغچه‌لی و نژادپرستان هستند که فرمان سیاست‌گزاری داخلی و خارجی دولت اردوغان را در دست گرفته‌اند بی‌آن‌که خود رسما مسئولیتی در دولت پذیرفته باشند و در قبال سیاست‌گزاری‌هایشان پاسخ‌گو باشند.
بر اساس یک نظرسنجی که از سوی رویترز انجام شده، به دلیل نوسانات لیر در برابر دلار، ترکیه رکود اقتصادی طولانی‌تری را تجربه خواهد کرد.
به‌طور کلی با شروع بحران ارزی در این کشور به‌دنبال اختلافات میان آنکارا و واشینگتن، لیر 30 درصد از ارزش خود را در برابر دلار ایالات متحده از دست داده است. اقتصاد این کشور در سه ماهه پایانی سال 2018، حدود سه درصد کوچک شد.
در حال حاضر گزارش‌ها نشان می‌دهد تورم این کشور به بالاترین میزان طی 15 سال گذشته رسیده است. این وضعیت محدودیت‌های فراوانی برای بازپرداخت بدهی‌های خارجی از سوی شرکت‌ها ایجاد کرده و در عین حال منجر به افزایش میزان وام‌های بد شده است.
بر اساس نظرسنجی رویترز از 43 اقتصاددان، پیش‌بینی شده که رشد اقتصادی ترکیه در سال جاری میلادی منفی 3/0 درصد باشد؛ این رقم اما فاصله زیادی با رشد 3/2 درصدی که دولت این کشور پیش‌بینی کرده، دارد.
اقتصاد ترکیه در سال 2009، به میزان 7/4 درصد کوچک شد. با این حال در بازه زمانی 2010 تا 2017 به دلیل رونق در بخش ساخت‌وساز به رشد 6/6 درصدی دست یافته بود.
پبق پیش‌بینی‌ها، اقتصاد این کشور در سه ماهه اول سال جاری میلادی 4/3 درصد و در سه ماهه دوم 2/1 درصد کوچک‌تر شود.
بر اساس این نظرسنجی، هم‌چنین انتظار می‌رود، رشد اقتصادی ترکیه در سال 2020 به 7/2 درصد برسد.
معمر کومارچوغلو، کارشناس موسسه استانبول اینوستمنت گفته است: انتظار داریم که اقتصاد این کشور در نیمه دوم سال به روند صعودی خود بازگردد؛ با این حال این بهبود اوضاع ثبات چندانی ندارد و به تحولات سیاسی و ژئوپولتیک بستگی زیادی دارد.
بانک مرکزی ترکیه در ماه سپتامبر 2018 نرخ بهره را به 24 درصد افزایش داد. با این حال، به عقیده برخی کارشناسانی که در این نظرسنجی شرکت‌ کرده‌اند، احتمالا بانک مرکزی به خواسته رجب طیب اردوغان که به شدت مخالف افزایش نرخ بهره است، به تدریج نرخ بهره کاهش داده و در نهایت تا پایان سال به 25/19 درصد برساند.

مهم‌تر از همه، انتخابات مجدد شهرداری استانبول، شکست بزرگی برای اردوغان و حزبش بود.
شکست بزرگ حزب و عدالت توسعه در انتخابات استانبول و واگذاری این شهر کلیدی به اپوزیسیون پس از 25 سال، اهمیتی در مقیاس ملی ترکیه دارد. با این نتیجه که پیامد فعالیت خیره‌کننده جامعه مدنی ترکیه بود دورانی تازه در حیات سیاسی این کشور شروع شده، به‌شرطی که اپوزیسیون هم از گذشته درس بگیرد.
این رای، رای شکست تاریخی حزب عدالت و توسعه است، حزبی که رهبر آن، اردوغان ابایی نداشته تاکید کند که هر کس که استانبول را در دست داشته باشد ترکیه را هم به‌دست خواهد آورد، چنان که خودش هم 25 سال پیش عروج به قدرت در ترکیه را از شهرداری همین شهر شروع کرد.
در انتخابات اولیه استانبول با وجود شمارش مجدد آرا اکرم امام‌اوغلو، نامزد اپوزیسیون نهایتا با 13 هزار رأی پیروز شد. حزب اردوغان این پیروزی را برنتابید و با فشار بر کمیسیون انتخابات نهایتا ابطال آن را محقق کرد، اقدامی که حتی بخشی از پایگاه حزب عدالت و توسعه هم از آن ناخشنود بود. این ابطال سبب شد که امام‌اغلو که شهردار ناشناخته‌ای در بخشی از استانبول بود در مقام قربانی بیش از پیش وجهه و نفوذ پیدا کند و به‌عنوان قطبی در برابر حزب عدالت و توسعه کاریزمای بیش‌تری بیابد.
این قماری بود که اردوغان برای به پیروزی‌رساندن نامزد حزب عدالت و توسعه به آن وارد شد و کل وجهه و تلاش و تقلا و تقلب خود را مصروف آن کرد، به گونه‌ای که عملا این درک و احساس در جامعه ترکیه رقم خورد که حفظ استانبول برای رییس‌جمهور ترکیه به مسئله مرگ و زندگی سیاسی بدل شده است. و به تبع آن، حالا شکستی که عاید حزب عدالت و توسعه شده، به راحتی به شکست تاریخی اردوغان تعبیر می‌شود.
اردوغان در این دور انتخابات قرار بود که 39 بار به نفع بن‌علی یلدریم، نامزد حزب عدالت و توسعه در کمپین‌های تبلیغاتی و انتخاباتی حضور یابد و از وجهه و کلام خود برای جلب آرا به نفع یلدریم استفاده کند. 10 روز مانده به انتخابات، اما این تلاش اردوغان متوقف شد و به جای آن تاکتیک‌های دیگری به جریان افتاد. از جمله، برای اولین در 17 سال گذشته حزب عدالت و توسعه موافقت کرد که نامزدش با نامزد مخالف در یک دوئل تلویزیونی حضور یابد. ولی این دوئل هم به نفع امام‌اغلو تمام شد. حزب عدالت و توسعه مجبور شد دوباره استراتژی تبلیغاتی خود را تغییر دهد و دوباره آس اصلی خود، یعنی اردوغان را به میدان بفرستد تا با کنارگذاشتن یلدریم خود راساً در خیابان‌های شهر 16 میلیون نفری استانبول به شکار رای برای یلدریم برود و به این ترتیب مانع از شکست تقریبا قابل پیش‌بینی او در انتخابات شود.
اردوغان در سخنرانی‌های انتخاباتی‌اش حتی از مرگ اخیر محمد مرسی، رئیس‌جمهور اخوان‌المسلمینی پیشین مصر در دادگاه هم استفاده کرد تا در دفاع از او و حمله به عبدالفتاح السیسی، رییس‌جمهور کنونی مصر پایگاه اسلام‌گرای خود را بیش‌تر بسیج کند. از این هم ابایی نکرد که از خوشحالی یونان، کشوری که روابطی مشکل‌دار با ترکیه دارد از انتخاب امام‌اغلو سخن بگوید تا «غیرت» ملی‌گرایان ترک را تحریک کند و آن‌ها را به رای به یلدریم سوق دهد.
در همین راستا حتی نامه‌ای از سوی اوجلان منتشر کردند که از حزب قانونی کردهای ترکیه، یعنی حزب دمکراتیک خلق‌های ترکیه می‌خواست که در انتخابات خنثی بمانند، به هیچ‌کدام از نامزدها رای ندهند و «راه سومی را رقم بزنند.» این در حالی بود که رهبران حزب دمکراتیک خلق‌ها این‌بار نیز رای‌دهندگان را به حمایت از نامزد اپوزیسیون فراخوانده بودند.
رهبران و شمار بالایی از اعضای حزب دمکراتیک خلق‌ها در زندان هستند و آزادی آن‌ها از مطالبات کردهاست. دولت اگر می‌‌خواست برای قطعی‌کردن جلب رای کردها، ورای برخی امتیازات کوچک آزادی این زندانیان یا برخی امتیازات دیگر به کردها وعده دهد عملا ائتلاف خود با حزب نژادپرست ترکیه «حزب جنبش ملی» را به خطر می‌انداخت.
با پیروزی نامزد اپوزیسیون، استانبول که خزانه یا صندوق حزب عدالت و توسعه نامیده می‌شد از دست این حزب بیرون آمده است. سهم بالای استانبول در اقتصاد ترکیه و نیز حجم بالای معاملات ملکی و مستغلاتی که بعضا با پروژه‌های بزرگ در این شهر مرتبطند، عمدتا در این سال‌ها به اراده و خواست حزب عدالت و توسعه رقم خورده و قانون چنان تفسیر و تعبیر و تغییر یافته که واگذاری قراردادهای ساخت و ساز تقریبا بدون مناقصه انجام می‌شده است. از این ره‌گذر، بخشی از محافل اقتصادی نزدیک به حزب عدالت و توسعه از سرمایه‌گذار و صاحبان بنگاه‌های معاملاتی تا شرکت‌های ساختمانی و تاسیساتی به مال و اموال بسیاری رسیده‌اند،‌ آن هم در حالی که مالیات در این شهر چندان پایین نیست.
فساد ناشی از این شرایط به‌علاوه محو نسبی امتیازاتی که رونق سیاسی و اقتصادی استانبول را، آن هم عمدتا در رشته ساخت و ساز و تاسیسات شهری، رقم زده بودند همه و همه در کم‌فروغ‌شدن ستاره اقبال حزب عدالت و توسعه در شهرداری این شهر و در کل ترکیه بی‌تاثیر نبوده‌اند. از سویی هم، تورم 20 درصدی جذابیت کل اقتصاد ترکیه را برای سرمایه خارجی با تردید روبه‌رو کرده است. چالش‌ها و نوسان‌های سیاسی میان آنکارا و متحدان غربی‌اش هم طبعا بر اقتصاد ترکیه بی‌تاثیر نیست.
حالا دیگر از سرازیرشدن وام‌های خارجی ارزان به سوی ترکیه و استانبول در مقیاس سابق خبری نیست، موعد بازپرداخت وام‌های قبلی هم کم و بیش فرارسیده است، در حالی که راندمان و سودآوری آن‌چه که ساخته شده لزوما با شرایط استهمال وام‌ها هماهنگ نیست.
این انتخابات، هم‌چنین نشان داد که جامعه مدنی ترکیه با وجود برخی ضربات و عقب‌نشینی‌ها، چه در ماجرای پارگ گزی و چه در جریان کودتای تابستان 1395، و با وجود اعمال محدودیت و زندان در مورد شماری از فعالان عرصه سیاسی، مدنی و فرهنگی، هم‌چنان زنده و پویاست.
ترکیه با انتخابات استانبول وارد دورانی جدید از حیات سیاسی خود شده، دورانی از اعتماد به نفس جامعه مدنی و دورانی از خلل‌برداشتن افسانه شکست‌ناپذیری حزب عدالت و توسعه که به غرور و خودشیفتگی و خودکامی دچار شد و به انحصارگرایی در قدرت افتاد.

حکومت جنگ‌طلب و فاشیست ترکیه به ریاست رجب طیب اردوغان، علیه روژآوای کردستان و شمال سوریه دست به تهدیدهای بزرگی زده است. اما با توجه به شرایط بحرانی منطقه و بحران‌های داخل ترکیه، حکومت ترکیه از چنین قدرتی و موقعیتی برخوردار نیست که هر منطقه‌ای را که مدنظر داشته باشد به اشغال نظامی خود درآورد.
اکنون ارتش دموکراتیک سوریه و یگان‌های مدافع خلق روژآوا، تجربه آزادی رقه و شکستن محاصره کوبانی و مقاومت عفرین برخوردارند.  با بهره‌گیری از این تجارب، می‌توان فرصت‌های سیاسی - نظامی برای پیروزی فراهم کرد. هیچ‌کس در مقابل تجاوز ارتش ترکیه، عقب‌نشینی نخواهد کرد. اکنون اردوغان رسما می‌گوید یک میلیون نفر را در روژآوا جابه‌جا خواهند کرد. همان سیاستی عیراسنانی که در عفرین انجام داده‌اند اکنون می‌خواهند انجام دهند. سیاستی که درصدد پاک‌سازی اتنیکی و تغییر بافت انسانی روژآوا است. در حقیقت حکومت ترکیه، به فکر اشغال‌گری و نسل‌کشی است. به‌همین دلیل، نباید جامعه جهانی و افکار عمومی مترقی جهان و همه نیروهای چپ منطقه و جهان، نسبت به این سیاست‌های خطرناک و فاشیستی حکومت ترکیه بی‌تفاوت بمانند و نظاره‌گر باشند. بی‌‌تردید نیروهای روژآوا، با حمایت و پشتیبانی پیگیر و همه‌جانبه حامیان منطقه‌ای و جهانی خود، می‌توانند در این منطقه دشمن را شکست دهند. دفاع از دستاوردهای تاکنونی روژآوا، وظیفه آگاهانه و داوطلبانه همه نیروهای سیاسی، انسانی و اجتماعی منطقه و جهان است که برای تغییر وضع موجود و برپایی یک جامعه آزاد، برابر، انسانی و عادلانه مبارزه می‌کنند!
پنج‌شنه هفدهم مرداد 1398 - هشتم اوت 2019

پیرامون بیانیۀ ١٤ فعال سیاسی مدنی در داخل کشور!

پیرامون بیانیۀ ١٤ فعال سیاسی مدنی در داخل کشور!

انتشار نامه ای تحت عنوان "بیانیه 14 فعال مدنی سیاسی داخل کشور" در روز 21 خرداد 1398 (11 ژوئن 2019) با خواست "استعفای" خامنه ای و "تغییر قانون اساسی" و تبلیغ وسیع آن توسط رسانه های بین المللی به ویژه در فضای مجازی، به فرصتی تبدیل شده تا مدافعان رنگارنگ گفتمان عقیم "اصلاحات" در جمهوری اسلامی بار دیگر به میدان بیایند و در شرایط وجود یک بحران عمیق در ماشین دولتی و تضادهای ناشی از آن، بکوشند تا پس از قیام دی ماه 96، متاع کهنه شده خویش را  با یک بسته بندی فریبکارانۀ جدید به کارگران و مردم محروم به جان آمده ما قالب کنند. آنها ادعا می کنند که گویا خواست برکناری تبهکاری که با قدرت طبقۀ حاکم و اربابان بین المللی اش بر مسند راس نظام دیکتاتوری وابسته حاکم تکیه زده و یا خواست تغییر قانون اساسی، مطالباتی هستند که می توانند در چارچوب "استبداد سیستماتیک" حاکم (لفظی که خود بیانیه در توصیف حکومت به کار می برد)  آن هم از راه "مسالمت آمیز" کلید زده شده و به سرانجام رسند.

در صحنۀ سیاسی موجود، انتشار نامه فوق با واکنش سریع طیف رنگارنگی از نیروهای راست ، توده ای - اکثریتی و سلطنت طلب و جمهوری خواه و ... مواجه شد که به رغم هر اختلافی، در یک نکته مشترک هستند و آن هم تلاش به منظور زنده نگاه داشتن توهم به تغییر نظام از درون، دشمنی با انقلاب توده ای و مخالفت با هر گونه شیوه مبارزه رادیکال و انقلابی مردم به جان آمده علیه دشمنانشان می باشد. بر این اساس این ها به دفاع تمام قد از بیانیه پرداخته اند. همین طیف از نیروهای سیاسی کمی بعد از انتشار بیانیه، در خارج از کشور اطلاعیه ای را از سوی "کمیته حمایت از بیانیه تکمیلی 14 کنشگر سیاسی و مدنی داخل کشور" منتشر و با گردآوری صد ها امضا از نیروهای هم جنس خویش حمایت خود از بیانیه داخل کشور را اعلام داشتند.

در ادامه این کارزار، از جمله در فضای مجازی یک هشتک اینترنتی تحت عنوان "گذار از رژیم، سید علی-استعفا" به راه انداخته شد و تبلیغات گزافی هم در مورد اهمیت انتشار این بیانیه به مثابه "پدیدۀ نو ظهور" به راه افتاد که گرچه اصالتی نداشت ولی وجه مشخص اصلی آن، دشمنی با نظرات و نیروهای رادیکال اپوزیسیون و طرفداران انقلاب اجتماعی بود.

اما تا آنجا که به میلیونها کارگر گرسنه و زحمتکشان زخم خورده و محروم ما باز می گردد، "بیانیه" در میان این توده عظیم تشکیل دهنده اکثریت آحاد جامعه، واکنشی ایجاد نکرد و نه آن بیانیه و نه تبلیغات حول آن که از این حرکت به عنوان "یک ائتلاف بزرگ ملی" یاد می کند، نتوانست نظر آنها را به خود جلب کند. خود همین امر به طور فی نفسه عدم مطابقت ایده های مطرح شده در بیانیه و مهمتر از آن راه رسیدن به این خواستها را با واقعیت عینی جامعه و مطالبات اساسی توده ها نشان داد. توده های محروم آشکار ساختند که آنها این بیانیه نویسی و طومار حمایتی را نه "یک ائتلاف بزرگ" و نه یک ائتلاف "ملی" می دانند. بنابراین، بیانیه به رغم ادعای نویسندگانش مبنی بر این که خواستهای آنها بیانگر مطالبات "بخش وسیعی از مردم" است، قادر نشد حتی بخشی از نیروی توده های تحتانی و ستمکش را بسوی خود جلب کند چه رسد به این که آنها را سازمان دهد. دلیل این ناکامی صادر کنندگان بیانیه این است که توده ها به تجارب خود اتکاء می کنند و تجارب چهل سال اخیر آنها که به ویژه در جریان جنبش سال 88 و قیام سال 96 و اعتصابات توده ای طولانی و شجاعانه کارگران هفت تپه و فولاد اهواز در عرصه اجتماعی مورد تاکید قرار گرفتند ، نشان داده اند که اصلاح پذیری در نظام حاکم ، افسانه ای بیش نبوده و تبلیغ جلوه هائی از آن نظیر "استعفای رهبر" و "برگزاری انتخابات آزاد" و "تغییر قانون اساسی" و ... در چارچوب دیکتاتوری موجود و توهم پراکنی در جهت امکان تحقق کمترین مطالبات پایه ای مردم ما با وجود حفظ رژیم و نظام استثمارگرانۀ سرمایه داری در کشور، یک داستان سترون است که به بازی با یک کارت سوخته می ماند.

این تاکید بیانیه نویسان در اطلاعیه دوم خود نیز مبنی بر این که خواستار "گذار کامل" و "مسالمت‌آمیز" از این رژیم "ایران ویران کن" می باشند اصالت ادعاهای بیانیه نویسان را محک می زند. چرا که اگر منظور از خواست تغییر قانون اساسی، "استعفای رهبر" و خواست های اصلاح طلبانه ای نظیر آنها تحقق خواسته های اکثریت آحاد جامعه یعنی کارگران و زحمتکشان و یا حتی اقشار متوسط خرده بورژوازی باشند، نه "رهبر" و نه هیچ یک از سردمداران و گردانندگان رژیم حاکم هرگز به صورت مسالمت آمیز به چنان خواستهائی تن نمی دهند. در جامعه ای که تحت سلطه یک دیکتاتوری عریان و خشن امپریالیستی ، حتی بدیهی ترین خواستهای انسانی نظیر پرداخت مزد سر وقت به کارگران و اعتراض به عدم پرداخت مزدهای معوقه، با زندان و شکنجه و شلاق پاسخ می گیرد ، بماند به دیگر مظالم اجتماعی، از بگیر و به بند اهل قلم و هنر گرفته تا عدم آزادی بیان و تشکل برای مردم، آزادی پوشش زنان، و اصولا فقدان هر گونه خواست شهروندی، آیا ادعای "گذار کامل" از حاکمیت جمهوری اسلامی و یا به قول تهیه کنندگان بیانیه "استبداد سیستماتیک" حاکم با "مسالمت" را نباید جز به حساب حقه بازی و عوامفریبی طراحانش گذارد؟

واقعیت این است که مسأله بیانیه نویسان دوا کردن دردی از دردهای توده های تحت رنج و ستم ایران نیست بلکه آنها با توسل به چنان ترفندهائی در جهت حفظ سیستم سرمایه داری حاکم در ایران (سرمایه داری وابسته) که مسبب اصلی همه فقر و فلاکت توده ها و حاکمیت دیکتاتوری و اختناق در جامعه می باشد ، قصد آراستن و ماسک زدن به دیکتاتوری در ایران را دارند و درست به منظور فریب مردم و ایجاد توهم در میان آنان پیشنهادات اصلاح طلبانه مطرح می کنند. شکی نباید داشت که خواستهای کلانی نظیر استعفای رهبر و تغییر قانون اساسی از طریق "مسالمت آمیز" اگر در شرایط خاصی مورد توافق اربابان جمهوری اسلامی قرار گیرد، تنها و تنها برای حفظ استثمار وحشیانه نیروی کار، تداوم وضع ظالمانه موجود و استمرار خفقان و دیکتاتوری در شکل و آرایشی دیگر و با ادعاهای متفاوت صورت خواهد گرفت.

از زمان انتشار "بیانیه" مورد بحث، به رغم بی اعتنایی توده گرسنه و تشنه به خون جلادان جمهوری اسلامی نسبت به آن، ما شاهد مسابقه ای هستیم که در میان روشنفکران سازشکار و وابستگان به طبقات حاکم و سخنگویان اقشار مرفه در داخل و خارج به منظور گرم کردن تنور بیانیه نویسان جهت پختن نان آلودۀ آنها به راه افتاده است.

در چنین شرایطی، تردیدی نیست که وظیفه نیروهای انقلابی و مدعی تغییرات راستین در جامعه ایجاب می کند که با اشاره به واقعیات فعلی جامعه و بر بستر تجارب بیشمار تا کنونی به روشنگری در مورد این کمپین سیاسی مسموم و نتایج و اهداف آن دست زده و نشان دهند که در موقعیت فعلی که ویژگی اصلی آن بحران و ورشکستگی رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و زیر ضرب رفتن بی سابقۀ آن توسط قدرت توده هاست، بیانیه مورد بحث "فعالین مدنی" چه نقش ترمز کننده ای در مقابل جنبش اعتراضی توده ها در این وضعیت ایفاء می کند. آیا چشم اندازی که این بیانیه با ادعای "مخالفت" با "کلیت حکومت"، و "عبور کامل" از جمهوری اسلامی با "انتخابات آزاد" و ... در مقابل مردم خود قرار می دهد، واقعی ست و همچنین اهداف ادعایی آن در خدمت چه طبقه و کدام نیروهاست؟

پیش از بررسی سئوالات فوق لازم است تا یک نکته مقدماتی در باره تبلیغات گزاف و فریبکارانه ای که به ویژه توسط برخی حامیان خارج کشوری این بیانیه که نیروهای متعلق به صف دشمن و سازشکاران همراهشان می باشند را گوشزد کرد.

برخلاف تبلیغاتی که از این بیانیه به عنوان "نخستین" حرکت در نوع خود و "پدیده نوظهور" و "اقدام فراگروهی" نام می برند و در صدد عوامفریبی برای جذب افکار عمومی ناآگاه به افسانه کهنه شده اصلاحات در بسته بندی جدید هستند، واقعیت این است که طومار نویسی و انتشار بیانیه های گوناگون سیاسی که مضمون آنها را درخواست برخی تغییرات در نظام حکومتی و دیکتاتوری نفس بُر رژیم جمهوری اسلامی از طبقه حاکم، از امپریالیستها و از مجامع امپریالیستی بین المللی نظیر سازمان ملل برای "رفراندوم"، "انتخابات آزاد"، احترام به دمکراسی، حقوق بشر و کلا برای باز کردن منافذی در فضای سیا سی- اقتصادی کمر شکن جامعه ما تشکیل می دهد نه امر تازه ای ست و نه منحصر به فرد. اتفاقا از دوره پس از پایان جنگ با عراق و سیاست تشدید هجوم سرمایه های امپریالیستی برای غارت جامعه ایران که با بسته بندی "بازسازی" و "خصوصی سازی" و  "دوره اعتدال" مزین می شدند، یکی از سیاستهایی که توسط امپریالیستها تشویق و از طریق سازمانهای غیر دولتی و ظاهرا مدنی عملی می شد، نشر ایده های مسمومی نظیر تشویق "مبارزات مدنی" و مسالمت آمیز به جای مبارزه قهر آمیز با رژیم و طبقه حاکم و امکان تغییر تدریجی نظام استثمارگرانه حاکم از طریق ایجاد اصلاحات و جامعه مدنی در دل خود همین نظام دیکتاتوری بود. این سیاست امپریالیستی که توسط گروهی از مزدورترین خادمان امپریالیست به زعامت رفسنجانی جنایتکار و اصلاح طلبان رنگارنگ حکومتی به پیش برده شد، تجلیات مختلفی داشت که از آن جمله می توان به  انتشار ده ها نشریه ظاهرا غیر دولتی و "مستقل" ولی مبلغ پیگیر اصلاحات در نظام دیکتاتوری و مخالف سرسخت شیوه های قهر آمیز مبارزه، انتشار نامه های "سرگشاده" از طرف این یا آن شخصیت یا گروهی از شخصیت های وابسته به یکی از دار و دسته های حاکم  با خواست "استعفای رهبری"، "یا محدود کردن اختیارات آن" و یا خواست اصلاحات جزئی در قانون اساسی و یا برخی بندهای آن و ... اشاره کرد.

یکی دیگر از معروف ترین و گسترده ترین کارزارهایی که در چارچوب این سیاست ضد مردمی امکان بروز یافت "کمپین یک میلیون امضا" در اواسط دهه 80 بود که ادعا می کرد با کاربرد شیوه های مسالمت آمیز و مدنی و مخالفت با مبارزه قهر آمیز و بطور مشخص با جمع آوری یک میلیون امضا ، خواهان رفع برخی تضییقات جنسی و حقوقی از زندگی سیاه زنان ایران تحت حاکمیت همین نظام و جمهوری اسلامی زن ستیز  می باشد. اما هیچ یک از این حرکات برغم آن که برخلاف بیانیه نویسی اخیر، برخاً دارای حد کمی از بار اجتماعی هم شدند ، نه تنها قادر به ایجاد جزئی ترین تغییرات و اصلاحات در زندگی توده ها و باز شدن فضای سیاسی و اجتماعی نگشتند بلکه دیر یا زود با چماق سرکوب شدید و قلع و قمع حکومت، یا همان به زعم بیانیه "استبداد سیستماتیک" حاکم مواجه و از صحنه خارج شدند.

در نتیجه سیاست عوامفریبانه حکومت در دادن فضای محدود و کنترل شده به نیروهای اصلاح طلب و سازشکار و مهره های دستچین شده نظام برای انتشار انواع طومارهای جمعی و فردی و خواست انجام اصلاحات در نظام حاکم، و در همان حال سم پاشی سیستماتیک علیه ایده های انقلابی و رادیکال، نه سیاست جدید و نوظهوری ست و نه بیانیه اخیر هیچ ویژگی برجسته ای نسبت به حرکت های مشابه پیشین خود دارد.

نکته بعدی ای که اتفاقا در ارتباط با نکته اول قرار دارد و باید مورد توجه افکار عمومی قرار گیرد ، ترکیب صادر کنندگان و امضا کنندگان این بیانیه است. زحمت زیادی لازم نیست که با توجه به ترکیب امضا کنندگان متوجه شد که بیانیه نویسان طیفی متفاوت الظاهر هستند که در میان آن ها از مهره های سابقا نزدیک به بیت رهبری و "ذوب در ولایت فقیه" نظیر "محمد نوریزاد" که تا پیش از جنبش 88 خامنه ای تبهکار را "پدر" خطاب می کرد گرفته تا محمد ملکی، رییس سابق دانشگاه تهران و  اصلاح طلب ظاهرا غیر حکومتی و طرفدار "رفراندوم"  وجود دارند. در لیست همچنین نام برخی مهره های شناخته شده در فعالیتهای سیاسی علنی تحت نام "فعالین مدنی" که همواره و به اشکال متفاوت امکان تغییر در نظام دیکتاتوری حاکم و البته با حفظ سیستم اقتصادی- اجتماعی حاکم را تبلیغ کرده اند وجود دارند؛ و بالاخره نام برخی خانواده های داغداری نیز که فرزندانشان به دلیل مخالفت با دیکتاتوری حاکم و دفاع از حقوق کارگران و مردم به ناحق و به فجیع ترین شکل توسط تبهکاران حاکم جان باخته اند و متأسفانه اعتراضات بر حقشان همواره در حیطۀ نیروها و محافل اصلاح طلب حکومتی محصور شده است نیز در لیست امضاء کنندگان اولیه به چشم می خورد.

ترکیب عمده امضاء کنندگان این بیانیه و بویژه چهره های شاخص و سرشناس آن نشان می دهد که به رغم استفاده از عباراتی نظیر "عبور کامل" از حاکمیت و "حرکت ملی" و "فراجناحی"، و ادعای این که "هیچ راهی برای بازسازی و نوسازی این رژیم" وجود ندارد، این چهره های شاخص در تمام طول فعالیت خود حتی لحظه ای نه از حاکمیت "عبور" کرده اند و نه هیچ اقدامی انجام داده و یا حرفی زده اند که با "راه های نوسازی و بازسازی رژیم" در تباین قرار گیرد. جدا از این، خود تهیه کنندگان بیانیه نیز اعتراف می کنند که برای "چانه زنی" با قدرت حاکم از طریق اتکاء به "مطالبات و خیزش توده ها" در حال این کُنش هستند. در بیانیه اول خطاب به مردم می خوانیم که "چانه زنی فعالان مدنی نیز بدون استعفای سیدعلی خامنه ای و تغییر قانون اساسی – خاصه اصل ۱۷۷ – راه بجایی نخواهد برد" و بیانیه نویسان سپس خواستار حمایت توده ها از حرکت خود برای از بین بردن این موانع با سیاست "خیزش و مطالبه گری آگاهانه" و صد البته نه با تلاش برای انقلاب و زیر و رو کردن کل این دستگاه پوسیده و ضد خلقی که ولایت فقیه و قانون اساسی تنها جزیی از آن هستند، می گردند. همین نکته اذهان آگاه را به نکته مهم و کلیدی بعدی رهنمون می سازد که همان امکان تحقق ایده ها و چشم انداز مطرح شده در این بیانیه است. 

گردانندگان این کارزار  با دقت خاصی کوشیده اند به بزرگترین سئوال و مشکل این بیانیه، آگاهانه جواب ندهند و صراحتا نمی گویند که "خواست ملی" ای که به "پیشگاه مردم ایران تقدیم کرده اند" یعنی "استعفای سید علی خامنه ای" و تغییر قانون اساسی" و "عبور کامل" از حاکمیت و برقراری "انتخابات آزاد" قرار است با توجه به شرایط عینی موجود از چه راهی و در چه پروسه ای متحقق شود و یا آنها تحقق مطالبات خود را از چه نیرو و یا طبقه ای می خواهند. آیا این خواست خطاب به توده ها برای برخاستن و سازمان دادن یک انقلاب توده ای و قدرتمند و مسلح به ابزار لازم برای به عقب راندن و شکست دشمن است؟  با توجه به تاکیدات بیانیه مطمئنا چنین نیست. آنها از توده ها نه برخاستن به انقلاب بلکه بازی در بساط  اصلاح طلبانه خود را می خواهند و می گویند که از آنها "مطالبه گری آگاهانه" طلب می کنند. اما اگر تغییرات مورد نظر آنها قرار نیست به قدرت انقلاب توده ها صورت گیرد، پس منطقاً انتظار آنها از یک قدرت ارتجاعی است. بنابراین آیا خطاست که بگوئیم که محتوای این بیانیه پیام به قدرتهای خارجی و یا خود طبقه حاکم است تا سر عقل بیایند و این تغییرات را با خوبی و خوشی و با چانه زدن و زبان گل و بلبل متحقق سازند؟ آنچه می توان از لابلای سطور بیانیه اول و دوم با استناد به تاکید بر "مسالمت" آمیز بودن پروسه و تلاش برای موثر کردن "چانه زنی" با طبقۀ حاکم از طریق برداشتن موانعی مثل "استعفای رهبری" و "قانون اساسی"  درک کرد، این است که بیانیه به رغم همه فریبکاری های غیر قابل کتمانش در پی سرنگونی قهر آمیز دستگاه "استبداد سیستماتیک" جمهوری اسلامی و یا انقلاب به عنوان تنها راه درست ثابت شده برای در هم شکستن ریشه های اسارت مردم نیست. در حالی که طرح هر گونه خواست ظاهرا رادیکال در غیبت عدم تاکید بر ضرورت سرنگونی کل جمهوری اسلامی در بهترین حالت به منزله تشویق توده ها و جوانان برای حرکت به سمت یک سراب پوچ است.

اکنون لازم است ببینیم که این "اهداف" و "مطالبات" در چه شرایطی به عنوان یک "خواست ملی" جلوه داده شده و مطرح می گردند.

با یک نگاه گذرا به صحنه سیاسی جامعه تحت سلطه ما برای هیچ ناظر بی طرف و دلسوز واقعی توده ها جهت بهبود شرایط زندگی و نجات آنها از بند فجایع و ستم های کنونی، شکی نمی ماند که رژیم ضد خلقی جمهوری اسلامی در یکی دو سال اخیر در یک بحران ژرف غوطه ور است. علاوه بر تعمیق روزمره بحران اقتصادی گریبانگیر نظام و تحمیل عواقب وخیم آن نظیر گرانی و بیکاری و تورم و استثمار شدید نیروی کار بر گرده توده ها و علاوه بر معضلات ناشی از تحریم امپریالیستها، این رژیم در موقعیتی ست که هنوز از شدت بار ناشی از سرکوب خونین توده های به پاخاسته برای نابودی اش در قیام دی ماه 96 کمر راست نکرده است. هم اکنون روزی نیست که در نقاط مختلف مملکت، ما شاهد حرکات اعتراضی و اعتصابات کارگران و زنان و محرومین و مالباختگان و دستفروشان و ... نباشیم و اخباری مبنی بر کشتن این مزدور حکومتی و آن آخوند پست فطرت و جنایتکار توسط جوانان و مردم به جان آمده نشنویم.

مشاهده این وضعیت بحرانی هراس و خوف ناشی از چشم انداز دور بعدی و اجتناب ناپذیر شورش گرسنگان را به جان خود حکومتیان انداخته و آنها را از اصلاح طلب گرفته تا اصول گرا به صرافت تلاش بیشتر برای فریب مردم و تلاش برای ایجاد چشم انداز و "رام" نگه داشتن مردم عاصی به منظور طولانی تر کردن بقای سیستم سرکوبگران حاکم انداخته است. از تجلیات این واقعیت می توان به گدایی رقت بار اخیر خاتمی فریبکار برای تشویق توده ها به شرکت در انتخابات فرمایشی با حربه "ملی" و "ایران" و یا این واقعیت اشاره کرد که اصلاح طلبان حکومتی عوامفریب خود اعتراف می کنند که مردم کوچکترین "اعتمادی" به آنها ندارند و به "انسداد سیاسی" دچار شده اند. (مصاحبه تاجیک از اصلاح طلبان حکومتی با خبرگزاری تسنیم) و یا 150 نماینده مجلس فرمایشی با حال رقت باری در صدد ارائه یک طرح فریبکارانه جدید با هدف ایجاد تغییر در وضع بن بست کنونی از طریق جمع کردن امضاء برای حمایت از طرح ایجاد یک "مجلس اعظم" و ارسال آن برای خامنه ای افتاده اند. 

بیانیه 14 فعال مدنی سیاسی در چنین شرایطی انتشار می یابد و زیر نام "عبور کامل" از حکومت، مردم را تشویق به قدم گذاردن در یک کوره راه دیگر می نماید که با توهمات اصلاح طلبی در نظام دیکتاتوری سنگفرش شده است. در حالی که توده زخم خورده و تشنه به خون دژخیمان حاکم، هنوز مشغول ترمیم زخمهای ناشی از دشنۀ ولی فقیه و اعوان و انصار محافظه کار و اصلاح طلبش بر پیکر خود و فرزندانش می باشد که در یک قیام مردمی در طول ماه ها با شعار مرگ بر جمهوری اسلامی و نان، کار آزادی پایه این نظام را یکبار دیگر به لرزه درآوردند و چُرت اصلاح طلبان و رفرمیستهای خادم رژیم و نظم ظالمانه و وحشیانه کنونی را نیز پاره کردند، بیانیه نویسان ما می کوشند بر غلیان خشم آنان و شعله های خاموشی ناپذیر مبارزاتی شان لگام بزنند.

از دو سال پیش کارگران و توده های تحت ستم در بیش از 160 شهر و روستای مملکت به پا خاستند و مطالبات اساسی خود را در سطح وسیع اجتماعی با شعارهای  "مرگ بر جمهوری اسلامی"، "مرگ بر خامنه ای"، "اصلاح طلب ، اصول گرا ، دیگه تمومه ماجرا"، "می جنگیم می میریم، حق مون رو می گیریم"، و با خواست برقراری یک نظام دمکراتیک که "نان، مسکن، آزادی" در آن تامین شده باشد... فریاد زدند. امروز بیانیه 14 فعال مدنی سیاسی، با عوامفریبی این شعار ها را  به خواست "استعفای سید علی"، و "تغییر قانون اساسی" و یا بندهایی از آن تقلیل داده و می کوشد به عنوان "خواست ملی" مبارزات مردم را حول چنین سرابی بسیج کند.

در قیام دی ماه که هنوز زخمهای آن بر پیکر مردم ما تازه است، جوانان مبارز با درک شرایط عینی جامعه و قانونبندی مبارزه علیه یک دشمن تا بن دندان مسلح و وحشی یعنی جمهوری اسلامی هر جا توانستند به نهادهای غارت و سرکوب حکومت که "قانون اساسی" ضد خلقی کنونی آنها را به رسمیت شناخته حمله بردند، دفاتر امام جمعه ها و پایگاه های بسیج و مامورین انتظامی را آتش زدند و در آتش خشم خود سوزاندند و در قهدریجان و درود و اصفهان و اهواز مسلحانه به نیروهای سرکوب حمله بردند و فریاد زدند "ما بچه های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم". در عوض، امروز بیانیه 14 فعال مدنی با تاکید بر ضرورت مبارزه "مسالمت آمیز" و "مطالبه گری آگاهانه" عقب ماندگی و سازشکاری خود در مقابل خواست وسیعترین اقشار توده ها که در صحنه عمل به نمایش درآمد را نشان می دهند و با ترسیم کردن چشم انداز دروغین امکان تغییر رژیم از طریق رفرم در قوانین و استعفای رهبر در مقابل جنبش آنان مانع ایجاد می کنند و به این ترتیب وابستگی نظرات خود به منافع طبقه حاکم و راه حل های مورد نظر آنها را با وضوح نشان می دهند. 

و بالاخره از دو سال پیش کارگران دلاور هفت تپه و گروه صنعتی اهواز با ده ها اعتصاب و اعتراض و پس از آن که تمام راه های قانونی را بدون هیچ نتیجه ای طی کردند، خود راسا به میدان آمده و به طرح خواست های برحق خویش پرداختند و البته با سرکوب وحشیانه رژیم مواجه گشتند، اما بیانیه نویسان داخل بدون انعکاس مطالبات بخش بزرگی از جامعه یعنی کارگران در بیانیه به اصطلاح ملی خود، خواستهای مشخص طبقاتی کارگران به جان آمده را با درخواست کلی و مبهم مبارزه برای یک "حکومت سکولار" بدون مشخص شدن پایگاه طبقاتی آن عوض کرده و به این ترتیب نشان دادند که این بیانیه تا چه حد "ملی" و منعکس کننده خواستها و مطالبات بخش بزرگ آحاد جامعه یعنی میلیونها تن از کارگران و زحمتکشان می باشد!

با استناد به این واقعیات باید تاکید کرد، بیانیه 14 فعال مدنی داخل کشور و کارزاری که از سوی نیروهای وابسته و سازشکار در داخل و به ویژه خارج در حمایت آن به عنوان یک "خواست ملی" و "فراگروهی" برای اتحاد به راه افتاده، نمونه بارز یک بسته عقیم سیاسی ست. این "بیانیه" نه ملی ست و نه "فراگروهی". این بیانیه تنها برخی خواستهای رفرمیستی و اصلاح طلبانه  که در صورت تحقق، تداوم بهشت برین بخشی از طبقه حاکم و اقشار مرفه و وابسته به نظام حاکم را برقرار می کنند را ارائه می دهد. در این بیانیه نه هیچ مطالبه اساسی و هدف انقلابی و رهایی بخشی برای آزادی کارگران و توده های تحت ستم از بند اسارت جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری حاکم بر کشور ما ارائه شده، و نه اصولا حتی چشم اندازی برای امکان تحقق آنچه که ادعا کرده در چارچوب "استبداد سیستماتیک" حاکم متصور است، ترسیم شده است.

ممکن است گفته شود که این اطلاعیه با توجه به این که در داخل و تحت دیکتاتوری خفقان بار جمهوری اسلامی منتشر شده نمی تواند همچون شرایط آزاد مثلا خارج کشور آزادانه از شعارهای حداقلی نظیر "مرگ بر جمهوری اسلامی" صحبت کند. اما مشکل بیانیه در آنچه که بنا به هر مصلحتی نمی گوید، نیست.  اتفاقاً مشکل اصلی در ماهیت آن چه می گوید است؛ تبلیغ یک رفرمیسم عقیم، مقابله روشن و آشکار با انقلاب و روشهای انقلابی و تلاش برای خاک پاشیدن به چشم توده های به پا خاسته ای که هر لحظه برای از ریشه کندن کلیت رژیم جمهوری اسلامی و مناسبات استثمارگرانه حاکم سلاح خود را صیقل می دهند.

 

August 07, 2019

طبقه کارگر در "عدالتخانه" سرمایه

شنبه ١٢ مرداد ١٣٩٨  )  سوم اوت ٢٠١٩)  اولین روز دادگاهی ٧ نفر از کارگران هفت تپه و حامیان اعتصابات کارگری در هفت تپه و فولاد بود.  حول این  "محاکمه"  چه از جانب طبقه کارگر و مردم آزادیخواه و چه از جانب جمهوری اسلامی حساسیت زیادی به خرج داده شد.  این اولین بار نبود که عده ای به جرم عدالتخواهی و به جرم دفاع از انسانیت در بیدادگاههای ایران در پشت درهای بسته و یک جانبه و دور از چشم جامعه محاکمه میشدند و احکام دلبخواهی و سنگین علیه آنها از جانب مزدبگیران و جیره خواران حکومت صادر میشد.  این مورد هم برای حاکمین و هم برای طبقه کارگر و صف آزادیخواهی بسیار ویژه بود.  این یکی امتداد دیماه و تحولات یک دوره تاریخی از حیات سیاسی جامعه ایران و امتداد یک کشمکش عدالتخواهانه محرومین جامعه با جمهوری اسلامی بود.  کارگران هفت تپه و حامیان آنها، در یک دوره تاریخی بعد از دیماه و به جرم اعتراضات و اعتصابات کارگری در دو مرکز هفت تپه و فولاد و نتایج آن و تاثیران این دو تحرک کارگری بر جامعه و مخاطرات آن برای سرمایه داران و حکومتشان، محاکمه میشدند.

در تمام این مدت و از زمانی که اسماعیل بخشی شکنجه و زندانی شد، از زمانی که علی نجاتی را دستگیر و روانه زندان کردند، از زمانی که سپیده قلیان دستگیر به زندان فرستاده شد، از زمانی فعالین نشریه گام، امیر حسین محمدی، ساناز الهیاری، عسل محمدی و امیر امیرقلی، به جرم پوشش خبری اعتصابات هفت تپه و فولاد دستگیر شدند، جامعه شاهد یک کشمکش آشکار برای آزادی آنها و همزمان تلاش بی شرمانه حاکمیت برای پرونده سازی جهت  "مشروعیت"  دادن به پرونده سازی ها و توجیه سیاست سرکوبگرانه خود علیه کارگران هفت تپه و فولاد بود.

برای حاکمیت ساکت کردن کارگران این دو مرکز، شکست اعتراضات آنها، مستاصل کردن کارگران و  "تنبیه"  سخنگویان و نمایندگان آنها در اولویت بود.  اعتصابات کارگری در هفت تپه و فولاد، جدال آنان با سرمایه داران و نهادهای حکومتی، توطئه های مشترک کارفرمایان و حاکمیت علیه کارگران، نقش رسانه های و قوه قضائیه و شورای اسلامی و خانه کارگر حکومت در این کشمکش و در کنار نیروی سرکوب و شکنجه گران و زندانبانان آنها، هنوز هم ورد زبان همه است.  در مقابل این هجوم وحشیانه علیه کارگران این دو مرکز حمایت از آنان شعف انگیز بود.  حمایتی که به مردم شریف اهواز و شوش محدود نشد.  میلیونها کارگر و خانواده های کارگری، دانشجو و معلم و بازنشسته، زن و جوان آزادیخواه جامعه، چشم امید به پیروزی کارگران فولاد و هفت تپه بسته بودند و خود را در کنار کارگران این مراکز میدانستند.  اسماعیل بخشی های هفت تپه و فولاد در قلب دهها میلیون انسان حتی فراتر از ایران جای گرفت.

صحنه اولین روز دادگاه مهر این اوضاع را برخود داشت.  اولین روز دادگاه که علاوه بر اعلام کیفرخواست هفت نفر، به بررسی  "جرایم"  اسماعیل بخشی و محاکمه او اختصاص داده شد، نه تنها اوج بیشرمی حاکمین که نهایت ترس و زبونی آنها را نشان داد.  محاکمه مخفی و دور از چشم جامعه و تلاش برای راه ندادن وکیل اسماعیل بخشی به دادگاه، اوج رذالت و بزدلی حاکمین را به نمایش گذاشت.  این پروسه ادامه دارد و مردم ایران در انتظار نتایج این کشمکش هستند.  از این بی شرمانه تر حمله اوباش لباس شخصی ها به تجمع خانواده های زندانیان و دستگیری تعدادی از حامیان و همراهان آنها بود.  در این روز تعدادی از حامیان خانواده ها و زندانیان هفت تپه و نشریه گام از جمله رهام یگانه، هیراد پیربداغی، فرید لطف آبادی و سحر شهرابی فراهانی نیز دستگیر و تا اکنون خبری از وضعیت آنها در دست نیست.

در اعتراض به این محاکمات فرمایشی و ضد کارگری تا هم اکنون و در جواب به فراخوان  "کمپین حمایت از بازداشت شدگان هفت تپه و زندانیان ترقی خواه"، موجی از اعتراضات علیه محاکمات و در دفاع از زندانیان هفت تپه و دستگیر شدگان اول مه، چه در ایران و چه در سطح جهان راه افتاده است.  صدها نامه اعتراضی به مقامات جمهوری اسلامی ارسال و دادگاهی این عزیزان را محکوم و خواستار آزادی بی قید و شرط آنها شده اند.  در این مدت کوتاه و علیرغم محدودیت های وسیع ، بالغ بر ٨٠ اتحادیه کارگری از فرانسه، آلمان، سوئد، انگلستان تا برزیل و...، این محاکمات را محکوم و خواهان آزادی بی قید و شرط این هفت نفر و بعلاوه بازداشت شدگان روز اول مه شده اند.  دهها نهاد و جریان، احزاب و جریانات مختلف سیاسی، نهادهای حقوق بشری، عفو بین الملل و...  در کشورهای مختلف به اشکال مختلف صدای اعتراض خود به دستگیری کارگران و آزادیخواهان به جرم عقیده و بیان و اعتراض به فقر و محرومیت و استبداد، را به گوش روسای جمهوری اسلامی رساندند.  در ایران هزاران نفر همراه انواع نهادهای کارگری از کارگران شرکت واحد و هفت تپه تا دهها انجمن صنفی کارگری، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان، مردم عدالتخواه در شهرهای مختلف، کانون نویسندگان و....  و صدها شخصیت انسان دوست و فعال کارگری، اجتماعی و...  از زندانیان هفت تپه حمایت کرده اند.  اعتراض خانواده های زندانیان در همین مدت مرتب ادامه داشته است.  کمپین برای آزادی بازداشت شدگان هفت تپه و دستگیر شدگان اول مه و دستگیری های روز ١٢ مرداد، هنوز ادامه دارد.  تا کنون دهها تجمع بزرگ و کوچک در خود ایران، در کشوهای مختلف جهان علیه محاکمات کارگران و فعالین کارگری و حامیان طبقه کارگر و روزنامه نگاران نشریه گام، صورت گرفته است.  این حقایق بیان سمپاتی وسیع طبقه کارگر و بشریت عدالتخواه به زندانیان هفت تپه و حامیان تحرکات کارگری فولاد و هفت تپه است.  همین حقیقت حاکمین را ترسانده و تلاش میکنند با کش دادن دادگاهی های فرمایشی و شرم آور، خانواده ها و حامیان زندانیان و مردم آزادیخواه را خسته و ساکت کنند.
 

بعد از هفت تپه نوبت فولاد است

 دعوای حاکمیت با زندانیان هفت تپه و بازداشتی های اول مه، جدال سرمایه داران با یک طبقه است.  پس زدن اعتراضات کارگری در ایران، خاموش کردن صدای عدالتخواهی طبقه کارگر از کانال تسلیم کردن سخنگویان و رهبران و فعالین اعتراضات آنها و حامیان و فعالین چپی صورت میگیرد که جسورانه از اعتراض این طبقه حمایت کرده اند.  بعد از اسماعیل بخشی ها و علی نجاتی ها و سپیده قلیانها و سانازها، امیر حسین ها، عسل ها و...، نوبت کارگران فولاد فرا میرسد.  اخراج میثم المهدی ها و پرونده سازی برای بیش از پنجاه تن از کارگران فولاد و تعداد زیادی از کارگران هفت تپه که امروز ظاهرا آزاد و سرکاراند، تازه شروع کار است.  تلاش برای شکست کل اعتراضات این دوره و فعالین آنها و به تسلیم کشاندن کامل آنها در مقابل کارفرمایان و دولتشان، و از این کانال تحمیل بردگی کامل و ساکت کردن طبقه کارگر در کل ایران، هدف حاکمیت است.  امروز این عقب راندن و تسلیم کردن طبقه کارگر، از کانال محاکمه هفت تپه ای ها و حامیان آنها و فردا از کانال باز کردن پرونده کارگران فولاد و بدنبال خفه کردن صدای حق طلبی هر معلم عدالتخواه، دانشجو، پرستار و بازنشسته و زن برابری طلب میگذرد.  به این اعتبار این جدال و کشمکش و جنگ دو طبقه یکی برای تحمیل کامل بردگی و یکی در دفاع از هستی و حرمت و شخصیت و ابتدایی ترین امکانات زیستی و امنیت برای خود است.

زندانیان هفت تپه، دستگیر شدگان اول مه، زندانیان نشریه گام و کسانی که روز محاکمه زندانیان هفت تپه دستگیر شدند، همگی زندانیان طبقه کارگر و اسرای طبقه ما نزد حاکمین هستند و تلاش برای آزادی آنها و پس زدن تعرض حاکمیت از نان شب واجب تر است.
 

تعرض حاکمیت را باید پس زد

 محاکمه کارگران هفت تپه و حامیان آنها، شروع یک تعرض همه جانبه است.  امروز و با فضای جنگی در خلیج فارس و با تحرکات دولت ترامپ و گسترش میلیتاریسم در منطقه، با تحریم اقتصادی که به بهانه مقابله با جمهوری اسلامی به مردم ایران تحمیل کرده اند، شرایطی را برای حاکمین بر ایران فراهم کرده اند تا از این اوضاع به عنوان فرصتی علیه طبقه کارگر و مردم آزادیخواه استفاده کند.  فضای جنگی و خطر دشمن خارجی و  "مبارزه"  با آمریکا و قلدری آن، به عنوان یک پرچم بلند شده است و زیر شاخ و شانه کشیدنها برای ترامپ و همراهان او، یک جنگ تمام عیار علیه طبقه کارگر ایران، علیه عدالتخواهی و برابری طلبی، علیه صف آزادیخواهی در ایران شروع شده است.  عربده کشی های سپاه پاسداران و فرماندهان آنها، ارتش و مقامات آنها، قوه قضائیه و آخوندها و مراجع اسلامی آنها علیه زنان و تلاش برای زنده کردن قوانین ضد زن و فرهنگ و فضای اسلامی بر جامعه، در کنار فقر و گرسنگی و بیکاری و فلاکت، همراه با محاکمات هفت تپه ای ها و دستگیری ها وسیع و احکام سنگین زندان و وسیقه های سنگین و....، همگی گوشه ای از این تعرض به خود جامعه و در راس آن به طبقه کارگر است.

اما این تعرض را میتوان و باید پس زد.  دوره عربده کشی اوباش حکومتی پایان یافته است.  جامعه ایران را نمیتوان به دوره قتل عامهای گذشته و اعتراف گیری و اسید پاشی دهه شصت برگرداند.  تعرض امروز حاکمین نه از سر قدرت بلکه در دوره ضعف و زبونی و برای دفاع از موجودیت و ماندگاری خود است.  مردم آزادیخواه ایران، طبقه کارگر و نسل دختر و پسر جوان این طبقه، نمیپذیرد.  جامعه جلو آمده است  و امروز به یمن مبارزات این دوره و با اتکا به تجارب تا کنونی، این حاکمین هستند که قدم به قدم مجبور به کوتاه آمدن و عقب نشستن شده اند.  نفرت عمومی از حاکمیت به اوج خود رسیده است و جنبش برای به زیر کشیدن جمهوری اسلامی مدتها است شروع شده است.  این جنبش امروز بیش از هر زمانی شانس آنرا دارد که با اتکا به یک جنبش رادیکال کارگری پیش برود.  این جنبش را باید سازمان داد!  این جنبش را باید با کمونیسم طبقه کارگر، با رهبران و فعالین متحد آن، با شبکه ها و محافل متحد کارگری و با افق و سیاست کمونیستی، مجهز و آماده جنگ نهایی برای رهایی کرد.  کمونیستها و طبقه کارگر در صف مقدم این تلاشند و حزب حکمتیست  (خط رسمی)  در کنار هزاران کمونیست و رهبر کارگری، در کنار هزاران زن و جوان کمونیست جامعه، این وظیفه تاریخی را در مقابل خود گذاشته است.  تاریخ را ما با دستان خود و با دخالت هوشیارانه و نقشه مند خود میسازیم.  باید تضمین کنیم صف و جنبش ما سازندگان آینده و رقم زدن تحولات این دوره  است

جمهوری اسلامی در تنگنا

 روزی نیست خبر دستگیری کارگران، معلمین، دانشجویان، زنان و مردان معترض و آزادیخواه و همزمان خبر تجمعات و تظاهراتها در اعتراض به فقر، به بیکاری، به فساد مالی در حاکمیت، به دستگیری و محاکمه زندانیان سیاسی و نمایندگان کارگری و .... در میدیای رسمی و غیر رسمی در ایران و خارج کشور منتشر نشود. 

 خبرهایی که گوشه هایی از جدال بر سر رفاه، سعادت، آزادی، برابری و عدالت اجتماعی! جدال بر سر آینده و قدرت سیاسی و حاکمیت را به نمایش میگذارد.

 خبرهایی که نه قدرت جمهوری اسلامی در سرکوب و حاکم کردن فضای ارعاب که تنگنا و ناتوانی رژیم در حاکمیت کردن را نشان میدهد. خبرهایی که بیش از هر چیزی ناکارآیی ماشین سرکوب در عقب راندن مردمی که برای آزادی، برابری و رفاه تمام و کمال به میدان آمده اند و نه "اهدا" آزادی نیمبند و یواشکی و نه دستگیری و زندانی کردن و پرونده سازی، نه عرو تیزوهای اوباش رژیم، از چماقداران در خیابان تا "قاضیان" نشسته بر کرسی قضاوت، آنها را عقب نمیراند،    دیگر دستگاه سرکوبش کسی را به خانه نمیفرستد، دیگر زندان و دادگاهش هراسی در دل کسی نمی اندازد، دیگر اوباش چماقدار و گشت انصاراش قدرت تحمیل حجاب اجباری به زنان را ندارند. حاکمیتی که  نه تعرض بیشتر راه نجاتش است و نه عقب نشینی!

 خبرهایی که ناتوانی جمهوری اسلامی در مقابله با جنبشی وسیع و توده ای و رادیکال را به نمایش میگذارد. جنبشی که در آن در ازا هر کارگر معترض و رهبر کارگری دستگیر شده و زندانی، دهها و صدها کارگر و رهبر کارگری قد علم میکنند، جنبشی که در آن جای هر زن آزادیخواهی که به جرم دفاع از برابری زن و مرد روانه زندان کرده اند، را دهها و صدها زن و مرد آزادیخواه میگیرند، جنبشی که دستگیری هر تک معترضی، هر معلم، فرهنگی، بازنشسته و .... با تحرکی وسیع در دفاع  از آنان و تلاشی گسترده برای پر کردن جای خالی شان روبرو میشود. جنبشی رادیکال که "قوی ترین قدرت خاورمیانه" را به زانو در آورده. جنبشی که تنها راه بقاء اش پیشروی و به زیر کشیدن جمهوری اسلامی است.

 امروز بیش از هر زمانی جامعه برای پیشروی، برای آینده انسانی و آزاد خود چشم امید به جنبش ما، جنبش برابری طلبانه کارگری، جنبش استثمارشدگان، به رهبران و فعالین و پیشقراولان آن دوخته است. باید برای پیشروی های بیشتر، برای پیروزی نهایی صفوف مان را محکم و متحد تر کنیم.


جمهوری اسلامی وسیله و نتیجۀ سرکوب انقلاب سالهای ۵٦ - ۵٧

جمهوری اسلامی وسیله و نتیجۀ سرکوب انقلاب سالهای ۵٦ - ۵٧

این روز ها گاه با جوانانی مواجه می شویم که در حالی که فقر و فلاکت، دزدی و فساد و اختناق و سرکوب های جمهوری اسلامی خشم و نفرت آنها را برانگیخته ، تحت تأثیر این تبلیغات قرار دارند که گویا جمهوری اسلامی حاصل انقلاب سالهای 56 و 57 بوده است. این جوانان با دیدن وضع موجود و با تکیه بر جنایات انکار ناپذیر دیکتاتوری لجام گسیخته حاکم، آن انقلاب را انکار کرده و گاه حتی نیروهای مسلح آن دوره چون سازمان چریکهای فدائی خلق ایران را به دلیل این که در پای گیری آن انقلاب نقش داشته اند، آماج انتقادات خود قرار می دهند. این وضع باعث شده که برای شنیدن تبلیغات سلطنت طلب های بی همه چیز نیز گوش های شنوایی پیدا شوند. در این مقاله من می کوشم نشان دهم که جمهوری اسلامی هرگز حاصل انقلاب توده ها در سالهای 56 و 57 نبوده است بلکه این رژیم از طرف امپریالیستها بر سر کار آورده شد و وسیله سرکوب آن خیزش بزرگ انقلابی البته به نام انقلاب بود.

برای این که متوجه بشویم که جمهوری اسلامی وسیله و نتیجه سرکوب آن انقلاب می باشد ، لازم است که نگاهی به شرایط غلیان مبارزات اعتراضی مردم در سالهای 56 و 57 بیندازیم.

یکی از خود ویژگی های دهه 50 ، گرایش وسیع مردم به انقلابیون مسلح بود. بدون اغراق می شد گفت که برای نمونه چریکهای فدایی خلق جای بزرگی در قلب مردم پیدا کرده بودند. متاسفانه در اوائل سال 55 ، نیرو های سرکوبگر رژیم شاه توانستند ضربات بزرگی به سازمان چریکهای فدایی خلق و جنبش انقلابی مسلحانه مردم ایران وارد آورند. به دنبال این ضربات بزرگ در اواخر سال 55 و اوائل سال 56 ، کم کم بحث هایی در مطبوعات رژیم شروع شدند که از ضرورت باز کردن فضای سیاسی و رعایت حقوق بشر در جامعه صحبت می کردند. این بحث ها همزمان بود با روی کار آمدن جیمی کارتر در آمریکا. کارتر از حقوق بشر دم می زد و از آنجا که رژیم شاه تا بن استخوان به امپریالیسم آمریکا وابسته بود ، سیاستهای خود را بر اساس رهنمودهای آنها تعیین می کرد. در نتیجه در ایران هم بحث فضای باز سیاسی کم کم بالا گرفت. این وضع را در آن زمان برخی از زندانیان سیاسی "جیمی کراسی" می نامیدند. در همین دوران بود که رژیم شاه و ساواک جنایتکارش به هیاتی از جانب صلیب سرخ اجازه دادند که از زندانهای محل نگهداری زندانیان سیاسی بازدید کند.

با گسترش اعتراضات و تظاهرات مردم، دستگاه امنیتی شاه در حالی که دست از سرکوب توده های انقلابی بر نداشته بود، برای این که بتواند نقش کمونیستها را در جنبش توده ها که به طور برجسته ، به هیچوجه جلوه مذهبی نداشت ، کمرنگ کند دست به تقویت نیروهای مذهبی زد. در همین رابطه یکی از وابستگان رژیم سلطنت نوشته ای توهین آمیز نسبت به خمینی در روزنامه اطلاعات به چاپ رساند. در اعتراض به این مقاله ، طلبه های قم دست به اعتراض زدند.  از این طریق اسم خمینی کم کم به میان توده های مردم برده شد و بعدها در برخی از تظاهرات ها خواست آمدن خمینی به ایران را مطرح کردند.

رژیم شاه برای مقابله با مبارزات مردم تنها به سرکوب اکتفاء نکرد و شروع کرد به تغییر نخست وزیر ها. در ابتدا هویدا را که حدود 13 سال نخست وزیر گوش به فرمان شاه بود را تغییر داد ، اما این امر به جای تخفیف اوضاع بحرانی به تشدید بحران انجامید و مبارزات مردم را شدید تر نمود.

در طول سال 56 توده های مردم در ابعاد وسیع تری علیه رژیم شاه و ظلم و ستم و دیکتاتوری تظاهرات کردند. با رشد تظاهرات اعتراضی مردم در هفده شهریور 57 در میدان ژاله (تهران) تظاهرات کننده ها را از زمین و هوا به گلوله بستند. اما باز مردم با وجود اعلام حکومت نظامی به تظاهرات ادامه دادند. ادامه تظاهرات مردم باعث نخست وزیری تیمسار ازهاری شد با این هدف که با اعمال خشونت جلوی تظاهرات مردم گرفته شود. اما این امر هم عملا به ضد خود تبدیل شد.  این وضع برای امپریالیست ها یک پیام داشت: سرکوب هرچه شدیدتر باشد مردم به خانه هایشان نخواهند رفت و ممکن است مبارزه مسلحانه توده ای شود و منافع آنها را به خطر بیاندازد.

با اوج گیری تظاهرات مردم ایران، دولت عراق ، خمینی که بصورت تبعید در عراق زندگی می کرد را از آن کشور اخراج کرده و فرانسه او را پذیرا شد تا نام وی هر چه بیشتر در مبارزات مردم مطرح شود.

شکست تاکتیک های شاه جهت مقابله با انقلاب ضد امپریالیستی و ضد سلطنتی توده های مردم به تدریج نشان داد که شاه دیگر جایی در قدرت نمی تواند داشته باشد. چرا که در آبان 57 با این که شاه در تلویزیون رسما اعلام کرد که صدای انقلاب مردم را شنیده است و حاضر به اصلاح امور می باشد اما مردم دیگر حاضر به شنیدن صدای وی نبودند.

به همین دلیل هم امپریالیستها با شدت بیشتر به تقویت خمینی پرداختند. آنها در کنفرانش گوادلوپ که با حضور آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان تشکیل شده بود به خدمت شاه خاتمه داده و خمینی و دار و دسته اش را به جای سلطنت شاه برگزیدند و جهت انتقال قدرت به آن ها ، ژنرال هویزر را به ایران فرستادند تا ارتش را آماده خدمت به خمینی کند. در همین حدود ها بود که ناگهان شعار "ارتش برادر ماست، خمینی رهبر ماست" در جریان تظاهرات مردم شنیده شد و روشن بود که مزدوران دشمن جهت انحراف مبارزات مردم ، شعار های خود را در تظاهرات فریاد می زنند تا به شعار مردم تبدیل شود. در شرایطی که دشمنان مردم در حال اجرای این دسیسه ها بودند ، خمینی و اطرافیانش در پاریس در حال مذاکره با امپریالیستها بودند و بعدا مشخص شد که امپریالیستها به خصوص امپریالیسم آمریکا سه خواست اصلی در برابر خمینی قرار داده بودند.

1- ارتش دست نخورده باقی بماند

 2- جریان تولید و صدور نفت مثل سابق ادامه داشته باشد

 3- کمونیستها و انقلاب توده های مردم سرکوب شوند

بعد از قبول این شرایط از سوی خمینی ، امپریالیستها شرایطی ایجاد کردند که شاه را از ایران برده و خمینی و دار و دسته اش را به ایران بیاورند. در این فاصله تبلیغات وسیعی به نفع خمینی انجام گرفته بود و خود خمینی در حالی که برخلاف نیروهای سازشکار آن زمان نشان می داد که مثل مردم در مخالفت با شاه قاطع است به مردم هم قول می داد که خواست های آنها را برآورده خواهد کرد. به همین خاطر تعداد زیادی از مردم به پیشواز خمینی رفتند و خمینی که با هواپیمای شرکت هواپیمایی فرانسه وارد فرودگاه مهرآباد شد پس از ورود به بهشت زهرا رفت و در اولین سخنرانی اش قول هایی در جهت بهبود شرایط زندگی مردم به آنها داد ، نظیر مجانی کردن آب و برق و از این قبیل وعده و وعید ها که البته بعداً سیر رویداد ها دروغ بودن تمام آنها را ثابت نمود.

محاسبه امپریالیست ها این بود که قدرت را با مذاکره به طور صلح آمیز به دست خمینی بسپارند تا دستگاه سرکوب سالم مانده و در خدمت سرکوب انقلاب در اختیار خمینی قرار گیرد. امّا در جریان این نقل و انتقال قدرت، در 21 بهمن 57 همافران نیروی هوایی با ارتش درگیر شدند و شرایط برای قیام توده ها فراهم شد. در این زمان خمینی برای جلوگیری از قیام توده ها اعلام کرد که دستور جهاد نداده است. ولی توده های مردم علیرغم مخالفت خمینی و دار و دسته اش قیام کردند و در 22 بهمن هم قیام ادامه یافت و مراکز سرکوب آماج حملات مردم قرار گرفتند. در این موقعیت ارتش اعلام بی طرفی کرد و با خمینی بیعت نمود.

پروسه قدرت گیری خمینی نشان می دهد که انقلاب توده های مردم نبود که خمینی را به قدرت رساند بلکه امپریالیست ها به خاطر حفظ منافع خود و با اعمال نفوذ در پروسه انقلاب مردم، خمینی را برای سرکوب انقلاب توده های مردم با شاه تعویض کردند. انقلاب مردم برای حل مشکلات اقتصادی و از بین بردن سرکوب و رسیدن به آزادی و دمکراسی بود اما این انقلاب توسط امپریالیستها و مزدور آن ها خمینی همانگونه که در میان مردم ما گفته می شود "ملاخور" شد.

قیام توده های مردم محاسبات امپریالیست ها را به هم زد و امکان فریبکاری بزرگی به خمینی داد.  با قیام مردم ارتش ضربه خورد و سلاح زیادی به دست مردم افتاد . به همین دلیل هم اولین کار خمینی خلع سلاح مردم شد. تا فرصت و زمان لازم برای باز سازی ارتش نیز فراهم شود. ارتشی که در همان به اصطلاح "بهار آزادی" سنندج را به خون نشاند. با توجه به رشد انقلاب و سقوط رژیم شاه و قیام بهمن جو سیاسی جامعه به نفع مردم تغییر کرد و مردم با شدت بیشتری خواهان تحقق مطالبات خود بودند. در این شرایط  دار و دسته خمینی قادر نبودند فورا بطور سراسری سرکوب مبارزات مردم را شروع کنند. به همین دلیل هم علیرغم همه سرکوبگری های پراکنده آنها، فضای شبه دمکراتیکی در جامعه حاکم شده بود که به سازمانهای سیاسی امکان فعالیت علنی می داد. به همین دلیل هم ستاد های سازمانهای سیاسی بر پا و نشریات آنها وسیعا پخش می شدند. در این میان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران به دلیل مبارزات مسلحانه قبلی خود و سالها قهرمانانه جنگیدن اعضای آن با رژیم شاه با استقبال بسیار وسیعی از طرف مردم مواجه شد و عملا به بزرگترین سازمان چپ سیاسی کشور بدل شد.  شرایط جدید حکم می کرد که نیرو های انقلابی و کمونیست فورا به تحلیل شرایط جامعه پرداخته و با روشن کردن ماهیت رژیم جدید راه ادامه انقلاب تا پیروزی یعنی قدرت گیری کارگران و ستمدیدگان و نابودی سلطه امپریالیستها و سرمایه داران وابسته را مقابل مردم قرار دهند. اما متاسفانه در رهبری این سازمان "مارهای خوش خط و خالی" لانه کرده بودند که نه به فکر ادامه انقلاب بودند و نه قدرت گیری کارگران و ستمدیدگان مشغله ذهنی آنها بود. بر عکس آنها در این اندیشه بودند که در قدرت جدید جایی برای خود دست و پا کنند. اما اینکه چرا این سازمان که با خون بهترین و دلیر ترین کمونیستها شکل گرفته بود به این روز افتاده بود باید کمی به گذشته این سازمان و تاریخچه آن بازگردیم.

قبل از پرداختن به تاریخچه سازمان چریکهای فدایی خلق ایران لازم است تاکید کنم که پس از ضربات بزرگ سال 55 که بخش بزرگی از سازمان نابود شد ، کسانی که در رأس سازمان قرار گرفتند دست به یک اقدام غیر دموکراتیک زدند. آنها بدون آنکه بحثی در بین همه اعضای سازمان و یا در جنبش صورت گرفته باشد اعلام کردند که سازمان نظرات قبلی خود را تغییر داده و حال به نظرات رفیق جزنی باور دارد. این امر زمینه را برای عضو گیری افرادی همچون فرخ نگهدار و ماشاالله فتاپور و جمشید طاهری پور و افرادی نظیر آنها که با فاصله زمان هائی از زندان رژیم شاه آزاد می شدند، آماده کرد. چنین افرادی که اپورتونیست هائی بیش نبودند وارد سازمان شده و به تدریج در مراکز رهبری قرار گرفتند. آنها همان مار های خوش خط و خالی بودند که بعد از قیام بهمن  به جای تحلیل شرایط جدید و نشان دادن راه ادامه انقلاب، خطی بر سازمان حاکم کردند که همان خط مماشات با جمهوری اسلامی بود. آنها درست با در پیش گرفتن این خط بود که به نام سازمان چریکهای فدائی خلق ایران توده ها و هواداران انقلابی سازمان را از انجام عملکردهای انقلابی علیه رژیم باز می داشتند.

با این اشاره حالا بهتر می شود به بنیانهای تئوریک چریکهای فدائی خلق که پایه اعمال انقلابی و اعتبار این سازمان گردید، پرداخت.

در سال 1346بخشی از مارکسیست لنینیست های ایران که در مشهد، تبریز، شمال و تهران قرار داشتند در گروهی متشکل شدند. کمونیست های متشکل در این گروه نه تنها به مطالعه تاریخ و مارکسیسم پرداختند بلکه شرایط اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ایران را به طور عینی مورد مطالعه قرار دادند. آنها به کارخانه ها و روستاها رفته و دریافت هایشان را در گروه به بحث و تبادل نظر گذاشتند. بعد از 4 سال مطالعه و بررسی در سال 49 حاصل مطالعات و تحلیل های این انقلابیون ، توسط رفیق امیر پرویز پویان و بعد به طور کامل به وسیله رفیق کبیر مسعود احمدزاده در کتابی به نام "مبارزه مسلحانه ، هم استراتژی هم تاکتیک" جمع بندی و تئوریزه شد. بر اساس این تئوری، رفقا دست به عملیات مسلحانه زدند. این گروه در جنبش به نام گروه احمدزاده معروف شده است. در همین دوران گروه دیگری از کمونیستها در ایران به رهبری رفیق غفور حسن پور شروع به سازماندهی خود کردند که بعدا به گروه جنگل معروف شدند. این دو گروه به تدریج در ارتباط با هم قرار گرفتند.

پس از رستاخیز سیاهکل که اعلام آغاز مبارزه مسلحانه در ایران بود، این دو گروه در هم ادغام شده و نام چریک های فدایی خلق را برای خود انتخاب کرده و کتاب رفیق مسعود تئوری راهنمای عملی چریکهای فدائی خلق شد. به عبارت دیگر رهنمودهای مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک مبنای حرکت چریکهای فدائی خلق قرار گرفت.

 رئوس تحلیل های کتاب رفیق احمدزاده  چنین است:

1- سیستم اقتصادی و سیاسی ایران وابسته به امپریالیسم است که در ظاهر ملی و مستقل به نظر می رسد.

2- تضادهای جامعه ایران تحت شعاع یک تضاد قرار گرفته که تضاد بین خلق و امپریالیسم است.

3- بر این اساس سلطه امپریالیسم به مثابه یک عامل داخلی باید در نظر گرفته شود که در هر پروسه ای برای حفظ منافع خود اعمال نفوذ می کند. بنابراین برای جامعه ایران امپریالیسم ، یک نیروی خارجی نیست که به هر حال نقشی ایفاء می کند.

4- جهت استمرار سلطۀ امپریالیسم یک دیکتاتوری عریان و لجام گسیخته ضروری است که با کمک تبلیغات دروغین و عوامفریبانه خود را بزک نماید.

5- بدون نابودی سلطه امپریالیسم در ایران که بدون رهبری طبقه کارگر امکان پذیر نیست ، توده های مردم ایران به دموکراسی واقعی و رهایی از ظلم و ستم دست نمی یابند.

6- چنین سیستمی را نمی توان با یک اعتصاب سیاسی عمومی و قیام مسلحانه برانداخت بلکه فقط در بستر مبارزه مسلحانه توده ای است که می شود آن را سرنگون کرد.

7- رفیق مسعود می پرسد "وظیفۀ پیشرو چیست؟" و جواب می دهد "مگر نه این است که وظیفه ای که تاریخ به عهدۀ رزمندگان نهاده است این است که از طریق عمل آگاهانۀ انقلابی و ایجاد ارتباط با توده ها در حقیقت نقبی به قدرت تاریخی توده ها بزند و آن چه را که تعیین کننده سرنوشت نبرد است ، وسیعاً به میدان مبارزه واقعی بکشاند". او در شرایط حاکمیت دیکتاتوری در ایران، مطرح کرد که اقدام نیروهای پیشرو جامعه به مبارزه سیاسی- نظامی راه ارتباط با توده ها و مشخصاً طبقه کارگر می باشد.

مبارزه مسلحانه ای که بر اساس تئوری ارائه شده از طرف رفیق احمد زاده در ایران بنیان گذاشته شد به تدریج و در جریان تداوم مبارزه مسلحانه به جدایی غم انگیز بین روشنفکران و توده های مردم که اعمال غیر انقلابی حزب توده در ایران به وجود آورده بود ، پایان داد.

درگیری های مسلحانه چریک ها که جریان آنها را روزنامه های رژیم می نوشتند مخصوصاً دادگاه رفقا گلسرخی و کرامت دانشیان در سال 52 که آن رفقای جان بر کف، از مبارزه مسلحانه و از خلق دفاع کردند و تلویزیون سراسری پخش کرد ، آوازۀ چریک های فدایی خلق ایران را به دورترین نقاط ایران رساند. چریک های فدایی خلق بیش از پیش از محبوبیت بسیار بالایی بین کارگران و زحمتکشان شهر و روستا برخوردار شدند. موفقیت ها و پیروزی های چریکها نظر خیلی از نیرو های جنبش را بسوی آنها جلب نمود. زندانهای شاه جلوه مشخصی از پیشرفت های چریکها بود. بطوری که جو کل زندانها در سال 50 زیر سیطره این جریان قرار گرفت. یکی از زندانیانی که در سال 50 در زندان بود و چند سال از زندانش می گذشت رفیق بیژن جزنی بود که در سال 1346 دستگیر شده بود. او در زندان در جریان فعالیتهای چریکهای فدائی خلق قرار گرفته و از آن دفاع می کرد. بعد ها این رفیق بدون این که از کم و کیف تئوری راهنمای چریک های فدایی خلق بدرستی آگاه باشد ، از ظاهر عمل چریک های فدایی خلق، به این نتیجه رسید که آن ها متمایل به نظامیگری هستند. رفیق جزنی در زندان در این مورد مطالبی نوشت ولی متأسفانه به طور صریح مخالفت خود را با تئوری چریکهای فدائی خلق یا همان تئوری مطرح شده در کتاب رفیق مسعود اعلام نکرد. حتی در آغاز طرفداران نظرات رفیق جزنی می گفتند که نوشته های او مکمل نظرات رفیق مسعود است. یکی دیگر از زندانیان آن زمان بهروز ارمغانی بود که در ارتباط با گروه مهندسین تبریز که افکار توده ای داشتند به زندان افتاده بود. این رفیق در زندان با نظرات بیژن جزنی آشنا شده و نظرات او را در زندان تبلیغ می کرد. عده ای نیز در زندان بودند که یا در رابطه با فداییان و یا در ارتباط با  سایر گروه ها به زندان افتاده بودند که به تدریج طرفدار نظرات جزنی شدند.

با آزادی این زندانیان که معتقد به نظرات بیژن جزنی بودند و ورود آنها به صفوف سازمان چریک های فدایی خلق ایران، به تدریج نظرات جزنی که در تخالف با نظرات رفیق احمد زاده بود در درون سازمان هر چه بیشتر تحکیم شد. به این ترتیب تئوری راهنمای چریک های فدایی خلق، تئوری ای که متعهد به آزادی طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستا بود مردود اعلام شد و افراد آن سازمان ، تئوری نبرد با دیکتاتوری فردی شاه بیژن جزنی را جایگزین تئوری انقلابی چریکهای فدائی خلق نمودند. همه این رویدادها به مارهای خوش خط و خال در رأس سازمان امکان داد که با غصب سازمان چریک های فدایی خلق ایران عملا از ورود طرفداران نظرات رفیق احمد زاده به سازمان جلوگیری کنند. می توان لیست بلند بالایی از اعمال و رفتار کسانی که به عنوان چریک های دروغین تا انشعاب اکثریت و اقلیت خط اپورتونیستی را پیش می بردند تهیه کرد و نشان داد که چه خدماتی به رژیم تازه استقرار یافته کردند و به وی فرصت سازمانیابی خود را دادند و جمهوری اسلامی به این ترتیب امکان یافت با قدرت تمام سرکوب توده های مردم و انقلاب آنها را عملی سازد.

به این صورت فرخ نگهدارها، جمشید طاهری پورها و فتاپورها و امثالهم شدند چریک فدایی خلق و رفیق اشرف دهقانی و رفیق محمدحرمتی پور و رفیق سنجری و رفیق بیژن هیرمن پور کسانی نام گرفتند که هنوز در دوران کودکی مانده و به مرض چپ روی دچار میباشند!!!

در صورتی که چریک های فدایی خلق واقعی معتقد به تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک پس از جدایی از آن دار و دسته ، ماهیت جمهوری اسلامی را تحلیل و آن را وابسته به امپریالیسم و ادامه رژیم شاه ارزیابی کرده و بر ضرورت سازماندهی مسلح توده ها با توجه به دستاوردهای قیام بهمن تاکید نمودند. آنها با تکیه بر تئوری راهنمای سازمان یعنی تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک حتی حمله سراسری ای که به توده ها خواهد شد را نیز پیش بینی کرده و لزوم مخالفت با خلع سلاح توده ها و سازماندهی مسلح آنها را خاطر نشان کردند. با قاطعیت می توان گفت که اگر سازمان بر تئوری قبلی خود پای بند می ماند ، به یک آلترناتیو جدی در مقابل جمهوری اسلامی تبدیل می شد و امروز دیگر شاهد این نبودیم که برخی از جوانها کل انقلاب سال 56 و 57 را انکار کرده و جنایات جمهوری اسلامی را به حساب طرفداران انقلاب بگذارند.

اگر بخواهیم بدانیم که چه مسائل و عواملی باعث شد که جمهوری اسلامی به راحتی توانست نیرو های خود را سازمان داده و ضمن سرکوب توده ها آنها را که در جریان قیام بهمن تا حدی مسلح شده بودند را خلع سلاح کند ، باید هم قدرت امپریالیسم جهانی را دید و هم توجه کرد که سازشکاری ها و مماشات طلبی ها سازمانهای سیاسی شرایطی را شکل داد که به جمهوری اسلامی جهت حفظ پایه های لرزان رژیم خود بی اندازه کمک کرد. به باور من سیر رویداد ها درستی تحلیل های چریکهای فدائی خلق ایران را برای همگان ثابت کرده است. 

