بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل سوم , قسمت سوم)

محمود طوقى
July 19, 2019

فصل سوم؛تولدى مبارك

قسمت سوم

من اين گل را مى‏ شناسم           

من با اين گل سرخ      

در قهوه‏ خانه ‏ها نشسته ‏ام

من به اين گل سرخ

در ميدان راه‏ آهن سلام داده ‏ام

سعید سلطانپور

پايگاه پويان۱

ساواك در جست‏وجوى خانه بهروز دهقانى قرار او با رابطش در تهران را يافت. قرار درخيابان رى بود. نه بهروز حميد توكلى را ديده بود و نه حميد بهروز را مى‏ شناخت. رمز شناسايى بهروز تسبيحى قرمز در يك دست و قوطى خميردندان كلگيت در دست ديگر بود. حميد با نام مستعار جواد كبريتى و زنجيرى در دست داشت.

ساواك با همين نشانه‏ ها به سر قرار رفت و حميد توكلى در دوم خرداد ۱۳۵۰دستگیر شد. 

با نيامدن حميد بين پويان و اسكندر صادقى ‏نژاد، به ‏عنوان فرمانده تيم، بحثى درگرفت. پويان «به حميد توكلى با يك ديدى ديگر نگاه مى‏ كرد۲». و موافق ماندن بود. اما اسكندرمصر بر تخليه پايگاه بود.

اسكندر رحمت پيرونذيرى، احمد زيبرم و شهين توكلى از اين خانه رفتند و سعيد آريان و پويان ماندند.

فرداى آن روز (سه خرداد) اسكندر و رحمت پيرونذيرى به پايگاه پويان رفتند و سعيد آريان و اسكندر براى تهيه خانه جديد بيرون رفتند. و خانه ‏اى در نظام‏ آباد گرفته شد. در فاصله رفتن و برگشت آن‏ ها در ساعت۲:۵۰ ساواك خانه را به محاصره درآورده بود. در ساعت چهار بعد از ظهر عباس مفتاحى به منطقه رفت. منطقه همچنان در محاصره بود و فهميد كه پويان و رحمت پيرونذيرى به شهادت رسيده ‏اند.

 

شهادت پويان يك نقطه ضعف استراتژيك

ساختار مثلثى تشكيلات آسيب‏ پذير بود. پليس سياسى (كه منظور بخش اطلاعاتى شهربانى و ساواك) به اين نتيجه رسيده بود كه در ابتدا از چريك بايد دو چيز را بخواهد:

۱-آدرس خانه امن

۲- قرار بعدى با تشكيلات

پس چريك دستگير شده بلافاصله زير شكنجه برده مى‏ شد و تلاش اين بود تا با استفاده از شديدترين شكنجه‏ ها آدرس خانه تيمى در كمترين زمان ممكن گرفته شود تا تيم فرصت نيابد جابه ‏جا شود.

در ابتدا چريك‏ ها از دو مسأله درك روشنى نداشتند:

۱- شدت شكنجه

۲- توان واقعى چريك براى حرف نزدن

به واقع از آنجا كه از شدت سبوعيت ساواك اطلاع نداشتند درك‏شان از ايمان و مقاومت ذهنى بود. اشرف دهقانى پس از فرارش در سال ۱۳۵۲از زندان تجربيات خود را براى مقاومت در زير شكنجه چنين جمع ‏بندى مى‏ كند:

۱- ايمان به درستى راه انقلاب

۲- نفرت از دشمن و عشق به رفقا

۳-تاريخى ديدن رابطه مقاومت با پيروزى انقلاب

۴-عينى ديدن مسأله شكنجه و برخورد با مسأله ذهنى شكنجه كه وحشت آن بيشتر باعث شكستن مى ‏شود تا در خود شكنجه

۵- بى‏ اعتمادى كامل به دشمن

۶-درك فلسفى از آزادى و اسارت. يك مبارز در زير شكنجه هم بايد احساس آزادى كند.

۷-شناخت قبلى از شيوه ‏هاى دشمن

۸- ايمان به نيروى اراده انسان و تلقين

۹- يادآورى مقاومت مبارزين ديگر

اما مسئله به ‏اين سادگى نبود. فرمول دقيقى و قابل محاسبه ‏اى نبود كه حد توان آدمى درزير شكنجه، كابل، اتو برقى، شوك الكتريكى، دست بند قپانى، جوجه كباب و آپولو، كجاست.

روان آدمى بيشتر از آن‏ كه شبيه يك ماشين باشد، شبيه يك كهكشان است. كهكشانی با هزاران سياره و ستاره شناخته و ناشناخته، وصدها هزار سیاه چاله های  فضايى که در حين شكنجه ‏هاى پيدا و ناپيدا برای بلعیدن آدمی دهان می گشایند.

