بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٢)

محمود طوقى
June 13, 2019

 

 

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

    
  
   
 

 

 

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت سوم

 

 

 

ضرورت مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بقا

اين مقاله در بهار ۱۳۴۹ نوشته شد. و ديگر فرصت مناسبى براى اصلاح و گسترش آن پيش نيامد. اما كامل شده تلقى نشد و حك و اصلاح آن به آينده واگذار شد.

شرايط حاكم

بعد از كودتاى ۲۸مرداد وحشت و اختناق بر سراسر كشور سايه انداخته است. پليس نیروهاى خود را براى كشف شبكه ‏هاى زيرزمينى مبارزين بسيج كرده است و از آنجا كه پيشاهنگ به ‏خاطر خفقان و فقدان شرايط دمكراتيك با توده رابطه ندارد، امنيتى براى او متصور نيست.

چه بايد كرد

پيشاهنگ براى آن‏كه رشد كند و سازمان سياسى طبقه كارگر را به ‏وجود آورد بايد طلسم خود را بشكند و با توده رابطه ‏اى مستقيم پيدا كند.

چگونه؟

رژيم براى سد كردن اين رابطه با اقدامات زير دست زده است:

۱- كنترل مراكز كارگرى و دهقانى

۲- كنترل رفت و آمد به روستا توسط مؤسسات نظامى و غيرنظامى

۳- موظف كردن روستاييان به گزارش دادن ورود عناصر غيردولتى به روستا

۴- حضور شعبه ‏اى از ساواك در هر كارخانه براى استخدام و كار

۵- حضور تبليغى در مراكز فرعى كارگرى مثل كارخانه‏ ها

دو مطلق

آن سوى اين اقدامات تن دادن طبقه كارگر به وضع موجودبود به دلايل عديده كه آن‏ها را مى‏ توان در دو علت اصلى خلاصه كرد:

۱- مطلق دانستن نيروى دشمن

۲-مطلق دانستن ناتوانى خود براى رهايى

پس بازتاب اين ناتوانى خود را به ‏شكل بى‏ علاقگى به مباحث سياسى نشان مى ‏دهد.

چه بايد كرد؟

براى كشاندن طبقه كارگر به فعاليت سياسى بايد دو مطلق را از جلو پاى طبقه برداشت و راه اين برداشتن از طريق قدرت انقلابى پيشاهنگ است. اين قدرت بين پيشاهنگ و طبقه ابتدا رابطه معنوى و بعد رابطه سازمانى ايجاد مى‏ كند.

چگونگى رابطه معنوى و سازمانى با طبقه كارگر

وحشت و خفقان باعث مى‏ شود كه پرولتاريا به فرهنگ رژيم حاكم تن بدهد. و اين معلول، عاملى مى‏ شود كه پرولتاريا را از مبارزه انقلابى دور كند.

پس براى رهايى پرولتاريا از فرهنگ مسلط و پايان بخشيدن به از خودبيگانگى ‏اش نسبت به فرهنگ طبقاتى خود و مجهز شدن به سلاح ايدئولوژيك، براى مبارزه لازم است كه تصور او را از ناتوانى مطلق‏ اش در نابودى دشمن درهم شكنيم.

اعمال قدرت پيشاهنگ جدا از آن‏ كه خود سرشت تبليغى دارد. با تبليغ سياسى پيشاهنگ درمقياس وسيع پرولتاريا را به ‏وجود نيرويى كه متعلق به اوست آگاه مى ‏سازد.

بيگانگى از پيشاهنگ جاى خود را به حمايتى درونى مى ‏دهد. او از پيشاهنگ دور است، اما ديگر با او بيگانه نيست. او به پيشاهنگ فكر مى ‏كند چون آينده خود را با او عجين مى‏ بيند. در اينجا اعمال قدرت انقلابى پيشاهنگ نقشى دوگانه ايفا مى‏ كند. از سويى خودآگاهى را به طبقه بازمى‏ گرداند. و از سويى ديگر آنان را وامى ‏دارد تا براى تثبيت پيروزى خويش نقشى فعال ايفا كنند.