تیر 1398           

به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود(١٢)

‎ ‎‏در پاسخ به یکی از نامه های جسارت آمیز صمد به اداره فرهنگ، به طور مشخص از تنبیه بهروز و یا به گفته ‏خودشان، از برکناری او از مدیریت بنا به "مقتضیات اداری" صحبت شده است. محتوای این نامه، که از طرف ‏ رئیس ‏فرهنگ وقت بر اساس گزارش بازرس از برخوردهای به جا و انقلابی صمد نوشته شده، حاکی از آن است که صمد ‏با روحیه انقلابی خود نامه هائی را در تاریخ های متفاوت در اعتراض به اذیت و آزارهائی نوشته است که آن رؤسا ‏در مورد خود وی و بهروز انجام می داده اند. هم چنین در این نامه معلوم می شود که صمد به تدریس در دبستان ‏به جای دبیرستان مصر بوده و به انتقال خود از دبستان به دبیرستان اعتراض داشته است. این امر در شرایطی ‏که اکثر معلمان افتخارشان آن بود که پز داشتن مدرک لیسانس و تدریس در دبیرستان را بدهند ، تعجب رئیس را بر ‏انگیخته بود. صمد اصرار داشت که معلم کلاس اول دبستان باشد تا بتواند به طور زنده اوضاع و احوال آن کودکان را ‏مورد مطالعه قرار دهد. خود صمد در نامه اش نوشته است: "من هر روز و هر ساعت در فکر اینم که خودم را ‏آماده کنم و یک معلم کلاس اول به تمام معنا باشم و اگر پر بی معنا جلوه نکند در این خصوص تخصص حاصل کنم. ‏چیزی که من را به این هدف رهنمون خواهد بود تدریس در این کلاس است." اما رئیس فرهنگ با شعور نداشته ‏اش نمی توانست علت چنان خواستی را دریابد. لذا در نامه مذکور با تعجب می پرسد: "مقتضیات اداره ای ‏ایجاب می کرد که به قول خودتان شما را به زور از محیط دبستان برکنار سازد با این که مدت دو ماه از این انتقال ‏گذشته است هنوز هم در فکر انتقال از دبیرستان به دبستان هستید باید پرسید با وجود این که شما لیسانسیه ‏شده اید علت چیست که نه می خواهید و نه می خواستید از محیط دبستان به دبیرستان بروید؟"‏

اکنون متن آن نامه رسمی خطاب به صمد (درج شده در کتاب "برادرم صمد بهرنگی")! در ضمن به گونه ای که ‏صمد خود در مورد بی سوادی رئیس فرهنگها متذکر شده است با کمی دقت می توان دید که در سراسر این نامه ‏اداری از علامت نقطه و کاما خبری نیست.‏

‏آقای صمد بهرنگی دبیر دبیرستان پهلوی آذرشهر

در پاسخ نامه 14/9/41 شما اشعار می دارد که آیا شما آقای دهقانی هستید که به انتقالش جواب نوشته اید یا ‏وصی و قیم او هستید که راجع به نامه و انتقال او از این اداره استیضاح کرده اید؟ برکناری وی از مدیریت بر اثر ‏مقتضیات اداری بوده است و به شما مربوط نیست عجیب این است که در تاریخ 15/2/40 هم قبل از تصدی ‏اینجانب موقعی که اداره فرهنگ آذرشهر می خواسته آقای دهقانی را بر اثر مسامحه و بی تربیتی و غیبت منتظر ‏خدمت نماید باز هم آن موقع شما مبادرت به نوشتن نامه خطاب به اداره در حق او کرده اید. در نامه خود انتقال ‏آقای دهقانی را بهانه کرده به انتقال خود اشاره کرده و نوشته اید "مرا زورکی دبیر کرده از دبستان به دبیرستان ‏انتقال داده اید" البته با کمی فکر لابد اذعان و اعتراف خواهید کرد که شما بی علت و بی جهت از دبستان به ‏دبیرستان انتقال نیافته اید جهاتی بوده که اداره و خود شما نیز بهتر به آن واقف هستید برای آن که ناراحتی پیش ‏نیاید و به بهانه تراشی های مورخ 1/ 7/ 41 شما ترتیب اثر داده نشود مقتضیات اداره ای ایجاب می کرد که به ‏قول خودتان شما را به زور از محیط دبستان برکنار سازد با این که مدت دو ماه از این انتقال گذشته است هنوز ‏هم در فکر انتقال از دبیرستان به دبستان هستید باید پرسید با وجود این که شما لیسانسیه شده اید علت ‏چیست که نه می خواهید و نه می خواستید از محیط دبستان به دبیرستان بروید؟

‏2- اگر فعلاً در دبیرستان ناراحتی دارید جواباً اعلام دارید تا به محض پیدایش فرصت اقدام به انتقال شما بشود ‏البته نه به دبستانی که قبلاً در آن جا بوده اید و انتقال دیگران را بهانه نکنید اگر شما منصف و وجدانی بودید ‏لااقل از انتقال آقای دهقانی از ممقان به مرکز آذرشهر که اینجانب عملی کرده است می نوشتید و این که در اثر ‏نبودن درس انگلیسی آقای دهقانی حاضر به تدریس سایر مواد در دبیرستان نشده است اعتراف می کردید با این ‏علت مدیریت دبستان به وی داده شد در خاتمه می نویسد امثال شما هم با نوشتن این نوع نامه ها نمی توانند ‏مأموران دولت را دلسرد نماید و از انجام وظیفه شان ممانعت کنند بهتر است کمی به فکر راحتی هموطنان خود ‏مخصوصاً دانش آموزان باشید چون منظور شما اخلالگری است و تذکر داده می شود به امور اداری که مربوط به ‏شما نیست مداخله نکنید  تعیین شغل  سمت و محل آن از وظایف ادارات است نه کارمندان تا چه رسد به وصی ‏و قیم آدم زنده.‏

در هر صورت اگر در وضع خدمتی من جمیع الجهات تغییر ندهید ناگزیر از این خواهد بود که با سوابقی که دارید ‏همه را کلاً در اختیار مراجع صلاحیت دار بگذارد.‏

رئیس فرهنگ آذرشهر- دانشدوست

‏19/9/41‏

همانطور که ملاحظه می شود از ورای این نامه های به جا مانده می توان به تلاش های بهروز و یارانش در ایجاد ‏محیط سالم آموزشی و خدمت به مردم از یک طرف و درگیری هائی که آنها در این راه با رئیس و رؤسا و بازرسان ‏داشته اند پی برد. چنین رؤسائی در چشم این جوانان آگاه و خدمت گزار مردم موجودات حقیری بیش نبودند. ‏اتفاقاً شخصیت حقیر و تمسخر آمیز رئیس فرهنگی که بهروز را منتظر خدمت کرده بود، از قول صمد در کتاب برادر ‏وی تصویر شده است. در آنجا نوشته شده: "وقتی رئیس فرهنگ، پُست بزرگتری را در تبریز گرفته بود و از آذرشهر ‏می رفت عده ای بادنجان دور قاب چین مجلس تودیعی برایش درست می کنند و در خاتمه مجلس، گلی به ‏گردنش می آویزند. رئیس فرهنگ، گل در گردنش از سالن می آید بیرون و همینطوری گل در گردن سوار ماشین ‏می شود و در مقابل کف زدن های حاضرین راهی تبریز می شود." صمد و بهروز می خندیدند و ادای این رئیس ‏فرهنگ گل در گردن را در می آوردند. همه ما از خنده روده بر می شدیم. صمد می گفت همین رئیس فرهنگ ‏برداشته بود بهروز را منتظر خدمت کرده بود. ببینید، آدم باید از سنگ باشد که بنشیند و دم بر نیاورد." ( صفحه ‏‏181). ‏

یکی دیگر از رئیس فرهنگ های آذرشهر که برای آزار و اذیت معلمان شریف از هیچ رذالتی کوتاهی نکرده و علیه ‏آنها به قول معروف "پاپوش" دوخته و پرونده سازی می کرد، دانشدوست نام داشت، همان کسی که امضایش در ‏زیر نامه فوق به صمد آمده است. بهروز و یارانش به او لقب پاپوش دوز داده بودند. وی برای مقابله با صمد و برای ‏آن که بتواند ایستادن او در مقابل بازرسان حلقه به گوش خود و درگیری با آنها و همچنین دفاع جانانه صمد از ‏بهروز را بدون عقوبت نگذارد یک بار به ایراد اتهام علیه صمد دست زده و به قول معروف کوشیده بود برای او پاپوش ‏بدوزد. این رئیس فرهنگ در سالن دبیرستان، بازرسان و معلمین کلاس های مختلف را با عنوان بررسی وضع ‏آموزش و پرورش در آذرشهر جمع کرده بود و در فضای سنگین حاکم بر محیط ناشی از برخورد و رفتارهای دیکتاتور ‏مآبانه خود قصد داشت خواست خود علیه صمد را به کرُسی بنشاند. اما به روایت یکی از همکاران سابق بهروز و ‏صمد، تیر او با برخورد به جا و سنجیده بهروز به سنگ خورد. بر اساس روایت آن همکار، در آن جلسه بهروز ‏علیرغم سنگینی فضا به پا خاست و با رشادت تمام به ایراد یک سخنرانی پرداخت و طی صحبت های خود ضمن ‏برشمردن ایرادات اساسی موجود در محیط آموزشی تحت ریاست همان رئیس فرهنگ، از تلاش معلمان خوب در ‏رفع نواقص و کمبودها قدردانی کرد. او سپس به طور مشخص از تلاش ها و اقداماتی که صمد بهرنگی برای با ‏سواد کردن دانش آموزان و خدمت به محیط آموزش و پرورش و  رشد و اعتلای فرهنگ انجام داده و می داد یاد کرد ‏و آنها را تحسین برانگیز خواند. بهروز با چنین سخنرانی، فضای رعب سنگین ایجاد شده توسط رئیس فرهنگ را ‏شکست و باعث شد که معلمان به حمایت از او و صمد برخیزند و نه فقط اغراض رذیلانه آن مردک رئیس علیه ‏صمد را نقش بر آب سازند بلکه دست به اعتراض علیه وضع آموزشی حاکم نیز بزنند. ‏

در نامه رسمی اداری دیگری که حدود دو ماه بعد از نامه رئیس فرهنگ فوق الذکر برای صمد فرستاده شده، باز به ‏نام بهروز در ارتباط با نوشته های اعتراضی صمد اشاره شده است. در این نامه نیز برخوردهای شجاعانه و ‏جسارت آمیز صمد به رؤسای "مردم آزار" و بازرسان نادان و بادمجان دور قاب چین آشکار است. در پای این نامه، ‏امضای دادستان دادگاه اداری وجود دارد که نشان می دهد که برخورد نسبت به صمد از حد رؤسای فرهنگ فراتر ‏رفته و در ضمن، کار به تنبیه و کسر حقوق او نیز کشیده است. این نامه اداری (درج شده در کتاب "برادرم صمد ‏بهرنگی") را در زیر ملاحظه کنید:‏

‏  ‏‏28/11/41‏

‏ حضور محترم دادگاه اداری

آقای صمد بهرنگی آموزگار دبستان های آذرشهر بنا به حکایت گزارش مورخ 8/10/1341 بازرس اعزامی اداره ‏فرهنگ اذربایجان شرقی ایجاد ناراحتی و اخلال در امور فرهنگ محل و طرفداری از همکاران را در کادرهای اداری ‏روش خدمت آموزشی خود قرار داده است به طوری که گزارش شماره 740 - 18/9/41 دبیرستان پهلوی آذرشهر ‏حاکی است نامبرده بدون این که رعایت صلاح دبیرستان و شغل خود را بکند در حضور دبیران دبیرستان مباحثی ‏پیش کشیده که باعث ایجاد ناراحتی دبیرستان گردیده است و به تذکرات کتبی و شفاهی رئیس دبیرستان که ‏مسئولیت اداره دبیرستان را دارد اعتنائی نکرده است. آقای صمد بهرنگی در نامه مورخ 15/12/1340 خطاب به ‏آقای فقیه نو رئیس وقت فرهنگ و  نامه مورخ 14/9/41 خطاب به آقای دانشدوست رئیس فرهنگ فعلی در مورد ‏تصمیماتی که در باره طرز و محل خدمت آقای بهروز عباس زاده دهقانی آموزگار فرهنگ آذرشهر از طرف اداره ‏فرهنگ آذرشهر گرفته می شود بدون این که کمترین صلاحیتی داشته باشد شدیداً جانبداری می کند و کار را به ‏جایی می کشاند که عفت قلم را فراموش می کند مثلا در نامه مورخ 15/10/40 خطاب به آقای رئیس فرهنگ ‏وقت چنین می نویسد "... کتابخانه پهلوی شما با همه پول های و کتابهای دولتی که نصیبش کرده اید... مثل ‏کتابخانه پهلوی شما عدمش به ز وجود نیست" در این نامه لحن استهزاء آمیز آقای بهرنگی در خطاب به آقای ‏رئیس فرهنگ از این بیان که کتابخانه دبیرستان پهلوی را به آقای رئیس فرهنگ نسبت می دهد به خوبی ‏پیداست و فراموش می کند که در حوزه فرهنگ، رئیس فرهنک مسئول همه کتابخانه های دبیرستان هاست نه ‏یک دبیرستان به خصوص لحن استهزا و تحکم آمیز نامه مورخ 14/ 9/41 شدید تر از نامه اولی است. آقای صمد ‏بهرنگی می خواهد با این ترتیب در اداره امور فرهنگ آذرشهر دخالت کند بدون این که کوچکترین مسئولیتی ‏داشته باشد بدیهی است اگر این روش یعنی هرج و مرج در یک محیط مخصوصاً در یک اداره حکمفرما شود و مدیر ‏مسئول نتواند برای اداره ابوالجمعی خود قدرت داشته باشد و هر کس و هر کارمند را در حدود خود بنشاند و از ‏اخلاق و طرفداری و دوره بازی کارمندی یا کارمندانی در امان نباشد نتیجه اش جز خرابی اختلال در امور نخواهد ‏بود. بنابراین جرم آقای صمد بهرنگی از لحاظ تخلف از قوانین مربوطه به وظایف و مقررات اداری منطبق با بند 6 ‏ماده 15 آیین نامه محاکمات اداری و از لحاظ طرفداری در امور اداری از همکاران منطبق با بند 9 ماده 1 آیین نامه ‏مزبور می باشد و از حضور محترم دادگاه تقاضای کسر ثلث مقرری به مدت شش ماه طبق بند 3 ماده 2 آیین نامه ‏محاکمات اداری در حق مشارالیه تقاضا می کنم.‏

دادستان دادگاه اداری - شایا

باید دانست که برخورد و رفتارهای شرافتمندانه، آگاه گرانه و مبارزه جویانه بهروز و صمد و کاظم تأثیر به سزائی ‏روی دیگر معلمین داشت و نه فقط آنها را نیز به در پیش گرفتن چنان برخوردهائی تشویق و ترغیب می نمود بلکه ‏باعث می شد که فضای اعتراض و مبارزاتی در محیط حفظ شود.‏

در یک دوره، بهروز و صمد و کاظم در یک دبیرستان در گوگان (گاوگان) مشغول کار شدند. کفالت این دبیرستان به ‏عهده بهروز بود در عین حال که زبان انگلیسی را هم تدریس می کرد. این سه رفیق همدل و همراز با ابتکار و ‏کوشش خود تحولی در دبیرستان خود به وجود آوردند. کاظم محلی که در گوشه ای از دبیرستان قرار داشت و ‏قبلاً از آن به عنوان طویله استفاده می شد را رفت و روب کرد و گوشه ای از آن را با خرید چند لوله آزمایش و چراغ ‏الکلی و جوهر نمک و نظایر آنها به یک آزمایشگاه شیمی تبدیل نمود و در گوشه دیگر نیز آزمایشگاه علوم تجربی ‏برپا کرد. وسایل لازم البته با صرف پولی از جیب خود کاظم و بهروز و صمد و همچنین با کمک اولیای دانش آموزان ‏تأمین شد. به طور کلی آنها در این دبیرستان از هیچ تلاشی برای با سواد کردن دانش آموزان و تربیت آنان با روح ‏عدالت طلبی دریغ نکردند، همچنان که کتابخانه ای را هم در همان محل با خرید کتابهای آگاهی دهنده و مفید به ‏راه انداختند و با برخوردهای آگاهگرانه و سنجیده خود سعی کردند شرایطی به وجود آورند که دانش آموزان با ‏اشتیاق به خواندن کتاب های غیر درسی روی آورند. در مورد این دبیرستان در یکی از نامه های منتشر شده ‏صمد آمده است: "توی دبیرستان گاوگان، من هستم و دهقانی هست و سعادتی و مسلمی، که کم و بیش با ‏هر کدام آشنائی و چیزهائی داشته ای. دبیرستان در دست خودمان است. آقا بالا سری نداریم، حسابی، مثل ‏گاو نر، کار می کنیم. درس می گوئیم. دهقانی کفیل دبیرستان است،‎سعادتی معلم فیزیک و شیمی و ریاضیات ‏است، مسلمی هم طبیعی و فارسی می گوید. من هم عربی و فارسی و انگلیسی می گویم. شاگردان را غیر ‏مستقیم متوجه می کنیم که معلمان سابقشان چقدر خرشان کرده بودند و گولشان زده بودند. آنها هم عصبانی ‏می شوند." ‏

کفیل بودن بهروز (به قول صمد) در آن دبیرستان، دست خود او و صمد و کاظم را برای پیشبرد درست آموزش و ‏پرورش دانش آموزان و انجام برخی کارهائی که لازم می دانستند برای اعتلای آگاهی مردم انجام دهند، باز ‏گذاشته بود. مثلاً آنها نمایشنامه گرگها از مجموعه نمایشنامه های مربوط به انقلاب مشروطیت به قلم دکتر ‏غلامحسین ساعدی را به صحنه آورده و مردم آذرشهر را برای دیدن آن دعوت کردند. تماشاگران ترک زبان بودند و ‏صمد و بهروز و کاظم نیز برای این که مردم متوجه مفهوم نمایشنامه بشوند آن را به زبان ترکی و با نام "قوردلار" ‏عرضه کردند. تماشاگران از این نمایشنامه با ارزش که به زبان خودشان اجرا می شد وسیعاً استقبال کردند. اما ‏چه اجرای نمایشنامه به زبان تُرکی (زبانی که شوینیسم حاکم شاهنشاهی با تحقیر از آن یاد کرده و همچنان از ‏زمان رضا شاه انگلیسی در جهت نابودی آن می کوشیدند) و چه محتوای مترقی این نمایشنامه به هیچ وجه ‏نمی توانست به مذاق دیکتاتورهای کوچک آذرشهر خوش آید. به همین خاطر علیرغم استقبال مردم از این ‏نمایشنامه از تداوم اجرای آن جلوگیری کردند.‏

‏(ادامه دارد)‏

٢٨مرداد ١٣٥٨ و مروری بر مقاطع تاریخی ایندوره!

٤٠ سال قبل در ٢٨مرداد ١٣٥٨ خمینی جنایتکار فرمان حمله به کردستان را اعلام کرد. با اجرای فرمان خمینی ارتش و نیروهای جمهوری اسلامی به كردستان حمله كردند، موجی از كشتار و ترور، قتل عام و وحشیگری ، اعدام دسته جمعی، زندان و آوارگی را به كردستان آوردند. دادگاه های انقلاب اسلامی و صحرائی توسط خلخالی، در سنندج، مریوان و سقز و پاوه برپا شد. با شروع جنگ مسلحانه، مقاومت و مبارزات توده ای در شهرهای كردستان شكل گرفت و بطور وسیع و سریع در سراسر كردستان تبدیل به درگیری و تظاهراتهای خیابانی و ایجاد عدم امنیت برای نیروهای مسلح و مقامات دولتی و حكومتی جمهوری اسلامی شد. 

جنبشی نیرومند علیه جمهوری اسلامی در شهرها شكل گرفت. جنبش و مبارزات توده ای كه طی سه ماه توانست شیرازه نیروهای سركوبگر را از هم بپاشد و بار دیگر شرایط دمكراتیك و حاكمیت توده ای مردم در شهرها را جایگزین حاكمیت سیاه جمهوری اسلامی بكند.  

٤٠ سال از این تاریخ گذشته است. جامعه كردستان تغییرات اساسی را بخود دیده است. بافت طبقاتی و اجتماعی جامعه تغییر كرده است. طی این مدت مبارزات كارگری در شكل اعتصابات و مراسمهای اول ماه مه، مراسمهای روز جهانی زن و فستیوال كودكان و... عروج جنبش سوسیالیستی و مطالبات سوسیالیستی را فراهم کرده است.  از مقطع بمیدان آمدن مردم و برقراری حاکمیت شورایی در شهر و محلات جنبش سوسیالیستی در کردستان بعنوان افق اعتراض رادیکال و انسانی در مقابل جنبش ناسیونالیستی بمیدان آمده است، و کردستان تا کنون توسط دوجنبش با پایگاه طبقاتی دو طبقه شناخته شده است.

٢٨مرداد و حمله جنایتكارانه ارتش و سپاه پاسداران به كمك مزدوران محلی به كردستان برگ ننگینی از كارنامه سرتاپا جنایت و كشتار جمهوری اسلامی است. 

 

از بهمن ماه ٥٧ تا ٢٨ مرداد ١٣٨٥

در ایران انقلاب عظیم و توده ای حاکمیت دیکتاتوری رژیم پهلوی ها را در هم شکسته بود . اعتراضات انقلابی  مردم ایران در این انقلاب از محلات حاشیه شهرهای تهران و مبارزه با پلیس امنیتی و ساواك رژیم پهلوی  شروع و بسرعت در مراکز شهرها و دانشگاه ها و سپس به اعتصابات کارگران در مراکز کلیدی تولید کشیده شد، اعتصاب کارگران  صنعت نفت در اوج این مبارزه به سرنگونی رژیم حاکم پهلوی ها تبدیل شد. مردم كردستان در انقلاب ٥٧ با هم سرنوشتی مبارزاتی ــ سیاسی دست در دست میلیونها نفر از مردم معترض در دیگر شهرهای ایران فعالانه شركت كردند. در این مقطع با وجود فضای سیاسی و اعتراضی و حضور احزاب سیاسی (در بدو انقلاب ٥٧هر چند ضعیف) جامعه كردستان به محلی پرتلاطم و كشمكش سیاسی و انقلابی تبدیل شده بود. در انقلاب ٥٧ و بعد از آن توده های مردم كردستان بسرعت مسلح شدند. در بیشتر شهرها و مناطق روستایی شرایط برای حاد شدن اختلافات طبقاتی و دعوا بر سر زمین و جلوگیری از اجحافات و زورگویی های مالیكن و فئودالها، ایجاد شده بود. در بطن چنین وضعیتی در حالیكه فضای سیاسی در میان مردم و زحمتكشان رو به اوج و گسترش بود، مالكین و فئودالها همراه با مرتجعین محلی و با كمك آیت الله های جمهوری اسلامی سعی در اسلامی كردن و ارتجاعی كردن شهرها را داشتند. هدف آنها جلوگیری از فضای باز سیاسی و دمكراتیكی بود كه رو به رشد بود. هدف مالكین و ارتجاع محلی جلوگیری و سد كردن تعرض دهقانان و تلاش برای باز گرداندن ارتجاع دولتی و حكومتی و آوردن جمهوری اسلامی با ارتش و سپاه و زندان و دادگاهایش بود. اهداف شوم و سیاهی كه با مقاومت و سد محكم انقلابیون رادیكال و مردم شهرها بویژه زنان و جوانان روبرو شد. و برای مدتی طولانی ناكام ماند.

 

عروج چپ و جنبش سوسیالیستی

با گسترش اعتراضات و ایجاد نهادهای دفاع از انقلاب و با بالاگرفتن فضای سیاسی و آرمانخواهی انقلابی ــ  کمونیستی و حضور فعال چپ و کمونیستها در شهرها بویژه در سنندج و مهاباد،  گرایش اجتماعی و چپ و رادیكال در كردستان بعنوان مدافعین تداوم انقلاب ٥٧ و در تقابل با ارتجاع تازه به قدرت خزیده جمهوری اسلامی، رزمنده تر و رادیكالتر به میدان آمد. چپ و کمونیسم با دخالت موثر و فعال ابراز وجود کرد و به نماینده رزمنده منافع کارگران و زنان و توده میلیونی مردم در کردستان برای رفع تبعیض و نابرابری تبدیل شد. مردم کردستان برای اولین بار قدرت و حضور چپ و کمونیسم را تجربه کردند.

 

جهموری اسلامی و بمیدان آمدن چپ و کمونیستها!

جهموری اسلامی در تقابل با حضور موثر و فعال چپ و کمونیستها،  ابتدا تلاش كرد از میان مرتجعین محلی واحدهای سپاه پاسداران را بسیج كند و در عین حال به دوائر ارتجاعی چون مكتب قران مفتی زاده متكی شود، تقویت نیروهای نظامی و جمع آوری تعدادی از مزدوران شرور و طرفدار جمهوری اسلامی و تلاش برای استقرار نیروهای مزدور محلی و سپاه پاسداران در شهرها و نقشه ترور چپ و کمونیستها تلاشهای فوری جمهوری اسلامی بود که  این تلاشها در ظرف چند ماه  به شكست کشیده شد. که سرانجام بعد از كسب آمادگی با توپ و تانك و هواپیما و اعزام نیروهای سركوبگر ارتش و حزب الله، خمینی جنایتكار فرمان حمله به كردستان را صادر كرد.

 

جنبش ناسیونالیستی کرد حزب دمکرات کردستان.

 تا مقطع شروع اعتراضات سراسری و بهمن ماه ٥٧ بخش اعظم رهبری و کادرهای حزب دمکرات در تبعید و تعدادی از آنها در زندان (غنی بلوریان پیرو کنگره ٤ این حزب که به مشی حزب توده و سازمان اکثریت در دفاع از جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران پیوست) بودند. حزب دمکرات که در سیکل "رکورد فعالیت سیاسی و ابراز وجود" قرار گرفته بود با گرم شدن اعتراضات سیاسی و خیابانی در تعدادی از شهرها با استقرار بخشهایی از نیروهایش شروع بفعالیت علنی کرد.   حزب دمکرات با شروع فعالیتهایش با حمد و ثناگویی از خمینی و  اسلام ارتجاعی در ردیف طرفداران "مشی امام" قرار گرفت. این حزب میخواست به این وسیله با ضد انقلاب اسلامی بقدرت رسیده به  نوایی برسد.   

در حالیکه مردم کردستان و نیروهای چپ و کمونیست برای حفظ  دستاوردهای دمکراتیک خود علیه ضد انقلاب اسلامی و مرتجعین محلی  مبارزه میکردند، حزب دمکرات مشغول آستانبوسی در محل استقرار خمینی جلاد بود. به  دولت بازرگان خودش را آویزان کرده بود و سپس با پیام لبیک به خمینی و ضد انقلاب اسلامی برای نیروهای چپ و کمونیست و مردم آزادیخواه کردستان که قصد تسلیم و تمکین به حاکمیت خودگمارده جمهوری اسلامی را نداشتند، سیاست تهدید و شاخ و شانه کشیدن را اتخاذ کرد. سیاست تهدید نظامی مردم معترض سنندج و سیاست اسکورت نیروهای جمهوری اسلامی توسط این حزب با شعارهای رادیکال علیه سازشکاری و بند وبست توسط مردم کردستان بویژه در سنندج رسوا و به افتضاح سیاسی برایش تبدیل شد. 

جنبش ناسیونالیسم کرد و احزاب ناسیونالیستی از بهمن ماه ٥٧ و با گرم شدن اعتراضات مردم در دفاع از دستاوردهای دمکراتیک آندوره یک دوره ای نسبتا طولانی سیاست "تفاهم و نزدیکی" به جمهوری اسلامی را درپیش گرفت. اما واقعیتهای اعتراضی و مبارزاتی و رشد جنبش سوسیالیستی و جمع شدن مطالبات این جنبش در دفاع از حقوق کارگر و زنان و رفع هر گونه تبعیض و ستم ملی توسط جنبش سوسیالیستی و تبدیل شدن شهرها به کانونهای مبارزاتی و مقاومت و دفاع از حقوق و کرامت انسانی، عملا حزب دمکرات، افق و جنبش ناسیونالیستی کرد را  منزوی کرد. 

 

رسوایی دو شاخه حزب دمکرات کردستان و سازمانهای زحمتکشان و بندو بست با جمهوری اسلامی!

ما در شرایطی به جمعبندی دستاوردهای اعتراضی و مبارزاتی مردم کردستان و جایگاه جنبش سوسیالیستی میپردازیم که یکبار دیگر شاهد رسوایی جدیدی توسط احزاب ناسیونالیست کرد، بندو بست با جمهوری  اسلامی هستیم. در حالیکه؛ مبارزات مردم کردستان هم افق و هماهنگ با اعتراضات سراسری برای سرنگونی تقویت شده است، تعدادی از عناصر قاتل و سرکوبگر از سپاه قدس و زیر نظارت خامنه ای جنایتکار بدنبال پیدا کردن "دوستانی" هستند تا برای مدت زمان هر چند کوتاه ترس سرنگونی را به چانه زنی و بزانو درآوردن احزاب ناسیونالیست برای حفظ بقا بدست بگیرند.

خواب رهایی حکومت اسلامی از مبارزات کوبنده کارگران و مردم برای سرنگونی باطل است. سرکوب و زندان و اعدام روحیه مبارزاتی مردم را نتوانست بعقب برگرداند. مذاکره و بند و بست احزاب ناسیونالیست هم برای بقا جمهوری اسلامی کافی نیست. از نظر مردم اقدامی رسوا و سوخته است!

کارنامه این چهار جریان ناسیونالیست و باندسیاهی در چهار دهه گذشته پُر است از بند و بست و تملق و پادوی برای دولتهای منطقه. یک دوره برای دولت فاشیستی ترکیه دوره ای برای عربستان و امریکا و اکنون با مذاکره و بند و بست بخیال خود میخواهند با جمهوری اسلامی بسازش برسند.

از نطر کارگران و مردم کردستان دوره بند و بست و مذاکره با حکومت اسلامی تمام شده. راه حل رفع ستم ملی در شرایط سیاسی کنونی با مذاکره و بند و بست و لاس زدن با فاشیستی ترین نظام حکومتی در ایران امکان پذیر نیست. مردم بر این واقعیت واقفند که جمهوری اسلامی کاری بجز ترور و سرکو.ب و اعدام و میلیتاریزه کردن کردستان انجام نداده است. راه حل رفع ستم ملی در شرایطی که کارگران و مردم خواهان سرنگونی هستند فقط و فقط با ادامه خواست سرنگونی و بسرانجام رساندن آن عملی است. 

١٤ مرداد ١٣٩٨ 

٥ اوت ٢٠١٩

 

ایسکرا ۱۰۰۰

"توجه کردید، شما محکومید!"در حاشیه دادگاه اسماعیل بخشی

روز ۱۲ مرداد اسماعیل بخشی، سپیده قلیان ،امیر حسین محمدی فرد،عسل محمدی، امیر امیرقلی، ساناز الهیاری، و علی نجاتی را به محاکمه کشیدند. در این روز جمهوری اسلامی مجبور شد که نیروهای سرکوبگر خود را فرابخواند تا جمعیتی که به اعتراض به بیداد جمهوری اسلامی (اعتراضی که در نوع خودش بی سابقه بود) را خاموش کند و ۴ تن از این جمعیت را مجبور شد به اتهام مسخره اختلال در نظم عمومی به بند کشد. در چند ماه گذشته بخصوص از اول مه به این سوی حکومت بی هیچ دلیلی سر در پی فعالین کارگری و دانشجویان و زنان گذاشته است. دستش در هر جا به هر یک از این فعالین میرسد بازداشت شان میکند و آزاد شده گان را به بیدادگاه های اسلامی فرا میخواند.

طبق اخبار انتشار یافته همانگونه که از کسی مانند اسماعیل بخشی انتظار میرفت او به اعتراض به قاضی برخاسته که بد دهنی کرده بود. "قاضی" که به صورت معمولش در دنیای طبقاتی با توجه به قوانین موجود حکمش همیشه به نفع طبقات حاکم بوده در جمهوری اسلامی  به پدیده ای بسیار زشت و قبیح و وقیح و تبهکار تبدیل شده است. "قاضی مقیسه" یکی از این بدنامان است. ادامه نسلی است که از خلخالی تا مرتضوی امتداد داشته است. آدمهای کینه توزی که هیچ چیزشان، جز شمایل ظاهری شان به انسان نمی رود. این قاضیان بی نیاز به هیچ ردای شومی با حکمهائی که صادر میکنند جزو تبهکارترین آدمهای روی زمین هستند. برخی که نان این رژیم را خورده اند مدعی اند: "نسل آخر قاضیان، استقلال رای ندارند و گوش شان را به بازجویان سپرده اند تا هرچه آنها میگویند ایشان حکم کنند!" گویا کسی مانند خلخالی استقلال رای داشته؛ یا کسی مانند موسوی تبریزی و اردبیلی و رئیسی و پور محمدی و بسیاری نامهای دیگر؛ یادآوری نام  ایشان جز یادآوری شکنجه و مرگ ثمری ندارد. قانون شرع، قاضی شرع، بازجو، شکنجه گر، ضابط قضایی، مامور اعدام در جمهوری اسلامی اینها پدیده واحدی تحت عنوان قضاوت اسلامی را شکل داده.

جمهوری اسلامی به پشتوانه چنین سابقه ای از بیدادگاهایش و بدنامی قاضی مقیسه ها با اعلام قبلی سعی داشت که آب رفته را به جوی برگرداند. نمایندگان اسلامی سرمایه این بار گویا مطمئن از کار خویش با اعلام قبلی بر خلاف رویه همیشگی اش که در بیدادگاههای خود و در زمان کوتاه و در خفا افراد را محکوم میساخت و به زندان و اعدام محکوم میکرد، این بار اما همه را خبردار کرد. پر واضح است که میخواست قدر قدرتی از کف داده خود را ثابت کند. اما با کارزار حمایتی که شکل گرفت و همبستگی با زندانیان هفت تپه و در خواست وکلا برای علنی بودن محاکمه، این محاکمه برای جمهوری اسلامی نتیجه معکوس داشت. اعلام قبلی جمهوری اسلامی نشان داد که از جنبش کارگری و از کمونیسم چه هراسی دارد. این حکومت با این بیدادگاه میخواست به سرمایه بفهماند هنوز تیغ اش میبرد و میتواند و میخواهد کارگر را خاموش کند و جنبش کارگری را از تحرک بیندازد.

حکومت ترسان از  شخصیتهائی مانند اسماعیل بخشی و سپیده قلیان که جسارت شخصی و آگاهی طبقاتی موجب تحولی بزرگ در جنبش کارگری و جنبش اعتراضی کل جامعه شده خواست نشان دهد هنوز با تمام قدرت و بی رحمی میزند، شکنجه میکند و می کشد و شاید بدین وسیله جلو جنبشی را بگیرید که ریشه در اعماق دارد. اما این رژیم در مقابل حرکت سپیده قلیان در زندان قرچک مجبور شد زانو بزند و به برخی از خواسته های او تن بدهد. و در بیدادگاه اخیر اسماعیل بخشی به قاضی تحکم کرد "خط قرمز من، کارگران هفت‌تپه و وکیلم است و هرگونه توهین به کارگران هفت‌تپه و وکیلم با پاسخ قاطع اینجانب روبرو خواهد شد." 

اما آه یک طرح سوخته دیگر به دل جمهوری اسلامی نشسته است. طرحی که با افشاگریهای سپیده ما کارگران و به مصاف طلبیدن وزیر شکنجه و اعدام از سوی اسماعیل بخشی سوخت و نابود شد و بدین گونه بود که در مقابل مجلس شعار داده شد که "مستند و شکنجه دیگر اثر ندارد." حکومت بزدلانه ادعا میکند که ۹ جلد پرونده برای این هفت تن آماده کرده است. اما بیان همین موضوع هم تاکیدی است بر ضعف این حکومت در مقابل فعالین کارگری که جنبش شورایی را بار دیگر به صدر مسائل جامعه کشاندند. و اتهام اصلی اسماعیل بخشی هم همین است که از زبان قاضی مقیسه اینگونه بیان شده است: "شعار نان، کار، آزادی شعاری کمونیستی است" و اسماعیل بخشی در جواب تاکید کرده است: "این شعار معیشتی و مطالباتی است" و از خواسته کارگران هفت‌تپه دفاع نموده. و قاضی درمانده در کار خویش با توهین کردن سعی کرده خود را از مخمصه ای که در آن گرفتار شده است خلاص کند. مبارزات کارگران هفت تپه که به قول اسماعیل بخشی یک اعتصاب زیبا بود و همه عالم و آدم را متوجه قدرت طبقه کارگر کرد و در ادامه آن مبارزات کارگران فولاد اهواز چنان ضربه سختی به حکومت اسلامی سرمایه وارد کرده است که با وجود اعمال شکنجه ها و اجرای طرحهای سوخته و از این زندان به آن زندان کشیدن فعالین کارگری، این حکومت همه تلاشش به این خلاصه شد که پشت فردی تباهی آفرین بنام "قاضی مقیسه" قایم شود تا شاید بند دلش محکم شود. اما نتیجه چه شد؟

نتیجه اما محکوم شدن خود حکومت بود با اعتراضاتی که در بیرون و داخل محل بیدادگاه  شکل گرفت. سبعیت و بی رحمی پایان ناپذیر این حکومت، با وجود هزینه سنگینی که روی دست کارگران و کل جامعه گذاشته است، با این محاکمه بیشتر تبدیل به سنگی شده بر پای این حکومت تا اینکه سنگی را از سر راهش کنار بزند. در دهه ۶۰ تا آنجا که توانشان میرسید و تا میتوانستند کشتند و شکنجه کردند، در دهه هفتاد در ادامه به ترور و آدم ربایی هم روی آوردند و از دهه هشتاد به این سو دست شان به هر فعال کارگری میرسید به بند کشیدند تا شاید خاموشی کارگر ضمانت اجرائی پیدا کند. اما آنچه درو کردند مبارزات شکوهمند کارگران هفت تپه و شعار "نان، کار، آزادی و اداره شورایی" بود. وقتی اسماعیل بخشی بر سکو ایستاد و گفت: "آلترناتیو ما شورایی است" همه تلاش حکومت در طی چهار دهه بی ثمر شد و بیش از پیش ضرورت وجودی شان را از دست دادند. محاکمه این هفت تن انتقام کشی از جنبشی است که نشان داد آلترناتیو شورایی ممکن و شدنی است.

این محاکمه نشان داد که کارگر پدیده ای نیست صرفا برای استثمار شدن و  دلسوزی برای او، بلکه جنبش کارگری و مبارزاتی که اسماعیل بخشی در راس آن بود و نماد آن شد تاکیدی بود که توان این جنبش را باید در شعار اداره شورایی مشاهده کرد. و ایستادگی این هفت تن در مقابل شکنجه ها و بازجویان و بیدادگاه اسلامی ادامه مبارزات کارگران هفت تپه است و به همین خاطر با مدد از تکیه کلام اسماعیل بخشی باید به جمهوری اسلامی سرمایه گفت: "توجه کردید، شما محکومید."*

افزایش دستمزدها در گرو اعتصابات قدرتمند و سراسری است!

افزایش دستمزدها در گرو اعتصابات قدرتمند و سراسری است!

 

صحنه سیاسی ایران را که نظاره می‌کنید پر است از اعتراض و اعتصاب کارگری. اعتراض و اعتصابی که بر سر ناچیز بودن دستمزدها، بر سر عدم پرداخت همین دستمزدهای ناچپز، بر سر بیکارسازی‌های فله‌ای و غیره است. این وضعیت انفجاری را سران جمهوری اسلامی هم دیده و شنیده، و به همدیگر گوشزد کرده و درباره‌اش هشدار می‌دهند. ایلنا، که یکی از بلندگوهای جناحی از جمهوری اسلامی است که درباره مسائل کارگری بیشتر از بقیه می‌نویسد و هشدار می‌دهد، اخیرا گزارشی درباره دستمزد کارگران و مستمری بازنشستگان منتشر کرده که گوشه بسیار کوچکی از وضعیتی را منعکس کرده که جمهوری اسلامی بر کارگران و قشر فقیرتر جامعه تحمیل کرده است.

در این گزارش آمده است که با آخرین محاسبات بعمل آمده از سبد معیشت کارگران، دستمزد کارگران فقط ۲۸ درصد هزینه زندگی کارگران و ۲۴ درصد هزینه زندگی بازنشستگان را پوشش می‌دهد. به غر و لندهای ظاهری خانه کارگری‌ها اشاره کرده که گفته‌اند باید به فکر "ترمیم دستمزدها" افتاد و این ترمیم نه با دستمزد مستقیم، بلکه دستمزدهای غیرمستقیم، یعنی تعاونی ها، بن، کوپن و اینگونه چیزها، ترمیم یابد.

اما تا آنجا که به ترمیم دستمزد مربوط است، یعنی اینکه اینها دستمزد را طوری "ترمیم" کنند که کارگر بتواند زندگی کند، این بحث ابدا جدی نیست. اگر درباره ترمیم دستمزد حرف می‌زنند که در این گزارش هم منعکس شده، از "روش‌های غیرمستقیم ترمیم دستمزد" حرف زده‌اند که تعاونی‌ها و سیستم کوپنی مد نظرشان است. همین تاریخ چهل ساله جمهوری اسلامی نشان داده که این سیستم – یعنی سیستم کوپنی و دستمزد غیرنقدی – خود منشائی برای چپاول و دزدی بیشتر سران رژیم بوده است. اگر کالا موجود است که بصورت دستمزد غیرمستقیم به کارگر بدهند، چرا مثل آدم معادل همان کوپن و بنی که گفته اند پول و دستمزد به کارگر نمی دهند که خودش برود به اختیار خود آن را بخرد؟ اگر کالا واقعا موجود است، چرا اینها از مردم پنهان کرده اند؟ چرا جائی نمی گذارند که همه مردم و از جمله کارگران بروند به اختیار خود آنها را بخرند؟ آیا اینها در نظر دارند که کالاهای بنجلشان را به اسم دستمزد غیرمستقیم به کارگران بیاندازند؟ از منظر کارگر همه این بحثها که گویا اینها در نظر دارند دستمزد کارگران را ترمیم دهند که یک زندگی انسانی با آن ممکن باشد، دروغی بیش نیست و کسی آن را جدی نمی گیرد.

گزارش بطور غیرمستقیم نتیجه می‌گیرد که با مقایسه دستمزدها و هزینه‌ها و حاضر نبودن دولت برای به رسمیت شناختن تشکل کارگری و مذاکرات دسته جمعی، هیچگونه بحثی درباره ترمیم دستمزدها جدی نیست. و این حاضر نبودن دولت برای به رسمیت شناختن تشکل کارگری و مذاکرات دسته جمعی، به نظر من کنه مسئله است و سرنوشت دعوای کارگر و دولت اسلامی هم حول همین مسئله نهائی خواهد شد.

 

حقه بازی نهادهای رژیم درباره دستمزد و ترمیم آن

همه میدانند که بحث ترمیم دستمزد توسط عوامل جمهوری اسلامی جدی نیست و تلاش عبثی است برای جلوگیری از اعتراضات کارگران. بانی این وضعیت تماما خود رژیم است و آنرا خودشان قانونی کرده اند. برای برانداختن این قوانین، باید کل دم و دستگاهشان به تاریخ سپرده شود.

بحث ترمیم دستمزدها نمی‌تواند جدا از این باشد که خود کارگران در مورد حداقل دستمزد تصمیم بگیرند. اینکه دولتی از بالای سر کارگران و بدون دخالت تشکل‌های مستقل کارگران و همانند اربابی که برای رعیتش تصمیم می‌گیرد درباره حداقل دستمزد کارگران بحث می‌کند، مأمور منصوب می‌کند و تصمیم می‌گیرد، بحثی پوچ و برای سرگرمی خودشان است. جمهوری اسلامی ظرفیت خود برای "شنیدن" اعتراض کارگری را هزاران بار نشان داده که کارگر معترض را سرکوب، فعال کارگری را زندانی و شکنجه و اعدام، و هرگونه صدای مخالف را با گله پاسدار و حزب اللهی و چماق بدست خفه می‌کند. این تنها "راه حل" جمهوری اسلامی برای معضلات کارگران بوده است.

جمهوری اسلامی برای اینکه کارگران صدای مستقلی نداشته باشند، تشکل کارگری را منحل کرد. فعالین این تشکل‌ها را اخراج، دستگیر و بعضا اعدام کرد. هرگونه فعالیت برای ایجاد تشکل کارگری را سرکوب کرد و فعالین این عرصه را در لیست سیاه قرار داد. سرنوشت ده‌ها و صدها فعال کارگری را که همه می‌شناسند، شاهد گویای این ادعاست. در قوانینش، از جمله قانون کار اسلامی‌اش، هرگونه تشکلی که مستقل از اراده مزدوران خانه کارگر نباشد را غیرقانونی اعلام کرده است.

تنها راه واقعی چانه زدن بر سر وضعیت معیشتی کارگر و از جمله دستمزد، مذاکره و قرارداد دسته جمعی کارگران و آن هم از طریق تشکل آنهاست که در جمهوری اسلامی چنین کاری یک جرم نابخشودنی است و فعالینی که خود را به این عرصه زده‌اند، با هزار و یک مشکل امنیتی روبرو بوده‌اند! دست و پایشان را با وثیقه و پادرمیانی اعضای خانواده بسته‌اند که سکوت کنند! بحث اینکه "اعضای کارگری شورای عالی کار"، یعنی اعضای خانه کارگر اسلامی بیایند و درباره "ترمیم دستمزد" اعتراض بکنند، تکرار حقه بازی این جماعت است که میخواهند برای کنترل اعتراضات کارگری بر موج سوار شوند. اینها قرار است به چه چیزی اعتراض کنند؟ به مصوبه‌ای که با امضای آنها تبدیل به قانون شد؟ جماعت خانه کارگریها و شورای اسلامی ها بی آبروتر از آن هستند که این ترفندها نتیجه ای داشته باشد.

 

جواب کارگران به این وضعیت چه می‌تواند باشد؟

زیر سیطره حکومت قتل و جنایت رژیم اسلامی، وضع کارگر به مرور زمان به وخامت گرائیده. یکی از فعالین کارگری که نامش در این گزارش آمده است، می‌گوید: "حداقل دستمزد "هیچگاه" کفاف هزینه‌های زندگی را نمی‌دهد و همیشه از هزینه‌های زندگی عقب است؛ هرچند امسال شرایط نسبت به همیشه دشوارتر است و عقب‌ماندگی دستمزدی بیشتر!" و همین بدتر شدن وضعیت است که جامعه را پر کرده است از اعتراض و اعتصاب. در این جامعه قیمت همه چیز بدون ضابطه و بدون منطق اقتصادی گران شده است الا قدرت خرید کارگر؛ الا دستمزد کارگر! هر که زورش از کارگر بیشتر بوده، چنان استثماری به راه انداخته که انگار فردا خیلی دیر است. امروز بچاپ که فردایت معلوم نیست! و البته که همه می‌دانند بانی این وضعیت خود این رژیم است. هیچ فرد دست اندرکاری از این رژیم، چه ریز و چه درشتش، در بچاپ بچاپ کارگر و در به قهقرا بردن موقعیت کارگر کوتاهی‌ای نکرده است. همه دزدی‌های میلیارد میلیاردی زیر سر همین مسئولین قاتل و جنایتکار این رژیم است.

کارگری که منتظر بماند روزی یکی از این عمامه به سرها و یا آقازاده بی‌عمامه‌ای بیاید و در دعوای بین کارگر و کارفرما یقه سرمایه‌دار و دولت حامی آنها را بگیرد که چرا زندگی کارگر را به این حال و روز دچار کرده‌اید، ول معطل است و من فکر نمی‌کنم کسی در آن جامعه اساسا چنین توهمی داشته باشد. هر چه هست از سر بی اطلاعی و یا توهم به رژیم اسلامی نیست. مساله اینست که فعلا ما به اندازه کافی متشکل و متحزب نشده ایم. فعالین جنبش کارگری فعلا به اندازه کافی دست در دست هم نگذاشته‌اند. فعلا این قدرت متشکل را سازمان نداده ایم که اگر اعتراض‌مان بر علیه دستمزد ناچیز و دستمزد پرداخت نشده را با اعتراض کارگران کارخانه بغل دستی و دو کارخانه آنطرفتر یکی کنیم، بر لش کثیف جمهوری اسلامی لرزه خواهد افتاد.

واضح است که هیچ کارگری برای بهبود وضعیت معیشتی خود منتظر لطف و عنایت رژیمی‌ها نمی‌نشیند. اعتراضات را باید ادامه داد، وسعت بخشید و به یک کانال متحد و قدرتمند هدایت کرد. اکنون بخش وسیعی از معلمان، بازنشستگان و کارگران هر روز در اعتراض و اعتصابند، این اعتراضات باید به یک کانال متحد و با مطالبات واحدی به هم پیوند بخورند. افزایش دستمزدها و حتی اندک تغییری در جهت بهتر شدن سطح معیشت کارگران فقط در گرو مبارزه قدرتمند و متحد کارگران و وادار کردن حکومت به عقب نشینی با اتکا به اعتصابات سراسری است.*

۵ اوت ۲۰۱۹

نبرد طبقاتی و خرد عملی ـ نقدی بر مقوله ی "رسمیت یابی" در فلسفه ی ایده آلیستی هگل و دین اسلام

نبرد طبقاتی و خرد عملی ـ نقدی بر مقوله ی "رسمیت یابی" در فلسفه ی ایده آلیستی هگل و دین اسلام

http://www.azadi-b.com/G/file/nabard_t_F.F.pdf

نه به سید مکار و نه به ترفند آقا


نه به سید مکار و نه به ترفند آقا

مای گرسنه، بخاک و خون نشسته ایم، و حقه بازی ملاجماعت همچنان پایانی ندارد! تا به کی فریب خوردن؟ آخر تا به کجای ویرانی و غارتزدگی و تباهشدگی می بایست رفتن و رسیدن تا که مگر آنجا هوشیار شویم و نابردبار در برابر دکان دین دولتی بر روی پای تجربه و خرد خویش ایستاده و دیگر اجازه ندهیم بیش ازین جان، هستی کشور و توانائی های مالی تاراج شده مان همچنان دست بدست درندگان شاه و شیخ و تبهکاران آمپریالیسم آمریکا و یارانش دچار بازی مرگبار فاشیستی ترامپ ها و ملاها باشد! آیا این تجربه های خونین و آشکار شاه و شیخ زدگی کافی نیست؟

ما در انقلاب 57 رگ و ریشه ی فاسد خاندان پهلوی را کندیم و بدورریختیم؛ و اینک نیز ما چاره ای جز نابودی و سرنگونی خودکامگی مذهبی، همچنین جدائی دین از دولت و سرانجام کنارزدن سازش ناپذیر دین رسمی شیعه را از قانون اساسی فردای مان نداریم. این  شاهان و شیخان مفتخور و دست نشانده، پیوسته متحد و سرپناه و پشتیبان همدیگر بوده اند، قرن ها یکی بنام خدا و دیگر بنام سایه او خرد و خودباوری انسان را سوزانده و بر کول مردم نشسته و بر ساده نگری ما و پیشینیان مان سروری کرده اند و به کمتر از آن تن نداده و نمی دهند. آخر چرا و عقل ما کجاست؟ این چالش ها و تنش های و جنگ های ویرانگر منطقه ای، جهانی و داخلی برای چیست؟ مگرنه درین لرزش رو بویرانی دین دولتی، روحانی بنام مردم با تهدید ژندارم جهان می گوید: امنیت ما یعنی (( ملایان )) در برابر امنیت شماست؛ حال اینکه مردم کار و نان ندارند چه رسد به امنیت. او و رهبرش می دانند که اراده و خواست مردم در برابر آنهاست، و مخالف خوانی، برتریجوئی و دشمنی افکنی شان با غربی ها سودی جز بیکاری و گرسنگی و ناامنیتی برای شان نداشته است. ولی او و رهبرش با بی شرمی دعوی پوچ مردمی دارند. مگر آنها در پیمان نامه تازه که خزر را بتاراج گذارده اند چگونگی مصوبه های آنرا حتی به آگاهی مردم رساندند؟ نه!

ما هیچ راهکار درست تری جز بریدن دست دخالت آخوندها و شکاندن زنجیرهای اسارت 1400 ساله مذهبی نداریم که در ناخودآگاه باور ما ژرف جای گرفته است. بدون زدودن اراده کور تسلیم پذیری دینی، بی برچیدن هزینه ی سفره مفتخوری و تولید تشکل آخوندهای دولتی، و تا زمانیکه ما نتوانیم یاورش سرمایه سالاری انگل را برچینیم که بدین سادگی نمی گذارد دست کارگران و توده ها بدهان شان برسد؛ آری تا آنزمان دایره اثرگذاری فاجعه بار فرهنگ ملایان هفت خط پایانی ندارد، و البته پابرجائی ادیان ریشه در ناتوانائی های مردم کارمزد دارد تا بتواند برای شان قصه های شیرین الهی و بهشتی بگوید و خود در روی زمین با ثروت تولید شده ی کارگران خدائی کند. آری؛ بی دستیابی به این پیشفرض های الزامی مردم تنگدست و کارمزد و ملازده، بسادگی نمی توانند از ترفندها و نیرنگ های آخوند و آخوند صفت ها رهائی یابند و بتوانند اراده مستقل، آزاد، اجتماعی و طبقاتی خویش را برای ساختن فردائی دیگر و انسانمدار سازمان دهند.
اینروزها بوی صندوق های رای خمیازه زده می رسد. دوباره صدای پای دنباله روان رفسنجانی، موسوی، خاتمی و سبزها می آید! دوباره چنین می نماید که رهبر، احمدی نژاد با قالیباف، سید گریان خاتمی با طیف اصلاحچی بدورریخته شده از خیمه باهم برنامه گرم کردن دکان انتخابی دیگر و مسخره تری از گذشته را برپادارند و می خواهند با پیش زمینه هائی متفاوت بازار کساد آنرا بازکنند تا مگر باهم و یکباردیگر اعتماد کارگران و مردم را گمراهِ وعده های سرخرمن دین دولتی کنند. در حالیکه تک تک آنها بخوبی پی برده اند که هیچیک از جریان تاکنونی در پیشگاه مردم بیکار و گرسته و بجان آمده دیگر ارزشی ندارند و خیلی بیشتر از آن رسواهستند که بتوانند رل محلل و ناجی بین ولی فقیه مطلق، دولت بی اراده رژیم و رابط دادخواهی مردم بیدار و بپاخاسته باشند و بتواند اراده انقلابی آنها را با واژه ی توخالی و چندش برانگیز" انتخابات آزاد" به بازی تکراری بکشانند. دیگر ذات دروغگو و موجودیت پلید زیر عبای ملا جماعت از دید توده ها پنهان نیست با اینوجود آنها نمی خواهند مرگ مذهب دولتی را بپذیرند که زاینده همه ناتوانی ها، نارسائی ها و ناسازگاری های مردم و دین دولتی ست.

اینروزها از امکان ائتلاف اصولگرایان و اصلاحطلبان در انتخابات نجواهائی بگوش می رسد، سال پیش هم سید مکار خاتمی گفته بود: به عنوان یک شهروند دوستدار ایران و اسلام به دلیل نقص‌ها و کمبودها، با همه وجود از مردم عذرخواهی و پانزده راهکار برای برون رفت از وضعیت کنونی ارایه کرد. خاتمي در ديدار نمايندگان ادوار مجلس، تلاش رئيس ‌جمهوري آمريكا براي مذاكره مستقيم را تحميل خواسته خود و تخريب جايگاه ايران در خاورميانه ارزيابي كرده و با اشاره به جنگ رواني گسترده در فضاي مجازي چنین می گوید: در حال حاضر همه به نحوی ناراضی هستيم و اعتراض داريم، اما عده ‌ای با استفاده از شبكه‌های اجتماعی و فضای مجازی با ايجاد جنگ روانی، سعی دارند به ايرانيان، به ‌ويژه نسل جوان ايرانی القا كنند كه كار نظام تمام است و شاهديم كه بيشترين تلاش آنها هم تخريب اصلاح ‌طلبان است، چرا كه مي‌دانند تا اصلاحات زنده است جائي براي براندازی نيست. وی می افزاید: يكي از القائات خطرناك اين است كه نظام جمهوری اسلامی در حال فروپاشی است. اين يك جنگ روانی است و نظام فرو نمي‌پاشد، زيرا علاوه بر ابزارهای مختلفی كه برای حفظ خود دارد، همچنان در ميان بخش‌های قابل توجهی از جامعه پايگاه دارد. مطالبه بخش‌های بسيار بزرگتری از جامعه نيز همچنان انقلاب، شورش و فروپاشی نيست، بلكه زندگی امن و برخوردار و آرام است و اگرچه ممكن است اعتقادی به جمهوری اسلامی هم نداشته باشند، اما خواهان آرامش و امنيت و برخورداری هستند. وی تصريح می کند: در عين دفاع از جمهوری اسلامی، قويا معتقدم نظام هم بايد اصلاح‌پذير باشد و نمی ‌شود بر مشكلات ساختاری، سياستی و عملكردی پافشاری كرد و تن به هيچ اصلاحی نداد. نااميدی از اصلاح ‌پذيری نظام سبب مشكلات جدی و جبران‌ ناپذيری خواهد شد. هر امر بشری بايد اصلاح‌ پذير باشد؛ حتی خود اصلاحات هم بايد اصلاح‌ پذير باشد و نظام جمهوری اسلامی بايد بپذيرد كه برخی رفتارها و سياست‌ها و ساختارهايش را اصلاح كند و اين را با كمك همه مردم و علاقه ‌مندان به ايران و اسلام و امنيت و آرامش و رفاه جامعه فارغ از گرايش و سليقه آنان انجام دهد.
این اراجیف سید خندان در حالی گفته می شود که او بخوبی می داند" خودکامگی مذهب دولتی، فرمانروائی ولایت فقیه مطلق و یکه سواری آن، امری بشری و اصلاح پذیر بدست خود آقا هم نیست و نمی تواند باشد چون محصول این ویرانگری ها و ناهنجاری ها جز کار خدا نیست! که امر جدائی دین از دولت " را ناگزیرمی کند و این مکار بسان همه ی اصلاحچی ها مذهبی این الزام را لاپوشان سیاهکاری می کند چون دست در سفره چرب آن داشته و دارد. همین! و اینهم نسخه ی چندش برانگیز او و پاسخ های انتقادی من باو و هدف های ریاکارانه اش:

1 ـ ايجاد و تقويت فضاي همبستگي ملي ــ 
پاسخ: از کی اینان به حقوق نبوده و نابرابر ملیت ها، زدودن تبعیض ها و ایجاد همبستگی یکپارچه ملی باور داشته اند که ما نمی دانیم؟!
2 ـ وحدت ملي ــ
پاسخ: با این آز کاست روحانیون، تمامیتخواهی ولائی و سیاست برتریجوئی مطلق مذهب شیعی در برابر دیگر عقاید و باورها و جهان بینی ها وحدت ملی، همچنان کلاه گشادی بیش نیست که جز دامن زدن به دشمنی ها و ژرفش فاشیسم مذهبی نینجامیده و نخواهدآنجامید.
3 ـ تغيير نگاه رسانه‌هاي ملي ــ
پاسخ: در خفقان موجود، بی تنوع و امکان ایجاد احزاب رنگین و گفتمان اپوزیسیون دخالتگر و نبود کوچکترین دریچه انتخابات آزاد بی گمان تغییر متصورنیست چه رسد به نگاه تازه ی رسانه ای ـ آنهم ملی!
4 ـ ايجاد فضاي باز و امن و آزاد سياسي
در کشور و نظام اسلامی الهی ایکه کارگر گرسنه و معلم معترض اش را تنها بخاطر اعتراض حقوقی و صنفی به شلاق و شکنجه و زندان و مرگ تدریجی می کشاند گفتن از فضای باز، امن و آزادسیاسی جز جوک بی مزه نیست.
5 ـ محدود كردن دايره غيرخودي
پاسخ: آخر مگر گردانندگان این بساط 40 ساله جز گروهی از ملاها و مکلاها می توانسته باشد که بوده اند؛ مافیاها و باندهائی که خود آنها هم برای ثروت و قدرت بیشتر پیوسته همچون گرگ های گرسنه از بنی صدر گرفته تا همینک روحانی بجان هم نیافتاده اند. چون: دین دولتی دیگران ستیزاست. همین!
6 ـ برداشتن حصر
پاسخ: رژیم مذهبی ولائی تا همینک که می بینیم میدان جنگ قدرت ثروت سران بوده و ترفند اپوزیسیون سازی اش نیز رسواست. چراکه او حتی در برابر مصلحت بقای هموندان خویش هم ناتوان می باشد و بی کم و کاست مصلحتگرایانش را که پا بر حریم آقای رهبرفرانهند برنمی تابد. حتی اگر ناگزیر در مقطع کنونی برتابند؛ نچندان دور شکلی از آشکال آنرا بازتولید خواهندکرد.
7 ـ آزادي تمام زندانيان سياسي
پاسخ: او که فریبکار بهتر از ما می داند این درندگان قضای الهی، منکر وجود زندانی سیاسی اند تامگر آزادشان کنند.
8 ـ اعلام عفو عمومي
پاسخ: عفو عمومی زندانیان یا " قربانیان" آنهم در نظام مذهبی ایکه خود منشأ فسادها و پلیدیهاست، رژیمی که خود مایه اوج پیدائی پستی های نگرش برتریجوی آخوندی و به طبع آن گسترش نابرابری های هاست؛ بخشش نیست بل دروغی ست تا چهره زشت و ضدمردمی خو را بپوشاند.
9 ـ رفع محدوديت‌هاي بيجا
تنها به یک مورد بسنده کنم و آن اینکه: در نظامی که به بیش از نیمی از شهروندان ما " زنان" کوچکترین حق آزاد پوشش را نمی دهد، و زنان بسیاری را از دیرباز تا هماکنون بدلیل رد حجاب اجباری شلاق می زند، شکنجه می کند و به اسارت درمیآورد، در ین راستا رفع محدویت واژهی مسخره ای ست چه رسد به آزادی عقیده و وجدان و یا استقلال خردورزی انسانمدارانه!
10 ـ پايان دادن افراط و تندروي
پاسخ: این آقای خندان بهتر است بیش ازین خود را مچل مردم اسیر و ستمزده نکند، جون بخوبی می داند که منشأ همه ی ناسازگاری ها و ناهمخوانی ها خود قوانین به اصطلاح الهی و من درآوردی مذهب دولتی ست. اگر صادق می بود می بایست بر این تضادها و تناقض ها انگشت بگذارد.
11 ـ كارآمدي بيشتر قواي سه گانه و نهادهاي حاكميتي
12 ـ شنيدن اعتراض مردم
پاسخ: حقوق مردم یا بندگان مذهبی در نظام شیعی و بسان دیگر ادیان و ایدئولوژی های ضدمردمی معنی ندارد؛ خمینی می گفت: اگر همه ی مردم بگویند آری،من می گویم نه! و بر دهان شان می زنم و بارهای بار زد. 
13 ـ پاسخگويي دولت
پاسخ: دولت های تاکنونی هیچکاره بوده و اهرم اش نیز در طول تاریخ 40 ساله جز گوش بفرمانی و ماله کشی برای درزگیری فرمان ها و اهداف خودکامگی مذهبی ـ ولائی پاسخگوی مردم نبوده، و از همینرو خواست شهروندان را هرگز نمایندگی نمی کند و سران دولت ها پیوسته و تا روز آخر با خمینی و امروز با خامنه ای در ستیز قدرت بوده اند.
14 ـ زنده نگه‌داشتن اعتماد مردم به مجلس
اعتماد به نظام توسط برگزیدگانش در مجلس که اغلب با رشوه به سران آخوندی ممکن است پوشالی ست؛ چون هیچکدام منافع مردم را برنتابیده اند وگرنه چنین به روزسیاه و گرسنگی و بیدادرسی دچارنمی شدند.
15-  تشكيل دادگاه‌ها با هيات منصفه مردمی
پاسخ: عدالت قضائی و دادگاه در نظام دینی وجود خارجی نداشته و ندارد. این سید گریان از ولایت و دیگر همقطارانش بدانند که نمی توانند سر مردم را با صندوق رای دوباره کلاه بگذارند؛ بهتراست اینبار در کنار مردم فلکزده باشند تا فروریزی آن آسانترشود. ما نیز نچندان دور و در اولین فرصت همه آنهای درشت و ریز را به دادگاه های علنی و مردمی خواهیم کشاند تا علیه جنایت ها، تبهکاری ها و آدمخواری های بی شمارشان پاسخگوباشند.
بهنام چنگائی 16 مرداد 98

تبعیض و آپارتاید علیه حق موتورسواری زنان در ایران

     یادداشت روز

                       تبعیض و آپارتاید علیه حق موتورسواری زنان در ایران

                        قوه قضائیه به خوسخیالی دو روزه پایان داد!!

 

همانطور که میدانید در روزهای گذشته شکایت یک زن موتور سوار در اصفهان علیه نیروی انتظامی این شهر که از صدور گواهینامه برای او خودداری ورزیده بود، سر و صدای زیادی به پا کرد. زیرا در نهایت تعجب، شکایت او در شعبه ۳۱ دیوان عدالت اداری مورد رسیدگی قرار گرفت و این نهاد دولتی در حکم بدوی رای داد که در هیچ آئین نامه رانندگی، صحبتی از شرط جنسیت نشده است. اداره رهنمایی و رانندگی اصفهان در واکنش گفت که در دادگاه نسبت به این حکم فرجام خواهی خواهد کرد و کماکان نسبت به صدور گواهینامه برای آن زن شجاع اصفهانی خودداری ورزید.

امروز صادقی معاون فرهنگی قوه قضائیه کل کشور بر این خوشخیالی دو روزه مهر پایان گذاشت و ادعا کرد که طبق تبصره ماده ۲۰ قانون مربوطه، موتورسواری زنان جایز نیست و مکروه است و سبب تحریک مردان میشود.رئیس کانون وکلای مرکز این ادعا را رد کرد و گفت که قانون درباره جنسیت ساکت است و بنابراین ممنوعیت صدور گواهینامه برای زنان غیرقانونی است.

چند سال پیش نیز خامنه ای در پاسخ به یک استفتاء ، حتی دوچرخه سواری زنان را مکروه دانسته بود. همچنین یک امام جمعه در یک اظهار نظر جنجالی، علت این مکروه دانستن را جدا از احتمال تحریک مردان، زین دوچرخه دانسته بود که به الت تناسلی زنان فشار می آورد و سبب تحریک آن و حتی احتمال خودارضایی میشود که در "شرع انور" کاملا چنین نوع لذتی حرام است!! برخی دیگر از عتیقه های رژیم اسلامی نیز ادعا میکنند که دوچرخه سواری و موتور سواری بر خلاف رانندگی با ماشین، سبب کمرنگ شدن حجاب زنان میشود چون با چادر و یا مانتوی بلند نمیتوان دوچرخه سواری یا موتورسواری کرد چون ممکن است گوشه ای از چادر یا مانتو در پره های چرخ گیر کند. زنان شب قاره هند که بخشهایی از آنان از لباس "ساری" استفاده میکنند که امکان باز کردن پاها به دو طرف را به آنها نمیدهد از موتورسیکلتهای معروف به فرانسوی استفاده میکنند که در یکی از عکسهای زیر می بینید و نیازی به باز کردن پاها ندارد.

در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان، هر نوع تبعیض در زمینه رانندگی ماشین - موتور و دوچره مصداق آپارتاید جنسیتی محسوب میشود و جرم است. در ایران تحت حاکمیت رژیم قرون وسطایی، ماجرا برعکس است و این موتورسواری و دوچرخ سواری زنان است که جرم محسوب میشود . بدین ترتیب سوژه جدیدی برای نافرمانی و مقاومت وسیع زنان ایران بوجود آمده است لازم است هزاران زن با دوچرخه سواری و موتورسواری، این قانون سکسیتی را به سخره گیرند و رژیم ضدبشری را در عمل انجام شده قرار دهند.

 

آرش کمانگر

7 اوت 2019

جنگ های امپریالیستی و سرنوشت انسان!

جنگ های امپریالیستی و سرنوشت انسان!

جنگ های امپریالیستی تا زمانی که طبقه ی پرولتار - کارگر- قادر نشده که خود را سازمان دهد و ارگانهای طبقاتی سیاسی - نظامی - مسلحانه که مهمترین و اساسی ترین آنها، حزب کمونیست انقلابی است که اکثریت کادرهای رهبری کننده و بدنه آنرا کارگران آگاه، تشکیل میدهند و در یک جنگ طبقاتی خونین و سخت در نخست دولت سرمایه داری را در هر شکی آن( پادشاهی، پادشاهی مشروطه، جمهوری با هر نام و نشانی، پارلمانی و کودتایی) درهم شکند و بر ویرانه های آن، دیکتاتوری طبقاتی - انقلابی پرولتاریای مسلح که سلاح پرولتاریا وحشت و زعب در دل طبقه ی سرمایه داری خلغ ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده . در حال توطئه گری برای برگرداندن اوضاع سابق میباشد، ایجاد کرده و او را از هر گونه عمل باز دارد، ایجد نکند و بدین وسیله جامعه را با تغییر روحیات خویش و توده های زحمتکش اساسا، از بین بردن فرهنگ خرافی طبقات پیشین مانند مذهب، مردسالاری، نژاد پرستی ، ناسیونالیسم و انفراد گرائی - اندویدوآلیسم با کارمزدوری در کلیت خویش که منبع اسارت طبقه ی کار و سود سرمایه دار می باشد که کارگر وادار می کند، کاراضافی - کار بدون اجرت - برای سرمایه داران بزرگ و کوچک انجام دهد، ادامه خواهند داشت، و سرنوشت بشر با بودن این سیستم نابود شدنی، مرگ ناگزیر است. کسانی که این را قبول ندارند، فقط به یک نکته توجه شان را جلب می کنم. جنگ کنگو به مدت نزدیک به 60 سال است که ادامه دارد و تا کنون حدود 12 میلیون انسان کشته شده اند و اکنون سالهاست که دنیای آزاد باصطلاح که خود را مدافع حقوق انسان می داند، حتی این جنگ را تحریم خبری کرده است و هر 6 ماهی شاید، گزارشی در جایی منتشر شود. چرا، این جنگ که پر کشته ترین جنگ بعد از جنگ دوم جهانی است، این همه مدت ادامه داشته است؟ آیا مردمی که در کنگو زندگی می کنند، وحشی اند؟ این همه سلاح مدرن در آنجا چکار می کند؟ آیا به خاطر الماس و تاج خارطوم قبل است؟ نه، اساسا نه! بخاطر این است که در شن زار های این جامعه نکبت زده، فلز یا مخلوطی از فلزات به نام کوبالت هست که موارد مصرف گوناگون، مثل موشک های فضایی، قاره پیما، چیپس کاپیوتر، موبایل و امثالهم دارد. یا کارگران متحزب و مسلح میشوند و با پیروزی انقلاب سرخ- انقلاب قهری کمونیستی خود که نخست کشوری و یا می باشد و پیروزی نهایی آن فقط میتواند، چهانی باشد، زیراکه سیستم مخالف و حاکم یعنی سرمایه داری امپریالیستی جهانی است و بشریت را رها می کنند و یا این قدر این جنگ ها، در کنار خزابی محیط زیست، استثمار و شکنجه ادامه می یابند تا سیستم سرمایه داری در کلیت خود و نسل انسان نابود می گردد! راه سومی به باور من، موجود نیست! باید واقعیت را پذیرفت تا برای تغییرات اساسی در آن نیرو داشت!

https://www.facebook.com/2oo355/photos/a.1615663462016614/2287497461499874/?type=3&theater

حمید قربانی – ۷ آگوست ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی


بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق (فصل سوم , قسمت پنجم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت پنجم

 

 

اكنون

از قله ‏هاى خون

مى‏ خوانم

آيا گروه ستاره ‏هاى دنباله‏ دار خون را

بر خنجر شكسته‏ ى منقارم مى ‏بينى

سلطانپور

شهادت مهرنوش و منوچهر

خانه خيابان ابطحى توسط حسن سركارى اجاره شد. پس جمشيدى رودبارى، مهرنوش ابراهيمى و منوچهر بهايى ‏پور به آنجا منتقل شدند.

كار اين تيم شناسايى كلانترى‏ ها، پاسگاه‏ ها و مسير تردد و سفرا و عبداله رياضى رئيس مجلس شورا بود. بيشتر اين شناسايى‏ ها توسط مهرنوش ابراهيمى انجام مى‏ شد.

بعد از مدتى احمدرضا شعاعى نائينى (با نام مستعار فريبرز) به آنان ملحق شد. نائينى دانشجوى سال چهارم راه و ساختمان بود. على آرشى كه هم‏ كلاسى او بود او را عضوگيرى كرد. به حميد اشرف وصل شد و حميد او را به حسن سركارى وصل كرد.

با دستگيرى حسن سركارى خانه لو رفت. با دير آمدن او مهرنوش ابراهيمى (با نام مستعار مهين) و منوچهر بهايى ‏پور با كليه مدارك و اسلحه‏ هاى موجود در خانه، خانه را ترك كردند. اما با ساواك كه خانه و منطقه را محاصره كرده بودند درگير شدند و هر دو به شهادت رسيدند. ساواك به طرف خانه گازهاى خفه ‏كننده پرتاب مى ‏كرد. كل مهمات خانه هفده فشنگ بود. مهمات از خانه قبلاً خارج شده بود۱. نائينى نيز هنوز مسلح نشده بود. و سلاح شخصى نداشت رودبارى از محاصره گريخت اما نائينى در يازده مهر ۱۳۵۰دستگير شد. 

 

 

اين شب سنگى

در هزاران قاب تصوير است

پاسدار شط نفت و نبض تقدير است

ما به اميد مسلسل‏ هاى وحشى زنده مى ‏مانيم

سلطانپور

شهادت عبدالحسين براتى

روز سه ‏شنبه سيزده مهر۱۳۵۰، سه تن با كرايه كردن يك اتومبيل پيكان براى شناسايى چند بانك راهى غرب تهران مى‏ شوند. حوالى ظهر به جاده قديم كرج مى‏ روند تا نهار بخورند. در راه بازگشت به گشت پليس برمى‏ خورند كه به آن‏ها مشكوك شده است. در همين حين در تقاطع باباييان اميرى تصادفى روى مى‏ دهد. چريك‏ها پايين مى‏ آيند و با تيراندازى به سوى گشت‏ی هاى ساواك از محل مى‏ گريزند.

ساواك براى پوشاندن اين شكست عبدالحسين براتى را كه در همين روز در خيابان خزانه به شهادت رسيده بود. به اين ماجرا مربوط مى ‏كند.

فضاى پليسى

بعد از رستاخيز سياهكل، فضاى شهرهاى بزرگ پليسى شد. گشت‏ هاى ساواك و اطلاعات شهربانى در پوشش‏ هاى نامحسوس، وانت، تاكسى و اتومبيل‏ هاى شخصى، پيكان و ولوو، در سطح شهر گشت مى ‏زدند. و افراد مشكوك را دستگير و بازجويى مى‏ كردند. اين دستگيرى‏ ها مبتنى بود بر:

۱- دفترچه افراد تحت تعقيب كه در اكيپ‏ ها بود با نام و مشخصات و عكس.

۲- مشخصات ظاهرى از نظر نوع پوشش و نوع آرايش مو و سبيل كه تا حدودى گرايشات چپ و مجاهدين در آن هويدا بود.

۳- پرسه زدن در خيابان‏ ها در ساعات كار و ادارى كه على‏ القاعده هر جوانى بايد يا در دانشگاه باشد يا در اداره و كارخانه.

۴- حضور در شمال شهر و يا اطراف اماكن و مناطقى كه ادارات مهم ساواك و دولت يا خانه مقامات بود.

به‏ هرروى براى پليس امنيتى هر دختر و پسر جوانى مى‏ توانست يك چريك باشد مگر آن‏كه عكس آن ثابت مى‏ شد.

چريك ‏ها نيز براى اين فضا شيوه‏ هايى پيدا كرده بودند كه در جزوه «تجربيات چريك شهرى» بدان اشاره شده است.

اميرپرويز پويان از آنجا كه عكس او را در معابرزده بودند با لباس آخوندى رفت‌وآمد مى ‏كرد. چريك ‏ها در ساعات ادارى در مركز شهر و يا چهارراه ‏ها و خيابان‏هاى اصلى قرار نمى‏ گذاشتند از نظر ظاهر عادى‏ سازى مى‏ كردند و براى حضور خود در هر محل محمل‏ هايى پيشاپيش آماده مى‏ كردند. تا در صورت برخورد با گشت پليس دچار تناقض ‏گويى نشوند.

شكار در شهر

كار اكيپ‏ هاى ساواك و اطلاعات شهربانى شكار در شهر بود. در جنگل شهر مى‏ گشتند و با ديدن طعمه تور خود را پهن مى‏ كردند. و با قرار گرفتن در چهارسوى شكار او را ناگهان دستگير مى‏ كردند تا در صورت مسلح بودن نتواند دست به سلاح ببرد و يا سيانور خود را بخورد. از جلو و عقب و پهلوها او را مى‏ گرفتند.

اگر چريك ‏ها فرصت مى‏ يافتند تا در زير اين فشار جهنمى نفس بكشند. بدل گشت‏ هاى سطح شهر ساواك، تيم‏ هاى عملياتى چريكى در سطح شهر بود.

چريك‏ ها نيز بايد با فرستادن تيم‏ هاى عملياتى‏ شان اكيپ‏ ها را شكار مى‏ كردند. آن‏وقت ايجاد فضاى پليسى براى رژيم با هزينه ‏هاى سنگين مواجه بود. كافى بود چند اكيپ گشت پليس به رگبار بسته مى‏ شد، آن‏وقت معلوم بود سوراخ موش چه قيمتى داشت.

دستگيرى حسن سركارى

بعد از شهادت قبادى حسن سركارى در سر قرار نازى‏ آباد دستگير شد. علت دستگيرى او روشن نيست.

 

آخر

به چه كار من مى‏ آيند

آفتاب و ماه

وقتى تو نباشى

شمس لنگرودى

شهادت شاهرخ هدايتى

پس از دستگيرى احمدرضا شعاعى نائينى، على‏ نقى آرشى كه شعاعى را عضوگيرى كرده بود براى اين‏كه مطلع شوند نزد ساواك شناخته شده است يا نه. در تاريخ بيست و هفت مهر ۱۳۵۰ براى ثبت ‏نام به دانشگاه رفت. در اتاق آموزش دانشكده با ساواك روبه ‏رو شد. پس به ‏سرعت از دانشگاه خارج شد. اما در ميدان ۲۴اسفند دستگير شد.

ساواك از طريق آرشى به خانه دركه رسيد. اين خانه محل زندگى حميد اشرف، عباس جمشيدى رودبارى و هدايتى بود. ساواك در ساعت۲۱همراه بايگان ژاندارمرى دركه به خانه حمله كرد و هدايتى به شهادت رسيد.

طرح ترور امام جمعه تهران

امام جمعه تهران در دانشگاه پايگاهى براى ساواك درست كرده بود و اين پايگاه را رهبرى مى‏ كرد. تيم حميد اشرف كه در اين زمان در خانه سليمانيه مستقر بود طرح ترور او را آماده كرد.

خانه سليمانيه توسط صفارى آشتيانى (با نام مستعار على) گرفته شد و شيرين معاضد (با نام پرى) همسر او و حميد اشرف (با نام هرمز) برادر پرى بود. جمشيدى رودبارى نيز جزء همين تيم بود شناسايى توسط آشتيانى و رودبارى انجام شد. اما شيرين معاضد مخالف اين ترور بود و به تأثير منفى آن در افكار عمومى باور داشت. پس با مجاهدين كه به تازگى با هم ارتباط برقرار كرده بودند. مشورت شد. آن‏ها نيز تأثير مثبت اين ترور را رد كردند. پس اين طرح عملى نشد و از دستور كار تيم خارج شد۲

 

عمليات بانك‏ ها

زندگى يك انقلابى حرفه‏ اى، آن هم از نوع مخفى و چريكى ‏اش، مستلزم هزينه هاىی بود. كه در حد توان يك حزب فراگير بود. تهيه خانه و وسايل حمل و نقل، تهيه سلاح و موادى كه بتوان با آن كُوكتل مولوتف و بمب‏ هاى آتش‏زا ساخت. و ضربه خوردن مداوم امكانات و رها ساختن و گريختن به خانه بعدى مستلزم يك پايگاه قوى مالى بود.

ديگر گروه ‏ها در خارج از ايران اين مسأله را به شكل حل كرده بودند:

۱-حمايت خارجى

۲-حمايت داخلى

۳- خودكفايى گروه

حمايت خارجى براى چريك ‏ها ممكن نبود. نخست آن‏كه اينان خود از منتقدين وابستگى حزب توده به شوروى بودند. و اثرات مرگبار اين وابستگى را ديده بودند. شوروى نيز به ‏دنبال آدم ها و جریانی از جنس و سنخ حزب توده بود. و با جريانات چريكى موافقتى نداشت. و خواهان به ‏هم خوردن رابطه خود با رژيم شاه هم نبود.

مى‏ ماند دولت‏ هايى مثل ليبى و گروه‏ هايى مثل سازمان آزادى‏ بخش فلسطين كه كمك آن‏ ها نيز مستلزم تثبيت پايگاه داخلى و جهانى بود. و چريك‏ها هنوز فاقد اين پايگاه بودند چيزى حدود هفت ماه از عمر آن‏ها نگذشته بود.