نمى‏ شد حرف زدن آدم ‏ها را با ميزان دانش تئوريك، زندگى گذشته، عمق و وسعت آرمان‏ هاى انسانى‏ شان به ‏درستى تبيين كرد. گاه يك چريك بى‏ سواد آنچنان مقاومتى مى‏ كرد كه يك روشنفكر انقلابى طبقه كارگر نمى‏ كرد و گاه برعكس بود.

هرچه بود، تخليه خانه تيمى۴۸ ساعت بعد از نيامدن هر چريك به پايگاه رفته رفته در زير ضربات كابل به شش ساعت تقليل يافت.

ساواك اين امر را فهميده بود پس سعى مى‏ كرد در نخستين لحظات چريك را به‌اولين مقر پليس بكشاند و شكنجه را شروع كند.

چريك‏ ها براى پادزهر اين ‏كار، مسأله خودكشى با سيانور، نارنجك و در صورت فرصت گلوله را پيش‏بينى كرده بودند.

ساواك نيز آموخته بود و فن خودكشى را بدل مى ‏زد. دستگيرى‏ ها با پوشش و ناگهانى بود. در اولين لحظه گلوى چريك گرفته مى ‏شد و دهانش را جست‏وجو مى‏ كردند. و در مرحله بعد او را از نارنجك و كلت خلع سلاح مى‏ كردند.

چريك‏ ها نيز در ضرباتى كه مى‏ خوردند بدل‏ هايى ابداع مى‏ كردند. قرارهاى كوپل درواقع بدل اين ضربات بود.

يك‏ نفر به سر قرار مى ‏رفت. و نفر دوم سلامت قرار را كنترل مى‏ كرد. و در صورت دستگيرى از تور خارج مى‏ شد و پايگاه را مطلع مى‏ كرد. اما اين‏ كار هميشه ممكن نبود و نيازمند نيرويى زياد بود اين امر يكى از نقاطى بود كه ساواك به تشكيلات ضربه خود را مى ‏زد.

مسئله دوم گرفتن قرار بعدى بود. چريك ‏ها به تجربه آموختند كه براى سلامت قرار رمز سلامت تعيين كنند. بدين شكل كه چريك ابتدا با زدن علام در جايى قبلاً تعيين شده سالم بودن خود را خبر مى ‏داد. اين علامت توسط رابط كنترل مى‏ شد. در صورت درست بودن علامت رابط به سر قرار مى ‏رفت.

ساواك در پى‏ گيرى‏ هايش به اين امر پى برد. پس بدل اين فن را نيز زد:

۱-نخست با شكنجه ساعت و محل قرار را مى ‏گرفت. و بعد از آن شكنجه ادامه مى ‏يافت براى رمز سلامت قرار. وقتى مطمئن مى ‏شد دست از شكنجه مى‏ كشيد و به سر قرار مى ‏رفت.

۲- كار دوم ساواك گسترش تور دستگيرى‏ هايش بود. ساواك آنچنان منطقه را پليسى مى‏ كرد كه در صورت لو رفتن قرار سلامت و در واقع كلك زدن چريك زندانى رابط نتواند از تور خارج شود.

علل ديگر

در جمع ‏بندى ضربات به دو دسته علل مى ‏توان اشاره كرد:

۱-علل اجتناب ‏پذير

۲-علل اجتناب‏ ناپذير

علل اجتناب ‏پذير، ساختار تشكيلات و ابزارى كه در دست ساواك بود براى ضربه زدن از شكنجه گرفته تا تعقيب و مراقبت.

اما علل اجتناب ‏ناپذير برمى ‏گشت به:

۱-بى ‏تجربگى

۲- خوش ‏بينى

خوش‏بينى مرگ‏بار

در سال ۱۳۳۳ سروان اخراجى عباسى در حين جابه ‏جايى چند چمدان كتاب و مدارك حزبى توسط مأمورين فرماندارى نظامى دستگير شد. عباسى از رابطين سازمان افسران حزب با حزب توده بود. و از آن تشكيلات ششصد نفرى، حدود دويست نفر را مى‏ شناخت.

فرماندارى نظامى كه پدر ساواك بعدى بود او را زير شكنجه برد. عباسى از داخل زندان به حزب پيغام داد كه ديگر توان شكنجه را ندارد. و لازم است وسايل خودكشى را به او برسانند. حزب جدى نگرفت. و حتى پيشنهاد شد براى آزادى او سازمان نظامى حزب به خانه امنى كه او را برده بودند حمله كنند كه موافقت نشد.

شهيد دلاور خسرو روزبه كه عباسى براى او حكم برادر كوچك‏ اش را داشت گفت: «عباسى گرگ باران ديده است او حرفى نمى ‏زند».

اين خوش‏بينى مرگبار شروع نابودى سازمان نظامى حزب بود. اما چپ درس نگرفت. و با خود تكرار نكرد كه در زير شكنجه هيچ آدمى گرگ باران‏ ديده نيست. و هر كس ممكن است حرف بزند اين اصل طلايى و خدشه ‏ناپذير هركار تشكيلاتى است.

