" /> ديدگاه ها: June 2019 Archives

« May 2019 | Main | July 2019 »

June 30, 2019

کند و کاوی درباره فدرالیسم (۱)

کند و کاوی درباره فدرالیسم (۱)

این روزها سخن درباره فدرالیسم در ایران از ژرفای گسترده‌ای برخوردار گشته است. از یک‌سو سازمان‌های سیاسی قوم‌گرا که بیش‌ترشان با کمک‌های مالی و لجستیکی دولت‌های منطقه‌ای ضد جمهوری اسلامی به‌وجود آمده‌اند، هم‌صدا می‌کوشند با طرح پروژه «قوم فارس» به مثابه «قوم ستمگر» در جهت تجزیه ایران گام بردارند و از سوی دیگر سخن سید محمد خاتمی، رئیس‌جمهور پیشین ایران مبنی بر این که «شاید در حال حاضر مناسب نباشد، اما مطلوب‌ترین شیوه حکومت مردمی اداره فدرالی است»[1]، سبب شده است تا برخی از مخالفان پروژه دولت فدرال به او بتازند و حتی سید جواد طباطبائی که در ایران استاد دانشگاه و نظریه‌پرداز «ایرانشهری» است، در نوشته‌ای به خاتمی تاخته و از او خواسته است تا نظرش را «محترمانه»[2] پس بگیرد. آدمی که در غرب تحصیل کرده و باید با الفبای دمکراسی غربی آشنا باشد و بداند که آزادی گفتار و نوشتار بخشی از حقوق طبیعی مردم است، از رئیس‌جمهور پیشین ایران می‌خواهد نظرش را پس بگیرد، چرا؟ چون این کارشناس «ایرانشهری» اندیشه دولت فدرال را برای پایداری پروژه ایرانشهری خویش خطرناک پنداشته است.

دوم آن که محمد خاتمی با خواندن کتاب «دمکراسی در آمریکا»[3] آلکسی توکویل با الفبای دمکراسی مدرن آشنا شد و چون دمکراسی ایالات متحده از همان آغاز دارای ساختاری فدرال بود، توکویل آن‌را به‌ترین ساختار دمکراسی پنداشت و محمد خاتمی نیز بنا بر برداشت خود از اثر توکویل فدرالیسم را مطلوب‌ترین شیوه حکومت مردمی می‌داند. دیگر آن که بررسی‌های ما نشان می‌دهد که این سخن خاتمی خطا نیست، زیرا دولت فدرال دمکراتیک در مقایسه با دولت دمکراتیک متمرکز سطوح بیش‌تری را برای دخالت‌گری مردم در سیاست و اداره جامعه در اختیار مردم قرار می‌دهد. 

با توجه به چنین وضعیتی در این نوشتار می‌کوشیم دولت فدرال را مورد بررسی قرار دهیم تا بدانیم سازمان‌های قومی ایران با چه هدفی پروژه «خودمختاری منطقه‌ای» را رها کرده و خواهان تحقق دولت فدرال در ایران گشته‌اند؟

واژه شناسی

فُدوس[4] واژه‌ای لاتینی است که در آغاز سوگند معنی می‌داد. فُدرا[5] جمع این واژه است که در روم باستان به معنی قرارداد بود. بعدها رومی‌ها قراردادهائی را که میان دولت‌ها بسته می‌شد فُدرا نامیدند و از این واژه دو اصطلاح فدراسیون و کنفدراسیون را ساختند، زیرا در آن دوران اقوامی در مناطقی زندگی می‌کردند که نه مستعمره روم بودند و نه ضمیمه امپراتوری شده بودند. به‌همین دلیل مردمی که در این سرزمین‌ها می‌زیستند، از حقوق شهروندی رومی‌ها برخوردار نبودند و در عین حال حقوق شهروندی‌شان بیش‌تر از حقوق شهروندی مردم مستعمره‌ نشین‌های جمهوری روم بود. رومی‌ها سرزمین‌هائی را که نه بخشی از امپراتوری و نه مستعمره جمهوری روم بودند، اما بنا بر قرارداد متحد جمهوری روم بودند را فُدرا  می‌نامیدند. حاکمان این سرزمین‌ها بنا بر قراردادی که با روم امضاء کرده بودند، باید در هنگام جنگ سپاه در اختیار ارتش روم قرار می‌دادند. بعدها، یعنی در دوران مهاجرت اقوام در اروپا، از آن‌جا که دولت روم قادر به جلوگیری از نفوذ مهاجران به درون سرزمین‌های خود نبود، به بخشی از اقوام ژرمن اجازه داد بدون برخورداری از حقوق شهروندی رومیان، در آن سرزمین ساکن شوند. در آن زمان این اقوام را نیز فُدرا نامیدند. هم‌چنین در سال‌های پایانی دوران باستان چون به تدریج ارتش روم از رومی‌ها و غیررومی‌ها تشکیل شده بود، قوانین حاکم در ارتش نیز حقوق فُدرا نامیده شد.

مناطق مستعمره هر چند دارای حکومت‌های منطقه‌ای بودند، اما توسط فرماندهان ارتش روم اداره می‌شدند. در این سرزمین‌ها قوانین محلی تا زمانی که با منافع دولت روم در تضاد قرار نداشتند، می‌توانستند توسط حکومت‌های محلی اجراء ‌شوند. در عوض در سرزمین‌هائی که مستعمره روم نبودند، فقط قوانین آن حکومت‌ها معتبر بودند و قانون روم نقشی بازی نمی‌کرد. با جذب مناطق مستعمره در امپراتوری و برخورداری مردم این مناطق از حقوق شهروندی روم، حاکمان این مناطق از حقوق ویژه‌ای برخوردار شدند، به گونه‌ای که امپراتوران جدید فقط با تأئید اکثریت شهریاران ایالت‌ها می‌توانستند برگزیده شوند. به این ترتیب چون گستردگی سرزمینی سبب تنوع قومی امپراتوری روم شد، در نتیجه می‌توان برای اداره آن سرزمین پهناور در بطن ساختار سیاسی آن امپراتوری رگه‌هائی از ساختار دولت فدرال را یافت.[6]

اندیشه دولت فدرال

دیگر آن که اندیشه دولت فدرال مدرن توسط مونتسکیو و پرودن در فرانسه، یعنی در کشوری تدوین شد که ساختار سیاسی آن نه در گذشته و نه اکنون هیچ نشانی از دولت فدرال نداشت و ندارد. مونتسکیو پیش از انقلاب کبیر فرانسه و پرودُن پس از آن انقلاب می‌زیستند و بنابراین از دو جنبه مختلف، یعنی مونتسکیو فدرالیسم سیاسی و پرودُن فدرالیسم اقتصادی را طراحی کردند.

مونتسکیو در سفری که در سال ۱۷۲۸ به آلمان کرد، در این سرزمین با ساختار دولت‌های کوچک و مستقل از هم که با هم دولت بزرگ‌تری را به‌وجود آورده بودند، آشنا گشت و در یادداشت‌های خود این کشور را «دولت فدرال آلمان» نامید، در حالی که آلمانی‌ها در آن دوران سرزمین خود را «امپراتوری مقدس روم ملت آلمان»[7] می‌نامیدند، آن هم به این دلیل که این سرزمین‌ها تا پیش از فروپاشی امپراتوری روم، بخشی از سرزمینی بودند که پس از فروپاشی امپراتوری روم در سده ۱۰ میلادی به‌وجود آمد که خود را «امپراتوری مقدس روم» نامید و در آن دین کاتولیک دین رسمی بود. تقریبأ تمامی سرزمین‌های آلمان که در آن حکومت‌های کوچک وجود داشتند، بخشی از «امپراتوری مقدس روم» بود و پس از فروپاشی آن امپراتوری شاهزاده‌نشین‌های آلمان برای حفظ استقلال خود به این نتیجه رسیدند که باید با هم متحد شوند و در نتیجه اتحادیه‌ای را به وجود آوردند که خود را «امپراتوری مقدس روم ملت آلمان» نامید. این شاهزادگان با هم شورائی تشکیل دادند که در آن از میان خود یکی را به‌عنوان پادشاه مادام‌العمر برمی‌گزیدند. اما این شاه برخلاف شاهان کشورهای دیگر که از قدرت مطلقه برخوردار بودند، دارای حقوق محدودی بود. به همین دلیل نیز مونتسکیو در کتاب نهم از «روح القوانین» با برجسته ساختن دولت فدرالی که در آن دوران در هلند، سوئیس و آلمان وجود داشت، گزینه‌ تازه‌ای از ساختار دولت مدرن را طراحی کرد که بر اساس آن شاهان اروپا دیگر نمی‌توانستند از قدرت مطلقه سلطنتی برخوردار شوند تا بتوانند هر سه قوه مجریه، مقننه و قضائی را در کنترل خود داشته باشند.[8] مونتسکیو پنداشت با ایجاد دولت فدرال می‌توان بخشی از قدرت مطلقه دولت مرکزی را به دولت‌های خُرد سپرد و به این ترتیب آسان‌تر استقلال این سه قوه از یک‌دیگر را تحقق بخشید. هر چند پروژه دولت فدرال در فرانسه تحقق نیافت، اما اندیشه دولت فدرال و جدائی قوای مجریه، مقننه و قضائیه که توسط مونتسکیو تئوریزه شده بود، به‌ اصول قوانین اساسی ایالات متحده آمریکا، کانادا و استرالیا بدل گشت.[9]

برخلاف توکویل که مخالف سیستم سیاسی دولت تمرکزگرا بود، پرودُن هم‌زمان به نقد دولت تمرکزگرا و مناسبات تولیدی سرمایه‌داری پرداخت. او در نقد انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه نوشت آن انقلاب باید همه چیز را نابود می‌کرد تا بتوان نظم نوینی را به‌وجود آورد، اما نتوانست مناسبات نوینی را سازمان‌دهی کند. به باور پرودُن جامعه پساانقلاب فرانسه گرفتار رخدادهای تصادفی مناسبات اقتصاد سرمایه‌داری و آنارشیسم سیاسی گشت. دولت مرکزی به‌نام حفظ وحدت ساختگی خلق توانست هر بخشی از مردم را که «مزاحم» خود تشخیص می‌داد، سرکوب کند.

از آن‌جا که پرودُن بر این باور بود که انسان‌ها خواستار آزادی و حاکمیت فردی خود هستند، در سال ۱۸۶۳ کتاب «درباره اصول فدراتیو و ضرورت بازسازی حزب انقلابی»[10] را انتشار داد و در آن با پیدایش دولت‌های یک‌پارچه متمرکز ملی در اروپا مخالفت ‌کرد، زیرا بر این باور بود که چنین دولت‌هائی خواهند ‌کوشید قدرت مرکزی را با تمرکزافزائی به ابرقدرت بدل سازند و در نتیجه از یک‌سو خودگردانی بسیاری از گروه‌هائی را که در درون کشور در حوزه اقتصاد و جامعه فعال هستند، نابود خواهند کرد و از سوی دیگر در سیاست خارجی نیز خواهند ‌کوشید اختلافات خود را با خشونت و قهر پی‌گیری و «حل» کنند، زیرا هدف چنین دولت‌هائی تحقق امپراتوری پهناور و قدرقدرت است. برای برون‌رفت از این وضعیت پرودُن با بهره‌گیری از اندیشه روسو از «قرارداد اجتماعی» نوینی سخن گفت که بر اساس آن باید نیروهای مولده، یعنی کارگران با هم متحد شوند و فدراتیوهای خودگردان کشاورزی – صنعتی را در سطح شهر و روستا و ایالت‌ها به‌وجود آورند تا به‌جای فروش نیروی کار خود به سرمایه‌داران با عضویت در تعاونی‌ها خود از سود کار خویش بهره‌مند گردند. این نهادهای فدراتیو در سطح ملی با هم فدراسیون و در سطح اروپائی کنفدراسیون تعاونی‌های کشاورزی و صنعتی را می‌توانستند به‌وجود آورند. بنا بر باور پرودُن با ایجاد دولت فدرالی که مبتنی بر فدراتیوهای کشاورزی و صنعتی است، دولت مرکزی نمی‌تواند آزادی‌های فردی را تهدید کند و خود را ورای جامعه قرار دهد.

به این ترتیب می‌بینیم که مونتسکیو از دولت فدرال و پرودُن از فدراتیوهای کشاورزی و صنعتی و به‌عبارت دیگر از فدرالیسم سیاسی‌- اقتصادی سخن گفته‌اند که هر چند با هم توفیر بسیار دارند، اما در عین حال در مراحلی به‌هم وابسته‌اند، زیرا فدراتیوهای تولیدی پرودُن بدون قانون‌گذاری دولت فدرال در سطح ملی و دولت‌ها در سطح اروپا نمی‌توانند به زندگی خود ادامه دهند و در نتیجه رد پای دولت فدرال مونتسکیو در تئوری «فدراتیو» پرودُن دیده می‌شود. و هرگاه دولت مرکزی بازیچه سرمایه شود، در آن‌صورت می‌تواند بازیچه نیروهای دیگری که در جامعه حضور دارند، نیز بگردد. بنابراین این باور به‌وجود آمده است که هرگاه بتوان مرکز را تصرف کرد، در آن‌صورت می‌توان همه‌چیز را اصلاح نمود.

یادآوری این نکته نیز مهم است که پرودُن «فدراسیون» را همان «سوسیالیسم» می‌پنداشت و در نتیجه سوسیالیسم پرودُنی از ساختاری فدرال برخوردار بود. چکیده‌ی اندیشه «اصل فدراتیو» پرودُن آن است که برای از میان برداشتن تضادی که میان «آزادی» و «قدرت»[11] وجود دارد، به قراردادی نیاز است که بر اساس آن بتوان میان این دو قطب نوعی تعادل به‌وجود آورد. چنین قراردادی باید میان «فدراتیوها» و دولت فدرال بسته شود با هدف تنظیم رابطه این دو قطب با هم. در این رابطه هیچ یک از دو قطب نباید از ابزار برتری جویانه نسبت به قطب مخالف خود برخوردار باشد.[12]

پیدایش دولت‌های فدرال

نخستین دولت‌های مدرن فدرال در اروپا (سوئیس، هلند، آلمان) به‌وجود آمدند، یعنی در این سرزمین‌ها دولت‌های فدرال سنتی به تدریج به دولت‌های فدرال دمکراسی پارلمانی بدل گشتند. هم‌چنین با بررسی تاریخ دیده می‌شود که دولت‌های فدرال می‌توانند به ۴ گونه تحقق یابند که عبارتند از:

  1. پیوستن چند دولت مستقل به‌هم با هدف ایجاد دولتی بزرگ‌تر که دولت‌های فدرال سوئیس و آلمان و تا حدی ایالات متحده آمریکا به این‌گونه ایجاد شدند.
  2. یک دولت مرکزی قدرقدرت بنا بر مصالح ملی خویش به تدریج بخشی از حقوق خود را به ایالت‌ها واگذار کُند. دولت‌های فدرال اتحادیه پادشاهی بریتانیای کبیر و ایرلند شمالی، بلژیک و اسپانیای پس از فرانکو چنین نمونه‌هائی هستند، یعنی در این کشورها برای کاهش تنش‌های اجتماعی دولت مرکزی مجبور به تقسیم بخشی از قدرت سیاسی خویش به دولت‌های ایالتی یا استانداری‌ها گشت.
  3. برخلاف اراده دولت مرکزی، در نتیجه دخالت قدرتی بیگانه، در بخشی از یک کشور دولتی خودمختار به‌وجود آید که نمونه آن را در دوران جنگ جهانی دوم در ایران دیدیم. دولت شوروی با کمک ارتش خود که بخشی از خاک ایران را اشغال کرده بود، کوشید در آذربایجان و هم‌چنین در بخشی از کردستان ایران دولت‌های خودمختار به‌وجود آورد با هدف جدائی و پیوند «داوطلبانه!» این دولت‌ها به اتحاد جماهیر شوروی.
  4. و یا آن که در نتیجه دخالت قدرت‌های بیگانه دولت فدرال جدیدی به‌وجود ‌آید که تازه‌ترین نمونه آن ایجاد دولت هوسنی و هرزگونیا در بخشی از یوگسلاوی سابق است که در آن سه گروه قومی برخلاف خواست و اراده خود باید دولتی فدرال تشکیل می‌دادند.

پیدایش و کارکرد دولت فدرال

ساختار سیاسی دولت‌های فدرال دمکراتیک هرمی یا پله‌ای است، یعنی در بالاترین پله دولت مرکزی قرار دارد و یک پله پائین‌تر جایگاه دولت‌های ایالتی است. در کشورهای کوچک دولت‌های ایالتی به فرمانداری‌ها تقسیم می‌شوند که شهرها و روستاها را در بر می‌گیرند، اما در کشور‌هائی که پهناور و پر جمعیت‌اند، دولت‌های ایالتی به استان‌ها و فرمانداری‌ها تقسیم می‌شوند. در دمکراسی‌های پارلمانی، پارلمان فدرال دولت مرکزی را اداره و کنترل می‌کند. هم‌چنین دولت‌های ایالتی توسط مجلس‌های ایالتی تعیین و کنترل می‌شوند. مجلس‌های فرمانداری‌ها و انجمن‌های شهر و روستا سرنوشت سیاسی و اداری این بخش‌های اداری را تعیین می‌کنند. به این ترتیب دخالت دولت مرکزی و هم‌چنین دولت‌های ایالتی محدود است، زیرا مناسبات دمکراتیک در رده‌های سیاسی مختلف این امکان را به‌وجود می‌آورد که مردم هر منطقه‌ای در تعیین سرنوشت سیاسی و اداری خویش نقشی تعیین‌کننده داشته باشند، یعنی چون مردم از حق گزینش نمایندگان پارلمان فدرال، پارلمان ایالتی، پارلمان فرمانداری و انجمن‌های شهر و روستا برخوردارند، در نتیجه درجه مشارکت آن‌ها در تعیین سرنوشت خویش بیش‌تر و ژرف‌تر است.

البته چشم‌ها را نباید بر کمبودهای دمکراسی پارلمانی بست، زیرا در این سیستم مردم فقط هر چند سال یک‌بار می‌توانند با آرأ خود ترکیب سیاسی پارلمان‌ها و انجمن‌ها را تعیین کنند. البته در برخی از دولت‌های فدرال هم‌چون سوئیس این امکان وجود دارد که مردم با شرکت در همه‌پرسی‌ها درباره مسايل مختلف تصمیم بگیرند، اما این شیوه مشارکت مردم در امور سیاسی بنا بر قانون‌های اساسی بیش‌تر دولت‌های دمکراتیک ممکن نیست. امروزه حتی این باور وجود دارد که دمکراسی پارلمانی بهترین ساختار سیاسی است که سرمایه‌داری می‌تواند در محدوده آن منافع خویش را تحقق بخشد. هم‌چنین برخی از پژوهش‌گران دمکراسی پارلمانی را دمکراسی نخبگان می‌نامند که بر اساس آن نخبگان جامعه با بهره‌گیری از امکانات مالی و رسانه‌ای که از سوی سرمایه‌داران در اختیار آن‌ها نهاده می‌شود، می‌توانند کرسی‌های پارلمانی را به‌دست ‌آورند و سیاست‌هائی را پیاده کنند که در خدمت منافع بلاواسطه سرمایه قرار دارد. در ایالات متحده آمریکا برای نخستین بار یک میلیاردر (ترامپ) توانست به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا برگزیده شود و با کاهش سقف مالیات‌ها برای سرمایه‌داران کلان از ۳۵ ٪ به ۲۱ ٪ زمینه را برای انباشت هر چه بیش‌تر سرمایه فراهم آورد. هم‌چنین ترامپ با افزایش بودجه نظامی زمینه را برای رشد هر چه بیش‌تر صنایع نظامی این کشور هموار ساخت و سرانجام با خروج از برجام و دامن زدن به بحران سیاسی و تهدید نظامی توانست با بستن قراردادهای نظامی کلان با دولت‌های عرب خلیج فارس بخشی از درآمد نفتی این کشورها را جذب بازار داخلی آمریکا کند.

بنا بر پژوهش‌های فراوانی دولت فدرال دمکراتیک مشارکت مردم در تعیین سرنوشت سیاسی خویش را افزایش می‌دهد و هم‌چنین رده‌های مختلفی را برای تصمیم‌گیری‌ سیاسی به‌وجود می‌آورد که بر اساس آن هرگاه لایه‌های تصمیم‌گیری بالاتر بخواهند  اراده خود را به مردم تحمیل کنند، می‌توانند با مخالفت و مقاومت لایه‌های پائین‌تر روبرو شوند.

هم‌چنین در دولت‌های فدرال هر لایه‌ای دارای «قانون اساسی» خویش است. در قانون اساسی دولت فدرال (دولت مرکزی) حقوق شهروندی همه مردم تدوین شده است و در نتیجه نه تنها قوانین اساسی دولت‌ها و یا ایالت‌های خودگردان نباید در تضاد با مفاد آن باشند، بلکه در هیچ رده‌ای از تصمیم‌گیری‌ها نمی‌توان تصمیمی مخالف با اصول این قانون تصویب کرد. هم‌چنین در دولت‌های فدرال، قدرت سیاسی بین دولت مرکزی، دولت‌های ایالتی، فرمانداری‌ها و شهرها و روستاها تقسیم شده است. دولت مرکزی سیاست‌های کلان، یعنی سیاست خارجی، سیاست‌های دفاعی، اقتصادی، مالی، پولی، فرهنگی، بهداشتی، خدمات اجتماعی، محیط زیست و ... را تصویب و اجراء می‌کند و مسئول حفظ و امنیت مرزهای کشور است و ارتش باید از دولت مرکزی تبعیت کند. در عوض پلیس که وظیفه آن تأمین امنیت درونی کشور است، به دولت‌های ایالتی سپرده شده است. دولت‌های ایالتی می‌توانند سیاست‌های اقتصادی (صنعتی، کشاورزی، خدماتی و ...)، فرهنگی، بهداشتی خود را تعیین کنند، اما این سیاست‌ها نمی‌توانند در تضاد با مصوبات دولت مرکزی باشند.

چکیده آن که با نگاه به تاریخ می‌توان دریافت که با توجه به وضعیت سیاسی و اقتصادی جهانی و منطقه‌ای، گاهی به نقش دولت مرکزی بسیار افزوده می‌شود و گاهی برعکس، دولت‌های ایالتی از حقوق سیاسی بیش‌تری برخوردار می‌شوند. به عبارت دیگر تقسیم قدرت سیاسی بین دولت مرکزی و دولت‌های ایالتی دارای حرکتی پاندولی است.

هم‌چنین هرگاه بخواهیم سود و زیان دولت فدرال را مورد بررسی قرار دهیم، می‌توان به این نتیجه رسید که در دولت‌های دمکراتیک فدرال به رده‌های مشارکت مردم در تصمیم‌گیری سیاسی افزوده می‌شود، بنابراین ساختار دولت فدرال باید گامی اساسی در جهت توسعه دمکراسی باشد. دیگر آن که با تحقق دولت‌های ایالتی مردمی که در حوزه‌های فرهنگی مختلف زندگی می‌کنند، بهتر می‌توانند زبان‌های مادری، فرهنگ بومی، سنت‌های قومی و دینی، آداب و رسوم خود را حفظ کنند و در جهت رشد و گسترش آن گام بردارند. دیگر آن که با تحقق دولت فدرال که اساس آن بر تمرکززدائی است، هم‌زمان نوعی وابستگی مابین دولت‌های ایالتی به‌وجود می‌آید، زیرا آن‌ها با پی بردن به ضرورت «با هم بودن» وجود دولت فدرال را متحقق ساخته‌اند و در عین حال با برخورداری از حقوق خودگردانی می‌توانند در جهت تمایز خویش از مابقی دولت‌های ایالتی گام بردارند، بدون آن که این تلاش سبب جدائی و فروپاشی دولت فدرال گردد.

اما تحقق دولت فدرال در کشورهائی که دارای ساختار دمکراسی محدودند، می‌تواند به‌جای گسترش پیوند ملی، با شتاب سبب تجزیه و جدائی یک دولت گردد. در دولت «سوسیالیستی» یوگسلاوی که در آن دمکراسی یا وجود نداشت و یا آن که دارای کم‌بودهای فراوان بود، دیدیم که چگونه با دخالت امپریالیسم تضادهای قومی به جنبه غالب بدل و سبب تجزیه آن جمهوری به چند دولت قومی کوچک گشت. هم‌چنین در عراق که هنوز در آغاز روند تحقق دولت دمکراتیک است، دیدیم که چگونه دولت خودگردان کُردستان کوشید با برگزاری رفراندوم راه خود را از دیگر مردم عراق جدا سازد. در ترکیه نیز جنبش آزادی‌خواهانه کُردهای این کشور خواهان جدائی کامل مناطق کُردنشین از ترکیه است. در ایران نیز هم‌ اینک با چندین سازمان‌ قومی روبروئیم که هر چند در حرف خواهان تحقق دولت‌های خودمختارند، اما در عمل می‌خواهند با جدا شدن از ایران کشورهای مستقل خود را بنیان نهند.

ژوئن ۲۰۱۹

ادامه دارد

msalehi@t-online.de

www.manouchehr-salehi.de

 

پانوشت‌ها:

[1] https://www.dw.com/fa-ir/iran/a-48708123

[2] https://www.khabaronline.ir/news/1261514/نقد-شدیداللحن-سیدجواد-طباطبایی-به-سیدمحمد-خاتمی-سخن-نسنجیده

[3] آلکسی دوتوکویل: «تحلیل دموکراسی در آمریکا»، ترجمه رحمت اله مقدم مراغه‌ای، انتشارات زوار، انتشارات فرانکلین، ۱۳۴۷. در این رابطه بنگرید به فصل ششم این کتاب (صفحات ۱۴۸ تا ۲۲۱ که دمکراسی فدرال ایالات متحده را مورد بررسی قرار داده است.  

[4] Foedus

[5] Foedera

[6] Thieme, Andre`: „Der Föderalismusbegriff im Wandel der Zeiten“٬ Dresden 2007, Seite 21

[7] Das heilige Römische Reich deutscher Nation 

[8] https://www.sueddeutsche.de/politik/deutschland-reise-des-denkers-wie-montesquieu-den-foederalismus-entdeckte-1.2397182

[9]  مونتسکیو، «روح القوانین»، ترجمه و نگارش علی اکبر مهتدی، شرکت اقبال و شرکاء، تهران ۱۳۳۹، صفحات ۲۵۶ تا ۲۶۶

[10] Proudhon, Pierre-Joseph: „Über das föderative Prinzip und die Notwendigkeit, die revolutionäre Partei wieder aufzubauen“ 1863

[11] Authority/ Autorität

[12] Proudhon, Pierre-Joseph:“Du principe fédératif et de la Nécessité de reconstituer le Parti de la Révolution”, 1863

June 29, 2019

نشست کومەله و حزب دمکرات کردستان، گزارشی قابل تعمق

روز یکشنبه ۲ تیر ماه ۱۳۹۸ در یک دیدار روتین در چارچوب روابط دیپلماسی بین کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران و حزب دمکرات کردستان نشست مشترکی در سطح رهبری هر دو جریان برگزار شد. از طرف دبیر خانه ی کومه له گزارشی در خصوص این نشست روبه بیرون انتشار یافت که نکات بحث برانگیز و قابل تعمقی را در خود داشت که نگارنده ی این مطلب، به عنوان عضو حزب کمونیست ایران را واداشت تا نقطه نظرات و ملاحظاتم را در خصوص این امر مهم بیان نمایم. همانگونه که شاهد هستید در این یک سال اخیر تا حدودی اختلافات سیاسی در تشکیلات ما روبه بیرون بروز علنی پیدا کرده است که تبیین در خصوص روابط دیپلماسی بین احزاب، یکی از اختلافات سیاسی و جدی در حزب ما به شمار میرود که علیرغم سیاست شفاف ما بر طبق اسناد و مصوبات تصویب شده در کنگره ها، شاهد هستیم در موضع گیریها و عملکردهای سیاسی که باید در راستای سیاست و خط سیاسی تشکیلات عمل کند اما با شعار روابط دیپلماتیک بین احزاب ،گاهن رهبری کومه له دست به تطهیر سیاسی احزاب بورژوا- ناسیونالیست میزند و ریل و رویکرد سیاسی دیگری را روبه جامعه نشان میدهد تا جاییکه این عملکرد به اندازه ای واضح و مشخص است که احتیاج به هیچ ذربینی هم ندارد. قبل از اینکه انتقادات خود را مطرح کنم یک توضیح کوتاه را الزامی میدانم. باید گفت روابط دیپلوماسی با احزاب و سازمان های سیاسی موجود در کردستان از زاویه اسناد و مصوبات تصویب شده در کنگرها ی کومه له بخودی خود هیچ اشکالی ندارد که در پایان این مطلب مختصر به این مسئله خواهم پرداخت. در جواب به رفقای هم حزبیم که بارها اظهار نموده و سوال کرده اند، چرا من از کانال حزبی (درون تشکیلاتی) این ملاحظات را مطرح نمی کنم و بصورت علنی آن را در دسترس عموم قرار می دهم باید گفت؛ اول با توجه به اینکه این نشست و دیدار  که گزارش آن بطور علنی از کانال های رسمی خبرسانی های هر دو جریان انتشار پیدا کرده و همچنین بحث های مطرح شده در این نشست مشترک به سرنوشت آینده سیاسی مردم انقلابی کردستان ربط دارد پس از این زاویه و بر این مبنا طرح بحث و ملاحظات سیاسی دیگر نمیتواند درون تشکیلاتی باشد بلکه همانطور که شاهد بودیم تناقض در عملکردها و موضع گیری های سیاسی، به باور من استراتژی حزب را نشانه گرفته است. دوم اینکه این حق را برای خودم به عنوان عضو این حزب محفوظ میدانم که نقطه نظرات و ملاحظاتم را مستدل و به صورت علنی در اختیار همگان قرار دهم و بر خلاف روال بعضی از رفقای هم حزبیم از نصیحت کردن و پیچیدن نسخه های اخلاقی- توجیهی که ربطی به واقعیت های سیاسی و اتفاقات موجود ندارد، از برخوردهای احساسی و عاطفی، بی پایه و اساس در نقش کاذب معلم کاردان و آزموده!؟ در راستای سیاست تشکیلات داری، دوری جویم و مستدل نظرات و انتقادات خود را مانند روال گذشته تا حد توان صراحتن بیان نمایم.

 

اما اگر به ملاحظات مد نظر این مطلب برگردیم باید گفت همانطور که شاهد بودید از طرف تشکیلات ما (کومه له) گزارشی از این نشست رو به بیرون انتشار پیدا کرد كه با گزارش حزب دمکرات کردستان در رابطه با همین نشست، هم خوانی نداشت. برای اینکه مستدل این موضوع را نشان بدهم باید گفت دقیقن منظور من آن قسمت از این گزارش دبیرخانه کومه له است که به زبان کردی رو به بیرون انتشار یافت. در این گزارش آمده است:

" له‌م دانیشتنه‌دا، تازه‌ترین گۆڕانكارییه‌كانی سیاسی ئێران و كاردانه‌وه‌ی ئه‌م بارودۆخه‌ له‌سه‌ر كوردستان و ئه‌ركی هێزه‌ سیاسییه‌كان له‌ پێناویدا، درایه‌ به‌ر باس و لێكۆڵینه‌وه‌. هه‌ر دوو لا له‌سه‌ر ئه‌و ڕاستییه‌ ته‌كیدیان كرده‌وه‌ كه‌ چ له‌ كوردستان و چ له‌ ئێران جه‌ماوه‌ری خه‌ڵك ناتوانن جگه‌ له‌ هێزی خه‌باتی یه‌كگرتووانه‌ی خۆیان بۆ ڕزگاری به‌ هیچ هێزێكی ده‌ره‌كی پشت ئه‌ستوور بن." ( پایان نقل قول). (خط تاکید از من است).

"در این نشست تازه ترین تغییر و  تحولات سیاسی ایران و نتایج این شرایط در کردستان و وظایف احزاب سیاسی در این رابطه، مورد بحث و بررسی قرار گرفت. هر دو طرف بر سر این واقعیت تاکید کردن که چه در کردستان و چه در ایران مردم عادی جامعه نمیتوانند به غیر از مبارزه متشکل و متحد خودشان برای رهایی به هیچکدام از قدرت خارجی پشت ببندند." ( پایان نقل قول). (خط تاکید از من است).

 

 

این در حالی است که حزب دمکرات کردستان در انتشار گزارش خود از این دیدار مشترک هیچ اشاره ای به پشت بستن به قدرت مردمی برای سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی نکرده است. این دقیقن نکته بسیار مهم در اختلاف استراتژی ما به عنوان یک جریان کمونیستی با احزاب بورژوا- ناسیونالیست در کردستان و احزاب بورژوا- لیبرال در سطح سراسری در ایران است. ادعای اینکه سیاست احزاب بورژوا- ناسیونالیست از جمله حزب دمکرات کردستان در خصوص تکیه و اتکا کردن به قدرت جنبش های مردمی برای سرنگونی جمهوری اسلامی که در متن گزارش این نشست از طرف تشکیلات ما انتشار پیدا کرده است، در نوع خود و به عبارتی تطهیر سیاسی، اطلاع رسانی غیر مسئولانه و مغشوش است که دارد کُدهای گمراه کننده میدهد. در ادامه باید گفت این نوع فرمولبندی ها در درج گزارش از نشست های دیپلوماتیک سوالات جدی را در برابر تشکیلات ما قرار خواهد داد. اول چرا این گزارش به زبان فارسی در سایت های حزبی ما انتشار پیدا نکرده و فقط به متن کردی آن اکتفا شده است؟! دوم اینکه دبیرخانه و کمیته رهبری کومه له در این نشست بر اساس چه سند و واقعیتی بر این امر تاکید میکند که گویا احزاب بورژوا- ناسیونالیست روی قدرت مردمی از جمله کارگران و توده های زحمتکش برای سرنگونی جمهوری اسلامی تکیه خواهند کرد؟!در طول تاریخ احزاب بورژوازیی چه در سطح سراسری و چه در سطح منطقه ای، که منافعی جدا از منافع طبقه ی سرمایدار در جامعه ندارند کجا بر قدرت و هژمونی جنبش های مردمی تکیه کرده اند؟! آیا این در تضاد کامل از تبیین ما طبق تمام اسناد کنگرها در رابطه با احزاب بورژوا ناسیونالیست نیست؟! اگر این ادعا درست است چرا حزب دمکرات کردستان در انتشار گزارش این نشست به این نکته ی مهم و استراتژیکی اشاره ای نکرده است؟! تطهیر و تبیین کمیته رهبری کومه له به همین جا ختم نمی شود بلکه گاهن می بینیم رفیق ما در کمیته مرکزی کومه له در فضای مجازی از جمله فیس بوک در یک فضای کاملن احساسی و محافظه کارانه در راستای سیاست قطر چکانی و تطهیر سیاست این دست از احزاب اشاره میکند که: "همسویی و گره زدن رهایی مردم کردستان- ایران به استراتژی آمریکا در منطقه فاجعه بیش نخواهد بود. مردم کردستان- ایران آگاهتر از آنندکه زیر چنین راه حلی بروند" (پایان نقل قول).  می بینیم رفیق  کمیته مرکزی ما در کومه له اشاره نمی کند کدام احزاب و نیروها موجود در جامعه کردستان مد نظر ایشان است؟! چرا شفاف نظرات خود و را بیان نمی کند و این احزاب را افشا نمی کند و نظرات اش را با اغماض بیان می دارد؟! آیا تلاش دارد خط سیاسی دستمال و قیصریه را پیرو کند؟!

 

در جواب به این رویکرد سیاسی و این دست از گزارشات باید گفت؛ این نوع موضع گیریهای کمیته رهبری کومه له و گاهن رفقای کمیته مرکزی، حاوی یک سیاست قطر چکانی است که در تناقض با تبیین ما از احزاب بورژوا- ناسیونالیست موجود در کردستان است. این در حالی است که مردم انقلابی کردستان بر این امر واقف هستند که احزاب ناسیونالیست از جمله حزب دمکرات کردستان سیاست های خود را با سیاست و استراتژى قدرت های جهانی از جمله آمریکا، و متعاقب آن در منطقه با هلال و خط حایل تمام و کمال سیاست های عربستان، ترکیه، و عشیره بارزانی  ... هماهنگ می کند و این انتخاب نه تنها آگاهانه است بلکه از ماهیت سیاسی- طبقاتی این احزاب سرچشمه میگیرد. حزب دمکرات کردستان با هر دوبالش و دیگر احزاب ناسیونالیست نه تنها هیچ آبای از اعلام همچین موضعی ندارند بلکه بارها از طرف رهبرى آنها در مصاحبه ها و به عنواین گوناگون روى آن تاكيد كرده اند که بصورت یک سند در دسترس عموم مردم قرار دارد.

 

باید به کمیته ی رهبری کومه له و رفیق کمیته مرکزی ما یادآوری شد که علیرغم هر گونه روابط دیپلماتیک؛ تطهیر سیاست احزاب بورژوا –ناسیونالیست، امتناع و سکوت ما از افشای ماهیت سیاسی- طبقاتی این احزاب و فاکتور گرفتن محافظه کارانه از اسم بردن این احزاب ناسیونالیست، که رهایی مردم کردستان را به سیاست آمریکا گره زده اند، در متن گزارش نشست اخیر و با اعلام مواضع سیاسی "یک خطی" و "محافظه کارانه" در لابلای گزارشات از کانال های رسمی و کامنت های اخلاقی در فضای مجازی احتیاجی به ذربین ندارد. تطهیر و سکوت تشکیلات ما در قبال سیاست احزاب بورژوا ناسیونالیست تنها بی این مسئله ختم نشده است بلکه همانطور که شاهد بودیم بیشتر از یک هفته از ترور و قتل سامان دانشور از گریلاهای پیشین پ ک ک، اهل روستای "گویز کویر" در منطقه مریوان می گذرد، جدا از روایت های مختلفی که از کشتن و ترور این جوان در طی این چند روز مطرح شده، اما تشکیلات کومه له هیچ نوع اعلام موضعی در این مورد روبه بیرون اتخاذ نکرده و کاملن سکوت اختیار کرده است، در حالی که ما به عنوان کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران، طبق سنت های مبارزاتی در اتخاذ موضع گیریهای سیاسی به موقع در تمام تند پیچ ها و اتفاقات افتاده در کردستان، تاریخ پُر افتخاری را پشت سر داریم، اما می بینیم تشکیلات ما سکوت اختیار کرده و حتا از درج این خبر خوداری نموده است. باید به رهبری کومه له از جمله رفیق ابراهیم علیزاده خاطرنشان کرد که نباید رابطه دیپلماسی با جریانات امثال پ ک ک و پژاک در "کمیته دیپلماسی مشترک احزاب کردستانی"  ما را به سکوت وادارد چونکه ما در قبال سکوت هایمان هم مسئول هستیم و تاریخ قضاوت بی رحمانه ی خود را خواهد کرد و مورد قضاوت مردم آگاه و انقلابی کردستان قرار خواهیم گرفت.

 

از یک منظر و با بیانی دیگر باید خاطر نشان کرد اگر تشکیلات ما میخواهد با تطهیر کردن همچین گزارشاتی وانمود سازد که ما توانسته ایم رویکرد احزاب سیاسی احزاب بورژوا- ناسیونالیست را تحت تاثیر قرار بدهیم و احزاب ناسیونالیست را میتوان با استراتژی کومه له همسو نماییم تا به عنوان دستاوردی سیاسی قلمداد  کند  باید به صراحت گفت این یک تصویر کاملن اشتباه و نامسئولانه است. این نوع گزارشات از طرف رهبری کومه له و دبیرخانه مربوطه آگاهانه یا نا آگاهانه فرمولبندی غیر واقعی را در بیان ماهیت واقعی این دست از احزاب روبه بیرون انتشار میدهد، تا جاییکه خود رهبری هردو تشکیلات (کومه له و حزب دمکرات کردستان)  بر این امر مهم کاملن واقف و اشراف کامل دارند. به باور من این دست از سیاست های قطر چکانی در بیان مواضع سیاسی رویکرد دیگری را به نمایش می گذارد که با استراتژی کومه له سازمان کردستان حزب کمونیست ایران همخوانی ندارد. این نوع و فرمولبندی ها در بیان مباحث مطرح شده در این نشست ها همچین با شعار روابط دیپلوماسی به تشکیلات ما ضربه میزند کما اینکه  ما باید در قبال همچین گزارشاتی که واقعیت ندارد در مقابل مردم آگاه و انقلابی کردستان جوابگو باشیم. باید از کمیته رهبری کومه له و شخص رفیق ابراهیم علیزاده به عنوان دبیر اول کومه له پرسید! با توجه به شرایط حساس در منطقه و جدال قدرت های سرمایه داری از جمله دولت آمریکا در جهان و قدرت های منطقه ای بر سر سهم خواهی هر بیشتر سود سرمایه و شرایط حساس سیاسی اقتصادی ایران، همچنین گسترش اعتراضات جنبش های رادیکال در دل جامعه از جمله جنبش کارگری، جنبش زنان، معلمان و دیگر جنبش های رادیکال در طی دو سال اخیر در یک فاز جدید، به یک قطب چپ منسجم در این تند پیچ سیاسی-تاریخی نیاز مبرم هست که از نان شب هم الزامی تر است. اما می بینیم به بهانه ی پیچیدن نسخه ی روابط دیپلماسی با احزاب بورژوا- ناسیونالیست و تطهیر سیاست آنها،  پروژه قطب چپ در کردستان را عقیم و به یک خواب زمستانی هدایت کرده ایم. چرا هیچ روزنه ای در اقدام مجدد بر فعالیت در این زمینه قابل مشاهده نیست؟! آیا کومه له میتواند از زیر بار مسئولیت در قبال ادامه کاری قطب چپ و با شعار اینکه "برای یک دستمال قیصریه ای را آتش نمیزنیم" شانه خالی کند.؟! کمیته رهبری کومه له در قبال این سوالات و انتقادها باید به مردم آگاه و انقلابی مردم کردستان جوابگو و مسئول باشد.

 

ما بارها اذعان کرده ایم که با توجه به نقش سیاسی- تاریخی کومه له به عنوان یک جریان کمونیستی در جنبش انقلابی کردستان کاملن طبیعی است تشکیلات ما با احزاب موجود در کردستان رابطه شفاف سیاسی و دیپلماتیک داشته باشد زیرا با توجه به تبیین ما، نیز بر این امر آگاه هستیم که در جامعه کردستان به دلیل وجود ستم ملی، وجود احزاب بورژوا- ناسیونالیست و گرایش ناسیونالیستی امری انکار ناپذیر است و همچنین میدانیم که این بخش از احزاب و گرایش با هدف سهیم شدن در قدرت سیاسی با شعار فریبنده ی مبارزه برای رفع ستم ملی در موقعیت اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی قرار دارند که نتیجتن رابطه دیپلماتیک نمیتواند یک امر انکار پذیر باشد بر همین اساس باید در جواب به تعدادی از رفقای هم حزبیم گفت، با این شعار که گویا تعدادی از اعضای تشکیلات ما مخالف هر گونه رابطه دیپلماسی با احزاب بورژوا- ناسیونالیست هستند باید با صراحت گفت همچین ادعایی محلی از اعراب ندارد و در واقع این ادعای کاذب سعی در به حاشیه راندن اصل موضوع را در هدف خود در بردارد. ما بر این امر کاملن آگاه هستیم که کومه له از روز اول علنی شدن اش روابط دیپلوماسی را نه تنها داشته بلکه این امر برای مردم آگاه کردستان امری پوشیده نبوده و نخواهد بود. مستدل ترین سند در این رابطه در استراتژی حزب کمونیست ایران، مصوبه کنگره یازدهم، در بخش استراتژی ما در جنبش کُردستان آمده است:

 

 «استراتژی ما در جنبش کُردستان برپایی انقلابی است که نیروی محرکه آن را مردم کارگر و زحمتکش تشکیل میدهند. از نظر ما شرایط عینی جامعه کُردستان، نابرابریها و تضادهای حاد طبقاتی، ستم و سرکوب دولت مرکزی و سلب ابتدایی ترین آزادیها و حقوق مردم، سنتهای چند دهه مقاومت و مبارزه، نفوذ جریان رادیکال و چپ در این جامعه، همه اینها زمینه های وقوع یک برآمد انقلابی را در کُردستان فراهم کرده اند. حزب کمونیست از طریق سازمان کُردستان خود (کومه له) با شرکت در تمامی لحظات این مبارزه تلاش میکند که رهبری رادیکال و سوسیالیستی این جنبش را تأمین و آن را به سمت پیروزی نهایی هدایت کند.

 سازماندهی حرکتهای اعتراضی، ایجاد تشکلهای توده ای و در رأس آنها تشکلهای کارگری، گسترش عرصه های کار علنی و قانونی، حفظ ظرفیت نیروی مسلح، منزوی کردن سیاستها و روشهای لیبرالی و ناسیونالیستی، تحکیم موقعیت کومه له در مبارزه برای رفع ستم ملی، از جمله وظایفی هستند که در دوره کنونی خطوط اصلی استراتژی ما را تشکیل میدهند»(خط تاکید از من است).

 

حالا سوال مهمی که باید در حضور کمیته رهبری کومه له و شخص رفیق ابراهیم علیزاده مطرح کرد اینست آیا  در گزارشی که از طرف دبیرخانه کومه له در خصوص این نشست رو به مردم کردستان انتشار پیدا کرده که در آن آمده است: " هر دو طرف بر سر این واقعیت تاکید کردن که چه در کردستان و چه در ایران مردم عادی جامعه نمیتوانند به غیر از مبارزه متشکل و متحد خودشان برای رهایی به هیچکدام از قدرت خارجی پشت ببندند."

 

با مستدل ترین سند ما که در استراتژی حزب کمونیست ایران، مصوبه ی کنگره یازدهم در بخش استراتژی ما در جنبش کردستان تصویب شده است و در بالای همین پارگراف به آن اشاره کرده ام در تناقض و تضاد با سیاست های ما در قبال احزاب بورژوا ناسیونالیست قرار ندارد؟! آیا گزارش از نشست مشترک اخیر با حزب دمکرات کردستان سیاست های همچین جریانات ناسیونالیستی را منزوی میکند یا دارد با شعار دیپلماسی و بر خلاف استراتژی حزب ما  کمر همت بر تطهیر سیاست احزاب بورژوا- ناسیونالیست بسته است؟! واقعن مسئول همچین تناقضاتی سیاسی با توجه به اسناد تشکیلاتی ما در رهبری کومه له به عهده ی کیست؟! آیا این دست کم گرفتن آفکار عمومی و بطور خاص مردم انقلابی و آگاه کردستان نیست؟! این رویکردها و تناقضات در بحث روابط دیپلوماسی به حدی مشخص و پُر واضح است که احتیاج به ذربین ندارد.

 

به باور من اگر سازمان کردستان حزب کمونیست ایران بخواهد بر خلاف مقتضیات و سنت های تاریخی و رادیکال و جا افتاده ای خودش در اتخاذ تاکتیک ها و روابط دیپلماسی اش عمل کند، نهایتن به جز بحران، رخوت  و کدورت در ساختار تشکیلاتی و نهایتن  تبدیل شدن به یک جریان بی ربط به جامعه، نصیبش نخواهد گشت.

 

۲۹ ژوئن ۲۰۱۹

 

 

#انقلاب_كارگرى

https://t.me/enghelab_karegari

 

تشدید جنگ روانی و لفظی بین سران آمریکا و ایران!

تشدید جنگ روانی و لفظی بین سران آمریکا و ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

تنش بین آمریکا و ایران در یک ماه اخیر افزایش یافته است. بعد از این‌که سپاه پاسداران حکومت اسلامی یک پهپاد آمریکا را بر فراز حریم بین‌المللی سرنگون نمود، دونالد ترامپ رییس جمهوری آمریکا اعلام کرد که قرار بود به سه مکان در ایران حمله نظامی شود، اما تنها 10 دقیقه قبل از حمله از این کار منصرف شد.

در روزهای گذشته، نشست های بین‌المللی، منطقه‌ای و دوجانبه و چند جانبه در کشورهای مختلف جهان برگزار شد که یکی از مباحث مهم و اصلی این نشست‌ها امنیت جهانی و تروریسم حکومت اسلامی ایران بود.

ژاپن در روزهای 28 و 29 ژوئن - هفتم و هشتم تیر، میزبان رهبران 20 کشور جهان است و هشت شهر دیگر ژاپن، شاهد جلساتی در سطح وزرا.

ترامپ در حاشیه این نشست، با سران کشورهای جهان از جمله پوتین، مرکل، شینزو آبه و... دیدار و گفتگو کرد که محور اصلی این گفتگوها درباره ایران بود.

هم‌چنین آمریکا خواستار نشست شورای امنیت سازمان ملل درباره حمله ایران به پهپاد آمریکایی و از افزایش تنش‌آفرینی حکومت اسلامی در خاورمیانه شد.

ترامپ در یک سال اخیر، «فشار حداکثری» را بر ایران اعمال کرده و گفته است که حکومت ایران باید مثل یک کشور عادی رفتار کند و از تلاش برای دست‌یابی به جنگ‌افزارهای هسته‌ای، برنامه گسترده موشکی، کمک به تروریسم، و سایر اقدامات تنش برانگیز خود دست بردارد.

ترامپ پیش‌تر اعلام کرده بود که آماده مذاکره بدون پیش شرط با ایران است، اما خامنه‌ای هرگونه مذاکره را رد کرد.

او، فرمان اجرایی جدیدی را در کاخ سفید امضاء کرد که براساس آن دارایی‌های آیت‌الله خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، و دفتر او تحت تحریم قرار می‌گیرد.

ترامپ روز دوشنبه 3 تیر ماه به خبرنگاران گفت که با تحریم رهبر حکومت اسلامی و دفتر او، دسترسی آیت‌الله خامنه‌ای به تمامی منابع مالی قطع می‌شود.

ترامپ گفت که رهبر حکومت اسلامی، مسئول نهایی اقدامات خصمانه ایران است، افزود: «فقط می‌توانم این را بگویم که ما هرگز نمی‌توانیم اجازه دهیم که ایران سلاح هسته‌ای داشته باشد. ایران باید از حمایت تروریسم دست بردارد.»

ترامپ در عین حال، بار دیگر از تمایل خود به مذاکره با حکومت اسلامی گفت و تاکید کرد که او هم‌چنان آماده مذاکره بدون پیش شرط با ایران است. او گفت: «دوست داریم اگر آن‌ها بخواهند، مذاکره کنیم. اگر نخواهند هم مشکلی نیست. اما ما دوست داریم این اتفاق بیافتد و صادقانه بگویم، شاید هم به زودی این اتفاق بیافتد.»

او ادعا کرد که: «ما به‌دنبال درگیری با ایران یا هیچ کشور دیگری نیستیم... ما خویشتن داری زیادی به خرج داده‌ایم، اما این به آن معنی نیست که در آینده هم این کار را کنیم.»

جدال لفظی مقامات حکومت اسلامی ایران و حکومت آمریکا در پی سرنگونی یک پهپاد آمریکایی 110 میلیون دلاری، توسط سپاه پاسداران در 30 خرداد ماه بالا گرفته است. پهپاد گلوبال هاک آر- کیو 4ای، توسط سه خلبان از روی زمین هدایت می‌شود... حدود 750 کیلومتر بر ساعت سرعت دارد و تا ارتفاع 64 هزار پایی بالا می‌رود. پهنای بال این پهپاد به اندازه بویینگ 737 مسافربری است. توانایی مخدوش کردن رادارها را دارد و بسیار هوشمند است.

دونالد ترامپ در واکنش به ساقط شدن این پهپاد، در روز 31 خرداد اعلام کرد که قرار بوده ارتش این کشور حملات محدودی علیه پایگاه‌های نظامی ایران انجام دهد، ولی به دلیل عدم تناسب و احتمال کشته شدن «150 نفر» در طرف ایرانی، این حمله را متوقف کرده است.

علی خامنه‌ای رهبر ایران چهارشنبه 26 ژوئن، پیشنهاد مذاکره آمریکا را «فریب» نوصیف گرد و گفت که ملت ایران در برابر توهین «شریرترین حکومت دنیا یعنی آمریکا» عقب‌نشینی نمی‌کند.

این سخنان خامنه‌ای دو روز پس از آغاز دور تازه‌ای از تحریم‌های آمریکا علیه ایران بیان می‌شود؛ تحریم‌هایی که خامنه‌ای و سازمان‌های تحت نظرش را هدف قرار داده است.

خامنه‌ای در بخش دیگری از سخنان خود، پیشنهاد مذاکره آمریکا را «فریب» توصیف کرد و گفت: «دشمن وقتی نتوانسته با فشار به هدفش برسد، با تصور سادگیِ ملت ایران، پیشنهاد مذاکره می‌دهد و می‌گوید ملت ایران باید پیشرفت کند، البته این ملت حتماً پیشرفت خواهد کرد اما بدون شما و به شرطی که شما نزدیک نشوید.»

از ماه آوریل که آمریکا سپاه پاسداران را در فهرست گروه‌های تروریستی قرار داد و تحریم‌ها علیه ایران را تشدید کرد، تنش بین دو کشور تشدید شده است.

روز هشتم آوریل دولت آمریکا سپاه پاسداران حکومت اسلامی، نیروی نظامی ایدئولوژیک حکومت اسلامی ایران را در فهرست گروه‌های «تروریستی» قرار داد.

حسن روحانی، رییس‌جمهوری اسلامی ایران، نیز روز چهارشنبه پنجم تیرماه در جلسه هیات دولت با اشاره به موضوع «نفوذ معنوی رهبر جمهوری اسلامی» از تحریم او توسط دولت آمریکا انتقاد کرده و گفته است: «رییس‌جمهور آمریکا با اعتقاد مسلمان‌ها، مسئله مرجعیت و ولایت و رهبری که رهبر معنوی، فقهی و فتوایی مردم است، آشنا نیست.»

آمریکا، بریتانیا، فرانسه، چین، روسیه و آلمان طرف‌های توافق هسته‌ای، برجام، محسوب می‌شوند اما آمریکا سال گذشته از این توافق خارج شد و همه تحریم‌هایی را که علیه ایران متوقف کرده بود، دوباره به اجرا گذاشت.

پس از خروج آمریکا از برجام و بازگشت تحریم‌ها ایران از اروپا خواست برای نشان دادن پایبندی خود به این توافق سازوکارهایی برای روابط مالی و صدور نفت ایران اتخاذ کند.

اما با گذشت بیش از یک سال از تصمیم دونالد ترامپ، ایران می‌گوید اروپا به غیر از ادامه حمایت لفظی، گامی عملی برای حفظ برجام برنداشته و اکنون تهران دیگر منفعتی برای ماندن در این توافق‌نامه نمی‌بیند.

بر همین اساس هم دولت ایران تا 18 تیرماه به اروپا فرصت داده تا برای برون رفت از بن‌بست تحریم‌های یکجانبه آمریکا راهکاری عملی ارایه کند و در غیر این صورت ایران خود را مجاز به کاهش مرحله‌ای تعهداتش خواهد دانست.

آمریکا از سال 2018 و از زمان خروج از توافق اتمی موسوم به «برجام»، تحریم‌های قبلی آمریکا علیه ایران را بازگردانده و تحریم‌های بیش‌تری را نیز به آن افزوده است. در حال حاضر نفت ایران به‌طور کامل از سوی آمریکا تحریم شده است.

 

تحریم‌های جدید آمریکا علیه خامنه‌ای و فرماندهان سپاه

وزارت خزانه‌داری آمریکا، روز چهارشنبه هفته گذشته تحریم‌های جدیدی را علیه ایران اعلام کرد. بر اساس اعلام وبگاه وزارت خزانه‌داری آمریکا، دفتر کنترل دارایی‌های خارجی وزارت خزانه‌داری این کشور‌(OFAC)  با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که دو فرد و یک شرکت عراقی به دلیل ارتباط با ایران در لیست جدید تحریم‌ها قرار گرفته‌اند.

در این بیانیه آمده است که «عبدالحمید الاسدی» (Abd Al Hamid Al Asadi)  و «محمد حسین صالح الحسنی» (Muhammed Husayn Salih al-Hasani)  که از اتباع عراق هستند مورد تحریم قرار گرفته‌اند.

هم‌چنین شرکت «منابع ثروت جنوب» (SWRC) مستقر در عراق نیز به‌دلیل مشابه ارتباط با ایران تحت تحریم قرار گرفته است.

استیون مونچین، وزیر خزانه‌داری آمریکا در تشریح برخی از جزئیات تحریم‌های جدید علیه ایران گفت که این دستور سه فرمانده ارشد ایران از جمله سردار تنگسیری فرمانده نیروی دریایی سپاه را به خاطر تهدید به بستن تنگه هرمز تحریم می‌کند.

وزارت خزانه‌داری با انتشار بیانیه‌ای ضمن اعلام جزئیات تحریم‌های اعمال شده علیه تنی چند از فرماندهان نظامی ایران، بار دیگر ایران را به انجام فعالیت‌های بی‌ثبات‌کننده در منطقه متهم کرده و نقش این فرماندهان را در این زمینه موثر دانسته است.

در بیانیه وزارت خزانه‌داری آمریکا اعلام شده است که هرگونه دارایی‌های این فرماندهان نظامی در آمریکا و یا دارایی‌های آنها که در اختیار یا کنترل اشخاص آمریکایی باشد، مسدود خواهد شد و هرگونه معامله‌ای که این افراد یا منافع‌شان در آن دخیل باشد، ممنوع خواهد بود.

وزارت خزانه‌داری آمریکا، هم‌چنین اعلام کرده است که موسسات مالی خارجی در صورت تسهیل معاملات یا ارائه خدمات مالی به افرادی که امروز تحریم شده‌اند، خود هدف تحریم‌ قرار خواهند گرفت.

او ادامه داد که سردار حاجی‌زاده فرمانده هوافضای سپاه به خاطر دخالت وی در سرنگونی پهپاد آمریکایی و سردار پاکپور فرمانده نیروی زمینی در زمره این فرماندهان هستند.

منوچین در ادامه گفت که دستور ترامپ، هم‌چنین شامل فرماندهان 5 منطقه دریایی ایران دیگر نیز می‌شود که عبارتند از:

- عباس غلامشاهی فرمانده منطقه یکم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

- رمضان زیراهی فرمانده منطقه دوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

- یدالله بادین فرمانده منطقه سوم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

- منصور روانکار فرمانده منطقه چهارم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

- علی عظمایی فرمانده منطقه پنجم نیروی دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

او، هم‌چنین گفت که طی چند روز آینده محمدجواد ظریف وزیر خارجه ایران نیز تحریم خواهد شد.

وزیر خزانه‌داری آمریکا گفت که برخی از این تحریم‌ها مدت‌ها است که در جریان هستند اما برخی از آن‌ها به‌خاطر اقدامات اخیر ایران در نظر گرفته شده است.

او مدعی شد که این تحریم‌ها، میلیاردها دلار از دارایی‌های ایران را مسدود می‌کند. با این حال وزیر خزانه‌داری آمریکا افزود که ایران اگر مذاکره کند تحریم‌ها برداشته خواهند شد.

ساعاتی پس از آن‌که رییس جمهوری آمریکا رهبر حکومت اسلامی ایران و برخی فرماندهان سپاه پاسداران را هدف تحریم قرار داد، جان بولتون، مشاور امور امنیت ملی دونالد ترامپ، گفت که آمریکا آماده گفتگو با حکومت ایران است.

مشاور امور امنیت ملی آمریکا، در جریان سفرش به اسرائیل و ملاقات با همتایان روس و اسرائیلی خود درباره حضور ایران در سوریه، گفت: «رییس جمهوری آمریکا باب مذاکرات حقیقی با ایران را گشوده است و در مقابل این دعوت حکومت ایران سکوتی سنگین در پیش گرفته است.» به‌گفته بولتون هدفی که آمریکا از انجام چنین مذاکراتی دنبال خواهد کرد عبارتند از «حذف کامل برنامه سلاح‌های اتمی و سامانه‌های موشک‌های بالستیکی ایران، حمایت این کشور از تروریسم و برخی رفتارهای مخرب آن در جهان.»

جان بولتون در ادامه افزود: «تنها کاری که ایران باید بکند گشودن این باب گفتگو و عبور از آن است.»

 

واکنش سران حکومت اسلامی ایران علیه تحریم‌‌های جدید آمریکا و جواب ترامپ

هم‌زمان حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی ایران، در سخنانی که از سیمای حکومت اسلامی ایران پخش شد آمریکا را به دروغ‌گویی متهم کرد و با اشاره به تحریم‌های جدید این کشور علیه رهبر حکومت اسلامی ایران علی خامنه‌ای و فرماندهان ارشد سپاه پاسداران گفت تحریم‌های جدید واشنگتن نشان می‌دهند که آمریکایی‌ها دروغ می‌گویند وقتی از گفتگو با ایران سخن می‌رانند. او خطاب به رهبران آمریگا گفت: «شما جمهوری اسلامی ایران را به مذاکره فرامی‌خوانید و هم‌زمان وزیر امور خارجه این کشور، محمد جواد ظریف، را آماج تحریم قرار می‌دهید. پس معلوم است که دعوت شما به مذاکره دروغ است.»

حسن روحانی سیاست آمریکا در قبال حکومت اسلامی ایران را نشانه «ناامیدی» و «عقب ماندگی ذهنی» واشنگتن دانست و افزود که صبر و شکیبایی جمهوری اسلامی ایران به‌معنای ترس و وحشت آن نیست.

روحانی، هم‌چنین تحریم‌های آمریکا را علیه رهبر حکومت اسلامی ایران بی‌ثمر خواند و ادعا کرد که علی خامنه‌ای هیچ دارایی خارج از ایران ندارد.

علی شمخانی در یادداشتی که با عنوان «نماینده ولی فقیه و دبیر شورای عالی امنیت ملی» در خبرگزاری ایرنا منتشر کرده، هشدار داده است که تحریم رهبر حکومت اسلامی از سوی آمریکا، می‌تواند به «بسیج سراسری دل‌باختگان انقلاب اسلامی» منجر شود.

به نوشته دبیر شورای عالی امنیت ملی ایران، کشورهای غربی دچار خطای راهبردی شده‌اند و «تهدید ایران» را مساوی با «تهاجم به آرمان‌ها و هویت میلیون‌ها مسلمان انقلابی و عاشق در سراسر جهان» دانسته است.

 

 

دونالد ترامپ، واکنش حکومت اسلامی ایران را به پیشنهاد او برای انجام مذاکره «توهین آمیز» خواند و گفت این واکنش «جهالت» رهبران تهران را نشان می‌دهد. رییس جمهوری آمریکا، سپس تاکید کرد که پاسخ ایالات متحد آمریکا به هر گونه حمله‌ای از جانب حکومت اسلامی ایران ویران‌گر و حتی نابودکننده خواهد بود.

ترامپ در پیام توئیتری خود نوشت: «اظهارات توهین‌آمیز و ابلهانه‌ای که رهبران ایران امروز ایراد کردند به‌سادگی نشان می‌دهد که آنان هیچ چیز از واقعیت نمی‌فهمند. هر حمله‌ای از جانب ایران علیه منافع آمریکا با قدرتی ویران‌گر رو‌به‌رو خواهد شد. و در برخی موارد ویران‌گر به‌معنای نابودی است.»

دونالد ترامپ در پاسخ خود تاکید کرده است که «رهبران ایران به قدرت و نیروی آمریکا واقف نیستند و آمریکا دارای قدرتمندترین ارتش جهان است.»

دونالد ترامپ، هم‌چنین در مصاحبه تلویزیونی با «فاکس بیزینس»، روز چهارشنبه پنجم تیرماه، در مورد احتمال وقوع جنگ بین ایالات متحده و ایران گفت که «امیدوارم پیش نیاید اما اگر اتفاقی بخواهد بیفتد ما در موضعی بسیار قوی قرار داریم.»

دونالد ترامپ، هم‌چنین هشدار داد که در صورت وقوع درگیری بین دو کشور، «جنگ ایران با ایالات متحده زیاد طول نخواهد کشید.»

او در ادامه افزود: در صورتی که ایالات متحده به ایران حمله کند نیروی زمینی ارتش ایالات متحده وارد خاک ایران نمی‌شود و «سربازها پا بر زمین نخواهند گذاشت.»

ترامپ، گفت که در صورت وقوع جنگ با ایران، نیروی زمینی به داخل خاک این کشور اعزام نمی‌کند.

او به مقامات حکومت اسلامی ایران هشدار داد که هر گونه حمله این کشور به منافع واشنگتن پاسخ ویران‌گر ایالات متحد آمریکا را در پی خواهد داشت.

 

رایزنی‌های مقامات آمریکایی در منطقه

در حال حاضر هم مایک پمپئو، وزیر خارجه آمریکا، و هم برایان هوک، نماینده ویژه وزارت خارجه آمریکا در امور ایران، در منطقه به سر می‌برند و مشغول رایزنی با متحدان خود هستند. به گزارش خبرگزاری آسوشیتدپرس، مایک پمپئو روز دوشنبه با ملک سلمان، پادشاه عربستان، دیدار و گفت‌وگو کرد.

این گزارش می‌گوید که وزیر خارجه آمریکا، هم‌چنین در جده، با محمد بن سلمان، ولیعهد پادشاهی عربستان سعودی، دیدار کرد. موضوع «تخاصم»‌‌های ایران، محور گفت‌وگوی پمپئو گزارش شده است.

وزیر خارجه آمریکا پس از عربستان سعودی راهی امارات متحده عربی شد. وال‌استریت جورنال در گزارشی نوشته هدف آمریکا، اطمینان دادن به متحدان خود در منطقه در مورد اقدامات خصمانه ایران است.

برایان هوک، نماینده ویژه وزارت خارجه آمریکا در امور ایران، نیز در مسقط، پایتخت عمان، به خبرنگاران گفت ایالات متحده به دنبال رسیدن به توافقی جامع با حکومت اسلامی است که مسئله برنامه‌ هسته‌ای، برنامه موشکی، و اقدام‌های ایران در منطقه را در برگیرد.

هوک افزود در صورتی که دو طرف به چنین توافقی دست پیدا کنند، ایالات متحده آمادگی دارد که همه تحریم‌ها را علیه ایران لغو کند.

جان بولتون مشاور امنیت ملی کاخ سفید هم روز یک‌شنبه در اسرائیل گفت که ادامه تلاش ایران برای دست‌یابی به سلاح هسته‌ای و تهدید به فراتر رفتن از حدود توافق شکست‌خورده هسته‌ای در روزهای آینده نشانه‌های کشوری که به‌دنبال صلح باشد، نیست.

 

کنفرانس بی‌سابقه امنیتی به ریاست بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل

روز سه‌شنبه بیست و پنجم ژوئن، کنفرانس بی‌سابقه امنیتی به ریاست بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، و مسئولان امنیتی بلندپایه آمریکا، اسرائیل و روسیه در اورشلیم برگزار شد. به غیر از بنیامین نتانیاهو، جان بولتون، مشاور امور امنیت ملی آمریکا، نیکلای پاتروشف، دبیر شورای امنیت ملی روسیه، و مئیر بن-شبات، مشاور امنیت ملی اسرائیل، در این کنفرانس شرکت دارند.

تنش در مناسبات آمریکا و ایران، بحران سوریه و حضور نیروهای خارجی در این کشور به‌ویژه حکومت اسلامی ایران موضوع اصلی گفتگوهای نشست امنیتی سه جانبه میان نمایندگان اسرائیل، آمریکا و روسیه است.

نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل برگزاری این نشست را «تاریخی» و نشان‌دهنده «هدف مشترک» شرکت‌کنندگان در آن دانست و گفت: «این هدف مشترک خروج همه نیروهای خارجی از سوریه است.»

نتانیاهو اضافه کرد که کنفرانس امنیتی اسرائیل با توافق روسای جمهوری آمریکا و روسیه، دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین، برگزار شده است. او بار دیگر گفت که اسرائیل تاکنون صدها بار مواضع نیروهای ایرانی در سوریه را بمباران کرده و به این حملات ادامه خواهد داد مادام که قوای نظامی حکومت اسلامی ایران در سوریه و بلندی‌های جولان مستقر بمانند.

نخست وزیر اسرائیل، مبانی همکاری سه کشور را برای بیرون راندن نیروهای خارجی از سوریه گسترده‌تر از آن‌چه که بسیاری تصور می‌کنند خواند و گفت که هدف مشترک نمایندگان سه کشور شرکت‌کننده در کنفرانس امنیتی اورشلیم این است که همه نیروهای خارجی که پس از سال ٢۰۱۱ وارد سوریه شده‌اند، باید خاک این کشور را ترک کنند. نخست وزیر اسرائیل در ادامه گفت که به اعتقاد او وسایل مشخص برای دست‌یابی به این مقصود وجود دارد و در این خصوص شرکت‌کنندگان در کنفرانس گفتگو خواهند کرد.

 

 

سخن‌ران بعدی، جان بولتون، مشاور امور امنیت ملی آمریکا، حکومت اسلامی ایران را منشاء جنگ و تجاوز  و حامی خشونت در خاورمیانه خواند و افزود که حکومت ایران از حزب‌الله لبنان، حکومت بشار اسد، شبه‌نظامیان شیعه در یمن و عراق و هم‌چنین از حملات تروریستی علیه نیروهای آمریکایی در افغانستان حمایت می‌کند و منابع نفت خاورمیانه را آماج تهدیدهای خود قرار می‌دهد.

مشاور امور امنیت ملی رییس جمهوری آمریکا، حکومت اسلامی ایران را متهم کرد که هم‌چنان در پی دست‌یابی به سلاح اتمی است. او گفت: «هیچ چیز اثبات نمی‌کند که حکومت ایران تصمیم گرفته باشد که به‌طور راهبردی از سلاح اتمی چشم پوشی و برای اثبات این تصمیم گفتگوهای واقعی را آغاز کند.»

جان بولتون با اشاره به تصمیم اخیر حکومت اسلامی ایران مبنی بر افزایش درجه غنی‌سازی اورانیوم و ذخایر اورانیوم غنی‌شده و آب سنگین این کشور گفت که این تصمیم در اصل نقائص اساسی برجام را نشان می‌دهند.

 

نیکلای پاتروشف، دبیر شورای امنیت ملی روسیه، در سخنانش تاکید کرد که حکومت تهران در نبرد علیه اسلام‌گرایان تروریست در سوریه شرکت کرده است. او در عین حال گفت که روسیه از نگرانی‌های امنیتی اسرائیل آگاه و در عین حال امیدوار است که تهدیدهای امنیتی علیه اسرائیل از میان برداشته شوند.

 

اگر اسرائیل خواستار خروج فوری و کامل حکومت اسلامی ایران و گروه‌های مسلح تحت حمایت این کشور از سوریه است، آمریکا بر کنارکشیدن ایران از کلیه نبردهای منطقه‌ای تاکید دارد و روسیه گفتگو در این زمینه را به پایان نبردها در سوریه و انهدام کامل گروه‌های جهادگرا موکول می‌کند.

از نظر اسرائیل، حضور حکومت اسلامی ایران و گروه‌های وابسته به این حکومت در سوریه، عامل بی‌ثباتی است و اولویت تل آویو، چنان‌که نخست وزیر این کشور اعلام کرد «جلوگیری از استقرار نظامی حکومت اسلامی در سوریه است». او با یادآوری «صدها عملیات» ارتش اسرائیل در سوریه، به شرکت‌کنندگان در این اجلاس تاکید کرد که سیاست کشور در این زمینه با همین هدف هم‌چنان دنبال می‌شود.

جان بولتون، رییس شورای امنیت ملی آمریکا، نیز هر چند حکومت اسلامی ایران را عامل بی ثباتی می‌شمارد، اما نقش بی‌ثبات کننده این حکومت را فراتر از مرزهای سوریه می‌بیند و خواستار توقف دخالت‌های حکومت اسلامی ایران در کلیه منازعات منطقه‌ای است. به‌گفته جان بولتون «در سراسر خاورمیانه، ما شاهد دخالت و تهاجم ایران هستیم. این کشور از گروه تروریست حزب‌الله در لبنان حمایت می‌کند، به حکومت بشار اسد در سوریه کمک می‌رساند، شبه‌نظامیان شیعه عراق را مسلح می‌کند و انتقال نفت در منطقه را مورد تهدید قرار می‌دهد.»

اختلاف نظر در این باره، اما با روسیه باز هم بیش از این است. از نظر مسکو، چنان‌که نیکلائی پاتروشِف یادآوری کرد کمک حکومت اسلامی ایران به سوریه، برای مبارزه با گروه‌های جهادگرا ضروری است و تا هنگامی که این گروه‌ها کاملا از میان نرفته‌اند، بیرون راندن ایران از سوریه «مطلوب نیست.»

روسیه که خود نیز از حکومت بشار اسد حمایت می‌کند دارای نیروی زمینی در سوریه نیست و از همین رو، به‌حضور ایران و شبه‌نظامیان وابسته به این کشور در سوریه نیاز دارد.

 

گزارش جدید دفتر دبیرکل سازمان ملل متحد درباره قطع‌نامه 2231 شورای امنیت

بنابر گزارش جدید دفتر دبیرکل سازمان ملل متحد درباره قطع‌نامه 2231 شورای امنیت که در تایید و حمایت برجام است ایران تاکنون به تعهدات خود پایبند مانده است هر چند تسلیحات کشف شده در یمن و کشتی حامل سلاحی که سال گذشته امارات متحده عربی کشف کرد با مشخصات جنگ افزارهای ساخت ایران مطابقت دارد.

با وجود این در گزارش جدید دفتر دبیرکل سازمان ملل متحد تصریح شده که بازرسان این سازمان نتوانسته‌اند شواهدی پیدا کنند که نشان دهد این تسلیحات بعد از 16 ژانویه سال 2016 از ایران خارج و وارد یمن شده است.

صبح روز چهارشنبه - پنجم تیر – 26 ژوئن، رزماری دی‌کارلو، معاون امور سیاسی و صلح دبیرکل سازمان ملل متحد این گزارش ۶ صفحه‌ای را که هفتمین گزارش دفتر دبیرکل سازمان ملل درباره قطع‌نامه 2231 شورای امنیت است را قرائت کرد.

خانم دی‌کارلو در ابتدا به برنامه جامع اقدام مشترک، موسوم به برجام، به‌عنوان توافقی که حاصل 12 سال مذاکرات و مداقه بوده اشاره کرد و آن را دستاورد بزرگی برای دیپلماسی دانست. او سپس از پابیند ماندن ایران به این توافق‎نامه ابراز خرسندی کرد و هم‌زمان از تمدید نشدن معافیت‌های آمریکا برای تحریم‌های هسته‌ای ایران ابراز تاسف و نگرانی کرد.

در این گزارش، دفتر آنتونیو گوترش، دبیرکل سازمان ملل متحد هم‌چنین از اظهارات اخیر مقام‌های ایرانی مبنی بر افزایش ذخایر اورانیوم غنی‌شده و عبور قریب‌الوقوع آن از حد مجاز تعیین شده در برجام ابراز نگرانی کرده و از همه طرفین تنش‌های اخیر در خاورمیانه خواسته با خویشتن‌داری مانع از افزایش مخاصمه در منطقه شوند.

در این گزارش آمده: دبیرکل سازمان ملل متحد از گام‌هایی که سایر امضاء‌کنندگان برجام برای حفظ این توافق برداشته‌اند استقبال می‌کند و تاکید دارد که همه طرفین این توافق باید از فواید آن بهره‌مند شوند از جمله مردم ایران که باید از عواید اقتصادی برجام سود ببرند.

اشاره خانم دی‌کارلو به سازوکارهای مالی پیشنهادی اروپاییان برای ایجاد کانال ارزی و بانکی با ایران است که گفته شده مصون از تحریم‌های بانکی آمریکا خواهد بود.

دی‌کارلو در بخش دیگری از این گزارش که پاراگراف سوم ضمیمه آن ‌عنوان شده و به برنامه موشک‌های بالستیک ایران مرتبط است از آزمایش‌های موشکی در دسامبر سال 2018 و پرتاب‌های اوایل سال جاری میلادی به‌عنوان محل مناقشه و بحث یاد کرده که آیا این آزمایش‌ها می‌توانند ناقض بندی از قطع‌نامه 2231 تلقی شود.

اشاره گزارش جدید به بخشی از قطع‌نامه 2231 شورای امنیت است که از ایران خواسته هرگونه آزمایش و برنامه موشکی که بتواند به تسلیحات هسته‌ای مرتبط شود را متوقف کند.

ایران می‌گوید برنامه موشکی این کشور جنبه دفاعی دارد و آزمایش‌های اخیر از جمله پرتاب ماهواره هم جنبه نظامی ندارند.

در بخش سوم گزارشی که امروز در جلسه نیویورک شورای امنیت سازمان ملل قرائت شد به نتایج تحقیقات بازرسان سازمان ملل متحد از تسلیحات به کار گرفته شده در جنگ حوثی‌ها با ائتلاف به سرکردگی عربستان سعودی اختصاص داشت.

رزماری دی‌کارلو در این بخش از گزارش برای حاضران خواند که: «این گزارش به آنالیز بقایای به‌جا مانده از موشک‌های بالستیکی است که در خاک عربستان سعودی پیدا شده و حاصل درگیری‌های میان مارس تا ژوئن سال 2018 میان حوثی‌ها با این کشور است. بنابر ارزیابی‌ها ما این تسلیحات در حد فاصل سال‌های 2000 تا 2010 ساخته شده و حداکثر تا سال 2012 فروخته و صادر شده‌اند. مشخصات آن‌ها و زمان فروش آن‌ها با زرادخانه موشک‌های اسکاد که یمن پیش از آغاز جنگ داخلی این کشور در سال 2015 داشت همخوانی ندارد.»

در ادامه این بخش از گزارش دفتر دبیرکل سازمان ملل متحد آمده است: «بازرسان هم‌چنین تعدادی از تسلیحات در یمن را مورد بررسی قرار دادند از جمله: یک موشک زمین به هوا، بقایای بال‌های یک جنگ افزار بدون سرنشین (پهپاد) و یک خودرو بدون سرنشین دیگر که حامل مواد منفجره بود. بر اساس نوع طراحی و مشخصات این تسلیحات و نشانه‌های حک شده روی آن‌ها و هم‌چنین نوع کارخانجات تولید کننده قطعات آن‌ها، بازرسان اطمینان دارند که این جنگ افزارها و قطعات مرتبط به آن‌ها ساخت کارخانجات ایرانند. هر چند، بازرسان شواهدی نیافتند که اثبات کند این تسلیحات بعد از 16 ژانویه سال 2016 از ایران به بیرون از این کشور انتقال یافته باشد.»

قطع‌نامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل متحد که ایران آن را سند بین‌المللی در حمایت از برجام می‌داند در تابستان سال 2015 به تصویب رسید.

در این گزارش 6 صفحه‌ای دفتر بازرسی دبیرکل سازمان ملل متحد گفته در جریان تحقیق از بار کشتی کوچکی که در دسامبر سال 2018 از سوی امارات متحده عربی در دریای عدن ضبط شد بازرسان در آن بخشی از تسلیحات بار مختصری این کشتی مشخصاتی یافتند که با کارخانجات اسلحه‌سازی ایران مطابقت دارد هر چند بازرسان هنوز در حال ادامه تحقیق درباره اطلاعات قابل دسترس این کشتی هستند و نتایج قطعی و نهایی را بعدا تقدیم شورای امنیت خواهند کرد.»

در بخش پایانی این گزارش هم به سخنان تلویزیونی یحیی السنوار از رهبران حماس و بیانیه ابوحمزه از رهبران شاخه قدس حماس در ماه مه امسال اشاره شده که هر دو از ادامه حمایت ایران گفته‌اند. این گزارش هرگونه ادامه کمک تسلیحاتی ایران پس از ژانویه سال 2016 به حماس و گروه‌های مسلح فلسطینی که شامل تحریم هستند را در تضاد با مفاد قطع‌نامه 2231 دانسته است.

هم‌چنین در پاراگراف پایانی این گزارش به سفرهای اخیر سردار قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس ایران اشاره شده و آمده به‌نظر می‌رسد در زمینه سفرهای او و ضبط و بلوکه کردن اموال تحریمی تخطی‌هایی از قطع‌نامه صورت گرفته است.

در قطع‌نامه 2231 و در بخشی که ذیل ماده 7 منشور قرار دارد اشاره ای به صنایع متعارف نظامی ایران و موشک های بالستیک این کشور نشده است. این قطعنامه در پیوست دوم صرفا از ایران «درخواست» کرده که هیچ فعالیتی در ارتباط با موشک های بالستیکی که «برای برخورداری از قابلیت حمل سلاح های هسته ای طراحی می شوند» صورت ندهد. ایران می گوید که چون بنا ندارد از سلاح های متعارفش برای حمل سلاح هسته ای استفاده کند، این بند از درخواست شورای امنیت عملا بلا موضوع است.

 

نشست وزرای دفاع کشورهای عضو ناتو

وزیر دفاع آمریکا، مارک اسپر، برای شرکت در نشست وزرای دفاع کشورهای عضو ناتو وارد بروکسل شد. به گزارش «آسوشیتد پرس» دولت آمریکا می‌کوشد متحدان خود را به‌ویژه در پیمان آتلانتیک شمالی، ناتو، متقاعد کند که تنش‌های جاری میان آمریکا و ایران چالشی جهانی است که به‌همین خاطر، به یک دیپلماسی جهانی نیازمند است.

پیش از ورود به مقر ناتو در بروکسل، وزیر دفاع آمریکا، در گفتگو با خبرنگارانی که او را همراهی می‌کردند گفت که هدف او در ادامه تلاش‌های مایک پمپئو، وزیر امور خارجه آمریکا در دیدارهای اخیرش با مقام‌های سعودی و اماراتی، ایجاد یک ائتلاف بین‌المللی مرکب از کشورهای آسیایی و اروپایی در مقابل حکومت اسلامی ایران است. مایک پمپئو در دیدارهای خود با رهبران کشورهای عرب حوزه خلیج فارس بر ضرورت مقابله با تهدید نظامی حکومت اسلامی ایران تاکید کرده بود.

 

نشست بحرین

در پایان نشست دو روزه منامه، روز چهارشنبه 5 تیر - 26  ژوئن، جرد کوشنر، داماد و مشاور ارشد دونالد ترامپ در امور خاورمیانه در جمع خبرنگاران ضمن بیان این که «رهبران فلسطینیان نمی‌خواهند به مردمشان کمک کنند»، گفت: «درها به روی فلسطینیان باز است.»

کوشنر، مدعی است که کنفرانس بحرین چهارچوب مناسبی برای برقراری صلح میان اسرائیل و فلسطینیان فراهم کرده و هر زمان که رهبران فلسطینی اراده کنند، می‌توانند از طرح صلحی که او تهیه کرده، بهره ببرنند.

در عین حال واشینگتن امیدوار است که مخارج طرح نام‌برده را کشورهای عربی حوزه خلیج فارس تامین کنند.

دولت دونالد ترامپ روز سه‌شنبه 25 ژوئن - چهار تیر از یک طرح اقتصادی 50 میلیارد دلاری برای حل منازعات اسرائیل و فلسطین پرده برداشت.

جرد کوشنر، داماد و مشاور ترامپ، در نشست دو روزه بحرین تحت عنوان «از صلح تا آبادانی» درباره این برنامه اقتصادی گفت که پیش شرط لازم برای رسیدن به صلح و پایان دادن به چندین دهه منازعه باید از مسیری مبتنی بر سرمایه‌گذاری برای فلسطینی‌ها بگذرد.

فعالیت‌های مرحله نخست «طرح صلح خاورمیانه‌ای» دونالد ترامپ، رییس جمهوری آمریکا، موسوم به گارگاه صلح و شکوفایی خاورمیانه سه‌شنبه 25 ژوئن در منامه پایتخت بحرین آغاز به کار کرد.

مرحله نخست طرح دونالد ترامپ، برای برقراری صلح در خاورمیانه از سوی کاخ سفید به «تلاشی برای سرمایه‌گذاری‌هایی به ارزش 50 میلیار دلار» در منطقه توصیف شده است.

بر مبنای این طرح، کشورهای عضو آژانس امدادرسانی و کاریابی برای آوارگان فلسطینی در خاور نزدیک و برخی سرمایه‌گذاران، 50 میلیارد دلار در منطقه سرمایه‌گذاری خواهند کرد.

حدود 28 میلیارد از مبلغ در نظر گرفته شده در این طرح به سرزمین‌های فلسطینی، نوار غزه و کرانه باختری رود اردن که تحت اشغال اسرائیل است اختصاص داده می‌شود.

هم‌چنین مبلغ 5/7 میلیارد دلار برای اردن، 9 میلیارد دلار برای مصر و 6 میلیارد دلار برای لبنان اختصاص داده خواهد شد.

از میان 179 طرح پیشنهادی در این رابطه، طرحی با سرمایه‌گذاری 5 میلیاردی برای احداث جاده ارتباطی میان کرانه باختری و نوار غزه در نظر گرفته شده است.

جارد کوشنر، داماد ترامپ این طرح‌ها و آمارها را در کتابچه‌ای برای سرمایه‌گذاری که بارها از آن با عنوان « طرح کار» یاد شده ارائه کرد.

شایان ذکر است که کوشنر، یکی از مشاوران برجسته ترامپ است که از دنیای سرمایه‌گذاری املاک در نیویورک به خاورمیانه قدم گذاشته است.

 

 

کوشنر با اشاره به این‌که باید راه‌حل سیاسی عادلانه‌ای در پیش گرفت افزود: «همکاری با فلسطینی‌ها برای توسعه‌ اقتصادشان می‌تواند منجر به یک صلح واقعی شود.» مشاور ترامپ درباره برنامه «معامله قرن» گفت: «آن‌چه ما تهیه کرده‌ایم جامع‌ترین برنامه اقتصادی است که تا به حال برای فلسطینی‌ها و خاورمیانه بزرگ تبیین شده است.»

به‌عقیده کوشنر این منطقه می‌تواند تبدیل به الگویی برای تجارت و پیشرفت در سراسر جهان شود.

این نشست اولین قدم از برنامه سیاسی واشینگتن برای پایان دادن به منازعات اسرائیل و فلسطین اعلام شده است. با این‌حال، هنوز جزئیات سیاسی این برنامه در هاله‌ای از ابهام باقی مانده است.

هیچ‌کدام از طرفین، نه تشکیلات خودگردان فلسطین و نه دولت اسرائیل، در این نشست شرکت نکرده‌اند. لبنان و عراق نیز در این کنفرانس دو روزه غایب هستند.

محمود عباس، رییس تشکیلات خودگردان فلسطین درباره برنامه دولت ترامپ گفت: «پول مهم است. اقتصاد اهمیت دارد. اما سیاست از همه چیز مهم‌تر است. راه‌حل سیاسی از همه چیز پراهمیت تر است.»

مشاور ترامپ با مهم شمردن راه‌حل سیاسی عادلانه گفت: «اما امروز وقت مسائل سیاسی نیست. ما در موقع مناسب به این مسائل خواهیم پرداخت.»

واشینگتن امیدوار است کشورهای ثروتمند خلیج‌فارس که در این نشست دو روزه شرکت کرده‌اند نسبت به این طرح علاقه نشان دهند. بر اساس برنامه صلح کوشنر، دولت ترامپ انتظار دارد این دولت‌ها و سرمایه‌گذاران علاقه‌مند 50 میلیارد دلار در سرزمین‌های فلسطینی، اردن، مصر و لبنان سرمایه‌گذاری کنند.

عربستان سعودی حمایت خود را از برنامه دولت ترامپ اعلام اما تاکید کرده است که هرگونه برنامه صلحی باید در راستای برنامه صلح کشورهای عربی باشد. طرح صلح عربی، پيشنهادی است که درسال 2002 از سوی عربستان به اتحاديه عرب ارائه شد.

در این طرح مرزهای فلسطین بر اساس مرزهای سال 1967 و پیش از اشغال توسط اسرائیل و پایتختی در اورشلیم شرقی در نظر گرفته خواهد شد. حق بازگشت برای فلسطینی‌‌ها نیز به رسمیت شناخته خواهد شد. البته اسرائیل مخالفت خود را نسبت به این نکات اعلام کرده است. بنیامین نتانیاهو نخست وزیر اسرائیل روز یک‌شنبه 23 ژوئن گفت که به پیشنهادات آمریکایی گوش فرا خواهد داد.

اردن و مصر، تنها کشورهایی که با اسرائیل به صلح رسیده‌اند، معاونان وزرای اقتصادی خود را به این کنفرانس دو روزه فرستاده اند. اما انتظارات برای موفقیت این برنامه به شدت اندک است.

ساکنان غزه در اعتراض به نشست دو روزه بحرین و برنامه «معامله قرن» و به در خواست حماس اعتصاب کردند و مغازه‌های خود را بستند. در کرانه باختری و رام الله‎ نیز تعدادی از معترضین توسط نیروهای نظامی اسرائیل پراکنده شدند.

هنوز مشخص نیست که برنامه تیم ترامپ بر پایه راه حل «تشکیل دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین» خواهد بود یا خیر.

سازمان ملل و بسیاری از کشورهای جهان از راه‌حل «تشکیل دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین» حمایت می‌کنند اما تا به امروز دولت ترامپ از تشریح برنامه صلح اش و اینکه آیا راه حل دو کشوری شامل آن می‌شود، طفره رفته است.

آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل اعلام کرده است که هرگونه برنامه صلحی باید به «راه حل تشکیل دو کشور مستقل اسرائیل و فلسطین» جامه عمل بپوشاند.

ایده تشکیل دو کشور برای فلسطینیان و اسرائیلی‌ها در کنار هم، ده‌ها سال است که مطرح است. بر اساس این ایده یک کشور مستقل فلسطینی - بر اساس مر‌زهای پیش از سال 1967 در کرانه غربی، نوار غزه و بیت‌المقدس شرقی - در کنار اسرائیل تاسیس خواهد شد.

در این نشست شخصیت‌های ارشد اقتصادی جهان، از جمله کریستین لاگارد، مدیرعامل صندوق بین‌المللی پول و نمایندگانی از آمریکا، عربستان سعودی، اردن و مصر حضور داشتند.

 

اعتراض حکومت اسلامی ایران به یادداشت مشترک بریتانیا، فرانسه و آلمان

سه کشور یاد شده دوشنبه 3 تیر در یادداشتی رسمی به ایران درباره بازگشت از تعهداتش در برجام هشدار داده و گفته بودند که این اقدام برای ایران پیامدهای جدی خواهد داشت. وزرای امور خارجه این کشورها نیز در موضع‌گیری‌های مستقل از ایران خواسته بودند به تعهدات مربوط با توافق اتمی عمل کند.

پیش از آن دولت اسلامی ایران در اردیبهشت‌ماه - 8 مه، در سال‌گرد خروج آمریکا از برجام، اعلام کرد که برخی از تعهدات خود را کاهش می‌دهد و در مهلتی 60 روزه به شرکای برجام فرصت داد تا نسبت به تامین منافع ایران به خصوص در حوزه‌های بانکی و نفتی اقدام کنند و در غیر این صورت، گام دوم کاهش تعهدات برجامی ایران اجرا می‌شود.

به‌گزارش رسانه‌های ایران، محمدجواد ظریف پنج‌شنبه 6 تیر – 27 ژوئن، با نوشتن نامه به فدریکا موگرینی، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا و هماهنگ‌کننده کمیسیون مشترک برجام، به یادداشت مشترک بریتانیا، فرانسه و آلمان در رابطه با تصمیم ایران برای کاهش برخی از تعهداتش در رابطه با توافق اتمی سال 2015، به تندی واکنش نشان داده و محتوای این یادداشت را مغایر با برجام خوانده است.

رسانه‌های ایران می‌نویسند که ظریف در نامه مزبور به چندین مورد از کوتاهی طرف‌های اروپایی برجام در عمل به تعهدات‌شان و نیز بیانیه‌های بعدی وزرای امور خارجه این کشورها پرداخته و «به‌طور مشروح و مستدل و با استناد به متن برجام و مکاتبات رسمی ایران با هماهنگ‌کننده کمیسیون مشترک»، بر حق ایران برای توقف کلی یا جزیی اجرای برخی تعهدات برجامی تاکید کرده است.

ظریف شرط حفظ برجام را پای‌بندی طرف‌های اروپایی به اجرای تعهدات‌شان دانسته است. او، هم‌چنین گفته است که عزم حکومت اسلامی «برای استفاده از حقوق خود وفق برجام، از جمله توقف اجرای تعهدات، جدی است و در این مسیر تحت تاثیر فشار‌های سیاسی و شانتاژ‌ها قرار نخواهد گرفت.»

 

مجید تخت‌روانچی نماینده ایران در سازمان ملل متحد شامگاه چهارشنبه 26 ژوئن در جلسه شورای امنیت گفت که دیگر نمی‌توان توافق هسته‌ای‌(برجام) را حفظ کرد. به‌گزارش رسانه‌ها تخت‌روانچی افزود: «خروج آمریکا از توافق هسته‌ای و از سر گیری تحریم‌ها، این توافق را تقریبا به‌طور کامل غیرفعال کرده است.»

 

روزنامه «گاردین» نیز نوشت که احتمال دارد تصمیم اتحادیه اروپا برای راه‌اندازی یک خط اعتباری چند میلیون یورویی برای تسهیل تجارت میان اروپا و ایران در جریان نشست کمیسیون مشترک برجام در وین اعلام شود. این روزنامه بریتانیایی راه‌اندازی این خط اعتباری را آخرین تلاش اروپا برای جلوگیری از خروج ایران از توافق هسته‌ای موسوم به برجام دانسته و در عین حال عنوان کرده است که چنین تلاشی به‌احتمال ناکام خواهد بود.

علی لاریجانی، رییس مجلس شورای اسلامی، نیز شامگاه گذشته اتحادیه اروپا را «کم‌وزن و حتی بی‌وزن» خواند، از «بدعهدی اروپایی‌ها» انتقاد کرد و درباره کانال ویژه مالی آن‌ها نیز گفت که اینس‌تکس «تنها یک هیکل است و باید مشخص شود که منابع مالی آن از کجا تامین می‌شود، یا باید نفت بخرند یا اعتباری را در آن قرار دهند.»

 

صدراعظم آلمان 28 خرداد، هشدار داده بود که نقض برجام از سوی ایران بدون پیامد نخواهد بود. آنگلا مرکل هم‌چنین ضمن ابراز امیدواری نسبت به پای‌بندی ایران به برجام، شرایط را «بسیار جدی» خوانده بود.

هم‌زمان دیپلمات‌های ارشد اروپایی نیز با اشاره به تلاش‌های آلمان، فرانسه و بریتانیا برای حفظ برجام، به خبرگزاری رویترز گفته بودند که در صورت نقض این توافق توسط حکومت اسلامی، نقش دیپلماتیک این سه کشور دیگر خاتمه خواهد یافت. آن‌ها هم‌چنین با اشاره به تهدید ایران به نقض محدودیت‌های کلیدی برجام پس از ششم تیرماه تاکید کرده بودند که به هیچ عنوان در خصوص مسایل هسته‌ای از خود «بردباری» نشان نخواهند داد.

 

حمله پهپادی به تاسیسات نفتی عربستان از عراق صورت گرفت نه از یمن

خبرگزاری رویترز به نقل از روزنامه وال استریت ژورنال و مقامات آمریکایی اعلام کرد که حمله پهپادی ماه مه به تاسیسات نفتی و خط لوله نفت عربستان، نه از یمن بلکه از عراق صورت گرفته است.

این حملات دو روز پس از خراب کاری و حمله به چهار نفت‌کش از جمله دو نفت‌کش عربستان در ساحل امارت عربی متحده انجام شد.

به نوشته وال استریت ژورنال، مقامات آمریکایی به این جمع‌بندی رسیده‌اند که به‌دنبال افزایش تنش بین ایران و آمریکا، گروه‌ها و متحدان منطقه‌ای ایران در تلاش هستند تا جبهه جدیدی باز کنند.

حوثی‌های یمن که از حمایت ایران برخوردارند روز سه‌شنبه 14 ماه مه مسئولیت حمله به تاسیسات نفتی شرکت ملی نفت عربستان‌(آرامکو) و خط لوله نفت این کشور را بر عهده گرفتند.

شبکه «المسیره» وابسته به حوثی‌ها نوشت که حملات به تاسیسات آرامکو با استفاده از 7 پهپاد صورت گرفته است. محمد عبدالسلام، سخن‌گوی حوثی‌ها این حملات را پیامی به عربستان خواند تا به گفته او، تجاوز به یمن را متوقف کند.

آمریکا و متحدان منطقه‌ای واشینگتن می‌گویند حکومت اسلامی ایران تسلیحات و نیز قطعات پهپاد در اختیار حوثی‌ها قرار می‌دهد، حکومت اسلامی ایران اما هرگونه حمایت تسلیحاتی از حوثی‌های یمن را رد می‌کند.

آمریکا از دولت عراق خواسته است که عراق به پایگاهی جدید برای انجام حملات تبدیل نشود. در مقابل بغداد با به زیر سئوال بردن این ارزیابی واشنگتن، خواهان ارائه مدارک و شواهد از سوی دولت دونالد ترامپ شده است.

 

اعزام چندین فروند جنگنده رادارگریز اف-22 «رپتور» به قطر

هم زمان با بالا گرفتن تنش‌ها بین ایران و ایالات متحده، ارتش آمریکا روز جمعه 28 ژوئن خبر داد که برای نخستین بار چندین فروند جنگنده رادارگریز اف-22 «رپتور» به قطر اعزام کرده است.

خبرگزاری فرانسه می‌نویسد که از بررسی تصاویر منطقه پایگاه هوایی العُدید قطر چنین برمی‌آید که تعداد هواپیماهای اف-22 اعزامی 5 فروند است. روزنامه واشینگتن‌پست تعداد این جنگنده‌های اعزامی را حدود 12 فروند ذکر می‌کند.

اواسط اردیبهشت‌ماه امسال اعلام شد که گزارش‌هایی از جابه‌جایی موشک‌های بالیستیک کوتاه‌برد با قایق توسط ایران در خلیج فارس یکی از دلایل تصمیم آمریکا برای تقویت نیروی نظامی‌اش در منطقه است.

روز بیستم اردیبهشت اعلام شد که ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن همراه با شماری از بمب‌افکن‌های استراتژیک بی- 52 عازم خلیج فارس شده اند تا با آن‌چه که «تهدید جدی و عملی» حکومت اسلامی ایران خوانده شده است مقابله کند.

هم‌چنین در راستای تقویت نیروهای نظامی آمریکا در خلیج فارس، دونالد ترامپ، رییس ‌جمهوری ایالات متحده روز سوم خرداد گفت که یک هزار و 500 نیروی تازه به خاورمیانه اعزام خواهد شد. این نیروها به منطقه تحت پوشش «سنتکام»، ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا، اعزام شده‌اند.

نیروی دریایی آمریکا نیز روز سوم تیرماه اعلام کرد که ناوگروه تهاجمی «یو‌اس‌اس باکسر» به حوزه ماموریت ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا در بحرین پیوسته است.

بر اساس اطلاعیه این نیرو، در این ناوگان کشتی‌های تهاجمی «یو‌اس‌اس جان پی‌مارتا» و «یو‌اس‌اس هارپر فری» نیز حضور دارند.

حضور نیروهای نظامی آمریکا در منطقه و تهدیدهای ایران، موجی از نگرانی‌ها دربارهٔ وقوع جنگ در منطقه را برانگیخته است. این نگرانی‌ها در هفته‌های اخیر پس از سرنگونی یک پهپاد آمریکایی توسط سپاه پاسداران اوج گرفته است.

 

دونالد ترامپ می‌گوید جنگی کوتاه‌مدت خواهد بود و چکمه سرباز آمریکایی روی خاک ایران نخواهد رفت. می‌گوید ایران خیلی زود جنگ را خواهد باخت. می‌گوید اگر ایران اقدامی علیه آمریکا کند، واکنش سهمگین خواهد بود؛ سهمگین - به تعبیر او - یعنی برخی نقاط از صفحه روزگار پاک خواهند شد.

محمد جواد ظریف می‌گوید دونالد ترامپ اشتباه می‌کند. می‌گوید «جنگ کوتاه» توهم است، ایالات متحده در جایگاهی نیست که نابود کند و توانایی چنین کاری را ندارد مگر این‌که از «سلاح‌های ممنوعه» استفاده کند.

اگر چنین جنگی رخ دهد، چگونه جنگی خواهد بود؟ در چه سطحی و با چه ابعادی؟ نتیجه آن و تبعات درازمدتش چه خواهد بود؟ اگر هواپیماهای نظامی آمریکایی به مقصد ایران پرواز کنند و یا موشک‌های حکومت اسلامی شلیک شوند؛ احتمالا چه مواضعی را هدف خواهند گرفت؟

 

دونالد ترامپ، پوتین را یک مرد فوق العاده نامید!

به‌گزارش اسپوتنیک، دونالد ترامپ، در روز شنبه 29 ژوئن در گفتگو با خبرنگاران، همتای روسیه خود را یک «پسر جذاب» و «مرد جالبی» خواند. 

او گفت: «من فکر می‌کنم او یک پسر فوق‌العاده است. به‌نظرم، ما جلسه عالی داشتیم.» به‌گفته او، در طول مذاکرات موافقت‌های زیادی به‌دست آمد، به‌عنوان مثال، سخن از روابط تجاری به میان آمد.

ترامپ گفت: «ما باید تجارت - بین روسیه و ایالات متحده، دو کشور بزرگ را از سر بگیریم. دیروز یک جلسه عالی بود. او (پوتین) یک مرد فوق‌العاده است.»

رییس جمهور روسیه و ایالات متحده در 28 ژوئن در حاشیه اجلاس G20 در اوزاکا ژاپن ملاقات کرد. مذاکرات دو ییس جمهور بیش از یک ساعت طول کشید. به‌گفته سرگی لاوروف، وزیر امور خارجه روسیه، دو طرف در خصوص مسائل ثبات استراتژیک در جهان به گفتگو نشستند. علاوه بر این، پوتین به رهبر آمریکا برای شرکت در رقابت‌های رژه پیروزی در سال 2020، پیشنهاد سفر به مسکو را داد. نخستین جلسه دو جانبه  بین پوتین و ترامپ در 16 ژوئیه سال گذشته در هلسینکی برگزار شد. این مذاکرات حدود چهار ساعت ادامه داشت.

به‌گزارش اسپوتنیک، گفتگوی دو رییس جمهور در اولین روز اجلاس سران گروه بیست و بلافاصله پس از اولین نشست شرکت‌کنندگان در این اجلاس انجام شد.

 

 

مذاکرات سران روسیه و آمریکا ساعت 9 و 33 دقیقه امروز به وقت تهران شروع شده بود. ابتدا تقریبا یک ساعت و تا آغاز دومین نشست شرکت‌کنندگان اجلاس سران برای دیدار پوتین و ترامپ وقت تخصیص داده بودند.

کاخ سفید اعلام کرد ترامپ و پوتین موضوعات ایران، اوکراین، سوریه و ونزوئلا را مورد بحث قرار دادند.

دونالد ترامپ و ولادیمیر پوتین روز جمعه 7 تیرماه در حالی دیدار کردند که به‌نوشته سایت «هیل» به نقل از یک مقام ارشد دولت ترامپ پیش از این نشست نوشت از جمله موضوعات مورد مذاکره بین دو کشور ایران، حضور نیروهای روسیه در خاک اوکراین، سوریه و کنترل تسلیحاتی است.

ترامپ در سخنان کوتاهی به خبرنگاران گفت: «ما روابط بسیار بسیار خوبی داریم. ما اوقات بسیار خوبی را باهم خواهیم داشت. چیزهای بسیار خوبی از این دیدار به‌دست می‌آید.»

پنج‌شنبه شب ترامپ در حاشیه یکی از دیدارهایش به خبرنگاران نیز گفت که «در خصوص ایران، ما کلی وقت داریم. عجله‌ای وجود ندارد. آن‌ها می‌توانند فراغ بال داشته باشند. اصلا هیچ فشار زمانی وجود ندارد. امیدوارم، آخر کار اوضاع رو به راه شود. اگر این‌طور شد، عالی است؛ اگر هم نشد با خبر می‌شوید.»

روابط ایالات متحده و روسیه، دو عضو دائم دارای حق وتو در شورای امنیت، در چند سال اخیر بر سر برخی مسائل عمده روز به تیرگی گذاشته است.

هر چند مسکو از خروج آمریکا از برجام و اعمال تحریم‌ها بر ایران انتقاد کرده است، اما در مورد تهدید ناشی از برنامه هسته‌ای ایران و رفتار منطقه‌ای حکومت اسلامی ظاهرا اختلاف چندانی با واشنگتن ندارد.

جان بولتون مشاور امنیت ملی کاخ سفید چهارم تیر پس از دیدار با همتای روس خود در اسرائیل گفت: به‌همراه مشاوران امنیت ملی اسرائیل و روسیه، ‌در مورد راه‌های مقابله با فعالیت‌های متخاصم ایران در منطقه و جاه‌طلبی‌های اتمی‌اش، گفتگو کردیم.

خبرگزاری روسی اسپوتنیک گزارش داد: آن‌ها در باره ایران، سوریه و ونزوئلا گفتگو گردند. در پایان این دیدار پوتین از ترامپ برای سفر به روسیه دعوت کرد.

از سوی دیگر صدای آمریکا در گزارشی با عنوان «چشم انداز نزدیکی آمریکا و روسیه علیه حکومت ایران»، اعلام کرد که پرزیدنت ترامپ این دیدار را مثبت خواند و پوتین نیز از رییس جمهوری آمریکا برای تلاش جهت بهبود روابط تشکر کرد.

ترامپ در سخنان کوتاهی به خبرنگاران گفت: «ما روابط بسیار بسیار خوبی داریم. چیزهای بسیار خوبی از این دیدار به‌ دست می‌آید.»

در برخی گزارش‌ها گفته شده که روسیه از اسرائیل درخواست کرده که از آمریکا بخواهد سخن‌گیری‌ها و تحریم‌ها علیه روسیه را کاهش دهد.

پوتین، قبلا درباره سرنوشت برجام و تحریم ایران، گفته بود؛ ما آتش‌نشانی نیستیم که هر آتشی را خاموش کنیم!

 

یک روزنامه کویتی نوشته در دیدار اخیر مایک پومپئو، وزیر خارجه آمریکا، با ولادیمیر پوتین، رییس جمهور روسیه، در سوچی، دو طرف درباره رسیدن به یک معامله در مورد رژیم ایران گفتگو‌هایی انجام داده‌اند.

به نوشته این منبع، هدف این گفتگوها بهبود روابط واشنگتن - مسکو بوده است، اما ظاهرا در گفتگو‌های دو طرف، بر سر حکومت اسلامی معامله شده است.

این روزنامه از قول منابع آمریکایی افزود نکته قابل توجه این است که پوتین با حمله به حکومت اسلامی ایران مخالفت نکرد. با این حال، پوتین در ازای موافقت روسیه با حمله آمریکا به حکومت اسلامی ایران، از پومپئو چند درخواست داشت که رفع تحریم‌های آمریکایی علیه روسیه در راس آن‌ها قرار دارد.

 

روزنامه حکومتی اطلاعات نیز: پوتین رییس‌جمهور روسیه چهارشنبه گذشته در نشست مطبوعاتی به همراه رییس‌جمهور اتریش و در پاسخ به پرسش خبرنگاری درباره بحران آفرینی ترامپ علیه ایران جمله‌ای را بیان کرد که مورد توجه و برداشت خاص بسیاری از رسانه‌ها قرار گرفت.

رییس‌جمهور روسیه با بیان این جمله که ... ما آتش‌نشانی نیستیم و نمی‌توانیم چیزی را که کاملاً به ما وابسته نیست، نجات دهیم...، سوژه مناسب به رسانه‌های غربی به‌خصوص در واشنگتن داد تا این پاسخ پوتین را چراغ سبز او به ترامپ درباره ایران توصیف کنند.

 

ترامپ برای توانایی تهاجم نظامی به ایران، نیازی به مجوز سنا ندارد

سنای آمریکا روز جمعه 28 ژوئن در نشستی ویژه طرح دمکرات‌ها درباره لغو مجوز دولت برای استفاده از نیروهای نظامی بدون مجوز کنگره را رد کرد. نشست آن روز سنا، در واقع برای بررسی اختیارات رییس جمهوری این کشور برای توانایی تهاجم نظامی به ایران و اجبار وی در این راه  به داشتن مجوز از کنگره تشکیل شده بود. برای تصویب این طرح نیاز بود که 60 سناتور از مجموع 100 سناتور به آن رای دهند. رای گیری از صبح امروز آغاز شد و تا نیم روز جمعه بیش از 40 سناتور به طرح دمکرات‌ها رای منفی دادند. بر اساس این رای‌گیری، دست دونالد ترامپ برای هرگونه اقدام نظامی بدون مجوز کنگره علیه ایران باز گذاشته شد.

هفته گذشته، مجلس نمایندگان، که دمکرات‌ها در آن اکثریت دارند، طرحی را تصویب کرد که یکی از بند‌های آن، قانون مجوز استفاده از نیروی نظامی را لغو کرد. این قانون پس از حوادث 11 سپتامبر تصویب شده بود و به رییس جمهور آمریکا اختیاراتی برای حمله به سایر کشور‌ها به‌دلیل حمایت از تروریسم می‌دهد. در هفته جاری، دمکرات‌های مجلس سنا، میچ مک کانل، رهبر جمهوری‌خواهان سنا، را تحت فشار قرار دادند تا درخواست کند که تامین اعتبارات هرگونه حمله به ایران باید با موافقت کنگره صورت گیرد. آن‌ها از او خواستند که این درخواست را در طرح موسوم به قانون مجوز دفاع ملی 2020 بگنجاند.

 

بیانیه کمیته چهارجانبه متشکل از عربستان، امارات، انگلیس و آمریکا

به‌گزارش «تابناک» به نقل از ایسنا از اسکای نیوز عربی، 3 تیر - 24 ژوئن، کمیته چهارجانبه متشکل از عربستان، امارات، انگلیس و آمریکا در بیانیه‌ای با اشاره به حملات اخیر به نفت‌کش‌ها در بندر الفجیره و دریای عمان نسبت به تنش به‌وجود آمده در منطقه ابراز نگرانی کردند.

این کمیته اعلام کرد که این حملات گذرگاه‌های آبی بین‌المللی که همه ما برای تامین کالاهای خود به آن‌ها تکیه داریم را تهدید می‌کند بنابراین کشتی‌ها باید به طور آزاد و با امنیت کامل در آب‌های بین‌المللی حرکت کنند و از ایران می‌خواهیم هرگونه فعالیتی که عامل بی‌ثباتی در منطقه است را متوقف کند و همه طرف‌ها را برای ایجاد راه حل‌های دیپلماتیک برای کاهش تنش تشویق می‌کنیم.

کمیته چهار جانبه عربستان، امارات، انگلیس و آمریکا با اشاره به حملات اخیر انصارالله یمن به عربستان، نوشت که این حملات با موشک‌ها و پهپادهای ساخت ایران انجام شده است.

آن‌ها بار دیگر با اشاره به حملات انصارالله یمن به فرودگاه ابها عربستان بر ایستادگی خود در کنار عربستان تاکید و خواستار توقف این حملات شدند.

هم‌چنین به گزارش ایسنا، کمیته چهارجانبه موسوم به «کمیته امور یمن» متشکل از جرمی هانت وزیر خارجه انگلیس، عبدالله بن زائد وزیر خارجه امارات، عادل الجبیر وزیر مشاور امارات در امور خارجه و دیوید سترفیلد، دستیار وزیر امور خارجه آمریکا در امور خاور نزدیک است.

 

نشست کمیسیون برجام در وین

به‌گزارش دويچه وله، امروز جمعه هفتم تیر - 28 ژوئن، کمیسیون برجام با حضور نمایندگان ‌آلمان،‌بریتانیا، چین،‌ فرانسه و روسیه در وین تشکیل جلسه داد تا موضوعات مرتبط با توافق هسته‌ای و حفظ آن را بررسی کنند.

عباس عراقچی، معاون سیاسی وزارت امور خارجه حکومت اسلامی که به نمایندگی از سوی ایران در نشست وین حاضر بود، پس از این نشست سه ساعته گفت که ایران به سیاست خود در مورد خروج از بخش‌هایی از مفاد برجام ادامه خواهد داد.

به گزارش خبرگزاری فارس، عراقچی افزود: «مهم‌ترین موضوعی که در این جلسه بحث شد، موضوع اینستکس و کانال مالی که اروپایی ها درست کردند، بود. سه کشور اروپایی توضیحات مبسوط و مفصلی را در این زمینه دادند.»

عراقچی گفت: «اینس‌تکس الان دیگر عملیاتی شده و 2 سه تا کیس‌(مورد) کاری هم الان در حال انجام شدن است و به زودی ظرف روزهای آینده تبادل مالی از طریق اینستکس انجام خواهد شد.»

هلگا اشمید، معاون مسئول سیاست خارجی اروپا نیز از اجرایی شده اینس‌تکس خبر داد. او در یک پیام توئیتری نوشت: «کمیسیون برجام به نتیجه رسید و گفت‌وگوهای سازنده‌ای داشتیم.»

عراقچی در مورد کاهش تعهدات برجامی ایران گفت که توقف برخی تعهدات برجامی از سوی ایران را در چارچوب توافق اتمی است. او تاکید کرد که تصمیم‌گیری نهایی در تهران صورت می‌گیرد.

خبرگزاری اینترفکس، پیش‌تر گزارش داده بود که جلسه کمیسیون مشترک برجام در وین بدون «هیچ پیشرفت ملموسی» پایان یافته اما با این وجود اینترفکس گفته بود که نماینده دائم روسیه در وین از خروجی نشست رضایت دارد.

نماینده حکومت اسلامی در رابطه با کانال مالی اینستکس تاکید دارد که بدون خرید نفت از ایران و یا در نظر گرفتن اعتبارات خاص، اینستکس نمی‌تواند انتظارات جمهوری اسلامی را برآورده کند.

عباس عراقچی گفت: «البته بدون اینکه خرید نفت از ایران صورت بگیرد یا اعتبارات خاصی برای اینستکس در نظر گرفته شود، اینستکس نمی‌تواند به‌صورت کامل انتظارات ما را برآورده کند. انتظار داریم کشورهای اروپایی به‌صورت جدی بحث فروش نفت ایران را هم مدنظر داشته باشند.»

یک روز پیش از نشست کمیسیون برجام در وین خبرگزاری رویترز، یک مقام دولت ایران که نمی‌خواسته نامش فاش شود روز پنج‌شنبه 7 ژوئن - 6 تیر) گزارش داد که گفته است: «ما از اروپایی‌ها که نمی‌خواهیم بیایند در ایران سرمایه‌گذاری کنند. ما فقط می‌خواهیم نفت خودمان را بفروشیم.»

رسانه‌های ایران به نقل از اینترفاکس روسیه، اعلام کردند؛ بنابر گزارش‌ها، میخائیل اوریانوف نماینده روسیه در ویک پیام توییتری نوشت: «نشست امروز کمیسیون مشترک برجام در وین را می‌توان تاحدی رضایت بخش توصیف کرد. پیشرفتی حاصل نشد، اما قطعا یک شکست نبود. همه شرکت‌کنندگان بر تعهد کامل به برجام با وجود مشکلات تاکید کردند.»

یک مقام دیپلماتیک در وین به خبرگزاری فرانسه گفت ایران احتمالا به دلایل سیاسی ایران از نقض برجام خودداری کرده است. با این حال همین خبرگزاری به نقل از یک مقام ایرانی گزارش کرد که پاره ای از مشکلات فنی مانع افزایش ذخیره اورانیوم این کشور شده است.

 

عراق

برهم صالح رییس جمهوری عراق در سخنرانی که روز چهارشنبه بیست و ششم ژوئن در اندیشکده «چتم هاوس» در لندن ایراد کرد گفت مایل نیست که کشورش درگیر منازعه و جنگ تازه‌ای در خاورمیانه شود. او هم‌چنین تنش‌های جاری میان آمریکا و ایران را برای عراق زیان‌بار خواند و گفت: «ما طی چهار دهه گذشته در آشوب زندگی کردیم و مایل نیستیم درگیر جنگ دیگری بشویم.»

رییس جمهوری عراق، هم‌چنین گفت که او نمی‌خواهد عراق به کارزار جنگ نیابتی تبدیل شود. برهم صالح آمریکا و ایران را به آرامش دعوت کرد و گفت که عراق نمی‌تواند یک جنگ دیگر را تحمل کند. او حفظ مناسبات خوب با حکومت اسلامی ایران را به‌سود کشورش خواند و در عین حال ایالات متحد آمریکا را شریک بسیار مهم عراق توصیف کرد. برهم صالح گفت که عراق نمی‌خواهد قربانی جنگ دیگری در خاورمیانه شود و جنگ با داعش در این کشور هنوز خاتمه نیافته است. او در پایان گفت که اوضاع در عراق رو به بهبود است و ثبات اولویت عراق را تشکیل می‌دهد.

 

 

چین

دولت چین آمریکا و ایران را به خون‌سردی و خویشتن‌داری فراخواند. سخن‌گوی وزارت امور خارجه چین، با اظهار این سخن افزود که فشارهای حداکثری آمریکا علیه ایران «به حل مسئله کمک نمی‌کنند و تجارب گذشته نشان داده‌اند که این قبیل ابتکارها نتایج معکوس به بار می‌آورند و به آشوب منطقه دامن می‌زنند.»

 

هند

سی ان ان، نوشت: تحریم‌های آمریکا باعث شده است که یکی از مشتریان عمده نفت صادراتی ایران، حالا نفت بیش‌تری از عربستان سعودی و ایالات متحده خریداری کند.

سانجیو سینگ رییس پالایشگاه دولتی هند، روز چهارشنبه به سی ان ان گفت، «هر آن‌چه از سوی ایران عرضه می‌شد، به‌خوبی توسط کشورهای دیگر نیز ارائه می‌شود.» یک سخن گوی وزارت نفت و گاز طبیعی هند نیز در گفتگو با سی ان ان، تایید کرده است که دهلی نو اکنون کلیه واردات نفت خود از ایران را متوقف کرده است.

 

فرانسه

مانوئل ماکرون، رییس جمهوری فرانسه، می‌گوید به حسن روحانی، رییس جمهوری ایران، درباره خروج احتمالی یا نقض توافق‌نامه هسته‌ای هشدار داده است. به‌گزارش رویترز، ماکرون در جمع خبرنگاران با اشاره به گفتگوی تلفنی چند روز پیش خود با حسن روحانی، خبر داد که به رییس‌ جمهوری ایران گفته است خروج ایران از توافق هسته‌ای یا نقض این توافق‌نامه «اشتباه» است.

رییس جمهوری فرانسه، اضافه کرد که به روحانی گفته است هر نشانه‌ای که دال بر تلاش ایران برای خروج این نقض این توافق‌نامه نیز اشتباه خواهد بود.

 

ژاپن

ژاپن تایمز نیز گزارش داد: دونالد ترامپ در دیدار با شینزو آبه، نخست‌وزیر ژاپن بر سر همکاری‌های تقویت روابط دو کشور به بحث و گفتگو پرداختند. نخست‌وزیر ژاپن اعلام کرد که بر سر مسائل ایران و کره‌شمالی با آمریکا همکاری خواهد کرد.

 

هدی طائب برادر حسین طائب رییس اطلاعات سپاه است و فرمانده قرارگاه عمارون. او همان شیخ عصبی است که می‌خواست 1500 نیروی انتحاری استخدام کرده و به سوریه بفرستند که عملی نشد. همین واحد عمارون مسئول حمله به سفارت عربستان در تهران و آتش زدن آن بود. مهدی طائب چند روز پیش ضمن ستایش از سخنان «رهبر»‌شان در دیدار با نخست وزیر ژاپن مدعی شد که ترامپ یک نامه‌ای توسط نخست وزیر ژاپن برای علی خامنه‌ای فرستاده بود که رهبر آن را گذاشت زیر میزش و اصلا آن را نخواند و یک سخنرانی شاهکار کرد!

 

آلمان

آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان، روز جمعه گفت که نشست او با دونالد ترامپ رییس‌جمهوری آمریکا، طیف وسیعی از مسائل از جمله تجارت، سرمایه‌گذاری، مسائل غرب آفریقا، مبارزه با تروریسم و پرونده ایران شامل می‌شود.

 

تحریم خامنه‌ای چه تاثیری دارد؟

با وجود تاکید روحانی به ساده‌زیستی رهبرشان و با توجه به این‌که آیت‌الله خامنه‌ای از ایران خارج نمی‌شود و اموالی هم به نام  شخص خود در خارج ندارد، اما منصوبین او عملا مدیریت و ثروت بخش بزرگی از ایران را در دست دارند که تحریم آن‌ها می‌تواند فلج‌کننده باشد.

از شورای نگهبان گرفته تا مجلس خبرگان، صدا و سیما، بخش‌های مختلف نیروهای نظامی کشور از ارتش گرفته تا نیروی انتظامی و سپاه، مقامات عالی قضایی، نمایندگان ولی‌فقیه و امامان جمعه در شهرهای مختلف ایران، نهادهای مذهبی، آموزشی و اقتصادی و ستادهای ریز و درشت که با تعریفی دم دستی همه منصوبان رهبر محسوب شده و ذیل این تحریم جای خواهند گرفت.

بر خلاف سخنان دروغین روحانی درباره رهبر غارت‌گرشان، آیت‌الله خامنه‌ای بسیاری از ثروت‌های جامعه ایران را به باد داده و یا به جیب زده است. از این‌رو، می‌توان گفت که خامنه‌ای سردسته دزدان و آدم‌کشان حکومت اسلامی ایران است.

درباره ثروت آیت‌الله خامنه‌ای هر چند تخمین دقیقی وجود ندارد اما در سال 1392 بود که خبرگزاری رویترز فقط ثروت «ستاد اجرایی فرمان امام» نهاد تحت کنترل رهبر ایران را 95 میلیارد دلار، تخمین زد.

 

 

با وجود این گروهی از تحلیل‌گران هم بر این عقیده‌اند که اعلام تحریم علیه آیت‌الله خامنه‌ای بیش‌تر جنبه‌ سنیلیک و فرمالیته دارد. ظاهرا ترامپ در این ماجرا به‌دنبال تحقیر، دامن‌زدن به جنگ روانی و به نمایش‌گذاشتن اراده‌ اوج خصومت علیه بالاترین مقام حکومت اسلامی اسلامی است.

بر اساس آن گزارش، بخش عمده ثروت تحت کنترل رهبر حکومت اسلامی مربوط به «ستاد اجرایی فرمان امام» است که در بخش‌های بخش‌های مختلف تولیدی و خدماتی، از صنعت نفت، امور مالی، بانک‌داری گرفته تا تولید قرص‌های ضدبارداری، و حتی پرورش شتر مرغ فعالیت دارد و سالانه میلیاردها دلار درآمد کسب می‌کند.

یکی از اقدامات خامنه‌ای، خرید سهام یکی از بزرگ‌ترین بانک‌های ایران در سال 2007 میلادی، و خرید سهام بزرگ‌ترین شرکت مخابراتی کشور در سال 2009 میلادی توسط ستاد بود، که در سال 2010 میلادی ستاد اجرایی فرمان امام را به‌صورت یکی از صندوق‌های بزرگ سرمایه‌گذاری خصوصی جهان در آورد. ستاد هم‌چنین بخش زیادی از دارایی‌های خود را از طریق مصادره و تملک اموال و املاک اقلیت‌های مذهبی و تجاری که به ناچار ترک وطن کرده بودند، به‌دست آورد.

اگر چه ستاد در ژوئیه سال 2010 میلادی، 37 شرکت زیر مجموعه آن به لیست تحریم وزارت خزانه داری آمریکا اما در آن هنگام نامی از آیت‌الله خامنه‌ای برده نشد و بیش از 24 شرکت ستاد هم از لیست تحریم‌ها جا افتاده بودند.

از سوی دیگر، اردیبهشت گذشته نیز آمریکا در عراق، با انتشار یک پیام در صفحه رسمی فیس‌بوک خود از ثروت 200 میلیارد دلاری رهبر حکومت اسلامی نوشت.

در این پیام آمده بود: «فساد در جمهوری اسلامی طی 40 سال گذشته از راس هرم قدرت تا همه اجرای آن ریشه دوانده و در حالی که بسیاری از مردم ایران به‌ خاطر وضعیت وخیم اقتصادی با فقر دست به گریبان هستند، تنها دارایی‌های علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی به 200 میلیارد دلار می‌رسد.»

پیش از آن نیز ایالات متحده آمریکا بارها به وجود فساد در حکومت اسلامی اشاره کرده بود؛ از جمله وزارت خارجه آمریکا در پیامی توئیتری به‌مناسبت روز جهانی مبارزه با فساد به ثروت حاکمان ایران و فساد دستگاه حکومتی اسلامی اشاره کره و نوشته بود: «با تاسف برای مردم ایران، حکومت آن‌ها مملو از ریاکاران فاسد است. یکی از آن‌ها آیت‌الله خامنه‌ای است که یک صندوق سرمایه معاف از مالیات با میلیاردها دلار ثروت دارد.»

در ادامه آن آمده بود: «او که مرد مقدسی خوانده می‌شود، املاک اقلیت‌های دینی را می‌بلعد و بعد پول نقد را به سپاه پاسداران منتقل می‌کند.»

 

علی خامنه‌ای، در دیدار با رییس قوه قضاییه و جمعی از قضات و کارکنان این دستگاه، به تحریم‌های اخیر آمریکا علیه او و برخی فرماندهان سپاه پاسداران اشاره کرد و آن‌ها را «ظلمی بارز به ملت ایران» خواند و گفت: در برابر این فشارها «مردم ایران جا نمی‌خورند و عقب نمی‌نشینند.»

خامنه‌ای هدف آمریکا را از میان بردن برنامه‌های اتمی و موشکی ایران دانست که او از آن‌ها به‌عنوان «عوامل اقتدار ایران» یاد کرد. او گفت: هدف دولت واشنگتن از پیشنهاد مذاکره «خلع سلاح و حذف عوامل اقتدار» ایران است. به گفته علی خامنه‌ای، «آمریکایی‌ها می‌خواهند با مذاکره این اسلحه و عامل اقتدار را از دست ایران بگیرند تا هر بلایی می‌خواهند سر ملت بیاورند.»

خامنه‌ای بار دیگر با هر گونه رابطه با آمریکا و نزدیکی به این کشور مخالفت کرد و گفت که حکومت اسلامی ایران بدون آمریکا و بدون نزدیکی به آمریکا پیشرفت خواهد کرد. او خطاب به دولت آمریکا گفت: «حضور شما (در ایران همانند دوره شاه) جز عقب‌ماندگی و توقف پیشرفت ایران هیچ نتیجه‌ای نخواهد داشت.»

در پی اعمال تحریم‌های جدید علیه رهبر حکومت اسلامی ایران، حکومت آمریکا قصد دارد برای تامین امنیت کشتیرانی در خلیج فارس ائتلافی به‌همراه متحدانش تشکیل بدهد.

یک مقام وزارت امور خارجه آمریکا با اعلام این خبر افزود که این طرح تحت عنوان «دیده‌بان» از حمایت‌های لجستیکی، مادی و مالی کشورهای عضو ائتلاف برخوردار خواهد بود.

همین منبع هدف از اجرای این طرح را «بازدارندگی فعال» خواند و حکومت اسلامی ایران را مسئول حملات اخیر به کشتی‌های نفت‌کش در اطراف تنگه هرمز و آب‌راه خلیج فارس دانست.

یک مقام دیگر وزارت امور خارجه آمریکا، تصریح کرد که این کشور خواستار گشت‌زنی منظم ناوهای جنگی در خلیج عمان و تنگه هرمز است.

 

یک گروه از مشاوران نظامی که شامل فرماندهان سابق ارتش است و در راس‌شان علی شهبازی است، محمدعلی تسخیری مشاور امور جهان اسلام که دبیرکل مجمع تقریب مذاهب اسلامی بوده، حسین دهقان مشاور صنایع دفاعی که سال‌ها وزیر دفاع بود، حسن فیروزآبادی مشاور عالی نظامی که 27 سال رئيس ستادکل نیروهای مسلح بود، علی اکبر ولایتی مشاور امور بین‌المللی که سال‌ها وزیر امورخارجه بود و اکنون رئيس هیئت امنای دانشگاه آزاد، دستیار و مشاور عالی نظامی که 10 سال فرمانده سپاه بود، و غلامعلی حدادعادل مشاور عالی که سابقه ریاست مجلس دارد، هفت مشاور ارشد رهبر حکومت اسلامی هستند که گاه به نمایندگی او سخن می‌گویند، به جلساتی می‌روند و برخی‌شان در نهادهای مهمی چون مجلس خبرگان رهبری، مجمع تشخیص مصلحت و شورای عالی انقلاب فرهنگی عضو هستند. ظهور این نسل از مشاوران که از سال 1378 شروع شده، هم بخشی از مهره‌چینی رهبر جمهوری اسلامی بوده و هم سبب تثبیت و حفظ موقعیت برخی از این افراد در ساختار سیاسی و سطح رسانه‌ها شده است.

 

نخستین دفتر ویژه رهبر که سال 1368 شروع به کار کرد، دفتر بازرسی بود که ماموریت‌های ویژه برای رسیدگی به شکایات داشت. دفتر وجوهات شرعی، یک نهاد معمول در دفاتر مراجع تقلید شیعه است که مالیات‌های مذهبی را می‌‌گیرد و شهریه طلاب را می‌دهد. دفتر سیاست‌گذاری‌ حفاظت اطلاعات، در مجموعه ستاد کل فرماندهی قوا فعالیتش را پیگیری می‌کند و با دفتر رهبر ارتباط مستمر دارد. دفتر نظامی و دفتر عقیدتی - سیاسی نیز دو مجموعه متصل به نیروهای نظامی هستند. دفتر یا گروه بررسی‌های اقتصادی و دفتر سیاسی -اجتماعی، از جمله نهادهای کمتر شناخته‌شده هستند که احتمال دارد زیرمجموعه یا در ارتباط با برخی از معاونت‌های دفتر رهبر مانند معاونت بررسی یا معاون نظارت و حسابرسی فعالیت کنند. این مجموعه دفاتر ویژه، مانند نهادهای نظارتی و مشورتی، واسطه بین رهبر و نهادهای نظامی و امنیتی و مذهبی هستند و گاه در نوشتن و اصلاح طرح‌های کلان مشارکت دارند.

 

از مرداد 1368، که مجموعه دفتر رهبر حکومت اسلامی راه‌اندازی شد، تا شهریور 1375 فعالیت‌های قابل‌توجهی در زمینه حفظ و نشر آثار علی خامنه‌ای صورت نگرفت. در شهریور 1375، دفتر رهبر حکومت اسلامی با صدور اطلاعیه‌ای از راه‌اندازی یک بخش مستقل با عنوان «مدیریت ویژه نشر آثار» برای گردآوری و تدوین و تنظیم آثار رهبر جمهوری اسلامی خبر داد. در اطلاعیه تاکید شده بود که از این تاریخ به بعد «نشر آثار» رهبر اعم از کتاب، مقاله و نرم‌افزار، به «اجازه مکتوب» دفتر رهبر نیازمند است.

بخشی از این تصمیم و فعال‌تر شدن دفتر رهبر حکومت اسلامی در حوزه رسانه و انتشار آثار و سخنرانی‌ها و نقل‌قول‌های او به حاشیه‌های سیاسی پس از انتخابات دوره پنجم مجلس شورای اسلامی در بهار 1375 باز می‌گردد که اختلافات انتخاباتی بین جناح راست به شکاف در این طیف و تشکیل گروه «خدمتگزاران سازندگی» تحت حمایت اکبر هاشمی رفسنجانی، رییس‌جمهور وقت، انجامید. عضویت چند وزیر و معاون در این تشکل منجر شد به دخالت خامنه‌ای و در نهایت برخی از نزدیکان سیاسی هاشمی با عنوان «کارگزاران سازندگی» اعلام موجودیت کردند. با بالا گرفتن نقل‌قول‌ها و اظهارنظرهای غیررسمی، دفتر خامنه‌ای اواخر فروردین در اطلاعیه‌ای هشدار داد که نقل‌قول از این دفتر «فاقد هرگونه اعتبار است و مطبوعات کشور مجاز به درج این مطالب نیستند.» دفتر رهبر در اردیبهشت 1376 برای جلوگیری از تکرار وضعیت انتخابات مجلس در انتخابات ریاست‌جمهوری، کلیه مطبوعات را برای «درج هرگونه خبر، مطلب و یا نقل‌قول» از رهبر موظف کرد به هماهنگی با معاونت روابط عمومی دفتر رهبر.

با افزایش فعالیت‌های رسانه‌ای و تقویت روند انتشار سخنرانی‌ها و آثار مربوط به اندیشه‌های رهبر جمهوری اسلامی، مدیریت ویژه نشر آثار فعالیت‌هایش را ارتقا داد و در قالب «دفتر حفظ و نشر آثار» به فعالیت‌های خود ادامه داد.

مدل فعالیت و توسعه این دفتر تحت تأثیر «موسسه تنظیم و نشر آثار» خمینی بود که از سال 1367 توسط احمد خمینی، فرزند خمینی، تأسیس شد و هدف آن «جمع‌آوری، طبقه‌بندی، حفظ و نگهداری، تنظیم و ترجمه و نشر آثار» خمینی بود. موسسه تنظیم و نشر آثار خمینی در حال حاضر نیز تحت نظر حسن خمینی، فرزند احمد خمینی، اداره می‌شود و در شهرهای اصفهان، خمین، قم و نجف دفتر دارد. مؤسسه فرهنگی و مؤسسه چاپ و نشر عروج، «پژوهشکده امام و انقلاب اسلامی»، «پرتال امام خمینی» و «پایگاه خبری جماران» از جمله‌ مؤسسات زیر نظر این تشکیلات گسترده است که کماکان در حال فعالیت‌اند. مجموعه مؤسساتی که وظیفه حفظ و نشر آثار خمینی و نیز تولیت مرقد او را بر عهده دارند، در بودجه سال 1398،‌ در مجموع 73 میلیارد تومان بودجه از دولت دریافت کرده‌اند.

اما دوره تازه فعالیت‌های دفتر حفظ و نشر آثار خامنه‌ای با راه‌اندازی وب سایت ویژه «دفتر حفظ و نشر آثار» در اردیبهشت 1383 شروع شد. از همین دوران، عنوان «مؤسسه فرهنگی و پژوهشی انقلاب اسلامی» نیز در کنار «دفتر حفظ و نشر آثار» به کار برده شده است.

بررسی آرشیو سایت خامنه‌ای نشان می‌دهد که استفاده از عنوان «موسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی»، در کنار «دفتر حفظ و نشر آثار» و یا به جای آن، از نیمه دوم سال 1390 کاربرد بیشتری داشته است و در حال حاضر عنوان «موسسه انقلاب اسلامی» بیشتر استفاده می‌شود. در واقع، تمام فعالیت‌های تبلیغاتی و فرهنگی و سیاسی و اجتماعی که با نام «مؤسسه انقلاب اسلامی» در حال انجام است، نشان‌دهنده فعالیت‌های «دفتر حفظ و نشر آثار» خامنه‌ای است، ولی به‌نظر می‌رسد با توجه به گستردگی تشکیلات و برنامه‌ها،‌ برای جلوگیری از افزایش حساسیت‌ها نسبت به فعالیت‌های این دفتر،‌ عنوان فرعی «موسسه انقلاب اسلامی» تکرار و برجسته می‌شود.

«دفتر حفظ و نشر آثار» در حال حاضر، در قامت یک «اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی»، مهم‌ترین بازوی رسانه‌ای و تبلیغاتی رهبر حکومت اسلامی محسوب می‌شود. این دفتر، به‌ویژه از سال 1389 که انتشارات انقلاب اسلامی را راه‌اندازی کرد، فعالیت خود را به طور سازمان یافته شروع کرده و در طول دهه گذشته، با توسعه زیرمجموعه‌ای پژوهشی و رسانه‌ای خود، یک شبکه عظیم اداری و تبلیغاتی را ایجاد کرده و به نقطه ثقل اطلاع‌رسانی درباره رهبر حکومت اسلامی تبدیل شده است.

پژوهش در حوزه «معارف انقلاب اسلامی»، بررسی و رصد چالش‌ها و مسائل «انقلاب اسلامی»، «تبیین اندیشه، سیره و الگوی حاکمیت» رهبر حکومت اسلامی، گفتمان‌سازی و ترویج کلید‌واژه‌های مورد علاقه و استفاده رهبر حکومت اسلامی، «شکل‌دهی محافل علمی» برای هم‌اندیشی در این حوزه‌ها و هماهنگی بین تشکل‌های «جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی» از مهم‌ترین «رسالت‌ها و اهداف» این دفتر اعلام شده است.

راه‌اندازی کارگروه‌های پژوهشی، برگزاری نشست‌های آموزشی و علمی ویژه «بازخوانی و تبیین اندیشه‌» رهبر حکومت اسلامی، برگزاری همایش، برگزاری دوره‌های آموزشی، نشر کتاب، تولید نرم‌افزار، و مشارکت در پاسخ به استفتائات از دیگر فعالیت‌های این دفتر است.

این دفتر، هم‌چنین بر روند انتشار و صدور مجوز برای برخی کتاب‌های مربوط به خامنه‌ای نظارت دارد و در صورت لزوم به برخی ابهامات و خبرهای مربوط به رهبر جمهوری اسلامی نیز پاسخ داده است.

اعضای این دفتر در سال‌های اخیر درگیر برخی رویدادها و مناقشات سیاسی شده‌اند. امیر خوراکیان که چندسال معاونت هماهنگی و مسئولیت «حوزه ریاست» را بر عهده داشت، از موسسان «جبهه آرمان‌خواهی واقع‌بینانه» بود. از دیگر چهره‌های سیاسی نزدیک به این جبهه می‌توان از محمدحسین صفارهرندی، عضو مجمع تشخیص مصلحت که نفوذ قابل توجهی در دفتر خامنه‌ای دارد، و محمدسعید احدیان، مدیر مسئول روزنامه خراسان، یاد کرد. این جبهه در دوره پیشین انتخابات مجلس شورای اسلامی لیست انتخاباتی داشت.

از دیگر حاشیه‌های سیاسی باید به انتشار نشریه خط حزب‌الله اشاره کرد که از خرداد 1394 در دستورکار دفتر حفظ و نشر آثار رهبر قرار گرفت. منتقدان رویکرد این نشریه را سانسور مواضع مخالف و هم‌چنین تلاش برای القا و تحمیل برداشت‌های خاص از سخنان رهبر توصیف می‌کردند.

دفتر ساختمان اصلی این دفتر در شهر تهران، خیابان جمهوری، خیابان فلسطین جنوبی، کوچه هلالی، پلاک 31 واقع شده است.

بودجه سالانه این دفتر تاکنون اعلام نشده است، ولی بررسی تشکیلات، تعدد مراکز تربیت پژوهش‌گر، دوره‌های آموزشی و انتشار گسترده کتاب‌های مربوط به رهبر نشان می‌دهد که سالانه ده‌ها میلیارد تومان صرف اداره این مرکز می‌شود.

 

نهادهای ثروتمند و امنیتی و نظامی متعددی در حکومت اسلامی فعالیت می‎کنند که تحت نظارت آیت‎الله خامنه‎ای هستند و تاکنون به‌طور مستقیم تحریم نشده‌اند.

شرکت‎ها و موسسات مالی تولیدی که از فعالیت‎های نفتی و بانک‎داری تا تولید لوازم مصرفی فعالیت دارند، به شکل زنجیره‎ای تودرتو، وابسته به نهادهای زیر نظر خامنه‌ای هستند.

عمده این نهادهای ثروتمند عبارتند از «بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی»، «کمیته امداد امام خمینی»، «بنیاد 15 خرداد»، «بنیاد مسکن انقلاب اسلامی»، «بنیاد شهید انقلاب اسلامی»، «تولیت آستان‌ قدس رضوی»‌(این نهاد بزرگ‌ترین موقوفه جهان اسلام است و شرکت‌های اقتصادی متعددی، از صنایع غذایی تا هتل‌داری و گردش‌گری در اختیار دارد)، «تولیت آستان‌ احمدبن موسی شاه چراغ»، «تولیت مسجد جمکران»، «تولیت آستان‌ حضرت معصومه» و «تولیت آستان‌ عبدالعظیم حسنی». این نهاد مذهبی هم دارای شرکت‌های تجاری و مالی متعددی است که از جمله در واردات خودروهای لوکس فعال است. «مجمع جهانی اهل بیت»، «مجمع تقریب مذاهب اسلامی»، موسسه مطبوعاتی «کیهان»، موسسه مطبوعاتی «اطلاعات»، «سازمان تبلیغات اسلامی» و موسسه «جامعه‎الصادق» که «دانشگاه امام صادق» بخشی از آن محسوب می‎شود، بخشی از غول‎های مالی تحت مدیریت آیت‎الله خامنه‎ای هستند که با فرمان جدید دونالد ترامپ در معرض تحریم قرار گرفته‎اند.

به غیر از نهادهایی که یک امپراتوری ثروتمند را تشکیل می‌دهند و سایر منصوبان رهبری مثل فقهای شورای نگهبان، صداوسیما، فرماندهان نظامی، اعضای مجمع تشخیص مصلحت نظام که در معرض تحریم هستند، یک گروه در خارج از ایران بیش از بقیه در برابر تحریم‌های جدید امریکا آسیب پذیرند. آیت‌الله خامنه‌ای شخصا دارای نمایندگانی در خارج از ایران به‌عنوان نماینده «ولی‌فقیه» است که مستقل از نمایندگی رسمی حکومت اسلامی، یعنی سفارت‌خانه‌ها، فعالیت می‌کنند.

نماینده ولی فقیه و سرپرست حجاج ایرانی در عربستان سعودی، نماینده ولی فقیه در بریتانیا که ریاست «مرکز اسلامی لندن» را هم از سوی آیت‌الله خامنه‌ای بر عهده دارد و نماینده‌های ولی فقیه در سوریه، لبنان، پاکستان، افغانستان، عراق، جمهوری آذربایجان، روسیه، هند، آلمان، فرانسه و اتریش، همگی منصوبان آیت‌الله خامنه‌ای و دارای دفاتر نمایندگی در این کشورها هستند.

تحریم‌ جدید وضع شده از سوی رییس جمهوری امریکا می‌تواند مبادلات مالی این مراکز را تحت تاثیر قرار دهد و حتی صدور روادید برای نمایندگان آیت‌الله خامنه‌ای در این کشورها را با دوره قبل از تحریم‎ها، متفاوت کند. 

نمایندگان علی خامنه‌ای در این کشورها بخشی از ساختار رسمی دیپلماتیک محسوب نمی‌شوند و کشورها بر اساس کنوانسیون‎های بین‎المللی، موظف به صدور اجازه فعالیت برای آن‎ها نیستند.

به این ترتیب، تحریم آیت‌‌‌الله خامنه‌ای و بیت رهبری صرفا معنایی نمادین ندارد و می‌تواند بخش‎هایی از اقتصاد ایران را که برای دور زدن تحریم‌ها علیه ایران به کار گرفته می‌شدند، به مجموعه عظیم نهادها و افراد تحریم شده ایران از سوی ایالات متحده امریکا اضافه کند. 

 

«بیت» و «دفتر» رایج‌ترین واژه‌ها، برای توصیف ساختاری است که امور شخصی، اداری و اجرایی رهبر حکومت اسلامی را انجام می‌دهد. «بیت»، از نظر تاریخی و مذهبی، «به‌معنای دفتر مراجع تقلید شیعه برای انجام امور مذهبی، «دریافت وجوهات و رسیدگی به امور شرعی» است. در ایران پس از انقلاب 1357، این عنوان از نظر سیاسی واجد معنا و اهمیت بیش‌تری شد، چون با زیست و فرماندهی سیاسی رهبران حکومت اسلامی گره خورد. از نظر سازمان‌دهی، «بیت» به مجموعه «خانه شخصی»، «محل دیدارهای رسمی»، «محل سخنرانی» و «دفتر رهبر» اطلاق می‌شود. به‌عبارت دقیق‌‌تر، «دفتر»، بخشی از بیت رهبر حکومت اسلامی است.

تاریخ تاسیس «دفتر رهبر حکومت اسلامی» به‌طور رسمی و سازمان‌یافته به 28 اردیبهشت 1359 باز می‌گردد که آیت‌الله روح‌الله خمینی در منطقه جماران تهران ساکن شد. «بیت» او شامل سه خانه و یک حسینیه بود. یک خانه به عنوان «محل سکونت»، خانه دیگر به عنوان «محل ملاقات»، خانه سوم به‌عنوان «دفتر» و حسینیه شماره یک جماران به‌عنوان محل سخنرانی‌های عمومی انتخاب شد. در ادامه یک خانه دیگر به‌عنوان بخش اداری و هم‌چنین دو باغ به این ساختمان افزوده شد.

آیت‌الله خمینی یک روز پس از ورود به ایران در 12 بهمن 1357، در «مدرسه رفاه» تهران مستقر شد و در « مدرسه علوی» که جنب مدرسه رفاه بود، با مردم دیدار می‌کرد. مدرسه رفاه همزمان محل بازداشت چهره‌های وابسته به حکومت پهلوی، تشکیل دادگاه و اعدام آنها نیز بود. خمینی تا 10 اسفند 1357 در مدرسه رفاه مستقر بود و چند منزل اطراف مدرسه که تخلیه شده بود، به‌عنوان دفتر مورد استفاده قرار می‌گرفت.

دومین محلی که خمینی به عنوان دفتر انتخاب کرد، «منزل شهاب‌الدین اشراقی» در شهر قم بود. او دهم اسفند 1357 به قم رفت، ابتدا در منزل شخصی خودش در قم ساکن شد ولی با توجه به کوچک‌ بودن منزلش، به منزل محمد یزدی رفت و دیدار با هیات دولت و شورای انقلاب، جلسات سیاسی، دیدارهای عمومی و امور اداری در منزلی در همسایگی این محل، یعنی منزل شهاب‌الدین اشراق،ی انجام می‌گرفت.

دوم بهمن 1358 به علت بروز بیماری قلبی، خمینی ناچار به بازگشت به تهران و اقامت در بیمارستان قلب تهران می‌شود. این بیمارستان در حال حاضر به بیمارستان «شهید رجایی» مشهور است. او در تهران ابتدا در آپارتمانی سه‌طبقه واقع در منطقه خوش آب‌وهوای «دربند» ساکن شد ولی پس از مدتی ساکن منطقه «شمیران» تهران شد و در محله «جماران»، بیت و دفتر خویش را سازمان‌دهی کرد. آیت‌الله خمینی تا پایان عمر خویش در این محل زندگی کرد و حتی یک روز از محل زندگی‌اش در جماران خارج نشد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای، هنگامی که در 14 خرداد 1368 به‌عنوان رهبر جمهوری اسلامی انتخاب شد، در ساختمان ریاست‌جمهوری واقع در محله پاستور تهران مستقر بود. پس از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در تاریخ 6 مرداد 1368، یک مجموعه شامل چهار ساختمان در نزدیکی نهاد ریاست جمهوری خریداری و رهبر جدید حکومت اسلامی در آن مستقر شد. اندکی پس از استقرار او، «حسینیه امام خمینی» نیز به‌عنوان محل سخنرانی‌های او ساخته شد.

 

تهایتا تحریم‌های تازه آمریکا علیه ایران، بیش‌تر جنبه سیاسی دارد تا اقتصادی. به‌نظر می‌رسد روند تحریم‌های سیاسی ادامه خواهد یافت و حتی محمد جواد ظریف وزیر خارجه دولت روحانی را هم در بر می‌گیرد.

 

تحریم ظریف وزیر خارجه حکومت اسلامی ایران

یکی دیگر از ابعاد مهم تحریم‌های جدید آمریکا علیه مقامات ایرانی٬ مربوط به وزیر امور خارجه حکومت اسلامی ایران است. وزیر خزانه‌داری آمریکا  اعلام کرده است که تا پایان هفته جاری احتمالا محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه ایران را در لیست تحریم قرار می‌دهد. اما هنوز مشخص نیست که آیا ممکن است در هفته‌ها و ماه‌های آتی، فعالیت‌های دیپلماتیک محمد جواد ظریف و سفرهای او تحت تاثیر این اقدام قرار بگیرد یا نه.

 

واکنش سیدعباس موسوی سخن‌گوی وزارت خارجه به این خبر به گونه‌ای بود که توجه برخی از رسانه‌های خارجی را جلب کرد. او گفت: «تحریم بی‌حاصل رهبری ایران و نیز فرمانده دیپلماسی کشور یعنی بسته شدن همیشگی راه دیپلماسی با دولت مستأصل آمریکا.»

استفاده موسوی از عبارت «بسته شدن همیشگی راه»، موجب آن شد که خبرنگاران خارجی در سازمان ملل، از تخت روانچی در این مورد توضیح بخواهند. مجری «سی‌ان‌ان» از سفیر حکومت اسلامی ایران در سازمان ملل، پرسید: «سخن‌گوی وزارت خارجه ایران گفته که معنای تحریم‌های جدید علیه ایران، بستن همیشگی کانال‌ دیپلماسی بین ایالات متحده و ایران است. معنای این حرف سخن‌گو چیست؟» روانچی در جواب گفت: «این یعنی آن‌که ایالات متحده علاقه‌ای به دیپلماسی واقعی ندارد. آن‌چه که آن‌ها خواستار آن شده‌اند تسلیم شدن کامل ایران در برابر خواسته‌های ایالات متحده آمریکا است.» پیداست که تخت‌روانچی در پاسخی دیپلماتیک، تلاش کرده از تکرار حرف سخن‌گوی جوان وزارت امور خارجه طفره برود و در عین حال٬ از تمایل یا عدم تمایل ایران به مذاکره با آمریکا، حرف نزند.

 

اجرای عملیات‌های سایبری تهاجمی به سیستم‌های کامپیوتری ایران

روزنامه واشنگتن پست با استناد به منابع اطلاعاتی خود خبر داد که دونالد ترامپ رییس جمهور آمریکا اجازه اجرای عملیات‌های سایبری تهاجمی به سیستم‌های کامپیوتری ایران را که برای هدایت پرتاب موشکی استفاده می‌شوند، را صادر کرد.

به گزارش اسپوتنیک به نقل از دو منبع این روزنامه، حملات سایبری عصر روز پنج‌شنبه هفته گذشته توسط نیروهای فرماندهی سایبری آمریکا آغاز شد. عملیات پیش‌تر طراحی شده بود اما هفته‌ها و حتی ماه‌ها طول کشید. پنتاگون پیشنهاد داد که بلافاصله پس از حمله به نفت‌کش در دریای عمان این عملیات آغاز شود. 

این گزینه واکنش به حادثه‌ای که برای پهپاد آمریکایی اتفاق افتاد و توسط نظامیان ایرانی نابود شد. ترامپ بیان داشت که واشینگتن در پاسخ به این حمله خواستار کشتار انسانی در ایران نیست.

این روزنامه خاطر نشان می‌کند که این اولین مورد حمله واقعی فرماندهی سایبری پس از ماه مه سال جاری است. 

پیش‌تر خبرگزاری اسوشیتد پرس به‌نقل از شرکت ویژه امنیت سایبری اعلام کرده بود که ایران هم‌چنین در این اواخر تعداد حملات سایبری خود علیه دولت آمریکا و زیر ساخت‌های بسیار مهم ایالات متحده را آغاز کرده است.

 

دعوای جناح‌های درونی حکومت تشدید شده است

در چنین شرایطی، دعوای جناح‌های درونی حکومت نیز تشدید شده است. بخشی از سخنان اخیر روحانی در جلسه هیات دولت به مناسبت هفته قوه قضاییه، به‌ضرورت تفکیک قوا و دخالت قوه قضاییه در کار مدیران دولتی اختصاص داشت. روحانی در سخنانی که با احتیاط و پرده‌پوشی بیان کرد، یک بار دیگر از نصب تجهیزات شنود در دفتر مقامات حکومت اسلامی انتقاد کرد.

حسن روحانی، چهارشنبه 5 تیر 1398، در سخنانی در حاشیه جلسه هیات دولت در انتقاد از شنود از مدیران گفت:

«اشکال مدیریت در راهروی دادگستری حل نشده و راه و مسئول خودش را دارد و اگر مشکلی پیش آمد، وزیر مربوطه یا مقام بالاتر مسئول است. باید به داد تفکیک قوا برسیم. با شنود نمی‌شود مردم را محاکمه کرد. در شنود، یک سرباز یا کارمند معمولی این نوار را پیاده می‌کند. نمی‌فهمد که چه است. قبل و بعدش نمی‌فهمد که چه می‌گوید.»

سال گذشته مجید انصاری معاون حقوقی سابق رییس جمهوری در گفت‌وگو با رسانه‌های داخلی از درباره ابعاد شنود در جلسات مقامات جمهوری اسلامی گفته بود:

«من کرارا می‌بینم در جلسه‌ای وزیر، مسئول عالی‌رتبه قضایی، نمایندگان مجلس یا مقامات نشسته‌اند و به دور و بر خود نگاه می‌کنند آهسته یا درگوشی صحبت می‌کنند و می‌ترسند که آن‌جا شنود شود.»

روحانی در اجلاس ملی گزارش اجرای حقوق شهروندی در آذر 96 گفته بود: «ولله پیامبر شنود نمی‌گذاشت.»

مرکز تحقیقات اسلامی مجلس، نهاد پژوهشی وابسته به مجلس شورای اسلامی، در تیر 1393 در گزارشی خبر داده بود که در ایران تشکیلاتی به نام «قاضی شنود» با تایید رهبر حکومت اسلامی انتخاب می‌شود و این مقام تنها به رهبر و رییس شورای عالی امنیت ملی پاسخ‌گو است.

 

ابوالفضل ابوترابی، عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس شورای اسلامی و حسینعلی حاجی دلیگانی، عضو کمیسیون اجتماعی مجلس که هر دو عضو فراکسیون نمایندگان ولایی مجلس هستند از بازداشت یک زن در وزارت نفت به‌ اتهام جاسوسی خبر داده بودند. ابوترابی گفته بود: «این خانم تبعه ایران و نفوذی بوده و با 16 مدیر وزارت نفت در ارتباط بوده و قصد تأثیرگذاری بر آن‌ها را داشته است.» حاجی دلیگانی این سخنان را تکرار کرده و افزوده بود این زن در راس یک «باند نفوذی» بود و «توانسته بود تصمیمات مهمی را در وزارت نفت مسکوت بگذارد و ضربه کاری را در جنگ اقتصادی به کشور وارد کند». حاجی دلیگانی همچنین گفته بود که مقامات وزارت نفت «با همراهی این خانم تصمیمات غلطی را در جهت خواسته‌های دشمن و بر علیه منافع ملی کشور اتخاذ می‌کردند.»

از سوی دیگر خبرگزاری تسنیم، نزدیک به سپاه پاسداران، 29 خرداد امسال خبر داد که «مدیر مالی وزارت نفت» قصد خارج کردن 25 میلیون دلار به خارج از کشور داشته و بازداشت شده است. به‌گفته تسنیم، این مدیر مبلغ فوق را «به حساب یک صراف واریز کرده بود.»

هم‌چنین شماری از نمایندگان اصول‌گرای مجلس پیش از این گفته بودند که ماموران امنیتی، سه کارت‌خوان با گردش مالی 10 میلیاردی و هم‌چنین مقداری ارز و طلا در دفتر بیژن زنگنه، وزیر نفت پیدا کردند اما وزارت اطلاعات این خبر را تکذیب کرد و گفت بررسی‌ها درباره رقم جابه‌جایی پول ادامه دارد.

 

بار دیگر موضوع فساد در قوه قضاییه ایران اختلاف‌برانگیز شد. سه‌شنبه 4 تیر خبرگزاری جمهوری اسلامی‌(ایرنا) که به دولت وابسته است در خبری نوشت، اکبر طبری که در دوران ریاست صادق آملی لاریجانی بر قوه قضاییه به‌عنوان معاون اجرایی مشغول به فعالیت بود و «فساد آشکار» داشت همراه آملی ‌لاریجانی به مجمع تشخیص مصلحت نظام رفته و در کنار او مشغول به فعالیت است.

این خبرگزاری به‌نقل از علیرضا زاکانی، نماینده پیشین مجلس شورای اسلامی نوشت، اکبر طبری «بیچاره‌کننده دو رییس قوه قضاییه» و «مایه بدنامی» و «زد و بند» بوده و زاکانی در خردادماه در گفت‌وگو با خبرگزاری فارس خواستار محاکمه این مسئول شده بود.

دفتر آملی لاریجانی با انتشار اطلاعیه‌ای، این خبر ایرنا را «اتهام‌زنی»، «کذب محض»، «خلاف شرع، خلاف قانون و خلاف اخلاق» خوانده و سخنان زاکانی را «توهین به دو رئیس قوه قضاییه» دانسته است.

اکبر طبری در دوران ریاست محمود هاشمی ‌شاهرودی بر قوه قضاییه نیز مدیرکل امور مالی این قوه بوده است.

دفتر رییس سابق قوه قضاییه ایران گفته است: «طرح این اتهامات ابزاری است برای پروژه‌ای بزرگتر در تخریب رئیس پیشین قوه قضاییه. (…)  خبرگزاری رسمی دولت، ایرنا، اگر دغدغه اطلاع‌رسانی صحیح دارد بهتر است به‌جای انتشار اخبار مجعول، اسناد واقعی و صحیح تخلفات بستگان و نزدیکان رئیس جمهوری را منتشر کند اسنادی بسیار متنوع و رنگارنگ.»

این نخستین بار نیست که حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی ایران به‌خاطر بستگانش مورد اتهام قرار می‌گیرد. از همان زمان که روحانی، حسین فریدون، برادر خود را به‌عنوان دستیار ویژه رییس ‌جمهوری منصوب کرد، اختلافات علیه او و برادرش شروع شد و دست آخر نیز حسین فریدون به اتهامات مالی، از جمله ماجرای «فیش‌های حقوقی» برای مدتی بازداشت شد. انتصاب کامبیز مهدی‌زاده، داماد حسن روحانی به‌عنوان معاون وزیر صنعت و معدن و رییس سازمان زمین‌شناسی نیز موجی از واکنش‌ها و انتقادها را برانگیخت و سرانجام موجب استعفای مهدی‌زاده شد. رسانه‌های مخالف دولت بارها خبرهایی از روی کار آمدن بستگان و نزدیکان روحانی منتشر کرده‌اند. بسیاری این را ناشی از جنگ قدرت میان دولت و مخالفانش دانستند.

اطلاعیه دفتر صادق لاریجانی، در پایان تاکید کرده که «پیگرد حقوقی و قضایی کلیه مرتکبان و انتشاردهندگان این اخبار کذب به‌قصد تشویش اذهان عمومی هم‌چنان محفوظ می‌باشد.»

اکبر عطری در تغییرات مدیریتی که ابراهیم رئیسی، رییس جدید قوه قضاییه انجام داده در تاریخ 29 اسفند سال گذشته برکنار و یوسف باقری جایگزین او شد. باقری معاون اداری‌مالی دادگستری استان تهران بود که همزمان این سمت خود را نیز حفظ کرد.

علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، 16 اسفند سال گذشته طی حکمی ابراهیم رئیسی را به‌عنوان رییس قوه قضاییه منصوب کرد. او صادق آملی لاریجانی را 9 دی ماه سال گذشته به‌عنوان رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب کرده بود. رئیسی در کشتار زندانیان سیاسی در سال 67۶۷ نقش مستقیم داشت. خامنه‌ای در حکم خود از او خواست که «جوانان انقلابی» را وارد قوه قضاییه کند.

صادق لاریجانی در سال‌های اخیر، بارها خود به فساد مالی متهم شده و هر بار افشای این مسائل را «هجمه به قوه قضاییه» عنوان کرده و قوه قضاییه را در مبارزه با فساد پیش تاز دانسته بود.

جواد کریمی‌قدوسی از نمایندگان نزدیک به جبهه پایداری، 18 اردیبهشت سال جاری با انتشار پیامی در توئیتر اعلام کرد که صادق لاریجانی از مجموعه تشریفات قوه قضاییه استفاده شخصی می‌کند. محمود صادقی، نماینده مجلس شورای اسلامی نیز در زمان تصدی صادق لاریجانی بر ریاست قوه قضاییه او را متهم کرده بود که سود ناشی از وثیقه زندانیان را که به حساب‌های متعددی واریز می‌شود، صرف مسکن و مزایای قضات می‌کند. محمود احمدی‌نژاد، رییس جمهوری سابق حکومت اسلامی هم تلویحا در چندین نوبت دختر او را به جاسوسی برای بریتانیا متهم کرده بود. صادق لاریجانی این اتهامات را رد کرده است.

احمد مرتضوی‌مقدم، رییس دیوان عالی کشور، پنج‌شنبه 6 تیر اعلام کرد که «ارتباطات غیراخلاقی و فساد مالی بیش‌ترین تخلفات قاضی‌ها بوده و از این طریق پرونده‌هایی تشکیل شده است.»

 

رئیسی، رییس جدید قوه قضاییه حکومت اسلامی، اقرار کرده است که اختیار رقم‌های نجومی داخل این حساب‌ها پیش از این تنها در اختیار رئیس‌سابق قوه قضاییه بوده است. او در مصاحبه‌ای که دوم تیرماه 98 در سایت رهبری منتشر شد ضمن بیان این‌که «63 حساب بانکی مربوط به قوه قضاییه را به 5 حساب تقلیل دادم»، گفته است: «تاکنون این حساب‌ها در اختیار روسای قوه بوده و مصارف آن در خدمت دستگاه قضا بوه است؛ چک‌های این حساب‌‌ها تا پیش از این، تنها نیازمند امضای رییس قوه بود، اما از روزی که ریاست قوه قضاییه را بر عهده گرفتم، من آن‌ها را 3 امضائه کردم.»

 

در یک کلام حکومت اسلامی ایران، یعنی حکومت دزدان، گروه‌های مافیایی تبه‌کار، متجاوز و آدم‌کش است!

 

دفاع آستان قدس رضوی از تشکیل یگان ویژه حفاظت از حرم

یک مقام آستان قدس رضوی از شکل‌گیری یگان ویژه‌ای برای حفاظت از حرم امام هشتم شیعیان حمایت کرده و آن را «گامی در راستای صیانت بهتر از موقوفات رضوی» خوانده است.

یگان حفاظت آستان قدس رضوی آبان سال پیش در زمان ریاست ابراهیم رئیسی، رئیس فعلی قوه قضاییه ایران بر این نهاد شکل گرفت. گفته شده این برای اولین بار است که برای مراقبت از یک مکان مذهبی، یگان اختصاصی تاسیس شده است.

پیش از تشکیل این یگان، یگان حفاظت حرم سپاه پاسداران مسئولیت مراقبت از این مکان مذهبی را داشت.

رئیسی در زمان اعلام شکل‌گیری این یگان گفته بود حرم امام هشتم شیعیان، همواره «هدف دشمنان» بوده است.

این حرم در عاشورای سال 1383، هدف بمب‌گذاری قرار گرفت که طی آن 26 نفر کشته و بیش از 300 نفر زخمی شدند. مقام‌های حکومت اسلامی، سازمان مجاهدین خلق را مسئول این بمب‌گذاری دانستند اما این سازمان مسئولیت خود را تکذیب کرد و بیش‌تر انگشت اتهام به سوی وزارت اطلاعات خود حکومت اسلامی گرفته شد.

مصطفی خاکسار قهرودی، قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی روز گذشته 7 تیر، در همایشی که به بیان وظایف این یگان اختصاص داشت گفت تاسیس این یگان، برای «صیانت بهتر» از موقوفات آستان قدس رضوی است. دادستان استان خراسان رضوی هم گفته است دفاع از زائران حرم یکی دیگر از وظایف این یگان است.

آستان قدس رضوی بزرگ‌ترین مجموعه موقوفی در ایران و از بزرگ‌ترین بنگاه‌های اقتصادی این کشور به حساب می‌آید. این نهاد مسئولیت موقوفات و نذورات امام رضا، امام هشتم شیعیان را در اختیار دارد.

خاکسار قهرودی گفته است فعالیت‌های یگان حفاظت آستان قدس رضوی «معطوف به اقدامات پیشگیرانه، حفاظتی و مراقبتی از موقوفات» خواهد بود که منجر به «جلوگیری از تصرفات غیرقانونی» آن‌ها خواهد شد.

او گفته است این یگان، «صیانت و حفاظت» از موقوفات گسترده این آستان در استان‌های مختلف کشور را به عهده خواهد داشت.

منظور قائم مقام تولیت آستان قدس رضوی از تصرف غیرقانونی موقوفات این نهاد و این که چه فرد یا نهادی می‌خواهد دست به چنین کاری بزند مشخص نیست اما پیش‌تر یک معاون آستان قدس رضوی گفته بود «زمین خواران» به‌دنبال «تصرف» اراضی ملی، دولتی و موقوفه هستند.

آستان قدس رضوی شرکت‌ها و موسسات مالی فراوانی از جمله بیمارستان و شرکت‌ خودروسازی را اداره می‌کند.

آستان قدس رضوی در سال‌های پس از انقلاب به نهادی تبدیل شد که منتقدانش، آن را «امپراتوری آستان» و تولیتش را «والی خراسان» لقب دادند.

آیت‎الله روح‌الله خمینی، بنیان‌گذار حکومت جهل و جنایت اسلامی، این نهاد را از پرداخت مالیات به دولت معاف کرد که این روند در سال‌های رهبری آیت‌الله علی خامنه‌ای هم ادامه داشته است. اگرچه اسفند سال پیش رئیسی گفت که از زمان حضور او در این نهاد، مالیات پرداخت شده است. خامنه‌ای اخیرا احمد مروی را به تولیت آستان قدس رضوی منصوب کرد.

در سال 1393، با تصویب مجلس و تایید شورای نگهبان قرار شد مالیات شرکت‌های آستان قدس محاسبه و پرداخت شود اما این مبلغ دوباره به آستان قدس پس داده شود.

 

سخنان تند قاسم سلیمانی علیه آمریکا و عربستان

به گزارش اسپوتنیک به نقل از خبر آنلاین، صفحه توییتر منتسب به سردار قاسم سلیمانی، فیلمی را از سخنان منتشر نشده فرمانده سپاه قدس در سوریه را منتشر کرده است. در این فیلم تصاویری از دیدار ترامپ و پادشاه عربستان نمایش داده شده و سخنان سردار قاسم سلیمانی پخش می‌شود که می گوید: «چه آمریکا چه سعودی چه هر الاغ دیگری، بخواهد کاری کند، نمی‌تواند کاری انجام دهد. در مقابل اراده الهی، این‌ها پشیزی هم نیستند.»

در این فیلم تجهیزات دفاعی و نظامی ایران هم نمایش داده می‌شوند.

سخنان آیت‌الله خامنه‌ای رییس جمهور وقت در دوران جنگ هشت ساله ایران و عراق و در لباس رزم بخش دیگری از این فیلم است. خامنه‌ای می گوید: «می‌بینم در آینده ملت‌مان، روزی را که ملت ما به‌عنوان یک ملت شکست‌ناپذیر، ملتی که حمله کردن به او حمله‌کننده را پشیمان خواهد کرد. ملتی که تعرض به خود را با قدرت جواب خواهد داد. ملتی که قدرت‌ها هوس حمله و تعرض به او را باید از سر خارج کنند.»

سپس بخشی از سخنان ترامپ بعد از سرنگونی پهپاد جاسوسی آمریکا پخش می‌شود که می‌گوید: «ایرانی‌ها هواپیمایی با 38 سرنشین تحت نظر داشتند اما به آن شلیک نکردند و این تصمیم بسیار عاقلانه‌ای بود. من فکر می‌کنم این چیزی است که ما باید قدرشناس آن باشیم.»

بخش پایانی این فیلم هم سخنان سردار سلیمانی است که می‌گوید: «این ملت آماده جان‌فشانی است. لیاقت پیروزی دارد.»

 

کام آخر

تحریم شخص خامنه‌ای و نهاد ولی‌فقیه گزینه‌های جدیدی را برای واشنگتن ترسیم خواهد کرد. فرمان ترامپ برای تحریم خامنه‌ای و نهاد تحت امر او، متفاوت از تحریم‌های سیاسی، دیپلماتیک و اقتصادی پیشین است و حالا حکومت اسلامی را به معنای واقعی در تنگنا قرارداده است.

تحریم نهاد رهبری حکومت اسلامی، یعنی فشار بر روی ثروتمندترین نهادی که قدرتمندترین و بالاترین نهاد حکومت اسلامی هم هست و در عین حال، نهاد ولی فقیه حاکمیت «ملی» را در ایران در دست دارد، با انتصاب‌های خود کلیدی‌ترین ارکان و مقامات حکومت را مدیریت می‌کند. از انتصاب مقامات سپاه تا تایید رییس جمهوری و کلیدی‌ترین وزیران او، از انتصاب شورای نگهبان تا مجلس خبرگان، از انتصاب مجمع تشخیص مصلحت نظام تا مدیریت صدا و سیما و شبکه‌های فرهنگی- مذهبی تا تعیین نمایندگان بین‌المللی ولی‌فقیه در دنیا همگی با تحریم‌های اخیر آمریکا قدم‌به‌قدم نشانه گرفته خواهند شد.

از همان دوران به‌قدرت رسیدن تیم ترامپ، بحث تغییر حکومت اسلامی ایران «Regim Change» در کاخ سفید و هم‌چنین توسط اپوزیسیون راست ایرانی پروآمریکایی هم‌چون مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان، ناسیونالیست‌های آذری، کرد، عرب، بلوچ و... کاخ مطرح شده است. اما ترامپ و وزارت خارجه آمریکا بارها این موضوع را تکذیب کرده است. از این‌رو، تیم ترامپ درباره این موضوع بسیار با احتیاط برخورد می‌کند تا به تغییر حکومت اسلامی،  متهم نشود. به‌عبارت دیگر اگر آمریکا با اپوزیسیون راست اجتماعی و تاثیرگذار طرف بود احتمالا سیاست دیگری اتخاذ می‌کرد.

اما اکنون با تحریم دفتر آیت‌الله خامنه‌ای بزرگ‌ترین بنیادهای اقتصادی، سیاسی و نظامی قدرتمند و میلیاردی که سیاست‌ها و ثروت‌های کلان کشور را در اختیار دارد مانند سپاه پاسداران، سپاه قدس، حزب‌الله لبنان، حشدالشعبی عراق، حوثی‌های یمن، آستان قدس رضوی، ستاد اجرایی فرمان امام، کمیته امداد،‌ بنیاد برکت، سازمان اوقاف، بنیاد علوی، مجمع جهانی تقریب مذاهب، سازمان تبلیغات اسلامی، سازمان اقتصادی کوثر، و ... همگی تحریم شدند بار دیگر موضع تغییر حکومت اسلامی جدی‌تر شده است.

آمریکا هدف خود از احیای تحریم‌های جدید کشاندن سران حکومت اسلامی ایران به پای میز مذاکره برای رسیدن به «توافقی خوب» است که علاوه بر منع فعالیت‌های خطرساز هسته‌ای ایران شامل رفتار منطقه‌ای این حکومت نیز بشود.

اما خامنه‌ای تاکنون چنین مذاکره‌ای را رد کرده است. مجید تخت روانچی، سفیر حکومت اسلامی ایران در سازمان ملل، دوشنبه سوم تیرماه پیش از ‌آغاز نشست شورای امنیت در مورد تنش‌های مربوط به ایران در نیویورک گفته بود: «شرایط کنونی برای گفت‌وگو مهیا نیست. نمی‌توان در سایه تهدیدات دور میز مذاکرات نشست.»

او تاکید کرده بود: «هیچ عقل سلیمی نمی‌تواند مذاکره با کسی را بپذیرد که تهدید به تحریم‌های بیش‌تر می‌کند.»

شورای امنیت در این نشست، حمله به نفت‌کش‌ها در خلیج فارس و دریای عمان را محکوم کرده و خواستار مذاکره ایران و آمریکا برای زدودن تنش‌ها در منطقه شده است.

اما با تحریم دفتر رهبر ایران و جواد ظریف، عملا دیپلماسی و مذاکره بدون پیش شرط هم کم رنگ و حاشیه‌ای می‌شود. اکنون شاید گام بعدی کاخ سفید، بال و پر دادن به رضا پهلوی و مریم رجوی و... باشد که

اکنون هدف تیم کاخ سفید از تحریم‌های جدید علیه تیم خامنه‌ای، قطع دسترسی رهبری حکومت اسلامی به همه منابع مالی و سیاسی و نظامی است.

شیخ روحانی رییس جمهوری اسلامی ایران، در واکنش به تحریم‌های آمریکا علیه خامنه‌ای و دفتر او، آن را «عجیب و غریب» خواند و نشانه «سردرگمی» دانست. روحانی هم‌چنین از سپاه و وزارت دفاع ایران به‌خاطر ساقط کردن پهپاد آمریکایی قدردانی کرد.

به‌نظر می‌رسد تحریم‌های جدید آمریکا، سران حکومت اسلامی را به شدت عصبانی و نگران کرده است. برای مثال، حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی ایران، روز سه‌شنبه چهارم تیرماه - 25 ژوئن، به قرار گرفتن خامنه‌ای و دفتر او و نیز هشت تن از فرماندهان بلندپایه سپاه پاسداران در فهرست تحریم‌های آمریکا واکنش نشان داد و با خشم گفت: «کاخ سفید دچار معلولیت ذهنی شده است.»

روحانی، با «ضد بشری» خواندن تحریم‌های آمریکا به‌شکل مضحکی، مدعی شد: «خوشبختانه کارهایی که امروز آمریکا انجام می‌دهد به‌معنای شکست قطعی آمریکاست و در این زمینه تردید ندارم و گرنه هیچ آدم عاقلی این کار را انجام نمی‌دهد. یعنی در هیات حاکمه و کاخ سفید یک سرخوردگی عجیبی بوجود آمده است، آن هم سردرگمی بزرگ.»

به گزارش خبرگزاری تسنیم، حسن روحانی در جریان سخنان خود در جمع «مدیران نظام سلامت» افزود: «سرخورده شدند چون هر کاری می‌کنند به نتیجه نمی‌رسند چون توقع‌شان این بود که کشور را ظرف 2 یا 3 ماه بهم می‌ریزد.»

حنده‌دارترین بخش سخنان حسن روحانی، این بود که «می‌گویند می‌خواهیم اموال رهبری را تصرف کنیم! اموال او یک حسینیه و یک خانه ساده است. رهبران ما که مثل رهبران بقیه کشورها نیستند که در حساب‌های خارجی‌شان میلیاردها پول داشته باشند که بخواهید آنها را تحریم و تصرف کنید.»

همه سران و مقام‌های حکومت اسلامی ایران، همگی چنین ادعایی را دارند و از «ساده‌زیستی» سخن می گویند در حالی که آن‌ها چهل سال است اموال عمومی جامعه ایران را غارت کرده‌اند و یا در راه سازمان‌دهی خشونت، زندان، شکنجه، اعدام، ترور و جنگ‌های نیابتی بر باد داده‌اند. از دفتر خامنه‌ای گرفته تا رییس جمهور، از فرمندهان سپاه و بسیج و وزارت اطلاعات گرفته تا نمانیدگان مجلس، تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان رهبری و...، هیچ خبررسانی از میزان دارایی‌های خود نمی‌دهند.

خبرگزارش رویترز در گزارش مفصلی در آبان‌ماه سال 1392، از حکم‌رانی علی خامنه‌ای بر یک «امپراتوری 95 میلیارد دلاری» خبر داده بود. طبق این گزارش، بخش عمده این ثروت مرتبط با فعالیت‌های «ستاد اجرایی فرمان امام» است که در حوزه‌های کاملا متفاوت اقتصادی فعال بوده و از این راه به کسب درآمدهای میلیاردی می‌پردازد.

دولت آمریکا در زمان ریاست جمهوری باراک اوباما نیز در سال 2010، «ستاد اجرایی فرمان امام» و 37 شرکت وابسته به آن را تحریم کرده، اما نامی از رهبر حکومت اسلامی که این ستاد مستقیما تحت نظر اوست، نبرده بود.

هشدارهایی که کارشناسان بی‌وقفه هم به سران آمریکا و هم سران حکومت اسلامی ایران می‌دهند، متاثر از بروز جنگ و فجایع متعاقب آن است. از جمله پخش وسیع اورانیوم و ذرات اتمی در بخش‌هایی از ایران. حتی در آماده‌باش چند روز گذشته آمریکا برای حمله به ایران که به فاصله 10 دقیقه لغو شد، آماده‌باش موشکی به مراکز اتمی و موشکی ایران بود. سوزان رایس نماینده پیشین آمریکا در سازمان ملل، به همین نکته اشاره کرد و گفت: «اگر حرف رییس جمهور ترامپ را باور کنیم، آمریکا تنها 10 دقیقه تا آغاز جنگ علیه ایران فاصله داشته است. جنگی که اگر رخ می‌داد حملاتی نبودند که ایران به سادگی از کنارشان عبور کند. باید بولتون و پمپئوی جنگ‌طلب از کاخ سفید اخراج شوند!

اکنون میزان صادرات نفت ایران از 8/2 میلیون بشکه در روز به 700 هزار بشکه تقلیل پیدا کرده است که آوار آن بر سر خانواده‌های کارگری و مرحومان جامعه ریخته می‌شود.

اما نهایتا هدف اصلی این تحریم‌ها، نه در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی، بلکه بیش‌تر شکاف انداختن بین نیروهای درون حکومت است. به‌عبارت دیگر، جنبش‌های سیاسی - اجتماعی مخالف حکومت اسلامی ایران و در پیشاپیش همه جنبش کارگری و همه تشکل‌های مستقل جامعه ایران، نباید به این نوع رقابت‌های آمریکا و حکومت اسلامی دل‌خوش کند، بلکه باید از این وضعیت به نفع سیاست‌های مستقل خود در جهت سرنگونی کلیت حکومت اسلامی و برپایی یک جامعه آزاد، برابر، انسانی، عادلانه و مرفه بهره گیرند.

شنبه  هشتم تیر 1398 - بیست و نهم ژوئن 2019

نشست سران کشور های پیشرفته ی جهان یا قاتلان بین المللی و فاسدان وپفیوسان حاکم بر جهان خونین و در حال ناودی؟

نشست سران کشور های پیشرفته ی جهان یا قاتلان بین المللی و فاسدان وپفیوسان حاکم بر جهان خونین و در حال ناودی؟

http://www.bbc.com/persian/world-48802745#

اگر کمی با دقت به جهان بنگریم، جهانی که امروزه  این سران بر حاکم اند که جهانی در حال نابودی و زوال و با  سایه وحشتی بی پایان بر سر 8 میلیارد انسان را نشان می دهد که کودکانش از گرسنگی می میرند و در زیر بمب های 10 تنی مدفون می گردند، تا بهای مواد غذایی که به دریاها ریخته می شود، نزول نکند، بلکه صعود را نشانه گیری کند و سلاح، یعنی مرگبارترین کالای تولیدی کشور های معظم سرمایه داری - کشورهایی که همین سران بر آن حاکمند و یا بعنوان سر ژاندارم و سر پلیس آن از طرف طبقه ی سرمایه داری برگزیده اند  که امروز از نظر تعداد کمتر از 1% درصد و از نظر مادی و ثروت  بر تقریبا 90% در صد از ثروت آن حاکم هستند و در پروسه تولید نعم مادی دیگر هیچ دخالتی ندارند و در عوض 50 % یعنی در حدود 4 میلیارد جمهیت جهان هیچ ثروتی ندارند و فقط نیروی کار و جسم خود را دارند که باید در بازار به همین سرمایه داران و نوکران آنها یعنی همین سران و زیر دستانشان بفروشند تا زنده بمانند که 64 نفر از ثروتمندان بر 50% درصد و شاید بیش از درآمد جهان مالک هستند که دولت های تا بن دندان مسلح را در اختیار گرفته اند، آنگاه به باور من، شما هم با من هم عقیده شده و دیگر از سران جهان حرف نزده، بلکه از رهبران قاتلان جهان که جهان را به قصابخانه ای برای 99% از جمعیت آن یعنی کارگران و زحمتکشان تبدیل نموده اند، صحبت می کردید.

ولی آیا این سرنوشت محتوم 99%  است؟ که باید به قول بابا طاهر عریان برخی لقمه ای نان جوین آلوده در خون داشته باشند؟ آیا نمی شود و نمی توان ، دنیائیرا ساخت که در آن انسان از جامعه ی طبقاتی یعنی سرمایه داری امپریالیستی ، یعنی همین قصابخانه امروزه که سرمایه داران و همین نوکران بر آن حکم می رانند، رها از ترس و وحشت مرگ از گرسنگی، مرگ بر اثر طوفان، زلزله، مرگ در زیر آوار معادن و کارخانه ها، مرگ  بر اثر انداختن و باریدن بمب های فسفری ، اورانیوم ناقص، بمب های 10 تنی و بمب های روئیده از زمین ، مرگ در زندان و بر اثر شکنجه های وحشیانه و... نجات یافته باشد؟ تولیدات مادی - کالاهای به وفور تولیده شده، به جای مصرف برای نابودی انسان و طبیعت، برای خوشبختی و رفاه انسان ها به مصرف رسند؟ چرا؟ به نظر من، تمامی واقعیات عینی جهان به ما می گویند که می شود، چنین دنیایی را ساخت، زیرا که تمامی زیر بناهای چنین دنیایی همین الآن آماده اند، فقط باید این پوسته، این بختک خونآشام یعنی سرمایه داری امپریالیستی و به عقب برگشته و ارتجاعی شده را ترکاند و نابودش کرد، اما، باید دانست که ترکاندن این پوسته کار آسانی نیست، زیرا که این 1% تمامی امکانات مادی و معنوی را در اخیتاز گرفته اند و  دستگاهی به نام دولت که همواره در تاریخ جوامع طبقاتی تا کنون یعنی برده داری و فئودالی و آسیایی و همین سرمایه داری دیکتاتوری طبقه ی حاکمه بوده است  که در آن انسان تولید کننده، یعنی، کارگر، یعنی اکثریت بالاتفاق جمعیت جهان فقط به ابزار تولید تبدیل شده وبر تولیدات خود هیچ حاکمیتی ندارد، حاکم کرده اند که دارای چنان نیروی سرکوب جسمی است که هر روزه در خیابانها و بر آسمان شهر ها و قصبات و ... می بینیم که چون سگان هار شده کف بر دهان آورده اند و بر هر جنبنده مخالف نظم بی نظم کنونی که بانی و مسبب تمامی بلیات نازل شده از سوی سرمایه داران هستند،  یورش می برند  و نیروهای سرکوب کننده مغزی انسان یعنی پفیوسانی به نام خاخام، کشیش، آخوند - پاپ و امام  و تمپل دار و مفسران با ذوق!!! رادیوها و تلویزیونها( مثل همین بی بی سی، یعنی زبان گویا امپریالیسم انگلیس) ، روزنامه نگاران نان به نرخ روز خور واساتید دانشگاه های  خودکرخت شده و انسانیت از دست داده ، شبانه روز مشغول باریدن خرافات و خزعبلات برسر انسان کارگر و زحمتکش هستند تا اینکه کارگر را از خود بیگانه شده و پراکنده شده، بی باور گشته به نیروی خویش و باور مند به خرافاتی همچون مذاهب، وطن و میهن، پارلمان و انتخاباتی که همین سران در آنها، جابجا شده و یا ابقاء می شوند، باقی بمانند.

اما با این وجود می شود و می توان این وضعیت را از بیخ و بُن تغییر داد، آری می توان این کار را کرد. برای این کار قبل از همه چیز باید که طبقه ی کارگر به نیروی طبقاتی خویش و فقط به نیروی طبقاتی خویش باور آورد. برای این کار در دنیای طبقاتی که فرهنگ مسلط بر آن  آن فرهنگ طبقه ی حاکمه و در عصر ما، همین گند سرمایه داری است، کارگران باید حزبی سیاسی یک ارگان از آن خود داشته باشند که بدان حزب مخفی - غیر علنی کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست  گفته می شود، داشته باشند تا با مبارزه و نبردی سخت و خونین موفق گردد که طبقه ی کارگررا  از زیر این فرهنگ مسلط که روح انفراد گرائی، بی باوری به خود و به جای آن، باور به نیروی نیست در جهان مذهب یعنی خدا و قهرمانان نا قهرمان طبقه ی حاکمه یعنی همین جنایت کارانی که در چنین نشست هایی می نشینند، به اراده و نیروی طبقاتی خود باور آورد  آنرا سازمان داده و متمرکز نموده و مسلح کرده و بر این دولت ها یورش برد!  این را به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی کارگران مسلح می گویند که دستگاه دولت کنونی را درهم می شکند و خُرد می کند که باید بکند، برجای آن سلطه ی سیاسی طبقه ی کارگر یعنی دولت کارگران و زحمتکشان مسلح – دیکتاتوری پرولتاریا را می نشاند که قادر است، جامعه را از سرمایه داری به کمونیسم یعنی جامعۀ بی طبقه رهنمون شده و انسان را نجات دهد. 

این پروسه ای سخت است و خونین و اما، تنها راه ممکن برای رهایی انسان و گرنه، باید انتظار مرگ ناگزیر نسل انسان را انتظار کشید. این سیستم  با تضادهای ذاتی رشد یابنده که در درون آن و با آن تنیده شده اند، هم همچون سیستم  های اجتماعی – طبقاتی  قبل از خود و اصولا و اساسی هر چیز موجودیت یافته و هر موجود روزی تولد یافته، خواهد مُرد و این قانون دیالکتیک ماتریالیستی است که کاشف آن  کارل مارکس آنرا  در یکی از آخرین نوشته هایش ، یعنی پیشگفتار بر جلد اول ارزشمند ترین اثر برای انسان کارگر به باور من،  کاپیتال در سال 1875 چنین بیان داشته است :   « به نظر بورژوازی و بلند گویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلایی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل( هر چیز- من حمید) به وجود آمده ای را در حال حرکت و بنا بر این از جنبه ی قابلیت در گذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کُن و انقلابی است. ».

این نوشته را در لینک زیر مطالعه کنید، مطالعه چنین آثاری در این زمان خیلی مهم است، زیرا که از یک طرف خود واقعیت موجود  امکان نابودی خو را فریاد می زند و از طرف حتی پیروان سر سخت کارل مارکس! متأسفانه،  این لالایی را زمزمه می کنند که نه خیر سیستم موجود میوه ای نیست که خود بخود فرو افتد! آنها به باور من، با این گفته می خواهند، به کارگران بقبولانند، در هر صورت این سیستم نابود شدنی نیست، مگر اینکه شما آنرا بر اندازید! این گفته که  ظاهری خیلی انقلابی دارد،  در خود، بهشت روی زمین را ناگزیر می داند، در صورتی  که بر طبق حرکت مادی و درک ماتریالیستی - دیالکتیکی  از آن، امکان پوسیدن و از بین رفتن هر پدیده- چیز- شکل موجودیت یافته، زاده شده  هم موجود است!

نشر سوسیالیستی

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

حمید قربانی 29 جون 2092 سال اسپارتاکوسی


رضا پهلوی و آرزوهای دست نیافتنی

رضا پهلوی و آرزوهای دست نیافتنی

رضا پهلوی معمولا وقتی حرف میزند مثل هنرپیشه ای میماند که دارد نقش بازی میکند. اما یک هنرپیشه بد. همه چیزش نمایشی و ساختگی بنظر میرسد. او مشکلات و معضلات خودش را دارد. و باید او را فهمید. انتظارات زیادی از او وجود دارد. سلیقه ها و انتظارات متفاوت و متنوع اطرافیانش را باید پاسخ بدهد. بیچاره هم باید افتخار کند که پسر شاه سابق است و هم وانمود کند که طرفدار سلطنت نیست. هم ولیعهد سابق باشد و امید به شاه شدن داشته باشد و هم از زیر بار دیکتاتوری پدرش شانه خالی کند. هم خود را حقوق بشری و دموکراسی طلب باب طبع غرب معرفی کند و هم مدافع "تمامیت ارضی" و ملت و مشت آهنین. به همین دلیل او نقش یک الاکلنگ را در جبهه راست سلطنت طلب بازی میکند و هرروز به سویی میچرخد و خود را در وضعیت نزار و مضحکی قرار میدهد. وقتی میخواهد دموکرات بشود میگوید "من تابع اراده ملتم، هرچه مردم بگویند همان را انجام میدهم". هیچگاه در پاسخ به این سوال که بالاخره خودت مدافع چه نظامی هستی سرراست نمیگوید من آرزو دارم مثل پدرم شاه بشوم. وقتی مورد سوال قرار میگیرد که آیا از اعدامهای دوره پدرش دفاع میکند مستقیما نمیگوید آری. بلکه با گفتن اینکه "چاره ای نبود اما زیاده رویهایی هم شد اما الان اوضاع بدتر است" سعی میکند خودرا خلاص کند.

همین چرخشها باعث شده است که حتی سلطنت طلبان و هم مسلکانش هم بعضا او را به باد انتقاد و استهزا بگیرند. مدتی پیش وقتی که میخواست از اعدامهای دوره دیکتاتوری پدرش دفاع کند این ادعای مسخره و مضحک را مطرح کرد که "بعضی انقلابیون سابق به من گفتند که ای کاش پدر شما ما را هم اعدام کرده بود"! بعدا یکی دو ماه پیش در یک مصاحبه با صدای آمریکا که میخواست نشان دهد که خانواده اش اساسا با تشکلهای کارگری و چپها مشکلی ندارند، بنحو باور نکردنی ای ادعا کرد که پدرش یک سوسیالیست بوده است و ایده های چپ داشته است!

تازگیها با روی کار آمدن ترامپ ظاهرا امر بر او مشتبه شده و امید تازه ای پیدا کرده است که به شیوه "رژیم چنجی" بعنوان شاه سرکار کشیده شود. و به همین دلیل ظاهرا به اصل خویش بازگشته و لحنش عوض شده است. او دیگر نقش بازی نمیکند. خودش است. او با زبان یک بچه درباری و اشراف زاده از خود راضی که مردم را "رعایا" و برده میداند و تحقیر میکند حرف میزند. به این چند جمله از یک سخنرانیش در یک جمع از سلطنت طلبان دقت کنید. او با معجونی از فارسی و انگلیسی میگوید: "آن زمان (در حکومت پدر ایشان) همه میخواستند بچه هایشان دکتر و مهندس شوند. کسی در "هیومنیتی" نبود که جواب رادیکالها چه اسلامی ها و چه مارکسیستها را وقتی که "وز وز" میکردند بدهد. (مردم) به مساجد میرفتند و "شعر و ورای" آخوندها را گوش میکردند اما وزرا که بعضی هایشان هم امشب اینجا هستند، کارشان را تبلیغ نمیکردند... (مردم) مفت گیرشان آمد ارزشش را ندانستند. ... بالاخره هرکس همان حکومتی را بدست می آورد که سزاوارش است"

این لحن و این زبان برای همه ماها که دیکتاتوری سلطنتی و درباری را تجربه کرده ایم کاملا آشناست. تبختر، رضایت بیش از حد از خود، تحقیر توده کارگر و زحمتکش، همه چیز را به لطف پدر تاجدار منتسب کردن و منت سر مردم گذاشتن، و شاخ و شانه کشیدن برای کمونیستها و مارکسیستها. اینها جزئی از زبان هرروزه ساواکی ها و درباری ها در رسانه های عمومی و سراسری بود. هم اکنون هم هرکس که کمی با زبان خانواده های اشرافی و دربار سعودی و کشورهای سلطنتی دیگر آشنا باشد با این زبان و فرهنگ قطعا بخوبی آشنایی دارد.

اما ظاهرا اطراف رضا پهلوی را فقط همان وزرا و درباریهای سابق و بچه درباریهای فرشگردی گرفته اند و کسی نیست که به او بگوید جناب! خودت را گم نکن. جامعه امروز ایران جامعه چهل سال پیش و پنجاه سال پیش نیست. اولا چهل سال پیش هم این حکومت با کشتار و سرکوب به مردم تحمیل شد و مردم هیچگاه سزاوار این حکومت نبودند. همانطور که سزاوار ساواک و دیکتاوری شاه نبودند. مردم دارند حکومت اسلامی را هم مثل حکومت شاه به زباله دان می اندازند و این مردم به بازگشت حاکمیت شاهان و درباریها و اشرافیت مفتخور و از خود راضی یک روز هم رضایت نمیدهند. این جامعه ای است که کارگران و معلمان  و بازنشستگان و دانشجویانش دارند "اداره شورایی" را فریاد میزنند، آزادی زندانی سیاسی، منزلت معیشت حق مسلم ماست و سرمایه دار مفت خور نمیخواهیم نمیخواهیم را فریاد میزنند. این جامعه ای است که بارها میلیونی در خیابانها فریاد مرگ بر دیکتاتور و زندانی سیاسی آزاد باید گردد و حقوقهای نجومی فلاکت عمومی را سرداده است. اینها، و برابری و آزادی کامل زن و مرد و لغو اعدام و درمان رایگان و امثال آن را مردم دارند هرروز به شکلی فریاد میزنند. و اینها همان چیزهایی است که مارکسیستها سالها گفته اند و تاکید کرده اند و به میان جامعه برده اند. دوره ای که مارکسیت ها را به زندان می انداختید و اعدام میکردید و هرچه دلتان میخواست به سوی آنها پرتاب میکردید و میگفتید خیلی وقت است گذشته است.

بله در زمان پدر و پدر بزرگ شما خیلی از مردم به مساجد سوق داده میشدند و اراجیف آخوندها را گوش میکردند. زیرا اسلام مذهب رسمی و اجباری بود و چیزی جز اراجیف آزاد نبود. کتاب خواندن ممنوع بود.عقیده آزاد نبود و عقاید پیشرو بشدت سرکوب میشد. تحزب و تشکل مطلقا آزاد نبود. نویسندگان و دانشجویان و کمونیستها و مارکسیتسها و کارگران معترض و همه آزادیخواهان به زندان انداخته میشدند و بعضا اعدام میشدند، اما مساجد و خیل آخوندها و طلبه ها و مرتجعین رنگارنگ کاملا آزاد بودند و پول میگرفتند و در رسانه های رسمی برایشان هرروز تبلیغ میشد.

جناب پهلوی! هرکس که کمی فکر داشته باشد و تعمق کند متوجه میشود که حکومت اسلامی در واقع خلف و بازمانده و محصول دوره سیاه دیکتاتوری پهلوی هاست. حکومت پهلوی فعالانه مذهب رسمی را نه فقط تبلیغ میکرد بلکه آنرا به جزئی از قوانین و آموزش اجباری تبدیل کرده بود. حوزه های اسلامی  و تکایا و مساجد بسیاری در همه جا فعالانه خرافه و عقب ماندگی و بندگی و احادیث اسلامی را به درون جامعه پمپاژ میکردند. خود خانواده پهلوی و از جمله شخص رضا پهلوی سالی چند بار در معیت یک مشت آخوند درباری به زیارت اماکن اسلامی میرفتند و با پوشش وسیع رسانه ای این "شرفیابی ها" را به عنوان رویدادهای مهم به خورد مردم میدادند.  

جامعه امروز ایران بهیچ وجه جامعه چهل سال و پنجاه سال پیش نیست. این جامعه را نمیتوان بار دیگر زیر سیطره شاه و سلطان و اشرافیت بی خاصیت و مفتخور اسیر کرد. امروز مردم در مبارزات و جدالها و فداکاریها و تلاشهای هرروزه خود علیه جمهوری اسلامی، بسیار و بسیار آگاهتر و متشکل تر و متحزب تر شده اند. رسانه های اجتماعی امکانات زیادی برای رشد آگاهی و اتحاد و بهم پیوستن مردم ایجاد کرده است. جدال و جنبش آزادیخواهی و حق طلبی زنان و کارگران و دانشجویان و مالباختگان و بازنشستگان به جزئی از حیات روزمره اجتماعی این جامعه تبدیل شده است. این جامعه میخواهد از شر جمهوری اسلامی خلاص شود. اما تردیدی نداشته باشید که بهیچ وجه نمیخواهد و نخواهیم گذاشت یک لحظه هم به عقب بازگردد و به حاکمیت شاه و ساواک گردن بگذارد. اگر روی کار آمدن ترامپ و امثالهم شما را دچار این توهم کرده است که میتوانید این جامعه را به عقب بازگردانید و سلطنت و دربار و شاه و ساواک را بر حیات این مردم حاکم کنید، واقعیت خیلی زود به شما خواهد فهماند که مثل امثال چلبی در عراق اشتباه مهلکی میکنید و هزینه چنین اشتباهی مطمئن باشید که کم نخواهد بود.*

(در شماره 822 نشریه انترناسیونال منتشر شده است )

 

بی حجابی: تاریخ تکرار میشود!


سران جمهوری اسلامی همیشه معتقد بوده اند که جنگ نعمتی است که میتواند آنها را از "شر" بسیاری از "بلایا" محفوظ دارد. حجاب اسلامی یکی از این شرهاست که هنوز که هنوز است یقه جمهوری اسلامی را گرفته است و رها نمیکند. شر که نه، خوره ای که تمام تارو پود رژیم را ذره ذره خورده است و کاریش هم نمیشه کرد. به زعمشان اکنون در سایه نعمت  تبلیغات جنگی شاید بتوانند جلو این خوره را بگیرند!
در پنجم اردیبهشت  امسال جمعیتی زیاد در مقابل ساختمان پلیس امنیتی اجتماع نمودند. اینان کسانی بودند که با دریافت پیامک تلفنی بدلیل  بدحجابی و یا کشف حجاب در اتومبیل های خود به اداره ی پلیس احظار شده بودند. این تجمع هر لحظه بیشتر شد. فضای متشنجی بوجود آمده بود. ساعتی بعد پلیس بعداز مشاهده ازدحام مردم  به ناچار مجبور به عقب نشینی شد و از تجمع کنندگان خواست که محل را ترک کنند. علیرغم توضیحات مسئولین کسی نفهمید چرا این مردم را پلیس  که برای مبارزه با بی حجابی و یا کشف حجاب جمع کرده بود بعدا به خانه فرستاد. آیا ترس از خشم و انفجار تجمع  مردم نبود که پلیس آنها رامتفرق نمود؟
برطبق اظهارات رئیس پلیس این پیامک ها در پی رصد خودروها در شهر تهران ارسال شده است. رصد خودرو ها یعنی کنترل بوسیله دوربین های مداربسته. شهرتهران  بوسیله ی هزاران دوربین مداربسته  کنترل میشود و اخیرا هم رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی تهران از افزایش دوربین ها در سطح شهر خبر داد. همزمان با خبر افزایش دوربین ها  مقامات رژیم از پدیده ی دیگری صحبت میکنند. بی حجابی یا کشف حجاب!
تصاویر منتشر شده از زندگی روز مره ی مردم نشان میدهد که بی حجابی و نداشتن حجاب در بسیاری از شهرها به یک نرم اجتماعی  در حال تبدیل شدن است. این پدیده که از چند سال پیش درمناسبتهای  مختلف مثلا در شادی و پایکوبی  مردم به مناسبت های عید، پیروزی تیم فوتبال مورد علاقه و یا اعتراضات زنان که عمدا به دختران خیابان انقلاب مشهور شد، اکنون به یک پدیده عمومی تر تبدیل شده است و زنان و دختران بی حجاب در ملاءعام در رفت و آمد هستند و  مردمی که با بی حجابان در اماکن عمومی روبرو میشوند، نه اعتراضی دارند و نه دچار زلزه ی سکسی میگردند، نه فکر میکنند که فاجعه سیل بهار امسال و زلزله ی سال گذشته ربطی به بی حجابی زنان دارد؟!. مسئله این است که جمهوری اسلامی شعور مردم را مثل همیشه دست کم میگیرد.
اگر در ۲۸ فروردین ۱۳۹۷ وزیر کشور رحمان فضلی از بی حجابی در خودرو ها صحبت میکند، اکنون یکسال و اندی بعد جانشین فرمانده ناجا به اجرای طرح " ناظر" روی آورده است. طرح" ناظر" طرحی برای برخورد به بی حجاب ها میباشد.وی ضمن تاکید براینکه "این طرح در سراسر کشور اجرا میشود و فقط به خودروها مربوط نمیشود، و مردم ( بخوان امت حزب الله ) نباید بگویند به ما مربوط نیست". در همین رابطه وی ادامه میدهد که :
 "پلیس معتقد است علاوه بر اینکه اصل مشکلات و آسیب‌های اجتماعی بحثی ذاتاً اجتماعی محسوب می‌شود، اما حاصل سوغات غرب و بی توجهی‌ها در داخل کشور است که دشمن قصد دارد از این طریق به ما ضربه وارد کند".
در همین چند جمله میتوان نظر جامعه  را دید. جامعه مشکلی با "بی حجابی" ندارد. اصلا به کسی ربطی ندارد. اینکه مقامی بلند پایه از دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی اعلام میکند که مردم نباید بگویند این به ما مربوط نیست، یعنی اینکه بطور واقعی میدانند که مساله حجاب اسلامی و تحمیل آن ، مساله مردم به عام در ایران نیست،  بلکه منظورشان بسیج گله ی خواهران و برادرانی حزب الهی است که حتی نه از سراعتقادات مذهبی و داعشی بلکه از سرمزدوری برای رژیم و سرکوب زنان قرار است به میدان کشانده شوند. جمهوری اسلامی سرکوب جامعه و مدنیت را با حجاب شروع کرد.  باید از این مسئول محترم پرسید چه چیزی آسیب های اجتماعی را دامن می زد ؟ چند تار مو؟  یا دزدی و فساد و رشوه خواری  سران حکومت ، یا  سرکوب کارگرانی که حقوق های پرداخت نشده شان را خواهانند و یا بازنشستگانی که دهها سال کارکرده اند و اکنون گرسنه اند؟ شاید کودکان خیابانی و کار محصول بدحجابی زنان هستند ؟ یا کشتار صدها هزار زندانی سیاسی؟
 این طنز تاریخ است. مارکس میگوید تاریخ دوبار تکرار میشود . بار اول بصورت تراژدی و بار دوم بصورت کمدی و  قهرمانان این تاریخ دوبار زائیده میشوند، یکبار در قامت یک اسطوره و بار دوم به شکل دلقک. این دوجمله وصف الحال جمهوری اسلامی در رابطه با حجاب را به روشنی نشان میدهد. بار اول در انقلاب ۵۷ با حمله و اسید پاشی و پونز  حجاب  را بسرزنان  کردند و آنهایی را که مقاومت کردند در زندان مورد تجاوز و شکنجه قرار دادند و فرزندانشان را از آنها گرفتند و زنان حامله را  تیرباران کردند و زیر خاک کردند. بعد از چهل سال این ابلهان تاریخ بار دیگر با طرح "ناظر" به خیال خود با بی حجابی مبارزه میکنند. این کمدی  و دلقک بازی اسلامی حتی دیگر خود رژیم را هم راضی نمیکند چه برسد به مردمی که کمر به سرنگونی این رژیم بسته اند.
تئوری ها و فتواهای علمای اسلام در مورد حجاب مدتهاست  رنگ باخته است و شعارهای زن ستیزی مانند "زن بدون حجاب مانند صندلی بدون پایه است"،  "حجاب زن حرمت همسر اوست"،"حجاب در حریم ولایت"و هزار و هزار خزعبلات  اینچنینی در طول چهل سال رسالت زن ستیزی جمهوری اسلامی دیگر اثر ندارد.
شاید  باید گفت دوباره نقطه سرخط برای جمهوری اسلامی. مبارزه با بی ححابی یعنی برگشت به نقطه صفرو دور اول به قدرت رسیدن رژیم. زمانی که فرمان امام برای شروع نظام آتارتاید جنسی و حجاب اسلامی با مخالفت عظیم زنان و جامعه ای ایران روبرو شد.
این یک واقعه تاریخی است. رژیم که با حجاب اسلامی قدم به میدان مبارزه علیه مدرنیتت گذاشت اکنون در شرایط کنونی که  حاکمیت در سراشیبی سقوط قرار گرفته است وحکومت با  مبارزه ی آگاهانه ی مردم و اعتلای جنبش کارگری روبروست و بحث  راه انداختن شورا و کمیته های محل کار و محلات اینجا و آنجا مطرح میشود مبارزه با حجاب زن بعنوان بیرق اسلام سیاسی یکبار دیگر به عنوان یک بخش از جنبش برای رهایی و آزادی و برابری قد علم میکند.
***


در حمایت از کمپین آزادی زندانیان هفت تپه!

در حمایت از کمپین آزادی زندانیان هفت تپه!

اخیرا کمپینی برای آزادی دستگیرشدگان اعتصاب و مبارزه مهم چند ماه قبل کارگران نیشکر هفت تپه در داخل کشور راه افتاده است. به سازماندهندگان این کمپین و این اقدام مبارزاتی موثر و بسیار ضروری خسته نباشید میگوییم. من به سهم خود و حزب کمونیست کارگری ایران - حکمتیست از این کمپین قویا حمایت میکنیم. اکنون چند ماه است، اسماعیل بخشی از رهبران پرشور کارگران نیشکر هفت تپه و سپیده قلیان از مدافعین جدی و دلسوز مبارزه کارگران هفت تپه زیر فشارهای سخت در زندان جمهوری اسلامی بسر میبرند. اعضای هیئت تحریریه گام، مبارزین جسوری چون سانازالهیاری، امیر امیرقلی، امیرحسین محمدی فر، به دلیل آگاهگری و خبر رسانی و حمایت از مبارزات کارگران هفت تپه در گوشه زندان و شرایط نامساعد قرارگرفته اند. عسل محمدی عضو دیگر هیئت تحریریه گام و علی نجاتی از فعالین  کارگری شناخته شده نیشکرهفت تپه هرکدام بعد از سپری کردن مدت زمانی در زندان، اکنون تحت فشار و احضار و با پرونده سازی مجدد روبرو هستند. به علاوه چهار نفر از بازداشت شدگان روز کارگر؛ ندا ناجی، آنیشا اسداللهی، مرضیه امیری و عاطفه رنگریزهم هنوز آزاد نشده اند. همه این مبارزین حق طلب باید آزاد شوند. با اتکا به فشار مبارزاتی سازمانیافته میتوان آزادی آنها را ممکن کرد. در این چهارچوب کمپین سازماندهی شده برای آزادی بازداشت شدگان هفت تپه اهمیت جدی دارد و لازمست از آن وسیعا حمایت کرد. واضح است ما خواستار آزادی فوری و بی قید و شرط همه فعالین کارگری و فعالین سیاسی و اجتماعی و همه زندانیان سیاسی هستیم، اما این کمپین به طور هدفمند و کنکرت هدفش را فشار گذاشتن برای آزادی دستگیر شدگان هفت تپه گذاشته است. در نتیجه در داخل و خارج کشور، به هر شکل ممکن لازمست با این کمپین همگامی و همراهی و حمایت شود. ما از رهبران و فعالین جنبش کارگری، نهادها و تشکلهای کارگری، از جنبشهای اعتراضی حق طلبانه و رادیکال و فعالین آنها، از نیروهای چپ و کمونیست و مردم آزادیخواه میخواهیم با ابتکارات مبارزاتی متنوع از کمپین آزادی بازداشت شدگان هفت تپه و روز کارگر حمایت کنند. باشد با حرکتی سازمانیافته و هدفمند و بزرگ اسیرانمان را از زندان جمهوری اسلامی رها کنیم.

***  

June 28, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل دوم - قسمت پنجم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی

 

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت پنجم

قسمت پنجم

 

 

چگونه ارتش توده ‏اى به ‏وجود مى ‏آيد

شرط پيروزى انقلاب درهم شكستن نيروهاى مسلح ضدانقلابى است. و اين امر نياز به‌ارتش توده ‏اى دارد. اما اين ارتش اين ‏گونه به ‏وجود مى ‏آيد:

۱-تشكيل كانون‏ هاى چريكى توسط پيشاهنگان انقلابى

۲- حمايت شهر از كانون‏ هاى چريكى در شهر و روستا

اشتباه دبره در اين است كه به مسأله حمايت شهر كم ‏بها مى ‏دهد.

گروه در اينجا با چند سؤال روبه ‏رو مى‏ شود:

۱-آيا در جريان عمل گروه‏ هاى كوچك به سازمان‏ هاى بزرگ تبديل نمى ‏شوند.

۲- آيا گروه ‏ها به وحدت نخواهند رسيد.

۳-آيا گروه ‏ها به مردم شناسنانده نمى‏ شوند.

۴- آيا گروه ‏ها به پيشاهنگ توده بدل نخواهند شد.

۵-آيا عمليات در روستا نياز به حمايت سياسى  شهر ندارد.

۶-آيا حمايت شهر خود به ‏خودى است يا سازمان يافته است.

انتقاد به گروه از زاويه چپ

گروه در اينجا با انتقاد از زاويه چپ روبه ‏رو مى ‏شود. مسعود مى ‏گويد: عده ‏اى ممكن است به ما بگويند شما مى‏ خواهيد يك سازمان توده‏ اى ايجاد كنيد، حال آن ‏كه هدف ايجاد يك سازمان پرولتاريايى است. مسعود در جواب مى‏ گويد: شرط نخست رهبرى پرولترى پيشاهنگى است و اين ما هستيم كه مبارزه مسلحانه را آغاز مى‏ كنيم. و اين عمل بر پايه يك خط مشى ماركسيستى ـ لنينيستى استوار است. هدف ما در اين ‏كار كشاندن توده و طبقه به مبارزه است، نه طبقه كارگر تنها. حزب طبقه كارگر در طى عمل ايجاد مى ‏شود و ما در پروسه مبازره با طبقه ارتباط برقرار مى‏ كنيم. در همين پروسه است كه طبقه كارگر شايستگى خود را براى رهبرى مبارزه نشان مى ‏دهد. و حضور سازمان پيشاهنگ در رهبرى مبارزات تضمين ‏كننده رهبرى طبقه خواهد بود.

 

يك هشدار و يك پيش ‏بينى تاريخی

در اينجا گروه دو مسأله را درست مى‏ بيند:

۱-بى‏ عملى

۲- واگذارى رهبرى

مسعود مى‏ گويد: بيم آن مى‏ رود كه بى‏ عملى ماركسيست‏ ها رهبرى مبارزات ضدامپرياليستى خلق را به خرده ‏بورژوازى بسپارد. و تضمين رهبرى پرولتاريا تنها از كانال پيشاهنگى ماركسيست ـ لنينيست ‏ها مى‏ گذرد و راه ديگرى هم نيست.

پس بايد خطر كرد، بايد در نظر و عمل يك پاسخ مشخص به مسأله تعويض قدرت و واگذارى قدرت به استثمارشدگان داد.

 

فصل نهم: يادداشتها

در مسأله حزب و قيام، گروه از لنينيسم عبور مى ‏كند:

۱- لنين مى‏ گويد: بدون حزب انقلابى، پيروزى انقلاب ممكن نيست و چه ‏گوارا مى ‏گويد: انقلاب كوبا با اصل لنينى فوق در تضاد است. مسعود مى‏ گويد انقلاب مى‏ تواند بدون حزب شروع شود و حتى بدون حزب قدرت را به ‏دست گيرد. اما پيروزى آن، با وسعت تاريخى‏ اش منوط است به بودن حزب.

۲- گروه در بررسى‏ هايش به دو راه مى ‏رسد: تشكيل حزب و مبارزه چريكى بدون حزب و بعد به اين نتيجه مى ‏رسد كه نبايد منتظر تشكيل حزب شد. بايد دست به‌مبارزه مسلحانه زد. و در پروسه مبارزه حزب به شكل مشخص مطرح خواهد شد. براى تشكيل حزب اتحاد گروه ‏هاى ماركسيست ـ لنينيست مطرح است. اما اين اتحاد هم ‏اكنون به شكل مشخص مطرح نيست. در جريان عمل مطرح خواهد شد.

مسعود مى‏ گويد: «ما ابتدا مبارزه مسلحانه را به ‏طور كلى پذيرفته بوديم. اما مسئله حزب به شكل مشخص مطرح بود. اما اينك مبارزه مسلحانه مسأله مشخص است. و ضرورت تشكيل حزب مسأله ‏اى كلى است.

۳-لنين مى‏ گويد: پيشاهنگ نمى‏ تواند دعوت به قيام كند مگر آن‏كه اكثريت توده وظيفه را پشت سر خود داشته باشد. اما در كوبا نشان داده شد كه پيشاهنگ واقعى نمى ‏تواند به‏ وجود بيايد مگر آن‏كه قيام آغاز شود. وقتى لنين مى‏ گويد: قيام كار توده ‏ها است. بدان معنا است كه رشد روزافزون قيام و پيروزى قيام شدنى نيست مگر آن‏ كه توده از آن حمايت كند. در روزگار لنين تصورى از جنگ چريكى طولانى مدت نبود. پس تصورى هم از آغاز قيام نبود. لنين قيام را يك پروسه كوتاه مدت با شركت انبوه توده‏ ها مى‏ دانست. ولى امروز قيام را يك جنگ توده ‏اى مى ‏دانند كه با حركت پيشاهنگ آغاز مى‏ شود.

انتقاد گروه از دبره

گروه انتقادات خود از دبره را اين‏ گونه جمع ‏بندى مى‏ كند:

۱- دست كم گرفتن امر سازماندهى و الغاى يك ديد خودبه ‏خودى

۲-پُربها دادن به جنبه كاتاليزورى مبارزه مسلحانه و كم ‏بها دادن به امور مقدماتى و تداركاتى مبارزه

۳-تعميم جنبه‏ هاى فرعى انقلاب كوبا به سراسر واقعيت امريكاى لاتين

۴- خطاهايى در مورد رابطه شهر و روستا

۵-خطاهايى در مورد رابطه حزب و چريك

۶- خطاهايى در مورد رابطه تئورى و عمل

۷- دگم ‏سازى همان خطايى كه خود مورد انتقاد قرار مى ‏دهد.

 

آنك

برادرانم

كه مى‏ آيند

و از رديف آتش

مى‏ گذرند

سلطانپور

بازخوانى آنچه كه يك انقلابى بايد بداند

چند نكته

۱- اين رساله در تابستان سال۴۹نوشته شده است. رساله ‏اى است موجز حاصل ارزيابى گروه جنگل.

۲- اين رساله در آستانه ورود گروه به فاز عملياتى تدوين شده است. و درواقع پلاتفرم گروه است. و نشان مى ‏دهد كه گروه به آن درجه از رشد كمى و كيفى رسيده است. كه مى ‏تواند به ‏عنوان يكى از سازمان‏هاى پيشتاز طبقه كارگر خود را علنى كند.

۳- گفته مى ‏شود اين رساله از آن بيژن جزنى است۱. كه از درون زندان براى فراهانى فرستاده مى ‏شود تا اتوريته او را كامل كند. كه چنين نيست. نثر و نگاه بيژن به گونه ‏اى ديگر است. ضمن آن‏ كه بررسى‏ هاى گروه بايد توسط خود گروه كه اشراف كاملى به‌بحث‏ ها و بررسى‏ ها داشتند، تدوين مى ‏شد. و اين رساله نشان مى ‏دهد كه تدوين بلاواسطه گروه است.

۴- كاتب رساله صفايى فراهانى است. اما در واقع جمع‏ بندى كار گروه است. و تنها نظريات شخصى او نيست.

 

مقدمه

مقدمه مبتنى بر سه نكته است:

۱- اين رساله نتيجه بررسى ‏هاى انجام شده گروه است. به ‏همين خاطر موجز است.

۲-اين رساله براى پايان دادن به بن‏ بست مبارزاتى است.

۳-اين رساله ضمن قبول لغزش‏ هايى در آن، همه را دعوت مى‏ كند كه حول محورهاى تعيين شده مبارزه را آغاز كنند.

در واقع اين رساله مرز گذار از ركود به تحركى انقلابى است. اهميت اين رساله و دو رساله «هم  استراتژى  و هم  تاكتيك» احمدزاده و «رد  بقا»ى پويان در همين مرز گذار است. وگرنه ده‏ ها و صدها كتاب با غناى بيشتر و تحقيقاتى همه ‏جانبه ‏تر در مقاطع ديگر منتشر شدند اما آب از آب تكان نخورد.

بخش اول

اين رساله شامل دو بخش است: بخش اول به وضعيت رفرم ارضى مى‏ پردازد و نشان مى ‏دهد كه اين رفرم چه تغييرى در روستا و شهر به ‏وجود آورده است. بورژوازى ايران در چه مرحله ‏اى است و هيئت حاكمه چه مى‏ كند.

بخش دوم: به ضرورت مبارزه انقلابى و سازمان‏ هاى سياسى داخل كشور مى ‏پردازد. و به واقع پلاتفرم گروه روشن مى‏ شود.

الف: رفرم ارضى و سير جامعه

رفرم به منظور تغيير دادن مسير تحولات درونى جامعه و مسخ شعارهاى جنبش ترقى‏ خواهانه ايران به اجرا درآمد. و در پايان دادن به عقب ‏ماندگى جامعه ما نقشى ارتجاعى ايفا مى‏ كند پس رفرم ماهيتى ارتجاعى دارد.

خلع يد از مالكان بزرگ به سود بورژوازى وابسته انجام شده است. بورژوازى ملى نيز در بورژوازى كمپرادور تحليل رفت. به گونه ‏اى كه بوژوازى كمپرداور بخشى از بورژوازى ايران نيست بكلی تمامى آن است. بورژوازى در سه عرصه مالى، صنعتى، بازرگانى به تمامى به انحصارات جهانى وابسته است. پس برخلاف بورژوازى كلاسيك، مخالف آزادى و طرفدار ديكتاتورى و متكى به امپرياليسم است.

رفرم سرآغاز طرح‏ هاى دولتى بود كه حاكميت بورژوازى را تأمين مى‏ كرد و بازار روستا را به روى آن مى‏ گشود. اما اين بورژوازى به دو دليل قادر نيست جامعه را به‌يك جامعه سرمايه ‏دارى و توسعه يافته برساند:

۱- وسيله‏ اى است براى ادامه غارت‏گرى انحصارات جهانى

۲- به علت عقب ‏ماندگى قدرت رقابت با انحصارات جهانى را ندارد.

اين رفرم ناقص بدون رفرم سياسى و اجتماعى امكان هر تحول بنيادى را از جامعه مى‏ گيرد. رفرم با استبداد سلطنتى، فساد، دستگاه ادارى، غارت‏گرى قشر بالايى بوروكراسى و نظامى و وابستگى‏ هاى رو به تزايد به انحصارات به جايى نمى ‏رسد.

ب: بورژوازى ايران

استعمار از قرن۱۹ زمينه ‏هاى رشد طبيعى ايران را مسدود ساخت و يكى از علل شكست انقلاب مشروطه ضعف بورژوازى به ‏طور كلى و فقدان بورژوازى صنعتى بود. تلاش‏ هاى بعدى بورژوازى ملى به جايى نرسيد و در بورژوازى كمپرادور تحليل رفت.

بورژوازى كمپرادور بعد از كودتا رشد سريع يافت و اكنون حاكم بلامنازع كشور است. اين بورژوازى شامل بخشى از فئودال‏ ها و بورژوازى ملى مى‏ باشد و پايگاه اصلى استعمار نو است. اين بورژوازى قادر نخواهد بود به رشد كلاسيك بورژوازى غرب نائل آيد. و بقا و سود خود را در سايه غارت انحصارات جهانى مى ‏بيند.

اين بورژوازى براى گذراندن مراحل رشد نياز به دمكراسى بورژوايى ندارد. ديكتاتورى حاكم و فساد ادارى شرايط ايده ‏آل ادامه حيات است.

سركوب جنبش ترقى‏ خواهانه ملى كاملاً به سود اين بورژوازى است. در پناه سلطه امپرياليسم است كه رشد مى‏ كند و پروبال مى‏ گيرد.

اين بورژوازى به ‏خاطر غارت و همكارى در غارت ثروت‏ هاى ملى، تحكيم ديكتاتورى، فساد ادارى، اجتماعى، فرهنگى ـ طبقه منحط و فاسدى است كه سر راه ترقى ملت است.

 

ج:  دستگاه حاكمه

قبل از اصلاحات دستگاه حاكمه نماينده فئودال‏ ها و كمپرادورها بود. و از سويى همكار و كارگزار امپرياليسم. پس از اصلاحات فئودال ‏ها نفوذ خود را به سود بورژوازى از دست دادند. و قشر عالى بوروكراسى با بورژوازى پيوند خورد. و هر دو با امپرياليسم جهانى بستگى دارند.

اين اشتباه است كه دستگاه حاكمه را صرفا نوكر جيره ‏خوار و گوش به‌فرمان امپرياليسم بشناسيم. دستگاه حاكمه ضمن داشتن وابستگى ‏هاى طبقاتى منافعى دارد كه او را به امپرياليسم وابسته مى‏ كند۲. سياست اقتصادى دستگاه حاكمه صدور مواد خام و اجراى پروژه ‏هاى صنعتى، وارد كردن كالا و تبديل جامعه به مصرف‏ كننده و دنباله ‏روى از غرب.

در زمينه داخلى تحكيم ديكتاتورى و سلب كليه حقوق اجتماعى و سياسى ملت و تبديل مجلسين و قوه قضاييه به آلت دست ديكتاتورى. در زمينه سياست خارجى پيوند با محافل امپرياليستى و به ‏عهده گرفتن ژاندارمرى منطقه اين است ماهيت و طرز عمل دستگاه حاكمه.

د: مسائل اجتماعى و فرهنگى

جامعه به دو بخش اكثريت و اقليت تجزيه شده است. اما برخلاف دوران قبل داراى يك فرهنگ نيستند. بخش اقليت شامل: بورژوازى وابسته، قشر بالاى بوروكراسى و تكنوكراسى، قشر مرفه خرده‏ بورژوازى يعنى، كارمندان و افسران و صاحبان شاغل آزاد و واسطه ‏هاى توزيع مى ‏باشند.

تمامى امكانات رفاهى جامعه در اختيار اين اقليت است. اين اقليت هر روز بيشتر فرهنگ و ارزش ‏هاى غرب را مى‏ پذيرد و همبستگى فرهنگى خود را با ملت مى‏ گسلد. مشغله فكرى روشنفكران اين اقليت نيز برگرفته از غرب است. آنان مردم خود را نمى ‏بينند اما دلشان به حال سياهان امريكا مى‏ سوزد.

اكثريت جامعه اما به دو بخش تقسيم مى ‏شود:

۱- شهرى

۲-روستايى

بخش شهرى شامل كارگران ـ پيشه ‏وران بى‏ چيز، كارمندان جزء است و بخش روستايى شامل قسمت اعظم خرده ‏مالكان و دهقانان بى ‏زمين است.

اين اكثريت از حداقل تغذيه، بهداشت و تفريح محروم است. حق تشكيل هيچ دسته و جمعيتى را ندارد و به ‏علت سركوب مداوم، از آگاهى سياسى نازلى برخوردار است. عناصر آگاه آن در زيرفشار پليس سياسى امكانى براى فعاليت نمى‏ يابند.

اما از فقر فرهنگى با وجود عقب‏ ماندگى و فرهنگ ارتجاعى حاكم، وارث بالقوه فرهنگ ملى است چون فرهنگ غرب هنوز در اين بخش نفوذ نكرده است. و على ‏رغم عقب ‏ماندگى هنوز سجاياى اخلاقى مثبت چون انسان‏دوستى، وطن‏ پرستى، هم‏دردى طبقاتى در اين بخش به چشم مى‏ خورد.

جامعه‏ اى آزاد و مترقى

براى رسيدن به جامعه ‏اى مترقى راه ‏حل بورژوازى به ‏جايى نمى‏ رسد. امروزديگر امكان رشد كلاسيك بورژوازى وجود ندارد. و بورژوازى ملى ايران به  ‏تمامى دربورژوازى وابسته تحليل رفته است. و فاقد پتانسيل انقلابى است. در واقع خرده ‏بورژوازى وارث تمايلات و افكار آن شده است.

ناسيوناليسم و ليبراليسم بورژوازى ديگر مصالح و منافع زحمتكشان ايران را دربر ندارد. در اين تفكر عدالت اجتماعى و تقسيم عادلانه درآمدها جايى ندارد. و قادر نيست استعمار را از ايران بيرون كند.

راه حل مشكلات انقلاب توده‏ اى است. راهى كه به دمكراسى و سوسياليسم مى‏ رسد .

اقتصاد

در مرحله نخست پس از پيروزى، بانك‏ ها، معاون، صنايع و سرمايه‏ دارى خارجى دولتى مى‏ شوند. و بخش خصوصى تحت ارشاد دولت قرار مى‏ گيرد. بازرگانى خارجى نيز دردست دولت قرار مى ‏گيرد.

در مرحله دوم بخش خصوصى نيز به كمك دولت درمى ‏آيد. اما توليدكنندگان كوچك تا پايان اين مرحله باقى خواهد ماند.

كشاورزى

۱- ملى كردن مؤسسات خارجى كشاورزى

۲-تأسيس مزارع و مؤسسات مكانيزه دولتى

۳- لغو بدهى دهقانان و خرده ‏مالكان

۴- تشويق دهقانان به تشكيل مزارع اشتراكى

۵-در مرحله دوم مزارع اشتراكى و خرده ‏مالكى به مزارع دولتى تبديل خواهد شد.

۶-خرده ‏مالكان در هر دو مرحله آزادند.

تحصيل و بهداشت

دولت تعليم و تربيت و بهداشت را به سود مردم زحمتكش به ‏دست خواهد گرفت.

مسائل سياسى

 ۱-تصفيه ارتش

۲- تشكيل ارتش داوطلب ملى

۳- تشكيل چريك ملى از كارگران و دهقانان

۴- ايجاد سازمان‏ هاى دمكراتيك

۵-آزادى احزاب

سياست خارجى

۱- خروج از پيمان‏ هاى نظامى

۲- ارتباط با كشورهاى سوسياليست و ضدامپرياليست

۳-رابطه با جنبش ‏هاى رهايى‏ بخش

۴- رابطه دوستانه با ديگر كشورها

۵- رابطه برابر با اروپا

 

مسائل فرهنگى و ملى

۱- آزاد بودن تدريس زبان تركى در مناطق آذربايجان

۲-زبان فارسى، زبان علمى و ادبى خواهد بود.

۳-تشكيل دولت خودمختار و ايجاد مجالس ايالتى و خودمختارى مالى و ادارى

۴-حق كردها و بلوچ‏ ها نيز در صورت تمايل خود براى خودمختارى محفوظ است.

بخش دوم

الف: ضرورت مبارزه و انقلاب

دستگاه حاكمه راه هرگونه ترقى و اصلاحى را برجامعه بسته است .هيچ راهى جز مبارزه نيست. مبارزه ای تام و تمام برای آزادى.

براى حاكميت ملت، پايان دادن به عقب ‏ماندگى، استبداد و راهى جز انقلاب نيست.

ب):نيروهاى انقلاب و طرز تفكر انقلابى

نيروى اصلى انقلاب دمكراتيك ايران، زحمتكشان شهر و ده‏ اند. سركوب و اختناق جنبش زحمتكشان را سركوب كرده و سازمان‏ هاى قديمى قادر به رهبرى جنبش نيستند.

نيروهاى انقلاب در شهر، كارگران و قشرهاى پايينى خرده ‏بورژوازى ‏اند. اما در روستا:

۱-دهقانان در سى سال گذشته به مثابه نيرويى ارزنده در مبارزات ملى شركت نكرده ‏اند. دهقانان را هم ‏اكنون راحت‏ تر مى ‏شود به مبارزه برعليه مالكين بزرگ كشاند تا حكومت. در شرايط كنونى زمينه‏ هاى بالفعل انقلابى وجنگ‏ هاى چريكى دهقانان درروستا نيست. با اين همه عدم آمادگى دهقانان به معناى نفى هسته ‏هاى مسلح در روستا نيست. در مرحله اول انقلاب، دهقانان روى هم رفته تماشاچى خواهند بود.

۲- كارگران و زحمتكشان شهرى مساعدترين نيروى انقلاب در مرحله اول به ‏شمار مى ‏روند. در حال حاضر اما سازمان باارزشى ندارند.

۳-روشنفكران بالفعل ‏ترين نيروى جنبش ‏اند. اينان قشر متحركى از خرده ‏بورژوازى‏ اند كه آگاهى سياسى لازم را دارند. اين نيرو تمام ويژگى‏ ها را براى شروع حركت دارد. مهم ‏ترين ضعف اين نيرو نداشتن سازمان‏ هاى رهبرى و طرز تفكر و روش انقلابى است.

۴-عشاير، در كردستان و فارس زمينه‏ هاى مساعدى براى جنبش مسلحانه وجود دارد.

در فارس جنبش دچار نارسايى‏ هاى سياسى است. و براى دامن زدن به شورش مسلحانه، موقعيت عشاير، همبستگى‏ هاى قومى و خونى مطرح است. در كردستان اما جنبش مسلحانه در گرو مسائل ملى و قومى است. درگيرى در اين مناطقه مى ‏تواند كمك مؤثرى به جنبش بكنند.

پ: وجه سوسياليستى مبارزه

در جامعه امروزى ما مبارزه براى دمكراسى بدون هسته ‏اى از سوسياليسم بى ‏معنا است. مبارزه براى آزادى‏ هاى سياسى و اجتماعى و مبارزه ضدامپرياليستى نمى ‏تواند بدون توجه به منافع طبقات محروم به جايى برسد.

سوسياليسمى كه، به آن باور داريم با سوسياليسم اروپايى يكى نيست. سوسياليسمى قاطع و انقلابى است.

ت: رابطه با شوروى

ما مى ‏توانيم سوسياليسم را در كشور خود بنا كنيم بى‏ آن‏كه مجبور باشيم با مقتدرترين كشور جهان حتى رابطه ‏اى بيش از يك رابطه فعلى دستگاه حاكمه داشته باشيم. ما نبايد ايدئولوژى انقلابى را با تمايلات «روسوفيل» كه بازمانده دوران خاصى است اشتباه كنيم.

ما به‏ خاطر پرداخت كفاره انحرافات و اشتباهات ديگران مصالح ملت را در توسعه رابطه با اتحاد شوروى و ديگر كشورهاى سوسياليستى زير پا نخواهيم گذاشت.

ث: حزب توده

حزب توده رسماً ايدئولوژى ماركسيسم ـ لنينيسم را برگزيد و جنبش كارگرى را زمينه رسمى فعاليت‏ هاى خود قرار داد. اما در زندگى سى ساله خود دچار كمبودها و انحرافات نهادى شد. نبود رهبرى باتجربه و دوم درك مسائل اجتماعى باعث شد كه حزب نتواند رسالت تاريخى خود را انجام دهد.

از سويى ديگر، ضعف رهبرى باعث شد كه در مقابل سياست غلط دولت شوروى و انحرافات استالینيستى به دنباله‏ روى بى ‏چون و چراى سياست شوروى تبديل شود. و حيثيت خود را در بين توده ‏ها به‏ خصوص قشر بورژوازى از دست بدهد.

بى‏ تجربگى طبقه كارگر و وسعت خرده ‏بورژوازى باعث شد كه حزب توده جولانگاه تمايلات خرده ‏بورژوازى و اپورتونيسم چپ و راست شود.

حزب توده براى اصلاح راهى جز موارد زير ندارد:

۱-ايدئولوژى انقلابى را مستقل از سياست خارجى شوروى اساس كار خود قرار دهد.

۲- رهبرى حزب عوض شود.

۳- كادرهاى حزب تصفيه شوند.

۴- از مواضع سياسى خود نقد صريح كند.

۵- سازماندهى دوباره شود.

۶- سنت‏ هاى انحرافى را به ‏دور ريزد.

ج: جبهه ملى

جبهه ملى گرايشات ناسيوناليستى داشته و اساساً قشرهاى خرده ‏بورژوازى را تحت‏ تأثير قرار مى ‏دهد. اين جبهه در جنبش ملى كردن نفت كه بخشى از جنبش ضدامپرياليستى ايران است رهبرى را به ‏دست داشت كه با كودتا اين نقش را از دست داد.

در سال‏هاى۴۲-۱۳۳۹نتوانست نيروهاى ثابت و پرقدرت و رهبرى و سازمان شايسته‏ اى ايجاد كند پس به خارج كشور رانده شد و هم ‏اكنون در ميان دانشجويان فعاليت مى‏ كند.

در جريان رفرم به ‏علت نداشتن ايدئولوژى انقلابى و گرايش‏ هاى محافظه‏ كارانه دچار تشتت و چنددستگى شد و در مقابل رفرم خلع ‏سلاح شد.

عقايد جبهه ملى بيشتر شبيه ايده ‏آل‏ هاى بورژوازى ليبرال است. جناح چپ آن نيز گرايشات سوسياليستى دارد. فاقد سوسياليسم انقلابى است.

جبهه ملى چاره ‏اى ندارد جز آن‏كه از عقايد ليبرال ناسيوناليستى خود دست بكشد و خود را به آرمان‏ هاى دمكراتيك نزديك ‏تر كند.

انقلاب نيروهاى جبهه ملى را تجزيه خواهد كرد، بخشى به سوى انقلاب، بخشى به‌سمت ضدانقلابى پرتاب خواهد شد.

چ: نيروهاى خارج از كشور

اين نيروها بايد كليه امكانات خود را در خدمت و حمايت از جنبش انقلابى قرار دهند و با كمك‏ هاى مالى خود براى جنبش پايگاه ‏هاى سياسى و نظامى فراهم كنند.

جز اين ‏ها نيروهاى ديگرى هستند كه مى‏ توانند بالفعل و بالقوه در خدمت جنبش قرار گيرد مشكل روشنفكران خارج از كشور بيگانگى از مسائل ملى و نداشتن درك واقعى از موقعيت جامعه ايران است. اينان شديداً تحت ‏تأثير جريان‏هاى بين ‏المللی قرار مى‏ گيرند و با همين معيارها شرايط كشور خود را تحليل مى ‏كنند.

براى روشنفكر خارج از كشور مسأله صلح و خلع ‏سلاح و خطر هسته‏ اى عمده است. در حالى‏ كه براى روشنفكران داخل اهميت كمى دارد. آنان به اصرار به يكى از دو قطب (چين و شوروى) تمايل دارند در حالى‏ كه در داخل چنين نيست.

اينان بيشتر يا جذب حزب توده مى‏ شوند و دچار يك بوروكراسى و يك سازمان جامد مى‏ شوند و يا جذب گروه‏ هاى پروچينى مى‏ شوند كه وقت خود را با انقلابى نمايى مى‏ گذرانند.

درك عميق تئورى انقلابى و تجارب انقلاب‏ هاى شوروى، چين و كوبا به ما راهى نشان مى ‏دهد كه با راه اين افراد (پروچينى ‏ها) تفاوت دارد.

ح: رابطه با چين و شوروى

ما بايد از تجارب انقلابى چين درس بگيريم. و از موفقيت بين ‏المللى چين استفاده كنيم. اما ملاك رابطه با قدرت‏ هاى جهانى، منافع ملموس انقلاب و واقعيت ‏ها و امكانات عملى اين نيروها و رابطه آن‏ها با موقعيت خاص جنبش است.

مصالح انقلاب به ما اجازه نمى ‏دهد كه سياست‏ هاى تلافى‏ جويانه را در قبال اين قدرت‏ ها در پيش بگيريم و اشتباهات و فرصت ‏طلبى آن‏ها را با لجاجت پاسخ دهيم.

در تدارك انقلاب

پس از سال‏ ها بحث سازمان‏هاى سياسى به ضرورت مبارزه مسلحانه رسيده ‏اند. ما ترديدى نداريم كه مقابله سياسى با دستگاهى كه اساسا متكى به ديكتاتورى نظامى است جز از راه قهرآميز ميسر نخواهد بود.

بنابراين تدارك انقلاب از گام‏ هاى نخست تدارك مسلحانه بوده و راه قهرآميز محور و اساس مبارزات انقلابى ما خواهد بود، در عين حال پيرامون چنين محورى هيچ امكان مسالمت‏ آميز را ناديده نخواهيم گرفت.

مهم ‏ترين مسأله اين است كه تدارك انقلاب بايد اين‏ گونه آغاز شود:

۱- تشكيل گروه ‏ها و يا هسته ‏هاى سياسى ـ نظامى در داخل كشور

۲- تشكيل مراكز رهبرى و هماهنگى در خارج كشور

۳- به اجرا درآوردن يك برنامه سياسى ـ نظامى

۴- تشكيل هسته ‏هاى ۱۰-۳نفره

۵-هسته ‏ها مى‏ توانند هسته محل كار، مدرسه، دانشگاه، كارخانه، محله، اداره و يا بازار باشد.

۶- هسته ‏ها در مراحل اوليه بايد از لحاظ تدارك نيروى انسانى، مالى و نظامى، خودكفا باشد.

۷- گرفتن نيرو از داخل يا خارج كشور در مراحل نخست غلط است.

۸- عمل انقلابى بايد مبتنى بر توان هسته باشد. كوچك و بزرگ بودن عمليات ملاك كار انقلابى نيست.

۹- هسته‏ ها بايد به تئورى انقلابى مسلح باشند. وگرنه كار به ماجراجويى و كج روى و انحلال مى‏ كشد.

۱۰- آموزش سياسى از ابتدا بايد در دستور كار هسته‏ ها باشد.

۱۱- يكپارچگى ايدئولوژيك هسته از مهم‏ترين شرايط ايجاد و رشد هسته است.

۱۲-داشتن ايدئولوژى انقلابى و ماركسيسم شرط مبرم تشكيل هسته نيست. هركس با هر ديدگاهى مى ‏تواند در تدارك انقلاب گام بردارد.

۱۳- يك هسته متوسط بين۳۰-۱۰نفر عضو دارد كه مى‏ تواند نماينده ‏اى براى گرفتن امكانات و رابطه به خارج اعزام كند.

۱۴- تشكيل هسته نيازمند سابقه و سنديت سياسى نيست. برنامه مبارزاتى آن‏ ها مجوز كارى آن‏ها است.

۱۵-آنانى‏ كه تجربه كافى و پتانسيل لازم را براى تشكيل هسته‏ هاى مسلحانه ندارند، گروه ‏هاى سياسى ـ صنفى تشكيل دهند و نيروها را به سوى جنبش انقلابى به‌حركت درآورند.

۱۶- هسته ‏هاى سياسى ـ نظامى، بايد گروه‏ هاى سياسى ـ صنفى را حول و حوش خود سازمان دهند. اما در سازمان بايد جدا از هم و در استتار كامل باشند. كادرهاى هر دو گروه نمى ‏توانند مشترك كار كنند.

۱۷-ايجاد هسته ‏ها مرحله تداركاتى جنبش مسلحانه عمومى است. كه بايد به يك جريان بسيار انقلابى و يك نيروى نظامى با قدرت منتهى شود.

وظايف تشكيلات خارج از كشور

۱- عناصرى كه از كشور خارج مى ‏شوند بايد با ايجاد پايگاه‏ هايى در داخل كشور به‌ تدارك انقلاب كمك كنند، ايجاد هسته در داخل و هماهنگ كردن هسته ‏ها براى ايجاد يك جريان واحد از ديگر كارهاى عناصر خارج كشور است.

۲- شبكه خارج از كشور همچنين وظيفه تبليغات و تعليمات و انتشار آثار كلاسيك را بايد انجام دهد.

۳- فرستادن نشريات انقلابى به داخل كشور اما اين كانال بايد مستقل از هست‏ه هاى داخلى كشور باشد.

۴-ايجاد پايگاه ‏هاى نظامى

۵- شركت در مبارزه مسلحانه نهضت‏ هاى آزادى‏ بخش براى كسب تجربه

۶- تهيه و ارسال سلاح به داخل

۷-ارسال كادر به داخل براى تدارك هسته‏ هاى سياسى ـ نظامى

۸- داير كردن مراكز تحقيقاتى و انتشاراتى

۹- به ‏دست آوردن امكانات تبليغاتى (مثل راديو و تلويزيون)

۱۰- جمع ‏آورى كمك ‏هاى مالى

۱۱- معرفى جنبش انقلابى داخل به ديگر كشورها و دول شرقى

پايان مرحله نخست

مرحله نخست با اقدامات زير به پايان مى ‏رسد:

۱- تشكيل هسته ‏هاى انقلابى:

ـ گروه ‏هاى سياسى ـ نظامى

ـ گروه ‏هاى سياسى ـ صنفى

۲- تشكيل مراكز رهبرى

۳-ايجاد پايگاه ‏هاى تداركاتى در خارج از كشور:

ـ مالى

ـ انسانى

ـ تبليغى

 

مرحله دوم

مرحله دوم شامل سه بخش است:

۱- گسترش مبارزات در داخل كشور

۲- رهبرى مبارزات سياسى جامعه

۳- ايجاد عالى‏ ترين مركز رهبرى انقلابى براى جنبش و جامعه و ايجاد جبهه ‏اى ملى است كه حاكميت را در يك نبرد توده‏ اى از سرير قدرت به ‏زير بكشد.

مبارزه مسلحانه شهر و ده

۱-مبارزات مسلحانه با تشكيل هسته ‏هاى انقلابى از شهر آغاز مى‏ شود. زحمتكشان شهر و روشنفكران آغازكننده اين جنبش ‏اند.

۲-دهقانان آمادگى انقلابى ندارند. پس جنگ ‏هاى چريكى دهقانى ممكن نيست.

۳- بسته به شرايط و موقعيت سوق‏ الجيشى در خارج از شهر نيز پايگاه ‏هاى چريكى مى ‏تواند برپا شود. اما بايد آگاه بود كه به دهقانان محلى نمى‏ توان متكى بود. و از آن‏ ها ارتزاق كرد.

۴- از هم ‏اكنون بايد به فكر يافتن راهى در مرزها براى خروج و نجات جان افراد تحت تعقيب بود.

۵- ايجاد پايگاه‏ هاى سيار و متحرك و متكى به خود در مناطق دور از دسترس دشمن براى پناه دادن به نيروهاى شهرى بايد در نظر گرفته شود. اين پايگاه ‏ها مى‏ توانند در آماده كردن تدريجى دهقانان مؤثر باشند.

۶- هسته ‏ها بايد قبل از شروع عمليات كارآيى خود را بيآزمايند و نقاط ضعف خود را برطرف كنند.

۷- عمليات از خلع سلاح پليس تا ترور گروهى دشمن مى‏ تواند گسترش يابد.

۸- مصادره بانك ‏ها و انبارهاى سلاح و ربودن ديپلمات‏ هاى خارجى و سران حكومت، ربودن هواپيما همه و همه مى ‏تواند در دستور كار قرار گيرد.

ويژگى‏ هاى مبارزه شهرى

۱-چريك به سهولت در دسترس توده ‏ها است و توده‏ ها به سهولت مى ‏توانند به او كمك كنند.

۲- حاكميت را در قلب خود به ‏خطر مى ‏اندازد.

۳-حاكميت مى‏ تواند توده را در بى‏ خبرى مطلق قرار دهد.

همكارى‏ هاى بين ‏المللى

از آنجا كه مبارزه يك امر جهانى است. جنبش مى‏ تواند از هر امكانى در راه تدارك انقلاب استفاده كند. اما ملاك اين رابطه منافع ملت و انقلاب ايران است. و در هيچ شرايطى به آلت دست قدرت‏هاى خارجى تبديل نمى‏ شود.

استفاده از امكانات خارجى نبايد شخصيت، استقلال و اصالت و مصالح انقلاب ايران را لكه ‏دار كنند.

به ‏هر رو مرز عبورناپذيرى است بين فرصت ‏طلبى و همكارى شرافتمندانه با نيروهاى خارجى

وحدت

۱-وحدت مسأله مبرم ملت ايران است. اگر امكان آن بود كه انقلاب در يك سازمان وسيع متحد شود جاى هيچ درنگى نبود. ولى نمى ‏توان مبارزه را براى وحدت به حالت تعليق درآورد.

۲- سازمان‏ هاى سياسى موجود فاقد سلامت انقلابى ‏اند. اما همكارى با اين سازمان‏ ها به ‏شرط آن‏ كه جنبش را به خطر نيندازند و بار جنبش را سبك كند بلااشكال است. اين توجيه مربوط به داخل نيست. مربوط به نيروهاى خارج كشور است.

۳- و اما وحدت، در پروسه وحدت هسته ‏هاى انقلابى، سازمان‏ هايى كه خود را با انقلاب هماهنگ مى‏ سازند زمينه ‏ساز وحدت خواهند بود. وگرنه وحدتى صورت نخواهد گرفت.

وحدت امروز امرى نظرى نيست كه با مذاكره حل شود. اما در وحدت بايد موارد زير را در نظر گرفت:

۱-وحدت با چه كسانى

۲-وحدت به چه خاطر

۳- وحدت به چه راهى

۴- وحدت براى كدام مقصود

جنبش نيروى خود را صرف تبليغ برنامه و مرام خود مى‏ كند: مبارزه ايدئولوژيك با عقايد كهنه و منسوخ سازمان‏ هاى سنتى (مثل حزب توده) در دستور كار نيست. بخش تبليغات و تعليمات مسئول تغذيه ايدئولوژيك نيروها است.

تذكرات فنى و سازماندهى

۱- مبارزه سياسى يعنى مبارزه متشكل و سازمانى 

۲-تشكيلات بايد براى برنامه و هدفى روشن باشد.

۳- اعضاى تشكيلات بايد صلاحيت لازم را براى تحقق برنامه گروه داشته باشند.

۴- كميت گروه بستگى به نحوه عمل گروه دارد. بايد ديد براى اجراى برنامه به چه مقدارى افراد نيازمنديم.

۵- براى عضوگيرى بايد ملاك وضعيت فعلى باشد نه گذشته افراد.

۶- بايد ديد آيا فرد توان بالقوه كسب آموزش‏ هاى سياسى ـ نظامى را دارد.

۷- در هسته بايد انضباط لازم برقرار باشد. بايد نسبت به اصول مخفى‏ كارى، انجام تعهدات و وظايف بشريت احساس مسئوليت كرد.

۸- در صورت بى ‏انضباطى در گروه، تصفيه و يا انحلال گروه بايد انجام شود.

۹- در عضوگيرى‏ ها بايد مطمئن بود فرد تحت نظر پليس نباشد.

۱۰- كسانى‏ كه سوابق سياسى دارند بهتر است به تشكيلات خارج از كشور منتقل شوند.

۱۱- گام اول در تشكيل گروه توافق بر سر زيربناى ايدئولوژيك هسته و روش مبارزاتى است.

۱۲- براى تدارك گروه بايد برنامه ‏ريزى معينى كرد و زمان حداقل و حداكثر را مشخص كرد.

۱۳- اعضا بايد در تمام شئون زندگى تابع برنامه ‏هاى گروه باشند و هر زمان كه گروه صلاح بداند به ‏صورت حرفه ‏اى درآيند.

۱۴- پليس از طريق فرستادن عوامل نفوذى يا به كنترل درآوردن يكى از اعضاى گروه و يا نظارت بر گروه بر سازمان سياسى مسلط مى‏ شود. رهبرى گروه بايد اين تاكتيك را خنثى كند.

۱۵- بايد پيشاپيش براى نجات جان افراد در صورت لو رفتن چاره‏ اى انديشيد.

۱۶-در صورت دستگيرى بايد حداقل اطلاعات را به پليس داد. نبايد فريب بلوف ‏هاى پليس را خورد.

۱۷-افراد بايد برای روابط خود پيشاپيش توجيهات طبيعى انديشيده باشند.

۱۸- بايد با شگردهاى بازجويى آشنا شد.

۱۹- در طى مراحل بازجويى، شكنجه و زندان، بايد مصالح انقلاب را درنظر گرفت و با قهرمانى بنيادهاى انقلاب را تحكيم كرد.

۲۰-اعضا بايد براى شكست نيز آماده باشند. بايد خيانت رهبران حزب توده را از ذهن توده پاك كرد.

۲۱- در شكست چون پيروزى بايد آشتى‏ ناپذير بود. تسليم ظاهرى به پليس شروع مراحل بعدى خيانت است. بايد از ايمان انقلابى خود چون گران‏بارترين وديعه انسانيت دفاع كرد.

پى‏ نوشت‏هاى فصل دوم

۱-رسيدن به خط مبارزه مسلحانه محدود به گروه مسعود و گروه جنگل نبود. درسراسر جنبش انقلابى اين ضرورت احساس مى‏ شد:

ـ گروه فلسطين

ـ گروه آرمان خلق

ـ جناح چپ ساكا

ـ بخش مهمى از كنفدراسيون دانشجويى

ـ بخش مهمى از سازمان‏هاى جبهه ملى در خارج از كشور

ـ بخشى از نهضت آزادى

مهندس بازرگان به حنيف ‏نژاد كه در سال ۱۳۴۲ از زندان آزاد مى‏ شد گفت: اين بار كه برگشتى با دست خالى نيا. و با دستش شكل هفت تير را نشان داده بود.

ـ دکتر مصدق در يكى از نامه ‏هايش راه جنبش را راه الجزاير اعلام كرده بود.

ـ جناحى از حزب توده در سال ۱۳۴۲ به بعد بخشى از تشكيلات داخل كشور حزب توده به خط مسلحانه رسيد. رهبرى حزب علی  خاورى را براى بررسى فرستاد كه هنگام بازگشت دستگير شد. پس رهبرى حزب سرگرد رزمى و مهندس معصوم‏ زاده را فرستاد كه اين دو طرفدار مبارزه مسلحانه بودند. و توسط شهريارى سر به نيست شدند.

۲-چريك ‏ها قبل از آن‏كه موفق به تدوين خط مشى خود شوند تحقيقات متنوعى در عرصه ‏هاى مختلف كردند.

ـ اصلاحات ارضى و نتايج آن در مازندران ـ فرهودى

ـ مطالعه ‏اى در مورد روستاهاى شرق آذربايجان ـ بهروز دهقانى

ـ مطالعه ‏اى در مورد روستاهاى غرب آذربايجان ـ عليرضا نابدل

ـ مطالعه‏ اى در مورد روستاهاى اصفهان ـ محمد تقى‏ زاده

ـ مطالعه ‏اى در مورد زندگى مردم بلوچستان ـ گلوى

مطالعه ‏اى در مورد وضعيت كارگران ـ حسن نوروزى

مطالعه ‏اى در مورد وضعيت كارگران ـ مناف فلكى

مطالعه‏ اى در مورد راه انقلاب

ـ و ۲۵ تحقیق دیگر.

 

زیرنویسها:

۱-خاطرات مهین قریشی همسر بیژن جزنی

۲-مرز بندی با مسعود احمد زاده که شاه را نوکر گوش به فرمان امپریالیسم می دانست .

حمید اشرف آمیزه‏ای از استواری و بُردباریِ کمونیستی

حمید اشرف آمیزه‏ای از استواری و بُردباریِ کمونیستی

فرازهای آرمان و تعهد کمونیستی را باید در مراکز و در قلمروهای گوناگون و بویژه در میدانِ نظر و عمل دید؛ میدان‏هایی که با جامعۀ انسانی و با جنبش‏های اعتراضی ارتباط برقرار کرده و به عبارت روشن‏تر، درمانِ دردهای تحمیلیِ و واردۀ غارت‏گران و چپاول‏گران به قربانیان نظام‏های سرکوب‏گر است. شرح‏حالِ آرمانِ کمونیستی را نمی‏توان با تمایلات فردی - سازمانی، و یا به بهانۀ نوآوری ایده‏ها، جابجا نمود. تفاوتِ بس عظیمی بین ایده و عملِ به اثبات رسیده و ثمربخش، با ایدۀ بی‏اثر، پس‏رونده و بی‏عملی‏ست. کمونیستِ با اندیشۀ کمونیستی، از این منظر یعنی با حضور و بدنباله در پیوندِ نظر با عمل است که معرف جامعه می‏باشد. در حقیقت چپِ زنده، پویا و دگرگون‏گرا را می‏بایست این‏گونه ترسیم کرد.

 

امر مسلم، تاریخ جنبش کمونیستی ایران بمانند دیگر جنبش‏ها سرراست نبُوده و نیست. اگر چه چپ ایران و من‏حیث‏المجموع، حامل فرودهای نظری - عملی در دُوران حیات خویش است، امّا و در عوض، آزمون‏های بس ارزنده‏ای در عرصه‏های متفاوت از خود برجای گذاشته و توانسته است، در دُوره‏های معینی از زندگیِ مبارزاتی - کمونیستی‏اش، سخن‏گوی جنبش‏های اعتراضی گردد و نظام‏های جبار و غارت‏گر را به چالش کشد. البته و در حایشه، ایدۀ بنادرستی نیست که نمی‏توان ادعای اعتقاد به اندیشۀ مارکسیست - لنینیستی و پیشاهنگی مبارزات کارگری و توده‏ای را داشت و از ارتباط با آن‏ها بدُور بُود؛ نمی‏توان مدعیِ پس زدن طبقۀ سرمایه‏داری از حاکمیت‏اش بُود و از تقابلِ عملی با آن، صرف نظر کرد؛ از زمره اصول و پرنسیب‏های اولیۀ فعالیتی‏های کمونیستی‏ست و جدایی از آن‏ها، به‏معنای وقفه در پیشرفتِ بالاتر و رادیکال‏تر اعتراضات کارگری و توده‏ای و نیز رانشِ نیروهای خودی‏ست. جامعه از یک‏طرف و مردم از طرف‏دیگر، نیاز به کمونیست‏های اصیل و تحول‏گرا، و نیاز به نیروی عمل در برابر طبقۀ حاکمه و دار و دسته‏های‏اش دارند؛ امر انقلاب و پرچمِ آرمانِ کمونیستی در چنین مسیر و راه‏کارهایی به پیش، و به اهتزاز در خواهد آمد.

در هر صورت و علی‏رغم رویارویی نزدیک به چهار دهۀ عناصر و نیروهای معتقد به جنبش‏های اعتراضی با ارگان‏های حافظ بقای سیستم و مناسبات امپریالیستی، جنبشِ کمونیستی ایران، در مراحلی از تاریخ، کمونیست‏های صدیقی را در دلِ خود پرورش داده است که در این میان از حمید اشرف می‏توان، بعنوان یکی از این معتقدین یاد کرد که در دهۀ خفقاق و رعب و وحشت، و در دهۀ پاپس کشیدنِ به اصطلاح مدافعین جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده‏ای، پس نکشید و همراه با دیگر رفقای‏اش، مرگ را به جان خرید تا آرمان‏اش را پاس بدارد. آری، حمید اشرف و دیگر یاران‏اش در چنین دُوران و مقاطعی، میدانِ اصلی مبارزه را انتخاب نمودند و توانستند نقبی به قدرت تاریخی توده‏ها زنند.

 

روشن‏تر این‏که، آن دُوران - بمانند دُوران کنونی -، دُوران اختناق، تعرض و سرکوبِ عریان و عنان گسیختۀ نظامِ امپریالیستی حاکم بر ایران بُود؛ دُورانی که مشکِ حکومتِ پهلوی، مشحون از تعقیب و مراقبت، دستگیری و شکنجه، درگیری در خانه‏های تیمی و خیابانی، و کُشت و کُشتار کمونیست‏ها بُود. ساواکِ پهلوی، کمونیست‏ها را دستگیر و شکنجه، به قلاب و به دار می‏بست تا نظم و ترتیبِ حاکمان در هم نریزد. به جرأت می‏توان گفت حکومت پهلوی هم، یکی از آن حکومت‏های سرکوب‏گری بُود که اندوختۀ فراوانی، از جنایت و قساوت در برابر مدافعین راهِ رهائی و آزادی داشت. یکی از آن جنایات، 8 تیر 1355 است که سرکوب‏گران رژیم شاهنشاهی، در یک یورش سازمانیافته و چند صد نفری، توانستند نفسِ پُر از کینِ حمید اشرف، طاهرۀ خرّم، محمّدرضا یثربی، غلام‏علی خرّاط‏پور، علی‏اکبر وزیری، محمّدمهدی فوقانی، یوسف قانع خشکه‏بیجاری، فاطمه حسینی، عسگر حسینی‏ابرده و محمّدحسین حق‏نواز را در سینۀشان حبس کنند. مسلماً جرح و قتل و شقاوت رژیم شاهنشاهی و در ادامه تعرض به کمونیست‏ها توسط ارگان‏های سرکوب و حافظ منافع امپریالیستی، فقط و فقط به این روز خلاصه نمی‏شود. به ده‏ها روز - و در حقیقت به هزاران روز - می‏توان اشاره کرد و نشان داد که چگونه دو صف متضاد از هم، یعنی نیروهای مسلحِ وابسته به نظامِ پهلوی از یک‏سو، و کمونیست‏ها و مبارزین مرتبط با جنبش‏های انقلابی از دیگرسو، رودرروی هم قرار گرفتند و میادین امن و "جزیزۀ ثبات و آرامش" نظام امپریالیستی را، به میادین و به جزیرۀ ناامنِ حکومت‏مداران و منادیان ریز و درشت‏شان تبدیل کردند. در حقیقت نظام پهلوی با زور و با اسلحه به‏میدان آمد و در مقابل نیروی کمونیست هم، زور سازمانیافته را بکار گرفت؛ نظام در صدد گستردگی تور اختناق و خفقاق در درون جامعه بُود و نیروی کمونیست هم، با تمام توان، در پی در هم شکستن فضای رعب و وحشتِ دلبخواۀ حاکمیت بُود؛ شکی در آن نیست که در این مصاف نابرابر، نیروی کمونیست به دلیل قبولِ عملی به آرمانِ کارگران و زحمت‏کشان، و بویژه به دلیل حضور ممتد و بی‏وقفه در درون جامعه بُود که توانسته است مُهر خود را بر روی جنبش‏های اعتراضی جامعه بکوبد. آن رفقا در عمل نشان دادند که می‏توان در برابر رژیم سراپا مسلح، مبارزه کرد و قدرقدرتی دشمن را در هم شکست؛ متعاقباً این‏که در اثر مبارزۀ مسلحانۀ حمید اشرف و دیگر یاران‏اش در اواخر دهۀ چهل و در نیمۀ اوّل دهۀ پنجاه بُود که جنبشِ کمونیستی و بویژه جنبش‏های اعتراضیِ کارگری و توده‏ای، نفس و جان تازه‏ای گرفتند و به تبع در مدت زمانی کوتاه توانستند، توجه خیل عظیمی از توده‏ها و نیروهای روشنفکر را، نسبت به افکارِ تعرضی‏شان - مبنی بر این‏که "برای اینکه باقی بمانیم، مجبوریم تعرض کنیم" -، جلب کنند.

 

بنابراین و به این بهانه، بنابجا نیست تا همراه با گرامیداشت آن رفقا، به گوشه‏هایی از دو موقعیتِ نه جنبش چپ، بلکه به دو عنصر و به دو نیروی مدعی کمونیست پرداخته شود و بدنباله اشاره گردد که چپِ مدعی تغییر جامعۀ کنونی، چگونه و در کدامین میادین مبارزاتی، قادر به نقش‏آفرینی، در مقابلِ تعرضات رژیم جمهوری اسلامی و افزون بر آن، سازماندهی جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده‏ای‏ست؟

در واقع رژیم جمهوری اسلامی چهار دهه‏ای‏ست هم‏چون معجونی مخرب و کُشنده، خود را به جامعه و به میلیون‏ها تودۀ دردمند تحمیل کرده است؛ چهار دهۀ ممتد به سرکوبِ وحشیانۀ اعتراضات کارگری و توده‏ای پرداخته است؛ چهار دهۀ متوالی فضای رعب و وحشت را در درونِ جامعه زنده نگه داشته است و خلاصه چهار دهه، هرگونه صدای آزادی‏خواهی و کمونیستی را با دستگیری، شکنجه و مثله نمودن زندانیان پاسُخ داده است. محاکمات فرمایشی و فله‏ای، و بدنباله اعدام‏های دسته‏جمعی هزاران کمونیست و مبارز، تعرض بی‏وقفه به جنبش‏های اعتراضیِ کارگری و توده‏ای و نیز یورش سبوعانه به زنان تحت عناوینِ بی‏پایه و ارتجاعی، حملۀ مسلحانه و سازمانیافته به خلق رزمندۀ کُرد و دیگر خلق‏های ستم‏دیده، روایت از ماهیت رژیمی دارد که از جانب قدرت‏مداران بین‏المللی، به جامعه و به مردم تکلیف شده است. در این مدت رژیم تا آنجائی‏که در چنته داشته است حمله کرد و زد و کُشت، که براستی توضیحِ همه‏جانبۀ درنده‏خوئی‏های آن ناممکن است؛ به این علت که تعرض در عرصه‏های متفاوت، ثانیه‏ای و دقیقه‏ای‏ست و در حقیقت بیش از نیمی از جنایات و قساوت سران حکومت، پنهان و در صندوق‏چۀ طبقۀ سرمایه‏داری وابسته حبس شده است. بالاخره هم رژیم شاهنشاهی کوله‏باری از چپاولِ اموال عمومی و تعرض به دسترنج کارگران، زحمت‏کشان و سرکوبِ کمونیست‏ها و مبارزین دارد، و هم رژیم جمهوری اسلامی حامل سیاست‏های اقتصادی، سیاسی و نظامی رژیم پیشین است. بر مبنای چنین حقایق و عمل‏کردهای یکسانی‏ست که نمی‏توان درون‏مایۀ این دو رژیم را، مجزا از هم به بیرون معرفی نمود. خواست‏ها و راندمان هر دو نظام، در خلافِ نیازمندی‏های جامعه و دردمندان - بُود و - است. به عبارت صریح‏تر این‏که، ساختمان و مکانیزم‏های رژیم پهلوی و رژیم جمهوری اسلامی، مشابه و خشت هر دو رژیم، با سرکوب و با دیکتاتوری عریان پی ریخته شده است؛ هر دو نظام وابسته به قدرت‏های بین‏المللی و سیاست‏های اقتصادی‏شان، منطبق با سرمایه‏های امپریالیستی و در خدمت به بازارهای جهانی بُود و است. با این اوصاف و با حمل انبانی از تجارب عملی، پُرسش‏های کلیدی آن است که چگونه می‏توان بدون اتخاذِ سیاست تعرضی، از اوضاع ناهنجار و بستۀ سیاسی جامعه، و بویژه از غیر پویائی عنصر و جنبش کمونیستی بدر آمد؟ چگونه می‏توان بدون پاسُخ‏گوییِ درخُور شایسته، به نیازها و به ضرورت‏های جامعه، نظام را از جان و مالِ کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده پس زد؟

 

در پاسُخ بموارد بالا، می‏توان به چندین گُستره و بویژه به سه گُستره اشاره کرد. اوّل این‏که، تشخص کمونیست با حضور گره خُورده است. دوّم این‏که در مقابلۀ عملی با سرکوب‏گران نظام است که می‏توان اعتماد توده‏ها را نسبت بخود جلب کرد. و سّوم این‏که، بدون برخورد سالمِ مبارزۀ ایدئولوژیک، نمی‏توان ناخالصی‏ها و ناروشنی‏های فکری - مبارزاتی را پیدا، و بدنباله عناصر تازه‏تری را به سمت ایده‏های دگرگون‏ساز و کمونیستی جلب کرد. متأسفانه و در یک نگاهِ ساده - و من‏حیث‏المجموع - باید گفت که عناصر و نیروهای باصطلاح تمرکزِ راهبردیِ - چپ - در خارج از کشور، از سه آزمونِ فوق پس افتاده‏اند و کم‏ترین چشم‏انداز روشنی، در برون‏رفت از اوضاع تأسف‏بار و هم‏چنین از رکود و خمودگی آن‏ها متصور نیست. یکی از دلائل و تولیدِ بیش از پیشِ چنین وضعیت بغرنجی، به دُور شدن از مبارزۀ طبقاتی در درون جامعه برمی‏گردد. به این دلیل که جنبش بدون ارتباط، جنبشِ سوخت و جنبشِ مسکون، و نیز جنبشِ محروم از شور و شوقِ کمونیستی، و آورندۀ عناصرِ جدیدتر برای انجام کار والاتر است. بنابراین نمی‏توان تا ابد و بدون حضور و بدون دخالت‏گری و آن‏هم به بهانۀ نوآوری، و یا به بهانۀ سرکوب عنان گسیختۀ رژیم، و یا "گلایه" از سران حکومت در برسمیت نه شناختن حقوق و آزادی‏های ابتدائی، از نقش‏آفرینیِ کمونیستی باز ماند. جامعه در درجۀ نخست طالبِ حضور عناصر و سازمان کمونیستی، و در ثانی خواستار نیروی عمل در برابر رژیم سراپا مسلح جمهوری اسلامی‏ست. آن سوی جامعۀ اعتراضی، یعنی جنبش‏های کارگری و توده‏ای در این چهار دهه، پاسُخ و عملِ روشن خود را به سران نظام داده‏اند و پیشاپیش و هم‏قدم با آن‏ها، جنبش کمونیستی هم نیازمند پاسُخ روشن و عمل لازمه، در برابر نظام حاکمِ بر ایران است. پس هرگونه تعلل، کم‏کاری و یا وقفۀ بیش از پیش، به‏معنای طول و درازتر کردن عمر نظام و هم‏چنین نافرجامی‏های بیش از پیش خواسته‏های بدیهی کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده است.

 

بنابه این دلائل و در پرتوی چنین حقایقِ رنج‏آوری، اصرار بر تغییر شیفت سیاسیِ جامعه از جانب کمونیست‏ها است؛ نیز و بر اساس این‏دست نقصان‏ها و کم‏کاری‏های طولانی‏ست که اصرار بر این نظر است، ویژگیِ سیاسی و عملی چپِ کنونی، با ویژگیِ سیاسی و عملی چپِ دُوران حمید اشرف و دیگر همراهان‏اش، هم‏سو نیست. آن چپ حضور داشت و همراه و هم‏گام با جنبش‏های اعتراضیِ کارگری و توده‏ای، در صدد رادیکالیزه‏تر کردن آن‏ها بُود، امّا چپِ کنونی فاقد حضور و ارتباط با جنبش‏های اعتراضی‏ست؛ آن چپ بر این نظر بُود که نمی‏توان امر مبارزۀ کمونیستی را به پیش بُرد مگر آن‏که نقبی به قدرت تاریخی توده‏ها زد، ولی چپِ کنونی نظاره‏گر و به انتظار نشسته است تا روز و روزگاری، زمینه‏های فعالیتی‏اش فراهم گردد؛ آن چپ بر این اندیشه بُود که برای در هم شکستن نیروی سرکوب و مسلحِ نظام، می‏بایست نیروی مسلح خود را سازمان داد و توده‏ها را حول آن بسیج نمود، منتها چپِ کنونی بی‏نصیب از نیروی عمل در درون است. خلاصه اگر در پوشۀ چپِ آن‏زمان - یعنی در زمانۀ حمید اشرف و دیگر همراهانش -، پُر از نقش‏آفرینی کمونیستی و پاسُخ‏گویی به نیازمندی‏های جامعه و بویژه پُر از جواب‏گویی به تحرکات عملی و سرکوب‏گرانۀ ارگان‏های مسلح رژیم شاهنشاهی بُود، ولی و متأسفانه، دهه‏هاست که سازمان و حزبِ کمونیستیِ مدعیِ تغییر جامعۀ کنونی، از انجامِ وظایفِ ابتدائی خویش باز مانده است و به تماشاگران بازی‏های سیاسیِ درون حاکمیت از یک‏سو، و جنب‏و‏جوش‏های اعتراضی کارگری و توده‏ای از دیگرسو تبدیل گردیده است.

 

شوربختانه درد و نارسائی‏های چپِ تمرکز یافته در خارج از کشور یکی دو تا نیست، در هیچ عرصه‏ای، حاملِ درس‏آموزی‏ها و ثمربخشی‏های لازمه نیست. دستآوردها و بارآوری‏های‏اش، بیش از شکست‏ها و پراکندگی‏هاست. علی‏رغم اسکانِ طولانی در فضای آرام و غیر مبارزاتی، عصبی، تندمزاج و فاقدِ بُردباری و شکیبائی کمونیستی‏ست. نشانه‏های این قضیه را می‏توان، در پرخاش‏گری‏های سیاسی - نظری نسبت به مخالفین، در گنده‏گوئی‏ها و بزرگ‏بینی‏ها، در تهمت و اتهام‏زدن‏ها، در تخریب و ترور شخصیت‏ها به عینه دید. هم فاقد استواری و پیگیری در انجام وظایفِ مبارزاتی‏ست و هم‏ بی‏بهره از صبوریِ کمونیستیِ، کمونیست‏های دهه‏های پیشین - مانند حمید اشرف و آن‏هم در خانه‏های تیمی در برابر تقی شهرام در دُوران اختناق شاهنشاهی - است.

به طور قطع دلیل آن، به تغییر ساختارهای فکری در عرصه‏های متفاوت مربوط استُ بی‏دلیل هم نیست که نظام، بمدت چهار دهه سکان جامعه را در دست گرفته و بموازات آن، جنبش کمونیستی هم نزدیک به چهار دهه از انجام وظایف اولیۀ خود و بویژه از جذب عناصر تازه‏تر باز مانده است. وقت تغییر روش و منشِ منطبق با آرمانِ کمونیستی، و نیز وقت از بین بُردن آرامش سران حکومت از سوهای متفاوت است. در این میان و بدون کم‏ترین توهمی، سوی مردم روشن است و با این‏که در اشکال گوناگون، مورد یورش وحشیانۀ جرثومه‏های فساد، تباهی و سرکوب‏اند، به سهم خود در میدان‏اند و آرامش دلبخواۀ سران نظام را در هم ریخته‏اند؛ این سوی قضیه، یعنی چپ نیاز دارد تا پرچمِ سازمانِ کمونیستیِ نظیر دُوران حمید اشرف را در درون جامعه برافرازد و بر ناامنی‏ها، و بر ناآرامی‏های سران حکومت بی‏افزاید. جامعه مستحق تغییر ریل سیاسی و مستحق انتخابِ سیاست‏های کرداری و رفتاری کمونیست‏های دهه‏های پیشین است. مردم طالبِ چپِ آنزمان‏اند؛ چپی که ثمره و نماد آنرا می‏شد در طرح شعار "کارگر، دانشجو، فدائی پیوندتان مبارک" و آن‏هم در دُوران جنبش‏های اعتراضی سال‏های 56 و 57، به عینه دید.

به هر حال و بنابه صدها دلیل روشن، و بنابه نافرجامی‏ها و رخوت درازمدت کمونیستی، راهی به غیر از در پیش گرفتن راه و منش کمونیست‏های صدیق و عمل‏گرای دُوران پهلوی نیست. کم کردن بارِ خرابی‏های جامعه و سپس از بین بُردن زندگی وخیم و اسف‏بار کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده، در گُرو حضور و دخالت‏گری کمونیستی، و مهم‏تر از آن در گُرو کار بست قهر انقلابی در برابر قهر ضد انقلابی‏ست؛ راه و متدی که حمید اشرف بهمراه دیگر یاران‏اش انتخاب نمودند.

 

 

28 ژوئن 2019

7 تیر 1398

 

 

June 27, 2019

فلاسفه دوران پدر شاهزاده!

فلاسفه دوران پدر شاهزاده!


عبدل گلپریان
اخیرا شاهزاده رضا پهلوی در یک نوار ویدئویی گفته است: "مارکسیستها در آن زمان" وزوز" می کردند و فلاسفه ای نداشتیم که جوابشان را بدهند ".
شاهزاده درست میگوید فلاسفه ای نداشتند. مگر میشود در یک ساختار دیکتاتوری، سرکوبگر و اختناق زده تصور ظهور فلاسفه ای واقعی را هم داشت؟ تازه همان نویسندگان و روشنفکران عصر محمد رضا شاه هم نه تنها بخاطر کسب دانش فلسفی بلکه فقط بخاطر انتشار کتابهایشان مورد باجویی قرار میگرفتند و خوانندگان این کتابها نیز با بگیر و ببند، با زندان، با شکنجه و تعقیب و مراقبت از طرف ماموران اطلاعاتی سر از ساواک در می آوردند و جوابشان را میدادند.
بطور واقعی محمد رضا شاه نیازی به فیلسوف و متفکر برای پاسخ به مارکسیستها نداشت برای پاسخ به مارکسیستها سازمان اطلاعات و امنیت و زندان این وظیفه را بخوبی انجام میداد و اساسا فلسفه ایجاد و راه اندازی ساواک و دستگاههای اطلاعاتی پدر شاهزاده برای پاسخ در سربنیست کردن مارکسیستها بود.
شاهزاده بارها گفته است که: "مارکسیستها حکومت اسلامی را برسر کار آوردند". اینجا هم او حق دارد تاریخ را وارونه نشان دهد چرا که در حسرت اینکه نوبت شاه شدن او نرسید لازم میداند مارکسیستها را نشانه بگیرد. اینکه محمد رضا شاه پهلوی در فربه نمودن جریانات اسلامی چقدر نقش داشت برای خاص و عام عیان و روشن است. اسناد، مدارک، تصاویر و فیلمهای مستند زیادی در این باره در دسترس همگان وجود دارد که خاندان سلطنت تا چه حد آیت الله ها و طیف ارتجاع اسلامی مورد عنایت پدرش واقع شده بودند. شاه در تمامی ایام زمامداریش در قلع و قمع مارکسیستها و کمونیستها ذره ای کوتاهی نکرد اما تا آنجا که در توان داشت برای ارتجاع اسلامی دانه ریخت و دست نوازش بر سرشان کشید تا کمبود فلاسفه مد نظر شاهزاده بعد از به زیر کشیده شدن حکومت سلطنت علیه مارکسیستها را تامین کند.
آنچه در این سخنان و سخنرانی های دیگر شاهزاده حائز اهمیت است و باید در آن عمیق شد این است که اساسا پیش زمینه های شروع انقلاب که منجر به سرنگونی محمد رضا شاه شد این بود که مارکسیستها و مردم حاشیه نشین شهرها در شکل گیری این انقلاب نقش اصلی را داشتند. اینکه در تعیین تکلیف نهایی و در ماههای آخر مسیر انقلاب هر چند سند مکتوب و توافق شده ای از سوی سازمان سیا از تمایل محمد رضا شاه برای بقدرت رسیدن ارتجاع اسلامی منتشر نشده است اما بلحاظ سیاسی و روند آینده انقلاب، شاه ترجیح میداد پوسیده ترین جریان ارتجاعی که سالها زیر شنل سلطنت پروار شده بودند و مورد حمایت او بود در تقابل با کمونیسم، چپ، آزادیخواهی و برابری طلبی سکان قدرت را در دست بگیرد. این افق و این چشم انداز در دوران جنگ سرد و نگرانی از "خطر کمونیسم  از سوی بلوک شرق"، موضوع سیاسی و اجتماعی روشنی در تاریخ معاصر ایران است که فعلا مورد بحث این یادداشت کوتاه نیست.
پدر او نیازی به فلاسفه نداشت بلکه رسالت پاسخ به مارکسیستها را به زندانها، به شکنجه گاهها،  به رکن دو و دیگر ارکان ساواک سپرده بود و بعد از سرنگونی بساط سلطنت پهلوی این رسالت را به ارتجاع اسلامی خمینی واگذار کرد تا انتقام سرنگون شدن دستگاه سلطنت شاهنشاهی را از مارکسیستها و مردم انقلاب کننده بگیرند.
با اینکه دق دل شاهزاده کماکان از مارکسیستها و مردمی است که سرنگونی خاندان سلطنت پهلوی و حکومت پادشاهی را ممکن کردند و آرزوی او برای جانشینی پدر را دود کرده و به هوا فرستادند، چندان مد نظر او نیست. آنچه را که او با زبان الکن و مملو از ترس و حشت میخواهد به مخاطبانش برساند این است که شاهزاده امروز قدرت و ابراز وجود مارکسیستها  در دانشگاهها و مراکز کارگری را بو کشیده است. شنیده است که مارکسیستها و کمونیستها از محبوبیت بالایی برخوردارند.
وقتیکه فیاض استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران میگوید: "امروز در دانشگاه شعارهای انسان گرایانه و عدالت طلبانه در بسیج دانشجویی و تشکل‌های اصلاح طلبی مطرح نیست بلکه مارکسیست ها در این زمینه پرچمدار هستند، و یا وقتیکه امامان جمعه در نماز جمعه هایشان از حضور کمونیسم نو در میان کارگران حرف میزنند و به وحشت افتاده اند، چرا شاهزاده نگران نباشد و بوحشت نیفتد؟
بنابراین اشاره شاهزاده به "وزوز مارکسیستها" در دوران پدرش نیست چرا که بیش از نیم قرن از جانفشانی پدر تاجدار او علیه مارکسیستها گذشته است. خاصیت این درفشانی ها معنای امروزی تری دارد. او گذشته را با بیان "وزوز مارکسیستها" را بهانه ای کرده است که حضور و وجود شعارهای انسانگرایانه و پرچمداری مارکسیستها در دانشگاهها را بعنوان پیامی به طیف هوادارانش برساند و بگوید اگر در فردای تحولات سیاسی و به زیر کشیده شدن حکومت اسلامی کسی برای شاهزاده و طیف ققنوسیان تره خورد نکرد بدانند که اینبار به معنای واقعی کلمه  فلاسفه ای نداشته و ندارند که جواب کمونیستها و مارکسیستها را در دانشگاهها و مراکز کارگری بدهند.
او بخوبی این را دریافته است که در آینده تحولات سیاسی در ایران و بعد از بزیر کشیده شدن حکومت اسلامی، سوسیالیسم خواهی، آزادی خواهی، برابری طلبی و تلاش برای تحقق جامعه ای شایسته انسان قرن بیست ویک، مهر خود را بر این تحولات خواهد کوبید. از این رو جرئت و جسارت این را ندارد که از کمونیسم نو در میان کارگران و از مارکسیستها در دانشگاهها با بنرهای سرخشان با صراحت تمام سخن بگوید بلکه با رجوع به دورانی که او هنوز نوجوانی تازه بدوران رسیده بود که از قبل هستی مردم و دسترنج کارگران در ناز و نعمت دوران می گدراند و سرگرم آموزش فلسفه وجودی سازمان اطلاعات و امنیت بود.
انقلاب پیش رو بدون تردید پاسخ کوبنده ای به این هجویات خواهد داد و نه تنها حکومت اسلامی را با قدرت تمام بزیر خواهد کشید بلکه کارگران سوسیالیست و دانشجویان مارکسیست اجازه نخواهند داد که فلاسفه مد نظر شاهزاده جامعه ایران را نیم قرن دیگر به گذشته  بازگردانند.
 
٦ تیر ٩٨
 ٢٧ ژوئن ٢٠١٩

کومەله نباید در قبال ترور سامان دانشور سکوت کند!

کومەله نباید در قبال ترور سامان دانشور سکوت کند!

 

 

روز ۲۹خردادماه، واحدی از نیروهای حزب حیات آزاد کردستان(پژاک) وابسته به پ.ک.ک با مراجعه به روستای گویزه کویره از توابع مریوان، یکی از اهالی این روستا به نام سامان دانشور را که همراه اعضای خانواده اش مشغول کار کشاورزی بوده است در مقابل چشم عزیزانش به طرز فجیعی به قتل می رسانند. سامان دانشور، قبلاً به مدت چند سال در صفوف نیروهای پ.ک.ک فعالیت داشته است، سپس صفوف این حزب را ترک و به میان خانوادۀ خود برمی گردد.

جمعیت زیادی از اهالی منطقه در مراسم خاکسپاری و یادبود سامان دانشور شرکت کرده و با خانواده و بستگان داغدیدۀ وی ابراز همدردی و همبستگی نموده اند. قتل این انسان بی دفاع، موجی از محکومیت و اعتراض و نفرت را در میان مردم منطقه علیه عاملان و مسببان آن دامن زده است.

تمامی احزاب و جریانات ناسیونالیستی و بورژوایی در کردستان که ریاکارانه سنگ دفاع از مردم کردستان را هم به سینه می زنند، در قبال این رویداد سکوت کامل اختیار کرده اند. البته که از آنان انتظاری بیش از این هم نیست. در مقابل، شماری از احزاب و جریانات کمونیستی در این باره به موضعگیری پرداخته و آن عمل جنایتکارانه را محکوم کرده اند.

اما کومه له-سازمان کردستان حزب کمونیست ایران که همیشه مدافع کارگران و زحمتکشان و مدافع حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی مردم کردستان بوده است، با گذشت بیش از یک هفته از قتل سامان دانشور، هنوز در این باره هیچ گونه موضعی اتخاذ نکرده است، حتی خبر مربوط به آنرا هم در رسانه های خود انتشار نداده است!

 دلایل چنین سکوتی می تواند روشن باشد. قبلاً رفیق ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له، نفس این دلایل را به نوعی بازگو کرده اند. بر این مبنا، آنگونه که خود گفته اند "نمی خواهند به خاطر دستمالی، قیصریه ای را به آتش بکشند"!

رفیق ابراهیم علیزاده و یکی دو تن دیگر از رفقا، در مصاحبه های اخیر خود، کومه له را صاحب جامعه/صاحبخانه در کردستان، معرفی کرده اند. جدای از اینکه صاحب اصلی این جامعه، طبقۀ کارگر و تولیدگران آن هستند نه هیچ حزب و جریان و سازمان سیاسی، اما اگر ما به عنوان کومه له خود را صاحب جامعه و مسؤل در آن می دانیم، پس چرا در مقابل چنین جنایتی در جامعۀ کردستان سکوت اختیار کرده ایم؟ چگونه تعبیری از صاحبخانه است که در مقابل پاشیده شدن خون ساکنان آن به دیوارهای خانه اش، سکوت اختیار کرده است؟!

"دوستی" و نشست و برخاست ها به هر دلیل، با احزاب بورژوا ناسیونالیست، و در این میان اتخاذ موضع مشترک با آنان مثلاً در خصوص جشن نوروز و سال نو در کردستان؛ مهمتر از ریختن خون یک انسان بی دفاع به دست همین "دوستان" نیست. در غیر اینصورت یکی از تبعات مضر و منفی آن، به رسمیت شناسی تصاحب احزاب بر این جامعه(خانه) فلک زدۀ ما، و به رسمیت شناسی حدود و اختیارات و تاخت و تازهای آنان است. از این منظر پس بایستی بر روابط حسنه و آمد و رفت ها میان صاحبخانه ها(احزاب) در کردستان تأکید کرد چراکه هرطور شده بایستی مواظب بود که صاحبخانه ها به جان هم نیافتند و گرنه کل خانه ویران می شود!

بایستی گفت واقعاً کسی که از بروز جنگ و درگیری میان احزاب نگران است می باید که با اقتدار و اعتماد بنفس به وظایف خود عمل کند. همزمان که تلاش و سعی بر این است تا احزاب ناسیونالیست در کردستان را به رفتارهای "متمدانه" ملزم کرد بایستی با قاطعیت در مقابل هرگونه رفتار "غیرمتمدنانۀ" آنان نیز ایستاد. در غیر اینصورت نمی توان آن سعی و تلاش ها را جدی به حساب آورد. سکوت در مقابل هرگونه خشونت و ارعاب در جامعه، در خدمت تقویت آن و در ضدیت با منافع واقعی مردم این جامعه است. تا آنجا که به قلدری احزاب بر می گردد، چنین سیاست و رویکردی، در خدمت رسمیت دادن به تصاحب و حاکمیت آنان بر جامعه و ایجاد خشونت و ارعاب از سوی آنان است.

موضعگیری در قبال این اعمال، یکی از آن ضرورتها و نیازهای جامعۀ کردستان است که به هر میزان پرداختن به جوانب گوناگون آنها و یا برعکس غفلت از آنها، به سهم خود اعتمادها و اتکاها را به کومه له بمثابه یک جریان کمونیستی و مسؤل در جامعه، و همزمان میدان افسارگسیختگی های احزاب ناسیونالیست را هم تحت تأثیر قرار می دهد. چرا که مثلاً قتل سامان، متأسفانه نه اولین و نه آخرین اقدام از اینگونه خواهد بود. قساوت ها و تجارب دردناک ناشی از حاکمیت زور و تفنگ از جانب احزاب ناسیونالیست بر کردستان عراق، می تواند بسیار درس آموز و هشداردهنده باشد. جامعۀ کردستان نبایستی عرصۀ تاخت و تاز هیچ حزب و جریان مسلحی باشد.

سکوت کومه له، برای هیچ انسان کمونیست، آزادیخواه و عدالت طلب قابل قبول نیست. چنین سکوت هایی لطمات خود را بر وجهه و اعتبار و نفوذ اجتماعی کومه له وارد خواهد ساخت. نمی توان به بهانۀ حفظ ارتباط و ضرورت همکاری میان احزاب، در مقابل هرگونه سیاست و عمل ضدمردمی آنان نیز سکوت کرد. به هر درجه ای که کومه له بتواند به موقع و با صراحت و روشنی به نقد و افشای چنین اعمال و سیاستهایی بپردازد به همان درجه نیز از یک سو حقایق بیشتری برای مردم روشن شده و گوش شنوای بیشتری برای سیاست های انقلابی و کمونیستی در کردستان پیدا می شود، و از دیگر سو اعتبار و اقتدار کومه له در میان این احزاب نیز ارتقاء می یابد.

جدای از فاکتور حضور حداکثری مردم و در رأس آن کارگران و زحمتکشان در عرصه های سیاسی، اجتماعی و اداری جامعه کردستان به عنوان مؤثرترین ابزار و نیرو در جلوگیری از بروز خشونت و تاخت و تاز از سوی احزاب؛ تا آنجاییکه به امر روابط و مراودات میان احزاب مربوط است بدون محکومیت صریح هرگونه توسل به خشونت از سوی آنها در قبال یکدیگر یا که در قبال مخالفین و یا آحاد مردم، و اطلاع رسانی لازم و به موقع در این باره به جامعه؛ انتظار اینکه این مراودات و روابط صرف می تواند مانع بروز درگیری و خشونت مورد نظر گردد، راه به جایی نمی برد و در نوع خود یک ساده لوحی و خیال و پندار باطل است.

چنین سکوت هایی در مقابل جنایاتی از این دست در کردستان، نه ناشی از احساس مسؤلیت های کومه له و سیاستهای کمونیستی و رادیکال آن، که نشان بارزی است از وجود یک خط و تمایل راستگرایانه و تسلیم طلبانه در این تشکیلات که می رود با تداوم خود، کومه له را به موجودی دهان بسته و بی آزار و ضرر برای احزاب و جریانات ناسیونالیستی و ارتجاع در کردستان تبدیل نماید.

 آیا یک چنین عملکردی، می تواند برازندۀ کومه له باشد؟! پس می باید که با نقد ضعف ها و سیاست های راست روانه و مماشات طلبانه، از بروز لطمات و اثرات منفی بیشتر برای این جریان و این تشکیلات ممانعت به عمل آورد.

