" /> ديدگاه ها: May 2019 Archives

Main | June 2019 »

May 31, 2019

تز "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" راست روی افراطی است!

از مقطع تظاهراتهای گسترده و بزرگ دی ماه ۹۶ تا بحال رهبری حزب کمونیست کارگری ایران به نحو برجسته ترو لجوجانه بر تز راست روانه "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" میکوبد. معنی عملی این جهت گیری چیزی جز حرکت "همه با همی" با کل اپوزیسیون در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی نیست. این پافشاری راست و پوپولیستی در بطن شرایط پولاریزه سیاسی ای اتفاق میافتد، که از دی ماه ۹۶ جنبش سرنگونی تمام قد در بالاتر از صد شهر ایران آن را از خود بروز داده است. این حکم که جمهوری اسلامی رفتنی است به فرض پذیرفته شده و عمومی در جامعه تبدیل شد. اما این تنها نتیجه ماکروی سیاسی حاصل دی ماه ۹۶ نبود. از آن موقع و تا بحال که جنبشهای اعتراضی حق طلبانه و در راس آنها جنبش کارگری هفته به هفته و ماه به ماه رادیکالتر و سازمانیافته تر و خودآگاهتر پیشروی کرده و جلو آمده اند، صف بندی راست و چپ و تمایزات شفافتر این دو صف بندی عمیق تر و گسترده تر شده است. انعکاس این صف بندی راست و چپ را در سطح نیروهای اپوزیسیون، در پافشاری آنها بر تمایز و حتی تقابل آلترناتیوهای راست و چپ به وضوح در داخل و خارج کشور می بینیم. این پدیده، نشانه بلوغ سیاسی و خودآگاهی بالا در جنبش کارگری و در جنبشهای اعتراضی رادیکال و در سطح نیروهای چپ و کمونیست است. اگر یک دهم خودآگاهی کنونی در دوره قبل از سرنگونی رژیم شاه در جنبش طبقه کارگر آن زمان و در میان نیروهای چپ و کمونیست وجود میداشت، سرنوشت مبارزات انقلابی سال  ۵۷ و جابجایی قدرت سیاسی در فردای بعد از قیام ۵۷ به طور جدی مسیر مساعدتری را به نفع قدرت گیری کارگر و کمونیسم طی میکرد. اولین تجربه مهم  برگرفته از انقلاب سال ۵۷ برای طبقه کارگر و کمونیستها این درس بدیهی بود که حتی در بطن جنبش عمومی برای سرنگونی یک رژیم مستبد و ارتجاعی، به مثابه صف مستقل و متمایز سیاسی، سازمانی و جنبشی باید عرض اندام کرد و مداوما فضای سیاسی را پولاریزه کرد و عرصه را بر نیروهای راست در مسیر سرنگونی و مدافع حفظ کاپیتالیسم تنگ کرد. پافشاری بر این درس و تجربه و حدادی کردن آن را در ابعاد تئوریک، سیاسی ، برنامه ای، استراتژی و تاکتیک و تحزب و سروسامان دادن به یک جنبش متمایز کمونیستی و کارگری آماده بکار که  در بطن تحولات سیاسی و به ویژه در مقاطع حاد تعیین تکلیف سیاسی عرض اندام کند، قبل از همه و بیش از همه مدیون دیدگاه و حرکت مارکسیسم انقلابی و کمونیسم کارگری به رهبری منصور حکمت بوده و هستیم. اکنون و درست سر بزنگاه طنز تلخ مساله اینست حزبی که خود را به آن سابقه و منصور حکمت منتسب میکند، آن هم خطاب به بخش مهمی از کمونیست کارگریهای حکمتیست و چپ ها و کمونیستهای قاطع سرنگونی طلب در داخل و خارج اندرز میدهد، که "فرقه بازی" در نیاورید و "اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید". صاف و ساده میگویند، "علیه راست شعار ندهید، شلوغ نکنید، فضا را به هم نزنید"، اجازه بدهید "همه با هم" رژیم را سرنگون کنیم. تازه آنوقت نوبت "شعار علیه راست ها میرسد". در تحولات سیاسی و قطبی شده این بار جامعه ایران، این خط مشی به شدت راست روانه نه از جانب صف چپ و کمونیست و به ویژه کمونیستهای کارگری روشن بین و نه از طرف نیروهای راست آگاه به منافع جنبشی و طبقاتی خود جدی گرفته نمیشود، همانطور که در فضای پر جنب و جوش تحولات سیاسی ایران راستها بی ابهام، با شعارهای ضد کمونیستی ابراز وجود کرده اند.  با اینحال مادام که به نام "حزب کمونیست کارگری" آن را تبلیغ میکنند، لازم است آن را نقد و تلاش کرد کنارش بگذارند.

"اپوزیسیون، اپوزیسیون نشوید"، تزی بی پایه و تناقض درخود!

بدوا باید نشان دهیم، تز "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشوید" در خود بی معنی و متناقض است. چون در عالم واقع "اپوزیسیون، اپوزیسیون" نداریم. اپوزیسیون در مقابل پوزیسیون معنی دارد. یعنی حزب و سازمان و نیرویی در مقابل حاکمیت و حکومتی که قبولش ندارد، قرار میگیرد. به چنین نیرویی میگویند "اپوزیسیون". نیروها و احزاب و سازمانهای رادیکال کارگری و کمونیستی که در تقابل و تمایز نیروهای راست اپوزیسیون هستند، "اپوزیسیون" آنهانیستند، به درست در تقابل جریانات راست و منزوی کننده آنها هستند، همین اسم گذاری اختراعی رهبری حزب کمونیست کارگری یعنی "اپوزیسیون اپوزیسیون نشدن"خلط مبحث، تناقض در خود و بی پایه است. خوب است فکری برای آن بکنند و ادامه اش ندهند.

کارکرد این تز پادرهوا برای رهبری حزب کمونیست کارگری چیست؟

اختراع و بکارگیری این تزپا درهوا از جانب رهبری حزب کمونیست کارگری ایران معرفتی نیست، بلکه در خدمت منفعت و مصلحت زمینی کنکرتی است. این دوستان به منظورقابل توجیه کردن، راست روی آشکار در مقابل اپوزیسیون راست بورژوایی که در هر مقطع بنا به مصلحت روز نزدیکی به آنها را لازم بدانند، از سر ضد رژیمی گری  صرف و سرنگونی به هر قیمت و به منظور توجیه حرکت "همه با همی" با نیروهای راست در مسیر سرنگونی جمهوری اسلامی، تز مصلحت گرایانه "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" را به تزهویتی خود تبدیل کرده اند. با دیدگاه "انقلاب انقلاب پوپولیستی" و این تزراست روانه منتج شده از آن،  همراهی با پدیده به شدت "کمیک و مالیخولیایی هخا"، حمایت از چند مورد تحرکهای "ارتجاعی ناسیونالیستی" در آذربایجان و خوزستان و چهارمحال بختیاری را توجیه کردند. از همه برجسته تر در سال ۸۸ در حرکتی همه با هم "جنبش ارتجاعی سبز" تحت رهبری موسوی، کروبی، را "انقلاب" نامیده و در آن تحرک هضم شدند.

اکنون و بعد از دی ماه ۹۶ قصد نزدیکی با ناسیونالیسم ایرانی پروغرب، عمدتا حول و حوش رضا پهلوی و عناصرنزدیک به آن را با همین تز "اپوزیسیون، اپوزیسیون نمی شویم"توجیه میکنند. مساله این نیست، به طور کلی و عمدتا در شرایط عادی ناسیونالیسم پروغرب و "حقوق بشر کورش" را نقد نمیکنند، یا دلخوشی از آنها دارند، بلکه تلاش برای این نزدیکی با راست پروغربی به این محاسبه گری سطحی و راست روانه متکی است، که فکر میکنند، در محاسبات "آلترناتیو سازی" آمریکا و غرب بخشهایی از اپوزیسیون راست پروغربی خواهان "براندازی" در بورسند. پس لازم دیده اند همگامی با "اپوزیسیون راست برانداز" داشته باشند. لازم می بینند، حلقه ارتباطی با آنها را بیابند. تقلای ماههای اخیر لیدر حزب کمونیست کارگری ، تحت نام "دیپلماسی کمونیستی" و تایید دیدار عنصردلالی مثل مسیح علینژاد با وزیرخارجه دست راستی ترین دولت تاکنونی آمریکا و مقایسه کردن و توجیه کردن این دلالی یک عنصر راست با سفر زود گذر رهبر برجسته پرولتاریای جهانی لنین در آستانه انقلاب بزرگ اکتبر ۱۹۱۷ در بیش از صد سال قبل از مسیر کشور آلمان به روسیه، در خدمت این هدف زمینی است که بلکه رهبری حزب کمونیست کارگری در معادلات "آلترناتیو سازی" مورد نظر آمریکا و غرب و "اپوزیسیون راست" مورد توجه قرار گیرد. بلکه خانم علینژاد دلال و کارچاق کن به لابی آنها هم در کاخ سفید و نزد رضا پهلوی تبدیل شود. دیدارهایی را برای شخصیتهای رهبری حزب با مامورین دست چندم کاخ سفید و البته در "سورپرایزی" شاید با خود "جناب پمپئو" ترتیب دهد و به این ترتیب مسیر "دیپلماسی کمونیستی" با دولت آمریکا و سران اپوزیسیون راست هموار شود. از لابلای سخنرانیها و مصاحبه های لیدر حزب و "قطعنامه اخیر دفتر سیاسی شان" به روشنی می بینید که این راست روی بی پرده را به این شکل برای صفوف خود قابل توجیه کرده اند، که "آنها تنها حزب چپ و رادیکال هستند در پایین جامعه موقعیت شان محکم است"، الان نوبت آن است در بالا هم جزو بازیگران سیاسی به حساب آورده شوند. اگر به این طریق به قدرت نزدیک شوند، برنامه های انقلابی خود را فراتر از چهار چوب "آلترناتیوسازی مورد نظر آمریکا و غرب و اپوزیسیون بورژوایی" اجرا میکنند وبه این منظور بعد از "سرنگونی جمهوری اسلامی تازه نوبت قطبی کردن و منزوی کردن اپوزیسیون راست میرسد". این محاسبه گری سطحی و اپورتونیستی مبنای چنین راست روی افراطی است.

از سرنوشت حزب توده باید درس گرفت! 

این مدت و با این مشاهدات از راست روی آشکار و عیان رهبری حزب کمونیست کارگری،رفقایی با نگرانی مشابهت هایی را با کارکرد  حزب توده یادآوری کرده اند. در چهارچوب این موضوع مورد بحث، من هم با نگرانی عمیق شباهتهایی را با کارکرد حزب توده در مقطع انقلاب ۵۷ می بینم.  در آن مقطع حزب توده یکی از پرچمداران حرکت "همه باهم" برای سرنگونی سلطنت و همراهی با "جریان فوق ارتجاعی خمینی" بود. علاوه بر نگرش "ضد امپریالیستی گری" و همگامی با سیاستهای آن دوره شوروی، بخشی از محاسبات بی پایه حزب توده بر این استوار بود، به همراه جریان بورژوا اسلامی در قدرت قرار میگیرند و در این توهم ارتجاعی بسر میبردند، عاقبت روزی امام "رفیق کیا" را (منظور کیانوری دبیر کل وقت حزب توده) را فرامیخواند و کلید بارگاه نخست وزیری را به وی میسپارد و آنوقت بخش زیادی از برنامه های حزب توده اجرایی میشود. با این خط مشی حزب توده قربانی سیاسی و فیزیکی این واقعه شد. ادامه این راست روی افراطی رهبری حزب کمونیست کارگری با اتیکتهای "دیپلماسی کمونیستی" و "اپوزیسیون اپوزیسیون نشویم" حزب کمونیست کارگری را به چنین مسیری انداخته و البته شخصا هنوز علاقمندم این خط مشی به غایت راست در حزب کمونیست کارگری ادامه پیدا نکند و امیدوارم سرنوشت غم انگیز حزب توده نه تنها برای حزب کمونیست کارگری، بلکه برای هیچ بخشی از اپوزیسیون چپ تکرار نشود.

آیا نباید علیه اپوزیسیون راست شعار داد؟

اعتراض مهم و جسورانه دانشجویان در روز ۲۳ اردیبهشت به دلیل شعاری علیه علینژاد با تعرض لیدر حزب کمونیست کارگری روبرو شد و نقد و اعتراض برحق فراوانی را به همراه داشت. اعضای دیگری از رهبری حزب که متوجه شدند، لیدرحزب خراب کرده است، گامی عقب نشستند و با موضع سانتریستی و مصلحت گرایانه، نوشتند و گفتند، آگاهگری از عناصر و پروژه های راست لازمست، اما نباید به شعار تبدیلش کرد؟!. در مقام مبصر به دانشجویان چپ و مبارز اندرز دادند، که "شعار اشتباهشان را اصلاح کنند". سئوال بسادگی اینست به قول خودتان اگر در دل همان تظاهرات جسورانه تهران افشاگری و آگاهگری و حتی در قطعنامه ای بندی را به "افشای علینژاد و پروژه های راست" اختصاص میدادند، درست بود!، چرا همان آگاهگری در قالب "شعار تیز و روشن" درست نیست؟. رهبری حزب کمونیست کارگری چنان از شعار علیه "علینژاد" ناخرسند است، چشمشان را برروی این واقعیت بستند، که دارند در مقابل حرکت چپ و رادیکالی قرار میگیرند، که در همان روز بدوا با شعارهای روشن علیه حجاب و پوشش اسلامی و با درگیر شدن با دم و دستگاه سرکوب نظام، کلیت جمهوری اسلامی را زیر سئوال بردند. با دانشجویان چپ دانشگاه تهران روبرو بوده اند، که در دو دهه اخیر در نبرد سر راستی با جمهوری اسلامی بوده اند. یعنی با تحرک مبارزاتی روبروبوده که در وهله اول تقابل بی امان با جمهوری اسلامی و شعار درخشان "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا" را در پراتیک مبارزاتی خود دارند. اینطوری نیست با نیرویی روبرو باشند، که کاری به جمهوری اسلامی نداشته باشد و فوکوسش را اپوزیسیون گذاشته باشد! در شرایطی که با جریانی روبروباشید که کاری به جمهوری اسلامی نداشته باشد و اساسا "علیه اپوزیسیون " شعار دهد، آن وقت جای تعمق میبود. اینجا مطلقا با چنین چیزی روبرو نیستیم. حکم کلی نباید علیه "اپوزیسیون" شعار داد، اگر قصد راست روی افراطی نباشد، با هیچ  منطق و تجربه مبارزاتی قابل توجیه نیست. در کشورهای اروپایی که به اصطلاح فضای باز و رقابتهای انتخاباتی جاری است، بارها می بینیم، که نیروهای راست و چپ در اپوزیسیون قرار گرفته نه فقط افشاگری، شعار علیه هم میدهند. تردید ندارم اعضایی از صفوف حزب کمونیست کارگری در تظاهراتهایی علیه احزاب راست و به ویژه احزاب راسیستی شعار داده اند.

سال ۵۷ و خلاء تقابل و شعار علیه اپوزیسون راست بورژوا اسلامی!

به تجربه سال ۵۷ برگردیم. خلاء بزرگ جنبش آزادیخواهانه و سرنگونی طلبانه سال ۵۷ علیه رژیم سلطنت اتفاقا نبودن تقابل و شعارروشن علیه اپوزیسیون فوق راست بورژوا اسلامی بود، که جنبش چپ و کمونیستی آن موقع دقیقا به دلیل پوپولیسم حاکم و به خط شدن زیر بیرق "همه با هم" از چنین درایت و ابتکاری بهره مند نبود. منظورم اینجا بررسی تفصیلی آن تجربه نیست. به نظرم در جریان تحول انقلابی سال ۵۷ و به ویژه از مقطعی که بعد از حضور خمینی در نوفل لوشاتو و کنفرانس گوادولوپ که آمریکا  و متحدین غربی اش تصمیم گرفتند، اپوزیسیون راست اسلامی و جریان خمینی را "رهبر کنند" و به مردم ایران تحمیل کنند، اگر خودآگاهی طبقاتی و سیاسی لازم در صفوف کارگران نفت به میدان آمده و نیروهای چپ و کمونیست وجود میداشت، می بایست ضمن پیگیری نبرد بی امان با شاه و سلطنت، به صف سرنگونی طلبی انقلابی متمایز اتفاقا باشعارهای رسا علیه خمینی و جریان اسلامی شکل داده میشد. اگر همزمان با "نه به سلطنت و شاه"، "نه به روحانیت و خمینی" گفته میشد، اگر علیه دلالان و کارچاق کنان لانسه کردن "آلترناتیو اسلامی" امثال بنی صدر و یزدی و قطب زاده در دالانهای دولتهای غربی، شعار داده میشد، آینده تحولات سیاسی فرق میکرد. اگر به جبهه ملی و حزب توده حداقل از زمانی که با جریان اسلامی و خمینی بیعت کردند، تقابل جدی سازمان داده میشد و از جمله شعار "نه به شاه، نه به جبهه ملی و نه به حزب توده" گفته میشد، نه تنها ایرادی وارد نبود، نشانه پافشاری بر یک صف بندی انقلابی بود، که در مقابلش اندرز راست روانه "اپوزیسیون اپوزیسیون نشوید" چیزی جز مقابله ارتجاعی نمیبود.

در بررسی تجربه تحول انقلابی سال ۵۷ تنها دربخشی از جامعه ایران، یعنی در کردستان این امکان ایجاد شد، که نیروی چپ و کمونیست ضمن نبرد قطع با شاه و بعد جمهوری اسلامی به جنبش و صف متمایز رادیکال اجتماعی و آزادیخواهانه شکل دهند. دلیل اصلی این بود، نیروی چپ آنوقت جامعه کردستان که به تدریج عمدتا در سازمان چپ و سوسیالیست آن دوره یعنی کومه له متشکل شدیم، همزمان با نبرد با رژیم سلطنتی و بعدا جمهوری اسلامی به تقابل رودررو با ارتجاع اسلامی و ناسیونالیستی از جمله با سازماندهی تظاهراتها، طرح خواسته ها و سردادن شعارها علیه سازمانهای آنها همت گماشت و قطب چپ و کمونیستی به حرکت مهم اجتماعی تبدیل شد. حتما رفقایی از حزب کمونیست کارگری به یاد دارند قبل از سرنگونی رژیم سلطنت، تقابل با جریان اسلامی محلی و سنی تحت هدایت عنصر مرتجعی به نام مفتی زاده در تظاهراتها و پلاکادرها و شعارها تجسم پیدا کرد و آن جریان منزوی شد. در همان دوران و بعدتر هم ما نیروی چپ و کمونیست آندوره علیه تلاش حزب بورژوازی کرد، حزب دمکرات کردستان برای بندوبستهای شناخته شده با شعار "مرگ بر سازشکار" علیه اقدامات آن علیه کارگرو مردم که نیروی اپوزیسیون هم بود، تظاهرات و حرکت اعتراضی با شعارهای مشخص سازمان داده میشد.

در تجربه جدیدتر و دو دهه اخیر خود ما به عنوان کمونیسم کارگری، علیه پروژه چهره سازی مورد نظر غرب در مقابل اهدای جایزه نوبل به شیرین عبادی در اسلو تظاهرات با شعارهای رسا سازمان دادیم. یا در مقطعی که "کنگره اپوزیسیون ملی مذهبی" جریانات اپوزیسیون بورژوایی عراق در اواخر سال ۲۰۰۲ در لندن برگزار شد، هر دو حزب کمونیست کارگری ایران و عراق آنوقت با نیروی موثر یک روز تمام علیه آن کنگره "اپوزیسیون" آکسیون کردیم و علیه پروژه دست راستی آنها و سرانشان با اسم و رسم شعار دادیم. سئوال اینست چه فرق ماهوی بین اپوزیسیون راست و بورژوایی ایران، که عینا همانند اپوزیسیون دست راستی آنوقت عراق به امید رژیم "چنج" به هیئت حاکمه آمریکا امید بسته است، وجود دارد". خودتان میدانید، تفاوتی نیست، اگر فرقی هست، آنوقت در رهبری حزب کمونیست کارگری ایران آنوقت تزراست روانه ای به نام "اپوزیسیون، اپوزیسیون نشویم" وجود نداشت، تا مانع قطبی کردن مبارزه با اپوزیسیون راست و عناصر آن بشود.

سخن آخر اینکه زیر لوای "اپوزیسیون اپوزیسیون نباید شد" رهبری حزب کمونیست کارگری ایران مقابل تحرک اعتراضی رادیکال دانشجویان قرار گرفت و این راست روی افراطی را توجیه میکنند. این اتفاق زمانی نگران کننده تر است که در طول یکسال گذشته در چند مورد دیگر سیاست راست را پیشه کرده، که فورا در فضای مبارزاتی جامعه ایران منعکس شده و به عنوان نیروی چپ به شدت از آن لطمه خورده اند. از جمله در جریان اعتصاب پرشکوه نیشکر هفت تپه تبلیغات حزب عملا با اعتصاب شکنان همراهی کرد، که مجبور شدند، طی اعلامیه ای این اشتباه را اصلاح کنند. مورد دیگر توطئه دولت علیه سندیکای شرکت واحد زیر پوشش گمراه کننده  "برگزاری مجمع عمومی" مورد تایید حزب کمونیست کارگری قرارگرفت و هنوز هم لیدر حزب از آن سیاست راست دفاع میکند. کمپین ناموجه و راست علیه فعال کارگری رضا شهابی در سال گذشته و مورد اخیر با دفاع  از عنصر راست معلوم الحالی چون مسیح علینژاد در مقابل تظاهرات رادیکال دانشجویان چپ و آزادیخواه تهران عملا راست رویهای افراطی رهبری حزب کمونیست کارگری به نقطه غیر قابل تحمل رسیده است. مقابله با خط مشی و سیاستهای تماما راست رهبری حزب کمونیست کارگری به نقد کمونیستی بی اما و اگر کمونیستها از درون و بیرون این حزب نیاز دارد.

***

 

تانگوی ترامپ ـ خامنه ای در معرکه جنگ و سازش و شورش

تانگوی ترامپ ـ خامنه ای در معرکه جنگ و سازش و شورش

 

[حرکت اصلی رقص تانگو، دو گام به پیش یک گام به پس است. رقص بر این اساس دنبال می شود و زوج رقصنده با ریتم خاصی از نقطه مبداء فاصله می گیرند و به جلو می روند. دو گام به درگیری نزدیک شدن و یک گام از آن دور شدن: این نیز قانونمندی رقص شومی است که حاکمان جنایتکار ایران و آمریکا، گلاویز به هم آغاز کرده اند.]

 

تهدید در جمله اول و تعدیل در جمله دوم! زمانی این رفتار به حساب تناقض گویی ترامپ و خامنه ای و همدستان شان گذاشته می شد؛ اما حالا دیگر باعث شگفتی ناظران نمی شود و کمابیش همه انتظارش را دارند. این «دوگانگی» و «تزلزل» ناشی از خصوصیات شخصیتی ترامپ یا عوامفریبی خامنه ای نیست. حاکمان دو کشور مجبورند اهداف و استراتژی خود را بر صحنه متحول دنیا و منطقه، تحت فشار رقابت ها و تبانی ها و تناسب قوای متغیری جلو ببرند که نه فقط شامل دو دولت آمریکا و ایران که بسیاری دیگر هم هست. با وجود این، اهداف کلان و دینامیک های پایه ای تری وجود دارد که هیچیک از طرفین این کشمکش نمی توانند ورای آن عمل کنند. تاکتیک ها و شل کن و سفت کن های شان را این اهداف و دینامیک ها رقم می زند.

 

نیروی محرکه اساسی

اجبار و الزام سرمایه، آن نیروی محرکه اساسی است که جهت حرکت حکومت آمریکا و ایران یا هر رژیم سرمایه داری دیگر را  تعیین می کند. وقتی از تعیین کننده بودن اجبار و الزام سرمایه می گوییم منظورمان جدا کردن مکانیکی اقتصاد از سیاست و نهادهای سیاسی و سیاستمداران نیست. قصدمان این نیست که به «خدای سرمایه» جایگاهی متافیزیکی و خودمختار ببخشیم. سیاست و اقتصاد در عصر امپریالیسم و شکل گیری نظام واحد جهانی سرمایه داری با تقسیم کارها و سلسله مراتب در هم تنیده اش، بیش از هر زمان به هم آمیخته است و نهادهای قدرت و تصمیم گیری سیاسی، نقش مهمی در شکل گیری تحولات ملی و منطقه ای و جهانی بازی می کند. اهرم سیاست می تواند فرایندهای جنگ و صلح را تسریع کند یا به تعویق بیندازد. اگر چه اسب سرمایه در میدان رقابت دائمی و بر اساس منطق «یا گسترش، یا مرگ» به پیش می تازد؛ و اگر چه در این مسابقه، سوارکار نهایتا از او تبعیت می کند اما این دومی نقش ویژه خود را دارد. سوارکار با سفت و شل کردن مهار، با به چپ و راست راندن دست، با شلاق و مهمیز، حرکت اسب را تنظیم می کند. تصمیمات سیاسی حاکمان آمریکا و ایران نیز در اینکه رویدادها و روابط طرفین چه مسیری را طی کند، تاثیر مستقیم می گذارد. پراگماتیسم یا عمل گرایی یکی و پیشدستی کردن ها و ریسک کردن های دیگری می تواند ورق را از مصالحه به درگیری یا بالعکس بچرخاند.

 

اجبارها و محدودیت های آمریکا

آمریکا مجبور است هژمونی جهانی خود را که در حال تضعیف شدن است سر و سامان دهد و تحکیم کند. چین یک حریف قدر اقتصادی است که البته توان نظامی و نفوذ سیاسی خود را هم «بی سر و صدا» گسترش می دهد. روسیه به ویژه در خاورمیانه و مرزهای شرقی اروپا حاضر نیست میدان را به آمریکا واگذار کند و در سوریه و کریمه گوشه ای از توان رقابتی خود را به نمایش گذاشته است. اتحادیه اروپا هم علیرغم نقاط ضعف و شکاف های درونیش، دیگر یک ستون محکم در بلوک تحت رهبری آمریکا به حساب نمی آید و همین مسئله آمریکا را وادار می کند که گاه به گاه با این متحد «طبیعی» دیرینه اش به زبان تهدید سخن بگوید. در این میان، خاورمیانه به عنوان مرکز مهم تامین انرژی ارزان، جایگاهی استراتژیک در اعمال هژمونی جهانی دارد. اما هژمونی امپریالیستی صرفا با اتکاء به امکانات و امتیازات اقتصادی بدست نیامده و نخواهد آمد. پایه های این هژمونی روی موقعیت برتر نظامی و سیاسی و ائتلافی از حکومت ها و نهادهای بین المللی و منطقه ای استوار است. برتری جهانی آمریکا بدون سلطه بر خاورمیانه، بدون دولت های کارگزار و وابسته اش، بدون اسرائیل به عنوان پادگان نظامی و پایگاه سیاسی اصلی اش در منطقه، لرزان است. در میدان رقابت بیرحمانه قدرت های بزرگ، متزلزل شدن سلطه و هژمونی یکی به معنی گسترش نفوذ و سلطه دیگری است. منافع همه جانبه و درازمدت امپراطوری آمریکا حکم به تهدید و لشگرکشی و مداخله نظامی، ائتلاف سازی و به راه انداختن جنگ های نیابتی داده است. درست همان طور که روی آوردن به شکل فاشیستی حاکمیت (به قدرت رساندن حکومت ترامپ ـ پنس)، تشدید بهره کشی، تحکیم پدرسالاری، ترویج ارتجاع مذهبی و ادامه تخریب محیط زیست را برای تحقق اهداف و منافع سرمایه داری آمریکا الزام آور کرده است.

 

انگیزه ها و نیازهای جمهوری اسلامی

طرف دیگر معادله یعنی جمهوری اسلامی هم انگیزه ها و دغدغه های خود را دارد: می خواهد در جمع وابستگان و کارگزاران امپریالیست ها، قدرت اول منطقه شود. این صرفا نتیجه رویاپردازی یا جاه طلبی این مقام و آن جناح حکومت ایران نیست. طبقه سرمایه دار بوروکرات ـ دلالی که بر نظام سرمایه داری تکیه زده مجبور است پاسخگوی دینامیسم و نیازهای این نظام باشد. مجبور است از الزامات و امکانات و شرایطی پیروی کند که پیش پایش قرار گرفته است. ایران، منابع و ذخائر مهم زیرزمینی، وسعت سرزمین، جمعیت زیاد (به معنی نیروی کار گسترده، بازار گسترده و نیروی نظامی گسترده) و موقعیت ژئوپلیتیک مهمی در خاورمیانه و آبراه های انتقال نفت و گاز دارد. همه این ها به ایران ظرفیت قدرت اول منطقه شدن را می بخشد. این ظرفیت هم به جمهوری اسلامی امکان رقابت جویی و توسعه طلبی و مداخلات سیاسی و نظامی در منطقه را می دهد و هم این رژیم را با ضرورت دست زدن به چنین اقداماتی روبرو می کند. این دینامیسمی است که جمهوری اسلامی از دوران رژیم سلطنتی و حکومت شاه به ارث برده و خود رنگ اهداف ایدئولوژیک شیعی و آرمان های امام زمانی به آن زده است.

