بازخوانى تاريخ معاصر سازمان چريك‏ هاى فدايى خلق ایران(٣)

محمود طوقى
May 18, 2019

بازخوانى تاريخ معاصر

سازمان چريكهاى فدايى خلق ایران

محمود طوقی

 

 

فصل اول؛طلايه داران

قسمت سوم


در تهران به‏ دنيا آمد، در سال ۱۳۱۶، پدرش حسين جزنى بود. و مادرش عالم‏تاج كلانترى نظرى. و هر دو عضو حزب توده بودند. عالم‏تاج عضو كميته زنان بود. و حسين عضو سازمان نظامى حزب. در جريان فرقه دمكرات آذربايجان، با رهنمود حزب به‌فرقه پيوست تا در آموزش ارتش فرقه كمك كند. و بعد از شكست فرقه در سال ۲۵، به شوروى رفت. در آنجا تحصيل كرد و در دانشگاه تاشكند به استادى تاريخ رسيد.

دو عمويش نيز توده ‏اى بودند، رحمت‏ اله و حشمت ‏اله، و هر دو از اعضاى كميته ايالتى حزب بودند. رحمت ‏اله بعد از كودتا دستگير شد. اما توسط همسرش كه با دربار ارتباطى نزديك داشت آزاد شد و بعدها ثروتى كلان به ‏هم زد.

شش دايى او نيز توده ‏اى بودند. ناصر، منصور، مسعود كلانترى هر سه از اعضاى سازمان جوانان حزب بودند.

در تهران درس خواند و دوران متوسطه ‏اش را در دبيرستان ۱۵ بهمن در ناصرخسرو گذراند. به نقاشى علاقه داشت و يك سال هم به هنرستان هنرهاى زيبا رفت، اما بعد منصرف شد.

ده ساله بود كه عضو سازمان جوانان حزب شد. و بعد از تيراندازى به شاه در بهمن ۲۷، به ‏عنوان رابط بين كادرهاى مخفى شده سازمان جوانان برگزيده شد.

در سال ۳۷ديپلم گرفت و به دانشگاه رفت تا فلسفه بخواند. و بعد از گرفتن ليسانس به دوره دكترا راه يافت اما هرگز نتوانست آن‏را به آخر برساند.

در سال ۳۹ از طريق بهمن قريشى با میهن قريشى آشنا شد و با او ازدواج كرد. خانواده قريشی چون خانواده جزنى و كلانترى همگى توده ‏اى بودند. میهن عضو سازمان جوانان حزب بود.

چند ماه بعد از كودتا، در آذر۳۲، دستگير شد. خود را حسين محمودى معرفى كرد. و به ‏خاطر فعاليت مضره، سه ماه در بازداشت فرماندارى نظامى بود.

شش ماه بعد، در مهر ۳۳از طرف بازپرسى ارتش احضار شد و به شش ماه زندان محكوم شد. و در فروردين ۳۴ از زندان آزاد شد.

در سال ۳۵به اتفاق هارون يشايى، فارغ‏ التحصيل رشته فلسفه و از هواداران حزب توده، مؤسسه تبليغاتى پرسپوليس را تأسيس كرد.

در فاصله سال‏هاى ۳۷-۳۴ بيژن فعاليت سياسى چندانى نمى‏ كند. اما در سال ۳۷با اعتصاب رانندگان تاكسى تهران و كارگران خارك، چشم ‏انداز مبارزه هويدا مى ‏شود بيژن به ‏همراه بهمن قريشى، منوچهر كلانترى، محمد چوپان‏زاده، احمد جليل افشار محفلى سياسى درست مى‏ كند. اين محفل ارگانى داشت به ‏نام «نداى خلق» كه خود را جبهه واحد ضداستعمارى می دانست و خواستار اتحاد كليه نيروهاى مخالف رژيم كودتا بود.

اين محفل در اعتصاب ۲۳ خرداد۳۸كارگران كوره ‏پزخانه و اعتصاب دانش ‏آموزان تهران، ۲۰ دی ۳۸ فعال بود.

در پى دستگيرى مشعوف كلانترى در سال ۳۸و گرفتن يك قبضه اسلحه دست‏ ساز از او محفل منحل شد.

در سال ۳۹ به سازمان دانشجويان جبهه ملى پيوست. در اين زمان بيژن به تمامى از حزب توده بريده بود و يك چپ مستقل بود.

در آبان ۳۹ جان. اف. كندى به كاخ سفيد راه يافت و اصلاحات ارضى و ادارى دردستور كار او قرار گرفت. در همين سال شاه وعده انتخابات آزاد را داد و اله‏يار صالح از رهبران جبهه ملى به انتخابات پيوست و جبهه ملى دوم به ‏وجود آمد.

انتخابات دوره بيستم به علت تقلب باطل شد و منوچهر اقبال نخست ‏وزير وقت سقوط كرد و جعفر امامى نخست ‏وزير شد.