قضیۀ "کمیته دیپلماسی مشترک احزاب کردستانی" و درج نام کومه له در لیست امضاکنندگان قطعنامۀ این کمیته، تجربه ای بود که متأسفانه امروز به نحو دیگری برای تشکیلات کومه له و جریان چپ و کمونیستی در جامعۀ کردستان در حال تکرار شدن است. دیدیم که چگونه به خاطر حفظ روابط با جریانات و گروههایی که امروزه در خدمت بلوک بندی دولتهای ارتجاعی منطقه قرار گرفته اند، لطماتی جدی به مرکز تجمع و همکاری احزاب چپ و کمونیست در کردستان وارد آمد و عملاً این مرکز از هم پاشید. دیدیم که چگونه بعد از گذشت یک ماه از اعلام اشکال فنی به عنوان دلیل وجود نام کومه له در لیست امضاکنندگان آن قطعنامه و ادعای حذف نام کومه له از آن لیست، اما همچنان بر اثر اهمال های وارده بر کومه له، نام این جریان به مدت دو ماه در لیست مزبور و در سایت منبع رسمی انتشار دهندگان آن قطعنامه وجود داشت، و این تنها با پیگیری شماری از رفقا در داخل این تشکیلات بود که سرانجام نام کومه له از لیست نام آن احزاب- بعضاً اسلامی و جنایتکار- بطور کامل برداشته شد.

و اینک یک بار دیگر به خاطر حفظ روابط با سازمان پژاک که خود یکی از امضاکنندگان آن قطعنامه و عضو آن کمیتۀ دیپلماسی مشترک بوده و امروز نیز سامان دانشور را به قتل رسانده است؛ شاهد عدم موضعگیری صریح و به موقع کومه له در قبال آن هستیم. متأسفانه، باز هم تأکید بر موضوع "قیصریه و دستمال" لطماتی برای کومه له به همراه خواهد آورد. پس بایستی تلاش کرد معنا و جایگاه سیاسی و طبقاتی این "قیصریه و دستمال" را با یکدیگر عوض کرد و نیز ماهیت سوداندوزانۀ این نگرش را تغییر داد. اتخاذ موضع روشن از سوی تشکیلات کومه له و محکومیت صریح ترور سامان دانشور، می تواند نشانی باشد از وجود درجاتی از این تعویض و این تغییر.

انتظار از کومه له این است که هرچه زودتر به صف محکوم کنندگان ترور سامان دانشور بپیوندد. بایستی به تقویت صدای اعتراض علیه ترور، به تقویت آگاهگری، به تقویت صدای حق آزادی بیان و تبلیغ سیاسی، به تقویت صدای حقوق های فردی و اجتماعی، و در یک کلام به تقویت صدای حاکمیت شورایی در کردستان برخاست.

 

پویا محمدی

۶ تیر ۱۳۹۸

۲۷ ژوئن ۲۰۱۹

 

فصل تابستان را شرح دهید !

فصل تابستان را شرح دهید !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


سلام بر تابستان داغ ، هزاران درود بر آلبالوی تازه ، بستنی یخی چوبی ، آبجوی خنک و عطش و دید زدن و بقیه مخلفات...



اول ابتدایی تمام شده بود و من فقط میدانستم که 3 ماه تعطیل است . دفتر مشقی تهیه و مشغول نوشتن شدم . فکر میکردم هرچه تعطیلات بیشتر باشد مشق بیشتری هم باید نوشت...


تا اینکه مادرم گفت چه میکنی ورپریده ؟ گفتم مشق مینویسم .


مادر : برای چی ؟


من : آخه 3 ماه تعطیلم...

 
مادر آرام و مادرانه توضیح داد که مشق لازم نیست و باید بروی 3 ماه توی کوچه بازی کنی ...


و من بعد توضیحات مادرم خیلی منطقی فهمیدم تابستان خیلی خوب است .


بند رخت حیاط خانه مان زیر تیغ آفتاب تابستان پُر بود ، و از میان همه لباسها فقط سوتین را نمیشناختم . موقع عبور از حیاط از مادرم سوال کردم که این چیه ؟ مال باباست ؟ به کجاش میبنده ؟ برای منم یکی بخر ؟ و...


مادر هراسان مرا در آغوش گرفت و نوازش کرد و زیر لب میگفت یا باب الهواحج ، بچه م رو سالم از تو میخوام ، نکنه یه وقت خُل و چل باشه ؟


خودم را به زور بیرون کشیدم و زیر لب گفتم نمیخواهی سوتین بخری ، خُب نخر ... دیگه به باب الهواحج چکار داری ؟


این بود انشای تابستانی ما

....


در ضمن کاخ سفید در ادامه زنجیر تحریم ، امام خمینی را هم توی بهشت تحریم کرد ...


از سخنگوی فارسی زبان کاخ سفید پرسیدم اونکه مرده ، مگه شماها مرده ها را هم تحریم میکنید ؟


گفت : بله یس ، ما تو بهشت نفر داریم و میگیم چوب تو کونش کنه ...


...


جناب آقای لطف الله میثمی ضمن تسلیت به خاطر وفات همسرتان ، راجع به آنالیز تاریخی گذشته در رابطه با مجاهدین با ادبیات قرن پیش امامتان خمینی و آن نگاه بازاری نم کشیده ، اگر سخن نگویی بهتر است ، لطفا خودتان را خسته نکنید .
 


کاخ سفید : خامنه ای تحریم شد ، ظریف هفته دیگه تحریم میشه ، بسیج و سپاه و کبری کتاب فارسی سال آینده ، ژانویه 2020 سوهان فروشی حاج مفتر و برادران از طرف کاخ سفید تحریم میشن ، کریم صاف کار ، گاراژ اوس محمود ، حاج عباس ماست بند ، مجتبی قصاب ، ابراهیم تتلیس ...


ژانویه 2021 این داستان تحریمها ادامه دارد...



زنی در وزارت نفت حکومت اسلامی ایران شلوار ۱۶ مدیر نفتی رو پایین کشید . با حفظ حجاب و شیونات اسلامی حتما ... به گزارش پایگاه خبری تحلیلی انقلاب نیوز،حسینعلی حاجی دلیگانی نماینده مردم شاهین‌شهر در مجلس شورای اسلامی گفت: اخیراً نهادهای امنیتی یک باند نفوذی را دستگیر کردند که با نفوذ در میان تعدادی از مدیران وزارت نفت در جهت تکمیل پازل دشمن اقدام می‌کردند.



تو فکر بودم که خدا زیادش کنه یا خدا قوت ؟



قبل از باز کردن زیپ وضو میگرفته و بعد بستن زیپ غسل جنابت ... و همزمان برای سیا جاسوسی میکرده !!! فکرشو بکن سازمان مرکزی سیا شنود گذاشته داره شلپ شلپ مدیران حکومت اسلامی رو میشنوه...


اونوقت میگن زن‌ها توی اسلام ضعیفن و نصف مرد حقوق دارن ، طرف به اندازه ۱۶ مرد مدیر زور داشته


والله به خدا خالی میبندن



به نظر من که تنهایی انسان معاصر ربطی به جنسیت نداره ، ریشه اصلی در توهمات خودمان و خواسته های غیر واقعی است . تنهایی برای انسان مثل حواس دیگر است . کمبودش ازار دهنده است وفورش هم ازار دهنده . رعایت حد نصاب در همه زمنیه های کاری ، عاطفی ، خانوادگی ، اجتماعی...در رفع مشکل کمک کننده است .



انسان گرسنه برای غذا و زنده ماندن اتوماتیک هر تلاشی میکند . زن و مرد هم ندارد برای رفع گرسنگی تلاش میکند ، شرقی و غربی هم نداریم ،مارکس باشد یا روزالوکزامبورگ یا خمینی... عملکرد مکانیزمهای ساختار انسان در 99 درصد مشابه است .



ولی همین انسان معاصر فرهیخته ، موضوع تنهایی یا نیازهای عاطفی را جداگانه میداند و انگار ناخواسته برای تنهایی بیشتر تلاش میکند...

تنها آمدن و تنها رفتن اجتناب ناپذیر است ، حد فاصل این اجتناب ناپذیر چگونه پر میشود ؟

دوستی با موقعییت کاری عالی ، خانواده ، همسر ، فرزند ، حساب بانکی چاق ... ولی مدتی پیش ناله کنان میگفت دلم برای تنهایی خودم تنگ شده است ...

دوستان دیگر با همین موقعیتهای مشابه ، باز هم از تنهایی مینالند . اینکه تنهایی در کدام بخش زندگی بیشتر آزار میدهد معمولا در گلایه های مختلف نیست تا آنالیز بهتری داشته باشیم ...



اینکه مناسبات طبقاتی و نگاه اجتماعی به این تنهایی در مقام جنسیت تفاوت دارد قابل فهم است ، ولی نقش من در این مناسبات غلط چگونه باید دیده شود ؟ من برای حل مشکل تنهایی چه تلاشی میکنم و ایا اساسا تلاش میکنم و تنهایی را مشکل میدانم یا چی ؟



اگر من در هر محیطی از گرسنگی تلف شدم مقصر و متهم اول محیط و یا بقیه عوامل بیرونی نیست . مقصر و متهم اول خودم هستم که با محیط منطبق نشدم . خلاصه که به قول شاعر آب را گل نکنید ، غذا را با فلسفه نخورید ، به تابستان سلام کن ، به آلبالوی تازه هزاران درود بفرست ، و سینه بندهای آویزان به بند رخت ، بدنهای نیمه لخت و زیبای زنان را دید نزنید مردهای هیز بدبخت ، سرها پائین ، چشمها درویش ، کار ما از جور دیگر باید دید رسید به کلا نباید زیبایی ها را دید ... چشمها را ببندید و به چیزهای دیگر فکر کنید ، زیبایی ها را فراموش کنید ، به فقر و فلاکت و گرسنگی و آوارگی و جنگ و قبوض پرداخت نشده ، قروض پیش رو ، به سیاهی ها ، به بدبختی ها ... خلاصه که کجایی عزیزم ، تو بی من کجایی ؟ قبرستان کجاست ؟

 

...........................


جواد ظریف وزیر خارجه سپاه پاسداران : تحریم رهبر من شامل یک خانه و حسینیه ساده ، مسلمانان آمریکا را جریحه کرد ...


آمریکا البته پروستات ولایت فقیه را تحریم نکرده و مسلمین میتوانند از پروستات ولایت فقیه حاجت بگیرند .


وال استریت جورنال : خط اعتباری چند میلیون یورویی اروپا با ولایت فقیه تا جمعه راه‌اندازی می‌شود .


این چند میلیون مثلا چه معجزه ای داره ؟ سیستمی که با 150 میلیارد دلار زنده ماند تا فقط نفس بکشد ، میداند این چند میلیون در مقابل آن چند میلیارد دلار هیچی نیست مثل یک آدامس در مقابل یک ساندویچ بزرگ ...



ترامپ : اگر کار به جنگ بکشد طولانی نخواهد شد ...


چشم بسته غیب گفته ، الان کسی ابهام نداره که جنگ طولانی نیست و حکومت اسلامی بازنده است ، الان سوال اصلی این است که دولتهای بزرگ و کوچک میخواهند این بازی زشت را تمام کنند یا نه ؟



دویچه وله : آمریکا بعد از تحریم رهبری خامنه ای باید با کلاه قرمزی دیدار کند . گام بعدی ترامپ یا وزیر خارجه‌اش پس از تحریم رهبر مسلمین جهان ، دیدار با یکی از چهره‌های شاخص اپوزیسیون اونجا مانند کلاه قرمزی باشد که در چهارچوب افزایش فشار بر اعصاب اداره‌کنندگان ایران محتمل است، آن‌گاه می‌شود نتیجه گرفت که بحث رژیم چنج بدون اینکه رسما اعلام شده باشد شاهد یک پرش جدی بوده است...


تیترهای جنگی ، فضای جنگی ، اخبار جنگی ، فحشهای جنگی و بازیهای جنگی...



جنابی که مخالف جنگی ، من هم کنار تو مخالف جنگم . بعد از این شما بگو با این مافیای حاکم در ایران چه باید کرد ؟ آیا خودشان با تمایل خودشان حاضرند مدنی شوند ؟

سیاست غرب در تاریخ سیاسی ایران همیشه به منافع خودش گره خورده است و خیلی اتفاقی اولین بار است که سیاست تغییر شرایط در ایران همزمان کمی به نفع مردم ایران هم هست. در تمام تاریخ و تمام سیاستهاشان آنها به ضرر منافع مردم ایران کار کرده اند . کودتای 28 مرداد ، هموار کردن مسیر ظهور خمینی ، پروژه برجام و امضاء و پول نقد و جلوگیری از فروپاشی ...



جنگ خیلی بد است خاورمیانه توان و تحمل جنگی دیگر را ندارد . شما که مخالف جنگ هستی آیا برای تغییر شرایط در ایران راه حلی عملی داری ؟


نگو مردم که واقعی نیست ، مردم خواستار تغییر هستند ولی تمایلی به قیمت دادن ندارند و هنوز فکر میکنند روزهای خوب خودشان یهویی میآیند ! از قدیم و دهه 1360 که شبی 200 نفر اعدام میکردند و مردم ناظر بودند و منتظر روزهای خوب...تا جنبش عمومی 1388 که آمدند و سرکوب شدتد و کاخ سفید از ولایت فقیه حمایت کرد .


جنگ خیلی بد است و استمرار مافیای حکومت اسلامی فعلی در ایران از هر جنگی بدتر است ، پس از هر اهرمی برای تغییر شرایط در ایران باید استقبال کرد...چه اسمش رهبرعقیدتی باید در غیبت کبری و چه اسمش رضا پهلوی باشد در دیسکوی صغری ...بعد از تغییر میتوان انتخاب کرد.


واقع بینی کار آسانی نیست و البته نسبی است یعنی برای هرکسی ممکن است شکلی خاص داشته باشد . مثل تنهایی که قانون ثابتی ندارد. برای واقع بینی ابتدا باید روی زمین قدم زد و برای قدم زدن در روی زمین ابتدا باید از آن پیله ذهنی غیر واقعی قدیمی خارج شد که میدانم به دلیل طولانی شدن پروسه راحت نیست ، امپراطوری ذهن من با هر عمقی و وسعتی ربطی به دنیای واقعی ندارد . در دنیای واقعی زمان منتظر زندگی نمیماند و پیش رویم هر چه که هست ، مربوط به نسلهای آینده ... به زبان ساده تر در دنیای واقعی کسی در هیچ اندازه ایی منتظر ما نیست . شکستن و خارج شدن از آن پیله ذهنی ابتکاری شخصی است . من هر کاری میکنم برای راحتر طی کردن ادامه جبری مسیر است تا قبرستان ...
 

 

 

 



اسماعیل هوشیار
24.06.2019

 

June 26, 2019

مهندسی و ابداع تاریخ برای ما و کومەله

مهندسی و ابداع تاریخ برای ما و کومەله

ابراهیم علیزاده در برنامه "کومه له و فعالین"، که حدود یکسال قبل انجام شده و اخیرا فایل صوتی آن جلسه انتشار یافته است، "برنامه کومه له برای حاکمیت" را توضیح میدهد. لازم میدانم مقدمتا یادآور شوم که نسخه کتبی این گفتگو، هنوز در دسترس نیست و من مواضع این گفتگو را از بیان شفاهی آنها، مبنا  گرفته ام.

این نکته هم که دلیل این تاخیر یکساله از کجا سرچشمه گرفته است، را میتوان تمرین در سالن انتظار برای ورود به میدان رقبا؛ و تهیه پایان نامه دوره مهندسی و اختراع تاریخ کومه له نامید. در عین حال این سخن "با  دَر است که دیوار بشنود". همه میدانند که بحث انحلال "حزب کمونیست ایران"، حتی اگر فقط تابلو آن بر فراز نام "کومه له" آویزان باشد، داغ است. ابراهیم علیزاده در این بحث با "کومه له"ای ها است، حتی اگر بیرون از تشکیلات فعلی باشند و یا منفرد و اخراجی و مستعفی این و آن و یا "آش بتالی" سالهای دور که مجموعا "طیف کومه له" نامیده میشوند. خطاب به اینهاست که سند مصوب رو میکند که: کومه له از بدایت و در طول سالها، سازمانی بوده است که سنگ بناء آن بر اساس رفع ستم ملی در کردستان و منحصرا حول مساله ملی استوار بوده است. این، آن نقطه "مشترک" تمامی جریانات و خرده جریانات مورد اشاره است. تشخیص مخاطبین ابراهیم علیزاده در این گفتگو، هر چند در عبارت پردازیهای "جامعه شناسانه" بیان میشوند، به نظر چندان دشوار نیست. اما، آیا واقعا ناراضیان درونی را میتوان با این مبهم گوئیها و تناقض و تعارض با حقیقت های تاریخ  کومه له، مرعوب کرد و سر جای خود نشاند؟ تردید دارم.

ابراهیم علیزاده در این راستا سعی دارد برای این تاریخ تراشی یک تعبیر "علمی" و در همان حال "انقلابی" بدست بدهد، تا نشان بدهد در جنگ روایتها بین مدعیان نام کومه له، خود او "صاحب" برحق تر آن تاریخ است.

در بیان "علمی" بنیانهای مساله ملی، او میگوید که مساله ملت کرد، برخلاف دیگر روایتها نه از قدیم الایام و از دوره "مادها" و "کیخسرو"، که در دوره "سرمایه داری"، طرح شده است. اما این تعریف ظاهرا علمی، هنوز "قدیمی" و غیر علمی است. چه، اگر جوهر این تعریف از "مساله ملی" را بشکافیم، این تعبیر روایت دست و پا شکسته تعریف استالین از ملت و "اجزاء" تشکیل دهنده آن است. بررسی های واقعی "علمی و جامعه شناسانه" نشان داده اند که ملت و اجزاء تشکیل دهنده آن طبق تعریف استالین، داده های مُتعین و قابل تعریف نیستند. یعنی چنین نیست که گویا هر جمع انسانی که دارای "اشتراکات" معین:  زبان، سرزمین مشترک، فرهنگ و...باشند به محض اینکه مکان جغرافیائی ای که در آن زندگی میکنند به سرمایه داری گام گذاشت، یک "ملت" خواهند شد. واقعیت این است که با رشد مناسبات سرمایه داری، بویژه در کشورهای "تحت سلطه"، ناسیونالیسم، گاه بر اساس یک خرافه و یا سنتی در ویرانه قرتها پیش، مترصد "ملت سازی" میشود. ابراهیم علیزاده بزعم خود یکی از مولفه های شناخت ملت را برجسته ترین شاخص تلقی میکند: "خواست خواندن و نوشتن و آموزش به زبان مادری". اینجا من، این سوال را در مقابل او و خوانندگان این سطورقرارمیدهم که اولا: زبان "استاندارد" کردی کدام است؟ ثانیا: آیا اورامی که بخشی از مردم ساکن در کردستان ایران و عراق با آن تکلم میکنند، زبان کردی است یا زبان متفاوت با قواعد و دستور خاص خود؟ بادینی یا کرمانج چطور؟ در ادامه او میگوید چون برای "فرزندان" کارگران و زحمتکشان، خواندن و آموزش به زبان مادری یک "مساله" اجتماعی است و"کومه له" به عنوان تشکیلات متعلق به طبقات فرودست هم، مسائل اجتماعی را مساله خود میداند، بنابراین دفاع از این وجه مهم "ستم ملی" وظیفه تخطی ناپذیر کومه له است! به سوالات فوق در باره نقش عنصر زبان در هویت ملی باید فکر کنید. اما، آیا واقعا "ستم" ناشی از محرومیت کارگران در کردستان از آموزش به زبان مادری، که من به برخی از ابهامات و ناروشنی های آن اشاره کردم، واقعا در متن زندگی، از معضلات آنهاست؟ یعنی سرمایه دار و تاجر کرد که در این سو و آنسوی مرزها، کارفرمای "کولبر"ها هستند، زیر این "یوغ" ستم زبانی، آن هم با این همه گنگی و ابهام، اشتراکاتشان و مُحّرک فلسفه زندگی شان و منافع طبقاتی شان، بر تفاوتهایشان و صف بندی و جدال طبقاتی شان سایه می اندازد؟ دوست عزیز ما عمدا فراموش کرده است که ناسیونالیسم در چهارگوشه جهان، گاه برای ملت سازی، یکی از اجزاء ملت موعود که نه زبان و سرزمین و تاریخ و فرهنگ مشترک، که یک سنت ناموجود در پستوی تاریخ باستان، و گاه یک "افسانه" را،"اختراع" کرده است. 

مشکل این است که تقلاهای ناسیونالیسم کرد تاکنون نیز، برای شکل دادن به دولت که "ملت کرد"را نمایندگی کند، و یا به تعبیر خود آنها تشکیل "دولت کردی"، ناکام مانده است. بطور واقعی در سیر حرکات ناسیونالیسم کرد برای تشکیل دولت، در "پارچه" کردستان عراق، که بارها اقبال به ناسیونالیسم کرد روی آورده است، هم "فرصت" ها از دست رفتند و هم به تعبیر مرحوم جلال طالبانی، آن آرزو، یعنی تشکیل دولت مستقل کردی، "خواب و خیال" بود. در همین بخش در عین حال جنگ "پیشمرگایه تی" بر سر این مساله از سابقه دیرین تری به نسبت دیگر "پارچه"ها، برخوردار بود. کردستان عراق، و ناسیونالیسم کرد در آن پارچه، همواره الگو و آرزوی ناسیونالیسم کرد در دیگر پارچه ها نیز بوده است. سرنوشت یک حسرت بر باد رفته را مرور کنیم:

در مقطع پایانی جنگ جهانی اول، آن فرصت چنین به ناسیونالیسم کرد روی آورد:

قلمرو حاکمیت امپراطوری عثمانی، تقسیم شد. فاتحان جنگ، از جمله بریتانیا، چندین دولت جدید را با خط کش و گونیا و با برگماری سران عشیره  و از حمله خاندان "هاشمی" بر راس آن ها، رسم کردند و"ساختند". عراق، اردن، عربستان و.. در پیمان سور-۱۹۲۰ – که دولت شکست خورده عثمانی نیز آن را امضاء کرده بود، تشکیل یک کشور کرد به شرط موافقت جامعه ملل(که بعدا با سازمان ملل متحد جایگزین شد)، پیش‌بینی شده بود. اصل ۶۴ این پیمان به کردهای ساکن ولایت موصل اختیار می‌داد که در آینده به یک "کردستان مستقل" بپیوندند. اما آن وعده تحقق نیافت و در پیمان "لوزان"، ۱۹۲۳، فسخ گردید و کردستان بین چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه یا به تعبیر ناسیونالیستهای کرد بین "فارس"ها، "ترک"ها  و "عرب"ها، "تقسیم" و یا با همان تعبیر، "پارچه پارچه" شد. به این ترتیب، این "طلائی" ترین فرصت ناسیونالیسم کرد از دست سران عشایر کرد و از آن جمله "شیخ محمود ملک" از دست رفت. اینجا، اما، ابراهیم علیزاده پس از طرح مساله از نظر"علمی" میگوید "ما" به شیوه "انقلابی" مساله ملی را حل میکنیم: "کومه له" از دیرباز، مدافع راه حل "جدائی و استقلال کردستان" بوده است!

من از نتیجه سالها جنگ در کردستان عراق که تحت لوای "شورش" از سالهای اول دهه ۱۹۶۰ جریان داشت؛ و جنگ و ستیز و رقابت بر سر "هژمونی" که بین "ملائی و جلالی" در جریان بود صرفنطر میکنم. اما در بستر و در خلال دوره پسا فروپاشی دیوار برلین، دو فرصت دیگر بروی ناسیونالیسم کرد، باز شد. جنگ اول خلیج در سال ۱۹۹۱ در زمان بوش پدر و جنگ ۲۰۰۳ در ایام بوش پسر. در جنگ اول سیاستمداران آمریکا صریح به سران ناسیونالیسم کرد در عراق هشدار دادند که از هر سودا و وسوسه "خودمختاری" تا چه رسد به استقلال، دست بردارند. با اینحال در "اقلیم" پس از این جنگ ویرانگر، یک پارلمان بر اساس توافق "فیفتی - فیفتی" بین دو حزب پارتی بارزانی و اتحادیه میهنی طالبانی ایجاد شد. این "شبه استقلال" نیمه دوفاکتو، عملا به دلیل تخاصم آن دو جناح و تصفیه های خونین بین آنها، سقط شد و خود پارلمان کذائی توسط تفنگچی های جلال طالبانی به توپ بسته شد. در همان حال منصور حکمت رو به نیروهای آزادیخواه و کمونیست، طرح "استقلال" کردستان عراق و تشکیل یک دولت مستقل را به میان آورد. کمونیسم کارگری در عراق متاسفانه آماده نبود و آن اشتهای سیاسی را از خود نشان نداد که بر زمینه بی مایگی احزاب "کردی" این معضل دیرین خود جریانات ناسیونالیست را حل کند و به رهبر باز کردن یک گره کور سیاسی تبدیل شود.

در جنگ دوم، با وجود خلاء قدرت ناشی از سقوط صدام حسین، در شرایطی که کمونیسم کارگری در عراق نیز حتی موقعیت و جایگاه "نیروی سوم" را تماما از دست داده و منشعب و تکه پاره شده بود، اتحادیه میهنی جلال طالبانی و پارتی بارزانی و انشعاب "کوران" نوشیروان مصطفی و عمر سید علی از جلال طالبانی، همه از دَم، چشم به صندلی و سهم در پارلمان عراق و یا شبه پارلمان "اقلیم" دوختند، چون در آنجا قاپیدن پول و امکانات از سهم اقلیم در فروش نفت عراق، برحسب تعداد صندلی  و پست، برآورد میشد. به این ترتیب، جنگ و خصومت های دیرین بر سر هژمونی کذائی در قالب رقابت بین احزاب، که اسلامی ها نیز به تناوب و به نسبت مسیر باد به پارسنگ پارتی، اتحادیه میهنی و یا گوران به مسابقه وارد شده بودند. ادامه یافت. با همه اینها، "صدقه" حکومت مرکزی، منبع قابل اعتماد نبود. مسعود بارزانی، طرح رفراندوم استقلال کردستان عراق را به میان آورد. خواست استقلال کردستان عراق مورد حمایت وسیع مردم قرار گرفت. اما، جناح طالبانی که به معنی واقعی با دفاع از رفراندوم و تشکیل یک دولت مستقل در کردستان عراق، از صفحه سیاست "کردایه تی" به کلی حذف میشد، از هیچ توطئه و دسیسه، از جمله بند و بست و تبانی با "حشدالشعبی" برای "تسلیم کرکوک"، و خنجر زدن از پشت، کوتاهی نکرد.

از این نظر، مساله شکل نگرفنن یک دولت "کردی" در "پارچه" ای که شرایط و امکان آن چند بار بیشتر از هر پارچه دیگر فراهم بوده و خود احزاب ناسیونالیست کرد، فرصت ها را در سهم خواهی فیفتی - فیفتی، آنهم در تصفیه های خونین سوزانده اند، باید هر انسان عاقل را به فکر وا دارد. اما ابراهیم علیزاده ترجیح میدهد روی خود را از مساله برگرداند.

ایراهیم علیزاده: اما، کماکان، به منظور پنهان کردن آشفتگی سیاسی و سرنوشت مبهمی که بر تنها ابراز وجود "کومه له" خویش، یعنی اردوگاه نشینی و اردوگاه داری سایه افکنده است، به تاکتیک آشنای "فرار به جلو" دست برده است: گشت و گذار در دنیای ابری فرمولهای استالین. شاید خیره شدن به نقطه ای دور در تاریخ سپری شده، و در اینجا آویزان شدن به فرمول های تاریخ مصرف بسر رسیده، نوعی خود فریبی و یا در بهترین حالت،"تسکین" باشد؛ و یا اینکه در اختلافات درونی شان. از این  ستون تا آن ستون، فرصتی ایجاد کند و سردرگمی در میان مخالفان بوجود آورد. اما مشکل واقعی او ورای "روان درمانی" و "اختلافات" اخیر است. معضل اصلی، "بقاء" کومه له  ارودگاه زرگویز است، که چون شکار و طعمه ای تنها مانده، دندان طمع رقبا و ناسیونالیسم پول و امکان دار هر لحظه به آن نزدیکتر میبشوند. بنابراین داستانی سرهم بندی میکند تا از او "بگذرند". رو به این شکارچیان و برای رفع خطر، برای دیگران و "کومه له" واقعی و زندگی سیاسی ما نیز تاریخ تراشیده است. این دیگر امر شخصی و یا پولیتیک زدن در توجیه "بقاء"؛ و شِگردی برای رستگاری فردی از خطری که "حضور" آنهم در اردوگاه تحت منگنه را تهدید میکند؛ و یا حفظ نیرو و جلوگیری از ریزش در همان اردوگاه. نیست. "تعمیم" این حال و اوضاع  لرزان کومه له فعلی به دیگران، دیگر بازیگوشی با تاریخ زندگی و مبارزه دیگران است. هیچکس به حکم اینکه اردوگاهی را با حقوق های دریافتی از منابع مشکوک و تحت سیطره و نظارت و اوامر و سناریوهای آنها، زیر تابلو کومه له اداره میکند، کلید دار تاریخ ما و کومه له با سوابق مستند و مکتوب و سرشار از بحث و مصافهای سیاسی و نظری و نظامی؛ و ثبت شده در حافظه زنده مردم، نیست. این عمل را "های جک" سیاسی مینامند. خود را از مخمصه ای که خود بانی آن بوده اید، خلاص کنید، کومه له کمونیست و تاریخ آن، بی تقصیر است.

در این رابطه، اما، دست بردن به واقعیات تاریخی و قلب حقیقت،  بطرزی شگفت آور ادامه می یابد.

میگوید:[ "وقتی کومه له در  برابر جمهوری اسلامی از همان ۲۸ مرداد سال ۱۳۵۸، دست به مقاومت مسلحانه زد، این به معنی آن بود که ما راه خود را از سرنوشت سیاسی بقیه ایران،  به شیوه ای "انقلابی"،"جدا" کرده و در راستای موضعمان در قبال مساله ملی، خواهان "استقلال" بودیم]

در ادامه و برای صادر کردن چک اعتبار برای سند "حاکمیت در کردستان"، اضافه میکند:["تشکیل بنکه ها" در واقع مضمون همان شیوه حاکمیت "شورائی" ما در راستای حق تعیین سرنوشت و تشکیل دولت مستقل در کردستان بود.]

و سپس به مرزبندی با "راه حلهای شوینیستی" برای مساله کرد میرسد که در ادامه به آن خواهم پرداخت.

واقعیت این است، و خود ابراهیم علیزاده این را بخوبی متوجه است که ایجاد بنکه ها، طرح از پیشی رهبری کومه له در آن سالها نبود. بعلاوه در همان دوران در رهبری کومه له هنوز"خودمختاری"، سیاست فعال بود. کومه له، در آن سالها  سخت در گیر تعیین هویت سیاسی خویش بود. آنوقتها سوالاتی جدی و سرنوشت ساز در برابر کل لایه های کومه له قرار گرفته بودند که از پائین تا بالا با شور و حرارت به دنبال پاسخ واقعی آن آنها بودند. آیا کومه له سازمانی در بستر جنبش خلق کرد است و ادامه سنتهای "کمیته حزب دمکرات"، جریان شریفزاده- ملا آواره، در اواخر سال ۱۳۴۶ و اوائل ۱۳۴۷؟ آیا کومه له نسخه کردستان ایرانِ، اتحادیه میهنی و "کومه له رنجدران"؛ و پیرو خط "جلالی" در برابر "ملائی" بود، یا یک سازمان سیاسی "سراسری" برآمده از تحولات انقلابی سالهای آخر دهه ۱۳۵۰؟ که آرمان اش سوسیالیسم و پرچم اش، کمونیسم و برنامه کمونیستی؟ مگر کنگره های ۲ تا ۶ همان کومه له، حقیقتی جز این را تایید کردند؟ مگر یادمان رفته است که به هشدارهای ریش سفیدان ناسیونالیسم کرد که نمایندگانشان از "دو پارچه" دیگر در کنگره سوم حضور داشتند، و مُدام برای "صداقت" کومه له حسرت میخوردند و اخطارمیدادند که مبادا هویت "کردی" کومه له با تصویب برنامه حزب کمونیست نیست و نابود شود، چه جوابی دادیم؟ سخنرانی های خودتان هم حالا "عاق" شده اند؟ فاکتور گرفتن از یک دوره سرنوشت ساز که طی آن کومه له به مارکسیسم انقلابی پیوست و یکی از ستون های تشکیل دهنده حزب کمونیست ایران بود، دوره ای تاریخی که دست برقضا خود ابراهیم علیزاده یکی از شخصیتهای موثر در آن تحول بود، واقعا حیرت آور است. که چه بشود؟ حال و روز و آخر و عاقبت "رقبا" که این مناسک کردی سازی کومه له  را سالها قبل برپا کردند، چهار قدم آنورتر نمی بینید؟

یک نکته هم در مورد  مساله رفراندوم در کردستان ایران یادآوری کنم:

این طرح یکی از قطعنامه های پلنوم ۱۳ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری ایران(دسامبر ۲۰۰۰) بود. رهبری همین کومه له تا چند سال قبل مدافع آن بود و در دفاع از آن در نشریه رسمی مقاله نوشتند و پیرامون جهت گیریهای آن، در تلویزیون "کومه له" مصاحبه کردند. جوهر اساسی قطعنامه این بود که در یک رفراندوم در شرایط آزاد مردم کردستان ایران به این سوال: "آیا متمایل اند که جدا شوند و یا با حقوق شهروندی برابر در کنار بقیه مردم ایران باقی بمانند، حزب کمونیست کارگری، جدائی را توصیه نمیکند". اما فشارها از جانب رقبا که پروژه "بازسازی" کذائی شان سقط شد و به تخاصم و تصفیه، گاه خونین، بین آنها انجامید، با اینحال ابراهیم علیزاده را در منگنه گذاشت. "هنوز که از کمونیسم کارگری نبریده اید!؟" پاسخ به آن فشار را چنین با اعلام صریح و چند باره "برائت از کمونیسم کارگری" داده است: "طرح رفراندوم شوونیستی است". این اصل قضیه است: اعلام برائت از کومه له ای که هویت سیاسی اش ضد ناسیونالیستی بود. شکست دادن حزب دمکرات در جنگ سراسری که علیه کومه له براه انداخت، سند زنده تاریخی است که ابراهیم علیزاده، علیرغم اینکه خود شخصا در اردوی ما بود، اکنون مایه شرم او و مانع اتحاد کنونی با بانیان آن جنایات در حق کومه له کمونیست است! در توجیه عوامفریبانه این چوب حراج زدن به یک تاریخ پرشکوه و سرشار از قهرمانیها و عمیق شدنها در فکر و سیاست و شکوفائی اخلاقیات پیشرو و مترقی، میگویند آخر ما "اجتماعی" هستیم و پائی در "جنبش کردستان" داریم! آدم چه بگوید؟

و سوالی که علیرغم این اختراع برای ما و نیز برای شخص خویش در گذشته، در مقابل او قرار میگیرد، این است:

با توجه به  شکست آشکار طرحهای "استقلال کردستان"، آنهم در پارچه ای که امکان و فرصت آن وجود داشته است، آیا بلند کردن همان شعار در مورد کردستان ایران، واقعا زمینه عینی دارد و تا چه اندازه میتوان از فرط ناممکن بودن این شعار، آن را "انقلابی" هم لقب داد؟ تصور میکنم همه دست اندرکاران و کاره های مدعیان زحمتکشانی های موجود، پشت شعارایجاد کردستان مستقل از ایران، نیستند. چون آمریکا، نان و مستمری  "تجزیه طلبان" را قطع میکند و از اپوزیسیون راست "تمامیت ارضی خواه" کارت زرد و قرمز میگیرند. چرا ابراهیم علیزاده کاسه داغ تر از آش شده است و دورنمای پیوستن به مراکزی چون: "مرکز همکاری احزاب کردستان شرقی" را آنهم در این مخمصه و بن بست، بروی خود تیره و تار میکند؟ حقیقت مساله در این گفته ها  و "برنامه کومه له برای حاکمیت" و یا طرح رفراندوم مذکور نیست، در "نگفته ها" و "دیپلوماسی" آشنای ناسیونالیسم کرد نهفته است. او به این توهم دچار است که هر اندازه "استقلال طلب"تر ظاهر شود، به جای منحل شدن و بلعیده شدن توسط  خَیل کفتارهای سیاسی، صندلی او در همان مراکز کذائی، بالای مجلس خواهد بود. اما، اینجا هم تاریخ و گذشته کومه له فشار بسیار سنگینی برای قالب کردن یک سازمان با کارنامه روشن و "پراتیک" کمونیستی، به عنوان یک لقمه چرب و"کرد مادرزاد" است.

این همه پیچ و تاب دادن و زدن به بیراهه و آدرس عوضی لازم نبود. حرف "دل"تان را همانطور که در نشست و برخاستها و دید و بازدیدها با جریانات ناسیونالیست کرد "چهار پارچه"، با "اخلاص" بیان میکنید؛ بدون این فرافکنی ها، با جامعه و نیز در ماجرای اختلافات اخیر با اعضاء و کادرهای خود در میان بگذارید. چرا با آنهائی که هزینه محبوس کردنتان را در اردوگاه تحت نظارت دستگاه های امنیتی "اقلیم" و به سفارش مقامات امنیتی جمهوری اسلامی و توصیه آمریکا، منظم و سر وعده، تامین میکنند، آنقدر خودی و رازدار و محرم اسرارید، اما حتی تشکیلات کومه له و مردمی که سنگ دفاع از آنها را به سینه میزنید، از چند و چون این معاملات بی خبر گذاشته اید و مساله "منابع مالی"، برای آنها "سر به مُهر"؟

 ما را و تاریخ زندگی سیاسی ما و کومه له کمونیست سابق و اسبق را وجه المصالحه اسباب کشی سیاسی به میدان بازی ناسیونالیسم کرد و این شیوه های رسوای "دیپلوماسی کردی"، نکنید. این زشت و ناپسند، ضد وجدان علمی و ضد اخلاق سالم سیاسی است. 

دارم شک میکنم که آیا اصلا "کاک سید برایم"ی که در کنگره های ۲ تا ۶ کومه له و در کنگره موسس و کنگره دوم و سوم حزب کمونیست ایران شرکت داشت، همین ابراهیم علیزاده بود؟

نیمه دوم ژوئن ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

در نظام کار مزدی حوادث بخشی از کار است!

در نظام کار مزدی حوادث بخشی از کار است!

هفته آخر خرداد ماه نیز با مرگ کارگران بر اثر حادثه کار به اتمام رسید، و یک ماه دیگر پر حادثه و مرگ را برای کارگران رقم زد. ابوالفضل اشرف منصوری، "رئیس کانون عالی انجمن‌های صنفی مسئولین ایمنی و بهداشت کار کشور" در گزارشی که خبرگزاری حکومتی ایلنا تهیه کرده سال ۹۸ را آبستن حوادث شغلی دانسته: "سال ۹۸ هم که با سیل ویرانگر از اقصی نقاط کشور آغاز شد، تا اینجا آبستن حوادث شغلی بود؛ از ریزش تونل در آزاد راه تهران شمال بگیرید تا ریزش و انتشار گاز در چند معدن ذغال سنگ کشور؛ از جمله معدن طزره در دامغان. از این منظر کاهش حوادث شغلی در سال ۹۷ به نسبت ۹۶ اتفاقی بوده است و به نظر نمی‌رسد که پشت آن راهبردی باشد." ایشان اضافه کرده: "اداره کل بازرسی کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی در گزارش سال ۹۷ خود از حوادث از ۱۲ عامل یاد کرده بود که همین عوامل در سال ۹۸ به احتمال فراوان تکرار خواهند شد. این عوامل عبارتند از: آتش‌سوزی، مسمومیت ناشی از مواد شیمیایی، تماس با اجسام و سطوح داغ، انفجار، خفگی، سقوط کردن و لغزیدن، ریزش و ماندن زیر آوار، تماس با مواد شیمیایی خطرناک، گیر کردن داخل یا بین اشیا و ماشین، برخورد با اشیا و تجهیزات و جریان برق. سه عامل سقوط کردن و لغزیدن با ۳۵۵۶ بار تکرار، برخورد با اشیا و تجهیزات با ۲۰۷۰ مورد تکرار و گیرکردن داخل یا بین اشیا و ماشین با ۲۰۲۷ بار تکرار، بیش از همه بر سر کارگران آوار شده‌اند." ایشان با اذعان به اینکه هر چه میگویم "پیشگیری حرف اول را میزند" کسی گوشش بدهکار نیست، اعتراف کرده: "برای پیشگیری هیچ اولویتی نداریم یا اصلا پیشگیری وجود ندارد". ایشان البته بیش از هر چیز نگران هزینه ای است که درمان روی دست دولت میگذارد و غرامت دستمزدی که باید پرداخت شود تا نگرانی برای جان کارگران و پرسیده اند: "چه زمانی می‌توانیم پیش از آنکه حوادث ما را دور بزنند ما آنها را دور بزینم؟"

کارگران این مساله تلخ و غم انگیز را تجربه کرده اند که از دولت به عنوان یک کارفرمای بزرگ تا فلان صاحب کار کارگاه کوچک هیچکدام حاضر نیستند کوچکترین هزینه ای بابت پیشگیری حوادث کار انجام دهند، این بماند که تعمدا برای زود تر رسیدن به سود، شرایط کار را به گونه ای فراهم میسازند که هر آن امکان بروز حادثه ای هست. از خودداری کردن برای در اختیار قرار دادن  وسایل ایمنی برای کاری معین بگیرید تا از کار انداختن سیستمهای ایمنی ابزار کار. چون آنچه برای ایشان مهم است زمان تولید میباشد که باید هرچه بیشتر کوتاه شود یعنی در واقع کارگر باید بیشتر کار کند و محصول تولید کند. یکی از موثرترین راههای تامین ارزش اضافه بیشتر سرعت بخشیدن به بهره وری بیشتر از کارگر است چون کش دادن ساعات کار  با وجود سودی که دارد باز برای ایشان بهرحال مستلزم هزینه ای است که زیاد با حساب و کتاب ایشان نمی خواند و اصلا خوشایند کارفرما نیست. اینجا لازم است یادآور شوم در کارخانجات تولیدی بزرگ که بخشی با عنوان "ایمنی کار" وجود دارد و ظاهرا تا شرایط ایمنی کار فراهم نباشد مجوز شروع به کار را صادر نمی کنند این تماما یک جور رفع مسئولیت برای حوادث حتمی پیش رو است تا در زمان حادثه مسئولیتی متوجه شرکت مربوطه نباشد.

لغزیدن و برخورد با اشیا، گیر کردن داخل اشیا و ماشین همه اینها فقط و فقط بخاطر این است که محیط های کار به شدت غیر اصولی و در فضاهای بسیار تنگ و کثیف است. کف تمامی کارگاههای صنعتی بر اثر فرسودگی و ریختن مواد لغزنده به شدت خطرناک است. نور کم، سرو صدای زیاد، دید کم، سیستم روشنایی بسیار ضعیف، کثیف بودن همه جای کارگاهها از محیط تولیدی تا محل غذا خوری (که معمولا گوشه ای از کارگاه است)، نبود بهداشت بطور کامل، بخصوص در سرویس های بهداشتی، عدم برخوردای کارگران از لباس کار مناسب (معمولا لباس کار کارگران، لباسهای مندرس خودشان است) و... جنبه هائی از شرایط حاکم در محیطهای کار است، و بسیار بیشتر از اینها نیز جزو شرایط حاکم در کارگاههای کوچک است. هیچ مرجعی برای جواب گویی و اعتراض و حتی طرح سوال مطرح نیست. حتی در کارگاههائی که قانونا "طب کار" دوره ای برقرار است و معایناتی روی کارگران صورت میگیرد هیچ کارگری از نتیجه معاینات باخبر نمی شود. این بماند که اگر نتیجه این گزارش حتی منجر به بازرسی از سوی اداره کار شود برای بر طرف کردن این شرایط نیست، خیلی راحت بازرس با "هدیه ای ناقابل، برگ سبزی تحفه درویش" خریداری میشود. و اصولا این بازرسین نه برای رفع مشکلات بلکه برای تامین همین هدیه ها اصلا به کارگر مراجعه نمی کنند و در هنگام بازدید حتما یکی از عوامل کارفرما با ایشان همراه است و بارها شاهد بودیم که در کارگاههائی که بر طبق قوانین موجود "سختی کار" باید به کارگر تعلق گیرد در روز بازرسی "جهنم ضرر!"  کارفرما با  دستور به اینکه از کارهائی که منجر به آلودگی محیطی میشود خودداری شود تا امر شاق بازرسی تمام گردد و جناب بازرس با وجدان با علم به این موارد همکلام با کارفرما میگوید همه چیز طبق روال است! و نهایتا برای خالی نبودن عریضه صورت جلسه ای کذایی تهیه میشود که کارفرما شرایطی استاندار را فراهم کند که سختی کار احتمالی نیز منتفی شود که مبادا از این بابت هزینه ای روی دست کارفرما و بیمه تامین اجتماعی از لحاظ بازنشستگی پیش از موعد گذاشته شود و بعد از آن بازرس ناپدید میشود و کارگر می ماند و همان شرایطی که بود.

در نظام مبتنی بر کار مزدی حوادث را نمیشود دور زد، بخشی از کار است؛ اما راحت و بدون هیچ دغدغه ای از بابت وجدان و شرافت میشود انسانیت را دور زد. کارگر در قاموس سرمایه داری اصولا جز یک ابزار مصرفی چیز دیگری نیست. کارگر حتی به اندازه یک ابزار صنعتی نیست که به موقع و طبق یک برنامه زمان بندی شده دقیق سرویس میشوند. اگر در مورد دومی اهمالی صورت گیرد متخلف تنبیه وتوبیخ میشود اما اگر در مورد اول اهمالی صورت گیرد و کارگر کشته و مصدوم شود این خود کارگر است که متخلف اعلام می شود. هیچ کس خودش را موظف نمی داند برنامه زمان بندی برای بازسازی جسمی کارگر تعریف کند. البته این حق را قائل هستند که کارگر حداقل توان راه رفتن داشته باشد! اما کسی نگران فرسوده شدن سریع کارگر و معلول شدن او در فرایند کار و نیز مرگ او در حین کار نیست. به اندازه تمام عمر کارگری ام از همه کارفرماهای جورواجور خویش شنیدم: "میخوای لای پر قو بخوابانیم"، " اومدی کار کنی نه اینکه بازی کنی!"، "همین که هست میخوای کار نمیخواهی ...بفرما بیرون!" و گوینده آن نه از سر نااگاهی بلکه عامدانه برای اینکه حس تحقیر را در وجود توی کارگر به تمامی ایجاد کند با چنان لحنی این لیچارها را بار کارگر میکند که تا عمر دارد یادش نرود.

جناب اشرف منصوری حرف حقی میفرمایند: "...وقتی می‌‌آییم سطوح رضایت‌مندی شغلی و افزایش کارایی بدن را از بین می‌بریم و به سلامتی توجه نمی‌کنیم و صرفا به تولید و کار فکر می‌کنیم نتیجه این می‌شود که انسان‌ها از انسان بودن خود متنفر می‌شوند و برای اشکال مختلف زندگی در اجتماع و مشارکت برای ساخت دنیایی انسانی‌تر، اعتباری قائل نمی‌شوند." اما ایشان از خودشان نمی پرسند که کی و چرا باعث این شرایط است. نباید هم بپرسند چون ایشان رئیس یکی از ارگانهای حکومتی هست که فی نفسه این حکومت در همه ابعاد اجتماعی و شخصی ضد انسان است. اما ما باید این سوال را مدام از خودمان بپرسیم که کی و چه شرایطی باعث تدوام این چرخه مرگ آفرینی است؟ تا وقتی در بر پاشنه سود شخصی کسی یا کسانی بچرخد همه عواملی که منجر به حوادث کار میشود همیشه پایدار و ثابت بوده و خواهد بود.

اساس و بنیان حوادث کار نظام تولیدی است که مبتنی بر سود و بردگی مزدی ۹۹ درصد جامعه  است. اگر در مواردی بهرحال قوانینی شکل گرفته است که به همین امور بپردازد نه از سر خیرخواهی طبقه حاکم است بلکه نتیجه مبارزات بی وقفه (در هر سطحی، جمعی و فردی) کارگران بوده است. جناب اشرف منصوری به سوالی که در انتهای حرفهای خود مطرح کرده است هیچگاه به جوابی نخواهد رسید چون اصولا نظام حاکم به اندازه سر سوزنی برای انسان و جان انسان کارگر حرمت قائل نیست. در نظام کار مزدی سود بر جان انسان مقدم است، اگر کارگر متشکل نباشد و اعتراض نکند آسانتر و بیشتر قربانی میشود. در مقابل حرص و سودجوئی سرمایه داران فقط با قدرت مبارزه متشکل کارگران میشود حوادث کار را به حداقل رساند، از بین رفتن حوادث کار منوط به لغو کار مزدی است.*

این ماشین کشتار و تباهی و توحش را باید سرنگون کنیم!

زندگی زیر سیطره جمهوری اسلامی برای بیش از نود درصد جامعه به یک جهنم به معنای واقعی کلمه تبدیل شده است. برای زنان خانواده‌های کارگری این وضعیت حتی بدتر از آن هم است که بشود به آسانی توصیف کرد. در هفته گذشته دو گزارش و خبر در سایتهای اینترنتی درباره موقعیت این طیف از زنان منتشر شدند که از به قهقرا رفتن باز هم بیشتر موقعیت آنها حکایت دارد. یکی از این دو خبر مربوط به حمل مواد مخدر توسط زنان است و دیگری درباره پدیده‌ای به نام "طلاق صوری". یکی از اعضای مجلس شورای اسلامی به نام معصومه آقاپور علیشاهی گفته است که "حمل مواد مخدر جرم ۸۵ درصد از زندانیان زن در جمهوری اسلامی است". و اضافه می‌کند که "چون منبع درآمدی نداشته‌اند، ناچار به حمل مواد مخدر شده‌اند. ... با دریافت کمترین مبلغ حاضر به جابجایی حجم زیادی از مواد مخدر شوند".

در خبر دیگری که گزارشی است مندرج در "ایلنا" خبر مربوط به هیاهوئی است که مقامات جمهوری اسلامی بر سر پدیده "استفاده نامشروع از مستمری" مردان فوت شده به راه انداخته‌اند. نوشته است این مقامات نگران این موضوع هستند که زنان زیادی از همسرانشان مصلحتی طلاق می‌گیرند تا از مستمری "پدران" متوفی خود استفاده کنند، و یا ازداوج دختران جوان با مردان مسنی که امیدوارند همسرانشان زودتر فوت کنند تا آنها بتوانند از مستمری آنها استفاده کنند. یکی از مقامات جمهوری اسلامی گفته است که بیش از ۳۵ درصد از طلاق‌ها، صوری است! نکته دیگر حائز اهمیت در گزارش فوق این است که زنانی به دلیل عدم امنیت شغلی، قراردادهای موقت، شغل با دستمزد بسیار پائین و غیره، شغل خودشان را، اگر شغلی داشته باشند، رها می کنند که مستمری پدر فوت شده خود را دریافت کنند.

حتما خواننده دو گزارش فوق، بخصوص در مورد پدیده طلاق‌های صوری، می‌خواهد بداند جمهوری اسلامی چه راه حل‌هایی را در نظر دارد. گزارش نوشته است: "مسئولان تامین اجتماعی معتقدند که از اطلاعات ثبت احوال استفاده می‌کنند و با مطالعات میدانی پی می‌برند که کدام طلاق‌ها صوری و برای استفاده از مستمری بوده است". یعنی در واقع می‌خواهند از راههای جاسوسی مانند بدانند که کدام طلاق‌ها صوری‌اند که مستمری را از آنها دریغ کنند!

یکی از فعالین کارگری گفته است که به نظر می رسد که جمهوری اسلامی نیات دیگری را نیز در سر می پروراند. گفته است: "مدتی است که این نگرانی تشدید شده که می‌خواهند شستا را بفروشند، صندوق‌های بازنشستگی را خصوصی کنند و از عرصه روابط تامین اجتماعی «قانون‌زدایی» کنند." واضح است که برای کارگر، علی العموم کارفرمای خصوصی و یا دولتی فرقی نمی کند؛ اما در ایران "خصوصی سازی" عنوان دیگری برای چپاول هرچه بیشتر دار و ندار کارگران و بدبختی و آوارگی بیشتر است که بعضا کارگران برای جلوگیری از پرتاب به ورطه نابودی بر علیه خصوصی سازی ها مقاومتهای شدیدی می کنند. 

 

نکاتی حول این دو خبر قابل ذکر و برای ما در جنبش کارگری قابل تأمل‌اند:

۱) در همین دو خبر و گزارش آمده است که سواستفاده از موقعیت فرودست زن بسیار فراتر از حمل مواد مخدر برای پولی بسیار ناچیز و یا تن دادن به ازدواج با افرادی مسن برای گرفتن مستمری برای مبلغی کمتر از دو میلیون تومان در ماه است.

۲) جمهوری اسلامی مسئله "سواستفاده" از طلاق‌های صوری برای گرفتن مستمری را برجسته کرده است که یک قلم از بیمه‌های اجتماعی را که جنبش کارگری برایش مبارزه کرده، ملاخور کند.

۳) جای سئوال است که چه موقعیت اجتماعی‌ای زنان را به این وضعیت انداخته که تن به حمل مواد مخدر بدهند؛ آن هم برای مبلغی صدها بار کمتر از مبلغی که مردان برای به جان خریدن چنین کاری دریافت می‌کنند؟! چه موقعیت اجتماعی دختران جوان را به این وضعیت انداخته که به قول گزارشات فوق به تحقیر و تابوهای سنتی آن جامعه، و ریسک آمیخته به نگرانی نسبت به آینده، تن بدهند؟!

۴) عدم امنیت شغلی و قرارداد سفید امضا و موقت چه آسیبهای اجتماعی سیاهی را بر این جامعه زیر سیطره جمهوری اسلامی گسترانده است؟!

۵) توجه داشته باشیم که موقعیت زن چنان بد و ناهنجار است که مسئله مستمری گرفتن زنان از پدر متوفی است نه از مادر و یا والدین؛ چرا که مادر اصلا جزو شاغل به حساب نمی‌آید که مستمری هم داشته باشد.

۶) ...

 

لیست نکات و سئوالاتی که جلوی ما قرار می گیرند، طولانی است. کارگران در ایران در یک موقعیت معیشتی بسیار بغرنجی قرار دارند. دستمزدها با قیمت اجناس مورد نیاز برای زنده ماندن اصلا قرابتی ندارند. بیمه ها ابدا با وضعیت اقتصادی و اجتماعی در آن جامعه همخوانی ندارند. هیچ کارگری امنیت شغلی ندارد. بیش از ۹۵ درصد قرارداد موقت و یا سفید امضاء هستند. دستمزدها اغلب یا پرداخت نمی شود و یا با تأخیر چندین ماه پرداخت می شود. ... جمهوری اسلامی عملا دارد خانواده های کارگری را به نابودی میکشاند. کرامت ما را به حراج گذاشته است. جهنمی را که در کتاب داستانشان ناشیانه تصویر کرده‌اند، در همین ایران به شکلی واقعی و ماهرانه بر ما کارگران تحمیل کرده‌اند.

اما ما در جنبش کارگری نمی‌توانیم دیگر به این موقعیت تن بدهیم. نمی توانیم شاهد این باشیم که نه تنها این رژیم منحوس زندگی خودمان را تباه کرده است، بلکه زندگی فرزندانمان را تباه‌تر و آینده را بر آنها سیاه و سیاه‌تر میکند. اگر تا دیروز اخبار مربوط به عدم توانائی کودکانمان به رفتن مدرسه سرتیتر اخبار این مملکت بود، اکنون اخبار تن دادن به حمل مواد مخدر و گیر افتادن در دام باندهای قاچاق، که جملگی زیر نظر و مدیریت باندهای مختلف جمهوری اسلامی هستند، موضوع داغ اخبار رسانه‌ها شده است. تن دادن به ازدواج با افرادی که جای پدر و پدر بزرگ دخترانمان هستند در این جامعه دیگر استثناء نیست!

جنبش کارگری برای این وضعیت باید چاره‌ای جدی بیاندیشد.

جمهوری اسلامی از یکسو اکثریت خانواده های کارگری و مردم زحمتکش را آنچنان به فقر و گرسنگی کشانده که حمل مواد مخدر را به "شغل" این انسانهای بیگناه بدل کرده که اسیر توحش سرمایه هستند. این رژیم باشکال مختلف از خانواده های کارگری قربانی میگیرد. برخی را در زندانها سربه نیست کرد، تعدادی را اعدام کرد، هر روز عده ای کولبر را از پشت به رگبار میبندند، کارگر معترض به نپرداختن دستمزدش را به زندان میاندازد و برایش پاپوش میدوزد، هر روز چندین کارگر هنگام کار جانشان را از دست میدهند و آمار قربانیان حوادث کار بدلیل سودجوئی سرمایه داران و بی ارزش شدن جان انسانها در نزد این حکومت بطور عجیبی هر روز اوج میگیرد، فوج فوج کارگران را بیکار و روانه خیابان میکنند و علاوه بر اینها و موارد متعدد دیگری از جنایات این حکومت علیه مردم روزانه در خیابانها به جان مردم میافتند و عده ای را دستگیر میکنند تا شاید این جامعه ملتهب را آرام کنند. اما جامعه این حکومت را نمیخواهد. تحولات سالهای اخیر نشان داده که طبقه کارگر پای اصلی تحول بعدی در جامعه ایران است و همین این رژیم جنایتکار را به تکاپو انداخته است. این وضعیت را تغییر خواهیم داد! جمهوری اسلامی، این ماشین کشتار و تباهی و توحش را باید بزیر بکشیم تا جامعه نفس بکشد.

۲۴ ژوئن ۲۰۱۹

شکست اوردوغان و افول اوجلان در انتخابات استانبول

در انتخابات اولیه استانبول به رغم شمارش مجدد آرا اکرم امام‌اوغلو، نامزد اپوزیسیون نهایتاً با ۱۳ هزار رأی پیروز شد. حزب اردوغان پیروزی امام اوغلو نامزد اپوزیسیون را قبول نکرد و با فشار بر کمیسیون انتخابات نهایتاً ابطال آن را محقق کرد، اقدامی که حتی بخشی از پایگاه حزب عدالت و توسعه هم از آن ناخشنود بود. این ابطال سبب شد که امام‌اوقلو که شهردار ناشناخته‌ای در بخشی از استانبول بود در مقام قربانی بیش از پیش وجهه و نفوذ پیدا کند و به عنوان قطبی در برابر حزب عدالت و توسعه  قرار گیرد.

بر اساس نتایج شمارش بیش از ۹۹ درصد آرا، امام اوغلو با کسب ۵۴ درصد برنده انتخابات شده است. بن‌علی ییلدریم، نامزد حزب حاکم (عدالت و توسعه) ، ۴۵ درصد آرا را کسب کرده است. در دور پیشین انتخابات که اوردوغان آنرا باطل اعلام کرده بود فاصله رای امام اوغلو با یلیدریم از حزب عدالت و توسعه  "حزب حاکم" حدود ۱۴هزار رای بود اما در دور بعدی این فاصله به بیش از ۷۰۰ هزار رای یک شکست معنادار برای حزب حاکم در ترکیه محسوب می‌شود.

این اولین بار است که بعد از گذشت 25 سال از قدر قدرتی اوردوغان، حزب حاکم "عدالت و توسعه" با چنین شکستی در مهمترین شهر اقتصادی ترکیه روبرو میشود. بالاخره اوردوغان شکست در انتخابات روز یکشنبه  استانبول را پذیرفت و به امام اوغلو از اپوزیسیون تبریک گفت.

این واقعه از چند نظر حائز اهمیت است. شکست بزرگ حزب "عدالت توسعه" در انتخابات استانبول و واگذاری این شهر کلیدی به اپوزیسیون پس از ۲۵ سال، اهمیت سیاسی و اجتماعی مهمی در تحولات پیش رو در مقیاس سراسری تر ترکیه دارد. پیداست که پیروزی امام اوغلو قرار نیست به تحولی بنیادی در ترکیه بیانجامد اما همین واقعه میتواند گامی در جهت عقب راندن و عبور جامعه از یکه تازی حزب اسلامی اوردوغان "عدالت و توسعه" باشد. نتایج این انتخابات چه در دور قبلی که باطل شد و چه در دور بعدی، گویای ابراز وجود اجتماعی نسل جدید در کنار زدن هواداران سنتی تر حزب اسلامی حاکم در استانبول و برای پا پیش گذاشتن در مقابل یکه تازی حزب اسلامی اوردغان است.   

شکست اوردوغان در این مصاف، اعتماد بنفس بالایی را برای ابراز وجود نیروهای اجتماعی و برای ابراز وجود قدرتمند جنبش کارگری ترکیه، نیروهای سکولار و اپوزیسون حکومت ترکیه ایجاد خواهد کرد.

 

اما چرا افول اوجلان؟

قبل از شروع دور دوم انتخابات و در همین راستا، از سوی عبدالله اوجلان در زندان امرالی نامه ای منتشر شد که در این نامه از اعضا و هواداران حزب دمکراتیک خلق‌های ترکیه خواسته بود که: "در انتخابات خنثی بمانند و به هیچکدام از نامزدها رأی ندهند." نامه اوجلان خطاب به اعضا و هواداران پ ک ک و حزب دمکراتیک خلقها در تمام سطوح منتشر شد. اما با این حال مردمی که خود را طرفدار پ ک ک و حزب دمکراتیک خلقها میدانند بدون توجه به درخواست اوجلان در این نامه، باز هم در این انتخابات شرکت کردند و به امام اوغلو رای دادند و در شکست نماینده حزب حاکم در استانبول نقش تعیین کننده ای داشتند.

نادیده گرفتن درخواست اوجلان از سوی "هواداران حزب دمکراتیک" پیام آور افول  و بی خاصیت شدن نقش به اصطلاح  کاریزمای اوجلان است که مدتهاست این پروسه آغاز شده است. بجز بخش سنتی تر در کردستان ترکیه، شهروندان کرد زبان ساکن استانبول با مکانیزم دیگری از پایین و بدون توجه به معاملات در زندان امرالی بین دولت، اوجلان و دمیرتاش، در انتخابات شهرداریها در استانبول و در صحنه سیاسی جامعه ترکیه به ایفای نقش پرداختند. مردم ترکیه و اینجا شهر استانبول بعنوان یک شهر کلیدی و استراتژیک از نظر سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این را دریافته اند که نه با معاملات و بند وبست از بالا بلکه با حضور مستقلانه خود میتوانند هموار کننده تحولات آینده در ترکیه باشند. در این نباید کمترین تردیدی داشت که در صورت تمکین "طرفدارن حزب دمکراتیک خلق" در استانبول به درخواست اوجلان، حزب عدالت و توسعه اوردوغان پیروز میشد.

 

نتایج انتخابات روز یکشنبه استانبول  نشان داد جامعه ترکیه و مردمی که نزدیک به سه دهه تحت یکه تازی حزب حاکم در جهت احیای بلندپروازی های کهنه عثمانی و اسلام قدرقدرتی کرده است کوتاه نخواهند آمد.

این انتخابات هم شکست بزرگی برای اورودغان و حزب حاکم "عدالت و توسعه" بود و هم افول جریان اوجلان در ترکیه را به معرض نمایش گذاشت.

جامعه ترکیه برای تحقق و دست یابی به آرمانهای انسانی و سوسیالیستی راه هموار و مساعدی در پیش دارد. جنبش کارگری، جنبشهای سکولار و مدرن، سابقه و سنتهای جا افتاده تری در کارنامه مبارزاتی خود در این کشور دارند. وجه مشخصه این سنتهای جا افتاده، وجود اتحادیه های باسابقه کارگری، چپ اجتماعی، سکولاریسم و مدرنیسم برای کنار زدن قوانین و ساختارهای اسلامی حزب حاکم در ترکیه است. تنها خلاء موجود در ترکیه که بتواند سخنگو و نماینده امیال و آرزوهای انسانی و سوسیالیستی در این کشور باشد نبود یک حزب کمونیستی با نفوذ است که بتواند جنبش کارگری و دیگر جنبشهای رادیکال اجتماعی را رهبری و سازماندهی کند. بدون شک علیرغم وجود این خلاء  و علیرغم  تمامی بگیرو ببندهای دولت حاکم طی سالهای اخیر و ایجاد فضای میلتاریسم جنگی در مناطق کرد نشین، چپ اجتماعی، جنبش کارگری و فعالین کمونیست در جامعه ترکیه قابلیت بسیار بالایی را در پر کردن این کمبود دارند که با پا پیش گذاشتن در مصافهای سیاسی اجتماعی پیش رو، قادرند به ساختار اقتصادی – سیاسی موجود و به یکه تازی حزب اسلامی حاکم پایان دهند.

 

٢٦ ژوئن ٢٠١٩

ایسکرا ۹۹۴

شکست سنگین رجب طیب اردوغان در انتخابات کلان‌شهر استانبول!

bahram.rehmani@gmail.com

 

مردم استانبول، بزرگ‌ترین شهر ترکیه و قلب اقتصادی این کشور، یک بار دیگر پای صندوق‌های رای رفتند تا دوباره برای شهرداری استانبول تصمیم بگیرند.

دور قبلی این انتخابات، حدود سه ماه پیش، با پیروزی نامزد مخالف حزب حاکم تمام شد. با فشار رییس‌جمهور ترکیه آن انتخابات باطل شد و حالا دوباره دو نامزد به آزمون رای مردم گذاشته شدند.

رییس جمهور رجب طیب اردوغان بارها گفته استانبول «دژ» حزب ماست و هر شخصی استانبول را ببرد، ترکیه را برده است. به همین دلیل او برای ابطال انتخابات شهرداری استانبول، فشار آورد.

اکرم امام‌اوغلو فقط 18 روز شهردار استانبول بود و حالا دوباره انتخاب شده است. او ابطال انتخابات اول را یک «بی‌عدالتی» خوانده و از هوادارانش خواسته بود باز هم پای صندوق رای بیایند تا پیروزی را تکرار کنند. گفته است این برای تقویت دموکراسی در ترکیه، خیلی حیاتی است.

شهروندان استانبول، روز یک‌شنبه 23 ژوئن 2019، بار دیگر پای صندوق‌های رای رفتند تا شهردار شهرشان را انتخاب کنند. رای‌گیری انتخابات شهرداری استانبول از ساعت 8 صبح روز یک‌شنبه آغاز شده بود و ساعت 17 به‌وقت محلی پایان یافت.

نامزدهای اصلی این انتخابات بنعلی ییلدریم، از حزب عدالت و توسعه و کاندیدای ائتلاف جمهور و اکرم امام‌اوغلو، از حزب جمهوری‌خواه خلق و کاندیدای ائتلاف ملت بودند. 

ده میلیون و 560 هزار و 963 نفر واجد شرایط شرکت در آن بودند که آرای خود را به سی و یک هزار و 342 صندوق انداختند.

نجدت گوکچنار، از حزب سعادت و «مصطفی ایلکر یوجل» از حزب وطن نیز دو نامزد دیگر انتخابات شهرداری استانبول هستند. 17 نامزد نیز به‌طور مستقل وارد این انتخابات شده بودند.

 

 

گفتنی است شورای عالی انتخابات ترکیه در ششم ماه مه 2019 با قبول اعتراض حزب عدالت و توسعه نتایج رای‌گیری 31 مارس را استانبول را باطل و برگزاری مجدد آن در تاریخ 23 ژوئن را اعلام کرده بود.

در نشست این شورا، اعضا با بررسی اعتراض‌ها به انتخابات شهرداری کلان‌شهر استانبول با 7 رای موافق در مقابل 4 مخالف نتایج این انتخابات را باطل اعلام کردند

اکرم امام اوغلو، نامزد حزب جمهوری‌خواه خلق ترکیه بار دیگر با شکست رقیب خود «بینالی ییلدریم» نامزد حزب حاکم ترکیه، در انتخابات شهرداری استانبول پیروز شد.

به گزارش تلویزیون «سی ان ان ترک»، اکرم امام‌اوغلو، با کسب 6/53 درصد آراء، رای‌دهندگان پیروز انتخابات شهرداری استانبول شد.

بینالی ییلدریم، که نفر دو حزب حاکم عدالت و توسعه است و قبلا نخست وزیر ترکیه هم بود، ضمن اعتراف به شکستش در این انتخابات، ابراز امیدواری کرد که اکرم امام‌اوغلو بتواند به نحو احسن به شهر و مردم استانبول خدمت کند. ییلدریم با کسب 4/45 درصد در رتبه بعدی قرار گرفت.

اما مردم استانبول، لغو انتخابات 31 ماه مارس را قبول نکرده بودند. در واقع این اتفاق را نوعی زروگویی دولت اردوغان تلقی کردند و در واکنش به تصمیم شورای عالی انتخابات، تصمیم خود را گرفتند و این تصمیم را در صندوق رای اعلام کردند. اما این بار با یک تفاوت آرا به میزان حدود 800 هزار رای، تصمیم خود را به‌صورت صریح اعلام کردند. در حال که در انتخابات 31 مارس، تفاوت آرا، 13 هزار رای بود.

لغو انتخابات 31 ماه مارس اکرم امام‌اوغلو را در جایگاه برتری قرار داد. مردم ما بار دیگر در کنار او قرار گرفتند. در این میان زورگویی‌های اردوغان و حزبش‌(حزب حاکم عدالت و توسعه) به نتیجه‌ای نرسید.

یب‌شک پیروزی امام‌اوغلو در این انتخابات می‌تواند در سرنوشت اپوزیسیون در مسیر 2023‌(زمان برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در ترکیه) تاثیرگذار خواهد شد. این اتفاق می‌تواند راه اپوزیسیون را هموار سازد.

در واقع پیام صریح این پیروزی به حزب عدالت و توسعه این است که دیگر دوران حاکمیت این حزب به سر رسیده است. شاید هم حاکمیت حزب عدالت و توسعه تا سال 2023 نیز باقی نماند.

تابستان شش سال پیش، در جریان زنجیره اعتراض‌های پارک گزی، ترکیه شاهد نخستین اعتراض مردمی علیه سیاست‌های اسلامی رجب طیب اردوغان نخست وزیر وقت و رییس جمهوری کنونی بود.

سرانجام در انتخابات ماه مارس امسال، مردم به شدت اردغان و حزب او را تنبیه کردند و به هم حزبی و نخست وزیر سابق دولت اردوغان رای ندادند و نماینده رقیب اصلی این حزب، یعنی به «اکرم امام‌اوغلو» نماینده حزب جمهوری‌خواه خلق رای دادند. اما اردوغان این شکست را تحمل نکرد و با ابطال انتخابات استانبول بار دیگر امروز یک‌شنبه 23 ژوئن 2019، به پای صندوق‌های رای رفتند تا شهردار خود را انتخاب کنند.

 

 

اهمیت انتخابات دوباره البته بیش از مقاومت در برابر تصاحب فراقانونی قدرت است و کارزار انتخاباتی بر سر قدرت فردی و دموکراسی پارلمانی.

اکرم امام‌اوغلو نماینده حزب اپوزیسیون در انتخابات 31 مارس 2019، شهرداری استانبول با حمایت طیف و ائتلاف گسترده‌ای از رای‌دهندگان پیروز شد. با وجود تلاش‌های اردوغان برای متهم کردن نیروهای اپوزیسیون به تروریسم، نامزد حزب عدالت و توسعه اردوغان مبارزه انتخاباتی را به حریف باخت. اکنون در جریان کارزار برای انتخابات مجدد، رسانه‌ها و مقامات وفادار به اردوغان، راه تازه‌ای را برای تخریب حریف پیش گرفته‌اند و با تبلیغ نژادپرستی، اکرم امام‌اوغلو، «ترکیه‌ای» نیست و «یونانی» است.

امام‌اوغلو، زاده شهر ترابوزان است و از آن‌جایی که جمعی از مردم عضو کلیسای ارتدوکس یونان از مدت‌ها پیش در استان ترابوزان در سواحل دریای سیاه زندگی می‌کنند، رسانه های طرفدار اردوغان مدعی شده‌‌اند که امام‌اوغلو در اصل یونانی است و طرفدارانش در ترابوزان به اصطلاح یونانی‌هایی «با نقاب مسلمان» هستند. به‌تازگی یکی از مقامات ارشد حزب عدالت و توسعه با به پرسش کشیدن هویت ملی و مذهبی امام‌اوغلو، از او خواسته که اثبات کند: «با قلب و جان و ذهن همراه ملت ترکیه است.»

ادعای غیرترک بودن برچسب و توهین رایجی در سیاست ترکیه به ویژه حزب‌های نژادپرست و مذهبی «حزب حاکم عدالت و توسعه» و «حزب حرکت ملی» که با این حزب ائتلاف کرده است.

با توجه به سیاست نژادپرستی و مذهبی اردوغان از سال 2015 که در شعار «یک ملت، یک پرچم، یک وطن، یک دولت» او تجلی یافته و هر از چند گاهی نیروهای اپوزیسیون و اکنون در تلاشند امام‌اوغلو را با سیاست‌های نژادپرستانه‌شان مغلوب سازند.

انتخابات مجدد استانبول اکنون بیش از هر انتخابات دیگری در طول 17 سال حاکمیت پیوسته اردوغان،‌ به نبردی بزرگ‌تر بدل شده است: نبرد میان رویاهای نئوعثمانی اردوغان و جمهوری سکولار ترکیه.

کلان‌شهر استانبول، به لحاظ اقتصادی نیز برای کل ترکیه مهم است. چرا که قلب اقتصادی ترکیه در این شهر می‌طپد. اقتصاد این شهر، با بودجه سالانه ۱۰ میلیارد دلار، روی هم رفته برابر با دو سوم تولید ناخالص داخلی ترکیه است. از این‌رو، استانبول برای اردوغان ارزش بسیار ویژه‌ای دارد.

اگرچه سال‌هاست اردوغان برای تحقق رویاهای امپراطوری و حاکمیت فردی خود تلاش می کند اما استانبول برای دولت ترکیه از اهمیت به سزایی برخوردار است. اردوغان خود مدت‌ها پیش چنین اقرار کرده بود: «اگر استانبول را از دست بدهیم، کل ترکیه را از دست خواهیم داد.»

استانبول، پل ارتباطی شرق و غرب است. شهری که قرن‌ها پایتخت امپراطوری‌های روم‌ شرقی و عثمانی بوده، اهمیتی فراوان برای جوامع گوناگون منطقه و جهان دارد. استانبول، دوره امپراطوری عثمانی و جتی مدت‌ها بعد از تشکیل دولت - ملت ترکیه در اوایل قرن بیستم،‌ بزرگ‌ترین مرکز تجمع و محل تلاقی ملیت‌‌ها و مذاهب باقی ماند. بازار عظیم و نمای مهندسی خیره‌کننده مهندسی موزه‌ها، بارها، کافه‌ها، سالن‌های کنسرت، سینماها، کلیساها، کنیسه‌ها، مساجد و...

بنابراین، شکست اردوغان در این شهر، سرآغاز شکست رویاهای مستبدانه او و حزبش است. استانبول مرکز طبیعی و میدان اصلی تحقق پروژه‌ای است که اردوغان برای ترکیه دارد. اردوغان با حمایت و تامین مالی مجموعه‌ای از پروژ‌ه‌های جنجالی درصدد اسلامی‌‌کردن سیمای شهر است. از جمله این پروژه‌ها، مسجد چاملیجا، بزرگ‌ترین مسجد ترکیه با ظرفیت بیش از شصت هزار نفر، بر فراز بلندترین تپه استانبول؛ یکی از طرح جاه‌طلبانه و جنجالی‌ اردوغان بوده کرد. گفته می‌شود که ظاهر این مسجد، از معماری سلطنتی عثمانی الهام گرفته است.

اردوغان در کم‌تر از یک هفته پیش از انتخابات ماه مارس، در حرکتی جنجال‌برانگیز پیشنهاد کرده بود که موزه معروف و تاریخی «ایاصوفیه» به مسجد تبدیل شود. ایاصوفیه، کلیسایی‌ست که از دوران روم شرقی باقی مانده است. این بنا در زمان حکم‌رانی سلطان محمد دوم، امپراطور عثمانی نام و هویت مسجد به‌خود گرفت، اما بعدتر آتاتورک بنیان‌گذار جمهوری ترکیه، آن را به موزه تغییر داد. ساخت خیریه‌ها، بانک‌ها، خوابگاه‌ها و دیگر نهادهای اسلامی از دیگر اقدامات مشابه اردوغان است. اسلام‌گرایان با حمایت دولت اردوغان، خیز بزرگی برداشته‌اند تا چهره مدرنیسم و انترناسیونالیستی این شهر را با آرایش اسلامی بزک کنند.

تابستان شش سال پیش استانبول بسیار داغ بود. در جریان اعتراض‌های مردمی و مداوم پارک گزی،‌ ترکیه شاهد نخستین واکنش منفی مردم به پروژه‌های اسلامی اردوغان بود. پس از سرکوب پلیسی معترضان پارک گزی، میلیون‌‌ها نفر در استانبول و دیگر شهرهای کشور به خیابان ریختند و دست به اعتراض زدند. معترضان زن و مرد، جوان و پیر، در فضایی جشن‌گونه در میدان تقسیم تجمع کردند. در آن تابستان، دولت اردوغان معترضان را با گاز اشک‌آور، ماشین آب‌پاش و گلوله پلاستیکی سرکوب کرد و 11 نفر از آنان را به قتل رساند. او راه‌پیمایی هم‌جنس گرا ها را که یکی از جشن‌های سالانه بود  از سال 2015 ممنوع کرد.

پس از کودتای «نافرجام» و یا «ساختگی» 2016، شرایط ترکیه وخیم‌تر شد به‌طوری که رو به وخامت گذاشت. ظهور حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(ه د پ) تا حدی واکنشی به همین حملات به استانبول و ارزش‌هایی بود که این شهر قرن‌ها الهام‌بخش و معرف آن‌ها بوده است. رهبران این حزب یک مرد و یک زن بودند، یک کرد و یک ترک. حزبی که مشخصا طرفدار طبقه کارگر، مردم کرد و سایر اقلیت‌ها از جمله هم‌جنس‌گراها، ارمنی‌ها، سریانی‌ها، ایزیدی‌ها، علوی‌ها و... را نیز نمایندگی می‌کند. یکی از رهبران مشترک این حزب، صلاح‌الدین دمیرتاش است که توانست در انتخابات اوت 2014، رقمی نزدیک به 10 درصد آرا را کسب کرد و طی 15 ماه موفق شد با 13 درصد آرا حزبش را وارد پارلمان کند. این بزرگ‌ترین موفقیت انتخاباتی یک حزب طرفدار جنبش‌ها و خلق و اقلیت‌‌هاست. اما دولت اردوغان شدیدا به این حزب حمله کرد و با تروریست خواندن آن، هزاران نفر از اعضا، از جمله رهبران این حزب را به زندان انداخت.

رسانه‌های طرفدار اردوغان، هم‌چنان با برچسب تروریسم به حمله به حزب دموکراتیک خلق‌ها و رهبران و کادرهای این حزب، به ویژه دمیرتاش ادامه می‌دهند. در آستانه برگزاری انتخابات ماه مارس،‌ دمیرتاش با ارسال پیامی از زندان از طرفدارانش خواست در انتخابات شرکت کنند و «علیه فاشیست» و به نفع اما‌م‌اوغلو رای خود را به‌صندوق بریزند.

در واقع انتخابات محلی ترکیه در شرایط بحران اقتصادی برگزار ‌شد و به یک رفراندوم بر سر سیاست‌های رجب طیب اردوغان، تشبیه شده است. حزب او شکست سختی در استانبول خورد.

در انتخابات 31 مارس، نامزدهای حزب اردوغان در آنکارا پایتخت و شهرهای بزرگ دیگری مثل آنتالیا و آدانا و ازمیر هم پیروز نشدند.

خود اردوغان ربع قرن پیش، یعنی در سال 1994 با پیروزی در چنین انتخاباتی پا در نردبان سیاست گذاشت و تا قدرتمندترین مقام ترکیه بالا رفت. از آن زمان هم، این شهر در دست او یا هم‌فکرانش بوده است.

سهم کردهای ترکیه و به‌طور خاص حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(ه د پ)، در نتایج انتخابات اخیر تعیین‌کننده تلقی شده است.

آن‌ها که خیلی از نامزدهایشان از حضور در انتخابات منع شدند یا منتخبان قبلی‌شان سر از زندان در آوردند، در این انتخابات در شهرهای عمده ترکیه نامزدی برای شهرداری‌ها معرفی نکردند؛ اقدامی تاکتیکی برای یک ‌کاسه‌ کردن رای‌ها به نفع نامزدهای حزب عمده مخالف.

از طرفی در روزهای قبل انتخابات، خبرهایی در رسانه‌های نزدیک به حزب حاکم منتشر شده که منتقدان می‌گویند هدفش منصرف‌کردن حامیان حزب (ه د پ) از رای‌دادن به نامزد مخالف دولت است.

شکست حزب عدالت و توسعه در انتخابات چند شهر بزرگ ترکیه، صداهای اختلاف در این حزب را هم بلندتر کرده و به گمانه‌زنی‌ها درباره احتمال انشعاب در این حزب همیشه پیروز سال‌های اخیر دامن زده است.

نتیجه انتخابات مجدد در استانبول می‌تواند تصویری از آینده رجب طیب اردوغان، به دست بدهد. این انتخابات فراتر از یک انتخابات محلی است. مردم استانبول فقط درباره شهرداری این‌کلان شهر تصمیم نمی‌گیرند. حزب حاکم با شعار «قبل از این توانستیم؛ باز هم می‌توانیم» تمام تلاش خود را به‌کار بست تا قدرت را در دست نگه دارد، و حزب مخالف با شعار «همه چیز خیلی خوب می‌شود»، وعده امید می‌دهد.

برای هرکدام از این دو، پیروزی در انتخابات مجدد در استانبول، یک پیروزی ملی است.

در اخبار و گزارشات این انتخابات از جمله آمده است تا شش ماه قبل، کم‌تر کسی اسم اکرم امام‌اوغلو را که شهردار یک محله طبقه متوسط‌ نشین استانبول بوده، شنیده بود.

ولی از آن تاریخ تاکنون نام این سیاست‌مدار 49 ساله مخالف دولت در همه جای ترکیه شنیده می‌شود.

مخالفان دولت به امام اوغلو به چشم فردی نگاه می‌کنند که می‌تواند رجب طیب اردوغان، رییس جمهوری این کشور را که شکست‌ناپذیر به‌نظر می‌رسد، سرانجام شکست دهد.

محبوبیت امام اوغلو که عضو حزب جمهوری‌خواه خلق است، از ماه دسامبر گذشته که در انتخابات محلی ترکیه نامزد سمت شهردار استانبول شد، به‌سرعت افزایش یافت. این انتخابات در تاریخ 31 مارس سال جاری برگزار شد.

شعار انتخاباتی این سیاست مدار که با لحنی ملایم صحبت می‌کند، وعده مبارزه با فساد و از بین بردن تفرقه‌های عمیق موجود در جامعه ترکیه بود.

نتیجه این انتخابات، شکست قابل توجه حزب اسلامی عدالت و توسعه اردوغان را وحشت زده کرده است. نه تنها حزب حاکم، شهرداری آنکارا پایتخت ترکیه را از دست داد، نتیجه شمارش آراء در استانبول که بزرگ‌ترین شهر کشور با 16 میلیون جمعیت است، حاکی از پیروزی حیرت‌انگیز اکرم امام‌اوغلو نامزد حزب جمهوری‌خواه خلق است.

روز بعد از رای‌گیری یک طرفدار سرسخت اردوغان با ناباوری به بخش ترکیه در سرویس جهانی بی بی سی گفت: «این نمی تواند صحت داشته باشد، استانبول دژ ماست.»

پس از 25 سال، مخالفان دولت توانستند کنترل شهرداری استانبول را مجددا به دست بگیرند.

اهمیت استانبول در سیاست‌های ترکیه بسیار قابل توجه است. یک سوم تولید اقتصادی ترکیه متعلق به این شهر است یعنی بیش‌تر از پرتغال، یونان یا مصر.

هجوم مهاجران از سایر نقاط ترکیه به استانبول به امید زندگی بهتر، سبب شد از دهه 1960 تا کنون جمعیت این شهر 10 برابر شود و استانبول به‌صورت دنیای کوچکی از ترکیه درآید.

این جمله اردوغان معروف است که زمانی گفته بود: «هر کس که استانبول را فتح کند، ترکیه را فتح کرده.»

این اظهار نظر ناشی از تجربه شخصی اردوغان بود که پیش از این که از سال 2002، زمام امور دولت ترکیه را در دست بگیرد، شهردار استانبول بود.

اردوغان در انتخابات شهرداری استانبول در سال 1994 به پیروزی غیرمنتظره ای دست یافت و همین موفقیت بعدا راه را برای پیروزی او در عرصه ملی کشور باز کرد.

قدری گورزل، یک روزنامه‌نگار، اخیرا در وب سایت اَل مانیتور، نوشت ماشین انتخاباتی اردوغان زنگ زده و از کار افتاده است و پس از 17 سال که بر سر قدرت بوده فاقد قاطعیت منسجم، روحیه، انضباط و انگیزه است.

قرار است در سال 2023، انتخابات ریاست جمهوری ترکیه برگزار شود و امام‌اوغلو می‌تواند با نامزد شدن در این انتخابات، علیه اردوغان فعالیت کند.

وقتی خبرنگار بی بی سی از اکرم امام‌اوغلو پرسید آیا او خودش را رییس جمهوری آینده ترکیه می‌بیند با خنده پاسخ داد: «خدا می‌داند.»

 

 

ترکیه برای اولین بار طی ده سال گذشته با رکود اقتصادی روبه‌رو شده و ارزش لیر‌(پول ملی ترکیه) در نتیجه جنگ تجاری با ایالات متحده و اتحادیه اروپا، به شدت کاهش یافته است.

ترکیه سال 2018 را با رشد اقتصادی کم‌تر از یک درصد به پایان رساند و سال 2019 به‌عنوان «سال بحران» آغاز کرده است.

سال گذشته دادگاهی در آمریکا حکم داد که مهمت هاکان آتیلا، شهروند ترکیه و بانک‌دار در بانک دولتی هالک این کشور، به اتهام همکاری با رضا ضراب در کمک به ایران برای دور زدن تحریم‌ها به 32 ماه زندان محکوم شده است. هم‌چنین این دادگاه هالک بانک را به پرداخت جزای نقدی محکوم کرد.

اردوغان این پرونده را حمله‌ای سیاسی به دولت خودش خواند و به شدت از آمریکا انتقاد کرد. ترکیه از آمریکا بارها خواسته است، فتح‌الله گولن را که آنکارا او را به سازمان‌دهی کودتای نافرجام در سال 2016 متهم می‌کند، به این کشور مسترد کند.

آمریکا در مقابل استدلال می‌کند که برای استرداد فتح‌الله گولن مدارک کافی مورد نیاز است و گولن نیز متقابلا اتهام کودتا را رد کرده است.

 

به این ترتیب، منشا اصلی بحران اقتصادی ترکیه، سرکوب مردم کرد و سایر مخالفین، جنگ خونین با پ.ک.ک و اشغال کانتون عفرین در روژآوا، دخالت در جنگ داخلی سوریه، فساد اداری و دولتی، رابطه پر تنش با آمریکا و اتحادیه اروپا و...، هستند و اعتماد عمومی به واحد پول این کشور زیر سئوال رفته است. دولت و اردوغان این بیم را دارند که با بدتر شدن اوضاع، ارزش لیره مجددا افت کند و دولت در معرض سقوط قرار گیرد.

ترکیه اقتصادی باز با محوریت بخش خصوصی و سرمایه‌گذاری خارجی‌ست که اکنون 466 میلیارد دلار بدهی دارد؛ بیش از نیمی از حجم تولید ناخالص داخلی این کشور. 78 درصد این بدهی به دلار است و 18 درصد آن به یورو. 
بازپرداخت این بدهی‌ها اصلی‌ترین عامل سقوط اقتصاد ترکیه است. پس دادن قرض خارجی که حالا با سقوط بیش‌تر و بیش‌تر لیر، سخت‌تر هم می‌شود. بانک‌های اروپایی میلیاردها یورو اوراق قرضه در اقتصاد ترکیه سرمایه‌گذاری کرده‌اند و بانک مرکزی اروپا هشدار داده که ادامه وضعیت این موسسات مالی را متحمل ضررهای هنگفت خواهد کرد.
در میانه این بحران، تنش سیاسی با واشنگتن مزید بر علت شده است. ترکیه، هم در سوریه با واشنگتن اختلاف دارد و هم همکاری‌های نظامی - سیاسی اردوغان با پوتین خیلی به مذاق کاخ سفید خوش نیامده است.

تحلیل‌گران و کارشناسان بر این عقیده‌اند که اقتصاد قطعا نقش مهمی در کاهش محبوبیت حزب عدالت و توسعه داشته است، اما دلیل دیگر و مهم‌تر آن، حمایت کردها از کاندیدای مخالفان در انتخابات است.

حزب دموکراتیک خلق‌ها، نامزدان خود را  تنها در مناطق جنوب شرقی، که جمعیت آن را بیش‌تر کردها تشکیل می‌دهند، معرفی کرد. اما در مناطق دیگر کشور، نامزد کردی را معرفی نکرد تا از پخش آرای مخالفان حزب عدالت و توسعه، جلوگیری کند.

تردیدی نیست که با توجه به نتایج به دست آمده از انتخابات، اردوغان به کاهش محبوبیت خود و حزب و دولتش پی برده است، مسئله ای که پایان دوره قدرت ملی - مذهبیون را تعیین می‌کند. بنا بر این، اردوغان سعی می‌کند تا میزان رشد اقتصادی را در کشور افزایش دهد و از فشارهای سیاسی بکاهد.

در فضای سیاسی به‌شدت قطبی و دوپاره ترکیه، و در فضای انتخاباتی‌ای که یکی از تندترین و گزنده‌ترین نمونه‌ها برای انتخاباتی در سطح شهرداری‌ها و ده‌داری‌ها بود، شعارهای امام‌اوغلو توانست کسانی فراتر از حامیان همیشگی حزب خود را جلب کند.

اکنون گفته می‌شود با این پیروزی برای این بزرگ‌ترین شهر ترکیه و قلب اقتصادی آن، و برای کل کشور، آغاز تازه‌ای رقم زده است. می‌گویند آینده، با عدالت، برابری و محبت است. کارشناسان نتیجه این انتخابات را شکستی بزرگ برای رجب طیب اردوغان می‌دانند.

البته تا روزی که جنبش‌های سیاسی و اجتماعی ترکیه به‌ویژه جنبش کارگری از حاشیه وارد بطن و مرکز سیاست‌های جامعه نشود بعید به‌نظر می‌رسد که حتی احزاب موجود پارلمانی بتوانند دموکراسی پارلمانی خود را حفظ کنند و بر دیکتاتوری فردی رجب طیب اردوغان غلبه کنند!

چهارشنبه پنجم تیر 1398 – بیست و ششم ژوئن 2019

 

کمونیست ها کی ها می توانند باشند؟

کمونیست ها کی ها می توانند باشند؟

به باور من کسانی امروز می توانند کمونیست مارکسیست باشند که 1- دشمن را جامعه سرمایه داری جهانی و طبقه ی سرمایه دار امپریالیست ارتجاعی را در کلیت خود دیده پرولتاریا را در هر نقطه ای از جهان فرا خوان به انقلاب قهری کمونیستی برای ریشه کنی چنین سیستمی دهند. 2- بنابراین، اولین وظیفه را در این ببینند که پرولتاریا بسیج شده، آگاهی یابد و متحزب درحزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست مسلح گردد، زیرا که فقط چنین حزبی قادر است که پرولتاریا - طبقه ی کارگر- را بعنوان یک طبقه که تنها طبقه ی تا به آخر انقلابی است، برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی اش آماده نماید. بدون چنین حزبی از پیروزی انقلاب، یعنی در هم شکستن دولت یا دولت های کنونی حرفی در میان نمی تواند، باشد و بنابراین از ایجاد تنها دولت دوران گذار جامعه ی از سرمایه داری به کمونیسم یعنی دیکتاتوری انقلابی - طبقاتی پرولتاریای مسلح نمی توان صحبتی کرد و سیستم اجتماعی همان خواهد بود که هست. 3- باور داشته باشند که تنها از این مسیر است که جامعه بشری می تواند مالکیت خصوصی ویا دولتی سرمایه دارانه متکی بر کار مزدوری را نابود نموده، خانواده را از حالت انفرادی و دو نفره شده و روابطه کالا شده ی ازدواج خارج کند و به یک رابطه آزادانه تبدیل کرده، مذهب را به همراه ایدئولوژی هایی همچون ناسیونالیسم، سکسیسم، فاشیسم، دموکراسی گرائی- پارلمانتاریسم و هر گونه ایدئولوژی از چهره جامعه بزداید و نظم گورستانی کنونی که بوسیله دولت سرکوبگر اعمال می شود به بی نظمی نظم دار - هارمونیک با طبیعت تبدیل نماید و طبقه ی کارگر به عنوان طبقه ی استثمار شونده بمیرد و جای آن انسان آزاد و رها نشیند.

این عکس ها را آویزان کردن، خوب است، اما عمل نمودن به گفته های اساسی آنها سخت است.

کارل مارکس در باره خود در سال 1852 چنین نوشت: «مرينگ در سال ١٩٠٧ قسمتى از نامه مورخه ٥ مارس ١٨٥٢ مارکس به ويدمير را در مجله "زمان نو" (Neue Zeit، صفحه ١٦٤، شماره ٢-٢٥) منشر ساخت. از جمله محتويات اين نامه، مبحث عالى زيرين است:

«و اما درباره خود بايد بگويم، نه کشف وجود طبقات در جامعه کنونى و نه کشف مبارزه ميان آنها، هيچکدام از خدمات من نيست. مدتها قبل از من مورخين بورژوا زى تکامل تاريخى اين مبارزه طبقات و اقتصاددانان بورژوازى تشريح اقتصادى طبقات را بيان کرده‌اند. کار تازه‌اى که من کرده‌ام اثبات نکات زيرين است: ١) اين که وجود طبقات فقط مربوط به مراحل تاريخى معين تکامل توليد است (historische Entwicklungsphasen der Produktion)، ٢) اين که مبارزه طبقاتى الزاما به ديکتاتورى پرولتاريا منجر ميشود، ٣) اين که خود اين ديکتاتورى فقط گذارى است بسوى امحاء همه طبقات و جامعه‌اى بدون طبقه.. ».

انگلس چنین می نویسد : «... درباره اين که قوه قهريه در تاريخ نقش ديگرى نيز ايفا ميکند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره اين که قوه قهريه، بنا به گفته مارکس، براى هر جامعه کهنه‌اى که آبستن جامعه نوين است، بمنزله ماماست، درباره اين که قوه قهريه آنچنان سلاحيست که جنبش اجتماعى بوسيله آن راه خود را هموار ميسازد و شکلهاى سياسى متحجر و مرده را در هم ميشکند - درباره هيچيک از اينها آقاى دورينگ سخنى نميگويد. فقط با آه و ناله اين احتمال را ميدهد که براى برانداختن سيادت استثمارگران، شايد قوه قهريه لازم آيد - واقعا که جاى تأسف است! زيرا هرگونه بکار بردن قوه قهريه بنا به گفته ايشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار ميبرند و اين مطالب عليرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته ميشود که هر انقلاب پيروزمندانه‌اى با خود به همراه ميآورد! اين مطالب در آلمانى گفته ميشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هر حال ممکن است به مردم تحميل گردد، حداقل اين مزيت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که در نتيجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بين ببرد. و آنوقت اين شيوه تفکر تيره و پژمرده و زبون کشيشانه جسارت دارد خود را در برابر انقلابى‌ترين حزبى که تاريخ نظير آن را نديده است عرضه دارد؟» (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پايان فصل چهارم بخش دو- آنتی دورینگ

لنین که اینها را در کتاب دولت و انقلاب آورده است، خود چنین می نویسد: « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.» همان اثر.

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2744799315536459&set=a.1199658690050537&type=3&theater

حمید قربانی – 26 جون 2092 سال اسپارتاکوسی

June 25, 2019

دور، دور ماست!

دور، دور ماست!

فواد عبداللهی

همه میدانند که جامعه ایران بویژه بعد از خیزش های دیماه ۹۶ و اعتراضات و اعتصاب گسترده کارگران در صنایع هفت تپه و فولاد اهواز، آبستن تحولات عمیق تر و به مراتب عظیم تری است. ذهنیت رایج امروز در مورد فضای سیاسی ایران این است که ماجرای اصلاح طلب و اصولگرا به پایان رسیده و از این پس، طبقه کارگر و انقلاب کارگری به عنوان یک آلترناتیو و مولفه قدرت در سیاست ایران قد علم کرده و مورد بحث در محافل دوست و دشمن است و غیر قابل حذف است. این واقعیت تا هم اکنون مو بر بدن محافل نزدیک به دولت، و مشخصا "اصلاح طلبان" حکومتی و غیر حکومتی سیخ کرده است. هر کدام به اشکال مختلف در صدد خنثی کردن "خطر" انقلاب از پایین بحال خود اند؛ از بیانیه "درخواست ۱۴ تن از فعالین مدنی- سیاسی داخل کشور برای استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی ایران" گرفته که "در پی "گذار کامل و مسالمت‌آمیز" از این رژیم "ایران ویران کن"، و در پی برپایی انتخاباتی آزاد"اند تا عملکرد رسانه ها و مطبوعاتی چون بی بی سی و من و تو، وصل کردن "جنبش سبز" با انقلاب ۵۷ با هدف ملا خور کردن انقلاب و انقلابیگری، تا پند و اندرزهای "اصلاح طلبان" در باب "انقلاب خشونت است"، "سوسیالیسم به جمهوری اسلامی ختم شده است"، "رفسنجانی راه نشان داد"، "ما خواهان گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی هستیم"، "از گذشته درس بگیریم" و ... همه بلا استثناء در سنگر مدافعین نظم سرکوب در برابر "خطر" انقلاب کارگری، سنگ تمام گذاشته اند.

پیام روشن است: هرکس به تغییر اساسی در اوضاع امروز می اندیشد، هرکس که خواهان عبور از جمهوری اسلامی است، باید به تغییرات از بالا چشم بدوزد و منتظر بماند که بالاخره آقا به "انتخابات آزاد" عالیجنابان "اصلاح طلب" در بالا گردن نهد!!

زهی خیال باطل! کیست که نداند مردم ایران یکبار این شیوه از کلک و دودوزه بازی را در انقلاب ۵۷ تجربه کردند و اتفاقا هزینه گزافی هم بابت آن پرداختند. همین طیف "اصلاحاتچی"، "ملی-مذهبی" و "لیبرال" بود که در رکاب بی بی سی، عکس امام را در ماه جا داد، بر تن اش جامه "انقلابی و چپ و ضد امپریالیست" پوشاندند؛ اعلام کردند که آقا خود فرموده قرار نیست اسلام حکومت کند، تشریف میبرند حوزه های علمیه و واتیکان را بازسازی میکنند؛ در ثانی خانم شان هم پیانو مینوازند و زبان فرانسه هم آموخته است!!

حقیقت اینست که تاکتیک دست بدست شدن قدرت از بالا، ماهیت جنبش "اصلاحات" و طیف توده -اکثریت بوده است. جمهوری اسلامی خمینی محصول این دست تاکتیک است و تجربه آموزنده و تلخی است که مردم ایران دارند. اینها هرقدر هم در مورد پرونده قطور گذشته شان خودزنی کنند و بپذیرند که ممکن است "اشتباهاتی" هم صورت گرفته باشد، درس بگیرند و بیاموزند، و بیانیه ها صادر کنند که خواهان "تغییر قانون اساسی" اند، اما هنوز گندی بر پیکره آن جامعه اند که باید عجالتا گندزدایی شوند.

هیچکس آزادی و برابری و رفاه و رادیکالیسم و مدرنیسم و خوشبختی امروز و فردای خود را به پرچم امثال شریعتی و رفسنجانی و سروش و موسوی و تاجزاده و خاتمی و بی بی سی و طیف توده- اکثریت سنجاق نزده است. هیچکس حاضر نیست آرمانهای والای انسانی را در جهت احیاء و موضوعیت یافتن مجدد یک جریان مرده سیاسی (ملی - اسلامی) در قالبی نوین و برای اهدافی در چهارچوب اولیه و ادعایی خود آن جنبش قربانی کند. عروج اسلام سیاسی و حکومت اسلامی در ایران زیر سایه این طیف، خود یک نمونه گویا است و احتیاجی به تفسیر و تحلیل ندارد. اینها برای سرکوب آرمانهای انقلاب ۵۷، مطابق سفارش، در ساختن گانگستریسم اسلامی ضد چپ دست داشتند تا سرمایه داری در ایران را از گزند کمونیسم و انقلاب کارگری نجات دهند. هراس امروز اینها از انقلاب کارگری در ایران است؛ هراس از مردمی که نه اصلاح طلب میخواهند نه اصولگرا؛ در مقابل مردمی که برای سرنگونی هر دو جناح براه افتاده اند نجات جمهوری اسلامی از دورنمای سقوط بیهوده است. لیبرالیسم دینی، جامعه مدنی، گذار مسالمت آمیز، اعلامیه جهانی حقوق بشر، توسعه سیاسی، حکومت دموکراتیک و سکولار، انتخابات آزاد و ... کلمات و عبارات و آیات متعدد این چنینی که تاریخا بر پرچم این طیف نقش بسته مجموعا سوره "سازش" را ساخته است. سازش در مقابل طبقه کارگری که حکم به کنترل جامعه توسط شوراهای کارگری داده است. سازش با مردمی که از اسلامیت و ارتجاع فرهنگی به تنگ آمده اند. سازش با مردمی که از استبداد و بی حقوقی و فعال مایشایی مذهب و مذهبیون به تنگ آمده اند. با مردمی که از بیکاری، فقر و ناامنی و افق تاریک جامعه در خشم اند. سازش با مردمی که دیگر تکان خورده اند. سازش با کارگران، سازش با زنان، با جوانان، سازش با قرن بیست و یکم. و سازش با غرب، که باید زیر بال سرمایه داری داغان و بی امید ایران را بگیرد و یک انفجار عظیم اجتماعی و سیاسی را مانع شود. این موقعیت ایران زمان انتخاب روحانی و برجام بود. و اکنون اوضاع بویژه بعد از خیزش های توده ای محرومین در دیماه ۹۶ و تحرکات جدی بخشی از طبقه کارگر در جنوب ایران، به مراتب وخیم تر و حساس تر است.

هیاهوی "گذار مسالمت آمیز" و "تغییر قانون اساسی"، انعکاس ترسی است که حلقومشان را میفشارد. ترس از انقلاب کارگری و عرض اندام مستقل طبقه کارگر! ترس از اعلام کنترل وسیع جامعه توسط شوراهای کارگری و مردمی! ترس از عبور عینی جامعه از هر دو جناح! اکنون رژیم اسلامی لخت و عریان مقابل مردم است. دوره، دوره ماست.

تمام پروژه مشعشع "اصلاح ارتجاع به دست ارتجاع" و "تعدیل اسلام به دست اسلام" اکنون ببار نشسته است؛ هوش سرشاری نمیخواهد که کسی بفهمد کسب آزادی محصول مبارزه آزادیخواهانه مردم است. در پس قیل و قال جنبش ملی- اسلامی و "اصلاحات" این محافل، این مبارزه آزادیخواهانه تمام این مدت از کارخانه ها و پالایشگاه ها و دانشگاه ها تا محلات زندگی در جریان بوده و رشد کرده است. اکنون این جنبش کارگری و آلترناتیو سوسیالیستی طبقه کارگر است که نیروی اصلی تحول در جامعه ایران است. دور دور ماست و صف عظیمی که خواهان سرنگونی انقلابی رژیم اسلامی است

کمربند محنت و مرگ در دامنه البرز

کمربند محنت و مرگ در دامنه البرز

"این حقیقت دارد که کار برای ثروتمندان چیزهای شگفت انگیز میسازد، اما برای کارگر محرومیت میافریند. کار خالق کاخ ها است، حال آنکه برای کارگر آلونک میآفریند. کار آفرینده زیبایی ها است ولی برای کارگر زشتی آفرین است. ماشین را جایگزین کار میکند،  بخشی از کارگران را به کار وحشیانه سوق میدهد و بخشی دیگر را به ماشین بدل میکند. (کارل مارکس – دست نوشته های اقتصادی – فلسفی 1844)

دامنه کوههای  البرز در فاصله میان استانهای خراسان جنوبی تا کرمان،  قریب نیم میلیون از جامعه کارگری ایران در چنگال یک کمربند دردناک سوانح مرگبار محیط کار اسیر هستند. مسیر این کمربند پوشیده از  تونلهای معادن زعال سنگ  میباشد که در ده ساله اخیر بطور مداوم  سرتیتر اخبار مرگ و جراحت کارگران معدنچی را به خود اختصاص داده است. پنج شنبه سی خرداد دو کارگر در معدن سوادکوه بر اثر نشت گاز جان باختند. تنها چهار روز پیشتر، بعد از ظهر بیست و ششم خرداد، یک کارگر بدلیل مشابه در معدن رزم جا غربی از معادن چهارگانه طرزه جان داد. خرداد وحشت در بیست و سوم ماه در معدن برناکی  دو کارگر بنام محمود مومن و علی اکبر عجم اکرامی را به کام مرگ فرستاد.

سوانح جزو شرایط  معمول و متعارف کار در معادن زغال سنگ ایران  است و مرگ بر اثر گازگرفتگی  رایج ترین نوع سوانح  به حساب میاید. اینجا برای کارگران  "محیط  کار"  نیست، محیط مرگ است.  البرز شرقی هیولای بی در و پیکری را در خود جای داده است که  از خون کارگران تغذیه میکند.  این هیولا قربانیان خود را هر روز تنگ غروب  با سینه های انباشته از گرد زغال و سرفه کنان با خلط خونین و بدنی اشباع از سم متان به بیرون تف میکند تا روزی از روزهای بعد شجاع ترین آنها را، در یک "سانحه"  در خود ببلعد.

معادن در ایران نه یک استخراج برنامه ریزی شده ، نه یک امر صنعتی در دل کوهها و در دل غلبه بر منطق طبیعت بلکه اساسا یک جستجوی کور در تاریکی و وحشت و ظلمت قعر زمین است. معادن زغال  حکایت بیرون کشیدن تکه های سنگ با چنگ و دندان از حلقوم رگه هایی است که هر کدام و هر لحظه میتواند سنگ یک گور از آب در بیایند. شناسایی مخازن گاز سمی، ساخت کانالهای مجهز به سقف های مستحکم و نقشه مند، پیش بینی مسیرهای امدادی در الفبای کار معادن در درندشت "صنعت معادن ایران" بطور کلی  بیگانه است. مرگ در معادن ایران در ناآمادگی مواجهه  کارگر با نشت گاز، عدم امکان شناسایی مکان حادثه، نبود تسهیلات و تجیهزات امداد اولیه و امکان انتقال به بیمارستان، این مرگ از شدت سادگی مسخره است. اظهارات رضا مروتی ریاست کمیته حیقیقت یابی فاجعه معدن زمستانی یورت آذر شهر در اردیبهشت 1396 گویاست. طول تونل این معدن تنها دو کیلومتر بود  و در این حادثه 43 معدنچی جان باختند.

در زمان وقوع حادثه دفتر ورودی و خروجی افراد در معدن وجود نداشت، دفتر ثبت کارگاه گم شده بود و می‎دانستیم 35 کارگران معدن در کارگاه‎های استخراج حضور دارند. در آمار اولیه به ما 45 نفر محبوس شده عنوان کردند که 2 نفر در جایی دیگر بودند و چون آمار دقیق در دست نداشتیم آن را ارائه نکردیم.

مروتی با بیان اینکه در معدن بر روی یک برگه‌ای صبح به صبح هر فرد به داخل تونل می‎رفت اسم نوشته می‎شد و خارج می‎شد اسمش خط می‎خورد و این برگه در دست ما در روز نخست نبود، افزود: در روزهای اولیه حادثه نقشه معدن را نداشتیم و روز سوم نقشه به دست ما رسید.

مروتی گفت: موقع انفجار کل گاز متان به مونوکسید تبدیل شده بود و فشار گاز در تونل به  یک هزار PPN در عمق 200 متری رسیده بود که در این فشار گاز حتی مورچه زنده نمی‎ماند.

وی افزود: دهانه ورودی معدن در 5 ساعت پس از آن فشار گاز 500 PPN را نشان می‎داد و اعتقاد داشتیم که دیگر فردی در تونل زنده نمانده اما تمام تلاش خود را برای نجات محبوس‎شدگان انجام دادیم.... بر اثر ریزش آوار 2 نفر فوت کرده بودند و بقیه در همان نفس‎های اولیه به علت گاز منوکسید کربن جان‎باخته بودند.

...  زمستان یورت باید رفع خطر شود و دوباره به سیستم بهره‎برداری بازگردد چرا که  مردم از این معدن روزی می‎خورند. (سایت خبری مشرق نیوز، 14 تیرماه 96)

 ذخایر زغال سنگ ایران بسیار غنی است اما تنها در کتب درس  دبستانی و برای دنیای ساده اندیشانه و بسته کودکان آنهم در دور دستهای ساکنان مناطق معدنی میتوان آنرا یک "ثروت و موهبت  ملی" معرفی نمود.  کدام موهبت و برای چه کسی؟  بقول بهروز برنا، معاون اکتشافی سازمان زمین‌شناسی و اکتشافات معدنی "در کل کشور ما از نظر وجود زغال‌سنگ شرایط به نسبت خوبی وجود دارد، اما مشکلاتی که در کشور ما در حوزه زغال‌سنگ دیده می‌شود مربوط به لایه‌های نازک زغال‌سنگ است. علاوه بر اینکه نوار کمری بالا و پایین زغال سنگ نیز سست است.  "(سایت صنایع و معادن  22 خرداد ماه 95)

آنچه این لایه های نازک و سست را به یک موهبت زمینی تبدیل میکند، آنچه این سنگهای سفت و سیاه رنگ را به سرمنشا ثروت مبدل میسازد، آنچه که ولوله تولید و سازندگی را در دوایر  بیزینس و اقتصاد انداخته است نه خود سنگهای زغال در اعماق طبیعت  بلکه مندرجاتی است که در  فصل کار و معدنچیان در قاموس و قانون و عرف جامعه نقش بسته است. در این فصل یک کارگر و یک دیلم و بیلچه اساس معدن را تشکیل میدهد. کارگر خود معدن، خود زغال و کل استخراج است. بدن او کل توحشی به نام صنعت معدن در ایران را از ماشین و دستگاه و تکنیک بی نیاز ساخته است.

کارگر معدن در ایران و در کمرکش البرز  در هیبت یک مزدبگیر در پایین ترین رده های دسته بندی رسمی مهارت در چارت دریافت حداقل  دستمزد ، همزمان، موتور محرک و مهندسین انکشاف معدن، دستگاه غول آسای حفاری و انتقال مواد معدنی  و بعلاوه  تنها  تکیه گاه امید و امداد در مصاف با مخاطراتی است که بسیار بیش از آنکه محتمل باشند، ناگزیرند.  به سختی میتوان جوهره سازندگی و شرافیت انسانی معدنچیان را به تصویر کشید بدون آنکه به ابعاد هیولای کارمزدی که همه وجوه فردی و اجتماعی او را احاطه کرده و مورد حمله قرار میدهد، رجوع کرد.  سرگذشت کارکرد معادن نه فقط با تقلای پایان ناپذیر در تقابل با  شرایط جهنمی کار، رنج بیحاصل در مسابفه میان توقعات و دستمزدها بلکه میدان ابراز وجود پلیدی و تبه کاران از جیب بر ها، کلاه گذاران حرفه ای، راهزنان دستمزد و کثیف ترین سیاستمدارن  و مدیرانی است  که دنیای وحوش  سرمایه کمتر فرزندانی لایق تر را از طبقه خویش بخود دیده است.

"همسرم ۱۴ سال در این معدن کار کرد اما تنها ۱۱ سال سابقه بیمه برایش رد شده و این انصاف نیست که کارگرانی که جانشان را کف دست خود گذاشته بودند تا چرخ‌های صنعت این مملکت بچرخد، این‌گونه حق خودشان و خانواده‌هایشان تضییع شود.  همسرم مجبور بود که کار کند، کسی که مجبور نباشد حاضر نیست در معدن کار کند." (گزارشی از بازماندگان فاجعه معدنچیان یورت آزادشهر در 160 روز پس از حادثه، سایت خبری مشرق نیوز، 23 مهر 96)

"بیمه‌ای که برای همسرم از سوی پیمانکار رد شده، بیمه کتابداری است، برای همین سختی کار به او تعلق نگرفت." 

"همسرم ۱۴ سال در این معدن کار کرد اما تنها ۱۱ سال سابقه بیمه برایش رد شده و این انصاف نیست که کارگرانی که جانشان را کف دست خود گذاشته بودند تا چرخ‌های صنعت این مملکت بچرخد، این‌گونه حق خودشان و خانواده‌هایشان تضییع شود.  همسرم مجبور بود که کار کند، کسی که مجبور نباشد حاضر نیست در معدن کار کند."

"همیشه حق کارگران خورده می‌شود آرزو می‌کنم فرزندانم هیچ‌وقت مانند پدرشان کارگر نشوند." (همانجا)

طبقه کارگر تا همین جا در ارتش معدنچیان خود انبار عظیمی از باروت کافی از کینه را برای انقلاب خود ذخیره کرده است. مادام که همه معادن در مقابل دست اندازی کارفرما هنوز به مبارزه محلی بسنده میکنند، مادام که هیولای معادن از میان کارگران تسلیم و فداکاری و خون و قربانی میطلبد و صف متحد سراسری  معدنچیان با آتش اعتصاب خود پاسخ شایسته را در آستین ندارد، هنوز به باروت بیشتری نیاز است.  برای طبقه کارگر  در جهت  ایجاد صف متحدتر و قویتر هیچ تک مبارزه و تک خواستی کم ارزش و قابل اغماض نیست، صفوف طبقه ما به بالاترین درجه حق خواهی به یک استخوان بندی میلیتانت نیاز دارد. اما همزمان باید به نبروی خود باور کند و بلند پروازی را خمیر مایه عدم تحمل نظامی کند که در آن هر چه کارگر بیشتر تولید میکند، ناچارا کمتر مصرف میکند؛ هر چه ارزش بیشتری تولید میکند، خود کم ارزش تر میشود؛ هر چه کار توانمندتر، کارگر ناتوان تر؛ و هر چه کار ابتکاری تر باشد، کارگر غیر مبتکرتر و بیشتر به برده طبیعت بدل میشود.

"بزرگان، تنها از آن رو بزرگ به نظر میرسند که ما ]جلوی آنها[ زانو زده ایم؛ پس بگذار برخیزیم. " (کارل مارکس -  خانواده مقدس)

مصطفی اسدپور

24 ژوئن 2019

به نقل از شماره 262 نشریه حکمتیست

 

 

"خواب بمانید، فکر نکنید"! نگاهی به فیلم They live

"خواب بمانید، فکر نکنید"! نگاهی به فیلم They live

 

فیلم اکشن،علمی تخیلی "آنها زنده اند" ساخته "جان کارپنتر" فیلم ساز آمریکایی، محصول سال 1988 است. فیلم به رغم تیتر علمی-تخیلی آن، فیلمی است نمادین، درباره از خودبیگانگی انسان و جهان پوشالی و پوشیده از تعفن، خشونت و مسخی اپیدمی شده توسط قدرت مناسبات سرمایه با ابزار روساختی سیستم بورژوازی جهانی، که بر زندگی طبقه کارگر در سراسر جهان تحمیل شده است.

سکانس آغازین فیلم که دوربین روی گرافیتی دیوار بتونی تونل قطاری زوم میکند. تصویری از انسانی بهت زده  و تنها که در محاصره انبوه ساختمانهای بتونی بلند قرار گرفته است با اسپری ای در دست که نماد اعتراض و قانون گریزی و طغیان انقلابی هنر خیابانی گرافیتی است، و بعد بر روی جمله و در واقع عنوان فیلم که بر روی دیوار نوشته شده است می ایستد"آنها زنده اند"، سکانس ماهرانه کارگردان با ترکیب موسیقی و ریتم قطار باری و مارک تبلیغاتی ای که بر روی واگنهای قطار کوبیده شده است و بیانگر تحکم و انجماد تبلیغات کالاهای سرمایه داری است که بر اذهان تک تک ما روزانه حک میشود، و از پس قطار کاراکتر فیلم "نادا ( که به زبان اسپانیایی به معنی "هیچ چیز" که نامش از یکی از کاراکترهای رمان "طاعون" آلبر کامو گرفته است ) پرسوناژ اصلی فیلم که در واقع کارگری بی خانمان و در جستجوی کار است وارد کلان شهر لس آنجلس میشود. حرکت دوربین و تضاد آسمانخراش ها و ویترین های پر زرق و برق و صفحه تلویزیون ها با تبلیغات متنوع و جوان سیاه پوستی که در پشت شیشه مغازه ای محو جادوی تلویزیون شده است، با صف انبوهی از افراد بیکار و حضور فرد معلولی  که در اداره کاریابی همگی به جستجوی کاردرانتظار ایستاده اند، و "نادا" که نظاره گر و روایت گر خاموش چهره واقعی تضاد طبقاتی است بیننده را بدنبال خویش به دیدن سیمای واقعی جامعه طبقاتی حتی در آینده ای تخیلی-علمی در قالب فیلم میبرد. کارتون خوابها و بی خانمان ها و انبوه زباله و گند و لجن طبقات دارا که گویا از فراز آسمان خراش ها به طرف تهیدستان سرازیر میشود به ظرافت و تلخی به یاری موسیقی متن نشان داده میشود. نادا در یک شرکت ساختمانی بعنوان کارگر کار پیدا میکند و از طریق کارگر سیاه پوستی به یک محله آلونک نشین حاشیه شهر که مسکن خانواده های کارگری از ملیتهای مختلف است میرود . سپس نادا متوجه میشود که گروهی انقلابی که در قالب کلیسا مشغول به فعالیت و تبلیغ بر ضد مصرف زدگی و تبلیغات و مغز شویی رسانه های بورژوازی هستند. بخش مهم فیلم که در واقع پیام اصلی فیلم در آن نهفته است از آنجا آغاز میشود که نادا بطور اتفاقی پس از حمله پلیس به محله آلونک نشین ها،کارتُنی پر از عینکهای آفتابی را پیدا میکند. و پس از استفاده از عینک متوجه میشود که در پس هر تابلو و یا بیل بورد رنگی تبلیغی که در خیابانها، فروشگاه ها،تلویزیون ها  و سراسر شهر نصب شده است پیامی به شکل خاکستری رنگ مستتر است. جملاتی از قبیل:"مطیع بمانید، خرید کنید، خواب بمانید،فکر نکنید یا برروی پول نوشته شده است: من خدای تو هستم". همچنین او با زدن این عینک چهره واقعی آدم ها که در حقیقت بیانگر گرایش و سهم طبقات مختلف   از ستم کشی یا  و استثمار سرمایه داری است را به دو صورت میبیند افرادی که چهره انسانی دارند و افرادی که استحاله شده اند و به شکل اسکلت های کریه المنظری دیده میشوند که تنها موجودیت شان وابسته  لباس های شیک و فاخر اتومبیل های گران قیمت  است، اما درون مغزشان تهی است !. در واقع عینک آفتابی کنایه و نمادی از شناخت و آگاهی طبقاتی است که تنها کسانی میتوانند حقایق دهشتناک طبقاتی را که با زرورق تبلیغ و عادی سازی رسانه ای روزانه به اذهان مردم حقنه میشود را به شکل واقعی آن ببینند که قادر به فکر کردن و حامل این شناخت و بینش رادیکال طبقاتی باشند. و ضد قهرمان فیلم سعی میکند این آگاهی و روزنه دیدن حقایق را به دوست نزدیکش نشان دهد.اما دوست نادا از این کار امتناع میکند و او مجبور میشود با ضد و خورد خشونت او را وادار به دیدن کند. بقول "اسلاوی ژیژک "این پلان نسبتا طولانی نمایانگر دشواری آگاهی بخشی به مردمی است که با اِشراف به اینکه در جهانی دروغین و تصنعی زندگی میکنند،اما نمی خواهند که چشمهایشان را بر روی  حقیقت بگشایند، و ترجیح میدهند که از زباله رسانه ها و فرهنگ بورژوایی همچنان تغذیه کنند،چرا که دانستن حقیقت و آگاهی مسئولیت آور و دردناک است. تصویری کافکایی از مسخی اپیدمی شده که تنها عنصر مبارزه و آگاهی دیالکتیکی میتواند این سد و حصار دروغین حقایق تحریف شده را بشکافد و تعفن ذاتی آن را به همگان نشان دهد. انبوه مردمی که در فروشگاه ها و سالن های مد و آرایش با خرید و نشخوارالگوها و سبک زندگی ایده آل بورژوازی سلیبریتی  ها به یاری تبلیغات مهوع  رنگین نامه ها،مجلات و ژورنالیسم خبری بورژوازی افکار شان روزانه به سمت مصرف زدگی، مد و بهره کشی سودآور سرمایه هنگفت و نجومی عرصه صنعت مذهب و تبلیغ بزک کردن مانیپولاسیونی برای آفریدن انسان ایده آل و پاسیو اسیر شکم و زیر شکم و خرید و تولید زباله توسط هیولاهای سیری ناپذیر سود و انباشت سرمایه، مسخ و شکل داده میشود. هر چند نادا به همراه گروهی از همفکرانش به قلب این امپراطوری تحمیق رسانه ها که بر فراز ساختمانی است حمله میبرد و آن را با مرگ خویش نابود میسازد، و مردم با نابودی این روپوش ظاهری و انسان دوستانه ای که کلیت بورژوازی و سیستم بهره کشی از انسان بر زندگی بشریت به یاری ابزار مختلف در طول تاریخ کشمکش طبقاتی تحمیل کرده است، در پایان فیلم چهره واقعی بوروکرات ها، انسان نما های طماعی که مشغول تهیه خزعبلات رسانه ای و خواب آور برای توده مردم هستند، آشنا میشوند و انعکاس واقعی واقعیت را به شکل حقیقت تلخ و موهونی که به نام تمدن و دمکراسی بورژوایی که سرقت تاریخی سرمایه داری از جانفشانی و مبارزه کمونیستها و جنبش های رادیکال طبقاتی برای آزادی و رفاه و برابری نوع بشر در روند مبارزه ماتریالیستی تاریخی صورت گرفته است خواهند شد. همچنان این تصویر جاودانه جان لنون از طبقه کارگر و تخدیر و تحمیق ابزار های روبنایی بورژوازی برای موجه جلوه دادن و ابدیت بخشیدن به استثمار و نابرابری در مقابل کسانی است که با این تصویر فاتالیستی و محتوم انگاشته شده سرمایه کنار نمی آیند و در تلاش زیر و رو کردن آن هستند پابرجا و جای تامل و اندیشیدن است: "با مذهب و سکس و تلویزیون خنگ نگهت میدارند و تو خیال میکنی باهوش و بی  طبقه و آزاد هستی" Working Class hero/John Lenon”

لینک تماشای فیلم و تحلیل اسلاوی ژیژک :

https://www.dideo.ir/v/ap/b7rqs

https://www.dailymotion.com/video/x2loe22

 

هیرش مجیدنیا

ژوئن 2019

June 24, 2019

ما وسیزیِف


"می خواهیم با مردمی سوسیالیسم را بسازیم که در نظام سرمایه داری پرورش یافته اند؛ دستخوش انحراف و فساد شده اند، اما در عین حال نیز برای نبرد آبدیده شده اند."
لنین
در متن بالا از لنین توجه به واقعیات عینی و دوری از هرگونه اتوپیاباوری و ایجاد توهم کاذب برای مردم به چشم می خورد و اهمیت قبول آنچه هست با تاکید برای آنچه بایستی بشود. یکی از خصوصیاتی که لنین را از مبارزان سیاسی همعصر خودش و رفقای کنونی ما متمایز می کند، واقع بینی و پی ریزی تاکیتک مبارزاتی بر عینیات واقعا موجود جامعه بود. لنین با این ویژگی برجسته نقش غیرقابل انکاری بر مبارزات سوسیالیستی تمام قرن بیستم گذاشت. نوع رابطه ای که وی بین حزب و طبقه تبین می کند، یک رابطه دیالکتیکی مبتنی بر، تاثیرپذیزی و تاثیرگذاری عینی است. یعنی همزمان که حزب محصول شرایط اجتماعی است، باانتقال آگاهی طبقاتی بر سیر تغییر و جهت دهی بر امکان های درون مبارزه تاثیرگذار می شود. اما چه می شود که این رابطه از وجه دیالکتیکی خود تهی شده و به یک رابطه یک جانبه دگردیسی پیدا کند. در چنین شرایطی با دو امکان متفاوت اما در هر دو حالت هشداردهنده، روبرو می شویم. نخست تصور کنیم که حزب با جدایی از شرایط واقعی اجتماعی اقدام به تصمیات و تاکتیک های مبارزات طبقاتی نماید. در این رابطه میتوان به بخش هایی از احزاب و چهره های هم اکنون موجود در فضای سیاسی ایران رجوع کرد و نشان داد، این عدم ارتباط عینی چگونه به تحلیل های انتزاعی و بعیداز تحول اجتماعی ایران نظر دارند. اکنون می توان وجهی دیگر را در نظر گرفت که حزب سیاسی بدون هیچ فاصله گذاریِ تاملی، مقابل شرایط اجتماع و واکنش هایی توده ای قرار گیرد. در این امکان دوم، تاکتیک های حزب مذکور به شدت واکنشی و تعیین یافته با آگاهی منفعل اجتماعی است، بدون اینکه بتواند با حفظ فاصله از رویدادها؛ رویدادها را در تمامیت فرایند و با تعین افقهای رهایی بخش یا احیانا هشداردهنده آن ببیند. با این نمونه اخیر نیز در فضای سیاسی کنونی خودمان کمابیش آشنا هستیم که چگونه سیاستمداران ما به موج سواری روی فضای ساخته شده بر حباب ها می پردازند و عملا شفای بحران درون ساختاری و بن بست های سیاسی خود را در "شوک درمانی" جستجو می کنند.
در ادامه این متن سعی می کنم به صورت مختصر و سریع روایتی از این منظر بر تاریخ بعد از سرکوب انقلاب 57 ایران بکنم. هر چند که ادعای دقت تخصصی در این باره ندارم، اما از نگاه یک فرد که در این جامعه زندگی کرده، میخواهم حوادث را برای خودم جمع بندی کنم و در یک حالت کلی برخورد اپوزیسیون را با بحران های درون رژِیم بسنجم. و این سوال اصلی من خواهد بود، آیا احزاب اپوزیسیون، در یک رابطه دیالکتیکی قرار داشته اند که لنین توصیف کرده بود، یا صرفا منفعل و تقدیرباور بوده اند یا به دنیای نزاع های انتزاعی رانده شده اند؟ این پرسش کماکان گشوده است.
با نگاهی به رویدادهای تاثیر گذار بر روی رژیم حاکم در ایران، میتوان نشان داد که در هر فراز تاریخی بخشی از اپوزیسیون این رژیم نیز درگیر همان بحرانی شده که دامان رژیم را گرفته است.
شکاف هسته قدرت در جریان دوم خرداد، به انشعابات و اختلاف نظرهای متعددی درون بافت احزاب اپوزیسیون دامن زد. در واقع فضایی که موجب فریب بیست میلیون رای دهنده شد تا از جریان اصلاحات پشتیبانی کنند، بخشی از احزاب اپوزیسیون را نیز به توهم تغیر درون ساختاری نظام امیدوار کرد. اوضاع ادبیات سیاسی در دوران احمدی نژاد، به چیزی کمتر از تغییر و نزول زبان سیاسی و ادبیات عوام فریبانه در بین نیروهای اپوزیسیون راضی نشد. جنبش سال 88 بار دیگر در راست و چپ اپوزیسیون سردرگمی بیشتری ایجاد و توان سناریوپردازی های رژیم چنج را تقویت کرد. اوضاع در دیماه 96 برای اپوزیسون بهتر نشد، چرا که اینبار با عبور مردم از همه جناح های حکومتی، بیشتر گروههای اپوزیسیون توانایی جلب اعتماد مردم را نداشتند. در عوض چیزی که دیماه 96 نشان داد، مرحله بحرانی جدیدی هم برای رژیم و هم اپوزیسیون بود، خلع مشروعیت تام از هر دو.
در این میان هر چه وسیع تر افراد و نهادهایی پیدا شدند که نه تنها به وحدت مبارزاتی کمکی نکردند، بلکه سعی نمودند فضای اعتراضی مردم را به ظرفی برای مطرح کردن خود، احزاب و در کل منافع جزیی در مقابل خواست عمومی بکشانند. با تشدید بحران اقتصادی و تشکیل نهادهای حل بحران در داخل رژیم، اپوزیسیون نیز در هر دو جناح راست و چپ خود اقدام به ایجاد وحدت های صوری و ایجاد قطب های متزلزل نمودند. اما همچنانکه رژیم از حل بحران ساختارمندی که دامنگیر جامعه کرده بود ناتوان بود، اپوزیسیون این رژیم نیز از تشکیل یک جبهه مشترک بازماند.
هر اندازه از چهره های اصلی رژیم سلب مشروعیت سیاسی می شد، به همان اندازه نیز رهبران اپوزیسیون اقدام به درندگی بیشتری نسبت به هم کردند. در یک مسیر موازی هم رژیم و هم اپوزیسیون موجودش به یک اندازه در سراشیبی سقوط قرار گرفتند. تنها گفتگویی که ازهر جایی شنیده میشد، این بود: " هیچ آلترناتیویی وجود ندارد" تو گویی سرنوشتی مختوم بود، که هر بار می باید تخته سنگی عظیم رااز مبارزات و فداکاری و پیکرهای بی شمار به بالای کوه ببریم و در عدم وجود یک درک مشترک یا یک امید حقیقی، باز همچون سیزیِف تخته سنگ را نظاره کنیم که چگونه به پایین و دامنه کوه برمی گردد. تمام تراژدی ما که آن را از عمل سیزیِف هم بی معنا تر می کرد این بود که ما هر بار امید رسیدن داشتیم، در صورتی که او حداقل می دانست که این تکرار بیهوده نفرینِ ابدی اوست. 

شکست اردوغان در انتخابات استانبول، سرآغاز شکست های سنگین تر در آیندە!

روز یکشنبە ٢٣ ژوئن ٢٠١٩ دومین دور انتخابات شهرداری استانبول بزرگترین شهر ترکیە برگزار گردید. نامزدهای اصلی رقابت بر سر مقام شهرداری، "اکرم امام‌اوغلو" از حزب "جمهوری‌خواه خلق" و نامزد "ائتلاف ملت"(جبهە سکولارها ، ناسیونالیست ها) در برابر "بن‌علی ییلدریم" نخست‌وزیر سابق و نامزد حزب "عدالت و توسعه"و نامزد ائتلاف جمهوری(جبهە اسلامگرایان) بود که با یکدیگر بە رقابت پرداختند. این انتخابات از ساعت هشت صبح امروز به وقت محلی در شهر استانبول آغاز شد و تا ساعت ۱۷ عصر ادامه یافت. طبق شمارش بیش از ۹۹ درصد از آرای اخذ شدە ، اکرم امام اوغلو نامزد ائتلاف ملت با کسب ۵۴.۰۴ درصد از کل آرا، در این انتخابات به پیروزی رسیده است. بنعلی یلدریم، نامزد ائتلاف جمهوری نیز با کسب ۴۵.۰۹ درصد از کل آرا پس از وی قرار گرفت . نامبزد حزب حاکم "عدالت و توسعە" شکست را پذیرفت و به رقیب خود تبریک گفت . مخالفین نیز بعد از اعلام پیروزی در خیابانهای استانبول به شادی پرداختند.
شورای عالی انتخابات ترکیه در ششم ماه مه، با قبول اعتراض حزب حاکم "عدالت و توسعه" نتایج رأی‌گیری ۳۱ مارس را باطل و برگزاری مجدد انتخابات در تاریخ ۲۳ ژوئن را اعلام کرد.
در انتخابات ٣١ مارس "اکرم امام‌اوغلو" از حزب "جمهوری‌خواه خلق" با تفاوت ١٣ هزار رآی بر رقیبش "بن‌علی ییلدریم" نخست‌وزیر سابق و نامزد حزب "عدالت و توسعه" پیروز شد. در پی اعتراض اردوغان و حزب مطبوعش به آنجام تقلب توسط مخالفین ، اما در اصل به دلیل وحشت از دست دادن بزرگترین کلان شهر ترکیە (استانبول) کە اردوغان اعلام کردە بود "هرکس شهرداری استانبول را در دست داشتە باشد سیاست این کشور را در دست دارد" و نامبردە قبل از رسیدن به مقام نخست وزیری و رئیس جمهوری، شهردار این شهر بود ، "شورای عالی انتخابات ترکیه" بر ابطال نتایج انتخابات پیشین و برگزاری دوباره انتخابات شهرداری استانبول در روز یکشنبه دوم تیر ماه رآی داد. تصمیم "شورای عالی انتخابات ترکیە" از روز اعلامش تا امروز، خشم و نارضایتی شهروندان استانبول را به همراە داشت کە امروز نتیجە آن با شکست نمایندە حزب حاکم "عدالت و توسعه" با تفاوت ٧٧٥هزار رآی نسبت به دور قبل کە رقم ناچیز ١٣ هزار رآی بود، شکست سنگینی برای اردوغان و "اک پارتی" به حساب می آید.
استانبول به لحاظ اهمیت سیاسی، با ١٦ میلیون جمعیت، ٢٠درصد کل جمعیت ترکیە و مطابق با سازمان آمار ترکیه، "با ۹۷۰ میلیارد لیر یا به عبارتی ۱۶۶ میلیارد دلار حجم اقتصادی دارد کە ٢٣درصد از تولید ناخالص داخلی کشور تشکیل می دهد ". این شهر کە دو قارە اسیا و اروپا را به هم وصل میکند، قلب سیاست و اقتصاد ترکیە محسوب می شود.
انتخاب رجب طیب اردوغان در سال ١٩٩٤ به شهردار استانبول ، درخشیدن ستارە اقبالش و پیشرویهای آیندەاش در حزب و دولت اسلامی، از این شهر کلید خورد و در طول ٢٠ سال گذشتە، استانبول از کانون های اصلی حمایت و پشتیبانی از حزب "عدالت و توسعە" بودە است. این شهر در تعیین سرنوشت و جابجای قدرت در حال و آیندە ترکیە ، فراهم نمودن زمینە شکست های بزرگتر برای دیکتاتور این کشور (اردوغان) ، حزب مطبوعش و سیاست های اسلامیش در داخل کشور و کل منطقە ، حائز اهمیت فراوانی است. اردوغان اگاه بود و می دانست کە شکست در انتخابات استانبول، سرآغاز شکست های بزرگتر برای وی ، حزب و دولتش در آیندە خواهد بود. به همین دلیل نامبردە تمام توان و امکانات خود را در جنگ تبلیغاتی برای حفظ کرسی شهرداری استانبول از جملە یورش بە مردم کرد در کردستان سوریە ، دست آوردهای "روژآوا" و وعدە مجدد بە شکست کشاندن آنرا برای چندمین بار جار زد. بمباران نظامی بخش های از کردستان عراق و از جملە کوەهای قندیل به بهانە حضور حزب "کارگران کردستان"( پ ک ک) و بە آتش کشیدن دست رنج مردم ستمدیدە این مناطق جهت بسیج ناسیونالیسم و فاشیسم ترک پشت سر خود، تا اجازە ملاقات وکلای "عبداللە اوجان" رهبر زندانی "پ ک ک" با ایشان بعد از ٨ سال، به منظور تاثیر گذاشتن ایشان بر یک میلیون و هفت صد هزار رای دهندە کرد در استانبول، کە از زندان و از زبان وکلایش درخواست نمود "حزب دمکراتیک خلق ها "(ه د پ) در "انتخابات بی طرف باشد" اما (ه د پ این پیام اوجلان را نادیدە گرفت و از "اکرم امام‌اوغلو" حمایت نمود)، از دیگر ریسک های تبلیغاتی و عملی اردوغان بود. دیکتاتور ترکیە، حملە بە استاد سابق و رقیب چند سال اخیرش "فتح اللە گولن" کە به تبعید خودخواستە در کشور آمریکا تن دادە استە سر می برد، به منظور جلب رآی نیروهای بینابینی مذهبی و بسیج جریانات تندرو اسلامی در حمایت از کاندید مورد نظرش خودش ، تا وعدە دروغین بهبود اقتصاد بە شدت مریض و اسیب دیدە ترکیە در دوران ریاست جمهوریش با وعدە دروغین اتکا بە مردم و شهر استانبول ، ریسک های سنگینی بود کە اردوغان به آنان دست زد و به قول خودش "آن انتخابات ارزش ریسک کردن بزرگ را دارد" کە البتە نتیجە انتخابات، کل زحمات بی دریغ ایشان ، همکاران و کمپین تبلیغاتیش را بر باد داد.
پیروزی انتخابات امروز برای مخالفین " اک پارتی" میتواند آیندە ترکیە و تحولات عمیق درون این کشور را بار دیگر و برخلاف میل جریان اسلامی و در رآس آن حزب و دولت (اردوغان) رقم بزند. این انتخابات قادر است بر سرنوشت اردوغان ، حزب عدالت و توسعە ، سیاست های ارتجاعی و مذهبی آن در داخل ترکیە و حمایت بی دریغ آن از گروەهای بنیادگرای اسلامی، کە حزب و دولت اردوغان، از حامیان و مدافعان اصلی آنان، از جملە "داعش" بودە است، تآثیر بگذارد و در همان حال یکی از دلایل شکست "اک پارتی" و نمایندە آن در این انتخابات را از این زاویە نیز باید مد نظر قرار داد. از سوی دیگر، شکست در این انتخابات برای اردوغان کە بعد از "کمال اتاتورک" بنیانگذار و پدر "ترکیە نوین"، خود را مقتدرترین حاکم این کشور تا بە حال می داند و برای انتخابات های آیندە نیز برنامەهای در سر دارد، اولین و بزرگترین شکست حیات سیاسیش محسوب می شود. شکستی کە جبهە مخالفین آنرا در داخل حزب ، دولت و در بیرون آن متحدتر و مقدتر می نمایند و سرنوشت سیاسی ایشان و حزبش را در آیند رقم خواهد زد.
اما آنچە بطور قطع شکست اردوغان و حزب "عدالت و توسعە" را در دور دوم انتخابات شهرداری ترکیە با از دست دادن آن حجم از تفاوت آراء نسبت به سە ماه قبل رقم زد(٧٧٥هزار رآی در دوم ، نسبت ١٣هزار رآی در دور اول) ، از سوی ناشی از شکست سیاست های بە شدت ضدمردمی آن از جملە ، بحران اقتصادی عمیق حاکم بر این کشور، سقوط ارزش پول این کشور لیر ، کاهش قدرت خرید مردم ، گسترش روز افزون بیکاری ، سیاست های ضد دمکراتیک علیە سنت های سکولار و غیرمذهبی در این کشور و حمایت فعال از بنیادگرایان اسلامی در داخل و خارج از ترکیە و کل منطقە ، محدود کردن حق آزادی اندیشە و بیان و نهادهای دمکراتیک و مدنی و تعرض روزانە به آنها و شکست در سیاست های منطقەای، بویژە علیە مردم کردستان سوریە و تجربە "روژآوا" بود. از سوی دیگر همکاری مخالفین اردوغان و بسیج و اتحاد آنان در حمایت از یک کاندید ، "اکرم امام‌اوغلو" از حزب "جمهوری‌خواه خلق" ، بویژە حمایت "حزب دمکراتیک خلق ها "(ه د پ ) با طرفداری اکثریت کردهای ساکن استانبول از این حزب کە تعداد واجدین دارای رآی آن بیش از یک میلیون و هفت صد هزار رآی دهندە برآورد شدە بودند، فاکتور دوم این شکست بە حساب می آید.
اما و در همان حال، نباید شادی طرفداران شکست اردوغان ما را از دیدن یک حقیقت سادە بازدارد . انهم این است کە جنایات حزب و دولت اردوغان طی چند سال اخیر در داخل و خارج ترکیە ، بویژە در حمایت ، تقویت و پروار کردن بی دریغ گروەهای ضدانسانی و بنیادگرای مذهبی از نوع " القاعدە ، داعش، جبهەالنصرە، تحریر الشام و ...." لازم است ماهیت واقعی رقیب آن ،حزب "اکرم امام‌اوغلو" ، حزب "جمهوری‌خواه خلق" را از اذهان پاک و یا مخدوش ننماید. حزب "جمهوری خواه خلق" حزبی است کە در سال ١٩٢٣ توسط "کمال اتاتورک" بنیانگذار ترکیە "نوین" با افکار به شدت ناسیونالیستی تآسیس شد. کشتار و قتل عام مردم کردستان و انکار هویت اجتماعی و "ملی" آنان و ملقب نمودن آنان به "ترک های کوهی" ، ویران نمودن بیش از ٤هزار روستای آنان و اقدام به پاکسازی قومی ، بخشی از کارنامە سیاە و خونبار این حزب در طول حیات سیاسی آن است. تقابل با افکار کمونیستی و عدالت طلب ، سرکوب مبارزات کارگری ، دانشجویی و زنان برابری طلب ، بخشی دیگر از کارنامە دوران قدرت و حاکمیت این حزب و رهبران مختلف آن می باشد. بنابراین مردم و رآی دهندە استانبول در "انتخابات" روز یکشنبە در میان " بد و بدتر" ، بد را انتخاب نمودند. تردیدی نیست اگر حزب "جمهوری‌خواه خلق" با سیاست های راست و نژاد پرستانە هم اکنون و طی سالهای گذشتە در رآس قدرت می بود ، بسیاری از مصائب و معضلات تحمیلی امروزبر جامعە ترکیە، از جملە سرکوب آزادیهای دمکراتیک ، مطالبات کارگران ، زنان، دانشجویان ، اقلیت های ملی و مذهبی و ... ، را بر این کشور تحمیل می نمود و ژنرالها کە تاریخ خونباری در ترکیە دارند ، چە آشکار و چە پنهان، به جای مسئولین حزب "اک پارتی" زمامدار این کشور می بودند.
سرنوشت حال و آیندە ترکیە و دیگر کشورهای منطقە قرار نیست و نباید در جنگ و جدال گروەهای ارتجاعی و واپسگرای مذهبی و ناسیونالیستی تعیین گردد. جبهە سوم ، جبهە کارگران و زحمتکشان ، جبهە کمونیست ها و انقلابیون، جبهە زنان و جوانان آزادیخواه و برابری طلب ، جبهە چپ و سکولار جامعە، قوی ، صاحب نیروی عظیم بالفعل و امروزی است . اما متاسفانە پراکندە و متشتت است. از حزب و ستاد رزمندە ، کمونیستی و انقلابی هدایتگر خود محروم است. چنین احزاب و سازمانهای ، برنامە ، استراتژی، سیاست و افق سوسیالیستی در ابعاد اجتماعی کشوری، منطقەای و بین المللی ندانرد و اگر احزاب و جریانات کشوری محدودی هم کە وجود دارند در حاشیە سیاست محل فعالیت خود قرار دارند و در جهان گلوبال و میدیای عظیم افکارساز جهان سرمایە سالار، صدایشان به جای نمی رسد. نهاد و تشکل های کارگری و تودەای اجتماعی انقلابی کە یکی از ارکان اصلی تودەای نمودن حزب رزمندە و سوسیالیستی هستند ، از برنامە ، ماهیت ، بافت و پایگاە اجتماعی مردمی خود جداشدە و در بسیاری از موارد ، در غیاب صف مستقل و طبقاتی خود، در حاشیە سیاست و یا در خدمت بە اهداف و سیاستی قرار می گیرند کە نه تنها در خدمت به طبقە آنها نیست، بلکە در ضدیت با مصالح و منافع طبقاتی و سیاسی آنان قرار دارد. انتخابات پارلمان اروپا و رشد چشمگیر جریانات دست راستی ، نژادپرست و ضد خارجی از این واقعیت ناشی می شود . پیروزی ناسیونالیسم ترک در مقابل اسلامگرایی اردوغان و "اک پارتی" اگرچە ، پیروزی در برنامە و سیاست جداگانە نیست ، اما شکست اردوغان با سیاست های فاشیستی و بنیادگرایی مذهبی، میتواند سرآغاز نوینی در شکست اقتدار آن و گام نخست در زدودن فضای رعب و وحشت حاکم بر جامعە ترکیە و کشورهای همجوار آن باشد. جبهە چپ ، سکولار، کارگری و سوسیالیست ، میتوانند و لازم است نیروی و توان مبارزاتی و انسانی خود را در ابزار و نهاد حزبی و تودەای خود ، فارغ از اسلامگرایان و ناسیونالیست ها سازمان دهند. جبهەای کە ضامن پیشروی و کسب دست آوردهای ارزشمند و مبارزاتی برای جامعە سکولار و آزادیخواه ترکیە و کل منطقە خواهد بود.

یکشنبە ٢٣/٦/٢٠١٩

 

 

تنش ملایان با امریکا و سناریوهای محتمل

تنش ملایان با امریکا و سناریوهای محتمل

 

علیرغم تاکید دستگاه دیپلماسی امریکا مبنی بر نداشتن قصد و نیت جنگ با ایران, جنگی ویرانگر سایه شوم خود را بر کل منطقه خاورمیانه گسترده است.

برخی بر این باورند جدای از این که امریکا می گوید قصد جنگ با ایران ندارد, لیکن با توجه به حجم و روند فزاینده تنش افرینی و اقدامات تحریک امیز رژیم, بهیچ وجه احتمال وقوع جنگ منتفی نیست.

به نظر میرسد که فقدان یک واکنش قاطع ار سوی امریکا نه تنها به ارام کردن اوضاع کمکی نکرده, بلکه ملایان را جری تر هم کرده است, هر کسی که مختصر اشنایی با ملایان داشته باشد بخوبی میداند که زبان زور, تنها زبانی است که انها می فهمند.

در تحول جدیدی اخیرا یک پهپاد امریکایی از سوی سپاه پاسداران مورد هدف قرار گرفت, گر چه این اولین اقدام از سلسله اقدامات تحریک امیز و تنشزای ملایان نیست لیکن اولین اقدامی است که ملایان مسئولیت انرا پذیرفتنه اند. 

پهپاد امریکایی برخلاف ادعای سپاه یک پهپاد نظامی نبود, بلکه تجسسی و با چشم غیر مسلح هم قابل رویت بود و با چراغ روشن در فاصله 34 کیلومتری خارج حریم هوایی ایران در فضای بین المللی مورد هدف قرار گرفت. حکومت ملایان تا کنون عذر خواهی نکرده است و هیچ توضیح قابل قبولی برای این عمل هم ارائه نداده است.

سئوالی که این جا به ذهن هر ناظری می زند اینست که ایا ایران بدنبال جنگ است؟

همواره این ظن وجود دارد که شاید تجربه و برکات بی شمار جنگ هشت ساله با عراق, ملایان را به اتخاذ چنین تصمیم پر ریسک و خطری سوق داده است.

ملایان خوب میدانند که تحریم های فلج کننده و فزاینده امریکا حکم طنابی را دارد که به دور گردن انان پیجیده و رفته رفته تنگ و تنگ تر می گردد و دست اخر امریکا بعد از یکی دو سال ضربه نهایی را بر پیکر فرتوت انان فرود خواهد اورد.

ملایان تلاش می کنند چنین روندی را متوقف کنند و میزی را که برعلیه شان چیده شده است را چپه کنند. زیرا خوب میدانند که یکی دو سال اینده رژیمشان نسبت به وضعیت کنونی بمراتب و کیفا ضعیف تر, کما اینکه میزان نارضایتی عمومی نیز بیشتر و گسترده تر خواهد شد.

خب این فرضیه بی ربطی نیست که اگر سران جمهوری اسلامی جنگ را در تقدیر خود ببینند, دست به چنین اقدامی بزنند و به خیال خودشان ابتکار عمل را بدست بگیرند و محاسبات طرف مقابل را در هم ریخته و بخواهند زمان رویارویی را خودشان تعیین کنند و به این وسیله میزی که براشان چیده شده را واژگون کنند.

ولی این به نوعی خودکشی از ترس مرگ است و در نهایت ملایان را از بن بست مرگ نجات نخواهد داد و فقط زمان مرگ را جلو می اندازد. 

فرض دیگر این است که ملایان شاید با این کارها میخواهند ادعای دونالد ترامپ مبنی بر نداشتن قصد جنگ با انان را با اقدامات تحریک امیز خود به ازمایش بکشند. 

و یا شاید ملایان غیر محتمل بودن جنگ, با توجه به تاکیدات دونالد ترامپ و  خویشتنداری امریکاییان و اجتناب انان از نشان دادن واکنش نسبت به اقدامات تحریک امیز و تنش افرین خود را بمثابه چک سفید برای خود قلمداد کرده باشند تا بدون ترس از عواقب تنبیه و اقدام امریکا, به قدرت نمایی در منطقه ادامه بدهند, این امر برایشان از دو جنبه سودمند می باشد:

برای روحیه دادن به نیروهای روحیه باخته خود در داخل

دوم برای جلب سمپاتی بیشتر نیروهای بنیادگرا در منطقه..

و استفاده ماکزیمم از موقعیت استثنایی پیش امده. ولی این دستاورد ها بهیچ وجه قابل مقایسه با عواقب وحشتناک جنگ نمی باشد. 

سناریو دیگر این است که امریکا جنگ نمی خواهد و در پی سرنگون کردن ملایان  نیست, زیرا گزینه های کم هزینه دیگری در اختیار دارد و به همین دلیل است که به جنگیدن با اخوندها اشتیاق و علاقه ای نشان نمیدهد.

واقعیت اینست که ملایان حاکم بر ایران تا کنون بیشترین سود و فایده را برای امریکا و اسرائیل داشته اند.

یک قلم رکود سالیان فروش تسلیحات به دلیل شاخ و شانه کشیدن ها, تهدیدها و تنش افرینی ملایان در منطقه شکسته شد و تقاضا برای خریدهای تسلیحاتی بالا رفت و قراردادهای کلان خرید تسلیحات امریکایی با کشورهای مختلف منطقه بسته شد.

شعار های پوچ ملایان در باره محو و پاک کردن اسرائیل از نقشه جهان نیر برای اسرائیل بمیزان زیادی مشروعیت, مقبولیت و سمپاتی بهمراه داشته و کارهای اسرائیل را توجیه پذیر کرده است, تا جایی که بسیاری از کشورهای عربی به اسرائیل نزدیک تر شده اند و بمیزان زیادی ضدیت ها علیه اسرائیل فروکش کرده است.

این ها فوائد و دستاوردهایی است که برای امریکا براحتی قابل صرفنظر کردن و یا جایگزینی نمی باشند.  

بهر حال در این نزاع و رویایی هر سناریویی هم که در عمل اتفاق بیفتد زیان کننده اصلی ملایان هستند و در مذاکره مفروض انان طرف بازنده خواهند بود.

زیرا ملایان سرکوبگر و منفورند و ته مانده مشروعیت خود را هم در داخل از دست داده اند, در ایران شرایط انقلابی حاکم است و مردم دیگر مانند قبل حاضر نیستند به حاکمیت ملایان تن بدهند, جامعه بین المللی و دنیای متمدن هم با این ملایان مشکل دارد ... با این اوصاف امریکا دیگر چه نیازی به یک جنگ پر هزینه دارد؟

در این میان احتمالی که ملایان از ان غافلند و یا کمتر به ذهنشان می زند, این است که کم هزینه ترین گزینه برای امریکا حمایت ار خواست و اراده مردم ایران برای ازادی و رهایی از چنگال این نظام اهریمنی و خونریز است. این مسیر برای امریکا قطعا گزینه ای واقعی,بسیار پراتیک, کم هزنیه و ابرومندانه می باشد.

شرایط کنونی کشورمان بسیار تعیین کننده است به شرطی که صاحبان اصلی این خاک و بوم هشیار و اماده باشند.

اکنون سئوال اصلی پیش روی همه ما ایرانیان اینست که ایا ما هم می توانیم ملتی باشیم همراه و همگام با جهان متمدن به سمت دمکراسی و پیشرفت حرکت کنیم و زندگی در خور یک انسان داشته باشیم؟

 

کاوه ال حمودی

 

Kaveh179@gmail.com 

خون مورسی از خون چه کسانی رنگین تر است؟

خون مورسی از خون چه کسانی رنگین تر است؟

در فرهنگ ایران کشتن مردم به هیچ روی و به هیچ بهانه ای پذیرفتنی نیست. فردوسی توسی اندیشمند بزرگ ایرانی نیز در بیش از هزار سال پیش گفته است که:

« مَکُش مورکی را که روزی کَش است
که او نیز جان دارد و جان خَوش است »

سعدی نیز گفته ی فردوسی را به گونه ای دیگر آراسته و گفته است:

« میازار موری که دانه کش است 

که جان دارد و جان شیرین خَوش است»

این به آن معناست که از نگاه فردوسی و فرهنگ ایرانی شکنجه، آزار و کشتن مردم ناروا و ناپذیرفتنی است تا جایی که فردوسی در داستان رستم و سهراب کشتن هر ناشناسی چون سهراب را کشتن فرزند می داند و رستم را برای چنین کاری بسیار سرزنش و بی آبرو می کند. بگذریم از آن که برخی از هم میهنان ما با یدک کشیدن پاژنامه های دهان پرکن دکتر و پروفسور، بدون آن که دریافت درستی از فرهنگ ایرانی و فردوسی داشته باشند، گفتار فردوسی را با دانش ناچیز خود می سنجند و هر ناروایی را به فردوسی می چسبانند بی آن که از ژرفای اندیشه و فلسفه ی فردوسی آگاهی داشته باشند. سیاوش کسرایی شاعر میهن دوست روز گار ما مانند بسیاری از سرایندگان فرهنگ پارسی و ایرانی، همین سخنان فردوسی و سعدی را با دریافت درست از فرهنگ پارسی چنین سروده است. «... اما من غمین گل های یاد کس را پرپر نمی کنم من مرگ هیچ عزیزی را باور نمی کنم... ».

من هم بر پایه ی آموخته هایم از فرهنگ ایرانی و آنچه در بالا گفتم، مرگ مردم را نمی پسندم. از نگاه من نیز هر کسی عزیز و گرامی است و کشتن او ناروا و ستم است. مرگ محمد مورسی رهبر اخوان المسلمین و رییس جمهور پیشین مصر، هم مرگ گونه ای از مردم است. من اما اخوان المسلمین را هم مانند فداییان اسلام ضد اسلامی و ضد انسانی می دانم. با کنکاش و ژرف نگری در تاریخ خاورمیانه و ایران، با جنایت ها و خیانت هایی که اینگونه مسلمین انجام داده اند، درمی یابیم که واژه های اخوان(برادران)، مسلم، فدایی و اسلام را بر ضد مردم و بر ضد اسلام به کار برده اند. کشتن مردم با هر بهانه ای، کشتن است و کشتن؛ ددمنشی و ضد زندگانی و ضد مردمی است. نواب صفوی، خلیل طهماسبی، خمینی، خامنه ای، مورسی و این گونه کسان به راستی ناکسان و دشمن مردمانند. داوری دین و آیین مورسی و کسانی مانند او کار من نیست اما من بر پایه ی آنچه دیده ام و آزموده ام به باور من، مورسی نه به راستی مسلم بود و نه به راستی از برادران مسلمین بود. ما نباید مسلم بودن مورسی را راستین بدانیم و نه برادری اش را با مسلمان ها و انسان ها باور کنیم. مورسی هم گونه ای نامسلمان مانند خمینی بود. امروز دیگر مسلمان های راستین برپایه ی ستم ها، دروغ ها و مردمکشی های خمینی و خامنه ای و دیگر آخوندها باید دانسته باشند که چرا او مسلم نبود و ما نباید او را انسان و از مردم بدانیم. گفتار و کردار و شیوه ی اندیشه ی مورسی هم نشان داده است که او هم کیش خمینی و یا خامنه ای بوده است. به هر روی کشتن کسی چون مورسی هم نادرست و نارواست.

اما چرا ناگهان خون مورسی از خون مردمان مصر و مردمان رنجدیده و آزاده جهان ارزشمندتر و گرانبها تر شده است؟  همه می دانند که پیش از مرگ مورسی و پس از مرگ او میلیون ها جوان آزادیخواه و مردم دوست را در زندان های سراسر جهان کشته اند و می کشند، کسی از سیاستمداران جهان به روی خود نیاورده و سخنی در پشتیبانی از آن ها نگفته است اما اکنون که مورسی مرده یا کشته شده است، برخی از سیاستمداران جهان، مرگ او را طبیعی ندانسته اند. رجب اردُگان رییس جمهور ترکیه مورسی را شهید نامید و دیکتاتورهای مصر را درباره ی کشته شدن او مسئول دانسته و می گوید که باور نمی کند که مورسی به مرگ طبیعی مرده است. روپرت کول ویل سخنگوی کمیته حقوق بشرسازمان ملل متحد می گوید؛ همه ی مرگ های ناگهانی که در زندان ها رخ می دهد باید از سوی یک سازمان مستقل بی طرف بررسی شود، البته اگر چنین کاری را سازمان ملل انجام دهد بسیار ارزشمند و خجسته است. اگر سازمان ملل قتل های سیاسی را ممنوع کند و یا دادگاهی برای رسیدگی به چنین مرگ هایی برپا کند پسندیده و دادگسترانه است.

آیا دستگاه حقوق بشر سازمان ملل و آقای روپرت کول ویل از مرگ دلخراش جوان ۲۱ ساله علیرضا شیرمحمدعلی که گناهش نوشتن در فضای مجازی بوده، خبر دارند و آیا درباره ی او سخنی گفته اند. مرگ مورسی به هر شیوه و به هر روی در برابر چشم جهانیان، سیاستمداران، دستگاه های سخن پراکنی، در بهترین بیمارستان ها و زیر نظر پزشکان و در آرامش انجام گرفته است. اما علیرضا شیرمحمد علی را دو چاقو کش آدمکش پیشینه دار در برابر چشم خونخوارترین زندانبان ها و در فضایی دهشتناک، کشته اند و بیمارستان و پزشکی هم در کار نبوده است. این کارها برای آن است که فضای زندان ها راترسناک تر کنند تا زندانیان از ترس نتوانند از حقوق خود دفاع کنند و کسی در جهان از مرگ آنان با خبر نشود. خبرنگاران، آزادیخواهان ایران، دوستان و پدر ومادر علیرضا اگر گلوی خود را هم با فریاد و شیون پاره کنند صدایشان به کمیته ی حقوق بشر سازمان ملل نخواهد رسید. تازه اگر برسد چه خواهد شد؟ آیا مگر نسرین ستوده که کاری بجز دفاع از حقوق بشر نکرده چه سرنوشتی دارد؟ جان نسرین ستوده سال هاست که در خطر است و همه ی جهانیان و دستگاه های حقوق بشر هم از آن خبر دارند. نسرین ستوده و علیرضا شیرمحمدعلی نیز مانند هزاران هزار زندانی جمهوری اسلامی و میلیون ها ایرانی اسیر و همچنان محکوم به مرگ هستند و حقوق بشر نیز کارش تماشا کردن و گاه گاهی سخن های پریشان گفتن است.

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ دوم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۲۳ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی

پیرامون برخوردمسیح علی نژاد با بازیگرتلویزیون

پیرامون برخوردمسیح علی نژاد با بازیگرتلویزیون:

فالانژیسم شاخ و دم ندارد!

تا دیروز خودش حجاب داشت و حتی در خارج هم برای مدتی کلاه پوششی از سر برنمی گرفت. اما امروزه برای آن که خود را خیلی پیشتارنشان دهد به کسی که جرئت کرده است در ترکیه دیواربه دیوارایران حجاب از سربردارخائن می گوید. واقعیت چیست؟

زنان جامعه ایران در مسیرنافرمانی مدنی خود اکنون به مرزهای بقول رژیم کشف حجاب رسیده اند که سران حکومت «ناموس پرست» را بشدت نگران کرده است. این مبارزه آنطور که این یا آن «پیشتاز» می پسندد صورت نمی گیرد و به اشکال پیچیده تری صورت می گیرد. فراموش نکنیم که این فرایند ریشه در حرکت خودجامعه و مردم دارد که بازتابش در باصطلاح سلبریتی ها باین صورت اتفاق می افتد. حال آیا با گفتن خائن که از قضا از واژگان موردپسند رژیم باین نوع رفتارهاست، به رونددر حال انکشاف کمک می کنیم و یا می خواهیم آن ها را به دامن رژیم سوق دهیم و یا بطریق غیرمستقیم رژیم را تحریک کنیم که نان و آب آن ها را ببرد و رامشان کند... چه هدفی داریم؟ این نوع باصطلاح مبارزه را در عرصه سیاسی توسط پومبیدو و سران دولت ترامپ هم شاهدیم که این خانم از جمله ستایشگران و مشتاقان آن رویکرد و حتی از کارمندان آن است (صدای آمریکا). این واقعیت دارد که ما درگذاربه حماسه کشف حجاب در نظامی که ماموریت آسمانی برای حفظ حجاب دارد، به نوعی شاهدحالت های دوگانه و التقاطی هستیم. البته نفس این دوگانگی قابل ستایش نیست و به شکل منطقی هم می تواند موردانتقادقرارگیرد اما گذر از دوگانگی به یگانگی را که با واقعیت سرکوب و الزمات زندگی افراد و البته سطح جنبش و توان افراد در هزینه دادن ارتباط دارد را نمی توان با خائن و مزدور و غیره خواندن شتاب داد. برعکس می تواند گزگ سرکوب و ایجادشکاف مصنوعی در روندکشف حجاب را به رژیم هم بدهد.... این رویکردخود موضوع یعنی واقعیت فروپاشی حجاب را نمی بیند و  نیات و رفتارسوژه موردنظر را عمده می کند و با آن برخورد ارزشی می کند، از قضا آن نوع ارزشی که خودرژیم هم در آن سهیم است.

در پاسخ به یک نظر:

اگر افرادی عادی دست به برداشتن حجاب در هر جای دنیا بزنند نقدی بر انها نیست و چه حقی مسلم تر از این. حتی نقدی هم به خانم اسکندری در این خصوص وجود ندارد. بلکه دو رویی این سلببریتیها مردم را عصبانی میکند. اینجا از حجا ب دفاع میکنند و در حلقه قدرت میلولند و میچرند ودر آنور آب به شکل دیگری هستند:

این دوگانگی ها بخشی از یک روندعمومی است و تنها اختصاص به حجاب هم ندارد.. باید درنگاهی کلان به آن ها نگریست. از خودمردم هم نباید تصویرخیالی ساخت آنها نیز در حال گذارهستند و خیلی ها همین رفتارها را درمحدوده زیست خود دارند. بخش مهمی از همین مردم در انتخابات چهاردهه همین رفتارهای دوگانه را داشته اند. دوم آن که خشم مردم از این رفتارها نیز قابل درک است و حتی به شکل طبیعی پیش برود مثبت است یعنی آنها این نوع سلبریتی هائی که واقعا با رژیم نیستند، باید زیرفشارمردم و فشارسازنده و نه زخم زدن و کینه ای کردن و خوردکردن شخصیت و... قرارگیرند. اما بحث چیز دیگری است. بحث دیدن جهت و تقویت این روند است و اتلاق خائن و مزدور و .... مشکلی را حل نمی کند. من به تجربه زندگی خود دریافته ام که پشت این گونه برخوردهای سیخکی و غیرمنطقی معمولا اثبات خود وهژمونی خود (پیشتازنشان دادن) مطرح است ( و در این موردحتی اهداف سیاسی و فراتر از حجاب هم دنبال می شود). خوداین خانم در همین گفتگو تا آن جا پیش می رود که وقتی حجاب هم بسر داشت خود را پیشتارمبارزه علیه حجاب اجباری عنوان می کند تا چه رسد که حجاب را از سربرداشته باشد. بنابراین بحث من نه انکاراهمیت مبارزه و فشارمردم و برخوردسازنده و اصولی،که کانونی کردن آن تحت تیتر خائن است که کمکی به رشدسالم و سازنده این روند نمی کند....

کدام را عمده می کنید: کشف حجاب را یا رفتاردوگانه و مذبذب فردی را؟

برخی ها دوست دارند اصل ماجرا یعنی حماسه کشف حجاب جاری در متن جامعه را تحت الشعاع مسائل ثانوی که البته وجودهم دارند و در جای خودهم بدرستی موردانتقادهم هستند قراربدهند و ناخواسته ضرب آن را بگیرند. و به مساله از جنبه های فردی و سلیقه ای واردشوند. حرف من مسکوت گذاشتن آن ضعف ها و ریاها و دوگانگی ها نبوده است بلکه آن بوده است که آن را اصل نکنیم تا مسائل اصلی و واقعی یعنی جریان کشف حجاب به امرثانوی تبدیل شده و ملاخورشود ... این شیوه اصل و فرع کردن به صراحت بیان شده ولی می دانم که رعایت این نوع موازین با مذاق مطلق گرای بخشی از ما چپ ها اصلا سازگارنیست. همه باید بدانیم که اگر خشت پایه های مسیرحرکت را به شکل اصولی نچینیم کسی در امن و امان نخواهد ماند... ما خود خویشتن را در این نوع کنشگری ها می سازیم. این که مثلا موضوع واقعی را از متن خود بیرون بکشیم و آن را بشکل دلبخواهانه و سلیقه ای در چهارچوب مثلا رفتارهای دوگانه و ارزشی چون خیانت فردی و ...کانونی کنیم به گمان من نه نقدواقعیت در تمامی وجوه خود که بردن ذهن از مسأله اصلی بجای دیگراست که از قضا برنده اش هم خودرژیم خواهد بود. گرچه ما هنوز هم نمی دانیم که آیا این واقعه بصورت طبیعی اتفاق افتاده یا آن که ..

تقی روزبه  ۲۰۱۹-۰۶-۲۳

مناظره در باره ویدیوی ستاره اسکندری

http://www.bbc.com/persian/iran-48733933?SThisFB

 

نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی(قسمت دوم)

نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی(قسمت دوم)

در قسمتِ نخستِ این مقاله بخش هایی از گفته های رفیق ابراهیم علیزاده در جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی، مرور شدند و ایرادهایی که از نظرِ صاحبِ این مطلب به آن سخنان وارد بودند، به رشته ی تحریر درآمدند. ( 1 )

در ادامه ی نگاه به این سخنرانی، ابتداء روی عنوان یا تیترِ " رواجِ فرهنگِ غیرِ دموکراتیک " تمرکز می شود. رفیق ابراهیم در مبحثِ فوق، واردِ مسأله ی تصفیه ی درون تشکیلاتی شد، و با بیان گوشه ایی از تجربیات اش، نهایتاً « انشعاب » را مکانیسمِ آن تصفیه اعلام کرد. وی آنگاه وجوه دیگری از فرهنگِ غیرِ دموکراتیک را توصیف نمود: « این فرهنگ غیر دموکراتیک وجوه دیگری هم دارد. از جمله وقتی کشمکش های درونی ربطی به تحولات اجتماعی پیدا نمی کنند، بهانە های مختلفی برای آن کشف می شود. در این فرهنگ کشف و شناسائی " گرایش های اجتماعی " به یک " تخصص " تبدیل می شود. با ذره ‌بین می ‌گردد مخ رفیقش را زیر و رو می ‌کند، رفتارش را زیر نظر می‌ گیرد، مثل ملا نقطی‌ها، بین کلمات، فتحه و ضمه‌ ها را بررسی می ‌کند، نوشته‌ ها را زیر و رو می کند تا شاید چیزی برای توجیه آن چه که در ذهنش نسبت به رفیقش دارد پیدا کند. اگر هم کم آورد به آنچه خود آنرا " تئوری مارکسیسم " می داند، متوسل می شود و نامش را هم می گذارد " مبارزه ی ایدئولوژیک".  »

اولاً، مجدداً رفیق ابراهیم در این گوشه از سخنرانی اش، و در بطنِ یک بحثِ به ظاهر کلی و فراسازمانی که در واقع « به در می گوید تا دیوار بشنود » ، عامدانه از این نکته ی اساسی فاکتور گرفت که، هر سازمان و حزبِ سیاسی چپ یا راست از جامعه تأثیر می گیرد و متقابلاً روی جامعه تأثیر می گذارد. صرفِ نظر از نزاع و جَدل بر سرِ " پست و مقام " که غالباً در سازمان ها و احزابِ دستِ راستی، و نیز خرده بورژوایی دیده می شود؛ واقعیت این است، روندهای سیاسی نه تنها در تعیینِ جهتگیری و مواضعِ رسمی در یک تشکیلات، و ائتلاف ها و اتحادِ عمل های موردی میان چند سازمان و حزب، بلکه در وقوعِ اختلافِ نظرِ سیاسی و پدیدار شدنِ خط مشی های ناهمگون، و بعضاً انشعاب و جدایی، نقش دارند. ثانیاً، ایشان می خواهد به افکارِ عمومی، و رفقایی که بنا به هر دلیلی از چند و چونِ اختلافاتِ درونی اطلاعِ چندانی ندارند، این را القا کند که، اگر تا به حال کشمکش هایی در حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستان آن ( کومه له ) مشاهده کرده اید، این جر و بحث ها تماماً مشکلاتِ شخصی هستند و بی ربط به اختلافِ نظرِ سیاسی و وقایعِ داخلِ جامعه! آیا این حرف ها اقدامی آگاهانه برای جلوگیری از تنویرِ افکارِ کارگران و ستمدیدگان جامعه که به این تشکیلات دل بسته اند، و همچنین بدنه ی حزب از حقایق نیست؟ علاوه بر این نکته، هدفِ رفیق ابراهیم از آن سخنان این است تا مخالفینِ یا مُنتقدینِ برخی از آراء خود و همفکرانش ( رفقایی که به زعمِ ایشان از طریقِ گذاشتنِ ذره بین روی مُخ ها، و کنکاش و جستجو بینِ کلمات و واژه ها، گرایش تراشی می کنند ) را حاملانِ فرهنگِ غیرِ دموکراتیک در این حزب معرفی کند!

رفیق ابراهیم در نگیختن و تشریحِ فرهنگِ غیرِ دموکراتیک، از بد گمانی و سوء ظن، پیشداوری، شایعه سازی، پشتِ سر گویی، و محفلیسم به عنوانِ نمودهای این فرهنگِ تقبیح شده نام می برد. بی تردید اینها از مؤلفه ها یا نشانه های یک فرهنگِ غیرِ کمونیستی می باشند. این مظاهر برای همه شناخته شده اند، اما جا دارد از رفیق ابراهیم پرسید که، در گذشته تا چه اندازه علیه این فرهنگِ بورژوایی و غیرِ دموکراتیک، و شنیع و آزار دهنده، جنگیدید؟

در این دوره ( سه – چهار سالِ اخیر ) چطور؟ آیا با اشخاصی که به رفقا و همسنگرانِ قدیمی اتان برچسبِ وابستگی به حزبِ کمونیست کارگری زده اند، و یا آنان را به تلاش برای برچیدنِ اردوگاه و کنار زدنِ شخصِ شما از دبیر اولی کومه له - سازمانِ کوردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران متهم کرده اند، برخوردی قاطعانه داشته اید؟

سوای این اتهامات، بارها و مکرراً به مُنتقدین، تعدادی از رهبری حزب، و اعضاء و کادرهایی که از برنامه، استراتژی و مواضعِ رسمی حزب دفاع کرده و می کنند، در شبکه های اجتماعی، و در اردوگاه، اهانت و بی حرمتی شده است. در این رابطه واکنش اتان چگونه بوده است؟ آیا تذکری خشک و خالی به مرتکبینِ این اعمالِ ناشایست، داده اید؟

رفیق ابراهیم بر این باور است که: « گویا جدی بودن در مبارزه ی سیاسی این است که دو چشم دارید دو چشم دیگر هم قرض کنید، و دو گوش دارید دو گوش دیگر هم قرض کنید که مواظب باشید، به انحرافت نبرند. کاملا" مشخص است که این نگرش و این فرهنگ فضای دوستانه و رفیقانه را تخریب می کند. آیا نام دیگری جز پارانوائی می توان بر این پدیده نهاد؟ » ( خط تأکید از من است )

ایشان این مطلبِ مهم را از یاد برده یا اساساً وقعی بدان نمی نهد که، بورژوازی با تمامی امکاناتِ مادی و تبلیغی و... درصددِ به بیراهه کشانیدنِ جنبش های کارگری – کمونیستی است. تاریخاً بورژوازی همپای بهره بردن از دَم و دستگاه سرکوب، از حربه های گوناگون جهتِ مُنحرف شدنِ مبارزاتِ کارگران و کمونیست ها، استفاده کرده است. برعکسِ نکوهش های رفیق ابراهیم که همچون یک روانشناس، هشیاری و غفلت نکردن از مبارزه ی به موقع با کجروی را ابتلاء به بیماری " پارانویا " می پندارد، اتفاقاً کمونیست های انقلابی، برحسبِ تجاربِ تاریخی کسب شده در اطراف و اکنافِ دنیا، بایستی بسیار مواظب باشند. نبردِ طبقاتی به آدم های مسلحِ به سوسیالیسم و کمونیسمِ علمی، و باهوش مُحتاج است تا در میدانِ نبرد علیه طبقه ی حاکم، انحرافاتِ فکری و تئوریک را تشخیص داده، و با صراحت به نقد کشند. ضمناً، مبارزه ی ایدئولوژیک بخشِ لاینفک و جدا ناشدنی از پیکارِ طبقاتی، و در حقیقت عرصه ی بس مهم آن است. در حیرت ام چرا رفیق ابراهیم فکر می کند که، بیداری کمونیست ها، و جدالِ ایدئولوژیک ایشان فضای دوستانه و رفیقانه را تخریب می سازد!؟ 

رفیق ابراهیم در آن نشست اضافه کرد: « در چنین فرهنگی پیشداوری ها به جریان می افتند. در مورد کسی ذهنیتی پیدا می کنید، سپس بر اساس آن ذهنیت داوری خواهید کرد و در ذهن خودت آنقدر آن ذهنیت را تکرار می ‌کنید تا اینکه برای خود شما به حقیقت مطلق تبدیل می‌شود و آن را باور می‌ کنید در حالی که حقیقت جای دیگری است. »

اینکه در فرهنگِ غیرِ دموکراتیک پیشداوری جای تعمق و تفکر در ایده ها را می گیرد، همینطور است. با این تفاصیل، ذهنیت خودبخود شکل نمی گیرد. چنانچه فردی دیدگاهی را طرح نماید که با اسناد و مصوبات، و مواضعِ رسمی یک تشکیلات در مُغایرت و تضاد باشد، در این صورت باید گفت که، ذهنیتی نسبت به صاحبِ فلان دیدگاه پیدا شده است؟ آیا در موردِ عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده و یارانشان، و چند سال بعد، فراکسیونِ " روندِ سوسیالیستی کومه له " بیخود و بی جهت ذهنیتی پیدا شد؟ کدامیک از نظرات آنان با برنامه، استراتژی و اسناد و مصوباتِ کنگره ها همخوانی داشتند و در خدمتِ کامیابی سیاست های رسمی حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له بودند؟

رفیق ابراهیم ادامه می دهد: « در این فرهنگ شایعات و پشت سرگوئی رواج پیدا می کند. اختلافات سیاسی شخصی می شوند و اختلافات شخصی به شیوه ی مصنوعی و من در آوردی بیان سیاسی پیدا می کنند. در مواردی هم کار به درون کاوی و روان کاوی هم می رسد، گاهی هم به خود زنی تحت عنوان انتقاد از خود. »

شکی نیست در این فرهنگِ بورژوایی، بازارِ شایعات و پشتِ سرگویی گرم و پُر رونق است. حاملانِ این فرهنگِ مذموم، که اکثراً در عرصه های سیاسی و نظری ناتوانند و حرفی برای گفتن ندارند، در ازای پاسخ به بحث های مُنتقد، به مسائلِ شخصی و خصوصی اش می پردازند. در این فرهنگِ غیرِ دموکرانیک، لشکرِ " سلم و تور " را علیه مُنتقدِ زبان سوخته بسیج می کنند و آنگاه چنان آماج حمله واقع میشود که گویی به صفِ دشمن پیوسته است!

به هر روی، شنونده ی نطقِ رفیق ابراهیم یا خواننده ی نقلِ قولِ بالا خواهد پرسید، واقعاً روی سخنِ ایشان با چه کسانی است، و دارد چه کسانی را مؤاخذه می کند؟ و اینکه، چه کسانی به درونکاوی و روانکاوی اتکاء، و از علمِ " روانشناسی " به قصدِ ریشه یابی هر سوژه ایی از آن جمله انشعاب در سازمان ها و احزاب، استفاده می کنند؟

رفیق ابراهیم پس از صحبت در ارتباط با خاصیت و حُسنِ گشاده رویی، و زشت شمردنِ تُرش رویی در هنگام بروزِ اختلافِ نظر سیاسی، اضافه کرد: « این دقیقاً رفتار و اخلاق مغازه ‌داری است، که در مرز ورشکستگی قرار دارد. این یک نگرانی طبقاتی از این نوع است. و گرنه انسان کمونیست، انسان متعهد و آرمانخواه کارگری که خود را بدهکار کسی نداند، همیشه حرف خودش را خواهد زد، همیشه شاد و لب به خنده است و رفاقتش را در درون تشکیلاتش با هیچ کس به هم نمی‌ زند. اینها همه عوارض دیکتاتور زدگی است. این فرهنگ طبقه ی حاکم در کشورهای عقب ماندە ای مانند ایران است که درون فعالین سیاسی را هم تسخیر می کند. این روح طبقه ی متوسط سرخورده و نا امید است که به درون فعالین سیاسی چپ و کمونیست حلول کرده است. شما مشاهده می کنید که به هر درجە ای در هر گوشە ای از جهان که مبارزات طبقه ی کارگر و جریان های پیشرو اجتماعی توانسته است طبقه ی حاکم و قدرت سیاسی را به عقب نشینی هائی وادار نماید، این فرهنگ کمتر رواج پیدا کرده است. »

انصافاً این گفته ها خوب اند و تصور نمی کنم احدی مخالفتی داشته باشد. چپ های خرده بورژوا وقتی کم می آورند، و وقتی موقعیت و جایگاهِ حزبی خود را در خطرِ می بینند به این اعمالِ کریه و غیرِ کمونیستی متوسل می شوند. این قسم کرده ها بلای جان جنبش شده اند. بی گمان، یک کمونیستِ واقعی در مجادلاتِ سیاسی خوش رو و صبور است.

علی ای حال، پراتیک وسیله ی سنجش و معیار حقیقت می باشد. خیلی از کمونیست ها استادِ خوب صحبت کردن هستند، و حرف های قشنگ و همه پسندی می زنند. با این وجود برخی از این "سخنورانِ" باصطلاح کمونیست یک ذره به گفته های خود پایبند نیستند و همان فرهنگِ طبقاتِ حاکم _ که در گفتار به نقد می کشند _ در تار و پودشان رسوخ کرده است! در این مقطع دیدیم که چگونه به بحث های مُنتقدینِ نظرگاههای راست روانه در حزبِ کمونیستِ ایران با سعه ی صدر و گشاده رویی جواب داده شد!

رفیق ابراهیم در بخشِ بعدی خطابه اش سراغِ " نقشِ عنصرِ عقل در مبارزه ی سیاسی " رفت. (2) ذیلِ این تم، " تبلیغات به عنوانِ یک بررسی موردی " قرار گرفته است. رفیق ابراهیم سعی داشت مسأله ایی را یادآوری، و بَعد دیدگاهِ خود را بر اساسِ آن تذکار تقدیم کند. به این پاراگراف عنایت کنید: « هر چه بیشتر علیه اپوزیسیون بورژوازیی ایران، علیه مجاهدین، علیه سلطنت طلبان، علیه احزاب ناسیونالیست کُرد و احزاب ناسیونالیست ایرانی و علیه همه ی اینها، سال هاست تبلیغ می‌کنیم، بیشتر شاهد کم تأثیر بودن آن هستیم. باید بدانیم که چرا این چنین است؟ »

رفیق ابراهیم در آن نشست می خواست شنوندگان را مُتقاعد کند که دلیلِ اصلی بی تأثیر بودنِ تبلیغاتِ جریاناتِ کمونیست، بی توجهی به عنصرِ " عقل " در مبارزه است. گویا کمونیست ها در تبلیغ علیه طیف های رنگارنگِ اپوزیسیونِ بورژوایی رژیم، عاقلانه رفتار نکرده اند، و یا در افشاگری هایشان "عنصرِ عقل" دخالتی ندارد!

از دیدِ رفیق ابراهیم، گویا کاربردِ " زبانِ یکسان " در زمینه ی امور و فعالیت های تبلیغی بر ضدِ رژیم سرمایه داری - اسلامی حاکم، و اپوزیسیونِ بورژوایی آن، غیرِ عقلانی است! بر پایه ی عقیده ی او، کمونیست ها میباید از بکارگیری زبانِ " زبر " علیه جریاناتِ راستِ سرنگونی طلب پرهیز کنند!

به سطور زیر که از صحبت های رفیق ابراهیم حول موضوع فوق در این جلسه است، دقت کنید: « اما ما در عین حال علیه اپوزیسیون بورژوائی هم تبلیغ می کنیم. اگر این نیروی بورژوائی یک گروه محدود و بدون نفوذ و منزوی هستند و کسی دور و برشان نیست، که تبلیغ کردن علیه آنها وقت تلف کردن است و موضوعیتی ندارد. اما اگر این نیروی اپوزیسیون دارای نفوذ است و حرفش در جامعه در حدی گوش شنوائی دارد و حتی کسانی که قاعدتا می بایستی در صفوف ما باشند، به خطا با آنها رفتە اند، تبلیغ و روشنگری در مورد چنین نیروئی یک وظیفه است. اما آیا می توانید با همان زبانی که علیه رژیم تبلیغ می کنید، علیه آنها سخن بگوئید و انتظار هم داشته باشید که کسان متمایل به آنها راه خود را عوض کنند و با شما همراه شوند؟ آیا می‌توانید با آژیتاسیون و تعرض این مردم را که با آنها همراه شدە اند، جذب کنید؟ شما باید بدانید کسی که هوادار یک سازمان سیاسی است، کسی که به آرمان و اهداف یک سازمان تعلقی پیدا کرده است، به هیچ شیوە ای جز بکار بردن عقل و منطق و استدلال، جز با زبان نرم نمی توانید وی را به مسیر درست برگردانید. اگر شما به گونه ‌ای صحبت کردید که در همان دقیقه اول آنتی ‌پاتی در شخص مقابل نسبت به شما به وجود آمد، دیگر نمی ‌توانید او را جذب کنید.» ( خطوط تأکید از من است )

نکته ی دیگر این است که سُخنران با دست آویز قرار دادنِ " جذبِ نیرو " در میان هواداران و سمپات های اپوزیسیونِ بورژوا - لیبرال و ناسیونالیست از طریقِ " زبان نرم " ، بواقع در جستجوی فراهم گردیدنِ شرایطِ مُساعد در داخلِ صفوفِ تشکیلات جهتِ حرکت به سوی اتحادِ عمل های پایدار با سازمان ها و احزابِ بورژوایی در سطحِ سراسری، و به ویژه محلی ( کوردستان ) آنهم بدونِ اعتناء به استراتژی سیاسی متفاوتِ حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستانِ آن ( کومه له ) با جریاناتِ مذکور است.

جدیتِ رفیق ابراهیم در چند سالِ گذشته برای نزدیکی بیش از پیش با اپوزیسیونِ بورژوا - ناسیونالیست و مذهبی و مرتجعِ کورد که در قطب بندی های امپریالیستی و ارتجاعی منطقه بخشی از این نیروها به قطبِ روسیه، سوریه، ایران و... پیوسته اند و در کنگره ملی و کمیته ی دیپلماسی اش جمع شده اند، و بخشی هم در قطبِ آمریکا، اسرائیل، عربستان سعودی، و بقیه ی متحدینشان حضور دارند و مرکز همکاری احزاب کوردستانِ ایران را تشکیل داده اند، توضیح دهنده ی چرایی تأکیداتِ ایشان روی "عنصرِ عقل" و سفارش به استفاده از " زبانِ نرم " است که مخاطبین اصلی وی کادرهای حزبِ کمونیستِ ایران می باشند. ( 3 )

***

  • لینکِ قسمتِ اولِ مقاله ی نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مُجادلاتِ سیاسی: http://www.azadi-b.com/G/2019/06/post_117.html
  • در این نوشتار نمی شود به این پرسش پاسخ داد که چرا و از چه سبب سخنران " عنصر عقل " در پیکارهای طبقاتی را برجسته می سازد. فوکوس روی این موضوع، نمی تواند بدونِ وارد شدن به بحثی طولانی حول و حوشِ " عقل گرایی " ( Rationalism ) باشد زیرا آنوقت باید سراغ " عقل گرایی کلاسیک " و سپس " عقل گرایی انتقادی " کارل پوپر نیز رفت.
  • امضای بیانیه ی مشترک با حزبِ دموکراتِ کردستانِ ایران، حزبِ دموکراتِ کردستان، هر دو شاخه ی زحمتکشانِ عبدالله مهتدی و عمر ایلخانی زاده، و خبات؛ و همچنین شرکت در نشست های " کمیته ی دیپلماسی کنگره ی ملی کورد " و اعلامِ صریحِ تداومِ رابطه با سازمان ها و احزابِ حاضر در آن کمیته، نمونه های این سمت گیری اند.

 

انقلاب سرخ کارگران و زحمتکشان، عامل رهایی است!

انقلاب سرخ کارگران و زحمتکشان، عامل رهایی است!

جواب کارگران به جنگ طلبان از یکطرف و از طرف دیگر به بیانیه ها، اطلاعیه ها و نامه های سرگشاده و خیرخواهانه! چه می تواند باشد؟

کارگران در ایران ، مثل همه جای جهان تحت سلطه سرمایه داری امپریالیستی، تنها نیروی اجتماعی و تا به آخر انقلابی هستند که قادرند با باور به خویش، متحزب، متحد و مسلح شدن، جواب به توطئه ها داده و دولت موجود را خُرد و دیکتاتوری خویشرا مستقر نمایند! بدین وسیله  خود و جامعه را نجات دهند. 

هر تغییر دیگری که نظام طبقاتی سرمایه داری ادغام ارگانیک شده  در سرمایه داری جهانی - امپریالیستی را حفظ می کند و دستگاه دولت را درهم نمی شکند و خواستار این است که با تغییر جمهوری اسلامی به یک جمهوری دیگر سرمایه داری مثلا از نوع ترکیه  و یا برمه و مکزیکو  و مصر، فلاکت و نکبت بیشتر برای ۹۹ درصد از ساکنین جامعه را به ارمغان می آورد، زیرا که این نظام سرمایه داری است که به بن بست رسیده، فاسد و پوسیده شده که فقط بر ایجاد جنگ های منطقه ای و کشوری و دولت های تا بن داندان مسلح  متکی شده است و با در خدمت  گرفتن همه امکانات جامعه بشری، روزگار کارگران و زحمتکشان را سیاه و تار نموده است که میلیونها فقیر و در بدر را موجودیت داده است.

دولت ها - رژیم های بغایت ارتجاعی، مذهبی، ناسیونالیستی، پارلمانی، لیبرالی  و فاشیستی زاده این نظام هستند و نگهدارنده اش و نه، بانی  و مسبب بدبختی ها، کشت و کشتارها ، جنگ و غارت ها، استثمار و زندان و شکنجه و...!

هم اکنون، پوزیسیون و اپوزیسیون رژیم قتل و جنایت جمهوری اسلامی سرمایه داری که با تصمیم  دولت های فخیمه زمان روی کار آوردنش، یعنی دولت های امپریالیستی آمریکای شمالی - ایالات متحده آمریکا، فرانسه، انگلستان، آلمان غربی، ایتالیا و با همدستی  و یاری کل طبقه سرمایه دار در ایران   و نیروهای سیاسی اش از ملیون - مذهبیون تا سلطنت طلبان  و احزاب خائن به منافع طبقه ی کارگر همچون حزب توده ای ایران، بعنوان عامل سرمایه داری دولتی همان زمان به نام اتحاد شوروی روسیه، سر کار آورده شد و به مدت ۴۰ سال تا توانسته است: خون ریخته است، درجه استثمار را بالا برده است و این روزگار نکبت بار با میلون ها معتاد، به فحشاء کشیده شده ، اعدامی و خفه شده  در زندان ها و به رگبار بستن در خیابانها و جنگل ها،  بر شما تحمیل کرده است که صدها  و میلیونها انسان را کشته و زخمی و در به بدر کرده است، الآن که می دانند که دیگر این رژیم توان مقاومت در برابر شرایط بوجود آورده  که مبارزه ی شما، توده های کارگر و زحمتکش را باعث و بانی شده است، ندارد و دیر و یا زود، کارگران و زحمتکشان با یاری خود کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست و فرزندان شان موفق به ایحاد حزب خویش - حزب مخفی و مسلحانه کمونیستی شده و بساط کل نظام  با دولتش  را در هم می پیچند با تبلیغات جنگی، با تحمیل تحریم های مرگآور و زمینه چینی برای جنگ ویرانگر تر دیگری در منطقه و از طرف دیگر  با نوشتن نامه و دادن اطلاعیه و بیانیه و روضه خوانی و ثناگوئی برای مبارزات مدنی و غیر قهری باصطلاح مسالمت آمیز از نوع همگانی که در سال های ۱۳۵۷ از طرف خمینی و دار دسته اش تبلیغ می شدند و حتی روز ۲۲ بهمن ( امام فرمان قیام مسلحانه نداده است.) که دستگاه نظامی و بوروکرات شده تر دولت را محفوظ دارند و شما  را فریفته و فریب دهند و دولت دیگری همچون دولت شاهنشاهی سابق و یا شبیه ترکیه کنونی با حقوق  بشر سازمان ملل متحد که در حقیقت سازمان ۵ دولت بزرگ و امپریالیستی کنونی( آمریکا، انگلستان، فرانسه، روسیه، چین )ُ یعنی بانیان  اصلی و اساسی جنگ ها و استثمار  و زیر دستان و متحدین شان است که اصول اساسی اش حفط و صیانت از مالکیت خصوصی است، برگرده ی شما، کارگران و زحمتکشان سوار نمایند.

 رفقای کارگر و زحمتکش و فرزندان دانشجو و نویسنده ی کارگران،

بدانید که فقط انقلاب قهری کمونیستی شما، با درهم شکستن تمامی دستگاه دولت کنونی   با رژیم جمهوری اسلامی قاتل و ایجاد دولت کارگران و زحمتکشان مسلح - دیکتاتوری انقلابی طبقاتی  پرولتاریای مسلح - شوراهای کارگران و زحمتکشان مسلح - قادر است که مالکیت خصوصی  و دولتی سرمایه دارانه و کار مزدوری را لغو و نابود کرده ، شرایط رهایی شما را، مهیا کند  نه هیچ چیز دیگری، زیرا که این خود نظم اجتماعی موجود یعنی سرمایه داری امپریالیستی است که به بن بست واقعی رسیده است و با ایجاد جنگ و ریختن خروارها مواد زائد ( اتمی و شیمیایی و سموم دیگر) بر روی زمین و آب  رودخانه و دریا و اقیانوس ها، همه چیز- موجودات زنده -  را در معرض تهدید نابودی جدی قرار داده است.

 کارگران مسلح شوید، کارگران متحد شوید، کارگران با اندیشه   جهانی آماده جنگ طبقاتی بر علیه طبقه سرمایه دار شوید که  توان آنرا دارید که مسیر رهایی تان است و نه راه های خود سرمایه داران و نوکران آنها، در لباس و نام های گوناگون و پر طمطراق. دشمن طبقاتی تان سرمایه داران به عنوان یک طبقه کشوری، ملی  و بویژه جهانی هستند. دوست طبقاتی تان خودتان و کسانی اند که شما را بعنوان رها کننده برسمیت شناخته و  تحزب یافتن، تسلیح طبقاتی شما، انقلاب قهری کمونیستی و دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  را وسیله ی این رهایی می دانند!

هوشیار و هوشیار و باز هم هوشیار باشید که  سرمایه داران امپریالیست و مرتجع، نیروی ویرانگر نظم شان  و سازنده ی نظم آینده ی تان را دریافته اند و برای این است که مشغول توطئه چینی های مختلف هستند و  کفتاران و لاشخوران را  به حرکت و پرواز درآورده اند - در آمده اند!

اما، شما می توانید که پاهای شان را قطع و پر و بال شان را بکنید و نیست و نابودشان کنید، بخود و نیروی طبقاتی تان باور آورید و آنرا سازمان داده و مسلح کنید که نیروی ارتش تان نیروی طبقاتی تان و ستاد جنگ تان حزب تان است!

حمید قربانی – انسان بیوطن و دوست کارگران و زحمتکشان! که جز رهایی کارگران که می داند رهایی بشر و بشریت است در سر ندارد!

۲۴ جون ۲۰۹۲ سال اسپارتاکوسی!


هفت مطلب

چرا ایران نیازمند صمد بهرنگی های امروز است؟
 امروز زادروز صمد بهرنگی است.
 " صمد بهرنگی در دوم تیرماه ۱۳۱۸ در محله «چرنداب تبریز متولد شد. پدر او با شغل زهتابی گذران می‌کرد. او از تنگدستی تن به مهاجرت به قفقاز داد و دیگر بازنگشت. بهرنگی در سال ۱۳۳۴به دانشسرا رفت، معلم شد و در روستاهای آذرشهر، ماماغان، قندجهان، گوگان و آخیرجان در استان آذربایجان شرقی به کودکان محروم درس می‌داد."
صمد می نویسد: " هرگز نگفته بودند که اگر برف سنگین آذربایجان ارتباط روستا را با خارج قطع کرد و نفت در ده پیدا نشد و خودت مریض و بی دوا و درمان افتادی و ماندی چکار باید بکنی. مرا گول زده بودند. این بود که وقتی به روستا رسیدم چنان شد که گویی در خوابی شیرین ناگهان دچار کابوس شده ام... یکباره دریافتم که تمام تعلیمات مربیان دانشسرا کشک بوده. همه‌ش را به باد فراموشی سپردم و فهمیدم که باید خودم برای خودم فوت و فن معلمی را پیدا کنم و چنین نیز شد."
بهرنگی دربارهٔ خودش گفته‌است: قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نمی ‌بود، به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان... در مهر ۱۳۳۷ برای ادامهٔ تحصیل در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به دورهٔ شبانهٔ دانشکده ادبیات فارسی و زبان‌های خارجی دانشگاه تبریز رفت و هم‌زمان با آموزگاری، تحصیلش را تا خرداد ۱۳۴۱ و دریافت گواهی‌نامهٔ پایان تحصیلات ادامه داد.

صمد بهرنگی در فرارفتن از بن بستها و موانع موجود با خلاقیت به آگاهی خود می افزود و بطور دائم در جستجوی راه حل های بدیع بود. او با نوشتن کتاب "کندوکاو در مسائل تربیتی ایران" تلاش کرد تا سیستم آموزشی پوسیده و بی ارتباط با واقعیات روز و جامعه ایران را به نقد بکشد... بجای تقدیر، بارها از طرف ساواک مورد تهدید، توبیخ، جریمه و تبعید واقع شد! از تدریس در دبیرستان اخراج و به دبستان فرستاده شد ولی در دفاع از حقیقت و محرومان به راه خود ادامه داد و در مقابل دیکتاتورها و استمارگران سر خم نکرد!...
 " هرگز از مرگ نهراسیده‌ام، اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود..." شاملو


بهرنگی در هر محیط جدید توانایی این را داشت که با توده ها ارتباط آگاهانه برقرار کند و با شناخت درست از محیط پیرامون خود به زبان گویای دردها و آلام توده ها تبدیل شود و بر تولید فکری و خلاقیت خود بیفزاید!... در هر شرایطی هرچند سخت و ناخواسته، توانست از درون تاریکی راهی بسوی نور و آگاهی پیدا کند... همواره در کنار قربانیان نظام باقی ماند و نویسنده طبقات محروم و کودکان بود...
او با استفاده از فولکور آذربایجانی توانست شعور اجتماعی تمامی اقلیتهای ملی و ستمدیده ایران را بیدار کند... در جنگ با خرافات خردستیز حاکم بر جامعه ایران با برافروختن مشعل روشنی آگاهی تاریکی و خرافات را در سخت ترین شرایط به چالش کشید.
صمد در کتاب اولدوز و عروسک سخنگو می نویسد: " هر نوری هرچقدر هم ناچیز باشد بالاخره روشنایی است!" او در داستان کوتاه ماهی سیاه کوچلو نشان داد که حرکت و شیوه زندگی ما هدف زندگی ما را بیان می کند! به همین دلیل صمد جزء معدود انسانهایی بود که در زندگی واقعی شبیه حرفها و داستانهایش بود! او یکی از پرنفوذترین و موثرترین نویسندگان تاریخ ایران بود...

صمد جزء معدود انسانهای انقلابی بود که در بن بست های اجتماعی آرمانگرایی را با خلاقیت و هوشمندی در مبارزات ادبی و اجتماعی ترکیب کرد. خود را در آرمانهایش غرق و حبس نکرد، از دیدن ابعاد مختلف زندگی توده ها و مبارزاتشان غافل نبود! او خود را به دادن شعارهای دگم و بظاهر سوپر " انقلابی" محدود و عقیم نکرد!... در زندگی بسیار کوتاهش با ترویج خلاق و همه جانبه ادبیات عدالت محور و سوسیالیستی بزبان توده ها توانست ژرفترین تاثیر را در تاریخ ایران روی مخاطبانش، بویژه قربانیان نظام بگذارد! کم نبودند تعداد کسانیکه پس از مرگ صمد، همانند او رهسپار دهات دوردست شده و معلم محرومترین جوانان و فرزندان فراموش شده کشور شدند!... کم نبودند تعداد کسانیکه با الهام از صمد بهرنگی به ادبیات و داستان نویسی روی آوردند...

بی جهت نبود که در روزهای انقلاب میلیونها نفر در خیابانها فریاد می زدند: "صمد معلم ماست، راه صمد راه ماست!" ...
امروز تحت حاکمیت جمهوری اسلامی مزور و فاسد بلایی برسر مردم آمده که حتی قربانیان نظام به این باور رسیده اند که حق با قدرتمندان و ثروتمندان است!...
شاید در هیچ کشوری این تعداد از توده ها از نظر فرهنگی فاسد نباشند که شعارهای قاتلان خود را بنام شعارهای نجات بخش خود منتشر می کنند!...

به همین دلیل امروز بیش از هر زمانی جامعه ایران نیازمند هنرمندان و نویسندگانی مانند صمد بهرنگی است تا طویله آژویاس جمهوری اسلامی را از نظر فرهنگی پاکسازی کنند.

چند نقل قول از صمد بهرنگی:
 "فقر شب را بی غذا سر کردن نیست، فقر روز را بی اندیشه بردن است! "
 " آدم هر جا مفیدتر باشد باید آنجا برود."
 " یادگرفتن باید به‌خاطر تأثیر در دیگران و ایجاد تغییر در محیط زندگی و آدم‌های دور و نزدیک باشد. یادگرفتن اگر فقط به‌خاطر یادگرفتن باشد، یک شاهی ارزش ندارد."
 " آنکه برده نام گرفت لاجرم گردن خود را خم می کند. من آن تیرم که پیشاپیش بردگان در حرکت است!"
 " درد من حصار برکه نیست، بلکه زیستن با ماهیانی است که فکر دریا بذهنشان خطور نکرده است!ه "
ماهی سیاه کوچولو گرمی سوزان آفتاب را در پشت خود حس می‌کرد و لذت می‌برد. آرام و خوش در سطح دریا شنا می‌کرد و به خودش می‌گفت:
 "مرگ خیلی آسان می‌تواند الان به سراغ من بیاید، اما من تا می‌توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقتی ناچار با مرگ روبرو شدم ـ که می‌شوم ـ مهم نیست، مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد"
 " یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی کوچولو "شب به خیر" گفتند و رفتند خوابیدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهی سیاه کوچولوئی، هرچه کرد خوابش نبرد، شب تا صبح همه اش در فکر دریا بود!..."

" انسان در جسم خود فانی است، در عمل تاریخی خود باقی است…" مارکس

با احترام،
 احمد پوری (هلند) 23 – 06 – 2019

************************************


پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک همراه عکس های صمد بهرنگی


https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2676760382343180


  موسیقی عاشیق های آذربایجانی با شعر علیرضا نابدل را به دوستان گرامی پیشنهاد می کنم.
Samad Behrangi علیرضا نابدل
https://www.youtube.com/watch?v=KuXjnvsrgP4

آراز-آراز قان آراز
https://www.youtube.com/watch?v=baMxuj0UpeE

شعر علیرضا نابدل در 26 شهريور 1347 ، در سوک صمد بهرنگی می نویسد:
ترجمه فارسی
"صمد" در قلب من است، سخن از جدايي گفت "قارانقوش" در لحظه ای که مردان بامروت را چشم بر راه بود، به قلب طوفان ها زد و خود را به دست فراموشي سپرد. اينک من، جواب "اولدوز" را چه بايد بدهم!؟ به هنگام زمستان که کوه های برف پوش سراغ مي گيرند از رعناترين و مهربان ترين فرزند تبريز؛ فرياد مي زنم: ای کوه های بلند او را در "چنلي بئل" آراز بجوئيد! "کجاست صمد؟" به طعنه بپرسد اگر دشمن مشت بر سينه مي کوبم و مي گويم: صمد در وجود من و در قلب من است همچنان مي رزمد که مرده اش نيز از مردم اش جدا نيست. جان مي بخشد ما را صداقت او از عشق پرالتهاب اش الهام مي گيريم. هر آن سر مي زند به قلب ما، و از کشته ی خويش مواظبت مي نمايد. آن که سخن مي سرايد نمي پايد، و آن چه مي پايد سخن اوست، يقين که خلق قصه ی عدالت را واقعيت خواهد بخشيد خذلان در خواهد افتاد، به خانه ی ستم از عدل و دشمن خواهد ديد که صمد در مقابل اوست. اين قصه ای ست که خلق ها مي سرايند اگر يکي از صدا بيفتد، ديگری به صدا درمي آيد قصه گو باز مي ماند، و قصه دوام مي يابد به خاطر خلق زندگي مي کند آنکه در اين جا بار آيد. "اولدوز" را بگوييد دلواپس نباشد که عشق صمد را در وجود خويش جای داده ام صمد در وجود و در قلب من است آن که نام کوچک اش چون "وورغون"، صمد است جای اش در جگر من است و انتقام خواهد کشيد از دشمن خلق

شعر علیرضا نابدل بزبان ترکی:
صمد کؤنلومده دير او خودو قارانقوش آيريليق سؤزون مروت اهلينين گؤزو يولدا کن جومدو طوفانلارا اونوتدو ئوزون اولدوزا نه جواب وئره جگم من!؟ قيشدا قارلي داغلار سوراغلاشسالار تبريزين گول اوغلون، مهربان اوغلون بير هرای چکه رم ای اوجا داغلار آختارين آرازين چنلي بئليندن. دشمن طعنه وير سا صمد هاردا دير اليمي سينه مه چاليب ديئه رم صمد کؤ نلومده دير، اوره گيمده دير دؤ گوشور، ئولسه ده دؤ نمز ائليندن. اونون صداقتي جان وئرير بيزه آلولي عشقيندن الهام آليريق هر دقيقه باش چکير اوره گيميزه مغاياتليق ائدير ئوز اکديگيندن. * سؤ يله ين گئده جک؛ سؤزو قالاجاق عدالت ناغيلين ائل دوغرولداجاق ظلم ائوی عدليلن بر باد اولاجاق صمدی قارشيدا گوره جک دشمن بو بير ناغيلدير کي ائللر سوبله ير بيری سسدن دوشسه، او بيرسي دئيه ر ناغيلچي دايانار، سوز دوام ائدر ائل ايچون ياشايار بوردا بسله نن. نياران قالماسين اولدوزا ديين کؤنلومه آلميشام صمدين عشقين صمد کؤنلومده دير، اوره گيمده دير وورغونون آداشي جگريمده دير انتقام آلاجاق ائل دشمنيندن.
+++

هر آنچه علمی است قابل تکامل و ابطال پذیر است! تقابل علم و مذهب.
بر خلاف باور عوام الناس، هر قدر یک نظریه غیر قابل تردید باشد، آن نظر غیر علمی تر است،... تئوری تا وقتی تئوری درستی باقی می ماند که هیچ تئوری دیگری یا دلیل مستدل و مستند در رد آن تدوین نشده باشد.
یکی از مهمترین هنرها برای هر دانشمندی این است که بتواند بغرنجترین مسائل عملی را بزبان ساده بیان کند بدون اینکه دقت علمی آنرا تضعیف یا نابود کند. پرویز شهریاری راضی دان و مترجم توانای ایران با ترجمه کتب زیادی از دانشمندان مهم توانست به چندین نسل در ایران کمک کند. خوشبختانه در شرایط حاضر دکتر حیدری ملایری و دکتر علی نیری در این زمینه از توانایی قابل تحسینی برخوردار هستند و جدیدترین دستاوردهای علمی را با شیوه بیان دقیق و ساده به وسیع ترین شکل ممکن بدرون جامعه برده و مردمی می کنند!
تقاضای من از دوستان ارجمندم این است که با انتشار هرچه گسترده تر این دستاوردهای علمی و روشهای بررسی علمی در شبکه های اجتماعی، در جهت خرافات زدایی از جوامع انسانی حرکت کنند.
مذاهب سرچشمه جزمیات، مقدسات، حقایق مطلق ازلی و ابدی... هستند! در حالیکه ما اکنون در دورانی از تاریخ بشریت و رشد علم و تکنولوژی بسر می بریم که تقریبا تمامی روابط و مناسبات و قوانین اجتماعی و بطور دائم در حال تغیر هستند... درنهایت تاسف در تمام ادیان شک کردن به اندرزها و خرافات کتب مقدس که صدها یا هزاران سال پیش برای انسانهای ابتدایی نوشته شده، موجب کفر و ذلالت ابدی انسان در هر دو جهان می شود! معیار کشف یا نزدیکی به حقیقت در تمامی حکومتهای مذهبی، نه در تطابق این تئوریها با واقعیات عینی بلکه در همگونی با جزمیات مقدس است!... بی جهت نیست که کلیساها و مساجد در تمام طول تاریخ خون انسانهای بیگناه فراوانی را ریخته اند که کشفیات علمی آنها پایه های جزمیات مبتذل و ارتجاعی آنها را متزلزل می کرد...
حقيقت و ارزش تئوریهای علمی در داشتن اين توانايي است كه به ما كمك كند تجربه‌مان را مدون و آینده را قابل پيش‌بيني كنيم.

نظریات راه های تجربه جهان هستند، قالب هایی ادراکی هستند که در آن ها جهان تفسیر می شود و معنا می یابد، و ریاضیات نیز پالاینده مفاهیم نظری است.
از کتاب "پسا مدرنیسم و بحران زیست محیط" اثر گیر ترجمه عرفان ثابتی

گرانش «چيزي» نيست، مگر فرمولي رياضي كه فقط در ذهن رياضيدانان است که سعی می کنند واقعیت را در قالب این فرمولها بیان و قابل درک کنند.
بقول والتر ترنس. - استیس "قانون نيوتون به ما كمك نمي‌كند واقعيتهاي اخترشناسي بخصوصي، مثلاً موضع دقيق سياره عطارد را به درستي پيش‌بيني كنيم. از اين رو فرمول ديگري، يعني فرمول اينشتين، جاي آن را گرفته است، زيرا اين فرمول به پيش‌ بينيهاي درست امكان مي‌دهد. اين قانون تازه از قضا فرمولي هندسي است؛ رياضيات محض است و نه چيز ديگري. اشاره‌اي به نيرو ندارد. ... تنها به اين سبب درست‌تر است كه فرمول پيش‌بيني دقيقتري است.

در کتب مقدس و اساطیر حقایق یکبار برای همیشه بیان می شود و هرگز تغییر نمی پذیرد! آفرینش کاریست که خداوند طبق منابع انجیلی و قرآن و تورات در عرض شش روز تمامی کهکشان ها را با محتوای درونش آفرید! به نظر محققین و متخصصین مسیحی تاریخ آفرینش در حدود 6000 یا 10.000 سال پیش است! رقمي که بر اساس قبول نوشته‌هاي باستاني عبراني است.

از سال 1950 که اسپکترومتر (Spectrometer) اختراع گرديد، تعيين سن سنگ ها به طريق ايزوتوپي معمول گرديد. عمر زمین را بطرق مختلف در طول تاریخ علم بررسی کرده اند. تخمين عمر زمين بر اساس شوري آب اقيانوسها، تخمين عمر زمين بر اساس ميزان رسوبگذاري، تخمين عمر زمين بر اساس سرد شدن کره زمين، مواد راديواکتيو و سرانجام تخمين سن زمين بر اساس سنگهاي آسماني....

"دانشمندان برآورد کرده‌اند که نخستین بار ماده در ۴٫۵۶۷۲ ± ۰٫۰۰۰۶ میلیارد سال پیش در سامانهٔ خورشیدی تشکیل شد و در ۴٫۵۴ میلیارد سال پیش (با ۱٪ خطا)[۲۲] زمین و دیگر سیاره‌های سامانه خورشیدی از ابر خورشیدی پدید آمدند."
 " پس از انفجار کامبرین، نزدیک به ۵۳۵ میلیون سال پیش، پنج دورهٔ انقراض یا خاموشی گسترده[۵۱] در زمین روی داد که آخرین آن‌ها در ۶۵ میلیون سال پیش در اثر برخورد یک شهاب‌سنگ بسیار بزرگ رخ داد و باعث از بین رفتن دایناسورها و دیگر دوزیستان بزرگ هیکل شد؛ البته برخی جانوران کوچکتر مانند پستانداران از این رویداد خاموشی جان سالم به در بردند. با گذشت ۶۵ میلیون سال پستانداران به شاخه‌های گوناگون تقسیم شدند تا آنکه در چند میلیون سال پیش در آفریقا پستاندارانی میمون مانند به نام ارورین Orrorin tugenensis توانستند بر روی دو پای خود بایستند...." ویکی پدیا

داستان آفرينش در قرآن کريم
 چرا خداوند زمین و آسمان را در 6روز آفرید
http://www.shafaf.ir/…/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%AE%D8%AF%D8%A
"در آیه چهارم سوره سجده خداوند می‌فرماید: آسمان و زمین و هر چه در بین آن‌هاست را در 6 روز آفرید و در چند آیه پس از آن آمده که خداوند زمین را در دو روز و ارزاق اهل زمین را در چهار روز آفریده و نظم هفت آسمان را در دو روز استوار گردانید."

در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که همگی دلالت دارند بر اینکه خداوند آسمان‌‌ها و زمین را در شش روز خلق کرده است. (54/اعراف، 3/یونس، 7/هود، 4/سجده). از طرف دیگر در سوره مبارکه فصلت در آیات 9 و 10 آمده است: خداوند زمین را در دو روز و ارزاق زمین را در 4 روز آفریده است؛ آنگاه در آیه 12 همین سوره آمده که نظم هفت آسمان را خداوند در دو روز استوار گردانیده است.
إِنَّ ربَّکُمُ اللهُ الّذی خَلَقَ السّمواتِ و الارضَ فی السِّتة ايّامٍ ثمَّ اسْتوی علی العرشِ، يُدَبّرُ الامرَ ما مِنْ شفيعٍ إلاّ بعدَ اذنهِ ذلکم ُ اللهُ ربُّکمْ فَاعْبُدوه أفَلا تذکَّرون. «پروردگار شما، خداوندي است که آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران) آفريد؛ سپس بر تَخْت «قدرت» قرار گرفت،‌ و به تدبير کار (جهان) پرداخت؛ هيچ شفاعت کننده اي، جُز با اذن او نيست؛ اين است خداوند، پروردگار شما! پس او را پرستش کنيد. آيا متذکّر نمي¬شويد؟!»

شما این داستانهای بغایت ابتدایی و بچه گانه را مقایسه کنید با کشفیات علم نجوم و ادعاهای معتقدین به کتب مقدس که تمامی علوم و حقایق جهان در کتب مقدس هست!
تا زمانیکه این کشفیات علمی وجود نداشت طول روز برای مسلمانان چیزی در حدود 12 ساعت بود... ولی بعد از اینکه کشفیات علمی غیرقابل انکار شد عده ای برای نجات دین دست بکار تفسیر آیات کتب مقدس و تطبیق دادن آن با علوم زمانه شدند. به همین دلیل مدعی هستند که در این آیات منظور از روز یک دوران است که بجای 12 ساعت می تواند چندین میلیون سال هم طول بکشد!!! حالا چرا این تفسیر را در مورد نماز یا روزه بکار نمی برند که طول روز را چندین میلیون سال برای روزه گرفتن یا نمازخواندن فرض کنند؟

ابعاد ترمش قهرمانانه دگم پرستانی که بخاطر یک اخلاف تفسیر میلیمتری هزاران سر را از تن جدا می کنند، حیرت انگیز است. زمانیکه باورهای دگم شان با الفبای علم در تضاد می افتد به چنان نرمش قهرمانانه ای دست می زنند که یک ساعت را می توانند به اندازه میلیونها یا میلیاردها سال کش بیاورند!...
پرسیدنی است که چرا علوم هرگز برای کسب حقانیت خود بدامن مذهب و کتب مقدس متوسل نمی شوند ولی تمامی مذاهب برای کسب مشروعیت خود به دامن علم متوسل می شوند و با هر تغییر و کشف بزرگ علمی متولیان معابد الهی و مقدس برای نجات خرافات خود مجبور هستند که تفسیر جدیدی از مذهب اختراع کنند و تا حد ممکن آنرا با علوم زمانه سازگار نشان دهند!...
جهت نشان دادن اهمیت زندگی عینی وضعف متولیان مذاهب و مقدسات موهوم و متافیزیکی، ولتر بدرستی می گوید: " وقتیکه صحبت پول می شود، همه مذهب واحد دارند!"... بزبان دیگر پول تبدیل به خدای واحد واقعی پرستندگان ادیانی می شود که بخاطر خرافات خردستیز در راه دفاع از دگمهای مقدس خود، در جنگ با دگراندیشان دریای خون براه می انداخته اند!..

اگر می توانستیم پرستندگان کتب مقدس را به خوانندگان کتابهای علمی و خدا پرستان را به دوستان انسان و طبیعت تبدیل کنیم، به میزان زیادی از درد و رنج بشریت کم می شد. اگر از تمامی مقدساتی که کار برد خرد و شک در باره آنها ممنوع است، تقدس زدایی بکنیم و آنها را به موضوع مورد مطالعه علمی انسان تبدیل کنیم، دیگر بخاطر یک باور خرافاتی یا شبه علمی داعشی ها و سایر بنیادگرایان مذهبی سرهای بیشماری از تن جدا نخواهد شد و انسان به گرگ انسان تبدیل نخواهد شد...

در دوران اساطیر طبیعت بر انسان حاکم بود... در دوران علم طبیعت به موضوع کار، تجربه و کاربرد انسان تبدیل شد...
به میزانیکه جهان از خرافات، سنت های ارتجاعی، تئوریهای شبه علمی و باورهای خرد ستیز پاک شود، درد و رنج انسانها کمتر خواهد شد. جهت تعمیق و پیرایش شناخت خود، به شک کردن و پرسیدن در تمام زمینه ها ادمه دهیم!
 " فهم عبارتست از اینکه ما چگونه جهان را به صورت واقعیتی قابل درک تجربه می کنیم. فهم یعنی نحوه بودن ما در دنیا. اما افراد به عنوان موجوداتی فرهنگی جهان را درک می کنند. درک ما از جهان به فهم گذشته و آینده مربوط است. به نظر مارک جانسون، فهمیندن " سبب می شود که ما از طریق تعاملات جسمانی، نهادهای فرهنگی، سنت زبانی و زمینه تاریخی به نحوی با معنا در جهان زندگی کنیم. زندگی با معنی در جهان یعنی توانایی ارزیابی دنیا و فهم آن، و توانایی سوگیری برای فهم مطلوب تر. ... "
پسا مدرنیسم و بحران زیست محیط اثر گیر ترجمه عرفان ثابتی

" ... عقل با رهایی خود از اسطوره زائیده شد!... " کتاب تاریخ فلسفه قرن بیستم اثر کریستیان دولا کامپانی ، ترجمه باقر پرهام
" شناخت بیش از آنکه انباشت دانائی ها باشد شایستگی پرسش درست در باره کائنات است. و این کار را نیز هیچ جا به کسی نمی آموزند!" ژاک لاکاریر
" هوشمندی، طرح پرسشها و هرگز قانع نشدن به پاسخ هاست. هوشمند شدن بنائی است بی پایان!" آلبر ژاکار

ای فرشته ی سرشار از نشاط،
 آیا تو نیز با دلهره آشنایی داری؟
 بودلر

من سعی میکنم در صورتیکه مسئولیتها و کارهای روزانه اجازه دهد هر از گاهی یادداشتها مقالاتی در باره علم و دین بنویسم...

احمد پوری ( هلند ) 23 – 06 – 2019


پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک

+++

 

روز جهانی پناهجویان و رونق بازار برده داری در قرن بیست و یکم!
طبق آخرین گزارشات سازمانهای بین المللی و متخصصین امور پناهندگی و قاچاق انسان:
1 - درآمد حاصل از قاچاق انسان و برده داری مدرن سالانه بالغ بر 150 میلیارد دلار می شود!
2 - 78% این برده های مدرن ، به کار جسمی و بردگی وادار می شوند.
3 - 22% باقی مانده به برده گی جنسی مجبور می شوند.
4 - 26% از کل برده های مدرن را کودکان کمتر از 18 سال تشکیل می دهند.
5 - قیمت متوسط یک برده در سال 1850 برابر با 40.000$ دلار امروزی بود. قیمت متوسط یک برده امروز در بازارهای برده فروشی برابر با 90$ دلار است! در لیبی و کمپهای پناهندگی در لبنان و ترکیه و سایر کشورهای افریقایی فروش اعضای بدن پناهجویان و کل بدن سالم یک انسان بعنوان برده جنسی یا جسمی رونق فراوان یافته است...

چگونه رهبران سیاسی راست افراطی و نئوفاشیستهایی مثل دونالد ترامپ، مارین لوپن، چری بودت، خیرت ویلدرس، ویکتور اوربان، ... در تمام کشورهای اروپا و امریکا با توسل به دروغهای گستاخانه به شیطان سازی از پناهجویان و به بیگانه ستیزی دامن می زنند؟
 هیتلر بدرستی می گوید: " حقیقت همان دروغی است که به اندازه کافی تکرار شده!"
رهبران احزاب سیاسی راست افراطی در اروپا و امریکا بدقت به اندرزهای هیتلر گوش کرده و عمل می کنند!...

نقش چندگانه دیوارهایی که در اروپا و امریکا هر روز مثل قارچ بالا می روند!
ما در دورانی زندگی می کنیم که رهبران سیاسی راست افراطی و تعدادقابل توجهی از توده ها به تبعیت از آنها می گویند ما بودجه لازم برای نجات جان پناهجویان را نداریم! ولی در مقابل این سئوال که بودجه هزینه های نجومی میلیتاریستی و راه انداختن جنگهای ویرانگر دائمی از کجا و چگونه تامین می شود، همه سکوت می کنند!...
به میمنت نئولیبرالیسم حاکم بر جهان هر روز بر تعداد فقرا و خانواده های زیر خط فقر در اروپا و امریکا هم افزوده می شود و مقصر را نه سیستم حاکم بلکه پناهجویان و مهاجران جلوه می دهند! بی جهت نیست که بعد از بحران جهانی نظام سرمایه داری یک مرتبه در تمام کشورهای جهان متمدن و دمکراتیک فاشیسم مثل قارچ همه جا رشد می کند!
دیوارهای تو در تویی که در اروپا و امریکا برای سد کردن سیل پناهجویان در داخل شهرها و کشورها و مرزهای بیرونی و زمینی و دریایی و هوایی برپا می کنند عمل کرد و مزایای چند وجهی دارد.
1 – از ورود آسان پناجویان و مهاجران جلوگیری می کند و موجب مرگ و میر زیاد و جاری شدن خون انسانهای بیگناه فراوان در مرزهای اروپا می شود.
2 – توجه توده ها را از مسائل مهم داخلی و ساختاری نظام حاکم به دشمن خارجی موهوم و ساختگی منحرف می کند.
3 – دیوارهای بسیار بلندتر و غیرقابل عبورتر در حقیقت در داخل این کشورها بین فقرا و ثروتمندان است که در جنگ علیه پناهجویان از دیده ها پنهان می ماند!
4 – در جنگهای احساساتی علیه بیگانگانی که به مصلحت روز پوپولیستها، تبدیل به شیاطین و خطر ملی شده اند، در بین قربانیان نظام تفرقه حاکم می شود و بخشی از آنها بنام دفاع از منافع ملی در پشت سر دشمنان طبقاتی خود و رهبران راست افراطی و نئوفاشیست ایستاده و علیه همسرنوشتهای خود مبارزه می کنند!
5 – دیوار برلین تا دیروز سمبل هرگونه دیکتاتوری و توتالیتاریسم و دشمنی با تمدن و دنیای آزاد نامیده می شد. امروز برپا کردن بلندترین و طولانی ترین دیوارهای جدایی بین ملتها و کشورهای دیگر، به مقدس ترین وظیفه الهی و ملی جهت دفاع از دمکراسی و تمدن در برابر "بربرهای وحشی و بیگانگان خطرناک" تبدیل شده است! تا دیروز تبلیغ جامعه باز مقدس ترین معیار و ارزش اروپایی و امریکایی بود. امروز مبارزه علیه جامعه باز و بستن تمامی مرزها بروی پناهجویان و بیگانگان به مقدس ترین وظیفه رهبران سیاسی نئوفاشیست تبدیل شده که در اروپا و امریکا بشدت رشد می کنند و در رهبری سیاسی این کشورها از موقعیت بی همتایی برخوردار هستند!... ... ...

دیوارهایی که امروز بنام دفاع از منافع ملی و ارزشهای غربی، علیه پناهجویان می سازند، اساسا برای پنهان کردن شکاف طبقاتی رشدیاینده بین فقیر و غنی در کشورهای صنعتی و مرفه است! در اغلب این جنگها نه از منافع ملی کشورهای غربی، بلکه از منافع مشتی میلیاردر یا بانکها و شرکتهای چندملیتی دفاع می شود! اولین پیامد این جنگهای غارتگرانه نابودی زندگی میلیونها انسان جنگ زده در خاورمیانه و افریقا... است که تبدیل به پناهجویان و مهاجران بی پناه و آواره در صحنه جهانی می شوند! در جهان سوم بدست گرگهای درنده و آدمخوار و آدم فروش می افتند و در کشورهای اروپایی و امریکایی در جستجوی حق حیات، حقوق بشر، کرامت انسانی و زندگی انسانی... نئوفاشیستها را در مقابل خود می یابند که هر روز بی رحمتر و درنده تر می شوند!...

پناهجویان عزیز در قرن بیست و یکم و حاکمیت نظام سرمایه داری بر کل جهان، به عصر "دوزخیان روی زمین" خوش آمدید!...

جرج بوش به بهانه مبارزه علیه تروریسم و طالبان در افغانستان، وجود سلاح کشتار جمعی در عراق، ضرورت تزریق نوشداروی دمکراسی به کشورهای دیگر را جزء جدایی ناپذیر امنیت ملی امریکا اعلام کرد. مژده جنگهای بی پایان را به بشریت داد!...
این حقیقت که در سال 2017 بیش از 55% پناهجویان جهان از سه کشور جنگ زده سوریه، افغانستان و سودان بودند، بیانگر ابعاد فاجعه خانمان برانداز جنگهای جنایتکارانه است!
باردیگر شبح جنگ برفراز خاورمیانه و ایران به پرواز درآمده!
اگر در اروپا و امریکا پناهنده نمی خواهند لازم نیست برای مقابله با "سونامی" پناهندگی با تقویت احزاب و نیروهای فاشیستی در مقابل پناهجویان سد و مانع ایجاد کنند، کافی که دست از جنگ و تزریق دمکراسی امریکایی بردارند! قابل توجه است که جویباری کوچک از جریان پناهجویان به اروپا و امریکا می رسد، ولی سونامی پناهجویان در کشورهای پناهنده خیز و کشورهای همسایه باقی می ماند!

سه حقیقت مهم پناهندگی
 توجه به سه حقیقت آماری مهم افشاگر داستانسرایی رهبران نئوفاشیست اروپا و امریکاست.
یک: در مجموع بیش از 60% پناهجویان در کشور خود از گوشه ای به گوشه دیگر پناه می برند و امکانات مالی لازم برای خروج از کشور را ندارند! آنها را پناهندگان داخلی می نامند!
دو: از 40% باقیمانده بیش از 85% در کشورهای همسایه می مانند! " وزارت امور مهاجران افغانستان اعلام کرد، با آن که در ۱۷ سال گذشته هشت میلیون مهاجر افغان به وطن بازگشته‌اند، هنوز هم شش میلیون شهروند افغانستان در کشورهای مختلف مهاجر هستند... آقای عالمی شمار مهاجرین افغان در ایران را دو میلیون و ۴۵۰ هزار نفر اعلام کرد... او همچنین شمار مهاجران افغان در پاکستان را با شمار آنها در ایران برابر خواند..."
http://www.bbc.com/persian/afghanistan-44532137

ملاحظه می فرمائید، پنج میلیون نفر از پناهجویان و مهاجران افغان در دو کشور همسایه یعنی پاکستان و ایران ماندند و یک میلیون نفر از آنها به بقیه کشورهای جهان، ازجمله جویبار اندکی از آنها به اروپا و امریکا رسیدند!...
سه: از این جویبار سرانجام اندکی به اروپا و امریکا می رسند، هرگز همه که سهل است اکثریت هم جواب نمی گیرند بلکه بطور متوسط 20% جواب پناهندگی دریافت می کنند!... سونامی در ترکیه و ایران و پاکستان و سایر کشورهای منطقه باقی می ماند. ولی فریاد دستگاههای تبلیغاتی کشورهای غربی از دست سونامی پناهندگان به کرات دیگر هم رسیده است!
برای گمراه کردن افکار عمومی مردم کشورهای صنعتی و مرفه بطور دائم می گویند چرا همه پناهجویان به کشور ما می آیند ولی در کشورهای همسایه نمی مانند؟!... فاشیسم همواره با دروغ به شیطان سازی از دشمن از دشمنان موهوم و جعلی پرداخته و اهداف خود را به پیش برده!...

در نهایت تاسف کم نیستند تعداد ایرانیانی که از احزاب نئوفاشیست و راست افراطی دفاع می کنند، به این امید که شاید با تملق جایگاه متزلزل خود را حفظ و تحکیم کنند!؟ ...
پناهجویان و تمامی نیروهای مترقی تنها یک راه مطمئن برای ساختن جهانی انسانی و نجات آینده خویش و بشریت دارند. ارتقاء آگاهی سیاسی خود و تقویت مقاومت خلاق و خودسازماندهی در مبارزه با نیروهای ارتجاعی و نئوفاشیست! دامن زدن به گسترده ترین همبستگی با تمام نیروهای مترقی علیه نیروهای ارتجاعی و راست افراطی ضرورتی اجتناب ناپذیر است...
پناه بردن به آغوش جلادان خویش هرگز به آزادی و رهایی منجر نشده و نخواهد شد!...
برتراند راسل بدرستی می گوید:
 "انسان ها نادان به دنیا می آیند، نه احمق! احمق شدن، نیاز به آموزش دارد! "

در این لحظه که هستیم، بیش از 68 میلیون نفر از خانه و کاشانه خود فرار کرده اند و تمام زندگی و عزیزانشان را پشت سر جا گذاشته اند. اغلب آنها حتی به آب آشامیدنی سالم دسترسی ندارند!... در کمپهای پناهندگی به زندگی گیاهی ادامه می دهند و با کمترین امکانات ممکن آموزشی و رشد و شکوفایی استعدادهایشان زنده هستند... در کمپهای پناهندگان سوریه ای در لبنان گاهی بچه ها را برای یک شب به ده سنت یورو می فروشند یا کرایه می دهند! در لیبی به میمنت دیکته کردن سیاستهای رهبران راست افراطی اروپا به کشورهای آنطرف دریای مدیترانه پناهجویانی که نتوانسته اند از دریای مدیترانه به ساحل اروپا برسند بدست باندهای مافیایی، القاعده ای، جنگ سالاران و ... می افتند و بعداز اینکه مورد تجاوز و شکنجه واقع می شوند سرانجام بطور رسمی در بازار برده فروشان فروخته می شوند! ... شیوخ عربستان سعودی و کویت و ... یک دختر پناهجوی سوریه ای را در کمپهای لبنان به قیمتی معادل 100 تا 150 دلار مانند کالای یکبار مصرف از "بازار آزاد" می خرند و ...
ژان زیگلر جامعه شناس و استاد بازنشسته دانشگاه ژنو از سال 2000 تا 2008 گزارشگر ویژه سازمان ملل برای حق دسترسی به غذا بود. وی در حال حاضر نایب رئیس کمیته مشورتی سازمان ملل برای حقوق بشر است. در کتاب "جامعه شناسی نظم جهانی انسان ستیز " می نویسد:
 "امروز 1% از ثروتمندترین انسانها صاحب ثروتی معادل ثروت 99% تمامی ساکنین زمین است. ما در چه جهانی زندگی می کنیم؟ آیا هنوز هم می خواهیم یک نظم آدمخوارانه جهانی را تحمل کنیم؟ که در آن الیگارشی های سرمایه مالی جهانی شده بر صدها میلیون انسان که در فلاکت زندگی می کنند، مسلط باشد؟ یا اینکه برآنیم تا جهانی را بسازیم که در آن حقوق انسانها و حق خودمختاری خلقها محفوظ و برقرار مانده و عدالت و همبستگی با ضعیفترین های جامعه امری عادی گردد؟ ما باید تصمیم بگیریم!..."
انتشار حقایق و اسناد و آمار پناهندگی جهت مشروعیت زدایی از سیاستهای بیگانه ستیز یکی از موثرترین سلاحهای پناهجویان و تمامی قربانیان نظام سرمایه داری است!...

با احترام،
 احمد پوری ( هلند ) 21 - 06 - 2019
 ********************


پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:


https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/2672273119458573?__tn__=K-R


سخنرانی فیلپو گراندی رئیس کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل در روز پناهنده ها!
UNHCR chief commemorates World Refugee Day 2019
https://www.unhcr.org/…/message-worlds-refugees-unhcr-chief

خواندن یادداشت زیر را بعنوان مکمل قلمی بالا به دوستان ارجمند پیشنهاد می کنم.
اروپای مدافع حقوق بشر در چه شرایطی به پیشواز روز جهانی پناهنده ها می رود؟
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1730024347016793?__xts__[0]=68.ARBjWi96aCm1L-JLvqkfRmuHL0zJQPFFaBzdsyQ2sIRn2cDzDgB3OCHuO
Uq9FYAVgFugF089Mi_A_ZI0rppg_y1RUh8dcIRPB4eorM5fhODK4H8rKtTVADKgSXxek-gTTauk69OhANKr9uEXnGAtzKjIhUWP_4jUCKYv5bk2-8dzW2EJRjf0axbce1UB8bqaUHJP-Qs2gg1ryjxlYG4DNoy3cRg2VSPd3Vtrp7BIWYUsIK
SsDrShUsZ18HqAXjB1kQDuHCMZJrNrqxeCiK8RYu9MkvZFusTnIc6jcZs8-AmxZ8uUAezHOGwBw1ycFbl55PWc0a7kRrMsaqdjNJHDFwqpdUP-1-towGXYKqzoXs2fikQkEDxr4ynkKWxtLKOKI-FUOpYOfveRoZv5qlylVN6jCP9g4zvYeYLAV6QBvpHgO5K
gd123UKJoMdw9LYr3kDU82KjfP0EfysFHRXp_m1myKL19hkBbm16Hqxs1KHAbB3H018k_3FZW&__tn__=C-R

 


+++

اروپای مدافع حقوق بشر در چه شرایطی به پیشواز روز جهانی پناهنده ها می رود؟
 پزشکان بدون مرز سال قبل در چنین روزی، در اقدامی بی سابقه، بخاطر اعتراض به سیاستهای شرم آور پناهنده ستیز اتحادیه اروپا، کمک مالی کشورهای اروپایی رد کردند!
 " قرارداد اروپا و ترکیه قراداد شرم آوری است که حقوق پناهندگی را نقض می کند. "

اروپا سال پیش با توافق "شرم آور" بین اروپا و ترکیه به پیشواز روزجهانی پناهنده ها رفت! اکنون بعد از یکسال حتی مهمترین آرشیتکت این قرارداد یعنی آقای جیرالد کناوس به ورشکست شدن این توافق اعتراف کرده است! ولی رهبران اروپا از دخیل بستن به این امامزاده و معجزاتش نا امید نشده اند! امسال رهبران اروپا با کپی کردن توافق ورشکسته بین اروپا و ترکیه به سایر کشورهای افریقایی و کشورهای ساحلی دریای مدیترانه انتظار معجزات بیشتری از این امامزاده دارند! آنها حتی کپی توافق اروپا و ترکیه را به کشورهایی مانند لیبی که در دست باندهای داعشی و مافیایی و گروه های بنیادگرای اسلامی و جنایتکاران و جنگ سالان است، تحمیل کرده اند! قرار است نیروهای دریایی اروپائی به نگهبانان مرزهای دریایی لیبی آموزش لازم را بدهند تا بموقع کشتی ها و قایق های حامل پناهجویان را در دریای مدیترانه متوقف کرده و به ساحل لیبی برگردانند!

جنگ نیابتی اروپا علیه پناهجویان
 دو سال پیش من و خانم هلن هینتچس ( در شهر لاهه، در دانشکده جامعه شناسی و مطالعات بین المللی، نتیجه تحقیقات مشترک مان را تحت عنوان " جنگ نیابتی اروپا علیه پناهجویان" در سمینارهای مربوط به مطالعات پیشرفته، به دانشجویان دوره دکترا و استادان دانشگاه ارائه کردیم. آن زمان برخی از استادان دانشگاه از کاربرد لغت جنگ نیابتی راضی نبودند و معتقد بودند که این تیتر جنگ نیابتی انسان را افسرده می کند و اغراق آمیز است!... در جواب اینگونه انتقادات همان زمان گفتم وظیفه من در این تحقیقات این نیست که شما را به دیسنی لند ببرم تا در سرزمین رویاها به جشن و پایکوبی بپردازید، وظیفه من فرموله کردن واقعیت موجود در قالب تئوری است، هرچند که تلخ ترین واقعیت باشد... من و خانم هلن هینتچس از همان زمان خطوط کلی و اساسی جهتی را که سیاست سختگیرانه اروپا طی می کند ترسیم کردیم. اکنون بعد از دو سال همه می توانند قضاوت کنند که واقعیات موجود تا چه درجه ای پیش بینی های ما را تایید می کند؟
 در همین زمینه می توانید به یادداشت زیر مراجعه کنید.
شلیک و کشتن پناهجویان در مرزها تازه آغاز کار است!
به نظر من این یادداشت یک آنالیز استژیک است و برای سالهای زیادی می تواند به درک روند سیاستهای پناهندگی در اروپا و جهان کمک بکند.

https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1301487549870477

هدف اساسی اروپا از این قرارداد چیست؟
 اگر پناهنده ای پایش به کشورهای اروپایی برسد اروپا با دو مشکل اساسی روبرو می شود.
یک: طبق قوانین اروپا و قوانین بین المللی پناهندگی، نمی توانند آنها را به کشورهایی که امنیت لازم را ندارند برگردانند.
دو: طبق قوانین اروپا و قوانین بین المللی پناهندگی، هر پناهجویی حق دارد بطور فردی دلایل پناهنده شدن خود را ارائه کند و کشورهای پناهنده پذیر باید بطور فردی کیس او را بررسی کنند سپس جواب رد یا قبولی را بدهند.
پرواضح است که این پروسه ها طولانی مدت است و نیازمند هزینه کمپها و قاضی ها و وکلا و ... می باشد...

اگر پناهجویان به هر طریقی قبل از رسیدن به سواحل اروپایی بدست دیگران دستگیر و به سواحل کشورهای دیکتاتوری و ناامن منتقل شوند و در آن کشورهای نا امن و آشوب زده مورد تجاوز واقع شوند و در بازار برده فروشان به فروش برسند... در حقیقت کشورهای اروپایی بدست این نیروهای خلافکار و مافیایی نجات یافته اند! درست یک ماه قبل از آنکه سازمان ملل در باره فروش پناهجویان در بازارهای علنی برده فروشی لیبی گزارش دهند، رهبران اروپا برای متوقف کردن پناهجویان در سواحل لیبی یا مرزهای جنوبی لیبی بیش از 60 باند و گروه و قبیله و جنگ سالار را برای متوقف کردن جریان پناهندگی بسوی اروپا، متحد کردند و 200 میلیون اورو به "دولت لیبی " کمک مالی کردند! آنها در راه اهداف رهبران سیاسی اروپا جنایت می کنند و دستهای رهبران سیاسی اروپا در ستکشهای سفید و براق بدون آثار خون و جرم باقی می ماند تا اروپا با گستاخی تمام به بشریت درس حقوق بشر بدهد!

این است معجزه ای که رهبران اروپا از کپی کردن توافق شرم آور اروپا و ترکیه انتظار دارند! ...
توافق اروپا با کشورهایی مانند ترکیه و لیبی و... درست همان ارزش و کارکردی را برای اروپا دارد که زندانهای ابوغریت و گوانتانامو ب برای امریکا داشت و دارد!...
رهبران کشورهای اروپا و جهان سوم، هر دو طرف در توافق پناهندگی، به بهای جان انسانهای بیگناه بی شمار باهم قمار سیاسی و اقتصادی می کنند!

با این توافق آنها در خاک اروپا خلاف و جرم و جنایت غیرقانونی را مرتکب نمی شوند!... در کشورهای دیگر هم این گونه جرایم و جنایات بدست باندهای محلی انجام می پذیرد!...
برخی از کشورهای اروپایی مانند آلمان و اتریش و مجارستان علاوه بر توافق شرم آور فوق خواهان ایجاد کمپهای پناهندگی در کشورهای شمال افریقا هستند!... تا راه پناهجویان به اروپا بطور همه جانبه و به شیوه ای مردم پسند بسته شود!

تازمانیکه رهبران اروپا ریشه های مشکل پناهندگی را انکار می کنند و به راه حلهای تکنیکی متوسل می شوند با قاطعیت تمام می تواند پیامدهای این سیاستها را در خطوط کلی پیش بینی کرد.
یک: رنگ آبی دریای مدیترانه با خون قربانیان بی شمار گلگون خواهد شد. تنها سال قبل پیامد بستن مرزها و سیاستهای سختگیرانه اروپا این بود که بیش از 5000 نفر در دریای مدیترانه جان باختند!...
دو: جنگ های غارتگرانه و جنایتکارانه ادامه خواهند یافت! و سودهای نجومی به حساب جنگ افروزان و شرکتهای چندملیتی بدون سد و مانع جریان خواهد یافت!
سه: با این راه حل های سرکوبگرانه و جنایتکارانه جریان پناهندگی متوقف نخواهد شد. آنها از هر دیوار و سد مرئی و نامرئی با دادن تلفات بی شمار رد خواهند شد!...

تداوم این سیاستهای غیرانسانی یک دلیل اساسی دارد. راسیسم و نئوفاشیسم در اروپا بشدت رشد می کند!... اروپا در میان بحرانهایی چندگانه و بغرنج و بنیادین دست و پا می زند. رهبران سیاسی اروپا به سطح کارمندان شرکتهای چندملیتی و بانکها و... تنزل یافته اند. بخاطر منافع طبقه حاکم، بفکر پیدا کردن راه حلهای واقعی برای تداوم منافع طبقه حاکم هستند نه حل ریشه ای مشکلات برای نجات میلیونها شهروندی که قربانیان این سیاستها هستند!...
به همین دلیل مبارزه مرگ و زندگی با هزینه های غیرقابل تصور برای انسانهای بیگناه، علیه نظام سرمایه داری جنایتکار حاکم بر جهان ادامه خواهد یافت و سرانجام حقیقت و انسانیت پیروز خواهد شد!

من همواره می گویم همه ما به یک کشور بنام کره زمین تعلق داریم. بقیه مرزها، مرزهای جنایتکاران حاکم بر جهان هستند تا بتوانند استثمار و غارت دیگران را به اشکال مختلف توجیه کنند! بشریت هیچ چاره ای ندارد جز اینکه از کره زمین و انسان و محیط زیست به یکسان دفاع کند...

در نتیجه رشد علم و تکنولوژی جهان به دهکده کوچکی تبدیل شده است! دیگر آن زمان گذشت که به قیمت اقیانوسی از فقر و بدبختی، غارتگران یک جزیره خوشبختی برای خودشان درست کنند! کره زمین خانه ماست و باید برای همه ساکنان آن جای امنی باشد و محل تولد و رنگ پوست انسانها نباید موجب تبعیض و تحقیر... انسانها باشد!
به امید آنروز و ایجاد جهانی انسانی!

با احترام،
 احمد پوری (هلند) 17 – 06 – 2017

پیوند این یادداشت در صفحه فیس بوک:
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1730024347016793

*********************************

این یادداشت مربوط به اعتراض پزشکان بدون مرز است که سال پیش نوشتم.
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1350656904953541
پزشکان بدون مرز در یک حرکت بسیار موثر برای جلب توجه جهانیان به بحران پناهندگی تصمیم گرفتند کمک مالی اتحادیه اروپا را رد کنند!
در ویدئو زیر پیام مختصر مفید و قدرتمند نماینده دکترهای بدون مرز را می شنوید!
https://www.facebook.com/azg.belgie/videos/10154192098085279/
 " قرارداد اروپا و ترکیه قراداد شرم آوری است که حقوق پناهندگی را نقض می کند.
اروپا مرزهای خودش را تا کشورهای دیگر مانند ترکیه گسترش می دهد. با تکرار مدل توافق اروپا ترکیه بزودی مرزهای اروپا به کشورهای آفریقایی نیز گسترش خواهد یافت.
ما بمثابه پزشکان بدون مرز این تصمیم (توافق اروپا و ترکیه) را شدیدا محکوم می کنیم. به همین دلیل ما کمک مالی اتحادیه اروپا و کشورهای عضو این اتحادیه را به دکترهای بدون مرز رد می کنیم!
قراردادی که با ترکیه بسته شده، بزودی با کشورهای آفریقایی نیز تکرار خواهد شد.
معنی این قرار داد چیست؟
 این قرارداد به این معنی است که مردم دیگر نمی توانند فرار کنند و پناهنده شوند!
ما برای پناهندگان کار می کنیم. ما می بینیم که آنها در وضعیت جسمانی سالم از کشورشان سفر خود را شروع می کنند ولی در طول راه بیمار می شوند، زیرا کشورهای اروپایی با تمام توان تلاش می کنند تا تمامی راههای فرار و پناهنده شدن را بروی آنها ببندند!
ما بیش از 24.000 نفر را در دریا نجات دادیم. من خودم در این علمیات نجات حضور داشتم.
اروپا می گذارد تا پناهندگان در دریا غرق شوند! آنها مجبور هستند که هر روز مسیر خطرناکتری را دنبال کنند.
ما علیه چنین سیاستی اعتراض می کنیم. ما با این سیاستها موافق نیستیم!
اگر شما هم با این سیاستها موافق نیستید لطفا این ویدئو را با دیگران به اشتراک بگذارید! "
تا اینجا ترجمه ویدئو سخنرانی نماینده پزشکان بدون مرز بود.
 **********************************
با این سیاستهای شرم آور رهبران اروپا به جشن جهانی روز پناهندگان می روند!
کشتی شکسته و پوسیده سیاستهای پناهندگی رهبران اروپا بسیار بیشتر از قایق های ضعیف و شکننده پناهجویان قربانی می گیرد!
دیوار برلین که به پرده آهنین معروف بود، در طول 28 سالی که برپا بود در مجموع 71 قربانی گرفت! حالا در پای دیوارهای مرئی و نامرئی قلعه اروپا بعضی روزها بیش از 900 نفر می میرند!
بزبان دیگر در پای دیوارهای دمکراسی و حقوق بشر در عرض یک روز بیش از 124.100 روز دیوار برلین قربانی می شوند و رسانه های بی طرف غربی سکوت می کنند!
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1270112043008028?notif_t=notify_me_page
از سال 2000 تا سال 2016 بیش از 32.000 نفر در دریای مدیترانه مرده اند! این رقم بیش از تمامی ترورهایی است که جنایتکارترین سازمان تروریستی تاریخ بشریت یعنی داعش انجام داده است!
ولی رهبران اروپا هر روز با سخت تر کردن سیاستهای پناهندگی و بستن مرزهای اروپا عده بیشتری را در اعماق دریای مدیترانه به کام مرگ می فرستند. بی جهت نیست که دریای مدیترانه را گورستان پناهندگان و مهاجران می نامند!... ...
تمامی فجایع پناهندگی در سال گذشته تئوری مرا در مورد " جنگ نیابتی اروپا علیه پناهجویان " ثابت می کند.
برای درک بهتر این مسائل و قرارداد اتحادیه اروپا با ترکیه می توانید به مصاحبه اخیر من با رادیو شبکه زنان و رادیو فرانسه گوش کنید.
مصاحبه احمد پوری با رادیو شبکه زنان در باره توافق بین اروپا و ترکیه و بحران پناهندگی
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1348832995135932
در این مصاحبه من سعی می کنم به 9 سئوال زیر جواب دهم و از سیاستهای مبهم و عمیق و استراتژیک اروپا در رابطه با این قرارداد ابهام زدایی کنم.
در پیوند زیر می توانید مصاحبه را گوش کنید.
http://www.kvinnonet.org/audio16/AF4906.mp3
سئوالها:
1 ما شاهد موج عظیم پناهجویان به اروپا بودیم آیا پناهجویان به اتحادیه اروپا خوش آمدند؟
... ...
دلایل سخت گیری اروپاییان در مسئلۀ مهاجرت گفتگو با احمد پوری توسط عزیز احمد فرد از رادیو فرانسه
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1317178874968011
من در این مصاحبه سعی می کنم خیلی خلاصه به سه سئوال زیر جواب دهم. .. ...
عکس های سخنگو، از سفر پناهجویان که برنده جایزه پولیتزر 2016 شدند.
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1344131258939439
دوشنبه 20 – 06 – 2016 روز جهانی پناهندگان است. از ساعت 17.00 تا 18.00 بوقت اروپا در میزگرد بحث رادیو صدای آمریکا شرکت خواهم کرد.
احمد پوری (17 – 06 – 2016 )
+++

 


مهمترین آمار و حقایق پناهندگان جهان در یک نگاه
 در روز جهانی پناهندگان به این فیلم 27 ثانیه ای نگاه کنید و در مورد 5 آمار و سند سازمان ملل کمی فکر کنید! *

یک: در جهان امروز در هر سه ثانیه یک نفر از خانه خود فرار می کند. یعنی در هر دقیقه 20 نفر، یعنی در هر روز 28.300 نفر در جهان مجبور به فرار از خانه خود هستند!
دو: در جهان بیش از 65.6 میلیون نفر مجبور به فرار از خانه خویش شده اند! در کشور خود یا خارج از آن پناهجو یا پناهنده هستند.
اگر این عده در یک کشور جمع شوند 21 مین کشور پرجمعیت جهان را تشکیل می دهند!
انگلیس 65.110.000 ، فرانسه 64.615.000 و ایتالیا 60.665.551 نفر جمعیت دارد!
سه: اغلب این افراد در کشورهای جهان سوم سوم فقیر یا با درآمد متوسط زندگی می کنند.
چهار: نصف جمعیت پناهندگان جهان را کودکان تشکیل می دهند!
پنج: نصف چمعیت پناهندگان جهان از سه کشور افغانستان، سوریه و سودان جنوبی هستند!

آخرین آمارهای پناهندگی در جهان در سال 2017
 22.5 میلیون نفر پناهنده در جهان هستند. بالاترین رقم تاریخ.
55% آنها از سه کشور سوریه، افغانستان و سودان جنوبی می آیند.!
ترکیه در سال 2016 بیش از 2.9 میلیون نفر پناهنده داشت!
تعداد پناهجویان از 2.5 میلیون نفر در سال 2015 به 2.9 میلیون نفر در سال 2016 افزایش یافت! ولی پذیرش کشورهای اروپایی بطرز غیرقابل تصوری کاهش یافت! ... کمتر از یک سوم شد!
84% پناهجویان در کشورهای جهان سوم و فقیر و متوسط مانند: ترکیه، اردن، لبنان، پاکستان، ایران، اتیوپی، کنیا، اوگاندا، جمهوری دمکراتیک کنگو، چاد،... بسر می برند!
سریعترین درصد رشد پناهجویان برخلاف تصور رایج در سوریه نیست، در سودان جنوبی است! بیش از 1.4 میلیون پناهجو از سودان جنوبی است. اکثریت آنها را زنان و کودکان تشکیل می دهند!
50% پناهجویان جهان را کودکان تشکیل می دهند.
40.3 میلیون نفر در کشور خودشان پناهنده هستند. کولومبیا بیشترین تعداد جابجایی داخلی را دارد! در سال 2013 تعداد جمعیت پناهنده داخلی 33.3 میلیون نفر بود!
در سال 2016 بیش از نیم میلیون نفر به کشور خود بازگشتند! از 40.3 میلیون پناهنده داخلی هم بیش از 6 میلیون نفر به خانه خود برگشتند.

کمیساریای عالی پناهندگان جهان:
ما تنها با بحران تعداد پناهندگان روبرو نیستیم بلکه با بحران همبستگی هم روبرو هستیم!
مهمترین ربطی که پناهجویان به تروریستها دارند این است که از دست تروریستها فرار می کنند!
تعداد انسانهایی که مجبور به ترک خانه و کاشانه خود هستند بشدت رشد می کند. آنچه که جهان نیازمند است همبستگی و کمک به همنوعان است نه بستن مرزها و ساختن سد و مانع در راه آنها! با توجه به کنوانسیون ژنو در امور پناهندگان ما از نظر قانونی و اخلاقی موظف به کمک به پناهجویان هستیم!
آنتونیو گوترس : خشونت و درگیریهای جهانی به جابجایی جهانی هم منتهی می شود! خشونتهای قدیمی از بین نمی روند و خشونت های جدید هم اضافه می شوند! ما شاهد چند برابر شدن درگیریهای جهانی هستیم.... راه حل در سیاست جهانی است! فقط یک راه مهم وجود دارد آنهم متوقف کردن جنگ است! این مردم بیش از هر چیزی به صلح احیتاج دارند!...

در سال 1950 بودجه سالانه کمیساریای عالی پناهندگان جهان برابر با 300.000 دلار امریکا بود. در سال 1990 این رقم به بیش از یک میلیارد دلار بالغ شد. در سال 2017 به رقم 7.7 میلیارد دلار رسید!

حل این مشکلات اراده سیاسی و رهبری واقعی می خواهد! در نهایت تاسف اغلب رهبران احزاب سیاسی حاکم خود را به سطح کارمندان شرکتهای چندملیتی، بانکها و میلیاردرهای حاکم برجهان تنزل داده اند... در اروپا بطرز نگران کننده ای احزاب راسیستی و نئوفاشیستی رشد می کنند. پیامد مستقیم آن بستن مرزها بروی قربانیان جنگها و دیتکاتورهاست و دیوارهای تودرتویی که همه جا سبز می شوند!... اروپا به جای حل ریشه ای مسائل، جنگ نیابتی با پناهجویان را در کشورهای ترکیه و شمال آفریقا سازماندهی می کند!...
به همین دلیل کشتی شکسته سیاستهای پناهندگی اروپا بدتر از کشتی پوسیده پناهندگان به گل نشسته است!...

خوشبختانه در میان شهروندان کشورهای صنعتی و در مجموع در جهان صدها هزار نفر با آغوش باز به استقبال پناهجویان می روند...

با احترام،
 احمد پوری (هلند) 20 – 06 – 2017 روز جهانی پناهندگان

جهت کسب اطلاعات بیشتر می توانید به یادداشت زیر مراجعه کنید.
اروپای مدافع حقوق بشر در چه شرایطی به پیشواز روز جهانی پناهنده ها می رود؟
 پزشکان بدون مرز سال قبل در چنین روزی، در اقدامی بی سابقه، بخاطر اعتراض به سیاستهای شرم آور پناهنده ستیز اتحادیه اروپا، کمک مالی کشورهای اروپایی رد کردند!
 " قرارداد اروپا و ترکیه قراداد شرم آوری است که حقوق پناهندگی را نقض می کند. "
ادامه مطلب...
https://www.facebook.com/ahmed.pouri/posts/1730024347016793

در روزهای آینده آمارهای زیادی در باره پناهجویان و مهاجران منتشر خواهم کرد. آمارهایی که بطرز شگفت آوری مغزشویی انسانها توسط رسانه ها و فاصله بین توهم و واقعیت را نشان می دهند!

************************
منابع:
توصیه می کنم حتما این ویدئوهای مهم چند ثانیه ای را نگاه کنید...
• ویدئوی 27 ثانیه ای
Global trends 2016: 5 Facts about people forced to flee
https://www.youtube.com/watch?v=TTomywMRngc

آخرین آمار پناهندگی در سال 2017
 5 facts you need to know about the refugee crisis.
https://www.facebook.com/ahmed.pourinl/posts/1902054476739295?notif_t=share_wall_create&notif_id=1497903964452029
سخنرانی فیلپو گراندی رئیس کمیساری عالی پناهندگان جهان در روز جهانی پناهندگان در سال 2017
https://www.youtube.com/watch?v=189JvQqWEAI

 South Sudan: High Commissioner visits displaced families
https://www.youtube.com/watch?v=QpI7BhSg9NQ

یک فیلم 20 ثانیه از فاجعه جنگ در سوریه، انسانها را به تامل در باره علل و معنی این جنگها فرا می خواند! جنگها تا زمانی ادامه می یابند که منافع برخی از جنگ افروزان را تامین می کنند!
https://www.facebook.com/UNHCR.Nederland/videos/1431223110270134/

 The truth about refugees: Running the numbers
https://www.youtube.com/watch?v=Tk5LGKP6z6Q

 2016 Review: Refugee Crisis
https://www.youtube.com/watch?v=CDKy9n5n6fI

 Global Refugee Trends 2013 - June 2014
https://www.youtube.com/watch?v=ClL1mQv4vm8
 5 facts you need to know about the refugee crisis.
https://www.facebook.com/UNHCR.Nederland/videos/1431223110270134/

https://www.weforum.org/…/refugee-crisis-what-you-need-to-…/

80% daling aantal verblijfsvergunningen voor asielzoekers en nareizigers in 2016.
http://www.flipvandyke.nl/…/80-daling-aantal-verblijfsverg…/
+++

شک و ایمان از نظر دکتر محمد حیدری ملایری
 دو دانشمند و فیزیکدان بنام و انسانگرای ایرانی را بشناسید.
دکتر محمد حیدری ملایری یکی از دانشمندان مهم اختر فیزیک جهان و انسانگراست. او سعی می کند مطالب مهم علمی را بزبان ساده بیان کند، بدون اینکه دقت علمی مطالب فدا شود... در حقیقت علم و دستاوردهای آنرا توده ای می کند... دکتر علی نیری هم فیزیکدان نظری برجسته است که در همین زمینه در امریکا برای مردمی کردن علم تلاش می کند و سایت مه بانگ را اداره می کند...
دنبال کردن صفحه این دو دانشمند انسانگرای ایرانی را به دوستان ارجمند، بویژه دوستان متدین پیشنهاد می کنم...

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
 محمد حیدری ملایری زاده ۱۳۲۶ ملایر، فیزیکدان و اخترشناس اهل ایران است. وی در حوزه زبان‌شناسی و گویش‌ها نیز فعالیت داشته‌است. یکی از دستاوردهای محمد حیدری ملایری در رابطه با جرم بیشینه ستارگان بوده‌است. وی همچنین به زبان‌شناسی و تاریخ نیز علاقه داشته با زبان‌های فارسی باستان، فارسی میانه، پارتی،اوستایی، سنسکریت، یونانی، و لاتین آشنایی دارد، و دربارهٔ بیست گویش زبان فارسی تحقیق و مطالعه کرده‌است.[۱][۲] محمد حیدری ملایری در رصدخانه پاریس به عنوان پژوهشگر فعالیت دارد. وی سرپرست گروهی از اختر فیزیکدانان بین‌المللی است که پیدایش ستارگان پرجرم و تأثیر این ستارگان بر پیرامونشان را می‌پژوهند. همچنین نتایج مطالعات و پژوهش‌های چند سال اخیر او برپایه داده‌هایی است که او با به‌کاربردن تلسکوپ فضایی هابل، متعلق به سازمان ناسا، به دست آورده‌است. وی در سال ۱۳۶۴ خورشیدی (۱۹۸۵ میلادی) به گروه اخترشناسان رصدخانه جنوبی اروپا (ESO) که در شیلی قراردارد، پیوست. اقامت او در شیلی ۷ سال به طول انجامید و در ضمن فعالیت‌های پژوهشی‌اش از ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۰، معاونت دپارتمان اخترشناسی رصدخانه اروپایی را هم به‌عهده داشت.[۳][۴][۵] ...
اخترفیزیک[ویرایش]
او در سال ۱۳۶۲ در جریان پژوهش‌های پایان‌نامه دکترای خود، جسم‌های ناشناخته‌ای را در دو کهکشان همسایهٔ ما (که ابرهای ماژلان Magellanic Clouds خوانده می‌شوند) کشف کرد. پیش‌تر پنداشته می‌شد که این جسم‌ها ستاره‌اند، ولی او نشان داد که آن‌ها سحابی‌های خاصی هستند که توسط ستارگان پُرجرمِ نوزاد به وجود آمده‌اند. از آنزمان تاکنون بخش برجسته‌ای از فعالیت‌های او بر روی این جسم‌ها متمرکز است. نتیجهٔ پژوهش‌های او تا کنون در بیش از ۱۰۰ مقالهٔ علمی به چاپ رسیده است.
«جِرمِ بیشینهٔ ستارگان» یکی دیگر از نتیجه‌های پژوهش‌های علمی و جالب حیدری ملایری به‌شمار می‌رود.
ادامه مطلب...
https://fa.wikipedia.org/…/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AD%
علی نیری در سال ۱۹۷۰ در شیراز به دنیا آمد. تحصیلات لیسانس و فوق لیسانس را در دانشگاه صنعتی شریف به پایان برد. در سال ۱۹۹۶ برای تحقیقات فیزیک به هند رفت و در مرکز تحقیقات تاتا در بمبئی و سپس به مرکز آئوکا در پونا رفت. سال ۱۹۹۷ برای ادامه تحصیل به آمریکا مهاجرت کرد. پس از اخذ درجه ی دکترا در فیزیک نظری در سال ۱۹۹۹ و گذراندن دوره ی پسا دکترا در دانشکده ی فیزیک دانشگاه فنّی ماساچوست (MIT) به مدت ۲ سال، به عضویت مرکز فیزیک نظری این دانشگاه درآمد و در آنجا به تدریس و تحقیق مشغول شد و تا کنون پژوهشگر وابسته به این مرکز در آزمایشگاه علوم هسته ای در MIT بوده است. او در بین سال های ۲۰۰۲-۲۰۰۴ به عنوان پژوهشگر و استادیار مدعو در مرکز نظریات بنیادین (IFT) در دانشگاه فلوریدا کار می کرده است. پس از آن، تا سپتامبر سال ۲۰۰۷به عنوان عضو هیئت علمی در گروه فیزیک انرژی های بالا در دانشکده ی فیزیک دانشگاه هاروارد مشغول به پژوهش و تدریس بوده است. در حال حاضر، دکتر نیّری عضو مرکز تحقیقات فیزیک نظری کاولی در دانشگاه کالیفرنیا در سانتا باربارا و استادیار فیزیک در دانشگاه چپمن و گروه فیزیک انرژی های بالا و کیهان شناخت دانشکده ی فیزیک و اخترشناسی دانشگاه کالیفرنیا در ارواین است.
ادامه مطلب... https://shahrvand.com/archives/46724

تعریف ایمان از نظر دکتر محمد حیدری ملایری
 ایمان عبارتست از اعتقاد به چیزی که برایش دلیل آشکار وعلمی وجود ندارد. اگر دلیل استوار وجود داشته باشد آن چیز از حیطه ایمان خارج می شود. برای نمونه 2 + 3 در راژمان ده دهی یعنی سیستم اعشاری می شود 5 . هیچکس نیست که به این نکته ایمان داشته باشد، چون مثل روز روشن است و همه آنرا می پذیرند. ایمان داشتن در این باره بی معنی و بیهوده است. نمونه دیگر درخشیدن خورشید است. کسی را نخواهید یافت که به درخشیدن خورشید ایمان داشته باشد...
شک یکی از مهمترین پایه های دانش است و موتوری است که بکمک آن دانش به پیش می راند. ایمان سدی است در راه پیشرفت دانش. ایمان پایه دین است و دانش با ایمان سازگار نیست!...

آقای ملایری در این گفتارها سعی می کند نشان دهد که انسان با پاره کردن زنجیر باورهای خردستیز، خرافاتی، ادیان و خدا، چگونه به انسانی توانا تبدیل شد!...
لزومی ندارد که ما با تمامی مطالبی که آنها بیان می کنند، بویژه در باره مسائل سیاسی وحدت نظر داشته باشیم... ولی می توانیم خیلی چیزهای علمی از آنها یاد بگیریم...
یاد بگیریم نکات مثبت و علمی را از هر کسی که بیان می شود بیاموزیم، حتی از کسانیکه فکر می کنیم دگراندیش و یا دشمن باورهای مقدس ما هستند!... حقیقت هرگز در انحصار یک گروه نیست. گروهی که فکر می کنند کل حقیقت را در انحصار خود دارند کمترین آشنایی و شناخت از حقیقت را دارا هستند و اصولا انسانهای خطرناکی هستند!...

با احترام،
 احمد پوری (هلند) 13 – 08 – 2019
پیوند چند سخنرانی دکتر ملایری را در زیر می توانید ملاحظه بفرمائید.
امیدوارم ایمان و باورهای شما به مقدسات (خرافات خردستیز) آنقدر قوی نباشد که جایی برای یادگرفتن باقی نگذارد!... مطمنن با نگاه کردن به این ویدئوها اطلاعات بسیاری مفید و چیزهای زیبایی یادخواهید گرفت!

شک و ایمان ۱
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/2267671176781053/
شک و ایمان 2
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/360031217924323/
چرا ستارگان می درخشند؟
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/310455752967265/

در باره سیل نوح و سیل اخیر ایران
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/615342512264716/?notif_id=1560441610282082&notif_t=notify_me_page

برخورد کهکشان‌ها
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/533510977177219/
تابنده ترین ستاره در آسمان
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/659773774443792/

(آن سوی مانگ)
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/2068789549907155/

افسانه‌های آفرینش 1
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/1986059918152369/
افسانه‌های آفرینش – 2
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/225646088311930/

آیا میترا زن بوده؟
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/302490247051972/
آلودگی‌ نوری
https://www.facebook.com/persian.malayeri/videos/2278709535715387
+++

تغییرات آب و هوای کره زمین بزرگترین سلاح کشتار جمعی و قتل عام ساکنان کره زمین است!
تظاهرات در مقابل پارلمان هلند سه شنبه 11 – 06 – 2019 از ساعت 14.30 تا 16.30
همزمان با این تظاهرات در داخل پارلمان نمایندگان مجلس در باره سیاست دولت در مورد تغییرات آب و هوای جهان بحث می کنند و تصمیم می گیرند...

آقای چری بودت که رهبر حزب فروم برای دمکراسی است درست مانند دونالد ترامپ مدعی است که شیوه تولید و مصرف انسانها هیچ ربطی به گرمایش کره زمین ندارد! بهتر است به استخراج و مصرف گاز و نفت و زغال سنگ ادامه دهیم و بی جهت هزاران میلیارد یورو در جهت نوسازی صنایع برای جلوگیری از گرمایش کره زمین مصرف نکنیم!... منطق دروغین او بر این امر استوار است هیچ کشوری در عمل توافق پاریس را اجرا نمی کند. اگر هلند به تنهایی هزاران میلیارد یورو برای نوسازی صنایع تمیز مصرف کند تاثیر آن در تغییرات آّب و هوای جهان نزدیک به صفر مطلق است!...
بجای نوسازی صنایع که ممکن است برای میلیاردرها مشکل آفرین باشد، در صورت لزوم بهتر است سدها و دیوارهای کنار سواحل و رودخانه ها را یک متر بالا ببریم!...
بزرگترین دروغی که در ادعاهای او ثابت شده، این است که هلند نه تنها در کل جهان بهترین کشور برای مراعات استانداردهای بین المللی زیست محیط نیست، حتی در میان 28 کشور اروپایی در رده 27 قرار دارد! یعنی جزء بدترین کشورهای آلاینده زیست محیط است! در اروپا تنها لوکزامبورگ بدتر از هلند است!... رهبران نئوفاشیست جهت مشروعیت دادن به مواضع ارتجاعی و ضد بشری خود چاره ای ندارند جز اینکه به چنین دروغهایی متوسل شوند!...

سازمان امنیت هلند چگونه از فعالین محیط زیست می خواهد پنهانی با آنها همکاری کنند!
این خانم که مدافع فعال محیط زیست است می گوید: در خانه داشتم تلویزیون نگاه می کردم که زنگ در بصدا در آمد در را باز کردم چند نفر پلیس دم در بودند، داخل خانه آمدند... و به من پیشنهاد کردند که برای آنها در میان فعالین محیط زیست خبرچینی و جاسوسی کنم!... در صحبتهایشان معلوم شد مدتهاست که صفحه فیس بوک مرا زیر نظر دارند و اطلاعات زیادی در باره زندگی و گذشته من می دانند. به من گفتند که در این باره باکسی صحبت نکنم!...
این خانم سرانجام به این نتیجه رسیده که باید بجای سکوت آنها را افشا کند. می گوید: در جهانی که رهبران آن سعی می کنند مسائل زیادی را مخفی کنند، بهترین سلاح ما برای مبارزه با آنها شفافیت ما در گفتار و عمل است. فعالین محیط زیست چیزی برای پنهان کردن ندارند. تمامی فعالیتهای ما شفاف و آشکار است!... ما باید همه چیز را با مردم در میان بگذاریم ...

نیروهای راست افراطی و نئوفاشیست در تمام جهان، اگر در مقابل دو راهی انتخاب سود نجومی میلیاردها، یا نجات جان بشریت و کره زمین قرار بگیرند، بدون تردید و تزلزل منافع مشتی میلیاردر را انتخاب می کنند و نشان می دهند که کوچکترین ارزشی برای نجات جان انسانها قایل نیستند!...


ریک پری رئیس سازمان ملی انرژی آمریکا: "سوخت‌های فسیلی می‌تواند جلوی تجاوز جنسی را بگیرد!" او در سال ۲۰۱۰ در واکنش به فاجعه نشت نفت در خلیج مکزیک هم گفته بود: "بعضی از وقایع خواست پروردگار است و نمی‌شود جلوی وقوع آنها را گرفت."
http://www.bbc.com/persian/world-41867181

یک لحظه تصور کنید چنین نقل قولی اگر از زبان رهبران یکی از کشورهای مخالف امریکا مثلا پوتین بیان می شد، جهان چگونه عکس العمل نشان می داد؟...

وقت آنست که مسئولیت خود را بعهده بگیریم و در جهت درست تاریخ حرکت کنیم!...

همانطوریکه سخنگوی سازمان ملل می گوید:
 " ... طوفاها، آتش سوزیها، سیلها آخرین علایم هشدار ویرانگر طبیعت بودند. فجایع آب و هوایی در سطح جهانی تکرار می شود و از هر مرزی عبور می کند... برای تضمین امنیت مشترک آینده ما، هر فردی می تواند و باید نقش خود را اجرا کند. ما نیازمند حرکت جمعی، سریعتر و پیشروی هستیم."

همبستگی بین المللی تمام بشریت در مقابل مشتی میلیاردر جنایتکار حاکم بر کره زمین ضرورتی اجتناب ناپذیر است... آگاهی و اتحاد ما بهترین جواب به دشمنان بشریت است...

امیدوارم از 40.000 ایرانی که در هلند زندگی می کنند حداقل 40 نفر بخاطر نجات بشریت و آینده فرزندانشان در این تظاهرات شرکت کنند!

با احترام،
 احمد پوری (هلند) 11 – 06 – 2019

ویدئوی مصاحبه نخست وزیر نیوزیلاند با بی بی سی در باره تغییرات آب و هوای کره زمین
New Zealand PM Jacinda Ardern: 'I'm a mother, not a superwoman' - BBC News
https://www.youtube.com/watch?v=dQivl4oneOA

ویدئو: پلیس هلند چگونه فعالین محیط زیست را سعی می کند به خبرچین و جاسوس تبدیل کند
Openheid en transparantie als wapen in een wereld die veel te verbergen heeft
https://www.facebook.com/ExtinctionRebellionNL/videos/875322832807185

June 23, 2019

نیروی پیشمرگ کومەله تاریخ پرولتری و واقعیت ناسیونالیستی , خطاب به منتقدین کومەله / بهرام مدرسی – اسد گلچینی

حسن رحمان پناه در نوشته ای در باره گرامیداشت روز پیشمرگ کومه له بر ضرورت تقویت آن بعنوان اولویتهای کومه له تاکید کرده و از زاویه کومه له حساب منتقدین چه از درون و چه از بیرون این حزب راهم کف دستشان گذاشته است! حسن رحمان پناه تلاش کرده است تا یک تاریخ بدون وقفه برای کومه له و نیروی پیشمرگ آن تدوین کند اما در این کار چندان موفق نمیشود هر چند کماکان با روحیه ای بالا به جان منتقدین افتاده است. این نوشته میکوشد مشکلات این نوع تاریخ سازی به نفع جنبش ناسیونالیستی را بررسی کند. در عین حال کوشیده ایم نشان بدهیم که چرا منتقدین کومه له، مستقل از کومه له و وضعیت و سرنوشتی که دارد، قادر به نشان دادن مسیر منطقی برای کمونیستها و طبقه کارگر در جامعه کردستان نیستند.

ابتدا با کمک نوشته خود حسن رحمان پناه نکاتی در مورد مغلطه هایی که وی برای نقدش به آنها نیاز داشته است را تاکید کنیم.

وی میگوید:

"در طول ٤ دهە گذشته، نیروی پیشمرگ کومەله، بازوی مسلح کارگران و زحمتکشان ، نە نیروی بالا سر آنان بودە است. این نیرو مدافع پیگیر دفاع از آزادی ، دمکراسی و حقوق پایه مردم زحمتکش ، برابری زن و مرد ، آزادی اندیشە و قلم ، سازمان و تشکل ، جدایی دین از دولت ، حق تعیین سرنوشت مردم کردستان بطور آزادانه تا تشکیل دولت مستقل و رفع هرگونه تبعیض و نابرابری به بهانه ستم ملی در ایران بوده است" .

آیا این چنین میتوان یک مسیر خطی ۴۰ ساله با این تعاریف ثابت و البته حداقل، برای این نیرو قایل شد؟ به نظر ما نه.  این مساله که نیروی پیشمرگ کومه له ۴ دهه گذشته به نیروی بالای سر مردم تبدیل نشده و نیروی مدافع پیگیر دفاع از آزادی بوده و ... واقعیت ندارد. نیروی پیشمرگ کومه له ۱۰سال اول در جامعه کردستان حضور داشته است و بقیه ۳۰ سال را در ایران حضور نداشته تا بتواند این را نشان بدهد. این تعاریف به ۱۰ سال اول فعالیت نیروی پیشمرگ کومه له بر میگردد. بعد از این دوران و تقریبا در ۳۰ سال گذشته نیروی پیشمرگ کومه له در خاک کردستان عراق، در اردوگاه ها و تحت قوانین و قرارداد های مابین کومه له و دولت خودمختار و یا احزاب اتحادیه میهنی و حزب دمکرات کردستان عراق بوده است. جنگ و یا درگیری در ابعادی که در ۱۰سال اول چه با  دولت ایران و چه با حزب دمکرات کردستان ایران در جریان بوده است دیگر هیچ وقت اتفاق نیفتاده است. با جمهوری اسلامی جنگی در کار نبوده است و با حزب دمکرات و دیگر سازمانهای جنبش ناسیونالیستی کردایتی روابط ومناسباتی برای تقویت جنبش ناسیونالیستی کردایتی در جریان بوده است. بنابراین درست این است که خصوصیات گفته شده از طرف حسن رحمان پناه را به همین دوران محدود کرد. اینکه کومه له عامدانه و آگاهانه این دوران را تا ۴۰ سال کش میدهد برای پوشاندن تغییر ماهیت این نیرو است.

حسن رحمان پناه برای پاسخ به منتقدین به این مغلطه نیاز دارد. کومه له برای حضور خود و اردوگاه هایش در عراق دیگر نه بعنوان نیرویی کمونیست که سیاست و استراتژی سوسیالیستی را در هر شرایطی دنبال میکند، بلکه بعنوان نیرویی که رادیکالیسم کارگری و کمونیستی دوران گذشته را کنار گذاشت تا برای نیروهای ناسیونالیست در عراق و ایران قابل تحمل شود، تغییر ماهیت داد. در۳۰ سال گذشته تا کنون کومه له  از تشکیلاتی که نیروی پیشمرگش مدافع پیگیر دفاع از آزادی و ... بوده فاصله گرفته است و به نیرویی برای حفظ چهره مسلح کومه له جدید تبدیل شد که اساسا وظیفه اش حفاظت از فعالیتهای   کومه له و دیپلماسی اش بوده است. پنهان کردن این ماهیت جدید نیروی پیشمرگ کومه له نیازی است که کومه له برای حفظ موجودیت خود در جناح چپ جنبش ناسیونالیستی به آن محتاج است. حسن رحمان پناه و دیگر رهبران کومه له صرفا با پرتاب کردن مجموعه ای کلمات "با زبان زبر"به مخالفین درونی و بیرونی خود نمیتوانند این واقعیت را پنهان کنند. شاهد برجسته برای این مساله نارضایتی نسبتا جدی بسیاری از کادرهای خود کومه له نسبت به جایگاهی است که این سازمان در جنبش ناسیونالیستی در کردستان ایران دارد.

وی در جایی دیگر مینویسد:

"این نیرو در سطح منطقە نیز از جنبش و مبارزات حق طلبانه و انقلابی حمایت نمودە و مدافع پیگیر آنان از زاویە انترناسیونالیستی بودە است کە نمونە برجستە آن مبارزە حق طلبانە در "روژآوا"می باشد ".

تمام تلاش حسن رحمان پناه در جواب منقدین خود از"زاویه کمونیستی"در اینجا دقیقاً بیان میشود. آنچه را که منتقد کمونیست در تلاش است در مورد جایگاه کومه له در جنبش ناسیونالیستی نشان دهد از طرف حسن رحمان پناه چنین جواب داده می‌شود. حسن رحمان پناه و دیگر رهبران کومه له، از زاویه انترناسیونالیستی (بخوانید ناسیونالیسم بورژوایی) در تمام دوران تاریخ جدید کومه له وظایف خود را در قبال دیگر بخشهای ناسیونالیسم کرد در دیگر کشورها و به عنوان "ملت کرد"نه صرفا حمایت از این و یا آن مبارزه بلکه تا سر حد مبارزات مشترک و ایجاد سازمانها و کنفرانس و کنگره ها و مراکز دیپلماسی مشترک با سازمانها و احزاب سیاسی در این مناطق، که مجموعا ماهیتی ارتجاعی دارند انجام داده است.

این تلاش کومه له "زاویه انترناسیونالیستی"است  که حسن رحمان پناه بروشنی تصویر میکند. اینجا همه ابعاد کار"کمونیستی"کومه له از طرف حسن رحمان پناه افشا میشود. یک کمونیست و یک سازمان کمونیستی وظایف انترناسیونالیسم پرولتری دارد و این وظیفه برای هر مارکسیستی هویتی است و بطور اتوماتیک وظایفی در قبال همه بخشهای طبقه کارگر در کشورهای دیگر را در مقابلشان قرار میدهد. واقعیت زاویه "انترناسیونالیستی"کومه له و حسن رحمان پیاه  زاویه ناسیونالیسم ملت کرد است و در نقطه مقابل مارکسیسم و کمونیسم است. آنچه کومه له و حسن رحمان پناه تا کنون انجام داده اند دقیقا ارتباط از زاویه ملی با دیگر ملت هاست. کومه له این را با تکیه بر پشتوانه  یک دوره کمونیست بودنش برای انجام وظایف ملی امروز خود به کمک میگیرد.  تعریفی که امروز حسن رحمان پناه از وظایف انترناسیونالیستی کومه له به دست داده است دقیقا منطبق با فعالیت های این سازمان در ۳۰ سال گذشته بوده است.  بدیهی است که سیاست "انترناسیونالیستی"کومه له  دقیقا بر همه وجوه فعالیت این سازمان و نیروهایش هم سایه انداخته ودر هر دوره  رشد و شکوفایی جنبش ناسیونالیستی برای کومه له هم انرژی زا بوده است. از دورانی که "دولت نوپا"در کردستان عراق را دولتی خودی با سمپاتی قوی به آن و احزاب تشیکل دهنده اش میدانست، تا امروز که عمق وظایف انترناسیونالیستی اش در همکاری با جریانات ناسیونالیست، مذهبی و تا مغز استخوان ارتجاعی و بعضا طرفدار جمهوری اسلامی عیان می‌شود، جملگی زوایای سیاست ناسیونالیستی آن‌ها را نشان میدهد. از این زوایه است که کومه له هیچگاه هم سرنوشت با کارگران و کمونیستها و مبارزات آنها در مثلا کردستان عراق تحت حاکمیت ناسیونالیستها نبوده است، در ترکیه و سوریه هم نبوده است. آنچه دفاع از کوبانی و ... نامیده میشود اگر برای هر انسان آزادیخواه و  هرکمونیستی حمایت بی قید و شرط از مبارزه ای بر علیه ارتجاع و فاشیسم بود، برای کومه له وظایف انترناسیونالیستی در خدمت جنبش کردایتی بوده است. این نوع حمایت ها ماهیتا فرق دارند. دفاع از مقاومت مردم کوبانی، هیچ کمونیست و هیچ کارگر آگاهی را به همکاری و همدلی با پ.ک.ک و دیگر جریانات مرتجع نمی کشاند. حمایت کومه له اما همانطور که خود اذعان میکنند، از تعهد به ناسیونالیسم ملت کرد در همه بخشها بوده و هست.

در ادامه باز هم  مینویسد:

"اگر جنبش انقلابی کردستان توانست استقامت نماید و تسلیم نشود، اگر کردستان به درست "سنگر انقلاب ایران"نام گرفت ، اگر کمونیسم وچپ در این منطقە شناختە شد و اعتبار اجتماعی کسب نمود ، اگر اسم کارگر طبق فرهنگ بورژوازی و ضدانسانی، نه مایە تحقیر ، بلکە مورد احترام و ستایش قرار گرفت و بردەگان زنجیر بردەگی را گسستند ، اگر ..."

حسن رحمان پناه در اینجا هم تلاش میکند تاریخ دهه ۶۰ کومه له کمونیست را به امروز کومه له وصل کند. تاریخ کومه له کمونیست تاریخ مبارزه با ارتجاع حاکم اسلامی و ارتجاع جنبش ناسیونالیستی و احزاب نماینده اش بود. کومه له امروز اما  با جنبش ناسیونالیستی و سازمانهای ناسیونالیستی اش در انجام وظایف ملی در یک جبهه هستند. اینکه حسن رحمان پناه در این تاریخ پیوسته ۴۰ ساله در یک سازمان حضور ممتد داشته است دلیلی بر سواستفاده از آن برای کار امروز شان نمیشود. این دیگر شعار و تهمت دیگرانی که با حسن رحمان پناه و کومه له هم نظر نیستند نیست، ادعای بخش قابل توجهی از کادرهای چپ و با سابقه فعالیت سیاسی،  تشکیلاتی و نظامی در کومه له هم هست.  آنان که انتخاب کمونیستی و یا ناسیونالیستی کردند و از کومه له جدا شدند، وضعیت بسیار روشن تری دارند تا کسانی که تلاش کرده اند در طول ۳۰ سال گذشته جا پای محکمی بعنوان جناح چپ جنبش ناسیونالیستی پیدا کنند. طبقه کارگر در کردستان به نیرویی نیاز مند است که بتواند با کار، زندگی ، سیاست و مبارزاتش عجین باشد. تاریخ ۳۰ سال گذشته نیروی پیشمرگ کومه له از سیاست تا فرهنگ اش از اساس با سیاست و فرهنگ غالب بر رهبری کومه له بنا شده است. بخش مهمی از سنگ بنای سیاست های ناسیونالیستی کومه له جدید بوسیله رهبران فعلی سازمانهای ناسیونالیستی  که تحت نام کومه له فعالیت میکنند گذاشته شد. چیزی که هیچگاه مرزبندی کمونیستی با آنها صورت نگرفت و بنا به مقتضیات و شرایط باز هم میتواند همه بعنوان"خانواده بزرگ کومه له"جمع شوند. این دور از انتظار نیست.

کمونیسم و طبقه کارگر در ایران و کردستان در۳۰ سال گذشته شاهد وقایع بسیار بزرگی بوده است.  از سقوط بلوک شرق تا جنگ خلیج، از جنبش دوم خرداد تا سقوط صدام و دولتهای دیگر در منطقه  و  عمق فجایعی که بر طبقه کارگر در ایران و مردم زحمتکش تحمیل شد همه اینها  بر فعالیت هر فعال و سازمان سیاسی و کمونیست هم تاثیری عمیق گذاشته است. اما ظاهرا  در این میان کومه له و نیروی پیشمرگ آن بی تاثیر از همه این وقایع عظیم بوده اند و تاریخ کمونیستی قابل دفاع کومه له و جایگاه طبقاتی و اجتماعی این سازمان در ایران و کردستان برای تاریخ جدید یک سازمان جدید غیر کمونیستی و با انجام وظایف انترناسیونالیستی ملت کرد در دیگر کشورها، مصادره میشود. برای این نیروی جدید هیچ دلیلی برای تغییر در کار و سبک کار و آرایشش نیست. کماکان در زیر چتر ساخته شده در عراق بوسیله آمریکا و با اجازه و قوانین نیروهای جنبش ناسیونالیستی میتواند به بقا ادامه بدهد. میتواند به مانور در میان جبهه های مختلف جنبش ناسیونالیستی در منطقه از پ.ک.ک – پژاک تا جبهه بارزانی و البته با انجام وظایف "انترناسیونالیستی"باز هم ادامه حضور داشته باشد. اینها برای حفظ نیروی نظامی به قیمت محکم کردن جای خود در جنبش ناسیونالیستی ممکن میشود.

این دو تاریخ مستقل و متضاد کمونیستی و ناسیونالیستی نیروی پیشمرگ کومه له و صد البته خود کومه له طی ۳۰ سال گذشته است.

 

ناسیونالیسم کرد

جامعه کردستان و مبارزه مردم در کردستان از نظر جنبش ناسیونالیستی کرد و هر ناسیونالیستی، عاری از مبارزه طبقاتی و طبقات است. مبارزه برای زندگی بهتر، مبارزه بر علیه اجحافات و سرکوب و ستم بر مزد بگیران در جامعه به نفع مبارزه ملی و به بهانه ستم ملی باید حاشیه ای شود. زمان حل این معضلات اجتماعی از نظر جنبش ناسیونالیستی ، احزاب آن و هر ناسیونالیستی، به قدرت گیری سیاسی این جنبش  متعلق به سرمایه داران کرد و همه نیروهای متبوع  این جنبش موکول میشود. در کردستان ایران  نفوذ جنبش ناسیونالیستی در ابعاد اجتماعی سرسام آور است. در دنیایی که عمیقا براست چرخیده است بدون اغراق و اغماض، در کردستان ایران هم دامن زدن به حس ملی و غرور ملی  مطلقا با گذشته قابل مقایسه نیست. جامعه کردستان ایران هم علیرغم تبلیغات غیر واقعی بسیاری از نیروهای چپ و کمونیست، بیشتر از آنچه که به چپ چرخیده باشد،به راست چرخیده  است.

دقیقا مانند همه جای دنیا ،این جا هم قرار است با قدرت گرفتن احزاب ناسیونالیستی کرد  چرخ اقتصاد سرمایه داری  بر گرده طبقه کارگر و مردم زحمتکش اینبار با حمایت نیروی پیشمرگ تحقق یابد. (این اتفاق در همه جنبشهای ملی افتاده است) این را کارگران آگاه و کمونیست  در کردستان میدانند. این را این طیف به درست میداند که مقابله همه جانبه و رادیکال با جمهوری اسلامی که حافظ نظام سرمایه داری است اساسا در اتکا به استراتژی سوسیالیستی در سازماندهی مبارزه ای پیگیر و سراسری برای سرنگونی جمهوری اسلامی ممکن میشود؛ این طیف اکنون چه در ایران و چه در کردستان بشدت در اقلیت است و ملاحظات و تردیدهای جدی در نقد این جنبش ناسیونالیستی دارد.

بسیار واضح است که احزاب و جریانات ناسیونالیستی در کردستان چه دیروز و چه امروز بنا به ماهیت بورژوایی که دارند نتوانستند و نمیتوانند با طبقه کارگر و کمونیستها در سرنگونی این نظام و رژیم شریک باشند. نمیتوانند مبارز پیگیر رفع ستم ملی و محو این ستم به نفع جامعه باشند. هر همسویی با جریانات ناسیونالیست  در مبارزه برای رفع ستم ملی نیز زمانی به نفع کمونیستها و مبارزه مستقل کارگری است که شفافیت کامل در مورد این نیروها وجود داشته باشد و مردم به درستی بتوانند از میان آنها انتخاب کنند. ما نیازمند بازگشت به دورانی در کردستان هستیم که نیروهای کمونیست و ناسیونالیست از هر لحاظ برای جامعه  قابل شناسایی بودند. اگر امروز این را در جامعه ایران و کردستان نمیتوان دید  از جمله ناشی از وجود کومه له با سابقه قدیمی کمونیستی در کردستان است. کومه له ای  که سالهاست متحدان خود را در صف جنبش کردایتی یافته است. کومه له ای که سازمانی برای طبقه کارگر و مبارزه اش برای کسب قدرت نیست.