 

گره کوری که به سادگی باز نمی شود

نیازهای آمریکا و نقشه هایی که برای سلطه و برتری جهانی خود ریخته با نیازهای جمهوری اسلامی و رویای قدرت شماره یک منطقه شدن در تضاد قرار می گیرد. اینجا پای ساختاری در میان است که آمریکا شصت هفتاد سال است حول اسرائیل و عربستان و مصر در خاورمیانه بر پا کرده است؛ پای بازوی شرقی ناتو یعنی ترکیه در میان است؛ پای دو میدان نسبتا جدید تاخت و تاز آمریکا یعنی افغانستان و عراق در میان است. گسترش نفوذ جمهوری اسلامی در این کشورها یعنی بی ثبات کردن نظم موجود و موش دواندن در شبکه سلطه و نفوذ جهانی آمریکا در این گوشه دنیا. به علاوه، سابقه روابط 40 ساله جمهوری اسلامی با آمریکا کماکان برای هر دو طرف مسئله است. از نظر امپریالیسم آمریکا یک «توافق خوب» با جمهوری اسلامی باید مهر شکست شعارها و ژست های ضدآمریکایی رژیم ایران را بر پیشانی داشته باشد تا دنیا بفهمد که ارباب کیست و کدام طرف مجبور به قبول شکست و عقب نشینی شده است. از سوی دیگر، جمهوری اسلامی هم قادر نیست چشم خود را بر نیازهای ایدئولوژیکش ببندد و بدون توجه به این اهرم نفوذ منطقه ای (و داخلی اش) به فشارها و خواسته های آمریکا گردن بگذارد. یک جنبه مهم از «توافق آبرومندانه» با آمریکا یا به قول خودشان «برد ـ برد» این است که میدان فعالیت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی محدود نشود و رژیمی که داعیه رهبری جهان اسلام را دارد بتواند کماکان نیروهای شیعی وابسته به خود را در سراسر منطقه (لبنان و عراق و افغانستان و یمن و بحرین و... ورای آن) پرورش دهد. عقب نشینی جمهوری اسلامی در این عرصه، چیزی در حد خودزنی است که خونریزی و تضعیف جدی نظام تئوکراتیک شیعی را به دنبال دارد. با توجه به همه این عوامل، امپریالیسم آمریکا و جمهوری اسلامی نمی توانند گریبان خود را تاریخچه آرایش قوا در منطقه خاورمیانه و از سابقه تضادها و روابط میان خود رها کنند. خامنه ای و ترامپ نمی توانند ابتدا به ساکن و بر پایه آنچه امروز اراده می کنند یا لازم می بینند دست به عمل بزنند. نمی توانند به سادگی طرح یک معامله بزرگ و ادامه دار را بریزند؛ نمی توانند با حفظ سلسله مراتب قدرت، در یک صف قرار بگیرند؛ یا برعکس، درگیر جنگ تعیین تکلیف شوند.  

وجود این محدودیت ها و تضادها است که هر دو طرف را در تصمیم گیری ها و اقدامات قطعی و سرنوشت ساز دچار تردید می کند. البته آمریکا و جمهوری اسلامی در این مورد، موقعیتی یکسان ندارند. در این کشمکش، آمریکا دست بالا را دارد. جایگاه و توانایی های اقتصادی و سیاسی و نظامی کماکان آمریکا را در مقام یک ابرقدرت جهانی (یا تنها ابرقدرت در حال حاضر) نشانده است. در نتیجه، ذخایر و امکانات مادی بیشتر و اهرم های قوی تر (خواه برای سازش خواه برای جنگ) در اختیار دارد. میدان مانور و میزان ریسک پذیری و ظرفیت قمار کردنش بیشتر از جمهوری اسلامی است. با وجود این، همین هفته پیش بود که یکی از تحلیلگران سیاسی آمریکا از جناح مخالف ترامپ* در مجله «فارن افیرز» بر شکنندگی اوضاع خاورمیانه تاکید گذاشت و نسبت به بروز فاجعه ای ناخواسته در نتیجه ریسک کردن ها و بلوف های قمارگونه دولت ترامپ هشدار داد. او ادعای برخی از مشاوران کاخ سفید که ایراد فقط دو ضربه نظامی را برای به تسلیم واداشتن جمهوری اسلامی کافی می دانند رد کرد و گفت مخاصمه می تواند شدیدتر و ادامه دار تر شود. و حتی تشدید فشارهای سیاسی و اقتصادی می تواند جمهوری اسلامی را به جایی برساند که نه از روی «اشتباه» بلکه بالاجبار دست به اقدامات خصمانه غیرقابل پیش بینی بزند.

موقعیت نه جنگ ـ نه صلح و احتمالاتی که در بر دارد، تهدیدات را جدی و اوضاع را خطیر کرده است. هر چند امکان یک چرخش سیاسی و رسیدن به نوعی توافق و سازش را نمی توان یکسره منکر شد. مسئله این است که چه درگیری و چه سازش آمریکا و ایران، تاثیر دومینو وار بر تضادهای گره خورده در منطقه خاورمیانه و آرایش قوای سیاسی و رقابت قدرت های جهانی و منطقه ای خواهد داشت و این احتمال برای بسیاری از نیروهای دخیل در صحنه قابل تحمل نیست. آیا می توانید تصور کنید که توافقی میان آمریکا و جمهوری اسلامی (در جهت منافع سلطه جویانه و هژمونی جهانی آمریکا) واقعا در حال شکل گرفتن باشد اما روسیه دست روی دست بگذارد و به هر وسیله جلو این کار را نگیرد؟ بدون شک هر گونه تحول جدی در روابط ایران و آمریکا، خواه در جهت توافق و هم سویی باشد خواه در جهت جنگ، صحنه را به هم خواهد زد و موقعیت کنونی نیروهای ریز و درشت حاضر در منطقه (حاکم یا اپوزیسیون) را عوض خواهد کرد. همین احتمال، از هم اینک بسیاری را به واکنش و چاره جویی و حساب و کتاب کردن برای روز مبادا واداشته است.

 

واکنش ها به احتمال درگیری آمریکا و جمهوری اسلامی و جهت گیری های متضاد

اینک در صفوف اپوزیسیون جمهوری اسلامی شاهد جهت گیری های متضاد در واکنش به احتمال وقوع جنگ بین آمریکا و جمهوری اسلامی هستیم. سه جهت گیری کلی وجود دارد:

یکم، همراهی و همدلی با مرتجعین جنایتکار حاکم بر ایران تحت عنوان «دفاع از میهن» و «مقاومت در برابر مداخله خارجی». کسانی که از پشت این عینک به تضادها و رخدادهای دنیا و منطقه نگاه می کنند نه فقط در جنگ احتمالی آمریکا و ایران، به شکل آشکار یا خجالتی زیر پرچم جمهوری اسلامی و عوامفریبی های ناسیونالیستی شووینیستی اش صف می بندند بلکه همین امروز هم اعتراضات و شورش های مردمی که حاکمیت جمهوری اسلامی را مستقیما نشانه بگیرد، تخطئه و محکوم می کنند. هر مبارزه ای که در آن شعار سرنگونی رژیم به گوش برسد و رابطه آنتاگونیستی کارگران و ستمدیدگان جامعه با طبقه حاکمه سرمایه دار را بازتاب دهد، زیان بار و در خدمت امپریالیسم معرفی می کنند. کسانی که امروز چنین موضعی دارند در روزهای بحرانی تر می توانند به راحتی به روی مردم معترض و نیروهای انقلابی و آزادیخواه اسلحه بکشند، مبارزان مردمی را لو بدهند و در کنار بسیجی ها پیاده نظام جمهوری اسلامی شوند.

دوم، همراهی با تهدیدات نظامی آمریکا که ادامه فشارهای سیاسی کنونی این قدرت امپریالیستی با هدف «تغییر رفتار» حاکمان ایران یا نهایتا «تغییر حاکمان» است. کسانی که امروز با تهدیدهای آمریکا همراهی نشان می دهند فردا در صورت وقوع جنگ، برای بمباران ها و جنایات ارتش آمریکا هورا خواهند کشید. اینان تبلیغات جلادان خونسرد پنتاگون را تکرار می کنند و به مردم اطمینان خاطر می دهند که آمریکا در این جنگ فقط مراکز حساس نظامی و استراتژیک و نیروهای مسلح را هدف خواهد گرفت و آسیبی به افراد غیرنظامی نخواهد رسید. دشمنان آزادی و سرکوبگران مردم به خوبی و خوشی نابود یا به شدت ضعیف خواهند شد و رژیم تغییر خواهد کرد. این ها دروغ محض است. بمباران و نابودی زیرساخت ها، رگ های حیاتی و ارتباطی جامعه را قطع خواهد کرد و آب و برق، مراکز درمانی، جاده ها، امکانات حمل و نقل مواد ضروری و کالاهای اساسی، فرودگاه ها و اسکله ها و انبارها، و حتی امکانات ارتباطی روزمره مثل سیستم تلفن را از کار خواهد انداخت. کسانی که با وجود تجربه و نتایج زنده مداخلات امپریالیستی و جنگ های ارتجاعی در عراق و سوریه و لیبی و افغانستان و.... به مردم «قول» یک حمله برق آسای چند روزه با نتایج تر و تمیز و از پیش تعیین شده را می دهند یا عوامفریبند یا خودفریب.  

سوم، جهت گیری «قطب سوم» یا «جبهه سوم» که به معنی مرزبندی با هر دو جانب دعوا (هم جمهوری اسلامی و هم آمریکا) است. این جهت گیری در عام ترین حالت خود به معنی اعلام یک موضع سیاسی است: که اگر جنگی در گرفت زیر پرچم حمایت از جمهوری اسلامی یا تعطیل مبارزه با رژیم نمی رویم و همزمان مخالفت خود را با جنگ آمریکا و اهداف ضدمردمی پشت آن ابراز می کنیم. اما این جهت گیری عام به یک سیاست و عمل واحد ختم نمی شود. در واقع، قطب یا جبهه سوم واحدی وجود ندارد بلکه در اینجا با دو هدف و راه متفاوت مواجهیم. یکم، هدف و راهی که آشکارا و یا نهایتا رفرمیستی است. دوم، هدف و راهی که رادیکال و انقلابی است.

هدف و راه رفرمیستی را در نوعی نگاه به احتمال جنگ آمریکا و جمهوری اسلامی می بینیم که امروز در شعار «نه جنگ، نه استبداد» جلوه گر شده است. این نگاه روی «خطر جنگ» متمرکز است و هدف مبارزه را به «جلوگیری از وقوع جنگ» خلاصه می کند. در سطح داخلی و خارجی، خود را همداستان با روحیه و گرایش و حرکتی می بیند که با هرگونه تشنج و خشونت و جنگی مخالف است و هر نوع مبارزه قهرآمیزی را زیان آور و بی فایده تلقی می کند. کسانی که چنین بینشی دارند علیرغم اینکه خواهان رفتن جمهوری اسلامی اند و واقعا از آنچه این رژیم به جامعه و مردم تحمیل می کند در رنج اند، و علیرغم اینکه مخالف ستمگری ها و جنگ افروزی های امپریالیستی اند، اما افق و دورنمای یک انقلاب اجتماعی را ندارند یا آن را از کف داده اند. انقلاب را چه در کشور سرمایه داری تحت سلطه ای مثل ایران و چه در کشور امپریالیستی پیشرفته ای مثل آمریکا، یک آرمان بعید و دور و غیرعملی می بینند. با چنین بینشی تنها راهی که برایش باقی مانده اینست که مبارزه کنیم تا اوضاع از آنچه هست بدتر نشود. و شاید هم بتوانیم جلو تهاجم سرمایه داری را اینجا و آنجا بگیریم و بعضی از سنگرهایی که در این دوره از دست داده ایم یا مورد حمله سرمایه قرار گرفته را نجات دهیم. صاحبان این بینش، حتی وقتی که از هدف سوسیالیسم صحبت می کنند حداکثر چنین دورنمایی در ذهن دارند.

در مقابل، هدف و راه انقلابی هم وجود دارد. هدف و راهی که در شعار «تبدیل جنگ ارتجاعی ـ امپریالیستی به جنگ داخلی» منعکس می شود. کسانی که به دنبال چنین هدف و راهی هستند به فرایند پر افت و خیز تدارک انقلاب اجتماعی معتقدند. فرایندی که ناگزیر از مراحل مختلف با تضادهای برجسته گوناگون عبور می کند. تحولات و رویدادها در جامعه و منطقه و دنیا، بستری است که تدارک انقلاب اجتماعی باید در دل آن و در ارتباط متقابل با آن به پیش برده شود. اگر جنگ یا درگیری بین جمهوری اسلامی و آمریکا رخ دهد، تضادهای جدید رو می آید، حرکات نیروهای اجتماعی و آرایش قوای سیاسی دستخوش تغییر می شود، و فرصت ها و خطرات تازه ای مقابل پای نیروهای انقلابی قرار می گیرد. موضع گیری ها، تصمیمات عملی، سازماندهی و مبارزه این نیروها در ارتباط با این صحنه جدید می تواند به یک عامل عینی تاثیرگذار بر شرایط موجود در کنار عوامل دیگر تبدیل شود. نیروهایی که انقلاب اجتماعی (سوسیالیستی) را هدف و دورنمای خود قرار داده اند نمی توانند صرفا به موضع گیری «نه این، نه آن» بسنده کنند؛ نمی توانند تدارک انقلاب را در شرایط جنگ به این خلاصه کنند. تدارک انقلاب یعنی تلاش برای جهت دهی، رهبری و سازماندهی مبارزات مردم در شرایط جدید؛ با استفاده از فرصت هایی که جنگ ارتجاعی با ایجاد شکاف و تضعیف نظام و طبقه حاکمه پدید می آورد؛ با خنثی کردن خطراتی که شیوع گرایش ها و توهمات ناسیونالیستی و شووینیستی و پرو امپریالیستی در بین قشرها و طبقات مختلف ایجاد می کند. تدارک انقلاب اجتماعی در چنان شرایطی مشخصا به تبلیغ و ترویج این واقعیت گره خورده است که رهایی کارگران و زحمتکشان و ستمدیدگان به ناگزیر از طریق جنگ انقلابی برای سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی (تا وقتی که موجودیت دارد) و واژگونی دولت طبقاتی حاکم عملی خواهد شد؛ و نه با روحیه و گرایش مسالمت جویی و مخالفت با هر نوع جنگ و مبارزه قهرآمیز. تبدیل جنگ ارتجاعی ـ امپریالیستی به جنگ انقلابی داخلی کار آسانی نیست اما در درجه اول باید بر درستی این شعار تاکید کرد و برای تبدیلش به محور اتحاد سیاسی نیروهای انقلابی کمونیست و چپ در صورت وقوع جنگ و درگیری های ادامه دار مبارزه کرد. این پیش شرط شکل گیری واقعی قطب سوم (قطب انقلابی) حول یک نقشه استراتژیک و ترسیم تاکتیک هایی است که راه را برای سازماندهی و رهبری بخش های پیشرو مردم در یک جنگ انقلابی باز کند. بدون این کار هیچ شانسی برای غلبه بر دو قطب واپس گرا و ضدمردمی که در صورت وقوع جنگ زیر پرچم جمهوری اسلامی و یا امپریالیسم آمریکا شکل می گیرد، در کار نخواهد بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* رجوع کنید به مقاله «راهی که به جنگ با ایران می انجامد» ـ نوشته فیلیپ اچ گوردون ـ سایت مجله «فارن افیرز» (ماه مه 2019)

 

حمید محصص

 

نشانی وبلاگ: enghelabenovin.blogspot.com

 

یک گفتمان مردانه‌ی قدرت! آقای زیبا کلام، آیا زن‌کشی مسئله‌ای خصوصی است؟

یک گفتمان مردانه‌ی قدرت! آقای زیبا کلام،  آیا زن‌کشی مسئله‌ای خصوصی است؟

کارکرد ایدئولوژی‌ها در روابط و مناسبات اجتماعی، یعنی تضمین رابطه‌ی نامتقارن قدرت را می‌توان در تعریف آنان از حوزه‌ی خصوصی و عمومی و منطق دو ارزشی آن نیز دید. بر اساس این دوگانگی معمولا حوزه‌ی عمومی حوزه‌ی سلطه‌ی عقل و حوزه‌ی خصوصی حوزه‌ی سلطه‌ی میل-احساس (امر غیر عقلائی) است. بر بستر این تعریف، این یا آن وجه از رابطه‌ی نامتقارن جنسیت در جامعه (که در عین حال رابطه‌ی نامتقارن قدرت نیز هست) ایضا به یکی از دو حوزه مذکور یعنی خصوصی و عمومی انتقال می‌یابد و بدین ترتیب رابطه با دخالت (چون امری عمومی است) و عدم دخالت (چون امر خصوصی است) تضمین می‌شود. از نقطه نظر رابطه‌ی جنسیت و سلطه در آن اما خصوصی و عمومی حوزه‌های خنثی نیستند. اینکه چه امری خصوصی و چه عمومی، چه امری سیاسی و کدام امر غیر سیاسی است، رابطه‌ی تنگاتنگی با رابطه‌ی جنسیت و شکل سلطه در جامعه دارد.

چرا اما این منطق دو ارزشی خنثی نیست؟ چون آنجائیکه دو فضا (به خصوص در سطح حقوقی) قرار است از یکدیگر  تمیز داده و جدا بشوند، تحقق رابطه‌ی قدرت نامتقارن جنسیت بدین ترتیب از مجرای دخالت/عدم دخالت (با عمومی یا خصوصی جلوه دادن آن) تضمین می‌شود. مثال مشهور آن پوشش است. آن که از آزادی پوشش دفاع می‌کند، آن را امر خصوصی تلقی می‌کند، در مقابل آن که از حجاب یا عدم حجاب به شکل اجباری دفاع می‌کند، پوشش را نه امری مربوط به شخص بلکه امری می‌بیند که جامعه باید آن را تنظیم کند. هر دو تا آنجا که در چارچوب گفتمان خصوصی و عمومی استدلال می‌کنند، با عدم دیدن مسئله در چارچوب مسئله‌ی سلطه و نفی یا تائید آن، در بند یک ایدئولوژی گرفتارند.

دخالت با تمسک به عمومی بودن امر و «عدم» دخالت با تمسک به خصوصی بودن (یا توصیه‌ی بی طرفی که در واقع در ذات خود دفاع از وضع موجود است) با تشبث به برهان‌های ایدئولوژیکی مثل برهان‌های نخ‌نمای فلسفی در مورد طبیعت انسان (زن و مرد) که هیچ مبنای عینی‌ای ندارند و به یک معنا دلخواسته‌اند، برای تضمین رابطه‌ی سلطه صورت می‌گیرند. اگر زن و مرد در عالم واقع، در روابط اجتماعی  نابرابر باشند،  در واقع اعلام خصوصی بودن رابطه و به این ترتیب عدم دخالت نیز همچند دخالت به نفع طرف مسلط در وجوه مختلف این رابطه نابرابر را تضمین می‌کند. بنابراین بسته به مورد نه فقط با دخالت رابطه‌ی نابرابر تضمین می‌شود، بلکه با عدم دخالت نیز.

بر بستر توضیح فوق در مورد منطق دو ارزشی خصوصی/عمومی است که باید گفته‌ی آقای زیبا کلام و اشاره ایشان به امر خصوصی در مورد زن‌کشی اخیر را مورد بررسی قرار داد. ایشان می‌نویسند: «ای کاش یاد می‌گرفتیم برای حریم شخصی و خصوصی انسان‌ها حتی دشمنان و مخالفین‌مان حرمت قائل میشدیم.اگر در سختی ها و به هنگام زمین خوردن های شان دستشان را نمی‌گرفتیم، لااقل لگدشان نیز نمی‌کردیم. آنچه برای محمد علی نجفی اتفاق افتاد، ممکن است برای خود ما، نزدیکان، هم حزبی ها و عزیزانمان هم اتفاق بیفتاد.» در اینجا از بررسی بامزه‌گی استدلال که قتل را با زمین خوردن یکی می‌گیرد، صرفنظر می‌شود. فقط اشاره باید کرد، کم مانده است مانند دیگری که اتفاقا اصلاح طلب نیست، از ما بخواهد «احترام بگذاریم؛ به مردی که معشوق خود را می‌کشد.» و قتل را بدل به امری رمانتیک و قهرمانانه بکنیم و برای آقای نجفی کف بزنیم و هورا بکشیم.

البته ایشان روشن نمی‌کند کدام وجه از اعمال آقای نجفی به حوزه‌ی خصوصی تعلق دارند؟ قتل یا کتک زدن همسرش؟ یا هر دوی آنها.

با قدری دقت دیده می‌شود که آقای زیبا کلام نه فقط پیشنهاد می‌کنند دست آقای نجفی که گویا بر حسب اتفاق زمین خورده است، گرفته شود، به او کمک شود، از جا بلند شود، بلکه پیشنهاد می‌کند به حریم خصوصی ایشان احترام بگذاریم، گویا ایشان مرتکب جنایت نشده است، گویا قتل و خشونت، زن‌کشی و کتک زدن زنان امری خصوصی است. کارکرد ایدئولوژی ایشان را وقتی پای زن به میان می‌یابد و برابری زن و مرد مطرح می‌شود، می‌توان به روشنی دید، اگر توجه بکنیم با انتقال قتل و خشونت، کتک زدن همسر به حوزه‌ی خصوصی، بر حسب این ایدئولوژی بلافاصله عدم دخالت در آن به عنوان یک امر اجتماعی نتیجه می‌شود. بدین ترتیب کارکرد منطق دو ارزشی (در چارچوب تقسیم به حوزه‌ی خصوصی و عمومی) در رابطه‌ی جنسیت روشن می‌شود. آقای زیبا کلام با انتقال اعمال خشونت که یکی از ابزارهای سلطه در رابطه‌ی زن و مرد است، با خصوصی تلقی کردن اتفاق، آن را به خود زن و مرد واگذار می‌کند. باید به فوکو در این مورد حق داد که هر گفتمانی را گفتمان قدرت می‌داند. گفتمان خصوصی/عمومی را نیز حداقل در رابطه‌ی جنسیت باید گفتمان قدرت جنس مسلط تلقی کرد.

آیا در گفتمان لیبرال/نئولیبرال آقای زیباکلام زن و حقوق او (در اینجا مقتول) جائی دارند؟ بله، البته اما فقط به عنوان مسئله خصوصی که نباید به اعتبار خصوصی بودن در آن دخالت کرد و مورد تحقیق قرار داد و یا در مورد آن حرف زد، مگر پشت درهای بسته، آن هم نه به عنوان امر اجتماعی، نه نمونه‌ای از خشونت به عنوان امر ساختاری.

آنچه که ایشان ندیده‌اند یا نمی‌خواستند ببینند زن‌کشی است. چرا؟ شاید باید به فمینیست‌ها حق داد، آنجا که جنس را در دیدن/ندیدن جهان در تمامیت آن موثر می‌دانند و گفت احتمالا به علت جهان بینی مردانه‌‌شان! آنچه اما مسلم است عبارت است که ایشان نمی‌دانند یا نمی‌خواهند بدانند که هیچ چیز در یک رابطه‌ی سلطه، و در اینجا سلطه در رابطه‌ی جنسیت خصوصی نیست. آیا ایشان از گزارش‌های سازمان ملل (سازمان ظاهرا مورد علاقه‌ی ایشان) در مورد پدیده زن‌کشی در سطح جهان خبر ندارند؟ اگر ندارند باید به ایشان گفت که بر اساس گزارش‌های رسمی سازمان ملل ۵۰۰۰۰ زن در سال یعنی روزانه ۱۳۷ نفر عمدتا توسط «شریک» زندگی‌شان کشته می‌شوند.

کاری که آقای نجفی کرده جدید نیست، اما نمونه‌وار است. مهم نیست زن کیست، چه کرده است و چونی شخصیت او محلی از اعراب ندارد، هر که بوده، مقتول بودنش منتفی نمی‌شود. زن، مقتول که قرار است بر اساس الگوی عمومی رابطه‌ی جنسیت مسلط در سطح جامعه، در رابطه «همسری» در مقابل آقای نجفی فرودست باشد، قرارهای اجتماعی نوشته (مندرج در قوانین) و نانوشته (بر حسب فرهنگ، سنن، ایدئولوژی‌های مسلط و گفتمان‌های قدرت رایج) را نادیده گرفته و تن به فرودستی نداده است. در این مورد نیز مثل همه‌ی روابط اجتماعی دیگر که فرودستان در کل یا فرد فرودستی به رابطه‌ی سلطه در نهایت تن نمی‌دهد، مسئله باید با اعمال قهر حل می‌شد که شد. دیدن توازی و این‌همانی بین راه حل نهائی در سطح کلان و این اتفاق در سطح خرد چندان سخت نیست. در هر دو سطح کلان و خرد راه حل نهائی برای تضمین رابطه‌ی سلطه چه جنسی، چه اقتصادی و چه سیاسی و ... در جامعه‌ی نابرابری یکی است: اعمال قهر! آیا شانسی برای خروج و فرار از این الگو وجود دارد؟ خیر، اگر با دیگران «به سمت رویاهایت نروی/ ... اگر برده‏ی عادات خود شوی/ اگر همیشه از یك راه تكراری بروی/ اگر روزمرگی را تغییر ندهی/ اگر رنگ‏های متفاوت به تن نكنی/  یا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی ... » (نرودا-شاملو، به آرامی آغاز به مردن می‌کنی)، اگر مسئله را اجتماعی نبینی، اگر دست یاری به سوی دیگران دراز نکنی، باید به آرامی در روابط سلطه بمیری یا به ضرب گلوله همچون زن مورد بحث کشته شوی.

برای دیدن گفتار آقای زیبا کلام و دیگری رجوع شود به:

https://www.jamaran.ir/fa/tiny/news-1196241

گوشه‌ای از گزارش سازمان ملل:

https://www.npr.org/sections/goatsandsoda/2018/11/30/671872574/u-n-report-50-000-women-a-year-are-killed-by-intimate-partners-family-members?t=1559284327423

تحریمهای اقتصادی و فضای جنگی

تحریمهای اقتصادی و فضای جنگی

 

تنش‌ها میان دولتهای ایران و آمریکا طی هفته‌های اخیر شدت گرفته و دولت آمریکا ناوهای جنگی، بمب‌افکن‌های بی-۵۲، نیروی نظامی و تجهیزات به منطقه اعزام کرده است. با توجه به تغییر موقعیت دولت ایران در داخل و در معادلات منطقه خاورمیانه و پافشاریش بر موضع خود، مرحله جدیدی از یک رویاروی جدی تر آمریکا در خاورمیانه با جمهوری اسلامی آغاز شده است. با وجود این هنوز امکان وقوع جنگ ضعیف است، اما جنگ نیز در صورت بی نتیجه ماندن فشار همه جانبه آمریکا، میتواند گزینه نهایی این روند باشد. نتیجه این روند هر چه باشد، قربانیان اصلی آن کارگران و مردم ایران هستند که در کانون و مرکز این فشار قرار دارند.

فشار حداکثری از طریق تحریمهای اقتصادی بر جمهوری اسلامی و همزمان ایجاد فضای جنگی برای به بن بست کشاندن کامل جمهوری اسلامی در جهت تن دادن به خواست آمریکا است و نه الزاما جنگ با جمهوری اسلامی. اما تن دادن رژیم اسلامی به شرایط مذکور یک خود کشی سیاسی است و بعید بنظر میرسد چنین چرخشی توسط حکومت اسلامی صورت پذیرد. دورنمای اینکه حکومت اسلامی بتواند تغییری در مسیر مورد نیاز دولت آمریکا در ساختار خود ایجاد نماید و دخالت در منطقه را در سطح انتظار آنها کنار بگذارد، بسیار ضعیف است. هیئت حاکمه آمریکا نیز با چنین ساختار حکومتی که بیش از چهل سال در تقابل با او قرار داشته و مسیری کاملا متفاوت از چهارچوبهای مورد نظر دولتهای غربی را پیموده، مشکل جدی دارد. در نتیجه آمریکا نهایتا تغییر رژیم اسلامی ایران را برای تامین منافع خود در ایران و در خاورمیانه  در دستور دارد، اما اوضاع ایران و منطقه پیچیدگی خاصی را برای امریکا در برخورد به حکومت ایران بوجود آورده است. گذشته از این هر سازشی برای آمریکا تنها میتواند موقت و تاکتیکی باشد، مثل توافق برجام که همان وقت گفتیم هدف از این سازش آماده کردن ایران برای متوقف کردن دخالتش در منطقه است و گفتیم جمهوری اسلامی این کار را انجام نمیدهد، و نداد. امروز هم تحریم ها و کشمکشها و فضای نظامی ادامه خواهد یافت. ممکن است مذاکره هم باهم داشه باشند ولی نتیجه مطلوب طرفین از آن بیرون نمی آید. چرا که بر قراری یک روابط پایدار بین جمهوری اسلامی و آمریکا، که منافع دراز مدت طرفین را تامین و تضمین نماید بعید بنظر میرسد. نه بخاطر اسلامی بودن رژیم، در حال حاضر یک دوجین از این کشورهای ریز و درشت مذهبی و مرتجع، دوست و متحد آمریکا هستند، بدون اینکه هیئت حاکمه آمریکا مشکلی با آنها داشته باشد. اما آنچه جمهوری اسلامی را برای آمریکا متمایز میکند، تاریخ تقابل چهل ساله جمهوری اسلامی با آمریکا و حمایت و سازماندهی دستجات مرتج اسلامی است که با منافع آمریکا و کشورهای هم پیمان دولت آمریکا خوانایی ندارد. از سوی دیگر طی چند دهه گذشته دخالت در خاورمیانه و حمایت از دستجات مرتج اسلامی به بخشی از هویت جمهوری اسلامی تبدیل شده و دست شستن از آن برای جمهوری اسلامی به معنی تسریع روند سرنگونی اش است. گذشته از این جمهوری اسلامی بعد از خیزش دی ماه ٩٦ مشروعیت خود را برای مردم ایران از دست داده است، احتمال راه افتادن سیل وسیع اعتراضات اجتماعی علیه جمهوری اسلامی زیاد است. جامعه ایران آبستن انفجار بزرگی است برای ریشه کن کردن سلطه اسلام و جمهوری اسلامی. کوتاه آمدن جمهوری اسلامی در این شرایط به فرصتی برای گسترش اعتراضات مردم تبدیل میشود. در نتیجه دولت آمریکا این شرایط را برای تحمیل خواست های خود به جمهوری اسلامی مناسب میداند و فشار را بیشتر خواهد کرد، هم برای کنترل اعتراضات مردم علیه جمهوری اسلامی و هم تسلیم جمهوری اسلامی به بخشی از خواست های خود، جمهوری اسلامی بر سر دو راهی قرار گرفته که انتهای هر دو راه بن بست است.