حمايت داخلى مستلزم پايگاه گسترده مردمى بود. و اين مستلزم زمان بود كه چريك ‏ها كانال‏ هايى براى گرفتن كمك مالى در مردم ايجاد كنند. مجاهدين به شكل طبيعى از اين كانال‏ ها برخوردار بود. بازار و روحانيت و كانال‏ هاى سنتى در اختيار آن ‏ها بود. اما براى چريك‏ ها چنين كانال‏ هايى وجود خارجى نداشت. حزب توده به ‏عنوان جريان چپ ايران در عمر سى ساله اش تمامى چشمه‏ هاى حمايتى را درمردم خشكانده بود. مى ‏ماند خودكفايى گروه و آن راهى نداشت جز مصادره بانك ‏ها؛ اموال خلق در دست ضدخلق بود.

وضعيت مالى گروه در روزهايى به حدى بد بود كه به قول عباس جمشيدى رودبارى «گروه براى دادن كرايه اتوبوس و تهيه غذاى روزمره۳» پولى در جيب نداشت.

پس به بانك صادرات سمنگان حمله شد. در اين عمليات حسن نوروزى به احمد زيبرم، فرخ سپهرى، جمشيدى رودبارى و على‏ اكبر جعفرى شركت داشتند. كل موجودى بانك۴۷۰۰۰ ريال بود. (بخشكى شانس)

بانك بعدى بانك ملى شعبه صفويه بود كه در جنب زندان قزل‏ قلعه بود كه در واقع نوعى دهن ‏كجى به رژيم به حساب مى‏ آمد.

تيم عملياتى اين بانك عبارت بود از نوروزى، آشتيانى، سپهرى، جمشيدى، حميد اشرف و على‏ اكبر جعفرى.

در اين عمليات رئيس بانك و يك نگهبان كشته شدند.

ساواك براى آن‏كه در برابر عمليات چريك ‏ها خودى نشان بدهد. سيروس سپهرى را كه در زير شكنجه كشته بود. و شاهرخ هدايتى كه در عمليات دركه به شهادت رسيده بود. در حادثه‏ اى ساختگى در كوى كن اعلام كرد كه در تاريخ بيست و هشت دى ۱۳۵۰، سپهرى و هدايتى كشته شده‏ اند.

تهرانى شكنجه‏ گر ساواك در بازجويى‏ هايى كه بعد از بهمن ۵۷ از او گرفته شده است اين طرح را از آن عطارپور، يكى از بازجوهاى ساواك مى‏ داند.

عمليات چريك ‏ها در آستانه جشن‏ هاى ۲۵۰۰ ساله

رژيم از مدت‏ ها قبل جشن‏ هاى ۲۵۰۰ساله شاهنشاهى ايران را تدارك ديده بود تا با جمع كردن رهبران ديگر كشورها، در يك نمايش دروغين از رژيمى آدمكش، چهره ‏اى مدرن و دمكرات ارائه دهد. چريك‏ ها در صدد برآمدند تا با عملياتى توجه رهبران حاضر در ايران را متوجه عمق نارضايتى مردم كنند.

۱-شناسايى سرويس‏ هاى ساواك توسط شاهرخ هدايتى انجام مى ‏شد. از هفده مهر هدايتى و حميد اشرف مسير تردد ساواكى‏ ها را از سه راه ضرابخانه دنبال مى ‏كردند قرار بود عملياتى در بيست و دوم مهر برعليه مأمورين ساواك انجام شود. تيم اشرف مسئول پوشش تبليغاتى عمليات بود. اما از روز بيست و يكم مهر قرار سرويس‏ ها نامرتب شد. پس عمليات به تعويق افتاد.

۲- شناسايى هتل‏ ها که خبرنگاران خارجى ساكن بودند براى بمب ‏گذارى انجام شد، اما تدابير شديد پليس اجازه عمليات را نداد.

۳-بيست و چهار مهر ۵۰ كه ميهمانان خارجى از شيراز وارد تهران شدند دو دكل برق را چريك‏ ها منفجر كردند هدف خاموشى مطلق تهران بود.

يكى از اين دكل‏ ها در مدخل دره كن بود. كه خط انتقال نيروى برق كرج ـ تهران بود.

به‏ همين منظور اشرف و هدايتى به منطقه رفتند شب را در آنجا خوابيدند و صبح ديناميت ‏ها را به پايه دكل‏ ها بستند. دكل‏ ها منفجر شد. اما به‏ خاطر اشتباه محاسبه درميزان مدار منفجره، نتيجه صددرصد نبود.

تيم ديگر راهى جنوب تهران شد به دكل‏ هاى جاده هاشم ‏آباد مدارات انفجارى وصل كرد و زمان انفجار را براى ساعت هشت گذاشتند. ساعت شش به‏ طرف دكل ديگر رفتند و ديناميت‏ ها را بستند. به لوله‏ هاى گازى كه سوخت سنگين كارخانه توليد برق را تأمين مى‏ كرد نيز مدار انفجارى بستند انفجار نيز در اين مناطق انجام شد. اما نتيجه صددرصد نبود.

بيانيه بهمن ۱۳۵۰

هم‏زمان با سالگرد حماسه سياهكل در بهمن سال ۵۰چريك‏ ها طى بيانيه ‏اى به شرح مواضع خود پرداختند. نخست آن‏ كه مبارزه مسلحانه را ضرورتى اجتناب‏ ناپذير از سوى پيشاهنگ دانستند و اعلام كردند مبارزه ضرورتاً سياسى ـ نظامى است كه اين دو وجه رابطه ‏اى ارگانيك و جدايى‏ ناپذير دارند.

طرح مبارزه صرفاً سياسى و يا جدا كردن مبارزه سياسى از نظامى در زمانى‏ كه رژيم هرحركتى را قهرآميز سركوب می كند. حاكى از اپورتونيسم بيکران و بى‏ عملى صرف است. تنها با ضربات نظامى و نشان دادن ضربه ‏پذيرى دشمن است كه مى‏ توان توده را به انقلاب كشاند.

 و اما جمع ‏بندى مبارزه يك ساله:

۱-اعتصاب قهرمانانه كارگران جهان چيت تحت تأثير مبارزات مسلحانه. كه بالاخره رژيم مجبور به سركوب خونين آن‏ ها شد.

۲- اوج‏ گيرى بى ‏سابقه مبارزات دانشجويى

۳- شروع عمليات قهرآميز توسط ديگر گروه ‏ها

۴- كسب هرچه بيشتر تجربه به ‏عنوان چريك شهرى

۵-به ‏هم زدن ثبات سياسى رژيم

۶- ضربه زدن به سيستم مالى رژيم با مصادره بانك ‏ها

۷-ترس سرمايه ‏داران خارجى از سرمايه‏ گذارى در ايران

۸-تشديد تضادهاى داخل ارتش و بوروكراسى

در اين زمان مبرم‏ ترين وظيفه همه آغاز كردن مبارزه مسلحانه در همه جبهه ‏ها است. اما شروع بايد با هوشيارى توأم باشد. هرچند اپورتونيست‏ ها شكست‏ هاى تاكتيكى ما را كه لازمه يك عمل انقلابى است. جاروجنجال راه مى‏ اندازند و آن‏را شكست استراتژيك ما اعلام مى‏ كنند. انقلاب آغاز شده است و خون بهاى ما بيدارى خلق خواهد بود. بيانيه با مرگ بر امپرياليسم، مرگ بر حكومت خائن، شاه خودفروخته، زنده باد خلق قهرمان ايران و برقرار و ناگسسته باد اتحاد تاريخى خلق و پيشاهنگان انقلابى‏ اش پايان مى ‏يابد.

جمع‏ بندى سال ۱۳۵۰

سال۱۳۵۰ به پايان رسيد. سالى سنگين و سخت. آن‏ هم براى جنبش بسيار جوان و نوپا. اهميت و عظمت كار چريك ‏ها آن‏گاه آشكار مى‏ شود كه بدانيم در اوج قدرت رژيم پهلوى، از نظر سياسى، اقتصادى، اجتماعى، و سركوب همه جريانات و از صحنه بيرون راندن تمامى احزاب و در زمانى‏ كه ساواك مدعى بود در هر خانه او يك مأمور دارد. عده‏ اى جوان باتجربه ‏اى كم و امكاناتى ناچيز، رژيم را به مبارزه بخوانند. و رژيم على ‏رغم تمامى سبوعيت‏ ها و درنده ‏خويى‏ هايش، على ‏رغم بسيج تمامى امكانات مالى، نظامى و امنيتى ‏اش، على ‏رغم به ‏كار گرفتن تمامى امكانات تبليغاتى سمعى و بصرى ‏اش نتوانست اين جريان نوپا را ريشه‏ كن كند. به ‏راستى راز اين سخت جانى اين جنبش چه بود؟

منتقدين مشى چريكى و اپورتونيست‏ هاى سخنور و طراحان بى ‏عمل و لميدگان و خفتگان در پياده ‏روهاى سياست كه هر سال اول ماه مه را با ودكاهاى روسى جشن مى‏ گرفتند از كنار اين راز مى‏ گذرند.

جريانى كه بنا به اعتراف جمشيدى رودبارى، كرايه اتوبوس و حتى امكان تهيه يك وعده غذاى روزانه را نداشتند. در برابر رژيمى سراپا مسلح و پشت گرم به دلارهاى نفتى و حمايت ‏هاى سياسى ـ اطلاعاتى، امنيتى و نظامى امپرياليسم جهانى يك سال تاب مى‏ آورند.

سالى كه لحظه به لحظه آن با خون و فدا آبيارى مى‏ شود. بهروز دهقانى در زير شكنجه سلاخى مى‏ شود. نابدل خود را از طبقه سوم بيمارستان شهربانى به زيرمى‏ اندازد تا اسرار جنبش را حفظ كند سپهرى دو هفته زير شكنجه تكه تكه مى‏  شود.

اين راز را شاه نفهميد. ساواك و كارشناسان امنيتى نفهميدند. اپورتونيست هاى هزار چهره نفهميدند و نخواهند فهميد كه چرا پيشاهنگان يك خلق مبارزه مى‏ كنند و راز ماندگارى‏ شان چيست. شاه اگر مى‏ فهميد سرنوشت ديگرى داشت. اما نبايد فراموش كرد كه كورفهمى طبقاتى يك بيمارى علاج ‏ناپذير است.

بازخوانى جمع ‏بندى يك‏ساله

گروه جنگل در شرايطى به ‏وجود آمد كه به ‏علت فشار پليس گروه‏ هاى سياسى از حركت باز داشته شده بودند و ترس و خفت بر توده و روشنفكران سنگينى مى‏ كرد.

هدف از تشكيل گروه ضربه زدن به دشمن براى درهم شكستن آتمسفر خفقان بود. گروه جنگل بر مبناى فعاليت سه تن از كادرهاى سابق جزنى تشكيل گرديد۴. دو تن براى كسب تجربه نظامى به فلسطين رفتند۵.

با فعاليت آن سه نفر، بيست و دو نفر سازماندهى مى‏ شوند و شروع به عمليات تداركاتى كردند پاييز ۱۳۴۷ گروه جنگل با هشت كادر سازمان يافت و تا زمستان ۱۳۴۸ به‌بيست و چهار كادر افزايش يافت.

فعاليت‏ هاى تداركاتى گروه

۱-خريد سلاح، چهارده قبضه

۲- تهيه نقشه مناطق شمال ايران

۳-اجراى برنامه‏ هاى شناسايى سيستماتيك مناطق كوهستانى

۴-ايجاد بايگانى اطلاعاتى

در سال ۱۳۴۸ فراهانى بازگشت تا يك جنبش روستايى را سازماندهى كند و با كمال تعجب بسيارى از عوامل را آماده ديد.

در بهار ۱۳۴۹ فراهانى كه براى تهيه سلاح به فلسطين رفته بود همراه با صفارى آشتيانى به ايران بازگشت. آمدن اين دو ضمن مسلح كردن گروه، اميد تازه ‏اى به گروه داد.

براى حل مسائل مالى بانك ملى شعبه وزرا با ۱۶۰ هزارتومان پول مصادره شد. درضمن گروه توانست توسط رفقاى شمالى يك سيستم آذوقه ‏رسانى و ارتباطى را سازمان بدهد.

در شهريور ۱۳۴۹ همه چيز براى حركت آمده بود:

۱-نقشه

۲- سلاح

۳- تجهيزات انفرادى ـ جمعى

۴-سيستم ارتباطى

پانزده شهريور، دسته شش نفرى پيشگامان كوهستان از دره مكار در نزديكى چالوس به سمت غرب حركت كردند. قرارهاى ارتباطى در كوهپايه ‏هايى بود كه رفقاى بومى سكنى داشتند.

برنامه گروه

۱-شناسايى مناطق جنگلى گيلان و مازندران

۲- حمله به يك پاسگاه

۳-وارد كردن ضربه بعدى در منطقه ديگر

هدف

۱-تغيير دادن آتمسفر سياسى

۲- طرح عملى مبارزه مسلحانه

مسائل تكنيكى فاز اول

۱-آشنايى و خو گرفتن با زندگى دشوار در كوه و جنگل

۲- آشنايى با معابر جنگلى و كوهستان

۳-تهيه آذوقه

۴- تهيه ملزومات انفرادى و جمعى

تماس با گروه احمدزاده

گروه هم‏زمان با عمليات در كوهستان به عمليات در شهرهاى شمالى و مركزى مى ‏انديشيد و حتى گفت ‏وگو از تقدم عمليات شهر بر كوه بود. ولى امكانات گروه محدود بود. و كادرهاى شهر جز دو نفر بقيه حرفه ‏اى نبودند، پس لزوم تماس با گروه احمدزاده احساس مى‏ شد.

گروه احمدزاده به چريك شهرى مبتنى بر تجارب و تئورى انقلاب برزيل باور داشت و معتقد بود جنبش بايد اول در شهر دور بگيرد و سپس كار در روستا متكى برمبارزه دور گرفته شده در شهر آغاز شود.

گروه جنگل به شروع هم‏زمان معتقد بود. و اگر به تقدم عمليات در شهر هم نظر داشت اين تقدم يك تقدم تاكتيكى بود و بيشتر آماده كردن افكار عمومى براى جذب و تأييدپذيرى بيشتر از عمل كوه بود. اما گروه احمدزاده اين تقدم را استراتژيك مى ‏دانست.

گروه احمدزاده از آنجايى كه از امكانات گروه مطلع نبود، توافق بيش از دو ماه زمان تعيين شده طول كشيد.

در اوايل زمستان۱۳۴۹ به توافق رسيدند كه كار در كوه را بايد سازمان داد. ولى شروع عمليات در كوه را وابسته به شروع عمليات در شهر مى‏ كرد.

اما ادامه اين شرايط دو خطر داشت:

۱-طولانى شدن مدت شناسايى مى‏ توانست منجر به برخورد با قواى ژاندارم شود.

۲-انتظار نامحدود روحيه كادرهاى كوه را پايين مى ‏آورد.

شناسايى منطقه شرقى مازندران خارج از برنامه گروه بود. و براى رسيدن به توافق با گروه احمدزاده بود. در اين زمان يا بايد عمليات شروع مى‏ شد و يا به شهر بازمى‏ گشتند. دو برنامه شناسايى ۳/۵ماه طول كشيد گروه جنگل در نيمه دوم بهمن ماه آماده عمليات بود. اما گروه شهر آماده نبود.

در نيمه دوم غفور حسن‏ پور دستگير شد. بعد از بيست روز اعتراف كرد و گروه جنگل افشا شد. اشتباه بزرگ حرف زدن غفور در رابطه با گروه جنگل بود. چون او دررابطه ‏اى ديگر دستگير شده بود. پس بايد از افراد مرتبط خود را مخفى مى‏ كردند.

سيزده بهمن ساواك ضربه خود را زد. سه نفر از گيلان، پنج نفر در تهران دستگير شدند. در روزهاى بعد دو نفر ديگر دستگير شدند. كلاً كادرهاى شهر از گروه جنگل به‏ جز پنج نفر بقيه دستگير شدند. شبكه شهرى از هم پاشيد.

در اين زمان دسته كوهستان كه با احمد فرهودى از گروه احمدزاده به نُه نفر رسيده بودند از منطقه شرقى مازندران به سياهكل رسيدند.

در تاريخ شانزده بهمن در جنگل‏ هاى جنوبى سياهكل با رفقاى كوه تماس گرفته شد. و ضربه شهر اطلاع داده شد اما هنوز از دستگيرى ايرج نيرى كه در كوهپايه ‏هاى سياهكل معلم بود، اطلاعى نداشتند. نيرى زير شكنجه انبارك غذايى سياهكل را افشا كرد.

نوزده بهمن هادى بنده‏خدا از كوه پايين آمد تا در دهكده (شاغوزلات) نيرى را از خطر دستگيرى آگاه كند. نيرى قبلاً دستگير شده بود و خانه در محاصره بود. پس هادى نيز دستگير شد.

در نوزده بهمن گروه براى نجات جان هادى به پاسگاه سياهكل حمله كرد. هدف پاسگاه و پست جنگل‏دارى بود.

معاون پاسگاه و فرد ديگرى در اين حمله كشته شدند. و نُه قبضه تفنگ و يك برنو و مسلسل به ‏دست گروه افتاد. اما هادى همراه رئيس پاسگاه قبلاً به رشت برده شده بود.

از شانزده بهمن تا هشت اسفند گروه مورد حمله متمركز نيروهاى دشمن قرار گرفت. و بيش از شش افسر و درجه ‏دار و سرباز دشمن از پاى درآمدند.

چرا گروه به اين سرعت متلاشى شد

تداركات خوب نيازمند زمان طولانى بود. و اين‏كار براى عمليات لازم بود، اما ادامه زمان به پليس امكان رديابى را مى ‏داد. اين تضاد را گروه مى ‏دانست اما قادر به حل آن نبود. پس تمايل به شروع عمليات با امكانات كافى گروه را از دست زدن در زمان تعيين شده باز داشت. و اين امر به سود دشمن و به ضرر گروه تمام شد.

 

علل تاكتيكى شكست

۱- تأخير در شروع عمليات

 ۲- نبود يك سازمان زيرزمينى با كادرهاى مخفى در شهر

۳-نبود يك سيستم ضداطلاعاتى دقيق و حساب شده

۴-نبود هماهنگى گروه ‏هاى ديگر از لحاظ عملى و نظرى با گروه جنگل

۵- عدم قاطعيت افراد كوه در برخورد با حوادث.

ناآگاهى روستائيان

چهار نفر توسط روستائيان ناآگاه دستگير شدند. آن‏ ها غافل شدند كه در مرحله ابتدايى جنگ چريكى نيات سياسى چريك بر روستاييان روشن نيست و آن‏ ها برطبق روابط جارى عمل مى‏ كنند.

ضامن بقاى چريك قاطعيت و قدرت است نه ملايمت و ملاطفت. ملايمت به‌حساب ضعف گذاشته مى ‏شود. چريك بايد با قدرت تمام و خشونت كامل موجوديت خويش را اثبات كند و در مرحله بعد با استفاده از اين قدرت و استفاده از آن دربرنامه‏ هايى به سود دهقانان، پى مى‏ برند كه چريك چه مى‏ خواهد.

علت استراتژيك شكست

در هفته‏ هاى آخر برنامه شناسايى گروه به اين نتيجه رسيد كه عمليات بايد طورى تنظيم شود كه بر منطقه تحت عمل تأثير بگذارد. بدين ترتيب تئورى تأثيرات منطقه‏ اى عمليات جاى تئورى تأثيرات سراسرى عمليات را گرفت. تأثير اين تغيير استراتژيك برحركات تاكتيكى اين بود كه پس از ضربه آن‏ ها نمى‏ بايست به سرعت منطقه را ترك كنند. بلكه بايد مى ‏ماندند تا بتوانند ضربات بعدى را در همان منطقه وارد سازند تا تداوم ضربات خلق منطقه را به مبارزه بكشاند. پس قرار شد سى روز در منطقه بمانند. و بعد منطقه را به سمت شرق ترك كنند. با استفاده از انبارهاى آذوقه بدون گذاشتن ردپا از منطقه دور شوند. و پس از پيوستن نفرات جديد از شهر دوباره به سياهكل بيايند.

با اتكا به شناسايى تاكتيكى بيست روز، يك سرى عمليات به ‏منظور تأثير بخشى درمنطقه لاهيجان انجام دهند. البته منطقه لاهيجان به ‏علت درگيرى بين چاى‏ كاران ودام‏داران با منابع طبيعى و بين بوروكراسى و متنفذين و مردم مناسب‏تر از ديگر مناطق بود.

مسئله ديگر ارزيابى فرمانده گروه از نحوه برخورد حاكميت بود. كه نهايت گروهان ژاندارمرى لاهيجان به مقابله مى ‏آيد. و هرگز تصور نمى‏ كردند هنگ ژاندارمرى گيلان، تمام نيروى پليس و ارتش در منطقه بسيج شوند و با استفاده از هلى‏ كوپتر، شخص اويسى فرمانده عمليات را به عهده بگيرد. و يك گردان ارتش از پادگان منجيل به طرف منطقه حركت كند.

بعد از عقب‏ نشينى گروه به ارتفاعات جنوبى، آذوقه بيست روزه گروه در انبار كاكوه توسط نيرى لو رفته بود.

به‏ هرروى استفاده از هلى‏ كوپتر، لو رفتن انبارهاى آذوقه، نبود پوشش طبيعى براى استتار به‏ خاطر زمستان، محاصره پيشاپيش منطقه باعث شكست گروه شد.

نتايج

۱-گروه ‏هاى كوچك مى ‏توانند مبارزه مسلحانه را آغاز كنند.

۲- بايد در لحظه مناسب وارد عمل شد.

۳-در آغاز گروه بايد متكى به خود باشد.

۴- سازماندهى شهر بايد با قواعد فنى و كادرهاى حرفه‏ اى و مخفى پى ‏ريزى ‏شود.

۵- عناصر با اطلاعات زياد از تيررس پليس دور شوند.

۶-بايد از رمانتي سيسم انقلابى پرهيز كرد. بايد توده ناآگاه را به گلوله بست.

۷- بايد روى عكس ‏العمل نظامى تمركز يافته دشمن حساب كرد. و با رعايت اصل تحرك مطلق اقدامات دشمن را بى‏ ثمر گذاشت.

۸- سه اصل طلايى چريك بايد رعايت شود:

ـ تحرك مطلق

ـ عدم اطمينان مطلق

ـ هوشيارى مطلق

 

دستگيرى عباس جمشيدى رودبارى

چريك ‏ها سال ۱۳۵۱ را با به جريان انداختن طرح حمله به اتومبيل ‏هاى ساواك شروع كردند اين طرح در مهر ۱۳۵۰ توسط حميد اشرف و شاهرخ هدايتى شروع شد كه نيمه‌تمام ماند.

در اواخر سال ۱۳۵۰ با فرمان شاه كميته مشترك ضدخرابكارى درست شد. هدف آن هماهنگى شهربانى، ژاندارمرى و ساواك بود.

در سال ۱۳۵۰ عدم هماهنگى نيروهاى سركوب رژيم را هم در بسيارى از مواقع به‌نفع چريك ‏ها تمام شده بود يا در حالى‏ كه يك چريك در اسارت اطلاعات شهربانى بود ساواك نيروى بسيارى براى دستگيرى او بسيج كرده بود.

پس شناسايى گشتى‏ هاى كميته مشترك در دستور كار چريك ‏ها قرار گرفت. اين طرح تا تابستان۱۳۵۱طول كشيد.

در بيست و چهارم تير ۱۳۵۱ جمشيدى رودبارى با يك موتورسيكلت در تعقيب يكى از گشتى‏ هاى كميته مشترك بود شناسايى شد و طى يك درگيرى در خيابان لاله ‏زار پنج گلوله خورد ساواك اعلام كرد او مرده است اما او نمرده بود.

يك شگرد ساواك

يكى از شگردهاى ساواك اعلام كشته شدن چريك در درگيرى بود. اين‏كار دو فايده براى رژيم داشت:

۱- نخست آن‏كه هم ‏تيمى‏ هاى او مطمئن مى‏ شدند كه اطلاعاتى از تيم آن‏ها درز پيدا نكرده است پس سرجاى خود مى‏ نشستند تا ساواك مى ‏رسيد و خانه را محاصره كرد. آن‏وقت شست‏ شان خبردار مى‏ شد. رفيق‏شان زنده است و در زير شكنجه به حساب اين‏كه خانه تخليه شده است آدرس خانه تيمى را داده است.

۲-دوم آن‏ كه دست ساواك براى شكنجه تا حد مرگ باز بود. و مى‏ توانست با خيال راحت چريك را شكنجه كند و در صورت مرگ زير شكنجه خيالش از حيث سازمان‏ هاى حقوق بشرى راحت بود. چون نمى‏ توانستند مدعى شوند ساواك زير شكنجه چريك را كشته است.

 

مجروح شدن حميد اشرف

با دستگير شدن جمشيدى، حميد اشرف خانه تيمى مشترك با جمشيدى را تخليه كرد بيست و پنج تيرماه حميد بعد از انتقال نارنجك‏ ها، مقدارى مواد منفجره در خورجين موتورش گذاشت و حركت كرد. در كوى نهم آبان مواد خودبه ‏خود منفجر شد. و حميد از ناحيه پا آسيب ديد حميد با كمك يك موتورسوار از مهلكه گريخت و مدارك زير به‌دست ساواك افتاد:

۱-شناخت بيشتر ساواك (جزوه)

۲-بحران در نهضت انقلابى امريكاى لاتين

۳- شرايط و پيدايش و رشد جنبش نوين كمونيستى

۴- روستاهاى سارى

۵- اشتباهات گروهى (جزوه‏اى از رضا رضايى از مجاهدين خلق)

۶-تجربيات گرانبار، و خونين جنگ شهرى يك ساله اخير، از رضا رضايى

۷- دو صفحه يادداشت به رمز به خط حميد اشرف

۸- يك نوشته از حسن نوروزى درباره مبارزه مسلحانه

دو نكته

۱-وجود دو جزوه از مجاهدين در نزد حميد اشرف نشانه رابطه تنگاتنگ چريك ‏ها با مجاهدين بود.

۲-نوشتن يادداشت به رمز نشان مى ‏دهد كه نامه ‏نگارى ‏ها و ردوبدل كردن اطلاعات به رمز بوده است.

زیر نویس ها

۱-کتاب پاره ای از تجربیات جنگ های چریکی

۲-جمشید رودباری :اسناد ساواک

۳-جمشید رودباری ؛همان اسناد

۴-غفور حسن پور،مهدی سامع،حمید اشرف

۵-علی اکبر صفائی فراهانی و صفاری آشتیانی

نیروهای کمونیست، و موضوع مذاکره

نیروهای کمونیست، و موضوع مذاکره

چندی است، موضوع مذاکره ی سازمان ها و احزاب بورژوا – ناسیونالیستِ کوردستان ایران با رژیم ضد بشری حاکم که با پا درمیانی و وساطتِ یک سازمان نروژی به اسم " نورف " صورت گرفته بود، به یکی از خبرهای داغ در میدیا و شبکه های اجتماعی تبدیل گردیده است. هرچند هفته های متمادی از وقوع این رویداد می گذرد، اما هنوز این موضوع در کانون توجه همگان قرار دارد.

در این مدت سوای اظهار نظر و مواضعِ شخصی فعالین سیاسی کمونیست در قبال این رخداد، چندین اطلاعیه نیز از سوی سازمان ها و احزاب کمونیست در محکوم کردن مذاکره ی دو سازمان زحمتکشان مهتدی و ایلخانی زاده، و دو حزب دموکرات ( جریانات حاضر در مرکز همکاری احزاب و نیروهای کوردستان ایران ) صادر شده اند. علاوه بر این ها، در تاریخ بیستم جولای 2019 میلادی، فراخوانی در محکوم کردن بند و بستِ جریانات بورژوا – ناسیونالیستِ فوق الذکر با رژیم منتشر گردید که تا بحال جمع کثیری از چهره های کمونیست، خوشنام و محبوب جامعه آنرا امضاء کرده اند.

واکنش های تاکنونی این کُنشگران و اغلبِ نیروهای کمونیست به مذاکره میان سازمان ها و احزاب بورژوایی کورد و رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی، تماماً مسئولانه و درست بوده اند که باید از آن اقداماتِ انقلابی سرسختانه دفاع کرد. در پرتو این حرکت های انقلابی است که، جریانات ناسیونالیست در کوردستان، و حاکمین به راحتی نخواهند توانست سرنوشت و آینده ی توده های تحت ستم را که خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی اند، به بازی گیرند. با اعلام چنین مواضع صریحی است که طرفینِ معامله سهل و ساده قادر نخواهند شد به امیال و اهداف مُعین اشان دستیابند.

به همین مختصر در ارتباط با سوژه ی مذکور اکتفا می کنم و وارد بحث اصلی می شوم. پیش از آن بی مناسبت نیست تا حول مفهوم مذاکره نکاتی را یادآوری کرد. در طول تاریخ، و بطور دائم مذاکره مابین کشورهای درگیر در جنگ، مذاکره مابین نیروهای متخاصم در داخل یک سرزمین، مذاکره مابین نمایندگان کارگران با کارفرماها، و غیره و ذالک، جهت رسیدن به صلح و توافق یا گرفتن و دادن امتیازاتی به همدیگر وجود داشته و در آینده هم خواهد بود.

مذاکره یک اصل پذیرفته شده در عالم سیاست و کشمکش های سیاسی است. امروزه در کلیه ی ممالک بورژوایی فن مرتبط با آن آموزش داده می شود. بنا به تعریف، مذاکره ( Negotiation ) فرآیندی با محوریتِ گفتگو است که روی یک موضوع مشخص برای حل و فصل اختلاف و استحصال منافع بین دو کشور، دو نفر، چند نفر، و یا چند گروه انجام می پذیرد. طرف هایی که پای مذاکره می روند، خود را برای " داد و ستد " که زیربنای این مفهوم است،‌ آماده می کنند.

اکنون با عنایت به آنچه بطور اجمالی در موردِ مفهوم مذاکره بیان شد، یک پرسشِ اساسی در باب مذاکره با دشمن رو به « سازمان ها و احزابِ چپِ کمونیست و انقلابی » مطرح می شود. سئوال این است که، با فرض تغییر توازن قوای مبارزاتی به سود توده های کارگر و ستمدیده ی ایران و ناچار گشتن حاکمیت به دادنِ پیشنهاد مذاکره و قبول شروطی که بعضی از نیروهای کمونیست در مذاکره با رژیم مدِ نظر دارند، آیا باز هم این نیروها می توانند گزینه ی تعامل و گفتگو را [ بعنوان یک تاکتیک ] انتخاب کنند؟

آشکار است، پاسخ جریاناتی که هیچگاه مذاکره با دشمن را منتفی ندانسته اند و در اسناد و مصوبات اشان هم شروط مذاکره را تدوین کرده اند، به این پرسش مثبت است. اما جریاناتی که مقید به مبانی فکری و اعتقادی و اصول برنامه ایی اشان هستند، به هیچوجه حاضر به دیالوگ با حاکمیت در هیچ شرایطی نیستند. آنان به درستی می گویند که، نشستن پشتِ میز مذاکره با برنامه و استراتژی تدوین شده در تناقض و تضاد است چراکه نمی شود شعار سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی را سردهیم و همزمان مذاکره و کنار آمدن با آنرا به بهانه ی حل مسائل گوناگون از جمله مسأله ی ملی، رد نکنیم. نمی شود برای تحقق انقلاب کارگری و ایجاد سوسیالیسم مبارزه کنیم و توأم با این، به سیاستِ تعامل با نظام اقتصادی – سیاسی مسلط روی آوریم.

اندک جدل و مناقشه ایی بر سر _ من باب مثال _ مذاکره ی یک جریان کمونیستِ درگیر در جنگ با طرفِ مقابلش ( جریان مسلحِ دیگر، و یا رژیم ) برای مبادله ی اسراء، و یا مذاکره ی نمایندگان کارگران اعتصابی با کارفرماها و دولت اشان به منظور رسیدن به مطالبات صنفی خود، نیست. این نوع گفتگوها کاملاً قابل درک و پذیرش اند. ولیکن، اگر یک جریان کمونیست که سال های سال خواهان سرنگونی رژیم از طریق انقلاب اجتماعی طبقه ی کارگر بوده، بخواهد وارد مذاکره با حکومت کنندگان شود، این اقدام معنایی غیر از تسلیم شدن در برابر وضع موجود و گردن نهادن به ادامه ی استثمار و بردگی طبقه ی کارگر، ندارد. چنانچه یک جریان کمونیست حتی با توجیه گرفتنِ امتیاز و تحمیل عقب نشینی به طبقه ی حاکم در راستای فراهم شدن پیش شرط های انقلاب و به زیر کشیدن بورژوازی در آینده، بخواهد به مذاکره تن در دهد، این جهتگیری اش غیر از این نیست که انقلاب کارگری و سوسیالیسم را برای زمان نامعلومی از دستور کارش خارج کرده است.

آن تشکیلات کمونیستی ایی که معتقد است این امکان هست تا مصائب مختص به مناسبات و شیوه ی تولیدِ سرمایه داری، و یا اشکالِ گوناگون ستم و تبعیض را از مجرای گفتگو با هیأت حاکمه حل و فصل کرد، زیر سئوال می رود. صراحتاً باید اظهار کرد، مذاکره کردن با رژیم بورژوا – اسلامی با ادعای مبارزه جهت بزیر کشیدن آن، و نیز تکوین تغییرات ریشه ایی در جامعه صد در صد منافات دارد و در اصل نشانه ی زیر پا نهادن مبانی فکری و اعتقادی و اصولِ برنامه ایی، و درپیش گرفته شدنِ استراتژی رفرم است.

وظیفه ی سازمان ها و احزابِ چپِ کمونیست و رادیکال که منتقدین سرسخت سوسیالیسم و کمونیسم بورژوایی و خرده بورژوایی، و سازمان ها و احزاب راست و ناسیونالیست می باشند، این است تا همچنان با فعالیت های آگاهی بخش و روشنگرانه ی خود مانع از اشاعه و گسترش این توهم در میان توده های کارگر و مردم زیردستِ ایران و کوردستان شوند که گویا مذاکره با رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی " سیاستی " در خدمت منافع ایشان، راهی برای خاتمه یافتن تبعیضات ملی، مذهبی و جنسیتی، و زمینه ساز حصولِ حقوق و آزادی های سیاسی و مدنی، و... است. این نیروها مکلف اند تا به سان همیشه بطور شفاف اعلام کنند که تحت هر وضعیتِ سیاسی ایی، نشست و مذاکره با رژیم ضدِ کارگر، ضدِ زن، مرتجع و جنایتکارِ ایران « حتی اگر علنی و با شرط و شروط باشد » ، روا و جایز نیست.

آگوست 2019

August 06, 2019

«مهرداد خامنه‌ای» خودتواب!

bahram.rehmani@gmail.com

 

شهروندان جامعه ما، روزگار سختی را می‌گذرانند. گرانی، فقر و بیکاری از یک‌سو و تشدید سانسور و سرکوب از سوی دیگر، نفس‌ها را بند آورده است. در چنین وضعیتی تشویش و نگرانی و دلهره و انتظار‌کشنده‌ای بر جامعه ایران حاکم است.

 

همان‌طور که ما سانسور و خودسانسوری داریم دو نوع تواب نیز داریم: توابی که در زندان و در زیر شکنجه‌های وحشیانه و سیستماتیک شکنجه‌گران حکومت اسلامی، تاب نیاورده و تواب شده‌اند. اما تواب نوع دوم هم داریم که بدون این که زندانی شود، شکنجه گردد پیشاپیش دست به اقداماتی می‌زند که به حاکمیت نشان دهد اگر در گذشته اظهارنظر انتقادی کرده است اکنون با فحاشی به مخالفین حکومت اسلامی به‌ویژه کمونیست‌ها و چپ‌ها، در تلاش است پرونده حکومت‌پسندی برای خود بسازد.

یکی از این افراد کارگردان تئاتر به نام مهرداد خامنه‌ای است. مهرداد خامنه‌ای، مترجم و کارگردان تئاتر، سال‌ها در خارج از کشور زندگی کرده و الان 6 سالی است که به ایران برگشته‌ و مشغول به کار تئاتر است. دلیل بازگشت او از «تبعید» به ایران، بعد از 30 سال شفاف نیست.

گروه تئاتر «اگزیت»، توسط تعدادی از جمله مهرداد خامنه‌ای در سال 2005 در نروژ تشکیل شد و هدف آن تئاتری فراملیتی و چند زبانی بود.

او سال 1982 از ایران خارج شده و در آلمان و نروژ زندگی کرده و در سال 2013، از نروژ به ایران برگشته است. حال چرا و چگونه برگشت او، خود داستان دیگری است و در این‌جا مورد بحث من نیست.

او در این سال‌ها، چندین نمایش را روی صحنه برده است که در جای خود ارزش‌مندند از جمله «شازده کوچولو»، «مارکس در سوهو»، «من موجودی احساساتی هستم»، فیلم- تئاتر مستند «اِما گلدمن»، « اجرای مجدد نمایشنامه‌ آموزگاران» اثر محسن یلفانی، «مهاجران»، « هملت در روستاى مردوش سفلى»، «مترسک»، نمایش‌نامه‌ «چهار صندوق» بهرام بیضایی، «ماهی سیاه کوچولو» برگرفته از اثر ماندگار صمد بهرنگی و...

 

آن‌چه که در ادامه می‌آید مواضع جدید او علیه اپوزیسیون چپ و کمونیست‌هاست. البته تغییر موضع و نقد هم مورد بحث من نیست چرا که هر فرد مجاز است به گذشته خود و یا به دیگران نقد داشته باشد. اما فحاشی و به کار بردن واژه‌ها مردسالار و ارتجاعی و لمپنیسم ماهیت و افکار واقعی هر فرد را به نمایش می‌گذارد.

افاضات سخیف مهرداد خامنه‌ای در روزهایی که توجه جنبش‌های اجتماعی ایران، اپوزیسیون چپ و کمونیست‌های خارج کشور، نگران دادگاه اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، علی نجاتی، امیر امیرقلی، ساناز اله‌یاری، امیرحسین محمدی‌فرد و عسل محمدی و هم‌چنین بازداشت شدگان اول ماه مه از جمله ندا ناجی فعال حقوق زنان و از بازداشت‌شدگان تجمع اول ماه مه، روز جهانی کارگر تهران، از بازیگران گروه تئاتر اگزیت و... بودند ناگهان مهرداد خامنه‌ای قلم به‌دست گرفت و تا جایی که توانست کمونیست‌ها و نیروهای چپ اپوزیسیون را استهزا کرد.

***

در زیر سه فحاشی اخیر مهرداد خامنه‌ای به مادران شمال ایران، کمونیست‌ها، چپ‌ها و زندانیان سیاسی را به‌طور کامل می‌آورم تا خواننده بتواند به راحتی قضاوت کند:

1- «باجی‌های کمونیست»

اگر گذرتان به روستاهای شمال افتاده باشد حتما در هنگام غروب صف پیرزن‌هایی که در هنگام گذر هر خزنده‌ای از جلویشان شروع به پچ‌پچ و اظهار نظر می‌کنند توجه‌تان را جلب می‌کند.

این صحنه نه‌چندان دلچسب این روزها تشابه زیادی دارد با قلم‌فرسایی یک سری فعالین چپ که از طلوع آفتاب تا بوق سگ در استوری‌های طومار گونه‌شان به اصطلاح مشغول مبارزه ایدئولوژیک هستند. هیچ موضوعی هم برایشان کم اهمیت نیست، از رنگ جوراب کلارا زتکین و بحث فمینیسم بگیر تا مارک اسلحه حمید اشرف. از نطق استالین در دورغوزآباد تا جمله آخر لنین پس از سکته مغزی. از صبح تا شب حرف، حرف، حرف.

از صبح تا شب پلاسیدن در فضای مجازی و پاچه این و آن را به هر بهانه ریز و درشتی گرفتن. یک تریلی زبان درازی برای هرکسی که دم‌چاکشان بیاید.

اینها همان خاله باجی‌های کمونیست هستند که لب جوی آب نشسته‌اند و در حالی که تخمه می‌شکنند به اصطلاح خودشان بحث تئوریک می‌کنند. 

حال ازشان بپرس خوب رفیق شما کار مدونی هم ارائه داده‌اید؟ شما اصولا به جز این فضای مجازی کجا هستید؟ این همه که وقت بر سر معقول و ‌منقول می‌گذارید خروجیش کجا بوده؟ اول که بهشان برمی‌خورد که مگر شما بورژوا هستید که «روشنی آفتاب را از ما دلیل می‌طلبید؟» بعد که قدری آتش‌شان کمی فروکش کرد می‌گویند: رفیق خبر نداری! ما هم‌اکنون در تدارک انتشار کتابی حیرت‌انگیز برای حل کلیه معضلات چپ هستیم. حال اگر شما این پشت‌گوشتان را دیدید، رنگ کتاب این‌ها را هم می‌بینید. 

بدتر از همه ادای رادیکالیزم این بچه موش‌هاست. اول جمله‌شان با تقی شهرام شروع می‌شود و آخرش به فرمانده حمید اشرف ختم می‌شود. مانده‌ام اگر اینها در زمان حیات این دو در تشکیلات مبارزانی بودند که طول عمرشان بطور متوسط شش ماه بیشتر نبود دستاورد این عمر شش ماهه ایشان چه بود؟ ۴۰ توئیت، ۳۵ استوری اینستاگرام، ده هزار کامنت پاچه‌ورمالیده زیر پست مردم.

کله‌های بزرگ، دست و پای کوچک.

خاله باجی‌های کمونیست که مبارزه را با استمناء فکری اشتباه گرفته‌اند.

رفیق! به عمل کار برآید به سخندانی نیست.

 

2-* خشمگین از سرمایه‌داری، ترسان از رفقا»

جنبه تراژیک تاریخ خودزنی چپ در ایران به‌ اندازه‌ای پررنگ است که اثرات آن در نسل جدید چپ تبدیل به کمدی شده است.

نسلی بی‌خرد که از نتایج انشعابات بی‌شمار گذشته گرفته تا هفت‌تیرکشی به روی یکدیگر چیزی نیاموخته است. نسلی که در تقابل با سرمایه‌داری و فشار سرکوبی که بر آنها وارد می‌شود هر وقت کم می‌آورد به زمین خودی می‌آید و به جان یکدیگر می‌افتند. در این «نبرد ایدئولوژیک» خودانگاشته همچون حیوانات درنده به جان یکدیگر هجوم می‌آورند، چشم‌هایشان را می‌بندند و به قصد کشت به سر و کله هم می‌زنند. که چه؟ که بگویند ما از دیگری بر حق‌تر یا چپ‌تر هستیم؟ واقعا این خنده‌دار نیست؟ این نسل بی‌خردان سیاسی حتی رمق مطالعه تاریخ را هم دیگر ندارند که قدری به گوشه و کنار تاریخ مبارزات چپ در جهان نظر بیافکنند و ببینند مثلا چگونه در تاریخ جنبش کارگری آمریکا آنارشیست‌ها و کمونیست‌ها در نبرد مقابل سرمایه‌داری حاکم، برای دست‌یافتن به حقوق اولیه کارگران(هشت ساعت کار و دیگر حقوق کارگری) در کنار یکدیگر جنگیدند و پشت هم بودند. 

این جوجه چپ‌های محصول اینستاگرام از فرط تنبلی حتی دیگر جان ندارند که چهارخط افکار خود را به روی کاغذ بیاورند و در اختیار عموم بگذارند تا ببینیم اصلا چه می‌گویند؟ اینها دامنه مبارزه ایدئولوژیک‌شان به اندازه‌ای است که محدودیت درج کامنت‌های اینستاگرام به آنها اجازه می‌دهد و تحلیل‌هایشان نیز به همان اندازه نقلی است. برای این نسل چه چیزی بهتر از جملات کوتاه این و آن برای اثبات خود؟ اینستانت کمونیزم!

لنین در چهار خط، مارکس در پنج خط، انگلس سه خط... 

طبیعی است برای چنین موجودات تن‌لشی مبارزه با غول سرمایه‌داری کلیشه‌ای می‌شود و مثل گله گوسفند طوفان توئیتری پشت هم ردیف می‌کنند. چرا؟ چون توئیتر از همه کوتاه‌تر است (دو خط.)

حال وقتی در جایی به یک چپ نگون‌بخت دیگر برمی‌خورند ناگهان شیر می‌شوند. انگار کسی تشت آب سرد به رویشان ریخته باشد. تمام سلول‌های بدنشان شیهه‌کشان از آرمان فراکسیون کذایی ایشان دفاع می‌کند و طرف مقابل را می‌کوبند و می‌کوبند و می‌کوبند. برای اثبات وجودش هزار دلیل می‌طلبند، در دادگاه صحرایی خودساخته‌شان تمام تاریخ مبارزاتی‌اش را به زیر هشت می‌برند و البته در نهایت حکمی جز نابودی این «جریان انحرافی» صادر نمی‌کنند.اما شک نکنید! تمام این قیل و قال به دلیل امن بودنش تا این اندازه پر جنب و جوش است.

خوب این تراژدی، خنده‌دار نیست؟ 

انسان تا چه حد باید بی‌خرد باشد که در بیابان برهوت هر بشکه آبی را که جلوی پایش ببیند سوراخ سوراخ کند و دائم از بی‌آبی له‌له بزند؟

*اشاره به مقاله: خشمگین از امپریالیسم، ترسان از انقلاب نوشته امیرپرویز پویان

 

3- «سریال احساسی دستگیری فعالین چپ»

«این مبارزه باید مطابق «تمام قواعد این هنر» سازمان یابد، به دست کسانی که به شکل حرفه‌ای درگیر فعالیت انقلابی هستند. این حقیقت که توده‌ها به طور خودبه‌خودی به سوی جنبش کشیده می‌شوند از ضرورت سازماندهی مبارزه نمی‌کاهد. برعکس، آن را بیشتر ضروری می‌سازد.»

لنین، چه باید کرد؟، «بدوی‌گری اقتصاددانان و سازماندهی انقلابیون» (۱۹۰۱)

صحبت از به تاراج رفتن عمر جوانان باشرفی که در مقابل استبداد یک تنه سینه سپر می‌کنند کار ساده‌ای نیست. چه رسد به نقد آنها.

 چندی پیش نوشته‌ای می‌خواندم از رهام یگانه تحت عنوان: هنرمند بخواهد، نخواهد، سیاسی‌ست، سیاسی‌ست.

ز قلم او و نوع تفکرش لذت بردم و به هر که رسیدم نوشته‌اش را نشان دادم. چه امیدوارکننده است نسلی که جوانانی چون او‌ دارد.

 دو روز پیش احتمالا با هیراد و فرید خوش خوشک دست‌شان را در جیب‌شان گذاشتند و سرراه شاید نان بربری تازه‌ای خریده باشند و صبحانه‌ای با هم نوش‌جان کردند و خودشان را به جلوی دادگاه کارگران هفت‌تپه رساندند. 

با ورود مشعشع‌شان به این معرکه بر سرشان فوج پلشتی نازل می‌شود و می‌گویند به بهانه‌هایی مضحک چون کف‌زنی! ابتدا رهام و سپس هیراد و فرید و چند نفر دیگر را دستگیر می‌کنند.

شگفتا، از یک سو آنهمه درایت در نوشته‌های این رفقا چشمت را باز می‌کند و از سوی دیگر از این‌ همه سربه‌هوایی در حیرت می‌مانی.

این چه سیاست‌بازی است که دستگیر شدن خود به شکلی از مبارزه تبدیل می‌شود؟ انگار عسس بیا مرا بگیر استراتژی روز است. دیگر لازم نیست کسی «گلوله‌های کاری را از شاجور خلق برباید» این گلوله‌ها خودشان د‌‌ِلی دِلی کنان به پیشواز ربوده شدن می‌روند.

 زمانی بود که جریانات چپ به قدرت سازماندهی خود افتخار می‌کردند و زیر چشمان خفاش شب کنگره برگزار می‌کردند. این ما بودیم که وقتی چهار نفرمان دور هم جمع می‌شدیم لرزه بر اندام دشمن می‌انداختیم اما امروز به چه افتخار می‌کنیم؟ به پراکندگی و هر چه پیش آمد خوش آمد؟

دیگر کسی واقعا سازماندهی تشکیلات چپ را در بعد از انقلاب به یاد نمی‌آورد و هیچ خاطره‌ای از تظاهرات بزرگ و کوچک آنها در ذهن تاریخی نسل جدید به جای نمانده است که همینطور دسته دسته در یک گردهمایی کوچک دستگیر می‌شوند و روزها در غم درگیر شدنشان بیانیه صادر می‌کنیم و حتی به نظر می‌رسد که این حس فناشدن به نوعی ساز و کار مبارزاتی تبدیل شده است.

در حالی که برعکس رفقا، افتخار ما در هوشیار بودن و زیر ضرب نرفتن و هر ضربه را با انتقاد شدید از خود تحلیل کردن است تا دوباره تکرار نشود. مگر ما جایی برای سهل‌انگاری در تاریخ داریم که همین‌طور از پتانسیل خود بکاهیم بدون اینکه بهره‌ای جز آه و فغان داشته باشیم؟

نام اینگونه ضربه خوردن‌ها بی‌مبالاتی است و به مبارزه سیاسی هیچ ربطی ندارد، حال به هر که می‌خواهد بر بخورد، خوب بخورد.

به امید آزادی بی‌قید و شرط همه رفقای در بندمان.

***

توجه کنید که فحاشی مهرداد خامنه‌ای نه بر علیه بی‌دادگاه حکومت اسلامی و اعمال جنایت‌کارانه آن، بلکه بر علیه کسانی‌ست که به‌خاطر حضور در میان معترضین در مقابل بی‌‌دادگاه حکومت اسلامی دستگیر شدند.

صبح روز 12 مرداد 1398، در جریان تجمع خانواده متهمین پرونده اعتراضات هفت‌تپه در مقابل ساختمان دادگاه انقلاب، دست‌کم سه فعال کارگری به نام‌های هیراد پیربداقی، رهام یگانه و فرید لطف‌آبادی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، بازداشت‌شدگان روز گذشته در تجمع مقابل دادگاه انقلاب صبح روز یک‌شنبه 13 مرداد 1398 پس از تفهیم اتهام و صدور قرار بازداشت موقت در شعبه‌های 4 و 7 بازپرسی دادسرای اوین به زندان اوین منتقل شدند.

لازم به ذکر است  رهام یگانه پیش‌تر نیز در آذرماه سال گذشته به همراه 4 فعال کارگری دیگر بازداشت و پس از یک روز آزاد شده بود.

عسل محمدی، از متهمان پرونده اعتراضات هفت‌تپه نیز، صبح روز 12 مرداد در پی حضور در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران بازداشت شد. گفته می‌شود که قاضی مقیسه بر اساس شکایت وزارت اطلاعات قرار وثیقه وی را به قرار بازداشت تبدیل کرده است

او در این نوشته آخری خود، بسیار محتاط است که نامی از کارگران شرکت هفت‌تپه و اسماعیل بخشی نماینده جوان و جسور کارگران این شرکت و سایر متهمین ذکر نکند. او حتی هیچ اشاره‌ای به ندا ناجی نکرده که یکی از بازیگران تئاتر اگزیت و از قضا مهرداد خامنه‌ای کارگردان آن است نبرده است.

او در نوشته خود تحت عنوان «باجی‌های کمونیست»، افکار ارتجاعی مردسالاری خود را به نمایش گذاشته و با آوردن صفات مختلف، زنان را تحقیر کرده است.

احتمالا مهرداد خامنه‌ای دادگاه دوم اسماعیل بخشی را خوانده است که قاضی مقیسه، این جنایت‌کار معروف و مخوف ماشین آدم‌کشی حکومت اسلامی، به‌کمونیست‌ها حمله می‌کند.

روز یک‌شنبه 13 مرداد 98، جلسه دوم دادگاه اسماعیل بخشی تشکیل شد. در ادامه روند بی قانونی های دیروز، امروز در ابتدای جلسه قاضی مقیسه از ورود وکیل دوم پرونده، خانم راضیه زیدی به دادگاه جلوگیری نمود.

هم‌چنین زمانی که نوبت به ایراد دفاعیات توسط وکیل اسماعیل بخشی رسید، مقیسه اعلام کرد که نیازی به حضور آقای بخشی نماینده کارگران هفت‌تپه در جلسه دادگاه نیست، که با اعتراض وکیل, این قضیه منتفی شد.

هم‌چنین اسماعیل بخشی نماینده کارگران هفت‌تپه به قاضی اعلام نمود که خط قرمز من، کارگران هفت‌تپه و وکیلم است و هرگونه توهین به کارگران هفت‌تپه و وکیلم با پاسخ قاطع اینجانب رو‌به‌رو خواهد شد.

در یکی از بخش‌های پرسش و پاسخ از اسماعیل بخشی، قاضی مقیسه به بخشی گفت: «شعار نان، کار، آزادی» شعاری کمونیستی است؛ که بخشی به او اعلام نمود که این شعار معیشتی و مطالباتی است و از خواسته کارگران هفت‌تپه دفاع نمود. قاضی مقیسه در پاسخ به دفاع بخشی از این شعار کارگران هفت‌تپه گفت: شعار «نان کار آزادی شعاری زیر شکمی و بالای شکمی است.»

هم‌چنین قاضی مقیسه، قرار عسل محمدی را به ۲ میلیارد افزایش داد. در ضمن لازم به ذکر است به‌علت عدم تودیع وثیقه دو میلیارد تومانی، عسل محمدی به زندان منتقل شد.‌(سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه، 13 مرداد 1398)

مهرداد خامنه‌ای، باید بداند با این «لودگی»هایش به حکومت اسلامی، به جایی نخواهد رسید و آن جایگاه هنری هم که در حال حاضر دارید از دست می‌دهید. چهره‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در جامعه تا زمانی محبوبند که همه فعالیت‌هایشان مستقل از حاکمیت و مردمی باشد. اما اگر چنین شخصیتی بخواهد چه مستقیم و چه غیرمستقیم با این حکومت تبه‌کار و جانی هم‌زبان شود قبل ار هر کس، خود را می‌سوزاند و دست به خودکشی سیاسی و فرهنگی می‌زند.

مهرداد خامنه‌ای با این نوشته‌های خود، از ادبیات ارتجاعی پاسداران و بازجویان و شکنجه‌گران حکومت اسلامی، وام گرفته تا شاید دل آن‌ها را به‌دست آورد. و شاید هم یکی از «سربازان گمنام امام زمان»، به او هشدار داده است که تا دیر نشده به آغوش گرم اسلام و حکومت اسلامی برگردد و رمز این کار نیز فحاشی به زنان، به کمونیست‌ها، چپ‌های سرنگونی‌طلب اپوزیسیون و زندانیان سیاسی است که روز شنبه 12 مرداد در اعتراض به بی‌دادگاه حکومت اسلامی دستگیر شده‌اند و اکنون در زیر بازجویی‌های سیستماتیک و شکنجه به‌سر می‌برند.

مهرداد خامنه‌ای، مانند خودسانسوری، دست به خودتوابی زده است!

آقای مهرداد خامنه‌ای، هر چه رشته بودید پنبه کردید!

 

ما را به خیر تو امیدی نیست، اما شر مرسان!

اگر نفعی نمی‌رسانی لااقل ضربه نزن، اگر كمكی نمی‌كنی لااقل مزاحمت و دردسر هم ایجاد نكن .


امیدوار بود آدمی به خیر كسان

مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان

 

سه‌شنبه پانزدهم مرداد 1398 – ششم اوت 2019

کمیتۀ دیپلماسی مشترک و تجویز مذاکره با احزاب سیاسی در کردستان برای رژیم اسلامی

کمیتۀ دیپلماسی مشترک و تجویز مذاکره با احزاب سیاسی در کردستان برای رژیم اسلامی

اخیراً به فراخوان نهاد موسوم به "کمیتۀ دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای سیاسی کردستان" متشکل از احزاب بورژوا ناسیونالیستی و اسلامی، نشستی در شهر بروکسل انجام گرفته است. این نشست قطعنامه ای در چند بند صادر کرده است. (متن این قطعنامه ضمیمه است.)

 بند ۶ این قطعنامه به "ایران" اختصاص داده شده و طی آن از دیالوگ -بخوان مذاکره- رژیم اسلامی با احزاب سیاسی در کردستان ایران صحبت به میان آمده است. در بند مذکور آمده است:

"نباید حملات ایران را نیز فراموش کرد. باید به همان شیوه در مقابل حملات ایران نیز واکنش نشان داد. باید ایران بدون هیچ شرطی حملات خود را متوقف کند. در حالی که ایران تحت تحریمهای بین المللی قرار دارد، بهترین انتخاب برای ایران این است که با نیروهای کردستانی وارد دیالوگ شده و مسائل را به صورت مسالمت آمیز حل کند."

کمیتۀ دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای سیاسی کردستان، نهادی است در زیر مجموعۀ "کنگره ملی کردستان" (ک.ن.ک) که امروزه در بلوک بندی های منطقه ای در بلوک روسیه-ایران قرار گرفته است.

 همین که در بند فوق، آگاهانه از بردنِ نامی از رژیم جمهوری اسلامی، پرهیز شده و تنها به "ایران" کفایت شده است و نیز در شرایط بحرانی دامنگیر رژیم اسلامی، به شیوه ای "دلسوزانه" برای این رژیم، "انتخاب بهترین" را به او نشان می دهند؛ به سهم خود گویای ماهیت یک چنین نهادهایی در تقابل آشکار با حرکت انقلابی و رادیکال و سرنگونی طلبانۀ مردم و گویای نقش جانبدارنۀ آنان در قبال رژیم جمهوری اسلامی و در زمینۀ تنظیم روابط و مناسبات شان با این رژیم است.

کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، در برخی از نشستها و جلسات برگزار شده از سوی "ک.ن.ک" و نهادهای ذیربط آن شرکت داشته است و امروزه خط راست حاکم بر رهبری کومه له کماکان بر حفظ روابط خود با یک چنین نهادهایی نیز تأکید دارد.

جدای از تمامی مسائل و موضوعات قبلاً مطرح شده در قبال یک چنین نهادهایی که در اصل مجمع احزاب بوده و امروزه در متن رویدادها و توازن قواهای موجود هر بار به نوعی در تلاش برای تنظیم روابط و دیپلماسی با دولتهای سرکوبگر منطقه می باشند و از بالای سر مردم کردستان خود را کنگره ملی این مردم نیز به حساب می آورند؛ حال که این چنین و با صراحت به فکر بقای طول عمر رژیم اسلامی می اندیشند و بر امر "مذاکرۀ" رژیم اسلامی و احزاب سیاسی در کردستان ایران صحه گذاشته و آنرا برای رژیم تجویز می کنند، به هیچ روی برای حزب کمونیست ایران و سازمان کردستان آن یعنی کومه له، جایز نیست همچون گذشته به همکاریها، دوستی ها و حضور خود در اجلاس چنین نهادهایی ادامه دهد.

امروزه، خط راست حاکم بر رهبری کومه له با تداوم روابط صمیمانۀ خود با یک چنین نهادهایی و تقرب و ارزش گذاری های کذایی برای آنان، با زیرپاگذاشتن اسناد و مصوبات کنگره های کومه له در خصوص امر همکاری با احزاب و جریانات ناسیونالیستی در کردستان در قالب تنزل و مماشات آشکار در قبال اعمال ضدمردمی این احزاب به بهانۀ تداوم روابط صمیمانه و همکاری های هرچه بیشتر با آنان یعنی آنهایی که با رژیم اسلامی در نروژ به نشست مخفیانه و بند و بست با آن پرداخته و بطور مستقیم به تأمین اهداف رژیم هم خدمت کرده اند؛ به راست روی های هرچه بیشتر و به تبع آن دوری هر چه بیشتر از احزاب و جریانات چپ و کمونیستی درغلطیده و نیز اثرات زیانبار بیشتری برای کومه له و حزب کمونیست ایران، جنبش چپ و کمونیستی و مبارزات طبقۀ کارگر و مردم ستمدیدۀ کردستان به بار خواهد آورد.

 

پویا محمدی

۱۵مرداد ۱۳۹۸

۶ آگوست ۲۰۱۹

*************

ضمیمه

 

https://anfpersian.com/khrdstn/کنگره-ملی-کردستان-ک-ج-ک-پ-د-ک-و-ی-ن-ک-را-به-ایستادگی-در-مقابل-اشغالگران-فراخواند-50571

کنگره ملی کردستان ک.ج.ک، پ.د.ک و ی.ن.ک را به ایستادگی در مقابل اشغالگران فراخواند

کنگره ملی کردستان در کارگروه «موضع ملی علیه اشغالگری رژیم ترکیه در کردستان» که در شهر بروکسل بلژیک برگزار شده بود از هرکدام از ک.ج.ک، پ.د.ک و ی.ن.ک خواست تا فورا گردهم آمده و علیه اشغالگری موضع اخذ نمایند.

 

روز ٢٧ ژوئیه/ ۵ مرداد با فراخوان کمیته مشترک دیپلماسی احزب و سازمان‌های سیاسی کردستان ( که متشکل از ٣۴ حزب و سازمان می‌باشد) نمایندگان دهها حزب و نهاد و تعدادی از شخصیتهای کردستانی در بروکسل کارگروه موضع ملی علیه اشغالگری رژیم ترکیه در کردستان برگزار شد. اگر چه این نشست به اشغالگری دولت ترک در کردستان اختصاص داشت اما به اشغالگری رژیم ایران هم پرداخت. قطعنامه پایانی این کارگروه پس از بحث و گفتوگو منتشر شد.

متن قطعنامه به این شرح است:

    "کردستانی‌های ارجمند؛

    اگر چه کردستان با پیماننامه قصرشیرین به دو بخش تقسیم شدو در پیمان لوزان به چهار قسمت تجزیه شد. اما خلق کردستان هیچ وقت هیچ کدام از این پیماننامه‌ها را مشروع ندیده است. علیه آنها به قیام و شورش برخاسته و در مقابل اشغالگران تمکین نکرده است. با این پیماننامه‌ها نه تنها کردها بلکه خلق‌های آسوری، سریانی، کلدانی و تمام بخشهای دیگر جامعه کردستان را تجزیه کردند.

    در سی سال گذشته وضعیت تازه‌ای در کردستان نمود یافت. ابتدا در جنوب  و سپس در روژاوادو خودگرانی تأسیس شدند. محرز است که هیچ کدام از ایران و ترکیه وضعیت کنونی را نپذیرفته‌اند. تمام توانایی خود را به کار گرفتند تا به وضعیت تازه پایان دهند در صورت عدم موفقیت در آن مداخله نموده و تحت محاصره سیاسی و اقتصادی قرار دهند.

    در این راستا دولت ایران چه به صورت مخفیانه و چه آشکارا مسائلی را پدید آورد. مقرهای احزاب روژهلات کردستان در جنوب کردستان را بارها هدف حملات راکتی قرار داد و چندین تن را ترور کرد. در روزهای اخیر نیز به توپباران چند منطقه از باشور کردستان اقدام کرده است.

    دولت ترکیه نیز از یک سو در داخل مرزهای قانونی خود با هر شیوه‌ی ممکن به خلق شمال کردستان حمله کرده و پاسخ درخواستهای آنها را با سرکوب و زندانی کردن می‌دهد. از سوی دیگر نیز به خاک جنوب و روژاوای کردستان چشم طمع دوخته است. پس از سال ۱۹۹۰ دولت ترکیه عملیاتهای خود را گسترش داده است. از بهدینان تا نزدیکی موصل چندین پایگاه نظامی و جاسوسی بنا نهاده است. از یک طرف از نیروهای خود علیه گریلاهای ه.پ.گ استفاده می‌کند و از طرف دیگر نیز منطقه‌ی گسترده‌ای را تحت کنترل نظامی و جاسوسی درآورده است. اشغالگری ترکیه در جنوب فقط نظامی نیست بلکه اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است. در بسیاری مناطق مانند کرکوک و مناطق مورد مناقشه دست اندازی کرده و در تلاش است تا دموگرافی این مناطق را تغییر دهد. آشکارا از روی سیاسی و اقتصادی و دیپلماسی از بدخواهان کردستان در منطقه حمایت می‌کند. به ویژه پس از رفراندوم ۲۰۱۷، ایران و ترکیه نقش اساسی در اشغال کردن دوباره‌ی کرکوک و مناطق مورد مناقشه داشتند.

    پس از تاسیس خودمدیریتی روژاوای کردستان، ترکیه استراتژی اشغالگری خود را از نو بنیاد نهاد. برای این هدف نیز نقشه‌های نظامی اشغالگری را دوباره سازمان داد و آنها را عملی کرد. از عزاز و جرابلس دست به کار شد و سپس عفرین را اشغال کرد. اکنون نیز خود را برای اشغال کوبانی، گرسپی و جزیر آماده می‌کند. این موضع تهاجمی دولت ترکیه به شدت ادامه دارد. پس از اشغال عفرین، دولت ترکیه به شیوه‌ای سیستماتیک در این شهر مرتکب جنایات غیر انسانی شد. دموگرافی عفرین را تغییر می‌دهد و منابع آنرا غارت می‌کند.

    اکنون این اشغالگری در جنوب کردستان به شیوه‌ای دیگر در جریان است. دیگر مقرهای نظامی و جاسوسی کافی نیست. آنها قصد دارند مناطق گسترده و استراتژیکی را به طور کامل اشغال کنند و در آنجا مستقر شوند. برای این هدف نیز در ابتدا در بسیاری از مناطق مهم و استراتژیک در جنوب کردستان دست به اشغالگری زده‌اند.

    ترکیه اکنون منطقه‌ی برادوست را اشغال کرده است. به طور مداوم نیز به مناطق دیگر حمله کرده و در آنجا مستقر می‌شود. منطقه‌ی برادوست با باکور و روژهلات کردستان هم مرز است. اشغال این منطقه‌ی استراتژیک برای جنبش آزادیخواهی باکور و روژهلات کردستان، همچنین برای باشور کردستان نیز تهدیدی جدی می‌باشد. ایران نیز در این پروسه‌ی اشغالگری از ترکیه حمایت می‌کند و در حال حاضر به دلیل تحریمهای آمریکا علیه این کشور، فعلا سکوت کرده است.

    حکومت عراق نیز در مقابل این اشغالگری هیچ واکنشی نشان نداده است. برگزاری رفراندوم نیز فرصتی به حکومت عراق داد تا به همکاری با ترکیه بپردازد. در کنار این حقایق متاسفانه حکومت اقلیم کردستان در مقابل این اشغالگری سکوت کرده است. اما از طرفی نیز تعدادی از گروهها در پارلمان، چندین حزب سیاسی و سازمانهای مدنی و همه‌ی خلق باشور به این اشغالگری واکنش نشان داده و آنرا نمی‌پذیرند. باید حکومت و سایر نیروها نیز به خلق خود گوش داده و در مقابل اشغالگری سکوت نکنند و واکنش نشان دهند.

    ترکیه با نقشه‌ای استراتژیک دست به اشغالگری زده است. عفرین را اشغال کرد تا راه دریا را بر روی کردها ببندد. با اشغال این مناطق باشور کردستان نیز می‌خواهد قدرت و هژمونی خود را بر هر سه بخش کردستان تحمیل کند.

    اشغال منطقه‌ی برادوست و کیله شین تا خاکورک و سیدکان و اطراف که سه گوشه‌ی باکور، باشور و روژهلات کردستان است، دستاوردی نظامی برای ترکیه است. اما برای سه بخش کردستان ضعف و پارچه شدن دیگریست و این به دلخواه ایران است.

    دولت ترکیه برای آنکه مردم و کشورهای جهان را فریب دهد به بهانه‌ی جنگ با پ.ک.ک و نیروهای مدافع خلق برای حملاتش به کردستان تبلیغ می‌کند. این امر کتمان حقایق است. به همین دلیل باید حقیقت این حملات و اشغالگریها برای همه‌ی مردم کردستان و جهان آشکار شود. ترکیه می‌خواهد یک بار دیگر در صدمین سال تاسیس دولت خویش در سال ۲۰۰۳، "میثاق ملی" را به اجرا بگذارد. میثاق ملی یا سوگند ملی شامل گسترش مرزهای ترکیه که همه‌ی استان موصل و شمال سوریه را در بر می‌گیرد، می‌باشد. هدف ترکیه به طور آشکارا اشغال همه‌ی این مناطق و نابودی دستاوردهای خلق کرد است.

    به همین دلایل، ما به عنوان کمیته‌ی دیپلماسی مشترک حزب و سازمانهای سیاسی کردستانیان و همه‌ی آن احزاب و سازمانها و شخصیتهایی که در این گردهمایی شرکت کرده‌اند، می‌خواهیم توجه‌ها را به این حقایق سیاسی جلب کنیم تا بتوانیم مانع بدخواهان شویم و این تهدیدها را از خلق کردستان دور کنیم.

    در پرتو این حقایق ما درخواستهای پایین را در پیش روی مردم کردستان و همه‌ی احزاب و سازمانها و جنبشهای مدنی، همچنین خودمدیریتی روژاوای کردستان و بویژه حکومت اقلیم کردستان قرار می‌دهیم:

۱.کارگروه به شدت اشغالگری ایران و ترکیه را در کردستان محکوم کرده و خواستار نیرومند کردن مبارزات علیه این اشغالگری است.

۲.اشغالگری دولت ترکیه در باشور کردستان، مانع از جنبش آزادیخواهی خلق کرد در باشور و روژهلات کردستان خواهد شد. همچنین باعث تضعیف اقلیم کردستان خواهد شد. یک بار دیگر نیز کردها تقسیم شده و مبارزان را تضعیف می‌کند. به همین دلیل باید همه این مناطق اشغال شده را همانند مرکز کردستان ببینند و در مقابل این اشغالگری بایستند و با آن مبارزه کنند.

۳.حملات هوایی ترکیه از زاخو تا قندیل همچنان ادامه دارد. این حملات خسارات سنگین جانی و مالی به اهالی منطقه وارد می‌کنند. بسیاری از روستاها تخلیه شده و نیروهای ترک در آنجا مستقر شده‌اند. پادگانهای دائمی در آنجا تاسیس شده است. این به معنی اشغال دائمی است. به همین دلیل باید کردستانیان در مقابل این اشغالگری دائمی فعالانه اعلام نارضایتی کنند و با عمل واکنش نشان دهند.

۴.وجود مقرهای پیشمرگه و گریلا در این مناطق حقایقی تاریخی و مشروع می‌باشد. در همه‌ی اعصار آزادیخواهان و مبارزان مسئله‌ی کردستان در این مناطق مقر داشته‌اند. چون این سرزمین متعلق به آنهاست و حق ملی و میهنی خود آنهاست. باید همه‌ی جنبشهای کردستای تبلیغات بدخواهان در مورد حملات به این منطقه را با احساسی ملی و میهنی خنثی کنند. هیچ شکی وجود ندارد که هر بخش اشغال شده‌ی کردستان ویژگیهای خود را دارد و باید مد نظر قرار گیرد. اما این بدان معنا نیست که آزادیخواهان کردستان نتوانند در نزدیکی این مرزها بمانند که اشغالگران مشخص کرده‌اند. به همین دلیل باید یک صدا اشغالگری و حملات محکوم شده و نیروهای اشغالگر به کلی از این مناطق اخراج شوند.

۵.همچنین همراه با مبارزات علیه اشغالگران در باشور کردستان، باید هم زمان اشغالگری ترکیه در روژاوای کردستان در عفرین، عزاز، باب و جرابلس هم محکوم شود و خواهان خروج ترکیه از این مناطق هم شوند.

۶.نباید حملات ایران را نیز فراموش کرد. باید به همان شیوه در مقابل حملات ایران نیز واکنش نشان داد. باید ایران بدون هیچ شرطی حملات خود را متوقف کند. در حالی که ایران تحت تحریمهای بین‌المللی قرار دارد، بهترین انتخاب برای ایران این است که با نیروهای کردستانی وارد دیالوگ شده و مسائل را به صورت مسالمت‌آمیز حل کند.

۷.در این مورد مهم است که توجه‌ی دولت فدرال عراق را به رخدادها جلب کنیم، چون دولت ترکیه مرزهای رسمی عراق را زیر پا نهاده است. قوانین بین‌المللی و همجواری و حق حاکمیت عراق را نقض کرده است. ترکیه به حملات خود ادامه می‌دهد و خاک این کشور را اشغال کرده است. باید حکومت عراق به عنوان حق قانونی خود از همه‌ی مرزهای رسمی و هموطنان خود دفاع کند و علیه دشمنی و اشغالگری دولت ترکیه واکنش نشان دهد.

٨.برای آنکه هر چه سریعتر تدارکات لازم علیه این اشغالگری دیده شود، کارگروه از کنفدرالیسم جوامع کردستان ک.ج.ک، حزب دمکرات کردستان پ.د.ک و اتحاد میهنی کردستان ی.ن.ک و همه ی نیروهای کردستانی میخواهد، گرد هم آیند و واکنشی مشترک به این اشغالگری نشان دهند.

۹.کمیته‌ی دیپلماسی مشترک احزاب و سازمانهای سیاسی کردستانیان و همه‌ی احزاب و سازمانها و شخصیتهای حاضر در این گردهمایی، مانند همیشه از نیروهای دمکراتیک و دولتها و سازمانهای بین‌المللی می‌خواهند در مقابل اشغالگری دولت ترکیه در کردستان موضع گیری کنند. صدای خود را بلند کرده و نارضایتی خود را نشان دهند.

 

«رُزای سُرخ» (۲) ... ی. کهن

«رُزای سُرخ» (۲)

مقدمه‌ای بر «استراتژی انقلاب سوسیالیستی»

عکس رُزا لوکزامبورگ (۱۸۹۳) در ۲۲ سالگی

 

ی. کهن 

 

مقدمه

در بخش نخستِ[1] این نوشتار به نقطه‌نظرات رزا لوکزامبورگ حول "مسئله ملی"، "حق تعیین سرنوشت" و "خودمختاری" اشاراتی شد. بعلاوه خاطرنشان گردید که رزا لوکزامبورگ با موضع مارکس حول "جنبش استقلال‌طلبی" لهستان[2]، و نیز موضع لنین پیرامون "حق تعیین سرنوشت خلق‌ها"[3] توافق نداشت. ضمنا در همانجا -بطور فشرده- نظریات رزا لوکزامبورگ راجع به «رفرم» و «انقلاب» معرفی گردید[4] و اشاره شد که او با نقطه‌نظرات انگلس -در پیشگفتارِ «مبارزات طبقاتی در فرانسه»- نیز موافق نبود.[5]  

مسلما جا دارد که در دورهٔ حساس کنونی که مسئله ملی-قومی و خودگردانیِ فدراتیو، فضای سیاسی ایران را تحت‌الشعاع قرار داده[6] نظریات رزا لوکزامبورگ عمیق‌تر مورد بررسی قرارگیرند که لازمه‌اش ترجمهٔ مقالات او توسط مترجمان خوب‌مان است. بی‌تردید این مقالات –بویژه آنهایی که در نوشتار پیشین مورد استفاده قرار گرفتند- می‌توانند به روشنتر شدن مباحثات ملی، خودمختاری، خودگردانی و جدایی یا همگرایی ملل و اقوام یاری رسانند.

اما نوشتار حاضر مدخلی است به تئوری «استراتژی انقلابِ سوسیالیستی» رزا لوکزامبورگ که با نقد رویزیونیسم و رفرمیسم -در کتاب «رفرم یا انقلاب»[7]- آغاز ‌شد و با تنظیم برنامه حزب اسپارتاکوس تکمیل ‌گردید. پرداختن به این مباحثات، آنهم در این دورهٔ تاریخی که پروژه‌های اصلاح و رفرم –یکی بعد از دیگری- شکست خورده‌‌اند و شبح  انقلاب بر فراز آسمان ایران در گشت و گذار است، می‌توانند آموزنده و راهگشا باشند.

«استراتژی انقلاب سوسیالیستی»، در واقع، همان نقشهٔ راهنمایِ طبقهٔ کارگر است که نحوهٔ پیشبرد مبارزه -از تشکل‌یابی تا تحققِ انقلاب سوسیالیستی- را تشریح می‌کند. بعبارت بهتر «استراتژی انقلاب سوسیالیستی» به کارگران می‌آموزد که چگونه خود را سازمان دهند، چطور بمثابه ‌یک طبقه بمیدان آیند، چگونه انقلاب کنند و قدرت سیاسی را بدست گیرند، چطور وجه تولیدی کاپیتالیستی را برچینند و مالکیت بورژوایی را ملغا نمایند و ... خلاصه چگونه جامعه سوسیالیستی را بنا کنند.

به این معنا، تنظیم «استراتژی انقلاب سوسیالیستی» محتاج یک تحلیل مشخص از شرایط مشخص است تا بر اساس آن بتوان نقشهٔ راه را ترسیم و راهکارِ مناسب را تنظیم نمود. بعبارت دقیقتر «استراتژی انقلاب سوسیالیستی» یک مقولهٔ فراتاریخی و از پیش‌داده‌شده نیست که با فرمولهای کلیشه‌ای تعریف و تعیین شده باشد.  

مارکس و انگلس از بدو فعالیت‌شان در اتحادیه کمونیستها شروع به تدوین و تنظیم استراتژی انقلاب سوسیالیستی کردند و در پيام کميته مرکزی –از جمله- نوشتند:

«... خرده‌بورژواهایِ دموکرات نه تنها خواهان تغییرِ کل جامعه در جهت منافعِ پرولتاریای انقلابی نیستند، بلکه صرفا مشتاقِ تغییرات در آن شرایط اجتماعی‌ئی هستند که جامعه حاضر را تاحدامکان برای خودشان قابل تحمل و راحتتر می‌نماید... در حالیکه خرده‌بورژوازی دموکرات خواهان ختم هرچه سریع‌تر انقلاب است...، بنفع ما و وظیفهٔ ماست که انقلاب را مداوم کنیم؛ تا آنزمان که همهٔ طبقات کم‌یابیش مالک از مقامات حکم‌روایی‌شان بزیر کشیده شوند، قدرت دولتی توسط پرولتاریا تصرف گردد و مجامع پرولتری به آن حد رشدِ کافی برسند –نه تنها در یک کشور بلکه در همه کشورهای پیشرفته جهان- که رقابت میان پرولتاریای این کشورها پایان بپذیرد و لااقل نیروهای تعیین‌کنندهٔ تولیدی، در دستان کارگران تمرکز یابد. نگرانی ما نمی‌تواند بسادگی بر اصلاح مالکیت خصوصی[8] باشد بلکه بر الغای آنست؛ نه بر فرونشاندن آنتاگونیسم طبقاتی بلکه بر الغای طبقات، و نه بر اصلاح جامعهٔ حاضر بلکه بر تاسیس یک جامعهٔ نوین است.»[9] (مارکس-انگلس، لندن ۱۸۵۰)

در همین نوشتار، مارکس و انگلس تحلیل روشنی از نیروها و جریانات دخالتگر اجتماعی ارائه ‌دادند و با بررسی توازن قوای طبقاتی، نقشه و راهنمایِ عملِ طبقهٔ کارگر را ترسیم نمودند. همین روش را بعدتر در مانیفست[10] و آثار بعدی ادامه ‌دادند.

با این توضیح، می‌شود به ضرورت نگارش مقدمهٔ حاضر -پیش از بررسی «استراتژی انقلاب سوسیالیستی» رزا لوکزامبورگ- پی‌برد. در اینجا سعی شده تا با توصیفِ شرایط تاریخی، اقتصادی و اجتماعی آن ایام، زمینهٔ لازم برای درک بهترِ بحث فراهم گردد.     

پیش‌زمینهٔ تاریخی 

پس از فروپاشی «امپراتوری روم غربی»[11] (قرن ۵ میلادی)، ساکنین اروپا که از طوایف و اقوام مختلف تشکیل شده بودند، نواحی تحت فرمانروایی خود (ملوک‌الوایفی) را تاسیس نمودند.[12] آنها اگرچه قلمروهای جداگانه و اعتقادات مذهبی متفاوت داشتند ولی عموما با نظام فئودالی (ارباب-رعیتی) اداره می‌شدند.

در اواخر قرن هشتم «امپراتوری مقدس روم»[13] Heiliges Römisches Reich)) توسط پادشاه فرانک‌ها[14] (شارلمانی) در اروپا تشکیل شد. پادشاهیِ آلمان، پس از سال ۹۶۲، بزرگترین سرزمین این امپراتوری بود که با وسعت‌گرفتن دامنهٔ نفوذشان، نام امپراتوری نیز به «امپراتوری مقدس رومِ ملت آلمان» تغییر پیدا کرد (۱۵۱۲).

در سال ۱۷۰۱ پادشاهی پروس شکل ‌گرفت و بمرور دو سوم امپراطوری آلمان را از آن خود نمود. با آغاز سلطنت ویلهلم اول (۱۸۵۸) و نخست‌وزیری «اتوفون بیسمارک»، پروس سه جنگ پیاپی را از سر گذراند تا امپراطوری نوتاسیس آلمان را تشکیل داد (۱۸۷۱).[15] این امپراتوری که به رایش دوم معروف است[16] تا انقلاب نوامبر ۱۹۱۸ و تشکیل جمهوری وایمار دوام داشت.