تظاهرات دانشجويى در بهمن ۳۹ اوج گرفت و بيژن در پى اين تظاهرات به اتهام «توزيع چوب‏ هاى كوچك بين افراد براى مقابله با پليس» دستگير شد (۳۹/۱۱/۲۰). بيژن ابتدا خود را احمد دامغانى و نقاش معرفى كرد. اما بعد شناخته شد. مدتى زندانى بود. و در۴۰/۱/۲۷ از زندان آزاد شد.

در۴۰/۲/۱۲ 1 دكتر خانعلى در تظاهرات معلمين كشته شد. در همين تظاهرات حسن ضياءظريفى نيز مجروح شد. دولت شريف امامى سقوط كرد و على امينى برسر كار آمد. و با انحلال مجلسين اصلاحات ارضى در دستور كار قرار گرفت. جبهه ملى سردرگم بود و توان برخورد نداشت. بيژن در تظاهرات دانشگاه زخمی شد.

۴۱/۴/۲۰دكتر امينى استعفا داد و اسداله علم روى كار آمد كه در واقع آغاز روند تحكيم ديكتاتورى شاه است.

بيژن در فاصله سال‏هاى ۴۳-۴۱ در چارچوب جبهه ملى دوم و سوم فعاليت مى‏ كند. اين فعاليت از چشم دادرسى ارتش[1] و ساواك[2] دور نمى ‏ماند. ساواك بر اين باور است كه جزنى پنهانى به نفع حزب توده فعاليت مى ‏كند. كه اين ارزيابى غلطى است. پس در سال۴۴ او را دستگير مى‏ كنند و نُه ماه در زندان مى ‏ماند.

بعد از آزادى بيژن به همراه منوچهر كلانترى، دايى‏ اش، به شركت تبلى فيلم مى‏ رود كه مؤسس آن هارون يشايى و اسحق فنزى بود.


در لاهيجان به ‏دنيا آمد، در سال ۱۳۲۸ پدرش عيسى و مادرش رخساره منجمى بود. شش ساله بود كه توسط برادر بزرگش كه توده ‏اى بود با حزب توده آشنا شد.

در اوايل سال ۳۱، هنگامى ‏كه دانش‏ آموز سال اول متوسطه بود به عضويت سازمان جوانان حزب درآمد. او مسئول فروش نشريات حزب در مدرسه و برپايى متينگ ‏هايى به‌نفع حزب بود. كودتاى ۲۸ مرداد و فرار سه برادرش در روحيه او اثرى عميق گذاشت. و در سال۳۵ در جريان يكى از اعتصابات صنفى با عده ‏اى از دوستانش توسط فرماندارى نظامى دستگير شد.

از لاهيجان به رشت اعزام شد. و چون ۱۷ ساله بود به دارالتأديب فرستاده شد. كه زندان بچه ‏ها بود.

حسن از اين پس فعاليت خودش را به ‏شكل مخفى ادامه داد. در سال۳۸ با رتبه ‏اى بالا در كنكور قبول شد و به دانشگاه تهران، دانشكده حقوق راه يافت.

ورود او به دانشگاه همزمان است با فعال شدن دوباره جبهه ملى و باز شدن فضاى سياسى جامعه. به‏ همين خاطر در تشكيل سازمان دانشجويان وابسته به جبهه ملى و انتشار روزنامه «پيام دانشجو» ارگان اين سازمان نقشى ايفاء مى ‏كند.

در اين زمان حسن يكى از فعالين دانشجويى است. پس در۳۹/۱۱/۹ به ساواك احضار مى‏ شود و به ‏خاطر تحريك دانشجويان به اعتصاب به او تذكر مى ‏دهند.

در جريان اعتصاب دانشگاه زخمى و بسترى مى‏ شود. به ‏همين خاطر دستگير و مدتى بعد آزاد مى‏ شود در ارديبهشت ۴۰ در تجمع معلمان در مقابل مجلس شركت مى‏ كند. در اين تجمع ابوالحسن خانعلى كشته و حسن مجروح و در بيمارستان بازرگان بسترى مى‏ شود.

در بهمن ۱۳۴۰ در اعتراض به تعطيلى مجلس اعتصاب دانشگاه را هدايت مى ‏كند. پليس به دانشگاه حمله مى‏ كند و حسن دستگير و زندانى مى‏ شود.

در مهر ۴۱به ‏عنوان مسئول كميته دانشكده حقوق دانشگاه تهران انتخاب مى‏ شود. اما دكتر شاهپور بختيار مسئول دانشجويان جبهه ملى، اين انتخاب را برنمى‏ تابد و از شركت حسن در نخستين كنگره جبهه ملى جلوگيرى مى‏ كند. حسن جهت حفظ وحدت استعفا مى‏ دهد ولى مجددا به نمايندگى از سوى دانشجويان انتخاب مى‏ شود.

در ۴۲/۳/۱۶ به خاطر شركت در تظاهرات پانزده خرداد دستگير و زندانى مى‏شود. در همين سال (شهريور ۴۲) حسن دانشكده حقوق را در رشته علوم سياسى به پايان مى ‏رساند. و به سربازى مى‏ رود. اما به‏ خاطر سوابق‏ اش او به‏ جاى افسر شدن، سرباز صفر اعلام مى‏ كنند. بعد از اتمام سربازى در سازمان صنعتى بهشهر وابسته به روغن نباتى شاه ‏پسند شروع به كار مى‏ كند. در همين زمان او تحت نظر ساواك است[4].