بعد دیگر تهدیدات نظامی دولت آمریکا ایجاد فضای جنگی بر فراز جامعه ایران است و از این طریق آماده سازی اذهان جامعه و متوهم کردن بخشهای از جامعه در تغییر رژیم به کمک آمریکا و قیچی کردن رادیکالیسم مبارزات کارگران و باز کردن میدان برای تبلیغات جریانات ناسیونالیستی که امید خود را به بمب های دولت آمریکا گره زده اند. چرا که اپوزیسیون بورژوا، تنها از طریق بند و بست، امکان لانسه شدن خود را به عنوان آلترناتیو رژیم ممکن میداند. مبارزات و اعتراضات کارگران و مردم به ستوه آمده از اسلام و حکومتش راهی نیست که آنها را بقدرت برساند. بیان روشن اهداف و مطلباتشان و قرار دادن آن در مقابل جامعه آنها را به قدرت نمی رساند. چرا که اهداف آنها در تقابل خواست اکثریت جامعه است و قدرت بسیج نیرو را ندارد. بلکه اتکا به قدرت امریکا وغرب و بند و بست با بخشی از افراد حکومتی و تعدادی از سردارن سپاه را اهرم اصلی قدرت گیری و یا سهیم شدنشان در قدرت میدانند.

هم جنگ که در شرایط فعلی احتمال آن ضعیف است و هم آلترناتیو ارتجاعی و دست ساز آمریکا که هنوز از نظر هیئت حاکمه آمریکا شرایط شکل دادن به آن مهیا نیست، پروسه ای بسیار نامطلوب در جهت بی اختیار کردن و به حاشیه راندن مبارزات و اعتراضات کارگران و مردم ایران  است. جنگ جامعه ایران را به ناامنی سوق میدهد، و گذشته از ویرانی و از هم پاشی شیرازه جامعه ایران، زمینه به جان هم انداختن انواع گروه های اسلامی، قومی و ارتجاعی را مهیا میکند و جمهوری اسلامی را در موقعیت تعرض به جان و مال مردم قرار میدهد.معیشت مردم تحت فشار مضاعف قرار میگیرد. جنگ  سرکوب را توسط جانیان اسلامی سرمایه افزایش میدهد و اعتماد به بنفس کارگران و مردم را کاهش میدهد. دخیل بستن به نیروی نظامی آمریکا جهت تغییر و دگرگونی در ساختار حکومتی را رواج میدهد، احزاب و جریانات ناسیونالیست ایرانی و کرد و ترک و ... میدان بیشتری برای عرض اندام در پناه بمب های آمریکا و متحدینش را پیدا مینمایند و توهم به خود را و به کارایی جنگ در راستای سرنگونی را دامن میزنند. اینها و موارد بیشتری میتواند بخشی از عوارض جنگ ارتجاعی باشد.

چه باید کرد

یک وظیفه مبرم احزاب و جریانات کمونیست و آزادیخواه و حزب حکمتیست دخالت درمبارزات و فعل و انفعالات اجتماعی و خط دادن به آن و تلاش جهت متشکل نمودن و سازمان دادن مبارزات کارگری و اجتماعی رادیکال است. فعالین کمونیست و رهبران کارگری باید تلاش نمایند که کارگران و مردم آزادیخواه ایران را متوجه سموم فضای جنگی و مخاطرات و عقب گردی کنند که  به جامعه ایران تحمیل میکند. هچنین اگر به هر دلیل جنگی شروع شود، هر چند هم کوچک و موردی باشد، کنترل آن کار ساده ای نیست، در این حالت  مصایب آن میتواند به مراتب از عراق و افغانستان فراتر باشد.  رهبران کارگری و فعالین کمونیست با آگاه و متشکل کردن طبقه کارگر و تلاش برای قرار گرفتن در راس اعتراضات و مبارزات اجتماعی و ایجاد اعتماد بنفس در میان کارگران و مردم معترض جهت کنار زدن جمهوری اسلامی به نیروی متشکل خود، میتوانند سد محکمی را در مقابل جنگی شدن فضای جامعه ایران و متوهم نمودن مردم به آن ایجاد نمایند و با این کار میدان تبلیغات جریانات ارتجاعی طرفدار جنگ را محدود نمایند.

فضای جنگی میدانی برای مانور احزاب ناسیونالیست و جریانات پرو غرب فراهم میکند و تبلیغات آنها را جهت متوهم کردن مردم به نیروی نجات بخش! امریکا گسترش میدهد. تجربه متوهم کردن مردم کردستان عراق توسط احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد به حمله نظامی آمریکا به عراق و دخیل بستن شان به بمب هایی که بر سر مردم عرب زبان ریخته می شد، را نباید فراموش کرد. هر چند هم پیشرویهایی در مبارزات کارگران و مردم معترض به جمهوری اسلامی شکل گرفته و جامعه به ماهیت ارتجاعی هر دو جناح رژیم پی برده باشد، اما این هنوز جامعه را در مقابل آمریکا و اپوزیسیون راست واکسینه نمی کند. باید با بیان روشن، نزدیکترین تجربه در همسایگی ایران که هنوز آثار مخرب آن بعد از نزدیک به دو دهه بر جسم و روان مردم و کودکانی که به دنیا میآیند مشهود است، جلو تکرار چنین فاجعه ای را گرفت. باید فضای جنگی را بعنوان مقدمه یک تراژدی انسانی افشا کرد، باید به مردم گفت که اینها جنایتکارانی هستند در ردیف جمهوری اسلامی و تاریخی مملو از کشتار، ترور و وحشت را دارند. باید یاد آوری کرد که امریکا تنها کشوری است که از بمب اتم در بمباران هیروشیما و ناکازاکی استفاده کرد و مردم این دو شهر را با خاک یکسان نمود، و اورانیوم رقیق شده را در ویتنام و عراق بکار برد و ده ها هزار پیر و جوان و کودک را تکه تکه کرد.


کمونیستها و احزاب و جریانات چپی که خود را در مقابل جامعه ایران و شرایط ناشی از تحریمها و فضای جنگی مسئول میدانند، نمیتوانند نسبت به تحولاتی که در جریان است بی تفاوت باشند. اقدامات افشاگرانه نیروهای سیاسی کمونیست و چپ و آزادیخواه در برابر مخاطراتی ناشی از کشمکش های ارتجاعی دولتهای آمریکا و جمهوری اسلامی، دفاع از مدنیت جامعه است. بخشی از فعالیت کمونیسم دخالتگر روشنگری مداوم و افشای تاثیرات مخرب تحریم های اقتصادی و فضای جنگی بر جامعه ایران و اهدافی است که آمریکا از ایجاد چنین فضایی تعقیب میکند. از سوی دیگر همزمان برای خاتمه تحریمهای اقتصادی و جلوگیری از جنگ، آماده کردن طبقه کارگر، زنان، جوانان، معلمان برای مقابله با جمهوری اسلامی که بانی اصلی این شرایط است، بخشی از وظیفه کمونیسم کارگری و نیروهای چپ است.  هوشیاری سیاسی مردم و تشکل یابی طبقه کارگر و ادامه مبارزه علیه جمهوری اسلامی، عامل مهمی در مقابله با شرایط فعلی ایران است. تنها با سرنگونی انقلابی کلیت جمهوری اسلامی توسط کارگران و مردم مبارز خطر جنگ بر طرف میشود و امنیت به جامعه ایران باز میگردد و جامعه ایران میتواند نفسی تازه کند و زمینه و امکان یک جامعه آزاد و مرفه فراهم شود.

***

 

تکامل سیاسی ایرج مصداقی

تکامل سیاسی ایرج مصداقی - سلطنت طلب خجول، از اسلام فاشیسم ایرانی تا ناسیونالیزم فاشیسم ایرانی

مقدمه:

 ایرج مصداقی با ژست چپ بعد از آزادی از زندان وارد بازار سیاست شد. آنوقتها تا سالها  بعد هنوز طرفدار اسلام سیاسی نوع فرقه رجوی بود. واین جماعت اسلامی را چپ ،انقلابی ومترقی خطاب میکرد اما بعد ها از فرقه رجوی گسست ولی هنوز با نقاب چپ ولیبرالیسم مخالف فرقه رجوی وحکومت خامنه ای بود.

 فشار جنبش انقلابی وطبقه کارگر(مزدبگیر) در جامعه بقدری شدید شده که ایرج مصداقی ما دیگر نمیتوانست در بین صندلی ها بنشیند خیلی زود تمام آن نقاب چپ وانقلابی را کنار گذاشت وبا مواضع فوق راست، سلطنتی وگاها طرفداری از فاشیسم سلطنتی وناسیونالیسم ایرانی موضع سیاسی خودش را کاملا عیان کرد.

 که البته این مواضع راست وپوست کنده برای جامعه خیلی مثبت تر از آن مواضع "چپ" وغیر واقعی بود. دیر یا زود باید این اتفاق میافتاد وایرج مصداقی باید رسما به طبقه کارگر، کمونیستها وچپها در جامعه  فحاشی وحمله کند وحساب وتکلیف خودرا با جامعه یکسره نماید.

ایرج مصداقی سلطنت طلب خجول:

ژن سلطنت طلب –

ایرج مصداقی رسما از خاندان دیکتاتوری- فردی وفاشیسم-هیتلری رضاخان دفاع میکند از حاج محمد مشهدی رضا وامروز از رضا شاه دوم، اما هنور معتقد است که اینها همه شایعه است که مخالفین وچپها برایش ساخته اند. او میگوید که اصلا ژن او با سلطنت در تضاد است.

 اما در سیاست ژن واعتقادات فردی مطرح نیست بلکه موضع سیاسی تعیین کننده است. بطور مثال حزب توده وچریک فدایی اکثریت ممکن است از نظر ژنتیک واعتقادی مخالف مذهب ،اسلام ، آخوند ومکتب قرآن باشند. اما وقتی حزب توده در سیاست از حکومت آخوندی وخمینی دفاع میکند عملا همراه وهمگام با اسلام سیاسی است وجزو جنبش اسلام سیاسی در سیاست وجامعه محسوب میشود. مهم نیست چه اعتقادی دارند. اینجا سیاست تعیین کننده است نه اعتقادات شخصی.

 همانطور که امروز نظام جهانی سرمایه است که اسلام سیاسی را رشد میدهد. همین نظام تاریخا با مبارزه با مذهب بقدرت رسید وحتی اعتقادی به خرافات ومذهب واسلام هم ندارد. اما در سیاست این نظام سرمایه جهانی است که اسلام را رشد میدهد وحامی اسلام سیاسی است . خمینی، بن لادن، طالبان وداعش محصول همین نظام هستند.

 

مصداقی با ماسک لیبرالیسم،سوسیال دمکراسی وچپ وبی طرفی

قبل از جنبش اعتراضی دی ماه سال قبل، مصداقی همواره در برنامه های تلویزیونیش ادعا میکرد چون در خارج از ایران زندگی میکند ودر کوران مبارزات مردم در داخل نیست به خودش اجازه نمیدهد برای مردم ایران تعیین تکلیف سیاسی بکند و همه مبارزان واحزاب در خارج کشور را محکوم میکرد که خودرا قیم مردم میدانند.

 مصداقی معتقد بود فقط بعنوان یک فرد وبدون حزب وتشکیلات وطرفداری از هیچ جریان سیاسی برای اعتلای جنبش مردم ایران کوشا است. خودرا سوسیال دمکرات، چپ وترقی خواه ولیبرال چپ جا میزد. اما بعد از جنبش اعتراضی توده ای میلیونها نفر در ایران، جناب مصداقی یک شبه رفت پشت جنبش سلطنت طلبی واز آن پس تمام بی طرفی وچپ بودنش یکسره با نظام ضد انسانی وفاشیستی رضا خانی گره خورد.

 از آن دوره ببعد همه خطوط سیاسی را تکفیر میکرد از جمله دشمن شماره یک طبقه کارگر وکمونیستها شد که چرا از رضا خان دوم حمایت نمیکنند تا حکومت پهلوی را به ایران بر گردانند. مصداقی معتقداست که انقلاب مردم ایران علیه دیکتاتوری وجنایت وحکومت فردی مردم اشتباه بود وحکومت فردی شاه بعد از 60 سال دیکتاتوری-شکنجه، اعدام وجنایت  فقط یک اشتباه لپی بود وقابل اصلاح ودر حقیقت مردم باید توبه گرگ را قبول میکردند واز حکومت جنایتکار پهلوی معذرت میخواستند وادامه اش میدادند.

چرایی چرخش مصداقی از لیبرالیسم چپ به سلطنت وفاشیسم

بورژوازی ایران بر خلاف بورژوازی اروپا در یک انقلاب توده ای،مترقی وواقعی بقدرت نرسید.اگر بورژوازی در غرب با مذهب وکلیسا یک مبارزه فکری وعملی برای صدها سال انجام داد، بورژوازی ایران در بهترین حالت با مذهب وآخوندیسم واسلام عجین بود. اسلام را مترقی وآخوند را پیشرو ارزیابی میکرد. برای همین بطور مثال جبهه ملی تاریخا از اسلام وآخوند حمایت میکرد.

 مصدق السلطنه طرفدار اسلام وآخوند بود وهرگز با مذهب واسلام مبارزه نکرد. از همین روی کل جبهه ملی وبه اصطلاح بورژوازی ملی ومترقی در انقلاب 57 از اسلام سیاسی  ،حکومت خمینی وفاشیسم اسلامی دفاع کردند واو را ناجی جامعه ومظهر آزادی ودمکراسی جا زدند. امروز این جناح بورژوازی ایران که ظاهرا از حکومت خمینی گریخته اند در پشت بازماندگان سلطنت  رضا خان فاشیست سنگر گرفته اند. هم از این روست که ایرج مصداقی بعنوان لیبرال چپ سر بزنگاه تاریخی حامی جریانی همچو فرشگرد فاشیسم، سلطنت پهلوی واحیای آن بر میاید.

سیر تکامل سیاسی ایرج مصداقی

مصداقی بعد از اینکه از اسلام سیاسی خمینی-رجوی حمایت کرد به این نتیجه رسید که دیگر اسلام برای جامعه ایران کارساز نیست .متوجه شد که نمیشود جامعه ایران را به 1400 سال بعقب برد. برای حل این معضل مصداقی به این نتیجه رسید که باید این بار از کورش وخاندانهای امپراطوری قبل از اسلام  حاجت گرفت به همین منظور از مردم ایران میخواهد که فرهنگ 1400 قبل اسلامی را کنار بگذارند وبه فرهنگ ایرانی خودشان که مربوط به 2500 سال است دخیل بندند. در حقیقت مصداقی مردم را بیش از 1100 سال در قعر تاریخ فرومیبرد تا به چنین ارتجاع تاریخی وامپراطوری خون وشمشیر افتخار بکنند.

غافل از اینکه در حقیقت عروج اسلام در ایران در 1400 سال قبل بخاطر جنایات حکومت شاهان قبل از اسلام یعنی ساسانیان بود که خودرا وارث کورش وامپراطوری هخامنشین میپنداشتند. مردم بخاطر مبارزه با حکومت های جنایکتار وخون ریز ساسانی گول حکومت اسلامی را خوردند که وعده وعید برابری در جامعه کاستی آن زمان ایران را میداد.در سال 57 تاریخ انگار دوباره تکرار شد ومتاسفانه این بار هم تراژدی بود. مردم بخاطر جنایات حکومت وارث کورش-پهلوی به حکومت اسلامی خمینی گرویدند. جناب مصداقی این بار قصد دارد مردم را طرفدار حکومت سلطنتی کورش وپهلوی بکند

جایگاه تاریخی مصداقی – مقایسه مصداقی با مارکس داروین وگالیله

مصداقی این روزها بر علیه چپ،کمونیسم، طبقه کارگر ومارکس شمشیرهارا از رو بسته. معتقد است که تئوری های مارکس غیر علمی وانقلابی وبدرد نخور است ودر عمل هم پیاده نشده وجنبش کمونیستی-کارگری راه بجایی نبرده ونخواهد برد واین جنبش را واماندگان تاریخ خطاب میکند. چرا؟ چون به اصطلاح اکثر جامعه هنوز کمونیسم را قبول ندارند ومثلا رضا خان از مارکس بیشتر هوادار دارد. اینکه در 100 سال اخیر همین حکومت رضا خانی وجانشین اسلامی آن چقدر کمونیستها وطبقه کارگر را سرکوب وقلع وقم کردند را فعلا به کنار بگذاریم.

 یک لحظه تصور کنیم اگر ایرج مصداقی در زمان گالیله زندگی میکرد .آیا فکر میکنید مصداقی طرفدار تئوری های گالیه میشد؟ خیر میگفت این تئوری ها با واقعیت ومردم واقعی وافکار مردم بیگانه است. گالیله خیالاتی شده که میگوید زمین بدور خورشید میگردد. احتما ایرج مصداقی ما از همات قماش افراد وتفکری بود که جوردانو را بخاطر کفر گویی در آتش میسوراند.

باز در نظر بگیرید اگر مصداقی در زمان مارکس وداروین میزیست وقتی داروین اعلام کردانسان ازنسل حیوان ومیمون سانان است وتمام موجودات زنده با هم روابط ارگانیک دارند. مارکس وانگس در همان لحظه از داورین تجلیل کردند .اما صدها زیست شناس ومتفکر آن دوران داروین رامعیوب العقل خطاب کردند وتا آخر عمرشان هم دشمن داروین وتئوری های او بودند. آیا فکر نمیکنید اگر مصداقی  طرفدار آخوندها ورجوی ها وحاج محمد رضا شاه های آن دوران نبود در بهترین حالت مخالف  ودشمن سرسخت داروین وتئوریهای او میشد؟

مارکس در دوره ای زندگی میکرد که هنوز بیش از 95% جوامع بشری پیش سرمایه داری وفئودالی بود. اودر چنین دوره ای اگر چه سرمایه داری را بزرگترین دستاورد بشری میپنداشت واز آن هم حمایت کرد، اما بخاطر استثمار، بردگی مزدی ودر نهایت نابرابری انسان ، جامعه سرمایه داری را دون بشر میدانست ومعتقد بود که انسانها  در روند مبارزه اشان از این منجلاب تاریخی هم عبور خواهند کرد ودر نهایت آزادی وبرابری در جامعه حکمفرما خواهد شد واین حکم تاریخ است. صرف نظر از اینکه تئوری های مارکس چقدر صحت داشته باشد. اما در نظر بگیرید آقای مصداقی 180 سال بعد از مارکس- یعنی در قرن 21 هنوز دنبال اسلام سیاسی وحکومت فردی-دیکتاتوری پهلوی میگردد وآنوقت تئوری های مارکس ومارکس را محکوم میکند.

امروز جنبش آزادی وبرابری زنان هم مثل جنبش کمونیستی کارگری در هیچ کجای جهان  پیاده نشده اگر چه هم طبقه کارگر وهم زنان نسبت به 200 سال قبل به دستاوردهای بزرگی نائل شدند واین مبارزه میرود تا زنان وکل انسانها در جامعه آزاد وبرابر شوند. اما آقای مصداقی در قرن 21 هنوز بین سلطنت واسلام- بین دوران 1400 و2500 سال قبل سیر میکند ومردم را به آن دوران تاریک پیش قرون وسطایی نوید میدهد وبهمین خاطر باید در جنگ با کمونیستها، طبقه کارگر ،مارکس وآزادی وبرابری در جامعه شمشیر هارا از رو ببندند

 مصداقی مدافع نظام سرمایه ومدافع وضع موجود

بطور مثال در 100 سال اخیر در اایران حکومتهای موجود عملا مورد تایید نظام جهانی سرمایه بودند. رضا خان با کودتای انگلیس بقدرت رسید ومدافع فاشیسم هیتلری شد وهمانها تاج را بر سر محمد رضا شاه گذاشتند وبا کودتای آمریکایی از حکومتش دفاع کردند ودر سال 57 وقتی مردم این حکومت را به لبه سرنگونی رساندند همین نظام جهانی سرمایه وحکومت آمریکا که مصداقی مدافع آن است خمینی را با سلام وصلوات رهبر ایران کردند که مصداقی ها ورجوی ها  وکیانوری ها هم طرفدارش شدند کسی که از این نظام جهانی ضد بشری حمایت میکند بناچار باید طرفدار اسلام سیاسی وسلطنت در ایران باشد. باید ضد طبقه کارگر، کمونیستها وتئوری های مارکس باشد

ایرج مصداقی وکمونیسم بورژوزی

سوسیالیسم علمی ویا کمونیسم تئوری وجنبش مبارزه برای آزادی وبرابری در جامعه است. این را حتی تئوربسینهای بورژوازی کتمان نمیکنند فقط معتقدند که آزادی وبرابری-کمونیسم مارکس در جامعه بشری قابل پیاده شدن نیست. جامعه همواره باید نابرابر باشد. باید بردگی مردی ونظام سرمایه ونابرابری انسانها حتما وجود داشته باشد و تا ابدالدهر هم این نظام ادامه خواهد یافت.

 خب اگر چنین است پس مثلا جامعه کره شمالی ویا آلبانی سابق نمیتواند جامعه سوسیالیستی وبرابر باشد یک جامعه دیکتاتوری-فردی وجنایتکار واز نوع همان حکومت رضا خانی وخمینی است وربطی به جامعه آزاد وبرابر ندارد. اما ایرج مصداقی بخاطر ضدیت با طبقه کارگر وآزادی وبرابری در جامعه سعی بر آن دارد تا جوامع کمونیسم بورژوای را که بسیار شباهت با همان حکومتهای رضا خانی که مصداقی از آن دفاع میکند را کمونیسم کارگری وتئوری مارکس وجامعه آزاد وبرابرجا بزند. ومثلا حزب توده واکثریت را چپ وکمونیست جا بزند. همانقدر دولت جنایتکار کره شمالی وحزب توده به کمونیبسم-آزادی وبرابری مربوط هستند که رضا خان ومصداقی مدافع آزادی وانسان در جامعه

مصداقی وجمهوری اسلامی

اگر چه مصداقی امروز مخالف سرسخت خامنه ای وحکومتش میباشد که این از نظر من نقطه مثبت اوست اما هنوز با کل نظام اسلامی قطع رابطه نکرده. هنور آیت الله منتطری – این تئوریسین ولایت فقیه این بنیانگذار جهل وجنایت- این مدافع کشار 60 را سجده میکند. منتظری بخاطر آبرو وبقای جمهوری اسلامی مخالف کشتار بی حد وحصر لاجوردی شد وبا خمینی اختلاف پیدا کرد. در حکومت فاشیستی هیتلری هزاران مسئول فاشسم بخاطر بقای حکومت نازیسم مثلا با آتش سوزیهای انسانها  این حکومت در آن حدش موافق نبودند واینجا وانجا هم قربانی شدند ویا از کار بر کنار شدند. هیچکدام از جناحهای حکومت فاشیسم چه جناح هیتلر وآیشمن وگوبلز وچه جناح مخالف قابل دفاع نبوده ونیستند.

 اما ایرج مصداقی مدافع سرسخت یک جناح از حکومت جهل وجنایت  است که در جنایات حکومت مستقیم شریک بوده. مثلا اگر امروز منتطری از قبر بر خیزد همین ایرج مصداقی از رهبری ودرایت او دفاع میکند. ایرج مصداقی از بنی صدر جنایتکار هم دفاع میکند از ملی مذهبی ها همچو بازرگان وسحابی – این مندافعین حکومت خمینی دفاع میکند. از فرشگردهای فاشسیست اسلامی سابق وطرفدار سلطنت امروز دفاع میکند. ایرج مصداقی اگر چه مدافع سلطنت پهلوی ورضا خان دوم وحاج محمد رضا شاه است مثل همان خاندان هنوز بند نافش به اسلام وآخوند وصل است

ایرج مصداقی ضد انقلاب وطرفداروضع موجود وگذشته

مصداقی بطور کلی مخالف انقلاب وضد تحولات انقلابی در جامعه است. معتقدداست که مردم نبایبست با انقلاب خود حکومت دیکتاتوری-فردی پهلوی را سرنگون میکردند چرا؟ چون خمینی بقدرت رسید. مردم در روسیه نمیبایست حکومت امپراطوری تزار را سرنگون میکردند.چرا؟ چون مثلا استالین دیکتاتور بقدرت رسید. با همین حساب مصداقی باید مخالف انقلاب کبیر فرانسه باشد چون انقلابیون کشتار کردند وقدرت بدست امپراطور دیکتاتور ناپلئون افتاد.

 میبینیم که دیدگاه مصداقی یک دیدگاه کاملا ضد انقلابی وارتجاعی است. انقلابات اروپا وهمه جای جهان تاریخ بشر را بجلو برد بدون انقلاب فرانسه اروپا در قرون وسطی در جا میزد..مبارزه طبقاتی بقول مارکس موتور تاریخ است. بدون انقلاب آمریکا وفرانسه وانقلابات در اروپا  اصلا نمیتوان دمکراسی بورژوازی ودستاوردهای آنرا متصور شد.

 بدون انقلاب اکتبر اصلا زنان در آمریکا وغرب نمیتوانستند حق رای را وصول کنند وباز بدون انقلاب اکتبر اصلا سوسیال دمکراسی تحت فشار سوسیالیسم وانقلاب اکتبر بوجود نمیامد. بدون انقلاب اکتبر  ومبارزات مردم انقلابی دول غربی هیچ نوع بیمه بیکاری وسوشیال وحق بازنشستگی وحقوق پناهنده را در سوئد واسکاندیناوی قایل نبودند که ایرج مصداقی بتواند با خیال راحت از آنجا حکومت دیکتاتوری-فاشیستی طرفدار هیتلر رضا خان  را به مردم در ایران تقدیم کند.

بدون انقلابات در اروپا وجاهای دیگر در چند قرن اخیر حکومتها از نوع اسلام سیاسی وحکومت خدا بر روی زمین  بودند که مصداقی تا چند سال قبل هنوز از آن حمایت میکرد.

 

ا

گم گشت راه مقصود: در نقد سامان حق‌وردی

گم گشت راه مقصود: در نقد سامان حق‌وردی

نویسنده: بیژن فرهادی

می‌دانیم که سرنگونیِ نظام حاکم بر ایران (چه به هدف انهدام اجتماعی، چه به هدف جایگزینیِ احتمالیِ دولت مطلوب سرمایه‌داری جهانی) یکی از گزینه‌های اصلی امپریالیسم آمریکا است. نیروهای صادقی که از این پروژه‌ی تباه‌کننده خبر دارند و موضع خود را در ایستادگی در برابر این پروژه تنظیم می‌کنند، کم‌شمارند. چون نیک بنگریم، می‌بینیم که این تحلیل در بخش‌هایی از جنبش کمونیستی، در کل، و جنبش طبقه‌ی کارگر، به‌طور مشخص‌تر، نمود و بروزهایی یافته است. با این حال، این راهبرد هنوز در بارزترین شکل خود نمود و تعیّنی مادّی پیدا نکرده است. آنچه هست، صرفاً گرایش‌هایی است برخاسته از مترقی‌ترین بخش‌های این جنبش برای وضع موضع صحیح.