 

چه باید کرد؟

اجازه بدهید سوال آخر را اول طرح کنیم. آیا کمونیسم کارگری و منصور حکمت اشتباه کردند از کومه له خارج شدند؟ جواب ما منفی است. آن هنگام در بهترین حالت  یک درصد از سیاستهای ناسیونالیستی که امروز شاهد آن هستیم در کومه له موجود بود. ما به همراه  منصور حکمت  راه خود را جدا کردیم.۳۰ سال بعد از این جدایی و با توجه به پیوستن رسمی کومه له به جنبش ناسیونالیسم کرد انتظارچه عکس‌العملی از یک کمونیست انقلابی و یک مارکسیست در قبال کومه له میتوان داشت؟

به نظر ما مبارزه طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان نه تنها ربطی به کومه له ندارد بلکه دقیقاً از کانال نقد این سازمان میگذرد. کسی هم اگر بخواهد یک استراتژی سوسیالیستی در ایران و کردستان را دنبال کند ناچاراً باید از زاویه نقد مارکسیستی ناسیونالیسم کرد، کومه له و حاکمیت بورژوایی وارد شود. انتقادات چپ ها و کمونیستها از درون کومه له و از بیرون چه در قامت تشکیلات ها و چه در قامت گروه و شخصیتهای سیاسی که عمدتا از اعضای طیف کمونیسم کارگری هستند هیچکدام پاسخ روشنی در جهت این نقد طبقه کارگر و کمونیسم ندارند. هر آنچه اساس دلمشغولی های آنهاست ترمیم ، بازسازی و حفظ کومه له برای تقویت و حفظ چپ در این سازمان و در جامعه است! به همین دلیل است که تقریبا همه این نیروها  یا در پی ائتلاف و اتحاد با کومه له بوده‌اند  یا بدنبال فراخوان های کومه له روان بوده اند  و یا اینکه منتظر گذر زمان برای رفع "غائله دیپلماسی"هستند. آنها ماه ها و سالها را میتوانند بگذرانند تا به کومه له بقبولانند که جبهه چپ را در ائتلاف نیروها در کردستان انتخاب کند. آنها یا نگران حفظ "شان"کومه له هستند و یا نگران این که چنانچه  کردستان و ایران دچار تحولی بشود جبهه چپ بدون کومه له ممکن نیست وبدون کومه له  طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی کارگران در کردستان در ابعاد اجتماعی شکست  خواهد خورد. سؤال ما از این سازمانها، احزاب و افراد این است که سرنوشت کسی، گروهی و هر بخشی از کارگران کمونیست  را تا چه اندازه میتوانید با سرنوشت سازمانی به این اندازه غرق در جنبش ناسیونالیستی  گره بزنید؟ آیا "رابطه"با کومه له و همکاری و ائتلاف و اتحاد یا هر اسم دیگری به منظور "تاثیر بر چپ در درون کومه له و دوستی با چپ کومه له"زیادی نخ نما نیست؟  آیا این استراتژی شما  قبل از هر احساس مسئولیتی برای جامعه و طبقه کارگر احساس مسئولیت در قبال کومه له امروز نیست؟

کومه له دل در گرو پیشروی و پیروزی "جنبش انقلابی در کردستان"و "جنبش کردستان"همراه با همه ناسیونالیستها چه در ایران و چه در ابعاد منطقه ای دارد. این سازمانها و گروه ها هنوز جایگاه جنبشی که سالهای طولانی از طرف ابراهیم علیزاده و رهبری کومه له دنبال میشود را نمی توانند بفهمند و  برسمیت بشناسند. نمیتوانند اهمیت این نیرو و سازمان نظامی که با فرهنگ منطبق با جنبش کردایتی بزرگ شده و صیقل داده شده است را درک کنند. این ها به نسبت منصور حکمت همان تئوری "از پشت خنجر زدن"! را در جیب دارند. (این گفته مشهور حسن رحمان پناه در مورد معرفی نیروهای کمونیسم کارگریست، زمانی که همه مشغول ائتلاف  نیروهای چپ بودند). اساس این دل مشغولی ها در مورد کومه له و تحزیه و تحلیل عواقب پیوستن کومه له به جنبش ناسیونالیستی کرد در حقیقت در نداشتن استراتژی شفاف کمونیستی در برخورد به جامعه کردستان، رهبران و کارگران کمونیست، طبقه کارگر و سرنوشت جامعه است. آیا اینها نمیتوانند عمق تاثیرات جنبش ناسیونالیستی که احزاب دمکرات و کومه له در رفاقت و دوستی در اردوگاه ها در طی سالیان طولانی تولید کرده و به جامعه کردستان هم پمپ کرده اند را بفهمند؟ مقابله با تاثیرات مخرب اجتماعی ناسیونالیسم کرد با دل خوش کردنهای قطره‌ای ممکن نیست. نباید تردید کرد که در شرایط کنونی توازن نیروهای سیاسی و اجتماعی در کردستان به درجه بسیار زیادی به نفع نیروهای جنبش ناسیونالیستی کُرد از چپ و راست آن چرخیده است.  تاکید روشن و بدون تردید بر استراتژی سوسیالیستی و نقد تمام قد آنچه که امروز بنام کومه له با جناح های چپ و راست آن  برای هر فرد و جمع کمونیست منتقد کومه که حیاتی است. این استراتژی سوسیالیستی است که در هر عرصه ای از مبارزه قطب نمای قدرتمند کردن صف کمونیستی در این مبارزات و جامعه را دنبال میکند و بر زندگی طبقه کارگر و مبارزات سازمانیافته اش در همه عرصه ها تاثیر دارد. این امر با دلخوش کردن به فاکتور "تاثیر بر  کومه له برای ماندن بعنوان نیروی چپ"صرفا بیان تاکید بر هم سویی با کومه له و اشاعه ابهامات بیشتر در میان کمونیستها نسبت به این سازمان است.

جامعه کردستان طبقاتی است. طبقه کارگر و سرمایه دار در این جامعه در ابعاد میلیونی حضور دارد. اقشار میانی خرده بورژوا هم همیشه  در تلاش  برای سهیم شدن در قدرت و سود طبقه سرمایه دار هستند.  طبقه کارگر و زحمتکشان  در کردستان و از جمله "کولبر"کرد زبان، بوسیله طبقات سرمایه دار و اقشار میانی کرد زبان به کار گرفته میشوند و دستمزد دریافت میکنند و استثمار میشوند. در طول چهل سال گذشته بورژوای کرد و دیگر اقشار میانی این طبقه از قبل حاکمیت جمهوری اسلامی و قوانینش در استثمار طبقه کارگر و سرکوب این طبقه و بخشا از طریق شرکت در ارگانهای حاکمیت جمهوری اسلامی مستقیما از ستون های حفظ نظام و رژیم بوده اند. دفاع از "کولبر"کرد زبان نباید بازاریان و طبقات دارا را از زیر ضرب خارج کند.

طبقات و اقشار اجتماعی در کردستان احزاب و سازمانهای سیاسی خود را دارند. کومه له هم بنا به همه شواهد از بازیگران صحنه سیاسی کردستان بوده و خواهد ماند اما جایگاه این سازمان بنا به همه سیاستها و کارکرد های ۳۰ سال گذشته به یک نیروی ناسیونالیستی تغییر مکان داده است. آنچه امروز بیش از همیشه جامعه کردستان به آن نیازمند است نیروی کمونیستی است که بتواند نماینده جنبش کارگری و مردم زحمتکش در مبارزات امروز و تحولات فردای جامعه ایران و کردستان باشد. اگر فراخوانی امروز بتواند معتبر باشد ایجاد این صف آگاه و کمونیست است. کومه له راه خود و جنبش خود را مدتهاست یافته است و نیازی به یاری رساندن و نگرانی سرنوشت آن نیست. کومه له نیر همچون همه نیروهای سیاسی در انتظار تحولات آینده در ایران و کردستان است.

امر ما باید تأمین سازمان کمونیستی طبقه کارگر برای دخالت در تحولات آینده به نفع خود باشد. سازمان و سیاست کمونیستی اما در کردستان بخصوص با نقد صریح و بدون  ملاحظه کومه له ممکن میشود.  راه واقعی منتقدین کمونیست درون کومه له اعلام استقلال از کومه له و تقویت صف مستقل طبقه کارگر و کمونیستها در کردستان برای ایجاد یک صف کمونیستی و کارگری است. حزب کمونیستی ضد سرمایه داری برای سوسیالیسم و سرنگونی جمهوری اسلامی، ضد جنبش ناسیونالیستی و همه ارزشها،  سبک کار و سازمان ناسیونالیستی اش  بخشی از تحزب کمونیستی طبقه کارگر در ایران و جهان است. همه این‌ها تنها با جدا کردن راه خود از کومه که ممکن است.

دفتر پژوهش های تحزب کمونیستی در ایران

بهرام مدرسی – اسد گلچینی

۲ تیر ۱۳۹۸- ۲۳ جون ۲۰۱۹

www.dar-rah.com

mail@dar-rah.com

mail@bahram.modarresi.com

asadgolchini@gmail.com

سمینار علمی ققنوس و یا لانسه کردن شاهزاده! و تبلیغ برای نظام سلطنتی؟

سمینار "علمی!" ققنوس در روزهای سی و یکم‌ مه تا دوم ژوئن  در تورنتو برگزار شد. اکثر خبرگزاریهای ایرانی خارج از کشور، از نوشتاری تا تصویری، بیشتر حول حضور "شاهزاده رضا پهلوی و همسرش والاحضرت یاسمین پهلوی" صحبت کردند!

چند هفته قبل و بعد از این سمینار در مدیای اجتماعی و از جمله هفته نامه‌ی شهروند تبلیغاتی حول این سمینار در جریان بود که  باز مرکز ثقلش نه علم و دانش و تخصص و پیشرفت، - که ظاهرا این سمینار ادعایش را داشت درباره آن سازمان داده شده -، بلکه حضور "شاهزاده!" رضا پهلوی و همسر ایشان در این سمینار دور میزد! در هفته‌ی گذشته نیز گزارشی در شهروند از دوست عزیزم نسرین الماسی چاپ شد که به نظر من این گزارش هم باز این ایراد اساسی را همچنان  دارد و ادامه‌ی همان خط رسمی مدیای دست راستی می باشد.

گزارش شهروند بعضا به مسائل علمی هم پرداخته ولی  نقطه‌ی برجسته‌ی آن همان حضور پهلوی‌ها در این سمینار بوده است. هیچ یک از این گزارش‌ها هم تا کنون توضیح نداده اند که حضور رضا پهلوی در این سمینار به عنوان یک دانشمند؟ یا متخصص؟ و یا شاهزاده‌ی طرفدار علم؟ و یا مقام تشریفاتی و گروه خون برتر و  از ما بهتران؟!! هست یا شخصی برتر و والامقام!!؟ صدها جلسه‌ی علمی و تخصصی در سراسر جهان برگزار میشوند و دانشمندان مستقل و غیروابسته به طبقات حاکم و آزادیخواه و آزاده و سربلند در آن به بحث و مجادله و مباحثه می پردازند و از شاهزاده و خانزاده و امامزاده‌ای هم در آنها خبری نیست. اما در فرهنگ عقب مانده شرقی و جهان سومی هنوز باید در جلسات علمی‌اش هم حضور از ما بهتران به آن اعتبار ببخشد.

من نمی دانم شاهزاده هم مانند دکتر و مهندس و پرفسور یک لقب و مقام علمی هست و یا مانند آیت الله و حجت الاسلام و آیت الله العظمی مقام اکتسابی و یا تشریفاتی؟ و یا مانند خانزاده و آقازاده و امام زاده صرفا متولد شدن در یکی از این خانواده‌هایی که ژن برتر دارند (یعنی از ما بهتران) کافیست و از اول دارای چنین مقامی می شوند و لزومی هم به تلاش و کار و جدیت ندارد. رضا پهلوی اگر به عنوان پسر شاه و دیکتاتور سابق (که بساط زندان و شکنجه و اعدام را براه انداخته، آزادی ها را سرکوب کرده و جنایات ساواکش سیستم ستم شاهی و گورستان آریامهری را برپا کرده و ... و این مجموعه  باعث انقلاب میلیونی مردم و به گورستان تاریخ سپردن آن نظام شده) در این سمینار حضور داشته که نه تنها اعتباری به چنین سمینارها و  جلساتی نباید بدهد و بلکه نقطه ضعف آن نیز باید باشد، نه نقطه قوت آن! اگر ایشان به عنوان کسی که پول و ثروتش (که از ثمره ی چپاول مردم ایران هست) در این سمینار شرکت کرده بود که باز هم امتیازی برای سمینار علمی نمی‌آورد وگرنه آقای خاوری که ثروت بیشتری از مردم ایران دزدیده و به کانادا آورده است می توانست اعتبار بیشتری به این سمینار بدهد! سوال این است ‌که آیا رضا پهلوی در این سمینار ها به عنوان دانشمند و رشته علمی تخصصی خودش شرکت کرده بود مثلا یک خلبان؟ که از ایشان عالم تر و متخصص تر  خیلی بودند.

تا زمانیکه این فرهنگ مجیزگویی و خرد و کوچک‌ و حقیر دیدن خود و مخاطبین خود، و انسان ها را رعیت و امت و پایینتر از شاهان و امامان و خان ها دیدن وجود دارد و شاه و امام و خان جزو از ما بهتران هستند و نه چپاولگران ثروت و اموال عمومی، جامعه، فرهنگ و ادبیاتش مشکل دارد و این شکل مجیزگویی به شکلی بازتولید و ادامه خواهد یافت. یعنی  این نحوه‌ی نگرش بایدبازبینی شود.

عده ای هم‌ ممکن است خوش باورانه و یا ساده لوحانه فکر کنند رضا پهلوی طرفدار حقوق بشر و دموکراسی هست و دستی هم در جنایات شاه و خمینی نداشته. که بخشا درست هست؛ ولی اگر ساده و خوش باور نباشیم ایشان که هنوز نه سر پیاز است و نه ته پیاز، با چه اعتبار علمی و سیاسی ای باید در یک سمینار ظاهرا علمی مرکز ثقل باشد؟

اما تا آنجا که به ادعاهای حقوق بشری و دمکراسی خواهی رضا پهلوی و طرفداران سلطنت برمی گردد، ایشان قبل از هرچیز اگر ادعاهایش دروغین نیست و پز حقوق بشر و دمکراسی اش درصدی به واقعیت نزدیک باشد، باید "زندان و شکنجه و اعدام دوران پدر و پدر بزرگ و جنایات ساواک را محکوم کند". تازه آن زمان می تواند مانند یک شهروند عادی و نه کسی که دارای گروه خون برتر و یا از ما بهتران است، به مبارزه علیه رژیم اسلامی بپردازد. وگرنه با ماستمالی کردن‌های "اشتباهاتی بوده" کمتر کسی ادعاهای ایشان را جدی خواهد گرفت. زندان و شکنجه و اعدام جنایتند و باید به عنوان گام نخست در سیاست امروز دنیا محکوم شوند.

کسانیکه آگاهانه و یا ناآگاهانه پشت چنین سمینارهایی پنهان می‌شوند باید بدانند که تاریخ آنها را در سمت راست و عقب مانده ی جنبش و مبارزات مردم علیه رژیم اسلامی قرار داده  و به عنوان سلطنت طلبان علنی و یا هم ضمنی و خجول این جنبش در تاریخ ثبت خواهد کرد.

گاگولن دیگه !



hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

نشست ولایت فقیه و کشورهای حاضر در برجام هفته آینده در وین برگزار می‌شود...
ترامپ : حکومت اسلامی ایران اشتباه بزرگی در سرنگون کردن پهپاد مرتکب شد ...
کاخ سفید : سقوط پهپاد احتمالاً در اثر اشتباه یک فرد اتفاق افتاد...

...............................

ما ۱۴ تن، در پی “گذار کامل” و مسالمت‌آمیز از این رژیم «ایران ویران کن» و در پی برپایی انتخاباتی آزاد هستیم.

پس آنچه که ما ۱۴ تن با انتشار نخستین بیانیه‌ خویش در پی آن بوده و هستیم، یک مطالبه فراجناحی برای «عبور کامل» از نظام جمهوری اسلامی بوده و متعلق به همه آزادی‌خواهان راستین با هر گرایش سیاسی و عقیدتی است.

امضاکنندگان:

-محمد ملکی
- گوهر عشقی ( مادر شهید ستار بهشتی )
-حوریه فرج زاده ( خواهر شهید شهرام از شهدای ۸۸)
۴-هاشم خواستار
- محمد کریم بیگی ( پدر مصطفی از شهدای ۸۸)
-محمد نوری زاد
-محمد رضا بیات
-محمد مهدوی فر
-کمال جعفری یزدی
- زرتشت احمدی راغب
-رضا مهرگان
- عباس واحدیان شاهرودی
- محمد حسین سپهری
- جواد لعل محمدی


فقط میدونم اگر این حکومت اسلامی توان گذار مسالمت آمیز و کامل از خودش را داشت ، 30 خرداد 1360 در تاریخ سیاسی ایران اتفاق نمیافتاد ، جنبش خرداد 1388 سرکوب نمیشد ، و امروز مسیر تاریخ سیاسی ایران شکل دیگری داشت و سرداران سپاه آروقهای جنگی نمیزدند.

این حاکمان مسلمان عقب مونده در ایران زبان مسالمت بلد نیستند ، اینکه روش چوب کردن به کون قذافی رو برای ولایت فقیه پیشنهاد میکنم دلیل خشونت طلبی نیست فقط دلیل این است و تجربه شد که حکومت اسلامی ایران بدون پشتوانه ای قوی برای دیپلماسی ( دست زوری قویتر از خودش ) ، هیچ ظرفیتی برای حل مسالمت آمیز مشکلات داخلی و بیرونی ندارد.


صحنه سیاسی متلاطم است ، تحلیل هم سخت است ، غرب در تلاش برای هژمونی مستقیم خودش بر خاورمیانه است ، حکومت اسلامی در تلاش برای حفظ بافت بیمارگونه خودش است . اهمییت نقش اقتصاد در این هژمونی مستمر پررنگتر میشود ، تاثیرگذاری اجتماعی یا سیاسی نیروهای داخلی موجود ( اعم از داخل ایران با خارج ایران ) ولی اصلا حرفش را نزن . فعلا که نیروهای انقلابی مدعی کارشان دفاع از زندانی سیاسی و کارگر شده و یا جمع کردن امضاء بر علیه اعدام ... و همزمان چپترین یا واقعی ترین تحلیلها در مدیای امپریالیسم نوشته میشود و اینگونه شد که مدعیان چپ ایرانی در تاریخ سیاسی انسان سابیدند به الک...


فرستاده ویژه دولت آمریکا می گوید که سیاست نهایی رئیس جمهور آمریکا، در مقابل سپاه پاسداران ولایت فقیه آوردن تروریست ها به پای میز مذاکره است.برایان هوک در جلسه روز چهارشنبه از دادن پاسخی صریح به سوالات رئیس کمیته روابط خارجی در این مورد که آیا دولت ترامپ "مجوز سال ۲۰۰۱ استفاده از نیروی نظامی علیه تروریست ها" را به عنوان ابزاری برای اقدام نظامی علیه حکومت اسلامی ایارن مشروع می داند یا نه طفره رفت. هوک گفت: "من کارشناس قانون اختیارات جنگ نیستم. می توانم به شما بگویم که هرکاری ما انجام دهیم قانونی خواهد بود." او تاکید کرد که هرگونه اقدام نظامی علیه سپاه جنبه دفاعی خواهد داشت: "حرفی از اقدام تهاجمی نیست."


جت‌های اف-۱۵ آمریکا به امارات رسیدند؛ «عقاب» های آمریکایی چه ماموریتی دارند...
شمخانی: بین نظام ولایت فقیه و آمریکا جنگ نظامی نخواهد شد...


خواندن اخبار و تیترها یک بخش است و بخش مهمتر ربط و وصل وقایع به هم است که البته کار اسانی نیست به خصوص که حرکتها به شدت یواش هستند و به اسانی دیده و حس نمیشوند . سال گذشته در بالاترین سطح مقامات حکومت اسلامی ایران اذعان کردند که نگران سال آینده هستند . کسی نگران وضع مردم نبود آنها نگران وضع خودشان هستند حاکمان مسلمان ایران فقط نگران امواج تغییر در ایران هستند که اجتناب ناپذیر است ، هرچند به شدت با تاخیر است .


ترامپ : فرمان حمله به 3 نقطه در ایران را صادر کردم ولی وقتی مشاورم گفت در این حمله حدود 150 نفر کشته میشوند پشیمان شدم من خیلی روح لطیفی دارم به روح عیسی مسیح ... در عوض مهلت قوانین پولشویی یا فاتف برای ولایت فقیه و تروریستهای حاکم در ایران 4 ماه دیگر تمدید کردیم... FATF

نماینده خامنه ای در مشهد : ترامپ عرضه ندارد حمله کند ما هواپیمای آمریکایی میزنیم و اونا فقط حرف مفت میزنند .


من نمیدونم کدوم الاغی توی کاخ سفید این سناریوی پشیمانی از حمله را ... را داد ترامپ بخوونه ولی موضوع به جنس خوب و ذغال داغ ربطی نداره موضوع مربوط به گاگولی مخاطب است .


به نوشته دویچه وله ماکسیم گورکی بعد از سالها تبعید و در 60 سالگی به پیشنهاد استالین به روسیه بازگشت ولی با وجود وعده پیشین استالین به او اجازه خروج ندادند و زیر فشار رژيم اتحاد شوروی از او یک مبلغ و نویسنده فرمایشی نظام ساختند. حتی هنگامی که رئیس سازمان امنيت نظام عاشق زن پسر او شد و پسرش را از میان برداشت، صدایش درنیامد. ماکسیم گورکی به نوشته دویچه وله در ۶۸ سالگی در پایتخت کنونی روسیه درگذشت.


گورکی میدانست به بهشت برنمیگردد . بهشتی در کار نبود به نظر من گورکی در ابتدای تحولات شوروی سابق اوضاع دستش نبود اما زمانی بازگشت کاملا آگاه بود که بهشتی درکار نیست با این همه مایل بود برگردد .

ماکسیم گورکی درجایی گفته بود : «من با روحی بیتاب زاده شدم. سرنوشتم این است که سرگردان باشم. همه جا رفتم ولی در هیچ جا تسلا نیافتم.»


نقل است یکی از فعالان سیاسی ایرانی و عضو حزب توده ( سیاوش کسرایی ) از دست حکومت اسلامی فرار میکند ابتدا به کابل و بعد به شوروی سابق...


مدتی بعد پیام میدهد به رفقایش داخل ایران که گولمان زدند بهشتی در کار نیست ، نان خوردن هم به زور پیدا میشود ، و بعد با کمک دوستانش از بهشت سوسیالیستی فرار میکند و میرود اتریش ...

زمانی هم که صدام سقوط کرد و ریزش بزرگ تشکیلات مجاهدین خلق اتفاق افتاد ( حدود یک پنجم کل نیروها ) خیلی ها با سوابق بالا رفتند ایران با همین توجیه منطقی و تجربی ...که بهشتی در کار نیست . آقای مسعود رجوی همان زمان پیام داد که از رفتن آن یک پنجم تعجب نکرد ولی از ماندن بقیه تعجب کرد . به نظر من آنها هم که ماندند اکثرا دیگر باوری عقیدتی مثل سابق ندارند .آنها در طول زمان فقط عادت کردند و حداکثر خودشان را به سبک زمان قرون وسطی متقاعد میکنند که بعد از مرگ در بهشتی دیگر پاداش میگیرند .


بعد از پشیمانی ترامپ از حمله به تروریستهای پاسدار ، اصلاح‌طلبانی همچون بهزاد نبوی، سعید حجاریان، محسن آرمین، سیدمصطفی تاجزاده، عباس عبدی، محسن امین‌زاده، حمیدرضا جلائی‌پور، محمدرضا جلائی‌پور، محمد حسینی‌نیا، عبدالله رمضان‌زاده، زهرا شجاعی، محسن صفایی‌فراهانی، فیض‌الله عرب‌سرخی، علیرضا علوی‌تبار، الهه کولایی، فخرالسادات محتشمی‌پور، آذر منصوری، شهیندخت مولاوردی نامه سرگشاده را امضا کرده‌اند....و از دبیرکل سازمان ملل خواهش کردند تا کمک کند آمریکا به برجام برگردد و 150 میلیارد دلار نقد دیگر بدهد تا همه با هم حالش را ببریم و به سوی خدا برویم نماز بخوانیم ، کون مردم بذاریم تا فلسطین و قدس و هرزه کونی آزاد شود ...
..........................

روزنامه نروژی مسئول است ، احساس دارد ، حقوق بشر میداند ، نگران تخمک است ، برای رَحِم جانش در میرود ، زن را میفهمد ... مثل این مجاهدین تروریست نیستن که هی تخمک و رَحِم در آورند و شب جمعه باهاش کباب کوبیده درست کنند بدهند به خورد بقیه توی مراکز خودشان...


گفت : موافقی ؟
گفتم : معلومه که بد جور موافقم
گفت : با چی موافقی ؟ من که هنوز چیزی نگفتم
گفتم : در دفاع از آزادی بیان
گفت : یعنی چی ؟

گفتم : یعنی وقتی تو آزادی نداری تا حرف دلت را بیان کنی مثل جغرافیای ایران...ویا آزادی هست مثل خارج از ایران ولی حرفی برای بیان نیست . بعد از سقوط صدام فصل بیان شروع شد یعنی حدود 2 دهه پیش . آنها که خواستند در آزادی کامل هرچه داشتند و توانستند بیان کردند . بعد از 2 دهه مثلا چی مونده که مخفی و خفن ، بیان نشده باشه ؟

گفت :حالا شاید یه چیزی تهش مونده باشه ...
گفتم مثلا چی ؟

چند ثانیه ای 2تایی فکر زدیم و نهایتا گفتم ممکنه مثلا هر زنی که وارد تشکیلات مجاهدین میشه اتوماتیک خدا یه رَحِمِ اضافه میده تا زاپاس داشته باشن . آخه یکی از رَحِمها رو رهبر مجاهدین خارج میکنه برای کباب کردن ...

این بار چیزی نگفت . فقط بد جور نگاهم کرد که معنی ش ساده بود چرا فکر میکنی من گاگولم ؟

گفتمش با نگاه البته : بلانسبت قصد جسارت نداشتم ولی این سوال رو از من نکن ، از کسانی سوال کن که یهویی یاد آزادی و بیان و امضاء افتادن تا حوصله شون سر نره . آدمای بدی نیستن ولی حیف شد زود رد دادن . گاگولن دیگه...



22.06.2019
اسماعیل هوشیار

ارتباط سیامک زعیم با تئوری ضدانقلابی سه جهان بر مبنای اسناد داخلی اتحادیه کمونیست های ایران!

ارتباط سیامک زعیم با تئوری ضدانقلابی سه جهان بر مبنای اسناد داخلی اتحادیه کمونیست های ایران!

http://www.azadi-b.com/G/file/3jahan_BE.pdf

چند نکته محوری درتدارک انقلاب در ایران (١)

چند نکته محوری درتدارک انقلاب در ایران (١)

سرنگونی انقلابی

یا «بحث بعد از مرگ شاه»؟

جنبه های سلبی وایجابی در امر سرنگونی

سرنگونی انقلابی به معنای دستیابی به حداقل های آلترناتیو وضعیت کنونی یعنی جنبه های اثباتی یک انقلاب است . مشخصات این نوع از سرنگونی آنست که با درس گیری از انقلاب بهمن وشکل انفجاری اعتراضات توده ای در کشور های خفقان زده از نوع ایران به سرنگونی تنها نمی پردازد بلکه تلاش میکند عناصرشکل گیری قدرت جایگزین را در پروسه تکوین انقلاب تقویت وتامین کند. واضح است که آنکه مهر خودرا برسرنگونی می زند نخستین کاندیدای قدرت سیاسی آینده خواهد بود. قابل توجه کسانی که سرنگونی را از زاویه سلبی فقط در نظر دارند وحتی به قدرتهای امپریالیستی چشم دوخته اند وآینده تحولاتی از این دست را لاپوشانی میکنند. طبقه کارگر وتوده های زحمتکش جامعه اگرچه همواره در انقلابات شرکت داشته اند اماپس از پیروزی بعناوین مختلف کنارزده وسرکوب شده اند. انقلاب 1918 آلمان وسرنوشت اکتبر ویاانقلابات بهمن و «بهار عربی» اگر چه از میزان سازمانیافتگی دو انقلاب دیگر برخوردار نبودند اما تجربه هایی  قابل ملاحظه اند. انقلابات بورژوایی نیازمند چنین تامل و تدارکی  نیستند زیرا ساختار طبقاتی موجود را حفظ ومراودات مبتنی بر سلطه وامتیازات طبقاتی را نیاز دارند بعبارتی نظم کهن برجای میماند.از زاویه  انها «همه باهم» بر سر سرنگونی مجتمع میشوندو جنبه سلبی مرکز توافقات قرار میگیرد. در انقلاب کارگری فراموش کردن جنبه اثباتی سرنگونی کمک به ادامه وضع موجود است بالاخص در کشورهایی مثل ایران که بر اثر دیکتاتوری ممتد از شکل گیری اهرم های تغییرات اساسی در جامعه جلوگیری شده وآگاهی زدایی صورت گرفته است. در چنین کشورهایی عمدتا در پروسه قیام وانقلاب این اهرم ها شکل میگیرند وهرچه ازقبل برای آگاهی حول این اهرم ها آمادگی فراهم تر شده باشد جنبه اثباتی سرنگونی بیشتر پدیدار میشود وجنبه انقلابی سرنگونی تحقق بیشتر می یابد.اما وسوسه« اکثریت عظیم» همه با هم را توجیه میکند وفراموش میشود که در نظم موجود ، تامین منفعت اکثریت عظیم امری نو واثباتی وبی سابقه است.پس لزوما باید همراه خویش راهکار اثباتی خود را داشته باشد .واین مستلزم ورود به جنبه اثباتی سرنگونی است.حضور اکثریت عظیم در یک انقلاب بی سابقه نیست اما تامین منفعت و دخالتگری اکثریت عظیم از آنرو بی سابقه است که دولت های سرمایه داری ساختار و منفعتی در این رابطه ندارند . اگر سرنگونی در جنبه سلب متوقف شود ومبارزه برای تامین دخالت گری به بعد از سرنگونی سپرده شود نظم موجود فرصت می یابد تا در اشکال دیگر بازسازی شود وسرنگونی معنایی جز تغییر مهره های حکومتی نخواهد داشت. بالاخص در ایران که ساختار اقتصادی واجتماعیش جز با دیکتاتوری سرپا نمی شود و کارگران وزحمتکشان فاقد سازمانیابی لازم اند. کشتار وسرکوب های بعد از انقلاب بهمن نمونه بارزی از این نوع سرنگونی است. بدون سازمانیابی طبقه کارگر در مرکز اکثریت عظیم تضمینی برای رای وحضور اکثریت عظیم در تعیین سرنوشت خویش وجود  ندارد. کمونیست ها به این دلایل است که فقط ازجنبه سلبی سرنگونی به پدیده نگاه نمی کنند بلکه تلاش میکنند سرنگونی انقلابی را بمیان بکشند وجنبه های اثباتی را همزمان از همین امروزطرح نمایند. دولت آینده باید دولتی کارگری باشد و اگر قرار است کارگری باشد با ید از همین حالا طبقه کارگر بدان اشراف داشته وخود را برای ملزومات آن آماده کند. در اینصورت پروسه سرنگونی پروسه سازمانیابی سریع هم خواهد بود. باید خودرا آماده پاسخ وکمک به تامین خواسته های جنبش های اجتماعی کند و پشتیبانی از این خواسته ها را در نظر بگیرد.آلترناتیو های بورژوا را که در این جنبشها حضور میابند وناتوانی های آنها را در تامین خواسته های این جنبش ها افشا کند . سرنگونی انقلابی وایجاد دولتی کارگری درست جائیست که پا ها بر زمین قرار میگیرد و تحولات اجتماعی آغاز میشود. دموکراسی کارگری در شکل تلفیق رای با حضور رای دهندگان در تعیین سرنوشت خویش  شورا ها را میافریند وبه حکومت میرساند .و..........

. از آنجا که سرنگونی انقلابی امری پراتیک و مرکز تحول در جامعه است حول آن میتوان  همکاری کرد .یا برای تعیین دوستان انقلاب آنرا معیار قرار داد. نزدیکی ودوری به سرنگونی انقلابی امری قابل اندازه گیری ورویت است. از اینرو واحدیست قابل اعتماد وغیر ایدئولوژیک در ارزیابی نیرو ها و مدعیان آلترناتیو. دولت یا دموکراسی کارگری که از پایین شکل ودستور میگیرد نمی تواند همسنگ سرنگونی وشکل گیری قدرت از بالا واداره امور بدون دخالت مستقیم توده کارگر وزحمتکش باشد. با این معیار بدیدار جمهوری خواه و سلطنت طلب و..و.. می رویم نه با معیارهای ایدئولوژیک . تمایز ما با آلترناتیو های بورژوایی با این پراتیک اجتماعی رقم میخورد. تبلیغات وپراتیک ما حول سرنگونی انقلابی متمرکز میشود زیرا این نقطه اشتراک در مرحله کنونی میان انقلابیون عرصه نبرد با جمهوری اسلامی وسرمایه داری است. نمی توان سرنگونی انقلابی را طرح کرد وبه کمک سرمایه داری وامپریالیسم و حمله نظامی چشم دوخت . سرنگونی انقلابی نقطه مقابل آلترناتیو های راست وسرمایه دارانه است . بیانیه همکاری کمونیست ها نقد خودرا از زاویه سرنگونی انقلابی متوجه آلترناتیو های دیگر میکند وپراتیک خودرا حول این مقوله سازمان میدهد.نقطه قوت پایداری که تا سرنگونی و سازمانیابی دولت کارکری وشورایی راهنمای همکاری کمونیست هاست و آنرا تسهیل میکند.

سعید سهرابی 180619

 

به مناسبت سالگرد منصور حکمت

به مناسبت سالگرد منصور حکمت

(نگاهی گذرا به سیاستهای راست و اپورتونیستی در پوشش منصور حکمت)

 

سلام زیجی

 

در سالگرد منصور حکمت، یا تحت عنوان "هفته منصور حکمت")٢١-١٤ خرداد)،هر ساله در  معرفی و گرامی داشت نقش و دست آوردهای آن  کمونیست و رهبر برجسته جنبش مان  تعدادی مینویسند و حرف می زنند، که جای تقدیر فراوانی است. اما متاسفانه در کنار فعالیتهای بسیار اندک و مثبت در این زمینه شاهد کوهی فعالیت دیگری هستیم که به این مناسبت و یا بطور کلی در پوشش منصور حکمت بخورد جامعه داده میشود که هیچ ربطی به مبانی کمونیزمی که حکمت در دوره خودش نمایندگی کرده است ندارد. امروز این پدیده نیز مانند هر پدیده دیگری از جمله روند رویدادهای پس از مرگ مارکس و لنین از هر طیفی، اعم از کمونیست و سوسیال دمکرات تا چپ بورژوا و ملی را میبینیم در این مناسبتها به توضیح و تفسیر و توجیه سیاستهای خود، که هیچ ربطی به لنین و مارکس  مبانی کمونیسم و مبارزه طبقاتی  و شروط و ملزومات پیروزی کارگر و سوسیالیسم بر نظام ظالمان سرمایه داری  ندارند، می پردازند. بدینوسیله از یک سوی  چند صباحی فضای از تسکین و تقدیس و مناسک شبیه مذهبی برای دوربرشان ایجاد میکنند، و بعد میروند سر همان دنده ی که بازی در میدان بورژوازی است، و از سوی دیگر با این نوع یاد بودها و "در افزودها" به حاشیه تر شدن کمونیزم و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و ادامه حیاط سرمایه داری، حال در هر پوششی، ملی، دمکراسی و دمکراتیک و غیره، کمک می کنند و به نوعی  زمینه های"آشتی طبقاتی" را ایجاد کرده و به شدت به خود آگاهی طبقاتی طبقه کارگر و مسیر کسب  قدرت سیاسی جنبش ما آسیب زده اند!

 

این اتفاق دقیقا برای منصور حکمت و کمونیزم کارگری هم افتاده است!.امروز متاسفانه مناسبت ها و پروژهای نامبرده به اسم حکمت نه آنطوری که  هدف اولیه ما بود، بلکه عمدتا در خدمت به اهدافی دیگری مورد استفاده قرار میگیرد که در آن سیاستهای آشکارا راست و اپورتونیستی  از جانب عناصر و احزاب معینی در آن پوشش بخورد مخاطبینشان داده می شود. چنین  مناسبت ها و سالگردهایی قرار بود  به روشنبینی بیشتر جنبش کمونیستی، بەگسترش و اعتباراین نوع کمونیزم انقلابی و کارگری، به شناساندن تاریخ واقعی زندگی سیاسی و مبارزه حکمت، و به آینده پیروزی طبقه کارگر  و اتحاد صفوف جنبش کمونیسم کارگری و سوسیالیستی  بکار گرفته شود و مورد توجه قرار بگیرد.  اما اکنون سالها است که متاسفانه کاملا  بر عکس به منظور اهداف دیگری دارد مورد سوء استفاده قرار میگیرد. با مرگ حکمت و به دنبال شکست پروژه "حزب کمونیست کارگری ایران" و بعدا،همچنین شکست سیاسی "حزب کمونیست کارگری ایران –حکمتیست"، اسم و تاریخ و اعتبار حکمت و کمونیزم کارگری در جهت سیاستهای دست راستی و حتی آشکارا علیه بنیادهای کمونیزم کارگری و افکار حکمت از جانب  رهبران جدید آن احزاب مورد  تحریف و سوء استفاده قرارگرفته است. علاوه بر دها مطلب و سمینار و اسناد قابل دسترس و نقد های سیاسی در زمینه های متعدد درون حزبی که طی حداقل یک پروسه دو ساله علیه محفلیسم و خط راست  و اپورتونیستی حاکم در حزب سابق حکمتیست  داشته ام، و گویا اینها  "درون حزب " اند و نباید علنی شوند!، و به علاوه چنانچه به سمینارها و  مقالات یک دو سال اخیر من نیز در نقد سیاسی دو حزب موجود حککا و حککا- حکمتیست و مباحث علنی و مستند علل کناره گیری من و تعدادی از "حزب حکمتیست"  در دو سال اخیرمراجعه شود( در صورت امکان به زودی بطور جامعتری در نقد و افشای سیاستهای ناظر بر رهبری جدید "حزب حکمتیست" بیشتر پرده بر خواهم داشت) به روشنی میتوان بەگوشەای از این حقایق پی برد که چگونه اسم و اعتبار حکمت  دستمایه  منافع و سیاست و پروژ های دیگر و نا مربوط به حکمت قرار گرفته است.

 

 والبته امیدوارم کمونیستهای مسئول زیادی پیدا شوند( بنظرم  نه فقط در بخشی از لایه کادری و اعضای احزاب  نامبرده هنوز چنین کمونیستهای ولو ساکت اما مسئول و متعهد و روشنبینی وجود دارند، که ضروری است به دوره سکوت و بی نقشی خود پایان بدهند و منافع فرقه را بر منافع کمونیسم و جنبش ترجیح ندهند، بلکه  در میان فعالین  کارگری و کادرهای کمونیست منفرد نیز طیف گسترده ای از افراد مبارز(متواری شده دست همین احزاب و "رهبران "٣٠-٤٠ ساله و به شدت نامسئولشان هستند) متعهد و معتقد به  این نوع کمونیزم کارگری، اجتماعی و انقلابی زیادی در داخل و خارج کشور وجود دارند ، که فقط کافی است یک گام جدی بردارند،  به خوداعتماد کنند، به ضرورت متشکل شدن خود و همنوعانشان بیشتر پی ببرند، و به قدرت متشکل و غیر فرقه ی تحزب یافته جمعی خود در قالب حزب سیاسی مدرن سوسیالیستی با رهبری جمعی باور داشته باشند، و بدانند کارگر و کمونیزم در ایران به چنین نقشی از جانب آنها به شدت نیاز دارد )  تا در کنار همدیگر قرار بگیریم و علیه سیاستهای دست راستی آن نیروها و سوء استفادەشان از این سالگردها  و مناسبتها و تاریخها و گذشته کمونیستی زندگی سیاسی بیشتر ماها، به دفاع از حقیقت و  کمونیزم و آینده پیروزی کارگر و کمونیزم در تحولات ایران برخیزیم.  سرنوشت حال و آینده مبارزه و پیروزی جنبش ما در ایران نیز عمدتا به چنین تحولاتی گره خورده است. کمونیزم کنونی لم داده  در زندگی مجلل  خارج نشینی این نوع جریانات نمیتواند  محرک و پیام آور هیچ نوع کمونیسم انقلابی در داخل کشور باشد. امروز بخش زیادی از آن دوستان و احزاب نامبرده بطور واقعی کمونیزم غیر رزمنده، کمونیزم غیر شفاف، کمونیزم نوع حزب توده و کومله  کنونی  و ملی گرایانه و خلقی است و فاقد کمترین ریشه و اعتبارند در جامعه ایران.  و وقتی" کارگری"هم  ظاهر میشوند سکتی و صنفی و متظاهر هستند، و وقتی "سرنگونی طلب" اند و دنبال "انقلاب"اند، سر سوزنی با همان انقلاب و سرنگونی ٥٧ فرقی ندارند!، بدون تردید نتیجه آن همان چیزی خواهد بود که از سال ٥٧ و تا امروز آوار شکستش را بر دوش خود حمل میکنیم. اگر فریب زرق و برق نوشته ها و ادعاهای این جریانات نخوریم بهتر خواهیم فهمید که براستی کمونیزم  امروز آن دوستان  هیچ ربطی به حکمت و سالگرد حکمت و سوسیالیسم کارگری، که بدون آن پیروزی در ایران بی معنی خواهد بود، ندارد. کمونیست که امروز در پوشش "حككا" و "حككا-حکمتیست"  جاری است نه تنها کمونیسم کارگری و سوسیالیسم طبقه کارگر را نمایندگی و معرفی نمی کنند بلکه در تحریف و "دفن" آن عملا با بورژوازی همسازتر شدەاند. در دوره حاضر نیز در مقابل چشمان همه در میدان سیاست و پراکتیک نشان داده اند که با  همراه تر شدن با طیف های مختلف چپ و راست بورژوایی "فارس" یا "کورد" وغیره یا با "جنبشهای مردمی" و با سیاست و ادبیات پوپولیستی شان ربطی به سیاست و اهداف و برنامه ناظر بر یک دنیایی بهتر و حکمت  ندارند. بنظر من رابطه واقعی این دوستان با حکمت و تاریخ گذشته و پراکتیک و سازمان کمونیزم کارگری به همان اندازه  واقعی است که  کسی بیاید  با شعبده بازی رابطه و پیوستگی سیاسی-طبقاتی کومله و حزب کمونیست ایران کنونی را با تاریخ کومله و یا حزب کمونیست قدیم، از جمله با کومله کنگره ششم و یا حتی با کل دهه شصت آن سازمان و روند کمونیستی آنزمان یکی بداند. بنظرم  اکنون هر دو روند نامبرده، دو مسیر سیاسی-خطی-جنبشی کاملا بی ربط به گذشته روندهای سیاسی و کمونیستی "مشترک" مان را انتخاب و طی میکنند.

 

اکنون به حکم تحلیلهای  متکی به افق پوپولیستی و راست روانه و توهم پراکن همیشه در حال "انقلاب" و "سرنگونی" کردنهای ملال آور و بی ثمر طولانی مدت سالهای اخیرشان، و بعداز خروج نیروی کمونیستی قابل توجه ای از آن جریانات، مانند فنر بر گشته اند به دوران ما قبل آن تاریخ. بر گشته اند به دوران سیاست و سنت و روش های سازمانی و رهبری شرقی و سنتی و کدخدا منشی  دوران قبل از تشکیل حزب کمونیست ایران. بخشی از تشابه ها و نزدیکی های کنونیشان، مستقل از شعارهای "سرخ"ی که می دهند، و مستقل از جنگ های "زرگری" و یا شخصی که با همدیگر دارند،علاوه بر تاثیرات اوضاع سیاسی "همه باهم" بودن، و امیدشان به روزنه فشارهای امریکا و موضوع " دیپلماسی کمونیستی" یا "کوردی"  دوره حاضر، بر میگرد به بازگشت جنبشی-فکری-سنتی و شیوه رهبری شرقی شان به دوران سابق، به  همان روند و خانواده سیاسی  ورشکسته و غیر کارگری چپ ملی و خلقی و سنتی سال ٥٧. آیا بازماندگان بعداز مرگ لنین را میتوان ادامه دهندگان راه لنین و حزب بلشویک دانست تا امروز این "کمونیزم کارگری" و "حکمتیست" جدید را ادامه  دهنده خط حکمت و کمونیزم کارگری دوران حکمت دانست؟. پاسخ مثبت دادن به آن تنها از عهده دشمنان کمونیزم و  سیاست بازان نان به نرخ روز خور و یا انسانهای ناآگاه بر می آید. در این جا و به این مناسبت میخواهم تاکید کنم که بطور کاملا برجستەتری حزبی که ما ساختیم و اکنون یک تعداد رهبر اپورتونیست و محفل باز و نامسئول سکانش را در دست دارند و نام نامربوط " حزب کمونیست کارگری ایران-حکمتیست" را به یدک میکشند نه تنها هیچ ربطی به حکمت ندارند، بلکە سیاست و عملکرد  رهبری غالب آنها نا مربوط است به حکمت و بنیادهای کمونیزم کارگری. همین  جریان که اولا "هفته حکمت" را با زور رای گیری به" روز حکمت" و سپس با توافقات جناحی درونی خود آنروز را هم قرار گذاشتند به "کنگره حکمت" تبدیل نمایند و در نهایت جز یک اسم و نام بی محتوا چیزی از آن بجای نمانده است. بعلاو یک نگرش همیشگی مخالفت شدید نیز با  عنوان"حکمتیست" در آن حزب وجود داشت که نظریه پرداز اصلی آن اکنون در راس حزبشان قرار دارد، و همین خط انواع تلاش بخرج داد که حتی "نشریه سیاسی-تئوری" وقت "حکمت" را نیز با یک اسم پر طمطراق خود ساخته ای  دیگری به منظور  باقی نگذاشتن اسم حمت بر نشریه  مدت بسیار زیادی تلاش کرد  واز این دریچه به میدان آمدند تا سر دبیر آن نشریه شوند و از زاویه  کمونیزم سردرگم  ملی-خلقی و حزب باد خود بتوانند "مستقلا" خط  جدیدی جایگزین "حکمت کنند! که خودش هم میدانست سنگ بزرگ علامت نزدن است و از اینرو حتی بیش از یک شماره هم نتوانست با سردبیری خودش، با اسم و یا بدون اسم حکمت، منتشر کنند، شخصا مخالف اول و اصلی آن تلاشهای دست راستی بودم، و تا  در ان حزب حضور داشتم مانعشان بودم و انوع تصمیم و مصوبه پیشنهادیشان را با رای منفی  ارگانهای رسمی  و معتبر قدیمی رهبری وقت آن حزب مواجه کرده ام.

 

در نتیجه همه گواه بر سو استفادههای سیاسی و رقابتهای شخصی و جناحی از این مناسبتها و زندگی و تاریخ منصور حکمت  به نفع مسائل و منافع دیگر بود و هست. هیاهو و ادعاها محک نیست. جایگاه امروز آنها در تحولات سیاسی ایران و منطقه نیز گویای نامربوط بودن این جریانات به خط سیاسی و متد و افق کارگری-کمونیستی حکمت است. ازرویدهای عراق تا جنبش سرنگونی "دیماه"  و آشتی با همه شعارها و نیروهای دخیل در آن، تا"مردم مشهد راه نشان می دهند"، تا دوره بعد که دیماه به" انقلاب" و "سرنگونی" تبدیل نشد دوباره "چپ" تر شدن، و  اینبار  بعداز اعتراضات"کارگران در هفت تپه و اهواز اینها هم فورا رنگ عوض میکنند به راست فهش میدهند و مربووط و نامربوط خودشان را به "شورا "و بخشی ها آویزان کردند. اینبار بجای "مردم"،" شوراهای مردمی" راه نشان دهنده شد!، و بلاخره از "انقلابات بهار عربی"، تا عروج "کمونیزم جهانی" و تا "انقلاب زنان" در پس رویدادهای کردستان سوریه، از دفاع از "فدرالیسم دمکراتیک" در "روژآوا" تا  تئوری "طبقاتی" "اردوی کار"، از حمایت جانانه شان از کومله و سکوت معنی دارهمجنبشی بودنشان در مقابل همدیگر، تا مخالفت دوپهلوشان با سیاستهای امریکا و موضوع برجام در برخود به ایران، از سانسور و توطئه چینی و نفرت پراکنی  و اتهام زنی های مکرر و سخیف علیه ما کمونیستهای مخالفشان در دوران متعدد، و نفرت و دروغ پراکنی علیه همه کسانی که صفشان را روزی ترک کرده اند، و موارد بیشمار دیگر که همه گویایی تغییر ریل سیاسی، اخلاقی، و پرنسیبی بخشی از این همسنگران سابق ما، به ویژه بر چند فرد اصلی در رهبری جدید حاکم بر "حککا-حکمتیست" است. واقعا باید اقرار کنم که  در زمینه چگونگی سازماندهی فریب و دیپلماسی و دسیسه چینی علیه مخالفین جدی سر راهشان  و حتی علیه رفیق بغل دستی خودشان بی نهایت کار کشته اند و همین امروز هم کلاه سر تعدادی گذاشته اند.

 

همانطوری که دبیر کمیته مرکزی، رئیس دفتر سیاسی و دبیر کمیته کردستان و جمعی به اسم به ظاهرا" کمیته کردستان" همین "حزب حکمتیست" جانانه و خالصانه در خدمت  دفاع از "پروژه کومله "بر آمده اند،  ادبیات "زبر" و غیر زبر را در برخود به کومله را هم  استفاده نمیکنند، و حتی مخالفت نیمبند و بنظرم بخشا "زبر" و شخصی شان در دوره اخیرعلیه سیاستهای راست دوره اخیر حککا، که زمانی در مقابل نقد های من از آن حزب همین  افراد دررهبری جدید" حزب حکمتیست" علیه من صف می کشیدن و تصورشان این نبود  که امثال حمید تقوائی خط و سیاست بی ربط به کمونیزم کارگری نمایندگی میکند!, و به من گوشزد می کردند نه! "همجنبشی هستیم" و غیره، اکنون دقیقا بخاطر نزدیکی بیشتر با کومله حزب کمونیست ایران در کردستان، و بخاطر اینکه چیزی در آنجا بدست بیاورند و از قافله روند ارتجاعی در آن منطقه جا نمانند، شروع کردند به یک مجموعه انتقادهای دست چندمی از حمید تقوائی و رهبری حزب ایشان را به دعوای فیس بوکی تبدیل کردند.  دادن پیام و تسلیت های ویژه، با ژست رسمی، و آشک ریختنهای" دیپلماتیک"ی که  بعداز ٣٠ سال تازه به فکر "گردان شوان"ها افتاده اند، همه  گواه بر روی آوری به یک سیاست اپورتونستی و کاسب کارانه و عقب مانده است که سر سوزنی به هیچ چیز حکمت و هیچ مارکسیستی شباهتی ندارد!.این "ریل " عوض کردنها در جهت ساف کردن جاده آرزوی عمیق بازگشت بخش اصلی رهبری آن جریان به آغوش  همان کوملەی است که اگر پست و مقام و موقعیتشان تامین شود واقعا ترجیح میدهند با یک کومله "چپ تر" همراه شوند تا آن "تاریخ معتبر و اجتماعی" را تقویت کنند. برای رئیس و روسایی جدید این حزب اینکه  یک خروار تحریف و توهین و دروغ و ترور نفرت فاشیستی/کوردی علیه حکمت و کمونیزم کارگری و تک تک کمونیستهای که روزی آن سازمان را ترک کردند در همان اردوگاهی که عکس مارکس و لنین و انگلس  را هم ظاهرا آویزان کرده اند، در صورت گرفتن "امتیازات" کافی، پشیزی ارزش ندارد. این دوستان واقعا خود  را چه از نظر روابط شخصی چه آرمانی و سیاسی "طیف کومله" را از ما به خود نزدیکتر می دانند. مردم این  نوع مسائل میبینند می گویند سیاست "پدرو مادر ندارد" یا سیاست یعنی "دروغ و عوامفریبی" و...، این سنت بیرون آمده از "کومله" غیر مارکسیست در مقابل نقد و چلنج سیاسی و مشروع ما کمونیستها علیه خود، با وجود اینکه هنوز از زحمات ما نان میخوردند و هزینه میکند به هر نوع  بی پرنیسبی و توطئه و پخش دروغ در محافل زیر زمینی شان  متوسل میشوند. در مقابل دفاع ما  ایستادند که از حقیقت و سنت های کمونیستی دفاع نمودیم، ودر مقابل تلاش ما  ایستادند که علیه تبعیضات، علیه محفلیسم، علیه نا عدالتی ها و سو استفاده های حزبی و مالی با صراحت مبارزه کردیم وحتی اسنادهای پیشنهادی ما در این موارد هم رای می آورد اما از ان" بالا"  که بنفعشان نبود پاره می کردند.  در مقابله با تلاش ما در باره  به شکست نکشاندن کامل بعضی از پروژه های بسیارمهمی که نیرو و فداکاریهای از جان گذشته و  پولهای بی حساب و کتاب زیادی هم در راهش هزینه شد، صرفا بخاطر حفظ منفعت شخصی"شخصیتهای"  باجگیر ومحفلیست و ناتوانان که اگر بارها امتیازات ویژه و باج به آنها داده نمیشد بارها تصمیم گرفتند آن حزب را ترک نمایند، به هر روش ارتجاعی پناه بردند. هر گاه  کمونیستهای امثال ما  و دیگران  زبانشان باز میشود و حاضر نیستند این اوضاع بی ربط به "کمونیسم" و "حکمتیسم" را بپذیرند و زندیگیشان را در راه منافع شخصی یک مشت رهبر محفل باز  و راست که به اسم حزب و کمونیزم  و حکمتیست دکانی برای خود دایر کرده اند صرف نمایند، تحملشان بسر رسیده، انوع پرونده  و نقشه علیه اش درست میشود و  تلاش میکنند در اشکال مختلف  این "مایه دردسرها" را مجبور به ترک صفوف حزب مربوطه نمایند تا خود "چهار نعل"  جلو بروند و بدون حریف و بطور "ماداملمعر" "قهرمان" یک صف ساکت یا سر بزیر باقی بمانند. پذیرفتن "حکمتیست" بودن این فرهنگ و سیاستها اوج ضدیت با حکمت است!  

 

واقعیت این است که دبیر کمیته مرکزی کنونی شان، که طبق معمول فرموله کننده "ادبی"  "چپ-ملی" و دیپلماسی بازی میدان سیاست در بیرون و درون آن حزب است، و رئیس دفترسیاسی قدیمی شان با تمایلات بسیار قوی  سانتریستی  و موقعیت پرستی، و  چند نفر اصلی عضو "کمیته کردستان حککا-حکمتیست"( از جمله دو همشهری که به نوبت  امتیاز ثابت "دبیر"ی آن "کمیته" را بیش از یک دهه بی تاثیری سیاسی و کمونیستی در کردستان و اساسا نقش  ور رفتن با محفل خود شان عهده دارهستند) ، بغیراز پاره ای دلخوری شخصی قدیمی تر شان، از نظر سیاسی کاملا با کومله هم خط هستند،  سالها است در موضع گیرهای سیاسی و نشریات و گفتگوهایشان ‌هیچ فرقی با سیاست و فرهنگ و مبارزه و خط کومله(سازمان "حزب کمونیست")، نه حتی  نزدیک به گرایش چپ در حزب کمونیست، ندارند، همانطوری که یک طیف دیگرشان با جریان و خط دیگری( خط حمید تقوائی) نزدیکتر است، و یک جمع  چند نفره کمونیست سازشکار و ناروشنی هم که  دستشان را به کلاه خودشان گرفته اند، هرچند با ان دو قطب در حزبشان از نظر سیاسی ظاهرا همراه نیستند اما در واقع نیروی بازی داده شده از سوی هر دو طیف  راست در آن حزب هستند. این دوستان در آرزوی هرگز متحقق نشده "تبدیل" این سیستم و مکانیسم به یک حزب سیاسی-کمونیستی و دخیل در مبارزه سوسیالیستی سرگرم خود فریبی  و تلف کردن عمرمفید خود میباشند. و گویا سالی یکبار حرف زدنشان از حکمت و هر چند گای اثتی پخش و بازتکثیر کردنشان از زاویه "دفاع از حکمت" و آن خط است!!  

اینکه میگویند چرا جمهوری اسلامی یا فلان جریان دست راستی یا فلان حزب "دیکتاتور و سکت" با وجود این همه جنایت یا استثمار و اقدام نادرست و غیره  قادر است به حیاط خودش ادامه بدهد، در کنار چند عامل کلیدی دیگر روشن است یک دلیل پایه آن بر میگردد به فرهنگ همراه شدن بدون تعمق و یا سکوت و تائید کورکورانه بخشی از "اعضا" در مثال مربوط به احزاب و یا "مردم" عادی مرتجع در مقابل دولت و جریانات راست ملی و مذهبی است! به ویژه در فرهنگ شرق بر اثر سیاستهای قرون وسطی طبقه حاکمه عادت گرفتن بخشی از شهروندان به "رعیت" شدن در مقابل "بالائی" ها، یا بقول معروف عادت گرفتن به "سواری دادن " به زور گویان و حاکمان یک واقعیت تلخ  اجتماعی و فرهنگی است که در نیروی بخشی از اپوزسیون چپ و راست و ملی و مذهبی ها هم کم و بیش این فرهنگ جاری است.

 

اینکه عاملین اصلی شکست واقعی حکمت که به دلیل خط سیاسی راستشان و همچنین منافع و موقعیت حقیر شخصی خود انشعابات مکرر تحمـیل کردند،  اینکه عاملین  ترور سیاسی و تحقیر صدها کمونیست مخالف درون سازمانی، کسانی که اکثرشان نه از نظر مادی، نه شخصی، نه  سیاسی کمترین هزینه و فداکاری برای همان حزب انجام نداده اند، اما  هنوز هم در سایه حکمت و سالگرد حکمت دوباره در مقام رهبر و رئیس می آیند برای من و شما از کمونیسم و انسانیت و شفافیت و صداقت و فداکاری و رزمندگی و غیره صحبت میکنند براستی مخاطبین خود را کم عقل، یعنی همان رعیت فرضی فرض میکنند. اگر چنین نمی بود اینها بارها و سالها  بود که میبایست به عنوان خطا کاران، مجرمین و مسببین شکست و ناکامی کنار گذاشته میشدند نه دوباره به عنوان رهبر و مربی و"قهرمان" ظاهر شوند. اگر از دنیای وارونگی سرمایه داری صحبىت میکنیم، این هم یک وجه از آن واقعیت وارونگی زندگی انسانها در دنیای سیاست است!. و همچنانکه گفتیم سکوت مرگ آور و سنت تمکین و فرهنگ عقب مانده "بله بله قربان" و نبود اعتماد به خود نه تنها این نوع سناریوهای مضحک را ممکن کرده است که از نو سربازشان میشویم و از نو برایشان هورا میکشیم و کف می زنیم!.

 

این  فرهنگ هر چه باشد مطلقا فرهنگ کمونیستی نیست! این  گویای اوج تراژدیی است که دامن جنبش کمونیستی و کارگری را از انقلاب اکتبر تا امروز فرا گرفته و از آن باطلاق هنوز نتوانسته ایم بیرون بیائیم. درایت زیادی لازم نیست تا فهمید آن سنت سیاسی، آن عناصر خرده بورژوا، و آن روشنفکران صرفا کتابخوان بی عمل، و آن شخصیت هایی که هنوز به ٣٠ -٤٠ سال پیش دوران فعالیت خود و" توده ها" میبالند اما از کمونیزم امروز و از مبارزه طبقاتی و صداقت کمونیستی نه ذینفعند و نه چندان حالیشان است، صلاحیت قائم شدن در پشت حکمت برای "رهبر ماندن" شبیه دهقانی و ناسیونالیستی و پوپولیستی و دیپلماتیک بازیهای کنونی خود ندارند! توان و درایت رهبری کمونیستی آنطوری که حکمت نوشته و گفته حتی در زمان حکمت هم بیشتر اینها نداشتند چه رسد به امروز!. بنظرم برخی اشتباهات و محدودیتها و بعضا ملاحظه کاریهای نادرست سازمانی آنزمان خود  حکمت در برخورد به  طیفی که کادرهای دوربرش در آنزمان بود که باعث شد بعداز نبود خودش "در افزوده" ها و شخصیتهای نامسئول و نا مربوط به کمونیزم کارگری  در آن ابعاد ویرانگری وارد صحنه شوند که مهمترین افتخار زندگی سیایشان شد تخریب آن  تاریخ و حزب و روند و پراکنده کردن و نامید کردن صدها انسان صادق و مبارز و به درجاتی "بدنام" کردن خوشنامترین نام، کمونیزم کارگری، کاری که ارتجاع بورژوای در پوزسیون و اپوزسیون قادر به انجامش نبود!

 

 حال این طیف ها و خط سیاسی راستشان در پوشش حکمت و کمونیزم کارگری  یک عمر است فقط با هیاهو، و دروغ و در بهترین حالت اینکه حداقل ١٥ سال است با اتکا به تحلیل های آبکی شبیه مجاهدینی "فردا رژیم سرنگون میشود" و " مردم بیائید با هم باشیم" ها توانسته اند تعدادی را دور خود حفظ کنند و به سازمان و سیاستی ادامه بدهند که جز به شکست کشاندن و آسیب رساندن به اعتبار و فعالیت کمونیستی و فداکاریهای  گسترده عناصر کمونیست و جدی و دلسوز در آن صف، تلف کردن وقت و انژی و نیروی بسیار زیاد، و سر آنجام مانع تراشی برای شکل دادن به  صف آرائی انقلابی، عروج اجتماعی و واقعی کمونیسم و سوسیالیسم کارگری، و دست یافتن به حزبیت سیاسی و متمدن برای پیروزی انقلابی بر جمهوری اسلامی و بورژوازی، کار دیگری نکرده اند.

 

گرامی داشتن حکمت از جانب دوستان حاکم بر جریانات نامبرده در راه حفظ ارزشهای سیاسی و سنت مبارزاتی حکمت نیست!،  کاری به نیت درونی و انگیزه فردی کسی نداریم،عملا چنین نبوده است!. بخاطر منفعت حقیر خود و بخاطر پیشبرد سیاست جدید و راست روانه خود اما با هزینه کردن از حکمت است. خود اینها، تک تک شان! دیوار قبر را بر سر حکمت خراب کردند و جنبش ما را نیز به شدت با آسیب دیدگی و پراکندگی مواجه کردند، آن صف را از درون متلاشی کردند، خط و افق دیگری بر آن ناظر کردند، حالا باز از افراد عقب مانده و ساده لوحی که هنوز قبولشان دارند یا اصلا کاملا از این حقایق بیخبرند میخواهند دوباره پیاده نظام آنها باشند تا بتوانند زیر سایه حکمت و کمونیزم کارگری و غیره به سیاست مخربشان ادامه بدهند. درس گرفتن از تاریخ بنظر میرسد برای خیلی ها پشیزی ارزش ندارد! انگار تعدادی در میدان مبارزه سخت طبقاتی فقط تا نوک دماغ خود را میتوانند ببیند، انگار تعدادی عزم جزم کرده اند همچنان فریب خورده هیاهوی  کسانی باقی بمانند که بخش اعظم عمرشان  را تنها به  بخاطر ماندن در قدرت و حفظ منافع حقیر خود، تحمیل شکست و ناکامی و آسیب زدن به زندگی و حرمت و فداکاری صدها کمونیست مبارز دیگر بوده است، انگار چسبیدن به فرقه و سکت و حال هوای محافل شخصی داشتن  و حفظ کردن آن برای تعدادی شده یک شغل و عادت همیشگی، و این روش ها و عادات مخرب  هزار برابر از پی بردن به حقیقت و چسبیدن به منافع جنبش و آینده جامعه انسانی  و سوسیالیسم برایشان مقدس تر شده  است. ضرورت تداوم این نقد ها به ویژه از آنجا نشات میگیرد که ما حتی یک مورد هم شاهد نقد و بازبینی از خود و سیاستشان و از عملکرد مخرب تا کنونی شان نه تنها نبوده و نیستم بلکه در ابعاد به شدت مخرب تری آنرا ادامه می دهند و آوارش باز بر سر ما کمونیستها و طبقه کارگر فرو خواهد ریخت. مسئله معرفتی نیست، سیاسی، خطی ، سنتی و یک آرمان "چپی" نا مربووط به حکمت و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر است که این دوستان چه آگاهانه چه ناگاهانه به تداوم آن عمیقا پایبند هستند.

 

بدین ترتیب درآغوش "سکوت مرگ" تعدادی ازاعضای ناآگاه و محافظه کار، و در غیاب عدم نقد کافی و ملاحظه کاری ما ها، این سنتهای سیاسی "مردمی " همچنان به پادشاهی" و "دیپلماسی کمونیستی" کردند خود  ادامه می دهند. و به ویژه وقتی حزب و الترناتیو قدرتمند کمونیستی و کارگری هنوز شکل نگرفته است، امکان بقای سیاستهای دست راستی موجود در پوشش کمونیزم کارگری بیشتر ممکن تر شده است.  رهبران دخیل در این سنتها  حتی عقب مانده تر از سنتهای رایج بورژوائی، به جای حساب پس دادن به جنبش و تقبل مسئولیت پذیری، بجای حساب پس دادن به کسانی که با خون جگر نه در ماکدونالهای استکهلم و لندن و تورنتو، که در میدان زنده و خونین مبارزه طبقاتی در جامعه ایران و منطقه علیه ارتجاع جمهوری اسلامی و بورژوائی سنگرهایی در دفاع از کارگر و کمونیسم ایجاد کرده بودند، و اینها  البته در حوالی همان ماکدونالها نقشه کشیدند و تخریبش کردند، به جای کناره گیری و بازنگری  و نقد شفاف و صادقانه از اعمال غیر کمونیستی شان در زمان  بعداز مرگ حکمت، انگار مرگ حکمت  برای آنها مصادف با  فرا رسیدن جشن سیاسی شان در باز شدن دریچه راهی برای انتخاب راه بسته تا آنزمان بوده است. و واقعا هم آن دریچه  برای این طیفها بازتر شد. یکی مسیر راه  خود رابه سوی  پوپولیسم و ناسیونالیسم ایرانی با اعتماد بنفس بیشتر کج کرد، یکی دیگر به سوی "کردستان دریچه قدرت" و "جنبش مردم کردستان" و بر این بستر و اساسا در اتحاد با کومله(حزب کمونیست) در فکر "الترناتیو سوسیالیستی" مشقی در استکهلم بر آمدند!، یکی با تئوری مضحک "اپوزسیون اپوزسیون" نشدن راه آشتی طبقاتی را برگزیده و دیگری با همان هدف اما در قالب و پوز چپ تر" اردوی کار" و "کردستان انقلابی" و غیره را جایگزین "تخیلات" سوسیالیستی ایجاد حزب سیاسی انقلابی و مسلح و شکل دادن به صف و پرچم و آرمان و جنبش طبقاتی مستقل کرده اند. در عالم واقع چنین کرده اند. ادعایشان پشیزی ارزش ندارد!

 

همچنانکه گفتیم،سالگرد گرامی داشت حکمت یا "هفته حکمت"  که قرار بود مناسبتی برای معرفی آثارحکمت و تلاشی برای کمک به اتحاد و سرو سامان گرفتن جنبشی باشد که حکمت به آن تعلق داشت، اما اکنون کاملا در جهت عکس آن و برای مقاصد محفلی و شیوه رهبری پدرانه و کاریکاتور سازی از "شخصیت" ها و روی آوری به سیاستهای راست روانه و ضد انتقادی دیگری از آن استفاده میشود. مقاصدی که هر چه باشد هیچ ربطی به حکمت و جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر ندارد. اینها امروز  حتی وقتی از آزادی، از احترام به حق و حقوق انسان، از "نظام شورائی" از پایان دادن به "دیکتاتوری"، از "شفافیت مالی"، از حق برابر "شهروندی" و... صحبت میکنند،  مانند نصایح روزه خوانهایی میماند  که در آن منظورشان خودشان و مناسبات درونیشان نیست، این صحبتها و شعارها برای "مردم" گفته میشود. فاصله حرف و عمل اینها در همه سطوح سیاسی و سازمانی  وفاصله شفافیت و صداقت کمونیستی در بین بخش زیادی از رهبران حاکم بر این جریانات، از جمله بر جریان " رهبری جدید حزب حکمتیست" به اندازه بین منفعت طبقاتی و آینده واقعی یک کارگر و سوسیالیست با منفعت طبقاتی  یک جنبش و نیروی دست راستی است.

 

گفته میشود چنین نیروهای در همین حدی هم که هستند به هرحال "بهتر" از جریانات دست راستی هستند. این برای کسانی تسکین دهنده است که خود صاحب اراده و پروژه و خط و آلترناتیو دیگری نباشد. چنین دید و متدی هیچ سنخیتی با مارکس و حکمت ندارد.تمکین کردن و رضایت دادن به این تفاوتهای عمومی و نیم وجبی بین "چپ و راست" استقبال  از شکست مجدد کمونیسم و چپ کارگری و سوسیالیستی در تحولات پیشروی ایران است، درست همانند کوتاه آمدن و ناتوانی جنبش مان در برابر خط سیاسی شبیه همین چپ در قالب خلقی و ملی و مذهبی در دوره سال ٥٧. کمونیسم دوره جدید باید از آنها عبور کند، عنصر کمونیست جدی نمیتواند با هیاهوهایی که در آن جاها بیرون می آید خود فریبی کند و نقش بله قربان برای خود قائل گردد. من نمی فهمم رهبری که نه  از نظرمادی، نه شغلی ، نه فکری و نه حداقل در میدان عمل مبارزه  زندگیش شباهتی با اکثریت بالائی از زندگی و مبارزه طبقه کارگر ندارد،  در همه این زمینه ها یک قدم انقلابی تر وجلوتر از کسی در درون و بیرون سازمان مربوطه اش هم نیست، چگونه لیاقت رهبری کمونیستی و ادعای به پیروزی رساندن کمونیزم در ایران را میتوانند داشته باشند.  انهم نه برای چند سال که چندین دهه در این "مقام" و پستها خودشوتحمیل کرده و هیچ دستاوردی هم بجز تخریب و پراکنده کردن نیروی جنبش کمونیستی و کارگری به بهانه های مختلف انجام نداده اند!. پایان دادن به این روشها و سنتهای عقب مانده و غیر کمونیستی در سنت احزاب و رهبری احزابی که اسم کمونیست و کارگر و سوسیالیست  بر پیشانی خود زده اند یک رکن مهم پیشروی جنبش طبقاتی ما محسوب میگردد!

 

در پایان: ضمن ارج نهادن مجدد بر یک زندگی پر بار مبارزاتی و کمونیستی منصور حکمت، ضمن پایفشاری بر وجوه مختلف پیشبرد سیاستهای که اتفاقا امروز طبقه کارگر ایران بیش از هر زمانی به آن نیازمند است، ضمن اینکه  در این راستا دوباره بر سیاستهای پایەای  خود، که همان خط کمونیستی-کارگری است، از جمله حول، کدام انقلاب، کدام سرنگونی،کدام جنبش، کدام مردم و پیروزی کمونیزم در گروه  تامین فوری الترناتیو سوسیالیستی در جامعه از راه تامین فوری و متحدانه ملزومات سیاسی،کارگری، سازمانی، مسلحانه، و عملی میدانیم که اکنون با این واقعیت متاسفانه فاصله زیادی وجود دارد. و همچنین مسیر چنین پیشروی و پیروزی را در گرو پایفشاری بر تامین صف مستقل طبقاتی و تحقق برتری سیاسی- جنبشی و هژمونیک سوسیالیسم کارگری در تحولات ایران می دانیم، باید این واقعیت تلخ را نیز بپذیریم که با به راست چرخیدن بخش زیادی از  جریانات وکسانی که روزی با هم تاریخ پر افتخار کمونیسم و کارگر پیشرو در ایران  و کردستان و منطقه را، نه در "فیس بوک" و دنیای خود فریبی، بلکه در زمین صفت مبارزه و رودرروبا ارتجاع رقم می زدیم، اکنون خود به یک معضل و مانع بر سر راه این مبارزه تبدیل شده اند و ما اکنون با آن واقعیت مواجه هستیم.  

 

بر عکس قیل و قال بادکنکی بخشی از همین چپ، به دلیل سیاستهای که گفتیم در پوشش کمونیزم و حکمت نیز به پیش برده  میشود، روزنه پیروزی کارگر و کمونیزم چنانچه به سرعت برایش چاره اندیشی جدی و تاریخی و مسئولانه صورت نگیرد متاسفانه بسیار کوچکتر و سخت تر شده است. ما چاره ای بجز تلاش جانانه تر، پای فشاری بر عدم تکرار آن خطاها، و تداوم مبارزه ی که در بعد دیگری شروع کرده ایم، و در این راستا پیدا کردن "دوستان حال و آینده" خود نه در بطن "دیپلماسی کمونیستی" و نه همچنین در بستر"جنبش خلق کرد" و یا "قطب چپ" ملی و دیپلماسی بازی آن در کردستان، بلکه در صف جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر و نیروهای آماده به عمل انقلابی و متعهد و مسئول به تحزب سیاسی، و بریده شده از سنتهای بیمار گونه ناظر بر این نوع چپ  حاکم بر اپوزسیون ایران نداریم.

 

چنانچه این اتفاق بیفتد امیدی به آینده پیروزی کارگر و کمونیزم و حکمت هم هست، در غیاب آن، تردیدی نباید داشت که: اولا جمهوری اسلامی را به آسانی و با اتکا به خود نمی توان سرنگون کرد، و ثالثا، بعداز سرنگونی و یا فروپاشی جمهوری اسلامی نیز نمیتوان از تکرار ناکامی و شکست کارگر و آزادی و برابری و سوسیالیسم ، آنطوری که در قیام ١٣٥٧ تا امروز تجربه کرده ایم، دوباره جلوگیری کرد!

منبع: شماره ١٠٣ نشریه سوسیالیسم امروز

١ تیر ١٣٩٨

٢٢ جون ٢٠١٩

 

 

چرا استبداد؟ و چه باید کرد؟

موضوع استبداد و نبود حق آزادی در ایران یک داستان قدیمی است و قدمت آن  حتی به ٤٠ سال حاکمیت جمهوری اسلامی محدود نمی شود،  بر میگردد به دوران خاندان پهلوی و آنهای که همواره قدرت راگرفته اند و سیاست و فرهنگ و اخلاق خود را به فرهنگ و اخلاقیات جامعه تبدیل کرده اند. ابعاد استبداد و نتایج مخرب  آن در این کشور آنچنان عمیق است که حتی  پس از سقوط  سرنگونی این حکومت هم نباید انتظار داشته باشیم که یک شبه ریشه های این درخت  فاسد برای همیشه ریشه کن شود.

 

 یک پایه مهم استقرار حاکمیت های استبدادی ریشه در فرهنگ عقب مانده مردم هم دارد. در تاریخ دولت‌ها  آمده اند و حکومت‌ها پس از دیگری رفته اند. آنچه که باقی مانده جامعه ای دیکتاتور زده و مردم "استبداد خواه" بوده که به عنوان زیر بنای استبداد پایه گذار رو بنای حکومت مستبد بعدی شده است. و این بخش از مردم هم افراد معمولی نیستند، قشری که قدرت را در آسمان و ‌و همچنین قشری که قدرت را در پول و ثروت و برتری اقتصادی و اجتماعی و سیاسی خود بر بقیه می دانند در پی استقرار حاکمیت های مستبد هستند تا حکومت خود را برقرار نمایند. چه در پوشش  دین و خدا و چه در پوشش شاه و میهن  وخدا آنچه که میخواهند بدست می آورند و با این عناوین هم کلاه سر بقیه می گذارند هم فرهنگ و جهالت را شریک زندگی جامعه میکنند.

 

 راه نجات از این اوضاع حاکم نیز  بی شک سرنگون کردن  نظامهای استبدادی و ضد آزادی از جانب طبقه و اقشار سرکوب شده و مرعوب  شده وهمه کسانی که بر ضرورت رهای خود و همنوعانش آگاه شده است. اما برای اینکار  و اینکه دوباره با چنین پدیده های مواجه نشویم باید انقلاب را در عرصه ی جامعه و فرهنگ اجتماعی مردم به وجود آورد و زیر بنای فرهنگ جامعه را  نیز عوض کنیم. تا زمانی که انقلابی در زیر بنای جامعه به وقوع نپیوندد، تا زمانی که بخش اعظم مردم عمیقا به عدالت و آزادی و برابری در همه سطوح از جمله در عرصه برابری زنان و مردان و آزادی  کارگران و زحمتکشانی که جامعه را آنها میسازند به آرمان والایشان تبدیل نشود و برای استقرارحکومت خودمان به منظور اجرای این حداقلها و آرمانهای انسانی خود کاری آنجام ندهیم ساختار قدرت و رو بنای سیاسی تا کنونی در ایران تغییر کیفی نخواهد کرد حتی اگر این حکومت هم مانند حکومتهای پیشین برود. شاهان آمده اند  و رفته اند و یا بیرونشان کرده ایم، اینک اما بجای استبداد تاج  استبداد عمامه بر این جامعه ی استبداد زده حکومت میکند. در صورت که به همان روال تا کنونی جلو برویم  فردا نیز نوبت کت و شلوار پوشان تکنو کرات و یا شاید نظامیان کلاه خود دمکراسی امریکایی به سر باشد، باز تکرار تاریخ استبدادی دیرینه در این کشور خواهد بود.

 

 تا زمانی که ما نوک این چرخی  که در تمامی مقاطع تاریخی ایران پاشنه اش بر درب استبداد و قلدری حاکمان چرخیده، از ریشه عوض نکنیم، یعنی تا زمانی که به جای قشر متکی به خرافات دینی و ملی گرا، که هر دوی آنها برای بدست آوردن ثروت و سامان مملکت و اعمال قدرت اقلیت خود بر اکثریت جامعه تلاش کرده اند و به همین دلیل هم به استبداد دینی و ملی از کانال ارتش و زندان و پلیس و سپاه و شلاق نیاز دارند، خبری از پایان تاریخ نظامهای استبدادی در ایران نیست!. تا زمانی که ما   طبقه  و قشر  همواره سرکوب شده در نظامهای مستبد دین سالار و شاه سالار، یعنی ما کارگران، زحمتکشان، زنان و فرهنگیان و مردم مترقی، اکثریت قاطع شهروندان، به این درک و درایت و ضرورت نرسیم که  حکومت خود را به دست خود باید تشکیل بدهیم تا به پایان استبداد و سرکوب  آزادی و برابری در ایران برسیم، متاسفانه باید همچنان سر بزیر و به عنوان لشکر سیاه  و ذخیره  قدرت گرفتن مستبدین مورد استفاده قرار گرفته شویم.

 

ما وظیفه داریم  در کنار  مبارزه و افشا و نقد حاکمیت مستبدین ، ترسهای پوپولیستی خود  را  نیزکنار گذاشته و بدون هراس به نقد مردمی بپردازیم که در فرهنگ و اخلاق و ساختار حاکمیت و طبقه ظالم سرمایه داری در غلطیده اند و همواره به بقای آنها خدمت میکنند.  گفتیم که دولت و طبقه حاکمه رنگ و فرهنگ خود را به جامعه می زند اما این به معنی بی غل و غش بودن جامعه هم نیست. گویا "مردم" پدیده خیلی مقدس و خطا ناپذیری است؟ در حالی که در میان همین مردم ‌بخشی واپسگرا و مرتجع هستند که زیربنای "مردمی" حاکمیت استبدادی را تشکیل میدهند و چهل سال است  به بقای یکی از مستبدترین و فاسد ترین حکومتها، جمهوری اسلامی، کمک می کنند.  متاسفانه کمتر کسی مقوله مردم را زیر ذره بین قرار داده و رفتار های اجتماعی و روانشناسی آنها را زیر سئوال میبرد. جامعه ی ما جامعه ی آزادی محسوب نمی شود و بخش بزرگی  از این مشکلات ناشی از خود ما "مردم" بوده و باید خودمان برای رفع این مشکلات اقدام کنیم و به نقد صریح بکشیم. این ما هستیم که به صورت  اگاهانه و یا نا آگاهانه بر عمر استبداد دینی افزوده و باعث این همه ضرر و زیان مادی و معنوی نخست به خود بعد به جامعه مان می شویم. در واقع می توان گفت حاکمیت با بهره جویی از بخشی از روحیات ما ایرانیان توانسته است که بر گرده ی جامعه سوار شده و با سو استفاده از این طریق به بقای عمر انگل وار خود ادامه دهد. کل حاکمیت جمهوری اسلامی در رده های بالای مدیریتی و تصمیم گیری کشوری و لشگری در کلان شهرهای ایران بیش از چند هزار خانواده نیست آیا تا به حال از خود پرسیده اید که چگونه چند ده هزار نفر به صورت غیر مستقیم و  چند هزار نفر به صورت مستقیم بر بیش ٨٠ میلیون انسان در ایران حکومت می کنند؟!. و چرا در کشورهایی در اروپا امکان حتی ١ روز حکومت برای حاکمان مستبد ایران میسر نیست و اینها حتی ١ روز هم نخواهند توانست که کشورهای مذکور را اداره کنند، ولی از بد حادثه می بینیم که ٤٠ سال است که به راحتی می توانند بر مردمی که روزی برای آزادی و برابری قیام کردند و یک استبداد دیگر قرن را سرنگون کرد بر ما حکمروائی میکنند و هر کاری بخواهند علیه منافع و آزادیهای ما آنجام می دهند! و ما هم بیشترمان دستمان را به کلاهمان گرفته ایم.

 

 در زندگی و روحیه ی بخشی از ما "مردم" استبداد پذیری، دروغگویی، رشوه خواری و فرصت طلبی و... موج میزند. آری تک تک ما ایرانیان هر کدام به شکلی مسئول بقای حکومت اسلامی هستیم. در واقع می توان گفت حاکمیت فاسد آیینه ی تمام نمای صورت تک تک کسانی است که در بقای چنین نظامی یا خود را ذینفع دانسته یا سکوت و ریاکاری پیشه کرده است. بخشی از این مردم که با تزویر و دروغ گویی با شایعه پراکنی و ریا کاری و روحیه ی تسلیم پذیری و... خود به حاکمیت این اجازه را می دهد  به کشتار و دزدی و چپاول خود همچنان ادامه بدهد. آن فعال سیاسی و اجتماعی که خود سانسوری میکند، آن نویسنده یا مدیر مسئول روزنامه ای که خود سانسوری می کند تا کتابش مجوز گرفته و روزنامه اش به چاپ و فروش برسد و یا در دوران رقابت های انتخاباتی به خاطر پول  قلم خود را به ابزار تبلیغاتی نظام مبدل کرده و تنور انتخابات مضحک و غیر آزاد را با ذکر شعارهای دهن پرکن حاکمان گرم نگه می دارد، کارمندانی که رشوه می گیرند و یا در مورد فساد اداری مدیران ارشد خود مهر سکوت به لب زده و یا به خاطر خود شیرینی در  روزهای جمعه علیرغم اعتقاد قلبی خود در صف های نماز جمعه و یا در راه پیمایی های حکومتی شرکت می کند یا حتی آن کارگری که به خاطر ترس از دست دادن شغل خود به  تشکل و اتحادیه ی کارگری و یا به صف همکاران اعتصاب کننده ی خود نمی پیوندد و به انها پشت میکند و آنها را در مقابل چماقداران حکومتی تنها می گذارد،و... همه و همه بخواهیم یا نخواهیم به بقای استبداد و حکومت جانی اسلامی کمک کرده و میکنیم.

 

اگر ما در همه موارد فوق، و وقتی که حق و دستمزدمان دزدیده میشود، وقتی زن و کارگر و فعال سیاسی و اجتماعی به زندان می برند، وقتی اوباش شهرداری به جان دست فروشان و کودکان می افتند، وقتی میریزند خانه همسایه مان را خانه گردی میکنند، وقتی.... دست بر کلاه برد باد رفته خود نگیریم و زبان بگشاییم و به آن موارد و کوچکترین ظلم و بی عدالتی محیط خود اعتراض می کردیم اکنون نه وضع و حال ما و نه این حکومت  مستبد فاشیست اسلامی چنین نمی بود!. بی شک حاکمیت به خود این جرات را نمی داد که در ابعادی وسیع تر درحق همه ی ما ظلم و بی عدالتی کند.

 

تنها جواب ما به چگونگی پایان دادن به نظام و فرهنگ استبدادی انقلابی عظیم اجتماعی ،با اتکا به آن بخش از جامعه که همیشه جزو قربانیان اول نظامهای استبدادی و پلیسی بوده اند، یعنی با اتکا به طبقه کارگر و زحمتکش و زنان آزادیخواه و جوانان و فرهنگیان مترقی و سکولار و با اهدف سوسیالیستی ممکن خواهد شد. حربه دین پرستی و ملت پرستی که پرچم مستبدین است برای دفاع از نظام سرمایه داری  باید بیرحمان نفی و نقدش کرد و این فرهنگ خرافاتی  و حقه بازی دینی پرستی و ملت و میهن پرستی را که علیه حق و حقوق و عدالتخواهی و حق برابر شهروندی تک تک ما انسانها بکار گرفته اند به گور بسپاریم. اما سوسیالیسم درست بر عکس با ضدیتش با استبداد و نظامهای سرمایه داری از چهره فریبنده و ارتجاعی دین و ملی پرستی نیز پرده بر میدارد و اعلام میکند هیچ چیزی در دنیا از انسان مقدس تر نیست!، و باید جنبش و طبقه ای قدرت بدست بگیرد که  تحقق سوسیالیسم و پایان دادن به تاریخ استبداد و سرمایه داری را به نفع خود میداند.

 

منبع: شماره ١٠٣ نشریه سوسیالیسم امروز

١ تیر ١٣٩٨

٢٢ جون ٢٠١٩

 

 

 

روز محاکمه جنایتکاران ۳۰ خرداد نزدیک است!

روز محاکمه جنایتکاران ۳۰ خرداد نزدیک است!

۳۸ سال از مقطع جنایات سازمانیافته ۳۰ خرداد ۶۰ میگذرد. روزی که تحت رهبری خمینی جلاد و با شرکت مستقیم سران ریز و درشت اصلاح طلب و اصولگرا هولوکاست اسلامی،  مشابه هولوکاست فاشیسم هیتلری را خلق کردند. اینجا مناسبت دارد از تعدادی مهره های شاخص مرده و زنده آنها نام ببریم، از جمله بهشتی،رجایی،رفسنجانی،خامنه ای، موسوی،کروبی،،خاتمی،گیلانی،اردبیلی،خلخالی،لاجوردی،روحانی،سروش،حجاریان،تاجزاده،سازگارا،محسن رضایی، جلایی پور، بهزادنبوی،باهنر،احمدی نژاد و بعدها، نیری،رئیسی،اشراقی، پورمحمدی و خیلی های دیگر. 

هدفشان چه بود؟

برخلاف پروپاگاند جمهوری اسلامی و تصویر وارونه ارتجاعی ژورنالیستی، رژیم اسلامی نه ماحصل انقلاب ۵۷، بلکه ماحصل شکست انقلاب ۵۷ بود که مقطع ۳۰ خرداد و بعد از آن، مرحله تعیین کننده این شکست و تحمیل قدرت ضد انقلاب اسلامی بود. سران جمهوری اسلامی برای تحمیل حاکمیت بورژوا اسلامی و سرکوب آزادیخواهان و مردم حق طلب به قتل عام و جنایات وسیع همانند فاشیسم هیتلری، و مشابه آنچه در اندونزی و شیلی اتفاق افتاد، نیاز داشتند. ۳۰ خرداد ۶۰ مقطع اصلی این تهاجم افسارگسیخته اسلامی ضد انقلابی علیه کارگر و زنان و جوانان و مردم انقلاب کرده دربهمن ۵۷ بود. به قول منصور حکمت تهاجم ۳۰ خرداد ۶۰ به تهاجم ۱۷ شهریور ۵۷ رژیم ارتجاعی سلطنت در میدان ژاله تهران که هر دو برای مقابله با انقلاب مردم بود، میچسبد.

در روز ۳۰ خرداد ۶۰ با هجوم گله حزب الله و اوباش اسلامی کمیته و بسیج و پاسدار، هزاران انسان جان باختند، روزهای بعد، هر روزه در ابعاد سیصد تا پانصد نفر را به اعدام سپردند. فراموش نمیکنیم در این جنایات نه تنها همه جناحهای جمهوری اسلامی بلکه جریانات  ملی مذهبی امروز به صف اپوزیسیون رانده شده، امثال نهضت آزادی، جبهه ملی، حزب توده، فدایی اکثریت و بخشی از تاریک فکران به اصطلاح "روشنفکر" و قلم به دستان نان به نرخ روز خور در کنار این ارابه جنایت و جنون و کشتار ایستادند و همراهیش کردند.

در افشای واقعه سیاه ۳۰ خرداد و کلا دهه خونین ۶۰ و جنایات سال ۶۷ هم سخن زیاد گفته شده و کتابها به تحریر درآمده است. در اینجا توضیح بیشتر لازم نیست. آنچه در پایان باید تاکید شود، این واقعیت است، که امسال در شرایط خاصی یاد عزیز جانباختگان  ۳۰ خرداد و دهه قتل عام شصت را گرامی میداریم. آن هم این واقعیت که ورق برگشته است. تناسب قوابه ویژه از دی ماه ۹۶ تغییر کرده و تغییر اساسی تر تناسب قوا در چشم انداز است. لذا آنچه د ر انتظار است و آنچه باید برایش آماده شویم سرنگون کردن جمهوری اسلامی و محاکمه و مجازات جانیان زنده قتل عامهای ۳۰ خرداد و سران کنونی و وارث جمهوری اسلامی است.

روز دادخواهی مردم آزادیخواه ایران دور نیست. خمینی و بهشتی و رفسنجانی و خلخالی و لاجوردی و امثالهم و تعداد زیادی از جلادان زنده نیستند تا در دادگاه مردم حق طلب به محاکمه کشیده شوند و به سزای اعمالشان برسند، اما تمام امید اینست که چرخه جنبش سرنگونی طلبانه ما، چرخه جنبش اعتراضات کارگری و توده ای چنان شتابی به خود بگیرد و چنان سرعتی به آن بدهیم که در آینده نزدیک،درفردای سرنگونی جمهوری اسلامی، خامنه ای، روحانی، موسوی، کروبی،خاتمی،سروش،حجاریان،تاج زاده، جلایی پور،محسن رضایی، بهزادنبوی،احمدی نژاد،نیری،رئیسی،اشراقی، پورمحمدی، جهانگیری، ظریف و لاریجانیها و بسیاری دیگر از مهره های جنایات آن مقطع و کنونی جمهوری اسلامی را در دادگاه عادلانه و علنی به محاکمه بکشیم. پرده از ابعاد وسیع و دهشتناک فجایع نظام مخوف اسلامی برداشته شودو جهانیان از ابعاد حیرت آور و گسترده آن مطلع شوند. مرتکبین آن همانند سران فاشیسم هیتلری به سزای اعمال جنایتکارانه شان برسند. بگذار امثال خامنه ای و روحانی و خاتمی و موسوی و همپالگی هایشان مابقی عمر خود را به جرم جنایات علیه مردم ایران و بشریت در گوشه زندان سپری کنند. آن روز دور نیست. مبارزه، اتحاد و همبستگی برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و رسیدن به آن روز تاریخی را باید شتاب بخشیم.

***   

June 22, 2019

در سالگشت قتل سعید سلطانپور

با سعید در راه
(مجموعه مقالات)
حسن حسام
برای رفیق لاله عزیز
نفرت مرا ستاره خواهد کرد
دیگر برای مردن آماده می‌شوم
سعید سلطان‌پور

با سعید در راه
از قراری برگشته بودم سرِ‌کارم، حوالی سه بعدازظهر. تلفن زنگ زد. همکاری گفت: «با تو کار دارند». گوشی را برداشتم. صدای شکسته رفیقی بود. با صدایی ترس‌خورده، چنان گفت شنیدی؟ که یکه خوردم. پرسیدم: «چی‌ را؟» گفت: «نشنیدی؟» پرسیدم: «چه‌ را نشنیدم». گفت: «خبر را!» گفتم: «درازه نده، کدام خبر؟» گفت: «سعید رفت!» گفتم: «سعید؟!» گفت: «آره بابا، سعید سلطان‌پور». فهمیدم چه می‌گوید، اما بی‌اختیار و ناباورانه با لحنی پرخاشگرانه پرسیدم: «خب که چه؟» با صدایی بغض‌آلود جوابم داد: «تیربارانش کرده‌اند، تیر..با..ران!......».
وارفته پرسیدم: «کِی؟» صدای رفیقم آمد، صدایی که انگار در گلویش خفه شده باشد: «امروز... سحر... چه می‌دانم...» و گوشی را گذاشت! خودم را ول کردم توی صندلی‌ام مات ‌ومبهوت. نه اشکی، نه دادی، نه فحشی، ... هیچ... هیچ، با نگاهی ول شده به هیچ‌جا! بعد چهره‌اش آمد روبه‌رویم و میخ شد روی من و مرا با خودش برد... رفتیم به اولین دیدارمان به زمستان چهل‌وچهارجلوی انتشارات «رز». دوست گرمابه‌و‌گلستان سال‌های جوانیم، محمدرضا اصلانی شاعرِ «شب‌های نیمکتی و روزهای باد» همراهم بود.
جوانی بود بلند قامت و باریک با دست و پایی استخوانی. صورتی کشیده و سوخته با موهای پرپشتی که به راحتی نمی‌خوابید و بفهمی نفهمی کاکُلی هم داشت. سبیل‌هایش هم مثل موی سرش، خواب نداشت. سیخ سیخ می‌ایستاد. حتی گاهی که کوتاهش می‌کرد، باز‌هم نمی‌خوابید! ابروهای کشیده به بالای دو تا چشمِ تیز با پلک‌هایی که مدام به‌هم می‌خورد. به هیجان که می‌آمد، تند‌تر مژه می‌زد و پلک‌هایش را محکم‌تر به‌هم می‌کوفت.
پس و سرانجام دامادِ ما به خون در غلطیده بود؟ پس و سرانجام این جانِ شیفته کاکلش خونین شده بود؟ پس و سرانجام روح خون، او را هم گرفته بود؟ شاعری که واژه خون را به صد زبان ترکیب کرده بود و آن را در شکل اسم و صفت و موصوف و اضافات و تشبیهات و کنایات و مضاف و مضاف‌الیه بکار برده بود و به قول سعید یوسفِ شاعر؛ تنها در «صدای میرا» صدودوازده بار، و در «از کشتارگاه» صدوبیست‌و‌پنج بار واژه خون بکار برده بود؛ پس و سرانجام خودش غرقه خون جوانش شده بود؟ پس «دیگر برای مردن آماده می‌شوم» را برای خودش ساخته بود این هملتِ تازهدامادِ جنگ‌آورِ عدالت‌جویِ شاعرِ ما؟
چهره به چهره در برابرم ایستاده بود و مرا می‌برد به کوی کن، به کتاب‌فروشی محمدی روبروی دانشگاه، به میخانه سلمان در خیابان استانبول، به قهوه‌خانه زیرزمین پاساژ ثابت‌پاسال، به دیزی‌خوری قهوه‌خانه کوچک روبه‌روی کافه فیروزه، آن طرف خیابان نادری. به چاله‌میدان، کشتارگاه، گودعرب‌ها، پشت پارک‌شهر، حلبی‌آبادهای اطراف کرج به همراه یار قدیمی‌ام اکبرجان میرجانی، به خانه محمود دولت‌آبادی در آن شبِ پرماجرا، به خانه سیاوش کسرایی، به خانه اکبر، به خانه مادرش که محل دیدارهای ما بود، به خانه من در رشت و بالاخانه کافه «کاکا» در رشت تا می‌زنان شعرهای‌ محمدعلی افراشته را از زبان علی غمگسار بشنویم و مستی‌ها و بحث‌های داغِ عسس بیا مرا بگیر به همراه یارانی همدل و البته همیشه با ناصر رحمانی‌نژاد، اگر در زندان نبود! به نیمه‌ شبان، مستانه و دزدانه بر سر مزار میرزاکوچک‌خان جنگلی در سلیمانداب رشت رفتن و با خشمی آشکار، به زمزمه ترانه‌خوانی کردن؛ «یک دم ننهیم قدمی به عقب تا دمِ مرگ». و بغض کردن‌ها و کینه پروار کردن‌ها و دم فروبستن‌ها، به باغ محتشم رشت، به مرداب انزلی، دم آب، کافه علی سبیل، با بی‌قرارانی چون اکبر میرجانی، نیازیعقوب شاهی، علی طلوع، ناصرموءذن ووو... شعرخوانی‌ها و جزوه و کتاب ردوبدل کردن‌ها، مبادله خبر از زندان‌ها و شرح شکنجه‌های جان‌بر‌کفان و تیم کوه و بحث‌های ادبی و هنری که همیشه به بحث‌های داغ سیاسی و جدلی کشیده می‌شد...
تئاتر هم بود. در شهر ما، من و گاهی به‌همراه زنده یاد «محمدتقی صالح‌پور»، سردبیر روزنامه «بازار ویژه هنر و ادبیات» عملاً همیار «انجمن تئاتر ایران»؛ همیار سعید و ناصر بودیم. اجرای نمایش «دشمن مردم ایبسن» با نام «دکتر استکمان» در آمفی‌تئاتر دبیرستان شاهپوررشت که قبلاً در سال چهل‌ویک در دانشکده هنرهای زیبا به نمایش در‌آمده بود. «حادثه در ویشی» ی آرتور میلر در سالن تئاتر محمدرضا شاه رشت که بعد از انقلاب مصادره شده، و توسط حکومت اسلامی به زندان سپاه پاسدارن تبدیل شده بود! نمایشنامه «خرده بورژواها» ماکسیم گورکی با نام «انگل‌ها» در سالن تئاتر فرهنگ‌وهنر رشت ووو...
شب اجرای نمایش «انگل‌ها» سوزن می‌انداختی جا نبود، زیر سالن پر بود از دو دسته تماشاچی. از یک‌سو روشنفکران چپ و دموکرات گیلانی و خیل عظیم دانشجویانی که از تهران آمده بودند و از دیگر سو، ساواکی‌های محلی و اعزامی از تهران! وقتی بازیگری در صحنه که نقش کارگر را ایفا می‌کرد با صدایی نافذ گفت: «آن‌که کار می‌کند ارباب است»؛ سالن منفجر شد از صدای کف‌زدن‌های جسورانه چپ‌ها؛ و تو چشمان خشمگین ساواکی‌ها را می‌دیدی که درفضای نیمه تاریک سالن می‌کوشیدند کف‌زنندگان را شناسایی کنند!
اجرای نمایشنامه «‌آموزگاران» محسن یلفانی در تهران آن هم در حال‌و‌هوای جنبش مسلحانه، عملاً شورشی بود علیه استبداد شاهی. و سرانجام اجرای «چهره‌های سیمون ماشار» بود در سالن تئاتر دانشکده هنرهای دراماتیک دانشگاه تهران آن هم با چه استقبالی و چه شوری و چه حضوری!
برای دیدن اجرای شب نخست ـ چون معلوم نبود شب دومی هم ممکن باشد ـ از رشت راهی تهران شده بودم و چند ساعتی قبل از اجرا رسیده بودم به سالن و یک‌سر رفتم پشت صحنه برای دیدن بچه‌ها. اکبر میرجانی دکوراتور نمایش بود و دائماً در حرکت! علاوه بر بازیگران که اکثرشان را می‌شناختم و دوستان من بودند مثل محمود دولت آبادی، برادر سعید، محسن یلفانی و...، یاران دیگری هم بودند از جمله باقر مومنی، سیاوش کسرایی و آن یار کودکی و نوجوانی من خسرو گلسرخی که روی چهره گربه‌سانش یک عالمه سبیل نشانده بود و برای تدارک دومین شماره نشریه‌اش در تکاپو بود.
کارگردان این نمایش سعید بود اما به‌جای اصلان اصلانیان که بازداشت شده بود، نقش پیرمرد را هم بازی می‌کرد. به‌محض اینکه به صحنه آمد، سالن با کف‌زدن تماشاچیان از جا کنده شد. مگر می‌شود؟
نام سعید را که یکی از پایه‌گذاران «انجمن تئاتر ایران» بود، نمی‌توان از تاریخ تئاتر مردمی، تئاتر اعتراض و تئاتر شورش علیه استبداد و نظام سرمایه‌داری نادیده گرفت. با همان قاطعیت که نمی‌توان او را از شعر مقاومت، شعر سیاسی و شورشی، شعر اعتراض علیه استبداد و استثمار انسان از انسان جدا کرد. و به همین اعتبار هم نمی‌توان او را از کانون نویسندگان ایران جدا کرد و نقش او را به سهم خود در دفاع از آزادی اندیشه و قلم و بیان، بدون هیچ حصر و استثناء نادیده گرفت. می‌خواهم تأکید کنم که سعیدِ شاعر، سعیدِ کارگردان و بازیگر تئاتر، سعیدِ دبیر کانون نویسندگان، سعید فدائی بود. پیش‌مرگه‌ی انقلابی که همواره در صف اول اعتراض استوار ایستاده بود.
در زندان‌های پسررضاخان میرپنج هم همیشه حضورِ حاضر بود. با جسارتی شورانگیز، با روحیه بالای رشک‌انگیز. به عنوان نمونه؛ وقتی ورزش جمعی را برای زیر فشار قرار دادن زندانیان ممنوع کرده بودند، زندانیانی را که به این امر تن در نمی‌دادند ـ و اکثریت قاطع زندانیان ـ دسته دسته می‌بردند زیر «هشت» دستبند قپانی می‌زدند و می‌بستند به شلاق و یا با دستبند فلزی به میله‌های اتاق ملاقات آویزان می‌کردند و با این حال آن‌ها را می‌انداختند در سلول‌های انفرادی کثیف و غیرقابل تحمل زندان قصر. هر روز دسته‌ای را به همین نحو می‌بردند و دسته قبلی را بر‌می‌گرداندند. زندانیان بازگشته، به‌ویژه آنان که لت‌وپار شده بودند، معمولاً به تقاضای بقیه یکی دو روزی استراحت می‌کردند و دوباره در حلقه یاران، به ورزش جمعی می‌پیوستند. سعید هم از انفرادی برگشته بود با پاهای آش‌ولاش، اما بدون لحظه‌ای استراحت با سماجت تمام یک‌سره رفته بود وسط حلقه ورزشکاران و با صدایی بلند که نگهبان پشت بند هم بشنود، به شمارش حرکات نرمش ادامه داده بود و دوباره به زیر هشت فراخوانده شده بود و باز، همان شلاق خوردن‌ها و آویزان شدن‌ها و انفرادی رفتن‌ها!
در بیرون زندان مگر چه بود؟ در بیرون هم مگر آرمش داشت؟ پس از اینکه به دستور ساواک زیرزمینِ تالار قندریز به‌روی ما کانونیان بسته شد، در مواردی اعضای کانون در دبیرستان «به‌آذین» گردهم می‌آمدند. سالنی که ما در آن گرد می‌آمدیم، در انتهای راهرویی قرار داشت قدیمی و فرسوده، چوبی و پل‌کوبی شده. عبور از این راهروی دراز با سروصدا و قژاقژ تخته‌های فرسوده توأم بود وبا هر ریتم که قدم می‌زدی، انعکاسش، طنین کوبش پوتین‌های سربازی را داشت. در چنین فضایی به‌دور از چشم ساواک گرد‌‌ آمده بودیم و سعید در حلقه کانونیان برای اولین‌بار مقاله «نوعی از هنر و نوعی از ادبیات» را می‌خواند که سرشار بود از صراحت و رودررویی با نظام استبدادی شاهی. ضرب‌آهنگ هر‌گام عابری در راهرو، سالنِ کوچک سخنرانی را می‌لرزانید و ناخواسته سرها بر‌می‌گشت سمت در به انتظار هجوم مأموران ساواک و پاسبانان! سعید اما بی‌خیال و با اعتماد‌به‌نفسی تمام و صدایی که مثل همیشه اندکی خش داشت، مصمم و رسا ادعا‌نامه‌اش را علیه هنر مجاز و حکومت استبدادی قرائت می‌کرد: «دیکتاتوری و سانسور در قلمرو هنر و اندیشه، چنان وسعت یافته که بررسی همواره آن وظیفه هر هنرمند و ادیبی است....»
همین روحیه نترس و شجاع در شب‌های انستیتو‌ گوته نه تنها گردانندگان که برخی از هنرمندان مدعی را هم به وحشت انداخت. آنان جبونی و بی‌نفسی خود را پشت انتقاد از سماجت سعید پنهان کردند!
همین استواری همه‌جا و در همه حال صادق بود، چه در نمایشنامه‌هایش؛ «حسنک وزیر»، «عباس آقا کارگر ایران‌ناسیونال» و... چه در اجرای نمایشنامه‌ها و بعضاً بازسازی متن آن‌ها و چه در اشعار توفنده‌اش. اشعاری که او پس از قیام سیاهکل ساخته بود، توپ‌های آماده شلیک بودند و نظام درنده‌خو را به مصاف می‌طلبیدند. همین روحیه بالا و شگفت‌انگیز در واپسین دم حیاتش هم با او بود. نقل است وقتی او را به عنوان نماد مقاومت همراه نوجوانانِ آرما‌ن‌خو‌اه در اولین صف تیرباران رو در روی جوخه مرگ قرار دادند، خواسته‌اش از قصابان نظام اسلامی این بود که او را قبل از جوان‌ها تیرباران کنند!
جایی بود که این آژیتاتور بزرگ مخاطبینش را به شور و شیدایی نکشاند؟ او قادر بود کلمه را، جمله را، بیت را که از اعماق جان و اعتقادش مایه می‌گرفت، در هیجان صدای خش‌دار و گرمش چنان عاطفی، مهربان، معترض و بازخواست کننده و توفنده بپیچاند، که امکان نداشت مخاطب تحت‌تأثیر قرار نگیرد.
تلاش عاشقانه‌اش برای سازمان فدائیان اقلیت و دینی که برگردن خود درباره به‌خون خفته‌گان فدایی احساس می‌کرد، هرگز مانع از آن نشد که کانون نویسندگان ایران را مستقل از سازمان‌ها و احزاب انقلابی فراموش کند. او به کانونی مستقل با پرچم دفاع از آزادی اندیشه و بیان بدون هیچ حصر و استثنا باور داشت و خود را در خدمت آن می‌دانست. ماها تعدادی بودیم که عملاً فراکسیون چپ‌های کانون را تشکیل می‌دادیم. البته مثل سوسیال دمکرات‌ها، لیبرال‌ها و توده‌ای‌های درون کانون، سازمان یافته نبودیم زیرا گرایشات حزبی متفاوتی داشتیم، بدون اینکه لحظه‌ای آن گرایشات را در کار کانون دخالت دهیم. اما در یک چیز مشترک بودیم؛ در نپذیرفتن حکومت اسلامیِ غاصب انقلاب در تمامیتش. در نفی رژیمی مستبد، مبتنی بر آپارتاید جنسیتی، هنرستیز و سانسورچی، تاریک‌اندیش و پاسدار «مالکیت» مقدس و دشمن آزادی و انسانِ آزاد!
خانه مادر سعید، خانه یاران سعید هم بود. در این نشست‌ها نسیم خاکسار هم بود. بر نسیم تأکید می‌کنم زیرا باوجود همگرایی تشکیلاتش (اکثریت) با حکومت؛ او قاطعانه از استقلال کانون و از آزادی‌ها دفاع می‌کرد. و به سیاست مماشات‌گرانه سازمانش تن در نمی‌داد. حاصل این نشست‌ها ی ما از جمله تهیه دو متنی بود که در دوره دبیری ناصر پاک‌دامن، محسن یلفانی، زنده‌یاد محمد مختاری و... با موافقت هیئت دبیران به امضای اعضای کانون رسید و منتشر شد که اسنادش موجود است.
غیرممکن است نویسندگان شرکت‌کننده در نشستی که به اخراج پنج تن از نویسندگان نام‌آور توده‌ای کانون منجر شد، لحظه‌ای را فراموش کنند که سعید پشت تریبون رفت. علت این درگیری، مخالفت اعضای توده‌ای با برگزاری شب‌های شعر بود به تبعیت ده شب شعر انستیتو گوته قبل از انقلاب که می‌‌بایست این بار هم در خدمت اعتراض به آزادی‌کُشی‌های حکومت اسلامی قرار‌گیرد. آنان حتی در نشریه‌شان «افشا» کردنده بودند که در کانون، ضدانقلاب رخنه کرده است!!. سعید پشت تریبون خطاب به به‌آذین ـ که ما او را همواره بزرگ و پیشکسوت خود به‌حساب می‌آوردیم و در گذشته انتخاب ما نوجوانان و جوانان چپ بود در کانون برابر جلال آل‌احمد و نیروی سومی‌ها ـ گفت: «به به‌آذین ِ نویسنده، مترجم و آموزگار خود احترام می‌گذارم اما به‌آذینِ مخالفِ آزادی‌های بدون حصر و استثنا را در درون کانون نویسندگان نمی‌پذیرم. ایشان و همراهان خط امامی ایشان باید بروند». این همان نشستی بود که طرفداران امام «ضدامپریالیست» از کانون ا نشعاب کردند و رفتند «شورای نویسندگان و هنرمندان» را تشکیل دادند. البته بسیاری از آنان خوشبختانه امروزه به کانون بازگشته‌اند.
سرانجام اما حکومت ارتجاع تاب نیاورد و سعید عاشق را در شب عروسی‌اش ربود و این آتشفشان مدافع مردمان لگدمال شده را خاموش کرد و داماد ما را به خون نشانید!
هنوز سی خردادی رخ نداده بود و کسی باور نمی‌کرد سعید را دیگر نخواهد دید. دلیل و مانعی هم برای آزادی‌اش وجود نداشت. بلافاصله کانون برای دفاع از او وکیل گرفت. وکیلش آقای ابوالحمد عضو کانون بود. می‌رفت و می‌آمد و خبرهای امیدوار‌کننده می‌آورد. آخر سعیدی که در زندان بود، عضو هیئت دبیران کانون هم بود. در آخرین دوره انتخابات ـ قبل از سال شصت ـ پیشنهاد شد به‌صورت نمادین و برای فشار به حکومت، سعید زندانی را غیاباً دوباره کاندید کنیم و این هم شد. با وجودی که انگشت‌شماری کینه‌ورزانه به او رأی ندادند، رأی اول را آورد! بعد از او احمد شاملو، هما ناطق، باقر پرهام، محسن یلفانی و اسماعیل خویی شدند اعضای اصلی. هوشنگ گلشیری و من شدیم علی‌البدل. محمد محمدعلی هم شد منشی کانون. از همان فردای بازداشت سعید، تلاش شد مجامع بین‌المللی و حقوق‌بشری و انجمن‌های قلم را فعال کنیم و از طریق آن‌ها به نظام آزادی‌کُش فشار بیاوریم تا دبیر کانون را آزاد کند.
شب سی خرداد، حوالی ساعت شش هفت شب، در آن فضای پر‌تنش جلوی دانشگاه تهران و خیابان‌ها و کوچه‌های اطراف آن و روزهای سیاهی که رژیم توسط آدم‌کشانش مثل هادی غفاری ـ که ا مروزه اصلاح‌طلب شده‌اند ـ هیئت دبیران کانون موفق شد آخرین نشست علنی خود را در محل رسمی کانون در خیابان فروردین روبه‌روی دانشگاه تهران برگزار کند. (بعد از آن نشست، جلسات ما مخفی بود و از شاملو خواسته بودیم به دلیل شناخته‌شدگی و حفظ جان عزیزش، در جلسات شرکت نکند) سراسیمه گردهم آمده بودیم که درباره ادامه کاری کانون تصمیم‌گیری کنیم، که در اعتراض به این آزادی‌کُشی‌ها و تشدید سرکوب‌ها و فضای رعب و وحشتی که حکومت به‌راه انداخته بود، بیانیه بدهیم و در صورت حمله اوباش حکومتی، تکلیف جابه‌جایی آرشیو کانون روشن شود، که چگونه در شرایط مخفی خودمان را سازمان بدهیم و....
از بیرون مدام صدای هیاهو می‌آمد، فریاد تظاهرکنندگان با شعارهای خشن حزب‌الهی‌ها از همین نوعِ «می‌کُشم می‌کُشم آن‌که برادرم کُشت، حزب فقط حزب‌الله...» و هرازگاهی هم صدای تک‌تیر همراه با فریادهای «کُشت کُشت» می‌پیچید در سرمان. در آن فضای جهنمی، در‌میان رایزنی‌هایمان، سخن از بی‌شماریِ بازداشت‌شدگان رفت و اعدام‌های بدون محاکمه خیابانی و سرانجام سخن از سعیدِ زندانی در میان آمد.
اسماعیل خویی بغض در گلو، مشت گره ‌کرده‌اش را کوبید روی میز و رو به سمت هیاهوی حزب‌الهی‌ها که هم‌چنان فضا را تسخیر کرده بود، پرسید: «سعید چه می‌شود؟». امشب بلایی سرش نیاورند! و سرش را پایین انداخت و با همان تکه‌کلام خاص خودش و برای خودش گفت: «آه خدای من». و ما توی خودمان فرو رفتیم! صدا‌ی مرگ شاعر نامیرا را شنیدیم و خیالمان کشیده شد به‌سمت آن تجسم جسارت، تجسمِ توامانِ عشق و کینه، تجسم شعر اعتراض؛ آن کارگردان و بازیگر شورشی، آن رزمنده کمونیستی که سر در راه بهروزی کارگران و مردمان لگدمال شده نهاده بود... پس آن صدای خروشان خاموش می‌شد؟ پس حکومت سرمایه‌داری دین‌پناه می‌رفت آن چراغ را بمیراند؟ اما مگر او مردنی است؟ مگر صدای او صدایی «میراست»؟ پس این کیست که با همان صدای خَش‌دار و گرم و پُر، در‌حالی‌که پلک‌ها‌یش را مدام بههم می‌کوبد، دارد برای کارگران و زحمت‌کشانِ میهن در بند شعر می‌خواند:
سهم ما را بدهید
ما؛
در کارخانه‌ها
و معدن‌های تاریک
می‌سوزیم
و مثل توده‌های نیم‌سوز
از دهان برق و زغال
بیرون می‌ریزیم
سهم ما گرفتنی‌ست
می‌دانیم.......
چهره‌اش رو‌در‌رویم قرار دارد، با همان چشمان شفاف و تیز‌و‌بُز، به مهربانی نگاهم می‌کند و بی‌آنکه چشم از من بکند، تندتند پلک‌هایش را به‌هم می‌کوبد و می‌زند به خنده، سر و شانه را اندکی عقب می‌کشد و قاه‌قاه می‌خندد. قاه‌قاه خندیدنش می‌شُکفد و فضا را پُر می‌کند و زمان را پُر می‌کند. می‌خندد.... می‌خندد... می‌خندد این قناری عاشق که کاکلش خونین است.

حسن حسام
پاریس

تنش جنگی در خدمت دیپلماسی و مذاکره

تنش جنگی در خدمت دیپلماسی و مذاکره

تخاصم جمهوری اسلامی و آمریکا به نقطه جوش خود رسیده است. امروز، جمعه ٣١ خرداد، نیوریوک تایمز از تصمیم دولت آمریکا در شامگاه دیروز برای مقابله به مثل در پی حمله به پهپاد این کشور و صدور دستور حمله و سپس لغو آن، خبر داد. برای دولت ترامپ ارزش مصرف این تصمیم در نفس انتشار خبر آن است. این در واقع حلقه دیگری در دیپلماسی جنگ - مذاکره است که خصلت نمای رابطه دولت آمریکا و جمهوری اسلامی در دوره پر تنش اخیر بوده است.

 تخاصم جمهوری اسلامی و آمریکا به نقطه جوش خود رسیده است. دو طرف در حالیکه با مشت های گره کرده با هم سخن میگویند در عین حال تاکید میکنند که خواهان جنگ هم نیستند. در همان حال که امکان یک رویاروی نظامی را نفی نمیکنند، اعلام میکنند که آغازگر آن نیز نخواهند بود. ترامپ با تشدید فشارها تاکید میکند که خواهان مذاکره است و خامنه ای علی الظاهر با رد مذاکره، خواهان بازگشت به شرایط پیش از برجام. در پی هر رخداد تازه هر بار این سئوال مطرح میشود که گره کلاف این کشمکش چگونه باز خواهد شد. آیا این برخوردها به جنگ منجر می شود؟

اوضاع کنونی پایدار نیست. نه آمریکا می تواند به مواضع قبل از برجام بازگردد و نه جمهوری اسلامی می تواند در چنین شرایطی دوام بیاورد. فروش نفت از دو میلیون و نیم بشکه در روز به کمتر از چهارصد هزار بشکه رسیده است. زنگنه وزیر نفت جمهوری اسلامی می گوید این مقدار فروش هم خارج از عرف بازار و بصورت پنهانی و با دشواریهای زیاد فروخته میشود. این وضعیت برای اقتصاد متکی بر فروش نفت خرد کننده است.

دو طرف در موقعیتی نیستند که در گیر جنگ شوند. بنفع شان هم نیست. اما شروع جنگ همیشه بر اساس نقشه های از پیش طراحی شده نبوده است. هر اشتباه محاسبه و هر حادثه غیر قابل کنترل ممکن است بر خلاف آنچه میخواهند و یا بیان میکنند به رویارویی و تقابل نظامی منجر گردد. چنین تقابلی البته بدلایل مختلف بعید است به یک جنگ تمام عیار منجر شود.

شرایط و قطب بندی های جهانی و منطقه ای، اوضاع داخلی آمریکا و همچنین وضعیت شکننده جمهوری اسلامی امکان یک رویارویی تمام عیار را از دستور دو طرف خارج میکند. یک تهاجم تمام عیار شبیه حمله به عراق و افغانستان برای آمریکا غیر ممکن است. برای جمهوری اسلامی، جنگ با یک قدرت نظامی بمراتب برتر، حتی در شرایط  مطلوب هم، یک انتخاب نیست. در شرایط کنونی که زیر فشارهای متعدد داخلی و خارجی قرار گرفته است، بالطبع از جنگ با یک قدرت نظامی فوق العاده برتر، پرهیز خواهند کرد.

رخدادهایی مثل انفجارهای ماه گذشته در چهار کشتی در فجیره و مین گذاری در دو کشتی دیگر در هفته گذشته و در پی آن پرتاب خمپاره بسوی سفارت آمریکا در بغداد و شلیک گلوله های توپ بسوی دفاتر شرکت های نفتی در بصره و همچنین شلیک به پهپاد آمریکایی و غیره اساسا مانورهای ماقبل مذاکرات است. سیاست تنش آفرینی بیشتر و القای امکان بروز جنگ و از این طریق بحرکت درآوردن نیروی دیپلماسی و فشار به آمریکا برای کوتاه آمدن در شرایط خود و پیش نهادن شرایطی که قابل قبول باشد، هدفی است که جمهوری اسلامی در این رشته رویداها دنبال میکند. در مقابل، سیاست آمریکا وارد کردن فشار حداکثری و حتی الامکان اجتناب از درگیری نظامی است. قطب نمای سیاست آمریکا کشاندن ایران بپای میز مذاکره است.  

دو طرف در حالیکه به مذاکره می اندیشند آستانه تحمل و عقب نشینی یکدیگر را محک میزنند. امری که می تواند به در رفتن فنر تحمل یکسو منجر شود و با یک اشتباه محاسبه به یک رویارویی نظامی کشیده شود. آمریکا همزمان با تشدید فشارهای اقتصادی و افزایش حضور نظامی، تلاش های دیپلماتیک گسترده ای را در سطح داخلی و بین المللی در جهت حمایت از سیاست کشاندن جمهوری اسلامی به پای میز مذاکره در دستور قرار داده است. جمهوری اسلامی نیز در مقابل تلاش میکند با حادثه آفرینی محدود نظامی و حساب شده خطر جنگ را برجسته کند و کشورهای دیگر را وادار کند به آمریکا فشار بیاورند تا در خواسته های خود بازنگری کند.هر دو طرف  در تلاش اند که موقعیت بهتری برای ورود به مذاکره داشته باشند و از موقعیت بهتری برای چانه زنی برخوردار باشند. سفر شینزوآبه به تهران و ملاقات با خامنه ای که بدنبال سفر ترامپ به ژاپن و ملاقات با وی صورت گرفت گامی در این جهت بود.

پاسخ منفی خامنه ای به شینزوآبه برای آغاز مذاکرات را نباید به معنی مخالفت او با اصل مذاکره تعبیر کرد. او بدنبال شرایط بهتر و تضمین های بیشتر از طرف مقابل است. عدم آمادگی جمهوری اسلامی که ترامپ به آن اشاره میکند تاکیدی بر همین موضوع است. در حالیکه رجز میخوانند و صحنه های زورآزمایی و نمایش ماهیچه ها را در مقابل دید میگذارند چه بسا در پشت پرده، مشغول چانه زنی و تعیین شرط و شروط خود برای مذاکره باشند. خامنه ای فی الحال با پذیرش شینزوآبه درب مذاکره را باز نگه داشته است. اگر او قصد مذاکره نداشت قاعدتا شینزوآبه، پیام رسان ترامپ را هم نمی پذیرفت. باید دقت کرد که خامنه ای اینبار بدون هیچ حائل و واسطه ای و بدون اینکه پشت سر مقامات و نهادهای دیگر حکومت پنهان شود، برای اولین بار بطور مستقیم با میانجی و فرستاده ترامپ وارد گفتگو شد.

اوضاع فعلی برای جمهوری اسلامی قابل دوام نیست. جنگ راه نجاتشان نیست. مذاکره و عقب نشینی هم به معنی اعلام شکست سیاست های تا کنونی است. این پارادکس به احتمال زیاد نهایتا به تن دادن خامنه ای به سرکشیدن جام زهر و "عقب نشینی قهرمانانه" دیگری منجر خواهد شد. نتیجه هرچه باشد جمهوری اسلامی ضعیف تر و متزلزل و بی افق تر از همیشه از این روند بیرون خواهد آمد.*  

   

 

چپِ رفرمیست و الگوی اسکاندیناوی / نازنین و یامین

چکیده

این نوشتار در نقد چپِ رِفُرمیستی است که با ادعای ”خشونت‌پرهیزی”، ”ناکارآییِ تاریخی طبقه کارگر ایران” و ”توفیق عملیِ مدلِ سوسیال-دموکراسی اسکاندیناوی” بمیدان آمده تا با نفی راهکارهای انقلابی، به تبلیغ رفرمیسم بپردازد.

 

مقدمه

در جایی که همگان کار می‌کنند و مازادِ محصولی وجود ندارد و ارزش اضافه خلق نمی‌شود، طبقه‌ای هم بوجود نمی‌آید و مبارزهٔ طبقاتی‌ئی نیز جریان پیدا نمی‌کند. در واقع مبارزهٔ طبقاتی جدالی است بر سر تصاحبِ محصولِ مازاد و ارزشِ اضافه. در جوامع طبقاتیِ پیشاکاپیتالیستی، ارزش اضافه در اشکال الف- کار (مثل بیگاری برای حکمروا) ب- کالا یا محصول (مثل بهرهٔ مالکانه) ج- پول (مثل ربا)، توسط تولیدکنندگانِ مستقیم (برده‌ها، سرف‌ها و ...) آفریده می‌شد که بزور بتصرف طبقهٔ حاکم و مسلط (برده‌دار، فئودال،  و ...) درمی‌آمد. در جوامع کاپیتالیستی ارزش اضافی‌ِ تولید شده‌ای که توسط طبقهٔ بورژوا به یغما برده‌می‌شود، از یک ویژگی خاص برخوردار است: «آنچه که سامان‌های اقتصادیِ جوامع گوناگون را از یکدیگر متمایز مى‌‌‌‌سازد، یعنی آنچه بعنوان مثال جامعهٔ مبتنى بر کار بردگى را از جامعه مبتنى بر کارِ مزدی تفکیک می‌کند، فقط شکلِ کشیدن این کارِ اضافه از گُردهٔ تولید‌کنندۀ بلافصل یعنى کارگر است.»[1] بعبارت دقیقتر، در اینجا، ارزش اضافه به زورِ شلاقِ برده‌دار و شمشیرِ جیره‌خوارِ زمیندار ستانده نمی‌شوند، بلکه با ”آزادی” و ”رضایتِ شخصیِ” اردوی کار، به تصرف سرمایه‌دار درمی‌آید![2] در اینجا، نیروی کار، در کمال آزادی و رضایت شخصی به بنگاههای تولیدی و خدماتی مراجعه می‌کند تا استخدامش (استثمارش) کنند! در عین حال، سرمایه‌ بهترین متخصصان را بکار می‌‌گیرد تا ایدئولوژی‌ ”انسان محور" و ”فراطبقاتی" بتراشند، از ”برابری” آحاد جامعه -در برابر قانون- و ”آزادی” همگان -در چارچوب قانون- بگویند؛ و منافع طبقهٔ حاکم را بعنوان منافع همگان جابزنند، نظمِ جاری را خواست اکثریت جامعه وانمود کنند، از اقتدار ”آراء عمومی” (دموکراسی) سخن برانند، ... و خلاصه سیستم مبتنی بر مالکیت انحصاریِ بورژوازی و کارمزدی را بمثابه بهترین نظامِ اجتماعی، به توده‌ها قالب کنند!

اما ناکامیهایِ اقتصادی، اجتماعی و زیست-محیطیِ کاپیتالیسم –بویژه در دهه‌های اخیر- بقدری پردامنه و عمیق بوده که حتی صدای اعتراض سردمدارانش (از جمله بیل گیتس) را هم درآورده‌است![3] فرانسیس فوکویاما که بعد از فروپاشی دیوار برلین، از پیروزی تاریخی کاپیتالیسم به ذوق آمده و پایان تاریخ را اعلام کرده بود، پس از گذشت ۲۵ سال مدعی شد که سوسیالیسم باید بازگردد![4]

حیات اجتماعی اردوی کار –حتی در امریکا یعنی ثروتمندترین کشورجهان- با چنان واقعیات دردناک و سنگینی همراه شده که دیگر جایی برای عوامفریبیِ‌ ایدئولوژیک-تبلیغی کاپیتالیست‌ها باقی نگذارده‌است.[5] و در این دوره که رویگردانی از کاپیتالیسم و گرایش به سوسیالیسم، در قلب کاپیتالیسم جهانی خودنمایی می‌کند[6]، چپِ رفرمیست با الگوی سوسیال-دموکراسی اسکاندیناوی بمیدان آمده تا آبروی رفته کاپیتالیسم را بخرد و با عوامفریبی، مدل سوئدی را بمثابهٔ یک الگوی ”عملی و عُقلایی” به جنبش کارگری ایران بفروشد!

در خاورمیانه (بویژه ایران)، خیزبرداشتن چپِ رفرمیست رابطهٔ مستقیمی با برآمد خیزش‌های وسیعِ توده‌ای دارد. اوج‌گیری مبارزاتِ اردوی کار، افراد و جریاناتی را که منافع‌شان را با ابقای کاپیتالیسم گره‌زده‌اند به تحرک درآورده‌است. اینان در لباس ”خیرخواهان”، ”تجربه‌اندوخنگان سیاسی”، ”خشونت‌پرهیزان”، ”چپ‌های دموکرات” و ... قدعلم کرده‌اند تا از ”احساسات کور” توده‌ها (یعنی انقلاب!) جلوگیری کنند و آنان را به مسیر ”عُقلایی” هدایت نمایند! اقدامی که نمونه اش را در تاریخِ چپِ رفرمیست، بوفور می‌شود یافت:

در اندونزی (۱۹۶۵) در جریان خیزش توده‌ای علیه سوکارنو، حزب کمونیست اندونزی (PKI) با بورژوازی ملی تبانی کرد که نتیجه‌اش کودتای امریکایی (برهبری ژنرال سوهارتو) بود که به قتل عام حدود چهار میلیون کارگر و دهقان انجامید.[7]

نمونهٔ دیگر در پرتغال بود. بدنبال سرنگونی سالازار (۱۹۷۴) قانون اساسیِ سوسیالیستی در کشور پرتغال به تصویب رسید. قدرتهای جهانی با توسل به کودتا و سایر حیله‌ها کوشیدند تا انقلاب را سرکوب کنند؛ اما هیچیک از این اقدامات‌ مثمرثمر واقع نگردیدند. پس دست به دامن چپِ رفرمیست‌ شدند تا انقلاب را به بیراهه ببرند! به همین منظور، دولت سوسیال دمکرات آلمان و دولت سوسیال-دموکرات سوئد فعالانه وارد صحنه شدند و تحت عنوانِ "گسترشِ دمکراسی"، بطور مخفیانه، از طریق کمکهای هنگفت مالی به چپِ رفرمیست، انقلاب را به انحراف کشاندند. بدنبال این اقدام، همهٔ مراکز اشغال شده از مردم پس گرفته شد؛ بانکها، صنایع  و موسسات مجددا خصوصی شدند و ماریو سوارس (Mário Soares) سوسیالیست! نظم سرمایه‌دارانه را مجددا در پرتغال برقرار کرد!

هوگو چاوز (ونزوئلا؛ ۱۹۹۸)[8] و نمونهٔ تازه‌ترِ سیریزا (یونان؛ ۲۰۱۵) مثالهای دیگری از عملکرد چپِ رفرمیست هستند! بنا به آخرین خبر، دولت یونان در طول ۸ سال گذشته، با ۲۸۹ میلیارد یورو قرض، به مقام بزرگترین مقروضِ تاریخِ بشر (با درنظرگرفتن سطحِ تولید ناخالص داخلی‌اش) نایل شده‌است![9] بدنبال ورشکستگی اقتصادی یونان و رشد اعتراضاتِ خشونت‌بار مردم، حزبِ سوسیال-رفرمیست سیریزا Siriza که یانوس واروفاکیس –اقتصاددان سوسیالیست- را در رکابش داشت،‌ با وعدهٔ بهبودِ اوضاع بقدرت رسید. شیفتگانِ رفرم، که از ”عروج چپ” در اروپا بوجد آمده بودند، با تمام قوا، از سیریزا حمایت کردند. پیروزی سیریزا در انتخابات، موجِ اعتراضات توده‌ای را خواباند و نهایتاً در ۲۳ ژوئن ۲۰۱۵، سیریزا به خواسته‌های سرمایه جهانی تن داد و همان پاکت ریاضتی‌ئی را که دولتهای بورژوایی نتوانسته بودند با زور به مردم تحمیل کنند امضاء کرد! بعد هم با ادبیات بعاریت گرفته، اقدامش را توجیه نمود!

«جلسه اخیر سران اروپا در واقع نقطه اوج یک کودتا بود. در سال ۱۹۶۷ نیروهای خارجی برای از بین بردن دمکراسی در یونان از تانک استفاده کردند. من طی مصاحبه‌ای با فیلیپ آدامز در ABC Radio Natinals گفتم که در سال ۲۰۱۵ یک کودتای دیگر توسط قدرت‌های خارجی صورت خواهد گرفت؛ این بار نه با تانک، بلکه به کمک بانک‌های یونانی. مهم‌ترین تفاوتِ اقتصادی این دو کودتا این است که در سال ۱۹۶۷، ثروت‌های ملی یونان را هدف قرار نگرفت. در سال ۲۰۱۵ نیروهایی که در پس این کودتا قرار دارند خواستار تحویل باقیمانده ثروت‌های کشور هستند تا صرف بازپرداخت بدهی‌های غیرقابل پرداخت و ناپایدار ما شود.»[10]   

لازم به توضح است که تاکید بر نقش برجسته (اما نه یگانه و تعیین‌کنندهٔ- چپِ رفرمیست) در به شکست کشاندن و به انحراف بردنِ شورش‌های توده‌ای، به معنای اغراق در نقش اجتماعی-سیاسیِ آن و کمرنگ کردن نقشِ عوامل اقتصادی و تحرکات میلیتاریستی سرمایهٔ جهانی برای حفظ نظمِ کاپیتالیستی نیست. مبارزهٔ طبقاتی، ایده‌ها و تشکل‌هایی را شکل می‌دهد و به عرصه می‌آورد که در نزاع طبقاتی مورد استفاده قرارمی‌گیرند و تجاوزات اقتصادی، نظامی و سیاسی بورژوازی را تئوریزه می‌نمایند. چپِ رفرمیست یکی از این موانع است. نادیده گرفتن و یا ‌کم بها دادن به نقش آن می‌تواند برای اردوی کارِ ایران، گران تمام شود.[11]

 

گذشته در یک نگاه گذرا

تاریخ چپ رفرمیستِ ایران، برای خوانندگانِ این سطور آشناست، پس با مرور اشاره‌وار به این تاریخ، از گذشته نقبی به امروز می‌زنیم تا تحرکات امروزین این گرایش را بهتر دریابیم.

در اواسط حکومت ناصرالدین شاه، مهاجرت ایرانیان به قفقاز آغاز شد. گفته می‌شود که تنها در سال ۱۹۰۵، بیش از ۳۰۰ هزار ایرانی به قفقاز (یکی از مراکز فعال کارگری) مهاجرت کردند و در صنعت نفت، معادن مس و غیره شروع بکار نمودند. این امر موجب ارتقای آگاهیِ سیاسی کارگران ایرانی گردید[12] که به تاسیس حزب اجتماعیون-عامیون (که ترجمه سوسیال-دموکرات بود) انجامید؛ آنهم تنها چند ماه بعد از صدور فرمان مشروطه (۱۹۰۵)[13] و حدود ۴۰ سال پس از تاسیس حزب سوسیال-دموکرات آلمان.

مرامنامهٔ حزب اگرچه اقتباسی از برنامه سوسیال-دموکراتهای روسی بود[14]، ولی بیشتر تحت تاثیر سوسیالیسمِ اتوپیایی سن‌سیمون و اومانیسم آگوست کنت بود.[15] از همان ابتدا، دو گرایشِ انقلابی و رفرمیستی -در درون حزب- بوجود آمد. انقلابیون به مبارزه  برای استقرار کمونیسم باور داشتند و خواستار سازماندهی حزب طبقاتی کارگران و دهقانان بودند حال آنکه رفرمیستها از مبارزه ضداستبدادی و دموکراتیک حمایت می‌کردند. جلوهٔ بارز این اختلاف را می‌شود در جلسه ۱۲ اکتبر ۱۹۰۸ (۱۲۸۷ ه.ش) تبریز دید. جناح رفرمیست که در اقلیتِ مطلق بود و می‌رفت تا صحنه را به انقلابیون واگذار کند، طی نامه‌هایی به کائوتسکی و پلخانف، خواستار رهنمود و کمکِ فکری شد. پاسخ آنان هم روشن بود: با سرمایه خارجی مبارزه کنید تا ارزش اضافه از کشور خارج نشود؛ به رشد سرمایه بومی کمک کنید تا کارگران آمادگی لازم را کسب کنند! به این ترتیب، جناح رفرمیست توانست با بهره‌گیری از اتوریتهٔ رهبرانِ رفرمیستِ سوسیال-دموکراسی، جناح انقلابیون را تضعیف کند.[16] 

در سال ۱۹۰۹ حزب سوسیال-دموکرات به مجلس مشروطه راه پیدا کرد و خواستهای مهمی را مطرح نمود؛ از جمله اصلاحات ارضی، پرداخت دستمزد مشروع، حق تشکل، حق رای عمومی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات.[17] در جریان مجلس دوم، این حزب، به حزب دموکرات تغییر نام داد و پس از انقلاب اکتبر، «حزب عدالت» و بعدتر «حزب کمونیست ایران» (۱۹۲۰) را پایه‌گذاری کرد.[18]

نزاع بزرگ بعدی میان گرایش انقلابی و رفرمیستی، در کنگره اول حزب کمونیست ایران (۱۹۲۱) رُخ داد. در آنجا سلطانزاده اعلام کرد که ایران، انقلاب بورژوایی را پشت‌سر گذاشته و اکنون آمادهٔ یک انقلاب کارگری-دهقانی، برمبنای اصول سوسیالیستی است. بعلاوه او معتقد بود که مارکسیستها باید یک جنبش کاملا کمونیستی را در برابر گرایشهای بورژوایی ایجاد کنند.[19] حال‌آنکه حیدرخان عمواوغلی معتقد بود که ایران نه بسوی انقلاب سوسیالیستی بلکه بسوی انقلاب ملی به پیش می‌رود. حیدرخان بر این باور بود که اقتصاد ایران پیشاکاپیتالیستی بوده، پرولتاریای صنعتی وجود نداشته، دهقانان واجدِ اعتقاداتخرافی بوده و... خلاصه اینکه حزب کمونیست باید حزبِ همهٔ طبقات و اقشار ناراضی، از جمله خرده‌بورژوازی و ... ضدامپریالیست‌ها باشد![20] نهایتا کنگره، رأی به گرایش انقلابی داد و سلطانزاده را به رهبری برگزید. اما چند ماه بعد، او برکنار شد و حیدرخان رهبری حزب را بعهده گرفت و سیاستهای رفرمیستی‌اش را بر حزب غالب نمود.[21] پس از این ماجرا، حزب به دو شاخهٔ چپ (به رهبری آوتیس میکائیلیان یا حبیب سلطانزاده) و راست (حیدرخان عمواوغلی) تقسیم گردید. لازم به توضیح است که تاریخ نویسان شورویِ سابق، سلطانزاده را جزو «اپوزیسیون تروتسکی-زینوویف» بحساب می‌آورند و ظاهرا به همین اتهام هم بود که در جریان تصفیه‌های استالینی بقتل رسید.[22]

در جریان مجلس چهارم مشروطه[23]، حزب سوسیالیست ایران، به رهبری سلیمان میرزا اسکندری تشکیل شد (۱۹۲۱). این حزب خواهان انقلاب سوسیالیستی بود و مرامنامه‌ ترقیخواهانه‌ای داشت ازجمله برابری زن و مرد و ممنوعیت اعدام.[24] عمر این حزب کوتاه بود؛ آنهم به این دلیل که فعالیت احزاب اشتراکی –بدستور رضاخان- ممنوع اعلام شد (۱۹۳۱). بنا به این قانون عضویت در احزاب اشتراکی ده سال زندان داشت. بدنبال همین قانون نیز بود که دستگیری و محاکمه جریان موسوم به «۵۳ نفر» صورت پذیرفت.[25] 

اشغال ایران (۱۹۴۱) به وسیله متفقین و سقوط رضاشاه، زمینه ظهور و فعالیت سیاسی احزاب سوسیالیستی را فراهم آورد. «حزب توده» در این دوره، با چهار هدف فوری (الف- آزادی بقیه زندانیان ۵۳ نفر، ب- رسمیت دادن به فعالیت حزب ج- انتشار روزنامهٔ حزبی د- تدوین برنامه‌ای که مخالفتی با روحانیت نداشته باشد)[26] اعلام موجودیت نمود؛ و فعالیتش را با دفاع از الف-مشروطیت ب- ناسیونالیسم ج-دموکراسی د-سوسیالیسم اصلاح‌گرا (رفرمیسم) آغاز نمود. جالب اینجاست که وقتی تحرکات کارگری پاگرفت و حزب کمونیست ایران تشکیل شد، لغو مالکیت خصوصی و اجتماعی کردن تولید و غیره، جزو مطالبات گرایش سوسیالیستی طبقه کارگر ایران بود. بعدها، وقتی چپِ رفرمیست، در قالب حزب توده، بمیدان آمد، دفاع از مالکیت دولتی (گذار مسالمت‌آمیز به سوسیالیسم) را بعنوان نظریهٔ پایه‌ای تبلیغ نمود! سیاستهای رفرمیستی‌ این حزب بقدری آشکار -و برای خوانندگان آشنا است- که بازگویی‌شان کسالت‌آور خواهد شد. نقل همین پاراگراف از آبراهامیان باندازهٔ کافی گویاست:

«یک متفکر حزب در مقاله‌ای تحت عنوان ”چگونه نظام را تغییر دهیم: با انقلاب یا با مجلس؟” اعلام کرد که تجربه اسپانیا خطراتِ انقلاب زودرس را بما نشان داده است. او توضیح داد که ایران، هم به سبب اوضاع بین‌المللی... هم داخلی، بویژه فقدان سازمانهای توده‌ای، آمادهٔ انقلاب نیست. وی با این نتیجه‌گیری که سخن گفتن از انقلاب غیرمسئولانه است، اظهار داشت که حزب باید بکوشد تا با متحد ساختن همه نیروهای مترقی، و کار در داخل و خارجِ مجلس، طبقه حاکم را تضعیف کند.[27] ... حزب توده، مبارزهٔ سیاسی را بر مبارزهٔ مسلحانه، اتحادیه‌های کارگری را بر مبارزه جویی انقلابی، بقای سازمانی را بر اقدام قهرمانانه، و اصلاح‌طلبی پارلمانی را بر کمونیسم رادیکال ترجیح می‌دهد.” [28]

احزاب منشعب از حزب توده هم عموما سیاستهای رفرمیستی را دنبال ‌کردند. آنهایی هم که مواضعِ رادیکال گرفتند یا بقدری کوچک یا حاشیه‌ای بودند که تاثیر قابل ذکری در تاریخ جنبش سوسیالیستی نگذاشتند.[29]

در واقع، «سازمان چریکهای فدائی خلق ایران» اولین جریانی بود که در اعتراض به رفرمیسمِ غالب (حزب توده)، پا به عرصهٔ سیاست ‌گذاشت. محبوبیت این جریان -در ابتدای تاسیس‌اش- بازتابی از توجه و تمایل جامعهٔ ایران به راهکارهای انقلابی و آزردگی‌‌ از راهکارهای رفرمیستی بود. اما دیری نپایید که بخش «اکثریت» این سازمان به آغوش رفرمیسم درغلطید!  

از آن زمان تا به امروز، همین روند تداوم داشته و جدال میان رفرمیسم و انقلاب ادامه داشته‌است.

 

الگوی اسکاندیناوی

پس از فروپاشی مدلهای سیاسیِ باصطلاح کمونیستی (روسی، چینی، تیتویی، خوجه‌ای و ...)، و بعد از بی‌اعتبارتر شدن وعده‌های شیرین دموکراسیِ بورژوایی، اندیشهٔ انقلابی مارکس از زیر خروارها تفسیر رفرمیستی سر بلند کرد و زمزمهٔ انقلاب در اینجا و آنجا شنیده شد. در مقابله با این حرکت، چپِ رفرمیست پرچمِ مدل اسکاندیناوی (بویژه سوئد) را بمثابه «موفق‌ترین جامعه‌ای که تاکنون جهان بخود دیده» بلند کرد؛[30] اقدامی که ابدا تازه و بدیع نبود. پیش از پیروزی انقلاب اکتبر نیز سوسیال رفرمیست‌های روسیه چنین ‌کرده بودند. در آنزمان آنها از الگوی اتریش و پروس (که معادل مدلِ سوئد امروز بود) شروع به ستایش کردند تا استراتژی انقلاب را بکوبند. همان موقع، لنین در جواب آنها نوشت:

«به همین دلیل است که رفرمیستها... دائماً به نمونۀ اتریش (و نیز پروس) در دهۀ ١٨٦٠ ارجاع می‌دهند... کشورهایی که پس از انقلاب ناموفقِ ١٨٤٨، در آنها تحولِ بورژوایی بدون هیچ انقلابی کامل شد. همهٔ راز همینجاست! این آن چیزیست که قلبشان را به شعف می‌آورد، چون ظاهراً دلالت بر آن دارد که تحولِ بورژوایی بدون انقلاب امکان پذیر است!! و اگر چنین است چرا... باید سرمان را با انقلاب به درد بیاوریم؟ چرا این کار را به زمینداران و کارخانه‌داران نسپاریم تا تحول بورژوایی ... را «بدون هیچ انقلابی» عملی سازند؟! » [31] (لنین)

چپ رفرمیست ایرانی –با ارجاع به نمونه سوئد- در واقع مدعی شد که قصد دارد تا از ایران سوئد نوین بسازد بی‌آنکه نیازی به انقلاب داشته باشد! پس به افسانه‌سرایی حولِ نمونهٔ سوئد ‌پرداخت[32] بی‌آنکه به آن شرایط ویژهٔ تاریخی که شکل‌گیریِ چنین مدلی را ممکن کرد علاقه نشان دهد، یا به تحلیل طبقاتیِ جامعه سوئد بپردازد![33] یا از عقب‌گردهای سوسیال-دموکراسی (بویژه در دهه‌های اخیر) حرفی بزند! در واقع چپ رفرمیست در حالی از مدل سوئدی دفاع ‌کرده و می‌کند و بر کاپیتالیستی بودن آن پردهٔ استتار می‌کشد که صاحبنظرانِ اقتصادی سوئد، از اعتراف به آن هیچ ابایی ندارند!  

جمله زیر عینا از وب‌سایت رادیوی رسمی سوئد، بخش فارسی، نقل می‌شود:

«لارش تره‌گورد تاریخ‌شناس و نویسنده‌ی چندین کتاب در باره جامعه سوئد، می‌گوید که اقتصاد سوئد، بسیار سرمایه‌داریست و مردم سوئد علاقه زیادی به مالکیت خصوصی دارند و هیچ نشانی از مالکیت عمومی و دولتی در سوئد دیده نمی‌شود. از این نظر سوئد را اصلا نمی‌توان کشوری سوسیالیستی خواند.»[34]

جدیدترین آمار منتشر شده نشان می‌دهد که تنها سه نفر از سرمایه‌داران سوئد، معادل چهار میلیون نفر از جمعیت سوئد ثروت دارند![35] اما این واقعیت آماری توسط سوسیال-دموکراتهای وطنی این چنین بازتاب داده می‌شود:

«سوسیال دموکراتها با شناخت از نقش و انگیزه کسبِ سودِ سرمایه داران، به جای محکوم کردن و تقابل و مصادره، از آن به سود افزایش تولید و توسعه و رشد اقتصادی و تهیه منابع لازم برای اجرای طرحهای عدالتخواهانه استفاده کردند. در این معادله هم صاحبان سرمایه سود بردند و هم طبقات محروم! و چنین بود که طبقه متوسط گسترش عظیمی یافت و فاصله میان بالائی‌ها و پائینی‌ها کم و کمتر شد. البته این به آن معنا نیست که میلیونرها و میلیاردرها در این جوامع حذف شده باشند بلکه بخش واقعاً کوچکی را در کل جامعه تشکیل میدهند. در این جوامع اکثریت عظیم جامعه را طبقه متوسط (بدون مناقشه در این اصطلاح) تشکیل میدهد. سوئد و به طور کلی کشورهای اسکاندیناوی و بعضی دیگر نمونه‌های جهانی این تجربه هستند.»[36]

گزارش آماری از فاصلهٔ طبقاتی در سوئد، حاکی از آنست که از سال ۱۹۹۷ تاکنون، ٤۲۵٪ به تعداد میلیاردرها افزوده شده‌است![37] در همین کشور فقط چهار بانک سوئد -در یکسال- به اندازه یک و نیم برابر کل بودجه سالانه بهداشت، درمان و خدمات اجتماعی کل کشور سود برده اند![38]

این واقعیات نشان می‌دهند که سوسیال دموکراسی سوئد، از یک کشور فقیر[39]،  یک کشور کاپیتالیستیِ مدرن ساخت، نه یک کشور سوسیالیستی![40] امروز سوئد بعنوان یک مدلِ موفقِ کاپیتالیستیِ، موردِ تجلیل متخصصین و انستیتوهای بورژوایی است! سوسیال دموکراسی سوئد نه تنها یک الگوی قابل ستایش و دنبال‌کردنی برای جنبش اعتراضی بپاخاستهٔ ایران نیست، بلکه یک آموزهٔ منفیِ تاریخی برای کارگران سراسر جهان است![41] این مدل، به کارگران نشان داد که هدف غائی سوسیال-دموکراسی قربانی کردن منافع‌ اردوی کار در مسلخ سرمایه است!  

چپِ رفرمیست با تحریفِ این تجربهٔ شکست‌خورده، طبقه کارگر ایران را تشویق می‌کند تا از انقلاب دست بشوید، در همدستی و همراهی با بورژوازی، به “پیشرفت“ جامعه کمک کند و برای استقرار یک نظام کاپیتالیستی «خوب» بجنگد و قربانی دهد تا رفته رفته به سطح طبقهٔ کارگر اروپای شمالی برسد تا گذار به سوسیالیسم امکانپذیر گردد! این بیانات، بی‌شباهت به اظهارات «شی جین پینگ»، رئیس جمهور چین، در نوزدهمین کنگره حزب کمونیست (۲۰۱۷) نیستند. او اعلام کرد که با رشد فزاینده کاپیتالیسم در چین، بزودی شاهد تبدیل چین به یک «کشور سوسیالیستی مدرن»[42] خواهید بود! 

 

جمعبندی

  • چپِ رفرمیست یک گرایش جهانی است[43] که به نامِ مارکس[44] و سوسیالیسم، علیه انقلاب، مبارزهٔ طبقاتی و حکومت کارگری (دیکتاتوری پرولتاریا) تبلیغ می‌کند. در آموزه‌های چپِ رفرمیست، رفرم جانشین انقلاب، طبقهٔ متوسط جایگزین طبقه کارگر، و تضاد خلق-امپریالیسم، و تفاوتهای جنسیتی/ملی/ قومی/زبانی/فرهنگی/مذهبی و... جایگزینِ تضاد کار-سرمایه شده‌اند. این گرایش سهم زیادی در مخدوش کردن آرمانهای انقلابی، بیراهه بردن جنبش کارگری، تلطیفِ چهرهٔ کاپیتالیسم و عادلانه جلوه دادنِ مناسبات کاپیتالیسمِ مدرن ایفا کرده‌است.

«آنچه که هماکنون در رابطه با نظریات مارکس در جریان است، بارها در طول تاریخ، در رابطه با نظریات متفکرین انقلابی و رهبران طبقات تحت‌ِستمی که برای رهایی می‌جنگیدند، رُخ‌ داده‌است. در طول حیاتِ انقلابیون بزرگ، طبقات ستمگر دائما آنها را مورد پیگرد قرار دادند، تئوری‌هایشان را با سبعانه‌ترین بدخواهی، خشم‌آگین‌ترین نفرت و بی‌شرمانه‌ترین تبلیغات، بهمراه سیلی از اکاذیب و افتراها، پذیرا شدند. و پس از مرگ‌شان، کوشش می‌کنند تا آنها را به تندیس‌‌های بی‌ضرر مبدل سازند و باصطلاح در زمره مقدسّان درشان آورند، اسم‌شان را -تا حد معینی- تقدیس کنند تا طبقات تحتِ‌ستم را ”تسلی” دهند و بعدتر تحمیق کنند؛ در حالیکه، همزمان، مشغول جداکردن و دزدیدن تئوری انقلاب از مضمونش ، کُندکردن لبه‌های انقلابیش و به ابتذال کشاندنش هستند. امروز، بورژوازی و اپورتونیستهای درونِ جنبش کارگری، در مبارزه علیه دکترینِ مارکسیسم همداستانند. آنها جنبه انقلابی این تئوری و روح‌ِ انقلابی آنرا حذف، محو و تحریف می‌کنند؛ و هرآنچه را که برای بورژوازی پذیرفتنی بنظر می‌رسد، بجلو هُل می‌دهند و تجلیل می‌کنند. همه سوسیال-شوینیستها امروز ”مارکسیست” هستند (نخندید!). و آندسته از دانشمندان بورژوازیِ آلمان که تا دیروز متخصص نابودیِ مارکسیسم بودند، بیشتر و بیشتر از مارکسِ ”ملی-آلمانی”ئی سخن می‌گویند که به ادعای آنها، اتحادیه‌های کارگرانی را تربیت کرد که چنین عالی برای یک جنگ غارتگرانه سازماندهی شده‌اند!» [45] (لنین)

  • برخلاف ادعای رفرمیستها، انقلابیون مخالف رفرم نیستند، بلکه مخالف رفرمیسم هستند. برای اینان رفرم، ابزار و محصولِ فرعیِ مبارزهٔ طبقاتی (هدف) است. رفرم و انقلاب دو راهکارِ مختلف برای رسیدن به هدف مشترک نیستند. انقلاب، ادامهٔ منطقی رفرم نیست. تفاوت انقلاب با رفرم، در شکل، اندازه و طول‌ِ‌شان نیست، بلکه در محتوا و مفهوم‌شان است. اگر دفاعِ صرف از رفرم را چپِ رفرمیسم بنامیم و دفاعِ صرف از انقلاب را بلانکیسم بخوانیم، دفاع از محتوایِ یک حرکت، بر اساس تحلیل مشخص از مفهوم، جهت‌گیری طبقاتی و چشم‌اندازِ سیاسی‌اش، سوسیالیسم انقلابی است.[46]
  • هدف چپِ رفرمیست، همکاری و سازش با بورژوازی، بمنظور برداشتنِ موانع رشد کاپیتالیسم و رفع ”معایب” و ”نواقصی” است که ذاتی این وجه تولیدی هستند. به این معنی، چپِ رفرمیست، به تحکیم و تثبیت کاپیتالیسم یاری می‌رساند و ارادهٔ انقلابی توده‌ها را فلج می‌سازد.

«... کسى که پس از تجربه اروپا و آسيا از سياست غير طبقاتى و سوسياليسم غير طبقاتى دم بزند، باید که فقط او را در قفس نهاد و در کنارِ مثلا کانگروى استراليايى به معرض نمايش گذاشت.»[47] (لنین)

  • آرزوی چپِ رفرمیست شراکت در قدرت سیاسی یا تشکیل دولتِ خودی، از طریقِ مبارزهٔ پارلمانتاریستی (در عرصهٔ سیاسی) و سندیکالیستی-تریدیونیستی (در عرصهٔ اقتصادی) است. به این معنی، چپِ رفرمیست بجای تاکید بر مبارزه طبقاتی، بر طبل سازش طبقاتی می‌کوبد؛ بجای تدارکِ «انقلاب»، مبلّغ اصلاحات؛ بجای حکومت کارگری، خواهانِ ادامه وضع موجود است.

«اینها عبارات نمایندگان خرده بورژوازی هستند، آنها بسیار نگرانند تا پرولتاریا زیر فشارِ جایگاه انقلابیش زیاده‌روی نکند. اینان بجای مخالفتِ قاطع سیاسی، سازشِ عمومی؛ بجای مبارزه علیه حکومت و بورژوازی، کوشش برای اقناعِ [حاکمیت] و امتیازگیری؛ و بجای مقاومتِ جسورانه در برابر بدرفتاری‍های بالانشین‌ها، اطاعتِ زبونانه... را پیشه می‌کنند... وقتی ”مبارزهٔ طبقاتی” به عنوان یک پديدهٔ ناپسند و ”خشن” كنارگذاشته می‌شود، ديگر چیزی از مبانی سوسیالیسم، بجز ”عشق حقیقی به بشریت” و عبارات‌پردازیِ توخالی پیرامونِ ”عدالت” باقی نمی‏ماند.»[48] (مارکس-انگلس)

  • چپِ رفرمیست قادر به حل این تناقض نیست که چرا تولیدکنندگانِ ثروت اجتماعی، محرومترین‌‌ها هستند! در تصور او، دلیلش ناآگاهی است. پس با رویکرد به نخبه‌گرایی، مهمترین وظیفه‌ٔ سوسیالیستها را آگاه‌سازی (آنهم تبلیغ آگاهی‌های رفرمیستی!) تعریف می‌کند! برای او مبارزات طبقاتی و تضادهای اجتماعی، موتورِ محرکهٔ تاریخ نیستند بلکه این جدالِ ایده ها، افکار، نیّات، ارزشها و آرمانهاست که تاریخ را بجلو می راند. رویکرد به بسیج فراطبقاتی و مخالفت با مبارزهٔ طبقاتی، بُن مایهٔ تاریخی چپِ رفرمیست است.
  • چپِ رفرمیسم مدعی است که در ایران، اندیشه و راهکار انقلابی –لااقل در شرایط کنونی- شانس موفقیت ندارد. لذا درصد است تا با حرکت از سرِ ”منافع انسانی”، ”رهایی انسان”، ”حقوق بشر” و... مبارزات جاری را بسوی رفرمیسم بکشاند.

«... اين سوسياليسم، می‌‌کوشد طبقه کارگر را از هر جنبش انقلابی دلسرد کند، از اين طريق که ثابت کند که آنچه می‌‌تواند برای او سودمند باشد، نه اين يا آن دگرگونی سياسی، بلکه تنها يک دگرگونی در شرايط مادی زندگی، در شرايط اقتصادی است. اما منظور اين سوسياليسم از دگرگونی در شرايط مادی زندگی، به‌هيچ وجه از ميان بردن مناسبات توليدی بورژوائی نيست که فقط از راه‌های انقلابی ممکن است، بلکه منظورش اصلاحاتی اداری است که بر پايه همين مناسبات توليدی انجام می‌شوند، اصلاحاتی که در مناسبات ميان کارِ دستمزدی و سرمايه چيزی را تغيير نمی‌‌دهند بلکه در بهترين حالت هزينه‌های حاکميت را برای بورژوازی کاهش می‌‌دهند و بار بودجه دولتش را سبک می‌‌کنند.»[49] (مارکس-انگلس)

سوسیالیسم انقلابی و کارگری با درس‌آموزی از تاریخ مبارزاتی‌اش، با لنین همصدا است: 

«غالبا گفته و نوشته می‌شود که نکته اصلی در تئوری مارکس، مبارزه طبقاتی است. ولی این غلط است. و این مفهومِ غلط، غالبا به یک تحریفِ اپورتونیستی در مارکسیسم، و جعل کردن روایتی از آن می‌انجامد که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. تئوری مبارزه طبقاتی، ساختهٔ مارکس نبود، بلکه پیش از مارکس، بورژوازی آنرا بوجود آورده بود، و در کُل، موردِ قبول بورژوازی است. کسانی که این مبارزهٔ طبقاتی را بتنهایی برسمیت می‌شناسند، هنوز مارکسیست نیستند؛ و ممکن است که هنوز در چهارچوب تفکرِ بورژوایی و سیاستِ بورژوایی قرارداشته‌باشند. محدودکردن مارکسیسم به تئوری مبارزه طبقاتی، به معنای قیچی‌کردن سر و ته آن، تحریف آن، و تنزل آن به چیزی است که مورد قبول بورژوازی است. تنها کسی مارکسیست است که برسمیت‌شناختنِ مبارزهٔ طبقاتی را تا برسمیت شناختنِ دیکتاتوری پرولتاریا تعمیم دهد. این همان عمیق‌ترین وجه تمایز مارکسیست از خرده‌بورژوای معمولی (و همچنین) بورژوای بزرگ است. این همان سنگِ محکی است که به کمک آن می‌باید درکِ واقعی و ‌شناخت از مارکسیسم را آزمود. و این تعجب‌آور نیست که وقتی تاریخِ اروپا، طبقه کارگر را با این مسئله –آنهم بمثابه یک امر عملی- رودرو کرد، نه تنها تمامِ اپورتونیستها و رفرمیستها، بلکه تمام کائوتسکیست‌ها (کسانی که بین رفرمیسم و مارکسیسم نوسان می‌کنند) اثبات کردند که بی‌فرهنگ‌هایِ بدبخت و دمکراتهایِ خرده‌بورژوائی هستند که دیکتاتوری پرولتاریا را انکار می‌کنند.»[50]  (لنین)

 

پانویس

[1]  مارکس، کاپیتال، جلد اول، ترجمه جمشید هادیان، فصل ۹، نرخ ارزش اضافه، ١- درجه استثمار قوه کار

[2]  برای آگاهی بیشتر به جزوۀ "کار مزدی و سرمایه"، نوشته کارل مارکس (١٨٤٩) مراجعه کنید. لینک دسترسی به فایل صوتی. (برای شنیدن نیاز به برنامهٔ مجانی Real Player دارید.

[3]  بیل گیتس در مصاحبه با ایندیپندنت اذعان می‌کند که سوسیالیسم کار نمی‌کند و سوسیالیسم یگانه امید برای نجات کره زمین است. لینک دسترسی

[4]  لینک دسترسی به اصل مقاله، در حاشیهٔ مقالهٔ اصلی و ترجمه فارسی آن «نگرش جدید فوکویاما: «سوسیالیسم باید بازگردد» / اَلن وودز / ترجمه‌ی نیکزاد زنگنه»

[5]  «۱۵ درصد آمریکایی ها زیر خط فقرند» به نقل از صدای امریکا

[6]  «۴۰ درصد آمریکایی‌ها سوسیالیسم را به سرمایه‌داری ترجیح می‌دهند» لینک دسترسی

[7]  حزب کمونیست اندونزی، بعدا در جریان انتقاد از خود، در یک سند تاریخی به خطایش اعتراف کرد و آنرا به درک غلطش از اوضاع مرتبت دانست! بخشی از اسناد این جنایت تاکنون منتشر شده است که یک نسخه آن بفارسی موجود است. 

[8]  برای مطالعه بیشتر در باره انقلاب بولیواری در ونزوئلا به رهبری چاوز به مقالهٔ « ونزوئلا: انقلاب بولیواری در بحران»، نوشته آرون تاوس، ترجمه مریم فرهمند مراجعه کنید. 

[9]  به نقل از دویچه وله فارسی. لینک دسترسی

[10]  اظهارات واروفاکیس، وزیر سابق دارایی یونان. جهت کسب اطلاعات بیشتر از تجارب وی، به مصاحبه نوام چامسکی با واروفاکیس مراجعه کنید.

[11]  تروتسکی در ارزیابی از نقش احزاب و گرایشات سیاسی در انقلاب اسپانیا نوشت: «این یک تحریف تاریخی است ‌که مسئولیت شکستِ توده‌های اسپانیا را به پای توده‌های زحمتکش می‌نویسد و نه احزابی که جنبش انقلابی توده‌ها را فلج نمودند و یا صراحتا درهم‌شکستند... این فلسفه‌ٔ ناتوان که می‌کوشد تا شکست‌ها را بمثابه حلقهٔ ضروری در  زنجیرِ تحولاتِ کیهانی جا بزند، ابداً نمی‌تواند و نمی‌خواهد نسبت به فاکتورهای مشخصی مثل برنامه‌ها، احزاب و شخصیت‌هایی که سازمان‌دهندهٔ شکست بودند موضع بگیرد.»Trotsky, The Class, The Party and The Leadership

[12]  برای آشنایی بیشتر با شرایط اقتصادی-اجتماعی آن دوره، به کتاب «ایران بین دو انقلاب» نوشته یرواند آبراهامیان یا مقاله «تاریخ صد سالهٔ جنبش‌های سوسیالیستی، کارگری و کمونیستی ایران» نوشته یونس پارسابناب، مندرج در سامان نو، شماره ۷، ص ۱۵۳ مراجعه کنید.

[13]  احمد کسروی اسامی بنیادگذاران «اجتماعیون-عامیون» را ۱۳ نفر ذکر کرده، که از آن جمله نریمان نریمانوف است. (تاریخ مشروطه کسروی، ج۱، ص ۱۹۴)

[14]  متن این مرامنامه را می‌توانید در «اسناد تاریخی: جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی، و کمونیستی ایران، جلد اول»، از صفحه ۴۲ به بعد بخوانید.

[15]  «ایران بین دو انقلاب» نوشته یرواند آبراهامیان، ص ۷۰

[16]  «اسناد تاریخی: جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی، و کمونیستی ایران، جلد اول»

[17]  رجوع شود به کتاب «ایران بین دو انقلاب» نوشته آبراهامیان

[18]  بعدتر در در کشورهای همسایه نیز حزب کمونیست تشکیل گردید: ترکیه (۱۹۱۹)، مصر (۱۹۰۸). مرامنامه حزب کمونیست ایران، در «اسناد تاریخی: جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی، و کمونیستی ایران، جلد اول» از صفحه ۵۵ به بعد. 

[19]  برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب «انکشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان»، نوشته سلطانزاده، به کوشش فریدون کشاورز و خسرو شاکری مراجعه کنید. او در اینجا استدلال می کند: «مبارزه طبقاتی کارکرد و واکنش وجود طبقات در جامعه است. با وجود طبقات و مالکیت‌های متضاد و آنتاگونیستی است که ستیز طبقاتی به‌سان یک همزاد طبقاتی رشد می‌یابد و به آشتی ناپذیری بی چون و چرا می‌‌رسد. در ایران، روند پیدایش مناسبات سرمایه‌داری، از نیمه دوم سال‌های ۱۲۵۰ خورشیدی۱۲۶۰ خورشیدی، آغاز می شود و در دهه نخست ۱۳۰۰ خورشیدی، بورژوازی دلال- کمپرادور حاکم می‌گردد. طبقه بورژوازی در ایران با مناسبات «جدید» در این روند، حاکمیت سیاسی خود و سرمایه جهانی (امپریالیسم) را در رهبری رضا شاه پهلوی می‌یابد. در این فرایند، هیچ مجالی برای رشد مناسبات سرمایه‌داری کلاسیک و ملی و مستقل و حاکمیت مستقل به دست نیامد و برای همیشه، شیوه تولید آسیایی و استبداد آسیایی، ایران در آسیا و آسیایی و بازاری در پیرامون جهان سرمایه باقی می‌ماند. این بورژوازی به شدت دلال جهانی سرمایه، به حاکمیت و سوخت و سازهای طبقاتی، تا به حکومت امروزین سرمایه در ایران تدوام داشته است. آنچه در ایران امروز حاکم است، ‌ادامه به غایت فلاکت‌بار همان مناسبات و حاکمیت دلالان کالاهای دیگر بازارهاست. ورشکستگی تتمه‌ی تولیدات بومی از کشاورزی...»

در «اسناد تاریخی: جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی، و کمونیستی ایران» که در ۲۳ جلد، به کوشش خسرو شاکری جمع آوری شده، آثار سلطانزاده، در مجلدات ۴، ۸، و۲۰ قابل دسترسی هستند. ‌

[20]  «ایران بین دو انقلاب» نوشته یرواند آبراهامیان، ص ۱۰۴

[21]  مطالبات اصلی حزب در این کنگره بر ۵ اصل استوار بود که مهمترین آنها عبارت بودند از: ۱- سرنگون کردن سلطه امپریالیسم بر ایران ۲- مصادره‌ اموال‌ کلیه‌ شرکت‌های‌ خارجی‌ ۳- شناسایی حق خودمختاری برای همه ملیت‌ها، در چارچوب وحدت کشور ۴- مصادره کلیهٔ املاک مالکان بزرگ و تقسیم آن، در بین دهقانان‌ و سربازان ارتش انقلابی ۵- اتحاد با‌ روسیه شوروی و نهضت پرولتاریای جهانی. بعلاوه، در همین کنگره، «ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا در آذربایجان و گیلان، با حمایت شوروی»، مورد تصویب قرار گرفت...

گزارش کامل این کنگره در اسناد تاریخی جنبش کارگری، سوسیال دمکراسی و کمونیستی ایران جلد اول ، صفحه ۷۰ به بعد.

[22]  همانجا، ص ۶۸

[23]  برای کسب اطلاعات بیتشر راجع به این حوادث این مجلس به مقاله «جناح‌های سیاسی ایران در مجلس چهارم» در صفحه موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی مراجعه کنید.

[24]  برای کسب اطلاعات بیشتر راجع به این حزب و بخصوص مرامنامه‌اش که برای اولین بار منتشر شده به «مرامنامه فرقه سوسیالیست»، در نقد اقتصاد سیاسی مراجعه کنید. اطلاعات بیشتر در مورد این حزب در «تاریخ احزاب سیاسی ایران» نوشته ملک‌الشعرای بهار، ص ۱۳۰ ببعد.

[25]  تا آنجا که اطلاع داریم از جریان ۵۳ نفر، سه روایت موجود است که توسط بزرگ علوی، خلیل ملکی و انورخامه‌ای حکایت شده‌اند. 

[26]  کتاب «ایران بین دو انقلاب»، آبراهامیان، ص ۲۵۴

[27]  همانجا، ص ۲۵۷

[28]  همانجا، ص ۴۴۹

[29]  مثل حزب زحمتکشان (بقایی و خلیل ملکی) و نیروی سوم. بدنبال جدائی بقائی از مصدق، ملکی از حزب اخراج شد. ملکی «نیروی سوم» را تشکیل داد و به حمایت از مصدق پرداخت. آبراهامیان، ص ۲۵۰) ، حزب توفان (قاسمی و فروتن) و ... آنهایی که علنی از انقلاب دفاع می‌کردند، جریان موسوم به احیای حزب دموکرات کردستان بود که خواهان خودمختاری (مدل یوگسلاوی) بود و راه حل مبارزه مسلحانه را پیش گرفته بود (آبراهامیان، ص ۴۱۶) و یا سازمان انقلابی حزب توده (خارج از کشور) که ار انقلاب دفاع می‌کرد و معتقد بود که انقلاب از روستا شروع و به حاشیه شهر سرایت می‌کند. حزب توفان، هم موافق انقلاب بود ولی اعتقادش بر این بود که انقلاب از شهر شروع و به روستا گسترش می‌یابد. البته این توضیحات نارسا و نادقیق هستند و صرفاً برای تمایز قایل شدن بین حزب توده و انشعاباتش آوره شده‌اند.  

[30]  به نقل از گاردین: « The most successful society the world has ever known»

[31]  Lenin, Reformism in the Russian Social-Democratic Movement

[32]  برای نمونه می‌توانید به سایت «آزادی و عدالت اجتماعی» مراجعه کنید.

[33]  برای کسب اطلاعات بیشتر راجع به عروج و افول سوسیال-دموکراسی در اروپا، بویژه سوئد، می‌توان برای نمونه به مقاله زیر مراجعه کنید: بحران سوسیال دموکراسی در سوئد، از سیمای سوسیالیسم.

[34]  آیا سوئد کشوری سوسیالیستی‌ست؟، رادیو سوئد، بخش فارسی

[35]  «Något är sjukt när tre rika äger mer än fyra miljoner svenskar»، Andreas Gustavsson

[36]  به نقل از مقاله نقی حمیدیان در اخبار روز مورخ ۲۶ اوت ۲۰۱۷. نویسنده از چریکهای فدایی قدیمی است که سیر راست‌روی سریعی را پیمود و آنرا در خاطرات سیاسی‌اش (سفر با بالهای آرزو) توجیه کرد. نقدی بر این کتاب نوشته شده که خواندنی است. لینک دسترسی 

[37]  به نقل از روزنامه آفتون بلادت سوئد. لینک دسترسی

[38]  ۳۰ میلیارد سود نصیب بانکهای بزرگ سوئد شد!

[39]  تنها در فاصله سالهای ۱۸۶۵ تا ۱۹۱۴، بیش از یک میلیون نفر از سوئدی‌ها بخاطر فقر به آمریکا مهاجرت کردند.

[40]  یکی از نویسندگان لیبرال (یوهان نوربری) در این دو ویدئوکلیپ، مشت کسانی را که سوئد را بعنوان یک مدل سوسیالیستی معرفی می‌کند باز می‌نماید! لینک دسترسی ۱، لینک دسترسی ۲

[41]  در اینجا تنها به ذکر چند نمونه اکتفا می‌شود: دراختیار گذاردن شبکه حمل و نقل، برای تقویت جبهه نازیسم در جنگ علیه شوروی؛ همکاری با سرمایه‌داران آلمانی، علیه کارگران اعتصابی آلمان که به قصد فلج‌کردن ماشين جنگی نازیسم دست به اعتصاب زده بودند، با ارسال فولاد، موادّ اوّليۀ صنعتی و تسليحات؛ دستگیری کمونيست‌ها و ممنوع‌ساختن کتابها، نشریات و تبلیغان کمونیستی از طريق وسایل نقليه عمومی و پست؛  مجازات کسانی که در جنگ داخلی اسپانيا علیه فاشیسم شرکت کرده بودند، درحالیکه داوطلبین شرکت در ارتش فنلاند به رهبری ژنرال «مانرهايم» که عليه شوروی می جنگيدند، قهرمانان ملّی محسوب شدند؛ شرکت فعّال در جنگ سرد، دراختیارگذاردن بزرگترين مرکز مخابراتی برای جاسوسی از شوروی برای امریکا، همکاری با «سيا»، در اواسط دهۀ 1970، در سرکوب انقلاب پرتغال، به حمایت از «ماريو سوارس»، فروش اسلحه بطور مخفی به کشورهای ایران و عراق در طول جنگ ۸ ساله، دومین صادرکننده اسلحه جهان، بیشترین کودکانی که جان و دست و پایشان را در سراسر جهان از دست داده‌اند، توسط مین‌های ساخت سوئد که به شکل اسباب‌بازی بود، آسییب دیدند و...    ‌

[42] رؤیای چینی و سوسیالیسم با ویژگی‌های چینی، نوشته ویکتور پیروژنکو، ترجمه: ا. م. شیری

[43]  برای نمونه، نشریه Monthly Review و اکثر کسانی که در این نشریه قلم می‌زنند، در لیست جریاناتی هستند که گرایش سوسیال-رفرمیسم را نمایندگی می‌کنند. جهت کسب اطلاعات بیشتر به «نقد سوسیال-رفرمیسم متأخر» نوشته حسن عباسی مراجعه کنید.

[44]  در واقع، منظور آنها از مارکس، نه مارکس انقلابی، بلکه مارکس اندیشمند، متفکر، فیلسوف و ... است!

[45]  Lenin, The State and Revolution, Chapter I, 1. The State: A Product of the Irreconcilability of Class Antagonism، توضیح: در سطر آخر از این نقل قول، منظور جنگ جهانی اول است و طعنه به اتحادیه‌های کارگری که بنام حمایت از سرزمین پدری، کارگران را به جبهه‌های جنگ فرستادند،   

[46]  علاقمندان به بحث رفرم یا انقلاب و تمایزات ایندو می‌توانند به «رُزای سرخ» مراجعه کنند.  

[47]  به نقل از مقاله لنین: مقدرات تاريخى آموزش کارل مارکس، انگلیسی

[48]   Marx and Engels to August Bebel, Wilhelm Liebknecht, Wilhelm Bracke and others

[49]  مارکس-انگلس، «مانیفست حزب کمونیست»، فصل سوم، بخش دوم، سوسياليسم محافظه‌‌کار، يا بورژوائی، ترجمه شهاب برهان

[50]  Lenin, The State and Revolution, Chapter II, 3. The Presentation of the Question by Marx in 1852

نکاتی پیرامون بیانیه ١٤ تن برای استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی

نکاتی پیرامون بیانیه ١٤ تن برای استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی

اخیرا ١٤ تن از فعالین سیاسی در داخل کشور بیانیه ای با خواست "استعفای خامنه ای" و "تغییر قانون اساسی" ارائه داده اند. در این بیانیه آمده است: بسیاری "با نقدهای دلسوزانه" ... "از نظام خواستند به پاکسازی بسترهای سخیف و ناکارآمد جمهوری اسلامی اقدام کنند." بارها کوشیدند با "مشفقانه ترین شیوه های مدنی، سران جمهوری اسلامی و بویژه سید علی خامنه ای را از... کجروی های ویرانگرایانه شان باز بدارند..." و با مجموعه ای از استدلالات و احکام به این نتیجه میرسند که: "با این توصیف ... چانه‌زنی فعالان مدنی نیز بدون استعفای "سیدعلی خامنه‌ای" و "تغییر قانون اساسی" – خاصه اصل ۱۷۷ – راه به جایی نخواهد برد!" این بیانیه در این روزها به یکی از سوژه های داغ مورد بحث و بررسی در محافل سیاسی متعدد قرار گرفته است. اشاره به نکاتی پیرامون این بیانیه ضروری است.

١-این بیانیه را باید مستقل از خواست و نیات و یا درد و رنجی که برخی از امضاء کنندگان آن از حکومت اسلامی کشیده اند مورد بحث و بررسی قرار داد و خطوط سیاسی ناظر بر آن را نقد و ارزیابی کرد. نفس اینکه انسانهای شریفی در لیست امضا کنندگان قرار دارند، تغییری در ارزیابی سیاسی از این بیانیه ایجاد نمیکند. واقعیت این است که در لیست امضاء کنندگان افرادی قرار دارند که در دوره هایی از حیات سیاسی خود در صف جنبش ارتجاعی دوم خرداد و یا جنبش سبز فعالیت کرده اند. در عین حال ما اسامی افرادی را مشاهده میکنیم که بدون تردید میخواهند سر به تن کلیت حکومت اسلامی نباشد. 

٢-مساله مهم تر از خود بیاینه و خواستهای سیاسی مندرج در آن، شرایط سیاسی ای است که این بیانیه و کلا چنین بیانیه هایی منتشر میشوند. واقعیت این است که رژیم اسلامی در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. پشم و پیله خامنه ای و دستگاه سرکوب حکومت اسلامی اش ریخته است. مردم تره برای این حکومت و رئیس این اوباش اسلامی خرد نمیکنند. جامعه در پله آخر تعیین تکلیف خود با حکومت اسلامی و بنیانهای سیاسی و اقتصادی آن قرار گرفته است. شورشهای و خیزشهای شهری که در دی ماه و تابستان یکی دو سال اخیر در بیش از صد شهر در کشور شاهد آن بودیم، پرده هایی از این تعیین تکلیف توده های مردم زحمتکش و آزادیخواه و برابری طلب با حکومت اسلامی است. شعار "اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمام ماجرا" بیان گویای این واقعیت سیاسی است. خواست و تلاش برای سرنگونی رژیم اسلامی از هر منفذ و مجرایی در جامعه بیرون میزند. حتی شرایط جنگی هم به داد حکومت اسلامی نخواهد رسید. شعار تظاهرات بازنشستگان در تجمع اعتراضی خود در تهران مبنی بر "جنگ افروزی را رها کن..." گویای این واقعیت است که حکومت اسلامی بر خلاف دوران جنگ ارتجاعی ایران و عراق قادر به بسیج اسلامیستی – ناسیونالیستی در دفاع از موجودیت سیاه خود در شرایط جنگی احتمالی هم نخواهد شد. اعتراضات اخیر نشانگر آن است که راه مقابله با جنگ دو نیروی ارتجاعی در ایران از کانال مقابله با حکومت اسلامی و سرنگونی آن میگذرد.

٣-خامنه ای و تمام سران رژیم این حکومت در پس سرنگونی رژیم اسلامی باید به جرم جنایت علیه مردم ایران، به جرم کشتار و سرکوب خونین توده های مردم، به جرم تحمیل فقر و فلاکت و بی خانمانی علیه میلیونها تن از آحاد جامعه، به جرم زن ستیزی و آپارتاید جنسی، به جرم ضدیت با خوشی و شادی و موسیقی و یک زندگی انسانی در دادگاههای علنی محاکمه شوند. ما مجازات اعدام و حبس ابد نداریم ولیکن جامعه بشری باید بداند که این جانیان اسلامی با مردم و آزادیخواهی و زندگی در ایران در این چند دهه چه کرده اند.

اما درخواست استعفای خامنه ای از خود خامنه ای تنها به معنای تلاش برای زیر خاک کردن شعار "مرگ بر دیکتاتور" است. این تصور که خامنه ای با دستان و قلم خود استعفای خود را امضا کرده و در مقابل دوربین تلویزیون قرار میدهد و بساطش را جمع میکند و به ییلاق میرود، واقعی نیست، مضحک تر از آن است که نیازمند بررسی جدی باشد.

تصور اینکه خامنه ای خود از ولایت فقیه کنار برود و ولی فقیه دیگری جای این سرکرده آدمکشان اسلامی بنشیند و مردم معترض به آن رضایت دهند و به خانه روند، و جمهوری اسلامی هم از این پس رام و اهلی شده باشد و حرکات حکومت در کرست قانون اساسی اصلاح شده، قرار گیرد، خام اندیشانه تر از آن است که مستحق بحث همه جانبه ای باشد.

تصور اینکه خامنه ای استعفا میدهد، مجلس "قانوگذار میشود. رئیس جمهور حکومت اسلامی دیگر "تدارکاتچی" نخواهد بود، و سپس زن و مرد آزادیخواه به این وضعیت رضایت میدهند، اگر ساده لوحی نباشد، ساده لوح فرض کردن توده های مردم سرنگونی طلب است.

 تصور اینکه مردم برای این به میدان آمده اند که از شر "کجرویها و ویرانگری های خامنه ای" و نه از شر کل حکومت اسلامی، نه از شر قوانین و نفس وجود حکومت اسلامی خلاص شوند، تماما پوچ است.

خامنه ای خود استعفا نخواهد داد. در مقابل اراده مردم به سادگی تسلیم نخواهد شد. خامنه ای را باید دستگیر و محاکمه کرد! حکومت اسلامی را باید با قیام و انقلاب توده های مردم کارگر و زحمتکش و آزادیخواهی باید نابود کرد.

٤-سیاست ناظر بر این بیانیه به دنبال "چانه زنی" است. صریح و بدون ابهام میگویند که "چانه‌زنی فعالان مدنی نیز بدون استعفای "سیدعلی خامنه‌ای" و "تغییر قانون اساسی" ... راه به جایی نخواهد برد!". واقعیت این است که نقطه سازشی میان رژیم اسلامی و مردم سرنگونی طلب موجود نیست. ایستگاه توقف و سازشی پیش از سرنگونی رژیم اسلامی موجود نیست. "نه" این مردم، "نه" به کلیت حکومت اسلامی است.

٥- بعضا در دفاع از این بیانیه به "محدودیتهای" امضا کنندگان این بیانیه ها اشاره میشود. آیا به "محدودیتهای" امضا کنندگان بیانیه کم بها نداده ایم؟ مسلما هر اعتراض و فعالیت علنی در جامعه همواره با محدودیتهایی روبرست. اما "محدودیتها" مضمون و محتوای سیاست را تغییر نمیدهند بلکه لحن و زبان اعتراض را تعیین میکنند. محدودیتها اعتراض کارگر سوسیالیستی که علیه سرمایه و مناسبات استثمارگرایانه سرمایه داری مبارزه میکند را به مدافع "دلسوز" و "مشفقانه" نظام سرمایه داری تغییر نمیدهد. اما محدودیتها بهانه است. چرا که در همین شرایط ما شاهد صدور بیانیه های و تلاشهایی هستیم که خواهان کنار زدن کل حکومت اسلامی است. بیانیه محمد نجفی وکیل دادگستری تنها یک نمونه است. آزادیخواهی را شرایط و محدودیتها اصلاح طلب و سازشکار نمیکند.

در پایان اشاره مشخصی هم به تناقضات و شکافهای درون این جمع باید کرد. امضا کنندگان این بیانیه جمع نامتجانسی هستند. سیاست حاکم بر این بیانیه برای برخی از خود این افراد هم قابل دفاع نیست. این پوسته و ائتلاف با اندک نقدی و فشار سیاسی در هم شکسته خواهد شد. هیچ انسان شریف و آزادیخواهی نمیتواند به "بهانه" شرایط در زیر پرچم پوسیده نوعی دیگری از اصلاح این هیولای اسلامی جمع شود.

علی جوادی

 

بعد التحریر: اخیرا این جمع بیانیه دیگری منتشر کرده اند که در آن اشاره کرده اند که "هیچ راهی برای بازسازی و نوسازی این رژیم وجود ندارد." در قسمت دوم این مطلب به سیاست مندرج در این بیانیه می پردازم.

June 21, 2019

اتحادیه اروپا، روسیه و چین متحد شوید...

اتحادیه اروپا، روسیه و چین متحد شوید...

و سرانجام به زور گویی جنگ افروزان برجهان پایان دهید

 

اگر چه مایک پمپئو وزیر خارجۀ آمریکا بی وقفه شیون می کند و رژیم ملا را مسئول حملۀ به نفتکش های می خواند،

اگر چه ترامپ کلماتی را طوطی وار ازمیان دهان کف کرده اش بی وقفه تکرار می کند " حمله به نفتکش ها کار ایران بود و پایانی برای تحریم ها  نخواهد بود"، و کارش فرستادن تمام کشتی های جنگی آمریکا به تنگۀ هرمز ، خلیج فارس و دریای عمان است،

 اگر چه پنتاگون هر روز با عکس و ویدئویی تازه از جا پای نیروهای ایران بر نفتکش های حمله شده در پی تائید و شروع جنگ است،

آگر چه سعودی های سلاخ و اماراتی ها برای ابراز عبودیت به آمریکا گهگاه پارس می کنند وایران را مسئول حمله به نفتکش ها معرفی می کنند و خواهان متوقف کردن آن هستند،

آیا نتان یاهو ساکت است؟  نه ...  !   او آتش را شروع کرده و از راه دور کنترل می کند. و در پس این تشنج بزرگ، او مشغول پیاده کردن بقیه سناریو و برگزاری جشن نامگذاری است.   

هدف صهیونیست های آمریکا بسط و گسترش حاکمیت اسرائیل از همۀ جهت ها است.

از کرانۀ غربی، از غزه ، از سوریه و...

 از اینرو، ترامپ برای انجام این کارهای کثیف با قرار قبلی رئیس جمهور شده است. کارهایی که هیچ یک از رئیس جمهوران پیشین آمریکا حاضر به انجامش نبوده اند. و برای کسب دور بعدی ریاست جمهوری او فقط یک نوکر گوش به فرمان است. جمع بزرگ ناوگان های جنگی آمریکا در آب های جنوب برای جلب رضایت صهیونیست ها می باشد. 

و در پشت این جنجال و تشنج بزرگ، جشن به رسمیت شناختن بلندی های جولان سوریه، تحت

حاکمیت  اسرائیل است که برگزار می شود. 1000 کیلومتر مربع از اراضی سوریه و در 60 کیلومتری دمشق. با ارزش مشرف و نظارت دائم بر امور دمشق، ذخیرۀ آب وسیع و ساحل نزدیک. 

13 ماه ژوئن 2019 =23 خرداد ، به دو نفتکش حمله شده است و سپس تمام رسانه ها جهان 

موضوع را با مقصر دانستن ایران توسط آمریکا و انتقال کشتی های جنگی بیشتری از آمریکا به

دریای عمان تا به امروز پوشش داده اند.

16 ژوئن بنیامین نتان یاهو از محل سکونت جدیدی در بلندی های جولان پرده برداری کرده است. و نام آن را بلندی های ترامپ گزارده! و در روز جشن نامگذاری اظهار داشت که این شهر در سپاس از به رسمیت شناختن حاکمیت اسرائیل بر بلندی های جولان توسط ترامپ، "بلندی های ترامپ" نامگذاری شده است.

و از پرچمهای اسرائیل و آمریکا و نام" بلندیهای ترامپ "بر پلاک بزرگی پرده برداری کرده است!

از سال 1967 جنگ خاورمیانه که بلندی های جولان توسط اسرائیل اشغال شده، هیچ شخصیتی تا به کنون آن را تحت حاکمیت اسرائیل به رسمیت نشناخته است. و این به رسمیت شناختن ترامپ، جایگاه بسیار خفیف ترامپ را برای اخذ ریاست جمهوری و نگه داشتن آن روشن می سازد. 

جهان مفقود شدن 44 کودک سوری را که برای صحنه آرایی حملۀ شیمیایی ربوده شده بودند فراموش نکرده است. و یدئوی آنان در یو تیوب در معرض دید همگان بود. ورود و حملۀ آمریکا به نیروهای دولت سوریه با تکیه بر آن دروغ ها بود.

حمله به چهار نفتکش در بندر فجیرۀ امارات، بخش اول نمایش نامه برای رسمیت شناختن ارشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل وحمله به دو نفتکش دیگر در ارتباط با به رسمیت شناختن بلندی های جولان ، آوردن ناوگان های دیگر آمریکا و اجرای نقشۀ چندین سالۀ اسرائیل برای انهدام نقطه ای تمام پایگاه های هسته ای ایران انجام شده اند. 

و چرا آمریکا از آلمان می خواهد که برای ادامه تجسس درسوریه نیروهای خود را از اردن به آلمان بر نگراند؟ چون برنامۀ استعماری صهیونیست ها توسط اسلامیست های داعش موفق نشده است و می خواهند تلاش بیشتری کنند!

در روز 16 ژوئن روز برگزاری جشن نامیمون نامگذاری بلندی جولان به نام اسرائیل، نیروهای دموکرات سوریه در وین تظاهراتی علیه بشار اسد دائر کردند و تروتسکیست شناخته شده ای سخنران تظاهرات آنان بود.  شاید در ممالک دیگر نیز چنین تظاهراتی همزمانی دائر کرده باشند.   و این نشان می دهد که چگونه از مردم سوریه علیه حقوق خودشان سوء استفاده می شود.

رژیم ملا همواره محکومیت حمله به نفتکش ها را بشدت رد کرده است، و روز 17 ماه ژوئن اعلان کرد که در صورت تصمیم به بستن تنگه هرمز، به اطلاع عموم خواهد رسانید. و راه را برای تمام نفتکش ها خواهد بست و نه یک یا دو کشتی. و آمریکا را مسئول تشنج در ناحیه اعلان کرد و خواست که آمریکا  آبهای خلیج فارس و دریای عمان را ترک کند.

جنگ افروزان آمریکا برای حمله نیاز به تأیید بیشتر مردم جهان دارند. از این رو هر روز سند دروغین تازه ای را ارائه می کنند. طرح قدیمی اسرائیل برای انهدام تمام پایگاه های هسته ای ایران، برنامۀ آمریکاست. و بمباران پایگاه های هسته ای ایران، به معنای آلوده شدن یک شهر نیست، بلکه تمام ایران است.    و نتیجه ؟

در ضمن، در پشت این هیاهو، آمریکا تمام انبارهای عربستان را با اسلحه های قدیمی خود پر کرد!

رهبریت جمعی... نیاز بزرگ جهان امروز است

 

womens-power.farah-notash.com

www.farah-notash.com

Women’s Power

 

 

گزینۀ دو مرحله ای

بحث بر سر دوگانه ای که دولت آمریکا به جمهوری اسلامی عرضه نموده، گرم است. ظاهراً انتخاب بین مذاکره است و جنگ و بحث هم بیشتر حول این محور میچرخد که چه کسی طرفدار مذاکره است و چه کسی مخالف آن. درست است که آمریکا سخنش را در این قالب ریخته است، ولی آیا این دوگانه بیانگر انتخابی واقعیست، یا کاذب. باید دید که گزینش واقعی کجا قرار دارد، چه معنایی دارد و چگونه میتوان به آن رسید.
همه میدانند که دیپلماسی و جنگ، دو وسیلۀ پیشبرد برنامه های سیاسی است و هر دولتی از این هر دو استفاده میکند تا به اهدافش برسد. انتخابی هم که آمریکا پیش روی ایرانیان گذاشته است، از روی همین اصل پذیرفته الگو برداری شده، و همین به بدیهی جلوه کردنش مدد میرساند تا ذهن مخاطب را در خود اسیر کند و در نهایت به این حساب برساندش که مذاکره، حتی اگر سراسر باخت هم باشد، از جنگ بهتر است، چون اقلاً خرابی ندارد. میبینیم که عده ای طالب اتخاذ چنین موضعی از سوی حکومت هستند.
اما داستان، مانند چیستان های ارزان بهایی که در مجلات هفتگی میدیدیم، نکته ای انحرافی دارد که همه به آن توجه نمینمایند: اینکه هدف اصلی و نهایی انتخاب، در خودش نیست، بیرون از آن قرار دارد. هدف رسمی و مرحله ای آمریکا در قبال ایران، در هر دو مورد ثابت است: خلع سلاح موشکی. با کنار زدن شاخ و برگ تبلیغاتی و عبارت پردازی های ظاهرالصلاح، میتوان ایستار آمریکا را در این عبارت عامیانه ولی رسا، خلاصه کرد: یا به زبان خوش بده، یا هر چه دیدی از چشم خودت دیدی. ولی خلع سلاح موشکی، خودش وسیله است برای جنگی که بعد از آن، میتواند با خرج و خطر بسیار کم صورت بپذیرد. اینجاست نکتۀ اصلی.
انتخاب اول، انتخابی کاذب است. برای اینکه نتیجۀ غایی که قرار است از هر دو شقش حاصل شود، یکی است: جنگ و حمله به ایران. فایدۀ اصلی این بزک دیپلماتیک، نهان کردن جنگی است که قرار است در نهایت واقع گردد، زیر ظاهر راه حل صلح آمیز ـ ظرافت کار در اینجاست. زیرا جنگ نقداً تهدید است و وقتی میتواند به وقوع بپیوندد که خلع سلاح حاصل شده باشد. میگویند صلح را انتخاب کنید، تا به سوی جنگ سوقتان بدهند. تسلیم در مذاکره، فقط مخارج کار آمریکا را پایین خواهد آورد و بر خلاف ظاهر، به ملت ایران، سودی نخواهد رساند. روش به هیچوجه جدید نیست، اروپای سالهای سی، صحنۀ استفادۀ مکرر از آن بود. هیتلر، بیشترین پیروزی های بدون جنگش را که مهمترین پیروزی هایش بود، به این ترتیب به دست آورد.

۱۷ ژوئن ۲۰۱۹
ین مقاله برای سایت ایران لیبرال (iranliberal.com) است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید
https://t.me/iran_liberal


نرمش قهرمانانه یا بندبازی قهرمانانه؟

خامنه ای در ملاقات با نخست وزیرژاپن گفت پیامی برای ترامپ ندارم، اما کمتر کسی باور می کند که مذاکره ای پنهانی در جریان نباشد زیرا اوضاع کنونی بیش از آن بحرانی است که بتوان به امان خدا رهایش کرد.

در این میان 14 تن از فعالان مدنی با امضای نامه ای خواستار استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی شده اند. مقامات رسمی با نویسندگان این بیانیه با آرامی برخورد کردند و به ویژه آنکه همزمان آیت الله محسن اراکی نماینده استان مرکزی در مجلس خبرگان نیز خبر از فهرستی از گزینه های رهبری داد. اراکی گرچه خود را منسوب به اراک کرده از ملاهای وارداتی نجف است و از برکشیدگان عراقی می باشد و مدرک تحصیلی از انگلیس دارد. ( قبلا هم نمونه هایی از این قبیل مانند آیت الله شاهرودی) داشته ایم. اراکی می گوید که این گزینه ها سد در سد محرمانه است. این بدان معناست که در زمان خود خامنه ای تدارک جانشینی دیده می شود. بر اساس آیین نامه ی داخلی مجلس خبرگان رهبری، کمیسیون ۱۰۷ و ۱۰۹ مجلس خبرگان که نام خود را از همین اصول قانون اساسی گرفته به بررسی شرایط رهبر آینده می‌پردازد. من اطلاعاتی از چند و چون تشکیل این کمیسیون و اینکه چگونه افراد شایسته رهبری را انتخاب می کند در جایی نیافتم.

بر اساس آیین‌نامه، کمیسیون ۱۰۷ و ۱۰۹ پس از انتخاب گزینه‌های مطلوب موظف است این افراد را جهت رأی‌گیری به مجلس خبرگان معرفی کند. در این کمیسیون همه اعضا مسؤولیت بررسی و تهیه لیست از افرادی که واجد شرایط هستند به 3 نفر واگذار کرده اند و آن 3 نفر فقط اسامی را یادداشت کرده و به کمیسیون ارایه می‌کنند.

آیت‌الله هاشم هاشم‌زاده‌ نماینده آذربایجان در مجلس خبرگان به این خبر واکنش نشان داده و می گوید: «افرادی که در این فهرست نوشته می‌شوند، رهبر نیستند و تشکیل این کمیسیون و تهیه این لیست نیز به‌ معنای تعیین رهبر نیست. تعیین رهبر نمی‌تواند به دست 3 نفر از اعضای مجلس خبرگان رهبری باشد. اختیار دست مجلس خبرگان است و این اختیارات قابل تفویض به بخشی از این مجلس هم نیست.»

صرفنظر از رقابت پنهانی که بین ملایان در جریان است باید دید این تغییر رهبری چگونه صورت می پذیرد و رهبر آینده چه کسی خواهد بود.

البته در سال های اخیر خامنه ای شماری از مقام های نظامی ، کشوری و قضای را تغییر داده است. اگر بخش نظامی را ناشی از تنش با آمریکا بدانیم، بدیهی است خامنه ای در مقام فرمانده کل قوا باید آدم های مناسب با شرایط بحرانی را در نظر بگیرد ولی وقتی تغییرات به صورت گسترده و در همه سطوح انجام می شود می توان چنین نتیجه گرفت که خامنه ای به سال های دورتری فکر کرده و خواستار اطمینان یافتن از پست های مهم در چند سال آینده است.

برخی صحبت از جانشینی مجتبا پسر خامنه ای می کنند که به نظر درست نمی آید چون مردم کاری از او ندیده اند که نشان دهنده ی تجربه و کاردانی باشد و بالعکس نام او بعنوان توطئه گر و سازمان دهنده سرکوب های جنبش سبز بر سر زبان هاست. حال که خامنه ای با نرمش قهرمانانه در برجام قافیه را باخته، شاید مصلحت این باشد که رهبری که موضع سرسختانه در مقابل ترامپ دارد، استعفا بدهد و رهبر جدیدی بجای او با موضع نرم تری و تسلیم طلبانه ای مسایل را پیش ببرد.

جمهوری اسلامی از بدو تأسیس برای هر مساله ای لجاجت بخرج داده و سرانجام به باختی ننگین تن داده و تاوان آن را از جیب ملت پرداخته است. حال باید دید وقایع چگونه پیش می رود ولی به نظر میاید​ این آخرین باخت جمهوری اسلامی خواهد بود.

28 خرداد 1398-18 ژوئن 2019

این مقاله برای سایت ایران لیبرال (iranliberal.com) است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید

https://t.me/iran_liberal

ترقه بازی دین دولتی و بازتاب آتی آن

زندگی ما و پابرجاماندن کشورمان دچار دو دشمن همزمان و شناخته شده تاریخی ست. از یکسو: دشمن ما و کشورمان باند مرگکار ولایت و در پایه، تنیدگی آن با کاست آخوندیسم می باشد که پس چهل سال بدارکشیدن زمان پرورش و سازندگی و بالندگی، و ناگزیر آن ویرانگری توش و توان های لهیده کشور، و درهمریختن پیکره سرزمین و تباهی بوم زیستی آن، همچنین چپاول و تباهی دارائی های مردم بخاطر اهداف سرکردگی مذهبی، اینک وجود بیش از 60 میلیون کارگران و مردمان به زیر خط فقر و تنگدستی کشانده شده، و شگفتا شکوفاسازی تروریسم درونی و بیرونی مذهبی در گستره ی جهان، اکنون چهره دین دولتی رسواگشته و راه نفس سران دستگاه تنگ تر شده و به گمان من آنها و رهبرشان خامنه ای به سیم آخرزده، چون دیگر چیزی برای باختن بازی در زیر عبا و عمامه ندارد که پنهان کند؛ مگر چرا این بهشت زمینی ـ آخوندی را که گرادنندگان رژیم درین سال ها به قیمت گرسنگی، سرکوب و کشتار و کلاهبرداری ها برپاساخته است. این بساط انگل و فاسد مذهبی در برابر چشمان مردمان کارمزد و زحمتکش پاکباخته ی ما دیری ست ارزش و آبروئی ندارد و همگی بخوبی می داند که جان بدربردن از دادخواهی کارگران و توده های زمینگیرشده بیش ازین برایشان پاینده نیست. درست از همینرو خیمه ولایت و سران سپاهش دارند با ترقه بازی خود و همچنان که دیدیم دست نشاندگان در منطقه، می خواهند اندکی سرنوشت بی برو برگرد سرنگونی و بازخواست در دادگاه اجتماعی را به پشت سر بیندازند.

همچنین از دیگرسو: همچون همیشه ی تاریخ مدرن دشمن ما ساختار سرمایه سالاری انگل و تبهکار آمریکاست. قلدری، لشگرکشی و باج خواهی این ژندارم هولناک و شناخته شده جهانی در سراسر گیتی، و بویژه با سرکردگی ترامپ فاشیست و تاجرش، از چشم خون خوردگان گرسنه، پناهجویان 70 میلیونی، و بی خانه و کاشانه و بیکاران ملت های زیر ستم بهره کشی سرمایه پوشیده نیست. جهانخواری که پیوسته نظامش ده ها ترفند و دسیسه نظامی، سیاسی، اقتصادی و دیپلماسی آمپریالیستی در آستین گشادش دارد و علیه مبارزان آزادیخواه و برابریجو بکارمی برد. این ساختار ضدبشری تنها در ظرف 100 سال گذشته با یارانش سه انقلاب مردمی ما را خفه و سرکوب کرده و خود بساط دین دولتی و پشتیبانی برپائی آن، پاداش همین آمریکای جنایتکار به آخوندیسم می باشد. از گذشته بگذریم و اینک را در جام جادوی این دو دستگاه ضدبشری ( خامنه ای ـ ترامپ) بررسی کنیم.

در هفته های گذشته ما بارها شنیدیم که کشتی و نفتکش هائی از کشورها در دریای عمان و... مورد یورش موشکی و آسیب دیدگی قرارگرفتند و نوک تیز گمان ها و تهدیدها نیز همگی به سمت و سوی نظام ولایت و یا بخشی هم آنرا متوجه دست نشاندگانش رژیم می دانستند و رژیم ولائی پیوسته همگی این اعتراض ها را ردکرده و دخالت در آنها را نمی پذیرفت؛ اگرچه روحانی در سخنرانی پیشین خود آشکارا گفته بود که ( اگر نفت ما از تنگه هرمز نگذرد، نفت دیگران را هم ما نخواهیم گذاشت بگذرد.) اگرچه در این راستا داد و فریاد زیاد بود، ولی کم و بیش همچنان آرامش در منطقه استوار بود و ترامپ هم توان ریسک نداشت. امروز اما دمل چرکین در منطقه میان دو جریان تمامیتخواه و مرتجع ترکید و رسانه های هردوسو از جار و جنجال هریک از طرف ها چنین نوشتند:

(( سپاه پاسداران: پهپاد آمریکایی را که وارد سرزمین ما شده بود سرنگون کردیم. و ارتش قلدر آمریکا: پهپاد ما در آب‌های آزاد بین‌المللی بوده که هدف موشک زمین به هوای سپاه قرار گرفته است!))

به گزارش رویترز، لاشه ی بدنه پهباد در گرداگرد آب های آزاد پیدا شده است، و بنا بر خبرهای بیرونی شده این هواپیمای سرنگون شده آمریکا در آب راه های " گذرآزاد جهانی" مورد هدف قرار گرفته و این درست بر خلاف گفته ی رژیم آخوندهاست. همزمان به درخواست ترامپ، همینک یک نشست فوری از رهبران ارشد کنگره برای گفتگوی ویژه پیرامون چگونگی واکنش به رژیم ایران بخاطر سرنگون کردن پهباد برپاست تا پاسخی برایش بیابند. به این نشست نانسی پلوسی رئیس دموکرات مجلس نمایندگان، میچ مک کانل رئیس اکثریت جمهوریخواه سنا، چاک شومر رئیس اقلیت نمایندگان به کاخ سفید دعوت شده اند. و درین هیرو ویر از دید حزب دمکرات امپریالیسم آمریکا، چون آنها خطر جنگ را جدی می بیند، بهتردیده اند تا با شعار ضد جنگ وارد میدان شوند و برنی سندرز سناتور دموکرات در بقرابر میلتاریسم هار این ژندارم می گوید: برای سیاستمداران آسان است که مشت بر میز بکوبند و بگویند که چقدر سرسخت در برابر دین دولتی خواهندبود، ولی آنها نمی گویند در برابر رژیم آخوندی، این فرزندان میلیاردرها نیستند که در جنگ با ایران کشته خواهند ‌شد، بلکه فرزندان طبقه ‌ی کارگر هستند. نتانیاهو راسیست و صهیونیست هم فرصت یافته و می گوید رژیم آخوندهای ایران اگر بخواهد می تواند قدرت نظامی ما را شناسانی کرده و بسنجد. و پوتین: نسبت به بازتاب و عواقب چالش نظامی آمریکا هشدار می دهد که چنین ماجراجوئی اقتدارگرایانه ای می تواند برای منطقه  و در دریای عمان فاجعه بار خواهد باشد. و طنز خنده برانگیز و شرم آور این رویداد این است که بر اساس گزارش های رسیده شنیده می شود که سید علی خامنه ای را به پناهگاهی امن فرستاده اند. ما نچندان دور فردا و پس فرداها همچون همیشه ی گذشته به چند و چون دسیسه ها و تبهکاری این دو جریان ضدبشری و اهداف مشترک سرمایه سالارانه ی شان علیه حق داشتن زندگی و رهائی کشورمان پی خواهیم برد، و از همینک باید بدانیم و آنان دو سو هم بدانند که ما فریب دوباره ی آنها را نخواهیم خورد و سر سازش و پشتیبانی از هیچکدام نداریم و توان کارگری ـ توده ای بیدادرس مان همزمان در دو جبهه در برابر آنان برای نان کار و آزادی و اراده و اداره ی خود مدیریتی دمکراسی شورائی ایستادگی و مبارزه خواهیم کرد.  

در یک اصل شک ندارم که امپریالیسم آمریکا بفکر باج خواهی، سرکردگی و جای پای سفت منافع سرمایه در کل خاورمیانه است و بهتر از سرمایه سالاران مفتخور آخوندی نمی یابند؛ آنهم در نظام ریاکار ولائی و حکومت انگل و بیکار دین دولتی ایکه روزی نیست در هیاهوهای چپاول ها بی آبروتر نشود و یا همینک و در دادگاه های کنونی "بانک سرمایه" اسم سهامدار اصلی‌ آنکه "ریخته‌گران" باشد هرگز نیاید. در حالیکه از او در دادگاه هیچ خبری نیست و هیچکسی چیزی از وضعیت پرونده‌ ی وی ندارد و نمی‌داند. و چرا؟ چون: بی کم و کاست نمایش دادگاھی اختلاسگران بانک سرمایه تنھا یک فرافکنی و فریب ولائی ست و همه ی سران و گرانندگان شلوارشان گو..می باشد؛ چون ھدف این نمایش های رسوا، پیش از همه و تنها در امان نگداشتن اختلاسگران بزرگ و بویژە جلوگیری کردن از علنی شدن اختلاسگر قرن یعنی اختلاس "بانک آیندە" توسط علی انصاری ست؛ کسی که بی دلیل مورد پشتیبانی مجتبی خامنه ای نیست؟! همچنانکه ترامپ هم در رسوائی های برگزیدگی اش ده ها اختلاس و صدها دسیسه بکاربرد تا توانست رئیس جمهوری مردم و کشوری شود که آن ساختار تاکنون جان ده ها ملت و مال جهانیان میلیاردی بدزدد و نسل در نسل و قرن ها خون آنانرا در شیشه کند و کرده است " گول ترقه بازی هردوسو و بویژه دین دولتی را نخوریم."
بهنام چنگائی 31 خرداد 1398

زندگی ما و پابرجاماندن کشورمان دچار دو دشمن همزمان و شناخته شده تاریخی ست. از یکسو: دشمن ما و کشورمان باند مرگکار ولایت و در پایه، تنیدگی آن با کاست آخوندیسم می باشد که پس چهل سال بدارکشیدن زمان پرورش و سازندگی و بالندگی، و ناگزیر آن ویرانگری توش و توان های لهیده کشور، و درهمریختن پیکره سرزمین و تباهی بوم زیستی آن، همچنین چپاول و تباهی دارائی های مردم بخاطر اهداف سرکردگی مذهبی، اینک وجود بیش از 60 میلیون کارگران و مردمان به زیر خط فقر و تنگدستی کشانده شده، و شگفتا شکوفاسازی تروریسم درونی و بیرونی مذهبی در گستره ی جهان، اکنون چهره دین دولتی رسواگشته و راه نفس سران دستگاه تنگ تر شده و به گمان من آنها و رهبرشان خامنه ای به سیم آخرزده، چون دیگر چیزی برای باختن بازی در زیر عبا و عمامه ندارد که پنهان کند؛ مگر چرا این بهشت زمینی ـ آخوندی را که گرادنندگان رژیم درین سال ها به قیمت گرسنگی، سرکوب و کشتار و کلاهبرداری ها برپاساخته است. این بساط انگل و فاسد مذهبی در برابر چشمان مردمان کارمزد و زحمتکش پاکباخته ی ما دیری ست ارزش و آبروئی ندارد و همگی بخوبی می داند که جان بدربردن از دادخواهی کارگران و توده های زمینگیرشده بیش ازین برایشان پاینده نیست. درست از همینرو خیمه ولایت و سران سپاهش دارند با ترقه بازی خود و همچنان که دیدیم دست نشاندگان در منطقه، می خواهند اندکی سرنوشت بی برو برگرد سرنگونی و بازخواست در دادگاه اجتماعی را به پشت سر بیندازند.

همچنین از دیگرسو: همچون همیشه ی تاریخ مدرن دشمن ما ساختار سرمایه سالاری انگل و تبهکار آمریکاست. قلدری، لشگرکشی و باج خواهی این ژندارم هولناک و شناخته شده جهانی در سراسر گیتی، و بویژه با سرکردگی ترامپ فاشیست و تاجرش، از چشم خون خوردگان گرسنه، پناهجویان 70 میلیونی، و بی خانه و کاشانه و بیکاران ملت های زیر ستم بهره کشی سرمایه پوشیده نیست. جهانخواری که پیوسته نظامش ده ها ترفند و دسیسه نظامی، سیاسی، اقتصادی و دیپلماسی آمپریالیستی در آستین گشادش دارد و علیه مبارزان آزادیخواه و برابریجو بکارمی برد. این ساختار ضدبشری تنها در ظرف 100 سال گذشته با یارانش سه انقلاب مردمی ما را خفه و سرکوب کرده و خود بساط دین دولتی و پشتیبانی برپائی آن، پاداش همین آمریکای جنایتکار به آخوندیسم می باشد. از گذشته بگذریم و اینک را در جام جادوی این دو دستگاه ضدبشری ( خامنه ای ـ ترامپ) بررسی کنیم.

در هفته های گذشته ما بارها شنیدیم که کشتی و نفتکش هائی از کشورها در دریای عمان و... مورد یورش موشکی و آسیب دیدگی قرارگرفتند و نوک تیز گمان ها و تهدیدها نیز همگی به سمت و سوی نظام ولایت و یا بخشی هم آنرا متوجه دست نشاندگانش رژیم می دانستند و رژیم ولائی پیوسته همگی این اعتراض ها را ردکرده و دخالت در آنها را نمی پذیرفت؛ اگرچه روحانی در سخنرانی پیشین خود آشکارا گفته بود که ( اگر نفت ما از تنگه هرمز نگذرد، نفت دیگران را هم ما نخواهیم گذاشت بگذرد.) اگرچه در این راستا داد و فریاد زیاد بود، ولی کم و بیش همچنان آرامش در منطقه استوار بود و ترامپ هم توان ریسک نداشت. امروز اما دمل چرکین در منطقه میان دو جریان تمامیتخواه و مرتجع ترکید و رسانه های هردوسو از جار و جنجال هریک از طرف ها چنین نوشتند:

(( سپاه پاسداران: پهپاد آمریکایی را که وارد سرزمین ما شده بود سرنگون کردیم. و ارتش قلدر آمریکا: پهپاد ما در آب‌های آزاد بین‌المللی بوده که هدف موشک زمین به هوای سپاه قرار گرفته است!))

به گزارش رویترز، لاشه ی بدنه پهباد در گرداگرد آب های آزاد پیدا شده است، و بنا بر خبرهای بیرونی شده این هواپیمای سرنگون شده آمریکا در آب راه های " گذرآزاد جهانی" مورد هدف قرار گرفته و این درست بر خلاف گفته ی رژیم آخوندهاست. همزمان به درخواست ترامپ، همینک یک نشست فوری از رهبران ارشد کنگره برای گفتگوی ویژه پیرامون چگونگی واکنش به رژیم ایران بخاطر سرنگون کردن پهباد برپاست تا پاسخی برایش بیابند. به این نشست نانسی پلوسی رئیس دموکرات مجلس نمایندگان، میچ مک کانل رئیس اکثریت جمهوریخواه سنا، چاک شومر رئیس اقلیت نمایندگان به کاخ سفید دعوت شده اند. و درین هیرو ویر از دید حزب دمکرات امپریالیسم آمریکا، چون آنها خطر جنگ را جدی می بیند، بهتردیده اند تا با شعار ضد جنگ وارد میدان شوند و برنی سندرز سناتور دموکرات در بقرابر میلتاریسم هار این ژندارم می گوید: برای سیاستمداران آسان است که مشت بر میز بکوبند و بگویند که چقدر سرسخت در برابر دین دولتی خواهندبود، ولی آنها نمی گویند در برابر رژیم آخوندی، این فرزندان میلیاردرها نیستند که در جنگ با ایران کشته خواهند ‌شد، بلکه فرزندان طبقه ‌ی کارگر هستند. نتانیاهو راسیست و صهیونیست هم فرصت یافته و می گوید رژیم آخوندهای ایران اگر بخواهد می تواند قدرت نظامی ما را شناسانی کرده و بسنجد. و پوتین: نسبت به بازتاب و عواقب چالش نظامی آمریکا هشدار می دهد که چنین ماجراجوئی اقتدارگرایانه ای می تواند برای منطقه  و در دریای عمان فاجعه بار خواهد باشد. و طنز خنده برانگیز و شرم آور این رویداد این است که بر اساس گزارش های رسیده شنیده می شود که سید علی خامنه ای را به پناهگاهی امن فرستاده اند. ما نچندان دور فردا و پس فرداها همچون همیشه ی گذشته به چند و چون دسیسه ها و تبهکاری این دو جریان ضدبشری و اهداف مشترک سرمایه سالارانه ی شان علیه حق داشتن زندگی و رهائی کشورمان پی خواهیم برد، و از همینک باید بدانیم و آنان دو سو هم بدانند که ما فریب دوباره ی آنها را نخواهیم خورد و سر سازش و پشتیبانی از هیچکدام نداریم و توان کارگری ـ توده ای بیدادرس مان همزمان در دو جبهه در برابر آنان برای نان کار و آزادی و اراده و اداره ی خود مدیریتی دمکراسی شورائی ایستادگی و مبارزه خواهیم کرد.  

در یک اصل شک ندارم که امپریالیسم آمریکا بفکر باج خواهی، سرکردگی و جای پای سفت منافع سرمایه در کل خاورمیانه است و بهتر از سرمایه سالاران مفتخور آخوندی نمی یابند؛ آنهم در نظام ریاکار ولائی و حکومت انگل و بیکار دین دولتی ایکه روزی نیست در هیاهوهای چپاول ها بی آبروتر نشود و یا همینک و در دادگاه های کنونی "بانک سرمایه" اسم سهامدار اصلی‌ آنکه "ریخته‌گران" باشد هرگز نیاید. در حالیکه از او در دادگاه هیچ خبری نیست و هیچکسی چیزی از وضعیت پرونده‌ ی وی ندارد و نمی‌داند. و چرا؟ چون: بی کم و کاست نمایش دادگاھی اختلاسگران بانک سرمایه تنھا یک فرافکنی و فریب ولائی ست و همه ی سران و گرانندگان شلوارشان گو..می باشد؛ چون ھدف این نمایش های رسوا، پیش از همه و تنها در امان نگداشتن اختلاسگران بزرگ و بویژە جلوگیری کردن از علنی شدن اختلاسگر قرن یعنی اختلاس "بانک آیندە" توسط علی انصاری ست؛ کسی که بی دلیل مورد پشتیبانی مجتبی خامنه ای نیست؟! همچنانکه ترامپ هم در رسوائی های برگزیدگی اش ده ها اختلاس و صدها دسیسه بکاربرد تا توانست رئیس جمهوری مردم و کشوری شود که آن ساختار تاکنون جان ده ها ملت و مال جهانیان میلیاردی بدزدد و نسل در نسل و قرن ها خون آنانرا در شیشه کند و کرده است " گول ترقه بازی هردوسو و بویژه دین دولتی را نخوریم."
بهنام چنگائی 31 خرداد 1398

ریاکاری خامنه‌ای در نمایشگاه کتاب و سانسور شدید در ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

کمیت و کیفیت سرانه مطالعه در ایران، همواره موضوعی برای بحث، شوخی، تحلیل، پژوهش، تمسخر و... در میان بسیاری از ایرانیان بوده است. آمارهایی که تاکنون در این‌باره منتشر شده چنان متفاوت و دور از هم است که موضوع سرانه مطالعه را تشدید می‌کند.

آمارهای مطالعه روزانه در ایران از 2 تا 79 دقیقه متغیر است. به نظر می‌رسد که این اختلاف عجیب و غریب بیش‌تر از هر چیز نشان‌دهنده تقلای نهادها و برخی مسئولان برای ارائه تصویری بهتر از مطالعه در جامعه است.

در حالی که سانسور بسیاری از نویسندگان و هنرمندان و مترجمان جامعه ایران را زمین‌گیر کرده است؛ در حالی که سال‌هاست خامنه‌ای به‌عنوان دشمن درجه یک آزادی بیان و اندیشه در جهان معرفی شده است؛ او  روز دوشنبه نهم اردیبهشت‌ماه 1398، از سی و دومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران بازدید کرد و کتاب زنده‌یاد احمد شاملو در دست گرفت و ریاکارانه در مقابل دوربین‌های خبرنگاران پز داد.

 

 

احمد شاملو در ساعت 9 یک‌شنبه شب دوم مرداد 1379 در خانه خود در دهکده فردیس درگذشت. پیکر او در روز پنج‌شنبه 6 مرداد از مقابل بیمارستان ایرانمهر و با حضور ده‌ها هزار نفر از علاقه‌مندان وی تشییع و در امامزاده طاهر کرج در نزدیکی مزار گلشیری، محمد مختاری و پوینده به خاک سپرده شد. کانون نویسندگان ایران و بسیاری از کانون‌ها و انجمن‌های قلم جهان پیام‌های تسلیتی به مناسبت درگذشت وی در این مراسم ارسال کردند.

 

پس از مرگ احمد شاملو، مراسم‌های سال‌گرد و یادبودش بارها به دلایل تهاجم ماموران امنیتی و لباس شخصی حکومت اسلامی ایران، برگزار نشده است. هم‌چنین سنگ مزار وی چندین بار، به‌دست افراد ناشناس مورد تخریب قرار گرفته است.

هر سال مامورین حکومت اسلامی، حتی مراسم بزرگ‌داشت احمد شاملو توسط کانون نویسندگان ایران را می‌گیرند و بارها سنگ قبر شاملو را کنده‌اند. حکومتی که همواره علاوه بر اعمال سانسور شدید بر تولیدات فرهنگی نویسندگان و هنرمندان مستقل و مردمی، آن‌ها را به بیدادگاه‌های می‌کشاند و زندانی می‌کند. 

از جمله در آوریل سال 2006، کانون نويسندگان ايران با انتشار بيانيه‌ای ضمن آن‌که صدمه زدن به سنگ گور احمد شاملو را محکوم کرد، در عین حال به مردم ايران و خانواده و دوستان اين شاعر فقيد توصيه کرد که ديگر هيچ اقدامی برای بازسازی سنگ گور وی نکنند و بگذراند در آرامگاه وی نيز «شعر انسان‌گرای احمد شاملو نقش خود را در افشا آلودگی‌ها ايفا کند.»

هر سال با فراخوان کانون نویسندگان ایران،‌ جمعی از شاعران و نویسندگان ایرانی در امام‌زاده طاهر کرج به یاد «احمد شاملو» شاعر آزادی حاضر می‌شوند اما با تهاجم نیروی‌های امنیتی و لباس شخصی‌ها مواجه شده و اجبارا برنامه خود را نیمه تمام باقی می‌گذارند. هم‌چنین در این مراسم‌ها، برخی مسئولان کانون نویسندگان و شرکت‌کنندگان دستگیر می‌گردند.

 

در آستانه روز جهانی کارگر امسال هم‌زمان با بازداشت چهره‌های سرشناس جنبش کارگری، دادگاه محاکمه سه عضو کانون نویسندگان ایران در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران آغاز شد. در نخستین جلسه دادگاه بکتاش آبتین، شاعر، فیلم‌ساز و از اعضای کانون نویسندگان محاکمه شد. سپس رضا خندان مهابادی و کیوان باژن، دو عضو دیگر کانون نویسندگان را به دادگاه کشاندند.

اتهامات عنوان شده در این جلسه دادگاه علیه بکتاش آبتین، «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» عنوان شده است. 

بکتاش آبتین، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن از اعضای کانون نویسندگان ایران، در تاریخ 2 بهمن ماه 1397 در پی یک احضاریه برای رسیدگی به پرونده‌شان به شبعه 28 دادگاه انقلاب اسلامی تهران مراجعه کردند که با درخواست آن‌ها برای داشتن وکیل و نپذیرفتن اتهامات، دادگاه به تعویق افتاد. اما قاضی قرار کفالت آن‌ها که نفری 100 میلیون تومان بود را به نفری یک میلیارد تومان افزایش داد و ناتوانی در تأمین آن، موجب بازداشت و انتقال آنها به زندان اوین شد.

ریاست دادگاه را قاضی مقیسه بر عهده داشت و این سه عضو کانون نویسندگان ایران با اتهاماتی چون «تبلیغ علیه نظام» و «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» تفهیم اتهام شدند که هیچ کدام از آن‌ها را نپذیرفتند.

کانون نویسندگان ایران هم‌زمان با بازداشت این افراد، بیانیه‌ای صادر و بازداشت آن‌ها را محکوم کرد و با اشاره به اجازه افزایش قرار کفالت آن‌ها از سوی دادگاه چنین نوشت:

«فلسفه قرار تامین این است که حضور متهم را در دادگاه تضمین کند و در مواردی که متهم در دادگاه حضور پیدا می‌کند هیچ توجیهی برای تشدید قرار وجود ندارد.»

کانون نویسندگان ایران، در بیانیه‌اش در اعتراض به افزایش قرار کفالت، به نقل از حقوقدانان نوشته است: «اولاً تشدید قرار معمولا جزءِ اختیارات دادسراست و قاضی شعبه‌ 28 «دادگاه» می‌بایست پرونده را با درخواست تشدید قرار به «دادسرا» می‌فرستاد نه این‌که خود راسا قرار را تشدید کند. ثانیا قاضی دادگاه مجاز نیست با درخواست برخورداری متهم از وکیل برای دفاع از خود مخالفت کند.»

کانون نویسندگان ایران، هم‌چنین خواستار آزادی فوری و بی‌قید و شرط اعضای بازداشت شده این کانون شده بود.

دادگاه حق داشتن وکیل را از این سه عضو کانون نویسندگان ایران سلب کرد. رضا خندان‌(مهابادی) در پستی که در اینستاگرام خود بعد از آزادی منتشر کرد، اشاره کرد که به دلیل عدم ثبت وکالت‌نامه وکلایشان، ناصر زرافشان و راضیه زیدی، از دفاع خودداری کرده و از رییس دادگاه خواسته‌اند تا رسیدگی به پرونده را به روز دیگری موکول کند اما او با این خواسته آن‌ها مخالفت کرد.

 

بکتاش آبتین نیز در این باره می‌گوید که قاضی به آن‌ها گفته وکیل نیاز ندارند و خودشان می‌توانند دفاع کنند. اتهاماتی که بر اساس آن این پرونده علیه اعضای کانون نویسندگان شکل گرفته، به سال 94 و بازرسی منزل بکتاش آبتین بر می‌گردد که در طی آن بسیاری از اسناد کانون نویسندگان ایران و وسایل شخصی وی مانند کامپیوتر و موبایلش توقیف شد.

در کیفرخواستی که در جریان دادگاه در تاریخ 2 بهمن اعلام شد، اتهامات مطرح شده بر اساس کتابی است که دادگاه ادعا می‌کند توسط رضا خندان (مهابادی)، بکتاش آبتین و کیوان باژن نوشته شده است. کتاب مورد اشاره درباره 50 سال فعالیت کانون نویسندگان ایران است. بکتاش آبتین می‌گوید آن‌ها نویسنده این کتاب نیستند، بلکه افراد زیادی تلاش کرده‌اند تا تاریخ کانون نویسندگان ایران را ثبت و در نهایت منتشر کنند.

بکتاش آبتین به احتمال بازداشت مجدد یا برگزاری دادگاه مجدد اشاره می‌کند، زیرا آن‌ها در دادگاه اتهامات وارد شده را بدون حضور وکیل نپذیرفته‌اند.

گفته می‌شود برخی مصادیق این اتهامات در ارتباط با کتاب‌های کانون نویسندگان از جمله کتاب «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران»، بیانیه‌های کانون نویسندگان و یادداشت‌ها و مطالب منتشر شده در صفحات شخصی وی بوده است.

در پایان جلسه دادگاه به آقای آبتین گفته شده که ظرف روزهای آینده حکم صادر و به ایشان ابلاغ خواهد شد.

گفتنی است در تاریخ 27 خرداد 1397، ماموران وزارت اطلاعات 120 نسخه کتاب «پنجاه سال کانون نویسندگان ایران» (شامل 30 دوره 4 جلدی) که توسط هیئت تحریریه‌ کمیسیون پنجاه سالگی کانون نویسندگان ایران به مناسبت پنجاه سالگی این نهاد غیردولتی منتشر شده بود را ضبط کرده و با خود برده بودند.

بکتاش آبتین، رضا خندان مهابادی و کیوان باژن در مردادماه سال گذشته از بابت همین پرونده در شعبه 7 دادسرای اوین با عنوان «تبلیغ علیه نظام» و در تاریخ 12 آبان‌ ماه در پی احضار مجدد به این شعبه با عناوین دیگر «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» و «تشویق بانوان کشور به فساد و فحشا» تفهیم اتهام شدند.

در تاریخ 2 بهمن‌ماه 97، کیوان باژن، رضا خندان مهابادی و بکتاش آبتین برای رسیدگی به پرونده‌شان در شعبه 28 دادگاه انقلاب تهران حاضر شده و به دلیل افزایش قرار صادره از کفالت به وثیقه یک میلیارد تومانی و عدم توانایی در تامین آن بازداشت و به زندان اوین منتقل شده بودند. طی این جلسه قاضی مقیسه با درخواست آن‌ها جهت حضور وکیل مورد نظرشان مخالفت کرده بود.

رضا خندان مهابادی در تاریخ 6 بهمن‌ماه، بکتاش آبتین در تاریخ 8 بهمن ماه و کیوان باژن در تاریخ 10 بهمن ماه هر یک با تودیع قرار وثیقه یک میلیارد تومانی و تا پایان مراحل دادرسی از زندان اوین آزاد شدند.

در اردیبهشت‌ماه 1394، پنج مامور وزارت اطلاعات با حکم شعبه 12 بازپرسی دادسرای فرهنگ و رسانه به خانه بکتاش آبتین رفتند و ضمن تفتیش منزل او بیش از دو هزار قلم فیلم، عکس‌های خانوادگی، موبایل، لپ‌تاپ و اسناد کانون نویسندگان ایران را ضبط کردند و پس از آن ایشان طی بیش از 17 جلسه در خصوص فعالیت‌های هنری، ادبی و سینمایی خود بازجویی شدند. دلیل احضار و بازجویی ایشان «انتشار نشریه غیرقانونی» و «تبلیغ علیه نظام» عنوان شده بود.

یک هفته بعد از احضار بکتاش آبتین، رضا خندان (مهابادی) و کیوان باژن نیز به ترتیب احضار شده و مورد بازجویی قرار گرفتند. دلیل احضار و بازجویی ایشان، تبلیغ علیه نظام عنوان شده بود.

کانون نویسندگان ایران یک نهاد غیردولتی متشکل از نویسندگان، مترجمان، ویراستاران است، این کانون در سال 1347 رسما با هدف تشکل‌یابی نویسندگان و مبارزه با سانسور اعلام موجودیت کرد، کانون نویسندگان و اعضای آن از ابتدای تشکیل و به ویژه طی دهه‌های 60 و 70 با درجات مختلف سرکوب، از سانسور و تعقیب قضایی گرفته تا قتل روبرو بوده‌اند. محمدجعفر پوینده و محمد مختاری از از جمله اعضای سرشناس کانون نویسندگان بوده‌اند که در جریان قتل‌های زنجیره‌ای توسط وزارت اطلاعات به قتل رسیدند.

***

ناشران چندان رغبتی به شرکت در این دوره از نمایشگاه ندارند. طبق گزارشات 60 درصد غرفه‌ها دست‌نخورده باقی مانده و انبوهی از زباله و نخاله در مصلی روی هم تلنبار شده است. برخی از کتاب‌های ناشران نیز نم کشیده است.

حسن روحانی، رییس جمهوری اسلامی در افتتاحیه نمایشگاه کتاب تهران شرکت نکرد.

سی و دومین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران با حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی ساعت 8 صبح سه‌شنبه 3 اردیبهشت در مجموعه چهل‌سرا واقع در ضلع جنوبی مصلای خمینی افتتاح شد. به‌گفته محسن جوادی، رپیس نمایشگاه کتاب تهران در این دوره از نمایشگاه، 2400 ناشر داخلی و گروهی از ناشران خارجی حضور دارند.

ابتدا قرار بود، حسن روحانی رییس جمهوری اسلامی نیز در افتتاحیه نمایشگاه کتاب تهران شرکت کند اما روحانی به دلیل نامعلومی از شرکت در این مراسم صرف‌نظر کرد.

حسن روحانی رییس جمهور ایران در افتتاحیه نمایشگاه کتاب سال 1393، این چنین ادعا کرده بود: «دولت در پی سانسور دولتی نیست.» اما به گفته خبرنگاران حوزه ادبیات و داستان‌نویسان، بسیاری از کتاب‌ها در سال‌های اخیر «به خصوص یک سال اخیر» یا مجوز انتشار نگرفته و یا پس از انتشار اجازه حضور در نمایشگاه را نیافته‌اند. طی چهل سال حکومت اسلامی، کتاب‌ها اول با خودسانسوری ذهنی نویسندگان نوشته می‌شوند و پس از آن از مسیر سانسور ناشران گذشته تا به دست ممیزی وزارت ارشاد می‌رسند. متاسفانه سیستم خودسانسوری نیز تبدیل به یک عادت در نوشتن و حتی خواندن کتاب از سوی خواننده‌، به‌خصوص در حوزه ترجمه شده است.

سخنان عباس صالحی، وزیر ارشاد اسلامی در افتتاحیه نمایشگاه کتاب تهران تحت تاثیر بحران اقتصادی و تحریم‌ها قرار داشت. صالحی اعلام کرد که نشر ممکن است در رونق اقتصادی و ایجاد اشتغال نقش داشته باشد، بنابراین نباید آن را فراموش کرد.

ناشران مستقل ترجیح دادند غرفه‌ها را بدون تزئین و یا با دکور سال قبل راه بیندازند. در بخش شمالی مصلی  و در بخش‌های باز نمایشگاه نیز آب باران به داخل چادرها نفوذ پیدا کرده و برخی از کتاب‌های ناشران نم کشیده است.

بر اساس گزارشات منتشر شده، بخش عظیمی از زباله‌ها و نخاله‌های به جای مانده از غرفه‌سازی‌ها هم در مصلی روی هم تلنبار شده و چشم‌اندازی از مدیریت جهادی و تسلط بر سازمان‌دهی را به نمایش گذاشته است. نیروهای خدماتی لباس‌های متحدالشکل به تن دارند که از سایرین متمایز باشند.

به‌گفته رییس اتحادیه صنعت چاپ خراسان رضوی فعالان این حوزه قصد دارند وضعیت بحرانی این صنعت را به اطلاع خامنه‌ای برسانند. او می‌گوید قرار است در نامه‌ای به خامنه‌ای به او خبر دهند که صنعت چاپ تا یک ماه دیگر تعطیل می‌شود.

***

هنگامی که بحث میزان مطالعه در کشور مطرح می‌گردد عموما با استناد به آمارهای ضد و نقیض درباره سرانه مطالعه از بروز فاجعه فرهنگی در ایران سخن گفته می‌شود. تا کنون آمارهای مختلفی درباره میزان مطالعه ایرانیان منتشر شده است.

متاسفانه اکثریت مردم جامعه ما، رابطه خوبی با کتاب ندارند. عموم جامعه هجومی بی‌سابقه به‌سوی شبکه‌های اجتماعی دارند و ظاهرا مطالب نشر شده در این شبکه‌ها را جایگزینی برای کتاب می‌دانند؛ در حالی‌که شبکه‌های اجتماعی، صرفا توهم دانایی را برای افراد ایجاد می‌کنند. افت مطالعه کتاب در ایران با شیب تندتری نسبت به دیگر  کشورها در حال جریان است و حتی  مردم کشورهایی که خود از بنیان‌گذاران شبکه‌های اجتماعی هستند، هم‌چنان به مطالعه کتاب می‌پردازند و کتاب از سبد زندگی آنان حذف نشده است.

سئوال این است که چرا کتاب از سبد زندگی ایرانیان حذف شده است؟ حتی در کشورهای توسعه یافته که تمام وسایل ارتباط جمعی را تولید کرده‌اند هم کتاب چنین سرنوشت فاجعه‌باری پیدا نکرده که در ایران پیدا کرده است. اما چه عواملی سبب شده‌اند که به این‌جا رسیده‌ایم؟ هرچند که حکومت‌های مستبد عامل اصلی همه فجایع در جامعه به ویژه در عرصه آزادی بیان و اندیشه هستند با این وجود، در درجه اول روان‌شناسان کودک معتقدند سن آشنا کردن کودک با کتاب و جا انداختن رفتار کتاب‌خوانی در او در اوایل کودکی است و نه حتی اوایل نوجوانی. بنابراین همه افرادی که کتاب‌خوان‌های بزرگی در هر زمینه شدند یا خانواده‌شان مستقیم کتاب‌خوان بوده و کتاب به دست‌شان داده‌اند یا توانسته‌اند این میل و رغبت را به نوعی به فرزندان خود منتقل کنند. بنابراین خیلی سخت است به فردی که عمری دور از کتاب و فضاهای فرهنگی زندگی کرده یاد داد که حالا به زور کتاب‌خوان شود.

با در نظر گرفتن همه این متغیرها، فرض کنیم که میل و رغبت کتاب خواندن در وجود همه مردم ایران وجود دارد و دلیل اصلی کتاب نخواندن آن‌ها هم سختی دسترسی به کتاب در بسیاری از نقاط کشور و البته هزینه گزاف آن است. كمبود كتاب‌خانه که  طبق آمار كنفرانس بین‌المللی كتاب‌داری و اطلاع‌رسانی در هر جامعه‌ای برای هر 3 تا 5 هزار نفر باید یك كتاب‌خانه عمومی وجود داشته باشد و اگر ما حداقل استاندارد را در نظر بگیریم باید برای هر 5000 نفر یك كتاب‌خانه وجود داشته باشد، یعنی در كشور ما باید حدود ۱۴۰۰۰ كتاب‌خانه عمومی وجود داشته باشد، در حالی كه طبق آمار ارائه شده حدود 1500 كتاب‌خانه داریم و اگر كتاب‌خانه های مدارس، حوزه‌های علمیه و مساجد و غیره را هم در نظر بگیریم در مجموع حدود 4000 كتابخانه عمومی داریم و این بدین معناست كه 11000 كتاب‌خانه كم داریم. به‌عبارت دیگر از هر 100 كتابخانه كه باید داشته باشیم تنها 20 كتاب‌خانه داریم. در این صورت یك نوجوان یا جوان 5 بار كم‌تر كتاب‌خانه می‌بیند یا در وضعی كه كتاب‌خانه به‌عنوان یكی از گزینه‌های مهم برای پر كردن اوقات فراغت باید خودش را نشان بدهد پنج جایگاه خود را کم دارد.

حکومت اسلامی ایران، نه تنها بر اعمال سانسور شدید بر تولید و توزیع کتاب، روزنامه، نشریه، فیلم، سی دی و...، اعمال می‌کند، بلکه بودجه اختاصی به عرصه فرهنگی نیز بسیار نازل است. البته این بودجه نیز به نهادهای فرهنگی – مذهبی اختصاص داده می‌شود.

بر اساس بودجه پیشنهادی دولت به مجلس برای سال 98، تنها 178 میلیارد تومان برای نهاد کتاب‌خانه‌های عمومی با بیش از 700 کارمند پیش‌بینی شد و طی رایزنی‌های مسئولین این نهاد با نمایندگان مجلس و مخصوصا کمیسیون فرهنگی در دی و بهمن 97، اعلام شد که کتاب‌خانه‌های عمومی در سال 98 با چالش جدی مواجه خواهند بود که البته باید گفت که این موضوع از چالش گذشته و اکنون معضلی بسیار بزرگ است. بودجه ای که همان موقع پیش‌بینی می‌شد باعث تعطیلی بسیاری از کتاب‌خانه‌ها شود؛ و امروز شاهد هستیم که از کاهش حقوق کتاب‌داران شروع شده و به زودی به تعطیلی کتاب‌خانه‌ها و تعدیل نیرو خواهد انجامید. اکنون بودجه فرهنگی کشور به زیر نیم درصد از بودجه کلی کشور می‌رسد و بسیار فاجعه‌بار است.

***

وضعیت بحرانی صنعت چاپ در ایران، از جمله افزایش سرسام‌آور هزینه‌ها در این حوزه، موضوع تازه‌ای نیست اما گرانی 21 درصدی کاغذ ظرف 48 ساعت و وعده رهبر حکومت اسلامی، علی خامنه‌ای، برای کمک به حل معضلات فعالان این صنعت، بار دیگر بحث درباره این موضوع را داغ کرده است.

علی مغانی، رئیس اتحادیه صنعت چاپ استان خراسان رضوی، سه‌شنبه دهم اردیبهشت - 30 آوریل، و یک روز بعد از بازدید خامنه‌ای از نمایشگاه کتاب تهران به خبرگزاری ایسنا گفته در حال حاضر وضعیت مواد اولیه به صورتی است که صنعت چاپ دیگر نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد.

او در تشریح وضعیتی که صنعت چاپ را غیرقابل ادامه یافتن کرده گفت: «مرکب از کیلویی 20 هزار تومان به کیلویی 80 هزار تومان، زینک از 10 هزار تومان به 50 هزار تومان، کاغذ از بندی 70 هزار تومان به بندی 450 هزار تومان، کاغذ گلاسه از کیلویی 3500 به 27 هزار تومان و مقوا از 3500 به 22 هزار تومان رسیده است.»

رییس اتحادیه صنعت چاپ خراسان رضوی با انتقاد از بی‌توجهی مسئولان خاطرنشان کرد که دو ماه پیش در نامه‌ای به استاندار این استان که شعار حمایت از صنعت و کارآفرینی سر می‌دهد نسبت به تعطیلی صنعت چاپ و بیکاری 2500 کارگر هشدار داده شد اما هنوز واکنشی به این نامه نشان نداده‌اند. او افزود: «در این مملکت هیچ‌کس خود را مسئول این وضعیت نمی‌داند.»

دولت برای واردات کاغذ دلار را به قیمت رسمی 4200 تومان در اختیار واردکنندگان می‌گذارد. گفته می‌شود این کار هیچ تاثیری در وضعیت صنعت چاپ نداشته زیرا واردکنندگان یا کاغذ وارداتی را در انبار احتکار می‌کنند یا آن را در بازار آزاد می‌فروشند.

در جریان دیدار روز دوشنبه خامنه‌ای از نمایشگاه کتاب برخی ناشران در گفت‌وگو با او گفته‌اند که بهای کاغذی که با ارز دولتی وارد می‌شود بسیار بیش‌تر از قیمت ارز در بازار آزاد محاسبه می‌شود.

حسین میرباقری، رییس اتحادیه صنف فروشندگان کاغذ و مقوا، دوشنبه نهم اردیبهشت به خبرگزاری تسنیم گفت، قیمت هر بند کاغذ در بازار آزاد طی 48 ساعت گذشته 21 درصد افزایش یافته است.

یکی از پیشنهادهای رییس اتحادیه صنعت چاپ خراسان رضوی، که قبلا نیز تکرار و به آن بی‌توجهی شده، این است که دولت به جای اختصاص ارز به تاجران برای وارد کردن کاغذ و دیگر مواد اولیه، آن را به تعاونی‌های مختلف این حوزه بدهد تا خود به طور مستقیم نیازهای خود را برآورده کنند.

کارگروه کاغذ در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سه‌شنبه دهم اردیبهشت در واکنش به بحث‌های روزهای اخیر درباره کمبود و گرانی کاغذ در بیانیه‌ای اعلام کرد: «از 262 هزار تن کاغذ وارداتی با ارز دولتی در سال 97، تنها 23 هزار تن زیر نظر وزارت ارشاد توزیع شده و جدول مابقی کاغذ به تفکیک واردکنندگان در اختیار سازمان تعزیرات قرار گرفته است.»

به این ترتیب کم‌تر از 9 درصد از کاغذ وارداتی با ارز دولتی زیر نظر وزارت ارشاد توزیع شده است. کارگروه کاغذ که زیر نظر قائم مقام وزارت ارشاد فعالیت می‌کند به واردکنندگان کاغذ اعلام کرده، چنان‌چه مصرف‌کنندگان و میزان مصرف را به تایید معاونت های مربوط در این وزارت‌خانه یا این کارگروه برسانند مراتب به سازمان تعزیرات حکومتی اعلام می‌شود تا مشکلی برای آنان به وجود نیاید.

به گزارش ستاد خبری نمایشگاه کتاب، رضا رحمانی، وزیر صنعت، پس از دیدار با صالحی و به کسانی‌که با ارز 4200 تومانی کاغذ وارد انبار کرده و یا خارج از شبکه‌ توزیع آن‌ها را پخش کرده‌اند، هشدار داد که «در آینده نزدیک» با آن‌ها برخورد قانونی خواهد شد.

گرانی کاغذ و دیگر مواد اولیه صنعت چاپ، ناشران و رسانه‌های چاپی را نیز با دشواری‌های جدی روبرو کرده و بسیاری از آن‌ها را در آستانه ورشکستگی قرار داده است.

***

امسال پس از پایان تعطیلات نوروزی بهای برخی روزنامه‌ها، از جمله شرق و اعتماد صد‌در‌صد افزایش یافت. علت این اقدام از جمله گرانی کاغذ و تدبیری برای «دوام آوردن» و جلوگیری از «مرگ رسانه» عنوان شده است.

پیش از این شمار دیگر از فعالان رسانه‌ای نیز از آینده «تیر و تار» نشریات چاپی در ایران به علت افزایش شدید قیمت‌ها سخن گفته و تاکید کرده‌اند که در سال 98، ادامه فعالیت آن‌ها ممکن نخواهد بود.

مدیر مسئول یکی از روزنامه‌های چاپ تهران می‌گوید مطبوعات چاپی ایران آینده تیره و تاری دارند و اگر مشکلات آن‌ها شناسایی و برای رفع آن‌ها اقدامی نشود از نفس خواهند افتاد.

حسین عبداللهی، مدیرمسئول روزنامه «آرمان امروز»، به خبرگزاری ایسنا گفت که در سال 97 مشکلات اقتصادی گریبان روزنامه‌های مکتوب را گرفت و روزنامه‌ها در ماه‌های پایانی سال به اغما رفتند.

به‌گفته این فعال مطبوعاتی، مشکلات اقتصادی در سال گذشته سبب شد که روزنامه‌ها تعداد صفحات خود را کاهش دهند. عبداللهی افزود: «بی‌تفاوتی مسئولان نسبت به مسائل مطبوعات باعث شده مطبوعات در حالتی قرار بگیرند که امیدی به آینده آن‌ها وجود ندارد و برای مشکلات هم هیچ استراتژی وجود ندارند.»

مدیرمسئول روزنامه «آرمان امروز» می‌گوید روزنامه‌ها نمی‌توانند اقلام مصرفی مانند جوهر، زینک و کاغذ را به دلیل افزایش زیاد قیمت آن‌ها تهیه کنند و برای سرپا ماندن نیازمند کمک دولت هستند. به‌گفته او، وزارت ارشاد در عرصه مطبوعات مسئول است اما اقدام مؤثری انجام نداده و مسئولان رسانه ناراضی‌اند.

کم‌تر از دو هفته پیش، سه تن از مدیران مسئول روزنامه‌ها که هر سه نماینده مجلس نیز هستند در نامه‌ای سرگشاده به حسن روحانی، رییس جمهور ایران، خواستار توجه او به وضعیت اقتصادی مطبوعات کشور شدند. این نامه را الیاس حضرتی، مصطفی کواکبیان و محمدعلی وکیلی که به ترتیب مدیران مسئول روزنامه‌های «اعتماد»، «مردم‌سالاری» و «ابتکار» هستند امضاء کرده بودند.

این سه مطبوعاتی و نماینده مجلس شورای اسلامی، در نامه خود به حسن روحانی نوشتند: «بار دیگر تاکید می‌کنیم نفس‌های به شماره افتاده نشریات مکتوب در سال 97 می‌رود تا در تندباد کم‌توجهی‌ها و سوءمدیریت بخش‌های مسئول در دولت و سایر دستگاه‌های تصمیم‌گیر، قطع شود و بیمار در حال احتضار مطبوعات، برای همیشه رخت از کشور بربندد.»

این سه نماینده مجلس با تأکید بر «رشد 300 درصدی اقلام اصلی انتشار مطبوعات نظیر کاغذ و زینک» نوشته‌اند: «می‌دانید تامین کاغذ داخلی کاملا به خارج از کشور و قیمت ارز وابسته است. در ماه‌های گذشته با توجه به نامشخص و غیر شفاف بودن میزان تخصیص ارز 4200 تومانی به واردات کاغذ، نبود معیارهای مشخص برای انتخاب شرکت‌های واردکننده کاغذ با ارز دولتی و در پرتو بی‌توجهی کامل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بر امر توزیع آن، تقریباً مطبوعات نتوانستند از این ظرفیت بهره‌ای ببرند.»

در پایان نامه این سه مدیر مطبوعاتی آمده بود: «اگر فکر عاجلی به حال اقتصاد مطبوعات و انجام وظایف دستگاه‌های مسئول در قبال ملزومات انتشار مطبوعات نشود سال آینده باید مطبوعات مستقل را در موزه‌های این کشور به نظاره نشست و پیشخوان روزنامه‌فروشی‌ها احتمالا جز چند روزنامه وابسته به نهادهای دولتی و عمومی و یکی دو روزنامه بخش خصوصی که توانسته‌اند ارزش افزوده کافی را ایجاد کنند، خالی از برندهای این حوزه خواهد شد.»

***

روزنامه فرهیختگان در گزارشی نوشت؛ کافی است سری به کتاب‌فروشی‌ها بزنید یا همین نمایشگاه کتابی که گذشت، دقیقا متوجه می‌شوید چه‌قدر قیمت کتاب در مقایسه با چند سال پیش یا اصلا همین چند ماه پیش متفاوت شده و بالا رفته است، حرف‌های زیادی زده می‌شود، کاغذ و زینک گران شده، هزینه چاپ‌خانه‌ها بالا رفته پس ناشر متاثر از این اتفاق‌ها مجبور است قیمت کتاب را افزایش دهد. در این میان البته بعضی‌ها هم کارهای دیگری می‌کنند، چاپ‌های قدیمی‌شان را دست‌کاری می‌کنند و با برچسب زدن قیمت روی قیمت قبلی، کتاب را به فروش می‌رسانند. حرف‌مان در این گزارش زدن برچسب نیست، حرف‌مان این است که با آمار، تغییرات را بگوییم. مطمئنا تنها صحبتی که می‌تواند روی مخاطب تاثیر بگذارد تا تفاوت قیمت‌ها را تنها در دو سال متوجه شود، همین آمار است. آماری که دو ماه ابتدایی سال‌های 96، 97 و 98 را نشان می‌دهد. سال 96‌، همان سال انتخابات ریاست‌جمهوری را داشتیم و مطمئنا نامزدهای انتخاباتی برای تبلیغات، احتیاج به کاغذ داشتند. قیمت کاغذ در آن زمان تقریبا بندی 96 هزار تومان بود، ولی در ابتدای سال 97 به بندی 170 هزار تومان هم رسید، اما این پایان ماجرای قیمت کاغذ نبود، بلکه قیمت در انتهای سال 97 با یک رشد صعودی به بندی 450 هزار تومان هم رسید و درحال حاضر و با اطلاعاتی که در مرکز اطلاعات کاغذ آمده‌، قیمت هر بند کاغذ به 470 هزار تومان رسیده است و البته قیمت کاغذ تا بندی 500 هزار تومان هم رسیده بود! قیمت سال 96 که بندی 70 هزار تومان بود، قیمت کتاب را هم در ثبات نگه داشت ولی قیمت در سال‌های 97 و 98 رکورد زده است و آمار نشان می‌دهد چقدر افزایش قیمت داشته است و این افزایش به 90 درصد رشد قیمت کتاب هم رسیده است. در این گزارش مقایسه‌ای داشته‌ایم بین دو ماه ابتدایی سه سال متوالی از 96 تا 98، تا بدانیم درصد تغییرات در این سال‌ها و در مقایسه با هم چه‌قدر بوده است. یک نکته در آمارهای سایت خانه کتاب این است که مقایسه این آمار در ماه‌های مختلف در برخی موارد با هم تناقض دارد.

با این حساب، اگر یک کتاب را در سال 96 با قیمت 10 هزار تومان فروخته می‌شد الان قیمتش پنج یا شش برابر شده است!

با نگاهی به قیمت کاغذ در سال‌های 96 تا 98 متوجه می‌شویم قیمت کاغذ از بندی 70 هزار تومان در سال 96 به بندی نزدیک به 500 هزار تومان در سال ۹۸ رسیده است. تغییراتی که مطمئنا با هیچ اصولی قابل هضم نیست که چرا باید آن‌قدر تغییرات صورت بگیرد و کسی هم این موضوع را گردن نگیرد و به‌جای کنترل نوسانات بازار کاغذ، به مسائل دیگر توجه شود!

محمدرضا دربندی که مدیرکل مطبوعات و خبرگزاری‌های داخلی وزارت ارشاد است، علت گرانی‌های کاغذ را در چهار چیز عنوان کرده و گفته است: «علت اول آن را سیر نزولی تولید کاغذ در کل جهان می‌داند که مرتبط با مسائل محیط ‌زیستی است و علت دوم آن داخلی است که محیط ‌زیست اجازه قطع درختان برای تولید کاغذ را نمی‌دهد و علت سوم گرانی دلار است که طبعا بر گرانی کاغذ تاثیر می‌گذارد و علت چهارم احتکار برخی از تجار داخلی است.» اما نکته‌ای که به صحبت‌ها دربندی وارد است، این موضوع است که اگر مسئولان کنترلی بر بازار کاغذ داشتند، می‌توانستند همان زمانی که در اوایل سال 97‌، کاغذ از بندی 70 هزار تومان به بندی 150 هزار تومان رسید، کنترل بازار را به‌دست می‌گرفتند تا به قول خودشان محتکران و دلالان نتوانند قیمت کاغذ را چندین برابر کنند.

***

در فروردین 1396، تعداد 2993 عنوان کتاب منتشر شده است، تعداد کتاب‌های عمومی منتشرشده در این سال 1812 عنوان، تعداد کتاب‌های کودک 879 عنوان، تعداد کتاب‌های کمک درسی 302 عنوان، متوسط شمارگان کتاب 1587 عنوان بوده است و متوسط قیمت هم 12 هزار 719 تومان بود.

 

در فروردین 97، 3444 عنوان کتاب منتشر شده است که از این میان، 2351 عنوان سهم کتاب‌های عمومی، 669 عنوان سهم کتاب‌های کودک و نوجوان، 424 عنوان سهم کتاب‌های کمک درسی، میانیگن شمارگان 1447 و میانگین قیمت 17530 تومان بوده است.

 

در فروردین 98، تعداد 2624 عنوان کتاب منتشر شده است، تعداد کتاب‌های عمومی 1644 عنوان، 572 عنوان کتاب‌های کودک و نوجوان، 408 عنوان کتاب‌های کمک درسی، میانیگین شمارگان 1087 عنوان و متوسط قیمت 23 هزار و 711 تومان بوده است.

 

با مقایسه تعداد کتاب‌ها در فروردین‌ماه این سه سال، متوجه می‌شویم تعداد کتاب‌ها در فروردین 97، بیش‌تر از دو سال 96 و 98 بوده است، اما آمار سال 98 نگران‌کننده می‌شود و تعداد کتاب‌ها در کل به 2644 عنوان رسیده است و درصد تغییر آن به نسبت سال 96 به منفی ۱۳ درصد رسیده است، میانگین شمارگان در دو سال 97 و 98 کاهش داشته اما این کاهش در سال 98 چشم گیرتر است و تقریبا 31 درصد میانگین شمارگان در سال 98 به نسبت سال 96 کاهش داشته است. اما مسئله بعدی قیمت است که مطمئنا مهم است و رشد زیادی داشته است. با مقایسه بین فروردین 96 و فروردین 98 متوجه می‌شویم تغییر قیمت ۸۷ درصد بوده است!

 

در اردیبهشت 96 تعداد 7906 عنوان کتاب منتشر شده است، که سهم کتاب‌های عمومی 5757 عنوان، کتاب‌های کودک 993 و کتاب‌های کمک درسی 1156 عنوان بوده است، متوسط شمارگان 1274 و قیمت متوسط کتاب 17199 تومان بوده است.

 

در اردیبهشت 97، 8 هزار و 901 کتاب منتشر شده است، تعداد کتاب‌های عمومی 6377 عنوان، تعداد کتاب‌های کودک و نوجوان 1314، تعداد کتاب‌های کمک درسی 1210 عنوان، میانگین شمارگان 1323 و میانگین قیمت هر کتاب 18 هزار 415 تومان بوده است.

 

در اردیبهشت 98، 7250 عنوان کتاب منتشر شده است که از این تعداد 5147 عنوان کتاب‌های عمومی، 788 عنوان کتاب‌های کودک و نوجوان، 1315 عنوان کتاب‌های کمک‌درسی، میانیگن شمارگان در این ماه 1175 و میانگین قیمت کتاب‌ها 33998 تومان بوده است.

 

اردیبهشت همیشه به‌خاطر نمایشگاه کتاب، ماه رونق و به‌قولی گل سرسبد برای اهالی نشر است و تقریبا همیشه تعداد عناوین کتاب‌ها در این ماه به نسبت ماه‌های دیگر بیش‌تر است، اما مقایسه آمار در اردیبهشت این سه سال چیز دیگری می‌گوید، تعداد کل کتاب‌ها در سال 98 به نسبت سال 96‌، کاهش 8 درصدی داشته است و از 7906 عنوان به 7250 عنوان رسیده است. تنها نکته در تعداد کتاب‌ها مربوط به کتاب‌های کمک‌درسی است که طی سه سال رشد 14 درصدی داشته است و از 1156 به 1315 عنوان رسیده است! شمارگان هم باز کاهش 8 درصدی دارد و از 1274 به 1175 رسیده است. اما بحث شیرین قیمت و مقایسه بین سال‌های 96 تا 98، افزایش 98 درصدی قیمت را نشان می‌دهد که از 17 هزار و 199 تومان به 33 هزار و 994 تومان رسیده است!

***

موسسه نظرسنجی «گالوپ» گزارش سالانه‌اش در زمینه احساسات جهانی را منتشر کرده که حاوی تازه‌ترین نتایج بررسی‌ از تجربه‌های روزانه مثبت و منفی مردم در کشورهای گوناگون است.

«گزارش احساسات جهانی سال 2019» گالوپ بر اساس بیش از 151 هزار مصاحبه با افراد بزرگ‌سال در بیش از 140 کشور تهیه و تنظیم شده است.

گالوپ که این گزارش را از سال 2005، به این‌سو هر سال منتشر کرده امسال هم شاخصه‌های احساسی در جامعه ایران را در سطوح نازل و نامطلوب ارزیابی کرده است.

گالوپ در این گزارش شاخص‌های تجربه مثبت و منفی در زمینه‌های غیرمتعارف زندگی چون احساسات و عواطف را بررسی کرده که مولفه‌های سنتی اقتصادی چون تولید ناخالص داخلی در آن نقشی ندارد. به‌گزارش گالوپ هر شاخص، تصویری در زمان واقعی از تجربیات روزانه مردم فراهم می‌آورد و بینش‌هایی به رهبران در زمینه تندرستی جوامع‌شان به دست می‌دهد که نمی‌توانند به آن‌ها صرفا از طریق ارزیابی‌های اقتصادی دست یابند.

در گزارش گالوپ، 45 درصد مصاحبه‌شوندگان در ارمنستان، 44 درصد در عراق و 43 درصد در ایران و اراضی فلسطینی با بیان این‌که روز گذشته خشم زیادی احساس کردند به‌ترتیب راس جدول خشمگین‌ترین جمعیت‌ها را تشکیل داده‌اند.​

در گزارش سال‌های پیش گالوپ هم جمعیت ایران به‌عنوان یکی از خشمگین‌ترین جوامع شناسایی شده بود.

 

در تازه‌ترین رتبه‌بندی آزادی رسانه‌ها در 180 کشور جهان، نروژ به‌عنوان آزاد و امن‌ترین کشور برای رسانه‌ها در رده نخست قرار گرفت و ایران نیز با شش رده تنزل نسبت به سال قبل، به جایگاه 170 سقوط کرد.

«شاخص آزادی رسانه‌ها در جهان» عنوان گزارشی است که سالانه توسط سازمان گزارشگران بدون مرز تهیه می‌شود. تازه‌ترین جدول روز پنج‌شنبه 29 فروردین منتشر شد.

رده نخست این جدول، برای سومین سال پیاپی، به نروژ اختصاص یافته، در رده دوم فنلاند قرار دارد و سوئد نیز مقام سوم را از آن خود کرده است.

ایران در رده‌های انتهایی این جدول قرار دارد و در بین 11 کشوری‌ست که آزادی رسانه‌ها را سرکوب می‌کنند و کار برای خبرنگاران در آنها ناامن است.

 

گزارشگران بدون مرز، هم‌چنین درباره وضعیت رسانه‌ها در ایران گفت: «حکومت اسلامی با کنترل دامنه‌دار و گسترده رسانه‌ها دست از آزار خبرنگاران، شهروند-روزنامه‌نگاران و رسانه‌های مستقل برنداشته است.»

در این گزارش با تاکید بر این که «ایران در 40 سال گذشته یکی از سرکوبگر‌ترین حکومت‌ها را برای خبرنگاران داشته» به گزارش قبلی این سازمان اشاره کرده که بهمن‌ماه گذشته زیر عنوان «40 سال دروغ» منتشر شد.

در آن گزارش، سازمان گزارشگران بدون مرز اعلام کرده بود به سندی رسمی از دستگاه قضایی جمهوری اسلامی دست یافته که نشان می‌دهد دست‌کم 860 خبرنگار و شهروند-خبرنگار در فاصله سال‌های 1358 تا 1388 در کشور بازداشت، زندانی و حتی اعدام شده‌اند.

 

گزارشگران بدون مرز، به مناسبت 12 مارس، روز جهانی مبارزه با سانسور اینترنت، کشور‌های پیش‌تاز در سانسور اینترنت را معرفی کرد. از بحرین، چین، ایران، سوریه و ویتنام در راس این کشورها نام برده شده است.

به‌گفته گزارشگران بدون مرز، حکومت‌های حاکم بر این پنج کشور، شدیدا بر کار شرکت‌های خدمات اینترنتی نظارت و در روند گردش آزاد اطلاعات مداخله می‌کنند. در این کشورها سانسور و کنترل اینترنت همواره گسترده‌تر می‌شود و ایده اولیه اینترنت عملا به مخاطره افتاده است، ایده‌ای که خواهان شبکه ارتباطی آزادی برای تبادل اطلاعات و بیان دیدگاه‌های گوناگون میان شهروندان جهان فراتر از مرزهای ملی و جغرافیایی بود.

حکومت اسلامی ایران، سال‌هاست که اینترنت را زیر نظر دارد و آن را سانسور می‌کند. اوج این روند را می‌توان تلاش‌ مقامات جمهوری اسلامی برای «اینترنت حلال» دید، یعنی شبکه‌ای که به‌طور کامل تحت کنترل مقامات ایران باشد.

حکومت اسلامی ایران، تلاش می‌کند ارتباطات مردم را با بقیه جهان قطع کند. در حال حاضر نیز نخستین نهادها نه از طریق اینترنت بلکه از طریق «اینترانت» یعنی اینترنت داخلی قابل دسترسی هستند.

 

به مناسبت سوم مه، روز آزادی مطبوعات در جهان، سازمان گزارشگران بدون مرز جند سال پیش پروژه‌ای را راه‌اندازی کرده بود تحت عنوان «سالی خوب برای سانسور»، که در حقیقت کمپینی است برای محکوم کردن آزادی رسانه‌ها در دوازده کشور جهان؛ کشورهایی که رهبران‌شان جلوی آزادی اطلاعات را می‌گیرند.

شرکت فرانسوی گرافیک و طراحی بی.ای.تی.سی‌(BATC) برای پنجمین سال به‌طور داوطلبانه کمپین گزارشگران بدون مرز در این‌باره را تهیه کرده است. پوسترهایی بزرگ در شهر پاریس که عکس 12 رهبر «دشمن آزادی مطبوعات» روی آن‌ها هک شده است.

به‌نظر می‌رسد ابتدا مدل هایی عکس گرفته‌اند و بعد صورت 12 رهبر روی عکس‌ها مونتاژ شده است. از جمله عکس آیت‌الله علی خامنه‌ای در حالی‌که استکانی به‌دست دارد، به‌عنوان یکی از دشمنان آزادی مطبوعات روی این پوسترها منتشر شده است.

 

 

در شرح عکس خامنه‌ای آمده، ایران در رتبه‌بندی گزارش امسال گزارشگران بدون مرز، در رتبه 169 قرار دارد. 32 روزنامه نگار در ایران زندانی هستند و 6 نفر نیز بازداشت اند.

هم‌چنین شرح داده شده که در ایران با روزنامه‌نگاران با روش های خلاف حقوق بشری مثل بازجویی و شکنجه برخورد می‌کند و به آن‌ها اتهاماتی چون جاسوسی می‌زند.

***

در فرهنگ و کتاب‌های مختلف، راجع به سانسور، تعریف‌ها و ویژگی‌های متنوعی بیان شده است که در این جا، برخی از آن‌ها ذکر می‌شود.

*فرهنگ آکادمی فرانسه سانسور را چنین تعریف کرده است:

سانسور به‌معنای بررسی کتاب‌ها، روزنامه‌ها، نمایشنامه‌ها، فیلم‌ها، نامه‌ها و غیره به دستور حکومت یا فرد صاحب اقتدار، پیش از اجازه انتشار، نمایش یا توزیع آن‌هاست.

*فرهنگ معین، برای حکم سانسور این تعریف را داده است:

تفتیش و مراقبت در مطالب کتب، جراید، فیلم‌ها و نمایشنامه‌ها به وسیله دولت و حذف مطالبی که ضد منافع دولت است.

پیدایش سانسور با پیدایش قدرت و حاکمیت بر علیه سازمان‌ها و جوامع همراه بوده و به عناوین گوناگون اعمال شده است. سانسور هم «قدمت تاریخی» دارد و هم «گستردگی جهانی». سانسور در طول تاریخ، همواره هم‌چون شبحی، رفتار و گفتار انسان‌ها را کنترل کرده است.

اما ظهور و به کارگیری اصطلاح سانسور به حدود 450 سال پیش از میلاد و به روم باستان بر می‌گردد که مانند جوامع یونانی قدیم، غایت یا ایده‌آل حکومت‌گریِ خوب، شامل شکل‌دهی به شخصیت یا صفات شخصی و منش فکری و رفتاری افراد نیز می‌شد.

انتشار آثار چاپی جدید، از آغاز آن در اواسط قرن پانزدهم، با بازرسی و ممیزی ماموران کلیساهای کاتولیک و پادشاهان مستبد اروپایی همراه بود، پیش از آن نیز مقامات مذهبی و غیر مذهبی اروپا مقررات محدود کننده شدیدی علیه تمام نوشته‌ها، تحمیل کرده بودند.

در حدود چهار دهه بعد از اختراع چاپ، به‌سبب شروع « تفتیش عقاید» - که در سال 1480 در زمان سلطنت « فردیناند» و  « ایزابیلا» در اسپانیا، برای حبس و شکنجه افراد متهم به معتقدات مخالف مذهب حاکم ایجاد شد، محدودیت‌های مربوط به جلوگیری و ممیزی کتاب‌ها، تشدید گردید. این محدودیت‌ها در نیمه اول قرن بعد، تحت تاثیر فعالیت‌ها و مبارزات مذهبی، پروتستان‌ها علیه رهبری مذهبی مسیحیت کاتولیک، توسعه بیش‌تری پیدا کردند.

«هنری هشتم» پادشاه انگلستان، در سال 1534، برای اطمینان بیش‌تر نسبت به بازرسی ممیزی کتاب‌ها، طی فرمان کسب اجازه برای چاپ تمام کتاب‌ها و نشریات را ضروری شناخت. این اجازه‌ها، به میل و اراده شخص پادشاه صادر یا سلب می‏َشد. ملکه «ماری»، پادشاه بعدی انگلستان، در سال 1557 با ایجاد اختلاف و حسادت بین چاپ‌خانه داران و جاسوسی آنان علیه یکدیگر، وضع نظارت بر چاپ را نامساعدتر کرد.

نخستین مقررات مربوط به سانسور مطبوعات در فرانسه، به موجب فرمان 11 دسامبر 1547 «هنری دوم» پادشاه وقت این کشور، برای جلوگیری از گسترش عقاید پروتستان‌ها از طریق کتابه‌های مذهبی، که در آن زمان، دو سوم انتشارات چاپی را تشکیل می‌دادند، وضع شد. بر مبنای این مقررات محدودکننده، که در سال‌های 1553 تا 1560 و با فرمان‌های دیگر تشدید گردید، «برای انتشار کتاب‌ها و اعلامیه‌ها از سوی دشمنان آسایش عمومی و پادشاه...» مجازات به دار آویختن یا خفه کردن عاملان و متخلفان، در نظر گرفته شده بود.

در سال‌های 1570 و 1571، نظارت بر امور چاپ باز هم شدیدتر گردید، به‌طوری که در تاریخ اخیر، یک چاپ‌خانه دار فرانسوی به‌نام «مارتن لوم»، به جرم فروش کتاب‌ها و نشریات افتراء‌آمیز، در یکی از میدان‌های محله دانشگاه کنونی پاریس، سوزانده شد.

در سال 1559، پاپ «پل چهارم»، رهبر مسیحیان کاتولیک، یک هیات ممیزی برای نظارت بر انتشار کتاب‌های چاپی و تهیه فهرستی از کتاب‌های ممنوع الانتشار، ایجاد کرد.

در نیمه دوم قرن شانزدهم و دهه‌های اول قرن هفدهم، روش‌های شدید کنترل و سانسور کتاب‌ها و مطبوعات در کشورهای اروپایی ادامه یافتند. تنها در هالند، در اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم، تحت تاثیر تحولات سیاسی این کشور، شرایط مساعد برای چاپ و صدور کتاب‌ها و نشریه‌های دوره‌ای فراهم گردید.

سرانجام نخستین نشانه‌های آزادی مطبوعات، در انگلستان آشکار شد. در این کشور نیز مانند سایر کشورهای اروپایی، چنان که گفته شد، از همان آغاز، تمام نشریات چاپی تحت سانسور قرار داشتند و از مقررات خاصی که هیات سانسور انگلیسی - معروف به «مجمع ستاره‌ای» در مورد آن‌ها وضع کرده بود، تبعیت می‌کردند.

سانسور تا قرن 18 در بسیاری از کشورها رواج داشت و حکومت‌ها تسلط کامل بر کتاب و مطبوعات داشتند. اما بعد از انقلاب کبیر فرانسه که باعث سرنگونی حکومت‌های مستبد و روی کار آمدن حکومت‌های سکولار گردید، تا حدی زمینه برای فعالیت فرهنگی و هنری فراهم گردید و از شدت سانسور نیز کاسته شد. اما هنوز هم سانسور در بسیاری از کشورهای غیراروپایی جهان اعمال می‌شود.

 

در ایران نیز مانند دیگر کشورهای اروپایی سانسور همراه با چاپ اولین  کتاب‌ها و روزنامه‌ها صورت گرفت. اما آغازگر سانسور در ایران شخصی به‌نام «ادوارد برجیس» انگلیسی بود. برجیس مباشر روزنامه وقایع الاتفاقیه بود و وظیفه ممیزی را نیز بر عده داشت.

اولين مقررات رسمی براي سانسور در مطبوعات ايران نيز در دوران حكومت ناصرالدين شاه قاجار وضع شد. در ربيع‌الثانی 1302 - 1884 ميلادی به دستور ناصرالدين شاه، «اداره سانسور» با هدف نظارت مستقيم بر كتاب‌های فارسی چاپ داخل و منابع فارسی منتشر شده در خارج از كشور كه به ايران ارسال می‌شد، زير نظر وزارت انطباعات تاسيس شد. 

 فكر ايجاد اداره سانسور زمانی قوت گرفت كه كتابی فارسی در بمبئی نزد شاه بردند و ناصرالدين شاه از مشاهده اهانت‌هایی كه در آن نسبت به رجال، مقامات و علمای ايرانی شده بود، برآشفت. بنا براین با رهنمودهای محمد‌باقر صنيع‌الدوله‌(اعتماد‌السلطنه) وزير انطباعات و موافقت توام با تاكيد ناصرالدين شاه اداره سانسور با هدف زير نظر گرفتن آثار مطبوعه به‌صورت اداره‌ای زير مجموعه وزارت انطباعات تشكيل گرديد.

 ناصر الدین شاه، با  ایجاد این مرکز امور انتشار روزنامه رسمی‌(دولت علیه ایران) و سایر نشریات و هم‌چنین چاپ و نشر کتاب را، که به‌طور متمرکز جزو وظایف وزارت علوم بود، در این اداره متمرکز ساخت. به‌عنوان نمونه در این دوران اولين ضربه کاری را كه در تاريخ بر مطبوعات ايران وارد شد، توقيف نشريه «ميهن» كه تنها يك روز از انتشار آن می‌گذشت توسط ناصر الدین شاه، در روز 9 محرم سال 1293 در اولين و آخرين شماره‌اش به دليل آن‌كه منافی خواست و ديدگاه  شاه بود نسخه‌های آن جمع‌آوری شد. 

اما در محرم سال 1288 هجری قمری، اداره مذکور منحل گردید و به جای آن اداره انطباعات ممالک محروسه  به‌وجود آمد. در طول دوره 10 ساله نفوذ و قدرت میرزا حسین خان سپهسالار و بر اثر مخالفت‌های او با دخالت‌های صنیع الدوله در امور مطبوعات، روزنامه‌های منتشر شده توسط سپهسالار زیر نظر اداره انطباعات قرار نداشتند. تا این‌که در دوره پس از عزل سپهسالار در سال 1300 هجری قمری، با تاسیس‌(وزارت انطباعات) و (دارالترجمه دولتی)، زیر نظر مستقیم صنیع الدوله، تمامی امور چاپ و نشر مطبوعات و کتاب‌ها، تحت  اختیار او قرار گرفت. با کاهش نفوذ سپهسالار در حکومت و افزایش حکومت و افزایش قدرت جناج ضد ملی حاکم و هم‌چنین جهت سرکوب بیش‌تر، و ممانعت از هرگونه اظهار نظر و نگارش آزاد، نخستین قانون ممیزی ایران توسط شخصی به‌نام «کنت دو منت فرت» ایتالیایی در سال 1296 ه.ق و به دستور ناصرالدین شاه به‌نام «کتابچه قانون جزای 1296» به‌وجود آمد. بدین ترتیب آیین‌نامه جزایی کنت ایتالیایی، نخستین قانون رسمی ممیزی مطبوعات و بازرسی و سانسور قلم و بیان به‌شمار می‌آید که توسط حاکمیت اعلام و به مورد اجرا گذاشته شد. 

این قانون که سعی در کنترل همه روزنامه‌ها  داشت وقیحانه دستور سرکوب می‌دهد. این قانون خود ساخته، با نگاهی به موقعیت پلیس و وظایف مردم در قبال آن‌ها، در امور مطبوعات به خط و نشان کشیدن می‌پردازد و با نویسندگان آزادی‌خواه و عموم مردم اتمام حجت می‌کند. با اجرای قانون ممیزی فعالیت‌های روزنامه‌نگاری و ارتباط جمعی، راه تکامل اختناق 16 سال آخر پادشاهی ناصر الدین شاه هموار شد.

اين وضعيت تا انقلاب مشروطيت كم و بيش ادامه داشت و طی آن وزارت انطباعات نهايت سانسور،‌ تفتيش و اختناق را در عرصه قلم و بيان عليه صاحبان وسائل ارتباط جمعی به‌كار می‌برد.

 پس از صدور فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه 14 مرداد 1285، قانون‌نويسان مشروطه كه خود بعضا از اصحاب مطبوعات بودند، اصل سيزدهم قانون اساسی را به مطبوعات و آزادی قلم و بيان اختصاص دادند. اين اصل با تاكيد بر اينكه «هيچ امری از امور در پرده و بر هيچ‌كس مستور نماند» سانسور و مميزی مطبوعات را رد كرد. 

در نتيجه ماده سيزدهم قانون اساسی به‌عنوان سند آزادی روزنامه‌نگاران تلقی گرديد. از اين‌رو انقلاب مشروطيت، بهار مطبوعات را رقم زد و ده‌ها نشريه مثل قارچ از بستر اين انقلاب روييدند. برخی از آن‌ها تنها يك شماره چاپ شدند، برخی در حد نام باقی ماندند و البته بسياری نيز در تهران، رشت، مشهد،‌ تبريز و اصفهان منتشر شدند. اين نشريات عامل اصلی اطلاعات عمومی مردم از انقلاب مشروطیت و ابزار پيش‌برد انقلاب شدند. 

علاوه بر اين رشد آگاهی‌های اجتماعی و سياسی مردم كه زمينه‌ساز انقلاب مشروطه گرديد نيز تا حدودی نتيجه فعاليت روزنامه‌هایی است كه در بيرون از مرزهای ايران منتشر می‌شدند و به‌صورت قاچاق و به دور از چشم ماموران «اداره انطباعات» به‌دست مردم می‌رسيدند. روزنامه‌هایی چون اختر، قانون، حبل‌ المتين و ثريا كه در ابتدا در استانبول، مصر، بمبئي و لندن چاپ مي‌شدند و از روزنه‌های فراوان مرز ايران به داخل كشور می‌آمدند از جمله مطبوعاتی هستند كه زمينه‌ساز بسياری از تحولات سياسی و اجتماع و فرهنگی شدند. 

پس از تدوين قانون اساسی و اختصاص اصل سيزدهم آن به موضوع آزادی قلم و بيان اولين قانون مطبوعات نيز كه به «قانون انطباعات» مشهور شد، در 6 فصل و 52 ماده بر لزوم آزادی كامل مطبوعات تاكيد كرد.‌(5 محرم 1326 ـ 18 اسفند 1286) با اين همه عمر آزادی قلم در عرصه مشروطه كم دوام و كوتاه بود. به قدرت رسيدن محمد‌عليشاه قاجار و به توپ بستن مجلس و سپس قتل روزنامه‌‌نگاران آغازگر مجدد روزهای سخت مطبوعات بود. 

علاوه بر اين نفوذ روس‌ها در شمال و نفوذ انگليس‌ها در جنوب عامل ديگری بر اعمال فشار بر مطبوعات در شمال و جنوب كشور شد. قانون مطبوعات هم در كابينه علاءالسلطنه دچار تغييراتی شد و از آن پس عواملی چون هتك سلطنت، افشاء طرح‌های نظامی، اختلال آسايش عمومی، دستاويزهایی برای تعطيل شدن مطبوعات و يا اعمال سانسور بر آن‌ها گرديدند. 

كابينه‌‌های دوران محمد‌علی شاه به‌خاطر اعمال فشار بر مطبوعات و قلع و قمع نويسندگان به‌شدت مورد نفرت افكار عمومی قرار داشتند به همين دليل بخش بزرگی از تلاش آن‌ها صرف يافتن راه‌های توجيه مقابله با ‌آزادی قلم در جامعه شده بود. چند ماه پس از تصويب اولين قانون مطبوعات، واقعه‌ای رخ داد كه محمد‌علي شاه حداكثر استفاده از آن را برای موجه جلوه داده تصميم خود در مبارزه با آزادی مطبوعات به كار بست.

انتشار يك مقاله ضد اسلامی در روزنامه‌ای به‌نام حبل‌المتين و سپس توقيف آن و محاكمه پر سر و صدای مدير مسئول اين روزنامه كه درتابستان 1287 خورشيدی به وقوع پيوست رويدادی بود كه محمد‌علی شاه با بهره‌برداری‌های گسترده تبليغاتی راجع به آن توانست علاقه خود به قلع و قمع مطبوعات مخالفت را در جامعه توجيه كند.

با به قدرت رسيدن رضاخان پهلوی، مقررات سانسور به‌طور جدی‌تر از گذشته در ایران برقرار شد. مشهورترين عامل سانسور در عهد رضاشاه، فردی به‌نام «محرمعلی خان» بود. او تا سقوط رضاشاه در خدمت او بود ولی از شهريور 1320 تا كودتای 28 مرداد كه فضای مطبوعاتی كشور نسبتا باز و آزاد شده بود، منزوی و بيكار شده. قتل میر زاده عشقی، مدیر روزنامه قرن بیستم از جمله نمونه‌های وحشتناک این دوران به حساب می‌آید. رضا خان پس از رسیده به مقام سلطنت تمام روزنامه‌های مخالف را تعطیل و توقیف نمود و برخی از روزنامه‌نگاران مخالف مانند فرخی یزدی و دکتر تقی ارانی را در زندان از میان برد.

در این میان، قوام السلطنه که تاریخچه‌ای 20 ساله در سرکوبی آزادی مطبوعات در زمان رضا خان داشت بیش‌تر خودنمایی می‌کرد.

قوام السلطنه به‌دنبال حوادث خونین 17 آذر 1321، که با کشتار مردم تهران همراه و به توقیف دسته‌جمعی مطبوعات منجر شد، قانون جدیدی برای محدود کردن مطبوعات تهیه کرد و در سایه قدرت نظامی آن را به اجرا گذاشت. این قانون اصلاح قانون مطبوعات که در 3 دی ماه 1321 هجری شمسی مصوب شد و در مقایسه با نخستین قانون مطبوعات 1326 هجری قمری، توقیف روزنامه‌ها از یک سال تا حداکثر 3 سال افزایش داشت و رسیدگی به جرایم مطبوعاتی به دادگاه(جنحه) واگذار گردید.

اما مدتی بعد و بر اثر گسترش مبارزات سیاسی و بهبود شرایط فعالیت‌های مطبوعاتی، روزنامه‌ها در برابر فشار هیات حاکمه به پا خاستند و علیه علی سهیلی نخست وزیر سابق اعلام جرم کرده و او را به محاکمه کشاندند.

 نهایتا مجلس شورای ملی در نهم اسفند 1324 تحت فشار مدیران روزنامه‌ها، تصمیم به محکومیت علی سهیلی گرفتند و پرونده او را به دیوان محاسبات کشور ارجاع دادند. اما در نبرد مطبوعات و هیات حاکمه سر انجام قدرت‌طلبان ماجرای سوء‌قصد به شاه در سال 1327 در دانشگاه تهران را دست‌آویز توقیف و تعطیل روزنامه‌های مخالف حکومت قرار دادند. و اصلاحیه جدید قانون مطبوعات را در 12 اسفند 1327 را مصوب کردند. به‌موجب مصوبه جدید اختیارات بیش‌تری برای توقیف مطبوعات به مقامات حکومتی داده شد اما رسیدگی به جرایم مطبوعاتی به‌جای دادگاه جنایی و حضور هیات منصفه هم‌چنان در صلاحیت دادگاه جنحه باقی ماند.

به‌موجب این اصلاحیه  و بر اساس بند (الف)آن ،تشخیص شهربانی در اهانت و هتک حرمت روزنامه ها کافی بود در حالی که در قوانین گذشته پس از مراجه مدعی‌العموم یا مدعی خصوصی به‌ناظر شرعیات و تصدیق کتبی او مبنی بر مضر بودن اوراق چاپی و روزنامه‌ها نسبت به جمع‌آوری آن‌ها اقدام می شد. هم‌چنین بر اساس بند (د) این قانون، اشخاصی که نشریه آن‌ها توقیف می‌شد تا زمانی که تکلیف آن‌ها مشخص نشده باشد نمی‌تواند روزنامه یا نشریه جدیدی انتشار دهدو در صورت تخلف از 5 هزار تا 20 هزار ریال جریمه نقدی می‌شد.

بدین ترتیب بند (د) این قانون با اصول حقوق مغایرت پیدا کرد. چرا که تشخیص شهربانی که در این زمینه فاقد صلاحیت بودند نه تنها روزنامه منتشر نمی‌شد، بلکه حق انتشار روزنامه و نشریات دیگر نیز از ناشران آن‌ها سلب می‌شد. اما بر اثر مخالفت‌ها و اعتراضات شدید مدیران روزنامه‌ها و مطبوعات و هم‌زمان به اوج گرفتن مبارزات ملی شدن صنعت نفت، و به موجب قانون مربوط به الغای مطبوعات به استثنای قانون پنجم محرم 1326 هجری قمری، مقررات قوانین مطبوعاتی 1321 و 1327 هجری شمسی لغو گردید. در لایحه قانون مطبوعات جدید که در  بهمن 1331 و با اختیارات خاص دکتر مصدق نخست وزیر وقت تدوین شده بود در چند مورد مقرراتی برای توقیف و با تعطیل شدن روزنامه ها پیش بینی شده بود. از جمله این‌که اگرروزنامه یا نشریات بدون اجازه وزارت کشور و هم‌چنین عدم انتشار بعد از یک سال از دریافت مجوز و عدم درج نام و نام خوانوادگی موسس و سردبیر و چاپخانه منتشر شود، روزنامه مذکور بدستور ماموران جمع آوری و ضبط می‌شد.

با وجود قوانين محدود‌كننده مختلف، در سال‌های بحرانی پس از شهريور 1320 دولت‌ها تصويب لوايح گوناگونی را به مجلس پيشنهاد كردند كه منظور آن محدود‌تر شدن مطبوعات و سخت‌تر شدن فعاليت مطبوعاتی بود.

در واقع پايان حاکمیت پهلوی اول، آغاز آرايش سياسی جديدی در مطبوعات بود؛ به‌طوری كه نيروهای سركوب شده دو دهه پيش به صحنه سياسی آمدند تا از راه‌های ممكن منافع خود را حفظ كنند و در مقام نمايندگی قشرها و گروه‌های اجتماعی در توزيع قدرت و تصميم‌گيری‌های سياسی سهيم شوند. انتشار روزنامه‌ و مجله‌ از ابزار موثر در اين حوزه بود و به همين دليل افرادی با ديدگاه‌های متفاوت فعاليت سياسی خود را از طريق مطبوعات آغاز كردند. يكی از ويژگی‌های مطبوعات اين دوره گسترش كمی و تنوع فكری، سياسی و اجتماعی افراد فعال در عرصه مطبوعات است. شمار روزنامه‌ها و مجلاتی كه در اين دوره منتشر می‌شد قابل مقايسه با گذشته نبود. مشخصه ديگر مطبوعات اين دوره انتقادي‌تر شدن آن‌ها است. بر خلاف سال‌های حكومت رضاشاه كه محتوای روزنامه‌ها و مجلات را اغلب اخبار رسمی و مورد تاييد مقامات مسئول، آگهی و مطالب غيرسياسی تشكيل می‌داد، فضای حاكم بر مطبوعات پس از شهريور 1320، فضای انتقاد و حتی مخالف بود. 

گسترش نهادها و تشكلات مطبوعاتی را نيز بايد نمود ديگری از رونق و پويايی مطبوعات ايران در دهه 20 دانست. در اين دوره دست‌اندركاران مطبوعات كوشيده‌اند با ايجاد نهادها و تشكلات مختلف، از حقوق متناسب با رسالت و جايگاه خود دفاع كنند. تا آن‌جا كه در برخی موارد واكنش مطبوعات به تلاش دولت برای توقيف، حذف و مهار روزنامه‌ها و نشريات به‌صورتی هماهنگ و در قالب تشكلات مطبوعاتی مختلف ملی و محلی درآمد.

نخستين واكنش جدی به فعاليت و عملكرد مطبوعات، واكنش سفارتخانه‌‌های انگلستان و شوروی بود كه در سال‌های آغازين دهه بيست با آلمان و متحدين در جنگ بودند. سفارت انگلستان توجه اوليای وزارت امور خارجه را به اين موضوع متوجه می‌ساخت كه بعضی از روزنامه‌های محلی مستقيما اخبار بی‌سيم را دريافت نموده و بدون سانسور در روزنامه‌های خود درج می‌نمايند. سفارت شوروی هم از محتوای برخی مطبوعات ناراضی بود. مثلا كاريكاتور روزنامه‌ای را اهانت نسبت به استالين می‌دانست.

سفارتخانه‌های انگلستان و شوروی، همواره به بهانه اين كه مطبوعات ايران اسرار جنگی را فاش می‌كنند و مطالب ناروا و توهين‌آميزی عليه آن‌ها به چاپ می‌رسانند، نسبت به عملكرد و محتوای مطبوعات معترض و خواهان اعمال نظارت و سانسور جدی بودند. گذشته از سفارتخانه‌ها، دربار و اعضای خاندان سلطنت هم از مطالب برخی روزنامه‌ها و نشريات بسيار ناراضی و خشمگين بودند. محتوای اسناد موجود، مستقيم و يا غير‌مستقيم، به اعتراض دربار عليه مطالب مطبوعات و شكايت از مسئولان برخي روزنامه‌ها و نشريات مربوط می‌شود. 

پس از كودتای 28 مرداد 1332، سياست سانسور و تحديد مطبوعات با شدت و جديت بيش‌تری دنبال شد و فضای سنگين و نفس‌گيری كه محصول حكومت كودتا بود ادامه حيات را روز به‌روز برای مطبوعات دشوارتر كرد و سرانجام با اجرا شدن قانون مطبوعات سال 1334، به يك دوره نسبتاً پر نشيب و فراز تاريخ مطبوعات ايران نقطه پايان گذاشت.

درلایحه قانونی مطبوعات مصوب کمیسیون مشترک مجلس در مرداد ماه 1334، که در شرایط ارعاب و اختناق بعد از کوتای 28 مرداد 1332، تدوین گردیده بود برای نخستین بار در قوانین مطبوعاتی ایران، لغو اختیار اجازه انتشار روزنامه و مجله به وزارت کشور و هم‌چنین کمیسون مطبوعات داده شد. هم‌چنین  لایحه مطبوعاتی 1334 به فرماندای محل اختیار تعطیلی روزنامه یا مجله داده شد.

لازم به یادآوری است دولت‌های پس از 28 مرداد 1332 برای محدود کردن مطبوعات عملا به مقررات لایحه قانونی 1334 توجهی نداشتند و به تصمیمات و اقدامات خودسرانه خویش برای تسلط هر چه بیش‌تر بر مطبوعات ادامه دادند. مثلا به موجب تصویب نامه‌ای که در 25 اسفند 1341 در دوره نخست وزیری اسدالله علم و وزارت کشور جهانگیر تفضلی وضع شد بر خلاف اصل 20 متمم قانون اساسی، به‌منظور توقیف و تعطیلی روزنامه‌ها حد نثاب تیراژ در نظر گرفته شد. به‌موجب این تصویب نامه مجلات و روزنامه‌هایی که در تهران منتشر می‌شد نباید از از سه هزار برای روزنامه و پنج هزار برای مجلات کم‌تر می‌شد. هر چند در عمل کمیسون پیش‌بینی شده در تصویب نامه مذکور، هیچ گاه تشکیل نشد و دوازده سال بعد یعنی در اواخر مردهد 1353 که به‌طور ناگهانی و تنها با تلفن مقامات وزارت اطلاعات، ده‌ها روزنامه و مجه توقیف و تعطیل شد ،غلامرضا کیا پور، وزیر اطلاعات وقت، برای توجیه این اقدام خود، به همین تصویب نامه استناد و مطبوعات تعطیل شده را کم تیراژ معرفی کرد.