به این معنی، تاریخ آلمان معاصر با دورهٔ پسین رنسانس (اواسط قرن ۱۶)، انقلاب صنعتی (۱۷۶۰ ببعد)، انقلاب کبیر فرانسه (۱۷۸۹)، سرنگونی «امپراتوری مقدس روم» توسط ناپلئون اول (۱۸۰۶) و گردهمآیی بیش از ۳۸ امیرنشین ریز و درشت در کنگره وین[17] (۱۸۱۵) و تاسیس اتحادیه‌ آلمانیها به سرپرستی اتریش، جنبش‌های معروف به «بهار مردم» (۱۸۴۸)، سرکوب انقلاب مارس (۱۸۴۸) بدستور پادشاه پروس (فردریش ویلهلم چهارم)، جنگهای پیاپی، ظهور پروتستانیسم و مقابلهٔ آن با حاکمیت کلیسای کاتولیک و ظهور رایش به رهبری پادشاه پروس (۱۸۷۱) گره خورده است.[18]

علاوه بر اینها، فقدان یک دولت مرکزیِ قدرتمند و حاکمیت دیرپایِ فئودالیسم سبب شده بود تا صنعتی شدن آلمان و پاگیری کاپیتالیسم بسیار دیرتر از انگلیس و فرانسه صورت بگیرد.[19] برای مثال، استفاده از ماشین بخار از سال ۱۸۲۰ در آلمان آغاز شد. با این همه، کاپیتالیسم با شتاب بیتشری در آلمان به پیش رفت؛ مثلا بین سال‌های ۱۸۳۲ تا ۱۸۴۸ تعداد کارگران آزاد -بدون در نظر گرفتن بخش کشاورزی- از ۴۵۰۰۰۰ به ۲۰۰۰۰۰۰ نفر افزایش یافت که این رقم در برگیرنده‌ کودکان زیر ۱۴ سال نیز می‌شد.[20]

تشکلات کارگری در اعتراض به شرایط سخت و طاقت‌فرسای کار[21] خیلی زود در آلمان شکل گرفتند[22] که سازمانده اولین اعتصابات کارگری (۱۸۲۸ و ۱۸۳۸) و شورشهای اعتراضی (۱۸۴۲) بودند. برخورد خشن حاکمیت و صاحبکاران با فعالین کارگری سبب شد تا آنها به کشورهای همسایه بگریزند و هسته‌های مقاومتِ کارگری را در خارج از کشور سازمان دهند که برای نمونه می‌شود به «اتحادیه فرودستان» (پاریس، ۱۸۳۴) و «اتحادیه‌ عدالتخواهان» (سوئیس و انگلستان، ۱۸۴۰) اشاره کرد[23]. در واقع همین اتحادیه است که مارکس و انگلس به آن جذب شدند و به «اتحادیه کمونیست‌ها» معروف شد (۱۸۴۷).[24]

در چنین شرایطی کارگران آلمان انقلاب مارس (۱۸۴۸) را تدارک دیدند. اگرچه آنها شکست خوردند ولی دور جدیدی از مبارزه را پی‌ریزی کردند که با تاسیس "تشکل سراسریِ کارگران آلمان" (۱۸۶۳-ADAV) به رهبری فردیناند لاسال آغاز شد. ادامهٔ این روند به تاسیس «حزب کارگران سوسیالیست»(SAPD)  انجامید. تشکیل «جامعه بین‌المللی کارگران» (۱۸۶۴، معروف به انترناسیونال اول) سهم بسزایی در تکامل بخشیدن به مبارزات کارگران آلمان داشت.[25]

خیزشهای انقلابی «بهارِ مردم»[26] (دهه‌های ۳۰ و ۴۰ قرن ۱۹) که سراسر اروپا (ایتالیا، فرانسه، آلمان اتریش، مجارستان، هلند، بلژیک و ...) را لرزاند و اعلام موجودیت احزاب سوسیال-دموکرات، یکی بعد از دیگری، (ایتالیا ١٨٨٢، روسیه ١٨٨٣، انگلستان ١٨٨٤، بلژیک ١٨٨٥، نروژ ١٨٨٧، اتریش و سوئیس ١٨٨٨، سوئد ١٨٨٩) عملا تاکیدی بر این واقعیت بود که فاکتورِ دخالتگر جدیدی (طبقهٔ کارگر) به محاسبات اجتماعی تاکنونی راه یافته که قویا علیه مناسبات نوپای کاپیتالیستی و استقرار مناسبات سوسیالیستی جزم کرده است.

بورژوازی اروپا در مواجهه با این خطر و بمنظور مقابله با تحرکات انقلابیِ طبقه کارگر به تاسیس «اتحاد مقدس»[27] La Sainte-Alliance دست زد تا جلوی پیشرویهای آنرا بگیرد.  

مباحثهٔ رفرم یا انقلاب در یک چنین دورهٔ تاریخی و بر بستر چنین شرایط اجتماعی-اقتصادی-سیاسی طرح گردید. بعبارت دیگر، این بحث نتیجهٔ تخیلات، تمایلات، آرزوها و فلسفه‌بافی‌های فعالین کارگری و سوسیالیستها نبود بلکه محصولِ یک جدالِ طبقاتی واقعی بود که بطور عینی جریان داشت و پاسخ مطلوب خود را طلب می‌کرد.

رفرم

توسعه مناسبات کاپیتالیستی در شرایطی رخ داد که اروپا مصایب «جنگ سی ساله»[28] را پشت‌سر گذاشته  و بیش از یک‌-سوم از جمعیت‌اش را از دست داده بود؛ دورهٔ سیاه سلطهٔ امیران، ملاکان، اربابان و کشیشان رو به پایان بود و بشریت در حال تجربهٔ دورهٔ نویدبخشی بود که با استقرار و توسعه کاپیتالیسم امکانپذیر گردیده بود. مارکس در فصل اول مانیفست، در تحسینِ دستاوردهای کاپیتالیسم تا آنجا پیش می‌رود که ادعا می‌کند که رشد نیروهای مولده، در طول سده اول حیات کاپیتالیسم  بمراتب انبوه‌تر و عظيم‌تر از مجموعۀ دستاوردهای نسل‌های پيشين بوده است.[29]  

انقلاب صنعتی و شکوفاییِ عصر روشنگری Age of Enlightenment که با ایدهٔ آزادی و رهایی توام بود، دائما عرصه را بر خرافات کلیسایی، ایده‌های بردگی و بندگی تنگ می‌کرد و عرصه را برای پرورش عقل، علم، درایت و معرفت می‌گشود. قراردادهای اجتماعی و مجامع قانونگذاری جای احکام مذهبی و استبدادی را می‌گرفت و برخورداری از حقوق دموکراتیک (از جمله «حق رای همگانی»، «ممنوعیت کارِ کودکان»، «انتخابات آزاد» و ...) مضمونِ اصلی مبارزات توده‌ای را تشکیل می‌داد.

قابلیت رشد و تعالی فردی و اجتماعی تحت مناسبات کاپیتالیستی، واقعیت غیرقابل انکاری بود که بسترِ مادی رشد رفرمیسم را فراهم می‌کرد. از طرف دیگر کاپیتالیسم نوپا، آن ظرفیت‌ و توان را از خود نشان می‌داد تا با واگذاری فرصتها و امکانات لازم، راه را برای رشد و بالندگی شهروندان و کارگران هموار کند.

از همینجا بود که ادوراد برنشتاین نسبت به کاپیتالیسم و دستاوردهایش امیدوار شد و چنین برداشت کرد که با رشد مناسبات کاپبتالیستی، دورهٔ صلح، توسعه، رونق و شکوفایی ادامه پیدا خواهد کرد و برخورداری از رفاه عمومی و حقوق دموکراتیک بیشتر خواهد شد:

«در همهٔ کشورهای پیشرفته شاهد آن هستیم که امتیازات ویژهٔ بورژواهای کاپیتالیست قدم بقدم در اختیار سازمانهای دموکراتیک گذاشته می‌شود... منافع مشترک در ابعاد فزاینده‌ای بر منفعت فردی چیرگی می‌یابند و نوسانات اولیهٔ‌ نیروهای اقتصادی متوقف می‌شوند.»[30]           

برنشتاین، پرچمدار رویزیونیسم

ادوارد برنشتاین (۱۸۵۰-۱۹۳۲) در سال ۱۸۷۱ –یعنی در ۲۱ سالگی- در حالیکه کارمند بانک بود جذب حزب سوسیال-دموکرات آلمان (SDP) شد. پس از به اجرادرآمدن قانون ضدسوسیالیستی، برنشتاین راهی زوریخ و بعدتر لندن گردید و در حلقهٔ دوستان نزدیک انگلس جای گرفت و مجذوب فابیان‌ها[31] شد. او در سال ۱۸۸۰ خودش را مارکسیست خواند و از سال ۱۸۸۱ تا ۱۸۹۰ سردبیری نشریه «سوسیال-دموکرات» (ارگان حزب) را بعهده‌ گرفت. برنشتاین در فاصلهٔ سالهای ۱۸۹۵ تا ۱۸۹۸ مقالاتی تحت عنوان «مشکلات سوسیالیسم» Problems of Socialism در نشریه «زمان نو» Neue Zeit نوشت و ادعا کرد که ضمن پایبندی به اصول بنیادین مارکسیسم درصدد است تا آنرا از افکار و عناصر جزمی و غیرعلمی بپالاید.

بعدتر در سال ۱۸۹۹، اندیشه‌هایش را بصورت کتابی تحت عنوان «پیش‌شرطهای سوسیالیسم و وظایف سوسیال-‌دموکرات‌ها» منتشر نمود. البته در ترجمه انگلیسی این کتاب، عنوان «سوسیالیسم تکاملی»[32]  انتخاب شد تا برنشتاین را یک تکامل‌گرا (اِوُلوشونیست) و نه "رویزیونیست" معرفی کند! بعدتر، هودارانش کوشیدند تا مباحثاث مربوط به «رفرم یا انقلاب» را نیز تحت عنوان «اِوُلوسیون یا رِوُلوسیون» (Evolution or Revolution بمعنی «تکامل یا انقلاب») به پیش ببرند. دلایل زیادی برای این فرمولبندی جدید آورده شد که روایت ریچارد ویکارت (Richard Weikart) در کتاب «داروینیسمِ سوسیالیست»[33]، فصل ۷، از آن جملهٔ است:

«اکثر برنشتاین‌شناسان نسبت به تاثیرِ [تئوری] تکاملِ بیولوژیک بر اندیشهٔ برنشتاین بی‌توجهی نشان داده‌اند... اما تاثیر تکاملِ بیولوژیک بر آراء و تغییر مبانی فکری برنشتاین بیش از آن است که بعضی از پژوهشگران می‌پندارند... برنشتاین با خواندن کتاب «آنتی دورینگ»، اثر انگلس، به مارکسیسم روی آورد. این اثر انگلس، که برنشتاین آنرا همچون انجیلِ "کیش سوسیالیستی"‌اش پذیرفت؛ تنها توانست ایمان او را به اعتبارِ تئوری داروینی تقویت کند. در واقع برنشتاین حوالی سال ۱۸۸۲ انگس را ترغیب کرد تا مقاله‌ای درباره داروین در نشریه «سوسیال دموکرات» بنویسد؛ اما انگلس در آن ایام گرفتارتر از آن بود که خواست وی را برآورده کند... علاقهٔ برنشتاین به داروینیسم زمانی تشدید شد که مشغول ویرایش و آماده کردن مقالهٔ انگلس با عنوان "نقشِ کار بر جسم میمون" (۹٦-۱۸۹۵) برای انتشار بود... او بعدتر نوشت: "مارکس از همان ابتدا بیشترین علاقه را به تحقیقات داروین نشان داد و روی این موضوع کوچکترین شکی وجود ندارد"... برنشتاین اضافه کرد: "... کاملا مسجل است که تئوری مارکس بروشنی تکامل‌گرا است... برای مارکس، تکامل دربرگیرندهٔ انقلاب است و برعکس؛ یعنی یکی [از این دو] پیش‌زمینهٔ دیگری است... مارکس یک تکامل‌گرای انقلابی بود". برای برنشتاین تئوریِ تکامل مهمترین پرنسیپ در توضیح اندیشه هایش بود. او نوشت: "ایده‌ای که بستر رویزیونیسم را می‌سازد، ایدهٔ تکامل و ایدهٔ پیشرفت است".» (ریچارد ویکارت، ۱۹۹٦) 

برنشتاین که در ابتدا اندیشه‌هایش را زیر پوشش عناوینی مثل "زنگارزدایی از چهرهٔ راستینِ مارکس" و "در دفاع از مارکسیسم واقعی" ابراز ‌می کر‌د، پس از مرگ انگلس و علنی‌تر شدن اختلافاتش با آموزه‌های مارکس، این ادعا را کنار گذاشت و به نقد و رد علنی آراء مارکس پرداخت. او مدعی شد که صحتِ نظریات مارکس نه تنها در عمل به اثبات نرسیده‌ بلکه خلاف‌شان ثابت شده‌است. او با نفی مبارزهٔ طبقاتی، ردَ دیکتاتوری پرولتاریا، نفی مبارزهٔ قهرآمیز، ردّ تئوری ارزش مارکس، نفی عاملیت طبقهٔ کارگر و ... نتیجه گرفت که هر تلاش انقلابی محکوم به شکست است و هر درجه از رفرم  که به هر درجه از بهبودی در شرایط اقتصادی و اجتماعی مردم بیانجامد باید مبنای فعالیت احزاب سوسیال-دموکرات قرارگیرد.[34]  

او ادعا می‌کرد که بهترین، کوتاهترین و سریعترین راه برای رسیدن به سوسیالیسم -در کشورهای صنعتی اروپا- رویکرد به فعالیتهای اتحادیه‌ای و اقدامات پارلمانتاریستی است.

علیرغم انتقادات و مخالفتهای جناح چپِ حزب (از جمله رزا لوکزامبورگ) با ایده‌ها و اندیشه‌های برنشتاین، او چندین دورهٔ متوالی (از ۱۹۰۲ تا ۱۹۰٦، از ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۸، از ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۸) نمایندهٔ حزب سوسیال-دموکرات در پارلمان آلمان (رایشستاگ) بود. گفته می‌شود که ابقای او در این پست و حفظ موقعیت سیاسی‌اش در حزب، مدیون دوستی نزدیکش با انگلس و حمایت همه‌جانبه اتحادیه‌های کارگری و صنفی، و محبوبیتش در مجامع روشنفکری و دانشگاهی و اقشار میانی بود.

نقش انگلس

انگلس پیش از مرگش، آگوست ببل و ادوارد برنشتاین را به عنوان وصیِ سیاسی خود انتخاب کرده بود. پس از مرگ انگلس، برنشتاین بخشهایی از مقالهٔ وی (مقدمه‌ای بر مبارزات طبقاتی در فرانسه، نوشته مارکس) را بعنوان وصیت‌نامهٔ سیاسی انگلس منتشر کرد و از آن بمثابه سندی در حمایت از مواضع رویزیونیستی‌اش استفاده نمود. در آنجا، در رابطه با توفیقات حزب سوسیال-دموکرات آلمان در انتخابات آمده بود:

«کارگران آلمان... خدمت بزرگ دیگری هم کردند... آنها به رفقای‌شان در دیگر کشورها، سلاح جدیدی عرضه کردند؛ آنهم یکی از موثرترین‌شان را که همانا نحوهٔ استفاده از حق رای عمومی است...»[35]  

بعلاوه، ضمن اشاره به افزایش بینهٔ نظامیِ دولتها، و تشدید توان سرکوب‌شان و تغییر مناسبات شهرنشینی آمده بود:

«... تعداد مراکز نظامی [پادگانها] بسیار زیاد شده است. بکمک راه‌آهن، ظرف ۲۴ ساعت می‌شود تعداد این مراکز را به بیش از دو برابر رساند و ظرف ۴۸ ساعت به ارتش‌های عظیم بدل‌ نمود. تهیه اسلحه برای چنین ارتشی که نیروهایش اینچنین افزایش یافته، بمراتب موثرتر شده است... امروز تفنگهای با کالیبر پایین و خشاب خودکار وجود دارند که بُردشان چهار برابر بیشتر، دقت‌شان ده برابر بالاتر و سرعت‌شان ده برابر بیشتر است... پیش‌تر از بیل ارتشی (pickaxe of the sapper؛ که قابلیت چندکاره دارد مثل کلنگ و ...-م) برای شکستن و گذشتن از دیوارهای ضد‌آتش استفاده می‌شد و امروز از دینامیت...» (همانجا)

نهایتا، انگلس نتیجه گرفته بود:

«شورش به سبک قدیم و با سنگربندی خیابانی که تا سال ۱۸۸۴ در همه جا مرسوم بود، دیگر تا حد زیادی کهنه شده است. بگذارید روی این موضوع دچار توهم نشویم: پیروزی واقعیِ قیام بر ارتش در یک جدال خیابانی... یکی از نادرترین استثنا‌هاست.» (همانجا)         

البته انگلس تاکید کرد که مواضع حاضر او در رابطه با شرایط فعلی آلمان است و یک نسخهٔ عام و فراتاریخی نیست:

«البته رفقای غیرآلمانی ما لااقل از حق‌شان برای انقلاب کردن نمی‌گذرند. حق انقلاب کردن در نهایت یگانه "حق تاریخیِ" واقعی است؛ تنها حقی که [حیات] همهٔ دولتهای مدرن –بی هیچ استثنایی- به آن وابسته است.» (همانجا)   

تا پیش از انتشار جلد ۵۰ از مجموعه آثارِ جدید مارکس-انگلس (Marx and Engels Collected Works; MECW) که در اوایل ۲۰۰۵ منتشر شد و حاوی ۲۲۹ نامهٔ جدیدالانتشار بود، نقش انگلس در رابطه با حمایتش از برنشتاین و مواضع رفرمیستی‌اش در هاله‌ای از ابهام بود. پُل همپتون که به تجزیه و تحلیل مکاتبات منتشر شده پرداخته می‌نویسد:

«احتمالا مهمترین مجادلهٔ سیاسیِ آخرین سال زندگی انگلس، به نظراتش حول رفرم و انقلاب مربوط می‌شود؛ خصوصا به مقدمه‌اش بر کتاب مارکس با عنوان "مبارزات طبقاتی در فرانسه" (MECW, Volume 27) که سرآغاز مباحثات در سالهای بعد شد.»[36]   

سپس پُل همپتون به تشریح جزئیات ماجرا می‌پردازد که خلاصه‌اش از اینقرار است:

پس از لغو «قوانین ضدسوسیالیستی»[37] رهبران حزب سوسیال-دموکرات آلمان تصمیم می‌گیرند تا کتاب مارکس با عنوان «مبارزات طبقاتی در فرانسه» را منتشر کنند. در ۳۰ ژانویه سال ۱۸۹۵ (۱۲ سال پس از مرگ مارکس و حدود ۷ ماه قبل از مرگ انگلس) طی نامه‌ای از انگلس درخواست می‌‌کنند تا پیشگفتاری بر آن بنویسد. انگلس قبول می‌‌کند و با درنظرداشتن شرایط سیاسی آنروز آلمان آن را می‌نویسد و در اختیار حزب قرار می‌دهد.

مدتی بعد انگلس نامه‌ای (٦ مارس ۱۸۹۵، به امضای فیشر) از حزب دریافت می‌کند تا لحن مقاله را کمی ملایمتر کند تا بهانه‌ای بدست دولت نیفتد که چاپش را ممنوع نماید. دو روز بعد انگلس در جواب نوشت:

«من اعتراض مهم شما را تا جایی که امکانش بود مدنظر قرار داده‌ام؛ هرچند که کاملا نمی‌توانم نیمی از موارد اعتراض را بفهمم... از نقطه‌نظر من طرفداری شما از پرهیز تام‌وتمام از زور، خیری به شما نمی‌رساند. نه کسی باورتان خواهد کرد و نه هیچ حزبی در هیج کشوری آنقدر پیش خواهد رفت که خود را از حقِ مقاومت مسلحانه در برابر [اقدامات] غیرقانونی محروم سازد. همچنین من باید این واقعیت را درنظربگیرم که مطالب من توسط غیرآلمانی‌ها هم خوانده خواهند شد... و من بسادگی نمی‌توانم آنان را تا آن حد نسبت بخودم مردد سازم.» (همانجا)

نهایتا مقاله بطور ناکامل چاپ شد. در اول آوریل انگلس خطاب به کارل کائوتسکی نوشت:

«متعجب شدم وقتی امروز فشرده‌ای از "پیشگفتارم" را دیدم که بدون اطلاع قبلی من در «به پیش» (Vorwärts, 30 March) بچاپ رسیده بود. مطلب آنطور بزک شده بود تا هرطور که شده مرا بعنوان یک هوادارِ صلح‌دوستِ قانونیت [اقدامات قانونی] معرفی کند. بیشتر به همین دلیل است که میل دارم این مطلب بطور کامل در «عصر نو» منتشر گردد تا این تصور ننگین زدوده شود.» (همانجا)

چند ماه بعد، انگلس فوت کرد و یکسال بعد برنشتاین با انتشار بخشهایی از "پیشگفتار" در مقدمه کتابش (سوسیالیسم تکاملی)، وانمود ‌کرد که مواضع باصطلاح رویزیونیستی او نه تنها مورد تایید انگلس بوده، بلکه عینا در راستای مواضعی است که انگلس در "پیشگفتار" ارائه داده است: یعنی ترجیح دادن مبارزه قانونی و پارلمانی بجای انقلاب قهرآمیز!

ریازانف نسخه اصلی "پیشگفتار" را در سال ۱۹۲۵ منتشر کرد[38] و موارد اختلاف این نسخه و نسخه ادعایی برنشتاین را نشان داد.

نامه‌های جدیدالانتشار انگلس (۲۰۰۵) بخشی از ابهامات باقیمانده را رفع کرد ولی نقاط تیره و تار دیگری باقیست که پرداختن به آنها در حوصلهٔ این نوشتار نیست. اما تا همینجا مسلم است که برنشتاین و دیگرانی در رهبری حزب سوسیال-دموکرات آلمان، از اعتماد انگلس سوءاستفاده کردند و با توسل به اتوریتهٔ او به تبلیغ ایده‌های رفرمیستی و رویزیونیستی خود پرداختند.

رزا لوکزامبورگ که از ماجرا بی‌اطلاع بود، نقد جانانه‌ای به پیشگفتاری که با امضای انگلس منتشر شده بود کرد که نشانهٔ هشیاری انقلابی رزا لوکزامبورگ بود.  

با این مقدمه، مبانی مادی ایده‌های رفرمیستی و انقلابی تشریح شدند. بر شرایط ویژهٔ اواخر قرن ١٩ تاکید گردید که با رشد سریعِ کاپیتالیسم در اروپا (دورهٔ رقابت آزاد) همراه شد؛ زمینه‌های لازم برای رفرم را فراهم نمود و شکل‌گيرىِ سازمانهاى توده‌اى طبقهٔ کارگر را امکانپذیر ساخت. اما در اوایل قرن ۲۰ اوضاع تغییر کرد و همان احزاب توده اى، به سازمانهاى بوروکراتيکی بدل شدند و جزو ضمایم دولل بورژوايى درآمدند. بحث رزا لوکزامبورگ در واقع بازتاب نقطهٔ عطف اين دو دورهٔ تاریخی است؛ یعنی وقتی که کاپیتالیسم با بحران اقتصادی روبرو می‌شود و رفرمیسم در درون احزاب کارگری، علیه منافع طبقهٔ کارگر قدعلم می‌کند و به سدی در برابر انقلاب بدل می‌گردد.

بدنبال این مقدمه می‌شود کار بررسیِ «استراتژی انقلاب سوسیالیستی» رزا لوکزامبورگ را آغاز نمود.   

 

ادامه دارد

 

 

 

پانویس

[1]  لینک دسترسی

[2]  "دیدِ مارکس به مسئلهٔ لهستان و نیز اروپای شرقی منسوخ و غلط بود... و امید به حلِ مسایل ملی، در چهارچوب [سیستم] کاپیتالیستی... یک اتوپیای تمام عیار است... تلاش عمومی برای تقسیم کشورهای موجود به واحدهای ملی ... یک اقدام ارتجاعی است...[فرمولِ] حق ملیتها برای خودمختاری، اساسا یک راهبردِ راهگشا و سیاسی برای [حلِ] مسئلهٔ ملیت نیست؛ بلکه وسیله‌ای برای اجتناب از [پرداختن] به این مسئله است." به نقل از The National Qestion (1909)

[3]  «... در برنامه حزب سوسیال-دموکراسی روسیه... گفته می‌شود که حزب خواهان یک جمهوری دموکراتیک است که قانون اساسی‌اش از جمله متضمن می‌شود که "همه ملیت‌های تشکیل دهندهٔ دولت، حقِ خودمختاری دارند".... "حقِ خودمختاری برای ملیتها"، در نگاه نخست، یک شعار ناسیونالیسمِ بورژوایی است که در تمام کشورها، در همهٔ اعصار، با این فرمولبندی ارائه شده‌است: "حقِ ملیتها برای آزادی و استقلال"... خلاصه اینکه، فرمولِ "حق ملیتها برای خودمختاری، اساسا یک راهبردِ راهگشا و سیاسی برای مسئلهٔ ملیت نیست؛ بلکه وسیله‌ای برای اجتناب از [پرداختن] به این مسئله است...» به نقل از The National Qestion (1909)

[4]  رزا لوکزامبورگ میان رفرم و رفرمیسم تمایز قایل شد و همزمان با نفی رفرمیسم، در حمایت از رفرم تاکید کرد که چنین اقداماتی برای ازمیان‌برداشتن روابط تولیدی کاپیتالیستی کفایت نمی‌کنند: "رفرمِ قانونی و انقلاب، فاکتورهایِ مختلفی در تکاملِ جامعه‌ طبقاتی هستند. آن‌ها یکديگر را مشروط و تکميل می‌‌کنند، و همزمان نظير قطب‌های شمال و جنوب [یک آهن‌ربا]، و [همچون] بورژوازی و پرولتاريا، بطور منحصر بفردی یکديگر را دفع می‌نمایند... "کسانی که بجایِ و در مقابلِ تصرفِ قدرت سیاسی و انقلاب اجتماعی، از روشهای رفرمِ قانونی دفاع می‌کنند، درواقع راه مطمئن‌تر، آرامتر و آهسته‌تری برای رسیدن به هدفِ یکسان را انتخاب نمی‌کنند، بلکه هدف دیگری را دنبال می‌نمایند... [در غیراینصورت] برنامه ما نه تحقق سوسیالیسم، بلکه رفرمِ کاپیتالیسم؛ نه الغای سیستم کارمزدی، بلکه تقلیلِ استثمار خواهد شد. و این یعنی تقلیل‌گرایی به مبارزه علیه سوءاستفاده‌های کاپیتالیسم و نه الغای خودِ کاپیتالیسم". (به نقل از Rosa Luxemburg: Reform or Revolution, Chap.8

[5]  پیشگفتار انگلس بهمراه کتاب مارکس. لینک دسترسی

[6]  مسئله ملی-قومی در ایران هرگز جدی گرفته نشد. نظام سلطنتی چنان در نخوت آریایی و عظمت‌طلبی پرشین (فارس) غرق بود که نه تنها اقدامی برای حل مسئله ملی-قومی و کمک به همگرایی و همزیستی برابرالحقوق اقوام و اقلیتهای ساکن ایران نکرد، بلکه سیاست رسمی‌اش را بر فارس‌سازی بنا نهاد که بر شووینیسم فارس مبتنی بود. با قیام ۵۷ اقوام و اقلیتهای قومی-مذهبی این امکان را یافتند تا برای کسب حقوق شهروندی برابر بمیدان بیایند. یکماه پس از پیروزی قیام بهمن، کردستان به پا خواست و برنامه ۸ ماده‌ای اش را که در آن خودمختاری برای کردستان قید شده بود، به داریوش فروهر (نماینده اعزامی دولت موقتِ بازرگان) تسلیم کرد. اما این خواست توسط دولت برسمیت شناخته نشد. نهایتا مذاکره سیاسی به درگیری نظامی ختم شد. در ادامه تلاش فراوان بعمل آمد تا اسلامیت (جایگزین ایرانیت) و امت (جانشین ملیت و قومیت) شود و هرگونه مباحثه حول حقوق شهروندیِ اقلیتهای قومی، مذهبی و ... بجرم اسلام‌ستیزی و تفرقه‌افکنی در وحدتِ امت مسلمان سرکوب گردد. حضور این سابقه تاریخی در کنار تحولاتی که پس از فروپاشی شوروی سابق به تاسیس کشورهای آذربایجان، ارمنستان و غیره انجامیدند و حوادثی که بعدتر به پاگیری اقلیم کردستان و روژاوا منتهی شدند... آنهم در این دوره تاریخی که گرایشات نژادپرستانه، ملی‌گرایانه، قوم‌پرستانه، مذهبی و ... در سطح جهان روزبروز گسترش می‌یابند، این نگرانی وجود دارد که لاینحل گذاردن و مسکوت گذاشتن مسئله ملی-قومی نتایج خونینی (مشابه بالکان) در ایران فردا ببار بیاورد.   

[7]  Reform or Revolution, Rosa Luxemburg. لینک دسترسی به «اصلاح یا انقلاب»، ترجمه انتشارات سیاهکل. دو ترجمه دیگر هم از این کتاب در دست است (لینک دسترسی۱ و لینک دسترسی ۲.خلاصه شده). البته این ترجمه‌ها خالی از ایراد نیستند.

[8]  پراپرتی Property اسم عام هر آنچیزی است که فرد می‌تواند مالکش باشد؛ مثل مال، مِلک، ثروت، قابلمه٬ مسواک و امثالهم. اما در بحث اقتصادی٬ منظور از پروپرتی٬ مِلک است؛ آنهم مِلکی که از قِبل آن سودی عاید صاحبش می‌شود. استفاده از "مالکیت" بعنوان معادل پروپرتی نادرست است و حتی می تواند این شبهه را ایجاد کند که کمونیستها با مالکیت خصوصی مخالفند! یعنی گویا کمونیستها مخالفند کسی مسواک خصوصی هم داشته باشد!... اما از آنجا که استفاده از "مالکیت" در زبان فارسی مرسوم شده و استفاده از معادل دیگر می‌تواند سردرگمی ایجاد کند، در اینجا نیز از مالکیت خصوصی در ترجمه Private Property استفاده شده است. امید است دست‌اندکاران ترجمهٔ متون اقتصادی، راه‌حل شایسته‌ای برای این معضل پیدا کنند!

[9]  لینک دسترسی به متن انگلیسی و ترجمه فارسی توسط سهراب شباهنگ. ترجمه نقل قول حاضر از این قلم است. 

[10]  مارکس-انگلس: «نخستين گام در انقلاب کارگری، ارتقاء پرولتاريا به طبقه حاکم، به کف آوردن دمکراسی است. پرولتاريا از حاکميت سياسیش برای آن استفاده خواهد کرد که تمامی سرمايه را گام به گام از چنگ بورژوازی بيرون بکشد؛ همه وسائل توليد را در دست دولت، يعنی پرولتاريای متشکل شده بمثابه طبقه حاکم متمرکز کند و کليت نيروهای مولده را حتی‌المقدور سريع‌‌تر افزايش دهد. اين کار طبعاً در ابتدا فقط از طريق مداخلات مستبدانه در حق مالکيت و در مناسبات توليد بورژوائی، يعنی از طريق اقداماتی می‌تواند عملی شود، که از لحاظ اقتصادی نارسا و بی‌ثبات به نظر می‌رسند، ولی اقداماتی‌ اند که در جريان جنبش، از خود فراتر می‌‌روند و بعنوان تدابیری برای زير و رو شدنِ تمامی شيوه توليدی اجتناب‌ناپذير اند. اين اقدامات البته بر حسب کشورهای مختلف، متفاوت خواهند بود با اين‌ حال در پيشرفته‌ترين کشورها اقدامات زير تقريباً به طورعمومی می‌توانند به اجرا درآيند:...» مانیفست حزب کمونیست، فصل دوم. ترجمه شهاب برهان

[11]  لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[12]  یکی از این اقوام، آلمانیها (Alamanni tribe) بود. اسم آلمان (Allemagne) هم از آنجا می‌آید. در واقع این اسم را فرانسویها به سرزمین آلمان دادند که به فارسی هم رسید. در سایر زبانها، اسامی گوناگونی برای کشور آلمان وجود دارد (مثل دویچلند) که ریشه‌ آنها نیز به طوایفِ ساکن آن برمی‌گردد.

[13]  لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[14]  فرانک‌ها متشکل از اقوام مختلف بودند که در آلمان و فرانسه فعلی مستقر شدند. آنها حکومت خود راتشکیل دادند و تابع امپراتوری روم شدند. لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر

[15]  پس از جنگ جهانی دوم و تقسیم آلمان بین نیروهای متفقین، نام پروس از جغرافیای آلمان و جهان حذف می‌شود. لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[16]   رایش اول همان امپراطوری مقدس روم‌ آلمان بود. رایش سوم، امپراتوری هیتلر و نازیسم.

[17]  لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[18]  برای کسب اطلاعات بیشتر به سایت دویچه‌وله و ویکیپیدیا مراجعه کنید. بعلاوه می‌توانید به کتاب «اروپا از دوران ناپلئون، جلد اول»، نوشته دیوید تامسن، ترجمه خشایار دیهیمی و احمد علیقلیان مراجعه کنید.

[19]  سرزمینهای اروپایی در گذارِ از فئودالیسم به کاپیتالیسم، مسیر مشابهی را پشت سر نگذاشتند. به همین خاطر صاحب‌نظران، تعریف و تحلیل یکسانی از فئودالیسم و «گذار به کاپیتالیسم» ندارند. برای آشنایی با این مباحث به مجموعه مقالات حسن آزاد تحت عنوان « گذار از فئودالیسم به سرمایه‌داری»  (۱) و (۲) مراجعه کنید.

[20]  به نقل از مقاله «رشد جنبش اتحادیه‌ای در آلمان»، بخش یکم، نوشته کئورگ فولبرس و دیگران، ترجمه کاووس بهزادی

[21]  «به‌رغم افزایش دستمزد نقدی، سطح درآمد واقعی در دهه‌های 20، 30 و 40 قرن نوزدهم همواره سیر نزولی داشت... کارگران بخشی از حقوق‌شان را ... به‌صورت  اجناسی که خود در کارخانه تولید می‌کردند، دریافت می‌کردند. ساعات کار در همین دوره به‌طور دایمی افزایش یافت بدون آن‌که هیچ محدویت قانونی  برای حداکثر ساعات کار در روز وجود داشته باشد. ساعات کار که در اوایل قرن 19 بیش از 12 ساعت در روز نبود در جریان انقلاب صنعتی ابتدا به 13 و سپس به 15 تا 17 ساعت در روز افزایش یافت. دراین دوره هیچ‌گونه  قانون اجتماعی و قوانین دفاع از حقوق کار وجود نداشت.» به نقل از مقالهٔ «رشد جنبش اتحادیه‌ای در آلمان» نوشته کئورگ فولبرس و ...، ترجمه کاووس بهزادی.

[22]  برای کسب آگاهی بیشتر به مقالهٔ «رشد جنبش اتحادیه‌ای در آلمان» نوشته کئورگ فولبرس و ...، ترجمه کاووس بهزادی مراجعه کنید.

[23]  ویژگی آموزندهٔ این تشکل آن بود که  روابط نزدیک و گسترده‌ای با جنبش‌های کارگری کشورهایی متبوع برقرار می‌کرد و خود رادر چارچوب مطالبات کارگران آلمان محدود نمیکرد.  

[24]  در واقع در کنگره دوم «اتحادیه کمونیستها» (لندن، ۱۸٤۷) بود که مارکس و انگلس ماموریت یافتند تا «برنامه حزب کمونیست» را بنویسند؛ چیزی که بعدتر بنام «مانیفست حزب کمونیست» منتشر شد. اسناد مربوط به این جریان که بفارسی ترجمه شده در لینک حاضر جمع‌آوری گردیده که می‌تواند برای علاقمندان مفید باشد.

[25]  بیانیه‌ٔ تاسیس آن که توسط مارکس تدوین شده بود، برضرورت پیوند مبارزات اقتصادی (اتحادیه‌ای) با مبارزهٔ طبقاتی برای کسب قدرت سیاسی تأکید داشت.

[26]  لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[27]  اتحاد مقدس نام سازمانی بود که پس از سقوط ناپلئون توسط سلاطین اروپا، با هدفِ سرکوب جنبش‌های انقلابی ایجاد شد. در این سازمان، تزار روسیه، امپراتور اتریش و پادشاه پروس شرکت داشتند. بعدتر سایر سلاطین و زمامداران اروپا به آن پیوستند. حتی انگلستان هم اگر چه رسماً به این سازمان نپیوست ولی از سیاستِ آن طرفداری نمود. گفته می‌شود که نخستین جملهٔ «مانیفست حزب کمونیست»، اشاره به همین «اتحاد مقدس» دارد. لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[28]  لینک دسترسی به اطلاعات بیشتر.

[29]  مارکس، انگلس، مانیفست حزب کمونیست، فصل اول، ترجمه شهاب برهان

[30]  E Bernstein, Evolutionary Socialism (London, 1909), pxi.

[31]  Fabianism فابینیسم یک جنبش مسالمت‌جو بود که معتقد بود سوسیالیسم را می‌شود از طریق اقدامات مسالمت‌جویانه و تدریجی، دموکراتیزه کردن اقتصاد و تبلیغ اخلاقیات اجتماع‌گرایانه (سوسیالیستی) و ایجاد احساس مسئولیت و همبستگی در افراد مستقر کرد.

[32]   Eduard Bernstein, Evolutionary Socialism (1899)

[33]  RICHARD WEIKART, Socialist Darwinism, 1996, Chapter VII

[34]  برای کسب اطلاعات بیشتر به مقاله فوق و نیز «سیر و سرگذشت رویزیونیسم»، نوشته ولفگانگ شوهاردت، ترجمه شین میم شین، و همچنین «ادوآرد برنشتاین: تقدم آزادی فردی و اجتماعی بر عدالت اجتماعی» از سایت جمعیت هواداران سوسیال-دموکراسی مراجعه کنید.

[35]  Paul Hampton, Engels' political testament, 2005

[36]  Paul Hampton, Engels' political testament, 2005

[37]  پس از تصویب حق رأی همگانی (۱۸۶۶)، حزب کارگران سوسیالیست آلمان خیلی زود محبوب شد و شروع به عضوگیری و فعالیت انتخاباتی کرد. موفقیت‌های چشمگیر حزب سبب شد تا بیسمارک «قوانین ضدسوسیالیستی» (۱۸۷۸) را تصویب کند که بموجب آن کلیهٔ فعالیتها و نبلیغات سوسیالیستی تا سال ۱۸۹۰ (بمدت ۱۲ سال) ممنوع اعلام گردید.

[38]  جهت کسب اطلاع بیشتر از اختلاف متن اصلی با متن تغییر داده شده به مقاله Paul Hampton, Engels' political testament, 2005 و «آخرین وصیت‌نامه انگلس، یک کمدی تراژدیک» نوشته هال دریپر، ترجمه ح.آزاد مراجعه کنید.  

لنین: ضد ِ امپریالیسم، یا عامل ِ امپریالیسم؟

لنین: ضد ِ امپریالیسم، یا عامل ِ امپریالیسم؟

اگر در پاسخ به این پرسش با استناد به واقعییت های موجود و آثار و نوشته های خود ِ لنین بگوییم که او هم ضد ِ امپریالیسم بود و هم عامل ِ امپریالیسم، شاید به نظر ناسازنما و غیر ِ منطقی بیاید. اما وقتی نوشته ها و عملکردهای او را در فرآیند ِ رسیدن به قدرت ِ سیاسی به ویژه بعد از کسب ِ قدرت بدون ِ تعصب ِ رایج ِ فرقه گرایان از نظر بگذرانیم و تجزیه و تحلیل نماییم خواهیم دید که اگرهم تناقض و ناسازنمایی میان ِ این دو برداشت و قضاوت وجود دارد، نه در درک و بیان ِ واقع گرایانه ی ما، بلکه در عملکردهای سیاسی – ایدئولوژیک ِ خود ِ لنین، و بعد از او درارثیه ای است که از خود به جا گذاشت و هم اکنون هم با گذشت ِ بیش از صدسال در پلاتفرم و راهبرد ِ احزاب ِ لنینی بلشویکی تداوم دارد.

ما، ضدییت با امپریالیسم و در عین ِ حال عاملییت ِ پنهانی ِ امپریالیسم در حرف و در عمل یا به بیان ِ دقیق تر و تاریخی تر در ایدئولوژی و در عملکرد ِ سیاسی را در برهه ی به قدرت رسیدن ِ جمهوری ِ اسلامی و در عملکردهای خمینی در1357 به عنوان ِ شاهد ِ – والبته شاهدی که هم در ادعای انقلابی بودن و هم در تاثیر گذاری بر جریان های سیاسی ِروز ِ موسوم به چپ ِ « ضد ِ امپریالیست»  در برابر ِ لنین و بلشویسم اش خصوصن در ایران عددی نیست – داریم. برای فهم ِ بهتر ِ موضوع ، تا پایان ِ مقاله  این شباهت ِ اصل و بدل را در نظر داشته باشید.

لنین ضد ِ امپریالیست بود اما نه از جایگاه ِ انقلابی و پرولتاریایی و سوسیالیستی،بلکه از موضع ِ واپسگرای دهقانان و روستاییان. اگر نوشته های متاخرش از 1917 به بعد را با دقت ِ شناخت شناسانه و حقیقت جویانه ی مارکسیستی واکاوی و کالبدشکافی کنید خواهید دید سوسیالیسمی که او می گفت و تبلیغ می کرد « سوسیالیسم »ی بود واپسگرایانه که او آن را سوسیالیسم ِ دهقانی- کارگری می نامید.یعنی «سوسیالیسم» ی که می خواست آن را با بیل و کلنگ ِ دهقانان و اراده ی خداگونه ی بلشویک ها بر ویرانه های سرمایه داری از هیچ بسازد! با چنین درکی از انقلاب و سوسیالیسم بود که در« انقلاب ِ پرولتاریایی و کائوتسکی ِ ازآیین برگشته» نوشت:« ما دسته های کارگران ِ مسلح{ یعنی بلشویک های مسلح} را به روستاها اعزام می کنیم که آشکارا اعلام می دارند خواهان ِ برقراری ِ دیکتاتوری ِ{ دوطبقه ی} پرولتاریا و دهقانان ِ تهیدست اند.» و در ادامه ی همان مطلب:«  مسیر ِ انقلاب ِ ما چنین است : ابتدا به اتفاق ِ تمامی ِ دهقانان علیه ِ سلطنت، و علیه ِ نظامات ِ قرون ِ وسطا،{ دهقانان علیه ِ نظامات ِ قرون ِ وسطا! مگر مارکس در مانیفست ننوشت دهقانان مرتجع اند و خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به گذشته، یاهمان قرون وسطا هستند جناب ِ لنین!}، سپس به اتفاق ِ دهقانان ِ تهی دست و نیمه پرولتر علیه سرمایه داری { اولن انقلاب ِ پرولتاریایی مشخصن علیه ِ مالکییت خصوصی برابزار تولید و جایگزینی ِ مالکییت ِ اجتماعی و اشتراکی به جای آن است ، ثانیین هیچ دهقانی درهیچ جایگاه و شرایطی موافق ِ لغو مالکییت ِ خصوصی ِ بورژوایی بر ابزار ِ تولید نیست، و از این رو با پرولتاریا همفکری و همسویی ِ انقلابی ندارد، جناب ِ لنینست!}، و از اینجا به بعد انقلاب تبدیل به انقلاب ِ سوسیالیستی می گردد{ با یک اجی مجی لاترجی گفتن ِ لنین، هم دهقانان انقلابی و سوسیالیست می شوند، هم سرمایه داری نابود می شود، و هم سوسیالیسم با بیل و کلنگ ِ دهقانان ساخته می شود!}. » ( انقلاب ِ پرولتاریایی و کائوتسکی ِ مرتد.مجموعه آثار. ترجمه ی پورهرمزان. جلد دوم. ص. 1326-1327. درون ِ کروشه ها از من است). توجه داشته باشید که جملات ِ بالا را لنین ِ« مارکسیست» در1918 علیه ِ کائوتسکی ِ از مارکسیسم برگشته( مرتد) نوشته است!. این مثال و ده ها مثال ِ دیگر از این گونه نشان می دهد که ضد ِ امپریالیسم ِ لنین غیر از تجدد و تمدن ستیزی و در واقع دوران ستیزی ِ دهقانان و روستاییان و بازگشت خواهی ِ آنان به دوران ِ طلایی ِ پدرشاهی و مردسالاری نبوده است. گذشته گرایی یی که نه فقط در ضدییت ِ با امپریالیسم به عنوان ِ برپا دارنده و نگه دارنده ی این دوران،بلکه در شکل و محتوای حکومت ِ استبداد ِ فردی و مادام عمری ِ مردسالار ِ بلشویکی نیز از صدسال پیش تا کنون متداول بوده است. فقط از این جایگاه و نظرگاه بود که لنین برای رد گم کردن به منتقدان ِ مارکسیست اش و به سکوت واداشتن ِ آنها دهقانان و روستاییان را در کنار ِ پرولتاریا انقلابی و متحد ِ مادرزاد ِ این طبقه! ، و استبداد ِ پدرشاهی و مردسالارانه ی آنان را دموکراتیسم نامید و بدتر از آن، یک دوران بانام ِ دوران ِ امپریالیسم به دوران های تاریخی افزود تا همه ی ایده های ضد ِ مارکسیستی ِ خود و از جمله کسب ِ قدرت ِ سیاسی توسط ِ حزب و دار و دسته را در قالب ِ این دوران قرار دهد و همه را یکجا به زعم ِ خود موجه سازد.

با همه ی این تخلف ها و بی اعتنایی ها به اندیشه وتئوری های مارکس، بازهم ادعا می کرد مارکسیست است، اما هرگز حتا یک نقل ِ قول از مارکس نیاورد که تایید کند دهقانان در « عصر ِ امپریالیسم» چرا و به چه دلیل انقلابی می شوند. در حالی که مارکس در مانیفست ِ کمونیست درست خلاف ِ نظر ِ لنین را در باره ی دهقانان دارد و آنها را واپسگرا و خواهان ِ بازگرداندن ِ چرخ ِ تاریخ به عقب قلمداد نموده و هرگز هم به دلایل ِ علمی- تاریخی و تئوریک از این نظر ِ خود برنگشت.             لنین دست ِ کم از 1903 با نگارش ِ چه باید کرد به دنبال ِ کسب ِ قدرت ِ سیاسی بود. در حالی که مارکس نه تنها با کسب ِ قدرت ِ سیاسی توسط ِ مارکسیست ها مخالف بود بلکه کسب ِ قدرت به وسیله ی یک گروه و دار و دسته را فرقه گرایی و تقدم قائل شدن ِ منافع ِ فرقه بر مصلحت ِ تاریخی ِ پرولتاریا می دانست و محکوم کرده بود. همچنان که فرقه گرایی و ریاست طلبی ِ لاسال و بلانکی را در زمان ِ خود محکوم و سرانجام ِ آن را نیز پیش بینی نمود. از جمله در نامه به ژان باپتیست شوایتزر در 1868 علیه فرقه گرایی و سرکردگی خواهی ِ لاسال ( بخوانید لنین) چنین نوشت:« او{ لاسال= لنین} همانند ِ تمام ِ کسانی که گمان می کنند نوش داروی درد ِ توده ها را در جیب ِ خود دارند، از همان ابتدای فعالییت اش به تحرکات ِ سیاسی ِ خود رنگ و ماهییت ِ فرقه گرایانه- مذهبی داد.-چرا که هر فرقه ای در واقع یک گروه مذهبی است- . به همین دلیل هم از آنجا که او ایجاد کننده و سازمان دهنده ی یک فرقه بود، تمام ِ پیوندهای طبیعی را با جنبش های کارگری{ با پنهان کاری} قطع نمود. او به جای آنکه پایگاه ِ فعالییت های سیاسی اش را در میان ِ عناصر ِ اصیل ِ جنبش ِ طبقه ی کارگر بیابد برآن بود که جنبش را دنباله روی دستور العمل های از پیش تعیین شده و اعلام شده ی خود کند. خود ِ شما تضاد ِ بین ِ تحرکات ِ یک فرقه و جنبش ِ یک طبقه را تجربه کرده اید. فرقه، علت ِ وجودی و اعتبارش را نه در آنچه با طبقه مشترک است، بلکه در خصوصییت های خود ویژه ای می داند که آن را از طبقه متمایز می سازد.... افزون بر این، ریاست( رهبری) ِ فرقه و تشکیلات ِ فرقه ای اولن بی نهایت زائد است- لاسال به من پیشنهاد کرد به اتفاق ِ او ریاست ِ جنبش جدید در آلمان را بر عهده گیریم اما من نپذیرفتم- ، ثانیین اگر هم لازم باشد باید از طریق ِ مراجعه به آرای عمومی انتخاب شود. به عنوان ِ مثال، قوانین ِ بین الملل ِ کارگران( انترناسیونال ِ اول) هم از رئیس ِ تشکیلات سخن می گوید اما رئیس در آنجا فقط ریاست ِ جلسات ِ شورای عمومی را برعهده داشت، و در سال ِ 1867 بعد از آن که من این پست را قبول نکردم به کلی حذف گردید و به جای یک رئیس ِ مادام عمری هر بار یک رئیس ِ برای هر جلسه انتخاب می شد. شما بدانید که هر ریاست و رهبری یی سرانجام به استبداد ِ فردی ختم خواهد شد.» (برگرفته از:مارکس و انگلس. در باره ی تکامل ِ مادی ِ تاریخ. ترجمه ی خسرو پارسا. ص. 119- 120).

لنین یا این نظرات ِ مارکس را خوانده و می دانست، یا نخوانده و نمی دانست. خواندن و نخواندن ِ او تفاوتی در این موضوع نمی کند که آنچه او گفت و به آن عمل کرد، خلاف ِ اندیشه و آرای مارکس بود و از این رو، کسی که برخلاف ِ ادعای اش عکس ِ ایده های مارکس عمل و حتا بر این وارونه اندیشی و وارونه گویی و خلافکاری پافشاری هم می کند حق ندارد خود را پیرو ِ اندیشه ی مارکس بنامد و اعتبار و حیثییت ِ مارکس و مارکسیسم را هزینه ی قدرت طلبی ِ خود نماید. واقعییت این است که لنین در هیچ زمینه ای با مارکس اتفاق و اشتراک ِ نظر نداشت. نه در زمینه ی فلسفی که به تکامل به مثابه ِ حرکت ِ دیالکتیکی ِ قانون مند و غایت مند از پیشین ِ کم توسعه به پسین ِ توسعه یافته و از پست به عالی و از عالی به عالی تر اعتقاد نداشت و آن را به اکونومیست ها نسبت می داد وانکار می کرد، و نه در زمینه ی سیاسی- ایدئولوژیک که با اختراع ِ یک دوران، دوران ِ خود را از دوران ِ مارکس جدا نمود تا بتواند هم دهقانان ِ به قول ِ او« ساده لوح و فریب خور» را دموکرات و انقلابی جا بزند و از نیروی آنان بهره گیری ِ سیاسی نماید ، هم حزب را جایگزین ِ طبقه ی کارگر نماید و با این جابه جایی حزب- و البته رهبر ِ حزب را- فرمانده و طبقه را فرمانبر وتدارکاتچی ِ حزب سازد ، و هم با کسب ِ قدرت ِ سیاسی استبداد ِ فردی- فرقه ای را برخلاف ِ تمام ِ آموزه های تئوریک ِ مارکسیستی و ماتریالیسم ِ تاریخی دیکتاتوری ِ پرولتاریا وانمود نماید. ( همین جا مناسبت دارد به عنوان ِ مدافع ِ اندیشه ی مارکس بر این نکته تاکید ِ چند باره نمایم که تا زمانی که لنینیست ها با مشخصه هایی که برشمردم خود را مارکسیست می نامند تا حیثیت ِ علمی-تئوریک مارکس و مارکسیسم را وثیقه ی کسب ِ قدرت ِ خود سازند، از نقد ِ لنین و لنینیسم به مثابه ِ زائده ای بر ساختواره ی ماتریالیستی- مونیستی ِ  جهان شناختی و جامعه شناختی ِ مارکسیسم کوتاه نخواهم آمد و به هر مناسبتی این زائده ی نا همگون و ناهمخوان با ساختواره ی بی نیاز از پیشوند و پسوند ِ مارکسیسم را تشریح ونقد خواهم نمود تا حقیقت ِ مشخص ِ یکی و یگانه ی اندیشه ی قابل ِ بسط ِ مارکس بر کلییت و جزییت ِ مادی سیستمی ِ جهان ِ واقعن و حقیقتن موجود بر همه گان روشن وآشکار شود.  از این رو دنباله روان ِ راه و روش ِ لنین که اندیشه ای جز کسب ِ قدرت به هر وسیله در سر ندارند همان بهتر که عنوان ِ مارکسیسم را از روی ترکیب ِ نا موجه ِ مارکسیسم- لنینیسم شان بردارند و برای جهان بینی واپس گرای خود شناسنامه ای منطبق با اصل و نسب ِ همگون و همخون با لنینیسم  ِ خود بگیرند و بیش از این ها به گنجینه ی تئوریک ِ مارکسیستی دستبرد نزنند و آن را هزینه ی کسب قدرت ِ شان نکنند.).

در 1917 با سقوط ِ رژیم ِ تزاری در روسیه آنچنان شرایط ِ مساعدی برای لنین وبلشویک های در کمین قدرت ِ سیاسی فراهم شده بود که لنین در سوییس با خود بیاندیشد: ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو دولت به کف آری و- خود و رفقای ات مادام العمر- ریاست بکنید! از جمله این که لنین و رفقای اش به فکر افتادند هیچ ابر و بادی قادر نیست مطمئن تر و سریع تر از امپریالیسم ِ آلمان آن هارا تا فرصت از دست نرفته از سوییس به روسیه برساند. تشخیص این بود که لنین به عنوان ِ مغز ِ متفکر و رهبر ِ بلشویک ها به آلمانی ها متوسل شود. داستان ِ توسل ِ لنین به سفارت ِ آلمان را از قلم ِ رابرت سرویس – آن هم بر گرفته از اسناد ِ دولت ِ شوروی در زمان ِ یلتسین- بخوانید: « لنین که نمی خواست { با آن اتفاقاتی که به سرعت در روسیه روی می داد} سفر ِ خود به روسیه را به تاخیر بیاندازد، برای حل ِ مشکل اش به فریتز پلاتن سوسیالیست ِ ماورای چپ ِ سوییسی متوسل شد. پلاتن پذیرفت که به دیدن ِ رومبرک سفیر ِ آلمان در سوییس برود و پیشنهاد ِ کمک ِ آلمان به بازگشت ِ او و رفقای اش را که از جانب ِ لنین و زینوویف فرمول بندی شده بود به وی ارائه کند. رومبرک بلافاصله موافقت ِ وزیر ِ خارجه ی آلمان را باعبور ِ هر تعداد مهاجر روسی از خاک ِ آلمان به دست آورد. بر اساس ِ این توافق قطار ِ حامل ِ لنین و و دیگر مهاجران حین ِ عبور از خاک ِ آلمان مشمول ِ قوانین ِ برون مرزی می شد. وزیر ِ خارجه ی آلمان همچنین تاکید کرد دولت ِ متبوع ِ وی در ازای این کمک هیچ درخواستی از روس ها ندارد{ چه امپریالیسم ِ انسان دوستی!}. لنین از شنیدن ِ این خبر به وجد آمد...»( برگرفته از: لنین. رابرت سرویس. ترجمه ی . بیژن اشتری. ص. 356. کروشه از من است.). با این کمک ِ « انسان دوستانه» لنین و رفقای اش بعد از سالها دور بودن از شرایط ِ روسیه مانند ِ « عقاب ِ کوهی»- تعبیر استالین درمورد ِ لنین- سر ِ سفره ی حاضر و آماده ی نه تقسیم بلکه تمامییت خواهی ِ قدرت نازل شدند. چندی بعد هم با یک کودتای شبانه و به نیروی سربازان و تفنگداران ِ نظامی رییس و رهبر ِ مادام عمر ِ روسیه و« شوروی ِ سوسیالیستی » شد. با این حال خود را از تک وتا نیانداخت و مدعی شد که پرولتاریای روسیه به قدرت رسیده است. لنین بعد از کسب قدرت بلافاصله دست به قلم شد تا محبت وزیر ِ خارجه و امپریالیسم ِ آلمان را جبران کند. دو مقاله ی بلندش که آخرین نوشته های مهم ِ اوبعد از اکتبر 1917 و کسب ِ رهبری ِ دولت و کشورتا هنگام مرگ بود، یکی علیه سوسیال دموکرات ها و مشخصن کائوتسکی، و دیگری علیه ِ بخش ِ مارکسیست ِ جدا شده از حزب ِ  کمونیست ِ آلمان بود. اولی با عنوان ِ« انقلاب ِ پرولتاریایی و کائوتسکی ِ از آیین برگشته» ، و دومی با عنوان ِ « بیماری ِ کودکانه ی چپ روی در کمونیسم».  هردو مقاله پاسخ های سفسطه گرانه و توجیه گرانه ی لنین به این نظر و نقد ِ مارکسیستی بود که اولن حزب به هیچ وجه نمی تواند جایگزین ِ طبقه ی کارگر شود، ثانیین استبداد ِ فردی هرگز نمی تواند دیکتاتوری ِ پرولتاریا باشد. در هردو مقاله لنین در واقع به طور ِ غیر مستقیم سوسیال دموکرات ها و بخش ِ انشعابی از حزب کمونیست را از جایگاه ِ دفاع از دو تز ِ غیر ِ مارکسیستی ِ خود یعنی تغییر ِ دوران از سرمایه داری به امپریالیسم، و تغییر ِ کانون ِ انقلاب های پرولتاریایی از کشورهای پیشرفته به کشورهای عقب مانده با اکثریت ِ جمعییت ِ دهقانی به شدت مورد ِ حمله و بدترین ناسزاها و توهین ها قرار داد. دو تزی که از هرجهت به آنها بنگری فقط به سود ِ امپریالیسم ،و علیه پرولتاریا و نیز مارکسیست ها و کمونیست های کشورهای پیشرفته و ازجمله با توجه به مخاطبان ِ اصلی اش در جهت ِ رضایت ِ« امپریالیسم ِ آلمان » بود. تمام ِ استدلال های سوسیال دموکرات ها و کمونیست های آلمانی- و حتا مارکسیست های همین امروز- علیه لنین و لنینیسم و بلشویسم بر مدار ِ جایگاه و وظیفه و منافع ِ تاریخی ِ پرولتاریا و کل ِ جامعه ی بشری ، با اتکا به تئوری های مارکس و انگلس، و تمام ِ توجیه گری ها و زبان ورزی های لنین بر مدار ِ منافع ِ حزب در مرحله ی نخست، و سرکردگی ِ خود ِ او هم برحزب و هم بر پرولتاریا و هم برکل ِ جامعه در مرحله ی دوم، و درنتیجه خارج کردن ِ امپریالیسم از زیر ِ ضرب ِ انقلاب ِ پرولتاریایی تا ابد است. چرا که وارد نمودن ِ دهقانان در  فرآیند ِ انقلاب و مشروط نمودن ِ تحقق ِ سوسیالیسم به سرکردگی ِ حزب برجامعه و فرد بر حزب و جامعه و درنتیجه  تقدم  قائل شدن به تحقق ِ سوسیالیسم در کشورهای عقب مانده جز ابدی نمودن ِ موجودییت ِ سرمایه داری در کشورهای پیشرفته نیست.

از نظرگاه ِ تئوریک و جامعه شناسی و دوران شناسی ِ ماتریالیسم تاریخی ، دهقانان در جامعه های عقب مانده هم ضدییت دورانی با نظام ِ سرمایه داری دارند یعنی واپسگرا و خواهان بازگشت به گشته اند، و هم در صورت ِ لزوم برای حفظ وتضمین ِ مالکییت ِ خصوصی و خانوادگی شان برآنچه ابزار ِ تولید ِ ناچیز ِ آنها را تشکیل می دهد تبدیل به عامل ِ بالقوه و نیروی مسلح( سرباز ِ جانباز) ِ امپریالیسم برای محافظت شان در مقابل ِ  سوسیالیسم و مالکییت ِ اشتراکی می شوند. نمونه ی تیپیک ِ این تقابل و تزلزل ِ طبقاتی - دورانی را ما در رمان ِ دن ِ آرام نوشته ی شولوخف و در شخصییت ِ گریگوری ملخوف به خوبی مشاهده کرده و دیده ایم که گریگوری ِ متزلزل در تصمیم گیری چگونه برای حفظ ِ هوییت و اصالت و مالکییت اش به تناوب به بلشویک ها ( سرخ ها) یا به اردوگاه ِ مخالف ِ آنها( سفیدها) می پیوست. در واقع، خود ِ بلشویک های در قدرت چنین خصلت و خصوصییت ِ دوگانه ای را نمایندگی می کردند. بی دلیل هم نبود که لنین دهقانان را متحد ِ طبیعی و مادر زاد ِ پرولتاریا- یعنی حزب ِ بلشویک- می دانست. از اینجا و با چنین نگرش و چشمداشتی از دهقانان وروستاییان بود که به شوراهانیز به مثابه ِ بازوی نگهدارنده ی  حاکمییت ِ بلشویکی نگاه می کرد.  

  شوراها عمومن و شوراهای دهقانی خصوصن، آنچنان که تجربه ی صد ساله نشان داده، سوپاپ های اطمینان ِ رژیم های بلشویکی برای حبس و کنترل نمودن ِ انرژی ِ پتانسییل ِ جامعه های دگرگونی طلب از یک سو، و حفظ ِ تعادل میان ِ عقب ماندگی ِ جامعه و سرکوبگری های این رژیم های استبدادی ِ تمامییت خواه از سوی دیگر است.

کمی بیش از صد سال می گذرد از زمانی که لنین با اختراع ِ یک دوران و اعلام ِ پایان یافتن ِ دوران ِ سرمایه داری و تئوری های دوران ساز ِ مارکس توانست به یاری ِ همان امپریالیسم قدم به روسیه بگذارد و کسب ِ قدرت کند ، و شبح ِ کمونیسم و خطر ِ انقلاب ِ پرولتاریایی را از بالای سر ِ کشورهای پیشرفته دور سازد. اما در مقابل ، از آن به بعد خطر ِ قدرت گیری ِ خود ِ دار و دسته های پرشمار ِ لنینیست در جامعه های عقب مانده و از جمله در ایران مانند ِ خنجر ِ داموکلس بر بالای سر ِ این جامعه ها وجود دارد. اکنون وظیفه ی مارکسیست های ایران است که به جامعه ی خویش هشدار دهند از تکرار ِ بلشویسم و حکومت ِ شورایی ِ دهقانان و روستاییان در ایران جلوگیری نماید. جامعه ی ما باید بداند ضد ِ امپریالیسم یعنی راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری. یا به عبارت ِ دیگر، یعنی سرمایه داری ِ انحصاری رانتی ِ دولتی با رهبر و حاکمان ِ مادام عمر.  ضد ِ امپریالیسم یعنی حکومتی که در آن اقلییت ِ یک درصدی ِ حاکمان از تمام ِ امکانات ِ سیاسی و زیستی و رفاهی و آزادی های بی حد و حصر ِ بیان برای عوامفریبی  برخوردار، و اکثرییت ِ نود و نه در صدی ِ جامعه از همه ی امکان های سیاسی و زیستی و رفاهی و آزادی های سیاسی و آزادی ِ بیان برای دفاع از حقوق ِ انسانی ِ پایمال شده ی خود محروم اند.    

   آری، ضد ِ امپریالیسم یعنی راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری، یعنی راهی که تجربه ی صدساله ی بلشویک ها نشان داد هیچ گاه به سوسیالیسم و کمونیسم منتهی نخواهد شد. و، ضد ِ امپریالیسم و راه ِ ضد ِ رشدش یعنی شورویِ، کره ی شمالی ، چین، کوبا، اروپای شرقی ، و ایران ِ زیر ِ حاکمییت ِ جمهوری ِ اسلامی.

چگونه جمعیت زیاد میشود ؟


چگونه جمعیت زیاد میشود ؟
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 

سپاه پاسداران یک کشتی دیگر را توقیف کرد و گفت ناکس نفت قاچاق میکرده ...ما خوبیم

رایزن فرهنگی سفارت حکومت اسلامی ایران در مسکو با 12 کیلو هروئین و 10 کیلو کوکائین در فرودگاه دستگیر شد ... رایزن هنگام دستگیری شعار مرگ بر آمریکا میداد...

و بالاخره خامنه ای با دیدن همین صحنه ها مجدا اصرار کرد که جمعییت افزایش پیدا کند و شبهای قدر ثواب کردن برای مسلمین بیشتر است . خامنه ای گفت ببینید چین و هند چقدر کردن و هی پیشرفت کردن ؟ چون جمعییت زیاد همینطوری خودش پیشرفت میاره...

جناب خامنه ای ، افزایش جمعییت و یا پیشرفت مشروط است به واردات و صادرات بیشتر ... نفت که در انحصار و قاچاق برادران مسلمان پاسدار جهت امورات الهی خرابکاری است ، به جز نفت موارد دیگر هم در انحصار بقیه مسلمین حاکم است مثل سلطان شکر ، سلطان پسته ، سلطان فرش ، سلطان پشم ...صنعت و کشاورزی هم که مالیدید به در محمد...
 

جمعییت همان نیروی کار هر جامعه ایی محسوب میشود . در جوامع و سیستمهای متعارف شرایط و آرامشی نسبی برای جمعییت مهیا میشود تا نیروی کار بازدهی مناسبی داشته باشد. برای ازدیاد جمعییت شما باید ابتدا مشوقهایی داشته باشید ، مشوقهای مادی و ملموس مثل کار ، ثبات سیاسی ، ثبات اقتصادی ، مسکن ، صنعت که به تحکیم پایه های خانواده میانجامد ، وقتی هیچ امیدی نیست جمعییت با کدام مشوقی زیاد شود ؟ مثل گاوی شیرده که دامدار احمقی فقط بدوشد و اصلا به فکرش نمیرسد که برای دوشیدن و داشتن لبنیات خوب ، باید گاو بدبخت تقویت هم بشود . حکومت اسلامی بخش تقویت کردن را نمیداند و یا نمیخواهد ...

اگر سیستم حکومت اسلامی میتوانست چنین ظرفیتی داشته باشد امروز نیازی به فراخوان شما نبود و جامعه ایران هم در چنین منجلاب اسلامی و اقتصادی و صنعتی دست و پا نمیزد .

واکنش ترامپ به آزمایش موشکی کره‌شمالی: کیم دوستش را ناامید نمی‌کند «وی کار درست را انجام خواهد داد، چون او باهوش‌تر از آن است که جز این کاری کند و او دوستش، رئیس جمهور ترامپ را ناامید نمی‌کند».

آمریکا در ادامه رقص با کرکسهای مسلمان ، وزیر خارجه سپاه پاسداران ظریف را هم تحریم کرد و البته تاکید کرد ، واشنگتن با تحریم ظریف درهای مذاکره احتمالی با خامنه ای را نمی‌بندد...

ظریف قبل از تحریم به کاخ سفید دعوت شده بود جهت درمالی خشک ... و چون قبول نکرد کاخ سفید کل سیستم ولایت فقیه را هدف گرفت . درهر شکل حکومت اسلامی ایران هم نهایتا چاره ای ندارد تا ترامپ را ناامید نکند .

عربستان سعودی: به کوری چشم خامنه ای و شیعیان دیگر ، زنان می‌توانند از این پس بدون اجازه مردان سفر کنند . زنان، از این پس، الزامی برای دریافت اجازه قیم خود برای سفر و خروج از کشور ندارند...
 

به زودی برای زنان جهان بهشتی درست میکنند و موچ پناهندگان مونس به شبه جزیره عربستان از عجایب دیگر جهان خواهد شد . اگر شرایط مناسبی برای پناهندگی مهیا شود ... چه شود ؟ آنها که از زنده به گور کردن زنان به امروز رسیدند و ایران از گذشته به زنده به گور کردن امروزی رسید .
 
دست کم ۴۷ نفر در دو حمله جداگانه در بندر جنوبی عدن در یمن کشته شده‌اند. انصارالله یمن مسئولیت این حملات را پذیرفت عربستان و دولت یمن می‌گویند حوثی‌ها‌ هر دو حمله را به دستور ایران انجام داده‌اند. نیروهای انصارالله هم از موشک و هم از پهپاد استفاده کردند. یک موشک بالستیک میان‌برد و پهپاد حوثی‌ها، رژه نظامی نیروهای ارتش دولت یمن را در اردوگاه الجلاء در شهر عدن هدف قرار داد.


این حملات به تلافی حملات چند روز پیش اسرائیل در عراق به نیروهای سپاه قدس انجام شد .


روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران گفت که مذاکرات به نتیجه می‌رسد. اروپا باید پول نقد بدهد مثل آمریکا ، تا همه با هم حالش را ببریم . ولی اگر نرسد و امام حکم جهادم دهد از روی دلار هم دو صفر کم میکنیم تا شیطان بزرگ سوسک شود و اقتصاد اسلامی جهانی شود .


افتتاحیه مسابقات فوتبال غرب آسیا در ورزشگاه کربلا که با اجرای رقص و موسیقی توسط زنان آنهم در یکی از شهرهای مذهبی عراق ، بدترین ضربه بود خیلی دردناکتر از موشکهای اسرائیل...

چند روز پیش شخصی به نام ناصر رضوی از وزارت اطلاعات گفته بود همانا که مسعود رجوی زنده است و نزد خدایش روزی میخورد ...

یاد زمانی افتادم که چند سال پیش وزیر سعودی در مراسمی گفته بود مرحوم مسعود رجوی ... و به دنبالش عده ایی میمون وار خودشان را به درودیوار زدند و خوشحالی کردند.

مرده و زنده رجوی مشکلی نیست ، رجوی سمبل یک تفکر است که سالهاست دیگر قدرت جذب نیرو ندارند و این عدم توانایی ربطی به اسلام خوب و بد ندارد . چه حاکم باشد و چه در تبعید و چه هر شکلی دیگر داشته باشد . وقتی با دیانت سیاست میکنی محصولی مثبت نخواهد داشت ، انقلاب اسلامی یا انقلاب ایدئولوژیک ... فرقی نمیکند .

آنها که حاکم شدند در سنین 100 سالگی مشتی چسو و ریقو و پیرخرفت ، جمع میشن به نام خبرگان رهبری تا رهبری 100 ساله مفنگی تریاکی به نام فرزند پیامبر برای 80 میلیون مردم مشخص کنند و آنها که راهی تبعید شدند حالا در بزرگترین خانه سالمندان در آلبانی در حال عبادت و تجزیه شدن هستند .


شخص رجوی قدرت سازماندهی خوب و بالایی داشت یا هنوز دارد که از زمان حاکم شدن آمریکا دیگر حکومت اسلامی همین نگرانی را ندارد ... در آینده برایش مینویسند مسعود رجوی انسان بسیار خلاق و با هوشی بود که در زمین سیاست و استراتزی همیشه محاسباتش اشتباه بود، اما در همان مسیر اشتباه بهترین عملکرد را در تاکتیک داشت ...

روزنامۀ اسرائیلی «یدیعوت آحارنوت» در شمارۀ روز سه‌شنبه ٣٠ ژوئیه/ ٨ مرداد خود به نقل از منابع نظامی این کشور می‌نویسد «جنگنده‌های اف-٣۵ اسرائیلی ده روز پیش مواضعی را در عراق بمباران کردند». در همین حال، پایگاه خبری اسرائیلی «دبکا فایل» که بیشتر به انتشار اخبار اطلاعاتی ـ نظامی می‌پردازد، به نقل از منابع ارتشی عراقی از بمباران اردوگاه اشرف در استان دیاله در روز یکشنبۀ گذشته، ٢٨ ژوئیه/ ٦ مرداد، خبر می‌دهد . این قرارگاه پیش از انتقال سازمان مجاهدین خلق ایران به آلبانی دراختیار آنان قرار داشت و بعد از انتقال مجاهدین ، آمریکا آن را به حکومت اسلامی ایران هدیه کرد که حالا مقرّ اصلی تیپ بدرونیروهای حشدالشعبی محسوب می‌شود.
 

راستش روزی که با چراغ سبز آمریکا نیروهای موجود در قرارگاه اشرف مجاهدین را دست بسته تیر خلاص زدند و خیلی ها خودشان را به خواب زده بودند و ساکت بودند ، مطابق قوانین سود و زیان دنیای سیاست برایم عجیب نبود ، آمریکا نه عاشق کسی است و نه دشمن کسی . آمریکا فقط عاشق منافع خودش است . منافعش میگوید خلع سلاح کن ، بازی کن ، اخراج کن ، قتل عام کن ، جنگ کن ... و نتیجه این بازی خون را فقط احمقها پیروزی و حقانییت خودشان معرفی میکنند . همین بازی را میتوانند اگر لازم باشد تا قلب تهران ادامه میدهند . بازی طرف مقابلش هرچه که باشد برنده ای ندارد ، ساکنان خاورمیانه بازنده های مطلق در استراتژی ...
 

اسماعیل هوشیار
05.08.2019
 

از نبرد وستیز جنبش کارگران و مزد بگیران، بخصوص کارگران هفت تپه، دولت سرمایه داری ایران دچار لرزشی عظیم شده است

از نبرد وستیز جنبش کارگران و مزد بگیران، بخصوص کارگران هفت تپه، دولت سرمایه داری ایران دچار لرزشی عظیم شده است.

رفقا و همکاران عزیز، چون دررابطه با این مطلب آنقدر مستندات روزانه زیاد است که من بدلی حجم انها از آوردن این مستندات صرف نظر کرده و خود شما را رجوع می دهم به میدیای داخلی و بین المللی.

این بار دونیروی عظیم جنبش کارگری وارد میدان شده اند، نیروی درهم کوبنده ی زنان کارگرو مزدبگیربعنوان بخشی از جنبش کارگری( زنان معلم، پرستار، زنان دانشگاهی، دانشجویان،کارگران بدون مزد کارخانگی ومزد بگیران زن بخش خدمات عمومی و...) و بخش دیگر کارگران و مزدبگیران جنبش کارگری در عرصه ی جامعه ،به اعتصاب، اعتراض و تظاهرات های خیابانی پرداخته و در مکان های کلیدی جامعه پوزه ی دولت سرمایه داری را به خاک مالانده است. تداوم امواج اعتراضات کارگران و مزد بگیران ضد سرمایه مثل معلمان، پرستاران و در کل مزدبگیران خدمات عمومی در گوشه و کنار جامعه بخصوص کارخانه های کلیدی در دوسال گذشته،  مبارزه ی طبقاتی جاری جنبش کارگری را علیه سرمایه، علیه دولت سرمایه دارو حاکمان ارتجاعی رقم زده است. محاکمه ی 12 تیر  اسماعیل بخشی، سپیده ی قلیان، علی نجاتی، امیر امیرقلی، امیر حسین محمدی فرد، ساناز آشیاری و دستگیری عسل محمدی در 13 تیر نشانه ی در یوزگی این رژیم در مقابل موج مبارزه ی طبقاتی کارگران و مزد بگیران ضد سرمایه ایست، که در دوسال تا سه سال گذشته  شروع شده و اکنون گلوی رژیم سرمایه داری اسلامی را می فشارد و می رود که خفه اش کند. و اما لازم به اشاره است که تنها نیرویی که می تواند  این معادلات را بر هم زند و رفقا و همکاران و در کل زندانیان ساسی را آزاد کند، فقط  بر آمد جنبش کارگران ومزد بگیران ضد سرمایه می باشد و تنها امیدمان به برآمد جنبش کارگری است، که با تسخیر کارخانه ها وموئسسات وشکستن در زندان هاجامعه را از شر دولت سرمایه داری ایران آزاد وخلاص کند. خواست ما از مرتجعین سرمایه در ایران فقط و فقط نابودی آنها به وسیله ی جنبش کارگری و مزدبگیران ضئد سرمایه است ما با این رژیم درحال نبردیم ونه چیز دیگری. اما ببینیم  دونیروی مزد بگیر زن و مرد در حال تعرض به رژیم  سرمایه داری درایران تا کجا پیش رفته اند.

 

نگاهمان را به دونیروی مزد بگیر  درون جنبش کارگری متمرکزتر کنیم

 

اعتراضات ومقاومت زنان مبارز در مقابل حجاب، دستمزد نا برابر در مقابل کار مساوی ودیگر حقوق اجتماعی وسیاسی خود در صحنه ی خیابان ها و کوچه و برزن ها از یک سو و اعتصبات، اعتراضات و تظاهرات خیابانی کارگران با خانواده هایشان  در صحنه ی خیا بانها از سوی دیگر، رژیم و دولت سرمایه داری جمهوری اسلامی ایران را تا به امروز به چالش کشیده و به لرزه انداخته است و این روند کماکان ادامه دارد. اززمان شکست انقلاب 57 و با شروع سرکوبها، ودستگیری ها از جانب رژیم سرمایه داری وهمکاری احزاب وسازمان های خائن به جنبش کارگری ( حزب توده، اکثریت، سه جهانی ها وبخشی از تروتسکی ها و استالینیست ها و ....)  با رژیم اسلامی، این دونیرودردرون جنبشی واحد درمقابل ارتجاع داخلی ودسیسه و توطئه چینی های سرمایداری وارتجاع جهانی ایستادگی می کنند. در واقع طبقه ی کارگری ومزدبگیران ضد سرمایه زن و مرد بعنوان دونیروی با پتانسیل، که هر کدام به سهم خود ضربات کار آمدی را به سرمایه داری اسلامی در داخل وافشاگری برضد ارتجاع سرمایه داری و امپریالسیم جهانی را دامن زده اند.

مقاومت زنان نه تنها در کارخانه ها مؤسسات و ادارات دولتی برعلیه استثمار کار و بی سازمانی، بلکه علیه حجاب اجباری در ابعاد گسترده ای گسترش یافته است. تا جایی که صدایشان نه تنها به کوچه و برزن ها، مترو، رستوران ها و در کل خیابان های ایران دامنه پیدا کرده است، بلکه بعنوان نیری مقاومت و پایداری برای زنان ومردان مبارزاروپایی برعلیه ارتجاع جمهوری اسلام درایران به سنبل تبدیل شده است.

از سوی دیگرنیروی با پتانسیل دیگرجنبش کارگری یعنی در کل طبقه ی کارگر و مزد بگیران ضد سرمایه گلوی رژیم ضد انسان وضد کارگری را هر روزه و قدم به قدم می فشرد  تا جایی که به نیستی روانه اش کند. مقامت ومبارزات این دونیرو درجسم واحدی بنام جنبش کارگری در شعار های اساسی خود "نان، کار، آزادی"  اداره ی شورایی و نه به حجاب و پوشش اسلامی رژیم سرمایه داری را به زانو در آورده است.

در وضعیت وشرایط کنونی می توان بر قدرت جنبش کارگری بالید، که طرح های رژیم ضد کارگری و زن ستیز سرمایه داری را اسلامی با شکست روبروکرده است.

این دو نیرو بعنوان پتانسیل اساسی انقلاب ضمن مبارزات ومقاومتهای جانانه درعقب راندن تاکتیک های رژیم مرتجع جمهوری اسلامی، خود با دشواری های زیادی در راه  برد های خود مواجه است. شاید بشود شرایط کنونی را با شرایط زمانی جنگ ارتجاعی بین ایران و عراق مقایسه کرد که در آن زمان بخش زیادی از چپ ها به مبارزات زنان وطبقه ی کارگر پشت کرده و به دفاع از جمهوری اسلامی در جنگ ارتجاعی با عراق پرداخته وبه جبه ی جنگ رفتند و انقلابیون را در کارخانه ها، درخیابان ها و در مؤسسات و ارتش به رژیم معرفی و لو دادند.  باید هوشیار بود.

اکنون هم زنان ومردان کارگرو مزدبگیر زیادی در زندانها بسر می برند ویا بدلیل امنیتی بودن بیکار شده اند.

امروز هم ما با دشواریهای همان موقع و با پیچیدگی بیشتر روبه روهستیم.

امروزهم زمان به کام سازمان ها و احزاب به ظاهر ضد امپریالیسم می چربد ومبارزه ی ما بر ضد ارتجاع داخلی و سرمایه داری امپریالیستی مشکل تر شده است. ما دست رد به جنگهای سرمایه داری  می زنیم وبا برپایی شوراهای انقلابی کارگران در کارخانه ها، مؤسسات ودر کل در سطح جامعه  بر علیه جنگ سرمایه داران داخلی وخارجی مبارزه و حاکمیت شوراهای کارگی و مزدبگیران را با انقلاب به سرمایه داران تحمیل خواهیم کرد.

ما در واقع بدلیل داشتن تجربه ی از انقلاب شکست خورده ی 57 و جنگ بین حکومت های ارتجاعی ایران و عراق حرف های بیشتر و قانع کننده تری را برای  چپ جهانی که از تاکتیک های مائوئیسم، استالینیسم و تروتسکیم و برای حمایت از دولت های ارتجاعیی مثل ایران استفاده می کنند را داریم.

ما با صدای بلند می گوییم دشمن دشمن ما به هیچوجه دوست ما نیست، بلکه آنهم دشمن ما می تواند باشد.