هدف نوشته‌ی حاضر این است تا نوشته‌های سامان حق‌وردی را، از منظری انتقادی، بررسی کند و نواقص و ضعف‌های این‌قبیل رویکردها را روشن سازد. در این نوشته، می‌کوشم توضیح دهم که رویکرد حق‌وردی فهمی "کارگذارمحور" از مقوله‌ی سرنگونی‌طلبی دارد و از همین مجراست که به نوعی "سراسرگرایی کارگری" و "جنبش‌گرایی کارگری" پهلو می‌زند. این گرفتاری نیز ناشی از تناقض پایه و افق وی برمی‌آید. پایه‌های تحلیل حق‌وردی از اتفاقاتی که در ایران و جهان می‌افتد، محور مقاومتی است و افق وی برای ایجاد تغییر در وضعیت، سرنگونی‌طلبانه. بر آنم که این تناقض، علی‌القاعده، دیری نمی‌پاید و حق‌وردی باید یکی از این دو طرف را همان رهیافت مقبول خود معرفی نماید؛ مگر اینکه اسلوب تحلیلی و نگاه خود را به مسائل تغییر دهد. اما نشان دادن همه‌ی این مسائل، پیش‌نیازهایی دارد که ابتدا باید آن‌ها را بگذرانیم.

رشته‌ی داستان را از مدت‌ها قبل‌تر پیگیری کنیم و به این بپردازیم که کمونیسم چیست و تحلیل کمونیستی چه اقتضائاتی دارد. با تکوین جامعه‌ی بورژوایی، مبارزه‌ی طبقاتی به‌مثابه‌ی یکی از اصلی‌ترین مؤلفه‌های برسازنده‌ی وضعیتِ این جامعه رو آمد. رو آمدن این مبارزه هم‌زمان بود با شکل‌گیری و تکوین طبقه‌ی کارگری که هرآینه گسترده‌تر می‌شد و تضادهایش با بورژوازی عیان‌تر می‌گشت. سوسیالیسم بسی پیش از اندیشه‌های مارکس به یکی از گزینه‌های بدیل جامعه‌ی سرمایه‌داری بدل شد. اما شکل‌گیری آنچه سوسیالیسم علمی خوانده می‌شد، تا ظهور متفکران راستین پرولتاریا (مارکس و انگلس) به طول انجامید. از همان دوران بحثی در خصوص چیستی سوسیالیسم یا کمونیسم در کار بوده است. این بحث هنوز هم جاری است و دلالت‌های امروزینش، از قضا، اهمیت ویژه‌ای برای راهبردپردازیِ فوق دارد. بگذارید ببینیم خودِ مارکس و انگلس در این خصوص چه گفته‌اند تا بعد به این بپردازیم که آیا امکان بیرون کشیدن نقشه‌ای مشخص برای ترسیم امکان سوسیالیسم یا کمونیسم در وضعیت امروزین هست یا نه. به تعبیر انگلس:

[هاینزن] تصور می‌کند که کمونیسم مکتبی است که از یک اصل مسلم تئوریک آغاز می‌کند و آن را در محور مرکزی خود منظور می‌دارد و استنتاجات خود را از آن برداشت می‌کند. آقای هاینزن بسیار در اشتباه است. کمونیسم یک مکتب نیست، بلکه یک جنبش است؛ و نقطه‌ی شروعش یک سلسله اصول نیستند، بلکه واقعیت‌ها هستند. مبنای حرکت کمونیست‌ها این یا آن فلسفه نیست، بلکه کل مسیر تاریخ گذشته است؛ به‌خصوص نتایج واقعی‌اش در کشورهای متمدن در عصر حاضر. کمونیسم ماحصل صنعت بزرگ و عواقب ناشی از آن است، ماحصل ایجاد بازار جهانی است، ماحصل رقابت نامحدودِ منتج از آن است، ماحصل بحران‌های اقتصادی خشنِ هرچه بیشتر لگام‌گسیخته و جهان‌گیر است که به بحران‌های تمام‌عیار بازار جهانی تبدیل شده‌اند؛ ماحصل تولد پرولتاریا و تمرکز سرمایه است، ماحصل مبارزه‌ی طبقاتیِ جاری میان پرولتاریا و بورژوازی است. کمونیسم، در مثابه‌ی یک تئوری، تا آنجا که بشود آن را یک تئوری نامید، بیانگر تئوریک موقعیت پرولتاریا در این مبارزه و چکیده‌ی تئوریک شرایط لازم برای رهایی پرولتاریاست. (برگرفته از مارکس و انگلس، 1392: 90، یادداشت 21)

چکیده‌ی سخن انگلس این است که کمونیسم مکتبی برای ارائه‌ی «نقشه‌ی راهی برای مبارزات جاری طبقه‌ی کارگر»، در قالب یک نظریه، نیست. چنین برداشتی از کمونیسم در قامت یک نظریه، یک مکتب و یا یک جهان‌بینی آفت‌های زیادی را در دل خود نهفته دارد؛ از نخبه‌گرایی گرفته تا آوانتوریسم. از حرف انگلس این‌طور برمی‌آید که کمونیسم را باید در دو سطح فهمید. اولاً، کمونیسم آن جنبشِ واقعاً موجودی است که دقیقاً از دل گرایش‌های مشخص جامعه‌ی بورژوایی برآمده است و مبارزات موجود را از حیث نسبت‌شان با تضاد اصلی این جامعه (یعنی تضاد کار و سرمایه) سازمان می‌دهد. به عبارت دیگر، افق تغییر وضعیت موجود را، در هر وهله، با نظر به این تضاد ترسیم می‌نماید. وقتی از جنبش سوسیالیستی یا کمونیستی حرف می‌زنیم مقصودمان دقیقاً چنین چیزی است. ثانیاً، کمونیسم در قالب یک نظریه (البته به قول انگلس تا آنجا که می‌توان آن را یک نظریه دانست)، «بیانگر تئوریک موقعیت پرولتاریا در این مبارزه و چکیده‌ی تئوریک شرایط لازم برای رهایی پرولتاریاست». کمونیسم می‌تواند علم شناساییِ تحرکات و پویایی‌های اجتماعی باشد. این تحرکات و پویایی‌ها در بستر مارکسیسم نام مشخصی دارد: مبارزه‌ی طبقاتی. پس می‌توان گفت که مبارزه‌ی طبقاتی یگانه محملی است که کمونیسم باید بالاوپایین‌شدن‌هایش را دنبال کند.[1] ‌کمونیسم، در این معنای دوم، هدفی در سر ندارد جز رصد کردنِ هرلحظه‌ایِ تحولات مربوط به مبارزه‌ی طبقاتی و مداخله‌ای برآمده از تحلیل قبلی. کمونیست‌ها با مداخله‌ی مشخص در مبارزات واقعاً موجود مبارزه‌ی طبقاتی را به پیش می‌برند، نه با خلق فضاهایی فرضی و ذهنی. کمونیست‌ها تنها می‌توانند نشان دهند که مسیر واقعاً موجودِ مبارزه‌ی طبقاتی به کدام سو می‌رود. با این حساب، مداخله کردن در عرصه‌های اولیه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی، یعنی جنبش‌های اجتماعی، نیز نمی‌تواند چیزی جدای از آنچه در واقعیت در جریان است باشد. به عبارت دیگر، صداقت یک جریان کمونیستی را با این میزان بسنجید که توصیه‌هایش در خصوص مبارزه‌ی طبقاتی را تا چه اندازه از دل گرایش‌های واقعیت موجود (در پیوند با منافع طبقه‌ی کارگر و با افق برنشاندن دیکتاتوری پرولتاریا) ارائه می‌کند، نه از دل نظریه. به مانیفست حزب کمونیست برگردیم:

نتایج نظری کمونیست‌ها به هیچ‌رو متکی بر ایده‌ها یا اصولی نیست که این یا آن به‌اصطلاح مصلح جهانی اختراع یا کشف کرده باشد. این نتایج صرفاً بیان کلی مناسباتی واقعی است که از مبارزات موجود طبقاتی و جنبش تاریخی، که در برابر دیدگان ما جریان دارد، سر بر می‌آورد.

تا اینجا به کلیت آنچه کمونیسم خوانده می‌شود و نیز اقتضائات تحلیل شرایط پرداختیم، اما در اینجا باید مشخص‌تر بحث کنیم و به مختصات جهان سرمایه‌داری کنونی بپردازیم تا مشخص شود تحلیل کمونیستی در وضعیت مشخص امروزین باید چه شکلی داشته باشد.

خاورمیانه دوره‌ی تاریخیِ منحصربه‌فردی را از سر می‌گذراند. دیگر با قطعیت می‌توان گفت که وارد عصر جدیدی از تکوین جهان بورژوایی و، مشخص‌تر، امپریالیستی شده‌ایم. امپریالیسم از دهه‌ها قبل‌تر به هزارویک دلیل که پرداختن به آن‌ها خارج از حوصله‌ی این مقاله است، سرِ آن داشته تا خاورمیانه را به شکل دلخواه و مطلوب خود درآورَد. انواع و اقسام نقشه‌ها برای این منطقه ریخته شده؛ برخی از این نقشه‌ها عملیاتی شده و برخی دیگر نه. مجموعه‌ی تحرکات امپریالیستی، بنا به سرشت خود، به مرحله‌ای از اعوجاج تاریخیِ خود رسیده است. دوران کنونی دورانی است که شکل جدیدی از جنگ خصلت‌نمای آن شده است. کاسته شدن از میزان سرکردگی قطب امپریالیستی، گزینه‌های رویِ میز دولت فخیمه‌ی ایالات متحده را روزبه‌روز کمتر می‌کند. روان این امپریالیسم ارتباط معنادار با واقعیت را از آن گرفته است. هر انسانی برای آنکه قادر باشد هسته‌ی تهدیدآمیز واقعیت را تاب آورد، چاره‌ای ندارد جز اینکه قصه‌ای سر هم کند تا آن واقعیت را به خود بقبولاند. از کف رفتن این قصه یعنی از دست رفتن میانجی‌های ارتباط با واقعیت بیرونی. ارتباط بی‌واسطه با واقعیت بیرونی نیز ارتباطی بی‌معناست؛ چرا که هیچ شاکله‌ی کلّی‌ای بدان قوام نمی‌بخشد. رفتار دولت‌های بورژوایی را نیز می‌توان بر همین مبنا فهمید. هر دولتی برای آنکه بتواند مراودات خود با جهان را تنظیم کند باید رؤیایی برای خود ببافد. از قضای روزگار، در عصر امپریالیسم آمریکایی نام این رؤیا، رؤیای آمریکایی است. این رؤیا در وضعیتِ همین دیروز جهان چیزی جز حقوق بشر و جامعه‌ی مدنی و این‌قبیل مهملات نبود. برای نمونه، جنگ سوریه بیش از پیش این مسئله را آشکار ساخت که مفاهیم پوچی از قبیل حقوق بشر و جامعه‌ی مدنی چقدر به درد مداخلات امپریالیستی می‌خورند. در گذشته‌ای نه‌چندان دور هنوز دوگانه‌ی درهم‌تافته‌ی آرمان-منفعت بود که سازوکار چنین رویدادهایی را شاکله می‌بخشید. امروزه، در این اعوجاج تاریخی که معناداریِ رابطه‌ی امپریالیسم با واقعیت جهانی در حال از بین رفتن است، دیگر آرمان آن‌قدرها به کار امپریالیسم نمی‌آید. پشتیبانی آمریکا از نیروهای صراحتاً و مشخصاً غیردمکراتیک در غائله‌ی سوریه از این امر حکایت دارد که واسطه‌مندی آرمان ایدئولوژیک برای منفعت اقتصادی و ژئوپلتیک هرچه مخدوش‌تر شده است. انهدام بی‌معنا و روان‌پریشانه‌ی اجتماعی جوامعِ مورد غضبِ امپریالیسم را در چنین زمینه‌ای باید بفهمیم. روند گسترش هرچه بیشتر مداخلات امپریالیستی را اگر در کنار تضادهای درونی هر شکلی از سرمایه‌داریِ درونی یک دولت پیش چشم داشته باشیم، بی‌تردید بحران را هم می‌توانیم به چشم ببینیم. این بحران در قامتِ سیاسی-جهانی‌اش همان چیزی است که آن را کاسته شدن از سرکردگی قطب امپریالیستی نامیدیم. مواجهه‌ی بی‌واسطه‌ی این قطب با واقعیت بیرونی‌اش از نوعی روان‌پریشی حکایت می‌کند. رؤیا دیگر از دست رفته و هیچ قصه‌ای وجود ندارد تا به کمک آن به واقعیت موجود شکل داده شود. دولتی که تا چند سال قبل‌تر راهبردها و برنامه‌هایش را برای تنظیم امورات جهان تدوین می‌کرد، امروز چاره‌ای ندارد جز اینکه پایه‌های درونیِ خود را در قالب دولت-ملت ایالات متحده تحکیم کند. رؤیای دیروز پاسخگوی اقتضائات امروز نیست، حتی اگر بخشی از واقعیت هنوز از دست رفتن این رؤیا را باور نکرده باشد. دیر یا زود، همه می‌فهمند که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت! شخص دیوانه‌ای که رؤیای خویش را ازدست‌رفته می‌بیند، خود را به در و دیوار می‌کوبد تا آن رؤیا را بازیابی کند. ایالات متحده نیز به زمین و آسمان چنگ می‌زند تا سرکردگی خود را احیا سازد. این رویداد جنگ‌هایی را برای بازیابی هژمونی پدید آورده است:

این جنگ (I) در عصر افول هژمونی [= سرکردگی] امریکا و برای بازیابی هژمونی امریکا و بر ضد کشورهایی انجام می‌شود که سلطه‌ی امریکا را آن‌قدر که باید به هر دلیلی برنتابیده‌اند؛ (II) بورژوازی امپریالیست امریکا، یا به‌تنهایی یا با کمک بورژوازی پروغرب کشوری که به هر دلیلی خارج از مدار امپریالیستی قرار گرفته، جنگ را به صحنه می‌آورد و خود آن را رهبری می‌کند و اهدافش را در این کشورها از راه‌های گوناگون مانند تغییر رژیم و بالکانی کردن جلو می‌برد و در طرف دیگر، بورژوازی و بخشی از طبقه‌ی کارگر قرار دارند که بورژوازی رهبری این جناح را در دست دارد؛ (III) در این جنگ، بخشی از طبقه‌ی کارگر کشوری که سلطه را نپذیرفته جذب سیاست‌ها و افق امپریالیستی می‌شود و بخشی دیگر کاملاً جذب دولت خود می‌شود. بنا بر اینکه وضعیت مبارزه‌ی طبقاتی در آن کشور به چه صورت باشد، ممکن است بخش سومی باشد که با سازمان‌هایش یا با خلق آن‌ها بدون اینکه جذب دولت شود در کنار نیروهای دیگر با افق امپریالیستی مبارزه کند؛ (IV) با پیروزی امریکا و حامیانش در این جنگ، امریکا فرصت بازیابی هژمونی‌اش را می‌یابد و شکست امریکا در این جنگ ضربه‌ای بر پیکره‌ی نحیف‌شده‌ی امریکاست و صرفاً فضایی را می‌آفریند که در آن امکان انکشاف مبارزه‌ی طبقاتی و نیل به سوسیالیسم برای طبقه‌ی کارگر و، روی‌هم‌رفته، نیروهای اجتماعی کشوری که بیرون از مدار امپریالیسم (و نه دایره‌ی سرمایه‌داری گلوبال [= جهانی]) قرار گرفته بیش از پیش فراهم است. (پناهی و عباسی، 1397: 245-244)

اوضاع جهان فعلاً به نحوی رقم خورده است که ما خاورمیانه‌ای‌ها در افق جهانِ آتیِ خود نه انقلاب، که جنگی خونین را می‌بینیم - جنگی که، به دلایل فوق، این بار نه برای کسب موقعیت‌های اقتصادیِ یک جغرافیای مشخص، بلکه برای پیش بردن پروژه‌ی روان‌پریشانه‌ی انهدام اجتماعی در خواهد گرفت.[2] این درست همان چیزی است که اپوزیسیون ایران از صدر تا ذیل و از راست تا چپ، هیچ‌کدام، نسبت به آن هیچ تفطنی ندارند، بلکه پیش‌برنده‌ی آنند. اما برای ما روشن است که هر شکلی از سیاست سوسیالیستی که به این چرخش جهانی بی‌توجه باشد، از بُن فاسد است. نیرویی که نتواند در وضعیت کنونی پراتیک مبتنی بر اعتلای مبارزه‌ی طبقاتی را از راهبرد سرنگونی جدا سازد، در مرحله‌ی بعدی تحولات خودش می‌ماند و عرصه‌ای فاقد هر شکلی از سیاست سوسیالیستی. به همین جهت، تشخیص گرایش‌های رنگارنگ سرنگونی‌طلبانه باید سرلوحه‌ی هر شکلی از سیاست سوسیالیستی باشد.

مطلب فوق بدین‌معنی نیست که سوسیالیسم تا اطلاع ثانوی در دستور کار نیست یا فعلاً خبری از مبارزه‌ی طبقاتی نیست یا نخواهد بود و باید کاروبار انقلابی‌گری‌مان را تعطیل کنیم. به هر صورت، ناچاریم تشخیص دهیم که کدام عرصه پیشاپیش مهر سرنگونی‌طلبانه را بر پیشانی خود دارد و در کدام ساحت می‌توانیم با پیش بردن شکلی از کنش‌ورزی فضا را برای اعتلای آگاهی طبقاتی و سوسیالیستی فراهم سازیم. سرنگونی‌طلبی در مقام یکی از گرایش‌های اصلیِ موجود در وضعیت اصلی‌ترین پایگاه خود را در خیابان‌ها می‌یابد. گذار بی‌واسطه از هر شکلی از مطالبه‌گریِ صنفی و مشخص به کلان‌ترین شعارهای سیاسی، مؤلفه‌ی سرنگونی‌طلبی است. دست یازیدن به کنش‌های سراسری برای طرح شعار براندازی بدون میانجی‌های مشخص سیاسی و در نبود هر شکلی از عمل برای اندام‌یابی سیاسی و بدیل‌پردازی سوسیالیستی، محرّک اصلی آن چیزی است که دلالتش در نام سرنگونی‌طلبی آرام گرفته است. پیروی از منطق خیابان‌گرایی برای هر خواستی، چه بخواهیم چه نخواهیم، مهر سرنگونی را بر کنش‌هایمان می‌کوبد. البته این توضیح هم لازم است که مقصود از خیابان صرفاً جایی که سقف نداشته باشد و آسفالت شده باشد، نیست. در این لحظه‌ی مشخص، خیابان‌گرایی به آن نوع کنشی می‌چسبد که افق تحقق لحظه‌ایِ خود را در پیوند با طرح خواسته‌ی (نا)مشخص‌اش به حضور تمام‌قد همه‌ی مردم، بدون تجلّیِ طبقاتیِ رهایی‌بخش، منوط می‌سازد.

اما این‌طور که پیداست، حوزه هنوز آن محملی است که قادر است خود را از فساد و وسوسه‌ی سرنگونی خلاص‌یافته ببیند. در پیش گرفتن فعالیت حوزه‌ای برای مداخله‌ی کمونیستی در وضعیت کنونی در کنار اعتلای آگاهی طبقاتی یگانه راهی است که امکان کنش‌ورزیِ سالم را در خود نهفته دارد. می‌پرسید در مرحله‌ی بعدی چیست؟ بدانید که ذهنیتِ مبتنی بر زمان‌بندیِ خطّیِ شماست که این سؤال را برایتان مطرح ساخته است. امکان‌های کنش‌گری در سطوح بعدی (اگر هنوز درست باشد که از "بعدی" حرف بزنیم؛ زیرا در زمان‌بندی دیالکتیکی "قبلی" و "بعدی" معنای متعارف خود را از دست می‌دهند) بسته به، اولاً، میزان انکشاف کار حوزه‌ای در کنار آگاهی طبقاتی و، ثانیاً، تغییرات عینیِ وضعیت هم در ایران، به‌طور خاص، و هم در کلیت خاورمیانه و جهان، به‌طور عام، است. پرتاب کردن خود به عرصه‌ای فراتر از حوزه‌های مشخص همان ذهنیت خطی‌نگرانه را در شکلی ابلهانه‌تر بازتولید می‌کند. کسی که فکر می‌کند مراحل را باید یکی‌یکی طی کند و گام‌ها را به ترتیب بردارد (ذهنیت زمان‌بندیِ خطّی)، یک‌لحظه با خود می‌اندیشد که چرا گام نهایی را درست در همین لحظه بر ندارد! و مگر جنگ اول از صلح آخر بهتر نیست؟ باز هم همان داستانِ همیشگیِ نادیده گرفتن کلیت؛ و باز هم باید به سراغ دیالکتیک برویم تا ببینیم این بار چه آورده‌ای برایمان در چنته دارد:

اصل روش‌مند یک پژوهش دیالکتیکی واقعیت اجتماعی اصل تمامیت انضمامی است و پیش از هر چیز به معنای آن است که هر پدیده می‌تواند به‌عنوان یک کل درک گردد. یک پدیده‌ی اجتماعی یک امر واقع اجتماعی است؛ از آن‌جا که آن به‌عنوان لختی از یک کل متعین بررسی می‌شود، یعنی یک وظیفه‌ی مضاعف را برمی‌آورد که در ابتدا از آن یک واقعیت تاریخی می‌سازد: که از یک‌سو خود و از سوی دیگر کل را تعریف کند، در عین حال تولیدکننده‌ی محصول، تعیین‌کننده و در همان حال متعین‌شونده، برآورنده و در ضمن از خود رمززدا باشد، معنی واقعی خود را کسب کند، ضمناً به چیز دیگری معنی دهد. این مناسبت متقابل و این میانجی بودن جزء و کل ضمناً به آن معناست: که واقعیات (فکت‌ها) منفرد، انتزاعی‌اند، دقایق واکنده از کل‌اند که تنها از راه رج‌بندی شدن در یک کل متناسب به انضمامیت و حقیقت داشتن می‌رسند؛ مشابهاً کلی که در آن دقایق، مختلف و متعین نیستند، یک کل انتزاعی است، تهی است. (کوسیک، 1386: 40)

آن ذهنیتی که مفتون وسوسه‌ی سرنگونی گشته است، گمان می‌کند که حتی اگر به بازار حوزه‌ها هم سر می‌زند باید متاعی برای سرنگونی بیابد. چنین ذهنیتی قادر نیست دریابد که اگر پدیده‌ها را در قامت یک کلیت بنگرد، آنگاه خودِ تحقّق این نوع نگاه سبب می‌شود تا آن پدیده‌ها را «در عین حال تولیدکننده‌ی محصول، تعیین‌کننده و در همان حال متعین‌شونده، برآورنده و در ضمن از خودرمززدا» ببیند که بناست «معنی واقعی خود را کسب کند، ضمناً به چیز دیگری معنی دهد». کلیت‌نگری در وضعیت کنونی در خصوص آنچه کار حوزه‌ای نامیده می‌شود، نمی‌تواند گام بعدیِ این کار حوزه‌ای را تصویر کند. اگر راهبرد سوسیالیستی را به‌نحوی کلیت‌نگرانه تدبیر کنیم، آنگاه دیگر بی‌معناست که برای طبقه‌ی کارگر «نقشه‌ی راه» ترسیم کنیم. قاعدتاً طرح شعار «عام‌سازی مطالبات» بدون نظر به کار حوزه‌ای و در فقدان سیاستی که مسئله‌ی سرنگونی و انهدام اجتماعی و بدیل غیرسوسیالیستی را پیش‌شرطِ هر کنش خود قرار نداده باشد، شعاری است که قادر نیست توضیح دهد چگونه کنش کنونی‌مان باید اول «معنی واقعی خود را کسب کند» و سپس «به چیز دیگری معنی دهد». اگر می‌خواهید دیالکتیکی بیندیشید، چاره‌ای ندارید جز اینکه ذهنیت زمان‌بندیِ خطّی‌نگرانه را کنار بگذارید. زیرا گفتیم که اگر همه‌چیز را خطّی ببینید، آنگاه بی‌درنگ این فکر مسموم به سراغ‌تان می‌آید که اگر همه‌چیز خطّی است پس چرا گام نهایی را هم‌اینک برنداریم؟ پریدن از روی مراحل میانی و رسیدن به مرحله‌ی آخر، تابعِ بلاواسطه‌ی زمان‌بندیِ خطّی است. بدیل آن نیز برگرفتن قِسمی نگاه دیالکتیکی به زمان است. رویکردی که دیگر بنا ندارد تا تاریخ را مرحله‌بندی‌شده تصور کند، بلکه هر وهله را انکشاف و تحقق وهله‌های پیش از خود (کسب معنی واقعی هر وهله، به زبان کوسیک) و منکشف‌کننده و متحقق‌کننده‌ی وهله‌های بعدی (معنا دادن به وهله‌های دیگر، باز به زبان کوسیک) می‌بیند.

دقت کنید که در این بحث کاری با سرنگونی‌طلبانِ محض نداریم. دسته‌جاتی که تشت رسوایی‌شان خیلی وقت است از بام افتاده و فوج‌فوج در حال بازاندیشیِ بلاهت‌بارانه‌تری در خصوص هم‌رأیی‌های تاکنونی‌شان با سلطنت‌طلب‌ها و رجوی‌چی‌ها هستند. رویِ سخن این بار با کسانی است که ظاهراً سرِ ایستادگی در مقابل سرنگونی‌طلبی را دارند، ظاهراً نمی‌خواهند همرنگ جماعت شوند و ظاهراً راهبرد سوسیالیستی‌شان را با نظر به کلیت تدوین کرده‌اند؛ متأسفیم که فقط در ظاهر این‌طور است:

در مقطع فعلی ضرورت دارد که جنبش جاری طبقه‌ی کارگر به سمت عام‌سازیِ خواسته‌های مشخص خود حرکت کند. کارگران شرکت نیشکر هفت‌تپه و پیش از آن‌ها کارگران هپکو، مطالبه‌ی مخالفت با خصوصی‌سازی کارخانه‌های خود را مطرح کرده‌اند. این خواسته در سطحی حوزه‌ای-مشخص مطرح شده است؛ بدان‌معنا که آنان خواستار پایان دادن به خصوصی‌سازی واحدهای تولیدی‌ای که خود در آن کار می‌کنند، شده‌اند. این خواسته می‌تواند به خواسته‌ای عام تبدیل شود؛ یعنی کارگران می‌توانند خواستار پایان دادن به تمام خصوصی‌سازی‌هایی شوند که در چند دهه‌ی گذشته صورت گرفته است [...] پس عام‌سازی و گسترش خواسته‌ی مشخص لغو خصوصی‌سازی از اهمیت زیادی برخوردار است [...] ضعف سرمایه و انبوهی از مشکلات در این شرکت‌ها باعث شده تا نوعی از نظارت و کنترل کارگران در این کارخانه‌ها عملی باشد و از این حیث، خواسته‌ی کنترل و نظارت کارگران در این کارخانه‌ها مترقی است [...] کارگران مبارز کارخانه‌های هپکو، هفت تپه و گروه ملی، می‌توانند به این سمت حرکت کنند که با تشکیل سازمان‌های مستقل خود و تعیین نمایندگان خود، شکل اولیه‌ی یک اتحادیه‌ی کارگریِ سراسری را برای کلّ کارخانجات و واحدهای تولیدی ایجاد نمایند. آنان می‌توانند به سمتی حرکت کنند که با تعیین نمایندگانی از هر یک از این کارخانه‌ها در سازمانی سراسری، یک اتحادیه‌ی کارگری سراسری برای تمام کارگران ایران تشکیل دهند.

توصیه‌های فوق مربوط به نوشته‌ای است از سامان حق‌وردی: نقشه‌ی راهی برای مبارزات جاری طبقه‌ی کارگر (آذر 97).

این همان نگاهی است که گفتم. می‌بینید که ذهنیتِ مبتنی بر زمان‌بندیِ غیردیالکتیکی نویسنده را مجبور کرده است که پله‌ی اول و آخر را یکی کند. از طرفی، وی بر این مسئله پافشاری می‌کند که در وضعیت کنونی هرآنچه روی می‌دهد مشخصاً و کاملاً سرنگونی‌طلبانه و پروامپریالیستی است؛ از طرف دیگر، وی خواهان این است تا کارگران مبارزات حوزه‌ای، صنفی و معیشتی‌شان را، با میانجی‌های مدّ نظر چپ پروغرب، به مبارزات سیاسی بدل سازند و خطّ پروامپریالیستیِ موجود در وضعیت را کنار بزنند. اینک که این رویکرد سیاسی مطرح شده و امکان بازتولید آن چیزی دور از ذهن نیست، و وظیفه‌ی سیاسی‌مان ایجاب می‌کند تا با تمام قوا در مقابل این سرگشتگی و سرگردانی ایستادگی کنیم. وقتی هوا طوفانی شده است، راه‌بلدها هم به سختی به مقصد می‌رسند، چه رسد به سرگردان‌ها!