در دوران پس از پیروزی انقلاب 1357 مردم ایران، صرف‌نظر از نخستین ماه‌ها، که به‌سبب فضای مطلوب‌(بهار آزادی) محدودیت چندانی برای انتشار مطبوعات وجود نداشت، از اواسط تابستان 1358، به موجب لایحه قانون مطبوعات مصوب شورای انقلاب در 20 مرداد 1358، موارد مختلفی از توقیف و تعطیلی نشریات دوره‌ای، پیش‌بینی گردید. هر چند در ایران قانون اساسی سانسور مطبوعات را صریحا ممنوع دانسته است و سانسور فقط برای مواقع خاص پیش‌بینی شده است. اما عملا این اتفاق بعد از پیروزی انقلاب اتفاق نیافتاده است و سانسور این بار با جدیت بیش‌تر و از طریق مختلفی انجام می‌شود.

 

سانسور قدرت سرکوب‌کننده خود را به شیوه‌های متعدد، اعمال می‌کند:

- سانسور قبلی، که بر اساس آن، تائید مامور سانسور پیش از بازتولید و توزیع مطلب یا سند مورد نظر، ضروری است.

- سانسور بعد از انتشار و پیش از توزیع، که به موجب آن، محتوای یک روزنامه یا یک کتاب، قبل از توزیع آن باید تایید شود.

- سانسور بعد از توزیع، که بر مبنای آن، نسخه‌های توزیع شده، جمع‌آوری و ضبط می‌گردد.

- دستورالعمل‌های حکومت در باره شیوه ارائه برخی اخبار  و برخی مطالب.

- تهیه فهرست متن‌ها یا موضوع‌های ممنوع شده.

- بازرسی پیام‌های ارسالی به وسیله نمایندگان خبری خارجی، پیش از مخابره و انتقال آن‌ها.

- ممنوعیت، توقیف و یا نابود کردن نشریات، فیلم‌ها یا مواد وارداتی دیگر.

- تعطیل، ممنوعیت یا توقیف تاسیسات و تجهیزات مطبوعات یا رادیو و تلویزیون.

- تحریم آثار برخی مولفان و مصنفان یا ممنوعیت بعضی از دست نویس‌ها.

- تدوین فهرست آثار ممنوع شده.

- اخراج افراد از سازمان‌های حرفه‌ای نویسندگان و روزنامه‌نگاران و محروم کردن آنان از امکان انتشار آثار و گزارش‌ها.

بی‌گمان وجود چنین تصمیم‌ها و اقدام‌هایی، معمولا باعث خودسانسوری روزنامه‌نگاران و نویسندگان  و هیات تحریریه، می‌شود.

انواع سانسور:

به‌طور کلی، سانسور را به دو دستۀ اصلی میتوان تقسیم کرد:

- سانسور قانونی؛

- سانسور غیر قانونی.

 

در سانسور قانونی، اِعمال سانسور به اجازه قانون انجام می‌گیرد و گاه کاملا صریح و علنی و گاه نیمه‌صریح و نیمه‌علنی یا پنهانی است. در سانسور قانونی، معمولا  دستگاه‌ها یا نهادهای دولتی عمل سانسور را انجام می‌دهند.

سانسور غیرقانونی، اغلب با تهدید و حتی گاهی ترور نیز همراه است. این نوع سانسور در حکومت اسلامی ایران، هیچ حد و مرزی ندارد.

***

چند سال پیش در برخی از سایت‌های اینترنتی اعلام شد که سرانه مطالعه در ایران 2 دقیقه در سال است. در همان زمان دبیر کل نهاد کتاب‌خانه‌های عمومی اعلام کرد که آمار مطالعه در ایران ۷۹ دقیقه در روز است! این مقام مسئول هم‌چنین اعلام کرد که در این میزان، سرانه مطالعه کتب درسی، کتب ادعیه، قرآن، صفحات مجازی و هر چیزی که به خواندن ربط داشته باشد، لحاظ شده است. اما این آمار خوش‌بینانه اعتراض بسیاری از رسانه‌ها و چهره‌های فرهنگی را به دنبال داشت. این اعتراض‌ها سرانجام چند دقیقه‌ای از آمار نهاد کتاب‌خانه‌های عمومی را کم کرد و بالاخره اعلام شد آمار سرانه مطالعه ایران ۷۵ دقیقه و ۳۴ ثانیه محاسبه شده که 15 دقیقه و 17 ثانیه به کتاب، 21 دقیقه و 31 ثانیه برای قرآن و ادعیه، 32 دقیقه و 36 ثانیه روزنامه و پنج دقیقه و 42 ثانیه به نشریه‌خوانی اختصاص پیدا کرده است. این آمارها هر دو فضای مجازی و فیزیکی را شامل می‌شد.

عام‌ترین تعریف از سرانه مطالعه میانگین مدت زمان مطالعه یک نفر در یک شبانه‌روز است. در این حالت میزان مطالعه همه افراد یک جامعه را با هم جمع و سپس نتیجه را بر تعداد افراد آن جامعه و تعداد روزهای در نظر گرفته شده تقسیم می‌کنند.

در بسیاری از کشورهای جهان منظور از مطالعه، صرف مطالعه کتاب است. از این نظر مطالعه روزنامه‌ها، سایت‌ها، ادعیه و... مورد نظر نیست. اما برخی دیگر از کشورها مطالعه روزنامه‌ها و سایت‌های خبری - تحلیلی را نیز در آمارهای خود لحاظ می‌کنند. اما به هر حال براساس تحقیقات به عمل آمده و با تکیه بر هر دو تعریف از مطالعه، کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه، کم‌ترین سرانه را به خود اختصاص می‌دهند. در این کشورها بیش‌تر افراد مطالعه نمی‌کنند و استفاده و ترویج محصولات فرهنگی نهادینه نشده است.

در بیش‌تر کشورهای در حال توسعه به‌دلیل وجود حکومت‌های مستبد و سانسورچی و در نظر گرفتن دستمزد بسیار پایین برای کارهای فرهنگی، نویسندگان و ناشران تمایلی به تولید کتاب ندارند. نویسندگانی که شاید کتاب‌هایشان در کشورهای دیگر با استقبال روبه‌رو می‌شود اما در کشور خودشان ماه‌ها و سال‌ها در کتاب‌فروشی‌ها می‌ماند هیچ انگیزه‌ای برای نوشتن کتاب بعدی ندارند یا ناشرانی که با وجود هزینه بسیار در انتشار کتاب سود چندانی نصیب‌شان نمی‌شود. به هر حال درباره میزان مطالعه در ایران، هرچند آمارهای ضد و نقیضی از سرانه مطالعه به گوش می‌رسد، اما واقعیت این است که وضعیت مطالعه با توجه به تیراژ کتاب‌ها و... شدیدا بحرانی است. با این‌که افراد با سواد در کشور رشد چشم‌گیری دارد، اما همه افراد جامعه مطالعه نمی‌کنند و سطح آگاهی‌های افراد فاصله عمیقی با یکدیگر دارد.

بنابراین مطالعه فقط در بین شمار اندکی از ایرانیان جریان دارد و حتی بسیاری از دانش‌آموزان و دانشجویان نیز جز کتاب درسی، مطالعه دیگری ندارند. متاسفانه نظام آموزشی نیز دانش‌آموزان را به مطالعه تشویق نمی‌کند و از سوی دیگر محصولات فرهنگی و کتاب جزو کالاهای لوکس به‌شمار رفته و در سبد خانوارها قرار ندارد. در این وضعیت کودک و نوجوان فقط برای رفع تکلیف و آن هم از روی اجبار تکالیف درسی را انجام می‌دهد.

از آن‌جا که مطالعه در دوران کودکی یکی از عناصر اصلی و تاثیرگذار در شکل‌گیری شخصیت کودک است؛ آشنا کردن کودکان با کتاب و کتاب‌خوانی تاثیر به‌سزایی در رشد و تکامل هرچه بیش‌تر کودکان در تمامی ابعاد شخصیت می‌شود، بنابراین توجه به این مهم موجب تربیت افرادی سالم و در نهایت شکل‌گیری جامعه سالم خواهد شد.

بنابراین پايين بودن سرانه مطالعه، یک فاجعه بزرگ برای کشوری است که آمار بی‌سوادی در آن به کم‌ترین عدد رسیده است.

 کتاب وسیله‌ای است که دانش بشری به یاری آن از تباه شدن مصون می‌ماند و به آیندگان منتقل می‌شود در حالی که بر عکس سانسور، راه را بر رشد و گسترش انواع و اقسام مفاسد باز می‌کند. بنابراین، حکومت اسلامی ایران در این 40 سال حاکمیت نکبت‌بار خود، علاوه بر کشتارها، ترورها و اعدام‌هایش، کلیه زیرساخت جامعه ایران را، از عرصه اقتصادی گرفته تا فرهنگی تباه کرده است! حکومتی که به لحاظ ایدئولوژیکی و تفکری به دوران بربریت بشر تعلق دارد اما با مدرن‌ترین ابزارهای امنیتی - پلیسی یک جامعه بیش از 82 میلیون نفری را به گروگان گرفته و این کشور پهناور را به یک زندان بزرگ و کابوسی برای اکثریت شهروندانش تبدیل کرده است.

 

پنج‌شنبه سی‌ام خرداد 1398 - بیستم ژوئن 2019

 

از کدام سازمانها تقاضای حمایت دارند؟

از کدام سازمانها تقاضای حمایت دارند؟

 

تقاضای کمک مهم است، ولی مهمتر منبعی است که از آن تقاضای کمک می کنید! توهم ایجاد نمودن به سازمانهای طبقه ی سرمایه دار مانند این می ماند که : از مار به افعی پناه ببری!

واقعا مسخره است، ولی حقیقت دارد که عده ای با عنوان کمونیسم کارگری، از سازمانی تقاضای کمک به کارگران در ایران را داشته باشند که اصل اساسی اساسنامه اش دفاع از مالکیت خصوصی ، یعنی اساس تمام بلایای جامعه ی طبقاتی امروزی و بویژه برای طبقه ی کارگر می باشد. یعنی اینها نمی دانند که چکار می کنند؟ ، به باور من، خوب می دانند که چه می کنند و چرا می کنند!خود فریبی را کنار به گذاریم. اینها نوکران همان سرمایه داران امپریالیست هستند که یک روز حامی جنگ هایشان می شوند و امروز هم از سازمان های جهانی شان مانند سازمان جهانی کار و سازمان حقوق بشر سازمان ملل ، سازمان بین دولتین که تحت نظر 5 دولت بزرگ و پر قدرت سرمایه داری امپریالیستی تصمیماتش گرفته می شوند، می خواهند که از کارگران زندانی در ایران حمایت نمایند. اینها همان اپور تونیست ها و رویزیونیستهایی هستند که لنین در باره شان، چنین می نوشت : - بدون مبارزه کردن بیوقفه و همیشگی با اپورتونیسم، مبارزه کردن با امپریالیسم غیر ممکن است و یا پوچ و بیمعنی است ! نقل از ذهن.

حزبی که لیدر اساسی اش در باره جوامع سرمایه داری امپریالیستی و کارگران چنین اراجیفی را گفت ، باید لیدرهای کنونی اش حامی خود را در دولت ها و سازمانهای جهانی دولت های امپریالیستی بدانند و جای تعجب نیست : - « سخنرانی منصور حکمت، درانجمن مارکس در لندن به سال ۲۰۰۱،به نام آیا پیروزى کمونیسم در ایران ممکن است؟ : "خویشاوندى با غرب به نظر من در عمیق ترین سطح، رابطه ما را با جهان آن دوره تعیین میکند. و کارهایى را در حیطۀ اختیارات حزب کمونیست کارگرى قرار میدهد که چینى‌ها و کشورهاى متفرقه‌اى که در آن چپها سر کار آمدند، نمیتوانستند بکنند (چرا، نمی توانستند؟ - من) و آن اینست که در کشور را به روی غرب باز کند و خودش را در امتداد مدنیت غربى و نقد غربى به جهان، با یک جهان نگرى غربى مطرح می کند و در نتیجه منهاى اختلاف سیاسى روزمره با دولتهاى غربى که ممکن است پیش بیاید و یا پیش نیاید، به یک صلح عمیقترى با مردم اروپاى غربى و آمریکا برسد."، و حال در مورد کارگران :"اما من می‌خواهم این جا یک سؤال کفرآلود دیگر مطرح بکنم: اگر این پروسه بیش از ٢٠ سال طول بکشد، و ما شروع کنیم به سازماندهى در میان کارگران مثلا کارگرانى که الان ٢٠ و ٢٢ ساله هستند و این ها را سازماندهى کنیم، در این صورت بعد از ١٠ تا ١٥ سال یک عده از آن ها بچه‌دار می‌شوند، تعدادى مریض می‌شوند و یک عده از آنها از کار سیاسى کنار می‌کشند. در آخر می‌بینیم که بعد از این سال ها ما ظاهرا از یک طرف آدم ها را کمونیست می کنیم و از طرف دیگر آنها بازنشسته می شوند و از کار سیاسى کناره گیرى می کنند.

مگر آموزش سوسیالیستى، کمونیسم، سازمان یابى طبقه و رابطۀ حزب و طبقه، از نسلى به نسل دیگر منتقل می شود؟ که ما مثلا بیائیم روى کارگران دهه ٤٠ و ٥٠ ایران کار و فعالیت بکنیم و امیدوار باشیم با کارگران دهه ٧٠ و ٨٠ ایران به قدرت برسیم؟

میشود در طی ۵۰ سال یک حزب کمونیستی در میان کارگران کار کند و بعد از ۵۰ سال به قدرت برسد؟

براى من به عنوان یک عابر بى گناه در جامعه چنین انتظارى ممکن نیست، به خاطر اینکه این میراث تشکیلاتى، این تعهد ایدئولوژیکى، این آگاهى طبقاتى و این رابطۀ حزب و طبقه به همین سادگى از نسلى به نسل دیگر منتقل نمیشود. ما داریم این را میبینیم! شما فعالیت می کنید و برای مثال ۲۰ درصد نفوذ در میان کارگران پیدا میکنید و اینها بعد از مدتی حوصله شان سر میرود. مگر چه قدر میشود رفت و آمد؟ ما در زندگی سیاسی خودمان باقی میمانیم، درحالی که آن کارگرانی که با آنها کار و فعالیت کرده ایم، می روند. و ما این را در تجربه سیاسی خودمان میبینیم" منصور حکمت، حزب و قدرت سیاسی، سخنرانی در کنگرۀ دوم حزب کمونیست کارگری ایران- آوریل ۱۹۹۸ ." سایت منصور حکمت.

همه دولت مداران دولت های کنونی از ترامپ و. مکرون و آنجلا مرکل و پوتین و.. گرفته تا خامنه ای و حسن روحانی و اردوغان و ملک سلمان ونتان یهو و ... جانی و نوکر حلقه بگوش سیستم سرمایه داری امپریالیستی، سازمانهای جهانی و محلی شان، فاسد و متعفن هستند که جنگ و صلحشان جز مرگ و کشتار و قتل عام و بی پا و دست شدن بیشتر ما کارگران و زحمتکشان و بیشتر نمودن درجه استثمار ما و حفط همین نکبت کنونی، نیست. ما باید همه تان را به دیار فانی و نیستی یعنی مرگ بفرستیم تا آزاد و رها گردیم. راه و چاره دیگر نداریم که همه تان دشمن تشنه به خون ما هستید.

.

عصر ما، می تواند عصر پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران و رهایی انسان نیز باشد. سخت است باور کردنش، می دانم، اما هر کار سخت، به معنی غیر ممکن بودنش نیست.

رفقای کارگر سازمان یابید، مسلح شوید تا پیروزی از آن شما گردد! و گر نه نابودی انسان ناگزیر است!

عصر ما!

عصرما، عصربربریت سازمان یافته،

عصر توحش آگاهانه ، توحش متمدن.

عصر حاکمیت جهل،

عصر امکان پیروزی دانائی بر جعل

عصر پرواز لاشخوران بر روی جناره انسان ها

بدن های تکه و پاره شده

زیر بمب های ۱۰ تنی بر خانه های کاهگلی!

عصر امپراطوری سرمایه بر کل کره زمین

و همچنین بر آسمان و ماه و کرات دیگر

عصر امیریالیسم، عصر گندیدگی، عصر تعفن زدگی

عصر جنده شدن دمکراسی

عصر بکش شدن حقوق بشر

عصر به قبه گی سازمان ملل متحدش

عصر بر گماشتن شورای امنیت اش بر نگهبانی قبه خانه ها

وعصر فرمان جنک صادر کردن بوسیله شورای امنیت

به جای نگهبانی صلح و دوستی بین انسانها!

عصر امپراطوری سرمایه، عصر امپریالیسم!

عصر ما، عصرقهقه مدافع حقوق بشری های دهان گشاد

بر لاشعه انسان کارگر و تولید کننده زیر خروار خاک و آهن؟!

بر اثر بمب سرمایه داران، امپریالیستان!

عصر ما، عصر نشستن جنایت کاران بر صندلی قاضیان

عصر ما، عصر نامگذاری سازمان جنگ ، با نام سازمان امنیت

عصر ما، عصر بردن دموکراسی به درب خانه ها، بوسیله بمب فسفری

عصر ما، عصر جنایت ها، عصر خیانت های هولناک

با نام خدمت به بشریت کرخت شده،

آری، بشریت از خود بیگانه شده

انسان مذهب زده و خواب دموکراسی دیده!

عصر ما، عصر ریختن انسان به جای گندم، به دریاها

عصرما، عصر خوراک تمساح ها شدن کودکان

عصر ما، عصر وحشت بی پایان،

عصر ماندن انسان زیر خروارها آهن

عصر ما، عصر موش زائیدن کوه های حاکمان و قتل عام انسان!

عصر ما، عصر نامید انقلابیون توسط مزدوران بعنوان جاسوس!

آری، آری، اری

عصر امپراطوری سرمایه، عصر امپریالیسم!

عصر ما، بعنوان عصر تراژیک ترین عصر تاریخ انسان

عصر ما، عصر رقص کفتاران از زیادی گوشت انسان

عصر ما، عصر واقعیات تلخ مانده در گلوی انسان خفه شده

عصر ما، عصر سودهای هنگفت غیر قابل شمارش،

از فروش سلاح های مرگبار و راه انداختن جنگ ها

بانام بر اندازی دیکتاتورها و برقراری آزادی!

عصر ما، عصر نقاطع های ناممکن ممکن شده

عصر ما، عصر دو غایت، دو امکان

هر دو، اما، بدست انسان

نابودی همه زنده گان و نسل انسان

بوسیله سرمایه داران، امپریالیستان و فاشیستان

و نیز،

رهائی انسان بوسیله رزم کارگران و زحمتکشان!

عصر ما، عصر پایان ها، عصر آغازها!

عصر ما،عصر امکانِ پیروزی انقلاب سرخ کارگران،

تنها راه نجات زمین، عامل رهائی انسان!

آغاز تاریخ انسان انسان شده،

امکان استقرار جامعه بی طبقه- آغاز کمونیسم!

حمید قربانی 11 آپریل 2018

 

 

https://www.facebook.com/photo.php?fbid=1382890225181985&set=a.478506895620327&type=3&theater

حمید قربانی 20 جون 2092 سال اسپارتاکوسی


June 20, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٢... قسمت ٤)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت چهارم

 

 

 

سه برخورد با اصلاحات ارضى

۱-برخورد حزب توده

۲-برخورد گروه ‏های پروچينى

۳-برخورد گروه احمد زاده

حزب توده اصلاحات ارضى را مترقى مى ‏دانست. و از آن نتيجه مى‏ گرفت گذار به‌سرمايه ‏دارى آغاز شده است. پس لحظه مبارزه قطعى فرا نرسيده است. و به ‏جاى شعار سرنگونى، شعار تغيير ديكتاتورى شاه به دمكراسى را بايد داد.

سازمان انقلابى فئوداليسم را هنوز پابرجا مى ‏دانست. و براين باور بود كه در روستا شرايط عينى براى مبارزه مسلحانه وجود دارد. سازمان انقلابى تغيير را منكر مى‏ شد.

اما گروه تغيير را مى‏ پذيرفت و بر اين باور بود كه روستا چون قبل نمى‏ تواند پايگاه انقلاب باشد. شهر و پرولتاريا اهميت بيشترى يافته اند پس بايد به طرف تشكيل حزب كمونيست رفت.

يك سؤال

سؤالى كه در اينجا براى گروه مطرح شد اين بود كه آيا «با تغييرات حاصله از رفرم ضرورت مبارزه مسلحانه از بين رفته است يا نه؟»

 

فصل سوم: بررسى شرايط و مسأله انقلاب

الف) هدف انقلاب ارضى

گروه در ابتدا بايد به اين سؤال پاسخ مى ‏داد كه هدف انقلاب ارضى از سوى رژيم چه بود؟

بسط سلطه اقتصادى ـ سياسى و فرهنگى، سرمايه ‏دارى بوروكراتيك و وابسته، از بين بردن زمينه ‏هاى انقلاب در روستا انگيزه اصلى رژيم نبود. نكته ‏اى كه عده ‏اى روى آن تأكيد داشتند. رفرم تضاد قبلى را كاهش داد. اما تضاد جديدى در روستا ايجاد كرد؛ تضاد بين خرده ‏مالكى و مالكين بزرگ. به واقع رفرم نه ‏تنها دردى از دردهاى روستاييان را درمان نكرد بلكه در مقياسى وسيع تضاد بين رعيت و ارباب را به تضاد دهقانان با بوروكراسى و ماشين سركوب‏ كننده دولت تبديل كرد؛ تبديل يك تضاد به تضاد ديگر.

در شهر نيز رفرم با سركوب توده ‏هاى شهرى، بورژوازى و خرده بورژوازى، كسبه و كارگران همراه بود. در حالى‏ كه انقلاب بورژوازى اروپا، با گسستن قيد و بندهاى فئوداليسم از دست و پاى رعيت و سوداگران بزرگ و كوچك شهرها، با خود آزادى و رقابت را در شهر به ارمغان آورد .سلطه جابرانه سرمايه ‏دارى وابسته پيش از پيش تضاد پرولتاريا با بورژوازى ملى و به‏ ويژه خرده ‏بورژوازى را با از بين بردن تدريجى بورژوازى ملى و ورشكسته كردن آن‏ها از طريق انحصارات امپرياليستى تحت ‏الشعاع تضاد آن‏ها با سرمايه ‏دارى وابسته و بوركراتيك و سلطه امپرياليستى قرار مى ‏دهد.

ب) تضاد خلق و امپرياليسم

درحقيقت هرگونه تغيير و تحولى منوط است به حل تضاد اصلى جامعه، تضاد خلق و امپرياليسم.

ما در كودتاى رضاخانى استقرار يك قدرت مركزى را مى‏ بينيم بدون آن‏كه اين قدرت انعكاس يك قدرت اقتصادى بورژوايى باشد. بدون آن‏كه رشد صنايع به‌بوژوازى اين امكان را داده باشد كه با استفاده از قدرت اقتصادى در استقرار يك قدرت سياسى مركزى موفق شود.

ما از يك طرف با يك روبناى سياسى بورژوايى و قطع نفوذ و قدرت فئودال ‏ها روبه ‏روييم و از سويى ديگر شاهد استثمار فئودالى هستيم.

رشد سرمايه‏ دارى آغاز نشده، اما قدرت انحصارات سرمايه ‏دارى خود را جلوه مى‏ كند: شيوه توليد فئودالى از بين مى ‏رود در حالى‏ كه بورژوازى ملى سركوب مى‏ شود. همه اين‏ها به ‏معناى سلطه امپرياليسم و عمده شدن تضاد خلق و امپرياليسم است.

پ) مرحله انقلاب

گروه مرحله انقلاب را بورژوا ـ دمكراتيك نوين ارزيابى مى ‏كند به سه دليل:

۱- ضعف بورژوازى به او امكان ايجاد يك نيروى سياسى مستقل را نمى ‏دهد.

۲- ضعف دهقانان، كه به دلايل شرايط مادى توليد هيچ‏گاه نمى‏ تواند يك نيروى مستقل سياسى را تشكيل بدهند.

۳- نقش و رسالت پرولتاريا؛ پرولتاريا از نظر كمى ضعيف اما از نظر كيفى و امكان تشكل بسيار قدرتمند است. پس بايد رهبرى را به ‏دست گيرد.

اين انقلاب سه ويژگى دارد:

۱- بورژوايى است، به ‏دنبال تحقق شعارهاى انقلاب ناتمام مشروطه است.

۲- دمكراتيك است، به ‏دنبال تحقق آزادى‏ هاى اجتماعى و سياسى است.

۳- و نوين است، بدين معنا كه رهبرى آن نه چون انقلابات كلاسيك، بورژوا ـ دمكراتيك، به‏ دست بورژوازى كه به ‏دست پرولتاريا است.

و اين انقلاب تفاوت‏ هاى ديگرى با نوع كلاسيك‏ اش دارد:

۱-نخست آن‏كه هدف عاجل، قطع سلطه امپرياليستى و نابودى فئوداليسم است.

۲-مالكيت خصوصى مورد تعرض قرار نمى‏ گيرد.

۳- نطفه انقلاب سوسياليستى در آن وجود دارد به‏ خاطر:

الف: خصلت ضدامپرياليستى انقلاب

ب: بسيج توده ‏ها

ج: رهبرى پرولتاريا

انقلاب با توده ‏اى‏ ترين شعارها آغاز مى ‏شود و در پروسه انقلاب توده پرولتريزه مى ‏شود. با رشد عناصر سوسياليستى انقلاب، مبارزه برعليه سلطه سرمايه ‏داران رفته‌رفته به مبارزه برعليه سرمايه تبديل مى‏ شود.

خط‏ مشى ما

گروه در بررسى ‏هايش به دو سؤال مى ‏رسد:

۱- آيا راه انقلاب ايجاد كانون‏ هاى چريكى است؟

۲- آيا بدون حزب مى‏ توان دست به انقلاب زد؟

خطايى تئوريك

گروه در ابتدا تزهاى دبره و تجربه انقلاب كوبا را رد كرد. بى ‏آن‏ كه تجزيه و تحليل از شرايط ميهن و درك عميقى از عناصر انقلاب كوبا داشته باشد.

علت اين خطا پذيرش سطحى يك رشته فرمول‏ هاى تئوريك مبتنى بر تجربه ‏هاى انقلابى پيشين بود. به زبان ديگر گروه تزهاى دبره را مخالف لنينيسم مى ‏ديد.

تشكيل حزب

پس تشكيل حزب در دستور كار قرار گرفت. چه بايد كرد:

۱-تربيت كادرهاى آينده حزب

۲- آماده كردن زمينه‏ هاى حزب در ميان مردم

تفاوت شرايط ايران و روسيه

در روسيه ضرورت تشكيل حزب از درون جريان عملى مبارزه روئيد. ملات لازم براى تشكيل حزب وجود داشت، كادرها، اعضاى گروه‏ ها، مبارزه سياسى ـ اقتصادى توده و طبقه و رابطه پيشاهنگ و توده.

پراكندگى، ديد محدود، خرده‏ كارى، ضرورت تشكيل حزب را در دستور كار جنبش قرار دارد. اما در ايران پيشاهنگ به ضرورت تشكيل حزب رسيده بود اما:

۱- جنبش‏ هاى خودبه ‏خودى نبود

۲- پيشاهنگ نقشى در زندگى عملى و مبارزاتى توده نداشت.

۳- بين گروه ‏هاى ماركسيست هم ارتباطى نبود.

پس گروه به اين نتيجه رسيد تا تشكيل حزب راه درازى در پيش دارد. گروه روى تفاوت شرايط ايران و روسيه تأمل نكرد. اگر كرده بود به اين نتيجه مى ‏رسيد كه عمل مسلحانه مى ‏تواند پيشاهنگ را در مبارزه توده شركت دهد. و خود شرط تشكيل حزب باشد.

دو خطا

گروه در اينجا دچار دو خطا شد:

۱- قيام شهرى را با مبارزه چريكى طولانى مدت يكى گرفت.

۲-قيام را به شكل مطلق كار توده ‏ها مى ‏دانست.

 

يك سؤال

در اينجا گروه از خود پرسيد: «چرا قيام كار توده ‏ها است؟» (منظور از قيام، قيام مسلحانه شهرى نيست كه وجه مشخصه آن جنبش مسلحانه وسيع و ناگهانى تود ه‏ها همراه با رهبرى است) مگر تجربه كوبا نشان نداد كه يك موتور كوچك مسلح مى‏ تواند قيام را آغاز كند و به تدريج توده را به قيام بكشاند.

در اين مرحله گروه پى برد كه بايد از نو، به واقعيت به توده ‏ها، و ديگر كمونيست‏ ها توجه كند. اما ضربات پى در پى پليس راه گروه را سد مى‏ كرد.

تفاوت محافل چپ ايران و روسيه

لنين «در چه پايد كرد»، پروسه رشد محافل پيشتاز روسيه را نشان مى ‏دهد. شكل‏ گيرى يك محفل، ارتباط با كارگران. گسترش دامنه تبليغ و ترويج، جذب بخش زيادترى از كارگران و روشنفكران. رسيدن پول و اعضاى جديد، نشر و پخش اعلاميه، ارتباط با محافل ديگر، نشر روزنامه ‏هاى محلى، تشكيل نمايش‏ ها و سخنرانى ‏ها، اعتصاب و سرانجام عمليات جنگى آشكار.

اما در ايران پروسه رشد محافل در جهت عكس روايت لنين است. تشكيل محافل بدون ارتباط وسيع با كارگران، نداشتن نقش در جنبش‏ هاى خود به ‏خودى توده، نبود روزنامه محلى و تشكيل نمايشات توده ‏اى و فقدان عمليات جنگى آشكار. با همه اين نبودن ‏ها، سركوب وحشتناك پليس.

يك يادآورى

با وجود چنين تفاوت‏ هاى آشكارى ميان شرايط ايران و روسيه طُرفه آن‏كه

عده ‏اى مصر بودند و هنوز بر آن ابرام ايستاده بودند كه بايد از همان راهى مى ‏رفتيم كه سوسيال ـ دمكرات‏هاى روسيه رفتند. و مدام دم از لنين و لنينيسم مى ‏زنند.

در روسيه طبقه كارگر به مبارزه كشيده شده بود. تا حدودى تشكل طبقاتى هم داشت. با محافل پيشتاز رابطه برقرار كرده بود. بحث آن‏ها اين بود. كه آيا مبارزه خود به ‏خودى را بايد به مبارزه سياسى تبديل كرد يا نه. آيا براى پيش‏برد مبارزه نياز به‌سازمانى قرص و محكم هست يا نه. درواقع دعوا آنجا با اكونوميست ‏ها بود.

اما در ايران جنبش‏ هاى خود به‏ خودى كم در صورت وقوع در همان مراحل آغازين توسط پليس سركوب مى ‏شد. محافل كارگرى كوچك و بى‏ تأثير، ارتباط محافل كارگرى با محافل روشنفكرى كم و نادر بود.

يك اختلاف ديگر

اگر در روسيه جنبش خود به‏ خودى وسيع نشانه آماده بودن شرايط عينى انقلاب بود. برخلاف نظر اپورتونيست‏ هاى ايرانى كه نبود جنبش‏ هاى خودبه ‏خودى را به نشانه نبودن شرايط عينى انقلاب مى‏ ديدند. اين فرمول در ايران صادق نبود به دو دليل:

۱- سركوب و اختناق و تبليغات ايدئولوژيك رژيم

۲- ضعف پيشاهنگ

اين دو عامل توده و طبقه را دچار سكون، سرخوردگى، يأس و تسليم كرده است.

نشانه‏ هاى شرايط عينى

با نشانه ‏هاى زير گروه به آماده بودن شرايط عينى انقلاب رسيد:

۱-وضع فلاكت‏ بار توده و طبقه به‏ دنبال اصلاحات ارضى، ورشكستگى بورژوازى و خرده ‏بورژوازى و استثمار وحشيانه طبقه كارگر

۲- تلاش وسيع روشنفكران انقلابى در يافتن راه انقلاب

۳- يورش‏ هاى مدام پليس و پُر شدن زندان ‏ها

۴-طرح مسأله انقلاب در گستره‏ اى وسيع

۵-جنبش‏ هاى جرقه ‏وار و پراكنده

راه ما

گروه به اين نتيجه رسيد كه نبود جنبش‏ هاى گسترده توده ‏اى به ‏علت سركوب پليس و بى‏ عملى پيشتاز است. پس تشكيل حزب را منوط كردن به ‏وجود جنبش ‏هاى خودبه ‏خودى تعليق به محال است.

پس سؤالات چندى در جلو پاى جنبش بود كه بايد گروه براى آن جوابى مى‏ يافت:

۱- نبود رابطه ميان پيشاهنگ و توده

۲- نبود رابطه ميان اعتصابيون

۳- بدبين بودن توده نسبت به پيشاهنگ

۴-خفه كردن هر جنبش خودبه ‏خودى توسط پليس

۵- متقاعد شدن بخشى از پيشاهنگ به نبود شرايط عينى انقلاب

پاسخ گروه عمل مسلحانه بود.

مرزبندى با لنينيسم

گروه به اين نتيجه رسيد كه به دليل نقش روزافزون عامل آگاه ضدانقلاب، ضرورت نقش آگاهانه پيشرو نيز افزايش يافته است. پيشرو بايد سد اختناق را بشكند و به توده نشان دهد مبارزه آغاز شده است.

در اينجا احمدزاده پيشاپيش گروه را از نظريات اپورتونيست ‏ها آگاه مى‏ كند:

 

«عده ‏اى فريادشان بلند مى‏ شود. اين جوانان بى‏ حوصله، ماجراجو، چپ‏رو كه شكيبايى آن‏را ندارند كه توده ‏ها براى مبارزه مسلحانه آماده شوند. كه سازمان پيشرو پرولتاريا و البته (يك جريان صرفا سياسى) توده ‏ها را براى مبارزه مسلحانه آماده كنند.

شكيبايى آن‏را ندارند كه «توده ‏هاى ستم‏كش» و استثمارشونده به عدم امكان زندگى به ‏طرز سابق پى ببرند و تغيير آن‏را مطالبه كنند. و استثماركنندگان نتوانند به‏ طرز سابق زندگى و حكومت نمايند. (لنين، كتاب چپ ‏روى) و آن وقت دست به مبارزه مسلحانه بزنند. ايشان مبارزه با پليس سياسى و قوه قهريه را با كار سياسى و مبارزه سياسى و فعاليت پيگير سياسى اشتباه مى ‏كنند.»

سؤالى درست

گروه به وظيفه پيشرو مى ‏رسد. وظيفه ‏اى كه به ‏شكلى عام همه آن‏را قبول دارند: «عمل آگاهانه و ارتباط با توده براى به ميدان آوردن و ظاهر كردن قدرت تاريخى خود».

اين اصل مسلمى است كه آگاهى انقلابى وقتى توده ‏ها را فرا مى‏ گيرد به يك نيروى عظيم مادى تبديل مى‏شود. اما مسأله اين است كه:

۱-چگونه اين آگاهى به ميان توده برده شود.

۲- چه سازمانى اين آگاهى را بايد ميان توده ببرد.

۳-كدام شكل سازمان و چه شيوه ‏اى مى‏ تواند نيروى انقلابى توده را در مسيرى درست بيندازد.

باز هم نقد لنينيسم

در روسيه حزب توانست با استفاده از اشكال مختلف مبارزه سياسى، انقلاب را به‌سرانجام برساند. اما در چين و ويتنام اين‏گونه نبود. در روسيه طلب تغيير از سوى توده و عدم امكان حكومت از سوى حكومت و رسيدن توده به قيام مسلحانه يك فرمول لنينى بود.

اما در چين، در حين پروسه مبارزه مسلحانه، آگاهى به ميان توده برده شد. پس قيام مسلحانه شهرى (لنينى) به مبارزه مسلحانه توده ‏اى تبديل شد.

به ‏هرروى تجربه چين و كوبا و ويتنام نكات زير را به عينه نشان مى ‏داد:

۱-براى شكست ارتجاع بايد ارتش ارتجاع را شكست داد.

۲- برايش شكست ارتجاع بايد ارتش توده ‏اى داشت.

۳-براى تشكيل ارتش توده ‏اى مبارزه چريكى طولانى مدت لازم است.

۴- براى جنگ چريكى طولانى مدت، بسيج توده ‏اى لازم است.

۵- بسيج توده ‏ها جز از راه مبارزه مسلحانه امكان‏ پذير نيست.

جمع ‏بندى

شكل و شيوه مبارزه در شرايط دمكراتيك و نيمه دمكراتيك روسيه با شرايط ديكتاتورى وسيع و شديدا قهرآميز ايران نمى‏ تواند يكى باشد.

در روسيه افشاگرى سياسى سه كار انجام مى ‏داد:

۱- متلاشى ساختن رژيم

۲- جدا نمودن متفقين تصادفى وموقتى از دشمن

۳-ايجاد شكاف در حكومت

در ايران اين‏ كار تنها توسط عمل مسلحانه شدنى است. افشاگرى سياسى ـ نظامى است كه اين سه كار را انجام مى ‏دهد.

 

فصل ششم: بررسى انقلاب در انقلاب دبره[1]

گروه در ابتدا دبره را رد كرد. علت آن «يك رشته پيش ‏داورى‏ ها بود». كه اين

پيش‏ داورى ‏ها چيزى نبود جز اصول عام لنينيسم راجع به حزب، پيشاهنگ و قيام.

پس گروه چهار انتقاد به دبره وارد كرد:

۱- رد كردن نقش حزب به ‏عنوان تنها نيرويى كه قادر است انقلاب را رهبرى كند.

۲-دست كم گرفتن تئورى ماركسيسم ـ لنينيسم به ‏عنوان راهنماى عمل

۳-ناديده گرفتن نقش رهبرى‏ كننده امر سياسى بر امر نظامى

۴- مقدم كردن امر نظامى بر امر سياسى

حزب و پيشاهنگ

دبره مى ‏گويد بايد ديالكتيك پيشاهنگ ـ حزب را فهيمد. حزب شكل خاصى از سازمان پيشاهنگ است. و اين شكل مى‏ تواند تغيير كند. و اين تغيير به معناى نفى حزب نيست. و نكته دوم آن‏كه پيشاهنگ لزوماً حزب نيست. مى‏ توان انقلاب را بدون حزب با سازمان خاص پيشاهنگ آغاز كرد. در اينجا دو مسأله مطرح بود:

۱-مرزبندى با احزاب سنتى چپ كه خود را حزب كمونيست مى ‏ناميدند (مثل حزب توده)

۲-حزب به شكل عام

دبره پيشاهنگ را برابر حزب نمى ‏گيرد. و مى‏ گويد پيشاهنگ مى‏ تواند تشكيلاتى جدا از حزب باشد و دوم دبره اين حق را براى پيشاهنگ قائل است كه احزاب كمونيست سنتى در صورتى كه سازمان زمان صلح خود را منطبق با شرايط جديد نكرده باشند مى ‏توانند جدا از حزب سازمان خاص خود را تشكيل بدهد.

 

احزاب چپ سنتى

در اينجا گروه بايد تكليف خود را با حزب چپ سنتى كه خود را حزب طبقه كارگر مى ‏دانستند، روشن كند. ارزيابى گروه از حزب توده به ‏عنوان يكى از اين احزاب روشن است. گروه حزب توده را كاريكاتورى از يك حزب پرولترى مى ‏دانست. و او را لحظه ‏اى حزب طبقه كارگر به حساب نمى‏ آورد. اما مسأله فراتر از حزب توده بود. بايد تكليف گروه با كليه احزاب سنتى روشن مى‏ شد.

گروه به تبعيت از دبره به اين نتيجه رسيد كه بين محتواى حزب و شكل حزب بايد فرق گذاشت. احزاب سنتى در واقع شكل يك حزب ماركسيست ـ لنينيست را داشتند. اما از محتواى آن خالى بودند. محتواى يك حزب در وهله نخست بايد پرولترى باشد. شكل سازمانى آن «تابع سخت‏ گيرى‏ هاى ديالكتيك زمينى‏ اند».

يك فاصله ديگر

در اينجا گروه يك فاصله ديگر از حزب توده و ديگر احزاب چپ سنتى گرفت. و به‌اين نتيجه رسيد كه حزب بايد بميرد و در شكل نوينى زنده شود، اگر بخواهد پيشاهنگ طبقه باقى بماند. پس شكل سازمانى احزاب سنتى را كه در واقع گرته ‏اى از حزب بلشويك بودند را رد كرد.

مانیكائيسم حزبى و ضدحزبى

اگر اين درست است كه انقلابى بودن يك فرد، نه در امريكاى لاتين كه مورد ارزيابى دبره است، بلكه در هركجاى جهان با وابستگى صورى‏ اش به حزب تعيين نمى‏ شود. آن‏گونه كه مانيكائيسم حزبى مى‏ گويد: «(هيچ انقلابى نبايد خارج از حزب باشد)».

اما اين حرف درست مى‏ توانست به دركى غلط نيز منجر شود، مانيكائيسم ضدحزبى «هيچ انقلابى با حزب نبايد باشد».

رابطه تئورى و پراتيك

گروه بر اين اصل اساسى واقف بود كه «بدون تئورى انقلابى، هيچ جنبش انقلابى وجود ندارد». اما آنچه مهم است ديالكتيك تئورى انقلابى و جنبش انقلابى است.

و «در تحليل نهايى اين عمل انقلابى است كه قادر به كشف شرايط عينى هر كشور و تصحيح و تكميل تئورى انقلابى است».

«انقلاب در تمام جوامع، تحت يك رشته قوانین عام صورت مى‏ گيرد» اين قوانين آموختنى است. اما آموختن اين قوانين به معناى انطباق خلاقانه آن‏ها بر شرايط خاص ايران نيست .مى‏ شود به شكل مكانيكى آن‏را بر شرايط حقنه كرد. اما اين پياده كردن راه به ‏جايى نمى‏ برد «تنها با روشن بودن خطوط كلى و استرتژى كلى عملى مى ‏توان ميان اصول تاكتيكى يك پيوند ارگانيك برقرار كرد».

در حين عمل مى‏ توان فهميد كه اشتباهات تاكتيكى كجاست و در رفت و برگشت، تاكتيك ـ استراتژى، تاكتيك را تصحيح كرد. و در رفت و برگشت استراتژى ـ تاكتيك حتى استراتژى را تغيير، تصحيح و تكميل كرد.

به‏ هرروى هر عملى با جمع ‏بندى تئورى ‏ها و تجربيات پيشين آغاز شود. اهميت تئورى در همين جاست. اما در تحليل نهايى اين عمل است كه نشان مى ‏دهد تا چه حد از تئورى براى تحليل شرايط سود جسته ‏ايم.

دركى غلط از تئورى[2]

احمدزاده در اينجا مرزبندى مى‏ كند با اپورتونيست‏ هاى بى‏ عمل. آنانى‏ كه در پشت دفاع از اهميت تئورى لميده بودند و جنبش را دعوت مى‏ كردند كه با «تئورى انقلاب و شناخت همه‏ جانبه شرايط عينى» نيازمند دوره‏ اى طولانى از مطالعه و مبارزه ايدئولوژيك است، و مى ‏گفتند: مگر مى‏ شود لنين نداشت اما انقلاب كرد. البته مراد آنان از دانش تئوريك اطلاعاتى دائره ‏المعارفى بود[3]

سه نوع مبارزه

احمدزاه در اينجا رجوع مى‏ كند به تاريخ نهضت كمونيستى و سه نوع مبارزه را پى مى‏ گيرد:

۱- مبارزه ايدئولوژيك

۲-مبارزه اقتصادى

۳- مبارزه سياسى

و نتيجه مى‏ گيرد كه مبارزه ايدئولوژيك و اقتصادى امروز در سايه مبارزه سياسى قرار گرفته ‏اند. و با نگاهى به اسناد جنبش كمونيستى خبر از كم شدن اهميت تئورى نسبت به مبارزه سياسى مى ‏دهد. و مى‏ پرسد چرا امروز با آثارى مثل كاپيتال و آنتى دورينگ مواجه نيستيم. و پاسخ مى‏ دهد: «عمل انقلابى در امروز نه نياز و نه فرصت پرداختن به تئورى ناب را دارد امروز جنبش به پراتيسين احتياج دارد، نه به‌تئوريسين[4]».

تسلط سياست بر اقتصاد

مبارزه اقتصادى براى پيشاهنگ پله ‏اى است براى گذار به كشاندن توده و طبقه به مبارزه سياسى. در كارزار مبارزه اقتصادى است كه پيشاهنگ فرصت مى‏ يابد برنامه خود را تبليغ كند و به توده و طبقه توضيح دهد كه خانه خرابى اقتصادى آن‏ها ريشه ‏اش دركجاست. اما در شرايط ترور و خفقان و سلطه جهانى امپرياليسم هر مبارزه اقتصادى درنخستين گام رنگ سياسى مى‏ بازد. مسعود اين پروسه را تفوق سياست بر اقتصاد مى ‏داند.

مسعود مى‏ گويد: محتواى انقلاب بيش از پيش روشن است. آنچه بايد روشن شود فقط از طريق عمل مستقيم انقلابى است كه روشن مى‏ شود. اشكال خاصى است كه اين محتوى در شرايط خاص به خود مى‏ گيرد. دشوارى كار نه در تهيه برنامه انقلاب، تعيين اهداف انقلاب، شناخت نيروهاى انقلاب و ضدانقلاب بلكه در تعيين طرق و وسايلى قرار دارد كه بايد به ‏كار گرفته شوند تا انقلاب را به پيروزى برسانند[5].

 

فصل هفتم: حزب و چريك، امر سياسى و امر نظامى

گروه در ابتدا نظريات دبره را در مورد رابطه چريك و حزب رد كرد. دبره گفت: «پيشاهنگ لزوما حزب نيست». نيروى چريكى نطفه حزب است. چريك خود حزب است. و اين تا آن زمان طبق تعاريف ماركسيستى نوعى انحراف بود.

در بررسى‏ هاى بعدى گروه به اين نتيجه رسيد كه مسأله انكار وظيفه پيشاهنگ ماركسيست ـ لنينيست نيست بلكه مسأله بر سر شكل سازمان و عمل انقلابى است. كه پيشاهنگ با توسل به آن مى‏ تواند وظيفه خود را انجام دهد. در اينجا دو سؤال براى گروه پيش آمد:

۱- سازمان نوين و عمل نوين چيست؟

۲-چرا اين شكل و عمل ضرورى شده است؟

دبره گفت: عامل بقاء سلطه امپرياليستى ماشين سركوب نظامى است. و اين ماشين هرگونه مبارزه و فرصتى را، كه منظور مبارزه احزاب كمونيست سنتى بود، را بى ‏اثر كرده است. پس نخستين كار پيشاهنگ كسب قدرت سياسى و درهم شكستن ستون فقرات حكومت يعنى ارتش است.

پس دبره مى‏ گويد در امريكاى لاتين دو سؤال بايد پاسخ داده شود:

۱-چگونه دولت سرمايه ‏داران را سركوب كرد؟

۲-چگونه ستون فقرات اين حاكميت را درهم شكست؟

در اينجا چهار مسئله براى گروه مطرح شد:

۱- آيا حزب بايد مبارزه مسلحانه را آغاز كند؟

۲- آيا اين عمل مسلحانه است كه در پروسه رشد خود حزب را به ‏وجود مى ‏آورد؟

۳- آيا حزب بايد شرايط ذهنى را براى عمل مسلحانه آماده كند؟

۴-آيا شرايط ذهنى خود در عمل مسلحانه به ‏وجود خواهد آمد؟

نفوذ حزب بر عمل مسلحانه

گروه به مرزبندى با رفرميست‏ ها رسيده بود، پذيرش مبارزه مسلحانه. اما در همين پذيرش دو ديدگاه بود:

۱- تقدم حزب بر مبارزه

۲- تقدم مبارزه بر حزب

ديدگاهى كه به تقدم حزب بر مبارزه باور داشت اين‏گونه استدلال مى‏ كرد:

۱-براى دگرگون كردن شالوده اجتماعى امر مهم تسخير قدرت دولتى است نه نابود كردنش. دولت با ابزار سركوب ‏اش نبايد اشتباه گرفته شود.

۲-طبقه كارگر توسط حزبش نمايندگى مى‏ شود و اين حزب بايد انقلاب را به انجام برساند. نه يك دستگاه نظامى.

۳-حزب با معرفتى كه بر كليت جامعه دارد. شعارها، اهداف و اتحادهاى لازم را به ‏وجود مى ‏آورد ارتش توده ‏اى صرفا يك وسيله است.

اما ديدگاه دوم، كه تقدم مبارزه بر حزب بود، دلايل خودش را داشت:

۱-شرايط اساسى تسخير قدرت دولتى نابود كردن ارتش است.

۲- ارتش عمده ‏ترين عامل بقاى سلطه امپرياليستى است.

۳-مبارزه مسلحانه آن شكلى از مبارزه است كه زمينه ديگر اشكال مبارزه را تشكيل مى ‏دهد. تنها در اين زمينه است كه ديگر اشكال سودمند مى‏ شوند.

۴- حزب تنها در پروسه مبارزه مسلحانه به ‏وجود مى ‏آيد.

استدلال دبره براى رد حزب

۱-سازمان پيشرو يك معادله كنكرت و تاريخى است نه يك معادله لايتغير و دائمى.

۲- سازمان پيشرو الزاما حزب نيست.

۳- بين وظيفه تاريخى پيشرو و سازمانش رابطه ‏اى ديالكتيكى برقرار است.

۴-معادله حزب برابر است با پيشرو، لزوما مى ‏تواند درست هم نباشد. بايد حزب به‌محتوا پيشرو باشد.

۵- منتقدين به تقدم حزب بر مبارزه مسلحانه، مى‏ خواهند حزب‏شان را در ديگر اشكال مبارزه به ‏وجود آورند نه در مبارزه مسلحانه.

۶-اين درك (تقدم حزب بر مبارزه) بين كار نظامى و كار سياسى فاصله مى‏ اندازد.

برخورد احزاب سنتى با مبارزه مسلحانه

احزاب سنتى سه برخورد با مبارزه مسلحانه مى‏ كنند:

۱- به ‏طور كلى رد مى ‏كنند.

۲-مى ‏پذيرند و سازمان زمان صلح خود را دگرگون مى ‏كنند.

۳-مى‏ پذيرند و بخش نظامى و سياسى را يكى مى ‏كنند.

برخورد پيشاهنگ با حزب

دو نظر وجود داشت:

۱-پيشرو حزب خودش را به ‏وجود آورد. احزاب رفرميسم را منفرد كند و شرايط را براى مبارزه مسلحانه آماده كند.

۲- حزب را طى نبرد مسلحانه به‏ وجود آورد.

دبره مى ‏گويد: رفتن پيشاهنگ به سوى تشكيل حزب و شركت قانونى و عادى درزندگى مردم براى آن‏كه حزب استحكام يابد و شرايط مبارزه مسلحانه را تدارك ببيند، چيزى نيست جز بلعيده شدن پيشاهنگ توسط شرايط و راه به جايى نمى‏ برد. بايد كليه امكانات صرف سازماندهى سازمانى سياسى ـ نظامى شود.

تجربه كوبا نشان داد كه تحت شرايط معينى امر سياسى و امر نظامى از يكديگر جدا نيستند بلكه يك كل ارگانيك را تشكيل مى ‏دهند.

همچنان‏كه هسته ارتش توده‏ اى، ارتش چريكى است. نيروى چريكى خود نطفه حزب است. حزب مى‏ تواند به شكل كانون چريكى وجود داشته باشد.

 

فصل هشتم: نتيجه گيرى

گروه بعد از بررسى‏ هايش به اين سؤالات رسيد:

۱-چه بايد كرد؟

۲- در برابر جنبش كمونيستى چه راهى قرار دارد.

۳- جنبش كمونيستى چگونه مى ‏تواند خود را به پيشرو واقعى مبارزات ضدامپرياليستى تبديل كند.

۴- چگونه با توده ‏ها رابطه برقرار كند.

گروه در آخر به اين نتيجه مى ‏رسد كه نه با كار مسالمت‏ آميز و نه با كار صرفاً سياسى و نه با كار مخفى نمى ‏توان به پيشرو تبديل شد. در شرايط كنونى هر مبارزه سياسى به ‏ناچار بايد براساس مبارزه مسلحانه سازمان يابد.

در ابتدا رژيم با سركوب حالتى منفعل در ميان توده ‏ها ايجاد خواهد كرد. اما همين ‏كه پيشرو پا گرفت و توانست ضربه ‏هاى خود را وارد كند راه مبارزه براى مردم روشن خواهد شد.

 

 

[1]. زندگى دبره پانوشت

[2]. يك نكته مهم

[3]. طبرى پانوشت

[4]. شعاعيان

[5]. انتقاد شعاعيان

نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مُجادلاتِ سیاسی(قسمت اول)

نگاهی به جلسه ی فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مُجادلاتِ سیاسی

- قسمت اول -

یکسال قبل، بتاریخِ بیست و یکمِ اردیبهشتِ 1397 خورشیدی برابر با یازدهمِ مهِ 2018 میلادی، جلسه ایی آموزشی در اردوگاهِ مرکزی کومه له – سازمانِ کوردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران با تمِ "فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی" از سوی مرکزِ هدایت و آموزشِ حوزه ها برگزار گردید. دبیر اولِ کومه له، رفیق ابراهیم علیزاده سخنرانِ آن جلسه ی تشکیلاتی بود و مابقی شرکت کنندگان فقط می توانستند پرسش هایشان را به صورت کتبی طرح کنند.

از آنجا که موضوعِ نشستِ مذکور با توجه به علنی شدنِ اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران و سازمانِ کوردستان آن ( کومه له )، اهمیتِ دو چندانی یافته است، بدین سبب صاحبِ این قلم با این فرض که بعضی ها سُخنانِ رفیق ابراهیم را نشنیده اند، و یا متنِ پیاده شده اش را مطالعه نکرده اند، بر آن شد تا به مطالبِ عنوان شده در آن گردهمایی حزبی، بپردازد. (1)  

در آغاز، رفیق ابراهیم به نکته های سزاوار تعمقی اشاره کرد. اولین نکته این بود که، گستره و میزانِ پراتیکِ تشکیلاتی و سیاسی کلیه ی سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیستِ ایران تناسب و همخوانی با موقعیتِ اجتماعی کمابیش مطلوبِ دوره ی حاضر ندارند. نگارنده ی مقاله ی حاضر با این مشاهده ی رفیق ابراهیم موافق است و شاید هم اغلبِ شنوندگانِ صحبت های وی، مخالفتی یا ملاحظه ایی اصولی روی این نکته نداشته باشند. اما پس از آن، وقتی ایشان به مقایسه ی مبارزات کارگری و سطحِ آگاهی کارگران و توده های ناراضی در قبل و بعد از انقلاب پرداخت، در نهایت استنتاجِ ناروشنی بدست داد.

رفیق ابراهیم عقیده دارد: « در این دوره ی 40 ساله توده ی بیشتری از کارگران دست به مبارزه ی صنفی می زنند، شماری بیشتری از کارگران به سیاست روی آوردە اند، روشنفکران چپ جدیدی که خود را مارکسیست می دانند، بدون وابستگی سازمانی در صحنه ی جامعه ظاهر شدە اند، موسیقی و هنر و ادبیات پیشرو از سر و کول این جامعه بالا می رود. اما سازمان های سیاسی چپ پس رفتە اند، این یک تناقض است. این تناقض را باید بتوان توضیح داد ».

می دانیم، این وضعیتی که رفیق ابراهیم به تصویر درمی آورد، صرفاً مُختصِ به ایران نیست. سازمان ها و احزابِ چپ ( منظور جریاناتی اند که از دیدِ ما کمونیست و انقلابی به شمار می روند ) در اروپا، آمریکا، و سایر مناطقِ جهان نیز علی العموم حال و روزِ آنچنان مساعدی ندارند. آگاهی داریم، سوای قدرتِ " رفرمیسم " و میدانداری این گرایش در داخلِ نهادهای کوچک و بزرگِ کارگری و رخنه ی انواع و اقسامِ سوسیالیسم و کمونیسمِ بورژوایی و خرده بورژوایی به درونِ جنبش های کارگری – کمونیستی، و جُز اینها، خودِ این تشکل های سیاسی که اکثراً فاقدِ پایگاهِ وسیعِ اجتماعی در میانِ کارگران اند، قادر نشده اند در اعتراض ها و اعتصاب های کارگران و توده های مُعترضِ جوامعِ خود نقشِ مؤثری داشته باشند. به هر روی، اگر در آن تجمعِ حزبی مقصودِ رفیق ابراهیم از " پس رفتن " این بود که سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست به اندازه ی کافی در سوخت و ساز یا تحرکاتِ طبقه ی کارگر و ستمدیدگانِ این دیار تأثیر نداشته اند، این یک واقعیتِ غیرِ قابلِ اغماض است. بر کسی پوشیده نبوده و نیست که آنها طی این چهار دهه به مراتب کمتر از ظرفیت و پتانسیلِ واقعی اشان ظاهر گردیده اند، و انتظار میرفت تا پراتیک و فعالیتِ آنان با تحولاتِ پی در پی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، و... مُتناسب تر و برازنده تر باشد. من باب مثال، هر چند کومه له – سازمانِ کوردستانِ حزبِ کمونیستِ ایران در مُقایسه با دیگر سازمانها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست از موقعیتِ خوب و مناسبی برای کار کردن در بینِ کارگرانِ کوردستان برخوردار بوده، اما می بینیم تا به اینک دستاوردِ درخورِ تأملی در این زمینه کسب نکرده است. چرا؟ بدین دلیلِ ساده که چند سال است، موضوعِ اصلی کار و فعالیتِ این تشکیلاتِ رزمنده، انقلابی، خوشنام و دارای وجهه و نفوذِ اجتماعی که تبلیغ، ترویج و سازماندهی در مُحیط های کار و زیستِ کارگران می باشد، تا حدودِ زیادی فراموش شده است. بطورِ واقع، این مُهم به نفعِ تدارکات برای تشکیلاتِ علنی، مسائلِ خُردِ تشکیلاتی، و یا روابط و مناسباتِ « بی نتیجه ی دیپلماتیک » با احزابِ بورژوایی کورد به حاشیه رفته است. این کُنشگری بیشترین انرژی و وقتِ رهبرانِ کومه له را گرفته، و سبب گشته تا از سوخت و ساز و موقعیتِ کارگران در کوردستان چندان شناختی حاصل نکنند، و قادر نگردند در پیکارهای آنان رُلِ شایسته ایی ایفاء نمایند.

در رابطه با بقیه ی سازمان ها و احزابِ چپِ رادیکال و کمونیست برای نمونه می توان به آکسیونیسم آنان اشاره داشت. معذالک، صدورِ این حکم ( سازمان های سیاسی چپ پس رفته اند ) که حزبِ کمونیستِ ایران هم مشمولِ این داوری رفیق ابراهیم می شود، قابلِ قبول نمی باشد، زیرا علیرغمِ وارد بودنِ هر انتقادی، و علیرغمِ فاصله ی برخی از سازمانها و احزاب یاد شده از « سوسیالیسمِ کارگری »، جایز نیست تلاش ها و ازخود گذشتگی های آنان در راستای پیشبردِ امرِ مبارزه ی طبقاتی، و سرنگونی انقلابی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی [ در این چهل سال ] را نادیده گرفت و هیچ انگاشت. هیچکس ناکامی های سیاسی، اجتماعی، و طبقاتی کمونیسم در پیکارِ طبقاتی را انکار نمی کند، ولی جنبشِ کارگری – کمونیستی ایران پیشروی ها و دستاوردهای مبارزاتی ارزنده ایی تحصیل کرده که بدونِ کوشش و جانفشانی انقلابیونِ متشکل در سازمان ها و احزابِ مذکور، ابداً ممکن نمی شد.

رفیق ابراهیم در این آسیب شناسی، " اخلاقِ سازمانی " را پیش کِشید و آنرا در پیدایشِ موقعِ کنونی چپ به عنوانِ علتِ العلل و مسببِ اصلی معرفی نمود. بدواً لازم به گفتن است که، علت یابی ضعفها و کمبودهای مبارزه ی طبقاتی - سیاسی بحثی باز و در عین حال بسی با اهمیت است، و همانگونه رفیق ابراهیم اذعان دارد، ممکن نیست با " یک تک دلیل " آنهم " اخلاقِ سازمانی " بشود آنرا توضیح داد. اخلاقی که، به قولِ رفیق ابراهیم، مُتأثر از دانش، و عقل و تجربه است. با این وجود، ایشان این "نوآوری" را انجام داد و در مبحثِ اخلاق سازمانی موضوعِ انشعاب ها را برجسته ساخت.

رفیق ابراهیم که انشعاب و شاخه شاخه شدن در جریاناتِ مختلف ( سازمان چریک های فدائی خلق ایران، حزب کمونیست ایران، طیفِ مائوئیست، و خط دو ) را گوشزد کرد، و این روند را ادامه دار دانست، اظهار داشت: « بدون شک تعداد محدود و معینی از این انشعاب ها توضیح سیاسی و اجتماعی جامعه پسندی داشته اند و جدائی هایشان برای یک ناظر خارجی قابل درک بوده است. اما اکثریت قاطع آنها چنین نبودە اند. در حاشیه ی جلسه به یکی از رفقای حاضر نیمه شوخی نیمه جدی گفتم، بسیاری از این انشعاب ها را نه با جامعه شناسی بلکه با روانشناسی باید توضیح داد.»!

با چشم پوشی از عدمِ پرداختنِ رفیق ابراهیم به جزئیات و یا عدمِ بیانِ اینکه کدام انشعاب ها توضیحِ سیاسی و اجتماعی جامعه پسندی داشته اند، و کدام ها فاقدِ اینگونه تبیینی اند، این سئوال پیش می آید که، چرا بایستی " بسیاری " از این جدایی ها را با تکیه بر علمِ " روانشناسی " وارسی و کالبد شکافی کنیم!؟ آیا قبلاً در کالج ها و آکادمی ها یا مؤسسه های علمی – تحقیقاتی کشورهای دیگر جهتِ ریشه یابی سازه ها و عللِ افتراق در تشکل های سیاسی به جای « جامعه شناسی » از « روانشناسی » و کاویدنِ روانِ انسان ها مدد گرفته اند و به نتایج مثبت رسیده اند تا ما هم از این شیوه یا متُد " کارساز " برای حل مُعضل استفاده ببریم!؟

جالب است رفیق ابراهیم خوانشِ متفاوتی درباره ی جدایی های جریاناتِ چپ در اروپا دارد. نگرش وی اینچنین است:« انشعاباتی که درون جریانات چپ اروپایی در کشورهای پیشرفته ی سرمایه‌ داری روی داده اند، همه قابل درک هستند و به دلیل تفاوت هائی بسیار روشن در برنامه‌ هایشان بوده است. برنامه، خط‌‌ مشی سیاسی‌ و موقعیت آنها در قدرت‌ سیاسی، زمینه‌ را برای انشعاب های قابل درکی فراهم کرده است ».

حال این پرسش به میان می آید که چگونه در کشورهای پیشرفته ی سرمایه داری، " برنامه، خطِ مشی سیاسی، و موقعیت در قدرتِ سیاسی" موجبِ شقه شدنِ احزابِ گوناگون شده اند و می شوند، ولیکن در ایران و کشورهای همردیف، این تفاوت ها کمتر یا اصلاً دخیل نیستند لهذا میباید به علمِ روانشناسی رجوع شود!؟ آیا روی این فقره پژوهشی انجام گرفته است؟

رفیق ابراهیم در تکمیلِ صحبت هایش بطور مشخص تبیین خود از انشعاب های صورت یافته در حزبِ کمونیستِ ایران را به سمع حضار رسانید: « من می فهمم که سازمان فدائیان اقلیت با سازمان فدائیان اکثریت، نمی توانستند همزیستی داشته باشند، اما آیا برای بقیه ی انشعاب هایشان علل و انگیزه ی چنین روشن و قابل درکی که حداقل بخش های پیشرو جامعه آنرا بفهمند، وجود داشته است؟ مشابه این وضعیت در خود جریان ما هم کم نبوده است. انشعاب هائی که به هیچ تحول سیاسی و اجتماعی مهمی در جامعه مربوط نبودە اند. در بسیاری موارد آنقدر نامربوط بودە اند که حتی توجه زیادی را هم به خود جلب نکردە اند...»! ( خطوط تأکید از من است )

دوباره ایشان صریح و واضح نگفت که، کدامیک از آن انشعاب ها در حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له – سازمانِ کوردستانِ حزب، به دگرگونی های سیاسی و اجتماعی جامعه ربطی نداشتند! برخلافِ این دیدگاه، اتفاقاً تحولاتِ سیاسی و اجتماعی در سطحِ منطقه، و ایضاً در سطحِ ایران زمینه های مادی و واقعی پایانِ همزیستی در مقاطعِ مختلف در جریان ما را فراهم آوردند.

آیا انشعابِ اول در اواخرِ دهه ی شصتِ خورشیدی، ربطی به اختلافِ نظرِ سیاسی که محصول و مولودِ وقایعِ پیش آمده در منطقه و ایران در آن هنگامه بود، نداشت؟ انشعابِ مهتدی – ایلخانی زاده و همراهانشان چطور؟ این جدایی همچنین به استحاله و دگرگشتنِ سیاسی در ایران و کوردستان مربوط نبود؟ مگر نه اینکه سازمانِ زحمتکشانِ مهتدی – ایلخانی زاده بعدها و در زمانی کوتاه به یک جریانِ عمیقاً بورژوا – ناسیونالیست و ضدِ کمونیست مُبدل گشت؟

گذشته از آن دو انفصال، در خصوصِ فراکسیونِ " روندِ سوسیالیستی کومه له " چه توضیحی باید داشت؟ مگر رویکردِ منفی برپا دارندگانِ روندِ سوسیالیستی کومه له _ همچون منشعبینِ سالِ 1379 خورشیدی _ به حزبِ کمونیستِ ایران، بحثِ ایشان مبنی بر عدمِ رشدِ سرمایه داری در ایران و کوردستان، و نظراتی که سوسیالیسم را به آینده ایی نامعلوم موکول میکرد، از یاد رفته اند؟!

طبقِ اسنادِ مُنتشره و کوهی از جدل ها و بحث های مکتوب و در دسترس، آن گسستن ها اساساً ریشه در اختلاف های عمیقِ سیاسی و نظری داشتند. جمعِ کثیری از انسان هایی که شاهد و ناظرِ شکلگیری تمایزهای سیاسی، فکری و بینشی، و انفکاک های پی در پی در حزبِ کمونیستِ ایران بودند، خوشبختانه در قیدِ حیات هستند. توقع می رفت رفیق ابراهیم در تتبع و بازبینی بخشی از تجربه ی جنبشِ کمونیستی معاصر در آن نشستِ حزبی، بطورِ موجزِ، و دقیق و مستدل دلائلِ انشعاب در سازمان ها و احزابِ کمونیست _ بویژه حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له _ را بازگو می کرد.

علی ای حال، رفیق ابراهیم تا این بخش از سخنرانی اش واردِ " روانکاوی " افرادِ متشکل در سازمان ها و احزابِ موجود که اصول و مبانی فکری و عقیدتی، اهدافِ برنامه ایی، استراتژی سیاسی، و غیره آنها را گردهم آورده بودند یا آورده اند، نشد. ولیکن بعد از آن، سراغِ روانکاوی رفت و خصائلی را برای مخاطبینِ خود ( بخوانید مخالفینِ نظرات اش ) در داخل و احیاناً خارج از حزبِ کمونیستِ ایران، برگزید. این " خصلت های انتخابی " که گویا ثمره ی کارِ روانشناسی ایشان روی افراد و اشخاصِ گوناگون اند، عبارتند از: " خود بزرگ بینی، خود پرستی، و بی بضاعتی علمی " !

هر شخصی با خواندنِ متنِ پیاده شده یا گوش دادن به این سخنان ( بحثِ اخلاقی ) نسبت به جدی بودنِ بحث دچارِ شک و تردید می گردد چرا که رفیق ابراهیم در جایگاه یک رهبرِ شناخته شده به جای دعوت و تشویقِ اعضاء و کادرهای حزب به دخالت در جدل های فکری و اندیشه ایی آنهم با رعایتِ موازینِ تشکیلاتی و اصولِ تدوین شده، و یا در ازای آموزشِ "فرهنگ و اخلاقِ کمونیستی در مجادلاتِ سیاسی" درونی و بیرونی ( در سطحِ جنبش ) به نسلِ جوانِ حزب و نیروی جدیدِ پیشمرگ، این ادبیاتِ نامناسب و بخشاً تحقیر آمیز را اشاعه داد.

آیا غرض از برگزاری آن مجمع، آموزش و نشان دادنِ راهی برای برطرف کردنِ قسمتی از مُعضلات و کاستی های جُنبشِ کارگری – کمونیستی، و همزمان هدایت و مدیریتِ اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران بود یا انتقام و ریختنِ زهر به مخالفینِ سیاسی؟ اصلاً از چه روی این خصوصیاتِ غیر کارگری و کمونیستی « فقط در دیگران » قابلِ رؤیت اند؟

تا جایی که به حزبِ کمونیستِ ایران مربوط و در پیوند است، آن گردهمایی نه فقط راهگشا نبود، بلکه از زمانِ علنی شدنِ اختلافِ نظرِ سیاسی و نقدِ آن دیدگاههایی که در جناحِ راستِ مواضعِ رسمی حزبِ کمونیستِ ایران جای گرفته اند، عکس العمل هایی به غایت هیستریک، غیرِ سیاسی، و بدور از پرنسیپ های کمونیستی و انسانی از جانبِ افرادی در شبکه های اجتماعی مشاهده شده اند. ( 2 )

در این دوره، شانتاژ و جوسازی علیه مُنتقدینِ نظرگاههای راست روانه، و توهین و فحاشی و بی حرمتی به آنان به اوجِ خود رسیده است. متأسفانه حمله و هجمه به انتقاد کنندگان با سرمشق گرفته شدنِ ادبیاتِ بکار رفته در آن سمینار، به فضای عدمِ احساسِ امنیت و بی اعتمادی در حزبِ کمونیستِ ایران مُنجر شده است.

رفیق ابراهیم در ادامه ی سخنانِ خود تعریفِ ساده ایی از مارکسیسم عرضه کرد. او ابراز داشت، مارکسیسم علم است، راهنمای مبارزه برای تغییرِ جهان، و ایدئولوژی به معنای جانبداری و شور مبارزاتی می باشد. بی هیچ شُبهه ایی، یک مارکسیستِ واقعی به مارکسیسم به مثابه علم رهایی پرولتاریا و کل بشریت می نگرد؛ و تردیدی نیست، یک مارکسیستِ واقعی تفکیکی میان علمی بودنِ مارکسیسم و جوهرِ انقلابی آن قائل نیست؛ معهذا همان مارکسیستِ انقلابی ( واقعی ) اجازه نمی دهد تا افرادی به بهانه ی اینکه مارکسیسم علم است و... در اصولِ اساسی آن تجدیدِ نظر بعمل آورند ( وارد کردنِ ایده های راست و در تضاد با منافعِ پرولتاریا بدرونِ مارکسیسم ) و عقایدِ راست و انحرافی اشان را تحتِ عنوانِ سوسیالیسم و کمونیسم ترویج کنند. در طولِ تاریخِ پُر فراز و فرودِ جنبشِ کارگری – کمونیستی در سطحِ جهان، متفکرین و اندیشه ورزانِ باصطلاح مارکسیستِ شهیر و صاحب نامی آمده و رفته اند که مارکسیسم را علم می دانسته اند، ولیکن فعالیت های فکری و نظری آنان به سودِ بورژوازی و تداومِ وضعِ موجود تمام شده اند. آنها زیرِ لوای " واقع بینی " و یافتنِ " راهکارهای کارآمد " چنان زخم های عمیقی بر پیکرِ این جنبش زده اند که تا امروز التیام نیافته اند.

رفیق ابراهیم بدنبال ارائه ی تعریفِ فوق، گفت: « اما در نزد چپ مورد نظر ما، مارکسیسم علم نیست، ایدئولوژی و رهنمود و آرزو است. بدون دلیل نیست که شما مشاهده می‌ کنید؛ درون سازمان‌ های چپ ایران در طول سی، چهل سال گذشته یا در طول هفتاد، هشتاد سال گذشته، بعد از رهبران اولیه ‌ی حزب کمونیست ایران، بعد از شخصیت‌ هایی همچون تقی ارانی به ندرت شخص دیگری را مشاهده می کنید که نظریه ‌پرداز و تئوریسین باشد و یا فردی پیدا می شود که حتی ادعا کند؛ جمله ‌ایی به مارکسیسم افزوده است. » ( 3 )

محتملاً عده ایی این نقد را صحیح دانسته، و جمعی دیگر با آن موافق نباشند. جای خود دارد از رفیق ابراهیم پرسید، این چپِ " موردِ نقدِ " شما که مارکسیسم را علم نمی داند و آنرا ایدئولوژی و آرزو یا آرمان می خواند، کیانند؟ در داخلِ حزبِ کمونیستِ ایران حضور دارند یا بیرون از این حزب؟ آیا تنها فاکتورِ « استواری ایدئولوژیک » در ظهور و نمودار گردیدنِ " حال و روزِ خرابِ "  این چپ تعیین کننده بوده است؟ وانگهی، در صورتیکه این چپ ایدئولوژیک نبود، حالا به جز این تعدادِ انگشت شمار از رهبرانِ فکری طبقه ی کارگر، که شناخته شده اند و نیازی به نام بردن از آنان نیست، کلی تئوریسین در ایران داشتیم و خروار خروار " درافزوده " به مارکسیسم جلوی چشمانِ ما رژه می رفتند؟ چنانچه این چپ ایدئولوژیک نبود اکنون دگرگونی بنیادین در ایران روی داده بود؟ اتفاقاً اکثریتِ سازمانها و احزابِ علی الظاهر چپ در ممالکِ پیشرفته و دارای نظام های بورژوا – دموکراتیک، ایدئولوژیک نیستند. همین چپ های بورژوا و خرده بورژوای غیرِ ایدئولوژیک ( رفرمیست، پارلمانتاریست، سوسیال دموکرات، و ... ) در کشورهای بزرگِ سرمایه داری و امپریالیستی به نهادها و ارگان های حکومتی مانند پارلمان راه یافته اند، و گاهاً در رأس قوه ی مجریه نشسته اند. کیست نداند، این چپ های غیرِ ایدئولوژیک در تهیه و تصویبِ قوانینِ ضدِ کارگری، ضدِ پناهندگی، و غیره روی اغلبِ جریاناتِ نئوکنسرواتیو و فاشیست را سفید کرده اند؟

رفیق ابراهیم در لابه لای بیاناتِ خود معروض داشت: « از میان متفکرترین و خبره ‌ترین شخصیت‌ های چپ ایران که خود را نظریه‌ پرداز می ‌دانند، نمی ‌توانید یک نمونه هم پیدا کنید تنها یک مقالە اش به نشریات معتبر چپ دنیا راه پیدا کرده باشد. اما در مقام ادعا سرشان به آسمان رسیده است. این تناقض است. »!

فرض کنیم این سخن _ که حقیقتاً تخریب کننده و تحقیر آمیز است _ درست باشد، و این تناقض را بپذیریم. مع الوصف افرادی پیدا خواهند شد و به ایشان خاطر نشان خواهند کرد که، در میانِ رهبرانِ فعلی حزبِ کمونیستِ ایران، و خودِ رفیق ابراهیم، یک نفر تا به حال این موقعیت را نیافته است. به باور من، زدنِ مُهر بی بضاعتی علمی به پیشانی مارکسیست های جامعه، و یا اینکه نوشته و مقاله ی کسی از آنان ( هم دوره های رفیق ابراهیم یا باسابقه تر از ایشان ) قابلیتِ چاپ شدن در نشریاتِ علمی و چپِ جهان را ندارد، مردود و کاملاً نادرست است.

 

06/01/2019

1- این سُخنرانی از تلویزیونِ کومه له پخش گردید، و متنِ پیاده شده ی آن که به زبان فارسی است، روی سایت های حکا، پیام، آزادی بیان، و غیره قابلِ دسترس می باشد. لینکِ متنِ پیاده شده به زبانِ فارسی : https://www.azadi-b.com/arshiw/?p=70159

2- در ماههای اخیر رفقایی در نوشته ها و مصاحبه های تلویزیونی خود به اختلافِ نظرِ سیاسی در حزبِ کمونیستِ ایران و کومه له پرداخته اند. با این وصف برای یادآوری، برخی از محورهای این اختلاف ها را بازگو می کنم.

الف) به زیرِ سئوال بردنِ موجودیتِ حزبِ کمونیستِ ایران

ب) باورِ نداشتن به امکانِ تحققِ سوسیالیسم در یک کشور

ج) اعتقاد به تجدیدِ نظر در خصوصِ برنامه ی کومه له برای حاکمیتِ ( حاکمیتِ شورایی ) مردم در کردستان

د) اختلاف بر سر همکاری و همگرایی نیروهای چپ و کمونیست

و)...

3- مختصراً در موردِ تقی ارانی لازم به ذکر است که، وی هیچگاه مارکسیست و کمونیستِ انقلابی نبود. او یک روشنفکرِ سوپر ناسیونالیستِ آریایی گرا محسوب می شد که در دوره ی حکومتِ مستبدِ رضا شاهِ پهلوی، تازه از آلمان بازگشته بود. در آن زمان، تقی ارانی با چند تن از روشنفکرانِ کمونیست که اغلب آکادمیسین بودند، آشنا شد و بعدها به برگزاری کلاس هایی مبادرت کرد. تقی ارانی در واقع پدرِ حزبِ توده است و حزبِ توده بر مبنای دیدگاه های وی شکل گرفت.

همگامی طیف گسترده منفردین سیاسی چپ ضرورتی عاجل !

همگامی طیف گسترده منفردین سیاسی چپ ضرورتی عاجل !

http://gozareshgar.com/10.html?&tx_ttnews[tt_news]=38126&tx_ttnews[backPid]=23&cHash=eea1a76cc9ed83866e4abed90c2ff53a

چسبندگی قیمت ها، چسبندگی استثمار

چسبندگی قیمت ها، چسبندگی استثمار

"علوم اجتماعی" بخصوص شاخه ای از آن که "علم اقتصاد" خوانده میشود جائی است که ریاکاری بورژوازی تمام قد خود نمایی میکند. این اما مختص این شاخه بخصوص از علوم اجتماعی نمی شود. کم و بیش بورژوازی تا آنجا که توانش اجازه دهد سعی میکند"علم" را (در هر زمینه ای)  به فریبکارانه ترین شکل ممکن در اختیار جامعه قرار دهد. این را حتی میتوان در علوم طبیعی که بر شواهد و مشاهدات عینی متکی است نیز مشاهده کرد؛ مانند بستن هر اتفاق طبیعی به موجودی به نام خدا و اراده او. بورژوازی نمی تواند مانند آنچه بر سر دانشمندان در قرون وسطی می آوردند و در آتش آنها را می سوزاندند جلو علم را بگیرد. آنجا که پیشرفت استثمار را شدت بخشد و سودش را تضمین می کند بهرحال به توسعه و ترویج بخشی از علم می پردازد.  و این روزها حتی فضا نوردی (توریسم فضایی) به منبعی از ثروت دارد تبدیل میشود. علوم اجتماعی اما برای بورژوازی جایگاه ویژه ای دارد، چرا که در حکم ابزار تحمیق جامعه بکار میرود چه در زمینه علوم سیاسی و یا علم اقتصاد. دانش آموختگان این علم  برای اینکه روزیشان تامین باشد هر توجیهی که "به عقل جن هم نمی رسد" بکار میبرند که ستم حاکم را لازمه پیشرفت بشناسانند. و در همان مورد توریست فضایی موضوع تبلیغاتی مهمی برای مروجان علم اقتصاد فراهم شده است و در این زمینه چیزی شبیه این می فرمایند: "... که در صورتی که موضوع رسیدن به سود برای اشخاص معینی تضمین شده باشد ایشان نیز به پیشرفت علم و جامعه بشری کمک میکنند." اساس "علم اقتصاد" برای پوشاندن و توجیه کردن  استثمار اکثریت اهالی توسط اقلیت بسیار کوچک است.
و هنر توجیه کردن غارت کردن زندگی توسط این کارشناسان خبره را به عیان میتوان در جامعه ایران مشاهده کرد. درست یکسال پیش، "بازگشت تحریم ها" در یک زمینه چون مائده آسمانی برای جمهوری اسلامی نازل شد و کاری که سالها میخواست انجام دهد اما قادر به انجام آن نبود بازگشت تحریم ها آن فرصت طلایی بود که "آزاد سازی قیمت ها"را به اجرا گذارد. شاهد بودیم که قیمت نرخ دلار تا مرز بیست هزار تومان رسید و این یعنی ارزان سازی سریع و وسیع نیروی کار. روز به روز  بلکه ساعت به ساعت قیمت کالاها به این بهانه صعود میکرد و به همین نسبت زندگی مزدبگیران سقوط کرد. بهانه این گرانی این بود که ارزش ریال در مقابل دلار سقوط میکرد. در یکسال گذشته مایحتاج ضروری مردم به جز بنزین و نان ( البته نه در همه مناطق) روز به روز دور از دسترس شد. اما بعد از یکسال دلار قیمت به زیر سیزده هزار تومان رسید اما قیمت ها نه تنها پایین نیامد بلکه دولت رسما در هفته گذشته 21 درصد به قیمت مواد لبنی افزوده است و قیمت بلیط وسایل حمل و نقل مسافربری بین شهری از هواپیما تا قطار و اتوبوس با "بخشنامه قانونی" گران تر شده است. این سوای افزایش قیمت اقلامی مانند میوه جات است که دیگر این کالاها دارد حکم کالای لوکس را پیدا میکند. مسکن، البسه، حبوبات، دارو و درمان و خدمات بهداشتی و... که دیگر کمر شکن است. باور نکردنی است در یک بیماری ساده که نیاز به تزریق باشد هزینه تزریق حتی بیشتر از خود قیمت دارو و دکتر تمام میشود... و در این میان توجیهات اندیشه های برجسته اقتصادی عمق ریاکاری علم اقتصاد را نشان میدهد.
 سایت حکومتی فرارو از یکی از همین علما که "تحلیل گر مسایل اقتصادی" معرفی شده این سوال را پرسیده است که چرا کالاها نسبت به کاهش دلار ارزان نمی شود ایشان جواب داده است: "در اقتصاد کاهش قیمت به چند عامل مهم بستگی دارد. انتظارات تورمی در آینده، چسبندگی، کشش قیمت‌ها و مولفه‌های دیگر اقتصادی از جمله آنهاست..." ایشان در جواب وزیر کشور حکومت تبهکار جمهوری اسلامی که ریاکارانه گفته باید قیمت کالاها کاهش یابد هشدار میدهد این حرفها "تبعات ویژه" دارد و مردم به "مسیر نادرستی هدایت میشوند."
این تحلیل گر خوش انصاف خیلی راحت دروغ میگوید و ادعا میکند که: "وقتی قیمت دلار افزایش می‌یابد به تدریج هزینه‌های تولید بالاتر می‌رود." در صورتی که بلافاصله و به نسبت هر هزار تومانی که سال گذشته دلار گران تر میشد به همان میزان و حتی بیشتر یکباره و نه تدریجی قیمت کالاها بالا رفت و هیچ تاجر و سرمایه داری صبر نکرد که هزینه تولید به تدریج بالا برود، ایشان یا از عرصه کالاها خودداری کردند یا در لحظه کالایشان را گران می فروختند. جناب اقتصاد دان کذاب خیلی تاکید بر چسبندگی قیمت ها دارد: "معمولا در افزایش قیمت کالا چسبندگی وجود ندارد، اما در کاهش آن چسبندگی وجود دارد."  که وقتی بالا رفت چنان محکم به کالا می چسبد که به هیچ صورتی پایین نمی آید چون جناب تولید کننده (اسم محترمانه سرمایه دار) به گفته این تحلیل گر مسایل اقتصادی از خود میپرسد از کجا معلوم فردا دوباره دلار گران نشود! فقط یکی نیست به ایشان بگوید چطور تولید کننده محترم به هنگام افزایش قیمت ارز از خود نپرسید ممکن است پایین بیایید و چرا چسبندگی قیمت ها هنگام سقوط ریال در مقابل دلار چسب خودش را از دست میدهد اما به وقتی سقوط دلار چنین محکم به قیمت ها می چسبد. لابد چسبندگی قیمت ها به هنگام گرانی چسب مایع است و به هنگام ارزان شدن قیمت دلار چسب دو قلو یا قطره ای است!
"چسبندگی قیمت ها ومولفه های دیگر اقتصادی" سر فصل های مهمی ازعلم اقتصاد بورژاوزی را شامل میشود و این هیچ حقیقتی را بیان نمی کنند الا در یوزگی نظریه پردازان و گوینده گان علم اقتصاد طبقه حاکم را. در واقع چیزی که محکم به زندگی کارگران چسبیده است استثمار بی حد و حصراست. هیچ بخشی و جناحی  از بورژوازی در این مورد اصلا شوخی ندارد. هزاران نفر آموزش داده اند و استخدام کرده اند که هر سوالی  بر سر استثمار نیروی کار مطرح است به کمک ایده ها و نظریات خوش و آب رنگ توجیه کنند و اگر ایشان نتوانستند مردم را به مسیر درست هدایت کنند برادران شلاق به دست آماده اند تا در "بازجوئی فنی" به صراط مستقیم هدایت کنند. این روزها هر کسی که به قصد خرید بیرون میرود از خودش و از همه میپرسد: "چرا قیمت ها پایین نمی آید و بلکه برعکس هنوز به روند صعودی خود ادامه میدهد" و انعکاس وسیع همین پرسش است که وزیر کشور جمهوری اسلامی مجبور میشود ریاکارانه دم خروس را بپوشانند.
مسئله تنها بر سر ارزان ساختن نیروی کار است که به اسم رمز "آزاد سازی قیمت ها" سالها بود جمهوری اسلامی در پی آن بود تا با کاهش سطح معیشت نیروی کار نرخ استثمار را افزایش دهد و سود بیشتری را برای خود به عنوان دولت سرمایه و برای سرمایه داران تضمین کند و این کار را در طی یکسال گذشته ممکن کرده است. امسال با کلی تبلیغات و سر وصدا  پانصدهزار تومان به حقوق کارگران اضافه کردند اما در همین سه ماه اول سال این پانصد هزار تومان نه تنها محو شد بلکه بدتر از آن چندین برابر در واقعیت از حقوق ها کسر گردید که فقط افزایش 21 درصدی مواد لبنی که آشکار اعلام شده یک قلم از آن است و همین یک قلم موجب تحمیل هزینه سنگین بر زندگی کارگران است. این گرانی ها موجب میشود از خیر این مواد خوراکی مهم در سلامت انسانها صرفنظر شود. قرار نیست شب دولت اعلام کند که مثلا از دستمزدها به صورت مستقیم کم میکند بلکه با افزایش قیمت کالاهای که برای احیای نیروی کار لازم است ومایحتاج ضروری خوانده میشود این امر ممکن میشود. سالهای گذشته خاطرمان است که توجیه اصلی شان برای این که دستمزد کارگران را تا حد ممکن کمترین افزایش را داشته باشد این بود که موجب گرانی کالاها میشود و شاهد بودیم در این یکسال گذشته آن چه موجب تورم میشود نه افزایش دستمزدها بلکه تضمین عدم سقوط نرخ استثمار(ارزش اضافه) و بیشتر از آن افزایش این نرخ است و این تنها با افزایش تورم شدنی است؛ به زبان بشری یعنی سقوط سطح معیشت مردم. تلاش علمای اقتصادی سرمایه داری این است که تا میتوانند چسبندگی استثمار را بر زندگی توده کارکن جامعه افزایش دهند. و تنها در یک صورت این چسبندگی از بین میرود که تولید نه بر مبنای سود سرمایه بلکه بر اساس نیاز جامعه سازمان یابد و برای این امر مهم ابتدا باید قدرت سیاسی از دست استثمار گران گرفته شود و حکومتی بر سر کار آید که مسئله او نه ایجاد چسبندگی قیمت ها و کاهش سطح معیشت مردم بلکه ملاک آن رفاه توده مردم باشد. آن موقع است که علم اقتصاد بورژوازی نیز به مانند علم کیمیا گری قرون وسطی ارزش واقعی خود را خواهد یافت البته در تاریخ گذشته ای که پایان یافته است.*

حاکمیت عشیره و خانواده بارزانی و تجربه ناسیونالیسم قومی کرد در کردستان عراق

حاکمیت عشیره و خانواده بارزانی و

تجربه ناسیونالیسم قومی کرد در کردستان عراق

 

چهارمین بارزانی در راس قدرت حکومت اقلیم کردستان قرا گرفت.  یک روز بعد از سوگند نچیروان بارزانی به عنوان رئیس اقلیم کردستان عراق، مسرور بارزانی پسر مسعود بارزانی با توافق احزاب شریک در قدرت به عنوان نخست وزیر این اقلیم انتخاب شد. خانواده بارزانی و حزب دمکرات کردستان عراق (پارتی) به رهبری مسعود بارزانی از زمان حمله آمریکا و متحدانش به عراق در سال ٢٠٠٣ تا کنون قدرت را در اقلیم کردستان به دست داشته‌اند.

 

نگاهی کوتاه به گذشته و سابقه بارزانی ها؛

بارزانی‌ها تا اوایل قرن بیستم از نظر دولتهای خارجی بالاخص قدرت‌های غربی بی‌اهمیت بودند، اما با آغاز فعالیت‌ها برای بهره‌برداری از نفت منطقه کرکوک حساسیت کشورهای غربی به سمت آنان جلب شد. این کشورها مایل به تطمیع و آرام نگهداشتن آنها بودند تا حکومت عثمانی بتواند نفت مورد نظر ایشان را تامین کند. در الیگارشی عشیره بارزانی از شیخ های مختلفی  از جمله  شیخ احمد و شیخ سلام اسم برده میشود، که هر کدام بسهم خود در بند و بست با دولتهای منطفه و بویژه با دولت مرکزی عراق بوده اند.

شروع مبارزات ملا مصطفی بارزانی به سال ١٩٣٢ میلادی و دوران تبعیدش در سلیمانیه باز می گردد. او در سال ١٩٤٣ همراه تعدادی از رهبران و عشایر کرد فرار کرده و به بارزان رفت. سپس سلسله عملیات هایی نظامی، از جنگ و گریزهای ایل مردان عشیره بارزان را آغاز نمود و نزدیک ٥٠ سال آن را ادامه داد.  

توصیفاتی از اسطوره سازی و افسانه پردازی در باره بارزانی گفته میشد.  برای مثال درباره سواد او و اینکه عنوان "ملا" از طرف روستائیان به وی داده شده و روی او مانده، گفته می شود که وی هرگز به مدرسه نرفته و در علوم دینی و طلبگی نیز دستی نداشته است. به علاوه برخی مفساد نظیر قاچاق مواد مخدر و انسان نیز به او نسبت داده شده. منتقدان ملا مصطفی وی را فردی قدرت طلب، تمامیت خواه و فرصت طلب می دانند.

 در سال ١٩٤٦ میلادی و در ایام حضور ملا مصطفی در ایران "حزب دمکرات کردستان عراق" معروف به "پارتی" در عراق تأسیس و ملا مصطفی که در مهاباد به سر می برد، به عنوان اولین رهبر آن انتخاب شد.

با قدرتگیری  صدام حسین  او نخست برای تثبیت پایه های قدرت خود در سال ١٩٧٠ میلادی دست به انعقاد معاهده‌ای پانزده ماده‌ای با بارزانی ها زد. طول عمر توافق صدام و بارزانی کوتاه و حدود ٤ ماه بود، که با بن بست این توافق  جنگ ٤ ساله صدام حسین  با بارزانی ها شروع شد. بارزانی ها در این جنگ  مورد حمایت رژیم شاه ایران بودند. در مارس سال ١٩٧٥ میلادی پیمان الجزایر بین شاه ایران و صدام حسین در الجزایر منعقد شد؛ در این پیمان  بارزانی و حزب (پارتی) نقش وجه المصالحه را بازی می کردند، چرا که پس از آن دولت ایران دست از حمایت های خود از آنها برداشت.  

در آوریل سال ١٩٧٦ میلادی جلال طالبانی که از حزب دمکرات کردستان عراق جدا شده بود، تشکیلات سیاسی جدیدی را به نام «حزب میهنی کردستان » در دمشق تاسیس کرد و با شعار «خودمختاری برای کردستان، دموکراسی برای عراق» به یارگیری پرداخت.  و در سال ١٩٧٧ میلادی مقر حزب خود را از دمشق به اطراف سلیمانیه انتقال داد. جلال طالبانی دوستی و همکاری  نزدیکی با حافظ اسد رئیس جمهور سوریه  در آندوره داشت.

مسعود بارزانی (متولد سال ١٩٤٦ میلادی در شهر مهاباد  است)  در سال ١٩٨٧میلادی پس از مرگ برادرش ادریس، اداره امور سیاسی و مذاکرات خارجی بارزانی ها را نیز به دست گرفت و توانست رهبری بارزانی ها را در دست بگیرد و اکنون و هنوز رهبر بلامنازع آنان است.  

با بقدرت رسیدن حکومت خود گمارده و ضد انسانی جمهوری اسلامی در ایران در سال ١٣٥٧ ببعد، بارزانی ها که در کرج ساکن بودند آزادی عمل بیشتری یافتند و عملا در خدمت  حکومت اسلامی قرار گرفتند.  آنها پس از آغاز جنگ ایران و عراق  و همکاری نزدیک با جمهوری اسلامی  توانستند  خود را تسلیح کنند. تا جایی که پس از مدتی محمد خالد، یکی از پسران برادر ملامصطفی در طول جنگ با بخشی از عشیره بارزانی که به «حزب اللّه کردستان» معروف بودند، با نیروهای عراقی جنگید و بخشی از شمال کردستان عراق را به تصرف درآورد .

 

بارزانی ها؛ جنگ در خاورمیانه

 دراولین ساعات روز ١٧ ژانویه  با شلیک موجی از موشکهای کروز و حمله وسیع بمب افکن‌های آمریکا و موتلفینش به شهرها و تاسیسات عراق جنگی خونین در خاور‌میانه آغاز شد . در همین سال مسعود بارزانی همراه با جلال طالبانی دو حزب ناسیونالیست کرد پس از جنگ کویت و عراق و در زمان برقراری وضعیت ممنوعیت پرواز عراق به بالای خط ٣٦ درجه توسط نیروهای ائتلاف (بسرکردگسی امریکا و...)، کنترل کردستان عراق را بدست گرفته و دولت اقلیم کردستان عراق را، با سرکوب و کنار زدن تحرک توده ای مردم در شهرهای کردستان که علیه نهادهای دولت صدام  توسط نیروهای آزادیخواه و چپ و کمونیست سازماندهی شده بود، را تاسیس و عملا با نیروی مسلح حزبی در شهرها حضور داشتند. 

با سرنگونی حاکمیت فاشیستی صدام حسین در سال ٢٠٠٥ احزاب ناسیونالیست، با حمایت آمریکا و برقراری رابطه با دولتهای فاشیستی ترکیه و فاشیسم اسلامی در ایران، حاکمیت رسمی بر کردستان عراق "اقلیم کردستان" عراق را اعمال و از این تاریخ مسعود بارزانی تا تاریخ اول نوامبر ٢٠١٧ در سمت رئیس اقلیم کردستان قرار گرفته است. از نوامبر ٢٠١٧ نچیروان بارزانی که "نخست وزیر اقلیم کردستان بود، عملا رئیس اقلیم کردستان است.  و در پارلمان اقلیم کردستان عراق سه‌شنبه ١١ ژوئن به مسرور بارزانی پسر مسعود بارزانی به عنوان نخست‌وزیر جدید اقلیم رای اعتماد داده شده.

 

"دولت کرد"

از سال ٢٠٠٥ زیر چتر حمایت آمریکا، "دولت" فرمایشی طایفه طالبانی از اتحادیه میهنی و عشیره بارزانی (حزب دموکرات کردستان عراق) تشکیل شد.

آنچه امروز بنام حاکمیت اقلیم کردستان شناخته شده، و احزاب ناسیونالیستی بارزانی و اتحادیه میهنی و باندهای اسلامی بر زندگی مردم حاکم شده اند، حاصل نظم نوین جهانی و در خونین ترین شرایط سرهم بندی شده است.

 

نارضایتی های توده ای در کردستان عراق

مردم شهرهای کردستان عراق سال های متمادی است که از حاکمیت احزاب ناسیونالیستی ناامید شده اند. مقابله با دزدی و غارت زندگی مردم، یک جنبه مهم از اعتراض سیاسی مردم است. ثروتهای فرعونی کادرهای احزاب ناسیونالیستی ورد زبان مردم است. تفاوت طبقاتی و سطح معیشت، رفاه و بهره برداری آنها از اقتصاد و زندگی مرفه هر روز بیشتر دیده میشود. و فاکتور دیگر بند و بست و نوکری احزاب اقلیم با  نظامهای حاکم در ترکیه، جمهوری اسلامی و دولت مرکزی، میباشد. مردم از به اصطلاح دیپلماسی اینها ناراضی و بشدت عصبانی هستند.

جلال طالبانی و مسعود بارزانی و عناصر اصلی این احزاب در طول سه دهه گذشته در انجام خدمتگزاری به جمهوری اسلامی سنگ تمام گذاشته اند و تا دوره وجود خمینی دست بوس او بوده اند. آن ها شهرهای کردستان عراق را به میدان مانور سپاه پاسداران و عناصر اطلاعاتی و جاسوسی جمهوری اسلامی تبدیل کرده اند. ده ها نفر از فعالین سیاسی اپوزیسیون که به منظور حفظ امنیت جانی در شهرهای کردستان عراق بودند توسط قاتلین و تروریست های جمهوری اسلامی ترور شده اند. تحت حمایت نظامی نیروهایشان به سلیمانیه لشکرکشی کردند و به مقرهای حزب دمکرات حمله کردند. خمینی جلاد برای این احزاب "پدر" و "سمبول و نماد" بود. تقدیس جمهوری اسلامی، دست بوسی خامنه ای جنایتکار  برای منافع شخصی و ثروت اندوزی و مالی اینها است. با استقرار هر واحد و ارگان تروریستی، این احزاب ناسیونالیست کرد پولهای کلان به جیب زده اند. سفر اینها به ایران و گردش و استراحت های اشرافی خود نیز در سایه حاکمیت جمهوری اسلامی برایشان مهیا است. نهادهای امنیتی و مرزی حاکمان اقلیم کردستان عراق شریک جرم با نهادهای سپاه پاسداران و نیروهای نظامی حکومت اسلامی هستند. صدها نفر کولبر در مرزهای مشترک کردستان با همکاری نزدیک حاکمان اقلیم کردستان با سپاه پاسداران کشته و یا معلول شده اند.   یک "بزنس" تمام عیار برای سود اندوزی راه انداخته اند. اینها بخشی از شریک جرم جمهوری اسلامی در تحمیل فقر و فلاکت بی شائبه ای هستند که به کارگران و مردم زحمتکش اعمال میشود.

سیستم عشیره ای ــ خانوادگی  بارزانی ها، حاکمیت موجود در اقلیم کردستان، اتحادیه میهنی حزب خانواده جلال طالبانی و باندهای اسلامی تجربه ناسیونالیسم و احزاب ناسیونالیستی است. این تجربه و سیاستهای تبهکارانه و خونین آنها متکی بر حاکمیت مشتی عناصر عشیره ای و احزاب است. "دمکراسی" و پارلمان اینها، دولت کردی اینها چیزی جز تحمیل بی حقوقی و سلب آزادی های فردی ساکنین مردم کردستان نیست.

جلوگیری از بقدرت رسیدن احزاب ناسیونالیست کرد در تحولات پیش رو در کردستان ایران در گرو متشکل شدن توده مردم در تشکلهای شورائی در مبارزه برای سرنگونی جمهوری اسلامی ومتشکل ماندن  در شوراها برای اعمال اراده مستقیم آنان در اداره امور جامعه است. اعمال قدرت شوراها بویٰژه در کردستان یک عامل موثر و تعیین کنده درمقابله با نیروهای راست و ناسیونالیست و تلاشهای آنان برای آلترناتیوسازی از بالای سر مردم است.    

اعمال حاکمیت مردم، شوراهای مردمی تضمین کننده کوتاه کردن قدرت مسلح احزاب ناسیونالیستی است.  

  

٢٧ خرداد ١٣٩٨

١٧ ژوئن ٢٠١٩

 

ایسکرا ٩٩٣

توجیه گری و ابهام زایی دو ابزار تخریب درون حزبی

توجیه گری و ابهام زایی دو ابزار تخریب درون حزبی

نیاز به ایده پردازی و توجیه مداوم این ایده ها، در تمامی احزاب سیاسی، در راستای منافع سیاسی و برای بسیج عمومی، از واقعیات دنیای سیاسی است.

مشروعیت بخشی به یک ایدئولوژی که می باید شکل واقعی خود را در ذهن توده های هوادار این باور بیابد، هر بار به تازه سازی و توجیه گری اقدامات افراد سیاسی پیشبرنده این اهداف سیاسی، نیازمند است. رابطه ای مستقیم بین بحران در مشروعیت یک ایده، با حجم توجیه گری های افراد حامی آن وجود دارد. به گونه ای که هرچه این جهان بینی که به قامت حزب سیاسی خود را بازیافته است، از اهداف واقعی خود دورتر شده باشد و اعتماد عمومی خود را ازدست داده باشد، دستگاه توجیه گری از سوی بازیگران سیاسی طرفدار آن نیز گرم تر خواهد بود. توجیه گری ابزاری است در سیاست که سعی می کند، "به نفع آنچه می خواهد درست باشد"، اقامه برهان می کند. از این رو معادل های زیادی در زبان پیدا می شوند که بخشی از فعالیتهای را که در "توجیه گری" اتفاق می افتند، بیان کنند. عوام فریبی، سفسطه، دروغ پردازی، کج فهمی خودخواسته، برداشت های متضاد از یک موضوع مشخص"؛ همه دست های توجیه پذیر ساختن امور سیاسی هستند.تشریح ساختار سیاسی یک گروه سیاسی هنگامی به نتیجه می رسد که "هدف اصلی" یک گروه سیاسی را در  سایه تلاش برای توجیه پذیرکردن آن برسی کرد. با این وصف میتوان معیاری به دست داد که بازیگران سیاسی چگونه برای مشروعیت یابی اقدام به توجیه وسایل دسترسی و خلق امکان هایی برای هدف خود اقدام می کنند.. بوسیله توجیه گری میتوان اقدامی اشتباه را در دقیقه ای مشخص بایسته نشان داد و در دقیقه ای دیگر برای غیرعقلانی بودن آن توجیه آورد. " توجیه گری سیاسی در احزاب سیاسی به اینگونه است که برای پیشبرد اهداف سیاسی در ساختاری کلیت یافته به نام حزب ایفای نقش می کند. اهداف مشخص و منافع مشخص، که در راستای تحقق بخشیدن به هدف غایی اعضای متشکل امکان های رسیدن را مهیا می کنند.

اکنون ساختار کلی یک حزب را در نظر بگیرید که حول یک هدف مشترک به توجیه اعمال سیاسی خود پرداخته است. بیشترین ضربه را به ساختار منسجم یک حزب تنها میتوان به وسیله تضعیف درونی آن و تار کردن افقهای مشترک که برای اعضا آن جریان و هوادارنش، حکم نقشه راه را دارد، به دست آورد. به سخنی دیگر، به وجود آوردن  فضای شک و ابهام بهترین گزینه برای دودلی در عمل مشترک خواهد بود. در یک مبارزه سیاسی وقتی که هدف بیرون از سنگر مشترک ما باشد، به روشنی زمان حمله و چند و چون دفاع را می توان سنجید و تناسب نیروها را به دست آورد. این تناسب مسلما عددی نخواهد بود، چرا که معیارحقیقی، میزان باور هوداران یک اندیشه به برحق بودن راهی است که در غایت به آن خواهند رسید. با تیره و ابهام آلود کردن فضا و سلب مشروعیت از این اهداف، زمینه برای متلاشی شدن بافت فعال فراهم می شود و در یک روند آرام تمامی آنچه زمانی ارزش انقلابی و تشکیلاتی بود، از ارزش بودن خود تهی می شود. این دقیقا کاری است که یک بافت بیمار در درون یک ارگانیسم زنده انجام می دهد.

در چنین وضعیتی پدیده ای رخ می دهد که به آن "ریزش سیاسی" می توان گفت. در بیشتر احزاب سیاسی دیر یا زود، اختلاف هایی رخ می دهد که منجر به این پدیده می شود. اگر مقدار این تخریب درون بافتی به حدی برسد که دیگر از مجرای منافع  مشترک حزبی بیرون باشد، ما وارد یک مرحله بحران سیاسی درون ساختاری شده ایم.

در این لحظه برسی تناسب قدرت دو طرف به شدت اهمیت می یابد. در اینجا نیز یک رابطه مستقیم بین جناح ضعیف و از بین بردن سریع سنگر های دفاعی حزب و اتلاف وقت وجود دارد. جناحی که این بحران را به وجود آورده سعی می کند تا وقت بیشتری برای خود داشته باشد، که خود را تکثیر و بازتکثیر کند. پس به شدت معطوف به ارگان های تبلیغی حزب و   دست به تلاشی برای کسب اهرم های مالی تشکیلات خواهد زد. زمان و اتلاف وقت بیشتر، از سوی دیگری هم برای این افراد مهم است، چرا که در موازنه قدرتی که وجود دارد، به راحتی می توانند ببینند که بازنده اصلی تصمیمات کلی اعضا خواهند بود. این شیوه که در بالا با مثال بافت بیمار در یک ارگانیسم شرح دادم، با حملات تند پیاپی در واقع خواستار یک صلح است، اما در این هنگام، صلح کاری جز شناسایی قدرت تناسب نیروها نخواهد کرد و تنها بر مبنای خرید فرصت بیشتر برای تخریب حداکثری و سهم خواهی بیشتر را به دنبال خواهد داشت.. این دقیقه ای است که توجیه گری دوباره به میدان می آید و این سوال پیش می آید؛ اگر واقعیتی وجود داشته باشد که می بایست طرح شود، چرا اکنون مشروع بودن طرح آن از بین رفته است. تمامی استدلال هایی که به صورت تهمت هایی کلی مطرح می شوند، درواقع هیچ هدفی جز به وجود آوردن ابهام ندارند و استفاده از این فضای ابهام به افراد توجیه گر فرصت این را می دهد که خود را در نهادهایی از حزب ابقا کنند. این بخش آخر دقیقا همان راه کار سیاسی همه دولت ها و احزاب سیاسی است که با بهانه قرار دادن، زمین و آسمان و امنیت و عدم شرایط مناسب و دشمنان خارجی و غیره، سعی در توجیه اهمیت وجود خود دارند و در واقع همه تلاش خود را انجام می دهند که اعضای این نهادها، دوباره مشروعت آنان را به پرسش نگدارند. با طفره رفتن از حضور بحث های سرتاسری در بین اعضا، به تعویق انداختن مجامع اظهار نظر عمومی، انتخابات ها و دیگر ابزارهای درون ساختاری، سعی در خرید فرصت و زمان برای تخریب بیشتر کل ساختار به منظور استفاده حداکثری از فضای مبهم ایجاد شده دارند.

روند مبارزه واقعی در درون همه نهاد های اجتماعی که حزب نیز به مثابه تجلی یک ارگانیسم پویا، سمبل مبارزه در درون جامعه و پیشاهنگ هدایت این مبارزه است، به چالش کشیدن  افرادی است که از درون اقدام به تخریب مستقیم آن می کنند. و از تمام ابزارهای توجیه گری استفاده می کنند تا بگویند چه هنگام مصلحت در تخریب آرمانهای حزب است و چه هنگام  در سکوت موفق به یارگیری بیشتری می شوند. هنگامی که این بحران در یک ارگانیسم پویا شکل گیرد، زمان به فساد بیشتر بافتهای فعال منجر می شود و دقیق ترین راه حل سیاسی، محدود کردن فضا و زمان در مقابله با از بین رفتن حداقلی ساختار است. نمی توان تصور کرد که در درون یک تشکیلات سیاسی و بوسیله ابزار و نیروهای آن، اقدام به تضعیف و بهره برداری از آن برای ساخت متضاد آن را داشت. این پاردوکس درونی الگویی است که بوسیله توجیه گری و ساختار تولید ابهام در باورهای مشترک، قصد نابودی کل ساختار را به سود خرید وقت برای ابقای خود دارد.

 

June 19, 2019

هیولای جنگ بر فراز ایران

هیولای جنگ بر فراز ایران
پس دو چشم روشن ای صاحب نظر  مر تو را صد مادرست و صد پدر( جلال الدین بلخی) صاحب نظر به معنای باریک بین و آگاه است و دوچشم روشن به معنای چشمانی است که همه چیز را به درستی و به روشنی و با ژرف نگری می بیند. جلال الدین بلخی این چشمان  جهان را با چشمانی روشن و ژرف می ، ارزشمند تر می داند. مردمان خردمند و دانا ، را از صد مادر دلسوز که  نگهبان فرزند است و از صد پدر که پشتیبان و راهنمای فرزند است نگرند و به گفته ی حافظ نظرباز هستند. صاحب نظر و یا نظرباز کسی است که خوب و بد پدیده های جهان را با دیدگان خردمندانه می بیند و ژرف نگری می کند. چشمان روشن بین زیبایی ها را با شگفتی ستایش می کند و زشتی ها را نیز بخوبی می بیند و به همگان نشان می دهد. مردمان بی خرد و نادان تنها به شنیده های خود باور می کنند و فریب می خورند. شنیده ها را باور کردن یعنی دروغ های آخوندها را باور کردن، یعنی خمینی را باور کردن. طالبان و مجاهد و شهید و شهیدپروری مردمان خاورمیانه را به خاک سیاه نشانده است. جنگ افغانستان را طالبان به فرمان سرمایه داران کشورهای اروپایی و آمریکایی و با کمک آخوندهای مردم فریب به راه انداختند و هنوز هم روزانه ده ها و گاهی صدها نفر را به کشتن می دهند. هیچ خردمندی از مرگ خود و ده ها تن بی گناه خشنود نمی شود مگر یک نادان یا یک طالبان. سرمایه داران کشورهای باختری از نادانی برخی از مسلمانان بهره جسته و آن ها را گوشت دم توپ خود می کنند. هر روز در افغانستان، ایران، سوریه، پاکستان، عراق و دیگر کشورهای مسلمان نشین مسلمانان با پول و ابزارهای جنگی سرمایه داران یکدیگر را می کشند تا به بهشت بروند، زهی بی خردی و نادانی! 
فرهنگ پالوده ی ایرانی آزار موری را هم بر نمی تابد. فردوسی در زنده نگه داشتن این فرهنگ نقش بسیار ارزنده ای داشته است. آلودگی فرهنگ ایرانی به اسلام زشتی ها و کاستی های بسیاری را به ایرانیان کم خرد و نادان آموخته است. آیه های بسیاری در قران زنان و بردگان را خوار شمرده است و مسلمان ها را به کشتن کافران فرمان داده است .در آیه پنجم  ُ « سوره توبه آمده است: ُ مُرُحْ ال ُرُهْشَ ْ الْ َخَلَسْ ا ان َذِإَف ْ تاب ْنِإَ ف ٍدَصْرَ م َّلُ ک ْمُهَوایییلُدُعْ اق َ و ْمُوهُرُصْ اح َ و ْمُوهُذُ خ َ و ْمُوهُمُتْدَجَ و ُثْیَ ح َکینِرْشُمْ وا ال ُلُتْاقَف مُهَبیلَ وا س ُّلَخَ ف َکاةَّ ا الز ُوَ آت َ و َلاةَّ وا الص ُقامَ أ َ وا و ) پس چون ماه ۵( ٌحیمَ ر ٌورُفَ غ َ َّ اللَّ َّنِإ حرام سپرى شد، مشرکان را هر کجا یافتید بکشید و آنان را دستگیر کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهى به کمین آنان بنشینید ِهاى  .» پس اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند، راه برایشان گشاده گردانید، زیرا خدا آمرزنده مهربان است
 دست و سر ، این آیه و آیه های همانندش در قران به تفسیر و سفسطه نیاز ندارد .از دیرباز در ایران و در دیگر کشورهای جهان به بهانه ی همین آیه ها سنگسار کرده اند و می کنند بریده اند و می برند و با بمب خود را و دیگران را می کشند. چرا کسی را که نماز نمی گزارد و زکات نمی دهد باید کشت و زن و فرزندانش را به اسیری برد؟ همه ی آدمکشی های پیروان اسلام به فرمان خداست و در قران آمده است. سرمایه داران جهان با کمک مالی و با فروش ابزارهای جنگی به طالبان و داعش و باکوحرام و دیگر مسلمانان نادان و بی خرد در جهان آنان را به جان هم انداخته اند. جنگ طالبان در افغانستان به بهانه ی مبارزه با شوروی آغاز شد. پس از آن ارتش آمریکا به افغانستان و سپس به عراق یورش آورد. کودتای آمریکایی در پاکستان، جنگ ویرانگر و خانمانسوز سوریه سال هاست که خاورمیانه را به آتش و خون کشیده است. ماشین های جنگی کشورهای سرمایه داری با جنگ هایی که در جاهای دورتر از پایتخت خود راه می اندازند، جیب سرمایه داران را از راه تولید و مصرف ابزارهای جنگی مانند هواپیماها، کشتی ها، تانکها و خودروها پرمی کنند. یک هواپیمای  میلیون دلار از پول مالیات کارگران، کارکنان دستگاه های تولیدی و مردمان کم درآمد را به جیب  سرمایه داران سرازیر می کند. با ۸۵ که بین زمین و هوا دود بشود بیش از ۳۵اف  میلیون دلار بی سروصدا به جیب ترامپ می رود. کسی هم از نابودشدن خلبان و کمک خلبان آن سخن نمی گوید یا در بهترین حالت، با دادن یک ۸۵ ناپدید شدن یک فروند جت جنگی   به طور واقعی و یا از راه حساب سازی های ، مدال یا نامه ی ستایش آمیز به خانواده ی آنان همه چیز به فراموشی سپرده می شود. اگر درجنگی ده ها یا صدها ابزار جنگی گرانبها
دروغی دود شود ثروت کلانی به جیب سرمایه داران کشورهای باختری سرازیر می کند. هم سرمایه داران کشورهای پیرامونی جنگ را دوست دارند هم نوکران و دلالان آن ها در افغانستان، پاکستان، عراق، سوریه، لیبی و ایران و ... 
حمله سپاه پاسداران به نفت کش ها در دریای عمان یک وحشی گری احمقانه است. گروهی دزد و آدمکش جان میلیون ها مردم بی گناه را به بازی گرفته اند.  برای کسانی مانند خمینی که گفت "جنگ نعمت است" جنگ خوب است. برای خامنه ای جنگ نعمت است، چون هم جیب آنان و خانواده هایشان را پر از دلار می کند و هم بهانه ی خوبی است تا صدای مردم را خفه کنند و آن ها را در میدان های جنگ و یا در زندان ها بکشند. کسانی که در میان ایرانیان برون مرز بر طبل جنگ می کوبند آب به آسیاب اربابان خود می ریزند. کسانی هم که این روزها به مردم دلداری می دهند که جنگ نخواهد شد، توده های مردم را خواب می کنند تا جنگ افروزان در آرامش و با آسودگی خیال جنگ را آغاز کنند و توده های بی پناه را مانند مردمان سوریه در جنگی ناگزیر به کشتن بدهند. ما ایرانیان پیش از آن که دیر بشود باید دست به مبارزه بر ضد جنگ بزنیم و نگذاریم حکومت آخوندها هر کاری که می خواهد بدون اعتراض مردم انجام دهد. ما پیش از آن که آتش جنگ شعله ور شود باید با اعتراض های فشرده و انبوه جلوی آن را بگیریم. جنگ که آغاز شود به این سادگی ها خاموش نمی شود. ممکن است که امروز ترامپ به دروغ و برای فریب مردمان جهان بگوید که جنگ نمی خواهد اما هنگامی که بوی سود به مشامش برسد صدها هزار نفر را در آتش جنگ خواهد سوزاند. امروز مردمان کشور ما چه در درون ایران و چه در بیرون مرزهای ایران باید بر ضد جنگ به پاخیزند و تا جایی که می توانند بر ضد جنگ به در یک مبارزه ی همه گیر بر ضد جنگ حکومت خامنه ای فلج خواهد شد. چون مبارزه ی بر ضد جنگ همیشه حق است و پیروز  ، مبارزه بپردازند. تا پیش از آن که جنگ آغاز شود در ، محمدعلی کلی از رفتن به جنگ ویتنام خود داری کرد و مبارزه بر ضد جنگ ویتنام را به اوج خود رساند. مبارزه ی گسترده ی ضد جنگ در آمریکا ۱۹۶۶ می شود .در سال سال های شصت و هفتاد میلادی، دست درازی دولت آمریکا در ویتنام را متوقف کرد. ما ایرانیان هم امروز باید چشم اسفندیار را در حکومت دیکتاتوری آخوندها نشانه برویم و آن را نابود سازیم. این جنگ مانند جنگ ایران با عراق نیست که خمینی توانست با دروغ و نیرنگ   بیش  از یک میلیون و نیم جوان ایرانی و عراقی را در راه منافع اربابانش قربانی کند. این جنگ با آن جنگ بسیار متفاوت است. این جنگ، چشم اسفندیار و نقطه ی ضعیف حکومت اسلامی است و طومار این حکومت ستمگر را درهم خواهد پیچید. 
منوچهر تقوی بیات
  میلادی ۲۰۱۹ خورشیدی برابر با هفدهم ژوئن ۱۳۹۸ استکهلم ـ بیست و هفتم خرداد ماه
  

این روزهای سخت با بهانه های شیرین !

این روزهای سخت با بهانه های شیرین !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

دبیر شورای عالی امنیت ملی حکومت اسلامی ایران اعلام کرد سازمان سیا مورد ضربه" نظام قرار گرفته است ، بیچاره سازمان سیا...


پنتاگون روز دوشنبه ۱۷ ژوئن (۲۷ خرداد)، ۱۱ عکس مختلف از حمله به نفتکشها را منتشر کرد و به مانند ستاد فرماندهی مرکزی ارتش آمریکا (سنتکام) مدعی شد که تصاویر جدید هم سرنشینان یک قایق پاسداران را نشان می‌دهد که در روز حادثه تلاش می‌کردند تا یک مین عمل نشده را از بدنۀ نفت‌کش کوکوکا کوریجوس جدا کنند....بیچاره پنتاگون


ملاقات وزیر اطلاعات حکومت اسلامی ایران با سران حماس در لبنان جهت خراب کردن معامله قرن ... بیچاره فلسطین

اصابت سه راکت به یک پایگاه نظامی در شمال بغداد...بیچاره آمریکای مظلوم...

اعزام هزار نیروی نظامی جدید به خاورمیانه توسط پنتاگون...بیچاره مامانش اینا.
 

اورانیوم غنی شده را ولایت فقیه میخواهد افزایش دهد ، اروپا چون کاری نکرده ... بیچاره مردم ایران که این چلمنگها روی سرشان حاکم شدند ، هر چند این سکه روی دیگری هم دارد . انسان و جوامع تحت هر شرایطی هر انتخابی میکند لایقش همان است ، جامعه متناقض و بیمار فرهنگی ایرانی بهتر از این لایقش نبود ... جامعه ای که هنوز روشنفکرش در ذهن عقب مانده خودش ، برای خودش یک جایگاه ویژه قایل است و تو را عقب مانده و بی تربیت میبیند . چون به سادگی اقرار میکنی گرسنه هستی ! روشنفکر عقب مانده ای که از گرسنگی فقط تصویر معده های خالی را دارد .


ولایت فقیه حاکم در ایران با سپاه پاسدارانش فقط یک منطق دارد که هی عربده میکشد ، از جنگ خبری نیست ...

غرب هم فقط یک منطق دارد که هی آروق بی بخار و حرف مفت میزند ، بهتر از همین ولایت فقیه حاکم پیدا نمیکند ...

پس همین ولی فقیه عقب مونده حاکم در ایران را بزرگ میکند مثل داعش که خودش خلق کرد ، خودش بزرگ کرد و خودش تمامش کرد ...

این را هم خودشان باید تمامش کنند اینطور نباشد که فکر کنید کارتر آورد مردم با اردنگی بیرونش کنند ... از مردم خبری نیست . مردم تصمیم گرفته اند فقط تحمل کنند . اگر هم معجزه ای در کار باشد موسی یش درهمین کاخ سفید ساکن است . این معنی اش این نیست که ساکنان کاخ سفید انقلابی هستند ! این معنی اش این است که مخاطب خیلی اسکول است .
 

دیوید فروم (از تحلیلگران معروف نئوکان‌ها)، در مطلبی که در نشریه معتبر "آتلانتیک" منتشر کرده، در تیتر نوشته است: "از کسی که طرفدار جنگ عراق بوده، بشنوید: جنگ با ایران فاجعه خواهد بود...

حالا چند کلامی هم تو بشنو ... جنگ یک روشی در پیش بردن خطی سیاسی است . افراد منتخب سیاستمدار جنگ را انتخاب نمیکنند، آنها انتخاب میشوند که جنگ را پیش ببرند ، بوش و تیم اطرافش جنگ عراق را انتخاب یا تصمیم نگرفت آنها فقط مجری بودند . تصمیم برای بلعیدن عراق در بالای سرشان گرفته شده بود بروی سکوی 11 سپتامبر...

غرب در مجموع برای کوبیدن آخرین میخ تابوت خاورمیانه قدیم ( حکومت اسلامی ایران ) سیاست جنگی ندارد و ترجیحش بر مذاکره و حفظ همین نظام استحاله شده است ... ولی اگر کارش با مذاکره پیش نرود میتواند کاری کند که موشکها برای مذاکره کمک کننده شوند
 

سناتور آمریکایی : نیروی دریایی و لااقل یک پالایشگاه حکومت اسلامی ایران را که بزنیم خامنه ای وارد مذاکره میشود .

عراقچی : خروج از برجام در دستور کار قرار دارد در پایان اولتیماتوم 2 ماهه ولایت فقیه به اروپا...

آمریکا برای 4 ماه دیگر عراق را شامل معافییت های تحریم حکومت اسلامی ایران کرد ...

بریتانیا حکومت ولایت فقیه را مسئول حمله به نفتکشها معرفی کرد...


تبدیل برجام به بحران اتمی ، جهت تعیین جانشین برای خامنه ای ... انحراف ذهن است . سیستمی که توی خودش ریده و حتی پوشک ندارد خودش را عوض کند چطور فکر جانشین باشد ؟ تمام محتوای دعوای غرب در خاورمیانه در همین کادر است که رهبری فردی در کشورها منسوخ شود و کار جمعی سرمشق قرار گیرد . به گفته لیبراسیون، غرب با سیاست تهاجمی خود هیچ راه خروجی برای حکومت اسلامی ایران باقی نگذاشته‌اند...


من هنوز هم معتقدم حملاتی موقتی روی نیروی نظامی حکومت اسلامی ایران در مسیر مذاکره کمک کننده است . حکومت اسلامی ایران برای چرخش جدی با توجیهی الهی به این ضربات نیاز دارد ...
 
 

18.06.2019
اسماعیل هوشیار

 

از هفت تپه تا اوین: با هم باشیم، قویتریم

از هفت تپه تا اوین: با هم باشیم، قویتریم

در طی دو روز گذشته اخبار رسیده از اوین قریب سه ماه بی خبری از زندانیان هفت تپه و لوله اهواز  را شکست. ورقپاره حکم دادستانی، قبل از هر چیز، پرده از پیچ و تاب و حقارت  و درماندگی دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی برمیدارد. این پرونده سرگذشت فرزندانی از طبقه کارگر است که در چنگ بیرحم ترین جلادان و کینه توزترین دشمنان مردم تن به تسلیم نداده اند. مخاطرات و ضایعات عظیم لحظات اسارت و زندان این عزیزان بر هیچ کس پنهان نیست. اما اگر هفت تپه و فولاد  داستان اتحاد و پافشاری متحدانه بر سردستیابی بر حقوق حقه کارگری است، چه کسی میتواند از بهترین فرزندان این اعتصاب جز رگه های مقاومت و سرکشی انتظار داشته باشد؟

ساختمان و سالن های دهشت انگیز اوین در آدرسی در تهران، اما تهدید اوین یک دم کارگران را در دور دستها هرگز تنها نگذاشته است. با اولین بارقه های "چه باید کرد"،  اوین نه بصورت کابوسی از  عفریت ناکجا آباد ارعاب،  بلکه در هیبت یک واقعیت زمینی در لباس مدیریت و حراست و دستگاهها و مقامات و قانون با دم و باز دم کارگران در هم آمیخته است. بگذارید سرگذشت اعتصاب هفت تپه و فولاد را  در سایه آخرین اخبار منتشر شده در مورد پنج زندانی اوین دوباره بازنویسی کنیم. پرونده اوین بخصوص  در شناخت الگوهای فداکاری و عشق به همنوع در قعر فقر و تباهی و تسلیم  ضروری است، الگوهایی که خود را به آب و آتش زدند تا اتحاد و رزمندگی را بجای صبر و درماندگی به خون تبار کارگری آن جامعه تزریق نمایند. چسناله های سرکوب سرمایه در ایران را باید بدقت خواند تا بتوان آرمانخواهی فرزندان مردم محروم این جامعه را   قدر گذاشت، اما در عین حال  ورقپاره های دادستانی مقیم اوین گواه اینست که هرگز آرمانخواهی کارگری به این اندازه با زندگی روزمره و نفس حیات کارگر و خانواده های کارگری به یکدیگر  گره نخورده است.  

هیچ چیز مسخره تر از  اتهام "اختلال در نظم و توطئه بر علیه نظام" نمیتواند باشد. میشود سوال کرد غیر از مرگ تدریجی کدام چشم انداز در مقابل مردم محروم جامعه قرار دارد؟ میشود سوال کرد این نظام مبارک جز تباهی، مبشر کدام دلخوشی و خوشبینی در زندگی توده عظیم زحمتکش بوده است؟ راستی کدام نظم؟ نظم استثمار وحشیانه و تسمه به گرده کشیدن جامعه، نظم بیگاری، نظم پر افتخار معافیت کارفرما در عدم پرداخت دستمزد، نظم قانونی جان کندن در قعر فقر؟ نظم فرودستی و تبعیض علیه زنان؟ وفاداری برای نظامی که در بن بست فروش کلیه و کودک و تن فروشی همسر او سالهاست مثل موریانه به جان غرور و احترام فردی و شهروندی  او افتاده است؟ بدون شک زندانیان هفت تپه قهرمانند، اما چه کسی است که نداند مقاومت نکردن در مقابل سیاهی و استثمار و استبداد چه مصائب و چه ضایعات عظیمتری بهمراه ندارد؟

بلاخره کسی باید در این حکومت جوابگو باشد: تکلیف چیست؟ اگر کر کسی نخواهد با فقر و سیه روزی بسوزد و بسازد، اگر کارگری در بدری و بی خانمانی را سرنوشت محتوم خود نداند، رفاه و آسایش را جستجو کند، روز کار دوازده ساعته را نپذیرد، بیکاری را معادل خانه خرابی  و اشتغال را معادل له شدن زیر فشار ماشین و چرخ و دنده کارخانه ها و در یک کلام توحش استثمار کارمزدی را  شایسته انسانها نداند، اگر کسی آزادی، حق تشکل بخواهد، کردها را در تعیین سرنوشتشان محق بداند، طرفدار برابری حق زن و مرد باشد، تکلیفش چیست؟

اوین میترساند، هنوز میترساند، اما اوین به مثابه مرکز فعال اشاعه ترس در جامعه به پایان تاریخ مصرف خود برای بورژوازی حاکم  نزدیک شده است. اعتصاب هفت تپه آخرین گواه آن است که  اوین جلودار اعتراض و حق طلبی نیست. عزت و احترامی که به حق تمامی جامعه  متوجه دستگیرشدگان هفت تپه میکند، باید و میتواند به کابوس اوین در آن جامعه پایان دهد.   آزادیخواهی یکبار با موج یک انقلاب دروازه های  اوین را از پاشنه درآورد و سیفون افسانه تسلیم و سرکوب خاورمیانه را کشید. اعتراضات هفت تپه یک دهان کجی به اوین بود، اوین را به هماورد طلبید، و میتواند طلایه دار تصفیه حساب آزادی و آزادیخواهی با آن در ورژن اسلامی بورژوازی ایران باشد.

باید بخاطر آورد حربه رژیم بر علیه  کارگر فقط به زندان و ضرب و شتم و اعدام و همه آن حربه هایی که همه جامعه را به انقیاد میکشد، محدود نمیشود. سرمایه دار و دولتش فقط جان بچه کارگر را در زندان به گرو نگرفته است، در بیرون زندان هم تملک ابزار تولید و محصول و از طرف دیگر بیچیزی محض ابزازی ساخته است که گویی همه چیز کارگر را میشود با آن تحت کنترل گرفت. کارگر ظاهرا آزادی که در شهر قدم میزند، شاید از زندانیان رسمی  زندانی تر باشد. فقر و اجبار به بردگی برای لقمه ای نان محکم تر از هر دیواری او را از زندگی و نعماتش،  و از همه توقعاتش محروم نگه میدارد. حبس مادام العمر با اعمال شاقه برای همه اعضای خانواده! بورژوازی در ایران را باید استاد بهره گیری این حربه بر علیه طبقه کارگر نامید.  

امروز با پرونده زندانیان اوین جا دارد خود را در مقابل مبارزه و اعتصاب بزرک هفت تپه و فولاد و همه هیبت موتور محرکه آن بیابیم، همه کسانی که از یک پیام  ساده اتحاد کارگری، از ورد قدیمی  "با هم باشیم قوی ترهستیم" پایه های سلطه بورژوازی را به بازی گرفتند. هنوز برای باز شناختن تعداد بیشتری از الگوهای ایستادگی، لولاهای اتحاد، مبتکران صف متحد کننده، برای سرودها و داستانهای متاثر از سهم بهترین فرزندان این طبقه باید جلوتر رفت. تا همین جا نیاز به مشتهای گره کرده و متحد است که  ما را به یکدیگر گره میزند.   

برای آزادی زندانیان هفت تپه، برای آزادی زندانیان سیاسی باید اعتصاب و اعتراض هفت تپه را همانجا که نیمه تمام ماند، در سطح سراسری  پی گرفت. طبقه کارگر برای تصرف اوین، اینبار، نیاز به یک انقلاب ندارد، سقوط اوین، چه بسا میتواند شیپور و محرک و وسوسه انقلاب باشد. دست کم دادستانی تهران بزرگ با این کیفر خواست به جنگ زندانیان هفت تپه آمده است.

مصطفی اسدپور

18 ژوئن 2019

 

 

فعالین منفرد سوسیالیست چگونه و چرا باید متحد شوند!

bahram.rehmani@gmail.com

 

فعالین منفرد سوسیالیست هر کدام مشغول فعالیت‌های مختلف و متنوع سیاسی، فرهنگی، هنری در نهادهای دموکراتیک و کمیته‌های همبستگی کارگری و غیره هستند. فعالینی که در عین حال خود را عضو جنبش‌های سیاسی - طبقاتی جامعه ایران می‌دانند. تعداد آن‌ها نیز ده‌ها برابر از تعداد اعضای احزاب و سازمان‌های چپ موجود بیش‌تر است. بسیاری از آن‌ها به دلایل مختلف سیاسی از این احزاب و سازمان‌ها جدا شده‌اند و یا این که هرگز به ان‌ها نپیوسته‌اند.

اکنون با توجه به شرایط حساس جامعه ایران، منطقه و جهان، احزاب و سازمان‌ها کار خود را می‌کنند و در این میان سئوال این است که چرا افراد منفرد سوسیالیست در یک شبکه افقی متحد و متشکل نمی‌شوند؟

آن هم در شرایطی که جامعه ما با دیگر در آستانه تحول تاریخی بزرگ و سرنوشت‌سازی قرار گرفته است و به همین دلیل، گرایشات مختلف سیاسی چپ و راست به حرکت درآمده‌اند تا خود را برای دوره جدید آماده سازند. به‌عبارت دیگر، تاریخ مصرف عمر نکبت‌بار حکومت اسلامی رو به پایان است بنابراین، اگر جامعه ما خود را آماده می‌کند تا این هیولای زمین افتاده را به گور بسپارد در عین حال، ضرورت دارد که خود را برای ساختن جامعه نوین نیز آماده سازد.

اکنون ما با سه حرکت کلان در دو گرایش چپ و راست جامعه روبه‌رو هستیم: دولت‌گرایی و ملت‌گرایی؛ جامعه‌گرایی و شورا گرایی و نهایت جنگ‌طلبی و کشورگشایی.

البته خود این سه حرکت کلان نیز به حرکت های مختلف تقسیم می‌شوند اما بند ناف مشترک گرایشات چپ و راست جامعه ما، دولت‌گرایی است. آن‌ها از حکومت سوسیالیستی، کارگری و شورایی گرفته تا جمهوری، جمهوری دموکراتیک اسلامی و یا حکومتی که مانند وقایع افغانستان و عراق و لیبی با جنگ و کشتار به قدرت می‌رسد.

اما هدف این مطلب، نه به‌طور کلی نقد دولت‌گرایی، بلکه تاکید به‌ویژه‌های جامعه‌گرایی و شورایی است.

به این ترتیب، جنبش خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، تلاش می‌کند روحیه همبستگی و فعالیت جمعی برابری‌طلبانه را در جامعه رشد و رواج دهد. این جنبش، جهت چاره‌یابی مسائل سیاسی – اجتماعی برای پسا حکومت اسلامی، تاسیس خودمدیریتی دموکراتیک شورایی در سراسر جامعه ایران را مبنا قرار داده است. از این‌رو، تلاش ما بر این است که توجه جنبش‌ها و خلق‌های تحست ستم ایران را به این جنبش سیاسی - اجتماعی جلب کنیم.

اکنون ما باید  بحث تاسیس شوراها، کمون‌ها، تعاونی‌ها و سازمان‌دهی دفاع عمومی با اتکا به مجامع عمومی را، به بحث روز تبدیل کنیم. چرا که برای پایان دادن به خودبیگانگی انسان‌ها در جامعه، باید زمینه فعالیت مشترک آن‌ها را فراهم کرد. افق و چشم‌انداز روشن و ملموسی در برابر جامعه قرار داد. برای مثال، اگر قرار است در آینده، دولت و ملت خودی ساخته شود با این اهداف و جهت‌گیری‌هایی که ما اشاره کردیم مغایرت دارد. اما اگر قرار است جامعه پس از حکومت اسلامی از فلسفه «دولت - ملت» خودی عبور کند باید راه‌حل‌ها و اهداف اداره جامعه را در همه زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دفاع عمومی، دیپلماسی و غیره شفافیت بخشد. به این دلیل نیز موضوع سازنده و شکل‌دهی به ذهنیت حیات اجتماعی، باید به‌دور از هرگونه تفکر دولت‌گرایی، ملی‌گرایی، فرقه‌گرایی و خودمحور بینی باشد. بدون فعالیت و تلاش کافی در این خصوص، عبور از مسائل و موانع و برپایی یک جامعه دموکراتیک سخت و دشوار است.

جوهر جنبش خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، این است که راه و روش آزاد اندیشیدن، آزادشدن و آزادزیستن را به جامعه نشان ‌دهد. در این چارچوب نیز متحول ساختن سازمان‌یابی و شخصیتی شهروندان، از بنیادی‌ترین اهداف فعالیت‌های ماست. بدون این تحولات سازمانی و ذهنی مهم، ساختن جامعه‌ آزاد و خودمدیر، و هم‌چنین ایفای نقش در این راستا ممکن نیست.

ضرورت دارد که گرایشات جدی دموکراتیک و سوسیالیستی و انقلابی، برای ارتقا سطح مشارکت و زندگی اجتماعی در روند ساختن یک جامعه واقعا آزاد و خودگردان، تمام سعی و کوشش خود را به کار گیرند. به‌عبارت دیگر، ارتقا آگاهی و شخصیت دادن به شهروندان در سطوح بالایی نیاز دارد که در مبارزه‌ تاریخی برای آزادی و رهایی از بردگی مزدی پیش روی ما قرار دارد.

منظور از جنبش حودمدیریتی دموکراتیک شورایی، خودگردانی در جامعه و به‌معنای مردم آزاد است. مردم آزاد نیز به‌معنای ساختار جامعه‌ای است که خارج از محدوده دولت قرار گرفته است.

در جنبش خودمدیریتی دموکراتیک، دموکراسی مستقیم است نه دموکراسی رایج و نیابتی موجود در جامعه سرمایه‌داری. به‌علاوه این جنبش، نه توسط دولت، بلکه توسط مردم آزادی‌خواه و برابری‌‌طلب مخالف هرگونه تبعیض و نابرابری ملی، جنسیتی و کاپیتالیستی ساخته می‌شود. نیروهایی که به تاسیس جامعه خودمدیریتی دموکراتیک شورایی مبادرت می‌ورزند، در واقع پایه‌های مدیریت خویش را در مبارزه پیگیر با ستم جنسی، ملی و استثمار سرمایه‌داری مستحکم می‌کنند.

در این اندیشه، شهروندان در هر مکانی، نهاد‌های متعدد خود را با اتکا به مجامع عمومی‌شان به‌وجود می‌آورند و این نهادها نیز از طریق شوراهای محلی خود را به یکدیگر مرتبط می‌سازند. جنبش خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، به‌معنای سیستم سازمان‌های اجتماعی است. موسسات اجتماعی می‌توانند در این جنبش دموکراتیک جای گرفته و مستقیما به بیان مطالبات خود بپردازند.

این نوع از ارتباطات، آزادی را در خود و در جامعه بازتولید می‌کند. ارتباطات وسیع انسانی و برابر و داوطلبانه را در بطن خویش می‌پروراند. دموکراسی مستقیم خارج از محدوده‌ دولت را در جامعه رشد می‌دهد.

در جنبش خودمدیریتی دموکراتیک تمامی اقشار جامعه، یعنی زنان، جوانان، کارگران و خلق‌های تحت ستم و گرایشات مختلف مذهبی نیز با تفاوت‌های اجتماعی‌شان دخالت مستقیم دارند. این جامعه نه به رقابت و تجزیه درونی‌، بلکه به اتحاد و همبستگی می‌اندیشد. در این راه، شرط اساسی زندگی اجتماعی و حفظ حرمت و موجودیت انسان در فضای آزاد، برابر و دموکراتیک است. اجزای جنبش خودمدیریت دموکراتیک شورایی، به‌مثابه‌ بخش یا جزئی از جامعه طبیعی دارای جایگاه و احترام خود است. اجزای جامعه‌ای که نه به‌صورت سلسله‌مراتب کاپیتالیستی، بلکه به‌موازات هم و در کنار یکدیگر و دست در دست هم حرکت می‌کند. یعنی انسان‌ها بر اساس موازین آزاد و برابر و آگاهانه با یکدیگر متحد می‌شوند.

در جنبش خودمدیریت دموکراتیک شورایی هر جزء، بخش و سازمان ابتکار عمل مستقیم دارد. برای این‌که این اجزا بتوانند ساختار جامعه‌ای نیرومند را بنا نهند، بایستی همه‌ اجزاء و عناصر آن متحد گردند. برای این‌که متحد شوند نیز به هم‌آهنگی نیاز دارند.

شوراها، کمیته‌ها، واحدها و نهادهای مختلف، استقلال و ابتکار عمل خود را دارند. این سیستم در هر شرایطی، در بطن جامعه قرار داده می‌شود و تلاش‌ها در این راستا تعطیل نمی‌‌گردد.

در تاریخ دیده‌ایم که کارگران و خلق‌های محروم و اقشار ستم‌دیده با جان‌فشانی‌های زیادی با انقلاب خود سیستم دولتی را سرنگون کرده‌اند، اما نهایت دولت دیگری را به‌قدرت رسانده‌اند. این چرخه تاکنون نه تنها از سوی احزاب و سازمان‌های بورژوایی، بلکه هم‌چنان از سوی نیروهای ضدسرمایه‌داری، انقلابیون، سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها نیز تکرار شده است.

جنبش دموکراتیک خودمدیریتی شورایی، به این معنی است که از قدرت‌طلبی‌ها، کشمکش‌ها، رقابت‌ها و آسیب دیدن اتحادها و همبستگی‌های طبقاتی و انسانی جلوگیری می‌کند. باید فضایی به وجود آورد تا افراد و نهادها و نیروهای آزادی‌خواه و برابری‌طلب و عدالت‌جو مجال بروز خلاقیت‌ها و استعدادهایشان را پیدا کنند؛ همه به فکر خروج از وضع موجود باشند؛ همه به آفرینش بپردازند، همه از آزادی اندیشه و قلم و تشکل برخوردار گردند تا بر این اساس، انرژی نیروهای اجتماعی به‌طوری آزاد شود که امکان رشد و گسترش کافی داشته باشند. انسان‌ها، باید ارگان‌ها و نهادهای دل‌خواه خود را به‌وجود آورند و میدان عمل فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آزادانه‌ای پیدا کنند. چنین انسان‌هایی هرگز زیر بار زور و قدرت، سانسور و سرکوب نمی‌روند و خواهان دخالت مستقیم در مدیریت و اداره جامعه خویش و عدالت اجتماعی می‌شوند.

بی‌گمان در این مدل سیاسی، علاقه‌ توده‌ها به سیاست و سایر امور جامعه، افزایش می‌یابد و به خودبیگانگی و سیاست‌گریزی پایان داده می‌شود. از این‌رو، جنبش خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، سیستمی است که راه را برای مشارکت عموم جامعه هموار می‌سازد. این جنبش، مستقیما جامعه و فرد را تشویق می‌کند که تمام ظرفیت‌ها و پتانسیل خود را در رفع مشکلات جامعه به‌کار اندازند. بدین صورت، محیطی ثمر‌بخش و پرنشاط برای سیاست و سازمان‌دهی رفیقانه و صادقانه ایجاد می‌کند.

هر واحدی که در سازمان‌دهی این جنبش جای می‌گیرد استقلال خود را داراست. چرا که مستقیما مسئول سازمان‌دهی مناطق خود است. هر واحد، سازمان‌دهی خود را در میان کارگران، زنان، جوانان، فرهنگیان، اندیشه‌ورزان و دیگر اقشار اجتماعی دارد.

جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان و جوانان، جنبش بیکاران، جنبش روشنفکران و هنرمندان، جنبش‌های منطقه‌ای مردم ستم‌دیده و دیگر بخش‌‌ها‌ی اجتماعی با سازمان‌دهی خود می‌توانند این واحدها را به سطح بسیار تاثیرگذاری ارتقا دهند. این واحدها، نقش دموکراتیزه‌کردن جامعه را ایفا کرده و نیز دموکراسی را غنی کرده، تعمیق داده و همه بخش‌‌ها را سازمان‌دهی می‌کند.

اساسا یک وجه مهم‌ هر انقلابی، تغییری است که در وضعیت اجتماعی زنان و جوانان ایجاد می‌کند. یکی از دقیق‌ترین معیارهای سنجش مترقی بودن یک جنبش و یک نماد آزاد، برابری و دموکراتیک بودن یک انقلاب، رشد آگاهی اجتماعی زنان و تغییر شرایط زیستی آنان به‌سوی آزاید و برابری واقعی و ماندگار است.

این‌که زنان، به‌طور عملی دوشادوش مردان در فرایند انقلابی شرکت کنند، البته در جای خود نمود رشد دموکراتیک آن جنبش مفروض است، اما مسئله‌ اصلی که تعیین‌کننده‌ ماهیت برابری جنسیتی هر انقلابی است، عموما به‌پس از پیروزی جنبش مربوط می‌شود.

این‌که آیا پس از پیروزی نیز، زنان هم‌چنان نقش برجسته‌ خود در فرایند انقلاب را حفظ خواهند کرد؟ و یا در عوض همانند دیگر گروه‌های فرودست اجتماعی گوناگون که نقشی سرنوشت‌ساز در فرایند انقلاب داشته‌اند، به‌طور سیستماتیک از دست‌یابی به‌موقعیت‌های برابر محروم می‌گردد.

برخلاف دیگر جنبش‌هایی که پس از دست‌یابی به‌قدرت، جایگاه پیشین زنان مبارز را از آنان دریغ می‌کنند، در  مدل سیاسی و اجتماعی خودمدیریت دموکراتیک شورایی، زنان در قدرت سیاسی به‌طور واقعی هم قبل و هم پس از انقلاب سهیم هستند.

بنابراین، در جنبش خودمدیریت دموکراتیک شورایی، زنان از جایگاه مهمی برخوردارند. در این مدل سیاسی، زن و مرد دوش‌به‌دوش هم حرکت می‌کنند و در همه عرصه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دفاع عمومی از جایگاه یک‌سان و برابری برخوردار می‌گردند. در طول تاریخ بشر، همیشه مبارزه و مقاومت زن ادامه داشته و دارد. زن برای آفریدن زندگی اجتماعی، برای تامین زندگی و مبارزه با شرایط سخت، رنج‌ها و سرکوب‌های زیادی را متحمل شده است. از این‌رو، تاسیس و تثبیت یک جامعه نوین، باید از جامعه مردسالار کاپیتالیستی عبور کند تا به یک جامعه آزاد و برابر برسد.

در جنبش خودمدیریت دمکراتیک شورایی، محیط زیست جایگاه خاصی دارد. یعنی در این مدل انسان و طبیعیت با همدیگر اجین می‌شوند و اجازه نمی‌دهند محیط شان آلوده شود. امروز مسئله محیط زیست در ایران، نه یک مسئله لوکس، بلکه یک مسئله دردآور و فلاکت‌بار و تکان‌دهنده است. چرا که فقط در پایتخت نمایندگان خدا، هر سال حدود چهار هزار انسان به دلیل آلودگی هوا، جان خود را از دست می‌دهند. اکنون ریزگردها در خوزستان و سیستان و بلوچستان فاجعه‌بار و غیرقابل تحمل شده است.

دریاچه‌ها و تالاب‌ها، یکی پس از دیگری خشک می‌شوند و جنگل‌ها نابود می‌گردند. اکنون در بسیاری از شهرها و مناطق مختلف ایران، کم‌آبی به یک معضل بزرگ انسانی تبدیل شده است و در بعضی مناطق به درگیری منجر شده و یا جیره‌بندی آب و آوردن آب با تانکر از نقط دیگر به مرحله اجر درآمده است.

خشک شدن دریاچه نمک ارومیه، تنها خشک شدن یک دریاچه نیست که در جای خود دردناک است اما خشک شدن این دریاچه، کوهی از نمک را بر جای می‌گذارد که با وزیدن هر باد و باران و طوفانی به مناطق دیگر می‌رود و باعث خشک شدن مراتع و باغ‌ها می‌شود و بیماری‌های پوستی و چشمی به‌وجود می‌آورد. این مسئله جان و زندگی حدود ۲۵ تا ۳۵ میلیون انسان و هم‌چنین میلیون‌ها موجود زنده دیگر را تهدید می‌کند. گفته می‌شود تاکنون بیش از ۷۰ درصد دریاچه ارومیه خشک شده و عامل اصلی آن نیز حکومت اسلامی است. ده‌ها سد در اطراف این دریاچه ساخته شده و آب آن‌ها مانند سابق به این دریاچه نمی‌ریزد. از وسط دریا جاده‌ای بین ارومیه و تبریز کشیده شده است که از هر طرف بخشی از دریاچه را با شن و سنگ پر کرده‌اند و این مسئله مانع جزر و مد طبیعی دریاچه شده است. بنابراین مسئله زیست محیطی در ایران، یک مسئله سیاسی و امنیتی شده است و فعالین این عرصه در زندان‌ها هستند و حتی چندی پیش یک کارشناس دانشگاهی محیط زیست را در زندان در زیر شکنجه کشتند. از این‌رو، اهمیت ویژه به مسئله محیط زیست در سیستم خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، یک امر حاشیه‌ای نیست، بلکه یک امر مرکزی و مهم است.

اقتصاد در جنبش خودمدیریت دموکراتیک شورایی چه وضعی پیدا خواهد کرد؟ اصولا اقتصاد بر چه مبنایی سازمان‌دهی خواهد شد؟ مسئله مزدبگیران ‌چه شکلی پیدا خواهد کرد؟ آیا رابطه اقتصادی با جهان سرمایه‌داری چگونه تنظیم خواهد شد؟ و…

چنان‌چه در سطح محلی، شوراهایی که کنترل تولید و توزیع در مراکز تولید و اداره جامعه را برعهده گرفته‌اند و به‌شیوه‌ای خودگردان محلات را اداره می‌کنند اگر در سطح سراسری و ارتباطات بین‌المللی با سرمایه و جهان بیرون خود را تنظیم نکند چه بسا مسیر آن منحرف خواهد شد.

اقتصاد شورایی همانند سیاست آن در مقابل اقتصاد کاپیتالیستی قرار دارد و این اقتصاد نباید مبتی بر کسب سود و کار مزدی باشد. تولید هم باید بر مبنای نیازها جامعه صورت گیرد نه برای انباشت سرمایه. در این سیستم، اقتصاد همگانی است. یعنی همه از حق و حقوق اقتصادی و سیاسی و اجتماعی یک‌سانی برخوردارند و مازاد اقتصادی نیز به توسعه خدمات عمومی و نیازهای جامعه به‌ویژه به مناطق محروم کشور، آموزش و پرورش، درمان و بهداشت و رفاه بازنشستگان اختصاص داده می‌شود.

در واقع رسیدن به‌خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، اقتصادی مبتنی بر صنعت اکولوژیک و اقتصاد کمونی محوریت دارد. اقتصاد و صنعت و توسعه باید هم‌سو با محیط زیست باشند. سیستم مالی‌ و بازاری در این سیستم بر کسب پول از طریق پول مبتنی نیست، بلکه در پی بازدهی اقتصادی است و تلاش برای تحقق شعار «کار کردن آزاد است» به‌جای تصور کار به‌مثابه عمل شاق و بی‌گاری.

اگر ما ناچاریم در رابطه با صادرات و واردات با سرمایه‌داری منطقه‌ای و جهانی در ارتباط باشیم اما در سازمان‌دهی سیاست اقتصادی داخلی، به هیچ‌وجه موظف و مجاز نیستیم از قوانین ظالمانه و استثمارگر این سیستم تبعیت کنیم.

دفاع در این سیستم، مبتنی است بر سیستم خوددفاعی. بر این اساس کلیه امور امنیتی داخلی و دفاع ملی مشترکی که در برابر خارج صورت می‌گیرد، باید توسط خود جامعه سازمان‌دهی شوند، چرا که یک جامعه متحد و متشکل و آگاه می‌تواند به‌بهترین وجهی امنیت داخلی‌ و خارجی‌اش را برقرار سازد و به‌مناسب‌ترین شکلی نیازهای آن را برآورده سازد.

جنبش خودمدیریت دموکراتیک شورایی، از دیپلماسی به‌مثابه ابزار صلح و برقراری روابط مفید و دوستانه با خلق‌های همسایه و اجتماعات خویشاوند بهره می‌گیرد و هم‌چنین به سازمان‌دهی اجتماعات مشترک یاری می‌رساند.

 

ما هم اکنون نیاز داریم درس‌ها و تجارب تاریخی، به‌ویژه انقلابات مهم را یک بار مرور کنیم. از درس‌های مثبت و منفی آن‌ها پند بگیریم و بیاموزیم.

قیام  شهروندان پاریسی به‌ویژه کارگران و بخشی از گارد ملی، ایجاد نهاد سیاسی نوین با اتکا به انتخابات، تاکید جدی‌تر بر جدایی دین و دولت، و اجرای سیاست‌های بسیار ترقی‌خواهانه به‌نفع اکثریت مردم، مارکس و انگلس را تحت تاثیر قرار داد. سه خطابه‌ مارکس که بعدا در مجموعه‌ «جنگ داخلی فرانسه» منتشر شد، و قطعا از برجسته‌ترین نمونه‌های تحلیل سیاسی با زبانی فوق‌العاده زیبا و شیوا است، شرایطی را که به ایجاد کمون و سرنگونی آن انجامید شرح می‌دهد، و بسیاری از «اقدامات» کمون را به‌عنوان مدلی برای مبارزات و انقلاب‌‌های آینده طرح ‌می‌کند.

برای نمونه از نخستین درس‌هایی که مارکس بر آن تاکید کرد، این بود که انقلابیون نمی‌توانند از دستگاه حاضر و آماده‌ دولتی که تصاحب کرده‌اند استفاده کنند و آن‌را در جهت منافع خود به‌کار گیرند. وی اشاره می‌کند که «اولین دستور کمون سرکوب ارتش دایمی و جایگزینی آن با ارتش مردمی بود.» مارکس اقدام کمون در مورد «انحلال ارتش و جایگزینی آن با گارد ملی» را تاییدی بر آن‌چه که حدود دو دهه قبل در «هجدهم برومر لویی بناپارت» طرح‌ کرده بود، یعنی ضرورت «خرد کردن ماشین دولتی»، قلمداد کرد.

درست قبل از سقوط کامل کمون، مارکس در نامه‌هایی به لیبکنخت و کوگلمان (به ترتیب 6 آوریل و 12 آوریل 1871، به کموناردها انتقاد دارد که از ترس جنگ داخلی قاطعانه برخورد نکردند و «فرصت‌های زیادی را از دست دادند.»

زنان کارگر و حتی اقشار طبقه‌ متوسط و فقیر پاریس نقش فوق‌العاده عظیمی در استقرار و حفظ کمون در 72 روز عمر آن بر عهده داشتند. آن‌ها در فعالیت‌های مختلف از امور پزشکی و بهداشتی، رانندگی آمبولانس، تهیه‌ غذا، آموزش، فشنگ‌سازی، حمل مهمات تا جنگیدن در سنگر‌های خیابانی حضوری فداکارانه و دلاورانه داشتند. در روزهای آخر و حمله‌های وحشیانه‌ ارتش‌ «تی‌یر»، زنان با کودکان‌شان خود را در جلوی کموناردها قرار می‌دادند تا بلکه ارتشیان را از به رگبار بستن آن‌ها منصرف کنند، ـ نظیر آن‌چه که در روزهای اول استقرار کمون با موفقیت انجام داده بودند ـ اما این بار خودشان نیز به همراه کموناردها به خاک و خون غلتیدند. با همه‌ این فداکاری‌ها و حتی نقشی که زنان در استقرار کمون داشتند، به آنان حق رای داده نشد و این قطعا از خطای بزرگ تاریخ کمون است.

اعضای کمون پاریس، توسط رای‌دهندگان پاریسی در انتخاباتی که توسط کمیته‌ مرکزی گارد ملی برگزار شد، انتخاب شدند. مارکس در خطابه‌ سوم می‌گوید، «کمون از اعضای شورای شهر که با رای عمومی در ناحیه‌های مختلف شهری انتخاب شده، و در مقابل آن پاسخ‌گو و قابل فراخوانی بودند، تشکیل می‌شد. همان‌طور که مارکس توضیح می‌دهد، قرار بود که کمون پاریس مدلی برای دیگر شهرها و مراکز بزرگ صنعتی کل کشور باشد. مارکس اشاره می‌کند که طبق طرحی که تهیه شده بود، تصریح شده بود که «شکل سازمانی کمون حتی در کوچک‌ترین مزارع روستاها، شکل سیاسی مورد نظر است… کمون‌های روستایی هر استانی می‌بایست امور مشترک خود را به کمک مجمعی متشکل از نمایندگان همه کمون‌ها، که در مرکز استان تشکیل می‌شود، اداره کنند، و همین مجامع استانی می‌بایست به نوبه‌ خود نمایندگانی برای تشکیل مجمع عمومی در سطح ملی به پاریس بفرستند.»

به این ترتیب روشن است که اگر قرار بود ساخت کمون از سطح شهر پاریس به کل کشور فرانسه تعمیم یابد، هر ناحیه می‌بایست نمایندگانی برای سطح بالاتر از ناحیه‌ روستایی یا شهری انتخاب و آن‌ها نیز به‌نوبه‌ خود، نمایندگانی برای سطح‌ استان، و از آن مجمع برای کل کشور انتخاب کنند. اما متاسفانه بسیاری از نیروهای چپ جهانی علاقه ندارند به این مواضع مارکس درباره کمون پاریس اشاره کنند و تنها واژه «دیکتاتوری پرولتاریا»، که مارکس در انتقاد به رفقای آلمانی خود که بحث «دولت آزاد» را پیش کشیده بودند، گفته است که دولت هر طبقه‌ای به حاکمیت برسد دیکتاتوری طبقه خود را اعمال خواهد کرد تایکد دارند. در حالی که مارکس از این واژه، نه به‌عنوان یک واژه مثبت، بلکه منفی استفاده کرده است از این‌رو، خود مارکس بارها به زوال دولت تاکید کرده است. اما گرایشات مختلف احزاب و سازمان‌ها و حتی برخی افراد سوسیالیست و کمونیست ما، نه تنها تاکید عیجبی به «دیکتاتوری پرولتاریا» می‌‌ورزند، بلکه آن را پایه اصلی نظریه جامعه کمونیستی می‌نامند. فراتر از آن اتکایشان به همان سلسله مراتب حزبی و مدل سیاسی حاکمیت حزبی است که پس از انقلاب اکتبر 1917، در روسیه تشکیل شد.

قیامی که در شب 24 اکتبر به ثمر نشست و از دل آن شورای کمیسرهای خلق به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین به‌جای دولت موقت ظهور کرد. بسیاری از بلشویک‌های قدیمی، حتی پس از پیروزی هم‌چنان مخالف چنین سیاستی بودند؛ چهره‌هایی نظیر بوگدانوف، کراسین، ماکسیم گورکی و… که قبضه قدرت به‌وسیله بلشویک‌ها را یک «ماجراجویی نابخردانه» می‌دانستند. پس از انقلاب، بلافاصله احزاب و سازمان‌ها و مطبوعات مخالف توقیف شد و با دولت حزب بلشویک برخورد شد. سه‌‌ماه بعد، در کنگره چهارم شوراها، در برابر اعتراض برخی نمایندگان شوراها و سوسیالیست‌ها که می‌گفتند: «روزنامه‌های ما تعطیل شده‌اند»، لنین پاسخ داد که: «البته که تعطیل شده‌اند، ولی متاسفانه نه تمام آن‌ها! به‌زودی همه آن‌ها تعطیل خواهند شد…» حکومتی که 74 سال خفقان شدید بر مردم بولک شوروری اعمال کرد و هیچ کس جرات نکرد این گفته مارکس را به زبان بیاورد که گفته دولت رو به زوال باید برود!

بایستی جنبش شورایی متکی بر آزادی، برابری و عدالت اجتماعی باشد نه صرفا یک و یا چند حزب قدرت را بگیرند و شهروندان را وادار کنند از دولت آن‌ها تبعیت کنند. ما تاریخا در مدل‌های مختلف حکومتی، مانند شوروی سابق، شاهد اعمال قدرت از بالا بودیم و نه از پایین. سوسیالیسمی که در گذشته در بلوک شوروی معروف شد سوسالیسم دولتی است بنابراین، ربطی به سوسیالیسم علمی مارکس نداشته و ندارد. چنان‌چه دیدیم پس از فروپاشی این دو مدل، چگونه گرایشات ناسیونالیستی و مذهبی به جان مردم افتادند. بنابراین، ستم ملی در ایران یک واقعیت آشکار است اما رفع ستم ملی در این کشور، نه در نگرش حق تعیین سرنوشت تا سر حد جدایی، بلکه در نگرش زندگی مسالمت‌آمیز خلق‌های مختلف در کنار هم و در ساختن یک جامعه دموکراتیک شورایی است که همه خلق‌ها سرنوشت خویش را مستقیما به‌دست خویش رقم بزنند و آزادی و برابری و دوستی و همبستگی نه تنها در میان خلق‌های ایران، بلکه خلق‌های منطقه و جهان را به ارمغان ‌بیاورند.

یکی دیگر از خواست‌های کمون پاریس، انتخابی بودن تمامی مقامات و یک‌سان بودن حقوق و مزایای آن‌ها در حد مزد یک کارگر است. بلشویک‌ها هم به‌محض رسیدن به قدرت این شعار را تکرار کردند اما به‌زودی آن را کنار گذاشتند.

 

اما تا آن‌جا به انقلاب 1357 مردم ایران و شوراها در این دوره برمی‌گردد شدت اعتراضات کارگری در سال 1358، به‌حدی رسیده بود که عزت‌الله سحابی، رییس کمیسیون اقتصادی و مالی شورای انقلاب می‌گفت بهار آن سال، وقتی شورای حفاظت از صنایع تشکیل شد، این شورا مانند «یک ستاد جنگ» عمل می‌کرد.

او در مصاحبه‌ای با بهمن احمدی امویی گفته بود: «چند تلفن روی میز بود که مرتبا زنگ می‌خورد و از شورش‌های کارگری و گروگانگیری مدیران و هیأت مدیره در اطراف تهران و کل کشور خبر می‌داد.»

سرانجام، دولت و شورای انقلاب سال 1358، در اقدامی مشترک با تصویب «لایحه مدیریت» عملا قدرت تصمیم‌گیری را از شوراهای کارگری گرفتند. این لایحه اداره کارخانه‌های خصوصی و مسئله‌دار را به دولت واگذار می‌کرد.

در مقطع انقلاب در مناطق مختلف ایران شوراهای کارگری و دهقانی و در مواردی شوراهای محلی اداره امور را در دست داشتند.

سه اتفاق یعنی تصویب «لایحه مدیریت»، بیرون کردن مارکسیست‌ها از «خانه کارگر» و تصویب قانون شوراهای اسلامی کارخانجات در واقع پایانی بودند بر تجربه یک ساله قدرت‌گیری شوراها.

در آن یکی دو سال نخست پس از انقلاب، از دانشگاه تا واحدهای بزرگ صنعتی و هم‌چنین کردستان و ترکمن صحرا همگی با الگوی شوراها اداره می‌شدند.

جمله مشهور نقل شده ازابوالحسن بنی‌صدر، رییس جمهوری وقت را بسیاری اعلام نمادین پایان کار شوراهای مستقل می‌دانند: «شورا پورا مالیده جانم، برو کار کن.»

هر چند بازپس‌گیری قدرت از کارگران، از زمان دولت بازرگان آغاز شد. یکی از اصلی‌ترین مراکزی که دولت بر آن دست گذاشت شورای کارگران صنعت نفت بود که در انقلاب نقشی تعیین‌کننده داشتند.

اما ایده و مفهومی که برای بسیاری از نیروهای چپ با عبارت مشهور گره می‎خورد: «همه قدرت به دست شوراها.» یعنی همان شعاری که در تزهای آوریل، توسط لنین فرموله شده و به شعار اصلی حزب بلشویک تبدیل شده بود اما در فردای پیروزی انقلاب اکتبر 1917، اتفاقا این شعار توسط لنین و بلشویک‌ها کنار گذاشته شد و سرانجام حزب بلشویک به‌نام طبقه کارگر حاکمیت تک‌حزبی خود را تشکیل داد و به‌مدت 74 سال، طبقه کارگر شوروی شدیدا توسط حکومت این حزب استثمار و سرکوب شد.

اما تشکیل شوراها در کردستان و ترکمن صحرا، به‌معنای ایجاد یک شرایط دوفاکتو بود؛ یعنی مدیریت مستقل محلی شورایی در کنار حاکمیت دولت اسلامی مرکزی.

در کردستان کومه‌له و در ترکمن صحرا سازمان فدائیان خلق بودند که در شوراها نفوذ داشتند.

سرانجام، در کردستان نیز مانند سراسر ایران، شوراهای کارگری و مردمی و محلات سرکوب شدند و حکومت مرکزی با دخالت نظامی اداره امور را در دست گرفت.

باین وجود حکومت اسلامی، در سال‌های 1358 تا 1360، حکومت اسلامی سخت نگران بود که کنترل کارخانه‌های بزرگ به‌دست کارگران پیشرو  و سوسیالیست و سازمان‌های چپ به جز حزب توده و بخشی از چریک های فدائی که بعدها به «اکثریت» معروف شد، بیفتد که تعدادشان هم کم نبود.

علاوه بر این، تمامی کارخانجات وابسته به سازمان گسترش صنایع ایران که حدود 40 تا 50 هزار کارگر داشت نیز تحت تاثیر شوراها . گرایش چپ بودند.

در این زمان بود که دولت و شورای انقلاب برای مقابله با این وضعیت لایحه مدیریت را تصویب کردند. تصویب این لایحه به لحاظ قانونی به دولت اجازه می‌داد تا برای کارخانجاتی که سابقه بخش خصوصی داشتند و اکنون مسئله‌دار شده بودند، مدیر و هیات مدیره تعیین کند.

در آن سال، بهانه اعطای اجازه بنگاه‌داری به دولت و کنار زدن تشکل‌های کارگری دو عامل اصلی بود: اعتصاب‌ها و اعتراض‌های کارگری و ناکارآمدی مدیریت شوراها و هم‌چنین ورشکستگی کارخانه‌ها و کاهش 30 درصدی تولید.

عزت‌الله سحابی، رییس وقت سازمان برنامه و بودجه گفته است دولت «در همان یورش اول، مدیریت و اداره 600 کارخانه، از کارخانه‌های 12 هزار نفری گرفته، مثل کفش ملی و ایران ناسیونال تا کارخانه‌های پنج و سه کارگری» را بر عهده گرفت.

هم‌زمان، در کارخانجات و مراکز صنعتی جریانات نزدیک به شورای انقلاب و حزب جمهوری اسلامی، انجمن‌ها و شوراهای اسلامی را راه انداختند.

علیرضا محجوب دبیر فعلی تشکیلات حکومتی خانه کارگر که در آن زمان عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود روایت می‌کند که چگونه در خرداد 1358، با کمک حسین کمالی و علی ربیعی و حمایت آیت‌الله بهشتی، عضو شورای انقلاب توانستند خانه کارگر را از گروه‌های چپ بگیرند. به‌گفته محجوب، آن‌ها در دو مرحله تلاش کردند خانه کارگر را تصرف کنند.

بار اول، در اسفند 1357 این تلاش ناموفق ماند. اما بار دیگر در خرداد ماه سال 1358 گروهی از نمازگزاران و هوادار حکومت، پس از نماز جمعه به سمت ساختمان خانه کارگر حرکت کردند و پس از زد و خورد با نیروهای چپ، ساختمان را به اشغال درآوردند.

آصف بیات در کتاب کارگران و انقلاب ایران می‌نویسد که سال 1980-1979، سال اوج مبارزات کارگری در ایران بود. در این سال 366 حرکت کارگری گزارش شده است.

در سال 81-1980 تعداد این حرکات به 180 اعتراض در سال کاهش می‌یابد. یک سال بعد نیز، یعنی پس از سرکوب تشکل‌های معترض، اعتراضات کارگری به 80 حرکت کاهش می‌یابد.

اکنون 40 سال پس از برپایی شوراهای کارگری و مناطق، این ایده مجددا در برخی تجمعات کارگری به‌ویژه اعتراضات کارگران هفت‌تپه مطرح شد.

این‌بار اما تلویزیون حکومت اسلامی ایران، ریاکارانه ایده شوراها و شعار «نان، صلح، آزادی، مدیریت شورایی» را شعار ضد انقلاب و مخالفان خارج‌نشین نسبت می‌دهد اما از اسماعیل بخشی و سپیده قلیان و... انتقام می‌گیرد.

در این میان، کارگران و معلمان و پرستاران و بازنشستگان، کشاورزان و...، علاوه بر اعتراض به وضعیت معیشتی خود، بار دیگر خواستار تشکیل شوراها و اتحادیه‌های مستقل صنفی شده‌اند.

آیا شوراها و تشکل‌های مستقل کارگری موفق خواهند شد با بازخوانی تجربه و سنت شوراها و نقد ضعف‌های آن‌ها، این بار مشارکت موفق‌تری در مدیریت واحدهای صنعتی و کشاورزی و حتی مدیریت کل جامعه داشته باشند؟

 

طبق نظریات آخرین دستاوردهای علمی و آگاهی بشر، به‌خصوص علوم اجتماعی، تمامی مشکلاتی که انسان درگیر چاره‌یابی آن است، با هم مرتبط هستند.  امروز از بسیاری لحاظ، علم دیالکتیک سعی بر آن دارد مرزهای تعیین شده را سپری کند و به منشا آن برسد. دیگر معضل کارگران فقط با نابرابری صنفی و جامعه طبقاتی ارزیابی نمی‌شود. دیگر کارخانه‌ها هم‌چون تنها علت اصلی مشکلات اکولوژیک پنداشته نمی‌شوند. ما در جامعه کنونی ایران، میلیون‌ها بیکار و میلیون‌ها زن خانه‌دار داریم که هیچ‌گونه درآمدی ندارند. بیش از ۲۰ میلیون حاشیه‌نشین داریم. دیگر بر این امر واقفیم که حاکمیت کاپیتالیستی و یا سوسیالیستی حزبی و سوسیالیسم موجود و با اتکا به تجارب شوروی سابق و چین به اصطلاح «کمونیست» امروز، به‌معنی تحقق سوسیالیسم علمی و راستین نیست. دیگر آشکار شده که اقتصاد فقط بخشی از زندگی اجتماعی است و تعیین‌کننده هر چیزی نیست. بنابراین، ما موظفیم دوباره جهان‌مان را تفسیر کنیم. دوباره خودمان را سازمان‌دهی کنیم. ما در قرن بیست و یکم، وظیفه داریم جهان و همه پدیده‌هایش را با دیدگاهی نو و با اتکا به آخرین دستاوردهای علمی و آگاهی بشر ارزیابی کنیم. دیگر زمان خوش‌بینی تدریجی و قطره‌چکانی اصلاحات در ایران سپری شده است پس باید به‌فکر سازمان‌دهی انقلاب اجتماعی بود. انقلابی که سرنوشت انقلاب کمون پاریس، روسیه و انقلاب ۱۳۵۷ ایران، دچار نشود. نهایتا امروز باید تصورات و تخیلات خودمحوری بینی، فرقه‌گرایی، کیش شخصیت و رقابت‌های کاذب سازمانی و شخصیتی را کنار گذاشت و گرایشات رادیکال نزدیک به هم با پیرامون خود به بحث و گفتگو بنشیند.

تا آن‌جا که به جنبش خودمدیریت دموکراتیک شورایی ایران برمی‌گردد این جنبش، یک جنبش کاملا مستقل است و به‌هیچ نیروی داخلی و خارجی وابسته نیست. این جنبش و نیروهای آن، خود را رقیب هیچ سازمان و حزبی نمی‌دانند. سیاست‌ها و اهداف این جنبش، جدی است و حرف تازه برای گفتن دارد. این جنبش، علیه هرگونه تبعیض و ستم و نابرابری و علیه کاپیتالیسم است. این جنبش، آمادگی دارد که حتی با منتقدان و مخالفان خود گفتگو کند و از نیروهایی که خواهان پیوستن فردی و جمعی و سازمانی به این جنبش هستند استقبال می‌کند. نهایت این جنبش، برای ساختن جامعه نوینی مبارزه می‌کند که در آن همه شهروندان بدون توجه به جنسیت، ملیت، رنگ، اختلافات سیاسی و مذهبی، دور هم جمع می‌شوند و در جهت تاسیس و تثبیت یک جامعه دموکراتیک، آزاد و برابر بحث و گفتگو و تصمیم‌گیری می‌کنند و خودشان نیز مستقیما مجری تصمیمات مجامع عمومی خود می‌شوند.

در دموکراسی مستقیم، «همه» مستقیما در یک تصمیم‌‌گیری مشارکت می‌کنند. چرا که تنها با راه دموکراسی مستقیم می‌توان مشارکت همگانی تعیین کرد. مردم نمایندگان خود را در شورای روستا، شهر، استان و سرانجام نمایندگان کنگره سراسری شوراها را انتخاب می‌کنند.

خودمدیریتی دموکراتیک شورایی، قادر است تمام پیچیدگی‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دیپلماسی و دفاعی و غیره حل و فصل کند. در این‌جا، یک نوع تقسیم کار و آن هم تقسیم کار افقی است نه عمودی.

سرانجام یک جامعه نوین سوسیالیسم علمی مارکس در چنین روندی فراهم می‌گردد. اصطلاح سوسیالیسم (Socialism)‌یعنی جامعه‌گرایی و جامعه‌باوری، از واژه فرانسوی «سوسیال (Social) به‌معنای اجتماعی، اخذ شده است. ریشه لاتینی آن، واژه ocius  به معنای شریک و همراه است.

سوسیالیسم یعنی برابری، دادگری و پایان استثمار و زوال طبقات و جامعه کمونیستی عالی‌ترین و تکامل یافته‌ترین آن است.

حتی فرهنگ انگلیسی آکسفورد سوسیالیسم را این گونه تعریف کرده است: «نظریه یا سیاستی که مالکیت یا نظرات کل اجتماع بر ابزار تولید ـ سرمایه، زمین، داریی و غیره ـ و اداره آن‌ها در جهت تامین منافع همگانی را هدف خود قرار می دهد، یا از آن حمایت می کند.»

این تفکر کم و بیش در قرون مختلف بین فلاسفه و علمای سیاسی و اجتماعی مطرح بوده است، و عاقبت در قرن 19 و 20 به اوج خود رسید. در قرن 18 «جان استوارت میل» از فیلسوفان معروف انگلیسی رسما خود را سوسیالیست نامید؛ اما برخی او را سوسیالیست ایده آلیست‌(خیال‌پرست) نامیدند، در برابر «کارل مارکس» که او را سوسیالیست ماتریالیست‌(مادی) نامید.

بنابراین، سوسیالیسم یک مشت تز و تئوری آکادمیک و یا سیاست خشک و بی‌جان احزاب و سازمان‌های مدعی سوسیالیسم و کمونیسم نیست، بلکه علم رهایی بشر است که بنیان‌گذار نهایی آن نیز مارکس است. سوسیالیسم در واقع، بر ضد لیبرالیسم اقتصادی و کاپیتالیسم است و مخالف مناسبات تولیدی مالکیت خصوصی و دولتی بوده و و خواهان آزادی و برابری همه انسان‌هاست. پس چنین سوسیالیسمی نه از سوی دولت، بلکه از سوی مشارکت عمومی شهروندان با مناسبت شورایی و دموکراسی واقعیت پیدا می‌کند.

امیدوارم رفقای علاقه‌مند در این بحث دخالت‌گر باشند و در جمعی که مدتی‌ست در این راستا فعالیت می‌کند هم راستا و هم صحبت شوند!

سه‌شنبه بیست و هشتم خرداد 1398 – هجدهم ژوئن 2019

June 18, 2019

طبقه کارگر، میلیتاریسم آمریکا و جمهوری اسلامی

هفته گذشته پا به پای سفر وزیر امور خارجه آلمان و نخست وزیر ژاپن به ایران با هدف مهیا کردن شرایط مذاکره میان ایران و امریکا، تلاشهایی که تا کنون بی نتیجه مانده است، شاهد تشدید فضای نظامی و میلیتاریستی در منطقه بودیم. حمله به نفتکش ژاپن در نزدیکی تنگه هرمز، اداعای امریکا و عربستان در دست داشتن جمهوری اسلامی در این حمله و تصمیم دولت انگلیس در اعزام تنفگذاران ویژه خود به خلیج فارس، بار دیگر سایه جنگ را بر فضای "حل کشمکش از طریق مذاکره" انداخت. 

ترامپ و متحدینش با هدف فشار به ایران، با توسل به تحریم، تهدیدات جنگی و میلیتاریزه کردن منطقه، به امید مذاکره و تحمیل شرایط خود به جمهوری اسلامی وارد این کارزار شدند. تصور میکردند با اتکا به این ابزارها، ایران را وادار به عقب نشینی هایی کرده  و پیروزمند از این ماجرا بیرون میایند. امیدشان این بود  که این پیروزی  به ترامپ و هیئت حاکمه آمریکا امکان دهد در داخل آمریکا موقعیت بهتری پیدا کنند و در سطح جهانی و منطقه نیز بهبود موقعیت امریکا در مقابل رقبای بین المللی را به ارمغان آورد. اهدافی که پس از گذشت چند ماه  نه فقط متحقق نشده، بلکه با بن بست کامل روبرو شده است.

برعکس، متحدین منطقه ای امریکا، علیرغم دامن زدن به فضای جنگی، خواهان به راه افتادن جنگی که کل منطقه را به آتش میکشد نیستند، رقبای بین المللی امریکا امروز علنا در مقابل فشارها و فضا سازی های دولت امریکا ایستاده و اعلام میکنند به  "مدارک" و ادعاهای امریکا و متحدین منطقه ای آن اعتمادی ندارند. جمهوری اسلامی نیز با علم به این واقعیت و درک موقعیت آمریکا، سیاست  "کوتاه نیامدن" در مقابل ترامپ و متحدینش را در پیش گرفته و به تبلیغات ضد امریکایی و زنده نگاه داشتن فضای جنگی دست زده است. بن بست موجود و موضع هر دو هیئت حاکمه به قماری خطرناک نزدیک شده است که، مستقل از نیت آنها، میتواند جنگی ناخواسته را به مردم ایران و منطقه تحمیل کند.  بازی خطرناکی که با هدف مذاکره شروع شده بود امروز خاورمیانه را به بشکه باروتی تبدیل کرده که با جرقه ای از طرف هر دولت و باند مساحی میتواند منفجر شود و فاجعه ای عظیم را، که ویرانی عراق و سوریه در مقابل آن اتفاقاتی کوچک خواهند بود، خلق کند. فاجعه ای که بهای آنرا مردم ایران و منطقه با زندگی خود خواهند پرداخت.

هنوز جنگ و حمله نظامی به راه نیفتاده است اما جنگ اقتصادی علیه مردم ایران مدتها است در جریان است. جنگی که فقر، گرانی و گرسنگی را به بخشی از زندگی روزمره اکثریت بزرگی از کارگران و اقشار مزدبگیر در ایران تبدیل کرده است. جنگی که ظاهرا علیه جمهوری اسلامی، سران و دستگاههای سرکوب آن به راه افتاد اما قربانیان آن میلیونها انسانی اند که تحریمها فلاکت و فقر آنان را چندین برابر کرده است.  جنگی که عواقب زیانبار آنرا بر مبارزه این طبقه علیه حاکمیت و برای آزادی و رفاه و برابری، در باز کردن دست جمهوری اسلامی در سرکوب، تحمیل فضای پلیسی و تشدید فشار سیاسی بر جامعه مشاهده میکنیم. تحمیل فقر به بهانه تحریمها، تعرض علیه زنان، تشدید فضای پلیسی و نظامی در شهرهای بزرگ ایران، تشدید فضای پلیسی در مراکز کارگری، دستگیری فعالین کارگری، دانشجویان، معلمین، زنان و تهدید و ارعاب به جامعه، عربده کشی فرماندهان و روسای سپاه پاسداران و مسئولین اطلاعاتی آنها، رو به مردم و به بهانه خطر "جنگ" با امریکا و...، تنها گوشه ای از عواقب  "فشارهای حداکثری" دولت ترامپ به جمهوری اسلامی و  "حمایت از مردم ایران" است.

خاتمه فضای نظامی و جنگی در منطقه، پایان دادن به قلدری آمریکا و تحریمهای اقتصادی، بی تردید برداشتن بزرگترین مانع از راه حضور قدرتمند طبقه کارگر در این دوره و به مصاف طلبیدن کل جمهوری اسلامی خواهد بود.

طبقه کارگر ایران و مردم در ایران در یکی از حساس ترین و سخت ترین دوره ها در جدالی بر سر آینده خود به سر میبرند. مقابله همزمان با قلدری نظامی آمریکا و تحریمها و با حکومتی که ارمغانی جز فقر و فلاکت، استبداد و خفقان، جهل و خرافه، تبعیض و نابرابری و نا امنی برای هشتاد میلیون انسان نداشته امروز در دستور طبقه کارگر و مردم آزادیخواه در ایران قرار گرفته است. 

ایران  "پسا هفت تپه و فولاد" نشان داد دوره عربده کشی های حزب الله و دارودسته های اطلاعاتی و امنیتی پایان یافته است. نشان داد فشار و تلاشهای حاکمیت در این اوضاع نه تنها پایین را تسلیم نمیکند، بلکه عدم موفقیت حاکمین در سرکوب و تسلیم جامعه، بنیادهای حاکمین را شل و جنگ و انشقاق در بالا را دامن میزند.  نشان داد تعرض به زنان، تهدید و ارعاب کارگر هفت تپه و فولاد و کارگران معترض در گوشه و کنار این مملکت، امنیتی کردن فضای دانشگاهها، زندانی کردن معلمین و فشار به خانواده زندانیان و ... نه فقط هراسی در دلها ایجاد نکرده که عزم، اتحاد، تشکل و همبستگی عمیقتری را میان بخشهای مختلف مردم بوجود آورده است.

طبقه کارگر علیرغم همه پرونده سازی ها و امنیتی کردن رابطه اش با بخشهای دیگر مردم معترض، با جوانان چپ و سوسیالیست با صدای رسا اعلام میکند در جدال خود علیه ارتجاع حاکم و برای یک زندگی انسانی، مرفه و آزاد از کارخانه تا محله، از دانشگاه تا مدارس، از جوان چپ و سوسیالیست تا معلم و بازنشسته معترض، از زن آزادیخواه تا مرد برابری طلب را حول پرچم کمونیستی خود متحد میکند.

سد بستن در مقابل میلیتاریسم امریکا و همزمان شکستن تعرض جمهوری اسلامی به مردم و سد کردن تلاشهای ارتجاعی آن، میتواند سرآغاز دوره ای جدید از جدال همه جانبه طبقه کارگر با جمهوری اسلامی در ابعاد توده ای و وسیع باشد. سیر آتی این تحولات و تضمین شرایط مناسبتر برای طبقه کارگر و اقشار محروم جامعه در گرو حضور قدرتمند و سازمانیافته طبقه کارگر در این جدال است. 

خط قرمزهای جمهوری اسلامی!

محمد جعفر منتظری دادستان کل کشور گفته است:"بدحجابی خط قرمز جمهوری اسلامی است".

  جمهوری اسلامی چقدر خط قرمز دارد! رهبری خط  قرمز است. نظام خط قرمز است.  مقدسات جمهوری اسلامی خط قرمز است.  کمونیسم خط قرمز است.  اعتصاب کارگر و اعتراض معلم خط قرمز است...

  زمانی فقط ولایت فقیه خط قرمز جمهوری اسلامی بود حالا که ولایت و رهبری از طرف  خودیهایشان لگد خورده است، دیگر جایی برای خرده خط و خطوط های رنگ باخته ی حاکمیت فاسد و جنایتکار و دشمن کارگر و دشمن زن باقی نمانده است.

  حکام بورژوایی ایران، قید اقتصاد و اداره مملکت را زده اند. قید جواب دادن به ابتدایی ترین نیازهای مردم را زده اند. تمام قوایشان را بکار گرفته اند تا شبانه روز پاسبانی کنند که مردم چکار می کنند، چه می گویند،  چه می خورند، چه می پوشند و... اکنون مقاومت در برابر تعرض زنان برای لغو حجاب اسلامی یکی از اولویتهای جمهوری اسلامی است.

  ببینید بورژوازی حاکم و جمهوری اسلامی شان به چه روزی افتاده اند:
 

•          گردانهای حشد شعبی را برای کشتن کولبران زحمتکش در مرزهای کردستان مستقر کرده اند. نفس کولبری مثل زباله گردی کودکان و گورخوابی فقرا برای هر بورژوایی که ادعای حاکمیت و اداره جامعه را دارد ننگ و لکه سیاهی بر پیشانی است. اما این جنایتکاران، حتی بجان کولبران هم رحم نمی کنند.

•          گردانهای منکرات  را برای توهین و بی حرمتی در شهرها و خیابان ها رها کرده اند. سگ های هاری که فقط کارشان گرفتن پاچه ی زنان و دختران این مملکت است. چه شغل کثیف و خجالت آوری!

•          بسیجیان بدبخت را به عکس گرفتن از دختران و زنان در منازل و ماشین ها و خیابان ها تشویق می کنند. "آتش به اختیار" اوج استیصال بورژوازی ورشکسته و آبرو باخته و آخرین سنگری است که در مقابل مردم گرفته است.
 

اما مدت زمان طولانی است که مساله حجاب اسلامی توسط زنان و دختران جوان بر سر چوبدستی ها و به تمسخر گرفته شده است. این آب ریخته قابل جمع آوری نیست. این شیشه شکسته ی حجاب اسلامی قابل ترمیم نیست. تاریخ به عقب بر نمی گردد.

  جنبش زنان امروز از مساله حجاب عبور کرده و به کم تر از برابری کامل زن و مرد رضایت نمی دهد. جنبش زنان اکنون بخشی از جنبش طبقه کارگر برای رهایی کامل زن است. خواست طبقه کارگر و همه ی زحمتکشان و ستمدیدگان بر پرچم آزادی و برابری نوشته شده است.  آزادی، رفاه و امنیت حداقل مطالباتی است که بر پرچم مبارزات طبقاتی و اجتماعی اکثریت جامعه نقش بسته است.

  جنبش زنان از لیبرالیسم سرسپرده ی امریکا امثال عبادی ها و علینژادها عبور کرده و به سوسیالیسم طبقه کارگر نزدیکتر و پیوند خورده است. وقتی دانشجویان دختر و  پسر دانشگاه تهران گفتند  "  علینژاد، ارتجاع"  آخرین میخ  را بر تابوت ارتجاع بورژوایی اپوزیسیون نوکر بارگاه ترامپ و پمپئو، در عرصه مبارزه زنان، کوبیدند.

  جنبش زنان در ایران رهبران رادیکال و انقلابی خود را دارد. امروز هر کسی مدعی رهبری و مبارزه برای حقوق و آزادیهای زن است، باید به امثال سپیده قلیان ها، الاهیاری ها، پروین ها وعسل محمدی ها و... اقتدا کند. چرا که زنان و دختران جوان در ایران، به کم تر از برابری کامل زن و مرد رضایت نمی دهند.

جنبش نوین کمونیستی ایران، و حزب آن  "حکمتیست -  خط رسمی" قطب نمای سیاسی این جنبش است. جنبشی که رهایی زن را تنها در تحقق آزادی، برابری، حکومت کارگری ممکن و عملی می داند.  کمونیسم ما و طبقه کارگر نوید بخش رهایی زن  از همه ی قید و بندهای تبعیض و ستم و نابرابری است. جنبش زنان برای برابری در ایران جنبشی به غایت قدرتمند است که لغو حجاب، فوری ترین خواست آن در پیشروی به سوی برابری کامل زن و مرد است.

  جنبش زنان و بویژه فعالین و رهبران جنبش ازادی و برابری زن و مرد  به تحکیم و گسترش اتحاد صفوف خود نیاز دارند. با نگاهی به جنبش زنان در افغانستان می بینیم که در مملکتی که طالبان و القاعده در آن جولان دارند و حکومتش دست کمی از آنها ندارد، زنان با ایجاد گروه های مقاومت در شهرها و خیابان ها، آزادی و حرمت انسانی شان را پاس می دارند و نگهبانی می کنند. یکی از فعالین ورهبران این جنبش می گوید: "الگوی مبارزه ما زنان و دختران جوان درایران است"! زنان و بویژه دختران جوان می توانند در مقابل بسیج لشکر وحوش ارشاد و منکرات در شهرها، گروه های مقاومت و مقابله با آن را سازمان دهند.  درمقابل دست درازی و اهانت چماق به دستان رژیم و جاسوسان و آتش به اختیاران مفلوک و در مقابل مردسالاری کثیف اسلامی یک تعرض انقلابی سازمان دهند.  دست منکرات و حراست و دخالتگران ضد آزادی و برابری زن را از دانشگاه ها کوتاه و دانشگاه ها را از حضور این مزدوران  فاسد پاک کنند. محلات را در مقابل وجود و حضور جاسوسان و دخالتگران مخل آسایش و امنیت و آزادی وحرمت زندگی شان حفاظت نمایند. امروز تامین اتحاد، سازمان و رهبری جنبش زنان امری حیاتی و ضروری شده است. بدون این، مبارزات فردی، خودبخودی، پراکنده و مقاومتهای بدون نقشه و سازمان، انرژی و هزینه ی بیشتری از فعالین جنبش برابری زن می گیرد.  شخصیتهای سوسیالیست زنان، نقش تعیین کننده ای در امر اتحاد، سازمان و رهبری جنبش برابری زنان، برعهده دارند. هم اکنون تعدادی از فعالین زنان در زندان هستند.  اعتراضات سازمانیافته ی جنبش زنان می تواند اسرای در بند خود را از چنگ دشمن رها کند.

  سنگربندی زبونانه دشمن در مقابل جنبش آزادی و برابری زن هیچ معنایی جز تهدید و دورنمای تعرض بیشتر زنان برای رهایی که لغو حجاب کم ترین دستاورد آن است، ندارد! خط قرمز لغو حجاب، مدت ها است شکسته شده است.

 

 خرداد ۹۸  (ژوئن ۲۰۱۹)


از خرداد ۶۰ تا دیماه ۹۶ ورق برگشته

 

سی خرداد سال ۶۰،  یادآور کشتار وسیع و خونین هزاران هزار نفر، یادآور اعدامهای دسته جمعی و توحشی و جنایتی بیسابقه در تاریخ جامعه بشری است. جنایات و فاجعه عظیم تاریخی که تنها و تنها پس از سرنگونی جمهوری اسلامی ایران، همه ابعاد دهشتناک آن، برجهانیان آشکار خواهد شد. همانگونه که آشویتس، تنها پس از سقوط حزب نازی، از پشت صحنه حاکمیتی "قانونی" در مقابل چشمان و وجدان جهانیان قرار گرفت.

خرداد ۶۰، مقطعی در حیات جمهوری اسلامی ایران است  که طی آن روازنه صدها انسان انقلابی، آزادیخواه و کمونیست را به جرم ظاهر چپی داشتن، به جرم بدحجابی، به جرم همراه داشتن اطلاعیه یک سازمان چپی یا داشتن فلفل در جیب و با یک سوال"خدا را قبول داری یا نه"، "کمونیستی یا نه" تیرباران و در گورهای بی نام ونشان دفن میکردند.

روزهایی که هزاران هزار خانواده بی گناه ترین جوانان زندانی پرشور و انقلابی، از روی لیست بلند بالای اسامی منتشر شده تیرباران شدگان در روزنامه ها و یا با دریافت وصیت نامه ها، خبر سرنوشت فرزندانشان را می شنیدند. بسیاری هرگز گور عزیزان اعدام شده شان را حتی پیدا نکردند!

این مقطع روزهای عربده کشی چاقوکشان و جلادان اسلامی، در خیابانها، زندانها، دانشگاهها و کارخانه ها بود.

سی خرداد ۶۰ اما در جدالی که در جامعه ایران بر سر آزادی، برابری و عدالت اجتماعی در جریان بود جایگاه ویژه تر و سیاهتری دارد.

سی خرداد ۶۰ کودتای ضد انقلاب حاکم علیه انقلابی بود که هنوز نبض آن در دانشگاه، کارخانه، کردستان، ترکمن صحرا و .... میزد، علیه مردمی بود که هنوز در سنگر دفاع از انقلاب و قیام شان علیه جلادان و فالانژهای حاکم میجنگیدند و حاضر به عقب نشینی نبودند.

سی خرداد ۶۰ در ادامه کشتار کارگران، انقلاب فرهنگی در دانشگاهها و تصفیه دانشجویان چپ و کمونیست، در ادامه حمله به کردستان و "نوروز خونین سنندج" ،  آخرین حلقه از سرکوب خونین انقلاب و جدال انقلاب و ضد انقلاب در ایران بود. حلقه ای که با کشتار نسلی از جوانان آزادیخواه و انقلابی و نابودی هر چیزی که شائبه ای از انقلاب ۵۷ و انقلابیگری آن داشت و پیروزی ضد انقلاب منتهی شد.

اما خرداد شصت و حمله و موشک باران کردستان و قتل عام نسلی از پرشورترین فرزندان انقلابی ایران و  پاشندن خاک مرگ بر سراسر ایران برای دهه ها، نتوانست نسل های بعدی و  مردمی را که چهل سال قبل به امید آزادی، به پاخواسته بودند و یک حکومت سرتاپا مسلح و دیکتاتوری را به زیر کشیده بودند، به سازش با جانشین رژیم سرنگون شده، ‌ به سازش با ارتجاعی ترین رگه بورژوازی جهانی، جمهوری اسلامی ایران، بکشاند.

بیش از یک دهه است که ورق برگشته است. همه ترس در چشم جنایتکاران حاکم را دیده اند.  اما دیماه ۹۶ بعلاوه بر این ورق برگشته، مهر معین و حکم معین و محکمی زد! مهر سرنگونی جمهوری اسلامی، به قدرت محروم ترین بخش جامعه، به قدرت میلیونی طبقه کارگر و مردم محروم! مهر حضور طبقه کارگر آگاه  و متشکل در راس آن!

 

جهان میگوید: دیماه ۹۶، سی و شش سال بعد ازخرداد ۶۰، جنبشی که در سی خرداد وحشیانه به خون کشیده شد، دوباره قد علم کرد و یکبار دیگر ارتجاح را به جنگ طلبید. درکمتر از دوسال این جنبش عمیقتر، گسترده تر، رادیکالتر، خودآگاهتر و متحدتر به جنگ ارتجاع رفت و زمین را زیر پای آن به لرزه در آورد.

 

جنبش و طبقه کارگری که در سال  ۵۷ "ضدیت با شاه" و"امپریالیست" مرز دوستی و دشمنی اش را تعیین میکرد، امروز صد برابر آگاهتر، روشن تر، چپ تر در مقابل دشمنان خود صف بسته و آماده جدال نهایی میشود.

سایه این جبنش بر سرجمهوری اسلامی سنگینی میکند. جنبشی که فردای پیروزی خود قربانیان سی خرداد ۶۰ را بعنوان قهرمانان مبارزه برای آزادی و رفاه و عدالت اجتماعی می ستاید و جانیان حاکم را به جرم جنایت علیه بشریت در مقابل چشم جهانیان محاکمه خواهد کرد.

افتاب آمد دليل افتاب

افتاب آمد دليل افتاب**

الف داده ها:


١- امروز رابطه سرمايه بر تمامي جوامع ساكن بر كره خاكي مستولي است.

٢- سرمايه براي انباشت روز افزون خود نيازمند أنست كه نيروي كار در تمامي نقاط عالم را بكار گيرد. نياز سرمايه به نيروي كار براي انباشت سرمايه در شرايط فعلي روز افزون است.***

٣- جنگهاي منطقه ناشئ از أنست كه طبقه سرمايه دار قصد دارد تمامي نيروي كار در تمامي مناطق داراي نيرو كاري كه در رابطه سرمايه بطور كامل درگير  نيستند را در اختيار بگيرد، جتگهاي منطقه اَي را عمدتا در چارچوب اين نياز بايد ديد ، فروش كالاهابي نظير اسلحه را فقط در خدمت به ابن نياز و در اختيار گيري مناطق جديد كار بوسيله سرمايه مشخص و در رقابت با رقباي سرمايه دار ميشود تبيين كرد، از ديد سرمايه جهاني؛ بايد موانع ايجاد مناطق با ثبات زا از ميان برداشت، سود ناشئ از فروش كالاهايي نظير اسلحه. در قبال ميزان ارزش إضافي ناشئ از نيروي كار در مناطق تثبيت شده ناچيز است. قطره در مقابل درياست از سوي ديگر تصور انكه هدف غارت اين مناطق است نشانه عدم درك از رابطه سرمايه در قرن ٢١ است، اگر نفت ايران يا عراق را ميبرند خوب پولش را ميدهند غارتي اگر هست غارت نيروي كار ارزان است غارت كالا مربوط به سرمايه قرن ١٨ و ١٩ ميلادي است.

٤- نياز سرمايه به نيروي كار لازم حهت انباشت سرمايه باعث گرديده كه در چارچوب پيشرفت هاي تكنولوژيك و ساده شدن استفاده از ابزار كاز زنان بيشتر و بيشتر در توليد اقتصادي شركت كرده و بيش از پيش موجبات تساوي زن و مرد در چارچوب  رابطه سرمايه ميسر گردد تساوي زن ومرد در چارچوب دمكراسي و بر أساس نياز انباشت سرمايه دارد تحقق پيدا ميكند خيال بافي است اگر ادعا كنيم تنها سوسياليزم قادر به ايجاد تساوي زن و مرد است خواست دمكراتبك تساوي زن ومرد امر سرمايه است و نياز هاي سرمايه بسوي ايجاد تساوي جنسيت و تمايلات جنسي ميشود، از نظر دور نداريم كه تحقق سوسياليزم. بر پايه نياز خود امر مساوات زنان و مردان را سريعتر متحقق. خواهد كرد.

٥- سرمايه قرن بيست و يك با سرمايه قرن ١٨،١٩ و نيمه اول قرن ٢٠ از نظر محتوا بكسان ولي بسيار گسترده تَر است امروز بخش كار سرمايه به كار يدي محدود نميشود و كار كناني كه نيرو ذهني خود را در رابطه كالايي ميفروشند بخش أعظمي از پرواتاريا را تشكيل ميدهند در كشورهاي متروپل كاركنان يدي نقش كمتر و كمتري از كار را تشكيل ميدهند*. بياد داشته باشيم كه عدم در نظر گرفتن اين امر ميتواند ما را از تحليل جامع باز دارد اگر ما ماركسيت هستيم و مثل او فلسفه غلمي را بكار ميبريم بايد شجاعاته اين داده مهم در بررسي هايمان با تكيه بر امار و ارقام بيان داريم

 ب: استنتاجات

اگر داده هاي فوق واقعيت دارند كه دارند، بنابراين؛

١- نبايد تحقق خواستهاي دمكراتيك را موكول به تحقق سوسياليزم كرد اين نعل وارونه زدن است، هر يك از  سوسياليستها بايد دمكراتيي پيگير باشد و خواستهاي دمكراتيك را نا ديده نگيريد، در راه مبارزه با نيروي هاي غير متعارف نظير حكومت مذهبي ايران بايد كه سوسياليستها در صف مقدم خواستاران سرنگوني حاكميت غير متعارف  إسلامي باشند هرگونه إعلام موضع منوط بودن سرنگوني اسلاميون به موكول كردن ان به ماهيت سرمايه دارانه اش، ذهني گرايي روشنفكران منحط بورژوا امپرياليستي است.

٢- باتوحه به جهاني بودن سرمايه هر گونه دفاع ضمني از حكومت إسلامي به همگام شدن با رژيم غير متعارف إسلامي است براي طرز برخورد ماركسيستي و علمي به اين امر رجوع كنيد به نامه هاي كارل ماركس به لأسال از الجزائر.

٣- بايد از تحريم هاي اقتصادي و خطر جنگ كه متحقق خطر فلاكت است را محكوم كرد و با تمام قوا عليه تحريم هاي اقتصادي و تهديد به جنگ از سوي حكومت إسلامي و سرمايه امپرياليسي  مبارزه كرد و توده هاي كارگر و اقشار ديگر جامعه را عليه ان فراخوان داد بايد مبارزات مردم را ارتقاء ببخشيد و انان. را حول خواسته هاي حداكثري متشكل كرد.

كمونيست ها خواستاران پيگير مبارزه عليه سرمايه هستند ولي در عبن حال در  پيشاپيش هر مبارزه دمكراتيك حركت ميكنند.

به پيش بسوي رهبري مردم در جهت سرنگوني رژيم مرتجع و غير متعارف اسلام ، زنده بايد سوسياليزم، زنده باد شوراها

——————-
•بياد دارم كه در دهه ٨٠ قرن پيش نشربه تايم لندن تصميم به تغيير روش توليد. گرفت، كارگران چاپخانه. و دفتر روزنامه. را اشغال كردند، كارفرما عكس والعمل نشان داد و إعلام كرد چاپخانه و ابزار چاپ و دفتر روزنامه مال شما من روزنامه ام را بر ميدارم و انرا با متد مدرن در جاى ديگري به طريق كامپيوتريزه چاپ ميكنم مارا بخير وشما را به سلامت!
•* افتاب را نميشود انكار كرد تحليلمان را عِوَض كنيم، افتاب را نميشود در قالب تحليل ميتافيزيكي و از پيش تعريف شده كتجانيد، واقعيت ها سر سختند و خواه و ناخواه بايد به حسابشان أورد.
•** هيچ رابطه اَي متافيزيكيو دائمي در خصوص انباشت سرمايه و نياز به نيرو كار روز افزون وحود ندارد، در چارچوب پيشرفت تكنولوژيك ممكن است كه نياز انباشت سرمايه به نيرو كار ارزان تغيير كند ايا نميشود پيشبيني كرد كه بزودي كار اجتماعا لازم براي توليد كالاهاي مشخص (تعيين كننده ارزش كالا) بنخوي پيش رود كه في المثل توليد كالا در ايالات متحده امريكا از توليد و حمل از ويتنام ارزانتر شود؟نميشود ديد كه توليد تقريبا اتوماتيك كالا امري مقدور و ختي مطلوب است؟ اين سبك توليد اينده نه چندان دور نيست؟

احضار کاک عثمان اسماعیلی از تخت بیمارستان به زندان، فرقی با صدور حکم قتل این فعال کارگری شناخته شده ندارد!

یادداشت کارگری هفته 
احضار کاک عثمان اسماعیلی از تخت بیمارستان به زندان، فرقی با صدور حکم قتل این فعال کارگری شناخته شده ندارد!

info@karegari.com
  
  
بگذرد این روزگار تلخ تر از هر / بار دیگر  روزگار چون شکر آید!
گوش فرادادن چندین باره گفتگوی رادیو ندا،با کاک عثمان اسماعیلی در لینک زیر برآنم داشت؛ که نگاهم را طی یادداشتی بنویسم : شما نیز این صدا را بشنوید و به خاطر بسپارید !
http://www.radioneda.de/2019/06/10/Osman980323.mp3

در این گفتگو کاک عثمان اسماعيلي، كارگر نقاش و فعال جنبش كارگري، با راديو ندا با بيان اينكه '' تحريم ها دودش به چشم مردم رفته است''، از آخرين وضعيت بيماري خودش، كمبود دارو و ماجراي احضار به زندان مي گويد.
*****
کاک عثمان در پست فیس بوکی اش نوشت : در بیمارستان شفا کرمان در حال درمان ام و افزود :  امروز دوشنبه ۲۰ خرداد ۱٣۹٨ ، بیمارستان شفا واقع در شهر کرمان طی کردن دومین روز بستری جهت معالجه.... به سهم خویش برای این عزیز کارگر ، ارزوی بهروزی و تندرستی داریم!
در پست روز بعد نوشت : من دیروز۲۰/۰۳/۹۸ ساعت۳ بعد از ظهر اینجانب عثمان اسماعیلی به اتاق عمل بخش قلب رفتم و به مدت چهار ساعت جراحی بیوکسی پریکارد با موفقیت انجام شد.
حال جسمانی ام خوب است از خانم دکتر حسن آقایی،تیم پزشکی، کارکنان زحمت کش بیمارستان وتمام دوستانی که از راه دور و نزدیک جویای حال من شدند بینهایت سپاسگذارم
(استان کرمان بیمارستان شفا بخش روماتولوژی طبقه ی اول اتاق ۱ تخت۲)
و بعد تر این اطلاعیه را در پست فیس بوک خود منتشر نمود
جهت اطلاع دوستان و جنبش کارگری:

امروز طی احضارنامه متوجه شدم که اینجانب عثمان اسماعیلی به ۳ ما حبس تعزیری محکوم شده ام.

کارگران ، مردم آزادیخواه همینطور که در احضارنامه مشاهده می کنید بنده با رسانه های مربوطه در مورد زندانیان سیاسی و کارگران زندانی مصاحبه هایی داشتم. بنده در دادگاه انقلاب و اطلاعات شهرستان سقز و اماکن بدون هیچ تردید آنچیزی که دراین احضاریه آمده است بیشتر از آن دفاع کرده ام و به همه ی نهادهای نام برده اعلام کرده ام دفاع کردن از زندانیهای سیاسی و کارگران زندانی وظیفه ی من است وتا آخرین نفس کشیدن هایم از برابری،آزادی ،حکومت کارگری حمایت میکنم و بر علیه نظام سرمایه داری مبارزه کرده ام و خواهم کرد.
ای اقایانی که در بالاترین مقامات جمهوری اسلامی قراردارید وگفته اید دموکراسی واقعی درکشور ما است از شما سوال دارم: آیا ما کارگران معنی دموکراسی رانمیدانیم یا شماها جور دیگری معنی دموکراسی را خورد مردم میدهید؟ این همه فاصله طبقاتی ،این همه زندانیان سیاسی،این همه رانت خواری، این همه گرانی که سر به فلک کشیده آیا این نشان از جامعه دموکراسی است؟
من با   ۵۷ سال سن با داشتن مریضی هایی از جمله آسم ،ناراحتی قلبی، مشکلات ریه،روماتیسم و....در شهرهای دور از خانواده ام مشغول به کار ام و درجامعه هزاران مانند من وجود دارد لااقل شماها اسم دموکراسی رانبرید.
نه تنها ۳ماه زندان بلکه هیچ زندانی بلند مدتی من را از این باور دورنخواهد کرد.

زنده باد اتحاد و همبستگی طبقه ی کارگر

بس کنید وکارگر نقاش مان کاک عثمان اسماعیلی را به حال خود بگذارید!
 
رخداد های چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی به ما نشان داد که پیش زمینه همه حوادث خاموش در جامعه ما محصولی همین نوع برخورد های حقارت امیز و غیر مسئولانه ای است که مقامات نظام از صدر تا ذیل از خود نشان داده اند
کارگر را زیر فشار کار و حقارت برخورد های خویش تا سر حد مرگ می کشانند و تن او را رنجور می سازند و آنگاه که خود کارگر به درمان خویش می افتد، تازه برگه احضار و بازداشت را روی تخت بیمارستان به وی ابلاغ می کنند‍!
اگر کار وجدان و هستی کارگر است ، عمل تخریب گریانه حکام داغ و درفش ، درهم شکننده همین هستی کشی و به تعب وادارنده جان کارگر پُر تلاش آست .
رخداد های چهار دهه اخیر در ایران پیرامون امنیت شغلی کارگران نشان داد که رویارویی دایمی قدرت مداران نظام بر سر تقسیم ثروت و دارایی جامعه همیشه کمترین طرح ، نقشه و برنامه و سهم را متوجه رنجبران جامعه می نماید .
گفتار مسلط و نخستین سیاست در نزد حاکمان نظام اسلامی، همانا زورگویی ، احضار ، داغ و درفش است . بازداشت و زندان ، مجاری اعمال این سیاست است . قضات بلخ همواره اینگونه عمل می کنند.
برادران قاچاقی در پهنه جامعه هر روز از روز پیش فربه تر می گردند ، کارگران بدلیل نداشتن امنیت شغلی در خور ، همواره رنجور تر ار پیش می گردد .
وحشت و فلاکت کمر شکن جامعه ما خود محصول همان نگرش حاکمان است ، که تو مشکلات نیروی رنج و کار جامعه را در نیابی و هر آنگاه که وضعیت ناگواری که از دل سیاست چرخانی تو حاصل آید؛ نظیر همین تحریم های کمر شکن ، تو پایت را بر گرده انبوه زحمتکشان جامعه بگذاری تا حقایق را در برابر چشمان مردم منسی گردانی ، غافل از اینکه مردمان جامعه کارکرد چهار دهه حرف و حدیث شما را دیده و برخوب و بد تان اشراف کامل دارند . اعمال سیاست زور و هر سطح داغ و درفش برنیروی رنج و کار جامعه ، هیچ نیروی مطالبه گر جامعه را از طرح خواست ها و نیازمندی هایش باز نداشته و تعطیل نمی نمایید. یکی از قهرمانان رنج و کار جامعه خود کاک عثمان اسماعلی ایست که اعلام می دارد : " نه تنها 3ماه زندان بلکه هیچ زندانی بلند مدتی من را از این باور دورنخواهد کرد"
  
باورش را نیز در دو سطر بالا تر اینگونه ترسیم می نماید : " من با ۵۷سال سن با داشتن مریضی هایی از جمله آسم ، ناراحتی قلبی، مشکلات ریه، روماتیسم و....در شهرهای دور از خانواده ام مشغول به کار ام و درجامعه هزاران مانند من وجود دارد لااقل شماها اسم دموکراسی رانبرید." دوره پیش که در زندان بار ، آنگاه که باز گشت و ازاد شد، تن پوشش لباس همیشه ی گی اش ، با دمپایی بر پا و پلاستیکی لباس در دست با امید به استمرار مبارزه و جدل با نا آمدی های زندگی و به سازی آن ، راهی خانه شد.
کاک عثمان اسماعیلی با صدای بلند اعلام می دارد: " ... تا آخرین نفس کشیدن هایم از برابری،آزادی ،حکومت کارگری حمایت میکنم و بر علیه نظام سرمایه داری مبارزه کرده ام و خواهم کرد. »
جرم کاک عثمان، گفتگو با رسانه های مربوطه در مورد زندانیان سیاسی و کارگران زندانی ، و مصاحبه های صورت گرفته کاک عثمان بوده است .
در طی چهار دهه حاکمیت سیاه اسلامی جلادانی همچون: محمدی گیلانی، خلخالی، لاجوردی، حاج داود رحمانی ، داود لشکری ، حسینعلی نیری رئیس هیأت کشتار ۶۷، مصطفی پور محمدی، ابراهیم رئیسی، سعید امامی ، سعید مرتضوی  و در دوره های اخیر همچون: قاضی مقیسه قاضی صلواتی و یا قاضی پیرعباسی، احکام ضد انسانی فراوانی را در مضامین تعزیری ، تعلیقی ، شلاق ، اعدام و محرومیت های اجتماعی برای فرزندان مردم جامعه ما به ناحق صادر کرده است. ولی پاگشایی برای کارگر زحمتکشی که ۵۷ امین سال زندگی اش  با داشتن بیماری هایی از جمله : "  آسم ، ناراحتی قلبی، مشکلات ریه، روماتیسم و...." روبروست و هنوز در تحت بیمارستان بسر می برد ؛ احضار نامه صادر کردن ؛ و او را به ۳ ما حبس تعزیری محکوم نمودن ، فرقی با حکم شلاق ، داغ و درفش و مرگ با خود دارد. شرم کنید و به این قصاوت ها پایان دهید !
جمعه۲۴خرداد ۱۳۹۸ برابر ۱۴ یونی ۲۰۱۹

اوج گیری کشتار برنامه ریزی شده فعالین دربند از سوی رژیم جنایت پیشه ایران از سر استیصال است!

دوشنبه شب 20 خرداد ماه، جوان 21 ساله در بند «علیرضا شیرعلی محمد» به شیوه وحشیانه در زندان فشافویه بواسطه گماردشدگان رژیم با ضربات چاقو قتل و عام میشود. علیرضا یک فعال آتئیست بود، مادرش مهناز سرابی طی اظهارتی درباره اتهامات وارده به فرزندش گفته:«تنها درباره فقدان آزادی‌های اجتماعی در ایران با یک آخوند در یک گروه تلگرامی بحث کرده بود، اما دادگاه او را به اتهام توهین به رهبر فعلی و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی و مقدسات دادگاهی کرد.». برغم اینکه این اتهامات از سوی متهم و مادرش بارها بی‌بنیاد و مردود قلمداد شده بود اما آنرا دستگیر و بازداشت و نهایتا با طرح و نقشه از پیش ریخته شده وی را بزدلانه سلاخی میکنند و جنازه مثله شده در خون خفته آنرا به مادر داغدیده اش تحویل میدهند و حتی تهدیده اش میکنند آنرا رسانه ای نکند! بدنبال این رویداد تراژیک دیروز یکشنبه 26 خرداد پدر زندانی ساناز الهیاری نیز که همراه با خانواده به ملاقات دخترشان رفته بودند در حین بازگشت (آنهم بعد از درخواستهای مکرر از مقامات مربوطه جهت تداوی دختر بیمارشان که بموجب شکنجه های جسمی و روانی وضعیت وی بشدت رو به وخامت گذاشته بود و مقاومت بدنیش به تحلیل رفته بود) بنا به برنامه از پیش طراحی شده با ماشین زندان زیر گرفته میشود و از ناحیه سر، لگن و پا بشدت آسیب می بیند و روانه بیمارستان میگردد. این شیوه های فجیعانه کشتار زندانیان و نقشه نابودی و فشار بر خانوداه فعالین دربند کشیدن، دگرباره هشداریست که جان دیگر زندانیان در بند اعم از اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، علی نجاتی، جعفر عظیم زاده، اسماعیل عبدی، بهنام ابراهیم زاده، ساناز الهیاری، امیر امیرقلی، امیر حسین محمدی فر، آرش صادقی، ندا ناجی، مرضیه امیری، عاطفه رنگریز و کیوان صمیمی ها و دیگر فعالان در بند نیز بطور جدی در خطر است.

کما اینکه در همین چند سال اخیر شاهرخ زمانی، کورش بخشنده، محمد جراحی ها و ستار بهشتی ها نیز وقتی در برابر رژیم به ذره از مواضع پیشرو انسانی خود عقب ننشستند، فشار و شکنجه های مخوف بر آنانرا بحدی رساندند که سلامتی آنها را چنان به خطر انداختند که مطمئن شدند اگر حتی در زندان جانشان را نگیرند بعد از آزادی هم نفسی برای حیات در پیکر نیم جانشان باقی نگذاشته اند. آنزمان هم این تعرض افسار گسیخته رژیم به فعالان در بند هر چند در درجه نخست جان آنانرا نشانه رفته بود اما حاوی پیام عمومی تری بود آنهم رو به جنبش کارگری و دیگر اقشار معترض تا بدینوسیله همه را مرعوب کنند و از جامعه نیز زهر چشم بگیرند، ذهی خیال باطل!

اما مگر غیر اینست ایجاد فضای مختنق سیاسی جهت در هم کوبیدن عزم مبارزاتی فعالین کارگری و دیگر اقشار فرو دست که وضع موجود را برنتابیدن بخشی جدائی ناپذیر از هویت چهل ساله ننگین این رژیم قرون وسطی را تشکیل داده و یکی از عاملهای بقایش نیز بوده. وقتی اعدام و کشتار هزاران نفری خصوصا کمونیستها و آزادیخواهان در دهه اول بر سر کار آمدن رژیم تا دور اول سناریوی شوهای ساختگی از زندانیان در آندوره نتوانست بر اراده فولادین مبارزاتی زندانیان و خانواده هایشان و بطریق اولی جامعه تاثیر گذار باشد و خللی در تداوم شور رزمندگی ایجاد کند. وقتی رژیم دهه به دهه زندانها را پر از زندانی کرد به منظور زهر چشم گرفتن از جامعه اما نتیجه اش این بوده مبارزات تا آمده عمق و گستردگی بیشتری یافته. وقتی دیگر حتی طرح عدم تفکیک جرائم بمنظور هموار کردن نقش عمل فشار و حذف مخالفین و فعالین دربند هم بندرت شانس آنرا یافته رژیم به اهدافش برسد. یعنی طرحی که در واقع از قدیم شگرد وزارت اصلاعات بود تا از اینطریق فضایی در زندانها برای خصوصا فعالین سیاسی و اجتماعی در بند از طریق گمارده های خود یا معدودی از زندانیان فریب خورده ایجاد کند که زندان را بر آنان بگونه ای غیر قابل تحمل نماید که زندانیان سیاسی بنوعی مرگ تدریجی را طی گذاراندن حبس تجربه کنند. بموازات این طرح از سوی دیگر رژیم تلاش نمود بواسطه زندانیانی که در بیرون نتوانسته بود با فشار و تهدید آنان را از مبارزه باز دارد ولی با پاپوش دوزی آنان را به جرائمی که هرگز مرتکب نشده بودند به زندان افکند، اینبار با وعده و وعیدهای آزادی و تطمیع کردنشان کاری کند آنانرا علیه دیگر زندانیان در بند بشوراند و در این زمینه نیز بندرت توانست موفقیتی حاصل کند و بیشتر باد کاشت.

چرا که داخل زندانها هم میزان خشم و نفرت از این رژیم و مزدورانش اگر بیشتر از بیرون زندان نباشد کمتر نیست. اتفاقا بخش عمده زندانیان متهم از نظر رژیم، برای خصوصا فعالین سیاسی و اجتماعی در بند جایگاه و اعتبار ویژه تری از سایرین قائلند و آنانرا به عنوان سرمایه های معنوی مبارزاتی خود در جامعه تلقی میکنند. و وجود چنین تناسبی در اکثر زندانها همیشه مانعی جدی بوده بر سر راه طرحهایی که حراست اطلاعات زندان و اراذل و اوباشش در سدد اجرای آن علیه فعالین در بند بوده اند!

مگر بخش عمده زندانیان غیر اینست شهروندانی هستند اعم از اینکه متهم به چه جرمی شدند، خواه مرتکب آن شده باشند یا نه در نهایت امر هر کدام به شیوه ای از دست این نظام می نالند و قربانی سیستم حاکم هستند؟! مگر غیر اینست وضعیت اسفبار زندگی و معیشتی که چهار دهه بیشتر است بر این جامعه سایه شوم انداخته و انواع پدیده های مصیبت بار اجتماعی را دامنگیر این جامعه نموده، بانی و مسبب آن کسی جز سران استثمارگر، جانی و قاتل رژیم نیستند! مگر غیر اینست اینان سران جنایتکار و اختلاسگران رژیم اند طی این چند دهه دکل نفت می دزدند و بودجه و سرمایه این جامعه را به اشکال مختلف در مقیاسهای صدها میلیونی و میلیارد دلاری حیف و میل و بالا میکشند، اما بجای آن کارگران و بی بضاعت ترین شهروندان را تنها بخاطر اینکه برای احقاق ابتدائی ترین استانداردهای زندگی و حقوق پایه ایشان دست به اعتراض زده اند را ضمن تحقیر و ضرب و شتم به بند کشیده اند و نقشه کشتنشان را می ریزند! مگر تا کنون کسی از سران رژیم به خاطر استثمارهای عریان و به جیب زدن حاصل نیروی کار کارگران و دیگر اقشار فرودست بازخواست شده اند؟! مگر قاتلین و جانیان این رژیم که آتش به اختیار در روز روشن سینه توده ها معترض را سیبل گلوله کرده اند آنهم تنها به حکم اینکه خواستند حقشان را بازستانند، همان ها نیستند که بیرون از زندان نقشه ترور فعالین در پشت میله های زندان را طراحی میکنند؟! البته باید این را هم اضافه کرد در قبال این اعمال شنیع از سوی نظام آخوندی ولایت فقیه، درجه و مرتبتشان ارتقاء یافته! مگر همین چند هفته پیش یکی از مقامات بلند پایه رژیم آقای نجفی، با کلت پر از فشنگ، پنج تیر به همسر دومش شلیک نکرد، و ندیدیم در برابر مدیای جهانی با چه ابهتی اذعان نمود قاتل است! مگر همه ندیدیم کاراگاه و ماموران آگاهی رژیم چگونه در حالیکه چاکرمنشانه تا زانو در برابر نجفی خم شده جلو دوربین خبرنگارن با خونسردی به قاتل شیرینی و چایی تعارف میکردند. مگر همه دنیا پخش این شوی مستند تراژیک در صدا و سیمای رژیم را مشاهده نکردند چگونه ماموران فشنگها را یکی یکی می شمردند تا ببینند با چند گلوله زنش را غرق در خون کرده؟ نجفی چهره کریه عریان ضد زن در نظامی ضد انسانی و زن ستیز است! این شوهای مستند تلویزیزونی برای این اجرا شد تا به مردم بگویند ببینید انسان کشتن چقدر راحت است! فیلم بردار صدا و سیما به شیوه مستند صحنه، صحنه از واقعیات فیلمبرداری میکند! تنها بعضی جاها که نیاز به این داشته حقایق را بگونه ای تحریف کنند که به نفع نظامشان نبوده سناریستهای آماتور را وارد فیلم مستند میکنند تا آن نکات را قلم بگیرند! و الی دیگر کل ماجرای کشتار در فیلم مستند حتی نیازی به سناریست و بازیگر حرفه ای ندارد! تفنگدار لطفا تپانچه را پر کن و بردار برو زن بکش! این رژیم خود نماد کشتار بوده و هست! برو کارگر و زندانی سیاسی.. بکش، خواه با سلاح گرم یا سرد، اصلا نگران نباش، نظام با تمام قدرت سرکوبش حمایتت میکند! تا کنون چهل سال است در این جامعه جای شاکی و مجرم اینگونه تراژیک عوض شده!

رژیمی که چهل سال است زندگی اکثریت عظیم این جامعه را گرو گرفته، ماشین کشتار، جنابت و شکنجه را حدادی کرده و آزادی و کرامت جامعه را زیر پا گذاشته و انسانیت را به مسلخ کشیده! جنایتکاران و قاتلان خوناشامی که چهل سال است بدون وقفه شبانه انسانها را با چشم بسته راهی سلول های مرگ میکنند تا سحرگاه بر چوبه دار حلق آویز یا تیر بارانشان کنند!

اما همه شاهدیم خصوصا در این چند سال اخیر وحشت از گسترش مبارزات مردم چنان ترس و کابوسی از مرگ بر پیکرشان مستولی نموده که افسار گسیخته تر از قبل میگیرند، وحشت می آفرینند و میکشند، چرا که میدانند دیگر اینبار میدان نبرد چنان سرنوشت سازست باید بیش از پیش فضا را مختنق نمود و کشت تا ماندگار بود!



تنها راه به عقب راندن این درجه از توحش و متعاقبا سرنگونی انقلابی چنین رژیمی با مبارزه آگاهانه هر چه سازمانیافته تر و متحدالشکل تر کارگران، سایر اقشار فرودست، آزادیخواهان و پیشروان کمونیست در سراسر این جامعه قابل تحقق است. جا دارد از همینجا ضمن ابراز مراتب تسلیت و همدردی به مهناز سرابی عزیز، مادر داغدیده زنده یاد علیرضا و همه بستگان و دوستانش گفته شود، همه مبارزان راه آزادی را نیز در تحمل این اندوه بزرگ از دست رفتن فرزند و عزیزتان تا تحقق خواستهای برحق و انسانیش در کنار خود ببیند.

مرگ بر رژیم متوحش سرمایه داری ایران

زنده باد مبارزه متحدانه سراسری

کارگر زندانی، زندانی سیاسی بدون قید و شرط آزاد باید گردد



یونی 2019

 

June 17, 2019

طبقه کارگر و تشدید تشنج در خلیج فارس

طبقه کارگر و تشدید تشنج در خلیج فارس

این روز ها تیتر خبر اکثر خبرگزاری ها چه داخلی و چه خارجی به موضوع تنش در روابط ایالات متحده آمریکا و جمهوری اسلامی اختصاص یافته است و سخن از چشم انداز این روند و احتمال شروع درگیری و شعله ور شدن آتش یک جنگ ضد خلقی در خلیج فارس می رود. این امر بطور طبیعی نگرانی کارگران و ستمدیدگان کشور که در حال حاضر نیز تحت سلطه رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی در یک شرایط جهنمی به سر می برند را دو چندان نموده است. اگر تا دیروز کارگران دل مشغول دریافت دستمزدهای معوقه خود و امنیت شغلی شان برای بردن لقمه نانی به خانه بودند؛ امروز مشغله ذهنی جدیدی هم بر مشغله های قبلی افزوده شده است. آنها به آشکاری دل نگران سیر این تنش ها و امکان شعله ور شدن جنگی جدید می باشند که به خوبی می دانند اگر چنین احتمالی واقعیت یابد، آتش آن قبل از همه دامن آنها را خواهد گرفت. کارگران و توده های ستمدیده ایران این تجربه را دارند که با خروج آمریکا از برجام و شروع مجدد تحریم های ایالات متحده، این سرمایه داران و آقازاده ها نبودند که رنج این تحریم ها را بر دوش کشیدند، بلکه قبل از هر کس این کارگران و ستمدیدگان این مرز و بوم بودند و هستند که بار این تحریم ها بر دوش شان سر شکن شده است.

 

در پاسخ به دل نگرانی های اخیر در رابطه با احتمال شروع یک جنگ ضد انقلابی در ایران، باید قبل از هر چیز توجه ها را به این واقعیت جلب کرد که هر آن چه در تبلیغات رسانه های ضد خلقی عنوان می شوند، عین واقعیت نمی باشند و در نتیجه نباید اسیر تبلیغات فریبکارانه امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی در این مورد شد. اگر فضای مملو از دروغ و نیرنگ تبلیغات فریبکارانه را کنار زده و بخواهیم واقعیت ها را ببینیم و آنها را دستمایه درک خود برای فهم سیر محتمل رویداد ها قرار دهیم باید اکیداً این امر را همواره در مد نظر داشته باشیم که جمهوری اسلامی رژیمی وابسته به امپریالیسم می باشد، رژیمی که در کنفرانس گوادلوپ با شرکت رهبران آمریکا، انگلستان ،فرانسه و آلمان برای جانشینی رژیم شاه و سرکوب انقلاب توده ها در آن سال ها توسط آنها، به عنوان جایگزین آن رژیم برگزیده شد. بنابراین بند ناف این رژیم در تنیدگی با قدرت های امپریالیستی و جهت کمک به آنها بریده شده است. این رژیم از همان روز روی کار آمدنش تاکنون، یعنی در چهل سال گذشته کاملاً در جهت تأمین منافع امپریالیست ها عمل کرده و روزی نبوده است که جهت تامین منافع اربابان خود جنایتی نکرده و دسیسه ای نچیده باشد. در همین راستا سیاست خارجی این رژیم هم درست در جهت منافع قدرت های امپریالیستی تعیین گشته است. بنابراین اگر بخواهیم عامل اصلی تشنج و بی ثباتی را در این منطقه بشناسیم، قبل از هر چیز باید امپریالیست ها را عامل این وضع دانست که سیاست های خود را از طریق مزدوران خودشان از جمله جمهوری اسلامی پیش می برند. اگر ما این واقعیت را درک و مبنای تحلیل از شرایط متشنج کنونی قرار دهیم، آنگاه بروشنی خواهیم فهمید که آن چه جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته در ایران و خاورمیانه کرده، درست به منظور تأمین منافع امپریالیست ها و برای تسهیل پیشبرد سیاست های ضد مردمی آنها بوده است. برای نمونه خرج میلیارد ها دلار از بودجه مملکت برای کمک به حزب الله لبنان و دولت سوریه و تشکیل گروهای نیابتی در عراق و افغانستان و یمن از جمله اقداماتی است که اساسا به نفع سیاست های جنگ طلبانه و بحران سازی های امپریالیست ها در منطقه بوده و در نتیجه نه تنها هیچ سودی به اقتصاد بحران زده این کشور نرسانده و کمکی به حل صدها معضل موجود نکرده و نمی کند، بلکه وضع اقتصادی را از آن چه بود نیز بدتر کرده است. به خصوص در شرایطی که به دلیل بحران موجود در اقتصاد کشور کارخانجات دسته دسته تعطیل و کارگران فوج فوج اخراج می شوند، باعث وخیم تر شدن وضع زندگی کارگران گشته است.

 

تجربه چهل سال سلطه دیکتاتوری جمهوری اسلامی و حمایت های همه جانبه امپریالیست ها و امپریالیسم آمریکا برای کارگران ما، شکی در این واقعیت بر جای نگذاشته که آن چه جمهوری اسلامی تحت عنوان "شیطان بزرگ" تبلیغ می کند، عملا "فرشته رحمت" این دارو دسته جنایتکار می باشد. کارگران در تجربه زندگی خود به خوبی دریافته اند که این دارو دسته برای حفظ مصالح اربابان خود به هر ماجراجویی تن داده و به قیمت جان و زندگی ستمدیدگان این فلات خونین، سیاست اربابان شان را پیش می برند. کارگران به عینه می ببیند که چگونه جمهوری اسلامی میلیارد ها دلار سرمایه این مملکت را در افغانستان و سوریه ولبنان و عراق خرج کرده تا اربابانش امکان یابند جیب هایشان را پرتر ساخته و سیاست هایشان را پیش ببرند. کارگران ما به عینه می بینند که یکی از عوامل اصلی بی حقوقی کارگران ایران پیشبرد سیاست های اقتصادی بزرگترین نهادها و قدرت های امپریالیستی نظیر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول توسط جمهوری اسلامی بوده که باعث آن شده تا با تصویب قوانین وحشیانه ضد کارگری، سرمایه داران امکان یابند چنان تعرضی را به معیشت کارگران ایران سازمان دهند که در تاریخ زندگی شان بی سابقه بوده است.

 

رژیم جمهوری اسلامی در ایران نماینده یک بورژوازی مستقل از امپریالیست ها نمی باشد. اتفاقاً به این واقعیت، کارگران و مردم ستمدیده ما در چهل سال گذشته بر مبنای تجربه زندگی خود -برخلاف روشنفکران کوته بینی که بر اساس باور به تبلیغات دروغین و گمراه کننده رسانه های امپریالیستی تحلیل ارائه می دهند- پی برده اند. آنها به رغم همه شعار های فریبکارانه همواره در عمل شاهد تنیدگی روابط جمهوری اسلامی با امپریالیست ها بوده اند و حتی گاه این تنیدگی را با این مثال مردمی توضیح داده اند که اگر ریش هر آخوندی را بالا بزنی زیرش نوشته شده ساخت آمریکا!!

 

بیشک نگرانی امروز کارگران و زحمتکشان ما در مورد سایه جنگ بر فراز منطقه و این که باز آمریکا و جمهوری اسلامی چه خوابی برای آنها دیده اند، به جاست. اما آنها باید درک وابستگی جمهوری اسلامی به امپریالیست ها و شناخت امپریالیست ها به مثابه عامل اصلی بی ثباتی منطقه را به زمینه ای برای ارتقای آگاهی خود بدل سازند و بدانند که بدون نابودی جمهوری اسلامی و نظام سرمایه داری وابسته به امپریالیسم و قطع قطعی هر گونه سلطه امپریالیستی در ایران، کارگران و ستمدیدگان به رهایی دست نخواهند یافت. لذا توده های تحت ستم ما و در رأس آنها طبقه کارگر رزمنده ایران باید جهت اصلی مبارزه خود را به سمت نابودی سلطه امپریالیسم در ایران و سگ زنجیریش جمهوری اسلامی قرار دهند.

مغزهای کوچک زنگ زده !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
 


مغزهای کوچک زنگ زده...فیلمی ایرانی اکشن و درام کار نسبتا خوبی شده به کارگردانی هومن سیدی . سالها قبل نمونه ایی شبیه همین داستان ساخته هالیوود دیدم که بیشتر روی صحنه های اکشن و باند بازی های زمان قدیم سوار بود ، اما این یکی دیدنش ارزش دارد به خاطر تلنگرهای فرهنگی هرچند ناقص !


خلاصه داستان : داستان خانواده‌ای از سطح پایین جامعه که برادر بزرگتر خانواده به عنوان رییس و همه کاره دیگران را زیر سلطه خود دارد و دو برادر و خواهر و پدر و مادر و حتی اهالی محله همگی تحت تاثیر او هستند . شبیه به رئیس یک باند بزرگ مافیا ...


«مغزهای کوچک زنگ زده» لایه های زیرین و عمده ای از جامعه را زیر ذره بین میگذارد . مردمی که در دل وحشت، ترس، اضطراب و ندانستن فقط برای زنده ماندن دست و پا میزنند ، براساس دیالوگ اول فیلم جایی که واقعا نیاز به چوپان دارد اما هر کسی نمی‌تواند چوپان باشد. صحنه آخر فیلم وقتی چوپان قبلی اعدام و حذف میشود نقش چوپان را برادر کوچک قبول کرده است . با کارنامه ای موفق در اولین قتل ناموسی خواهر خودش و آن نگاه معنی دار شیطانی ...



درکنار نقاط قوت فیلم در مقام تاثیرگذاری بر مخاطب ، نقطه چینی از نگفته ها یا نواقص موجود است . این شاید به دست بستگی کارگردان در جغرافیای سیاسی مربوط باشد . نقش بلافصل سیستم سیاسی حاکم در خلق و پرورش چنین فرهنگی چیست ؟   چرا فیلم ساز یا کارگردان نمیتواند حتی اشاره سمبلیک بکند در نقش سیاسی و اجتماعی حکومت اسلامی موجود ؟ آیا آخوندها نقاط منفی ندارند و فقط باید نقش مثبت داشته باشند در حالی که جامعه با همان سیاستها و اقتصاد و فرهنگ دینی مخرب حرکت میکند و فرمان هم دست همین روحانییت است .



جامعه ای که به شکلی فرضی به شکل گفه گوسفند فرض شده است و گله به هر شکلی نیاز به چوپان دارد ، نیاز به سگ نگهبان دارد و گرگ هم در همان محیط و حلقات تکاملی همیشه باید باشد . در 1357 به هزاران دلیل موقعیتی استثنایی فراهم شد تا روحانییت به قدرت سیاسی برسد . و این آغاز تناقض بود . سیستم حاکم بعد از قتل عام یا فراری دادن همه مخالفان جدی ، به مرور همه نقشها را خودش به عهده گرفت حالا هم خودش چوپان است ، هم نقش سگ گله را دارد و هم گرگ است ... و مردم یا گله را فقط سرگرم بازیهای خودش کرد .  اینطوری شد که جامعه ایران طی چهل سال گذشته فقط دنده عقب حرکت کرد به نام نامی فرهنگ دینی...



جمله ای ماندگار از زبان دختر خاتواده در فیلم که به دست برادر کوچکش کشته شد : اگر دختر مردم باشم قابل دیالوگ هستم ولی اگر عضو خانواده باشم باید بمیرم ...



خواهر خانواده به خاطر رابطه با جنس مخالف ، با حکم برادر بزرگ و به دست کوچکترین عضو خانواده کشته میشود . قتل خواهر بر اساس قوانین دولتی یا سیستم حاکم سیاسی نیست . بلکه ریشه در عرف داشته که بر اساس فرهنگ جامعه به تدریج در طی سالیان دراز در هم تنیده شده است . سرپیچی از قوانین عرفی و پیروی نکردن از آن، مجازات‌های گروهی را به دنبال دارد ؛ از جمله به طرد شدن از جامعه و محروم شدن از پاره‌ای امتیازات اجتماعی ... و این همان چیزی است که سیستم سیاسی حاکم در محکم شدن آن نقش مستقیم دارد . اشکال این قوانین عرفی نانوشته در نگاه و پچ پچ و حرف بقیه است ، حفظ آبرو و غیرت ...

 

برادر بزرگ که فرمان قتل را داده است حتی خودش نمیتواند به دلایل عاطفی دست به عمل بزند و کار قتل را به عهده عضو کوچک خانواده میگذارد . و نهایتا خطاب به بقیه میگوید خودش موافق قتل خواهر نبوده است و اطرافیان یا عرف حاکم او را مجبور به صدور فرمان میکند !



قبل از تحول 1357 در ایران فیلمی با همین مضمون ساخته شد حدود نیم قرن پیش عرف اجتماعی در آن زمان اینطور شکل گرفته بود که پدر دختر مستمر از پاک شدن این لکه ننگ ( یعنی رابطه آزاد دخترش با یک مرد ) با خون حرف بزند . نقش اول فیلم مرتضی عقیلی و سپیده بودند . نیم قرن زمان کمی نیست . نه تنها جامعه پیش نرفته بلکه پسرفت هم داشته است . یعنی نیم قرن پیش از قتل ناموسی فقط حرف میزدند و حالا عملا نشان میدهند ! جامعه ای ناراضی که عمدتا با قوانین بیرونی و پلیس در جنگ است ، ولی با قوانین داخل خودش در وحدت کامل ! عمق فاجعه همین جاست . مثل بیماری که از وجود غده سرطانی کشنده در وجود خودش خوشحال است ، آن را نوازش میکند و ازغده سرطانی حفاظت هم میکند !

 

 




اسماعیل هوشیار
15.06.2019

 

صمد و یارانش!

صمد و یارانش!

به باور من، صمد بهرنگی در طول زندگی کوتاه، اما پر بارش به این رسیده بود که باید مبارزه مسلحانه را شروع کرد، آنجا که از زبان لطیف بعد از دست دادن شترش که یک شکم گنده آنرا می خرد و بطور واقعی باید گفت از او می رباید و با بینی خونین با غضب و خشم می گوید که "کاش مسلسل پشت شیشه مال من بود"، یا در خود کتاب ماهی سیاه که شروعش با شعر مهدی اخوان ثالث " من اینجا بسی دلم تنگ است ، هر سازی که می شنوم بد آهنگ است ، بیا تا ره توشه بر داریم، قدم در راه بی برگشت بسپاریم، ببینیم که آیا همه جا آسمانش همین رنگ است؟ "  شروع و در آخر همه بچه ماهی ها می خوابند، اما یک بچه ماهی سرخ است که دیگر خوابش نمی برد و به فکر رفتن و دیدن دریاست! و نیز خود ماهی سیاه کوچولو که دل نگرانی ها مادر را درک می کند و نصایح دیگران را می شنود، اما شوق دیدن دریا و با وجود تمامی خطرات راه، او را از خیر ماندن و زندگی کردن مثل دیگران، در مکان آرام، ولی جوی باریک و کوچک و تاریک، بیزار می کند و به راه افتادن تشویق و او رفتن را بر می گزیند، حکایت از این می کنند که نباید درنگ کرد که باید راه افتاد و راه می افتد و می گوید: " مرگ خیلی ساده می تواند به سراغ من بیاید، ولی من تا می توانم زندگی کنم، زندگی می کنم و به پیشواز مرگ نمی روم، ولی اگر روزی با مرگ روبرو شوم که می شوم، مهم نیست، مهم این است که زندگی و یا مرگ من چه تأثیری در زندگی دیگران داشته باشد؟»  و بطور واقعی دیدیم که مرگ صمد و یارانش، تنها،  بعد از 7 سال که در تاریخ جوامع بشری واقعا و حقیقتا و اصلا حتی یک لحظه هم نیست، همان بچه ماهی ها، یعنی، توده های کارگر و زحمتکش  چه سان به گرد سمبُل صمد ها یعنی سازمانی که رفقای مانده اش، امیر پرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده بانی و تئوریسین اساسی اش بودند و بهروز دهقانی و نابدل از بهترین عناصر تشکیل دهنده و جان به کفان آن، جمع شدند، ولی افسوس که چراغ را خاموش یا نیمه جان کرده بودند یعنی اپورتونیسم از نوع توده ای، همچون کرم ریشه و ساقه خوار درختان و یا همچون کنه  که خون جانور زنده دیگر را می مکد، خونش مکیده بود و دیگر ازآن نهال سرسبز که می خواست، سر به آسمان بساید، جز یک درخت خشک بی بار و میوه باقی نمانده بود.

به باور من، صمد بعد از ملاقات با امیر پرویز پویان و تجربیات و دانشی که خودش کسب کرده و یا یاد گرفته به این نتیجه رسیده  بود که باید راه افتاد و از سختی ها و دادن هزینه وحشت نداشت که به قول کارل مارکس در مقاله تشکیلات " آنکس که برای پیروزی می جنگد، با دشمن راجع به هزینه جنگ بحث نمی کند" . تمامی فاکت ها از ذهن هستند.

مطلبی به مناسبت پنجاه سالگی ماه سیاه کوچولو!
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=2350255651923864&set=gm.368489724016756&type=3&theater

خود متن ماهی سیاه کوچولو، البته بدون مقدمه و شعر مهدی اخوان ثالث

https://fa.wikisource.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D9%87%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%87_%DA%A9%D9%88%DA%86%D9%88%D9%84%D9%88

در حین گشت در گوگول ، برای پیدا کردن لینک اینترنتی ماهی سیاه کوچولو بودم که چشمم به یک لینک افتاد که یوتوب ماهی سیاه کوچولو بودم، یوتوب را  باز کردم ، برای گوش دادن، ولی با تحریف کتاب روبرو شدم. اول  داستان – در کتاب : «یکی بود یکی نبود. یک ماهی سیاه کوچولو بود که با مادرش در جویباری زندگی می کرد. ....»، اما در نوار « یکی بود یکی نبود غیر از خدا! کسی نبود....»، حقیقتا که جمهوری اسلامی ایران  خیلی ها  را خنگ و کرخت کرده است، دزد و دستبُرد زن به همه جیز!

توجه شما به نوشته های امیر پرویز پویان جلب می کنم :

مجموعه آثار پویان :

http://www.peykarandeesh.org/files/pdf/safAzad/pooyan.pdf

رفقا ی کارگر به علت اینکه من، نه به بدلخواه و انتخاب بلکه به علت گریز از همان مرگ نا دلبخواه در تبعید هستم و نمیتوانم بگویم، که همین امروز باید چه کرد؟ یعنی تاکتیک اساسی مبارزاتی چه شکلی از نبرد طبقاتی باید باشد، ولی این را درک کرده ام، که جز انقلاب قهری کمونیستی - انقلاب اجتماعی پرولتری مسلحانه، راه دیگری برای برون رفت از سیستم استثماری سرمایه داری ادغام شده در سرمایه داری جهانی که بر مالکیت خصوصی سرمایه داری، کار مزدوری و ارزش اصافه از نیروی کار تان متکی است، برای نگه داری آن، دولتی چنان دیکتاتور و غرق در سلاح تدارک دیده است که در تاریخ آن جامعه بی نظیر است؛ نیست! این انقلاب البته که باید بوسیله حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست، حزب مخفی . غیر علنی رهبری گردد! اینهم ضرورتی است که باید بدان بی توجه نبود و دانست که بدون آن، احتمال پیروزی غیر ممکن است!

پس در اساس، سازمان، تسلیح طبقاتی، پراکتیک انقلابی - مسلحانه - راه اصلی رهایی ماست!

یاد صمد و رفقایش که با خواندن کتاب های او چشمم به جهان طبقاتی باز شد، همیشه چون شعله آتشی بر افروخته با ما باد و راهشان را ادامه دهیم. با توجه بدین که : " تئوری خاکستری است، درخت سبز زندگی است. لنین".

حمید قربانی – 15 جون 2092 اسپارتاکوسی


June 16, 2019

چرا ما تفاوت های اساسی را درک نمی کنیم؟

چرا ما تفاوت های اساسی را درک نمی کنیم؟

شکوه میرزادگی

هفته ی پیش «روحا» دختر جوانِ بهایی ایرانی که اکنون شهروند آمریکاست، در مراسم فارغ التحصیلی اش از «خشونت پلیس علیه اقلیت های نژادی در آمریکا سخن گفت و در گفتگوهایی که با رسانه های مختلف فارسی زبان و انگلیسی زبان داشت، ضمن یادآوری رنج هایی که اقلیت های مذهبی در ایران دارند، «تبعیض و خشونت پلیس» در آمریکا را با تبعیض و خشونتی که در ایران نسبت به اقلیت های مذهبی می شود یکی دانسته است.

مقایسه ی غلط «روحا» هم به عنوان یک زن و هم به عنوان یک بهایی مرا یاد سخنان برخی از هموطنان دیگری انداخت که نمی توانند تفاوت های اساسی بین کشورهای مردم سالار را با کشورهای اقتدارگرا درک کنند. یا در واقع نمی توانند تفاوت بین عملکرد دیکتاتوری و دموکراسی را تشخیص دهند.

منظورم برخی از افرادی ست که در مقابل هر ایرادی که به وضعیت ایران گرفته می شود، بلافاصله می گویند: «خب این جا هم همین طور است»: از خشونت علیه زنان در ایران می گویی، می گویند: «مگر این جا مردها زنانشان را نمی زنند؟» از خشونت پاسداران می گویی، «خشونت پلیس در آمریکا» را مطرح می کنند، از فساد سران و سیاستمداران ایران می گویی، پاسخ شان اشاره به فلان وزیر و وکیل فاسد در اروپا یا آمریکاست.

طبیعی ست که در همه جای دنیا مردانی هستند که زنانشان را می زنند، پلیس هایی هستند که به مردم زور می گویند، یا سیاستمدارانی فاسد پیدا می شوند. اما تفاوت کشورهایی دمکراتیک که قوانینی مدرن و بر اساس حقوق بشر دارند، با کشورهایی چون ما در این است که هم پلیسی که خشونت کرده، هم مردی که زنش را زده، و هم وکیلی و وزیری که فاسد بوده، از نظر بیشتر مردمان و همین طور از نظر قوانین آمریکا مجرم شناخته می شود و به راحتی می توان او را به دادگاه برد و براساس قوانینی زمینی، دموکرات، و براساس مفاد اعلامیه حقوق بشر جرم و تنبیه او را تعیین کرد. و تازه اگر که گروهی از مردم فکر کنند که دادگاه در مورد تنبیه مجرمی کوتاهی کرده، امکان اعتراض های همگانی و کار را به دادگاه های دیگر بردن مجاز و ساده است؛ در حالی که در کشور ما نه تنها چنین عملیاتی مجازات ندارد، بلکه بسیاری از اعمال مثل تبعیض های جنسیتی، مذهبی، قومی، فرهنگی و حتی تبعیض بین موقعیت و جایگاه و عملکرد رهبران حکومتی و مردم عادی، جزو قوانین کشور است.

برای من حیرت انگیز است که چگونه بسیارانی از هموطنان مان این تفاوت های مهم را درک نمی کنند، چگونه «روحا» ی جوان، که به عنوان یک بهایی و به عنوان یک زن می تواند وضعیت زنان و اقلیت های مذهبی در ایران را که مستقیم از سوی حکومت اعمال می شود را با عمل چندین پلیس خلافکار آمریکایی مقایسه کند؟ چگونه او قدر ارزش های دموکراتیک قوانینی را که اکنون به او و خانواده ی رنج دیده اش امکان یک زندگی آرام و سلامت را داده، نمی داند و آن را برای زادگاهش آرزو نمی کند؟

البته که من به روحا و یا دیگرانی که به خشونت برخی از افراد پلیس آمریکا انتقاد یا اعتراض می کنند ایرادی ندارم و آن را انتقاد و ایرادی درست می دانم، همانطور که از دید قانون آمریکا نیز این نوع پلیس ها مجرم شناخته می شوند. و البته به روحا حق می دهم که به مدیر مدرسه ای که سخن او را قطع کرده، با اتکای به حق آزادی بیان که از قوانین بسیار مهم آمریکاست معترض باشد، (تا جایی که اکنون احتمال اخراج این مدیر مدرسه وجود دارد) اما روحا نباید این را فراموش کند که همین گفته های او در مدرسه ای در ایران می توانست کارش را به سال ها زندان و شکنجه بکشاند، حتی اگر مسلمان و شیعه هم بود.

من باور دارم که بی توجهی به همین تفاوت های به ظاهر ساده، اما در اصل عمیق و با اهمیت است که سبب شده بیشتر ما نه تنها وضعیت موجود را به عنوان یک «سرنوشت بشری» بپذیریم و موجوداتی تسلیم و بی عمل باشیم، بلکه این نا آگاهی  می تواند ما را همچنان از رسیدن به یک دموکراسی واقعی و قوانینی مبتنی بر حقوق بشر که امکان بوجود آمدنش در دست های خود ما می باشد، دور کند.

از یادداشت های آخر هفته

شانزدهم جون 2019


در گرامیداشت ٣١ خرداد روز پیشمرگ کومەلە، گسترش و تقویت این نیرو ، لازم است از اولویت های کومەلە باشد

٤١سال قبل در روز ٣١خراد سال ١٣۵٧ رفیق سعید معینی(خانه) از مبارزین شناختە شدە مخالف رژیم پهلوی ، از چهرهای مقاوم سیاه چالهای رژیم سلطنتی که بیش از ١٧ ماه در تک سلولی زندان و تحت شکنجەهای طاقت فرسا و وحشیانه قرار گرفته بود و لب رازدارش را نگشود ،از روستای "بێژوێ"در منطقه "ئالان"سردشت همراه جمعی از پیشمرگان "اتحادیه میهنی کردستان عراق " وارد منطقه "ماوت" در آن سوی مرز در کردستان عراق گردید. این واحد نظامی در نزدیک روستای "دری" در حال استراحت بودند که توسط یک مزدور محلی مکان اختفای آنان لو رفت و مورد یورش نیروهای ارتش و گارد ویژه (قوات خاصه) رژیم فاشیست بعث عراق قرار گرفتند . در این نبرد نابرابر رفیق سعید معینی (خانه) همراه چند پیشمرگ دیگر جانباختند.

رفیق سعید معینی که به دلیل محبوبیت توسط خانواده و دوستانش لقب "خانه" بر وی گذاشته بودند، اولین عضو ، کادر و جانباختە "کومەله" بود که برای اطلاع و آشنایی دقیق از وضعیت جنبش مبارزاتی مردم کردستان عراق و بویژه نیروی سازمانده جنگ مسلحانه دور جدید یعنی "اتحادیه میهنی کردستان" و جناح اصلی و چپ آن حزب "کومەله مارکسیست_لنینیست" کە بعدآ به "کومەله رەنجدران کردستان عراق" تغییر نام داد، که پس از تسلیم جنبش مسلحانه دهە ۶٠ و نیمه اول دهه ٧٠ و اعلام شکست آن در سال ١٩٧۵ میلادی به رهبری "حزب دمکرات کردستان عراق" و شخص "ملا مصطفی بارزانی"، شروع به نبرد مسلحانه مجدد کرده بودند، عازم این مآموریت شد . هدف از این مآموریت، از سوی  کسب اطلاعات دقیق از حرکت نوپای کردستان عراق و از سوی دیگر برقراری ارتباط  سازمانی کە در حال فعالیت مخفی علیه رژیم شاه بود و خود را برای تحولات مهم و سرنوشت ساز ایندە در ایران آمادە می کرد با آن جریان و جنبش بود کە در روز ٢٦ بهمن سال ١٣٥٧ نام "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران (کومەله) بر آن نهادە شد. اما متاسفانه در جریان ماموریت واگذار شدە به رفیق سعید معینی(خانه)، به مقصد نرسید و در ٣١ خرداد سال ١٣٥٧ خورشیدی جانباخت.

٨ماه بعدتر در روز ٢۶ بهمن ١٣۵٧ که روز جانباختن رفیق محمد حسین کریمی از بنیانگدارن کومەلە است، جریانی اعلام موجودیت نمود کە ٩ سال بود در گلوی استبداد سلطنتی، در میان کارگرن و ستمدیدەگان و در شکنجەگاههای ساواک فعالیت و مبازرە میکرد کە برای اولین بار به اسم "سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران_ کومەلە" خود را به جامعەمعرفی نمود. اعلام موجودیت علنی کومەله، در واقع اعلام اراده اگاهانه و متشکل کارگران ، کمونیستها و مردم آزادیخواه در صفوفی به هم فشرده برای ادامه مبارزه و تحقق خواست و مطالباتی بود که در قیام سال ۵٧ ایران برای آن مبارزه و جانفشانی کرده بودند. اعلام موجودیت علنی کومەله، اعلام صف مستقل کارگران و کمونیستها از بورژوازی و جناحهای آن چه در داخل کردستان و چه در سطح سراسری، جهت به نتیجه رساندن زحمت و جانفشانی تودەهای تشنه اگاهی و آزادی و رسیدن به جهانی دیگر بود.

 بعد از سرنگونی رژیم پهلوی ، شرایط نوینی در مبارزه با رژیم تازه به قدرت رسیده مذهبی ایجاد شده بود که هم آرایش و نیروی جدید و هم سازمان و امکانات وسیع تر و گستردەتری را در همه عرصه ها، بویژه فعالیت علنی و رودررو می طلبید. رژیم اسلامی تازه به قدرت رسیده همه جا بر طبل جنگ می کوبید. بر دست آوردهای قیام یورش می برد و این دست آوردها را یکی پس از دیگری ، در ابعاد سراسری را بازپس میگرفت . از همان روزهای اول نضج بستن نطفه حکومت اسلامی ،کومەله از محدود جریاناتی بود که به آن توهم نداشت و در برابر متوهمین و "لبیک گویان" به خمینی بعنوان "رهبر کبیرانقلاب" قد علم کرد و چنین توهمی را بعنوان سم قاتل در خون تازە به جریان افتادە تودهای به پا خواستە افشا کرد و به رژیم اسلامی "نه" بزرگی گفت و دست رد انقلابی بر سینە آن زد.

در جواب به شرایط جدید ایجاد شده،در دفاع از دست آوردهای مبارزات مردم زحمتکش در جریان قیام بهمن ٥٧ از جملە آزادی و حاکمیت برسرنوشت خود کە از خواست و مطالبات اصلی قیام کنندگان بود، در بی توهمی به رژیم تازه به قدرت رسیده اسلامی و آمادگی برای دفاع مسلحانه در برابر آن، در تقابل با سازشکاری و تسلیم طلبی جریان لیبرال _ناسیونالیست در کردستان،در ضرورت نبرد با جریان اسلامی سنی واپس گرا از "مکتب قرآن و مفتی زاده" تا شیوخ مزدور و وابسته به بعث عراق متشکل در "سپاه رزگاری" کە قصد داشتند "داعش" سالهای اخیر در عراق و سوریە را ، در کردستان ایران، ٤٠ سال قبل ایجاد کنند، سازماندهی و ایجاد نیروی مسلح کمونیست ، رزمندە و انقلابی ،حیاتی و جزو ضروریات روز و زمانه خود بود . به دلایل فوق، رهبری وقت کومەله به درست نیروی پیشمرگ کومەله را از همان روزهای آغاز به فعالیت علنی این تشکیلات، ابتدا در "جمعیت ها و اتحادیەهای دهقانی" و سپس در نیروی مسلح کومەلە سازمان داد و روز ٣١ خرداد را روز پیشمرگ کومەله در جنبش انقلابی کردستان و ایران نام گذاری کرد .

از آن زمان تا کنون ٤١ سال میگذرد. در طول ٤ دهە گذشته، نیروی پیشمرگ کومەله، بازوی مسلح کارگران و زحمتکشان ، نە نیروی بالا سر آنان بودە است. این نیرو مدافع پیگیر دفاع از آزادی ، دمکراسی و حقوق پایه مردم زحمتکش ، برابری زن و مرد ، آزادی اندیشە و قلم ، سازمان و تشکل ، جدایی دین از دولت ، حق تعیین سرنوشت مردم کردستان بطور آزادانه تا تشکیل دولت مستقل و رفع هرگونه تبعیض و نابرابری به بهانه ستم ملی در ایران بوده است . این نیرو در سطح منطقە نیز از جنبش و مبارزات حق طلبانه و انقلابی حمایت نمودە و مدافع پیگیر آنان از زاویە انترناسیونالیستی بودە است کە نمونە برجستە آن مبارزە حق طلبانە در "روژآوا" می باشد . اگر جنبش انقلابی کردستان توانست استقامت نماید و تسلیم نشود، اگر کردستان به درست "سنگر انقلاب ایران" نام گرفت ، اگر کمونیسم وچپ در این منطقە شناختە شد و اعتبار اجتماعی کسب نمود ، اگر اسم کارگر طبق فرهنگ بورژوازی و ضدانسانی، نه مایە تحقیر ، بلکە مورد احترام و ستایش قرار گرفت و بردەگان زنجیر بردەگی را گسستند ، اگر در دل شدیدترین تعرضات ضدانقلاب اسلامی، بزرگترین حزب انقلابی و کمونیست تاریخ معاصر در کردستان انقلابی تشکیل شد ، اگر رهبران کمونیست جزو محبوبترین رهبران جنبش انقلابی در ایران و منطقە بودە و هستند و سالها بعد از پایین کشیدن "تابلوهای کمونیسم" بعد از فروپاشی "دیوار برلین" و هزیمت "خودیها" کە امروز هم و خم شان تخریب سنگری است کە چند سال  افتخار حضور در آنرا داشتند و دەها اگر و نمونە دیگر ، همە آنها و تاریخ ٤٠ سالە اخیر، مدیون تلاش، فداکاری ، رزمندگی و استقامت کارگران و ستمکشان در کردستان و در رآس آنان جریان رهبر و سازماندە این حرکت "کومەلە _سازمان کردستان حزب کمونیست ایران" است. اما در جهان مجازی و در دنیای کوچک و محصور به فرد ، عدەای قلیل و کینە بە دل از این گذشتە و تاریخ ،  بە بهانە واهی ضدیت با "ناسیونالیسم" و در عمل خدمت بە آن ، "دنکشیوت" وار با شمشیر جوبین ، با دروغ و افترا ، انشاء های پا خوردە خود و امثال خود را مجددآ پاک نویس و بە قول خود به خورد "نسل جدید" می دهند . اما در واقع کومەلە کمونیست را مانع پیشروی نگرش ، محفل یا گروە خود می دانند" و کل خصومت آنان از حقیقت سرخوردگی و ناامیدی درونی شان و از حضور کومەلە رادیکال و رزمندە در صحنە سیاسی و تآثیر در رویدادهای اجتماعی نشآت می گیرد . تاریخ ٤ دهە اخیر محصول مقاومتی سرافرازانە،  رزم بی آمان ، ایستادگی حماسە آفرین و حضور کومەلە کمونیست و نیروی رزمندە پیشمرگ آن با افق روشن سوسیالیستی در صحنە سیاسی ، اجتماعی و مبارزاتی کردستان و منطقە بودە و هست . بدون حضور کومەلە کمونیست ، بدون وجود نیروی رزمندە مسلح آن کە جزو نیازهای ضروری مبارزە علیە نظامهای دیکتاتوری در این منطقە است ، نه چپ و سوسیالیست در کردستان اجتماعی می شد و نه توازن موجود با وجود و حضور ضدانقلاب درندە اسلامی و احزاب لیبرال و ناسیونالیست تسلیم طلب و پیادە نظام حال و ایندە امپریالیست ها در کردستان امروز به دست می آمد.

در طول ٤٠ سال گذشتە، در صفوف نیروی پیشمرگ کومەلە، هزاران انسان کمونیست و برجسته فعالیت نموده ، رزمیدە و متآسفانه بخش چشمگیری از آنان جانباختەاند. در میان آنان چهرەهای شاخص جنبش کارگری و کمونیستی ایران از جمله "فواد مصطفی سلطانی،جعفر شفیعی،صدیق کمانگر،خسرو رشیدیان، شوان ، ایوب نبوی و دهها زن و دختر" رزمندە و برابری طلب ،جان باختەاند و درسهای گرانبهای برای نسل های آینده کارگران، جوانان و زنان برجای گذاشتەاند . تاریخ رزم و مبارزه نیروی پیشمرگ کومەله ،تاریخ مبارزه و مقاومت قهرمانانه و سرفرازانه مردم کردستان در طول ٤ دهە گذشتە است . اگر چه نیروی پیشمرگ کومەله در طول حیات سیاسی و مبارزاتی خود فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر نهاده و لطمات سنگینی از جمله جانباختن رفقای گردان شوان و گردان ٢٢ ارومیه را در تاریخ خود دارد، و اگر چه از جانب "چپ" حاشیەای و عافیت طلب و "راست ناسیونالیست" پرو آمریکایی لطمات سنگینی را متحمل شده است ،اما به دلیل محبوبیت و نفوذ اجتماعی در جامعه کردستان و به دلیل تغییراتی که در زندگی اجتماعی آنان ایجاد کرده و ریشه عمیقی کە در قلب تودەهای کارگر و ستمکش جامعه دارد ،زخمهای ایجاد شدە بر تنش را التیام بخشیده و ققنوس آسا از خاکستر خود برخواسته است.نیروی پیشمرگ کومەله تنها نیروی مسلح جنگ جو نبوده و دستش تنها به سلاح نظامی مسلح نیست ، بلکه این نیرو، ابتدا و بدوآ ، فکرش به آرمان و اهداف کمونیسم بعنوان علم رهایی طبقه کارگر و کل بشریت مسلح بودە و اگاه و مدافع پیگیر دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان می باشد . این ویژەگی وجە برجستە نیروی پیشمرگ کومەلە و در همان حال تفاوت آن با دیگر نیروهای مسلح در جنبش طبقاتی کردستان و منطقە و کسانی است که به ناحق، نام سرخ نیروی پیشمرگ کومەله را بر رنگ زرد پرچم، آرمان و اهداف غیر کمونیستی خود نهاده و در بازار معاملات سیاسی ، در کنفرانسهای خارج کشور با لیبرالهای ایرانی و ورشکستگان سیاسی و جریانات ارتجاعی "سبز و اصلاح طلب " و فدرال خواه ، در پادویی و دریوزگی در کریدور پارلمان ارتجاعی این دولت و آن قدرت امپریالیستی از آن سوء استفاده نمودە و برای خود تاریخ و شناسنامه جعلی می سازند.

امروز در شرایط متحول و پر تحرک ایران و منطقە ، بویژە بعد از خیزش مردم ایران در دیماه سال ١٣٩٦ و سیرسعودی اعتراضات و مبارزات جاری کارگری و تودەای در ایران، در شرایط نشان دادن چماق و هویج قدرت های امپریالیستی و در رآس آنان "ترامپ" به جمهوری اسلامی، در شرایط وجود و گسترش جنگ های نیابتی میان کشورهای منطقە ، ظهور و گسترش جریانات ارتجاعی و ضدانسانی مذهبی بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی در بهمن ماه ١٣٥٧ و "صدورانقلاب اسلامی" به منطقە و جهان، در شرایطی کە در منطقە استبداد زدە خاورمیانه با حاکمان دیکتاتور مادام العمر، سرکوبگر و ضد مردمی با حمایت قدرتهای امپریالیستی، از سلطنت تا رئیس جمهور، از سلطان و شیخ تا ولی فقیە ، همگی نمایندە تام الاختیار خدا بر "عوام الناس" ، با اتکا به دلارهای نفتی و حمایت ارتش و میلیشای مسلح حرفەای انسان کش هستند، نیروی سیاسی و رزمندە کمونیست بدون حمایت و داشتن بازوی مسلح سرخ ، بسیار سخت و با پرداخت هزینە سنگین قادر به حضور و ادامه کاری خواهد بود. نیروی مسلح پیشمرگ کومەلە بعنوان بخشی از یک حزب سراسری(حزب کمونیست ایران) کە در جریان یک برآمد تودەای و انقلابی به سرعت میتواند گسترش یابد و قدرتمند گردد ، با تجربە ٤ دهە فعالیت سیاسی و نظامی ، تجربە جنگ شهری و پارتیزانی ، با حضور در ادارە جامعە و حمایت بی دریغ از شوراهای شهر و روستا ، با وضع و اجرای قوانین دمکراتیک و انقلابی، با حضور گستردە زنان در صفوف آن، با وجود هزاران رزمندە آموزش دیدە در صفوف آن کە هم اکنون در شهرها و روستاهای کردستان به زندگی طبیعی خود ادامه میدهند و صدها کادر و فرماندە سیاسی و نظامی در کشورهای مختلف اروپایی ، آمریکا ، کانادا ، استرالیا و هزاران رزمندە انترناسیونال در منطقە و در سطح جهان کە در تغییر و تحولات مثبت در ایران و در دوران فروپاشی جمهوری اسلامی به کمک و همیاریش می شتابند، باید و ضروی است کە گسترش یابد، آبدیدەتر گردد و صفوف خود را برای آنجام وظایف و رسالت تاریخی خود به هم فشردەتر نماید. نیروی پیشمرگ کومەلە مدافع و تقویت کنندە انقلاب آیندە در کردستان و ایران و حامی سرسخت دست آوردهای آن خواهد بود و خواهد ماند. این نیرو همگام با گسترش سازمان و تشکیلات حزبی در محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان و بعنوان بازوی مسلح آن، بعنوان نیروی مدافع شوراها و حاکمیت تودەای در کردستان، باید حفظ ، گسترش ، تقویت و از هر زمان دیگری بیشتر بە اندیشە مارکسیستی ، به عمل و پراتیک نظامی و انقلابی مجهز و آمادە رزم و اقدام انقلابی باشد.

در شرایطی کە سایە شوم جنگ بر فراز منطقە در گشت و گذار است و چندین کشوراز جملە (افغانستان ، عراق، سوریە و یمن ) چندین سال است درگیر جنگ نیابتی یا داخلی هستند و  جمهوری اسلامی حاکم برایران مستقیم و غیر مستقیم پای ثابت این جنگ ها است ، در شرایطی کە صدای کوبیدن بر طبل جنگ، توسط جنگ طلبان در واشنگتن و تهران و مافیای قدرت و ثروت در این کشورها و کارتل های عظیم اسلحە سازی و صدور و فروش آن بە گوش می رسد، یکی از مسیرهای دفاع از دست آوردهای مبارزات کارگری، کمونیستی و مردمی ، در کردستان ، ایران و منطقە ، حفظ ، تقویت ، گسترش و نیرومند کردن نیروی مسلح و رزمندە کمونیستی و از جملە نیروی پیشمرگ کومەلە بعنوان ضمانت چنین دست آوردهای در حال و آیندە است.   

در ٣١ خراد، سالروز جانباختن سعید معینی(خانه)، در برابر تمام جانباختگان راه آزادی و سوسیالیزم سر تعظیم فرود آورده و بر همه کسانی که در شکل دان به این تاریخ و اهداف انسانی و کمونیستی جریان ما فداکاری نموده و اعضا بدنشان را از دست داده و همچنین خانواده بزرگوار همه جانباختگان و معلولین راه انقلاب کارگری درود میفرستم . ٣١ خراد نه تنها بعنوان روز یک نیروی معیین(پیشمرگ کومەلە)، بلکه بعنوان روزی که در تقویت و شکل گیری یک حرکت عظیم اجتماعی خلاف جریان ،تاریخ ساز شد ، نام آن بر صفحات درخشان تاریخ مبارزات مردم کردستان و ایران خواهد ماند. گسترش و تقویت این نیرو ،لازم است از اولویت های کومە لە باشد.

یاد همه عزیزان جانباختە در این روز برای همیشه در قلب هایمان زنده خواهد ماند.

 

٢٦ خرداد ١٣٩٨_ ١٦/٦/٢٠١٩

 

رهایی اتحادیه های کارگری از رهبری رفرمیست از پیش شرط های کامیابی مبارزات کارگری در اروپا است!

رهایی اتحادیه های کارگری از رهبری رفرمیست از پیش شرط های کامیابی مبارزات کارگری در اروپا است!

در روز دوشنبه ۲۸ ماه مه کارگران حمل و نقل عمومی در هلند اعتصاب عمومی تاریخی ای را سازمان دادند. در این اعتصاب کارگران بخش راه آن و اتوبوس رانی شرکت نمودند. تخمین زده می شود که اعتصاب کارگران ۵ تا ۶ میلیارد یورو برای دولت و سرمایه داران این کشور هزینه در بر داشته است. بعد از اعتصاب دولت و سرمایه داران هیستریک به تقلا افتادند و در حالی که پیشتر هر گونه تعدیل از طرحشان را غیرممکن می دانستند طرح ضد کارگری دیگری را رو کردند و از سرعت تعرضات خود به سفره کارگران در اروپا کمی کاستند.
رهبری اتحادیه پیشنهاد دولت و صاحبکاران را به رای اعضای اتحادیه گذاشت. رهبران اتحادیه از ابتدا موضع خود را شفاف بیان کردند که در تایید طرح دولت و سرمایه داران بود. ریس بزرگترین اتحادیه در مصاحبه ای تلویزیونی تهدید کرد که اگر با رای منفی اعضا روبرو شود استعفا خواهد داد.
طی سه روز پیش بالاخره ۷۵٪ از رای دهندگان اف. ان. فی. بزرگترین اتحادیه کارگری در هلند به رفراندم در مورد حقوق بازنشتگی رای مثبت دادند. این در حالی است که ۲۵٪ علیه توافق و سازش این اتحادیه رای دادند. لازم به ذکر است که در کل نزدیک ۳۰٪ بدنه این اتحادیه رای دادند که ۲۵٪ آن علیه آن رای دادند. این نشان می دهد که بدنه اصلی این اتحادیه اعتمادی به رهبری سازشکار و بروکرات آن ندارد. بر اساس طرح دولت سن بازنشتگی تا سال ۲۰۲۲ بیش از این افزایش نخواهد داشت و بعد از آن با سرعت کمتری افزایش خواهد یافت. برخلاف نظر ژورنالیسم غربی این طرح به نفع هیچ قشری از جامعه نیست. چون دولت سن بازنشتگی ار از ۶۰ سال به ۶۳ و بعدا به ۶۵ و حالا به ۶۶ سال و ۶ ماه افزایش داده است. علیرغم مبارزه کارگران رهبران اتحادیه کارگری و بخشی از بدنه رفرمیست آن امروز دست آوردهای این مبارزات را ارزان فروش کردند.
شیوه کار رفرمیستی اتحادیه سبب شده است که تعداد اعضایش در طول چند سال گذشته به صورت قابل ملاحظه ای کاهش یابد. همین سیاست ها و جهت گیری های سازشکارانه سبب شده است که تعداد اعضای آن از ۴ میلیون به ۱.۵ کاهیش یابد.
رهبران اتحادیه های کارگری در واقع به سدی در مقابل مبارزات کارگران در کشورهای اروپایی تبدیل شده اند. هرگونه پیشروی مبارزات کارگری در گرو کوتاه کردن دست رهبران رفرمیست از رهبری سازمان های رزم کارگران قرار دارد.

آکام بسیم

 

پیآمدهای نظامِ سرمایه‏داری

پیآمدهای نظامِ سرمایه‏داری

شناختِ آسیب‏های واردۀ مالی - سیاسیِ به جامعه و مردم، کار شاقی نیست. تخلفات و سوءاستفادۀ نظامِ بانکی از اموال مملکت و بدنباله دُور زدن مسئولین و مقامات ردۀ بالای دولتی - حکومتی از قوانین، هر روزه، قسمتی از بخش‏ها و یا صفحات ارگان‏های تبلیغی نظام جمهوری اسلامی را بخود اختصاص داده است. بی‏شک عللِ فسادهای مالی و دیگر مواردِ از این‏دست، روشن است. چرا که نظامِ مبتنی بر نابرابری‏ها، زمینۀ بالا کشیدنِ اموال عمومی را باز و به تبع، دولت هم بعنوانِ جاده صاف‏کن چپاول‏گران، راهِ هرگونه برخورد و یا محدود کردن غارت‏گران مالی - بانکی را بسته است. در این‏مدت میلیاردها تومان سرمایۀ مملکت، به جیب تعدادی از صاحب‏منصبان رفته است و در مقابل، میلیون‏ها انسانِ رنج‏دیده، ناتوان از تهیۀ نان شبِ خویش‏اند. فسادِ اقتصادی - مالی در عرصه‏های گوناگون، جامعه را بلعیده است و در این اثناء همۀ رده‏های دولتی - حکومتی، گوی سبقت را از هم‏دیگر ربوده‏اند. از عناصر و نهادهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و بانکی گرفته، تا ارگان‏های نظامی‏ای هم‏چون بسیج و سپاه و غیره، بر سرمایه‏های ایران چنگ انداخته‏اند؛ عناصر، نهادها و ارگان‏هایی که ذیربط نظامِ وابستۀ سرمایه‏داری‏اند و بدون حمایت و پشتیبانی ارگان‏های رنگارنگ سیاسیِ دولت و دیگر دم و دستگاه‏های حافظ منافع طبقۀ حاکمه، قادر به سرازیر کردن سرمایه‏های مملکت به کیسۀ بی‏انتها، و به خزانۀ نهادها و ارگان‏های خودی نیستند.

 

در حقیقت حساب و کتابی برای کنترل و بررسی عمل‏کردِ دزدان حرفه‏ای و وابسته نیست. به این دلیل که بنیان‏گذار و مولد آنان، دولت‏مردان و حاکمان‏اند و همۀ آنان و بدرجات متفاوت، مصون از حسابرسی‏اند. در این میانُ چنان‏چه، و یا این‏که روز و روزگاری، تنی چند از مسئولین و یا مقامات دولتی، اسیر دستگاه‏های بارزسی و در نهایت، سر از دادگاه‏های نظام جمهوری اسلامی در می‏آورند، سبب آن، نه اجرای قانون و بدنباله مجازاتِ دزدان بزرگ، بلکه به تضادهای درونی نظام و پس زدن جناح‏های رقیبِ دولتی - حکومتی برمی‏گردد؛ برای انحرافِ افکار عمومی‏ست و بنابه هزاران اسناد موجود، از بالا تا پائینِ مقامات دولتی - حکومتی، دزد و فاسدند و از بالا تا پائین و از سرِ خیر و برکتِ قوانین اسلامی‏ست که، جامعه را درب و داغان و زندگی کارگران، زحمت‏کشان، توده‏های ستم‏دیده و کودکان ایران را نابود و به تباهیِ کامل کشانده‏اند.

 

درک شده است که در ایرانِ زیر حکمرانی سران رژیم جمهوری اسلامی، مدخل‏های بسیار زیادی برای فساد، غارت و سر کیسه کردن مردم وجود دارد. پول‏شوئی‏ها و به قول خودی‏های‏شان، اختلاسِ 1000 میلیارد تومانی در ایران عادی شده است؛ فساد و اختلاسی که ریشۀ مادی دارد و نظامِ سیاسی حاکم بر ایران هم، با تمام توان دارد بُعد آن‏ها را گسترده‏تر و گسترده‏تر می‏کند. با این تفاصیلُ معلوم است که، پایانی در خسارات وارده توسط جانیان بشریت به جامعه و به مردم نیست و بدون کم‏ترین شک و شبهه‏ای، بار و پیآمدهای آنرا، کارگران، زحمت‏کشان و دیگر توده‏های ستم‏دیده دارند بدوش می‏کشند. روزی «روحانی» رئیس جمهور نظام، قصد کرده بُود و ادعا داشت که: "امسال هدف من این است که چگونه می‌توانم فقر مطلق را از بین ببرم! یعنی امروز از بین بردن فقر مطلق یک هدف اقتصادی شده است!".

باری، «روحانی» قصد داشت تا فقر را از بین ببرد، امّا و در عوض، نه تنها دامنۀ فقر و نداری مردم کم نشده، ولی در ابعادی دهشتناک‏تر هم فزونی یافته است؛ به موازات آن نه تنها بر میزانِ دزدی‏های نهادها و ارگان‏های وابسته به دولت و حکومت کاهش نیافته، بساکه کلان‏تر هم شده است. به طور مثال اختلاسِ کلانِ 6 میلیارد و 656 میلیون یورویی - در سال 97 - در پتروشیمی، صحت این‏موضوع را نشان می‏دهد که، رئیس دولتِ جمهوری اسلامی، کم‏ترین ساز و کارِ متناسب با نابودی فقر، و نیز محدود نمودن دزدی‏های اموال مملکت در مقابل خود نگذاشته است. براستی «روحانی» هم، مانند دیگر دولت‏مردان پیشین دارد همان مسیری را طی می‏کند که دیگر دولت‏ها و مجریان مدافع طبقۀ سرمایه‏داری پیگیر آن بوده‏اند. بیهوده نیست که «جهانگیری» معاون اوّل وی می‏گوید: "متاسفانه شاهد تکرار فسادهای مشابه در کشور هستیم".

برگردان این حرف یعنی این‏که، تکرار فساد در درون جامعه و آن‏هم از جانب حامیان دولت و حکومت، برابر با محدود و یا از بین بُردن فقرِ مطلق نیست؛ یعنی این‏که، اختلاس و اختصاص دادن دست‏مزدهای میلیاردی، به مدیران دولتی و بانکی، برابر با سر و سامان دادن به زندگیِ توده‏های محروم و کودکان تنگ‏دست نیست. انصافاً این‏ها سوغاتیِ مناسبات و سیستمِ جامعه‏ای‏ست که دولت‏مردان و حکومت‏مداران ایران، برای میلیون‏ها انسان رنج‏دیدۀ ایران به ارمغان آورده‏اند. فقر دارد بیداد می‏کند و بارِ نداری و خریدِ نیازهای اولیۀ زندگی، بدلیل ناتوانی مالیِ کارگران، زحمت‏کشان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی، بسیار و بسیار پائین آمده است و آن‏وقت وزیر نیرو کشور، «رضا اردکانیان» می‏گوید: "چون مردم ما مصرف‏گرا هستند و زیاد می‏خورند، دشمن فهمیده است نقطه ضعف کجاست و همان نقاط را تحریم کرده است". و ادامه می‏دهد "چینی‏ها تحریم نمی‏شوند، چون مشکل مصرف‏گرایی ندارند".

پس و بنابه ترهات و هرزه‏گویی‏های وزیرِ نیرو کشور، چون، دشمن به نقاط "ضعف" جامعه و هم‏چنین به خواست‏های "بنابجا"ی مردم پی بُرده است بر میزانِ تحریم‏ها افزوده است!! نتیجه این‏که، اگر "مصرف‏گرایی" مردم از بین برود و مصرف‏کننده، بر اساس نیازهای خود، خرید و مصرف کند، آنگاه جامعه، دچار آسیب‏های اقتصادی و یا با هزاران مصائب و مشکلاتِ اقتصادی - مالی دیگر، رودررو نخواهد شد!!

 

گستاخی و دریدگیِ وزیر و وزاری دولتِ "اعتدال" «روحانی» هم، بمانند دیگر وزیر و وزاری پیشین، حد و مرزی ندارد. البته که نظام برای گردشِ بهتر سیستم و مناسباتِ طبقۀ سرمایه‏داری، به چنین عناصرِ پست و فرومایه‏ای نیاز دارد. به طور قطع کار نظام، بدون چنین جانیانی به پیش نخواهد رفت. آری باید گفت که وزیر نیرو نظام "دُرست" می‏گوید و به این علت، گرانیِ آب و برق، کرایۀ ایاب و ذهاب، گوشت و تخم مرغ، پوشاک و مسکن و دیگر نیازهای اولیۀ زندگی وجود دارد، که مردم به سمت "مصرف‏گرایی" روی آورده‏اند!!

مسلماً «رضا اردکانیان» - مانند «جهانگیری» خائن -، کاری به ریشۀ فساد و پول‏شوئی‏ها، کاری به اختلاس‏های کلان و میلیاردیِ سران دولت و حکومت، و بدنباله کاری به پشت گوش انداختن دم و دستگاه‏های نظام ندارد، که راهِ چپاول و غارت اموال عمومی را برای دزدی‏های کلان باز گذاشته است. چرا که بزعم وی، مقصر و بانیان اصلی اختلاس‏ها و نیز گرانی و تحریم، و هزاران بدبختی‏های درون جامعه، مردم‏اند؛ سیاست "اسراف‏گرایی" مردم هم باعث شده است تا فقرا فقیرتر، و ثروت‏مندان ثروت‏مندتر شوند!! "دُرست" می‏گوید و دلیلِ فشارهای اقتصادی بر مردم، نه سوءاستفاده‏های اقتصادی - بانکی مدیران و "مدبر"ان جامعه، بلکه در توقعات "بیش از حد"، و در "اسراف" پوشاک، و در مصرف "بی‏رویۀ" خُورد و خوراک مردم است! "دُرست" می‏گوید و برای علاجِ درد، باید درد را شناختُ به طور یقین و بر خلافِ نظرِ وزیر نیرو کشور می‏توان گفت که، سبب اوضاعِ کنونی و بویژه گرانیِ سرسام‏آور اقلام اولیۀ زندگی، در حیاتِ جرثومه‏های فسادی هم‏چون «رضا اردکانیان» است. به این دلیلِ مبرهن است که اوضاعِ جامعه و بویژه زندگیِ سازندگان اصلی آن، به چنین وضعیتِ ناهنجار و وخیمی شیفت کرده است.

 

چهل سال آزگار، این نظام به‏همراه نهادها و دم و دستگاه‏های متفاوتِ چپاول اقتصادی و سیاسی، مردم را سرکیسه و سرکوب کرده است؛ چهل سال آزگار، زندگی مردم روزبه‏روز، بدتر و سیاه‏تر از روز قبل شده است و چهل سال آزگار، نظام هر اعتراض بحقی را به وحشیانه‏ترین شکل ممکنه در نطفه خفه کرده است تا مناسبات دلبخواۀ سرمایه‏داری پابرجا بماند. سفرۀ خانه‏ها، خالی از بدیهی‏ترین نیازهای انسانی از جمله نان، آب، برنج، سیب‏زمینی و غیره شده است؛ خیابان‏ها پُر از فارغ‏التحصیلان بیکار از یک‏سو و نیروی کارِ کودکان از دیگرسوست؛ درِ کارخانه‏ها یکی پس از دیگری بسته و کارگران بدون آیندۀ روشنی، نظاره‏گر زندگی فردای خویش‏اند؛ مدارس فاقد استاندارهای اولیۀ است و هزاران انسان در اثر سهل‏انگاری‏های سران حکومت، خانه‏های‏شانرا در اثر سیل، طوفان، باد و باران از دست داده‏اند؛ اعتیاد و روی‏آوری جوانان به مواد مخدر میلیونی شده است و در عوض، وزیر نیروی کشور و به‏همراه دیگر همپالگی‏های‏اش، دارند در ناز و نعمت و بدون کم‏ترین دغدغه و مشکلاتی، به زندگی انگل‏وارشان ادامه می‏دهند. پیداست که دلیلِ اوضاعِ غم‏بارِ زندگیِ 99 درصدی جامعه، در سیستمِ مصرفی آنان نیست، بلکه به سیستم و به مناسباتی برمی‏گردد که زورمداران و دجالانی هم‏چون «روحانی»، «جهانگیری» و «رضا اردکانیان» به جامعه و به مردم، تکلیف کرده‏اند. کاملاً عریان شده است که این حکومت‏ها و عناصر وابسته بدانان، استفاده‏ای برای جامعه و مردم ندارند. شرشان بمراتب و بمراتب، بیش از خیرشان است. همۀ آنان از زمره عاملان و آمران فساد، دزدی‏های بزرگ و کوچک، کلاشی و بدبختی‏ها، و به عقب‏راندن پیشرفت‏های جامعه‏اند. رک‏تر این‏که، تاریخ مصرفِ سیستم و قاعدۀ سرمایه‏داران، مدت‏های مدیدی‏ست که به سر رسیده است و باید درب و داغان شود. قانون‏شان، بازدارندۀ رشد و بالندگی جامعه و نیز نبوغ و خلاقیت انسان‏هاست. نظامِ حاکم بر جامعۀ ایران مثل دیگر نظام‏های جهان، مبتنی بر نظام سرمایه‏داری‏ستُ بطور قطع، در چنین نظام‏هایی رهائی انسان ناممکن، و بدنباله انسان نه بعنوان عضوی از جامعه، که از حقوقی برابر برخوردار می‏باشد، بلکه بعنوان کالا و بعنوان عنصر سوددۀ طبقۀ سرمایه‏داری به حساب - آمده و - می‏آید.

خلاصه سیستمِ سرمایه‏داریِ وابستۀ ایران، فضای جامعه را آلوده و مسموم کرده است و باید، بجای آن پرچمِ و سیستمِ متناسب با منافع و حقوقِ کارگران و زحمت‏کشان به اهتزاز در آید؛ پرچم و سیستمی که زبانِ گویای دردمندان و میلیون‏ها انسانی‏ست که زندگی را نه برای عده‏ای محدود، بساکه برای سازندگان اصلی آن می‏خواهد.  

 

 

15 ژوئن 2019

25 خرداد 1398

 

 

 

June 15, 2019

رمان "اولیس" جیمز حویس،گزارش ابتذال و ملال جامعه بورژوایی

James Joyce 1882- 1941

رمان "اولیس" جیمز حویس،گزارش ابتذال و ملال جامعه بورژوایی

 

اولیس، مشکل ترین رمان قرن بیست.

 

جیمز جویس (1882-1941.م)، نویسنده وشاعر ایرلندی از نظر منتقدین ادبی چپ، نماینده افراطی سبک و هنر تحولات "ضمیرآگاه و ناخودآگاه"  بجای رئالیسم عینی در رمان مدرن است.

او زیر تاثیر علم روانشناسی به نمایش تغییر و تحولات ضمیر درونی اندیشه پرداخت. جویس از داستان کوتاه ناتورالیستی به رمان درونگرای روانشناسانه رسید.

وی در کنار" مارسل پروست" پایه گذار رمان مدرن دکادنس در اویل قرن بیست بود. جویس سبک روان گرایانه را بجای ساختار واقعیت عینی بکار برد و از طریق مونولوگ های درونگرایانه قهرمان داستان، خواننده را به کشف فن تداعی منظور در روایت میرساند.

او از این طریق تاثیر مهمی روی ادبیات پایانی نظام و فرهنگ بورژوایی گذاشت و خواهان انحلال فرم رمان دکادنس از طریق ترک رئالیسم عینی و روشنفکرگرایی صوری شد. ساختار ژانر رمان مدرن او در اوایل قرن 20 بر اساس مونولوگهای درونگرایانه افراد رمان است.

دو رمان مشهور جویس یعنی" اولیس" در سال 1922 میلادی و رمان "بیداری فینگانس" در سال 1939 منتشر شدند. وی از طریق این 2 رمان فرم مرسوم رمان و زبان روایت را منحل نمود. پیش از آن، او در سال 1914 میلادی مجموعه داستانهای کوتاه "دوبلینی ها" را منتشر نموده بود، ولی مقدمه اولیس یعنی شاهکار او، کتاب اتوبیوگرافیک "تصویر جوانی" در سال 1916 بود. در رمان اولیس، جویس به شرح و توصیف  یک روز زندگی  سه فرد دوبلینی میپردازد.

آخرین اثر جویس، "بیداری فینگانس" نتیجه انحلال خودسرانه زبان است که دیگر قابل فهم نمی باشد. رمان اولیس یک روایت و حماسه مدرن است. مونولوگ درونگرایانه در این رمان اهمیت خاصی دارند. بعد از جنگ حهانی اول، این رمان خوانندگان فراوانی داشت. جویس در این رمان پایه گذار موازی سازی اسطوره ای کتاب "اودیسه، اثر هومر"  است.

جویس یکی از بنیادگذاران رمان مدرن در اوایل قرن بیست جهان است. او را مهم ترین شاعر قرن گذشته نیز بشمار می آورند. جویس غیر از تحصیل در یک مدرشه مذهبی مسیحی در سالهای نوجوانی، بعدها به تحصیل فلسفه،زبان شناسی، و پزشکی نیز پرداخت.

در رمان اولیس جویس، شباهتهای شخصیتی با شعر-رمان ادیسه هومر وجود دارد؛ مثلا "لئوپولد بلوم" شبیه ادیسه، و "استفن ددالوس" شبیه تلاخونس اند. ددالوس دارای عناصر بیوگرافیکی از خود جویس نیز میباشد. لئوپولد بلوم یک یهودی 38 ساله ایرلندی که مسئول بخش آگهی های یک روزنامه است، نوعی ادیسه سرگردان مدرن است؛ یک خرده بورژوا که در تاریخ 16 یونی سال 1904 میلادی در شهر دوبلین علاف است.