ما فریاد می زنیم که درشرایط کنونی، حکومت ودولت ضد زن وضد کارگری جمهوری اسلامی ، دولت بورژوا امپریالیسی آمریکا و سرمایه جهانی  دشمن اساسی طبقه ی کارگر ومزد بگیران ضد سرما می باشد و بر علیه این دو ارتجاع باید برای سوسیالیسم مبارزه کرد.

امروزه هم احزاب وسازمان هایی در ایران وجهان پیدا می شوند، که چراغ سبز به جمهوری اسلام نشان داده و عربده کشی های جمهوری اسلامی را ضد امپریالیستی می پندارند.

ما کارگران فقط جنبش ضد سرمایه داری خود را علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی تا نابودیش ادامه خواهیم داد و برعلیه هرگونه دخالت سرمایه داری جهانی و مرتجعین منطقه به دفاع از انقلاب خواهیم پرداخت.

نه به جنگهای سرمایه داری و بورژوا امپریالیستی

نابود باد سیستم سرمایه داری در ایران و جهان

زنده باد شوراهای انقلابی کارگران ومزدبگیر ضد سرمایه

 

 15 تیرماه 1398

علی برومند

 

 

 

فراروی از سیاست شخصیت محور

فراروی از سیاست شخصیت محور

هیچ رهبری نمی تواند قدرت خود را پاس دارد، مگر اینکه هر روز خود را سزاوار آن قدرت نشان دهد.

(اندره مورا)

نباید به دوره ی پیش از نقد برگردیم. اینک شرایط ذهنی ما در رشدی سخت و دردآور توانسته از "سیاستِ شخص محور" عبور کند. در  جدلی نفس گیر و دردآور ما چهره هایی را به نقد کشیدیم و مشروعیت آنان را به زیر سوال بردیم. در این مسیر گاهی فاصله بین نقد و خصومت نامعین و مبهم می شد. اما شکافی را که بین نسل قبل از ما که مشروعیت خود را از تاریخی می گرفت که ما خاطره ای از آن نداریم با پرسش و بازخواست مستمر طی کردیم.

اراده ای انقلابی هنگامی که کنش هایش را "نیرویی شخصی" راهبری می کند، با مفهوم اراده و انقلاب که مفاهیمی رهایی بخشند در تضاد قرار می گیرد. مادامی که اراده ی جنبش بر مبنای محوریت اشخاص شکل گیرد، نه آزادی برای یک پراتیک دگرگون ساز، که سرنوشت مبارزه، راهبر به دست علایق جزیی است.  این علایق جزیی هر بار میتواند در مسیری قرار گیرد، روزی در تخاصم با یک سیاست که منافع شخصی فرد در راستای ان نیست و روز دیگر سخنانی برای عقب نشینی و مصلحت اندیشی طرح خواهد شد. تا وقتی سیاست ما این گونه به افراد متکی باشد، همیشه از سیر منطقی خود بازمانده و درگیر مباحث و دغدغه هایی خواهد شد که هیچ افقی را به ترفیع سطح جنبش باز نمی کند. سیاست شخص محور اگر امروز مصلحت را در عقب نشینی ببیند، اما همیشه در انتظار بهانه دیگری برای تعرض خواهد نشست.

متاسفانه جنبش های انقلابی و اجتماعی که در جوامع زیست ما رخ می دهند، همیشه معطوف به یک ناجی و یک کاریزما، سرنوشت خود را با امور جزیی پیوند داده اند. مبارزه ای که یک فرد بتواند آنچنان تاثیری در روند آن داشته باشد که بتواند مسیر آن را تغییر دهد، به شدت شکننده و سست است. جامعه در مقام یک کل اگر در مقام یک سوژه فعال به صورت مداوم در عرصه این تصمیم گیری قرار نگیرد و سرنوشت خود را به ولایتی بالاتر از خود، تفویض کند، همیشه بردگی را از پیش برای خود فرض کرده است. سر فرودآوردن در مقابل این شیوه مبارزه ی شخص محور، یک تسلیم از پیش، با فرض "نیت صادقانه" شخص جزیی است؛ که متاسفانه هیچگاه قابل اعتماد نبوده است. وقتی فردی به یک چهره تبدیل میشود، از پس این نقاب هر عملی برای او قابل توجیه خواهد شد. اما در واقع ما هنگامی به یک سیاست سالم خواهیم رسید که این چهره ها نیز هر روزه مجبور باشند از نو خود را ثابت کنند. اگر موضعی گرفته می شود قابل توضیح و قابل دفاع باشد و در مقابل هر عملی پاسخگو باشند. اما از آنجایی که هیچگاه نمی توان بنیان مبارزه و سازماندهی انقلابی را بر "نیت نیک فرد" قرار داد، عبور از فردسالاری سیاسی به "قانون" (که در بحث از حزب سیاسی به افق ها و اساسنامه های مورد تایید جمعی است) اجتناب ناپذیر است.

فعلیت بخشیدن به توانایی همفکری جمعی یکی از دستاوردهای مباحث و جدل های اخیر درون تشکیلاتی ما(کومه له و حکا) بود. به گفته دقیق تر، پرسش از اینکه آیا ما توانایی به فعلیت درآوردن این تفکر جمعی را داریم؟ از برجسته ترین شاخصه های این دوره بود. نکته ی محوری که در این مباحث خودنمایی می کرد، رابطه اخلاق با سیاست و رابطه قبول و درک طرف مقابل بحث و این درگیری ها که گاه به سطحی دردناک نزول می کرد، اما در بطن خود  نشان داد که هرچند چون کودکی که راه رفتن می آموزد، ما می افتادیم و برمی خاستیم، و بعد از هر هیاهو سازی توانایی درک منطقی و اخلاقی خود را به دست می آوردیم. فرهنگ سیاسی ما به شدت نیازمند این آزمون هاست تا به قبول دیگری همچون شخص برسد. جمله ای تامل برانگیز که می گوید" شخص باش و به دیگری هم همچون شخص احترام بگذار".

اما موضوعی اصلی این است که این توقف شانتاژ ها و بهانه گیری ها تنها متوقف شده و با هر بهانه دیگری، افرادی در صدد فرصت طلبی برخواهند آمد. و به چهره های جنبش آزادیبخش ما حمله خواهند کرد، عبور از این چهره ها دشمنان ما را در مقابل موجودیت کامل جنبش قرار می دهد. اما ما قرار نیست به دوران پیش از نقد چهره ها برگردیم و ظرفیتی که این افراد می توانند برای تخریب داشته باشند را نادیده نخواهیم گرفت. وقتی قدرت نه در راس های هرم که به تمام بدنه منتقل شود، دیگر هرگونه تروری بی معنا خواهد شد، چرا که یک ارگانیسم کامل مشغول تفکر و عمل است.

ای دوست من، کودکیت را بگذار و بزرگ شو.

"بیکن"

 

 

نکاتی در مورد یک میزگرد تلویزیونی

نکاتی در مورد یک میزگرد تلویزیونی


در میزگردی تلویزیونی که از کانال " دمکراسی شورائی " جمعه 11 مرداد 1398 پخش شد، رفقا صلاح مازوجی از حزب کمونیست ایران، رفیق حسن حسام از سازمان راه کارگر، رفیق یدی شیشوانی از اتحاد فدائیان کمونیست و رفیق توکل از سازمان فدائیان اقلیت شرکت داشتند. مواضعی در این میزگرد تلویزیونی مطرح شد که لازم دانستم در خصوص آن نکاتی را به عرض برسانم.

1_ روشن است که من مواضع کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران را در این زمینه کاملا روشن و موثر می دانم. این مواضع هم تاریخی و هم سیاسی و هم تجربه شده هستند. در واقع امروز مشاهده می کنیم که امروز مواضع کومه له در مورد مذاکره با دشمن، به گفتمان غالب در جامعه کردستان تبدیل شده است و این نشانه نفوذ معنوی کومله و تاثیر سیاستهایش در مقیاس اجتماعی است. 

در این مناظره به جز سخنان رفیق صلاح که منطبق با مواضع رسمی جریان ما بود و در واقع مستدل و متقاعد کننده بود، آنچه که از زبان سه شرکت کننده دیگر شنیدیم، از یک طرف نمایش سطح پائین دانش و تجربه، نمایش غیر سیاسی بودن، و نشانه روشنی از پادر هوا بودن مواضع آنها بود. کسانی با چنین سطح نازلی از دانش و فرهنگ هرگز نمی توانند در موقعیت رهبری جنبش و جامعه قرار گیرند و چه بسا در حفظ وحدت سازمان خود نیز چندان توفیقی بدست نیاورند. از طرف دیگر در نقد رفیق صلاح بسیار غیر مستند و غیر مستدل و آژیتاسیونی سخن می گفتند. یک ناظر بیرونی که به بحث این رفقا گوش داده باشد چیزی جز آشفتگی و اغتشاش ذهنی از آن نتیجه تمی گیرد. اگر کسی میخواهد ببیند که گروههائی که این رفقا نمایندگی می کرده اند، چرا همچنان منزوی و در فضای سیاسی ایران بی تاثیر هستند، شاید بررسی همین یک نمونه برای وی کافی باشد.

2- بحران اعتماد

در ابتدا این میزگرد رفیق صلاح مازوجی به عنوان دبیر کمیته اجرایی حزب کمونیست ایران، روند وقایع را به همان صورتی که اتفاق افتاده بود بیان کردند. اما ظاهرا فاکت ها و بیان وقایع مورد قبول هر سه نفری که در این میزگرد حضور داشتند، قرار نگرفت. هر سه نفر از رهبران گروههائی بودند که در نوعی ائتلاف با حزب کمونیست ایران مشارکت دارند. اما در کمال تعجب از همان نخستین لحظات اول شروع بحث بی اعتمادی خود را به نمایش گذاشتند. صحبتهای رفیق صلاح در بیان ماوقع واضح و مستند بود. اما آنها از اول تا انتهای بحث همچنان بر موضع انکار خود پافشاری می کردند. چنین شیوه ای از بحث آنهم با رفیقی که با آنها در یک اتحاد استراتژیک هم قرار دارد و هنوز جوهر بیانیه مشترکشان در مورد اوضاع سیاسی ایران خشک نشده است، اخلاق سیاسی نازلی را به نمایش گذاشت. در واقع آنها نه تنها در منطق و استدلال و فاکت و سیاست کم آوردند، بلکه در زمینه اخلاق سیاسی هم متاسفانه رفوزه شدند. 

از این هم بدتر به مصداق ضرب المثل: " کافر همه را به کیش خود پندارد" رفیق حسن حسام می گوید: " رفیق صلاح من می دانم نظرات تو را، می دانم تو اینجا در این برنامه نمی توانی نظرات خودت را بگویی چون مجبور هستی پرنسیب های تشکیلاتی را رعایت کنی، تو در مقاله ات نوشته ای دیپلماسی سری محکوم است، من با این موافق ام ". رفیق حسن حسام اگر کمی از معلومات تاریخی خود را در ذهن مرور می کرد، هرگز به این تصور دچار نمی شد که گویا این فقط رفیق صلاح است که مخالف دیپلماسی سری است . کومه له، حزب کمونیست ایران، مگر رهبرانش، ارگانهایش، اعضایش، در طول چند دهه مبارزه انقلابی جز این اندیشیده اند، جز این عمل کرده اند؟ انتظار می رفت که کسی مانند رفیق حسن حسام با این همه تجربه، می بایستی قدری زیرکانه و پوشیده تر " نان به قرض می داد" و تفرقه اندازی می کرد.

2_مسئله ملی

یکی دیگر از مباحثی که رفقای مورد اشاره در این میزگرد تلویزیونی به آن پرداختند: مسئله ملی و راه حل های آن بود.مجری برنامه سوال می کند که، آیا در ایران پدیده ای به اسم ستم ملی وجود دارد ؟ بلی وجود دارد. چگونه می توان آن را حل کرد ؟ “فقط با انقلاب سوسیالیستی که طبقه کارگر بتواند رژیم اسلامی را سرنگون کند و جامعه سوسیالیستی را بسازد، آنوقت نه با زور بلکه با وحدت داوطلبانه در یک کشور واحد با کارگران سراسر ایران، ستم ملی هم برطرف می شود.” این ها بیان فشرده جواب های هر سه رفیق به جز رفیق صلاح مازوجی بود. گویا در گوشه و کنار دنیا، این همه دولتهای استقلال یافته، این همه مسائل حل شده ملی، همه در نتیجه انقلابهای سوسیالیستی اتفاق افتاده اند! 

رفع ستم ملی یک خواست دمکراتیک است و در چهارجوب خواست های حقوق دمکراتیک قرار می گیرد و هیچ ربطی به مطالبه های یک جامعه سوسیالیستی ندارد که هیچ، بلکه از پیش نیازهای جامعه سوسیالیستی است. به این معنا، می توان ستم ملی را به عنوان به خواست حداقلی و فوری در دستور کار و فعلیت قرار داد و برای رفع آن تلاش کرد بدون اینکه آن را به آینده سوسیالیزم موکول کرد. آدم متاسف می شود که این بدیهیات را برای کسانی که خود را مارکسیست می دانند توضیح دهد. دریغ از قدری مطالعه، قدری تجربه، قدری دانش!

4- وحدت چپ

اگرچه این موضوع مستقیما به بحث میزگرد مورد اشاره بر نمیگردد، اما یکی از رفقا، "یدی شیشوانی" اشاراتی کردند که گویا ادامه همکاری این جریانات نیز با ابهاماتی برای ادامه کاری در آینده روبرو است. اما همین نمونه برخورد رفقای شرکت کننده در میزگرد نشان داد که چرا اینگونه اتحادها متاسفانه شکننده و کم دوام هستند. آنچه من را وادار می کند که درباره اتحاد چپ نظرات انتقادی خود را بنویسم، اساسا به این دلیل است که خود را در این جبهه می بینم و به این دلیل بهتر است به هر اندازه که می توانیم به پرنفوذتر شدن چپ در جامعه کمک کنیم. فارغ از هر ارزیابی که داشته باشیم، اتحاد عمل در میان نیروهای چپ و کمونیست و تمرکز بر روی نقشه راه یعنی : آگاهگری، تشکل سازی و سازماندهی، تثبیت مبارزات مطالباتی، پیشروی جنبش و ارتقای سطح مبارزات تا انقلاب کارگری، یکی از ضروریات مبارزه کنونی است، اما این ضرورت را نمی توان به شیوه ای نمایشی برطرف کرد. نمونه همین مناظره در باره پرنسیپ های مذاکره با دشمن نشان داد، که ما هنوز چه اندازه از اتحادهای پایدار بین نیروهای چپ و کمونیست فاصله داریم. تا چه اندازه به سیاست و به پراتیک مشترک برای همگرائی نیاز داریم. مارکسیت بودن، وفاداری به طبقه کارگر به عنوان یک پرنسیپ ایدئولوژیک در گام اول مفروض گرفته می شوند، آنچه که محک این مفروضات است سیاست و پراتیک واقعی است، مناظره مورد اشاره نمونه ای از آن است. 

 

August 05, 2019

هوشیار باشیم! رفقا، هوشیار باشیم....!

هوشیار باشیم! رفقا، هوشیار باشیم....!


نگاهی به نامه ی سرگشاده ی یک زندانی محکوم بمرگ!

به ابراهیم رئیسی، رئیس قوۀ قضائیه ی جمهوری اسلامی ایران سرمایه داری ادغام شده ی در سرمایه داری جهانی که در شرایط کنونی، فقط یک انقلاب اچتماعی، انقلاب کمونیستی طبقه ی کارگر، میتواند، سرمایه داری نابود نموده و جامعه ی ایران را از این وضعیت واقعا فلاکتبار نجات دهد.

 ابراهیم رئیسی همان شخصی است که به همراه نیری و اشراقی داماد خمینی قصاب انسان آزاد و متعرض، یکی از هئیت  3 نفره ی، محکوم به مرگ کننده هزاران و بلکه دهها هزار زندانی سیاسی و کمونیست  در سال ۱۳۶۷ و به فتوای خمینی بود.

 

به باور من،

  • کسی که نامه سر گُشاده می نویسد و در آن، از جانی ترین و جلادترین فرد این رژیم سرمایه داری - ارتجاعی - فاشیستی و سراسر جنایت تقاضای بازنگری در پرونده  و یا بخشش و نجات از اعدام  را دارد، این فرد یا واقعا نادان است و هیچ نمیداند و تحت شکنجه این نامه را نوشته و یا اینکه به امضایش رسانده اند، یا اینکه خود، از همان فلسفه و شیوۀ نگرش فلسفی و اجتماعی و سیستم اجتماعی اقتصادی، یعنی سرمایه داری فاسد و در حال از هم پاشیدن حمایت میکند که جانیانی مثل جلاد و قاتل دهها هزار زندانی سیاسی و کمونیست یعنی ابراهیم رئیسی ها پیرواش هستند.
  • اگر، قهرمان این ها باشند، بهتر که قهرمانی در دنیا نباشد، تا دنیا بتواند نفس بکشد!
  • کسانی که این نوع نامه ها را در فس بوک و غیره درج و پخش می کنند، به باورمن، عضوی از همان باند مافیایی هستند که این نامه ها را دوست دارند. اینها را باید شناخت و به طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشان شناساند. اینها به باور من، حتی خودشان کمنت های زیر مطالب شان را پاک میکنند و بعد مینویسند، کمنت ها پاک شدند.
  • دوستان و رفقای عزیز کارگر و کلیه باورمندان بخود رهایی طبقه ی کارگر، بدانیم و آگاه باشیم که دشمن طبقاتی مان، در یک شکل و نام و با یک تاکتیک و حتی استراتژی، ظاهر نمیگردد، بلکه در اشکال مختلف ظاهر میگردد.
  • امروز یک مطلب خواندم که متذکر شده بود، البته با استناد به گزارش وزارت جنگ دولت امپریالیستی ایالات متحدۀ آمریکا ، یعنی پنتاگون، در زیر نام برگرداندن صلح، آرامش و پیشرفت و زندگی مناسب، در آفریقا از سال ۲۰۰۷ - ۲۰۰۸ که پنتاگون تصمیم به تأسیس نیروهای ویژه نظامی برای آفریقا با مرکز اشتوتگارد - آلمان- گرفت و نیروهای نظامی دولت آمریکا وارد عملیات ویژه در این قاره شدند- تحت نام مبارزه با گروهای اسلامیست مزدور سرمایه و تروریست، تا همین سال ۹۶۰٪ بر خشونت، قتل و جنایت در این قاره افزوده شده است.
  • این است رمز انسان دوستی سرمایه دارانه، حقوق بشر و مراکز همبستگی با کارگران و برای بر قراری دموکراسی برای جهان و بویژه برای ایران که رئیس آن افتاح کننده ی جلسه ای در پارلمان اروپا می شود که آقای بهرام رحمانی گرداننده - هماهنگ کننده اصلی آن ، حزب پژاک نیروی برگزار کننده و یکی از سخنرانان به نام آن، جناب آقای فرهاد بشارت، کسی که سابقا در باره جنبش کارکر کمونیستی آفریقا کتاب نوشته است.
  • رفقای عزیز، هوشیار باشیم که دشمن مان نه فقط جمهوری اسلامی جنایت کارهست بلکه در اساس سیستم سرمایه داری امپریالیستی که تمامی جهان را زیر چنگال خون آلود خویش دارد، کل طبقه ی سرمایه دار جهان و منطقه ای و کشوری است و باید چهره های مختلف این دشمن و اژدهای 7 خط و دارای ۷ سر را خوب شناخت تا توانست بر علیه اش مبارزه طبقاتی را سازمان داد که قادر گردد، این دولت ها و سازمان ها و خود سیستم موجود را به دار فانی بفرستد و آزادی و رهایی را برای جامعه بشری به ارمغان بیاورد.
  • این، یعنی به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی، درهم شکستن دولت های سرمایه دار حاکم بر کل جهان - ایجاد دیکتاتوری انقلابی طبقاتی پرولتاریای مسلح که در ابتدا پیروزی اش با احتمال زیاد، کشوری، منطقه ای و یا قاره ای، خواهد بود، ولی پیروزی نهایی چنین انقلابی که جامعه کمونیستی را ایجاد می کند، فقط میتواند، جهانی باشد.

 

  • هوشیار باشیم، سازمان یابیم، مسلح گردیم و به انقلاب سرخ برخیزیم! ما فقط میتوانیم به خود و به همطبقه ای های منطقه ای و جهانی خویش تکیه داشته باشیم. باید خود را در ارگان سیاسی خویش – حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست متحزب نمائیم و بر علیه این وضعیت نابود کننده ، به جنگی سخت و بی مهابا برخیزیم، راه پیروزی ما، از میان خون و آتش میگذرد و راه دیگری برایمان نگذاشته اند. آیا غیر از این هست؟

 

 

https://www.kampain.info/archive/35888.htm?fbclid=IwAR043f25iza5zOm7xDhOdlRsMp5jRFzF9DiHzh4rLU33a14fknWP8i4PHt0

 

گزارش – ۹۶۰٪ بر خشونت و زور و قتل و جنایت در آفریقا در ظرف ۱۰ سال یعنی از سال ۲۰۰۷-۲۰۰۸ تا کنون افزوده شده است.

این مدتی است که آمریکای سرمایه داری امپریالیست، دست به ایجاد کماندو – نیروی مخصوص برای مبارزه باصطلاح با تروریست ها زده است.

البته، نباید از یاد ببریم که نیروهای نظامی ایالات متحدۀ آمریکا، حداقل از سال ۱۰۶۰ - ۱۹۶۱، یعنی زمانی که پاتریس لومبا* نخست وزیر رادیکال کنگو برازاویل – جمهوری دموکراتیک کنگو  را  به دستور رئیس سازمان ملل متحد و همین دولت آمریکا و سازمان مخوف سیا، هواپیمایش را  از سفر به نیویورک برگرداندند و شکنجه کرده و کشتند، در آفریقا بوده اند ، در لفافه مشتشار و غیره و حتی پنهانی و بدون نام، که تا کنون، فقط در کنگو بیش از ۱۲ میلیون انسان کشته اتد تا  بر شن زارهایش که مخازن کوبالت مجموعه فلز نایب و بکار برده شده در موبایل، کامپیوتر و مخصوصا موشک قاره پیما و فضا پیما و دیگر معادن و مخازن طبیعی اش تسلط داشته باشند.

https://de.rt.com/1y3f

https://deutsch.rt.com/afrika/90843-mehr-terrorismus-und-weniger-sicherheit-afrika-us-militaer-africom/?utm_source=browser&utm_medium=push_notifications&utm_campaign=push_notifications

زندگی و مرگ پاتریس لومبا  در ویکی پدیا – دانشنامه آزاد

پاتریس امری لومومبا (به انگلیسی: Patrice Émery Lumumba) ‏؛ (زاده ۲ ژوئیه ۱۹۲۵ – درگذشته ۱۷ ژانویه ۱۹۶۱) سیاست‌مدار و اولین نخست‌وزیر کشور جمهوری دموکراتیک کنگو بود.

وی رهبر استقلال کنگو از استعمار بلژیک است. لومومبا با مبارزاتی که از جوانی آغاز کرد، راه را برای استقلال زئیر از بلژیک فراهم کرد و دست بلژیکی‌ها را از منابع و بانک‌های کنگو کوتاه ساخت؛ ولی پس از مدتی (ده هفته حکومت به عنوان نخست‌وزیر) بر اثر توطئه سازمان اطلاعاتی آمریکا سیا و استعمارگر سابق کنگو، کشور بلژیک، در طی توطئه‌ای توسط رئیس‌جمهور وقت کنگو عزل شد و پس از آن متواری گشت. سرانجام سرهنگ موبوتو سه‌سه‌سه‌کو و ژرار سئورت مأمور نظامی بلژیک و همکارانش پس از قطعه قطعه کردن لومومبا و دو وزیر وفادارش آن‌ها را در اسید سولفوریک انداختند و بقایای اجساد را هم سوزاندند.

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%B3_%D9%84%D9%88%D9%85%D9%88%D9%85%D8%A8%D8%A7

حمید قربانی ۵ آگوست ۲۰۱۹

 

ششم اوت و سلاح های هسته ای

جهانی سرد وخاکستری

بی نور حیات بخش آفتاب

بی وجود گیاهان سبز

این همان چیزیست که آمریکا... برای ما می خواهد

...

ولی آنچنان نخواهد شد

زیرا که انسان های زنده

برای متوقف کردن آمریکا

بپا خواهند خاست

 

آمریکا در 6  اوت 1945 ، هیروشیما را ودر 9 اوت 1945 ناکازاکی را بمباران اتمی کرد .

این در جایی است که در 8 اوت 1945 پایان جنگ جهانی با برافراشتن پرچم سرخ روسیه توسط سربازان بلشویک بر بالای مجلس آلمان اعلان شده بود. و همپیمانان ژاپندر اروپا شکست خورده بودند و نیازی به بمباران ژاپن و آن هم از جنس اتمی نبود.

ولی تاریخ اهداف پنهان پشت آن بمباران را افشا کرده است. "سلطه بر جهان و غارت کشور هایی که  بمب اتم نداشتند ! "

پیمان منع سلاح های هسته ای 1967، داشتن بمب اتم را فقط برای کشور هایی که تا آن تاریخ مجهز به سلاح های اتمی نشده اند منع می کند. پس آمریکا با تکیه به بمب اتمش ، شروع به لذت بردن از زور گویی و غارت کشور هایی که مجهز به بمب اتم نبودند کرد. جنگ های بی پایان، کودتا ها و تغییر حکومت ها، گواه بی تمدنی وبربریت ذاتی آمریکای مجهز به بمب اتم است.

در واقع 6 اوت  1945 نه تنها روز قتل عام صد ها هزار نفر از مردم ژاپن و پشت سر گذاشتن محیطی آلوده به اورانیم غنی شده که منجر به تخریب زندگی نسل های بعدی تا امروز بود، بلکه سر آغاز زور گویی آمریکا بر جهان نیز بوده و هست. آمریکا از بمب های اتمی اش تا به امروز سود برده است.  

امروز آمریکا در جایی که خود ناقض قرار دادهای بین المللی است، با تکیه بر پیمان 1967 سعی در متوقف کردن تحقیقات اتمی کشور هایی مثل ایران و کرۀ شمالی دارد تا آنان را از داشتن سلاح های اتمی باز دارد. ولی این کشورها، سعی در پیشگیری و محافظت خویش اند. این کشور ها از قربانیان

حمله و کودتای آمریکا علیه کشورشان بعد از جنگ جهانی دوم هستند. هیچ کشوری آرزو ندارد که تحت سلطۀ کشور های دیگر باشد. کشور های قربانی، همانند افغانستان ، عراق و سوریه، گواه این زور گویی وحشتناک آمریکا، با برتریت ذاتی اش و مجهز به سلاح های هسته ای است.

سال گذشته آمریکا با اعلان خروج از " پیمان آی ان اف- منع تسلیحات میان برد با روسیه " و امروز رسما بعد از 6 ماه ، خاتمۀ آن پیمان را اعلام کرده است.

و امسال پیمان بین المللی هسته ای با ایران، برجام را لغو کرده است.

نیکی هیلی نمایندۀ قبلی آمریکا در سازمان ملل ، و مادلن آلبرایت وزیر خارجۀ پیشین آمریکا، علنا ابراز کرده اند که روسیه دشمن آمریکا هست و همیشه خواهد بود.

علت این است که اتحاد جماهیر شوروی، و امروز روسیه ، همواره خواهان خلع سلاح هسته ای در جهان بوده اند. و معتقد بودند که آمریکا نباید به کشور های دیگر حمله کند و غنائم آنان را غارت کند. گواه بر این نظر، حمایت از کشور های مورد حمله توسط آمریکا، مثل ویتنام، کوبا و سوریه و ونزوئلا بوده است.

آمریکا با دروغ های خود در رابطه با  مشاهدات اشیاء "مثل بشقاب پرنده و موجودات فضایی "، بعضی از شهر های اروپا مثل آویانو در ایتالیا و بوشل در آلمان را انبار سلاح های اتمی خود کرده و زندگی مردم جهان را در معرض فاجعۀ وحشتناک قرار داده است.

مسابقات تسلیحاتی با مدرنیزه کردن سلاح ها همچنان رو به افزایش است. در مجموع 13865 سلاح هسته ای تا تاریخ ژانویۀ 2019 بر حسب اطلاع موسسۀ تحقیقاتی" سیپیرا " استکهلم، در جهان موجود است.

ای جهانیان... اجازه دهید برای

نه به جنگ

و

   خلع سلاح هسته ای در جهان

به پا خیزیم

اجازه دهید از گروه هیروشیما در وین حمایت کنیم.

گروه هیروشیما در وین ،

با اعتقاد به جهانی بدون تسلیحات هسته ای

بدون تاسیسات انرژی هسته ای

و بدون جنگ ،

فعال است.

تعهدات این گروه به صلح و خلع سلاح هسته ای در جهان همراه با حفاظت از آب و هوا است .

برنامۀ آنان برای یاد بود قربانیان هیروشیما و ناکازاکی از این قرارند:

ساعت 6 بعد از ظهر روز سه شنبه 16 اوت 2019 ، مراسم یادبود قربانیان بمی اتمی هیروشیما در سال 1945 و دیگر قربانیان نظامی تکنولوژی اتمی در اشتفان پلاتز.

ساعت 8 بعد از ظهر مارش با فانوس ها رنگی از اشتفان پلاتز به طرف کلیسای کارلز شروع می شود. جایی که فانوس های رنگی به آب سپر ده خواهند شد.

در ساعت 8 بعد از ظهر روز 9 اوت 2019 ، یادبود قربانیان بمت اتمی در ناکازاکی در پاگودای صلح در وین بر پا خواهد شد.

و علاوه بر این مراسم تمام پیام های همبستگی از عاشقان صلح ، در میدان استفان برای دسترسی عموم ارائه و همچنین  سایت هیروشیما عرضه خواهد شد.

www.hiroshima.at

 

 

womens- power.farah-notah.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 

اسماعیل بخشی به قاضی اعلام نمود که خط قرمز من، کارگران هفت‌تپه و وکیلم ...!

bahram.rehmani@gmail.com

 

جنبش کارگری ایران و در این میان، اعتصاب و اعتراض طولانی و رادیکال کارگران هفت‌تپه، آن‌چنان حکومت جهل و جنایت اسلامی را به وحشت انداخته است که طرح‌ها و سناریوهای مختلفی را علیه نمایندگان و مدافعین این حرکت راه انداخته است.

آخرین سناریوی بی‌دادگاه حکومت جهل و جنایت اسلامی، برگزاری جلسه دادگاه رسیدگی به «اتهامات» اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، علی نجاتی، امیر امیرقلی، ساناز اله‌یاری، امیرحسین محمدی‌فرد و عسل محمدی، هفت متهم پرونده کارگران شرکت هفت‌تپه هستند که پیش‌تر در همین شعبه کیفرخواست به آنان ابلاغ شده بود.

بنا به گزارش سندیکای شرکت هفت‌تپه، روز یک‌شنبه 13 مرداد 1398، جلسه دوم دادگاه اسماعیل بخشی تشکیل شد. در ادامه روند بی‌قانونی‌های دیروز، امروز در ابتدای جلسه قاضی مقیسه از ورود وکیل دوم پرونده، خانم راضیه زیدی به دادگاه جلوگیری نمود.

هم‌چنین زمانی که نوبت به ایراد دفاعیات توسط وکیل اسماعیل بخشی رسید، مقیسه اعلام کرد که نیازی به‌حضور آقای بخشی نماینده کارگران هفت‌تپه در جلسه دادگاه نیست، که با اعتراض وکیل، این قضیه منتفی شد.

اسماعیل بخشی نماینده کارگران هفت‌تپه به قاضی اعلام نمود که خط قرمز من، کارگران هفت‌تپه و وکیلم است و هرگونه توهین به کارگران هفت‌تپه و وکیلم با پاسخ قاطع اینجانب روبرو خواهد شد.

در یکی از بخش‌های پرسش و پاسخ از اسماعیل بخشی، قاضی مقیسه به بخشی گفت: «شعار نان، کار، آزادی» شعاری کمونیستی است؛ که بخشی به او اعلام نمود که این شعار معیشتی و مطالباتی است و از خواسته کارگران هفت‌تپه دفاع نمود. قاضی مقیسه در پاسخ به دفاع بخشی از این شعار کارگران هفت‌تپه گفت: شعار «نان کار آزادی شعاری زیر شکمی و بالای شکمی است.»

هم‌چنین قاضی مقیسه، قرار عسل محمدی را به 2 میلیارد افزایش داد. در ضمن لازم به ذکر است به‌علت عدم تودیع وثیقه دو میلیارد تومانی، عسل محمدی به زندان منتقل شد.

 

 

به گزارش خبرگزاری هرانا، روز شنبه 12 مردادماه 1398، هفت متهم پرونده اعتراضات هفت‌تپه بر اساس ابلاغیه قبلی در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران حاضر شدند.

جلسه دادگاه قرار بود صبح روز جاری با حضور متهمین پرونده در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران به ریاست قاضی منفور معروف «مقیسه» برگزار شود با این حال، این جلسه به روزهای آتی موکول شد. گفته می‌شود قاضی دادگاه برخورد تندی با مدافعان کارگران هفت‌تپه داشته و قرار شده است این دادگاه در قالب جلسات جمعی و یا دسته‌بندی‌های کوچک‌تر در روزهای آتی برگزار شود.

در خلال انتقال 12 مرداد ماه متهمین به ساختمان دادگاه انقلاب جمعی از خانواده‌های متهمین و فعالین مدنی و کارگری حاضر شدند که در خلال این تجمع تعدادی از فعالان مدنی توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند.

هیراد پیربداقی، رهام یگانه و فرید لطف‌آبادی ساعاتی پس از بازداشت در شعبه 7 بازپرسی تحت عنوان اتهام «اخلال در نظم عمومی»، تفهیم اتهام شده و روز یک‌شنبه 13 مردادماه به دادسرای اوین منتقل شدند. گفته می‌شود تاکنون پیگیری خانواده این سه بازداشت شده، در ارتباط با وضعیت و محل نگه‌داری آنان بی‌نتیجه بوده است.

 

 

این سه نفر، در مقابل دادگاه انقلاب تهران و در جمع خانواده متهمین اعتراضات هفت‌تپه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده و به ساختمان محل برگزاری دادگاه منتقل شده‌اند.

به‌گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، صبح امروز یک‌شنبه 13 مردادماه 1398، عسل محمدی در پی تبدیل قرار وثیقه به قرار بازداشت توسط قاضی مقیسه بازداشت شد.

یک منبع مطلع در این خصوص به گزارشگر هرانا گفت: عسل محمدی صبح امروز بر اساس موعد تعیین شده از پیش در شعبه 28 دادگاه انقلاب حاضر شد. قاضی مقیسه بر اساس شکایت وزارت اطلاعات و به بهانه فعالیت‌های خانم محمدی پس از آزادی موقت، قرار وثیقه وی را به قرار بازداشت تبدیل کرد و اعلام کرد باید تا زمان صدور حکم در بازداشت بماند.

گفته می‌شود که خانم محمدی پس از صدور این قرار توسط ضابطین قضایی بازداشت و به زندان اوین منتقل شده است.

اوایل ماه گذشته پرونده هفت متهم پرونده اعتراضات هفت‌تپه، یعنی اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، امیر امیرقلی، امیرحسین محمدی‌فرد، ساناز اله‌یاری، علی نجاتی و عسل محمدی، پس از جلسه دفاع آخر به شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران ارسال شده بود.

در تاریخ 19 تیرماه بر اساس ابلاغیه این شعبه از هفت متهم پرونده خواسته شده بود که راس ساعت 10 صبح روز جاری در این دادگاه حاضر شوند.

 

هم‌اکنون اسماعیل بخشی، نماینده جسور و محبوب کارگران هفت‌تپه و سپیده قلیان روزنامه‌نگار مدافع این کارگران، به ترتیب در زندان‌های اوین و قرچک ورامین نگه‌داری می‌شوند در تاریخ 30 دی ماه 1397، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و پس از مدتی به زندان‌های شیبان و سپیدار اهواز منقل شده بودند. بازداشت اسماعیل بخشی و سپیده قلیان در حالی صورت گرفته بود که تلویزیون ایران شب 29 دی ماه در فیلمی با عنوان «طراحی سوخته» اعترافاتی از اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و علی نجاتی، عضو هیات مدیره سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه که در جریان بازداشت و بازجویی پیشین آن‌ها ضبط شده بود را نمایش داد که در آن گفته بودند با «گروه‌های مارکسیستی و برانداز در خارج از ایران» ارتباط دارند.

درماجرای ضرب و شتم و شکنجه «اسماعیل بخشی» نماینده کارگران شرکت نیشکر هفت‌تپه در مدت بازداشت، مقامات حکومت از قوه قضاییه گرفته تا دولت و نمایندگان مجلس؛ تلاش کردند از یکدیگر سبقت گرفته و به‌نوعی شکنجه و ضرب شتم شدن او را انکار کنند. اما اسماعیل بخشی و سپیده قلیان پس از آزادی و به‌دنبال پخش این مستند؛ با انتشار بیانیه‌های جداگانه اعلام کردند که این اعترافات اجباری بوده و تحت شکنجه از آن‌ها گرفته شده است. اسماعیل هم ضمن تکذیب همه آن حرف‌ها، وزیر اطلاعات را به مناظره دعوت کرد.   

سپیده قلیان در تاریخ 1 مرداد ماه اعلام کرده بود که تا روز تشکیل دادگاه، در اعتراض به «سرکوب و فشار بر زندانیان سیاسی»، «وضعیت خوفناک زندانیان در زندان قرچک ورامین»، «بدرفتاری با خانواده‌اش در هنگام ملاقات» و «حمایت از ساناز اله‌یاری و امیرحسین محمدی فرد» دست به اعتصاب غذا زده بود.

امیر امیرقلی عضو هیات تحریریه نشریه گام نیز در رابطه با اعتراضات کارگران هفت‌تپه، در تاریخ 26 دی‌ماه 1397 در شهر بابلسر و توسط نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت و به بند 209 زندان اوین در تهران منتقل شده بود. وی در تاریخ 29 بهمن ماه سال گذشته به اداره اطلاعات اهواز و سپس به بند قرنطینه زندان شیبان اهواز منتقل شده بود. وی هم اکنون در بند 4 زندان اوین به‌سر می‌برد.

ساناز اله‌یاری به‌همراه همسرش امیرحسین محمدی‌فر در تاریخ 19 دی ماه 1397، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده و با وجود گذشت نزدیک به 7 ماه کماکان در زندان اوین نگه‌داری می‌شوند.

در اردیبهشت ماه سال جاری، امیرحسین محمدی‌فر از بازداشتگاه اداره اطلاعات موسوم به بند 209 زندان اوین به بند 4 و ساناز اله‌یاری به بند زنان زندان اوین منتقل شدند. بازداشت ساناز اله‌یاری در حالی ادامه دارد که شرایط جسمی او به دلیل ابتلا به بیماری نامشخصی که باعث کاهش وزن، ضعف جسمی و لرزش شدید اندام‌ها شده است نگران‌کننده است. وی هم‌چنین در دستگاه گوارشی نیز دچار مشکل جدی شده و از درد شدید معده رنج می برد.

این زوج بازداشتی از تاریخ 13 تیرماه دست به اعتصاب غذا زدند. ساناز اله‌یاری در تاریخ 24 تیرماه، به اعتصاب غذای خود پایان داده و امیرحسین محمدی‌فرد، با وجود سپری شدن 30 روز کماکان در اعتصاب غذا به‌سر می‌برد.

عسل محمدی و علی نجاتی دیگر متهمان این پرونده نیز هم اکنون با قید وثیقه آزادند.

در رابطه با این دو متهم پرونده باید اشاره کرد، در تاریخ 13 آذر 1397، عسل محمدی، در منزل شخصی در تهران توسط نیروهای امنیتی بازداشت و به بازداشتگاه اداره اطلاعات اهواز منتقل شده بود. وی در تاریخ 15 دی‌ماه 97، با تودیع قرار وثیقه 400 میلیون تومانی آزاد شد. علی نجاتی نیز در تاریخ 8 آذرماه 97، در ارتباط با تجمعات اعتراضی کارگران مجتمع نیشکر هفت‌تپه توسط نیروهای امنیتی بازداشت و نهایتا در تاریخ 8 بهمن‌ماه سال گذشته پس از حدود دو ماه بازداشت با تودیع قرار به دلیل وضعیت پزشکی موقتا آزاد شد.

 

در چنین شرایطی، جمال‌الدین حیدری‌منش وکیل مدافع سپیده قلیان، از پایان اعتصاب غذای موکلش در زندان قرچک در شهر ری خبر داد.

وی در صفحه اینستاگرام خود نوشت: اقداماتی برای تحقق خواسته‌های موکلش، ‌از جمله تهیه 12 عدد ویلچر، بهبود کیفیت غذا، ‌تهیه آب‌سردکن و رنگ‌آمیزی سالن انجام شده است. سپیده قلیان، پیش‌تر اعلام کرده بود که تا زمان برگزاری دادگاه و برآورده شدن خواسته‌هایش برای رفع مشکلات زندان زنان شهر ری،‌ به اعتصاب غذای خود ادامه خواهد داد.

 

بنا بر گزارش کانال تلگرام سندیکای کارگران هفت‌تپه، در جلسه اول دادگاه کارگران هفت‌تپه و اعضای نشریه گام، کیفرخواست همه بازداشت شدگان قرائت شد. ولی بعد از قرائت کیفرخواست، با تفکیک پرونده متهمان از سوی قاضی محمد مقیسه، همه نفرات حاضر در دادگاه به بیرون هدایت شده و تنها اسماعیل بخشی به عنوان اولین متهم برای اخذ دفاعیات در دادگاه باقی ماند. قاضی مقسیه از ابتدای جلسه با برخورد توهین‌آمیز خود جو دادگاه را متشنج کرده بود. این رفتار خلاف قانون وی مورد اعتراض اسماعیل بخشی و فرزانه زیلابی وکیل وی قرار گرفت.

به‌نوشته سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه؛ «قاضی مقیسه حتی حداقل‌های قانونی دادگاه را رعایت نکرده و به اعتراض وکیل اسماعیل بخشی به این شرایط نیز با الفاظ توهین‌ آمیز برخورد کرد. رفتار قاضی مقیسه نشان داد که این دادگاه نمایشی است و حکم‌ در جای دیگری صادر شده است.» در پی درگیری لفظی قاضی مقیسه با اسماعیل بخشی، جلسه رسیدگی به پرونده اسماعیل بخشی توسط مقیسه نیمه کاره رها شد و رسیدگی به پرونده او به جلسات بعدی موکول شد.

قاضی مقيسه، يکی از قضاتی است که همواره احکام اعدام و زندان‌های طولانی و درازمدت را برای زندانيان سياسی صادر کرده است.

در مورد سوابق او، اطلاعات اندکی وجود دارد. بنا به‌گفته برخی زندانیان سیاسی سابق، «مقيسه» يا «ناصريان»، فعالیت خود را از سال 60، در دادسرای انقلاب اسلامی آغاز کرده و در شکنجه و اعدام زندانيان سياسی مشارکت فعال داشت. او در دوران کشتار سال 1367، نقش فعالی در کشتن زندانيان در زندان گوهردشت داشت. مقیسه بعد از کشتار 67، به اوين منتقل شد و داديار زندان اوين شد. او بعدها، یعنی در دهه هشتاد رياست شعبه 28 دادگاه انقلاب را به‌عهده گرفت.

هم‌چنین سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه، از برگزاری دومین روز دادگاهی اسماعیل بخشی خبر داد و نوشت:

 

بعد از پایمال شدن حقوق کارگران نیشکر هفت‌تپه و عدم پرداخت دستمزد ناچیز آن‌ها، کارگران حق‌طلب در نیشکر هفت‌تپه، دست به اعتصاب زدند تا به این وسیله، صدای اعتراض خود را به گوش همه برسانند با این‌امید که مشکل آن‌ها مرتفع شود. اما اکنون حکومت اسلامی با به محاکمه کشاندن نماینده کارگران و مدافعین آن‌ها، از یک‌سو بردگی و بندگی خود به سرمایه و سرمایه‌داران را به نمایش می‌گذارد و از سوی دیگر، عمق دشمنی و خصومت بی‌وقفه خود علیه ستم دیدگان و استثمار شدگان را نشان می‌دهد.

محاکمه این عزیزان، محاکمه امید و آرزوهای اکثریت شهروندان جامعه ایران و محاکمه آزادی، برابری عدالت‌جویی است.

در حقیقت محاکمه اسماعیل بخشی، محاکمه خواست «نان، کار، آزادی و اداره شورایی است!

 

دوشنبه چهاردهم مرداد 1398 – پنجم اوت 2019

درسی از انقلاب مشروطیت برای اپوزیسیون سیاسی و فرهنگی

هر ساله، همزمان با سالگرد انقلاب مشروطیت، حسرتی سنگین در جان مشتاقان آزادی زنده می شود: به راستی چگونه شد که در پی انقلابی که ما را از قرون وسطا به جهان امروز پرتاب کرد، و قدم زدن در سال های پس از آن، با هر کمبود یا ایرادی که بتوان بر آن گرفت، در دنیایی بود که عطری نو، و آوازی فردایی داشت، ناگهان گرفتار هیولایی شدیم که بد هیبت و لجام گسیخته از گور قرون وسطا سر بر داشت و چنگال بر گلوی همه ی دست آوردهای زیبا و امروزینی فرو برد که از مشروطیت به بعد به دست آورده بودیم؟

به باور من، آن چه که ما را گرفتار این هیولا کرده بی توجهی ما به مساله ی عمده ای به نام «فرهنگ» بوده است. یعنی «خواست آزادی های سیاسی» چنان ما را مشغول کرده بود که در راه رسیدن به آن به بیراهه ی انقلاب افتادیم و  گم شدیم و فراموش کردیم که، در دنیای امروز، به دست آوردن هر خواست سیاسی، بدون توجه به ارزش های مرتبط آن با فرهنگی پیشرفته، ساختن خانه ای ست بدون پنجره هایی برای تماشا و نفس کشیدن. یعنی ما باید می فهمیدیم که حتی دادن شعار «آزادی، استقلال، حکومت اسلامی» نشانه ی بی خبری کامل از فرهنگ پیشرفته ای بود که انسان قرن بیستم با صدور اعلامیه حقوق بشر به آن مجهز شده بود.

یکی از مهمترین تفاوت های بین دو انقلاب مشروطه و اسلامی حضور عنصر «فرهنگ» در خواست های انقلاب مشروطیت و حضور «بی فرهنگی»در خواست های انقلاب اسلامی ست؛ به طوری که حتی مذهب، که در چارچوب یکی از تعاريف فرهنگ قرار می گیرد، در سرزمین ما اکنون تعریف و عملکرد تازه ای گرفته و  به ضد همه دست آوردهای انسانی فرهنگ معاصر برخاسته است.(*)

این جدا شدن از فرهنگ نوين بشری آنچنان در انقلاب اسلامی قوی بود، که تبدیل به یک روش آموزشی ضد فرهنگی در حکومت شد و اثرات منفی و ویرانگر آن نه تنها در میان پیروان حکومت، که در میان بسیارانی از مخالفان حکومت نیز، بی آن که آگاه باشند، شیوع پیدا کرده است.

در حال حاضر کار به جایی رسیده که اکنون ما با داشتن اپوزیسیون فرهنگی قدرتمندی در خارج کشور، همچنان امکان ارتباط کافی با مردمان و اثر گذاری بر آن ها را به دست نیاورده ایم. و این چیزی نیست جز عدم همکاری «اپوزیسیون سیاسی» با «اپوزیسیون فرهنگی» و بالعکس.

اين «رابطه» حتی در خارج کشور بسیار کمرنگ است. برخی از اهالی سیاست توجهی به کارهای اپوزیسیون فرهنگی ندارند و برخی حتی آن را ندیده می گیرند؛ به طوری که وقتی می گویند «اپوزیسیون کاری نکرده»، حواس شان نیست که متوجه عملکرد درخشان بخش فرهنگی اپوزیسیون نيستند. خود داشت

چندی پیش؛ دوست عزیز دانشمندم دکتر مسعود نقره کار، در مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران، و در ارتباط با «کمیته ی حمایت از بیانیه ی تکمیلی» سخنرانی داشت. در این سخنرانی ایشان، ضمن لزوم تأکيد بر همکاری بین اپوزیسیون داخل و خارج، اشاراتی داشت به عدم کارآیی اپوزیسیون خارج کشور.  اين عبارت «عدم کارآیی اپوزیسیون خارج کشور» سه چهار سال است که از زبان های زیادی شنیده می شود.  من برای ایشان نوشتم که فکر می کنم لازم باشد، به ويژه شما، تفاوتی قایل شوید بین اپوزیسیون سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی. و اشاره ی کوتاهی داشتم به عملکرد «اپوزیسیون فرهنگی» در خارج کشور، که خود ایشان نقش بزرگی در برخی از آن داشته اند.

من البته این را قبلا هم در مقاله ی بلندی تحت عنوان «آزادی خواهی در اپوزیسیون، آوازی که خاموش نمی شود» مطرح کرده ام. در آنجا توضیح داده ام که چرا نمی شود گفت «اپوزیسیون کاری نکرده است» و در همانجا کارنامه ی اپوزیسیون فرهنگی و سیاسی را با هم بررسی کردم. چون در شرایط کنونی که مبارزه ی ما با حکومتی مستبد، و فرهنگ ستیز است، اپوزیسیون سیاسی نمی تواند بدون اپوزیسیون فرهنگی کارآیی داشته باشد.

باور دارم که اپوزیسیون فرهنگی در چهار دهه ی گذشته کار عظیمی انجام داده است. به طور مثال، «تابوشکنی» حکومت مذهبی کار اپوزیسیون فرهنگی خارج کشور بوده است، همین طور رساندن صدای زنان ایران به مراجع حقوق بشری در مورد خواستاری آزادی پوشش و حقوق برابر. همینطور مطرح کردن مفهوم هویت ملی و اهمیت و پاسداشت فرهنگ ایرانی، یا توجه به میراث فرهنگی، و محیط زیست و اهمیت آن، از یک سو، و خبر دادن از ویرانی های عمدی و غیرعمدی رژیم به مراجع مربوط به آن ها، از سویی دیگر. یا جنگ با خرافات، و بالاخره آموزش و جا انداختن مفاهیم مهمی چون حقوق بشر و  سکولاریسم در بین جوان ها و طبقه ی متوسط تحصیل کرده و برخی دست آوردهای دیگر.

متاسفانه بیشتر اهل سیاست هنوز نمی دانند که، بدون یاری گرفتن از اپوزیسیون فرهنگی، آنها یکی از بال های پرواز خود برای  رسیدن به دموکراسی، و به ويژه سکولاریسم، را از دست می دهند. 

اپوزیسیون سیاسی شاید بتواند، در پی یک کودتا، یا یک انقلاب، قانون اساسی دموکرات و سکولاری را به مردم پیشنهاد کند و مردمان هیجان زده هم فوری آن را بپذیرند؛ حتی می تواند آن را به رأی مردم بگذارد و با اکثریت آرا به تصوی اش برساند، اما به طور یقین نمی تواند انتظار داشته باشد مردمی که در یک دوران بلند دیکتاتوری مذهبی به دنیا آمده ، رشد کرده ا و آموزش های غلط دیده اند به راحتی بتوانند چنین قوانین مدرن و دموکراتی را درک کرده و یا به آن عمل کنند. و این مهم، یعنی آموزش شناخت و درک اهداف و راه کارهای اپوزیسیون سیاسی با اپوزیسیون فرهنگی ست.

اگر در این دوران چهل ساله اپوزیسیون سیاسی مساله فرهنگ را جدی می گرفت، و اگر اهل فرهنگ مدعی نبودند که بدون کمک اهل سیاست می توانند کاری کارستان برای ایران انجام دهند، اکنون گفته نمی شد که چهل سال است اپوزیسیون کاری نکرده است.

در حال حاضر به نظر می رسد چاره ای نیست جز این که این دو بخش از اپوزیسیون جمهوری اسلامی، همچون دوران مشروطیت، هم پیمان شده و راه پیروزی مردمان ایران را هموار کنند. با این تفاوت و شانس بسیار مهم که در این دوره اگر چه «روحانیون» صاحب زور و قدرت و حکومت شده اند اما، از آنجاکه دیگر معنویت و آبرویی برایشان نمانده، به طور قطع نمی توانند دیگر باره با اتکای به اعتقادات مردمان ساده، در راه رسیدن به آزادی و سکولاریسم موانعی ایجاد کنند.

--------------------------------

*ـ از آن جا که در سال های اخیر مفاهیم بار معنایی متفاوتی در نزد مردمان ما پیدا کرده اند. من، بدون اینکه به خوب و بد این تفاوت ها بپردازم، فقط می خواهم بگویم معنا و مفهوم فرهنگ برای من همان معنایی است که واژه نامه های رايج در بیشتر کشورهای پیشرفته برای آن می شناسند؛ که ساده ترین تعریف برای فرهنگ این است:  «مجموعه ی دانش، ادب، معرفت، شناخت، فلسفه، تعليم و تربيت، عقاید و باورها و آثار علمی و ادبی و تاریخی يک ملت.». از اين ديدگاه، هیچ ملتی یا حتی هیچ شخصی در جهان نمی تواند «بی فرهنگ» باشد، اما ملت ها، حکومت ها و اشخاص می توانند صاحب فرهنگی پبش رفته یا فرهنگی عقب افتاده باشند. و به این خاطر است که در اصطلاح از ملت ها، حکومت ها، و اشخاص با عنوان «با فرهنگ» و «بی فرهنگ» نام می بريم.

 

یادداشت های آخر هفته

در سالگرد پیروزی انقلاب مشروطیت

چهارم اگوست 2019


گردهمایی «مجاهدین خلق» در آلبانی، تأکیدی مجدد بر وابستگی وسقوط به قهقرای اپورتونیسم!

گردهمایی «مجاهدین خلق» در آلبانی، تأکیدی مجدد بر وابستگی  وسقوط به قهقرای اپورتونیسم!

خبرگزاری رویترز- ۲۲تیر۹۸ با انتشار تصاویری از گردهمایی سالآنهٔ «شورای ملی مقاومت»  درکمپ اشرف۳ در تیرانا پایتخت آلبانی، خبر از برگزاری این مراسم داد.در این مراسم مریم رجوی رئیس‌جمهورخود خوانده، سناتور جو لیبرمن و رودی جولیانی شهردار سابق نیویورک و... سخنرانی کردند. انتقال مجاهدین به آلبانی و ایجاد کمپ «اشرف 3» به دنبال انتخاب اوباما به عنوان رئیس جمهور انجام گرفت. هیلاری کلینتون- وزیر خارجۀ وقت آمریکا-  به دنبال کشوری برای پذیرش مجاهدین خلقمی گشت. حمایت سعودی، اسرائیل و برخی محافل و مقامات آمریکائی  (امثال بولتون) برای برنامه تغییر رژیم در ایران، مانع از منحل شدن سازمان مجاهدین خلق شد. نهایتاً، تنها کشور آلبانی وابسته به ناتو موافقت کرد تا اعضای گروه را بپذیرد. کلینتون 10 میلیون دلار برای کمیساریای عالی ملل متحد برای پناهندگان برای انتقال مجاهدین خلق به آلبانی اختصاص داد. او 10 میلیون دلار دیگر برای ایجادیک مؤسسۀ بازپروری [تربیت اعضا و هواداران مجاهدین برای زندگی خارج از کمپ!] در تیرانا هزینه کرد. 10 میلیون دلار دیگر به حساب سفارت آمریکا در تیرانا ریخته شد. این پول برای اسکان اعضای مجاهدین خلق در یک جامعه عادی بود که بولتون و دسیسۀ او مانع از این کار شد.به محض اینکه ترامپ انتخاب شد، پروژه بازپروری متوقف گردید و در سال بعد به مجاهدین خلق اجازه داده شد تا تجدید سازماندهی کرده فعالیت های خود را از سربگیرند.قبل از سال 2016، ایران حضور دیپلماتیک در آلبانی نداشت. سفارت در آنجا صرفاً به روابط اقتصادی و فرهنگی می پرداخت. ولی در سال 2018، دولت آلبانی تحت نخست وزیری «ادی راما» دو دیپلمات تازه از راه رسیدۀ ایرانی را به درخواست دولت ترامپ اخراج کرد. جان بولتون این دستاورد را به رخ کشید. به دلیل حمایت آشکار ایالات متحده از مجاهدین خلق، ایران خط جبهه خود را نه در خاورمیانه بلکه در حاشیه اتحادیه اروپا برقرار کرد.

با حمایت بولتون، سناتور سابق جان مک کین، رودی جولیانی، و مجموعه ای از اقلیت جنگ طلب، مجاهدین خلق توانستند یک اردوگاه تعلیماتی بسته برای مقاصد خود در آلبانی به وجود آورند.

مجاهدین که  پس از روی کار آمدن خمینی با او بیعت کردند و انتظار داشتند که در ساختار سیاسی  قدرت جدید جایگاهی برای خویش بیابند با دیوار انحصار طلبی وطرد خط امامی ها یعنی جناح مسلط رژیم روبرو شدند. از این به بعد مجاهدین خلق به عنوان یک اپوزیسیون بورژوایی، در دشمنی با رژیم فقها، مسیری را انتخاب کردند که می توان آنرا  سقوط به قهقرای اپورتونیسم خواند. «کسب قدرت» از هر راهی، محور استراتژی مجاهدین گردید. نزدیکی و اتحاد با بنی صدرو لیبرال های حکومتی از یکسو واستفاده از تروریسم و مبارزۀ مسلحانۀ زودرس از سوی دیگر این شتاب اپورتونیستی را برای کسب قدرت رقم زد که برای آن بهای انسانی سنگینی پرداختند و بهانه ای به دست رژیم خونخوار خمینی  برای تشدید سرکوب دادند. شکست استراتژی مجاهدین در داخل، با از هم پاشیده شدن سازمان و قتل رهبران تاریخی آن، راهی بجز تبعید و مهاجرت برای کادرها واعضا وهواداران جان به در بردۀ آنان از کشتارهای دۀ 60 باقی نگذاشت. جنگ ایران و عراق و قرار گرفتن رجوی در کنار صدام حسین  باردیگر به روشنی این استراتژی بغایت اپورتونیستی را به نمایش گذاشت. با پایان گرفتن جنگ 8 ساله، عملیات بی خردانۀ «فروغ جاویدان» که به از از دست دادن هزاران نفر از نیروهای مجاهد منجرشد، بازتابی ازتوهمات و جاه طلبی های یک رهبری  به دور از واقعیات بود که از قربانی کردن هزاران نفر برای «حماسه سازی» و شهید نمائی ابائی نداشت. این عملیات شکست خورده، همراه با کشتارهای اعضا و هواداران مجاهدین خلق در زندانهای رژیم  ددمنش جمهوری اسلامی در تابستان 1367، نقطۀ عطفی بود که بواسطۀ آن مجاهدین، تنها با تغییری تاکتیکی و تعویض تعرض مستقیم با  قراردادن خود به عنوان ابزاری دردست غرب بویژه آمریکا در جدالشان علیه جمهوری اسلامی، همان استراتژی «کسب قدرت» به هر طریق را دنبال کنند. مجاهدین با از دست دادن پایگاه های مردمی خودشان در داخل، بیش از پیش برای پیشبرد استراتژی کسب قدرت به هر قیمت به دست راستی ترین افراد و جریانهای غربی متوسل شدند.

 همزمان با این عملکرد، تحولات داخلی این سازمان در جهت تثبیت یک سازماندهی عمودی با  قدرتی انحصاری و تقریبا ولائی، مبتنی بر کیش شخصیت در وجود شخص رجوی و با "غیبت " او در وجود همسر ایدئولوژیکش مریم، ما نه با یک سازمان  معمولی بورژوائی که با یک فرقۀ (سکت) ارتجاعی روبرو هستیم که در آن اعضا و هوادارانش سربازانی گوش به فرمان رهبرانی هستند که هر نافرمانی و اعتراض و یا حتی هر شک و تردیدی را نسبت به خط ومشی سازمان نه تنها روا نمی دارند بلکه صاحبان  آن را مستحق مجازات های سخت می دانند. اشغال عراق توسط آمریکا  و بیعت رهبری مجاهدین با آنها وبدنبال خارج کردن آنها از زمرۀ سازمانهای تروریستی-(مجاهدین خلق از سال 1997 به عنوان یک گروه تروریستی ثبت شده بودند)- که سازمان مجاهدین آن را به عنوان پیروزی های بزرگ استراتژیک تحویل هوادارانش می دهد، مسیر بی بازگشتی بر این سقوط به قهقرای اپورتونیسم گشود.

همایشِ آلبانی در پی گردهمایی های پاریس بیشتر به نمایش های تلویزیونی و انتخاباتی غرب شبیه است که هدفی جز نمایش و خود فروشی در مقابل ارتجاعی ترین نمایندگان امپریالیستی و ایجاد توهم دربین معدود هواداران باقی ماندۀ آنها ندارد. نگاهی سریع به مواضع شرکت کنندگان در این  «همایش ها»  و گزارش های منابع گوناگون می تواندتصویر  روشن تری از وضعیت امروزی این سازمان  به دست دهد وتحلیل ما را ثابت  کند.تارنمای اینترنتی مجله "اشپیگل" گزارشی اختصاصی در مورد کمپ سازمان مجاهدین خلق در آلبانی منتشر کرده است. کمپ مجاهدین خلق در آلبانی مساحتی معادل حدود ۵۰ زمین فوتبال دارد و حدود دو هزار نفر ساکن آن هستند. اشپیگل نوشته است که فاصله این کمپ تا رستوران‌ها و  بارهای مرکز تیرانا، پایتخت آلبانی، حدود ۳۵ دقیقه با ماشین است. اما کسانی که موفق شدند از آن بگریزند، گفته‌اند بسیاری از ساکنان کمپ اجازه ندارند گوشی همراه‌، ساعت یا تقویم داشته باشند و به نوشته اشپیگل آنها "در کپسول زمان" زندگی می‌کنند.مصطفی محمدی مرد ۶۲ ساله‌ای است که به اشپیگل گفته است، دخترش سمیه ساکن این کمپ است. او گفته است که دختر ۳۸ ساله‌اش برخلاف میل خود و به اجبار در این کمپ است. مصطفی محمدی ساکن کاناداست. او که سال گذشته به امید دیدن دخترش چند ماه ساکن آلبانی شده بود به اشپیگل گفته است: «من هیچ کاری به کار سیاست ندارم‌، فقط می‌خواهم دخترم را ببینم.»

اشپیگل نوشته است که نگهبانان کمپی که دور تا دور آن حصار کشیده شده، به هیچ‌کس اجازه نمی‌دهند مقابل در ورودی کمپ توقف کنند چه رسد به اینکه داخل آن شوند. نگهبانان به گزارشگر اشپیگل گفته‌اند که درخواست مصاحبه بفرستد تا زمانی را برای مصاحبه هماهنگ کنند، اما سپس به درخواست اشپیگل پاسخ نداده‌اند. وکیل این سازمان هم حاضر نشده است به پرسش‌های اشپیگل در مورد سمیه پاسخ دهد. اشپیگل نوشته: روشن است که میان ایران و سازمان مجاهدین جنگی تبلیغاتی در جریان است و هر طرف دیگری را به دروغ‌گویی متهم می‌کند. اما کسانی که از کمپین مجاهدین در آلبانی گریخته‌اند، از شکنجه، اجبار به اعتراف به رویاهای جنسی خود در نشست‌های عمومی و اجبار به سر کردن روسری گفته‌اند. سخنگوی سازمان مجاهدین خلق آلمان در پاسخ به اشپیگل تمام اتهاماتی که اعضای سابق این سازمان مطرح کرده‌اند را تکذیب کرده  و آنها را مزدوران اطلاعاتی ایران خوانده است. اما اشپیگل نوشته است که برای تهیه گزارش خود با ۱۵ عضو سابق سازمان مجاهدین خلق گفتگو کرده، با برخی چندین ساعت، ‌و نقاط مشترک قابل توجهی در داستان‌های زندگی آنها دیده است. در این گزارش تأکید شده که سازمان مجاهدین خلق شبیه یک فرقه سیاسی است که به سختی می‌توان از آن گریخت.

در گزارشی دیگر در مجلۀ ایندپندنت از قول یک شهروند آلبانیائی که مؤفق شده بود از کمپ اشرف 3 بازدید کند، این اردوگاه را به بزرگترین خانۀ سالمندان در جهان تشبیه کرده است . جاذبه اصلی کنفرانس امسال وسال گذشته  درپاریس، یکی دیگر از حامیان سالیان مجاهدین خلق، شهردار سابق نیویورک رودی جولیانیRudy Giuliani  وکیل شخصی کنونی  دونالد ترامپ بود. او خطاب به

جمعیت گفت: “ملاها باید بروند. آیت الله ها باید بروند. و آنان باید با یک دولت دموکراتیک که خانم رجوی آن را نمایندگی خواهدکرد جایگزین شوند”. جولیانی همچنین کار “هسته های مقاومت” مجاهدین خلق در داخل ایران را ستود، و آنان را به خاطر برگزاری موج اخیر اعتراضات در برابر وضعیت بد اقتصادی مورد تشویق قرار داد. او گفت: “این اعتراضات اتفاقی نیستند، آنان توسط بسیاری از افراد ما در آلبانی هماهنگ شده اند.” جولیانی، بولتون و  درگذشته جان مک کینJohn McCain  در میان سیاستمداران آمریکایی هستند که به آلبانی سفر کردند تا حمایت خود از مجاهدین خلق را نشان دهند.

نیتگینگریچ (بالا چپ)، جان بولتون (بالا راست)، جان مک ‌کین (پایین چپ) و «رودی جولیانی»، (پایین راست) در کنارمریم رجوی

اشپیگل رهبر مجاهدین خلق، مسعود رجوی را شبحی خوانده که از سال ۲۰۰۳ تا کنون کسی او را ندیده و حتی روشن نیست که هنوز زنده است یا نه. همسر او مریم رجوی که رهبری مجاهدین خلق را بر عهده دارد ظاهرا میان کمپ این سازمان در آلبانی و دفترش در پاریس در رفت‌وآمد می کند. سازمان مجاهدین خلق در وب ‌سایت خود مدعی شده خواستار دمکراسی، حقوق بشر و جدایی دین از حکومت در ایران است. در ادامه بر مشارکت گروه‌های سیاسی، تشکیل ائتلاف و آزادی برگزاری تجمعات تأکید شده و در یک طرح ده ماد‌ه‌ای برای آینده ایران آمده است که وقتی این سازمان به قدرت رسد، همه چیز بهتر می‌شود.

اشپیگل در گزارش خود نوشته، آنچه ساکنان سابق کمپ مجاهدین خلق می‌گویند با این  ادعاها همخوانی ندارد. این کمپ بیشتر به یک زندان شبیه است. دولت آمریکا رسمأ می‌گوید با وضع دوباره تحریم‌های این کشور علیه ایران، تصمیم دارد با "افزایش حداکثری فشار" فعالیت‌های اتمی ایران و برنامه موشکی این کشور را محدود کند و همزمان نفوذ جمهوری اسلامی در سوریه، عراق و یمن را کاهش دهد.

اما اطرافیان رئیس‌جمهور آمریکا مانند جان بولتون و مایک پمپئو بی‌پرده از تغییر رژیم در ایران سخن می‌گویند. آنها برای "مجاهدین خلق" نقشی کلیدی در نظر گرفته‌اند. "نویه تسورشر تسایتونگ" این پرسش را مطرح کرده است که آیا مجاهدین خلق گزینه درستی برای غرب هستند؟

این شک و تردید ها در میان سیاستمداران غربی در بارۀ مجاهدین، نه از سر دلسوزی و همراهی با مردم ایران، که منطبق با منافع جناح بندی های گوناگون امپریالیستی است که به دنبال متحدانی از میان حاکمیت به ویژه جناح به اصطلاح اصلاح طلب واپوزیسیون های لیبرال- مذهبی  قانونی و غیر قانونی تا طیف هائی از سلطنت طلب ها ونیروهای بورژوائی  دست راستی  در میان اقلیتهای قومی  و ملی هستند. رقابت ها و خوش رقصی های این طیف رنگارنگ برای عکس انداختن با سیاستمداران غربی و شرکت در کنقرانس ها و نشست های نمایشی و یا واقعی آنان، به نمایشی رقت انگیز از چاکر منشی و گدائی حمایت بدل شده است. دراین میان مجاهدین که بواسطۀ اتخاذ سیاستهای آشکارا اپورتونیستی که در بالا شرح دادیم و برنامه ای صد در صد بورژوائی در راستای منافع سرمایه داری نولیبرال، در بزنگاههای مهم جنبش توده ای در این 40 سال در مقابل منافع تاریخی کارگران و زحمتکشان ایران قرار گرفته و به این واسطه نفوذ و پایگاههای مهمی را در میان آنها از دست داده اند. گوی رقابت را از حریفانش در خوش رقصی ربوده اند.

اما حامیان "مجاهدین خلق" نظر دیگری دارند. برنارد کوشنر، وزیر امور خارجه سابق فرانسه [ و از لابی های  مهم اسرائیل درفرانسه] ، مجاهیدن خلق را "نمونه‌ای برای کل خاورمیانه" می‌داند. اوکه ازطراحان اصلی تز دخالت های "انسان دوستانه" در کشورهای «بحران زده» و از مدافعان حمله به عراق وبوسنی ولیبی بوده است.

میشل آلیوماری رئیس هیأت روابط با شبه جزیره عربی در پارلمان اروپا، وزیر ارشد، وزیر دفاع، وزیرکشور و أمور خارجه  در دولت سابق فرانسه، اعلام کردکه :«خانم رجوی شما زنی شجاع هستید، به ارزشهایی می ‌پردازید که ارزش های ما هم هستند.» آلیوماری در حالی از ارزش ها ی مشترکش بامریم رجوی صحبت می کند که خودش در مقام وزیرخارجۀ دولت دست راستی فرانسه، 3 روز قبل از سقوط بن علی دیکتاتور سابق تونس ودر جریان مهمترین شورش توده ای «بهارعربی» این موضع " درخشان"  و "مترقی" را بیان کرد که «نیروهای ضد شورش فرانسه که مهارتشان درهمه جهان شناخته شده است می توانند به حل مسائل امنیتی از این گونه کمک کنند.»

اپوزیسیون یا "فرقه‌ای" سیاسی؟

مجاهدین خلق پس از شکست در جبهه نبرد با ایران به اردوگاه اشرف در عراق عقب‌نشینی کرد و مسعود رجوی دستور "انقلابی ایدئولوژیک" را صادر کرد که در پی آن تمام اعضای "مجاهدین خلق" به تجرد متعهد شدند. از اسناد انتشار یافته بر می آید که «سمت گیری اعضای مجاهدین، در شرایط پیچیدهٔ مبارزه با جمهوری اسلامی، بجای یک زندگی معمول که بطور مشخص برای زنان متضمن قید و بندهای زندگی خانوادگی است، همچنان باید در جهت آرمان آزادیخواهانه و رهبری عقیدتی باشد. او معتقد است که برای استمرار مبارزه در شرایط جدید باید با آرمان خود پیوند برقرار نمود. مریم  رجوی این حرکت را برای ادامه یافتن حیات مبارزاتی سازمان مجاهدین خلق ایران ضروری می‌داند. سیاستی که به تفکیک جنسیتی و مسخ روابط انسانی و عاشقانه بین زنها و مردان منجر گردیده و به این نتیجۀ هولناک رسیده که : عشق همه آنها می‌بایست معطوف به مسعود و مریم رجوی می‌شد که مجاهدین خلق در سال ۱۹۹۳ او را به عنوان رئیس‌جمهوری خود انتخاب کردند. نامه های بیعت مجاهدین، بخوبی هدف های این «انقلاب ایدئولوژیک» را نشان می دهدکه همانا تحلیل در سازمان و رسیدن به  «عالی ترین مدارج اعتماد تشکیلاتی و انحلال در سازمان » است. (از نامۀ عباس مدرسی فر)

نهایتاً با پیشنهاد مریم رجوی برای ازدواج با مسعود رجوی حلقهٔ آخر انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین کامل شد و در ۳۰ خرداد ۱۳۶۴ با مراسمی که در اورسواواز در شمال پاریس برگزار شدبه اطلاع عموم رسیدhttps://www.iran-pedia.org/) . -  مشاهدات خبرنگاران و گواهانی که موفق به خروج از سازمان شده اند، حکایت از این دارد که در اردوگاه‌ "مجاهدین خلق" تفکیک جنسیتی شدید حاکم است. رابطه دوستانه یا مکالمات شخصی، استفاده از رادیو، روزنامه یا تلویزیون برای ساکنان اردوگاه ممنوع است. دیده‌بان حقوق بشر در سال ۲۰۰۵ میلادی گزارشی از وضعیت کسانی تهیه کرده بود که به دلیل ترک "مجاهدین خلق" به شدت تحت فشار بوده و گاه زندانی و شکنجه شده بودند.

به نوشته نویه تسورشر تسایتونگ، "مجاهدین خلق" در مقابل، تمام این گزارش‌ها را رد می‌کند و منتقدان خود را جاسوس ایران می‌خواند. این گروه حتی رسانه‌های غربی را هم که گزارشی انتقادی در مورد "مجاهدین خلق" تهیه کرد‌ه‌اند، به همکاری با جمهوری اسلامی ایران متهم می‌کند. اما همکاری های جاسوسی- سیاسی  خود وهمراهی با سیاست های تجاوزکارانه آمریکا در منطقه را عین خدمت به مردم ایران جا می زنند.

مجاهدین خلق پس از حمله آمریکا به عراق به فهرست گروه‌های تروریستی آمریکا افزوده و خلع سلاح شدند. اردوگاه‌ آنها بارها هدف حملات شبه‌نظامیان شیعه مورد حمایت ایران قرار گرفت تا اینکه با مداخله آمریکا در سال ۲۰۱۳ حدود سه هزار نفر از آنها که هنوز ساکن عراق بودند به آلبانی مهاجرت کردند.  سخنرانی یکی از زنان مجاهد به نام «مژگان» یا «خواهر مژگان» در همین کنفرانس اخیر  نمونۀ روشنی از رابطۀ مجاهدین با آمریکا بعد از حمله به عراق وهمچنین مجیز گویی آنها از این ارباب جدیدشان است.                      .

او می گوید : « من می‌خواهم ۳خاطره برایتان بگویم که همگی جزیی از همین تاریخچه و نمایشگاه است:اولین خاطره که تلخ و دردناک است، بمباران شدید مجاهدین و همه قرارگاهها و مراکز آنها در مارس و آوریل ۲۰۰۳ است که به‌ درخواست آخوندها صورت گرفت و با نام‌گذاری تروریستی مجاهدین توجیه می‌شد. بیش از ۵۰نفر کشته و تعداد خیلی بیشتری مجروح شدند.

این در شرایطی بود که ارتش آزادیبخش ۱۹.۷۶۱قطعه سلاح آماده شلیک داشت. شامل ۸۲۰تانک و خودروی زرهی و ۵۱۰قبضه توپخانه و نزدیک به ۲۰هزار تن انواع مهمات.

اما در کمال تعجب، فرمانده ارتش آزادیبخش، مسعود رجوی، فرمان داد که نباید به‌طرف نیروهای آمریکایی شلیک شود. حتی یک گلوله هم از طرف ما شلیک نشد. حرف آقای رجوی این بود که دشمن ما فقط رژیم آخوندهاست، نه آمریکا. فرمان بعدی آقای مسعود رجوی که اجرای آن در آن زمان برای رزمندگان آزادی خیلی سخت بود، دادن داوطلبانه همه سلاحها بود. همه سلاحها و مهمات به‌ نیروهای آمریکایی تحویل داده شد که سنتکام آن‌را در اطلاعیه‌اش با قدردانی از ما اعلام کرد. سال‌ها گذشت تا ما فهمیدیم رهبری مقاومت، تاریخ جنبش ما را به‌ درستی نوشته است. تلاشهای بعدی شما، از جمله حضور امروزتان در اینجا، همین را نشان می‌دهد.»

 

سازمان مجاهدین خلق حاضر به روشنگری و ارائه پاسخ به پرسش‌های انتقادی در باره گذشته‌اش نیست و خود را قربانی تبلیغات دروغین می‌خواند. این گروه منتقدان خود را به حمایت از سرویس‌های اطلاعاتی ایران متهم می‌کند که چندی پیش برنامه‌ای برای جاسازی مواد منفجره در تجمع آنها در پاریس داشتند.

مارتین پاتزلت، نماینده مجلس فدرال آلمان از حزب دمکرات مسیحی که ماه اکتبر همراه هیئتی از اردوگاه مجاهدین خلق در آلبانی بازدید کرد، فعالیت‌ این سازمان را در اینترنت برای انتشار اید‌ه‌هایش مشروع  خواند و اطمینان داد که همه ساکنان اردوگاه "داوطلبانه" آنجا هستند. او گفته بود که زندگی اردوگاه بر اساس تفکیک جنسیتی با ساعت کار و مقررات سخت است، اما هیچ اجباری برای ماندن وجود ندارد و ساکنان اردوگاه می‌توانند هر زمانی که بخواهند آنجا را ترک کنند.

اما دولت فدرال آلمان می‌گوید شواهدی مبنی بر ممنوعیت تماس اعضای "مجاهدین خلق" با خارج از اردوگاه دیده می‌شود.

دولت آلمان در پاسخ خود به درخواست حزب سبزها در مورد "مجاهدین خلق" در ماه سپتامبر، این گروه را گروهی با رهبری "اقتدارگرا" توصیف کرد که از زمان تأسیس خود تا کنون "استفاده از خشونت را به عنوان ابزاری مشروع برای دستیابی به اهداف خود" می‌بیند.

پرداخت پول برای "خرید" سیاستمداران :                                                                   

بیژن جیرسرایی، نماینده حزب لیبرال در مجلس فدرال آلمان، حمایت از مجاهدین خلق را "اشتباه" می‌داند و معتقد است حمایت سیاستمداران غربی «از گروهی که پشتوانه‌ای در ایران ندارد، اشتباه است.

او  حمایت از "مجاهدین خلق" در آلمان را یک "معما" خوانده است. جیرسرایی تأکید کرده که حمایت از مجاهدین خلق بدون اطلاع از پیشینه این گروه "حماقت محض" است. او به کسانی که از این سازمان حمایت می‌کنند توصیه کرده که مطالعه کنند.

روزنامه سوئیسی "نویه تسورشر تسایتونگ" نوشته عدم اطلاع می‌تواند یک دلیل حمایت از مجاهدین خلق باشد، اما دلیل دیگری هم وجود دارد: مجاهدین خلق  به سیاستمدارانی که از آنها حمایت می‌کنند، پول می‌دهند.

به نوشته "واشنگتن پست" و "اینترسپت" سیاستمدارانی مانند رودی جولیانی برای شرکت در هر نشست "مجاهدین" خلق حدود ۵۰ هزار دلار پول گرفته‌اند.

دانیل بنجامین هماهنگ کننده پیشین مرکز فعالیت‌های ضد تروریستی دولت آمریکا به "نیویورک تایمز" گفته است: «مجاهدین خلق تلاش می‌کنند هر کسی را که می‌توانند، بخرند.» او گفته است:«برای یک سیاستمدار بازنشسته کمتر پیش می‌‌آید که تلفن زنگ بزند و کسی آن‌سوی خط بگوید برای شرکت او در یک نشست ۱۵ هزار تا ۲۰ هزار دلار پرداخت می‌کند.

 با این توضیحات که در بالا از میان نقل قولها ی طرفداران و مخالفان خارجی مجاهدین و گزارش های نشریات گوناگون بر شمردیم، ماهیت  سخنان شرکت کنندگان در این همایش که در میان آنها لابی های مشهور طرفدار اسرائیل و عربستان فراوانند و همگی از طرفداران پر وپا قرص تحریم ها و دخالت نظامی برای بر انداختن جمهوری اسلامی و جانشین ساختن آن با بدیلی دست ساختۀ خودشان ( در این مورد سازمان مجاهدین خلق ایران) هستند، بر هیج کس نمی تواند پوشیده بماند.  مجاهدین خلق، با برنامه ای صد در صد نو لیبرالی که در آن بازار آزاد و رفع محدودیت های تجارت آزاد، تقدیس شده است ( برنامۀ 10 ماده ای مریم رجوی) و ارائۀ تصویری خیالی ازبه اصطلاح کانون های شورشی  طرفداران مجاهدین در ایران و ارتش آزادی بخش در خارج برای سرنگونی رژیم و "نجات ایران" با کمک دخالت همه جانبۀ غرب به ویژه آمریکا و متحدان ارتجاعیش در منطقه چون عربستان و اسرائیل،  یکسره به نیروئی ارتجاعی و دست نشانده  تبدیل شده اند. سیاست ارتجاعی رژیم ددمنش جمهوری اسلامی برای تداوم بقای ننگین این رژیم و گسترش نفوذ و هژمونی خواهی منطقه ای او (یعنی هژمونی طلبی بورژوازی بوروکراتیک – نظامی حاکم با ایدئولوژی پان اسلامیستی شیعی) گاه در تقابل با یکه تازی ها، زیاده خواهی ها و تهاجم های امپریالیسم و نیروهای ارتجاعی منطقه ای قرار می گیرد. اکنون در یکی از این لحظات تاریخی درگیری میان نیروهای ارتجاعی رنگارنگ در خاورمیانه به طور کلی و بویژه در خلیج فارس و ایران هستیم. درگیری میان نیروهای ارتجاعی با یکدیگر پدیدۀ تازه ای نیست و در تاریخ همۀ کشورها و در سطح بین المللی بسیار مشاهده شده است. نکته اینجاست که کارگران و زحمتکشان و تمام دموکرات ها  و نیروهای خواهان استقلال ایران، هیچ منفعتی در دفاع از این یا آن ندارند. مبارزه برای سرنگونی رژیم جهل و سرمایه فقط و فقط باخواست آزادانه و به دست مردم ایران و در رأس آن طبقۀ کارگر و دیگر زحمتکشان شهر و روستا می تواند و باید انجام بگیرد. "بدیل" سازی های امپریالیستی و بورژوائی وتحریم ها و دخالت های نیروهای متجاوز خارجی همان طور که تاریخ گذشته و معاصر در عراق و افغانستان و یمن و....نشان داده است هیچ هدفی جزتداوم سلطۀ سرمایه و حفظ وضعیت موجود برای تضمین سود حداکثر برای سرمایه داری جهانی ومتجاوران ندارد و تمام شعارهایشان  راجع به دموکراسی و حقوق بشر وآزادی و عدالت اجتماعی ...لفاظی های بی محتوائی بیش نیستند. مجاهدین خلق نمی توانند با تکراراین لفاظی ها مردم ایران را فریب دهند. دم خروس بیشتر از آن هویدا شده است که بتوان آنرا پنهان کرد.