اين راه با حمايت منفعل آغاز و به حمايت فعال ادامه مى‏ يابد. آرزوى پيروزى براى پيشاهنگ دير يا زود به داشتن نقشى مستقيم در مبارزه تبديل مى‏ شود.

با غلبه به ‏آن وحشت و طرد آن فرهنگ راه براى رابطه سازمانى با پرولتاريا گشوده مى ‏شود.

 

وحدت گروه ‏هاى پيشاهنگ

گروه ‏هاى پيشاهنگ هم در پروسه نبرد با دشمن راهى جز نزديك شدن به ‏يكديگر براى بقا ندارند اما اين نزديكى و حتى الحاق به ‏معناى وحدت نيست. (نوعى وحدت جبهه ‏اى است)

در پروسه مبارزه توده به مبارزه روى مى ‏آورد. نيروى خود را در اختيار پيشاهنگ قرار مى ‏دهد. در اين مرحله براى تثبيت رهبرى پرولتاريا وحدت سازمانى عناصر ماركسيست ضرورت مى ‏يابد.

پيشاهنگ نيروى خود را از طبقه مى‏ گيرد و طبقه با تكيه بر سازمان سياسى خويش تضمين لازم را براى ثمربخشى مبارزه ‏اش به ‏دست مى ‏آورد. و حزب پا به‌عرصه حيات مى‏ گذارد.

مرزبندى با اپورتونيسم

خط و مرز پيشاهنگ واقعى با جريانات اپورتونيستى رشديابندگى آن است. جريانى كه مى‏ گويد؛ تعرض نكنيم تا باقى بمانيم. مايل است مبارزه را در حدى نگاه دارد كه دشمن قادر به كنترل آن نباشد، تجمع عناصر در حد انگشتان دست. و بعد مطالعه متون ماركسيستى و تاريخى با رعايت پنهان‏كارى و چند تماس منفعل و پراكنده با توده و زندگى به روال عادى. اين جريان مى‏ خواهد در نهايت به تئورى انقلابى و تشكيل حزب كمونيست نايل آيد. اما چگونه؟ در يك «لحظه مناسب» گروه ‏هايى كه از هجوم پليس درامان مانده‏ اند. حزب طبقه كارگر را تشكيل مى‏ دهند. با كدام تئورى؟ تئورى كه حاصل مطالعات اين گروه ‏ها است.

در اين تئورى جبر تاريخى از طريق يك رشته عوامل غيرقابل تبيين تشكيل حزب را عملى مى‏ سازد. و در «شرايطى مطلوب» حزب مبارزه را بر توده ‏ها تحميل مى ‏كند.

«لحظه مناسب» و «شرايط مناسب» در اين تئورى مفاهيمى متافيزيكى‏ اند، به ‏كار گرفته مى‏ شوندتا با واقعيت رابطه برقرار شود. اما بى‏ شك اين رابطه واقعى و ارگانيك نيست. و اين نيز بسيار طبيعى است. تئورى كه از واقعيت عينى اخذ نشده باشد طبعاً نمى‏ تواند با واقعيت عينى رابطه ‏اى درست برقرار كند. اين تئورى با فرمول ساده همه مشكلات را حل مى‏ كند.

مطالعه + حداقل تشكيلات + لحظه مناسب = حزب

حزب + شرايط مطلوب = انقلاب

اما اين تئورى يك نكته كليدى را به فراموشى مى‏ سپارد؛ «لحظه مناسب» و «شرايط مطلوب» تنها و تنها زمانى واقعيت خواهند يافت كه پيشاهنگ به ضرورت‏ هاى تاريخى در هر لحظه مبارزه پاسخى مناسب بدهد.