خانم "مولی بلوم" یا ماریون بلوم، متولد جبرالطارق اسپانیا، همسر آقای بلوم، شکل طنز یک زن لیبرال، شباهتی با" پنولوپ" در کتاب ادیسه هومر دارد. وی از طریق مونولوگهای طویل مشهور اش به روابط عاشقانه با چند مرد اشاره میکند گرچه همسرش" لئوپولد" نیز هنوز حی و حاضر است.

یکی دیگر از شخصیتهای رمان اولیس جویس، استفن ددالوس، تحصیل کرده، دوستدار هنر، همچون" تلماخ" هومر، فرزند ادیسه، در جستجوی پدر خود است. آقای بلوم برای او مانند یک پدر است و او نزد بلوم مانند پسر گم شده اش، جناب" رودی" است. خانم "مولی بلوم" شباهتهایی با همسر دوم جویس یعنی "نورا برناکله" دارد، و خانم" مارتا" با آقای بلوم ارتباط مکاتبه ای عمیقی دارد گرچه ایندو هیچگاه همدیگر را از نزدیک ندیده اند.

موضوع رمان، داستان 18 ساعت شهرگردی،علافی و آوارگی یک یهودی دوبلینی،یعنی جناب "لئوپولد بلوم" است که شبیه ادیسه هومر از ساعت 8 صبح تا بعد از نیمه شب توصیف میشود. آخرین فصل رمان اولیس در قطعه پنلوپ، مونولوگ درونی خانم" مولی بلوم" است که با یک جمله 40000 کلمه ای رکورد روده درازی را در یک رمان غیررئالیستی نشان میدهد.

این رمان بشکل رئالیستی، روزمره گی زندگی دوبلینی هایی مانند آقای" استفن ددالوس"  را در تاریخ 16 یونی 1904 نشان میدهد. گزارش و صورت جلسه آنروز بازیگران داستان رمان، شامل مراسم خاکسپاری، صرف صبحانه، حضور در محل کار، استراحت برای صرف غذا، دیدار در قهوه خانه و مشروب فروشی، دیدار شبانه از فاحشه خانه، مهمانی های کوتاه، و سکوت شبانه است.

جناب" یولدی یا ددالوس" در این رمان، نه یک مقدس سکولار بلکه یک گناهکار مهربان است. منتقدین ادبی مدعی هستند که جناب بلوم و استفن ددالوس بشکل مشترک شخصیت خود جویس را نشان میدهند. یولدی مانند "نافلم" از نظز جنسی ناتوان است و موظف است خانم مولی را به قتل برساند.

داستان رمان را میتوان توصیف سرخوردگی روشنگرانه قهرمان داستان در یک جامعه بورژوایی طبقاتی شبه مستعمره آن زمان شهر دوبلین دانست. جویس همیشه حضور انگلیس در ایرلند را نوعی استعمار میدانست و به این دلیل در سنین جوانی کشورش را ترک کرد و در مهاجرت زیست.

در رمان اولیس جناب بلوم قهرمان نخست داستان دچار درگیری با روزمرگی و ابتذال زندگی در اطراف خود است. همسرش خانم مولی برای فرار از اوقات ملال آور زندگی و ایجاد خوشبینی مصنوعی، به روابط دوستی و عاشقانه با مردان دیگر تن میدهد.

گروهی از منقدین ادبی ولی، قهرمان رمان را مقوله زبان نویسینده میدانند و خواننده باید مدام خود را با تغیر سبک نویسنده آماده کند. گرچه رمان اولیس از مشکل ترین آثار ادبی جهان است ولی برای هر خواننده معمولی یا روشنفکر؛ با اراده وقصد و نیت مثبت، قابل فهم است. این رمان بر اساس هنر نمایش ادبی استادانه بنا نهاده شده. جویس میکوشد از طریق یک رابطه سمبلیک پیچیده نسبت به" شعر طویل ادیسه هومر" به اثر خود ساختاری مدرن و مهم بدهد. گروهی آنرا حتی مهمترین رمان بورژوایی قرن بیست نامیده اند.

جویس رمان اولیس را در آغاز، ادامه مجموعه داستان" دوبلینی ها" میدانست. در 18 فصل این رمان از ژانرهای مقاله نویسی، درام، گزارش، دفاعیه در دادگاه، سبک ژورنالیسم، زبان قدیمی انگلوساکسن، تا لهجه امریکایی استفاده گردیده.

با این وجود این رمان سالها به  اتهام و بهانه پورنوگرافی، ابتذال، و غیر اخلاقی بودن، اجازه چاپ نیافت. نویسنده از طریق بازی زبانی و ساختار پیچیده، معیار و میزان جدیدی برای داستانسرایی و روایت در رمان را پایه گذاشت.

این رمان نه یک بازی ادبی و نه یک استراتژی گیج نمودن خواننده، بلکه یک وسیله تحریک اندیشه و یک اثر هنری باز چند بعدی؛ با امکان تفاسیر گوناگون است. منتقدی بنام" بروخ"  گفته بود ،این رمان روزمره گی دوران را نشان میدهد. نسبی نمودن فضا و زمان، نفی قانون علیت، انقلاب در داستانسرایی، نقطه تصادف میان ادبیات مدرن و پسامدرن، موازی سازی سنت ادبی با ادبیات تجربی و اکسپریمنت است. آنرا بهترین رمان انگلیسی زبان قرن 20 نیز نامیده اند.

رمان اولیس را میتوان اثری طنز بشمار آورد. با این وجود شباهت و نزدیکی هایی به آثار رئالیستی دارد. جویس یک داستانسراست که واقعیات زندگی را از طریق ضمیر آگاه و ناخودآگاه انسان طرح میکند.

دانسته ها و تجربیات جویس در آموزشگاههای مذهبی مسیحی دوران نو جوانی را میتوان در آثار او نیز دید. او سرانجام تصمیم گرفت شغل و زندگی روحانی و اسقفی را کنار بگذارد و ادیب و هنرمند گردد.

مونولوگهای روانشناسانه و درونگرایانه شخصیتهای رمان کوشش برای گزارش افکار درونی آنهاست. او نشان داد که زبان یک سیستم پیچیده از معانی و مفاهیم است. وی مبلغ هنری ایستاست؛ هنری که بیننده و خواننده را فلج و سیخ کند.

امروزه ادعا میشود که سبک نویسندگی جویس؛ این مهاجر ایرلندی، روی نویسندگانی مانند- ویرجینیا ولف، ساموئل بکت، نابکوف، و سلمان رشدی، اثر گذاشته است. آثار جویس نمایش شک سکولار، تولرانس لیبرال، و هومانیسم شوخ طبع است.

جویس رابطه ای انتقادی و بیگانه نسبت به شهر محل تولدش دوبلین در آغاز قرن بیست داشت.او در رمان آخرش"بیداری فینگانس" در سال 1934، مرزها و امکانات زبان در ارتباطات روزانه میان انسانها را مطرح میکند.

اعتراضات دانشجویی اخیر و افشای خطوط پرو امپریالیستی حزب کمونیست کارگری

اعتراضات دانشجویی اخیر و افشای خطوط پرو امپریالیستی حزب کمونیست کارگری

e.shafagh@yahoo.com

وقایع به ظاهر کوچک اجتماعی، گاهی اوقات به دلیل نقش انقلابی ای که در جهت ایجاد تحولاتی در راستای پیشرفت تاریخ ایفاء می کنند و شرایط ویژه ای که در بطن آن اتفاق می افتند، بار اجتماعی چشمگیری پیدا می کنند. درست موضع گیری در مورد چنین وقایعی است که صف دوستان واقعی مردم و دشمنان آنان را آشکار کرده و نشان می دهد که نیروهای مختلف، فارغ از ادعاهایشان در مصاف بین توده ها و دشمنانشان در کجا ایستاده اند. یکی از مصادیق بارز این تجربه را ما در رویدادهای مربوط به  حرکت مبارزاتی اخیر دانشجویان دانشگاه تهران علیه حجاب اجباری در تاریخ 23 اردیبهشت ماه و موضع گیری نیروهای مختلف حول آن، پس از یورش جمهوری اسلامی برای سرکوب دانشجویان مشاهده کردیم.  در این حرکت، نمایش و فریاد چند شعار انقلابی در صحن دانشگاه تهران که تجلی برجسته آگاهی مبارزاتی در میان دانشجویان مبارز و آگاه ما بود-  نظیر "نان ، کار، آزادی - پوشش اختیاری" ، "بیکاری، بیگاری، حجاب زن اجباری" ، "اصلاح طلب اصول گرا دیگه تمومه ماجرا ، "پوشش اختیاری حق مسلم ماست"، "هرگونه طرح حجاب اجباری محکوم است" و "دانشجو می میرد، ذلت نمی پذیرد"، "علی نژاد و ارشاد ، ارتجاع و انقیاد"، "علی‌نژاد، گشت ارشاد، یکی با دوربین، یکی با چماق، هر دو یک سوی ارتجاع، علیه جنبش زنان!"- آنچنان تاثیری از خود بر جای گذارد که خشم همزمان رسانه های امپریالیستی و مدافعان رسوای سیاستهای پرو امپریالیستی در لباس چپ - که جریان موسوم به "حزب کمونیست کارگری" (به رهبری حمید تقوایی) یکی از مظاهر برجسته آن است- را برانگیخت و در یک تقسیم کار اعلام نشده، آنها را همراه با هم، به دفاع تمام قد از عوامل شناخته شده و رسوای پیشبرد پروژه های امپریالیستی در جنبش زنان، یعنی مسیح علی نژاد و شرکاء واداشت.  تا آنجا که رسانه های امپریالیستی عوامفریب و وابسته،  به رغم  تمام ادعاهای کر کننده شان در دفاع از ارزشهای دمکراتیک و گویا انعکاس "بی طرفانه" رویدادها، هنگام انتشار اخبار این واقعه، آگاهانه به سانسور شعارهای دانشجویان و حتی محو کردن نوشته های پلاکاردهای آنان علیه شخص نامبرده دست زدند. همزمان با این واکنش، نیروهای پرو امپریالیست مثل حزب کمونیست کارگری "حکک"- جریان تقوایی - و برخی دیگر نیز با سراسیمگی وارد میدان شده و با گشودن یک جبهه مشترک، وظیفه یک حمله ایدئولوژیک کینه توزانه به دانشجویان چپ و آزادیخواه و شعارهای آنان  علیه مسیح علی نژاد را به عهده گرفتند. در پیشبرد چنین وظیفه شرم آوری، وابستگان به جریان نامبرده، نوک تیز حمله شان را بر شعارهای انقلابی دانشجویان که در افشای سیاستهای امپریالیستی در جنبش زنان و مروجان آن تجلی یافت متمرکز کردند و با محکوم کردن دانشجویان در این مسیر تا آنجا پیش رفتند که با رسوایی تمام از زبان رهبر این جریان یعنی حمید تقوایی دانشجویان مبارز شعار دهنده علیه مسیح علی نژاد را "چپ فرقه ای" و "ایدئولوژیک" نامیدند و فتوای "کنار زدن" و  "منزوی ساختن" این چپ، آن هم  با استفاده از "تمام قوا"  را صادر کردند.

 

در جریان تعرض به مواضع و شعارهای دانشجویان مبارز که بعدا و با روشن شدن هر چه بیشتر رسوایی موضع "حکک" ابعاد وسیعتری نیز پیدا کرد، نیروهای حزب نامبرده با تمام قوا و به صورتی عوامفریبانه کوشیدند تا از جمله با نقد ایدۀ "رقابت" بین نیروهای "اپوزیسیون"، یا "اپوزیسیونِ اپوزیسیون" در واقع شعارهای دانشجویان علیه  مجریان پروژه های ارتجاعی امپریالیستی نظیر "آزادی های یواشکی" و "چهارشنبه های سفید" و "دوربین من اسلحۀ من" و ... را  محکوم کرده و در عوض مسیح علی نژاد و سایر مروجان پروژه های دشمن  ساخته فوق را به نام جناح "راست" اپوزیسیون  به مردم و بویژه زنان قالب کنند و با چنین موضع گیری ای آنها را نهایتا نیروی دوست و همرزم جنبش زنان و نه آنطور که واقعا هستند یعنی ابزار نفوذ دشمن در جنبش زنان، جا بزنند.

 

اما مگر دانشجویان معترض و آگاه چه کردند و محتوای شعارهای آنها چه بود که شایستۀ چنین برخوردی باشند و آماج حمله  مسموم این نیروها قرار گیرند؟ 

 

عکس العمل رسانه های تبلیغاتی وابسته به قدرتهای بزرگ، از "بی بی سی" و صدای آمریکا" گرفته تا "من و تو" و دویچه وله" و سایر شرکاء در سانسور آگاهانه گزارش اعتراض دانشجویان دانشگاه تهران و حذف شعارهای آنها علیه مسیح علی نژاد و به موازات آن تعرض رسوای برخی پرو امپریالیستهای چپ نما  به دانشجویان مبارز، اساسا به این خاطر اتفاق افتاد که دانشجویان چپ و مبارز دانشگاه تهران به رغم شرایط دیکتاتوری و اختناق وحشیانۀ حکومت، جرات کرده بودند صدای خود را بلند کنند و با شهامت، نه تنها در مقابل لباس شخصی های وزارت اطلاعات و بسیج سرکوبگر رژیم، بلکه درمقابل سیل تبلیغات امپریالیسم و جریان مسموم ترویج روزمرۀ سیاستهای پرو امپریالیستی در مساله آزادی زنان، شجاعانه بایستند. دانشجویان مبارز با سردادن شعارهای ضد رژیم نظیر "اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا"، نه تنها موضع خویش در نفی کلیت رژیم زن ستیز جمهوری اسلامی را روشن ساختند بلکه از آن نیز فراتر رفته و در برخورد با مساله حجاب اجباری و آزادی زن، با قاطعیت ، در دو شعار "علی نژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد" و "علی‌نژاد، گشت ارشاد، یکی با دوربین، یکی با چماق، هر دو یک سوی ارتجاع، علیه جنبش زنان!" هم، سیاستهای ارتجاعی جمهوری اسلامی و هم، راه حل های ارتجاعی خدمتگزاران امپریالیسم که نمونه ای از آن در پروژه "آزادی های یواشکی" و "چهارشنبه های سفید" و بالاخره "دوربین من اسلحه من"  متجلی شده را به مثابه دو روی یک سکه به تازیانه نقد بستند و آنها را محکوم کردند. این "جرم" واقعی دانشجویان مبارز دانشگاه تهران در آن روز بود. یعنی طرح شعارهایی که منعکس کننده منافع و خواست واقعی وسیعترین اقشار آگاه و ستمدیده زنان کشور ماست؛ زنانی که که می فهمند و به تجربه دریافته اند که مطالبۀ حق آزادی پوشش و مساله آزادی زنان و برابری واقعی، نه در چارچوب این نظام و نه از کانال این یا آن جناح ضد خلقی درون حکومت و نه از کانال ترامپ و پنتاگون و پمپئوی تبهکار و عوامفریب و بورژوا- فمینیستهای خدمتگزار آنها نمی گذرد، بلکه بر عکس، این قدرتها بنا بر ماهیت طبقاتی شان در اشکال مختلف، دشمن زن و حقوق برابر و رهایی زنان از استثمار و سرکوب هستند. این زنان تحت ستم ایرانی، همانهائی هستند که در تجربۀ 40 سال گذشته دریافته اند آزادی زنان، امری ست که از کانال مبارزه برای نابودی نظام استثمارگرانه حاکم و یک انقلاب اجتماعی می گذرد.

 

شعارهای دانشجویان تاکیدی بر حقایق فوق بود. دانشجویان مبارز با فریاد زدن و نمایش این شعارها در صحن دانشگاه تهران تاکید نمودند که تحقق خواست محو ستم بر زن تنها با گسستن تمام زنجیرهای اسارت توده ها درجامعه تحت سلطه گره خورده است و نه با عوض کردن شکلی از سلطه امپریالیسم با شکل دیگر. همین جهت گیری آشکار و رادیکال دانشجویان، دلیل اصلی سانسور حرکت دانشجویان و سپس تعرض به آنها در جریان تلاش های مشترک رسانه های تبلیغاتی وابسته و نیروهای پرو امپریالیستی نظیر"حکک" است. "حکک" و مریدانش بدون آن که حتی جرات کنند برای روشن کردن مخاطب خویش وارد این بحث شوند که به چه دلیل در جنبش زنان، شعار" نه" به پوشش اجباری و در ارتباط با آن، شعار"نه" به پروژه های سفارشی امپریالیسم آمریکا  از نظر این جریان رسوای پرو امپریالیستی غلط و غیر واقعی هستند، با به کارگیری یک روش برخورد شارلاتانیستی کوشیدند تا حرکت دانشجویان مبارز را با مارک های کهنه شده و البته بورژوا پسندی همچون "فرقه ای" و "ایدئولولوژیک" ملقب سازند و در مقابل با عوامفریبی، در مدح  عبارت بی مسمای"انقلاب زنانه"ی منصور حکمت – به طور تجریدی در مقابل مثلا "انقلاب مردانه"- که در بطن خود هزار بار "ایدئولوژیک" تر (البته به نفع بورژوازی) و "فرقه ای" تر از شعارهای مبارزاتی دانشجویان دانشگاه تهران می باشد داستان سرایی کنند. آنها همچنین کوشیدند تا پروژه های آمریکا ساخته و "مِید این آمِریکا" (ساخت آمریکا)ی موسوم به "آزادی های یواشکی"، "چهارشنبه های سفید" و "دوربین ما اسلحۀ ما" و مجریان آنها را که کوس وابستگی سیاسی و مالی شان به امپریالیستها و مرتجعین در سالهای اخیر گوش فلک را کر کرده وارد صفوف "اپوزیسیون" کنند و زیر نام "چپ" و "کارگر"، مسیح علی نژاد و تامین کنندگان امپریالیست بودجه پروژه های زنان اش را در قسمت "راست" اپوزیسیون قرار دهند و از آنها دفاع کنند. آن هم در حالی که این پروژه ها مطابق تاکیدات صریح خود مجریانش قرار است با تشویق زنان در کوره راه "مبارزۀ مدنی" و "عاری از خشونت" و "مسالمت آمیز" آنهم زیر دیکتاتوری عریان و زن ستیز جمهوری اسلامی، در مراحل بعدی، جنبش زنان تحت ستم ایران را به ارابۀ "اتحادیه اروپا" و "آمریکا" وصل کنند. تا از این طریق انرژی عظیم انقلابی نیمی از جامعه تحت سلطه ما و بویژه زنان کارگر و زحمتکش علیه استثمار و حقوق نابرابر و حجاب اجباری و در یک کلام  رسیدن به آزادی را به هرز ببرند. شوخی تلخ تاریخی این است که اکنون "حکک" در شرایطی در این میدان به مثابه ابزاری در جهت تسهیل نفوذ دشمنان مردم به درون صف آنها با ترویج شعار "همه با هم" – که شعار خمینی فریبکار بود- کوشش می کند که در مواقع دیگر به گونه ای عوامفریبانه کوشیده است با تکیه بر عبارت بی مسمای "چپ سنتی"، خود را قهرمان مبارزه با سیاست "همه با همِ چپ سنتی" جلوه گر سازد. در پرتو واقعیات فوق، قابل انکار نیست که حملۀ "حکک" به دانشجویان مبارز داشگاه تهران و فتوای "منزوی " ساختن آنها "با تمام قوا" حمله ای به مواضع ضد امپریالیستی و انقلابی زنان مبارز ایران در جنبش زنان است. این حمله، دفاع آشکار از پروژه های ضد انقلابی امپریالیستها و مجریان آنها و تلاش برای نشان دادنِ نیروهای ارتجاعی و استثمارگر به عنوان "دوست" جنبش زنان می باشد که درست به این اعتبار باید قاطعانه محکوم و افشاء گردد. 

 

حرکت مبارزاتی دانشجویان دانشگاه تهران که در متن مبارزات بی وقفه و حاد روزمره کارگران و توده های محروم علیه جمهوری اسلامی صورت گرفت و موضع گیری رسوای "حکک" علیه دانشجویان مبارز، بار دیگر نقاب از چهرۀ حزب آقای تقوایی بر کشید و رنگ واقعی پرچم بورژوایی  این جریان که بر آن عبارت پر طمطراق "کمونیسم کارگری" و دمکراسی و آزادی جعل شده است را در مقابل عموم و بویژه جوانان آگاه و مبارز داخل کشور به نمایش در آورد. متأسفانه چنین موضع گیری های رسوای حزب آقای تقوایی همواره  در میان نیروهای "اپوزیسیون" و به ویژه بخشی از نیروهای مدعی چپ و کمونیسم با اهمال و چشم پوشی روبرو شده است. این نیروها با این حزب رسوا و پرو امپریالیست به عنوان یک جریان "چپ" و حتی "کمونیست" البته با داشتن انحرافاتی  تعامل کرده و اجازه می دهند که این جریان به دروغ دوست و حامی طبقه کارگر و توده های زحمتکش و ستمدیده جا زده شود. در حالی که بررسی سابقه چگونگی خلق و تکوین این جریان و ماهیت رهبری آن، بررسی سیاستها و عملکرد و برنامه های متعدد "حکک" و دوستان آن در صحنۀ سیاسی ایران، آینۀ تمام نمایی ست که نشان می دهد که این جریان در طول رشد و تکامل و سپس تجزیه خود تا به امروز نه تنها هیچگاه یک حزب، آنهم حزب طبقه کارگر نبوده و ربطی به منافع طبقه کارگر ایران نداشته و ندارد وهمچنین نه تنها کوچکترین تعلق خاطر عملی ای به کمونیسم و مارکسیسم نداشته و ندارد بلکه برعکس جریانی در خدمت بورژوازی و علیه طبقه کارگر و توده های ستمدیده و برای خرابکاری در جنبش آنها می باشد. تنها نابینایان سیاسی، واقعیت و ماهیت طبقاتی این حزب را نمی بینند و یا نمی خواهند ببینند.

 

تا آنجا که به جریان نامبرده باز می گردد تولد و رشد اولیه این "حزب" با تعرض به تمامی سنتها و آرمانها و ارزش های انقلابی نسل مبارزین کمونیست و مسلح در زمان شاه و در یک کلام با فدایی ستیزی،عجین شده است. در بین سالهای 57 تا 60 ما شاهد کوشش های سیستماتیک این جریان برای نفوذ از درون و تسخیر برخی محافل و سازمانهای سیاسی کوچک و بحران زده سالهای اول انقلاب (بویژه جریانات مبارز موسوم به خط 3) و فرو پاشاندن آنها ، مواجه می شویم. چندی بعد در تداوم انقلاب و با تشدید جنگ انقلابی در کردستان بین مردم و رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و در حالی که کردستان با جانبازی های پیشمرگان و توده های انقلابی، به حق نام "سنگر انقلاب" ایران را گرفته بود، ما رهبران این جریان را می بینیم که با فرصت طلبی و بر بستر خلاء تئوری در رهبری سازمان کومه له - به مثابه یک سازمان توده ای و مبارز در کردستان- از بالا در آن نفوذ کرده و با غلبه بر سازمان کومه له و به خدمت در آوردن قدرت آتش آن در کردستان، چنان سیاستهای مخربی را به پیش می برد که به لاجرم نتیجه ای جز تضعیف موقعیت اجتماعی و استحالۀ نظری آن سازمان محبوبِ بخشی از مردم کردستان ختم نمی گردد. در این مرحله تنها به عنوان یک نمونه باید به کشاندن کو مه له به یک جنگ غیر انقلابی با حزب دمکرات اشاره کرد که دستگاه فکری عاریتی این جریان در آن زمان با عنوان پرطمطراق "مارکسیسم انقلابی" با تئوریزه کردن این سیاست تخریبی و ضد مردمی، نقش بزرگی در تضعیف و شکستن کمر جنبش انقلابی خلق کرد داشت و علاوه بر به هدر دادن خون ده ها پیشمرگه فداکار خلق کرد، تاثیرات آن سیاست، به ریزش وحشتناک نیرو و تکه پاره شدن کومه له در کردستان انجامید. در پایان این دوره، رسوایی و فضاحت این جریان به رهبری منصور حکمت و "مارکسیسم انقلابی" اش به جایی می رسد که با تایید اشغال کویت توسط دولت وابسته صدام حسین و خواندن کویت به عنوان "اردوگاه کار" (منصور حکمت)، جنگ امپریالیستی و خونین موسوم به جنگ خلیج که سنگ بنای اولیه "نظم نوین جهانی" ادعایی آمریکا بود، توجیه می شود. از آن به بعد است که این دستگاه فکری وارداتی یعنی "مارکسیسم انقلابی" به خاطر تناقضات رسوایش دیگر به کار منصور حکمت و شرکاء در رهبری حزب کمونیست ایران نمی آید و آنان حزب دست ساز خویش که تمام مسئولیتهای کلیدی اش را نیز در دست داشتند رها و این بار در خارج از کشور "حزب کمونیست کارگری" را می سازند و خود را به "کمونیسم کارگری" و انقلاب "انسانی" می آویزند بدون آن که این عوض کردن تئوری حاصل هیچ نقد جدی و معتبری باشد. البته مدافعان آقای حکمت آخرین ضربات خود را پیش از مهاجرت و ورود به دوران سیاسی جدید، با سوزاندن مقادیر معتنابهی سلاح و مهمات در اردوگاه های کومه له نیز وارد می کنند.

 

در دوره مهاجرت، خطوط  بورژوایی و پرو امپریالیستی جریان "کمونیسم کارگری" هر چه بیشتر و صریحتر قوام یافته و خود را نشان می دهند. "انقلاب انسانی" و "سناریوی سیاه و سفید" در تئوری، کیش شخصیت در تشکیلات  و چهار نعل تاختن به طرف آغوش باز سلطنت طلبهای وابسته به امپریالیسم و ضد انقلاب، مشخصۀ آشکار این جریان را تشکیل می دهند. میوۀ این دستگاه فکری نمی تواند چیزی جز  تایید حکومت صهیونیستهای جلاد خلق فلسطین و عرب یعنی دولت اسرائیل به عنوان "دمکراتیک ترین" دولت خاورمیانه - که همراه با دریافت کمکهای مالی امپریالیستی ست – و مواضع ضد انقلابی ای نظیر این باشد. در جریان فاجعه 11 سپتامبر و رویدادهای بعد از آن، حزب کمونیست کارگری با شتاب و در حد توان و امکانات خویش با سیاستهای جنگی فاشیستی ترین جناح های طبقه حاکم در امپریالیسم آمریکا علیه باصطلاح بنیاد گرایی اسلامی، زیر نام "جنگ بی پایان" همراهی و همنوایی کرده و خود را به ارابۀ جنگی ناتوی تبهکار می بندد و حمله نظامی و اشغال افغانستان و لیبی و عراق را تایید می کند. این جریان تحت عنوان مبارزه علیه "اسلام سیاسی" در هماهنگی با خطوط جنگی ارتش آمریکا در مواقعی حتی بسیار پر حرارت تر ازمقامات آمریکایی بر ضرورت سیاست های جنگی آمریکا پای می فشارد؛ آن هم در حالی که "اسلام سیاسی"عملا ابزار توسعه سلطه خود امپریالیستها و دست ساز و مورد حمایت آنهاست که با آن جنگ خونین خود علیه خلقهای تحت ستم خاور میانه و انقلاب آنان را توجیه می کنند. با دستاویز این " اسلام سیاسی" بود که نیروهای "حکک" در انتقاد به نیروهای مبارز که علیه بمباران و کشتار مردم بی گناه در جریان لشکر کشی آمریکا و متحدینش به عراق و سوریه موضع می گرفتند، مطرح کردند که "در آن ]جنگ[ نقل و نبات پخش نمی کنند".

 

در عرصۀ جنبش زنان نیز خانمها و آقایان این حزب با کمک فمینیستهای وابسته به کثیف ترین جناح های سرمایه داری،  مدتی جنبش "عریان گرایی" به راه انداخته و با توسل به این شیوۀ به اصطلاح "مبارزه"، نفرت میلیونها تن از زنان کارگر و زحمتکش در ایران را که در زیر بار استثمار و ستم مضاعف وبی حقوقی کمر خم کرده و تشنه آزادی اند را به خواست "حق خود بر بدن" و سمبل آن از نظر این جریان یعنی نمایش بدن خود در خیابانهای شهرهای اروپایی تقلیل می دهند. شخصیتهای این جریان به هارترین نمایندگان امپریالیسم و حامیان بین المللی جمهوری اسلامی نظیر صدراعظم آلمان "مرکل"، "نامه" می نویسند، سخنرانی او را "نقطه عطف" می خوانند، با سایر نمایندگان طبقه حاکم یعنی بورژواهای خونخوار "بیانیه مشترک" می دهند و با جا زدن آنها به عنوان اشخاص و قدرتهای دمکرات و طرفدار آزادی و حقوق کارگران و زنان، از آنان  می خواهند از اسماعیل بخشی و سایر کارگران زندانی در ایران حمایت و رژیم را "محکوم" کنند و ....

 

باید تاکید کرد که لیست سیاستها و عملکردهای غیر انقلابی و خطوط پرو امپریالیستی جریان موسوم به حزب کمونیست کارگری به هیچ وجه به موارد بالا ختم نمی شود.*

 

اکنون با یاد آوری چنین سابقه ای ست که می توان درک کرد چرا و بر اساس کدام منافع، "حکک" در حرکت اعتراضی دانشجویان دانشگاه تهران نه به طور اتفاقی بلکه به صورت هدفمند، شعارهای ضد امپریالیستی آنان را مورد حمله قرار داده و به دفاع تمام قد و به قول خود "با تمام قوا" از یکی از مجریان رنگارنگ پروژه های آمریکا ساخته در جنبش زنان، یعنی مسیح علی نژاد پرداخته است. حقیقت این است که خطوط مسیح علی نژاد ها و پروژه های به اصطلاح مبارزاتی امپریالیسم ساخته ای که این "فاطمه کماندوی" دیروز کمپ اصلاح طلبانِ قاتل و کارگر کشِ درون حاکمیت و بانوی "باد در موی" (اشاره به نام کتاب ایشان) این روزهای رسانه های امپریالیستی، مجری اش هستند منطبق بر استراتژی "حکک" یعنی اتکاء به قدرتهای امپریالیستی برای سازمان دادن "انقلاب زنانه" و "رنگی" در مقابل انقلاب اجتماعی مورد نظر کارگران و زنان و توده های تحت ستم ایران و شعار "نان مسکن آزادی" و استقلال آنها می باشند.

 

تعرض عریان و کینه توزانۀ جریان تقوایی و آنهایی که در رکاب "حزب" او و "کمونیسم کارگری" اش سینه می زنند به شعارها و مواضع دانشجویان دانشگاه تهران نشان می دهد که در مصاف سخت و بحرانی بین کارگران و توده های ستمدیده با دشمنانشان جریان فوق در موضع ضد آزادی و ضد دمکراسی و در صف مرتجعین و وابستگان ایستاده است.

 

به رغم این مدارک و شواهد انکار ناپذیر در مورد گذشته حال و چشم انداز آینده سیاستهای حزب کمونیست کارگری تقوایی و ماهیت این جریان آلوده، بخش قابل توجه ای از سازمانها و جریانهای رفرمیست و سازشکار فعال در جنبش کمونیستی ایران همچنان مایلند چشمانشان را بروی واقعیات بسته و با برخورد مماشات جویانه در مقابل این حزب، شانه به شانه این جریان آلوده بسایند و با این کار در واقع، آنان را در تعرض و کوشش برای تاثیر گذاری  و مسموم کردن جنبشهای اجتماعی داخل کشور و مبارزات دلاورانه کارگران و دانشجویان و زنان یاری دهند.  

 

حرکت دلاورانه دانشجویان دانشگاه تهران در مقیاس اجتماعی یک حرکت کوچک علیه دیکتاتوری حاکم بود، اما فریادی که از بطن شعارهای قاطع و مبارزاتی دانشجویان، همزمان  علیه حاکمیت رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی و پروژه های امپریالیستی پژواک شد، به اندازه کافی بزرگ و تاثیر گذار بود که  خشم رسانه های امپریالیستی را بر انگیزد و چهره رسوای پرو امپریالیستهایی نظیر حزب کمونیست کارگری –جریان تقوایی را یکبار دیگر با وضوح در مقابل کارگران، جوانان و بویژه زنان مبارز و آگاه ایران به نمایش بگذارد.

 

خرداد 1398

 

* خوانندگان علاقه مند برای آگاهی از ماهیت حزب کمونیست کارگری و سیاستهای پرو امپریالیستی این جریان می توانند به منابع زیر رجوع کنند:

نگاهی به حزب کمونیست کارگری (برای ثبت در تاریخ)

http://www.siahkal.com/publication/negahi-be-hkk.htm

"حزب کمونیست کارگری" و مساله ملی

http://www.siahkal.com/publication/hkk-national-question.htm

"کمونیسم کارگری" در رکاب ماشین جنگی آمریکا!

https://www.siahkal.com/index/mid-col/PF183-HKK-va-Daesh.htm

 

چهل سال دروغ، سانسور و سرکوب، شکنجه و اعدام، فقر و جنگ،ارمغان حکومت اسلامی به مردم ایران!

bahram.rehmani@gmail.com

 

در حالی که در دو هفته گذشته، ترافیک دیپلماسی مخفی و علنی با هدف میانجی‌گری بین آمریکا و ایران به‌شدت سنگین شده است؛ حکومت اسلامی، هم‌زمان با ورود نخست وزیر ژاپن به ایران، چهار زندانی را اعدام کرده؛ یک زندانی سیاسی جوان را به‌طرز هولناکی با ضربات 20 چاقو در زندان کشته‌اند و صبح پنج‌شنبه حمله به دو کشتی نفت‌کش در دریای عمان، توجه افکار عمومی جهانی را به‌خود جلب کرد.

در حالی که حکومت اسلامی ادعا می‌کند که ملوانان این دو کشتی را نجات داده است ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا‌(سنتکام)، ویدیویی را منتشر کرده و می‌گوید این ویدیو یک قایق گشتی ایرانی را نشان می‌دهد که تلاش می‌کند مینی عمل نکرده را از بدنه نفتکش‌ کوکوکا جدا کند. این نفت‌کش پیش‌تر‌در دریای عمان ابتدا منفجر و بعد دچار آتش‌سوزی شد. آمریکا ایران را عامل این انفجار خوانده و ایران اتهامات را رد کرده است.

اتهام ایران در تحویل موشک و تسلیحات دیگر به یمن با حمله به دو نفت‌کش در دریای عمان هم‌زمان شده است. وزیر اطلاعات عربستان نیز ایران را متهم کرده که از طریق نفوذ و استفاده از خاک یمن، «اهداف خرابکارانه» خود را دنبال می‌کند.

 

 

در پی «حمله» به دو نفت‌کش در دریای عمان، مقام‌های حکومت اسلامی این سانحه را «مشکوک» خوانده‌اند. دبیرکل سازمان ملل، اتحادیه اروپا و چندین کشور نسبت به افزایش تنش در منطقه خلیج فارس هشدار دادند. آنتونیو گوترش گفته است جهان اجازه رویارویی در دریای عمان را نمی‌دهد.

 

آیت‌الله علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی، روز پنج‌شنبه 23 خرداد در دیدار با شینزو آبه، نخست‌وزیر ژاپن، نه تنها مذاکره که پاسخ به پیام دونالد ترامپ، ریيس‌جمهوری آمریکا را هم رد کرد. او گفت آمریکا توان براندازی جمهوری اسلامی را ندارد، ایران بدون آمریکا و با وجود تحریم‌ها، پیشرفت خواهد کرد، اگر بخواهد بمب اتم بسازد، آمریکا کاری نمی‌تواند بکند.

شینزو آبه نخست‌وزیر ژاپن، روز پنج‌شنبه 13 ژوئن با علی خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران دیدار و گفت‌وگو کرد. نخست وزیر ژاپن پس از 41 سال برای اولین بار به ایران سفر می‌کند.

به گزارش خبرگزاری ایسنا، خامنه‌ای در دیدار با نخست‌وزیر ژاپن گفت: «ترامپ را شایسته مبادله پیام نمی‌دانم.»

خامنه‌ای، بار دیگر تاکید کرده که ایران با آمریکا مذاکره نخواهد کرد. او هم‌چنین گفت: «آمریکا زیر یک توافق قطعی زد کدام عاقلی دوباره در همان موضوع با او مذاکره می‌کند؟»

«ما در حسن نیت و جدی بودن شما تردیدی نداریم اما در خصوص آن‌چه از رییس جمهوری آمریکا نقل کردید، من شخص ترامپ را شایسته مبادله هیچ پیامی نمی‌دانم و هیچ پاسخی هم به او ندارم و نخواهم داد.»

خامنه‌ای خطاب به آبه گفت: «ما این حرف را اصلا باور نمی‌کنیم زیرا مذاکرات صادقانه از جانب شخصی هم‌چون ترامپ، صادر نمی‌شود. صداقت در میان مقامات آمریکایی بسیار کمیاب است.»

خامنه‌ای با اشاره به سخنان نخست وزیر ژاپن مبنی بر این‌که ترامپ گفته «مذاکره با امریکا موجب پیشرفت ایران خواهد شد»، تاکید کرد: «ما به لطف خداوند، بدون مذاکره با امریکا و با وجود تحریم هم به پیشرفت خواهیم رسید.»

آبه روز چهارشنبه با یک هیئت بلندپایه وارد تهران شد پس از دیدار با روحانی، به دیدار خامنه‌ای رفت.

در چنین روندی، سخن‌گوی دولت ژاپن بامداد روز پنج‌شنبه در مصاحبه‌ای اظهار داشت، سفر آبه به تهران با هدف کمک به کاهش تنش در خاورمیانه صورت گرفته است و این به معنای ایفای نقش میانجی‌گری میان تهران و واشنگتن نیست.

به‌نظر می‌رسد که نفی وساطت ژاپن از سوی یوشیمی سگا، وزیر کابینه و سخن‌گوی دولت ژاپن در مصاحبه با روزنامه‌نگاران، بیش‌تر با هدف کاهش انتظارات بیش‌تر از نتایج این سفر بوده است. مقامات ژاپن می‌گویند چشم انداز ماموریت آبه هنوز مبهم به‌نظر می‌رسد.

 

یک روز پس از سخنان علی خامنه‌ای، در دیدار با شینزو آبه، نخست وزیر ژاپن، که تاکید کرده بود هیچ پیامی برای رییس جمهور آمریکا ندارد، امامان جمعه شهرهای مختلف ایران امروز 24 خرداد، در خطبه‌های نماز جمعه خود، یک صدا از اظهارات رهبرشان به‌شدت «تعرقف و تمجید» کردند.

احمد خاتمی، امام جمعه تهران، سخنان خامنه‌ای در آن دیدار را «اظهارات یک رهبر خردورز، ظریف، زیرک و هوشیار» توصیف کرد و گفت: همان‌ طور که رهبر در این دیدار گفت «با مذاکره هیچ مشکلی حل نخواهد شد و ملت آزاد زیر بار فشار مذاکره نخواهد رفت.»

 

احمد علم‌الهدی، امام جمعه مشهد، با رد این «مذاکره‌ها و معامله‌ها که الان ساز می‌کنند» گفت: « مقاومت کنید، فرشته‌ها می‌رسند!»

او با اشاره به آیه 152 سوره مبارکه آل عمران در این زمینه با محوریت جنگ احد خاطرنشان کرد: زمانی که در جنگ بدر مسلمانان پیروز شدند برایشان این مسئله شگفت‌انگیز بود که 313 نفر بدون تجهیزات بر 1800 نفر پیروز شدند و پیامبر اعلام کرد این پیروزی مربوط به شما نیست بلکه خداوند متعال شما را با 3000 فرشته کمک کرد و 3000 فرشته به کمک شما آمدند که پیروز شدید.

نماینده ولی فقیه در خراسان رضوی افزود: پس از این فرمایش پیامبر، آیه سوره آل عمران بر پیامبر نازل شد که در آن عنوان شد ای پیامبر تو به مومنان می‌گویی آیا بس نیست که خداوند 3000 فرشته را به کمک شما فرستاد؟ سپس خداوند متعال می‌فرماید به اینها می‌گویی با 300 فرشته کمک کرد؟ اگر این مومنان مقاومت کنند و با تقوا باشند و دشمن هم تجهیزات بیشتری داشته باشد ذات مقدس پروردگار، با 5000 فرشته علامت‌دار مخصوص آن‌ها را یاری خواهد کرد و این وعده‌ای بود که خداوند بعد از جنگ بدر به مسلمانان داد.

نماینده خامنه‌ای در استان خراسان رضوی خواست ایران پس از مهلت دوماهه به اروپا از برجام خارج شود. او گفت: «شورای عالی امنیت ملی مهلت دوماهه داد که یا باید مشکلات اقتصادی حل شود یا به برنامه هسته‌ای برمی‌گردیم و این اروپا و آمریکا را بیچاره کرده... و برای همین دائم میانجی می‌فرستند... اگر خدای نکرده کسی در مقابل این جریان بایستد و بخواهد برجام را بعد از این دو ماه ادامه داد وثوق الدوله این زمان است و در تاریخ اسمش به‌نام جاسوس انگلیس ثبت خواهد شد.»

احمد علم‌الهدی در خطبه‌های نماز جمعه امروز در مشهد، هم‌چنین بار دیگر درباره مذاکره با غرب هشدار داد. او مذاکره را «راه میان‌بر آمریکا و اروپا برای سلطه» دانست و رشد اقتصادی ایران را رشد «حلقه مقاومت در منطقه مقابل اسرائیل» و «غلبه یمن بر آل سعود» برشمرد.

حکومت اسلامی ایران، روز 18 اردیبهشت 1397، در سال‌گرد خروج آمریکا از توافق هسته‌ای، اعلام کرد که اجرای برخی از تعهدات خود در برجام را به حالت تعلیق در می‌آورد. 

بنا بر اعلام حسن روحانی ایران  از روز 18 اردیبهشت خود را ملزم به رعایت محدودیت‌های ناظر بر میزان نگه‌داری ذخائر اورانیوم غنی‌شده و ذخائر آب سنگین نمی‌بیند.

شورای عالی امنیت ملی حکومت اسلامی هم در بیانیه خود به کشورهای باقی مانده در توافق هسته‌ای، مهلتی 60 روزه برای عملیاتی کردن تعهدات خود به‌ویژه در حوزه‌های بانکی و نفتی داده است.

اما سه کشور آلمان، بریتانیا و فرانسه به‌همراه فدریکا موگرینی مسئول سیاست خارجه اتحادیه اروپا ضرب‌الاجل 60 روزه حکومت اسلامی ایران برای فروش نفت و امورات بانکی را رد کردند.

 

قربانعلی دری نجف‌آبادی، امام جمعه اراک، گفت: طبق سخنان رهبر «هیچ اعتمادی به آمریکا نداریم» و «می‌ایستیم، می‌جنگیم و با اتکا به خداوند کشور را می‌سازیم.»

غلامعلی نعیم‌آبادی، امام جمعه بندرعباس، نیز با تمجید از خامنه‌ای گفت: «آمریکایی‌ها به هیچ وجه قابل‌اعتماد نیستند و با پیمان‌شکن سر میز مذاکره نخواهیم نشست.»

در واقع امام جمعه‌ها، طوطی‌های رهبر هستند که هر چی او بگوید آن‌ها از بلندگوی نماز جمعه‌ها تکرار می‌کنند.

امامان جمعه در ایران از سوی خامنه‌ای اسلامی تعیین می‌شوند و محورهای سخنان آن‌ها را نیز نهادهای «شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه» و «ستاد برگزاری نماز جمعه» تهیه و ابلاغ می‌شوند.

 

حسن عابدینی، کارشناس و تحلیل‌گر مسائل سیاسی صداوسیمای خامنه‌ای، شب پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 - 13 ژوئن 2019، درباره سفر شینزو آبه نخست وزیر ژاپن به ایران، گفت: «نخست وزیر ژاپن که پس از 18 روز جنجال رسانه‌ای، پیام‌آور ترامپ بود با ناکامی به توکیو برگشت.»

پیش‌تر نیز صداوسیمای حکومت اسلامی دوشنبه شب در پی مصاحبه وزیر خارجه آمریکا، در گزارشی گفت: براستی چه شده است که آمریکایی‌ها پس از سخنان تهدیدآمیز هفته گذشته، اکنون به یک‌باره فرمان را به سمت درخواست مذاکره چرخانده‌اند؟ آیا آمریکایی‌ها واقعا تغییر سیاست داده‌اند؟ و آیا آمریکایی‌ها عقب‌نشینی کرده‌اند؟

صحبت‌های وزیر امور خارجه آمریکا نشان می‌دهد، آمریکایی‌ها در حال تله گذاری سیاسی و عملیات فریب هستند.

وزیر امور خارجه آمریکا گفته که ایران باید یک کشور عادی شود. کشور عادی شدن ایران یعنی همان 12 شرطی که قبلا اعلام شده. یعنی ایران از تمام دستاورد‌ها و آرمان‌های انقلاب دست بکشد و تسلیم همه خواسته‌های آمریکا شود.

این سئوال نیز مطرح است که آمریکایی‌ها با بیان رسانه‌ای این مسایل به‌دنبال چه هستند؟ واقعیت این است که آن‌ها اکنون تلاش دارند با راهبرد فشار اقتصادی و تاکتیک پیشنهاد مذاکره، خود را مدافع مذاکره و گفتگو، و جمهوری اسلامی ایران را مخالف مذاکره نشان دهد و هم‌زمان با تبلیغات هدفمند و فریب افکار عمومی، مسئولان نظام را تحت فشار قرار دهند تا به پای میز مذاکره باج‌خواهانه بیایند و تسلیم خواست‌های آمریکا شوند.

 

روزنامه فرهیختگان در شماره چهارشنبه 22 خرداد خود با کنایه از بمباران اتمی هیروشیما و ناکازاکی در جنگ جهانی دوم تصویری از انفجار یک بمب اتم منفجر کرد و تیتر زد: آقای آبه! چه‌طور به یک جنایت‌کار جنگی اعتماد می‌کنید؟

 

این تصویر در رسانه‌های اصول‌گرا و رسانه‌های نزدیک به سپاه به طور زنجیره‌ای بازنشر شد.

فرهیختگان وابسته به دانشگاه آزاد اسلامی است که ریاست آن را علی اکبر ولایتی، مشاور امور بین‌الملل رهبر حکومت اسلامی به عهده دارد.

 

اردیبهشت امسال نیز چهار کشتی تجاری، از جمله یک نفتکش عربستان و یک کشتی باری نروژ در نزدیکی آب‌های امارات مورد حمله قرار گرفتند و آن زمان نیز قیمت نفت برای چند روز حدود پنج درصد اوج گرفت، اما دوباره فروکش کرد.

عربستان، امارات و آمریکا انگشت اتهام را به‌سوی ایران نشانه گرفتند، اما حکومت اسلامی دست داشتن در هر دو حمله را رد کرده است.

مقامات حکومت اسلامی به دفعات تهدید کرده‌اند که در صورت قطع فروش نفت، تنگه هرمز را خواهند بست. حدود یک پنجم نفت مصرفی جهان از این تنگه انجام می‌شود.

حسن روحانی رییس‌جمهوری اسلامی ایران نیز گفته بود «اگر ایران نتواند نفت بفروشد، دیگران هم نخواهند توانست.»

تحریم نفتی ایران توسط آمریکا، به کاهش بسیار چشم‌گیر صادرات نفت منجر شده است تا جایی که بارگیری و صادرات روزانه 5/2 میلیون بشکه نفت تا یک‌سال گذشته، اکنون به نیم میلیون بشکه کاهش یافته است.

آمریکا با عدم تمدید معافیت‌هایی که برای هشت کشور خریدار نفت ایران صادر کرده بود، ضربه کاری دیگری به اقتصاد ایران زده است.

سازمان کشورهای صادرکننده نفت‌(اوپک)، در تازه‌ترین گزارش خود می‌گوید تولید روزانه نفت ایران در ماه مه حدود 227 هزار بشکه کاهش یافته و به دو میلیون و 370 هزار بشکه رسیده است.

تولید نفت ایران پیش از آغاز دوره تازه از تحریم‌های آمریکا روزانه بالای 8/3 میلیون بشکه بود.

آمریکا در آبان‌ماه سال گذشته صادرات نفت ایران را تحریم کرد و تنها به هشت کشور اجازه داد واردات از ایران را به شکل محدود ادامه دهند، اما در اردیبهشت امسال، دوم ماه مه، کلا صادرات نفت ایران را تحریم کرد.

بر اساس داده‌های شرکت ردیابی نفتکش‌ها، کپلر، ایران در ماه گذشته روزانه 870 هزار بشکه نفت به کشتی‌ها بار کرده است، اما دقیقا معلوم نیست چه میزان از این نفت به فروش رفته است.

به هر تقدیر اطلاعات ماهواره‌ای نشان می‌دهد که 90 درصد نفت بارگیری شده در همان ماه، در نفت‌کش‌ها ذخیره شده‌اند.

آژانس بین‌المللی انرژی نیز در تازه‌ترین گزارش خود که روز جمعه 14 ژوئن - 24 خردادماه، منتشر شد، می‌گوید صادرات نفت ایران در ماه مه با افتی 480 هزار بشکه‌ای نسبت به آوریل، به حدود 810 هزار بشکه رسیده، اما دقیقا معلوم نیست این محموله‌ها به کدام مقصد رفته‌اند.

این گزارش تولید نفت ایران در ماه مه را نیز 4/2 میلیون بشکه در روز ارزیابی کرده است. اخیرا خبرگزاری رویترز نیز گزارش کرد که ایران در ماه مه روزانه 400 هزار بشکه نفت صادر کرده است که 225 هزار بشکه آن راهی چین شده، اما سه چهارم این محموله‌ها در واقع نفتی بوده که چین در ماه آوریل از ایران خریده بوده و در ماه مه تحویل گرفته است.

کپلر نیز می‌نویسد ایران ماه گذشته 200 هزار بشکه نفت به چین، 130 هزار بشکه به ترکیه و 135 هزار بشکه به هند تحویل داده است. دقیقا معلوم نیست چه میزان از این نفت، محموله‌هایی بوده که در ماه آوریل خریداری شده است.

ترکیه اعلام کرده است که خرید نفت از ایران را متوقف کرده و بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت ایران نیز هفته گذشته گفت چین دیگر نفتی از ایران نمی‌خرد.

با این حال ایران می‌گوید مصمم است نفت خود را به‌صورت پنهانی در بازار سیاه بفروشد.

اوپک می‌نویسد تولید نفت این سازمان ماه گذشته به 29 میلیون و 876 هزار بشکه رسیده که نسبت به ماه آوریل 236 هزار بشکه کاهش را نشان می‌دهد. غیر از ایران، تولید ونزوئلا، نیجریه و عربستان نیز کاهش یافته، اما تولید عراق، آنگولا و کویت افزایش را نشان می‌دهد.

با وجود افت تولید اوپک، قیمت نفت نه تنها افزایش نیافته، بلکه کاهش نیز داشته است. قیمت نفت سبد اوپک در ماه مه نسبت به آوریل حدود یک درصد کاهش داشته و به زیر 70 دلار رسیده است. قیمت کنونی سبد نفتی اوپک حدود 60 دلار است.

این گزارش می‌افزاید نیاز جهانی به نفت اوپک در سال گذشته 7/1 میلیون بشکه نسبت به سال 2017 کاهش داشت و در سال جاری نیز دوباره 1/1 میلیون بشکه کاهش خواهد داشت و به 30 میلیون و 500 هزار بشکه در روز خواهد رسید.

علت این امر اوج‌گیری تولید نفت آمریکا و برخی دیگر از کشورهای غیر اوپک، هم‌چنین بدتر شدن چشم‌انداز اقتصادی جهان و به تبع آن کاهش آهنگ رشد تقاضای نفت در بازارهای بین‌المللی است.

 

ترامپ رییس‌جمهور آمریکا نیز در توئیتی ضمن تقدیر از سفر نخست وزیر ژاپن به ایران و دیدار او با خامنه‌ای، اعلام کرد: «شخصا احساس می‌کنم هنوز حتی فکر کردن درباره رسیدن به یک توافق با آن‌ها خیلی زود است. آن‌ها آماده نیستند، ما هم نیستیم.»

این در حالی‌ست که ترامپ در روزهای گذشته گفته بود که امیدوار است دولتش با حکومت اسلامی ایران کنار بیاید.

به گزارش اسپوتنیک، واشنگتن‌پست نوشت: «ترامپ روز چهارشنبه در نشست خبری مشترک با همتای لهستانی خود در کاخ سفید، در پاسخ به سئوال یک خبرنگار در خصوص تنش‌های اخیر با حکومت ایران بیان داشت: من امیدوارم که بتوانیم با آن‌ها مذاکره کنیم و کنار بیاییم. اگر بتوانیم این کار را انجام دهیم عالی است، و اگر نتوانیم، باز هم عالی است!»

برخی مفسرین و تحلیل‌گران مسائل بین‌الملل، بر این عقیده‌اند که «ترامپ از طریق درخواست مذاکره به‌دنبال کیش و مات کردن جمهوری اسلامی است.»

به‌نظر می‌رسد که تلاش ترامپ برای مذاکره، به نوعی دولت‌های اروپائیان را با خود همراه کند. چرا که آمریکا خوب می‌داند که در حال حاضر در ایران، هیچ نهاد و مقامی جرات مذاکره با آمریکا را ندارد.

به‌همین دلیل، آمریکا توپ ر ابه زمین حکومت اسلامی انداخته تا به افکار عمومی جهان نشان دهد که اگر مذاکره پذیرفته نشود، این حکومت اسلامی است که دست رد به مذاکره زده و اجماع بین‌المللی و منطقه‌ای را علیه خودش را فراهم کند.

در چنین روندی نه تنها حکومت اسلامی توان مذاکره با آمریکا را ندارد، بلکه اگر واقعیت داشته باشد که سپاه به کشتی‌های نفت‌کش در دریای عمان و خلیج فارس حمله کرده، عملا به آغاز جنگی ویران‌گر دامن می‌زند.

 

پیش از نخست وزیر ژاپن، وزیر خارجه آلمان نیز یک روز پس از سفر به تهران به واشنگتن سفر کرده است. او در این سفر با وزیر خارجه آمریکا دیدار و درباره نتایج سفرش به ایران گفت‌وگو می‌کند. بنا بر گزارش رسانه‌های آلمانی، «ماس» با نتایج دل‌خواه از این سفر بازنگشته است.

روزنامه اقتصادی سیاسی هندلزبلات آلمان که زبان صاحبان سرمایه در این کشور است، در تفسیری خطاب به حکومت اسلامی ایران نوشت: «تو هیچ فرصتی نداری، اما از آن استفاده کن!»

رسانه‌های آلمانی نوشتند: سفر وزیر خارجه این کشور به تهران هر چند نتیجه واضحی برای دو طرف نداشت، اما فرصتی فراهم کرد که اتحادیه اروپا و حکومت اسلامی ایران، هر دو به‌نحوی با یکدیگر اتمام حجت کنند. درست است که سفر حساس ماس، نه برای اروپا و نه برای حکومت ایران، نتیجه ملموسی نداشت، اما در عوض سه نکته را به‌خوبی نشان داد:

1- اروپا جز لفاظی دیپلماتیک نمی‌تواند کاری برای حکومت ایران انجام دهد و تهران هم نباید به دور زدن تحریم‌های آمریکا توسط اروپا امیدوار شود. سازوکار اینستکس عملا مرده متولد شد. همین دیشب خبرگزاری بلومبرگ مدعی شد آمریکا در حال بررسی تحریم اینستکس است. اعمال چنین تحریمی، اینستکس را بیش از پیش بی‌خاصیت می‌کند. با تحریم اینستکس، برجام عملا نابود شده و دیپلماسی اروپا به شکست کامل می‌رسد.

2- اروپا به نوعی به زبان تهدید روی آورده است. در واقع سخن اصلی ماس در تهران این بود که ما اروپایی‌ها نمی‌توانیم کار مهمی در زمینه تامین منافع اقتصادی رژیم ایران انجام دهیم، اما از تهران انتظار داریم که به برجام کاملا پایبند باقی بماند. معنای سخنان او می‌تواند حاوی یک تهدید ضمنی باشد مبنی بر این‌که اگر رژیم ایران، برجام را زیر پا بگذارد، اروپا چاره‌ای جز پیوستن به آمریکا و شاید بازگرداندن پرونده تهران به شورای امنیت نخواهد داشت.

3- اروپایی‌ها تا حدود زیادی قدرت تاثیرگذاری بر دو طرف منازعه - تهران و واشنگتن- را از دست داده‌اند. نه می‌توانند منافع رژیم ایران را تامین کنند، و نه می‌توانند واشنگتن را به عقب‌نشینی یا کنار آمدن با تهران متقاعد کنند. انتخاب ژاپن به عنوان میانجی میان حکومت ایران و آمریکا نشان داد که اروپا دیگر حتی نقش واسطه را هم نمی‌تواند ایفا کند. شاید به‌همین دلیل است که دویچه‌وله در تحلیل سفر ماس به تهران نوشت که سرانجام در تهران «امید دیپلماتیک» از بین رفت.

 

در حالی که روز پنج‌شنبه نخست وزیر ژاپن با خامنه‌ای در حال مذاکره بود صبح پنج‌شنبه 23 خرداد 1398 - 13 ژوئن 2019، در حالی‌که نخست‌وزیر ژاپن برای مذاکره با مقام‌های ایرانی به‌منظور کاهش تنش بین ایران و آمریکا در تهران به‌سر می‌برد، دو نفت‌کش فرانت آلتر‌(Front Altair)‌ با پرچم جزایر مارشال، و کوکوکا کوریجوس‌(Kokuka Courageous)‌ با پرچم پاناما در دریای عمان دچار سانحه شدند. نفت‌کش آلتر فرانت متعلق به نروژ است و از قطر عازم تایوان بود. کشتی کوکوکا کاریجوس را هم یک شرکت سنگاپوری اجاره کرده بود و از یکی از بنادر عربستان سعودی عازم تایوان بود.

این حادثه در 30 کیلومتری جنوب بندر جاسک در شرق استان هرمزگان رخ داد و ایران اعلام کرد که 44 ملوان این دو نفت‌کش را نجات داده و به بندر جاسک منتقل کرده است.

برخی گزارش‌ها حاکی از آن است که در این کشتی‌ها انفجار رخ داده و دلیل انفجار نیز حمله از خارج بوده است. برخی رسانه‌های خارجی حتی از اصابت اژدر به نفت‌کش آلتر فرانت خبر دادند. اما هنوز علت اصلی این حادثه به‌شکل رسمی اعلام نشده است.

ساعتی پس از این سانحه، ژاپن اعلام کرد که این کشتی‌ها محموله‌هایی را برای این کشور حمل می‌کردند.

 

ارتش آمریکا در روز جمعه 14 ژوئن 2019، ویدیویی را منتشر کرد که در آن نشان می‌دهد افرادی از سپاه پاسداران ایران بمبی که منفجر نشده را از یکی از کشتی‌های نفت‌کش خارج می‌کنند.

ویدیوی ارتش آمریکا، هم‌چنین تصویر دیگری از یک بمب را قبل از این‌که سپاه آن را از بین ببرد را نشان می‌دهد.

به گزارش العربیه، کاپیتان بیل اوربان، سخن‌گوی ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا گفت: «ساعت 4:10 بعد از ظهر یک قایق گشتی ایرانی نزدیک کشتی آتش گرفته شد و سعی کرد بمبی که عمل نکرده بود را از بدنه نفت‌کش‌ کوکوئا جدا کند.»

سخن‌گوی ستاد فرماندهی آمریکا گفت تمام این اقدامات ضبط و در تصویر ویدیویی دیده می‌شود.

نفت‌کش کوکوکا پیش‌تر‌ در دریای عمان ابتدا منفجر و بعد دچار آتش‌سوزی شد.

 

جاناتان کوهن سرپرست نمایندگی آمریکا در سازمان ملل در یک نشست شورای امنیت، درباره حادثه دریای عمان گفت که «حمله به کشتی‌های تجاری برای همه طرف‌ها غیرقابل قبول است.»

او با متهم کردن ایران اظهار داشت: «ایران تهدیدی فوق‌العاده برای صلح و امنیت منطقه‌ای است و در فعالیت‌های متعدد خرابکارانه در منطقه دست داشته است.»

از سوی دیگر، هیات نمایندگی دائم حکومت اسلامی ایران در سازمان ملل متحد، اظهارات نماینده آمریکا در شورای امنیت را رد کرد.

 

احمد ابوالغیط دبیرکل اتحادیه عرب نیز شورای امنیت سازمان ملل را به اتخاذ تدابیری برای تامین امنیت خلیج فارس فراخواند. وی بدون اشاره به نام کشور خاصی گفت: «برخی‌ها در منطقه تلاش می‌کنند آتش تنش‌ها را شعله‌ور سازند و ما باید هشیار باشیم.»

اتحادیه عرب اخیرا در رابطه با حمله به کشتی‌ها در ماه گذشته، هم‌چنین حمله حوثی‌های یمن به تاسیسات نفتی و فرودگاه‌های عربستان، در این کشور تشکیل جلسه داد و در بیانیه پایانی اقدامات ایران را «بی‌ثبات کننده» خواند و محکوم کرد.

در این میان، سرگئی ریابکوف معاون وزیر امور خارجه روسیه در رابطه با حملات به دو نفت‌کش در دریای عمان گفت: «مسکو خواستار عدم سوء‌استفاده از این حادثه برای تشدید شرایط علیه ایران است.»

به گزارش خبرگزاری اسپوتنیک روسیه، او در ادامه گفت: «پیامدهای سیاسی و غیرسیاسی این حادثه باید ارزیابی شوند. اخیرا شاهد روند رو به افزایش فشار‌های سیاسی، روانی و نظامی علیه ایران هستیم.»

 

از سوی دیگر، سخن‌گوی ترزا می، نخست‌وزیر بریتانیا، گفت حمله به کشتی‌های غیرنظامی از جمله دو نفت‌کشی که در دریای عمان هدف قرار گرفتند کاملا غیرقابل قبول است و بریتانیا آمادگی آن را دارد تا جهت انجام تحقیقات پیرامون این حادثه کمک کند.

سخن‌گوی نخست‌وزیر بریتانیا اظهار داشت: «حمله به کشتی‌های غیرنظامی مانند رخداد امروز کاملا غیرقابل پذیرش است.»

او افزود: «رعایت آزادی عبور و مرور دریایی امری حیاتی‌ست و باید بر آن نظارت داشت. ما با شرکای بین‌المللی خود در تماسیم و آماده‌‌ایم که هر کمکی می‌توانیم انجام دهیم تا تحقیقات پیرامون این حادثه انجام شود.»

محمدجواد ظریف، وزیر خارجه ایران، نیز در توئیتی به زبان انگلیسی حادثه روز پنج‌شنبه را «فراتر از مشکوک» توصیف کرده است.

علی ربیعی سخن‌گوی دولت حسن روحانی هم گفته است: «دولت ایران آماده همکاری‌های امنیتی، منطقه‌ای برای تضمین امنیت از جمله در آبراه‌های استراتژیک است.»

 

به‌گفته مقام‌های آمریکایی که نام‌شان در این رسانه‌ها عنوان نشده بعد از انفجار یک مین بر بدنه نفت‌کش کوکوئا، خدمه کشتی هنگام بازرسی کشتی یک مین هشت اینچی منفجر نشده را بر بدنه شناسایی کرده‌اند. خدمه کشتی بین بریج و هواپیمای شناسایی آمریکایی نیز وجود این مین را تایید کرده‌اند. براساس این گزارش‌ها کمی بعد همین هواپیمای شناسایی متوجه می‌شود خدمه چند قایق کوچک ایرانی تلاش می‌کنند این مین منفجر نشده را از بدنه کشتی جدا کنند تا به ادعای آن‌ها مدرکی برای ارتباط مستقیم ایران به این حملات وجود نداشته باشد.

به گفته مقام‌های آمریکایی هواپیمای شناسایی نیروی دریایی آمریکا فیلم کاملی از تحرکات این قایق ایرانی ضبط کرده است.

رسانه‌های آمریکایی گفته‌اند این تصاویر در اختیار آن‌ها قرار داده نشده است.

شبکه خبری سی‌ان‌ان به نقل از یک مقام دیگر آمریکایی گفته است چندین قایق کوچک ایرانی حتی بعد از حضور کشتی برینبیج آمریکا در صحنه انفجار به تردد در نزدیکی این محل مشغولند تا جایی که ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا هشدار داد هیچ دخالتی را در حوزه ماموریت و فرماندهی این کشتی تحمل نخواهد کرد.

 

در ادامه واکنش‌ها به حملات روز پنج‌شنبه به دو نفت‌کش در دریای عمان و در حالی که ایران اتهام آمریکا مبنی بر دست داشتن در این حملات را رد کرده، وزیر خارجه بریتانیا تاکید کرد دلیل ندارد که برداشت آمریکا درست نباشد؛ ژاپن، چین و شمار دیگری از کشورها نیز واکنش‌هایی جداگانه ابراز کرده‌اند.

جرمی هانت، وزیر خارجه بریتانیا، امروز جمعه 24 خرداد در گفت‌وگو با رادیو بی‌بی‌سی گفت: «دلیلی نداریم که برداشت آمریکا را باور نکنیم.»

وزیر خارجه بریتانیا با اشاره به این که «ما ارزیابی مستقل خودمان را انجام خواهیم داد» گفت: آمریکا «نزدیک‌ترین متحد ماست» و «دلیلی ندارد که ارزیابی آن‌ها را باور نکنیم.»

 

وزارت خارجه چین در واکنش به حمله به دو نفت‌کش در دریای عمان گفت که هیچ‌کس خواستار جنگ در این منطقه نیست. چین ضمن تاکید بر خویشتن‌داری برانجام گفتگو برای حل اختلافات تاکید کرد. آمریکا، ایران را عامل حمله به این دو نفت‌کش دانسته است. این واکنش آمریکا باعث افزایش نگرانی‌ها در مورد رویارویی بین ایران و آمریکا شده است. ایران اتهامات وارده از سوی آمریکا را رد کرده است.

 

اتحادیه اروپا نیز هم‌زمان با افزایش تنش‌ها بین ایران و آمریکا بر سر اتهامات مربوط به دست داشتن ایران به دو نفت‌کش در دریای عمان خواستار خویشتن‌داری این دو کشور شده است.

یکی از سخن‌گویان بخش خارجی اتحادیه اروپا به خبرنگاران گفت: «ما در حال جمع آوری هر چه بیش‌تر اطلاعات و ارزیابی اوضاع هستیم. بار دیگر تاکید می‌کنیم که این منطقه دیگر به تنش‌های بیش‌تر و بی‌ثباتی نیازی ندارد. بنابراین ما برای اجتناب از تحریکات، خواستار حداکثر خویشت‌نداری هستیم.»

 

دبیرکل سازمان ملل روز پنج‌شنبه 23 خرداد حمله به دو نفت‌کش در دریای عمان را شدیدا محکوم کرد و گفت که دنیا نمی‌تواند تقابل بزرگی را در منطقه خلیج فارس تحمل کند.

هم‌زمان اعلام شد که شورای امنیت قرار است اواخر روز پنج‌شنبه پشت درهای بسته این حادثه را بررسی کند.

آنتونیو گوترش که در اجلاس همکاری سازمان ملل و اتحادیه عرب سخن می‌گفت، اظهار داشت: «من شدیدا هر حمله‌ای به کشتی‌های غیرنظامی را محکوم می‌کنم. واقعیت‌ها و مسئولیت‌ها باید در این حادثه روشن شود.»

 

 

هم‌زمان، مقام‌های ژاپنی گفته‌اند در حال همکاری نزدیک با آمریکا برای تحقیق درباره حملات روز پنج‌شنبه در دریای عمان هستند.

به‌گزارش ایتارتاس، یی‌شیده سوگا، دبیر کابینه دولت ژاپن، روز جمعه گفت: «ما در همکاری نزدیک با آمریکا و در حال تبادل اطلاعات با آن‌ها هستیم و دولت (ژاپن) روند جمع‌آوری داده‌ها درباره حادثه را آغاز کرده است.»

این مقام ارشد دولت ژاپن در عین حال تاکید کرد که نمی‌خواهد در این مرحله درباره «پیامدها» و «مسئولان حملات» اظهار نظری بکند.

 

در چنین شرایطی، ستاد فرماندهی مرکزی آمریکا، سنتکام، در بیانیه‌ای گفته است، ایالات متحده آمریکا تمایلی به درگیری جدید در خاورمیانه ندارد، اما از منافع آمریکا و کشتیرانی آزاد دفاع خواهد کرد.

سنتکام می‌گوید، به‌دنبال حمله به دو نفت‌کش در دریای عمان ناوشکن «یو اس اس میسون» را به سمت دریای عمان و محل این حمله اعزام کرده است.

این بیانیه اضافه کرده است، ناو یو‌اس‌اس بین‌بریج در نزدیکی نفت‌کش آسیب‌دیده کوکو‌کا است و هیچ‌گونه دخالتی در جریان ماموریتش تحمل نخواهد شد.

ارل براون، یک سخن‌گوی سنتکام گفته است، آمریکا و متحدانش اقدامات لازم را برای دفاع از خود و منافعشان انجام خواهند داد.

او گفته حملات روز پنج‌شنبه تهدیدی برای صلح و امنیت بین‌المللی است. سخن‌گوی سنتکام تصریح کرد: ما علاقه‌ای به درگیری جدید در خاورمیانه نداریم. ما از منافع خود دفاع خواهیم کرد، اما جنگ با ایران در راستای منافع استراتژیک آمریکا و یا جامعه بین‌المللی نیست.

دو مقام ارشد دولت دونالد ترامپ هم گفته‌اند، به دنبال حمله به دو تانکر نفت‌کش، ایالات متحده در حال رایزنی با متحدان خود درباره گزینه‌های ممکن برای محافظت از تردد بین‌المللی در تنگه هرمز و آب‌های دریای عمان است.

به‌گزارش رویترز، دو مقام آمریکایی که خواستند نام‌شان فاش نشود به گروه کوچکی از خبرنگاران گفتند، ایالات متحده می‌خواهد مطمئن شود کشتیرانی آزاد از طریق تنگه هرمز ادامه خواهد داشت و تجارت دریایی بین المللی دچار وقفه نخواهد شد.

یکی از این مقام‌های آمریکایی با اشاره به این که احتمال دارد این نوع حملات ادامه یابد، گفته است، فکر نمی‌کنیم این موضوع تمام شده باشد. او اضافه کرد که گزینه‌های مختلفی را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

به‌گفته این مقام آمریکایی، این حملات به گونه‌ای طراحی شده که نتایج سیاسی در پی داشته باشند. او هم‌چنین این گمانه‌زنی را مطرح کرده است که احتمال دارد این حمله با هدف ایجاد اختلال در سفر شینزو آبه نخست وزیر ژاپن به تهران صورت گرفته باشد.

سی ان ان می‌گوید، ملوانان نفت‌کش کوکوکا این مین عمل نکرده را بر بدنه کشتی دیده‌اند. یک کارشناس نظامی هم به این شبکه گفته است، هدف آن‌ها از بردن این مین عمل‌نکرده این بوده که شواهد ارتباط ایران با این حمله را از بین ببرند.

شرکت ردیابی نفت‌کش‌ها، کپلر، به رادیو فردا گفته است کشتی «آلتر فرانت» متعلق به نروژ که حامل 75 هزار تن نفتا‌(نوعی محصول نفتی) از قطر به مقصد تایوان بود و کشتی «کوکوکا کاریجس» ژاپن با بار متانول‌(نوعی محصول پتروشیمی) عربستان، در دریای عمان هدف اتفاقی مشکوک به حمله قرار گرفتند.

اردیبهشت ماه نیز چهار کشتی شامل یک نفت‌کش عربستان در نزدیکی آب‌های امارات مورد حمله قرار گرفت. امارات، عربستان و آمریکا انگشت اتهام را به سوی ایران نشانه گرفتند. ایران دست داشتن در این حملات را به شدت رد کرده و حملات روز پنج‎‌شنبه را نیز «مشکوک» خوانده است.

جوشا فرِی، سخن‌گوی ناوگان پنجم دریایی آمریکا که در بحرین مستقر است، گفته که ناوگان آمریکا در حال کمک به دو نفت‌کشی است که مورد حمله قرار گرفتند. او توضیحی درباره چگونگی این حمله نداد و از هیچ مظنونی نام نبرد.

 

از سوی دیگر، باز هم عربستان سعودی ایران را متهم کرده است که به شورشیان حوثی شیعه مورد حمایتش در یمن دستور داده به فرودگاه عربستان حمله موشکی کنند.

خالد بن سلمان، معاون وزیر دفاع عربستان، روز پنج‌شنبه 23 خرداد، در توئیتی گفت: «ادامه تجاوزهای مستقیم و غیرمستقیم ایران از طریق شبه‌نظامی‌ها‌(حوثی) برای این کشور عواقب سهمگینی خواهد داشت.»

عربستان می‌گوید ایران پشت حملات شامگاه چهارشنبه حوثی‌های یمن با موشک کروز به یک فرودگاه بین‌المللی این کشور را در «ابها» بوده است. این حمله 26 نفر زخمی بر جای گذاشت.

در همین حال، به گزارش خبرگزاری فرانسه، حملات به فرودگاه «ابها» با موجی از محکومیت کشورهای خاورمیانه و غرب مواجه شده است.

این مقام عربستان گفت: «جمهوری اسلامی تنها کشور منطقه است که بدون هیچ پروایی با موشک‌ها و پهبادها یا به طور مستقیم غیرنظامیان را هدف قرار می‌دهد.»

وزارت خارجه عربستان نیز با انتشار اعلامیه‌ای گفته است نیروهای ائتلاف عربی «تدابیر سریع و مناسب در مقابل حوثی‌های تروریست مورد حمایت ایران» اتخاذ خواهند کرد.

عربستان مدعی شده موشکی که فرودگاه را هدف قرار داده «توسط ایران به حوثی‌ها تحویل داده شده و کارشناسان ایرانی هنگام پرتاب موشک در محل حاضر بوده‌اند.»

گروه حوثی‌‌های شیعه اعلام کرده است حق دفاع از خود را در مقابل «محاصره و تجاوز» نیروهای ائتلاف به رهبری عربستان دارد و تهدید کرده است «غافلگیری‌های بزرگ‌تری در انتظار عربستان است.»

ائتلاف به رهبری عربستان، یک سال بعد از تصرف بخش‌های وسیعی از یمن توسط حوثی‌ها، از سال 2015 با این گروه در حال جنگی است که تاکنون ده‌ها هزار کشته برجای گذاشته و سازمان ملل وضعیت یمن را «بدترین بحران انسانی کنونی» لقب داده است.

در همین زمینه روزنامه گاردین گزارش داد که دیپلمات‌ها نگران هستند افزایش مناقشات با یمن به تنش میان ایران و آمریکا دامن بزند.

در این میان، اخیرا دونالد ترامپ رییس ‌جمهوری آمریکا با امضای فرمان اضطراری راه را برای فروش میلیاردها دلار تسلیحات به عربستان بدون اجازه گرفتن از کنگره باز کرد که با انتقادهای شدیدی در کنگره مواجه شد.

یک سخن گوی حوثی گفته است که حملاتی به همه فرودگاه‌های عربستان انجام خواهد شد. تاکنون حملات متوجه فرودگاه‌های مرزی با یمن توسط پهپادها بوده است، اما کشته‌ای برجای نگذاشته است.

او گفته است که موشک‌های ضدهوایی آمریکا قادر به ردیابی پهبادهای یمن نبوده است، اما عربستان می‌گوید شماری از آن‌ها را شکار کرده است.

در میان زخمی‌های حمله موشکی شامگاه گذشته، بنا بر گزارش مقامات عربستان، سه زن و دو کودک وجود دارد و همه زخمی‌ها غیرنظامی بوده‌اند.

سخن‌گوی حوثی‌ها گفته است این حمله واکنشی به «محاصره و تجاوز» عربستان به یمن بوده است و این حملات «بهترین راه برای شکستن محاصره» است.

 

تنگه هرمز‌(آبراهه‌ای) است که بین دو کشور ایران و عمان قرار دارد. این تنگه، خلیج فارس را به دریای عمان و از آن‌جا به دریای عرب متصل می‌کند.

عرض آن در باریک‌ترین نقطه حدود 33 کیلومتر است و پهنای خطوط کشتیرانی در هر جهت فقط 5/1 کیلومتر است.

عربستان سعودی و امارات متحده عربی برای پرهیز از انتقال نفت خود از مسیر تنگه هرمز به‌دنبال راه‌های دیگری از جمله احداث خط لوله به بنادر دیگر هستند.

بر اساس داده‌های سال 2017، حدود یک پنجم از نفت مصرفی جهان یعنی 2/17 میلیون بشکه در روز از این تنگه عبور می‌کند. مصرف نفت جهان در روز حدود 100 میلیون بشکه در روز است.

ایران، عراق، عربستان سعودی، کویت و امارات متحده عربی که همه اعضای اوپک هستند بخش اعظم نفت خود را از طریق این تنگه به جهان صادر می‌کنند. قطر، بزرگ‌ترین تولید‌کننده گاز مایع نیز نقریبا تمامی گاز خود را از همین طریق صادر می‌کند.

ایران تهدید کرده که در صورت اقدام آمریکا برای خفه کردن اقتصادش انتقال نفت از مسیر تنگه هرمز را مختل خواهد کرد.

یکی از وظایف ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکا که پایگاه اصلی آن در بحرین است حفاظت از کشتیرانی تجاری در منطقه است.

شایان ذکر است که در طول جنگ عراق‌(1359 تا 1367) دو کشور تلاش می‌کردند انتقال نفت طرف مقابل را مختل کنند که به جنگ نفت‌کش‌ها معروف شد.

در ژوئیه 1988- تیرماه 1367، ناو آمریکایی وینسنس یک هواپیمای مسافربری ایران را برفراز منطقه سرنگون کرد که تمامی 290 سرنشین آن کشته شدند. واشینگتن گفت این حمله تصادفی بوده ولی ایران آن را یک حمله عمدی می‌داند.

اوایل سال 2008، آمریکا گفت شناورهای نظامی ایران در تنگه هرمز سه کشتی جنگی آمریکایی را تهدید کرده‌اند.

ژوئیه 2010، یک نفت‌کش ژاپنی به‌نام «ام استار» در تنگه هرمز هدف حمله قرار گرفت. گروهی به نام «تیپ عبدالله اعظم» وابسته به القاعده مسئولیت این حمله را پذیرفت.

ژانویه 2012، دولت ایران تهدید کرد که در واکنش به تحریم‌های نفتی آمریکا و اتحادیه اروپا برای متوقف کردن برنامه هسته‌ایش، تنگه هرمز را مسدود خواهد کرد.

ماه مه 2015، شناورهای نظامی ایران یک کشتی باربری را در تنگه هرمز توقیف کرده و به‌سوی نفت‌کشی که با پرچم اندونزی تردد می‌کرد شلیک کردند. ایران گفت این کشتی به یک پایانه نفتی آن کشور صدمه زده است.

ژوئیه 2018 حسن روحانی، رییس‌جمهوری اسلامی ایران گفت که تهران در واکنش به تلاش‌های آمریکا برای قطع صادرات نفت ایران ممکن است تنگه هرمز را مسدود کند.

ماه مه 2019 چهار کشتی، از جمله دو نفتکش سعودی، در جوار سواحل فجیره در امارات متحده عربی که یکی از بزرگ‌ترین بندرگاه‌های تجاری جهان است و در نزدیکی تنگه هرمز قرار دارد هدف حمله قرار گرفتند.

 

اردیبهشت امسال نیز چهار کشتی تجاری، از جمله یک نفتکش عربستان و یک کشتی باری نروژ در نزدیکی آب‌های امارات مورد حمله قرار گرفتند و آن زمان نیز قیمت نفت برای چند روز حدود پنج درصد اوج گرفت، اما دوباره فروکش کرد.

عربستان، امارات و آمریکا انگشت اتهام را به‌سوی ایران نشانه گرفتند، اما حکومت اسلامی دست داشتن در هر دو حمله را رد کرده است.

مقامات حکومت اسلامی به دفعات تهدید کرده‌اند که در صورت قطع فروش نفت، تنگه هرمز را خواهند بست. حدود یک پنجم نفت مصرفی جهان از این تنگه انجام می‌شود.

حسن روحانی رییس‌جمهوری اسلامی ایران نیز گفته بود «اگر ایران نتواند نفت بفروشد، دیگران هم نخواهند توانست.»

تحریم نفتی ایران توسط آمریکا، به کاهش بسیار چشم‌گیر صادرات نفت منجر شده است تا جایی که بارگیری و صادرات روزانه 5/2 میلیون بشکه نفت تا یک‌سال گذشته، اکنون به نیم میلیون بشکه کاهش یافته است.

آمریکا با عدم تمدید معافیت‌هایی که برای هشت کشور خریدار نفت ایران صادر کرده بود، ضربه کاری دیگری به اقتصاد ایران زده است.

سازمان کشورهای صادرکننده نفت‌(اوپک)، در تازه‌ترین گزارش خود می‌گوید تولید روزانه نفت ایران در ماه مه حدود 227 هزار بشکه کاهش یافته و به دو میلیون و 370 هزار بشکه رسیده است.

تولید نفت ایران پیش از آغاز دوره تازه از تحریم‌های آمریکا روزانه بالای 8/3 میلیون بشکه بود.

آمریکا در آبان‌ماه سال گذشته صادرات نفت ایران را تحریم کرد و تنها به هشت کشور اجازه داد واردات از ایران را به شکل محدود ادامه دهند، اما در اردیبهشت امسال، دوم ماه مه، کلا صادرات نفت ایران را تحریم کرد.

بر اساس داده‌های شرکت ردیابی نفتکش‌ها، کپلر، ایران در ماه گذشته روزانه 870 هزار بشکه نفت به کشتی‌ها بار کرده است، اما دقیقا معلوم نیست چه میزان از این نفت به فروش رفته است.

به هر تقدیر اطلاعات ماهواره‌ای نشان می‌دهد که 90 درصد نفت بارگیری شده در همان ماه، در نفت‌کش‌ها ذخیره شده‌اند.

آژانس بین‌المللی انرژی نیز در تازه‌ترین گزارش خود که روز جمعه 14 ژوئن - 24 خردادماه، منتشر شد، می‌گوید صادرات نفت ایران در ماه مه با افتی 480 هزار بشکه‌ای نسبت به آوریل، به حدود 810 هزار بشکه رسیده، اما دقیقا معلوم نیست این محموله‌ها به کدام مقصد رفته‌اند.

این گزارش تولید نفت ایران در ماه مه را نیز 4/2 میلیون بشکه در روز ارزیابی کرده است. اخیرا خبرگزاری رویترز نیز گزارش کرد که ایران در ماه مه روزانه 400 هزار بشکه نفت صادر کرده است که 225 هزار بشکه آن راهی چین شده، اما سه چهارم این محموله‌ها در واقع نفتی بوده که چین در ماه آوریل از ایران خریده بوده و در ماه مه تحویل گرفته است.

کپلر نیز می‌نویسد ایران ماه گذشته 200 هزار بشکه نفت به چین، 130 هزار بشکه به ترکیه و 135 هزار بشکه به هند تحویل داده است. دقیقا معلوم نیست چه میزان از این نفت، محموله‌هایی بوده که در ماه آوریل خریداری شده است.

ترکیه اعلام کرده است که خرید نفت از ایران را متوقف کرده و بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت ایران نیز هفته گذشته گفت چین دیگر نفتی از ایران نمی‌خرد.

با این حال ایران می‌گوید مصمم است نفت خود را به‌صورت پنهانی در بازار سیاه بفروشد.

اوپک می‌نویسد تولید نفت این سازمان ماه گذشته به 29 میلیون و 876 هزار بشکه رسیده که نسبت به ماه آوریل 236 هزار بشکه کاهش را نشان می‌دهد. غیر از ایران، تولید ونزوئلا، نیجریه و عربستان نیز کاهش یافته، اما تولید عراق، آنگولا و کویت افزایش را نشان می‌دهد.

با وجود افت تولید اوپک، قیمت نفت نه تنها افزایش نیافته، بلکه کاهش نیز داشته است. قیمت نفت سبد اوپک در ماه مه نسبت به آوریل حدود یک درصد کاهش داشته و به زیر 70 دلار رسیده است. قیمت کنونی سبد نفتی اوپک حدود 60 دلار است.

این گزارش می‌افزاید نیاز جهانی به نفت اوپک در سال گذشته 7/1 میلیون بشکه نسبت به سال 2017 کاهش داشت و در سال جاری نیز دوباره 1/1 میلیون بشکه کاهش خواهد داشت و به 30 میلیون و 500 هزار بشکه در روز خواهد رسید.

علت این امر اوج‌گیری تولید نفت آمریکا و برخی دیگر از کشورهای غیر اوپک، هم‌چنین بدتر شدن چشم‌انداز اقتصادی جهان و به تبع آن کاهش آهنگ رشد تقاضای نفت در بازارهای بین‌المللی است.

 

حدود 85 درصد از کل نفت وارداتی ژاپن از کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس است. ژاپن در سه ماهه ابتدایی امسال روزانه 140 هزار بشکه نفت از ایران خریده بود، اما از ماه آوریل، حتی زودتر از دوم مه که آمریکا خرید نفت ایران را کلا تحریم کرد، واردات نفت از کشور را متوقف کرد، چون سه هفته طول می‌کشد تا محموله‌های نفتی ایران به ژاپن برسد.

 

از سوی دیگر، آمریکا تحریم‌های خود علیه ایران را باز هم افزایش داده است. دفتر کنترل دارایی‌های خارجی وزارت دارایی آمریکا تحریم‌های جدیدی علیه بخش پتروشیمی ایران وضع کرده است.

این وزارت‌خانه در بیانیه‌ای تحریم‌هایی علیه شرکت پتروشیمی خلیج فارس وضع کرده و دلیل آن را حمایت مالی از قرارگاه خاتم‌الانبیا خوانده است.

قرارگاه خاتم‌الانبیای سپاه پاسداران در سال‌های اخیر پیمان‌کاری تعدادی از بزرگ‌ترین پروژه‌های نفت و گاز ایران را به‌عهده داشته است.

شرکت پتروشیمی خلیج فارس، یکی از بزرگ‌ترین هلدینگ‌های پتروشیمی در خاورمیانه است.

وزارت دارایی آمریکا به جز شرکت پتروشیمی خلیج فارس، شبکه‌ای از 39 شرکت تابعه و شرکت‌های عامل فروش ثبت شده در خارج از ایران را هم تحریم کرده است.

وزارت دارایی آمریکا شرکت‌هایی چون شرکت پتروشیمی فجر، شرکت پتروشیمی پارس، شرکت پتروشیمی ارومیه و چندین شرکت پتروشیمی در داخل ایران را تحریم کرده است.

وزارت دارایی آمریکا، هم‌چنین شرکت ان‌پی‌سی اینترنشنال مستقر در لندن را مشمول تحریم‌های خود قرار داده است. این وزارت‌خانه دو شرکت عامل فروش در امارات را هم تحریم کرده است.

شرکت پتروشیمی خلیج فارس می‌گوید 11 زیرمجموعه از مجتمع‌های پتروشیمی ایران در اختیار این شرکت است که روی هم 41 درصد ظرفیت تولید محصولات پتروشیمی این کشور را تولید می‌کنند.

وزارت دارایی آمریکا گفته است این شرکت،50 درصد صادرات پتروشیمی ایران را در اختیار دارد.

استیو منوچین، وزیر دارایی آمریکا گفته است با هدف قرار دادن این شبکه، آمریکا می‌خواهد مانع کمک‌رسانی مالی صنعت پتروشیمی به سپاه باشد. به‌گفته وزیر دارایی آمریکا، هدف این کشور محدود کردن منابع مالی شرکت‌های پتروشیمی است.

منوچین گفته است اقدام آمریکا هشداری است که کشورش شرکت‌هایی را در بخش پتروشیمی ایران و سایر بخش‌ها که به سپاه کمک مالی می‌کنند، هدف قرار خواهد داد.

صادرات محصولات پتروشیمی در کنار صادرات نفت، از مهم‌ترین منابع درآمدهای ارزی ایران محسوب می‌شوند که آمریکا پس از خروج از برجام آن‌ها را هدف قرار داده است.

این برای اولین بار نیست که آمریکا بخش پتروشیمی ایران را تحریم می‌کند. پیش از امضای توافق هسته‌ای، آمریکا هشت شرکت پتروشیمی ایران را که «در مالکیت یا در اختیار دولت» بودند را در فهرست تحریم‌های علیه این کشور قرار داده بود.

 

اکنون همه شواهد نشان می‌دهد که میان‌جی‌گری نخست وزیر ژاپن مانند وزیر خارجه آلمان و یا نماینده اتحادیه اروپا و غیره نتیجه‌ای نداده‌اند به این دلیل می‌توان گفت فعلا برای یک دوره دیگر پرونده مذاکره بسته شد و فراتر از آن، انفجار دو تانکر نفت‌کش در دریای عمان و فیلم‌هایی که نقش سپاه پاسداران حکومت اسلامی در این واقعه نشان داده شده اگر واقعیت داشته باشند احتمال شعله‌ور شدن یک جنگ خانمانسوز دیگر بر علیه مردم ایران زیاد شده است.

 

پیش از این نیز یک منبع دیپلماتیک به بی‌بی‌سی عربی گفته است که ظریف در سفر اخیرش به بغداد، از طریق عراق پیامی از جانب حکومت تهران به واشنگتن ارسال کرد؛ مبنی بر این‌که جمهوری اسلامی به آمریکا اجازه نمی‌دهد آن را اصطلاحا «قورباغه آب‌ پز» کند.

طبق ادعای این منبع، مفاد پیام ظریف هشدارآمیز بود. همین منبع در توصیف پیام ظریف گفت: حکومت ایران بین جنگ اقتصادی و جنگ نظامی تفاوتی قائل نمی‌شود و به آمریکا اجازه نمی‌دهد که روی حرارت کم آن را بپزد و بمیراند.

بی‌بی‌بی‌سی عربی در ادامه مدعی شد که عراقچی هم در سفر به کویت، عمان و قطر پیام مشابهی با خود برده است مبنی بر این‌که تسلیم، گزینه جمهوری اسلامی نیست و اعمال فشار به ایجاد تقابلی منجر خواهد شد که شاید هیچ‌کس آن را نمی‌خواهد.

استراتژی قورباغه آب‌ پز... وقتی قورباغه را داخل یک قابلمه پر از آب قرار می‌دهند، و آب آن را به تدریج داغ می‌کنند، قورباغه نمی‌تواند متوجه افزایش تدریجی حرارت شود. او آن‌قدر می‌نشیند تا بمیرد.

پس از حمله به دو نفت‌کش در دریای عمان، احتمال خطر جنگ در منطقه شدت یافته است و تنش‌ها به‌سرعت در حال افزایش است. این بار مقامات آمریکایی مدعی‌اند که فیلم کاملی از عملیات سپاه پاسداران بر علیه این نفت‌کش‌ها در دست دارند. آمریکایی‌ها پیش از این، ایران را مسئول حملاتی به کشتی‌های نفت‌کش در ماه گذشته معرفی کرده بودند.

مقصد این کشتی‌های نفت‌کش ژاپن بود و مورد حمله قرار گرفتند، آن‌هم در حالی‌که شینزوآبه نخست وزیر ژاپن در حال دیدار با خامنه‌ای رهبر حکومت اسلامی ایران بود.

در واقع، چه کسی مقصر اصلی است و چه کسی زمینه را برای این حملات ایجاد کرده است هنوز اثبات نشده است.

 

در حال حاضر حکومت‌هایی بر سرنوشت شهروندان جهان حاکمند که همگی مستقیم و غیرمستقیم جنگ‌طلب و خشونت‌طلب هستند. این حکومت‌ها، نه تنها کم‌ترین اهمیتی به زیست و زندگی شهروندان و طبیعت نمی‌دهند، بلکه در جهت نابودی انسان و محیط زیست می‌کوشند.

در چنین وضعیتی دانشمندانی چون انیشتین و فروید که برای صلح جهانی تلاش می‌کردند از جمله جنگ‌طلبان را مورد تجریه و تحلیل قر داده‌اند.

آلبرت انیشتین در سال 1932 ميلادی به توصيه آنری بونه، ریيس «انستيتوی بين‌المللی همکاری‌های معنوی» در پاريس که به او پيشنهاد تبادل نظر با دانشمندی سرشناس را داده بود، نامه‌ای به فرويد می‌نويسد. آينشتين با وجود آن‌که اعتقاد چندانی به روان‌شناسی نداشت، در نامه‌اش به فرويد از او می‌خواهد تا مسئله ممانعت از جنگ را از منظر روانش‌ناسی بررسی کند.

انیشتین در جايگاه دانشمند علوم طبيعی در جست‌وجوی راه‌حل عملی پيش‌گيری از وقوع جنگ است.

انیشتین نامه خود به فرويد، تاريخ 30 ژوييه سال 1932 ميلادی را دارد، با اين پرسش آغاز می‌کند: «آيا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشريت وجود دارد؟»

فروید بر اين باور است که معقول‌ترین، تیزبین‌ترین و زیرک‌ترین انسان‌ها، تحت شرایطی، بَرده و مقهور احساسات و غرایز خود می‌شوند. او سهولت بسیج مشتاقانه انسان‌ها برای شرکت در جنگ را در وجود غریزه تخریب می‌داند و امیدی به‌محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسان‌ها ندارد.

فرويد در نامه‌اش از بررسی نسبت «حقوق» با «زور» آغاز می‌کند. او بر اين باور است که تضاد منافع میان انسان‌ها در اساس با توسل به زور خاتمه پیدا می‌‌کند. این اصل در دنیای حیوانات نیز که انسان نباید خود را از آن جدا بداند، مصداق دارد.

در آغاز و در زمانی که انسان‌ها به صورت گَله زندگی می‌کردند، زور بازو تعیین می‌کرد چه چیزی به چه کسی تعلق دارد و در پیش‌برد کارها از اراده و خواست چه کسی باید پیروی کرد. قدرت بازو به زودی جای خود را به استفاده از ابزار تولید داد. پیروزی از آنِ کسی بود که بهترین اسلحه‌ها را در اختیار داشت و یا به بهترین وجه از آن‌ها می‌توانست استفاده کند. با پیدایش اسلحه، برتری فکری جای زور بازو را گرفت.

هدف اصلی جنگ این بود که طرف مقابل با خساراتی که به او وارد می‌شود و با از بین بردن نیروی او، مجبور به چشم‌پوشی از خواست‌ها و دعوی‌های خود شود. این امر زمانی کاملا به نتیجه می‌رسید که پیروزی نهايی بر رقيب و به‌عبارتی، نابودی و کشتن دشمن امکان‌پذیر می‌بود.

فروید معتقد است که منشاء پیدایش حاکمیتِ قدرت‌های بزرگ، زور صرف یا نیروی متکی به دانش آن‌هاست و امروز هم با وجود تغییر و تکامل شیوه‌های حکومتی، باز تنها راه رسیدن به حق، زور است. البته این بار نیز زور با همان هدف و ابزار عمل می‌کند و خود را در مقابل کسانی که به مقاومت برخاسته‌اند، باز می‌یابد؛ تنها با این تفاوت که این بار زور شکل فردی ندارد، بلکه قدرتی اجتماعی است.

فرويد معتقد به وجود غرايز گوناگون در انسان‌هاست و آن‌ها را کلا به دو گونه تقسيم می‌کند: یکی غریزه عشق که خواهان صیانت و وحدت است و از سوی ديگر، در درون هر انسانی «غریزه پرخاشگری» یا «غریزه تخریب» نيز فعال است که خواهان انهدام و کشتار است و به‌درستی نام «غريزه مرگ» به آن داده‌اند.

بنابراين رفتار انسان‌ها دارای پیچیدگی مختص به خود است؛ زيرا به ندرت رفتاری را می‌توان یافت که تنها از یک غریزه متاثر شده باشد. به باور فرويد هر کنش و رفتار به گونه‌ای خودانگیخته، آمیزه‌ای از غریزه عشق و تخریب است. انگیزه‌های بسیاری باید هم‌زمان با هم تلاقی کنند و بر هم تاثیر گذارند تا کنش و رفتار انسان امکان‌پذیر گردد.

از اين‌رو، زمانی که انسان‌ها به جنگ فراخوانده می‌شوند، انگیزه‌های درونی مختلفی پاسخ‌گوی توافق آن‌ها با جنگ است، انگیزه‌های نیک و بد، انگیزه‌هایی که با صدای بلند بازگو می‌شوند و انگیزه‌هایی که با سکوت برگزار می‌شوند. ولی بی‌تردید میل به تعرض و تخریب جزو آن‌هاست.

فرويد در نامه‌اش به اينيشين، اين پرسش را مطرح می‌کند که اصولا چرا ما در مقابل جنگ چنین سخت برآشفته می‌شویم؟ شما و من و بسیاری دیگر؟ چرا ما به جنگ نیز چون دیگر مصائب آزاردهنده زندگی تن در نمی‌دهیم؟ چرا جنگ را امری طبیعی در نظر نمی‌گيريم که علل زیست شناختی دارد و تجربه به ما نشان داده که عملاً اجتناب‌ناپذیر است؟

او خود در پاسخ این پرسش می‌گويد: چون هر انسانی حق حیات دارد؛ چون جنگ، زندگی سرشار از امید انسان‌ها را تباه می‌کند؛ چون با اسارت کشیدن انسان‌ها، آنان را خوار و خفیف می‌سازد و راهی اردوگاه‌های مرگ می‌کند؛ چون بر خلاف انسان، او را به کشتار همنوعانش وامی‌دارد؛ چون ارزش‌های مادی گرانبهایی که حاصل تلاش و کوشش و کار انسان‌هاست، ویران و نابود می‌کند.

افزون بر این‌ها، چون جنگ به شکل کنونی‌اش دیگر امکان تحقق آرمان قهرمانانه گذشته را دربرندارد و در جنگ‌های آتی به‌خاطر تکامل جنگ افزارهای مدرن، نابودی کامل یکی از طرفین و شاید هر دو طرف درگیر را درپی خواهد داشت.

فرويد تاکيد می‌کند که فرايند رشد فرهنگی علت اصلی برآشفتن ما از جنگ است. نگرش روانی که فرایند تکامل فرهنگی به ما تحمیل کرده است، شدیدا در تضاد با جنگ قرار دارد. از این‌رو در مقابل جنگ برآشفته می‌شویم و قادر به تحمل آن نیستیم. این تنها مخالفتی عاطفی و واکنشی عقلانی نیست، بلکه برآشفتن صلح‌طلبان، یک نابردباری ذاتی است؛ گویی حساسیتی بنیادی‌ست در شدیدترین حالت آن. در واقع چنین می‌نماید که تحقیری که جنگ بر زیباشناسی روا می‌دارد، چندان کم‌تر از وحشی‌گری‌هایش مایه بیزاری و مخالف صلح‌طلبان با آن نیست.

فرويد اين «حساسيت بنيادی» را برخاسته از فرایندِ رشد و تکامل فرهنگی می‌داند که از زمان‌های بسیار دور ادامه دارد. او معتقد است، ما در واقع همه چیزمان را مدیون همین تکامل فرهنگی هستیم که بسياری نام «تمدن» بر آن می‌نهند. از آن‌چه بهره برده‌ایم و از هر آن‌چه رنج می‌بریم برخاسته از همين فرایند تکامل فرهنگی‌ست، تکاملی که علل و آغازش ناروشن، انجامش نامعلوم و برخی از ویژگی‌هایش به‌سادگی آشکار است.

از ویژگی‌های روان‌شناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت بیش‌تری برخوردارند: یکی قدرت‌یابی خِرد که بر زندگی غریزی چيره شده است؛ و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدها و عواقب خطرناکش.

فرويد در پايان نامه‌اش اين پرسش را پيش می‌کشد که تا کی باید در انتظار نشست تا دیگران نیز صلح‌طلب شوند؟ پاسخ فرويد چنين است: «نمی‌دانم؛ اما شاید خیال‌بافی نباشد اگر به تاثیر دو عاملی امید ببندیم که در آینده‌ای نه چندان دور به جنگ و جنگ‌طلبی خاتمه خواهند داد: یکی نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از جنگ آتی. نمی‌توان حدس زد که این راه از چه پیچ و خم‌هایی خواهد گذشت. اما به جرئت می‌توان گفت: هرآن‌چه رشد و تکامل فرهنگی را تقویت و تسریع کند، بی‌گمان کاربردی مثبت علیه جنگ خواهد داشت.»

زيگموند فرويد در ماه‌های مارس و آوریل سال 1915 میلادی، درست شش ماه پس از آغاز جنگ جهانی اول، در دو مقاله با عناوین «سرخوردگی از جنگ» و «رابطه ما با مرگ»، به تبيين نظر خود درباره پدیده جنگ و مرگ پرداخت.

فرويد نظريه روان‌شناختی خود پیرامون جنگ را در اين دو مقاله نسبتا طولانی و تحلیلی طرح کرده است. بعدها اين مقاله‌ها در مجموعه آثار او زیر عنوان «مباحثی روزآمد درباره جنگ و مرگ» انتشار يافتند.

بی‌گمان در حال حاضر نیز بررسی فروید از نسبت زور و حقوق و استدلال‌های او در این زمینه، هنوز هم به قوت خود باقی است. به‌ویژه وقتی می‌بينيم که در قرن گذشته، با وجود دو جنگ جهانی، هنوز جنگ‌های کوچک و بزرگ در گوشه و کنار جهان در جریان است و ما شاهد ناتوانی نهادهایی هم‌چون سازمان ملل و دولت‌های کوچک و بزرگ و هر بار «زور» بر «حقوق جهان‌شمول بین‌الملل» هستیم.

 

آلبرت انیشتین آلمانی، فیزیک‌دان نظری و واضع نظریه «نسبیت»، جایزه نوبل فیزیک را در سال 1921 برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. او به دلیل تاثیرات چشم‌گیرش، به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیزیک‌دانانی شناخته می‌شود که به این جهان پا گذاشته‌اند. در فرهنگ عامه، نام «انیشتین» مترادف هوش زیاد و نابغه قرار داده شده ‌است.

انیشتین، یک سال قبل از مرگش به دوست قدیمی‌اش لینوس پاولینگ نوشت: «من یک اشتباه بزرگ در زندگی مرتکب شدم. وقتی نامه‌ای را که ساخت بمب اتمی را به روزولت توصیه می‌کرد امضاء کردم. اما یک دلیل برای این کار وجود داشت؛ خطر ساخت این بمب توسط نازی‌ها...»

او پس از پایان جنگ جهانی دوم برای خلع سلاح هسته‌ای و تشکیل یک دولت جهانی مبارزه کرد، کما این‌که معروف‌ترین نقل قول از او در این زمینه چنین است: «من نمی‌دانم جنگ جهانی سوم چگونه به وقوع خواهد پیوست، اما می‌دانم که مردم در جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ به جنگ هم می‌روند!»

در دوره مک‌کارتی که مخالفت با کمونیسم در آمریکا شدید شده بود انیشتین در مورد دولت جهانی مطلب می‌نوشت. در سال 1949، او در مقاله‌ای در ریویو ماهانه در مورد تشویق به سوسیالیسم نوشت. او در این مقاله از کاپیتالیسم انتقاد کرد و آن را سرمنشا مسائل منفی دانست. اینشتین به‌همراه آلبرت شویتزر و برتراند راسل تلاش کرد که جلوی آزمایش‌های اتمی و بمب‌های اتمی را بگیرد. چند روز قبل از مرگش، او نامه راسل- انیشتین را نوشت که به کنفرانس پوگواش در مورد علم و مسائل دنیا منجر شد.

انیشتین عضو گروه‌های حقوق اجتماعی نظیر NAACP بود. انیشتین طرفدار سوسیالیسم بود و از کاپیتالیسم بیزار بود.

 

در چنین شرایطی، بحران‌های عدید‌ه‌ای سراسر جامعه ایران را فراگرفته است؛ در حالی که سرکوب و سانسور، فقر و فلاکت در ایران غوغا می‌کند؛ در حالی که شبح جنگ نیز بر بالای سر جامعه ایران به پرواز درآمده است با این وجود، سران و مقامات و ارگان‌های حکومت اسلامی، هم‌چنان بر طبل جنگ می‌کوبند و از سوی دیگر سانسور و سرکوب را در داخل کشور تشدید کرده‌اند.

هر روز خبرهایی درباره وضعیت ناگوار از جامعه ایران به خصوص وضع زندانیان در زندان‌ها، شکنجه و اعدام آن‌ها، منتشر می‌شود.

علیرضا شیرمحمد‌علی، زندانی سیاسی در زندان بزرگ تهران معروف به زندان فشافویه، به‌دست دو زندانی بزهکار کشته شد. این قتل در حالی رخ داد که او از تاریخ 23 اسفند 1397 در اعتراض به اجرا نشدن اصل تفکیک جرایم، شرایط نامناسب نگه‌داری در این زندان و مخالفت با طرح درخواست انتقالش به زندان اوین، دست به اعتصاب غذا زده بود.

شیرمحمد‌علی روز سه‌شنبه 27 فروردین پس از 34 روز، با وعده مساعد مسئولان به اعتصاب غذایش پایان داده بود.

قوه قضاییه و مسئولان زندان‌های کشور، گاهی زندانیان سیاسی را به بند لات‌ها و قاچاقچیان و بزهکاران منتقل می‌کنند تا از این طریق آن‌ها را در معرض خطرات مختلف از جمله مرگ قرار دهند. چندی پیش نیز سهیل عربی زندانی سیاسی از چنین تله مرگی جان سالم بدر برده بود.

سهیل عربی، از سال 1392 در حال گذراندان حکم هفت سال زندان خود در زندان تهران بزرگ‌(فشافویه) است مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفته و از دسترسی به امکانات پزشکی محروم است.

روز جمعه 20 اردیبهشت، خبری منتشر شد که سهیل عربی از چند زندانی غیرسیاسی که از سوی نگهبانان زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفته بودند دفاع کرده بود اما همین مسئله باعث شد خود او نیز مورد ضرب و شتم قرار بگیرد و از ناحیه بیضه چپ دچار آسیب دیدگی جدی شود به شکلی که باید به‌طور اورژانسی مورد عمل جراحی قرار بگیرد. بنا بر گزارشات روز دوشنبه 9 اردیبهشت، این فعال مدنی بدون هماهنگی به بیمارستان فیروزآبادی تهران اعزام شد و به‌دلیل نبود تخت خالی به زندان بازگردانده شده است.

سهیل عربی، عکاس، وبلاگ‌نویس و فعال سیاسی با تمایلات آنارشیستی در آذرماه سال 92 توسط سپاه پاسداران بازداشت و به اتهام «سب‌النبی و توهین به مقدسات» به اعدام محکوم شد اما در تیر ماه 1394 یکی از شعبات دیوان عالی کشور حکم اعدام او را نقض کرد. او پس از اعاده دادرسی و نقض حکم، به 7 سال و نیم حبس محکوم شد اما مجددا در مهرماه امسال به غیر از محکومیت قبلی‌اش با حکم شعبه 26 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی احمدزاده رییس این شعبه، به 3 سال حبس تعزیری، تبعید و اقامت اجباری در برازجان محکوم شد.

 

به گزارش خبرگزاری هرانا، روز چهارشنبه 22 خرداد ماه 98، امیر امیرقلی، ساناز اله یاری، امیرحسین محمدی‌فر و اسماعیل بخشی به صورت جداگانه جهت ابلاغ کیفرخواست به دادگاه انقلاب تهران منتقل شده و به زندان اوین بازگردانده شدند.

منابع نزدیک به این زندانیان، هم‌چنین به هرانا گفتند «علی‌رغم صدور قرار وثیقه توسط بازپرس در ارتباط با متهمین بازداشتی این پرونده، سرپرست دادسرای اوین، ناصری، از قبول وثیقه و آزادی موقت این افراد جلوگیری کرده است.»

لازم به یادآوری است در تاریخ 22 اردیبهشت ماه سپیده قلیان، اسماعیل بخشی، امیر امیرقلی، ساناز اله یاری و امیرحسین محمدی فر در شعبه 7 بازپرسی جهت تفهیم اتهامات جدید و آخرین دفاع در دادسرای اوین حاضر شده بودند.

پس از آن نیز در تاریخ 25 اردیبهشت ماه عسل محمدی و علی نجاتی نیز به همین شعبه احضار شده و در جلسه دفاع آخر بازپرسی مورد تفهیم اتهامات جدید نیز قرار گرفتند.

اسماعیل بخشی نماینده جوان و جسور کارگران شرکت هفت‌تپه و سپیده قلیان فعال مدنی و حامی کارگران هفت‌تپه که هم اکنون در زندان اوین و قرچک ورامین نگه‌داری می‌شوند در تاریخ 30 دی ماه 97، توسط نیروهای امنیتی بازداشت و پس از مدتی به زندان‌های شیبان و سپیدار اهواز منقل شده بودند. بازداشت اسماعیل بخشی و سپیده قلیان در حالی صورت گرفته بود که تلویزیون ایران شب 29 دی ماه در فیلمی با عنوان «طراحی سوخته» اعترافاتی از اسماعیل بخشی، سپیده قلیان و علی نجاتی، عضو هیات مدیره سندیکای کارگران نیشکر هفت‌تپه که در جریان بازداشت و بازجویی پیشین آن‌ها ضبط شده بود را نمایش داد که در آن گفته بودند با «گروه‌های مارکسیستی و برانداز در خارج از ایران» ارتباط دارند.

امیر امیرقلی عضو هیئت تحریریه نشریه گام نیز در رابطه با اعتراضات کارگران هفت تپه، در تاریخ 26 دی‌ماه 97 در شهر بابلسر و توسط نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت و به بند 209 زندان اوین در تهران منتقل شده بود. وی در تاریخ 29 بهمن ماه سال گذشته به اداره اطلاعات اهواز و سپس به بند قرنطینه زندان شیبان اهواز  منتقل شده بود. وی هم اکنون در بند ۴ زندان اوین به سر می برد.

از سوی دیگر ساناز اله یاری به‌همراه همسرش امیرحسین محمدی فر در تاریخ 19 دی ماه 97، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده و با وجود گذشت بیش از 5 ماه کماکان در زندان اوین نگه‌داری می‌شوند. در اردیبهشت ماه سال جاری امیرحسین محمدی‌فر از بازداشتگاه اداره اطلاعات موسوم به بند 209 زندان اوین به بند 4 و ساناز اله یاری به بند زنان زندان اوین منتقل شدند. بازداشت ساناز اله یاری در حالی ادامه دارد که شرایط جسمی او به دلیل ابتلا به بیماری نامشخصی که باعث کاهش وزن، ضعف جسمی و لرزش شدید اندام‌ها شده است نگران‌کننده است. وی هم‌چنین در دستگاه گوارشی نیز دچار مشکل جدی شده و از درد شدید معده رنج می برد.

عسل محمدی و علی نجاتی دیگر متهمان این پرونده هستند که هم اکنون با قید وثیقه آزادند.

سپیده قلیان در پی انتقالش به زندان قرچک ورامین که به‌منظور آزار و شکنجه بیش‌تر او صورت گرفته  منتشر شد که در نامه‌ای چنین تاکید کرده ست: «… من هنوز ایستاده‌ام. …عاملان و حافظان وضع موجود نمی‌دانند تا وقتی که شکاف‌های عمیق اقتصادی و اجتماعی در پیکر این جامعه باشد صدای اعتراض خاموش نخواهد شد و با برخوردهای سبعانه‌ با معترضان نتیجه‌ای عایدشان نمی‌شود. من با تمام ستمی که در حق‌ام روا داشته‌اید همچنان ایستاده‌ام و روزها که بیشتر سپری می‌شود بیشتر بر حقانیت صدا و اعتراض‌ام باور پیدا می‌کنم. مقاومت من در پیوند با مقاومت همه‌ی کسانی‌ست که هجمه‌ی تهدید و فشار خم به قامت استوارشان نینداخته و نخواهد انداخت. من ایستاده‌ام، چرا که بحران اقتصادی و اجتماعی عمیقی که من را به اعتراض واداشت، هنوز وجود دارد و نه تنها رفع نشده، که تشدید نیز شده است.»

 

جلسه دادگاه رسیدگی به اتهامات آتنا دائمی، کنشگر مدنی محبوس در زندان اوین و گلرخ ابراهیمی ایرایی، زندانی سیاسی سابق به تاریخ 28 خردادماه موکول شد. کیفرخواست پرونده جدید این افراد در تاریخ 7 و 8 خردادماه به صورت جداگانه و پس از حضور در شعبه 26 دادگاه انقلاب تهران به ایشان ابلاغ شد. آتنا دائمی هم اکنون در زندان اوین در حال تحمل حبس است و گلرخ ایرایی در فروردین سال جاری با پایان دوران محکومیت و با تودیع قرار از بابت این پرونده، از زندان آزاد شده است.

 

 زینب جلالیـان بیش از 10 سال است که از مرخصی محروم است. او در سال 1386، بازداشت و به اعدام محکوم شد. حکم اعدام او در دادگاه تجدیدنظر و دیوان عالی کشور تایید شد؛ اما پس از پی‌گیری‌های وکلای او، حکم زینب جلالیان با یک درجه تخفیف، به حبس‌ابد تقلیل یافت.

 

به‌گزارش خبرگزاری هرانا، روز یک‌شنبه 19 خردادماه 98، یک زندانی متهم به قتل در زندان گرگان اعدام شد.

هویت این زندانی «هاشم امیری، 47 ساله، متاهل و دارای 3 فرزند» توسط هرانا احراز شده است.

به‌گفته یک منبع مطلع «هاشم امیری که از سال 94 در زندان گرگان در حال تحمل حبس بوده، پیش‌تر در یک مرکز خرید در گرگان شاغل بوده و در پی درگیری با مغازه‌دار دیگری با وارد کردن ضربه به وسیله یک میله آهنی به‌سر وی باعث مرگ او شده و نهایتا به اعدام محکوم شده است.»

هم‌چنین در گزارشی دیگر امروز چهارشنبه 22 خردادماه 98، سه زندانی محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر کرج  اعدام شدند.

هویت دو تن از این افراد «امیر طهماسبی، با اتهامات افساد فی‌الارض و تجاوز به عنف و صمد بسیده، با اتهام قتل» احراز شده و هویت فرد سوم اعدام شده در این زندان کماکان توسط هرانا در حال بررسی است.

اعدام این افراد تا لحظه تنظیم این خبر از سوی رسانه‌های داخل ایران اعلام نشده است.

بر اساس گزارش هرانان، بیش از 72 درصد اعدام های صورت گرفته در ایران توسط دولت یا نهاد قضایی اطلاع‌رسانی نمی‌شوند که اصطلاحا آن را اعدام «مخفیانه» می‌خوانند.

دولت روحانی، حتی شادی در مدارس را ممنوع کرده است.‌‌(روز چهارشنبه 22 خرداد، فهیمه طباطبایی خبرنگار روزنامه همشهری‌(نشریه شهرداری تهران) نوشت: چگونه دولت روحانی، هر نوع موسیقی در مدارس را ممنوع کرد!؟)

این روزنامه نوشت: وزیر سابق آموزش و پرورش در آخرین روزهایی که سکان هدایت این وزارت خانه را برعهده داشته، بخشنامه‌ محرمانه‌ای را به مدارس ارسال و پخش هرگونه موسیقی را در مدارس ممنوع کرده است. در این بخشنامه تاکید شده مدیری که از این دستور سرباز زند، متخلف خواهد بود. مدیر یکی از مدارس به خبرنگار همشهری گفته مدتی است به دلیل پخش یک آهنگ مجاز از سوی وزارت ارشاد مجوز دارد و در کتاب‌فروشی‌ها به‌فروش می‌رسد، اداره تخلفات آموزش و پرورش وی را احضار و توبیخ کرده است. در این گزارش، با چندتن دیگر از مدیران مدارس نیز صحبت شده و آن‌ها نیز از فشارهایی که وجود دارد پرده برداشته است. گزارش مذكور را كه با تیتر «توبیخ شادی در مدارس» منتشر شده است.

 

در  ویدئویی که در یوتیوپ منتشر شده است صحنه‌ای دردناک از میدان شوش تهران را مشاهده می‌کنید که معتادان به آن پناه برده‌اند و هم‌چنین تجمع بزرگی از کسانی که برای داد و ستد مواد مخدر در آن محل جمع شده‌اند نشان داده می‌شود. متاسفانه چنان‌که در فیلم مشاهده می‌شود این محل هم به یکی از اماکنی که در آن‌ها فقر بیداد می‌کند و در آن‌ها تهیه مواد مخدر بسیار آسان‌تر از تهیه غذاست، تبدیل شده است.

البته علت اصلی رو آوردن جوانان و مردم به مواد  مخدر چیزی چز فقر نیست که می‌توان از زیر مجموعه آن که بیکاری و عدم امنیت شغلی سرکوب و فشارهای اجتماعی بر مردم هستند نام برد که البته هر کدام از آن‌ها در ایران بیداد می‌کند. اما این‌ها علتهای سطحی هستند که وقتی که به ریشه آن‌ها را دنبال می‌کنیم به شالوده اصلی که همانا سیستم حکومتی تبه‌کار، مافیایی، فاسد و بر باد دهنده همه دار و ندار و صنعت و کشاورزی و معادن ایران و هم‌چنین نابود کننده تمام مناسبات اجتماعی و کرامت انسانی مردم ایران است، می‌رسیم.

 

قوانین کار در ایران، کودکان زیر 15 سال را در شمار کودکان کار رده‌بندی نکرده است. کودکان کار در ایران، بیش از 5 درصد کارهای ساختمانی را انجام می‌دهند که سخت‌ترین کارهاست.

از عوامل گسترش پدیده کودکان کار در ایران فقر، بدسرپرستی، حاشیه‌نشینی و پایین بودن سطح تحصیلات عنوان شده است؛ اما به عامل اصلی آن، یعنی حکومت اسلامی که بزرگ‌ترین کارفرما و سرمایه‌دار کشور نیز محسوب می‌شود، اشاره‌ای نمی‌شود.

حضور کودکان کار با دستمزد پایین در محیط‌های تولیدی برای صاحبان سرمایه دولتی و خصوصی بسیار سودآور است؛ به همین سبب نهادهای دولتی در ایران که رشته امور در دست آن‌هاست، اهمیتی به وضعیت کودکان کار و خیابان‌ها نمی‌دهند.

مدیرعامل یک انجمن حمایت از حقوق کودکان اعلام کرده 14هزار زباله گرد در پایتخت وجود دارد که یک سوم آن‌ها کودکان هستند.

متاسفانه کم نیستند کودکان کار ایرانی که در محیط‌های کنترل نشده کاری و در حواشی شهرها مورد بدرفتاری جسمی و جنسی قرار می‌گیرند.

پدیده دل‌خراش کودکان کار در ایران نتیجه سیاست‌های اقتصادی حکومت اسلامی و همزاد فقر است. فاصله فاحش حداقل دستمزد با سبد معیشت خانوار و بیکاری سبب می‌شود تا خانواده‌های این کودکان به دلیل عجز و ناتوانی در تامین معیشت مجبور باشند تا کودکان‌شان را به دل خطر خیابان‌ها بسپارند.

به‌گفته‌ هادی شریعتی، فعال حقوق کودکان مشکلات اقتصادی یک خشونت اقتصادی را به‌صورت سیستماتیک به جامعه تزریق می‌کند. اولین قربانیان این خشونت، کودکان این خانواده‌ها هستند که در شرایط اضطراری و اجباری مجبور به ترک تحصیل و در نهایت جذب در بازار کار می‌شوند.

این فعال حقوق کودک می‌افزاید که آمار 19 میلیونی حاشیه‌نشینان، وجود سه هزار منطقه حاشیه‌نشین در کشور و روند رو به افزایش ورود کودکان به مشاغلی هم‌چون زباله‌گردی و کولبری، همه و همه نشان‌دهنده آن است که  فقر به شکلی دردناک، در حال گسترش و قربانی گرفتن است. بحران اقتصادی و کاهش سطح معیشتی طبقات فرودست، حتی خردسالان را نیز به بازار کار کشانده است.

زنان در ایران، به طور سیستماتیک سرکوب می‌شوند. قوانین ایران نابرابری زن و مرد در تمامی عرصه‌ها را بیان کرده‌اند، زنان در هیچ مقام بالای حکومتی، از رهبری گرفته تا ریاست جمهوری، قوه قضاییه، مقامات لشکری و… قرار نمی‌گیرند. به‌عنوان نمونه، ماده‌ اصل سوم قانون اساسی ایران به شکلی واضح از نابرابری زن و مرد در دادرسی سخن می‌گوید‌ و‌ حق به مردها داده می‌شود. مادە 1043 قانون مدنی «نکاح دختر باکره اگر چە بە سن بلوغ رسیدە باشد موقوف بە اجازه پدر یا جد پدری اوست»، بعد از ازدواج حق ادامه تحـصیل برای زن بە محض ازدواج در اختیار شوهر قرار می‌گیرد. مادە 133 و مادە 1108 قانون مدنی، حق برتری مرد نسبت به زن را اعلام کرده و می‌گوید: مرد می‌تواند زن را از هر عمل غیرضروری و عملی کە تکلیف شرعی او نیست و با استمتاعات متعارف او منافات دارد منع نماید، مانند خروج از خانە، ادامه تحصیل، حق کار کردن، حق شاغل شدن و… حق طلاق، کفالت و تصمیم‌گیری همواره به‌عهده مرد بوده و زنان هیچ حقی بر خود ندارند. این بی‌عدالتی‌ و‌ نابرابری را می‌توان در مالکیت، ارث و قصاص و دیگر موارد نیز مشاهده کرد.

سیاست‌های سرکوبگرانه و زن‌ستیز حکومت اسلامی، باعث شده است که خودکشی و یا کشتن زنان روزبه‌روز افزایش ‌یافته و متاسفانه روزانه شاهد خودکشی و یا کشته شدن زنان باشیم.»

 

روزی نیست که روزنامه‌نگاری، نویسنده‌ای، هنرمندی، فعال سیاسی، فعال کارگری، زنان، دانشجویی، زیست محیطی، حقوق‌دان و غیره مورد تهدید و بازجویی قرار نگیرد.

به این ترتیب، آن‌چه که در بالا بدان‌ها به‌عنوان نمونه اشاره کردیم زندان‌های حکومت اسلامی ایران، پر از زندانیان سیاسی و اجتماعی است؛ فقر و فلاکت اقتصادی و سانسور و اختناق نیز نفس‌گیر شده است. بنابراین اکثریت مردم ایران از شرایطی و از هر فرصتی در جهت سرنگونی کلیت این حکومت جانی استفاده می‌کنند و هرگز مرعوب تهدیدهای این حکومت ادم‌کش نمی‌شوند.

 

در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد، آن‌چه که به‌گفته کارشناسان نظامی مسلم است حمله به دو نفت‌کش‌ در حال تردد و پیش‌تر حمله به کشتی‌ها لنگرگاه فجیره، یک کار حرفه‌ای و حساب شده از منظر نظامی است و بدون «عامل دولتی» امکان‌پذیر نبودند. به‌همین دلیل و به دلایل متعدد دیگری هم‌چون حضور نیروهای حکومت اسلامی در جنگ داخلی سوریه برای دفاع از حکومت بشار اسد، کمک به حزب‌الله لبنان، حوثی‌های یمن، حماس فلسطین، قاچاق مواد مخدر، اسلحه و...، این حکومت در مظان اتهام قرار گرفته است. هم‌چنین تاکنون بارها مقامات نظامی و سیاسی حکومت اسلامی اعلام کرده‌اند که در صورت لزوم تنگه هرمز را خواهند بست و اجازه نخواهند داد کشتی‌های نفت‌کش از این تنگه عبور کنند.

در هر صورت شدت گرفتن تنش فعلی، چه حکومت اسلامی ایران مسبب این حملات باشد و چه نباشد، می‌تواند خواسته یا نخواسته به جنگ منتهی گردد که برای ایران و منطقه فاجعه‌بار و خانمانسوز خواهد بود.

هم‌چنین آمریکا تا این اواخر، در اعمال سیاست فشار «حداکثری» بر حکومت اسلامی ایران،  تنها بود و هم‌پیمانان سنتی غربی این کشور چندان با سیاست ترامپ علیه ایران موافق نبودند. اما ادامه حملات به نفت‌کش‌ها و شواهدی محکمه‌پسندی که آمریکا بتواند ارائه کند که حکومت اسلامی ایران در آن‌ها دست داشته، طبیعتا موضع دولت‌های اتحادیه اروپا و غیراروپایی هم به آمریکا نزدیک‌ می‌شود و این امر می‌تواند دست آمریکا را در سیاست‌های بعدی در رابطه با ایران، مثلا تشدید تحریم‌ها و یا حتی درگیری نظامی  بازتر کند.

به ادعای ترامپ رییس جمهوری آمریکا، تصاویر نشان می‌دهند که ایران عامل انفجار تانکرهای نفتی بوده است. پیش از ترامپ، وزیر امور خارجه آمریکا این اتهام را مطرح کرده بود. حکومت اسلامی ایران، آن را رد می‌کند.

دونالد ترامپ امروز جمعه 14 ژوئن، در گفت‌وگو با شبکه تلویزیونی «فاکس نیوز» گفت که تنگه هرمز در پی حمله به دو تانکر نفتی بسته نمی‌شود و اگر بسته شود هم برای مدت طولانی مسدود نخواهد ماند.

او بار دیگر تصریح کرد که حکومت اسلامی نخواهد توانست به تسلیحات هسته‌ای دست یابد. او در پاسخ به پرسشی درباره چگونگی «متوقف‌کردن ایران» گفت: «در آینده خواهیم دید.»

در نهایت اکثریت شهروندان ایران و منطقه، مخالف جنگ هستند. در عین حال کشمکش بین حکومت اسلامی ایران و رقبایش هم‌چون آمریکا، اسرائیل، عربستان و...، نفعی برای مردم ایران ندارد و نه دوستی حکومت اسلامی با چین و روسیه و اتحادیه اروپا. آن‌چه که اکنون بیش از هر زمان دیگری به مشغله روزمره و دامی جنش‌های سیاسی - اجتماعی ایران و در راس همه جنبش کارگری، در حال حائز اهمیت است آزادی کارگران زندانی و همه زندانیان سیاسی، افزایش دستمزدهای متناسب با تورم و گرانی واقعی، آزادی تشکل و اندیشه و نهایتا تلاش برای سرنگونی حکومت سالامی و برپایی جامعه‌ای آزاد، برابری، عادلانه بدون سانسور و اختناق، بدون زندان و شکنجه و اعدام، بدون تبعیض و استثمار است!

 

جمعه بیست و چهارم خرداد 1398 – چهاردهم ژوئن 2019

دو مطلب

تسلیح طبقاتی، تحت رهبری حزب انقلابی کمونیستی - انقلاب مسلحانه پرولتری کمونیسنتی - پیروزی و رهایی!

دُمل چرکین نفرت و بیزاری ، کینه انباشته شده از تحقیر و توهین سالیان دراز، از بازداشت و تجاوز و به آتش کشیدن جنازه تجاوز شده، اعدام و تیرباران و در خواب خفه کردنها سر باز کرده است. از یکطرف امام جمعه ها را به قتل می رسانند و از طرف دیگر با مأموران گشت ارشاد این رفتار که سزایشان است، می نمایند. درست 1356 و 57 را به یادم می آورد که دیگر ساواکی ها و جانیان شاه بودند که از ما فرار می کردند. من خودم چندین نفر از آنان را دنبال کرده ام . اما، برای پیروزی بر دولت وحشی سرمایه، دولتی که مذهب توده های ناآگاه را در دست گرفته است، این عملیات گرچه لازم و ضروریند، زیرا که ترس و حشت، توهم و بی باوری به خود را در توده های کارگر و زحمتکش درهم می شکند و آنها را قانع می کند که خفت و خواری بس است و می توان حمله را با ضد حمله جواب داد و خدایی هم موجود نیست، زیرا که اگر موجود بود باید که به یاری مرتجعین می شتافت، کافی نیستند، بلکه عمل دسته جمعی طبقاتی - انقلابی - مسلحانه - قیام مسلحانه توده ای را لازم دارد که بدان جنگ طبقاتی می گویند که این اعمال انقلابی و ناترسانه می تواند، سرآغاز آن حمله واقعی توده ای طبقاتی باشند که باید توسط حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیستی رهبری گردد تا به پیروزی بر دولت وحشی سرمایه داران زالو صفت و خُرد و داغان کردن آن بی انجامد. بنا براین روی به کارگران آگاه باید گفت : رفقا، کارگران، سازمان سازمان باز هم سازمان، سازمان انقلابی مسلحانه کمونیستی و آنگاه شهامت، نه ترسی و باز هم شهامت و دست به سلاح بردن دسته جمعی طبقاتی! راه رهایی از این مسیر می گذرد!                                                                     https://www.facebook.com/khalifeh.shahrivar/vid
eos/3150019178373893/UzpfSTE1Mjg0MjAzMjA6MTAyMTg4MzUzNDc1ODQ1OTE/
  /

کارگر جامعه برای رهایی به تحزب یافتن، مسلح شدن و برخاستن تو نیاز مند.


باید انقلاب سرخ کارگران زن و مرد بر پا کرد، باید دولت سرمایه داران را داعان کرد، تا دیگری مادری داغ دیده نشود!


https://www.facebook.com/khalifeh.shahrivar/videos/3150025505039927/


[


« بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.


بدون در هم شکستن دولت های کنونی، بدون مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است. کارگر و کسی که ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است.


صفحه اول:


به کارگران!


کارگران، بر خیزید


کارگران، بر خیزید


کارگران، از کارگاه به کارخانه


از شهر به شهرستان


از کشور به منطقه


از منطقه به قاره


از قاره به سراسر جهان


متحد شوید، سازمان یابید


چون یک مشت شوید


آری، سازمان یابید 


مسلح شوید


بدانید که رهائی در اتحاد شما ست


رهائی در جنگ طبقاتی پیروزمند فردای شماست


به طبقات دیگر،


این زالوهائی که از مکیدن خون ما زنده اند


از خدایان و ادیانشان


از قهرمانان ملی شان ببُریم


بی باور شویم


به همه چیز که هست


تا باور بخود و نیروی خویش آوریم.


کارگران بدانید که شما


باید مرزهای پوسیده


مرزهای خونین از خون ما


مرزهای دین و ملت و جنسیت


مرزهای ابا و اجدادی را


به همراه


مالکیت خصوصی برابزار تولید


مالکیت سرمایه بر جانمان


دولت و دستگاه سرکوبش 


و هرآن چه


که قوانین موجود را ابدی می کند


در هم شکنیم


که جدائی ما ،


مرز بین ما،


مرگ ماست!


که خدا و میهن


افیون ما و سنگر آنهاست


که رهایی ما،


در اتحاد انقلابی ما،


در اتحاد آگاهانه ما،


در اتحاد طبقاتی انقلابی ماست.


در پیروزی جنگ فردای ماست.

کارگران، بر خیزید


کارگران، برخیزید


این جنگی ناگزیر برای ماست


جنگی جهانی بر علیه استثمارگران


جنگی که سال هاست


سرمایه داران بر علیه ما آغازنموده اند


جنگ بزرگ ما ،


ولی؛این بار


برای در هم شکستن تمامی قوای سرکوبگرشان


که آخرین جنگ جوامع انسانی است


با همه عظمتش


با همه خونین بودنش


و با همه رهائی بخشی اش


در پیش، آری، درپیش روی ماست!


در این جنگی که به ابعاد تمام جهان است


یا ما پیروز می شویم


و تمامی این سیستم را


به زباله دان تاریخ می سپاریم


یا آنها ما را نابود می کنند


راه سومی در بین نیست.


بدانیم که یا باید پیروز شویم


یا نهایت این بردگی و بندگی را گردن نهیم


ما ، فقط ما، اری، فقط ما


می توانیم و قادریم 


تا مرزهای این سیستم را در هم شکنیم


و پرچم نابودی کارمزدی را


در سراسر گیتی برافرازیم


و این نبرد آخرین،


نبرد سرنوشت را،


به سرانجام خوشش برسانیم!


اما، پیش از همه 


می دانیم که می بایست


سازمان، سازمان وبازهم سازمان یابیم!


ستاد، ستاد لازم داریم.


ارتش ما، نیروی طبقاتی ماست


ستاد ما، حزب ماست!


حمید قربانی


آوریل ۲۰۱۶


تصحیح شده، در ۴ آگوست ۲۰۱۶].


به نقل از "چپ" در ایران و طبقه ی کارگر در مصاحبه با حمید قربانی - انسان بیوطن.

عظما هنوز بعد آلمان و ژاپن میخندد به ریش مردم !

عظما هنوز بعد آلمان و ژاپن میخندد به ریش مردم !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
چهارده فعال داخل ایران خواستار استعفای رهبر و تغییر قانون اساسی شدند . فعالی در خارج ایران مدعی شد از کار فعالان داخل ایران حمایت میکند . این ادعای محکمی نیست . چون درخواست استعفای رهبر و تغییر قانون اساسی با انعکاس مطالبی از نماینده ولی فقیه درتلویزیون انترنشنال در تناقض و حتی در تضاد است . یک چیزی شبیه کار رامبذ جوان که برای مردم ایران انشاء فارسی میخواند و خودش میرود کانادا کون بدهد . در هرحال یکی از این 2 کار جدی نیست. یا انعکاس مطالب نماینده ولی فقیه در سایتش واقعی نیست و یا ادعای حمایت از 14 فعال داخل ایران . پیدا کنید شاعر را...


هدف سفر نخست وزیر ژاپن به بیت عظما سفری دیپلماتیک بود ، با هدف استمرار کردیت سیاسی جهانی ! کاخ سفید و غرب تا اطلاع ثانوی دنبال نتیجه نیستند ، رضایت از همین شرایط موجود در خاورمیانه و حفظ آن ، خودش نتیجه است .


ژاپن هم مثل آلمان ساکن یک کلوپ مشترک قدرت و دولت هستند . حکومت اسلامی ایران هم عضو همان کلوپ و همانجاست . نیازی نبود نخست وزیر ژاپن کلی وقت و تبلیغ و خرج سفر کند ، که خامنه ای بگوید مذاکره هنوز سَم و بد است . این سوال را هرکس دیگری در هر مقامی با تلفن هم میتوانتد بپرسد ، ولی میروند از بالا هم میروند از تاج اروپا و آسیا و...به سفر و ملاقات و جنجال و دست آخر هم کاخ سفید به عنوان مالک اصلی کلوپ میگوید ما هم آماده مذاکره نیستم پنتاگون ثابت میکند حمله به نفتکشها کار حکومت اسلامی ایران است و این بازی احمقانه کشدار ادامه دارد...


آنها یعنی دولتها همه با هم هستند و درکمال تفاهم همه با هم به ریش مردم میخندند . ولی یک اصل و فرعی داریم . سهم کاخ سفید از این بازی خون همیشه در صدر است چون هژمونی و قدرت جهانی دارد . اوضاع به هر طرف که بچرخد این سهمیه را فراموش نکنید .

نخست وزیر ژاپن در خامنه ای ، وزیر خارجه آلمان توی خامنه ای ، ترامپ در کاخ سفید ، تدفین جنازه برجام ، عدم فروش نفت ، تغییر شرایط ، درگیری نظامی تصادفی ... فعلا بازی ادامه دارد...


تیترهای مردمی : بعد از سلطان سکه و قیر و مشتی سلاطین دیگر حالا رسیدیم به سلطان زباله ، تولد نوزادی در کانادا ، مقاومت عموی بابای نوزاد در سوریه ، ارسال پرستوهای قاتل از طرف وزارت اطلاعات ، قتل زندانی سیاسی با 30 ضربه چاقو در داخل زندان توسط کلاغهای وزارت اطلاعات ، دیدار خانوادگی برای «عذرخواهی» از راننده اسنپ در دفتر دادستانی ...

نوجوان که بودم داستانهای جاسوسی زیاد میخواندم ولی پرستو و بلبل و طوطی جاسوس خیلی نوبر بود ...


به گزارش الشرق الاوسط ، خبرگزاری‌های رسمی ایران به نقل از دستیار ویژه وزیر اطلاعات گزارش دادند: «همسر دوم محمد علی نجفی شهردار اسبق تهران که به قتل رسید هیچگونه ارتباط و همکاری با وزارت اطلاعات نداشته‌است».

اینکه میترا استاد مامور بوده یا نه ؟ اساسا سوال نیست . ولی همینکه وزارت موضع میگیرد یعنی شانسی پُر است.


اینکه در دعواهای جناحی اتفاقی خانوادگی را سیاسی کنند و افکار عمومی به جایی آدرس بدهند که دوست دارند ... تنها هنر سیستم امنیتی ولایت فقیه است .
 

و نهایتا اینکه این بچمه های وزارت اطلاعات خیلی با هوشن و زحمتکشن ! این همه وقت و انرژی و پول تا یه گنجشکی و بلبلی و پرستویی تربیت کنند . یعنی پرستو از کوچکی آموزش دیده تا در بزرگی برای نره خری دلبری کند بعد زن دومش بشود ، و بعد کاری کند تا خودش کشته شود و وزارت به مقصد برسد یعنی پرستو تربیت میکند جهت عمل انتحاری ؟
 

اکبر یه بار واسه ما یه غاز معرفی کرد ، که از شانس بد من هم زبون نفهم بود ( یعنی فارسی بلد نبود ) با احترام دعوتش کردم ، یک شاخه گل رُز زیبا برایش گرفتم ، برایش چایی سبز قند پهلو دم کردم چون گفت قرار اول شراب نمینوشد . تشریف آوردند و بدون اینکه نگاه عاشقانه به خودم کند ، فقط به اتاق و دیوارها و وسائل خانه نگاه کرد و چایی نوش جان کرد و بعد نیم ساعت گفت ما تفاهم نداریم ! یعنی به همین سرعت ؟

پرسیدم چرا ؟ از چایی خوشت نیومد ؟ گفت : اتاقت کوچک است ، ماشین نداری ، حقوق خوب نداری و من در کنار تو آرامشی ندارم...

شاخه گُل را برداشت و رفت . لحظه آخر فقط گفتم حالا که تفاهمی نیست گُل را کجا میبری ؟ گفت به چه درد تو میخوره ؟ گفتم نگه میدارم برای بعدی ...


گفت ولی نمیشه اینو نگه داشت ... دیدم حق با اونه . گفتم ببر جهنم و ضرر.

 
 
 

14.06.2019
اسماعیل هوشیار
 

چیز خور شدن روحانی!

چیز خور شدن روحانی!

 

بابا حالا امام (ره ) یه غلطی کرد ! یه چیزی خورد که گفت " راه قدس از کربلا میگذرد " ، از صفحه روزگار محوشان کنید ! بابا حالا برادر احمدی نژاد هم یه چیزی خورد ، یه غلطی کرد که گفت " به دریا بریزیدشان " ، یه جایی در کانادا یا اروپا برایشان پیدا کنید ! بابا حالا اصلن ، سابقآ حکومت اسلامی یه چیزی خورد ، یه غلطی کرد که گفت نابودشان کنید . ولمون کنید ! دست از سر کچلمون بردارید ، ما هم نه باصطلاح آدمیم !

والا به پیر به پیغمبر " ما نمی خواهیم هیچ ملتی را به دریا بریزیم و غرق کنیم . " ! ، سخنان چیز خور شده روحانی در نشست شورای سران کشورهای همکاری شانگهای !

 

 ما از این پس باید خیلی مراقب باشیم تا دیگران ما را به دریا نریزند ! بعد از شورش 96  همین  روحانیون و سرداران اسلام که چهل سال پولیتیک به دریا ریختن و غرق کردن هر چه نشان آدمی است را دنبال میکردند ، یه مرتبه متوجه شدند که نشانه های آدمی عزم کرده اند تا سرداران اسلام و روحانیون را به دریا بریزند و غرق کنند . خودشان ! خود آیات نظام اشان با صدای بلند گفتند " مردم میخواهند ما را به دریا بریزند " ! و خوراک ماهی ها !

 

بخدا ما تروریست نیستیم ! تروریست مال اون بخش برادران سلفی ، برادران سنی است ، تازه " اگر " هم تروریست باشیم ، این تروریسم انگشت کوچیکه خیلی ها مثل شیطان بزرگ نمیشود ! اینرا حتی خالد حاج محمدی و حزب اش ، برادر شفیق و خیلی از سوسیالیستها و کمونیستهای ایرانی که " شاید " دل پری هم از ما بدل داشته باشند تأیید میکنند !

 

بخدا اصلن " ما نمی خواهیم هیچ ملتی را به دریا بریزیم و غرق کنیم . " !

 

اینها نشانه هایی از تغییرات ، از چیز خور شدن روحانی است ، اینکه بقیه روحانیون و سرداران اسلام  ، کی و چگونه و با چه تشریفاتی و در کدام نشستی چنین اظهاراتی بیان دارند ، یعنی چیز خور بشوند ! مسئله ای است باز و همه میدانند که برداشتن یک چنین لقمه ای برای کل حکومت اسلامی به همین راحتی نیست که در نشست شانگهای " ما هم نه باصطلاح آدمیم " عنوان شود .

 

نشست شانگهای خیلی بیخود کرد برای روحانی و حکومت اسلامی فرش قرمز پهن کرد و طاقچه بالا نشاند !

 

اژدر امیری : 15.6.2019     

June 13, 2019

اتحاد متفقین برای بزیر کشیدن فاشیزم اسلامی الزامی است‎

اتحاد متفقین برای بزیر کشیدن فاشیزم اسلامی الزامی است‎

جمعه گذشته یک انفجار مهیب در شهر لین شوپینگ سوئد منجر به تخریب و‌ ویرانی بیش از ۲۵۰ آپارتمان شد در این انفجار ۲۵ نفر مصدوم شدند و صدای انفجار تا ۳۰ کیلومتری شهر شنیده شد در روزهای گذشته دو انفجار دیگر هم در شهر مالمو سوئد صورت گرفته است آگاهان سیاسی معتقدند این حجم از مواد منفجره کار چند نفر مجرم نیست و احتمال این میرود که دولتی تروریستی مانند جمهوری اسلامی پشت آن باشد / در ارتباط با فعالیت های تروریستی جمهوری اسلامی در کشور های مختلف ید طولانی دارد دیلی تلگراف در گزارشی نوشته بود که در جریان جستجوهای پلیس لندن، در انباری، سه تن آمونیوم نیترات یافت شد که برای تولید مواد انفجاری به کار می رود و نوعی نوشادور است که قدرت تخریبی دارد. از این ماده در کشاورزی برای دفع آفات و کشتن حشرات و علف های هرزه به کار می رود. دولت انگلیس بخاطر منافع ملی خود از افشای آن خودداری کرده بود


‎در گزارش دیلی تلگراف آمده است که این کارگاه تولید مواد انفجاری را حکومت ایران در حومه لندن برپا ساخته و به دست حزب الله لبنان سپرده بود و هدف از آن تولید مواد انفجاری و بمب های دست ساز برای خرابکاری در بریتانیا و شاید کشورهای دیگر نیز بوده است.
‎ به موجب این گزارش، حزب الله مقدار سه تن بسته های کوچک یخ مصنوعی که گاز امنیوم نیترات در آن قرار دارد ذخیره کرده بود که در تولید بمب های دستی کاربرد دارد. کشف این کارگاه توسط سرویس امنیت داخلی بریتانیا با نام ام آی فایو انجام گرفت و اجرای آن به پلیس لندن سپرده شد.
‎هویت فردی که در این کارگاه بازداشت گردید اعلام نشده، ولی دیلی تلگراف او را یک مرد حدودا چهل ساله توصیف کرد که از اعضای حزب الله لبنان بوده است حمله به کشتی های فجیره در هفته های گذشته و امروز اژردافکنی به کشتی های ژاپنی که حتی گروه های حوثی توانائی انرا ندارند همراه رجز خوانی های محمد جواد ظریف در دعوت کشور های منطقه برای همکاری انگشت اتهام همه را بسوی علی خامنه ای و جمهوری اسلامی نشانه رفته است در ابتدا ترور و سپس دعوت برای باج گیری و همکاری روش شناخته شده آخوند فاشیست است هر عقب نشینی و هر نوع مذاکره و پوئن دادن به ارتجاع اسلامی دیو خونخوار و هار اسلامی را در کشتار و‌ترور جری تر خواهد کرد و‌خون بیگناهان در اروپا و امریکا و منطقه سنگفرش خیابان‌ها را گلگون خواهد کرد . راهی برای جهان باقی نمانده است که با تمام قوا به تحریم ها همانند تحریم نظام آپارتهاید آفریقای جنوبی سابق بپیوندند و در اتحادی بین المللی همان کاری را بکند که متفقین با فاشیزم هیتلری کردند تا مردم منطقه و جهان به صلح و ثبات دست یابند

نوید اخگر

سیزدهم ماه جون سال 2019 میلادی سوئد استکهلم

قهر،انقلابی، چرا؟

قهر،انقلابی، چرا؟

این راه ناگزیر مبارزه ی طبقاتی است!  که قهر سازمان یافته ی طبقه ی حاکمه را فقط با قهر سازمان یافته ی طبقه ی انقلابی می توان جواب داد و آنرا درهم شکست، خُرد کرد و داغون نمود و لاغیر!

 

کارل مارکس  در سال 1847 در اثر داهیانه ی خود در نقد پرودن آنارشیست فرانسوی، کتاب فقر فلسفه، در باره گذار از جامعه ی طبقاتی به جامعه کمونیستی و بطور هر گونه جامعه کهنه به جامعه جدید، چنین نوشت :

« طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند ) (1)». 

 یا جمع بندی لنین از آموزش طبقاتی کارل مارکس و انگلس در باره قهر و لزومیت و ضرورت آن چنین است:

  - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه قهريه در تاریخ نقش دیگری نیز ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!» و لنین کتاب ، دولت و انقلاب – 1918

 

آری و صد بار آری، قهر انقلابی تنها وسیله کار ساز در مقابل قهر ضد انقلابی است! نباید در این شکی داشت، البته، انقلابیونی که این نظم کثیف و زشت طبقاتی را دوست ندارند و از آن بیزارند و گرنه، خیل وسیع اپورتونیستها و تجدید نظر طلبان و خائنین به طبقه کارگر بویژه و به کل بشریت، هر روز صدها برنامه ی تلویزیونی، رادیوئی، کتب، گزارشات واقعی؟! مقالات متعدد کار شده و باصطلاح علمی تولید شده در آکادمی ها و دانشگاها و مؤسسات علمی؟ سرمایه داران که بر خون کارگران یعنی ارزش اضافه شان تکیه زده اند و آنرا می مکند و هر روز فربه تر میشوند، در رد قهر، مبارزه ی قهر آمیز طبقاتی، انقلاب قهری و مسلحانه - پرولتاریایی - کمونیستی ، تهیه و اکران کرده و منتشر می کنند!

 

این را واقعیت موجود، دولت های تا بن دندان مسلح و خود طبقه ی حاکمه، یعنی، سرمایه دار امپریالیست - ارتجاعی - فاشیست تعیین کرده اند و نه ما!

ما کارگران پایان دهنده ی قهر در جامعه بشری هستیم!

 

 


https://www.facebook.com/photo.php?fbid=3147384538637357&set=a.1275046839204479&type=3&theater


 

چپ خلقی، سکتاریسم و گم کردن سوراخ دعا!

چپ خلقی، سکتاریسم

و گم کردن سوراخ دعا!

شایعاتی در فضا می چرخد. دنیای سیاست بعضا که دنیای عجیبی است! جریان چپ خلقی و در میان آنها عده ای که اصل و نسب شان به توده ای ها و اکثریتی ها می رسد فضا را آلوده می کنند. فضا را برای فعالیت فعالین کارگری، رادیکال و آزادیخواه سخت و مشکل می سازند. این جریانات طی بهانه یا توجیه مخالفت با مقوله  شورا به طرفداران شورا و جنبش شورایی که پس از سرکوب دهه شصت، از سال پیش مجددا در جنبش کارگری بجلوی صحنه آمده است، حمله می کنند. تحت بهانه دفاع از سندیکا فضا را بشدت برای فعالین جنبش شورایی سخت و حتی "امنیتی" کرده اند. بدرست شورا را با جنبش خود بیگانه می دانند. بنابراین به جنگ علیه جنبشی که برای ایجاد شورا بپا خاسته و تلاش می کند، بلند شده اند. شمشیر از رو بسته اند. قادر نیستند شورا را در عرصه تئوریک، سیاسی و تحلیلی رد کنند و کارگران را قانع کنند که "شورا انحرافی است و سندیکا بهترین و مناسب ترین تشکل برای جنبش کارگری است؛" لذا به شنیع ترین شیوه ها روی آور می شوند؛ فضا را برای فعالین جنبش شورایی "امنیتی" می کنند. از یک سو سرکوب کارگران و فعالین رادیکال را بپای فعالین این جنبش می نویسند و از سوی دیگر با "حکمتی" خواندن این جریان آنها را به طعمه سرکوب جمهوری اسلامی بدل می کنند.

بدنبال دستگیری اسماعیل بخشی و سپیده قلیان عملا کوشیدند که اعتصاب هفت تپه را بشکنند؛ علیرغم آنکه هنوز صد ها کارگر هفت تپه برای آزادی اسماعیل و سپیده و دیگر فعالین به اسارت درآمده از جمله هیات تحریریه نشریه گام که از اعتصاب کارگران هفت تپه دفاع کرده اند، مبارزه می کنند و بر خواست بحق خود ایجاد شوراها پای می فشارند، این جریان در محافل چو انداخته است که اسماعیل بخشی، این فعالین دستگیرشده و خواست شورا موجب "شکست مبارزات هفته تپه شده است." با خصومت و غضب خاصی این فعالین را درست در شرایطی که رژیم اسلامی قصد طولانی کردن دوران اسارت آنها را دارد؛ در شرایطی که بشدت زیر فشار اند تا به اتهاماتی واهی اعتراف کنند؛ در حالی که در شرایطی سخت و مشقت بار قرار دارند و رژیم می کوشد اراده و مقاومت آنها را بشکند؛ شایعه می کنند که اینها وابسته به کمونیستها و "حکمت" هستند.

این بار اول نیست که بخشی از کسانی که خود را چپ می نامند به طرق مختلف به پروژه های سرکوب جمهوری اسلامی مدد می رسانند. بعضی از ریش سفیدان این جنبش نمی خواهند رژیم اسلامی سرنگون شود و یک نظام آزاد و برابر و مرفه جانشین آن شود. اینها تمام کب کبه و دب دبۀ خود را از شرایط سرکوب و سانسور می گیرند. در شرایط سرکوب و سانسور که فعالین رادیکال نمی توانند علنا و باسم خود سخن بگویند، اینها باسم "استاد" و "دکتر" و "فیلسوف" و "اقتصاد دان" برای خود دکان باز کرده اند. اینها از سرکوب نان می خورند و شهرت بدست می آورند. آنها بعنوان "اپوزیسیون قانونی" رژیم اسلامی مقام و منزلتی بویژه در میان نسل جوان یافته اند و مبارزات رادیکال را تهدیدی برای موقعیت خود می بینند.

بحث شورا یا سندیکا بحثی قدیمی در میان جنبش کارگری و جنبش کمونیستی است. در شرایط انقلابی، در شوروی ۱۹۱۷، در ایتالیا در دهه بیست میلادی و در پرتقال در سالهای ۷۰ جنبش شورایی در میان طبقه کارگر سر برآورد، در هر سه مورد بدنبال سرکوب انقلاب و جنبش انقلابی، جنبش شورایی نیز سرکوب شد. در انقلاب ۵۷ طبقه کارگر در ایران بشکل گسترده ای به شورا روی آور شد. در بسیاری از محیط های تولیدی شورا ساخته شد؛ مجامع عمومی تشکیل می شد؛ همراه با سرکوب خونین ۳۰ خرداد ۶۰ جنبش شورایی سرکوب شد و فعالین آن دستگیر، شکنجه و اعدام شدند.

بدنبال خیزش توده ای یکسال و نیم پیش بار دیگر جنبش شورایی به میدان آمد. فعال ترین سخنگوی آن اسماعیل بخشی از رهبران نیشکر هفت تپه است. او خواست اداره شورایی را برای طبقه کارگر و کل جامعه مطرح کرد. بیش از یکماه طول کشید تا جمهوری اسلامی موفق شد نیروی خود را جمع کند و به مبارزه کارگران هفت تپه یورش آورد. تعدادی از نمایندگان کارگران دستگیر شدند. برخی را مرعوب و سپس آزاد کرد. اما اسماعیل بخشی را تحت شدیدتری شکنجه ها قرار داد. بعد از آن علی نجاتی نماینده بازنشسته هفت تپه را نیز دستگیر نمود. سپیده قلیان یک فعال جوان آزادیخواه است که از مبارزات کارگران هفت تپه دفاع می کرد، او هم دستگیر شد. پس از اعتراضات وسیع در جامعه مجبور شد که اسماعیل و سپیده را با قید وثیقه آزاد کند. اما مدتی بعد مجددا هر دوی آنها را بازداشت نمود. همچنین هیات تحریریه نشریه گام، عسل محمدی، امیر حسین محمدی فر، امیر امیر قلی و ساناز الهیاری که جرمشان دفاع از مبارزات هفت تپه بود بازداشت شدند.اکنون بیش از چهار ماه است که این فعالین در زندان، در شرایط بلاتکلیف و زیر فشارهای طاقت فرسا قرار دارند. رژیم دارد برای آنها پرونده سازی می کند؛ میخواهد آنها را با جرم "امنیتی" و همکاری با احزاب کمونیستی در خارج کشور محاکمه کند.

و در این فضا است که ما شاهد فضا سازی های چپ خلقی هستیم. این فضا سازی ها عملا درون جنبش آزادیخواهانه و رادیکال تفرقه انداخته است؛ فضا را آلوده کرده است. و ما با یک صدای رسا و همگانی در اعتراض به بازداشت این فعالین روبرو نیستیم. باید بر این تفرقه فائق آمد. باید با این فضا سازی ها قاطعانه مقابله کرد. باید با آنهایی که از روی ناآگاهی، غفلت و سکتاریسم به این دام افتاده اند بحث کرد و آنهایی را که ریگی به کفش دارند، افشاء نمود. بحث درباره شورا یا سندیکا را نیز باید در یک فضای سالم سیاسی به پیش برد. بهبود شرایط و زندگی طبقۀ کارگر و انسان های زحمتکش خواست پایه ای تمام جنبش چپ است. قطعا بر سر چگونگی پیشبرد این مبارزه اختلاف نظر وجود دارد. اختلاف نظر یک امر طبیعی است. نمی توان با کسانی که ماموراند و یا ریگی به کفش دارند بحث کرد؛ اما قطعا می توان با فعالینی که صرفا بعلت اختلاف نظر سیاسی – تئوریک به موضع خصمانه افتاده اند منطقی به بحث نشست.

مبارزه جمعی و سازمانیافته برای آزادی کلیه زندانیان سیاسی یکی از وظایف اصلی ماست. باید در گوشه و کنار جامعه مبارزه را سازمان دهیم، در کارخانه ها، دانشگاه ها و مدارس یک مبارزه متشکل با خواست آزادی کلیه زندانیان سیاسی را به پیش بریم. "زندانی سیاسی آزاد باید گردد!" "کارگر زندانی آزاد باید گردد! باید در گوشه و کنار جامعه شنیده شود.

***

عامل اصلی شکست تا کنونی کمونیسم در جهان جریان چپ است

عامل اصلی شکست تا کنونی کمونیسم در جهان جریان چپ است .

یک سوال اساسی

چرا ما کمونیست ها محبوب نیستیم ؟

واقعأ چە جوابی داریـم ؟

کاک فریبرز ضمن سلام ، سئوال بجایی را مطرح کردی . میدانیم که با نظرات مارکس و انگلس و ایدۀ کمونیسم طرح جدیدی در دنیا ریخته شد و با انقلاب بلشویکی اکتبر این ایده تار و پود سرمایه داری را به لرزه انداخت . محبوبیت کمونیست و کمونیست ها در آن سالها و سالیان بعد نتیجۀ تلاش بزرگ بلشویک ها و در راس آن لنین بود .

با مرگ لنین و از آن پس اوضاع طور دیگری شد . استالین قدرت طلب ریل مبارزه برای تحقق سوسیالیسم را به راست چرخاند . نسل کمونیست های واقعی را در اپوزیسیون چپ در شوروی و ممالک دیگر نیست و نابود کرد و دولت شوروی و دولت های اقمار آن در دنیا تا دهۀ قبل به نام کمونیسم ضربۀ اساسی را بر پیکر کمونیسم زدند . در کنار آن جریانات دیگر بنام کمونیسم و با سیاست های راست روانه در دنیا تا به امروز چهرۀ واقعی کمونیسم را پوشاندند . واضح است که چپ در دنیا عرصۀ وسیعی را شامل میشود . هر جا جریانی از این عرصه مارکسیستی عمل کرده ، آن سیاست و عمل به چپ مربوط نیست و تاثیر پذیری آنان از مارکسیسم است . چپ غالب و موثر در دنیا سیاست های شوروی بعد از مرگ لنین و مائوئیسم بوده است . دیگر احزاب چپ با سیاست های غلط و درستشان جزئی از آنند .استالینسم ، تروتسکیسم ، مائوئیسم ، مشی چریکی و انقلاباتی چون انقلاب کوبا مسببین اصلی کمرنگ شدن و غیر محبوبیت کمونیست و کمونیست ها هستند . طبعا" افت و خیز هر جریانی در درجۀ اول علل اجتماعی دارد ، اما بانی رشد و افول هر جریان سیاسی ای انسان ها و احزاب هم هستند .

ارزیابی در موفقیت و عدم موفقیت یک جریان سیاسی و محبوبیت آن در میان طبقۀ متعلق به خود را فقط در سیاست های خود آن جریان باید جستجو کرد و نه در عوامل دیگر . پیگیری و استواری در مبارزه و متکی بودن به اصول و پرنسیپ ها اساس مارکسیسم و مبارزۀ کمونیست هاست . عامل اصلی شکست تا کنونی کمونیسم در جهان جریان چپ است . پل پوت هم خود را کمونیست میدانست و حکومت چین هم هنوز خود را کمونیست میداند !

چپی که بنام کمونیسم در اشکال مختلف ظاهر شده و سیاستش با راست جامعه فرق آنچنانی ندارد . توده های مردم و اقشار رادیکال این سیاست های راست روانۀ چپ را دیده اند که امروز کمونیست برایشان جذبه ای ندارد . بزرگترین سازمان سیاسی در ایران سازمان چریک های فدایی بود . این سازمان با در پیش گرفتن تز ارتجاعی و شیادانۀ "راه رشد غیرسرمایه داری" و مرحلۀ گذار که دست ساختۀ دولت شوروی بود و جمهوری اسلامی را دولتی انقلابی و در حال گذار به سوی سوسیالیسم ارزیابی میکرد به نوکر حکومت تبدیل شد و با همپالکی خود حزب توده انقلابیون ایران را ضد انقلاب میدانست و سزاوار مجازات و در این راه همکار دشمن شد و هم سازمانی های خود (بخش اقلیت سازمان) را لو دادند . این سازمان چپ که جریانی کمونیستی شناخته شده بود در دفاع از این حکومت منحوس از خود حکومت و حکومتیان آتشش تند تر بود . تاثیر منفی ای که بازتاب این سیاست کثیف بود را نمیتوان تنها عدم محبوبیت در میان مردم نامید ، بلکه بالاتر از اینهاست .

بهروز شادیمقدم

13.6.2019

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٢)

 

 

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

 

    
  
   
 

 

 

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت سوم

 

 

 

ضرورت مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بقا

اين مقاله در بهار ۱۳۴۹ نوشته شد. و ديگر فرصت مناسبى براى اصلاح و گسترش آن پيش نيامد. اما كامل شده تلقى نشد و حك و اصلاح آن به آينده واگذار شد.

شرايط حاكم

بعد از كودتاى ۲۸مرداد وحشت و اختناق بر سراسر كشور سايه انداخته است. پليس نیروهاى خود را براى كشف شبكه ‏هاى زيرزمينى مبارزين بسيج كرده است و از آنجا كه پيشاهنگ به ‏خاطر خفقان و فقدان شرايط دمكراتيك با توده رابطه ندارد، امنيتى براى او متصور نيست.

چه بايد كرد

پيشاهنگ براى آن‏كه رشد كند و سازمان سياسى طبقه كارگر را به ‏وجود آورد بايد طلسم خود را بشكند و با توده رابطه ‏اى مستقيم پيدا كند.

چگونه؟

رژيم براى سد كردن اين رابطه با اقدامات زير دست زده است:

۱- كنترل مراكز كارگرى و دهقانى

۲- كنترل رفت و آمد به روستا توسط مؤسسات نظامى و غيرنظامى

۳- موظف كردن روستاييان به گزارش دادن ورود عناصر غيردولتى به روستا

۴- حضور شعبه ‏اى از ساواك در هر كارخانه براى استخدام و كار

۵- حضور تبليغى در مراكز فرعى كارگرى مثل كارخانه‏ ها

دو مطلق

آن سوى اين اقدامات تن دادن طبقه كارگر به وضع موجودبود به دلايل عديده كه آن‏ها را مى‏ توان در دو علت اصلى خلاصه كرد:

۱- مطلق دانستن نيروى دشمن

۲-مطلق دانستن ناتوانى خود براى رهايى

پس بازتاب اين ناتوانى خود را به ‏شكل بى‏ علاقگى به مباحث سياسى نشان مى ‏دهد.

چه بايد كرد؟

براى كشاندن طبقه كارگر به فعاليت سياسى بايد دو مطلق را از جلو پاى طبقه برداشت و راه اين برداشتن از طريق قدرت انقلابى پيشاهنگ است. اين قدرت بين پيشاهنگ و طبقه ابتدا رابطه معنوى و بعد رابطه سازمانى ايجاد مى‏ كند.

چگونگى رابطه معنوى و سازمانى با طبقه كارگر

وحشت و خفقان باعث مى‏ شود كه پرولتاريا به فرهنگ رژيم حاكم تن بدهد. و اين معلول، عاملى مى‏ شود كه پرولتاريا را از مبارزه انقلابى دور كند.

پس براى رهايى پرولتاريا از فرهنگ مسلط و پايان بخشيدن به از خودبيگانگى ‏اش نسبت به فرهنگ طبقاتى خود و مجهز شدن به سلاح ايدئولوژيك، براى مبارزه لازم است كه تصور او را از ناتوانى مطلق‏ اش در نابودى دشمن درهم شكنيم.

اعمال قدرت پيشاهنگ جدا از آن‏ كه خود سرشت تبليغى دارد. با تبليغ سياسى پيشاهنگ درمقياس وسيع پرولتاريا را به ‏وجود نيرويى كه متعلق به اوست آگاه مى ‏سازد.

بيگانگى از پيشاهنگ جاى خود را به حمايتى درونى مى ‏دهد. او از پيشاهنگ دور است، اما ديگر با او بيگانه نيست. او به پيشاهنگ فكر مى ‏كند چون آينده خود را با او عجين مى‏ بيند. در اينجا اعمال قدرت انقلابى پيشاهنگ نقشى دوگانه ايفا مى‏ كند. از سويى خودآگاهى را به طبقه بازمى‏ گرداند. و از سويى ديگر آنان را وامى ‏دارد تا براى تثبيت پيروزى خويش نقشى فعال ايفا كنند.

اين راه با حمايت منفعل آغاز و به حمايت فعال ادامه مى‏ يابد. آرزوى پيروزى براى پيشاهنگ دير يا زود به داشتن نقشى مستقيم در مبارزه تبديل مى‏ شود.

با غلبه به ‏آن وحشت و طرد آن فرهنگ راه براى رابطه سازمانى با پرولتاريا گشوده مى ‏شود.

 

وحدت گروه ‏هاى پيشاهنگ

گروه ‏هاى پيشاهنگ هم در پروسه نبرد با دشمن راهى جز نزديك شدن به ‏يكديگر براى بقا ندارند اما اين نزديكى و حتى الحاق به ‏معناى وحدت نيست. (نوعى وحدت جبهه ‏اى است)

در پروسه مبارزه توده به مبارزه روى مى ‏آورد. نيروى خود را در اختيار پيشاهنگ قرار مى ‏دهد. در اين مرحله براى تثبيت رهبرى پرولتاريا وحدت سازمانى عناصر ماركسيست ضرورت مى ‏يابد.

پيشاهنگ نيروى خود را از طبقه مى‏ گيرد و طبقه با تكيه بر سازمان سياسى خويش تضمين لازم را براى ثمربخشى مبارزه ‏اش به ‏دست مى ‏آورد. و حزب پا به‌عرصه حيات مى‏ گذارد.

مرزبندى با اپورتونيسم

خط و مرز پيشاهنگ واقعى با جريانات اپورتونيستى رشديابندگى آن است. جريانى كه مى‏ گويد؛ تعرض نكنيم تا باقى بمانيم. مايل است مبارزه را در حدى نگاه دارد كه دشمن قادر به كنترل آن نباشد، تجمع عناصر در حد انگشتان دست. و بعد مطالعه متون ماركسيستى و تاريخى با رعايت پنهان‏كارى و چند تماس منفعل و پراكنده با توده و زندگى به روال عادى. اين جريان مى‏ خواهد در نهايت به تئورى انقلابى و تشكيل حزب كمونيست نايل آيد. اما چگونه؟ در يك «لحظه مناسب» گروه ‏هايى كه از هجوم پليس درامان مانده‏ اند. حزب طبقه كارگر را تشكيل مى‏ دهند. با كدام تئورى؟ تئورى كه حاصل مطالعات اين گروه ‏ها است.

در اين تئورى جبر تاريخى از طريق يك رشته عوامل غيرقابل تبيين تشكيل حزب را عملى مى‏ سازد. و در «شرايطى مطلوب» حزب مبارزه را بر توده ‏ها تحميل مى ‏كند.

«لحظه مناسب» و «شرايط مناسب» در اين تئورى مفاهيمى متافيزيكى‏ اند، به ‏كار گرفته مى‏ شوندتا با واقعيت رابطه برقرار شود. اما بى‏ شك اين رابطه واقعى و ارگانيك نيست. و اين نيز بسيار طبيعى است. تئورى كه از واقعيت عينى اخذ نشده باشد طبعاً نمى‏ تواند با واقعيت عينى رابطه ‏اى درست برقرار كند. اين تئورى با فرمول ساده همه مشكلات را حل مى‏ كند.

مطالعه + حداقل تشكيلات + لحظه مناسب = حزب

حزب + شرايط مطلوب = انقلاب

اما اين تئورى يك نكته كليدى را به فراموشى مى‏ سپارد؛ «لحظه مناسب» و «شرايط مطلوب» تنها و تنها زمانى واقعيت خواهند يافت كه پيشاهنگ به ضرورت‏ هاى تاريخى در هر لحظه مبارزه پاسخى مناسب بدهد.

به اين ترتيب تشكلى كه در آغاز هدف خود را كوشش براى تشكيل حزب طبقه كارگر قرار داده بود با در پيش گرفتن اين تز به افق اين هدف نزديك مى‏ شود و درعمل براى حفظ خود هدف را قربانى مى‏ كند: تسليم ‏طلبى به انحلال ‏طلبى خاتمه مى‏ يابد. به‏ هرروى اين خط مشى در پراتيك مبارزه به بن ‏بست مى‏ رسد. و دو راه براى خروج درپيش پاى دارد:

۱-از طريق اتخاذ يك موضع فعال و انقلابى در قبال دشمن خود را نجات دهد.

۲- راه ارتداد و سازش در پيش گيرد.

براى پليس هر كانونى به هر شدت از فعاليت اگر سلطه او را نپذيرد يك كانون خطر است. و دير يا زود مورد هجوم قرار خواهد گرفت. هيچ چيز براى دشمن خوشحال‏ كننده ‏تر از يك مخالف بى ‏آزار نيست. هيچ مرگى بيش از در سنگر ماندن و شليك نكردن زودرس نيست.

يك بهانه ديگر: اصل پنهان‏ كارى

طرفداران تز «بقا» بهانه ‏اى ديگر براى تز خود دارند. و مى‏ گويند ما نه ‏تنها تعرض نمى‏ كنيم بلكه خود را از چشم دشمن هم پنهان مى‏ كنيم. وقتى دشمن ما را نشناسد ضربه نيز نخواهد زد.

يك سؤال

وقتى پرسيده مى‏ شود تضمين پنهان‏كارى صددرصد چيست؟ مى ‏گويند: شناسايى كامل عناصرى كه به همكارى دعوت مى‏ شوند و كوشش مدام در راه تربيت تشكيلات آنان. در درستى اين حرف شكى نيست. شرط لازم پايداى يك سازمان مخفى همين شناسايى كامل و تربيت لازم است اما كافى نيست. كافى نبودن آن به‏ خاطر اشتباه‏ پذيرى ما است. تنها عمل است كه كمك مى‏ كند به تصحيح خطاناپذيرى ما.

اين حوزه خطاها و كسانى را كه ما با آن‏ها ارتباط مى‏ گيريم شامل مى‏ شود ما با عناصر و محافلى برخورد مى‏ كنيم كه عملاً بر حفظ خود و ديگران بى‏ توجه‏ اند.

آنجا كه ما اشتباه مى‏ كنيم چشمان هوشيار پليس مى‏ بيند. ولى مسأله اين است كه خطر در سطح فرد توقف نمى‏ كند. از فرد شروع مى‏ كند و به كل سازمان مى ‏رسد. بايد چاره‏ اى  انديشيد كه چگونه چتر دفاعى برفراز سازمان بگشاييم. كه اشتباه فرد كل سازمان را متلاشى نكنند.

اصل پنهان‏كارى به‏ عنوان يك شيوه دفاعى منفعل تا زمانى ‏كه با اعمال قدرت انقلابى همراه نباشد يك شيوه نامطمئن باقى خواهد ماند. مگر آن‏كه اين اصل (شرط لازم) با قدرت آتش (شرط كامل) عجين شود.

و اگر چنين است كه به ‏راستى چنين است شرط بقا، پنهان‏كارى توأم با قدرت انقلابى است پس بايد شعار تعرض نكنيم تا باقى بمانيم جاى خود را به شعار ديگرى دهد «براى اين‏كه باقى بمانيم مجبوريم تعرض كنيم».

مبارزه مسلحانه، هم استراتژى هم تاكتيك

پويان مقاله «ردّ بقا» را در بهار۱۳۴۹ نوشت، اما همان‏ گونه كه خود در مقدمه مى‏ گويد، فرصت كامل كردن و گسترش آن‏را به ‏دست نياورده است و آن‏را كامل شده تلقى نمى‏ كند، به سخن ديگر باب بحث و انتقاد را باز مى‏ گذارد.

اين نظر در حوزه ‏ها مورد بحث قرار مى‏ گيرد و سه انتقاد به آن مى‏ شود:

۱- اين‏كه پويان مى‏ گويد نبود محافل پيش رو كارگرى ارتباط با پرولتاريا را به مقياس توده ‏اى ناممكن ساخته به معناى آن نيست كه نمى ‏توانيم به‏ طور منفرد با كارگران پيشرو تماس بگيريم.

۲- مراد پويان از تأثير اعمال قدرت انقلابى از طرف پيشاهنگ در بُعد استراتژيك آن مطرح است نه تاكتيكى. چرا كه ممكن است اپورتونيست‏ ها شكست اين يا آن گروه مبارز را شكست استراتژيك خط به حساب بياورد كه چنين نيست[1].

۳- اين‏كه پويان مى‏ گويد پرولتاريا خود را دربست تسليم فرهنگ ارتجاع نموده است اغراق ‏آميز است[2].

به ‏هر روى پس از بحث ‏هاى بسيار مسعود «مبارزه مسلحانه،هم استراتژى و هم تاكتيك» را در تابستان۱۳۴۹نوشت.

نقد هيرمن ‏پور

اين كتاب نيز در گروه مورد بحث قرار گرفت. جدى‏ ترين نقدها از آن بيژن هيرمن ‏پور بود كه با مسعود در ميان گذاشت و او پذيرفت كه در طرح بعدى كتاب آن‏ها را تصحيح كند. يكى ديگر از انتقادات هيرمن ‏پور به سكوت احمدزاده در برخورد ديگر سازمان‏ هاى چپ در مورد مبارزه بود. مسعود از او خواست اين بخش خالى را او پُر كند پس هيرمن‏ پور با نام «كاوه» مقاله «گرد خط مشى مسلحانه فراهم آئيم و مصممانه عليه اپورتونيسم راست، مرض مزمن نهضت انقلابى ايران مبارزه كنيم» را نوشت. دراين مقاله بيژن هيرمن‏ پور از تاكتيك مبارزه حزب توده، سازمان انقلابى، سازمان توفان و ديگر سازمان‏ هايى كه بر كار تئوريك معتقد بودند، انتقاد كرد و خط مشى مسلحانه را اثبات نمود. هيرمن‏ پور تأكيد مى‏ كرد هر نظريه ماركسيستى كه در طى انقلابات ديگر به ‏وجود آمده در ايران بايد تطبيق جدى داده شود و بر تكرار طوطى ‏وار عقايد مائو كه توسط سازمان‏ هاى خارج كشور تكرار مى‏ شد انگشت مى‏ گذاشت.

مبارزه مسلحانه و رد تئورى بقا

گروه به اين نتيجه رسيد كه تا رسيدن به تشكيل حزب بايد از خود دفاع مسلحانه كرد. پس تعدادى سلاح تهيه شد و اين نقطه مسلح شدن گروه بود.

اما اميرپرويز پويان در مقاله «قدرت انقلابى و ردّ تئورى بقا» انديشه دفاع مسلحانه از خود را ردّ كرد و آن‏را حركتى انفعالى دانست و بهترين نوع دفاع را حمله اعلام كرد. مدتى بعد اين مقاله به شكل مقاله معروف «مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بقا» درآمد.

انگيزه اصلى نوشتن اين مقاله جزوه ‏اى بود كه گروه از طريق هيرمن‏ پور به‏ دست آورد؛ «اهم  وظايف گروه‏ هاى  ماركسيستى[3]» از گروه ساكا. (سازمان انقلابى كمونيستى ايران[4]) دراين مقاله توجيه مى‏ شد بايد براى تشكيل حزب ماركسيستى تلاش كرد و شرط بقاى گروه ‏ها پنهان‏كارى مطلق است. گروه در بررسى اين مقاله به اين نتيجه رسيد كه راه ساكا، راه انفعال و بى ‏عملى است. چرا كه ضربه ‏پذيرى گروه چه از خطا در گزينش ‏ها و چه سرايت ضربه از ديگر گروه ‏ها به گروه اجتناب‏ ناپذير است.

پس پويان مقاله نخست را نوشت. «قدرت انقلابى و ردّ تئورى بقا» كه بعدها به شكل كامل ‏تر آن «مبارزه مسلحانه و ردّ تئورى بقا» درآمد.

اين مقاله در گروه نظرخواهى شد كه عصاره آن مقاله ديگرى بود به قلم مسعود احمدزاده «مبارزه مسلحانه هم استراتژى و هم تاكتيك» كه در تابستان۱۳۴۹ نوشته شد.

«اين مقاله چيزى نبود جز ادامه تكميل نظريات پياده شده از طرف رفقاى هسته ‏ها به نحوى مشروح ‏تر». كه در كليت خود به‏ عنوان بيان‏ نامه، خط مشى نوين در مورد قبول تمامى رفقاى گروه واقع شد[5].

 

بازخوانى، «هم استراتژى و هم تاكتيك»

چند نكته

۱-مسعود كتاب را در تابستان۱۳۴۹ مى ‏نويسد و در پاييز همان سال اصلاحاتى در آن به ‏عمل مى‏ آورد.

۲- مقدمه ‏اى كه بر كتاب نوشته مى‏ شود در خرداد۵۰نگاشته شده است.

۳-كتاب با يك پيش ‏گفتار از چريك‏ ها شروع مى‏ شود كه در تير ۵۱ نوشته شده است.

۴- و در آخر اين‏كه اين كتاب به شيرين معاضد تقديم شده است.

پيش‏گفتار

در دهه ۴۰ چند سؤال در جلو پاى جنبش انقلابى بود:

۱-چگونه توده ‏ها را به مبارزه كشاند

۲- چگونه بايد سد اختناق را شكست

۳- چگونه بايد فاصله توده و روشنفكر را پر كرد.

۴- چگونه فاصله توده با توده را پر كرد.

وضعيت جنبش و جامعه

در اين دوران وضعيت به شرح زير بود:

۱-استيلاى رژيمى وابسته

۲-استيلاى مزمن اپورتونيسم

۳- بن‏ بست مبارزه

۴- پراكندگى خلق

۵- جداماندگى پيشاهنگ از توده

۶- عقب ‏ماندگى رهبرى

۷- عدم توانايى بيشتر در انجام وظايف

دو وظيفه مبرم

در چنين شرايط دو وظيفه مبرم در جلو پاى جنبش بود:

۱-شيوه مبارزه

۲-شكل سازمان

گروه چه كرد

گروه تصميم گرفت راه چين را برود. تشكيل حزب كمونيست و بعد جنگ توده‏اى طولانى ‏مدت، پس گروه جهت كار و مطالعه به روستا و محيط ‏هاى كارگرى تيم ‏هايى را اعزام كرد. بررسى ‏ها به دو نتيجه منجر شد:

۱-بى‏ اعتمادى توده و طبقه به پيشاهنگ

۲- نااميدى توده و طبقه از تغيير وضع موجود

پس تشكيل حزب از دستور كار گروه خارج شد.

راه نو، شيوه نو

گروه به اين نتيجه رسيد بايد به‏ دنبال راهى نو و شيوه‏اى نو در مبارزه باشد. و رسيدن به‌اين راه نيازمند پنج مشخصه بود:

۱- ابتكار

۲- صداقت

۳-شهامت

۴-رهايى از مدل‏ هاى پيشين

۵- رهايى از دگماتيسم و سوبژكتيويسم

شكل ‏گيرى شيوه‏ هاى جديد مبارزه در كره و چين رهنمود چين و الجزاير نيز به‌كمك گروه آمد.

يك نياز

مبارزه مسلحانه شروع شد اما درك واحدى روى آن نبود:

۱- يك درك نقش دفاعى براى سلاح قائل بود.

۲- يك درك براى عمل مسلحانه نقشى تبليغى فقط قائل بود

۳- و درك ديگر نقش ضربه ‏زننده به مبانى نظامى ـ اقتصادى ـ سياسى و روانى براى سلاح قائل بود.

عمل از تئورى پيش افتاده بود. پس نياز بود تئورى مبارزه مسلحانه تدوين شود. كار رفيق مسعود در واقع پاسخى به چنين نياز و ضرورتى بود.

نتايج

چريك ‏ها نتايج مبارزه مسلحانه پيشتاز را در۶ تيرماه سال ۵۱به شرح زير جمع‏ بندى مى‏ كنند:

۱- مرزبندى با اپورتونيسم‏ هاى سخنور و بى ‏عمل

۲- تقويت و تحريك پتانسيل انقلابى توده

۳-افزايش اعتماد به پيشاهنگ

۴- باور توده به ضربه ‏پذيرى رژيم

۵- تشديد تضاد بين ارگان‏هاى سركوب (پليس و ساواك) و فشار به نيروهاى پائينى

۶- تشديد تضاد بين امپرياليسم و حكومت به‏ خاطر ترور و مختل شدن كار مؤسسات امپرياليستى

۷- تشديد بحران در ماشين دولتى به ‏خاطر كاهش سرمايه ‏گذارى

۸- ضربه سياسى به اتوريته رژيم و جزيره ثبات او

۹- اثر روانى مرگبار بر دستگاه سركوب رژيم

فصول كتاب

كتاب شامل يك مقدمه و هفت فصل و يك موخره است به ‏قرار زير است:

۱-مقدمه

۲- شرايط پيدايش و رشد جنبش كمونيستى

۳- بررسى شرايط و مسأله مرحله انقلاب

۴- مرحله انقلاب

۵- خط مشى ما

۶-بررسى انقلاب در انقلاب دبره

۷-حزب و چريك، امر سياسى و امر نظامى

۸-نتيجه ‏گيرى

۹- يادداشت

 

فصل اول: مقدمه كتاب

جمع ‏بندى گروه سياهكل

فرماندهى گروه با على ‏اكبر صفايى فراهانى بود. پنج ماه شناسايى روى جنگل‏ هاى گيلان صورت گرفت. شناسايى كه در تاريخ جنبش انقلابى ما سابقه نداشت و ضمنا گروه خود را با زندگى در كوه و جنگل عادت داد.

 

اهداف گروه

گروه تصميم داشت با وارد كردن ضربات سياسى ـ نظامى بر دشمن به اهداف زير دست يابد:

۱-نشان دان راه مبارزه

۲- آگاه كردن توده ‏ها از قدرت خود

۳-آسيب ‏پذيرى دشمن

۴- نشان دادن امكان مبارزه

دلايل انتخاب جنگل ‏هاى شمال

۱- ورود رژيم به منطقه توريستى شمال انعكاس وسيعى مى ‏يافت.

۲- استقرار نظامى دشمن در اين منطقه نسبت به مناطق ديگر كمتر بود.

۳- به‏ خاطر موقعيت جغرافيايى قدرت مانور تسليحاتى رژيم كمتر بود.

۴- هرچند روستائيان شمال نسبت به ديگر مناطق وضعيت رفاهى بهترى داشتند اما سطح آگاهى آنان بالاتر بود.

۵- امكان محاصره كامل كمتر بود.

دلايل شكست

۱-عدم توجه به تحرك لازم

۲-عدم رعايت بى ‏اطمينانى مطلق

۳- كم ‏بها دادن به بسيج همه جانبه دشمن

با اين ‏همه شكست يك تصادف بود، تصادفى كاملاً اجتناب ‏ناپذير[6]

نتيجه حركت

على ‏رغم شكست حركت گروه، اميد و شور بسيار به خلق و انقلاب داد.

جمع ‏بندى و نتايج حركت گروه شهر

حركات چند ماهه گروه شهر، به‏ دنبال رستاخيز سياهكل به نتايج زير منجر شد:

۱- راديكال شدن جنبش دانشجويى

۲- راديكال شدن اعتراضات كارگرى

۳-حساس شدن توده و دنبال كردن اخبار چريك ‏ها

 

فصل دوم: شرايط پيدايش و رشد جنبش نوين كمونيستى

مرحله نوينى در مبارزه حلق در اين دهه ايجاد شده است. جنبش كمونيستى از نظر اصالت، عمق و وسعت رشد چشم‏گيرى داشته است. به ‏همين خاطر از سوى رژيم سركوب وحشتناك و تبليغات ضدكمونيستى همراه بوده است.

به ‏هرروى خصلت اساسى جنبش در اين دوران با سه ويژگى مشخص مى‏شود:

۱-تجمع ساده نيروها

۲- رشد خودبه ‏خودى آن

۳- جداماندگى از توده

كه علت آن كودتاى ۲۸ مرداد و سركوب همه ‏جانبه جنبش و نبود يك حزب پرولترى است.

حزب توده: گروه در اين جمع ‏بندى به حزب توده مى ‏رسد حزبى كه در بيست سال گذشته نتوانسته بود حتى لحظه ‏اى، نمونه ‏اى از يك حزب كمونيست باشد. و رهبرى حزب توده، كه فقط كاريكاتورى از يك حزب ماركسيست ـ لنينيست بود، تنها توانست عناصر فداكار و مبارزه حزب را به زير تيغ جلاد بيندازد و خود راه فرار را در پيش گيرد.

مشكل جنبش

بعد از كودتا جنبش از سه بيمارى رنج مى‏ برد:

۱-سازمان‏ هاى از هم پاشيده

۲- شيوه قديمى و فلج ‏كننده مبارزه

۳- شعارهاى از كارافتاده

شرايط جديد

اما شرايط تغيير كرده بود و شرايط جديد نيازمند:

۱- شعارهاى جديد

۲- شيوه ‏هاى جديد مبارزه

۳- و اشكال سازمانى جديد بود

هدف نخستين نيروهاى انقلابى

دو وظيفه مبرم در پيش پاى نيروهاى انقلاب بود:

۱- تحليل شرايط

۲-يافتن راه‏ هاى نوين مبارزه

مرزبندى با شوروى

گروه در اين مرحله از تدوين نظرياتش به شوروى مى ‏رسد و بدين‏ گونه با شوروى مرزبندى مى ‏كند:

 

«اگر در همين ايام مرزبندى بين ماركسيست ـ لنينيست و رويزيونيسم و اپورتونيسم از طرف ديگر در يك مقياس بين ‏المللى شكل نگرفته بود. شايد سلب اعتماد از حزب توده در آغاز تا حدودى موجب سلب اعتماد از كمونيست هم شده بود.

اما اينك به نظر مى ‏رسد كه مقام ماركسيست ـ لنينيست واقعى خالى است و بايد پر شود. پس ماركسيسم ـ لنينيسم به مثابه تئورى انقلاب تنها منجى پى‏ گير انقلابيون شد.

بدين‏ ترتيب اقبالى وسيع و چشم‏گير از جانب روشنفكران انقلابى به ماركسيسم ـ لنينيسم كه حالا با نام و انديشه‏ هاى رفيق مائو عجين شده است، ديده شد[7]

عوامل كمك ‏كننده به جنبش

در اين دوران سه عامل به كمك جنبش آمد:

۱- نشر آثار كمونيستى

۲- جنگ ‏هاى توده ‏اى در چين، ويتنام و الجزاير

۳- انقلاب كوبا

اما در زمينه داخلى جنبش با تجربه تدوين شده ‏اى روبه ‏رو نيست. مسعود تجربيات ديگر گروه ‏ها را تا دهه پنجاه اين‏گونه ارزيابى مى‏ كند:

 

«كسانى پيدا شدند كه مى‏ خواستند كه با اشكالى كه براى ما كاملاً مشخص نيست دست به عمل مسلحانه بزنند. اما هنوز شروع نكرده دربند افتادند و بنابراين نتوانستند تجربه مثبت يا منفى براى جنبش فراهم كنند. بنابراين على‏ رغم ادعاى برخى، شكست گروه‏ هايى كه مى‏ خواستند دست به عمل مسلحانه بزنند، به هيچ‏وجه نمى ‏تواند دال بر نادرست بودن مبارزه مسلحانه باشد. زيرا شكست آن‏ها ناشى از يك رشته اشتباهات تاكتيكى و تشكيلاتى و عدم ملاحظه مخفى ‏كارى آن‏ها بوده است.»

 

اين ارزيابى حاوى دو نكته مهم است:

۱-اشراف نداشتن گروه و جنبش بر گذشته جنبش انقلابى

۲-باقى نگذاشتن تجربيات مكتوب توسط گروه‏هاى دهه ۴۰

جنبش انقلابى ايران از مشروطه به بعد مدام از اين گسست تاريخى رنج برده است. كارها مدام از صفر شروع شده است و در نيمه ‏راه رها شده است. نسل بعدى كه مى ‏بايست پرچم فروافتاده را بردارد. اندوخته ‏اى براى حركت نداشت. و از آن بدتر با ديروز خود ارتباطى نداشت.

يك هشدار

در اين زمان رشد نسبى محافل مسأله وحدت گروه ‏ها در رابطه با توده را در دستور كار آن‏ها قرار مى ‏دهد حركت به اين سمت محافل را زير ضرب ساواك مى‏ برد.

پليس سياسى بعد از كودتا، از فاز سركوب اپوزيسيون و تثبيت دولت كودتا به فاز پيش‏گيرى رسيد. اين فاز هم‏زمان بود با نفوذ در گروه ‏ها، ساخت و سازماندهى گروه ‏هاى دست‏ ساز خود، كنترل رفت و آمد فعالين سياسى، تحت كنترل درآوردن عناصر انقلابى را در دستور كار خود داشت.

حركت محافل به سمت وحدت و رابطه با توده، به سرعت باعث آلودگى محافل و دستگيرى آن‏ها مى ‏شود. گروه براين باور بود كه محافل بايد قبل از همكارى، خود را آماده ورود به فاز عملياتى بكند. مسأله وحدت و رابطه با توده و طبقه در پروسه مبارزه بايد حل شود.

دو راهى

گروه براى دو هدف تشكيل شد:

۱- آموزش ماركسيسم ـ لنينيسم

۲- تحليل شرايط

اما در پروسه رشد خود به يك دو راهى رسيد:

۱-راه اول: تشكيل حزب

۲-راه دوم: شروع جنگ چريكى

گروه راه دوم را به ‏خاطر باور به يك رشته فرمول‏ هاى تئوريك كه آن‏ها را «عام و تغييرناپذير» مى ‏دانستند، رد شد. اين فرمول ‏ها همان اصول عام لنينيسم بود.

 

 

[1]. مقدمه بر چاپ اول كتاب، پانزده خرداد ۵۰

[2]. مقدمه بر چاپ سوم

[3]. عباس مفتاحى، همان

[4]. گروه ساكا در پانويس مى ‏آيد

[5]. مسعود احمدزاده، همان

[6]. شعاعيان در نامه شماره ۷ خود به چريك ‏هاى فدايى خلق مى ‏گويد: شكست گروه يك اشتباه تاكتيكى بود. تصادف در اين شكست مصداق ندارد. گروه پيشاپيش بايد حدس مى ‏زد كه رژيم حساسيت بسيار بالايى نشان خواهد داد. و پيش‏بينى ‏هاى لازم انجام مى‏ شد.

[7]. مسعود ـ هم استراژى و هم تاكتيك

کودک یا گوسفند ؟


کودک یا گوسفند ؟
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com
درداخل ایران 14 تن از فعالان سیاسی و مدنی طی متنی خواستار استعفای خامنه ای و تغییر قانون اساسی شدند...


هیچ چیز جای خودش نیست ، موش دنبال گربه میکند ، گربه سگ را فراری میدهد ، خارج ایران بیانیه میدهد که داخل ایران نمیفمد ، زیر شلاق استبداد کبیر قاعدتا نباید اینجوری باشد ولی هست . چند روز پیش هنگام سفر وزیر خارجه آلمان وقتی در خارج ایران بالای 100 فعال سیاسی پیشنهاد دادند و حداکثر خواسته شان به حکومت اسلامی این بود که مذاکره کنید تا همه حالش را ببریم ...

الان تنها سوالی که پیش میاد درخواست اون 14 نفر در خارج ایران مطرح شده است ؟ الان ما خارجیم یا داخل ؟ در آستانه سفر نخست وزیر ژاپن به منزل خامنه ای کی میرود سفر خارجی و کی میرود داخلی ؟ اون رقم بالای 100 نفر فعال سیاسی در دمکراسی غربی درخواستی متناسب با فضای داخل ایران است مذاکره حکومت اسلامی با غرب ؟
 

الان خارج شده داخل و یا داخل دموکراسی بیشتر است و داریم وقت تلف میکنیم ؟ اگه واقعا اینقدر دموکراسی و آزادی در داخل ایران هست ما هم هستیم یعنی ما همه با هم هستیم .


جان عزیزتان یکی من را از این بختک برهاند ...
 

کاخ سفید ضمن تشکر از حکومت اسلامی ایران و سپاه پاسداران به خاطر آزادی نزارزاکا شهروند لبنانی آمریکایی گفت حکومت اسلامی ایران مشکلات زیادی دارد و ما مایل هستیم فقط کمک کنیم...

جناب کاخ سفید به واسطه همین کمکهای تاریخی غرب به حکومتها ... الان حداقل 40 سال است ملتی به خاک سیاه نشسته است جاکش ...


آنچه که در 2013 استارت خورد با پرچمداری ایرج مصداقی ... طراح و مهندسین مربوطه اش در کاخ سفید مستقر بودند . با سقوط صدام بخش نظامی مجاهدین در عراق بمباران و خلع سلاح و تعیین تکلیف شد . به بخش سیاسی ابتدا یک شوک قوی وارد کردند در 17 ژوئن پاریس و دستگیری کادر رهبری مجاهدین تا رهبری مجاهدین شرایط جدید را درک کند . رهبری مجاهدین شرایط را مجبور بود درک میکرد و اسمش را هم گذاشت خط موازی و دوران جنگ دیپلماسی ...


در این مسیر رسیدیم به سال 2013 میلادی و گزارش 200 صفحه ایی آقای ایرج مصداقی که نوشته ها و تجربیات دیگران را کپُی برداری و به نام خودش منتشر کرد ... با لجستیک مهندسین مستقر در کاخ سفید ...
 

راستش ابتدا خودم هم متوجه نبودم تا اینکه آقای مصداقی گزارشی از داخل ایران دریافت و منتشر کرد مبنی بر اینکه کتابهای ایرج مصداقی و اسمش در دانگشاههای ایران تدریس میشود و خلاصه همه منتظر این ناجی قهرمان و تنها عنصر سالم سیاسی هستند...این شروع شک بود !
 

همه مشغول کف زدن و کف کردن برای پسر شجاع ایرج مصداقی در دنیای مجازی بودند که پدر پسر شجاع به آرامی و پشت این دود استتار ریقو ، در پاریس مشغول آن کار دیگر شد . ساختن یک آلترناتیو موازی مجاهدین با مصالح قدیمی همان پدیده ، که برای مذاکره با حکومت اسلامی هم ظرفییت دارد . چپاندن خانم فریبا هشترودی درآن جمع معنی داشت یعنی ظرفییت نشستن با کانون قابیلیان...کنده شدن همزمانی آقایان قصیم و روحانی از شورای مجاهدین در همین پازل و کادر معنی دارد . حالا هی غارغار کنید استعفا ! تفاوت بین جدا شده و کنده شده را در دیگشنری فارسی پیدا کنید ...
 

هدف کاخ سفید شقه کردن بال سیاسی مجاهدین توسط عوامل داخلی بود . همان بالی که از 17 ژوئن 2003 افسار خورده بود !


آن آلترناتیو موازی در پوشش فراخوان دوم به هردلیلی محقق نشد ... و کاخ سفید آقای مصداقی را مثل آدامس جویده تف کرد بیرون و در این نقطه پسر شجاع قصه ما با نماینده مقام ولایت فقیه در تلویزیون اینترنشنال ظاهر شدند...

صحنه به این سادگی را خیلی ها نفهمیدند ... خیلی ها فهمیدن و خودشان را به خواب زدند ... و خیلی ها اساسا برایشان مهم نبود و نیست... در ابتدای شروع پروژه تجربه نداشتم که وقایع سیاسی در ریشه یا علت هستند و یا معلول ، هنوز سادگی میکردم . آن زمانها عباس رحیمی هنوز در لندن وفات نشده بود . در یکی از تماسها قبل از اینکه قلم را از حالت ضامن خارج کنم ... به عباس رحیمی گفتم از طرف خودت به ایرج بگو هنوز دیر نشده و ادامه نده ... در تماس بعدی زنده یاد عباس رحیمی گفت : ایرج میگوید باید تا آخرش برود !


یک اکثریتی داریم به نام عوام که مثلا به شخص خمینی فحش میدهد ولی به خدا و پیامبر و امام و رهبر و آخوند ارادت دارد . با موقعیتهای موفق اجتماعی . خواننده و نوازنده و فیلم ساز و ماست بند و نونوا و کیسه کش ... ولی نمیتواند یا نمیخواهد درک کند ، که عقب ماندگی امروز جامعه ایران محصول عملکرد 40 ساله یک سیستم است به نام حکومت اسلامی ایران .
 

درد اصلی از جایی شروع میشود که میرسیم به خواص و سیاسیون و دکتر و متخصص که میتوانند درک کنند و تشخیص دهند از کجا به کجا و چرا ؟ با این همه مشغول آن کار دیگر هستند ! برای در یوزگی ، جاکشی سیاسی ، لقمه بزرگتر کوفت کردن ، مسیر عوض کردن ، آویزان شدن ... هزار راه هست و آنها بدترین راه را انتخاب کردند ، به نام نامی مبارزه !


سوالی بود بازم بپرسید خانم یا آقای نسبتا محترم ، ولی مثل بُز پشگل ول نکنید ...


در ضمن خانم فرشته خلج هدایتی که جای خود دارد ، همین فردا مریم رجوی هم جدا شود و برود با هیئت همنشین گاگول بهبهانی سُرسُره بازی کند بدون هیچ ابهامی در زمین سیاست چائیده و سابیده است به الک ... قبل از خانم هدایتی خیلی ها از جمله هیئت همنشین مصداقی با ارکستر نظم نوین جای دوست و دشمن نشان میدادند مثلا کتاب و گزارش نوشتند ، میهن تی وی هم دارند ، ولی نشد یعنی هیچوقت با چُر قاطر ماستی نمیگیرد ! هر نقدی محترم است ولی بازی سیاسی بشاش توش !


فرمانده ناو لینکلن: ایران استانداردهای دریایی و نظامی را رعایت می‌کند...

هایکو ماس وزیر خارجه دآلمان وارد بیت مقام ولایت فقیه در تهران شد تا برجام را نجات دهد---

همزمان بیانیه جمعی از ایرانیان دلسوز کون سوخته صادر شد : مذاکره تسلیم نیست.

این بیانیه روز یکشنبه ۱۹ خرداد (۹ ژوئن) منتشر شد ، و ۲۲۵ نفر از فعالان سیاسی و مدنی با گرایش‌های مختلف در داخل و خارج از ایران آن را امضا کرده‌اند.جمعی از امضاء کنندگان صراحتا ابراز کرده اند که مذاکره خیلی خوب است ...

نام‌هایی مانند مهرانگیز کار، نیره توحیدی، احمد کریمی حکاک، حسین کروبی، بهاره هدایت، حسن یوسفی اشکوری، حمیدرضا جلایی‌پور، صدیقه وسمقی، عبدالحمید معصومی تهرانی، عبدالعلی بازرگان، عبدالله ناصری، علی‌اکبر موسوی (خوئینی)، عمادالدین باقی، عیسی سحرخیز، ابراهیم اصغرزاده، محمدصادق جوادی‌حصار، کاظم علمداری، ماندانا زندیان، مهدی نوربخش، آسیه امینی، منصوره شجاعی، مسعود باستانی، هایده مغیثی، محبوبه عباسقلی‌زاده، علی کشتگر، علی حاجی‌قاسمی، فرخ نگهدار، رضا علیجانی، آزاده کیان، بهروز خلیق و مهدی فتاپور در میان امضاکنندگان بیانیه دیده می‌شود.

با صدور این بیانیه مجتبی خامنه ای سراسیمه و نگران وارد بیت بابا شد و گفت بدبخت شدیم بابا ، به خاک سیاه نشستیم ، موشک و جنگ و تحریم رو فراموش کن ... این بیانیه مثل تیر خلاص برای نظام میمونه ! با این بیانیه چه باید کرد ؟

خامنه ای هم به مجبتی دلداری داد که نگران نباش بابا ، دارم فکر میکنم که چطور از این بیانیه شیطانی و جهانی و مهم خلاص بشیم ، بابا جون توی این چهل سال بیانیه خطرناک زیاد داشتیم و از دست همه جستیم این بار هم از این دام شیطانی به امید حق خلاص میشیم
...

من هنوز تو فکرم که وزیر خارجه آلمان برای نجات چی اومده تهران ؟ چون قاعدتا یه چیزی برای نجات دادن باید باشه تا بشه نجاتش داد . تنها چیزی که برای نجاتش میشه تلاش کرد حفظ نظامه ...


آمریکا: آب شدن یخ‌ها در قطب شمال تهدیدی بالقوه‌ علیه امنیت ملی است...

این حرف نشانه بلوغ است فقط اگر عملا هم کاری کنند مثل کم کردن گازهای گلخانه ایی ... خودشان هم خوب میدانند که امنییت ملی کره زمین به هفت تیر کشی و موشک پراکنی و داعش و ولایت فقیه و بقیه بازیهای خاورمیانه ربطی ندارد


هجوم ونزوئلایی‌ها به مرز کلمبیا برای تهیه آذوقه... پس از آن که مرز ونزوئلا و کلمبیا پس از چهار ماه بازگشایی شد هزاران نفر از مردم ونزوئلا برای تهیه آذوقه و دارو وارد کلمبیا شدند. این مرز در ماه فوریه با دستور نیکلاس مادورو، رئیس‌جمهوری بسته شده بود چرا که او می‌خواست مانع ورود کمک‌های آمریکا شود.

سرنگونی ، مقاومت ، مذاکره ، جنگ ، بزودی ، کمونیسم ، جنگ جهانی چهارم ؛ اتمی شدن عربستان ، آب سنگین ، آب متوسط ، آب سبک ، آب مقطر ، آب معدنی دماوند ، تحریمهای هوشمند ، پیام نور پهلوی ، ققنوس ، و تیترهای دیگر...


امروز دیگر مردم در اشکال قدیمی"سرکوب" نمی شوند، "سرگرم" می شوند... رسانه ها از مخاطب خود می پرسند که "چه برنامه هایی یا تیترهایی را بیشتر دوست داری" تا پروژه ی "احمق سازی" خود را تکمیل کنند. ... ئودور_آدورنو...
 
 


12.06.2019
اسماعیل هوشیار

 

نکات, ملاحظات و انتقاداتی به بیانیه فعالان سیاسی و مدنی داخل و خارج

نکات, ملاحظات و انتقاداتی

به بیانیه فعالان سیاسی و مدنی داخل و خارج

 

اخیرا بیانیه ای با امضای 225 فعال سیاسی و مدنی از داخل و خارج ایران در فضای  مجازی منتشر گردید. این بیانیه در باره نزاع میان امریکا و حاکمیت اخوندی می باشد و در ان نکاتی مطرح گردیده است که بسیار تامل برانگیز و حائز اهمیت می باشند.

در این بیانیه نامی از اسپانسر و هماهنگ کننده این حرکت برده نشده است و این طور به نظر می رسد که افرادی به طور خودجوش از داخل و خارج کشور به هم جوش خورده و حاصل این جوش خودجوش بیانیه مذکور می باشد.

هدف از نگاشتن این مطلب بهیچ وجه تحلیل نفرات امضا کننده بیانیه نیست, درمیان امضا کنندگان البته ادمهای خوشنام وجود دارند, کما این که افراد نه چندان خوشنام و نه چندان خوش سابقه ای نیز به چشم می خورند ولی در این جا قصد من مطلقا قضاوت و تحلیل افراد نیست و تنها بر روی محتوای این بیانیه متمرکز می شوم.

این بیانیه البته در فضای تنش زا و نزاع میان حاکمیت ملایان با امریکا تاثیر قابل مشاهده ای نداشته است, لیکن در فضای مجازی ایرانی واکنش ها و انتقاداتی را برانگیخته است.

مهمترین اشکالی که به نظر من به بیانیه فعالان سیاسی و مدنی داخل و خارج وارد است, عدم رعایت اصل بی طرفی است, برای ادمهای عادی البته رعایت بی طرفی چیز خوبی است, ولی انتظار از فعالان سیاسی و مدنی بیش از این هاست که متاسفانه در این بیانیه نه تنها همان حداقل یعنی بی طرفی رعایت نشده است, بلکه بیانیه بوضوح دارای لحنی جانبدارانه و با کمال تاسف باید بگویم که در بسیاری موارد پرو ملایان می باشد.

امضا کنندگان بیانیه با عاریه گرفتن جمله معروف “وقتی که دیپلماسی به پایان می رسد جنگ آغاز می شود” هیچ اشاره ای به مسبب اصلی چنینی وضعیتی نکرده و سیاست های تنش افرین و دیالوگ تهدید که همواره زبان اصلی دیپلماسی نظام بوده است را محکوم نکردند.   

این بیانیه مسائل عمده ای که در حقیقت زمینه ساز این بحران هستند را به باد فراموشی سپرده و هیچ اشاره ضمنی به انبوه مسئله سازی ها مانند اتش افروزی سالیان ملایان, تهدید همسایگان, دخالت اشکار در امور کشور ها, حمایت از گروههای شبه نظامی بنیادگرا, اتش زدن پرچم کشورها, بالا رفتن از دیوار سفارتها و موشک پرانی ها و...نکرده است و از سوی دیگر با لیست کردن کارشکنی دولت امریکا, اسرائیل و برخی کشورهای منطقه مانند عربستان سعودی در روند دیپلماسی و تحریک جنگ افروزی, اشاره بسیار رقیق و کلی هم به تندرویهای داخل ایران کرده است. البته این ادبیات را هر فعال سیاسی و مدنی در اظهارات تنش افرین سران نظام بارها شنیده است.

این بیانیه همچنین از همراهی برخی اپوزیسیون همگام با امریکا ابراز انزجار کرده است. گویی از نظر امضا گنندگان بیانیه, همراهی با نظام عملی پسندیده و همراهی با امپریالیسم امریکا عملی شنیع و نکوهیده است.

امضا کنندگان بیانیه می گویند: بخش زیادی از مردم ایران بارها و از جمله در چند انتخابات گرایش و نظر خویش را برای تنش زدایی با جهان و منطقه اعلام کرده اند, حکومتگران نمی توانند و نباید نظر خویش را که اکثریت ملت ایران مخالف ان هستند مبنای سیاست خارجی قرار دهند. مراجعه مستقیم به افکار و اراء عمومی می تواند این امر را تایید کند... این ها حرفهای بدی نیست اما دیرهنگام اند...به نظر می رسد که فعالان سیاسی و مدنی امضا کننده بیانیه خبر ندارند مردم در تظاهرات دیماه شعارشان “اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” بود و در حقیقت از کلیت نظام جهل و جنایت عبور کردند, ولی ظاهرا امضا کنندگان بیانیه در خواب خوش زمستانی و همچنان سخت در گیر همان جناح بندی مسخره اصلاح طلب و اصولگرا که توسط بیت ولایت مهندسی شده است هستند... 

امضا کنندگان از افکار عمومی جهان و نهادهای مستقل بین المللی برای خواستن از سردمداران دو کشور برای کاهش تنش و دعوت به مذاکره بی قید و شرط استمداد طلبیدند.

ظاهرا فعالان سیاسی و مدنی امضا کننده بیانیه خبر نداشته باشند که طرف امریکایی به وضوح ملایان حاکم بر ایران را به مذاکره بی قید و شرط فراخوانده بود, دونالد ترامپ گامی فرا تر از این هم برداشت و در اظهار نظری بی سابقه گفته بود: “ایران می تواند با همین حاکمان فعلی کشوری بزرگ باشد”... گر چه این اظهار نظر مثبت و بسیار قابل توجه, یک فقره دلجویی اشکار از ملایان بود اما پاسخ درخوری از سوی انان دریافت نکرد.

این بیانیه اندرباب فوائد گفتگو و اینکه “گفتگو  واجد هیچ معنای منفی نمی باشد” و اندرباب معنی مذاکره بی قید و شرط ....حرفهای کلی و مبهمی نیز زده است مانند: “مدیریت بحران بمعنی جلوگیری از جنگ های ناخواسته ” , “ارزیابی واقعی اهداف طرف مقابل بدون واسطه ها و تبلیغات رسانه ای” و “رجز خوانی از راه دور”, تنش زدایی” و حرف معنی دار “بازی با کارت های واقعا موجود” و “ در صورت امکان حل و فصل ان دسته از اختلافاتی که هزینه کمتری برای دو  طرف دارند” بدون اشاره به اینکه این اختلافات کم هزینه چه هستند؟ اگر منظور امضا کنندگان بیانیه از این حرف ازاد کردن دوتابعیتی های اسیر در زندان های نظام است, باید به انها گفت نگران نباشید نظام برای چنین روزهایی این بندگان خدا را زندانی کرده و به گروگان گرفته است تا در چنین مواقعی که قافیه بسیار تنگ می شود بتواند چشمه ای از رافت اسلامی را به امریکای از خدا بی خبر نشان دهد تا بلکه دل سنگ ان را بدست اورده و بتواند نرمش قهرمانانه را هر چه کم هزینه تر برگزار کند! 

امضا کنندگان بیانیه بحث موهومی بنام “حفظ منافع ملی” را چاشنی استدلالات خود کرده و بدون این که به این سئوال پاسخ دهند از کی تا بحال “منافع ملی” برای اخوندهای حاکم بر ایران واجد اهمیت بوده است؟!

در ادامه و در متن پایانی, خواننده این بیانیه پاک دچار ابهام می شود که ایا امضا کنندگان بیانیه فعالان سیاسی و مدنی ایرانی داخل و خارج هستند و یا اپوزیسیون  دولت امریکا؟!

عین جملات قسمت پایانی بیانیه را در زیر می اورم و تفسیر را به خوانندگان وامی گذارم:

نظم حاکم بر جهان ناعادلانه است. همگان اشکارا شاهد اعمال استاندارهای دوگانه در سطح جهانی به خصوص از سوی دولت امریکا و اراده دولت این کشور برای دیکته کردن سیاستهایش نه تنها بر کشورهای منتقد و مخالف خود بلکه بردولتهای هم پیمان خویش در اروپا و دیگر نقاط جهان هستیم و زورمداری و جنگ افروزی دولت ترامپ و متحدان منطقه ای اش را به صراحت محکوم می کنیم...

ما شاهد کارشکنی در روند دیپلماسی و تحریک جنگ افروزانی در دولت امریکا اسرائیل  و برخی کشورهای منطقه مانند عربستان به موازات تندروهای داخل ایران و برخی  اپوزیسیون همگام با دولت امریکا هستیم که مرتبا در تنوری که می خواهند نان جنگ بپزند, هیزم می ریزند. خروج زورمدارانه و یکجانبه دولت امریکا از توافق  برجام و برخی دیگر از معاهدات بین المللی و اعمال سیاستهای سیادت طلبانه و واپسگرایانه, نظم جهانی را به قانون جنگل نزدیک کرده است...

ملاحظه می کنید که ادبیات بکار رفته در بیانیه فعالان سیاسی و مدنی بسیار اشناست, چهل سال است که مستمرا این ادبیات را از رسانه ها و زبان سردمداران  نظام می شنویم 

انطور که معلوم است صلح طلبی فقط بهانه ای بود که هدف از ان حفظ نظام و در بردن دیکتاتور گرفتار امده در گوشه رینگ سرنگونی است.

 

کاوه ال حمودی

Kaveh179@gmail.com

June 12, 2019

دو اتفاق تاریخی!

اتفاقاتی که امروز در ایران می افتد، برای کمونیست ها و طبقه کارگر بسیار آموزنده و ارزشمند است.

در مورد موقعیت بورژوازی که بحث اصلی من اینجا نیست، مقدمتا بگویم، بورژوازی ایران در حاکمیت و اپوزیسیون در رقابت با همدیگر بر سر قدرت و ثروت تا کنون راه خود را پیموده است. جناح اصولگرا، جنبش اصلاحات، سبز و حواشی آنها از جمله، ملی مذهبی، لیبرال، دمکرات پروغرب، برانداز مشروط و غیره، اگر چه هر کدام ظاهرا هویتها و تشکل های سیاسی معینی دارند، اما نه دارای افق سیاسی و نه راه حل اقتصادی برای جامعه ایران با یا بدون جمهوری اسلامی هستند. این را چهار دهه تاریخ کنونی ایران نشان داده و به اثبات رسانده است. نتیجه ی این بی افقی سیاسی و بی جوابی اقتصادی جامعه ایران را به فلاکت کشانده است.

از یک طرف حاکمیت جمهوری اسلامی است که نگاهش به قدرت نه پاسخ سیاسی و اقتصادی جامعه بلکه، تماما بر سر حفظ نیروهای نیابتی (حوزه ی مقاومت) در منطقه سرمایه گذاری و آن را چه در رابطه با مردم و چه امریکا و متحدینش در منطقه، ضامن بقای خود می داند. به مردم می گوید برای سرکوب، حشد شعبی و حزب الله و فاطمیون و زینبیون و القاعده و طالبان و غیره را هم دارد.

از طرف دیگر اپوزیسیون بورژوایی است که به تهدید و تحریم های امریکا آویزان شده است. و هر اتفاقی در این زمینه، موجب امیدواری یا یاس آنها است. در حال حاضر با توجه به دورنمای مذاکرات امریکا و ایران، که بسیار محتمل است، افق آنها کاملا کور شده است!

اما در اعماق جامعه، درصفوف طبقه کارگر و زحمتکشان اتفاق دیگری افتاده و در حال پیشروی است. صفوف طبقه کارگر و متحدینش مدام خودآگاه تر، فشرده تر و صاحب رهبری و افق سیاسی و اتحاد و سازمان مستقل خود می شود.


در این بخش جامعه دو اتفاق مهم افتاده است:

۱- پس از اعتصابات پیروزمند دو مرکز صنعتی کارگری بزرگ، هفت تپه و فولاد، طبقه کارگر به مثابه طبقه، سر جامعه را به طرف خود چرخانده است. این دو اعتصاب نه تنها برای خود طبقه کارگر بلکه برای کل زحمتکشان و محرومان جامعه نشان داد که طبقه کارگر کیفیت و ظرفیت رهبری و بهم پیوستن جنبش های اجتماعی را دارد. نشان داد که پس ازخیزش دیماه ۹۶، طبقه کارگر قدرت تکان دادن جامعه و لرزاندن پشت بورژوازی حاکم را دارد.

معمولا در صفوف چپ و با تاسی از انقلاب ۵۷ گفته می شود که مردم به خیابان ها می ریزند و تظاهرات و قیام های پشت سر هم راه می اندازند و طبقه کارگر دست آخر می آید... اما این مثال تاریخی، دیگر حتی یک فرضیه هم نیست. طبقه کارگر ایران از انقلاب ۵۷ تا کنون، اولا موقعیت بسیار قدرتمند و عظیمی در تولید وخدمات و دیگر عرصه های جامعه دارد و دوما تجارب عظیمی را کسب کرده است. هزاران اعتصاب بزرگ و کوچک را سازمان داده، تشکلهای متعددی را پشت سر نهاده، شوراهای اسلامی را به زباله دانی ریخته، تشکل های صنفی دولتی را دور زده و چه بسا با همین نام تشکل صنفی و قانونی اما ، نوع و کیفیت دیگری از اتحاد و سازمان را بوجود آورده و همزمان سندیکاها و تشکل های مستقل و هیاتهای نمایندگی را برای پیشبرد مبارزات خود سازمان داده است.

و بعنوان نقطه عطف، شکل شورایی سازمان کارگری و مردمی را پیش کشیده و با برگزاری مجامع عمومی کارگری و تصمیم گیری جمعی و دخالت توده ای کارگران ، در واقع گام مهمی در جهت تشکل شورایی برداشته است.

۲- بین طبقه کارگر و دیگر بخشهای زحمتکش جامعه در میان معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، پرستاران و دیگر محرومان جامعه اتحاد و همبستگی قابل توجهی بوجود آمده است. این طلیعه ی یک صف بندی طبقاتی وسیع و مبارزه گسترده ی طبقاتی علیه نظام سرمایه داری در ایران است.

این یک اتفاق نظری نیست. همبستگی و اتحاد این بخشهای کارگر و زحمتکشان جامعه در نتیجه ی یک توافق نظری و سیاسی با هم و از بالا بوجود نیامده است. وضعیت معیشتی است که جایگاه جنبش ها را تعیین کرده و می کند نه موضعگیری سیاسی آنها. موضعگیری سیاسی هم از درون و از دل همین خواستهای معیشتی است که بیرون می زند، نه در ذهنیت فعالین کارگری یا معلمی یا دانشجویی بعنوان اصناف جدا از هم و با منافع متفاوت. وقتی مطالبات یکی است، همبستگی و یکپارچگی جنبش ها ی اجتماعی و طبقاتی بیشتر می شود.

این یک تحول طبقاتی بر پایه خواستهای مشترک و شرایط اقتصادی و معیشتی این بخش اکثریت جامعه است. شکی نیست تجارب تاریخی مبارزه ی طبقاتی، عنصر آگاهی، کمونیسم و مارکسیسم و ضرورت اتحاد کارگران و ... جای خود دارد و قابل انکار نیست. اما این تاثیرات بر متن اتفاقی است که در ایران افتاده است. و آن شرایط معیشتی و همسرنوشتی و در نتیجه ی تعرض سرمایه به نیروی کار و مزدبگیران و تحمیل فقر و فلاکتی است که خواستهای این اکثریت را بهم گره زده و یکی کرده است. جنبش اصلاحات نتوانست سطح معیشت بخشی از این اکثریت را بهبود بخشیده ، بطرف خود بکشد و قطبی مرفه و متوسط بوجود آورد و توهم ایجاد کند.

اکنون با وجود جنبش های متعین و مستقل مانند جنبش کارگران، معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، زنان و...، اما شرایط اقتصادی و فقر و محرومیت شدید، این جنبش ها را به درجه زیادی به هم نزدیک، هماهنگ، همبسته و یک کاسه کرده است. و اعتصابات شکوهمند اخیر، طبقه کارگر را در راس این جنبش ها قرار داده است.

شعار "کارگر، معلم، دانشجو، اتحاد اتحاد" ، شعاری نیست که از بالا و در ذهن کسی به این جنبش ها تزریق شده باشد. واقعیت این است که وقتی خواستها یکی می شود، و طرف حساب ولو کارفرماهای خصوصی و یا دولتی معین اما اساسا دولت است، در نتیجه، اتحاد هم ناگزیر می شود. این اتحاد دیگر یک شعار نیست. یک اقدام و عمل مدام آگاهانه و طبقاتی است. نه تنها بر سر یک خواست مشترک مقطعی، مثل شعار آزادی این و آن زندانی کارگر و معلم و دیگر فعالین سیاسی که بعد از آزادی ، خواست مشترک و اتحاد منتفی شود. بلکه به دلیل شرایط معیشتی چند ده ساله که مدام به ضرر این اکثریت تشدید شده، این اتحاد و هبستگی هم یک امری دایمی و حیاتی گشته و به دنبال آن مسایل دیگری پا به میدان می گذارند. مثلا شکل شورایی تشکل ها در پاسخ به یک مبارزه طبقاتی و ضد سرمایه داری که اکنون به برنامه عمل طبقه کارگر، معلمان، دانشجویان، بازنشستگان و ... تبدیل شده است.

در رابطه با جنبش زنان باید بگویم که اگر چه مبارزه زنان علیه حجاب اجباری فی النفسه و روی پای خود یک خواست است، اما اولا این خواست در جمهوری اسلامی بعنوان یک مطالبه ی جداگانه قابل حصول نیست چرا که ضدیت با زن ، جنسیتی کردن جامعه، تبعیض و آپارتاید جنسی یکی از پایه های رژیم است. دوما زنان از کارگر و معلم و دانشجو و خانه دار، با کل هم طبقه ای هایشان شرایط معیشتی فلاکتبار مشترکی دارند. در نتیجه، هر پیشروی برای زنان در عرصه آزادی ها، به پیروزی کل هم طبقه ای هایشان بستگی دارد.

در شرایط کنونی و در صفوف مبارزه اقتصادی و برای آزادی، اتفاق دیگری که افتاده است این است که اگر رهبری تشکل های صنفی چه کارگری وچه معلمان و بازنشستگان و دانشجویان، هنوز به آن درجه از وحدت و همگونی فکری و آگاهی طبقاتی نرسیده اند که یک رهبری منسجم و محکم و قدرتمند را تامین کنند، اما عامل هل دادن و به حرکت در اوردن این رهبری درواقع بخش آگاه توده های کارگر، معلم و دانشجو و زن از پایین است. بویژه طیف وصف وسیع تری از فعالین در میان این بخش ها جلو آمده اند که هر کدام بخشی از تودها ی مربوط را همراه خود دارند. این طیف که در اساس بسیج کننده ی توده های بیشتری از همکاران خود هستند وهیچ ایرادی ندارد که در هیات مدیره ها نیستند، چرا که بطور واقعی اساسا محرک و تصمیم گیرنده این طیف هستند.. بدون اینها اعتصاب کارگری یا تحصن معلمان یا تجمع دانشجویان و غیره ممکن نیست.

این خودآگاهی، در دل یک مبارزه طبقاتی طولانی مدت، رشد کرده و می رود تا مسیر را تعیین و مبارزه طبقاتی را که عملا در خواستهای مشترک، وضعیت معیشتی فلاکتبار، فشار سیاسی و سرکوب وجود دارد، گامی جلوتر برده و صف بندی گسترده تر و محکم تر و قدرتمند تری بوجود آورد.

شکی نیست که رهبران بزرگ آتی جنبش های کارگران، معلمان، دانشجویان وغیره در آینده همین طیف خواهند بود. طیف و صف کارگران، معلمان، زنان و دانشجویان سوسیالیست و ازادیخواه و برابری طلب. پیشروی این جنبش ها و پیروزی دربدست اوردن خواستهای اقتصادی و سیاسی در گرو ظرفیت و گستردگی ونفوذ بیشتر و محکم تر این طیف و صف فعالین کارگری، در برگزاری مجامع عمومی، شوراهای کارگری، موضعگیریهای سیاسی روشن و بویژه تاکید بر همبستگی طبقاتی است که اکنون خوشبختانه در جریان است.

.مبارزه طبقاتی در ایران، موقعیت جدید طبقه کارگر و همبستگی و همسرنوشتی طبقاتی به صورتی که معلم، دانشجو، بازنشسته وزن هم خود را کارگر و متعلق به طبقه خود می داند، چشم انداز با شکوهی را در مبارزه طبقاتی در ایران ترسیم می کند. این چشم انداز، آلترناتیو طبقاتی قدرتمندی در مقابل بورژوازی حاکم و اپوزیسیون وعامل دخالتهای خارجی است.

با این چشم انداز، انقلاب آتی ایران نه انقلابی همه با هم، بلکه انقلابی کارگری و ضد سرمایه داری و برای ایجاد جامعه ای آزاد و برابر است.

اتحاد صفوف کارگران کمونیست و کمونیست های جامعه و تحکیم و گسترش این موقعیت، برعهده کمونیسم و حزب ما افتاده است. حزب حکمتیست – خط رسمی بعنوان حزب کمونیستی و قطب نمای سیاسی طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه به استقبال این تحول تاریخی می رود.

در حاشیه رویدادهای هفته

کارگران ایتالیا و فرانسه در دفاع از مردم یمن

 با وجود اعتراض عمومی علیه جنگ در یمن، در ماه گذشته ترامپ قرار قطع همکاری امریکا با عربستان، را وتو کرد.  در عین حال، عربستان و امارات، با افزایش تحریم های خود بر یمن، حتی ارسال امکانات بهداشتی و دارو را به بخش وسیعی از مردم محتاج این کشور را، محدود کرده اند.  تهدیدی که بنا بر گزارشات تا به امروز، به قربانی شدن صدها هزار نفر در درمانگاه های یمن انجامیده است، و ده ها هزار بیمار دیگر را در خطر مرگ قرار داده است.  امروز، جنگ کور در یمن، جنگی که میلیون ها نفر را قربانی رقابت های جهانی و منطقه ای، کرده است، همچنان در جریان است.  اما، نه تنها این مردم و زندگی و آینده آنان برای دول رقیب و درگیر جایی ندارد، علیرغم اشک تمساحشان برای مردم بیگناه یمن و  "محکوم کردن"  های لفظی شان کماکان به فروش سلاح به عربستان ادامه می دهند.  در زمانی که در تمامی جلسات سازمان های اتحادیه اروپا و سازمان ملل و...  هیچ اقدام عملی و موثری برای قطع این جنگ و پایان دادن به این کشتار دستجمعی در یمن انجام نمیگیرد، این بار، کارگران بارانداز در فرانسه و ایتالیا هستند که با جلوگیری از بار اسلحه به مقصد عربستان صدای اعتراض بشریت آگاه و دفاع از زندگی مردم یمن شدند.

  کارگران ایتالیا، بدنبال اقدام کارگران بارانداز فرانسه در بندر هاور که ماه گذشته با عدم  بارزدن سلاح هایی که دولت فرانسه به عربستان فروخته بود، از بارزدن محموله های سلاح و مهمات ممانعت کردند.  دولت فرانسه و مقامات عربستان، در ابتدا اعلام کرده بودند که کشتی حامل توپهای جنگی  قرار است به بندر دیگری در فرانسه برده شود.  اما این کشتی در بندر دوم لنگر نیانداخت و برای تحویل گرفتن مهمات بیشتر به سمت ایتالیا رفت.  این بار، باراندازان بندر جنوا، به فوریت دست به اعتصاب زده و اعلام داشتند که تا زمانی که این کشتی در بندر قرار دارد، دست از کار کشیده و حاضر نیستند که در رساندن اسلحه به عربستان، شریک جرم ادامه این جنگ و کشتار مردم یمن باشند.  اعتصاب کارگران بندر در فرانسه و ایتالیا گوشه ای از خشم و انزجار بشریت آزادیخواه از دولت های بورژوایی است که برای تثبیت موقعیت خود در رقابت با یکدیگر، منطقه را به صحنه جنگ و کشتار مردم بیگناه تبدیل کرده و با تامین سلاح و مهمات به شعله ور تر شدن این جنگ خانمان سوز دامن می زنند.
 

جنایت ارتجاع در سودان

 سرکوب و کشتار مردم در سودان، نمونه دیگری از توحشی است که اینبار در شمال افریقا به راه افتاده است.  ارتش سودان برای جلوگیری از گسترش و تعمیق اعتراضات وسیعی که حدود سه ماه پیش به سقوط دولت البشیر انجامید، بروی کار آمد.  ژنرال احمد بن عوف همان زمان سعی کرد که سقوط دولت البشیر را نه نتیجه اعتراضات وسیع در این کشور، بلکه ناشی از  "هشیاری ارتش"  برای جلوگیری از  "هرج و مرج"  و  "نابسامانی"  سودان جلوه دهد.  او همچنین اعلام داشت که ارتش دولت انتقالی را جایگزین کرده تا  "گذار به دمکراسی"  را در طی پروسه ای دوساله ممکن سازد.  اما اعتراضات مردم علیه حکومت نظامیان کماکان ادامه یافت.  این واقعیت که دولت نظامی اینبار با کمک های مالی عربستان سعودی قدرت را بدست گرفته است، صحت خود را در مدت بسیار کوتاهی نشان داد.  همه پوچی وعده های  "آزادی همگانی"،  "آزادی فعالیت سیاسی"  و  "پایان دوره نا امنی اقتصادی"  و غیره، را در سطح جامعه دیدند.  سرکوب همه جانبه اعتراضات مردمی وظیفه ای بود که دولت نظامی از همان ابتدا در دستور خود قرار داده بود.  ممنوعیت حضور خبرنگاران در این کشور  (البته بغیر از میدیای عربستان سعودی)  جای وعده های  "آزادی مطبوعات"  را گرفت.  سرکوب هرگونه اعتراض در محیط های کار، جای  "تضمین امنیت ملی"  را گرفت و دستگیری رهبران اعتراضات اجتماعی جای  "آزادی سیاسی"  را گرفت!

  در تمام این مدت اتحادیه کشورهای عرب، به تجلیل از دولت نظامی ادامه دادند، نهایت اعتراض شان تقاضای اخراج سودان از اتحادیه کشورهای افریقایی بود.  چین و روسیه به رقبای جهانی شان هشدار  "عدم دخالت در مسائل داخلی"  سودان را دادند و حتی محکومیت کشتارها در سودان را وتو کردند.  آمریکا و اروپا،  "برخورد انتقادی"  را کافی دانستند.  سران ارتجاع جهانی در کنار ارتجاع منطقه ای بر کشتار مردمی که برای آزادی و رفاه دیکتاتوری را به زیر کشیدند مهر تائید زدند.  ظاهرا قرار است مبارزه مردم سودان برای خلاشی از فقر و فلاکت و استبداد مانند مبارزه مردم سوریه دستمایه تسویه حساب ارتجاع منطقه ای و جهانی شود.

  این دنیای وارونه را باید از اساس بهم ریخت و دوباره آنرا ساخت.  اعتراض کارگران بند در ایتالیا و فرانسه نوید دهنده تحرک طبقه و جنبشی است که میتواند دنیایی انسانی، آزاد، برابر و بهتر را به ارمغان بیاورد 

منصور حکمت و جنگ ایران و عراق + کمونیسم حکمت و مسئله زن

منصور حکمت و جنگ ایران و عراق
ثریا شهابی

 


مقدمه: متنی که میخوانید بر مبنای سخنرانی است که من در تاریخ ۶ ژوئن ۲۰۱۵ در لندن به مناسبت "هفته حکمت" داشتم. این متن بر مبنای اظهار نظر شرکت کنندگان تدقیق و تکمیل شده است. 

عنوان صحبت "منصور حکمت و جنگ ایران و عراق" است. یا بهتر است بگوئیم "جنگ ایران و عراق و کمونیسم معاصر ایران".

علت انتخاب این سوژه از نظر من این بود که امروزهمان فاکتورها، همان صف بندیها ، بیش از هر زمان دیگری در فضای جدالهای سیاسی  طبقاتی  در جهان معاصر و در  ایران، دوباره عمل می کند. از اینرو،  مرور آن تجربه و جدالهای فکری، از سیاست تا تحلیل های بنیادی اقتصاد، از مشی تاکتیکی تا برنامه و عمل، امروز هم ابزار بسیار مناسبی برای پیشروی فکری و سیاسی است.

اگر آن روز ها سیر رویدادها به روشنی که امروز هست، برهمگان معلوم نبود و باید برای نشان دادن حقایقی که امروز داده همگانی است جدال می کردیم، امروز و در شرایط مشابه گنجینه آن دستآوردها در اختیار ما است.  دستآوردهایی،  که نه برای الگوبرداری، که بیش از هرچیز کمک میکند که به آن متدولوژی مسلط شد که به یک کمونیست امکان میدهد در پیچیده ترین شرایط راه پیشروی مستقلانه طبقه کارگر را پیدا کند. 

سی و چند سال قبل و در مقطع جنگ ایران و عراق، در شرایطی که بخش اعظم جنبش کمونیستی ایران سرگیجه گرفته بود که این چه  نوع جنگ و چگونه تقابلی است و چه باید کرد،  این خط روشن کمونیستی از پایه ترین سطح تحلیل و تبیین تا آخرین حلقۀ تاکتیکی یک سیاست پرولتری را تعریف میکند. روشن میکند که جنگ ایران وعراق بر سر چه است و کمونیستها باید چه کار کنند. 

من فکر می کنم مرور این بحث امروز، به هرکمونیستی امکان و ابزاری میدهد، و او  را به متدولوژی مسلح میکند که بتواند از ورای کتابها و نقل قولها و الگوبرداریها از شرایط مشابه راه خود را پیدا کند. الگوبرداری از شرایط جنگ های مختلف و تکرار مواضع رهبران کمونیست، مثلا الگوبرداری از شرایط جنگ جهانی دوم و تکرار آیه وار این حقیقت که "جنگ ادامه سیاست است به روش تخاصم آمیز"، الگو برداری از سیاست "تبدیل جنگ داخلی به سرنگونی"، "برگرداندن سرلوله های تفنگ به سمت بورژوازی خودی" یا "دفاع از میهن"، خط مسلط بر جنبش کمونیستی و چپ ایران در شرایط جنگ ایران و عراق بود.   

فراتر از این ساده انگاری ها و الگوبرداری ها یک خط روشن مارکسیستی که بتواند جواب روز خود را به رویدادها بدهد و ورای آنچه که خود طبقات میگویند و ادعا میکنند، حقایق روشن و مادی تقابل های روز را توضیح دهد، وجود داشت که حکمت تئوریسین و پراتیسین آن بود. برای من که باردیگر آن تجربه را مرور میکردم، و برای نسل ما که در آن تجربه بودیم و  در افت و خیز ها ولحظات پرشتاب آن از  شهریور ۵۸ و جنگ ایران و عراق تا صلح و پایان جنگ را مستقیما تجربه کرده ایم، هنوز آن تجربه و دستآوردهای بنیادین آن کاربرد دارد.  

من لیستی از منابعی که به از نظر من باید به آن رجوع کرد، و من در بحث امروز از آنها استفاده کرده ام و توصیه می کنم که علاقه مندان حتما مستقیما به آنها رجوع کنند، تهیه کرده ام که در اختیارتان میگذارم.  این منابع به اعتقاد من تئوری مبارزه طبقاتی ایران در یکی از مهمترین گره گاهها و مقاطع رویارویی بورژوازی و طبقه کارگر است. یکی از مهمترین دستآوردهای کمونیسم معاصر، و نه فقط برای کمونیسم ایران، که برای جنبش کمونیستی جهان است.  

تئوری که  تکلیف بورژوازی حاکم در ایران و رابطه اش با بورژوازی انحصاری بین المللی،  و رابطش با طبقۀ کارگر را معلوم کرد. در نتیجه خواندن و مرور آن به نظر من خیلی راه گشا است. من لیست این منابع را سریع برایتان می خوانم. 

* پلاتفرم تاکتیکی پیشنهادی ما در مقابله با کودتا است.  (اشاره خواهم کرد که کودتا حلقه ای بود در ادامه همان تقابل ها)

* بیانیه تهاجم رژیم عراق و وظایف ما

* جنگ تئوری تئوری جنگ

* در مورد بیانیه تهاجم رژیم عراق و وظایف ما

*  نامۀ سرگشاده به اعضا و کادرها ی سازمان رزمنده گا ن

* وضعیت کنونی چشم اندازو وظایف کمونیستها بیانیه اتحادمبارزان  کمونیست

* بحران رزمنده گان پوپولیسم در بن بست

* دربارۀ تاکتیکهای ما در شرایط کنونی،  که نوشتۀ داخلی اتحاد مبارزان کمونیست است

* پاسخ به دوازده سئوال دربارۀ جنگ ایران  و عراق

* دربارۀ تبلیغات دربارۀ جنگ،  صدای کمونیست ایران

* و تاثیرات صلح ایران و عراق بر فعالیت حزب در کردستان

* ابراز وجود به شیو راه کارگر

این منابع حداقلی است که  می توان به آنها رجوع کرد. اما شما بحث جنگ را در تمام مباحث سیاسی و جدل های فکری آن مقطع و در نوشته ها و جدل های دیگر هم میتوانید دنبال کنید.  به هر حال قصد من امروز مرور تاریخی این اتفاق نیست و اگر به تاریخ رجوع می کنم، صرفا برای کمک به بازتر شدن بحث است. بحثی که یکی از عظیم ترین جدالهای فکری و سیاسی کمونیسم معاصر است.

همانطور که میدانید شهریور پنجاه و هشت، عراق جنگ را شروع کرد. اما قبل از آن، تلاشهایی برای کودتا هم شده بود. تلاشهایی که حلقه ای در همان سیاست جنگ ایران و عراق، و بدنبال همان منافع طبقاتی بود که جنگ دنبال میکرد. در قبال کودتا هم بستر رسمی چپ و کمونیسم در ایران، از همان سردرگمی ها، الگوبرداری ها و دنباله روی از سیاست سایر طبقات، رنج میبرد. بخشی و در راس آن حزب توده علیه کودتا طرفدار خمینی به اصطلاح ضد امپریالیست بود و بخش دیگری که رادیکال تر بود، در دنیای ذهنی خود منتظر تبدیل کودتا و جنگ به سرنگونی بود. 

 

 اما در مورد جنگ ایران و عراق! 

جز سه سال اول جنگ و پس از خروج نیروهای عراقی از خرمشهر، از این پس این دیگر جمهوری اسلامی ایران بود که ادامه جنگ را میخواست، به آن نیاز داشت و به آن دامن میزد. جمهوری اسلامی با عملیات کربلای پنج میخواست بصره را فتح کند. شبه جزیره فاو را اشغال کرده بود. در عملیات کربلای پنج، نیروی جنگ طلب جمهوری اسلامی بود. عملیاتی که علاوه بر کشتار نیروهای ایرانی که جمهوری اسلامی ایران هرگز آمار درست خسارات انسانی آن را برملا نکرد،  شصت و پنج هزارسرباز عراقی و بیست هزار مردم غیر نظامی کشته شدند.  

سوال این بود که چرا جمهوری اسلامی ایران جنگ را میخواست. آیا به خاطر اعتقادات اسلامی فتح کربلا و صدور اسلام بود؟ آنطور که ژورنالیسم رسمی و دولت ها میگویند؟ آیا رویای رفتن و فرستادن همگان به بهشت، قطب نمای حکومت تازه به قدرت رسیده پس از انقلاب در ایران برای جنگ طلبی بود! پان اسلامیزم بخشی از ایدئولوژی جریان اسلامی تازه به قدرت رسیده بود. اما این پان اسلامیسم برای چه بود؟ برای رستاخیزهمگان؟ بی تردید برای یک مارکسیست، که پدیده ها را از سطح مشاهده و آنچه که خود در مورد خود میگویند فراتر و به عمق میبرد، برای مارکسیسمی که ماتریالیست نه تخیلی که دیالکتیکی است، این ها نمی تواند جواب باشد. برای مارکسیسمی که مناسبات تولیدی برایش زیربنای مادی پدیده ها است، این ها جواب نیست. برای مارکسیسمی که  همه چیز طبقاتی است و پشت هر رویدادی منافع کوتاه مدت یا درازمدت طبقات خوابیده است، پان اسلامیسم و علاقه به رفتن به بهشت و راهنمایی کردن دیگران برای رفتن به بهشت، نمی تواند ماهیت رویدادها را توضیح دهد. 

برای بخش اعظم آن چپ تعرض بعدی و جنگ طلبی جمهوری اسلامی، یا با سکوت و پاسفیسم روبرو بود و یا آن را حلقه ای در پان اسلامیسم و دفاع مقدس می دید. برایش ادامۀ همان دفاع اولیه ایران در مقابل عراق بود.

بهررو جنگ طلبی ایران، تا جایی که سرانجام فشار آمریکا خمینی را به قبول  آتش بس کشاند، عامل اصلی تداوم جنگ هشت ساله بود. فشار آمریکا بر ایران برای پذیرفتن آتش بس و صلح، نه از صلح طلبی آمریکا و یا.. که بدنبال خطراتی بود که تداوم جنگ برای منافع آمریکا بدنبال داشت.  ادامۀ جنگ ایران و عراق منطقۀ عبور و مرور کشتی های نفتی را در  خلیج فارس مخاطره آمیز کرده بود و منافع بورژوازی انحصاری را به خطر انداخته بود. 

اما سئوالی که پیش پای هر کمونیستی آن روزها قرار داشت این بود که  چه اتفاقی دارد می افتد؟ این جنگ بر سر چه است!  جنگ ایران و عراق یکی از بزرگترین ضربات را به جریان غالب بر چپ ایران که خود را جنبش کمونیستی می دانست، زد.  این چپ که نه کمونیست بود و نه مارکسیست و نه به طبقه کارگر و منافع این طبقه کمترین ربطی داشت، با شروع جنگ ایران و عراق بزرگترین ضربه را خورد. 

یک انشقاق بزرگ در این چپ صورت گرفت. بخشی بسرعت به سمت سوسیال شوونیست و بخشی به سمت آنارکوپاسیفیست شیفت کردند.  در کمپ سوسیال شونیست ها، از چپ ترین هایی چون رزمندگان، تا همه شاخه های سنت حزب توده چون راه کارگر و فدایی اکثریت، و  راست ترین های این چپ یعنی حزب رنجبران و حزب توده، همه به تفنگچی و  سربازان بی جیره و مواجب جمهوری اسلامی تبدیل شدند. همه این صف، با شروع جنگ ایران و عراق پشت جمهوری اسلامی رفتند که باید رفت و در جنگ شرکت کرد. بخش رادیکال و ضدجمهوری اسلامی همین چپ، که سازمان پیکار در راس آن بود، که در حرف آنارشیست و در عمل پاسیو بود، با شعار تبدیل جنگ دشمنان به جنگ با بورژوازی خودی و تبدیل جنگ به انقلاب و سرنگونی حکومت، در حرف آنارشیست و در عمل پاسیو بود. "سوسیال شونیسم" طبقه کارگر را فعالانه به شرکت در جنگ و تبدیل شدن به قربانی جنگ بورژوازی فرامیخواند و "آنارکوپاسفیسم" این طبقه را بی دفاع و بی سلاح عملا به سرباز و قربانی  جنگ دو جناح در بورژواری جهانی تبدیل می کرد.  

جمله معروفی در ادبیات کمونیستی هست که میگوید: "جنگ ادامۀ سیاست  است به روش تخاصم آمیز". منصور حکمت بحث بسیار مفصلی در این مورد در مقاله "جنگ و تئوری جنگ" دارد و این تز را، که همه چپ ها آن را تکرار میکردند و با رجوع به آن هرکدام به یک طرف میرفتند، می شکافد که یعنی چه؟ جنگ ادامه کدام سیاست است؟ چه چیزی معلوم میکند که سیاست این یا آن طبقه چیست؟ آنچه که خود سیاستمدارن و طبقات میگویند معلوم میکند یا آنچه که مارکسیسم با رجوع به زمینه های مادی حرکت طبقاتی میگوید و معلوم میکند.   

شما اگر مارکسیست هستید، برای اینکه متوجه شوید که چه اتقاقی در جریان است، باید  با اتکا بخصوص به نقد اقتصاد سیاسی مارکس، به بنیادها و زمینه های مادی که آن رویداد را به پیش صحنه کشانده است، رجوع کنید. نه به مشاهدات، اتفاقها و رویدادها و آنچه که طبقات از زبان خود در مورد سیاست و سیر حرکت خود می گویند. برای مارکسیسم، طبقات نه شروع چیزی، که خود انعکاس انسانی مناسبات پایه ای تر، انعکاس مناسبات تولیدی اند. و اگر مارکسیستی، با رجوع به این متد نتواند توضیح دهد که این جنگ مشخص بر سر چیست؟ هیچ آیه و حکم و کتابی نمی تواند به او کمک  کند. این را مبحث حکمت و مارکسیسم انقلابی، تحت عنوان تئوری جنگ و جنگ تئوری به خوبی توضیح میدهد.  

مارکسیسم انقلابی یک تمرکز ویژه ای برمتدولوژی مارکس داشت. متدی که به شما میگوید که  شما هر پدیده ای را که می خواهید تعبیر بکنید، و میخواهید آن را  یک تعبیر  مارکسیستی ماتریالیستی بکنید، باید بتوانید ضرورت مادی پدید آمدن آن رویداد، امکان پدید آمدن آن، و بالاخره مطلوبیت آن را برای نیروهای اصلی تشکیل دهنده آن، توضیح دهید.

 ضرورت، امکان و مطلوبیت، شاه کلید نگرش مارکسیستی بود که منصور حکمت و مارکسیسم انقلابی با آن به جنگ پوپولیسم و عقاید و آرا بورژوایی در جنبش کمونیستی، رفت.  به این اعتبار شما باید بتوانید نشان دهید  که ضرورت مثلا جنگ چیست، ماهیت اش چیست؟ این جنگ بر سر چیست؟ چرا در ایران کودتا می خواهد بشود؟  چرا عراق حمله می کند ؟ 

بخش زیادی از جنبش کمونیسمی ایران جنگ ایران و عراق را ناشی از سیاست بورژوازی محلی در دو کشور میدانست. در مورد کودتا هم اعتقاد داشت که سلطنت طلبها مغمون شده می خواهند بر گردند در نتیجه کودتا می کنند!  تلاش می کنند که اوضاع به سابق بر گردد! اما چرا اوضاع به سابق برگردانده شود؟  در نتیجه دانستن اینکه ماهیت این جنگ چیست، یا در واقع ماهیت این جدال بر سر چیست، حلقۀ اصلی است. درک ماهیت یک پدید و اینجا جنگ ایران و عراق، به تبع آن درک امکان و شرایطی که در دل آن جنگ  امکان بروز پیدا میکند، بنیادی ترین فاکتورها است. فاکتور هایی که تنها به تبع آن است که  معلوم میشود که سیاست، که همان بیان مطلوبیت برای طبقه معین است، چیست.

با این متد است که منصور حکمت از مناسبات تولیدی شروع میکند. مناسبات تولید سرمایه داری ایران که در انقلاب ۵۷ مورد تعرض قرار گرفته است. حفظ و بازسازی مناسبات تولیدی که در اثر انقلاب ایران مورد تعرض قرار گرفته است، تنها و تنها با سرکوب انقلاب ممکن است. انقلاب ایران باید سرکوب بشود، نه جمهوری اسلامی! انقلاب ایران، گره گاه سیاست کودتا و جنگ است و مطلوبیت سرکوب آن برای بورژوازی جهانی و محلی مهمترین سیاست روز است. این تبیین، به روشنی ماهیت جریان اسلامی را، که بنام انقلاب و برای سرکوب آن، مورد حمایت بورژوازی جهانی قرار میگیرد، نشان میدهد.  

انقلاب ایران، که بزرگترین انقلاب معاصر است، انقلابی که در آن طبقۀ کارگر شوراهای کارگریش را درست کرد، بخش اعظم ماشین دولتی را شکست، علیرغم جریان اسلامی به قیام مسلحانه و تخلیه پادگانها کشیده شد، از نقطه نظر منافع بورژوازی جهانی باید شکست بخورد. و برای شکست این انقلاب، بورژوازی باید یک صف شود! بورژوازی باید متحد بشود. بورژوازی محلی تحت اوتوریتۀ بورژوازی انحصاری باید متحد شود. باید اختلاف و انشقاق در صفوف بورژوازی، به نفع اتوریتۀ بورژوازی انحصاری، یک کاسه شود. بورژوازی تحلیلا نیازی ندارد در صفوف خود و علیه بخشی از خود اعمال قهر بکند. اما در شرایط مشخصی علیه بخشی از خود هم اعمال قهر میکند. مثلا وقتی که انقلاب میشود و جمهوری اسلامی ایران هنوز حکومت نیست.  در سال ۵۸ که هنوز کردستان دست کمونیست ها است.  در شرایطی که هنوز شوراهای کارگری در بخش وسیعی از واحد های تولیدی و محل های کارها زنده است و اعمال قدرت میکند. جایی که هنوز دانشگاهها در دست کمونیست ها و انقلابیون است. باوجود اینکه به کردستان حمله کرده است، جمهوری اسلامی هنوز نتوانسته است که انقلاب را سرکوب کند.  نتوانسته است نظم سابق را بازگرداند. این شرایطی است در ایران در دل آن،  بورژوازی انحصاری یا بورژوازی محلی، میتواند علیه بخشی از خود به قهر متوسل شود.  با این متد است که منصور حکمت مبنای یک سیاست پرولتری در ایران با جمهوری اسلامی را، دفاع از دستآوردهای انقلاب و بسط و گسترش آن میداند.  و جریان اسلامی را در صف مقابل بعنوان یک نیروی بورژوا ضد انقلاب که برای سرکوب انقلاب و تعرض به دستآوردهای انقلاب به قدرت رسیده است، میداند. و کودتا و جنگ و حمله به کردستان و ... را همه و همه حلقه هایی در ادامه سیاست ضدانقلاب بورژوایی برای سرکوب انقلاب میداند. 

 

جنگ ادامه سیاست به روش تخاصم آمیز است.

منصور حکمت میگوید که سیاست پرولتاریا، امروز باید به سیاست دیروز اش ربط داشته باشد و تا وقتی که تغییری در ماهیت جدالهای طبقاتی صورت نگرفته است، ادامه آن باشد. در نتیجه اگر کمونیست و مارکسیستی به این حکم درست اشاره میکند که جنگ ادامه سیاست است به روش تخاصم آمیز، باید بتواند نشان دهد که سیاست قبل و بعد از جنگ یکی است. اگر سیاست دیروز اتحاد مبارزان کمونیست، دفاع از دستاوردهای انقلاب و گسترش دستاوردهای آن تا حتی به زیر کشیدن حکومت و تشکیل یک حکومت موقت است، که بود، در نتیجه  امروز هم  وقتی که  بورژوازی علیه خودش اعمال قهر می کند، پرولتاریا باید همان سیاست را دنبال کند، اما به شیوه دیگر! مثلا  امروز در دفاع از دستآوردهای انقلاب و برای بسط و گسترش آن، ممکن است اعمال قهر کند  و اسلحه بدست بگیرد. 

  جنگ ادامۀ سیاست است به روش قهر آمیز.  این حکم درستی است. سئوال این است که کدام سیاست ؟ مارکسیسم به شما یک ابزاری می دهد که بفهمید که این کدام سیاست است که امروز روش اجرای آن عوض شده است. منصور حکمت در بحث با پیکار میگوید که: شما قبل از جنگ سیاست سرنگونی ندارید و شعار سرنگونی جمهوری اسلامی را نمی دهید. چگونه یک باره در دل این تغییر روش، سیاست تان را عوض میکنید و طرفدار سرنگونی می شوید؟  و توضیح میدهد که فقط برای بورژوازی نیست که جنگ ادامه سیاست است برای پرولتاریا هم همینطور است. 

برای مارکسیسم انقلابی که قبل از جنگ سیاست اش دفاع از انقلاب و دستآوردهای آن است، بعد از جنگ هم سیاست همان است و مثلا در کردستان به روش قهرآمیز که شما اسلحه دست می گیرید و به روش قهرآمیز دفاع می کنید. شما هم روش تان عوض میشود، نه سیاست تان!  

بورژوازی قهر اصلیش علیه انقلاب و علیه طبقۀ  کارگر است. این را چه با خودش سازش بکند یا نکند، چه علیه بخشی از خود کودتا سازمان بدهد و یا جنگ راه بیاندازد یا نیاندازد، علیه انقلاب اعمال میکند. بورژوازی انحصاری جهانی این وظیفه را پس از ناکامی شاه، برعهده جریان اسلامی به رهبری خمینی گذاشت. جریان اسلامی اما  قادر نشد انقلاب نیمه کاره را خاموش و سرکوب کند. تلاش برای سازمان دادن کودتا و امتحان کردن امکان مثلا جایگزینی جریان اسلامی با امثال پالیزبان و نمایندگان سنتی بورژوازی انحصاری، همه و همه برای شکل دادن به قدرتی است که بتواند اوضاع را کنترل کند. هنگامی که جناحی از بورژوازی قادر نیست شرایطی که بورژوازی انحصاری (که هژمونی دارد) خواهان آن است را تامین کند، جناح دیگر علیه آن اعمال قهر میکند.

زمانیکه جریان اسلامی نتوانست اوضاع را کنترل کند، توسط جناحی از هم طبقه ای هایش علیه اش اعمال قهر (کودتا) شد. یک قهر دیگر هست که علیه طبقه کارگر و علیه پرولتاریایی است که کنترل کارخانه را بدست گرفته است. علیه جنبشی است که در زندانها را به نیروی خودش باز کرده است، و قیام کرده است.  اتحاد مبارزان کمونیست از قیام نیمه کاره صحبت می کند و این قیام نیمه کاره باید تمام نشود و نباید سرکوب شود. سیاستی که نقطه مقابل آن سیاست دشمن طبقاتی است که قیام و انقلاب باید خاموش و سرکوب شود. در اعمال قهر علیه انقلاب و طبقه کارگر،  کل بورژوازی محلی و جهانی متفق القول بودند.

حکمت در عین حال توضیح می دهد که برخلاف تبیین بخش اعظم چپ ایران، در صفوف بورژوازی جهانی این بورژوازی محلی نیست که تصمیم میگیرد که چه باید کرد. در صفوف بورژوازی یک اتوریته ای موجود است و آن بورژوازی انحصاری است که خواهان سرکوب انقلاب ایران است. با همین هدف ابتدا زیر بغل ارتجاع اسلامی را می گیرد. جریان اسلامی  که تا دوره کودتا و جنگ با عراق نتوانسته بود انقلاب را کاملا سرکوب کند. بعد از آن کودتا را امتحان می کند و نهایتا جنگ ایران و عراق را. 

جنگ ایران و عراق ضرورتش را از مقابله با انقلاب کارگران در ایران میگیرد، نه از مثلا سیاست های بعث عراق یا تمایلات خمینی. ضرورت جنگ، مقابله با گسترش انقلاب است، نه مقابله با جمهوری اسلامی. هرچند که در راستای این سیاست لازم باشد علیه جمهوری اسلامی یا بخشی از آن هم اعمال قهر کرد. کما اینکه خمینی کودتا چی های خودی مانند  قطب زاده را  اعدام کرد و بنی صدر را بیرون انداخت.

کمونیستی که این را نبیند، و سیاست را از بیان آن چیزی که طبقات در مورد خود و اهداف شان میگوید درک کند، هرچیزی هست جز کمونیست. مثلا بوش میگوید که بدنبال برقراری دمکراسی است و اوباما بدنبال ایران غیراتمی! کمونیستی که این ها را بعنوان سیاست بورژوازی جهانی در قبال عراق و ایران می فهمد، بی تردید بورژوایی است که به زبان چپ حرف میزند. ضرورت و ماهیت جنگ ایران و عراق، ادامه همان سیاست قبل از جنگ بود، به شیوه قهرآمیزد. 

این سیاست امروز هم به شیوه دیگری در جریان است. امروز می بینیم که همان فاکتور ها عمل میکند. بازگشت امروز ایران به آغوش غرب، پس از سرکوب کامل انقلاب ۵۷ و بازپس گرفتن تمام دستآوردهای آن، پس از یک دست کردن صفوف بورژوازی حاکم و بقول معروف آشتی جناحها،  شرایط برای ممکن کردن بازگشت ایران تحت سلطه و  اتوریته بورژوازی انحصاری جهانی، فراهم میشود. و جمهوری اسلامی حاضر است همه زائده های ضدآمریکایی گری را از خود بزداید.  امروز شما شاهد هستید که چگونه همان فاکتورها، در صفبندیهای بورژوازی در سطح جهانی عمل میکند و موانع گذشته در پاسخ به همان نیازها و ملزومات دیروز، از پیش پا برداشته میشود. 

خلاصه کنم.منصور حکمت از ماهیت پدیده ها و از امکان، بعنوان فاکتورهای مادی و مستقل از انسانها، صحبت می کند. میگوید که ماهیت جنگ و همه سیاست های بورژوازی، که در شرایط معینی امکان بروز پیدا میکنند، اساسا به  مناسبات تولیدی، به زیر بنایی که وجود دارد، مربوط است. او میگوید که مناسبات تولیدی و امکان، تماما فاکتورهای مادی است و ربطی به اخلاقیات و ذهنیات انسان و طبقات ندارد. به تبع مناسبات تولیدی است که طبقات، بعنوان بازتاب انسانی مناسبات تولیدی وارد سوخت و ساز معینی میشوند.

 در دوره پس از انقلاب یک طرف پرولتاریا است که می خواهد انقلاب را گسترش بدهد و کمونیست ها در راس آن هستند، و طرف دیگر بورژوازی انحصاری و بورژازی ارتجاعی است که میخواهد آن را خفه کند. هم برای بورژوازی و هم برای پرولتاریا، باید امکان و شرایط مادی اینکه پدیده جنگ از ضرورت به فعل تبدیل شود، فراهم گردد. 

برای دولت عراق، امکانی فراهم شده بود که به ایران حمله کند. انزوای ایران و نگرانی بورژوازی عرب از گسترش انقلاب در عراق و برای جلوگیری از آن، و بعلاوه به خاطر شکاف تاریخی که بین ایران و عراق در گذشته وجود داشت، این امکان را برای عراق بوجود آورد. امکانی که مثلا برای عربستان فراهم نمی شد، برای عراق فراهم شد.

منصور حکمت در جریان جنگ ایران و عراق میگوید که: حمله  صدام حسین به ایران،  انعکاس خواست بورژوازی عرب است برای عقب زدن ایران و جلوگیری از انقلابات در کشورهای عربی. نه اینکه صدام شب نشست و خواب دید که خوب الان خوب است که ایران کمی تضعیف شده است و من بروم و خرمشهر را بگیرم! دعوا نه بر سر نفت است و نه تصرف آبهای بیشتر. اگر شما بدنبال ادعای خود طبقات باشید، یکی میگوید بر سر نفت است و دیگری میگوید بر سر تصرف آبهای بیشتر و یکی می گوید بر سر اسم خلیج است!  

 در نتیجه علاوه بر ماهیت و ضرورت یک پدیده، و اینجا ضرورت سرکوب انقلاب، فاکتور امکان هم تماما مادی است و  هیچ ربطی به عقاید و سیاستها ندارد. در حلقه آخر است که مطلوبیت اتخاذ یک سیاستی برای طبقات، معنی پیدا میکند. مطلوبیت این جدال، مطلوبیت جنگ و کودتا و صلح و ...، از زاویۀ بورژوازی محلی و از زاویۀ بورژوازی بین المللی چیست؟ مطلوبیت اتخاذ یک سیاست، به خواست و بیان  طبقات باز میگردد. منصور حکمت اشاره می کند که طبقات بازتاب انسانی مناسب تولید است. و سیاستی که خود طبقه می گوید  الزاما آن چیزی نیست که دارد اتفاق می افتد. 

جمهوری اسلامی میگوید که من میخواهم قدس را آزاد کنم. اما مسئله آزاد کردن قدس نیست. میگوید که میخواهم اسلام را گسترش دهم. آمریکا میگوید که میخواهم دمکراسی بیآورم! آن چیزی که خودشان در سیاست و هنر و ... میگویند، مطلوبینی است که بیان میکنند و میتوانند توسط آن جنگ شان را پیش ببرند. منصور حکمت نشان میدهد که چپ و کمونیستی که از سر مطلوبیت و از سر سیاست بورژوازی، پدیده ها را توضیح می دهد، اساسا مارکس را نشناخته است و مارکسیست نیست.

چنین چپی که از سر سیاستی که خود جمهوری اسلامی میگوید، که مثلا پان اسلامیست است و میخواهد اسلام را گسترش دهد و میخواهد از انقلاب اسلامی دفاع کند،  این پدیده و جنگ اش را تعریف میکند، یک بخش اش به جای دفاع از اسلام میرود دنبال جمهوری اسلامی و بخش دیگرش هم سوسیال شونیست میشود. و سرباز و گماشته جمهوری اسلامی برای حمله به مردم بی گناه عراق و موشک باران و فتح بصره. بخشی هم آنارکو پاسفیست، که می رود و لابلای کتابها می گردد ببیند که جنگ چه بود، و ادامه سیاست به روش تخاصم آمیز است و نتیحه میگیرد که پس این جنگ را هم می شود به جنگ داخلی تبدیل کرد.   

در تبین و تحلیل جنگ ها، مثل خیلی از پدیده های دیگر، الگوبرداری یک اپیدمی رایج در چپ است و بود.  از لنین و مارکس هم الگو برداری کردند و می کنند!  همۀ جنگ  مارکسیسم انقلابی و حکمت، با این بود که مارکسیسم علم است نه جواب! شما باید از آن استفاده بکنید نه اینکه بعنوان یک سری احکام از پیشی آنها را حفظ کنید و طبق شرایط الگو برداری کنید. شما به اتکا متدولوژی مارکسیستی، یک جایی یک جنگی را محکوم می کنید و جای دیگری می توانید آن را به انقلاب تبدیل کنید و جایی نمی توانید. 

سوال این است که سیاست را چطور میشود فهمید! چطور میشود فهمید که این یا آن سیاست بورژوایی است یا نه؟ آن چیزی که خودش میگوید؟ میگوید من دمکراسی می خواهم، میگوید من حقوق بشر میخواهم، آن دیگری میگوید من اسلام و حکومت عدل علی میخواهم، میگوید این جنگ سکولاریسم است و اسلام، و ... 

اینها، اذهان و بیان طبقات نسبت به اهداف و آرمان هایشان، و شکل و زبانی است که خودشان را با آن بیان میکنند. الزاما منافع شان را منعکس نمی کند.

 حکمت می گوید، مارکسیسم به شما می آموزد که تقابل های بنیادین را ببینید و در دل آن ماهیت پدیده ها و اینجا جنگ را توضیح بدهید. شما باید بگویید که سیاست پرولتاریا چی است و چه باید باشد! باید بدانید که دشمنانتان سیاست شان چیست! در صفوف دشمنان طبقاتی تان باید بدانید که هژمونی با بورژوازی انحصاری است و آن بخش تعیین میکند.

در آن شرایط، تنها یک جریان کمونیستی، که منصور حکمت در راس آن بود، قبل از جنگ و حتی قبل از قیام از مبارزه طبقاتی در ایران و ماهیت حکومت شاه و جمهوری اسلامی تبینی مارکسیستی داشت. تبینی که مبتنی بر مناسبات تولیدی و صف بندی های طبقاتی بود که در دل انقلاب ۵۷ شکل گرفت. تقابل انقلاب و ضدانقلاب و در ادامه تقابل انقلاب و ضدانقلاب اسلامی، که ظاهرا با آمریکا دشمن بود اما برای همان کار و در ادامه همان ضرورتی به قدرت رسیده بود که شاه موفق به اتمام آن نشده بود. منصور حکمت در این مبحث، مهمترین تئوری مبارزه طبقاتی در ایران را تدوین کرد. 

بر مبنای آن تبیین و تئوری، پرولتاریای ایران یک مشی تاکتیکی روشنی داشت. مشی تاکتیکی که در شرایط کودتا و جنگ و .. همچنان بعنوان سیاست روز پرولتاریا در ایران، به شیوه های مختلف دنبال می شد. این مشی تاکتیکی عبارت بود از: "دفاع از دستآوردهای انقلاب و قیام نیمه کاره، و بسط و گسترش دستآوردهای انقلاب!" از این رو وظیفه پرولتاریا در ایران دفاع از انقلاب و دفاع از دستآوردهای آن و مبارزه برای رشد و گسترش آن است.  کردستان به این معنی اهمیت ویژه ای دارد که به سنگر دفاع از انقلاب و دستآوردهای دمکراتیک آن تبدیل میشود. برای اینکه در کردستان یک جنبش پر طپش انقلابی وجود دارد که ظرفیت مقابله با تعرض جریان اسلامی به دستآوردهای انقلاب، توان دفاع از آزادی های سیاسی ، حق تشکل و .. را دارد و عملا جنبش توده ای وجود دارد که جلوی جریان اسلامی را گرفته است. اینجاست که کردستان، در مشی تاکتیکی حکمت جای ویژه ای پیدا میکند. 

شما این مشی تاکتیکی را، تمام مدت از قیام تا جنگ و بعد از جنگ و تا  شکست کامل انقلاب ۵۷، می بینید که ناظر بر سیاست های اتحاد مبارزان کمونیست و بعدها حزب کمونیست ایران است.  

در نتیجه پرولتاریا هم باید بداند که اگر برای بورژوازی جنگ ادامه سیاست است به روش دیگر و قهرآمیز، برای پرولتاریا هم به همین ترتیب است. جنگ ادامۀ کدام سیاست است به روش دیگر! برای من کمونیست، این جنگ ادامه کدام سیاست من است اما به روش دیگر؟ 

اینجا منصور حکمت، وظایف کمونیستها در دل جنگ را به دقت در مورد مناطقی که اشغال شده است ، مناطقی که اشغال نشده است،  نرفتن به سربازی و نرفتن و مقابله کردن، و نه صلح طلب بودن، بلکه در این شرایط هم سنگر بستن درمقابل دفاع از دستاوردهای انقلاب، را در جزئیات تدوین میکند. اینکه مثلا باید مقابل میلیتاریزه کردن محیطهای کار، را گرفت! باید در مقابل سلب آزادی های سیاسی به بهانه جنگ ایستاد! حول تمام این تاکتیک ها، مباحثات و جدل های داغی صورت گرفته است. وقتی که به لیستی از مباحث حکمت در مورد جنگ ایران و عراق اشاره کردم مراجعه میکنید، و انها را می خوانید، شاهد یک جدال فکری، یک جدال در عرصۀ تحلیل بنیادی، در عرصۀ سیاست در عرصۀ تاکتیک و در عرصۀ فلسفه و ایدئولوژی هستید. 

به نظر من این یکی از بزرگترین دستاوردهای نه فقط فکری، بلکه سیاسی و طبقاتی کمونیسم معاصر است. جدال طبقاتی واقعی بود. شما می توانید در دل مسئلۀ جنگ ایران و عراق، کمونیسم معاصر ایران را بشناسید و به نظر من بدون آن، کمونیسم و چپ ایران دو راه حل بیشتر نداشت.  یا آنارکوپاسیفیسم یا سوسیال شوونیزم، که عملا بخش زیادی از آن به سمت این دو قطب شقه شد. 

توصیه می کنم حتما این مباحث را،  بخصوص جنگ و تئوری جنگ، را حتما بخوانید تا ببینید که در آن شرایط بخش زیادی از چپ و در واقع پیکر اصلی آن، اساسا مارکسیست نیست. رفتن به سراغ پدیده ها از سطح مشاهده، از سطح اینکه طبقات سیاست را چگونه بازگو میکنند، فراتر نمی رود. در صورتی که حکمت نشان میدهد که آنچه که طبقات میگویند بیان افکار و عقاید آدمها است، نه واقعیت پدیده های مادی.

 

٭  این بحث توسط رفیق روپاک مطیعی  پیاده شده و توسط سخنران برای انتشار کتبی ادیت گردیده است.

 ثریا شهابی

 
+++

 

 

کمونیسم حکمت و مسئله زن

 

 تاریخ ایجاد در 28 مهر 1393

 

 


ثریا شهابی

متنی که میخوانید بر مبنای سمیناری تهیه شده است که تحت عنوان "کمونیسم حکمت و مسئله زن" در جلسه مدرسه  حزبی اکتبر، حزب حکمتیست، در تاریخ ٢٠ اکتبر ٢٠١٤ ، توسط من، بعنوان مدرس مدرسه ، ارائه شد. مضمون این سمینار، با توجه به سوالها و اظهار نظرهای شرکت کنندگان در این جلسه و جلسات سمینارهای دیگر شرکت کنندگان، تکمیل و تدقیق شده است.

مقدمه:  عنوان سمینار امروز همانطور که گفتم کمونیسم حکمت و مسئله زن است. تحت این عنوان من قصد ندارم نه تاریخ جبنش زنان و نه تاریخ تحولات فکری آن، و نه لیست مطالبات برنامه خودمان را در مورد حقوق زنان،  مورد بررسی قرار دهم. بررسی هایی که هرکدام بنا به نیاز، کار بسیار ارزشمند و لازمی است. سمینار امروز در مورد کمونیسم حکمت و مسئله زن، معرفی رگه معاصری از کمونیسم و مارکسیسم در مورد مسئله زن است. در راستای این معرفی، اگر لازم شد به تاریخ و به تحولات فکری در این زمینه، و همچنین به مطالبات هم اشاره خواهد شد.

در معرفی این بحث، طبعا فوکوس من نشان دادن تفاوت مارکسیسم و کمونیسم نوع ما، با  جریاناتی چون مذهبیون، یا لیبرال ها، یا ملیون رنگارنگ، و یا کسانی که معتقدند که زنان به خاطر "لطافت جنس" بهتر است قبول کنند که زن و مرد دو جنس با دو نقش متفاوت در خانواده و جامعه هستند، نیست.

فوکوس من روی نشان دادن تفاوت کمونیسم ما، با رگه های رایج کمونیسم و مارکسیسمی است که انواع و اقسام آن را در اقصی نقاط جهان میتوان دید. روشن کردن تفاوت ما با همه کسانی است که از مارکس و انگلس و لنین و روزا لوگزامبورک و کولونتای و تجربه شوروی حرف میزنند، نقل قول میآورند، اما قادر به تبیین یک تئوری منسجم در زمینه علل مادی زن ستیزی در جهان امروز نیستند. جریاناتی که قادر نیستند به  جدال های امروز، به جدال های جامعه قرن بیست و دو،  بر سر بی حقوقی زنان، سمت و سو بدهند.  هدف جانبی سمینار، فاصله از جریاناتی است که بنام چپ و کمونیسم یا به مسئله بی حقوقی زن اساسا نا مربوط اند، یا دنباله رو نوع معینی از فمنیسم اند.

از این رو در این سمینار بعلاوه فوکوس روی نشان دادن تفاوت و فاصله کمونیسم با آنچه که امروز بعنوان  بستر رسمی فمنیسم شناخته میشود، هم هست. سعی میکنم از دل روشن کردن مهمترین مشخصه های تفاوت های ما با سایر رگه های چپ، فاصله تبین کمونیستی از فمنیستی، بخصوص فمنیسم این دوران، را هم نشان دهم.

اما بعد از این مقدمه:

در زمینه مسئله زن، کتاب، سخنرانی، و نوشته های متعددی از مارکسیست های کلاسیک و نسل اول بلشویک ها و سوسیالیست ها، وجود دارد. منابعی که هر جریانی به فراخور نیاز خود به آنها رجوع میکند و از آنها "کد" میآورد. منابع متعددی هست، اما سند و تزهای بسیار محدودی از کلاسیک های مارکسیست در دست است.

من در سمینار امروز به دو سند مهم که حاوی تزهای صریح، روشن و غیرقابل تفسیری هستنند، رجوع میکنم و آن ها را بعنوان تزهای روشن مارکسیستی مبنای استدلال های خود قرار میدهم. یکی از این سند ها، متعلق به اواسط قرن نوزده، یعنی "مانیفست کمونیست" نوشته مارکس و انگلس، یعنی بیش از یک قرن و نیم پیش، است و دیگری متعلق به اواخر قرن بیست، یعنی "برنامه یک دنیای بهتر"، نوشته منصور حکمت است. من در نگاهی به این دوسند، سعی میکنم اولا ریشه فرودستی زن در سرمایه داری را توضیح دهم و در عین حال نشان دهم که چرا سند دوم که پس از یک قرن و نیم بعد نوشته شده است، ادامه سند اول است و کجای آن  درافزوده ای به مانیفست و مارکسیسم  است.

سعی میکنم ضمن توضیح رابطه فرودستی زن در جهان معاصر با کارکرد اقتصادی نظام سرمایه، نشان دهم که در مورد مسئله زن، نقطه تلاقی برنامه یک دنیای بهتر با مانیفست کجا است و چرا برنامه ‌یک دنیای بهتر، از زاویه مسئله زن هم ادامه مانیفست است. در واقع مانیفست کمونیستی دنیای امروز است، با فاکتورها و مولفه های امروز، فاکتورها و مولفه هایی که نه زمان مارکس وجود داشت و نه زمان لنین.

اما اجازه بدهید فعلا مانیفست و برنامه یک دنیای بهتر را کنار بگذاریم. از مفروضات چپ و بسترهای رسمی کمونیسم در غرب و شرق، شروع کنیم. به مفروضات رایج چپ نگاهی بکنیم.

گفته میشد که: "بدون رهایی زن، رهایی جامعه ممکن نیست". "هیچ انقلابی بدون شرکت زنان به پیروزی نمی رسد!" "میزان آزادی زن، معیار میزان آزادی جامعه است". "مسئله زن، مسئله طبقه کارگر است" و با رجوع به مارکس و انگلس در مورد نهاد خانواده بعنوان واحد پایه اقتصادی جامعه سرمایه داری، خانواده "بورژوایی" به نقد کشیده میشود، عدم  استقلال اقتصادی زن را نقد میکنند،  مذهب و فرهنگ و سنت و خانواده و... در کشورهایی  چون ایران، قانون و ساختار سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، را نقد  میکنند و به درست مورد حمله قرار میدهند اما هیچ کدام به ریشه نمی زنند. علیرغم اینکه ادعا میکنند که مارکسیت اند و مارکسیست ها به ریشه مصایب و محرومیت ها دست میبرند و با علم و آگاهی به آن ، شرایط نابودی آنها را فراهم میکنند.

از بخشی که با تغذیه از "کمونیسم اردوگاهی"، روسی و چینی، پاسخ به مسئله زن را به بعد از سوسیالیسم حواله میدهد و عملا آن را مسئله و معضل جنبش فمنیستی میدانند، بگذریم. همینطور از بخش حاشیه ای که مبارزه علیه تبعیض به زن در  جامعه و خانواده را به دو بخش، "حق زن بورژوا و حق زن کارگر" تقسیم میکند، هم باید گذشت.  این تبین ها، بعد از تجربه ایران و تحرکات سیاسی بورژوایی در سطح جهان و در منطقه خاورمیانه، که زن ستیزی یک رکن و ابزار ایدئولوژیک آن است، مثل کاربردی که دیروز اسلام سیاسی و امروز داعش برای سرمایه جهانی دارد، بدون نیاز به هیچ بحث تئوریکی، به خاطر تجربه زنده سه دهه گذشته، عملا از میدان بدر رفته است. اما در مورد سایر بخش های فعال چپ، سوال پایه ای این است که:

مگر نمی توان در دل نظام سرمایه داری جامعه ای داشت که در آن خانواده سنتی بورژوایی کم رنگ شود! در آن مذهب کم رنگ  شود و از دولت  جدا شود! حضور زنان در مشاغل بالایی در جامعه، در عرصه سیاسی و فرهنگی و اقتصادی، به درجه ای تامین و حتی با مردان برابر شود! مگر پدیده به حاشیه رانده شدن مردسالاری قانونی و مشروع را،  ما امروز در غرب شاهد نیستیم؟ چه توضیح مارکسیستی میتواند واقعیت متناقض وضعیت زنان در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری امروز را توضیح دهد. تناقضی که شما  از یک طرف دستآوردهای عظیم برابری حقوقی زن و مرد را دارید که حتی به عرصه پذیرفتن زنان در بالا ترین مشاغل مردانه و الهی چون کشیشی و اسقفی هم رسیده است و ظرفیت آن را هم دارد که خدا را هم دو جنسیتی (bigender) کند و از یک طرف بقا تبعیض جنسی و خشونت علیه زنان در مهد پیشرفته ترین دمکراسی ها را هم شاهد هستید که هنوز در ابعاد وسیع اجتماعی قربانی میگیرد.

 تناقض پیشروی های زنان در عرصه های برابری قانونی در غرب، مثلا در کشورهایی چون اسکاندیناوی، با بقاء خشونت علیه زنان و فاصله دستمزد زنان و مردان و انواع و اقسام تبعیض های خودبخودی در پیشرفته ترین کشورهای سرمایه داری، را چگونه میتوان توضیح داد. و چه تبیین و توضیحی در این زمینه وجود دارد.  و چرا ما ادعا میکنیم که مارکسیسم پاسخ واقعی و زمینی به این تناقض دارد. برای درک پایه ای ریشه ستم بر زن در دنیای امروز باید از بررسی نمونه های افراطی زن ستیزی، چون آنچه که در ایران و سایر کشورهای فقر زده و مذهب زده و با حاکمیت های مختنق میگذرد، فاصله بگیریم تا بتوانیم ریشه این تبعیض را توضیح دهیم.

 بنظر من پاسخ به این سوال ، کلید طرح حل مسئله رابطه ستم کشی زن با نظام سرمایه داری معاصر است. اینجا است که پاسخ مارکس و حکمت در یک راستا است و پاسخ سایر رگه های مختلف شبه مارکسیستی و فمنیستی چپ، در راستای دیگری. پاسخ مارکس را در مانیفست و پاسخ حکمت را در یک دنیای بهتر میتوانید پیدا کنید. اما اجازه بدهید پیش از پرادختن به بحث اثباتی خودم در این زمینه، به پاسخ های تاریخا موجودی که بنام پاسخ های کمونیستی، فمنیستی و چپی موجود است را مروری بکنیم.

 

سایرین چه میگویند

 

گفته میشود که ریشه مسئله ستم بر زن، نظام مردسالار است، نگاه جنسیتی به زن است، کالا بودن زن است، عدم استقلال مالی زن است، یا جان سختی مذهب و فرهنگ و سنت و"بی سوادی و برفرهنگی" مردم است! 

سوال این است که بعنوان یک مارکسیست پاسخ چه است! مارکسیسمی که تبین ماتریالیستی از پدیده ها دارد و معتقد است که هیچ پدیده ای بدون داشتن ریشه مادی در جهان زمینی، وجود خارجی ندارد و در واقع تولید و باز تولید آن نه در ذهن و بنا به ادراکات ذهنی یا ملکوتی، که بنا به مقتضیات جهان مادی صورت میگیرد.

سوال این است که دلیل مادی وجودی همه این واقعیات و مشاهدات درست، مردسالاری و مذهب و سنت و نگاه جنسیتی و کالا بودن زن و ...  چیست. خدایی که در کار نیست که پدیده هایی چون فرهنگ و سنت و "نظام مردسالار"  را زنده کند و زنده نگاه دارد؟ بنابراین پایه مادی این پدیده ها چیست؟ ضرورت وجودی خود را، از چه میگیرد؟ مطلوبیت اش از کجا ناشی میشود؟

دانستن این ها لازم است تا بوسیله این دانسته  بتوان به  امکان و شرایط محو و نابودی آن پی برد. معروف است که میگویند که  شما تا قانون جاذبه را ندانید، نمی توانید پرواز کنید. تا قانون تولید و بازتولید زن ستیزی در جامعه سرمایه داری قرن بیست و یک را ندانید، نمی توانید بر آن غلبه کنید و برای فائق آمدن بر آن کاری اساسی کنید.  میتوانید از طریق مقابله با تبعاتش به جنگ آن بروید و آن را  کنترل و به درجه ای مهار کنید، که کارهای بسیار لازمی است،  اما نمی توانید محو و نابودش کنید. تا عامل فشار کنترل کننده را بردارید یا اینکه بهردلیل عامل کنترل کننده کمی ضعیف شود، باز زن ستیزی در همان شکل و شمایل قدیم عروج میکند. همانگونه که در پیشرفته ترین کشورهای مدرن و صنعتی امروز جهان خشونت و تبعیض علیه زنان، ریشه کن نشده است و مثلا با شروع هر بحران اقتصادی حمله به موقعیت اقتصادی زنان و مادران تنها، یکی از ابزار تغییر مدیریت اقتصادی میشود!

بهررو همانگونه که نمی توان علت مالاریا را وجود پشه های انوفل دانست و نه انگل مالاریا  و شرایط رشد این انگل، با تبعیض علیه زن هم نمی توان به امید ریشه کن شدن آن تنها با ناقل این انگل و نه خود انگل و شرایط  اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بازتولید آن، جنگید. یا مثلا پدیده بیکاری، که همه از سیاستمداران بورژوا تا کسانی که بودجه تصویب میکنند و بودجه قطع میکنند، از آن گله میکنند و برای تخفیف آن سیاست تعیین میکنند. اما این فقط مارکسیست ها هستند که به روشنی اعلام میکنند که علت و ریشه بیکاری، در جوهر خود نظام است و  نه سیاست های نامسئولانه این و آن وزیر دارایی. این خود نظام سرمایه داری است که وجود گردان بیکاران در ارتش کار، از مقتضیات سودآوری سرمایه اش است.  با استفاده از آن هم رقابت در ارتش کار را برای دستیابی به دستمزد کمتر و کمتر زنده نگاه میدارد و هم مانع اتحاد کامل این ارتش علیه خود اش می شود. از این رو است که همه میدانند که در قلب اشتغال کامل و دوران رشد در نظام سرمایه داری، بیکاری و خطرو ترس از  بیکاری همچنان زنده است. 

این متدولوژی مارکسیستی، و اولین درس ماتریالیسم دیالکتیک در بررسی پدیده ها است. هیچ چیز خود به خود به وجود نمی آید و بی دلیل از بین نمی رود. آن خدایی که بقیه به او برای توضیح علل پدیده ها رجوع میکنند، در اختیار کمونیست ها نیست تا توسط آن ایده آل های خود را بعنوان واقعیات زمینی بپذیرند و در خلوت خود وجدان خود را آسوده نگاه دارند. پس باید ریشه همه آن پدیده های زشت در مورد بی حقوق زن را در شرایط مادی و زمینی جستجو کرد که به  این زشتی ها و تبعیضات نیاز دارد٬ برای آن مطلوب است و باید بتوان ضرورت بازتولید آن را از زاویه مطلوبیت مادی معینی توضیح داد.

عده ای از فمنیست های  سوسیالیست ضد سرمایه داری، میگویند "نظام مردسالار" ریشه این ستم کشی است. معتقدند که "نظام مردسالار" که ریشه در عهد عتیق دارد،  امروز به موازات نظام سرمایه داری عمل میکند و به اصطلاح به زنان ستم مضاعف میکند. این تبیین بشدت دلبخواهی و  ذهنی از ریشه یابی یکی از وسیع ترین و عمیق ترین تبعیضات در دنیای معاصر است.

مقدمتا لازم است یادآوری کنم که، نظام به ساختار سیاسی و اقتصادی معینی گفته میشود. مثلا نظام سرمایه داری، فئودالی، برده داری، و اشتراکی اولیه و غیره. نظام را میتوان با مناسبات اقتصادی معینی توضیح داد و از هم تفکیک کرد. بکار بردن این ترم بعنوان صفت برای هر تبعیضی را باید به حساب اشتباهی رایج در کاربرد این ترم در ادبیات جنبش های اعتراضی گذاشت. همانطور که بخشی از جنبش سیاهان، تبعیض نژادی در سرمایه داری را بعنوان "نظام تبعیض نژادی" می نامند و در واقع کلمه "نظام" را برای نشان دادن اوج عفونت پدیده نژاد پرستی و آپارتاید نژادی یا جنسی بکار میبرند. از این بعنوان یک اشتباه رایج باید گذشت. من هم قصد ملانقطی بازی ندارم. اما هنگامی که مردسالاری را بعنوان یک نظام به موازات نظام سرمایه داری قرار میدهند، در واقع آن را بعنوان پدیده ای تعریف میکنند که خارج از قوانین حاکم بر نظام سرمایه داری در کنار و به موازات آن عمل میکند. این دیگر ربطی به اشتباه رایج استفاده از این کلمه ندارد. این یک اشتباه تئوریک مهم است. برخلاف این دسته از سوسیال فمنیست ها، مارکسیست ها مردسالاری را با همه چهره بدوی و قرون وسطایی آن، محصول مستقیم کارکرد نظام صنعتی سرمایه داری امروز میدانند.

اما ایراد تئوریک نظریه دو نظام "مردسالاری" و "سرمایه داری" به موازات هم، کجا است. این دسته از سوسیال فمنیست ها به مارکسیست ها خرده میگیرند که مارکسیست ها همه چیز را به نظام سرمایه داری مربوط میکنند وبه  مبارزه طبقه کارگر گره میزنند و درک درست و امروزی از "نظام مردسالار" در دل نظام سرمایه داری ندارند. این ادعا وارونه است و من توضیح خواهم داد چرا، و نشان میدهم که چرا این سوسیال فمنیست ها هستند که با خارج کردن پدیده مردسالاری از قوانین کارکرد نظام سرمایه،  در واقع مردسالاری را پدیده ای ماقبل سرمایه داری و متعلق به عهد عتیق میدانند که بی دلیل به پیکره جوامع سرمایه داری چسپیده است. ما هم معتقدیم که مردسالاری پدیده ای بدوی و قرون وسطایی و متعلق به عهد عتیق است. همانطور که مذهب و سلطنت و مافیای کلیسا و کنیسا و شبکه مساجد هستند.

 اینطور نیست که این پدیده های عهد عتیق به این دلیل زنده مانده اند که علم و  سطح آگاهی و دانش بشر هنوز به اندازه کافی رشد نکرده است که مثلا عدم  وجود  خدا و متعلقات و  مشتقات خرافی آن را،  ثابت کند. از روزی که گالیله نظریه کوپرنیک را تایید کرد و دستگاه مذهب در مقابل اش صف بست، بنیاد ایدئولوژیک همه خرافات مذهبی و حواشی آن چون سلطنت و زن ستیزی دود شد و هوا رفت.

اما از اینکه ریشه تبعیض به زن به عهد عتیق و اعتقادات خرافی و نادانی بشر برمیگردد،  نمی توان نتیجه گرفت که امروز بی دلیل زنده است و  بقاء اش ربطی به مقتضیات جهان معاصر و مدرن ندارد. چنین تبینی دلبخواهی و ذهنی است. سوال این است که چرا این ستم قرون وسطایی مانده است و همه جا به درجات مختلف عمل میکند چرا ریشه کن نمی شود. این طیف از فمنیست های رادیکال ما ، در پاسخ یا باید گریبان فرهنگ و سنت را بگیرند یا نوع مدیریت حکومت ها و یا جنسیت مردان! که بخش های مختلف آنها به همین نتایج میرسند.

این ها در پاسخ به تناقضی که من در مورد بقا تبعیض به زن در جوامع پیشرفته سرمایه داری گفتم ، با تئوری "نظام مردسالار ریشه زن ستیزی است"، چند پاسخ محدود بیشتر ندارند. مقصر نه نظام اقتصادی که نظام فرهنگ مرد سالار، سطح نازل دانش و سواد و فرهنگ و مذهب مردم، سیاست های دست راستی این و آن دولت  و منافع مردان، بعنوان یک صنف در مقابل زنان، است! از این رو سرمایه داری را از زیر تیغ نقد کمونیستی بیرون میکشند. از آن رفع اتهام میکنند. به آن توهم دارند. عملا پای شان را از رفرم و تخفیف میزان تبعیض به زن، آنهم طبعا بسته به شرایط فرهنگی و سوادی و مذهبی و منافع مالی و نوع دولت حاکم، فراتر نمی گذارند. روشن است که مارکسیست ها  و کمونیست ها مدافع هر درجه رفرم واقعی به نفع رفع تبعیض از زنان هستند و باید در صف مقدم مبارزه برای آن باشند، اما تعرض و طلبکاری سوسیال فمنیست ها که گویا آنها از مارکسیست ها در عرصه نظری و مبارزه برای رفع تبعیض از زنان رادیکال تر  و پیشرو تر اند، کاملا نابجا و وارونه است. سوسیال فمنیست هایی که این رگه تئوریکی در مورد ریشه ستم کشی زن را نمایندگی میکنند، علیرغم ظاهر رادیکال و چپ، بورژوا لیبرالهایی اند که خواهان جامعه عادلانه تر سرمایه داری هستند. جامعه عادلانه اتوپیک سرمایه داری که در آن زن و مرد از نظر حقوقی کاملا برابرند و دولت امکانات و ابزار حمایتی لازم در مقابل خشونت علیه زنان،  که لابد پدیده ای حاصل جبر تاریخ است یا ماوراء طبقه و  یا مربوط به جنسیت مرد است، را سازمان می دهد. جامعه اتوپیک آنها سرمایه داری است که در آن زن از نظر حقوقی کاملا و در همه سطوح با مرد برابر است و مکانیزمهای حمایتی و نظارتی دولت و سازمانهای زنان با قدرت کار میکند تا زن ستیزی را محدود کنند. اما در این جامعه اتوپیک آنها به محض اینکه اهرم های حمایتی به هردلیل تضعیف شود ابعاد تبعیض علیه زن به نقطه اول باز میگردد!

عملا و بدون اینکه رسما اعلام کنند معتقدند که مردسالاری با نظام سرمایه ناخوانا است! اضافه و زایده ای بر آن است. فرمول ظاهرا رادیکال افراطی است اما در واقع جریان یا نقد راستی است که به بورژوازی و نظام سرمایه داری بخصوص در قرن بیست و یک توهم دارد.

ما در مقابل این نظریه نشان خواهیم داد که اتفاقا سرمایه داری قرن بیست و یک برای تضمین سودآوری خود به پدیده تبعیض به زن نیاز دارد. برایش مطلوبیت مادی دارد و از این رو برایش مطلوب است که آن را تولید و باز تولید کند. با چه اهرمی آن را تولید و بازتولید میکند، با اهرم حفظ مذهب، سنت، تقدس خانواده سنتی و  عقاید خرافی، بخصوص در میان صف میلیاردی خود قربانیان.