در سال ۴۵ از طريق منوچهر كلانترى با بيژن و محفل او مرتبط مى ‏شود.


حسن در دادگاه به ده سال محكوم شد و به زندان رشت رفت. در زندان غفور از طريق خواهرش با حسن ارتباط گرفت و او را در جريان احياى گروه و آمدن فرمانده فراهانى قرار داد. و حتى پيشنهاد داد كه گروه آماده است براى آزادى او از زندان اقدام كند. كه ظريفى اين طرح را عملى ندانست و نپذيرفت.

با دستگيرى غفور اين رابطه به گونه ‏اى كه براى ما معلوم نيست لو رفت و حسن درارتباط با گروه سياهكل به زير شكنجه كشيده شد. و در دادگاه بعد به مرگ محكوم شد.

برادر حسن دكتر ظريفى كه پزشك آزمايشگاه در بيمارستان ليلا پهلوى بود از طريق منشى سپهبد نصيرى كه دوست خانم ‏اش بود اقدام كرد اما نصيرى در ملاقات به او گفت، حسن را مرده تصور كنيد. پس دكتر ظريفى از طريق رئيس بيمارستان ليلا پهلوى كه دوست دكتر ايادى، پزشك مخصوص شاه بود اقدام كرد. و اعدام حسن به ابد تبديل شد.

 

گروه رزم آوران حزب توده

اين محفل به رهبرى، عباس سوركى شكل گرفت و ديگر اعضاى آن عبارت بودند از:

۱- ناصر آقايان،۲-حسين مدرسى، ۳- حسين نعمتى، ۴- مهدى شهيدى،۵-محمد هاشمى، ۶-باقر مددى،۷- ايرج مددى

باقرو ايرج هر دو از زيرجمع ‏هاى ناصر آقايان بودند كه هر كدام چند زيرجمع داشتند. اين محفل ريشه در بدنه سازمان جوانان حزب توده داشت. كه نسبت به راه و روش حزب توده انتقاداتى اساسى داشتند. در جناح چپ جبهه ملى فعال بود. اما فاقد استراتژى و تاكتيك مشخصى بود. و بيشتر در حال بحث، بررسى و تدوين اصول فعاليت و حركت به سمت فرا روييدن به يك سازمان پيشاهنگ بود.


در پرونده اطلاعاتى گروه رزم ‏آوران شش گزارش وجود دارد. از۴۳/۱۰/۲۶ تا ۴۵/۲/۲۷، كه طبق اين گزارشات در گروه مسائل زير مورد بحث بوده است:

۱-جنگ چريكى در كوبا

۲- تمرين با كوكتل مولوتف براى حمله به پليس

۳- خريد اسلحه

۴- انتقاد از رهبران شوروى به‏ خاطر استقبال از شاه در مسكو

۵- بررسى تماس با چين براى گرفتن كمك


دهه ۴۰ اوج قدرت ساواك بود. در اين سال‏ ها ساواك اپوزيسيون را در همه عرصه‏ هاسركوب كرده بود. و حالا فرصت كافى داشت تا نيروهاى خود را براى اقدامات پيش‏گيرانه كه همان نفوذ در جريانات و منفعل كردن نيروها بود به ‏كار گيرد.

قدرت ساواك در اين سال‏ها به حدى بود كه توانسته بود خود را به خانه دبير اول حزب توده در آلمان شرقى برساند و توسط پسران دكتر يزدى از مدارك، اسناد و نامه ‏هاى حزبى كپى‏ بردارى كند و از چتر پليسى آلمان شرقى بگذرد و در آلمان غربى پايگاه ردوبدل كردن اسناد بسازد. و اگر اشتباه برادران يزدى نبود، حزب به خواب رفته توده شعبه دوم ساواك در آلمان شرقى مى‏ شد.

در داخل كشور نيز ساواك موفق شده بود با به‏ كارگيرى عباس شهرياى كه خود زمانى فعال توده ‏اى بود، سازمان‏ هاى حزبى را احيا كند و توده‏ اى  های نگون‏بخت را به ‏كار گيرد.

 گروه رزم‏ آوران نيز از نفوذ ساواك در امان نمانده بود. ناصر آقايان از اعضاى فعال اين محفل به خدمت ساواك درآمده بود. گفته مى‏ شد كه آقايان پنهانى توسط ساواك دستگير مى ‏شود و در مدت بازداشت به خدمت ساواك درمى ‏آيد. پس آزادى به‌محفل بازمى‏ گردد و اين‏ بار به‏ عنوان خبرچين ساواكشروع به فعالیت می کند .


نام پدرش بمانعلى بود. دهقانى كه از پارس به شاهرود كوچ كرده بود. و در سال ۱۳۰۷ در شاهرود به ‏دنيا آمد.