به اين ترتيب تشكلى كه در آغاز هدف خود را كوشش براى تشكيل حزب طبقه كارگر قرار داده بود با در پيش گرفتن اين تز به افق اين هدف نزديك مى‏ شود و درعمل براى حفظ خود هدف را قربانى مى‏ كند: تسليم ‏طلبى به انحلال ‏طلبى خاتمه مى‏ يابد. به‏ هرروى اين خط مشى در پراتيك مبارزه به بن ‏بست مى‏ رسد. و دو راه براى خروج درپيش پاى دارد:

۱-از طريق اتخاذ يك موضع فعال و انقلابى در قبال دشمن خود را نجات دهد.

۲- راه ارتداد و سازش در پيش گيرد.

براى پليس هر كانونى به هر شدت از فعاليت اگر سلطه او را نپذيرد يك كانون خطر است. و دير يا زود مورد هجوم قرار خواهد گرفت. هيچ چيز براى دشمن خوشحال‏ كننده ‏تر از يك مخالف بى ‏آزار نيست. هيچ مرگى بيش از در سنگر ماندن و شليك نكردن زودرس نيست.

يك بهانه ديگر: اصل پنهان‏ كارى

طرفداران تز «بقا» بهانه ‏اى ديگر براى تز خود دارند. و مى‏ گويند ما نه ‏تنها تعرض نمى‏ كنيم بلكه خود را از چشم دشمن هم پنهان مى‏ كنيم. وقتى دشمن ما را نشناسد ضربه نيز نخواهد زد.

يك سؤال

وقتى پرسيده مى‏ شود تضمين پنهان‏كارى صددرصد چيست؟ مى ‏گويند: شناسايى كامل عناصرى كه به همكارى دعوت مى‏ شوند و كوشش مدام در راه تربيت تشكيلات آنان. در درستى اين حرف شكى نيست. شرط لازم پايداى يك سازمان مخفى همين شناسايى كامل و تربيت لازم است اما كافى نيست. كافى نبودن آن به‏ خاطر اشتباه‏ پذيرى ما است. تنها عمل است كه كمك مى‏ كند به تصحيح خطاناپذيرى ما.

اين حوزه خطاها و كسانى را كه ما با آن‏ها ارتباط مى‏ گيريم شامل مى‏ شود ما با عناصر و محافلى برخورد مى‏ كنيم كه عملاً بر حفظ خود و ديگران بى‏ توجه‏ اند.

آنجا كه ما اشتباه مى‏ كنيم چشمان هوشيار پليس مى‏ بيند. ولى مسأله اين است كه خطر در سطح فرد توقف نمى‏ كند. از فرد شروع مى‏ كند و به كل سازمان مى ‏رسد. بايد چاره‏ اى  انديشيد كه چگونه چتر دفاعى برفراز سازمان بگشاييم. كه اشتباه فرد كل سازمان را متلاشى نكنند.

اصل پنهان‏كارى به‏ عنوان يك شيوه دفاعى منفعل تا زمانى ‏كه با اعمال قدرت انقلابى همراه نباشد يك شيوه نامطمئن باقى خواهد ماند. مگر آن‏كه اين اصل (شرط لازم) با قدرت آتش (شرط كامل) عجين شود.

و اگر چنين است كه به ‏راستى چنين است شرط بقا، پنهان‏كارى توأم با قدرت انقلابى است پس بايد شعار تعرض نكنيم تا باقى بمانيم جاى خود را به شعار ديگرى دهد «براى اين‏كه باقى بمانيم مجبوريم تعرض كنيم».

مبارزه مسلحانه، هم استراتژى هم تاكتيك

پويان مقاله «ردّ بقا» را در بهار۱۳۴۹ نوشت، اما همان‏ گونه كه خود در مقدمه مى‏ گويد، فرصت كامل كردن و گسترش آن‏را به ‏دست نياورده است و آن‏را كامل شده تلقى نمى‏ كند، به سخن ديگر باب بحث و انتقاد را باز مى‏ گذارد.