برای فهم ریشه‌ی واکنش نادرست حق‌وردی به اوضاع سیاسیِ کنونی، اجازه دهید چند گام به عقب‌تر بازگردیم و مبادیِ حرف‌های وی را بسنجیم. به نظر می‌رسد که موضع‌گیری ناصحیح در خصوص وقایع دی‌ماه 96، تصوری ساده‌انگارانه از چیستیِ طبقه‌ی کارگر و نحوه‌ی پاسخش به بحران و رویکردی ایدئالیستی در ارائه‌ی بدیل برای وضعیت کنونی اصلی‌ترین مؤلفه‌های مباحث حق‌وردی است. سعی می‌کنم نشان دهم که بخش‌های مختلف هر 4 نوشته‌ی وی چه ضعف‌ها و مشکلاتی دارد. آنگاه در پرتو این نواقص، توضیح خواهم داد که رویکرد جدیدالتأسیسی که از آن حرف زدم، چقدر پا در هواست و تا چه اندازه می‌تواند خطرناک باشد؛ البته اگر نتواند به سرگردانی خویش پایان دهد.

اولین چیزی که در نوشته‌های حق‌وردی برجسته می‌نماید، نگاه وی به وقایع دی‌ماه 96 است. خصوصیاتی که حق‌وردی برای دی‌ماه 96 برمی‌شمرد، عیناً شبیه به خصوصیاتی است که چپِ به‌اصطلاح مقاومتی به آن مجموعه‌وقایع نسبت می‌دهد. تصویر وی از آن وقایع چنان است که گویی این اتفاقات حتی از وقایع بهار و تابستان 88 هم پروآمریکایی‌تر است. استدلال حق‌وردی این است که در دی‌ماه 96 اعتراضاتی بروز کرد که این اعتراضات کاملاً قالب و شکلی سرمایه‌دارانه داشت و افق تحقّق یک دولت لیبرال و سکولار را پیشِ رو داشت. عمده‌ی این حرف‌ها را حق‌وردی یا در مقاله‌ی «خصوصیات شورش‌های موجود در ایران و وظایف طبقه‌ی کارگر» زده است یا در «سه مبنا و مرکز ثقل شورش‌های موجود در ایران». فاصله‌ی انتشار این دو مقاله چیزی در حدود 1 هفته است و به مرداد 97 برمی‌گردد. در مقاله‌ی دوم، حق‌وردی ادعا می‌کند که شکل سرمایه‌دارانه و پروامپریالیستی‌ای که در مقاله‌ی قبل‌ترش ذکر کرده، سه مبنا دارد: تقدیس سرمایه‌داری، باور به لیبرالیسم [از حیث سیاسی] و نفی خطری ذیل عنوان امپریالیسم یا، به عبارت دیگر، فقدان امپریالیسم‌ستیزی. از نظر او، مرکز ثقل آن شورش‌ها نیز سرمایه‌دارانه بودن و پروامپریالیستی بودن است. هرچه جلوتر می‌رویم، بیشتر روشن می‌گردد که تحلیل وی از وقایع دی‌ماه، علی‌القاعده، هیچ نسبتی با ترسیم مسیر توسط ایشان ندارد. به‌اصطلاح، با رویکردی متناقض طرفیم. چیزی که ذیل عنوان سردرگمی و سرگردانیِ سیاسی از آن حرف زدم. اما ببینیم آن مواردِ دیگر کدامند.

حق‌وردی در مقاله‌ی «سه مبنا ...» صراحتاً اشاره می‌کند که

شورش‌های جاری [از دی‌ماه 96 بدین‌سو] با آن رهبری متکثرش دوباره دست در انبان همین مبانی می‌کند. (صفحه‌ی 2)

اگر می‌دانید که مقصود از «مبانی» همان سه مبنای فوق است، این را هم بدانید که حق‌وردی این جمله را در ادامه‌ی جمله‌ای در خصوص جنبش سبز می‌آورد. از نظر وی، مبانی و مرکز ثقل شورش‌های دی‌ماه و جنبش سبز کاملاً یکی است. او چند خط قبل‌تر به ما تذکار می‌دهد که مبادا فکر کنیم که مبارزه‌ی راستین کارگران هیچ‌چیزی را مدیون این شورش‌ها خواهد بود. مقصود او اینک روشن‌تر می‌گردد. چون شورش‌های دی‌ماه عیناً مشابه جنبش سبز است، پس وظیفه‌ی طبقه‌ی کارگر و کمونیست‌ها این است که کاملاً از آن‌ها دست بشویند. پُر واضح است که چنین رویکردی نادرست است. جنبش سبز ناشی از تضادهای دولت بورژوایی ایران با قطب امپریالیستی‌اش، آمریکا، بوده است. اما وقایع دی‌ماه از اتفاقی نوین خبر می‌دهد. تضادها و شکاف‌های طبقاتی در جامعه‌ی ایران به‌حدّی تشدید شده که هر لحظه می‌بایست وقایعی همچون آن وقایع را انتظار بکشیم. استثمار دائماً فزاینده‌ی طبقه‌ی کارگر ایران، فشار همه‌جانبه به کلیت مزدبگیران و حقوق‌بگیران و فقدان حقوق مشخص مربوط به تشکیل سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری برای دفاع از شرایط اولیه‌ی معیشتی، از جمله مجموعه‌عواملی است که اعتراضات کور مردمی را سبب می‌شود. جالب این است که خودِ حق‌وردی این مباحث را طرح کرده است. وی مفصّلاً کوشیده است تا با اشاره به روندهای مشخصِ فلاکت‌ساز برای طبقه‌ی کارگر نشان دهد که چنین اعتراضاتی تبلور ناگزیر آن فشارها است. همچنین، ادعای دیگر وی این است که بورژوازی اسطوره‌هایی تبیینی برای توضیح چراییِ به خیابان آمدن مردم دارد (که در این مورد، برای نمونه، وی به این موضوع اشاره می‌کند که بورژوازی با دست گذاشتن بر دو عامل توطئه‌چینی و منحرف ساختن اعتراضات اصیل مردمی توسط عده‌ای اندک، به زعم خودش گستردگی و حجم این شورش‌ها را تبیین کرده است و البته همین تبیین اجازه‌ی سرکوب این اعتراضات را نیز به آن می‌دهد).

اگر کمی دقت کنیم، یک جای کار می‌لنگد: اگر فشار اقتصادی بر طبقه‌ی کارگر محکوم است و اگر این فشار نتیجه‌ی بلاواسطه‌ی سیاست‌های اقتصادی بورژوازی بوده است و اگر تبیین بورژوازی برای این شورش‌ها نادرست است و، نتیجتاً، سرکوب این اعتراضات هم نادرست است، پس قاعدتاً همه‌چیز مهیای نوعی تغییر کارگری است. همه‌چیز از این حکایت دارد که بی‌تردید انقلاب پرولتری باید در دستور کار ما باشد. اما مبنا و مرکز ثقل شورش‌های موجود پروکاپیتوامپریالیستی است و باید آن را کنار گذاشت. پس چه باید کرد؟ مجموعه‌ای از سیاست‌های کارگری ایجاد کنیم که مبارزه‌ای عام و فراگیر را در دستور کار خود قرار دهند، اتحادیه‌ی کارگری سراسری کلّ کارگران ایران را شکل دهند، چند شعار امپریالیسم‌ستیزانه هم ضمیمه‌ی اعتراضات معیشتی‌شان بکنند و آن‌گاه همگان خواهند فهمید که پاسخ بحران نه در دست بورژوازی که در دست پرولتاریا است. این شد «نقشه‌ی راهی برای مبارزات جاری طبقه‌ی کارگر».

مباحث مربوط به دیالکتیک و زمان‌بندی دیالکتیکیِ ابتدای بحث را اگر به خاطر بیاورید، می‌دانید که وقتی می‌گوییم ذهنیتِ خطی‌نگرانه باعث می‌شود پله‌ها را دوتایکی کنیم، یعنی چه. حق‌وردی از توضیح این مسئله شروع می‌کند که دی‌ماه 96 عیناً همان جنبش سبز است. قاعدتاً انتظار داریم که توضیح او در خصوص چگونگی و نحوه‌ی عملکردمان نیز باید تابعی از همین رویکرد باشد؛ اما این‌طور نیست. او می‌گوید که اینک زمان انقلاب فرا رسیده است. کاری را که شورش‌هایی با مرکز ثقل سرمایه‌دارانه بودن و امپریالیستی بودن قادر به انجام آن نبود، شورش‌هایی کارگری باید انجام دهد. اگر بخواهیم ساده‌تر بگوییم، او از براندازی یا سرنگونی ناراحت است، اما چاره‌ای هم جز براندازی یا سرنگونی نمی‌بیند. این هم از درک مکانیکیِ وی از مقوله‌ی سرنگونی برمی‌آید. سرنگونی، در نظر حق‌وردی، صرفاً کارگذارمحور است. کلّ مسئله‌ی وی این است که چرا کسانی به جز کارگران می‌خواهند سرنگون کنند. بگذارید کارگران بیایند و سرنگون کنند. اگر کارگذار آن پروژه‌ی کاپیتوامپریالیستی تغییر کند، ما هم طرفدار آن خواهیم شد. اگر از نمونه‌ی خسته‌کننده‌ی لخ والسا و جنبش همبستگی لهستان بگذریم و به تکرار صِرف آن تجربه بسنده نکنیم، باید توضیحی در خصوص چگونگی تغییر روند وقایع بدهیم.

حق‌وردی وضعیتی فرضی را در سر خود می‌پروراند و سعی می‌کند وضعیت را با آن توضیح دهد و عجبا که انتظار دارد طبقه‌ی کارگر ایران نیز به حرف او گوش بدهد. او می‌گوید اگر مجموعه‌ای از اتحادیه‌های کارگری در ایران شکل بگیرد و این کارگران اتحادیه‌ی سراسری خود را تشکیل بدهند، اگر بتوانند مطالبات خود را عام کنند و به‌نحوی هم این کار را انجام دهند که هر شکلی از افق امپریالیستی را از دل این عام‌سازی بزدایند، آن‌گاه باید انتظار انقلاب پرولتری را بکشیم. اما همه‌ی این‌ها که در سر حق‌وردی اتفاق می‌افتد، در کدام شرایط عینی قرار است تحقّق بیابد؟ در شرایط پسادی‌ماه. عینیتی که حق‌وردی کاملاً آن را ارتجاعی می‌دانست. وقایع دی‌ماه، در نظر حق‌وردی، تفاوتی با وقایع 88 نمی‌کند. پس چطور ممکن است بگویید که آن عینیتِ ارتجاعی چنین امکان مترقی‌ای را در دل خود پرورانده است؟ کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که در چنین حالتی انقلاب پرولتری پیشِ روی ماست و تنها کارگران ایرانی باید به آن سلام بدهند تا انقلاب هم بگوید علیک‌سلام؟ قضیه زمانی جالب‌تر می‌شود که وی حتی وقتی در آذر 97 (یعنی پس از اتفاقات مربوط به هپکو و آذرآب و هفت‌تپه و کلّی اتفاقات دیگر) مقاله می‌نویسد، باز هم اذعان دارد که ضمانتی وجود ندارد که این اعتراضات اخیر (آذر 97) شبیه به وقایع دی 96 نشود (البته حق‌وردی تصدیق می‌کند که بین اعتراضات مردمی مرداد 97 و اعتراضات کارگری پاییز 97 تفاوت‌هایی وجود دارد). دانستیم که در قاموس حق‌وردی شبیه دی 96 شدن، یعنی شبیه به جنبش سبز شدن. یعنی در عینیتی که حق‌وردی پیشِ روی ما می‌گذارد حتی اعتراضات کارگریِ پس از دی 96 هم سرنگونی‌طلبانه، پروامپریالیستی و حامیِ سرمایه‌داری بوده است و باز، در قاموس وی، یعنی شبیه به 88 بوده است. پس چگونه کارگران قادرند در این هزارتوی ارتجاع با آوردن چند پلاکارد امپریالیسم‌ستیزانه به تجمعاتشان و تشکیل یک اتحادیه‌ی سراسری انقلاب پرولتری را برای ما به ارمغان بیاورند؟ آیا نباید بپرسیم که چرا حق‌وردی چنین رویکردی را در خصوص وقایعی همچون 88 توصیه نمی‌کند؟ یعنی آیا این امکان وجود نداشت که کارگران با طرح شعارهای معیشتی و امپریالیسم‌ستیزانه قادر باشند در جنبش سبز دخالت کنند؟ کما اینکه در همان دوران هم شاهد بودیم که بسیاری از جریانات چپ به چنین توهماتی دچار شدند و گمان می‌کردند می‌توانند با مطرح ساختن یکی-دو شعار معیشتی و اقتصادی (و نه حتی امپریالیسم‌ستیزانه) مسیر جنبش سبز را تغییر داده و رهبری آن جنبش را به پرولتاریا واگذار کنند؛ از برجسته‌ترینِ این موارد می‌توان به کسانی چون محسن حکیمی و محمد مالجو و جریاناتی چون کمونیسم کارگری اشاره کرد.

ریشه‌ی این گم‌گشتی را باید در همان نگاهی جُست که دی 96 و 88 را یکی می‌داند. باز، می‌توان ادعا کرد که چیز جدیدی در 96 به منصه‌ی ظهور رسید که آن وقایع را از 88 جدا می‌ساخت. کلّ این امکان‌هایی که حق‌وردی در سر دارد، تنها با تصدیق این مؤلفه‌ی جدید قابل حصول است (با این فرض که البته امکان‌ها و پیشنهادی وی درست باشد، که نیست). اگر شما مُصر باشید که 88 و دی 96 یک چیز است، پس قاعدتاً امکان‌های ما بَسی عقب‌تر است از بسته‌ی پیشنهادیِ حق‌وردی. دی‌ماه 96 آن اتفاق تازه‌ی عرصه‌ی سیاست در ایران بود که تازه راه را برای چه‌بایدکردهای نوین سیاست کمونیستی گشود. با توجه به آنچه کوسیک گفته، وقتی از دی 96 سخن می‌گوییم باید بدانیم که دی‌ماه چه چیز جدیدی را وارد عرصه‌ی سیاست ایران کرده است و این چیز به نوبه‌ی خود چه معنایی دارد و نهایتاً وهله‌ی بعدی‌اش قرار است چه باشد؟ انکشاف سیاست کمونیستی در پس از دی‌ماه همزمان هم مشروط است به تحرکاتِ هرچه‌بیشترِ امپریالیسم در منطقه و هم به کاسته شدن از میزان سرکردگی آن (در کل، از یک طرف) و ظهور شکلی از شورش‌های کور که در هر گام خود در پی یافتن نوعی بیان سیاسی است تا اینکه در کدام نقطه آرام گیرد (در کل، از طرف دیگر). حق‌وردی دقیقاً این دو محور بحث را نادیده می‌گیرد و با نگاهی مکانیکی برای خودش مبانی و نقاط ثقل مبهمی را در دی‌ماه وضع می‌کند. به همین جهت، دقیقاً نمی‌تواند بگوید که دی‌ماه به کدام مرحله از انکشاف آن کلیت (که سیاست کمونیستی را امکان‌پذیر می‌کند) تحقق بخشیده، نقش‌اش در وضعیت طبقاتی امروز چیست و چه آینده‌ای برای آن می‌توان متصور بود. حق‌وردی در این زمان‌بندیِ دیالکتیکی سردرگم شده و به جای آن نوعی نگاه خطّی را ترجیح داده است. دیگر برای بار صَدُم نمی‌گویم که به همین خاطر در عین ارتجاعی دیدن کلیت وضعیت، می‌گوید پرولتاریا هم‌اینک باید در تمامیت خویش در کسوت یک طبقه پا به میدان بگذارد.

به دی‌ماه برگردیم. آنچه حق‌وردی مبانیِ سیاسی دی 96 می‌خواند، از اساس نادرست است. دی 96 اتفاقاً به خاطر سردرگمی در بروزات سیاسی‌اش است که آن را همچون یک جنبش سیاسی نمی‌توان خصلت‌نمایی کرد. دی‌ماه یک جنبش سیاسی نبود، زیرا رهبریِ مشخصی نداشت؛ نمی‌توانست که داشته باشد. پروامپریالیستی بودن یا فرضاً طلب کردن یک دولت لیبرال و سکولار، همه و همه، خواسته‌هایی بود که پس از تحقق وقایع دی‌ماه به دلیل سرکردگی جریان‌های تثبیت‌شده‌ی سیاسی، هرچه داشت در آن مجرا ریخت.[3] از این جهت است که امکان مداخله‌ی کمونیستی در خود دی‌ماه نه ممکن بود و نه مطلوب. این سردرگمی، همچون مؤلفه‌ای که فعلاً در فضا سرگردان است، چیز تازه‌ای را وارد زمین سیاست در ایران کرد.[4] چیزی که انکشاف کنش کمونیستی را به کار حوزه‌ای منوط ساخت. برخلاف آنچه حق‌وردی مطرح می‌سازد، اتفاقاً اینک بدترین زمان ممکن برای عام‌سازی مطالبات طبقه‌ی کارگر در یک اتحادیه‌ی سراسری است (حتی اگر، به فرض محال، شعار ضدّ امپریالیستی هم بدهد). آن عرصه‌ی عام پیشاپیش توسط دلالت سرنگونیِ پروکاپیتوامپریالیستی پر شده است. این البته هرگز به این معنا نیست که کار حوزه‌ای از نوعی معصومیتِ ذاتی برخوردار است که اینک چپ‌ها باید سراغ آن بروند؛ خیر! مسئله این است که امکان انکشاف جدال اصلی، در وضعیت کنونی، در حوزه‌ها متحقق می‌گردد. حوزه یگانه محملی است که به دلیل خصلتی که دارد (مثلاً امکان انتقال آگاهی به‌مثابه‌ی یکی از مؤلفه‌های برسازنده‌ی آن) می‌توان در آن جدال کمونیسم و سرنگونی را پیش بُرد. اگر پا را از حوزه‌ها بیرون بگذاریم، به زبان کوسیک، پیشاپیش متعین‌شده هستیم. تأکید دارم که در وضعیت کنونی، عمل فراحوزه‌ای قطعاً معنای خود را در سرنگونی بازمی‌یابد و هر شکلی از سراسری‌گرایی نه فراهم‌کننده‌ی بستر سرنگونی‌طلبی، بلکه عین سرنگونی‌طلبی است. این راهی است که هزاران بار رفته‌اند و شاهدش بوده‌ایم. اما حوزه و عمل حوزه‌ای، نقطه‌ای است که هنوز در آن مشخص نشده است که چه تعیّنی بیرون خواهد داد. گفتم که معنادهی به وهله‌ی بعدیِ کار حوزه‌ای، اگر چیزی جز تعمیق خودِ کار حوزه‌ای باشد، ما را دوباره به ذهنیت مرحله‌بندی‌شده پرتاب می‌کند. ذهنیت دیالکتیکی، چندباره، هشدارمان می‌دهد که تعیّن‌های هر مرحله را (اگر هنوز بتوان از چنین چیزی حرف زد) به همان مرحله بسپاریم. این معنای دقیق انکشاف است: ترکیب وهله‌های فرازیابندگی و برآیش واقعیت و امکان‌های درون‌ماندگار وضعیت و کنش سوبژکتیو و آگاهانه‌ای که باز توسط خودِ وضعیت تحدید شده است. جالب است که این امر تنها در پرتو پسادی‌ماه به جهان روی کرده است و حق‌وردی اگر از این مسئله غافل باشد (که دیدیم غافل است) تقریباً هیچ چیزی برای گفتن نخواهد داشت.

همچنین فراموش نکنیم که حق‌وردی به کارگران ایرانی چیزهایی را توصیه می‌کند. اینجا جایش نیست که بگویم اساساً توصیه کردن در سیاست طبقاتی معنای چندانی ندارد؛ چه از این سو، چه از آن سو. اما با توجه به آن چیزهایی که از معنای کمونیسم در نظر مارکس و انگلس گفتم، روشن است که حق‌وردی نگاهی ایدئالیستی و سوبژکتیو به ماجرا دارد. او گمان می‌کند که اگر به کارگران بگوید که ضدّ امپریالیست باشید، آن‌ها ضدّ امپریالیست می‌شوند. اینجا بحث اعتماد و این‌حرف‌ها نیست. حتی اگر همه‌ی کارگران ایرانی از سامان حق‌وردی حرف‌شنوی داشتند، باز هم با توصیه‌ی ایشان کسی ضدّ امپریالیست نمی‌شود. پروامپریالیستی بودن و امپریالیسم‌ستیز بودن، هر دو، گرایش‌هایی درون وضعیت هستند. کمونیست‌ها نمی‌گویند که «اصول نظری» امپریالیسم‌ستیزی عبارت است از فلان و بهمان؛ و بعد کارگران این «اصول» را برگیرند یا برنگیرند. وظیفه‌ی کمونیست‌ها این است که نشان دهند امپریالیسم‌دوستی و امپریالیسم‌ستیزی از طریق چه «کنش»هایی منکشف می‌شوند. تحقّق و فعلیت‌بخشی به کار حوزه‌ای یکی از امکان‌هایش این است که سیاستی امپریالیسم‌ستیزانه تولید کند؛ تازه یکی از امکان‌هایش این است. عام‌سازی مطالبات طبقه‌ی کارگر در وهله‌ی کنونی اما چیزی جز آب به آسیاب امپریالیسم ریختن نیست. به‌جاست این پرسش را طرح کنیم که مگر شکلی از اتحادیه‌ی سراسری، در وهله‌ی کنونی و بدون فعلیت‌بخشی به کار حوزه‌ای، می‌تواند ضدّ امپریالیستی باشد؟[5] پاسخ منفیِ این پرسش در خود وضعیت کنونی است. ادعای من این است که هر شکلی از سراسری‌گرایی در این لحظه سرنگونی‌طلبانه است. با این حساب، امکان وجود یک جنبش سراسری که ضدّ امپریالیستی هم باشد و رویکردی صحیح را در پیش بگیرد، از اساس منتفی است. این دو گرایش (کار حوزه‌ای و کار سراسری) نه در ذهن کمونیست‌ها هست، نه حتی در ذهن کارگران. این‌ها گرایش‌های خود واقعیت حاضرند. هر طرف آن را که پی بگیریم، آن امکان‌های مشخص بیرون خواهد زد. گفتنی است که دفاع از سندیکاسازی نیز توصیه (در معنای فوق) نیست، بلکه حرف من این است که سندیکاسازی و فعلیت‌بخشی به کار سندیکایی یکی از جدی‌ترین امکان‌های وضعیت کنونی است. این توصیه‌ای خارج از مناسبات واقعیِ درجریان نیست، بلکه اشاره به گرایشی است که هم‌اینک در وضعیت حضوری جدّی دارد. بیان همه‌ی این مطالب را البته به نوشته‌ای دیگر موکول کرده‌ام؛ تا آن موقع، اگر حرف‌هایم گنگ است، لااقل این را بدانید: برداشت مارکس و انگلس از کمونیسم باید منع‌مان کند از اینکه در کسوت یک مقاله‌نویس «نقشه‌ی راهی برای مبارزات جاری طبقه‌ی کارگر» ترسیم کنیم.

مجموعه‌ای از اِشکالات دیگر در نوشته‌های حق‌وردی موجود است. اگر بعدها بحث ادامه پیدا کرد، قطعاً بازخواهم گشت و همه‌ی نکات را خواهم گفت. عجالتاً می‌بینیم که رویکرد نامشخصی بروز کرده است. رویکردی که سرگردان است بین مقاومت و سرنگونی. رویکردی که مبادی‌اش کاملاً با چپ مقاومتی می‌خواند و افق‌اش عیناً همان افق سرنگونی‌طلبان است. ریشه‌ی این سرگشتگی را البته گفتیم که باید در نوع نگاه او به دی‌ماه ببینیم. او چیزهایی را از دی‌ماه می‌خواسته که برآورده نشده است. در لجاجتی کودکانه با واقعیتِ عینی، حق‌وردی کاملاً به این واقعیت پشت کرده است و افقی رؤیاپردازانه ترسیم کرده است. گفتیم که بدیل آن هم این است که بدانیم دی‌ماه چه چیز جدیدی را در وضعیت ضبط و جعل کرده است. تازه این را هم باید بدانیم که این چیز جدید آن‌قدرها هم چیز زیادی نیست و باز نباید به راه‌حل‌های حق‌وردی تن داد. نه که ناامید باشیم، اما امیدواری‌مان را به هزارویک امر گنگ و خطرناک وصله نکنیم. انکشاف کمونیسم – در معنایی که از انکشاف گفتم – فعلاً منوط است به فعلیت‌بخشی به خود حوزه‌ها. کاروبار سیاست امروز و فردا تمام نمی‌شود. شاید باید اندکی صبور بود «که صبحگاه شاید باز رخسار روز را در آن قاب بگیرند»[6].

خرداد 98 خورشیدی

 

 

منابع:

پناهی، بابک و عباسی، فرزان (1397)، سوریه و رئال‌پلیتیک کمونیستی، نشر اینترنتی.

کوسیک، کارل (1386)، دیالکتیک انضمامی بودن (بررسی در مسئله‌ی انسان و جهان)، ترجمه‌ی محمود عبادیان، تهران: قطره.

مارکس، کارل و انگلس، فردریک (1392) مانیفست کمونیست، ترجمه‌ی مسعود صابری، تهران: طلایه پُرسو.

* عناوین 4 مقاله‌ی سامان حق‌وردی به ترتیب انتشار عبارت است از:

1- خصوصیات شورش‌های موجود در ایران و وظایف طبقه‌ی کارگر، 12 مرداد 97.

2- سه مبنا و مرکز ثقل شورش‌های موجود در ایران، 20 مرداد 97.

3- بحران اقتصادی، سرمایه‌داری و طبقه‌ی کارگر در ایران، مهر 97.

4- نقشه‌ی راهی برای مبارزات جاری طبقه‌ی کارگر، 4 آذر 97.

[1] مارکس در نامه‌ای به این مسئله اشاره می‌کند که وجود طبقات و تعارض بین طبقات را پیش از او کشف و اثبات کرده‌اند. مارکس دستاورد خود را در این می‌داند که ظهور طبقات متعلق به مرحله‌ی مشخصی از تاریخ تحول بشر بوده است و دیکتاتوری پرولتاریا نیز مرحله‌ی نهایی جامعه‌ی طبقاتی و گامی برای رفتن به سوی جامعه‌ی بی‌طبقه است (لنین این نامه را در فصل دوم دولت و انقلاب آورده و توضیحاتی روشنگر درباره‌ی آن می‌دهد). مقصود من هم از مبارزه‌ی طبقاتی همان تصویری است که مرحله‌ی نهاییِ خود را در دیکتاتوری پرولتاریا می‌بیند. به همین خاطر، هرجا در این سیاق دیدید به مبارزه‌ی طبقاتی به‌مثابه‌ی اصلی‌ترین مؤلفه‌ی برسازنده‌ی وضعیت اشاره شد، تصویر دیکتاتوری پرولتاریا را نیز در ذهن داشته باشید.

[2] گفتن ندارد که دولت آمریکا پیشاپیش با این هدف که فلان کشور نابود و تباه شود، جنگی را آغاز نمی‌کند. مسئله این است که در مختصات کنونی جهان، انهدام اجتماعی یکی از پیامدهای مشخص مداخلات امپریالیستی برای شکل‌دهی به وضعیت مطابق با منافع خویش است. در این معنا، احتمالاً هیچ‌یک از راهبردپردازهای ایالات متحده این فکر را در سر نمی‌پرورانند که برویم و فلان‌جا را تخریب کنیم. قضیه این است که ایالات متحده می‌خواهد خاورمیانه را مطابق با شکل مطلوب خویش سامان دهد، اما با توجه به وضعیت سرکردگی‌اش در جهان، مسبّب انهدام اجتماعی می‌شود.

[3] بماند که حقیقتاً در دی‌ماه خواست یک «دولت لبیرال و سکولار» هم چندان مطرح نشد و موضوعیتی نداشت. اساساً یکی از تفاوت‌های 88 و دی‌ماه (که حق‌وردی بدان بی‌اعتنا است) این است که در 88 صراحتاً خواست دولتی لیبرال و سکولار مطرح شد. این خواست در قالب یک جنبش سیاسی هدفمند هم مطرح شد. جنبش سیاسی 88 آن‌قدر نیرومند بود که می‌توانست پس از سرنگونی دولت مستقر، بلافاصله با کمک امپریالیسم کابینه تشکیل دهد و ادامه‌ی ماجراها را رقم زند. در دی‌ماه 96 ما هرگز با چنین سیاستی روبه‌رو نبودیم. در دی‌ماه، فشار اقتصادی معترضان را صرفاً به سمت بیرون‌ریزیِ خشم خود در کف خیابان کشانده بود و طرح بدیل هیچ موضوعیتی برای معترضان نداشت. این رویکرد کاملاً هم‌راستا با این نگاه است که تداوم دی‌ماه را در شکل کور خود هم‌ارز با وقوع انهدام اجتماعی (به‌مثابه‌ی یکی از مراحل تحول منطق سیاست امپریالیستی) می‌داند. یا برای تقریب به ذهن، مسئله‌ی اعتراضات یورومیدان در اوکراین را به خاطر بیاورید. معترضان یورومیدان خواست مشخصی داشتند؛ یکی از آن‌ها، پیوستن به اتحادیه‌ی اروپا. به همین دلیل، آن جنبش را که شکل تثبیت‌شده‌ای داشت و خواست ایجابیِ مشخصی داشت (یعنی خواستی سیاسی)، جنبشی ارتجاعی می‌دانیم. کسی که فرضاً تفاوت این دو مورد را با پدیده‌ای چون دی‌ماه نادیده بینگارد، به پریشان‌گویی و سرگردانی در می‌غلتد.