 

http://www.aazarakhsh.org

 

از تابستان ۶۷ تا تابستان ۱۳۹۸، جنایتکاران اسلامی در تداوم جنایت، محاکمه کردن و مرگ

از تابستان ۶۷ تا تابستان ۱۳۹۸، جنایتکاران اسلامی در تداوم جنایت، محاکمه کردن و مرگ؛

 

در طی هفته اخیر خبر محاکمه  فعال کارگری اسماعیل بخشی و سپیده قُلیان و اعضای هئیت تحریریه نشریه گام، که دو نفر از این رفقا در حال اعتصاب غذا هستند، و  توسط حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی به بیدادگاه اسلامی فرا خوانده شده اند در شبکه های اجتماعی پخش شده است. و دیروز این فعالین کارگری و جوانان شریف و آزادیخواه در بیدادگاه رژیم اسلامی با ریاست قاضی مُقیصه " ناصریان" با همان سبک و سیاق دادگاه های اسلامی!!! که چهل سال است سوسیالیست ها، آزادیخواهان و انقلابیون را به مسلخ می کشد، برگزار شد. برای هرکسی که غبار توهم و خودفریبی چشمانش را در برابر این تصویر خونین و ضد انسانی که بنام دادگاه و محکمه، در ایران صورت میگیرد نپوشانده باشد، قادر به مشاهده این روند نا انسانی سیطره سود پرستی و ائتلاف کارفرمایان نیشکر هفت تپه و زالو های سیری ناپذیر عرصه سود و استثمار که  به یاری قوانین شنیع اسلامی، با یاری چماق قانون! و متهم کردن و شکنجه انسانها به جرم ابتدایی ترین  حق آنها، یعنی اعتراض و مبارزه برای تغییر، و تشکل یابی کارگری و آزادی بیان و اندیشه را که اکنون با محاکمه در بیدادگاه های حکومت اسلامی و آن هم با ریاست کسی مثل "محمد مقیصه" مشهور به "ناصریان" که جلاد و دادیار، شکنجه گر و قاتل قتل عام زندانیان سیاسی در دهه شصت و بصورت مشخص بنا بر اسناد موجود و شهادت بازماندگان و جان به در بردگان هولوکاست اسلامی در دهه شصت و تابستان خونین ۱۳۶۷ بود و همان رسالت و کاریر جنایتکارانه خود را اکنون به انجام می رساند. هر چند که دستگاه دادگستری و کلیت قوانین  حکومت سرمایه داری اسلامی ایران از نگهبان ورودی دادگاه گرفته تا سایر کارمندان و قاضیان جنایتکار این مجموعه مشترکا در جرم و تداوم جنایت و تحمیل این چارچوب خونین و سراپا تعفن و پوسیدگی قوانین بر جامعه شریک هستند. قوانینی که در دادگاه های غیر علنی به مثابه شکنجه های "دستگاه قانون" در نوول " گروه محکومین" اثر "فرانتس کافکا" ، با سوزن های تبصره ها و بندها و قوانین جنایتکارانه دیگر بر جسم و روان جامعه کوبیده میشود.

 

سوال واقعی بدور از احساسات ایده ئالیستی و صرف حرف زدن برای اینکه چیزی گفته باشیم این است که چرا همچنان این حکومت جنایتکار این روند سرکوب و پرونده سازی و شکنجه و سناریو سازی را با فراغ بال انجام میدهد؟ حداقل توجیهات دم دستی که در اینگونه موارد از جانب بخشی از فعالین سیاسی اپوزسیون، صورت میگیرد، تکراراین  کلیشه "حجم سرکوب و خفقان" از جانب حکومت است که گویا علت العلل این اوضاع است. این تنها بخشی از حقیقت است و بخش دیگر روند بی تفاوتی سیاسی طیف و قشر خرده بورژوا و همسو با حکومت اسلامی و رسوخ اخلاقیات و افق و دورنمای سیاست زده این طیف به عنوان سبک زندگی! در جامعه ایران و این سو تر روند فرسایشی و زیادی عمر کردن حکومت جنایتکار اسلامی و عدم انتقال تجربه نسل مبارز و انقلابی ۵۷ به نسل جوان و کنار آمدن بخشی از اپوزسیون چپ و کمونیست با فعالیت های جانبی و صرفا" آکسیونیستی (البته با ارفاق)" است که مجموعا این تصویر و پازل اضداد را تشکیل میدهد.

 این نقد و تلنگر قبل از هر چیز  همگی ما خانواده چپ را در بر میگیرد. تعدادی تنها با محکوم کردن و یا صرفا امضا جمع کردن که بیان ضمنی مخالفت است، نسبت به این مسائل و جنایات بی شمار حکومت اسلامی بسنده میکنند. اما امضا جمع کردن خطاب به که؟ و در طی چه پروسه شفاف و مشخص و کدام مکانیسم عملی برای شروع یک اعتراض سازمان یافته و پیوند دار با جنبش های اعتراضی در داخل در مقابل آن قرار است این سازمان یابی یا سازمان دهی را شکل دهد؟ جدای از اینکه انتظار صرفا، شعاری و خود توجیه گر این قبیل فعالیت ها که متاسفانه بخشی عمده از فعالیت های ما را در بر میگیرد، محور فعالیت های عمده ما را تشکیل میدهد.

 این توقع از روند محاکمه در قوانین سرمایه داری اسلامی ایران بمانند انتظاری است که کارکتر مرد دهاتی در داستانک "جلو قانون" کافکا از نگهبان جلو ساختمان قانون و کورسوی امیدی که از این مدخل فریب و تحمیق سو سو میزند، برای حق خودش دارد. انتظاری که جسم و روحش را به تحلیل میبرد اما قانون و دستگاه جهنمی آن پابرجا می ماند. این تصویری گروتسک و سیاه نمایی نیست ، برای رسوخ به این دیوارها و قوانین و زیر و رو کردن آن به پتانسیل زنده و نیروی آگاهی، اتحاد و سازماندهی جدی جنبش های اعتراضی-طبقاتی نیاز است.

صرف بسنده کردن به  تبیین رویدادها و  حجم وسیع جنایات مداوم حکومت اسلامی،  حداقل در خارج کشور و میدان دادن برای تاخت و تاز و ژست های دیپلوماتیک این جنایتکاران اسلامی، میدان را برای هر چه بیشتر جنایت کردن برای آنها باز تر میکند. جمهوری اسلامی با این محاکمه و دادگاهی قبل از هر چیز میخواهد پیامی را به طبقه کارگر و مبارزین جنبش اعتراضی بر علیه سیستم نکبت اسلامی بدهد و جامعه را مرعوب کند. انتخاب جنایت کار ترین قاضی برای این پرونده محاکمه فعالین هفت تپه و همه کارگران معترض در طی اعتراضات واعتصابات نیشکر هفت تپه و دوستدارانشان و محاکمه تمامی طبقه کارگر توسط قوانین ضد کارگری جمهوری اسلامی است. این روند و محاکمه ها نه نشانه قدرقدرتی، و قدرت حکومت اسلامی بلکه نشانه ضعف جنبش ما است. بایستی بر هر طریق ممکن افکار عمومی جهان، انسانهای شریف و وجدان های بیدار را از این محاکمات جمهوری اسلامی آگاه ساخت و برای آزادی این رفقا تلاش کرد. انتظار از حکومت های سرمایه داری که تابع منافع دیپلوماتیک و اقتصادی خود هستند، انتظار بیهوده ای است. بایستی خطاب به اکثریت مردم جهان و طبقه کارگر این حقایق دهشتناک طبقاتی را یاد آوری کرد تا فراموش نکنیم که سلطه سود و سرمایه و مذهب چه جهنمی برای انسان ساخته است. این عزیزان و خانواده هایشان را نبایستی تنها گذاشت. تنها با اعتراض و تجمع وسیع میتوان این روند جنایتکارانه محاکمه این عزیزان را متوقف کرد و برای آزادی شان حکومت را زیر منگنه اعتراضات وسیع درداخل و خارج کشور قرارداد. تجربه جهانی و انترناسیونالیستی کارگران از محاکمه، و پرونده سازی  وتیرباران رهبران جنبش کارگری از قبیل " ساکو و وانزتی، و بعدها جو هیل و فعالین دیگر" توسط کارفرمایان و قانون سرمایه و اعتراضاتی که در دفاع از این فعالین کارگری توسط کارگران و مردم آزاده درسراسر جهان و بالاخص آمریکا در آن مقطع صورت گرفت را میتوان مقایسه کرد با امکانات وسیعی که در دنیای کنونی برای خبر رسانی موجود است با امکانات محدودی که در اوایل قرن بیستم دراختیار این فعالین چپ و سوسیالیست بود. عنصری که در این میان قابل تعمق است میزان تعهد، جدیت و احساس مسئولیت در قبال هم طبقه ای هایمان است.

 اگر جنایات و قتل عام تابستان ۶۷ با تقیه و خُدعه اسلامی خمینی و هیئت مرگ در زندانها و با گورهای دستع جمعی در گورستان های گمنام و خاوران ها صورت گرفت و جامعه ازابعاد وسیع آن بی خبر بود، اکنون بعد از ۳۰ سال اینبار همان محاکمه ها و همان جنایتکاران با وقاحت تمام میخواهند نسل معترض دیگری را با محاکمه این فعالین خوشنام جنبش کارگری سرکوب و مرعوب کنند. سکوت در مقابل این جنایات حکومت اسلامی به عُمر این سیستم جهنمی اسلامی می افزاید.

چاره رنجیران وحدت و تشکیلات است.زنده  باد همبستگی انترناسیونالیستی کارگران.

 

هیرش مجیدنیا

آگوست ۲۰۱۹

 

 

 

سریال تمام نشدنی حباب های سیاسی!


سریال تمام نشدنی حباب های سیاسی!

با سرنوشت َعَلم کردن این گونه حباب های سیاسی در طی چندین دهه آشنائیم. هرکس یکی پس از دیگری به فراخوروضعیت و با شعارهمه باهم و علم کردن لیستی و ادعاهای پرطمقراق و برافراشتن َعَلم و کتلی ... از گردراه می رسد و چندصباحی ... و سرانجام هم زمان تخلیه حباب ها فرا می رسد و دیگر هیچ.... دریغ از یک درس واقعی از تجارب قبلی! هرکدام هم بر موجی برخاسته از داخل و سوار بر آن .... آخرین آن ها حباب آقای حسن شریعمتداری و شرکاء بود براساس بیانیه پانزده نفر از داخل و خارج (نگاه کنید به مناظره رادیوئی با او در رادیو همبستگی و تاکید بر خصلت حبابین آن از جانب من) ... قبل از آن بساط نوری علاءو رضاپهلوی .. .. فرشگرد وسلطنت طلبانی که می خواستند سوار برموج خیزش دیماه بشوند و قبل تر سازگارها و لیست باقرزاده ها و ... همینطور بروید به عقب ... تا به بینید که چه سریال های  پرشکوه و پرطمقراقی از این دست اقدامات پشت سرداریم.



معضل اصلی آنها این است که هیچ کدامشان پایشان برروی زمین بندنیست و ادعایشان با چثه واقعی اشان تناسبی ندارد. با شعار همه با هم ( البته بدون آن که به رویشان بیاورند با رهبری و فرادستی این یا آن جریان نهفته در آن که خودمحل مناقشه پایان ناپذی بین مدعیان می گردد) و داشتن ادعای نمایندگی همه و یا اکثریت. چنان که این ها نیز هنوزنیامده خود را نماینده ۷۰٪ اعلام کرده اند و خواهان پیوستن همه به زیرچترخودهستند. خلاصه آن که همه بدنبال یک اسب تروا می گردند و چون روی پای خودهم قرارندارند چنانکه همین جریان نوپیدا هنوزهیچ نشده بساط رسانه ای خود را در یکی از حیات خلوت های سلطنت طلبان ( تلویزیون شهرام همایون و خدمات قربتا خالص و بدون چشم داشت وی!) پهن کرده است که اخیرا هم به مناسبت سی و نهمین سالگردمرگ شاه سابق در کنارگوراو سخنرانی غرائی را به عمل آورد. بقول معروف سالی که نکوست از بهارش پیداست! باین ترتیب شاهدیم که گرچه با چهره های جدیدی به میدان می ایند و تباه کردن آن ها البته جای تأسف دارد، اما در برهمان پاشنه قدیم می چرخد و در این میان تنها امید ها و انرژهای تازه برانگیخته شده ای است که پایمال می شود و بیش ازهمه ضایع کردن همان جوانه های در حال رویش داخل کشور. یعنی بجای حمایت و تقویت واقعی و پایدار جنبش ها و تک جوش های داخلی سواربرموج شدن و سرانجام ترکیدن و...

اگردر انقلاب بهمن می توانستیم خمینی را وادارکنیم که بنام خود و با گفتمان خود (ولایت فقیه و حکومت دینی) سخن بگوید، چه بسا انقلاب سرنوشت دیگری می یافت. بنابراین معضل اصلی حضوزبالباس مبدل و به نام همه سخن گفتن است.

 

مشکل اصلی این رویکردهم همانا تکرارادعای «همه با هم» است. اما از آن جا که «همه» بسیط و یکدست در جهان واقعی وجوددخارجی ندارد، لاجرم از یکسو ولو بالباس مبدل و ماسک برچهره بطوراحتناب ناپذیر هژمونی و پلاتفرم یک گرایش معینی را یدک می کشد و ثانیا به همان اندازه مهم به خود اجازه می دهد که بنام همه و از سوی همه سخن بگوید. و دقیقا ارائه و اصرار بر چنین معجون های ناموجودی است که بسهم خود مانع شکل گیری طبیعی و اجتناب ناپذیرآرایش جامعه و نیروها حول گفتمان های واقعی خود و سپس ایجادمراوده و مناسبات و احیانا اتحادعمل و همسوئی حول اشتراکات در برابراستبدادحاکم می گردد. این فاجعه حکومت اسلامی از قبل همه باهم و سخن گفتن به نام همه از انقلاب بهمن شروع شده و هم چنان دست از سرما و مدعیان اپوزیسیون بر نمی دارد.

جالب است که آقای بهروزستوده هنوز هیچ نشده مخالفت با «همه باهم» را تئوری ساخته و پرداخته اتاق فکرجمهوری اسلامی می داند و باین ترتیب به صراحت یا حداقل به تلویح بهه مخالفان پروژه خود انگ تحت نفودحکومت اسلامی بودن می زند! بدیهی است کسی که بخوداجازه دهد و خودخوانده از جانب کل جامعه و کل اپوزیسیون سخن گوید، نتیجه ای جزاین هم نخواهد داشت. مسیردموکراتیک آن است که هرجریان و هرچندنفری که باهم همگراهستند پایشان را به اندازه گلیم خود یعنی گرایشی که واقعا نمایندگی می کنند درازکنند و برهمین پایه به کنشگری سالم و غیرفرافکنانه به پردازند. در این صورت دیگر لازم نیست که از همین حالا گرایشات خود را سرکوب کنند و مثلا رویکردخود به نظام جمهوری یا سلطنت را مسکوت بگذارند و یا پیوندجداناپذیرمطالبات آزادی و عدالت اجتماعی را که اکثریت بزرگ جامعه از کارگران و معلمان و دیگر زحمتکشان هر روز در خیابان ها و کارخانجات و محل کار فریاد می زنند نادیده بگیرند.



بنابراین در دوکلمه، در جامعه ما یگ گفتمان واحدوجود ندارد بلکه گفتمان های بشدت متفاوت و متضاد با سویه های مختلف وجود دارد. از همین رو لازم است و موازین دمکراسی می طلبد که انجماد مطالبات واقعا موجودجامعه، تمامیت خواهی و بنام همه سخن گفتن را برخود ممنوع کنیم!



کنش راهگشا در چنین بستری آن است که هرجریانی قبل از آن که ادای راه رفتن و خرامیدن کبک را در بیاورد با هویت و گفتمان و نام خود قدم بزند و هنراولش آن باشد که گرایشات و خرده جریان های همسو وهمگرا با گفتمان خود را جمع کند و ثانیا اگر اشتراکاتی در مبارزه علیه سیستم حاکم به عنوان مانع مقدم برای همه وجود داشت که قاعدتا اگر واقعا خواهان سرنگونی و تغییررادیکال سیستم و شرایط باشند طبعا به درجاتی وجود خواهدداشت حول آن ها به حرکات و اقدامات و همسوئی ها و هماهنگی ها برای اقدامات سراسری ممکن مبادرت ورزند. چنین مسیری با واقعیت متکثر و واقعیت آرایش گفتمانی جامعه ما بیشتر خوانائی دارد تا تلاش برای قالب گیری کردن آن ها در یک رویکرد و یا گفتمان واحد.

تقی روزبه‌ ۳ اگوست ۲۰۱۹

رمزپیروزی:

https://www.youtube.com/watch?time_continue=219&v=KR3R-AksHqk

August 03, 2019

عجله ای نیست !

عجله ای نیست !

 

مایک پمپئو وزیر خارجه کشور امپریالیست سرنگونی طلب و برانداز آمریکا قصد داشت در نشست سران سرنگونی طلب و برانداز در طهران شرکت کند و در آنجا مردم ایران را به سرنگونی و براندازی تشویق کند که " متاسفانه " وزارت داخله و خارجه حکومت اسلامی به علت " اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی " ، از دادن ویزا به پمپئو  خودداری کرد ، و به مایک یادآوری کرد که حد و حدود رفت و آمد خودش را بداند . شما تنها میتوانید از همان دفتر محل کارت در کاخ سفید تا دفتر پرس تی وی خودمان حرکت کنید و نه بیشتر ! شما میتوانید هر چه سخن سرنگونی طلبانه و براندازانه دارید با پرس تی وی خودمان در واشنگتن و نیویورک و یا با صدای آمریکای خودمان در میان بگذارید ، و نه بیشتر ! که ما هم پخش نخواهیم کرد ! بیچاره مایک پمپئو !

 اگر در سایر موارد ، مثلن دستگیری کارگران و نویسندگان و فعالان اجتماعی ، حکومت اسلامی پنجاه در صد حقوق بشر و دمکراسی را زیر پا میگذاشت و پنجاه در صد آنرا روی پا نگه میداشت ، در این مورد و ندادن ویزا به مایک پمپئو  برای شرکت در اجلاس سران سرنگونی طلب و برانداز ، این دیگر صد در صد نقض حقوق بشر و دموکراسی است .

 

حالا کاری به این نداریم که خودش دارد میگوید که " آقا شما بیا و مرا 444 روز گروگان بگیر ! " ، در ضمن با تشکر از اینکه هواپیمای با سرنشین ما را نزدید !

 

 ای مادرت به عزای ات بنشیند که درخواست سفر به ایران را نکنی !

 

ماکرون رئیس جمهور کشور امپریالیست سرنگونی طلب و بر انداز فرانسه ، همان کشوری که امام ( ره ) را سوار ایران کرد ، تلفنی و مستقیم با یکی از سران سرنگونی طلب و بر انداز صحبت کرد و در مورد شیوه های مدنی و غیر مدنی مبارزات سرنگونی طلبانه و بر اندازانه خوش و بش کرد که در تاریخ مبارزات طبقاتی ، در تاریخ مبارزات سرنگونی طلبانه نمونه اش دیده نمیشود و تنها از ابتکارات مبارزاتی فرانسویها است ، همان ابتکاراتی که کشور امپریالیست سرنگونی طلب و برانداز آلمان منتظر نتیجه آن است . منتها به دلیل ضیق وقت و دیوار موش دارد و اینا ، توصیه شد شرح مفصل تر سرنگونی از طریق پست خصوصی ارسال شود .  

ماکرون رئیس جمهور کشور امپریالیست سرنگونی طلب و بر انداز فرانسه ، عراقچی را ، همراه با پست خصوصی رهبر سرنگونی طلبان ، به حضور پذیرفت .

معلوم نیست جناب ماکرون پلیس 110 است یا آتش نشانی 112 ؟ اینهم معلوم نیست که عراقچی مثلن چه پیشنهادات جذابتر  " و سکسیستی تر " از گذشته دارد که به ماکرون و گراند ناسیون عرضه کند ؟ خیال تان راحت ! ایشون نه در قد و قواره پلیس 110 است و نه در قد و قواره آتش نشانی 112 !  

حالا کاری به این نداریم که خودشان دارند میگویند که آقا شما هر چه فحش ناب خواهر و مادر فارسی هست نثار فرانسوی ها کنید ! در ضمن با تشکر از اینکه تازگی ها شهروند ما را دستگیر کردی !

 

هایکو ماس وزیر خارجه کشور امپریالیست سرنگونی طلب و بر انداز دویچلَند در رابطه با تنش های موجود کِشتی گیری و گروگان گیری کِشتی ها گفت که شلوغش نکنید ، امنیت قهرمان جهان صادرات  Welt Exportmeister  را بخطر نیندازید ، حکومت اسلامی به تمام تعهدات اتمی اش پایبند بوده است . حکومت اسلامی هیچ خطایی نکرده ، اگر خطایی هم صورت گرفته از طرف آمریکایی ها بوده که نون  ما را  آجر کرده است  . بیائید تشنج زدایی  Deeskalation  کنیم و منتظر بمانیم و ببینیم ابتکارات دلال ما در آژانس اتمی خانم هلگا اشمید و پرزیدنت گراند ناسیون به کجا میرسد .

 

 اساس پولتیک ما را ، این دو فعل ژرمنی – مسیحی تشکیل میدهند ، دادن geben   و  گرفتن  nehmen  ! من به تو چیزی میدهم ، و در همان حال چیزی را از تو میگیرم ! تو هم چیزی به من میدهی ، و در همان چیزی را از من میگیری !

 

حالا کاری به این نداریم که  ماس و مرکل و بوندس رگیرونگ چه چیزی به آخوند و حکومت اسلامی میدهند و در عوض چه چیزی میگیرند ، خُب ! در ضمن با تشکر از اینکه کِشتی این برکسیتی ها را گروگان گرفتید ! خوب کردی گروگان شان گرفتی ، تا خودشان باشند دیگر از اتحادیه اروپا خارج نشوند !

 

سازمان انرژی اتمی سرنگونی طلب و برانداز در وین تشکیل جلسه داد و همه شرکت کنندگان بر لزوم سرنگونی و براندازی حکومت اسلامی پافشاری کردند و قرار شد این موضوع با جزئیات دقیق تر در سطح وزرای سرنگونی طلب پیگیری شود ، همه هم از نشست راضی بودند و طبق معمول هم نشستی بسیار " سازنده " !

 

حالا کاری به این نداریم که صندلی عراقچی و صندلی خانم هلگا اشمید دلال در وین چقدر بهم چسبیده بود و خود عراقچی میگفت که آقا برق بیا مرا بگیر ، خُب ! حالا اینکه ایشان را برق نگرفته است ، این دیگر از معجزات الهی است ! در ضمن با تاسف از اینکه آمانو دیگر در میان ما نیست تا حکومت اسلامی را تائید نکند !

 

دومینیک راب وزیر خارجه کشور امپریالیست سرنگونی طلب و بر انداز انگلیس در رابطه با تنش های موجود و کِشتی گیری و گیر کِشتی ها گفت که ما آدمهای عجولی نیستیم ، و " عجولانه " تصمیم نخواهیم گرفت . عجله برای چی ؟ چهل سال هست که هستند ، خب چهل سال دیگر هم باشند ، چه عجله ای ؟ عجله کار شیطونه ! پرزیدنت ترامپ هم گفت که ما عجله ای نداریم ! در ضمن با تشکر از اینکه شهروند " نازنین " ما را دستگیر کرده اید !

 

حالا کاری به این نداریم که خود همین دولت فخیمه بهمراه آن دوتای دیگر خودشان قاچاقچیان حرفه ای امور مالی – بانکی را خبر کرده بودند که چگونه میشود قاچاقی با حجج اسلام و سرداران اسلام معامله کرد . یه مرتبه بعد از چهل سال کشف کردند که این کِشتی میخواست " قاچاقی " نفت به سوریه برساند ! و از آنطرف هم حکومت اسلامی بعد از چهل سال یه مرتبه کشف میکند که کِشتی مزبور " مقررات دریانوردی را رعایت نکرده " !

 

حالا از کنار کشورهای امپریالیست سرنگونی طلب و برانداز ژاپن و هلند و سوئد و دانمارک و ایتالیا و موگرینی و مقنعه اش میگذریم !

 

از کنار کشورهای پنجاه درصد امپریالیست - پنجاه درصد ضد امپریالیستی چون چین و برزیل و آرژانتین و آفریقای جنوبی و هند هم میگذریم !

 

از کنار اینها که بگذریم میرسیم به مجموعه کشورهای خالص ضد امپریالیستی چون کوبا و ونزوئلا و نیکاراگوئه و بولیوی و در راس آنها کشور ضد امپریالیست روسیه کبیر ! معروف به کشورهای " جا انداز " حکومت اسلامی ! در ضمن با تشکر از اینکه ظرف این چهل سال ، سربازان گمنام امام زمان حتی یکبار هم یک جاسوس روس را کشف نکردند !

 

اگر آن کشورهای امپریالیست مشهور و نامبرده ، خواهان براندازی حکومت اسلامی هستند ، و اندازه " براندازی " شان را دیدیم که چگونه است ، کشورهای ضد امپریالیستی چون کوبا و ونزوئلا و ... و در راس آنها روسیه کبیر ، اینان بدون شک کشورهای " جا انداز " ! و جا پهن کن های حکومت اسلامی هستند !

شغل شریف جا اندازی حکومت اسلامی مبارک روس ها و  اقمار ، مبارک سوسیالیسم قرن بیست و سوسیالیسم قرن بیست و یک !

 

این بود گوشه ای از سیمای آنارکو کمیک جهان امروز  !

 

عجله ای نیست ! عجله برای چی ؟ چهل سال هست که هستند ، خب چهل سال دیگر هم باشند ، چه عجله ای ؟ عجله کار شیطونه ! و شیاطین کمونیست ایرانی سرگرم کار خودشان ، کاری بس عظیم و در مقابله با این سیمای آنارکو کمیک جهان امروز !

 

اژدر امیری  :  03.08.2019                       

چرا رضا پهلوی مخالف آموزش و تدریس زبان مادری است؟

اخیرا رضا پهلوی فرزند فرح پهلوی در مورد آموزش زبان مادری اظهار نظر کرده است. ابتدا بهتر است سخنان او را که در یک فایل صوتی منتشر شده و متن کتبی آن در زیر آمده است مروری بکنیم. او میگوید:

 

"نکته دیگری که برای من سئوال هست دوستان این است که من همچنان منظور از تحصیل به زبان مادری منطق آنرا درک نمیکنم . برای اینکه فرض کنید شما یک کشور چند زبانه ای داشته باشید و یکمرتبه بگن توی این مملکت هر کسی به دلخواه خودش میتونه به زبان خودش درس بخونه، یکی میگه من اسپانیولی زبانم میخوام به اسپانیولی درس بخونم، تو همین آمریکا یکی میگه من چینی هستم میخوام به زبان چینی درس بخونم، یکی میگه من فرانسوی هستم میخوام به زبان فرانسوی درس بخونم. یک نظام سیستم آموزش و پرورش هر کشوری بالاخره زبان یک مملکت زبان کلیدی اون مملکت هست. این به مفهوم این نیست که مثلا زبان کردی، یا آذری یا عربی از گویش دیگری تدریس نشه توی اون مملکت بعنوان حفظ اون فرهنگ و حفظ اون زبان به اصطلاح قوم یا گویش. اونم نه فقط توی منطقه خودش. بارها من مثال زدم  مثلا شما خانواده ای هستی از کرمانشاه و طرف دکتره و رفته مطبی رو در زاهدان زده یا نه در مشهد زده. خوب اونجا میخواد بگه که من هم میخوام یک کلاس زبان کردی هم برای بچه ام داشته باشم یا اونی که اهوازیه میگه من هم میخوام عربی را یادبگیرم. یک آذری هم میگه من هم میخوام آذری را یاد بگیرم. مثال دارم میزنم. ولی جریان تحصیل بزبان مادری بعنوان سیستم آموزشی سراسری نمیدونم. این تولید یک اشکال خواهد کرد. فردا فرض کنید کسی دیپلم گرفته از دانشگاه تبریز ولی به آذری درش رو خونده اون یکی هم دیپلممش رو از کرمانشاه گرفته از دانشگاه اونجا ولی به کردی حرف میزنه، یکی از اهواز فردا سه تا معلم از اهواز میخوان یک پل بسازن وسط ایران زبون همدیگر رو نمیتونن بفهمند. چون به زبون خودشون تحصیل کردن  نمیدونم . اینو نمیدونم واقعا تا چه حدی کارشناسی بحث شده دلیلش اصولش  منطقش. من در این مورد یه مقدار متوجه هنوز نیستم که دقیقا چیه این پیشنهاد و موضعگیری هم نمیکنم . میگم این یک بحثی هست که باید بشه ولی واقعا برای درک خودم کنجکاوم ببینم که چه جوری میشه که یک سیستم آموزشی کشور به زبانهای مختلف اجرا بشه و تدریس به زبانهای مختلف برای حفظ اون فرهنگ. یه جایی برای من مشخص نیست اگر دوستان لطف بکنید منو روشنتر کنید در این مورد خیلی هم ممنون خواهم بود مرسی"

..........

 

او نکات بالا را بر بستر پیشنهادی که معلوم نیست پیشنهاد کننده کیست به اظهار نظر حول آن پرداخته است. از آنجا که پیشنهاد کننده همچون شخص یا جمع یا هر گروهی در محفل خود او هنوز هویتش در این سخنان معلوم نیست بنظر میرسد بخشی از طراوشات فکری خود او و اینکه خواسته است در مورد زبان مادری حرفی بزند و ناسیونالیسم عظمت طلب فارس را در حیطه زبان مقدس بشمارد میتوان قلمداد کرد. اما فارغ از این مسئله به خود موضوع بپردازیم.

کسی یا شخصی یا سازمان و گروهی تا کنون دچار یک چنین گیج سری نشده است که به اندازه تمام زبانها رایج در ایران  و در هر کوچه، محله و شهری بخواهد مدارس زبان مادری مختلف دایر کند. آنچه که رضا پهلوی در مورد آموزش زبان مادری از طرف شخص مجهول الهویه ( پیشنهاد دهنده ) به آن میپردازد چیزی نیست جز ساختن کاریکاتوری از زبانهای مختلف و نهایتا تقدیس زبان فارسی و ناسیونالیسم عظمت طلب فارس از سوی خود او. مثالهای ساختگی و جعلی او تاکنون به مخیله حتی مدافعان پروپا قرص تدریس به زبان مادری هم خطور نکرده است چرا که این مثالها تنها در مخیله کسی چون رضا پهلوی میگنجد تا با طرح آنها ضدیت خود با آموزش به زبان مادری را نشان دهد.

رضا پهلوی "تحصیل کرده اروپا" میگوید: " اصول و منطق وجود زبان مادری برایش مشخص نیست. اگر دوستان لطف بکنند و او را روشنتر کنند در این مورد خیلی هم ممنون خواهد شد "

کسیکه خواب اداره یک کشور هشتاد میلیونی را می بیند و میخواهد کسی پیدا شود تا او را در زمینه اصول و منطق آموزش زبان مادری ارشاد کند، باید چنین آدمی  را عمیقا بی ربط به جامعه امروز ایران و نامربوط به دنیا دانست.

بطور تخصصی از هر معلم ساده ای در کشور بپرسید که اصول، منطق، طرح، و سیستم آموزش زبان مادری در کشوری که به زبانهای مختلف سخن میگویند چیست؟ بلافاصله پاسخ خواهد داد، لازم نیست آن دکتری که از کرمانشاه یا تبریز در زاهدان مطب باز کرده است برای فرزندانش مدرسه ای برای آموزش به زبان کردی یا ترکی دایر کند. بلکه در کنار یک زبان رسمی غیر اجباری در سراسر کشور، میشود این امکان را فراهم کرد که آموزش زبان مادری در هر استانی که گویش دیگری دارد، در کنار همان زبان رسمی در مدارس  آموزش داده شود. برای مثال اگر زبان رسمی همچون دیگر کشورهای اروپایی انگلیسی است، در کنار همان زبان رسمی آموزش زبان مادری هم ممکن و عملی است. مثال روشنتری بزنم. در مدارس آذربایجان در کنار زبان رسمی کشور، زبان ترکی که زبان مادری است میتواند بعنوان زبان دوم در این منطقه یا استان در سیستم آموزشی قرار گیرد. یا در استان کردستان و کل مناطقی که زبان مادری کردی است، در کنار یک زبان رسمی در کشور زبان کردی بعنوان زبان مادری و زبان دوم تدریس و آموزش داده شود.

همانطور که بالاتر اشاره کردم این توجیهات بی مایه یعنی  کاریکاتور ساختن از آموزش زبان مادری و غیر ممکن کردن آن برای مقدس شمردن زبان فارسی و برای یکه تازی ناسیونالیسم بالا دست در تمامی زمینه ها.

اینجا زبانها و گویش های مختلف و حتی زبان فارسی همگی بی تقصیرند، آنچیزی که دست انداز و مانع ایجاد میکند زبانهای مختلف نیستند بلکه تفکر ناسیونالیسم عظمت طلب فارس است که این برتری طلبی را برای خود قایل است و اعتراف میکند که حتی ناتوان از ارائه سیستمی کارشناسانه برای آموزش زبان مادری است.

با توجه به اینکه سیستم پدرشاهی و بعدا حکومت اسلامی هیچ جایگاهی برای آموزش و تدریس زبان مادری قایل نبودند اما بنظر میرسد رضا پهلوی حتی از این دو مقطع تاریخی هم عقبتر است.

انسان امروز در قرن بیست و یک زندگی میکند، رشد و گسترش تکنولوژی دنیای امروز کاری کرده است که دانش آموزان دبستانی در ایران نه از سر سیستم آموزش ارتجاعی و عقب مانده حکومت اسلامی بلکه به یمن وجود تکنولوژی، اینترنت و دیگر دستاوردهای شگفت انگیز در عصر ماهواره، زبان انگلیسی آنان از طرز صحبت کردن رضا پهلوی بمراتب بهتر و روانتر است. رضا پهلوی مطمئن باشد که دستاوردهای تکنولوژی امکاناتی فراهم کرده است که نسل جدید، جوانان و نوجوان در ایران تسلطشان به زبان انگلیسی از زبان فارسی بیشتر است و در مراوداتشان به زبان انگلیسی صحبت میکنند.

در دنیایی زندگی میکنیم که دستاوردهای تکنولوژی این دست از سخنان بی مایه را که رضا پهلوی به اعتراف خودش  از آن سر در نمیاورد و محتاج این است کسی او را ارشاد کند درنوردیده است.

مشکل رضا پهلوی صرفا این نیست که نمیداند سیستم آموزش به زبان مادری را  باید چگونه طراحی و راه اندازی کرد بلکه مشکل اصلی او کمرنگ شدن ناسیونالیسم عظمت طلب فارس است.

این اظهارات در چهارچوب مسئله جدایی که رضا پهلوی و ناسیونالیسم فارس آنرا "تجزیه طلبی" مینامند می گنجد اما چون فعلا شهامت و جسارت تاختن به زبان مادری را هنوز در ظرفیت تاختن به جدایی "تجزیه طلبی" ندارد و با لکنت زبان در موردش سخن میگوید، خود را به نادانی میزند که گویا منطق و اصول سیستم و آموزش زبان مادری را درک نمیکند و آنرا بلد نیست. تازه باید کسی هم پیدا شود تا اصول و منطق توجه به زبان مادری را به او یاد دهد.

اگر او و دیگر جریانات و محافل ناسیونالیستهای فارس، کرد، آذری، عرب، بلوچ و غیره با این دست از توجیهات بی مایه در مقدس شمردن زبان سراسری یا مقدس شمردن زبان محلی در جهت ایجاد فضای ناسیونالیستی شان مقدمات جداسازی انسانها را فراهم نکنند، معلمان دلسوز، طراحان و افرادی که با دیدگاه انسانی به این مسئله نگاه میکنند میتوانند در ساختارسالم آینده ( نه اسلامی و نه پادشاهی ) امرشان ارائه یک سیستم آموزش زبان مادری باشد و این ساده ترین مسئله را با استفاده از دستاوردهای علمی و تکنولوژی که در بسیاری از کشورهای اروپایی بویژه در اسکاندیناوی به امر جا افتاده ای تبدیل شده است زیر نظر دولت برآمده از مردم راه اندازی کنند. اما آنچه که بقا و تداوم  یک جامعه سالم را در هر زمینه ای و از جمله سیستم و آموزش زبان مادری و در تمامی شئون مختلف زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تضمین میکند تخصص نیست بلکه وجود ساختار و سیستمی است که مبنای آن پاسخگویی در جهت نیازهای یک جامعه آزاد، برابر انسانی و سوسیالیستی باشد که میتواند و قادر است از درون خود متخصص کارآمد در ظرفیت پاسخگویی به نیازهای جامعه ای انسانی  را حتی در حیطه آموزش و تدریس زبان مادری هم پرورش دهد. 

دستاوردهای تکنولوژی امروز، از هر نظر و مشخصا از نظر زبان، شکل و شمایل تغییر حروف، اعداد و غیره را بشکل خارق العاده ای دستخوش عظیم ترین تحولات قرار داده است که هر فرد بتنهایی با استفاده از یک دستگاه تلفن همراه میتواند به آنها دسترسی داشته باشد. دستاوردهای تکنولوژی امروز، حتی نسبت به ده سال قبل صدها برابر کار آموزش و تدریس زبان مادری را برای یک سیستم سالم و انسانی در یک کشور چند زبانه بمراتب ساده کرده است. در ایرانی بدون ارتجاع اسلامی و بدور از ناسیونالیسم عظمت طلب فارس، کرد، عرب، ترک و غیره، آموزش و تدریس زبان مادری در کنار یک زبان رسمی و اداری میتواند همچون بسیاری از کشورهای غربی در ساختار و سیستم آموزش کشور جاگیر شود و اجازه ندهد که چنین اظهارات بی مایه ای مردم را بر اساس زبان تقسیم بندی کند و آنان را بر بستر مسئله زبان به جان همدیگر بیندازد.   

چیزی بنام زبان رسمی اجباری نباید در آینده بعد از سرنگونی رژیم اسلامی وجود داشته باشد بلکه دولت برآمده از انقلاب مردم میتواند یک زبان از زبان های رایج در کشور را بعنوان زبان اداری و آموزشی اصلی تعیین نماید، مشروط بر اینکه امکانات و تسهیلات لازم برای متکلمین به سایر زبانها، در زمینه های زندگی سیاسی و اجتماعی و آموزشی، وجود داشته باشد و حق هر کس به اینکه بتواند به زبان مادری خویش در کلیه فعالیت های اجتماعی شرکت کند و از کلیه امکانات اجتماعی مورد استفاده همگان بهره مند شود محفوظ باشد.

و به منظور کمک به پایان دادن به عقب ماندگی جامعه از صف مقدم پیشرفت علمی و صنعتی و فرهنگی در جهان امروز و برای کمک به بهره مند شدن توده مردم ایران از مواهب این پیشرفت ها و امکان شرکت مستقیم تر و فعالانه تر آنها در حیات علمی و فرهنگی جهان معاصر، الفبای رسمی زبان فارسی باید طی یک برنامه سنجیده به الفبای لاتین تغییر کند و بالاخره زبان انگلیسی، با هدف تبدیل گام به گام آن به یک زبان آموزشی و اداری متداول در کشور، از سنین پائین در مدارس آموزش داده شود.

۱۲  مرداد ۹۸

۳  اوت ۲۰۱۹

 

 

 

علیه فراموشی ؛ محاکمه فردا ، محاکمه همه ما است !

یادداشت کارگری هفته

علیه فراموشی ؛ محاکمه فردا ، محاکمه همه ما است !

info@karegari.com

 

اما
محاکمه فعالین سندیکای نیشکر هفت تپه و مدافعین آنها در بیدادگاه قاضی مقیسه ؛  فردا دوازدهم مرداد ؛ محاکمه همه ماست ؛ باید به هر طریقی اعتراض کنیم :

تابستان دیگری در برابر ما است . امروز نیز همچون دیروز ، این هفته نیز همچون هفته های پیشین ، این ماه نیز همچون ماههای پیشین و این تابستان نیز همچون تابستان های پیشتر، موج سرکوب ها شکل بیرحمانه  و هدفمند تری به خود گرفته است. نوک تیزآن متوجه فعالان چپ در تمامی عرصه های اجتماعی است.  فشار بر فعالان و بویژه  زندانیان سیاسی در میان زنان - کارگران، نویسندگان، روشنفکران، دانشجویان ، فعالان حقوق ملیت ها وفعالان جنسیتی، دگر اندیشان عقیدتی ، مدافعان محیط زیست ابعاد حیرت انگیزی یافته است و سخنان پور محمدی از قضات مرگ که می توانیم همان کارها را تکرار کنیم و به ایسنا می گوید :« از نظر محتوایی من فکر نمی کنم، بنده پورمحمدی سال ۹۸ با پورمحمدی سال ۵۸ فرق کرده باشم. یک‌خرده تجربه‌ام زیادتر شده، تعقلم بیشتر شده، فهمم از مسائل سیاسی و اجتماعی بیشتر شده، کمی زمین خورده‌ام و شکست خوردیم، چیزهای زیادی یادگرفته‌ایم ولی آرمان‌ها، باورها و گرایش‌هایمان تغییر نکرده است.» یعنی گرایش گردن سپردن به فرمان امام مرگ و قتل عام و کشتن جان های پرشمار جوانان جامعه همچون دو کشتار دهه شصت ،  همه نشان از عزم حاکمیت در سرکوب مدافعان فرودستان و بویژه نیروهای چپ دارد. چه سطح از ایستادگی و مقاومت جنبش طبقاتی از کارگران - زنان - دانشجویان - معلمان و بازنشستگان و کانونیان این مجموعه سرکوب را گسترده تر ساخته است ؟ از منظر ما ایستادگی و تاکید و پای فشردن یکایک فعالان یاد شده بر تمامی خواست ها و مطالبات پاسخ نگرفته سالیان خویش ، بویژه طرح خواسته های بیواسطه یکایک آنان از جمله : رودررویی با خصوصی سازی ها ، بازگشت بر سر کار و دستمزد برابر در مقابل کار برابر، پرداختن به موقع حقوق ها ، جلوگیری از بیکار سازی ها و بازگشت بر سر کار و بیمه عمومی برای کارگران ، دست یافتن به خواست ها و حقوقی همچون؛ آموزش رایگان، بهداشت رایگان، بیمه های کارآمد و جامع، مبارزه جدی برای تامین اجتماعی همگانی،  مبارزه با خصوصی سازی های ویرانگر و  تلاش برای شرکت کارگران ، معلمان در اداره واحدهای تولیدی و خدماتی، مبارزه برای برابر حقوقی زنان و مردان و مقابله با هر نوع تبعیض ملی، جنسیتی، فرهنگی، مذهبی مقتضای عرصه های به خیابان آمدن های زنان - معلمان و بازنشستگان را تعریف می کند . همچنین دفاع قاطع و  بی حصر و استثناء از آزادی بیان و از حق دانستن مردم، از جانب کانونیان و جنبش آزادیخواهی ایران، آنچنان در حال گسترش است که هراس حاکمان تاریک اندیشان و واپسگرایان استبداد اسلامی را صد چندان کرده است . این مجموعه رویکرد جنبش مطالباتی و طبقاتی اردوی پر شمار کار جامعه هشتاد میلیونی ما را باید ریشه موج جدید و گسترده سرکوب کنونی دانست.

ازاینرو باید بسترمحاکمات  در بسته فردا دوازدهم مرداد ۱۳۹۸فعالین کارگری و حامیان بازداشتی این فعالین از سوی حاکمیت، که بسته ادعایی خود را « پرونده هفت تپه» نامیده اند، اهداف مشخصی دارد:

یکم :  مسدود کردن و تضعیف هر چه بیشتر راههای از سرگیری اعتراضات گسترده و مداوم کارگری نظیر اعتراضات سال گذشته کارگران نیشکر هفت تپه در شوش و فولاد خوزستان در اهواز و یا هپکو و آذر آب ، صنعت پتروشیمی و نفت و  معادن پرشمار کشور، از طریق سرکوب و بازداشت و زندان و شکنجه و آزار های غیرانسانی برای شکستن سازمانگران این تحرکات!  

دوم :  درهم شکستن ارتباط کارگران با سندیکای مبارز آنان و فعالینی چون علی نجاتی و اسماعیل بخشی و .... و قطع کردن ارتباط با سازمانگران حرکات طبقاتی در جامعه !

سوم : مقابله با پیوندهای مبارزاتی میان کارگران و حامیان مبارزات کارگری همچون : سپیده قلیان و عسل محمدی - سانار الهیاری و امیرحسین محمدی‌فرد و ‌امیر امیرقلی از اعضاء اعضای نشریه‌ی اینترنتی گام و یا دانشجویان - زنان و معلمان و دیگر همگامان  آنان  که با صدور احکام وحشیانه قضایی و مجازات های سنگین برای فعالین کارگری و حامیان بازداشتی... دست یازند!

و سرانجام و از طریق اجرایی کردن این سه هدف، وارد آوردن ضربه هر چه سنگین تر به روند همگرایی در جنبش مطالباتی مزد و حقوق بگیران و ناممکن کردن شالوده ریزی هدایت پیکار سیاسی و طبقاتی مستقل و سراسری بر پایه فصل مشترک هایی چون نان، کار، آزادی و ضرورت شورایی ... در پهنه اجتماعی!

حاکمیت اسلامی ضد کارگری و ضد زن، که بر تجربه ۴ دهه سرکوب مستمر اعتراضات بخش های مختلف جامعه تکیه دارد، در تابستانی دیگر و دیگر مواقع به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی  دورنمای شکل گیری بدیل مستقل و سراسری «پائینی ها» را برنمی تابد و با همه روش ها با چنین دورنمایی مقابله می کند. صحنه سازی محاکمات دوازدهم  مرداد امسال را در همین راستا باید دید و شناخت!

پرونده نیشکر هفت تپه ، پرونده کل طبقه کارگر ایران و محاکمه جریان حق خواهی، عدالت طلبی و حق حیات مزدو حقوق بگیران کشوربه وسعت اردوی کار جامعه ما است. بعبارتی سرکوب فعالین نیشکرهفت تپه، سرکوب همه ماست.

امروز در ابعاد مبارزات تاریخ کشور ما، اعتراض به این سرکوب را به اهرمی برای تقویت همگرایی هر چه گسترده تر سیاسی و طبقاتی تبدیل کنیم و با تقویت پیوندهای مبارزاتی داخل و خارج از کشور در برابر اهداف این محاکمات شوم بایستیم و همواره علیه فراموشی و دفاع از پیکره تشکل پذیری مستقل کارگری وطبقاتی درایران به دفاع به سلسله اقدامات متشکل وهمپیوند با یکدیگر اقدام ورزیم !

جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۸ برابر ۲اوت ۲۰۱۹

www.karegari.com

 

علیه "محاکمه" زندانیان هفت تپه!

علیه "محاکمه" زندانیان هفت تپه!

فردا شنبه دوازدهم مرداد، جمهوری اسلامی بساطی را به نام "دادگاه و محاکمه" علیه شریفترین انسانهای حق طلب و آزادیخواه، علیه فعالین کارگری و مبارزین آگاه مدافع حقوق کارگری و انسانی در جامعه برپا میکند. این بیدادگاه علیه کسانی است که در جریان اعتصاب و اعتراض چند ماه قبل کارگران نیشکر هفت تپه، به نحو برجسته ای صدای رسای این مبارزات را نمایندگی کردند. سخنرانیهای پرشور و حق طلبانه اسماعیل بخشی را همه بیاد دارند و هنوز هم در دسترس است. او چه میگفت غیر ازپافشاری برحقوق کارگران، افشای سرمایه داران و دولتشان و پافشاری بر اداره کارخانه و جامعه به دست خود کارگران و شوراهای آنها. مثل اینکه ندای "اداره شورایی" کارخانه و جامعه خواب از چشم کارفرماها و دم و دستگاه آنها و دولت حامیشان ربوده است. کارگر مبارزی چون علی نجاتی دارای سابقه روشنی از  همگامی با دیگر فعالین سندیکای کارگران هفت تپه در دفاع از حقوق کارگران همکارو همقطارو سازماندهی اعتصاب و اعتراضات کارگری است. در شرایطی که رسانه های دولتی و بورژوایی مبارزه پرشور کارگران را سانسور و یا تحریف میکنند، طبیعی است انسانهای مبارزی چون سپیده قلیان و عسل محمدی و مسئولین نشریه گام ساناز الهیاری، امیر حسین محمدی فرد، امیر امیر قلی آستینها را بالا بزنند، صدای بلند اعتصاب و اعتراضات کارگری را رسانه ای کنند و در کنار این مبارزات بایستند. در یک جامعه نرمال، متکی به استانداردهای آزادیخواهانه، این اعتصابات و مبارزات و حمایتها و ایستادن در کنار آنها نشانه سرزندگی و حق طلبی و مایه افتخار جامعه است. اما با معیارهای نظم وارونه سرمایه و به ویژه تحت حاکمیت رژیم سیاه اسلامی این مبارزات و اقدامات "جرم" محسوب میشود. برکسی پوشیده نیست جمهوری اسلامی و برپادارندگان بساط زندان و شکنجه و بیدادگاه علیه مبارزین راه رهایی کارگر و مردم تحت ستم مجرمند و دور نیست، روزی که به سزای اعمالشان میرسند!.

کارگران و صف آزادیخواه به خوبی واقفیم در بیدادگاه دوازدهم مرداد صرفا عزیزان دربند به محاکمه کشیده نمیشوند، بلکه طبقه ما و جنبش کارگری و جنبش اعتصابی کارگران هفت تپه و فولاد و دیگر اعتراضات کارگری و توده ای به محاکمه کشیده میشوند. قرار است از روزهای پرشور اعتصاب نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و  تظاهراتهای حمایتی با شکوه  مردم شوش و اهواز انتقام بگیرند!. کور خوانده اند. ترفند مرعوب کردنشان دیگر موثر نمی افتد. در راستای تحمیل حاکمیت سیاهشان، چهل سال گرفتند، کشتند، قتل عامهای ۶۰ و ۶۷ راه انداختند، صدها هزارها را به اعدام و شکنجه و زندان محکوم کردند و نهایتا خروش کوبنده بالاتر از صد شهر ایران در  دی ماه ۹۶ را و تداوم گسترده اعتراضات کارگری را به نصیب بردند. دوران زور گویی و قلدریشان بسر آمده است!

برپایی محاکمه دوازدهم مرداد قطعا نه نشانه قدرت، بلکه انعکاس ضعف و ترس این رژیم است. این رویداد را میتوان و باید به صحنه عقب راندن جمهوری اسلامی تبدیل کرد. باید پیشاپیش ترفندهای مذبوحانه جمهوری اسلامی را شناخت و خنثی کرد. شواهد نشان میدهد، میخواهند به صحنه سازیهای شناخته شده و مذبوحانه "اعتراف گیری" استناد کنند. افکار عمومی و صف آزادیخواه این اقدامات نخ نما و مذبوحانه را میشناسیم و رسوایشان میکنیم. در عین حال در این بیدادگاه میخواهند با پرونده سازی "ارتباط زندانیان هفت تپه" با نیروهای چپ و سرنگونی طلب، احکام سنگین علیه آنها صادر کنند. صف آزادیخواه و برابری طلب این اعمال جنایتکارانه علیه زندانیان را محکوم و مردم اعلام میکنیم.

عزیزان بازداشتی هفت تپه چه قبل از زندان یعنی در صحنه اعتصاب و مبارزه و چه در درون زندان با تحمل شکنجه و فشار رسالت مبارزاتی بزرگی را به عهده گرفتند. به آنها دست مریزاد میگوییم. اما اکنون فرصت آنست همه ما همگامان و یا همکاران آنها با ابتکارات متعدد و متنوع  تحرک اعتراضی گسترده در داخل و خارج کشور علیه این به اصطلاح  "محاکمات" را سازمان دهیم. توقع و انتظار اینست کارگران هفت تپه و فولاد و دیگر مراکز کارگری فردا شنبه اعتصابهای حمایتی را در حمایت از دستگیر شدگان جنبش و مبارزه خود سازمان دهند. انتظار اینست در مقابل مکان این بیدادگاه و هر جایی که ممکن است، تجمع اعتراضی سازمان داده شود. آکسیونهای اعتراضی و حمایتی اعلام شده در تعداد قابل توجهی از شهر های بزرگ کشورهای غربی ابتکاری شایسته و حتما موثر است، اما توقع اینست دامنه این نوع اقدامات اعتراضی گسترده تر و قدرتمندتر شود. تنها شکل دادن به حرکت مبارزاتی قوی میتواند دست جمهوری اسلامی را از سر این عزیزان و دستگیر شدگان روزکارگر و همه زندانیان سیاسی کوتاه کند. تلاش وسیعتر برای آزادی همه فعالین کارگری و اجتماعی در بند و همه زندانیان سیاسی وظیفه تعطیل ناپذیر جنبش کارگری و جنبشهای رادیکال اجتماعی و همه نیروهای چپ و آزادیخواه در داخل و خارج کشور است.

***

August 02, 2019

استراتژى سوسياليستى و چپ آنارشيستى ; پارلمان و شورا ...

استراتژى سوسياليستى و چپ آنارشيستى ; پارلمان و شورا ...

http://azadi-b.com/J/file/estratetji_s_sh-z.pdf

برآمدجنبش‌های زنان و سوژهای نوین ضدسرمایه‌داری

برآمدجنبش‌های زنان  و سوژهای نوین ضدسرمایه‌داری

جنبش‌های زنان در جهان تحولات مهمی را از سرمی گذرانند.جهانی شدن سرمایه و گسترش فزاینده آن و سیاست‌های نئولیبرالی، زمینه سازتغییرات ساختاری‌‌‌ در شرایط اجتماعی و موقعیت طبقاتی زنان شده واین شرایط  بهجابجایی‌های مهم و تغییر شیفت در جنبش‌های زنان منجر شده است. جنبش زنان در اروپا و آمریکا که از اواخردهه هفتاد با پروژه‌های نئولیبرالی و سیاست ادغام  در ساختار سرمایه‌داری و هژمونیدیسکورس‌ پسامدرنیستیرو به افول نهاده بود، در سال‌های اخیرآرام آرام در اشکال نوینی سربلند می‌کند.به موازات آن، جهان گستری سرمایه و ورودفزاینده‌یزنان به بازار کار،فرآیند حضور آنها در عرصه‌های اجتماعی را افزایش داده و از آغاز قرن کنونی نیز شاهد تغییر شیفت و رشد جنبش‌های زناندر اقصا نقاط جهان به‌ویژهدر اقتصادهای نوظهور و کشورهای رو به توسعه‌سرمایه‌داریبوده‌ایم.1مجموعه‌ی این شرایط به تغییرات مهمی در جنبش زنان منجر شده است.مهم‌تر این‌که شاهد رشد همگرایی مبارزه علیه دو سامانه سلطه پدر/مردسالاری و  سرمایه‌داری و نیز سوژه‌های نوین برسازنده آن هستیم.این نوشتار تلاش داردفشرده و موجزی، زمینه‌های ابژکتیو و سوبژکتیو این شرایط و بستر پویش آن را بررسی کند.

 

 جنبش زنان در قرن گذشته

 

جنبش زنان که همراه با انقلاب فرانسه متحول شد2، در دو دهه‌ی نخست قرن گذشته، پیش‌رفت‌های مهمی داشت. بی‌تردید گرایشات مترقی و بالنده سوسیالیست وآنارشیست، نقش مهمی در پویش آن داشتند و انقلاب اکتبر نیزیکی از نمادهای مهم تحول در خواسته‌‌های زنانبود.اما روندی که با انقلاب آغاز شده بود با شکست آن در دهه‌ی بیست قرن گذشته، متوقف شده و دست‌آوردهای آن نیز بازپس گرفته شد.3 پس از جنگ جهانی دوم و به‌ویژه در دهه‌ی شصت، همراه با رشد جنبش کارگری و دیگر جنبش‌های اجتماعی، جنبش زنان نیز در کشورهای  پیشرفته صنعتی اروپا و  آمریکای شمالی،رشدی پویا داشت. بسیاری از فعالین و پیش‍‌‌‌‌‌روهای آن که  نقش برجسته‌ای در این روند داشتند، سوژه‌های پراکسیس و زمینه‌ساز سنتزی  از تحول نظری و کارکردهای عملی  این جنبش  و حلقه میانجی آن با جنبش‌های دیگر بودند.

طی این دوره به‌دلیل وردهای‌اور   یطولانی دارتحولات ساختاری و حضور گسترده زنان در بازار کار وبه موازات آن مبارزه‌ی فزاینده در عرصه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، سامانه سلطه پدر/مرد سالاردر بسیاری از عرصه‌هاعقب رانده شد و در زمینه‌یقوانین، کاهش خشونت و کنترل بر بدن زن، تحول درفرهنگ و مناسبات ضد زن، تغییرات مهمی ایجاد شد کهدست‌آوردهای  ارزشمندی  برای رهایی زنان است.

به‌طور عمومی موقعیت سرمایه در دوره‌ی پساجنگ و سیاست‌های کینزیانی برای هدایت سرمایه، توازن قوای ناشی از جنگ سرد، رشد اشتغال،مبارزه برای تحمیل خواسته‌های رفاهی به سیستم سرمایه‌داری در کنار به چالش کشیدن اقتدار پدر/مرد سالاری، توازنی ازخواسته‌‌های عمومی و اجتماعیرا در مبارزه‌یزنان ایجاد نمود که زمینه سازپیش‌روی  و تحول این دوره از جنبش زنان بود.

 

جنبش‌های زنان  و سیاست نئولیبرالی

 

 با آغاز سیاست‌های نئولیبرالی در اواخر دهه‌ی هفتاد،پویش‌های از پائین جنبش زنان متوقف شد و این جنبش  به آرامیرامی رو به افول نهادو از مدار خود خارج شد. در باره افول جنبش و منجمد شدن پویایی  آن، نظریه‌های مختلفی تا کنون مطرح شده است که یکی از مهم‌ترین آن توهم بسیاری از پیشروها و فعالین جنبش به تداوم دوران "طلایی سرمایه" و کارکرد "دولت رفاه" و این باور بود که از طریق اصلاحات و تحمیل آن به سیستم می‌توان به برابری کامل حقوقی و اجتماعی زنان دست یافت. نابهنجاری‌های سوسیالیسم واقعا ناموجود و دولت‌های سرکوبگر در شوروی و بلوک شرق نیز بر نابسامانی‌های نظری موجود می‌افزود. پیآمد این شرایط،تغییر دراستراتژی‌های جنبش زنان و فرادستیدیدگاهی بود که به تحول از درون ساختارهای سرمایه‌داری و دولت آن باور داشت.

در عرصه‌های نظری و استراتژیک نیز تغییرات مهمی در حال شدن بود. بسیاری از فعالین برجسته‌ی   مارکسیست و سوسیالیست جنبش زنان به دیدگاه‌های پست مدرنیستی پیوستند.4دیدگاهی که در دهه‌های بعد نقش هژمونیک در گزینش سیاست‌ها و چرخش استراتژی‌های جنبش زنان داشت.  مجموعه این رخدادها،به سیاست همسویی با دولت‌ها و "ادغام در سیستم" و عقب نشینی از پویایی وخود سازماندهی جنبش زنان منجر شد.

سرخوشی ناشی از توهم به سرمایه‌داری و همسویی با دولت‌ها و تغییر از درون این سیستم اما در شرایطی رونق داشت که تهاجم گسترده سرمایه و سیاست‌های نئولیبرالی به دست‌آوردهای رفاهی وسرکوب مزد،  زندگی میلیون‌ها زن را دستخوش تغییر کرد. به موازات آندولت‌های سرمایه‌داری در سودای تداوم سیاست ادغام جنبش‌ها و تشکل‌های متکی به آن، در ساختار سیستم  به‌واسطه یکرشته اقدامات هماهنگ بودند.گروه‌ها و اقشاری از زنان-به‌ویژه بخش‌هایی از "طبقه متوسط"-که توانسته ‌بودند به گروه‌هایی بالایی طبقات  در سلسله مراتب سازمان اجتماعی کارسرمایه داری و یا دولت آن دست یابند، میانجی اصلی پیشبرد این پروژه‌ها شدند. بدین شکل سیاست ادغام در سیستم نیزاشکال جدیدی یافت و پروژه‌هایی  نظیر اینجیوها (تشکل‌های غیر دولتی) که رسالت‌شان دفرمه کردن تشکل‌های از پائین بود با دیسکورس "دولت کوچک،جامعه مدنی و تشکل های غیر دولتی"همانند یک اپیدمی فراگیر، بازار گرمی پیدا کرد. همانگونه که گفته شد رویگردانی بسیاری از گرایشات رادیکال و انقلابی جنبش زنان ورونق  سیاست‌های نسبیت فرهنگینیز به این روند کمک کرد. مجموعه عوامل فوق، باعث افول جنبش زنان در اروپای مرکزی و غربی و آمریکای شمالی شد.هر چند که این جنبش در دراواخر دهه‌ی نود تحرکاتی داشت اما روند افول آن تا دهه گذشته ادامه داشت.

 چند سالی است که نشانه‌های تغییر این شرایط مشاهده می‌شود.تداوم سیاست‌های نئولیبرالی و تهاجم سرمایه به خواسته‌های اجتماعی زنان،تغییر در ساختار طبقاتی  و رشد فزاینده "فقر زنانه"، شکست افق‌های  پست مدرنیستی و دیگر ناهنجاری‌‌های نظری، زمینه ساز رشد و تحرک جنبشی مبارزه زنان شده است.

 

ن جهانی شدن و فرایند تغییر شیفت جنبش زنان 

 

همسو با سیاست‌های نئولیبرالی، روند دیگری نیز در حال شدن بود.جهان‌گرایی سرمایه و گسترش فزاینده آن و تحولات مدام تکنولوژیک فر‌آیند گسترش سرمایه داری و ابعاد غول آسای رشد کارگرانو استفاده از نیروی کار ارزان زنان در سراسر جهان به‌ویژه در کشورهای موسوم به "اقتصادهای نوظهور" و رو به رشد صنعتی  را افزایش داد. بدین شکل  بستر مادی حضور فزاینده زنان در عرصه‌های اجتماعی فراخ‌تر شد وزمینه‌سازرشد مبارزه زنان وتغییر شیفت  آنبه مناطق دیگر و به‌ویژه در کشورهایی نظیرهند،برزیل،آرژانتین و منطقه معروف به "ببرهای آسیایی"، ایران و ....شد.5

در ایران نیز پس از قیام بهمن جنبش زنان آغاز نوینی داشت که با واکنش به حجاب اجباری آغاز و در  دهه‌ی خونین شصت به شکل آرام و پنهان در داخل و نتایج پر تحول در حوزهای تجربی و نظری و ایجاد تشکل‌های مستقل زنان در خارج از کشور ادامه یافت. در دهه‌ی هشتاد دوره دیگری از برآمد جنبش زنان آغاز شد که با هژمونی استراتژی اصلاح طلبی همراه بود و با شکست جنبش سیاسی سال 88 افول کرد.در سال‌های اخیر و به‌ویژه پس از خیزش دی ماه و شکست پروژه اصلاحات، نشانه‌های از یک دوره جدید در جنبش زنان و سوژه‌های نوین برسانده آن  مشاهده می‌شود.این سوژه‌های نوین  بیشتر بر زمینه دگردیسی و تجریه در "طبقه متوسط"و رانش بخش وسیعی از تحصیل کرده‌گانبه گروه‌های کم‌‌درآمد و یا در جستجوی کار شکل گرفته‌اند. آنهااغلب حلقه‌های به‌هم پیوسته و میانجی همگرایی چند راستایی جنبش‌های اجتماعی بوده‌اند.

گفته شد که در دهه اخیر نشانه‌هایی از برآمد مجدد جنبش زنان و رشد جنبشی آن در اروپا و آمریکا پدیدار شده  و با جهانی سازی سرمایه  در جنوب و شرق اروپا و بسیاری از کشورهای آسیایی، آمریکای لاتین، آفریقای شمالی و ...جهشی در مبارزه زنان آغاز شده است.بر بستر این شرایط  نوعی از همکاری و همگرایی  ژلاتینی  بین جنبش‌های زنان در سراسر جهان برجستهشده  که نمودهای آن در حرکت‌های اعتراضی و گاها هماهنگ  و یا راهپیمایی و پیکت‌ها و جلسه‌های آگاهی بخش مشاهده‌ می‌شود. نوعی از همکاری کم وبیش جهانی و انترناسیونالیستی. این نوع از همکاری‌ها اگرچه در شکلژلاتینی و نامنسجم‌اند اماامکان تداومو گسترش آنها وجود دارد.5

 

جنبش های زنان و سوژه‌های نوین ضدسرمایه‌داری

 

جنبش‌های زنان در دوره کنونی ویژه‌گی‌های خاص خود را دارند که نسبت به شرایط هر جامعه و منطقه متفاوت هستند.از خود ویژه‌گی‌های کم و بیش مشترک همه آنهااثراتتحولات اقتصادی-اجتماعی، فرهنگی و همگرایی مبارزه علیه ساختارهای سلطه پدر/مرد سالار و مناسبات سرمایه‌داریاست.نکته با اهمیت دیگر پدیداریسوژه‌های نوین ضد سرمایه داری در این جنبش‌ها است. کنکاش در ابعاد مختلف  این پدیده و جایگاه آن‌ها در  همگرایی مبارزه ضدسرمایه داری، به پیشروی جنبش‌های زنان کمک می‌کند.

از نظر تاریخی زنان طبقه‌کارگر و گروه‌های نزدیک به آن، چون تحت کنترل دو سامانه سلطه طبقاتی (سرمایه داری)و سلطه جنسیتی(پدر/مردسالاری)قرار دارند،سوژه مرکزی پیوستگی مبارزه علیه این دو سامانه سلطه هستند.در دهه‌های‌ گذشته با تغییراتی که در سازماندهی کار، گسترش نظام آموزشی و پروسه تولید و اشکال کنترل و اداره پروسه کارانجام گرفت، شاهد تغییر از انقیاد صوری به انقیاد واقعی در کار فکری هستیم که نتایج آنبه شکاف در لایه‌های "طبقه متوسط"منجر شدهو بخش‌های زیادی از گروه‌های پائینی و میانیاین طبقه را به زیر مجموعه طبقه کارگر و یا گروه‌های فرودست نزدیک به آن رانده است.6

چنان که پیش‌تر گفته شد این گروه از زناناغلب تحصیل کردگان با مزد کم و یا در جستجوی کار هستندکه به ساختار پدر/مردسالاریمعترض بوده و حضور پر رنگیدر جنبش‌های زنان داشته‌اند. همچنین شرایطی که سرمایه‌داری در زندگی واقعی آنها ایجاد نموده، باعث شده که واکنش‌های ضد سرمایه‌داری در میان آنها برجسته شود.این سوژه‌های نوین که کارکردهای‌شان در مبارزات اجتماعی متناسب با شرایط هر جامعهمتفاوت است در تحولات کنونی نقشنها ا برجسته‌ای در همسویی چالش‌های علیه ستم جنسیتی و مبارزه ضد سرمایه داری داشتهند ‌اند.با تحولاتی که در سازماندهی کار سرمایه‌داری به‌وقوع پیوستهاستبه‌نظر می‌رسد کهریزش لایه‌های میانی و پائینی "طبقه متوسط"به سوی طبقات فرودست منجر به واکنشهم‌زمانآنها علیه ساختارهای جنسیتی و سرمایه دار‌ی شده است. درست وارونه واکنش لایه‌های بالایی آنها در دوره ادغام در سرمایه‌داری است.

تحرکات اخیر نشان می‌دهد که درشرایط کنونی، جنبش‌های زنان، نیازمند دست‌یابی  به استراتژی‌های نوین‌ هستند. استراتژی‌هاییکه به‌توانند سویه‌های مختلف ستم بر زنان و  اشکال پیش روی مبارزه آنها را متناسب با شرایط جهانی و خودویژگی‌های بومی هر جامعه ترکیبکنند. پیش‌زمینه‌ی دست‌یابی به استراتژی‌های نوین اما بازنگری  و نقد شرایطی که به افول جنبش زنان منجر شد و به موازات آن واکاوی تغییرات ساختاری درمناسبات جنسیتی است.

نقد سیاست ادغام در سرمایه‌داری و جنبه‌های مختلف آن یکی از شالودهای مهم دست‌یابی به استراتژی نوین است.سیاست ادغام در سرمایه‌داری سویه‌های مختلفی داردکه در این‌جا به جنبه‌های مهم  آن اشاره می‌شود:

 

۱-شکاف‌های طبقاتی و میانجی‌های سیاست ادغام در سرمایه‌داری

 

در اروپا و آمریکای شمالی،استراتژی‌هایی که در دو دوره‌ی برآمد جنبش زنان نقش هژمونیک داشتند در برگیرنده‌ی تلفیقی از خواسته‌های عمومی و اجتماعی زنان بودند.طی یک پروسه‌مبارزه، بخش‌هایی از این خواسته‌ها به سامانه‌های  سلطه پدر/مرد سالار و  سرمایه‌داری تحمیل شد در اواخر دهه‌ی هفتاد با رشد سیاست‌های نئولیبرالیلایه‌هایی از طبقه متوسط در بخش‌های مختلف صنعتی،خدماتی،بازرگانی و دولتی شاغل شده وتوانستند به گروه‌های بالایی ساختار طبقاتی راه بیابند.با تغییر رویکردهای جنسیتی، بسیاری از فعالین جنبش زنان نیز در مراکز آموزشی،دانشگاهی،نهادهای وابسته به دولت مشغول به کار شدند به این امید که از درون این مراکز و ساختارها به بهبود شرایط زنان کمک کنند.نتیجه اما برعکس شد جاذبه ساختارهای قدرت و دست‌یابی به امکانات بیشتر، اما فراتراز ادعای آنها بود. بسیاری از آنها  به کارگزاران سیستم سرمایه داری بدل شدند و یا در بهترین حالت از ویژگی‌های جنبشی مبارزه زنان فاصله گرفته و فعالیت‌های‌شان در چارچوب ساختار موجود محدود ماند.زنانی که به مدارج فوقانی سیستم سرمایه داری و بخش‌های بالایی طبقات اجتماعی پیوسته‌بودند با اکثریت زنانطبقات پائینی جامعه و گروه‌های سرکوب شده و به حاشیه رانده شده، منافع واحد و خواسته‌های همسو نداشتند.به‌ویژه در زمینه خواسته‌های ضدسرمایه‌داری وبرای رفاه اجتماعی زنان.

بدین شکل با تهاجم سیاست‌های نئولیبرالی به مزد و خواسته‌های رفاهی و اجتماعی، در استراتژی مسلط بر دو دوره از جنبش زنان نیز شکاف ایجاد شد. گروه‌هایی از زنان که به مدارج بالایی ساختار سرمایه‌داری و یا دولت آن راه یافته بودند، دیگر تمایلی به خواسته‌های رفاهی زنان نداشتند. خواسته‌هایی نظیر ایجاد اشتغال،سالن‌های غذا خوری در محل کار، مدارس‌، دانشگاه،بهداشت و درمان و آموزش رایگان،خانه سازی اجتماعی و ارزان برای زحمتکشان،ایجاد مهد کودک‌ها و یا محل نگهداری از سالمندان، بیمه‌‌‌‌‌های بیکاری،حمایت از خانواده‌های زن سرپرست و...یعنی خواسته‌هایی که حضور زنان در عرصه‌هایاجتماعی را تقویت می‌کند. سیاست‌های نئولیبرالیهمچنین شامل روند دوگانه‌ای از درون سیستم بود با این مضمون که ضمن تهاجم به خواسته‌های اجتماعیو رفاهی زنان، معطوف به برخی از خواسته‌های عمومی آنها از درون سیستم وبه شکل تدریجی بود.

حلقه‌ی واسط و میانجی‌ این استراتژی  گروهی از زنان بودند که موقعیت طبقاتی‌شان بهتر شده و منافع آنها با ساختار سرمایه گره خورده بود.آنها در حالی که برای بهبود خواسته‌های عمومی زنان تلاش می کردند اما هم‌زمان با سیاست‌هایی همسو می‌شدند که خواسته‌های اجتماعی و رفاهی زنان را آماج قرار می داد.صورت مساله روشن بود این بخش از زنان در حالی که با سامانه سلطه پدر/مرد سالار مبارزه می‌کردند اما دیگراشتیاقی برای رفاه اجتماعی زنان نداشتندو یا این‌که خود در سیاست‌های کالا شدن خدمات رفاهی دخیل بودند. آنها به اندازه‌ی کافی در‌امد داشتندتا بسیاری از خدمات کالایی شده را از بازار تهیه کنند و همچنین برای کارخانگی خود و خانواده‌شاناز  نیروی کار زنان شاغل در شرکت‌هایفروشنده  خدمات کار خانگیاستفاده کنند.

 برای روشن شدنجنبه‌های متفاوت آشکار و پنهان ایناستراتژی یعنی تهاجم به خواسته‌های رفاهی و اجتماعی زنان و به موازات آن تلاش برای تحقق تدریجی خواستهعمومی آنها از درون سیستمبه یک نمونه اشاره می‌کنیم:

سیاست‌های ائتلافی حزب سوسیال دموکرات و حزب سبزهای آلمان در دهه‌گذشته و"برنامه 2010".آنهاآینه تمام عیاری است از نتایج یک استراتژی متناقض. این ائتلاف در حالی که بربخشی از خواسته‌های عمومی زنان تاکئید داشت اما با برنامه معرف به هارتز 4سیاست ضد رفاه اجتماعی را طوریبه‌پیش بردکه احزاب محافظه کار طی سال‌ها تلاش نتوانسته بودند آن را عملی کنند.نتایج این برنامه، باعث شد کهانبوه دیگری از زنان به زیر مجموعه طبقه کارگر و گروه‌های پائینی جامعه رانده شوند. ضمن آن‌که همان حدودی از سیاست رفاهی که به سیستم تحمیل شده بود نیز آماج قرار گرفت. این در حالی بود که حزب سبزها  از دل جنبش‌های اجتماعی وبرای حفظ حیط زیست شکل گرفت و بسیاری از رهبران و اعضای آن نیز در گذشته از فعالین جنبش زنان بودند. این نمونه‌ی روشنی ازادغام احزاب در سیستم استو این واقعیت که سرمایه داریمی‌تواند در اشکال پیچیده و آشکار،احزاب از پائین شکل گرفته و  فعالین جنبش‌ها را درچارچوب ساختارهای خود ادغام کند.حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز که همواره ادعای دفاع از "عدالت اجتماعی"را داشته نیز دست‌کمدر آستانه جنگ جهانی اول و سیر رویدادهای انقلاب آلمان در یک‌صد سال پیش به همین سرنوشت گرفتار شده بود.

"برنامه 2010" این ائتلاف از جمله سیاست‌های نئولیبرالی بود که تهاجمی تمام عیار به خواسته‌های رفاهی، مزد و  معیشت و زندگی طبقه کارگر و گروه‌های پائینی جامعهرا سازمان داد و نتیجه آن تلنبار شدن  انبوهیاز زنان به زیر خط فقر و پدیده "فقر زنانه" بود. به‌ علاوه نتایج این سیاست شرایط کار، تحصیل،مراقبت از فرزندان و سالمندانرا که اغلب بر عهده زنان  است،  دشوارتر کرد. اما سوی دیگر این استراتژِی توجه به برخی از خواسته عمومی زنان بود که به‌واسطهپافشاری اعضای زن این احزاب و از درون سیستم  به پیش برده شد. آنها توانستند لایحه‌ای را به مجلس ببرند و در نهایت به تصویب برسانند که به  موجب آن برقراری رابطه جنسی مرد خانواده را به رضایت زن مشروط می‌کند و خشونت مردانی که به‌ اجبار با همسران و یا پارتنرهای  خود رابطه جنسی برقرار می‌کنندرا به درستی تجاوز به زنانقلمداد کرد.

این نمونه بارزی از کنش متناقض زنانی است  که به ساختارهای قدرت راه یافته‌اند و اغلب منافع بخش‌های فوقانی طبقات اجتماعی را نمایندگی می‌کنند.حاملین و تصمیم گیرندهنایناین استراتژی  متناقض،خواسته‌های زنان رابه شرطی دنبال می‌کنند که در چارچوب ساختار سرمایه‌داری و سیاست‌های متناظر با منافع طبقات فرادست باشد. همین مهمآنهارا در مقابل انبوهی از زنانی قرار می‌دهد که  توسطنظام سرمایه‌داری استثمار شده و سرکوب می‌شوندو همین شرایط نابرابری جنسیتی در میان آنها را ژرف‌تر می‌کند. این استراتژیمتناقض، در تقابل با همگرایی مبارزه علیه دو سامانه سلطه  پدر/مردسالاری و سرمایه داری بوده و مانعی  در برابرخودپویی و تحرک از پائین جنبش‌های زناناست.

2-کنترل هژمونیک جنبش زنان:

اینجیوها(تشکل های غیر دولتی) و دفرمه شدنتشکل‌های از پائین

 

یکی دیگر از نتایج سیاست ادغام، برنامه‌ها و طرح‌هاییاست که به واسطه اینجیوها اجراو بهکنترل هژمونیک جنبش زنان منجر شد. تجربه نشان داد که اینجیوها تشکل‌های اجتماعی و از پائین را به تدریج دفرمه می‌کند. بررسی  همه جانبه اینجیوها و  طرح‌های متناظر با آنها نیازمند واکاوی همه جانبه و کار جمعی جداگانه‌ای‌است.در ادامه به چند نکته اشاره می‌شود که تا حدی به روشنی موضوع بحث کمک کند.7

 سیاست‌های نئولیبرالی ایدئولوژی متناظر با خود را نیز به‌دنبال داشت و توسط نظریه‌پردازان آن نسخه پیچ شده و از طریق محافل آکادمیک،نهادهای دولتیو رسانه‌های جریان اصلی رواج پیدا کرد. "دولت کوچک،جامعه مدنی  و تشکل‌های غیر دولتی" (که در بسته بندهای "جهان سومی" با نام "سازمان‌های مردم نهاد"تزئین شده)یکی از ترجیح‌بندهای ایدئولوژیک سیاستهای نئولیبرالی بوده و ادعا  شد که "سازمان‌های غیر دولتی" حلقه واسط "جامعه مدنی و دولت کوچک" هستند که بایداز طریق نهادهای بین المللی، منطقه‌ای و دولت‌ها پشتیبانی شده ونیز بودجه‌هاییدریافت ‌کنند.

اینجیوها متناسب با سطح توازن قوای اجتماعی، نقش دولت و موقعیت جنبش‌های اجتماعی درجوامع مختلف، اشکال متفاوتی داشته‌اند. در اروپا و  جوامعی که "دولت رفاه"وجود داشت، این نوع از اینجیوها جایگزین بخشی ازنهادهای دولتی شدند که وظیفه آنها پیشبرد برنامه‌ها و خدمات  رفاهی بود. در واقع  آنها به نوعی "شرکت‌های فروشنده خدمات" تبدیل می شدند. شعار این بود که از این طریق کم کم "دولت کوچک شده" و قدرت به "نهادهای مردمی" واگذار می‌شود. اینجیوها نیز باید نهادهای ثبت شده و هئیت مدیره  و اعضای آن نیز مشخص باشد. آنها می‌توانند بر اساس پروژه‌هایی که دولت معیار آن را تعیین می‌کند، بودجه دریافت کنند. بودجه‌هایی که  که دولت‌ها و یا نهادهای منطقه‌ای‌ای‌   ‌ای و بین المللی اغلب از طریق سیاست‌های مالیاتی بدست می‌آورند.مهم‌تر امااین بود که به  واحدهای اقتصادی،تجاری و شرکت‌ها هم این امکان داده شده که بخشی از درآمد خود را به اینجیوها واگذار کنند.