اين نظر در حوزه ‏ها مورد بحث قرار مى‏ گيرد و سه انتقاد به آن مى‏ شود:

۱- اين‏كه پويان مى‏ گويد نبود محافل پيش رو كارگرى ارتباط با پرولتاريا را به مقياس توده ‏اى ناممكن ساخته به معناى آن نيست كه نمى ‏توانيم به‏ طور منفرد با كارگران پيشرو تماس بگيريم.

۲- مراد پويان از تأثير اعمال قدرت انقلابى از طرف پيشاهنگ در بُعد استراتژيك آن مطرح است نه تاكتيكى. چرا كه ممكن است اپورتونيست‏ ها شكست اين يا آن گروه مبارز را شكست استراتژيك خط به حساب بياورد كه چنين نيست[1].

۳- اين‏كه پويان مى‏ گويد پرولتاريا خود را دربست تسليم فرهنگ ارتجاع نموده است اغراق ‏آميز است[2].

به ‏هر روى پس از بحث ‏هاى بسيار مسعود «مبارزه مسلحانه،هم استراتژى و هم تاكتيك» را در تابستان۱۳۴۹نوشت.

نقد هيرمن ‏پور

اين كتاب نيز در گروه مورد بحث قرار گرفت. جدى‏ ترين نقدها از آن بيژن هيرمن ‏پور بود كه با مسعود در ميان گذاشت و او پذيرفت كه در طرح بعدى كتاب آن‏ها را تصحيح كند. يكى ديگر از انتقادات هيرمن ‏پور به سكوت احمدزاده در برخورد ديگر سازمان‏ هاى چپ در مورد مبارزه بود. مسعود از او خواست اين بخش خالى را او پُر كند پس هيرمن‏ پور با نام «كاوه» مقاله «گرد خط مشى مسلحانه فراهم آئيم و مصممانه عليه اپورتونيسم راست، مرض مزمن نهضت انقلابى ايران مبارزه كنيم» را نوشت. دراين مقاله بيژن هيرمن‏ پور از تاكتيك مبارزه حزب توده، سازمان انقلابى، سازمان توفان و ديگر سازمان‏ هايى كه بر كار تئوريك معتقد بودند، انتقاد كرد و خط مشى مسلحانه را اثبات نمود. هيرمن‏ پور تأكيد مى‏ كرد هر نظريه ماركسيستى كه در طى انقلابات ديگر به ‏وجود آمده در ايران بايد تطبيق جدى داده شود و بر تكرار طوطى ‏وار عقايد مائو كه توسط سازمان‏ هاى خارج كشور تكرار مى‏ شد انگشت مى‏ گذاشت.

مبارزه مسلحانه و رد تئورى بقا

گروه به اين نتيجه رسيد كه تا رسيدن به تشكيل حزب بايد از خود دفاع مسلحانه كرد. پس تعدادى سلاح تهيه شد و اين نقطه مسلح شدن گروه بود.

اما اميرپرويز پويان در مقاله «قدرت انقلابى و ردّ تئورى بقا» انديشه دفاع مسلحانه از خود را ردّ كرد و آن‏را حركتى انفعالى دانست و بهترين نوع دفاع را حمله اعلام كرد. مدتى بعد اين مقاله به شكل مقاله معروف «مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بقا» درآمد.

انگيزه اصلى نوشتن اين مقاله جزوه ‏اى بود كه گروه از طريق هيرمن‏ پور به‏ دست آورد؛ «اهم  وظايف گروه‏ هاى  ماركسيستى[3]» از گروه ساكا. (سازمان انقلابى كمونيستى ايران[4]) دراين مقاله توجيه مى‏ شد بايد براى تشكيل حزب ماركسيستى تلاش كرد و شرط بقاى گروه ‏ها پنهان‏كارى مطلق است. گروه در بررسى اين مقاله به اين نتيجه رسيد كه راه ساكا، راه انفعال و بى ‏عملى است. چرا كه ضربه ‏پذيرى گروه چه از خطا در گزينش ‏ها و چه سرايت ضربه از ديگر گروه ‏ها به گروه اجتناب‏ ناپذير است.