تحصيلات ابتدايى ‏اش را در دبستان هدايت شاهرود گذراند و در همين هنگام با بيمارى پدرش روبه ‏رو شد. وضعيت بداقتصادى ورود او را به دبيرستان مشكل كرد. اما با كار و تلاش بسيار وارد دبيرستان شد. در دبيرستان به ادبيات و تاريخ علاقه ‏مند شد. و اين خود كانالى بود كه او را به سرنوشت مردمش علاقه ‏مند كرد.

با گرفتن ديپلم به تهران آمد تا در كنكور بانك ملى شركت كند شركت كرد و پذيرفته شد. و در آنجا به ‏زودى مورد توجه مسئولين بانك قرار گرفت. پشتكار او در اين زمان سرمايه او بود.

به سربازى رفت، و در سواره نظام گنبدكاووس دو سال خدمت كرد. خدمت سربازى او را با محيط اطرافش بيشتر آشنا كرد. و از فساد و نابسامانى جامعه پى به‌عقب‏ افتادگى كشور برد.

بعد از اتمام سربازى به بانك برگشت در كنار كار در بانك مشغول تحصيل شد. ابتدا ديپلم ادبى را گرفت و بعد به دانشگاه رفت تا در رشته فلسفه و علوم تربيتى درس بخواند در اين دوران توسط حسين توفيقى با حزب پان‏ ايرانيست آشنا شد. اما تنگ ‏نظرى‏ هاى اين حزب باعث شد، او از اين حزب جدا شود و به جبهه ملى بپيوندد. گويا مدتى بعد جذب حزب توده شود. ساواك سال۱۳۳۰را سال عضويت او درحزب توده ذكر مى ‏كند[5].

بين سال‏هاى ۳۸-۳۷ گروه رزم ‏آوران را تشكيل مى ‏دهد. كه بيشتر محفلى بود مطالعاتى و در ضمن در حركت ‏هاى دانشجويى نيز فعال بود. و تحت نام «كميته دانشگاه» حركت مى‏ كرد.

اين فعاليت‏ها از چشم ساواك دور نبود. گزارش كار گروه توسط نفوذى‏ ها به‌ساواك مى ‏رسيد. تا اين‏كه ساواك تصميم مى ‏گيرد سوركى را دستگير كند.

سال۱۳۳۹ سال دستگيرى اوست. عباس تا اواسط سال ۴۱در زندان مى‏ماند.

اسناد ساواك فعال شدن بعدى گروه رزم ‏آوران را بهمن ۴۳نشان مى ‏دهد. آنچه كه مسلم است سوركى بعد از آزادى از زندان به شيوه ‏اى ديگر براى مبارزه مى ‏انديشد. به ‏همين خاطر در دستور كار گروه «امكان مبارزه مسلحانه در ايران» را قرار مى ‏دهد. و مدتى گروه در اين زمينه مطالعه و بحث مى‏ كند.

دو سند ساواك يكى در تاريخ بهمن ۴۴ و ديگرى در ارديبهشت ۴۵ تلاش گروه براى خريد سلاح و گرفتن سلاح از چين را نشان مى ‏دهد و اين بدان معناست كه گروه به ضرورت مبارزه مسلحانه رسيده است و دارد وارد فاز مقدماتى مبارزه مى‏ شود.

در همين زمان است كه سوركى توسط حسن ضياءظريفى ابتدا با منوچهر كلانترى و سپس بيژن جزنى آشنا مى‏ شود.


۱- اين محفل به آن درجه از رشد رسيده بود كه بتواند به‏ عنوان يك سازمان سياسى ـ نظامى وارد فاز عملياتى شود.

۲- دو مسأله در دستور كار اين محفل بود:

الف:گسترش تشكيلات

ب: ايجاد حمايت‏ هاى خارجى

گسترش تشكيلات با تماسى كه با حوزه لوشان، (احمد مستولى) گرفته شده بود آغاز شده بود و مى‏ توانست به شهرهاى ديگر گسترش يابد.

در مورد به‏ دست آوردن حمايت ‏هاى خارجى، با يافتن يك رابط در انگلستان شروع شده بود گروه با چين هم تماس گرفته بود كه خيلى موفقيت‏ آميز نبود. و اين بدين خاطر بود كه گروه، گرايشى چينى داشت. و به نظريات مائو نزديك بودند. برخلاف محفل جزنى و ظريفى كه مرزبندى ‏هايى با مائو داشتند.


در اين دوران كه دوران اوج قدرت ساواك بود. ساواك وارد فاز پيش‏گيرانه شده بود. نفوذ در محافل، كنترل و هدايت آن‏ها و در صورت لزوم دستگيرى و فروپاشى.

انتقادى كه به محفل سوركى و ديگر محافل وارد است اين بود كه تمهيدى براى مقابله با نفوذ ساواك نينديشيده بودند. شايد اين بى ‏مبالاتى قابل توجيه باشد.