 نتایج این پروژه‌ها، اینجیوهای  چندگانه و سلسله مراتب خاص از آنها بود. شرکت‌ها و غول‌های اقتصادی، اینجیوها و بنیادهای ویژه خود را تاسیس کردند که کارآنها توجیح ایدئولوژی و برنامه‌های سرمایه‌دارانه  و تاسیس دانشکده‌هابرای تربیت کادرهای"متخصص" بود. فعالیت این نوع از اینجیوها بیشتر لابی‌گری و سیاست‌ورزی با دولت‌ها و تاثیرگذاری بر برنامه ریزی‌های کلان و خرد و حمایت از رسانه‌ها و بنگاه‌های خبری  متناسب با منافع شرکت‌هایبود. هم‌اکنون دامنه نفوذ این بنیادها  و نهادها چنان گسترش یافته که می‌توانند در مناطق و کشورهای دیگر نیز متناسب با منافع صاحبان آنها سیاست‌ورزی نموده و  حتی دانشکده‌های خاص خود را ایجاد نمایند.یک رشته از"برنامه‌های‌تزئینی"نظیر اهدای جایزه به "متخصص‌ها" و"مدافعان حقوق بشر"از برنامه‌های روتین این نوع از اینجیوهااست  که نتایج‌اش دست‌کاری در افکار عمومی و توجیحی برایمشروعیت نمادین شرکت‌ها است.

 اینجیوهای "جامعه مدنی"نوع دیگری است که در عمل تشکل‌های مستقل و از پائین را کنترل و آنها را در مدار سیستم قرار می‌دهد.این نوع از اینجیو بیشتر در بخش‌هایی از اروپا رواج داشته کههنوز تتمه‌هایی از  "دولت رفاه"وجود داشته است.ادعا می‌شود که اینجیوهای"جامعه مدنی" حلقه‌ی واسط خواسته‌های جنبش‌های اجتماعی و دولت‌ها شده و نیازهای  جامعه  مدنی را تامین می‌کنند.

 کارگزارن این برنامه‌ها دو جهت‌گیری موازی را دنبال می‌کردند:همان‌طور که گفته شد از یک طرف مسئولیت اجتماعی و خدمات رفاهی دولت را به اینجیوها واگذار کرده و از طرف دیگر فعالین جنبش اجتماعی را در عمل به همکار  و کارمند غیر رسمی دولت بدل می‌کردند.طی یک پروسه اغلب تشکل‌هایی کهپروژه‌های اینجیویی می‌گرفتند در عمل  به نوعی "شرکتخدماتیغیر رسمی" تبدیل شدند که کارشان فروش خدمات بود. بودجه‌های آنهانیز اغلب به نسبت  قیمت "پروژه خدماتی" توسط دولت و یا "اینجیوهای بالاتر" متعلق به شرکت‌ها پرداخت می‌شد.

 طرح اینجیوها، از همان آغاز در تشکل‌های اجتماعی و از پائین شکاف ایجاد کرد. موافقین این طرح با هر نیتی که داشتند دریافت پروژه‌های خدماتی و بودجه را برای ماندگاری تشکل و شرایط زندگی  فعالین آن مهم می‌دانستند.  مخالفین اما به‌درستی بر فروش خدمات مربوط به دولت  و واگذاری آن به بازار به قیمت ارزان و از طریق اینجیوها را محکوم کرده  و بر خطر ادغام تشکل‌های از پائین در سیستم و از دست‌ رفتن استقلال، ویژگی جنبشی و پویایی و خودسازماندهی تشکل‌ها،تاکید می‌کردند. طیفی از نظرات میانه هم وجود داشت. در واقع طرح ادغام در سیستم  از طریق اینجیو از همان آغاز در تشکل‌های مستقل و خودسامان فعال در جنبش‌ها، شکاف و انشعاب ایجاد کرد. علاوه بر شکاف و پاره‌گی، رشد بورکراسی و دایمی شدن جایگاه مدیران، اپیدمی فراگیر دراینجیوها بود.

  بورکراتیزه‌شدن و جداییاز پایه‌های اجتماعی، زمینه مادی در ساختار سلسله مراتبی اینجیوها داشته است. یک نمونه بارز آن جایگاه "مدیران" دراینجیوها است. آنهااغلباز طریق بودجه‌های اینجیو دستمزد دریافت می‌کنند و این جایگاه آنها را در موقعیتی خاصی قرار می‌دهدکه برای حفظ آن کم کم  از پایه‌های اجتماعی جدا شده و ساختار تشکل را به سمتی می کشانند که منافع آنها و حفظ موقعیت‌شان ایجاب می‌کند و در عمل نیز دست‌یابی به مدارج تصمیم‌گیری فقط  برای نزدیکان و هم‌فکران آنها امکان پذیر می‌شود. به همین دلیل "آسیب‌های بنیان‌گذار" بیماری ویژه اینجیوها و زمینه ساز بروز کشمکش‌های درونی  و جنجال‌ها و رسوایی‌های سیاسی و مالی آنها است.جدای از این‌ها طیفی از "اینجیوهای کاغذی" نیز وجود دارد که با سندسازی  و فقط برای دریافت بودجه ساخته‌شده‌اند.

در این‌جا توضیح ملاحضاتی نیز لازم است.بسیاری از جوامع نوعی از "اینجیو‌های اجباری" نیز رایج بوده به این دلیل که برایفعالیت علنی و قانونی، نهادها باید به‌عنوان"تشکل غیر دولتی" ثبت شده و مانند هر"شرکتی" گزارش مالی از درآمد خود را به دولت ارائه داد. بنابراین هر"تشکل غیر دولتی"الزاما مشمول نکات مطروحه در بالا نیست و به همین دلیل در شناخت آنها باید دقت شود.

 

حکومت‌های مستبد و "اینجیوهای دولتی"

در اغلب کشور‌های در حال توسعه صنعتی  و دولت‌هایی که به شیوه مستبدانه  اداره می‌شوند، روند اینجیوها اشکال دیگری یافته و با شیوه‌های خاص ساختار سیاسی بومی عجین می‌شود. بیشتر آنها تحت کنترل دولت‌ها قرار داشته و یا اینکه اینجیوهای دست ساز دولتی هستند. گردانندگان آنها نیز اغلب کارگزارانصاحبین قدرت هستند. نمونه‌هایی این اینجیوهای دولتی زیاد است( اینجیو همسر قالیباف و دعوت او از هاروی و یااینجیو همسر"سردار سلیمانی"و ... در ایران، فک و فامیل‌ها و افراد نزدیک به اردوغان در ترکیه و ...نمونه‌هایی از این دست هستند)آنهااز بودجه‌ و رانت‌های خاص داخلی وبین‌المللیسود می‌برند. اینجیوهای دولت‌ساز بیشتر نقش کنترل کنندهو سرکوب‌گر جنبش‌های اجتماعی را داشته و یا برای ایجاد اختلال در آنها ساخته می‌شوند.

 در اکثر جوامع  "اینجیوهای خیره" نیز وجود دارد  که توسط افراد "متمول"و با ملاحضات آنها  تاسیس می‌شود.آنها در دولت‌های سرکوبگر به‌شرط رعایت قوانین بازی امکان فعالیت دارند.اینجیوهای خیریهاغلب داوطلبانه از عرصه‌های سیاسی و کنش های اجتماعی کناره می‌گیرند. در مواقعی نیز ثبت تشکل بنام اینجیو، تنها بهانهی ‌ای  ‌ای برای "فعالیت رسمی" و ضربه‌گر سیاست سرکوب است که طبعا موضوع بحث ما  نیستند.

3-پسامدرنیسم وچرخش‌های نظری

 

پیش‌تر گفته شد که افول جنبش زنان در اروپا و آمریکایی شمالی  از اواخر دهه هفتاد آغاز شد که مصادف است با پایان "دوران طلایی سرمایه داری" و آغاز تهاجم نئولیبرالی به دست‌آوردهای جنبش‌های اجتماعی. طنز تاریخ این بود که  این دوره تهاجم مصادف شد با چرخش‌های سیاسی در فضای نظری و رشد این تصور خام‌اندیشانه که سرمایه‌داری ظرفیت جذب خواسته‌ها و حتی عبور از  ساختار سرمایه‌داری را به‌واسطه سازو کارهای پارلمانتاریستی را دارد. گرایشات دیگری در حوزه اقتصادسیاسی ادعا کردند که  دوران"پسا صنعتی" و "جامعه‌اطلاعاتی" فرارسیده و نتایج آنمنجر به تغییر مناسبات تولیدی سرمایه‌داری می‌شود. از میان ایدئولوژی‌های برساخته شدهدیدگاه‌های پسامدرنیستی اماتاثیرات بیشتری بر جنبش زنان داشته و توانست در رسانه‌ها و آکادمی‌هایدانشگاهی نیز رواج پیدا کند. شالوده این نظریه‌ها نفی کلیت درروش بررسیپدیدههای اجتماعی است با تکرار دائماین جمله شناخته شده که "حقیقت همواره نسبی" است. پسامدرنیست‌هاضمن طرح نکات مهمی در باره "سامانه قدرت"اما از درک کلیت ساختار قدرتدرسرمایه‌داری  و مناسبات جنسیتی ناتوان بودند.

نسبیت‌گرایی فرهنگی آنها و برداشت سیاسی ناشی از آن در همه‌جا و به‌ویژه درخاورمیانه اثرات مخرب خود را داشته و بیشتر سلاحی در اختیار ارتجاع  مذهبی و اسلام سیاسی بوده تا به‌واسطه آن آپارتاید جنسی خود را تحت عنوان"حق احترام به فرهنگ‌ها"توجیح کنند. کارگزاران سیاست"نسبیت فرهنگی"در بازنمایی ایدئولوژی عقب مانده "فمینیسم اسلامی" نیزنقش موثری داشتند. از دیگر نتایج  این سیاست، استفاده مخرب دولت‌ها  از موازین آن برای کنار زدن کنوانسیون‌های بین المللی دفاع از حقوق زنان و کودکان به بهانه  احترام به "شرایط فرهنگی"هر کشور است.بدین وسیلهسرمایه‌داری از ایدئولوژی پسا مدرنیستی  "کلیتی"فراگیر بنام "نسبیت فرهنگی"ساخت و نشان داده شد که شسرمایه‌داریکلیتی فراگیر است که همه چیز را متناسب با منافع‌اش دفع یا جذب می‌کند.

علاوه بر نکات ذکر شده در باره‌ی سیاست ادغام، بازسازی و واکاوی جنبش زنان و دست یابی به استراتژی‌های نوین متناسب با شرایط کنونی،نیازمند بررسی اثرات تغییرات ابژکتیو و سوبژکتیو در مناسبات جنسیت است. در ادامه به دو شاخص مهم اثر گذار در مناسبات جنسیتی یکی در زمینه تغییر در ساختار خانواده و رشد خانواده تک والده و دیگری در حوزه تحولات نظری جنسیت و بازشناسی پدیده  همجنس گرایی را اشاره می‌کنیم.

 

خانواده تک والده و تغییرات در مناسبات جنسیتی

 

در جوامع پیشاسرمایه‌داری "خانواده گسترده"رواج داشت و زنان هم در تولید مشارکت داشته و هم کارخانگی را عهده دار بودند.در دوره انباشت اولیه سرمایه‌داری، استفاده از کار ارزان زنان  و کودکان به شدت رایج شد اما بعدا ساختار خانواده متکی به  درآمد"مرد نان آور"شد و  با تقسیم کار جنسیتی، زنان اغلب وظیفه کارخانگی را به عهده داشتند و خانواده هسته‌ایرشد زیادی کرد. در قرن بیستم به‌ویژه در دوره جنگجهانی اول با اعزام مردان به جبهه‌ها اشتغال زنانرشد کرده و زمینه حضور آنها در عرصه‌های اجتماعی را افزایش داد.  پس از جنگ جهانی دوم و به‌ویژه در ده‌ی شصتبا رشد اقتصادی و ساختار آموزشی بر اشتغال زنان افزوده شده و به موازات آنمبارزه زنان علیه  ساختار پدر/مردسالار" نیز گسترش یافت.

همراه با دگرگونی های اجتماعی در شرایط زندگی و کار زنان،نابسامانی‌های ساختار خانواده،رشد  فزاینده طلاق ،حضور مرد سالاری و نیز به‌واسطه رشد آگاهی زنان و امتناع از ازدواج، تحولاتی در ساختار خانواده صورت گرفت. تحولی تدریجی اما رو به رشد از خانواده هسته‌ای به سمت "خانواده تک والده". این روند پس از "جهان گرایی فزاینده سرمایه " در بسیاری از کشورها نیز گسترش یافته است. این تحول در ساختار خانوادهبر کارخانگی بر مناسبات جنسیتی تاثیر گذاشت. در "خانواده تک والده" زن  یا مرد هر یک مسئول بازتولید خویش بوده و کار خانگی را خود به تنهایی انجام دهند. این نکته مهمی در تقسیم کارجنسیتی و تغییردر کارخانگی و ساختار جنسیت‌است. با این  حال دا‌دهای  تجربی و آماری نشان می‌دهد که  در "خانواده‌های تک والده‌‌‌" نیز بازتولید نسلی،نگهداری  و مراقبت از کودکان و سالمندان در ابعادی کلان،اغلب به‌عهده زنان است.

م

ساختار جنسیتی و نظریه سیالیت جنسیت

 

علاوه بر تحول در ساخت خانواده، در نظریه جنسیت نیز تغییرات مهمی صورت گرفته است. به‌ویژه در دو دهه‌ی اخیر که  مبارزه هم‌جنس گراها و ال.جی.بی.تی.هادر خیلی از جوامع،منجر به تثبیت حقوق مدنی آنها شده است.یکی از مهم‌ترین آنها نظریه سیالیت جنسیت جودی باتلر است. این نظریه در شناخت پدیده هم‌جنسگرایی‌ و ال.ج.بی.تی  نکات مهمی را مطرح می‌کند که تعمق‌برانگیز بوده و به رشد این جنبش‌ها نیز کمک نموده است. باین حالباتلر معتقد است که جنسیت یک طیف است و سیال.8 و بدین شکل رابطه دوگانه جنسیت بیولوژیکی و جنسیت اجتماعی در سامانه سلطه جنسیتی را که نگاه مسلط بر جنبش زنان بوده را به چالش می‌گیرد. اگرچه نظریه باتلر در توضیح پدیده هم‌جنس‌گرایی و ال.ج.بی.تی تحولی مهم ایجاد کرده اما در انکار جایگاه جنسیت بیولوژیک در سامانه سلطه جنسیتی چندان موفق نیست.فریگا هاوگ فمینیست- سوسیالیست و از گردانندگان فرهنگ فمینیستی  مفهوم مناسبات جنسیت‌ها را چنین توضیح می‌دهد:"مناسبات جنسیت‌ها، نتیجه روابط بین دو جنس مورد بررسی را پیش شرط قرار می‌دهد. وجود" جنسیت‌ها "به معنای مرد و زن است که هر یک از آن ها پیش‌یافته‌ی تاریخی اند.(محصول تاریخ اند). مکمل یکدیگر بودن در روند تولید مثل، پایه طبیعی است که بر اساس آن آنچه که اعتبار "طبیعی"دارد ، خود در پروسه تاریخ از طریق اجتماعی شکل می‌گیرد. بدین ترتیب جنسیت‌ها از این روند اجتماعی نابرابر بیرون می‌آیند."9

علاوه بر مناسبات جنسیت‌ها به معنای روابط بین دو جنس، در میان هم‌جنس گراها نیز نقش‌های جنسیتی وجود دارد. همچنین در مناسبات بین گی‌ها و لزبین‌ها کارکردهای مناسبات پدر/مردسالاری مشاهده می‌شود. این‌ها نشانه دوگانگی جنسیت بیولوژیک/اجتماعی در اشکال تغییر یافته آن است.

به نظر می‌رسد در بررسی سامانه سلطه پدر/مرد سالار در تحولاتتاریخی، اجتماعی و تجربی،در نظر داشتن دو گانه جنسیت بیولوژیک و جنسیت اجتماعی، هنوز روش کارآمدی‌تری برای توضیح ساختار جنسیت و نقد سامانه سلطه پدر/مرد سالاری است. با این همه حوزه‌های مختلف بحث باز است و با مشارکت در این بحث‌ها و دفاع از  خواسته‌های همجنس‌گرایان و ال.جی.بی.تی‌ها می‌توان به بازشناسی ساختار جنسیتپگرداخته و همسو با آن به‌ پویش جنبش زنان یاری رساند.

 

 جنبش‌های زنان  و چشم اندازهای آتی

 

نکات مطرح شده را جمع‌بندی کنیم: گفته شد  که در سال‌های اخیر نشانه‌هایی از تغییر در جنبش‌های زنان مشاهده می‌شود. سیاست‌های ادغام در سیستم، با گسترش شکاف‌های طبقاتی و نابرابری‌های اجتماعی زنان،کم کم  کارکرد خود را دست داده، پسامدرنیسم از رمق افتاده  و به موازات آن شاهد رشد آرام جنبش زنان و حضورگرایشات ضد سرمایه‌داریدرکنش‌های مبارزه علیه سلطه جنسیتی هستیم . همچنین گفته شد که  همراه با پدیده "جهانی شدن" و ورود زنان به بازار کار در اقصا نقاط جهان، از آغاز قرن کنونی شاهد رشد فزاینده و تغییر شیفت جنبش‌های زنان در سراسر جهان و به‌ویژه در اقتصادهای نوظهور و  کشورهای کمتر توسعه یافته صنعتی است. بهنسوژه‌های نوین برسازنده مبارزه ضدسرمایه‌داری در این دوره از جنبش زنان اشاره شد که پیآمددگردیسی گروه‌های میانی وپائینی "طبقه متوسط"هستند.  یعنیتحصیل کردگان کم‌درآمد و در جستجوی کار و نقش موثر آنها در مبارزه زنان. همچنینبه نشانه‌هایی از امید برای همگرایی و رویکردهای انترناسیونالیستیدر جنبش‌های زناناشاره شد. مهمتر اما این است که این تغییرات تازه در آغاز راه است و نباید با خوش‌بینی‌های‌کاذب محک زده شود.واقعیت این است که جنبش‌های زنان در آستانه یک دوره پرکشمکش قرار گرفته‌اند که پیشروی آنها در گرو چالش هم سو علیه ساختارهای پدر/مردسالار و مناسبات سرمایه داری و نیز گسترش همبستگی‌های جهانی است.

در ایران نیز جنبش زنان در چهار دهه‌ی اخیر تحولاتی مهم و دوران پر افت و خیزی را از سر گذارنده است. شواهد نشان می‌دهد که با شکست پروژه اصلاحات و پس از خیزش دی‌ماه،جنبش  زنان  وارد دوران جدیدی شده است. حضور پر رنگ زنان در همه جنبش‌های اجتماعی و نقش سوژه‌های نوینی که برسازنده پیوند بین آنها هستند نیز  نیازمند واکاوی همه جانبه است. در بخش بعدی این نوشته به بررسی جنبش زنان در ایران می‌پردازیم.بودهند نیازمند آن

 

 

زیر نویس ها

1-نگاه کنید به:جهانی شدن،اصلاحات ساختاری و جابجایی در جنبش‌های زنان-ناصرپیشرو در لینک زیر:

https://docs.google.com/document/d/1oJY1zcvvofV_sq0ElavctvWg0YOdh-WCbajlFjW-5Yo/edit

2- انقلاب فرانسه نقش مهمی در تحرک اجتماعی زنان داشت. برای نمونه نگاه کنید به:

"فرهنگ تاریخی- انتقادی فمینیسم" بخش جنبش زنان

Historisch´Kritisches Wörterbuch des Feminismus

3-برای توضیح انقلاب اکتبر و تاثیر آن بر موقعیت زناننگاه کنید به:

Marxismus und Geschlechter verhältnisse Nummer 29 Agust 2007

4- برای نمونه ماریا پاشینگردر کتاب زیرکه معرفی و نقد نظریه‌پردازان فمینیست و چرخش آنها به پست مدرنیسم است

Feminismus-Maria Pachinger und marxistischesosialistische

5-"اعتصاب زنان" در 8 مارس گذشته که یک اعتراض بین المللی زنان بود را اغلب نخستین حرکت هم‌زمان و همبسته چند گانه قاره‌ای نامیده‌اند.

6- تا کنون بحث‌های زیادی در باره تجریه طبقه متوسط  شده است. نوشته زیربه انقیاد صوری و واقعی کار فکری پرداخته است که به زودی برگردان آن را منتشر می‌کنیم

Tobias Kämpf´-  Die digitale Transformatio...

7- نوشته‌های زیادی در نقد اینجیوها در دست است برای نمونه نگاه کنید به :

Armin Stickler Nichtregierungsorganisationen, soziale Bewegungen und Global Governance Eine kritische Bestandsaufnahme

NGOs im Spannungsfeld von Lobbyarbeit und öffentlichem Protest

 

8-جودی باتلر-آشفتگی جنسی-برگردان امین قضایی

9-نقل از"فرهنگ تاریخی- انتقادی فمینیسم"/واژه مناسبات جنسیت‌ها

Historisch´Kritisches Wörterbuch des Feminismus

نقل از سایت واکاوی سوسیالیستی

درباره مذاکرات چهار حزب و سازمان کردستانی

با حاد شدن تضاد های جمهوری اسلامی با آمریکا، رژیم دست به یک سری اقدامات فرهنگی، سیاسی و نظامی در کردستان زده است. به طور مثال، از یک طرف، چهره شناخته شده فرهنگی مانند مظهر خالقی خواننده معروف کُرد را پس از ۴۰ سال تبعید، با وساطت اتحادیه میهنی کردستان عراق و همراهی قباد طالبانی (پسر جلال طالبانی) به «کنگره مشاهیر کرد» دعوت می کند و در بوق و کرنا می دمد که جمهوری اسلامی مدافع حقوق کردهاست. از طرف دیگر، یک هفته بعد مقرات برخی احزاب کردی در کردستان عراق را بمباران می کند. یکی دیگر از حرکت های جدید رژیم، دراز کردن دست مذاکره به سوی احزاب کردی است. بنا به گفته عُمال رژیم، مقامات سیاسی و امنیتی جمهوری اسلامی، در کشور نروژ با چند حزب کردستانی وارد مذاکره شده اند. این گونه مانور های سیاسی- فرهنگی و جنایت های نظامی از سوی رژیم شاید چیز تازه ای نیست با این تفاوت که این بار، بازی ها بر بستر تشدید بی سابقه تخاصمات میان جمهوری اسلامی و امپریالیسم آمریکا جریان دارند. رژیم ترامپ/ پنس می خواهد موقعیت جهانیِ امپریالیسم آمریکا را به زمانی بازگرداند که هژمونی اش بر دنیا بی چون چرا بود اما امروز قدرت های امپریالیستی دیگر، این موقعیت را نمی پذیرند. از نظر آمریکا، تحکیم سلطه اش در خاورمیانه و به خط کردن جمهوری اسلامی با اهداف و خواسته هایش، قطعه مهمی در پیشبرد این راهکار جهانی است. از طرف دیگر، جمهوری اسلامی،  زیر فشار تحریم های اقتصادی و سیاسی و تهدیدات نظامی آمریکا، با تنگنا های زیادی روبه رو شده  است و تلاش می کند خود را برای بدترین شرایط آماده کند. ستم ملی و سرکوب کردستان، همواره از ارکان اصلی امنیتی و سیاسی جمهوری اسلامی بوده است و همین سیاست، کردستان را تبدیل به یکی از حلقه های ضعیف سیاسی و امنیتی آن کرده است. جمهوری اسلامی از آن می ترسد که با هر چه متلاطم تر شدن اوضاع و در صورت وقوع جنگ، حاکمیتش در مناطقی چون کردستان، تضعیف شده و از هم بپاشد و با این دید، تلاش می کند تا با ترفندهایی احزاب کردستانی را خنثی کند و حتا به کمک آن ها، بذر امید های واهی را در میان مردم بپاشد. جمهوری اسلامی در عین حال که با این احزاب مذاکره می کند، توپ باران ها و موشک باران های جنایتکارانه اش علیه نیرو های کرد را ادامه می دهد تا خود را مقتدر نشان دهد.

مذاکرات جمهوری اسلامی با احزاب کردستانی مخفی مانده بود تا این که بالاخره چهار حزب و سازمان کردستانی (حزب دمکرات کردستان ایران، حزب دمکرات کردستان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران و سازمان زحمتکشان کردستان) پذیرفتند که با نمایندگان جمهوری اسلامی نشست داشته اند. )گفتگو با عمر ایلخانی زاده، دبیر کل حزب کومله‌ زحمتکشان. تلویزیون ایران اینترنشنال ۹ ژوئیه ۲۰۱۹) مباحث این نشست ها روشن نیست اما گفته می شود که نمایندگی  جمهوری اسلامی در این نشست را محمد کاظم سجادپور، معاون پیشین نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد در ژنو بر عهده داشته است (بی بی سی ۹ ژوئیه۲۰۱۹ ). وی از این نیروها خواسته که سلاح بر زمین گذاشته و تسلیم شوند. عمر ایلخانی زاده در همان مصاحبه گفت، پیشنهاد مذاکره را یک نیروی غیردولتی طرفدار صلح در نروژ به طرفین داده و نشست ها «مقدمه ای» بوده برای مذاکرات بعدی و اضافه کرد، یک نفر به نمایندگی از چهار گروهِ پیش گفته اعلام کرد که مذاکرات بایستی علنی باشد. وی همچنین گفت که ما «در مذاکرات خواهیم خواست» که آن ها مسئله کرد را به رسمیت بشناسند و  برابری زن و مرد و حقوق زندانی سیاسی به رسمیت شناخته  شود.

واضح است که سخن گفتن از حقوق زنان و حقوق زندانی سیاسی و حقوق شهروندی و… در مذاکره با رژیمی مانند جمهوری اسلامی، لفاظی عوام فریبانه و تلاش در کم کردن از کراهت ماجرای مذاکرات است. پس از چهل سال، ایجاد توهم در مورد اصلاح پذیری جمهوری اسلامی و امکان آشتیِ این رژیم با برخی حقوق اولیه مردم، نیازمند استعداد خاصی است که فقط  در نزد احزاب بورژوایی می توان یافت. آنان بر این واقعیت پرده می اندازند که ستم گری ملی یک جزء نهادینه از رژیم و نظام جمهوری اسلامی است و به طور کلی، محصول کارکرد نظام سرمایه داری امپریالیستی در ایران بوده است و تاریخچه اش با تاریخ سلطه امپریالیسم در ایران پیوند تنگاتنگ دارد.

این نخستین بار نیست که بورژوازی کرد (در اینجا یا در ترکیه و عراق و سوریه) پای میز مذاکره با رژیمی ارتجاعی می نشیند. این ها همواره میان رژیم ها و قدرت های امپریالیستی، برای گرفتن امتیاز های حقیر رفت و آمد و همکاری می کنند و با استدلال «واقع بین بودن» این روابط را توجیه می کنند. این «واقع بینی» هرگز معنایی جز گرفتن امتیازات حقیر و قربانی کردن منافع اساسی اکثریت توده های مردم کردستان نداشته است. این واقعیت صرفا نشان دهنده آن است ملت کرد هم مانند همه ملل دیگر به طبقات تقسیم می شود. به قول زنده یاد امیر حسن پور، «احزاب ناسیونالیست اکثریت مردم را که دهقان و کارگر و دیگر زحمتکشان هستند به  ذخیره جنگی و ابزار ملت سازی و کسب امتیاز و شرکت در قدرت سیاسی حاکم تبدیل کرده اند. این وضع غیرمنتظره نیست و شکل صریحی از روابط طبقاتی و آشتی ناپذیری منافع آن ها است.» (امیر حسن پور- نشریه حقیقت شماره ۶۶)

در حالت کنونی هم مذاکره با جمهوری اسلامی، معنائی جز پذیرفتن حاکمیت این رژیم و ستم ملی، ستم بر زنان، فقر و بیکاری، سرکوب سیاسی، ادغام دین در دولت، جنگ های ارتجاعی، نابودی محیط زیست، ندارد.

نتایج فاجعه بار سیاست های احزاب ناسیونالیست کرد را در کردستان عراق دیده ایم و این که چگونه کردستان عراق را تبدیل به جولانگاه نیرو های امنیتی آمریکا و اسرائیل و جمهوری اسلامی و عربستان و ترکیه و غیره کرده اند. احزابی که وارد مذاکره با جمهوری اسلامی شده اند، این احزاب را تحسین کرده و آرزو دارند که به «موقعیت» آن ها برسند.

خوشبختانه در واکنش به این مذاکرات موجی از مخالفت در میان بسیاری از  توده های مردم در کردستان، که از وضعیت ستم ملی و جنسیتی  و استثمار و نابرابری و تبعیض و فقر، گرانی و بیکاری و فساد و جنایات رژیم به ستوه آمده اند بلند شده است. اما چنانچه، یک نیروی کمونیست انقلابی، با تکیه بر کمونیسم نوین، افق و برنامه و راه رسیدن به یک جامعه بنیادا متفاوت، یعنی جمهوری سوسیالیستی نوین را در مقابل مردم نگذارد، همیشه در میان توده ها، گرایش به رفتن به زیر بال و پر بورژوازی و توهم نسبت به امکان کم کردن فشار های ستم از طریق توسل جستن به بورژوازی حاکم، تولید و تقویت خواهد شد. 

اوضاع کردستان جدا از اوضاعی نیست که در سراسر منطقه حاکم است. به قول رفیق امیر حسن پور: «تحت سیادت سرمایه، نظام بردگی دوباره قد علم کرده است؛ فروش و ترافیک زنان و کودکان به بخشی از نظام اقتصادی تبدیل شده است. بحران محیط زیست، که نتیجه مستقیم سلطه سرمایه است، زندگی انسان و بقیه موجودات زنده را به خطر انداخته است. جنگل، دریا و اقیانوس و رودخانه و خاک و آب و هوای کره زمین به شدت آسیب دیده اند. هر سال هزاران انسان که در جستجوی کار به اروپا و آمریکا پناه می برند با مرگ فوری یا تدریجی مواجه می شوند. ستم بر زنان و خشونت مردسالاری بیداد می کند؛ همه جا «جنگ علیه زنان» در جریان است. خرافات دینی، علم ستیزی، نژادپرستی، و فاشیسم دست در دست هم آینده تاریکی ترسیم می کنند…وضع دنیا به جائی رسیده است که یا باید نظام سرمایه داری را از میان برداشت یا سرمایه داری زندگی را از میان برخواهد داشت. انتخاب دیگری باقی نمانده است. اما روشن است که نیروئی جز جنبش کمونیستی توانائی و خواست این تاریخ سازی را ندارد. جنبش کمونیستی هم، آن طور که در گذشته بود، از عهده چنین مسئولیتی بر نمی آید. با کمونیسم پیشین نمی توان به آینده کمونیستی دست یافت و بدون «کمونیسم نوین» نه به درک درست گذشته می رسیم نه به ساختن این آینده. سنتز کمونیستی از کمونیسمِ گذشته و تدوین «کمونیسم نوین» کار سترگی است که باب آواکیان، در پروسه مبارزات وسیع در عرصه تئوری، سیاست و ایدئولوژی در سه دهه اخیر، موفق به انجام آن شده است…. «کمونیسم نوین» بر پایه های مارکسیسم مارکس، انگلس، لنین و مائو –  ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک – استوار است، از دستاورد های انقلابات پیشین دفاع می کند، و اشتباهات و محدودیت های تئوری و متدولوژی مارکسیسم را که به این اشتباهات راه داده اند به نقد می کشد… در واقع، او موفق به حل یک تضاد جدی که از ابتدای تکامل تئوری کمونیستی در آن موجود بود شده است. یعنی، تضادِ رویکرد و متد بنیاداً علمی آن با جنبه هایی که با چنین رویکرد و متدی مغایرت داشته است. … آگاهی کمونیستی و جنبش کمونیستی با تولد مارکسیسم در اواسط قرن نوزدهم پا به عرصه تاریخ گذاشت. در ۱۸۷۱، اولین تلاش مهم برای رهائی انسان از سلطه سرمایه داری در انقلاب پرولتری موسوم به «کمون پاریس» تحقق یافت و عمر کوتاه این تجربه نشان داد که خلق دنیائی هزاران بار بهتر از دنیای سرمایه داری میسر و ضروری است. نیم قرن بعد، اولین انقلاب سوسیالیستی در روسیه در ۱۹۱۷ و سی سال بعد انقلاب سوسیالیستی در چین چهره دنیا و تاریخ انسان را تغییر دادند. این دو انقلاب گام های بلند اما آغازین در جهت گسست از جامعه طبقاتی بودند. اما با وجود دست آورد های مهم، هر دو شکست خوردند. ابتدا سرمایه داری در شوروی احیا شد. در چین، مائو، برای مقابله با تلاش های احیاگرانه فرم نوینی از مبارزه طبقاتی در جامعه سوسیالیستی یعنی انقلاب فرهنگی را رهبری کرد اما بعد از مرگ مائو در ۱۹۷۶، کودتای «رهروان سرمایه داری» این پایگاه انقلاب را به پایگاه سرمایه داری تبدیل کرد. به این ترتیب، مرحله اول انقلابات کمونیستی به پایان رسید. سوال من از روشنفکران و فعالین سیاسی که از وضع موجود بیزار هستند و به تسلیم به آن تن در نمی دهند این است: با چه افقی باید به مصاف وضع موجود رفت؟ آیا می توان خشونت روزافزون سرمایه را تخفیف داد، و به آن چهره انسانی بخشید؟ آیا باید به جنگ و فقر و استثمار و ستم پایان داد یا با آن ها کنار آمد و به تعدیلشان پرداخت؟  آیا می توان مهمترین تضاد این دوران، یعنی تضاد بین ماهیت اجتماعی تولید و تصاحب خصوصی، را حل کرد؟ آیا می توان تضاد بین ۹۹٪ و ۱٪ را در چهارچوب سرمایه داری حل کرد؟ سوال نهایی این است: آیا می خواهیم بر فراز موج دوم انقلابات کمونیستی به دگرگون کردن خود و دنیا بپردازیم؟» (امیر حسن پور، بر فراز موج نوین کمونیسم)

با استفاده از علم کمونیسم می توان افق و برنامه و سیاست های هر حزب را بررسی کرد و  بر این مبنا (و نه از روی ادعاها و اسامی شان) پی برد که به واقع افق چه طبقه ای را نمایندگی کرده و سخنگوی سیاسیِ کدام یک از طبقات اجتماعی اند. لازم است موج نوینی از کمونیست های جوان در کردستان به پا خیزند، تئوری و خط مشی های حاکم بر احزاب «چپ» و «کمونیست» کردستان را به طور علمی نقد کنند و همه کسانی را که کماکان نیت و آرزوی انقلاب کمونیستی را دارند به گسست از آن تئوری ها و خط مشی ها که عاجز از تشریح علمی واقعیت های جامعه و جهان اند و هرگز نمی توانند راه تغییر رادیکال جامعه را نشان دهند، فرا بخوانند و به حزب کمونیست ایران (م ل م)، برای سرنگونی جمهوری اسلامی و استقرار یک جمهوری سوسیالیستی نوین به پیوندند.

به نقل از نشريه آتش93  – مرداد 98

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

 

 

آناتــومى بورژوا - دموکراسـى چـپ ايران(٢)

آناتــومي بورژوا - دموکراسـي چـپ ايران
بخش دوم: تاريخ شکست خوردگان
تبارشناسي تاريخي کمونيسم کارگري
سیامک صبوری
طرفداران کمونيسم کارگري مدعي اند منصور حکمت، کمونيسم را به چپ ايران و حتي چپ جهان باز گرداند و پيش از ظهور او، «کمونيسمِ مارکس» در حال از بين رفتن بود.1 پيشينة تاريخي اين خط به سال هاي اولية پس از انقلاب 57 باز مي­ گردد. پديد هاي با عنوان «مارکسيسم انقلابي» که مشخصا از اواخر سال 61 به تدريج بر سر زبان ها افتاد و در شهريور 62 به يک ائتلاف با سازمان زحمتکشان کردستان (کومَله) و بعد تأسيس حزب کمونيست ايران منجر شد.
عروج «مارکسيسم انقلابي» در چپ ايران و بعدها تثبيتش در برنامه و خط حزب کمونيست ايران، به معناي واقعي کلمه نتيجه شکست و بيانگر شروع روند نزولي چپ در دو دهه بعدي بود. نه فقط شکست انقلاب بهمن بلکه شکستي با ابعاد تاريخي-جهاني در جنبش بين المللي کمونيستي. مساله فقط اين نيست که اتحاد مبارزان کمونيست (سهند)2 از  اوايل سال 61 يعني پس از شکست کامل انقلاب بهمن، تثبيت رژيم جمهوري اسلامي و ضربات مهلک حکومت به سازمان هاي عمدة کمونيست و چپ و اپوزيسيون3 توانست سر برآورده و حتي براي متحدن کردن کومله عرض اندام کند. بلکه مساله دورنماي يک شکست بزرگتر در سطح جنبش بين المللي کمونيستي يعني شکست چين سوسياليستي (1949-1976) و تبعات جهاني آن بود. از بد شانسي­ هاي انقلاب ايران اين که سه سال پيش از سقوط شاه، چين سوسياليستي شکست خورد و رهروان سرمايه داري با يک کودتاي درون حزبي قدرت را در دست گرفته، خط مائو را مغلوب و به مرور سرمايه داري را در اين کشور احيا کردند.4 شکستي که نه تنها يک ميليارد نفر از مردم جهان را از يک جامعة سوسياليستي پويا و انقلابي و از مسير حرکت به سمت کمونيسم جهاني به جاده و اردوگاه سرمايه داري کشاند، بلکه باعث سردرگمي تئوريک و عملي وسيعي در جنبش نوين کمونيستي5 شد. تلاقي اين شکست با شکست انقلاب بهمن براي چپ ايران ضايعات سياسي و نظري حادتر و روند عميق تر و سريع تري از انحلال و عقب­ نشيني را در پي داشت.
پاسخ چپ جهاني از جمله سازمان هاي چپ ايران به اين بحران تا اواسط دهه 1980، طيفي از سردرگمي و التقاط، انفعال و نااميدي، چرخش به سمت سوسيال-امپرياليسم شوروي و انحلال دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي بود. منصور حکمت و اتحاد مبارزان کمونيست، صريح ترين سخنگويان اين گرايش آخر در چپ آن سال هاي ايران بودند که تحت نام ضديت با پوپوليسم و آنچه «چپ خلقي» و «جهان سومي» مي­ ناميدند و در پوشش «بازگشت به مارکس و لنين» و تأکيد بر خصلت «اروپايي» مارکسيسم، پرچم انحلال تمام دستاورد هاي دولت هاي سوسياليستي در قرن بيستم را برافراشتند و تکاملات علمي مارکسيسم و جهش ها و دستاورد هاي پرولتارياي جهاني و جنبش بين المللي کمونيستي را منکر شدند. آن ها با طرح اين ادعا که «تجربة چين و شوروي (بعد از سال 1924) ربطي به سوسياليسم و مارکس ندارند و تلاش بورژوازي ناسيوناليست اين کشورها براي صنعتي کردن بوده اند» به انکار تمام دستاورد هاي پرولتارياي جهاني در موج اول انقلاب هاي کمونيستي برخاستند. حکمت و يارانش در پاسخ به مهمترين سوال پيشِ­روي جنبش بين المللي کمونيستي در آن مقطع يعني «علل و چرايي شکست سوسياليسم در چين؟» ساده ترين راه يعني پاک کردن صورت مساله و انکار ماهيت سوسياليستي چين را برگزيدند. تکاملات نظري مائو تسه دون در علم مارکسيسم6، تجربة عظيم پيشروي سوسياليسم در چين و به ­ويژه جهش هاي عملي سال هاي انقلاب فرهنگي پرولتاريايي (1966-1976)7 و تغيير انقلابي جامعه در مسير کمونيسم توسط صدها ميليون زن و مرد کارگر، کشاورز و روشنفکر چيني به کل ناديده گرفته شد. اما اين انحلال و انکار فقط محدود به چين سوسياليستي نماند و حکمت و رفقايش از ميانة سال هاي دهه 1360 به انحلال دستاورد هاي اتحاد شوروي سوسياليستي (1917-1956) هم پرداختند. خط انحلال طلبانة حکمت بر اين باور بود که شوروي هيچگاه سوسياليستي نشد و حتي در سال هاي رهبري لنين (1917-1924) هم بلشويک ها قادر به استقرار سوسياليسم نشدند.8 در شماره هاي بعدي اين سلسله مقالات نشان خواهيم داد که درک ايده ­آليستي و نادرست حکمت و کمونيسم کارگري از سوسياليسم چگونه در مقابل درک و تعريف مارکس و انگلس از سوسياليسم قرار مي­ گيرد و چگونه حملة اين جريان با رهبري حکمت به مائو و مائوئيسم، مقدمة انکار لنين و لنينيسم و ترويج نوعي بورژوادمکراتيسم خالص بود. همچنين در ادامه خواهيم ديد که چگونه اين خط نه تنها محتوي نظرات مارکس و انگلس را تحريف کرد بلکه با ادعاي «بازگشت به کمونيسم مارکس» عملا منکر تکامل و تحول در مارکسيسم شد و علم بودن کمونيسم و مارکسيسم را زير سوال برد. حکمت و کمونيسم کارگري، مارکسيسم را به نوعي آيين گرايي خالص کارگري-اروپايي تنزل دادند. حال آنکه مارکسيسم در درجه اول علم است و مانند هر علم ديگري نيازمند پويايي و تکامل و تحول.
مساله فقط اين نيست که انحلال طلبان تجربة موج نخست انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، يک «ميراث گران بها» را نفي و دفن کردند. مساله رويکرد ايده ­آليستي و غيرعلمي است که نسبت به اين تجربه اتخاذ شد و راه را براي انبوهي از گرايشات مختلف غيرمارکسيستي، اکونوميستي و کارگريستي، آنارشيستي و شبه آنارشيستي باز کرد. انکار موجوديت سوسياليسم در اتحاد شوروي و چين و ناديده گرفتن دستاورد هاي آن ها براي خط حکمت ضروري بود تا در خلأ ناشي از انکار هر نوع دستاورد و تجربة عمليِ سوسياليستي، خط اکونوميستي و بورژوادمکراتيکش را طرح و تثبيت کنند. اين واقعيت به اين معني نيست که چنين گرايشي در ساير سازمان هاي چپ مانند کومله يا فراکسيون هايي از پيکار، رزمندگان و غيره که پس از شکست کامل انقلاب به حزب کمونيست ايران پيوستند، موجود نبود و حکمت و اتحاد مبارزان چنين پديد هاي را به چپ ايران حُقنه کردند. خطوط سياسي اگرچه توسط فرد يا يک حزب و سازمان مطرح مي­ شوند اما پديده هايي اجتماعي هستند. ملغمه اي از گرايشات انحلال طلبانة کارگريستي و اکونوميستي عملا پس از به بن­ بست رسيدن مشي چريکي و بعد از احياي سرمايه داري در چين، در بسياري از سازمان هاي اپوزيسيون چپ ايران نمايندگان خود را پيدا کرد. شايد ويژگي بارز منصور حکمت و اتحاد مبارزان اين بود که به تئوريزه کردن اين شکست طلبي و انحلال به شکل علني و پيگير پرداخته و براي عملي کردن آن، برنامه و نقشه پيش گذاشتند.
اين خط انحلال طلبانه، يک دهة بعد و پس از سقوط کمونيسم دروغين شوروي و بلوک شرق به جريان غالب در ميان اکثر سازمان ها، احزاب و روشنفکران چپ و سابقاً مارکسيست چه در سطح جنبش ايران و چه در سطح جهاني تبديل شد. «بازگشت به مارکس»، «سوسياليسم مارکسي»، «سوسياليسم کارگري»، «عمل مستقيم کارگري»، «چپ شورايي» و غيره همگي از ترشحات گوناگون اين خط انحلال طلبانه هستند. در مورد مشخص بحث ما نکتة درخور توجه اين است که برخلاف ادعا و تبليغات طرفداران حکمت، اين خط نتيجة «نبوغ» شخصي وي نبود و او اين نظرات را اساسا در دوران تحصيل در انگلستان و از جريانات تروتسکيستي بريتانيا اتخاذ کرد.9
نکتة قابل توجه ديگر اين که منصور حکمت نيز مانند هر رويزيونيست ديگري براي جا انداختن نظرات غيرمارکسيستي ­اش، پا بر پار هاي از اشکالات سياسي و ايدئولوژيک و خطي در سازمان هاي جنبش نوين کمونيستي (از جمله اتحاديه کمونيست هاي ايران) و حتي اشتباهات، ابهامات و کمبود هاي موجود در تئوري و عملِ رهبران کمونيست از مارکس و انگلس تا لنين و مائو گذاشت. اين اشتباهات و کمبودها همواره به عنوان يک تضاد و يک عامل فرعي در بدنة علمي عمدتا درست علمِ مارکسيسم عمل مي­کردند و در دوره هايي به عامل عمده و تعيين کننده نيز تبديل مي شدند. تضادي که با شکست سوسياليسم در چين بيش از هر زمان ديگري خودنمايي مي ­کرد و مستلزم پاسخ‌دهي بود. هم زمان با همنوايي حکمت و کمونيسم کارگري با ارکستر جهاني انحلال طلبي موج اول انقلاب هاي کمونيستي و دولت هاي سوسياليستي، باب آواکيان صدر حزب کمونيست انقلابي آمريکا (آر.سي.پي) دست به کار يک تلاش فکري وسيع و دامنه دار در بررسي و نقد اين تجربه و ابعاد و زواياي مختلف آن شد. روندي که به طور مشخص از اوايل دهه 1980 و با انتشار جزوة مهم فتح جهان شروع شد و در ادامة پروسة تکاملي ­اش به تکوين و تدوين سنتز نوين کمونيسممنجر شد. آواکيان در اين فرايند به جاي پاک کردن صورت مساله و انحلال، به دست و پنجه نرم کردن با تضاد هاي واقعيِ اين تجارب و زواياي مبهم آن پرداخت و به اين نتيجه رسيد که اشتباهات و ابهام هاي موجود در تئوري و عمل رهبران کمونيست، علت شکست دولت هاي سوسياليستي نبود اما اين روند را تسريع کرده و بر آن تأثير گذاشت. تصوير گويا و فشرده از جمعبندي از تجربة موج اول انقلاب هاي کمونيستي بر اساس سنتز نوين کمونيسم را در پژوهش هاي ريموند لوتا از فعالين آر.سي.پي به­ ويژه در کتاب تاريخ واقعي کمونيسم101 مي­ توان يافت. در مقدمه حزب کمونيست ايران (مارکسيست لنينيست مائوئيست) بر ترجمه فارسي اين  کتاب، درباره ماهيت و اهميت کار آواکيان آمده است:
آواکيان معتقد است چهارچوبة علمي که مارکس و انگلس بنا نهادند و لنين و مائو آن را تکامل دادند، کماکان درست و صحيح است اما عناصري از ماترياليسم مکانيکي يا ايده ­آليسم يا جبرگرايي (دترمينيسم) در آن وجود دارد که به نوبة خود در مراحل مختلف به اتخاذ تصميمات غلط و بروز اشتباهات استراتژيک و تاکتيکي از سوي رهبران کمونيست منجر شد. يک جنبة بسيار مهم از روش آواکيان اين است که اشتباهات سياسي و عملي رهبراني مانند لنين، استالين و مائو تسه دون را در چارچوب اوضاع و شرايط خطيري که در مقابل انقلاب­ هاي سوسياليستي قرار داشت مي گذارد و سپس اين پرسش را طرح مي کند که اوضاع چه تضادهايي را پيش کشيد و چه ضرورت هايي در مقابل انقلاب سربلند کردند و اين رهبران چگونه آن ها را درک کرده و به آن پاسخ دادند؟... بخش مهمي از تلاش فکري سنتز نوين کمونيسم در واقع فهم اين خطاها و ريشه ­يابيِ علل بروز آن ها و کوشش براي اجتناب از آن در دور آتي انقلاب­ هاي سوسياليستي است... مطالعة علمي و انتقادي تاريخ دولت ها و انقلاب­ هاي سوسياليستي پيشين و اتخاذ رويکرد صحيح در قبال آن، نه تنها جنگيدن در يکي از مهمترين عرصه­ هاي مبارزه طبقاتي و جبهه­ هاي تهاجم ايدئولوژيک و تبليغاتي راست جهاني عليه کمونيسم است بلکه همچنين تلاش براي تدارک ديدن و مبارزه براي دور جديد انقلاب­ هاي پرولتري و بناي يک جامعة نوين سوسياليستي نيز مي­باشد... اما اهميت موضع سنتز نويني در قبال تجربة دور اول انقلاب­ هاي پرولتري در آن است که با جمعبندي صحيح و اتخاذ موضع علمي در قبال اين شکست، هرگز در ميانة راه انقلاب متوقف نشده و اين جمعبندي و موضع درست را به سکوي پرشي براي دور آتي انقلاب تبديل مي کند. دفاع از دستاورد هاي مثبت دولت و جامعة سوسياليستي در شوروي و چين و فهم کاستي­ هاي آن ها و اجتناب از تکرارش بايد در دستور کار پرولتاريا و ستمکشان جامعه در مسير رهايي قرار بگيرد...(ص 14-16)
در اواسط دهه 1980 باب آواکيان در جلد دوم جزوة راهگشاي فتح جهان نوشت: «مارکسيسم بدون لنينيسم، سوسيال شوينيسمِ اروپا مرکزبيني (يورو سنتريسم) و سوسيال دمکراسي است» (ج 2 ص 73) و اين تعبير در چپ ايران بيش از همه برازندة کمونيسم کارگري است.n
سيامک صبوري
1- نگاه کنید به فایل صوتی سخنرانی منصور حکمت و حمید تقوایی در 15 مه 2000 با عنوان تاریخ شفاهی از اتحاد مبارزان کمونیست تا حزب کمونیست ایران
http://www.marxhekmatsociety.com/tarix_amk.html
2- محفلی که توسط منصور حکمت و رفقایش در سال 58 ساخته شد.
3 - رژیم جمهوری اسلامی از بهمن 60 و بعد در بهار سال 61 یک رشته از ضربات نظامی و سیاسی همراه با دستگیری و اعدام و تواب­ سازی را به سازمان های مختلف چپ و اپوزیسیون وارد کرد که تقریبا به انهدام کامل شبکه­ های تشکیلاتی این سازمان ها و عقب نشینی شان به کردستان منجر شد. شکست قیام مسلحانۀ سربداران آمل در بهمن 60، شکست تحرکات نظامی چریک های فدایی خلق (آرخا) در اسفند 60 و فروردین 61، ضربات به مرکزیت سازمان فداییان اقلیت و سازمان پیکار در زمستان 60 و بهار 61، ضربات به مرکزیت مجاهدین خلق در بهمن 60 و اردیبهشت و مرداد 61 و سقوط آخرین شهر های کردستان و اشغال آن ها توسط جمهوری اسلامی از تبارزات این تغییر کیفی توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی و شکست کامل انقلاب بهمن بودند.
4- در مورد کودتای سرمایه داری در چین سال 1976 نگاه کنید به:
لوتا، ریموند (1393) و مائو پنجمی بود. ترجمه و انتشار از حزب کمونیست ایران (م ل م)
http://cpimlm.com/bzhistjm/mao-5-bood.pdf
نبرد انقلاب و ضدانقلاب در چین. از نشریه حقیقت شماره 75. آبان 1395
https://cpimlm.org/1395/08/01/2107/
5 - «جنبش نوین کمونیستی» اصطلاحی بود که از اوایل دهه 1960 به آن بخش از احزاب و سازمان های کمونیست و چپ جهان اطلاق می شد که پس از احیای سرمایه داری در شوروی در سال 1956، زیر پرچم مائو تسه دون به مخالفت با شوروی بورژوایی و رویزیونیسم خروشچفی و تأکید بر انقلاب و سوسیالیسم برخاستند.
6- در مورد جهش های مائو در مارکسیسم نگاه کنید به: آواکیان، باب (1390) خدمات فناناپذیر مائو تسه دون. ترجمه و انتشار از حکا (م ل م). چاپ دوم. اینترنتی
http://cpimlm.com/bztmsnc/
khadamat-mao.pdf
7 - در مورد چین سوسیالیستی و انقلاب فرهنگی نگاه کنید به: لوتا، ریموند (1394) تاریخ واقعی کمونیسم. ترجمه منیر امیری. انتشارات حکا (م ل م)
8 - نگاه کنید به نوشته ها و سخنرانی­ های حکمت در بولتن های موسوم به مارکسیسم و مساله شوروی شماره اول اسفند 1364، شماره دوم آبان 1365 و شماره سوم فروردین 1367
9 - خوانندۀ آشنا با سنت تروتسکیسم اروپایی می ­تواند رد نظرات دیوید یافی، پری اندرسون، تونی کلیف، کوین اندرسون و حتی رایا دونایفسکایا را در بحث های حکمت درباره تاریخچه جنبش بین المللی کمونیستی و دولت های سوسیالیستی قرن بیستم پیدا کند.
10 - http://cpimlm.com/bzhistjm/tarikh-waghei-komonism.pdf

 

به نقل از نشريه آتش93  – مرداد 98

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

با این تباهی، چه باید کرد؟

با این تباهی، چه باید کرد؟

بگذارید این شماره نشریه آتش را با یک سفر کوتاه در وضعیت جامعه آغاز کنیم:

– خرافه و دین از سر و روی جامعه بالا می‌رود. رادیو و تلویزیون، روزنامه ها و مدارس، حوزه‌ های دینی و مساجد، حسینه ها و تکیه ها در چهار گوشه کشور اراجیف دینی را تبلیغ می کنند و ذهن و روحِ جامعه را شکنجه داده و به اسارت می کشند. کنجکاوی و جستجوگری برای کشف حقیقت را سرکوب کرده، تفکر علمی و راهِ برون رفت از وضعیتِ نکبت باری که مردم ما گرفتارش شده اند را ممنوع و پیروانش را به بند می‌کشند و یا از میان می‌برند. خمینی و دارودسته‌ های حلقه زده بر گِردِ او در سال ۵۷ دین و دولت را با هم یکی کرده و فقه و شریعت اسلامی را وارد قانون اساسی نظامشان کرده و یک دولتِ دینی تمام عیار را پایه گذاری کردند. در تمامی چهل ساله اخیر در حالی که اکثریت مردم در فقر و گرسنگی به سر می بردند، سالانه صدها میلیارد تومان برای موسسات مذهبی و دینی و رواج خرافه و ضدعلم، هزینه می شود. حاکمیت این دولتِ دینمدارِ سرمایه دار بر جامعه و سرنوشتِ مردم باید واژگون شود.

– هر روز اخبار مربوط به شکنجه و قتل زندانیان سیاسی، احضار و دستگیری روزنامه نگاران و هنرمندان را می خوانیم و می شنویم. علیرضا شیرمحمدعلی ۱۹ ساله به راحتی آب خوردن در زندان به قتل رسید و جانِ سهیل عربی، آرش صادقی، سعید متین پور، مرضیه امیری، یاسمن آریانی، ندا ناجی و جانِ ده ها زندانی سیاسی و هزاران زندانی غیرسیاسی گمنام در جهنم‌ های قرچک و فشافویه و دیگر اسارت گاه‌ های رژیم در خطر است. ایران اسلامی یکی از رکورد داران اعدام و سرکوب و سانسور در دنیا است. جمهوری اسلامی از فردای تأسیس تا همین امروز حتی یک لحظه هم بدون زندان و دار و شلاق و بگیر و ببند زندگی نکرده است.

– در همین چند ماهه اخیر دسته‌ های جدیدی از گشت حجاب و عفاف برای سرکوب بیشتر زنان در کوچه و خیابان به راه افتاده اند. زنان معترض به حجاب اجباری در سخت ترین شرایط در زندان هستند. ایران، جهنم زنان است و آن ها هر روز زندگی زیر شکنجه و تحقیر و فشار جمهوری اسلامی را تجربه می کنند. هنوز یک ماه از برآمدنِ طاعونِ نظامِ اسلامی نگذشته بود که خمینی فرمان حجاب اجباری به عنوان نماد بردگی و تحقیر زنان را صادر کرد و چهل سال است این تاخت و تاز به بدن و شخصیت و هویت و موجودیت فردی و اجتماعی زنان ادامه دارد.

– یک بار دیگر سایه جنگ و تحریم روی زندگی مردم افتاده است. چهل سال است که جمهوری اسلامی واحد های رزمی، ترور و جنایت به سراسر خاورمیانه از لبنان و سوریه و عراق تا یمن و افغانستان صادر می کند. جنایتکاران جنگی جمهوری اسلامی پا به پای نظامیان جنایتکار امپریالیست‌ های آمریکایی، روس و اروپایی و دولت‌ های مرتجع منطقه از اسرائیل و عربستان سعودی تا ترکیه و … مشغول برافروختن شعله‌ های آتشی هستند که زندگی ده ها میلیون نفر را در خاورمیانه و شمال آفریقا به ویرانی کشانده است. در حالی که فقر و محرومیت در حال افزایش است، جمهوری اسلامی اوباش سپاه پاسداران و ارتش را با انواع موشک و سلاح های پیشرفته تقویت و تسلیح می کند.

– طی همین یک سال اخیر میانگین مصرف مواد غذایی در بخش های پایین و متوسط جامعه ایران کاهش پیدا کرده است. تورم و قیمت خانه و دیگر مایحتاج اولیه زندگی سر به فلک کشیده اند. هزاران نفر از بی کاری و فقر برای پیدا کردن نان و استثمار شدن به شهر های بزرگ و حتی کشور های اطراف مثل ترکیه و کشور های حاشیه خلیج رفته اند. این در حالی است که سرداران سپاه، آیت الله ها و حجت الاسلام‌ها، آقازاده ها و «ژن‌ های خوب» جمهوری اسلامی مشغول دزدی‌ های چند صد میلیاردی هستند و در شهرک‌ های حفاظت شده با ثروت‌ های دزیده شده که حاصل کار و زحمتِ میلیون‌ها کارگر و قشر های دیگر جامعه است به زندگی انگلی‌شان ادامه می‌دهند. شکافِ میان فقر گسترش یابنده و ثروت‌ های سرسام‌آور، ابعادِ تکان دهند های یافته است.

– ده ها جوان عرب و بلوچ و کُرد زیر حکم اعدام هستند. فعالینِ فرهنگی و هنری ملل غیرفارس همواره در آستانه تهدید و زندان و شکنجه قرار دارند. از همان فردای شکست انقلاب بهمن و روی کار آمدن جمهوری اسلامی، حمله به خواسته‌ های ملل ستمدیده غیرفارس (کُردها، ترکمن‌ها، بلوچ‌ها، عرب ها و..) آغاز شد. ایران، زندان ملل غیرفارس است.

– محیط زیست ایران با سرعت در حال نابودی است. دریاچه ها و تالاب ها و رودخانه ها خشک شده اند و یا در حال نابودی‌اند. گرد و غبار ریزگردها به شهرها و استان ها حمله می کند. گاه بی آبی و گاه سیلاب زندگی و جان مردم را تهدید می کند. هزاران هکتار جنگل و مرتع یا عامدانه توسط مافیای اقتصادی زمین‌خوارانِ سپاه و جهاد سازندگی و دفتر خامنه ای ویران و به فروش رسیده‌اند و یا در آستانه نابودی و تهدید هستند. وضعیت اکوسیستم و محیط زیست ایران به نقطه اضطرار و بحران رسیده است. این وضعیت نتیجه حاکمیت یک نظام سرمایه دارانه است که ارزشی برای جان مردم قائل نیست و به قصد کسب حداکثر سود، فضای تنفسی مردم را هم به یغما برده است.

این ها گُسل‌ های هفت گانه ای هستند که کارکرد جمهوری اسلامی وابسته به آن هاست و قادر به دست کشیدن یا حلِ هیچ کدام نیست. حرف ما این نیست که ستم و تبعیضی که جمهوری اسلامی علیه مردم اعمال می کند یا تضاد های پیش پای این حکومت فقط به این هفت مورد محدود می‌شود. ظلم و بی حقوقی علیه کودکان، ال.جی.بی.تی.کیوها، بازنشستگان، بهائیان و نوکیشان مسیحی، دراویش و دیگر قشر های و گروه‌ های اجتماعی و سیاسی به بی‌رحمانه‌ترین شکل اعمال می‌شود. به علاوه جمهوری اسلامی با مجموعه تضاد های متعددی درون خودش یا در سطح منطق های و بین المللی روبه رو است که به آن ها فشار می‌‌آورد و مدام باید با این تضادها، دست و پنجه نرم کند. اما این گسل‌ های هفتگانه فشرده   تضاد های اصلی اجتماعی‌اند که از نظر نفوذ و پابرجایی در ساختار جامعه و از نظر ارتباط مستقیم با چگونگی بقای حکومت، بیشترین تاثیر را دارند. از آن جایی که این تضادها فشرده تضاد های مهم اجتماعی هستند، دغدغه اکثریت توده‌ های مردم است و مردم به درجات مختلف و به اشکال مختلف خواسته‌ های خودشان را در توقف این ها می‌دانند. هفت توقف، نه یک ارزش گذاری اخلاقی یا اولویت بندی انواع ستم و مطالبات در جامعه، بلکه بیانِ یک تحلیل علمی از واقعیت جامعه و روابط اقتصادی، سیاسی و اجتماعی حاکم بر آن است و برآمده از خصلت و ماهیتِ نظامِ سرمایه دار دینمدارِ جمهوری اسلامی و چهل سال حاکمیتِ آن. جمهوری اسلامی قادر به حل کردن این تضادها و معضلات نیست و بقای آن بسته به ادامه پیدا کردن این ستم‌ها، تبعیض‌ها و ویرانی‌ها است. این تاکیدی است بر یک واقعیت بزرگ: در چارچوب نظامِ جمهوری اسلامی نمی‌توان این تضاد های هولناک را به گونه ای که به نفعِ اکثریت مردم باشد حل کرد و تنها از طریق یک انقلاب واقعی و ریشه کن کردن این نظام است که می‌توان بر این ستم‌ها و تبعیض‌ها، نقطه پایان گذاشت.

این گسل‌ های هفتگانه هم‌چنین تهدیدها و خطراتی هستند که می‌توانند تمامیت و بقای این رژیم را به خطر بیاندازند. بی دلیل نیست که جمهوری اسلامی نسبت به هرگونه اعتراض، نقد یا جنبش اجتماعی به شدت حساس است و سرِ سازش ندارد. از فعالین محیط زیست تا فعالین کارگری و از زنان خیابان انقلاب تا هنرمندان و فعالین فرهنگی و سیاسی کُرد، عرب، بلوچ، ترک و ترکمن را به شدت سرکوب می کند. این گسل‌ها می‌توانند به شکاف‌ های عمیقی در ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه ایران تبدیل شوند و توانایی به وجود آوردن اعتراض‌ها و عصیان‌ های مردمی و حتی به چالش کشیدن کل حکومت را دارند. به همین علت به راه انداختن یک جنبش اعتراضی سراسری بر اساسِ این هفت توقف و در مسیر به راه انداختن جنبشی برای انقلاب و تحقق سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی اهمیت حیاتی دارد. همگانی شدن آگاهی و مبارزه و مقاومت حول این هفت گسل، صفوف مردم را نه فقط علیه جمهوری اسلامی بلکه به ویژه در اوضاع حاد و بحرانی کنونی که سایه جنگ و دخالتگری مستقیم یا غیرمستقیم امپریالیسم آمریکا بر سر جامعه سنگینی می کند، علیه هر شکلی از مانور دهی سیاسی و ایدئولوژیک نیرو های امپریالیستی که تلاش می کنند مبارزات مردم را به مجاری سیاست های خود کشانده، آگاه‌تر ساخته، عرصه را بر این نیرو های ارتجاعی تنگ‌ کرده و راه را برای ساختن آینده و جامعه ای بنیادا متفاوت که مختصاتِ آن در سند «پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری سوسیالیستی نوین ایران»۱ آمده، هموار خواهد ساخت.

حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) با جمعبندی از ساخت اقتصادی و سیاسی جامعه ایران و تضاد های داخلی و بین المللی نظام جمهوری اسلامی، این گسل‌ های هفت گانه را شناسایی کرد و بر مبنای آن، ضرورت ایجاد یک اتحادِ بزرگ برای مبارزه حول تک تک این گسل‌ها و توسطِ همه قشر های مردم با اهدافِ موسوم به «هفت توقف» را پیش گذاشت که عبارتند از:

۱- توقف قوانین شریعت و نابودی دولت دینی

۲- توقف رژیم فاشیستی نظامی/امنیتی و استبداد سیاسی

۳- توقف حجاب اجباری و ستم بر زن

۴ – توقف جنگ‌ های ارتجاعی

۵ – توقف فقر، بی‌کاری و آوارگی

۶ – توقف ستمگری ملی علیه ملل غیرفارس

۷ – توقف روند نابودی محیط زیست

در سندی که این حزب برای توضیح دادن چیستی این گسل‌ها و هفت توقف منتشر کرد چنین آمده: توده‌ های مردم نیاز به درک این واقعیت دارند که همه مصائب و رنج‌ های امروز از یک جا سرچشمه گرفته و جملگی ریشه در شیوه تولیدی سرمایه داری دارند و ادامه می‌دهد:

«گسل‌ های هفت‌گانه، گسل‌ های مجزای یک نظام واحد هستند و جا‌به‌جایی و حرکت در آن ها بر حرکت گسل‌ های دیگر تأثیر می گذارد. بنابراین همه باید برای توقف همه این ها مبارزه کنیم. علت فقر، شکاف طبقاتی در شیوه تولید سرمایه داری است که بر هر لحظه از حیات جامعه حاکم است. همین شیوه تولیدی است که هیزم بیار آتش ستم بر زن، نابودی محیط زیست و جنگ‌ های ارتجاعی و امپریالیستی است. همه کسانی که روی هر یک از این گسل‌ها نشسته‌اند و لبه‌ های تیز آن جسم و جانشان را مُثله و زندگی را برایشان رنج‌آور می کند، باید همراه با سایر قربانیان این سیستم علیه هر شکل از جنایت های رژیم و سیستم سرمایه داری عکسالعمل نشان دهند.»۲ 

آتش

۱ – این سند در سایت زیر موجود است.

  www.cpimlm.com

۲- از سند «بیانیه انقلاب: اوضاع کنونی و وظایف ما». رجوع کنید به

 www.cpimlm.com

به نقل از نشريه آتش93  – مرداد 98

 n-atash.blogspot.com

atash1917@gmail.com

آماده باش ترکیه برای فرات خون در روژآوا

آماده باش ترکیه برای فرات خون در روژآوا

حکومت ترکیه در تنگنای بحران های اقتصادی و سیاسی، درمانده و شکست خورده در سیاست های داخلی، در مرز تهاجم  خونبار دیگری به شمال و شرق سوریه آماده باش داده است. در ادامه سیاست های نوعثمانیسم به رهبری اردوغان و حزب  و نیروهای مسلح اش، تحرک و تمرکز نیروهای اشغالگر ترکیه در مرزهای شمالی و شرقی سوریه به ویژه روژآوا ، نمایانگر یک فاجعه آفرینی جدیدی است. آشکار است که این بسیج و لشکر کشی ترکیه  به سان پنجمین قدرت پیمان نظامی ناتو، از زمین وهوا با بمب افکن ها و پهبادهای همیشه در حال گشت به جامعه ای از زیر خاکستر قرون، ققنوس وار برخاسته چه ابعاد فاجعه باری در بر خواهد داشت! لشکر کشی و حمله از زمین و هوا، با ارتشی از ناتو، به یک جامعه هزاران سال سرکوب شده و تازه به پا خاسته با زنان و مردانی جان برکف، فاجعه بار خواهد بود. اگر ترکیه برای اشغال عفرین قهرمان و به خون کشانیدن مقاومت آن شهر کوچک، با 72 حمله هوایی در یک روز و کشتار و زخمی کردن هزاران نفر، عفرین را در میان آتش و دود و خون به اشغال درآورد.

حکومت ترکیه در پناه ناتو، با عملیات «شاخه زیتون» با هجوم صدها تانک و هزاران نیروی فاشیستی- جهادی، از زمین و هوا در  بامداد روز یکشنبه ۱۸ مارس 2017، پس از دو روز بمباران بی وقفه، عفرین را به اشغال خود در آورد. اردوغان رئیس جمهور جنایت کار ترکیه، یک روز پس از اشغال مرکز شهر عفرین، گفت که ترکیه، منطقه ای به وسعت ۴۰۰ کیلومتر از شرق تا شهر شمالی سوریه به نام قامشلی را به سان هدف بعدی خود قرار می دهد.  اردوغان جنایت پیشه اعلام کرد: «پس از عفرین به منبج، عین العرب [کوبانی]، تل ابیض [تل سپید]، راس العین و قامشلی می رویم تا نیروهای کرد سوری را بیرون کنیم.»  یعنی صاحبان این سرزمین ها را از خانه های خود بیرون رانند. این زبان حکومتی است که در هزاره سوم میلادی در آستانه ورود به اتحادیه اروپا ایستاده است و نه چنگیزخان مغول 900 سال پیش! امپریالیست های روس و آمریکا که سوریه را با توافق، بین خود تقسیم کرده اند، در این ژنوساید و اشغال و تجاوز، نقش همدست ترکیه را دارند.

 اکنون فرات خون دیگر (هفته آخر ژولای 2019) تدارک حمله نظامی هرآینه در حال انفجار، به دهها شهر و روستا در کانتون های فرات و جزیره از قامشلو گرفته تا دیرک و کوبانی و تا منبج ووو در تاریخ جنایت های اشغالگران  و حکومت های فاشیستی پهلو خواهد زد. این تدارک در حالی صورت می گیرد که بی وقفه  مخمور و برخی مناطق پیرامون را در کردستان عراق به زیستگاه مردمان ایزدی و شنگال و نیز کوههای و پایگاه های نیروهای پ ک ک دربخش عراق، شبانه روز بمباران و توپ باران می شوند. همراستان با این  تدارک ها و کشتارها، همکاری های ارتش ترکیه و سپاه پاسداران حکومت اسلامی به ویژه در حمله به پایگاه ها در کوهستان بر کسی پوشیده نیست. انتقال و تمرکز نیروهای اشغالگر نشانه گرفته به ویژه روی کانتون های جزره و فرات، اگر انجام بگیرد، بدون شک با مقاومت دلیرانه و تا آخرین قطره خون توده های از خاکستر و سوختن سده ها ستم برخاسته، روبرو می شود. در این سوی، برای مقاومت و رویارویی، اینک نه تنها یگانهای مقاومت زنان و مردان مسلح و پیشتاز، بلکه همه ملیت ها و قوم های آزاد ساکن در روژآوا سلاح به دست گرفته و در برابر اشغالگران فاشیست تا پای جان ایستادگی می کنند و حماسه می آفرینند. و چنین مقاومتی، حتا خونبارتر از کوبانی و عفرین خواهد بود. اراده توده های کار و زحمت اما  شکست ناپذیر است. تاریخ دستکم از آشوربانیپال ها و بخت النصرها، داریوش ها، و سپاهیان اسلام برآمده از شبه جزیره عربستان و سپس عثمانیان ووو  تا کنون گواه این اراده و و مقاومت تاریخی اند.

حکومت نوعثمانیسم – اخوانیسم ترکیه در شرایطی در آستانه ی حمله  و لشکرکشی، دست به ماشه، آماده باش داده است که روژآوا و حتا مناطق و شهرهای آزاد شده در شمال و شرق سوریه، به آزمون های خودگردانی و حاکمیت کمونی در کانتون ها و «مجلس های» خودگردان خویش، امیدوارانه زندگی نوینی را تجربه می کنند. این توده های سوخته و ساخته در دمای نزدیک به 50 درجه سانتیگراد در بیابان و صحرا و کوه،  اینک با زندگی نوینی آشنا می شوند. این جنبش توده ای، زیرستم ترین لایه های طبقاتی   را با فرهنگی نو، با خودمدیریتی، قانون گزاری، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، دانش و آموزش سیاسی آشنا و دمخور ساخته است. این جنبش، به ویژه در آکادمی های زنان و در روستاها و شهرها، حضور و نقش و معنای انسانی زن در رهبری مشترک جامعه به تجربه می آورد و با آزمون و خطا، به نقد و ملاحظه و همگرایی می پردازد. این تجربه ها و درونمایه آن ها می توانند با نگاه و نگرش های من و شما خوانندگان این نوشتار متفاوت و یا ناهمگرا باشند، اما آنچه به آن ها ارزش می بخشد، تجربه خودگردانی، گرایش و سویه و هدفی است که به بیان نمایندگان کمون ها و آموزگاران، تلا ش برای رهایی، سمت و سوی ضد سرمایه داری، جامعه اشتراکی، رهایی زن، به این معنا که زنان و مردان را انسان اجتماعی و سازنده با هم می شناسد و به شدت با فمینیسم تفکیک گرایانه و ارتجاعی مرزبندی دارد و به بیان خود انان، تلاش این جامعه به سوی خودگردانی و دستیابی به حقیقت نامیده می شود.  در این سرزمین از ولایت گرایی و ناسیونالیسم قوم پرست سلطه گر و فاسد و تبه کار، نشانی نیست. این الگو، خود را الگویی برای خاورمیانه و به مبادله و تجربه گذاردن در یک گستره انترناسیونالیستی، هرچند نه به مفهوم پرولتری آن، می شناسد. این جنبش که در منطقه انقلاب اش می نامند، به هر نامی، اما در عمل آغاز یک آگاهی و سازمانیابی پیشرو  و یک اقدام تاریخی گوشه ای از سرزمین جهانی است، از ریشه جامعه جان می گیرد و باید از آن پشتیبانی کرد. بدون حرکت و خودپویی و خودآگاهی توده های کار و زحمت، و سازمانیابی سوسیالیستی نمی تواند سرانجامی نوین و پیروزمند بیابد. در اینجا جای نقد و بررسی تلاش ها و زاویه هاو جهان بینی پشت آن و حرکت تاریخی و تببین های تئوریک و فلسفی و یا حتا ایدئولوژیک و طبقاتی و سیاسی این جنبش نیست، هدف این نوشتار تنها بازتاب شرایط ویژه این روزها و لحظه های جنگی و تهاجم هر آینه خونباری است که در صف نخست آن حکومت فاشیستی سرمایه داری ترکیه توپچی آن  ایستاده است.

در این شرایط است که حکومت های ارتجاعی و ضد انسانی، در ترکیه، ایران، روسیه و دولت های منطقه و نیز در رقابتی خونبار، . در سوی دیگرحکومت های امپریالیستی از جمله دولت آمریکا به رهبری ترامپ، به معامله و رقابت در حال داد وستد وسیاست اند. اینان هریک در نقش های متفاوت، برای سهمی بیشتر و منافع اقتصادی و سیاسی افزونتر، در این گستره ی جغرافیایی- سیاسی ویژه، به مداخله نظامی و توطئه نشسته اند. نیروهای سرمایه داری جهانی در ائتلاف ها و اتحادها و رقابت های خویش، همگی دشمن خودگردانی و تجربه شوراگرایانه و خودرهبری در این منطقه هستند. دشمنان انسان و جامعه انسانی، در پی منافع و تقسیم و اشغال و سهم خویش در خاورمیانه، این گوشه از سرزمین تازه شکفته را به معامله گذارده اند. موضوع برقراری «منطقه امن» را رهبران ایالات متحده آمریکای شمالی به رهبری ترامپ و در راستای منافع ترکیه و و ناتو پیش روی نهاد. رهبران آمریکا تلاش می کنند اردوغان و همقطاران اش را با ایجاد و برقراری منطقه امن به خود نزدیک تر سازند، تا از روسیه فاصله گیرد. هدف حکومت ترکیه ایجاد «منطقه ای امن» برای ارتش خود در پشت دیوارهای  بلند و نزدیک به 2000 کیلومتری میان کردستان کشیده شده  نیست؛ هدف حکومت ترکیه  سرکوب و نابودی کل مقاومت و کانتون ها و خودگردانی توده ها در روژآوا است. حکومت ترکیه به سان، نیروی اشغالگر سرمایه داری، عفرین را دو سال پیش، اشغال کرد و با بسیج نیروهای مزدور النصر و داعشی و بسیاری از جنایتکاران حرفه ای، مذهبی و نژادپرست ووو شبانه روز  به ویرانی دست زده،  می سوزاند؛ ویران می کند و خون می ریزد. حکومت ترکیه شهر ادلب سوریه را به گونه ای با تمرکز هزاران آدمکش متراکم کرده، ادلب را به اشغال درآورده و نزدیک به 300 هزار آواره از مناطق دیگر و ساکنان این منطقه را در برابر بمباران ها و توپ باران های بشکه ای و شیمیایی ارتش سوریه و ایران وروسیه سپر دفاعی ساخته. حکومت ترکیه، در آن سوداست که پیوند بین یگانهای مقاومت خلق و زنان و مردان مسلح و میلیس را قطع کند، مرزها را تا دهها کیلومتر به فضای خالی از حضور مردم و نیروهای مقاومت برای خویش امن سازد، تا با فراغ بال سراسر روژآو و کل شمال و شرق سوریه را به اشغال درآورد و منکوب سازد.

  اینک وظیفه هر انسان آزاده، جنبش سوسیالیستی ، سازمان ها، حزب ها و نیروهای سوسیالیست و کمونیست و آزادیخواه است که به هرگونه  به پشتیبانی از توده های به پاخاسته و جنبش مقاومت این سر زمین در محاصره و  رویاروی با فاشیسم ترکیه، حکومت های جمهوری اسلامی، سوریه و عراق و روسیه ووو ایستادگی می کنند برآیند. این بسیج، تهاجم و توطئه فاجعه بار را تنها با پشتیبانی  انترناسیونالیستی وهمبستگی بین المللی می توان بازدارنده شد و گرنه با دخالتگری به ویژه آمریکا در پوشش میانجی، این جنبش پیشرو  و توده های امیدوار و الگوی خصلت های انقلابی، به خون کشانیده خواهند شد. و شعارهای «ضدامپریالیستی» مجازی، همچنان، روی کاغذها موریانه خواهند خورد و یا در فضای مجازی در مجاز هم نخواهند ماند. اینک در این شرایط، ما وظیفه تاریخی و انسانی داریم که این جنایت را محکوم کنیم. وظیفه هر انسان آزاده و آزاداندیشی است که به پشتیبانی این مردمان شورایی برخیزد و به هر وسیله با فشاربر دولت های محل زندگی خویش و با فراخوانی و برپایی آکسیون های همبستگی به هر گونه،  از انسانیت و از ارزش های انسانی در برابر فاشیسم دفاع کند. اینک در این شرایط، وظیفه تاریخ و طبقاتی جنبش کارگری، سوسیالستی و تمامی انسان های انترناسیونالیست و آزادیخواه است که به هرگونه به پشتیبانی از حق زندگی و زیست انسان هایی برآیند که اینک زیر چکمه های فاشیسم یکی از بزرگترین ارتش های ناتو و سرمایه ی جهانی لگد کوب می شوند.

عباس منصوران

عباس منصوران- جهان امروز، ارگان سیاسی حزب کمونیست ایران شماره 412

دیرک / روژآوا  25 ژولای 2019

"همه با هم"؟!

غالبا از اقشار متوسط جامعه می شنویم که: "اگر همه اپوزیسیون رژیم با هم متحد نشود، نمی توان رژیم را ساقط کرد". این روحیه "وحدت طلبی" را نه فقط از مردم عادی، بلکه گاها از بعضی از افراد و نیروهای چپ هم می شنویم که: "نباید اپوزیسیون اپوزیسیون بود". یا می شنویم: "چپ ها و کمونیست ها در حال حاضر می توانند در برابر جمهوری اسلامی با بعضی از طیف های لیبرال همکاری های معینی با هم داشته باشند، اما مسلما با تعمیق مبارزه طبقاتی صفوف آنها از هم جدا خواهد ". (1)

"همه با همی" وجود ندارد و اگر هم داشته باشد، همواره آن بخشی از این "همه"  سرش بی کلا می ماند که محروم و ستمدیده و استثمار شده است.

بگذراید مورد به مورد بحث کنیم که ببینیم این "خیرخواهی" عامیانه و یا این توصیه "عامدانه" در پوشش چپ چقدر مخرب است!

 

وحدت طلبی توده ها و پوپولیسم

وحدت طلبی پوپولیستی توده ها هر چند نشان از انزجار و نفرت مردم از رژیم دارد و خواست وحدت اپوزیسیون، آرزو و رویای شریفی است، ولی از این واقعیت بدور است که جامعه و به تبع آن گروه بندی های سیاسی نمی توانند از نیازها و خواسته ها و منافع طبقات مختلف تاثیر نگیرند، چرا که اپوزیسیون بودن رژیم بخودی خود امری نیست که از افق های سیاسی و استراتژی (نقشه راه) نیروهای مختلف تاثیر نگیرد.
بخشی از این اپوزیسیون دعوایش با رژیم خانگی است و بخشی بدور از این دایره. ابوزیسیون راست و بورژوایی رژیم در این دعوای خانگی و جنگ قدرت با بورژواری حاکم در ایران جامعه ای را می طلبند که نظام حاکم بر آن از حواشی دست و پاگیر رژیم که مانعی برای همسویی کامل این رژیم با نظم جهانی سرمایه داری است خود را خلاص کرده و می خواهد "در را بر همان پاشنه" تداوم استثمار و ستم و استبداد بورژوایی بچرخاند. بخشی از آنها چشم به کمک خارجی و قدرت های امپریالیستی برای کنار زدن رژیم جمهوری اسلامی دارند و بخشی در همان میدان بازی رژیم برای نرم کردن و استحاله آن می کوشند.