پس پويان مقاله نخست را نوشت. «قدرت انقلابى و ردّ تئورى بقا» كه بعدها به شكل كامل ‏تر آن «مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بقا» درآمد.

اين مقاله در گروه نظرخواهى شد كه عصاره آن مقاله ديگرى بود به قلم مسعود احمدزاده «مبارزه مسلحانه هم استراتژى و هم تاكتيك» كه در تابستان۱۳۴۹ نوشته شد.

«اين مقاله چيزى نبود جز ادامه تكميل نظريات پياده شده از طرف رفقاى هسته ‏ها به نحوى مشروح ‏تر». كه در كليت خود به‏ عنوان بيان‏ نامه، خط مشى نوين در مورد قبول تمامى رفقاى گروه واقع شد[5].

 

بازخوانى، «هم استراتژى و هم تاكتيك»

چند نكته

۱-مسعود كتاب را در تابستان۱۳۴۹ مى ‏نويسد و در پاييز همان سال اصلاحاتى در آن به ‏عمل مى‏ آورد.

۲- مقدمه ‏اى كه بر كتاب نوشته مى‏ شود در خرداد۵۰نگاشته شده است.

۳-كتاب با يك پيش ‏گفتار از چريك‏ ها شروع مى‏ شود كه در تير ۵۱ نوشته شده است.

۴- و در آخر اين‏كه اين كتاب به شيرين معاضد تقديم شده است.

پيش‏گفتار

در دهه ۴۰ چند سؤال در جلو پاى جنبش انقلابى بود:

۱-چگونه توده ‏ها را به مبارزه كشاند

۲- چگونه بايد سد اختناق را شكست

۳- چگونه بايد فاصله توده و روشنفكر را پر كرد.

۴- چگونه فاصله توده با توده را پر كرد.

وضعيت جنبش و جامعه

در اين دوران وضعيت به شرح زير بود:

۱-استيلاى رژيمى وابسته

۲-استيلاى مزمن اپورتونيسم

۳- بن‏ بست مبارزه

۴- پراكندگى خلق

۵- جداماندگى پيشاهنگ از توده

۶- عقب ‏ماندگى رهبرى

۷- عدم توانايى بيشتر در انجام وظايف

دو وظيفه مبرم

در چنين شرايط دو وظيفه مبرم در جلو پاى جنبش بود:

۱-شيوه مبارزه

۲-شكل سازمان

گروه چه كرد

گروه تصميم گرفت راه چين را برود. تشكيل حزب كمونيست و بعد جنگ توده‏اى طولانى ‏مدت، پس گروه جهت كار و مطالعه به روستا و محيط ‏هاى كارگرى تيم ‏هايى را اعزام كرد. بررسى ‏ها به دو نتيجه منجر شد:

۱-بى‏ اعتمادى توده و طبقه به پيشاهنگ

۲- نااميدى توده و طبقه از تغيير وضع موجود

پس تشكيل حزب از دستور كار گروه خارج شد.

راه نو، شيوه نو

گروه به اين نتيجه رسيد بايد به‏ دنبال راهى نو و شيوه‏اى نو در مبارزه باشد. و رسيدن به‌اين راه نيازمند پنج مشخصه بود:

۱- ابتكار

۲- صداقت

۳-شهامت

۴-رهايى از مدل‏ هاى پيشين

۵- رهايى از دگماتيسم و سوبژكتيويسم

شكل ‏گيرى شيوه‏ هاى جديد مبارزه در كره و چين رهنمود چين و الجزاير نيز به‌كمك گروه آمد.

يك نياز

مبارزه مسلحانه شروع شد اما درك واحدى روى آن نبود:

۱- يك درك نقش دفاعى براى سلاح قائل بود.

