حضور ناوهای جنگی به کدامین هدف؟

عباس منصوران
July 20, 2019

حضور ناوهای جنگی به کدامین هدف؟

جنگ و صلح، دو سیاست لازم و ملزوم یکدیگر و دو روی یک سکه ی سرمایه داران و حکومت های    سرمایه اند. استثمار و سود، یعنی که هدف های مقدس سرمایه، با این سیاست ها تضمین می شوند. برای هدف سود مکیده شده از استثمار نیروی کار، در آنجا که صلح پاسخگو نباشد، جنگ تجویز و در دستور کار گذارده می شود. در آنجا که جنگ به پیشبرد سیاست ها بیانجامد، صلح به دستور کار می آید و سکه به این سوی گردانیده می شود تا صلحی سودآور و تقسیمی به دلخواه، دوباره به میان آید و هدف را تضمین کند. به هر روی، آنان که در جنگ و صلح گوشت دم توپ و قربانی کعبه خدایان سرمایه می شوند، بیش و پیش از همه کارگران و ستم بران هستند و سپس دیگرحکومت شوندگان. حکومت اسلامی 40 سال است که با مرگ بر آمریکا و اسرائیل، با بوق های گوشخراش و دروغین برمناره ها و منبرهای فریب، شعار جنگ می دهد. شلیک ها و رگبارهای گلوله اما، 40 سال بی ایستا، ادامه داشته اند، گلوله ها اما، تنها به سینه کارگران و زحمتکشان و کوله بران نشانه رفته و نشسته و می نشینند و همکاری های پنهان و آشکار باندهای حکومتی در ایران و دو حزب حاکم در آمریکا، پیوسته ادامه داشته است.

پدیده ی خمینیسم و اسلام، یک  عفونت بومی بود و در اعماق جامعه غنوده، به سان راه کار سیاسی و ایدئولوژیک سرمایه جهانی، با نظم نوین جهانی آغازِ روی کردِ جنگ و تصاحبِ بازارهای جدید اقتصادی و سیاسی دیگری بود. با پایان یافتن «جنگ سرد» بین روسیه و اقمارش از یک سوی و در سوی دیگر، غرب سرمایه داری به رهبری آمریکای شمالی، با فروریختن دیوار برلین، پیروزی گلوبالیزاسیون و ایدئولوژی بازار آزاد سرمایه (نئولیبرالیسم) بر سرمایه داری دولتی زیر نام سوسیالیسم، فستیوال و جشنواره ای زود گذر بود. این پیروزی هنوز، در ماه عسل خود با وزش سهمگین و زهرآلود بحران اقتصادی سرمایه، از ایالات متحده آمریکا گرد باد شد و جهان را فراگرفت. «بهار عربی» و جنگ نیابتی در خاورمیانه پی آمد ویرانگرانه ترین بحران اقتصادی سرمایه بود که از سال 1985 آتش باد شد و جهان را فراگرفت. بحران اقتصادی به همانگونه که مارکس فیلسوفانه و فرزانه آموزش می دهد، کاهش نزولی نرخ سود بود که اینک به شکل بحران ساختاری پدید می آمد. به ویژه در این برهه، سرمایه ی مالی، توفانزای بحران اقتصادی شده بود. به این بیان که سرمایه، به سبب کاهش میانگین نرخ سود، از چرخه ی تولید به بازار سهام سرازیر شد و  سرمایه مالی، بحران جهانی سرمایه را ژرف تر و ویرانگرانه تر از همیشه تاریخِ سرمایه، آفرید. در این میان، رقیب بالقوه ای همانند چین پسا مائوئیستی به رهبری «دِن شیائوپینگ» و جانشینان به اژدهای بزرگ جهان سرمایه داری، بالفعل و دینامیک شده بود و می آمد تا دومین قدرت اقتصادی و نظامی جهان شود و بازارهای جهانی و خود آمریکا را در نوردد.

روسیه با اعلام  سازمان چتری اورآسیا هرچند نتوانست ائتلافی تهدید آمیز برپا سازد، اما به سان بزرگترین تولید کننده سلاح و نفت و گاز و مافیا، از قوه نیز به فعل درآمد تا در رقابت با آمریکا و غرب سرمایه در کنار چین، در رقابت های  ویرانگرانه، بازارها و پایگاهای اقتصادی و سیاسی جدیدی را تصاحب کنند. اشغال «کِریمه» بندر استراتژیک سواستوپل و دستیبابی به دریای سیاه و جنگ ویرانگر اکراین، آغاز ماجرا بود. جنگ نیابتی در خاورمیانه در این رقابت ها، ضرورت یافت و حکومت اسلامی محور و بازیگر اصلی پیشبرد این جنگ بود.