 

تبیین مارکسیستی از مسئله زن

 

به بحث اثباتی سمینار برسیم. در سوال و جواب میشود جوانب بیشتر سایر ادراکات را باز کرد.

سوال این بود که کجا مانیفست، در عرصه حقوق زنان، به برنامه یک دنیای بهتر وصل میشود. در نتیجه اجازه بدهید که تکه ای از مانیفست را برایتان بخوانم. من به مانیفست رجوع میکنم، بعنوان مهمترین سند. چرا که شما میتوانید از لینن، که رزالوکزامبورگ گفته خیلی سرزنان صحبت کرده است، کد بیآورید. از کلونتای از بوخارین از تروتسکی میتوانید سر خانواده کد بیآورید. اما سند فقط مانیفست است. تمام کتاب هایی که پشت اش است، مثل وضع طبقه کارگر انگلس و منشا خانواده،  به مانیفست بعنوان سند کیفرخواست کمونیستی میرسد.  از این رو من مانیفست را مبنا میگیرم که قابل تفسیر نیست. مانیفست در فصل دوم، کمونیست ها و پرولترها، میگوید: 

"مانیفست حزب کمونیست - فصل دوم - پرولتارها و کمونیستها

و اما الغاء خانواده! حتى افراطى‌ترین رادیکالها نیز از این قصد پلید کمونیستها به خشم درمیآیند.

خانواده کنونى بورژوازى بر چه اساسى استوار است؟ بر اساس سرمایه و مداخل خصوصى. خانواده بصورت تمام و کمال تنها براى بورژوازى وجود دارد و بى‌خانمانى اجبارى پرولتارها و فحشاء عمومى مکمل آن است.

خانواده بورژوازى طبیعتا با از میان رفتن این مکمل خود از بین میرود و زوال هر دو با زوال سرمایه توأم است.

ما را سرزنش میکنید که میخواهیم به استثمار والدین از اطفال خود خاتمه دهیم؟ ما به این جنایت اعتراف میکنیم.

ولى شما میگویید که وقتى ما بجاى تربیت خانگى تربیت اجتماعى را برقرار میسازیم، گرامیترین مناسباتى را که براى انسان وجود دارد از میان میبریم.

اما مگر تعیین کننده پرورش خود شما جامعه نیست؟ مگر تعیین کننده این پرورش آن مناسبات اجتماعى که در درون آن به کار پرورش مشغولید و نیز دخالت مستقیم و یا غیر مستقیم جامعه از طریق مدرسه و غیره نیست؟ کمونیستها تأثیر جامعه در پرورش را از خود اختراع نمیکنند؛ آنها تنها خصلت آن را تغییر میدهند و کار پرورش را از زیر تأثیر نفوذ طبقه حاکمه بیرون میکشند.

هر اندازه که در سایه رشد صنایع بزرگ پیوندهاى خانوادگى در محیط پرولتاریا بیشتر از هم میگسلد و هر اندازه که کودکان بیشتر به کالاى ساده و افزار کار مبدل میگردند، به همان اندازه یاوه‌سرایى‌هاى بورژوازى درباره خانواده و پرورش و روابط محبت آمیز والدین و اطفال بیشتر ایجاد نفرت میکند.

بورژوازى یکصدا بانگ میزند: آخر شما کمونیستها میخواهید اشتراک زن را عملى کنید.

بورژوا زن خود را تنها یک افزار تولید میشمرد. وى میشنود که افزارهاى تولید باید مورد بهره بردارى همگانى قرار گیرند لذا بدیهى است که نمیتواند طور دیگرى فکر کند جز اینکه همان سرنوشت شامل زنان نیز خواهد شد.

وى حتى نمیتواند حدس بزند که اتفاقا صحبت بر سر آن است که این وضع زنان، یعنى صرفا ابزار تولید بودن آنان، باید مرتفع گردد."

مارکس و انگلس در مانیفست رسما نه تنها از زن که از انسان و کودک، در سرمایه داری، بعنوان ابزار تولید اسم می برند و می گویند که این ها ابزار تولید اند. ما اینجا  تئوری های زیادی در مورد اینکه در مبارزه برای بهبود وضع زنان بطور مشخص باید چکار کرد، از مارکس وانگلس نداریم و بخصوص در مورد آینده پیش بینی نکرده اند که در جامعه سوسیالیستی دقیقا این برابری چگونه و با چه مکانیزمهایی تامین و تضمین خواهد شد و یا مثلا دقیقا شکل خانواده چگونه خواهد بود. خوب است در نظر داشته باشیم که مارکسیسم مذهب و علم غیب گویی نیست. نقد است و نقد به ریشه ها، نقدی که به ریشه ستمکشی زن میکند و میگوید که بورژوازی این را یک ابزار تولید میداند و ما نمی خواهیم زن ابزار تولید باشد. نه فقط زن، کارگر و انسان را هم نمی خواهیم ابزار تولید باشد. مشخصا وقتی مانیفست از اشتراکی شدن صحبت میکند، میگویند که "کمونیست ها میخواهند زنان را اشتراکی کنند"! بعدا صحبت میکند که بورژوازی چگونه خانواده های کارگری را از هم می پاشاند. بورژوازی اگر احتیاج داشته باشد به بازار کار میآوردشان، به فحشا می کشاندشان و خودش شرایط تلاشی خانواده های پرولتر را فراهم میکند. تا اینجا یک تز اصلی هست و آن این است که برای بورژوازی زن ابزار تولید است، همانطور که انسان و کودک هست. وقتی مانیفست میگوید که میخواهید ابزار تولید را اشتراکی کنید، بورژوازی میگوید که زن را میخواهید اشتراکی بکنید و خانواده ها را از هم بپاشید و شما اخلاقیات ندارید. این را داشته باشید و بعد برویم سراغ سند یک دنیای بهتر.

یک دنیای بهتر فصل دوم برابری و رفع تبعیض. مقدمه ای دارد که لازم است آن را بخوانید. مقدمه در مورد برابری انسانها صحبت میکند که برابری فقط حقوقی نیست. برابری حقوقی را شما میتوانید متحقق بکنید بدون اینکه برابری واقعی، که برابری در امکان دسترسی به مواهب زندگی و برابری در دسترسی به محصولات تولید دست بشر است، فراهم باشد. برابری حقوقی بی تردید حداقل لازم است اما مطلقا برابری کامل نیست. کما اینکه شما میتوانید برابری حقوقی را در بسیاری از جوامع غربی ببینید که کاملا برآورده شده است اما امکاناتی که برای برخورداری از این حقوق و آزادیها وجود دارد برای همه مردم یکسان نیست.  برای بورژوا یک طور است برای کارگر یک طور است برای سالمند یک طور و برای "آدم علیل" یک طور دیگر است.

در مورد مسئله زن، برنامه یک دنیای بهتر میگوید:

"نفس ستمکشی و فرودستی زن اختراع سرمایه داری نیست. اما سرمایه داری این میراث نفرت انگیز تاریخ پیشین را تکامل بخشیده و به یک رکن مناسبات اقتصادی و اجتماعی معاصر بدل کرده است. ریشه نابرابری و بی حقوقی امروز زن، نه در افکار کهنه و میراث فکری و فرهنگی نظام ها و جوامع منقرض شده و پیامبران و مذاهب عصر جاهلیت، بلکه در جامعه سرمایه داری صنعتی و مدرن امروز نهفته است.

نظامی که به تقسیم جنسی انسان ها در قلمرو تولید به عنوان یک عامل مهم اقتصادی و سیاسی در تضمین سودآوری سرمایه مینگرد. ایجاد انعطاف پذیری نیروی کار در اشتغال و اخراج، ایجاد شکاف و رقابت و کشمکش درونی در اردوی مردم کارگر، تضمین وجود بخش های محروم تر در خود طبقه کارگر که پائین نگاهداشتن سطح زندگی کل طبقه را مقدور میسازد و بالاخره مخدوش کردن خودآگاهی انسانی و طبقاتی بشریت کارگر و دوام بخشیدن به آراء و افکار و تعصبات کهنه و پوسیده و فلج کننده، برکات ستمکشی زن برای سرمایه داری مدرن معاصر و از ارکان انباشت سرمایه در دنیای امروز است. اعم از اینکه سرمایه داری ذاتا و بطور کلی با برابری زن خوانایی داشته باشد یا خیر، سرمایه داری انتهای قرن بیستم بطور مشخص خود را بر این نابرابری بنا کرده است و به سادگی و بدون مقاومت سرسختانه و قهرآمیز از آن عقب نمی نشیند. "

این یک بحث بسیار دامنه داری بود،  وقتی که برنامه اتحاد مبارزان کمونیست نوشته می شد و بعد وقتی که برنامه یک دنیای بهتر نوشته شد. ما از نقد ریشه ای به مسئله فردوستی زن صحبت میکنیم. شما وقتی میگویید ریشه فرهنگ است، خانواده است، مذهب است وابستگی اقتصادی زن به مرد است، همه این ها عوامل واقعی است. اما هیچکدام ریشه نابرابری زن  و مرد نیست. چرا مذهب، مذهبی که در اوایل انقلابات بورژوایی مورد تعرض قرار  گرفت، و اتفاقا زمان مارکس قرن نوزده مورد تعرض قرار گرفت ، چرا سلطنتی که مورد تعرض قرار گرفت، چرا زن ستیزی که مورد تعرض قرار گرفت، چرا تمام این آثار عتیق قرون وسطایی که مورد تعرض قرار گرفته و میگیرد، کماکان ادامه حیات میدهد و می ماند! چه چیزی این ها را بازتولید میکند؟ بازتولیدی اش برای چه نیروی مادی مطلوبیت دارد؟درست است عقاید قرون وسطایی و کهنه و فرتوت مقاومت میکند، اما این جان سختی از کجا می آید. نمی توانید بگویید تقصیر جنس مخالف است. صدور چنین حکمی، شما را از جنس مذهبیون و اعتقاد به خلقت با سرشت پلید و فرشته میکند. رجوع به جنسیت برای توضیح تبعیض جنسی، به این ترند میرسد که زنان ذاتا صلح طلب و مهربان خلق شده اند و مردان خشن و ستمگر! ترند فکری که بر بخش مهمی از جنبش فمنیستی غالب است. به جندرآنالایز و جندرپالتیک Gender analysis , Gender politic) ) می رسد که امروز غالب است و محصولاتش را در غرب می بینیم.

نمی توانید بگویید اختناق هست. شما در سوئد، به آن شکلی که در ایران اختناق دارید، اختناق ندارید. ولی بازهم به همان سوئد که نگاه می کنید می بینید که دستمزد ها نابرابر است. جامعه را که نگاه میکنید می بینید که جامعه نابرابری است.  در مشاغل می بینید. هرشغلی که زنانه میشود، ارج و قرب اش پائین میرود. اکثر والدین تنها، مادران اند.  دستمزد زنان پائین تر است و هنوز خشونت علیه زنان یک مشخصه آن جامعه است. چرا اینجوری است. یک چیزی این را بازتولید میکند. مهم نیست که بورژوازی آمریکا که خیلی متمدن است، بورژوازی سوئد که خیلی متمدن است، بدش میآید از زن کشی که در هند میشود. یا از داعشی که امروز اینطور دارد لجن میپراکند و جنایت میکند، نفرت دارد. مهم نیست که دلش به درد میآید یا نمی آید. مهم این است که این شرایط، بخشی از  جامعه را، بخشی از نیروی تولید را، بخشی از آن ابزار تولیدی که مارکس در مانیفست از آن اسم میبرد، زن را  در موقعیت فرودست نگاه میدارد و از این سود میبرد.  در نتیجه بورژوازی که در قرن نوزده هست و مارکس از آن حرف میزند، و میگوید که زن برایش ابزار تولید است و میخواهد همچنان آن را بعنوان ابزار تولید نگاه دارد، و ما کمونیست ها میخواهیم آزادش بکنیم، با بورژوازی که بعدش تجربه پیدا کرده است، انقلاب اکتبر را دیده است، بعدش دیگر با مذهب و سلطنت و همه آثار عتیق سازش کرده است، میراث گذشته را به ارث برده است، و همه  آنها را به خدمت گرفته است، صیقل داده است و بنا به منفعت امروز خودش از آنها استفاده میکند، در بنیاد رابطه اش با زن یک پدیده است.  البته مجرب تر،  مجهز تر، و مسلح تر به سلاح مذهب و خرافه و همه میراث عهد عتیق! اینطور نیست که گویا این ها نماد های فئودالی یا بردگی هستند و به تدریج درحال زوال اند.

درست است که شما امروز هم بردگی را در شکل دیگری در شکل بردگی مزدی می بینید. این بردگی برای سرمایه منفعت دارد. چرا منفعت دارد؟ به این دلیل که نیروی کار کالا است، ابزارتولید است، ابزاری که باید بازتولید شود. مسئله این است چطور میشود ارزان بازتولیدش کرد.

تاریخ به شما یک شرایطی داده است، (داده از پیشی)  که زن در آن فرودست است. همه ادیان آسمانی و ساختارهای فرهنگی و فلسفی و اقتصادی پیشین هم، حامی این داده است. نیمی از مردمی که  به خاطر مادر شدنش شما میتوانید، بخش مهمی از بازتولید نیروی انسانی را، یعنی بازتولید ابزار تولید را، تماما بیاندازید گردن او. در نتیجه بورژوازی قرن بیست و یک، از مذهب، از مردسالاری، از کلیسا،  از اسلام از همه این ها مستقیما استفاده میکند.  برای اینکه زن را فرودست نگاه دارد، برای اینکه نیروی کار باید تولید و بازتولید بشود. نیروی کار فقط آن بخشی نیست که در کارخانه و جامعه دارد کار میکند. آدمیزاد باید تولید شود. کارگر میرود سرکار میآید خانه باید غذا بخورد، نیروی از دست رفته سرکارش باز تولید بشود و بتواند فردا باز برود سرکار. کار در سرمایه داری کالا و طبقه کارگر برای سرمایه چیزی جز ابزار تولید نیست. کار، یعنی رمق و انرژی آدمی که در پروسه تولید توسط سرمایه مصرف شده است، باید بازتولید شود.  خود آدم هم که آن کالا را یعنی انرژی فیزیکی و فکری را دارد ، باید بازتولید شود که چرخه تولید سرمایه به آن شکلی که میخواهند بچرخد! درک این خیلی ساده است. به فرمان خامنه ای در لزوم رشد جمعیت و فرستادن زنان به خانه برای تولید مثل، نگاه عمیقی بکنید. خودش میگوید که در این بلبشوی هولناک بیکاری نیروی کار بیشتر و جوان تری میخواهیم.

نیروی کار  باید هرروز زنده بماند و  تولید مثل بکند که فردا برود سرکار و جمعیت کارگری باشد که تولید بکند.  شما اگر بورژازی را کنار بگذارید، اتفاقی نمی افتد. عده ای میروند و کار میکنند و کالا تولید میشود. اما طبقه کارگر باید وجود داشته باشد.  همه روزمر و بیست و چهارساعته وجود داشته باشد و نسل های بعدی آن تولید شود و به بازار کار روانه شوند. شما میتوانید ابزار تولید در کارخانه را بخوابانید و خاموش کنید و فردا آن را روشن کنید. با نیروی کار نمی توانید این کار را بکنید. سرمایه دار موظف است ماشین آلات را تعمیر و نگاهداری کند و برای  آن پول خرج کند. اما برای نیروی کار که نه تنها بیش از هرابزار کاری تولید میکند که  ارزش اضافه هم تولید میکند، به جای اینکه برای بازتولید آن خرج کند، آن را می اندازد گردن خودش.

سرمایه برای بازتولید این کالا، یعنی نیروی کار، همیشه بدنبال شرایط ارزان تری است. مارکسیسم میگوید که در سرمایه داری کار، کالا است. تبدیل به کالا میشود. از امر شرکت داوطلبانه شما در تولید اجتماعی، تبدیل به یک کالایی میشود که شما هرروز باید بروید در بازار آن را بفروشید و با پول فروش آن بتوانید غذا و سرپناه تان را تامین کنید که بتوانید خودتان را زنده نگاه دارید  (نیروی تان را بازتولید کنید) که فردا باز سرکار بروید. باز فردا همین کار را بکنید. نیروی کار برای اینکه بازتولید شود باید بخورد، مداوا و  نظافت داشته باشد و بچه اش نگهداری شود. و چه چیزی برای سرمایه داری بهتر از این که این را بیندازد گردن نیمه ای از خود طبقه کارگر، نیمه ای از خود طبقه کارکن، که زن است. بیندازد گردن نیمی از خود طبقه کارگر که مفت و مجانی بشورد و بپزد و تولید مثل کند، با دستمزد یک نفر! هروقت احتیاج داری، از خانه بکشی اش بیرون. زمان  جنگ دوم احتیاج داشتند. مردها رفته بودند جنگ و زن ها را از خانه بیرون کشیدند و آوردند توی تولید. وقتی احتیاج دارد، کودک اش را هم میآورد بیرون توی بازار کار. وقتی هم میآورد در بازار کار با دستمزد و حقوق کمتر میآورد. 

 این تمام فاکت و واقعیت مادی است که پشت تز حکمت در مورد تبعیض علیه زن در جهان متمدن وجود دارد. سرمایه داری از شکاف جنسی در صف کارکنان، در صف طبقه کارگر سود میبرد و زنده نگاه داشتن این شکاف جنسی برایش امروز حیاتی است. اینجا است که استفاده از مذهب و خرافه و مردسالاری در جامعه و در خانواده،  سنت و فرهنگ عشیره ای و فئودالی و قرون وسطایی، و زنده نگاه داشتن آن به یکی از ملزومات حفظ و گسترش سودآوری سرمایه تبدیل شده است. برایش نهاد و مافیای مذهب و سلطنت را زنده نگاه میدارند. این میراث گذشته را صیقل داده و امروز از آن به خوبی استفاده میبرد.

کاری که کمونیست ها میکنند، و در زمان معاصر کمونیسم حکمت میکند، این است که همان حرفی و نقدی را که مارکس در مانیفست میکند، میآورد امروز و بازش میکند. امروز بازش میکند و میگوید که آن میراث گذشته را دیگر بورژوازی صیقل داده است. میگوید میراث عهد بربریت بوده یا هرچه بوده، امروز جزء مقتضیات و نیازهایی است که سرمایه از آن استفاده میکند. استفاده سیاسی و اقتصادی میبرد. همان سرمایه و همان صنعتی که "آی پد" و "آی فن" و ماهواره تولید میکند، و موشک میفرستد هوا، به این نابرابری احتیاج دارد. نیروی کار ارزان تولید و بازتولید میشود. و کاری که کمونیست ها میکنند این است که در دل همین جامعه سرمایه داری در مقابل این پروسه بایستند. همان طور که در مورد مطالبات کارگری سعی میکنند که کارگر را از یک ابزار تولید بی زبان، از یک ابزار تولید بی دفاع، تبدیل به یک طبقه کارگری بکنند که متشکل است، متحد است و حرف میزند و فشار میآورد، دعوا میکند، دستمزدش را اضافه میکند، مرخصی اش را اضافه میکند، و سعی میکند که هرچه بیشتر از خدمات و محصولات تولید شده خودش به خودش برگردد، چه به شکل دستمزد و چه به شکل خدمات اجتماعی، بهداشت برای بچه اش و خودش و خانواده اش و همه این ها، در مورد مسئله زنان هم همینطور است . باید سعی بکند که هرچه بیشتر راه این سوءاستفاده و ارزان تمام کردن نیروی کار، را بگیرد. و آن این است که بیشترین حمایت را برای زنان در محیط کار، در قوانین کار، بخواهید و از طرف دیگر جنگ تان با روبنا، یکی از جنگ های اصلی تان است. روبنایی که بعنوان ابزار سیاسی حفط زیربنایی که به آن اشاره کردم، ابزار حفط سیادت بورژوازی است، یکی از مهمترین عرصه جدال طبقه کارگر است. از مذهب و قانون و فرهنگ و ایدئولوژی و مردسالاری، تا ساختار سیاسی و اجتماعی که فرودستی زن را توجیه و جاری میکند.

میخواستم این را بگویم که این تز اصلی کمونیسم حکمت است که ریشه ستم کشی زن، یک جمله است، اما وقتی شما بروید و بحث سقط جنین و مصاحبه هایی که در مورد مطالبات یک دنیای بهتر، بخش مربوط به مطالبات مربوط به زنان را بخوانید، می بینید که این تز توی آن قوی است که از کوچکترین بارقه های نابرابری زن و مرد از آن جلوه ای که در مدرسه نمی گذارند دختری عکس هنرپیشه مرد در کیف داشته باشد، تا حجابی که سر دختر بچه ها و زنان میکنند، شما میتوانید این را وصل بکنید به منافع زمینی سرمایه. مهم نیست که آنکه سرش حجاب میکنند زن کارگر است یا نه، کل این شرایطی که زن در آن شهروند فرودست و درجه دو است، این مناسبات را بازتولید میکند. این مناسباتی که در آن یک بخشی از کارکنان، یک بخش محروم تر طبقه کارگر، بخش محروم تر کارکنان،  باید در چنین موقعیتی باشند تا سرمایه سود ببرد. و سرمایه این شرایط را بازتولید میکند. شما نمی توانید بخشی از جامعه را، به اصطلاح برابر داشته باشید و بگویید که فقط برای کارگران این تبعیض باشد. رنگ این نابرابری را باید به کل جمعیت و جامعه بزنید. اختناق را برای همه باید اعمال بکنید، تا بتوانید کارگر را هم ساکت نگاه دارید.

تا اینجا این تز، تز منصور حکمت است. هیچ کس دیگر این حرف را نزده است. و این یک سیستم  منسجمی را از سی سال قبل، در مورد ریشه امروز ستم کشی زن، بدست داده است. امروز خیلی های دیگر هم این حرف را میزنند. اما سی سال قبل طرح این بحث ها با مقاومت قوی چپ سنتی در ایران مواجه شد. این ها را مطالبات پیش پا افتاده می دانستند. صحبت از حقوق و مطالبات زنان و کودکان و خانواده و... کردن را لیبرالی میدانستند.

 

جایگاه مطالبات یک دنیای بهتر

 

تحمیل هرچه بیشتر مطالباتی که بورژوازی را در این عرصه عقب بزند، باید مبارزه روز کمونیست ها و طبقه کارگر باشد. سرمایه داری مناسبات است، آدم نیست. شما همه طبقه بورژوا را هم از صحنه محو کنید، هیچ بورژایی هم دیگر در جامعه موجود نباشد، فردا آن مناسبات بخشی از طبقه کارگر را بورژوا میکند! مناسباتی که در آن یک طرف را در موقعیتی قرار میدهد که هیچ چیزی ندارد جز نیروی کارش، که باید آن را برای زنده بودن بفروشد. و امروز حتی اعضا بدنش را بفروشد و طرف دیگر مالک ابزار تولید است که هیچ کاری نمی کند فقط تصاحب میکند. این مناسبات را شما باید عوض بکنید. و برای اینکه این مناسبات را عوض کنید٬ باید مبارزه تان در خود جامعه سرمایه داری، برای هردرجه اصلاحاتی که میتوانید، صورت بدهید. برای اینکه حجاب را بزنید کنار، برای اینکه حقوق مادران تامین شود، برای اینکه علیه مذهب، علیه سلطنت، تا آنجایی که به مسئله زن برمیگردد، علیه بی حقوقی های قانونی و عملی که گریبان زنان را  گرفته است، باید بجنگید. در نتیجه میخواهم بگویم که حتما باید مطالبات ما در عرصه حقوق زنان را بخوایند و از این زاویه بخوانید . چرا که بحث های، پروبلماتیک، خیلی مفصلی حول همه این مطالبات وجود داشته است. طرف مقابل تان، بسیاری از این چپ های سنتی، میگفتند که این مطالبات آرزو است  چرا که کارفرما نمی تواند آنها را بدهد، نمی تواند مهد کودک بگذارد و نمی تواند مرخصی قاعدگی زنان را بدهد، نمی تواند مرخصی نگهداری از کودکان را بدهد، نمی تواند به همه زنان و دختران بالای ۱۶ سال و آماده به کار بیمه بیکاری بدهد، چرا که ورشکسته میشود، به بیان ما نرخ سود‌ آوریش تنزل میکند. جواب کمونیست ها این بود که خوب ورشکست شود! ما که مدیر و مشاور مدیر سرمایه نیستم. اتفاقا بگذار بحران بزند و میگوید من سود ندارم خوب شما میگوید که میخواهم سوسیالیستی اش بکنم.

میخواهم بگویم کل مطالبات ما در زمینه حقوق زنان، چه سیاسی و چه فرهنگی و چه رفاهی، را از این زاویه باید خواند.

بخشی از این چپ مبارز برای حقوق زنان را وقتی میگوید که مارکسیست ها به ریشه می زنند، در همین حد نگاه میدارد که گویا قرار است برود در کارخانه و برای فقط حقوق زن کارگر مبارزه کند. و مسئله زن را بعنوان یک پدیده اجتماعی، درگیرش نمی شود، یا نمی شد. و با روبنا درگیر نمی شود. با ایدئولوژی درگیر نمی شود. با دستگاه قضایی درگیر نمی شود. در صورتیکه شما اگر مانیفست را بخوانید و برنامه یک دنیای بهتر را بخوانید، جایگاه روبنا و این حقیقت که بدون این روبنا، بدون مذهب و بدون اسلام، بخصوص در ایران، در حکومت اسلامی، بدون فرهنگ و دستگاه قضایی، بدون این روبنایی که آن چپ غیرکمونیستی اوایل انقلاب اساسا به آن کاری نداشت، بدون اعمال و استفاده از آن روبنا، بورژوازی نمی تواند مناسبات اش را نگاه دارد. در نتیجه شما نمی توانید با سرمایه بجنگید، با بی حقوقی زن بجنگید، بدون این که با سرکوب، خشونت، حجاب، بی حقوقی زن در محیط کار و آموزش و بی حقوقی مادران، اخراج زنان، بستن در ورود  زن به محل های کار، بی حقوقی اش در خانواده، علیه خشونت به زن و علیه همه این ها نجنگید. چون حفط آن مناسبات توسط این ابزار صورت میگیرد. نپرداختن به این ابزار ها و خلع سلاح نکردن بورژوزای، کموینست ها را تبدیل به سکت های مذهبی میکند که میروند و برای خودشان حرف های گنده گنده میزنند و پایشان روی زمین نیست.

من سعی کردم که این پیوستگی را نشان دهم، که وقتی ما میگوئیم حکمت ادامه مارکس است، این یک تعلق شخصی، عقیدتی و یا رفاقتی نیست. مستقل از اینکه چه برسر این احزاب کمونیسم کارگری آمده است، در این عرصه هم باید خود حکمت را خواند و از این زاویه دید که  چطور ادامه مارکس است و برنامه یک دنیای بهتر، ادامه مانیفست است. مانیفست کمونیستی علیه سرمایه داری قرن بیست و بیست یک است. در فرصتی حتما جوانب حاشیه ای این بحث را بیشتر میشکافم.

ثریا شهابی

بیست اکتبر 2014
 

در ژنو: متحد علیه جمهوری اسلامی ضد کارگر!

در هفته گذشته نامه ای از سپیده قلیان در پی انتقالش به زندان قرچک ورامین که به منظور آزار و اذیت و شکنجه بیشتر او صورت گرفته  منتشر شد که در آن تاکید کرده: "... من هنوز ایستاده‌ام. ...عاملان و حافظان وضع موجود نمی‌دانند تا وقتی که شکاف‌های عمیق اقتصادی و اجتماعی در پیکر این جامعه باشد صدای اعتراض خاموش نخواهد شد و با برخوردهای سبعانه‌ با معترضان نتیجه‌ای عایدشان نمی‌شود. من با تمام ستمی که در حق‌ام روا داشته‌اید همچنان ایستاده‌ام و روزها که بیشتر سپری می‌شود بیشتر بر حقانیت صدا و اعتراض‌ام باور پیدا می‌کنم. مقاومت من در پیوند با مقاومت همه‌ی کسانی‌ست که هجمه‌ی تهدید و فشار خم به قامت استوارشان نینداخته و نخواهد انداخت.من ایستاده‌ام، چرا که بحران اقتصادی و اجتماعی عمیقی که من را به اعتراض واداشت، هنوز وجود دارد و نه تنها رفع نشده، که تشدید نیز شده است."

و این روزها نامه ای از طرف "جمعی از کارگران هفت تپه" خطاب به سازمان جهانی کار منتشر شده است و شکایت خود را از ظلمی که در حق کارگران و مدافعین کارگران، کسانی مانند سپیده قلیان ثبت و به کمیته آزادی این سازمان اعلام کرده است: "... شکایت رسمی خود به شما برای بررسی و محکوم کردن دولت ایران به علت نقض آشکار حقوق بدیهی کارگران در ایجاد تشکلات مستقل کارگری و نیز سرکوب آزادی تجمع و انتخاب نماینده و سرکوب کارگران و فعالان کارگری به خصوص در شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه را اعلام و ثبت میکنیم." در نامه مذکور بعد از شرح آنچه بر کارگران این شرکت و نمایندگان این شرکت اسماعیل بخشی و علی نجاتی و سپیده قلیان و نیز عسل محمدی، ساناز الهیاری و آقایان امیرحسین محمدی فر و امیر امیرقلی و خانواده های این عزیزان گذشته است از این سازمان خواسته اند که نمایندگان جمهوری اسلامی مورد بازخواست و سوال قرار بگیرند و در رابطه با این سرکوب ها پاسخ گو باشند.  تنظیم و انتشار این نامه ها اقدامی درست و به موقع است که باید هرچه بیشتر گسترش یابد. جمهوری اسلامی باید بفهمد سرکوبگری اش بی جواب نمی ماند، نه تنها در داخل با مقاومت روبرو می شود بلکه باید در سطح جهانی محکوم گردد. این نامه ها نهایتا باید منجر به این شود که حکومت شکنجه و اعدام از این سازمان اخراج گردد. باید نامه هائی از این دست در خارج از کشور در سطح وسیعی منتشر شود. در گزارش وضعیت کارگران ایران در این سازمان باید این دست نامه ها ملاک گزارش باشد نه گزارش چاقو کشان اعزامی از سوی حکومت.

دولتهای اروپائی و دولت امریکا در جستجوی بزرگی حاکمیت کنونی ایران هستند و به او توصیه می کنند اگر می خواهد سری تو سرهای دولتهای جهان  بلند کنند پایش را به اندازه گلیم اش در منطقه دراز کند و در داخل هر کاری کرد به بزرگی که مد نظر ایشان است (یعنی توسعه و شدت بخشیدن به استثمار) خواهند بخشید و به صراحت گفتند کمک شان خواهند کرد. جواب این حرفها را باید در اقداماتی اعتراضی در اجلاسیه هائی مانند اجلاس سالانه سازمان جهانی کار داد و نامه های کارگران هفت تپه و اتحادیه آزاد کارگران میتواند منجر به رسوایی حکومت فاشیستی اسلامی شود و به مردم دنیا نشان دهد که "بزرگی" این حکومت به قیمت خون و زندگی کارگران تامین میشود. نمایندگان دیگر دولت های شرکت کننده در این اجلاس بی شک برخوردشان با کارگران همانی است که جمهوری اسلامی میکند اگر کارگر نخواهد به ارزان بودن خود تن ندهد و معترض هم باشد. اما انعکاس وسیع اخبار مبارزات کارگران و نامه های تشکلات و جمع های کارگری در ایران با وجود شهره بودن جمهوری اسلامی در تباهی آفرینی که به سختی برای ایشان هم قابل دفاع است اینان را مجبور میکند که دست از مسامحه با این حکومت بردارند.

قبلا هم بر این نکته تاکید داشتیم این وظیفه همه فعالین کارگری و دوستان طبقه کارگر در خارج از کشور است که محل اجلاس و شهر ژنو را روی سرشان بگیرند. باید عکس های فعالین کارگری ایران در مسیر رفت و آمد نمایندگان اجلاس به نمایش گذاشته شود. باید اقدام آنها پر سر وصدا و چشمگیر باشد که رسانه ها نتوانند سانسورش کنند. وقت آن است مبارزات داخل و خارج کارگران بیش از گذشته و در سطح گسترده تری بهم پیوند بخورد و این خود در موقعیت کنونی کمک بسیار بزرگی از لحاظ "روحی" به کارگران مبارز داخل کشور است. نامه سپیده قلیان از داخل زندان نشان گویایی از روحیه و جنگندگی مبارزات کارگران ایران دارد. اگر نامه سپیده قلیان ما را به وجد می آورد وقت آن است به کسانی مانند سپیده نشان دهیم صدایش جهانی شده است. دراین اجلاس باید شکایت اسماعیل بخشی و سپیده قلیان از شکنجه نیز منعکس گردد. و به گونه ای مطرح شود که کمتر امکان در رفتن و شانه خالی کردن نمایندگان دولتها و اتحادیه کارگری از آنچه بر سر کارگران ایران می آید شود. یکبار دیگر همراه با مبارزات کارگران هفت تپه و فولاد اهواز که سال گذشته جامعه را تحت تاثیرمبارزات خود قرار دادند این مبارزات باید در خارج انعکاس وسیعی یابد بخصوص در جائی که رسانه های بورژوازی حضور دارند.

 و نیز بخاطر یک امر بسیارمهم دیگر باید امسال اعتراضات در ژنو برجسته تر باشد چرا که باید یکبار دیگر جامعه متوجه طبقه کارگر و جنبش کارگری و سوسیالیسم شود. راست را در همین زمین باید ایزوله کرد. در این روزها که راست امیدش از "بابا ترامپ" کمرنگ و کمرنگ تر شده است و ناامید شاهد این هستند که ترامپ چماق را کنار گذاشته و با هویج سراغ جمهوری اسلامی رفته است، باید با صدای بلندتری تاکید کرد که پرچم رهایی واقعی در دست طبقه کارگر است.*

ضرورت اعتراض علنی علیه ناامنی محیط کار!

ضرورت اعتراض علنی علیه ناامنی محیط کار!

- عصر روز یکشنبه ۱۹خرداد، بر اثر ریزش آوارحین گودبرداری در دماوند یک کارگر ساختمانی جان خود را از دست داد.

- در عصر روزشنبه ۱۸خرداد، فرزند یکی از کارکنان شورای شهر همدان، درحادثه برخورد وزنه آسانسور حین تعمیرات بسرش درداخل دریچه آسانسور جانش را از دست داد.

- عصر روز چهارشنبه ۱۵خرداد، یک کارگر۵۰ ساله واهل کرمانشاه حین حفاری شبکه انتقال فاضلاب پروژه مسکن مهر در روبروی فرمانداری این شهرستان، بر اثر ریزش کانال و ریختن ترانشه ها دچار خفگی شده و جان خود را از دست.

- عصر روز چهارشنبه ۱۵خرداد، یکی از کارکنان یگان حفاظت بندر رجایی در حادثه آتش سوزی اراضی تحت مدیریت منطقه آزاد قشم دچار سوختگی ۳۵ درصدی وبه بیمارستان منتقل شد.

- نیمه شب گذشته (۱۴خرداد)، یک کارگر ۳۵ ساله اهل اردبیل حین لایروبی چاه کشاورزی در دهستان جوکندان از توابع شهرستان تالش،براثر ریزش دیواره چاه کشاورزی، زیر آوار مدفون شد وجان خود را از دست داد.

- روز سه شنبه۱۴خرداد، ۲ کارگر حین ساختمان سازی در شهرک صنعتی شیراز درجریان انتقال میلگرد به طبقه بالا در ارتفاع هشت متری، به صورت همزمان دچار برق گرفتگی شدند.

- صبح روزسه شنبه ۱۴خرداد،یک کارگردرحادثه آتش وزی یک تانکر حمل سوخت تأمین‌کننده مایع سوخت یک کارخانه آجرپزی در کیلومتر ۲۰ جاده اهواز به خرمشهر دچارسوختگی وبرای درمان به بیمارستان منتقل شد.

- بامداد روز سه شنبه ۱۴خرداد،یک کارگر حمل زباله شهرداری منطقه یک اهواز در زمان پیاده شدن از کامیون حمل زباله به درون منهول فاضلاب بدون درب سقوط کرد وبدلیل مصدومیت به بیمارستان گلستان این شهر منتقل شد.

- صبح روز دوشنبه ۱۳خرداد،۲ کارگر ساختمانی در حادثه سقوط آسانسور در ساختمان در حال ساخت در خیابان آزادگان شیرازبشدت مصدوم ودربیمارستان بستری شدند.

- یکشنبه شب (۱۲خرداد)، ۴ کارگر در حادثه سقوط تاور کرین ۳۰متری در یک کارگاه ساختمانی واقع درخیابان ملاصدرا تهران دچار مصدومیت شدید وبه بیمارستان منتقل شدند.

- یکشنبه شب (۱۲خرداد)، ۴ کارگر در حادثه انفجار ساختمان مسکونی در محله پامنار تهران مصدوم  وراهی بیمارستان شدند.

- یک کودک حدود ۳ساله در یک رستوران تهران که مادرش در آنجا مشغول بکاردر آشپزخانه بود زیر آسانسورله شد وجانش را ازدست داد.

 

اینها گوشه ای از اخبار مربوط به ناامنی و "حوادث" محیط کار در هفته گذشته، بین ۱۲ تا ۱۹ خرداد است. ناامنی محیط کار جان و زندگی کارگران را میگیرد. در یک هفته گذشته نیز تعداد زیادی از کارگران در اثر ناامنی محیط کار دچار سانحه شدند و برخی جانشان را از دست دادند و تعداد دیگری مصدوم و راهی بیمارستان شدند. در سال ۹۷ بیش از دوهزار کارگر در اثر ناامنی محیط کار جانشان را از دست داده اند. آمار تعداد  دو هزار کشته در سال به دلیل حوادث ناشی از کار، بخشی از صحبتهای اکبر شوکت (عضو هیئت امنای سازمان تأمین اجتماعی) است که در ارتباط با بحران صندوق اجتماعی و افزایش سن بازنشستگی از ۳۰ سال به ۳۵ سال گفته بود.

قربانیان حوادث کار بیشمارند. تعدادی را روانه گورستان میکنند، و تعدادی هم در اثر ناامنی محیط کار روانه بیمارستان میشوند. همانقدر که کشته و زخمی میشوند همانقدر خانه ها از هم میپاشند، شادی ها به غصه و غم تبدیل میشود. همان اندازه کودکان از رفتن به پشت میز تحصیل محروم میشوند، همان اندازه کودکان کار، اعتیاد، تن فروشی و زندانی بیشتر میشود.

قربانیان نا امنی محیط کار معلوم و مشخص هستند، ساکنین یک محله و عابرین یک خیابان که در اثر انفجار بمب و عملیات انتحاری جان باخته اند، نیستند. جان باختن کارگران جنایت طبقاتی سرمایه داری و دولتهای آن است. ناامنی محیط کار جنگی است علیه بخش مهمی از جامعه. علیه طبقه کارگر.

 

نظارت کارگران بر ایمنی و وسائل ایمنی کار!

ایمن بودن محیط کار و وسائل کار بدلیل اینکه مستقیما به جان و زندگی و سلامت کارگران ربط دارد لازم است توسط کارگران مورد تائید قرار بگیرد.. این مساله بخشی از گفتمان و بحثی است که برای عرصه های مختلف در محل کار باید بکار گرفته شود. از اینرو تشکیل هیات نظارت بر ایمنی و کنترل وسائل و ابزار و ماشینهای محل کار باید جزو اختیارات کارگران باشد و نظارت کامل بر کلیه وجود مربوط به ایمنی محیط کار بعهده خود کارگران باشد و نمایندگان کارگران نتایج کار نظارتی خود را در جهت بالا بردن استانداردهای ایمنی کار به مجمع عمومی کارگران گزارش بدهند.

 

تشکل مستقل کارگری گرهی ترین اقدام برای ایمنی محل کار!

در ایران کارگران فاقد تشکل مستقل کارگری هستند. در صورت داشتن تشکل مستقل از دولت و کارفرما این نماینده و کمیسیون و نهادهای کارگری هستند که بر میزان امن بودن محیط کار و وسائل و امکانات کارخانه ها نظارت و در صورت مشاهده نا امن بودن محیط کار در مجمع عمومی و یا در درون تشکل اقدام به تدابیر اعتراضی برای بالا بردن امنیت در محیط کار، میکنند.  کارگران مادام احساس کنند که در معرض خطر جانی قرار میگیرند میتوانند دست از کار بکشند و اعلام کنند تا موارد ناامن در حین کار بر طرف نشود کار نمیکنیم. اعتصاب میکنیم، باید با قاطعیت بگویند؛ که این حق ما است که به محض مشاهده موارد ناامن دست از کار میکشیم، کارفرما موظف است که ایمنی محیط کار را تامین و برای ایجاد احساس امنیت کارگر اقدامات ایمنی و وسائل و ابزار کار در محل کارخانه و کار را تامین کند.

 

حوادث محیط کار جرم جنایی است.

 محیط کار جایی است که کارگر بخش اعظم زندگی اش را درآن میگذراند.  محیط کار باید جای امن و سالم و تمیزی باشد. نباید گذاشت قاتلین کارگران در کنار قربانیان حوادث کار قدم بزنند. هر مورد مرگ یا صدمات ناشی از ناامنی در محیط کار را باید به ادعانامه طبقاتی جنبش کارگری علیه کارفرما و دولت و کل نظام اسلامی سرمایه تبدیل کرد. بخش عمده و اساسی حوادث کار ناشی از حرص و سودجوئی سرمایه داران است که تا حد امکان هزینه ای در جهت ایمن کردن محیط کار تقبل نکنند و در عوض مرگ و صدمات جسمی و روحی را به کارگر تحمیل کنند. این جنایت آشکار طبقاتی فقط از طریق قدرت اتحاد و تشکل کارگران میتواند افسار زده شود.

 

ضرورت اعتراض علنی در محکومیت حوادث ناشی از ناامنی محیط کار!

کارگران در ایران در ۴ دهه گذشته بدرست با بدست گرفتن سنت مبارزه علنی در اشکال اعتصاب، راه پیمایی و تجمع های اعتراضی برای خواستهایشان دست به اعتراض زده اند. ما در چند سال گذشته شاهد هزاران اعتصاب و تجمع اعتراضی علیه پرداخت نکردن دستمزدها و علیه اخراج و بیکارسازی بوده ایم. اما متاسفانه آن اندازه که کارگران برای خواستهای مورد اشاره دست به اعتصاب زده اند، برای حوادث دلخراش و ناامنی محیط کار حرکتی انجام نداده اند. یعنی اعتراض به حوادث تهدید کننده جان کارگران را تبدیل به مبارزه ای علنی همچون تظاهرات و تجمع و یا اعتصاب علیه ناامن بودن وسائل و ابزار کار نکرده اند. چرا جامعه را با اعتصاب و راهپیمائی و تظاهرات علیه جانباختن کارگران در محیط کار مطلع نمیکنیم؟ این کم توجهی به ناامنی محیط کار را باید ترمیم و بازسازی کرد. کارگران و فعالین کارگری در محل با هر مورد ناامنی محیط کار اعتصابات اخطاری و یا اعتصاب و تجمع پیگیرانه را در دستور کار قرار دهند. به یمن پیشروی های برگشت ناپذیر مبارزات کارگری فراخوان به اعتراض  با استقبال بالایی جواب داده میشود. نباید گذاشت جان کارگر قربانی حرص و سودخوری مشتی سرمایه دار شود، یک راه مهم جلوگری از حوادث ناشی از کار و حفاظت از جان کارگر مبارزات مداوم و بلند کردن صدای اعتراض و دادخواهی است.*

June 11, 2019

بیاد شقایق های دشت سوخته!

بیاد شقایق های دشت سوخته!

http://azadi-b.com/J/file/Shaghayegh-67.pdf

اسرای هفت تپه و سازمان جهانی کار


 

روز ١٥ خرداد ماه جمعی از کارگران هفت تپه طی نامه ای به سازمان جهانی کار، از جمهوری اسلامی به عنوان عضو این سازمان، بدلیل سرکوب کارگران هفت تپه، نمایندگان و حامیان آنها، شکایت کرده اند.  کارگران هفت تپه در این نامه به پاره ای از اقدامات سرکوبگرانه جمهوری اسلامی علیه کارگران در ایران و مشخصا کارگران هفت تپه پرداخته و خوهان رسیدگی این سازمان به این شکایت شده اند.  کارگران هفت تپه از جمله به زندانی بودن و شکنجه نماینده خود اسماعیل بخشی، سپیده قلیان به عنوان حامی کارگران هفت تپه، به فشارهای وارده به علی نجاتی عضو هیئت مدیره سندیکا و به دستگیری و زندانی کردن و شکنجه ساناز الهیاری، امیر حسین محمدی فر و امیر امیرقلی که هنوز در زندانند و بعلاوه بازداشت و فشارهای این مدت بر عسل محمدی که همگی از اعضای هیئت تحریریه نشریه گام هستند، پرداخته اند.

کارگران در نامه خود اشاره دارند که: "بدینوسیله گزارش مختصر و شکایت رسمی خود به شما برای بررسی و محکوم کردن دولت ایران به علت نقض آشکار حقوق بدیهی کارگران در ایجاد تشکلات مستقل کارگری و نیز سرکوب آزادی تجمع و انتخاب نماینده و سرکوب کارگران و فعالان کارگری به خصوص در شرکت کشت و صنعت نیشکر هفت تپه را اعلام و ثبت میکنیم."

شکایت نامه کارگران هفت تپه همزمان برای تعدادی از اتحادیه های کارگری ارسال و در بعضی از رسانه ها نیز انعکاس یافته است.  هفت تپه ای ها از همه سازمانهای کارگری، حق طلب و عدالتخواه و...  درخواست حمایت کرده اند.

شکایت کارگران هفت تپه از جمهوری اسلامی، مستقل از اینکه سازمان جهانی کار، چه اقدامی انجام دهد یا ندهد، عزم این بخش از طبقه کارگر در نه فقط کوتاه نیامدن در مقابل سیاست سرکوب و ارعاب جمهوری اسلامی که ادامه جدال با جمهوری اسلامی در اشکال دیگری را نشان میدهد.   شکایتی که سازمان جهانی کار را اینبار مستقیما تحت فشار قرار میدهد.  شکایت از جمهوری اسلامی جوابی است به عر و تیز وزارت اطلاعات و  "کارشناسان مسائل کارگری"  آنها در اعلام پایان و شکست مبارزه شان برای رفاه و آزادی.  این اقدام کارگران هفت تپه، اعلام ایستادگی آنها در مقابل سرمایه دارن و حاکمین بر جامعه است.

کارگران هفت تپه و فولاد در این دوره در دل جدالی همه جانبه با سرمایه داران و دولت حامی شان، در دفاع از خواست و مطالبات خود، علیه استثمار و بردگی خود و هم طبقه ای هایشان به میدان آمدند و به دنیا نشان دادند که طبقه کارگر ایران فقر، بی حقوقی، بیکاری همراه با دزدی و چپاول بالایی ها را بیش از این تحمل نمیکند.  ایستادگی این عزیزان در میان هاله ای بزرگ از حمایت کارگران و مردم عدالتخواه در شوش و اهواز، در مراکز کارگری و  ...،  یک بار دیگر حق طلبی یک طبقه، و گوشه ای از قدرت و توان این طبقه را به همه نشان داد و حاکمان و چپاولگران را همه جانبه  به جدال طلبید.

در این جدال اما طبقه کارگر در مقابل خود علاوه بر سرکوب، اخراج و گرو گرفتن نان شب خانواده ها، دستگیری و شکنجه نمایندگان کارگری ، پرونده سازی و  "طرح های سوخته"   وزارت اطلاعات علیه فعالین کارگری و حامیان شان، با مشتی عناصر ضد کارگر و فرصت طلب، که تابلوی  "شکست هفت تپه و فولاد"  را بلند کرده و  خزعبلات وزرات اطلاعات و پرونده سازی و وصل کردن نمایندگان کارگری و حامیانشان به احزاب چپ و سرنگونی طلب را تکرار میکنند، را دارند.  شکایت کارگران هفت تپه ادعانامه ای علیه این طیف نان به نرخ روز خور، ادعانامه علیه پرونده سازی مشترک وزارت اطلاعات و این طیف نیز هست! 

فشارهای جمهوری اسلامی و همه اقدامات بی شرمانه آنها، همه تهدید و ارعاب این مدت بر زندانیان هفت تپه و فولاد، شکنجه سخنگویان و حامیان کارگران این مراکز، قرار بود ترس و تسلیم را به جای حق طلبی کارگری در میان کل طبقه کارگر اشاعه دهد.  قرار بود هر فعال دلسوز کارگری، هر کارگر حق طلب و هر انسان عدالتخواه، هر زن و جوان آزاده ای بداند و یاد بگیرد، که حق طلبی در این جامعه جرم و حق طلبان و عدالتخواهان جایشان در سیاه چالهای جمهوری اسلامی است.  اما کارگران هفت تپه اعلام کردند، هر شلاقی که بر اسماعیل بخشی ، هر بی حرمتی به سپیده قلیان، علی نجاتی، ساناز الهیاری، امیر حسین محمدی فر و امیر امیر قلی، هر پرونده سازی علیه کارگران هفت تپه و فولاد ، نفرت علیه حاکمین و مزدوران و شکنجه گران آنها را در قلب میلیونها انسان افزایش داد.

دور جدیدی در جدال طبقه کارگر و سرمایه داران و حکومتشان در مقابل طبقه ما قرار دارد.  تلاش های کارگران هفت تپه، گوشه ای از جدال ما در این دور است.  تجار کارگران هفت تپه و فولاد دستمایه بزرگی در این جدال برای طبقه کارگر در ایران است.  این دور باید دوره تعرض بیشتر با اتکا به پیشروی ها و دستاورهای تا کنونی مان.  تلاش برای آزادی اسرای زندانی قدمی در این مبارزه است.

کارگران هفت تپه  در این کارزار تنها نیستند.  کارگران هفت تپه،  طبقه کارگر و همه مراکز کارگری، مدارس، دانشگاهها،  مردم آزادیخواه در محلات، شهرها و همه نهادهای انسان دوست و...، را در کنار خود دارد.  حمایت از کارگران هفت تپه و شکایت آنها علیه جمهوری اسلامی وظیفه مشترک همه ما است.

 

٢٠ خرداد ٩٨-  ١٠ ژوئن ٢٠١٩

 

در دفاع از مائوئیسم و خلق چین، بر علیه امپریالیسم و یاران چینی‌اش

در دفاع از مائوئیسم و خلق چین، بر علیه امپریالیسم و یاران چینی‌اش
 
 

تقریباً دهه‌ها است که جریانات امپریالیستی و در رأس آنها "فعالین حقوق بشری" سعی بر آن داشته‌اند تا چین را از زمان به قدرت رسیدن حزب کمونیست در آن به عنوان یکی از بزرگترین ناقضین حقوق بشر در جهان معرفی نمایند، این در حالی است که امپریالیسم غرب به سرکردگی امریکا و نیز انگلستان، مسئول کشتار 50 میلیون بومی در استرالیا، مسئول استفاده از بمب اتم بر علیه مردم غیر نظامی در هیروشیما و ناکازاکی، مسئول کشتار 100 میلیون سرخ پوست در امریکای شمالی، مسئول کشتار 50 میلیون سرخ پوست در شرق امریکای جنوبی، مسئول انتقال 180 میلیون برده‌ی افریقایی به امریکا می‌باشد که 88درصد آنان در مسیر دریایی جان باخته و جنازه‌هایشان به دریا پرتاب شد.

البته تلاش‌های تبلیغاتی بی‌محتوا از همان بدو قدرت گیری حزب کمونیست چین به رهبری مائو‌تسه‌دون آغاز گشت و طیفی از جریانات چپ که در رأس آنها جریانات تروتسکیست و آنارشیست نیز قرار داشتند با این داستان ضد انقلابی امپریالیسم در جهت دفاع از "حقوق بشر" همپیمان شدند. البته این نوشته به هیچ عنوان نمی‌خواهد از چین تحت رهبری مائو‌تسه‌دون تصویری آرمانی چون بهشت برین ارائه دهد و خود بر این نکته تاکید می‌کند که حرکت کشوری عقب افتاده به نام چین در آغاز قرن بیستم تا تبدیل گشتن به یک کشور سوسیالیستی که می‌بایست از مسیر پر پیچ و خم صنعتی سازی و... می‌گذشت دارای نقاط ضعف و نیز سختی‌های تاریخی بسیار بوده است.
بسیاری در چین برای توسعه کشور و برای به قدرت رسیدن دیکتاتوری پرولتاریا و نیز رسیدن به جامعه سوسیالیستی حتی جان خویش را از دست دادند، اما اینها هیچ یک نمی‌تواند دست مایه تبلیغات ضد مائوئیستی به توسط امپریالیسم به همراه یاران "اومانیست"‌اش گردد، چرا که در این بین، بیشترین هزینه را نه موافقان امپریالیسم و... که خود اعضای حزب کمونیست چین (از آغاز شکل‌گیری تا جنگ ضد ژاپنی و تا انقلاب فرهنگی دهه شصت و هفتاد) پرداختند. فعالین حقوق بشر امپریالیسم نمی‌توانند بر نقض حقوق شهروندی تاکید کنند، چرا که هدف آنها از این عمل چیزی نبود جز بازگرداندن شرایط چین به قبل از قدرت گیری حزب کمونیست چین.
آری! در پروسه‌ی انقلاب چند ده ساله‌ی چین بسیاری جان باختند، اما ادامه شرایط قبل از انقلاب در چین نمی‌توانست حاصلی جز قتل عام مردم چین به توسط قحطی و اعتیاد و ... را داشته باشد و البته اینها را باید گذاشت کنار نظامی‌گری‌های استعمارگران و ارتجاع محلی و حاکمیت پروامپریالیستی لیبرالها در چین.

چین تحت رهبری مائوتسه‌دون از کشوری عقب افتاده مسیری چند ده ساله تا تبدیل شدن به یک کشور سوسیالیستی و صنعتی را ظرف مدت زمان کوتاهی طی نمود و این چیزی نیست که هیچ کسی بتواند آنرا نفی کند، رفاهی که جهان غرب برای دسترسی بدان چند صد سال مبارزه کرده و البته خون‌های بسیاری را نیز در مستعمره های خود نیز ریخت، در چین و به واسطه اراده فولادین خلق تحت رهبری مائو‌تسه‌دون ظرف چند ده سال حتی با شرایطی بهتر و پویا تر عملی گردید. چین سوسیالیستی ادامه مبارزه‌ی طبقاتی تا محو ریشه‌های سرمایه‌داری حتی در درون حزب کمونیست چین را هم با انقلاب فرهنگی پرولتاریایی و مائوئیستی آغاز نموده ولی با مرگ مائو‌تسه‌دون باقی مانده‌ی گرایشات انحرافی (که برخواسته از مناسبات همچنان طبقاتی در دوران سوسیالیسم بودند) در درون حزب کمونیست چین در مقام رهبران قدیمی حزب سربلند کرده و آنچنان که خروشچف در شوروی نمود، نقشه‌ی حرکت کشور چین به سمت یک کشور سرمایه‌داری قدرتمند را ریختند.
خروشچف در همان ابتدا و پس از مرگ رفیق استالین آغاز به سیاست کمونیسم زدایی و ارائه نظریات انحرافی خود تحت عناوینی چون رشد پیرامونی، همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیسم غرب و البته تقابل با چین مائوئیستی نمود. در این بین کلمه‌ی رمز خروشچف و دیگر جریانات رویزیونیست برای تبدیل اتحاد جماهیر شوروی به یک کشور سوسیال امپریالیستی، همانا که "استالین زدايی" از درون حزب و جامعه بود. در این مقطع تروتسکیست‌ها که دشمنان قسم خورده رفیق استالین بوده و هنوز هم هستند، قند در دلشان آب شد که فضا دارد برای ابراز بیانات اکونومیستی و نیز دموکراسی بورژوایی باز می‌گردد. حرکت خط سوسیال امپریالیستی خروشچف به سمت برقراری نظام سرمایه‌داری تا فروپاشی شوروی که دهه ها تحت رهبری رفقا لنین و استالین بود، تمام آن چیزی بود که تروتسکیست‌ها و نیز امپریالیسم ناتو به سرکردگی امریکا آرزوی آنرا داشتند و به قدرت رسیدن جریان رویزونیست به رهبری خروشچف اولین گام عملی آن بود.
البته تبلغات حقوق بشری بر علیه استالین نیز در طول تاریخ به مانند تبلیغات حقوق بشری امپریالیستی بر علیه مائو نیز وجود داشته و کینه‌ی بی‌حدوحصر امپریالیسم از این دو رفیق که تا همین امروز هم ادامه دارد، نشانگر آن است که این رفقا یعنی استالین و مائو تا چه حد بر سوسیالیسم علمی و کمونیسم انقلابی که پیشتر از آنها به توسط مارکس، انگلس و لنین پایه‌ریزی شده بود معتقد بودند. بی‌تردید هیچ کس جز این رفقا نمی‌توانست در میدان جنگ و انقلاب بر علیه امپریالیسم و فاشیسم، این عناصر هار سرمایه‌داری را در بخش بزرگی از کره زمین تار و مار کند و این است یکی از وجوه اساسی رهبری دیکتاتوری پرولتاریا، یعنی برقراری قهرانقلابی در جهت سرکوب سرمایه‌داری و برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و صد البته که در مسیر رهایی جامعه از شر قید و بندهای طبقاتی و حرکت به سمت جامعه سوسیالیستی و فاز بالاتر آن یعنی جامعه کمونیستی. بسیاری از عناصر سرمایه‌داری که در پی استقرار دوباره‌ی جامعه‌ی مبتنی بر استثمار و ستم بر توده‌های مردم بودند، به توسط دیکتاتوری پرولتاریا به رهبری رفقا استالین در شوروی و رفیق مائو در چین و خصوصاً در طول جنگ‌های داخلی و ضد ژاپنی تار و مار شدند و این یک اصل اساسی و غیر قابل تغییر در مبارزه انقلابی است، مگر آنکه عکس‌ آن اثبات گردد.
به هر حال رهبری حزب کمونیست چین پس از مرگ رفیق مائو و نیز شوروی پس از مرگ استالین، راهی جز این را اتخاذ کردند. در شورویِ دوران خروشچف، عناصر وفادار به آرمان‌های لنین و استالین از درون حزب اخراج و مسیر برای رشد سرمایه‌داری، یعنی در آنجایی که هدف اصلی سود و دوباره سود است باز گردید. این پروسه هر چند در شوروی یک پروسه چند ده ساله را پیمود؛ اما در چین و پس از مرگ رفیق مائو، در حالی که انقلاب فرهنگی بر علیه باقی مانده‌های بورژوازی در سطح جامعه و حزب در جریان بود، نیروهای پایه‌ی حزب و خصوصاً کارگران و جوانان فوراً تحت تعقیب حکومت جدید رویزیونیستی قرار گرفته، بسیاری از آنها زندان و بسیاری نیز در مقیاس مسیع معدوم گردیدند و "حقوق بشر" دم بر نیاورد.
دن‌سیائو‌پینگ به عنوان یکی از رهبران حزب کمونیست با شعار "ثروتمند بودن با شکوه است" به عنوان یکی از طرفداران راه رشد سرمایه‌داری بنا داشت چین را از همان مسیری ببرد که خروشچف نزدیک به بیست سال پیش شوروی را در آن مسیر قرار داده بود.
دن‌سیائو‌پینگ با شعار دیگر خویش تحت عنوان: "مهم نیست که گربه چه رنگی دارد، تا وقتی که موش را زندانی می‌کند" می‌خواست به بحث حرکت بورژوایی کردن جامعه چین حقانیت بخشد، البته با پنهان کردن اینکه خط مد نظر او نه گربه که موشی بود در برابر مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی. در این دوران کمون‌های خلقی، تشکل‌های کارگری و تولید کلکتیو به سرعت در روستاها محو گردیدند و سود به جای رضایت توده‌ها تبدیل به هدف اصلی گردید. هو جینتائو، دبیر حزب کمونیست رویزیونیست چین (از سال 2002 تا 2012) نیز چنین شعاری را برای جامعه چین در نظر گرفته بود: "رشد علمی" و "جامعه‌ی هماهنگ" اما رشد فاصله طبقاتی در چین ظرف دوره‌ی پس از مرگ مائو و سرکوب نیروهای مائوئیست چیزی جز هماهنگی جامعه کمونیستی را نشان می‌دهد، یعنی آنچه در چین امروز حاکم است، رشد علمی و برقراری سرکوب بر علیه توده‌های زحمتکش جامعه در جهت رشد سرمایه و نیز انباشت سرمایه‌ی هر آنچه بیشتر در دست حاکمین است.
البته امروز کمتر کسی باور دارد که هنوز سوسیالیسم در چین بر رأس قدرت است، چرا که هرگونه شورش بر علیه مناسبات طبقاتی که مائو آنرا یک اصل تاریخی در رشد جامعه‌ی بشری می دانست، با سرکوب شدید روبرو می‌گردد.
کارگران و توده‌های زحمتکش انقلابی در طول تاریخ دارای دو سنگر الهام بخش یعنی چین و شوروی سوسیالیستی برای انقلاب در دیگر نقاط کره زمین بودند؛ اما خروشچف، دن‌سیائوپینگ و دیگر رهبران این دو کشور سوسیالیستی که این جوامع را به سمت مناسبات سرمایه‌داری کشاندند، و به انقلابیون آموختند که حتی سخت‌ترین استحکامات انقلابی نیز می‌تواند در درون خود دارای دشمنانی باشد. پس ناگذیر باید این ترم انقلابی مائو را به عنوان یک اصل اساسی به رسمیت شناخت، یعنی مبارزه طبقاتی، همچنان در بعد از انقلاب نیز ادامه خواهد داشت و این متاسفانه چیزی بود که رفیق استالین به دلیل محدودیت‌های نظری در دوران خویش نتوانست بدان نائل گردد. مبارزه طبقاتی تا رسیدن به جامعه بی‌طبقه ادامه خواهد داشت و وظیفه هرکادر انقلابی است که توجه خاصی مبذول دارد به عدم رشد بروکراسی حزبی و نفی سنترالیسم دموکراتیک توسط رهبران که امروزه می‌توان آنرا یکی از مهمترین مصائب پیش روی جنبش کمونیستی ایران قلمداد کرد. راهکار صدر مائو در برابر چنین وضعیتی، یعنی بروز بروکراسی در درون حزب پرولتاریا که سرآغاز سربلند کردن گرایشات رویزیونیستی در درون حزب برای حرکت به سمت سرمایه‌داری است، شورش بر علیه آن بود و چین مائوئیستی با در پیش گذاشتن انقلاب فرهنگی، بر علیه چنین وضعیتی توانست راهکار علمی و عملی‌ای را نیز در برابر جنبش بین المللی کمونیستی برای مرتفع نمودن این مسئله به میان بگذارد.

در طول دوران طوفانی انقلاب فرهنگی چین که جوانان دانشجو و کارگر رزمنده‌ترین نیروهای آنرا تشکیل می‌دادند، این اصل تاریخی و انقلابی به توسط رفیق مائو تثبیت گردید یعنی: "شورش بر حق است". این اصل با جریان گرفتن مبارزات انقلابی بر علیه بقایای بورژوازی، تبدیل به روح مبارزات انقلابی (بر علیه مرتجعینی که مانع از رشد جامعه بشری می شدند) و یک سنت اساسی در جامعه و خصوصاً در دل نسل‌های نوین جامعه گردید. رویزیونیسم به قدرت رسیده در پس از مرگ مائو، هرچند توانست برای مدتی با انواع سیاست های اپورتونیستی و سرکوبگرانه مانع از بروز قیام‌های توده‌ای برای حرکت دوباره به سمت سوسیالیسم و کمونیسم گردد، اما دیری نپائید که نسل دیگری از جوانان در برابر فشارهای اقتصادی، تحصیلی و سیاسی حاکمین رویزیونیست به سال 1989 قیام کرده و بار دیگر حقانیت شورش را که نیروهای ارتجاعی را به لرزه در می‌آورد به اثبات رساندند.

مقصود در اینجا به صورت مشخص، قیام معروف دانشجویان و جوانان چین (فرزندان نسل انقلاب فرهنگی پرولتاریایی و کمونیستی) تحت عنوان قیام میدان تیان‌آن‌من (صلح آسمانی) است که به صورت مستقیم، حکومت روزیونیست‌ها و ضدمائوئیست‌ها را نشانه گرفته بود. البته در این میان و به دلیل عدم وجود ارتباط با جهان خارج، رسانه‌های امپریالیستی و نیز جریانات حقوق بشری، این قیام را به عنوان یک قیام لیبرالیستی و حامی دموکراسی سرمایه‌داری نیز ترجمه‌ کرده‌اند، اما مگر حکومت چین در آن دوران، یعنی از دوران پس از مرگ مائو و سرکوب نیروهای مائوئیست تا سال 1989، تمام آنچیزی را که نظام سرمایه‌داری امپریالیستی می‌خواست و می‌توانست را عملی ننمود؟ پس قیام دانشجویان و جوانان در سال 1989 بر علیه حکومتی که مناسبات سرمایه‌داری را از نو حاکم کرده بود، چگونه می‌توانست قیامی بر علیه کمونیسم عنوان گردد در حالی که مناسبات سرمایه‌داری پیشاپیش حاکم بود؟ این قیام هر چند در درون خود دارای جریانات راست لیبرالی که خواستار دموکراسی‌اند نیز بوده است، اما قیام تیان‌آن‌من در شرایطی سربلند که حکومت چین مدتها بود سود بر تولید به عنوان اصلی‌ترین هدف را در دستور کار خویش قرار داده و نیز هرگونه تشکل کمونیستی و خلقی را بر اساس رهنمودهای جامعه سرمایه‌داری جهانی ملغی اعلام کرده بود.
آری، این قیام در شرایطی به وقوع پیوست که روند حرکتی حکومت رویزونیست‌های پیرو سرمایه‌داری در چین، تقریباً هرگونه اثری از جامعه سوسیالیستی چین در دوران مائو را محو و شدت استثمار، سرکوب توده‌ها و فاصله طبقاتی را به حداکثر رسانده بود. اما حاکمیت جدید متوجه یک نکته‌ی اساسی نبود و آنهم اینکه هنوز اصل سیاسی "شورش بر حق است" به عنوان یک سنت سیاسی در دل توده‌های زحمتکش مردم چین جای دارد.
مترجمین لیبرالی این قیام بر حق که در ابتدا به جهانیان از آن تصویری از تلاش مردم چین برای رسیدن به حکومت سرمایه‌داری به نمایش می‌گذاشتند، اما در ادامه و به چند دلیل از تاکید بسیار بر روی این قیام عقب نشینی کردند. مهتمرین دلیل آنرا می‌توان در توافقات حکومت چین با قدرت‌های امپریالیستی دیگر جهان به عنوان یک همپیمان اصلی برای ادامه‌ی حیات مناسبات سرمایه‌داری امپریالیستی دانست، بدین معنی که تبلیغات بر علیه حکومت سرمایه داری و رویزیونیستی چین، آنهم در حالی که شورش در این کشور تبدیل به یک سنت سیاسی گردیده، بیش از آنکه به نفع مناسبات سرمایه‌دارانه و امپریالیستی باشد، بیشتر بر علیه آن است، چرا که این تنها حاکمین رویزیونیست چینی هستند که می‌توانند شورش‌هایی از این دست را سرکوب و منکوب نمایند و نکته‌ی دوم در خصوص عدم تاکید آنچنانی بر قیام 1989، انتشار تصاویر و ویدئو‌های قیام تیان‌آن‌من بود که نشان می‌داد این قیام بیش از آنکه یک حرکت بر علیه کمونیسم باشد، قیامی از جنس انقلاب فرهنگی مائوئیستی است که در آن خصوصاً جوانان و دانشجویان بر علیه رویزیونیسم و نئولیبرالیسم حاکم قیام کرده‌اند.
معترضین و استفاده از متدهای انقلاب فرهنگی مائوئیستی

از اواسط سال 1989 گروه‌های بسیاری از معترضین خود را در میدان تیان‌آن‌من یعنی میدان اصلی پایتخت چین (پکن) سازماندهی نموده و در نوک پیکان حمله، دانشجویانی بودند که مطالبه‌ی شرایط بهتر تحصیلی و مبارزه برای حقوق دموکراتیک و نیز برعلیه فساد اداری حکومت روزیونیستی را در نظر داشتند. در این اعتراضات جریانات بسیاری مشارکت داشتند، اما همگی در یک چیز با هم متفق القول بودند: اعتراض علیه ستمِ دولت بر مردم. در 17 ماه می اعتراضات جایگاه خود را در بین اعتصابات غیر قانونی کارگران یافت. کارگران برای بازپس‌گیری آن حقوقی که در دوران صدر مائو داشتند دست به اعتصاب زدند و زیر یک چتر مشترک در شعاری تحت این عنوان با یکدیگر متحد گردیدند: "آزادی ما را بازپس دهید". و البته وجه مشخص‌تر آن حق ارائه انتقاد عمومی و نیز اعتصابات کارگران بود. در چهارم جون 1989 اعتراضات توده‌ای ب توسل به تانک به شکلی خشونت بار سرکوب گردید و در این بین احزاب و جریانات مائوئیستی در بسیاری از کشورهای غربی اقدام به برگزاری اعتراضات در برابر سفارت‌خانه‌های چین نمودند.
موزیک مشترک معترضین در طول قیام تیان‌آن‌من، سرود انترناسیونال بود و برای تداوم این جریان از متدهای انقلاب فرهنگی از جمله حرکت توده‌ای در برابر دستگاه حکومتی و نیز بحث و جدل و انتقاد از مقامات حکومتی در ملاء عام استفاده گردید. پس از بحث با سربازانی که به توسط حکومت برای سرکوب فرستاده شده بودند، بسیاری از آنها و پس از کسب آگاهی در مورد مطالبات، با معترضین اعلام همبستگی نمودند و از سرکوب مردم خویش به فرمان حکومت سرباز زدند.

اما وضعیت در ادامه تغییر یافت، و حکومت بروکراتیک و سرمایه‌داری دن‌سیائو‌پینگ با ملقب کردن معترضین به انقلابیون‌تندرو و ارسال نیروهای نظامی بیشتر، فرمان یک قتل و عام توده‌ای را صادر کرد. در خصوص اینکه چه تعداد در این قیام کشته شدند، اطلاعات دقیقی موجود نیست.

در همین مقطع و آنچنان که پیشتر نیز ذکر شد، رسانه‌های سرمایه‌داری به دورغ دلیل این قیام را وجود دیکتاتوری کمونیستی در چین اعلام داشتند. و چیزی نزدیک به 10 سال طول کشید تا دن‌سیائو‌پینگ بتواند سوسیالیسم را به صورت کامل شکست داده و چین را سمت راه تماماً سرمایه‌داری بکشاند.
اما پس از این جریانات، روند رو رشد تناقضات در جامعه سرمایه‌داری شده‌ی چین شدت یافت. آنچنان که در طی سالهای اخیر اعلام گشته و با توجه به بحران جاری سرمایه‌داری، دست کم از 130 میلیون کارگر استخدامی چین، 20 میلیون نفر از آنها کار خویش را از دست داده و ایشان به همراه خانواده‌هایشان در انتظار یک آینده نا‌معلوم هستند، این در حالی است که در چین تحت رهبری مائو، مسائلی از قبیل کار، مسکن، تحصیل و بهداشت، بنابر استاندارد‌های دوران خودش، به صورت کامل مرتفع گردیده بود.

به هر روی به دلیل سرکوب‌های پیاپی جنبش‌های توده‌ای از پس از مرگ مائو که با کشتار نیروهای مائوئیست آغاز گردید (و رسانه‌های جهانی نیز برای سانسور آن کمی از نیروهای رویزیونیست چینی نگذاشتند) بسیاری می‌پندارند که در چین، این پرجمعیت‌ترین کشور جهان، توده‌های زحمتکش و آگاه خلق، آن سنت سیاسی به میان گذاشته شده به توسط صدر مائو، یعنی حقانیت شورش در تمامی فصول تاریخ جامعه طبقاتی را به فراموشی سپرده و جامعه‌ی چین به یمن وجود یک دستگاه سرکوبگر کاپیتالیستی و امپریالیستی فاقد وجود هرگونه اعتراض سیاسی و اجتماعی است. هر چند چنین چیزی آرزوی حاکمیت‌های سرمایه داری که منشاً اساسی هرگونه تناقض و مشکل اجتماعی اند می‌باشد، اما لازم به ذکر است رشد تناقضات در جامعه کاپیتالیستی چین که تحت رهبری حزب (کمونیست) روزیونیست است تنها در سال 2008 یعنی در مرحله آغازین بحران سرمایه‌داری جهانی شاهد 120 هزار اعترض توده‌ای و در سال 2009 شاهد 58 هزار اعتراض توده‌ای به مسائلی از قبیل خصوصی‌سازی و بحران‌های زیست محیطی بوده است که در نوع خود بی‌نظیر می‌باشد و این آنچیزی است که فعالان حقوق بشر و رسانه‌های بورژوایی جهانی، دل خوشی از آن ندارند.

در پایان این مطلب می‌توان سوالی این چنینی مطرح نمود که آیا امکان رخداد یک انقلاب کمونیستی دیگری در چین یک و نیم میلیاردی وجود دارد؟ پاسخ در آنچنان شرایط سرشار از تناقضات عظیم به اضافه شرایط ستم بار پدید آمده به توسط حاکمیت سرمایه‌داری، در صورت وجود یک رهبری و حزبیت کمونیستی و انقلابی، آری است. انقلاب در هر کشور و هر شرایطی در هر گوشه و کنار جهانِ تحت حاکمیت امپریالیسم امکان‌پذیر است و چنانچه هر کادر انقلابی‌ای چیزی جز این بپندارد، نه کمونیست است و نه انقلابی، که البته امکان پذیری این ضرورت تاریخی نیز در گرو تلاش و کوشش نیروهای انقلابی و صادق در عرصه های عملی و نظری مبارزه در سازمان پیشاهنگ و پیشبرد مبارزه انقلابی طبقاتی تا برقراری دیکتاتوری پرولتاریا و پیگیری دامنه‌دار این مبارزه در عرصه های گوناگون اجتماعی در دوران سوسیالیسم است.
وحید محمدی
این متن قبلا با نام مستعار پویان.م منتشر شده است
 
 
* لازم به ذکر است که در تهیه بسیاری از فاکت‌های تاریخی مطلب از نوشته‌ی رفیق جان میردال نویسنده مارکسیست لنینیست هفته نامه‌ی پرچم سرخ(آلمان) کمک گرفته شده است.

June 10, 2019

در نقد آکسیونیسم کارگری(مورد تجمع یازده اردیبهشت ٩٨)

از تظاهرات کارگران شهرهای مختلف ایران در 11 اردیبهشت 1325 تحت رهبری شورای متحده کارگران و زحمت­کشان [1]که تنها در تهران60 هزار نفر شرکت کننده داشت، تا تظاهرات نیم میلیون نفری کارگران در اردیبهشت 58 در تهران که هردو در بستر اعتلاء مبارزه طبقه کارگر شکل گرفته بودند، شکوه روز اول ماه مه به عنوان روز قدرت­نمایی طبقه­ی کارگر نمایان است.  به مناسبت چنین روز باشکوهی، در اردیبهشت 98 تجمعی روبروی مجلس شورای اسلامی برگزار شد . پرسشی که متن پیشِ رو در مطرح کردنش اهتمام می­ورزد، این است که تجمع اخیر در چه بستری از مبارزه­ی طبقاتی شکل گرفته و چه تأثیری بر آن گذاشته است.  

یک ارائه کوتاه: قطعات کارگری

در اکتبر 1917،  طبقه­ی کارگر روسیه در بستر رشدِ سازمان­های اقتصادی-سیاسی خود از جمله اتحادیه­ها، کمیته­های کارخانه و شوراهای کارگری، قدرت سیاسی را تصرف کرد و دیکتاتوری پرولتاریا را جایگزین دیکتاتوری سرمایه نمود. سازمان­های کارگری مذکور که پس از انقلاب فوریه[2]1917 نفوذ گسترده­ای در میان طبقه­ی کارگر یافته بودند، هرکدام نقشی منحصر به فرد و گاه هم­پوشاننده را، در بالا بردن قدرت طبقاتی کارگران ایفا نمودند.

 اتحادیه­ها که پیش از آن غیر قانونی بودند، توانستند در فضای ایجاد شده پیرامون تعیین مزدها، شرایطِ کار و بستن قرادادهای جمعی گام­های بزرگی را در جهت مبارزه­ی طبقه کارگر بردارند. مبارزه­ای که هرچند فراتر از چارچوب سرمایه حرکت نمی­کرد اما به علت نبود سنت سازش­گرانه­ای که در اتحادیه­های غربی رایج بود، توانست به رشد آگاهی طبقاتی کارگران یاری رساند. از جمله مواردی که اتحادیه­ها­ی کارگری روسیه ارزش­هایی را فراتر از چانه­زنی در چارچوب سرمایه خلق نمودند، پیش بردن افزایش مزدها همراه با کاهش فاصله­ی مزدها میان کارگران ماهر و ناماهر بود.  هرچند دستیابی به آن با مخالفت­های ناچیزی در برخی از بخش­های کارگران روبرو شد اما موفقیت در این امر، نشان از روحیه­ی طبقه­ای دارد که فراتر از مسائل اقتصادی داعیه­ی آفرینش شیوه­ی تولید نوینی را در سر می­پروراند.

 کمیته­های کارخانه برخلاف اتحادیه­ها که متشکل از نمایندگان کارخانه­ها در شاخه­ی معینی از صنعت بودند، سازمانی کارگری در درون هر کارخانه بودند که علاوه بر تلاش برای بهبود مزدها و شرایط کار، ایده­ی کنترل کارگران بر تولید را پیش می­بردند. در شرایط پس از فوریه و بحران اقتصادی ناشی از جنگ، کمیته­ها توانستند بر خرید مواد خام و فروش محصولات مدیریت کنند و هم­چنین استخدام و اخراج کارکنان را بر عهده بگیرند. تصویب قوانینی برای برقراری نظم کارگری و نظارت بر انجام آن، داوری میان اختلافات کارگران و تمام مسائل روزمره­ی کارخانه از جمله مواردی هستند که کمیته­های کارخانه با آن درگیر بودند. به علت درگیری با این مسائل درون کارخانه و رابطه­ی مستقیم با توده­های کارگر، کمیته­های کارخانه محبوبیت بیشتری نسبت به اتحادیه­ها نزد کارگران داشتند. کارگران کمیته­ها را سازمانی از آنِ خود می­دانستند چرا که نماد قدرت­یابی طبقه کارگر در محیط کار بودند. کمیته­ها فراتر از رتق و فتق امور مربوط به تولید و توزیع در کارخانه، سیاست فرهنگی­ را برای بالابردن آگاهی طبقاتی و خلق و تثبیت ارزش­های پرولتاریا در خارج از محیط کار به کار گرفته بودند. ایجاد باشگاه­های فرهنگی و کتابخانه­ها، آگاهی جمعی توده کارگران را تحت تأثیر قرار می­داد. کمیته­های کارخانه محل رجوع کارگران حتی برای رفع مسائل شخصی­شان گشته بودند. اینگونه بود که کمیته­های کارخانه، کارگران را در قامت طبقه­ای تصویر می­کرد که فراتر از تلاش برای بهبود شرایط معیشتی، صلاحیت رهبری تمامی دیگر بخش­های تحت ستم جامعه­ی روسیه را برای گذر کردن از نظم سرمایه­داری موجود داشت؛ به گونه­ای که دیگر زحمت­کشان نیز رهایی خود را از انواع ستم در اتحاد با طبقه کارگر می­دیدند.

این تجربه­ی تاریخی، تحقق بالاترین سطح مبارزه­ی طبقاتی از زمان تثبیت نظام سرمایه­داری تاکنون است. مبارزه­ی طبقاتی در حد اعلاء خود مبارزه­ی کل طبقه­ی کارگر علیه کل طبقه­ی سرمایه­دار است که در صورت پیروزی، دیکتاتوری سرمایه را نابود و با تثبیت دیکتاتوری پرولتاریا در مسیر نابودی کل نظام طبقاتی به پیش می­رود. مبارزه طبقاتی به صورت خودجوش و در مسیری مستقیم از سطحی به سطح دیگر اعتلاء نمی­یابد. بدون صرف کار و نیرو و تنها با ایستادن در نقطه­­ی نهایی مبارزه طبقاتی نمی­توان از دل کشمکش­های طبقاتی به این بالاترین سطح که همراه با آگاهی متشکل طبقه کارگر است رسید. برای نمونه نمی­توان با  بازگو کردن تجربه­ی انقلاب­ اکتبر، با جمع­بندی و ارائه­ی تجربه­ی شوراهای کارگری در روسیه و تبدیل آن به یک شعار و راهکار برای پیش­بردِ مبارزات کارگران در وضعیت فعلی ، مبارزه طبقاتی را به سطحی بالاتر ارتقا داد. داشتن تصویری از هدف نهایی که انقلاب اکتبر اولین گام را در تحقق آن برداشت بی­شک شرطی لازم برای تشخیص گام­هایی است که برای رسیدن به آن باید پیمود اما تبدیل این تصویر به  گامی که اکنون باید برداشته شود، در نظر نگرفتن بستری است که مبارزه طبقاتی در آن جریان دارد.

از همان آغاز ایجاد نطفه­های تولید سرمایه­داری درون جامعه­ی کهن، مبارزه­ی طبقاتی میان اردوی کار و سرمایه آغاز گشت هرچند این مبارزه در ابتدای امر به علت وجود ائتلافی طبقاتی میان دو طبقه علیه نظام فئودالی پوشیده ماند. با تثبیت شیوه­ی تولید سرمایه­داری و کوشش طبقه­ی کارگر برای تعمیق آزادی و برابری به عنوان شعارهای اصلی انقلاب بورژوایی در ساحت اجتماعی و اقتصادی، مبارزه­ی طبقاتی میان این دو طبقه­ی اصلی جامعه­ی نوین آشکار گشت. مرکز این مبارزه طبقاتی در محیط تولید بود که در آن سرمایه­دار از طریق استثمار کارگران ارزش سرمایه خود را افزایش می­داد. کارگران هر چه بیشتر کار می­کردند، تولیداتشان هرچه بیشتر در قامت سرمایه از آن­ها دور می­شد. کارگران در مقابل سرمایه­دار در هر واحد تولیدی به ستیز بر سر آن­چه در مقابل فروش نیروی کار خود باید دریافت کنند پرداختند. بهداشت محیط کار، ساعت کار و قوانین مربوط به شرایط کار از دیگر موضوعاتی بود که محور ستیز آن­ها با سرمایه­داران را تشکیل می­داد. فراتر از محیط کار، مبارزه­ی طبقاتیِ آشکار گشته در تمام وجوه زندگی در جریان بود.

ستیز فردی و غریزی یک کارگر در مقابل سرمایه­دار و اعوان و انصار مزدبگیرش برای آنچه در قبال فروش نیروی کار عایدش می­شود و شرایطی که در آن کار می­کند، پایین­ترین سطح از جریان مبارزه طبقاتی در محیط کار است. از این منظر مذاکره، فریاد و زیرکی فرد کارگر برای دریافت حق خود برای غذا، هزینه ایاب و ذهاب در یک کارگاه کوچک و یا مراجعه به نهادهای مذهبی در کارخانه­های بزرگ ایران برای گرفتن مساعده، جریان مبارزه طبقاتی در این سطح را نمایان می­کند. اقبال کارگران به شعارهای عدالت­طلبانه در ادوار مختلف انتخابات نیز سطحِ نازلِ جریان مبارزه طبقاتی در وجه سیاسی زندگی کارگران را نمایش می­دهد.

تمرکز وسایل تولید و نیروی کار در واحدهای تولیدی و تجربه­ی مشترک هزاران کارگر در یک واحد تولیدی، به آن­ها نشان داد که تنها اهرم برای مقابله با تهاجم هر چه بیشتر سرمایه­داران برای پایین آوردن سطح زندگی کارگران، اتحاد و نفی رقابت میان خود است.[3] اعتصاب یا تظاهرات برای حقوق معوقه، افزایش دستمزد و هر آنچه به شرایط و محیط کار مربوط است، ابزاری در دست کارگران یک واحد تولیدی است که با استفاده از آن بر اتحاد خود صحه گذارند و در صورت کافی بودن قدرت­شان بتوانند دستاوردهایی در مقابل سرمایه بدست آورند. تاثیر درس­های شکست و پیروزی این اعتصاب­ها بر کارگران یک واحد تولیدی و یا شاخه­ای از صنعت در نهادهایی انباشت می­شد که ابتدا در اروپای غربی با ظهور آن­ها مواجه بودیم، نهادهایی که به لحاظ تشکیلاتی شکل مستقلی از نهادهای طبقات حاکم به خود گرفتند. اتحادیه­ها به عنوان نوعی تشکل کارگری برای رسیدن به خواسته­های اقتصادی کارگران و پیگیری آن­ها فراتر از سرمایه­دار منفرد و یک واحد تولیدی شکل گرفتند. اتحادیه­ها به عنوان نمایندگان کارگران در مقابل دولت به عنوان نماینده­ی طبقه­ی سرمایه­دار وسرمایه­داران منفرد، وظیفه­ی چانه­زنی را برای تحقق مطالبات کارگران در چارچوب نظام سرمایه­داری بر عهده داشتند.

 مبارزه­ی خودانگیخته در محیط کار و مبارزه اتحادیه­ای دو سطح متفاوت از جریان مبارزه طبقاتی در نظام سرمایه­داری است و هر دوسطح مبارزه در چارچوب حقوقی نظام سرمایه­داری قرار می­گیرد که بر مبادله­ی آزاد و برابر کالاها بنا شده است. اتحادیه­ها نهادهایی مختص طبقه کارگر هستند اما نه با زبان و شعار و بیان آرمان­های مختص به طبقه کارگر. زمانی دستاوردهای کارگران در این سطح از مبارزه طبقاتی پیروزی برای طبقه کارگر محسوب می­شود که کارگران علاوه بر داشتن نهادهای مستقل خود به بیان مختص خود از مبارزه­ی طبقاتی دست یابند و در اینجاست که داشتن تصویری از هدف نهایی ضروری است. تصویر هدف نهایی طبقه کارگر را نه قشری ستم­دیده از جامعه در کنار دیگر گروه­های ستم­دیده بلکه تنها نیرویی نشان می­دهد که عامل گذار از سرمایه­داری است. این نقش طبقه کارگر به علت حضور در رابطه­ای است که به استخراج ارزش اضافی، بازتولید سرمایه، بازتولید کارگر و بازتولید کل مناسبات سرمایه­داری می­انجامد. این جایگاه کارگران تولید کننده­ی ارزش اضافی است که امکان روییدن آگاهی طبقاتی را در بستر مبارزه طبقاتی فراهم می­نماید. پس در پیوند با هدف نهایی، عموم اتحادیه­های کارگری در غرب علی­رغم پیروزی­هایی که در بهبود کیفیت زندگی کارگران به وجود آورده­اند نمی­توانند تجسم آگاهی تشکل­یافته­ی کارگران باشند چون مانعی در برابر عروج آگاهی طبقه کارگر به عنوان طبقه­ای جهانی ایجاد کردند. این اتحادیه­ها نمادی از سیاست سازش طبقاتی را جایگزین سیاست پیش بردن مبارزه­ی سازش ناپذیر طبقه کارگر با طبقه سرمایه­دار تا مرز نابودی سیادت سرمایه کرده­اند. این اتحادیه­ها به علت در نظر نگرفتن خصلت امپریالیستی دولت­های غربی و تقلیل مبارزات طبقه کارگر به مبارزه­ای برای رفاه مادی بیشتر در چارچوب سرمایه، نمادی ازسطح بالای مبارزه­ی طبقاتی در این کشورها نیستند. پیروزی­های مبارزات خود انگیخته کارگران را نیز به عنوان سطحی دیگر از مبارزه طبقاتی، زمانی به عنوان گامی به سوی هدف نهایی می­توان ارزیابی کرد که به تشکیل صف مستقل طبقه کارگر یاری رساند نه مانند بسیاری از موارد تاریخی که این مبارزه تنها ابزار کمیت (جمعیت زیاد طبقه کارگر) و یا ابزار اعتصاب را دو دستی تقدیم استراتژی بورژوایی و یا امپریالیستی کرده است.

در حد نهایی مبارزه طبقاتی که تنها با اتکا به تجربه­ی طبقه کارگر روسیه در 1917 می­توانیم تصویری از آن ارائه دهیم، با طبقه کارگری روبروییم که بخش­های مختلف آن در سطوح متفاوتی از آگاهی طبقاتی هستند و درگیر مبارزه طبقاتی در اتحادیه­ها، کمیته­های کارخانه، شورا و هر نهاد دیگری می­شوند که تاریخ از این پس نشانمان می­دهد و بستری را فراهم می­کنند که بر روی آن رهبران پرولتاریایی  به عنوان اجزاء سازنده­ی حزب پرولتاریا برویند که با تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا به سوی نابودی نظام طبقاتی به پیش روند؛ کارگران کمونیستی که در بستر مبارزه طبقاتی در محیط کار، فراتر از مبارزه برای معیشت بهتر، برای آگاهی طبقه کارگر و اعتلاء مبارزه آن نیروی عظیمی را خارج از محیط کار صرف می­کنند. در این سطح از مبارزه طبقاتی، حتی اتحادیه­ها که در چارچوب مزد و شرایط کار با دولت و سرمایه­دار مذاکره می­کنند، محتوایی که در مذاکره پیش می­برند به چیزی فراتر از منافع اقتصادی گروهی از کارگران ارجاع می­دهد. همانطور که در مورد کاهش فاصله­ی مزد کارگران ماهر و غیر ماهر در یک شاخه­ی صنعتی عنوان شد. و کمیته­های کارخانه به عنوان سازمانِ کارگران در محیط کارخانه فراتر از بهبود شرایط کار نظم و قوانین نوین، فرهنگ پرولتری و کنترل تولید را پیش روی طبقه کارگر قرار می­دهد و کارگران را نه چون قشری ستم دیده و فرودست بلکه عاملان و سازماندهندگان شیوه­ی تولید نوینی می­سازد که بر مبنای آن جامعه­ی نوین از دل جامعه­ی کهن زاییده می­گردد.

بدون تکامل مبارزه­ی طبقاتی از سطح فردی و خودانگیخته به سطح تشکل­یافته­ی این مبارزه در محیط کار نزد کارگران تولید کننده­ی ارزش اضافی، صحبت از رسیدن به آن هدف نهایی، حرفی توخالی است. آنچه اهمیت دارد آشکار شدن مبارزه­ی طبقاتی و شکل­گیری آن در ذهن جمعی کارگران با مفاهیمی است که از موقعیت کارگر تولید کننده­ی ارزش اضافی می­روید. آشکار شدن مبارزه طبقاتی در ذهن جمعی کارگران به این معنی است که کارگر منفرد به جای زیرکی و ستیز فردی و در رقابت با دیگر کارگران برای دستیابی به مطالبات خود، به سوی اتحاد و نفی رقابت میان کارگران باشد تا مطالبات با ستیز و زیرکی جمعی پیگیری شود.  این آشکارگی به معنای دستیابی به نهادی مستقل در محیط کار برای مقابله با تهاجم سرمایه به زندگی کارگران است به جای یاری گرفتن از نهادهای ایدئولوژیک یک کارخانه. این آشکارگی علاوه بر رهنمون شدن به ایجاد نهاد مستقل به ایجاد مفاهیم و بیانی نوین خواهد انجامید که مختص طبقه کارگر خواهد بود و در مجموع صف مستقل طبقه کارگر را ایجاد خواهد کرد که بدون آن شرکت کردن در هر جنبش سیاسی-اجتماعی جز تبدیل طبقه کارگر به پیاده نظام مجریان طرح­های بورژوایی دستاوردی نخواهد داشت.

هنرِ گامِ زمان یا پرواز خیال

پس از دی ماه 96 و بروز اعتراضات توده­های فرودست جامعه­ی ایران و پس از آن بروز اعتراض­های کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز مبارزه طبقاتی شکل آشکارتری یافت اما با آشکارشدن مبارزه­ی طبقاتی در ذهن جمعی طبقه کارگر با مفاهیمی که مبتنی بر جایگاه کارگر تولید کننده­ی ارزش اضافی است  فاصله بسیار زیادی دارد. نشانه­های این فاصله در تمام واحدهای تولیدی و حتی در این دو واحد که کارگران علیه تهاجم سرمایه مقاومت توده­ای کردند مشهود است. "سیاست مقابله با آمریکا"، "کمک به دولت سوریه"، "رانت و فساد" به جای مناسبات سرمایه­داری  عامل به وجود آورنده­ی وضعیت نابرابری طبقاتی شمرده می­شود و این نشانه­ای است از بستری که مبارزه طبقاتیِ اکنون در آن جریان دارد. در کنار کارگران مبارزِ این دو واحد تولیدی، با تعداد زیادی از واحدهای بزرگ و کوچک تولیدی روبرو هستیم که در آن­ها، هیچ گامی در جهت حرکت جمعی کارگران برداشته نشده است.  این واقعیت مبارزه طبقاتی ایران باید مبنای هر تحلیل طبقاتی برای برداشتن گام­های کمونیستی به سمت سازمان­یابی طبقه کارگر و آماده­سازی بستر مناسب عروج آگاهی طبقاتی قرار گیرد. در چنین بستری در سال 98 جمعی از فعالین کارگری و دانشجویی تجمعی را به مناسبت روز جهانی کارگر روبروی مجلس برگزار می­کنند و منجر به دستگیری برگزار کنندگان آن توسط نیروهای پلیس می­گردد. مهم­تر از مواضع، بیانیه و قطعنامه­ی[4] این تجمع،  شکل برگزاری این تجمع و عناصر شرکت کننده در آن است. سوالی که در این بررسی باید پاسخ داده شود این است که برگزاری این تجمع  همچنان که در دهه گذشته مرسوم بوده است چه کمکی به پیشبرد سازمان­یابی طبقه کارگر و افزایش آگاهی طبقاتی کرده است؟

 به جز فعالین سندیکای شرکت واحد، عناصرشرکت کننده­ی دیگر تشکل­های کارگری مرتبط با محیط کار نبودند. دانشجویان چپ به عنوان شرکت­کنندگان این تجمع پس از دی­ماه 96، جنبش دانشجویی را هم­ارز جنبش طبقه­کارگر ارزیابی می­کردند و اتحاد جنبش­های اجتماعی را راهکار مبارزه با کلیت چارچوب سیاسی موجود و رفع هرگونه ستم می­دانند. از این منظر دانشجویان به عنوان کارگران بالقوه­ی آینده خود را در کنار طبقه­ی کارگر می­بینند. با قبول خوشبینانه­ی این دیدگاه که بخشی از دانشجویان به لحاظ جایگاه طبقاتی در آینده در زمره طبقه کارگر قرار می­گیرند[5] اما به هرحال به صورت بالفعل، جمعی درگیر با تضاد کار و سرمایه در محیط تولید ارزش اضافی نیستند. سندیکای کارگران شرکت واحد از سال 84 حول مطالبات اقتصادی شروع به مبارزه کرد و سندیکا را احیا نمود و در آن سال­ها توانست با متحد کردن کارگران و کسب پیروزی­هایی اعتماد به نفس کارگران را افزایش داده و بستری به وجود آورد که مبارزه طبقاتی را به سطوح بالاتری ارتقا دهد. سرکوب سندیکا توسط دولت سرمایه­داریِ مبتنی بر دیکتاتوری سرمایه و فراز و نشیب­های مبارزه طبقاتی در ایران مبارزه جمعی کارگران شرکت واحد علیه تهاجم سرمایه را دچار افول کرد. هرچند در سالیان گذشته مواضع و بیانیه­های سندیکا همچنان بر مسیر صحیحی[6] قرار داشته است، اما همین که در تجمع 11 اردیبهشت به جای کمیت قابل توجهی از اعضاء خود و بدنه کارگران شرکت واحد ، در کنار دانشجویان و فعالین کارگری[7] قرار می­گیرد، نشان از عدم حرکت تکاملیِ آن دارد.

برگزاری یک تجمع کارگری با خواسته­هایی علیه تهاجم سرمایه جزئی جدایی ناپذیر از مبارزه طبقه کارگر است. تجمع کارگری  می­تواند موجب رشد اتحاد و تجربه­ی جمعی کارگران ، ارتقا دهنده­­ی اعتماد جمعی ، دعوت کننده­ی بخش­های منفعل کارگران به حرکت جمعی و در سطوح بالای مبارزه­­ی طبقاتی مبلغ بدیلی برای وضعیت موجود باشد. آیا تجمع اخیر در برابر مجلس پیش­برنده­ی موارد مذکور بود؟ زمانی از رشد اتحاد و تجربه­ی جمعی در تجمع کارگری می­توان سخن گفت که کمیت قابل توجهی از کارگران حول مسئله­ای مشخص اعتراض می­کنند و یا راهکاری جمعی ارائه می­دهند. در تجمع اخیر که در بسترِ نقش پررنگ رسانه­ها برگزار شد، مخاطب نه کارگران برای اتحاد و حرکت جمعی بلکه جامعه است. در این بستر  خواسته­های کارگری همراه با  مواضع فعالین کارگری شناخته شده به جامعه ارائه می­شود تا در میانه­ی جدال راهکارهای بورژوایی  برای گذر از وضعیت موجود خطی متمایز ایجاد کنند. چنین ارائه­ای می­تواند مقاومتی در برابر تهاجم راه­کارهای سرمایه­دارانه ایجاد کند و در رفع موانع قدرت­یابی پرولتاریا گامی بردارد اما در هیچ سطحی نمی­تواند محرکِ ارتقاء مبارزه­ی طبقاتی باشد.[8] با کاهش اصطکاک بدون حضور نیرویی محرک حرکتی ایجاد نمی­شود. نیروی محرک مبارزه­ی طبقاتی برای ارتقاء سطح، سیاست پرولتری است که نه از راه تبلیغ مطلعان از کمونیسم و نه از دلاوری و شجاعت آن­ها شکل می­گیرد. سیاست پرولتری با مبارزه­­ی آگاهانه طبقه­ی کارگر شکل می­گیرد که کارگران کمونیست به عنوان حاملین آن با تشخیص سطح مبارزه­ی طبقاتی فعلی وصرف نیرو برای سازمان­یابی، گام­های صحیح را در پیوند با تصویر نهایی هدف برای منسجم کردن آن بر می­دارند. عدم وجود سیاست پرولتری است که هر آن چه در تصویر هدف نهایی در سطح بالای مبارزه­ی طبقاتی به چشم می­آید را جز رنگ و لعابش وارونه می­کند. این گونه است که از تشکل و اعتصاب سراسری، سرنگونی دولت، رهبری خواسته­های کل اقشار تحت ستم جامعه توسط کارگران، جز کلیشه­ای کمونیستی باقی نمی­ماند.

در سطح موجود مبارزه­ی­ طبقاتی، تجمع برای بزرگداشت روز جهانی کارگر در محیط­های کار، حول خواسته­های مشخص، ارائه­ی تصویری از مسیر مبارزه­ی طبقاتی و درگیر کردن بدنه­ی کارگری به کار جمعی حول مسائل مشخص محیط کار، آن چیزی است که مفاهیمی متفاوت از مفاهیم مسلط را در ذهن جمعی کارگران می­رویاند که به کمک آن به تمام وجوه زندگی کارگری بنگرند. نمی­توان به جای برداشتن گام­هایی در مسیر ایجاد این رابطه­ی زاینده، مسیر مبارزه­ی طبقاتی را با پرواز خیال پیمود. برای مثال نمی­توان "چون کارگران شاغل در مراکز کارگری به دلیل محدودیت­ها و فشارهای موجود در شرایط حاضر آن­چنان که باید نمی­توانند اقدام به برپایی تشکل­های مستقل خود بنمایند"[9] اقدام به تشکیل اتحادیه­ی سراسری کارگران برای تمام شاخه­های تولیدی کرد که هدف آن حصول یک زندگی انسانی است. یا نمی­توان در صورتی که می­دانیم جایگاه طبقه کارگر برای گذار از سرمایه­داری نه از فقر یا موقعیت رفاهی­اش درون طبقه بلکه در رابطه­ای است که منجر به تولید ارزش اضافی، سرمایه، و کل مناسبات سرمایه­داری می­شود[10]، با این استدلال که" بخشی از کارگران که دارای شغل‌های رسمی هستند، هرچند که دست‌مزدها نسبت به تورم رو به کاهش است و ساعت کار بدون پرداخت اضافه‌کاری رو به افزایش، اما به خاطر قرار داشتن در موقعیت بهتر نسبت به بیکاران و کارگران فصلی و حاشیه نشینان پی‌گیری کمتری نسبت به مبارزات ریشه‌‌ای برای دگرگونی کل ساختار اقتصادی و اجتماعی دارند."[11]، این آموزه­ی طبقاتی را رها کرده و به جای محور قرار دادن تولید کنندگان ارزش اضافی به عنوان طبقه­ی کارگر و بسترسازی برای سازمان­یابی آن به سازمان­دهی سراسریِ "تهیدستان شهری و تشکیل‌دهندگان خیل عظیم کارگران غیررسمی و رانده شدگان و حاشیه‌نشینان" توصیه کنیم چون آن­ها "بار اصلی ظلم وستم این نظام را بر دوش می­کشند" و "تا به آخر مبارزه را ادامه می­دهند" 12[12].

کارگران کمونیست از آن روی در این سطح از مبارزه طبقاتی کار حوزه­ای را محور عروج آگاهی طبقاتی می­دانند که پیمودن مسیر مبارزه طبقاتی با ایستادن در نقطه­ی پایانی­اش و توصیه به کارگران برای رسیدن به آن میسر نمی­شود. نکته­ی مهم در اینجاست که کار حوزه­ای را نباید با کار صنفی اشتباه گرفت. صنف به معنای هر گروه و دسته و طبقه! از پیشه­وران و صاحبان حرفه و کسبه­ی هم­شغل است مانند صنف بزار، صنف قصاب و صنف کلاهدوز[13]. انجمن­های صنفی در دوران فئودالیسم برای حفظ منافع پیشه­وران در یک شاخه­ی معین تولید ایجاد شدند. تعیین حد و مرز برای ورود افراد به این صنف، حفظ رمز و رازِ فرآیند تولید مخصوص به شاخه­ی تولید و تعیین ساز و کار فروش محصولات تولیدی از جمله اموری بودند که انجمن­های صنفی با آن سر و کار داشتند. همراه با صنعتی شدن سرمایه، تمایز سازمان­های کارگران با انجمن­های صنفی هرچه بیشتر پر­رنگ می­شد. آموزش همگانی و ساده­سازی فرآیند کارِ ناشی از تقسیم کار ( تبدیل یک فرآیند مرکب کار به چندین جزء ساده)، مهاجرت کارگران از شاخه­ای از صنعت به شاخه­ای دیگر را تسهیل می­کرد بنابراین کارگران به عنوان فروشنده­ی نیروی کار هیچ منفعتی در حفظ منافع یک شاخه­ی تولیدی ندارد. به عنوان مثال یک کارگر بسته­بند در خط تولید برایش تفاوتی نمی­کند که کالاهای صنعت نساجی را بسته­بندی می­کند یا محصولات صنایع غذایی را. کارگران مبارزه اقتصادی را در واحد تولیدی با سرمایه­داران و همدستان مزد­بگیرش پی می­گیرد که مانند او در همان شاخه­ی صنعت مشغول به فعالیتند. از این منظر مبارزه­ی اقتصادی به عنوان سطحی از مبارزه طبقاتی کیفیت کاملاً متفاوتی از مبارزه­ی صنفی دارد. با هرچه بیشتر تمرکز یافتن سرمایه، این خصلت طبقاتی کارگران بیشتر محقق می­شود،  همانگونه که سرمایه هر چه بیشتر سیالیت پیدا می­کند و در چارچوب تنگ یک شاخه از صنعت باقی نمی­ماند و یک سرمایه­دار خود را با زمینه­ی تولیدی خاصی در پیوند نمی­بیند. نگاه صنف­گرایانه در کارگران از اجداد پیشه­وری در زمان ماقبل سلب مالکیت به ارث رسیده است و این نگاه  در یک لحظه از تاریخ ناپدید نمی­شود و چشم کارگران به یکباره با مفهوم طبقه روشن نمی­شود، چنانکه شرایط عینی وجود چنین نگاهی نیز به یکباره ناپدید نمی­شود.

در ذهن بسیاری از کارگران ایران رویای به راه انداختن کاری مستقل برای خود و رهایی از کار مزدبگیری در پرواز است که این نگاه متأثر از صنف­گرایی است، "تصویرکارگر ماهری که از بدِ روزگار نتوانسته مهارت خود را از گزند سرمایه حفظ کند و برای خود کار کند" نمایشی صنف گرایانه از حرفه­ی به خصوص کارگر دارد. ستیز  دیدگاه صنفی با دیدگاه طبقاتی در عصر سرمایه در ماهیت تشکل­های کارگری نیز نمایان است؛ به گونه­ای که همزمان با انقلاب کارگری روسیه، در غرب نفوذ اتحادیه­هایی از نوع صنفی[14] مشهود بود در حالیکه در روسیه اتحادیه­های صنعتی­ای[15] غلبه داشتند که فارغ از شغل و مهارت، کارگران یک شاخه از صنعت را حول مسائل مزد و شرایط کار متحد می­کرد و این موضوع در افزایش مزد همراه با کاهش فاصله مزد کارگران ماهر و ناماهر در قراردادهای جمعی­ای که اتحادیه­های کارگری در روسیه به پیش بردند، نمایان است.  آنچه از نامِ "سندیکای کارگران شرکت واحد" و عملکرد آن بر می­آید، ما نه با تشکلی از کارگران هم­شغل مانند رانندگان، تعمیرکاران و ... بلکه با متشکل شدن کارگران شاغل در شرکت واحد روبرو هستیم و این خود نشان از سطح کیفی متفاوتی از مبارزه­ی طبقاتی­ای دارد که در اتحادیه­های صنفی کارگران موجود است. تمایز گذاری بین نگاه طبقاتی و نگاه صنفی با عمل پیشروان کارگری انجام می­پذیرد عملی که همزمان نقد نوع نگاه بازمانده از گذشته­ای زوال­یابنده همراه با نقد بازماند­ه­ی تغییر شکل­یافته آن در دوران جدید یعنی خرده­ بورژوازی  است. برای مثال جلوگیری از غلبه­یافتن این نگاه در صفوف کارگران شرکت واحد، با تمایزگذاری میان مبارزه و جایگاه رانندگان کامیون­دار با جایگاه و مبارزه کارگران شرکت واحد ممکن می­شود[16]. شغل افراد(در این مورد رانندگی) و  شکل مزدبگیری(در این مورد رانندگان صاحب کامیون که برای جابه­جایی از مصرف کننده­ی خدمات مزد دریافت می­کنند) نمی­توانند از منظر طبقاتی دلیلی بر همراه شدن با اعتراضات آن­ها باشد. باز هم اشاره به تصویری از هدف نهایی ضرورت پیدا کرد زیرا در آن سطح بالسای مبارزه طبقاتی که طبقه کارگر متشکل و سازمان­یافته گام­های نهایی نابودی سرمایه­داری و گام­های ابتدایی تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا را بر می­دارد، رهبری کردن مبارزات اقشار خرده بورژوا ضرورتی انکار ناپذیر است. در سطح فعلی مبارزه طبقاتی همراستایی با این اعتراضات تنها نفوذ خرده بورژوازی متشکل را درون صفوف کارگران تسهیل می­کند و به همین دلیل تمایز­گذاری میان مبارزه طبقه کارگر با اعتراضات توده­ای"اقشار فرودست" بر اساس نارضایتی اقتصادی دارای اهمیت می­شود.

توصیه به مبارزه صنفی –حتی اگر با اغماض به معنای مبارزه­ای در جهت مطالبات اقتصادی کارگران در نظر گرفته شود- به معنای این است که کارگران پیشرو در یک واحد تولیدی فارغ از سیاست­ و جریان­های سیاسی بورژوایی و خرده بورژوایی و یا پرولتری که خارج از واحد تولیدی­شان است به مطالبات معیشتی خود بپردازند. اختلاف در این است که کار حوزه­ای دقیقاً بر مبنای درک جریان­های سیاسی و سطح مبارزه طبقاتی جریان می­یابد. به این معنا اتخاذ آن به معنای گسترش سیاست پرولتری و  آگاهی طبقاتی در یک واحد تولیدی است به عنوان جزء سازنده­­ای از کل طبقه کارگر. در وضعیت فعلی این گسترش و ارتقاء در ابتدای امر مبتنی بر پیگیری خواسته­های اقتصادی اعم از مزدها و شرایط کار است اما به آن محدود نمی­شود و در همین سطح نیز تفاوت کیفی با مبارزه صنفی(در مقابل مبارزه سیاسی) دارد. فاصله­گذاری کارگران متشکل در محیط کار با جنبش سبز و در نیامیختن با آن نه از روی منزه­طلبی صنفی بلکه از صلاحیتی بر خواسته بود که در مبارزه حوزه­ای در محیط کار بدست آورده بود، مبارزه­ای که در ذهن جمعی آن­ها نطفه­های نگاه طبقاتی را ایجاد کرده بود. توصیه به مبارزه صنفی (نه از نوع سرنگونی طلبانه­اش) در شرایط مشخص ایران به معنای بر حذر داشتن کارگران از مبارزه سیاسی تا برآمدن شرایطی است که بدیل­های امپریالیستی وضعیت تضعیف شده و امکان برآمدن سیاست پرولتری پدیدار شود در حالیکه مبارزه حوزه­ای سازنده­ی وضعیتی است که امکان برآمدن سیاست پرولتری را همزمان با به عقب­راندن بدیل­های امپریالیستی و بورژوایی به وجود می­آورد یعنی امکانی برآمده از مبارزه طبقه کارگر و اعتلاء مبارزه­ی طبقاتی. کار حوزه­ای همان سطحی است که در شرایط فعلی مبارزه­ی اقتصادی را به بهترین وجه قرین مبارزه­ی سیاسی و استلزامات آن می­کند.

کار حوزه­ای در بستری به عنوان سبک کار کمونیستی اتخاذ می­شود که پس از دی ماه 96 بسیاری از جریانات چپ، اعتصابات سراسری کارگران را به عنوان ضربه­ی نهایی به جمهوری اسلامی و سرنگون کردن آن ارائه دادند.  در بستری که طبقه کارگر صف مستقل و منسجم خود را ایجاد نکرده است، این ضربه نهایی و سرنگونی نه به معنی قدرت گرفتن طبقه کارگر است و نه حتی گامی در جهت افزایش آگاهی طبقاتی بر می­دارد.  در مقابل این "سراسری شدن" و به هم پیوستن بدون وجود تشکل­های محیط کار[17] است، که کار حوزه­ای به عنوان سازنده­ی آن صف و زبان مستقل به عنوان راهکار کمونیستی اتخاذ می­شود. تنها بخشی از این کار حوزه­ای ، مبارزه اقتصادی حول مطالبات مشخص در محیط کار و متشکل شدن آن در قالب سندیکا است؛ در وضعیت فعلی می­توان منتظر خلاقیت­های نوین کارگران نیز در سطح کار حوزه­ای بود.

 

خرداد 98

 

1- شورای متحده کارگران از 186 اتحادیه کارگری تشکیل شده بود که بسیاری از اعتصاب­ها و تجمعات کارگری در دهه­ی 20 به رهبری آن صورت می­گرفت. در سال 1325، 300 هزار کارگر در سراسر ایران با رهبری شورای متحده در تظاهرات روز اول ماه مه شرکت کردند.در این سال در خوزستان راهپیمایی با شکوهی برگزار شد که سرآغاز رشته­ای از اعتصابات سازمان­یافته­ی کارگران شرکت نفت علیه وضعیت ضد کارگری تحمیل شده از جانب مسئولان انگلیسی شرکت نفت بود.

2- 23 فوریه 1917 هزاران زن خانه­دار و کارگر خشمگین از قحطی نان، بدون توجه به توصیه­های رهبران کارگری، خروشی خیابانی را ترتیب دادند و روز بعد 200 هزار کارگر در پتروگراد اعتصاب کردند. در خلال بحرانی که حاکمان روسیه دچارش شدند، شورای کارگران و سربازان (پس از سرکوبی که در سال 1905 پس از دوام 50 روزه دچارش شده بود) سربرآورد و موقعیت قدرت دوگانه در روسیه به وجود آمد و در نهایت با کناره­گیری تزار دولت موقت جایگزین آن شد. یکی از مهم­ترین دستاوردهای طبقه کارگر در فردای فوریه 1917، تغییر ساعت کار روزانه از 11 ساعت به 8 ساعت بود و همچنین به وجود آمدن بستری بود که توازن قوا را به نفع طبقه کارگر برای ظهور سازمان­های کارگری فراهم می­کرد. دو کتاب زیر تصویر روشنی از سازمان­های کارگری در این برهه از تاریخ روسیه را ارائه می­دهند:

-  Red Petrograd , Revolution in the factories, SA.Smith, Cambridge university press 1983

- شوراها در غرب، شوراهای کارگری بدیل پارلمان­ها 1920-1915، دانی گلکستین، ترجمه علیرضا ثقفی، نشر آزادمهر

 

3- برای نشان دادن تأثیر این تمرکز در شکل­دادن به طبقه­ی کارگر به وضعیت شهر پتروگراد روسیه نگاه می­کنیم: در 1917 پتروگراد دارای جمعیت 4/2 میلیون نفر بود که آن را پنجمین شهر بزرگ در اروپا می­­کرد. در این سال حدود 70 درصد کارگران در کارخانه­هایی با بیش از 1000 کارگر و دو سوم آ­ن­ها در 38 کارخانه­­ی بزرگ با بیش از 2000 کارگر مشغول به کار بودند. درجه­ی بالای تمرکز نیروی کار، پتروگراد را در جهان منحصر به فرد کرده بود (Red Petrograd, SA. Smith, Chapter1). البته نمی­توان از این آمار نتیجه گرفت که دلیل پیشتاز بودن طبقه­ی کارگر پتروگراد نسبت به دیگر شهرهای جهان تنها به این علت مادی تمرکز نیروی کار بستگی دارد. برای مثال در همان پتروگراد دو شاخه­ی صنعت فلزکاری و نساجی از تمرکز بالایی برخوردار بودند ولی  کارگران نساجی به اندازه­ی کارگران فلزکار متشکل نبودند.

4- هرچند این بررسی نیز می­تواند نکاتی را روشن کند اما سعی شده است برای اهمیت دادن به خودِ برگزاری تجمع، فرض شود که مواضع سیاسی تجمع انحرافی از تحلیل کمونیستی وضعیت موجود ندارد یعنی سطح مبارزه طبقاتی و نقش امپریالیسم را در آن در نظر می­گیرد. گرچه عبارت "محکومیت هرگونه نظامی­گری و عظمت طلبی" - که این ابهام را در ذهن به وجود می­آورد که دخالت­های دولت جمهوری اسلامی در وضعیت منطقه هم­­وزن با  تهاجم امپریالیستی آمریکا سازنده­ی وضعیت هستند- ناقض این فرض است. برای شرح عناصر سازنده­ی وضعیت ایران به مقاله "مبارزات کارگران: استراتژی‌ها و تاکتیک‌ها، خسرو خاک­بین، نشر اینترنتی،آذر 97" رجوع شود.

5- بخشی از فارغ­التحصیلان در مدیریت بخش­های دولتی و خصوصی به کار گرفته می­شوند و بخشی به خوداشتغالی روی می­آورند که در این دوحالت نمی­توانند اجزاء سازنده­ی طبقه کارگر باشند. به این منظور به متن­های" رهایی کار، رضا کریم­پور، نشر اینترنتی، مهر 97" و  هم­چنین "طبقه متوسط جدید و سیاست سوسیالیستی، نوشته الکس کالینیکوس، نشر اینترنتی، پاییز 96" مراجعه شود.

6-برای مشاهده­ی نقدی صحیح به موضع دفاع سندیکا نسبت به اعتصاب کامیونداران به "کمونیست­ها و خرده­بورژوازی، سعید میکائیلیان، نشر اینترنتی، بهار 1398" رجوع شود.

7-برای نقد "اصطلاح فعالین کارگری" به " نقد لیبرالیسم کارگری، خسرو خاک­بین، نشر اینترنتی، اسفند 96" رجوع شود.

8- به خصوص که این نوع فعالیت و تلاش برای تبدیل شدن به شخصیت­های معتبر در یک جنبش اجتماعی برای تاثیر گذاری مواضع، درسال­های اخیر الگویی برای فعالین کارگری نیز بوده است و این خود مانعی برای ارتقاء مبارزه­ی طبقاتی است. این الگوی فعالیت اگر  براساس شعارهای صحیحی با توجه به وضعیت موجود یعنی تشخیص سطح مبارزه طبقاتی و لحاظ کردن نقش امپریالیسم  نیز عمل کند، نمی­تواند نقش­آفرینی مثبتی در ارتقاء مبارزه طبقاتی داشته باشد.

9- بیانیه تغییر نام اتحادیه سراسری کارگران اخراجی و بیکار به اتحادیه آزاد کارگران. این پرواز خیال در مسیر مبارزه­ی طبقاتی است که اتحادیه را به حمایت از کودتای آمریکایی در ونزوئلا سوق داده است، لابد به این دلیل که کمونیست­ها در نهایت دولت را سرنگون می­کنند.

10- در متن "رهایی کار، رضا کریم پور، نشر اینترنتی، مهر 97" مفهوم طبقه کارگر از منظر تولید­کنندگان ارزش اضافی تشریح شده است.

11- روز جهانی کارگر و ضرورت ایجاد تشکل سراسری کارگران، علی رضا ثقفی، نشر اینترنتی، اردیبهشت 98

12- همان.

13- لغت­نامه­ی دهخدا

14-Craft union

15- Industrial union

16-  سعید میکائیلیان در "کمونیست­ها و خرده بورژوازی " به روشنی ضرورت این تمایزگذاری را تشریح کرده است.

17- برای  نقد سراسری­گرایی به " گم­گشت راه مقصود(نقدی بر سامان حق­وردی)، نوشته بیژن فرهادی، نشر اینترنتی، خرداد 98"  مراجعه شود.

پیرامون تشکیل اجلاس سازمان جهانی کار در ژوئن ۲۰۱۹ در ژنو، اعتراض ما به مماشات طلبی این سازمان جهانی !

یادداشت کارگری هفته 

پیرامون تشکیل اجلاس سازمان جهانی کار در ژوئن ۲۰۱۹ در ژنو، اعتراض ما به مماشات طلبی این سازمان جهانی !

info@karegari.com

یکصد و هشتمین اجلاس سالیانه سازمان جهانی کار(ILO) در مقراروپایی سازمان ملل درکشورسوئیس شهر ژنو از روز دوشنبه ۲۰خرداد ۱۳۹۸ ( ژوئن۲۰۱۹) ، امسال شروع می شود و به مدت ۱۰ روز در ژنو دنبال می گردد .

به روال هر سال دراین اجلاس هیئت هایی نمایندگی از ۱۸۷ عضو این سازمان در سه سطح دولتی ، تشکل های کارگری و کارفرمایی ازجای جای جهان شرکت دارند. یکی از این هیات هااعزامی جهان به سوی ژنو نیز ازایران و ازجانب جمهوری اسلامی است. این اجلاس مهم‌ترین رویداد بین‌المللی در حوزه کار به شمار می‌رود و کشورهای عضو در عالی‌ترین سطوح در اجلاس مذکور شرکت می‌کنند و به بررسی مهم‌ترین مشکلات روز جامعه کار و وضع استانداردهای بین‌المللی می‌پردازد.

درهمین رابطه " ابوالفضل فتح‌اللهی (رئیس کانون عالی انجمن‌های صنفی کارگران) که به همراه هیات اعزامی نمایندگان کارگری در اجلاس سازمان بین‌المللی کار شرکت می‌کند، از حضور فعال ایران در این اجلاس خبر داد." (۱) ، برپایه خبرمندرج آمده است: " سازمان جهانی کار، معیشت، امنیت، کار شایسته و استاندارد زندگی بهتر برای مردم جهان را چه در کشورهای فقیر و چه در کشورهای ثروتمند سرلوحه کار خود قرار می‌دهد. مصوبات این سازمان تأثیر پایداری در قانونگذاری همه کشورها دارد و نقش ارزنده‌ای در ایجاد تفاهم و همدلی در محیط کار ایفا می‌کند. در اجلاس سازمان جهانی کار همه ساله کمیته‌های چهارگانه استانداردها، اشتغال، کف حمایت‌های اجتماعی و اصول بنیادین کار به عنوان کمیته‌های ثابت فعال هستند و بررسی و پیوستن به مقاوله نامه‌های سازمان و تصویب مقاوله نامه‌های جدید از دیگر رویکردهای اجلاس سالانه ILO به شمار می‌رود." (۲)، و درادامه گزارش آمده است : " در این اجلاس، طبق روال هر سال مباحثی نظیر دستمزدها، منع تبعیض اشتغال زنان و کودکان، اقتصاد رسمی و غیر رسمی، گفت‌وگوهای اجتماعی، سه جانبه گرایی، قوانین حمایتی و بیکاری مطرح خواهد شد، اما مهم‌ترین محور اجلاس امسال، گفت‌وگو در خصوص آینده کار و گفت‌وگوی سده خواهد بود." ( همان ماخد ) ، قابل ذکر است دراین میان، کسانی که به نام نماینده کارگران ازمیان تشکل های دست ساز نظام یعنی ابوابجمعی خانه کارگر یعنی ابوالفضل فتح‌الهی،" رئیس کانون عالی انجمن های صنفی کارگران " ، نمایندگان "  هماهنگی شوراهای اسلامی کار" ، برگزیدگان " هیات مدیره مجمع عالی نمایندگان کارگران " توسط وزارت تعاون ، کارو رفاه اجتماعی برگزیده شده و درخبرها آمده است که دراجلاس سازمان جهانی کار امسال ، به همراه وزیر، معاون وزیرکار، حاتم شاکرمی معاون روابط کار وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی و علی حسین شهریور، مدیر کل امور بین الملل وزارت تعاون ...  و نمایندگان کارفرمایی شرکت می کنند. باید گفت : چه آنانی که به نام نماینده کارگر راهی می گردند، چه آنهایی که نماینده سرمایه دارها هستند، عملا تابع سیاست های دولت اسلامی می باشند.                            

روشن است درکشورما ایران ، کارگران مطالبه گر و فعالان تشکل های شناخته شده ، زنان جسور و فعالین عرصه های مختلف مدنی زنان را در کنار قعالان سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه ، فعالان سندیکای نیشکر هفت تپه ، فعالان کانون های صنفی معلمان ، فعالان کانون نویسندگان ایران ، فعالان شورای دانشجویان کشور را به خاطر اعتراض مطالباتی شان احضار می کنند و دربیدادگاههای در بسته محاکمه می نمایند، بخشا شکنجه می نمایند و حتی به شلاق و تبعید محکوم می نمایند. پایه اصلی اعتراض کارگران - معلمان - بازنشستگان که حول حقوق های معوقه ، دشواری امنیت شغلی آنان و مسئله دستمزدها و تورم فزاینده و گرانی های سبد زندگی آنان و دیگر مسائل متنوع اجتماعی است ، نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم دائم تلاش دارند جلوی هرگونه فعالیت کارگران برای ایجاد تشکل های مستقل سندیکایی و اقتصادی آنان را بگیرند. زنان را از فعالیت های اجتماعی شان بازدارند و تشکل های مستقل دانشجویان را تعطیل اعلام دارند. وکلای مستقل را از حوزه وظایف اجتماعی شان باز دارند.

در ایران طی همه این سالها، فعالین کارگری در معرض دستگیری، و شکنجه، یا به عنوان اخلال در نظم و امنیت ملی، به زندان کشیده می شوند. همین اکنون تعدادی از دستگیر شدگان اول ماه مه ( یازدهم اردیبهشت ) ، در کنار فعالان سندیکای نیشکر هفت تپه ، فعالان نشریه گام ، نمایندگان کانون های صنفی معلمان ، وکلای زندانی  اسماعیل بخشی به جرم دفاع و نمایندگی از حقوق کارگران نیشکرهفت تپه و سپیده قلیان بجرم خبر رسانی از مبارزات خیابانی کارگران نیشکر هفت تپه، همچون فعالان جنبش دانشجویی در زندانند . این فهرست کوتاه بیان وضعیت دشوار زندان های کشور است . زنان زندانی، از جمله :  سپیده قلیان-  ساناز الهیاری - ندا ناجیمرضیه امیری - عاطفه رنگریز - نسرین ستوده - نرگس محمدی - آتنا دائمی و مردان زندانی اسماعیل بخشی -  امیر امیرقلی- امیرحسین محمدی فر-  کیوان صمیمی- جعفر عظیم زاده -  محمد حبیبی - محمود بهشتی لنگرودی-  اسماعیل عبدی - عبدالرضا قنبری - روح اله مردانی- محمد علی زحمتکش - محمد نجفی- پیام شکیبا - سعید شیرزاد -  آرش صادقی ، به این فهرست کوتاه باید بازداشتی ها و احضار گسترده فعالان عرب اهوازو زندانی شدن فعالان ملی اهواز، توسط نیروهای امنیتی و اطلاعاتی را هم افزود. جدا از این، تعدادی از فعالان کانون نویسندگان ، زنان و دانشجویان و معلمان حکم احضار و زندان گرفته اند. 

باید به نمایندگان شرکت کننده در سازمان جهانی کار اعلان داشت : در ایران فقط مقاوله نامه های ۸۷ و ۹۸ سازمان جهانی کار در مورد حق تشکل و قرارداد های دسته جمعی نیست که درکشورما بی معناست.  مقاوله نامه های ۱۳۸ و ۱۸۲؛ درباره حقوق کودکان ، حقوق برابرزنان و مردان در محیط کارو دیگر مقاوله نامه های سازمان جهانی کارهم اصلا معنا ندارد، حتی کار کودکان در ایران رسمیت داشته و ابعاد فاجعه باری دارد. آمار روشنی از کودکان کار و خیابانی در دسترس نیست . اساسا حقوق زنان کارگر به هیچ وجه مورد توجه نیست. در محیط های کار تفکیک های جنسیتی اعمال شده و زنان مورد تحقیر و سرکوب قرار می گیرند.

اجلاس امسال، در راستای رسیدگی به "منع تبعیض اشتغال زنان و کودکان، اقتصاد رسمی و غیر رسمی" است. باید گفت : کودکان از کمترین حقوق اجتماعی بی بهره اند. موضوع کودکان کار و خیابانی در ایران یک معادله چند وجهی است و عملا هیچ ارگانی در سطح کشور، خود را مسئول ساماندهی آنان نمی شناسد. معادله چند وجهی بدین معنی که ؛ والدین بیشتر کودکان کار، بیکار یا کم درآمد هستند و این کودکان تامین معاش اعضای خانواده و گاهی هزینه مواد مخدر والدین خود را برعهده دارند، از اینرو تن به هر کاری می دهند. کودکان بی سر پرست، کودکان  مانده در زیر آوار زلزله و سیل ، گریخته از مدرسه و خاصه اتباع خارجی که وسیعترین آمار کودکان را به خود اختصاص می دهند . در این زمینه ، محیا واحدی فعال حقوق کودک و دبیر سمینار تخصصی کودکان کار درباره خاستگاه این کودکان گفت: « در منطقه شوش و دروازه غار تهران اعتیاد، فحشا و سایر معضلات به وضوح دیده می‌شود. کولی‌ها موسوم به غربتی‌ها در این منطقه بسیار زیاد هستند که کودکان آن‌ها فاقد شناسنامه بوده و خانواده‌هایشان آن‌ها را مجبور به کار می‌کنند. در منطقه فرحزاد در غرب تهران کودکان کار اکثرا افغانی هستند. در این منطقه کودکان علاوه بر کار اجباری، به مواد مخدر اعتیاد داشته و در فروش مواد مخدر فعال هستند»  همچنین معاون اجتماعی سازمان بهزیستی در حاشیه همایش ملی کودکان خیابانی به روزنامه ایران گفته است : «  در حال حاضر ۱۷ هزار کودک خیابانی در کل کشور وجود دارد که ۳۰ درصد از آنها اتباع کشورهای دیگر هستند.» (۳)

باید گفت : همه و همه بلاتکلیفند و هیچ مرجع و آمارواقعی و ارائه الطریقی برای پاسخگویی به حل این مهم وجود ندارد. در این رابطه هرچند آمارهای رسمی تعداد کودکان کار در ایران را حدود دو میلیون نفر اعلام کرده اما یک فعال حقوق کودک اظهار داشته که آمار واقعی این کودکان حدود هفت میلیون نفر است که نیمی از آنها اتباع کشورهای همسایه هستند.   درمضمون اقتصاد رسمی و غیر رسمی، در حالی که سود سرشار معادن ایران به جیب فرماندهان سپاه و بسیج و رانت خواران همین رژیم ، بعنوان پیمانکار، سرازیر می گردد. معادن برای کارگران قتلگاه شناخته شده و ماهی و سالی نیست که با مرگ دسته جمعی کارگران معادن در محیط های کار ناایمن روبرو نباشیم. ایمنی محیط های کار بکلی بی معناست و وظایف قانونی اصلا پیگیری نمی شود. هنوز داغ مرگ دسته جمعی کارگران معادن یورت ازاد شهر، مرگ جان خراش کارگران فولاد کهگیلویه وبویراحمد و بیشمار معادن و کارگران ساختمانی لای لای گزارشات خبرگزاری های رسمی کشور را به خود مشغول می دارد. آنچه در اینجا بی معنی است بیمه حوادث ، بیمه کار و بیمه دوره بازنشستگی خاصه بر خیل وسیع کارگران قراردادی است که نود درصد نیروی کار جامعه را در تمامیت ایران پوشش می دهد .

برای وارسی مسئله دستمزد کارگران ، می توان دهها صفحه نوشت و امروز پروژه دولت ایران برای پاسخگویی به اشتغال ، با شکست روبرو شده است . طرح " کارورزی " و طرح شکست خورده "استاد و شاگردی" و بعنوان" نقض بنیادین نیروی کار" و " قانون کار" موجود ، می توان از آن یاد کرد.  

ازاینرواعتراض ما علیه حضور نمایندگان جمهوری اسلامی در اجلاس ژنو، اعلام حمایت ما از داشتن حق تشکل مستقل و سراسری برای طبقه ما و همه آحاد اردوی کار، آزادی اندیشه و بیان، زندگی شایسته برای عموم مزدبگیران کشور، حق تجمع و گردهم آیی ها ، منع کار کودکان، برابری کامل جنسیتی، مطالبات بازنشستگان، پرستاران و معلمان سراسر کشور ما است که هیچ نماینده ای از خود در این اجلاس جهانی ندارند.

ما فعالین وحامیان مبارزات کارگری درخارج از کشور به حضور این نمایندگان جمهوری اسلامی اعتراض می کنیم . اعتراض ما درعین حال واکنشی هست به عدم توجه سازمان جهانی کار به یکی از مهم ترین وظایفش درکشورهای عضو که پیگیری نحوه رعایت مقاوله نامه های این سازمان باید شمرده شود .

اعتراض ما به مماشات طلبی مدیریت سازمان جهانی کار( آ.ال. او) ، درقبال سیاست های ضد کارگری جمهوری اسلامی و حضور نمایندگان امنیتی و اطلاعاتی رژیم در اجلاس سالیانه آن است .

اعتراض ما پژواک صدای آن نیروی عظیم رنج و کار جامعه ما است که هیچگاه در چنین مجالسی نماینده ای از جانب خود ندارند . ما تلاش مان پژواک صدای آنان است.  امسال نامه های اعتراضی چندی به اجلاس سازمان جهانی کار ( ILO) ، تا حال نوشته شده است. از جمله نامه جمعی از کارگران هفت تپه با طرح شکایت به سازمان جهانی کار درباره تخلفات دولت ایران و سرکوب کارگران در هفت تپه به سازمان جهانی کار در کانال تلگرامی خود نوشته اند : « ... خانواده ی این بازداشت شدگان همگی تحت فشار و اذیت هستد تا مبادا درباره شرایط دشوار عزیزان محبوس خود با رسانه ها گفتگو کنند. مقامات امنیتی و قضایی علنا به برخی از این خانواده ها گفته اند که هر چقدر بیشتر از وضعیت زندانی ها خبر به رسانه ها درز کند ما آنها را بیشتر نگه میداریم و احکام سنگین تری هم برایشان خواهیم تراشید! 

بدینوسیله ما جمعی از کارگران هفت تپه ضمن ابراز تنفر خود از این اقدامات سرکوبگرانه علیه نمایندگان و حامیان خود که همگی در چهارچوبی مسالمت آمیز و برای استیفای حق و حقوق کارگری تلاش می کرده اند خواهان آن هستیم که این شکایت ما رسما در سازمان جهانی کار، تشکلات بین المللی کارگری و نیز کمیته آزادی انجام در سازمان جهانی کار ثبت و بررسی شود. در حالی که دولت ایران عضوی رسمی در سازمان جهانی کار است و هر ساله نمایندگانی به اجلاس سالانه آن اعزام میکند ما میخواهیم که مورد بازخواست و سوال قرار بگیرند و در رابطه با این سرکوب ها پاسخ گو باشند. این سرکوب ها که ما تنها بخش کوچکی از آن را بازگو کردیم و در نقاط مختلف ایران به شکل های مختلف دیگری نیز اتفاق افتاده است، تنها گوشه ای از نقض آشکار حقوق بنیادین کارگران در ایجاد تشکل، تجمع، اعتراض مسالمت آمیز و حق آزادی انتشار برای دفاع از مطالبات کارگران است. 

بهانه های نخ نما و پوسیده ی دولت ایران که سعی میکند کارگران و فعالان کارگری را به جریانات سیاسی و اپوزوسیون و یا حتا به طرزی بی شرمانه به فعالیت های تروریستی وصل کند برای ما کارگران و اکثریت جامعه ی ایران و تمام تشکلات کارگری داخلی و جهانی، کاملا بی اعتبار است. باید تاکید کنیم که این کارگران تنها فعالیت صنفی و یا عضویت در تشکل های مستقل کارگری و دفاع از حقوق و مطالبات ما کارگران هفت تپه داشته اند. 

ما درخواست داریم که پاسخ رسمی شما را نیز دریافت و به اطلاع عموم کارگران در هفت تپه و ایران برسانیم. » Kargare7tape@gmail.com

و همین طور نامه ی جمعی از حقوق دانان ایرانی به دبیر کل سازمان جهانی کار، به دبیرکل سازمان بین‌المللی کار، آقای گای رایدر است. در این نامه آمده است : « ... نظر به اینکه کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری (ITUC) در گزارش ۶ آوریل ۲۰۱۹ خود، ایران را از خشن ترین ناقضان قوانین و کنوانسیون های جهانی خوانده است.؛

 نظر به اینکه کنفدراسیون اتحادیه های کارگری اروپا نیز در ۲۱ می ۲۰۱۹، خواستار آزادی فوری و حمایت اتحادیه های کارگری شده و در بند ۱ بیانیه قویا نسبت به سرکوب و خشونت علیه کارگران و مردم ایران اعتراض کرده است.؛

ما امضاء کنندگان این نامه، با توجه به تمامی موارد تخلفات جدی حکومت ایران از قوانین داخلی و بین المللی و توافقنامه های بین المللی، بااحترام از برگزار کنندگان کنفرانس خواستار موارد زیر هستیم:

- محکومیت عملکرد جمهوری اسلامی ایران 

- محکومیت حکومت ایران در عدم پایبندی به توافقنامه های بین المللی و قوانین داخلی خود در قبال دستمزدبگیران و درخواست آزادی فوری و بدون قید و شرط تمامی قربانیان این بازداشت های خودسرانه

- فرستادن نماینده ی سازمان بین المللی کار به ایران جهت بازدید از متهمان و دیدن شرایط موجود آنها و درخواست داوری عادلانه برای آنها.

ما امیدواریم که توجه کنفرانس به مشکلات عدیده بازداشت شدگان که در موارد فوق به آنها اشاره شد، در روشن شدن وضعیت قربانیان و خواست آزادی و بازنگری حقوقی آنان مدد رساند....» (۴)  این نامه را شانزده تن از وکلای ایرانی از جای جای جهان به اجلاس جهانی امسال( ILO) نوشته اند.

باری بر آنم امسال هم فعالان اجتماعی در میدان ملل برابر اجلاس سازمان جهانی کار تلاش دارند پژواک صدای حق طلبی کارگران ایران باشند و این اعتراض در ایران و همه جای جهان نیز صورت می گیرد. پشتیبانی و حمایت ازاین اقدامات می تواند راه گشای دفاع از مطالبات و خواسته های کارگران شمرده شود.  در انجام این وظیفه نباید ازهیچ اقدامی خودداری ورزید!

جمعه۱۷ خرداد ۱۳۹۸ برابر ۷ یونی ۲۰۱۹

منابع :

۱- (خبرگزاری کار ایران - ایلنا ،حضور فعال ایران در صد و هشتمین اجلاس سازمان جهانی کار،شنبه۱۱خرداد۹۸)

۲- ( آفتاب نیوز، سازمان جهانی ۱۰۰ ساله شد، شنبه۱۱خرداد۹۸)

https://aftabnews.ir/fa/news/592615

(۳)- ( دویچه وله بخش فرسی ، هفت میلیون کودک کار در ایران )

https://www.dw.com/fa-ir/%D9%87%D9%81%D8%AA-/a-17453277

(۴) سایت برای آزادی ، نامه حقوق دانان ایرانی به دبیرکل سازمان جهانی کار ، ژوئن۲۰۱۹)

http://barayeazadi.com/publish/body.php?id=10141

این تازه آغاز کار است! (درسهای بزرگ دو اعتصاب)

اعتصابات دو مرکز صنعتی بزرگ "شرکت نیشکر هفت تپه" و "فولاد ملی اهواز" درس بزرگ تاریخی و نقطه عطفی در جنبش طبقه کارگر ایران است. این اعتصابات با خواست حقوق های معوقه شروع شد. اما بسیار فراتر از آن رفت. مبارزه برای حقوقهای معوقه در ایران بیشترین اعتصابات کارگری را رقم زده است. این مبارزه اقتصادی ولو مستمر و وسیع و گسترده بوده اما دستاوردهای کم تری داشته است. اعتصاب یک ماهه دو مرکز صنعتی مهم کارگری ایران، هفت تپه و فولاد، به دور باطل و کم دستاورد تلاش برای گرفتن معوقه ها خاتمه داد. زمانی طولانی  اینکه مبارزه اقتصادی کارگران چگونه از وضع دردناک موجود گذر کرده و دریچه ای به پیروزی می گشاید دغدغه شبانه روزی هر کمونیستی است که به طبقه کارگر تعلق دارد. رویایی بود که می بایست یک روز به واقعیت تبدیل شود. و این اتفاق افتاد.  امروز هر کارگری بپرسد، راه پیشروی طبقه کارگر در مبارزات اقتصادی و سیاسی جاری کدامست ؟ با انگشت هفت تپه و فولاد را به او نشان می دهیم.

درس های بزرگ این اعتصابات باید مدام و پیوسته در محافل و مجامع و محلات کارگری و پاتوق های کارگری و اوقات صرف غذا در سلف سرویس کارخانه، در اتوبوس حمل و نقل کارگران، همه جا... تکرار و تکرار شود و به آموزه ی مهم سراسری طبقه کارگر تبدیل شود. بر شانه های این اعتصابات می توان ایستاد و اتحاد طبقاتی کارگران در همه ی مراکز صنعتی را تامین، پیشرویهای بزرگ و بزرگتری کرد و پیروزیهای بیشتری به دست آورد.
 

مهم ترین درس های اعتصابات هفته تپه و فولاد:

١- اتحاد کارگری

در اعتصابات هفت تپه و فولاد، هزاران کارگر دست در دست هم، متحد و سازمانیافته به میدان آمدند. بوجود آوردن این اتحاد یک شبه اتفاق نیفتاد. کارگران هفت تپه بیش از یک دهه مدام و در فواصل کوتاه اعتصاب کرده بودند. اگر این اعتصابات نتیجه فوری و دستاورد اقتصادی مهمی کسب نکردند، اما کارگران را در مبارزه آبدیده و صاحب تجربه کرد. یکپارچگی صفوف کارگران هر دو بخش "فولاد ملی اهواز" و "کشت و صنعت نیشکر هفت تپه"، شورانگیز بود. نشان قدرت کارگرانی بود که متحد شده بودند.  کارگران این دو بخش با وجودیکه مدت ها صاحب تشکیلات و سازمان سندیکایی بودند، اما هیچوقت توان متحد کردن صفوف کارگران و ابراز وجود قدرتمند طبقاتی در مبارزه اقتصادی علیه کارفرما و دولت را پیدا نکردند. این نشان داد که می توان سندیکا داشت اما متحد نبود و تامین اتحاد کارگری به ابزارهای دیگری نیاز دارد. در بخش ٢ به این ابزارها می پردازم.

اما باز هم در باره اتحاد کارگری، فراموش نکنیم که  کارگران مرکز بزرگ صنعتی نیشکر هفت تپه نسل سوم کارگران این بخش اند. با توجه به وابستگی دو الی سه شرکت دیگر به این مجموعه ی بزرگ، زندگی  حدود ٣٠ تا ٤٠ هزار کارگر و خانواده هایشان به چرخیدن چرخهای این صنعت وابسته است و بعلاوه عملا  زندگی بالغ بر ٢٠٠ تا ٣٠٠ هزار نفر در شوش و منطقه به صورت غیر مستقیم به این بخش صنعتی گره خورده است. هر تغییر منفی در وضعیت کارگران، زندگی این بخش بزرگ مردم را هم تحت تاثیر قرار می دهد. و این دلیل پیوستن بخش بزرگی از ساکنین شوش و مغازه داران به اعتصاب کارگران بود.

اعتصاب کارگران نیشکر هفت تپه این بار توانست نه تنها هزاران کارگر این شرکت را متحدانه به میدان آورد بلکه خانواده های کارگران و بخش بزرگی از ساکنین شوش و مغازه داران را به حمایت از اعتصاب بکشاند.

این شرایط فوق العاده مهم، ظرفیت و قدرت عظیمی به کارگران این مرکز صنعتی بزرگ بخشیده است. اعتصاب اخیر این قدرت و عظمت و موقعیت ویژه را نمایندگی کرد. کارفرماها و دولت با وجود سرکوب وحشیانه و فریب و دلالی و دروغ، هنوز این دور تعرض طبقاتی کارگران را از سر نگذرانده اند. بعلاوه بخوبی می دانند با وجودی که  رهبران کارگران را دستگیر، شکنجه، اخراج و تهدید کرده اند، اما خطر بزرگ تری تهدیدشان می کند. خطر تکثیر شدن اتحاد کارگری الگوی اعتصابات هفت تپه و فولاد. این خطر اما تکثیر خواهد شد!
 

٢- سازمان

در بند یک گفتم اتحاد کارگران در دو مرکز بزرگ صنعتی "فولاد اهواز" و "نیشکر هفت تپه"  با ابزارها و شیوه های متفاوتی از سابق تامین شد. سندیکا تا این زمان سازمان کارگران این دو مرکز صنعتی بوده است. اما بدلیل ساختار بوروکراتیک و خصوصیت شیوه و سنت سندیکالیسم، نتوانسته بود، اتحاد سراسری کارگران و مبارزه ی رادیکال کارگری را تامین و نمایندگی کند. اما اعتصابات اخیر فولاد و هفت تپه این مرز را شکسته  و سنت و شیوه ی متفاوت را به ثبت رساند.

این شیوه و سنت، دخیل کردن اکثریت کارگران در تصمیم گیری برای شروع اعتصاب، ادامه اعتصاب، انتخاب شیوه های مبارزه مثل راه پیمایی و تجمع در شهرها، جلب توجه وحمایت مردم شوش و اهواز از کارگران  اساسا بدلیل وابستگی بخش بزرگی از مردم به کارکرد این شرکت ها، بود. دخالت مستقیم کارگران در مبارزه و تصمیم گیری در واقع ابزار و شیوه دیگری از اتحاد و سازمان کارگری و در سنت شورایی است. این نوع سازمان و سنت و شیوه بر پایه ی برگزاری مجامع عمومی کارگری، که در سنت سندیکایی غایب است، استوار می باشد. انتخاب هیاتهای نمایندگی حتی با ترکیبی از رهبران سابق سندیکا، باز بر این سنت استوار است. امروزه دیگر برای هر فرد کارگر فولاد و هفت تپه مثل روز روشن است که معنی دخالت جمعی کارگران و منفعت مجامع عمومی کارگری چیست، کارکرد و نتایجش کدام است! هر فرد کارگر می داند که  دیگر انتخاب هیات مدیره برای چند و چندین سال و بی دخالتی کارگران در سرنوشت کار و مبارزه شان بی معنی است. دیگر برای هر فرد کارگر روشن است که نماینده کارگر کسی است که اعتصاب شکن نیست، با کارفرما خوش وبش و سازش نمی کند. فریب وعده هایشان را نمی خورد. از دولت سرمایه داران نمی ترسد. به درجات زیادی می فهمد که رهبری جمعی یعنی مجمع عمومی. یعنی انتخاب نماینده برای مورد معین. یعنی اگر یک یا چند رهبر و نماینده دستگیر شد فردایش مجمع عمومی نمایندگان جدیدی انتخاب می کند و جلو می فرستد و دیگر هیچوقت بدون رهبر و بدون نماینده نیست. کارگر آگاه و رادیکال و سوسیالیست در میان کارگران برای قبول رهبری و مسولیت کم نیستند. بخصوص در این سنت و روش رهبر و نماینده کارگران دلش قرص است که کل کارگران و مجمع عمومی شان را پشت سر خود دارد.

این ها داده های اعتصابات اخیر خوزستان، در بیخ گوش قدرتمندترین مرکز صنایع نفت و پتروشیمی ایران است. می توان تصور کرد که کارگران این دو بخش این تحولات را ندیده اند؟ یا نشنیده اند؟ یا فعالین شان بی ارتباط بوده اند؟ نه. این غیر ممکن است. در جریان اعتصابات "صنعت ملی فولاد اهواز"، کارگران "صنعت فولاد خوزستان" که مرکز بزرگ تری است و با فولاد اهواز ارتباط نزدیکی با هم دارند، جنب و جوشهایی راه افتاد و اگر سرکوب مانع نمی شد، بدون شک این بخش کارگری هم به اعتصابات کارگری خوزستان می پیوستند. بویژه آنها هم خواستهای مشترک و همان مشکلات را که فولاد اهواز دارد، دارند.
 

٣- رهبری عملی و واقعی

درس و نقطه قدرت دیگر اعتصابات اخیر، عروج طیف وسیعی از رهبران کارگری جدید بود. رهبران رادیکال و آگاه و صاحب اتوریته و محبوب و مورد اعتماد در میان توده کارگران. آژیتاتورهای کارگری هم در فولاد و هم در هفت تپه. نمایندگان واقعی کارگری. نمایندگانی که الزاما با رای گیری بالا نیامده بودند، اما در عمل، رهبر عملی مبارزه و اتحاد کارگران بودند و شدند.

بعلاوه این رهبران و نمایندگان در میان خود اتحاد و انسجام داشتند. ایجاد کمیته های کارگری را در دستور قرار دادند. ارتباطات گسترده ای می رفت میان فعالین و رهبران کارگری در ابعاد وسیع تری بوجود آید. ارتباط  واقعی و همبستگی میان کارگران سوسیالیست و روشنفکران چپ دانشگاه ها، بوجود آمد.

رهبران رادیکال کارگری  با افق وسیع تر طبقاتی عروج کردند. آژیتاتورهای کارگری سخنرانی کردند و بر حفظ اتحاد و دخالت کارگران در سرنوشت خود تاکید نمودند.  تجمعات بزرگ کارگری در کارخانه و بیرون از آن در شهرهای شوش و اهواز برگزار کردند. مجامع عمومی برای تصمیم گیری در مورد اعتصاب، تاکتیک ها، حفظ اتحاد  و همبستگی دو بخش بزرگ کارگری، تشکیل شدند. 

امروز از هر کارگری در هفت تپه بپرسی آشکار و با صدای بلند می گوید  اسماعیل بخشی، علی نجاتی و طیف بیشتری از فعالین، رهبران و نمایندگان واقعی ما هستند. درفولاد هم همین است.

شکی نیست در جنبش طبقاتی کارگران همانند دیگر بخشهای جامعه سنتهای غیر کارگری هم عمل می کند. گرایشات غیر کارگری به نام کارگر وجود دارد. اما در اعتصابات اخیر این گرایشات و تفاوت ها، منزوی شدند. اکنون اعتصاب شکنی در میان کارگران و سازش با کارفرماها مذموم و زشت شده است. بعید است رهبر کارگری در میان گرایشات غیر کارگری و مماشات با کارفرما و دولت بتواند باز عروج کند. این کار خیلی سخت تر شده است.

این یک پیروزی و پیشروی برای طبقه کارگر ایران است که باید تکثیر و به سنت دیگر بخشهای کارگری تبدیل شود. از جمله تامین اتحاد سراسری کارگران دو مرکز بزرگ صنعتی، برگزاری مجامع عمومی، طرح شوراهای کارگری و مردمی،  کمیته های کارخانه. هیاتهای نمایندگی، ارتباطات کارگری با دیگر بخشهای جامعه  و با دانشگاه، به مصاف طلبیدن نمایندگان حاکمیت و مدعی اداره شورایی جامعه...!
 

٤-عامل عینی، عامل ذهنی

چه تاریخا در همه دنیا و چه بویژه در ایران این که طبقه کارگر بمثابه یک نیروی اجتماعی قدرتمند که چرخ های تولید و تامین نیازهای جامعه را می چرخاند، بعنوان عامل عینی توانایی کسب قدرت و اداره جامعه را دارد. اما خودآگاهی طبقه کارگر به مثابه یک طبقه واحد در یک کشور و یک طبقه جهانی و کمونیسم بعنوان ابزار مبارزه و کسب قدرت را کم دارد. 

اگر امروز به پیشروی مبارزه طبقاتی و بویژه اعتصابات اخیر دو مرکز صنعتی بزرگ ایران نگاه کنیم و سنت ها و شیوه ها و به مصاف طلبیدن سرمایه داران و حکامشان نگاه کنیم، می بینیم که افق پیشاروی مبارزات اقتصادی وسیاسی طبقه کارگر ایران این نوید را می دهد که می رود تا کمونیسم به ابزار مبارزه طبقه کارگر تبدیل شود.

اتفاقی که امروز در ایران افتاده  و در حال پیشروی است، حضور کمونیسم در صفوف مبارزه کارگران چپ و رادیکال و سوسیالییست است. در هیچ کجای دنیا به اندازه ایران کاپیتال مارکس و مانیفست روی میز فعالین و کارگران رادیکال و چپ وجود ندارد. آثاری که درمحافل کارگری دست به دست میگردند. در هیچ کجای دنیا چنین نیست. در ایران هم همانند کشورهای دیگر دنیا چه پیشرفته و چه عقبمانده، هنوز روشنفکران بورژوا و خرده بورژوا مشغول تفسیر کاپیتال و منطبق کردن آن با سرمایه داری و نوستالژی دولت رفاه و دمکراسی هستند. در ایران هم، مارکس و مانیفست در دست همین دسته از روشنفکران است که می خواهند در خدمت سرمایه ی  خودی وملی،  بخش خصوصی خوب است یا دولتی؟  بورژوازی ضد امپریالیست، تقدیس میهن بزرگ و افتخارات چند صد ساله تاریخ شاهنشاهی و کورش بزرگ و تجربه ملی و میهنی مصدق...، قرار دهند!

  اما کمونیسم ضد سرمایه داری در هر شکل و نوعش، ملی، خصوصی، دولتی، امپریالیستی و ... در ایران در صفوف کارگران سوسیالیست، می رود تا تفاوت خود را با کمونیسم بورژوایی و غیر کارگری نشان دهد.

زمانی که کارگران می گویند "راست ها خود را به ما نچسبانند" زمانی که چپ رادیکال و سوسیالیست دانشگاه  می گوید، دلقک های بورژوازی و دلالان مرتجع کسب کرسی در قدرت رویایی بعد از سرنگونی خود را به ما نچسبانند"... این تفاوت بسیار عیان و آشکار است. با هر معیاری بخواهید، این چیزی جز کمونیسم متعلق به طبقه کارگر نیست. این، جز کمونیسم و مارکسیسم ضد سرمایه داری و بورژوازی در هر لباس، نیست.  

این سنت کمونیسم بورژوایی پروغرب و همه باهمی نیست. سنت جریانی نیست که متحدین خود برای سرنگونی را در میان راست بورژوایی جستجو می کند. این سنت کمونیسم ملی نیست که متحدین خودرا در صفوف ناسیونالیست ها و اقوام و مذاهب یافته است. این سنت چپ  فرقه ای نیست که به پاندول نوسان بین چپ و راست تبدیل شده است. این سنت راست بورژوایی نوع ملی مذهبی، اصلاحات، شاهی، مجاهدینی، فرشگرد و ققنوس و غیره نیست. مرز بندی با راست چه در حاکمیت وچه در اپوزیسیون جواب دندان شکن رهبران اعتصابات کارگری بزرگ اخیر و اعتراضات دانشجویی به  همه ی آنها است. این همان بروزعامل ذهنی است که می رود در مبارزه طبقاتی کارگران ایران نقش ایفا کند!

 با تبدیل شدن کمونیسم به ابزار مبازه ی کارگران و رهبران کارگری و روشنفکران کمونیست و سوسیالیست،  برای اپوزیسیون بورژوایی شانسی باقی  نمی گذارد تا مبارزات کارگران و جنبش های رادیکال چپ را دستمایه ضدیت با رژیم و سرنگونی با حفظ نظام سرمایه داری و کسب قدرت بر شانه های طبقه کارگر کنند. انقلاب ٥٧ تکرار نمی شود. این پیام کارگران اعتصابات اخیر است!

این کمونیسم مارکس  است. کمونیسمی است که کمونیست های امروز ایران با افتخار در مقابل جلادان و شکنجه گران با سربلندی و افتخار از ان نام می برند.

حزب حکمتیست - خط رسمی به این کمونیسم متعلق است. کمونیسم و سنت های کمونیستی ما در تدوین و اتخاذ  سیاستهای کمونیستی و کارگری است که  مدت ها است در دسترس کارگران سوسیالیست و کمونیست های ایران قرار گرفته است. از جمله، "آژیتاتور کارگری"، "شبکه های محافل کارگران سوسیالیست"، "جنبش مجامع عمومی کارگری"، "جنبش کمیته های کمونیستی کارگری"، "تحزب کمونیستی طبقه کارگر"، "شوراهای کارگری و مردمی" ... و ایستادگی محکم، قاطع و کوبنده در مقابل اپوزیسیون بورژوایی و ناسیونالیسم و قوم پرستی و چپ بورژوایی پروغرب و ملی و مذهبی است!

 بارها و بارها باید تکرار کرد که پاسخ پیشروی عظیم طبقه کارگر ایران، همین تجربیات و درس هایی است که در راهی که هفت تپه و فولاد آغاز کردند نشان داده شد! این اتفاقی است که در زمین واقعی افتاده است. الگویی به دست داده شده است. و این کار کمونیست ها را آسان کرده است. دیگر لازم نیست من نوعی به ذهن خودم فشار بیاورم و دنبال راه بگردم. الگوی اتحاد کارگری به دست امده است. سازمان اجتماعی و توده ای طبقه کارگر تعیین و تجربه شده است ولو در شکل خام و اولیه اش، شورا و مجمع عمومی. هیات نمایندگی تشکیل شده و نشان داده شده است. کمیته های کارگری از کارگران رادیکال و سوسیالیست و پیشرو پایه گذاری شده است. آژیتاسیون های کارگری انجام شده است. رابطه مبارزه اقتصادی و سیاسی در زمین سفت و واقعی شوش و اهواز نشان داده شده است. دیگر به این ادعا که مبارزه اقتصادی رفرمیسم است پس مبارزه سیاسی چه شد، باید گفت از دنیا بی خبرید. اینجا ایران است. کارگران  دولت و کارفرما را به چالش کشیده اند. کارگران دولت را  بخاطر شکنجه کردن رهبران کارگری به محاکمه طلبیده اند. نماینده سرکوبگر ترین بخش دولت در اطلاعات سپاه پاسداران در مقابل این سوال که بیاید به عمل شنیع  غیر انسانی و ضدکارگری شکنجه ی کارگران، پاسخ دهد، به دالان مسجد خزید تا دروغش را به مجلسیان دیکته کند!  کارگران به کارفرما و دولت گفتند شما عرضه اداره ی این شرکت صنعتی عظیم را ندارید ما کارگران می توانیم. بحث بر سر این نیست و خواست کارگران هم این نبوده که صاحب شرکت شوند و خود کار کنند و سودش را به کارفرما بدهند. این یک ادعانامه ی واقعی است که در بطن آن کنترل کارگری بر تولید نهفته است. این ادعا که کارخانه وصنایع و جامعه دست کارگران باشد کسی بیکار و گرسنه و با حقوق معوقه نیست...

هنوز کارهای بیشتر و الگوهای هیجان انگیزتری از مبارزه اقتصادی و طبقاتی کارگران  که در همان حال مبارزه سیاسی شان است، در پیش است. الگوی هفت تپه و فولاد باید تکثیر شود. باید کل طبقه کارگر ایران این تجربه را بارها و بارها بررسی کنند، بخوانند، بیاموزند و  در صفوف خود رایج کنند و انتخاب کنند.

برخلاف شکست طلبان، دو اعتصاب بزرگ اخیر در خوزستان ایران، با این تجارب بسیار گرانبها یک پیشروی بزرگ برای طبقه کارگر ایران است. مبارزه طبقاتی و  ضد سرمایه داریی  که پشت کارفرماها و حاکمانشان را لرزاند و به تکاپو انداخت و هنوز هم یقه شان از آن رها نشده است. بقول یک فعال و رهبر کارگری این تازه آغاز کار است!

 

 خرداد ٩٨ (ژوئن ٢٠١٩)
 

 

بحران نظری با نخ نمایی از فوبیای راست گرایی

در نقد نوشته اخیر "مظفر محمدی، فرشید شکری و محمد فتاحی" که در تکراری غیرخلاقانه ؛ حرفهای همدیگر را بازگو کرده اند.

در ابتدا بایستی ذکر کنم که من از یک منظر خاص به شرایط کنونی می نگرم و این نوشته در دفاع و توجیه هیچ راست روی  از  سوی اشخاص و احزاب نیست. تنها نشان دادن خصلت نوشته های و اعمال دوگانه افرادی است که از راست هشدار میدهند اما با صورتهایی از نقد که خالی از هر محتوایی است و گفتاری در قسمی روش شناسی کاملا غلط این حریفان مدعی که گویا از متد نقد مارکسیستی بهره می برند. در حالی که تنها چیزی که بهره ای از آن ندارند، چشم اندازی عینی از مبارزه نظری با متد مارکسیستی است و افقی محدود با مخاطبانی محدود تر را پیش چشم دارند که به علت ناتوانی از دگماتیسم فرونشسته چندهساله در اذهانشان مجالی برا عبور و ارتقا به عرصه یک تفکر مارکسیستی در معنای کامل این مفهوم را از دست داده اند. از همین آغاز هم باید ذکر کنم که تمام مبارزه طبقاتی سرتاسری برای آنان در محدوده جغرافیایی به عنوان "کردستان" معنا پیدا میکند و اتفاقا با گلایه های مستمر خود از  "سازمان کردستان حکا" به ظاهر داعیه منظر و مصلحت تمام طبقه کارگر ایران را بر دوش میکشند، که هر چند در تمام رنگ ها و لعاب گوناگون پیچیده شده باشد و در هر خرده جریان های سیاسی تبلور یافته باشد، مشتی خرده گلایه محلی بیش نیست و هیچ افقی از جنبش سراسری در آن دیده نمیشود.

روزانه از سوی بخشی از افراد "سیاستباره"( یعنی از سیاست عینی جدا شده اما باری بر دوش فضای سیاسی گشته)، شاهد حمله های هیستریکی به با برجسپ راست روی و اهداف ناسیونالیستی و هشداری مستمر از بی کفایتی این مکتب ایدئولوژیک در پاسخگویی به نیازهای کنونی جامعه ی در قصد گذار در ایران می باشیم. این دغدغه تا چه اندازه واقعیت عینی در جامعه دارد؟ آیا توانایی بسیج پذیری ناسیونالیزم هنوز می تواند، هشداری جدی برای ایده های مارکسیستی و در حالت کلی تر، برای آلترناتیوسازی سیاسی قلمداد شود؟

این راست گرایی که به حکا منتسب و از آنجا به ناسیونالیزم کُرد مرتبط می کنند، چه اندازه قدرتمند است که این سیاستباره ها را به تکاپو انداخته است؟

هر چه در متون افرادی که همفکران "مظفر محمدی ها" هستند دقیق می شوی، میبینی که تنها یک دغدغه بیشتر برایشان وجود ندارد، و آن "سازمان کردستان حکا" است. م"حمد فتاحی" را اگر دنبال کنی حتی در سرتیتر های نوشته هایش تنها انتظاری که از فضای سیاسی کنونی ایران دارد،  نقدی بر سیاست های سازمان کردستان حکا  است، تو گویی سازمان کردستان حکا، تصمیم گیرنده اصلی در تعیین آلترناتیو سرتاسری ایران است. از سوی دیگر مشتی از همفکران این جماعت هم که در داخل خود حکا قرار دارند و هنوز در انتظار ظهور مجدد لنین هستند، همچون این رفیق ما "فرشید شکری"، ادامه همان حرفهای آنها را با اصطلاحاتی  ملانقطی وارتر تکرار می کند و معیارشان، تنها پیمانه این به ساحل نشسته ها در تفکر حکمتی است و اسیر در چپ گرایی کودکانه ای که فکر می کند، هر چه بی ربطتر به سیاست بنویسد: چپ تر و هر چه تخیلی تر و دور از واقعیات عینی باشد، ایدئولوژیک تر است.

این شمشیر چوبی ناسیونالیسم، خون از پیکره های قدیسان این دونکیشوتیسم سیاسی جاری کرده و گویا هر چه بیشتر پیش می رود، آسیاب های بادی بیشتری از مکتب مقدس فکری آنان فرومیرزاند. مشروعیت نظام فکری این افراد که تنها بر دوش کاردینال اعظمشان منصور حکمت بود، اکنون به آهستگی همچون ستونی زنگار گرفته فرو می ریزد و حتی با گرفتن روز گرامیداشت و هفته یابود و نذر و قربانی نیز جایگاه سابق خود را نمی یابد، در این بین است که به تکاپو و جنگ بر علیه ایدئولوژی هایی چون ناسیونالیسم می روند، چرا که دشمنی ضعیف تر از او پیدا نمی کنند و شمشیر های چوبی ناسیونالیسم در تقابل عصای سحر آمیز منصور حکمت، قرار است، امواج این دریای طوفان خیز سیاسی را بگشاید، تا این قوم برگزیده به سوسیالیزم موعود خود در یک کشور برسند.

این افراد در حالی از روبناهایی چون "ناسیونالیسم" و "دین سنی" و غیره صحبت می کنند و حکا را به آن منتسب می کنند، که سر خود را در برف فرو کرده و نمیدانند که امروزه حتی یک "خرچنگ" هم این آگاهی را دارد که نه تنها در جامعه کنونی بل در همه جای گسترده کاپیتالیزه شده این دنیا، تقابل واقعی، بین آلترناتیوهای اقتصادی است، و این بدیل های اقتصاد سیاسی است که تعیین تکلیف مشخص و نهایی را در یک جامعه بر عهده دارد. مجرایی که این افراد قصد عبور از آن را دارند و میخواهند از کاخ امیال سرکوب شده شان به مبارزه ای نگاه کنند که همیشه بازنده آن بوده اند، هیچگاه توان دیدن جدال  مکاتب اقتصادی منشعب از لیبرالیسم در گسترده منافع متعارض انحصار طلب، رانتخوار و نئولیبرالیسم دست و پاشکسته و نیم بند گروه دیگر در فضای همین نظام حاکم موجود و رسیدن به بنبست عدم رشد این مرحله در ایران را نمی بینند. و براستی انسداد سیاسی  برای این افراد در تولید نظریه برای رهایی به جایی رسیده، که سیاست برای آنها، یعنی اینکه یه دسته بورژوا و ناسیونالیست هستن و یک طرف ماجرا، کمونیست و انترناسیونالیست.این دوگانه های کودکانه تنها به درد تحلیل این جماعت دور از جامعه و گم شده در اسناد های تشکیلاتی می خورد و در دنیای جدی نقد اقتصاد سیاسی هیچ هواخواهی نخواهد داشت.

اختلال نزدیک بینی و محدودنگری، این نگارندگان تومارهای پر از گلایه، به اندازه است که برای مظفر محمدی هنوز سازمان کردستان حکا با ابراهیم علیزاده تداعی می شود، هنوز یک حزب سیاسی یعنی یک نفر و تصمیم او.  گویا این جماعت نمی خواهند یا نمی توانند متوجه باشند که جامعه ما از این تک بعدی دیدن های شما عبور کرده است و زمان آن بسی است که گذشته که احزاب با نام اشخاص نامیده شوند و این ایده ها که مثلا یک حزب سوسیالیستی نام خود را حکمتیست بخواند؛ حتی نزد ارتدوکسهای مذهبی نیز رنگ باخته است. تا چه اندازه یک سوژه فعال بایست پس روی در اتونومی فکری داشته باشد و به حقارت ساده لوحانه ای رسیده باشد که مثلا بگویید، من کمونیستی هستم که طبق تفسیر مارکس از سوسالیزم و خوانش لنین و مرید منصور حکمت هستم. معادل این در اسلام می شود: من مومن هستم به اسلام، در آیین محمد و با مذهب سنی طبق دیدگاه شافعی. واقعا به نظر من جای تاسف نداره، چون برای فردی که این برداشت ها را از یک ایده انقلابی  یا یک حزب سیاسی_انقلابی داشته باشه، نباید تاسف خورد، باید بهش خندید.

به هر حال به موضوع اصلی برگریدیم ؛ این محمد فتاحی خیلی دلپذیر و همیچین خودمونی تر تحلیل می کنه پس ابتدا به متون او خواهم پرداخت. فتاحی در بخشی از نوشته اخیرش با نام " چرا ناسیونالیسم چپ در کردستان به جایی نمیرسد؟" بعد از شرحی از تاریخ ناسیونالیسم کرد، سعی می کنه دلایل مانع ناسیونالیزم را برسی کند و در نام بردن این دلایل به روشنی خودش کلید فهم ساده لوحانه اش رو از چپ سراسری ایران به دست می ده. فتاحی میگه: مانع بازدارنده از رشد ناسیونالیزم  اینه" مانع دیگر وجود و حضور یک کمونیسم قدرتمند در فضای سیاسی این جامعه است، که یک سرش در شهرهای اروپا و سر دیگرش در شهرهای کردستان است.".

جناب فتاحی، استاد معظم تاریخ ناسیونالیزم از ملا مصطفی تا استالین، این چپی که یک سرش در اروپا و یک سرش در کردستان می باشد، پس کجایش در بقیه ایران است. رفیق من تو که ماشالا خوب فارسی مینویسی، پیشفرض ما اینه که حتما بلد هم هستی فارسی بخونی، پس یک نگاه ساده به کتاب جغرافیای دوران دبستان باید اینو به شما یاد داده باشه که ایران تنها یک استان نیست و چپ ایران هم تنها افراد خارج از گود اروپا و رفقای کردستان نیستند. تمرکزی که شما در تمام نوشته های اخیر خود متوجه کردستان و چپ کرده اید، در واقع تنها بحث از چپ کردستان در کردستان و برای کردستان است. رفیق دیگر شما هم مظفر محمدی که حرفی بیش از این ندارد که بگویید، تمام ادبیاتی که در نوشته های سیاسی شما حاکم است از این قبیل است،"کارگران در کردستان" و "کمونیست ها در کردستان" و "زحمتکشان در کردستان"، و در انتها هم حکا رو محکوم می کنید که ناسیونالیستی عمل می کند و از سرتاسر ایران صحبت نمی کند.

 کسی نیست از شما بپرسد این سوسیالیزم سرتاسری شما چرا در نوشته ای وجود ندارد که منتشر شده باشد و غیر از کردستان را مخاطب قرار داده باشد. سخنی بگویید در باره، سازمان خوزستان حزب و سازمان آذربایجان و سازمانهای شمالی و مرکزی و جنوبی حزب شما، البته اگر غیر کردستان در جای دیگری فعالیت می کنید یا می توانید فعالیت بکنی،  گویا هیچکدام مشکلی ندارند و همه معضلات سیاسی و ایدئولوژیک در آنجا حل شده و تنها کردستان است که اجازه نمی دهد اتحاد جماهیر سوسیالیستی ایران را برقرار کنید. چون تا جایی که به مناطق آذری زبان و عرب برمی گردد، در آنجا نیز ستم ملی هست و این استثایی که برای کردستان قایل هستید چرا معطوف به آنها نیست یا از سر استیصال از سراسری شدن این ایده ها است که به کردستان چسپیده و حتی در کردستان هم هیچ دغدغه دیگری جز راست روی سازمان کردستان حکا ندارید! و باز هم افق محدود تر شما در حکا نیز تنها به علیزاده معطوف است.  در جایی می خواندم تنفر ما از دیگران به خاطر ناکامی های خودمان است، اگر این را پیش فرض بگیریم تلاش شما نیز چیزی جز شکست هویتی و ناامیدی از سرتاسری بودن ایده هایتان و چهل سال شکست مداومتان از سرتاسری اندیشیدن نیست. با جماعتی همفکر شما ما به جای انقلاب مداوم، تنها تجربه سرگردانی مداوم را خواهیم داشت. البته این تنها شما نیستید که مشمول این بدافقی و بی افقی سراسری و محدودگرایی هستید. نوشته اخیر فرشید شکری هم با عنوان " نشانه های ادامه ی راست روی در اوضاع جاری" داره همین حرفایی که از شما یادگرفته رو داره تکرار می کنه. اما در جواب به او باید از سبک نوشتاری کلاسیک "مناجات خواجه عبدالله انصاری" استفاده کنم، چرا که او، خویش را نه در زمین که در ابرها میجوید و پیش از آنکه راه رفتن آموزد، قصد رقصیدن دارد.

 رفیق فرشید شکری رفرمیزم چه معنایی دارد؟ ایا از کارکرد ابزار-مفهومی این ترم سیاسی در نوشته های خود آگاهی دارید؟ حال بنگریم که چه راهی پیموده می شود تا استاد اعظم ما را به معنای این گرانبار اهرم انحراف طبقه کارگر مظلوم و رنجکشیده از جور انقلاب و مرارت روزگار و فریب ایام در "احزاب بورژوا-رفرمیست" مطلع گرداند.

ایشان در نوشته خود فرموده اند که "در این زمینه به بهانه ی " فعالیت برای توانمند کردنِ جنبش های مطالباتی " ، بطورِ واقع تداومِ پیمودنِ همان کج راهه ایی است که قبل و بعد از انقلابِ هزارِ و سیصد و پنجاه و هفت به امیدِ دگرگونی در ساختارِ روبنایی جامعه و شکلگیری یک حکومتِ " بورژوا – دموکراتیک " آغاز گردید."

وی در همین پارگراف اول متن خود تصور می کند که هر گونه کوششی  "برای توانمند کردنِ جنبش های مطالباتی " ؛ مصادف کجراهه است و این درک مفتی اعظم از رفرم است. و بی شک می توان فهمید، تصور وی از انقلاب نیز، تنها میتواند ده روزی  باشد که دنیا را می لرزاند، بدون آنکه هیچ کوششی برای توانمند کردنِ جنبش های مطالباتی برداشته شود. از زیربنا صحبت می کند و تنها نکته ای که در تمام متنش مورد نقد قرار نمی گیرد همین زیربنای اجتماعی است، نه اینکه نخواهد، بلکه به این علت که تمام فهم او از مارکسیسم نه نقد اقتصاد سیاسی مارکسیم که تنها همان فحش ها و ایسم هایی است که از لنین یاد گرفته است. این رفیق ما که علاقه وافری به استفاده از کلمات دو بخشی شبیه،" بورژوا – دموکراتیک، بورژوا – اسلامی" و با کارکرد بی جا در جملاتش دارد، هر بار که می نویسد می خواهد تمام  ایسم هایی که لنین در مقالاتش به کار برده را بدون در نظر گرفتن هسته تاریخی مباحث و تنها بر مبنای یک دگماتیسم ساکن در افکار خود، دوباره به روی کاغد بیاورد و هر آنچه را لنین در شرایط مشخص برای موضوعات مشخص به کاربرده، شکری در هر شرایطی غیرمشخص و بدون هیچ موضوعیت مشخصی به بخشی از رفقای خود و تنها  رفقای خود نه مثلا کسی مثل "حمید تقوایی" نسبت دهد. چرا نباید از شکری انتظار داشت که نقدش را به گستره دیگر احزاب و افراد چپ بکشاند، چون آگاه است که پاسخ آنان نه به نرمی ما که به سختی پتکی تمام بنای فکری او را هدف قرار میدهد و اساس استخوان بندی متن هایش را خرد خواهد کرد، چرا که او خود آگاهی از سطح توانایی نظری نوشته هایش را دارد ومیداند که تنها مصرفی داخلی برای اهداف مشخص را می تواند دنبال کند. در صورتی که اگر افراد صاحب نظری چون تقوایی را نقد کند، یک بازی را شروع کرده که خود به باختش اذعان دارد. من شخصا برای تقوایی احترام قایلم،(حداقل میداند چه می گوید) چون میدانم که بهتر از این جماعت، مارکسیسم ارتدکس را می شناسد و اگر هم یک تصمیم سیاسی گرفته، بسیار ماهرانه با استراتژی مطلوب او سازگار است و اگر می خواست میتوانست از همه این افراد دقیق تر حتی مواضع خودش را نقد کند.

از شکری باید پرسید که تفکر ناسیونالیستی که منظومه ذهنی تو را آشفته کرده، به عنوان کدام آلترناتیو اقتصادی است که می خواهد مطرح شود؟  در نوشته های این جماعت اگر با هر شکل ادبی که بنویسند و بگویند و تکرار کنند، به راحتی می توان تشخیص داد که با تمام ادعای نگرش سوسیالیستی به مسائل اجتماعی، هیچ کدام از تحلیل هایشان رنگ و بویی از سوسیالیزم از دیدگاه مارکس نبرده است. این مورد در مورد رفیق فرشید شکری حتی در وضعیت بدتری هم قرار دارد، وی که مدعی است بخشی از آثار مارکس را با زبان انگلیسی مطالعه کرده، که مشخص است با سطح آشنایی که وی با این زبان دارد، تنها خدا می داند چگونه وارونه تفکرات مارکس را برای خودش بازتوصیف کرده که این از آب در آمده است. به عنوان مثال در یکی از پست هایش در فیسبوک جملاتی از زبان مارکس نقل کرده و هنوز نیز در صفحه او قرار دارد این چنین است:  "تفکر انتقادی در مسیر خود به نیروی مادی تبدیل می شود"، هنگامی که از وی پرسش می کنم که کجا مارکس اصطلاح "تفکر انتقادی" را در این جمله به کار برده اظهار می دارد، رفیق جان من متن انگلیسی نقد فلسفه حق هگل را خوانده ام و آنجا ذکر شده است. این تمام منطقی است که قرار است در بحث با او انتظار داشت، حالا هر فردی می تواند این ادعای او را برسی کند و ببیند این اصطلاح را این رفیق ما چه اندازه بدفهمیده است. به هر حال تحلیل یک مارکسیست تنها هنگامی یک تحلیل واقعی است که متشکل از سه ترکیب نقادانه مرتبط در سه منظر ایدئولوژیک، سیاسی و اقتصادی و ارتباط این سپهرها در یک کلیت انضمامی مربوط به یک شرایط مشخص باشد، به قول یک از متفکران، "حقیقت واجد هسته ای زمانمند است تا جوهری تغییر ناپذیر که بناست در تقابل با تاریخ قرار گیرد." این جمله رو این رفقا باید بزرگ چاپ کنند و همیشه جلوی دیدشون باشه تا از این دگماتیسم محدودنگر و اندیشه صلبی و سلبی نجات پیدا کنند.

June 09, 2019

قتل های ناموسی جنایت علیه زنان

قتل های ناموسی جنایت علیه زنان/ نسیم صداقت
شنیداری و دیداری در تلگرام کانال صدای زنان سوسیالیست
https://t.me/seda_zan/120
https://t.me/seda_zan/122

نیاز به توانمند کردن جان ایرانی به نیروی دانایی

نیاز به توانمند کردن جان ایرانی به نیروی دانایی

چند ماه پیش وقتی که «پروژه ی ققنوس ایران» شروع به کار کرد کمتر کسی فکر می کرد که این چنین مورد توجه ایرانیان، به ويژه در داخل ایران قرار گیرد. خیلی ها بخش عمده ای از این توجه را مدیون شاهزاده رضا پهلوی، به عنوان مبتکر و پیشنهاد دهنده ی این اقدام می دانند. و برخی نیز پاسخ مثبت شخصیت های برجسته ی علمیِ مطرح در آمریکا و اروپا به این پیشنهاد را، دلیلی بر اهمیت این پروژه تلقی می کنند. اما نباید این اصل مهم را فراموش کرد که، انتخاب زمان درست، برای ارائه ی چنین اقدامی، یا «به هنگام بودن» آن است که بسیارانی را مشتاق و امیدوار به نتیجه ی مثبت پروژه ققنوس کرده است.

هیچ جای تعارف و پنهان کردن نیست که حضور چهل سال حکومتی ضد علم و دانش مدرن و سکولار در ایران بر بسیارانی از مردمان ایران اثر مخربی داشته است.

در ایرانِ امروز علاوه بر توده ها، بخش وسیعی از طبقه متوسط هم که همیشه و در همه جای دنیا ضد واپسگرایی، و موتور اصلی و پشتیبان تحولات مدرن و ترقی خواهانه بوده اند، به دلیل شرایط بد فرهنگی و آموزشی، دانسته یا نادانسته همراه و یا فرمانبردار روش های مرتجعانه ی حکومت شده اند؛ به طوری که به گفته ی برخی از جامعه شناسان و روانشناسان حتی اگر بهترین حکومت ها، هم اکنون و در این شرایط، عهده دار اداره ی امور ایران شود، با مشکلاتی سخت و بازدارنده روبرو خواهد شد.

علاوه بر همه ی ضایعات سیاسی و اقتصادی، آن چه که حکومت مذهبی مسلط بر ایران از نظر فرهنگی برسر مردمان ایران آورده، حتی در مذهبی ترین و عقب افتاده ترین کشورهای جهان امروز هم دیده نمی شود. به راستی در زمانه ی ما کدام حکومتی ست که به طور علنی به جنگ علم و دانش روز برود، کدام حکومتی ست که به طور رسمی دانشمندان مدرن و امروزی اش را خانه نشین کند و یا آن ها را زندانیِ قوانینی کند که نبض شان تنها با ایدئولوژی مذهبیِ حکومت می تپد، و کدام حکومتی ست که تمام تلاش های دستگاه های به اصطلاح آموزشی کشور را موظف کند تا «دروس مکتبی قرون وسطایی» را که جهان متمدن قرن هاست با آن بدرود گفته جانشین دانش امروز بشری کنند؟ حتی کشورهای مذهبی ـ دیکتاتوری چون عربستان درهای برخی از دانشگاه هایش را به روی علم و دانش امروز گشوده و با دعوت از اساتید کشورهای پیشرفته ی غربی برای تدریس دانشجویان، سعی دارد تا تغییراتی عمده در روش آموزشی کشور بوجود آورد. و یا کشورهای جنگ زده ای چون عراق و افغانستان، با همه فقر و گرفتاری هایی که دارند، تلاش می کنند تا از نظر آموزشی به دنیای امروز و پیشرفته نزدیک شوند.

متاسفانه همه ی رویدادهایی که در ایران امروز شاهد آن هستیم، نشان از حضور هیولای عقب ماندگی و جهلی دارد که سایه اش را بر سر ایران و ایرانی انداخته و نیروی تحرک و تغییر و پیشروی را در ایران متوقف کرده است.

در چنین شرایطی همانگونه که دکتر کنگرلو مدیر پروژه ققنوس در سخنان مستدل و دقیق خود در«اولین کنفرانس ققنوس ـ تورنتو» و در ارتباط با دلایل عقب ماندگی و نرسیدن ما به دموکراسی توضیح دادند، برای رسیدن به فردایی روشن، هیچ راهی جز مسلح شدن به سِلاح علم و دانش امروز بشری وجود ندارد.*

اکنون آن چه که گردانندگان پروژه ی ققنوس وعده ی انجامش را می دهند،

ـ اگر به درستی پیش برود، و مثل بیشتر کارهایی که هموطنان ما انجام می دهند، نیمه کاره رها نشود،

ـ اگر اپوزیسیون سیاسی به جای مخالفت با آن، به ققنوسیان به عنوان همراهان کارآمد خود در فردای ایران نگاه کند،

ـ اگر رسانه ها، بدون جهت گیری های سیاسی در انتشارگفته ها و نوشته های دانشمندان فعال در پروژه ی ققنوس سخاوت به خرج دهند،

می توان امیدوار بود که پروژه ی ققنوس کارآتر و نیروبخش تر از هر جنبشی به مردمان وطن مان در رویارویی با هیولای جهل یاری رساند. جنبشی که با، توانمند کردن جان ایرانی به نیروی دانایی، امکان تغییر، و رسیدن به قطار تمدنی که ما سال هاست از آن عقب مانده ایم را میسر می کند.

از یادداشت های آخر هفته

9 جولای 2019

-----------------------------------------------------------
* https://www.youtube.com/watch?v=746Yl_ws2GY

زن ، خشونت و جنایت "خانگی" / نظیره معماری – اسد گلچینی

 

زن ، خشونت و جنایت "خانگی" COERCIVE CONTROL

 

نظیره معماری – اسد گلچینی

خانم gEORGINA CHALLEN  که با نام SALLY  شهرت دارد از کارمندان سابق اداره پلیس  در انگستان، در سال 2009 ، شوهرشrICHARD CHALLEN   که فروشنده اتوموبیل بود را با کوبیدن بیش از بیست بار چکش بر سرش کشت. آنها چهل سال با هم زندگی کرده بودند. خانم سالی  در آن زمان 55 ساله بود  و طبق حکم دادگاه به 22 سال زندان محکوم شد.

خانم سالی بعد از گذراندن تقریبا ده سال در زندان، روز هفتم جون 19 حکم آزادیش را از دادگاهی در لندن دریافت کرد. در کنفرانسی مطبوعاتی که از سوی وی و دو فرزند 31 و 35 ساله اش همراه با تیم مدافعین حقوقی و فعالین دفاع از حقوق زنان، برگزار شد، داستان زندگی، فضای سراسر تحقیر آمیزی که شوهرش به نسبت وی در طول این چهل سال داشت،قتل و بالاخره کماکان عشق به ریچارد را توانست بیان کند. نکات مهمی که در اظهارات وی و فرزندانش از این رویداد و زندگی بیان شد،  از قبل مبنایی برای توجه اذهان جامعه و قوانین اجتماعی و سیاسی شده بود که تا آن لحظه منجر به آزادی وی و توجه به این مساله مهم اجتماعی بود. بدون تردید این مساله تاثیرات عمیق تری در رفتار جامعه و قوانین آن در بر خواهد داشت.

 

خانم سالی بنا به تغییر رویه جامعه و در واقع فعلا تغییر قانون در باره نگاه به خشونت های خانگی و دلایل رسیدن این خشونت تا حد قتل، توانست آزادی اش را از زندان باز یابد. در سال 2015 در انگلستان و ولز، قانونی در باره برخورد به  خشونت های خانگی و جنایت های انجام شده در این خصوص بنام  COERCIVE CONTROL  جاری میشود. این قانون به تاثیرات روانی در خصوص خشونت های خانوادگی میپردازد و نقطه های اوج جنایت و دلایل آنرا در بطن واقعیات و تاثیردر روابط متقابل برسمیت میشناسد.

نکات بسیار تکان دهنده ای در کنفرانس مطبوعاتی خانم سالی و دو پسرش طرح شدند. هر جمله و هر بیانی از رابطه ای طولانی بین آنها، تاثیرات رفتار ریچارد بر سالی، وضعیت سالی، زمان تصمیم برای قتل ریچارد، دوران زندان، وضعیت خانوادگی و ... برای متخصصین در رشته های مختلف  سیاسی، اجتماعی و علمی بسیار آموزنده است.

اینکه "وی را کشتم اما هنوز دوستش دارم" عمق احساسات و عواطف خانم سالی و همچنین عمق آزار و خشونت به وی، هر دو را همزمان و بطور خیره کننده ای بیان میکند. هر دو عمیقا واقعی و هر دو بشدت انسانی و اجتماعی اند. منبع تغذیه رفتار و اعمال اقای ریچارد به نسبت خانم سالی از داده های معمول جامعه ای بشدت طبقاتی با بازمانده های سنتی مردسالاری است. نگاه فرهنگ و قوانین هیات حاکمه ای که حافظ نظم سرمایه داری است و کماکان زن بعنوان ضمیمه و درجه دوم طبقه بندی شده و در همه شئون این حاکمیت با ظاهر بسیار پیشرفته هم میتواند دیده شود. زندگی و مناسبات این زوج انعکاسی از این وضعیت بود و هر دو از آن متاثر بودند. اینکه ریچارد برای من نباشد بگذار برای کس دیگری نباشد، عمق راندن فرد به انزوای بیشتر و به گوشه تنهایی و استیصال است که خانم سالی در آن قرار گرفته بود و  وقتی نتوانست از "فرمانروای خانه" و کنترل کننده اش اطاعت کند با وجود اینکه هنوز دوستش داشت، وی را در اوج ناامیدی و قصاوت به قتل رساند.

در روابط خانوادگی، بین زن و مرد یا هر نوع دیگری از زندگی مشترک، چه زن با زن و چه مرد با مرد و یا زن و مرد با هم، این کنترل کردن وجود دارد. اساسا و عمدتا این مردان هستند که بر زنان این کنترل را اعمال میکنند. در زمینه های بسیار وسیعی این کنترل وجود دارد؛ مثال ها در این مورد معمولا به این اشکال است:

روابط آنچنان تنظیم میشود که نمیتوانی مستقل باشی و همیشه وابسته به کسی هستی که با او زندگی میکنی، منظما و تقریبا همیشه احساس میکنی این فرد تو را کنترل میکند، وابسته به او هستی، ایزوله هستی و از او میترسی. تو از فامیل و دوستانت ایزوله هستی. کنترل میشوی که چقدر پول داری و چگونه آنرا خرج میکنی، هر حرکت و فعالیتی زیر کنترل و نگاه اوست. مرتبا تحت تحقیر هستی، شخصیت مستقل نداری و هیچ تلقی میشوی، با کنایه های تحقیر کننده خطاب قرار میگیری ، تهدید به آزار خود و فرزند یا فرزندانت میشوی، تهدید میشوی که هر اطلاعاتی در مورد تو هست را به پلیس میدهد، تهدید به از بین بردن اموال و خانه  ات میشوی، تحت فشار برای انجام کارهای غیر قانونی و کودک ازاری و ... قرار میگیری و ...

در سایت سازمان حقوق زنان (rIGHT OF WOMEN) که عمدتا متشکل از وکلاست،  این نوع خشونت و کنترل "خانگی" (COERCIVE CONTROL) این چنین تعریف شده است. 

It is a criminal offence in England and Wales for someone to subject you to coercive control. If you experience this kind of abuse you can report it to the police. You may also be able to apply to the Family Court for protection. This legal guide is designed to give you information about the ways in which the law can protect you.

 

What is coercive control?

Coercive control is when a person with whom you are personally connected, repeatedly behaves in a way which makes you feel controlled, dependent, isolated or scared.

The following types of behaviour are common examples of coercive control:

  • isolating you from your friends and family
  • controlling how much money you have and how you spend it
  • monitoring your activities and your movements
  • repeatedly putting you down, calling you names or telling you that you are worthless
  • threatening to harm or kill you or your child
  • threatening to publish information about you or to report you to the police or the authorities
  • damaging your property or household goods
  • forcing you to take part in criminal activity or child abuse

اطلاعات بیشتر در لینک زیر قابل دسترسی است.

https://rightsofwomen.org.uk/get-information/violence-against-women-and-international-law/coercive-control-and-the-law/#What%20is%20coercive%20control?

طبعا در کشوری مانند بریتانیا و یا در غرب اشکال مختلف و متفاوتی از زن آزاری و تبعیض بر زنان و بدرجه بسیار کمتری  بر مردان در خانواده وجود دارد. درکشورهای شرق هم قوانین و سنت های طبقات حاکمه و هیات حاکمه که با قوانین و سنت های مذهبی و قدیمی بشدت مردسالارانه عجین است،  در عقب راندن زنان به جهنمی بمراتب سوزان تر و نا عادلانه تر موثر است. مردان خواسته و نا خواسته ابزار خشونت سازمانیافته دولتی و مذهبی میشوند و  به خشونت و آزار تا قتل و خودکشی زنان تن میدهند.  تغییر بنیاد های اجتماعی و سیاسی در این مورد هم ممکن و هم حیاتی است که لازمه آن وجود جنبشی برابری طلبانه است که قدرتش قادر به تغییرات قانون در جامعه میشود. لازمه حیاتی این چنین تغییراتی وجود رهبران و فعالین زن و مردی است که ابتدا خود باید آزاد باشند!

 آزادی خانم سالی در ادامه کارزار سیاسی و اجتماعی بود که تغییر این قانون در انگلستان و ولز را ممکن کرد. بدون این کارزار، خانم سالی در این روز حکم آزادی نمیگرفت. وی بیان کرد که بسیاری از زنانی که به جرم مشابه در زندان هستند اتفاقا به دلایل شرایط مشابهی که در خانواده داشته اند به جنایت هایی مانند قتل دست زده اند. بازبینی مجدد در مورد همه پرونده های زنانی که در زندان هستند  بدون تردید به همت این کارزار ممکن شده است. این زنان  از تخفیفات مشابهی که خانم سالی از آن برخوردار شد میتوانند استفاده کنند.

 این در واقع نوک کوه یخ است. تاثیر اساسی تر از تغییر قانون در باره خشونت خانوادگی و جنایت ی که عمدتا از طرف مردان به زنان در جامعه صورت میگیرید هدف است. رویداد قتل ریچارد بوسیله سالی و مبارزه برای دیدن همه واقعیاتی که در خشونت ها و جنایت در خانواده صورت میگیرد، در این شکل نسبتا جدید، هم تازه شروع شده است. کارزاری اجتماعی که نیروی تغییر قانون جزایی در این مورد شد اکنون میتواند در ابعادی اجتماعی به جامعه برگردد. از این قانون برای تغییر رفتار اجتماعی نه تنها در دادگاه بلکه اساسا در تغییر نگاه جامعه به خشونت از این دست و خشونت در مورد زنان که ابعادی اجتماعی دارد، میتوان و باید استفاده کرد.  برای همه زنان و مردانی که از این دسته از خشونت و جنایت های خانگی در رنجند سرآغاز آگاهی به زندگی دیگری میتواند ممکن باشد. برای خانم سالی و به معنای واقعی برای زندگی یک اجتماع، برای میلیونها زن و مرد که به درجات مختلف و در سطوح مختلف از چنین وضعیت مشابهی برخوردارند، یک دگرگونی میتواند ممکن شود. ابعاد این زندگی نوین جانشمول است و چنانچه تعصبات فرهنگی ارتجاعی طبقات حاکمه که جامعه را در چنگ خود گرفته و با تمام توان فرهنگ آنرا میسازد، مانع نباشد، کنه این تجربه در برابر مردسالاری، سنت های قدیمی، زن آزاری در ابعاد اجتماعی  با مبارزه سازمانیافته برای تغییر قانون میتواند موثر باشد، همانطور که در این مورد خانم سالی، اتفاق افتاد. 

9 جون 19

19 خرداد98

سی امین هفته تظاهرات اعتراضی در فرانسه

سی امین هفته تظاهرات اعتراضی در فرانسه


از آغاز خیزش فقرا در فرانسه، سی هفته می گذرد. این قلم ریز نقش از آغاز نگران چگونگی پایان یافتن این نهضت بودم. نهضتی که با همه امکانات ناشی از پیشرفت انقلاب ارتباطات نه تنها برای سرمایه‌داران حاکم بلکه برای روشنفکران و فعالین سندیکایی و حزبی در فرانسه قابل پیش بینی نبود.
نهضتی که از «عمق جامعه» و از تمامی کسانی که درآمدشان کفاف خرج ماهیانه خانواده را نمی داد آغاز شد و در مقطعی مورد حمایت ۸۰ درصد شهروندان فرانسه قرار گرفت.
بواقع حداقل هزینه یک خانواده چهار نفره در فرانسه بالغ بر ۲۵۰۰ یوروست که هر خانواده متوسط حدود هشتصد یورو، یک سوم درآمد خود را برای کرایه یک خانه مناسب می پردازد و این در شرایطی ست که حداقل دستمزد ماهانه در فرانسه تنها ۱۲۰۰ یورو است!
با یک محاسبه ساده می بینیم که در خانواده های کارگری حتی اگر زن و مرد هر دو کار کنند، در زیر خط فقر قرار می گیرند و اما فاجعه هنگامی ست که مادران و پدرانی که بتنهایی هزینه یک خانواده را تقبل می کنند، با دستمزدی حدود نیمی از خط فقر، قادر به ادامه زندگی حداقلی نیستند.
از این روست که از دهه هشتاد میلادی دولت فرانسه انواع کمک ها برای اجاره خانه و آموزش و امور پزشکی و رسیدگی بهداشتی و ورزشی و گردشی به فرزندان را در برنامه خود قرار داده است تا از فروپاشی بیش از نیمی از خانواده‌های کم درآمد و پرجمعیت مقیم فرانسه جلوگیری کند.
اما فقر در فرانسه به اینجا ختم نمی شود. کارگران و کارمندانی که دوره ای کار می کنند، کارگران و کارمندانی که نیمه وقت کار می کنند، معلولین و بیش از نیمی از بازنشستگان مقیم فرانسه در زیر خط فقر بسر می‌برند!
آری برای من که ۳۷ سال است در فرانسه بسر می برم جای بسی تعجب است که در کشوری که برای بازسازی سقف یک خرابه، چند خانواده فرانسوی در کمتر از یک هفته، بیش از یک میلیارد یورو از نقدینه های خود می پردازند، چگونه است که بیش از نیمی از جمعیت فرانسه بیش از شش ماه است که به خیابان می آیند تا نداری خود را عیان کنند و هنوز دوای درد گرسنگی شأن درمان نشده است!
موسسه آمار فرانسه اعلام کرده است که با تسهیلاتی که دولت در دریافت مالیات های مستقیم و غیر مستقیم ایجاد کرده است، قدرت خرید هر خانواده ۴ نفره مقیم فرانسه حدود ۴۵۰ یورو از آغاز سال جاری، افزایش نشان می دهد. بی تردید این تسهیلات برای خانواده هایی که نزدیک به خط فقر هستند موجب خرسندی و پایان اعتراض هاست اما برای خانواده های که حدود نیمی از خط فقر درآمد دارند، مشکل هنوز حل نشده است.
در سه هفته گذشته می بینیم که تعداد تظاهر کنندگان در سراسر فرانسه تغییر چندانی نکرده است و به آمار وزارت کشور فرانسه در عرض چهار هفته، تظاهرکنندگان از حدود ۲۰ هزار نفر به ۱۹ هزار و سپس به حدود ۱۸ هزار و دیروز به حدود ۱۰ هزار نفر در کل فرانسه و حدود ۲۰۰۰ نفر در مونپلیه و ۱۵۰۰ نفر در پاریس، سقوط کرده است. آنچه باعث توجه است سقوط تعداد تظاهرکنندگان در پاریس است که هر هفته حدود نیمی کاهش نشان می دهد.
این سقوط فاحش تظاهرکنندگان در پاریس هیچ توضیحی بجز فقر مفرط جلیقه زردهای بازمانده در صحنه ندارد. در آغاز حرکت که چند صد هزار نفر با ارتباط از طریق فیس بوک به خیابان آمدند در نخستین عمل اتوبان ها را مجانی کردند و مورد حمایت بیش از نیمی از شهروندان فرانسه قرار گرفتند، کارگران و کارمندان و بازنشستگان و بیکاران و نیم کاران و دانشجویان و هنرمندان و دست فروشان (دست فروشی در بازارهای شهرهای گوناگون فرانسه یک شغل رسمی ست) کم درآمد، همگی شرکت داشتند. با سیاست های اقتصادی و عوام‌فریبانه دولت، رفته رفته اقشار کم فقیرتر و بویژه هنرمندان و روشنفکران، ترجیح دادند که به خیابان نیایند، از حمایت خود از جلیقه زردها دست بکشند و حتی در نفی خشونت به مخالفت با جلیقه زردها بپردازند.
بی مناسبت نیست که هفته گذشته جلیقه زردها بفکر هموندان فقیر خود در حومه های شهرهای بزرگ افتادند و برای نخستین‌بار راهپیمایی خود به مرکز شهر پاریس را از یک حومه فقیرنشین آغاز کردند. این تاکتیک اگر چه دیر در دستور کار جلیقه زردها قرار گرفته است اما شاید بتواند بکمک جوانان بی آینده حومه های فقیرنشین، به اعتراضات خود ادامه دهند و اعتراضات خیابانی بطور کامل متوقف نشود.
در اینجا بی مناسبت نمی بینم که کمی هم درباره ریشه های نفرت و بتبع آن دست زدن به خشونت بویژه در مرکز شهرهای بزرگ بپردازم. فرانسه امروز؛ بجز دو حاشیه ساحلی توریستی-ماهیگیری آتلانتیک و مدیترانه؛ از دو بافت گوناگون اجتماعی تشکیل شده است. حدود نیمی از شهروندان در درون و اطراف چهار مرکز بزرگ صنعتی-تجاری لیل، پاریس، لیون و مارسی متمرکز شده اند و نیمی دیگر از جمعیت در مناطق کشاورزی و دامداری و شهرهای کوچک پراکنده اند.
این تقسیم جغرافیایی باعث شده است که شهروندان مقیم فرانسه از دو روش زندگی برخوردار شوند. در مراکز صنعتی-تجاری، قدرت و ثروت و زندگی دولوکس، در مرکز دایره متمرکز شده است و با دور شدن از مرکز متروپل، ثروت کاهش می یابد و فقر گسترش پیدا می کنند. اگر چه فقر در حومه های شهرهای بزرگ هم بیداد می کند اما این حومه نشینان که از نظافت شهرها و دفاتر و خدمات گوناگون خانگی و غیرخانگی تا چرخاندن چرخ کارخانه ها را بر دوش دارند و شریان اصلی تولید ارزش اضافی در جامعه سرمایه‌داری هستند، از خدمات گوناگون شهری؛ از جمله دسترسی به امکانات پزشکی و اموزشی، تسهیلات رفت و آمد با وسایل نقلیه عمومی، دسترسی به خدمات پزشکی و آموزشی، دسترسی به گاز شهری، کمک دولتی برای اجاره خانه؛ برخوردارند.
حال نیمی از جمعیت مقیم فرانسه که در شهرهای کوچک و یا مناطق کشاورزی و دامداری زندگی می کنند، نه تنها از تسهیلات شهرهای بزرگ و حومه های شهرهای بزرگ بی بهره اند بلکه برای زندگی روزمره محتاج به یک و گاه چند اتوموبیل و چند ماشین کشاورزی هستند.
با توجه به یکی بودن دستمزدها در سراسر فرانسه و عدم وجود خدمات گوناگون، هزینه تهیه اتوموبیل از یک سو و مخارج روزانه سوخت اتوموبیل ها و بیمه و عوارض بزرگراه ها و جریمه ها و پارکینگ و تعمیرات، بطور قابل توجهی از قدرت خرید ساکنین مناطق کشاورزی و دامداری و شهرهای کوچک نسبت به حومه شهرهای بزرگ، می کاهد. شکاف اجتماعی بین شهرهای بزرگ و حومه های این شهرها در یک سو و مناطق کشاورزی و دام داری و گردشگری فصلی از دیگر سو، نارضایتی عمیق شهروندان غیرشهرنشین را ببار آورده است.
این قلم ریز نقش از آغاز نگران سرنوشت این نهضت مردمی غیرقابل پیش‌بینی بودم. این نهضت که شباهت های بسیاری با خیزش توده ای دیماه ایران دارد، اگر چه سازمان یافته نیست، اگر چه از سندیکاها و احزاب فرانسه قطع امید کرده است اما در عمل نشان داد که اهل دنباله‌روی از دیوان‌سالاری های موجود نیست. جلیقه زردها پس از شش ماه حضور در میدان ها و خیابان ها عملاً سرعت مرکب دولت مکرون که با شتاب در نفی دستاوردهای طبقه کارگر می تاخت را، کند کرده اند.
در انتخابات پارلمان اروپا با اینکه یکی از پرمشارکت ترین انتخابات پارلمان اروپا در سالهای گذشته بود، اما بازهم نیم پایینی جامعه به پای صندوق های رای نرفتند. این عدم اعتماد به کل سیستم از طرف نیمی از جامعه فرانسه بروشنی نشان می دهد که در حال حاضر ناسیونال-سوسیالیست ها و حزب طرفدار رییس جمهور هریک بین ده تا پانزده درصد جامعه فرانسه را نمایندگی می کنند. سبزها چیزی بین پنج تا ده درصد و مجموعه چپ سنتی و چپ پوپولیست نیز در بهترین حالت حدود ده درصد جامعه فرانسه را بدنبال خود دارد.
آمار فوق نشان می دهد که نگرانی کارشناسان فرانسوی از شکاف اجتماعی در فرانسه هم جدی ست و هم بخاطر سیاست های دولت کنونی در حال تعمیق است. سیاست های سه دهه گذشته دولت فرانسه برغم ایجاد تسهیلات فراوان برای خانواده‌های کم درآمد حومه های شهرهای بزرگ، قادر به ارایه خدمات عمومی و قدرت خرید هم سطح با شهرهای بزرگ در مناطق دور از مراکز صنعتی-تجاری نشده است.
روشن است که تصحیح یک سیاست نادرست تمرکز گرا در جمهوری پنجم فرانسه، بدون شکل‌گیری نظم جدیدی در سازماندهی قدرت و جایگزینی دموکراسی نیابتی با دموکراسی مستقیم و پایه گذاری جمهوری ششم فرانسه ناممکن خواهد بود.
نهضت جلیقه زردها در بتن خود پیام آور ناتوانی جمهوری پنجم ساخته و پرداخته ژنرال دوگل، در تقسیم عادلانه ثروت در کشور فرانسه است. ابعاد فاجعه هنگامی برای خواننده روشن می شود که پنج ماه مداوم، نداران گیوه ها را هر هفته ورمی کشیدند و با صرف وقت و تحمل هزینه از گوشه و کنار فرانسه به پاریس می آمدند و گزارش عدم انطباق درآمدها و هزینه های بیش از نیمی از جامعه را به اطلاع جهانیان می رساندند و حاکمان به لطایف الحیل و طرح عدم وجود بودجه و امکانات لازم، از پذیرفتن خواسته های جلیقه زردها طفره می و رفتند و می روند.
اما با شعله ور شدن آه گوژپشتی و سوختن سقف کلیسایی در مرکز شهر پاریس، تنها در عرض کمتر از یک هفته چند «خانواده» مومن و معتقد! بیش از یک و نیم میلیارد یورو برای تعمیرات این خرابه به دولت فرانسه کمک می کنند. کمک عاجل برای تعمیر آن خرابه و تعلل شش ماهه در توقف این فاجعه انسانی؛ کمبود و فقر نیمی از جمعیت؛ به تک تک شهروندان فرانسه نشان داد که ثروت کلان در دست معدودی متمرکز شده است و این معدود شهروندان برای بازسازی یک خرابه از سیرکردن شکم کودکان خانواده‌های مقیم فرانسه بیشتر ارزش قایلند!
آنچه مسلم است چنین بی‌عدالتی نه ازلی ست و نه ابدی خواهد شد. این نهضت باعث شد تا بخش بزرگی از خانواده‌های کم درآمد به این نتیجه برسند که جمهوری پنجم فرانسه قابل اصلاح نیست و بدون انقلابی دیگر و جایگزینی دموکراسی نیابتی جمهوری پنجم با دموکراسی مستقیم در جمهوری ششم، چرخ ها در فرانسه همچنان بر همین منوال خواهد چرخید!

جواد قاسم آبادی
آموزگار تبعیدی، فرانسه، شش ماه پس از آغاز نهضت جلیقه زردها


ghassemabadi@yahoo.fr

مقولۀ جنگ و جنگ‏طلبان

جنگ ابزار دیگرِ سیاستِ نظامِ سرمایه‏داری‏ست. اهدافِ آن و بر خلافِ نظرِ بانیان و منادیان سرمایه، در خدمت به بشریت نیست. مخرب و به عقب راندنِ سازندگی و پیشرفت‏های جامعه است. در عصر به اصطلاح دمکراسی، جهان همواره نظاره‏گر جنگ‏های متعدد و سازمان‏داده شدۀ از جانبِ قدرت‏مداران و سودجویان سرمایه بُوده است. کارکردش سد نمودن جنبش‏های اعتراضیِ کارگری و توده‏ای و بدنباله از زمره ممر درآمدِ کمپانی‏های بزرگ تسلیحاتی‏ست. پی‏ریزی نقشه‏ها، دست‏چین و مسلح کردن دستجات و نیروها، استفاده از ابزار و آلاتِ نظامی موید این حقیقت است که نیازِ سرمایه، در هر چه گسترده‏تر کردن جنگ‏های ارتجاعی‏ست. قدرت‏مداران، جنگ را یکی پس از دیگری سازمان - داده و - می‏دهند تا فرمول‏بندی طبقۀ سرمایه‏داری در هم نریزد.

به عبارت صریح‏تر، جنگ در پاسُخ‏گوئی به بُحران سیاسی - اقتصادی نظام سرمایه‏داری‏ست. به گفتۀ بانیان و مجریان آن، متمایز از دیگرِ جنگ‏هاست؛ بر این نظرند که در  یک‏سوی آن، رژیم‏های دیکتاتور، "ناآرام" و امثالهم قرار گرفته‏اند و سوی‏دیگر آنرا به‏اصطلاح مدافعین حقوق انسانی تشکیل می‏دهند!! اگرچه همۀ طرفین - در نظر و من‏حیث‏المجموع - مخالف جنگ‏اند؛ امّا و در عمل، به سرعت، در صددِ انجامِ طرح و نقشه‏های شومِ امپریالیستی در درون جامعه‏اند. مشارکتِ عملی و بی‏وقفه در نظم دادن سیاست‏های امپریالیستی در پهنۀ جهان و بویژه در منطقۀ خاورمیانه، نمادِ سیاستِ جنگ‏طلبانی‏ست که دهه‏هاست، بر فضای کشورهایی هم‏چون عراق، افغانستان و غیره سیطره انداخته است. همه و با تمام وجود، مدافع جنگ‏اند و خیز برداشتن یکایک آنان و بدنباله، التماس از قدرت‏مداران بین‏المللی به‏منظور سرنگونی دولت‏ها و رژیم‏های وابسته‏ای هم‏چون رژیم جمهوری اسلامی، به معنای تعلق و علاقۀ سیاسی - منفعتی یکایک آنان، با طبقۀ ظالم و چپاول‏گر است. مفهوم و نابودی جنگ بزعم آنان، نه ریشه‏کن کردن آن، بلکه در همراهی و در هم‏کاری با بخش‏های متفاوتِ قدرت‏مداران بزرگ و دولت‏های وابسته بدانان است.

به هرحال کم نیستند که این‏روزها دارند، در هم‏سوئی با قدرت‏مداران بزرگ، نقشۀ به خاک و خون کشاندن میلیون‏ها انسان دردمند و رنج‏دیده را می‏کشند، و دارند با نظریه و به اسمِ دفاع از حقوق مردم، در برابر رژیم جمهوری اسلامی، برنامۀ نابودی مردم را پی می‏ریزند. مسابقۀ خوش‏خدمتی بهتر براه انداخته‏اند و در این بین، جرثومه‏های فساد و جریانات به اصطلاح مردمی‏ای هم‏چون "رضا پهلوی" و "سازمان مجاهدین خلق" هم، منتظر و تشنۀ حملۀ امریکا و دیگر هم‏قطاران‏شان به ایران‏اند. مشوق و دوستدارِ راه‏اندازی جنگ‏های ارتجاعی از نوعِ خاورمیانه و خلاصه تمامی جنگ‏های سازمان‏داده شده از جانب دولت‏های بزرگ‏اند. هم‏سو با سرمایه و در تخالف با مردم، به صف شده‏اند و در این‏میان و هر زمان، تنش و جنگِ لفظی‏ای بین دولتِ امریکا و ایران گرو می‏گیرد، تقلاءهای آنان هم صد چندان می‏شود. به یقین می‏توان گفت که به ابزار و آلاتِ سیاسیِ دولت‏های امپریالیستی تبدیل گردیده‏اند و خاصیت‏شان، انحرافِ اذهان عمومی، تطهیر چهرۀ کریه بانیان و مسببین اصلی مصیبت‏های کنونی و بویژه تخطئۀ جنبش‏های اعتراضی رادیکال مردمی‏ست. پیداست که افکارِ این عناصر و جریانات را نباید و نمی‏بایست، با افکارِ مردم و هم‏چنین با خواست‏های جامعۀ انسانی مرتبط دانست. وابستگی و تعلق‏شان به بالائی‏هاست و از زمره بازیگران سیاسیِ دولت‏های امپریالیستی و رژیم‏های وابسته بدانان به حساب - آمده و - می‏آیند. ارتباط و مرادوۀ سیاسی با بالاترین مقامات امریکائی و شرکتِ جانیان بشریت در تجمعات و در کنفرانس‏های سازمان داده شده، از دیگر نمونه‏های بارزِ خوش‏رقصی عناصر و سازمان‏های به‏اصطلاح مدافع مردمی‏ست. این عناصر و دستجاتِ بی‏ارتباط با جامعۀ انسانی، می‏خواهند از کانال و از مجرای سیاست‏های جنگ‏طلبانۀ قدرت‏مداران بین‏المللی، مسیر جامعه و زندگی تلف شدۀ میلیون‏ها انسان دردمند را تغییر دهند! می‏خواهند ریشۀ جنگ را توسط جنگ‏افزوزانِ اصلی و امپریالیست‏ها بسوزانند! می‏خواهند با برگزاری کنفرانس‏ها، گردهمائی‏های بی‏مایه، و با یاری دولت‏های بزرگ، جامعه را از شرِ نظام جمهوری اسلامی نجات دهند! بدون این‏که کم‏ترین نزدیکی مفِاهیمی و مضامینی با نیازمندی‏های جامعه و هم‏چنین با آرمان‏های پایه‏ای مردم داشته باشند. همۀ کارشان، ارتباط با این و یا آن سرکردۀ نظام و دولت‏های امپریالیستی تبدیل شده است. همین چند روز قبل - یعنی در 29 ماه مه 2019 - بُود که در فرانکفورتِ آلمان، تعدادی دیگر از جمله، «اتحاد دمکراتیک آذربایجان – بیرلیک، جنبش جمهوریخواهان دمکرات و لائیک ایران، حزب تضامن دمکراتیک اهواز، حزب دمکرات کردستان، حزب دمکرات کردستان ایران، حزب کومەلە کردستان ایران، حزب مردم بلوچستان، سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران، شورای موقت سوسیالیست‌های چپ ایران و کومەلە زحمتکشان کردستان» و آن‏هم تحت عنوان اتئلاف "همبستگی" گرد هم آمده‏اند تا به نیازها و به اولویت‏های جامعه پاسُخ دهند!!

البته ناگفته نماند که دنیای مجازی با این‏دست کنفرانس‏ها و گردهم‏آئی‏ها، غریبه نیست؛ بر ثمره و بر نتایجِ آن‏ها آشنا و هم‏چنین با عریانی تمام، کارکردهای‏شان بر روی میزِ جنبش‏های اعتراضی کارگری و توده‏ای قرار دارد. برای این‏که انگیزۀ عناصر و نیروهای متشکله در کنفرانس‏ها و گردهم‏آئی‏ها، در جواب‏گوئی به معضلات و مشکلات جامعه نیست؛ برای این‏که فاقدِ پائین‏ترین جایگاهِ اجتماعی در میان میلیون‏ها کارگر و زحمت‏کش‏اند. با این اوصاف گردهم آمدن‏های‏شانرا هم، باید و می‏بایست به حسابِ بازارگرمی‏های سیاسی، و بدنباله به حساب دُم تکان‏دادن‏های‏شان، به قدرت‏مداران بین‏لمللی نوشت. به طور نمونه "حزب دمکرات کردستان ایرانِ" «مصطفی هجری»، و "حزب کومله کردستان ایرانِ" «مهتدی»، دهه‏هاست که به مردم و به خلق ستم‏دیدۀ کُرد پشت کرده‏اند و به ارابۀ سیاست‏های امپریالیستی و بویژه امپریالیسم امریکا در منطقه تبدیل گردیده‏اند. تماس و دیدار با «مایک پمپئو» وزیر امور خارجۀ امریکا و «جان بولتون» مشاور امنیت ملی کاخ سفید، نشان و حکایت از جایگاه و ارتباطِ سیاسی‏شان با امپریالیست‏ها و بویژه با امپریالیسم امریکا دارد. جریاناتی که به‏جای تکیه به مردم، در تخالف با خواست‏های و حقوق پایمال شدۀ مردم و بویژه توده‏های ستم‏دیدۀ کُردستان ایستاده‏اند و دارند بعنوان بازیگران سیاسی امپریالیست‏ها در کُردستان، نقشه‏های شومِ جانیان بشریت را هموار و هموارتر می‏کنند.

به عبارت دیگر و حقیقتاً، این‏روزها کم‏تر کسی‏ست که، به ماهیتِ سران رژیم جمهوری اسلامی توهم و یا شک و تردیدی داشته باشد. محرز شده است که نظام جمهوری اسلامی به‏عنوان سوپاپ اطمینانِ سرمایه‏داری توسط امپریالیست‏ها - و در سال 57 - بر سر کار گماره شده است تا جنبش‏های اعتراضی را مهار کند. براستی این نظام بدون حمایت مالی، سیاسی و تسلیحاتی دولت‏مردان بزرگ، قادر به دوام نبُوده و نمی‏باشد. در این چهار دهه، نظام تا آنجائی‏که در توان داشته است به سرکوب مردم پرداخته و با درنده‏خوئی هر چه تمام‏تر، جنبش‏های اعتراضی و هم‏چنین جنبشِ مسلحانۀ خلق کُرد را به خاک و خون کشانده است. از نظرِ توده‏های ستم‏دیده، بانیان و مسببین اصلی بدیختی‏ها و بی‏عدالتی‏های موجودِ درونِ جامعه، دولت‏های بزرگی هم‏چون دولت امریکاست. افزون بر این‏ها مدت‏های طولانی‏ست که مردم و خلق رزمندۀ کُرد و عملاً با سردمداران رژیم جمهوری اسلامی تصفیه حساب سیاسی کرده‏اند و بر خلاف نظر و اعمال عناصر و جریانات به‏اصطلاح مردمی، کارگران، زحمت‏کشان و بویژه خلق ستم‏دیدۀ کُرد، هیچ‏گونه، هم‏رنگی و یا اشتراکِ منافع‏ای با قدرت‏مداران بین‏المللی - بر سر برکناری سران نظامِ جمهوری اسلامی - ندارند. به این سبب که دولت‏های بزرگ و بویژه دولت امریکا، برای محترم شمردن به حقوق بشریت و برای تقسیم ثروت‏های جامعه - و آن‏هم - بین سازندگان اصلی آن زاده نه‏شده‏اند و بنابراین، جنگ آنان، جنگ صدمات و لطماتِ جانی و مالیِ بیش از پیش، به دردمندان و قربانیان قدرت‏های امپریالیستی و جامعه است. بنابه هزاران دلیلِ روشن، عامل وضعیت در هم ریختۀ جهان و زندگیِ ناهنجار توده‏های محروم ایران، دولت‏های بزرگ و رژیم‏های مسلح و وابسته بدانان‏اند. پس هرگونه نزدیکی با طرفین تنش‏ها و نزاع‏های لفظی - جنگی، به‏معنای مخالفت با افکار و اعمال توده‏های دردمند و خلق ستم‏دیدۀ کُرد است. بدون کم‏ترین توهمی، راه و انتخابِ کارگران، زحمت‏کشان و دیگر ستم‏دیدگان، در تقابل با سیاست، با راه و با انتخابِ جریانات و دار و دسته‏های وابسته به سرمایه است. بر این اساس جنگ‏شان با سران رژیم جمهوری اسلامی هم، نمی‏تواند جنگِ توده‏های محروم و بویژه خلق دربند کُردستان به حساب آید. به دروغ دارند قیافۀ دفاع از آزادی و برسمیت شناختن حقوقِ میلیون‏ها انسان دربند را می‏گیرند و بدون کم‏ترین درنگی، همۀ آنان به فرمانبرداران و به پادوهای بی‏اختیارِ سیاسیِ سرمایه‏داران، و هم‏چنین از زمره جنگ‏طلبانی به حساب - آمده و - می‏آیند که هدف و نیت‏شان، جز توجه و کسب سهمیۀ بیشتر از دیگر رقبا، در حکومت و در "دولتِ آیندۀ" ایران توسط قدرت‏های بزرگ نیست!!

در هر صورت حرفِ غامض و دُور از فهم نیست که خیر برداشتن به سمت بانیان و راه‏اندازان اصلی جنگ‏ها، برابر با خارج شدن از پاسُخ‏گوئی به نیازها و خواست‏های میلیون‏ها کارگر، زحمت‏کش و دیگر قربانیانِ نظام امپریالیستی است. در حقیقت سهم مردم را نمی‏توان با قدرت‏مدارانی که چهار دهۀ قبل، با نیتِ حفظ و پایداریِ طبقۀ سرمایه‏داری، و بویژه با هدفِ تخطئۀ کاملِ قیام 21 و 22 بهمن 57، سران حکومت را به اریکۀ قدرت نشانده‏اند، گرفت؛ ناممکن است و راه‏شان، راهِ تکراریِ عناصر، دستجات، نیروها و دیگر دار و دسته‏های سرمایه در گوشه‏های متفاوت جهان و بویژه منطقۀ خاورمیانه است. چنین سیاست و روش‏هایی بدرد مردم نخواهد خُورد و به‏طور قطع، وُرود به بگومگوهای سیاسی و جنگ‏های لفظی و عملیِ دولت‏های بزرگ با رژیم‏های وابسته و رنگ وارنگ‏شان، انحراف اذهان عمومی و هم‏چنین وارونه جلوه دادن ماهیت قدرت‏مداران بزرگ امپریالیستی بویژه دولت امریکاست؛ دولت‏ها و قدرت‏هایی که چهار نعل در پی شعله‏ورتر نمودن جنگ‏های ارتجاعی در منطقۀ خاورمیانه‏اند. با این اوصاف بگومگوهای سیاسی و جنگ آنان، برابر با گفتمانِ سیاسی، و برابر با جنگِ میلیون‏ها انسانِ دربند و تلف شده نیست. مردم در این‏گونه کش‏مکش‏ها، ذینفع نیستند و بر خلاف قدرت‏مداران بین‏المللی و دیگر گماشتگان سیاسی‏شان، نه تنها جوامع انسانی و مدافعین آزادی و برابری، طالب جنگ نیستند، بلکه با تمام وجود حواهان نابودی جنگ‏های ارتجاعی و خسران‏زا در درون جامعه‏اند. چرا که جنگ طاعون و مرضِ دردناکی‏ست که مولد آن، حاکمان و سرمایه‏داران‏اند. از اینرو لازم و ضروری‏ست تا در برابرِ مدافعین چنین تفکر و منشی، صفِ متضاد با آنانرا تشکیل داد و بر عواقبِ و بر ثمره‏های جنگ‏های ارتجاعی و امپریالیستی گوشزد کرد؛ لازم و ضروری‏ست تا در تخالف با سوی‏های متفاوتِ جنگ‏های ارتجاعی، جنگِ با تکیه به مردم را سازمان داد.

خلاصه تنها با انتخابِ راهِ سّوم، و با اتکاء به پتانسیلِ کارگران، زحمت‏کشان و خلق رزمنده کُرد، و بویژه با راه‏اندازی جنگ‏های انقلابی‏ست که می‏توان جامعه را از شرِ مناسبات و سیستمِ فرتوت سرمایه‏داری نجات داد. راهِ و مجالِ دیگری، جهان ظالم، چپاول‏گر و جنگ‏طلبِ سرمایه‏داری، در مقابل جهانِ انسانی و مساوات‏طلب باقی نه‏گذاشته است. این خواست باطنی مردم و یگانه راهِ رهائی از زیر سلطۀ نظام‏های غارت‏گر و مبتنی بر سرکوبِ عنان گسیخته است و بر خلافِ نظر و امیالِ سازمان‏ها و احزابی هم‏چون مجاهدین، دمکرات، کومله و امثالهم، - آن‏هم با استفاده از دم و دستگاه‏ها و بویژه با سازماندهی دشمن -، نمی‏توان دشمنان طبقاتی مردم را به عقب راند. انقلاب نیاز به سازمان، و نیاز به ابزارهای متناسب با انقلاب را دارد؛ نیاز به بُرشِ انقلابی و مبارزاتی دارد. پس هرگونه مصلحت‏گرائی و بده بستان‏ها، و هرگونه معاملۀ آشکار و پنهانی با قدرت‏مداران بین‏المللی، بر سر برکناری سران رژیم جمهوری اسلامی، خیانت به جامعۀ انسانی و پشت پا زدن به حقوق دیرینه و پایمال شدۀ کارگران، زحمت‏کشان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی و بویژه خلق ستم‏دیدۀ کُرد است. توطئه، جنگ و جنگ‏طلبیِ سرمایه‏داران و دار و دسته‏های‏شانرا می‏توان و می‏بایست، با هوشیاری و با درایت کمونیستی - و آن‏هم با پشتوانۀ جنگ‏های انقلابی - پاسُخ داد. جنگ‏های ارتجاعی را قدرت‏مداران جهانی و آن‏هم به‏همراهِ دار و دسته‏های مرتجع و دولت‏های وابستۀشان، به جامعه و به مردم تحمیل کرده‏اند و پس، یگانه راهِ پاسُخ‏گوئی به آن، انتخاب سیاستِ تعرضی، و مقابلۀ انقلابیِ با برنامه، در برابر حکومت‏مداران رژیم جمهوری اسلامی و دیگر حامیان امپریالیستی‏شان می‏باشد.

9 ژوئن 2019

19 خرداد 1398

 

چپ فرقه ای علیه کمونیسم کارگری

در هفته های اخیر موجی از حملات از جانب افراد مختلفی که خود را چپ میخوانند علیه حزب کمونیست کارگری در مدیای اجتماعی و رسانه های مختلف براه افتاده و همچنان این حملات و انگ زدنها و محکوم کردنها به اشکالی ادامه دارد. یک سری افراد منفرد و شماری از کادرهای احزاب موسوم به حکمتیست ائتلافی اعلام نشده را علیه حزب ایجاد کردند و به حزب کمونیست کارگری و حمید تقوایی فعالانه تاختند و حمله کردند و هنوز هم اینجا و آنجا این نوع حملات ادامه دارد.

 

بگذارید قبل از هر بحثی این را صراحتا تاکید کنم که این قیل و قال علیه حزب کمونیست کارگری تا آنجا که جامعه را بیشتر متوجه فاصله ما با چپهای سنتی و غیرکارگری میکند از نظر من مثبت است و ما را به همان میزان تقویت خواهد کرد. تردیدی ندارم که هرچه ما با این چپ غیر اجتماعی و سطحی کمتر تداعی شویم به نفع حزب و به نفع طبقه کارگر و به نفع کمونیسم است. امیدوارم بتوانم این را در نوشته های دیگری بعدا بیشتر توضیح دهم. اما سوال اینست که ما چه گفته ایم و چه کرده ایم که امثال حکمتیستها و چپهای فرقه ای به خشم آمده اند و علیه حزب شمشیر کشیده اند؟

 

"اپوزیسیون اپوزیسیون"

 

بحث ازبلند کردن دو یا سه پلاکارد علیه مسیح علینژاد در میان ده هها پلاکارد متفاوت در تظاهرات دانشجویان دانشگاه تهران شروع شد. این تظاهرات روز 23 اردبیهشت ماه صورت گرفت. ما از تظاهرات دانشجویان فعالانه دفاع کردیم. آنرا در رسانه های حزبی وسیعا  تبلیغ کردیم و اخبارش را بازتاب دادیم. حزب ما یک پای فعال شکل گیری تظاهرات و اعتراضات علیه سرکوب و خفقان و چپاولگران حاکم در جامعه است و بیشترین تلاش را در انعکاس خواستها و صدای اعتراضات داشته و دارد. ما در عین حال اعلام کردیم که این اقدام درستی نیست که در تظاهرات علیه رژیم  با شعار و پلاکارد علیه افرادی از اپوزیسیون (در هر سطحی) شرکت کرد. به دلایل مختلفی این را نادرست میدانیم. اولا نوک تیز حمله علیه حکومت کند میشود، ثانیا در صفوف معترضین تفرقه ایجاد میکند و این مستقیما مبارزه علیه حکومت را تضعیف میکند، سوم اینکه تصویری میدهد که راستها قرار است به قدرت برسند و چپ نقش اپوزیسیون آنها را ایفا میکند. و چهارم اینکه مردمی که شاهد چنین شعار دادنهایی باشند قطعا شعار دهندگانش را به مبارزه خود بی ربط می بینند. این اساس بحث ماست.

 

این بحثی مربوط به پراتیک کمونیستی و  شیوه برخورد به اعتراضات ومبارزات خیابانی  است. اما چپ فرقه ای که همه چیز را نه از سر پراتیک و دخالتگری عملی بلکه "موضع گیری و مرزبندی" های ایدئولوژیک  می بیند این بحث را بهانه کرده است که  فریاد بزند حزب کمونیست کارگری با نقد و افشای راست مخالفت کرده است و به راست چرخیده است و از مهره های رژیم چنجی دفاع میکند! امثال این نوع انگها این مدت بسیار به سوی ما پرتاب شد. اینها تبلیغات کسانی است که نه راست را میشناسند و نه چپ را و حرف قابل دفاعی ندارند و با جنجال و گرد و خاک بپا کردن زندگی میکنند. فکر میکنم با هر معیاری میتوان نشان داد که ما در حزب کمونیست کارگری بیش از همه جریانات مدعی چپ جریانات مختلف راست را نقد کرده ایم. و بنابرین کسی که یک ذره امانتداری و صداقت سیاسی داشته باشد میفهمد که بهیچ وجه بحث ما این نیست که نباید جریانات و حتی فعالین اپوزیسیون راست را نقد کرد. ما نیازی نداریم که این را به چپهای حاشیه ای ثابت کنیم که تا چه حد عمیق تر و پیگیر تر از همه  این نوع منتقدین استراتژی و ارزشها و سیاستها و دکترین راست را  نقد کرده ایم. نقد عمیق و پیگیر و همه جنبه جریانات بورژوایی و راست یک وظیفه همیشگی ما کمونیستها است و اینها که در خیابان اپوزیسیون راست میشوند کارنامه شان در نقد جنبش راست و جهان بینی و استراتژی و ارزشهایش خالی است.

 

اما وقتی شما در خیابان علیه دست اندرکاران یک جریان اپوزیسیون شعار میدهید یا علیه اشخاص پلاکارد بلند میکنید، آنها را بزرگ میکنید و در عین حال تصویر غیر مسئولانه ای از چپ به مردم میدهید. این تلقی را بدست میدهید که  خود را اپوزیسیون آن جریان و آن افراد میدانید. ارزیابی تان اینست که آن افراد قرار است به قدرت برسند و شما بعنوان اپوزیسیون آنها ظاهر میشوید. مخصوصا این کار در جریان تظاهرات علیه حکومت اسلامی، به نادرست راست را نیروی اصلی در مقابل حکومت معرفی میکند.  ما بهیچ وجه این ارزیابی را نداریم و رابطه خودرا با هیچ جریان اپوزیسیون و بویژه جریانات راست به هیچ وجه اینگونه نمیدانیم. نه آنها را نیروی  مهمی علیه حکومت میدانیم، نه  برنده جنگ و مبارزه بر سر قدرت سیاسی میدانیم، و نه خود را اپوزیسیون آنها تعریف میکنیم. جالب است که رحمان حسین زاده از رهبری حزب حکمتیست صفحات متعددی را سیاه کرده است تا نشان دهد که بحث حزب ما در مورد اینکه "اپوزیسیون اپوزیسیون" نباید شد بقول او یک سیاست راست افراطی است. اما بعد خود چند پارگراف پایین تر میگوید اپوزیسیون یعنی مخالف دولت و بنابرین اپوزیسیون اپوزیسیون معنی ندارد! معلوم نیست اگر معنی ندارد چرا چند هفته است شما و دیگر دست به قلمهای حزبتان مشغول سینه زدن زیر این علم هستید و از اینجا راست روی را نتیجه گرفته اید؟ بله اپوزیسیون یعنی مخالف دولت یا یک جریان حاکم و غالب. حزب کمونیست کارگری هم وقتی میگوید نباید اپوزیسیون اپوزیسیون شد دقیقا دارد همین را میگوید که نباید این تلقی را داد که راست جایگاه دولت و حاکم و غالب را دارد. این نوع عملکرد به معنای تقویت راست است و نه تضعیف آن. راست روی را باید اینجا جستجو کرد. چپ حاشیه ای کل اپوزیسیون راست را در موقعیت خمینی 57 می بیند و تازه میخواهد با شعار دادن در خیابان علیه این راست آنها را منزوی کند. این تنها درسی است که از 57 گرفته است. این سطحی ترین درک از مبارزه طبقاتی و سیاسی است.

 

ما هر جا که لازم باشد سیاستهای جریانات مذهبی، حکومتی، سلطنت طلب و قومی و ناسیونالیست و اوجالانی و امثالهم را عمیقا نقد و افشا کرده ایم. اما در خیابان تلاشمان اینست و بدرجه زیادی توانسته ایم شعارهای مبارزاتی ای را جا بیندازیم که با آمال و اهداف طبقه کارگر و مردم محروم بیشترین خوانایی را دارد و از این سر جریانات راست را زیر فشار قرار میدهد و عقب میراند. اگر امروز و از مدتها پیش تحلیلمان اینست که در جنبشهای اعتراضی و در جامعه چپ دست بالا دارد نه به خاطر اینست که گویا کارگران و معلمان و مردم به سرشان زده است که علیه افراد اپوزیسیون راست در اعتراضات شعار بدهند. بلکه به دلیل مضمون چپ و طبقاتی مبارزات و شعارهاست که این ارزیابی را داریم و خود نیز نقش اساسی را در این به چپ چرخیدن مبارزات ایفا کرده ایم. شعارها و پلاکاردها و بیانیه هایی که کل جناحهای حکومت را نشانه میروند، امتیازات طبقاتی را مورد حمله قرار میدهند، شعارها و مبارزات و  بیانیه های ضد سرمایه داری و ضد امتیازات اقلیت حاکم و شعارهای برابری طلبانه اساسا چپ و سوسیالیستی هستند و اینها و مبارزات و شعارهای رادیکال سیاسی است که نشان میدهد که جامعه به چپ چرخیده است نه شعار علیه مسیح علی نژاد و امثالهم. جریاناتی که نقشی در مبارزات سیاسی ندارند، و در کار میدانی و این مبارزات نقشی ندارند، این را متوجه نیستند.

 

 در برخوردهای سیاسی جهت گیری ما اینست که در نقش اپوزیسیون یک بخش دیگر از اپوزیسیون ظاهر نشویم. یعنی این تلقی را به مردم ندهیم که گویا این یا آن جریان قرار است به قدرت و حاکمیت برسد و ما برای جلوگیری از این سناریو، در خیابان علیه آنها شعار میدهیم. این اساس بحث ماست و کسی که ریگی در کفش نداشته باشد آنرا متوجه میشود. این را تحت عنوان اینکه "نباید اپوزیسیون اپوزیسیون شد"فرموله کردیم. و همین را در رابطه با شعار دادن علیه مسیح علی نژاد هم مستقل از اینکه او چه کرده است و چه نکرده است بیان کردیم.

 

نسخه شکست و قهقرا

 

مخالفین حزب برای رد این بحث ما چه گفتند و چه تبلیغاتی راه انداختند؟ حقیقتا بخش اعظم تبلیغات و انگ زدنها و حملات این جریانات علیه رهبری حزب آنچنان نازل است که ارزش بازگو کردن ندارد. هرکسی که درک متوسطی از مبارزه سیاسی داشته باشد متوجه بی ارزش بودن و بی پایه بودن و سطحی بودن بحثهای جریانات فرقه ای خواهد شد. اما تا آنجا که به بحث شعارها مربوط میشود بگذارید نمونه هایی را اینجا ذکر کنیم تا معلوم شود که جدی بودن اینها تا چه حد است.

 

رحمان حسین زاده از حزب حکمتیست در مورد شعار علیه علی نژاد از جمله چنین نوشته است "... دانشجویان آزادیخواه و چپ بار دیگر گل کاشتند. درروز دوشنبه ۲۳ اردیبهشت در اجتماع اعتراضی صحن دانشگاه تهران، باز هم خلاقانه و مبتکرانه ابراز وجود کردند. چهره رادیکال جنبش برحق و اعتراضی علیه وضع موجود و جمهوری اسلامی را به نمایش درآوردند. تجمع میلیتانت و شعارهای رادیکال و تابو شکنانه را جاری کردند. از جمله دو شعار: "بیکاری، بیگاری، حجاب زن اجباری" و شعار "علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد". به این ترتیب علیه حجاب از ارکانهای هویتی جمهوری اسلامی شوریدند. پایه های اجتماعی مبارزه علیه حجاب و پوشش اسلامی را محکمترکردند. مسیر را برای گسترش عرض اندام جنبش اجتماعی علیه حجاب اسلامی هموارتر کردند. بساط دلالی با پدیده "حجاب اجباری" عنصرپروغربی همچون علینژاد را در شعار تیز و خلاقانه خود افشاکردند. بعد از دی ماه ۹۶ دانشجویان آزادیخواه و چپ در دانشگاه تهران، با شعارخلاقانه "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" ضربه مهمی به کلیت جمهوری اسلامی و "اصلاح طلبان حکومتی" وارد کرده و به تحرک و گفتمان اجتماعی تبدیل کردند. هر دو شعار جدید و مالامال از چپ گرایی و رادیکالیسم اجتماعی این بارشان هم از جنس همان ابتکار قبلی و باید دست مریزاد گفت."

 

واقعا این هیجان زدگی را چه باید نام نهاد؟! این ذوق زدگی یک چپ سطحی و شعاری است که از مبارزه سیاسی درک روشنی ندارد. اولا اینها دو یا سه پلاکارد در میان دهها پلاکارد و شعار علیه حکومت بود که صدها دانشجو بلند کردند و امیدوارم همانها هم متوجه شوند که برای تحکیم و تقویت و انسجام مبارزات دانشجویی باید به نحو دیگری تلاش کنند. سوال ما بسادگی اینست که چرا باید در یک تظاهرات ضد حکومتی علیه یک چهره ضد حکومت و ضد حجاب حتی راست شعار داد؟ چرا نباید تمرکز را روی حمله به حکومت و سیاستهایش گذاشت و چپ بودن جنبش را در مضمون و عمق شعارها آنجا نشان داد؟ رحمان حسین زاده جوابش اینست "علی نژاد نه اپوزیسیون است و نه رهبر و سیاستمدار جدی، بلکه .."مهره و ابزار دست" ارتجاع بورژوایی است. زمانی محجبه و در خدمت اسلام و اصلاح طلبان حکومتی و دوم خرداد، واکنون از آن سر دالان به سردیگر دالان نقل مکان کرده و این بار مهره ای در خدمت طرحهای ارتجاعی دولت دست راستی ترامپ و پمپئو و رضا پهلوی است".

 بسیار خوب بر این اساس آیا در کنار پلاکارد و شعار علیه کسی که به قول شما مهره و ابزار دست رضا پهلوی و ترامپ است، درست تر نیست که علیه خود رضا پهلوی و ترامپ هم شعار داده شود و پلاکارد بلند شود؟ رحمان حسین زاده و آذر ماجدی و بقیه مخالفین حزب جوابشان مثبت است. به این جملات رحمان حسین زاده دقت کنید: او از جمله میگوید "... من به سهم خود امیدوارم در ادامه مبارزه قاطع علیه جمهوری اسلامی و برای سرنگونی آن، جنبش آزادیخواهانه و برابری طلبانه ما و همین دانشجویان چپ و رادیکال بتوانند، نه گفتن به استراتژی و اهداف ارتجاعی کل نیروهای راست بورژوایی ایران اعم از ملی و مذهبی، سلطنت طلب و مشروطه خواه و جمهوریخواه لائیک و غیر لائیک، مجاهد، کل ناسیونالیسم ایرانی و کرد و آذری و بلوچی و عرب و فدرالیستها را در قالب شعارهای مبارزاتی ملموس به صحنه مبارزات توده ای بکشانند، تا این جریانات ارتجاعی در شعارهای توده ای و برحق هم نه محکم از جامعه بگیرند. وقوع چنین اتفاقی یک نشانه مهم پیشروی جنبش کارگری و سوسیالیستی خواهد بود."

 

واقعا فقط کسی که از الفبای مبارزه سیاسی چیزی نمیداند و یا میخواهد به حکومت اسلامی خدمت کند (که تردیدی نداریم که این دوستان از این قماش نیستند) میتواند چنین نسخه های کودکانه ای را برای جنبش سرنگونی بپیچد. این اظهار فضلها را باید بعنوان شاهکار مبارزه سیاسی در تاریخ ثبت کرد. دقت کنید! قرار است در جنبش سرنگونی مردم و دانشجویان علیه مهره های سلطنت طلب، قومی، ملی، بلوچی، و عرب شعارهای "ملموس" بدهند. یعنی علیه هرکدام از رهبران آنها عین مسیح علی نژادن آن  یک یا چند پلاکارد بلند کنند و یا شعار بدهند. این سناریوی جریانی است که به دلیل حاشیه ای بودن در مبارزه اعتماد بنفس ندارد و در خلوت خود میخواهد با شعار علیه راست، چپ بودن خودرا ثابت کند.

 

روشن است که همه این جریانات را باید عمیقا و پیگیر نقد کرد اما جای آن در دل مبارزه خیابانی علیه رژیم نیست. شعارهای ملموس خیابانی جریانات اپوزیسیون علیه یکدیگر یعنی تکه تکه کردن صف مبارزات مردم علیه حکومت و  افزودن به عمر رژیم. این رادیکالیسم نیست. خدمت به راست و رژیم هر دو است. رادیکالیسم یعنی نقد رادیکال و عمیق حکومت و مسائلی که حکومت باعث آنست. این به خیابان بردن سیاست و نقد ریشه ای و عمیق  چپ علیه کل وضع موجود است که تفاوت ما را با بقیه اپوزیسیون نشان میدهد و نه "شعار ملموس" علیه هر فرد و نیروئی که چپ نیست.  

 

واقعا آیا ذهن پیچیده ای میخواهد که کسی متوجه شود که شعار و پلاکارد بلند کردن در تظاهرات ضد حکومتی علیه افراد و چهره های سیاسی راست آنهم آنجا که آنها در آن مبارزه نقش ایفا میکنند یک کاریکاتور از مبارزه سیاسی است؟ این بجز نسخه شکست جنبش دانشجویی  و به قهقرا بردن جنبش سرنگونی چیز دیگری نیست. کسی که جایی در مبارزه سیاسی و جنبش سرنگونی ندارد یا بخواهد جنبش سرنگونی را به شکست بکشاند چنین نسخه های مضحکی را می پیچد و تبلیغ میکند. اینکه آن چند دانشجویی که آن شعار و پلاکارد را بلند کردند با بحثهایی که بعد از این تظاهرات صورت گرفت متوجه ایراد کارشان شده اند یا نه (که امیدوارم متوجه شده باشند که برای تقویت و انسجام مبارزات دانشجویان باید محکم و عمیق حکومت و سیاستهایش را نشانه گرفت) یک بحث است اما اینکه امروز بعد از اینهمه بحث دوستان ما نسخه "شعارهای ملموس" علیه اپوزیسیون راست برای همه تظاهراتها را می پیچند بحث دیگری است که باید آنرا نقد کرد و دور انداخت. تصورش را بکنید که سناریویی که این چپ حاشیه ای تصویر میکند بفرض محال بخواهد عملی شود. حتما در مقابلش "فرشگردی ها"ی طرفدار رضا پهلوی هم شعارهایی علیه "ارتجاع سرخ" سر میدهند و پلاکارد بلند میکنند! میشود تصور کرد که چه بلبشویی برپا میشود و چه نیروی خبیثی از این درایت سود میبرد و خوشحال میشود. براستی انسان فکر میکند بحث بر سر بازی های کودکانه است و نه یک مبارزه جدی سیاسی. 

 

تقویت راست

 

 آذر ماجدی و سیاوش دانشور و برخی دیگر از کادرهای حزب حکمتیست حملات تندتری را نثار حزب کمونیست کارگری کرده اند. هیچ نیازی به پاسخ به همه ادعاهای نازل و حکم صادر کردنها و راست و چپ کردنهای آنها نیست. اما بگذارید یک مورد را برای نمونه ذکر کنیم. آذر ماجدی از جمله چنین میگوید "حمید تقوایی بشدت از شعار “علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد” برآشفته شده است. بنظر می رسد که حتی از خود مسیح علینژاد خشمگین تر است. بیک معنا کاسۀ داغ تر از آش شده است. علینژاد گفت “فتوشاپ” است. حمید تقوایی خواهان انزوای این دانشجویان است! مثل یک ناظم بداخلاق میخواهد این دانشجویانی که بنظر ایشان پا از گلیمشان بیرون گذاشته و به ساحت مسیح علینژاد توهین کرده اند را تنبیه کند. دانشجویان رادیکال را “فرقه ای و حاشیه ای” می خواند؛ می گوید یک گروه کوچک اند و باید منزوی شوند. این ادبیات و لحن شما را یاد چه نوع تبلیغاتی می اندازد؟ حالا آنرا با ادبیات و لحن معاون بسیج دانشگاه مقایسه کنید! نتیجه را بعهده خواننده می گذاریم"

 

آری. این لحن کسی است که آشکارا سرگردان است و نمیداند به کدام سو برود. اگر کسی میخواهد حمید تقوایی را قضاوت کند بهترست به همه بحث او رجوع کند. چند عبارت خارج از متن را علم کرده اید و نتیجه را به خواننده میسپارید! خواننده این جملات اگر درک سیاسی اندکی عمیق تر از خانم ماجدی داشته باشد و حمله به حمید تقوائی و حزب ما برایش تراپی نباشد  متوجه خواهد شد که با کاریکاتور تحریف شده ای از بحث حمید تقوائی روبروست. ما از خواننده میخواهیم به همه بحث رجوع کند و بعد قضاوت کند. جالب اینست که در تمام بحثهایی که این دوستان سابق مطرح میکنند دو جمله روشن در نقد راست و سیاست مسیح علی نژاد من تاکنون ندیده ام. اما بخودشان اجازه میدهند که با این زبان زمخت و زشت لحن ما را با بسیجی های دانشگاه مقایسه کنند. بگذارید بروشنی بگویم که من فکر نمیکنم مسیح علی نژاد از شعار مورد اشاره ذره ای ناراحت شده باشد. برعکس او باید بسیار خوشحال باشد. وقتی علیه او شعار داده میشود، وقتی چپهای سطحی برای نشان دادن مخالفتشان با حزب مدام در رسانه ها تبلیغ میکنند که علی نژاد قرار است در آینده کاره ای شود و حتی او را با خمینی سال 57 مقایسه میکنند، چرا باید ناراحت باشد؟ این چپی است که قافیه را فی الحال باخته است و خود را اپوزیسیون مسیح علی نژاد و رضا پهلوی و کلا اپوزیسیون راست تعریف میکند. حق هم دارد. چون در هیچ مبارزه ای نه در مبارزه علیه حجاب، نه در جنبش سرنگونی و نه در جنبش کارگری حضور ندارد. در حاشیه قرار دارد. حتی این جنجال ها هم بدرجه ای به این امید واهی است که از حزب شاید کسانی را به سوی خود جلب کند. این چپ سطحی ای است که دارد با دست خویش راست را سر زبانها می اندازد و از او رهبر و حاکم آینده میسازد و متوجه نیست که با این نوع حملات و نسخه هایی که گوشه کوچکی را در بالا اشاره کردم در حد خود آب به آسیاب راست میریزد. این نوع شعارها و بویژه خط و سیاست و سبک کار از آن درست کردن، در حدی که این چپ تاثیری در این دنیا دارد مهلک و خطرناک است و باید خوشحال بود که این جریانات حاشیه ای تر از آن هستند که نسخه هایشان را کسی بکار گیرد. 

 

جامعه ایران مسیر طولانی ای را طی کرده و در مبارزه علیه حکومت اسلامی اکنون جنبش سرنگونی و برابری طلبی و آزادیخواهی و انسان دوستی عیمقا جلو آمده است و رشد کرده است. این جنبش در اساس خود و در خصوصیات اصلی خود ضد سرمایه داری و چپ و با خصوصیات سوسیالیستی است و میخواهد دست به ریشه ببرد و کل بساط چپاول و استثمار و سرکوب و تحجر حاکم را کنار بزند. چپی که این جنبش را نمی بیند متوجه نیست که دلیل اصلی جابجایی های سیاسی و اینکه برخی اصلاح طلبان امروز، سرنگونی طلب میشوند برخی سرنگونی طلبان خودرا طرفدار انقلاب و کارگر معرفی میکنند، طرفداران جنبشهای اسلامی ضد مذهبی و ضد حجاب و ضد اعدام میشوند، اساسا به دلیل فشار جنبش اجتماعی چپ است. حتی رضا پهلوی چندی پیش در یک مصاحبه تلویزیونی گفت و همه شنیدند که گفت پدرش نیز سوسیالیست بوده است! چپ فرقه ای این تغییر لحنها و جابجایی ها را نشانه قدرت چپ نمیداند. چون خود در پیشروی این جنبش هیچ نقشی نداشته و ندارد. اینها نبودند که نسبیت فرهنگی را بی آبرو کردند، جنبش علیه اعدام و سنگسار را به پیش بردند، پست مدرنیسم را افشا کردند کمپین های وسیع و بین المللی علیه اسلام سیاسی براه انداختند، اوجالانیسم را افشا کردند، سندیکالیسم و رفرمیسم و توده ایسم را افشا کردند، «ضدامپریالیستم» ارتجاعی را افشا کردند، و اینها نبودند که کاری کردند که راست به سادگی نتواند از اعدام دفاع کند یا از هیچ نوع حکومت مذهبی و امثالهم. به همین دلیل این چپ از مشاهده عقب نشینی های موضعی راست به وحشت افتاده است. اینکه کسانی به نام چپ وظیفه خودرا این تعریف میکنند که در مبارزات ضد حکومتی جریانات اپوزیسیون راست را "بتاراند" بطور واقعی به معنای کاریکاتور دیدن مبارزه سیاسی است.

 

گویا اگر یک جریان راست علیه اعدام موضع گرفت باید علیه آن شعار بدهیم. اگر علیه حجاب موضع گرفت ما باید علیه آنها شعار بدهیم. اگر در سنندج و مهاباد اعتراضی علیه دستگیری فعالین سیاسی راه افتاد ما میبایست علیه حزب دموکرات شعار بدهیم، در اعتراض کارگری هم باید علیه گرایش رفرمیستی و سندیکالیستی شعار داد. در مقابل حتما جریانات راست هم علیه کمونیست ها شعار میدهند و جریانات رفرمیست درون جنبش  معلمان علیه جناح رادیکال معلمان شعار میدهند. براستی سناریوی "عمیق" و جالبی را این دوستان تصویر میکنند! واقعا آیا خود حسین زاده و ماجدی و دانشور و بقیه به این سناریویی که تصویر میکنند باور دارد؟ واقعا آفرین به این احساس مسئولیت و درایت! چقدر اینها دارند توده ها را به هیجان میاورند و مردم بیشتری را به میدان میکشند و صفوف مبارزه علیه حکومت را تقویت میکنند!‌

kazem.nikkhah@gmail.com

به مناسبت سی امین سالگردمرگ خمینی : نقش رفسنجانی در برافراشتن فرانکشتاینی به نام خامنه ای!

به مناسبت سی امین سالگردمرگ خمینی : نقش رفسنجانی در برافراشتن فرانکشتاینی به نام خامنه ای!

این روزها به مناسبت سی امین سالگردمرگ خمینی و عروج خامنه ای به تخت ولایت، و این که چگونه توانست موقعیت و قدرت خویش را تحکیم کند و این که چگونه و چرا رفسنجانی زیرک! واگذارکرد.... بحث و گفتگو بسیاراست*. بخصوص حول آن بخش از سخنان خامنه ای که در محلس خبرگان، و البته بدرستی!؟ گفت که برای چنین انتصابی باید خون گریست!... تمرکز می شود. با این همه پاسخ بسنده و واقعی به این سوال، در لابلای انبوهی از ذکرمسائل فنی و گزارش های روزنامه ها و خاطرات و کلا خرده نگرش ها گم و گور می شود.

در اصل مساله و بحران اصلی در آن زمان چالش انتقال قدرت از یک غول به یک کوتوله بود و نگرانی بزرگ از پیدایش خلا قدرت. برای حل این معضل از مدتها پیش تیم و دستیاران اخص و نزدیک به خمینی بخصوص شخص رفسننجانی قبل از آن که بمیرد دست بکارشده بودند و تاحدممکن سناریوئی را با جلب نظرخودخمینی و پسرش حاضروآماده کرده بودند و تاحدی موقعیت ها و وظایف خطیر را بین خودشان تقسیم و رفع و رجوع کرده بودند و مساله اصلی اشان در مجلس خبرگان آوردن آن سناریو به روی صحنه بود و حل چالش های آن. اما این که چه عامل بنیادی سبب کاهش و افول اقتداررفسنجانی و اقتدارخامنه ای بیش از آن که به زیرکی و خطاها و قوت های شخصی مربوط باشد، به دوغامل اصلی زیر مربوط می شد: نخست آن که اقتدارموجود و نقدرفسنجانی بیش ازهمه از نزدیکی به خمینی سرچشمه می گرفت لاجرم بیشترقائم به او بود که با رفتن خمنینی طبعا رو به ضعف بود و ثانیا بدلیل پایگاه اجتماعی یا بوروکرات ها و سرمایه داران باصطلاح مدرن تری که رفسنجانی روی آن ها حساب می کرد در برابرخامنه ای که برروی اصول گرایان و روحانیت و بورژوازی ممتاز و تجار و... و البته کنترل نهادهای نظامی و سرکوب استواربود. در حقیقت نیروهای حامی واقعی و پایدارانقلاب اسلامی و ولایت مطلقه همین ها بودند و آن اسبی که رفسنجانی سوارآن شده بود در این مسیرنمی تاخت.. اگر برهمان سخنان خامنه ای درنگ شود که او در ریاست جمهوری خود نیز نارضایتی اش را از قدرت صوری بارها به رخ کشیده بود، معلوم می شود که او دارد به طورضمنی با مجلس خبرگان و رفسنجانی اتمام حجت می کند که تن به یک رهبری صوری و نمایشی نخواهد داد. پس او عمیقا تشنه قدرت بود و اگرسرویس های امنینی آمریکاهم به خطا موضع او را پراگماتیستی و معتدل پنداشته اند به این لحاظ است که در آن زمان این گرایش راست محافظه کار درون حاکمیت به دلیل رقابت های درونی قدرت و نقش دست بالای جریان به صطلاح چپ رژیم، به شکل تاکتیکی مخالف اقتدارمطلقه و در حقیقت با روایت جناح «چپ »بود. البته خودقرارگرفتن در جایگاه رهبری و نوک هرم قدرت، نیز وطایف و کارکرد و الزامات ویژه خود را می طلبد که هرکس در آن جا قراربگیرد اگر نخواهد خود را با آن هماهنگ کند، مثل نمونه منتظری،مغضوب یا دستخوش انواع چالش ها می شد. خامنه ای بدلایل ظرفیت و گرایش هایش درقیاس با رفسنجانی، انطباق بیشتری با کارکردرهبری داشت. نزدیکی رفسنجانی به خمینی هم الزاما به معنی نزدیک بودن افکارآن دو در همه حوزه ها نبود. خمینی به برای تحقق تنوری نطام مبنتی بر ولایت فقیه به یک روحانی وفادارو زیرک و پراگماتیست نیازداشت و رفسنجانی این جنبه از نیازاو را برآورده می ساخت. اما ذات و جوهره خمینی فی الواقع با مواضع خامنه ای انطباق بیشتری داشت...... ضمن آن که خامنه ای هم با اصول گرایان و سنتی ها و هم با پراکماتیست ها و بوروکرات ها و هم با با جناج «چپ» مرزبندی داشت. از همین جهات من حیث المجموع قبای رهبری به اندام او بویژه برای اصول گرایان برازنده تربود.

نوشته زیر که در همان زمان به مناسبت انتشارعلنی نوارخامنه ای صورت گرفت پیرامون همین مسائل بحث می کند. بخصوص بند ۵ آن به ریشه های افت اقتداررفسنجانی پرداخته است:

کارگردان اصلی هم رفسنجانی شاگرد و یارنظرکرده خمینی بود. او فکرمی کرد که ایران اسلامی در دوره پساخمینی و جنگ نیاز به ساختن دارد و او امیرکبیرنظام است ( گو این که یکی از بادمجان دورقاب چین ها از این هم فراتر رفته و مدعی شده است که امیرکبیر در برابررفسنجانی چیزی برای گفتن نداشت!). بهرحال بزعم او رهبری در این دوره نقش چندان مهم و کمابیش صوری نخواهد داشت. بهمین دلیل با رضایت خاطر به کارگردانی این سناریو پرداخت و چنان از این تقسیم کار آسوده خاطربود که حتی از تمرکزقدرت حقوقی مندرج در قانون اساسی در دستان ولی فقیه هم نگران نبود. او-رفسنجانی- درساختارهنوز کاملا نهادی نشده سیستم از نفوذ و قدرت حقیقی برخوردار بود که البته بیشتر از آن که از توانائی و نفوذواقعی و یا پایگاه اجتماعی سازمان یافته و نهادی شده اش نشأت گرفته باشد مکتسب از نزدیکی و حمایت خمینی بود که اکنون دیگر وجودنداشت. در این میان او یک نکته کلیدی را نادیده گرفت و لاجرم دچاریک اشتباه مهللک استراتژیک شد. کسی که قدرتش بیشتر مکتسب و عاریتی بود تا واقعی، وقتی در مقام ساختن و مسئولیت آن هم در آن شرایط پساجنگی و اقتصادویران شده قرارمی گیرد و با سیاست تعدیل ساختاری که او دنبال می کرد، به ناگزیر هم مردم و زحمتکشان ناراضی را در برابرخود می یافت و لاجرم مستقیما دم چک آن ها قرارمی گرفت که گرفت. و پی آمداین مسأله در آن زمان بویژه چون او در انظارعمومی مظهر قدرت واقعی تلقی می شد دو چندان بود. و هم آن که با سیاست هائی که بعنوان مدیراجرائی اعم از داخلی و یا بین المللی و تنش زدائی و جلب سرمایه ... در پیش گرفت، ناخرسندی بورژوازی سنتی ممتازه و روحانیت معطوف به قدرت و نیز نارضایتی جناح باصطلاح خط امام و یا شبه فاشیستی نظام و نهادهای نظامی موازی نزدیک به آن ها، کلا طرفداران اسلام ناب محمدی را به مخالفت با او وسیاست هایش بر می انگیخت و با میدان داری بیت رهبری در برابرخود قرار می داد. رفته رفته پایگاه اقتداراو فرسوده می شد بی آن که بتواند یک ائتلاف قوی و موثری را در برابرآن ها تشکیل بدهد. به این ترتیب به موازات تضعیف موقعیت رفسنجانی، موقعیت خامنه ای تقویت می شد و قدرت حقیقی و حقوقی در یک جا متمرکز می شد. این روند بویژه در دوره دوم ریاست جمهوری رفسنجانی شتاب گرفت. پویش ذاتی میل به تمرکزقدرت در یک نظام ذاتا واپسگرا و استبدادی به عنوان ابزاربقاء آن هم در بسترسیررویدادهای طوفانی و چالش های بزرگ، کفه موازنه را به شکل قاطعی به سودنهادرهبری و صوری کردن هرچه بیشتراقتدار و اختیارات بخش انتخابی نظام تغییرداد. اکنون قدرت حقیقی و قانونی باهم منطبق می شدند و نهادی می شدند و متقابلا با نهادی شدن هر قدرت موازی خود سخت مقابله می گردند. رفسنجانی غافل از آن بود، کسی که در نوک هرم ساختارقدرت می نشیند ولو دوست نزدیک و ۵۰ ساله اش باشد، قبل از هرچیز گوش به فرمان وظایفی است که ساختارقدرت و پویش ذاتی آن به او دیکته می کند. رفسنجانی هم البته در عمل به این گرایش ذاتی نظام که شرط بقاء آن بود، صرفنظر از برخی نق زنی ها نهایتا تمکین می کرد. چرا که او جدا از نظام نبود و بقول شاعر، رشته ای برگردنم افکنده دوست، می برد آنجا که خاطرخواه اوست... او هرجا که نظام می رفت با آن می رفت و لو آن که در قعرجهنم باشد. تقارن سالمرگ مبهم و مشکوک او با انتشاراین سند به قدر کافی عبرت آموزاست. حق است که برمزاراو بنویسند این سخن را :

«کسی که در آفریدن هیولای ولایت مطلقه بیشترین نقش را داشت، اما حتی خود نیز نتوانست امان نامه ای از مخلوق دیروز و خالق امروزش -فرانکشتاینی که برافراشت- دریافت کند. بسیاری صریحا و خانواده اش تلویحا این روایت را نقل می کنند که نه فقط او را که دوست داشت نقش امیرکبیرنظام اسلامی را بازی کند در استخری که عموما در آن شنا می کرد با «مرگ مشکوکی»، زودتر از «عشقش»-رهبر- راهی دیاردیگری بکنند، بلکه وصیت نامه اش را نیز بلافاصله ربودند و خانواده اش را زندانی یا ممنوع سفرکردند».آری! جمهوری اسلامی تاریخ و «امیرکبیر» و «حمام فین کاشان» خود را دارد، ولو آن که گفته اند تاریخ در تکرارخود جز مضحکه نخواهد بود.... یک مضحکه واقعی!

تقی روزبه  ۷یونی ۲۰۱۹

سندصوتی انتخاب خامنه ای به رهبری و مضحکه تاریخ!

http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2018/01/blog-post_11.html

صفحه دو آخرهفته: سی سال زمداری خامنه ای:

https://www.youtube.com/watch?v=jhP-udWQlmo&feature=youtu.be

چراخامنه ای رهبر شد و رفسنجتانی نشد؟

https://www.radiofarda.com/a/Iran-leadership-why-khamenei-and-not-rafsanjani/29986610.html

 

نقد کتاب توماس پیکتی

نقد کتاب توماس پیکتی

http://www.hekmatist.org/nashriatvaentesharat/111-hekmat/6247-%D9%86%D9%82%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D9%85%D8%A7%D8%B3-%D9%BE%DB%8C%DA%A9%D8%AA%DB%8C-%D8%B3%D8%B1%D9%85%D8%A7%DB%8C%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D9%82%D8%B1%D9%86-%D8%A8%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D9%88-%DB%8C%DA%A9%D9%85-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86-%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%DA%AF%DB%8C.html

نشانه های ادامه ی راست روی در اوضاع جاری

نشانه های ادامه ی راست روی در اوضاع جاری

فرشید شکری

گستردگی اعتراض ها و نارضایتی های عمومی در ایندوره، چپ های بورژوا و خرده بورژوا را، که سوسیالیسم اشان در خدمتِ تحقق و برآورده شدنِ آمال و آرزوهای طبقاتِ متوسط و فوقانی قرار دارد، مجدداً به دوندگی جهتِ پیشبردِ سیاست هایشان واداشته است.

چپ های یاد شده در متنِ وضعیتِ خطیرِ کنونی، با برجسته ساختنِ خواستِ " همگانی " رهایی از شرِ استبداد و خفقانِ حاکم، و پنهان کردنِ اختلافاتِ ایدئولوژیک، و مصالحِ طبقاتی مُجزای کارگران با بخش های مُعترض طبقه ی سرمایه دار، بویژه طبقه ی متوسط، می خواهند نبردهای کارگران و محرومان جامعه را به مبارزه ایی همه با هم، و صرفاً " ضدِ رژیمی " فروکاهند.

بی هیچ گمان و انگاره ایی، تلاش به منظورِ مخفی ساختن یا کم رنگ کردن منافعِ متباین و متضادِ طبقاتِ اجتماعی آنهم به خیالِ ایجادِ آشتی میانِ طبقاتِ مُتخاصم تا هنگامه ی به زیر کشیده شدنِ رژیمِ بورژوا – اسلامی، گواهِ بر در پیش گرفته شدنِ خطِ مشی پوپولیستی است. هر گونه کوششی در این زمینه به بهانه ی " فعالیت برای توانمند کردنِ جنبش های مطالباتی " ، بطورِ واقع تداومِ پیمودنِ همان کج راهه ایی است که قبل و بعد از انقلابِ هزارِ و سیصد و پنجاه و هفت به امیدِ دگرگونی در ساختارِ روبنایی جامعه و شکلگیری یک حکومتِ " بورژوا – دموکراتیک " آغاز گردید.

در هر حال آنچه میباید در این شرایط مدِ نظر باشد، این است که کُنش های آنها، سیمای مطلوبی به بورژوازی و خرده بورژوازی ناخرسند از وضعِ موجود خواهد بخشید، و بدین سان سببِ متوهم شدنِ توده های کارگر و فرودست به این طبقات خواهد شد. تکاپوی ایشان، مرزبندی شفافِ « گرایشِ سوسیالیستی » با گرایشاتِ راست ( لیبرالیستی، رفرمیستی، ناسیونالیستی و غیره ) را درهم خواهد ریخت که این نیز طبعاً تضعیفِ گرایشِ سوسیالیستی در مقابلِ آن گرایشاتِ حاضر در درونِ کلیه ی جنبش های اجتماعی (کارگری، زنان، جوانان، ملل تحت ستم، محیط زیست، و...) را در پی خواهد داشت.

بدین جهت، جدالِ بی وقفه و خستگی ناپذیرِ کمونیست های انقلابی علیه تحرکاتِ همیشگی " پوپولیست های چپ " و اپورتونیست، خصوصاً در این مقطع از تاریخِ کشور که علائم به چپ چرخیدنِ جامعه کاملاً مشهود، و تحققِ آلترناتیو سوسیالیستی ممکن، بسیار ضرورت دارد تا از پوشیده شدنِ ناهمگونی و تفاوت های غیرِ قابلِ انکارِ مبارزه ی پرولتارها و مطالبات اشان با مخالفت ها و خواسته های سایرِ طبقات جلوگیری بعمل آید و مبارزه ی طبقاتی در مسیر صحیح خود به پیش رود.

و اما این روزها، پا به پای کردارهای سوسیالیست های خَلق گرا ( پیروانِ سوسیالیسمِ خلقی ) که در ضدیتِ عیان و آشکارشان با مارکسیسمِ انقلابی و کمونیسمِ طبقه ی کارگر، پرچم " آشتی طبقات و مبارزه ی مُشترک " را بلند کرده اند، سخنانِ " بو دارِ " دیگری به مَشام می رسند که حاکی از کنار گذاشته شدنِ « استراتژی کمونیستی و انقلابی » و درپیش گرفته شدنِ " استراتژی رفرمیستی " از جانبِ صاحبانِ این قبیلِ مباحث اند. این راستینه را به سهولت می توان از تحلیل ها و تفسیرهایشان در موردِ اوضاع و احوالِ سیاسی ایران دریافت. تبیینِ اینان از پیکارهای جاری، تنها دستیابی مردمِ مُعترض به "امکانات رفاھی بیشتر و بھتر" است!

اینکه توده های کارگر و ستمدیدگانِ این دیار به هدفِ برخورداری از رفاه و آسایش، و زندگی ایی درخورِ شأنِ انسان _ برغمِ دارا بودنِ کمبودها و کاستی هایی در امرِ مبارزه _ علیه تورم و گرانی، بیکاری، و مصائب و مشکلاتِ عدیده ی دیگر برخاسته اند و به میدان آمده اند، درست است؛ ولیکن درعینِ حال اکثریتِ ایشان این حقیقت را دریافته اند که رژیمِ سرمایه داری جمهوری اسلامی نه کمترین حقی برایشان قائل است، نه وقعی به خواسته هایشان می نهد، و با توسل به قوه ی قهریه هم سرکوبشان می کند. از همین روی، بی آنکه ذره ایی خوش باوری به بهبودِ وضعیت اشان تحتِ حاکمیتِ این رژیمِ بورژوایی و مستبد داشته باشند، به نبردی جانانه بر ضدِ نظامِ سیاسی - اقتصادی حاکم، مُبادرت ورزیده اند. شعارها و مطالباتِ ضدِ سرمایه داری و ریشه ایی این موسم ( از دی ماه 1396 خورشیدی به این طرف ) مؤیدِ این واقعیتِ کتمان ناپذیر است.

تنزل دادنِ ستیزِ کارگران و بی چیزان به مبارزه ایی صرفاً به قصدِ کسبِ رفاه و امکاناتِ بیشتر، معنایی غیر از به بند کشیدنِ این چالش ها در چهار دیواری " اصلاحات " ندارد. شوربختانه، این قسم تعبیرات توسطِ کسانی ارائه می شوند که سالیانِ سال است خود را متعهد و پایبند به پیکار برای انقلابِ کارگری و ایجاد سوسیالیسم می شناسانند! پُر واضح است که، آنها می خواهند با قدم های آهسته ولی حساب شده ی خود، گفتمانِ رفرمیستی را با توجیه اضافه کردنِ " لقمه ایی نان " به سفره ی طبقه ی کارگر و تهیدستان، به جامعه تحمیل کنند.

واقعیت این است، یکی از دلائل عمده ی ناکامی طبقه ی کارگرِ ایران در نبرد علیه بورژوازی در چهار دهه ی گذشته، منهای فقدانِ تشکل های مستقلِ کارگری ( نهادهای طبقاتی و سراسری ) و نیز عدمِ تحزبِ کمونیستی کارگران، این بوده که گرایشاتِ غیرِ کمونیستی از جمله رفرمیسم به انحاء گوناگون مانع گردیده اند تا سوسیالیسمِ کارگری به گفتمانِ جامعه تبدیل گردد. البته این مسأله فقط به این کشور محدود نمی شود و تاریخاً رفرمیسم [ و سازمان ها و احزابِ چپِ رفرمیست ] بلای جانِ جنبش های کارگری – کمونیستی در جهان بوده اند. در استراتژی حزبِ کمونیستِ ایران مصوبِ کنگره ی یازدهم در این باره می خوانیم : « بعد از مرگِ مارکس و سپس انگلس، بحث ­های مربوط به استراتژی احزابِ چپ و کمونیست در سال های نخستِ قرنِ بیستم، اساساً تحتِ تأثیرِ مباحثِ حزبِ " سوسیال دموکراتِ آلمان " و نظریه ­پردازان آن حزب، "کائوتسکی" و " برنشتاین " قرار گرفت. آنها دیدگاه های مارکس را در موردِ " استراتژی انقلابی " طبقه ی کارگر کنار گذاشتند و به سردمدارانِ " استراتژی رفرمیستی" در جنبشِ جهانی چپ و کمونیستی تبدیل شدند. " بلشویک­ ها " و در رأسِ آنها لنین وارد این مباحثات شدند و در مقابل " استراتژی رفرمیستی " سوسیالِ دموکرات های آلمان ایستادند... » (خطوط تأکید از من است)

اینان همچنین، بر پایه ی همان " تحلیل و تفسیر " سطحی اشان که در سطورِ پیشین آمد، کمونیست ها را از تبلیغِ « بدیلِ سوسیالیستی » برحذر می دارند. آنها معتقدند، در شرایطِ فعلی صحبت کردن از بدیلِ سوسیالیستی نزدِ پیشروان مانعی ندارد، معهذا نباید در بینِ " توده های عامی " نامی از این بدیل برد زیرا یادِ روسیه، چین، کوبا و...، و سیستم های حکومتی آن کشورها میافتند و بدین سان از سوسیالیسم دوری خواهند گزید! بزعمِ ایشان، تا وارد شدن به دوره ی انقلابی، شایسته است آن شعارهایی را سر داد، و یا آن خواست هایی را طرح نمود که به قولِ خودشان، برای " توده های عادی " قابلِ فهم و ملموس باشند!

این نوع فرمولبندی های ناشفاف در موردِ آلترناتیوِ سوسیالیستی، و سفارش های پس از آن مبنی بر اعلامِ شعارها و مطالباتِ باصطلاح قابلِ درک برای " توده های مردم " ، جهتگیری ایی به غایت راست روانه است. این نوع توصیه ها، مثلِ زور زدنِ چپ های پوپولیست، جد و جهدی به نیتِ همراه و همگام شدنِ فعالینِ کمونیستِ جنبش های اجتماعی با حاملانِ و طرفدارانِ گرایشاتِ راست در این جنبش ها، و در یک کلام فراهم نمودنِ بسترِ مناسبِ مماشات و سازشِ و نهایتاً همسویی با خرده بورژوازی و بورژوازی لیبرال و مُعترض در مبارزه با رژیم است. این نسخه پیچی ها، اهتمامی برای از دستور خارج شدنِ آن کُنش هایی است که در راستای تقویت و پیشروی « پیکارهای ضدِ سرمایه داری » بخش هایی از طبقه ی کارگر و توده های تحتِ ستم در ایندوره، از سوی نیروهای کمونیست با جدیتِ تمام مشاهده شده اند.

اینک که مبارزه ی طبقاتی در ایران واردِ فازِ جدیدی شده، و کشمکشِ سرنوشت سازی در بینِ آلترناتیوها جریان دارد، نیروهای کمونیست _ تا زمانِ دخولِ جامعه به یک دوره ی انقلابی _ هرگز از تبلیغِ بدیلِ سوسیالیستی و فعالیت به منظورِ گسترشِ و پیشی گرفتنِ آن از آلترناتیوهای بورژوایی که، استثمار و بردگی، فقر و فلاکت، بیکاری و گرسنگی، و... را برای دوره ی نامعلومِ دیگری به ارمغان می آورند، چشم پوشی نکرده و نمی کنند. قدرِ مُسلم، نیروهای کمونیست که شق و آلترناتیو سوسیالیستی را ضروری و ممکن می دانند، توأم با حفظ و تحکیمِ همگرایی و همکاری های فی مابین، نقشِ اصلی اشان را در این رابطه به خوبی ایفاء خواهند کرد.

06/01/2019

 

سودان و علل در خون غرق کردن انقلابیون‎

سودان و علل در خون غرق کردن انقلابیون‎


کسانی که از انقلااب صحبت می کنند، ولی از تسلیح طبقاتی کارگران و زحمتکشان صحبتی نمی کنند، اینها شبح انقلاب هستند و نه خود انقلاب! انقلاب می فهمد و درک کند که در برابر خویش نیروی تا بن دندان غرق در سلاح و سازمان یافته دارد، برای درگیری با این نیرو و خلع سلاح و درهم کوبیدنش که بدون آن از پیروزی انقلاب نمی توان صحبتی به میان آورد، باید نیروی انقلاب حداقل به همان اندازره سازمان یافته و مسلح باشد و گر نه انقلاب را در خون انقلابیون غرق می کنند.

این درسی بود که مخصوصا کمون با خسارت و خون های زیادی بر کارل مارکس و انکلس هم اثبات کرد وهم آنها را واداشت که در برنامه خویش یعنی مانی فست کمونیست که در سال 1848 نوشته بودند، تجدید نظر نمایند و به نویسند که [ بویژه کمون ثابت کرد که "طبقه کارگر نمیتواند بطور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ایرا تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش بکار اندازد" ... مقدمه بر مانی فست بزبان آلمانی 1872

و لنین از زبان کارل مارکس(کارل مارکس بی تفاوتی سیاسی

) در مارکسیسم در این باره و در رابطه با مخالفین، چنین ممی نویسد : " اگر مبارزه سیاسی طبقه کارگر اشکال قهرآمیز (مسلحانه - من) را بخود بگیرد و اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جانشین دیکتاتوری بورژوازی سازند در این صورت مرتکب جنایت وحشت انگیز لطمه دار ساختن اصول شده اند، زیرا که آنها بجای آنکه سلاح را بزمین نهند و دولت را از میان بردارند، بخاطر ارضای نیازمندی های دنیوی بی مقدار روزانه شان و بخاطر درهم شکستن مقاومت بورژازی یک فرم انقلابی و موقتی، بدولت می بخشند* . ص 49 - زیر نویس *- استهزا، طرفداران پرودن و باکونین . (لنین) -

پرسیدنی است که واقعا و در حقیقت، آیا امروزه این "استهزا" شامل همه گروه ها، جریانات چپ و باصطلاح کمونیست نمی شود که از انقلاب بدون طبقه ی کارگر مسلح به سلاح آتشین و بکار بردن آن و بدون در همکوبیدن، داغان کردن دولت و نیروهای سرکوبگر سرمایه داری صحبت می کنند؟ به باور من، می شود!

لنین آنگاه به نوشته کارل مارکس . انقلاب و ضد انقلاب در آلمان بر می گردد و می نویسد : [ ص 118 : " حال قیام ( بویژه قیام مسلحانه - من) کاملا مانند جنگ و یا هر چیز دیگر یک هنر است و از قوانین تسلسل پیروی میکند و در صورتی که در نظر گرفته نشوند، برای کسانیکه آنرا از دیده فرو گذارده اند نابودی ببار خواهد آورد. این قوانین، که نتیجۀ منطقی ماهیت طرفین و خصلت شرایطی هستند که باید با آن بروبرو شد، آنقدر واضح و ساده اند که تجربه کوتاه 1848 مردم آلمان را تقریبا بخوبی با آنها آشنا ساخت. اولا هرگز با قیام بازی نکنید، مگر اینکه کاملا مصمم باشید تا به آخر بروید [ تحت اللفظی : " آماده باشید با نتایجی که به بار خواهد آورد، روبرو شوید"] قیام مانند معادلات جبری مقادیر نامعینی اتخاذ میکند که ارزش آن هر روزه در معرض تغییر قرار دارد؛ و بدون ایجاد مشکلات عظیمی برای آنها،شکست خورده و نابود خواهد شد. ثانیا، زمانیکه بامر قیام دست زدید با قاطع ترین تصمیم وارد عمل شده و در موضع حمله قرار بکیرید. موضع دفاعی برای هر قیام مسلحانه بمعنای مرک است و قبل از آنکه بتواند با دشمن وارد مقابله شود، نابود خواهد شد.( مانند جنبش مقاومت کردستان ایران در سال های 1358 تا 1360)- من ) آنگاه که نیروهای دشمن پراکنده است، حملات ناگهانی را علیه وی انجام دهید و خود را برای پیروزیهای جدید، هر چند هم ناچیز، آماده کنید، روحیه پیروزمندانه ای را که اولین شورش نصیب شما نموده است در سطح بالا نگهدارید و تمام آن عناصر متزلزلی را که همیشه بدنبال قویترین محرک کشیده میشوند و مدام جویای آن طرفی هستند که از تأمین بیشتری برخوردار است، بگرد خود جمع آورید؛ دشمنان را قبل از آنکه بتوانند نیروهایشان را علیه تان جمع آوری کنند مجبور به عقب نشینی نمائید. بقول دانتون این بزرگترین استاد شهیر سیاست انقلابی تا به امروزه " شهامت، شهامت و باز هم شهامت " . – کلیات آثار ].

به باور من، درست همین است که در سودان به علت نبود حزبی – حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست مخفی و غیر علنی که خود را با این تئوری تعلیم داده باشد، نادیده گرفته شد. البته، نه تنها، در سودان، بلکه در اکثر انقلابات شکست خورده ای مانند انقلاب ایران سال 1357 و ...

 

رفقای کارگر بدون حزب انقلابی، بدون سازمان یافتن نظامی، بدون مسلح شدن و آمادگی برای پیشبرد یک جنگ تمام عیار طبقاتی، یعنی بدون انقلاب سرخ و به پیروزی رساندن آن، درهمکوبیدن دولت موجود با همه دم و دستگاه هایش چه نظامی – مسلحانه، یعنی دستگاه سرکوب جسمی و چه مذهبی و افیونی و ساید ایدئولژی های موجود مانند دمکراسی خواهی، پارلمانتاریسم، لیبرالیسم ، نازیسم، فاشیسم، ناسیونالیسم، ایجاد دیکتاتوری انقلابی و مسلحانه پرولتاریای مسلح، پیروزی ما ممکن نیست!

 

کارگران جهان متحد شوید! کارگران جهان مسلح شوید!

 

حمید قربانی – 8 جون 2092 سال اسپارتاکوسی

 

نوشته ای به زبان انگلیسی در رابطه با سودان.

http://www.marxist.com/sudan-the-counter-revolution-strikes.htm?fbclid=IwAR04wnIbzlkeZNh-plbXR3PNXtWPHi3pJwTIbRQ6cKxayng8mf2dCS9LX7A

 


June 08, 2019

کومله علیزاده همه پل های پشت سر را خراب کرده است!

کومله علیزاده همه پل های پشت سر را خراب کرده است!

رهبر اصلی و سیاستگزار کومله، ابراهیم علیزاده حد اقل در دو دهه اخیر به تدریج همه پل های مانع راستروی خود را خراب کرده است.

علیزاده زمانی که به تحریف تاریخ حزب کمونیست ایران پرداخت، آن را اتفاقی پیش پا افتاده تلقی کرد و آگاهانه از تاریخ این حزب برائت جست. او نشان داد که بسیار راضی تر بود اگر کومه له همانطور که بود و یا به تنهایی حزب "کمونیستی" خلقی و ملی ای را تشکیل می داد و خود را در خانواده ی ملی گرایی کردستان نگه می داشت و دستش را به کلاه خود می گرفت و به زندگی سیاسی ادامه می داد و ان اتفاقات بعدی نمی افتاد.

علیزاده از عروج کمونیسمی که کومله و کمونیسم را در کردستان ابعادی اجتماعی بخشید، راضی نیست. دوستان و همکارانش پیشدستی کردند و زودتر یقه خود را از کمونیسم خلاص کرده و به حاشیه ی ناسیونالیسم و قومگرایی افتادند. و اکنون همراهان علیزاده، حزب کمونیست ایران را وبال گردن خود می دانند و دیر تر از مهتدی می خواهند کومله ای داشته باشند در خانوانده ناسیونالیسم کرد. کاری که علیزاده مدتها است شرایط آن را فراهم کرده است . علیزاده در کنگره ملی کرد شرکت کرد و هیچ ابایی برای آشتی دادن کمونیسم اش با ملی گرایی و حتی شورتر از آن نشست با سران دولتهای مرتجع منطقه نداشت. با احزاب و جریانات قومی و مذهبی بیانیه مشترک سر انتخابات ایران امضا کرد. در نشست های متعدد با میزبانی و کارگردانی جریانات قومی و مذهبی کردستان عراق که بخشا طرفداران جمهوری اسلامی بودند، شرکت کرد که موضوعش اتفاق و اتحاد احزاب کردی و حتی تشکیل جبهه برای حل و فصل مساله کرد در کردستان ایران با جمهوری اسلامی بود.

علیزاده با برائت و حتی انکار جنبش انقلابی و کمونیستی و کارگری در کردستان، به جنبشی پیوسته است که یک جناحش "مرکز همکاری احزاب کردستان ایران" وابسته به کمپ بارزانی و عربستان و جناح دیگرش "کنگره ملی کرد" در کمپ پ ک ک و اتحادیه میهنی و جمهوری اسلامی است که کومله علیزاده به این جناح پیوسته است. جنبش ناسیونالیسم کرد که اهدافش را راه حل امپریالیستی مساله کرد و زندگی در شکاف اختلاف دولتهای مرتجع منطقه تشکیل می دهد...

این پروسه ای است که کومله علیزاده طی کرده تا به این نقطه و مکانی که بر تداومش پای می فشارد رسیده است. برای رسیدن به این جایگاه، کومه له می بایست همه پلهای پشت سر خود را خراب کند تا راه برگشتی باقی نگذارد. دلیل سیاسی و واقعی این انتخاب، این است که علیزاده و همراهانش افقی برای پیروزی کمونیسم و کارگر و زحمتکش در کردستان نمی بیند و پیروزی را در هماهنگی و همکاری و توافق و اتحاد با ناسیونالیسم کرد و سیاستهای توکل به بالا جستجو می کند. او می خواهد از این قافله "پیروزمند" همانند برادران کرد حاکم در عراق یا پ ک ک و حزب برادرش در سوریه عقب نماند.

تلاش بقایای کمونیسم در حزب کمونیست ایران و کومله برای گذر از این چرخش به راست، تلاشی با ارزش است. اما بازگرداندن کومله به جنبش چپ انقلابی و کمونیستی و کارگری در کردستان، تنها از کانال مبارزه ای سیاسی و اجتماعی و دفاع جانانه از کمونیسم و منفعت کارگران در مقابل تعرض ناسیونالیسم و ملی گرایی و قوم پرستی و سنی گری می گذرذ. مبارزه ای که اگر نتواند علیزاده و همراهانش را از سیاست راستروانه پشیمان کند، اما بتواند به مانعی جدی در مقابل آن تبدیل شده و کومله را با ضرر کم تر و کم درد و کم دردسری از این راستروی عبور دهد.

علیزاده و جناحش برای تثبیت موقعیت جدیدشان، مخالفت کمونیستهای درون کومله و حکا را بعنوان گرایشی سیاسی و جدی درون خود انکار می کند، اما در عمل به هر شیوه و توطئه ای برای پس زدن این مانع متوسل می شود و نهایتا تلاش می کنند با تصفیه تشکیلاتی و سلب مسوولیت و جمع آوری رای به عقبمانده ترین شیوه، یقه خود را رها کنند. چرا که قدرت و ثروت و اسلحه تماما دست رهبری کنونی کومه له به زعامت علیزاده است. هر نوع مخالفت جدی با تصفیه ای روبرو می شود که امکان زیست و امنیت شخص یا اشخاص ناراضی را بخطر می اندازد.

اگر بازگشت علیزاده وجناحش به کمونیسم و دفاع از منفعت طبقاتی کارگران و زحمتکشان کردستان در مقابل تعرض ناسیونالیسم و خطر ملی گرایی و قوم پرستی وسنی گری، توهم باشد، اما فشار کمونیسم باید چنان صریح و شفاف و با اعتماد بنفس و قدرتمند باشد که رهبری کنونی کومله و در راس آن علیزاده را از سیاست شترسواری دولا دولا و نام بردن از کمونیسم در حرف و انتخاب سیاستهای ناسیونالیستی در عمل، پشیمان کرده و صریح و روشن اعلام کند که دیگر به کومله کمونیست و حکا پایبند نیست. این جناح باید صراحت و جسارت را از عبدالله مهتدی بیاموزد.

نباید متوهم بود که راستروی کومله علیزاده بسیار فراتر از امضای بیانیه ای بهمراه خبات و یا تبریک سال نو بهمراه پژاک است. علیزاده صراحتا بر همکاری خود با کنگره ملی کرد و کمیته دیپلیماسی آن پای می فشارد و آن را نشانه ی درایت و زیرکی سیاسی خود می نامد. از نظر علیزاده، کومله وقتی اجتماعی است که سری در میان احزاب وجریانات قومی و مذهبی باشد. و ریاکارانه این راستروی سیاسی آشکار را دیپلماسی زیرکانه تلقی می کند. گویا این کومله او است که احزاب ناسیونالیست را به بازی گرفته است. اما در واقع این منفعت کمونیسم و کارگر در کردستان است که او با استفاده از نام کومله، با ناسیونالیسم کرد به معامله گذاشته و قربانی می کند.

من همه کسانی که هنوز به کومله کمونیستی دوران پیشین وفادار هستند را به باور یکی از رهبران کومله قدیم، ارجاع می دهم تا در یابند که آیا کومله علیزاده با آن کومله هیچ سنخیت و شباهتی دارد؟ این انسان کمونیست کسی است که علیزاده ریاکارانه سالگردهایش را گرامی می دارد! این کمونیست انقلابی جعفر شفیعی است که می گوید:

"ما می خواهیم دورانی از مبارزات را به میدان بازگردانیم که کمونیستها پیشقراولان طبقه کارگر شوند . آنانی که قهرمانانه ترین و تاریخی ترین نبرد طبقاتی را انجام می دهند و در هیچ تحول سیاسی و اجتماعی به بورژوازی مجال نمی دهند که خود را دوباره بسیج کند . ما می خواهیم دورانی دیگر در جنبش کارگری پدید آوریم که پرچم کمونیسم در صف اول مبارزه به اهتزاز در بیاید . می خواهیم یک بار برای همیشه به این مصائب خاتمه دهیم . می خواهیم کارگران حین مبارزه بدانند که به کمتر از حکومت کارگری رضایت ندهند . بدانند تنها آن زمان پیروزند که نظام سرمایه داری سرنگون شده ، بردگی کار سرمایه داری ازمیان رفته و حکومت کارگری ، نظام سوسیالیستی و کمونیستی برقرار شده است . می خواهیم توده های میلیونی کارگران با این اهداف سیاسی و مبارزاتی و برای نیل به چنین آرمانی به میدان بیایند. در برابر چنین نیروی عظیمی بورژوازی توان مبارزه را هرگز نخواهد داشت . هویت ما این چنین است ."

برای کمونیسم در کردستان و کمونیست ها و کارگران سوالاتی مطرح است که آیا تحولات درون کومه له تاثیر مستقیمی بر جامعه کردستان یا بخشی از مردم کردستان دارد؟ آیا سیاست های راستروانه کومله علیزاده می تواند یا توانسته است در کردستان نیرویی به نفع ناسیونالیسم کرد جابجا کند؟ آیا راست روی کومه له می تواند توازن قوای چپ و راست در کردستان را تغییر دهد؟...

این سوالات از آنجا مطرح است که کومه له کنونی هنوز از حرمت واعتبار کومه له ی قدیم استفاده می کند. هنوز سنت اجتماعی و خوشنامی کومه له قدیم زنگوله ای است بر گردن علیزاده و جناحش. و این می تواند مضرات چرخش به راست کومه له علیزاده را توضیح دهد.