۲- يك درك براى عمل مسلحانه نقشى تبليغى فقط قائل بود

۳- و درك ديگر نقش ضربه ‏زننده به مبانى نظامى ـ اقتصادى ـ سياسى و روانى براى سلاح قائل بود.

عمل از تئورى پيش افتاده بود. پس نياز بود تئورى مبارزه مسلحانه تدوين شود. كار رفيق مسعود در واقع پاسخى به چنين نياز و ضرورتى بود.

نتايج

چريك ‏ها نتايج مبارزه مسلحانه پيشتاز را در۶ تيرماه سال ۵۱به شرح زير جمع‏ بندى مى‏ كنند:

۱- مرزبندى با اپورتونيسم‏ هاى سخنور و بى ‏عمل

۲- تقويت و تحريك پتانسيل انقلابى توده

۳-افزايش اعتماد به پيشاهنگ

۴- باور توده به ضربه ‏پذيرى رژيم

۵- تشديد تضاد بين ارگان‏هاى سركوب (پليس و ساواك) و فشار به نيروهاى پائينى

۶- تشديد تضاد بين امپرياليسم و حكومت به‏ خاطر ترور و مختل شدن كار مؤسسات امپرياليستى

۷- تشديد بحران در ماشين دولتى به ‏خاطر كاهش سرمايه ‏گذارى

۸- ضربه سياسى به اتوريته رژيم و جزيره ثبات او

۹- اثر روانى مرگبار بر دستگاه سركوب رژيم

فصول كتاب

كتاب شامل يك مقدمه و هفت فصل و يك موخره است به ‏قرار زير است:

۱-مقدمه

۲- شرايط پيدايش و رشد جنبش كمونيستى

۳- بررسى شرايط و مسأله مرحله انقلاب

۴- مرحله انقلاب

۵- خط مشى ما

۶-بررسى انقلاب در انقلاب دبره

۷-حزب و چريك، امر سياسى و امر نظامى

۸-نتيجه ‏گيرى

۹- يادداشت

 

فصل اول: مقدمه كتاب

جمع ‏بندى گروه سياهكل

فرماندهى گروه با على ‏اكبر صفايى فراهانى بود. پنج ماه شناسايى روى جنگل‏ هاى گيلان صورت گرفت. شناسايى كه در تاريخ جنبش انقلابى ما سابقه نداشت و ضمنا گروه خود را با زندگى در كوه و جنگل عادت داد.

 

اهداف گروه

گروه تصميم داشت با وارد كردن ضربات سياسى ـ نظامى بر دشمن به اهداف زير دست يابد:

۱-نشان دان راه مبارزه

۲- آگاه كردن توده ‏ها از قدرت خود

۳-آسيب ‏پذيرى دشمن

۴- نشان دادن امكان مبارزه

دلايل انتخاب جنگل ‏هاى شمال

۱- ورود رژيم به منطقه توريستى شمال انعكاس وسيعى مى ‏يافت.

۲- استقرار نظامى دشمن در اين منطقه نسبت به مناطق ديگر كمتر بود.

۳- به‏ خاطر موقعيت جغرافيايى قدرت مانور تسليحاتى رژيم كمتر بود.

۴- هرچند روستائيان شمال نسبت به ديگر مناطق وضعيت رفاهى بهترى داشتند اما سطح آگاهى آنان بالاتر بود.

۵- امكان محاصره كامل كمتر بود.

دلايل شكست

۱-عدم توجه به تحرك لازم

۲-عدم رعايت بى ‏اطمينانى مطلق

۳- كم ‏بها دادن به بسيج همه جانبه دشمن

با اين ‏همه شكست يك تصادف بود، تصادفى كاملاً اجتناب ‏ناپذير[6]

نتيجه حركت

على ‏رغم شكست حركت گروه، اميد و شور بسيار به خلق و انقلاب داد.