شعارهای دروغین حکومت اسلامی، از همان روز نخست سلطه یابی، براین سیاست و وظیفه به کار گرفته شدند تا کارگران و زحمتکشان را در ایران و عراق در جنگ 8 ساله با بیش از یک میلیون کشته و زخمی و ویرانی دو سرزمین ایران و عراق سرکوب کند و سر به راه سازد. حکومت اسلامی، تروریسم مقدس را سیاست گزید تا در پناه این سیاست، در دهه شصت، نزدیک به یکصد هزار مخالف سیاسی، سوسیالیست و آزادیخواه را به قتل برساند و جنبش کارگری و سوسیالیستی را به پشتوانه روسیه، چین و حکومت های اروپایی به خون بنشاند. سیاست عُقلایی و منافع سرمایه جهانی، چنین ایجاب می کرد تا چنین شود. از این روی، شعار مرگ برآمریکا و اسرائیل، ستون- پایه ی حکومت اسلامی شد تا حاکمیت سرمایه و منافع سرمایه جهانی دوام یابد. شرط بقاء حکومت اسلامی بر پرچم همان شعار مرگ بر «شیطان بزرگ»  خمینی و یاران وی پایه گرفته بود. از همین روی، گفتگوی علنی سران حکومتی در ایران و آمریکا، تمامی ستونهای حکومتی در ایران را فرو می ریزد، زیرا که با اعلام صلح  و سازش، شعبده ی حکومتِ شیادان، برای ذهنیت عقب مانده ترین مخاطبین و انصار حکومتی، افشا و خلع سلاح می شود. چنین پدیده ای مانند آن است که آیت اللهی هولناک در ردای خمینی با فکل و کراوات و چهارتیغه ریش تراشیده به منبر رود و همقطاران حوزوی اش، پشت تریبون های نماز جمعه، از زیبا شاسی بگویند و سرودهای شاد موعظه کنند.

از همان فردای 22 بهمن 1357 سازای بقاء و ستون ماندگاری حکومت اسلامی به راستی بر دو پایه ی بنیادین بنا شد: «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» در شعار و فریب و شعبده و سرکوب زنان، در عمل و کردار روزانه و بی درنگ. این دو سیاست، با خط هوایی ویژه فرانسوی تصمیم نشست پنج قدرت سرمایه داری جهانی در کنفرانس گوادولوپ که خمینی را تا قبرستان بهشت زهرا به حاکمیت آورد، حکومت اسلامی ایران را شناسنامه و هویت بخشید. سرکوب زنان، زیر نام «یا روسری یا توسری» به حجاب اجباری و سنگسار و اسیدپاشی فتوا گرفت و شعارِ میان تهی مرگ بر «شیطان بزرگ» که دو ستون پایه حکومت اسلامی به شمار می رفته اند، سازه های ستاد فرماندهی حاکمیت سرمایه در ایران را ماهیت داده اند. از این روی، با اعلام آزادی پوشش و اعلام علنی صلح و سازش و توافق با آمریکا و اسرائیل و حتی گفتگو، ستون های حکومتی  در هم شکسته و ساختار آن فرو می پاشد. حکومت اسلامی کشتی انقلاب توده ای را تصاحب کرده بود و باید چنین وانمود می کرد که حکومتی برآمده از انقلاب است و از پشتوانه ی توده ای برخوردار. انتخاب شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل نیز سرکوب توده های صاحب انقلاب به ویژه طبقه کارگر  و زنان را  پوشش می داد و مشروعیت می بخشید. برای حکومت اسلامی، این شعارها هرگز، جنبه تقدسی و یا باورمندی و ایدئولوژیک نداشته اند بلکه به سان کاربردی سیاسی در پوشش اعتقاد و باور مذهبی و اخلاق دروغین دینی بخورد خلق داده و به کار گرفته شدند.