از نظر من چرخش به راست کومه له علیزاده به ناسیونالیسم و سنی گری مشروعیت و حرمت می بخشد. این سیاست، کرنش کمونیسم در مقابل ناسیونالیسم در جامعه تلقی می شود و از اعتبار و حرمت کمونیسم کم می کند چرا که هنوز مردم می گویند کومه له ی حزب کمونیست ایران! و این، نام کمونیسم را بی اعتبار می کند. یدک کشیدن نام کمونیسم اما سیاست و عملکرد ناسیونالیستی کومله علیزاده، قطب بندی و صف طبقاتی در جامعه را مخدوش می کند. علیزاده با استناد به "وحدت طلبی خلق کرد"، "کردایه تی" و جنبش اش را تقدیس و جامعه طبقاتی و منفعت کارگر و زحمتکش کردستان را نفی می کند. همچنین از آنجا کومه له ای که تا کنون با چپ تداعی می شد، وابستگان به آن را یک کاسه به دامن ناسیونالیسم کرد می اندازد و آنها را از کمونیسم و چپ بودن پشیمان و دور می کند...

کارگران و کمونیست ها در کردستان هیچگاه به وحدت و همراهی کمونیسم و ناسیونالیسم، کارگران و بورژوازی کرد و احزاب ناسیونالیست و قومی و مذهبی، تن نمی دهند و از تجارب و درسهای زیاد دشمنی ناسیونالیسم و ضدیت احزاب قومی و مذهبی در کردستان با کارگر و کمونیسم در طول 4 دهه مبارزه آموخته اند. از دیدگاه کارگران و کمونیست های کردستان وحدت طلبی ضد کارگری و ضد کمونیستی و قربانی کردن منافع طبقاتی کارگران و زحمتکشان جامعه در پیشگاه ناسیونالیسم، مذموم و غیر قابل بخشش است.

مدافعین دروغین در صف تعرض به شادی کودکان

مدافعین دروغین در صف تعرض به شادی کودکان


شادی و رقص کودکان در مدارس و پخش تصاویری از آن در میدیای اجتماعی به معضلی جدی در بالاترین ارکان حکومت جمهوری اسلامی تبدیل شد. چهل سال تلاش حکومت اسلامی در تحمیل نوحه خوانی و آموزش قرآن و تدریس خرافه مذهبی در مدارس از طرف کودکان با رقصی زیبا جواب ”نه” گرفت و حملات هیستریکی مدافعین و سران نظام و شاخ و شانه کشیدن علیه کودکان "فاسد"، معلمین "خاطی" و دستگاه آموزش و پرورش "بی لیاقت" را به دنبال داشت.

در هیاهوی موج شادی و رقص کودکان در مدرسه ها، خانم مژگان باقری معلم، مدیران مدارس و کسانی که فیلم های رقص کودکان را در دنیای مجازی پخش کردند را "بی مسئولیت" دانست و مورد انتقاد قرار داده و می گوید: "اگرچه شادی حق کودکان است ولی شادی باید متناسب با سن کودکان باشد". ایشان می گوید شعر ساسی مانکن "سکسی" است. خانم باقری و باقری ها با شمشیر کهنه و زنگ زده ای به جنگ جامعه ای میروند که حتی کودکان آن، شکست سیاسی - ایدئولوژیک نظام را اعلام کرده اند!

این مدافعین دروغین کودک با ژست مدافع رشد و شادی کودکان ظاهر می شوند اما نوک تیز حمله را به بی رحمانه ترین شکل از حاکمیت به سمت والدین میگیرد. دروغین بودن این ژست آنجا است که این منتقدین شادی و رقص کودکان با این همه "نبوغ" و "تیزبینی" تاکنون کوچکترین نقدی به تعرض وحشیانه نظام اسلامی در طول چهل سال حاکمیت به زندگی کودکان نداشته اند! تا کنون اعتراضی به اعدام کودکان یا به تجاوز و به بردگی جنسی کشیده شدن کودکان به اسم شریعت نداشته اند! و امروز با رقصی که اعلام "میخواهم کودک و شاد باشم و زندگی کنم" در دفاع از پوسیده ترین و گندیده ترین ارزشها و قوانین کف بر دهان میاورند و تحمیل ارتجاع به زندگی کودکان را تئوریزه می کنند.

امثال مژگان باقری چهل سال است که خود را به ندیدن و نشنیدن زده اند. در سیستم آموزشی جمهوری اسلامی کودک از همان روزی که پا به مدرسه می گذارد با پدیده ی تبعیض و تفکیک جنسیتی روبرو می شود و روزانه شادی کودکانه اش مورد تعرض قوانین اسلامی قرار میگیرد.برایش سوال است که چرا دیگر نمی تواند با دختر یا پسر همسایه که تا دیروز در کوچه و مهدکودک همبازی بود، در یک کلاس و مدرسه کنارش بنشیند وهر روز گستره این ممنوعیت ها برایش بیشتر وبیشتر میشود. شادی ممنوع. رقص ممنوع. ورزش ممنوع. ورزشگاه ممنوع. دوچرخه ممنوع. زندگی شاد و کودکانه و امن و آزاد ممنوع!

خانم باقری به جشن تکلیف دختر بچه ها در سن ۹ سالگی و القا آمادگی بهره برداری جنسی به آنها، شستسشوی مغزی کودکان به "محرم و نامحرم"، سوق دادن کودک ۹ ساله به دنیای رابطه جنسی و سکس، آنهم از دریچه قوانین و سنن کثیف اسلامی، معترض نیست. آن را متناسب سن کودکان میداند. اینها اعتراضی به بردگی جنسی کودکان تحت لوای شرع نداشته و با افتخار سکوت اختیار می کنند اما با دیدن شادی و رقص کودکان که مالکیت نظام بر جسم و جان کودکان را زیر سوال می برد به رعشه و جنون می افتند. حال به دروغین و واهی بودن تئوری سازیشان در ادامه برخواهم گشت.

ایشان با دلواپسی عجیبی که مبادا حکومت، مقصر شناخته شود ادامه می دهد:" آیا باید مسئولیت فردی را فراموش کرده و با رها کردن کودکان در میان انبوهی از فیلم ها و موسیقی های نامناسب، روح و روان آنها را نابود کنیم و دست آخر بگوییم تقصیر حکومت است؟"

نظام جمهوری اسلامی با توسل به تمام ابزارهای موجودش از آموزش و پرورش تا صدا و سیما به تولید و بازتولید جهل و خرافه می پردازد و نگرش پدوفیلی را در سطح جامعه ترویج و آموزش می دهند. به نمایش گذاشتن ازدواج کودکان بعنوان محصول "عشق" و "بیتابی" طرفین برای ورود به رابطه زناشویی، را در سریال خانوادگی "بچه مهندس" نمونه ای از حق شادی کودک، تحت حاکمیت قوانین ارتجاعی و اسلامی است. در این سریال دختر بچه ای که ۱۲ سال بیشتر ندارد را به پسری که او هم ۱۳ یا حداکثر ۱۴ سال دارد نمایش می دهند. این کودک و نوجوان نقش دو "دلداده" و "عاشق" را بازی می کنند. تمی که به دختر داده اند بازی کند این است که بگوید: "موقع خداحافظی است ولی حداکثر ۶ ماه طول می کشد که تکلیف ما مشخص بشود و پسر می گوید اگر ۶ سال هم طول بکشد من منتظرات می مانم، دختر می گوید ولی من نمی توانم اینقدر صبر کنم و باید زودتر تکلیف مان مشخص بشود، مامان راضی و فقط بابا را باید راضی کنیم !.

به خانم باقری باید یادآوری کرد که حرف از مسئولیت های فردی زدن بدون دست بردن به ریشه ها و بر شمردن تبعیض ها، نابرابری ها، بی حقوقی کودکان در حکومتی که در تمام زوایای زندگی شخصی دخالت می کند و مقررات و قوانین ضد انسانی را بعنوان یک قانون شریعت تصویب و به جامعه تحمیل می کند. شوخی بیش نیست!. تمام دستگاه عریض و طویل ضد انسانی حاکمیت به کار افتاده تا "کودک همسری"، این جنایت رسمی علیه کودکان، را قانونی و عملی کنند.

کامیل احمدی پژوهشگر اجتماعی می گوید: "در کشور تنها ۱۴هزار کودک بیوه وجود دارد. در سال ۹۳ بیش از ۴۰ هزار کودک ازدواج کرده‌اند که ۱۷۶ نفر از آنها کمتر از ۱۰ سال سن داشته‌اند. وی شمار تولد نوزادان از چنین مادران خردسال را در سال ۱۳۹۴، ٩٧ هزار و ٨٦٢ نوزاد از مادران زیر ١٩ سال متولد شده اند که از این میان ١٥١١ نفر زیر ١٥سال سن داشتند".

فاجعه و جنایتی که از رسانه ی ملی صدا و سیما، خانواده ها را تشویق و ترغیب می کند و با تصویب قانون "کودک همسری" با توجه به گسترش روز افزون دامنه فقر خصوصا در خانواده های کارگری با بسته شدن یا اخراج از کارخانه ها، این سیه روزی دامن کودکان را گرفته وکودکان اولین قربانیان فقر و فشار اقتصادی هستند.

امثال خانم باقری آگاهانه، قوانین، فرهنگ و سنتهای ارتجاعی –اسلامی را زیر فرش میکند و مردم را به بی کفایتی و بی لیاقتی متهم می کند و تمام مسئولیت ها را به گردن خانواده ها می اندازند. ایشان به نام مدافع شادی کودک در کنار دستگاه حاکمیت رقص و شادی کودکان را به لحاظ سلامت روانی نگران کننده می دانند اما فتوای "رساله حل المسائل خمینی" رابطه سکسی با نوزاد را برحق و سلامت کودک می نامد. گوش دادن به ترانه ای که اسم خانم و آقا در آن آمده باعث ایجاد فرهنگ تجاوز به حرمت دختر بچه ها نیست بلکه لباس سن تکلیف و شرعی و قانونی پوشاندن بر تن کودک ۹ ساله ای که از دنیای کودکی بدون هیچ درکی از این پدیده به دنیای زناشویی هدایت می شود تعرض و تجاوز جنسی به کودکان و به حرمت انسان است.

خانم باقری می گوید:"فرض کنیم همین فردا نظام ایدئولوژیک ما از بیخ و بن متحول و صد در صد سکولار شود. آیا ما بزرگترها به عنوان پدر و مادر و معلم آمادگی تربیت کودکانمان را در یک نظام سکولار داریم؟ آیا علم روانشناسی در یک نظام سکولار به ما اجازه می دهد که چشم و گوش کودکانمان را در معرض انواع پیام های آسیب زا قرار دهیم؟".

اما ایشان باتبرئه کردن حکومت، آگاهانه واقعیت ها را پنهان می کند. باید یادآوری کنم که در جامعه ی سوکولاری که ایشان از آن یاد می کند، مسئولیت تک تک افراد خصوصا کودکان به گردن جامعه و دولت است. از شادی و بازی تا تامین رفاه ،آسایش، آموزش، تحصیل رایگان و تامین زندگی کودکان به بهترین نحو تماما به گردن دولت است نه خانواده. و اگر خانواده ای دچار مشکلات خانوادگی باشند، توسط دولت یا تحت درمان و مشاوره قرار می گیرند و اگر آن محیط برای کودک خطرناک باشد. دولت سرپرستی کودک را برعهده می گیرد.

خانم باقری از گفتن واقعیت های آموزشی در کشورهای اروپایی طفره می رود و دست به دامان علم روانشناسی می شوند که تحریف گویی محض است و واقعی نیست.

شناخت کودک با مسایل جنسی و جسم خودش بنا به سن کودک از مهد کودک ها تا دوران دبیرستان، در کشورهای اروپایی مرحله به مرحله صورت می گیرد. برای نمونه در کشور آلمان تدریس مسایل جنسی در مدارس مورد حمایت قانونی قرار گرفته است و حتی آن دسته از والدینی که مخالف شرکت فرزندان خود در کلاس های آموزشی جنسی باشند در وهله ی اول جریمه و در صورت تکرار مخالفت با پیگرد قضایی و مجازات می شوند.

روند آموزش و آگاه گری و شفاف سازی کودکان در این زمینه در کشوری مانند سوئد به شدت جدی تر و حرفه ای تر است. حال خانم باقری مدافع سیستم ارتجاع اسلامی و قوانین ضد کودک آن، دست به تحریف میزند.

خانم باقری مانند همه سران و مدافعین ارتجاع حاکم، شکست سیاسی ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، ناتوانی حاکمیت در تحمیل قوانین و فرهنگ ارتجاعی و اسلامی را به جامعه امروز از دریچه رقص شاد کودکان میبنید. امروز دیگر فقط دختران و زنان جوان نیستند که خواهران زینب را زیر لگد و مشت میگیرند، امروز دیگر جوانان نیستند که اوباش رژیم را در تعرض به دختران "بدحجاب" را گوشمالی میدهند، امروز کودکان خردسال در مدارس با رقص خود شکست حاکمیت را در اسلامی کردن جامعه فریاد میزنند. این نقطه اشتراک خانم باقری و بیت امام در تعرض به این کودکان و شاخه شانه کشیدن برای آنها است.

حربه این مدافعان حقنه کردن سنتهای عهد عتیق و دشمنان شادی و سلامت کودکان آنجاست که چهل سال سکوت و اغماض و مهر تائید به قوانین عصر حجری خود را با حمله به ما فعالین حقوق کودکان و فرهنگیان مترقی فرموله می کنند و همگی را متهم به ریاکاری در مخالفت با ازدواج کودکان میکنند. طرح "افزایش سن ازدواج" از سوی مجلس نشینان از سر انسانیت و متمدن شدن آنها نیست بلکه فشار جامعه، فشار ما فعالین حقوق زنان وکودکان و جنبش ما است. زیر فشار همین جنبش است که دولت هنوز جرأت تصویب طرح شنیع "ازدواج با فرزندخوانده" را ندارد.

این یک خواست بدیهی ست که آموزش های کودکان با سن آنها باید مطابقت داشته باشد و شادی کودکان باید از جنس و نوع دیگری باشد. اما با یکی به میخ و یکی به نعل زدن نمی توان به عقیم سازی فکر و ذهنی کودکان و همچنین به لحاظ جنسی کودک آزاری را نادیده گرفت مورد اغماض قرار داد.

نمی توان ترانه خارج کشوری را تخریب روان کودکان اعلام کرد ولی تعرض فکری به کودکان را از سنین ۵ سالگی نادیده بگیریم . اجبار کردن کودکان در حفظ آیه های ارتجاعی "قران" را مطابق با سن و سال کودکان را زیر فرش قایم کنیم. سلامت روانی کودک را، اجبار به نماز و روزه و گوش دادن به نوحه به خطر می اندازد نه موزیک های شادی آفرین!.

بنا به آمار سازمان پزشکی ایران خودکشی در سال ۱۳۸۹ نسبت به سال ۸۸، ۱۷ درصد افزایش داشته است که مهترین علت آن ناامیدی از زندگی و افسردگی ست. تا بحال فیلم خودکشی دردناک دو دختر جوان را دیدید که با لبخند به بالای پل می روند و خودشان را به وسط اتوبان پرت می کنند و قبل از خودکشی از خودشان فیلم می گیرند و می گویند امیدی به آینده نداریم. و ایران از بین ۱۴۰ کشور دنیا مقام چهارم از افسرده ترین کشورها را دارد.

جنبش دفاع از حق کودک پا به پای جنبش کارگری، جنبش حق زن، جنبش آزادیخواهی مردم در ایران برای ساختن دنیایی شایسته کودکان، برای یک زندگی شاد، ایمن و خلاق، مرفه و سعادتمند برای کودکان، به میدان آمده و مصمم است حاکمیت و سیستمی که مانع دستیابی به این زندگی انسانی است را به زیر بکشد.

دفاع شرمگینانه خانم باقری از قوانین سیاه اسلامی، آنهم در دوره ای که سوت پایان عمر جمهوری اسلامی به صدا در آمده بیش از اندازه حقیر است.

جمهوری اسلامی، ناسیونالیسم و کولبری

جمهوری اسلامی، ناسیونالیسم و کولبری
 
با چرخی در میان اخبار می خواستم از مسائل مهم روز مطلع شوم، که متاسفانه دوباره با خبر کشته شدن زجر آور کارگران کولبر، صفحه ی فیسبوکم باز شد. هر روز و شاید هم هر چند ساعت یک بار خبر جان باختن این انسان های زحمت کِش به دست ما می رسد، که در مناطق مرزی به ناچار به این کار تماماً نابود کننده روی آورده اند .
زندگی مشقت بار اقشار و گروههای ستم کشِ جامعه ی ایران و خصوصاً طبقه ی کارگر  که مورد بحث است از سوی حکومت جمهوری اسلامی باعث بیکار سازی بخش عظیمی از کارگران ایران و از جمله در مناطق مرزی شده است . این بیکاری باعث شده تا بخشی از کارگران بیکار مجبور به ترک خانه و محل زندگی خود و تبدیل به کارگر فصلی در کوره پز خانه ها ، مرغداری ها و دیگر مشاغل سخت و طاقت فرسا دور از خانه و کاشانه شوند. فلاکت بارتر از همه بخشی دیگر هم در مرز ها کولبری می کنند . تمام این مشاغل طاقت فرسا و سخت در عین حال با دستمزد های خیلی پایین فقط کفاف این را می دهند که زنده بمانند و همین اندازه کافی باشد تا فردایشان دوباره به خدمت استثمارگران گرفته شوند. 
 
مساله ای که کولبری را نسبت به دیگر کارهای سخت و طاقت فرسا برجسته کرده این است که جمهوری اسلامی ایران به بهانه ی عبور غیر قانونی از مرز و به خطر انداختن منافع تجار بزرگ و برادران قاچاقچی سپاه پاسداران جان این انسان های محروم و مجبور به کولبری را روزانه زیر شلیک مستقیم گلوله می گیرد. یعنی یک کارگر کولبر اگر شانس بیاورد از گلوله و چماق و زندان جان سالم به در ببرد تازه باید با دیسک کمر و افتادن به ته درّه و یخ زدن در برف و به دام مین افتادن دست و پنجه نرم کند .  این زندگی شایسته ی انسان نیست باید آن را تغییر داد ، اما چگونه ؟
 
 از فاجعه قتل فردی و جمعی کولبرها هرچه بیشتر بنویسیم و راه مقابله به آن را نشان دهیم، هنوز کم است.اولا کولبری با هیچ معیاری در همین دنیای وارونه شغل نیست، بلکه تقلایی از سرناچاری برای تامین معیشت خود و خانواده این انسانهای زحمتکش است. این را خود کولبران میدانند و این تقلای ناچاری را این نظم جهنمی سرمایه و مشخصا جمهوری اسلامی تحمیل کرده است. با سرنگونی جمهوری اسلامی این کار از سرناچاری و پرمخاطره و زجرآورتماما باید برچیده شود . دوما، اقدام و راه علاج فوری در حال حاضر، کار یا بیمه بیکاری و تامین معیشت این انسانهای زحمتکش است که مجبور نشوند به چنین کاری تن دهند. مطالبه کار یا بیمه بیکاری را به حرکت همین امروز مبارزاتی به همراه کارگران بیکار و شاغل لازمست تبدیل کرد. سوما تا زمانی که ناچارا کولبری هست، امنیت تردد آنها باید تامین شود و اقدامات جنایتکاران جمهوری اسلامی باید تمام شود، تنها حرکت مبارزاتی کارگران و مردم در شهرها میتواند سدی در مقابل جنایتکاران ایجاد کند. نبودن این حرکت مبارزاتی، جمهوری اسلامی و نیروی سرکوبگرش را جَری کرده، که فاجعه ای مثل مورد اخیر در پیرانشهر را بسازد.
 
تغییر زندگی برای کارگرانی که در شرایط دشوار و مرگ بار مجبور به انجام کاری می شوند که به جای این که زندگیشان بهبود بیابد ، هر روز زندگی آنان سخت تر و فلاکت بار تر می شود و در نهایت برای لقمه نانی به قتل می رسند وظیفه ی تمام کارگران ، انسان های آزادیخواه و برابری طلب و در صف اول کمونیست ها است در محل و کار زندگی خود به سهم خود آستین بالابزنند و مبتکر حرکت مبارزاتی علیه این شرایط برده وارو پر خطر کولبران و به ویژه قتل فردی و جمعی این انسانهای زحمتکش توسط سرکوبگران جمهوری اسلامی شوند.
 
کولبری و ریاکاری جریانات ناسیونالیست!
 
لازمست ریاکاری و بهره برداری احزاب بورژواناسیونالیستی را از پدیده ی کولبری و شرایط غیر انسانی زندگی کولبران افشا کرد. بورژوا ناسیونالیست ها هر چقدر بخواهند خود را مدافع حقوق کارگران و کولبرها نشان دهند و روی این مساله مانور دهند، واضح است نمیتوانند گامی در راستای منافع این طبقه ی استثمار شونده و رفع ستم بر آنها بردارند. نقطه ی حرکت بورژواناسیونالیست ها تامین حقوق این انسانهای زحمتکش نیست.  انگار در منطقه ی جغرافیایی مد نظر ایشان کارفرما و صاحب بارها هم غیر کردهای 'اهریمنی' هستند. گویا سرمایه داران و تجار و معامله گران ثروتمند "کرد" نقشی در استثمار و حتی به قتل رساندن "کولبرها ندارند. همه میدانند، سرمایه داران کرد و غیر کرد در دو سوی مرز و دولتهای "غیرکردی و کردی" حامی این استثمارگران دست در دست هم یک صف متحد در مقابل "کولبران" هستند. ناسیونالیستها با فاکتورتقسیم بندی بر اساس ملی گرایی انسان ها و نه موقعیت طبقاتی شان، در این مورد با بی تقصیرجلوه دادن استثمارگران "کرد" مثل همه ناسیونالیستهای جهان خاک در چشم کارگر و مردم زحمتکش می پاشند. ریشه ستم و استثمار کارگر و مردم زحمتکش  و کولبر "خودی" را صرفا به غیر "خودیهای اشغالگر" حواله میدهند. بخش مهمی از واقعیت را پنهان میکنند.  حول این تفکرو سیاست احزابی هم تشکیل شده است ،تمام تلاش آن ها این است که ظاهرا "اشغال گران" را بیرون کرده ، دستگاه تفکیک کُرد و غیر کُرد بگذارد و تنها کُرد ها اجازه داشته باشند تا کارگرهایی را که به زبان کُردی حرف می زنند استثمار کنند. از نظر آنها طبقه سرمایه دار کرد ایرادی ندارد، که کارگران و کولبرها را در کردستان استثمار کنند. بخش زیادی از کولبرها دقیقا کالاهای سرمایه داران کرد را در دو سوی مرزانتقال میدهند و در این رابطه جان خود را ار دست میدهند. اما احزاب بورژوا ناسیونالیست کرد، این مناسبات ظالمانه را زیر لوای همه ما "کردیم" و دشمنی طبقه سرمایه دار کرد را با کارگر و کولبر و مردم زحمتکش کرد پرده پوشی میکند. به این ترتیب ناسیونالیسم ضدیت خود را با منافع کارگران و کولبران و اکثریت عظیم مردم و زحمتکشان جامعه اعلام میکند و  به همین سادگی تبدیل به فاشیسم می شود . 
براین مساله پافشاری می کنم افشای تبلیغات و سیاست ناسیونالیستی ، قومی و مذهبی این دسته از ناسیونالیست ها از همین حالا باعث می شود که راحت تر و بهتر از جنگ های قومی و مذهبی احتمالی آینده جلوگیری شود که فتیله اش توسط همین ناسیونالیست های کور و کینه توز روشن خواهد شد. جامعه ای که کارگران کولبر و دیگر کارگران در آن زندگی کرده و به بی رحمانه ترین شکل ممکن تحت استثمار زندگی می کنند ، جامعه ای طبقاتی است . جامعه ای که مانند هر جامعه  دیگر ی تشنه ی یک حکومت کارگری و زندگی شایسته ی انسانی است. بردن آگاهی طبقاتی به درون طبقه ی کارگر و زحمت کش این منطقه وظیفه ی کمونیست های کارگری و پیشروان کارگری است . باید در مقابل تبلیغات گسترده ی ناسیونالیست ها ، تنها راه و آلترناتیو رهایی را به درون خانه و محل زندگی و کار طبقه ی کارگر و زحمت کشان کولبر برد. لازمست دشمنان واقعی طبقه ی کارگر این منطقه را افشا کنیم تا از گزند تفکرات ارتجاعی ، قومی و مذهبی دور بمانند و با عزمی آهنین و یکپارچه دست در دست طبقه ی کارگر ایران به جنگ جمهوری اسلامی و سرمایه داری ایران بروند.

خلاصه معامله قرن !

خلاصه معامله قرن !
 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

استقبال پوتین از ابراز آمادگی آمریکا برای مذاکره با ولایت فقیه...

ترامپ و مکرون با وجود اختلاف نظرها در برابر سپاه پاسداران متحدند...

وزیر امور خارجه آلمان با هدف نجات برجام به تهران می‌رود...
 

ترامپ در مصاحبه با شبکه تلویزیون بریتانیایی "آی‌تی‌وی" :"احتمال حمله نظامی آمریکا به ایران همیشه وجود دارد"
 
ترجیح اولشان مذاکره و استحاله است ، ولی این به معنی بن بست نیست . در صورت لزوم حمله نظامی هم چاشنی میکنند . حکومت اسلامی ایران از بازماندگان دوران جنگ سرد در بافت قدیمی خاورمیانه  آخرین حلقه این زنجیره است .
 
مقام ولایت فقیه و بقیه زالوهای حاکم در محاسباتش نقش اروپا را اشتباه میبیند ، حتی نقش روسیه را درست نمیبیند ! در عالم واقع حکومت مافیای اسلامی ایران هیچ متحدی در دنیا ندارد . تغییر در تقدیر است فقط شکل و شیوه اش را عظما و مسلمانان حاکم انتخاب میکنند !
 

حشمت الله فلاحت‌پیشه، رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی شروع رفع تحریم های ایالات متحده از حکومت ولایت فقیه را نزدیک توصیف کرده است و گفته "به مرحله بازگشت از تحریم ها نزدیک می شویم. سپاه پاسداران و ایالات متحده به گونه‌ای تنش را مدیریت کردند که افراطیون ثالث در حاشیه قرار گرفتند"


سی‌ان‌ان: تنش اخیر کاخ سفید با سپاه پاسداران پس از اعزام ناو هواپیمابر آمریکا به خاورمیانه ظاهرا کاهش یافته است...


بانک جهانی در تازه‌ترین گزارش خود از چشم‌انداز رشد جهانی اقتصاد، به آمارهای ایران نیز اشاره کرده و برای سومین بار پیش‌بینی خود از كاهش رشد تولید ناخالص داخلی ایران خبر داد. بانک جهانی در این گزارش تازه ایران را در قعر جدول (بعد از نیکاراگوئه) از لحاظ رشد تولید ناخالص داخلی قرار داده است.
 

الی هنانن قائم مقام آژانس بین اللملی هسته ایی : حکومت اسلامی در ایران طی 6 الی 8 ماه آینده قادر به تولید تسلیحات هسته ایی میباشد ...


این چیده مان غرب را البته جدی بگیرید ولی نه به شکل تولید سلاح هسته ایی که الان حدود 20 سال است تولید بمب هسته ایی در مدت شش ماه با یه مشت سانتی فیوژ قراضه اسقاطی توسط ملاها در رسانه های غربی تیتر میشود ، ولی وقتی قرار باشد سناریویی نوشته و اجرا شود اونوقت جنتی و علی تیغ زن و مشتی از همین لاتهای حاکم مسلمان میشوند انیشتین و مخترع و اینا....


علی خامنه‌ای، رهبر حکومت اسلامی در سخنانی که سه‌شنبه ۱۴ خرداد به مناسبت سی‌امین سالگرد مرگ خمینی، بنیانگذار حکومت اسلامی ایراد کرد، درباره تنش نظام با آمریکا گفت: افول سیاسی آمریکا اگر یک دلیل داشته باشد انتخاب فردی با مختصات آقای دونالد ترامپ است. زرنگ‌بازی سیاسی آقای ترامپ بر حکومت اسلامی ما تاثیر ندارد...
 

پس آمریکا افول سیاسی کرده است ، ترامپ میخواهد زرنگ بازی درآورد ، و ترامپ را انتخاب کردند تا زرنگ بازی درآورند...


به نظر میرسد تمامی این حرفها از علائم آشکار چرخش و نرمش است ، خامنه ای خوب میداند که ترامپ سخنگوی سیستم در کاخ سفید است ، مثل حسن روحانی که کاره ای نیست و سخنگوی سپاه پاسداران ولایت فقیه است . تنها تفاوت این است که سیستم فردی در غرب سالهاست منسوخ شده است و در شرق بُت پرستی فردی هنوز منسوخ نشده است.


درمورد اُفول سیاسی هم بی خیال حاجی ...از صدقه سری حضور شماها و دین اسلام در خاورمیانه آمریکا فقط در حال صعود است.
 

وزیر خارجه آمریکا تأیید کرد که منظورش دیداری مشابه دیدار میان ترامپ و رهبر کره شمالی است و گفت: البته من فکر می کنم ملاقاتی بین کاخ سفید و خامنه ای امکان پذیر است.

وزیر امور خارجه ایالات متحده روز دوشنبه ۱۳ خرداد گفت که مقام ولایت فقیه هنوز برای مذاکره با آمریکا تماس نگرفته و ای خاک تو سر بدبخت ذلیل ما...
 

وزیر خارجه کاخ سفید تلویحا از احتمال ناکام ماندن 'معامله قرن' سخن گفت...


خلاصه معامله قرن : اسرائیل خیلی خوب است ، فلسطین خیلی خوب نیست ، اسرائیل یعنی زندگی ، فلسطین ولی به لطف غرب میتواند نفس بکشد ، مرگ بر ضد ولایت فقیه ...
 
غرب به هر دلیلی شاید در این معامله قرن وقایع سیاسی مطابق سلقیه اش پیش نرود ، ولی سیستم اسلامی حاکم در ایران رفتنش تضمینی است ، یا استحاله و مذاکره که به پایان هویت و تغییر ماهییت باید برسد و یا پس گردنی دردناک ! مثل قذافی و صدام...آخرین بازمانده دوران جنگ سرد حاکم در ایران ، جهت تعیین تکلیف نهایی حالا حق انتخاب دارد .
 
وقتی کاخ سفید فعلا در تاکتیک پیش تاز است و استراتژی بقیه دنیا موازی شدن با این تاکتیک است ... کاخ سفید از خروج انگلیس از اتحادیه اروپا استقبال کرد .


دولت چین از سرکوب معترضان در 30 سال پیش دفاع کرد مثل دفاع حکومت اسلامی ایران از کشتار زندانیان سیاسی در دهه 1360
 

سی سال پیش هزاران معترض از آوریل سال ۱۹۸۹ میلادی برای هفت هفته خیابانهای پکن و میدان بزرگ تیان‌آن‌من را به اشغال خود درآوردند. به نظر می‌رسید که چین در معرض یک تغییر اجتماعی بزرگ است اما تنها در شب منتهی به ۴ ژوئن آرزوهای معترضان برای داشتن آزادی بیان و حقوق دموکراتیک درهم شکست . دولت وقت چین اعلام کرد اگر قرار به تحول باشد خودمان چلاق نیستیم ، وئ فنگه، وزیر دفاع چین در دفاع از کشتار 30 سال پیش گفت: «یک آشفتگی سیاسی روی داده بود و دولت مرکزی باید آن را فرو می‌نشاند. دولت برای متوقف کردن این آشفتگی مصمم بود و سیاست درستی را اتخاذ کرد.»


تانکها و سربازان چینی برای پایان دادن به این اعتراضات رهسپار میدان شدند و به سمت مردم آتش گشودند.آمار تقزیبی هزار کشته ... به این ترتیب اعتراضات با سرکوبی خونبار به دست مقامات کمونیست مائو پایان یافت ، و مردم چین بعد از آن سرکوب تاریخی کلا بی خیال دموکراسی و آزادی شدن و شروع کردند به پول درآوردن ... دولت مرکزی هم مشغول استحاله کردن خودش شد . نوعی از استحاله که هم "مائو" خوب میماند و هم دولت مرکزی اقتصاد نظم نوین را استاد میکند ...


راستش در میان هیاهوی روزانه میخواستم گپی بزنم در مورد تکامل و مسیر بی انتهای پیش رو...


ولی نمیدونم با کی و چطوری ؟ با مردمی که فکر نان هستند تا زنده بمانند و یا آنها که دغدغه نان ندارند و اصلا از گرسنگی خبر ندارند . خیلی شیک و تمیز جامعه امروز ایران را زیر چتر دین و مذهب به 2 دسته "دارا و ندار" تقسیم شده است و هر دسته هم به دلایلی حال و حوصله ای و یا شعوری برای تکامل ندارد ...


یک قشر روشنفکر هم داریم در ردیف عمدتا متوسط ... نه توان درک شرایط فعلی را دارد و نه تشخیص میدهد که در سطح جهانی و منطقه ایی چه سازی کوک میشود ؟ هروقت سری به آنها میزنم تو دلم میگم صد رحمت به همون مردم گرسنه و حتی همان بی شعوری که زندگی مرفهی دارد و برمیگردم به همان ورژن روزانه...
 

ناوشکن روسی و ناو آمریکایی خطر تصادم با یکدیگر را از سر گذراندند...

ترامپ: با مکزیک به توافق رسیدیم، تعرفه‌ها اعمال نمی‌شود...

مایک پمپئو پس از اعلام تحریم پتروشیمی در چنگال ولایت فقیه : فشار حداکثری روی رژیم ایران ادامه دارد...


باباش گفت برو نون بگیر
فرزند جواب داد دندانم درد میکند
باباش جواب داد ولی هوا که خوبه ؟
فرزند به جای اینکه بگوید چه ربطی دارد احساس کرد متقاعد شده است...


این منطق حلقه مفقوده من با جهان اطرافم نیست حلقه وصل است .
 
 
 


07.06.2019
اسماعیل هوشیار

اپوزیسیون و فعالیت‌های فرهنگی

 اپوزیسیون و فعالیتهای فرهنگی

خیلی سریع و در مدت کوتاهی عده ای از هنرمندان پیشکسوت (تئاتر) شهرمان از میان ما رفتند و با مرگ خویش اندوهی بر دل خستۀ ما بر جای نهادند. مراسم بزرگداشتی نیز برای هر کدام بر پا گردید و بهمراه خانواده و بستگان، گروهی نیز از علاقمندان به مسایل فرهنگی هنری شرکت نمودند. در این میان اما، عدم حضور فعالین شناخته شده سیاسی-اجتماعی شهرمان در این گرد همایی ها بسیار توجه برانگیز بود. عملی که بصورت علامت سوال بزرگی در خاطر و ذهن بسیاری به جا مانده است. بی توجه بودن فعالین سیاسی و به ویژه چپ در ارتباط با درگذشت هنرمندان ما  که به نوبه خود ضربه ای بر روند فعالیتهای فرهنگی-هنری ما ایرانیان می باشد، مسئله ای نیست که بشود به آسانی از آن گذشت. در حالیکه تعداد احزاب و سازمان‌های سیاسی ما خارج از شمارش است اما به ندرت (با تاکید می‌گویم به ندرت) ما شاهد شرکت نمودن این عزیزان دراینگونه برنامه ها هستیم! این نوشته به این موضوع پرداخته و امید که بتواند انگیزه ای باشد برای پرداختن دیگر هم اندیشان به آن. سوال اساسی اینست که اپوزیسیون ما در این رابطه چگونه می اندیشد و اینکه چه توجیهی برای عدم حضورش در اینگونه یادمان ها دارد. نگارنده بر این باور است که اکثریت نزدیک به تمامی اپوزیسیون و بویژه بخش انقلابی آن همواره خود را با دور بودن و با فاصله حرکت کردن از مردم معرفی کرده، هنوز و همچنان به شیوه های سیاسی نادرست برای رسیدن به اهداف خود گام برمی دارد. آنان علاوه بر درست و یگانه دانستن تمامی تاکتیک‌ها و اقدامات خود، با این باور دائمی زندگی می‌کنند که همراهی و همگامی با مردم عبارت از این است که مردم باید همواره پا به پای آنان حرکت نمایند. در عینحال باید  گفته شود که، همین اپوزیسیون، شاعری را که اشعارش در تطابق با مواضع سیاسی شان باشد و یا بازیگری را که در صحنه و جلوی دوربین منعکس کننده گفته ها و اندیشه های مانیفست خودشان باشد، به شکل غلوآمیزی تحسین می‌کنند. گویا این دوستان نیز، راه و رسم خودی و ناخودی را پیشه خود کرده اند!

باید خداوند هر دو عالم  بود تا بتوانی به چرایی این شیوه رفتار اپوزیسیون پی ببری!! شگفتا، نیرویی که هم خواهان همبستگی توده ها و هم اتحاد طبقه کارگر جهان است، خودش از زندگی کردن در میان مردمی که خود بدان تعلق دارد، گریزان است و یار ِغایب برنامه های فرهنگی و جشن‌های ملی است. به نظر اینطور می رسد که این انسانهای نیک قلب، در عمل به اهمیت و نقش فعالیت فرهنگی- هنری و پیوند آن را در پیشبرد و تقویت سیاستهای سازمانی خویش  هنوز پی نبرده اند. این دوستان،  فعالیت‌های سیاسی ِ محض خود را عین فعالیت‌های فرهنگی-هنری دانسته و به تلاش‌های ادبی-هنری-نمایشی دیگران بی توجه و یا خیلی کم توجه هستند.

بی توجهی سازمان‌ها و احزاب اپوزیسیون انقلابی و بویژه چپ نسبت به فعالیت‌های هنری-فرهنگی، از جمله ضعف‌هایی ست که باید از سوی این جریانات جدی گرفته شده و برای از میان برداشتنش راه حل مناسبی پیدا نمایند. در گفتگو با بسیاری از افراد رده های بالای این تشکیلات خیلی زود معلوم می‌شود که مشکل تنها اهمیت ندادن به اینگونه فعالیت‌ها نیست بلکه مشکل بزرگتر از آن اینست که افراد اینگونه سازمان‌ها و احزاب خود از دانش کافی برای درک نقش و جایگاه کار فرهنگی عاجز می‌باشند. با اطمینان کامل می‌گویم که هیچ یک از سازمانها و احزاب سیاسی اپوزیسیون، خود در تولید برنامه های فرهنگی- هنری نقشی ندارن. این البته قابل درک است اما توجه  ننمودن و گذشتن از کنار اینگونه  برنامه ها  بنظر این قلم، کار قابل بخششی نیست. اکنون بیش از سه دهه از زمانی می‌گذرد که اپوزیسیون انقلابی عقب ماندگی فرهنگی  توده ها (و طبقه کارگر) را یکی از دلایل شکست انقلاب دانسته و به  ضعف خود در کم بها دادن به آن  نیز اعتراف نموده است، اما ما شاهد  تغییری در سیاست و روش آنها در این رابطه نبوده ایم.

در همین شهر خودمان،  به ندرت دیده شده که افرادی از نیروهای اپوزیسیون برای تماشای یک نمایش و یا دیدن یک فیلم که بوسیله هنرمندان خودمان ساخته شده بیایند و خود را در جمع فعالان و علاقمندان به اینگونه برنامه ها نشان بدهند. تردیدی وجود ندارد که تمامی نیروها و ارگان‌های سیاسی و بویژه اپوزیسیون چپ که مورد نظر این نوشته است، مایل هستند که بیشتر مورد توجه و گرایش مردم و طبقه کارگر قرار گرفته تا بتوانند با تکیه بر پایگاه مردمی و گستره اقبال عمومی، به پیشبرد برنامه ها و اهداف خود امیدوارتر بشوند. اما متاسفانه این نکته بسیار مهم از قلم این نیروها افتاده و همچنان که آمد، بدون توجه از آن می‌گذرند……………..(ادامه دارد)

فرهنگ رومی

faromik@yahoo.se

June 07, 2019

چرا ناسیونالیسم چپ در کردستان به جایی نمیرسد؟

چرا ناسیونالیسم چپ در کردستان به جایی نمیرسد؟


باز هم در باره سرنوشت کومه له




محمد فتاحی



تحکیم موقعیت در رهبری جنبش ناسیونالیستی، اولویت اول کومه له به رهبری ابراهیم علیزاده است. این یادداشت به موانع این هدف می پردازد. برای این کار، با یک حساب سرانگشتی، اول نگاهی میکنیم به چگونگی رشد موقعیت خود جنبش ناسیونالیستی در فضای سیاسی جامعه.  سپس نگاهی به پتانسیل و ظرفیت های  این کومه له برای رسیدن به این هدف در این جنبش می اندازیم.


تاریخا ناسیونالیسم کرد در دوره هایی رشد کرده که در سطح منطقه کشمکشی بین دول و قدرت های رقیب شکل گرفته است. شکاف دولت های منطقه تنها  زمین حاصلخیز برای شکوفایی اینها بوده است. اولین نیروی ناسیونالیست کرد که توسط یک حزب سیاسی شکل گرفت و یک شبه قدرتی شد، جمهوری قاضی محمد در مهاباد سال


دومین جنبش قدرتمند ناسیونالیسم کرد متعلق به ملا مصطفی بارزانی در دهه هفتاد میلادی است که بخش اعظم کردستان عراق را به تصرف خویش در آورد. این جنبش و قدرت هم٬  محصول کشمکش دوران جنگ سرد بود و با حمایت و دخالت مستقیم شاه ایران موفقیت هایی کسب کرد. اگر قدرت قاضی محمد و حزب دمکرات کردستان ایران را بار قبل استالین با شاه ایران معامله کرد و آن را فروخت، این بار نوبت شاه بود تا جنبش بارزانی و حزب دمکرات کردستان عراق را با صدام معامله کند.

 

تحرک پشت سر پ ک ک و عبدالله اوجلان و رشد آن به عنوان یک نیرو در منطقه فعالیت خویش هم محصول کشمکش دوران جنگ سرد است. دولت سوریه به عنوان عضو بلوک شرق، حامی و ناظر بر کار جنبش اوجلان به هدف فشار به دولت ترکیه و از این طریق فشار به بلوک غرب بود. با پایان کشمکش های دوران جنگ سرد و توافقات بعدی دو دولت سوریه و ترکیه و از این طریق خالی شدن محل اطراق پ ک ک در آن منطقه، این بار اختلافات یونان و ترکیه برای مدتی "سرپناه" پ ک ک شد. با کم شدن اختلاف یونان با ترکیه، اوجلان فراری شد.


محل اطراق بعدی پ ک ک به ترتیب ارمنستان و جمهوری اسلامی در تقابل ترکیه بوده است. امروز، نه فقط موجودیت پ ک ک بلکه موجودیت طالبانی و بارزانی در کردستان عراق و احزاب ناسیونالیست کرد ایرانی، تماما و بدون استثنا محصول کشمکش بین دول منطقه و شکاف بین قدرت های جهانی است.  


مشکل اینها اما تنها اتکا به شکاف ها نیست. امروزه در متن کشمکش قدرت های جهانی و منطقه ای، در متن جنگ های نیابتی، اتکای اینها به شکاف ها تبدیل به تقبل نقش های خونین و نوکری و توطئه و جنایت در خدمت طرف های صاحب جنگ است.


حزب بارزانی در این متن است که شنگال و سرنوشت خونین دهها هزار مردم آن شهر و منطقه را تحویل داعش میدهد.

در متن تقبل نوکری برای این قدرت هاست که حزب دمکرات کردستان ایران دسته دسته پیشمرگانش را به اسم عملیات نظامی به کام مرگ می فرستد و سپاه پاسداران را صاحب پیروزی می کند.


در متن چنین سناریو دردناک، وحشیگری و جنایت و خون است که رهبری این کومه له٬ که دیگر تماما از اتکا به قدرت پایین، چپ و کمونیسم دست شسته است، برای بقا در فضای سیاسی و ادامه حیات،  امید تحکیم موقعیت خویش در این جنبش را دار

 
نیرویی که میخواهد در میدان این جنبش موقعیتی کسب کند، باید با پ ک ک و بارزانی و پسران طالبانی و عبدلله مهتدی و مصطفی هجری رقابت کند، تا مورد لطف قدرت های درگیر واقع شود؛ باید به سفارت عربستان رفته و برای طول عمر خاندان آل سعود دعا بخواند، باید نماینده ای به مکه بفرستد تا از دمکرات عقب نماند، باید آماده تحویل کرکوکی بشود، شنگالی را همراه هزاران زن و مرد و کودک و پیر و جوان تحویل داعش بعدی بدهد، باید برای ترکیه در خاک کردستان بجنگد، باید از پوتین عملیات نظامی سفارش قبول کند، باید برای کمونیست ها در همسایگی خود طرح ترور بریزد، باید آماده لبیک به به ترامپ ها باشد، باید تیم نظامی برای شهادت به داخل مرزهای ایران بفرستد، باید قول نا امن کردن کردستان را به اسرائیل و عربستان بدهد و البته اگر تمام این خدمات موثر واقع نشد، برگردد و سلام و علیک و احوالپرسی های مخفی و علنی در اطراف سفارت جمهوری اسلامی در اربیل را از سر بگیرد، و بلاخره به دست گرفتن انواع ابتکاراتی که ناسیونالیست های مقبول تر، در یک سال اخیر از خود نشان دادند و رکورد آخرین دریوزگی ها را شکستند و مرز فروش آدم را بسیار بیشتر از مسعود بارزانی هموار کردند...


بلی، از شانس بد کومه له، خودفروشی و مردم فروشی و به کشتن دادن نیروی خود و مردم بیدفاع، هزینه تحویل گرفته شدن توسط دولت ها و قدرت ها را به درجه غیرقابل تصوری بالا برده است. صف نیروهای ناسیونالیست را بنگریم، میزان موفقیت های موفق های اینها، نسبت مستقیمی دارد با شمار نقش هایی که روز روشن علیه انسانیت بعهده گرفته اند. به صف تمام نیروها و احزاب ناسیونالیست کرد که نگاه می کنید، هیچکدام شان بی هزینه صاحب موقعیت امروز نزد دولت ها و قدرت ها نشده اند.

 
تمام نیروهای ناسیونالیستی که امروز صاحب قدرت نظامی و پول و امکانات اند، بدون استثنا یک تاریخ طولانی خدمت به دول و قدرت های منطقه ای را در کارنامه رنگین خویش دارند. از این نظر، هیچ و مطلقا هیچ پریسیپ و اصل سیاسی مسیر حرکت اینها را نشان نمیدهد؛ تنها پرنسیپ کسب موقعیت و امکانات به هر قیمت است.

 

بارزانی و طالبانی و پ ک ک تاریخی طولانی از چنین نقشی پشت سر موقعیت و پول و نیرو و امکانات امروز شان دارند. میدان جنبش ناسیونالیستی نه فقط در کردستان بلکه در هیچ جایی محل فعالیت یک نیروی مسئول، شرافتمند، با پرنسیپ و قابل حساب و کتاب نیست.

 

سوال اینجاست که آیا رهبری این کومه له ظرفیت و آمادگی لازم برای  ایفای چنین نقشی را دارد؟


فاکتورهای موجود در حیات این سازمان برای این سوال پاسخ منفی دارند.
 


عوامل بازدارنده؛


اولین عامل همین پرونده سرخ، انقلابی٬ معتبر، چپ و کارگری، تاریخ پشت سر این کومه له است. تاریخی که در آن،  این کومله و با تشکیل حزب کمونیست ایران٬ قادر شد تبعیض علیه مردم در کردستان ایران٬ سرکوب های تاریخی و شکاف با دولت مرکزی، را به یک جنبش چپ و رادیکال، کارگری و کمونیستی گره بزند که همسرنوشت مردم محروم در سراسر ایران و طبقه کارگر در ایران است.


قلب این تاریخ٬ تغییر این فرهنگ و این سنت و این تجربه،٬ تحت نام کومله،٬ اگر کار اگر غیرممکنی نباشد،‌ مطلقا ساده نیست. این کومه له لولای اتحاد هزاران و دهها هزار کارگر در کوره های آجرپزی بوده است، صفی طولانی از شرافتمندترین و فداکارترین انقلابیون کمونیست در قلب شهرها را همراه خود داشته است.


بخش عظیم خوش نام ترین انقلابیون برخاسته از انقلاب در صفوف تاریخ پشت سر آن حضور داشته اند. تاریخی از مراسم های کارگری، از جنگ های قهرمانانه، از دفاع جانانه از کارگر و زحمتکش در مقابل ارتجاع، پشت سر این نام است.
این کومه له در تاریخ معاصر تنها نیروی کمونیستی بوده است که در دوران جنگ با یک رژیم هار و فاشیستی، پوزه رقیب ناسیونالیست خود را به خاک مالیده و تاریخ شکستی به اسم آن نوشته است که نسل به نسل کمونیست ها را در مقابل عنصر ناسیونالیستی صاحب اعتماد به نفس و باور به خود کرده است.


زحمتکش و کارگر و زن، در کردستان، بعداز تولد آن کومه له کمونیست قدیمی بود که دارای شخصیت و موقعیت و عناوینی با بار مثبت سیاسی اجتماعی شدند. بیانیه حقوق زحمتکشان به زحمتکشان قدرت و اعتبار داد. تسلیح زنان، به زن موقعیتی داد که در سرتاسر دوران های جنبش های ناسیونالیستی، بی حقوقی زن یک پای قدرت شان بوده است. کارگر در کردستان با تولد کومه له کمونیست است که یک هویت مستقل سیاسی و طبقاتی و جنبشی پیدا کرد.


این حقایق توقع جامعه از یک نیروی سیاسی حتی غیر کمونیست را بالا برد. در طول فعالیت آن کومه له قدیمی ارزش هایی در کردستان تثبیت شدند که نه فقط از صفحات تاریخ بلکه از اذهان و شعور سیاسی و داده های همین امروز جامعه پاک نشدنی اند.


مسئولیت، پرنسیپ، عنصر شرافتمندی و حساب و کتاب سیاسی و تعهد، در اذهان عموم از این نمونه ها هستند.

تومار طولانی شخصیت های سیاسی آن جامعه علیه توطئه گری و تروریسم باند تبهکار مهتدی، یک گوشه کوچک از حساسیت اجتماعی نسبت به عملکرد یک نیروی نامسئول، بی پرنسیپ و خطاکار را به نمایش گذاشت. چنین پدیده ای در کردستان های دیگر مطلقا دیده نمی شود. در همین کردستان عراق، احزاب ناسیونالیست در طول عمر خویش خرواری جنایت و ترور و سرکوب در پرونده دارند، بدون اینکه در جامعه با یک ایست قوی روبرو شوند. در ترکیه، پ ک ک در دوره ای تعداد پرشماری معلم روستایی را به اتهام آموزش به زبان بیگانه اعدام کردند. تعداد بسیاری کدخدای روستاها را به اتهام کارمند دولت و خائن کشتند و هیچ جبهه اجتماعی و سیاسی در داخل کردستان شان به اینها ایست نداد.


اگر در کردستان ترکیه پ ک ک به سادگی زنان و مردان صفوف خود را در سالهای گذشته به جرم عشق به هم در ملا عام به گلوله می بست و برای عبرت جنازه عاشقان را به نمایش میگذاشت، در مناطق شمالی کردستان ایران، منطقه حضور اولیه اینها، با اولین تنفر اجتماعی از این جنایات شان، ناچار شد این وحشیگری و بربریت را تعطیل کند.

اگر همین سازمان قادر نشد بمب گذاری در شهرها را، درست مانند شهرهای ترکیه، به یک سنت تبدیل کند، به خاطر عدم پذیرش اجتماعی آن از همان بدو شروع کار بمب گذاری های شان در سنندج بود. اگر دمکرات کردستان ایران مانند دمکرات کردستان عراق پرونده سیاه تری ندارد، مدیون حضور کومه له تاریخی در این جامعه است. اگر سازمان زحمتکشان از بدو تولد، علیرغم اطلاعیه و تبلیغات، در امر راه اندازی خصومت و دشمنی و تفرقه قومی بین دانش آموزان مدارس در کردستان موفق نبود، به خاطر عدم پذیرش اجتماعی آن و دست رد بر طرح  پاکسازی قومی به دنبال این طرح شوم شان بود. اینها همه نمونه هایی از ارزش ها و پرنسیپ هایی اند که به یمن حضور کومه له تاریخی، امروزه داده های حاضر در فرهنگ سیاسی جامعه اند. نتیجه این میشود که علیرغم تمام عشق رهبری این کومه له به ایفای نقش در جنبش ناسیونالیستی، ورودش به لجنزار ناسیونالیستی با مقاومت اجتماعی از طرف بخش چپ جامعه، روبرو میشود.

 

مانع دیگر وجود و حضور یک کمونیسم قدرتمند در فضای سیاسی این جامعه است، که یک سرش در شهرهای اروپا و سر دیگرش در شهرهای کردستان است. منظور از این کمونیسم، طیف وسیعی از شخصیت ها و فعالین شناخته شده و محافل و جمع های پرشماری است که بخش اعظم شان در بیرون صفوف احزاب سیاسی قرار دارند. چند صد نفری که بیانیه مشترک و تومارعلیه طرح های ترور باند مهتدی صادر کردند، بخشی از این نیروست که قدرت فشارش وقتی که به حرکت می افتد، در افکار عمومی و در قلب شهرها، غیرقابل انکار است. این طیف و این نیرو به فروش تاریخ پشت سر خویش توسط کومه له امروزی رضایت نمیدهد و تمکین نمی کند. بخش عمده ای از ادبیات شبکه های اجتماعی محصول کار فکری این طیف است که علیرغم هر ناروشنی در افق و هر کجروی در این و آن مقطع، علی العموم مدافع پرنسیب هایی است که با معامله و مسیر ملی شدن این کومه له همساز نیست. برای صدها کمونیست جان به در برده از جنگ علیه جمهوری اسلامی و حزب دمکرات کردستان، ایستادن روی پای خود و دفاع شرافتمندانه از تاریخ پشت سر یک ارزش معتبر است. این صف و این طیف وسیع، دگردیسی این کومه له بسوی راست را می بیند و از آن دل خوشی ندارد. اگر دوستی این کومه له با این و آن موجود سیاسی راست انرژی زا و قوت قلب است، برای صف وسیعی از کمونیست های بیرون این کومه له، موجب نارضایتی و اعتراض است. علت روشن است؛ این صف میداند که این کومه له مشغول معامله و خرید و فروش سیاسی با سواستفاده از آن سرمایه تاریخی است که محصول کار کمونیست های آن تاریخ است. همین مورد افشا شدن رابطه و دوستی این کومه له با لشکری جریان ناسیونالیست و اسلامی در کنگره ملی پ ک ک، موجبات یک ابرو ریزی و یک اسکندال سیاسی در فضای طیف وسیعی از این چپ را فراهم کرد. حالا در نظر بگیرید این کومه له رسما و علنا وارد همکاری نه با گروههای دست راستی بلکه با این و آن دولت و بلوک منطقه ای بشود و مسیر ناسیونالیست های شناخته شده را در پیش بگیرد، چه غوغایی برپا میشود.
 


 مانع بعدی همین عنوان کمونیستی است.


این کومه له مادام مثل منشعبین خود رسما عنوان کمونیسم را کنار نگذاشته است، و مادام به اسم یک سازمان کمونیستی فعالیت میکند، در ابعاد اجتماعی، و در قلب شهرهای کردستان،هیچ بخش چپ این جامعه آنرا برای ورود به لجنزار سیاسی و نوکری دولت ها و مزدوری برای این و آن، را همراهی نمی کند.


در بعد اجتماعی این واقعیت شناخته شده است که کمونیسم همراه سازماندهی کارگر است، همراه عدالت خواهی و خصومت با تبعیض است، همراه برابری بین زن و مرد است. همراه ایفای نقش برای جارو کردن مذهب و زن ستیزی از جامعه است. کمونیسم عنصر مبارز علیه ناسیونالیسم و خرافات ملی و قومی و طایفه ای است... کومه له البته میتواند وارد عرصه مورد علاقه اش شده و مثل بقیه نیروهای هم جنبشی خود عمل کند، اما این کار وقتی میسر میشود که در متن جامعه، آنرا هم چیزی دقیقا مانند بقیه کومه له ها به حساب آورده اند...


عنوان کمونیست در درون خود این سازمان هم یک مانع دائمی ایفای نقش به عنوان یک سازمان تمام عیار ناسیونالیستی است. مادامی که به اسم کمونیست فراخوان میدهد، خواسته یا نخواسته جوان وارد شده به اردوگاه شان هم از سر کنجکاوی هم که باشد سراغ کمونیسم میرود و وقتی رفت، سراغ متفکرین و شخصیت های آنرا هم میگیرد و میخواند و چشم باز میکند. کمونیسم منصور حکمت، اگرچه دست و پاشکسته ولی از همین مسیر وارد سوخت و سازشان میشود.


این حقایق به ما میگویند که برای ایفای نقش آنهم در رهبری جنبش ناسیونالیستی، این سازمان باید تغییرات خیلی بیشتری بکند. باید ظرفیت هایی کسب کند که احتمالا هنوز خیلی به آن فکر نکرده اند. دور ریختن عناوین امروز شرط اول اند. یک جنگ آشکار علیه کمونیسم و برابری طلبی شرط دوم است. در متن چنین تغییراتی است که آماده ایفای نقش مانند همه ناسیونالیست ها میشوند. تا آن روز، علیرغم تمام از خود راضی بودن ها، ناچار است به موقعیت مشابه حزب شیوعی کردستان عراق رضایت دهد، که همیشه ضمیمه دیگران و جزو ضعیف ترین های جنبش ناسیونالیستی کرد بوده است.


یک علت اصلی رشد مداوم ناسیونالیست های افراطی در درون این سازمان، بی نقشی و ناتوانی آن در همراهی تمام عیار با نیروهای روشن بین ناسیونالیست کرد است. عنصر جدی ناسیونالیست به این کوتاهی در ایفای نقش ناراضی است و بیرون میزند. جدا شدن های فصلی جمع های ناسیونالیست روشن بین از این سازمان محصول همین لنگان لنگان کردن های این کومه له در جنبش ناسیونالیستی است. از طرفی تحکیم موقعیت در این جنبش اولویت است، از طرف دیگر مدعی گردآوری متحد و نیرو برای تقویت آلترناتیو کمونیستی ! نقش شتر مرغی کومه له در چنین موقعیتی یک اجبار و یک تحمیل ناشی از تناقضات سیاسی درون خویش است. فردا روز اوضاع کمونیسم در متن اجتماعی بهبود بیشتری بیابد، این بار نوبت کمونیست های روشن بین درون صف اینهاست که مسیر خروج در پیش میگیرند.
 

 

اوضاع فعلی هم یک مانع جدی است؛
 

تحکیم موقعیت در جنبش ناسیونالیستی کرد، از شانس بد این کومه له، در دوره ای است که تغییر در تناسب قوای سیاسی در یک سال اخیر و بویژه بعداز سربرآوردن شوراهای هفت تپه و اهواز، به نفع جنبش و افق کارگریست. برای اولین بار در تاریخ این مملکت، شخصیتی مانند اسماعیل بخشی، در موقعیت یک کارگر آگاه و یک رهبر فهیم کارگری، جایگاه یک قهرمان ملی پیدا میکند که از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب این کشور، هر جا صدا و پرچم اعتراض بالاست، اسم و عکس و شعارهای او هم بالاست. نه فقط در میان کارگران، بلکه در میان معلمان، بازنشستگانٍ دانشجویان و حتی مال باختگان و  کشاورزان هم اسماعیل بخشی به عنوان یک رهبر کارگری، با قامتی بلند، به شیوه های مختلف بر شانه های معترضین ایستاده است. چنین فضایی آماده استقبال از نیرویی نیست که به عنوان کمونیست،مشغول معامله و خوش و بش و بند و بست و دوستی با ارتجاعی ترین نیروها در اپوزیسون است. این تناقضات، موانع و مشکلات، کار این کومه له برای رسیدن به موقعیتی که آرزو دارد را اگر نه غیر ممکن، بسیار سخت کرده است.

 

مانع درونی؛
 

خوشبختانه امروز بخش قابل توجهی از کادرهای قدیمی خود این سازمان، در مقابل راست روی آن سنگر گرفته اند. صرفنظر از کیفیت و چگونگی این سنگربندی، ولی این بخش کومه له همراه این راست روی و فروش این سازمان به جنبش ناسیونالیستی نیست. اگر دوره های قبل بخش هایی از خود کادرهای قدیمی این سازمان در دوره های متفاوت آنرا برای پیوستن به راست ناسیونالیستی کنار گذاشته اند، امروز شاید تنها دوره ای است که بخشی از لایه کادری آن از موضع چپ در مقابل رهبری راست رو آن قد علم کرده است. تقلای این بخش از چپ کومه له، بطور واقعی مورد حمایت هر کمونیستی است که علاقه ای به تحویل این سازمان و تاریخ پشت سر و اعتبار آن، به ارتجاع ناسیونالیستی ندارد.

 و بلاخره حزب حکمتیست؛
 

  خود ما به عنوان حزبی که نه تنها در کل این تاریخ به روشنترین وجه در مقابل راست روی این سازمان و کل جنبش ناسیونالیستی ایستاده ایم که دست بر قضا صاحب آن تاریخ هم بطور واقعی هستینم. ما کومه له موجود را جاگذاشتیم اما هیچ زمانی آنها را صاحب آن تاریخ و کل جنگ و جدلهای حزب کمونیست و تشکیلات کردستانش و پراتک مورد اشاره در این یادداشت ندانستیم. اگر قطب چپی در جامعه و بیرون در مقابل این راست روی موجود است سر روشن بین این قطب حزب ما است. ما بطور قطع نخواهیم گذاشت اعتبار آن دوران درخشان تاریخی را پشت راست برده و ضمیمه جنبش ناسیونالیستی کنند. ما چشم و گوش کارگران و بلوک چپ جامعه را بر کل حقایق مربوط به این مسئله و این تاریخ را باز میکنیم. ما برای حفط آن سرمایه تاریخی در خدمت به کمونیسم و کارگر، از هیچ کوششی صرفنظر نمی کنیم و در این مسیر، دست هر کمونیستی که برای این هدف از تلاش خود مایه میگذارد را می فشاریم.

د.
۱۹۴۶ میلادی است. تولد این نیروی سیاسی، محصول  رقابت شوروی استالین و  بلوک غرب در متن  و دوره پایانی جنگ جهانی دوم، برای گسترش مناطق تحت نفوذ خویش در ایران است. در مقطع حضور نیروهای شوروی در بخش هایی از شمال و غرب ایران، مقامات دولت استالین٬ بر متن شکاف های ملی بین مردم در آذربایجان و کردستان ایران با دولت های مقتدر و سرکوبگر مرکزی٬  کمک کردند که دو حکومت محلی وابسته به خود، در کردستان و آذربایجان٬ در مدت کوتاهی شکل بگیرد.  موجودیت هر دو  این جمهوری  ها٬ بعدها سرمایه ای برای استالین در معامله با شاه شد.

خیزش های عمومی: صدای سوم در عبور از تمکین به نظام یا جنگ!

از دی ماه گذشته به این سو جمهوری اسلامی ایران هم در سطح داخلی و هم بین المللی با افزایش فشارهای جدی علیه خود روبرو شده است. هنوز روشن نیست خطر فراگیری خیزش های داخلی و خطر جنگ که هر دو تهدیدی علیه هستی نظام به شمار می رود به گسترش  تضادهای دو جناح منجر خواهد شد یا عزم آنان را برای نزدیکی به یکدیگر به قصد خنثی کردن این تهدیدات افزایش خواهد داد. روش گرایش مسلط بر نظام در رویارویی با این دو تهدید در اساس متفاوت است. در داخل با خودداری از تن دادن  به خواست مردم در صدد فرسوده کردن، مرعوب کردن، مهار و محو این خیزش ها است. سخت گیری فزاینده در بیشتر حوزه ها و مجازات سنگین نویسندگان و فعالان جنبش کارگری، دانشجویی، زنان، اتنیکی و فعالان هر "ناجنبشی" که می رود به جنبشی زنده بدل گردد، انعطاف ناپذیری نظام را در هراس از همگانی شدن اعتراضات نشان می دهد. در حوزه بین المللی اما به رغم برخی پیش روی ها در جنگ داخلی سوریه و علیه داعش درعراق و دیگر ماجراجویی هایی نظامی و هماوردطلبی ها، اکنون سیاست "خویشتن

داری" در برابر تهدیدات نظامی و قدرت نمایی آمریکا و متحدان منطقه ای آن را در پیش گرفته است. این یادداشت به جایگاه فراگیرشدن خیزش های عمومی مسالمت آمیز -همچون رویکرد سوم و کم هزینه ترین راه عبور از دوگانه تمکین به نظام یا خطر جنگ -می پردازد.

خیزش های داخلی و چالش های پیش رو

با بالا گرفتن اعتراضات ساختارشکنانه ای که نه تنها از گفتمان اصلاح طلبی بلکه از گفتمان آزادی خواهی علیه نظام سیاسی نیز فراتر رفته و خواست های رفاهی،عدالت جویانه و رفع تبعیض را دربرگرفته، ایران وارد مرحله نوین و بازگشت ناپذیری شده است. دیگر کمتر کسی برای "چانه زنی دربالا"، دل بستن به شرکت در انتخابات برای اصلاح نظام و هراس افکنی از "شر بدتر" همچون مجوزی برای تمکین به "شر کمتر" تره خورد می کند. جنبش خیابان واعتصاب به دو ستون اصلی اعتراضات زنجیره ای محرومان و عصیان زدگان بدل شده اند. این اعتراضات در لحظه کنونی از توان برای برهم زدن توازن قوا برخوردار نیستند. تداوم این اعتراضات نیز به معنای فراگیرشدن دامنه آن نیست، هرچند  خصلت زنجیره ای آن حفظ شده است. به تعبیر گرامشی نوعی “جنگ های موضعی” بین شهروندان و حکومت در جریان است که در آن هریک به فتح سنگر تازه ای می اندیشد. خصلت عمدتا دفاعی، اقتصادی، معیشتی و محیط زیستی این مبارزات (مبارزه برای جلوگیری از بدتر شدن شرایط) را نیز نباید نادیده گرفت. با این همه در صورت تداوم این اعتراضات، تحقیر ترس به اپیدمی عمومی بدل می شود که می تواند زمینه ساز فراروئیدن اعتراضات به خیزش همگانی و حتی به یک انقلاب مسالمت آمیز شود. عنصر ترس و نگرانی همچنان نقش مهمی در فراگیر نشدن خیزش ها دارد. نباید توان حکومت در سرکوب را دست کم انگاشت یا به دشواری تشکل یابی، هزینه بالای آن و فقدا ن رهبری در شرایط کنونی بی اعتنا بود. همچنین همبسته نبودن و سراسری نبودن اعتراضات، پراکندگی و واگرایی بخش هایی از آن، مانع از تبدیل اعتراضات به خیزش سراسری هدفمند می شود. با این همه، همین سطح از مبارزات زنجیره ای نه تنها صاحبان قدرت بلکه اصلاح طلبان را نیز به وحشت انداخته است. به گونه ای که آشکارا نگرانی خود را از "خیابان" و "شورش نان" که آن را تنها عصیانی کور می خوانند بارها بیان کرده اند. اما نه تنها جامعه به این هشدارها بی اعتنا است، بلکه با بی رنگ شدن شتابان گفتمان اصلاح طلبی و دولت روحانی، خواست تغییر نظامی که مشروعیت خود را یکسره از دست داده، همه روزه فراگیرتر می شود. پدیده خواندن ترانه "ساسی مانکن" در مدارس، تازه ترین جلوه تمام عیار فروپاشی فرهنگی و ارزش های ایدئولوژیک و دینی نظام حتی در نزد خردسالان جامعه است که به رغم در دست داشتن تمامی ابزارهای قدرت، قادر به شستشوی مغزی آنان نیز نیست. خواست گذار از نظامی که مورد انزجار همگانی است امروز حوزه همرایی پنهان و آشکارجامعه است. در پس جنبه سلبی این همرایی، اما دو رویکرد و گرایش سخت متضاد درحال گسترش است.

  1. 1. گردش به چپ: این رویکرد با آمیختن دمکراسی، عدالت، رفع تبعیض، برابری جنسیتی، حفظ محیط زیست و صلح طلبی، در سالیان اخیر حضورمحسوس تری یافته است. ردپای این گرایش به وِیژه در اعتراضات اخیر دانشجویی، اعتصاب کارگران هفت تپه و فولادسازی و معلمان به روشنی دیده می شود که حکومت نیز ضمن اشاره به آن خواهان سرکوب قاطع آنان شده است. اعتراضاتی که با شعارهایی همچون "نان، کار، ازادی"، "آزادی زندانیان سیاسی"، رد خصوصی سازی، نفی تبعیض، خواست لغو حجاب اجباری، همبستگی با دیگر جنبش های اجتماعی، تاکید بر تشکل یابی مستقل کارگری و مطالبات رفاهی، سمت وسوی خود را کم وبیش آشکار ساخته است. بخشی از مبارزات گروه های اتنیکی تحت ستم نیزدر این راستا قرار دارد.

 طبقه متوسط اما در اعتراضات اخیر حضور چشمگیری از خود نشان نداده است. شاید اندک نفوذ باقی مانده اصلاح طلبان در طبقه متوسط یا نگرانی ضد آرمانی یا ترس از سوریه ای شدن ایران دلیل این امر باشد. روشن نیست آیا این گونه نگرانی ها و تردیدها یا تفاوت شعارها و خواست ها یا شکننده تر شدن موقعیت طبقه متوسط بر اثر گسترش تحریم ها، بحران اقتصادی فزاینده و رشد شکاف های طبقاتی، حضور آنرا نسبت به خیزش 88 کم رنگ تر کرده است؟

 رادیکالیزه شدن اعتراضات و گردش به چپ در بخشی از آن، در متن گسترش بحران های اقتصادی و شکاف طبقاتی، نابرابری جنسیتی، انواع تبعیض های اتنیکی، دینی، جنسی و... اجتماعی، آلودگی روز افزون محیط زیست، و ماجراجویی حکومتی متعلق به پیشاتاریخ  نوین ایران که امنیت ملی را به خطر انداخته، دور از انتظار نیست. اما این تنها رویکرد و چالش داخلی علیه نظام نیست.

2 .  برآمد نوستالژی گرایی و ناسیونالیسم. با فراگیرشدن انزجار همگانی از اسلام گرایی حاکم، علاوه بر بازماندگان طبقه حاکمی که درپی انقلاب به زیر کشیده شد اند، بخش گسترده ای از مردم ناراضی نیز جذب گفتمان های نوستالژیک، ناسیونالیستی و پوپولیسم راستی شده اند که با ابراز پشیمانی از انقلاب، رجعت به گذشته را راه خلاصی از حال نکبت بار به قصد پی ریزی آینده ناروشن و موهوم و "احیای عظمت از دست رفته" می یابند. در این رویکرد، تمام کسانی که در رخداد انقلاب 57 مشارکت داشته اند نیز آماج نقد و گاه نفرت پراکنی قرار می گیرند. افراطی ترین نمایندگان این گرایش علنا از ضرورت مبارزه همزمان با "ارتجاع سرخ و سیاه" سخن می گویند. در بین گروه های اتنیکی تحت ستم اما نوستالژی گرایی بیشتر با هویت طلبی همراه است. افراطی ترین این گرایشات اما نه از تولید نفرت قومی وملی و نه از تکیه آشکار به قدرت های خارجی نیز برای دست یابی به خواست هایشان ابایی ندارند.

داوری درباره جایگاه و چشم انداز شکاف های درونی طرفداران گذار از  سیطره اسلام گرایی در ایران چندان ساده نیست. با این همه برآمد نیروهای سیاه در منطقه و در سطح جهان، نیروهای دمکراتیک و به ویژه چپ را به شدت تحت فشار قرار داده است. ویژگی های اصلی این گرایش نوستالژیک را چنین می توان برشمرد . 1 - ایده آلیزه کردن و غبطه به گذشته "پر افتخار" از دست رفته و میل به بازگشت به آن. 2 - برتری طلبی ملی، قومی و گاه "نژاد ی" (آریایی)- 3  - سکسیسم و تمایل به"مردانگی سلطه جو" در رقابت با الگوهای عقب مانده تر "مردانگی نوستالژیک" اسلام گرایان 4- پاترنالیسم (قیمومیت گرایی) 5-اقتدارگرایی 6- نارواداری، افراط گرایی و تمایل به خشونت ورزی  7- چپ ستیزی 8- "دگرهراسی" و نفرت از دیگری که با رواج لمپنیسم، ولگاریسم، کینه توزی و انتقام جویی و دیگر ویژگی های فوق بخت گذار مسالمت آمیز به دمکراسی، رفع تبعیض و عدالت اجتماعی در ایران را کاهش می دهند.

چالش خارجی: گسترش تحریم ها و تهدیدات نظامی

 با روی کارآمدن ترامپ، فشارهای بین المللی علیه نظام چه از طریق تحریم های گسترده اقتصادی و چه با تهدیدات نظامی به تدریج و به ویژه در دوران اخیر شدت یافته است. سیاست نظام در این زمینه (نه جنگ و نه مذاکره) برپایه انکار خطر جنگ و همزمان خودداری از تجدید نظر در سیاست آمریکا ستیزی، اسرائیل ستیزی و تنش زایی در منطقه استوار است. با  این همه دل نگرانی از خطر حمله نظامی آمریکا و اسرائیل رهبران نظام را به نوعی "خویشتن داری" و زمینه سازی برای عقب نشینی سوق داده است. اظهارات اخیر ترامپ که ایران با رهبران کنونی ایران هم می تواند "بزرگ" باشد، نشان از وجود تمایلی در وادار کردن جمهوری اسلامی به مذاکره در کنار تهدیدات نظامی دارد. به جای گمانه زنی درباره انگیزه و معنای اظهارات ضد ونقیض سران جمهوری اسلامی و سران آمریکا دراین روزها، می توان به روشنی مدعی شد سیاست های تاکنونی از هر دو سو، زمینه افزایش تنش در منطقه و خطر حمله نظامی به ایران را افزایش داده است. تنها با عقب نشینی جمهوری اسلامی و تن دادن به مذاکره از یکسو و تغییر سیاست های تهدید آمیز ترامپ از سوی دیگر بخت خطر حمله نظامی به ایران کاهش می یابد. هرچند روشن نیست نظامی که سیاست های تاکنونی آن و حضور نظامی اش درمنطقه امنیت ملی کشور را با مخاطره روبرو کرده است، تا چه حد ممکن است بتواند اعتماد بین المللی در دست یابی به  صلح پایدار را برانگیزد. به ویژه آن که دستگاه ترامپ و متحدان آن در منطقه نیز نشانی از سیاستی اعتماد آفرین در تضمین صلحی پایدار از خود نشان نداده اند. در چنین فضای پر تنشی، سیاست نه مذاکره و نه جنگ، شاید در کوتاه مدت پاسخ گوی "قدرت نمایی" حکومت باشد، اما پاسخگوی تمایل مردم ایران و منطقه به امنیت، صلح و دمکراسی نیست. در سیاست گذاری عقلانی گاه بهترین گزینه دست یابی به ایده آل ها نیست، بلکه اجتناب از بدترین گزینه ها و احتمالات،  خود می تواند انتخابی عقلانی باشد. در این میان رفع خطر جنگ از طریق مذاکره گرچه به خودی خود مثبت است، اما سیاست صلح بدون دمکراسی تنها به تثبیت جمهوری اسلامی منجر می شود و هم از این رو منتقدان نظام باید از آن فراتر روند.

 صدای سوم امید بخش فردایی بهتر

صدای سوم یا سیاست سوم به جای تمکین به اقتدار نظام یا حمایت از جنگ، از طریق تقویت خیزش های مردمی و جلب حمایت جهانی از آن برای به عقب راندن نظام در زمینه نقض حقوق بشر، بخت گذار مسالمت آمیز و دفع خطر جنگ را تقویت خواهد کرد. بسیاری این رویکرد را خوش بینانه و ذهنی دانسته و بر بی پژواکی صدای سوم در فضای قطبی شده کنونی تاکید می ورزند. فضایی که برخی درآن به بهانه مخالفت با جنگ، تمکین به جمهوری اسلامی را پیشه کرده و برخی دیگر چشم دوختن به قدرت های خارجی را تنها راه پایان بخشین به حیات جمهوری اسلامی ایران می یابند. طنز تاریخ درآنجا است که دعوت از قدرت های خارجی برای حمله به ایران با ایدئولوژی اولتراناسیونالیستی بخشی ازهمان اپوزیسیون راست "برانداز" درتضاد قرار گرفته و تشتت در صفوف آنان را دامن زده است.

 با این همه، بخش گسترده تری از مردم ناراضی ایران، در متن اوضاع پیچیده کنونی، گیرکردگی سیاست، بی افقی و نبود آلترناتیو، خشمگین از نظام و دل نگران از انقلاب و بی اعتماد به اپوزیسیون، بیشتر به ناراضیان نه تنها  سرخورده از نظام بلکه گاه سرخورده از کل سیاست ورزی رایج بدل شده اند. بی تفاوتی این گروه به خطر جنگ بیش از آن که ناشی از علاقه آنان به حمله نظامی به کشور باشد، ناشی از دست کم گرفتن احتمال بروز آن  است. این گرایش  می تواند همچنین ناشی از سرخوردگی مردمی باشد که نتیجه تمام تلاش های دستکم نیم قرن اخیر را تباهی و بدتر شدن اوضاع یافته اند.

در متن توازن قوای کنونی، تمایل مردم، حکومت و دستگاه ترامپ به پرهیز از در گیری نظامی، ضرورت مذاکره برای تامین توافقی بین المللی را به نظام تحمیل خواهد کرد. توافقی که گرچه از خطر جنگ و حمله نظامی بهتر است، اما در آن نه از دمکراسی خبری است ونه امنیت پایداری را در بر خواهد داشت و سخت شکننده است. هم از این رو برآنم  بهترین راه دست یابی به صلح، دمکراسی و امنیت درگرو برآمد خیزش های سراسری و تقویت صدای سوم در گذار مسالمت آمیز از این نظام است!

به نقل از نشریه میهن شماره 27

تامین رهبری کمونیستی در مبارزات اعتراضی ( باز هم در باره شعار دادن بر علیه اپوزیسیون)

تامین رهبری کمونیستی در مبارزات اعتراضی ( باز هم در باره شعار دادن بر علیه اپوزیسیون)

تئوریهای نوین چپ: پارتیزانهای کمونیست در مبارزه با نازیسم و فاشیسم، میبایست همزمان با جنبش لیبرالیستی و دولتهای لیبرالی از فرانسه تا انگلستان و…. نیز میجنگیدند، جنبش ضد نژادپرستی میبایست به جای تمرکز بر لغو آپارتاید و سازماندهی مبارزه برای آن در اعتصاب و تظاهرات و عملیات مسلحانه بر علیه نژادپرستی، بر علیه اپوزیسیون لیبرال ضد نژادپرستی هم شعار میداد و به این طریق با آنها  در "عمل" " مرزبندی"  میکرد تا فردا حکومت " طبقاتی" برقرار نشود. در کردستان ایران در سال 57 مردم میبایست بیجا و با جا بر علیه حزب دموکرات کردستان شعار میدادند و کومه له میبایست بر علیه حزب دموکرات میجنگید تا بورژوازی کرد نتواند فردا حاکم شود. در سال 57 که هنوز سر و کله جنبش اسلامی و خمینی به عنوان آلترناتیو پیدا نشده بود، " چپها" میبایست هشیار بودند و همان سال 56  بر علیه خمینی و شریعتی شعار میدادند.! ما هم  دیگر در تظاهراتها و اعتصابات و قیام و در هر شرائطی نه فقط با شعار و پرچم خود، بلکه با شعار و پرچم بر علیه اپوزیسیون هم وارد میشویم.!

اینها تئوریهای نوین یکنوع چپ خاص است که امروز دارد عرضه میشود و ربطی هم به مبارزه دانشجویان بر سر حجاب اجباری و درستی و نادرستی شعار بر علیه علینژاد ندارد. این تئوریهای نوین را باید روی حرفها و استدلاالت خودش سنجید و قضاوت کرد.

روز 23 اردیبهشت دانشجویان دانشگاه تهران در تظاهراتی  بر علیه حجاب اجباری فصل جدیدی را در مبارزه دانشگاه بر سر مطالبات عمومی و با اهمیت جامعه و فصل جدیدی را در مبارزه بر سر حجاب اجباری شروع کردند. از نظر من این تظاهرات یک نقطه حرکت مهم در دانشگاه و جامعه بوده است زیرا برای اولین بار بعد از سالها مبارزه بر علیه حجاب اجباری را به یک مبارزه جمعی تبدیل کرده است و این میتواند نیروی آغاز کننده را در صورتی که از اشتباهات بزرگ بپرهیزد  و راههای پیشروی را برای نیروی اول شدن پی بگیرد و به رهبر همین مبارزه و مطالبه تبدیل کند. دانشگاه یک مرکز مهم مبارزاتی در رژیمهای استبدادی است  و دانشجویان (و اینجا مورد نظرم دانشجویان کمونیست است) میتوانند نقش برجسته ای را در این مبارزه کسب کنند. اگر دانشجویان و یا هر نیروی دیگری میخواهند به رهبر میلیونها نفر تبدیل شوند، باید مانند رهبر عمل کنند. این جنبه را مفصل در مقاله قبلی ام توضیح داده ام. http://m-ghazvini.com/?page_id=602

در تظاهرات 23 اردیبهشت همچنین بالا بردن پلاکارد و دادن شعار بر علیه خانم علینژاد به بحثهای دیگری دامن زده است که از نقطه نظر  سبک کار و اتخاذ تاکتیک در اعتراضات، اعتصابات و تظاهراتها و قیام دارای اهمیت است.

قبل از هر چیز باید بگویم طرح این شعار نشانه هشیاری دانشجویان چپ نسبت به آلترناتیوهای ارتجاعی است و قرابتی با چپ سنتی ندارد. دانشجویان مزبور تجربه سال 57 و تجربیات بهار عربی و....با خود دارند و میخواهند این وقایع دوباره تکرار نشود. این نشانه حساسیت دانشجویان چپ نسبت به جنبشهای ارتجاعی است. این حساسیت ارزنده است و باید آن را ارج گذاشت. اما آیا دانشجویان این حساسیت و کینه خود نسبت به اپوزیسیون دست راستی و ارتجاعی را به جا و در زمان و مکان مناسب بروز داده اند؟ به نظر من نه. این شعار در آن تظاهرات در مقابل هدف دانشجویان، یعنی اعتراض به حجاب اجباری و رهبری این مبارزه عمل کرده است. به جای اتحاد توده مردم به زیر رهبری دانشجویان، آنها را پراکنده میسازد. آگاهگرانه نیست. من برای توصیف ضررهای این کار در مقاله ام با عنوان " شعار بر علیه اپوزیسیون اسلامی اشتباه است" کلمه ارتجاعی را در توصیف این شعار و همچنین شعار برعلیه مجاهدین و ناسیونالیستها.... در تظاهراتها به کار بردم. روشن است منظور من از این صفت نه ماهیت شعار بلکه ضررهای آن بوده است. وگرنه شعار بر علیه مجاهدین و دیگر جریانات دست راستی نمیتواند ماهیتا ارتجاعی باشد. این را برای فرصت طلبانی مینویسم که با برداشت یک کلمه از متن، به داستان سرایی مشغول میشوند. من این کلمه را از متن سایتم حذف کردم بدون اینکه روح مقاله ام ذره ای تغییر کند.

رهبری چپ بر اعتصاب و تظاهرات تمام مسئله است!

هدف دانشجویان از برگزاری تظاهرات و مقاومت در مقابل زورگویی حراست دانشگاه چه بوده است. اولین هدف دانشجویان بی شک برگزاری هر چه گسترده  تظاهرات و اعتراض بر علیه حجاب اجباری بوده است. یعنی تلاش برای اینکه هر زن و مردی که به حجاب اجباری معترض است را به اعتراض و تظاهرات خود بکشانند، سمپاتی جامعه را به حرکت و اقدام خود جلب کنند و صدایشان، پژواک صدایشان صدای اول مبارزاتی در این زمینه  شود. این حتما در صدر هدف آنها قرار داشته است. از نظر من همینکه رهبری این تحرک در دست دانشجویان چپ بوده است، کافی بود تا دانشجویان تلاش کنند تا گسترده ترین مردم در تظاهرات شرکت کنند. رهبر یک تحرک توده ای باید بتواند این توده ناهمگون را با خود کند. توده هایی که به انواع و اقسام نیروهای ارتجاعی متوهمند. مبارزه با این نیروهای ارتجاعی از طریق سازماندهی و بسیج مردم به زیر رهبری کمونیستها میگذرد. کمونیستی که با دهها وسیله مشغول روشنگری ذهن توده مردم و یا بهتر است بگویم قشر پیشرو، قشر فعال و رهبر توده مردم  است، توسط این قشر از فعالین و رهبران جنبشها توده وسیع مردم را به زیر رهبری خود میکشاند. این رهبران و این توده پیشرو هست که باید توده مردم را که تحت تاثیر انواع و اقسام ایده ها و در بسیاری موارد ارتجاعی هستند را در مبارزه بر سر این و آن خواسته رهبری کند و در عمل اذهان آنها را روشن سازد. ذهن توده های وسیع مردم را  فقط درعمل میتوان روشن ساخت و به خود جلب کرد. تلاش دانشجویان کمونیست در دانشگاه باید متکی بر بسیج توده وسیع در دانشگاه و بیرون دانشگاه باشد. کافی است فعالین و رهبران چپ رهبری یک حرکت را داشته باشند. بازتاب این رهبری در جامعه خود از هر حرف و حدیث و شعاری عظیم تر است و بر توده وسیع مردم تاثیر میگذارد. اگر آنها در یک تظاهرات حتی هیچ شعاری هم ندهند، یعنی تظاهرات سکوت برگزار کنند،  کار خود را کرده اند. مهم این نیست چه شعاری داده میشود، مهم این است که توده مردم با آنها باشند و نه با دیگران، مهم سازماندهی و رهبری حرکت است. همه از رژیم تا رضا پهلوی و جمهوریخواهان ملی و سکولار و شورای مدیریت دوران گذار تا گنجی و طبرزدی و…میدانند آن فعالین و رهبران چپ در دانشگاه و یا کارخانه و خیابان دارای چه اهداف بلند مدت تری هستند و چه میخواهند. دانشجویان جوان باید فن رهبری مبارزات توده ای را بیاموزند.

برای روشن شدن مسئله فرض میکنیم این تظاهرات ضد حجاب اجباری، اعتراضی بود که از طرف جنبشهای دست راستی سازمان داده میشد، آنوقت وظیفه دانشجویان کمونیست چه میشد؟. مثلا اگر فرض کنیم این اعتراض با شرکت فعال خانم مسیح علینژاد و با پشتیبانی اپوزیسیون دست راستی شکل میگرفت . آنوقت صورت مسئله برای کمونیستها تماما عوض میشد. در این صورت وظیفه کمونیستها بنا بر توان و امکانات خود، دخالتگری و یا تحریم بوده است. از تحریم تظاهرات تا دخالت برای زدن رهبری جنبش راست همه میتواند جزء آبشنها باشند.  آنچه مسلم است در این مورد فراخوان برای شرکت در تظاهرات و گسترش تظاهرات درست در نقطه مقابل هدف کمونیستها قرار میگیرید. فراخوان شرکت در این مورد کمونیستها را به عمله و اکره جنبش ضد سوسیالیستی و کارگری تبدیل میکند ( تفاوت اساسی من با موضع دنباله روانه احزابی نظیر حککا). در چنین صورتی ممکن است دانشجویان و کارگران کمونیست در صورت توان  با صفی دیگر و شعارهایی دیگر وارد حرکت شوند و به افشای رهبری این تحرک با وسائل مختلف از سخنرانی تا پلاکارد و اعلامیه و....بپردازند. با عوض شدن رهبری صورت مساله تماما عوض میشود. در این مورد خاص یعنی تظاهرات روز 23 اردیبهشت بر علیه حجاب اجباری، رهبری در دست دانشجویان چپ بوده است. همین موجب میشود تا دانشجویان به گونه ای دیگر با حرکت اعتراضی خود برخورد کنند. در این صورت چپ نقش رهبر را دارد و بقیه باید زحمت بکشند و بیایند تا سهمی از حرکت را از آن خود کنند. در این صورت چپ باید تمام آن زنان و مردان متوهم به جنبش راست را به زیر پرچم خود جمع کند و آنها را آرام آرام و یا در صورت شتاب تحرک در جامعه به سرعت از زیر نفوذ راست بیرون آورد. در این صورت دانشجوی چپ ما باید اعلام کند و نشان دهد که لیاقت رهبری اعتراض مردم به حجاب اجباری را دارد و دانشگاه را به یک مرکز برای این مسئله تبدیل میکند. او باید به جامعه نشان دهد که دانشگاه و نه VOA  و خانم علینژاد مرکز مبارزه بر علیه حجاب اجباری و دیگر قوانین زن ستیز اسلامی هستند.

با طرح یک شعار نامفهوم در یک تظاهرات مردم  خارج از آن تظاهرات، آگاهی کسب نمیکنند، بلکه مردمی که از ستم و زورگویی به تنگ آمده اند و میخواهند رهبری متحد کننده بیابند، از آنها فاصله میگیرند.

من در ابتدای مقاله قبلی ام در نقد شعار بر علیه علینژاد نوشتم که: "....شما میتوانید این شایستگی را کسب کنید تا مردم برای کسب این مطالبه به دور شما حلقه بزنند و به مرکزی برای اجرای مطالبه آزادیخواهانه لغو حجاب اجباری و مبارزه برای مطالبات دیگر تبدیل شوید. اگر مطالبه لغو حجاب اجباری و دیگر قوانین زن ستیزانه یک مرکز و یک جایگاه پیدا کند، دیگر زنان مجبور نیستند تا فقط با اقدامات فردی به سراغ مبارزه با دستگاه سرکوب بروند. دانشگاه میتواند چنان جایگاه شایسته ای در این مبارزه بیابد، که زنان و مردان، دانشگاه را مرکز این مبارزه بیابند و با ابتکارات مختلف مبارزه فردی و جمعی در خیابان را به دانشگاه وصل کنند."

به نظر من دانشجویان چپ در دانشگاه نقش نیروی اول را بازی نکردند، در حالی که آنها نیروی اول این اعتراض بوده اند. دانشجویان چپ تنها با سازماندهی وسیع تر و بسیج نیروی وسیعتر میتوانند به رهبر مبارزه تبدیل شوند و نه با نقد اپوزیسیون دیگر در تظاهراتی که خود سازمان داده اند. با حرکت 23 اردیبهشت مردم ایران دانشجویان چپ را در قامت مبارز ضد حجاب اجباری دیده اند. جمع کردن نیرو و قدرتمند شدن در این راه و حفظ موقعیت برترجنبشی، مهمترین ضربه بر پیکر اپوزیسیون راست میباشد.

 

مبارزه با اپوزیسیون راست، چگونه؟

در اعتراضات روزانه از اعتصاب و تظاهرات تا تحصن و غیره، مبارزه برای کسب هژمونی از طریق سازماندهی و رهبری میگذرد و نه آگاهگری. کسی رهبر اعتراض و اعتصاب میشود که از قبل در سازماندهی و بسیج و متحد کردن و متحد نگه داشتن مردم نقش بازی کرده باشد. افق حاکم بر هر حرکت اعتراضی سازمانیافته، افق رهبران و سازماندهندگان آن است. من در اینجا راجع به تحرکات خودبخودی که هنوز افق جنبشی بر آن حاکم نشده است صحبت نمیکنم. مثلا اعتراضات دی ماه سال 96 توسط جنبش خاصی هدایت و سازماندهی نشده بود و تقریبا میتوان گفت 90 درصد جنبشهای توده ای عظیم در تاریخ چنین وضعیتی دارند. در چنین صورتی تلاش جنبشهای سیاسی مختلف برای حاکم کردن افق خود بر جنبش توده ای و سازماندهی آن بر اساس امیال و اهداف خود آغاز میشود.

اعتصاب و تظاهرات و قیام محل تعین تکلیف با آلترناتیوهای دیگر از طریق آگاهگری و شعار آگاهگرانه نیست، بلکه تععین تکلیف با آلترناتیوها دراعتصاب و اعتراض و قیام با درجه نفوذ و رهبری جنبشهای سیاسی تعیین میشود. اعتصاب، تظاهرات و قیام اهداف مشخصی دارند که باید به آن اهدف دست یابند. کسی در روز قیام شعار نمیدهد، پلاکارد بالا نمیبرد، بلکه اسلحه بدست میاورد، سازماندهی مسلح میکند و به قلب نیروی دشمن، به نقطه حساس و گیجگاه دشمن حمله میبرد. نیرویی در قیام هژمونی پیدا میکند که نیروی اول قیام کنندگان باشد، که مردم به نام او و با فراخوان او به پادگانها یورش میبرند و یا سربازان به فراخوان آن حزب و نیرو پادگان را از درون تسخیر میکنند. همین حکم در باره اعتصاب و تظاهرات و اشکال دیگر اعتراض صادق است. اعتصاب و تظاهرات محل آگاهگری نیست، محل سازماندهی و سازماندهی برای پیروزی، برای اهدف اعتصاب و تظاهرات میباشد. اگر دهها و صدها اعتصاب کارگری و دانشجویی و زنان توسط کارگران و رهبران کمونیست، توسط جنبش کمونیستی سازمان داده شود و فعالین و رهبران کمونیست در همه جا حضور داشته باشند، هیچ نیرویی قادر نخواهد بود از بالای سر این سازماندهندگان کمونیست مسئله را عوض کند. در زمان قیام و کسب قدرت هم همین نیرو میتواند توده های مردم را برای قیام و کسب قدرت رهبری کند.

مبارزه با آلترناتیوهای راست از طریق بلند کردن پلاکارد و دادن شعار در تظاهرات و پخش "اگاهگری" بدین طریق پیش نمیرود، بلکه از طریق گسترش نفوذ و هژمونیک شدن پیش میرود.

مبارزه با آلترناتیوهای ضد کارگری و غیرکارگری جزء کار هر روزه کمونیستهاست. کمونیستها نه تنها از طریق مدیای شان، بلکه از  طریق ارتباط تنگاتنگ با توده کارگر و مردم، ارتباط برای سازماندهی و باز هم سازماندهی، ذهن توده های مردم را نسبت به آلترناتیوهای مختلف بورژوازی روشن میکنند.

 بر سر همین مسئله مبارزه با حجاب اجباری و نقش خانم علینژاد در آن کمونیستها موظف به افشای او بوده و هستند. نه بر سر خود حجاب اجباری، نه بر سر اینکه او میخواهد حجاب اجباری لغو شود و ما میخواهیم حجاب اسلامی لغو شود ( فورمولبندی عجیب برخی از چپها) بلکه بر سر اینکه او این مطالبه مردم و مبارزه مردم را به جیب پهلوی و آلترناتیو راست میریزد. او برای آنها پادویی میکند. کمونیستها برای مردم توضیح میدهند که مبارزه خانم علینژاد برای لغو حجاب اجباری، با رفاه و آسایش و آزادی بیان و همه مطالبات و خواسته های دیگر در تناقض میباشد، چون او این مطالبه را به ابزاری در خدمت آلترناتیوی میسازد که میخواهد به مردم ایران رژیمی همانند اردوغان و یا حکومت استبدادی سلطنتی شاه را حقنه کند.

برخلاف کسانیکه میگویند ملاقات با پمپئو چیزی نیست و چپ سرش سر و صدا نکند، چپ باید بر سر آن سر و صدا کند و از مدیای خود تا فعال سازمانده اش در این مورد حرف بزنند ، سخنرانی کنند، بنویسند و به مردم بگویند جریان چیست. اما نمیتوان در برابر زنی که با دوربینش از خود در مقابل اوباش رژیم دفاع میکند و مسیح علینژاد را مظهر مبارزه ضد حجاب اجباری میداند ایستاد. برعکس باید به او نزدیک شد و به او توضیح داد که چرا برای مبارزه با حجاب اجباری باید به مبارزه جمعی دانشگاه و یا فردا خیابان بپیوندند. شعار در تظاهرات بر علیه حجاب اجباری بر علیه کسی که با مبارزه بر علیه حجاب اجباری شناخته شده است، فقط خالی کردن کینه خود در جایی نامناسب میباشد.

تظاهرات و اعتصاب و قیام اهداف معینی دارند که باید به آن اهداف دست بیابند. هدف اعتراض بر علیه حجاب اجباری در شکل تحصن تا تظاهرات و اعتصاب باید مبتنی بر گسترش دامنه اعتراض و تداوم کار آینده آن باشد. همینکه رهبری اعتصاب و تظاهرات در دست چپهاست کافی است.  این نفوذ رهبری کننده را مانند همین نمونه دانشجویان میتوان با سخنرانی،  پلاکارد و یا وسائل دیگر نشان داد و گاها شاید به دلائلی در شرائط کنونی درست نباشد که این نفوذ رهبری کننده آشکار شود. اگر تحرک نیروی قومی، نیروی شووینیست، نیروی راست و....به این حرکت و اعتراض ضربه میزند باید در باره آن آگاهگری کرد وگرنه باید هدف متحد کردن و متحد نگه داشتن نیروی اعترضی مردم و گسترش دامنه آن باشد.

نیروی کمونیست رهبری کننده مبارزه اعتصابی و تظاهراتی و قیام نیاز ندارد که هر لحظه و در هر مکان و زمان دست به " مرزبندی" بزند. اگر او آنقدر قویی است که میتواند قدرت را کسب کند خوب میزند و قدرت را میگیرد. "مرزبندی" و " افشای" دسته های مختلف بورژوازی را با اسلحه و قیام ( در صورتی که در مقابل قیام او بایستند) پاسخ میدهد. در اعتصابات و تظاهراتها هم همین حکم صادق است.

البته در یک وضعیت مسئله متفاوت میشود. آنهم یک وضعیت غیرمتعارف است یعنی در صورتی که دسته های باند سیاسی اسلامی و ناسیونالیستی از هم اکنون جنگی را ( چه در شکل  تظاهراتهای خیابانی و یا ترور و مسلحانه)  بر علیه کمونیستها و مردم شروع کنند، در این صورت مسلما باید پاسخ محکمی بگیرند. اما تا زمانی که احزاب در عرصه سیاسی دارند با جمهوری اسلامی مبارزه میکنند، مبارزه ما با آنها در عرصه سیاسی است.

 

مقایسه ها، انقلاب 57 ، نمونه کردستان ایران پس از انقلاب 57، کردستان عراق و رفراندوم

در مباحث حول برگزاری تظاهرات 23 اردیبهشت بر سر حجاب اجباری، مخالفین دیدگاه من، مسئله را با انقلاب 57 و تجربه احزاب سیاسی در کردستان مقایسه کرده اند. از نظر من این مقایسه ها کاملا اشتباهست.

انقلاب 57

مقایسه انقلاب 57  و حمایت " چپ" ناسیونالیستی آن زمان از رهبری خمینی با یک حرکت اعتراضی مشخص دانشجویی در روز 23 اردیبهشت سال 1398 که هژمونی چپ بر آن آشکار است هیچ خوانایی ندارد. اگر کسی میخواهد مقایسه کند باید مثلا فلان حرکت اعتصابی کارگری و یا دانشجویی مشخص سال 56 و اوائل سال 57 را با حرکت دانشجویان روز 23 اردیبهشت مقایسه کند و از آن تئوری  و تاکتیک و شعار در بیاورد. سوال این است آیا دانشجویانی که برای حمایت از مردم خارج از محدوده به میدان آمده بودند، میبایست بر علیه خمینی شعار میدادند؟ اصلا در آن زمان که خمینی و جریان اسلامی به یک الترناتیو تبدیل نشده بود که حالا بحث شعار دادن بر علیه آنها مطرح بوده باشد. جنبش عمومی مردم در طی حرکتش کم کم به زیر نفوذ اسلامیون درآمد. نفوذ خمینی و جریان اسلامی بخصوص بر حرکت تظاهراتی مردم قوی و قوی تر شد.

تا آنجا که به برخورد آن چپ به خمینی و جنبش اسلامی برمیگشت، آن چپ با خمینی و جریان اسلامی احساس مودت و دوستی میکرد و از آنها حمایت میکرد. یعنی مسئله کاملا صورت دیگری بوده است. اگر آن چپ احساس وصلت و دوستی و هم جنبشی با خمینی و اسلامیون نمیکرد، با صدها وسیله به افشای اسلامیون و امیال آنها میپرداخت و خرج خود را از آنها جدا میکرد. بر علیه آنها نشریه و اعلامیه منتشر میکرد. از زمانی که اتوریته آنها بر حرکت تظاهراتی غالب شد، تظاهراتها را تحریم میکرد. به مردم فراخوان میداد که در این تظاهراتها شرکت نکنند میگفتند بیایید و در تظاهراتها چریکهایی فدایی و یا کارگران فلان کارخانه و یا تظاهرات فراخوان داده شده توسط نویسندگان و هنرمندان شرکت کنید. چپ حرکت اعتصاب سراسری کارگران را که زیر رهبری و سازماندهیش بود را کاملا  از تحرکات اسلامیون جدا میکرد و به رهبران کارگران میگفت به فراخوانهای خمینی و اسلامیون نه بگویید و فاصله خود را با آنها روشن و در عمل بیان کنید. باید روشن میبود که کارگران اعتصابی نه تنها با خمینی نیستند، بلکه مخالف برقراری حکومت اسلامیند. در تظاهراتهای خودبخودی عکسهای چهره های معروف و شاخص چپ مانند صمد بهرنگی، خسرو گلسرخی، حمید اشرف و بیژن جزنی و....بلند میکردند و با سخنرانی و توضیح به مردم میگفتند چرا نباید عکس شریعتی و خمینی را بلند کنند. بدین طریق آنها ضمن اعلام آلترناتیو چپ در تظاهراتهای توده ای، توده وسیع مردم را به زیر پرچم خود میکشاندند.

مسلما اتوریته و نفوذ در جنبش اعتصابی صورت دیگری دارد و اساسا به سازماندهی و رهبری برمیگردد. در آنجا هم در روزهای تجمعات وسیع، در روزهایی که دیگر دستگاه سرکوب رژیم شاه کارآیی نداشت، میبایست عکسهای رهبران چپ و شعارهای چپ به میدان میامد و وقتی که اسلامیون آنقدر پیش رفته بودند که حتی شعار جمهوری اسلامی را طرح کرده بودند، میبایست در مقابل آن ایستاد و شعار جمهوری سوسیالیستی و یا آنچه که چپ آن زمان میگفت " جمهوری دموکراتیک" را قرار میدادند.

بعد در جریان روزهای قیام، روزهای 21 و 22 بهمن که مسئله کاملا از کانال پیشروی در قیام و نیرومند شدن در قیام و مسلح کردن مستقل مردم میگذشت، دیگر " مرزبندی" و " شعار" معنایی نداشت.  خمینی اتفاقا مخالف قیام بود. پیشروی در قیام و ادامه دار بودن آن و تسلیح مردم در تشکلهای مستقل و شعار دموکراتیک شدن ارتش و سازمان دادن سربازان همه از وظائف و کار و هدف کمونیستها برای قدرتمند شدن و کسب قدرت بوده است( حتی بدون ذره ای افشاگری از خمینی و اسلامیون). یکی از علل رشد چشمگیر و برق آسای سازمان چریکهای فدایی در سالهای اول پس از انقلاب، به شرکت فعال آنها در قیام 21 و 22 بهمن برمیگشت. جنبش، نیرو و حزبی که اعتراض و اعتصاب سراسری و قیام مردم را رهبری میکند، حکومت بعد از قیام را نیز تشکیل میدهد. مسئله بر سر نیرو است و نه شعار و حتی طرح آلترناتیو حکومتی در قیام. آلترناتیو حکومتی را نیروی رهبری قیام و اصلی ترین نیروی آن تعیین میکند. به قول لنین  " مسئله انقلابات را نیرو حل میکند"

الان برخلاف سال 57 ما شاهد آلترناتیو جایگزینی نیستیم. یعنی در صورت پذیرش مجرای پیشروی چپ از طریق شعار دادن در تظاهرات بر علیه راست اپوزیسیون، ما نمیتوانیم نیروی الترناتیو راستی گیر بیاوریم و بر علیه آنها شعار دهیم، تا مردم از این خطر دور شوند. حاکمیت افق راست بر تحرکات مردم هنوز به معنی بالفعل شدن یک آلترناتیو راست معین نیست. چنانچه کسی نمیتوانست در اوائل سال 57 برای مبارزه با الترناتیو اسلامی و خمینی شعار دهد. کسی نمیتوانست خمینی و شریعتی گیر بیاورد و بر علیه آنها شعار دهد. انچه در ایران امروز ممکن است اتفاق بیافتد، سرهم بندی یک الترناتیو در روزهایی است که مردم برای سرنگونی رژیم به پا میخیزند. در این مورد ما نمیدانیم  در آن روز " شورای مدیریت دوران گذار" آقای شریعتمداری آلترناتیو است و یا اصلا ما شاهد عرض اندام یک  افسرارتشی و سپاهی با یک دسته نظامی هستیم که به مردم میگوید ما به این نظام آخوندهای مفتخور پایان میدهیم و یا اصلا  به طرف بی نظمی و هرج و مرج و سناریوی سیاه میرویم. من نمیدانم دوستانی که به سال 57 رجوع میکنند به چه زمانی و برای چه هدفی رجوع  میکنند. افشاگری عمومی از جریانات راست و بورژوازی با افشای مشخص یک الترناتیو یکی نیست. از بسیاری جهات مورد سال 57 مثال خوبی برای اثبات نظریه شعار دادن در تظاهراتها  و اعتصابها بر علیه اپوزیسیون نیست. کسی نمیتوانست در سال 57 به تظاهرات عاشورا و تاسوعا برود و بر علیه خمینی شعار دهد. راهش تحریم آن تظاهراتها و سازماندهی اعتراضات و تامین رهبری دیگری بود. شاید تکیه بر اعتصابات کارگری و تامین رهبری آن مساله را عوض میکرد. سال 56 و 6 ماه اول سال 57 خبری از آلترناتیو اسلامی نبود تا چپ بر علیه آن شعار دهد. مبارزه با اسلامیون در آن زمان در محدوده تبلیغ و ترویج میگنجید که آن چپ به دلیل خویشاوندی با اسلامیون از آن طفره میرفت و بعد هم طفره رفت. ما یک نیروی چپ در سال 57 نداشتیم که حتی در یک برگ اطلاعیه بر علیه خطر خمینی و اسلامیون به مردم هشدار داده باشد. مشکل از اینجا بود. حتی رادیکالترین آن سازمانها مثل پیکار 3 ماه بعد از به قدرت رسیدن خمینی نامه حمایت از امام برایش نوشته  و او را " امام" و انقلابی بزرگ لقب داده بودند. اگر چپ خود را در اهداف با خمینی شریک نمیدانست، برای آلترناتیو شدن خودش، برای رهبری و نفوذ خودش در تظاهرات و شورش و قیام تلاش میکرد و به نیروی اول، به اپوزیسیون اول رژیم شاه تبدیل میشد، آنوقت اسلامیون بی شک رژیم شاه را به حکومت آینده ترجیح میدادند. امروز هم همینطور است. اگر کمونیسم و کارگر قوی شوند و خطر شوند، اپوزیسیون راست همین حکومت اسلامی را به حکومت دست چپی و یا سوسیالیستی آینده ترجیح میدهد و دست از به خطر انداختن رژیم برمیدارد.

وقتی آلترناتیو خمینی برای کسب قدرت به میدان آمده بود مسئله دیگر عوض شده بود. ما دیگر با یک نیرویی طرف بودیم که در یک قدمی قدرت قرار داشت. دیگر حکومت شاه هم سلطه خود را از دست داده بود. در آن زمان حتما میبایست مسئله " جمهوری اسلامی نمیخواهیم" به شعار مردم تحت رهبری چپ تبدیل میشد. در مورد آلترناتیو راست امروز هم همینطور است. اگر چپ قدرتمند باشد میتواند مقابله با آلترناتیو راستی که در کمین قدرت است را به شعار و مطالبه مردم بکشاند. اما این کار یک آکسیون تازه جوانه زده در دانشگاه و مقابله با آلترناتیو شکل نگرفته نیست. باید فرشگردی به طور واقعی مطرح شود تا بتوان به عنوان خطر مردم را فراخوان به مبارزه بر علیه آن در خیابان داد. تا آن زمان مبارزه کلی با آلترناتیو راست به شعار و مطالبه تبدیل نمیشود. هر چقدر هم ما تلاش کنیم چنین چیزی صورت واقعی به خود نمیگیرد. تا آن زمان مبارزه با فرشگرد در چهارچوب مدیا و تبلیغ و ترویج، در سخنرانی در دانشگاه و مدرسه و... میماند. چپ باید خود آلترناتیو شود. اگر جریانات ارتجاعی واقعا آلترناتیو شده اند و در میان مردم به عنوان یک آلترناتیو معین جا باز کرده اند، مسئله عوض میشود. آلترناتیوها نام و کلمات نیستند، بلکه نیرو و رهبری مشخص هستند. ما نمیدانیم فردا " شورای مدیریت دوران گذار" آلترناتیو است و یا جمهوریخواهان ملی و سکولار و یا فلان افسر ارتشی و سپاهی. بی شک ایران صحنه جدال و کشمکش جنبشها خواهد بود. به محض شل شدن دم و دستگاه رژیم اسلامی جنبشهای مختلف سیاسی با آلترناتیوهای معین وارد صحنه میشوند. کشمکش و جنگ آلترناتیوها در ایران اجتناب ناپذیر است. اما ما نمیتوانیم تا زمانی که رژیم سیطره دارد، وارد کشمکش توده ای با آلترناتیو راست شویم. کشمکش توده ای با آلترناتیو راست با اراده ایجاد نمیشود. برای چنین برخورد توده ای با راست باید جنبش توده ای تحت رهبری چپ پیشرویهایی کند و به قله هایی دست پیدا کند و آنوقت حتی اگر ما  هم نخواهیم، نبرد از طرف راستها آغاز میشود. آنها به همراه سپاه و ارتش و حزب الله و شاه الله و…به سراغ ما و کارگران میایند.

 

نمونه کردستان ایران در سال 57

برخی از رفقای چپ ما در مقابل اینکه نمیشود امروز در مقابل اپوزیسیون راست شعار داد به مورد سال 57 ، پس از انقلاب 57 در کردستان رجوع کرده اند که کومه له و چپ در کردستان در مقابل سازشکاری حزب دموکرات با رژیم،  شعار " مرگ بر سازشکار" را به میان مردم برد.

این استدلال از چند نظر دارای اشکال است. من در نوشته قبلی ام نوشتم: " مخالفت با نیروی خاص و یا آلترناتیو خاص، نمیتواند در شرائط امروز به شعار و مطالبه تبدیل شود. چون آن نیروهای مورد نظر نه صاحب اقتدار و دولتند و نه به لحظات قدرتگیری آنها به قدرت نزدیک شده اند. نقد و افشاگری از یک نیروی اپوزیسیون و تبلیغات بر علیه آن، نمیتواند به شعار و مطالبه ای تبدیل شود."

من نوشتم  مبارزه با آلترناتیوهای ارتجاعی در شرائط امروز نمیتواند به شعار و مطالبه تبدیل شود. چون نیروی اپوزیسیون قدرت سیاسی ندارد و دارای اقتدار نیست.

یعنی اگر آلترناتیو و نیرویی به قدرت نزدیک شده باشد و خود به یک قدرت آلترناتیو ملموس تبدیل شده باشد، برخورد با آنها دیگر به حرکت توده ای برمیگردد. این را در بالا در بخش تجربه سال 57 و آلترناتیو حکومت اسلامی توضیح داده ام. بعد از انقلاب 57 در کردستان حزب دموکرات و کومه له دیگر خود قدرت سیاسی بودند. آلترناتیوهایی که نه تنها مطرح بوده اند، بلکه کنترل شهرها و روستاها در دست آنها بود. نیروی سیاسی و نظامی آنها بخشا جای دولت نشسته بود. آنها در آنجا یکنوع قدرت سیاسی و " دولت" بوده اند. تازه در همان وضعیت هم برخورد با حزب دموکرات با برخورد با رژیم فرق میکرد. حزب دموکرات هر چقدر هم مرتجع بوده باشد، که بود، اما همینکه در مقابل رژیم قرار داشت، مبارزه با او متفاوت بوده است. شعار " مرگ بر سازشکار" به خاطر سازشکاری حزب دموکرات در مقابل رژیم بود. به خاطر دور زدن توافقات هیئت نمایندگی خلق کرد و تلاش برای بند و بست با رژیم بود. اگر حزب دموکرات با همه مرتجع بودنش در مقابل رژیم میایستاد، چنین شعاری را دریافت نمیکرد و اگر کومه له و چپ کردستان مصنوعا تلاش میکردند تا بر علیه حزب دموکرات شعار بسازند و به میان مردم ببرند، مردم از آنها فاصله میگرفتند. مسلما کومه له و حزب دموکرات به عنوان نیروهای قدرت سیاسی در کردستان با هم جدال داشتند. جدال آنها از رابطه کارگر و کارفرما تا آزادیهای سیاسی و دخالت مردم بر سرنوشتشان و کلا جدال چپ و راست در ادامه انقلاب 57 بود. اما تلاش میشد تا علارغم این جدالها، حزب دموکرات به اقدام رادیکال کومه له در برخورد به رژیم گردن بگذارد.

حزب دموکرات گروه نقشبندی نبود که بشود با یک اقدام نظامی جمعش کرد. حزب دموکرات کردستان ایران، حزب و سازمان یک جنبش قوی و تاریخی در کردستان، جنبش ملی بوده است که مبارزه با آن اساسا مبارزه سیاسی بوده است. کومه له در آن زمان بدرست حتی عملیات نظامی مشترک با حزب دموکرات داشته است (قبل از جنگ حزب دموکرات بر علیه کومه له). جنگ میان کومه له و دموکرات یک جنگ کاملا تحمیلی از طرف حزب دموکرات به کومه له بود. کومه له تلاش زیادی کرد تا از آن اجتناب کند. تمام مسئله این بود که حزب دموکرات به عنوان حزب ناسیونالیست بورژوازی، تحمل پیشروی یک سازمان کمونیستی را نداشت. کومه له به عنوان یک سازمان کمونیستی تلاش کرد تا از این جنگ اجتناب کند تا مبارزه و جنگش را با رژیم پیش ببرد. کومه له به عنوان یک نیرو و قدرت سیاسی تا آنجایی که مبارزه نظامی حزب دموکرات بر علیه رژیم به هدف برانداختن سلطه رژیم در کردستان یاری میداد، از آن استقبال میکرد. هنوز هم امروز اگر حزب دموکرات کردستان ایران از فدرالیسم فاصله بگیرد و با کومه له قطعنامه ای را امضاء کند که حل مسئله کردستان ایران به یک رفراندوم در شرائط آزادی سیاسی در کردستان ایران موکول شود، بنفع مردم کردستان و بنفع طبقه کارگر میباشد. شعار دادن بر علیه حزب دموکرات کردستان ایران در شرائط امروز مطلوب قدرت سیاسی حاکم یعنی جمهوری اسلامی میباشد و مردم هم از آن نیروی سیاسی روی گردان میشوند. مگر اینکه حزب دموکرات مبارزه و جنگی را دوباره بر علیه کمونیستها و مردم شروع کند.

مقایسه رفراندوم در کردستان عراق و موضع کمونیستها و شعار بر علیه علینژاد

برخی از چپها میگویند بر علیه راست در هر جا و همه حال باید شعار و مطالبه ارائه داد. هرگونه نقدی بر این تاکتیک را مساوی با مماشات و راست روی میدانند. بسیاری از این رفقای ما در رفراندوم در کردستان عراق بر سر استقلال کردستان، موضع حمایت از رفراندوم داشته اند. من هم به این صف تعلق داشته ام. رفراندوم در کردستان عراق توسط حزب مرتجع دست راستی و عشیره ای بارزانی برگزار میشد و هدف آن تماما محکم کردن جایگاه حزبی و سیاسی بارزانی بود. اما از آنجا که رفراندوم توسط این حزب مرتجع به مسئله ملی در کردستان عراق پایان میداد، کمونیستها از رفراندم و استقلال کردستان حمایت کردند و توده مردم کردستان را دعوت به شرکت در انتخابات و رای آری به استقلال کردستان دادند. بارزانی نیروی مرتجعی است که هیچ مطالبه آزادیخواهانه ای را در طول تاریخش پیش نکشیده است. اتفاقا در همین مسئله رفراندوم هم امیدش به حمایت آمریکا و غرب از برگزاری رفراندوم و استقلال بوده است. من و همه کسانی که موافق حل مسئله ملی در کردستان عراق بوده ایم، از جمله حزب کمونیست کارگری عراق و حزب کمونیست کارگری کردستان، موافقت و مخالفتمان با مسئله رفراندوم به این گره نخورده بود که آمریکا و ترامپ چه میگویند. اگر آمریکا و ترامپ هم پشت بارزانی میایستادند و موافق رفراندوم و استقلال کردستان میشدند، موضع ما تغییر نمیکرد. ما بر علیه بارزانی به خاطر دیدار با ترامپ و پمپئو شعار نمیدایم. بلکه خواهان رفراندوم و حل مسئله کرد بودیم. حل "امپریالیستی" مسئله کرد بدست بارزانی مطلوب کمونیستها نبود، اما به مسئله کرد در عراق پایان میداد و این مورد نظر ما بود. کمونیستهایی که در جدال دائمی و آشتی ناپذیر و حتی خونین با بارزانی و طالبانی هستند، مجبور شدند در جایی از اقدام آنها برای رفراندوم و استقلال کردستان  پشتیبانی کنند.

حالا بیاییم مسئله علینژاد را با این نمونه مقایسه کنیم. خانم علینژاد با کمپین بر علیه حجاب اجباری در ایران شناخته شده است. او نه مانند بارزانی و طالبانی در قدرت، بلکه در اپوزیسیون است. هنوز معلوم نیست با کدامیک  از آلترناتیوهای راست از سلطنت تا جمهوریخواهان ملی و سکولار که دائما در حال نشو نما و پژمردن هستند، همراه میشود. برخلاف طالبانی و بارزانی چهره او با یک مطالبه حق طلبانه مردم گره خورده است. او تاکنون تحرکاتی بنفع جریان راست در ایران صورت داده است که قابل انتظار بود. ملاقات با رضا پهلوی و پمپئو از این دست است. شکی نیست که چپ باید این تحرکات او برای ریختن مبارزات مردم به جیب آلترناتیوهای راست و ارتجاعی را افشاء کند. اما در حرکت توده ای روز که او دارد با حجاب اجباری مقابله میکند، ما نمیتوانیم با او مقابله کنیم. زنانی که با دوربین در مقابل اوباش و سرکوبگران رژیم میایستند، به ما میگویند " دوربین ما سلاح ماست". آنوقت ما به آنها میگوییم چون این در دست گرفتن دوربین و مقاومت در مقابل اوباش اسلامی توسط خانم علینژاد تبلیغ شده است، این دوربین همان ارتجاع و انقیاد است. مردم به ما خواهند گفت آقایان وخانمها لطفا از سر راه ما کنار بروید تا کار خودمان را کنیم.

اما ما نشان دادیم میتوانیم بر علیه حجاب اجباری نمونه حرکت دانشگاه را ایجاد کنیم. نیروی جمعی و سهمگین توده زن و مرد که  دیگر به مبارزه فردی تکیه نمکنند را در همه جا به میدان آوریم. ما به زنان و مردم میگوییم ما مبارزه بر علیه حجاب اجباری را بهتر، کاملتر و آزادیخواهانه پیش میبریم، اما شما توجه داشته باشید که خانم علینژاد با ترامپ و پمپئو و پهلوی وارد معامله شده است. اینها با عربستان وکویت و اردوغان و…مشکلی ندارند. اینها همه چیز را قربانی اهداف خود میکنند. پس شما بیائید به صفوف ما. باید خانمهای بدون حجاب در خیابانهای تهران و سنندج و…ضمن صحبت از لغو حجاب اجباری، در پیام ویدئویی شان خانم علینژاد را مورد خطاب قرار دهند و بگویند لطفا مطالبه مردم را به جیب نیروهایی مانند خود آخوندها نریزید. پمپئو و عربستان و خامنه ای از یک جنسند. آنها میتوانند خانم علینژاد را دعوت کنند تا به جای پمپئو با آنها همراهی کند، با مبارزه جمعی آنها و….

برای مبارزه با آلترناتیو راست ما نباید بر سر حجاب اجباری که اتفاقا آلترناتیو راست هم خواهان آن است درگیر شویم. لغو حجاب اجباری را هر چقدر هم کش بدهیم، "طبقاتی" نمیشود. کسب رهبری مبارزه بر سر حجاب اجباری و دیگر قوانین اسلامی از کانال مبارزه با راست نمیگذرد، بلکه کسب رهبری چپ بر سر این مطالبات عمومی از کانال دخالت قویی کمونیستها در این مبارزات و افشای عواقب الترناتیوهای راست و ارتجاعی برای مردم و کارگران میگذرد. از این زاویه باید خانم علینژاد را زیر ضرب گرفت.

 

مقایسه " شعار بر علیه اپوزیسیون در اروپا و شرائط آزادی سیاسی

یکی از استدلالتهای جالبی که در حول و حوش این مبحث خوانده ام این بود که مردم در تظاهراتها در اروپا و کشورهایی که آزادی سیاسی هست، بر علیه احزاب معین، مثلا احزاب راسیستی در اپوزیسیون شعار میدهند. این استدلال با بحث ما هیچ خوانایی ندارد. رفقای ما به جای کمی تعمق، در مقایسه ها هیچ کوتاهی نمیکنند و میتوانند بهار در نیمکره جنوبی را دال بر بهار در نیمکره شمالی بدانند. امروز در کشورهایی که ازادی سیاسی برقرار است و مسئله قدرت سیاسی باز نیست، پوزیسیون و اپوزیسیون نه بر بر سر کسب قدرت دولتی، بلکه بر سر اداره نهاد مشترکشان یعنی دولت با هم کشمکش دارند.

اگر جنبش کمونیستی و حزب کمونیستی قدرتمندی در میدان بود، مسئله اش قبل از هر چیز تسخیر تشکلهای کارگری و غیرکارگری، شرکت در انتخابات و مبارزه قوی پارلمانی برای جذب و سازماندهی مردم حول سیاستهای خود، تشکیل یک حزب قدرتمند پارلمانی و تسخیر نهادهای مدنی جامعه بود. حزب مزبور ما شعار دادن و ندادن را به کسانی واگذار میکرد که در این امر متخصص و غرق شده اند و شعار را در معنای کلمه ای آن درک کرده اند و مدام دنبال این هستند تا ببینند مردم چه "شعاری" میدهند. در کشورهایی که مبارزه سیاسی آزاد است شعار به این مفهوم جایگاهی ندارد. تظاهراتها عموما بدون شعار دادن و معمولا با سخنرانی و موزیک و…. برگزار میشوند. منظور کمونیستها هم از "شعار" تعیین تاکتیک عملی روز و تمرکز خاص بوده است، نه شعار دادن در خیابان. بعید میدانم در سال 1917 شعار " تمام قدرت به شوراها" حتی یکبار در خیابان فریاد زده شده باشد. "شعار" ایجاد شوراها به معنی تشکیل عملی و فوری شوراها بود و نه شعاری برای تزئین نشریه و  شعار تبلیغی در تجمع و تظاهرات. اما برای چپ ما تبلیغ، اهداف فوری و استراتژیک همه باید یکجا در یک آکسیون جا داده شوند.

جنبشهای مدنی در جامعه مانند جنبش راسیستی و….در عرصه قدرت سیاسی مبارزه را کاملا به این و یا آن بخش بورژوازی واگذار کرده اند.  اما در همین کشورها اگر کسی در یک تظاهرات و حرکت ضد راسیستی، بر علیه حزب بورژوازی حاکم و یا اپوزیسیون که راسیست نیست، شعار دهد، محترمانه خاموشش میکنند و میگویند دوست عزیز سوراخ دعا را اشتباه گرفتید. این روزها در لندن تظاهرات بر علیه ترامپ برگزار میشود. اگر وسط تظاهرات کسی بر علیه اوباما شعار دهد، محترمانه خاموشش میکنند. اگر در جنبش ضد جنگ کسی بی جا بر علیه حزب و دولت بورژوازی ممتنع و یا مخالف آن جنگ و حمله نظامی بدلیل بورژوای و راست بودن شعار دهد و پلاکارد بالا ببرد، او را محترمانه خاموش میکنند و پلاکارد او را پایین میاورند. انها به او میگویند و میاموزند که هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. یعنی کاملا بر عکس نظر استدلال کننده ما ، در چنین تظاهراتهایی اگر دولت حاکم، بورژوازی حاکم و یا اپوزیسیون متعلق به جریانات راسیستی نباشند، بر علیه شان شعار نمیدهند و سخنرانی نمیکنند.

و یا در نمونه جنبش ضد جنگ و در اعتراضات بر علیه حمله نظامی به عراق، اگر دولت و یا احزاب بورژوازی اپوزیسیون کشوری از شرکت کنندگان و یا حامیان حمله نظامی به عراق نبودند، شعاری هم بر علیه آنها به دلیل دولت بورژوازی بودن و راست بودن داده نمیشد.

چه در تظاهراتهای ضد راسیستی و چه در جنبش ضد جنگ در کشورهای اروپایی و همه کشورهایی که آزادی سیاسی برقرار است، احزاب و شخصیتهای بورژوازی مرتجع از سوسیال دموکرات تا احزاب لیبرال مخالف نیم بند راسیست و مخالف حمله نظامی از سخنرانان تظاهراتها و میتینگها هستند. من با این سیاست چپهای اروپایی موافق نیستم. اما تاکتیک شعار بر علیه همه و هرجا و بطور دلبخواه خیلی تاکتیک هچل هفتی است که فقط در نزد کسانی یافت میشود که میخواهند بالماسکه چهره چپ تر از بقیه بگیرند.

 

وظیفه مبارزه با آلترناتیوهای ارتجاعی، وظیفه گروهها و احزاب کمونیستی است

وظیفه فعال و رهبر معلمان، کارگران،  دانشجویان و زنان در شرائط امروز پیشبرد امر مبارزاتی خود و به پیروزی رساندن کامل آن است. فعال و رهبر این مبارزات کارش سازماندهی، سازماندهی و بازهم سازماندهی و حفظ اتحاد توده کارگر و زن و ....در مبارزه است. رهبر اعتصاب هفت تپه و فولاد اهواز و نفت اگر میخواهد با اپوزیسیون راست مبارزه کند مجبور است در قدم اول به محفل، گروه و حزب کمونیستی که هدف انقلاب سوسیالیستی را در دستور خود دارد بپیوندند که در این دوره اساسا عملی مخفی است.  مبارزه بر علیه آلترناتیو راست و ارتجاعی در متن پیشبرد اعتصاب و تشکلیابی و تظاهرات انجام نمیشود. ممکن است فردا مانند نمونه سال 57 به روزهای پایانی رژیم نزدیک شویم و اعتصاب و تظاهراتها مستقیما به مسئله آلترناتیوها وصل شوند، آنوقت به موقع رهبران کمونیست تلاش خواهند کرد تا اعتصابات و تظاهراتها نیز به مسئله قدرت سیاسی و آلترناتیو معین، آلترناتیو سوسیالیستی معطوف شوند و دست رد به سینه آلترناتیوهای ارتجاعی بزنند. کاری که اعتصاب نفت در سال 57 به راحتی میتوانست انجام دهد. کافی بود نفت بگوید با خمینی و آلترناتیو اسلامی نیست تا مسائل عوض شود. کافی بود نفت با فرمان خمینی اعتصاب را نمیشکست. اما امروز که هنوز اعتصاب و تظاهرات در همه جا بر سر مطالبات روزمره جریان دارد، باید تلاش کرد تا نفوذ رهبری کننده بر این اعتراضات و اعتصابات اعمال شود. جنبش کمونیستی باید رهبری این تظاهراتها و اعتصابات را با خود کند و صف وسیعی از آنها را متحد کند. با اوج جنبش کارگری و کمونیستی، آلترناتیوهای بورژوازی جنگ جدیی را با کمونیسم و چپگرایی در جامعه شروع میکنند که باید با نیرو به آن پاسخ داد. و این نیرو نه شعاری در یک تظاهرات، آنهم با نشانه گیری غلط، بلکه نیروی اجتماعی کارگر و مردم خواهد بود که به زیر نفوذ کمونیسم درآمده است.

جدال جنبشها در سیر سرنگونی رژیم

معمولا وقتی در میان چپها از آلترناتیو راست صحبت میشود، به سلطنت، رضا پهلوی و عناصر و نهادهای حول و حوش آنها اشاره دارند. درحالی که چنین آلترناتیو دست راستی در ایران شانسی برای آلترناتیو شدن ندارد. در میان آلترناتیوهای راست آنهایی شانس مطرح شدن دارند  که جمهوری و سکولاریسم را در برنامه خود داشته باشند. آنها میخواهند این جمهوری و این سکولاریسم با آزادیهای سیاسی و با شرکت مردم و با شکلگیری سازمانهای توده ای همراه نباشد،  بلکه میخواهند با بند و بست با نیروهایی از درون رژیم و حفظ دستگاه سرکوب و… گذار از جمهوری اسلامی را به سرانجام برسانند. هدف آنها جمهوریی است که بتواند مردم را با خاتمه اسلامیت راضی و به خانه بفرستد و سرکوب و دیکتاتوری را بر علیه کمونیستها و کارگران و هر نوع آزادیخواهی بکار ببندد و سکولاریسمی است که بتواند ضمن جدایی نسبی مذهب از دولت، ضربه به دستگاه مذهب اسلام را به حداقل برساند.

برخیها در نقد نظر من طرح کردند که در تظاهراتهای روزمره مردم، میتوان مثلا شعاری مانند " نه به سلطنت" را بلند کرد. مشکل این است که آلترناتیو سلطنتی در آینده ایران جایی ندارد. اشکال چنین پیشنهاداتی  این است که آلترناتیو واقعی بورژوازی را نمیتوانند مورد هدف بگیرند. آلترناتیوی که نمیتواند در ایران آلترناتیو شود همانا سلطنت میباشد. آلترناتیو راست آینده ایران بی شک جمهوری و جمهوری سکولار میباشد. مسئله این است که آیا شما امروز در مقابل آلترناتیو راست جمهوری سکولار در اعتراضات توده ای موضع گیری و مبارزه میکنید و یا اینکه مردم را فرا میخوانید که برای برقراری جمهوری سکولاریستی کاملا آزاد، برای برقراری آزادی و برابری کامل، برای برقراری سوسیالیسم به شما بپیوندند. افشاگری از سلطنت و شعار بر علیه سلطنت در تظاهراتها، مردم را در مقابل آلترناتیو راست واکسینه نمیکند. اگر وقایع سیاسی ایران به سمت نابودی رژیم جمهوری اسلامی میرود، ما میخواهیم این نابودی به طور کامل و انقلابی صورت گیرد. تشکلهای توده ای، تشکلهایی شورایی  و… شکل بگیرند و قدرتمند شوند، اما نمیتوانیم و نباید با جریانی که مدعی است که میخواهد جمهوری سکولار و پارلمان و آزادی بیان در ایران بیاورد، مبارزه ای در سطح توده ای و در اشکال خیابانی داشته باشیم. چنین برخوردی فقط زمانی صورت میگیرد که آلترناتیوهای واقعی توده ای، جنبشهای توده ای وارد نبرد با یکدیگر شوند. چنین نبردی در روزهای نزدیک به سرنگونی رژیم اسلامی و پس از سرنگونی جمهوری اسلامی صورت واقعی به خود میگیرد. آنهم نه در شکل شعاری در یک تظاهرات، بلکه در شکلهای گوناگونی که  مبارزه و نبرد توده ای در آن زمان به خود میگیرد.

کشمکش جنبشها در زمان سرنگونی رژیم اسلامی اوج میگیرد. جنبش سوسیالیستی کارگران با جنبش سیاسی طبقات دارا بر سر همه سوالات جامعه وارد نبرد میشود. راست و آن هم نه از طرف آنچه امروز به عنوان آلترناتیو راست شناخته میشود، بلکه از طرف آلترناتیو راستی که میداند در ایران باید جمهوری سکولار برقرار شود، وارد نبرد با چپ میشود. کارگران اگر به دلیل عدم تشکل حزبی و توده ای نمیتوانند قدرت را کسب کنند، اما میتوانند بیشترین دستاورد را در سیر سرنگونی رژیم اسلامی بدست بیاورند. اگر این جمهوری سکولار با شرکت وسیع کارگران و مردم و به صورت انقلابی صورت گیرد، جنبش دست راستی، دست را به کمونیستها و کارگران خواهد باخت. جنبش کارگری و کمونیستی در ایران فرصت بسیار مناسبی پیدا میکند که تغییر و تحولات را عمیق کند و مردم از جمهوری سکولار فراتر میروند. جمهوری سکولار را به جمهوری اجتماعی سکولار و یا بقول معروف جمهوری شورایی سوسیالیستی ارتقاء میدهند. کسی از هم اکنون نمیتواند با آلترناتیو جمهوری سکولاریستی، به دلیل ماهیت سرمایه داری آن وارد نبرد توده ای شود. فردا زمان سربرآوردنش، کمونیستها از سابقه رهبران تا برنامه های آنها در زمینه های مختلف اقتصادی و اجتماعی را به نقد میکشند و تلاش میکنند تا توده مردم از آنها دوری گزینند. نبرد توده ای با آنها ممکن است در آخرین نبردها با رژیم اسلامی و یا پس از سرنگونی آن تازه آغاز شود.

اما آبشنهای دیگری هم در سیر وقایع سرنگونی وجود دارند که احتمال آنها بسیار بالاست. یک آبشن این است که جمهوری اسلامی در اثر فشار مردم و بن بست ناعلاج خود از درون فرو ریزد و کسانی از درون نظام، به نظام پایان دهند. مسلما تمامی نیروهای بورژوازی امروز خارج رژیم اسلامی و بورژوازی بین المللی  از چنین رژیمی حمایت خواهند کرد. یک هدف فشارهای آمریکا تسریع چنین روندی است. در چنین صورتی مسائلی که امروز مطرح هستند از مسئله حجاب و قوانین اسلامی، مسئله زنان و جوانان در حکومت اسلامی تا لغو ارگانهای گوناگون جمهوری اسلامی پاسخ میگیرند. جمهوری سکولاری که بدینگونه شکل میگیرد بدترین وضعیت را برای کارگران و کمونیستها ایجاد میکند و با پشتیبانی کامل بورژوازی سعی میکنند کاری که جمهوری اسلامی نتوانست را به سرانجام برسانند. سرکوب کمونیستها و جنبش کارگری در دستور شماره یک چنین جمهوری سکولاری قرار دارد.

همچنین ممکن است سیر حوادث به طرف هرج و مرج و سناریو سیاه برود. کمونیستها موظفند همه حالات را در نظر بگیرند و برای آن آماده باشند. سازماندهی جنبش خود، جنبش کمونیستی کارگری، گستردگی و نیرومندی آن ضامن پیشروی این جنبش و مبارزات کارگران و مردم و رهایی جامعه میباشد. جنبش خود را نیرومند کنیم تا در وضعیتهای گوناگون آینده بتوانیم نبرد توده ای را بر علیه هر نیرویی که میخواهد به کارگران و مردم تعرض کند پاسخ دهیم.

جنبش توده ای کارگران و مردم نمیتواند با نیروهایی که صاحب قدرت و دولت نیستند وارد نبرد شود. مگر اینکه قدرت دولتی آنقدر ضعیف و شل شود که اپوزیسیونها بمثابه قدرت ظاهر شوند. تظاهرات، اعتصاب و قیام در مقابل دولت حاکم میباشد و مطالبه و شعار و تحصن در مقابل دولت معنی میدهد. مبارزه توده ای با نیروهای ارتجاعی خارج از قدرت دولتی ( اپوزیسیون) مبارزه ای منفی میباشد تا مثبت. رهبر و فعال کمونیست ، تشکل و حزب کمونیستی به مردم میگوید: مردم عکس فلان مرتجع را بالا نبرید، فلان شعار را ندهید، فلان پلاکارد را پایین بیاورید، فلان شخص مرتجع اجازه سخنرانی در این اعتصاب و یا تظاهرات را ندارد و یا در سخنرانیها به افشای اهداف نیروهای دست راستی میپردازند.

محمود قزوینی ، 7 ژوئن 2019

 

 

 

اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن یک سیاست اصولی است

اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن یک سیاست اصولی است

جمهوری اسلامی باید هر چه زودتر به نیروی یک انقلاب اجتماعی به رهبری کمونیستها سرنگون شود. سرنگونی جمهوری اسلامی نه تنها اولین و مهمترین مانع برقراری یک جامعه آزاد و برابر و مرفه است بلکه بقای آن موجب فلاکت عمومی و خونریزی هر لحظه ای جامعه است. سرنگونی جمهوری اسلامی بنفع اکثریت مردم ایران و همچنین چندین کشور خاورمیانه است. اپوزیسیون جمهوری اسلامی یک دست نیست اما حداقل در سرنگونی جمهوری اسلامی هدف مشترکی دارند. پس یک اتحاد عمل نانوشته میان جریانات مختلف اپوزیسیون برای سرنگونی جمهوری اسلامی لازم است. لازم است چون ج.ا. یک حکومت نرمال سرمایه داری نیست بلکه یک حکومت فاشیستی است که به هیچ عنوان حاضر به کناره گیری نیست مگر ملیونها نفر و کل جامعه را به نابودی بکشد. کمونیستها مسئولیت دارند که از سناریوی سیاه فروپاشی جمهوری اسلامی جلوگیری کنند.

چرا اپوزیسیون ج.ا. باید ضمن نقد و انتقاد از همدیگر فوکوس مبارزه شان سرنگونی جمهوری اسلامی باشد؟ اول: چون ج.ا. حکومت دینی-ناسیونالیستی یک اقلیت فاشیست است که به سلاح خونین چند ملیون نیروی نظامی متکی است. سرنگونی چنین ماشین کشتار و سرکوبی کار فقط بخشی از جامعه نیست. دوم: کشمکش و جنگ میان اپوزیسیون باعث تفرقه مردم و دوری جنبش های اجتماعی از یکدیگر و یا تجزیه جنبش های اعتراضی شده و به تضعیف جبهه های نبرد علیه ج.ا. می انجامد. سوم: کمونیستها سوسیالیسم را بعنوان رهایی جامعه معرفی می کنند و خواهان فعالیت آزادانه همه احزاب سیاسی در شوراها هستند و همین را از امروز به رسمیت می شناسند. این آزادیخواهی اعتبار لطمه دیده حکومت کمونیستی که توسط حکومتهای استالینیستی و مائوئیستی و دیگر حکومتهای دیکتاتور منتسب به سوسیالیستی به اذهان جامعه تلقین شده را برطرف می کند. چهارم: خارج از اراده طبقه کارگر و جنبش کمونیستی جامعه دارای گرایشات و تمایلات سیاسی دیگری نیز هست که از زاویه منافع خود دارای نقد معین خود به موجودیت ج.ا. هستند. برسمیت شناسی پلورالیسم سیاسی بمعنای همسویی سیاسی و تقسیم قدرت سیاسی میان طبقات اجتماعی نیست. پنجم: هر گونه درگیری جدی میان اپوزیسیون ج.ا. باعث یاس و ناامیدی مردم و تضعیف مبارزاتشان شده و توجه ها را بیشتر به دخالت خارجی جلب می کند. ششم: جمهوری اسلامی می کوشد از اختلافات میان اپوزیسیون خود استفاده کند و دست به ترور بزند و آن را بگردن رقیب بگذارد. می تواند فعالین احزاب دشمن هم را ترغیب به خیانت به همدیگر بکند و لطمات جبران ناپذیری به مبارزین داخلی بزند. هواداران احزاب رقیب برای جبران شکستهایشان می توانند خطر امنیتی برای فعالین یکدیگر بوجود آورند. جمهوری اسلامی تله های امنیتی خود را آماده دارد. در این میان کمونیستها ضربه پذیرترین هستند چون خلاف جریانند و امکان استتار کمتری دارند. هفتم: باید از اکنون تمام سعی و تلاش کمونیستها این باشد که از وقوع جنگ داخلی میان سازمانها و احزاب جلوگیری شود. باید تضمین کنیم که رقابت سیاسی آزاد در شوراها صورت خواهد گرفت و حکومت سوسیالیستی قصد ممانعت و توقف فعالیت و ممنوعیت و نابودی هیچ گروه سیاسی را ندارد بلکه شرکت آنها را در مبارزات سیاسی برای کسب قدرت دولتی برسمیت می شناسد.

                    پس چگونه می شود جامعه را برای یک انتخاب آگاهانه برای فردای ج.ا. آماده کرد؟ جواب این است که با سرنگونی ج.ا. حاصل از یک حرکت عظیم اجتماعی از امروز و در جریان قیام و در اولین فرصت شوراها و کمون های شهری توسط مردم سازمان داده می شود. احزاب و سازمانهای سیاسی در یک رقابت آزاد در شوراها سعی می کنند مردم را پشت پلاتفرم سیاسی خود متحد سازند. دولت را پلاتفرم متحدترین بخش جامعه تشکیل می دهد. لذا اکثریت مردم متشکل شده در شوراها و کمون ها هستند که تصمیم به اجرا گذاشتن اراده خود در محل خود و برای خود می کنند. بقول حمید تقوایی "مردم آزاد در شوراها علیه خودشان رای نمی دهند". در نتیجه مردم و اپوزیسیون ج.ا. باید بدانند که قدرت گیری کمونیستها و اعلام جمهوری سوسیالیستی به معنای سرکوب و خفه کردن و بیرون راندن آنها نیست. که دیکتاتوری پرولتاریا برای سرکوب آنها نیست بلکه برای تضمین لغو کار مزدی و تضمین آزادی و برابری همگان است.

                 مخالفین این استراتژی به عمد یا به سهو وانمود می کنند که ممکن نیست بشود مبارزه سیاسی و رقابت متمدنانه ای را در شوراها سازمان داد. آنها تضاد طبقاتی را درست نفهمیده اند و آن را به تضاد افراد و سازمانهای سیاسی تقلیل داده اند و مهمتر اینکه آن را اذلی جلوه میدهند. در نگاه منجمد چپ سنتی گویا همه و برای همیشه عضو ارتش و سپاه و بسیج رژیم می مانند و فقط با زور و سرکوب می شود آنها را به تسلیم کشاند. گویا یک مجاهد و یا یک سلطنت طلب تا ابد مجاهد و سلطنت طلب است و آماده دشمنی. حال آنکه در دنیای واقعی با پیشروی جنبش سرنگونی بخش بزرگی از نیروهای نظامی رژیم به مردم می پیوندند چون خانواده دارند و در فعل و انفعالات جامعه سهیمند و می دانند بقای ج. ا. بنفعشان نیست. جنبش های اعتراضی به جنبش سرنگونی می پیوندند و جنبش سرنگونی رهبری جنبش آزادی و برابری را می پذیرد. جنبش های اقلیت های تحت ستم خود را تحت رهبری جنبش کارگری که خواهان زدن ریشه تمام اجحافات و تبعیض ها و ستم ها و نابرابری هاست قرار می دهند. مجاهد جمهوری خواه می شود و سلطنت طلب دموکرات. دموکراتها لیبرال می شوند و سوسیالیستها کمونیست. اما حتا منهای این نقل و انتقال سیاسی افراد -گروه ها و جنبش ها از آنجا که جنبش کارگری در رئس جنبش سرنگونی است و چون این سرنگونی به همه مربوط است پس آلترناتیو کارگری باید پلاتفرم رهایی کل جامعه را ارائه دهد و نه فقط با موضع گیری بلکه با حضور عملی رهبری کل جامعه را بدست بگیرد یعنی جنبش کارگری باید با اتخاذ سیاستهای صحیح هژمونی سیاسی – اجتماعی بر سایر جنبش های اعتراضی و سرنگونی طلب کسب کند این عین سوسیالیسم در حین مبارزه علیه سرمایه داری نیز هست. کمونیستها باید بدانند هژمونی سیاسی سوسیالیستی به زور و پلتیک و فرقه گرایی و سکتاریسم سیاسی و معیارهای جامعه بورژوازی و نگاه ایدئولوژیک (که همگی از نشانه های حقارت سیاسی و جونیوریسم است) کسب نمی شود بلکه با تضمین آزادیهای سیاسی و دادن تمام قدرت به شوراها و کمونها و با افق بنای جامعه انسانی ممکن است.

                 چپ سنتی یا سوسیالیستهای مکتبی و سندیکالیست و حقیر باور ندارند که با سرنگونی ج.ا. جامعه زنده می شود و مردم با تصمیمات و اراده مشترکشان پلاتفرمهای سیاسی ضد آزادی و ضد برابری را کنار می گذارند و به رفاه و خوشبختی اکثریت مطلق جامعه رای می دهند و آن را خود به اجرا می گذارند. جونیوریسم سیاسی این چپ که در گذشته بسر می برد و ناتوان از درک حرکت و دینامیسم زنده جامعه است به انتخاب اجتماعی سوسیالیسم  باور ندارد چون به خودش و نوع سوسیالیسمش باور ندارد. سوسیالیستی که فکر می کند اگر امروز طرفداران سرمایه داری را نزند فردا نخواهد توانست بزند نه مبارزه سیاسی را فهمیده است و نه به مقبولیت و ضرورت اجتماعی سوسیالیسم پی برده است و نه درک درستی از حکومت شورایی دارد. این چپ امتحان پس داده خیال می کند با حمله به ناسیونالیستها و سلطنت طلبها مردم را از روی آوری به آنها دور می کند و نمی فهمد که بلعکس تصویر استالین را به مردم یادآور می شود و باعث روی آوری مردم به فریب دموکراسی می شود. این چپ ایئولوژیک بجای اقدام به لغو کار مزدی و اعلام برابری همه آحاد جامعه به مبارزه و سرکوب طرفداران نظام سرمایه داری مشغول می شود و جز رسوایی و شکست نصیبی نخواهد برد هیچ که جامعه را هم به جنگ داخلی خواهد کشاند. چپ ایئولوژیک جامعه طبقاتی را از بورژوازی تحویل می گیرد و ناخواسته به حفظ طبقات می کوشد چون خیال می کند سوسیالیسم یعنی حکومت کارگران بر سایر طبقات اجتماعی و اینکه براندازی سرمایه داری فقط بنفع یک بخش از جامعه است و ...

                  با این مقدمه اکنون در باره شعار دانشجویان تهران "علی نژاد و ارشاد – ارتجاع و انقیاد". در میان این دانشجویان که به حجاب اجباری اعتراض داشتند گروهی هم علی نژاد را همسان و همتای ارشاد قرار دادند. این گروه خط انجمنهای اسلامی و یا استحاله چی های توده ای - اکثریتی بودند. آنها از طریق علی نژاد سلطنت طلبها و دولت آمریکا را نشانه رفتند و آن را ارتجاع نامیدند. در واقع این شعار دوز ضد امپریالیستی انجمنهای اسلامی توده ای و اکثریتی را نشان می داد. در دنیای واقع علی نژاد دارد با حجاب اجباری ج.ا. مقابله می کند. اینکه نقدش عمیق نیست و از زاویه راست ها است بجای خود اما دارد رگه ای از جنبش زنان علیه حجاب را نمایندگی می کند (که در هفته فقط چهارشنبه ها و آن هم یواشکی انجام می شود) اما همین هم اعتراض کوبنده ای است هم بعلت پوشش وسیع خبری آن هم بدلیل اینکه حجاب سمبل آپارتاید جنسی و از ارکان نظام ج.ا. است. رژیم بدون حجاب سر پا نمی ماند می افتد. بقول حمید تقوایی "اعتراضات به حجاب سرنگونی طلبانه است چون با حضور ج.ا. لغو حجاب و لغو آپارتاید جنسی ممکن نیست. چون حجاب بخشی از هویت وجودی ج.ا. است". اگر دانشجویان بخواهند خود را از زیر خط توده و اکثریت بیرون بکشند و به خط سیاسی علی نژاد اعتراض بکنند آنگاه باید نقد عمیقتری به حجاب و آزادی زن و آپارتاید جنسی بکنند که در عمل ناکافی بودن و محدود بودن خط اعتراضی علی نژاد را نشان دهد. باید مردم ببینند که شعار دانشجویان معترض به حجاب از شعار علی نژاد رادیکالتر و بهتر و عمومی تر و انسانی تر است. این است شیوه  صحیح نقد علی نژاد و نه جدا کردن صف طرفداران خطوط سیاسی مختلف در اعتراضات اجتماعی. بقول حمید تقوایی "مرزبندی جایش در خیابان نیست. بلکه در خیابان باید طوری به ج.ا. نه بگویی که با نه مجاهد و نه سلطنت طلب و نه توده ایستی و نه دموکراتها متفاوت باشد. طوری با حجاب مخالف باشی که با مخالفت دموکراتها و راستها متفاوت باشد. طوری علیه دولت اسراییل حرف بزنی که با مخالفت اسلام سیاسی متفاوت باشد."

                نتیجه اینکه در اعتراضات و تجمعات و راهپیمایی ها و متینگهای اعتراضی شعار علیه اپوزیسیون ج.ا. غلط است چون باعث تفرقه معترضین شده و بنفع ج.ا. تمام می شود اما نقدشان لازم است و این نقد از طریق ارائه خواستهای رادیکال و انسانی و عمومی و آزادی خواهانه و برابری طلبانه صورت می گیرد. این یک جهت گیری رادیکال و سوسیالیستی و مسئولانه است که اجازه ندهی تجمعات اعتراضی با شعارهای انحرافی به تفرقه میان مردم و به سود رژیم تمام شود. بعنوان مثال کارگران اهواز با شعار "دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست" بخوبی انگشت روی هدف قرار دادند و راه به تمام جنبش های اعتراضی نشان دادند. این راه می گوید که اگر کارگران به فقر و فلاکت اعتراض دارند عاملین و مسببین آن ج.ا. است و نه تحریمهای آمریکا چون وضعیت فلاکت بار آنها قبل از تحریمهای آمریکا شروع شد. پدیده آیت الله های میلیادر و دزدیها و اختلاس ها و ریخت و پاشهای میلیاردی در عراق و سوریه و لبنان و غزه مربوط به قبل از تحریمهای آمریکاست. لذا اگر طبقه کارگر بخواهد توی دهن دولت آمریکا بکوبد (که باید بکوبد چون یک عامل دوام و بقای ج.ا. است) راهش کوبیدن توی دهن دولت "خودی" است. راه صحیح مبارزه با امپریالیسم جهانی سرنگونی سرمایه داری داخلی است. بقول حمید تقوایی "نقد رادیکال به امپریالیسم نقد سرمایه داریست. نقد ضد امپریالیستی آمریکا ناسیونالیستی است. مرگ بر آمریکا را اسلام سیاسی انجام می دهد کمونیستها لازم نیست بگویند. مردم چنین حزبی را انتخاب نمی کنند. مردم حزبی را انتخاب می کنند که بتواند قدرت را بگیرد و نگاه دارد". این جهت گیری رادیکال و کمونیستی و انسانی است و نه خط اعتراضی توده ایسم و حزب چپ ایران به ج.ا. و آمریکا.

                    چپ سنتی خیال می کند کار و وظیفه و خصلت مبارزه کمونیستی ضدیت با سرمایه داریست و نه ضدیت با جمهوری اسلامی چون ضد رژیمی گری کار همه است. این یک درک سطحی و مکانیکی بیش نیست. در ظاهر درست است اما در واقع غلط است زیرا کمونیستها برای لغو کار مزدی و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و برای اعلام برابری همه انسانها باید ابتدا قدرت دولتی را بدست آورده باشند لذا سرنگونی ج.ا. بر سرنگونی سرمایه داری تقدم دارد. بقول حمید تقوایی "وظیفه اول هر انقلابی سیاسی است نه اقتصادی" و اگر همه علیه ج.ا. هستند آنگاه کمونیستها بجای مرزبندی مکانیکی و شعاری و استالینیستی با احزاب و سازمانهای سیاسی ریز و درشت – چپ و راست باید از توان و نیروی تمام نیروهای سیاسی در جهت سرنگونی ج.ا. استفاده کنند نه برای پلتیک زدن به نیروهای راست بلکه چون با استقرار سوسیالیسم همه قرار است آزاد شوند همه احزاب قرار است در شوراها به رقابت آزاد بپردازند. اتهام می زنند که ضد رژیمی بودن بمعنی فقط خواستار سرنگونی سیاسی بودن است و کاری به نظام اقتصادی و اجتماعی نداشتن است. این معنی راستها از سرنگونی دولت اسلامی و حفظ نظام اجتماعی – اقتصادی است و نه تعریف کمونیستها. بلعکس کمونیستها می دانند که برای استقرار سوسیالیسم ابتدا لازم دارند حاکمیت سیاسی سرمایه داری یعنی ج.ا. را از قدرت ساقط کنند و فقط آنگاه فرصت دست بردن به ریشه را پیدا می کنند. ما کمونیستها با بالا بردن توقعات و خواستها و با "زنده نگاه داشتن خیابان" بقول حمید تقوایی می توانیم رادیکالیسم و دست بردن به ریشه را از امروز در اعتراضات نمایندگی کنیم و رهبری سایر جنبش ها را بدست بگیریم.

                   هژمونی سوسیالیستی در جامعه ایران وقتی بوجود خواهد آمد که مردم راه حل معضلات عدیده ی اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را در یک آلترناتیو ببیند که دارد سفت و سخت علیه ج.ا. خودش را معرفی و تثبیت می کند و نه آلترناتیویی که از سویی علیه ج.ا. اسلامی و از سوی دیگر علیه مجاهد و سلطنت طلب و جمهوریخواه و دموکرات و لیبرال و مشروطه چی و فدرالیست و امپریالیست است. مردم می تونند بسرعت آلترناتیو ضد ج.ا. را قبول کنند اما ضد بقیه بودن را نمی توانند بلکه آن را با دیکتاتوری و حکومت استالینی یکی می پندارند و قبول نمی کنند. مردم ایران بعد از چهل سال حکومت ضد امپریالیست ج.ا. دیگر نمی خواهند ضد امپریالیست باشند. نمی خواهند با دنیا در جنگ و جدال باشند پس حزبی را انتخاب می کنند که برای آزادی و برابری و رفاه و صلح و خوشبختی همگانی می رزمد.

کسانی مدعی شده اند که "نقد و افشای راست لازمه" که گویا آلترناتیو راست نشدن یعنی نقد نکردن راست. خیر چنین نیست. نقد و افشا و روشنگری تمامی احزاب سیاسی لازم و ضروری و تعطیل ناپذیر است. اما جنگ و دشمنی و مبارزه همه جانبه با احزاب و جریانات راست امروز ضروری نیست چون این ج.ا. است که روزانه دارد جامعه و مردم را با خود غرق می کند پس باید همین دشمن مردم را دشمن دانست و به جنگش رفت. کسانی هم مدعیند که "اگر سال 57 چپ در برابر خمینی می ایستاد خمینی نمی آمد". این ادعا نه علمی است و نه منطقی. اگر چپ می خواست حکومت اسلامی نیاید باید از 15 خرداد 42 ببعد قرآن را حکومت محمد را حکومتهای اسلامی را تک تک نقد می کرد و نشان می داد به مردم که حکومت اسلامی یعنی فاجعه یعنی برده داری یعنی آپارتاید جنسی یعنی بی قانونی و بی حقوقی عمومی یعنی سرکوب زندگی و بزرگداشت مرگ و سیاهی. نه فقط چپ چنین کاری نکرده بود بلکه خودش به الهیات رهایی بخش معتقد بود. بلکه خودش متحد و جاده صاف کن حکومت اسلامی شد چون ضد امپریالیست بود. بعلاوه خمینی رهبر شد چون شبکه وسیعی از مساجد و حسینیه ها مدتها او را به مردم خورانده بودند. خمینی شد چون فرهنگ حاکم بر جامعه ایران فرهنگ اسلامی بود از تلویزیون و رادیو تا آموزش و پرورش و دادگستری بشدت اسلام زده بودند و ... کسی هم اگر سال 57 در برابرخمینی می ایستاد می شکست کما اینکه شاهپور بختیار شکست.

                  کسانی مدعی شده اند که "تمرکز مبارزه مردم و طبقه کارگر و چپ باید روی از بین بردن فقر فلاکت باشد که بورژوازی تحمیل کرده". منهای ظاهر رادیکال این متد در واقع این متد می خواهد بگوید تنها ج.ا. مقصر نیست بلکه سرمایه داری جهانی و آمریکا هم مقصرند و در واقع این باز متد توده و اکثریت پرو جمهوری اسلامی است. گویا ما باید در چندین جبهه بجنگیم هم آمریکا هم ج.ا. و هم با جریانات راست. این سیاست تفرقه افکنی و از زیر ضرب بیرون بردن حکومت اسلامی است. برای از بین بردن فقر و فلاکت باید ج.ا. را از بین برد بدون هیچ اما و اگر و قید و شرطی. چرا؟ چون این اقتصاد سیاسی ج.ا. است که باعث فلاکت عمومی و فقر وسیع و و عدم پرداخت دستمزدهای 5 بار زیر خط فقر است. اقتصاد ج.ا. که وقتی دستمزد کارگران را یک سال یکسال عقب می انداختند حسن نصرالله آمد گفت ج.ا. سالانه میلیاردها دلار کمک نقدی و غیر نقدی به حزب الله لبنان می کند. اسد و شیعه های عراق و غزه هم بماند. پس چپی که می خواهد علیه فقر و فلاکت باشد باید بداند که مسبب آن ج.ا. و آدرس غلط ندهد.

سیاست استراتژیک برای کمونیست های ایران عبارت از مبارزه همه جانبه برای سرنگونی ج.ا. در هر شرایطی چه جنگ چه صلح به نیروی اعتراضات و مبارزات طبقات مختلف و با رهبری طبقه کارگر و با پلاتفرم سوسیالیسم همین امروز و حکومت شورایی و آزادی تمام احزاب سیاسی.

اقبال نظرگاهی

7 جوئن 2010

 

جنایتکاران تاریخ را نه می بخشیم! نه فراموش می کنیم!

جنایتکاران تاریخ را نه می بخشیم! نه فراموش می کنیم!

( گوشه کوچکی از بیان حقایق تاریخی فاجعه بزرگ ٣٠ خرداد سال ٦٠)

S_zijji@yahoo.se

 

خامنه ی، سر کرده جلادان و آدمکشان، این جانشین خمینی فاشیست و قاتل، اخیرا در کنار خزعبلاتی دربیست و هشتمین سالگرد مرگ خمینی، یکبار دیگر به دروغ پردازی حول وقایع تاریخی و جنایتهای جمهوری اسلامی در دهه شصت پرداختند. فاجعه تاریخی٣٠ خرداد سال شصت، که به سی و ششمین سالگرد آن نزدیک میشویم، سر آغاز این دهه ی مملو از کشتار و جنون و آدمکشی حکومت اسلامی بود و خامنه ای قاتل در دفاع از آن جنایتها برآمده است.

 

این نماینده خدا، ظاهرا در عکس العمل به “افشاگریهای” اخیر “کاندیداتورهای ریاست جمهوری” علیه هم در جریان نمایش انتخاباتی اخیرشان، که در آن رئیسی را به دست داشتن در کشتارهای آندوره منتسب می کردند، به دفاع از”دهه شصت” وحشتناک نظامش برخواستند. در حالی که خود روحانی و کابینه اش درست مانند خامنه ای و رئیسی و رفسنجانی ها،همه محصول آن دوره هرگز فراموش نشده کشتارها و گوردسته جمعی ایجاد کردنها و شروع سرکوبگری خشن وخونریزیها علیه طبقه کارگر و مردم آزادیخواه انقلاب کننده هستند. امثال پور محمدی به مراتب جنایتکارتر از رئیسی چهار سال است در دولت “اعتدال واصلاحات” جناب روحانی وامثال رفسنجانی ها و خاتمی ها و “خانواده امام” تشریف دارند. این کثافت بیمار در ٧ شهریور سال گذشته گفته بود:”افتخار می کنیم که حکم خدا و رسول را اجرا کردیم”!

 

خامنه ای در این سخنرانی کشتار شبیه نازیسم، امام قاتل  و نظامش را چنین توضیح وتوصیف می کند:” مراقب باشیم تا در دهه‌ی شصت، جای شهید و جلاد عوض نشود، زیرا ملت ایران در دهه‌ی شصت مظلوم واقع شد و به‌دلیل اینکه تروریست‌ها و منافقین و پشتیبانان آن‌ها به امام و ملت ایران ظلم و خباثت کردند، ملت در موضع دفاع قرار گرفت و در نهایت هم پیروز شد”. بدین ترتیب از منظر این آخوند و بقیه جنایتکاران اسلامی دها هزار قربانی و اعدامی ها و گورهای دسته جمعی و خاورانها “جلاد” بودند و قمه زنها و تروریستها و قاتلین و آدمکشان چون لاجوردی ها و خلخالی ها و دیگر مزدوران و آدمکشان اسلامی آندوره “شهید” اند!. ننگ بر تک تک این "شهدای" جنایتکار!

 

روشن است که ما ازعامرین و عاملین جنایتکارمستقیم کشتار، اعدام، سرکوب و از امثال بن لادنها، صدام ها، ابوبکر البغدادی ها، خمینی ها ، بوش ها، بلرها و اکنون خامنه ای و رئیسی و روحانی ها و غیره هرگز حقیقت را نخواهیم شنید. اما این وظیفه وجدان بیدار، شاهدان عینی و تاریخ نگاران با شرف و خود نفروخته و نیروها و انسانهای مسئول است که پرده از روی چهره کریه تاریخ نویسان دروغگو و قاتل و جاهل برداشته و قلب حقیقت و حقایق تاریخی مربوط به چنین جنایتهای عظیم ضد انسانی را در دسترس و در مقابل جامعه جهانی قرار دهند و اجازه داده نشود به فراموشی سپرده شود. اینها، تک تک شان، دیر یا زود، سرنگون خواهند شد و باید محاکمه و به شدید ترین شکل ممکن مجازات شوند! حتی مردگان جنایتکار چون خمینی و رفسنجانی و لاجوردی و منتظری و خلخالی و بقیه که حساب پس نداده اند ضروری است در دادگاهای علنی به جنایتشان رسیدگی و در تاریخ ننگین آنها ثبت گردد.

 

به سالگرد یک فاجعه بزرگ تاریخی و  هولناکی که به ٣٠ خرداد سال ٦٠ معروف شده است نزدیک می شویم. در پاسخ به ‌هذیان گوئی امثال خامنه ای ضروری است یکبار دیگر به آن تاریخ برگردیم و به گوشه های از حقایق مربوط به آن روند اشاره ی کوتاه داشته باشیم. رویدادی که نه تنها دهه سیاه شصت، که سرنوشت ویران شده یک جامعه بزرگ، شکست انقلاب ٥٧، و تولد و استقرار یک هیولائی وحشی به اسم جمهوری اسلامی را رقم زد.

 

نسلی که درآنزمان هنوز متولد نشده بودند باید بدانند جنایت و سرکوبگری وقوانین قرون وسطی که امروز جاری است، ادامه و محصول یک روند تاریخی و فجایع و تراژدی مهمی در ایران است، رژیمی که  جامعه ایران را به سیاهی،  فقر، زندان و استبداد و به افسارگسیختی قوانین و فرهنگ و خزعبلات اسلامی تبدیل کرده است، همان رژیم قرون وسطی و زالو سفت که بر پیکر شریفترین انسانهای جامعه،  یعنی کارگران  احکام ضد انسانی شلاق و تازیانه بر پشت آنها فرود آوردند، همان نظام حیوان سفت  و قرون وسطی که جوان دختر وپسر را به جرم شادی و جشن و رقص، در ملا عام ضربات شلاق را بر بدنشان فرود می آورند و تحقیرشان میکنند، رژیمی که  فعالین کارگری و زنان را در زندان مورد شکنجه و تحقیر و هتک حرمت قرار میدهد، نظامی که دهها میلیون کارگر و خانواده کارگری و انسان زحمـتکش را به زندگی بردگی و زیر خط فقر محکوم نموده اند، رژیمی که از خامنه ای تا تک تک سرانشان دهها و صدها میلیارد دلار “اختلاس” کرده و ثروت آن مملکت را قاپیده اند، رژیمی که در ابعاد میلیونی بیکاری، فقر، اعتیاد ، تن فروشی، کارتن خوابی، گورخوابی و کودکان کار وخیابانی  به جامعه تحمیل کرده است، رژیمی که  هر روز چند ین نفر را اعدام میکند، رژیمی که  با شادی و رقص و تمدن در ستیز است، با تحمیل فشار و استیصال هر روزه ٤ تا ٥ نفر را مجبور به خودکشی میکند، و...، بله چنین رژیم فاسد و قاتل و جانی  نه تنها محصول انقلاب سال ٥٧ نیست بلکه محصول به خون کشاندن همان انقلاب و کشتار دها هزار انسان در چند شبانه روز در بیرون و درون زندانها و به ویژه در روز٣٠ خرداد سال  ٦٠ است. با کشتار هزاران نفره در این تاریخ دهه شصت را نیز به دهه مملو از جنگ و جنایت و ترور و کشتار مخالفین تبدیل کردند که بر این اساس و بر بستر ناتوانی و ضعف انقلابیون و جنبش ما در سنگر بندی و مقابله با این روند وحشیانه، چنین نظام وحشی بر کل جامعه تحمیل و تا امروز به بقای ظالمانه و جنایتکارانه خود ادامه داده است.

 

 همه جناحهای دیروز و امروز رژیم ، در تاریخ و جنایت ٣٨ ساله سهیم  بوده و دست داشته اند. اتفاقا فرمان اصلی ماشین کشتار آن تاریخ وحشتناک در دست اصلاح طلبان و معتدلین و سبزها و خط امامی ها ی با و بدون ریشم و پشم قرار داشت، که اکنون در قدرت هستند و بخشا در خارج کشور تکنوکرات شده، لباس “حقوق بشر” پوشیده و خواهان اصلاحات و “خشونت گریز”شده اند ؟! واضح است که ابعاد کارکرد ماشین جنایت جمهوری اسلامی و مسئولیت و شرکت سران همه جناحهای آن در قبال فجایعی نظیر ٣٠ خرداد و شهریور ٦٧ و کلا جنایت که بی وقفه در این سی و ‌هشت سال ادامه داشته است تنها با بیان حقایق تاریخی این فجایع روشن نمیشود. ابعاد واقعی این جنایات عظیم تنها با نابودی این حکومت جنایتکار برای جهانیان روشن  ترخواهد شد همانگونه که بعداز شکست آلمان نازی و مرگ هیتلر کلیه ابعاد آدمکشی های آن دوره بر ملا گردید .

 

سرکوب انقلاب ١٣٥٧ در ایران توسط ضد انقلاب اسلامی به قدرت رسیده، یک جنايت عظيم و يکى از فجايع و تراژديهاى مهم  قرن بيستم بود. شبیه سرکوب و کشتارهای آلمان نازی . سی ام خرداد سال ٦٠  نقطه اوج این جنایت و شروع  سرکوب خونین و سیستماتیک روند آزادیخواهانه انقلاب ٥٧  و تلاش برای خفه کردن آن بود. بعد از جنایت ٣٠ خرداد، یعنی نزدیک به ٢ سال و نیم که از شروع انقلاب ٥٧ میگذشت، ارتجاع اسلامی حاشیه جامعه با اتکا به اینکه غرب خمینی را به عنوان “رهبر” در بوق و کرنا کرد، و ارتش و بازمانده دستگاه سرکوب شاه را در اختیارش گذاشتند توانست خود را با زور گلوله و سرنیزه  و اتکا به همان ارتش و نیروی باقی مانده از نظام استبدادی شاهنشاهی، اتکا به یک قشر از مردم مرتجع و همچنین همراهی کردن خمینی مرتجع از جانب چند گروه و سازمان عقب افتاده و مرتجع چون جبهه ملی، مجاهدین، نهضت آزادی، حزب توده و اکثریت،  این اعزامی های امریکا و دولتهای غرب و آماده شده درنشست “گودالوپ”، توانستند خود را به جامعه و انقلابیون مترقی و سکولار و چپ و کارگران  انقلاب کننده  تحمیل کنند.

 

 واقعیت این است که علت به قدرت رسیدن جریان کپک زده اسلامی، مذهبی بودن جامعه نبود و مذهب آن درجه از نفوذ و قدرت را در حیطه تعیین تکلیف سیاست در ایران نداشت. نه تنها جریان اسلامی یک نیروی قدرتمند نبود و خمینی رهبر هیچ انقلاب و تحولی نبود، بلکه تنها با حمایت و همکاری بی دریغ  دول غربی و مرتجعین داخلی و انجام کوهی از جنایت و کشتار بیسابقه بود که توانستند انقلاب را شکست دهند و خمینی را” رهبر” و حزب جمهوری اسلامی را “صاحب انقلاب” کنند  بدین ترتیب حمایت غرب از ارتجاع اسلامی و خمینی در مقابل چپ جامعه در حال انقلاب، و متعاقب آن سرکوب وحشیانه و سیستماتیک جبهه انقلاب توسط این ارتجاع به قدرت خزیده، شکست انقلاب ٥٧ و پیروزی ضدانقلاب اسلامی را توضیح میدهد.

 

و بالاخره اینکه انقلابی که در آن خواست و پرچم چپ جامعه، آزادیخواهی انقلابی و آرمان برابری و عدالت و رفاه دست بالا داشت، چرا و چگونه مقهور و مغلوب این ضدانقلاب بورژواامپریالیستی شد، ضمن عوامل جنایتکارانه فوق میتوان به ناآمادگی فکری و سیاسی و سازمانی صف پیشروان طبقه کارگر در پیشاپیش اردوی انقلاب و نیروهای دفاع از آزادی و انقلاب، دست نبردن سازمانیافته و توده ای به اسلحه در مقابل یورش وحشیانه اسلامیون، و همچنین وجود توهم گسترده در چپ و غالب بودن پوپولیسم عریان  و “خلق”گرائی و “ملی” گرائی مضحک  درصفوف چپ و دنباله روی از خمینی و شعارهای پوچ او، همراه شدن با یکی ازجناح بندیهای رژیم، چیزی که امروز هم دامن  بخش عمده چپ ایران را گرفته است،  و سر آنجام  پیوستن و حمایت بخشی از جریانات شرکت کننده در “انقلاب ٥٧ “به جریان اسلامی و رفتن زیر عبای خمینی و شراکتشان در کشتار انقلابیون  میتوان شکست انقلاب و قدرت گیری خمینی و همراهان جلادش را توضیح داد.

 

اکنون بیش از سه دهه از جنایت ٣٠ خرداد و دیگر جنایتهای دهه شصت از جمله کشتارهای شهرویور ٦٧ میگذرد. نزدیک به چهار دهه جنایت و کشتار و به تباهی کشاندن زندگی کارگر و زن و جوان آن مملکت ریشه در تاریخ آن رویدادها و مسیر جنون آمیز و خونینی دارد که جمهوری اسلامی  بر بستر آن به قدرت رسید. اکنون اکثریت مردم، نسلهای بعد از آن انقلاب، فاجعه عظیم  ٣٠ خرداد را  ندیده اند یا یادشان نيست. به نسل امروز در ايران و جهان باید  آن جنایات و تاریخ را یاد آور شد. چنانچه  عمیقا از  کم و کاستیهای آن زمان درس گرفته نشود و اقدامات و آمادگیهای سیاسی و عملی دیگری تدارک دیده نشود، ارتجاع جهانی و ایرانی میتوانند  تحولات امروز ایران را دوباره و در اشکال دیگری از جمله در قالب تقویت عرق ملی گرای و نژاد پرستی یا از کانال کشاندن جنگ خونین مذهبی و قومی به ایران به دوره به مراتب بدتر و مخاطره آمیزتری سوق دهند.

 

 چنانچه تجربه شکست انقلاب ٥٧ توسط کمونیستها و رهبران طبقه کارگر به درستی درک و فهم نشود، روند سرنگونی جمهوری اسلامی و تحولات پیش رو میتواند باز به شکست و ناکامی منجر گردد. یاد آوری ٣٠ خرداد بخشی از روند آگاهگری و درک و فهم تجربه شکست انقلاب ٥٧ است. دوباره باید تاکید کرد که منادیان دو خرداد و فعالین ارتجاع سبز، و سازندگان اصلی دولت “اعتدال” جزئی از صف یاران و همقطاران خمینی جلاد بودند و مستقیما در فاجعه نسل کشی ٣٠ خرداد ٦٠ و کل دهه شصت دست داشته اند و لازم است به عنوان جزئی از عاملان و قاتلین آن رده بندی شوند. از ٣٠ خرداد و شهریور ٦٧ تا  کهریزک و کشتار کارگران و شلاق زدن کارگر و جوانان ،از به فقر و نابودی کشاندن طبقه کارگر، تا اسید پاشی ها و “گشت های نامحسوس”، از سازماندهی شبکه های ترور و قمه کشی واعدامهای پی در پی، تا  جنگ افروزی در کشورهای منطقه و هزینه کردن ثروت جامعه در جنگهای تروریستی و کشتار مردم بی دفاع، از تداوم آپارتاید جنسی و فشار و سرکوب  مداوم زنان و به قهقرا بردن امید و خواست و آرزوی نسل جوان همه و همه  زنجیره جنایتها ی غیر قابل چشم پوشی و بخش تفکیک ناپذیری از تاریخ نفرت انگیزی است که بر پیشانی این حکومت بورژوا اسلامی حک شده است.

 

این رژیم را باید سرنگون کرد و سرانش را در ملاء عام محاکمه نمود. به این روند جنایتکارانه باید نقطه پایانی گذاشت! برای این هدف مهم و تحقق کم مشقت آن امروزتنها  شکلی ازسرنگونی و  انقلاب کردن می تواند به یک ایران آزاد و خوشبخت منجر گردد، که  ماهیت و مطالبات روند سرنگونی و انقلاب و خیزشهای توده ای و کارگری ضروری است از لحظه تولد و در قدم اول، متکی باشد به پرچم و سیاست و سازمان و حزب و رهبری سوسیالیستی و کمونیستی  خود. متکی باشد به بسیج نیروی  جنبش طبقاتی خود. متکی باشد به ابزارهای سرنگونی طلبانه و مبارزاتی سیاسی و سازمانی و مسلحانه جنبش آزادیخواهی و برابری طلبانه و کارگری خود. کسی که سیاست موج سواری  و یا همه با هم بودن را در پیش میگیرد همان دوره ٥٧ را  دارد تکرار میکند که عمیقا  فریبنده و ضد کمونیستی است. جریانی که بر طبل ارتجاع مذهبی و قومی می کوبد چیز بهتری از ویرانیهای امروز سوریه و عراق برای ایران به ارمغان نخواهد آورد!

 

روند آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه از جانب جنبش توده ای و کارگری باید بتواند چنان سیاست روشن و قدرت اجتماعی و سازمانی داشته باشد که استقرار یک نظام سوسیالیستی بر ویرانه های جمهوری اسلامی برای جامعه را ممکن و تضمین کند.  این یعنی درس گرفتن از سال ٥٧!

 

جنایت عظیم ٣٠ خرداد سال ٦٠ فراموش شدنی نیست!

جنایتکاران تاریخ را نه می بخشیم! نه فراموش می کنیم!

نابود باد جمهوری اسلامی

بازتکثیر: شماره ١٠٢ نشریه سوسیالیسم امروز

بیاد ٥٩ ستاره درخشان در آسمان کردستان


 
" نه می بخشیم نه فراموش میکنیم "
سپیدەدم ١٢ خرداد سال ١٣٦٢، روزی که ٥٩ نفر از جوانان بی گناه مهابادی اعدام شدند...
کشتارو اعدام در کردستان در اولین سال های استقرار جمهوری اسلامی آغاز شد.در این دوره پس از آنکه مذاکرات مربوط به کردستان با شکست رو به رو شد، خشونت این منطقه را فراگرفت؛خشونتی که به تدریج دامن غیر نظامیان را نیز گرفت و سپس به اعدام ها پیوند خورد.
نقض حقوق بشر، اعدام، کشتارهای دسته جمعی و ترور روح و جان بازماندگانشان هیچگاه مشمول گذشت زمان نمی گردد. تنها با محاکمه آمرین و عاملین این جنایات و اعمال عدالت در مورد آنان است که شاید تا حدی از سنگینی بار عظیمی که بر قلب و شانه های بازماندگانشان فشار میاورد، کاسته شود.
جنایت های رژیم جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته بر علیه فعالین سیاسی و مبارزین ملیتهای مختلف ساکن ایران، از جمله جنایات گستره بر علیه مردم کردستان یکی از این نمونه هاست. با یاد تمامی آزادیخواهانی که بخاطر گفتن نە به رژیم ولایت فقیه جان خود را فدا کردند.
روز یکشنبە ١٢ هم خرداد ٣٦ سال از این آدم کشی فجیع گذشت. می توانیم به جرات بگوئیم که تاریخ هیچ حکومتی حتی در استبدادی ترین نوعش نیز شاهد چنین جنایتی به این صورت رسمی و قانونی نبوده است! اعدام دسته جمعی ٥٩نفر، از نوجوان ١٥ ساله تا مرد ٤٠ ساله! به اتهام ضد انقلاب و تشکیلاتی بودن ....
صبح روز ١٢ خرداد ماه سال ١٣٦٢ که هنوز دو ماهی از دستگیری این افراد نمی گذشت، خبر اعدام آنان با نهایت وقاحت، بی رحمی و به نحوی حق جانبانه از تلویزیون محلی مهاباد پخش شد. به همین سادگی !
آنچه که مردم ستم دیده و مبارز مهاباد از این رویداد تلخ بازگو می کنند درست شبیه واقعەای است که کتابهای دینی از روز محشر می کنند. خبر آنقدر تلخ و جانگداز بود که بدون هیچ اعلام قبلی تمامی شهر، حتی خرده فروشهای سر کوچه ها و خیابانها نیز بساط خود را بر چیدند و همه جا سیاه سیاه شد. همه مردم از پیر و جوان و کودک به منزل خانواده های آن ٥٩ نفر می رفتند تا به آنان بگویند که هرگز تنها نیستند و این غم مال آنان نیز هست. این مقاومت و تعطیلی شهر علیرغم هشدارهای نیروهای دولتی به مدت ٥ روز ادامه یافت تا اینکه نیروهای دولتی برای درهم شکستن آن مجبور به استفاده از آهن بُرها و قفل شکن ها شدند و درب همه مغازه های شهر را باز کردند تا صاحبان مغازه ها را وادار به اداره مغازه ها کنند . افراد زیادی که این جریان را به خاطر دارند نقل می کنند که حتی اغذیه فروشیها و نانوایی ها نیز تعطیل بوند، تو گویی که این غم عمیق حس گرسنگی طبیعی را نیز از مردم گرفته بود.
این ٥٩ نفر در دادگاه انقلاب شهر تبریز محاکمه شده و به اعدام محکوم شدند. اما امروز که سی و شش سال از آن جنایت وحشتناک می گذرد هنوز از چند و چون آن جنایت آگاهی فراوانی در دست نیست. برای مردم هنوز مسببان این جنایت وحشتناک شناخته شده نیستند. و حتی اختلافات درونی افراد و گروههای وابسته به حاکمیت باعث آن نشده که ابعاد این جنایت به درستی افشا شود.
این، نە نخستین و نە آخرین جنایت علیە مردم کردستان بود. حتی پس از این جنایت نیز اعدام دستجمعی جوانان کردستان ادامە داشت و تا به امروز هم ادامه دارد.
در کردستان تنها تا سال ١٣٧٢ ( ٨٣٢) نفر در کردستان تیرباران شدند.
در سالروز این اقدام جنایتکارانه به جانباختگان این رویداد درود می فرستیم و مقاومت و بردباری خانواده های سرفرازشان ستایش می کنیم. اسامی این عزیزان عبارت بود از:
غلامرضا بارزی
حسن جهانیان
علی بانه یان
محمد علیالی
محمد امین صفا
همایون نیلوفری
محمود ریازی
محمد حسینی
عباس حسینپور
کاظم خاتونی
علی مزنه
عبدالله تجریان
رحمان رحیمی
علی گلپرست
مصطفی عسمتی
خالق بارزانی
یوسف ایازی
کمال چاوشینی
حسن رحمانیان
خالد رحیم آذر
خالد صفایی
سید ابراهیم احمدی
محمد مسعودی
محمد ابوبکری
وفا الیاسی
منصور جناح
محمد امین احمدی
محمد سلیمی
فریدون شنگه
علی بازیان
خضرر رنگین
ابوبکر شکری
ماشاالله نادری
هژار کریمی
کمال کریمی
کریم رحیمیان
یوسف حبیب پناه
محمد فاروق بازیار
ابراهیم امینی
صالح مام ابراهیمی
شکری نادری
مصطفی فقری
علی غواره
علی صلاحی
ملا حسن لاجوردی
سلیمان حسن زاده
یوسف حسن زاده
 کریم کاوه
سید محمود سید محمودی
حامد محمود کندی
حسین کلهری
عباس یوسفی
سیامک سقزی
علی آباده
کامران ظاهر حجازی
صالح فرهودی
مقصود محمودی
احمد کروبی
رحمان خضرپور

منبع: شماره ١٠٢ نشریه سوسیالیسم امروز
١٥ خرداد ١٣٩٨
٥ جون ٢٠١٩

جهان تک بعدی: بیشترین فریب در بیشترین سطح

" هرآنچه مقدس است دنیوی می‌گردد و انسان‌ها در نهایت ناگزیر می‌شوند تا با شرایط واقعی زندگی و مناسبات خود با همنوعانشان، رو در رو شوند"

مارکس

شماتیسم واقعی حرکت سوژه ها در دنیای تکنولوژیک زده، کنترل پذیریِ سازو کارهای تفکر و عمل با یکسانی همگانی است. گویا هیچ محدودیتی موجود نیست و در گستری فضای بی مرز تکنولوژیک، هر حصاری را می توان در نوردید و به تمامی به کنش ها،  واکنش سریع نشان داد. با این وجود رابطه ای مستقیم بین این بی مرزی با بی افقی نهفته در محتوای مستحیل شده اندیشه های اعتراضی در متن سوژه های درگیر با آن، ظهور کرده است که بندهای سنگین تری برای حرکت در هر تغییری بسته است.  برخلاف گسترش حدودها، یکسانی مهارشده ای بر اندیشه و عمل افراد حکمفرماست. صورتهای متفاوتی از موضوعات که درونمایه و محتوایی یکسان شده دارند. فاصله ای بین کنش و تفکر باقی نمانده و سرعت بر ظرافت و دقت و تعقل پیشی گرفته است. منطق بازار در فضای تفکر نیز به بازتولید خود مشغول است. اینجا نیز اگرچه به ظاهر سانسور وجود ندارد اما، تمام تلاشی را که زمانی دستگاههای حذف به عهده گرفته بودند، اکنون میل به مورد قبول واقع شدن و به شکل خیلی ساده تر، قابل فروش بودن، محتوای اندیشه ها را تعیین می کند. همه چیز به کالا تبدیل می شود تا مورد عرضه و فروش واقع شود.

سازورکارهای اقتصاد، به تمامی بر تمهیدات و واقعیات تفکر نیز سایه انداخته است.  جهانی شدن ارتباط هرچه بیشتر به یک جهانی شدن و تک بعدی سازی همه ساحت های زندگی سوژه تبدیل شده است. بازنمایی تفکرات افراد در عین ظاهر آزادنه خود، محتوایی تعیین شده پیدا کرده و توگویی میتوان با اعداد ثابت کردچه فکری در این فضا مشتری پیدا می کند. کدام اندیشه را می توان پیدا کرد که خود را باتمام هنجارهای پذیرفته شده هماهنگ نکرده باشد؟ و یا در صدد بازنگری در خود برنیامده باشد؟ اندیشه  با منحل شدن در گفتمان های پذیرفته شده، چیزی جز تناقض تام با خود از منظر آزادیش را به دست نیاورده. گستره نفوذ ساخت و پردازش دغدغه های سیاسی، فرهنگی و اقتصادی از سوی تمام دستگاههای میدیایی و همراه شدن وسیع افراد در ژورنالیستی دیدن جهان کنونی، در حالی که ادعای آزاد سازی تفکر را دارد، تنها  به یک شکل مشروع و عامه پسند و یکسان، تقلیل یافته است. فضای تفکرات سیاسی گروهای اپوزیسیون به شکل غیرقابل تفکیکی به خصم خوددگردیسی پیدا کرده اند. منطقی پرداخته شده، که در آن دنباله روی رویدادهای تحمیل شده و نه آفرینش فرصتهای رهایی، به موضوع اصلی و ذات غایت شناسانه سمت و سوی تفکرات اعتراضی بدل گشته است. نوشته های سیاسی در فضای اعتراضی جامعه ما در حالتی نه تنها دفاعی، که منتظر قرار گرفته اند، تا حادثه ای روی دهد و ژورنالیست وار، صدای معترضین در محکومیت آن بلند شود. بیانیه های سیاسی که هیچ رنگی از شور و شوق انقلابی ندارد، مقالاتی که جز تفسیر وضع موجود، هیچ دریچه ای از آزادی را نمی توانند بگشایند. یکسانی در منفی ترین معنای کلمه، و سیر رویدادها مستقل از خواست تمام بازیگران سیاسی رخ می دهد. همه منتظر وضعتی قرار می گیرند که توسط مطبوعات سازمان یافته و قرار است تنها یک سیاهی لشکر در پس صحنه، جای مشت های انقلابی را بگیرند. ژورنالیسم سیاسی و دنباله روی رویدادها هراندازه نیز اعتراضی باشد، در نهایت تنها به بازتولید وضع موجود و در خدمت هماهنگی و یکرنگی بیشتر جز با کل و اپوزیسیون با پوزیسیون می باشد. در پارادایم تک ساحتی شدن سیاست، دیگر نه بحث بر سر طغیان و درهم کوبیدن که بر سر انعطاف پذیری و موکول به اصلاح حلرزونی و مرگ چشم انداز ها است. این فصل جدید که  تمام قواعد سیاسی را بر ضد آزادی عینی و اما با ظاهر آزادی مطلق عرضه می دارد، دوره پایان تغیرات ساختاری و استحکام و درونی شدن استبداد در بطن اندیشه های افراد و پایان مفهوم جامعه در شکل فعال آن است. پایان چشم اندازهای رهایی بخش، داعیه ای که چندین دهه است نئولیبرالیسم پرچم پیروزیش را بر آن قرار داده، اتمیزه شدن کامل و اینکه هیچ چیزی جز منافع افراد وجود ندارد. مشروعیتی که عقلانیت خود را  در افق اندیشه های ما بذر کرده است. حکومت کردن بر جماعتی یکسان شده با افق های محدود سیاسی و گستره ارتباط اجتماعی مهندسی شده براساس خواست های فردی، این دوگانه آزاد کردن و اسارت، تکنولوژیک جدید است.

مفهوم خودآیینی که زمانی شعار اندیشه آزاد و انتقادی بود، اکنون به دگرآیینی تکنولوژیک، نزول پیدا کرده است. افرادی که فراسوی سازوکارهای محدود شده در مقابل خود را نمی بینند و هیچ کدام نیز نمی توانند سررشته این امور را  یک بار برای همیشه حتی به تصور بیاورند. ما راهبر به دست سلایق دیگران شده ایم. گذاره هایی عقلانی است که پیشتر در پیشگاه عموم قربانی هیجانات سریع شده باشد. تبار هر مشروعیتی در این لحظه، تابع منطق بیشترین فریب در بیشترین سطح است.

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل ٢)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت دوم

 

 

دور دوم مذاكرات در گروه

دور اول مذاكرات بين فراهانى و مفتاحى بود كه به نتيجه مشخص نرسيد. سفر فراهانى براى شناسايى جنگل هاى شمال مذاكرات را بى ‏نتيجه گذاشت. دور دوم مذاكرات توسط حميد اشرف و مسعود احمدزاده دنبال شد. و در سراسر پاييز ۱۳۴۹ ادامه يافت. بحث بر سر دو مسأله بود:

۱- مبارزه چريكى در شهر

۲- زندگى مخفى

فراهانى بهاى زيادى به اين دو مسأله نمى ‏داد. و بالاخره بعد از بحث‏ هاى زياد به‌اين نتايج رسيدند:

۱-با توجه به شرايط اجتماعى و سياسى و روستاهاى كشور

۲-با توجه به شرايط جغرافيايى و استراتژيك جنگل‏ هاى شمال

۳- با توجه به آمادگى بدنى و انطباق گروه رفقاى كوه با شرايط سخت

۴- با توجه به شناسايى و آماده كردن انبارهاى مواد غذايى

يك هسته چريكى با تحرك قابل ملاحظه، بقاى نسبى تضمين شده ‏اى دارد. كه وظيفه آن نه تبليغ و تشجيع روستاييان كه عهده‏ دار تبليغ و تأثيرگذارى بر سراسر ايران و كل جنبش انقلابى است.

از همين جا تقدم تاكتيكى چريك شهرى به عنوان مبلغ چريك كوه و گسترش اثر تبليغى وجود و فعاليت چريك كوه بر سراسر كشور آشكار شد.

بنا به تحليل گروه احمدزاده، مبارزه چريكى آن‏گاه در كوه شروع بايد بشود كه شهر فعاليت خود را آغاز كرده باشد. و بقاى نسبى خود را نيز به‏ دست آورده باشد.

ضربه خوردن گروه شهر

همان‏ گونه كه پويان در «رد تئورى بقا» به طرفداران تعرض نكنيم تا باقى بمانيم مى ‏گويد: باقى ماندن به معناى تعرض نكردن نيست. نشان داد كه در يك حكومت پليسى هر جريان و هر محفلى دير يا زود ضربه مى‏ خورد. علت آن هم روشن، ساده و خيلى خيلى پيش افتاده است. درك آن نيز نياز به ذهنى پيچيده ندارد. دستگير كن. شكنجه كن. آدم‏ ها، كم يا زياد حرف مى ‏زنند. باز هم دستگير كن. شكنجه كن. و در اين گرفتن‏ ها و شكنجه كردن ‏ها سرنخ‏ هايى به ‏دست مى‏ آيد كه ساواك را به‏ جايى مى‏ رساند.

در سال ۱۳۴۸، ايرج محمودى، فراكتى و عبدالرضا نواب دستگير مى‏ شوند. به چه علت و چرا روشن نيست بايد به‏ خاطر فعاليت‏ هاى محفلى باشد.

در زير شكنجه حرف مى ‏زنند و نام شش تن ديگر را مى ‏گويند كه فعاليت محفلى دارند. دراين رابطه مهدى سامع و ابراهيم نوشيروان‏ پور دستگير مى‏ شوند. اما غفور حسن‏ پور كه از او به ‏نام ايرج حسن‏ پور و ايرج محمدى نام برده بودند شناخته نمى ‏شود.

در واقع دو نفر از كسانى كه به نوعى با «گروه احياء» رابطه دارند از سوى محفلى كه هيچ ارتباطى با گروه ندارد، دستگير مى‏ شوند. حسن‏ پور دستگير نمى‏ شود. كسى‏ كه بيشترين اطلاعات را در جريان احياى گروه جزنى دارد. چرا كه بيشترين عضوگيرى‏ ها توسط او انجام شده است.

در سال ۱۳۴۹، سه نفر ديگر دستگير مى‏ شوند، ابوالحسن خطيب، مهدى فردوسى و محمود نوابخش. باز هم زمان دقيق دستگيرى و علت دستگيرى بر ما روشن نيست[1].بايد درجريان فعاليت محفلی دستگير شده باشند. در واقع دهه ۴۰ دهه شكل‏ گيرى محافل است. و ساواك با نفوذ و تعقيب و مراقبت مدام اقدام به دستگيرى اين محافل مى‏ كند.

در بازجويى از اين سه نفر بار ديگر نام مهدى سامع و غفور حسن ‏پور مطرح مى‏ شود كه «فعاليت كمونيستى» دارند.

نوزده آذر ۱۳۴۹ مهدى سامع چهار روز بعد، بيست و سوم آذر ۱۳۴۹غفور حسن‏ پور دستگير مى‏ شود[2] و در بازرسى ساواك در خانه غفور و خانه پدرى او در لاهيجان مداركی به ‏دست ساواك مى ‏افتد:

۱-نقشه‏ اى از شهرستان رودسر و شناسايى ژاندارمرى شهر

۲- يك نامه از مسعود بطحايى، كه دريافت‏ كننده آن رضوان و كسانى بود كه درعراق فعال بودند.

اين نامه توسط مهدى سامع از زندان بيرون آورده شده بود. و او به محمود نوابخش داده بود تا به غفور بدهد تا توسط عبدالعلى رحيم ‏خانى به عراق برده شود. اما چون رحيم ‏خانى زودتر از نامه به عراق رفته بود نامه نزد غفور مانده بود.

۳- نوشته‏ هايى در مورد انقلاب قهرآميز، به ‏عنوان تنها راه رهايى خلق ايران

يك نكته: ساواك سازمانى جهنمى

قبل از آن‏كه دستگيرى‏ ها را پى‏ گيرى كنيم لازم است بدانيم مهدى سامع و غفور حسن‏ پور در دست چه كسانى گرفتار شده بودند.

ساواك سازمانى بود برآمده از آدمكشان فرماندارى نظامى تهران، بعد از كودتاى ۲۸مرداد كسانى كه در زندان زرهى تسمه از پشت افسران توده ‏اى كشيده بودند. و سازمان نظامى حزب را به چنگ آورده بودند. اينان از سال ۱۳۳۲ تا سال ۱۳۴۹ نزديك به‎هفده سال، فرصت داشتند تا تحت تعاليم سازمان سيا، موساد، انتليجنت سرويس به سازمانى مخوف تبديل شوند. و توانايى آن‏را بيابند كه با انواع و اقسام شكنجه‏ ها، زندانى را به‌حرف بياورند.

يك اشتباه تاكتيكى

گروه جنگل و گروه شهر فكر مى‏ كرد كه چون دستگيرى حسن ‏پور و سامع در رابطه‏ اى بى ‏ارتباط با آن‏ها است پس نه غفور و نه سامع حرفى از گروه نمى ‏زنند. اما آن‏ها از يافته‏ هاى ساواك در خانه غفور و سامع و اعترافات محفلى محمود نوابخش و شدت شكنجه ‏هاى ساواك اطلاع دقيقى نداشتند. پس سامع و غفور حرف زدند. و تيم شهر درحالى‏ كه دو هفته فرصت داشت مخفى شود و ارتباطات سامع و غفور را كور کند. مخفى نشد و ضربه را خورد.

معينى عراقى، محمد هادى فاضلى، شعاع ‏اله مشيدى در يازده بهمن ۱۳۴۹دستگير شدند. سيف‏ دليل صفايى دوازده بهمن دستگير شد. و احمد خرم‏ آبادى، بيست بهمن دستگير شد. و چهارده بهمن ساواك به اطلاعات زير دست يافته بود:

۱- گروه كوه از مازندران به گيلان رفته است.

۲- قرار ملاقات با رابط شهر بيست سوم بهمن است.

۳- رابط شهر عباس (حميد اشرف) در ده بهمن،۲/۵كيلو تى.ان.تى به جنگل برده است.

۴- ايرج نيرى رابط كوه است.

۵- رحمت پيرونذيرى از اعضاى گروه است كه بايد دستگير شود.

در تاريخ پانزده بهمن ۴۹ هويت صفايى فراهانى و صفارى آشتيانى براى ساواك روشن شد. و ساواك طى اطلاعيه ‏اى دستور دستگيرى آن‏ها را صادر كرد.

روزشمار حماسه سياهكل

۱۳۴۹/۱۱/۱۶

ـ ملاقات اشرف با فراهانى. اشرف خبر ضربه به گروه شهر را به فراهانى داد. فراهانى از اشرف خواست، آشتيانى به عراق برود تا خط اتصال گروه با منوچهر كلانترى كه درانگلستان بود برقرار شود.

ـ فرهودى به گروه جنگل پيوست.

ـ ورود نخستين تيم ساواك به لاهيجان

۱۳۴۹/۱۱/۱۷

ـ اعلام آماده‏ باش هنگ ژاندارمرى لاهيجان

ـ آمدن گروه از ارتفاعات به دامنه

ـ چون امكان دستگيرى ايرج نيرى بود. هادى لنگرودى به روستايى كه نيرى معلم بود رفت اما او را نيافت.

۱۳۴۹/۱۱/۱۹

ـ رفتن مجدد لنگرودى به روستاى ايرج نيرى و دستگيرى لنگرودى توسط مأمورين ژاندارمرى كه با لباس مردم عادى در كمين او نشسته بودند.

ـ حمله گروه به پاسگاه سياهكل براى آزادى لنگرودى. لنگرودى چند دقيقه قبل از حمله توسط رئیس پاسگاه به لاهيجان برده شده بود.

ـ هشت نفر در اين حمله شركت داشتند، فرمانده فراهانى، عباس دانش بهزادى، محمدعلى محدث قندچى، احمد فرهودى، رحيم سماعى، مهدى اسحاقى، هوشنگ نيرى، جليل انفرادى (اين نام ‏ها را به ‏خاطر بسپاريد).

ـ نخستين اعلاميه جنبش مسلحانه انقلابى ايران

۱۳۴۹/۱۱/۲۰

ـ دستور مستقيم شاه به تيمسار اويسى، فرمانده ژاندارمرى كل كشور، براى سركوب گروه

ـ تعيين سرلشگر محققى به ‏عنوان فرمانده عمليات

ـ رفتن سرلشگر پاسدار، رئيس ركن سوم ستاد ژاندارمرى، به سياهكل

۱۳۴۹/۱۱/۲۱

ـ تشكيل كميسيون جنگى، سرلشگر پاسدار، سرهنگ ستار بابايى، سرهنگ دو ابراهيمى (اين نام ‏ها را هم به ‏خاطر بسپاريد).

ـ اعزام سه هلى ‏كوپتر و هشتاد كوماندو به سياهكل

ـ حركت ستون عمليات تعقيب در سياهكل

۱۳۴۹/۱۱/۲۲

ـ گرفتن تعهد كتبى ژاندارمرى از كدخدايان، دهبانان، اعضاى انجمن دهات، و خانه ‏هاى اصناف جهت همكارى و دادن خبر و كمك به دستگيرى گروه

ـ رفتن گروه به جنگل و حركت به سمت ارتفاعات در زير بارش شديد برف

ـ برخورد گروه در جواهردشت و كاكاكوه با هلى‏ كوپترهاى ارتش

ـ كشف انبارهاى مواد غذايى توسط ژاندارمرى

ـ رسيدن گروه از كاكاكوه به «دره ليل».

ـ صفايى و انفرادى، ايرج نيرى را براى درمان به شهر مى ‏برند. نيرى در درگيرى پاسگاه گلوله مى‏ خورد.

۱۳۴۹/۱۱/۲۹

ـ دستگيرى فراهانى، انفرادى، نيرى در روستاى چهل ستون

ژاندارمرى پيشاپيش روستائیان را بر عليه گروه تهديد و تطميع و بسيج كرده بود.

ـ درگيرى گروه با گردان تعقيب به فرماندهى سروان اصلاحى و سروان آتشى

ـ زخمى شدن رحيم سماعى

ـ تقاضاى ژاندارمرى از تهران و درخواست مهمات و سلاح‏ هاى تهاجمى سنگين

ـ رسيدن نارنجك ‏اندازها، نارنجك ‏هاى اشك‏ آور، مسلسل ‏هاى كاليبر ۵۰و توپ‏ هاى سبك به منطقه

۱۳۴۹/۱۱/۳۰

ـ تلفن‏گرام سرلشگر پاسدار به سرهنگ بابايى

«چنانچه عوامل خرابكار در اسرع وقت دستگير يا قلع و قمع نشوند اهمال‏ كنندگان تسليم دادگاه زمان جنگ خواهند شد.»

ـ پيشنهاد فرهودى به بازگشت به شهر و مخالفت رحيم سماعى براى ماندن و جنگيدن

ـ شكستن محاصره ژاندارمرى توسط گروه

ـ تلفن‏گرام سرلشگر پاسدار به سرهنگ بابايى:

«سند بى ‏لياقتى خود را امضا كرديد»

ـ برخورد گروه با هلى ‏كوپترهاى ژاندارمرى

ـ تمام شدن آذوقه گروه

ـ رسيدن گروه به توسكا

ـ پيرمردى گروه را به خانه مى‏ برد و نان و شير و پنير مى ‏دهد.

ـ سپاهى دانش روستا خبردار مى‏ شود و آمدن گروه را به ژاندارمرى اطلاع مى‏ دهد.

ـ درگيرى گروه با ژاندارمرى

ـ محاصره گروه توسط هلى ‏كوپترها و پياده شدن كماندوها

ـ زخمى شدن رحيم سماعى و كشته و مجروح شدن تعدادى از كماندوها

ـ گروه به رحيم سماعى پيشنهاد مى‏ كند كه او تسليم شود اما نمى ‏پذيرد.

ـ جنگ تا غروب ادامه مى‏ يابد.

ـ كشته شدن يحيى بشردوست يك مزدور محلى و زخمى شدن گروهبان على كمان‏كش و ستار غلامى از مزدوران محلى

۱۳۴۹/۱۲/۱

ـ سرنگون كردن يكى از هلى‏ كوپترهاى ارتش توسط گروه

ـ درگيرى در منطقه «شرم لنگه»

ـ زخمى شدن ستوان يكم محسن ‏زاده و يك درجه ‏دار

ـ درگيرى در منطقه ذاكله ‏بر

ـ مجروح شدن يك ژاندارم و يك مزدور محلى

ـ شليك مداوم گلوله‏ هاى منور و روشن كردن منطقه از ترس حمله چريك ‏ها

۱۳۴۹/۱۲/۲

ـ رسيدن گروه به خط ‏الرأس و محاصره گروه

ـ شهادت رحيم سماعى و

ـ زخمى شدن فرهودى و بازگشت به مناطق جنگلى دانش بهزادى و فرهودى

۱۳۴۹/۱۲/۴

ـ دستگيرى دانش بهزادى و فرهودى

۱۳۴۹/۱۲/۸

ـ دستگيرى محدث قندچى

از بزرگى اين عمليات همين بس كه هنگامى‏ كه اويسى، فرمانده كل ژاندارمرى، به‌شاه گزارش اين درگيرى‏ ها را مى ‏داد شاه از تعداد زياد تلفات متعجب شد و گفت: «چگونه اين عده كم، اين‏ همه تلفات به ما وارد كردند».

 

اين نام ‏ها را هم به خاطر بسپاريد

قهرمانان را كه قبلاً برشمرديم. و اما خائنين

۱- شاه، ۲- تيمسار اويسى، فرمانده كل ژاندارمرى،۳-سرلشگر محققى، فرمانده عمليات، ۴- سرلشگر پاسدار، ۵-سرهنگ ستاد بابايى،۶-سرهنگ دو ابراهيمى، ۷- سروان اصلاحى،۸- سروان آتشى،۹- شيخ ‏الاسلامى ـ مأمور ساواك، ۱۰- ناصرى، بازجو،۱۱- سرگرد قشقايى، بازجو، ۱۲- از برشمردن نام مزدوران محلى و عمله و اكره ظلم درروستا كه كشته و زخمى شدند مى‏ گذريم. ارزش نام بردن ندارند، لاى و لجن‏ هاى تاريخ.

رستاخيز سياهكل[3]

بيژن جزنى حركت سياهكل را نقطه عطفى در سير تكامل جنبش انقلابى ايران مى ‏دانست كه از دوران جديد در مبارزه خبر مى ‏داد به همين خاطر آن‏ را رستاخيز سياهكل اعلام كرد. رستاخيزى كه رژيم را افشا كرد، نيروهاى بسيارى را به ميدان كشاند توده را از بى ‏اعتنايى خارج كرد و آن‏را به ميدان كشاند و تير خلاصى به شقيقه اپورتونيسم سخنور وارد كرد.

اين حركت از بهمن۱۳۴۹ تا به امروز مورد ارزيابى ‏هاى متفاوتى قرار گرفته است دشمنان اين حركت از راست ارتجاعى گرفته تا چپ بريده و اپورتونيست نتوانستند و نمى ‏توانند آن‏را ناديده بگيرند. شاه تلاش كرد با بسيج تمامى نيروهايش حركت را در نطفه خفه كند. و بعد با شكنجه وحشيانه اسراء و اعدام آن ‏ها كه با سراسيمگى همراه بود تلاش كرد از جاذبه ‏هاى اين حركت بكاهد.

عمله و اكره‏ هاى استبداد هم آن روز و هم اين روز تلاش بسيار كردند و مى‏ كنند تا آن‏را از حافظه تاريخى اين مردم پاك كنند.

شاه آن‏را حركتى براى باز گردانيدن فئودال‏ها اعلام كرد. عده ای دیگر آن‏را توطئه استعمار مى ‏دانستند. اپورتونيست‏هاى حزب توده آن‏را ماجراجويى مشتى جوان احساساتى دانستند و چپ‏ هاى بريده آن‏را «نابالغى خود خواسته» اعلام كردند سايه ‏نشين‏ هاى سخنور و بى ‏عمل هم آن‏را تقليد كوركورانه از كوبا و آوانتوريسم خرده ‏بورژوازى آن‏را به‌حساب آوردند.

همه اينان باورشان نبود هشت نفر فدايى محشرى به اين بزرگى برپا كرده ‏اند.

حقيقت ماجرا به‏ راستى چه بود. چرا شاه و تمامى مشاوران و آدم‏كشان زيردستش در آن روز و اپورتونيست‏ هاى رنگارنگ روزگاران بعدى نفهميدند چه عاملى باعث شد كه هشت آدم يك لاقبا با كمترين امكانات دست به كارى بزرگ بزنند. در مدت پنج ماه زير باد و باران، خستگى و گرسنگى و تنهايى را تحمل كنند و كارى چند ساله را به ‏پايان برسانند. تمامى مناطق مهم جنگل و كوهستان ‏هاى مازندران و گيلان را شناسايى كنند و بعد درگير جنگى تمام عيار شانزده روزه با ارتشى سرپا مسلح كه خود را بزرگ‏ترين ارتش خاور ميانه مى ‏دانست بشوند.

و بعد در سرخ گاهى در چيتگر به تيرك تيرباران بسته شوند.

به ‏راستى راز اين‏ كار چه بود كنش و واكنش توده و طبقه چه بود.

چرا جزنى از اين حركت به ‏عنوان رستاخيز سياهكل ياد كرد. و چرا صداى گلوله ‏هاى سياهكل خط محاصره ارتش و ژاندارمرى را شكافت و در سراسر ايران بال گشود و شاه ديگر فرصت نيافت در آرامش بر سر خوان يغماى خود بنشيند و خاصه خرجى كند.

آيا اين اتفاقى است كه رژيم تا بن دندان مسلح كه خود را ژاندارم خليج فارس و امپرياليسم منطقه مى ‏دانست در سراشيب سقوط بيفتد.

شاه و حاميان غارت‏گر او اگر گوش و هوشى به كفايت داشتند بايد به اين راز پى مى‏ بردند كه چرا تعدادى كمتر از انگشتان دست، سلاح برمى ‏گيرند و در جنگى به‌غايت نابرابر رژيم را به مبارزه مى‏ خوانند و اعلام مى‏ كنند: سرنگون باد رژيم سلطه و ستم.

دهانه آتش ‏فشان خشم ملت گدازه ‏هاى نخستين‏ اش را در سياهكل بيرون داد. نه رژيم و نه اپورتونيست‏هاى سخنور به راز اين انفجار پى نبردند. تاريخ مبارزات مردم ايران ورق خورده بود. اين را جزنى به ‏درستى مى ‏ديد كه آن‏را نقطه عطفى مى ‏دانست.

جنبش انقلابى وارد فاز سرنگونى شده بود. پيشاهنگان توده و طبقه دست به سلاح برده بودند و مادر ميهن نشان داده بود چه شيران شرزه ‏اى را در زهدان خود مى ‏پروراند. نجات‏ دهنده در راه بود. و پلنگان ديلمان و طبرستان در سياهكل فرياد مى ‏زدند راه را باز كنيد كه نجات ‏دهنده مى‏ آيد.

اين حق تاريخى و حق مسلم هر ملتى است كه از تمامى وسايل براى رسيدن به‌آزادى و عدالت سود جويد اين حق پيشاهنگان انقلابى مردم است كه براى استيفاى حقوق مردم خود را در زمانى‏ كه تمامى راه ‏ها بسته شده است، سلاح بردارند.

شاه و اپورتونيست‏ها طلايه ‏داران را ديدند، اما سپاه را نديدند. پيشاهنگان سپاه را تمامى سپاه گرفتند و با تيرباران آن‏ها نفس راحتى كشيدند كه جنگ به ‏پايان رسيد كه گلوله ‏هاى شيران شهر بر شقيقه فرسيو، دادستان جنايتكار ارتش خواب را از چشمان آن‏ها پراند جنگ آغاز شده بود. باش تا صبح دولت‏تان در بهمن ۵۷ بدمد.

 

 

 

 

 

سيزده گل روى سپيده

سيزده برادر روى چيتگر

نودويك سرباز

سيزده دهان سرخ سرودخوان

صدوهشتادو دو گلوله

سیزده ديوار خميده گل

سعيد سلطانپور

پايان كار

در بهمن ۱۳۴۹، معينى عراقى، محمدهادى فاضلى، شعاع‏ اله مشيدى، سيف ‏دليل صفايى، احمد خرم ‏آبادى دستگير شدند. كه همگى جزء گروه شهر بودند.

در سياهكل ايرج نيرى كه رابط كوه و شهر بود و كمى بعد لنگرودى دستگير شد. عمليات سياهكل با هشت نفر شروع شد. در روستاى چهل‏ستون فراهانى، هوشنگ نيرى و انفرادى دستگير شدند. درگيرى‏ ها را بازمانده گروه ادامه دادند. عباس دانش بهزادى، محمدعلى محدث، قندچى، احمد فرهودى، رحيم سماعى و مهدى اسحاقى.

رحيم سماعى و مهدى اسحاقى در درگيرى‏ ها به شهادت رسيدند. فرهودى و دانش بهزادى، فرهودى و قندچى دستگير شدند.

از يازده بهمن دستگيرشدگان به زير شكنجه‏ هاى وحشيانه ساواك رفتند. اطلاعات به ‏دست آمده به سادگى ممكن نبود بايد كلمات از درياى خون و درد مى‏ گذشت و به‌زبان جارى مى‏ شد. شدت شكنجه به حدى بود كه رفيق على‏ اكبر صفايى ‏فراهانى زير شكنجه به شهادت رسيد.

بعد از خاتمه عمليات به دستور شاه پرونده گروه به دادرسى ارتش سپرده شد. تا دست ساواك براى قلع و قمع گروه باز باشد.

در تاريخ نوزده اسفند ۱۳۴۹، صبح چهارشنبه دادگاه گروه شروع شد. دادستان كيفرخواست گروه را به شرح زير اعلام كرد:

۱- توطئه به منظور برهم زدن اساس حكومت

۲-تشكيل دادن دسته اشرار مسلح و شركت در قتل عمد

۳- سرقت مسلحانه از بانك

۴- عضويت در دسته و جمعيتى با مرام اشتراكى

۵-حمل و نگهدارى اسلحه غيرمجاز

پس از ختم محاكمه پرونده جهت صدور رأى به دادگاه شماره يك تهران ارجاع شد و برابر رأى شماره ۲۷۹ به تاريخ نوزده اسفند همگى به اعدام محكوم شدند.

با اعتراض متهمين پرونده، به دادگاه تجديدنظر استان رفت.

دادگاه تجديدنظر شماره يك تهران به رياست سرلشگر احمد بهروان در تاريخ بيست و چهار اسفند ۱۳۴۹ همه را محكوم به اعدام كرد.

حكم اعدام سيزده نفر را سپهبد حسين فردوست به شاه داد. «امر و مقرر فرمودند حكم اجرا شود».

فرجام‏ خواهى رد شد و همگى به تاريخ بيست و شش اسفند ۱۳۴۹اعدام شدند[4].

تنها احمد خرم‏ آبادى در تاريخ چهارده تير۵۰ اعدام شد. علت آن بود كه احمد نوه دخترى حاج سيدمحمد غروى از علماى درجه اول بروجرد بود. و آيت‏ اله شريعتمدارى با ارسال نامه ‏اى به سناتور احمد بهادرى از شاه خواست با يك درجه تخفيف از اعدام او صرف‏نظر كند كه شاه نپذيرفت.

 

 

 

 

 

زنده ‏باد صداى زمستان چهل و نه

پوينده باد آن دست

كه تفنگ روى كتاب نهاد

سلطانپور

درس‏ هاى سياهكل

۱- دستگيرى غفور حسن ‏پور و مهدى سامع به ‏دنبال دستگيرى يك محفل مطالعاتى نشان داد كه در نظام‏ هاى ديكتاتورى اصل پنهان‏كارى مطلق و دور ماندن از خطر مبناى درستى ندارد. و همان‏طور كه پويان در «ردّ بقا» مى‏ گويد: با هر شدت و حدت پنهان‏كارى هر گروه ضربه ‏پذير است. و دير يا زود در نظامى كه آدم ‏ها مدام تحت پيگرد هستند ضربه مى‏ خورد.

۲- دستگيرى محفل مطالعاتى و تسرى اين ضربه به گروه شهر نشان داد كه مسئله تشكيل حزب بيشتر به شوخى شبيه است تا مسئله‏ اى كه قابل تحقق باشد. وقتى يك محفل روشنفكرى در نخستين گام‏ ها با ضربه ‏اى مرگبار متلاشى مى‏ شود. تكليف نهادهاى صنفى ـ كارگرى و حركت ‏هاى خودبه ‏خودى كارگرى و اعتصابات اقتصادى ـ سياسى كارگران جاى خود دارد.

۳-دستگيرى و شكنجه محفل مطالعاتى و دستگيرى و شكنجه غفور حسن‏ پور و مهدى سامع نشان داد كه آستانه تحمل يك رژيم ديكتاتورى كجاست. و اين‏كه اگر جنبش انقلابى دست به سلاح برده است راه ديگرى برای او جز رودررويى نمانده است.

۴-به ميدان آمدن شاه، شاهپور عليرضا، سپهبد اويسى فرمانده كل ژاندارمرى كشور براى مقابله با يك گروه هشت نفره نشان داد كه نيروهاى ديكتاتورى در برخورد با هر حركت، كوچك و بزرگ تام و تمام به ميدان مى ‏آيند. تا حركت را در نطفه خفه كنند. انقلاب بايد با در نظر گرفتن چنين  هجمه ای به میدان بیاید.

 

[1]. ابوالحسن خطيب دانشجوى فنى بود. در تظاهرات دانشجويى دستگير شد. پليس به خانه آن‏ها رفت. و پوتين ‏هاى كوه حسن ‏پور را پيدا كردند. در پوتين‏ ها يادداشتى مربوط به فرمول‏ هاى شيميايى ساخت مواد منفجره بود. پس پاى حسن ‏پور و سامع به ميان كشيده شد.

 جمشيد طاهرى ‏پور ـ خاطران ايران گلوبال ۹۰/۱۱/۲۸

[2]. پاى چپ حسن ‏پور كه بر اثر شلاق عفونى شده بود و خطر مرگ او را در پى داشت بريدند بر اثر پايدارى در شكنجه لاهيجان و شمارى از امكانات و رابطه ‏ها از دايره شناسايى و سركوب ساواك بيرون ماند. كه درادامه كار چريك‏ها سخت به‏ كار آمد.

جمشيد طاهرى ‏پور ـ خاطرات ـ همان

[3]. فراهانى به حسينى رئيس زندان اوين گفت: «شما اشتباه مى ‏كنيد. ما شكست نخورده ‏ايم. در فرداى تيرباران ما پژواك پيروزى سياهكل در فضاى ايران طنين ‏انداز خواهد شد.»

 مصطفى مدنى ـ نشريه عصر نو ـ ۱۳۸۹/۱۱/۲۱

[4]. ايران در بعد از ظهر ۲۶ اسفند سراسر تب كرد. «عيدى شاه به مردم نقره ‏داغ بود.»

 مصطفى مدنى ـ نشريه عصر نو ـ ۱۳۸۹/۱۱/۲۱

June 06, 2019

پیروزی در گرو وحدت است و وحدت در گرو فکر درست

تظاهرات دی ماه  سال گذشته  نوید سقوط جمهوری اسلامی می داد ولی این امر به دلایل گوناگونی تا کنون به تعویق افتاده است و بسیاری از ساحل نشینان زبان به ملامت غریقان گشوده اند که این مردم به استبداد مذهبی عادت کرده اند و حقشان همین حکومت است و از این گونه سخنان ناروا که گاه می شنویم.برخی از آنان بدون در نظر گرفتن شرایط دشواری که  مردم ایران در آن به سرمی برند آنها را ذاتاً محافظه کار ارزیابی می کنند والبته و همواره خود را مستثنا از این ملت می دانند و تافته ای جدابافته از آنان می انگارند.

 پرسش اینست چگونه می توان ملتی را که طی یک قرن سه انقلاب کرده است، محافظه کار نامید؟

تغییرات و دگرگونی در هرجامعه ای تابع شرایطی است از جمله  :

عوامل فیزیکی که آ ب و هوا و عوامل طبیعی و شرایط اقتصادی از مهمترین آنهاست که ملت ما با آن روبروست و مردم مجبورند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند.

در سال های اخیر سیل و زلزله همچون کوهی بر سر مردم آوار شده و  متوالیاً از این مردم کشته و خانه هایشان را ویران کرده است. بنا به گفته مقامات مسئول فقط 151 هزار واحد مسکونی در سیل های اخیر آسیب دیده و ویران شده است. خوب از مردمی که نیازمند مسکن و جان پناه  هستند و تازه باید به دنبال نان روزانه  بدوند و در معرکه تحریم گرفتار شده اند، چه انتظاری می توان داشت؟ مشکلات اقتصادی ناشی از تحریم و فقیرتر شدن مردم فاکتور بزرگی است که ملت را فلج کرده است  وبر خلاف تصور عده ای، از این بلازدگی قیام و شورش در نمی آید و اگر هم چنین چیزی رخ دهد شورش کوری خواهد بود که ره بجایی نخواهد برد.

نبود انسجام درمیان اپوزیسیون سیاسی: این را همه می دانند که گروه ها از پراکندگی رنج می برند و هیچ یک از گروه های سیاسی به تنهایی نمی تواند مردم را بسیج کند و پیوستگی نیز میان آن ها نیست. حکومت استبداد مذهبی از روز اول همه ی هّم و غّم خود را بر نیروی نظامی و سرکوب نهاد چون خوب می دانست که با دروغ و نیرنگ نمی تواند دوام بیاورد ولی  از آن سو اپوزیسیون یکپارچه و منسجمی هم در کار نیست. علل پراکندگی نیازمند بررسی طولانی و مفصل است ولی اجمالاً می توان عملکرد چند گروه عمده را از نظر گذراند.

گروه سلطنت طلب رضاپهلوی سیاست مشخصی ندارد ولی عمدتاً تکیه اش بر خارجی است و با تلون مزاجی که رهبرش بدان مبتلاست نه تنها کمکی به جنبش مردم نکرده بلکه خود تبدیل به مانعی در برابر آن شده است و با دادن وعده های توخالی هوادارانش را هر روز مأیوس تر و نومیدتر می کند.

اصلاح طلبان که بخش افتاده  از اسب قدرت حاکم  هستند و چندین سال مردم را در پی سراب اصلاحات دوانده اند و هیچ نتیجه ای هم نگرفته اند. مردم بدانها اطمینان ندارند و خودشان نیز به شکست و ناکارآیی خود واقفند.

 دنباله روهای اصلاح طلبان که از میانشان می توان به حزب توده و سازمان اکثریت اشاره کرد، نقشی بسزا در کشاندن مردم به پای صندوق های انتخابات داشته اند. چندین سال انتخاب بین بد و بدتر که روزگار مردم را فقط بدتر کرده، هنوز تغییری در این سیاست نداده است ولی به تأیید مشروعیت نظام کمک نموده است.

سازمان های سیاسی مدعی استقلال اقلیت های قومی را که از کمک های خارجی نیز برخوردارند به دشمنان انسجام ملی باید افزود. با این شرایط و با این مخالفان است که رژیم به حیات خود ادامه می دهد.

به این مجموعه، عوامل فرهنگی و مذهب  را هم باید افزود که نقش ویژه ای دارند. حکومت دینی اصولاً سخت جان است چون با باورها و اعتقادات مردم سر و کار دارد. درست است که  سرنگون کردنش کار آسانی نیست  ولی پس از 40 سال امروز این رژیم از مقبولیت سال های اولیه  برخوردار نیست. فساد و اختلاس و ریاکاری عیان، حیثیت و آبرویی برای رژیم باقی نگذاشته است. چاره کار هم درافتادن با اعتقادات مردم نیست، بلکه هدف گرفتن یگانگی سیاست و دین است. ملت ما هرچه زیان کرده است از آمیختگی این دو مقوله بوده است که منافع ملی و رفاه مردم قربانی سیاست گسترش شیعه گری حکومت شده است. پس چاره کار لائیسیته است که ملایان را به شغل اصلی شان یعنی مساجد برگرداند.

اقلیت های مذهبی در این میان می توانند نقش بسیار مثبتی ایفا کنند زیرا در یک حکومت لائیک آنها از آزادی کامل مانند اکثریت شیعه برخوردار خواهند بود. برای نمونه اقلیت های مذهبی در آمریکا توانسته اند آزادی مذاهب را برای خود عملی نمایند. متأسفانه اقلیت های مذهبی ایران  تا کنون عنایتی به این مسئله نشان نداده اند و تنها به دنبال جمع کردن پیرو و مرید هستند. حتا برخی مذاهب خود را کاندیدای جانشینی شیعه می دانند که فکر بسیار خطرناکی است و منجر به جنگ مذهبی می شود. مذهب بطور کلی باید از سیاست کناره بگیرد زیرا آنچه که مذهب از سیاست می خواهد قدرت است و قدرت در دست مذهب خطرناک ترین چیز است. در حالیکه با پشتیبانی از حکومت لائیک دین رسمی در کشور وجود خارجی نخواهد داشت و همه ی مذاهب از حقوق یکسان برخوردار خواهند بود.

خلاصه ی کلام، ​ همگرایی و اتحاد حول محور خواست مشترک چاره ی کار است. مردم با هوش ذاتی خود دنبا ل ماجراجویی نمی روند، بلکه  برای زندگی بهتر کوشش می کنند. تقصیر از مردم نیست، از اپوزیسیون و از نمایندگان  اقلیت های قومی و دینی است. یکپارچگی ما می تواند به پیروزی ختم شود ولی تکه تکه شدنمان، به نفع استبداد حاکم و دشمنان استقلال کشور است.

یکشنبه، 12 خرداد1398

2 June 2019

«بسندگی زبان فارسی» تسریع روند پاک‌سازی ملت‌های ساکن جغرافیای ایران

«بسندگی زبان فارسی» تسریع روند پاک‌سازی ملت‌های ساکن جغرافیای ایران

یونسکو بر اساس پژوهش‌های محققین جهانی در رابطه با آموزش کودکان با زبان مادری بارها تاکید کردە است کە زبان‌ مادری بیانگر ماهیت انسانی و موجب شکل‌گیری افکار، هویت و درک درست ازهر فرهنگ دیگر را ممکن می‌سازد و جلوگیری از آموزش بە زبان مادری را فرایندی اسفناک برای جامعە جهانی قلمداد کردە است.

مطرح کردن آزمون «بسندگی زبان فارسی» به‌عنوان شاخص سنجش توانمندی‌های نوآموزان غیر فارس در جغرافیای سیاسی ایران یکی دیگر از شگردهای دستگاه حاکمەی حکومت‌های جغرافیای سیاسی ایران است کە در طول یک قرن گذشتە بارها تکرار شدە است.

برای اثبات این ادعا می‌توان بە مجلات ایرانشهر و فرهنگستان در سال‌های ١٩٢٠ بە بعد کە توسط کسانی همچون حسین کاظم‌زاده دیپلمات سابق سفارت ایران در لندن، حامی ادوارد براون، مشفق کاظمی، دکتر محمود افشار یزدی و چندین نفر دیگر منتشر می‌شد و همگی از مبلغان سیستم حکومت‌داری نازیسم و فاشیزم بودند و در میان بخش اعظمی از روشنفکران فارس اهمیت ویژه‌ای داشت اشاره کرد.

در نخستین مقاله مجله فرهنگستان آمده است کە: «ایران خود را از استبداد سلطنتی رهانیده ‌است اما اکنون به دیکتاتور انقلابی همچون موسولینی نیاز دارد (...) فقط اوست که می‌تواند نگرشی نوین، مردمی متجدد و ملتی متجدد به وجود آورد. ایده آل یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است. (...) مقصود ما از وحدت ملی ایران وحدت سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و زبانی مردمی است که در ایران اقامت دارند.»

در بخش دیگر از این مقالە آمده است کە منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد. کورد و لُر و قشقایی و عرب و ترکمن و غیره باهم فرق نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند. (...) آن‌ها که به زبان فارسی و ادبیات آن تعلق‌خاطر دارند، آن‌ها که به مذهب شیعه علاقه‌مند هستند باید بدانند که اگر رشته وحدت این مملکت ازهم‌گسیخته شود هیچ باقی نخواهد ماند. پس همه باید یکدل و یک‌صدا بخواهیم و کوشش کنیم که زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و به‌تدریج جای زبان‌های بیگانه را بگیرد. (...) باید هزارها کتاب و رساله دل‌نشین و کم‌بها به زبان فارسی در تمام مملکت منتشر نمود. می‌توان بعضی ایلات فارسی‌زبان را به نواحی بیگانه فرستاد و در آنجا ده‌نشین کرد و در عوض ایلات بیگانه زبان آن نقاط را به‌جای آن‌ها به نواحی فارسی‌زبان کوچ داد و ساکن نمود. اسامی جغرافیای را که به زبان‌های خارجی است به اسامی فارسی تبدیل کرد. (زبان بیگانه در این مقالە کورد، لر، ترک، عرب، بلوچ، مازندرانی، گیلانی و ترکمنی محسوب شدە است.)

 همچنان که تاریخ گواه است روند ادغام و پاک‌سازی ملت‌های غیر فارس ساکن جغرافیای ایران با همان روندی کە روشنفکران فارس در برلین و لندن طراحی کردە بودند توسط انواع حکومت‌های مرکزگرا در جغرافیای سیاسی ایران اکثراً بازور و اجبار و بعضاً همراه با تبلیغات وسیع ادامه داشتە و دارد. دستور وزیر آموزش‌وپرورش در ممنوعیت آموزش به دانش‌آموزان با زبان مادری در تیرماه سال گذشتە و محدودیت استخدام افراد ملیتهای غیر فارس و غیر شیعە در مهدکودک‌ها  را بە عنوان نمونه‌ای از اجبار و فشار از طریق بکار گیری قدرت و طرح بسندگی زبان فارسی را کە توسط معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش‌وپرورش کە بر اساس سخنان رهبر جمهوری اسلامی ایران مبنی بر اهمیت یادگیری زبان فارسی برای دریافت و درک مطلب به زبان فارسی جهت اینکە جزو گروهی قرار نگیرند که زودهنگام مدرسه را ترک می‌کنند. را می‌توان بە عنوان تبلیغات حکومتی بشمار آورد کە در آن زبان و فرهنگ فارسی را بە عنوان موازین گفتمان تعین کردە است.

لئوی اشتروش در مطالعات انسان شناسانه و جامعه‌شناختی خود می‌گوید کە گروه‌هایی که تسلط بر زبان و مکانیزم‎های زبانی فرهنگی قدرت حاکم را دارا می‌باشند در ابتدا موازین گفتمان را تعیین و هویت خود را کە از موقعیتی برتر برخوردار است بر دیگر هویت‌ها هژمونی پردازی می‌کند و در انتها هویت‌های دیگر را از موضعی کمتر، نارسا و یا غیرواقعی تعریف کرده و سعی می‌کنند کە هویت‌های دیگر را بخشی کوچک و  یا  جزئی  از هویت اصلی کە همانا هویت قدرت حاکم است جلوە دهند تا آن‌ها را از صحنە سیاسی و فرهنگی  حذف کنند.

 در همین رابطە آنتونیو گرامشی نظریەپرداز مارکسیست، درزمینه‎ی تئوریزه کردن مفاهیم کلیدی همچون ھژمونی (چیره‎گی خواھی) و جنگ قدرت توضیح داده است کە چگونه جنبه‌های سیاسی نظامی و اقتصادی قدرت با جنبه‌های فرهنگی و زبانی همراه می‌شوند و از طریق سیستم‌های تعلیم و تربیت، ادبیات رسمی و غیر‌‌‌‌رسمی و رسانه‌های عمومی و جامعە مدنی در استقرار و استحکام هویت گروە حاکم بە مثابه ھویتی غالب، طبیعی، عاری از عیب و نقص و کاملاً صحیح خود را استقرار می‌دهند.

هدف از نوشته‌ها و گفته‌های لئوی اشتروش و آنتونیو گرامشی برای آن دستە از کسانی است کە تاکنون درک و فهم صحیحی از اتخاذ سیاست‌های دولتمردان و نظام‌های حاکم این سرزمین و روند پاک‌سازی ملت‌های ساکن جغرافیای ایران را دریافت نکردەاند و یا در بدترین حالت خود بە عضوی از اعضای هژمونی گرا تبدیل‌شده‌اند و از این روند غیرانسانی کورکورانه پشتیبانی می‌کنند.

کسانی کە کمترین آگاهی از حقوق بشر و مطالعات و پژوهش‌های مدرن بشری را داشتە باشند بە خوبی می‌دانند کە اقدامات اخیر دولتمردان ایران در ارتباط با زبان مادری و کم‌رنگ جلوە دادن حقوق آموزش کودکان  غیر فارس بە زبان مادری تنها بخش کوچکی از سیاست‌های هژمونی گرایانه‎ی دولتمردان ایران و طرفداران سیستم‌های سیاسی یک ملت یک دولت است.

هژمونی گرایان در ایران به‌خوبی می‌دانند کە استفاده از اینترنت و امکان دستیابی بە اطلاعات وسیعی کە در زمینه‌های مختلف برای کودکان ملت‌های ساکن جغرافیای ایران کە با پیشرفت علم و دانش مدرن به وجود آمده است چنان آن‌ها را در مقابل سیاست هژمون‎گرا و تمامیت‌خواه توانمند خواهد کرد کە آنچه نظریەپردازان مجلات ایرانشهر و فرهنگنامه در حدود ٨٠ سال قبل پیش‌بینی کردە بودند در آینده نە چندان دور به وقوع میپیوندد و دیگر هیچ‌چیزی از آن ایرانی کە نظریەپردازان برای آن‌ها تداعی کردە بودند باقی نخواهد ماند. لذا در تلاش‌اند کە با اتکا بە همەی ابزارهای حکومتی کودکان ملت‌های غیر فارس را در کمترین مدت از هویتشان تهی نمایند کە این بار نیز بمانند گذشتە بنا بە جبر تاریخ با شکست مواجە خواهند شد.

 

سعید سنندجی

٢٠١٩/٠٦/٠٦



مسائل انقلاب ايران ”اپوزيسيون اپوزيسيون نشويد‟

مسائل انقلاب ايران

”اپوزيسيون اپوزيسيون نشويد‟

 

اين روزها در بين برخى فعالين سياسى، عمدتا فعالين چپ و كمونيست، بحثهاى زيادى در رابطه با اصطلاح ”اپوزيسيون اپوزيسيون نشويد‟ در جريان بوده است. بحث ظاهرا از اينجا شروع شده كه حميد تقوايى، ليدر حزب كمونيست كارگرى، اخيرا در يك سخنرانى در خطاب به كمونيستهاى ايران، از آنها خواسته است كه خود را نه در قامت معترضين مادام العمر بلكه در قامت ناجيان و رهبران آينده آن جامعه ببينند و در اين قامت ظاهرشوند. سخنرانى مورد اشاره ايشان نكات فراوانى را شامل ميشود از جمله اينكه انقلاب حركتى است اجتماعى و همگانى عليه قدرت حاكم.  سرنوشت هر انقلابى به نيروى رهبرى كننده آن انقلاب گره ميخورد.  كمونيسم در هر انقلابى تنها زمانى ميتواند بعنوان رهبر آن انقلاب انتخاب شود كه در قامت يك حزب سياسى عروج كند.  اين حزب بايد نه تنها از خواستها و مطالبات  يك طبقه و يك بخش جامعه بلكه از خواست ها و مطالبات برحق همه بخشهاى جامعه دفاع كند و خود را نه فقط ناجى يك طبقه يا يك بخش از جامعه بلكه ناجى كل جامعه از تمام مصائب و مشكلات اجتماعى شناخته شده آن جامعه در زمان تاريخى معين معرفى كند.  ايشان بخشى از گفته هاى خود را به اين شكل فرموله ميكند كه ”اپوزيسيون اپوزيسيون نباشيد‟

اگر فرضياتى كه نظرات مطرح شده از طرف حميد تقوايى بر آنها متكى است را قبول داشته باشيم در اين صورت درك درست بودن نطرات ايشان و راه گشا بودن رهنمودهاى ايشان براى كمونيسم در شرايط امروز ايران سخت نخواهد بود.

فرضياتى كه رهنمودهاى حميد تقوايى بر آنها متكى است از جمله عبارتند از: جمهورى اسلامى رفتنى است.  جامعه ايران براى برانداختن حكومت به حركت درآمده است.  تمام بخشهاى مردم ايران حكومت اسلامى را مصبب و عامل بقاء تمام مشكلات خود ميدانند و رهايى از اين مشكلات را در رهايى از شر اين حكومت و اين رژيم جستجو ميكنند.  كمونيسم در ايران نفوذ گسترده اى دارد. كمونيسم در ايران متشكل است.  راه حل هاى كمونسيتى در ميان نه تنها جنبش كارگرى بلكه در ميان ساير جنبشهاى اجتماعى، از جمله جنبش آزادى زن، جنبش دانشجويى، جنبش خلاصى فرهنگى جوانان، جنبش دفاع از محيط زيست، جنبش سكولاريستى و رهايى از مذهب، جنبش آزادى همجنس گرايى و جنبش دفاع از حقوق كودكان به گفتمان مسلط تبديل شده است.  حزب كمونيست كارگرى در ايجاد چنين فضايى در جامعه ايران نقش فعالى بازى كرده است.  معضلات جامعه ايران راه حل سرمايه دارانه ندارد.  سوسياليسم و كمونيسم در ايران امكان و احتمال پيروزى دارد.

من این فرضیات را درست و واقعی میدانم. و بنظر می‌رسد که آن تعداد از فعالان سیاسی هم که حول فرمول‌بندی «اوپوزیسیون اپوزیسیون نشوید» سر و صدا راه انداخته اند و تلاش دارند تا خط و سیاست حمید تقوایی را راست روی جلوه دهند، در مورد خیلی از این مفروضات، اگر نه همه آنها، با ما توافق داشته باشند. ولی شاید هم در برخی از این مفروضات توافق وجود نداشته باشد و یا سوء تأبیرات و سوء تفاهماتی در برخی از مفروضات باشد. من میخواهم در اینجا نگاهی داشته باشم به برخی از این عدم توافقات و یا سوء تفاهمات احتمالی.

ابتدا نگاهی بیاندازیم به نکته ای که این دوستان سر آن با حمید تقوایی توافق ندارند؛ انقلاب امری است همگانی.  درک این مساله که انقلاب یعنی خیرش عمومی برای سرنگون کردن حکومت، برای کسانی که در دویست سال گذشته در این جهان زیسته اند و مقداری با سیاست و تحولات سیاسی و اجتماعی آشنایی داشته اند، آسانترین مسأله است.  دنیا در دویست سال گذشته شاهد انقلابات فراوان بوده است. در هیچ یک از این انقلابات تنها یک طبقه یا یک بخش از جامعه شرکت نکرده است بلکه در همه آنها تمام طبقات و اقشار ناراضی از وضعیت موجود شرکت داشته اند.  و نتیجه همه این انقلابات به این بستگی داشته که نمایندگان سیاسی چه طبقه ای و با چه خط مشی سیاسی آن انقلابات را رهبری کرده اند.

نه در انقلاب بورژوایی دویست سال پیش فرانسه فقط طبقه بورژوا شرکت کرد، نه در انقلابی که یکصد سال بعد از آن در همان کشور اتفاق افتاد و به کمون پاریس معروف شد، تنها کارگران شرکت کردند.  در هر دو این انقلابات تمام مردم و تمام اقشار ناراضی از وضعیت موجود شرکت داشتند و همه آنها راه حل را در سرنگونى حكومت موجود ميديدند.  ولی اگر دستاوردهای این دو انقلات برای شرکت کنندگان اش متفاوت بود، که بود، نه بخاطر این بود که انقلاب اول همگانى بود و دومى نه.  و نه بخاطر این بود که در انقلاب اول همه اقشار ناراضى شركت داشتد و در دومی فقط کارگران شرکت داشتند، نه.  بلکه به این خاطر بود که رهبری اولی دست بورژوازی بود و رهبری دومی دست کمونیست ها.

نه در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسيه تنها کارگران شرکت داشتند و نه در انقلاب ۱۳۵۷ ایران فقط ”مسلمانان‟. اگر انقلاب ۵۷ ایران از منظر كارگران، زنان، و اكثريت شركت كنندگان در آن انقلاب به اهدافش نرسید که نرسید، اگر انقلاب ۵۷ ایران ملا خور شد که شد و اگر انقلاب ۵۷ ایران اسلامی شد که شد، دلیلش این نبود که آن انقلاب همگانی بود و یا اینکه همه اقشار ناراضی از وضع موجود همزمان و دسته جمعی در تظاهرات های خیابانی شرکت کردند و همه با هم علیه حکومت موجود دست به اقدام زدند.  بلکه دلیل اش بطور ساده این بود که رهبری این انقلاب بدست جریان اسلامی و در رأس آن خمینی افتاد. به بیان دیگر دلیل اینکه انقلاب ۵۷ آزادی، برابری و رفاه را برای شرکت کنندگان در آن انقلاب به ارمغان نیاورد، این بود که کمونیست ها نتوانستند رهبری آن انقلاب را بدست بگیرند.  من در این نوشته نمی‌خواهم به دلایل متعدد اینکه چرا کمونیستها نه بلکه جریان اسلامی رهبری انقلاب را بدست گرفت، بپردازم، ولی می‌خواهم به یکی از دلایلی که جریان اسلامی توانست رهبری اش را بر آن انقلاب تحمیل کند و یا حتی حمایت بخشی از چپ آن دوره جامعه را، چپ ضد امپریالیست را با خود داشته باشد، که به این بحث هم مربوط است، اشاره کنم.   دلیل آن این نبود که آن يك انقلاب همگانى بود و همه با هم در انقلاب شرکت کردند.  و این هم نبود که گویا کمونیست های آن جامعه در جریان آن انقلاب به افشاگری علیه جریان اسلامی اقدام نکردند.  (يكى از ”ناقدين‟ اصطلاح اپوزيسيون اپوزيسيون نشويد، رحمان حسين زاده، گفته است:  ”خلاء بزرگ جنبش آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه سال ۵۷ علیه رژیم سلطنت اتفاقا نبودن تقابل و شعارروشن علیه اپوزیسیون فوق راست بورژوا اسلامی بود، که جنبش چپ و کمونیستی آن موقع دقیقا به دلیل پوپولیسم حاکم و به خط شدن زیر بیرق "همه با هم" از چنین درایت و ابتکاری بهره مند نبود‟ لازم ميدانم بگويم كه در مقطع مورد اشاره ايشان جریانی در چپ ایران، ولى ضعیف و پراکنده، وجود داشت که علیه جریان اسلامی به مردم هشدار داد.  خود من در پائيز سال ۵۷ که در شهر شاهپور، يكى از شهرهاى آذربايجان غربى، کار میکردم، اعلامیه ای با عنوان هشدار به مردم انقلابى نوشتم. اين اعلاميه در دفاع از حقانيت انقلاب عليه حكومت پهلوى و نقد جريان اسلامى بود با این مضمون که اگر خمینی و جریان اسلامی سر کار بیایند یک حکومت فاشیستی و شرایطی بد تر را ایجاد خواهند کرد. من و یکی دیگر از رفقای خوبم یک شب تمام وقت صرف کردیم و این اعلامیه را با استفاده از کاربن به تعداد یکصد تا تکثیر کردیم و در تظاهرات روز بعد بخش کردیم.  من مطمئنم که کمونیست های زیادی در سایر جاهای ایران وجود داشتند که توهمی به خمینی و بورژوازی «ملی» نداشتند و دست به افشاگری علیه این توطئه بورژوازی جهانی زدند ولی صدای آنها در هیاهوی ضد امپریالیستی حاکم به فضای اعتراضی آن روزها، مثل قطره های باران در زمین خشک، ناپدید شد و نتوانست هیچ نیرویی را سازمان بدهد و جابجا کند.) بنابراين اگر علت اينكه كمونيستها نتوانستند انقلاب ۵۷ را رهبرى كنند ”نبودن تقابل و شعارروشن علیه اپوزیسیون فوق راست بورژوا اسلامی‟ از طرف كمونيستها نبود، ولى يك دليل پذيرفته شدن خمينى بعنوان رهبر آن انقلاب اين بود كه او خود را نه ”اپوزيسيون اپوزيسيون‟  بلكه بعنوان رهبر همه اقشار مردم و همه گرايشات اجتماعى معرفى كرد.  جریان اسلامی از مکانیسم های رهبری یک ”انقلاب همگانى‟ بدرستی استفاده کردند. آنها خود را نه نماینده یک گرایش اجتماعی معین بلکه نماینده ”ملت‟ و نماينده همه مردم و همه اقشار اجتماعى اعلام كردند.

اينجا لازم ميدانم، تا آنجا كه به اين بحث مربوط است، به شباهتها، اگر شباهتى وجود داشته باشد، و تفاوتهاى دو انقلاب، انقلاب عليه حكومت شاه و انقلاب عليه جمهورى اسلامى اشاره كنم.

تنها شباهت گريزناپذير اين دو انقلاب، مثل شباهت همه انقلابات، ”همگانى‟ بودن آنهاست.

ولى تفاوتها:

* اولين تفاوت در شرايط كاملا متفاوت زمانى آنهاست.  در ۴۰ سال گذشته خيلى چيزها در جهان و همينطور در ايران عوض شده است. وسايل ارتباط جمعى چنان گسترش پيدا كرده كه همه مردم امكان دسترسى به همه اطلاعات لازم براى تصميم گيرى در مورد زندگى شان را دارند.  همه مردم جهان و هابئله مردم ايران بطور زنده در جريان پيشرفتهاى علمى، فنى و فرهنگى همديگر قرار دارند.  اين دستآوردها امكان در خفقان و در ترس و در بيخبرى نگهداشتن جامعه را از حاكمين سلب كرده است.

* اگر در قبل از انقلاب ۵۷ راه حل سوسياليستى معضلات مردم طرح نشده بود و هنوز توهم به ”بورژوازى ملى و مترقى‟ و توهم به ”راه حل اسلامى‟ معضلات مردم در جامعه ايران موج ميزد، اکنون این توهمات دود شده و به هوا رفته است.

* روحیه ضد سرمایه‌داری و ضد تقسیمات طبقاتی، روحیات ضد تبعیضات جنسی، زبانی, مذهبی و ضدیت با هر نوع تفکرات تفرقه افکنانه در بین مردم گسترش یافته است.

* طبقه کارگر ایران رهبرانی کاردان، سوسیالیست دارای آگاهی همه جانبه به منافع طبقاتی خود از خود بیرون داده و به جامعه معرفی کرده است. رهبرانی که خود را ناجیان کل جامعه معرفی میکنند و با اعتماد بنفس، شکل دیگری از سازمان اجتماعی و اداری جامعه، اداره شورایی جامعه را معرفی میکنند.

* اگر کمونیسم در ایران دهه ۶۰ با حزب توده و سازمان فدائیان شناخته میشد، کمونیسم در ایران امروز با حزب کمونیست کارگری شناخته میشود.

* اگر حزب چپ آن دوره نماینده بورژوازی «ملی و مترقی» و نماینده آمال و آرزوهای جنبش ضد امپریالیستی بود، حزب چپ این دوره بعنوان حزب کارگران ایران و نماینده آمال و آرزوهای آزادی خواهانه و برابری طلبانه طبقه کارگر شناخته شده است.

* اگر مدرنیسم در انقلاب ۵۷ نمایندگی نشد بلکه با برچسب «غربزدگی» به حاشیه رانده شد، جنبش آزادی خواهی و برابری طلبی امروز با مدرنیسم اجین شده است. و اگر خصلت نمای چپ آن دوره «شرق زدگی», اسلام پناهی و ضد امپریالیستم بود، مدرنیسم، ضد دین و طرفدار فرهنگ مدرن غربی بودن خصلت نمای کمونیسم امروز ایران است.

* اگر مبارزه برای آزادی زن از طرف بستر اصلی چپ در انقلاب ۵۷ «فرعی» قلمداد شد و به حاشیه رفت، بستر اصلی کمونیسم در ایران امروز پرچم آزادی زن را برافراشته نگهداشته و انقلاب آتی ایران را بطور سمبولیک انقلاب زنانه نامیده است.

 

و نکته آخر، ولی نه آخرین نکته، این است که اگر کمونیسم حقیقی، یعنی کمونیسمی که اعتراض کارگران علیه استثمار و علیه کار مزدی است، کمونیسمی که صدای محرومان علیه فقر و نابرابری است، کمونیسمی که صدای آزادیخواهان و برابری طلبان است، کمونیسمی که صدای آزادیخواهی زنان و صدای اعتراض آنها علیه تبعیض است،  نتوانست خود را در یک حزب واحد متشکل کند و مدعی رهبری انقلاب ۵۷ شود و بدین ترتیب میدان برای عروج جنبش اسلامی در نقش رهبری آن انقلاب باز تر شد، اکنون کمونیسم کارگری، که با ضد نظام سرمایه‌داری بودنش، با مدافع سازش ناپذیر آزادی زن بودنش، با سکولاریسم و مدرنیسم و ضد اسلام سیاسی بودنش، با مخالفتش با هرگونه ستم و تبعیض و با مصمم بودنش در سرنگونی جمهوری اسلامی بقدرت انقلاب مردم و تشکیل یک حکومت شورایی و ساختن یک جامعه آزاد، برابر، مرفه و انسانی شناخته شده است.  آری چنین حزبی در حال سازماندهی و هدایت انقلاب علیه حکومت اسلامی سرمایه‌داران و در حال بازی کردن نقش رهبر این انقلاب است.  و حمید تقوایی بعنوان لیدر چنین حزبی و از طرف چنین حزبی به کمونیست های ایران فراخوان میدهد که خود را بازیگران چنین این صحنه ببینند و در چنین قامتی ظاهر شوند. و این است معنی اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید.

 

فراخوان من به همه کمونیستها، رهبران جنبش کارگری، فعالین جنبش زنان، سازماندهندگان اعتراضات دانشجویی، فعالین دفاع از حقوق کودکان، فعالین محیط زیست و فعالین همه جنبش‌های حق طلبانه این است که فعالیت های خود را با این دورنما به پیش ببریم که ما اینبار میتوانیم انقلاب در حال شکل‌گیری را به پیروزی برسانیم. درایت سیاسی و اقدامات حساب شده زیر یک سیاست واحد و درست یکی از ضروریات پیروزی کمونیسم در ایران است.

 

جليل جليلى

لندن ۵ جون ۲۰۱۹

قشون قَدر قدرت و زورآزمایی با زنان

قشون قَدر قدرت و زورآزمایی با زنان

«زورش فقط به زن ها می رسد»، اصطلاحی ست ایرانی و عامیانه که از روزگارانی خیلی دور، از دورانی که هنوز مفاهیمی چون حقوق بشر، یا برابری زن و مرد، شناخته شده نبود، برای ما باقی مانده است. گویا این اصطلاح در مواقعی به کار برده می شد،  که می خواستند زور و بازوی آدم بی اهمیتی را تحقیر کنند؛ و معمولا آن را درباره لات ها و جاهل هایی می گفتند که فقط به زن هایشان، و یا  آدم هایی که از نظر فیزیکی از آن ها کوچک تر و ضعیف تربودند، زور می گفتند.

امروز با خواندن اعلامیه ی فرمانده سپاه قدس گیلان مبنی بر «تشکیل 22 هزار گروه مقاومتِ تذکر لسانی و عملی برای برخورد با بی حجابی در استان گیلان». به یاد آن اصطلاج عامیانه افتادم: بسیج «قشون قَدر قدرت» حکومتی برای مقابله با زنان! . تازه خبر  دیگری هم اخیرا منتشر شده در ارتباط  با حضور «نیروهایی از سپاه و بسیج با عنوان «گشت رضویون» در شهرهای مختلف ایران، و  باز هم برای مقابله با زنان! 

واقعا شرم آور نیست؟! سپاهی که هر روزه  بزرگترین و قدرتمند ترین ارتش های جهان را تهدید می کند، و  مدام از بزرگی و عظمت و ابزار نظامی آشکار و سری خود می گوید، و خود را قدرتمندترین ارتش خاورمیانه می داند،  «ده ها هزار نیروی بسیجی» خود را برای آزار و اذیت انسان هایی بفرستد که جرم شان فقط بالا رفتن روسری شان است و یا پوشیدن شلوار یا دامنی چسبان یا کوتاه؟  و این تعداد را مقایسه کنید مثلا با 6000 نیروی نظامی آمریکا در کشوری چون عراق. 6000 تن، برای مبارزه با تروریسم، آموزش، مشاوره نظامی و امنیت در عراق!

کاری به فرماندهان این سپاه، که همه شان به شکلی بیمارگونه جذب قدرتی کاذب شده اند و «زورشان فقط به زن ها می رسد» ندارم، این واقعیت هم روشن است که این نوع بسیج و صف آرایی نظامی فقط از ترس و وحشتی ست که این حکومت از رستاخیز زنان ایران دارد.  ولی به راستی درمیان این هزاران هزار نیروی بسیجی، انسان هایی پیدا نمی شوند که از این نوع زورآزمایی ها  با مردمان هموطن و غیرمسلح خود شرمنده باشند؟

پنجم جولای 2019


محیط کار نباید قتلگاه کارگران باشد!

بارها نویسنده این یادداشت خود را مجبور دیده است که به قتل هائی اشاره کند که در محیط کار روی میدهد و قاتلین آنها با احترام تمام به زندگی و کارشان ادامه میدهند و هیچ کک شان نمی گزد که در این میان کسانی جان شان برای تولید ثروتی که در قبضه ایشان است از دست دادند. این قاتلین که خود را مالک جان و جسم کارگر میدانند برای همان مدتی که نیروی کار او را خریداری کردند، مهمترین کارشان این است که در همان زمان محدود با کمترین هزینه ممکن از کارگر تا جائی که ممکن است کار بکشند برای همین عامدانه  کارگر را در موقعیت خطرناکی قرار میدهند که منجر به مصدومیت و یا مرگ او میشود. و وقتی معترض میشوی در کمال وقاحت که فقط از ایشان برمی آید در جواب می گویند: "چیه میخواهی کارگر را لای پر قو بخوابانم!"

فقط نگاهی سریع به سر تیتر اخبار حوادث کارگری در نیمه اول خرداد ماه گویای کشتار دردناک کارگران در سراسر ایران است: "جان باختن 3 کارگر در شهرک صنعتی چمستان استان مازنداران براثر سقوط در چاه؛ جان باختن یک کارگردر مجتمع عظیم ایران مال براثر سقوط؛ جان باختن کارگرجوان اداره برق شهر الوان شهرستان شوش حین کار براثر برق گرفتگی؛ جان باختن یک کارگر معدن کرومیت فریمان براثر ریزش؛ کشته شدن 2 کارگر شرکت کشاورزی جلگه دز بر اثر سقوط در حوضچه آمونیاک؛ مرگ کارگر در اثر سقوط از بلندی؛ سقوط مرگبار ۴ کارگر در چاه؛ فوت یک کارگر بر اثر ریزش مواد معدنی؛ مرگ ۲ کارگر کارگاه شیرینی‌پزی در زاهدان؛ مرگ کارگر پالایشگاه آبادان در حادثه سقوط از ارتفاع؛ مرگ یک کارگر زن در انبار ضایعات در نیشابور؛ مرگ یک کارگر ساختمانی ۳۴ ساله در همدان؛ مرگ یک کارگر جوشکار بر اثر سقوط در شیروان...

در تنها در دو هفته، 22 کارگر جان باختند و اینها را اضافه کنید به مصدومیت 14 کارگر دیگر؛ مصدومیت 5 کارگر یک واحد صنعتی تهرانپارس در حادثه آتش سوزی؛ سقوط تاور کرین ۴ کارگر را به شدت مصدوم کرد/ قطع دست یکی از کارگران و نیز در جریان حادثه ای که منجر به مرگ 2 کارگر شرکت کشاورزی جلگه دز بر اثر سقوط درحوضچه آمونیاک گردید 5 کارگر دیگر مصدوم شدند... و همه اینها را اضافه کنید به بسیاری از حوادث دیگر که خبر آن هیچ جا انعکاس نمی یابد.

مرگ و مصدومیت یک کارگر تنها مسئله یک نفر نیست. این اتفاقات در پی خود منجر به از هم پاشیدگی خانواده هائی میشود که این کارگران "نان آور" آنها محسوب میشدند و هیچ کس و هیچ نهادی خودش را نه مسئول مرگ یا مصدومیت آنها میداند و نه مسئولیت بازماندگان آنها را، بازماندگان کارگران مقتول ول میشوند "به امان خدا"!. خیلی شانس بیاورند اطرافیانی داشته باشند که دست شان به دهانشان برسد و حاضر باشند آنها را در پناه خود بگیرند و گرنه دایره بدبختی ایشان بزرگ و بزرگتر میشود تا آنجا که هیچ چیزی از وجود انسانی ایشان باقی نمی ماند.

در 99 درصد حوادث کار "مقصر" کارگر است!؟ دیگر نمی گویند که اسباب و وسایل ایمنی در اختیار کارگر گذاشته شده است یا خیر؟ آیا شرایط کار را به گونه ای فراهم آوردند که اول کارگر به فکر ایمنی خودش باشد بعد مشغول به کار شود؟ به تجربه شخصی، من بارها شاهد بودم که کارگر مجبور شده است برای اینکه کارش را از دست ندهد با علم به اینکه هر لحظه کار مشخصی میتواند حادثه ای را در پی داشته باشد به آن شرایط مرگ آفرین تن داده است. در همین دو هفته پیش حادثه ای برای یکی از همکاران رخ داد که فقط یک شانس و وجود یک میله باعث شد که او از مرگ حتمی نجات پیدا کند، اما زخمی شد. اما روز بعد مسئول اداری شرکت از پر کردن "برگه حادثه کار" خودداری میکرد و این فقط برای اینکه همکار ما نتواند از چند روز استراحت با حقوق استفاده کند. او بیشرمانه کارگر زخمی را زیر سوال برد و گفت: "تو اصلا آن بالا چکار میکردی مگر مجوز کار در ارتفاع داری!" سرپرست ما که انسان با وجدانی است اعتراض کرد و گفت: " از یک طرف کار را باید سر موعد تحویل دهیم. امکانات هم که نداریم و این کارگر هم به دستور من آن بالا بود بعد تو مجوز کار در ارتفاع میخواهی؟ او اگر به این بهانه کار را انجام نمیداد که خود تو بیرونش میکردی!" افرادی مانند این مسئول اداری استخدام شده اند که سند سازی کنند تا کارگر مقصر جلوه داده شود.

هنگام حادثه بارها شاهد بودم در گرما گرم  ماجرا برای اینکه بقیه کارگران اعتراض نکنند کارفرما فورا با اظهار همدردی اطمینان داده بهترین امکانات فراهم خواهد شد تا فرد حادثه دیده بهبود یابد اما فردای آنروز همان کارفرما طلبکار میشد که چرا نکات ایمنی را کارگر رعایت نکرده و هزار جور توهین نثار کارگر بخت برگشته میکند. سال گذشته در حادثه دیگری که یک تسمه فلزی مربوط به جرثقیل سقفی شکست و با پهنا به کمر همکارمان خورده بود و او میان ورقهای آهن پهن شده بود، کارفرما بلند بلند به همکار مصدوم ما دلداری داد: "نگران نباش هر کاری لازم باشد برایت میکنم!" همان سرپرست ما بغض کرد و لنگ لنگان دور شد رفتم سراغش و دلیلش را پرسیدم گفت: "یاد خودم افتادم روزهای اول حادثه که از این حرفها زیاد میزدند و الان پنجاه پنجاه من مقصر شدم و هزینه سه عمل سنگین دیگر که پیش رو دارم هیچکس نمیدهد و پایم کاملا غضروفهایش به قول دکترها مانند شیشه میشود و امکان تحرک ندارد." و او این روزها با همان پای ناقص پا به پای آدمهای سالم کار میکند تا مبادا بیرونش کنند. و کیست نداند که در این روزگار وانفسا و بیداد گرانی بیکاری و بی پولی چه بر سر آدم می آورد.

هر بار که راجع به آنچه حوادث کار خوانده میشود خود را مجبور و موظف میدانم بنویسم نمی توانم به یاد نیاورم که سرمایه داری هیچ از برده داری کم ندارد. به رذیلانه ترین شکل و با تحقیر و توهین از کارگر کار میکشند و به روز حادثه و مرگ، کارگر حتی کمتر از یک ابزار است که سعی میکنند با تعمیرات آن ابزار را احیا کنند. کارگر چون ابزار یک بار مصرف است. تاریخ مصرفش با تمام شدن نیروی کارش به انتها میرسد. بدور انداخته میشود. از یادها میرود و فردا روزی اگر از "برند" خاصی نامی برده شود هیچکس به یاد نمی آورد کارگرانی بودند که جان و جوانی شان مصرف شد و همه چیز به نام "بنیان گذار" تمام میشود. یاد پیرمردی عزیزی می افتم که بخشی از جوانی اش پای احداث پل ورسک و راه آهن شمال تلف شد و از حادثه ریزش معدن در آن سالها جان سالم بدر برده بود چرا که "مهندس بلژیکی" زور کرده بود که باید عجله کنند و هر چه ایشان سعی کرد به او حالی کند اول باید شمع زده شود تا مانع ریزش کوه شوند گوشش بدهکار نبود. اما اکنون در تاریخ به روایت بورژوازی آن تلاش به اسم دیکتاتوری تمام میشود که هنرش زور گفتن به شیوه همان مهندس بلژیکی و کارآفرین های امروزی بود.

بسیار گفته شده و شنیدم که در مزایای حاکمیت بازار در نظام سرمایه داری برای پیشرفت جامعه درافشانی کردند اما نمی گویند این پیشرفت به قیمت کشتار وسیعی به پهنای کل کره زمین دارد صورت می گیرد. در ایران حاکمیتی که خود بر مبنای کشتار انسانها خودش را سرپا نگه داشته است کشتار کارگران در اثر "حوادث حین کار" هیچ جائی در قاموس قانون این حکومت ندارد بلکه مسببان این فاجعه همیشه با عناوین دهان پر کنی مانند "کار آفرین"، "سرمایه گذار" و "ریسک پذیر" مورد تکریم قرار گرفتند و محترم شمرده شدند. در همه قوانینی که مربوط به کار است همیشه قوانین به گونه ای تنظیم میشود که سود ایشان تضمین شود و در صورت اعتراض کارگر همه دستگاههای امنیتی و پلیسی به خط میشوند تا صدای اعتراض را خفه کنند. سرمایه داری محیط کار را به قتلگاه کارگران بدل کرده است. جلو این را باید گرفت. برای بالا بردن درجه ایمنی محیط کار باید به حرص و سودجوئی سرمایه داران افسار زد و این ممکن نیست جز با قدرت اتحاد و تشکل کارگران. اما راه حل واقعی و اساسی پایان دادن به چرخه این نوع آدمکشی است. در واقع تنها یک راه وجود دارد که کار را از یک امر شاق و ضد انسانی و مرگ آور به امر و فعالیتی خلاق تبدیل کند همانگونه که بود، همان کاری که انسان را انسان کرد، کاری که مایه نشاط انسان شود، و این تنها راه عبارتست از پایان بخشیدن به نظام طبقاتی، یعنی نابودی نظام توحش سرمایه داری که این کشتار وسیع انسانها برای سود اقلیتی ناچیز را که قرنهاست تداوم دارد را نیز پایان میدهد.*

نادوستان کارگران!

جامعه ایران در یک موقعیت ویژه‌ای قرار دارد. جمهوری اسلامی از هر سو و منفذی زیر فشار است و ادعائی هم ندارد که راه حلی برای برون رفت از این وضعیت داشته باشد. تنها کاری که می‌تواند بکند وارد کردن تعدادی آدمکش از جاهائی مثل عراق، لبنان و افغانستان است که اعتراضات توده های معترض را فعلا برایش سرکوب کنند. برای برون رفت از این موقعیت، احزاب چپ و کمونیست و رهبران کارگری در فکر سازمان دادن جامعه، متشکل کردن کارگران و کل جامعه برای بزیر کشیدن رژیم منحوس اسلامی هستند. در این میان اما بعضا افرادی پیدا می‌شوند که با سوگند به کارگر و مارکس، تمام تلاششان تخریب این تلاش‌هاست. اینها با نام چپ حرف می‌زنند که اگر هم چپ باشند، که به نظر من نیستند، چپ بدرد نخور است! چپ را معمولا با تغییر وضع موجود و با تلاش برای متشکل کردن جامعه و کارگران می‌شناسند، اینها تیپهایی هستند که قصدشان پراکندن کارگران و حفظ وضع موجود است. حفظ وضعیتی که دشمنان کارگران برایش هزینه های سنگینی صرف می کنند.

مواضع حبیب ساعی از این تیپ مواضع است. او در سایت "اندیشه و پیکار" مطلبی دارد تحت عنوان: "مناسک حج اول ماه مه را بجا بیاوریم! (قُربةً إلی البرولتاریا)". خواننده به احتمال زیاد انتظار دارد که ایشان جنب و جوش‌های کارگران و فعالین کارگری حول و حوش اول ماه مه ۱۳۹۸ را تحلیل کرده و نقاط قوت و ضعف آن را به بحث گذاشته باشد. انتظاری پوچ! "اول مه" فقط در عنوان مطلب است. بقیه اش با طنز، هجو، تحقیر و متلک به چپ، بر علیه تحزب، تشکل و فعال کارگری است با چاشنی فلسفه بافی درباره ریشه شعار "کارگران جهان متحد شوید!" و جنبش چارتیسم و غیره. شمشیرش را از رو بر علیه "برنامه" و "تبلیغ و ترویج بی‌ثمر" بسته و پیشروان و فعالین کارگری را با متلک و تحقیر مرید احزاب می‌خواند. برای خالی کردن زیر پای تحزب و  بیهوده نمایاندن تلاش برای متشکل شدن، کارگر را طوری تصویر میکند که به حزب، تشکل و فعال کارگری نیاز ندارند؛ تلاش او برای هندوانه گذاشتن زیر بغل کارگر این حکمت را دارد که بگوید بدون تشکل و فعال کارگری، بدون حزب سیاسی و بدون برنامه بمان. (باز هم خدمتی ظاهرا بدون جیره و مواجب به دشمنان کارگران.) از این منظر اگر جمهوری اسلامی میثم آل مهدی، اسماعیل بخشی، سپیده قلیان، جعفر عظیم زاده، ناهید خداجو، فرهاد شیخی، اکرم نصیریان، علی نجاتی، ناهید شقاقی، بهنام ابراهیم زاده و امثالهم را زندان و شکنجه می‌کند بخاطر سازمان دادن کارگران و جامعه برای خلاصی از این وضعیت نیست! از منظر حبیب ساعی اگر جمهوری اسلامی تمام تلاشش را برای منحل کردن تشکل‌های مستقل کارگری در شرکت واحد، نیشکر هفت تپه و جاهای دیگر بکار می‌گیرد، بخاطر نمایندگی کردن منافع کارگران آن مراکز توسط آن تشکل‌ها نیست! از منظر این تیپ مواضع "بدرد نخور" اگر جمهوری جلادان اسلامی برنامه "طراحی سوخته" منتشر می‌کند و کمونیستها را به قصد سرکوب آنها برجسته میکند، بخاطر مبارزه برای سازمان دادن اعتراضات کارگری نیست!

گفتیم که ایشان ضرورت اتحاد کارگران را، در هر سطحی، زیر سئوال برده است. تنها اتحادی که او به آن اشاره می کند آنجاست که سرمایه آن را به کارگران اعطا کرده است. می نویسد: "وحدت طبقه کارگر را همیشه سرمایه ایجاد کرده؛ هرگز کارگران به‌واسطه یک جهش سوبژکتیو، به‌واسطه یک شعار یا تبلیغ‌و‌ترویج به وحدت با یکدیگر دست نیافته‌اند؛ این شعار فقط زمانی کارآیی داشته که بر زمینه ساخت و کارکرد سرمایه اتکا یافته است." باز هم یعنی تلاش فعال کارگری برای متشکل کردن، تلاش تشکل کارگری برای دفاع از وحدت و اتحاد کارگران، تلاش احزاب چپ برای متحد و سازمان دادن کارگران هیچ است. من چپی را نمی شناسم که گفته باشد کارگران فقط با "یک شعار" و یا "تبلیغ و ترویج" به وحدت با یکدیگر می رسند؛ منتها بحث ساعی این است که سرمایه داران کارگران را متحد می کنند! و "چپ حزبی" و فعال کارگری ضرورتی ندارد. می‌خواهد پاسیفیسم خود را با اعطای رئوفت به سرمایه‌داران جبران کند. تلاش برای متحد کردن کارگران را با تحقیر و تخطئه می کند، بدون ارائه کوچکترین راه حلی برای برون رفت از وضعیت پراکندگی کارگران.

حبیب ساعی می‌نویسد: "مضمون مبارزات آنها (کارگران) نه تابع برنامه‌ها و مواضع نیروهای چپ، بلکه متأثر از ضرورت‌های مبارزه واقعی خود آنهاست." او با اشاره به بخشی از حقیقت، می‌خواهد با بخش دیگری از ناحقیقت، (شاید ناآگاهانه) کارگران را همچنان برده نظام سرمایه‌داری نگه دارد. مبارزه کارگر متأثر از ضرورتهای زندگی اوست، اما مبارزه‌ای که چشم اندازی برای پیروزی تعریف نکرده باشد، مبارزه‌ای که هدفش فراتر رفتن از این وضعیت نباشد، به چه درد کارگر می‌خورد؟ اینجاست که او عمدا بر علیه برنامه و نیروهای چپ شمشیر بلند کرده است. او به کارگران رهنمود می‌دهد که حزب و تشکل و فعال کارگری را رها کنید. کارگر به لطف سرمایه‌داری متحد و متشکل است. وضعیت زندگی کارگر آگاهی او را صیقل می‌دهد! اما این مواضع شبه آنارشیستی آغشته به رفرمیسم و ناستالژی ناب سوسیال دمکراسی است. می‌نویسد: "از انقلاب آلمان (۱۹۱۹) تا مه  ۱۹۶۸ فرانسه ما با دورانی روبرو شدیم که علیرغم افت‌و‌خیزها، شورش‌ها و انقلاب‌هایش، طبقه کارگر در مدیریت جامعه سهیم بود." "طبقه کارگر در مدیریت جامعه سهیم بود"!؟ اگر می‌گفت که گرایشی از جنبش کارگری، گرایش سندیکالیستی در دوره‌هایی در قدرت و مدیریت جامعه بود، یک حرفی! اما "طبقه کارگر" در مدیریت جامعه سهیم بود فقط از قلم یک سوسیال دمکرات می تواند تراوش کند.

مواضعی که حبیب ساعی مبلغ آن است ظاهری آنارشیستی دارند که کارگران خود همه چیز می دانند!؟ اما بورژوازی برای متفرق کردن کارگران، برای جا انداختن چنین نظرات و تئوریهایی میلیاردها دلار پول صرف می کند. دپارتمانهای مخصوص مبارزه با متشکل شدن، متحزب شدن و رهبر و فعال کارگری شدن دارند. اینها نظرات مخربی هستند که کارگران صدها سال است برای دور انداختن آن مبارزه کرده‌اند. این خط فکری هرچه هست، در راستای منافع دشمنان کارگران است. کارگران نادوستان خود را می شناسند.

۴ ژوئن ۲۰۱۹

پوشش و حجاب اجباری را نباید رعایت کرد!


 آزادی پوشش و دفاع از آزادی پوشش حق اولیه هر انسان و هر جامعه ای است که به انسانها، نه بردگان!، تعلق دارد. هرفرد و حکومتی به ممنوع کردن چنین حقی پایی فشاری کند، آن انسان و آن حکومت نه  به انسان مترقی و آزاده، که به جهالت و دوره بردگان تعلق دارد!. در این دوره از تاریخ بشریت تمکین به قوانین نظام بردگی شرم آور برای کلیه شهروندان محصوب میگردد. مخالفت با پوشش اسلامی این قوانین را نباید رعایت کرد باید علیه آن فرهنگ و قوانین قرون وسطی و رژیمش شورید.   
هر روز شاهد درگیری پیرامون حجاب اجباری با حکومت مستبد جمهوری اسلامی هستیم. عدالت زمانی رعایت می شود که حق انتخاب آزاد پوشش برای همه به رسمیت شناخته شودو هر کس بنا بر معیارهای خود بتواند انتخابی آزاد داشته باشد. حکومت دینی اما ارزش و حق را نه بنا به خواست و تمایل درونی و طبیعی انسان که بر اساس آیات و خرافات و میل و منفعت حکومت دینی قابل قبول میداند. در جوامع نسبتا باز امروز سرمایه داری هم توافق عمومی بر اساس ارزش های" اعلامیه جهانی حقوق بشر" کم و بیش انجام می گیرد، و انسان  چه زن باشد یا مرد حداقل از نظر پوشش ازادیهای نسبی دارد. چه مسلمان باشید یا کافر حکومتها حداقل حق دخالت در پوشش  ندارند، البته این واقعیت ضمن اینکه هنوز بخش کوچکی از همه آزادیهای را در بر میگیرد که ما انسانها و زنان باید از آن برخوردار باشیم، اما این هم  با دلبخواهی به دست نیامده، بلکه برایش مبارزه جانانه ی به ویژه از طرف زنان و کارگران و سوسیالیستها  در جهان از جمله در غرب صورت گرفته است.
سعادت فردی یک حق است و نه لطفی الهی یا رحمتی از سوی حکومتگران و دین داران. چگونه این همه بر روسری زنان به عنوان واجب شرعی اصرار دارند؟ علوه بر جنبه دینی و بی ارزش کردن حق زنان اما قضیه حجاب قضیه دینی و شرعی صرف هم نیست، کاملا سیاسی و حتی سود بری اقتصادی هم هست است. در هر حال حجاب برای نظام اسلامی به امری حیثیتی و مشکل ساز تبدیل شده است. ما باید و میتوانیم این مشکلات را برای این نظام ضد زن مشکل آفرینتر نمائیم. حجاب اجباری با جمهوری اسلامی متولد شد و با جمهوری اسلامی هم از بین میرود. جمهوری اسلامی خود را به حجاب منگنه کرده است آقای خامنه ای در مقابل مطالبه عمومی لغو حجاب اجباری موضع گرفته است و در نهایت آنها هستند باید شکست بخورند این مطالبه بسیار عمیق تر از آن است که وی پنداشته است. این سیلی است، که در صورت اتحاد صفوف زنان آزاده و متحد شدن با کارگران و آزادیخواهان، بنیان او و حکومتش را با خود خواهد برد.  نه به حجاب و هر شکلی از پوشش اجباری! نه به جمهوری اسلامی! زنده باد آزادی، برابری و سوسیالیسم!
منبع: شماره ١٠٢ نشریه سوسیالیسم امروز
١٥ خرداد ١٣٩٨
٥ جون ٢٠١٩

بر کارگران در کوره پز خانه ها چه میگذرد

بر کارگران در کوره پز خانه ها چه میگذرد

کوره پزخانه ها  و کار بردگی در آن نمونه بارز  ماهیت نظم ظالمانه و حریص سرمایه و شناسنامه دولت های سرمایه داری  و ضد انسانی را برای همه بر ملا میکند. از سال ١٣٣٨ که  ۵٠ کارگر اعتصابی کوره پزخانه های ایران بدست رژیم بورژوا- استبدادی شاه  به خون کشیده شدند تا امروز که هر ساله دهها هزار کارگر در سی سال حاکمیت ننگین حکومت بورژوا اسلامی چون برده به استثمار کشیده میشوند و هزاران کارگر کوره محکوم به نابودی گریده اند ما شاهد استثمار بی وقفه در حق این بخش از طبقه کارگر ایران هستیم.

 

شرایط کار در کوره های آجرپزی تنها با برده وارترین و بی حقوقترین بخش کارگری قابل مقایسه است.  فریاد دادخواهی و اعتراض کارگران کوره در شبستر و قرچک و ارومیه و بوکان و خراسان و تهران و تبریز و دهها نقطه دیگر ایران تنها با یک پاسخ روبرو گردیده است:  دولت و سرمایه داران ریز و درشت فارس و ترک و کورد و عرب زبان به جز حفظ سرمایه خود و ثروت اندوزی  به هیچ پدیده ای که ذره ای به انسانیت نزدیکی  داشته باشد،  نمی اندیشند. اینها بساط سروری خود را بر سفره های خون و رنج  کارگران و مردم تهی دست برپا میکنند. قربانیان کوره پز خانه ها سال ها و دهه هاست  از کودک و جوان تاسالمندان ، زن و مرد و اعضا ی دها هزار خانواده در این کوره پز خانه ها همراه آجرها می سوزند و به جای زندگی جان می دهند.

 

قوانین حاکم بر کوره خانه ها جنگلی تر و بی قانون تر از خود “قانون کار” جمهوری اسلامی است. ساعت کارتعیین شده  و حقوق بازنشستگی و خسارت ناشی از سوانح کار و امنیت شغلی و بیمه و غیره هیچ معنای در این مراکز ندارد. کارفرما و دلالانی که عمدتا از کردستان و آذربایجان و از میان روستائیان فاقد زمین این نیروی عظیم ارزان را در کورها جمع میکنند همه کاره و ماورا هر قانونی هستند. بیش از هشتاد درصد کارگران کوره و خانواده های کارگری عازم کوره پز خانه ها را افراد یا خانوادهایی تشکیل میدهند که  در دوازده ماه سال پنج تا شش ماه سال را باید چنان کار تحقیر آمیز در کوره و فشار کار “کنتراتی” را تحمل کنند که بتوانند با پولی که بدست میآورند شش ماه بیکاری بقیه سال را نیز با آن سپری کنند.

 

فشار کار طاقت فرسا ، ساعت کار ١۴ تا ١٨  ساعت در روز، نبود بهداشت، مشکل جدی مسکن،  طوری که ۶ تا ٨ نفر در یک آلونک کوچک جای داده میشوند، نبود آب آشامیدنی سالم و فشار کار غیر انسانی به کودکان که در میان آنها زیر ٧ سال  هم وجود دارد شرایطی به این بخش از طبقه ما تحمیل کرده است که بعداز چند سال کار در کوره  به بزرگترین بیماریهای جسمی و مزمن روبرو و مبتلا میشوند. گرمازدگی، خشکیدن آب بدن، افزایش بیش از حد دمای بدن و جریان خون ، روماتیسم ، کرختی تنگی نفس، سرفه، بیماری های مهلک تنفسی و ریوی، ناراحتی پوست، ناراحتی های چشمی، ناراحتی های درد مزمن مفاصل و عضلات بدن،  و دیسک کمر و بیماری  ریه، کلیه ها و آرتروز گردن و فقرات و زانو، بیماری های انگلی و  وووو از جمله این بیماریها است.  کارگران در بخشهای مختلف از جمله در قسمتهای “قرمزدار” چرخ کیش” و “کوره سوز” به کار واداشته میشوند که بخش کوره سوز خطرناکترین آن می باشد.

 

تنها در تهران حدود ١٨٠ کوره آجرپزی وجود دارد که نزدیک به ۵٠ کوره آن در خاتون آباد فعال میباشد و بیش از ۶٠ سال است این مراکز بی حقوقی و نیروی کار ارزان سابقه دارند.

به دلیل نیروی انسانی زیاد و نیروی کار بسیار ارزان سرمایه داران هیچ تغییری در دستگاههای کوره به وجود نیاورده اند و به همان شکل ۶٠ سال پیش وقدیمی دارند دستی آجر تولید میکنند.
ظاهرا در جای که “قانون” حاکم است سطح دستمزد ماهانه ٣٠٠ هزارتومان  تعین گردیده که هیچگاه  این مبلغ نیز بدرستی بدست کارگر نخواهد رسید.در اینجا خبری از دستمزد پایه نیست. کار کنتراتی است.   در این حالت مرد  یا سرپرست خانواده بعداز دولت و کارفرما عملا  مجبور میگردد  در ظرفیت زورگو و استثمارگر همسر و فرزندان خود ظاهر شود و آز انها کار بیشتری بکشد تا زندگی برده وار خانواده تامین گردد.

 

از هر سو به این مراکز و شرایط کار آن نگاه میکنید جز استثمار، زور گویی، حق کشی محض، فریب و تن دادن به کار واقعا بردگی هیچ اثری از یک زندگی انسانی و مثبتی در آن نمیتوان یافت.

علاوه بر این مشقات، باز تولید خرافات مذهبی و قومی و دست بردن دولت و کارفرما و دلالان فارس و کرد و ترک و عرب زبان آنها به چنین حربه هایی بیش از هر چیزی نمک بر زخم این بخش از کارگران  میپاشد. خود این خرافات ضد کارگری مستقیما به پول و ثروت اندوزی سرمایه دار و به خالی شدن هر چه بیشتر سفره بی رونق کارگران تبدیل شده و میشود. به منظور ایجاد تفرقه و بهره گیری و سود جوئی و بالا زدن بیشتر پول و ثروت ناشی از زحمات مشترک همه کارگران، که عمدتا مهاجر و فصلی هستند، بیشرمانه و آگاهانه هر از چند گاهی به بهانه هایی تخم نفاق را میپاشند. کارگران  که از جانب دولت مشترک سرمایه داران فارس و کرد و ترک زبان و … مورد تجاوز و استثمار قرار میگیرند  نباید به چنین حربه هایی علیه خود تن در دهند و باید بدانند که این دولت به همراه همه صاحبان کوره و سرمایه داران “ملیتهای” مخلتف یکجا دشمن کارگرانند و آنها از قبل رنج و کار کارگران و خون کودکان کارگر در کوره سفره خود را رنگین  کرده اند و مفت میخورند. کارگران کوره ازهیچ نوع حمایت قانونی برخوردار نیستند. بیمه و امنیت و دستمزد و بازنشستگی و بهداشت و غیره ای در میان نیست.

 

کارگران این بخش از هیج تشکلی برخوردار نیستند. در غیاب یک تشکل رادیکال حقوق و زندگی این کارگران همچنان پایمال و بازیچه دولت و کافرماهای سودجو و ضد انسان خواهند شد. کارگران کوره و پیشروان کارگری آنها لازمست به روشنی مطالبات فوری کارگران را برای بهبود شرایط کار از جمله افزایش دستمزد، تامین امکانات رفاهی و ایاب و ذهاب تسهیل کار را مطرح کنند . شبکه ای همبسته از پیشروان کارگری کوره های یک منطقه لازمست در ارتباط باهم اتحاد و همبستگی مبارزاتی را تامین کنند. مجمع عمومی کارگران کوره تشکل فوری کارگران برای پیشبرد مبارزه و احقاق حقوق کارگری است . کارگران کوره لازمست مجمع عمومی منظم خود را سازمان دهند.   کارگران به تماس و همبستگی با کلیه کوره ها نیاز مبرم دارند و همه اینها به ایجاد مجمع عمومی کارگران گره خورده است.

 

کارگران کوره پزخانه ها چاره اى جز متحد شدن در مقابل کار بردگی در کوره پزخانه که دولت  وکارفرماها عامل آن میباشند، ندارند.

S_zijji@yahoo.se

بازتکثیر:

منبع: شماره ۶٠ نشریه سوسیالیسم امروز

١٣ مرداد ١٣٩٧

۴ اوت ٢٠١٨

www.simroz.org

 

 

این بار قتل زن توسط قاضی دادگستری اسلامی در سنندج


این بار قتل زن توسط قاضی دادگستری اسلامی در سنندج


عبدل گلپریان

"بنا به اخبار منتشر شده روز ۱۲ خرداد ۹۸  یك قاضي دادگستري بنام "اصلان اکبرپور در شهر سنندج همسرش را به آتش كشيد". رسانه های حکومت طبق معمول تلاش کردند این جنایت را همچون مورد محمد علی نجفی "اختلاف خانوادگی" نام گذاری کنند. گفته میشود که: " قاضی اکبر پور متعاقب این عمل از سوی ماموران پليس آگاهى دستگير شد و در بازداشت به سر می‌برد. همسر وی نیز كه هويتش هنوز مشخص نيست به دلیل شدت جراحات به یکی از بیمارستان‌های تبریز منتقل شده است. این قاضی اهل تبریز پیشتر به دلیل ارتکاب تخلفات اداری به سنندج تبعید شده بود".

خبر کاملا گویا و روشن است. فرقی نمیکند این قاتل از کدام شهر و یا از چه قاره ای ظهور کرده باشد. یک قاضی حکومت اسلامی پرورش یافته در مکتب قرآن و اسلام، مدافع قوانین اسلامی و متاثر از احکام قضایی اسلام علیه زن به چنین جنایتی دست زده است. این جایگاه زن در اسلام دهه دوم قرن بیست و یک و در حکومت اسلامی است. موجودی  بنام "قاضی دادگستر"، قضاوت و داد علیه همسر را اینگونه به اجرا در آورده است.
لجنی بنام مذهب ( اسلام، مسیحیت، یهودیت و دیگر شاخه های آن ) امری بجز جنایت علیه زنان را در تاریخ موجودیت خود ثبت نکره اند. روزی نیست که اخبار مربوط به تجاوز به دهها کودک از سوی کاربدستان کلیسا ها منتشر نشود. روزی نیست اخبار و گزارشات قتل، تجاوز و جنایت افراد و نیروها و کاربدستان حکومت اسلامی در زندان ها و بیرون از زندانها منتشر نشود. این حکومت تولید کننده سعید طوسی ها، علی نجفی ها، مرتضوی ها و اکبرپورها است. این داستان تاریخ پیدایش مذاهب و داستان چهار دهه از کارنامه حکومت اسلامی، حکومت آیت الله های دزد و باندهای مافیای زن کش و داستان جنایتکاران اسلامی حاکم  در بالا کشیدن هستی و دسترنج کارگران و کل مردم و بازتولیدکنندگان زن کشی در ایران است. چنین جانورانی بر مسند امور یک مملکت قرار گرفته اند که برای صدور احکام خدا و قرآن علیه زنان، تنها با اتکا به زندان و تفنگ قادر شده اند هنوز سرپا بایستند. داعش دولتی و حکومتی، طالبان دولتی و حکومتی بر جامعه ای هشتاد میلیونی درایران حکم میراند که پرونده این از گور برخاستگان طی چهار دهه گذشته، از ظهور خمینی و خلخالی ها و کاربدستان جوخه های مرگ گرفته تا مورد اخیر نجفی و اکبرپور مملو از جنایت و آدمکشی اسلامی، قانونی و حکومتی علیه مردم و در راس آنها علیه زنان بوده است.

برخلاف کسانیکه گیج سرانه فکر میکنند که: "فرهنگ ناسیونالیستی و عشیره ای در کردستان غوغا میکند و بر این باورند که  پاسخ زن کشان را باید با افراد و محافل زیرزمینی شان داده شود"،  فرهنگ مدرن، انسانی و سوسیالیستی تاریخ و پیشینه ای قوی در مبارزه علیه اسلام و نیروهای اسلامی، علیه حکومت ضد زن و در دفاع از مبارزه آزادیخواهانه زنان در کردستان دارد. تداوم زن کشی، تداوم قتلهای ناموسی و تداوم این دست از جنایات علیه زنان را باید در موجودیت و بقای این حکومت دید نه در "غوغای فرهنگ ناسیونالیستی و عشیره ای در کردستان ". کسانیکه بر این باورند که گویا "فرهنگ ناسیونالیستی و عشیره ای در کردستان غوغا میکند"، خواسته یا ناخواسته نقش اسلام و حکومت اسلامی و ماهیت زن ستیزانه آن را از زیر ضرب خارج میکنند.

از طرف دیگر و باز هم متاسفانه هستند زنانی که خود را مدافع حقوق زن میدانند و در مورد قتل میترا استاد بدست علی نجفی روایتهای عجیب و غریبی از زن کشی بدست میدهند. به این مورد توجه کنید. کاربری که فعال حقوق زن است در صفحه فیسبوک خود نوشته است:
"زنی سی وچند ساله با هرانگیزه ای مالی ویا سیاسی به همسری مردی هفتاد ساله در میاید که دارای همسر وفرزند است یعنی به همجنسش خیانت کرده وبنای زندگیش را برتخریب و ویرانه ی یک زندگی دیگر میسازد. و نجفی تحصیلکرده اروپا رفته با یک کامیون عناوین پست وسیاستمداری کهنه کار گول خرده واقعا نمیدانسته عاقبت چنین زندگی چیزی جز خشونت ودر گیری و احیانا اشکا ل مختلف خیانت نیست ؟ ودرنهایت پایان این ماجرا منجر به زن کشی میشود. هردو باختند میترا استاد قربانی مقاصد وبلند پروازیهایش و نجفی قاتل وقربانی بوالهوسی که با تمام اما واگرها و ابهامات این قضیه بد جوری باخت و سوخت".

این هم نمونه دیگری از گم کردن سوراخ دعا توسط این دوستان است. آنچه در این اظهارات خودنمایی میکند اظهار نظر حول زندگی شخصی و خصوصی دو نفر مبنی بر تفاوت سنی آنان است که بر اساس عرف معمول، میترا رسما با مردی ازدواج میکند که این کاربر آنرا "خیانت" به همجنس خود در جهت تخریب یک زندگی دیگر که ظاهرا خاتمه یافته است نامگذاری میکند. از طرف دیگر معتقد است که مقتول گول قاتل را خورده است و بالاخره به این نتیجه میرسد که "عاقبت چنین زندگی چیزی جز خشونت و در گیری و احیانا اشکال مختلف خیانت نیست ؟"
وقتی از تفاوت سنی حرف بمیان میاید، وقتی از گول خوردن مقتول سخن گفته میشود، وقتی از "خیانت" یک زن به زن دیگر قلم فرسایی میشود، پیداست که نه حاکمیت مورد سئوال است و نه قوانین مرد سالارانه و ضد زن آن. میترا استاد فارغ از هر موقعیتی که داشت اما بعنوان یک زن بعد از کشته شدنش بارها و بارها با چنین اظهار نظرهایی باز هم به او شلیک شد. یک قتل سیاسی و فراتر از آن زیر سایه قوانینی مردانه و ضد زن که بر جامعه حکم میراند، متاسفانه از سوی کسانی که خود را مدافع حقوق زن میدانند، به همان عبارت نخ نمای "اختلافات خانوادگی و شخصی" رایج که در رسانه ها و روزنامه های حکومتی تیتر زده میشود تقلیل پیدا میکند. این گونه مواضع و بررسی ها بویژه در میان زنانی که خود را فعال حقوق زن میدانند بشدت مخرب و نادرست است. اینها اظهار نطرهای سطحی نگرانه ای هستند که قادر نیستند ریشه ماجرا را ببینند و بشکافند.