در ضربه به خانه نيروى هوايى كه پويان و رحمت پيرونذيرى به شهادت رسيدند پويان دچار چنين خوش‏بينى مرگبارى بود. به قول مفتاحى پويان «حميد توكلى را جور ديگرى مى ‏ديد». و اين همان چيزى بود كه به ‏زودى فاجعه مى‏ آفريد و آفريد.

جمع‏ بندى اين ضربه

دو عامل علت اصلى اين ضربه بود:

۱-ضعف سيستم ارتباطى

۲- خطاى پويان

پليس قرار رمز را در خانه بهروز دهقانى پيدا كرد. و خود به سر قرار حميد توكلى رفت. اين ضعف بايد به‏ گونه ‏اى جبران مى‏ شد كه پليس نتواند به سادگى به رمز دست يابد و به سادگى خود را رابط جا بزند. البته اين در شروع كار، نبود تجربه و پيچيدگى‏ هاى اوليه شايد اجتناب ‏ناپذير بود.

خطاى پويان هم حساب كردن غيرواقعى روى آدم ‏ها بود. آدم‏ هايى كه ما نمى‏ دانيم در شرايط سخت و مرگبار بازجويى كجا و چگونه حرف مى ‏زنند. ضمن آن‏ كه اصول كار باز نكردن هيچ حسابى روى زندانى است. كه اگر عكس آن ثابت شد تشكيلات ضرر نمى ‏كند .

 

قلب مرا برداريد

اين قلب، اين ستاره خونين را

اين خون خشمگين را 

اين ارغوان كوهى را كه مى‏ چرخد در توفان

سلطانپور

شهادت اسكندر

در تخليه خانه نيروى هوايى حق با اسكندر بود. خطاى پويان با جان خود و رحمت پيرونذيرى بازى كرد. اين خطا تبعاتى داشت. شب قبل اسكندر، رحمت پيرونذيرى را با خود به‌خانه ‏اش برد. روز بعد كه هر دو به خانه نيروى هوايى بازگشتند، رحمت نزد پويان ماند. و اسكندر و سعيد آريان براى گرفتن خانه به نظام ‏آباد رفتند. در بازگشت خانه در محاصره بود. و از آنجا كه ممكن بود رحمت پيرونذيرى زنده به دست ساواك افتاده بود. خانه اسكندر بايد تخليه مى‏ شد. پس ضرب‏ الاجل خانه ‏اى در نارمك گرفته شد و قرار بر اين شد كه فردا به خانه نارمك اسباب‏ كشى كنند.

آن شب اسكندر با حميد اشرف ملاقات كرد و از شهادت پويان و رحمت و رفتن خود به خانه جديد اطلاع داد.

بنگاهى مزدور

ساعت ۲:۳۰ سوم خرداد، بنگاه مسكن در خيابان طاووسى به كلانترى نارمك اطلاع داد دو مرد و يك زن در حالت غيرعادى با ارائه يك شناسنامه اتاقى در خيابان طاووسى از او اجاره كرده اند. چون وضع آن‏ها مشكوك بود مراتب را اعلام مى‏ كنم. فولكس استيشن آن‏ها به رنگ آبى و به شماره۱۵۹۵۶بود.

منطقه فورا محاصره شد. و اسكندر و ديگر رفقا كه در حال تخليه اثاثيه بودند با پليس درگير شدند. درگيرى بيش از يك ساعت به طول انجاميد. اسكندر صادقى ‏نژاد به‌شهادت رسيد، سعيد آريان و شهين توكلى دستگير شدند. و احمد زيبرم و جمشيد رودبارى از محاصره گريختند.

چند نكته

۱- نكته نخست، نقش فعال اراذل و اوباش است كه در سال‏ هاى اخير انگل ‏وار زندگى كرده ‏اند و در اوضاع و احوال نابسامان مملكت و نظام بى ‏دروپيكر بورژوازى كمپرادور رشد كرده از همين ‏رو به شكل غريزى منافع خود را در ادامه نظام غارتگر حاكم مى ‏ديدند.

تمامى مسئولين بنگاه ‏هاى مسكن از سوى ساواك و مسئولين اتحاديه ‏هاى مربوطه توجيه شده بودند موارد مشكوك را گزارش كنند. در اين عمل خيانت‏ بار و ضدانقلابى البته ترس از رژيم هم در كار بود. بدون شك ساواك آن‏ ها را تهديد كرده بود. كه درصورت گزارش ندادن با تنبيهاتى روبه ‏رو خواهند شد. اما گزارشى به اين دقت و برداشتن شماره فولكس استيشن رفيق اسكندر ديگر چيزى نبود كه با ترس از ساواك قابل توجيه باشد اين قشر دلال و انگل ‏صفت در دوران‏ هاى بعد نيز با همكارى‏ هاى خائنانه ‏شان ضرباتى جدى بر پيكره جنبش انقلابى ايران وارد كردند باشد تا با برقرارى نظامى سوسياليستى بساط زندگى انگلى اينان براى هميشه برچيده شود.