از آنجا که برای بورژوازی هیچ  پپمان، هیچ قرارداد و تعهدی مقدس و همیشگی نیست، اما تناقض و پارادایم حکومت اسلامی شعار شیادانه مرگ بر آمریکا و اسرائیل، نه سنخیت مذهبی، بلکه یک ستون حکومتی است که می بایستی بیانگر خود حکومت باشد. نوشیدن جام زهر، پذیرش شرایط سرمایه، تجربه سال 1368 جام زهر خمینی، در آتش بس جنگ هشت ساله اگر بقا حاکمیت را در پی داشت، اما این بار پذیرش شروط 12 گانه  حاکمیت در آمریکا، با نابودی رژیم اسلامی همراه است. حکومت اسلامی اگر به پشتوانه چین و روسیه  و کره شمالی و بازار آزاد اورانیوم به سلاح هسته ای مجهز شود، هیولایی است از شیشه سرمایه ی جهانی بیرون جسته که خالق آن نیز جز با سلاح هسته ای قادر به مهارش نیست اما به هزینه جنگ جانسوز سراسری. در این میان بلوک چین و روسیه در برابر رقیب خود یعنی آمریکای شمالی، حکومت اسلامی را همانند یک داعشی انتحاری به نیابت فرستاده اند تا در چانه زنی و سازش و تقسیم بازارها و اشغال به اینگونه به تفاهم برسند.

اما هجوم ناوها و پرواز بمب افکن ها از آن سوی آب ها به این سوی جهان به چه سودایی است؟!

این مانورها و گسیل ها به هیچ روی برای پیشبرد یک جنگ برنامه ریزی شده و «پلان مند» نیستند. این حضور نظامی سنگین، به هیچ روی جنگی همانند اشغال عراق را در سر ندارد. تجربه عراق  و لیبی دستکم برای غرب و آمریکا، تجربه آموزند. حکومت اسلامی در آخرین دمادم حاکمیت خود، بی پایه و غیرقابل پذیرش شده است. این حکومت همانند حاکمیت سلطنتی محمدرضا شاه، دیگر کارآیی ندارد، این حاکمیت مورد نفرت افکار عمومی است، این حاکمیت در برابر خود جنبش پویه مند کارگری را در برابر دارد، تروریسم دولتی اش دیگر کارآیی ندارد و مصرف و حضور محوری اش در جنگ نیابتی رفته رفته، مصلحت سرمایه جهانی را دیگر به جا نمی آورد. با مترسک این حکومت، حضور نظامی دو قدرت نظامی عظیم جهان را در خاورمیانه مشروعیت یافت و جغرافیای خاورمیانه را به صورتی دیگر نقشه کشید و سرمایه داری دچار بحران را با امکان فروش هزاران میلیاردی سلاح از ورشکستگی تا  بحرانی دیگر رهایی بخشید. حاکمیت اسلامی با یک انقلاب در ایران روبروست و اگر انقلاب به رهبری طبقه کارگر و جنبش سوسیالیستی سامان گیرد، خاورمیانه به طور مستقیم و شمال آفریقا و نیز آسیای مرکزی و به گونه ای غیر مستقیم و آمریکای لاتین و جنوبی نیز به جنبش درخواهند آمد.

 انقلاب با ضدانقلابی دیگر به همانگونه که در سال 1357 درهم پیچیده شد، باید مهار و مهندسی شود. این نقشه و تلاش سرمایه جهانی به رهبری ایالات متحده آمریکاست. برای این هدف، جنگی جبهه ای با دخالت این قدرت جنایتکار سرمایه در دستور کار نیست. مگر در سرکوب انقلاب 57 دخالت نظامی آمریکا و یا غرب در میان بود یا ضرورت می یافت؟ تجربه عراق و لیبی کافی است که ترامپ و همقطاران اش از چنین ریسک و سرمایه گذاری بپرهیزند. به ویژه ترامپ که سیاست ها را بر مبنای تاجر سکس و پولاد فراگرفته و به پیش می برد، بیش از همپیمانان خویش، از خطر جنگ بر این سیاست با خبر است. به ویژه نه افکار عمومی در آمریکا و نه جهان و نه دستگاه رهبری آمریکا و نه هم پیمانان غربی و سازمان ملل و ناتو بر دخالت و تهاجم نظامی مستقیم رای می دهند. حتی نزدیکترین هم پیمان آمریکا، یعنی انگلستان دچار بحران سیاسی در برکزیت گرفتار شده و شاید برای سهم گیری از بازار در خاورمیانه به اعزام ناوی و نیرویی مانور دهد. بنا براین "جنگی کلاسیک و زمینی"  یا «تمام عیار» به هیچ روی در میان نخواهد بود. شاید با تکیه بر تصادف و احتمالات بتوان به شمار آورد که  به طور «تصادفی» خارج از اراده و برنامه، درگیری نظامیِ پیش بینی ناشده ای به میان آید. یا یکی دو پایگاه با تلفاتی چندصدنفری به حکومت اسلامی، زهر چشمی نشان داده شود.