بخش دیگر اپوزیسیون که خواهان سرنگونی انقلابی رژیم است، اتکایش به نیروی مستقل توده های کارگر و زحمتکش و ستمدیده است و راهکارهای اپوزیسیون رنگارنگ بورژوایی را، ادامه و استمرار همان وضع موجود می داند. از این روی "وحدت خواهی" توده ها، ندیدن این دو تفاوت بنیادی و نتایج این دو نقشه راه متضاد و در واقع سراب و یا امری است که بارها تجربه شده است. سرمایه دار با عمامه یا بی عمامه، اسلامی یا لائیک، همان راهی را می پیماید که نتیجه اش محرومیت و نابسامانی و به قهقرا بردن بیشتر نه فقط طبقه کارگر، بلکه حتی اقشار متوسط و میانی جامعه است.

ممکن است گفته شود، که نیروهای مختلف اپوزیسیون اگر چه بدیل های اجتماعی و طبقاتی متفاوتی را دنبال می کنند، اما در بعضی از خواست های دمکراتیک و روبنایی و تاکتیکی با هم همسو هستند. در این رابطه ها هم ندیدن رابطه  ارگانیک تاکتیک و استراتژی این نیروها و تغریفی که هر یک از این نیروها برای این مطالبات روبنایی دارند، توهمی کاذب را بوجود می آورد. از این روی هر نیروی سیاسی ای که بخواهد "کالایش" را ظاهرا در پاسخ به این "وحدت طلبی" عرضه کند، به همان مردم مورد نظرش هم دروغ گفته و در چشمشان خاک پاشیده است.

  

اپوزیسیون و امر سرنگونی رژیم

اگر از ناکارایی و غیرعملی بودن "وحدت طلبی" توده ها و  توجیهات پوپولیستی بعضی از نیروها در پاسخ به این "نیاز" بگذریم، ما با راهکارهای گوناگونی هم در میان نیروی راست و هم نیروهای چپ برای امر سرنگونی رژیم روبرو هستیم.

در صف اپوزیسیون پرو آمریکایی، ما اکنون عمدتا سلطنت طلبان و مجاهدین و بخشی از جمهوری خواهان و نیروهای ناسیونالیست را می بینیم. نقطه اشتراک همه اینها استراتری سرنگونی به کمک نیروهای امپریالیستی است. آنچه مشخص است این است که علیرغم آرزو و خوش خدمتی این طیف به امپریالیست ها، در شرایط کنونی این نیروها گزینه آنها برای سرنگونی رژیم نیستند. سلطنت طلبان که با یک قیام یا انقلاب توده ای از قدرت ساقط شده اند، علیرغم ساپورت آشکار بلندگوهای تبلیغی نیروهای امپریالیستی از پایگاه اجتماعی آنچنانی در جامعه ایران برخوردار نیستند و نفوذ آنها تنها در میان بخش های بسیار محدودی از سرمایه داران و تکنوکرات ها است. مجاهدین هم کمابیش از این موقعیت برخوردارند و تنها به عنوان نیرویی کنترا و ضد انقلابی در شرایطی که جامعه در دوران اعتلای انقلابی قرار داشته باشد و خطر ریزش انقلابی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی محرز باشد، می توانند در کنار دیگر نیروهای این طبف، از طرف امپریالیست ها شانسی بدست آورند.

برای احزاب ناسیونالیست هم که خواب بکارگیریشان، همچون نمونه های عراق و سوریه را در سر می پرورانند، این "شانس" بمراتب دشوارتر است، چرا که نزدیکی نیروهای امپریالیستی و نزدیگی بیشترشان به نیروهایی که "تمامیت ارضی" ایران را در دستور کار دارند و مشکلاتی که ملت های ساکن در ارتباط با حکومت های منطقه می توانند برایشان فراهم آورند در حدی است که آنها را در صف های عقب تر این کلکسیون آلترناتیو  ارتجاعی و بورژوایی قرار می دهد.

فراتر از کارآیی یا عدم کارآیی این نیروها، در شرایط کنونی که گزینه سرنگونی رژیم ایران از طرف آمریکا و متحدین اروپایی اش هنوز در دستور کار نیست و بیشتر فشارها و مانورهایشان برای سرعقل آوردن رژیم و سازش با این رژیم است، استراتژی این نیروها  آرزویی بیش نیست و به بحرانی استراتژیک و ناامیدی در میان این نیروها انجامیده است. هیچ بعید نیست آنها برای اینکه در این دوره و از این پروسه هم از قافله عقب نیفتند به راهکارهای های "جدید" در چارچوب نظام جمهوری اسلامی تغییر ریل پیدا کنند و یا با چراغ سبز آمریکا همان استراتژی مذاکره با رژیم برای "کسب امتیاز" را هم امتحان کنند. تلاش های اخیر در بین این نیروها در شرایط کنونی برای "مذاکره" از بالای سر مردم با ماموران اطلاعاتی رژیم، نشانی دیگر از استیصال این نیروهاست. ما شاهد این نوع تلاش ها به همچنین از طرف مجاهدین و سلطنت طلبان به شکل یافتن جناح های معتدل در سپاه و ارتش و ... هم بوده ایم.

اما آن بخش از اپوزیسیون بورژوایی که در شرایط کنونی می تواند برای آمریکا و غرب کاربرد داشته باشد و خطری بالقوه در برابر جنبش های اجتماعی در ایران باشد، اصلاح طبان و طیف رفرمیست و استحاله گر رژیم  است. اپوزیسیون لیبرال رژیم اگر چه از نفس افتاده و کارنامه بارها رفوزه دارد، هنوز به اعتبار توهمی که در میان لایه هایی از اقشار متوسط جامعه دارد و یا می تواند ایجاد کند، به دلیل اینکه هنوز سدی واقعی در مقابل رادیکالیسم فزاینده درون جنبش های مترقی و طبفاتی در جامعه است به نسبت بقیه گزینه های راست برای به بیراهه کشاندن راهکارهای انقلابی شانس بیشتری دارد و خطری بالقوه است. از این روی بدترین نوع توهم آفرینی می تواند این باشد که این جایگاه و نقش را ندید و به بهانه اشتراک در پاره ای از خواسته های "مشترک" یا "همسو" نسبت به آنها توهم ایجاد کرد.

 

لیبرالیسم در پوشش چپ

اگر از اپوزیسیون راست بگذریم در میان اپوزیسیون چپ هم ما شاهد نشان های از سیاست "همه با همی" هستیم.

در این امر شکی نیست که روند تحولات اجتماعی و حتی روند انقلاب جاده صاف و سر راستی نیست که هر نیرویی با هویت و پلاتفرم و پرچم خود آن را رقم زند. طبقات و اقشار مختلف اجتماعی علیرغم خواستگاه طبقاتی شان از اندیشه های اجتماعی همدیگر تاثیر می گیرند. همانگونه که یک کارگر که استثمار می شود، می تواند، نه برای رهایی از بندگی و بردگی اش، بلکه پاسبان و چماق استثمارگران باشد، یک فرد "چپ" هم که عدالت اجتماعی و سوسیالیسم شعارش است، به نحوی عمل کند که نظام سرمایه داری را تهطیر و تداوم بخشد.

در این امر تردیدی نیست که نیروهای چپ و کمونیست نمی توانند منزه طلبانه به امید جامعه آرمانی شان، خود را از روندهای مبارزه طبقاتی با شرط و شروط و نگرانی از آلوده شدن توجیه کنند و از شرکت فعال و بیدریغ در جنبش های مطالباتی و مبارزات برای رفع ستم ها و تبعیضاتی که بر اساس جنسیت، ملیت، مذهب، و آزادی های اجتماعی، به این بهانه که این عرصه ها جدا از مبارزه طبقاتی بین کار و سرمایه است، خود را بی وظیقه سازند. به عکس  چپ ها و کمونیست ها باید در همه جنبش هایی که برای اصلاح و رفرم در این سطوح هم در جریان است شرکت کنند و راهبر راه رهایی این جنبش ها نیز باشند که ریشه در تضاد اصلی جامعه دارد. از این روی مبارزه کمونیست ها برای آزادی و رفع هر نوع ستم و استثماری امری بدیهی و ضروری است. اما آنچه می تواند آنها را از یک مبارز برای رفرم با رفرمیسم  همچون یک راهکار بورژوایی جدا سازد، تفکیک این دو از همدیگر است و این امر ممکن نیست به جز از راه به اهتزاز درآوردن پرچم مستقل خود و دادن تصویری روشن از آلترناتیو سوسیالیستی  در بطن حنبش های مطالباتی و درافتادن با توهم آفرینی "همه با همی"!

یکی از این تزهایی که به این توهم آفرینی خدمت می کند این است که "نباید اپوزیسیون اپوزیسیون شد"!

اپوزیسیون رژیم اسلامی طیف های مختلفی را در بیرون و درون حاکمیت با گرایشات مختلف تشکیل می دهد. شکی نیست که همه نیروهای اپوزیسیون با حاکمیت رژیم مسئله دارند و خواهان رفع و یا دفع فشارهای رژیم هستند. اما این اشتراک کلی، مجوزی برای مخدوش کردن راه های مبارزه و بدیل های متفاوت این نیروها نیست.

تاریخ نشان داده است که زمانی که همه، یعنی کمونیست ها، مذهبی ها، ملی گراها و ... اپوزیسیون رژیم شاه بودند، با شعار :"بحث بعد از مرگ شاه" اجازه نمی دادند راهکارها و گزینه های کمونیست ها و جنبش های رادیکال اجتماعی حتی در مفطع انقلاب 57 اظهار وجود کنند. اکنون و در شرایطی که در دروه اعتلای انقلابی هم نیستیم، چگونه می توان با این توجیهات لیبرالی با راهکارهای آن بخش های اپوزیسیون که با کمک نیروهای امپریالیستی و یا با "سازش" با خود این رژیم و تلاش برای "نرم کردن" آن می خواهند مبارزات حق طلبانه و انقلابی کارگران و عدالت خواهانه و آزادیبخش مردمی را به بیراهه بکشند، مرزبندی نکرد؟

رژیم جمهوری اسلامی را در چهار دهه گذشته تنها سرکوب بی رحمانه مخالفینش نجات نداده است، امیدهای کاذب و رفرمیستی بخشی از این اپوزیسیون و "همه با همی" ها و ایجاد توهم در میان توده ها هم عاملی موثر برای تداوم حاکمیت این رژیم که بارها در تندپیچ های مختلف حاکمیتش به لرزه افتاده، بهمچنین یاری رسان تداوم حاکمیت ننگین رژیم جمهوری اسلامی بوده است.

استراتژی سوسیالیستی

در این امر تردیدی نیست که تلاش برای یک آلترناتیو سوسیالیستی و سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی از یک راه سرراست و بدون مانع نمی گذرد. زمان و شکل سرنگونی و انقلاب اجتماعی را هم نمی توان اختیاری تعیین کرد. اما می شود در پرتو یک استراتژی روشن سوسیالیستی، سه کار را همزمان انجام داد. اول خود را صاحب همه جنبش های اعتراضی و مطالباتی موجود در جامعه دانستن و دوم سمت و سو دادن به جنبش های موجود در راستای گزینه ای که ستون فقرات آن را اراده پیشروان رادیکال و سوسیالیست این جنبش ها خواهند ساخت و سوم خنثی کردن  راهکارهای لیبرالی که همچون سوپاپ اطمینان برای تداوم بردگی سرمایه عمل می کنند. بین این سه رویکرد دیوار چینی وجود ندارد و اگر پایه های ساختاری که به زعم ما باید جایگزین رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بشود، از همین امروز و با شرکت در جنبش های مطالباتی جاری ساخته نشود، اگر افشاگری و مبارزه ای همزمان با  توهم آفرینی های لیبرالیستی نشود، بدون تردید مانند همه تجربه های تاکنونی ما در همان بربریت سرمایه داری که اکنون بر جامعه ایران حاکم است باقی می مانیم.   

***

 

(1) همه این ادعا صاحبان اسم رسم دار خود را دارد و می شد، به کدها هم اشاره کرد، ولی از آنجا که هدف این مطلب نه پلمیک با افراد، بلکه دادن تصویری کلی از نگرش های فکری و اجتماعی این نیروها و یا افراد بود، بطور مشخص نامی ذکر نشده است. خواننده خود می تواند کدهای این نگرش ها را در موضع گیری های سیاسی افراد و نیروها بیابد.

نیرنگ‌بازان غرب‌گرا و هجده تیر

نیرنگ‌بازان غرب‌گرا و هجده تیر

 

یادداشت لیلا حسین‌زاده با عنوان «اکنونِ هجدهِ تیر» در کانال تلگرامی «شوراهای صنفی دانشجویان کشور» قرار گرفته است. نویسنده در این یادداشت دو هدف را پی گرفته است: اولاً، بیان ارتباط هجده تیر با قتل‌های زنجیره‌ای و سپس ارتباط قتل‌های زنجیره‌ای با سرکوب دهۀ 60، تا به خواننده القا کند هجده تیر ادامۀ راه مبارزان چپ‌گرای 57 بوده است. او در بیان هدف اول دست به تحریف تاریخ و نیرنگ‌بازی زده است. ثانیاً، پیوند هجده تیر با فعالان صنفی دانشجویی[1]. در بیان هدف دوم موفق بوده است و پیوند هجده تیر با چپ غرب‌گرا در دانشگاه را به‌خوبی بیان می‌کند: (1) کنار نهادن دیدگاه طبقاتی و (2) پیوستن به اردوی امپریالیسم غرب.

اما انگیزۀ اصلی پرداختن به این یادداشتْ صِرف اعتراف خجسته و نیرنگ‌بازی او نیست؛ انگیزۀ اصلی بازخورد فراتر از حیطۀ دانشجویی این یادداشت است، که در برخی سایت‌های سیاسی منتشر شده است. از این رو بود که نوشتن چنین متنی ضرورت داشت.

***

در مقالات، مصاحبه‌ها و بیانیه‌هایی که تا کنون دربارۀ 18 تیر 1378 خوانده‌ام یک موضوع مشترک است: در 18 تیر «دانشجویان» دانشگاه تهران به علت توقیف روزنامۀ سلام و تصویب کلیات طرح اصلاح قانون مطبوعات در مجلس اعتراض کردند. اما حسین‌زاده در یادداشتش با تردستی شگفت‌آوری ما را با وجه دیگری از تاریخ 18 تیر آشنا می‌کند که تا کنون بر همگان پوشیده بوده است: «١٨ تیر واکنشی به قتل‌های زنجیره‌ای است.»

به حافظه‌ام شک می‌کنم و به جست‌وجوی تاریخ قتل‌های زنجیره‌ای می‌پردازم. با توجه به صفحۀ مربوط در ویکی‌پدیای فارسی، داریوش فروهر و پروانۀ اسکندری در 1 آذر 1377 و محمد مختاری در 12 آذر 1377 و محمدجعفر پوینده در 18 آذر 1377 به قتل رسیدند. به رغم اینکه قتل‌های دیگری نیز پیش از این چهار قتل اتفاق افتاده که به قتل‌های زنجیره‌ای نسبت داده شده، این چهار قتل منجر به پدید آمدن عنوان قتل‌های زنجیره‌ای در ادبیات سیاسی کشورمان شد. بنابراین، «دانشجویان» اگر به قتل‌های زنجیره‌ای اعتراضی می‌داشتند در همان موقع اعتراض می‌کردند، نه هفت ماه پس از آن در 18 تیر.

پس از اینکه، با تحریف تاریخ، 18 تیر را واکنشی به قتل‌های زنجیره‌ای در نظر می‌گیرد، گزارۀ دیگری صادر می‌کند: «قتل‌های زنجیره‌ای، سلاخی بازماندگان زندان‌های اعدامِ دهۀ ۶٠ بود.» در نگاه اول مشخص نیست «زندان‌های اعدام» یعنی چه. نویسنده، همان‌طور که از جملات بعدی یادداشتش برمی‌آید، قصد داشته با «زندان» و «اعدام» و «دهۀ 60» جمله‌ای بسازد و به‌ناچار ترکیب «زندان‌های اعدام» را نیز ابداع کرده است. اما در نگاه بعدی متوجه می‌شویم که این جمله مشکل دیگری هم دارد: مشخص نیست چرا مقتولان را بازماندگان زندان‌های دهۀ 60 معرفی می‌کند. کسانی (مانند پروانۀ اسکندری) که در دهۀ 60 زندان نرفته‌اند چگونه بازماندۀ زندان‌های دهۀ 60 هستند؟

سپس بدون اینکه نیازی به توضیح ببیند و بدون مصداق می‌نویسد: «قتل‌های زنجیره‌ای قتل باقی‌ماندۀ هیولای چپ ــ‌دیو آزاداندیشی و عدالت‌خواهی‌ــ بود.» این جمله نتیجه‌ای است که از جملۀ قبلی می‌گیرد؛ یعنی، معتقد است «قتل‌های زنجیره‌ای، سلاخی بازماندگان زندان‌های اعدامِ دهۀ ۶٠ بود» و با خود می‌گوید پس چون «زندان‌های اعدامِ دهۀ 60» بیشتر سهم چپ‌گرایان بود، قتل‌های زنجیره‌ای هم «قتل باقی‌ماندۀ هیولای چپ» بود؛ یعنی، از گزارۀ نادرستی گزارۀ نادرست دیگری نتیجه می‌گیرد. در این بین، گویا برای نویسنده اصلاً اهمیتی ندارد که پروانۀ اسکندری و داریوش فروهر چپ نبودند، آن‌هم داریوش فروهری که وزیر کار دولت موقت (دولت مهدی بازرگان) بود، دولتی ضد کارگری.

او هرچه در قتل‌های زنجیره‌ای برایش اهمیت داشته نگه داشته و باقی را دور ریخته است؛ مثلاً، می‌گوید: «قتل‌های زنجیره‌ای به مسلخ کشاندن اندیشه، شعر، کانون نویسندگانِ ضد سانسور و تتمۀ نیروی گریز از مرکزِ تمامیت‌خواهی حاکم بود.» گویا دو تن از کشته‌شدگان که در کانون نویسندگان باشند باقی نیز بنا بر اصل «استقرای غرب‌گرایانه» کانون نویسندگانی می‌شوند. گویا، از نظر نویسنده، داریوش فروهر و پروانۀ اسکندری «تتمۀ نیروی گریز از مرکزِ تمامیت‌خواهی» بوده‌اند. اما من مایلم این خبر خوش را به نویسنده بدهم که «تتمۀ نیروی گریز از مرکزِ تمامیت‌خواهی» تمام که نشده هیچ به مدد امپریالیسم غرب رشد هم کرده است: محمد نوری‌زاد، شیرین عبادی و...

پس از اینکه نویسنده 18 تیر را به قتل‌های زنجیره‌ای وصل کرد و قتل‌های زنجیره‌ای را به سرکوب دهۀ 60، شک ندارد که توانسته از این رهگذر به 18 تیر اعتبار ببخشد، اعتباری از نظرگاه چپ‌گرایان. پس از این، دیگر با خیال راحت می‌تواند به مقایسۀ امروز و 18 تیر بپردازد و تحرکات امروز را ادامۀ همان اندیشه و مسیر بداند ــ‌نویسنده در این یادداشت یگانه حرف درستی که می‌زند همین است. این یکسان‌انگاری اندیشه و مسیرِ اکنون و هجده تیر در جملۀ بعدی‌اش هویدا می‌شود: «روزنامۀ سلام در نسبت با قتل‌های زنجیره‌ای نوشت و تعطیل شد و متعاقب آن، دانشجویان از کوی دانشگاه حرکت کردند و راهشان ”نه این‌وری“ بود و ”نه اون‌وری“.» دیدگاه روزنامۀ سلام پس از قتل‌های زنجیره‌ای همسو با دیدگاه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود و از همان دیدگاه به نقد قتل‌های زنجیره‌ای پرداخت. دربارۀ قتل‌های زنجیره‌ای نوشت ولی بابت آن توقیف نشد. سلام در تاریخ 15 تیر 1378 در تیتر صفحۀ اول خود نوشت: «سعید اسلامی پیشنهاد اصلاح قانون مطبوعات را داده است» و به جرم چاپ نامۀ محرمانۀ وزارت اطلاعات ــ‌هفت ماه پس از قتل‌های زنجیره‌ای و سر ماجرای اصلاح قانون مطبوعات‌ــ توقیف شد. اما، راه «دانشجویان» در ابتدا «این‌وری» بود. «دانشجویان» متعاقب تعطیلی سلام و تصویب طرح اصلاح قانون مطبوعات در مجلس اعتراض می‌کنند. «دانشجویان ساعت 1:30 صبح قطعنامۀ راهپیمایی را می‌خوانند و خواستار رفع توقیف سلام و عدم تصویب طرح اصلاح مطبوعات می‌شوند.»[2] یعنی، بابت قتل‌های زنجیره‌ای در هفت ماه قبل اعتراضی نکردند اما برای تعطیلی روزنامۀ سلامِ وابسته به همان «این‌وری»ها اعتراض کردند و نیرنگ‌باز غرب‌گرا از آن نتیجه می‌گیرد که دانشجویانِ «این‌وری» نه «این‌وری» بودند و نه «اون‌وری»؛ یعنی، دانشجویانِ دلبستۀ لیبرالیسم، دموکراسی و آزادی بیان، دانشجویانِ دلبستۀ جهان امریکایی، دانشجویانِ دارای دغدغۀ تعطیلی روزنامۀ «این‌وری»، از نظر او نه «این‌وری» بودند و نه «اون‌وری». شاید اگر به عمق نگاهش وسعتی می‌داد «این‌ورتر» را هم می‌دید. و البته به‌خوبی دارد وصف حال اکنونِ چپ غرب‌گرا را می‌کند.

حسین‌زاده می‌گوید: «١٨ تیر ٧٨... اهمیت خود را از دو چیز می‌گیرد: نخست مواجهۀ آگاهانۀ دانشگاه با تاریخ خودش و تاریخ حذف و حمله و تصفیه طی ٢٠ سال و جای‌گیری مجدد و سنگربندی در دل این تاریخ. دوم و مهم‌تر از آن بیرون زدن از ”اخته‌سازی“ و ”پیاده‌نظام‌سازیِ“ دانشگاه از جانب حکومت، فهم آگاهیِ کاذب حکومت‌ساخته‌ای که به عنوان اصلاحات به دانشگاه نوشاندند تا با نمایش رنگی و زیبای انتقادی، خوش باشد. بنابراین ١٨ تیر، نوعی لحظۀ بازگشت ”همان“ (در رابطه با ٢٠ سال قبل از خود) بود و جدال و رفع ”بیگانگی“ای که در کلِ ٢٠ سال پس از آن در جریان است.» چیز نخست را درست حدس زده است ــ‌18 تیر اهمیتش در این بود که دانشگاه به مثابۀ کلیتی بدون پایۀ طبقاتی و سمت‌گیری سیاسیِ طبقاتی درک شد و نیرویی در صدد برآمد این درک را عینیت بخشد و جالب‌تر اینکه چپ غرب‌گرا از آن حمایت هم کرد و هنوز هم می‌کند.[3] چیز دوم را نیز درست حدس زده است ــ‌18 تیر اهمیتش در این بود که برخی دانشجویان از «پیاده‌نظام حکومت شدن» «فراروی» کردند تا در سطحی «والا»تر و «بیرون‌زده»، مانند احمد باطبی و منوچهر محمدی، «بیرون‌زده»های امپریالیسم غرب شوند.[4] بعضی‌شان آن‌قدر «بیرون زدند» که آخرِ سر با کله شیرجه رفتند در جنبش سبز.

بله، آن جریان دانشجوییِ طرفِ تحسین و تأیید نویسنده در ۱۸ تیر ۷۸ پست نگهبانی جناح غرب‌گرای بورژوازی را ترک کرد تا به پیاده‌نظام امریکا بپیوندد. برای احمد باطبی، علی افشاری و امثال آنها این نوعی پیشرفت محسوب می‌شد ــ‌ببینید هر یک اکنون کجا خدمت می‌کنند. از افراد هم که بگذریم، همین جریان دانشجویی سرخورده تحت تأثیر آن «نیروی گریز از مرکز» پس از حملۀ امریکا به عراق خواستار حمله به ایران می‌شود: اصلاحات را قی می‌کند و دموکراسی با بمب را فرومی‌دهد.

وقتی به جای طبقه موجودیتی چون دانشگاه را مبدأ تحلیل قرار دهید به نتایج خجالت‌آوری می‌رسید که منحط‌ترین سوسیال‌دموکرات‌ها از آنها بری بوده‌اند. حسین‌زاده به دانشگاه نگاه می‌کند و دانشجو می‌بیند در حالی که مارکسیست‌ها، کمونیست‌ها، به دانشگاه نگاه می‌کنند و در آن صفوف متخاصم پرولتاریا و بورژوازی را تشخیص می‌دهند. حسین‌زاده با دانشگاه چنان «طبقه» مواجه می‌شود، موجودیتی که یک‌سر درگیر در تضاد نهایی و تعیین‌کنندۀ سرنوشت جامعه است و تاریخ مستقل خود را دارد و لاجرم خود طبقه و مبارزۀ طبقاتی را در مقام امر مرکزی و تعین‌بخش کنار می‌گذارد. لیبرالیسم چیزی جز این نیست.

عجیب نیست که چپ غرب‌گرا هجده تیر را تقدیس کند، زیرا در آن دو مؤلفه‌ای برای چپ غرب‌گرا واجد اهمیت است که معنابخش زیست سیاسی‌اش است: (1) جنبش‌گرایی[5] و کنار نهادن دیدگاه طبقاتی و (2) در نتیجۀ آن، «فراروی» از «پیاده‌نظام حکومت بودن» و پریدن در آغوش امپریالیسم غرب.

چاپ یادداشت «اکنونِ هجدهِ تیر» از یک جنبه خجسته بود و آن بابت مضمون اصلی‌ای است که نویسنده آن را با صدای بلند فریاد زده است: چپْ نگاه طبقاتی را کنار نهاده و آن را با افتخار فریاد می‌زند.

باشد تا همچون احمد باطبی‌ها رستگار شود

 

 

هوشنگ نوری

11 مرداد 1398

[1]. فعالان صنفی دانشجویی خود چند دسته‌اند و حسین‌زاده از زبان فعالان صنفی‌ای سخن می‌گوید که من آنها را چپ غرب‌گرا در دانشگاه می‌نامم ــ‌چپ طرفدار حقوق بشر، دموکراسی، آزادی بیان و تمام زرق‌وبرق‌های لیبرالی.

[2]. «بازخوانی وقایع 18 تیر 1378»، خبرنامۀ امیرکبیر، تیر 1387. برای خواندن گزارش به آدرس زیر مراجعه کنید:

https://shahrvand.com/archives/281

[3]. «از اين تاريخ، حکم قديمى ما که جدال‌هاى جارى سياسى در ايران نه دو طرف (خامنه‌ای‌ــ‌خاتمى)، بلکه سه طرف دارد، يک حقيقت غير قابل انکار و پذيرفته‌شده محسوب مي‌شود. جدال مردم عليه کل رژيم اسلامى، آن عاملى است که اين جناح‌ها را در جست‌وجوى چاره به جان هم انداخته است. رويدادهاى اخير اعلام موجوديت مستقل و علنى يک جنبش مردمى براى سرنگونى بود» (منصور حکمت، «جنبش توده‌اى براى سرنگونى رژيم آغاز مي‌شود»، انترناسیونال (نشریۀ حزب کمونیست کارگری ایران)، مرداد 1378، ش 30). «هژدهم تیرماه هفتادوهشت به عنوان نقطۀ آغاز انقلاب جدید مردم ایران در تاریخ ثبت خواهد شد» (محمدرضا شالگونی، «نَفَس زندگی‌بخشِ انقلاب بر مردم ایران مبارک باد!»، راه کارگر (تک‌برگ) (روزنامۀ سیاسی هیئت اجرایی سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر))، 21 تیر 1378، ش 31).

[4]. حال که صحبت امپریالیسم شد بگویم که نویسنده ما را با مفهوم جدیدی نیز در این یادداشت کوتاه آشنا می‌کند که در این شعار است: «نه به استبداد داخلی، نه به امپریالیسم خارجی.» گویا اخیراً دانشمندان «امپریالیسم‌شناسی» امپریالیسم را به دو قسمت «داخلی» و «خارجی» تقسیم کرده‌اند اما سر اینکه مرزها را باید جزء «امپریالیسم داخلی» دانست یا «امپریالیسم مستقل» در نظر گرفت اتفاق نظر ندارند. به این سبب، فعلاً، از «امپریالیسم خارجی» استفاده می‌کنند تا با پیشرفت علم «امپریالیسم‌شناسی» بعداً تکلیف «امپریالیسم داخلی» و خطوط مرزی هم مشخص شود. گویا هجده تیری‌ها (احمد باطبی‌ها) نیز شعارشان همین «نه به استبداد داخلی، نه به امپریالیسم خارجی» بوده است اما یک‌دفعه هول شده‌اند و سر از امریکا درآورده‌اند. (شاید هم امریکا «امپریالیسم خارجی» محسوب نمی‌شود و مثلاً سوریه و یمن و ونزوئلا «امپریالیسم خارجی»‌اند).

[5]. دیدگاه سیاسی‌ای که نگاه طبقاتی ندارد و سوژۀ رهایی‌بخش را «مردم ستمدیده» می‌داند و کارگران را هم‌تراز زنان، دانشجویان، قومیت‌ها، اقلیت‌های جنسی و اقلیت‌های مذهبی در نظر می‌گیرد؛ مثلاً، برایشان درویش‌ها تفاوتی ندارند با کارگران، زیرا از نظرشان همۀ اینها تحت ستم حکومت مستبدند. در یک ظرف گنجاندن اینها حاصل نگاه لیبرالی و غرب‌گرایانۀ مبتنی بر دوگانۀ استبداد‌ــ‌دموکراسی است.

August 01, 2019

دوستان مردم کیانند؟!

دوستان مردم کیانند؟!

 

اسماعیل بخشی:

"ناسیونالیستها، نژاد پرستان و مرتجعین خود را به ما کارگران نچسبانند. آلترناتیو ما شوراهای کارگری است. حکومت شورایی یعنی همه برای همه و نه همه برای یکی."

 

این روزها فعالیت و تلاشهای بسیار زیادی چه در داخل و چه در خارج از کشور برای دفاع و همبستگی با کارگران زندانی و فعالین سیاسی همراه آنها، کسانی چون اسماعیل بخشی، علی نجاتی، سپیده قلیان و اعضای هیئت تحریریه نشریه "گام" که در زندانند و قرار است فردا شنبه ۱۲ مردادماه در بیدادگاه رژیم جنایتکار و ضد کارگری اسلامی سرمایه داران ایران به اتهامات ساختگی و اقرار زیر شکنجه دادگاهی شوند در جریان است.

در این کارزار انقلابی و مملو از هیجان امید و ناامیدی، نگرانی و خوشبینی، شوق و دلهره، و بلاخره مبارزه روتین و کمپینی در راستای مبارزه ضد سرمایه داری و طرفداری از جنبش کارگری و آزادیخواهی و برابری طلبی، در صدر اولویتهای همه احزاب و سازمانهای چپ و کمونیستی و فعالین و شخصیتهای آزادیخواه و برابری طلب قرار گرفته است. احزاب و نیروها و شخصیتهای چپ و کمونیست و طرفداران حکومت شورایی و سوسیالیستی صرفنظر از اختلافات سیاسی و سازمانی و سبک کاری، اما در یک اقدام هماهنگ و سراسری غیر رسمی و نانوشته در کارزار محکومیت دادگاهی کردن فعالین کارگری و فعالین سیاسی طرفداران جنبش کارگری ایران که به "نان، کار ، آزادی در ۱۲ مرداد ماه محاکمه می شود" مشهور شده است، وارد میدان شده و در اشکال وسیعی در تبلیغات و شرکت در تظاهرات و آکسیون و نوشتن در شبکه های اجتماعی و ... فعال شده اند. این اقدامی شایسته و بسیار امید بخشی است.

اما نیروهای رنگارنگ بورژوازی حافظ سرمایه و طرفداران " دمکراسی" که بعضی وقتها ریاکارانه و از روی مصلحت اسمی از کارگران و مردم تحت ستم می آورند کجایند؟ انگار کر و کورند و هیچی ندیده و نشنیده اند! حتی مخالفتهای سوریشان با  زندانی کردن و شکنجه کردن زندانیان سیاسی دروغ است. برای ناسیونالیستهای عظمت طلب و یا منتسب به ملیتهای "ایران فدرال" اگر ایرادی به زبان مادری یا "خط قرمزهای" عرق ملی و قومی می شد چه غوغایی برپا می کردند! یا لیبرالهای دو آتشه که دم از دمکراسی ۲۴ عیار و موهبتهای "ایران آزاد و دمکرات" می زنند، همگی خفقان آگاهانه گرفته اند که قطعاً در فردای به قدرت رسیدنشان با چنین بیدادگاههای برای محاکمه کارگران و محاکمه "نان، کار،آزادی" به آن احتیاج دارند. کم نیستند کمونیستها و سوسیالیستهای سابق که بنا به مصلحت امروز ناسیونالیست شده اند و ما کمونیستها و طرفداران حکومت شورایی و سوسیالیستی را مورد سرزنش قرار می دهند که گویا ما "دردهای ملت آنها" را درک نمی کنیم و یا تندرویی می کنیم. این در حالی است که ما کمونیستها پیگیرترین مدافعان درد و رنج "ملت آنها" هم هستیم، اما شدیداً مخالف ناسیونالیسم هستیم، زیرا ناسیونالیسم خود باعث درد و رنج ملت است. ناسیونالیستها ریاکارانه و زیرکانه مخالفت ما کمونیستها را با خودشان بعنوان مخالفت ما با مردم ترجمه و معرفی می کنند. این دروغ محض است، زیرا کمونیستها همیشه و در هر زمان مخالف هر گونه ستم و استثمار و نابرابری اند، از جمله ستم ملی.

این یک واقعیت است که در بزنگاه‌های واقعی و در میدان عمل روشن می شود که دوستان مردم کیانند؟

من سر سوزنی به ماهیت واقعی فریبکارانه ناسیونالیسم و احزاب ناسیونالیستی توهم ندارم، فقط خواستم بگویم که شما به کارگر و مردم محروم و تحت ستم و حتی به اصطلاح "ملت خودی" بی ربط و بیگانه اید. اینجا خطابم به اعضا و طرفداران و سمپاتهای احزاب ناسیونالیست است. به قول اسماعیل بخشی:

"ناسیونالیستها، نژاد پرستان و مرتجعین خود را به ما کارگران نچسبانند. آلترناتیو ما شوراهای کارگری است. حکومت شورایی یعنی همه برای همه و نه همه برای یکی."

ما به این واقفیم که همه ما که در این کشمکش و جدالها درگیریم متعلق به اهداف سیاسی و جنبشهای سیاسی و اجتماعی و طبقاتی متفاوتیم و مبارزه برای سوسیالیسم یا بربریت در جریان است و ادامه دارد. اگر شخصی منکر آن است، بفرمائید این گوی و این میدان!

 

زنده با  کارزار مبارزه برای آزادی کارگران و زندانیان سیاسی!

سرنگون باد رژیم جنایتکار و ضد کارگری اسلامی ایران!

 

رئوف افسایی

 

***

مرضیه هاشمی یا مسیح علینژاد ؟

 

تاریخ انتشار :30.07.2019

مرضیه هاشمی یا مسیح علینژاد ؟

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


پومپئو: می‌خواستم بروم تهران و با سپاه حرف بزنم حکومت نپذیرفته‌است...


ظریف وزیرخارجه سپاه : کاخ سفید با مرضیه هاشمی مصاحبه و ملاقات کند . این زن نماینده ماست.



مرضیه هاشمی مجری پرس تی وی حکومتی اسلامی ایران است و سخنگوی مطبوعاتی حکومت اسلامی محسوب میشود . او در سن ۲۲ سالگی (حدود ۳۵ سال قبل) هنگامیکه دانشجوی خبرنگاری بود در آمریکا با دور شدن از اصل انسانی خویش مسلمان شد و با حجاب در دانشگاه حضور یافت. وی می‌گوید که جسارت این حماقت را از شخصیت سید روح‌الله خمینی گرفته‌است ، حقوق خوبی هم دارد . مرضیه هاشمی حدود 2 ماه پیش به مدت 11 روز به اتهام جاسوس توسط اف بی ای بازداشت شد و بعد با صلوات وارد قم شد . مثل قاتل بختیار و بقیه قاتلان که با دسته گل وارد فرودگاه شدند .


رئیس دادگاههای اسلامی در ایران : همکاری با مسیح علینژاد 10 سال حبس دارد ...


مسیح علینژاد خبرنگار و از چهره های اصلاح طلب حکومت اسلامی ایران است . او هم مثل مرضیه هاشمی عاشق شخصیت امام خمینی است . در سال ۱۳۸۰ با روزنامهٔ همبستگی کار کرد و بعد از آن با ایلنا همکاری کرد. بعدها در روزنامه‌های شرق، بهار، هم‌میهن و اعتماد ملی...با خروج از ایران مسیح تصمیم گرفت مبارزه را آغاز کند و برای شروع با امام جمعه های شهرهای مختلف مصاحبه و کار میکرد و این نردبان ترقی تا ملاقات با وزیرخارجه آمریکا بالا رفت . در کارنامه مبارزاتی مسیح ... آزادی های یواشکی و چهارشنبه های سفید هم هست. مسیح الان در نیویورک حقوق خوبی میگیرد . روزنامهٔ فایننشیال تایمز علی‌نژاد را«خاری در پهلوی مجلس محافظه‌کار ایران» نامید .


اینم یه روزا لوکزامبورگ شرقی قرن 21 که مبارزه را میکند ، قبول حق باشد و نشخوار ادامه دارد ...



ساعاتی پس از پایان نشست کمیسیون مشترک برجام در وین، اتحادیه اروپا در بیانیه‌ای اعلام کرد که همه حاضران در این نشست ضمن تأکید بر تداوم پایبندی‌شان به توافق هسته‌ای، خواستار ادامه نشست‌ها در سطح کارشناسی برای بحث درباره موارد هسته‌ای و موارد مربوط به تحریم‌ها شدند.



ادامه نشست و خاله بازی و دکتر بازی زیر پتو در سطح کارشناسی ، هسته های آلوی توافقی ، حرف زدن با عظما ، سفر به تهران ، خامنه ای چقدر دوست داشتنی است مثل روحانی که ترامپ گفت دوستت دارم رفیق و بقیه مخلفات ، کمپین چهارشنبه های سفید مسیح علی نژاد و اعلام حبس برای ارسال فیلم به مسیح ، توسط رئیس دادگاههای حکومت اسلامی ... خلاصه که هیچوقت مسیح و مبارزاتش را فراموش نکنید ، همان مسیح که به عشق خاتمی آغاز شد و با وزیر خارجه کاخ سفید ملاقات و ادامه پیدا کرد .



اعتراض دولت حسن روحانی به سریال گاندو رسانه ایی شد . این سریال ژانر امنیتی دارد و نحوه برخورد با اختلاس گران را طوری نشان میدهد که با 2 بمب افکن میروند و اختلاس گر را دستگیر میکنند . و درست در همان لحظه میلیاردها یورو گم میشود و در کانادا پیدا میشود و سازنده سریال فقط دولت را مقصر همه مشکلات معرفی میکند و مطابق معمول رهبری بیچاره مظلوم است و مثل لحظه تولد هی یا علی میگوید.



هموطن آریایی منتظر هیچ معجزه ایی نباش ، شعور خودت را به رسمییت بشناس . کون آسمان برای افتادن روزهای خوب باز نیست ...



کلام آخر : جناب هموطن اکبری ، من هم کاملا موافقم که خشت کج زیر بنایی مربوط به فرهنگ معیوب جامعه و مردم است . همان فرهنگی که با تیترها و تیله حکومتی به راحتی لیز میخورد . اما در حیطه قدمهای سیاسی من ابتدا نقش و سهم حاکمییت سیاسی را برجسته میکنم چون حاکمند . آنها که قدرت و امکانات را قبضه کرده و نبض جامعه در دست دارند و هر آشغالی را به خورد مردم میدهند . از مزخرفاتی مثل سریال گاندو تا اختلاسگران واقعی راحتر دزدی کنند ... تا سفر وزیر خارجه آمریکا و مرضیه هاشمی و مسیح علینژاد و بقیه قضایا ...



من نگاهم به خرسوار یا حاکمیت سیاسی است و شما به نقش خریت عوام اشاره میکنی که اگر نباشد خرسوار هم نیست .
نتیجه : حق با شماست ، من هم درست میگویم .


بدترین اتفاق زندگی زمانی است که به خاطر موضوعی از درون بمیرید ، حتی اگر نفس بکشی و ظاهرا زنده باشی . این را قبلا تجربه کرده بودم ، زمانی که در مجاهدین بودم سرشار از باور و اعتماد . زمانی که جدا شدم دیگر از باور و اعتماد خبری نبود با این همه آن جدایی خیلی سخت بود انگار از درون مرا کشتند . آنچه که در این مسیر سخترین مرحله بود دیوارهای انفرادی مجاهدین و یا ندیدن عزیزان نبود . سخترین مرحله از بین رفتن اعتماد و باور بود .


گفتن از دلتنگی راحت است ولی فهمش کار هرکسی نیست . ماهی کوچک تُنگ از شادی درآب میرقصید . کوچکی ناظر نفهمید ، فکر میکرد رقص ماهی از ناراحتی و کمبود اکسیژن است . ماهی را از تُنگ آب بیرون آورد و بعد از چند ثانیه ماهی در دستان کوچولو آرام گرفت و کوچولو خوشحال شد و فکر میکند ماهی در دستانش خوابیده است !


همه دلتنگند و همه مینالند ... اما کوچولوی قصه ما هنوز نفهمیده که ماهی توی دستانش مرده است .




 

 


30.07.2019
اسماعیل هوشیار

      

 

درباره گسترش پدیده لمپنیسم در دنیای مجازی و اینترنتی و نقش جمهوری اسلامی؛

درباره گسترش پدیده لمپنیسم در دنیای مجازی و اینترنتی و نقش جمهوری اسلامی؛

 

پدیده لومپنیسم، اشاعه و بروز اجتماعی آن در ایران تاریخ مفصل و طولانی دارد که بنا به منابع تحقیقی موجود دو نویسنده و محقق بصورت ریشه ای و با فواصل مختلف زمانی درباره این پدیده تحقیق کرده ودر اینباره کتاب نوشته اند، نخست کتاب "لومپنیسم" اثر علی اکبرا‌کبری و دومی تحقیق  مستند و گسترده دکتر مسعود نقره کاردر کتاب: "زنگی های گُودِ قدرت، نقش سیاسی و اجتماعی جاهل ها و لات ها در تاریخ معاصر ایران" است.

بررسی پدیده لومپنیسم در تاریخ ایران و بالاخص در دوران انقلاب مشروطه و درشهر تبریز که عناصر حکومتی از این جماعت اجامر و لومپن و ضد مردمی بعنوان " باش بزوک" و اوباش که به زبان ترکی به معنی کله خراب و تهی مغز است برای سرکوب و ارعاب مردم استفاده میکردند. و این سنت بهره گیری از لومپن ها و توسری خورده های اجتماع که تاریخا میل به دیده شدن و عرض اندام بدلیل کمپلکس ها و عقده هایی که جامعه طبقاتی و سیر و روند زندگی به آنان تحمیل کرده بود در تاریخ سیاسی ایران تا کنون هم ادامه دارد. امثال " شعبون استخوانی" در دوران قاجار تا  شعبان جعفری " شعبون بی مخ" و نوچه هایش در کودتای آژاکس و وقایع ۱۳۳۲ تا ارادت و سرسپردگی این طیف طفیلی به مذهب و حاکمیت و بروز و قد علم کردن لومپن هایی چون نواب صفوی و طیب حاج رضایی تا روند قیام ۱۳۵۷ و استفاده سازمان یافته حکومت نوپای جمهوری اسلامی در آن مقطع از این لات ها و لومپن ها برای سرکوب انقلابیون و مردم معترض همگی نقش و جایگاه ویژه این فالانژ های گرد آمده در خوان قدرت و جاهلیت را به وضوح نشان میدهد.

در واقع حکومت اسلامی ایران که ترکیب و سنتزی از لومپنیسم و شارلاتانیسم مذهبی و سیاسی است با بهره گیری از سنت اسلاف حکومتی خودش یعنی حکومت پهلوی و دستگاه ساواک بر اساس همان الگو و متد ارگان های سرکوبگر و باندهای فالانژ خود را در سراسر ایران برای سرکوب کمونیستها و مخالفین انقلابی حکومت ضد انقلاب اسلامی گسترش داد. از سازماندهی و بهره گیری از انسان های تاریخا تحقیر شده به اسم "فواحش" و انسانهای نگون بخت که قربانی مناسبات جامعه سرمایه داری و نرینه محوری بودند و لقب تحقیر آمیز "فاحشه" و تن فروش را بر ناصیه شان داشتند، و بعد از قیام ۱۳۵۷ مشخصا توسط هادی غفاری "هادی فالانژ" تعدادی دست چین شده از  این جماعت بعد از توبه کردن و شستشوی مغزی بعنوان شکنجه گر و نگهبان زندان از آنها استفاده شد. انسانهایی که عمری تحقیر شده بودند اینک با بزک اسلامی در موقعیتی قرار گرفته بودند که عقده گشایی و کاتارسیس شخصیتی خودشان را بر روی زندانیان سیاسی تخلیه کنند.امثال "زهرا خانم" و درست کردن گروه های فالانژ و جنایتکاری همچون گروه "شیت" در کرمانشاه و گروه "قنات" در جهرم و باند مرتجع مفتی زاده در کردستان که همگی اینها لومپن ها، باج گیرها و  پااندازهای شهیر دوران آریامهری بودند بنا به رسالت اسلامی جدیدشان شروع به جنایت ، کشتار و مرعوب کردن مردم در ایران همسو با اربابان لومپن تر از خودشان یعنی سران حکومت اسلامی نمودند.

 

اما اکنون گسترش و ارزش دار کردن و بها دادن به  پدیده لومپنیسم دنیای مجازی و بقول حضرات "لاتی" فضای دنیای مجازی از قبیل فیس بوک، یوتیوب، اینستاگرام، و کلیپ های کوتاه یا طویل چهره های جوان و یا سالخورده با سازماندهی وزارت اطلاعات و حکومت کثیف و جنایتکار اسلامی صورت میگیرد. بعنوان مثال تهدید و شاخ و شانه کشیدن این فسیل های تهی مغز برای همدیگر و دست مایه قرار دادن ناسیونالیسم، زن ستیزی و سکسیسم و عشیره گری و بقول ادبیات سخیف و نازل خودشان " پرچم بالا بردن" این شهر یا آن قصبه یا آن زبان و لهجه برای سرکار گذاشتن و ایجاد و اشاعه فرهنگ لومپنیسم در میان جوانان در دنیای مجازی در حال گسترش است. در مراسم خاک سپاری یکی از این جاهل ها در شهر تهران حدود صدهزار نفر که اکثرا جوان بودند حضور داشتند اما در مراسم خاکسپاری آقای بهمن فرزانه مترجم برجسته آثار ادبیات داستانی غرب و برجسته ترین ترجمه ایشان یعنی کتاب "صد سال تنهایی" گابریا گارسیا مارکز، تنها ۹ نفر تابوت این انسان را بردوش می کشیدند. این قیاس نه به منظور ارزش دار کردن مراسم خاکسپاری انسانها و بر آورد کردن تعداد مشایعت کنندگان در این سنت تکراری و قدیمی است، بلکه مقصود اشاره به الگوها و معیار ها یی است که بصورت اپیدمی شده توسط دستگاه فکری حکومت اسلامی در حال باز تولید شدن است. این امر شاید به نظر بسیاری نوعی بزرگ نمایی یا اغراق به نظر بیاید، اما برای روشن تر شدن این قضیه به چند فاکت واضح اشاره میکنم. جمهوری اسلامی و ارتش مزدور سایبری اش کوچکترین فعالیت ها و روشنگری و تبلیغ بر علیه خودش تبلیغات و آگاه گری درباره ماهیت واقعی و تحمیق آور مذهب و مشخصا  اسلام را رصد کرده و فعالین این حوزه ها را تحت نظر قرار میدهد و نهایتا با پرونده سازی این جوانان فعال و پویا را در روندی بظاهر قانونی و قضایی بر اساس قوانین شنیع اسلام محاکمه و به بند می کشد. نمونه اش جوان آته ئیستی بنام سینا دهقان است یا دستگیری اعضای نشریه گام و ساناز الاهیاری و همسرش امیر و یا دستگیری و شکنجه فعال کارگری  اسماعیل بخشی و سپیده قُلیان است. در حالی که لایوهای موهن و زن ستیزانه "بازی جرات یا حقیقت" و نمایش پستی یا بلندی و اعضا و جوارح بدن  با تِم وایوریسم و عقده گشایی پایین تنه ای میلیونها بیننده دارد، و یا جوک های خُنک و ابتذال اپیدمی شده در تحقیر لهجه ها و زبان های ملیت های مختلف موضوع اصلی این فضا سازی و فرهنگ سازی لومپنی در فضای مجازی است. در واقع حکومت اسلامی رندانه و موذیانه در صدد اشاعه فرهنگ بی تفاوتی سیاسی و لودگی و خندیدن بدون تفکر و تقلیل جدی ترین و تراژیک ترین اسکاندال های آن جامعه از قبیل پدوفیلیسم قاری قرآن "بیت رهبری" و نور چشم حضرات آخوند، سعید طوسی در سطح طنز و انیمیشن های وقیح و بی مایه از این موضوع است تا در سطوح جامعه این چنین مسائلی رواج و مشروعیت پیدا کرده و برای مردم قابل هضم تر باشد. در مملکت کشیمنی و هردمبیلی ایران که از قاطبه متوهم و نوستالژی پرست طیف سلطنت طلب و داستان سرایی و رثای شان برای تاریخی نامعلوم و کرنش و پرستش امامزاده های تاریخی از قبیل کوروش کبیر و "پاسارگاد تا خلیج همیشه فارس" و حس رضایتی که طنین این کلمات در اذهان منجمد شده این جماعت پیدا میکند همگی بیانگر نوعی از فرهنگ سازی و نهادینه کردن زندگی "چوخ بختیاری"بقول زنده یاد صمد بهرنگی، در میان جوانان دور نگه داشته شده از تاریخ واقعی سیاسی چهل سال اخیر و موج جنایات و سبُعیت جمهوری اسلامی است. انبوه برنامه های لودگی بنام طنز و با محوریت خندیدن و دست انداختن این ملیت یا آن لهجه مشخص و با هدف کلی اینکه نهایتا مام میهن و یکپارچگی این نقشه و گربه!!! اسلامی شده حفظ شود در راس ضروریات دستگاه تبلیغ و ارکان روبنایی این سیستم جهنمی اسلامی قرار دارد. حکومتی که در اوج بحران و تلاشی خودش همواره با ترور و دیپلوماسی تروریستی اش و امتیاز رد و بدل کردن با دول سرمایه داری غربی قریب به چهار دهه است که چندین نسل از انقلابیون را به زیر خاک فرستاده است و متاسفانه همچنان بر اریکه قدرت تکیه داده است. نگاه اجمالی به این تصویر و انبوه کار عظیمی که در مقابل کمونیستها و چپ ها و هر انسانی که در فکر تغییر این تصویر اعوجاعی و نامطلوب است، بصورت زمینی و فارغ از ایده ئالیسم چرتکه انداختن بقالانه و تحلیل "چون که صد آمد، نود هم پیش ماست" و یا  تجزیه و تحلیل مسائل و معضلات و فقر و فلاکت اکثریت مردم با تعبیر"انشالله گربه است" بعضی ها،  قرار دارد. حال شاید عده ای با بی تفاوتی و به شیوه مطلوبیت خواهی  ترم های ذهنی گرایانه خود را بر این آگراندیسمان اجتماعی سوار کنند و استنتاجات ذهنی خوشباورانه خود را از آن بدست بیاورند. اما برای افراد جدی که دچار آلزایمر سیاسی و یا آستیگماتم نگرشی نشده اند میتوانند کلیت این تصویر واقعی از جامعه ملتهب ایران را ببینند و ضعف ها و نقاط قوت خود را ارزیابی کنند و علت العلل این گسست و بی ارتباطی و عدم تاثیر گذاری در جامعه را بدور از نارسیسیسم و خود شیفتگی مصلحتی جستجو کرده و در فکر سازماندهی و تغییر و سرنگونی انقلابی و سوسیالیستی این حکومت جنایتکار سرمایه داری  اسلامی باشند. گسترش فرهنگ مبارزه جدی و کمونیستی قبل از هر چیزی نیازمند نیروی آگاه، هدفمند و جدی برای تغییر این معادله نابرابر است وسوال بنیادی  "چه باید کرد" همچنان به قوت خود باقی است.

هیرش مجیدنیا

 ۳۱ جولای ۲۰۱۹

 

نمونه و لینک یکی از صدها نمونه لومپنیسم و ابتذال و ولنگاری های دنیای مجازی

:

https://youtu.be/X_9esO7XO4E

 

 

این زخمِ بازِ بی مرهم

 

این زخمِ بازِ بی مرهم

 

سی و یک سال از کشتار هزاران زندانی سیاسی در تابستان شوم 1367 می گذرد. کشتاری که نقطه اوج یک دهه شکنجه و تجاوز و اعدام در زندان های جمهوری اسلامی بود. سرمایه و واپس گرایی و استبداد از خون مبارزان دست از جان شسته، سیراب شد و جان گرفت. پایه های این رنج و نکبت 40 ساله بر جنایاتی این چنین استوار شده است.

 

کشتار 1367 اما با سکوت پاسخ گرفت. سکوتی که آن جنایت را پرده پوشی کرد و دست حاکمان را در جنایات بعدی باز گذاشت. جامعه واکنشی در خور به کشتار مبارزان اسیر نشان نداد. گویی مردم، خسته و درمانده از جنگ خانمانسوز هشت ساله ترجیح دادند خواب آرامش ببینند. بسیاری حتی تا سال ها بعد، از این کشتار بی خبر ماندند. فریاد خانواده های جانباختگان و همدردان شنیده نشد. آنان هم که شنیدند از ترس، واکنش نشان ندادند یا فرصت طلبانه سکوت کردند. از سوی دیگر، دولت های سرمایه داری امپریالیستی که هشت سال از سفره جنگ ایران و عراق خورده بودند، حالا داشتند دندان های شان را برای غنائم دوران پس از جنگ تیز می کردند. پس به نهادهای حقوق بشری، محافل دیپلماتیک و رسانه های شان دستور دادند خفقان بگیرند و هیچ نگویند تا آرامش و ثبات لازم برای گردش و سودآوری سرمایه زیر پرچم جمهوری اسلامی برقرار شود.

 

کشتار زندانیان سیاسی، تصمیم یک نظام بود و به منفعت این یا آن جناح مربوط نمی شد. باندهای تبهکاری که تحت رهبری خمینی جمهوری اسلامی را بنیان نهادند هنوز شکل «اصلاح طلب» و «اصولگرا» پیدا نکرده بودند. مرتجعینی چون رفسنجانی،  خامنه ای و خاتمی، موسوی و عسگراولادی، حجاریان و شریعتمداری و... حول سیاست حفظ نظام به هر قیمت، با هم متحد و همدست بودند. چنین بود که سران رژیم از صدور فتوای قتل مخالفان اسیر توسط خمینی که به ایجاد کمیته مرگ و دادگاه های چند دقیقه ای و اعدام های دسته جمعی انجامید استقبال کردند؛ منافع کل نظام در میان بود؛ آینده نظام به قاطعیت در تصمیم گیری های این چنینی گره خورده بود و از ولی فقیه هم چنین انتظاری می رفت.

 

طبقه حاکم فکر می کرد با پنهان داشتن این جنایت از دید مردم می تواند بی هیچ عقوبتی، بی دردسر به کار خود ادامه دهد. و برای سال ها توانست چنین کند؛ اما احزاب و گروه ها و عناصر انقلابی و مبارز همصدا و همگام با خانواده های جانباختگان، پیگیرانه به افشای جنایات جمهوری اسلامی و کشتار 1367 ادامه دادند. تا سرانجام این زخم کهنه دهان باز کرد و در سطح جامعه مطرح شد. سکوت حاکمان جای خود را به تلاش برای کوچک جلوه دادن واقعه داد. هر یک از گوشه ای، فرافکنی کرد و مسئولیت را به دوش دیگری انداخت. اما پای همه شان گیر بود؛ و هست. حالا دیگر به تاریخ سازی متوسل شده اند تا جای جنایتکار و قربانی را عوض کنند. به گوش بخش های مختلف جامعه می خوانند کسانی که اعدامشان کردیم از شما نبودند؛ باورهای ایدئولوژیک و رفتار سیاسی شان با شما فرق داشت؛ به شما ربطی نداشتند. می خواهند مردم این واقعیت را نبینند که با آن کشتار، دستگاه سرکوبگر تقویت شد؛ بهره کشی و بیعدالتی و فقر و فلاکت تحکیم شد؛ یک رژیم تروریست غارتگر و مداخله گر تثبیت شد. وضعیت نکبت بار جامعه و نسل های دیروز و امروز کاملا به آن کشتار مرتبط است. اینک پورمحمدی ها و رئیسی ها عربده می کشند که اجرای فتوای خمینی و اعدام مخالفان، سند افتخار ماست. این عربده ها، صرفا واکنش دفاعی چند جنایتکار که مستقیما آن کشتار را هدایت کردند نیست. در این روزهای بحران و بی ثباتی و مخاطره، باز هم پای منافع کل نظام ضدمردمی در میان است و ضرورت قاطعیت حاکمان تبهکار در تصمیم گیری های حیاتی.

 

کشتارهای دهه 1360 و نقطه اوج آن در تابستان 67 ، هنوز زخمِ بازِ بی مرهمی است که جنبش دادخواهی حول آن می تواند و می باید به شکلی گسترده علیه نظام حاکم بر پا شود. اخلاق مردمی حکم می کند که هر کس به جنایت و بی عدالتی آگاه شد و آمران و عاملان جنایت را شناخت، علیه آن واکنش نشان دهد. تلاش کند با مبارزه راه جنایت را ببندد. حداقل کار ممکن  راکه انتشار خبر هولناک، شکستن دیوار سکوت و بازگو کردن واقعیات است انجام دهد. عدالت انقلابی حکم می کند که جنایات نظام را به فراموشی نسپاریم و جنایتکاران را نبخشیم. این نه انتقام جویی فردی و گروهی است و نه قصاص. شعار « نه فراموش می کنیم، نه می بخشیم»  ترسیم مرز روشنی است میان مردم با حافظان نظم کهنه. اعلام آشتی ناپذیری جامعه است با شرایط و روابط و ارزش ها و افکاری که پشتوانه و علت آن کشتارها بود. یکی از شعارهای لازم برای برانگیختن جامعه به مقاومت و تن ندادن به حاکمانی که جز تباهی و مرگ ارمغانی برای جامعه نداشتند. پس باید خواست محاکمه آمران و عاملان جنایات دهه 1360 را فراگیر کرد و نگذاشت فاجعه 67 صرفا به یک خاطره تلخ خونین، به یک نقطه تاریخی تاریک، تبدیل شود. آن جنایات، تجربه ای است در اختیار نسل های بعد که با درس هایش، رفتار هر حکومتی را در هر دوران با مخالفت و مخالفان سیاسی، با حقوق سیاسی و اجتماعی و فردی مردم، با مقوله زندان و مجازات، محک بزنند. معیار و نشانه ای است برای سنجیدن ماهیت قانون حاکم و قدرت مسلط.

 

درس های آن تجربه همین امروز هم بکار جامعه می آید. مردم از کدام اخلاق پیروی می کنند و عدالت را چه می بینند؟ امروز دستگاه سرکوبگر امکان دست زدن به کشتار گسترده مردم عاصی و زندانیان سیاسی و عقیدتی را در ابعاد دهه 1360 ندارد. جلادان حاکم می کوشند به تهدید و پیگرد و آزار و شکنجه رخت قانونی بپوشانند، از شیوه های «مدرن» بازجویی استفاده کنند، ضرب و شتم را به شکل گزینشی علیه زندانیان سیاسی مقاوم جلو ببرند، احکام قتل مخالفان اسیر را عمدتا به شکل صحنه سازی دعوا اجرا کنند، «مرگ طبیعی» جلوه دهند و یا مفقودالاثرشان کنند. آنجا که حذف فیزیکی و یا در هم شکستن روحیه مبارزه جویانه زندانیان سیاسی دشوار است از رسانه های رسمی و غیررسمی شان استفاده می کنند تا آنان را بیگانه از جامعه و مردم جلوه دهند؛ در ذهن مردم تحریف و کوچک شان کنند و انگیزه ها و اهداف شان را به دار بکشند. بیدادگاهی که روز 12 مرداد برای مبارزان «پرونده هفت تپه»، برای سپیده قلیان ها و اسماعیل بخشی ها و علی نجاتی ها و.... در پی ماه ها آزار و شکنجه جسمی و روحی آنان و اعضای خانواده های شان برگزار می شود، فرصتی است برای نشان دادن حساسیت و اعتراض نسبت به این ستمگری و بی عدالتی آشکار. عرصه ای است برای تلاش نیروها و عناصر انقلابی و آزادیخواه تا اهداف و انگیزه های حکومت اسلامی را در این دوران بی ثباتی و بحران برملا کنند و هر کس که حاضر نیست به این ستم ها تن دهد را متحد کنند و به دفاع از مبارزان و آزادیخواهان اسیر برانگیزند. اخلاق مردمی و عدالت انقلابی چنین حکم می کند. 

 

حمید محصص

 

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

 

ترور رفقا غلام کشاورز و صدیق کمانگر!(بخش چهارم)

bahram.rehmani@gmail.com

 

رفق غلام کشاورز، از کادرهای برجسته حزب کمونیست ایران، پناهنده سیاسی در سوئد بود که در سال 1989، برای دیدار مادرش به قبرس‌(لارناکا) رفت و جنازه‌اش برگشت. غلام، شبانگاه چهارم شهریور سال 1368 برابر با بیست و ششم آکوست 1989، در قبرس‌(شهر لارناکا)، مورد سوء‌قصد تروریست‌های حکومت اسلامی ایران قرار گرفت. سه گلوله به غلام اصابت کرده بود که یکی از ناحیه سر بود. او را به بیمارستان نیکوزیا، منتقل کردند و ساعاتی بعد بر اثر خون‌ریزی سر جان باخت. تروریست‌های حکومت اسلامی ایران، غلام را در مقابل چشمان مادرش، برادرش، همسر بردارش و هم چنین همسرش «فریده آرمان» به قتل رساندند.

رفیق فریده آرمان، این واقعه تکان‌دهنده و هولناک را چنین توصیف کرده است: «ساعت نه و نیم شب بود که غلام کشاورز در جلوی چشمان من و برادر و مادرش در لارناکا به قتل رسید. من صدای شلیک زیادی شنیدم و فکر کردم که در جائی آتش بازی است. وقتی برگشتم غلام را دیدم که روی زمین افتاده و خون از او جاری ست، بلافاصله فهمیدم که چه اتفاقی افتاده است و شروع به فریاد کشیدن کرده و کمک می خواستم. فریاد من این بود که قاتلین در سفارت ایران هستند، تمام این لحظات به سرعت اتفاق افتاد.» 


 

 

در ادامه فعالیت ماشین ترور و کشتار حکومت اسلامی در خارج کشور، 9 روز بعدتر و در 13 شهریور همان ماه با ترور رفیق صدیق کمانگر یکی از صدیق‌ترین و برجستە‌ترین کادرهای جنبش کارگری و کمونیستی ایران، از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایران و کادرهای اولیە کومەلە، یار و هم‌رزم غلام کشاورز کە توسط یکی از مزدورانش در یکی از مقرات نیروی پیشمرگ کومەلە در کردستان عراق صورت گرفت، ضربە مهلک دیگری بر پیکر حزب کمونیست ایران، کومەلە، جنبش کارگری و کمونیستی و جنبش انقلابی کردستان وارد نمود. سران آدم‌کش حکومت اسلامی با ترور رفیق صدیق کمانگر، انتقام شکست و کینه خود از رفیق صدیدق را کە در مذاکرات بهار خونین سنندج آنان را با خفت و خاری به تهران برگشته بودند را گرفتند.

 

موقعی که غلام ترور شد پلیس امنیتی مرا‌(بهرام رحمانی) خواست و سئوال کرد که آیا به‌نظر شما این ترورها به استکهلم نیز کشیده خواهد شد؟ من در جواب این سئوال گفتم: چرا این مسئله را از من سئوال می‌کنید که در فاصله کوتاهی دو رفیق هم تشکیلاتی من؛ یکی غلام کشاورز در قبرس و دیگر صدیق کمانگر در کردستان عراق ترور شده‌اند؛ حالا شما انتظار دارید ما در خیابان‌های استکهلم به دنبال تروریست‌های حکومت اسلامی بگردیم و به‌شما معرفی کنیم؟ این کار شماست! نه ما! اگر شما به‌معنای واقعی به دنبال تروریست‌های حکومت اسلامی هستید نخست رفت و آمدها به سفارت حکومت اسلامی و ارتباطات عوامل این مرکز ترور و جاسوسی را تحت نظر بگیرید و دوم این که عوامل شناخته شده حکومت اسلامی را به این کشور راه ندهید. به‌علاوه، گفتم شما می‌گویید از برگزاری جلسه‌ای در سالنی در «مدبوریارپلاتسن» استکهلم، مطلع بودید که سخنران آن غلام کشاوروز و من‌(بهرام رحمانی) رییس جلسه آن جلسه بودم. شما چگونه از این چنین جلسه‌ای مطلع شده‌اید؟ در این جلسه علنی، بیش از دویست ایرانی شرکت کرده بودند. از این مقام امنیتی، سئوال کردم که مگر شما مسئول حفظ امنیت شهروندان و به‌ویژه فعالین سیاسی ایرانی در این کشور نیستند؟ تحقیقات شما درباره تروریسم حکومت اسلامی به کجا رسیده است؟ فردا نوبت ترور کیست؟ تاکنون چند پناهنده سیاسی ایرانی در این کشور، توسط تروریست حکومت اسلامی ترو و یا تهدید به مرگ شده‌اند؟ و یا خانواده آن‌ها را در ایران تحت فشار قرار داده‌اند که فلان عضو خانواده‌شان در سوئد، دست از فعالیت سیاسی علیه حکومت اسلامی بکشد؟ حتی از این مقام امنیتی سوئد سئوال کردم در تظاهرات بیش از پانصد نفره‌ای که ما در محکوم کردن ترور غلام و صدیق در خیابان‌ها استکهلم علیه حکومت تروریسم اسلامی برگزار کردیم سه نفر در کنج یکی از کوچه‌های منتهی به خیابانی که تظاهرات در جریان بود به‌طور مخفیانه از تطاهرکنندگان فیلم و عکس می‌گرفتند که مسئولین امنیتی تظاهرات ما، با آن‌ها درگیر شدند. این افراد به عربی صحبت می‌کردند و سعی داشتند فرار کنند. سرانجام پلیس سر رسید و آن‌ها را با خود برد. الان آلبوم عکسی که شما به‌من نشان دادید عکس یکی از آن‌ها دیده می شود که می‌گویید مدت‌هاست که زیر نظر پلیس امنیتی سوئد است و با سفارت ایران همکاری دارد؟ خوب شما با این‌ها چه رفتاری دارید؟ جوابش به من این بود که ما به مقامات دولتی اطلاع می‌دهیم و آن‌ها تصمیم می‌گیرند نه ما. دولت نیز در روابط دیپلماتیک با حکومت اسلامی، عمدتا آن‌ها را از کشور اخراج می‌کند. تاکید کردم که دلیل اصلی چنین برخوردی با حکومت اسلامی، ناشی از معاملات نهان و آشکار اقتصادی، سیاسی و حتی فروش اسلحه به این حکومت ترور است. آن‌هم معاملات و تجارت پر چرب و نرمی که دولت سوئد با ایران دارد معلوم است که با آن درگیر نمی‌شود. در حالی که تامین امنیتی جان و زندگی پناهندگان سیاسی ایرانی و غیرایرانی از تعرض تروریست‌های دولتی، به‌ویژه تروریست‌های حکومت اسلامی ایران در سوئد با دولت سوئد است.

 

رفیق بهمن جوادی معروف به غلام کشاورز در سال  1334 در روستای نارک از توابع دوگنبدان متولد شد. وی شدیدا فقر  و تهیدستی خانواده را تجربه کرده بود و از سوی دیگر، علاقه زیادی به مطالعه و کتاب‌خوانی و مبارزه داشت. وی در سال‌های 1352 و 1353 با شرکت در محافل مارکسیستی، فعالیت سیاسی خود را آغاز کرد. غلام در سال 1354 و از همان اولین روزهای ورودش به دانشکده کشاورزی کرج جای خود را در محفل دانشجویان انقلابی باز کرد و فعالانه در مبارزات دانشجویی آن دوره علیه حکومت شاه شرکت کرد. وی در اردیبهشت سال 1355، توسط ماموران حکومت پهلوی دستگیر شد. در زندان تحت شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفت اما او  قهرمانانه مقاومت کرد.

غلام در سال 1357، با قیام میلیونی توده‌های انقلابی علیه حکومت پهلوی همراه با هزاران زندانی دیگر،  توسط  مردم انقلابی از زندان آزاد شد. وی در آن دوران، فعالانه به کار سیاسی، تبلیغی و ترویجی در میان انقلابیون و کارگران پرداخت. اوایل زمستان سال 1358، همراه با گروهی از رفقا و هم‌فکرانش به سازمان اتحاد مبارزان کمونیست پیوست. در شهریورماه سال 1361 در کنگره اتحاد مبارزان کمونیست شرکت کرد و پس از آن  به عضویت در کمیته اصفهان این تشکیلات برگزیده شد. به دنبال ضربه حکومت تازه به قدرت رسیده اسلامی به تشکیلات اتحاد مبارزان کمونیست، غلام در زمستان سال 1361 به مناطق آزاد کردستان رفت. رفیق غلام در شهریورماه سال 1362 در کنگره موسس حزب کمونیست ایران شرکت کرد  و از بنیان‌گذاران توانای این حزب بود.

رفیق غلام کشاورز در تمام سیر پرتحول پیشروی حزب کمونیست ایران، یکی از برجسته‌ترین کادرهایش بود. او با به‌عهده داشتن رهبری ارگان‌های اصلی حزب مانند عضویت در کمیته سازمان‌ده تشکیلات شهرهای ایران، کمیته خارج کشور حزب، کمیته رادیو صدای حزب کمونیست ایران و مسئولیت سازمان‌دهی فدارسیون شوراهای پناهندگان ایرانی در خارج کشور و عضویت در کمیته مرکزی حزب، با توانایی و تجربه بسیار در عرصه سیاسی  و سازمان‌دهی نقش برجسته و مهمی را ایفا کرد.

 این ترور، یکی از صدها ترور سازمان‌یافته حکومت اسلامی در خارج در خارج کشور بود.  این ترورها زیر نظر  وزارت اطلاعات کشور به سرپرستی علی فلاحیان و با نظارت و دستور مستقیم رفسنجانی صورت می‌گرفت. فلاحیان درتابستان 1369 زمانی که وزیر اطلاعات بود در یک مصاحبه تلویزیونی  اعلام کرد: «مامورین اطلاعاتی جمهوری اسلامی فعالانه مراقب مخالفین جمهوری اسلامی در خارج از کشور بوده و به گروهک‌های ضد انقلاب ضربات موثری وارد کرده‌اند.»


«دیدار در لارناکا»، نام کتابی ست که چند سال پیش به زبان سوئدی، در سوئد منتشر شده است. نویسنده آن، خانم آذر محلوجیان، نویسنده و مترجم و عضو انجمن قلم سوئد است. موضوع این کتاب، ترور یک فعال سیاسی به نام غلام کشاورز‌(بهمن جوادی) است که به‌صورت یک رمان سیاسی - جنایی نوشته شده است.

***

رفیق صدیق کمانگر، ساعت 2 نصف شب 13 شهریورماه سال 1368، و دو روز بعد از سخنرانی تاریخی‌اش در سال‌گرد تاسیس حزب کمونیست ایران کە کارگران را فراخواند که «این حزب، حزب شما است آن را به دست بگیرید»، در محل کارش در یکی از مقرهای نظامی کومه‌له در نزدیکی شهر رانیه در کردستان عراق و پس از نوشتن آخرین مطلب برای رادیو «صدای انقلاب ایران»، توسط مزدوری که در صفوف پیشمرگان کومه‌له از جانب حکومت اسلامی سازمان‌دهی شده بود، ترور شد و یک ساعت بعد جان باخت.

حکومت اسلامی ایران، از همان جلسات نخست سنندج کە به «نوروز خونین سنندج» معروف شد، خشم و نفرت عمیقی نسبت به رفیق صدیق کمانگر در دل داشت. بسیاری از سران آن دوره حکومت اسلامی، در نشست سنندج حضور داشتند و در برابر سئوال تحریک‌آمیز «طالقانی» کە پرسیدە بود «صدیق کمانگر کیست کە فرمان حملە به پادگان سنندج را صادر کردە است؟» با جواب قاطع و جسورانه صدیق کمانگر کە از میان حاضرین در جلسە، با صدای بلند و قاطع گفته بود: « من صدیق کمانگر هستم و در برابر فرمان یورش شما به مردم شهرم، فرمان مقاومت و خلع سلاح پادگان را صادر کردەام.» اعضای هیات از جمله رفسنجانی و دیگران تلاش کرده بودند تا برای آرام کردن فضای جلسه، این سئوال «طالقانی» را توجیه کرده بودند. حکومت اسلامی و سرانش از آن جلسە به بعد، همواره از صدیق کمانگر به‌عنوان رهبر مردمی، جسور، سخن‌وری کم‌نظیر وحشت داشتند و در پی انتقام بودند.

 
رفیق صدیق کمانگر در سال 1325 در روستای «آفریان» از توابع شهر کامیاران، چشم به جهان گشود. دوره ابتدایی تحصیلاتش را در شهرهای قروه و سنقر کلیایی به پایان رساند. سپس همراه خانواده‌اش به شهرکرمانشاه نقل مکان کرد و دوره متوسطه را نیز در این شهر با موفقیت پشت سر گذاشت. وی در سال 1344، وارد دانشگاه تهران شد و در رشته ادبیات به تحصیل ادامه داد. یک سال بعد بنابه علاقه‌ای که به رشته حقوق داشت، وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و در سال 1350، تحصیلات دانشگاهی را با موفقیت به پایان رساند.

در سال‌های دهه 50، در جریان اختلاف بین دهقانان زحمت‌کش روستای «دارسیران» مریوان با مالکین و فئودال‌های محلی، که به‌تدریج شکل یک مبارزه توده‌ای را به‌خود گرفته بود، در نقش یک وکیل شجاع و مبارز جانب دهقانان را گرفت و به دفاع از حقوق آنان برخاست. به این ترتیب، رفیق صدیق با این اقدام جسورانه خود، به یک چهره توده‌ای انقلابی و رزمنده در میان محرومان منطقه تبدیل شد.

در سال‌های بعد و به‌ویزه در اوایل انقلاب 1357 و در جریان تظاهرات مردمی علیه حکومت پهلوی، رفیق صدیق دیگر به یک چهره شناخته شده و رهبر انقلابی در برابر ارتجاع تبدیل شد که می‌خواست در کردستان نیز مانند سایر نقاط ایران، مسیر انقلاب با موفقیت طی شود.

صدیق کمانگردر تیرماه سال 1357، در حمایت و پشتیبانی از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در زندان شهر سنندج اولین تحصن در ساختمان دادگستری این شهر را سازمان داد. وی در سال 1357، به‌عضویت هیات مرکزی کانون وکلا و جمعیت حقوق‌دانان ایران در آمد، و در تشکیل کانون معلمان شهر سنندج نیز نقش فعالی بر عهده گرفت. رفبق صدیق یکی از موسسین اصلی جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب در شهر سنندج و سخن‌گو و مسئول آن بود.

22 بهمن سال 1357، صدیق کمانگر از مرکز تلویزیون سنندج خطاب به مردم مبارز منطقه پیامی فرستاد و پیروزی قیام را به مردم مژده داد. در 28 بهمن همان سال، به ابتکار کومه‌له شورای موقت انقلاب شهر سنندج تشکیل شد و رفیق صدیق کمانگر مسئولیت سخن‌گویی این شورا را بر عهده گرفت.

رفیق صدیق، در جریان نوروز خونین سنندج و در راس شورای انقلابی شهر، تداعی شدنش با مطالبات و جنبش‌های حق‌طلبانه مردم محروم و ستم‌دیده شهر و روستا در جنوب کردستان، شرکت در هدایت جنگ انقلابی در کردستان، تبلیغات سوسیالیستی و آگاه‌گرانه برای کارگران در موقعیت یک کادر سرشناس حزب کمونیست ایران، و نهایت شرکت در فعالیت‌های متنوع سیاسی و تشکیلاتی به‌عنوان عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران و کمیته مرکزی کومه‌له، بخشی از کارنامه درخشان رفیق صدیق کمانگر را تشکیل می‌داد.

سران حکومت اسلامی، بیش از ده سال کینه و هراس از صدیق کمانگر را با خود داشتند، از این رو، ارگان های امنیتی آن از مدت‌ها پیش برای ازبین بردن رفیق صدیق برنامه ریخته و مزدور پرورش داده بودند. تا این‌که متاسفانه در این نقشه خود موفق شدند و رفیق صدیق کمانگر این رهبر پر توان و خستگی‌ناپذیر و جسور را ترور کردند.

رفیق صدیق دو روز قبل از مرگش، سخنران سال‌روز تاسیس حزب کمونیست ایران در مقر مرکزی کومه له در «بردانگاه» بود خطاب به کارگران چنین گفت: «کارگران حزب کمونیست ایران حزب شماست، این حزب را فتح و در دست بگیرید.»

***

تروریسم دولتی، زمانی است که دولت‌ها به‌صورت سازمان‌یافته و تثبیت‌شده از طریق اعمال قدرت به حذف فیزیکی افراد می‌پردازند که از جمله آن‌ها می‌توان به اقدامات تروریستی حکومت اسلامی ایران اشاره کرد.

«ویلیام پرد» نویسنده کتاب «تروریسم و دولت» دوازده ویژگی برای تشخیص تروریسم دولتی برشمرده است که عبارتند از:

  1. اقدامات سیاسی دولتی نسبت به مردم خویش برای اعمال تسلط از راه ایجاد ترس که می‌تواند با کنترل اخبار مطبوعات، لغو گردهمایی‌های گروه‌ها، ضرب و شتم، شکنجه، توقیف‌های وسیع، محاکمات ناعادلانه و اعدام‌های سریع تحقق پیدا کند؛
  2. حمله مسلحانه قوای نظامی یک دولت به اهدافی از دولت دیگر که در آن شهروندان ساکن بوده و خطر متوجه آن‌هاست؛
  3. تلاش در جهت از بین بردن ماموران دولت های دیگر؛
  4. اشغال نظامی یک کشور، خواه به صورت کنترل مستقیم، یا به صورت ایجاد پایگاه عملیاتی؛
  5. عملیات پنهان به وسیله تشکیلات امنیتی، یا سایر نیروهای یک دولت که در پی بی‌ثبات کردن، یا ساقط کردن دولت دیگر است؛
  6. تبلیغات مبتنی بر مطالب نادرست توسط یک دولت با هدف بی‌ثبات کردن دولت دیگر و ایجاد حمایت عمومی از نیروهای هدایت شده در کشور دیگر؛
  7. عملیات نظامی، مانورها، یا بازی‌های انجام شده از سوی یک دولت خارج از سرزمین، یا آب‌های سرزمینی آن؛
  8. به کارگیری و حمایت مزدوران نظامی توسط یک دولت به‌منظور ساقط کردن حکومت کشور دیگر؛
  9. حمایت از دولت‌هایی که حق تعیین سرنوشت مردم را نفی می‌کنند؛
  10. فروش تسلیحات در حمایت از استقرار جنگ های منطقه‌ای با وجود تلاش‌هایی که در جهت یافتن راه‌حل سیاسی صورت می‌گیرد؛
  11. انتقال سلاح‌های هسته‌ای توسط یک دولت به سرزمین، آب‌ها، یا فضای هوایی دولت‌های دیگر، یا در آب‌ها و فضای بین‌المللی؛
  12. توسعه، آزمایش و به کارگیری سیستم‌های تسلیحاتی فضایی و هسته‌ای و سایر تسلیحات با قدرت تخریبی وسیع که در شرایط اجتماعی کشتار جمعی، یا تخریب محیط زیست را افزایش می‌دهد.

 

ادامه دارد.

چهارشنبه نهم مرداد 1398 – سی و یکم ژوئیه 2019