قاضی کبریت بدست، شهردارهفت تیر کش و دیگر قداره بندان حکومتی و زن ستیز را باید با مبارزه ای بی وقفه سر جای خود نشاند. جنبش برابری طلبانه زنان در ایران و در شهرهای کردستان نه نیازی به سرزنش زنان مقتول دارد و نه  نیازمند ایجاد جوخه های کماندو برای انتقام از مجرمان است. انتقام گرفتن از حکومت اسلامی  بخاطر تحمیل چهار دهه فقر و فلاکت، برای تحمیل تبعیض و نابرابری و برای پایان دادن به تباهی در جامعه را باید به مبارزه متحدانه، متشکل و سازمانیافته کارگران، زنان و دیگر بخشهای مردم معترض و بستوه آمده سپرد و احزاب و نیروهای کمونیست در جهت این امر مهم مبارزات آنان را تقویت و سازمانیافته کرده و برای به پیروزی رساندن آن هدایت کنند. مردم شهرهای سنندج و مریوان که در این اواخر بیشترین قتلها و تعرض علیه زنان را شاهد بوده و تجربه کرده اند با ابراز وجود در تجمعات و اعتراضات خود علیه این وحشی گریها که بانی و مسبب آن حکومت اسلامی است و دست مجرمان زن کش را با اتکا به قوانین اسلامی اش باز گذاشته است، نخواهند گذاشت قتلهای ناموسی و هر گونه تعرض به حقوق زنان ادامه پیدا کند.
باید این هیولای در حال مرگ که نفسهای آخر خود را میکشد با  قدرت انقلاب مردم انداخت و بزیر کشید. جنبش کارگری، جنبش برابری طلبانه زنان و مردان و دیگر جنبشهای رادیکال، مدرن و انسانی که خواب را از این پدیده ضد انسانی گرفته اند بدون تردید این وظیفه را به انجام خواهند رسانید. 
۱۵ خرداد ۹۸
۵ ژوئن ۲۰۱۹

ایسکرا ۹۹۱

 

میلیتاریزم آمریکا , مردم ایران، اپوزیسیون و جمهوری اسلامی

میلیتاریزم آمریکا

مردم ایران، اپوزیسیون و جمهوری اسلامی

مقدمه: پس از تحریمهای اقتصادی آمریکا علیه ایران، دولت ترامپ ناوگان های عظیم جنگی، سیستم های ضد موشکی "پایتریوت" و بعلاوه بمب افکن های "بی- ٥٢ " را در منطقه خلیج فارس مستقر کرده است. در همین مدت دولت ترامپ اعلام کرد برای کنترل ایران در عراق ماندگار و مستقر خواهند شد. این اقدامات همراه با شاخ و شانه کشیدن ترامپ و روسای مختلف این کشور، زورگویی نه تنها به ایران بلکه به همه دولتهای جهان و اعلام اینکه همه کشورها باید هر نوع معامله تجاری  با ایران را قطع کنند و همزمان پروپاگاند جنگی این مدت، فضای خاورمیانه را ملتهب و مردم ایران و منطقه را در هراس و نگرانی جدی فرو برده است. این اوضاع مستقل از عوارض مخرب آن بر مردم ایران، در میان اپوزیسیون راست و چپ جمهوری اسلامی هم صف بندی ایجاد کرده است. در این نوشته ضمن پرداختن به این ماجرا و اهداف دولت ترامپ، عوارض لشکر کشی و مخاطرات آن برای مردم در ایران و منطقه، صف بندی اپوزیسیون جمهوری  و اتخاذ یک سیاست اصولی خواهم پرداخت.

صورت مسئله

دولت ترامپ دلیل تحریمهای وسیع اقتصادی، مانورهای نظامی و تبدیل خلیج فارس و کشورهای همجوار ایران به میدان حضور گسترده ناوگانها و بم افکن ها و سلاح های مهیب جنگی را، خطر "ایران اتمی" و بعلاوه نقش ایران به عنوان "عنصر ناامن کردن" خاورمیانه نام گذاشته است. دولت ترامپ مدعی است کل این اقدامات برای "محدود کردن ایران به عنوان عنصر ناامن کردن خاورمیانه"  و در راستای "امنیت این منطقه" انجام میگیرد.

در حقیقت این ادعای پنتاگون و هیئت حاکمه آمریکا و رسانه های مختلف غربی و متحدین آنها در منطقه است. اما در دنیای واقعی کل این صورت مسئله ساختگی و بهانه است. ساختگی است به این دلیل که اهداف امریکا مطلقا نه "ایران اتمی" است و نه امنیت خارمیانه! خطر "ایران اتمی" و نقش این کشور در کمک به جریانات تروریستی، صرفا بهانه و توجیهی برای حل و فصل مسائل و جواب به معضلات بزرگتری است که بورژوازی آمریکا و دولت آن در مقابل خود دارند. در مورد خطر "ایران اتمی" و پوچی این بهانه، باید اشاره کنیم که دولت آمریکا بزرگترین زرادخانه اتمی، نطامی و سلاحهای کشتار جمعی در دنیار را در اختیار دارد. آمریکا تنها کشوری است که از بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی استفاده کرده است. در جنگ ویتنام و افغانستان و عراق، نه تنها از بزرگترین سلاحهای کشتار جمعی، که بعلاوه از بکار بردن اورانیم رفیق شده نیز کوتاهی نکرده است. بعلاوه کشورهای هم پیمان آمریکا از اسرائیل تا کره جنوبی، بسیاری از کشورهای اروپایی و همزمان هند و پاکستان، همگی بم اتم در اختیار دارند. اگر قرار است منع سلاح هسته ای و تولید سلاحهای کشتار جمعی در دستور قرار گیرد، کاندید اول و قبل از هر کشوری در دنیا خود آمریکا است.

در مورد ادعای امریکا مبنی بر "مبارزه با تروریسم" نیز این بهانه از اولی بی پایه تر است. نه به این دلیل که جمهوری اسلامی دولتی تروریستی نیست و یا از تروریسم در منطقه دفاع نمیکند، که میکند، بلکه به این دلیل که در تاریخ صد ساله گذشته هیچ کشوری به اندازه دولتهای مختلف آمریکا اعمال تروریستی را بطور رسمی علیه بشریت مرتکب نشده اند. بعلاوه آنها بیشترین نقش را در سازمان دادن و تولید و بزرگ کردن جریانات تروریستی در جهان داشته و دارند. آنها و متحدین شان عاملین اصلی اشاعه تروریسم در کل جهان اند. از القاعده تا داعش و جبهه النصر و دهها جریان و باندهای بزرگ و کوچک جانی، ابتدا بوسیله دولت های آمریکا و متحدین او در منطقه سازمان یافته، آموزش دیده اند و اسلحه و امکانات  در اختیار شان قرار گرفته است تا در خدمت سیاستهای آنها به جنایت و آدم کشی بپردازند. لذا دولت ترامپ و دولتهای مختلف این کشور در موقعیتی نیستند که ادعای "مبارزه با تروریسم" و "دفاع ازامنیت خاورمیانه" را به خورد مردم دهند و زورگویی و قلدری خود را با این توجیهات به جهانیان تحمیل کنند. دولت آمریکا یک پای اصلی نابودی جامعه عراق، افغانستان، کشورهای آفریقایی، سوریه و لیبی، و ویرانی و آوارگی و کشتار میلیونی مردم این منطقه و عقب گردهایی که به جهانیان تحمیل شده است. امریکا و متحدین منطقه ای آن از مهمترین عوامل ناامنی و گسترش جنگ و تروریسم در منطقه اند.

اما اصل مسئله و صورت مسئله واقعی، جدالی جدی تر در دنیای پسا "جهان یک قطبی" و "پیروزی دمکراسی و بازار آزاد" است. جنگ واقعی میان قطبهای اصلی اقتصادی در جهان در دوره ای است که موقعیت آمریکا و یکه تازی و اربابی او در جهان رو به افول رفته است. دوره جنگ سرد، نیاز بلوک غرب به "رهبر" برای این بلوک، بعد از دیوار برلین پایان یافت و با این اتفاق ناتو و اتکا به قدرت برتر نظامی آمریکا برای متحدین دیروز او هم دیگر جایگاه گذشته را از دست داد. حمله نظامی به عراق و ویرانی آن، عکس العمل هیئت حاکمه وقت آمریکا به موقعیت جدید خود در دنیای پسا جنگ سرد، بود. عراق بهانه ای شد تا حاکمین بر آمریکا یک بار دیگر ژاندارمی خود و قدرت نظامی برتر خود را به دیگران و از جمله به متحدین خود در اروپا، تحت عنوان نظم نوین جهانی، تحمیل کند. امروز هم دقیقا قرار است مردم ایران و منطقه تاوان قلدری و مقاومت آمریکا در مقابل پایان یکه تازی او را پرداخت کنند، کاری که دیروز مردم عراق تاوانش را پرداختند. امروز علاوه بر عروج چین به عنوان یک حریف بزرگ اقتصادی، شاهد قطبهای دیگر و عروج آنها از هند تا بطور ضعیفتر روسیه هستیم. بعلاوه خود اروپا به عنوان یک قطب اقتصادی مستقل از کشمکشهای درونی آن، منافع مستقل تر خود از آمریکا را دنبال میکند. کشمکش این دولتها در دوره کنونی بر خلاف جنگ جهانی اول و دوم، در شکل جنگهای نیابتی پیش میرود. حمله به عراق در دوره صدام به بهانه داشتن سلاح کشتار جمعی و در امتداد ویرانی سوریه و لیبی نتایج جانبی جدال بزرگتری در دنیای بی ثبات کنونی بود. دست و پازدن امریکا در این دوره و با اتکا به زرادخانه نظامی خود، چیزی جز مقاومت و قبول نکردن موقعیت افول یافته امروزی این کشور، با اتکا به میلیتاریزم، نیست. دعوای دیروز هیئت حاکمه آمریکا با کره شمالی سر سوزنی به "خطر کره اتمی" ربط نداشت. کره شمالی بهانه ای بود تا از کانال آن دعوای آمریکا با چین پیش برود. امروز هم جنگ اصلی با چین است و اقدامات این دوره ترامپ از جمله اعمال تعرفه گمرکی بر کالاهای چینی که به یک کشمکش میان این دو کشور تبدیل شد، تنها گوشه ای از این دعوا را نشان میدهد. بردن ناوگانهای جنگی به خاور دور و مانورهای نظامی با استرالیا و ...، بحث تایوان و استقلال و عدم استقلال آن و تاکید چین بر آمادگی در دفاع  نظامی از تمامیت ارضی خود، گوشه ای از این دعوا را نشان میدهد. لذا ایران اتمی و یا دستیابی آن به سلاح های کشتار جمعی (حتی با فرض صحت آن) تنها یک بهانه بیش نیست.

مستقل از پوچی ادعای ترامپ، قرار است عواض این کشمکش را مردم در خاورمیانه بدهند. کشتارهای وسیع و یرانی سوریه به نام مبارزه با دیکتاتوری اسد، حمله به لیبی و تبدیل آن به یک جنگلستان تمام عیار به نام مبارزه با دیکتاتوری قذافی و در ادامه ویرانی موصل به بهانه مبارزه با داعش و امروز ایران اتمی و نقش جمهوری اسلامی در نا امن کردن خاورمیانه، همگی بهانه بوده و هستند. تاوان این کشمکش را تا کنون مردم خاورمیانه با ویرانی و کشتار و آوارگی پس داده اند و امتداد آن به ایران هم تا کنون با تحمیل فقر و گرسنگی به مردم ایران همراه بوده است. امروز حتی متحدین ترامپ در منطقه در این واقعیت که اگر حمله ای به ایران صورت بگیرد و یا جنگی ناخواسته اتفاق بیفتد، مردم ایران و منطقه به تباهی کشیده میشوند تردیدی ندارند. عدم حمایت از حمله به ایران، تلاش برای پادرمیانی جهت مذاکره و هشدارهای رسمی در مورد عواقب فاجعه بار حمله نظامی و جنگ در خاورمیانه همگی حاکی از دیدن مخاطرات واقعی این وضعیت در منطقه است.

لشکر کشی به خاورمیانه و میلیتاریزه کردن خلیج فارس و استقرار نیروی نظامی در عراق و..، همراه با تحریم اقتصادی ایران و اخطار به همه کشورها که باید هر نوع معامله تجاری با ایران را قطع کنند، مستقل از عوارض زیانبار و کشنده آن برای مردم ایران، یک قلدری و گردنه گیری آشکار علیه جهان است و باید در مقابل آن ایستاد. امروز حتی کشورهای اروپایی زیر فشارهیئت حاکمه آمریکا هستند و اینرا رسما بیان میکنند. مستقل از اینکه ماهیت دولتهای حاکم بر اروپا یا ایران و کرده شمالی و.. چه است، نفس این افسار گسیختگی و مهار آن و مقابله با آن، وظیفه بشریت متمدن در سراسر جهان است. مشروعیت دادن به این قلدری آشکار یعنی اگر فردا در هر گوشه ای از جهان، یک حکومت کارگری هم سر کار باشد با یک دوجین بهانه، با تهدید و ارعاب، با نیروی نظامی و بمب و سلاح هسته ای امریکا طرف خواهد شد. هیئت حاکمه امریکا رسما اعلام کرده است که هر جا منافع او اقتضا کند، به آن حمله خواهد کرد، جنگ را تحمیل میکند و آخرین سلاحهای کشتار جمعی را روی مردم آن محل و منطقه آزمایش میکند. اعلام کرده است هر کشوری از دایره تحریمهای او خارج شود و گوش به فرمان او نباشد با آمریکا طرف است. ظاهرا در این جدال هدف ایران است، اما ایران بهانه ای است برای تحمیل یک قلدری بزرگ و یک زورگویی به همه جهانیان. به این اعتبار و مستقل از ماهیت جمهوری اسلامی و هر ارزیابی که از آن داشت، نفس صورت مسئله را از ترامپ نباید پذیرفت. این ابتدای هر موضع اصولی در قبال این اوضاع است.

عواقب این وضعیت

عواقب زورگویی هیئت حاکمه آمریکا به زندگی و امنیت مردم ایران و حتی خاورمیانه، محدود نمیشود، همچنانکه عواقب حمله به عراق در دوره صدام به عراق محدود نماند. همچنانکه عواقب جنگ در لیبی و سوریه، تنها به این کشورها ختم نشد.  امروز شاهد عوارض زیانبار آن جنگها را در اشکال مختلف و از جمله به شکل تعرض وسیع راست به همه دستاوردهای طبقه کارگر و بشریت متمدن در قلب اروپا و امریکا هستیم. عوارض تا کنونی جنگهایی که به بهانه های ساختگی "مبارزه با تروریسم"، "امنیت خاورمیانه"، "کمک بشردوستانه" به مردم لیبی و سوریه و عراق و..، دفاع از "حقوق بشر" و "مبارزه با دیکتاتوری"، "رشد دمکراسی" و ...، به خورد جهانیان داده اند، علاوه بر ویرانی و جنگ و جنایت و کشتار وسیع مردم این کشورها، رشد انواع باندهای وحشی قومی و مذهبی در این منطقه و کل جهان، تحمیل یک عقب گرد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در جهان را به همراه داشته است. بورژوازی جهانی و قدرتهای بزرگ امپریالیستی، جواب و افقی روشن برای حل معضلات اقتصادی و سیاسی بورژوازی، برای جهان چند قطبی، برای تقسیم مجدد قدرت در جهان و نقش و وزن هریک از آنها  ندارند. اگر دوره ای این کشمکش ها از طریق جنگهای جهانی پیش میرفت امروز این تنش و جنگ برای سهم خواهی و تقسیم جهان و تعیین حوزه نفوذ هر کدام، از کانال ویرانی جوامع بشری در افریقا و خاورمیانه پیش میرود. عوارض این جنگها، در نبود یک آلترتاتیو کارگری، کمونیستی و رادیکال و قدرتمند، علاوه بر کشتار و ویرانی و آوارگی میلیونی مردم محروم، عملا میدان را به جریانات تروریستی، عقب مانده، قومی و مذهبی،  به نام مقابله با جنایات این دولتهای داده است. عروج جریانات باند سیاهی در عراق، افغانستان، در سوریه و لیبی و کشورهای افریقای، نتیجه دخالتهای "بشردوستانه" دول بزرگ امپریالیستی و تبدیل آنها به میدان تسویه حساب معضلات بنیادی تر میان قدرتهای بین المللی است.

در مورد ایران هم اگر حمله نظامی صورت بگیرد نه تنها جامعه ایران بلکه کل منطقه به آتش کشیده میشود و جامعه ایران به میدان کشمکش باندهای جنایتکار، تبهکار، تروریسم از نوع مذهبی و قومی تبدیل میشود. در چنین اوضاعی هر نیروی باند سیاهی با مسلح کردن و اجیر کردن چند صد نفر، در گوشه ای موی دماغ تمدن و مدنیت میشود و نیروهایی از هم اکنون برای چنین اوضاعی روزشماری میکنند. مجاهد تنها یکی از آنها است. در این میدان باندهای حکومتی، انواع آخوند و روسای دولتی جمهوری اسلامی، انواع دستجات اجیر شده قومی و مذهبی حلقه بگوش این و آن دولت مرتجع میداندار خواهند شد و یک عقب گرد بزرگ و باور نکردنی به مردم ایران و کل منطقه و حتی در سطح جهان تحمیل خواهد شد که حمله به عراق در مقابل آن به بازی کودکانه شبیه خواهد بود.

اما دولت ترامپ برنامه حمله نظامی به ایران را ندارد. آنها میدانند حمله به ایران شروع جنگی است که دامنه و زمان آن در کنترل هیچ دولتی منجمله امریکا نخواهد بود. چنین اتفاقی کل خاورمیانه و خصوصا ایران و منطقه خلیج فارس را به آتش میکشد و مهار آن مطلقا از دست آمریکا و متحدین او در منطقه خارج است. آمریکا میداند که توان چنین جنگی و مهار آن را ندارد. پس از حمله به عراق و شکست سیاسی-نظامی امریکا، هیئت حاکمه امریکا به این امر واقف است که وارد شدن به چنین جنگی هزینه بسیار بالایی دارد و موفقیت در آن اگر غیر ممکن نباشد، مطلقا تضمین شده نیست. بعلاوه بر خلاف حمله به عراق در این ماجرا جز اسرائیل و عناصری جنگ طلب در خود آمریکا، هیچیک از متحدین بین المللی و سنتی این کشور خواهان و مدافع چنین جنگی نیستند. امروز حتی دولتهای متخاصم ایران از جمله عربستان، امارات، قطر و... نیز از ترس موقعیت خود، حمله به ایران و شروع چنین جنگی را به نفع خود نمیدانند. نتیجه نشست اخیر "سازمان همکاری کشورهای اسلامی" که به ابتکار عربستان برگزار شد و یکی از موضوعات مورد بحث آنها ایران بود، محکوم کردن برسمیت شناختن اورشلیم به عنوان پایتخت اسرائیل از آب درآمد. هدف آمریکا جنگ نیست. و اما قصد هدف فشار به ایران از کانال تحریم و فضای جنگی برای مذاکره، کوتاه آمدن و گردن گذاشتن ایران به شرایط آمریکا و نشان دادن قدرت خود به رقبای بین المللی در منطقه ای است که مدتها است امریکا نفوذ و توان اعمال قدرت خود را از دست داده است.

اما و علیرغم همه این فاکتورها، با فضای ملتهبی که ایجاد شده، با موضعی که هم امریکا و هم جمهوری اسلامی در جواب به این تهدیدات گرفته اند، با نیروهایی که از هر دو طرف آماده کرده و همگی دست به ماشه هستند، خطر جنگی ناخواسته در اثر ماجراجویی یکی از طرفین و یا عوامل و عناصری در میان آنها منتفی نیست. بعلاوه حتی احتمال اینکه در خارج ایران و از جمله در عراق حمله ای به نیروهای متحد ایران از قبیل حشد الشعبی را پیش ببرند، به هیچ عنوان منتفی نیست. امری که میتواند دستمایه مناسبی برای تبلیغ پیروزی ترامپ و قدرت نظامی امریکا شود. عقب کشیدن نیروهای حشد الشعبی از عراق به بهانه کمک به سیل زدگان در ایران و استقرار بخشی از آنها در مناطق مرزی کردستان ایران تلاشی برای مقابله با این سناریو است.

ترامپ و تیم همراهش تصور میکردند بعد از تحریم اقتصادی وسیع ایران، با تهدید و کشاندن ناوگانها ونیروی نظامی به خلیج فارس، ایران را وادار به مذاکره و قبول عقب نشینی هایی میکند. تصور میکردند میتوانند با میلیتاریزه کردن منطقه، کشورهای اروپایی را ناچار از دخالت بعنوان حامی خود کنند و بالاخره روی دفاع عربستان و سایر کشورهای منطقه از فضای جنگی زیادی حساب باز کرده بودند. تصورشان این بود که برخلاف کیس کره شمالی اینبار پیروزمند بیرون خواهد آمد و علاوه بر تاثیرات این پیروزی در بعد جهانی، در خود آمریکا هم موقعیت بهتری پیدا خواهد کرد و ترامپ از این پیروزی در انتخابات آتی در آمریکا به عنوان قهرمان این میدان استفاده میکند. اما امروز شاهدیم که تا اکنون همه این تصورات تقریبا به جایینرسیده و ترامپ و همراهان از قدمهایی عقب نشسته و این را رسما اعلام کرده اند.

جمهوری اسلامی نیز به این امر واقف است که موقعیت کنونی دولت آمریکا با دوران حمله به عراق یکی نیست و احتمال حمله از جانب آمریکا ضعیف است. به همین اعتبار او نیز علاوه بر اینکه نمیخواهد تسلیم شود، تلاش میکند پیروزمند و به عنوان دولتی که در مقابل قلدری دولت ترامپ ایستاد، هم در بعد داخلی و هم در سطح منطقه اعتباری برای خود کسب کند. تلاش میکند با کوتاه نیامدن و تسلیم نشدن، موقعیت خود را در مقابل طبقه کارگر و مردم معترض در ایران، تحکیم کند و همزمان به عنوان محور مقاومت در مقابل قلدری آمریکا، نفرت از این قلدری و اشغال و زورگویی را در سطح منطقه، به جیب خود بریزد. تلاش میکند محدودیتها و بن بست امریکا را به حساب "قدرت نطامی"، "هراس امریکا از سپاه" و "قدرت منطقه ای" خود بگذارد. سیاستی که مخاطب آن نه امریکا و اروپا و عربستان که مردم معترضی اند که برای به زیر کشیدن آن به میدان آمده اند.

علیرغم تبلیغات جنگی جمهوری اسلامی، علیرغم اینکه جمهوری اسلامی هم خواهان ادامه تحریمها و حمله نظامی و رودررویی نظامی با امریکا نیست اما تمام تلاش خود را کرده و میکند، تا هم از تحریم و هم از فضای جنگی به نفع خود و علیه مردم آزادیخواه در ایران استفاده کند. جمهوری اسلامی جنگ نمیخواهد و اما فضای جنگی حربه ای جدی و فرصتی برای حاکمین بر ایران جهت عقب راندن مبارزات عدالتخواهانه علیه جمهوری است. تلاش میکند با اتکا به خطر حمله خارجی و وجود تحریم اقصادی، خطر داخلی را از سر خود بردارد و نه تنها اعتراضات کارگری را خاموش که فضای کل جامعه را مختنق کند. تلاش میکند به تحریم و فضای جنگی به عنوان فرصتی برای تسلیم کردن مردم آزادیخواه، عقب راندن اعتراضات کارگری، اعتراض زن و جوان و اقشار زحمتکش جامعه استفاده کند و در یک کلام مردم ایران را به تمکین و تسلیم وادارد و توازن قوا را به نفع خود عوض کند.

به این اعتبار مستقل از تحریمهای اقتصادی که کمر طبقه کارگر ایران را شکسته و جنگی جنایتکارانه علیه مردم ایران است، فضای جنگی نیز عملا ابزاری در دست حاکمیت قرار داده است تا موقعیت خود در مقابل مردم معترض را تحکیم کند. در نتیجه اقدامات دولت ترامپ چه تحریم و چه قلدری و زورگویی آن، هر دو ابزاری برنده علیه طبقه کارگر و بخش محروم جامعه در مقابل جمهوری اسلامی است.

تحریم و تبلیغات جنگی و اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی

اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی طیفی رنگین کمانی از طرفداران حمله به ایران تا مخالفین آنرا در بر میگیرند. اما آنچه در این میان مشترک است، همه از راست تا چپ صورت مسئله را از هیئت حاکمه آمریکا پذیرفته اند و همه در میدانی بازی میکنند که عملا هیئت حاکمه آمریکا تعیین کرده است. در تمام مباحثات این نیروها و حتی "رادیکالترین" و "چپ ترین" آنها، بحث بر سر تخاصمات دو دولت و جنگ دو دولت است، چیزی که در دنیای واقعی وجود خارجی ندارد.

تخاصمات ایران و آمریکا همزاد جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی هیچ زمانی رژیم مورد قبول آمریکا و غرب نبوده است. در دوره انقلاب ٥٧ دولتهای غربی و رسانه های آنها از ترس خطر چپ در جامعه ایران، پشت خمینی رفتند و زیر بغل ارتجاع اسلامی را گرفتند. اما در کل این تاریخ جمهوری اسلامی حاکمیتی متحد غرب یا مورد قبول غرب نبوده است. متقابلا سالیان طولانی جمهوری اسلامی از امریکا به اسم شیطان بزرگ نام برده است. اما دعوای امروز آمریکا با جمهوری اسلامی ناشی از این تخاصمات قدیمی نیست. امتداد این تخاصمات نیست که امروز تا سر حد یک جنگ تمام عیار، یا خطر چنین جنگی، پیش رفته باشد. علاوه بر آن مستقل از تبلیغات جنگی جمهوری اسلامی و لاف و گزاف زنی های سران سپاه و ارتش، جمهوری اسلامی قدرت مقابله نظامی و جنگ با قدرتمند ترین ارتش جهان را ندارد. لذا بحث بر سر جنگ کلاسیک میان دو کشور نیست. بلکه بحث از حمله نظامی یا زورگویی و گردنه گیری آمریکا است. علیرغم این واقعیت اپوزیسیون جمهوری اسلامی عملا و رسما با طرح "جنگ و دعوای آمریکا و جمهوری اسلامی"، خود صورت مسئله را از ترامپ و پناتگون پذیرفته است. نفس این حقیقت عملا بازی در میدانی است که دولت آمریکا و رسانه های آنها مهندسی کرده اند.

در میان این نیروها بخشی از باندهای قومی و مذهبی و جریانات ناسیونالیستی، آرزوی حمله آمریکا به ایران را دارند. این صف همراه با طیفی از اپوزیسیون راست که دور رضا پهلوی جمع شده اند، همگی طرفدار تحریم اقتصادی ایرانند. حتی جریاناتی که جسارت ندارند به روشنی طرفداری از تحریم را به زبان آورند، میگویند تحریم بد است اما گناه جمهوری اسلامی است و عملا آب پاکی بر سیاست ضد انسانی دولت آمریکا میریزند. این جریانات از مجاهد و فرقه های قومی و مذهبی بی ریشه تا احزاب ناسیونالیست کرد را شامل میشوند. آنها غیر از مجاهد، عموما حول فدرالیسم قومی به عنوان آلترناتیو حکومتی برای فردای ایران دور هم جمع شده اند. در دنیای بی افق و استیصال و در ماندگی که به آن دچار شده اند، تصور میکنند با حمله به ایران فرجه ای برای بزرگ شدن و امکانی برای گرفتن گوشه لحافی از قدرت، آنهم در دل جامعه ای ویران شده، را خواهند یافت. کل این صف آماده اند در ازای گرفتن پول و امکانات از آمریکا، عربستان، اسرائیل و..، به عنوان عنصر ناامن کردن محل کار و زندگی مردم و به نام مبارزه با جمهوری اسلامی، ظاهر شوند و به اعتباری نیروی خود را در خدمت سیاست این دولتها به کار گیرند. مجاهد که پرونده روشنی از نوکری و حلقه بگوشی برای هر ارتجاعی را در تاریخ خود دارد، شاید بی آبروترین اما نه مهمترین این نیروها است.

جریانات راست پرو غرب، طرفدار تحریم و فشار سیاسی به ایران از جانب دولت ترامپ و همزمان کمک به اپوزیسیون راست برای جایگزینی جمهوری اسلامی هستند. همچنانکه که گفتم اینها طرفدار تحریم اقتصادی اند، اما حمله به ایران افق آنها را، در تحویل گرفتن جامعه ای دست نخورده، در دست بدست شدن قدرت بدون ضربه خورد بنیادهای اقتصادی سرمایه داری، کور میکند. آنها خواهان جنگ و حمله نظامی نیستند، میخواهند به کمک دولتهای غربی و با اتکا به امکانات آنها، جمهوری اسلامی سرنگون و کل ماشین دولتی و ارتش و مراکز پلیسی و... دست نخورده، باقی بماند و در خدمت آنها قرار بگیرد. در صورت وقوع جنگ و حمله به ایران این نیروها نه تنها بیش از پیش بی افق بلکه در میان خود به انواع شاخه ها تقسیم و بخشی در حمایت از "میهن" به دامن حاکمیت یا جناحی از آن بازخواهند گشت. اینها ناسیونالیستهای ایرانی هستند که خود را تاریخا متحد غرب و در راس آن آمریکا دانسته و میدانند. اما همزمان نمیخواهند شیرازه جامعه به هم بریز و زیرساختهای اقتصادی نابود شود. میخواهند به عنوان متحد آمریکا و به کمک این کشور و سایر کشورهای غربی، قدرت از بالا بدست اینها بیفتد. حمله به ایران کل این آرزوها را دفن خواهد کرد.

بقیه نیروهای اپوزیسیون از جمله جریاناتی که به نام چپ و کمونیست فعالیت دارند، مخالف جنگ و حمله به ایرانند، بخشا حتی مخالف تحریم اند. اما همچنانکه گفتم همه صورت مسئله را از ترامپ خریده اند. مخالفت آنها با جمهوری اسلامی توجیهی شده که کل حقیقت را لاپوشانی کنند و خود را به ندیدن و نشنیدن بزنند. چپ ترین آنها زمانی که از جنگ صحبت میکنند از دو قطب ارتجاعی و جدال آنها میگویند. گویی میان دو دولت ارتجاعی، تخاصماتی موجود است که ادامه آن امروز تا سرحد جنگ و یا خطر جنگ پیشرفته است و آنها رگ گردن شان را بلند میکنند و دو قطب و دو طرف جنگ را محکوم میکنند. به این اعتبار صورت مسئله ای که در جلو خود قرار داده اند، از اساس همانی است که پنتاگون و رسانه های راست مانند "بی بی سی" و "سی ان ان" و... مهندسی و بیان میکنند. توقع سیاستی اصولی از چنین نیروهایی که هویت خود را صرف ضدیت با جمهوری اسلامی، ضدیت با اسلامیت آن و ولایت فقیه و سرنگونی آن به هر قیمتی، حتی به قیمت نابودی جامعه، تعریف کرده اند، توهم اس.  نیروهایی که به نام چپ و کارگر دنیا و مافیا را از  دریچه مخالفت با ولی فقیه و اسلامیت حاکمین نگاه میکنند و اینکه در امتداد و در فردای این اتفاقات، چه بلای بر سر طبقه کارگر و مردم می آید،  برایشان محلی از اعراب ندارد. توقع سیاستی کمونیستی از نیروهایی که عملا در کنار حاشیه ای ترین و غیر اجتماعی ترین نیروها قرار میگیرند توقع زیادی است. 

چه باید کرد

همچنانکه اشاره کردیم ایران بهانه است. اهداف امریکا و افقی که در مقابل خود دارد، معضلاتی که میخواهد از کانال تخاصم با ایران و میلیتاریزه کردن منطقه پیش ببرد، یک جنگ اقتصادی بزرگ با رقیبان خود و بعلاوه جواب به معضلات داخلی در آمریکا است. شرط هر موضع و سیاست اصولی مقابله با این قلدری در سطح جهانی و تلاش برای به میدان آوردن طبقه کارگر و مردم شرافتمند در غرب و آمریکا علیه این افسارگسیختگی و زورگویی، و در مقابل تحریم اقتصادی و فضای جنگی است.

متاسفانه در حال حاضر به هزار و یک دلیل و از جمله عدم حضور یک جنبش قوی کمونیستی و کارگری و همچنین مهندسی افکار عمومی توسط رسانه های بزرگ جهان به عنوان خدمتگذار سیاستهای راست و جنگ طلبانه آمریکا و... ،  شاهد تحرکی جدی و همه جانبه علیه این میلیتاریسم عریان از طرف طبقه کارگر جهانی و مردم آزادیخواه جهان، نیستیم. با این وصف تلاش برای سد کردن و مقابله با زورگویی دولت ترامپ و میلیتاریزم او، اولین توقع از هر نیروی مسئول و متمدنی است.

اگر ترامپ و همراهان او در پنتاگون و هیئت حاکمه آمریکا، اتکایشان به زرادخانه نظامی و دول مرتجع متحد آنها و فضای راست حاکم بر دولتهای و رسانه های امپریالیستی است، طبقه کارگر و مردم آزادیخواه در ایران و منطقه، اتکایشان به طبقه کارگر در خود آمریکا و غرب و مردم متمدن و آزادیخواه جهان است. این نیرو اگر تکان بخورد میتواند افسار گسیختگی حاکمین بر آمریکا را لگام بزند.

تا جائیکه به طبقه کارگر و مردم آزادیخواه ایران، برمیگردد، سیاست دولت ترامپ بیشترین لطمات را به جنبش عدالتخواهانه طبقه کارگر و محرومین ایران در جدال خود با جمهوری اسلامی وارد کرده است. شکی نیست که دوره ای سخت و پر مشقت را به ما تحمیل کرده اند. آمریکا با این تهدیدها و تحریمها علاوه بر گرسنگی دادن به مردم محروم در ایران، دست جمهوری اسلامی را برای تعرض به سطح معیشت طبقه کارگر، به فضای اعتراض آزادیخواهانه در جامعه و به جنبش عدالتخواهانه مردم ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی و برای تامین آزادی و رفاه و جامعه ای امن را باز گذاشته اند.

ما در جامعه ایران در حال جنگ با جمهوری اسلامی هستیم. ما، طبقه کارگر و مردم آزادیخواه در ایران، در یک جدال جدی و همه جانبه برای بهبود زندگی، آزادی های سیاسی و در یک کلام برای سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی هستیم. فضای جنگی و تحریمهای آمریکا و قلدری و میلیتاریزه کردن منطقه و تهدید و ارعاب آنها، شرایط مبارزه ما علیه طبقه سرمایه دار و جمهوری اسلامی به عنوان نماینده آنها را بشدت سخت و پیچیده کرده است. لذا مقابله با تلاش جمهوری اسلامی برای سواستفاده از این فضا و برای تحمیل استیصال و ناامیدی و فقر و استبداد به طبقه کارگر و مردم محروم جامعه، و سنگر بندی در مقابل آن از وظایف خطیر این دوره است.

ما کمونیستها، طبقه کارگر ایران و مردم عدالتخواه، خواهان سرنگونی جمهوری اسلامی و تامین جامعه مرفه و آزاد و امن هستیم. ما برای جامعه ای سوسیالیستی مبارزه میکنیم. سرنگونی جمهوری اسلامی با افق و سیاست و رهبری طبقه کارگر اولین قدمت در این راه است.

جمهوری اسلامی تلاش کرده است، فشار تحریمهای اقتصادی را بر دوش طبقه کارگر و مردم محروم سرشکن کند. تلاش کرده است فضای جامعه را نظامی و امنیتی کند و دستگیری و ارعاب را افزایش دهد. حملات این دوره نیروهای امنیتی به کارگران و دستگیری هر کارگر معترضی، تعرض به فضای جامعه و تلاش برای ایجاد محدودیت بیشتر بر زنان، دستگیری فعالین سیاسی، دانشجویی، معلمان، زنان و تهدید مخالفین سیاسی، اعمال قوانین زورگویانه، همگی با هدف عقب راندن فضای اعتراضی در میان طبقه کارگر و مردم آزادیخواه و تغییر توازن قوا به نفع خود با اتکا به فضای جنگی است. مقابله با اقدامات حاکمین، تلاش برای متحد کردن کارگران در محل کار و از کانال تشکلات خود و با اتکا به مجامع عمومی کارگر، حول مطالبات خود، برای تامین زندگی انسانی، برای افزایش دستمزد و مقابله با اخراج و بیکارسازی، برای تامین بیمه بیکاری و علیه فقر و گرانی، علیه امنیتی کردن محل کار و مدرسه و دانشگاه و..، از نان شب واجبتر است.

امروز جامعه ایران با فقر و محرمیت دست به گریبان است و اتحاد مردم محروم برای تامین امکانات زیستی، درمانی، بهداشتی و رفاهی، علیه گرانی و فقر، علیه امنیتی کردن محل کار و زندگی مردم،  و برای مقابله با تعرض به سطح معیشت خود، در همه محلات و شهرها و.. به هر شیوه و اشکالی که ممکن است، و از جمله از کانال شوراهای مردم در محلات و محل کار، نیاز جدی امروز و ابزارجدی برای دفاع از یک زندگی قابل تحمل است. حاکمین نمایندگان واقعی جنبشهای اعتراضی از کارگری تا اعتراض معلمان، دانشجویان، زنان، فعالین محیط زیست و... را هدف قرار داده اند. آنها را تهدید ، دستگیر و زندانی میکنند، علیه شان پرونده سازی میکنند. اخراج از کار و گرو گرفتن نان شب خانواده های آنها، ابزار خاموش کردن و مقابله با این اعتراضات است. دفاع از نمایندگان واقعی طبقه کارگر، از کسانیکه در صف مقدم این مبارزه قرار گرفته و مورد وحشیانه ترین تعرض ها قرار گرفته اند ، تنها نگذاشتن آنها در زندان و خانواده های آنها در فقر و بی امکاناتی، به عنوان اسرای ما در زندانهای حاکمین یک رکن جدی هر مبارزه ای باید باشد.

مقابله با تفرقه های قومی و مذهبی، مقابله با اشاعه انواع سموم ناسیونالیستی، دفاع از همسرنوشتی طبقه کارگر و هویت مشترک انسانی همه مردم ایران، افشا و منزوی کردن جریانات قومی و مذهبی در همه جا و باز کردن ذهن و گوش و چشم کارگران و مردم آزادیخواه به مخاطرات این سموم، یک رکن جدی تامین اتحاد کارگری و اتحاد و همبستگی کل جنبش آزادیخواهی در جامعه است.

مقابله با و افشای همه نیروهایی که به بهانه مبارزه با جمهوری اسلامیٍ، عملا از افسار گسیختکی و میلیتاریزم آمریکا، از فضای جنگی و تحریمهای اقتصادی دفاع میکنند، از وظایف جدی ما و هر کمونیستی در این دوره است.

بی تردید این دوره وظایف سنگینی را بر دوش کمونیستها قرار میدهد. اما این رسالت ما، این رسالت کمونیستهای طبقه کارگر در همه جهان است. این دورانی است که مستقل از سختی و مشقات آن، صف بندی های سیاسی، پولاریزاسیون نیروهای سیاسی، فاصله و تفاوت عمیق مدافعین راستین و دروغین طبقه کارگر و مردم آزادیخواه، در زمخت ترین سطح خود را نشان میدهد. باید دوستان واقعی و دشمنان طبقه کارگر و جنبش عدالتخواهانه این طبقه را در این دوره زیر ذره بین گذاشت و چشم و گوش همه را به دیدن این حقایق باز کرد.

حلقه اصلی در پیشبرد این وظایف، در سد کردن تعرض جمهوری اسلامی به جامعه به بهانه تحریم و فضای جنگی، به میدان آمدن کمونیستهای به عنوان پیشقراولان و رهبران و نمایندگان راستین طبقه کارگر و مردم آزادیخواه است. حزب حکمتیست به عنوان بخش متحزب این جنبش، در این میدان تلاش میکند. اما حزب حکمتیست نوک تیز یک قله بزرگ از یک حزب بزرگ و اجتماعی، از یک جنبش بزرگ و وسیع برابری طلبانه اجتماعی است که به وسعت جامعه در محافل کمونیستی، در جمعها و شبکه های فعالین کارگری، در میان زن و جوان عدالتخواه این طبقه در جریان است. متحد کردن، این صف، به هم وصل شدن این صف در دل مبارزه ای واقعی و به عنوان نمایندگان صالح طبقه کارگر، برای ایجاد سدی محکم در مقابل بورژوازی ایران و هیئت حاکمه آن، وظیفه ای است که حزب ما در مقابل خود قرار داده است. بدون متحد شدن کمونیستها در حزب کمونیستی خود، مبارزات رادیکال و جسورانه طبقه کارگر، معلمان، دانشجویان و زنان و مردان آزادیخواه قادر به درهم شکستن قدرت حاکمه نخواهد بود.

کمونیستها به عنوان سازماندهندگان مبارزات موجود، به عنوان لولای اتحاد کارگران و مردم محروم، باید به این وظیفه تاریخی خود در این دوره خطیر ایفای نقش کنند. احتمال حمله نظامی به ایران ضعیف است، اما با حمله نظامی و بدون آن، پیشروی جنبش عدالتخواهانه طبقه کارگر و سد بستن در مقابل تعرض جمهوری اسلامی، دفاع از مدنیت، کاهش تلفات مردم و کمک به اتحاد و همیاری در میان آنها، در گرو نقشی است که کمونیستها به عنوان یک نیروی وسیع از کارخانه و مراکز کاری تا محلات و مراکز تحصیلی و...، ایفا میکنند.

 

 

June 04, 2019

خاتمی، کارنامه تخریب و آلودگی (چهار سال نخست)

خاتمی، کارنامه تخریب و آلودگی (چهار سال نخست)

 

محمد خاتمی، رئیس جمهور «اصلاح طلب» نظام فقاهت، همان طور که با نمایش «جامعه مدنی و قانون ......» در عرصه سیاست توهماتی برانگیخت، با طرح مبحث و وعده «توسعه پایدار و حفاظت محیط زیست» نیز به تصوراتی در پهنه اجتماع دامن زد .... ولی در عمل به همان پراتیک و سازوکارهای ویرانگری ادامه داد که از ابتدای حاکمیت اسلام سیاسی (خمینی) محیط زیست طبیعی و شهری ایران را مورد تجاوز و تخریب و غارتگری قرار داده بود. این مکانیسمها به طور کلی عبارت بودند از:

ـ فقدان امنیت و حفاظت از محیط زیست

ـ بازگذاشتن دست «شرکتهای بهره بردار» و امام جمعه ها در تاراج منابع طبیعی

ـ برداشت جاهلانه و غارتگرانه از اصل منابع طبیعی

ـ عدم مبارزه لازم با آلودگیها و عواقب تخریبها

ـ عدم سرمایه گذاری در ارتقای بارآوری و بستر توسعه پایدار

ـ و ...............

متن کامل گزارش «کارنامه خاتمی» را در فایل پ.د.ف مطالعه فرمائید (ضمیمه)

http://azadi-b.com/G/file/karnameh_khatami_KQ.PDF

از مظلوم نمایی تا تنش افرینی اخوندها در منطقه

از مظلوم نمایی تا تنش افرینی اخوندها در منطقه

اخیرا تنش در روابط میان امریکا و رژیم اخوندی بالا گرفته بود, زمانی این تنش وارد مرحله جدی تر شد که امریکایی ها اخباری مبنی بر احتمال حمله به اهداف امریکایی در خاورمیانه ار سوی ملایان و نیروهای شبه نظامی هوادار انان در سپاه قدس دریافت کردند و ناوهواپیمابر لینکلن را به خلیج فارس اعزام کردند. 
کسانی که شناخت کافی نسبت به ماهیت رژیم حاکم بر ایران ندارند ممکن است از کارهایی که ملایان می کنند دچار سرگیجه شوند و برخی نیز ممکن است براحتی فریب انها را بخورند, اما انهایی که معنی چهار دهه حاکمیت ارتجاع سیاه مذهبی را درک و لمس کرده اند, هیچ دشمن دیگری را بدتر,خطرناکتر و فوری تر از ملایان نمی شناسند.
حاکمان ایران از یک طرف مظلوم نمایی می کنند که امریکا بدنبال جنگ است و  بسیاری نیروها, سازمانها و گروههای ضد جنگ را در امریکا و در خارج به خدمت می گیرند, ولی همزمان به سریالی از اقدامات تحریک امیز, خصمانه و تنش زا دست می زنند, اقدامات تنش افرین و زمینه ساز جنگ مانند:
- شلیک موشک به منطقه سبز بغداد, منطقه بسیار حفاظت شده ای که اماکن  حساس دولتی و سفارت های خارجی در ان قرار دارند, موشک در نزدیکی سفارت امریکا فرود امد.
- حمله چند پهپاد حامل مواد منفجره به خطوط لوله های انتقال نفت عربستان و بر عهده گرفتن مسئولیت این حملات از سوی حوثی های یمنی هوادار رژیم ایران.
- حمله به چند کشتی نفتکش متعلق به عربستان سعودی و دو کشتی نفتکش یکی  متعلق به امارات و دیگری متعلق به نروژ در بندر فجیره در امارات متحده عربی و وارد کردن خساراتی به ان کشتی ها.
- بالا گرفتن حملات به اهداف امریکایی در افغانستان.
سناتور لیندزی گراهام نوشت اگر تهدید ایران علیه اتباع و منافع امریکا ادامه یابد مقصر جنگ احتمالی رژیم ایران خواهد بود.
عربستان سعودی ضمن تاکید بر این که خواهان جنگ در منطقه نمی باشد, با انتقاد شدید از حاکمان ایران احلاس ویژه سران کشورهای عربی برای بررسی اوضاع خلیج فارس برگزار کرده است, گفته می شود که قطر نیز در این اجلاس شرکت کرده است.
عادل الجبیر وزیر مشاور در امور خارجه عربستان در مورد حمله پهپادها به خطوط لوله های انتقال نفت عربستان گفت: حوثی های یمن مسئولیت این حملات را بر عهده گرفتند و افزود هدف از این اقدام بی ثبات و ناامن کردن منطقه است.
در این گیر ودار انگلستان هم به امریکا در خلیج فارس پیوست تا از منافع کلان خود در منطقه دفاع کند.
در تحولی دیگر می بینیم که با ادامه شاخ و شانه کشیدن های سران رژیم و فرماندهان سپاه پاسداران هم پیمانان سیاسی و اقتصادی رژیم یکی پس از دیگری از او کنده شده و برخی نیز علیه ان موضع میگیرند, نمونه عمان قابل توجه است.
یوسف بن علوی وزیر خارجه عمان گفته است که در سفرش به ایران به رژیم تهران در مورد بروز جنگ هشدار داده است.
کشور قطر که روابط بسیار خوبی با اخوندها داشت از انها فاصله گرفته است.
موضع ایالات متحده بر طبق گفته های ترامپ و دیگر رهبران امریکایی صریح و روشن است امریکا می گوید ما دنبال جنگ با ایران نیستیم, ولی هر گونه حمله به اهداف  امریکایی و یا به متحدان امریکا در منطقه از سوی سپاه پاسداران و یا هر کدام از نیروهای شبه نظامی هوادار ایران, با واکنش نظامی قاطع پاسخ داده خواهد شد.
نیروهای سیاسی ایرانی متاسفانه هر کدام به فراخور حال خود تنظیم متفاوتی با مقوله نزاغ بین امریکا و ملاهای حاکم بر ایران دارند, در حالیکه منافع ملی بسیار روشن و بدون ابهام می باشند.
برخی با شعار صلح طلبی ولی بدون انگشت گذاشتن بر عامل تنش افرینی و زمینه ساز جنگ, با شعار های ضد امپریالیستی دکان دروغین صلح طلبی در خارج راه انداخته و خواسته یا ناخواسته به لابی خارج کشوری ملایان و پیش برنده اهداف انان تبدیل شدند.
بخش دیگری از نیروهای مدعی مبارزه هم انقدر دچار محافظه کاری و فرصت طلبی هستند که منتظرند نتایج پایانی رویارویی نظامی میان امریکا و اخوندها تعیین تکلیف گردد تا موقعیت خود را با طرف پیروز جنگ تعریف کنند که این هم منتهای فرصت طلبی است.
در این هنگامه و بلبشو بی شک, ان تفکر و نگرش ضد جنگ اصالت دارد که نقطه عزیمت ان حمایت از یک طرف علیه طرف دیگر نزاع نباشد, بلکه با دور زدن جنگ بدون  فریب و دو دوزه بازی و شعار های همسو با ملایان, سرنگونی ملایان را وجه همت خود قرار دهد.
واقعیت اینست که کسی مجبور و محکوم نیست در این نزاع طرف کسی را بگیرد, ولی این نیز برای همه روشن و قابل فهم است که ملت ایران دشمنی خونخوار تر و وحشی تر از اخوندها ندارد و این حق ملت ایران است که از هر فرصتی برای خلاصی از ملایان و فرستادنشان به جهنم, نهایت استفاده را بکند. 
کاوه ال حمودی 
Kaveh179@gmail.com

 

ثبت تاریخی با نگاه تاریخی تفاوت دارد !

ثبت تاریخی با نگاه تاریخی تفاوت دارد !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com

 

در دومین روز از دور سفر اروپایی خود، مایک پمپئو، وزیر امور خارجۀ آمریکا، شنبه اول ژوئن در نشست سالانه و بسیار دربستۀ گروه "بیلدبرگ" واقع در شهرک زیبای "مونترو" در سوئیس شرکت خواهد کرد. گروه "بیلدبرگ" دربرگیرندۀ بیش از صد تن از شخصیت های اقتصادی و سیاسی اروپا و آمریکای شمالی است که هر ساله دربارۀ مهمترین مسائل جهانی تشکیل جلسه می‌دهد...

روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران : با احترام سر میز بنشینند اهل مذاکره‌ایم نه اینکه فرمان صادر کنند...



در 2015 و امضای برجام با احترام توافق کردید ، ولی قبلش برای همین نشستنن محترمانه دستور دادند و شما اجرا کردید ، یادتان نیست قبل از شروع جنگ نیابتی در سوریه زمانی که پازل جنگی رسمی را در پنتاگون و ناتو چیده بودند... و این همان دستور بود ، بقیه اش محترمانه بود . بعد از سقوط صدام وزیر دفاع وقت آمریکا کتش را روی ناو جنگی در آورد و عربده زد بیایید مذاکره...فردایش هیئتی از تهران رفت مذاکره در بغداد ، این هم دستور بود . والا سرمیز مذاکره همیشه محترمانه برخورد شد و محترمانه 150 میلیارد دلار نقد سلفیدند توی حلق مقام ولایت فقیه . هزار بار دیگر هم غرب جدی شود و دستورات جدی بدهد آغا و بقیه آغاهای حاکم چارنعل میروند مذاکره . این قانون را هیچ وقت فراموش نکنید . آن سیستم حاکم اسلامی با تمامی اجزایش میداند احترام یعنی چه ؟ ولی فقط با بزرگتر و قویتر از خودش .غرب تا اطلاع ثانوی همین سرعت کجدارونریز را ادامه میدهد و شما هم هی خوش باشید که هستید .
 


تنها ساعتی بعد از اینکه کاخ سفید گفت آمریکا آماده مذاکره با ولایت فقیه «بدون هیچ پیش‌شرط» است، حسن روحانی رئیس جمهور سپاه پاسداران در پاسخی ، خواستار «ایستادگی و مقاومت» بیشتر شد و گفت شرط ما برای مذاکره این است که همه چیز به حالت عادی برگردد مثل دوران برجام تحریمها لغو شود ، نیروی نظامی از منطقه خارج شود ، پول نقد بدهید ، فشار حداکثری را بردارید ... کاخ سفید فعلا از پیشنهاد سپاه پاسداران در کف است ...



وزیر خارجه ایالات متحده روز یکشنبه در حاشیه سفر به سوئیس اعلام کرد که آمریکا آماده است با ایران «بدون هیچ پیش‌شرط» وارد مذاکره شود، اما به «فشار حداکثری» بر جمهوری اسلامی ادامه خواهد داد.



در جنگ جهانی دوم هم چرچیل هییت مذاکره با هیتلر داشت و استالین هم معاهده عدم تجاوز با هیتلر امضا کرد که هر دو عملا کشک بودند . قانون سود و منافع ربطی به اندازه های مارمولک و تمساح ندارد . به نظر من در محتوا چیزی عوض نشده ، شروط ۱۲ گانه در هر شکلی از مذاکرات مستتر است . فقط زبان دیپلماسی رو بعد از جلسه مثلا مخفیانه بیلدبرگ سوییس کمی نرم کردن ...سیستم ریقوی ولایت فقیه هم این را میفهمد که رفتن به میز مذاکره هیچ معنایی ندارد به جز اینکه فرامین را اجرا کند ! سیستم ولایت فقیه در شرایطی هست که فقط باید گوش کند ! هدف غرب از مذاکره عطف به نتیجه ست و نه اینکه تا آخر دنیا از بیکاری دنبال مذاکره باشه تا حوصله شون نره ...



روز جهانی قدس مناسبتی من درآوردی تخمی است که حدود یک سال پس از انقلاب اسلامی ، در آخرین جمعهٔ ماه رمضان اختراع شد.

تاریخچه : به پیشنهاد ابراهیم یزدی، وزیر خارجه دولت موقت مهدی بازرگان، نام‌گذاری آخرین جمعه ماه رمضان به نام روز قدس مطرح گردید مثلا برای حمایت از مردم فلسطین ...

خمینی این ایده یزدی را به نام خودش ملاخور کرد و آن را در عصر جاهلییت با هدف نابودی اسرائیل گره زد . الان 40 سال است که اسرائیل با برپایی مسخره روز قدس فقط قویتر شده ... مثل جام زهری که رهبری مجاهدین برای هر حرکت و اتفاقی در حکومت اسلامی عنوان میکرد ولی تاثیر زهر همیشه برعکس بود ، پدیده قویتر و سرحالتر میشد .

من به آورنده ایده و مزخرفات حاکمان مسلمان در ایران کاری ندارم ولی خاک توسر کسانی که هنوز بعد 40 سال به این آروقها باور دارند...تا جانشینان پیامبر اسلام در ایران راحتر به دزدی و اختلاس و چپاول الهی برسند .



در مورد قتل همسر دوم سوال ... قتل و کشتن با هر توجیهی زشت و منفی و بد است . همه به وزیر قاتل فحش دادن ، وحواسشان انگار نیست که وزیر آدمکش محمد علی نجفی همراه با همسر دوم مقتولش میترا استاد ، هر دو دست پرورده و بزرگ شده همین نظام سیاسی فرهنگی اسلامی ، با 40 سال سابقه درخشان جنایت هستند ! این از میوه های همان انقلاب فرهنگی 40 سال پیش است ! بنگ بنگ...
 



آقای ترامپ پنجشنبه در کاخ سفید به خبرنگاران گفت: ''من می خواهم با ولایت فقیه و سپاه تروریست اه بیایم. حکومت اسلامی حاکم در ایران در پی مذاکره است و اگر آنها بخواهند با ما گفت و گو کنند، من برای مذاکره حاضرم. ''

‏خامنه ای: در باره مسائل ناموسی انقلاب اسلامی مذاکره نمیکنیم....


مسایل ناموسی انقلاب اسلامی عبارتند از :

آتش زدن سینما رکس آبادان

اعدام‌های فله ای مستتر در قانون اساسی اسلامی

ترورهای گله ای

دست مالی کردن نوزادان شیرخوار با فتوای خمینی

تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام با فتوای خمینی

گروگانگیری هر کس که مخالف نظام است

صدور تروریسم به همه دنیا ، دخالت در امور مسلمین جهان

زدن موشک به هر جایی که برسند ، اختلاس و دزدی مال مردم به هر مقدار که بشود

قتل انواع زندانی ، روشنفکر ، میوه فروش ، سیرابی فروش و هرکسی با نامیوسا اسیلامیشن مخالفایلن

این بود ناموس انقلاب اسلامی که مذاکره نمی‌شود به همراه مواردی دیگر از 40 سال تخریب


من میگم اهل مذاکره هستند ، تجربه نشون داده ، فقط اگه به خاطر همون موارد بالا یا نوامیوس انقلیب مذاکره نمیکنند ؟ واقعا سرچی دوست دارن مذاکره کنن ؟ مثلا مثل برجام که چند ماهی دادوغال و دودودم...بالاخره 150 میلیارد دلار پول نقد گرفتند و خرج جفتکهای خودشون کردند ؟ البته دادن اون پول از طرف غرب فقط یک دلیل داشت تا همین سیستم بماند و فروپاشی اقتصادی نشود ، کاخ سفید نیاز دارد همین حکومت بماند تا مطابق میل و منافع غرب در کادر خاورمیانه بزرگ بچرخد و این چیزی نیست که از چشم ولایت فقیه پنهان باشد ، اگر حضرتش پروگی و رجزخوانی میکنه از موضع قدرت نیست ، غرب هم برایش مهم نیست در این پروسه چه بر سر مردم ایران میاد ...


در نگاه تاریخی به وقایع نیازی نیست حتما نویسنده مسلطی باشی فقط باید گوسفند نباشی . نیازی نیست برای ثبت وقایع تاریخی در نمایشگاه کتاب تهران با عکس شاملو عکس سلفی بگیری ، عکس شاملو نه وزن میدهد و نه ماهییت پدیده را مثبت میکند ، مهم نیست در نمایشگاه کتاب تهران باشی یا در لندن... برای فهم راحتر ، تاریخ سیاسی نزدیکمان را به 2 بخش تقسیم میکنیم .

 

 قبل از 30 خرداد و ... بعد از 30 خرداد...



در قسمت قبل از 30 خرداد و شروع جنگ مسلحانه داخلی ، یا همه به یک اندازه مقصرند و یا مقصری وجود ندارد . جامعه ایران بعد از استبداد سلطنتی بیشتر از آنچه اتفاق افتاد بلد نبود ، بلد نبودیم تا چگونه از پتانسیل آزاد شده اجتماعی استفاده مثبت کینم و بالجبار خودمان را با خون و درخون تخلیه کردیم ( جنگ ، ترور ، اعدام ) اگر پلورایسم و تحمل پذیری اجتماعی بلد بودیم ، مسیر تاریخ ایران اساسا طور دیگری رقم میخورد .



اما بعد از 30 خرداد نگاه و آنالیز وقایع کاملا متفاوت میشود . قدمهایی که مجاهدین رهبرعقیدتی برداشتند و نتیجه اش باتلاق آلبانی شد ، تماما ربطی به کجی زمین یا عوامل بیرونی نداشت ، و در کنارش هر خطایی از طرف رهبری مجاهدین اتوماتیک به نظام حاکم و بقیه عوامل داخلی کردیت سفید نمیدهد. اگر هر جایی کردیت حکومت اسلامی برای هر موضوعی از جمله مجاهدین مشاهده کردید ... شما در حال لیز خوردن هستید .


حکومت اسلامی ایران هر وقت از ظلم و استبداد سلطنتی مطلبی تهیه و ارائه میکند فقط طنز میشود . استبداد سلطنتی واقعی بود ولی این آخوندا اینکاره نیستند چون خودشان 100 برابر عملکرد بدتر و مخربتری داشتند ! درمورد عملکرد مجاهدین هم ، اگر راوی و تاریخ نگار بلندگوی حکومت اسلامی ولایت فقیه است حکایت همین است.

 


گفت که قبول داری خطاهای سلطنت طلبها از مجاهدین خیلی کمتر است . گفتم قبول دارم که نسبت به مجاهدین سلطنت طلبها اصلا خطایی نداشتند چون اصلا قدمی برنداشتند و حرکتی نکردند . جنازه ها هیچوقت مرتکب اشتباه نمیشوند .



در مورد عملکرد و کارنامه بازماندگان سلطنتی هم یادتان باشد اولا تاریخ سلطنتی در جغرافیای ایران هیچوقت سازنده نبوده است از زمان رضا خان چماق بود و کودتا ، مشخصا دوره رضا خان و پسرش که هر دو توسط انگلیس مهندسی میشد .

 

دوما بعد از حاکم شدن ملاها در ایران حضرات هیچ قدمی و پرسه ای جدی در مقابله با ملاهای حاکم برنداشتند...

 

سوما اگر امروز بخشی از جامعه یادی از رضاخان و گذشته میکند ، این رگ احساسی گذرا به تنهایی کردیت توانایی اداره جامعه را نمیدهد . در ایران ازقدیم شاه مترادف بود با کودتا و چماق و مفت خوری ... و مفت خوری تنها وجه مشترک بین ملا و شاه است و فقط به همین دلیل حکومت اسلامی ایران در هر تحولی فرضی ،  بازماندگان سیستم سلطنتی را حتی در شعار به هر کسی دیگر ترجیح میدهد.



چهارما : بازماندگان سلطنت فراموش نکنند ، در قرن 21 هستیم . تاریخ سیاسی سلطنت در ایران ، در 1357 مُهر پایان خورد و زمان به عقب برنمیگردد . زمان مظفرالدین شاه و رضا خان و تاج گذاری و بقیه رسومات جاهلانه سلطنتی و بقیه تاجها را فراموش کنید به صفت یک جریان سیاسی قطعا موضوع آنالیز سیاسی متفاوت و جدی خواهد شد .

 

نهایتا اینکه بازماندگان سلطنتی تا وقتی در جای واقعی خودشان در نقشه سیاسی ایران قرار نگیرند جدی دیده نمیشوند . تاریخ سلطنت در ایران با مثلا اروپا اساسا متفاوت است . شاه در اروپای قدیم سمبلی برای وحدت همه قبایل بود جهت جلوگیری از حملات خارجی ... و در ایران همیشه تلفیقی از چماق بود و کودتا ... محدوده وعمق حرفش هم جمله تکراری " میهن را از دست اهریمن آزاد میکنیم " است . جناب ققنوسی نکن ، اگر قرار به مفت خوری و حرف مفت باشد آزاد نکن ! چه فرقی میکند شاه یا شیخ ؟ به شرکت کنندگان ققنوس بگویید مقادیری جملات جدید هم یاد بگیرند !

 

نکته ظریفی هم از دوستی کمونیست که درست میگفت برای کار جدی فرهنگی ابتدا باید در قدرت سیاسی حضور داشت ، تا نهال مورد نظرکمی ریشه اش با زور محکم شود ...

سالها پیش از دوستی کمونیست پرسیدم در حالت فرضی که قدرت سیاسی را قبضه کنید برنامه شما چیست ؟

جواب آن دوست کمونیست این بود که قدرت را میدهیم دست خود کارگران و خودمان فقط کمونیست میمانیم ... در ضمن امپریالیسم آمریکا در عراق شکست خورد و فرار کرد...

برای کار جدی فرهنگی باید ابتدا در قدرت سیاسی دستی داشت و برای مشارکت در قدرت سیاسی باید کمی جدیتر از ادبیات قرن پیش بود !


 

آدمها یا ناخواسته در پیله خودشون گُم میشن و بعد هی تکرار میشن و اکسیژن مصرف میکنن...

یا اشراف نسبی دارن ولی قدرت شکستن پیله را ندارن ...

و یا مجبورن به خاطر جو حاکم ، تو خودشون فرو برن و به خودشون بسنده کنن ...

 

در مقابل سوال و جوابهای تکراری این منطق را فراموش نکنید !

 

 


اسماعیل هوشیار
03.06.2019

 

منصور حکمت آنطور که من شناختم(٢)

منصور حکمت آنطور که من شناختم

مارکسیسم انقلابی، کمونیسم کارگری و منصور حکمت

(به مناسبت روز حکمت - گفتگو با رحمان حسین زاده - بخش دوم)

 

تلویزیون پرتو: از مقطع کنگره دوم حزب کمونیست ایران در سال ١٩٨٦ میلادی مباحث کمونیسم کارگری مطرح شد. ضرورت این مباحث چه بود؟. تفاوت نگاه منصور حکمت به کمونیسم با نگاه متداول آن زمان در جهان به کمونیسم چه بود؟ 

رحمان حسین زاده: برای اولین بار در کنگره دوم حزب کمونیست ایران در سال ١٩٨٦ میلادی منصور حکمت مبحث کمونیسم کارگری را تحت عنوان "موقعیت و دورنمای حزب" مطرح کرد. اساس این مبحث از آنجا نشأت میگرفت که اولأ نقد و اعتراضی به کمونیسم آن دوره حتی جناح رادیکال آن و کلأ کمونیسم موجود در سطح جهانی بود.کمونیسمی که کم تأثیر و کم دخالتگر و کم قدرت بود و از آن جمله نقدی به خود حزب کمونیست ایران هم بود، با هر درجه از فعالیت مثبت که داشت و خود منصور حکمت هم در رأس آن حضور داشت. کمونیسم در تحولات سیاسی، در اجتماع و در جامعه بی نقش و بی تأثیر بود. به این دلیل یکی از ضرورت های پایه ای طرح مبحث کمونیسم کارگری در جواب به بی تأثیری کمونیسم و کم قدرتی آن و تلاشی برای نشان دادن علت این بی تأثیری بود. یک محور اساسی بحثش از جدایی کارگر و کمونیسم صحبت میکرد. میگفت در دوره ما جدایی بین جنبش کارگری و جنبش کمونیستی و بین کارگر و کمونیسم وجود دارد. یعنی کمونیسمی که نمی تواند به پایه طبقاتی و اجتماعیش یعنی جنبش کارگری وصل شود، کمونیسم کارگری نیست. میگفت ما یک کمونیسمی می خواهیم که اساسأ بر بستر رشد جنبش طبقاتی و جنبش کارگری بتواند قدرت را بدست گیرد و با آن عجین و درگیر باشد. در دوره لنین در انقلاب کارگری اکتبر، کارگر و کمونیسم با هم چفت بودند و یکی بودند. حزب کمونیستی آن دوره عجین شده با جنبش کارگری آن دوره بود. اما بعد از شکست انقلاب اکتبر و از دوره استالین که کمونیسم به زبان حال ناسیونالیسم در روسیه و بعدا در چین و در کشورهای دیگر تبدیل شد شکافی اساسی بین کارگر و کمونیسم افتاد. در نتیجه یکی از ضرورتهای مبحث کمونیسم کارگری از این زاویه و برای پر کردن شکاف بین کارگر و کمونیسم و یکی کردن جنبش کمونیستی و جنبش کارگری در آن کنگره مطرح شد. آن مباحث مجموعه ای مباحث سیاسی و نظری و اقدامات عملی و سازمانی به دنبال داشت. جمع بندی مباحث کنگره دوم حزب کمونیست ایران بصورت چند مصاحبه در نشریه مرکزی حزب کمونیست ایران وقت خودش منتشر شدند و اکنون هم  در منتخب آثار حکمت و در سایت حکمت هم وجود دارد و قابل دسترس است.

سه سال بعدتر و این بار بعد از کنگره سوم حزب کمونیست ایران این بار پخته تر، تیزتر و انتقادی تر تمایز کمونیسم کارگری را با دیگر "کمونیسم های موجود" طرح میکند. در مارس ١٩٨٩ اولین سمینار مبانی کمونیسم کارگری را به طور جامع ارائه میکند. آنزمان شش سال از تشکیل حزب کمونیست ایران می گذشت و منصور حکمت می گوید شش سال از عمر من به عنوان کمونیست متشکل و متخرب میگذرد و می بینم در تغییر سرنوشت کارگر و جامعه بی تاثیریم و اما می بینم آخوند با داستان "خر دجال" زندگی میلیونها انسان را به خاک سیاه نشانده اند اما ما به عنوان انسانهای کمونیست بی تأثیر هستیم. باید به این بی تأثیری پایان داد. ضرورت دیگر طرح مبحث کمونیسم کارگری مشاهده اوضاع جهانی و بین المللی بود که بورژوازی هار و کنسرواتیو نوع ریگان و تاچر در سطح دنیا عروج پیدا کرده بود و در مقابل، بلوک سرمایه داری دولتی شوروی که نام دروغین سوسیالیسم را یدک  میکشید، در حال فروپاشی بود و ریگانیسم و تاچریسم میدانداری میکردند و میبایست در مقابلش سنگربندی کمونیستی میشد.  منصور حکمت مبحثی را به اسم اوضاع بین المللی و موقعیت کمونیسم در نوامبر ١٩٨٨ سه سال قبل از فروپاشی شرق و بعدا در کنگره سوم حزب کمونیست ایران مطرح کرد و در آن پیش بینی می کند که اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی شوروی و همه اقمار آن فرو می پاشد و تمام می شود و این مجالی برای بورژوازی هار بازار آزاد است تا تعرض وسیعی به بشریت و انسانیت و حق طلبی در عرصه سیاست و معیشت و فرهنگ داشته باشد و عقب گردی را به جامعه تحمیل کند. در این شرایط باید سنگربندی کرد و منصور حکمت در این راستا عنوان کرد که این اردوگاه دروغین "سوسیالیستی" که هیچ وقت سوسیالیسم نبوده و ما از آن دفاع نکرده ایم، اما زمانیکه بورژوازی هار بازار آزادی آن را فرو می پاشاند و آن را به انتها می رساند، این دستمایه تعرض وسیع به طبقه کارگر جهانی و به انسانیت و آزادیخواهی و برابری طلبی میشود. در نتیجه با کاراکتر کمونیسم دوره انقلاب ٥٧ و با مارکسیسم انقلابی و با اشل کوچک نمی توان سنگربندی محکم در مقابل این هجوم بزرگ بورژوازی داشت و یک کمونیسم بالنده تر و سرزنده تر و قدرتمند تر و جوابگوتر لازم است. کمونیسم کارگری با افق جهانی وسیعش و با ترسیم تفاوتها و تمایزاتش با کمونیسم بورژوایی جهانی و شاخه های آن در آن زمان جوابی روشن برمبنای دیدن اوضاع و شرایط آن زمان و دیدن فروپاشی اردوگاه دروغین سوسیالیستی و پیامدهایش و تلاش برای سر برآوردن کمونیسم دخالتگر و موثر بود.  منصور حکمت در تعریف کمونیسم کارگری می گفت این همان کمونیسم مارکس و مانیفست است.  بعد از شکست انقلاب اکتبر و از دوره عروج استالین به بعد، پدیده سوسیالیسم به روپوش ایدئولوژیک و سیاسی  ناسیونالیسم روسی و چینی و آلبانی و ... تبدیل شد. همه آنها ذره ای به منفعت طبقه کارگر و آزادیخواهی و برابری طلبی ربط نداشتند. در نتیجه کمونیسم کارگری منصور حکمت در آن دوره تلاشی بود با جوابهای جدید در تمایز و تفاوت کامل با شاخه های مختلف و دروغین سوسیالیسم بورژوازی که سوسیالیسم روسی و چینی و آلبانی و اروکمونیسم و تروتسکیسم و چپ نو و پوپولیستی و ... را در بر میگرفت. مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری با همه اینها تفاوت وتمایز پایه ای داشت. حکمت  کمونیسم کارگری را درست همانند مانیفست کمونیست جنبش اعتراض کارگر به نظم سرمایه و علیه کار مزدی تاکید میکرد. این در حالی است که بسیاری از سوسیالیست های دیگر مباحث خلق و امپریالیسم و ناسیونالیسم و پوپولیسم برایشان مطرح است که در آن دوره لباس کمونیسم را بر خود پوشانده بودند. کمونیسم کارگری که منصور حکمت آنرا بنیان نهاد در تمام زمینه ها و در افق و سیاست و پراتیک و در تحزب هم با کمونیسم جهانی آنزمان موجود و هم با شاخه های محلی آن در ایران تفاوت اساسی داشت.

تلویزیون پرتو: مهمترین ادبیات کمونیسم کارگری به قلم منصور حکمت تا مقطع جدایی از حزب کمونیست ایران کدام است ؟    

رحمان حسین زاده:  مهمترین ادبیات آن مقطع در منتخب آثار و در ضمیمه های ١ و ٢ آن منتشر شده است. به علاوه کتاب دست نوشته های منصور حکمت و کتابهای دیگری نیز هست. میتوان به آثار زیر اشاره کرد : تئوری دولت در دوره های انقلابی، مباحث شورا و سندیکا و تشکل های توده ای طبقه کارگر، سیاست سازماندهی ما در میان کارگران، زمینه های انحراف و شکست انقلاب شوروی، (خطوط نقد سوسیالیستی به تجربه شوروی)، ناسیونالیسم چپ و کمونیسم در ایران، استراتژی ما در جنبش کردستان، درباره احزاب بورژوایی، کمونیسم کارگری و فعالیت حزب در کردستان، مبارزه سیاسی و احزاب سیاسی ، عضویت کارگری، اوضاع بین المللی و موقعیت کمونیسم، تفاوتهای ما که رساله بزرگ منصور حکمت و چهارچوب فکری و سیاسی کمونیسم کارگری به طور جامع است، اولین مبحث مفصل تحت عنوان مبانی کمونیسم کارگری،  کار ارزان و کارگر خاموش، تحولات اروپای شرقی و چشم انداز سوسیالیسم کارگری، طلوع خونین نظم نوین جهانی و سیاست کمونیستی در مقابل آن، رویدادهای کردستان عراق و کمونیسم کارگری، پایان جنگ سرد و دورنمای سوسیالیسم کارگری، مصافهای کمونیسم امروز، . اینها گزیده ای از ادبیات سیاسی منصور حکمت در آن دوره است که تا مقطع ایجاد حزب کمونیست کارگری ایران در سال 1991 نوشته شده است. بخش زیادی از ادبیات کمونیستی و کارگری منصور حکمت در دوره حزب کمونیست کارگری نوشته شده است که بعدا به آن میرسیم.  

تلویزیون پرتو: بعد از معرفی کمونیسم کارگری و بحث پیرامون آن توسط منصور حکمت، پروسه بعدی نشان از پیشروی کمونیسم کارگری است. در ادامه مباحث و مقاطع مهم کمونیسم کارگری چه بود و به نظر شما کمونیسم کارگری در چه پدیده هایی خود را نشان میدهد ؟

رحمان حسین زاده : کماکان تعمیق بیشتر در دیدن اوضاع آن دوره و تبیین اوضاع جهانی و منطقه ای و نشان دادن راه پیشروی کمونیسم  کارگری و برداشتن موانع سد راه آن دغدغه اصلی منصور حکمت بود. منصور حکمت در مباحث کنگره سوم حزب کمونیست ایران در ژانویه ١٩٨٩ میگوید ما به طرف دوره ای پیش می رویم که تعرض گسترده به کمونیسم و برابری طلبی چنان وسیع خواهد بود، که در برابر هر دو هزار نفر پشیمان شده از مارکسیسم یک نفر مارکسیست باقی میماند که از کمونیسم و مارکسیسم دفاع کند. تاکید داشت در آن تناسب قوای نابرابر ما باید پرچمدار دفاع از کمونیسم و مارکسیسم باشیم. پس از طرح مفصل مبانی کمونیسم کارگری به طرف عرصه های سیاسی و پراتیکی میرویم که کمونیسم کارگری خود را در آنها عرضه میکند.

در پایان سال ١٩٩١ معادل سال  ١٣٧٠ شمسی کمونیسم کارگری و در راس آن منصور حکمت تصمیم به جدایی از حزب کمونیست ایران گرفتیم. چون مناسبات گرایش کمونیسم  کارگری به عنوان یک گرایش با گرایشهای دیگر و مشخصا ناسیونالیسم کرد قطبی و آنتاگونیزه شده بود. واقعیت این است که حزب کمونیست ایران دیگر جایی نبود که ابزار تحقق کمونیسم کارگری منصور حکمت باشد و همه جانبه به سمت این سیاستها برود. در نتیجه ما تصمیم به جدایی گرفتیم و فورا و فردای رسمیت دادن به جدایی ازحزب کمونیست ایران، طی یک نشستی با حضور بخش مهمی از کادرهای کمونیسم کارگری در پایان  نوامبر ١٩٩١ منصور حکمت ایجاد حزب کمونیست کارگری ایران را اعلام کرد. این اتفاق مهم، آن سنگربندی مهم کمونیستی بود که در آن دوره از آن صحبت میکردیم و حزبی ایجاد شد در وهله اول در فضای سیاسی ایران و هم در منطقه تأثیر گذاشت. در دوره تعرض پسا جنگ سردی که علیه کمونیسم راه افتاد، کمونیسم کارگری و حزبش با هدایت منصور حکمت به ابزار مهم مقابله با آن فضای ضد کمونیستی و ضد کارگری تبدیل شد و بر راه گشایی مارکسیسم در مقال توحش سرمایه پافشاری شد. بنا به شرایط مساعد قبلی بازتاب وجود کمونیسم کارگری را در عراق و کردستان عراق را دیدیم. یک پروژه مهم بعدی تلاش برای ایجاد حزب کمونیست کارگری عراق بود. در نتیجه یک دهه فعالیت کمونیستی حکمت و در دل تحولات سرنوشت ساز آغاز دهه نود، در عراق بخش زیادی از کمونیستهای رادیکال آن دوره در عراق و کردستان عراق کمونیسم کارگری را انتخاب کرده بودند. چهار گروه و سازمان مختلف چپ خود را سمپات کمونیسم کارگری منصور حکمت می دانستند. با کارهای نظری، سیاسی و پراتیکی از ١٩٩١ – ١٩٩٣ شرایط ایجاد حزب کمونیست کارگری در عراق بوجود آمد و این اقدام مهم دیگری بود که منصور حکمت نقش رهبری کننده را به عهده داشت. فعالیتهای این دو حزب در دهه  پایانی قرن بیستم که منصور حکمت در قید حیات بود، بسیار تاثیرگذار بود. در همان دهه در بعد فکری، نظری ادبیات پایه ای و اساسی از جانب حکمت تولید شد که لازمه جوابگویی مسائل دنیای آن دوره بود. سلسله مباحثی به اسم دمکراسی، تعابیر و واقعیت را نوشت که در فضای دم کرده دمکراسی خواهی آن دوره دمکراسی و پارلمانتاریسم را مورد نقد کمونیستی قرار داد و در مقابل آن آزادی مورد نظر کمونیست ها را توضیح می دهد.  یکی دیگر از بحث های آن دوره به نام ملت و ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری است که دید انتقادی جدید در برخورد به ملی گرایی اواخر قرن ٢٠ بود که در اروپا و بالکان و ایران و عراق و منطقه بشریت را زیر ضرب گرفته بود. در این زمینه این مبحث تئوریک سیاسی نگاه کمونیستی جدی و جدید نسبت به ملی گرایی و ناسیونالیسم دارد که با نقد تا آنوقت مارکسیستها تفاوت دارد.  به دنبال این مباحث برنامه دنیای بهتر تنظیم می شود و بعنوان سند جامع برنامه ای کمونیسم کارگری و به نظرم به عنوان مانیفست کمونیسم این دوره ارائه شده است. هر کس که خود را جزئی از کمونیسم کارگری می داند دنیای بهتر را بعنوان مانیفست خود در دست دارد. منصور حکمت در این دوره ١٠ ساله فعالیت سیاسی خود مجموعه مباحث تئوریک، نظری، سیاسی در جنبه های مختلف دیگر مطرح می کند که شفافیت روشنی به کمونیسم کارگری می دهد.

بخش عمده ادبیات کمونیسم کارگری آن دوره در جلد هشتم کتاب مجموعه آثار منصور حکمت وجود دارد که یک بخش اساسی آن مبانی کمونیسم کارگری و تصویر عمومی از کمونیسم کارگری را ارائه میکند. منصور حکمت در طرح مباحث کمونیسم کارگری هم جنبه انتقادی به سوسیالیسم موجود و هم جنبه اثباتی و راه حلها و پیشنهادهایی برای تحزب و دخالتگری کمونیستی در جامعه ارائه میکند. این مباحث ادامه می یابد و منصور حکمت در سالهای ٢٠٠٠ و ٢٠٠١ میلادی با تکیه بر تجارب یک دهه فعالیت و به نظر من در یک جمع بندی مجدد به مبانی کمونیسم کارگری بر میگردد و دو سمینار دیگر با نام مبانی کمونیسم کارگری در انجمن مارکس ارائه می دهد که شفافیت و تدقیق و تکامل بیشتری به کمونیسم کارگری میدهد. مبحث مهم "آیا کمونیسم در ایران پیروز میشود" نیز حاصل کار آن دوره است. شروع بازخوانی کاپیتال در انجمن مارکس از کارهای مهم دیگر او بود که بیماری فرصت نداد به انتها برساند. مباحث بسیار روشن "دنیا بعد از یازده سپتامیر" جزو آخرین مباحث راهگشای حکمت است و بعد از آن بیماری و سپس مرگ نابهنگام او را از ما گرفت.

تلویزیون پرتو: دو مبحث کلیدی منصور حکمت "حزب و قدرت سیاسی " و "حزب و جامعه"موافقین و مخالفینی دارد. توضیح فشرده ای درباره این دو مبحث ارائه کنید ؟

رحمان حسین زاده: موافقین و مخالفین این هر دو مبحث حساسیت ویژه ای به این بحثها دارند. دو مبحث کلیدی در راستای دخالتگری و قدرت گیری کمونیستی در تحولات اجتماعی است. بحث حزب و قدرت سیاسی که در کنگره دوم حزب کمونیست کارگری ایران مطرح شد به طور ساده بیان می کرد که کمونیسم و حزب کمونیستی آن در جدالهای طبقاتی جامعه مستقیما باید قدرت را بگیرد. به قول منصور حکمت بیان این موضوع در چپ آن دوره کفرآلود بود. چپی که هیچ وقت ادعای قدرت و تأثیرگزاری نداشت، برای چپ سنتی بسیار بیگانه بود که حزب کمونیستی بگوید ما عزم خود را جزم می کنیم، نیرو جذب می کنیم، و با قدرت حزبی خود کاری می کنیم که جامعه پلاریزه شود و در عین حال قدرت را در دست می گیریم. البته قدرتی که متکی به نقش بخش موثر رهبران کارگری و جنبش آزادیخواهی و برابری طلبی است. چپ آن دوره و هنوز هم معتقدند که اولا حزب کمونیستی خود مستقیما نباید ادعای قدرت کند چه برسد آن را بگیرد، در بهترین حالت میگفتند بلکه تدریجی و ابتدا باید اکثریت طبقه کارگر را متشکل کرد، سازمانهای توده ای درست کرد و سپس مدعی قدرت بود. از نظر کمونیسم حکمت این هفت خوان رستم را ردیف کردن، یعنی مانع تراشی و اقدام نکردن. میگفت چرا بورژوازی اینگونه عمل نمی کند و احزاب بورژوازی و هر پنج نفر ناسیونالیست و ملی گرا دور هم جمع میشوند و جبهه و سازمانی درست می کنند و مدعی قدرت هستند که مثلا رژیم سلطنتی را براندازند، جمهوری اسلامی را براندازند و ... اما چگونه است کمونیستهایی که بیست، سی سال مبارزه کرده و سازمان بزرگ ایجاد کرده اند و در عرصه سیاسی، تشکیلاتی، نظامی فعالیت کرده اند، حق ندارند ادعا کنند که ما صدای آزادیخواهی و برابری طلبی و صدای کارگر جامعه هستیم و مدعی قدرت هستیم و خواهان براندازی رژیم جمهوری اسلامی و سازماندهی انقلاب کارگری و ایجاد جمهوری سوسیالیستی هستیم. مبحث حزب و قدرت سیاسی بسادگی منظور همین است. بحث حزب و قدرت سیاسی بیان می کند که حزب کمونیستی باید برای قدرت خیز بردارد البته به قول منصور حکمت هر حزبی نمی تواند اینکار را بکند. حزبی می تواند قدرت را در دست بگیرد که در طبقه کارگر ایران نفوذ داشته باشد و بخش پیشرو و طبقه کارگر را با خود همراه کند و پرچمدار مارکسیسم و رادیکالیسم در جامعه باشد و در بزنگاههای اساسی تحولات سیاسی تاثیرگذار و قدرت داشته باشد.  مانند حزب بلشویک که در اکتبر ١٩١٧ قدرت را در دست گرفتند و فردایش قدرت را روی میز شوراها گذاشتند و حزب و شورا اسکلت اصلی قدرت سیاسی به دست گرفته شده را تشکیل میدادند و انقلاب سوسیالیستی اکتبر را به سرانجام رساندند.  بحث حزب و قدرت سیاسی یعنی به قدرت رسیدن حزب کمونیستی و برای این هدف حزب کمونیستی باید اجتماعی عمل کند و مکانیزم های اجتماعی جامعه را بشناسد. اینجا است که مبحث حزب و جامعه وارد میشود و به نظرم مکمل مبحث حزب و قدرت سیاسی است. حزب و جامعه تاکید دارد، حزب کمونیستی مدعی قدرت باید متکی به مکانیزم های جامعه و اهرمهای قدرت گیری اجتماعی باشد. بعنوان مثال در دنیای امروز که میدیا نقش مهمی دارد، احزاب کمونیستی نمی توانند به شکل کلاسیک سابق و صرفا با اتکا به سازمانهای مخفی هر چند محکم به قدرت برسند. باید میدیای تأثیرگزار، تلویزیون، رادیو و وب سایت  . ... داشته باشند. اگر بوژوازی با اتکا به نیروی طبقاتی خود قدرت را حفظ میکند، حزب کمونیستی هم باید در جنبش های اجتماعی، جنبش کارگری که ستون فقرات اوست، جنبش آزادی زن، جنبش نسل جوان و در جنبش های اجتماعی باید نفوذ داشته باشد و هژمونی آنرا بدست گیرد و تأثیرگذار باشد. اگر قدرتهای بزرگ و  کوچک بورژوایی به قدرت نظامی متکی هستند، حزب کمونیستی این دوره و آن هم در محیط خاورمیانه و ایران نمیتواند قدرت و پتانسیل مسلح نداشته باشد. خلاصه حزب کمونیستی مدعی قدرت باید اجتماعی کار کند و از قالب فرقه ای و محدود کار کردن بیرون بیاید.

تلویزیون پرتو: مهمترین آثار تئوریک و سیاسی دهه پایانی فعالیت سیاسی منصور حکمت کدامند؟

رحمان حسین زاده: لیست همه را ندارم اما موارد برجسته اینها هستند. برنامه دنیای بهتر، سمینارهای دوم و سوم مبانی کمونیسم کارگری که مکتوب هم شده اند. مبحث  مارکسیسم و جهان امروز و سلسله مباحث ملت، ناسیونالیسم و برنامه کمونیسم کارگری و سلسله مباحث دمکراسی، تعابیر و واقعیات،مجموعه مباحث متعدد در مورد فروپاشی بلوک شرق و آلترناتیو کمونیستی،  مباحثی در مورد کمونیسم و چپ در عراق و تشکیل حزب کمونیست کارگری عراق، سلسله مباحث بعد از عروج  دوم خرداد و برررسی تحولات سیاسی ایران و نقد و افشای پدیده دوم خرداد، مبحث ضرورت استقلال کردستان عراق مباحث حقوق کودک، سقط جنین و سلسله مباحث دنیا بعد از یازدهم  سپتامبر گزیده ای از ادبیات دوره آخر فعالیت منصور حکمت است که در مجلد هشتم مجموعه آثار منصور حکمت وجود دارد. یکبار دیگرتکرار کنم مجموعه ادبیات و ماتریال مربوط  به منصور حکمت در سایت او موجود است و از همه علاقمندان میخواهم به آن مراجعه کنند.

تلویزیون پرتو: در یک تصویر کلی درجه تأثیرگزاری منصور حکمت را چگونه ارزیابی می کنید؟ 

رحمان حسین زاده: منصور حکمت در ٢٥ سال فعالیت سیاسی خود تأثیرات بزرگی داشت. چپ ایران را تغییر داد. اساسأ خمیرمایه چپ ایران در زمان انقلاب ٥٧ رفرمیسم و ناسیونالیسم و پوپولیسم بود. مارکسیسم انقلابی که او عرضه کرد تأثیرات عمیقی در بخشهای مهمی از چپ ایران گذاشت و افق و سیاست و حتی فرهنگ چپ را تغییر داد. بخشی از آن چپ جذب مارکسیسم انقلابی شد و در حزب کمونیست ایران متشکل شد و بعضی هم که در سازمانهای خود ماندند و تدریجی تغییراتی کردند.  در چپ امروز ایران در بسیاری زمینه ها ناسیونالیسم و پوپولیسم قابل مشاهده است اما با ده سال قبل و مقطع انقلاب ٥٧ بسیار فرق دارد. بخشی از این تغییرات حاصل تحولات اجتماعی است که آنها هم ناگزیر به تغییر شدند، اما واقعیت این است که فشار مارکسیسم انقلابی و ایده های مارکسیسم انقلابی و بعد کمونیسم کارگری تأثیر جدی بر چپ ایران گذاشت. بی دلیل نیست کمونیسم در ایران  وسیع و گسترده است . به علاوه ایده ها و سنتهای مهمی را در رابطه با جنبش کارگری جا انداخت. به همان ترتیب کمونیسم و چپ در عراق و کردستان عراق را تغییر داد. تغییرات مثبت در فضای سیاسی ایران در موار متعددی مدیون کمونیسم حکمت اس. برای مثال مسئله آزادی بی قید و شرط سیاسی را جا انداخت . در مقطع انقلاب 57 در میان چپ ها فقط اتحا مبارزان کمونیست بود، این سیاست را داشت. امروزه بسیاری از چپ ها در ایران و در منطقه مدافع آن هستند. در فرهنگ چپ منطقه چیزی به اسم علیه اعدام نبود و منصور حکمت و کمونیسم کارگری مبتکر آن بود و امروز همه گیرتر شده است. نقد منصور حکمت به ناسیونالیسم و مرزبندی روشن تر چپ امروز با ناسیونالیسم از دیگر موارد است. تعلق به جنبش کارگری و به طبقه کارگر هم از دیگر موارد است. بعنوان مثال چپ ایران در دفاع از جنبش کارگری و فعالین کارگری نمیخواست کاری بکند. از سال ١٣٧٠ کمونیسم کارگری و حزب ما کمپینهای مهم در دفاع از جنبش کارگری و فعالین کارگری راه انداخت، بخشا چپ ها تحت عنوان اینکه امنیت فعالین را به خطر میندازیم ما را نقد میکردند. خوشبختانه امروزه انواع نهادها و کمپینها در این عرصه وجود دارد، سازمانهای چپ در آنها فعالند اینها بخشا   اثرات کمونیسم کارگری منصور حکمت است. آخرین نکته اینکه متأسفانه منصور حکمت آنقدر زنده نماند تا فعالیتش را ادامه دهد و حتی ادبیات و بقیه ایده ها و طرح ها و نظراتش را در سطح منطقه ای و جهانی پیاده کند. همین سالها به هر نسبت که ادبیات او در فرانسه، ایتالیا، آمریکا و غیره ترجمه شده و به دست محافل چپ و کمونیست های آنجاها رسیده توجه آنها را جلب کرده و سرآغاز تأثیرگزاری او در سطح بین المللی بود که مرگ نابهنگام به او مجال نداد. ادامه راه او وظیفه کمونیست های کارگری این دوره  و حزب ما است

تلویزیون پرتو: به عنوان سئوال پایانی شما سالهای زیادی با منصور حکمت از نزدیک کار سیاسی و حزبی داشتید، علاوه برتجارب کار سیاسی و تشکیلاتی، چه جنبه هایی از کاراکتر شخصی او مورد توجه ات بود؟. 

رحمان حسین زاده: منصور حکمت بسیار خوش مشرب، انسان باز و رلکسی بود. به شدت شوخ طبع و اهل طنز و جوک و فضای شاد و مدرن بود. این یک جنبه گیرا در فضای جلسات و دیدارها با او بود. در اولین دیدار و بعد از چند دقیقه میتوانستی  فضای صمیمی با او داشته باشی. عمده تصویر و تجربه از رهبران سیاسی اینست که رسمی و بخشا خشکند، حریمی ایجاد میکنند که نمیشود به آسانی وارد آن شد، اما واقعا به شاهدی همه کسانی که با اونشست و برخاست داشتند، منصور حکمت عکس این تصویر بود. انسانی زمینی و باز و خوش صحبت و صمیمی بود.یک تصویردیگر از رهبران سیاسی تک بعدی و وعمدتا  سیاسی کارند و فقط حرف سیاسی بلدند بزنند، منصور حکمت اینجوری نبود. در دیدارها و حاشیه جلسات با آن خوش مشربی در مورد انواع مسایل اجتماعی، موزیک و فیلم و ورزش و ... صحبت پیش میامد و صحبت میکرد و طبعا زبان طنز شیرین و جذابش و خنده و شوخی هم جزو ثابت صحبتهایش بود. او نه تنها در زمینه تئوری و سیاسی بلکه در زمینه های مختلف دیگر ابعاد زندگی و مسائل اجتماعی بسیار مستعد و خلاق بود. به لحاظ فیزیکی هم انسان کارکن و کاری  بود. در این مورد یک  مثال بزنم. یکبار در منزل آنها بودیم و کاری پیش آمد به انبارشان در یک زیر زمین بود رفتیم. چیزی که توجه ام را جلب کرد، با یک  انبار تقریبا بزرگ که پر بود، از وسایل نجاری و مکانیکی و لوله کشی و ... و قطعات عوض شده ماشین و میز و صندلی عوض شده و  درو پنجره کهنه. پرسیدم اینها چییه؟ گفت این وسایل کار است که با آنها کار میکنم و تعمیرات لازم ماشین و منزل و ... را با آنها انجام میدهم.  

تواضع و فروتنی در تمام شخصیت او بود. به شدت انسان برابری طلبی بود و از تبعیض و نابرابری نفرت داشت. مناسبات نابرابر را تحمل نمیکرد. مواردی شاهد بودم، رفقایی که اولین بار او رامیدیدند، به نوعی با کم اعتماد بنفسی و خود را دست کم گرفتن در مقابلش ظاهر میشدند، از این حالت خیلی بدش میامد و تذکر میداد و سعی میکرد رفیقمان رفتار برابر با او داشته باشد و خود را دست کم نگیرد. یک جنبه اساسی و مهم،  انسانی کنجکاو، پرتوقع و نقاد وضع موجود بود. به کم راضی نمیشد. حتی در عرصه کارحزبی هم با وجود پیشرویهای زیاد مداوما نقاد وضع جنبش و حزبمان بود و راه نشان میداد.  برای مثال ما کنگره سوم حزب کمونیست کارگری را اولین بار علنی برگزار کردیم و حزب را خیلی برجسته کرد و بعدا کارهای مهمی هم انجام داده بودیم، شش ماه بعد در پلنوم چهاردهم حزب با انتقاد تیز کمونیستی گفت درجا زدیم. تغییر و تحول ایجاد کردن جزء خصوصیت و کاراکتر او بود. در عین حال انسان گرایی عمیقی در سیستم فکری و کمونیسم او موج می زد. به عنوان مثال مباحث او درباره حقوق کودک و سقط جنین اوج انسان گرایی کمونیستی اوست. او بسیار  صریح و صمیمی بود و انتظار داشت رفقا کمبودها و ایرادها و نقد را با صراحت بیان کنند، خودش همین کار را میکرد. نمیخواهم تصویر ایده آلیزه ای از او ارائه کنم، منصور حکمت هم اشکالات و کمبود در کارش بود مثلا بعضی وقتها نوعی عجولی و بی تابی در کار ها از خود نشان میداد که گاها به شتابزرگی در تصمیم گیری تبدیل شده و جای نقد بود و نقد میکردیم. به انتقادات گوش می داد و جایی که نقد وارد بود، توجیه نمیکرد و نمی پیچاند و آنرا قبول می کرد و جایی که نقد وارد نبود جانبدارانه و روشن و دقیق بحث می کرد و جواب میداد و قبول نمیکرد. تعارف نمیکرد. و نهایتا انصاف در قضاوت  و قانع کردن ابزار مهم او در فعالیت سیاسی و حزبی و حتی مناسبات رفیقانه و شخصی بود.

***

* با تشکر فراوان از رفقا لیلا و شیدا ارغوانی که  این سه بخش مصاحبه تلویزیون پرتو به مناسبت روزحکمت را مکتوب کردند. این گفتگو ها را از جانب تلویزیون پرتو رفیق سیوان کریمی انجام داده است. متن کتبی در بازخوانی و ادیت تکمیل شده است.

 

آیا جنبش کارگران و مزدبگیران ضد سرمایه در وضعیت گذار به سوی خودیابی بسر می برند؟(١)

آیا جنبش کارگران و مزدبگیران  ضد سرمایه در وضعیت گذار به سوی خودیابی بسر می برند؟(1)

طبقه ی مزدبگیر و نیروهای آگاه این طبقه بعد از هم پاشیدن سرمایه داری وسوسیالیسم دولتی بلوک شرق، در جدال با خود یابی و روشن نمودن افکار التقاطی خود می باشد. روند زایمان گذارکنونی حاکم بر جنبش کارگری ناشی از واکنش های خود رهایی خود از آوار سنگین ایدئولوژی و افکار سرمایه داری دولتی وسوسیالیستم دولتی قرن بیستمی است. من این گذار را که می رود آغشتگی خود از کثافات ایدئولوژی سرمایه داری دولتی وسوسیالیسم دولتی رها سازد را جشن می گیرم ودر راهش مبارزه می کنم و مبارزه خواهم کرد.

 با توجه به اینکه طبقه ی کارگر ومزدبگیران ونیروهای سیاسی یا در کل جنبش کارگری موجود درروند گذار رو به اعتلا ست ، از سویی این گذاری همراه با تغیرات بسیاری مثل باور به تشکیلات افقی در رد ونقد هیرارشی، باور به خودسازمانیابی و دورزدن احزاب وسازمانهای سنتی به اصطلاح کمونیستی، رد هرگونه سانترالیزم، از جمله سانترالیزم دمکراسی، ضد اتوریته و تعیین و تکلیف کردن برای دیگران. این تغیرات هنوزدرحال شدن و شکل گیری است. طبقه ی کارگر ومزد بگیران در صدد اند که در نقد مثبت از گذشته خود، سازمان سیاسی اقتصادی خود را بیابند. جنبش مزد بگیران ضد سرمایه داری در جهان امروز و بخصوص جنبش مزدبگیران در سراسر جهان مثل جنبش وال استریت، جنبش ضد سرمایه داری 1396 در ایران وجنبش جلیقه زردها نشانه هایی از این گذار را با خود حمل می کنند.

جلیقه زردهای فرانسه چه می خواهند؟

تظاهرات جلیقه زرد ها، اتحادیه های کارگری، سندیکا ها، احزاب سیاسی رفرمیست و همچنین تحلیل گران بورژوازی را غافلگیر کرده است. در 17 نوامبر 2018 بیش از 300 هزار تظاهر کننده چهار راه ها، میدان ها و اتوبان های فرانسه را بسته واشغال کرده بودند. این اعتراضات در بیش از 2400 محل در شهرهای مختلف انجام شد. در پاریس مردم باشعار " مکرون استعفا بده" به کاخ الیزه حمله کردن که پلیس با پرتاب گاز اشک آور مانع آن شد. درروند این تظاهرات و مقابله ی پلیس ضد شورش  با معترضین در خیابان های فرانسه تا تاریخ 22 دسامبر 10 کشته و43 هزارتن از جمله 222 نیروی امنیتی مجروح وهمچنین حدود 4 هزارو 241 نفر بازداشت می شوند. قابل توجه است که اکثر درگیری ها در خیابان ها ومحلات خرید ثروتمندان است مثل خیابان شانزده لیزه.

جنبش مطالباتی جلیقه زردها بدنبال مطالبات تلنبار شده ای هستند که احزاب به اصطلاح چپ، اتحادیه ها وسندیکاهای کارکری ناتوان از بدست آوردن آنها بودند. کارگران و مزد بگیران مدت هاست فهمیده اند که سران اتحادیه ها و احزاب بغیر از سازش با سرمایه داری و برای تعادل بخشیدن به سیستم سرمایه داری و استحکام بخشیدن به جاییگاه خود در این سیستم توان دیگری بغیر از سازش ندارند. براین اساس جنبش ضد سرمایه داری طبقه ی کارگرگر ومزد بگیران می کوشند با خودسازماندهی خود در جوامع مختلف سرنوشت خود را بدست گیرد. قابل ذکر است، که چند دهه است که اکثر اتحادیه وسندیکا ها کارگری قدرت چانه زنی خود را در تعرفه ها، مطالبات و شروط کار کارگران از دست داده اند، این قضیه بر می گردد به سازش هایی که سالیان دراز اتحادیه های کارگری و سندیکاها با دولت های سرمایه داری و کارفرماها انجام داده اند. باعث تعجب ما کارگران نیست که چرا به مرور از تعداد اعضای اتحادیه های کارگری می کاهد و این مهم از بی عملی اتحادیه ها نتیجه می شود.

 بعنوان مثال در فرانسه، 35 ساعت کاردرهفته که می بایست از بر بستر مبارزات کارگران و بوسیله سازمان کارگران به مطلبات کارگران تبدیل شود را آقای اولان رئیس جمهوری قانونی می کند، در صورتیکه مبارزه برای پایین آوردن زمان کار و دیگر مطالبات کارگری بخشی از مبارزه ی طبقه ی کارگر وسازمانی است که این طبقه را در کارخانه ها ویا کارگاه ها نمایندگی می کند است. اتحادیه ی  ث –ژ- ت بعنوان سازما ن یا اتحادیه ای که جزئ جناح چپ درجامعه ی فرانسه مطرح بود، به دریوزگی و مماشات با سرمایه داری فرانسه تن می دهد. اتحادیه ث- ژ- ت بعد از جنگ دوم جهانی تمام خواسته ها ومطالبات کارگری را بعنوان گرایش اتحادیه ای وسندیکالیستی بهتر از شرایط کنونی نمایندگی می کرد. هر چند همه ی مبارزاتش تا آنجا پیش می رفت، که ضربه ی اساسی به سیستم سرمایه داری وارد نشود.  دلیلش هم روشن بود چون اتحادیه ها به این موضوع واقف بودند، که اگر انقلاب شود کمون ها وارد کارزار خواهند شد وجایی برای صندلی های بوروکراسی آنها باقی نمی ماند. بررسی زیراز جوامع  مهم صنعتی ونیمه صنعتی در اروپا و برخی از کشورهای غیر اروپایی، ندای نوین جنبش های  طبقه ی کارگر ومزدبگیران ضد سرمایه داری ای را می دهد که هم به احزاب چپ بی اعتنا خواهند بود وهم به اتحادیه های کارگر وسندیکا ها. در قرن هیژدهم و تا اواسط قرن 19 سندیکاها واتحادی های کارگری بعنوان مدرسه انقلاب ودژ مقاومت طبقه ی کارگر در مقابله با استثمار کار بود، اما بعد از این،  سازمان ها کارگری جای خود را به سازمان های واسته عوض کردند و به مدرسه ی رفرمیسته تبدیل شدند همچنین سازمان های چپ با شعار های به ظاهر انقلابی به گونه ای به پارلمان بورژوازی دل خوش کرده  و جنبش کارگری را رها کرده وبه قشری از بوروکرات های شبه انقلابی تبدیل شدند .

 حد اقل طبقه کارگر ومزد بگیران ضد سرمایه در قرن بیست ویکم در تمام مبارزات خود تدریجن  به این نتیجه خواهند رسید، که مبارزه ی حزبی واتحادیه ای بسیار خسته کننده، آشتی طلبی سنتی شده است. طبقه ی کارگر ومزدبگیران چند دهه است که کیش شخصیت را پشت سرگذاشته و وارد به خودسازمانی جمعی وسازمان یابی افقی شده است. این خود سازمانی برخلاف دید گاه احزاب واتحادی ها، در صدد است، که چونه زنی را دور ریخته وبراین باور است، که مستقیمن خود آنچه را که تولید می کنند، که خود در تصمیم گیری در شیوه ی هدایت جامعه چه از نظر سیاسی و اقتصادی دخالتگری مستقیم داشته و کال جامعه را رهبری کند. اما در اینجا لازم است اشاره شود، که می بایست تقسیم کاری را که تئوریسین های سرمایه داری دولتی وسوسیالیسم دولتی تئوریزه  وعملی کرده اند را نقد کرده و در نقد این تفکر، هم راه برد اقتصادی وهم راه برد سیاسی را در جامعه به زیر هدایت سیاسی اقتصادی مزدبگیران در آورد.

طبقه ی کارگر ومزدبگیران در روند خود آگاهی خود در می یابند، که دیگر زمان چانه زنی برای اضافه دستمزد و بحث بر سرشروط کارکه از سوی بوروکرت های اتحادیه های کارگری و احزاب به سر رسیده است و می باید خود سرنوشت خود را از طریق شوراهای کارگری بدست گیرند.

 جنبش کارگری تجربه ی شوراهای کارگری خودگردانی وخودمدیریتی را در روند انقلاب ویا خیزش های خود علیه سرمایه داری در بسیاری از کشورها بکار برده است، هرچند تاکنون بدلیل آغشته بودن افکارش به رفرمیست و ایدئولوژی سوسیالیسم دولتی نتوانسته حاکمیت سیاسی واقتصادی خود را در جامعه بسط وگسترش دهد، اما کماکان از این تجربه با نقد به گذشته ی خود به موقع استفاده خواهد کرد. خیلی از چپ های سنتی برای اینکه شکست خود را پنهان کنند از شکست طبقه ی کارگر سخن می گویند وکتاب ها و مقاله ها نوشته اند. طبقه ی کارگر هیچ وقت شکست نخورده است، این چپ سنتی و ایدئولوژی سوسیالیسم دولتی است، که  شکست خورده وتا زمانیکه به حزب ویا "جنبش چپ" خارج از طبقه باور داشته باشند، باز هم شکست خواهند خورد. طبقه ی کارگر ومزد بگیران در تندپیچ ها ی مبارزاتی علیه سرمایه عقب نشی برای حمله ی بعدی را پیشه کرده است اما بنا بر شرایط زندگیش، همیشه در صف اول مبارزه علیه سیستم سرمایه داری قرار داشته. تاریخ مبارزه ی طبقاتی ما گویای این پیشروی هاست. ما کارگران زمانی هفت روزدر هفته وهروز ده تا شانزده ساعت کار می کردیم، امروزدر بعضی از کشورها مثل آلمان( اتحادیه متال) وفرانسه 35 ساعت کار درهفته است ومی توان گفت حد متوسط در کشور های سرمایه داری صنعتی ونیمه صنعتی 40 ساعت کار در هفته است. در این نوشته جای این نیست که به همه ی موارد پیروزی ویا عقب نشینی مزدبگیران اشاره کنم. در همینجا اشاره می کنم که بی اعتنایی وتهمت زدن های جریان چپ سنتی به جنبش جلیقه زردها،  عقب ماندگی، واماندگی، بی عملی ودرماندگی وشکست این قشر پر مدعا ی در حال اضمحلال را می رساند. باید اشاره کنم، که روز شنبه گذشته 01.06. 2019 جلیقه زردها بیاد جان باختن کموناردها در قبرستان بزرگ پاریس پرلاشز جمع شدند واز آنجا تا آخرین سنگر کمونارد ها راهپیمایی کرده و شعارهایی از قبیل زنده باذ انقلاب و ... سردادند.

  مکرون در مقابل اعتراضات جلیقه زردها بسیار عقب نشینی کرده و قول اضافه دست مزد و اصلاحات مختلفی را در سال 2019 به جلیقه زرد ها داده است. اما جنبش کارگری باید هوشیارباشد،  زیرا دولت های سرمایه داری با ترفند های نئولیبرالی توانسته اند باخرید بخشی از سران اتحادیه های کار گری، در خلع سلاح کردن جنبش کارگری و جلوگیری ازدست یابی به سازمان های مبارزاتی خودی کمی موفق  باشد، اما در این زمینه پیروز نشده اند، چنانکه نمونه های این چونینی شکستی را در بی کفایتی سازماندهی سرمایه داری را در خودسازمان یابی جنبش کارگری در بخش هایی در جهان شاهد هستیم، مثل جنبش وال استریت در آمریکا، جنبش دی ماه 1396 در ایران وجنبش جلیقه زردها آغازی است برای رفع این کمبود.

  اما وضعیت جامعه ی فرانسه و واکنش جلیقه زرد ها  

به گزارش خبرگزاری فرانسه در ظرف یکسال  بهای سوخت دیزل(گازوئیل)  23 درصد افزایش یافته است. این در حالی است که دولت در نظر دارد بهای گازوئیل وبنزین را درسال 2019  بار دیگر افزایش بدهد. بالا بردن مالیات بر سوخت در 17 نوامبر 2018 بیش از 300 هزار نفر را به خیابان ها کشاند.

همانطوری که موقعیت اقتصادی و وضعیت موجود در کشورهای بحران زده نشان می دهد، هنوز بحران اقتصادیی که در سال 2008 از بانک های آمریکا شروع شد وبه سرعت به کشورهای صنعتی ودیگر کشورهای سرمایه داری سرایت کرد، نه اینکه تمام نشده بلکه کماکان ادامه دارد. در فرانسه نشانه های  فقر و بدبختی  و بی سر پناهی بخشی از طبقه ی مزدبگیران را رقم زده است. فرانسه از سال 2008  بیشتر و بیشتر در این بحران فرورفته است، خیزش های دوره ای در این کشورعمق این بحران را نشان می دهد. بر رسی زیر گوشه ای از بحران موجود فرانسه را باز میکند:

 در تابستان 2013  سازما ن چتر نجات اروپا نگرانی خود را در مورد بحران فرانسه اعلام کرد زیرا در این سال بدهکاری دولت فرانسه از زمان بحران مالی تا کنون از 65 در صد به 95 درصد بالا رفته بود، یعنی در سال 2005 قرض دولتی از 700 میلییارد یورو به 1،9 بیلییون یورو رسید. از زمان جایگزینی فرانک به یورو، فرانسه حدود یک سوم صادرات  خود را از دست داده است. چنانکه سهم تولیدات صنعتی از تولید ناخالص داخلی به 13 درصد رسیده است. همچنین به دنبال این کمبود صنعت فرانسه از سال 2007 تا کنون   500 هزار جایگاه کاری را از دست داده است.منبع مجله ی آلمانی فکوسfokus

اقتصاد دانان بورژوزی  و هم چنینین مجلات بظاهر آزاد ولی وابسته به آنها علت بحران در فرانسه را دستمزدهای بالا نسبت به دست مزد های کارگران آلمان می دانستند. بنا به ازیابی اقتصاددانان مزبور، کارگران فرانسه 25 درصد دستمزد بیشتر از کارگران آلمان دریافت می کنند در نتیجه بخشی از سرمنشع این بحران دستمزد اضافی است.

 در زمان کنونی حداقل دستمزد در فرانسه 9،19 یورو درساعت است .آمار دسامبر 2018 نشان می دهد، که بیکاری در فرانسه به  3،496 میلییون  نفر رسیده است. بنا به آمار سال 2018 فرانسه داری 65،1 میلیون جمعیت است. آمار همین سال نشان می دهد که شاغلین به کار بدین شکل در بخش های مختلف اقتصادی مشغول بکار هستند: - مزدبگیران بخش صنعتی تولید در سال 2008   22،25 درصد ودر سال 2018 به 20،26 درصد تنزل داشته است. مزدبگیران بخش خدمان در سال 2008 74،01  درصد ودر سال 2018 76،93 درصد رسیده و مزدبگیران بخش کشاورزی در سال 2008  2،74 درصد به 2،82 در صد در سال 2018 رسیده است. کل مزدبگیران اشتغال به کار 30،68 میلیون می باشند. برای آشنایی با وضعیت موجود در فرانسه به داده های زیر توجه کنید.

میزان سن بازنشتگی در فرانسه  60 سال است اما در این 60 سال می بایست 40 سال سهم بیمه ی بازنشستگی به صندوق بازنشستگی واریز کرده  باشی، درغیر از این صورت هر فرد می بایست 65 سال کارکرده باشد که بتواند حقوق ماهانه ی بازنشستگی را کامل دریافت کند. آمار سال 2017 نشان می دهد، که از 62 میلیون چمعیت فرانسه 18،1 درصد از جمعیت بین 0 تا14 سال سن دارند(8،7 میلیون نفر)، 62،2 درصد سنین بین 15 تا 64 ساله می باشند( 38،5 میلیون نفربیکار ویا مشغول بکارمی باشند) . 19،7 درصد 65 سال ویا سنی بالاتر دارند( 12،2 میلییون نفر بازنشسته).  منابع  das Statistik-Portal

ریشه ی اعتراضات

ریشه ی این بحران در به بنبست رسیدن وتشدید بحران در اقتصادی سیاسی نئولیبرالیسم است. این تئوری بعد از جنگ دوم  و با شکست تئوری کینز مدافع دولت رفاه ودر دل دولت رفاه رشد ودرانگلستان بوسیله خانم تاچر رِئیس دولت وقت انگلستان در سال 1979 به اجرا در آمد :  رهنمودش به جامعه ی اقتصاذی این است: -- اینکه به بازار باید اجازه داد که در مورد اساسی ترین مسائل سیاسی واقتصادی  تصمیم بگیرد، یا اینکه دولت باید داوطلبانه نقشش را دراقتصاد کاهش بدهد، به شرکت های چندملیتی باید آزادی کامل داد، یا دایره ی فعالیت های اتحادیه های کارگری را باید محدود کرد و کلا تا جایی پیش می رود که اساسا مسئولیت ها از دوش دولت برداشته وبه دوش مزدبگیران می افتد.

بخشی از مکانیزم نئولیبرالیسم در بازار اقتصاد سرمایه داری

 تاکید نئولیبرالیسم بر این است که  مکانیسم بازار باید اداره کننده ی سرنوشت بشر باشد. اقتصاد باید قواعدش را بر جامعه دیکته کند و نه برعکس. بر این اساس در دانشگاه شیکاکو کمیته کوچکی که متشکل از اقتصاددان وفیلسوف فردریک ون هایاک و شاگردانش، از جمله میلیتون فریدمن آغاز بکار کرد. این ها از سوی یک شبکه ی گسترده ی بین الملی از بنیادها وازموئسسه ها، مراکز پژوهشی، انتشاراتی، محققان، نویسندگان ومتخصصان روابط عمومی ایجاد کردند. گوشه ای از تئوری نئولیبرالیسم در انگلستان به وسیله ی دولت انگلیس وبه رهبری خانم تاچر اعمال شد.

در 1979 تاچر به قدرت رسید  وبا به قدرت رسیدن او نئولیبرالیسم در انگلسان شروع شد. تاچر شیفته ی تئوریهای نئولیبرالی فردریک ون هایایک بود. او اساس رقابت را می پرستید، رقابت بین ملت ها، رقابت بین مناطق، رقابت بین شرکت ها و رقابت بین افراد در محیط کار. ورقابت به این دلیل که کارگران ومزد بگیران را از نمایندگانشان جداکند. این تئوری چنین شرح می داد: -- چون رقابت همیشه خوب است، نتایجش نمی تواند بد باشد.

روند تاثیر گذاری افکار واقتصاد نئولیبرالیسم در فرانسه وتن دادن اتحادیه کارگری به این قوانین

در ژانویه2013 پذیرش انعتاف در قانون کار وقانون کارخانه  به امضا وتایید اتحادیه های کارگری CFDT, CGCT CFTC  رسید. این انعتاف پذیری به کارفرماها اجازه می دهد که با نمایندگان کارگران درون کارخانه خارج از تعرفه هایی که بین اتحاذیه کارگران واتحادیه کارفرمایان به تصویب رسیده، قرارداد جداگانه ای در مورد اضافه کاری ، در مورد قرارداد های موقت و موارد خیلی زیادی در بر می گیرد، در صورتی که قانون کار وقوانینن کارخانه ای قبلی در این زمینه اجازه ی این گونه قرار داد ها را الغا ویا ممنوع کرده بود. 

تغییر موارد این چونینی که به ا تحادیه کارفرماها ودولت سرمایه داری اجازه ی تغییر را آسان کرده است، 35 مورد می باشد که اساسن دست کارفرما را برای تغییرات قوانین درون کارخانه ای در مورد اخراج، استخدام شروط کار، اضافه کای  و.... باز می گذارد. بعنوان مثال کارفرما کارخانه ی رنو در فرانسه با وجود اینکه ساعت کار هفتگی در سراسر فرانسه 35 ساعت کار در هفته است، توانست با خارج از تعرفه اتحادیه کارگری، شروط کار را به نفع خود تغییر دهد،  بنا بر نیاز به کار و تولید بیشتر توانست تا 46 ساعت کار در هفته با کارگران قرار داد موقت ببندد با این قرارداد  کارگران در هفته می بایست طبق قرارداد 11 ساعت اضاه کاری کنند. همچنین طبق تایید نرمش وانعتاف در قانون کارخانه ها، کارفرما می تواند و اجازه می یابد با نمایندگان کارگران در کارخانه قرارداد های موقت را گسترش دهد. البته نرمش و انعتاف پذیری موارد فوق را اتحادیه های  کارگری  CGT  و  Firce ouverier  در این تاریخ قبول نکرده اند. بعد از این تاریخ بوسیله ی این اتحادیه ها  بعنوان اعتراض به چند اعتصاب سراسری دست زدند، اما موضع فرنسوا اولاند وبعدن مکرون در این زمینه نه اینکه عوض نشد بلکه به مطالبات کارگران که در گذشته بدست آورده بودند، حمله کردند. دولت های سرمایه داری بخوبی فهمیده اند که اتحادیه ها بخاطر اینکه صندلی قدرتشان را از دست ندهند،  فقط خواهان رفرم هستند ونه تغییر درسیستم سرمایه داری. بخش زیادی از جنبش کارگری از جمله جلیقه زد ها  بخوبی دریافته اند که اتحادیه واحزاب چپ را دوربزنند وخود مستقیمن وارد مبارزه ورویارویی با دولت سرمایه داری می شوند. من بر این باور هستم، که درادامه ی  وضعیت بحرانی کنونی  که در فرانسه ودراروپا موجود است، اعتراض و مقاومت مزدبگیران در آینده  در فرانسه ودیگر کشور های اروپا ادامه خوهد یافت. ادامه دارد.

خرداد 1398

علی برومند

 

تصور تار!

تصور تار!

فتح ایران توسط امریکا و -

یاس و نامیدی احزاب راست! با آیندی مبهم!

بعد از اینکه نیروهای قومپرس  و راست از امریکا ناامید و تصورشان تار شد 

مناسباتی  که بر اساس توهم انتخاب راست!

 قومپرستانه و مماشات با تصور فتح ایران توسط امریکا

 وحمایتهای عربستان سعودی شکل گرفت بود به هم ریخت! که آنها را با یک تصور تیر و تار روبرو کرده است.

از سوی دیگر فشار حاکمان کردستان عراق برای محدویت بیشتر آنها!

توام با شایعات خلع سلاح شدن آنها،

باعث ناامیدی و یاس در بین احزاب راست کورد ایرانی شده است

تا حدی که منجر به  خبرهای  از درگیری آنها با هم در دنیای مجازی شده است.


طبق خبرهای موثق در  هفته گذشت بیست نفر از نیروهای  جماعت مهتدی اردوگاه را ترک و به جماعت عمرایلخانی زاده پیوستند که چهار نفر از آنها درحین  تسلیم با خود سلاح  به همراه داشتند!

لازم به یاد آوریست در طول سی سال گذشته احزاب کورد  ایرانی! در کردستان عراق  اردوگاه نشین و در  قلمرو  اتحادیه میهنی و با امکانات آن سازمان با تظاهر به نظامیگری به  حیات خود می دهند.

جماعت مهتدی خواستار پس گرفتن سلاحها گرم توسط رفتگان خود به اردوگاه ایلخانی زاده شدند.

که جماعت ایلخانیزاده از آن سر باز زدن

  تمایل به پس دادن سلاحها نشان  نداده اند؛

زیرا آن چهار سلاح شخصی و متعلق به افراد جدا شده از متهدی بودند

 همین بهانه شد تاجماعت  اردوگاه  ایلخانی زاده   توسط جماعت مهتدی معاصر و گلوله باران شوندکه با دخالت نیروهای امنیتی شهر  سلیمانه و به موقع!   

باعث ختم غائله شد وخوشبختانه  کسی زحمی یا کشته نشده


آن سوی دیگر حزبدمکرات  کردستان  به سازمان  مذهبی  خباب حمله کرد  و  اردوگاه  سازمان خبات رادر معاصر دارد


هنوز برهان تنش و درگیری ادامه  دارد  و اما سوالی که در اینجا مطرح  می شود  ملاقاتهای  ابراهیم علیزاده دبیر اول کومه له  با سران  حزب دمکرات   کردستان ایران  به  چه معنا است؟  ۰۳/۰۶/۲۰۱۹  شمی صلواتی

June 03, 2019

تحریم و تاثیر ویرانگر آن در گسترش بیکاری و تعطیلی واحد های تولیدی و فلاکت عمومی جامعه ایران!

   یادداشت کارگری هفته 

تحریم و تاثیر ویرانگر آن در گسترش بیکاری و تعطیلی واحد های تولیدی و فلاکت عمومی جامعه ایران!

info@karegari.com

ایران بیش از چهار دهه است که همواره از بحران های اقتصادی رنج برده است. طی چهاردهه اخیر، چنانچه کشور ایران منابع اقتصادی غنی خود را توسعه داده بود و دست غارتگران و دلالان واسطه ای را می بست و سپاه پاسداران بر پهنه واردات و صادرات کشور این حد تسلط نمی یافت و برپایه خود گردانی چرخه صنایع نظرداشت، ای بسا که  می توانست از شکوفایی و توسعه اقتصادی چشمگیرموجود در جامعه بهره گیرد.

باید گفت: تحریم های ناشی از مواضع سخت اتخاذ شده از سوی دولت ترامپ علیه ایران در سال ۲۰۱۸جرقه اش زده شده است. مردم ایران پیش از این نیز از یک اقتصاد وخیم ناشی از تحریم های وضع شده از سوی آمریکا قبل از سال ۲۰۱۶ فراوان رنج برده بودند. اما در ماه مه ۲۰۱۸، ایالات متحده آمریکا از قبل سیاست های اعمال شده ترامپ تصمیم گرفت تا از قرارداد هسته ای خارج شود وموج جدیدی ازتحریم های اقتصادی کمرشکن را دردو مرحله – در ۶ آگوست و ۴ نوامبر – دوباره وضع کند. در دور نخست، دسترسی ایران به اسکناس دلار را هدف قرار می دهد. دور دوم بخش نفت ایران را نشانه می گیرد.

 باید توجه داشت : نکته مرکزی بازپرداختن به امرتحریم های اقتصادی برایران؛ با مخالف ها و موافقین تحریم در درون و برون نظام  درچند سطح مطرح می گردد. دراین میان؛ موافقان و گاها مخالفان نظام، هدف اصلی دور جدید تحریم‌های امریکا را نهادهای حکومتی، نظامیان و بنیادها و بنگاه‌های مذهبی و نظامی و مهمتر توقف برنامه موشکی ایران می‌دانند وهم اینان اثرگذاری تحریم‌ها بر مردم را انکار می‌کنند، از اینرو چهار دست و پا از تحرم اعلام داشته ترامپ دفاع می نمایند. گروهی دیگر از مدافعان تحریم که به تاثیر تحریم‌ها بر زندگی مردم اذعان دارند، استدلالشان در دفاع از آن، افزایش نارضایتی عمومی و اعتراضات مردمی می باشند  که به زعم آنان، این رشد نارضایتی ها،  می‌تواند به « براندازی نظام » بیانجامد. اما مخالفان و منتقدان تحریم - کارگران و زحمتکشان و جانبداران جنبش مطالباتی در ایران - و همچنین نهادها و چهره‌های فرهنگی - اجتماعی و جنبش آزادیخواهی و برابر طلب در ایران همواره درمخالفت با تحریم امپریالیسم آمریکا و متحدان جهانی آن، قدم بر می دارند. هم اینان در سراسر کشور، صدایی قوی و پرطنین دارند. چرا که این طیف گسترده ، توده مردم و نیروی رنج و کار جامعه را اولین قربانیان تحریم‌ می‌دانند و براین باورند که تحریم‌ها موجب تشدید فضای سرکوب، گسترش فساد اقتصادی، کاهش خدمات عمومی وکاهش چرخه تولید، تعطیلی واحد های تولیدی و بیکاری عظیم و افزایش فقر فزاینده در جامعه خواهد شد.  حال پرسش اساسی اینستکه : کدام یک از این دو نگاه واقعیت را می‌گوید؟

الف :  آنکه تحریم را به نفع مردم می‌داند، چون به حکومت جمهوری اسلامی خاتمه خواهد داد؟

ب : یا آنکه معتقد است؛ تحریم فرصتی ایست برای حکومت تا به بهانه شرایط خاص، فضا را امنیتی‌تر، سرکوب را شدیدتر و ناکارآمدی سیاست‌ و برنامه‌هایش را توجیه کند و همزمان از خدمات اجتماعی بکاهد؟

به گمان من، سویه‌ مهمی ازپاسخ به این دو پرسش را باید درسوالی دیگر جستجو کرد؛ و آن اینکه تحریم با اقتصاد ایران چه خواهد کرد؟

روزگاری یکی ازدست اندر کاران نظام اسلامی ، ( احمدی نژاد )، تحریم را بسان "کاغذ پاره" ای می شمرد و یا امام جمعه موقت نماز تهران صدیقی گفت : « به جهنم که تحریم می شویم » این بیان همان "کاغذ پاره" خواندن تحریم ها ست ! یا اینکه توامان بگویند : خوب نباید از اعمال تحریم و تشدید آن نگران بود ؛ چرا که اسلام ناب ما ، " آمریکای جهانخوار" و اذنابش و تحریم های جور واجور او را سر جای خود می نشاند . بعبارتی به زبان خود خمینی : «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند »، این نگاه و گمانه زنی ، چراغ سبزیست برای تخریب و تخطئه همه جانبه اقتصاد، تولید، گسترش بیکاری و رشد تورم و تعطیلی چرخه تولید صنایع ! بعبارتی تحریم درهر سطحی،  نه تنها باری از روی دوش مردم و کشور برداشته نمی‌شود،  بلکه هر روز بر میزان مشکلات آنان می افزاید. برپایه خبرهای روزشمار هفته ، می توان برآن تاکید دارم . تاثیر مخرب تحریم بر روند تولید ، تعطیلی واحد های تولیدی ، افزایش و رشد بیکاری ، افزایش تورم و رشد فقر در کشور ، تأثیر تحریم‌های آمریکا و سرمایه جهانی بر اشتغال در ایران!

تحریم به روند تولید ضرر میرساند و بخشا تعطیلی واحد های تولید را به همراه دارد!

 

وقتی تحریم در سطح جامعه دهن وا کرد، به طور واقعی ورود لوازم یدکی مورد احتیاج صنایع نیز دستخوش تغییرو کاستی می گردد . آن دسته از صنایع که نیازمند مواد اولیه، قطعات و فناوری وارداتی دارند، با توجه به نوسان ارزی موجود در بازار و عدم امکان تلخیص کالا از گمرک بدلیل همین نوسان ارزی و غیره ، ما با سطحی ازناکارآمدی تولید روبرو هستیم . صنعت قطعه سازان از این نمونه است . 

خبر زیر از قول خبرگزاری تسنیم نزدیک به سپاه قدس گواه این پیام بالا است . تسنیم چندی پیش اعلام داشت : « شاپور سامعی نایب‌رئیس انجمن قطعه‌سازان در نشست خبری اعضای این انجمن با ابراز اینکه امروز باید به صنعت قطعه‌سازی کشور تسلیت بگویم»، اظهارداشت: « قطعه‌سازان روزهای بدی را می‌گذرانند به‌نحوی که ضمن تعدیل نیرو شیفت‌های کاری خود را هم کاهش داده‌اند. کنار این موضوع نزدیک به یک هفته است که با ابلاغ آیین‌نامه جدید قطعه‌سازان امکان ترخیص کالاهای خود از گمرک را ندارند.... احتمال تعدیل نیروی۴۵۰ هزار نفر در صنعت قطعه‌سازی /از اول شهریور امکان تولید قطعه نداریم» در این رابطه سید مرتضی مرتضوی رئیس هیئت مدیره انجمن قطعه‌سازان نیز تأکید کرد: « جریان انحصار در صنعت خودرو باید رفع شود. نباید تعدادی قطعه‌ساز عضو هیئت مدیره خودروسازان شده و با این عملکرد به‌صورت انحصاری قطعات خود را در شرکت‌های خودروساز به‌فروش برسانند این نوعی انحصار است و باید با آن برخورد جدی صورت گیرد.» (۱) فروریختن یگانه نان آور خانواده درچرخه ۴۵۰ هزار خانواده ، ما را با نیروی میلیونی سفره های خالی روبرو می نماید! 

عدم امکان ترخیص کالا از گمرک، و نداشتن مواد لازم برای تولید، اخراج نیرو را بدنبال خواهد داشت. در این میان واردات قاچاق کالا، خود به نوعی ، عنصر جایگزین تولید است که بازهم تعطیلی و بیکاری کارگران را بدنیال می آورد. بطوری که می توان گفت : صنایعی که بیش از اندازه به واردات متکی هستند، به شدت متضرر شده‌اند. صنایعی هم که وابسته به صادرات هستند هر کدام به میزانی از تحریم‌ها منتفع شده‌اند؛ چراکه نرخ بالای ارز به کمک آنها آمده است. در بحث تحریم ها باید تصریح کرد: خودرو، پتروشیمی، میعانات نفت و گاز که جزو اقلام صادرات غیرنفتی هستند، همواره مورد توجه اند و در بهمن و اسفند سال ۹۷ این گروه‌ها، صادرات‌شان کاهشی شد که علت آن به دلیل احتیاط کشورها در خرید از ایران برای فرار از مجازات تحریمی آمریکا بوده است.

براین اساس کارگران شاغل در صنایعی مانند خودرو و ساخت قطعه، دباغی، زراعت، چاپ و تکثیر (محصولات کاغذی)، معادن، مبلمان، ساخت تجهیزات حمل و نقل و... بیش از سایرین شغل خود را از دست داده‌اند. برای نمونه شرکت‌های تولید قطعات خودرو که جزء صنایع متوسط هستند و خودورسازی‌ها را به عنوان صنایع مادر تغذیه می‌کنند، بیش از سایر صنایع؛ کارگران خود را تعدیل یا تعلیق کرده‌‌اند.

 همین جا اعلام می دارم، قاچاق کالا دردستان ازمابهتران جامعه است که در چهره سپاهیان و سرداران سپاه و ژن های برتر خودنمایی می کند. روزشمار کارگری همین هفته از قول خبرنگار ایلنا مریم وحیدیان  آورده است : « وقتی تحریم‌ها جدی و جدی‌تر شدند بر شمار کارخانه‌های خاموش کشور هم اضافه شد در این میان برخی استان‌ها بیشترین لطمه را از این تصمیم‌ سیاسی کشورهای غیرمتهد خوردند اما اگر قبل از شروع تحریم‌ها، تعطیلی صنایع به واسطه ورود بی‌رویه محصولات خارجی و مشابه و در پیش گرفتن برخی سیاست‌های نادرست آغاز شده باشد، چه باید کرد؟» او در باب شهر صنعتی کرمانشاه می نویسد: « ... اما غبار تعطیلیِ ناشی از واردات بی‌رویه که بر چرخ‌دنده‌های کارخانجات کرمانشاه نشسته است، دسته دسته کارگران این استان را به فوج جمعیت ۳ میلیون و ۲۶۰ هزار نفری بیکار کشور افزوده است به همین دلیل مدت‌هاست که نرخ بیکاری کرمانشاه رکورد دار است. طبق نتایج آمارگیری از نیروی کار در سال ۹۷ استان کرمانشاه با ۱۸.۷ درصد بالاترین نرخ بیکاری درکشور را داراست. درحالیکه نرخ بیکاری در کل کشور در همین سال ۱۲ درصد بوده است. همچنین نرخ مشارکت اقتصادی در این استان ۴۳.۲ درصد بوده که البته از نرخ مشارکت اقتصادی در کل کشور که ۴۰.۵ است، بیشتر است.» همین گزارش میدانی از کرمانشان اعلام می دارد که کارخانه های تعطیل شده شامل :

 « کارخانه اسیدسیتریک کرمانشاه که از سال ۷۲ مراحل قانونی مربوط به جواز تأسیس و سایر اقدامات مربوط به راه‌اندازی این واحد تولیدی آغاز شد و در سال ۸۶ بهره‌برداری رسید، اما چرخ این صنعت درآمدزا به دلیل واردات بی‌رویه از چین مانند بسیاری از صنایع کشور از کار افتاد و از مرداد ماه سال ۸۹ عملاً این واحد به تعطیلی کشیده شد.... این کارخانه با ۲۶۰ کارگر تعطیل شد. این در حالی است که به گفته رئیس خانه صنعت و معدن کرمانشاه در صورت فعال شدن این واحدهای راکد مربوط به هلدینگ شستا حدود ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر به بحث اشتغال استان اضافه خواهند شد....»

« تعطیل شدن  دو کارخانه نساجی غرب و کارخانه نساجی کشمیر تنها به دلیل واردات پارچه‌هایی از ترکیه، چین و… حدود یک‌هزار و ۶۰۰ کارگر بیکار شدند....»

« چرخ کارخانه کرپ ‌ناز کرمانشاه هنوز می‌چرخد اما نیاز به یک شوک برای احیای دوباره دارد. کارخانه‌ای که شاغلینش در سال‌های ۹۵-۹۶ با تعدیل نیروها به ۱۶۰ کارگر و بعد بازنشستگی تعدادی از کارگران اکنون به ۱۱۴ کارگر رسیده است....»

« کارخانه فرش غرب نیز سال ۸۷ اعلام تعطیلی کرد و حدود ۲۴۵ کارگرش بیکار شدند و کمبود نقدینگی و مواد اولیه مهم‌ترین علت تعطیلی بیان شد.... فرش غرب حالا به پروژه‌ای دیگر تبدیل شده است».

« پالایشگاه کرمانشاه نیز اگرچه نامش در واگذاری‌های سازمان خصوصی‌سازی آمده است؛ فعلاً به راه خود ادامه می‌دهد. به گفته علی‌بیگی در پالایشگاه کرمانشاه اخیراً تعدیلی رخ نداده است اما فرش غرب حالا به پروژه‌ای دیگر تبدیل شده است....»

« سیمان غرب که در ۱۵ کیلومتری جاده کرمانشاه به همدان واقع شده است و اکنون نه با همه ظرفیت اما در حال فعالیت است»

« کارخانه کابل باختر که متعلق به هلدینگ شستا است اگرچه در اواخر دهه ۸۰ حال و روز مناسبی نداشت...»

« کارخانه‌ ذوب آهن بیستون که چندی پیش فاز اول آن افتتاح شد، زمینه اشتغال حدود ۳۵۰ نفر را فراهم کرده است؛ کارخانه‌ای که در جاده هرسین و در جوار مجتمع جهان فولاد غرب واقع شده است. »

« کارخانه ایران خودرو نیز با حدود ۳۰۰ فرصت شغلی عملیات اجرایی خود را از سال ۹۴ آغاز کرد. کارخانه خودروسازی «ایران خودرو» کرمانشاه در مساحت ۳۰ هکتار و در شهرک صنعتی صحنه واقع شده است....» همین گزارش یاد آور می شود : « بیکاری، دردی کهنه برای صنایع کشور است، فاجعه‌ای که به همراه خودش بخش بزرگی از شاغلان را هم به سمت خروج از قوانین کار سوق می‌دهد. خیل کارگران خدماتی و خیل کسانی که روزانه به دنبال کار می‌گردند... بلا تنها به جان بیکاران هوار نمی‌شود بلکه همه جمعیت فعال از آفت بیکاری ضربه بزرگی می‌خورند.

آنجا که بیشترین جمعیت بیکار را دارد، ارزان‌ترین نیروی کار را نیز دارد.  کرمانشاه یکی از چندین منطقه‌ای است که مدت‌ها است این درد را با خود دارد. دردی که با مقاومت در برابر واردات و اتخاذ سیاست‌های بلندمدت در صنعتی‌سازی و توجه به حوزه‌هایی مانند کشاورزی می‌توانستیم آثار آن را به حداقل ممکن برسانیم». (خبرگزاری دولتی ایلنا، مریم وحیدیان، تحریم و واردات صنایع کرمانشاه را نشانه رفته‌اند... ، پنجم خرداد۹۸) ، از سوی دیگر باز به گزارش خبرنگار ایلنا، در تاریخ ۲۶اردیبهشت ۹۸ آمده است: رضی حاج آقامیری (عضو هیات نمایندگان اتاق بازرگانی و مدیرعامل و رئیس هیات مدیره شرکت صادرات قالی) می گوید: تحریم باعث کوچک شدن اقتصاد و افزیایش بیکاری می شود .  بر اساس آمار اعلام شده در سال ۹۷ و ماه‌های ابتدایی امسال‌ واردات و صادرات در ایران کاهش یافته است. آمار‌های گمرگ ایران نشان می‌دهد صادرات ایران در سال ۹۷ نسبت به سال ۹۶، با کاهش سه میلیارد دلاری مواجه بوده است. آمار صادرات به تفکیک گروه‌های کالایی پتروشیمی، میعانات گازی و سایر کالاها نشان می‌دهد در هر سه گروه کالایی به لحاظ وزنی و ارزشی در سال ۹۷ نسبت به سال ۹۶ با افت مواجه بوده‌ایم.

در سال ۹۶ صادرکنندگان ۳۴ میلیون و ۱۷۷ هزار تن محصولات پتروشیمی را به ارزش ۱۴ میلیارد و ۱۵۰ میلیون دلار صادر کرده‌اند که نسبت به مدت مشابه سال ۹۶ به لحاظ ارزشی افت بیش از دو درصدی و به لحاظ وزنی افت نزدیک به ۱۳ درصدی داشته است. سهم این گروه صادراتی از کل ارزش صادرات نزدیک به ۳۲ درصد و سهم وزنی آن بیش از ۲۹ درصد است. در این سال چین، عراق، امارات، افغانستان و ترکیه اصلی‌ترین شرکای تجاری ایران بوده‌اند. همچنین آنطور که محمدرضا مودودی (سرپرست سازمان توسعه تجارت) ۲۴ اردیبهشت اعلام کرده، صادرات کشور در فروردین امسال با احتساب پتروشیمی و میعانات گازی دو میلیارد و ۵۴۷ میلیون دلار بوده که در مقایسه با مدت مشابه سال گذشته کاهش ۱۸.۳ درصدی داشته است.یکی از مهمترین دلایل کاهش صادرات ایران را می توان؛ تاثیر تحریم های اعمال شده دریک سال اخیر دانست. با خروج یک جانبه آمریکا از برجام، تحریم ها بازگشتند و ما شاهد فشار مضاعف براقتصاد ایران بودیم. این فشار می تواند به کاهش تولید و افزایش بیکاری منجر شود که شد!

یک نکته خبری هم از جانب "آرش محبی‌نژاد" (دبیر انجمن قطعه‌سازان همگن)، در آذرماه سال گذشته به ایلنا گفت: «از ابتدای امسال به دلیل تحریم‌های ضدانسانی اولیه و ثانویه ترامپ، صد هزار نفر تعلیق یا تعدیل شدند که معادل ۲۰ درصد از کل اشتغال مستقیم قطعه‌سازی است. وی البته تاکید کرده است که با شروع تحریم‌های ثانویه ظرف دو هفته (هفته‌های دوم و سوم آذرماه ۹۷) ۱۷ درصد معادلِ ۹۰ هزار نفر به جمع بیکاران این صنعت اضافه شده‌اند.  

افزایش و رشد بیکاری در ایران!

 

پیشتر آوردم که با تعطیلی واحد های تولیدی ما با خیل وسیع بیکاران در جامعه روبرو می گردیم . بخش وسیعی ازنیروهای میلیونی بیکاران امروزی، در واقع همان کارگران دیروزی اند که برپایه سیاست های اقتصادی نئولیبرالی اعمال شده ازکار بیکار شده وهمه مبانی زندگی آنان خاصه حداقل امنیت شغلی دیروزشان ، با بیکار شدن ، امروز به خطر افتاده است .

آمارهای تاحال اعلام شده درنظام اسلامی دردولت های گذشته، با اینکه هیچ واقعی نیست ولی تاحد معینی واقعیت عینی  بیکاری را به تصویر می کشد . درهر نظامی افزایش اشتغال در برابررشد بیکاری  در همان نظام، به عنوان یکی از شاخ‌های توسعه یافتگی جوامع خواهد بود.  در این رابطه خبرگزاری دولتی مهر اعلام داشته است : « در دوازده سال گذشته، ۳ دولت نهم، دهم و یازدهم مدیریت اجرایی کشور را در دست داشتند و این مدت، در سه بازه زمانی سال‌های ۸۴ تا ۸۸ (مدیریت دولت نهم)، سال‌های ۸۸ تا ۹۲ (مدیریت دولت دهم) و سال‌های۹۲ تا ۹۶(مدیریت دولت یازدهم) قابل تقسیم‌ بندی است. بر این اساس، نرخ بیکاری کل کشور در دولت نهم، از ۱۱.۵ درصد در سال ۸۴ آغاز شد و در سال ۸۵، به ۱۱.۳ درصد، در سال ۸۶ به ۱۰.۵ درصد و در سال ۸۷ نیز به ۱۰.۴ درصد رسید تا اینکه نرخ بیکاری ۱۱.۵ درصدی در ابتدای دولت نهم به ۱۰.۴ درصد در سال پایانی این دولت برسد. » (۲)

علیرغم رقم اعلان شده بالا ، باید با صراحت گفت : درایران ما آمار رسمی بیکاری نداریم و هیچ منبع موثقی تا به امروز خود را مرجع اعلان نیروی بیکاری درکشور اعلان نداشته است. می توان نوشت : پس از بحرانی شدن بیکاری به عنوان یکی از ابرچالش‌های اقتصادی دولت دوازدهم، اختلافات بر سر آمار رسمی میزان بیکاری میان دستگاه‌های دولتی و برخی از کارشناسان آغاز شد. به این ترتیب که هر چند بر اساس آمار رسمی مرکز آمار از گزارش‌ نتایج نیروی کار، جمعیت بیکار کشور حدود ۳ میلیون و ۲۰۰ هزار نفر برآورد می شود اما برخی از کارشناسان معتقدند جمعیت بیکار کشور بسیار بیش از میزان اعلام شده از سوی مرکز آمار ایران است. در این رابطه روایت دیگری هم است . غلامرضا تاجگردون ، رئیس کمیسیون برنامه و بودجه مجلس شورای اسلامی اعلام می دارد: « الان سه میلیون و۲۰۰ هزار نفر بیکار در جمعیت فعال کشور داریم و در جمعیت غیرفعال هم سه میلیون و ۹۵۰ هزار نفر بیکار است» افزود: « ۲۵ میلیون و ۷۹۰ هزار نفر جمعیت فعال داریم که از این مقدار ۲۲ میلیون و ۵۸۸ هزار نفر شاغل و سه میلیون و ۲۰۳ هزار نفر بیکار هستند» . وی ادامه داد:« در جمعیت غیرفعال، با تحصیلات عالی ۵ میلیون و ۴۵۲هزار نفر بیکار داریم، یعنی حدود ۸ میلیون نفر تحصیل کرده بیکار داریم که از ظرفیت اقتصادی آنها استفاده نمی کنیم.» (۳)

 ازطرفی دکتر فریبرز رئیس دانا بعنوان کارشناس امور اقتصادی چندی پیش دررابطه با میزان بیکاری در کشور،اعلان می دارد: « در کشور۵ /۷ میلیون نفر بیکار داریم، تورم لجام گسیخته در کشور وجود دارد، اقتصاد عمومی ناکارآمد است که قبل از تحریمها نیز موجود بودند و...» (۴) یا دکتر ابراهیم رزاقی استاد اقتصاد دانشگاه تهران ، در گفت‌وگو با خبرنگار گروه اقتصادی خبرگزاری فارس استان تهران درباره عملکرد اقتصادی دولت اظهار کرد: « برخلاف آمارهای دولتی در بحث بیکاری و اشتغال، پانزده (۱۵) میلیون بیکار در جامعه داریم و جوانان بسیاری جویای کار هستند».وی ادامه داد:« اگر رئیس‌جمهور دنبال اشتغال‌زایی برای جوانان در چهار سال گذشته بود، آمار جوانان جویای کار و بیکار به این رقم نمی‌رسید؛ شاهد رشد نرخ بیکاری در این سال‌ها هستیم».(۵) به هر صورت جستجو در باب بیکاری در برابر آمار رسمی دولتی ما را با واقعیت های ارقام بالا روبرو می گرداند. بعبارتی هرحد که در بیان رقم آماری بیکاران سکوت صورت گیرد، به هر شکل تاثیر تحریم‌‌ها بر صنایع و کند شدن روند احیای آنها که چندی است بیشتر مورد توجه قرار گرفته، انکارناپذیر است؛ به خصوص اینکه افزایش تعداد بیکاران امری نیست که بتوان آن را از دیده پنهان نگه داشت. اواخر سال گذشته «عیسی منصوری» معاون توسعه کارآفرینی و اشتغال وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با استناد به آمارهای ارائه از سوی مرکز آمار، به خبرنگاران گفت که تعداد بیکاران ۳۰ هزار نفر افزایش یافته است.

تازه این همه واقعیت نیست ، در ایران میلیون ها تهیدست خانه خراب روستایی بدلیل بحران آب و خشکسالی مداوم و برآمد های وحشتناک محیطی مجبورند، زمین های کشاورزی خود را رها کنند و به امید یافتن لقمه نانی ، روستاها ، زاغه ها، حصیر آباد ها ، حلبی آبادها ، گودهای حاشیه شهرها را رها کرده و سرگردان مانده و بطور مستمر راهی شهر های دور و نزدک روستاهای خود گردند. راهی بی بازگشت که خود دامن زننده وسعت بحران های ادواری برای جامعه ما شده و رشد بیکاری حاصل از این جابجایی ها درسطح روستاها و خود شهرها ، به نیروی حاشیه تولید می لفزاید . به این همه باید سیل اخیر ایران را هم جای داد که با خود موج وسیع بیکاری و تخریب باغات و زمین های کشاورزی هزاران نفر را ویران ساخت که تا به امروز هیچ نقشه مندی قابل قبولی برای رفع این همه مصائب و مشکلات مردم مناطق سیل زده ارائه داده نشده جز اینکه با آوردن قوای سرکوب حشد الشعبی ، مناطق آسیب دیده را میلیتاریزه کرده  تا مردم عاصی را در چنبره سرکوب های خود داشته باشند!

در این میان ارزیابی تحلیل‌گران اقتصادی صندوق بین‌المللی پول از افزایش نرخ بیکاری در ایران در سال ۲۰۱۹ حکایت دارد. بر اساس آمار منتشر شده از سوی این نهاد، نرخ بیکاری در ایران در سال جاری به بیش از ۱۵ درصد خواهد رسید. همین گزارش میزان بیکاری در ایران را در سال آینده میلادی بالغ بر ۱۶ درصد اعلام کرده است.

 به این ترتیب نرخ بیکاری در ایران در قیاس با کشورهای صادر کننده نفت منطقه، بیش از سایر کشورها است. پس از ایران، عراق با ۱۲،۶ درصد بیشترین میزان بیکاری را در منطقه دارد. در این رابطه خبرگزاری رسمی اسلامی ایران، "ایرنا" نیز با انتشار گزارش مشابهی درباره چالش‌های اقتصادی پیش‌روی ایران، علت افزایش نرخ بیکاری در ایران را تحریم‌ها و عدم سرمایه‌گذاری در صنایع و همچنین اختلال در روند انتقال تکنولوژی به ایران اعلام کرده است.

باید با صدای بلند به همگان فهماند ؛ در ایران امنیت شغلی تنها و تنها برای سرمایه داران ، اختلاس گران ، غارتگران ، رانت خواران ، ویژه خواران ، دزدان بزرگ ، پولداران ، چپالگران ، سوداگران ، آقازاده ها ، ژن های برتر، مافیای سپاهی و بسیجی و آیت الله های شکرخوار، برنج خوار، ماهی خوار و این اواخر زمین خوار و جنگل خوار و غیره  ... محفوظ خواهد ماند!

افزایش تورم و میزان خط فقر درکشور!

امروزه ما با افزایش نرخ تورم در جامعه روبرو هستیم . حکومتگران همواره از بیان نرخ واقعی تورم خودداری می ورزند و موسسات و بانک های ذیربط هم به همینگونه عمل می کنند . بر پایه وارسی دکتر فریبرز رئیس دانا اقتصاد دان سوسیالیست،آمده است: « در ایران چیزی حدود ۷۰ درصد از کارگران در عین حال که تعداد کل کارگران به ۱۴ میلیون نفر می‌رسد، زیر خط فقر مطلق (۳ میلیون و ۳۳۴ هزار تومان) هستند» او می افزاید : « نحوه محاسبه حداقل دستمزد می‌تواند بر حسب خط فقر متفاوت باشد، تصریح کرد: اگر واقعیت خط فقر را درنظر بگیریم یعنی یک سفره برای یک خانوار ۵ نفره پهن کنیم و نان و پنیر و اندکی گوشت و  وسایل دیگر بر سر این سفره بگذاریم و بعد هزینه‌های بهداشت، درمان و حمل و نقل را آنگونه که متداول است، با شرایط سنی متفاوت اعضای خانواده درنظر بگیریم و اگر این هزینه سرسام‌آور مسکن که چیزی حدود ۴۰ درصد هزینه خانوار را به‌طور متوسط تشکیل می‌دهد و برای برخی خانواده‌ها تا ۶۰ درصد نیز می‌رسد، لحاظ کنیم، رقم خط فقر می‌تواند به ۴ میلیون و نیم و ۵ میلیون برسد. برای خانوار ۳.۵ نفره که مقیاس آمارگیری است، حدوداً ۳ و نیم میلیون می‌شود. (خبرگزاری دولتی ایلنا، فریبرز رئیس دانا،۷۰ درصد از کارگران زیر خط فقر هستند، دهم بهمن ۹۷ )

تحریم‌هایی که دور جدید آن حالا یک ساله شده، چگونه معیشت مردم را نشانه می‌گیرند؟ در جواب این سوال می‌توان به موارد مختلفی از جمله گرانی‌ها، به هم ریختن تعادل بازار و کاهش قدرت خرید مردم اشاره کرد. واقعیت این است که تحریم‌ها از طرفی افزایش درآمد را بی‌اثر می‌کند و از طرف دیگر باعث می‌شود زمینه‌ای برای فعالیت بیشتر اقتصادی به منظور جبران کسری درآمد وجود نداشته باشد. درایران انشقاق میان هزینه و درآمد در گروهبندی های مختلف اجتماعی ، مدت‌هاست که در تمام سطوح جغرافیای کشور وجود دارد وصد البته در دوران تحریم های اخیر تشدید هم شده است. در شرایطی که دخل و خرج کارگران با هم خوانایی ندارد و جور در نمی آید ، آنها یا شغلی دومی برای خود دست و پا می‌کنند یا اگر امکانش باشد در همان جایی که کار می‌کنند، اضافه‌کاری می‌گیرند. آنجا که تولید معنایی ندارد ، بالطبع اضافه کاری هم محلی از اعراب ندارد. چراکه تحریم‌هایی که اقتصاد ایران را هدف قرار داده‌اند، تولید را با مخاطره رو‌به‌رو کرده و تولیدکنندگان را مجبور به متوقف کردن برخی از خطوط تولید و کاهش ظرفیت تولید خود ساخته اند. چرا که در اساس ورود لوازم یدکی مورد احتیاج صنایع بامانع تحریم روبرو شده و در چنین شرایطی جایی برای کارگران شیفتی و کسانی که با اضافه‌کاری کسری درآمد خود را جبران می‌کنند، باقی نمی ماند. پیامدهای از بین رفتن شغل پیچیده و چندسویه است. بنابراین افزایش بیکاری در خلأ صورت نمی‌گیرد و با ده‌ها متغیر دیگر اقتصادی در تعامل است. برای مثال در شرایط خاص ایران و در سایه تحریم‌های جدید آمریکا، از بین رفتن مشاغل مقارن یک تورم افسار گسیخته است که بنا به گفته برخی از مقام‌ها بیش از ۲۵ درصد و در خصوص مواد خوراکی ۱۰۰ درصد خواهد بود.پیامد چنین امری، گسترش فلاکت و فقرعمومی خانوارها است. اما همزمان با این فرایند دو بازیگر اقتصادی دیگر یعنی بنگاه و دولت هم آسیب جدی خواهند دید.

    ازاینرو باید گفت: تحریم‌هایی که قرار بود فقط سیاست ایران را هدف بگیرند حالا معیشت خانوار‌های ایرانی به ویژه معیشت خانوار‌های کارگری و تمامی مزد و حقوق بگیران و طبقات محروم جامعه ما اعم از کارگر و کشاورز را با شدتی هرچه تمامتر تهدید می‌کنند و بر تووش و توان طبقه دارا هیچ خللی وارد نمی سازد. در این میان این محرومین و اعماق جامعه ما اند که تحریم می گردند و کمر خم می کنند و زیر دست و پا له و لورده می شوند.

          جمعه۱۰ خرداد ۱۳۹۸ برابر ۳۱ مه ۲۰۱۹ 

منابع :

( ۱)) - سایت خبرگزاری تسنیم ، نزدیک به سپاه قدس ، ۲۲ مرداد ۱۳۹۷) 
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/05/22/1801305 

(۲) -  (خبرگزاری دولتی مهر ، محمد جندقی ، جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۹۶)

http://www.mehrnews.com/news/3952066

 (۳)- (غلامرضا تاجگردون ، گزارش خبرگزاری تسنیم به نقل از تابناک) 
http://www.tabnak.ir/fa/news/756931 
(۴)) - دکتر فریبرز رئیس دانا ، کارشناس اموراقتصادی درگفتگو با صدای آمریکا به نقل از سایت روژی کرد) 
http://www.rojikurd.net/fa 
(۵)- ) - دکتر ابراهیم رزاقی ، استاد اقتصاد دانشگاه تهران) 
https://www.farsnews.com/news/13960606000351 

 

June 02, 2019

انقلاب پیروز

انقلاب قهری کمونیستی  کارگران مسلح به یک ضرورت فوری برای نجات جامعه بشری، تبدیل شده است!

جامعه سرمایه داری هم مانند سیستم های اجتماعی قبل از خود، یعنی برده داری، فئودالی – زمینداری بر اثر رشد تضادهای ذاتی اش  و اساسا  مثل هر موجود زنده ، یعنی چیزی که زاده شده باشد، می میرد. این قانون دیالکتیک ماتریالیستی کشف شده توسطِ کارل مارکس است. به این فاکت از پیشگفتار کارل مارکس بر انتشار دوم جلد اول کاپیتال به زبان آلمانی توجه کنید :

" به نظر بورژوازی و بلند گویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلانی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجود آمده ای در حال حرکت و بنا براین از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خود نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کُن و انقلابی است." –

http://www.nashr.de/1/marx/kapitalBakhsh1.pdf

اما این جامعه سرمایه داری به شیوه ای دیگری هم میتواند بمیرد که باعث مرگ نسل انسان نگردد، بلکه انسان را به یک جامعه بدون طبقات استثمارگر و استثمار شونده راهنما باشد که در آن از خود بیگانگی انسان پایان یابد و تاریخ انسان شروع گردد و آن، پیروزی انقلاب قهری کمونیستی کارگران است که به ناگزیر باید از درون یک دوره ی تصادمات خونین و سخت طبقاتی بگذرد، جامعه ای که در آن جنگ ها و کشتارها پایان گیرند و طبیعت هم از ویرانی نجات پیدا کند!

هیج جنبش اجتماعی( ملیتی، جنسیتی، نژادی، مذهبی و... ) قادر نیست، تغییر لازم و ضرور و فوری در وضعیت موجود یعنی جامعه سرمایه داری امپریالیستی بغایت ارتجاعی  و فاسد شده ایجاد کند و بشریت را از مرگ ناگزیر نجات دهد، مگر جنبش طبقه کارگر یعنی نیروی اجتماعی تعیین کننده در تولید جامعه کنونی که همه جیز با کار او بر روی مواد موجود در طبیعت تولید شده  که باید نیازهای انسان زنده و واقعی را تأمین نماید، ولی با بودن شرایط اجتماعی موجود، بیش از پیش در دستان اقلیتی که هر روز از تعداد آنها کمتر و بر ثروت شان افزوده می گردد، انباشته می شود. برای نگه داری  و حفط این شرایط ضد انسانی است که طبقه ی حاکمه، یعنی، سرمایه دار با دولتی که از هر زمان دیگری بیشتر از جامعه جدا شده و به صورت یک انگل واقعی و نیرو – دسته های مسلح در آمده است، دست بهر جنایتی زده و می زند.

اما طبقه ی کارگر با توجه به تئوری تدوین شده  مبارزه ی طبقاتی تا کنون که اساسا توسط کارل مارکس و فردریک انگلس انجام گرفته است و واقعیات موجود، نمی تواند، موفق به پیروزی رساندن انقلاب اجتماعی – انقلاب قهری کمونیستی که با درهم شکستن دولت های موجود و جانشین نمودن دولت خود در شکل شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، یعنی بهترین شکل کشف شده تا کنونی قدرت پرولتاریا گشته و زمینه را برای نابودی مالکیت خصوصی سرمایه داری به همراه خانواده، مذهب و نظم و آرامش گورستانی کنونی گردد، مگر اینکه، خود را در یک ارگان سیاسی – حزب سیاسی  با استراتژی و سیاست انقلابی که می داند باید طبقه را آموزش داده، یعنی آماده کند، متشکل از کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست در اساس و فرزندان دانشجو و جوانشان می باشد، متحزب، متحد و سازمان داده و مسلح شود.  این راه و مسیری است که طبقه ی  کارگر برای رهایی خود که رهایی اش متضمن رهایی جامعه  از نابودی بوسیله نابودی سرمایه داری است، باید به پیماید!

باید تمامی توهمات و خرافاتی که ما را از برگزیدن چنین مسیری باز می دارند و به جای آن،  توصیه می کنند که مبارزات اساسا مدنی، مبارزاتی که قهر آمیز نیستند، در صورتی که هر روز قهر سازمان یافته طبقه حاکم را می بینیم، به جای مبارزه و نبرد و جنگ طبقاتی ، ما را به سازش و صلح طبقاتی ناموجود، به جای انقلاب سرخ به رفورمیزم و اینکه نیروی برتری هست که نیست، فرا می خوانند، به کناری نهیم و با تمام توان و نیروی طبقاتی مان، در جهت پیروزی انقلاب مسلحانه ی پرولتاریای مسلح – انقلاب قهری کمونیستی کوشا باشیم و اگرنه، نابود میشویم!

چنین حزبی اکنون موجود نیست و باید بوجود آورد، زیرا که با نگاه نه چندان عمیق به سازمان ها و احزاب موجود، برای هر کسی آشکار میشود که این احزاب و سازمان ها نه فقط در سطح جامعه ایران ( باضافه اپوزیسیون خارج از کشور) و منطقه، بلکه جهان، اولا مخالف انقلاب قهری کمونیستی کارگران هستند و دوما هیچکدام بطور روشن و شفاف خواهان  درهم شکستن و به قول لنین به نقل از مارکس و انگلس داغون کردن و نابود کردن دولت های موجود نیستند، زیرا که اولا اساسا جامعه را طبقاتی بررسی نمی کنند و بطور آشکار و پنهان مخالفت خود را با طبقاتی بودن جامعه و مبارزه ی طبقاتی کع در جامعه کنونی بین طبقه ی کارگر و طبقه ی سرمایه دار جاری است بود و بنابراین،  مخالف انقلاب قهری  پرولتاریا یعنی وسیله در هم شکستن دولت کنونی  و اینکه  دولت را  اصلا به عنوان دیکتاتوری طبقاتی طبقه ی حاکم و در شرایط کنونی دیکتاتوری طبقه ی سرمایه دار که تا بن دندان دولتش مسلح است، بر علیه طبقه ی کارگر برسمیت نمی شناسند. دوما  عملا  و در پراتیک مبلغ  و مروج دیکتاتوری پرولتاریا – دولت کارگران سلاح بدست که به قول انگلس سلاح شان رعب و وحشت در دل طبقه سرمایه دارایجاد می کند، نیستند.

برای اطمینان به نشریات و اعلامیه ها و بیانیه های کلیه احزاب و سازمان های موجود ( سوسیال دموکرات، سوسیالیست، چپ و باصطلاح کمونیست و کمونیست کارگری و حتی انقلابی نگاه کنید، اثری از شعار انقلاب مسلحانه پرولتاریا و دیکتاتوری پرولتاریا نخواهید دید ولی  تا دلتان بخواهد شعارهای دلبخواهی، توهم ایجاد کن، هپروتی و تخیلی به وفور دیده میشوند. آری، شعارهایی مانند انقلاب انسانی، انقلاب زنانه، انقلاب مردم ، انقلاب توده های ملت، مرگ بر رژیم چطور؟ زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم، کار نان آزادی، دموکراسی شورایی، دموکراسی مشارکتی، آزادی برابری حکومت کارگری و... را می دهند و طبقه کارگر  را برای  ایجاد تشکل های شورایی و سراسری توده ای اقتصادی فرا خوان می دهند که ایجاد نمی شوند.) ، سوما  کمونیسم را به عنوان حرکت طبقه ی کارگر برای لغو شرایط موجود تبلیغ و ترویج نمی کنند. بنا براین، این احزاب، جریانات و سازمانها و تشکل ها به باور من،  در کمپ دشمن طبقاتی ما کارگران و زحمتکشان ، یعنی طبقه ی سرمایه دار امپریالیست و هار شده  در عمل قرار گرفته و می گیرند.

در این رابطه که کارل مارکس و فردریک انگلس، در رابطه با  جامعه طبقاتی و مبارزه ی طبقاتی، سرنوشت آن، حزب پرولتاریا، جنگ طبقاتی، انقلاب قهری پرولتاریا چه نوشته اند، توجه شما را به این فاکت ها جلب می کنم .

کارل مار کس و فردریک انگلس : مانی فست کمونیست فصل اول  بورژواها و پرولتارها (سرمایه داران و کارگران – من)  

"  تاریخ کلیه جامعه هایی ( مقصود جوامع طبقاتی است که تا آنزمان هنوز کمونیسم اولیه کشف نشده بود- من)  که تا کنون وجود داشته** تاریخ مبارزه طبقاتی است.

مرد آزاد و بنده، پاتریسین و پلبین، مالک و سرف، استاد کار*** و شاگرد، - خلاصه ستمگر و ستمکش ( استثمار کننده و استثمار شونده – من) با یکدیگر در تضاد دائمی بوده و به مبارزه ای بلاانقطاع، که گاه نهان و گاه آشکار، مبارزه ئی که هر بار یا به تحول انقلابی سازمان سراسری جامعه و یا به فنای مشترک طبقات متخاصم ختم می گردد، دست زده اند.

جلمعه نوین بورژوازی، که از درون جامعه زوال یافته فئودال برون آمده، تضاد طبقاتی را از میان نبرده است، بلکه تنها طبقات نوین، شرایط نوین جور و ستم و اشکال نوین مبارزه را جانشین آنچه که کهنه بوده ساخته است.

ولی دوران ما، یعنی دوران بورژوازی، دارای صفت مشخصه است که تضاد طبقاتی را ساده کرده است. سراسر جامعه بیش از پیش به دو اردوگاه بزرگ متخاصم، به دو طبقه بزرگ که مستقیما در برابر یکدیگر ایستاده اند تقسیم میشود : بورژوازی و پرولتاریا.

قدرت دولتی نوین فقط کمیته ایست که امور مشترک همه طبقه بورژوازی را اداره می نماید.

... جامعه نوین بورژوازی،با روابط بورژوازی تولید و مبادله و با مناسبات بورژوازی مالکیت آن، جامعه ایکه گوئی سحرآسا چنین وسائل نیرومند تولید و مبادله را بوجود آورده است، اکنون شبیه به جادوگری است که خود از عهده اداره و رام کردن آن قوای تحت لارضی که با افسون خود احضار نموده است بر نمی آید.

 تصادمات بین افراد جداگانه کارگر و افراد جداگانه بورژوا بیش از پیش شکل تصادم میان دو طبقه را بخود می گیرد.

نتیجه واقعی مبارزه آنان، کامیابی بلاواسطه آنان نیست بلکه اتحاد کارگران است که همواره در حال نضج است. ... هر مبارزه طبقاتی خود یک مبارزه سیاسی است.

این تشکل پرولتاریا بشکل طبقه و سرانجام بصورت حزب سیاسی – هر لحظه در اثر رقابتی که بین خود کارگران وجود دارد مختل میگردد. ولی این تشکل بار دیگر قویتر و نیرومندتر بوجود می آید و از منازعات  بین قشرهای بورژوازی استفاده نموده، آنها را ناگزیر میکند که برخی از منافع کارگران برسمیت شناخته و به آن صورت قانونی داده شود.

بین همه طبقاتی که اکنون در مقابل بورژوازی قرار دارند تنها پرولتاریا یک طبقه واقعا انقلابی است. تمام طبقات دیگر، بر اثر تکامل صنایع بزرگ راه انحطاط و زوال را می پیمایند و حال آنکه پرولتاریا خود ثمره و محصول صنایع بزرگ است.

پرولتارها از خود چیزی ندارند که حفظش کنند، آنها باید آنچه را که  تا کنون مالکیت خصوصی را حفط مینمود و آنرا مأمون و مصون میساخت  نابود گردانند.

ما ضمن توصیف مراحل کلی رشد و تکامل پرولتاریا آن جنگ داخلی کم و بیش پنهانی درون جامعه موجوده را، تا آن نقطه ای که انقلابی آشکار در می گیرد و پرولتاریا، با برانداختن بورژوازی از طریق زور، حاکمیت خویش را پی می افکند، دنبال کرده ایم. "،

فصل آخر – پاراگراف آخر : " کمونیستها عار دارند که مقاصد خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام میکنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد.

پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید ! "

به نقل از کتاب به قطعه جیبی- بدون اسم مترجم.

 

کارل مارکس در رابطه با ضرورت حزب کمونیست : " کارل مارکس:

مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى 
یک:
طبیعتا هدف نهایى جنبش‏ سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجه‌اى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مى‌باشد. (توجه کنید کارل مارکس از سازمان سیاسی طبقۀ کارگر صحبت می کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیانیه بمناسبت یازدهمین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)

 اما از طرف دیگر، هر جنبشى که درآن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمى‌خیزد و مى‌کوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطه‌ى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش‏ براى به چنگ آوردن کاهش‏ زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیله‌ى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش‏ به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همه‌ى جنبش‏ هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مى‌آید. یعنى جنبش‏ طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش‏ در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مى‌باشد. اگرچه این جنبش ‏ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مى‌باشند.

 
در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجه‌ى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزه‌اى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوه‌ى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجه‌ى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص‏ از نامه‌ى مارکس‏ به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱،  به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس‏، ۱۹۷۲)

دو :

_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مى‌تواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش‏، در تخالف با همه‌ى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسى‌اش‏ براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقه‌ى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس‏ به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مى‌سازد که در جریان مبارزه‌ى طبقه‌ى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند. 
(تلخیص‏ از قطعنامه‌ى کنفرانس‏ لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]

در رابطه با قهر طبقاتی  و لزوم آن

لنین به نقل از آنتی دورینگ نوشته ی انگلس : " لنین : - نقش انقلابی قهر در تاریخ ❗️

« درباره این که قوه  قهريه  در تاریخ  نقش دیگری  نیز  ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابی است، درباره این که قوه ی قهریه، بنا به گفته مارکس، برای هر جامعه کهنه‌ ای که آبستن جامعه نوین است، به منزله ماما است، درباره این که قوه قهريه آنچنان سلاحی است که جنبش اجتماعی بوسیله آن راه خود را هموار می سازد و شکلهای سیاسی  متحجر و مرده را در هم میشکند - درباره هیچیک از اینها آقای دورینگ سخنی نمیگوید. فقط با آه و ناله این احتمال را می دهد که برای  برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید - واقعا که جای تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقی کسانی است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلای اخلاقی و مسلکی شگرفی گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌ ای با خود به همراه می آورد!» تأکید از من است.

 

ونیز کارل مارکس و پایان کتاب فقر فلسفه : " طبقه کارگر در سیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند ) (1)

ص ۱۷۹ تا ۱۸۲

در باره درهم شکستن دولت کنونی : "

کمون ثابت کرد که طبقه  ی کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش به کار اندازد." مانیفست کمونیست، پیشگفتار چاپ آلمانی، سال ۱۸۷۲". حروف درشت از من است.

ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا :  کارل مارکس : "" وقتی که در جریان حرکت امور، امتیازات طبقاتی از بین رفت و سراسر تولید در دست جمع بزرگی از کل ملت قرار گرفت، قدرت عمومی صبغه ی [جنبه ی] سیاسی خود را از دست خواهد داد. منظور از قدرت سیاسی  دقیقا، عبارت است از فقط قدرت سازمان یافتۀ یک طبقه برای ستم روا داشتن بر طبقۀ دیگر. اگر پرولتاریا در طول مبارزۀ خود با بورژوازی، به مقتضای شرایط، مجبور شود خود را به عنوان یک طبقه سازمان دهد، و اگر از طریق انقلاب خود را تبدیل به طبقۀ حاکم کند و از این طریق با نیروی قهریه، شرایط قدیم تولید را بروبد و از میان بردارد، پس در واقع در کنار این شرایط، شرایط لازم ادامه تخاصمات طبقاتی و به طور کلی طبقات را نابود کرده، از این طریق سیادت خود را به عنوان یک طبقه نیز لغو خواهد کرد."

کارل  مارکس در نامه به واید مایر ۱۸۵۲ : " تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:
۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود." ، تاکید از من است

مارکس، نقدی بر برنامه گوتا، ترجمۀ سهراب شباهنگ

"اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.

در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!

 

بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.

اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.".

آری، رفقای کارگر به نوشته ی لنین : « بدون انقلاب قهرى، تعويض دولت بورژوايى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت ديگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه "زوال" از راه ديگرى امکان پذير نيست.»، لنین- دولت و انقلاب.

بدون در هم شکستن دولت های کنونی، بدون  مرگ - زوال دولت، رهایی جامعه غیرممکن است و در نهایت نابودی و نیستی جامعه، امری اجتناب ناپذیر است.  کارگر و کسی که  ادامه مبارزه طبقاتی را تا جنگ طبقاتی  و پیروزی انقلاب قهری پرولتاریا و ایجاد دولت پرولتاریا به عنوان آخرین دولت جوامع طبقاتی که به محو طبقات و خود کارگر به عنوان یک طبقه ی ویژه می شود را، قبول نداشته باشد، کارگر و انسان کمونیست، کارگر انقلابی، کسی که برای رهایی خود و جامعه ی انسانی می کوشد، نیست و محکوم به زندگی برده وار در جامعه ی استثمارگر و مرگزای کنونی است.

به نقل "چپ" در ایران و طبقه ی کارگر در مصاحبه با حمید قربانی - انسان بیوطن!

 

انقلاب سرخ > دیکتاتوری پرولتارهای مسلح –> ضامن پیروزی ماست!

 

به لینکی در باره آخرین تظاهرات جلیقه زردهای فرانسه توجه کنید.

 

https://t.me/GoftandNO/1470

حمید قربانی-  ۲ جون ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

نبایدهاوبایدهای سوسیالیسم

 نبایدهاوبایدهای سوسیالیسم

دیالکتیک بزرگ ترین و سخت گیرترین آموزگار و راه نمای انسان ها در زندگی ِ فردی و اجتماعی است. حتا پیش از کشف ِ قوانین ِ عام ِ دیالکتیک انسان ها در زندگی و مناسبات ِ روزمره ی خود قانون ِ نفی و نفی ِ نفی( اثبات) را در پراتیک ِ تغییر و شناخت ِ پدیده های مادی فهمیده بودند. یعنی مواد و عناصر ِ نامفید و اخلال کننده در زندگی ِ اجتماعی و فردی را حذف و عناصر و مواد ِ مفید و حیات بخش را جایگزین ِ آن ها می نمودند. مثلن  در کشاورزی فهمیدند که برای داشتن ِ زمین ِ مرغوب تر و محصول ِ بهتر و بیش تر باید علف های هرز را که موجب ِ هدر رفتن ِ انرژی ِ خاک و نیروی بدنی ِ خود ِ آن ها می شود در بیاورند تا نیاز ِ محصول به آب و کود کمتر و باردهی و خاصیت های اش بیش تر شود. یا فهمیدند که یک گاری ِ چهارچرخه با چرخ های گرد( دایره ای) و صاف و صیقلی شده برای حمل ِ بار ِ سنگین تر از توان ِ انسان و حیوان از جایی به جایی به آنها کمک می کند و از زحمت ِ آنها می کاهد. یا در تغذیه در پراتیک ِ تغییر ِ مواد وعناصر ِ طبیعی، به تدریج هم شناخت ِ بهتر و کامل تری از مواد و عناصر مفید و نامفید و زیان آور کسب نمودند و هم درنتیجه ی این شناخت توانستند مواد و عناصر ِ نامفید و زیان آور را از برنامه ی غذایی ِ خود حذف( نفی) ، و مواد ِ ضروری و مفید ِ تکی یا ترکیبی را جایگزین ِ آن ها کنند( اثبات). خود ِ فهم ِ این که از یک دانه گندم می توان با کاشت و مراقبت ده ها برابر گندم به دست آورد، یعنی کممییت ِ محصولی را افزایش داد ، و بعدتر فهم ِ این که با دادن ِ کود می توان کیفییت و مرغوبییت ِ زمین و گندم را بالا برد بیانگر ِ شناخت ِ قوانین ِ دیالکتیک در فرآیند ِ دگرگون سازی ِ طبیعت است. و بی نهایت مثال های دیگر از طبیعت ِ به شناخت درآمده یا هنوز به شناخت در نیامده که همه نشان از دیالکتیک ِ طبیعت و بازتاب ِ آن به صورت ِ شناخت در ذهن ِ انسان دارند.

یا در مناسبات ِ اجتماعی پی بردند که سرکردگی و برتری ِ بعضی از انسان ها بر بعضی دیگر امری یقینی و ضروری نیست. یعنی فهمیدند سرکردگی مساله ای تحمیلی است و می تواند و باید چنین نباشد. بلکه از آنجا که همه ی انسان ها در جریان( فرایند) فعالییت ِ اجتماعی در تولید ِ نیازهای جمعی مشارکت دارند دلیلی ندارد که بخشی بیش از دیگران تحصیل ِ مال و کسب ِ قدرت و حاکمیت کنند. با این تفاوت که اگر درطبیعت به دلیل ِ پراتیک ِ روزمره در تغییر دادن ِ مواد و عناصر می توان شناخت ِ عملی و تجربی ِ تکرار شونده از دیالکتیک ِ  چیزها و پدیده ها در کوتاه مدت پیدا کرد، اما به چند دلیل نمی توان چنین شناخت ِ سریعی از دیالکتیک ِ حاکم بر تاریخ و مناسبات ِ انسانی  کسب نمود. یک دلیل این است که تغییر در جامعه به سرعت و آسانی ِ تغییر در طبیعت نیست بلکه ده ها وصدها سال طول می کشد تا انسان ها شاهد ِ یک دگرگونی ِ کیفی در شیوه و مناسبات ِ تولید باشند، و دلیل ِ دوم طبقاتی بودن ِ جامعه های انسانی است که مدافعان ِ بهره کشی و  نظریه پردازان ِ طبقه ی حاکم هم آگاهی ِ دروغین از کرد و کارهای اجتماعی و سیاسی به جامعه می دهند و هم با این آگاهی ِ دروغین مانع ِ فهم و درک از تضادهای موجود و دیالکتیک ِ حاکم بر تاریخ می شوند.

با این حال، از پیدایی ِ نظام ِ سرمایه داری به این سو، و پیدایی ِ علوم ِ جدید ِ مرتبط با هم ِ زیست شناسی و جامعه شناسی، انسان توانست هم از دیالکتیک ِ حاکم بر تکامل ِ طبیعی و هم از فرایند ِ دیالکتیکی ِ تکامل ِ تاریخی ِ خود شناختی به دقت ِ علوم ِ طبیعی به دست بیاورد و این شناخت را به طور ِ علمی عقلانی و نظرورانه با نگاهی اثباتی و غایت گرایانه تئوریزه کند.

از آنجا که دیالکتیک ِ تاریخ ِ انسانی ادامه ی دیالکتیک ِ تاریخ ِ طبیعت در عالی ترین مرحله ی تکامل آن است، شناخت ِ دیالکتیک ِ طبیعت بدون ِ شناخت ِ دیالکتیک ِ تاریخ و جامعه ی انسانی- ویا برعکس-، شناختی ناکامل، و یا بدتر از این، انکار ِ یکی از این دو فرایند ِ به هم متصل، فاقد ِ اعتبار ِ عام، و موجب ِ گمراهی در شناخت ِ وحدت ِ مادی- سیستمی ِ جهان در کلیت و جزییت ِ همبسته ی آن می شود. چرا که چنین درک و برداشتی باعث ِ دوبینی و دوگانه گرایی( التقاط گرایی) در نگرش ِ فلسفی به جهان و کلیت ِ یکپارچه ی آن می شود که نخست در فلسفه ی ایده آلیستی مذهبی، و سپس  در گرایش های سیاسی ِ فرقه گرایانه و تمامیت خواهانه خود را نشان می دهد.

علوم ِ طبیعی و تجربی پراتیکی پایه ی قوام بخش ِ این شناخت ِ دوگانه ی به هم مرتبط از هستی ِ یگانه ی طبیعت- انسان اند.

کار ِ بزرگ ِ مارکس و انگلس جمع بست ِ علوم ِ منفرد و یکپاچه کردن ِ آنها در ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی است. پیش از آن هگل چنین کاری درعرصه ی منطق و اندیشه ورزی کرد و دیالکتیک ِ حاکم بر به گفته ی او تکامل ِ پدیدارشناسی ِ روح یا ذهن و ایده و اندیشه را از ساده ترین تا پیچیده ترین مفهوم ها جمع بندی و ارائه کرد. مارکس و انگلس پدیدار شناسی ِ روح ِ هگل را واقعی و ماتریالیستی نموده و تبدیل به شناخت ِ علمی عقلانی از حرکت ِ ماده در اشکال ِ متنوع ِ کثرت در وحدت و وحدت در کثرت ِ طبیعت و جامعه نمودند.

آنچه میان ِ پدیدارشناسی ِ هگل و پدیده شناسی ِ مارکس و انگلس مشترک و اهمیت ِ شناخت شناسی دارد آن چیزی است که در قوانین ِ عام دیالکتیک و تکامل آوفهبونگ گفته می شود. یعنی فرارفتن و برگذشتن از یک موقعییت ِ مفهومی- در هگل- و موقعییت ِ مادی تاریخی- در مارکس و انگلس- ، با طرد و حذف ِ جنبه های ناکارآمد (منفی) ِ آن موقعییت( در پدیدارشناسی ِ مفهومی،  یا خود ِپدیده ی مادی تاریخی) ، و حفظ ِ جنبه های کارآمد( مثبت) ِ آن، که درمرحله ی بعدی( پسین ) ِ تکامل  کارآیی ِ پدیده را افزایش و ارتقا داده و موجب ِ تحکیم ِ بیش از پیش ِ پایه های آن خواهند شد. که در ماتریالیسم ِ تاریخی عبارت اند از نبایدها و بایدهایی که در مرحله ی بعدی ِ تکامل حذف( نفی) یا حفظ( اثبات) می شوند. مارکس و انگلس این دیالکتیک ِ راهبردی ِ نفی و اثبات را در ایدئولوژی ِ آلمانی چنین توضیح می دهند:« جهانی که امروز ما می بینیم- و می شناسیم- فرآورده ای تاریخی، محصول ِ فعالییت ِ زنجیره وار ِ کاملی از نسل های انسانی است که هریک بر شانه های نسل ِ پیشین ایستاده و صنعت{ تولید} و مناسبات ِ تولیدی ِ آن را تکامل بخشیده و نظام ِ اجتماعی ِ خود را متناسب با تغییر ِ نیازهای اش تغییر داده است{ مدام چیزهایی را نفی و چیزهایی را بر حسب ِ نیازهای خود و شرایط ِ ایجابی ِ جامعه و تاریخ اثبات نموده. ضمن ِ آن که نسل ِ بعدی دست آوردهای مثبت و کارآمد ِ نسل های پیش از خود را نیز حفظ کرده است- برشانه های نسل های پیش از خود ایستاده ، یعنی دست آوردهای آنان را حفظ کرده و ارتقا داده است}.  برخی گمان می کنند تاریخ ِ طبیعت و تاریخ ِ انسان دو چیز ِ جدا از هم اند، در حالی که انسان همیشه یک طبیعت ِ تاریخی و یک تاریخ ِ طبیعی داشته است.». ( برگرفته از: مرتضا محیط. کارل مارکس، زندگی و دیدگاه های او.جلد یکم. ص.329.).

مارکس و انگلس همچنین دوآلیسم ( دوانگاری) ِ و جداسازی ِ تاریخ ِ طبیعت و تاریخ ِ انسان به وسیله ی فویرباخ را شکلی از ایده آلیسم می دانند و آن را نقد و رد می کنند:« فویرباخ تا جایی که ماتریالیست است کاری به تاریخ ندارد، وجایی که به تاریخ می پردازد دیگر ماتریالیست نیست. برای او ماتریالیسم{دیالکتیکی} و تاریخ { ماتریالیسم ِ تاریخی} کاملن از هم جدا هستند.». ( همان کتاب.ص.330). ماتریالیسم ِ تاریخی عالی ترین بیان ِ شناخت شناسی ِ انسان از کلیت ِ همبسته و مادی سیستمی ِ جهان در بعد ِ تاریخ ِ انسانی و انسان ِ تاریخی در گذار ِ دیالکتیکی از تکامل ِ طبیعی به تکامل ِ اجتماعی است. به این معنا که شناخت ِ کاملی از تکامل ِ همه جانبه ی جامعه ی انسانی از آغازین مرحله ی پیدایش ِ آن بعد از تکامل ِ میمون به انسان ،در اختیار ِ بشریت قرار می دهد، که از دوران ِ اشتراکی ِ اولیه آغاز و تا به امروز و دوران و نظام ِ اجتماعی ِ سرمایه داری ادامه یافته و بر طبق ِ تئوری به سوسیالیسم و کمونیسم فراخواهد رفت.  بر طبق ِ این تئوری، موجودی که با کار و ابزار سازی قلمرو ِ زیست طبیعی و زیست اجتماعی ِ خود را از قلمرو ِ نیای میمونی ِ خود جدانمود و انسان نامیده شد، چندین مرحله ی نفی  و اثبات ِ دیالکتیکی- تکاملی در قلمروی نوین را پشت ِ سر گذاشته و امروز به عنوان ِ موجودی نوعی در مرحله و در شرایطی قرار دارد که باید به مرحله ی عالی تری از تاریخ ِ خود فرا رود. انسان ِ امروز بر شانه های چندین نسل از انسان های کارورز ِ اندیشه ورز با نظام های اجتماعی ِ مختلف ایستاده و بر تمام ِ دست آوردهای تاریخی ِ نسل های پیشین تکیه دارد. مجموعه دست آوردهای تا به امروز که با حذف ِ عناصر و کارکردهای زیان بار و اخلال کننده در مسیر ِ تکامل ِ اجتماعی، و حفظ و ارتقای کارکردها و عناصر ِ ایجابی و کارسازشان ، تبدیل به پیش نیازها و پیش شرط های مادی و راهگشای ِ گذار ِ انسان ِ تاریخی به سوسیالیسم و کمونیسم شده اند.

می توان مارکسیست نبود و به دیالکتیک و تکامل ِ قانون مند ِ طبیعت و جامعه اعتقاد نداشت و درباره ی هرچیزی ذهنگرایی و خیالبافی نمود. اما، اگر کسی ادعای مارکسیست بودن داشت نمی تواند ذهنیت ِ غیر ِ دیالکتیکی و ناباورمند به تکامل ِ خود را به مارکس و انگلس نسبت دهد و این شبهه را در ذهن ِ دیگران ایجاد کند که مارکسیسم یعنی همین که او می گوید. در این صورت وظیفه ی مارکسیست هاست که از ذهن ِ ناآگاهان رفع ِ شبهه نمایند و حقیقت را در وجه مشخص و ملموس ِ به پراتیک درآمده یا تئوریک ِ هنوز به پراتیک در نیامده ی آن به ویژه در مورد ِ مشخص ِ سوسیالیسم و کمونیسم به مثابه هدف ِ غایی ِ تاریخ ِ انسانی به همه گان توضیح دهند. دیگر آن زمان گذشته است که از خود ایده و نظری اختراع کنی و به مارکس و انگلس نسبت دهی که خلاف و بلکه علیه تمام ِ تئوری های ماتریالیستی دیالکتیکی ِ آنهاست. در همین مورد ِ مشخص، اگر گذار به سوسیالیسم و کمونیسم را آنگونه که بنیانگذاران ِ فلسفه و سوسیالیسم ِ علمی بنابر مستندات ِ علمی وتاریخی  مشروط به وجود ِ پیش شرط ها و پیش نیازهای تولیدی و مناسباتی ِ تا کنونی ِ بشریت و نبایدها و بایدهای نفی و اثبات شونده کرده اند مشروط نکنی، و بدتر از آن خود را مارکسیست بنامی، عملی متقلبانه و فریب کارانه انجام داده ای.

به طور ِ مشخص، مارکسیسم در فلسفه و سیاست هم مخالف ِ اراده گرایی( اختیار گرایی) و هم مخالف فرقه گرایی است و معتقد است نه اختیارگرایی می تواند جای دیالکتیک ِ  تضاد ِ کار و سرمایه را در گذار از نظام ِ سرمایه به نظام ِ سوسیالیستی را بگیرد و نه فرقه و دار و دسته می تواند جای پرولتاریا را اشغال نماید. چرا که سوسیالیسم حل و رفع ِ تضاد ِ دیالکتیکی و تاریخی دورانی ِ کار ِ اجتماعی- اشتراکی و مالکییت ِ خصوصی بر وسایل ِ تولید ، و کارگزار ِ حل و رفع ِ تضاد نیز پرولتاریا با جایگاه ِ اختصاصی ِ تاریخی طبقاتی ِ این دوران است. این دیالکتیک حکم می کند تمام ِ دست آوردهای جهان شمول ِ تاکنونی ِ بشریت که از نسلی به نسلی دست به دست گشته و در نظام ِ سرمایه داری تجمع یافته حفظ و فقط مالکییت ِ خصوصی که اخلال کننده در تکامل ِ اجتماعی است الغا و از کرد و کارهای اقتصادی- اجتماعی و مناسبات ِ حقوقی ِ جامعه حذف گردد. الغا وحذف ِ مالکییت ِ خصوصی نیز در پیشرفته ترین وضعییت ِ تولید و مناسبات ِ تولید می تواند پیش زمینه ی گذار به مرحله ی عالی تر ِ تکامل ِ اجتماعی باشد.

اگر مارکس انقلاب را مامای شرایطی دانست که آبستن ِ شرایط ِ نوین است، منظورش این نبود که شرایط ِ نوین از زهدان ِ تکامل نیافته و عقب مانده زاده خواهدشد که یقینن نوزادش نیز عقب مانده و تکامل نیافته خواهد بود، بلکه منظورش دقیقن این بود که از شرایط ِ حاضر و آماده ی سرمایه داری ِ کاملن پیشرفته است که جامعه ی نوپدید ِ سوسیالیسم و به تبع ِ آن دوران ِ نوپدید و بی عیب و نقص ِ کمونیسم از تاریخ ِ انسانی سر بر خواهد آورد. به همین دلیل و با چنین نگرش ِ صرفن تکامل گرایانه ای بود که در 1881 در پاسخ به این پرسش ِ نارودنیک( خلقی)ها که آیا می توان در روسیه ی عقب مانده با اکثریت ِ جمعیت ِ دهقانی سوسیالیسم را برقرار نمود، نوشت: آری! اما به شرط ِ آن که پیش تر در اروپای پیشرفته چنین اتفاقی افتاده باشد. یعنی سوسیالیسم بر قرار شده باشد.

مارکس زمانی که این پاسخ را به نارودنیک ها( خلقی های) روسیه می داد هرگز فکر نمی کرد سی و پنج سال بعد کسانی که خود را مارکسیست می نامیدند و عجله داشتند زودتر از پرولتاریای اروپای پیشرفته در همان روسیه ی عقب مانده قدرت ِ سیاسی را تصاحب کنند، تمام ِ اصول و قوانین ِ دیالکتیک ِ تاریخ و آموزه های تئوریک ِ او را نادیده بگیرند و زیر ِ پا بگذارند و با جعل ِ نظر و حتا جعل ِ دوران و نسبت دادن ِ این جعلیات ِ اختیارگرایانه و اراده گرایانه و فرقه گرایانه به مارکسیسم و ماتریالیسم ِ تاریخی،  خود را هم پرولتاریا، هم بورژوازی، هم ایجاد کننده و حل کننده ی تضاد ِ کار و سرمایه، هم زائو، هم قابله و مامای انقلاب، هم نوزاد و نتیجه ی انقلاب، هم دارنده ی مالکیت بر حاکمیت و دولت، و هم الغا کننده ی آن به حساب بیاورند و ادعا کنند سوسیالیسم همین است که آن ها می گویند و نه آنچه ماتریالیسم ِ تاریخی می گوید و مارکس و انگلس بر آن تاکید نموده اند. و این همه یعنی همان نیروی مافوق ِ بشر ِ خدای ادیان که هم خود از هیچ پدید آمد، هم جهان رابا هیچ پیش زمینه ی مادی و به صرف ِ گفتن ِ « کن فیکون»( بشو، پس شد) با دست ِ خالی ساخت. یا به بیان ِ دیگر،یعنی همان سوژه ی اراده مند و اختیارمندی که ابژه اش را بدون ِ نیاز به هیچ پیش زمینه ی موجودی فقط با اندیشیدن به خصوصیات ِ آن می آفریند. یعنی به صرف ِ اندیشیدن به سوسیالیسم در یک جامعه ی عقب مانده، سوسیالیسم و کمونیسم با گفتن ِ« بشو، پس میشود! » ِ ذهنی ، از راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری با دست ِ خالی برپا می شود. و این همه یعنی: انکار ِ ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی به رغم ِ تمام ِ ادعاها و تبلیغ ها و شعارهای رد گم کننده و عوامفریبانه. مارکس توانست با یک نامه به نارودنیک ها بفهماند که تاریخ و تحقق ِ سوسیالیسم و کمونیسم قانون مندی و پیش شرط و پیش زمینه دارد، اما تمام ِ تئوری ها و صد سال تجربه ی عملی ِ راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری نتوانسته این واقعییت را به سوسیالیست ها و مارکسیست های دروغین بقبولاند که راه ِ رشد ِ غیر ِ سرمایه داری ِ آنها همان سرمایه داری ِ دولتی با تمام ِ تبعات ِ ضد ِ تکاملی ِ آن است، و نه سوسیالیسم ِپرولتاریایی که کم ترین نسبت و همانندی ِ تاریخی دورانی با این نوع سرمایه داری ِ ترمز ِ تاریخ( واپس گرا) ندارد.                   

بالاخره مدنی یا سیاسی؟

بالاخره مدنی یا سیاسی؟

 

یکی از عباراتی که مدتهاست، بخصوص از شروع معرکه گیری خاتمی به این طرف، باب شده، حکایت جامعۀ مدنی است که هنوز هم از سوی پسماندۀ اصلاح طلبان به گوش میرسد و اسباب ملال است.

خاصیت اصلی صفت «مدنی» که راه کلاهبرداری اصلاح طلبان نیمه سواد را باز کرد، این بود که بوی سیاست میداد، بدون اینکه الزاماً سیاسی باشد. به مردم سرگردان چنین تلقین کردند که پیدا شدن جامعۀ مدنی مشکلات شما را که سیاسی است، حل خواهد کرد و قرار است جامعۀ مدنی در ایران درست بشود. شعبده بازی مضحکی بود، مضحک بود، به این دلیل که جامعۀ مدنی، هر جا که دولت باشد، موجود است و اصلاً اختراع کردن ندارد. با اینهمه، حرفها برای گمراه و سر دواندن مردم ایران کافی بود.

این حرف که خاصیت اصلیش به فراموشی سپردن دولت و وجه سیاسی امور بود، هم به مذاق نولیبرالهایی که دولت را مزاحم و بعضاً زائد میشمرند، خوش آمد و هم به مذاق مارکسیستهایی که خواب حذف دولت را میبینند. به هر صورت، عوامل مختلف دست به دست هم داد تا شعار یاوۀ جامعۀ مدنی رواج بگیرد.

داستان تشکیل جامعۀ مدنی، بعد از مدتی به فراموشی سپرده شد، ولی آنچه ماند، حکایت تقویتش بود.  این حرف که از ارکان تفکر لیبرال است، از آنجا که اصولاً معقول است، تا امروز دوام کرده است، ولی کراماتی که بدان نسبت داده میشود، اغراق آمیز و نامعقول است. حال میگویم که چرا.

نفس تقویت جامعۀ مدنی، امر مطلوبیست، چون اصولاً قدرت دولت را محدود میکند و جلوی ترکتازیش را میگیرد. جامعۀ قوی، زیر بار هر حرفی نمیرود و به این راحتی نمیتوان وادارش کرد که هر سیاستی را بپذیرد. ولی نکتۀ اصلی درست در همین امر سیاست است.

جامعۀ مدنی، اساساً سیاسی نیست. جامعه از مردمانی تشکیل شده است که در قالب یک واحد سیاسی زندگی میکنند. جامعۀ مدنی همیشه هست و گستره اش هم تغییر نمیکند، همه در آن هستند. صفت مدنی که پشتش میاید و از جامعۀ خشک و خالی متمایزش میکند، برای تأکید بر این نکته میاید که بر تمایزش از دولت تأکید نماید. آنچه که هست و گستره اش به تناسب نظام سیاسی تغییر میکند، جامعۀ سیاسی است، یعنی مجموعۀ مردمانی که به درجات مختلف، در قدرت سیاسی شریک هستند. گسترۀ جامعۀ سیاسی، در دمکراسی است که به حداکثر میرسد. نکته این است که نفس تقویت جامعۀ مدنی، وزنش را در برابر دولت افزایش میدهد، ولی به تغییر نظام سیاسی نمیانجامد.

به عنوان مثال، در نظام قدیم ایران، جامعۀ مدنی بسیار قوی بود و وقتی به حدود امکانات دولت که مهمترین آنها از بابت دوام و عمل کردن خودش، مالیات گیری و سرباز گیری بود، نگاه بکنید، خواهید دید که توان کلیش، بخصوص برای دخالت در صحنۀ اقتصاد که امروز محل دعوای اصلی بر سر اختیارات دولت است، چه اندازه کم بوده است. ولی این محدودیت امکانات در برابر جامعۀ مدنی، مطلقاً به معنای استبدادی نبودن دولت نظام قدیم نبود و نیست. آنچه در انقلاب مشروطیت شاهد بودیم، سیاسی شدن جامعه و مقابله اش با دولت بود برای تغییر نظام سیاسی که انجام شد.

عیب این داستان تقویت جامعۀ مدنی که صورت شعار اساسی و اصلی را گرفته، همین بیرون گذاشتن سیاست است از صحنه و القای این فکر نادرست به مردم ایران که تقویت جامعۀ مدنی برای حل مشکلاتشان کفایت خواهد کرد. یعنی نوعی سیاست زدایی از مبارزه با نظام اسلامی و به عبارت دیگر، بی معنی کردن مبارزه. باید از این شعار سست و گمراه کننده که گاه گفتار های آماتوری جامعه شناسانه هم به یاریش میاید، عبور کرد.

اینکه جنبشهای صنفی، جنسیتی، دانشجویی و... قوی بشوند، بسیار چیز خوبیست، ولی به هیچوجه کارساز نیست. آنچه که باید بشود، سیاسی شدن اینهاست. یعنی درست همان اتفاقی که در نهضت مشروطیت واقع شد. مدنی ماندن و رشد کردنشان راه به جایی نمیبرد. باید جامعه را سیاسی کرد تا عملش در مقابله با دولت موجود، معنا و جهت درست بگیرد. هر چه مانع این امر گردد، در نهایت به سود نظام حاکم عمل میکند.

جامعۀ مدنی، از خود خاصیت سیاسی بارزی ندارد، این خاصیت را باید از گروه های سیاسی کسب کند، از تشکل ها و از مبارزان راه تغییر نظام. هدف ما گسترش جامعۀ سیاسی ایران است، از حالت فعلی که به اسلامگرایان محدود میگردد، به حد شهروندی دمکراتیک که گسترده ترین صورت ممکن آن است. شعار درست مبارزه، گسترش و تقویت جامعۀ سیاسی است ـ باید اینرا خواست.

 

۲۰ مه ۲۰۱۹

این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید

https://t.me/iran_libera

دو مطلب در رابطه با »کنترل کارگری» / نازنین و یامین

دو مطلب در رابطه با »کنترل کارگری» / نازنین و یامین

http://www.negah1.com/negah/negah33/negah33-16.pdf

http://www.negah1.com/negah/negah33/negah33-17.pdf

یقینا، شاید

یقینا، شاید

شعیب زکریائی، در گفتگوئی تصویری نکاتی را مطرح کرده است. من به سیر تغییر فکری او، کاری ندارم. بهرحال، انسان  مختار است به مسیر طولانی که در مسیر زندگی چندین ساله طی کرده است، نگاه کند، برگردد و به آن انتقاد کند و مسیر آتی را به سوی دیگری کج کند. راهی طبق آرمانهای تازه و جهت های جدید که هر کس به حال خود صلاح میداند و “دست یافتنی” تر تشخیص میدهد. از این نکته نیز به دیده اغماز مینگرم که او ناچار و مجبور نبود، بازبینی مسیر زندگی گذشته اش و “انتقاد از خود” را نه صریح و صمیمانه، که با دست بردن به تحریک احساسات عقب مانده و شیطان سازی از کمونیسم کارگری، با مخاطبان خویش در میان بگذارد. او که  مخاطب را: “هیژا”(عاقل و فکور) فرض کرده است، از همان ابتدای بحث، نشان داده است که اتفاقا خطاب او دوایری است که چندان هم “هیژا” نیستند. از این رو، او بطور واقعی حتی همان مخاطبان را از توجه به آنچه واقعا انگیزه و مُحًرک او در ارائه چنین گفتارهائی است، سر درگم میکند و مدام سوال از “گذشته” خود او را در ذهن خواننده و بیننده، ایجاد میکند.

به منظور اینکه حشو و زوائدی که بحث اثباتی این رفیق قدیمی را تیره و تار کرده است، کنار بزنم، ناچار باید خود این مقدمات تشریفاتی را که قرار است، پیام نهفته در  احکام او را توضیح بدهند، قدری بررسی کنم. چه، ایشان بویژه در تقبیح مکرر کسانی که شعار “سوسیالیسم همین امروز” را سر میدهند بارها گفته است که مرزبندی با “چپ غیر سیاسی” در “کومه له” و همچنین زندگی سیاسی گذشته او، مسبوق به سابقه است.

 

جهت اطلاع خواننده:

 

اولین بحثهای معروف به “مبانی کمونیسم کارگری”، در سال ۱۳۶۸ و در ایامی مطرح شد که هنوز هیچ نشانی از مخالفت “کومه له”ای ها با آن در میان نبود و برعکس، تمامی اعضاء رهبری، برای منتسب کردن خود به آن و “بیعت” با؛ و “آویزان” شدن  به آنها، مسابقه میدادند.

 

بحث “سوسیالیسم با شرایط کردستان همخوان نیست”، و اینکه در درجه اول “سازمانهای کرد” باید برای “خودمختاری” و در راستای “مساله ملی”، و “حقوق کردها” حرکت کنند، اینکه “سوسیال دمکراسی” برای اوضاع کردستان مناسب تر از سوسیالیسم است، قبل از طرح مباحث کمونیسم کارگری، و  نه از درون کومه له”  آن سالها، که از“بیرون” و از سوی “قاسملو” و در سال ۱۳۶۳ با عنوان “بحث مختصری در باره سوسیالیسم”، معروف به “کورته باس”، مطرح و به “تصویب” کنگره شش حزب دمکرات رسید. رفیق گرامی ما، جعفرشفیعی، که در کردستان به “دکتر جعفر” معروف است، در همان سال ۱۳۶۳، به “انکار طبقه کارگر” در کردستان و موکول کردن سوسیالیسم به ده ها سال بعد، پاسخ مستدل و کوبنده داد.

 

این صورت خوشی ندارد و منصفانه نیست که در تغییر مسیر سیاسی، انسان تاریخ ها را پس و پیش کند و از “درون” زندگی و صف رفقای خویش به “بیرون” بپَرد و زیر پرچم قاسملو و سوسیال دمکراسی، ثمره مبارزات پر پیچ و خم صدها رفیق انقلابی و شریف  و کمونیست خود را تمسخر؛ و آثار قلمی و زندگی سرفراز گذشته خویشتن خویش را تحقیر  و یا “انکار” کند. پاسخ من به آرمان جدید شعیب زکریائی همان پاسخ “کهنه” رفیق جان باخته، دکتر جعفر است. خیر! سوسیالیسم برای “کردستان” نیز، “زود  رس” نیست.

به این دلیل، در مواجهه با این دستکاری تاریخ، ناچار شدم دندان روی جگر بگذارم تا بفهمم در پس انکار تعلق دیرین کومه له به سوسیالیسم، خودِ شعیب زکریائی چه چیزی را همین امروز “ممکن و شدنی” میداند؟ گرچه در این مورد در توضیح جوهر بحث اثباتی خویش نیز، مدام به بیراهه میزند و با ایماء و اشاره و مثالهای نامربوط، نقبی به “جدائی” کومه له از کمونیسم کارگری میزند و مدام اصل موضوع را با مباحث و جدالهائی که تعیین تکلیف شده اند، بحثهائی که دهها بار و با روایات مختلف پاسخ گرفته اند، مخدوش میکند.

ارزش مصرف این “غیر مستقیم” گوئی، احتمالا به منظور گریز از روبرو شدن با این سوالات است: در اوج شکل گیری یک نارضایتی ناسیونالیستی در کومه له از کمونیسم کارگری و مباحث آن، “مگر خود شما کجا ایستادید؟” شما که “نامه” تان علیه “برچسپ های حزب دمکراتی” “راست”ها علیه “رفیق منصور حکمت”، به خط خودتان موجود است؟ تکلیف منِ خواننده و بیننده بحثهای کنونی تان با سلسله نوشته، به نظر من مُهم و با ارزش شعیب زکریائی، “از کنگره یک تا کنگره دو کومه له”، چیست؟ اینها را مینویسم چون خود او، اکنون با دستکاری تاریخ زندگی و فعالیت سیاسی خویش، منِ نوعی را که در جریان جزئیات زندگی و فعالیت سیاسی او، از سالهای اواخر دهه ۱۳۴۰ بوده ام و تصور میکنم مخاطب حرفهای خود را نیز، مدام به اختلافات و مصافهائی باز میگرداند که از جمله خود او به آنها پاسخ داده است. واقعا نمیدانم چرا ایشان علاقمند است که بجای توجه دادن مخاطبین به “حرفهای امروز” خود، مدام کنجکاویها را برای رجعت چندین باره به جدالهای به سرانجام رسیده، تحریک کند؟ حتی اگر فرض کنیم که علیرغم اسناد و مکتوبات به قلم و دستخط خود او نیز، آن اختلافات و جدائی ها و دلایل حقیقی انتشار اسناد از طرف “کمونیسم کارگری”ها که گویا  “امنیت کومه له” را بخطر انداخت، نیز پاسخ مستند دارند، ولی او “اکنون” آنها را قبول ندارد، بقول اصطلاح رایج در زبان انگلیسی: “توافق کند که توافق نداریم”. و به این ترتیب برای یکبار هم که شده، نگاهش را به نقطه ای در گذشته دور میخ نکند. بهرحال این حاشیه روی ها در بحث شعیب زکریائی، کارِ پرداختن به اصل موضوع مورد نظر او را دشوار میکند.

اما، اگر قدری تامل کنیم تا گرد و خاکها فروبنشیند، متوجه لُپ کلام ایشان خواهیم شد.

جوهر اثباتی، نصایح و پند و اندرزها

 

او “آرمان” دیگری را “دست یافتنی” دیده است. این اصل قضیه است. آرمان ایجاد یک “دولت” در هر گوشه ای از”کردستان چهار پارچه” و یا حتی در همه آن ها. بحث او بطور اثباتی این است که برای تشکیل چنان دولت در مکان جغرافیائی که “کردستان” نام دارد، شعار سوسیالیسم همین امروز، مُهلک است. میگوید ما باید در این دولت موعود، “امنیت سرمایه دار” را تامین کنیم، در همان حال کارگر و زحمتکش هم مزد عادلانه بگیرد و از بیمه و شرایط امن کار و … برخوردار باشد.

اما به نظر من، این آرمان، به تخت سینه یک رویا و خواب غیر قابل تعبیر برخورده است. چرا؟ آیا من با تشکیل یک دولت، در هر “پارچه” کردستان، که بطور واقعی امکان ساختن آن وجود داشته باشد و حقیقتا یک گره کور سیاسی را باز کند؛ و یا بر زخم عمیق و شکاف و جدائی و دل چرکینی بین شهروندان مرهمی بگذارد، چون به “سوسیالیسم همین امروز” معتقدم، مخالفم؟ شعیب زکریائی، لابد در جریان است که طرح استقلال کردستان عراق را، منصور حکمت به میان آورد و او بود که از آن دفاع کرد. از این میگذرم که کسی یک سطر  و یک کلمه از ایشان نشنید و نخواند که خطاب به “کومه له ای” ها فراخوان بدهد که حتی به شکل سمبولیک و نمایشی، حرکتی انجام بدهند. چرا کردستان عراق، مستقل نشد و یک “دولت کردستان” در آن جغرافیا، شکل نگرفت؟ تصور میکنم هیچکس نمیپذیرد که طرفداران کمونیسم کارگری و مدافعان “یا سوسیالیسم یا بربریت”، “مانع” بودند. به معنی واقعی اگر کمونیسم کارگری در عراق چنان حزب اجتماعی و سیاسی داشت، ناسیونالیسم کرد، از پشت گرمی محکمتر و وجاهت سیاسی بیشتری، برای طرح سالها بعد، یعنی”رفراندوم استقلال کردستان عراق”، برخوردار می شد. جناح بارزانی در فقدان یک نیروی رادیکال و سوسیالیست که شهامت سیاسی داشته باشد که مسئولیت یک امر خطیر اجتماعی را بعهده بگیرد و با جسارت پای عواقب آن بایستد، از پسِ  توطئه ها و زد و بندهای جناح دیگر، جناح اتحادیه میهنی جلال طالبانی با حکومت عراق و “حشد الشعبی” و قدرتهای منطقه ای و بین المللی، بر نیامد.

فقط یک احتمال بسیار ضعیف برای تشکیل دولت کردستان، در عراق وجود دارد. احتمال اینکه، توازن قوا در منطقه دگرگون شود و یی ثباتی سیاسی و مبهم شدن اوضاع مدنی و حقوقی و اقتصادی، قدرتهای منطقه ای و بین المللی را ناگزیر به یک تغییر در جغرافیای سیاسی در منطقه مورد یحث کند. این احتمال از آن نظر بسیار ضعیف است، که اولا بحرانها و “خلاء قدرت” طی دو جنگ ویرانگر، جنگ معروف به جنگ خلیج در ۱۹۹۱ در زمان بوش پدر و جنگ دوم که به سقوط رژیم بعث منجر شد، در ایام بوش پسر، یکی از سناریوهای احتمالی، یعنی تقسیم عراق به سه دولت تحت کنترل “کردها در شمال”، “سنی ها در مرکز” و “شیعه ها در جنوب”، عملا از دستور آمریکا و کشورهای منطقه خارج شد. دوم اینکه “جنبش استقلال کردستان” در هیات احزاب سیاسی ذی نفوذ و برخوردار از “اشتهای سیاسی”، وجود ملموس و قابل رویت ندارد.

در اوضاع پس از فروپاشی دیوار برلین نیز شاهد شکل گیری دولت های “جدید” بودیم. از این نظر “شانس” تکرار شکست یک امپراطوری بزرگ دیگر؛ و فرو ریختن یک بلوک قدرتمند، در یک جنگ جهانی و یا زلزله سیاسی، که “کردها” هم بالاخره به آرزوی استقلال برسند، تقریبا غیر ممکن است. این از کردستان عراق.

به باور من، “جریان روژآوا”، که شعیب زکریائی زیاد از آن اسم میبرد و به آن امید بسته است، در رابطه با تشکیل دولت کردستان، هیچ آینده روشنی ندارد. مهمتر اینکه، احزاب فعال در آنجا، از نظر سیاسی و “آرمانی”، زیر مجموعه جریانی مثل پ.ک.ک هستند که از نظر پرنسیپ های خود، مدافع تزهای “اوجلان”( آپو) هستند. اینها به “دولت- ملت” از بنیان اعتقاد ندارند و آینده “کرد” را در حسرت و نوستالژی نوعی “خود مدیریتی” متکی به اقتصاد کمون های اولیه اقتصاد طبیعی در صدها سال پیش در دوره ساسانیان، یعنی کنفدرالیسم “تمدن هلال زاگرس” تصویر کرده اند. به این ترتیب تکلیف دولت کردستان در ترکیه هم، به دلیل اینکه حزب فعال و در صحنه، پ. ک. ک است، روشن یا به عبارت دقیقتر “ناروشن” تر است. اینهم از کردستان های ترکیه و سوریه.

میماند کردستان ایران، که به دلایل زیادی، این رویا هم در آنجا غیر قابل تحقق است. احزاب ناسیونالیست موجود، که “سابقه”ای دارند، پرچمدار “استقلال” نیستند. مردم کردستان ایران، در مهمترین دوره های جنب و جوش سیاسی، با افکار و سیاستهای سوسیالیستی بار آمده و خود در آن پروسه تحول، در ابعادی اجتماعی، دخیل بوده اند. یکی از مهمترین سنگرهای فتح شده، رهبری مبارزات مدنی و مقاومت مسلحانه “خلق کرد”، در برابر یورشهای جمهوری اسلامی در نبردهای وسیع نظامی و سیاسی، توسط کمونیستها است. به نظر من مهمترین میدانی که فتح شد، و شکافی عظیم را که طی دهها سال، زیر هویت مشترک “کرد” پنهان مانده بود، در سطح اجتماعی ایجاد کرد، پیروز شدن کمونیسم در شکست دادن تصمیم حزب ناسیونالیسم کرد، یعنی حزب دمکرات در اعلام جنگ سراسری برای پاکسازی و قلع و قمع کمونیسم و کمونیستها از صحنه سیاست در کردستان ایران بود.

برعکس “سه پارچه” دیگر، کردستان ایران، از مقطع دوره بحران انقلابی سالهای آخر دهه ۱۳۵۰، حیاط خلوت ناسیونالیسم کرد نبوده است و به نظر من به همان سادگی دیگر “پارچه ها”، در آینده نیز نخواهد بود.

“حسرت” یک فرصت سوخته، پس از سالهای سال هنوز روح و روان طرفداران “دولت کردستان”، را آزار میدهد. در سالهای پایانی جنگ اول جهانی، قلمرو حاکمیت امپراطوری عثمانی، تقسیم شد. فاتحان جنگ، از جمله بریتانیا، چندین دولت جدید را با خط کش و گونیا و با برگماری سران عشیره  و خاندان “هاشمی” بر راس آن ها، رسم کردند و”ساختند”. عراق، اردن، عربستان و.. در پیمان سور-۱۹۲۰ – که دولت شکست خورده عثمانی نیز آن را امضاء کرده بود، تشکیل یک کشور کرد به شرط موافقت جامعه ملل(که بعدا با سازمان ملل متحد جایگزین شد)، پیش‌بینی شده بود. اصل ۶۴ این پیمان به کردهای ساکن ولایت موصل اختیار می‌داد که در آینده به یک “کردستان مستقل” بپیوندند. اما آن وعده تحقق نیافت و در پیمان “لوزان”، ۱۹۲۳، فسخ گردید و کردستان بین چهار کشور ایران، ترکیه، عراق و سوریه یا به تعبیر ناسیونالیستهای کرد بین “فارس”ها، “ترک”ها و “عرب”ها، “تقسیم” و یا با همان تعبیر، “پارچه پارچه” شد. به این ترتیب، یک فرصت”تاریخی” ناسیونالیسم کرد از دست رفت.

بنابراین، جوهر آرمانی که شعیب زکریائی مخاطبان اش را به گرویدن به آن فرامیخواند، حتی اگر هیچ خرده حسابی با “جریان کمونیسم کارگری” نداشت، یک خیال پردازی و رویائی ممنوعه است. اول باید نشان بدهد و اثبات کند که شکل گیری یک دولت، در هر “پارچه” از کردستان، و یا در همه پارچه ها، “هم اکنون”  شدنی است، آنوقت به فکر پیاده کردن یک نظام سرمایه داری “باوجدان”؛ و تدوین نسخه کُردی قوانین ناظر بر رابطه کار و سرمایه باشد و یا “توصیه و نصیحت”ها را بگوید و بنویسد. او متاسفانه، هر اندازه آرمان جدید خود را در پس “اگر” و “شاید”، آنهم در لابلای طعنه و نیش و کنایه به “بی مسئولیتی” این و آن شیاطین  پنهان کرده است، اما به “ممکن” بودن  آن، “یقین” ندارد.

 انسان، انسان پا بر زمین، انسان دردمند، انسان “هیژا”، به دنبال مُرددها و کسانی که “نمیدانند” خود به دنبال چه هستند، نخواهد رفت.

۳۱ مه ۲۰۱۹

iraj.farzad@gmail.com

بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏هاى فدايى خلق(فصل دوم)

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريك‏هاى فدايى خلق

محمود طوقی

 

فصل دوم

پلنگان ديلمان و طبرستان

قسمت اول

 

 

 

 
  

 

 

 

                                           اينك صداى رويش گلبوته ‏هاى صبح

                                       در انحناى قامت شب

                                       موج مى ‏زند

                                                             سعيد سلطانپور

 

گروه رفيق مسعود

پابه ‏پاى تلاش غفور حسن‏ پور و حميد اشراف براى احياء گروه جزنى

عده ‏اى ديگر درحال سازماندهى گروهى بودند كه بعدها به «افتخار نام و مرام باشكوه» يكى از مؤسسين آن، مسعود احمدزاده «گروه رفيق مسعود» نام گرفت[1].

فكر تشكيل گروه از آن اميرپرويز پويان بود اما در شكل‏ گيرى آن جز او سه نفر ديگر نقشى اساسى داشتند. كه ما از آن ها به ‏نام بنيان‏ گذاران ياد مى‏ كنيم.

۱- اميرپرويز پويان

۲-مسعود احمدزاده

۳- عباس مفتاحى

۴- بيژن هيرمن‏ پور

اميرپرويز پويان كه بود؟

در سال ۱۳۲۵ در تهران به ‏دنيا آمد. و در سال ۱۳۲۹به همراه خانواده ‏اش به مشهد رفت تحصيلات ابتدايى و متوسطه ‏اش را در آنجا بود.

در سال ۱۳۴۱ از اعضاى فعال كانون نشر حقايق اسلامى بود كه محمدتقى شريعتى، پدر دكتر على شريعتى در سال ۱۳۲۳ بنا نهاده بود. اين كانون با جبهه ملى در ارتباط بود و طاهر احمدزاده، پدر مسعود و مجيد احمدزاده، در آن جلساتى داشت.

پويان در جريان پخش اعلاميه برعليه ورود شاه به خراسان در بهمن ۱۳۴۱ شناسايى و در شش بهمن ۱۳۴۱، دستگير و زندانى شد[2]۲. در پانزده خرداد ۱۳۴۲ و حوادث ناشى از آن نيز پويان فعال بود[3].

در اواخر دوران متوسطه بود كه با مذهب فاصله گرفت. بى ‏عملى «كانون نشر حقايق» به‌قطع كامل رابطه او نه فقط با كانون بلكه حتى با شيوه عمل و نگرشى دينى در مبارزه اجتماعى انجاميد[4].

گرايش به ماركسيسم

در سال ۱۳۴۴ به تهران آمد. با آمدن پويان به دانشكده علوم اجتماعى، او با ماركسيسم آشنا شد. اين آشنايى بيشتر از طريق مطالعه در شعر و ادب و علوم اجتماعى بود[5].

كاظم سلاحى با استناد به اظهارات على طلوع، دوست مشترك پويان، آشنايى پويان با مفتاحی را عامل ماركسيست شدن او مى ‏داند[6]. اما مفتاحی خود مى‏ گويد؛ وقتى با پويان آشنا شد پويان سرگرم خواندن انگليسى بود تا بتواند متون ماركسيستى را به‎انگليسى بخواند[7].

با پيشرفت پويان در زبان انگليسى او به مجله خوشه به ‏عنوان مترجم راه يافت و درآنجا با سردبير خوشه احمد شاملو آشنا شد[8].

مجموعه اين شرايط و اين روابط از او مبلغى چيره ‏دست در مبانى ماركسيسم ساخت. در دانشكده محور همه بحث ‏ها بود. و همه تقريبا او را به استادى خود قبول داشتند[9].

دانش تئوريك، بيان و لحن جذاب، قدرت ارتباط با ديگران، به ‏زودى او را در مركز حلقه ‏اى قرار داد كه مسعود احمدزاده يكى از اعضاى آن بود.

در سال ۱۳۴۵ دستگير شد و چند ماهى در زندان بود. در اين سال‏ ها در مطبوعات مقالاتى مى‏ نوشت مقاله «خشمناك از امپرياليسم، ترسان از انقلاب» جدى‏ ترين نقدى است كه درآن سال‏ ها برعليه جلال آل ‏احمد نوشته شد. «بازگشت به ناكجاآباد» نيز در نقد او توپياى خرده ‏بورژوازى كارى جدى و تأمل ‏برانگيزاست.

مسعود احمدزاده كه بود؟

او چون پويان در سال ۱۳۲۵ به ‏دنيا آمد اما نه در تهران كه در مشهد. پدرش طاهر احمدزاده بود. كه هوادار جبهه ملى بود. و گه ‏گاه به جلسات كانون نشر حقايق اسلامى شريعتى سرى مى ‏زد. اما عضو فعال آن نبود.

مسعود بعد از اتمام تحصيلات ابتدايى و متوسطه در مشهد، در سال ۴۴-۱۳۴۳ راهى تهران شد تا در دانشكده علوم رياضى بخواند. در تهران دوستى او با پويان عميق ‏تر شد. و از رياضى به فلسفه و منطق رياضى برترند راسل فيلسوف انگليسى كشيده شد. و رفته رفته مطالعات فلسفى‏ اش به ماترياليسم كشيده شد. تسلط او به زبان انگليسى دسترسى او را به منابع فلسفى آسان‏تر مى‏ كرد[10].

مطالعات فلسفى، انگيزه مبارزه با شرايط اجتماعى موجود نيازمند كاتاليزورى بود كه او را به ماركسيسم جلب كند. اين كاتاليزور اميرپرويز پويان بود. و مسعود در سال سوم دانشكده ماركسيست شد[11].

 

 

 

آنك

برادرانم

كه مى‏ آيند

و از رديف آتش

مى‏ گذرند

عباس مفتاحى كه بود؟

عباس مفتاحى در سارى به ‏دنيا آمد، در سال ۱۳۲۴، در خانواده‏ اى فقير، در دوران تحصيل همواره شاگرد اول بود.

دوران تحصيل او در دبيرستان همزمان بود با جبهه ملى دوم، احمد فرهودى رابط او با جبهه ملى بود. در سال ششم دبيرستان با صفايى فراهانى آشنا شد. فراهانى در آن زمان در سارى معلم بود. و چون تصميم داشت ديپلم بگيرد دنبال كسى مى‏ گشت تا با او رياضى كار كند. على عظيمى، دبير فيزيك عباس مفتاحى شاگرد اول دبيرستان را به‌فراهانى معرفى كرد. صفايى چون او را مستعد ديد كتبى را جهت مطالعه در اختيار او گذاشت. با اين همه تا به تهران بيايد مذهبى بود. و تمامى قرآن را از حفظ بود. در تهران، اصول مقدماتى فلسفه از ژان پليستر را خواند. پايه ‏هاى مذهبى او سست شد. دردانشكده فنى با على طلوع، مهرداد شكوهى، مرادى و هدايت عابدى آشنا شد و به‌سياست كشيده شد.

جاذبه سياست از عباس مفتاحى، شاگرد اول تمامى سال‏هاى تحصيل، دانشجوى مردودى سال دوم ساخت. مفتاحى از طريق همكلاسى خود محمد فصيحى[12] با كاظم سلاحى آشنا شد. آن‏ها سه ‏شنبه شب‏ ها به برنامه راديو پكن گوش مى‏ دادند. كمى بعد از طريق هدايت عابدى هم ‏اتاقى ‏اش با مسعود اخوان كه اهل بابل بود آشنا شد. و اخوان واسطه آشنايى او با چنگيز قبادى دانشجوى پزشكى، دانشگاه تهران شد.

مفتاحى از طريق على طلوع با پويان آشنا شد.

 

 

محفل سارى

مفتاحى در دوران تحصيل با احمد فرهودى رابطه داشت. بعد از آمدنش به تهران، اين رابطه حفظ شد. و او در رفت و آمدش به سارى، به فرهودى پيشنهاد تشكيل يك گروه را داد مدت شش ماه جلساتى با حضور مفتاحى، فرهودى، محمدرضا ملك‏زاده، رحيم كريميان، نقى حميديان برگزار شد. اما اين محفل دوام نياورد و متلاشى شد. اما مفتاحى رابطه خود را با فرهودى، حميديان و كريميان حفظ كرد.

مفتاحى در اين زمان روى برادر خود اسداله نيز كار مى‏ كرد و ضمن آشنا كردن او با ماركسيسم او را تشويق مى‏ كرد تا در تبريز محفلى درست كند.

كار مفتاحى مدتى ضبط و پياده كردن آثار مائو بود كه از راديوى پكن پخش مى‏ شد. در همين زمان با پويان و احمدزاده انس بيشترى گرفت و ديدارهاى‏ شان منظم ‏تر شد.

 

 

سخت و سترگ

با قلبى از سپيده و جويبار

بيژن هيرمن‏ پور كه بود؟

بيژن در سال ۱۳۲۰ به‏ دنيا آمد. در پانزده سالگى مى ‏انديشيد بايد خود را وقف به ‏سازى محيط اجتماعى خود كند. با اندك بينايى كه داشت و كمك گرفتن از اين و آن مطالعه مى‏ كرد. كتاب قرارداد اجتمايى ژان ژاك‏ روسو، ايمان به قدرت ملت را در او ايجاد كرد.

تحصيل را رها كرد و پنج سال به تعليم موسيقى مشغول شد. اما از ادامه موسيقى منصرف شد و تصميم گرفت تحصيل‏اش را ادامه بدهد. در عرض نُه ماه كلاس‏ هاى چهارم، پنجم و ششم ادبى را با نمرات عالى قبول شد. در سال ۱۳۴۵ براى خواندن حقوق وارد دانشكده ادبيات دانشگاهى تهران شد.

از پانزده سالگى شعر مى‏ سرود و داستان مى‏ نوشت و بيشتر تحت تأثير سارتر و كامو بود. او در اين زمان اگزيستانسياليسم را مترقى ‏ترين فلسفه موجود مى ‏دانست.

در دانشكده حقوق با پوراندخت بستانى آشنا شد كه در درس‏ ها به او كمك مى ‏كرد. نابينايى براى او مشكل شده بود در همين رابطه نيز با منوچهر برهمن دانشجوى اقتصاد آشنا شد.

زبان انگليسى برهمن خوب بود. و اين امكان را به بيژن هيرمن‏ پور مى‏ داد تا با خريد كتاب‏ هاى ماركس، انگلس، لنين و پلخانف از كتابفروشى ساكو (وابسته به سفارت شوروى) با كمك منوچهربرهمن تا پنج صبح اين آثار را بخواند.

بيژن در سال اول دانشگاه از اصول ماركسيسم آگاه شد. و به ماركسيسم گرايش يافت. گرايش او به ماركسيسم باعث شد كه او محور بحث‏ ها قرار بگيرد. او تلاش مى‏ كرد ديگران را با اين اصول آشنا كند.

از طريق على رحمتى با جلال نقاش آشنا شد و از طريق مارتيك قازاريان با مسعود احمدزاده و از طريق محمدعلى موسوى فريدنى با على زاهدى و از طريق بهروز هادى‏ زنوز با مارتيك قازاریان رابطه گرفت محور تمامى اين رابطه ‏ها، بحث و آموزش مسائل فلسفى، سياسى و اقتصادى بود[13].

 

نارنجكى رها كن از دست

خورشيد را برويان

پروسه شكل‏ گيرى گروه

حدود سال ۱۳۴۷ بود كه پويان به فكر تشكيل گروهى افتاد. پس نخست از مفتاحى دعوت كرد، مسعود احمدزاده بعداً به گروه دعوت شد. هدف گروه، مطالعه آثار ماركسيستى و شرايط اجتماعى ـ سياسى جامعه بود[14].

گروه براى ارتقاى سطح دانش تئوريك خود مطالعه منابع كلاسيك ماركسيستى را دردستور كار خود گذاشت. در اين ميان آثار مائو جايگاه ويژه ‏اى داشت.

اندكى بعد مسأله راه انقلاب مطرح شد، پويان از احمدزاده خواست «انقلاب درانقلاب» رژى دبره را ترجمه كند[15]. احمدزاده طى دو سه ماه اين‏كار را به سرانجام رساند.

در سال بعد احمدزاده، پويان را با بيژن هيرمن‏ پور آشنا كرد. هيرمن‏ پور با آن‏ كه تقريبا نابينا بود از دانش تئوريك وسيعى برخوردار بود. پس مطالعه و بحث حول اصول ماركسيسم و راه انقلاب حدت و شدت بيشترى گرفت.

هيرمن‏ پور «جنگ داخلى در فرانسه» و «انقلاب و ضدانقلاب» از ماركس و مقدمه جنگ دهقانى از انگلس را ترجمه و در اختيار گروه گذاشت.

كار تئوريك با پويان و احمدزاده و هيرمن‏ پور بود. و كار تشكيلات با عباس مفتاحى. دكتر چنگيز قبادى ، برادرش بهرام و همسرش مهرنوش ابراهيمى در همين زمان عضوگيرى شدند. پويان براى گسترش تشكيلات به مشهد رفت تا حلقه مشهد را توسط دوستانش تشكيل دهد. گروه در اين زمان به فكر گسترش تشكيلات بود و براين باور بود كه با گسترش گروه‏ هاى ماركسيستى و اتحاد آنان در يك حزب واحد، استراتژى مبارزه توسط حزب تعيين خواهد شد. به همين خاطر دبره[16] و چه ‏گوارا[17] را كه با استناد به تجربه انقلاب كوبا براى حزب نقشى قائل نبودند را رد مى‏ كردند.

در همين زمان مسعود احمدزاده، كتاب «جنگ چريكى، يك روش» از چه ‏گوارا را ترجمه كرد. و سپس دست به ‏كار ترجمه، لودويك فوئرباخ و پايان فلسفه كلاسيك آلمان اثر انگلس شد.

شاخه تبريز

پويان در سال ۱۳۴۷، انديشه تشكيل گروه را با صمد در ميان گذاشت. پويان با صمد درجريان كارهاى ادبى آشنا شده بود. مرگ نابهنگام صمد در شهريور ۱۳۴۷ به رابطه تهران و تبريز آسيب وارد كرد. و در بهار۱۳۴۸پويان به تبريز رفت تا اين رابطه را دوباره برقرار كند.

اصول تشكيلات

در اين زمان پويان جزوه ‏اى نوشت كه در آن «لزوم تشكل و مسأله عضوگيرى» مطرح شده بود. يك هوادار مى‏ بايست سه مرحله را بگذراند تا به عضويت گروه در آيد:

۱-مرحله سمپات ابتدايى

۲- مرحله سمپات نيمه ‏پيشرفته

۳-مرحله سمپات پيشرفته.

براى هر كدام از اين مراحل كتبى خاص تعيين شده بود كه مى ‏بايست مطالعه شود. تنها سمپات پيشرفته به عضويت گروه درمى ‏آمد[18].

اهداف مطالعاتى

گروه در اين زمان چهار هدف مطالعاتى را در دستور كار خود داشت:

۱-مطالعه روستاهاى ايران

۲- مطالعه تاريخ پنجاه ساله اخير

۳- مطالعه تجارب انقلاب روسيه، چين و كوبا

۴-مطالعه سيستماتيك فلسفه و اقتصاد ماركسيستى

مطالعات انجام شده

در زمينه روستا و مسائل ديگر كارهاى زير صورت گرفت:

۱-تك ‏نگارى از گناباد ـ پويان

۲- باران عجم (بررسى برخى از روستاهاى كشور)

۳- دو مقاله در بررسى روستاهاى مازندران (روستاهاى كوهستانی و جنگلى)

۴- درباره قره ‏داغ ـ بهروز دهقانى

۵- درباره روستاهاى اطراف رضائيه ـ عليرضا نابدل

۶-درباره روستاهاى رضائيه ـ محمدتقى افشانى نقده

۷-درباره جنبش رازليق ـ عليرضا نابدل

۸- درباره قالى ‏بافى آذربايجان ـ مناف فلكى

۹-اسلام روبناى كدام فرماسيون اجتماعى ـ اقتصادى است

۱۰- درباره دكتر مصطفى رحيمى ـ بيژن هيرمن‏ پور

۱۱- نه استراتژى و نه تاكتيك

۱۲- نقد نمايشنامه چهار صندوق از بهرام بيضايى

۱۳- درباره مقاله جبهه ملى از دكتر احمد قاسمى

۱۴- با كدام كارگر، كجا و چگونه بايد آشنا شد

۱۵- درك آيين و فرقه دمكرات ـ بهروز دهقانى

۱۶- آذربايجان و مسأله ملى ـ عليرضا نابدل[19]

دو نكته در مورد اين تحقيقات قابل ذكر است. نخست آن‏كه به ‏علت ضرورت كار مخفى ما از نويسنده بخشى از اين تحقيقات بى ‏اطلاع ‏ايم و دوم آن‏كه جز چند تايى از اين تحقيقات بقيه يا از بين رفته‏ اند و يا در دسترس ما نيست.

نشريه درون گروهى

اين مقالات و تك ‏نگارى‏ ها در نشريه درون گروهى منتشر مى‏ شد و مورد مطالعه و نقد قرار مى‏ گرفت.

گروه در اين دوران فرمول نيمه ‏فئودال ـ نيمه ‏مستعمره را در تبيين نظام اجتماعى ايران رد كرد. و به ‏دنبال آن الگوى چينى انقلاب نيز كنار گذاشته شد. تحليل گروه از بين رفتن روابط فئودالى و رشد بورژوازى كمپرادور و تضعيف بى‏ سابقه بورژوازى ملى بود[20].

یکی از شماره های این  نشريه با مقدمه پويان منتشر شد كه حاوى مقالات زير بود:

۱- رژى دبره، تجربه انقلابى كوبا، ترجمه بيژن هيرمن‏ پور

۲- انتقادى بر مصطفى رحيمى، نوشته بيژن هيرمن ‏پور

۳- مشى مبارزه، نوشته بيژن هيرمن‏ پور

آخرين شماره نشريه بهار۱۳۴۳۹ منتشر شد ويژگى اين شماره مقاله ‏اى است از پويان كه رويكرد جديد گروه و پذيرش مشى مبارزه مسلحانه را بازتاب مى‏ دهد.

گروه در واقع در بهار۱۳۴۹ به مبارزه مسلحانه مى ‏رسد. اين مقاله باعث شد عده‏ اى ارتباط خود را با هيرمن‏ پور قطع كنند. اما عده ‏اى از افراد مرتبط با او به عضويت گروه درآمدند. از آن جمله، حاجيان سه ‏پله، حسين فولادى، ابراهيم تهرانچى و جلال نقاش.

 

لزوم تجديد سازمان

رويكرد جديد گروه مسأله تغيير روابط كه تا اين زمان عمدتا «ارتباط زنجيره ‏اى» بود را دردستور كار قرار داد.

پويان مقاله «لزوم تجديد سازمان» را نوشت. كه مبتنى بود بر هسته ‏هاى سه نفره، به‏ دنبال آن مسأله نام ‏هاى مستعار مطرح شد. نام ‏هاى ابتدا فارسى بود. اما از آنجا كه مى ‏توانست اين اسامى افراد ديگر گروه ‏ها را به‏ خاطر تشابه اسم به خطر بيندازد پس اسامى خارجى انتخاب شد[21].

نام‏هاى مستعار

۱- پويان، كاميلو،۲- احمدزاده، فردريك، ۳- مفتاحى، امانوئل،۴-قبادى، جواخيم،۵- مهرنوش ابراهيمى، سليا، ۶-بيژن هيرمن‏ پور، كاوه،۷- حسن نوروزى، بابوشكين،۸- كاظم سلاحى، يورى۹-جلال نقاش، ستار۱۰-ابراهيم دل ‏افسرده، كوچك، ۱۱-حميد توكلى، چارلى،۱۲- بهمن آژنگ، آنتوان، ۱۳-جواد سلاحى، عمواوغلى،۱۴-سعيد آريان، كارلوس۱۵- شهين توكلى، آركوشا، ۱۶- عباس جمشيدى، فوچيك،۱۷-محمدتقى چراغى، توم،۱۸-جعفر اردبيل ‏چى، مارك، ۱۹- اصغر عرب‏ هريسى، ارمند، ۲-مناف فلكى، شيرژ، ۲۱-حسن جعفرى، پُل،۲۲-گرمانى، تاراس،۲۳-حاجيان سه‏ پله، ناصر،۲۴-حسين سيدنوزارى، ماكسي۲۵-عليرضا نابدل، ارنستو،۲۶- مجيد احمدزاده، فريرا، ۲۷-خليل سلماسى‏ نژاد، وان ‏تروى

گزينش اين نام‏ ها عمدتا اسامى انقلابيون امريكاى لاتين بود. اما بعدها اين نام‏ گذارى به «لحاظ مغايرت با اصول پنهان‏ كارى و بى‏ توجهى به فرهنگ توده ‏هاى زحمتكش» مورد انتقاد قرار گرفت.

در اين زمان دو مقاله توسط پويان و هيرمن‏ پور در مورد فوايد هسته ‏ها و ضرورت ايجاد آن‏ها نگاشته شد.

 

 

 

 

 

مردان از راه كوره ‏هاى سبز

به زير مى‏ آيند.

عشق را چونان خزه ‏يى

كه بر صخره

ناگزير است

بر پيكره ‏هاى خويش مى‏ آرایند.

و زخم را بر سينه ‏هاى ‏شان.

شاملو

نخستين گام وحدت

سيف ‏دليل صفايى در همين زمان فراهانى را با عباس مفتاحى كه از اعضاى گروه احمدزاده بود آشنا مى‏ كند. فراهانى از سال ۴۱ هنگامى ‏كه معلمى در سارى بود مفتاحى را مى ‏شناخت. فراهانى مى‏ خواست ديپلم بگيرد و مفتاحى ششم رياضى و البته شاگرد اول دبيرستان بود. فراهانى به‏ دنبال كسى مى‏ گشت تا به او رياضى درس بدهد. و يكى از معلمين مفتاحى را معرفى كرد و مفتاحى معلم رياضى فراهانى شد.

فراهانى و مفتاحى چند بار همديگر را ديدند. اما اين ملاقات‏ ها حاصل چندانى نداشت. گروه احمدزاده بر تجارب و تئورى انقلاب برزيل به چريك شهرى و تقدم شهر بر روستا باور داشت. اما گروه فراهانى به‏ هم‏زمانى و شروع در شهر با تقدم تاكتيكى باورمند بود. اما براى گروه احمدزاده اين تقدم استراتژيك بود[22].

قرار بعدى دو گروه به عهده حميد اشرف و مسعود احمدزاده واگذار شد. براى فراهانى امكان حضور در اين مذاكرات ديگر نبود. چرا كه شناسايى جنگل‏ هاى شمال دردستور كار گروه بود.

 

 

شناسايى جنگل‏هاى شمال، مرحله نخست

در تاريخ يازده شهريور ۱۳۴۹ در دره هفت‏ حوض دركه جلسه‏ اى با حضور فراهانى، انفرادى، رحيم سماعى، عزير سرمدى، اسحاقى، هادى بنده ‏خدا لنگرودى، عباس دانش بهزادى، حميد اشرف و اسكندر صادقى‏ نژاد برگزار شد. و درباره چگونگى عزيمت به‌مناطق كوهستانى براى شناسايى توافق شد.

در تاريخ چهارده شهريور گروه عازم چالوس شد تا شناسايى خود را از دره مكار آغاز كند. حميد اشرف و اسكندر صادقى ‏نژاد كه با گروه تا چالوس رفته بودند با تعيين جواهردشت، از توابع رامسر به ‏عنوان نخستين محل قرار گروه شهر با كوه به‌تهران بازگشتند.

گروه از بيجدنو و فشكور گذشته و شب را در بالاتر از كنس دره استراحت كردند. صبح از فاطر گذشتند و به ارتفاعات كندى‏ چال رسيدند. دو روز در آنجا ماندند و تمرين تيراندازى كردند. و در زير باران و باد شديد به «حريص‏ دره» رسيدند. انباركى ساختند و مقدارى غذا و دارو در آن گذاشتند. روز بعد از دامنه ‏هاى جنوبى علم‏ كوه بالا رفتند و به معدن «گورت» رسيدند. شب را در آنجا ماندند كه فردا به «كرماكو» رسيدند. با ارتفاع ۴۲۲۰ متر كه سرچشمه رودخانه چالوس است. شب را در آنجا ماندند و فردا با عبور از «داغ‏كوه» به ارتفاعات دو هزار رسيدند. شب را در آن جا ماندند و فردا پس از «هلوكه» و «عسل‏ محله»، به «درياسر» رسيدند و شب را در آنجا ماندند. فراد به كوه سيالان رفتند با ارتفاع ۴۱۷۵ متر در جنوب تنكابن. شب را در «تياردره» ماندند و صبح به طرف «زيارت‏چال» حركت كردند و دو روز در آنجا ماندند. و دومين انبارك خود را در آنجا ساختند.

سپس از كوه «سلطان‏ چال» و ارتفاعات نزديك به كوه «شماموس» گذشتند و بعد از چند روز به جواهردشت رسيدند. انباركى ساختند و با گروه شهر، حميد اشرف، فاضلى و دهقان، ملاقات كردند.

و وسايلى را كه گروه شهر آورده بودند، گرفتند و پس از چند روز به سوى ارتفاعات «طول‏لات» رفتند. شب را در آنجا ماندند و فردا به‏ طرف جنوب رفتند. تا به «مرجا ـ دشت» رسيدند. شب را در «اربو ـ دشت» سركردند.

فردا از «ناتيش ـ كوه» گذشتند و به «تبرين ـ كوه» رسيدند و پس از سه روز كوه ‏پيمايى به «كاكوه» رسيدند، كه در ۳۰ كيلومترى سياهكل واقع است. دومين ملاقات با گروه شهر، اشرف، اسكندر رحيمى، ايرج نيّرى، انجام شد. گروه شهر با خود پوشاك و مواد غذايى آورده بود. و سه انبارك مواد غذايى ساخته شده را به گروه كوه نشان دادند. و به شهر بازگشتند.

گروه پس از سه روز توقف از رودخانه و جاده «سياهكل ـ لوتك» به ‏طرف كوه «دُرفك» رفتند. شب را در دامنه ماندند و فردا از «سى ـ سرا» گذشتند. و شب بعد به «دُرفك» رسيدند. شب را در پاى كوه «دُرفك» ماندند و روز بعد به طرف سفيدرود رفتند.

و شب را در ارتفاعات جاده رشت ـ تهران گذراندند. و پس از چند روز راه‏پيمايى و عبور از «ميان‏دير» شب را در «سردير»، كه دامنه شمالى پشته كوه بود، گذراندند و فردا به ‏طرف «ونيم» از توابع فومن، حركت كردند كه محل قرار آن‏ها با گروه شهر، اسكندر رحيمى و منوچهر بهايى‏ پور بود.

گروه در اينجا دو دسته شدند، لنگرودى، فراهانى، اسحاقى، رحيمى به طرف «امام‏زاده اسحاق و دره سيامزگى» رفتند و انبارك مواد غذايى در آنجا درست كردند. ششمين انبارك، و بهزادى، انفرادى و رحيم سماعى به ‏طرف «افسر ـ سر» رفتند.

گروه اول در نزديكى ليندان به كوه زد و رحيمى به شهر رفت تا مواد غذايى را تهيه كند. و بقيه در ارتفاعات «ليندان» انباركى ساختند. سپس به طرف «قلعه رودخان» رفتند و به گروه دوم ملحق شدند. و از آنجا پس از ارتفاعات مرتع خانى به سوى ماسوله رفتند. لنگرودى و سماعى براى تهيه مواد غذايى به فومن رفتند و شب را در خانه اسكندر رحيمى ماندند. و فردا با مواد غذايى به گروه محلق شدند.

گروه از دره و جاده ماسوله گذشتند و به كوه رفتند. در اينجا با حميد اشرف و رحيمى ملاقات كردند و غذا و پوشاكى را كه گروه شهر آورده بود گرفتند. و راهى ارتفاعات ماسوله و شاندرمن شدند. در ارتفاعات مشرف بر جاده اسالم ـ خلخال، انباركى براى مواد غذايى ساختند. در اين منطقه ايرج صالحى (با نام مستعار آرش) در اول آذر ۱۳۴۹ به گروه ملحق شد. حميد اشرف از طريق دانش بهزاى با صالحى تماس گرفت و او را به جنگل آورد. مرحله اول شناسايى بعد از سه ماه پايان يافت.

مرحله دوم شناسايى

گروه هشت نفره به‏ همراه حميد اشرف و اسكندر صادقى‏ نژاد راهى چالوس مى‏ شوند تا مرحله دوم شناسايى را از مرزن ‏آباد آغاز كنند.

آنان به «كدبر»، شرق رود كجور از توابع نور، رفتند. و روز بعد با عبور از «وازك»، غرب گلندرود و ارتفاعات گنگرچال به «دره منگل» رسيدند و با حميد اشرف ملاقات كردند. حميد اشرف با خود محدث قندچى (با نام مستعار اسماعيل اصغرزاده) را براى پيوستن به گروه آورد.

كناره‏ گيرى صالحى، يك حركت درست

هنگام جمع آورى هيزم در «دره منگل» ايرج صالحى خود را به جاده هراز رسانيد و به‌تهران بازگشت.

جدا از آن‏كه صالحى بعدها در بازجويى‏ هايش چه مى‏ نويسد كه قابل فهم است صالحى در همان مدت كوتاه فهميد كه او مرد اين عرصه از ميدان نبرد نيست. پس باز پس نشست. و در اين‏ كار هيچ انتقادى به صالحى وارد نيست. اگر هر فعال سياسى بفهمد كه جايش در اين نبرد تاريخى و تاريخ ‏ساز كجاست هم بهتر مى‏ جنگد و هم بهتر تبعات آن‏را مى ‏پذيرد. بدبختى از آنجا آغاز مى‏ شود كه فرد در جايى قرار مى‏ گيرد كه شايسته او نيست. و روز حادثه فاجعه مى‏ آفريند.

نيازى به ارائه نمونه ‏هاى تاريخى نيست. تاريخ حزب توده سرشار از اين پديده‏ هاى باورنكردنى است.

گروه هفت نفره فراهانى پس از دو روز با عبور از «سنگ چال»، «فيل ‏بند» و «سجاده رود» به ارتفاعات بابل رسيدند. كه محل قرار با گروه شهر بود.

رابطين نيامدند پس گروه به حركت خود ادامه داد و در نزديكى ‏هاى بهشهر سماعى براى تماس به تهران رفت و پس از چند روز حميد اشرف و رحيمى به‌ملاقات گروه آمدند. و گروه به ‏طرف ارتفاعات «بندر گز» و «نوكنده» حركت كرد. دراينجا ملاقاتى با گروه شهر انجام شد. و هوشنگ نيرى كه به تازگى با آشتيانى از عراق آمده بود، به‌گروه پيوست.

گروه هشت نفره پس از۳-۲ روز اطراق در اطراف «شاه كوه» به طرف «دره زيارت» و «نهارخوران» رفتند تا به ده «چه ‏جا» رسيدند. شب را ماندند و صبح به طرف كوه «شادار» رفتند. و پس از چند روز به ارتفاعات «دشت شاهرود» رسيدند. و شب را در «ميانستاق» ماندند و صبح به طرف كوه «قلعه بران» حركت كردند.

گروه صبح روز بعد به جاده «ولند ـ راميان» رسيدند كه محل قرارشان با گروه شهر بود. گروه تا نُه بهمن ۱۳۴۹ در مازندران بود. و بعد با سه ماشين، جيپ، فولكس، و وانت بار به طرف سياهكل و بالارود حركت كردند.

 

 

[1]. حميد اشرف، جمع‏بندى سه ساله

[2]. پروين منصورى، تاريخ شفاهى، كانون نشر حقايق اسلامى، مركز اسناد تابستان ۸۴

[3]. حسن پويان، ياد ايام جوانى

[4]. حسن پويان، ياد ايام جوانى

[5]. مسعود احمدزاده، اسناد بايگانى مؤسسه مطالعات و پژوهش‏هاى سياسى

[6]. كاظم سلاحى، همان اسناد

[7]. عباس مفتاحى، همان اسناد

[8]. حسن پويان، ياد ايام جوانى

[9]. كاظم سلاحى، همان اسناد

[10]. مسعود احمدزاده، همان اسناد

[11]. مسعود احمدزاده، همان اسناد

[12]. محمد فصيحى بعدها به همراه هوشنگ تيزابى و محمد امينى دستگير شد.

[13]. بيژن هيرمن‏پور، اسناد بايگانى مركز مطالعات و پژوهش‏هاى سياسى

[14]. مسعود احمدزاد، همان

[15]. همان

[16]. رژى دبره، روزنامه ‏نگار فرانسوى و نويسنده كتاب انقلاب در انقلاب

[17]. ارنستو چه ‏گوارا از رهبران انقلاب كوبا و نويسنده جنگ چريكى

[18]. عباس مفتاحى، همان

[19]. مناف فلكى، همان

[20]. 19 بهمن، چريك‏هاى فدايى خلق

[21]. عباس مفتاحى، همان

[22]. حميد اشرف، جمع‏بندى سه ساله

مبارزه با دشمنان دمکراسی ایران

 برخی با خیره شدن در قلدری دولت آمریکا در سیاست خارجی می گویند که دمکراسی خواهان ایران باید به آمریکا متمایل شوند تا از قدرتش برای آزادی ایران بهره ببرند! و با فراموشی ستیزه جویی آمریکا، ادامه می دهند که دوره ی ستیز تمام شده و دوره ی استقلال هم سر آمده و استقلال معنا و مصداق ندارد! و همان برخی با مغشوش ساختن تاریخ اضافه می کنند که اگر مصدق با آمریکا سازش می کرد، و با بله گفتن به او بر سر قدرت می ماند، بهتر از کودتای آمریکا علیه دولت مصدق بود و وضع ایران امروز بهتر می شد!

 تخطئه ی استقلال و دموکراسی خواهی مصدق برای توجیه وابستگی و دیکتاتوری طلبی امروز خودشان است. مصدق پس از ملی کردن نفت، همه ی راههای مذاکره با انگلیس را پیگیری کرده بود ولی انگلیس قصد نداشت با دولت مصدق کنار بیاید و در صدد سرنگونی اش بود. و همچنین شخص دموکراتی مانند مصدق نمی تواند در رأس دیکتاتوری اتوریتر بنشیند. همان شاه و افرادی در آن سطح می توانند دست نشاندگی و نوکری خارجی و دیکتاتوری داخلی را بپذیرند، و امروز هم پهلوی طلبان و هم اصلاح طلبان اسلامگرا در صدد ایفای چنین نقشی برای خودشان هستند و باید با این دیکتاتوری اتوریتر خواهان و طرح حامی اش ستیز و مقابله کرد.

 آمریکا علیه دمکراسی مصدق کودتا کرده و تا به امروز با دمکراسی خواهان ایران مقابله کرده و طرف مخاطبش در ایران، دیکتاتوری طلبان ایرانی (پهلوی طلبان و مجاهدین و اصلاح طلبان اسلامگرا، به همراهی فدرال طلبان قومگرای افراطی) است. و هدفش برقراری حکومت دست نشانده در ایران از نوع عربستان سعودی و شاه پهلوی است، یعنی در پی برقراری دیکتاتوری اتوریتر در ایران است تا بعد با همراهی تجزیه طلبان فاشیست، ایران را از هم بپاشاند.

دمکراسی بدون استقلال سیاسی ممکن نیست، دمکراسی یعنی اداره ی کشور به اراده ی مردمش نه به میل آمریکا. استقلال سیاسی معنا دارد: تصمیم گیری سیاسی برای ایران توسط ملت ایران از طریق دمکراسی با در نظر گرفتن موانع و محدودیتهای جهان واقع و پذیرفتن مسئولیت تصمیمها و عملکردهای خودمان. شعار پایان یافتن دوره ی استقلال، یکی از تبلیغات یاوه ی آمریکا طلبان است برای توجیه سرسپردگی شان.

 برای برقراری دمکراسی در ایران باید منافع ملت ایران را در نظر داشت نه منافع بیگانگان را: با کنار گذاشتن مزدوران نومحافظه کاران و وطن فروشان سقوط کرده در دامن آمریکا و اسرائیل و عربستان سعودی از صحنه ی مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم ایران.

 مشخص است که وظیفه ی آزادیخواهان ایران، ستیز با دیکتاتوری طلبان و طرح پشتیبانش است برای از میدان به در کردنشان، و پیروزی و برقراری دمکراسی در ایران. آمریکا با دمکراسی خواهان ایران مقابله می کند، و با راه دمکراسی ایران که راه مصدق است، دشمنی می کند. طرح خاورمیانه ی جدید که آمریکا بازیچه ی اسرائیل شده و این همه جنایات علیه بشریت در منطقه به خاطر این طرح احمقانه انجام داده است و لقمه ی اصلی این طرح، کشور ایران است که نمی تواند از عهده اش بربیاید.

از آنجا که ایران قدرت جهانی نیست، در این جهان چندقطبی که به دروغ از سوی آمریکا و آمریکا طلبان تک قطبی تبلیغ می شود، راه تعامل سیاسی همان پایبندی به استقلال سیاسی کشور و توان بازدارندگی دفاعی داخلی و موازنه ی منفی مصدق است: اختیار ایران همیشه باید به دست ایرانیان باشد، و منافع ملی ایران در سطح بین المللی با حفظ تعادل و مانور بین قدرتهای جهانی، پیگیری شود. امروز این راه تعامل با برقراری دمکراسی در ایران از همیشه آسانتر است.

 باید از آمریکا طلبان خواست که به جای تکرار طوطی وار نام کشورهای ژاپن و کره جنوبی و مالزی و اندونزی و ... به این پرسشها پاسخ دهند که دولت آمریکا با مردم خاورمیانه چگونه رفتار می کند؟ چرا آمریکا با همراهی متحدان منطقه ای احمقش، داعش وحشی را به جان مردم سوریه و عراق انداخته بود؟ سوقات دمکراسی آمریکا در افغانستان و لیبی خوشمزه است؟ جنایات علیه بشریت آمریکا در منطقه تقصیر آمریکاست یا دیگران؟ دمکراسی خواهان ایران به آمریکا متمایل شوند که آمریکا نقشه ی خاورمیانه ی جدید اسرائیل را اجرا کند و ایران را تکه پاره کند؟

 شکست نیروهای نیابتی آمریکا یعنی داعش در عراق و سوریه توسط ایران، شکستی سنگین بر نقشه ی شوم خاورمیانه ی جدید وارد آورد. آمریکا نه توان مقابله با جمهوری اسلامی در منطقه را دارد و نه توان برانداختنش را. و در صدد سؤاستفاده از توان مخالفت مردم ایران با حکومت اسلامی برای رسیدن به مقاصد شومش در منطقه است. باید به آمریکا طلبان یادآور شد که موضوع را وارونه جلوه ندهند و در حقیقت این آمریکاست که می خواهد از قدرت مردم ایران بهره ببرد و آمریکا به قدرت مردم ایران نیاز دارد، نه دمکراسی خواهان ایران به قدرت آمریکا برای آزادی ایران، که آمریکا نه قصدش را دارد و نه قدرتش را.

هر چند آمریکا در جنگ اقتصادی علیه ایران موفق عمل کرده و به همت دولت بی تدبیر و دغل روحانی، و سیستم دزدسالارانه ی جمهوری اسلامی، ایران را به این روز اقتصادی انداخته است، ولی موقعیت و قدرت منطقه ای ایران طبیعی این کشور است و آمریکا نمی تواند ملت به این عظمتی را به روز لیبی بیاندازد. آمریکا توان برانداختن جمهوری اسلامی را ندارد، و تحریمها و تهدیدهایش به نفع دیکتاتوری اسلامگرای مستقر و به ضرر مردم ایران عمل می کند.

با وجود زمینه چینی های اسرائیل و نومحافظه کاران آمریکایی کارگزار اسرائیل برای جنگ نظامی آمریکا علیه ایران، به احتمال زیاد جنگی مستقیم صورت نخواهد گرفت، که خطرات و زیانها و تبعاتش برای آمریکا و اسرائیل سرسام آور خواهد بود و به همین دلیل توان انجام چنین حماقتی را نخواهند داشت. ولی اگر جنگی علیه ایران تحمیل شود، در هم شکستن دشمنان ایران تنها چاره مان است: در دفاع از ایران در مقابله با دشمنان ایران، چاره ای نیست جز اینکه دشمنان ایران را به خاک بسپاریم.

 هرکس با ایران طرف شود، باید با ملت ایران مصاف بدهد. طرف شدن با قدرت ملت ایران از عهده ی هیچ قدرتی برنمی آید، و حماقت جنگ علیه ایران، نابودی پایگاههای منطقه ای آمریکا و پایان حضورش در منطقه را رقم خواهد زد. و پایان ناگزیرش، شکست نهایی دولت آمریکا در منطقه و متعاقب آن پایان محور شرارت منطقه یعنی دولت فاشیستی قومی یهودی اسرائیل خواهد بود: البته با تشکیل دولت فراگیر ملی عادی در سرزمین فلسطین که حقوق شهروندی برابر همه ی مردم و ساکنان سرزمین فلسطین را به رسمیت بشناسد.

دمکراسی در سیاست داخلی برقرار می شود و مشکل مردم ایران در این زمینه به مردم ایران مربوط است و حلش هم فقط در توان خودشان است: مردم ایران با برقرار ساختن نظام سیاسی دمکراسی لائیک جمهوری ایران، حقوق شهروندی برابر برای همه ی مردم ایران برقرار می کنند. بدون حصار مستحکم سیاسی و نظامی ایران، دمکراسی دوام نمی آورد.

دمکراسی با توان داخلی و قدرت مردم ایران برقرار می شود و هیچ کمکی از آمریکا و آمریکا طلبان ساخته نیست که اصلاً سیاست آمریکا شر رساندن است و سؤاستفاده از توان مخالفت مردم ایران برای پیشبرد اهداف منطقه ای شومش، چون که خودش توانایی پیروزی منطقه ای در مقابل ایران را ندارد.

در سیاست خارجی دوست و دشمن دائمی نداریم، بلکه منافع ملی ایران را داریم و اساس منافع ملی ایران بر پایداری کشور ایران، و برقراری و تثبیت دمکراسی در آن است. برای برقراری دمکراسی در ایران باید با دشمنان دمکراسی ایران، ستیز و مبارزه کنیم تا به پیروزی دمکراسی ایران برسیم. این مشکل ستیز، مشکل دیکتاتوری خواهان است و نمی توان استبداد طلبی و کوشش برای برقراری دیکتاتوری را محترم شمرد و باید با آنها مقابله کرد.

مبارزه با دخالت خارجی برای حفاظت از مردم و دولت و کشور ایران و جلوگیری از دست اندازی آمریکا و بیگانگان در حق حاکمیت ملی ملت ایران است. برای مقابله با دخالت خارجی در انقلاب بعدی مردم ایران برای برقراری دمکراسی، و دفع شرهای آمریکا و دست نشاندگانش، پیگیری استراتژی سیاسی مشخص و پیروی از رهبری سیاسی دموکرات که سابقه ی فعالیتش تداوم راه مصدق و شرح برنامه اش حاکی از حفاظت استقلال سیاسی ایران و احقاق حق حاکمیت ملی ملت ایران و آزادیخواهی و عدالتخواهی واقعی باشد، لازمه ی پیروزی است.

پیروزی دمکراسی یعنی شکست دشمنانش. برای برقراری دمکراسی باید از شر استبداد خلاص شویم: با براندازی دیکتاتوری اسلامگرایی مستقر و مبارزه با دیکتاتوری طلبان پهلوی و دیکتاتوری طلبان اسلامگرای اصلاح طلب و مجاهدین برای بیرون راندنشان از صحنه ی مبارزه ی آزادیخواهانه ی مردم ایران. این راه خلاصی از شر استبداد برای همیشه، در جبهه ی جمهوری دوم برای برقراری جمهوری دمکراتیک و لائیک ایران ارائه شده است. برای برقراری دمکراسی در ایران به جبهه ی جمهوری دوم ایران بپیوندید.

ایران – 31 اردیبهشت 1398

این مقاله برای سایت ایران لیبرال (iranliberal.com)  است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید

https://t.me/iran_liberal

 

بالاخره که شهید شد؟

عملیات نظامی سینمااسکوپ و تکنی کالر آمریکا که با سر و صدای فراوان شروع شد و به ناگهان ختم، با وجود اینکه به جنگی منجر نشد، شهدایی بر جا گذاشت. به هر صورت جنگهای نشده هم گاه موجب تلفاتی میگردد و تصور میکنم که جا دارد یادی از این شهدا بکنیم و برایشان حجله ای مجازی ببندیم.

اولین آنها رضا پهلوی بود و طرفدارانش که بعد از عرضۀ مکرر و پر سر و صدای خدمات به آمریکا، باز بی هوا به حال خود رها شدند. معلوم نیست خودشان هنوز متوجه شده باشند که اربابان آمریکایی به آنها به چه چشمی نگاه میکنند. اگر متوجه نیستند، به این دلیل است که از خدمتگزاری رضایت دارند و هر اتفاقی بیافتد و هر رفتاری ببینند، باز آماده به خدمتند. وارث سلطنت، از ابتدای ورود نو محافظه کاران به صحنه و راه افتادن جنگ عراق به جرگۀ پیروان این باند پیوسته و هر بار که آنها به گردنکشی پرداخته اند، سکوت پیشه کرده و خودی نشان نداده تا پایان عملیات و به افتضاح ختم شدنش که باز ابراز وجودی بکند. در همان زمان و بعد از ختم دور اول تهدید های توخالی علیه ایران، مدعی شد که درست است کسی او را ندیده، ولی میکوشیده جلوی جنگ را بگیرد. حکایت همینطور تکرار شد و این بار هم بعد از تمام کوششهایش برای نزدیکی به مراکز قدرت در آمریکا، به محض ختم ماجرا، اعلامیه داد که ملت ایران نباید چشم به کمک خارجی داشته باشد! پیروان فرشگردی و ققنوسی و متفرقه اش هم دنبال همین خط را گرفتند که نباید به آمریکا توجه داشت، باید خودمان براندازی کنیم! داستان مضحک است ولی چون تکراری است، لبخندی بر لب نمینشاند. فقط این هست که با در نظر گرفتن وسعت واکنشها به این هزارمین پشتک و وارو، هیچ معلوم نیست که پهلوی طلبان بتوانند دوباره برای تظاهر به مبارزه هم که شده، سر بلند کنند. سرنوشت اینها که کاری جز مزاحمت ندارند، بیرون رفتن از میدان است و اینهم گام بزرگی بود در همین جهت. غیابشان اسباب مسرت خواهد بود و هر چه زدوتر حاصل گردد، بهتر. جمهوریخواهان سلطنت طلب هم که از گونه های تازه کشف شده هستند، بهتر است از همینها سرمشق بگیرند.

ولی نباید فقط به اپوزیسیون نگاه کرد. تلفات داخلی وقایع، همین اصلاح طلبانی بودند که برجام را به ملت ایران  ارمغان کرده اند و در مورد اخیر هم به دلیل باقی ماندن در مقامشان، طرف آمریکا بودند. همه میدانند که اینها ناچار شدند تا نقشی درست خلاف آنچه که میخواهند و میتوانند، بازی کنند ـ مشدی عباد در نقش جوان اول. مقاومت و جواب درشت دادن به آمریکا، کار اینها نیست و دیدیم که این کارها را چه اندازه با بی میلی انجام دادند. کوتاه آمدن آمریکا را به حساب حسن نیت گذاشتند، نه ناتوانی و در هر موقعیتی پای مذاکره بروند، دستاوردی بهتر از برجام نخواهند داشت. اگر میگویم که جزو تلفات جنگ بودند، به این دلیل نیست که پست و مقامشان را از دست دادند. به این دلیل است که کوتاه آمدن آمریکا نشان داد که چقدر بزدلند و هر چه در طبق اخلاص تقدیم کرده اند، از سر بی لیاقتی خودشان بوده، نه زورآوری حریف. بی آبرویی اینها هم دستکمی از پهلوی طلبان نداشت. هر دو گوش دل به آمریکا سپردند و هر دو وقتی ناچار شدند، مدعی مقاومت گشتند.

حال بپردازیم به گروه آخر. همینطوری به نظر نمیاید که بولتون و پومپئو را بتوان جزو شهدا محسوب نمود، ولی به نظر من اگر هنوز نفهمیده اند، برای این است که گرم هستند و اگر هم خوانندگان اصرار بکنند که اینها شهید نشده اند، حاضرم شهید زنده محسوبشان کنم ـ اینهم وامی از اسلامگرایان. نکته این است که مطلقاً به نظر نمیاید که سیاست کلی فشار آمریکا بر ایران که اوباما و ترامپ و دمکرات و جمهوریخواه، نمیشناسد، تغییری بکند. احتمال این ادا و اصولهای نظامی هم هنوز وجود دارد. ولی در مورد اخیر به عیان و به تجربه، روشن شد که توان بازدارندگی جمهوری اسلامی برای منصرف کردن ایالات متحده از انجام عملیات نظامی که به هیچوجه محدود نمیتواند باشد و به محض شروع، همه گیر و منطقه گیر خواهد شد، کافیست. این نکته به این آسانی ها تغییر نخواهد کرد و طرفداران جنگ، آنهایی که میخواهند به هر قیمت که شده، جنگ را بر خلاف منافع ایالات متحده، به این کشور تحمیل نمایند، ضربۀ بزرگی دیدند. ناممکن بودن جنگ، عامل بسیار مهمی در روابط دو طرف است که در اینجا به تسجیل رسید. در ضمن درسی هم هست برای آدمهای به نهایت کم اطلاعی که تصور میکنند،  بازدارندگی فقط با سلاح اتمی ممکن است. خیر، اینطور نیست و تنها چیزی که موجد این توهم است، تفکر استراتژیک بسیار بی برگ و محدودی است که یادگار جنگ سرد است و دیدگاه همگان را تنگ کرده است و در صدر همه، آمریکایی ها را. جنگ طلبان احتمالاً بر سر کار خواهند ماند ولی وارد دوران افول خود شده اند، لااقل در دورۀ فعلی ریاست جمهور ترامپ. البته تا پول هست و پشتیبانی لابی اسرائیل، راه بازگشتشان هم باز است. ولی هیچ ضمانتی نیست که تعادل نظامی به نفع آنها تحول پیدا کند. نکت اصلی اینجاست.

شاید نتانیاهو را هم بتوان به این گروه ها اضافه کرد. نه به عنوان شهید، چون سر جای خودش هست، البته اگر از انتخابات فعلی پیروز به در بیاید. ولی به این دلیل که همه میدانند که حملۀ نظامی به ایران به هر قیمت، سیاست اوست که در آمریکا تبلیغ میشود. شکست، شکست او هم بود و جالب اینکه خودش زودتر از همه از این شکست مطلع شد و بدان واکنش نشان داد و سعی کرد پا پس بکشد. باید انصاف داد که اقلاً سرعت انتقالش از بقیه بیشتر بود.

30 ماه می 2019 - پنج شنبه، 9 خرداد 1398

 

این مقاله برای سایت ایران لیبرال (iranliberal.com)  است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است

به تلگرام ایران لیبرال بپیوندید

https://t.me/iran_liberal

قاتل و مقتول تمام شدند، حواس مان به مجرم اصلی باشد!

قاتل و مقتول تمام شدند، حواس مان به مجرم اصلی باشد!

جنایتی که در چند روز اخیر صفحات اول بیشتر روزنامه های فارسی زبان را به خود اختصاص داده، در سرزمین ما موضوع تازه ای نیست. در واقع چهل سال است که به برکت قوانین قرون وسطایی حاکم بر سرزمین مان و سیستم های آموزشی و رسانه ای که عقب افتاده ترین نگاه را، به زن، بر اساس قوانین موجود ترویج داده اند، آزار و شکنجه و کتک و قتل زنان از موضوع هایی ست که برای دستگاه های قضایی واپسگرای حکومتی امری عادی بوده و معمولا سر وصدای زیادی هم نداشته است.

آن چه که در اطراف «زن کشی» اخیر این همه جنجال آفریده، از یک سو به دلیل وجود مردی ست بی رحم و ضعیف که به عنوان یکی از امروزی ترین، معقول ترین و با سواد ترین شخصیت های وابسته به حکومت، صاحب مهمترین جایگاه های سیاسی در چند دهه گذشته بوده است، و از سویی دیگر وجود زنی ست جاه طلب و متظاهر که اگرچه تحصیل کرده و سر و ریخت و آرایشی مثلا امروزی داشت، اما تن به عقب افتاده ترین قوانین زن ستیزانه ی موجود داده و (درست یا غلط) در خدمت کثیف ترین و مهمترین عملیات جاسوس سازی جمهوری اسلامی قرار داشته است.

در چند روز گذشته، تا آنجا که من خوانده و شنیده ام، در کنار مقصر شناختن قاتل و یا مقتول و شرح جزییات زندگی خصوصی و اجتماعی آن ها، کمتر کسی به طور مستقیم رژیم مذهبی حاکم بر ایران را، متهم یا مجرم اصلی این واقعه شناخته است. در حالی که این قتل برکنار از همه ی جنبه های غیرانسانی اش، توانسته هم چهره ی کریه دیگری از چهره های حکومت حاکم بر ایران را، که جاسوس سازی و کنترل موافق و مخالف است، فاش کند، و هم اثرات ویرانگرانه ای را که حکومت مذهبی بر بخش بزرگی از طبقه ی متوسط جامعه گذاشته است. اثراتی چون بی ارزش کردن مفاهیم مدرن و حقوق بشری، تن دادن به قوانینی قرون وسطایی و متوسل شدن به دروغ و فریب و خودفروشی، برای رسیدن به هر خواسته ای.

ماجرای نجفی و میترا، و مطالب و اسنادی که به بهانه ی قتل میترا منتشر شده یکبار دیگر به روشنی نشان داده است که کار حکومت مذهبی حاکم بر ایران تنها بسیج کردن مردمان ساده ی کم سوادی نیست که با هر فراخوانی به خیابان ها می ریزند و شعارهای ابلهانه و «مرگ بر»هاشان چهره ی برخی از مردمان ایران امروز را حقیر و دور از تمدن نشان می دهند. بلکه ثابت می کند که حکومت توانسته بسیاری از زنان و مردان تحصیل کرده ی دانشگاه دیده را هم، تبدیل به افرادی کند که عملکردشان درست در چارچوب تعلیمات قرون وسطایی آیت الله ها و «اساتید» وابسته به حکومت اسلامی ست: مردانی که نه از آموخته های دانشگاه های مهم جهانی شان استفاده می کنند، و نه از شرافت و اخلاق انسانی شان، بلکه با چسبیدن به قدرت به راحتی رییس جمهور و وزیر و وکیل و مدیر و رییس می شوند و همه چیزشان را فدای مقام و پول می کنند، یا زنانی که نه با دانش و یا شایستگی شان، با روش های حرمسرایی، و صیغه شدن های روحی و فیزیکی، برای دسترسی به منابع مالی راحت و خواست های خود از هیچ بی اخلاقی ابایی ندارند.

در واقع آن چه که در روزهای گذشته، و در ارتباط با جنایت اخیر فاش شده، بیشتر از همیشه نشان می دهد، عملکرد جمهوری اسلامی چون برخی از حکومت های دیکتاتوری فقط هدف قرار دادن توده ها و مغزشویی آن ها نبوده، بلکه اثر زهر عقب ماندگی و جهل و بی خردی حکومت بر ذهن بخش وسیعی از طبقه ی متوسط نیز کارآیی داشته است؛ طبقه ای که در پی انقلاب مشروطیت و خواست جدایی دین از حکومت، موتور اصلی و پشتیبان همه ی تحولات ترقی خواهانه و انساندوستانه در ایران بوده است. و اکنون به قول خانم دکتر فاطمه دانشور، از اعضای سابق شورای شهر تهران و یکی از میلیون ها زنانی که در حد امکانشان (تا این لحظه و امروز) تن به سازش با قوانین واپسگرای موجود نداده: «ازدواج دوم و سوم و موقت و دایم، آشکار یا پنهان در سطح مدیران دولتی و خصوصی {که جزو طبقه ی متوسط و تحصیل کرده ی جامعه هستند} بسیار زیاد و تاسف برانگیز است.»(1)

یکی از ساده ترین چیزهایی که در ارتباط با ماجرای اخیر تفاوت این افراد ساخته شده به وسیله ی جمهوی اسلامی را حتی با مردان سنتی نسل گذشته نشان می دهد، گفته ی پدر میترا استاد، از زبان میترا، و یک روز قبل از مرگ اوست، وقتی که «زن دوم شدن میترا» را یک «بی آبرویی» می داند.(2)

گفته ی آقای استاد را (که از دراویش و حتما مذهبی هم هست) و به طور قطع سال ها پیرتر از نجفی 62 ساله، مقایسه کنید با نجفیِ تحصیل کرده ی «ام. آی. تیِ» آمریکا، که چون مردان عامی دوره ی قاجار و بدون هیچ شرمی با «زن دوم یا صیغه ای» اش عکس های چپ و راست می گیرد، و «سربلند» از «زن کشی» به دوربین ها لبخند می زند.

همین طور نگاه یک پدر نسل گذشته را مقایسه کنید با دختر جوان 36 ساله ی تحصیل کرده اش که برای رسیدن به پول و پست و مقامی بی ارزش تن به هر ذلت و بدنامی و مصیبتی داد.

***

اکنون متاسفانه میترا و نجفی با هر بد و خوب شان، به دست حکومتی بی آبرو و کثیف تمام شدند، حتی اگر نجفی بتواند به کمک حامیانش در قم و شورای مصلحت و غیره و یا با متوسل شدن به «قتل ناموسی» از مجازات بگریزد. اما حواس مان باشد که مجرم اصلی همچنان باقی ست و همچنان بود و نبود میلیون ها انسان را، که شاید تا همین اکنون سلامت و مفید مانده باشند، نشانه گرفته است. تنها نکته ی مثبت در این ماجرا امکانی ست که رسانه های داخلی به دست آورده اند تا به بهانه ی شهرت و مقام قاتل، و در شلوغی غیرقابل کنترل خبری وزارت ارشاد، و مقامات به اصطلاح امنیتی، چند روزی مسایل تکان دهنده ای از روابط درونی رژیم را نیز مطرح کنند. مسایلی که نشان می دهد مسبب بسیاری از قتل ها، فسادها، دزدی ها، و فروپاشی های اخلاقی در ایرانِ پس از انقلاب اسلامی، حکومت مذهبی حاکم است.

از یادداشت های آخر هفته

1 جون 2019

------------------------------------------------------

1- مطلب دکتر دانشور، چند ماه قبل از قتل میترا استاد


2- احساس بی آبرویی پدر میترا

بازخوانی چند پرونده قتل و جنایت حکومت اسلامی ایران!

بازخوانی چند پرونده قتل و جنایت حکومت اسلامی ایران!

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=73929

June 01, 2019

سایه شوم راست افراطی یا پوپولیزم بر گستره جهان

سایه شوم راست افراطی یا پوپولیزم بر گستره جهان

نتایج انتخابات هفته گذشته پارلمان اروپا، حاکی از رشد نسبی جریانات راست افراطی و یا "پوپولیست" است. احزابی که به سیاست های تندروانه ناسیونالیستی و نژاد پرستانه و همچنین انتقادهای شدید به نخبگان لیبرال در قدرت، شهرت دارند.

در سالیان اخیر این احزاب توانسته اند، در خلائی که حاصل ناکارآمدی و بن بست سیاست های نئولیبرالی سیستم سرمایه داری و متعاقب آن افت سطح معیشت طبقه کارگر و اقشار میانی جامعه، و ایجاد نارضایتی های گسترده، ناامیدی از احزاب محافظه کار و سنتی بورژوایی، و ضعیف شدن جریانات چپ رادیکال است، موفقیت های زیادی نه تنها در اروپا، بلکه در سراسر جهان به دست آورده اند. برای نمونه در انگلیس حزب تازه تاسیس شده " برگزیت " به رهبری نایجل فاراژ موفق شد، سی درصد آرا را به دست آورد، از سویی دیگر حزب " گردهمایی ملی " به رهبری مارین لوپن در فرانسه با بیست و چهار درصد آرا، پیروزی خود را جشن گرفت، در مجارستان حزب ضد پناهنده " فیدز" به رهبری ویکتور اوربان، پنجاه و دو درصد آرا را به دست آورد. کسی که در بعد از اعلام پیروزی گفته بود : " ما کوچک هستیم اما می خواهیم اروپا را عوض کنیم و این انتخابات شروع عصر تازه ای علیه مهاجرت است ". به همین ترتیب می توان به این لیست افزود و از پیروزی حزب راست افراطی و پوپولیستِ " لیگ " به رهبری ماتئو سالوینی در ایتالیا، حزبِ " آلترناتیو برای آلمان "، حزبِ " دمکراسی نو " در یونان، نام برد. علاوه بر این رشد چشمگیر جریانات پوپولیست در اروپا، رهبران سیاسی پوپولیستی همچون دونالد ترامپ در آمریکا، ژاییر بولسونارو در برزیل را نیز می توان نام برد.

ژاییر بولسونارو پس از قطعی شدن پیروزی اش اعلام کرد که دوران " لاس زدن با سوسیالیسم، کمونیسم، و چپ های رادیکال به پایان رسیده است. همچنین وی در سخنرانی های تبلیغاتی در جمع هوادارنش فریاد میزد که باید به 40 یا 50 سال پیش،  یعنی به دوران دیکتاتوری سیاه در دهه 1960 تا 1970 برگردیم. او همچنین از پاکسازی سخن به میان آورده بود که " این کشور هرگز به خود ندیده است" و هر کسی از نظر اکثریت پیروی نکند، باید " بین زندان و تبعید یکی را انتخاب کند". بولسونارو این سخنان را در جمع هزاران نفره که برای او "هورا" می کشیدند، اعلام می کرد.

در چنین چنین نگرشی، رهبران سیاسی پوپولیست تنها هدفشان این نیست که پروژه ناسیونالیسم افراطی خود را تبلیغ کنند، بلکه در واقع آنها به دنبال جدا کردن " خودی ها " و " غیر خودی ها "، وطن پرستان و وطن فروشان، پاکان و نا پاکان، با ایمان و بی ایمان ها هستند.

واضح است که برداشت های متفاوتی از پوپولیسم وجود دارد، و به همین دلیل نیز تعبیرهای متفاوتی از آن صورت می گیرد. اما اگر پوپولیسم را به بیان رایج یعنی عوام فریبی در نظر بگیریم، در این صورت بسیار ساده پی می بریم که یک رهبر سیاسی یا یک حرکت پوپولیستی سعی می کند، برای به دست آوردن قدرت سیاسی و یا حفظ قدرت، خود را همرنگ مردم نشان دهد. کمبودها و مشکلات موجود یا پیش نرفتن برنامه ها را برجسته می کنند، به دنبال مقصر می گردند تا شکاف ها و اختلافات را پررنگ تر و گسترده تر نشان دهند و به این طریق مقصران یافته شده را عامل نادیده گرفتن منافع " مردم " معرفی کنند. با همه این ها نکته اصلی ماجرا در این هست که رهبران پوپولیست هیچ گونه راهکار معینی را پیشنهاد نمی دهند و مشخص نیست برای این همه حجم دشواری ها و تناقضات سیستم سرمایه داری بازار آزاد، چه خواهند کرد. در این دیدگاه ارتجاعی اکثر مردم در روستاها، شهرهای کوچک و البته طبقه کارگر و زحمتکش مخاطب قرار می گیرند. تقسیم بندی جامعه به بخش های معین از جمله فقیر- ثروتمند، ملی- خارجی، دیندار- بی دین و سفید پوست و سیاه پوست بسیار شنیده می شود. در حقیقت هدف از تقسیم جامعه به بخش های متفاوت ایجاد حس کینه و نفرت است، تا با استفاده از چنین نفرتی " خودی ها" علیه " غیر خودی ها" متحد شوند و رهبران سیاسی پوپولیست هم با استفاده از نفرت و احساساتی که مردم را علیه دشمن مردم متحد کرده است و به پشتیبانی آنان به سوی هدف خود که رسیدن به قدرت است به پیش روند. به قدرت رسیدن جریانات پوپولیست و راست افراطی اگر فاجعه انسانی و طبیعی به بار نیاورد، کما اینکه به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و موسولینی در ایتالیا فاجعه به بار آورد، سر آغاز دیکتاتوری، سرکوب، کشتار، زندان و اقدامات ماجرا جویانه سیاسی و نظامی است. دلیل این امر را می توان در ماهیت این تفکر ارتجاعی مشاهده کرد، از آنجایی که هر گونه نقدی به سیاست های پوپولیستی ولو پیشرو، مترقی و علمی با اتهام های فراوان، از جمله مهمترین آن، یعنی ضدیت با " مردم " شناخته می شود و علاوه بر آن به دلیل اینکه در سیاست های پوپولیستی کمیت بر کیفیت برتری دارد، رهبران سیاسی آنها در بین توده های " مردم " می توانند خود را از آماج انتقاد ها محفوظ نگه دارند. در چنین شرایطی آشکار است که پوپولیسم تا چه حدی می تواند یک جامعه را آماده دیکتاتوری و سرکوب کند.

پوپولیسم و تبعات آن را به وضوح می توان در سراسر جهان مشاهده کرد. حتی به شیوه ای می توان گفت به غیر از دونالد ترامپ و باقی جریاناتی که در اروپا از آنها نام بردیم، رژیم اسلامی ایران و رجب طیب اردوغان در ترکیه را پوپولیست های قومی و دینی که به صورت مداوم در حال دشمن تراشی و نشان دادن رهبرانشان به عنوان تنها نمایندگان مردم و نجات دهندگان آنها نام برد. در این شکل از حکومت های دیکتاتوری و اقتدار گرا نوعی دیگر از پوپولیسم امکان رشد و بروز پیدا می کند. به این شکل که یک رهبر سیاسی فرهیخته همچون مظهر تمام خوبی های جهان و به عنوان نماینده تام اختیار توده های مردم معرفی می شود، از بالای سر همه مردم تمام نهادهای رسمی و غیر رسمی توده های مردم را مورد خطاب قرار می دهد، احزاب و گروه های سیاسی را تحقیر می کند و به مثابه تنها نماینده مردم به آنها می گوید که از حق و حقوق شان در برابر دشمنان مردم دفاع میکند. نمود حقیقی چنین عوام فریبی ها و پوپولیسمی را در قامت خامنه ای می توان دید و لازم به توضیح بیشتر نیست.

پوپولیسم در حقیقت نه یک اندیشه سیاسی که چهارچوب و مبنای نظری مشخصی داشته باشد، بلکه یک استراتژی و خط مشی سیاسی است که جریانات راست بورژوازی با استفاده از خلاء سیاسی که ناشی از نارضایتی توده ای و ناآگاهی است، در جهت به قدرت رسیدن خود استفاده می کنند.

رهبر پوپولیست ادعا می کند که تنها نماینده اراده مردم است، روبروی دشمن می ایستد و با وضع موجود مبارزه می کند، تجربه تاریخ به ما نشان می دهد که این نوع از تفکر و عمل ارتجاعی هیچ افقی را خارج از ذهن خود نمی بیند و همه راه های برون رفت از وضعیت نامساعد به درون مغز رهبر تک و تنها و بی مثال بر می گردد. روشن است که اکثریت پوپولیست ها درکی سطحی از مسائل و مشکلاتی که جوامع کنونی با آن دست به گریبان است، دارند. به همین دلیل بسیار آسان می توان آنها را شناخت، می گویند، پناهنده ها عامل اصلی افت سطح معیشت طبقه کارگر در اروپا و آمریکا هستند، مهاجران را بیرون کنیم، حصارهای بلند دور کشورها ایجاد کنیم، بحرانی به نام محیط زیست وجود ندارد، باید به دوران طلایی و عظمت برگردیم و بحث های شبیه به این ها. همچنین پوپولیست ها به صورت مداوم تلاش می کنند، یا وضعیت غیر معمول و نابسامان را حفظ کنند و یا شرایط غیر معمول و نابسامان به وجود بیاورند، در مورد مسائل مورد تایید و نظرشان بزرگ نمایی می کنند و سعی می کنند، اجتماع و هوادارانشان را از این طریق تحت تاثیر قرار دهند. برای مثال چند ماه پیش در آلمان گزارشی در مورد نامگذاری نوزادان تازه به دنیا آمده و اسم های مورد علاقه برای آنان منتشر شده بود که، نشان می داد اسم " محمد" در صدر لیست نام های محبوب قرار دارد، حزب راست افراطی و پوپولیست "آلترناتیو برای آلمان" این موضوع را چنان برجسته کرد و در ضدیت با پناهجویان و خطر نابودی فرهنگ آلمانی چنان مانور سیاسی داد که بحث به تمام میدیای آلمان هم کشیده شد. در نهایت مشخص شد به شیوه ای زیرکانه و فرصت طلبانه این آمار تنظیم شده است و در واقعیت ماجرا اسم " محمد " در رده 24 این لیست قرار گرفته است.

سرانجام به قدرت رسیدن راست افراطی یا پوپولیسم فاجعه بار است. آنها جامعه را مانند حلقه های یک زنجیر هم شکل و همسان بدون هیچ گونه تفاوتی می پندارند. آنها کشور را متعلق به خودشان می دانند، خود را تنها ساکنان رسمی آن می دانند، هر گونه تفاوت در سیاست، فرهنگ، اندیشه، نظر و افقی را نادیده می گیرند. وجود رنگ ها، زبان ها و اقوام گوناگون را یا نادیده می گیرند و یا به شرطی می پذیرند که زیر سلطه فرهنگ آنها باشد. برای مثال " اول آمریکا" یکی از شعارهای اصلی تبلیغاتی دونالد ترامپ بود. نگرش ناسیونالیستی این جریانات بسته به شرایط بعضی اوقات رنگ و بوی قومی یا مذهبی به خود می گیرد و معمولا این احساسات بیگانه هراسی و نژاد پرستانه، راه را برای شیطان نشان دادن اقوام و مذاهب دیگر راحت تر می کند. و به این شکل فضای را به وجود می آورند که فرد ثابت کند، یا با آنهاست یا مخالف آنها، فضا برای نظر متفاوت و راه حل متفاوت بسته است. یا با آنها بدون هیچ گونه مخالفت، شک و شبه ای بر علیه مخالفانشان می جنگی یا تو هم مانند مخالفانشان در نظر گرفته می شوی. پوپولیست ها بیشتر اوقات کار سیاسی واقعی و روشنگرانه را تحقیر می کنند و سعی می کنند بر روی احساسات و عواطف توده ها تاثیر بگذارند، سعی می کنند فضای بی اعتمادی را در بین جامعه به وجود بیاورند. همه این مسائل و آماده سازی شرایطی را به وجود می آورد که رهبر پوپولیست را به کسی اقتدارگرا و دیکتاتور تبدیل می کند.

اما جهان در برابر فضائی که احزاب و جریانات دست راستی، فاشیست و پوپولیست به وجود آورده اند، خاموش و بیصدا نیست. طبقه کارگر از جنبش و حرکت باز نایستاده است. احزاب و جریانات چپ، مدافعان محیط زیست و مخالفان سیستم سرمایه داری بخش بزرگی از جوامع پیشرفته و مترقی را تشکیل می دهند که اجازه نخواهند داد به سادگی جریانات ارتجاعی محصول سال ها مبارزه برای زندگی بهتر برای انسان را از آنها بگیرند و جامعه را به عقب برانند. گرچه امکان دارد برای دوره ای احزاب راست افراطی از طریق عوام فریبی و امکانات مالی و تدارکاتی گسترده ای که در اختیار دارند، جامعه را تحت تاثیر قرار دهند. اما از آنجایی که هم نیروهای چپ و مترقی در این جوامع وجود دارند و هم جریانات راست و ناسیونالیست افراطی برنامه ای مشخص و کارآمد برای حل تناقضات سیستم پوسیده سرمایه داری ندارند. از اینرو آنها با گذشت  زمان نفوذ خود را از دست می دهند و جامعه به پوچی و ارتجاعی بودن چنین سیاست های پی خواهد برد.

 

اگرچه ظهور و رشد پوپولیسم محصول بن بست سیستم سرمایه داری جهانی و نداشتن راه حل برای بحران های است که در آن گرفتار است. اما از طرف دیگر آلترنایتو برای حل تناقضات موجود در جهان، نه در امیدوار بودن طبقه کارگر و مردم سرخورده از وعده های انتخاباتی احزاب سنتی بورژوایی، به جریانات پوپولیست و راست افراطی، بلکه آلترناتیو تغییر بنیادی در ساختارها و زیر بنای اجتماعی سیستم سرمایه داری است. تغییری که مالکیت غول ها و انحصارات بزرگ تجاری، مالی، صنعتی و خدماتی و دولت های پشتیبان شان را را سرنگون کند و به جای آن مالکیت تمام انسان ها بر کار، زندگی و سرنوشت شان را جایگزین کند. جامعه ای که در آن نه کسی غیر قانونی ست، نه کسی به دلیل جنگ افروزی، دیکتاتوری و فقر مجبور باشد شهروند درجه چندم کشوری دیگر باشد. انسان ها با هم از لحاظ اقتصادی و حقوقی برابرند و هر انسانی فرصت بهرمند بودن از زندگی توام با خوشبختی را داشته باشد و تخریب محیط زیست ابزار سود اندوزی هیچ کسی نخواهد بود.

شورش کریمی

31.5.2019