[4] یکی دیگر از تفاوت‌های چشمگیر دی‌ماه 96 و جنبش سبز به عقبه‌ی تاریخی جنبش سبز برمی‌گردد. جنبش سبز وقایعی چون دوم خرداد 76 و 18 تیر 78 را پشت سر خود داشت و شعارها و خواست‌های این جنبش را تنها می‌توان در چنین بستری معنا کرد. دی 96 فاقد چنین عقبه‌ی تاریخی است و به این معنا آغازگاه سیری از وقایع است. احتمالاً طبقه‌ی پیروز مرحله‌ی بعدی تاریخ قادر است این وقایع را در بستر معنایی خود تفسیر کند.

[5] تا جایی که من می‌فهمم، اتحادیه‌ی آزاد کارگران ایران، در تقابل با کار سندیکایی، همین کار مورد نظر حق‌وردی را انجام می‌دهد؛ تنها با این تفاوت که آن‌ها سرنگونی‌طلب و پروامپریالیست هستند. با توجه به توضیحات حق‌وردی، قاعدتاً می‌توان از اتحادیه‌ی آزاد استفاده کرد. به این معنا که می‌باید همین اتحادیه را تقویت کرد و گرایش‌های ضدّ امپریالیستی را در رویکرد آن وضع کرد. یک اتحادیه‌ی آزادِ امپریالیسم‌ستیز همان چیزی است که حق‌وردی در پی آن است. با توجه به نگرش ایدئالیستی و اراده‌باورانه‌ی حق‌وردی، احتمالاً وادار ساختن اتحادیه‌ی آزاد به طرح شعارهای امپریالیسم‌ستیزانه آن‌قدرها کار دشواری نیست. فقط کافی است به آنان بگوییم که سرنگونی‌طلب و پروامپریالیست هستید و چنین نباشید!

[6] شعر از محمد مختاری.

کولبران کارگران خاموش و ستم ملی(ماهیت احزاب بورژوا –ناسیونالیست)

 همانگونه آگاهید تمام کارنامه ی چندین ساله ی حاکمیت سرمایه داری تا دندان مسلح  جمهوری اسلامی با هر دسته و جناحی آغشته به هزاران جنایت است. تنها ره آورد آن، اعدام و کشتار دسته جمعی، زندان و شکنجه و ترور، فقر و فلاکت توده ای، بیکار سازی های گسترده، گسترش و تعمیق فاصله ی طبقاتی؛ تولید و باز تولید گسترده ی ستم و تبعیض طبقاتی، جنسی، قومی، نسلی و فرهنگی بوده و بخصوص در کردستان به دلایل عدم زیر ساخت های لازم و ضروری برای اشتغال زایی که تاریخن به دلیل ستم ملی بر این منطقه تحمیل شده است، به جرات میتوان گفت که کردستان بخش قابل توجه ای از این شرایط را شامل میشود.

 

آری!  کارگران خاموش شامل هزاران نفر از کولبرانی است که در مناطق مرزی از جمله استانهای کردستان، کرمانشاه و آذربایجان غربی برای امرار معاش خود و خانواده در سخت ترین و مرگبار ترین شرایط تحمیل شده از طرف حاکمیت جنایتکار جمهوری اسلامی، زورمداران و سرمایه داران محلی، هر روز جان خود را به خطر میاندازند تا بتوانند نانی ناچیز برای سفره ی خود و خانوده هایشان فراهم نمایند. کولبران در مناطق مرزی نه تنها ناگزیراند در شرایط قرون وسطایی با پایین ترین سطح دستمزدها و شرایط معیشتی به کار سیاه و طاقت فرسا تن دهند، بلکه با انواع فشارهای پلیس مرزبانی، زندان و شکنجه، کشتن شدن توسط گروهای ارتجاعی دولتی، تحقیر و توهین زورمدارانه توسط سرمایه داران محلی و مرزی را با پوست و گوشت خود حس کنند. از طرف دیگر شرایط طاقت فرسا، شرایط محیطی منطقه تا راههای صعب العبور و مخاطرات مرزی و مرزبانی ها، میدانیم اغلب بر اثر انفجار مین و یا از طرف جنایتکاران حاکمیت اسلامی ایران مورد شلیک گلوله قرار گرفته و گاهن به علت عوامل و مخاطرات و بلاهای طبیعی از جمله بهمن و سرمای شدید جانشان را از دست میدهند، که روزی نیست در این چهار فصل آب و هوایی خبر ناگوار در این موارد از  کولبران به گوشمان نرسد.

 

لازم به ذکر است اشار شود، تعداد زیادی از این کولبران شامل زنان آن مناطق اند که از هیچ حق و حقوقی برخوردار نیستند و شرایط شان به مراتب سخت تر از دیگر کارگران خاموش مرد است. طبق مصاحبه های که از طرف فعالین جنبش زنان و یا فعالین مدنی با زنان کولبر انجام گرفته حاکی از این واقعیت است که تعدادی از این زنان تحصیلکرده هستند اما به دلایل فراوان از جمله بیکاری و عدم اشتغال زایی و تاریخن ستم ملی در جامعه و شرایط سخت معیشتی خانواده مجبور شده اند به کار کولبری روی آورند که گاهن این زنان تک سرپرست خانواده هستند و در تامین معیشت روزانه ی خود و خانوادهایشان شانه به شانه مردان در آن مناطق و راههای مرزی صعب العبور تمام سختی را تقبل کرده و به عنوان کولبر کار کنند.

 

 احزاب بورژوا - ناسيوناليست در كردستان ايران استراتژى خود را هميشه به حملات نظامى دولت آمريكا يا قدرت هاى منطقه اى براى سرنگونى حاكميت تا دندان مسلح رژيم جمهورى اسلامى گره زده اند، در واقع اين تاكتيك از زاويه ى ندانستن و توهم اين احزاب نيست بلكه اين ماهيت سياسى طبقاتى است كه در استراتژى آنها نمود پيدا ميكند، دور از انتظار نيست و نميتوان فاجعه پنداشت. به عبارت ديگر آنها در موضع گيريهاى سياسى حزبى و سازمانى شان با توجه به تمام تحولات منطقه و بخصوص در كردستان ايران انتخاب آگاهانه كرده اند، بر خلاف اظهار نظر گاهن رفقا یا کسانی كه گره زدن استراتژى احزاب بورژوا- ناسيوناليست را فاجعه مى پندارند، من معتقدم امتناع كردن از نقد سياسى و اصولى به عبارت ديگر سكوت و إفشاء نكردن سياست هاى دروغين احزاب ناسيوناليست براى رفع ستم ملى، از طرف احزاب چپ و كمونيست با توجيه شعار ديپلوماسى و روابط ديپلوماتيك ميان احزاب چپ و راست و مماشات كردن در اين زمينه در واقع يك فاجعه تمام عيار است.

 

احزاب بورژوا -ناسیونالیست در مماشات و هماهنگ شدن با طبقه ی بورژوازی برای حفظ تمام مناسبت سرمایه داری در دل جامعه نه تنها نمیتواند به ستم ملی پایان دهند بلکه بر عکس ماهیتن برای حفظ تمام مناسبات سرمایه داری که ستم ملی یکی از روبناهای آن سیستم حاکمه است خود را هماهنگ و نقش اساسی و موثری را در باز تولید این ستم ها(طبقاتی و ملی) بازی کرده که شغل کولبری یکی از دستاورد بسیار کوچک این مناسبات به حساب می آید. پس باید نتیجه گرفت ادعای احزاب بورژوا- ناسیونالیست در رفع ستم ملی دروغی بیش نیست آنچه تغییر میکند جایگزینی قدرت سیاسی و حفظ تمام مناسبات سرمایه داری در دل جامعه توسط این احزاب است. به عبارت دیگر این طبقه ی سرمایه دار در کردستان است که برای حفظ و به مخاطره نیفتادن سرمایه اش سیاست این احزاب را تعیین خواهد کرد که نمونه های بارز آن احزاب بورژوا –ناسیونالیست مذهبی در تمام بخش های کردستان از جمله ترکیه، عراق و ایران در مماشاتشان با سرمایه داران محلی و منطقه ای امری انکار ناپذیر است. دقیقن به این دلیل است که میدانیم این احزاب از جمله در ایران کماکان میخواهند در راستای سیاست های بخشی از حاکمان حکومتی که در حال حاضر در قدرت نیستند و گاهن خودشان بخشی از سرمایه داران محلی هستند سیاست های خود را هماهنگ نمایند که نمونه های فراوانی از این دست را میتوان با فاکت تاریخی نشان داد.  

 

اگر بر این امر توافق داشته باشیم که شرایط تحمیلی کار بر مردمان جامعه کردستان از جمله شغل کولبری به عنوان لایه های خاموش طبقه ی کارگر ناشی از ستم طبقاتی و متعاقب آن یکی از خروجی های این ستم در واقع در ساختار روبنایی، ستم ملی است، پس باید اذعان داشت و تاریخن بر این امر تاکید کرد که تنها کمونیست ها و جنبش های رادیکال و پیشرو درون جامعه میتواند به هر نوع ستمی پایان دهند. این رسالت بر عهده ی کمونیست ها و هژمونی طبقه ی کارگر قرار گرفته تا با تلاش و مبارزه و متشکل کردن هر چه گسترده تر خود در دل جامعه و در صدر همه طبقه ی کارگر، میتواند قدرت طبقه ی حاکمیت سرمایه داری را در هم شکسته و کارش را یکسره کند.

 

ما کمونیست ها بر این باوریم به دست گرفتن قدرت سیاسی- اقتصادی در دل جامعه تنها و تنها حق و رسالت طبقه ی کارگر است، زیرا تمام دستاوردهای بشری حاصل دست رنج این طبقه می باشد. باید حکومت زورمداران سرمایه را چه در سطح سراسری و چه در سطح منطقه ای- محلی به زیر کشید زیرا مشکل اصلی طبقه ی کارگر و دیگر محرومان و ستمدیده های جامعه با سیستم سرمایه داری است به این معنا که نباید اجازه داد استثمار کسی توسط فردی دیگر در جامعه وجود داشته باشد و یک بار برای همیشه باید به استثمار خاتمه داد. به یک معنای دیگر کسی مجبور نباشد نیروی کار خود را بفروشد تا بتواند لقمه نانی ناچیز برای خود و خانواده اش فراهم نماید و بر همین مبنا شغل کولبری در کردستان و دیگر استانهای مرزی از این چارچوب مستثنا نمی باشد. پس رسالت ما کمونیست این است که با پشتیبانی از طبقه ی کارگر و دیگر تشکل های پیشرو جامعه برخیزیم تا بتوانیم با این رویکرد در راستای افق و استراتژی سیاسی طبقه ی کارگر برای به دست گرفتن قدرت سیاسی- اقتصادی در بعد از سرنگونی حاکمیت جمهوری اسلامی پای فشاریم.

 

 ما کمونیست ها بر این اعتقادیم افق و استراتژی خواست و مطالبات رادیکال طبقه ی کارگر در برقراری حاکمیت شوراهای کارگری میتواند بر هر نوع ستم و تبعیض نژادی خاتمه دهد. برای به انجام رساندن این امر تاریخی باید تمام احزاب چپ و کمونیست با کنار گذاشتن تمام سکت های حزبی و مفروض دانستن اختلافات سیاسی همگام و هم دوش در راستای افق و سیاست های طبقه ی کارگر برای یک آلترناتیو سوسیالیستی در کردستان عزم جزم کرده و نگذاریم جریانات بورژواز- ناسیونالیست به حفظ مناسبات سرمایه داری در روزهای بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی اقدام ورزند زیرا شغل کولبری در مناطق مرزی در واقع یک از روبناها خود جامعه سرمایه داری است که به عنواین مختلف در این مناطق برای سود آوری صاحبان سرمایه دار محلی باز تولید می شود.

 

 پس برای خاتمه دادن به آن قطعن با در هم شکستن تمام مناسبات سرمایه داری و لغو مالکیت خصوصی در راستای تحقق سوسیالیسم در ساختار حاکمیت شوراهای کارگری میتوان به تمام ستم ها و نابرابری های جامعه خاتمه داد.



ناصر زمانی
۳۱ می ۲۰۱۹

پایان قتل عام ها!‎

پایان قتل عام ها!‎


آیا هنوز وقت آن نه رسیده است که به عاملی پرداخته است که مسبب و بانی همه جنایت هاست؟ آیا اگر، اوضاع بر این منوال پیش رود که با بودن نظام اجتماعی موجود، هر روز با شدت بیشتری با تمام قتل و جنایات به پیش می رود، قبر انسان و انسانیت کنده نمی شود؟ آقایان و خانم هایی که این روزها در نشریات شان از " مرگ اخلاق"، قربانی کردن " منافع عمومی در پای منافع شخصی و گروهی " می نویسند و چهره اخلاق مداران نیکوکار، ولی در واقع کاسبکاران  را به خود می گیرند. آیا همان هایی نیستند که در این 40 سال هر صبح زود روزنامه های شان را  با اخبار اعدام ها و به دار کشیدن و کشتار آزادی خواهان و کمونیست های بیزار از اوضاع اجتماعی موجود پر می کردند و عکس های اعدامیان بر بلدرزرها  را نمایش می دادند و می دهند؟

 

اگر آقایون به دنبال عامل جنایات هستند بفرمایند، عامل اساسی و اصلی قتل و جنایت، دزدی و رشوه خواری، اعتیاد و فحشاء   همان سود که از قبل بهره کشی و استثمار و  کار اضافه طبقه ی کارگر است  که سرمایه داران به جیب می زنند و با مبلغی از آن همگی تان را به مزدوری گرفته اند که آنرا بپوشانید که متکی بر مالکیت خصوصی سرمایه دارانه و کارمزدوری است که باید با عوامل دیگر همچون خانواده، مذهب و پارلمان و پارلمانتاریست و دولت سرکوبگر محو و لغو گردند تا انسان رها شود تا انسان انسان شود و از جامعه طبقاتی گندیده، فاسد شده، پوسیده و همچون بختک بر جسم و مغز انسان کارگر و زحمتکش افتاده است، آزاد گردد و وارد تاریخ خویش گردد.

جامعه ای که در آن مالکیت خصوصی نباشد، سود نباشد، مذهب  و دو رویی و دروغ از جهره اش زدوده شده باشد، جامعه ای است که انسان در آن نه، قاتل می شود و نه مقتول، زیرا که عواملی که انسان را به قاتل و مقتول تبدیل میکنند، از آنها اثری نمی ماند.

برای رسیدن بدان باید دولت کنونی درهم شکسته شود  که تا کنون وسیله حفظ شرایط اجتماعی - طبقاتی یعنی جامعه طبقاتی متکی بر مالکیت خصوصی اقلیت و محرومیت اکثریت  بوده است و جای خود را به دولت نوین ، دولت اکثریت جامعه، اکثریت تولید کننده محروم و اسیر شده در دام سرمایه داران خصوصی و دولتی دهد که برای اولین بار در تاریخ جوامع طبقاتی، عامل از بین برنده مالکیت خصوصی یعنی عامل اصلی که جامعه را طبقاتی ساخته است، می باشد. برای اینکه چنین شود، طبقه ی کارگر باید سازمان یابد، آگاه به منافع طبقاتی و به نقش طبقاتی خویش در تاریخ گشته و مسلحانه برخیزد تا دولت کنونی را درهم شکند و دولت نوین را جانشین آن کند.

بدون نابودی و ریشه کنی جامعه ی طبقاتی یعنی جامعه سرمایه داری کنونی که اقلیتی در آن همه نعم مادی تولید شده بوسیله ی اکثریت آن، یعنی طبقه ی کارگر و دیگر زحمتکشانی که از وسیله ی تولیدی کوچک و حقیری برخوردار هستند، چه نجفی ها که سال ها به عنوان  یکی از مهره های اصلی نظم قاتل پرور بوده است، اعدام گردند و یا عازم ونکوور کانادا و یا دیگر نقاط خوش آب و هوا گردند و بی سر و صدا به زندگی انگل وار مثل همه هم طبقه ای هایش بپردازند و زمینه قتل ها دیگر را فراهم کنند و یا نکنند، کشتار و قتل عام انسان و مخصوصا انسان کارگر و زحمتکش چه زن و چه مرد، ادامه داشته و روز بروز بر ابعاد آن افزوده می شود تا نسل انسان بر چیده گردد.

 آقایون و خانم ها به اطراف تان نگاه کنید و ببینید که روزی چند ده نفر، چند صد نفر، با چند هزار انسان با گلوله، زیر باتوم و در زندان های مخوف تان ، معادن و کارخانه ها و در جنگ هایی  که برای حفط  و افزایش منافع طبقاتی تان، راه انداخته و راه می اندازید، کشته می شوند و با به درستی گفته باشم، می کُشید و از قاتلان آنان به تمجید بر می خیزید. یا خفه خون بگیرید و با اگر جرئت دارید، به نویسد که نمی نویسید، زیرا پول و نقش  و قدرت آن در جامعه ی بورژوازی - سرمایه داری از انسان، موجود پست و ذلیل می سازد و ساخته است که گوش هایش کر و چشمانش برای دیدن حقایق کور می شوند!

 

من چند سال قبل همین مسئله  را در این سروده، آورده ام که شرایط زنده شدن انسان، چیست؟ هر چه می گذرد؛ واقعیات مرا بیشتر به آن قانع می کنند که ریشه ی اساسی همه بلایای جامعه انسانی و حتی طبیعت:  مالکیت خصوصی،  خانواده، مذهب، نظم کنونی است که بوسیله نیروی سرکوب گر دولت کنونی به عنوان دستگاه سرکوب طبقه ی سرمایه دار بر علیه طبقه ی کارگر و سایر زحمتکشان، برای سود اقلیتی از جامعه به نام سرمایه دار، حفاضت می شود.

 

 

مالکیت خصوصی و خدا یا انسان و رهائی؟ کدامیک؟

 

 

 

 

هنگامی که مالکیت خصوصی برچیده گردد،

زمانی که خدا بمیرد

انسان زنده می شود

زیرا که هنگامی خدا بمیرد

مالکیت برچیده گردد

سرمایه و سرمایه دار می میمرند

استثمار انسان از انسان بر می افتد

دیگر زوری نیست تا به زور بر افکنی

دیگر خدائی نیست، تا نبی اش »سب" باشی

دیگر ذهن از خرافه پاک شده است.

دیگر کسی به خاطر نوشتن اعدام نمی کنند.

بنا بر این دولت بی محل می گردد

دولت زوال می یابد

آزادی پر می گیرد

رهائی فرا می رسد.

افیون ، سموم و خرافه

مذهب و ناسیونالیسم زدوده می شوند.

خورشید انسان طلوع می کند

انسان آزاد و رها می گردد

زیرا که

خدا ، میهن و حاکم می میرند

انسان انسان می گردد

و انسان زنده می شود.

پس مرگ بر خدا

لغو باد مالکیت خصوصی

انسان باد انسان!

25- 10- 2015

حمید قربانی

 

 

 

کمونیسم حرکت طبقاتی یک طبقه مشخص اجتماعی به نام طبقه ی کارگر برای لغو- نابودی-، شرایط موجود اجتماعی- نظام اجتماعی مشخص و موجود - جامعه  ی طبقاتی- جامعه ی سرمایه داری (سرمایه داری امپریالیستی ) است!

نجات انسان نه بر پایی چوبه های دار بلکه در برچیدن بساط جامعه ی طبقاتی است!

 

31 ماه مه 2092 سال اسپارتاکوسی -

 

اسپاتارکوس و همرزمانش برای نابودی نظم برده داری قدیم به پا خاستند، بردار - صلیب شدند و اما رزم و هدفشان هنوز برآورده نشده است و به طبقه ی کارگر - برده نوین  - برده نظام سرمایه داری به ارث رسیده است که باید شرایط را برای بر آوردن آن آماده کند.  مرگ سرمایه ناقوس رهایی انسان را به صدا در می آرود!

 

http://www.bbc.com/persian/iran-features-48460090#


شب قدر وزیرمسلمان !

شب قدر وزیرمسلمان !

 hoshyaresmaeil2017@hotmail.com


محمدعلی نجفی از وزیران حکومت اسلامی و شیعه اصلاح طلب علی ابن ابی طالب پس از «اعتراف به قتل» گفت...اشتباه کردم .

انگیزه قتل عصبانییت از شهادت علی در شب قدرعنوان شده است . جناب وزیر میترا استاد را با قطامه شبیه سازی کرد و بنگ بنگ... وزیر مسلمان درحالی که چایی تازه در آگاهی کوفت میکردند و تسبیح به دست صلوات میزدند... اعتراف کرد که اشتباه کرده است و پول دارد و دیه میدهد و دیه زن نصف مرد است ، بد نیست یک بار هم خامنه ای و سپاه بابت قتل عام دهه 1360 اعتراف به اشتباه کنند .
رئیس پلیس ولایت فقیه در تهران گفت : این اخلاق اسلامی را ما از امام آموختیم و احترام ویژه ای برای قاتلها داریم ،  فقط دایره این رافت اسلامی همگانی نیست . باید کاره ایی در نظام اسلامی بوده باشد یا هنوز باشد ، مسلمان هم باشند ، چایی همراه با نبات زعفرانی و اگر مایل باشند بست کوچکی تریاک از بیت عظما ...، و خلاصه قتل کن حالشو ببر ! اگر قاتلی وارد دفتر ما شود وظیفه ماست که تا کمر برایش خم و راست شویم ، قاتلی که برود بالای دار ، حتما ژن خالصی نداشته است !
 
قتل میترا استاد توسط محمد علی نجفی از وزیران حکومت اسلامی نشانه ایی از بن بست فرهنگی اسلامی حاکم دارد . این قتل یک خطای ناخواسته نبود . قاتل و مقتول هر دو پرورش یافته های همان سیستم اسلامی حاکم بودند که وزارت و نمایندگی مجلس رسیدند ! این یک روش حکومت اسلامی ایران است که در 40 سال گذشته همه مشکلات جهان و جامعه و خانواده را با تیر و تبر و طپانچه حل میکرد ! این از میوه های انقلاب فرهنگی سروش در 1358 است که خاک میشود !
 

سفر ترامپ به ژاپن ، وساطت بقیه جهان ، خاورمیانه ، نتانیاهو ، اسرائیل ...خلاصه خونه دار و بچه دار ، هر چی دستت داری بذار کنار و زنبیل و بردار و بیا ... درمیان انبوهی مسائل جهانی ، یکی هم نوشته بود تو به مسعود بهنود حسودی میکنی ؟ که به عنوان چهره اپوزسیون در یورونیوز مطرح شد ...

به جان مامانم اینا نه ... بیچاره بهنود ، من فقط دلم برایش میسوزد .


ولی به مدیریت یورونیوز خیلی حسودی میکنم که با هوش عمل کرد . این هوشیاری تجربی جای تحسین دارد و البته جدید هم نبود . از این چهره های اپوزسیون زیاد دیدیم . مسیح علینژاد در کنار وزیر خارجه کاخ سفید در کمتر از یک سال ، اکبرگنجی طی 2 سال ، سروش به جیک ثانیه ... چه زوری میزنند که چهره های اپوزسیون باب طبع ولایت فقیه را تیتر کنند ، در زمین سیاست گاگول و گیج و کراواتی و مسلمان ، لیبرال و سکولار و ولایت مدار..

و اینجوری شد که ترامپ گفت همین رهبران ولایی حکومت اسلامی میتوانند سید بمانند ، جین بپوشند و ساعت آمریکایی ببندند و آمریکا قول میدهد چوب تو کون مجتبی خامنه ای نکند و مجتبی و برادران بعنوان روحانی و مدرس سال‌های عمر را به سلامت و آرامش ، مثل واتیکان چوب تو کون معتقدین مسلمان کنند .


یورونیوز : اپوزیسیون جمهوری اسلامی در جنگ احتمالی کجا ایستاده است؟

مسعود بهنود : اگر جنگ بشود همه کنار ولی فقیه میایستیم ... به یورونیوز فقط یه یادآوری کنیم اپوزسیون با لابی طرفدار حکومت اسلامی ماهیتا فرق میکند .

کاخ سفید : حکومت اسلامی ایران با همین رهبران تروریست میتواند بماند.


نخست‌وزیر ژاپن جهت میانجیگری آماده دیدار با خامنه‌ای می‌شود.


محمدجواد ظریف، وزیر خارجه سپاه پاسداران ، در بغداد گفته بود تاکنون پیشنهادهای مختلفی برای امضای «معاهده عدم تجاوز» با کشورهای منطقه خلیج فارس ارائه کرده و این پیشنهادها «همچنان روی میز است».

سرگئی لاوروف با استقبال از این پیشنهاد همتای پاسدار خود، آن را «در راستای طرح قدیمی روسیه مبنی بر ایجاد مفهومی امنیتی برای منطقه خلیج فارس بین کشورهای عربی و ایران» دانست.

معاهده عدم تجاوز معاهده‌ای است بین دو یا چند کشور که در آن طرفین معاهده متعهد می‌شود در عملیات‌های نظامی علیه یکدیگر شرکت نکنند . این معاهدات در دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بسیار معمول بودند ولی بعد از جنگ جهانی دوم استفاده از آن‌ها کاهش یافت. نمونهٔ این معاهدات قرارداد مولوتوف-روبین‌تروپ است که در سال ۱۹۳۹ بین شوروی و آلمان نازی امضا شد و در سال ۱۹۴۱ با حملهٔ آلمان به شوروی در عملیات بارباروسا زیر پا گذاشته شد.

موضوع را از شکسته شدن پیله مافیایی و دینی حاکم بر ایران و نظم خاورمیانه بزرگ به کجا کشاندند ؟ در همان پیله و با ورژن 40 سال گذشته نسخه اقتصادی نظم نوین جواب نمیدهد . موضوع اساسا ربطی به عدم تجاوز نظامی ندارد مثلا به عراق حمله نمیکند ؟ !! نمیتواند بکند چون عراق بعد صدام رسما خاک ایالات متحده محسوب میشود . افغانستان ، پاکستان ؟ یعنی حکومت اسلامی ایران باید با روسیه این پیمان را امضاء کند !؟


با کهکشان راه شیری هم پیمان ببندد آن پیله مافیای دینی حاکم بر ایران باید شکسته شود و باید...من دیگه شک ندارم این حاکمان ایران الزاما چیزی نمیزنن که مزخرف میگن ، چیزی هم نزنن ، کلا مغزشون فندقیه و غرب هم تجربه دارد که چگونه با مغزهای فندقی کار کند ؟
 
 
حدود 70 سال پیش در کودتای 28 مرداد گفتند یه شاه براتون داریم باقلوا ... مصدق خوب نیست پیف پیف پیف ... بو میده ، کچل و بی ریخته ، سواد هم داره !
حدود 40 سال پیش گفتند شاه و تاج چیه اَه اَه اَه ، امام و عمامه خوبه مثل هلو ... و حکایت مقام معنویت در ماه
حدود 5 سال پیش با امضاء برجام "توسط کاخ سفید با ولایت فقیه" مجسمه ظریف رو گذاشتند توی اونجا...
حدود 2 سال پیش اعلام کردند حکومت اسلامی 40 سالگی را نخواهد دید ،
 پارسال گفتند این آخرین جشن تولد حکومت اسلامی است .
 امسال هم گفتند : همینها میمانند ، بی خیال ...
سال بعد حتما میگن ما اشتباه کردیم که اصلا به نظام فحش دادیم ...


کاخ سفید قبل از توافق با کره شمالی : این رهبر کره شمالی با قد کوتاه خنگ احمق زشت...
کاخ سفید بعد از توافق با کره شمالی : کاخ سفید با تمجید از کیم جونگ اون رهبر کره شمالی گفت این کشور، تحت رهبری "رئیس کیم" دارای "پتانسیل عظیمی برای رشد خارق العاده، موفقیت اقتصادی و ثروت" است...


من هی میگم اسکولمون کردن ، دارن بازی میکنن ،  تو هی یا برای جنگ کف کن یا بر ضد جنگ !
 
 
 
 
30.05.2019
اسماعیل هوشیار
 

May 30, 2019

نه به حمله نظامی امریکا، نه به رژیم جمهوری اسلامی ! زنده باد انقلاب توده های زحمتکش!

نه به حمله نظامی امریکا، نه به  رژیم جمهوری اسلامی ! زنده باد انقلاب توده های زحمتکش!

 این روز ها همه جا صحبت از حمله  نظامی  امپریالیسم آمریکا  به ایران  است.  رقابت های  دائم و تضاد های  آشتی ناپذیر بین قدرت های امپریالیستی بر سر تسلط بر خاورمیانه، اینک این امپریالیسم  غارتگر را بر آن داشته است  که  حمله به ایران و  رودر روئی نظامی با  رژیم  جمهوری اسلامی را در سرلوحه  فعالیت های  خود،  قرار دهد. فرستادن تجهیزات جنگی به خلیج فارس، کوبیدن  به طبل  جنگ  طلبی و دیگر تشبثات امپریالیستی،  همه دال بر این است  که  امپریالیسم  امریکا برای  حمله نظامی به ایران،  آماده میشود.        