۲- نكته دوم، دست‏پاچگى، دادن شناسنامه نو، و رعايت نكردن حفظ ظاهر بود. ناگفته پيداست كه شهادت پويان به‏ عنوان يكى از بنيان‏گذاران سازمان امر كوچكى نبود. اسكندر به ‏خوبى از نقش پويان آگاه بود. با اين همه، بايد گرفتن خانه، مراجعه به بنگاه، با پوشش مناسب ‏ترى انجام مى ‏شد كه نشد و فاجعه آفريد.

۳- در اين دو ضربه، چريك ‏ها دو عنصر كليدى خود را از دست دادند نخست پويان كه در شكل‏ دهى ايدئولوژيك و تشكيلاتى چريك ‏ها نقش بى‏ بديل داشت. و درسال‏ هاى بعد جنبش انقلابى نتوانست عنصرى همه جانبه در رديف او به‏ دست بياورد. و دوم از دور خارج شدن فرمانده اسكندر صادقى‏ نژاد بود. كه شجاعت و كارسازى و كاردانى او اهميتى بسزا داشت. پويان تبحر و خونسردى او را در عمليات مى‏ ستود.بعضی او را یل بی همتای سازمان می دانند.

اما وقتى نگاهى كلى به اين ضربات مى‏ كنيم با اشرف دهقانى۳ هم ‏عقيده‏ ايم كه اين ضربات در روزها و هفته‏ ها و ماه‏ هاى نخستين حركت به ‏علت نبود سابقه مبارزاتى كار مخفى و چريكى در ايران، بى ‏تجربگى انقلاب آن هم در جدال با حكومتى تا بُن و دندان مسلح و پليسى پيچيده و آدمكش، اجتناب‏ ناپذير بوده است.

۴- يك سال بعد چريك ‏ها در جزوه «آموزش‏ هايى براى جنگ چريكى در شهر» از ضربه سه خرداد ۱۳۵- چنين ياد مى‏ كنند:

 

«۳-سبكبارى و تحرك

يكى از سه اصل طلايى چريكى (تحرك مطلق) است. تحرك لازمه بقاى چريك است بنابراين هرگز نبايد به يك مكان ثابت وابسته باشيم.

معمولاً اين وابستگى به ‏علت تمركز و انبار كردن وسايل زياد در يك مكان يا تصور مناسب بودن يك مكان پيش مى‏ آيد و همين جلو تحرك را مى‏ گيرد. و مانع مى‏ شود كه در هنگام احساس خطر سريعاً عكس‏ العمل نشان دهيم. و مكان را ترك كنيم. البته بايد ايستگاه بعدى آماده باشد. و امكاناتى داشته باشيم تا در صورت تخليه يك مكان از مكان ديگر استفاده كنيم. در واقعه نيروى هوايى سه رفيق ارزنده به ‏خاطر همين عدم تحرك شهيد شدند.»

 

۵-حميد اشرف ضربه سوم خرداد را چنين جمع ‏بندى مى‏ كند:۴

«ضربه نيروى هوايى و به دنبال آن ضربه طاووسى على ‏رغم آن‏كه بزرگ بودند، تأثير آشكار و زيادى ايجاد نكردند.»

عمليات اجرايى سازمان

در اين زمان چهار كار در دستور كار قرار گرفت:

۱- سازماندهى جديد

۲- شناسايى سفراى خارجى

۳-ساخت تى.ان. تى

۴-شناسايى مناطق روستايى

رهبرى سازمان در اين زمان تصميم گرفت، موقتاً دست به عمل نزده و كار را برسازماندهى متمركز كند. اما در كنار سازماندهى جديد شناسايى سفراى خارجى و شخصيت‏ هاى مهم رژيم به تيم مفتاحى، مناف فلكى، دانشگرى محول شد. مسعود احمدزاده نيز در اين شناسايى‏ ها شركت داشت سفير انگليس و سويس و سپهبد صدرى رئيس شهربانى كل كشور جز اين شناسايى‏ ها بودند.

ساخت تى.ان.تى نيز به گروه مفتاحى واگذار شده بود. دانشگرى از آنجا كه در رشته داروسازى تحصيل كرده بود با مواد شيميايى آشنايى داشت.

و اما در مورد فعاليت در مناطق روستايى كه مفتاحى پشت سر آن بود. دو مسئله را در نظر داشت.

۱- ناموفق بودن مركزيت سازمان در سازماندهى همه نيروها در شهر.

۲- تأثير زياد عمليات كوهستانى مقارن جشن ‏هاى شاهنشاهى.

مسعود احمدزاده نيز با اين دو رويكرد موافق بود. اما حميد اشرف با آن مخالف بود. و اين مخالفت ناشى از آن بود كه اشرف به ‏خاطر شركت مستقيم در شكل ‏دهى به‌عمليات سياهكل درك عينى‏ ترى نسبت به اين پروژه داشت. اما از آنجا كه اين طرح مصوب مركزيت سازمان بود، مسئوليت اجرايى آن به حميد اشرف واگذار شد. و «واحد بررسى فعاليت مجدد در روستا» زير نظر او به ‏وجود آمد.