جمع ‏بندى و نتايج حركت گروه شهر

حركات چند ماهه گروه شهر، به‏ دنبال رستاخيز سياهكل به نتايج زير منجر شد:

۱- راديكال شدن جنبش دانشجويى

۲- راديكال شدن اعتراضات كارگرى

۳-حساس شدن توده و دنبال كردن اخبار چريك ‏ها

 

فصل دوم: شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين كمونيستى

مرحله نوينى در مبارزه حلق در اين دهه ايجاد شده است. جنبش كمونيستى از نظر اصالت، عمق و وسعت رشد چشم‏گيرى داشته است. به ‏همين خاطر از سوى رژيم سركوب وحشتناك و تبليغات ضدكمونيستى همراه بوده است.

به ‏هرروى خصلت اساسى جنبش در اين دوران با سه ويژگى مشخص مى‏شود:

۱-تجمع ساده نيروها

۲- رشد خودبه ‏خودى آن

۳- جداماندگى از توده

كه علت آن كودتاى ۲۸ مرداد و سركوب همه ‏جانبه جنبش و نبود يك حزب پرولترى است.

حزب توده: گروه در اين جمع ‏بندى به حزب توده مى ‏رسد حزبى كه در بيست سال گذشته نتوانسته بود حتى لحظه ‏اى، نمونه ‏اى از يك حزب كمونيست باشد. و رهبرى حزب توده، كه فقط كاريكاتورى از يك حزب ماركسيست ـ لنينيست بود، تنها توانست عناصر فداكار و مبارزه حزب را به زير تيغ جلاد بيندازد و خود راه فرار را در پيش گيرد.

مشكل جنبش

بعد از كودتا جنبش از سه بيمارى رنج مى‏ برد:

۱-سازمان‏ هاى از هم پاشيده

۲- شيوه قديمى و فلج ‏كننده مبارزه

۳- شعارهاى از كارافتاده

شرايط جديد

اما شرايط تغيير كرده بود و شرايط جديد نيازمند:

۱- شعارهاى جديد

۲- شيوه ‏هاى جديد مبارزه

۳- و اشكال سازمانى جديد بود

هدف نخستين نيروهاى انقلابى

دو وظيفه مبرم در پيش پاى نيروهاى انقلاب بود:

۱- تحليل شرايط

۲-يافتن راه‏ هاى نوين مبارزه

مرزبندى با شوروى

گروه در اين مرحله از تدوين نظرياتش به شوروى مى ‏رسد و بدين‏ گونه با شوروى مرزبندى مى ‏كند:

 

«اگر در همين ايام مرزبندى بين ماركسيست ـ لنينيست و رويزيونيسم و اپورتونيسم از طرف ديگر در يك مقياس بين ‏المللى شكل نگرفته بود. شايد سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودى موجب سلب اعتماد از كمونيست هم شده بود.

اما اينك به نظر مى ‏رسد كه مقام ماركسيست ـ لنينيست واقعى خالى است و بايد پر شود. پس ماركسيسم ـ لنينيسم به مثابه تئورى انقلاب تنها منجى پى‏ گير انقلابيون شد.

بدين‏ ترتيب اقبالى وسيع و چشم‏گير از جانب روشنفكران انقلابى به ماركسيسم ـ لنينيسم كه حالا با نام و انديشه‏ هاى رفيق مائو عجين شده است، ديده شد[7]

عوامل كمك ‏كننده به جنبش

در اين دوران سه عامل به كمك جنبش آمد:

۱- نشر آثار كمونيستى

۲- جنگ ‏هاى توده ‏اى در چين، ويتنام و الجزاير

۳- انقلاب كوبا

اما در زمينه داخلى جنبش با تجربه تدوين شده ‏اى روبه ‏رو نيست. مسعود تجربيات ديگر گروه ‏ها را تا دهه پنجاه اين‏گونه ارزيابى مى‏ كند:

 