                  +++++

در رابطه با  تدارکات  جنگی امریکا و احتمال  حمله  نظامی به ایران ، در نوشته ها و سخن پراکنی های  طیف های مختلف  سیاسی، مطالب  گو ناگونی، مطرح میگردد. جناح  های  مختلف  سلطنت طلب و برخی  دیگر از نیروهای سیاسی سازشکار مدافع  منافع سرمایه داری، گرچه  به  زبان های  متفاوت حرف میزنند، اما  همه، بیش و کم،  با حمله احتمالی امریکا به  ایران و درگیری نظامی بین این قدرت تجاوزگر امپریالیستی و رژیم  ارتجاعی جمهوری اسلامی، موافق بوده و این اقدام  توطئه گرانه امپریالیستی  را وسیله ای برای دست یابی به قدرت سیاسی، میدانند. در همان زمان، نیروهای سیاسی  سازشکاری در طیف "چپ" که با حمله  امریکا و اقمارش  به ایران  مخالفت می ورزند ، در در گیری های احتمالی بین امپریالیسم  امریکا و رژیم حاکم درایران، آشکار و پنهان از  رژیم ارتجاعی  جمهوری  اسلامی،  حمایت میکنند. برخی از آنها پا فراتر نهاده، از نظریه بغایت ارتجاعی تشکیل  جبهه ای "میهنی"  ضد حمله نظامی امریکا در همراهی و همگامی با رژیم ، دفاع  به عمل می آورند. در مقابله با این گروه بندیهای راست و "چپ" مرتجع و  سازشکار، انبوهی ازنیروها وعناصر سیاسی  مترقی و آزادیخواه هم  وجود دارند  که در عین  مخالفت  کامل با حمله نظامی امریکا به ایران،  مصرانه خواهان ادامه  مبارزه انقلابی با رژیم ضد مردمی  جمهوری اسلامی  می باشند. در این میان، نیروهای  فرصت طلب بینابینی هم هستند که از تزپیش پا افتاده  نه سیخ بسوزد و نه کباب  تبعیت  کرده و  در برخورد به  تشدید تضاد  و کشمکش بین امپریالیسم امریکا و رژیم جمهوری اسلامی و احتمال  حمله امریکا به ایران، حرف های  دوپهلو و مبهم، به زبان می آورند. در این نوشته، این مواضع سیاسی متعلق به  طیف های مختلف اپوزیسیون، مورد بررسی قرار میگیرد.                                                                       

                     +++++

در باره موضع آنهائی  که از حمله نظامی امریکا به ایران  دفاع  میکنند، باید گفت این موضع به غایت ارتجاعی وعمیقا انقیاد طلبانه است. حمله نظامی امریکا بهیچوجه به سود منافع  کارگران و زحمتکشان ایران  نیست . امپریالیست ها هرگز دوستان خلق های  اسیر و دربند جهان نمی باشند. حاصل حمله نظامی امریکا، چیزی  جز قتل و کشتار در سطح وسیع و خسارت و ویرانی بی حد وحصر، نخواهد بود . امریکا عاشق و شیفته  مردم  ستمدیده ایران که سال ها  در زیر چنگ رژیمی آزادیکش اسیر میباشند، نیست. این  قدرت امپریالیستی تجاوزگر در برخورد با رژیم جمهوری اسلامی  هدفی  جز تامین و پیشبرد اهداف  آزمندانه خود ، دنبال  نمی کند. این همان قدرت  زورگوی امپریالیستی است  که در همراهی  با  امپریالیسم انگلیس، با طرح و اجرای  کودتای ننگین 28  مرداد درسال1332،  حکومت دموکراتیک  دکتر مصدق را سرنگون ساخته و رژیم دست نشانده و سرکوبگر شاه را بر مقدرات  توده های محروم و زحمتکش ایران، حاکم ساخت. در طول  یک قرن گذشته، امریکا هر جا  دست  به کودتا و تشبثات و اعمال  تجاوزکارانه زده ، جز  تامین منافع  تراست  ها و کارتل های  غارتگر امپریالیستی و غارت هستی  خلق های اسیر و دربند جهان،  کار دیگری انجام  نداده است.  برخی ها،  عوام فریبانه  چنین  وانمود میکنند که گویا دنیا  دگرگون گردیده،  ماهیت امپریالیسم امریکا  تغییر  یافته و این گرگ درنده دیروز، ا ین روزها به بره آرام و بی آزاری، مبدل شده است! این  نیروهای سازشکار که برای سوار شددن بر اریکه  قدرت، اینک به دفاع از امپریالیسم امریکا  برخاسته و وظیفه  ننگین مشاطه گری  چهره کریه  این امپریالیست  تجاوزکار را  به عهده گرفته اند، اگر  روزی در نتیجه  حمله نظامی امریکا در کشوری ویران و پایمال بمباران های عموسام به قدرت برسند، جز خدمت به  منافع  امپریالیسم امریکا و به زنجیر کشیدن  توده های محروم و زحمتکش ایران، کار دیگری انجام  نخواهند داد. باید کلیه  عناصر و نیروهای آزادیخواه و انقلابی، حمله  نظامی امریکا  به ایران به منظور تغییر  رژیم  و سر کار آوردن  حکومتی  وابسته به خود را،  قویا  محکوم  ساخته و با نه  گفتن به این  ترفند امپریالیستی، در امر  شکست مقاصد تجاوز کارانه امپریالیسم  امریکا، نقشی موثر ومثبت ایفا کنند.                                               

                     +++++

 خیانت و سازشکاری در صفوف اپوزیسیون، تنها به  حامیان و مشتاقان سینه چاک حمله نظامی امریکا و اقمارش، محدود نمیشود. در صف مقابل نیروهای سیاسی مرتجع و سازشکاری که حمله نظامی امریکا به ایران را تنها راه چنگ زدن به  قدرت سیاسی میدانند ، سازشکاران دیگری هم  وجود دارند که در صورت حمله نظامی و بروز جنگ  بین  امپریالیسم  امریکا و رژیم  جمهوری اسلامی، طرف رژیم را گرفته و خواهان تشکیل  جبهه "میهنی"  و از این قبیل شعبده بازی ها و کنار گذاشتن هر نوع  مبارزه و رویاروئی  با این رژیم جنایت کار، می باشند. برخی از این  سازشکاران، از تز تشکیل جبهه واحد  کذائی در همراهی با رژیمی که  دستش  تا مرفق  به خون کمونیست ها و مبارزین دیگر آغشته است، جانبداری میکنند. این  شیادان سیاسی  به بهانه  دفاع از "میهن"،  آماده اند که با رژیم جنایتکاری که در  چهل سال گذشته برای حفظ سلطه ننگین خود با هر قدرت امپریالیستی و هر رژیم سرکوبگرو وابسته ای زد و بند داشته است، دست دوستی و مودت داده و با  آدمکشان حاکم در ایران، متحد و هم پیمان گردند.  مدت هاست که در  نشریات  و سایت  های برخی از نیروهای سازشکار در طیف  "چپ"،  به ندرت درزمینه جنایات و آزادیکشی های  رژیم، نوشته ای به چشم  میخورد . چهل سال تمام است  رژیم خون آشام جمهوری اسلامی، مرتکب  وحشیانه ترین  جنایات و آدمکشی ها  شده، اکثریت  عظیم اهالی کشور  را  از ابتدائی ترین  حقوق انسانی محروم ساخته، هزاران تن از زندانیان سیاسی را به جوخه های اعدام سپرده ، در داخل و خارج از کشوربسیاری از   مخالفین سیاسی  خود را وحشیانه ترور کرده  و هنوز هم به جنایات و تبه کاری های  خود، ادامه میدهد . آنگاه،  فرصت طلبانی  در بین  اپوزیسیون "چپ"، از مردم ستمدیده ایران که در طول چهل سال گذشته،  جز ظلم و  سرکوبگری از  رژیم  قرون وسطائی جمهوری اسلامی  ندیده اند،  میخواهند که  گذشته ها را  فراموش  کرده،  مبارزه مرگ و زندگی با این رژیم  آزادیکش  را  کنار  گذاشته و  در اتحاد و هم گامی با این  حکومت تبه کار، علیه  حمله  امریکا و دست نشاندگانش، به مبارزه و مقاومت "میهنی" به پردازند! این سکوت و بی عملی در مقابله با  جنایات رژیم، این  معلق ساختن  مبارزه علیه یکی از جنایت کارترین  رژیم های موجود در جهان، این همسوئی و همگامی با رژِیم  ، معنائی جز خیانت به منافع  کارگران و زحمتکشان ایران، نمی تواند داشته باشد.                             

              +++++

نیروهای انقلابی  حتی برای  لحظه ای هم، نه باید  مبارزه بی امان  علیه رژیم واندیشه  سرنگونی انقلابی این رژیم  آدمکش  را از خاطر  فراموش سازند . در هر درگیری  و جنگی بین   امپریالیسم  امریکا و رژیم  وابسته  و ضد مردمی  جمهوری اسلامی ،  نیروهای انقلابی مدافع منافع کارگران و توده های محروم و زحمتکش،  درعین  حال  که قاطعانه علیه این تهاجم امپریالیستی موضع  گرفته و  تا پای  جان  در راه  پس  راندن  نیروهای  اشغالگر  امریکا  و نوکرانش از ایران،  مبارزه و تلاش میکنند، هر گز  در  این  پیکار آشتی ناپذیر ضد امپریالیستی ، دست  دوستی  و اتحاد  به  سوی رژیم  ارتجاعی  جمهوری اسلامی، دراز نمی کنند. آنها  تحت  هیچ  شرایطی، در کنار  این رژِیم   کشتار و جنایت، قرار نمی گیرند.  تنها  نیروهای سازشکار و فرصت  طلب هستند که در دشمنی  آشکار با منافع  کارگران و زحمتکشان ایران و جهان، در تضاد  و کشمکش بین  امپریالیسم  امریکا و سرکردگان تا  مفزاستخوان وابسته رژیم  جمهوری  اسلامی، از هم اکنون  که هنوز توپی  منفجر  نشده  و درگیری و کشمکشی  روی نداده، به  حمایت از رژیم ارتجاعی و وابسته بر خاسته و در جبهه  کذائی میهنی خود،  با  قاتلین رزمنده ترین مبارزین  راه  آزادی، همگام  و هم سنگر  میگردند. تردیدی نیست  که  هر  گونه  دفاع  و همسوئی  با رژیم  جمهوری اسلامی تحت هر بهانه ای ، به منزله  دفاع  از شکنجه های قرون وسطائی،   کشتارهای  وحشیانه دسته  جمعی، سرکوب بیرحمانه  مبارزات کارگران و توده های  زحمتکش ، اسارت زن، ستمگری در حق خلق های  تحت ستم  و  ادیان ومذاهب غیر از مذهب  رسمی، می باشد.  

                    +++++

در جنگ خانمانسوزایران و عراق  که  از همان ابتدا، جنگی ارتجاعی بین  دو رژیم  سرکوبگر  و ضد مردمی بود، برخی از نیروهای چپ، آشکارا به ورطه اپور تونیسم راست غلطیده، منافع  کارگران را از نظر دور داشته، به بهانه  شرکت در جنگ "میهنی"،  دست  از  مبارزه و مخالفت با رژیم مکار ضد مردمی بر داشتند. آنها به طرق مختلف، به  مقاصد  جنگ طلبانه این  رژیم ارتجاعی، خدمت کردند . نتیجه این اپورتونیسم و پشت پا زدن به منافع طبقه کارگر ایران ، چیزی جز تحکیم  پایه  های  استبداد و ستمگری رژیم عمیقا ضد کارگری حاکم نبود. در فردای جنگ ارتجاعی با عراق ، به  دستور و فتوای خون آلود خمینی، هزاران تن از زندانیان سیاسی، اعم از کمونیست و مجاهد و دیگر آزادیخواهان، به وحشیانه ترین وجهی، به  دست جلادان خون آشام، اعدام شدند.  نیروهای انقلابی هرگز  نباید درس های منفی و دردناک شرکت کمونیست ها درجنگ ارتجاعی ایران و عراق  را برای  لحظه ای هم شده ، فراموش  کنند .                                

                      +++++

اگر در آینده نزدیک، جنگی  بین  امپریالیسم امریکا  و  رژیم جمهوری اسلامی  به  وقوع  به پیوندد،   وظیفه انقلابی نیروهای مدافع  منافع کارگران و زحمتکشان این است که در عین حال که  مقاصد  جنگ  طلبانه   امریکا و  متحدینش  را با تمام نیرو  محکوم میکنند، لحظه ای از مبارزه رهائی بخش ضد  رژیمی  دست بر نداشته و  در  جهت   سرنگونی  سلطه ارتجاعی رژیم جمهوری اسلامی، هر چه مصممانه تر، تلاش و فعالیت  کنند . نیروهای انقلابی از تضاد و کشمکش کنونی  بین  رژِیم  جمهوری  اسلامی و  امپریالیسم  امریکا-  که خودانعکاسی  روشن از تشدید تضاد و کشمکش بین قدرت های امپریالیستی  بر سر تقسیم مجدد جهان می باشد- ، جنگ و در گیری  بین  آنها و  حمله  نظامی احتمالی امریکا به ایران،  تنها زمانی  میتوانند  به سود  رهائی  توده های  زحمتکش استفاده  کنند  که  تحت هر شرایطی،  استقلال سیاسی خود را  حفظ  کرده و هرگز به دام  نیرنگ و فریب قدرتهای مکار امپریالیستی و ارتجاع هار حاکم در ایران، نیفتند.                                                                

             +++++

 در شرایط حساس کنونی،برای  پیش برد پیروزمندانه  مبارزه  علیه حمله  نظامی امریکا و سرنگونی انقلابی رژیم  جمهوری اسلامی، ضرورت تشکیل جبهه متحدی از نیروهای انقلابی و دموکراتیک مخالف رژیم و تجاوزنظامی امریکا ،عمیقا احساس میشود. تشکیل  چنین جبهه یکپارچه و متحدی علیه  حمله نظامی امریکا  و  رژِیم  جمهوری اسلامی، یگانه راه استفاده از درگیری و کشمکش بین امپریالیسم امریکا  و جمهوری اسلامی، به سود  انقلاب  رهائی  بخش  توده های  محروم و زحمتکش ایران می باشد . این  جبهه   دموکراتیک  توده  ای،  برای  نیل  به پیروزی  نه تنها باید  توده های  عظیم میلیونی را که قربانی  مقاصد  آزمندانه امپریالیست ها و رژیم  ارتجاعی  جمهوری  اسلامی  میباشند، در صفوف خود متشکل سازد، بلکه ضروری است  که با   تمام جنبش های انقلابی  و دموکراتیک   ضد امپریالیستی و ضد  ارتحاعی در خاورمیانه،  پیوند  و همبستگی داشته باشد.  نه به حمله نظامی امریکا،  نه به رژیم کشتار و جنایت،  نه  به  تغییر رژیم امپریالیستی،  پیش بسوی تشکیل و راه اندازی جبهه دموکراتیک رزمنده ای از نیروهای انقلابی و آزادیخواه  در جهت مقابله با حمله احتمالی نظامی،  سرنگونی انقلابی  رژیم ارتجاعی  و آزادیکش جمهوری اسلامی و قطع کامل نفوذ اقتصادی و سیاسی قدرت های امپریالیستی ازایران. اگر نیروهای پیگیرانقلابی، در مقابله با حمله نظامی  امریکا و ادامه مبارزه علیه رژیم جمهوری اسلامی، چنین جبهه فعال متحدی  نداشته باشند ، اگر آنها هوشیارانه با حمله نظامی  احتمالی امریکا مقابله نکنند . اگر آنها در صورت درگیری نظامی بین  امریکا و جمهوری  اسلامی،  مبارزه علیه ارتجاع  هار حاکم را حتی برای  لحظه ای  کنار بگذارند و از آن بدتر،   در  رویاروئی با تهاجم امپریالیستی، طرف رژیم  جمهوری اسلامی  را بگیرند ، حاصل و نتیجه چنین اقدام  زبونانه ای،  چیزی جز شکست و ناکامی وادامه اسارت در چنگ امپریالیسم وارتجاع، نخواهد بود.             حسن حداری        خرداد ماه 1398     

هستی خود و ایران مان در گرو نابودی کامل دین دولتی

هستی خود و ایران مان در گرو نابودی کامل دین دولتی

 

بندبازی چندش انگیز آقای مظهر اسلام شیعی "خامنه ای" با غده ی چرکین فاشیسمِ سرمایه سالاری"ترامپ" چندی ست با ده ها اگر و مگر ادامه دارد و همچنان جان و مال کارگران و توده های بجان آمده ما را پیگیر به گرداب های تباهی و گرسنگی جانکاه روزانه کشانده و می کشاند. از دید آگاهان تاریخی ـ مردمی، چهره پلید امپریالیسم آمریکا دیری ست برای جهانیان سرکوب و تاراجشده رسواست. ولی شناخت و تصفیه حساب پیرامون این رژیم مذهبی فاسد، با دینمداران کلاهبردار خداپناه چطور؟ درین چالش از یکسو وابستگان راست در صف ترامپند، و در دیگرسو جریان های دمکرات، چپ و کمونیست دل نگران زندگی امروز و آتی مردمی ـ کارگری می باشد که علیه این بازی مرگبارند. گروه نخست از جنون و جنگ احتمالی ترامپی سرمست و چشم براه شبیخون میلیتاریسم قدر او در ایران هستند؛ و بخش مردمسالار نیز از هر امکانی می خواهد بهره برد تا مردم بیدادرس و کارگران بیکار و گرسنه را هرچه بیشتر بیدار و خود آنان را وارد میدان دادخواهی مستقل کند پیش از آنکه خوراک آز این جهانخوار و فناتیسم شوند.

 

سال های فسادها، جنگ و دشمنی افکنی های مذهبی و بازتاب های مالیخولیائی آخوندی برای یافتن و ساختن بهشت خویش در روی زمین، با به باد دادن دار و ندارمان توسط مافیاها و باندهای تبهکاران، ماجراجویان و خودکامگان مذهبی ادامه دارد. بی گمان ما در پایان خط خودکامگی مذهبی و بر گرده ی گردنه ای از پرتگاه برد و باخت یکپارچه هستی خود و رژیم رسیده ایم که اینک بیش از 55 میلیون انسان کارمزد را دچار گرسنگی همیشگی، بیکاری میلیونی و بی فردائی در این بساط ملامحور ساخته است. از کوچکترین ده کورها تا بزرگترین شهرها همه روزه فریادهای دادخواهی از یکسو، سرکوب خشن از دیگرسو غوغامی کند و همگی معترضان و بپاخاستگان، دشمن زندگی خود و تباه کنده ی سرمایه های کشور را دین دولتی دانسته و بقای هستی خود و کشور را در گرو نابودی بی کم و کاست این مذهب دولتی می دانند.

 

به گفته ‌های مشاور رسانه ای قالیباف، مجید حسینی در نمایشگاه کتاب امسال نگاهی بیندازیم که می گوید: جامعه‌ای که 25 میلیون (نه 55 میلیون) گرسنه در آن هست، تو می‌گویی (رژیم) بیا کار فرهنگی کن، و کتاب بخوان؟ آنهم جامعه‌ای که زیرساخت اقتصادی آنرا از بیخ و بن زده‌اند. وی می گوید نه نمی شود! زیراکه در این ساختار، فرهنگ بی‌ معناست. بگذریم از اینکه مگر زیرساخت اقتصادی را چه کسانی زده اند! غیر از رهبر، او و دیگران هموند؟ زیرساخت اقتصادی و داشتن شفافیت مالی و برخورد کردن با چپاول و فسادهای بی کران رهبر تا زیرترین گرانندگان در یک نظام دینی سرتاپا فاسد، هرگز امکان پذیر نبوده و نیست. پاسخ رد به ده دستگاه و ارگان دولتی به درخواست اعلام میزان حقوق مدیران، یکی از کوچکترین آن مخفی کاری هاست. خلاصه ی از فاکت روزنامه شرق!

 

رویترز: بندبازی ولی فقیه مطلق با ترامپ راسیست، موجب بفروش نرفتن و ذخیره نفت ایران در خشکی و دریا شده و بدون مشتری روی دست رهبرِ کارگردوست مانده است. آمارهای موسسه کایروس نشان می دهد، ایران 46.1 میلیون بشکه نفت خام خود را در خشکی دپو کرده که بالاترین رقم از اواسط ماه ژانویه تاکنون بوده است. و چرا؟ همچنین آمارهای موسسه مارین ترافیک نشان می دهد که 16 تانکر ایرانی حدود 20 میلیون بشکه نفت کشور را تلنبار کرده و 10 فروند از این تانکرها که حدود 11 میلیون بشکه نفت را در خود جای داده، مدت 4 هفته که "حالا 6 هفته" شده است که حرکتی نداشته اند مگر با قاچاق نفت زبونانه توسط تریلی ها. اینک بازتاب این خودرأیی و پاسخ ندادن به نان زن و بچه ی کارگران و مردم کارمزد که زندگی شان در گرو فروش نفت است چیست؟

 

پرسیدنی ست! آیا ما هنوز نباید و لازم نیست، و یا نمی ‌توانیم چنین ساختاری را که تاکنون بخوبی دیده و با پوست و استخوان مصیبت هایش را می شناسیم، رژیمی که او بر فسادهای فراوان عصر شاهان دامن زده، بیش از پیش دوران پهلوی ها خودرأی بوده و پیوسته جز برده پروری کارگران کاری نکرده است، نباید او را با این پرونده های خونین و سیاه اش وادار به سرفروآوری در برابر خواست نان آوران بیکار خود کنیم! و برحسب این ویرانگری های کهکشانی دین دولتی، یکبار و برای همیشه و اجتناب ناپذیر و دلگرم بساط تبهکارش را نابودسازیم؟ البته بی آنکه در برابر وابستگی عمیق مذهبی خویش که همیشه گمراه کننده ی ما بوده، و شگفتا یاور خودمگان گشته، احساس گناه نکنیم؛ آنهم گناهی که سبب شود یک رژیم فاسد و "کاست ملائی" را سرنگون کند؟! بی گمان منافع اجتماعی ـ طبقاتی بربادرفته ی کارگران و توده های بی پناه و جان بلب این اجازه را می دهد و ما باید تنها و تنها در همین راه رهائی و استقلال طبقاتی خود کوشا و مستقل باشیم و هموندتر شویم تا دلبستگان به پشتیبانی آمپریالیسم آمریکا به توان اجتماعی طبقاتی ما پی برده و به رهبری ساختار سیاسی کارگری آتی ایمان بیاورند.

 

این رژیم تا بوده و هنوزهست نگذاشته کارگران و مردم مزدبگیر در اقتصاد و سیاست پنهانی که در چنبره ی ملاهاست وارد میدان آگاهی، دخالت و شناخت از چند و چون های حکومت دینی شده و کارکرد باندها و مافیاهای نظام مفتخور و چند چهره را به زیر پرسش چرائی ها بکشانند؛ همچنانکه نئوليبراليسم جهانی نیز چنین می‌خواهد: دور گذاردن کارمزدان از بازخواست های اقتصاد سرمایه سالاری انگل مذهبی ولائی، به همه گیر شدن و گستردگی شگرف غارت های میلیاردی فراروئیده، و رواج بازار سیاست آخوندی در قالب "حکومت خدا" به نادیده شدنی تر انبوه فسادها از چشم توده های کارمزد انجامیده است. بویژه آنگاه که در روابط دیپلماتیک پنهانی، قوانين دینی و اصول مذهب حکومتی که مانع آگاهی ها از پس و پشت پرده ی سیاست خودی های سرکرده نظام بوده و همچنان مانده است. از همینرو ناگزیر چاره ای نیست مگر این خودکامگی جدا از مردم کارورز سرنگون شود.

 

همینک و با کنارفتن امپریالیسم آمریکا از برجام، فروش قاچاق نفت به زیر 500 هزار بشکه در روز رسیده است و با شروع تازه ای از تحریم ‌های آتی، دولت کلیددار مجبور خواهدشد بودجه سال 98 را بر پایه ی فروش همین 500 هزار بشکه سرهم کند و بازتاب آن یعنی نبود بیشتر نان، پیاز و شکر، خرید گوشت یخ زده که جزو رویاهاست و برای بیش از نیمی از شهروندان تنگدست دست یافتنی نیست. جای گمان ذهنی و بی هوده ندارد که با گسترش تحریم ها و دامنه ی رکود اقتصادی درآمدهای دیگر و دریافت مالیات رژیم چندان تکیه گاهی نخواهندبود. ازینرو دولت روحانی نخواهندتوانست حقوق کارمندان و یارانه‌ها را بموقع بپردازد و ناگزیر به چاپ بی پشتوانه ‌ی پول شده و به جهش قیمت ها و بویژه دلار بیش از پیش دامن خواهدزد. با چنین سرانجامی، فرجام مردم جز خیزش و ایستادگی در برابر زورها، نارسائی ها و ناگوارائی ها نیست. شعله های سوزان آن می تواند با تابستان چشمگیرتراز همیشه شود.

در مقاله ی پیشین نوشتم یورش امپریالیسم آمریکا به ایران نه در دستور کار آمریکاست و نه بسودش. زیرا ثبات سرمایه نه در منطقه که در پهنه ی جهان شکننده تر شده و خواهدشد از دیگر سو، ماجراجوئی های ولائی بسود فروش جنگ افزارهای مرگبار این ژندارم جهانی انجامیده و عملا هم افزوده است؛ بنابرین تداوم کجدار و نریز این دو بسود هردو سوست تا مگر یا سازش برد برد شود و یا امکان آلترناتیو مورد دلخواه ترامپیسم از دل راست وابسته و میانه ی دستبوس او مهیاشود. این دو ( سرمایه و دین) به گواه تاریخ و در طول آن همیشه هموند هم بوده و برای یکدیگر چاه نابودگر نساخته و نمی سازند؛ فریب لشگرکشی ترامپ را نخوریم. بنابرین، اپوزیسیون رنگین کم و بیش گرانندگان رژیم را می شناسد و همچنین استعداد نرمش قهرمانانه خمینی ـ خامنه ای را هم؛ و می دانند چنانچه روزی از روزها مرگ و پایان حکومت آخوندی فرارسد، و آنان ناگزیرشوند به تصمیمگیری روشن در برابر مرگ یا سرسپردگی به امپریالیسم، آنها آیه ای برای این وصلت تازه خواهندآورد؛ شک نکنید؛ آنها راه دوم را برخواهندگزید. هموندان سلفی ترامپ در منطقه از موشک پرانی رژیم مسرورند و یک پیمان نظامی علیه آن ساخته اند که مورد پشتیبانی ترامپ هست و موئی هم از درز این همکاری شان نمی گذرد. در اینجا هم خیال آنهای سنی راحت راحت است و هم سرکردگی و امکان دخالت نظامی امپریالیسم در خاورمیانه بهتر جای پای دوباره یافته است.

ترامپ و سرمایه سالاری وابسته داخلی ایران و جهانی بیشتر به این امید نشسته اند که از خیزش و خروش پیشاروی کارگران و مردم بجان آمده ایران علیه حکومت و بسود اهداف منطقه ای خویش بهره برند. پرسیدن ست! آیا منهای سران قاچاقچی و گردن کلفت سپاه پاسداران که مدافع بی کم و کاست ولایت اند، بخش دیگر افسران پائینی، ناراضی و مردمی که بدنه آن باشند می تواند یاور نظام باشد و بمانند و به رودرروئی با مردم  تن دهند؟ به باورمن در صورت خیزش کارگری توده ای این بدنه کلان همراه ما خواهندبود تا مگر شرایط دخالت مستقیم نظامی آمپریالیسم آمریکا میسرنشود! ما نباید و به هیچوجه نمی خواهیم امر سرنگونی رژیم را بدست دسیسه های وابستگان به این قدر قلدر جهانی و غارتگر بسپاریم؛ زیراکه تاریخ تکرارخواهدشد. هرگونه میانجیگری سیاسی ـ اقتصادی این سمبول قهربارِ جهانی بی پاداش آنی و آتی ممکن نبوده و نیست. همزمان ما نباید بدنه سپاه و ارتش را با روش های بی هوده بسوی رژیم هول دهیم؛ زیرا وضع خود آنها بهتر از مای کلان کارمزد نیست.