نخست آن‏كه اين محافل در مرحله جنينى بودند. و توان و فرصت لازم را براى انديشيدن به موضوعات استراتژيك نداشتند. و دوم آن‏كه دركشان از قدرت ساواك دركى غلط بود. اين محافل دركى واقعى از قدرت ساواك نداشتند. اسناد ساواك به ‏خوبى نشان مى ‏دهد كه در لايه‏ هاى نزديك به جزنى و ظريفى ساواك عامل نفوذى داشت. نفر دوم محفل سوركى، ناصر آقايان نيز عامل ساواك بود[6].

دستگيرى‏ هاى دهه ۵۰از مجاهدين خلق گرفته تا گروه گلسرخى از نفوذ و امكانات وحشتناك ساواك خبر مى ‏دهد.




جزنى و سوركى در ساعت ۵:۴۵ دقيقه ۱۳۴۶/۱۰/۱۹هنگام گرفتن سلاح از ناصر آقايان دستگير مى ‏شوند.

با دستگيرى اين دو دوران گريز آغاز مى‏ شود، ابتدا گروه مخفى مى‏ شود.

در تاريخ ۲۲ دى، مشعوف كلانترى، عزير سرمدى، على‏ اكبر صفايى ‏فراهانى، محمدمجيد كيان‏زاد، محمدرضا آشتيانى، محمد چوپان‏زاده و حميد اشرف از تهران خارج مى‏ شوند تا از تيررس ضربات ساواك موقتاً در امان بمانند تا بينديشند با شرايط جديد چه بايد كرد. فراهانى پيشنهاد رفتن به جنگل را دارد، اما گروه نمی پذيرد، به دو دليل:

۱-فصل زمستان بود و زمستان زمان مناسبى براى رفتن به جنگل نبود.

۲-بدون تيم شهر، جنگل از حمايت مادى و معنوى محروم بود.

پس بازگشت به شهر و اختفا تصويب شد. عزير سرمدى به تهران بازگشت تا خانه‏ اى تهيه كند. اما در تاريخ ۲۶ دى ماه هنگامى ‏كه همسرش را براى زايمان به بيمارستان مى‏ برد دستگير شد. در بهمن ماه  ضرار زاهديان دستگير شد. با اين‏كه ارتباط‏اش را قبلاً با گروه قطع كرده بود.

حسن ضياءظريفى در تهران مخفى شده بود و با دكتر ايرج واحدى‏ پور، از دوستانش كه عضو تشكيلات تهران بود تماس گرفت تا حزب در دو زمينه به آن‏ها كمك كند:

۱-مخفى كردن اعضا

۲- خواندن اعلاميه گروه از راديو پيك

واحدى‏ پور در تاريخ ۱۶بهمن او را به يكى از مسئولين حزبى به ‏نام مهندس وصل كرد. كه نام مستعار عباس شهريارى رئيس كل تشكيلات تهران بود.

در ملاقات بعد با شهريارى،۲۴ بهمن، ظريفى از شهريارى مى‏ خواهد، بعد از عمليات گروه، اعلاميه گروه از راديو پيك خوانده شود، شهريارى قول مساعد مى ‏دهد. گروه به ضياءظريفى اخطار مى ‏كند در خانه ‏هاى سازمان مخفى شود. وگرنه ارتباط او با گروه قطع مى ‏شود. ظريفى نمى ‏پذيرد. چرا كه او در خانه دوستش واحدى‏ پور مخفى شده است. ظريفى قرارى از گروه مى‏ خواهد. مشعوف كلانترى سرقرار نمى ‏رود. اما جليل افشار داوطلبانه مى ‏رود و در ۲۵بهمن ظريفى و افشار دستگير مى‏ شوند.

ظريفى قرار خود را قبلاً به شهريارى گفته بود.


نام پدرش اسماعيل بود، و در سال ۱۳۰۷ در يكى از روستاهاى كازرون به‏ دنيا آمد. درسال ۱۳۲۲به آبادان رفت و كارگر پالايشگاه شد. و در اعتصاب سال ۱۳۲۵ پالايشگاه فعال بود. در اعتصاب سال ۱۳۳۰ پالايشگاه به ‏همراه ۶۹نفر ديگر اخراج شد. و به‏ دنبال تحصن در ۳۰/۷/۸ در جلو مجلس به كارخانه چيت‏ سازى رفت.

پس از كودتا دستگير و مدتى زندانى شد. و پس از آزادى  بهمراه چند توده ‏اى ديگر به‌كارخانه قند فسا رفت، در آنجا هم دستگير و شش ماه بعد آزاد شد.

در سال ۱۳۳۴ به كويت رفت و شبكه حزبى را در ميان كارگران مهاجر تشكيل داد و در سال ۱۳۳۷ از سوى حزب به كنفرانس جوانان آسيا و افريقا به مصر رفت. در سال ۱۳۴۲ براى سازماندهى تشكيلات حزبى به ايران آمد.

در شهريور ۱۳۴۲ ساواك از طريق عبدالرسول سحرخيز يك توده ‏اى قديمى مطلع شد، شهريارى براى سازماندهى به ايران آمده است. پس تور ساواك براى دستگيرى او پهن شد.