طرح اشرف شامل دو مرحله بود:

مرحله اول: كه تا آخر مرداد بايد به پايان مى ‏رسيد. و شامل كارهاى زير بود:

۱-آماده ‏سازى افراد

۲- بسيج نيروهاى سمپات در شمال

۳- تهيه سلاح

مرحله دوم: كه دو ماه طول مى‏ كشيد و ايجاد پشت جبهه در نواحى جنگلى بود. كه در صورت لزوم سازمان بتواند از طريق ارتفاعات شمال تهران، به نواحى البرز مركزى خود را برساند و با استفاده از انبارك‏ ها و وسايل تهيه شده به ‏طور اضطرارى در اين نواحى مشغول به عمليات شود. اين اهداف حداكثر نتيجه‏ اى بود كه سازمان مى‏ توانست تا مهرماه داشته باشد. پس كارهاى زير بايد انجام مى‏ شد:

۱- آشتيانى براى تهيه سلاح به فلسطين فرستاده مى ‏شد.

۲- سمپات‏ هاى محلى فعال شوند.

۳- تيم تداركات و ارتباطات در شهر سازمان داده شود.

۴- تيمى براى انبارزنى آماده شود.

در عمل حميد اشرف با اين حقيقت مواجه شد كه شروع عمليات در اول مهرماه ذهنى است و با واقعيت تطبيق نمى ‏كند.۵

واحد بررسى

براى شكل دادن به «واحد بررسى آغاز فعاليت در نواحى روستايى» خانه ‏اى در خزانه اتابك توسط محمدعلى پرتوى (با نام مستعار رضا احمدى) خريدارى شد. عباس جمشيدى رودبارى با نام حسن سركارى و منوچهر بهايى‏ پور در آنجا مستقر شدند. كار اين تيم «نقشه ‏خوانى، مطالعه كتب جغرافيايى و ورزش۶» براى آمادگى و رفتن به كوه بود.

واحد انبارزنى

چنگيز قبادى (با نام مستعار جواخيم) مهرنوش ابراهيمى (با نام مستعار سليا) بهرام قبادى (با نام مستعار آندره ‏آ) و محمدعلى پرتوى (با نام مستعار خسرو) مأمور شناسايى مناطق كوهستانى در شمال ايران و ايجاد انبارك و تأمين مواد غذايى شدند.

 

اولين سفر شناسايى

پرتوى به همراه محمود پروانه از جاده هراز به سوى آمل حركت كردند. روز بعد شناسايى را از جاده چمستان آغاز كردند راه ‏ها مناسب نبودند. فرداى آن روز از جاده چالوس شروع كردند و در جاده‏اى كه به كجور منتهى مى ‏شد نقاطى براى ساخت انبارك مناسب تشخيص دادند. روز بعد به سوى نور رفتند. و نقاط ديگرى معين شد و بعد به تهران بازگشتند.

سفر دوم

تيم انبارزنى به نور رفت و با ساخت اولين انبارك و انبار كردن برنج، شكر، نمك و عسل به تهران بازگشتند.

سفر سوم

در اين سفر واحد انبارزنى از جاده هراز به سوى شمال رفتند، و در نقطه‏ اى از دهكده بلده، انباركى زدند و برنج، شكر، عسل، نمك، كشمش، دارو و سيگار انبار كردند و به‌تهران بازگشتند.

آخرين سفر و دستگيرى تيم انبارزنى

تيم انبارزنى از طريق جاده هراز به شمال رفتند شب را در برابر پارك سى‏ سنگان گذراندند و فردا ماشين را در زير درختان جنگل گذاشتند و براى شناسايى منطقه رفتند، ساعت دو بعد از ظهر كه بازگشتند خود را در محاصره ژاندارم‏ ها ديدند.

بعد از حادثه سياهكل رژيم هوشيار شده بود و هر نوع تحركى را در مناطق جنگلى به ‏دقت زير نظر داشت. رها كردن اتومبيل زير درختان و غيبت چند ساعته تيم انبارزنى از اشتباهاتى بود كه قابل انتقاد و اجتناب‏ پذير بود.

اول مرداد۱۳۵۰تيم بازداشت و به ساواك نوشهر برده شدند. در ساواك نوشهر دكتر قبادى گفت كه براى چيدن تمشك به جنگل رفته بودند. پس در ساعت ۲۲:۳۰ با ماشين خودشان همراه دو مأمور بود ساواك به سارى فرستاده مى‏ شوند. در بين راه چنگيز و مهرنوش با دو مأمور ساواك درگير مى‏ شوند و ماشين واژگون مى ‏شود چنگيز و مهرنوش مى‏ گريزند اما پرتوى و بهرام قبادى گلوله مى‏ خورند و دستگير مى‏ شوند.