گسیل ناوهای جنگی و سه هزار نیروی نمایشی که صدها برابر آن در اروپا و خاور میانه و برخی کشورهای پیشین روسیه پایگاه گرفته اند، نه برای جنگ تمام عیار، بلکه برای نگهبانی از صدور انرژی گاز و نفت و کمپانی های نفتی، برای  تامین مالی خرید سلاح در منطقه و در تنگنا گذاردن باندهای حکومتی در به خطر افکندن اقتصاد به ویژه عربستان سعودی و امارات انجام گرفته است. این حضور، بیش از آنکه دخالتگری نظامی را در برنامه داشته باشد، نه برای جنگ و هجوم مستقیم نظامی بلکه اطمینان بخشی به شیوخ نگهبان نفت و سرمایه، اسرائیل و هم پیمان ساختن حکومت هایی مانند عراق در منطقه را وظیفه مند است.

جهان بی نظم سرمایه، بی نظم تر از همیشه به فضای جنگی و گسترش راسیسم نیازمند است. بحران سرمایه داری هنوز به قوت خود ادامه دارد. خروج سرمایه از روند تولید به روند مالی  جهان را به قمارخانه های بازار جهانی بورس و سهام و اسپیکولاسیون، به شدت ادامه دارد.  در این شرایط، جاری سازی و انباشت بخشی از سرمایه به چرخه و روند تولیدی جنگ افزارها و نیازهای جانبی آن کشانیده شده، شرکت های بیمه  و بانک های مرکزی اروپا، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، سه اسب ارابه جهانی سرمایه، سیاست های جنگ و صلح را تعیین می کنند. جنگ ادامه سیاست است به شیوه ای دیگر که به گونه های مختلف در سراسر جهان به صورت پراکنده جاری و جهان سوز است.

حلقه تحریم ها  تنگتر می شود و عملیات ایذایی و تسلیم پذیری حکومت اسلامی محور اصلی آمریکای شمالی و هم پیمانان است. تحلیل حاکمیت سرمایه در آمریکا آن است که حکومت اسلامی پایانی همانند روسیه 1990 گورباچوفی بیابد، بی آنکه گورباچوف و گلاسنوستی در میان باشد، افزون برآن در ایران طبقه کارگر و جنبشی پویا در میان است. تلاش آمریکا و هم پیمانان سر و سامان دادن به اپوزیسیونی است که نمایندگی سرمایه داری را در ایران حاکمیت کند. خوشبختانه، در میان صدها تشکل و محفل ضد انقلاب کارگری، با آن همه تریبون و مدیای جهانی، کودن ترین ها درمیان اند و بی هیچ جاذبه و کاریسمایی. در این میانه، دستکم باند سپاه با برخورداری از روسیه ی دچار بحران و عناصر فاشیستی همانند «الکساندر دوگین»، مشاور پوتین و رهبر و ایدئولوگ بلوک «اورآسیا»، گاهی با پهباد و بمب مغناطیسی فرصت می یابد تا به تبلیغات و حضور نظامی آمریکا مشروعیت بخشد. این عملیات تبلیغی، بیش از آنکه اعتماد به نفس نیروهای  هراسیده و روحیه باخته سپاه و تروریست های باج ستان همانند حزب الله و حماس و حوثی ها و جیش الشعبی ها را سبب شود، بازارهای سلاح و حضور نظامی در منطقه را سرعت و مشروعیت می بخشد. به ویژه آنکه باندهای حاکم در ایران بیش از جارچیان و هوپی گران وای جنگ وای جنگ و خطر جنگ که هم روزه و یکریز کارشناسی می کنند و «می نویسند»، از  درمیان نبودن جنگ کلاسیک با خبرند. تشنج آفرینی به هر روی، بخش جدایی ناپذیر و رمزماندگاری و سلطه ی حاکمیت اسلامی بوده است.

 به هر روی، جنگ یا صلح، و شرایط کنونی حاکم، دو انتخاب را پیشاروی جامعه قرار داده است یا ادامه وضع ضدانسانی موجود و به ژرفای نابودی و خواری کشانیده شدن جامعه و زیست و بوم زمین و جنگ های تازه و  بردگی و فلاکت، یا پایان جنگ و مناسباتی که هیچ حقی برای زیست ندارد چه رسد به حاکمیت و فرمانروایی. برای خروج و رهایی از این  مرداب، هیچ آلترناتیوی جز سوسیالیسم رهایی بخش نیست. با سرنگونی انقلابی حکومت اسلامی، هدف سوسیالسم به آغازگاه خود برای تحقق برابری و زیستی انسانی  و فارغ  از جنگ، سامانه می یابد.

روژآوا 18/6/2019


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com