زمان دستگيرى و چگونگى لو رفتن آن بر ما معلوم نيست و نمى ‏دانيم چگونه و چرا به خدمت ساواك درآمد. اما طبق پرونده او در ساواك با رمز ۶۰۴۶از تاريخ ۴۲/۱۰/۱ لغايت ۵۳/۳/۱۴ عامل نفوذى ساواك در حزب توده بوده است و حقوق او ماهيانه بين ۲۸۰۰-۳۳۰ تومان بوده است و نام مستعار او شاهين و سهيل طاهرى بوده است.

در اواسط دهه ۴۰، رادمنش دبيركل حزب بود. رادمنش براى كار در ايران، پرويز حكمت‏ جو از افسران سازمان نظامى را كه به خارج گريخته بود براى كار به ايران فرستاد.

بعد از مدتى حكمت‏ جو تقاضاى پرسنل فنى كرد. رادمنش عباسعلى شهريارى را معرفى كرد:

پانزده خرداد ۴۲كه حركت اعتراضى روحانيت سركوب شد. گرايش به حركت مسلحانه در تشكيلات تهران حزب توده مطرح شد. رهبرى حزب على خاورى را براى بررسى مسئله فرستاد.

على خاورى بعد از تهيه گزارش بايد به آلمان شرقى برمى‏ گشت و گزارش خود را به‌رهبرى حزب مى‏ داد.

خاورى هنگام بازگشت به همراه حكمت‏ جو و پنج نفر ديگر دستگير شد. يكى از همراهان خاورى فردى بود به ‏نام معتمديان كه مورد سوءظن قرار گرفت كه با پليس همكارى دارد. در حالى‏ كه كار شهريارى بود.

بعد از دستگيرى حكمت‏ جو و خاورى، حزب سرگرد رزمى و مهندس معصوم ‏زاده را براى سرپرستى كار به ايران فرستاد. كه هر دو مفقودالاثر شدند و معلوم نشد چگونه دستگير و چگونه كشته شدند. هرچه بود كار شهريارى بود. پس شهريارى رهبر بلامنازع حزب در داخل كشور شد.


تجديد سازمان

غفورحسن‏ پور، در دوران دوم زندگى گروه پيشتاز در فاصله سال‏ هاى ۴۹-۱۳۴۶، از دستگيرى بيژن تا رستاخير سياهكل نقشى بى ‏بديل در تجديد سازمان گروه ايفاء كرد.

غفور ابتدا ابوالقاسم طاهرپرور و رحمت پيرونذيرى را جذب و به صفايى فراهانى وصل مى‏ كند.

نوشيران ‏پور توسط مهدى سامع عضوگيرى مى ‏شود، او نيز به فراهانى وصل مى‏ شود. مهدى سامع، رضا عابدين‏ پور و على بوستانى نيز توسط غفور به صفارى آشتيانى وصل مى‏ شوند.

در خيابان مولوى، گروه خانه ‏اى تهيه مى‏ كند و مهدى سامع، حسن صالح ‏پور، محمود نوابخش و رشيدى به آنجا منتقل مى‏ شوند.

گروه در بحث‏ هاى طولانى خود به اين نتيجه مى ‏رسند كه بايد عمليات چريكى هم‏زمان در كوه و شهر آغاز شود. پس عضوگيرى بدين منظور در دستور كار قرار مى‏ گيرد.

هوشنگ دلخواه كه فراهانى با او در هنرستان و در جريان «گروه كوه كاوه» آشنا شده بود و جليل انفرادى و اسكندر صادقى‏ نژاد كه هر دو عضو سنديكاى كارگران فلزكار و هر دو كوهنورد بودند با آن‏ها آشنا بود عضوگيرى مى‏ شوند.


براى تأمين هزينه‏ هاى مالی گروه ماشين حمل پول ‏هاى گوشت به پيشنهاد و طراحى صفارى آشتيانى مصادره مى ‏شود.


ساواك در پى‏ گيرى‏ هايش به مشعوف كلانترى مى ‏رسد با رفتن ساواك به خانه مشعوف براى دستگيرى او طرح خروج از كشور به دول دليل در دستور كار گروه قرار مى ‏گيرد:

۱- دور شدن از دسترسى ساواك

۲- يافتن آمادگى رزمى

صفايى فراهانى و كيان‏زاد مسئول تهيه شناسنامه و پاسپورت‏ هاى جعلى می شوند.


براى خروج از كشور گروه با دكتر ايرج واحدى‏ پور از تشكيلات تهران تماس گرفت. او آن‏ها را به مهندسى كه همان عباس شهريارى است، وصل كرد. شهرياى قول مساعد مى ‏دهد. پس براى اين‏كه ایز گم كند. و ظن خيانت به او نرود فراهانى و آشتيانى را رد مى ‏كند. اما با يك برنامه ساختگى در آبادان كلانترى، چوپان‏زاده و كيان‏زاد دستگير مى‏ شوند[7]، ظاهر جريان بدين شكل بود كه كلانترى و همراهان خود را به آبادان مى ‏رسانند. در خانه يك قاچاقچى منتظر آمدن بلم مى‏ نشينند. مأمورين پاسگاه براى يافتن سيگار قاچاق از راه مى‏ رسند. پاسپورت آن‏ها را نزد قاچاقچى پيدا مى‏ كند. آن‏ها را چشم ‏بند مى ‏زنند و با خود مى‏ برند. در بين راه جيپ ژاندارمرى در گل گير مى‏ كند. لندرور ساواك از راه مى ‏رسد و سه نفر يك‏راست راهى تهران مى‏ شوند.