دكتر قبادى و همسرش مهرنوش از سوى ساواك شناخته مى‏ شوند و دستور دستگيرى آن‏ها داده مى‏ شود مهرنوش و چنگيز هر كدام به راهى مى ‏روند مهرنوش با يك كاميون خود را به تهران مى ‏رساند.

راننده كاميون وقتى مى‏ فهمد او يك چريك فدايى است و ساواك دنبال اوست او را در كاميون مخفى مى‏ كند و سالم به تهران مى ‏رساند۷.

بعد از يك هفته حميد اشرف اتفاقى آن‏ها را در تهران مى ‏يابد و به سازمان وصل مى ‏كند.

وضعيت تيم ‏ها پس از ضربه سوم خرداد

كادر مركزى پس از اين حادثه عبارت بودند از:

۱- مسعود احمدزاده

۲- عباس مفتاحى

۳-حميد اشرف

مسعود خود مسئول سه تيم بود:

الف: تيم خانه مجيديه:

ـ مناف فلكى

ـ اسداله مفتاحى

ـ احمد زيبرم

ـ رقيه دانشگرى

بعدا جمشيد رودبارى به اين تيم اضافه شد. مدتى بعد رودبارى حسن سركارى را عضوگيرى كرد و به اين تيم ملحق كرد.

ب: تيم خانه طوس:

ـ عبدالكريم حاجيان سه پله

پ: با شهادت پويان رابطه غلامرضا گلوى و آژنگ با سازمان قطع شد. مسعود از طريق مجتبى قره ‏داغى با گلوى ارتباط برقرار كرد و تيم آن‏ها را فعال كرد.

حميد اشرف نيز مسئول دو تيم بود:

۱-تيم آشتيانى، كه مركب بود از:

ـ صفارى آشتيانى

ـ چنگيز قبادى

ـ بهرام قبادى

ـ منوچهر بهايى‏ پور

ـ مهرنوش ابراهيمى

۲-تيم عباس مفتاحى كه مركب بود از:

ـ عباس مفتاحى

ـ محمدعلى پرتوى (با نام مستعار خسرو)

ـ شيرين معاضد (با نام مستعار افسانه دليلى)

شاخه تبريز

پس از دستگيرى عرب هريسى، پس از مدتى افشانى با اسداله مفتاحى تماس گرفت. مفتاحى او را به خانه خيابان مسعود برد و او را به عباس مفتاحى وصل كرد. از اين پس عباس مسئول شاخه تبريز شد. شاخه تبريز مركب بود از:

ـ اكبر مؤيد (با نام مستعار لاماركا)

ـ يحيى امين‏ نيا (با نام مستعار مارتى)

ـ على توسلى (با نام مستعار لوئيس)

ـ جعفر نجفى (با نام مستعار سياتو)

ـ حسن جعفرى (با نام مستعار پُل)

ـ ابوالفضل نيرى ‏زاده (با نام مستعار پائول)

ـ احمد احمدى (با نام مستعار استپان)

ـ اورانوس پور حسن با (نام مستعار پانچو)

ـ شناخته نشد (با نام مستعار آون)

تيم‏ هاى مفتاحى

عباس مفتاحى جز مسئوليت شاخه تبريز مسئوليت تيمى ديگر را بر عهده داشت اين تيم مركب بود از:

ـ انوش مفتاحى

ـ ابراهيم سروآزاد

ـ حميد ارض ‏پيما

عمليات ایذايى

سازمان هم‏زمان با انتخابات بيست و سومين دور مجلس شوراى ملى، براى آن‏ كه توجه نيروهاى امنيتى را از تهران به ديگر مناطق معطوف سازد و مجال سازماندهى مجدد بيابد. تصميم گرفت عملياتى را در شهرستان‏ ها سازماندهى كند.

۱- على‏ اصغر يزدى در تاريخ شش مرداد ۵۰ مجسمه شاه را در ميدان اصلى گنبد منفجر كرد.

۲-جواد رحيم ‏زاده اسكويى در ميدان گرگان طرح انفجار مجسمه شاه را داشت كه موفق نشد.

۳- انوش مفتاحى به اتفاق على‏ محمد خليلى مجسمه رضاشاه را در سارى منفجر كرد.

۴-گلى شاهى و على نظرى مجسمه همسر شاه را در لاهيجان بمب ‏گذارى كردند.

۵-احمد احمدى ساختمان حزب رستاخيز تبريز را منفجر كرد.

۶- فرخ سپهرى بمبى را در وزارت اقتصاد كار گذاشت كه عمل نكرد.

عمليات بانك صادرات

وضعيت بد مالى بار ديگر سازمان را واداشت كه مصادره پول ‏هاى يك بانك را دردستور كار قرار دهد. بانك صادرات شعبه نيروى هوايى توسط اسداله مفتاحى (با نام مستعار پرويز) شناسايى شد. فرماندهى عمليات با او بود. او به ‏همراه مناف و مسعود به‌بانك رفتند و در تاريخ سى و يك تيرماه ۱۳۵۰ پول ‏هاى بانك را مصادره كردند.