«كسانى پيدا شدند كه مى‏ خواستند كه با اشكالى كه براى ما كاملاً مشخص نيست دست به عمل مسلحانه بزنند. اما هنوز شروع نكرده دربند افتادند و بنابراين نتوانستند تجربه مثبت يا منفى براى جنبش فراهم كنند. بنابراين على‏ رغم ادعاى برخى، شكست گروه‏ هايى كه مى‏ خواستند دست به عمل مسلحانه بزنند، به هيچ‏وجه نمى ‏تواند دال بر نادرست بودن مبارزه مسلحانه باشد. زيرا شكست آن‏ها ناشى از يك رشته اشتباهات تاكتيكى و تشكيلاتى و عدم ملاحظه مخفى ‏كارى آن‏ها بوده است.»

 

اين ارزيابى حاوى دو نكته مهم است:

۱-اشراف نداشتن گروه و جنبش بر گذشته جنبش انقلابى

۲-باقى نگذاشتن تجربيات مكتوب توسط گروه‏هاى دهه ۴۰

جنبش انقلابى ايران از مشروطه به بعد مدام از اين گسست تاريخى رنج برده است. كارها مدام از صفر شروع شده است و در نيمه ‏راه رها شده است. نسل بعدى كه مى ‏بايست پرچم فروافتاده را بردارد. اندوخته ‏اى براى حركت نداشت. و از آن بدتر با ديروز خود ارتباطى نداشت.

يك هشدار

در اين زمان رشد نسبى محافل مسأله وحدت گروه ‏ها در رابطه با توده را در دستور كار آن‏ها قرار مى ‏دهد حركت به اين سمت محافل را زير ضرب ساواك مى‏ برد.

پليس سياسى بعد از كودتا، از فاز سركوب اپوزيسيون و تثبيت دولت كودتا به فاز پيش‏گيرى رسيد. اين فاز هم‏زمان بود با نفوذ در گروه ‏ها، ساخت و سازماندهى گروه ‏هاى دست‏ ساز خود، كنترل رفت و آمد فعالين سياسى، تحت كنترل درآوردن عناصر انقلابى را در دستور كار خود داشت.

حركت محافل به سمت وحدت و رابطه با توده، به سرعت باعث آلودگى محافل و دستگيرى آن‏ها مى ‏شود. گروه براين باور بود كه محافل بايد قبل از همكارى، خود را آماده ورود به فاز عملياتى بكند. مسأله وحدت و رابطه با توده و طبقه در پروسه مبارزه بايد حل شود.

دو راهى

گروه براى دو هدف تشكيل شد:

۱- آموزش ماركسيسم ـ لنينيسم

۲- تحليل شرايط

اما در پروسه رشد خود به يك دو راهى رسيد:

۱-راه اول: تشكيل حزب

۲-راه دوم: شروع جنگ چريكى

گروه راه دوم را به ‏خاطر باور به يك رشته فرمول‏ هاى تئوريك كه آن‏ها را «عام و تغييرناپذير» مى ‏دانستند، رد شد. اين فرمول ‏ها همان اصول عام لنينيسم بود.

 

 

[1]. مقدمه بر چاپ اول كتاب، پانزده خرداد ۵۰

[2]. مقدمه بر چاپ سوم

[3]. عباس مفتاحى، همان

[4]. گروه ساكا در پانويس مى ‏آيد

[5]. مسعود احمدزاده، همان

[6]. شعاعيان در نامه شماره ۷ خود به چريك ‏هاى فدايى خلق مى ‏گويد: شكست گروه يك اشتباه تاكتيكى بود. تصادف در اين شكست مصداق ندارد. گروه پيشاپيش بايد حدس مى ‏زد كه رژيم حساسيت بسيار بالايى نشان خواهد داد. و پيش‏بينى ‏هاى لازم انجام مى‏ شد.

[7]. مسعود ـ هم استراژى و هم تاكتيك


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com