با اين برنامه دستگيرى تصادفى نشان داده مى ‏شود. و شهريارى تبرئه مى‏ شود. و حتى وقتى بيژن از طريق همسرش میهن قريشى به تشكيلات تهران خبر مى ‏دهد كه شهریاری باعث دستگيرى ظريفى ،رحمت پیرو نذيرى و مشعوف و همراهان شده است. شهرياى از خود دفاع مى‏ كند و ديگران را هم قانع مى‏ كند. كه اين دستگيرى‏ ها ربطى به او ندارد.

با دستگيرى مشعوف و چوپان‏زاده و كيان‏زاد، ساواك براى باز گرداندن فراهانى و آشتيانى اقدام مى‏ كند.

نخست طى نامه‏ اى به تاريخ ۴۷/۴/۲۰[8] از شهربانى مى‏ خواهد از طريق انترپول و پليس بين ‏الملل، فراهانى و آشتيانى را برگرداند. بعد در مذاكره با سفير عراق در ايران حاضر مى‏ شود با تحويل دادن دو كمونيست عراقى كه از زندان عراق گريخته بود فراهانى و آشتيانى را معاوضه مى‏ كنند[9].


فراهانى و آشتيانى بعد از رسيدن به بصره راهى بغداد مى‏ شوند تا گروه مشعوف را در آنجا ملاقات كنند. ولى از گروه سه نفره خبرى نشد. آن‏ها از دستگيرى مشعوف و همراهان اطلاعى نداشتند. پس موقتاً در مسافرخانه ‏اى ساكن مى‏ شوند. تا شايد همراهان از راه برسند كمى بعد توسط پليس امنيتى عراق دستگير مى ‏شوند. چرا كه تاريخ گذرنامه آن‏ها تمام شده بود و آنان بايد توضيحى قانع‏ كننده به پليس عراق مى ‏دادند. پليس تصميم مى‏ گيرد آن‏ها را به ايران تحويل دهد. فراهانى و آشتيانى مى‏ گويند آن‏ها براى پيوستن به سازمان ‏الفتح به عراق آمده ‏اند. و بهتر است آن‏ها را به سوريه تحويل دهند اما پليس نمى ‏پذيرد.

در اوج بدشانسى‏ ها، شانسى به كمك آن‏ ها مى‏ آيد. در عراق كودتا مى‏ شود (۴۷/۴/۲۶) و آن دو پس از يك ماه اسارت به سوريه تحويل داده مى‏ شوند. و از سوريه به اردن و از اردن خود را به كمپ‏ هاى الفتح مى ‏رسانند. و پس از آموزش نظامى فراهانى با نام ابوعباس فرمانده يكى از واحدها و آشتيانى مسئول لجستیک آن كمپ مى ‏شود.

 

احياى گروه

از تير ماه ۴۷ كه غفور حسن ‏پور ارتباطش با حميد اشرف قطع شده بود و درصدد احیاء گروه برآمد. بعد از مدتى توانست چهار تيم را سازماندهى كند:

۱- تيم كوه:،محمدهادى فاضلى، سيف‏ دليل صفايى و هوشنگ دلخواه عضو تيم كوه بودند

۲- تيم شهر،

۳- تيم اسلحه،غفور و اسكندر رحيمى و رحمت پيروزنذيرى عضو تيم اسلحه بودند

۴-تيم علمى :مهدى سامع، ابراهيم نوشيروان‏پور و دانش بهزادى عضو تيم علمی بودند،

شعاع‏ اله مشيدى كه از دوستان دانشگاهى حسن‏ پور بود توسط غفور عضوگيرى شد و با نام مستعار رضايى به محمدهادى فاضلى وصل شد. فاضلى و سيف دليل صفايى هر دو در سال۴۷ توسط غفور عضوگيرى شده بودند.

در تيم علمى، فاضلى، سيف دليل صفايى و مهدى سامع قرار بود تى.ان.تى درست كنند. غفور هوشنگ دلخواه را با نام مستعار رضا به سيف وصل كرد تا با هم پوسته نارنجك بسازند. دلخواه بعد از مدتى از گروه جدا شد.

غفور از طريق مرتضى (اسكندر) رحيم مسيحى كه در رضاييه بود ده قبضه اسلحه كمرى و دو قبضه اسلحه بلند تهيه كرد. غفور هم‏چنين از طريق هوشنگ نيرى كه درسال ۱۳۴۸در لرستان سپاهى دانش بود نيز مقدارى اسلحه خريد. دو قبضه اسلحه قلمى ضعيف و يك كلت و يك پنج تير كه از اين طريق تهيه شد، تحويل حميد اشرف شد. غفور به شكل تصادفى در بهمن ۱۳۴۷ حميد اشرف را يافت و با آمدن او دو تيم كامل شد. پس وظايف دو تيم به شرح زير تعيين شد:

۱-تيم كوه: شناسايى مناطق البرز مركزى و كوه ‏هاى دو هزار و سه هزار

۲- تيم شهر: تهيه وسايل براى كار مخفى و شناسايى شهر و نقاط ضربه ‏پذير آن مثل ساختن مواد منفجره و شناسايى شبكه ‏هاى توزيع برق.