دستگيرى دانشگرى، مناف و احمدزاده

مناف فلكى در سال ۱۳۴۷ به حلقه دوستان صمد راه يافت. با مرگ صمد او تحت تأثير بهروز دهقانى و عليرضا نابدل با ماركسيسم آشنا شد و گرايشات چپ يافت.

در سال ۱۳۴۸ پويان به حلقه تبريز راه يافت و توسط نابدل و دهقانى شاخه تبريز سازمان چريك ‏ها را سازماندهى كرد. در اين زمان مناف به عضويت سازمان درآمد.

در حمله به كلانترى ۵ تبريز و مصادره مسلسل نگهبان نقش ايفا كرد.

رقيه دانشگرى اما در سال ۴۷-۱۳۴۶، در حالى ‏كه دانشجوى سال دوم داروسازى دانشگاه تبريز بود با احمد رياضى آشنا شد. رياضى با او كار مطالعاتى مى‏ كرد و دانشگرى سمپات او بود.

در سال۱۳۴۹ كه شاخه تبريز فعال شد. مناف فلكى به احمد رياضى كه سمپات او بود. پيشنهاد عضويت داد اما رياضى نپذيرفت و از مبارزه كناره كشيد. پس رابطه رياضى با دانشگرى به رابطه مناف با دانشگرى تبديل شد.

و مناف دانشگرى را به عضويت چريك‏ ها درآورد.

خائن يا مرعوب شده

ساواك در پى‏گيرى‏ هايش براى دستگيرى مناف فلكى به احمد رياضى رسيد پس او را دستگير كرد شكى نيست كه احمد رياضى به‏ خاطر آشنايى قبلى‏ اش با مناف مورد آزار و اذيت قرار گرفته است ميزان شدت و عمق اين آزار بر ما معلوم نيست. اما از آنجا كه رياضى رابطه ‏اى با چريك‏ ها نداشت نبايد اين فشارها خارج از تحمل او باشد. اما او پس از دستگيرى بيش از آن‏ كه ساواك بخواهد، همكارى كرد. و اين همكارى منجر به‌دستگيرى دانشگرى، مناف و احمدزاده شد.

 پيش از هر قضاوتى ببينيم روايت خود او از اين ماجرا چيست۸:

 

«من پانزده تير ۱۳۵۰ در تبريز دستگير شدم. شانزده تير مرا به تهران فرستادند. من ساعت پنج عصر شانزده تير در اطلاعات تهران بودم. وقتى با سروان نيك ‏طبع صحبت كردم برايم گفتند مرا به خاطر مناف دستگير كرده ‏اند.

من بلافاصله و بدون مقاومت گفتم حاضرم با اطلاعات در دستگيرى مناف همكارى بكنم.

من براى دستگيرى مناف چهار راه حل پيشنهاد كردم:

۱- دستگيرى فران (اسم دوم رقيه دانشگرى بود)

۲- دستگيرى رحيم كياور

۳- دستگيرى ايوب

۴-گرداندن من در تهران براى شناسايى مناف

يك نامه براى خانواده ‏ام نوشتم كه اكيپى را كه به تبريز رفته بودند، درمعرفى فران با اين اكيپ همكارى بكنند.

فران ۱۲-۱۰ روز بعد دستگير شد.

براى دستگيرى رحيم كياور من فقط يك شماره تلفن داشتم. كه آن‏را به‌پليس گفتم و رحيم دستگیر شد. البته زير شكنجه مقاومت كرده بود. و من رفتم پيش رحيم كياور و برايش گفتم كه من همه چيز را گفته ‏ام. و او هم مجبور شد اعتراف بكند.

تا اين‏كه روز سه مرداد ۱۳۵۰يك روز صبح با دو اكيپ من به يك مأموريت رفتم. تا ساعت نُه خيابان گوته را از شرق به غرب دور زديم. بالاخره مناف پيدايش نشد و برمى ‏گشتم به اداره...

سروان كاويانى كه من نيز همراهش بودم ماشين را برگرداند. من در يك چهار راه يك نفر را از پشت ديدم. كه وارد مغازه‏ اى شد. البته از فاصله ۳۰۰ مترى.

بلافاصله گفتم: مناف. مأموران باور نكردند رفتيم به محل سوژه، آنجا ديدم مناف را از پنجره اين ساختمان دارد بيرون را نگاه مى‏ كند. رفتم تا دو مترى مناف وقتى مناف منو ديد خنديد و برايم سلام كرد. من بلافاصله گفتم: جناب سروان اين شخص مناف است.

در فاصله ‏اى كه مناف از پله ‏ها مى‏ خواست بيايد پايين و منو ببيند... دستگيرش كردند۹.»

 

نگاه كنيم به ادبيات به ‏كار برده شده از اكيپ و سوژه و عمق و شدت همكارى. درآخر لبخند مناف و اشتياق او براى ديدن يك خائن و مزدور كه آدمى را به ياد آخرين شام مسيح و يهودا مى ‏اندازد. تحسين ما براى مقاومت رحيم كياور كه نمى‏ دانيم كيست و بايد آشنايى‏ اش با مناف در حد همين رياضى مزدور باشد.

درزهايى در بدنه تشكيلات

آنچه ساواك و يا هر دستگاه پليس سياسى را در موقعيتى برتر نسبت به سازمان ‏هاى انقلابى قرار مى ‏دهد ناشى از چند عامل است:

۱- نداشتن تجربه و دانش كار مخفى

نبايد از ياد برد كه پليس سياسى نيز يك سازمان مخفى است. در واقع يك ضدسازمان است. اين ضد سازمان تمامى امكانات علمى و عملى را به‏ خدمت مى ‏گيرد تا بداند يك سازمان انقلابى چگونه زندگى مى‏ كند. كجاست و در حال چه اقدامى است؟ در اين‏ كار تمامى تجربه ‏هاى داخلى و خارجى را به خدمت مى‏ گيرد. اين روى سكه سازمان‏ هاى انقلابى است كه با دانش و تجربه اندك شروع مى ‏كنند. نه امكانات مالى و لجستيك حكومت را دارند. و نه مى ‏توانند در كنگره‏ هاى جهانى پليس سياسى شركت كنند و وبه تجارب جهانى دسترسی پیدا کنند.

سن متوسط يك عنصر انقلابى بين ۲۳-۲۰ سال است. كل تجربه او شركت در يكى از تظاهرات و اعتصاب دانشگاه و خواندن چند جزوه ترجمه شده از ديگر كشورها است. اگر در پروسه مبارزه تجربه ‏اى هم به ‏دست بيايد. در حد فرد باقى مى‏ ماند. درتشكيلات جريان نمى ‏يابد.

حميد اشرف به شهادت مى ‏رسد تمامى تجربيات او در همان خانه مهرآباد مدفون مى‏ شود. چرا كه اين تجربيات مكتوب نيست. سيستم آموزش در تشكيلات مخفى بيشتر گوشى است درست مثل موسيقى سنتى ‏مان.

اما در يك سازمان پليسى، سازمان قائم به ذات است. آدم‏ ها مى ‏آيند و مى ‏روند. سازمان باقى است. تجربيات مكتوب و باقى است. هر عنصر از پله‏ اى كه همكار قبلى ‏اش بوده است شروع مى ‏كند هيچ كارى از صفر شروع نمى‏ شود.

۲-درزها و حفره ‏هاى تشكيلاتى

يك سازمان سياسى به‏ خصوص در شروع كار درزها، حفره ‏هاى بسيارى در بدنه تشكيلات دارد اين درزها وقتى با روابط غيرتشكيلاتى، بى‏ تجربگى و خيانت همراه مى‏ شود. در ظرف مدت كوتاهى به شكاف‏ هايى هولناك در بدنه تشكيلات تبديل مى‏ شود.

اشرف دهقانى بعد از دستگيرى نابدل و متوارى شدنش از تبريز به خانه رحيم برادرش در تهران مى ‏رود او در آنجا يك مخبر ساواك او را شناسايى مى ‏كند. همين امر باعث دستگيرى او مى‏ شود.

رقيه دانشگرى براى عادى سازمانى به خانه برادرش مى ‏رود در حالى‏ كه ساواك در به ‏در به دنبال مناف فلكى است. احمد رياضى دوست سابق مناف دستگير مى‏ شود و ردّپاى مناف را به ساواك نشان مى ‏دهد.

ساواك به دنبال دستگيرى دانشگرى به خانه او مى ‏رود. و در آنجا فاكتور شركت كفا را پيدا مى ‏كند و به دنبال آن ايزدى دستگير مى‏ شود.

اين ‏ها همه درزها و حفره‏ هايى بودند كه ساواك از طريق آن‏ها قادر بود به سازمان ضرباتى وارد كند. زمان لازم بود تا چريك ‏ها برنا شوند و با اندوختن تجربه ‏هاى بسيار برگردند و اين درزها و شكاف ‏ها را پر كنند. اما زمان به نفع آن‏ها نبود.

————————————————————————-

۱-چریک ها از سال ۱۳۵۲به جای خانه تیمی از لفظ پایگاه استفاده کردند که درست تر بود

۲-عباس مفتاحی،اسناد ساواک

۳-حماسه مقاومت،اشرف دهقانی

۴-جمع بندی سه ساله،حمید اشرف

۵-جمع بندی سه ساله،همان

۶-حسن سرکاری،اسناد ساواک

۷-اسدالله مفتاحی ،همان

۸-احمد ریاضی ،اسناد ساواک

۹-احمد ریاضی ،بازجویی ۱۳۵۰/۹/۲۱

 

 


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com