در سال ۱۳۴۸، اسماعيل معينى عراقى براى ساخت فرستنده و گيرنده و در اوايل تير ۱۳۴۹، احمد خرم ‏آبادى براى ساخت تى.ان.تى به تيم علمى دعوت شدند.

تيم علمى موفق شد گيرنده‏اى با بُرد ۳۰۰ متر بسازد و در ساخت تى.ان.تى نيز موفق بود در اوايل سال ۱۳۴۹ هادى بنده خدالنگرودى، توسط غفور عضوگيرى شد و به اسكندر صادقى‏ نژاد وصل شد.

 

ورود به فاز عملياتى

در زمستان سال ۱۳۴۸ صفايى فراهانى توسط يك عراقى اهل بصره كه عضو جبهه آزادى خلق بود به خرمشهر آمد. شب را در كنار ريل ‏هاى راه ‏آهن خوابيد و صبح خود را با قطار به تهران رساند. با هوشنگ دلخواه تماس گرفت و دلخواه او را به غفور حسن‏ پور وصل كرد.

در ملاقاتى كه مهدى سامع با فراهانى داشت. سامع او را به ملاقات حميد اشرف و اسكندر صادقى‏ نژاد برد.

فراهانى به ايران آمده بود تا رفقاى سابق را جمع كند و يك جنبش روستايى راه بيندازد. فراهانى با كمال تعجب ديد همه چيز آماده است.

فراهانى دو ملاقات ديگر با غفور و حميد اشرف داشت. پس به اردن بازگشت تا با خود سلاح بياورد.

فراهانى به اتفاق اسكندر صادقى ‏نژاد به اهواز رفت، به خانه ابوالقاسم طاهرپرور و از آنجا به خرمشهر رفتند. صفايى به تنهايى از طريق بيابان خود را به اروند رساند. جايى‏ كه محل قرارش با دوست عراقى ‏اش بود. پس قرار انجام شد و فراهانى به عراق و از آنجا به اردن رفت.

فراهانى با تعداد زيادى سلاح به همراه صفارى آشتيانى به سوى ايران حركت كرد. در عراق اسلحه ‏هاى جاسازى شده توسط پليس عراق كشف شد. كه با وساطت سازمان الفتح سلاح ‏ها پس داده شد. فراهانى و آشتيانى به ايران آمدند و سلاح ‏ها را در بيابان ‏هاى خرمشهر خاك كردند.

در تهران فراهانى (با نام مستعار ناصر) با فاضلى (با نام مستعار وفا) تماس گرفت. سلاح ‏هاى خاك شده در خرمشر توسط معينى عراقى، صفارى آشتيانى (نام مستعار اكبر) و صادقى ‏نژاد به تهران آورده شد. پنج سلاح كمرى، دو مسلسل دستى، دوازده نارنجك و مقدارى فشنگ.


براى زندگى در كوه، خوراك، دارو، كوله‏ پشتى و ده ‏ها نوع وسيله لازم بود. پس تهيه پول در دستور كار گروه قرار گرفت. بانك ملى وزرا شناسايى و توسط فراهانى، آشتيانى، اشرف، صادقى ‏نژاد و معينى عراقى مصادره شد.

با۰۰۰ ۱۶۹۰هزار تومان  تومان پول بانك شناسايى كوه وارد مرحله عملى شد.



[1]. گزارش دادرسى ارتش۴۲/۱۲/۲۹

[2]. گزارش ساواك سال ۴۳-۴۲

[3]. زندگى ‏نامه حسن ضياءظريفى، نوشته ابوالحسن ضياءظريفى

[4]. گزارش ۴۴/۹/۲۱، چپ به روايت اسناد ساواك

[5]. سازمان چريك‏ها به روايت اسناد مدارك، نشر اسناد ملى

[6]. چپ به روايت اسناد ساواك

[7]. كاوس صاحب با نام مستعار بهمن وكيلى دادگسترى و عامل ساواك بود و در دستگيرى كلانترى ـ چوپان‏زاده و كيان‏زاد نقش داشت.

[8]. چپ به روايت اسناد ساواك

[9]. چپ به روايت اسناد ساواك

مصادره بانك ملى ـ وزرا
زندان بغداد
عباس شهرياى و خيانتى ديگر
خروج از كشور
نخستين عمليات
دوره دوم
عباس شهريارى كه بود؟
دوران گريز
يك نقطه ضعف
چند نكته در مورد گروه رزم آوران حزب توده
عباس سوركى كه بود؟
نفوذ ساواك در گروه
اسناد ساواك
بعد از دستگيرى
حسن ضياءظريفى كه بود[3]
بيژن جزنى كه بود؟


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com