البته گروهی برین باورند که ترامپ بدنبال زمینه سازی زورکی برای فراهم کردن سازش دوسویه و یافتن اهرم گفتمان با رژیم نیست بویژه که ترامپ گفته ایران با همین سران می تواند کشوری مقتدر و موفق باشد. ولی آنها هرگز نگفته و نمی گویند از کجای این روند به این نتیجه ی برجسته رسیده اند! و تازه از کجا معلوم که آنها تاکنون بارهای بار گفت و شنود مخفی بیاری دوستان شان نداشته و سپس به بی اثر بودن آن پی نبرده است؟ همچنین باورم برین است که زمینه متلاشی شدن رژیم آخوندی زمانی بهتر و توسط اراده طبقاتی ـ سراسری به پیش برده خواهدشد که کمتر نگرش های گمراه کننده ملی و مذهبی در چشم انداز مبارزه طبقاتی اجتماعی شاخ و برگ های فریبنده ناسیونالیستی و واپسگرائی مذهبی نیابد؛ آنگونه که اینجا و آنچا هراز گاهی چشم و دل مان را می آزارند. پس راه شکوفائی هستی و خودمدیریتی مردم و کارگران و رهائی از بهره کشی انسان از انسان در ساختار سرمایه سالاری انگل و در فردای دیگر، همگی و تنها در گروه نابودی کامل مذهب دولتی، و جدائی دین از دولت است.

بهنام چنگائی نهم خرداد 1398

 

 

 

هزاران زندانی سیاسی در ترکیه، به درخواست عبدالله اوجالان به اعتصاب غذای خود پایان دادند!

bahram.rehmani@gmail.com

 

لیلا گوون به‌مثابه یک قهرمان به اعتصاب غذای 220 روزه خود پایان داد.

لیلا گوون، نماینده پارلمان ترکیه و رییس کنگره دموکراتیک خلق‌ها که نزدیک به 200 روز است در اعتصاب غذا به سر می‌برد در پی انتشار پیام عبدالله اوجالان رهبر دربند PKK در راستای پایان دادن به اعتصاب غذاها در پیامی به تاریخ 26 مه 2019 - 5 خرداد 1398، کتبی نوشت: «اعتصاب غذاها به اهداف خود دست پیدا کرده است و از امروز به این اعتصاب غذا پایان داده و برای رسیدن به صلح مبارزه با شیوه های دیگر ادامه خواهد داشت.»

در ترکیه هزاران زندانی که در اعتراض به ادامه حبس انفرادی و عدم ملاقات با عبدالله اوجالان رهبر حزب کارگران کردستان ترکیه در جزیره ایمرالی دست به اعتصاب غذا زده بودند، به اعتصاب خود پایان دادند.

ژیان آیدین، رییس کانون وکلای دیاربکر که به کمک سازمان‌های مردم‌نهاد و مدافعان حقوق بشر «پلاتفرم ناظران بر اعتصاب‌کنندگان» در دیاربکر را تاسیس کرده، به دویچه وله گفته بود که تعداد اعتصاب‌کنندگان هوادار پ ک ک در زندان‌های ترکیه به 10 هزار نفر می‌رسد.

رییس کانون وکلای دیاربکر هشدار داده بود که پیش از آن‌که اعتصاب‌کندگان به‌طور جدی آسیب ببینند و یا فوت کنند باید برای حل این مشکل به لحاظ حقوقی اقدام ضروری انجام داد. او تاکید می‌کند که با وجود گسترش اعتصابات در زندان‌های ترکیه دولت این کشور واکنشی نشان نمی‌دهد.

 

 

وکلای اوجالان روز یک‌شنبه بیست و ششم مه 2019 - 5 خرداد 1398، بیانیه اوجالان را برای پایان دادن به اعتصاب قرائت کردند. در این بیانیه آمده است: «با توجه به بیانیه‌ای که دو وکیل من آماده کرده‌اند، انتظار دارم اعتراض‌ها پایان بگیرد، به‌ویژه از سوی کسانی که دست به اعتصاب غذا زده و روزه مرگ گرفته‌اند. می‌خواهم بدانید نیت شما را در رابطه با خودم می‌فهمم و بدین وسیله مراتب عمیق محبت و سپاس خود را به اطلاع‌تان می‌رسانم.»

حدود دو تا سه هزار زندانی در ترکیه در این اعتصاب غذا شرکت کرده بودند. در ماه جاری و پس از هشت سال وقفه، دولت ترکیه دو بار اجازه داد وکلای آقای اوجالان با او دیدار داشته باشند.

 

 

لیلا گوون به دلیل اعتراض به اشغال عفرین توسط ارتش ترکیه، بیانیه‌‌ها و مبارزه در ریاست مشترک کنگره جوامع دمکراتیک‌(ک.ج.د)، در 31 ژانویه سال 2018 دستگیر و به‌زندان گروه E آمد‌(دیاربکر) منتقل شد. در انتخابات 24 ژوئن با وجود آن که به نمایندگی از سوی شهروندان جولمرگ به نمایندگی پارلمان نیز برگزیده شده بود، هم‌چنان در زندان ماند. ماموران دولتی در صدد برامدند که لیلا گوون را که با مجازاتی بین 25 تا 46۶ سال در زندان روبه‌رو بود در 7 نوامبر با دستبند به دادگاه ببرند، اما لیلا این برخورد ماموران را نپذیرفت و از طریق دوربین مدار بسته در دادگاه حضور به هم رسانید.

گوون در نشست دادگاه با جسارت اعلام نمود که علیه اشغال‌گری عفرین بوده و از همین رو دستگیر شده است. حتی اگر از زندان نیز آزاد شود اعلام می‌‌نماید که عملیات علیه روژآوا اشغال‌گری است. گوون با اشاره به وضعیت اقتصاد ترکیه و محکومیت خود نیز گفت او دیگر در دادگاه به هیچ دفاعی از خود دست نخواهد زد.

لیلا در این دادگاه اظهار داشت که تحت تاثیر پارادایم رهبر خلق کرد، عبدالله اوجالان در ارتباط با زنان بوده و از این طریق وارد سیاست شده است. به‌همین دلیل او در اعتراض به انزوای تحمیلی بر اوجالان که جرم علیه بشریت محسوب می‌‌گردد دست به روزه مرگ، و اعتصاب غذای نامحدود و بدون بازگشت می‌‌زند. لیلا در این رابطه گقت: انزوا جنایت علیه بشریت است. من به‌عنوان نماینده مردم جولمرگ از حزب دمکراتیک خلق‌ها، یا در مقام ریاست مشترک ک.ج.د، بلکه به‌عنوان یک انسان کرد به مقاومت اعتصاب غذای بدون بازگشت و نامحدود دست می‌زنم. مرگ در این راه را نیز می‌‌پذیرم. انزوای تحمیلی بر اوجالان انزوا و حصر یک نفر نیست، بلکه در انزوا قرار دادن یک جامعه است. من به‌عنوان یک عضو این جامعه مرگ در راه آقای اوجالان را می‌‌پذیرم.

بعد از آن‌که به منظور حمایت از لیلا فعالیت‌هایی در شهر آمد صورت گرفت، فرمانداری آمد در 16۶ نوامبر دستور ممنوعیت هر گونه اقدامی را به‌منظور حمایت از لیلا ممنوع اعلام کرد. ساختمان حزب دمکرات خلق‌ها در شهر آمد از سوی پلیس به محاصره درآمد و مدیریت زندان آمد نیز در ارتباط با لیلا پرونده تادیبی جدیدی را گشود. همراه با این اقدامات در آمد، در جولمرگ، وان، آدانا و اورفا، طی روزهای 17 و 18 نوامبر اعتصاب غذاهایی در ارتباط با حمایت از لیلا به‌مدت دو روز آغاز شدند. لیلا با ارسال پیام‌هایی گفت: حصر با صدای مشترک درهم می‌شکند. بعد از آن‌که ساختمان حزب دمکراتیک خلق‌ها مورد حمله قرار گرفت، همراه با روسای مشترک حزب دمکراتیک خلق‌ها و ک.ج.د 10 نماینده دیگر پارلمان نیز دست به اعتصاب غذا زدند. وکلای دیگری از آمد، اورفا، وان، ماردین، مرسین و آدانا و در شهرهای دیگر کردستان و ترکیه به اعتصاب غذایی سه روزه دست زدند.

طی اقدامی مشترک در 27 نوامبر، زندانیان پرونده حزب کارگران کردستان و حزب زنان آزاد کردستان، در زندان‌های کردستان و ترکیه به اعتصاب غذای نامحدود و بدون بازگشت دست زدند. بعد از آن‌که دولت ترکیه به این اقدامات وقعی ننهاد و زندانیان در 16 نوامبر اعتصاب غذای خود را شروع کردند، در ماه فوریه در 67 زندان ترکیه و کردستان، 350 زندانی وارد اعتصاب غذا شده بودند. با تداوم سیاست دولت ترک، اعتصاب غذای سراسری در تمامی زندان‌های کردستان و ترکیه شروع شد. هزاران نفر به اعتصاب غذای نامحدود و بدون بازگشت پیوسته و در میان اعتصاب‌کنندگان، روسای مشترک حزب دمکراتیک خلق‌ها و ک.ج.د، نمایندگان سابق، شهردارها و روزنامه‌نگاران نیز حضور داشتند.

اما در این میان دولت ترک نیز بدون برنامه نبود؛ در 12 ژانویه 2019 اجازه داد که محمد اوجالان به مدت 15 دقیقه با رهبر خلق کرد دیدار داشته باشد. دولت ترکیه از این طریق درصدد برآمد تا نشان دهد که انزوایی در کار نیست. همانروز مسئولان و وکلا را به نزد لیلا اعزام نمودند تا دست از اعتصاب بکشد. اما لیلا و دیگر زندانیان اعتصاب کننده به چنین خواسته‌‌ای وقعی ننهادند. در 25 ژانویه لیلا از زندان آزاد شد. لیلا این اقدام دولت ترک را به عنوان گامی سیاسی و به اقدامی در راستای شکستن اعتصاب قلمداد کرد. لیلا اعلام داشت تا زمانیکه مطالبات وی برآورده نشوند این اعتصاب ادامه خواهد یافت. اعتصابی که با لیلا در زندان آغاز شده بود به تورنتو، استراسبورگ، هولیر و برلین رسید.

عبدالله اوجالان که از 27 ژوئیه 2011-5 مرداد 1390 از دیدار با وکلای خود محروم شده بود، در جریان مرحله جدید جنگ حکومت ترکیه علیه پ ک ک و مخالفین خود که از ژوئیه سال 2015 آغاز شد، دچار انزوایی شدید گشته و تمامی حقوق فردی نقض شدند. لیلا گوون ریاست مشترک ک.ج.د که در زندان گروه E آمد‌(دیاربکر)، زندانی بود در 7 نوامبر سال 2018، اعلام کرد که به منظور پایان دادن به انزوای تحمیلی بر اوجالان اعتصاب غذایی نامحدود و بدون بازگشت را آغاز خواهد کرد. مقاومتی را که حدود 7 ماه در جریان بود. این اعتصاب غذا در زندان‌ها، در هولیر، استراسبورگ و مناطق دیگری از جهان در اعتراض به حکومت فاشیستی ترکیه ادامه داشته و به مقطعی مهم در مبارزات مردم کرد تبدیل شد. در نتیجه این اعتصاب، دیدار کوتاهی بین عبدالله و برادرش محمد اوجالان انجام شد، با گذشت 79 روز از اعتصاب لیلا گوون، وی از زندان آزاد و این اقدام دولت به‌عنوان گامی تاکتیکی ارزیابی شد. بعد از آن‌که 15 زندانی سیاسی اعتصاب غذا را آغاز کردند، پس از 8 سال اجازه دادند که وکلا با اوجالان دیدار داشته باشند. لیلا گوون و دیگر زندانیان سیاسی اعلام کردند که نه فقط دیدار با اوجالان، بلکه خاتمه دادن به انزوای تحمیلی مد نظر آن‌ها بوده و اعتصاب‌های غذا ادامه یافتند. با تداوم اعتصابات، 15 زندانی دیگر به آن پیوستند. حدود هفت ماه مبارزه مادران نیز توجه افکار عمومی را به‌خود جلب کرد. بر همین مبنا حزب حاکم عدالت و توسعه‌(ا.ک.پ) و حزب حرکت ملی‌(م.ه.پ) نیز تدریجا به تلاطم افتادند. وکلا پنج‌شنبه هفته گذشته بار دیگر با اوجالان ملاقات کردند. این وکلا اعلام داشتند که افکار اوجالان را در ارتباط با اعتصاب‌کنندگان به لیلا گوون و دیگر زندانیان اعتصاب‌کننده خواهند رساند.

لیلا گوون 55 ساله، مادر دو فرزند و دو نوه که دچار بیماری هیپوفیز آدنوم نیز می‌باشد، در زمان اعتصاب غذای 200 روزه خود همواره تلاش نمود به همگان برای تداوم مبارزه انگیزه بدهد. لیلا همواره گفت که مبارزه پایان نخواهد یافت تا به نتیجه دست نیابیم. لیلا در تمام این مدت با خاطر نشان ساختن قتل‌عام و نقض حقوق بشر طی سال‌های اخیر اظهار داشته است که هر گونه پیوندی با خلق کرد، نیازمند ارتباط و برقراری پیوند با آقای اوجالان است و هر گونه پیوندی با آقای اوجالان، نیازمند ارتباط و برقراری پیوند با خلق کرد است. حصر و انزوا واگویه‌‌ این سخن است.

لیلا در 13 فوریه بعد از پذیرش دیدار با یک هیات بین‌المللی درخواست خود را تکرار کرد. با وجود وضعیت نامساعد، لیلا از پذیرش هر گونه معاینه و درمانی سر باز زد. سبیحه تمیزکان دختر لیلا می‌‌گوید هیچگاه نشنیدیم که بگوید حالش خوب نیست. اگر وضعیت جسمی وی را کنترل نکنیم، مادرم در مورد وضعیت جسمی خود هیچ سخنی بر زبان نمی‌آورد. با عشقی قدرتمند به مقاومت خود ادامه می‌دهد. او می‌گوید که حق دیدن خانواده و وکلا از سوی اوجالان حقی است مبتنی بر قانون اساسی. تا زمانی که این مطالبه تحقق نپذیرد، این مقاومت ادامه می‌یابد و...

 

درخواست عبدالله اوجالان برای پایان اعتصاب غذای زندانیان سیاسی و از سرگیری ملاقات‌های وی با وکلایش در حالی صورت می‌گیرد که انتخابات استانبول پیش رو است. تحلیل‌گران بر این باورند که این اقدام می‌تواند نشانه یک روند صلح جدید باشد. مذاکرات دولت با اوجالان چهار سال پیش به بن‌بست رسیده بود.

اردوغان در بیش از چهار سال گذشته اقدامات وحشیانه و بی‌رحمانه علیه حزب دموکراتیک خلق‌ها، مردم کردستان ترکیه و سوریه و حزب کارگران کردستان‌(PKK) و سایر مخالفین انجام داده و ده‌ها هزار فعال کرد و غیرکرد را با همکاری حزب فاشیستی «حرکت ملی» زندانی کرده و کانتون عفرین در شمال غرب سوریه‌(روژآوا) را به اشغال نظامی خود درآورده است.

عبدالله اوجالان، دشمن شماره یک حکومت ترکیه و گرایشات نژادپرست این کشور، به مدت 8 سال اجازه نیافت تا با وکلای خود دیدار کند.

حداقل 8 تن از آزندانیان سیاسی اعتصابی، در اثر اعتصاب غذا جان باختند. اما وقتی در روز دوم ماه مه، دو تن از وکلای عبدالله اوجالان  با وی در جزیره «ایمرالی» در دریای مرمره ملاقات کردند این بی‌خبری از وی پایان یافت. نزدیک به دو دهه است که عبدالله اوجالان در این جزیره زندانی است.

ملاقات وکلای اوجالان با وی، از سوی دولت به‌عنوان یک نمایش سیاسی درآمد. شورای عالی انتخابات ترکیه، فقط 4 روز از خبر دیدار وکلا با عبداله اوجالان گذشته بود که نتیجه انتخابات شهرداری‌های استانبول را که اپوزیسیون پیروزی کم‌نظیری را در برابر حزب حاکم به‌دست آورده بود ملغی کرد و حکم برگزاری دوباره انتخابات را در این شهر صادر کرد. از این‌رو، برخی تحلیل گران بر این عقیده اند که این دو تصمیم یعنی اجازه به وکلا برای دیدار با اوجالان و نیز لغو نتیجه انتخابات شهرداری استانبول نمی‌تواند بدون دخالت رجب طیب اردوغان رییس جمهور ترکیه اتفاق افتاده باشد. بنابراین، میان این دو تصمیم ارتباطی وجود دارد.

در واقع این شهروند کرد و حزب دموکراتیک خلق‌ها بودند که بیش از هر جمعی  به «اکرم امام اوغلو»، نامیز حزب جمهوری خواه خلق برای شهرداری استانبول کمک کردند. اکرم امام اوغلو در انتخابات اواخر مارس سال جاری در رقابتی نزدیک با نخست وزیر سابق ترکیه، پیروز انتخابات شدد.

میلیون‌ها شهروند کرد ترکیه که بر اثر چهار دهه جنگ خونین حکومت ترکیه علیه مردم کرد و پ.ک.ک و نیز فقر از مناطق محل سکونت خود در جنوب شرق ترکیه آواره شده‌اند و در شهرهای بزرگ از جمله در بخش غربی شهر استانبول سکونت گزیده‌اند. بیش از دو میلیون شهروند کرد در کلان‌شهر شهر 15 میلیونی استانبول زندگی می‌کنند که این میزان بیش از جمعیت کردها در هر شهر از شهرهای کردنشین ترکیه در جنوب شرق این کشور است. بیش‌تر کردهای ساکن استانبول، از حزب دموکراتیک خلق‌ها حمایت می‌کنند که حامی جنبش‌های اجتماعی، مردم تحت ستم کرد، علوی، ارمنی و هم‌جنس‌گرایان و محیط زیست است. این حزب در این انتخابات نامزدی برای رقابت در انتخابات شهرداری استانبول معرفی نکرد، بلکه از امام اوغلو اعلام حمایت کرد. بر اساس نتیجه تحقیق موسسه TEPAV بیش از 80 درصد کردهای استانبول در روز انتخابات به امام اوغلو رای دادند و به‌نظر می‌رسد که 20 درصد از شرکت در آن خودداری کرده‌اند.

 

احتمالا حزب حاکم عدالت و توسعه ترکیه بر این تصور است که برای انتخابات مجدد در شهر استانبول، باید بتواند حداقل بخشی از کردهایی را که در این شهر از شرکت در انتخابات خودداری کرده‌اند جلب کند و هم‌چنین کردهای محافظه‌کار را نیز همراه خود کند تا بتواند رای کافی برای بینالی یلدریم، نخست وزیرسابق ترکیه و نامزد خود به‌عنوان شهردار جدید استانبول جمع‌آوری کند. اسلی آیدینتاش باش، پژوهش‌گر در شورای اروپایی روابط خارجی می‌گوید: «شکست اردوغان در انتخابات شهرداری‌ها کاملا به نارضایتی کردها ارتباط دارد. شاید لازم است برای این که اردوغان قدرت را حفظ کند به کردها اتکا کند.»

خانم آیدین تاشباش می‌گوید ممکن است اجازه دادن به وکلا برای دیدار با اوجالان بخشی از این تصمیم باشد.

اردوغان برای جذب رای کردها در آستانه برگزاری دوباره انتخابات شهرداری‌ها در استانبول که قرار است در روز 23 ژوئن 2019 برگزار شود، باید اقداماتی فراتر از اجازه دادن به دیدار وکلا با رهبر زندانی پ.ک.ک در جهت جذب رای کردها انجام دهد. او باید حق انتخاب سیاسی مردم کرد را به رسمیت بشناسد؛ اوجالان، دمیرتاش و سایر زندانیان سیاسی را آزاد نماید و مذاکره با اوجالان و پ.ک.ک از سر بگیرد. به اشغال نظامی شهر کردنشین عفرین در شمال غرب سوریه خاتمه دهد. اما به‌نظر می رسد که اردوغان خیلی دیر از خواب غفلت بیدار شده است!

 

در جولای 2015، یک حمله تروریستی در شهر «سوروچ» ترکیه انجام گرفت که ساکنان آن را عمدتا کردها تشکیل می‌دهند. قربانیان جوانان سوسیالیست بودند که از شهرهای مختلف ترکیه برای کمک‌رسانی به مردم کوبانی به این شهر رفته بودند. انفجار نزدیک مرکز فرهنگی این شهر که در مجاورت مرز سوریه قرار دارد، رخ داد و 27 کشته و ده‌ها زخمی به جا ماند. مقامات ترکیه این اقدام خون‌بار را به داعش نسبت دادند اما مردم آگاه و PKK دولت ترکیه را به سازمان‌دهی این اقدام متهم کردند. شادی یک دلیل روشن و عمومی این بود که دولت ترکیه در حمله داعش به کوبانی مرزهایش را به مردم کوبانی و هم‌رسانی به این کانتون را بسته بود در حالی که همه راه‌ها را بر داعش باز گذاشته بود. بعدها در آنکارا نیز بمب هولناکی در تظاهرات حزب دموکراتیک خلق‌ها و اتحادیه‌های کارگری و طرفداران صلح، منفجر شد که ده‌ها تن جان خود را از دست دادند و صدها تن دیگر نیز زخمی شدند. این‌جا نیز انگشت اتهام به‌سوی اردوغان و دولت او گرفته شد. پس از این واقعه ارتش ترکیه جنگ خود علیه مردم کرد و پ ک ک را آغاز کرد. به این صورت، توافق آتش‌بس میان پ ک ک و آنکارا که از 2009 برقرار بود، پایان یافت.

در ماه نوامبر 2015، نیروهای وابسته به اردوغان و حزب نژادپرست حرکت ملی، دفاتر 128 کمیته حزب دموکراتیک خلق‌ها را غارت کردند. رهبر این حزب، صلاح‌الدین دمیرتاش، در ماه نوامبر همان سال بازداشت شد و هنوز هم در زندان است.

مقامات ترکیه، بیش از 300 بازارچه محلی کردها را تخریب و تاراج کردند. نیروهای ویژه امنیتی در ترکیه، بیش از 2000 فعال سیاسی کرد ترکیه‌ای را از جمله از شهرهای سزار و سیلوپی در منطقه آناتولی تبعید کردند. هم‌زمان رسانه‌ها درباره این رویدادهای خونین در این بخش از ترکیه سکوت پیشه کردند. رسانه‌های مستقل را تعطیل و روزنامه‌نگاران را زندانی کردند و سانسور شدید بر جامعه حاکم نمودند.

اردوغان، بعد از ملاقات با دیبرکل ناتو در 8 سپتامبر 2016، گفت که در پیمان لوزان «بازنگری» خواهد کرد؛ قصد او این است که جزایر یونانی، شمال قبرس، بخشی از سوریه و بخشی از عراق را به ترکیه الحاق کند تا به اصطلاح به رویاهای نوعثمانی خود تا 2023 جامه عمل بپوشاند. آمریکایی‌ها در نوامبر همان سال، در پی دریافت تهدیدات تروریستی، شروع به خارج کردن خانواده‌هایشان از استانبول کردند. کمی بعد، در 10 دسامبر، مجموعه‌ای از انفجارها استانبول را درنوردید و جان‌های بسیاری را گرفت.

اردوغان برای این که پای ناتو را به جنگ سوریه بکشد یک هواپیمای روسی را سرنگون کرد. پس از این واقعه، ترکیه با تحریم اقتصادی روسیه روبه‌رو به ویژه صنعت توریسم شد. اما پس از مدتی، اردوغان نه تنها از روسیه عذرخواهی کرد، بلکه تاکنون به دلقک تمام عیار پوتین تبدیل شده است.

تصمیم رجب طیب اردوغان رییس جمهوری ترکیه برای خرید سامانه دفاعی «اس 400» روسیه او را در مقابل گزینه‌‌ای دشوار قرار داده به‌طوری انتخاب این گزینه پیامدهای جدی و منفی بر روابط خارجی و اقتصادی آنکارا گذاشته است.

شبکه تلویزیونی آمریکا «CNBC» در گزاشی نوشت، شاید اردوغان در تصمیم خرید سامانه دفاع موشکی «اس 400» از روسیه صرف‌نظر کند و به خرید سیستم موشکی«Patriot»  روی آورد.

به گزارش این شبکه تلویزیونی، اردوغان میان دو گزینه سخت قرار گرفته است. اگر رییس جمهوری ترکیه به تصمیم خود برای خرید اس 400 جامه عمل بپوشاند و پیشنهاد آمریکا برای خرید سیستم دفاعی پاتریوت به‌عنوان جایگزین اس 400 روسیه را رد کند، دیگر نمی‌تواند در پیمان مشترک ناتو که خرید جنگنده « F35» برای ارتش ترکیه را مجاز می‌داند، باقی بماند به این دلیل که او با خرید اس 400 مسکو را بر ناتو ترجیح داده است.

شمیله خان، مدیر شرکت «AllianceBernstein»، روز سه‌شنبه هفته گذشته، در مصاحبه‌ای با «سی.ان.بی.سی»، گفت، تصمیم دولت ترکیه در باره گزینه خرید اس 400 بسیار دشوار خواهد بود بازار ترکیه تنش میان واشینگتن و آنکارا در باره موضوع خرید اس 400 را به‌دقت دنبال می‌کند.

آنکارا در سال 2017، قراردادی برای خرید موشک‌های « S-» با مسکو امضاء کرد. ارزش این قرارداد 5/2 میلیارد دلار است.

در عین حال، ترکیه هم‌زمان گران اسلحه یعنی جنگنده معروف به « F- 35 - Joint Strike Fighter» را به قیمت 25/1 میلیارد دلار از ایالات متحده خریداری کرده است .

وزارت دفاع آمریکا اعلام کرده است اگر ترکیه از تصمیم خود برای خرید سیستم موشکی اس 400 منصرف نشود، ایالات متحده فروش این جنگنده‌ها به ترکیه را متوقف خواهد کرد. این جدیدترین عکس‌العمل آمریکا در ادامه تنش میان آنکارا و واشینگتن است.

ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی عضو ناتو از این‌که ترکیه می‎خواهد سیستم موشکی اس 400 را از روسیه بخرد بسیار نگرانند یه این دلیل که این موشک‌ها در آینده می‌تواند علیه جنگنده‌های کشورهای غربی خطر ساز باشد.

آیا ارزش لیره ترکیه سقوط خواهد کرد؟

آگات دیمارس، یک اقتصاددان ارشد اروپایی در بخش اطلاعات اقتصادی در این باره گفت: «اگر رابطه بین ایالات متحده آمریکا و ترکیه به‌سوی تنش پیش برود یا خراب شود، احتمال دارد که لیره ترکیه بار دیگر در برابر ارزهای مهم مانند دلار و یورو سقوط خواهد کرد.»

اقتصاد ترکیه در سال گذشته به دلیل ترس از مداخله دولت در «استقلال بانک مرکزی» و بانک‌هایی بزرگ که دارای بدهکاری کلان از بانک مرکزی هستند، کسری بودجه و اختلافات دیپلماتیک میان آنکارا و واشینگتن که سرمایه‌گذاران و ثبات آن‌ها را تهدید می‌کند، شاهد یک رکود نسبی بود.

خیلی از سرمایه‌گذاران پس از این تنش‌ها ترکیه را ترک کردند به‌طوری که لیره 36 درصد از ارزش خود را در برابر دلار از دست داد.

نرخ تورم و بیکاری افزایش یافته به همین دلیل انتظار می‌رود که در نتیجه کاهش رشد اقتصادی آمار بیکاری نیز افزایش یابد.

دیمارس گفت: «با توجه به این واقعیت‌ها، دولت ترکیه از ترس به‌وجود آمدن بحران ارز دیگری که ممکن است بخش بانکی این کشور نتواند با آن مقاومت کند، از ایجاد تنش با ایالات متحده آمریکا دوری خواهد کرد.»

اردوغان چندین بار گفته بود که از قرارداد خرید اس 400 از روسیه عقب‌نشینی نخواهد کرد. اردوغان با اصرار بر خرید اس 400 دو هدف را دنبال می‌کند یکی نشان دادن خود به‌عنوان این‌که او کسی است که آمریکا نمی‌تواند خواسته‌هایش را بر او تحمیل کند و دیگر حفظ روابط خوب با روسیه برای ایفای نقش موثر در ترکیه است.

از سوی دیگر، آماندا سلوات، محقق ارشد موسسه «بروکینگز» به CNBC گفته که علاوه خرید بهترین سیستم دفاعی، اردوغان «دلایل دیگری نیز برای خرید سیستم موشکی روسی در سر دارد و آن این‌که با راضی کردن روسیه از جنگ داخی سوریه نتیجه مثبت بگیرد.»

سلوات گفت: «کنگره آمریکا خیلی واضح و شفاف مخالفت خود با قرارداد اس 400 ترکیه - روسیه را اعلام کرد و ضمن هشدار به ترکیه برای اعمال تحریم‌هایی علیه آنکار از طریق قانون CAATSA برنامه‌ریزی کرده است.»

اما بیل شاناهان، وزیر دفاع موقت آمریکا، گفته که او انتظار دارد، پنتاگون 35 F- ترکیه را تحویل دهد تا زمانی که ترکیه به خرید سیستم ضد هوایی موشک پاتریوت متعهد است. اسلوت گفت: «توپ اکنون در زمین اردوغان است که با انتخاب‌های دشوار بین دو گزینه یکی را انتخاب کند».

تیموتی آش، یکی از متخصصان و استراتژیست‌های برجسته در بازارهای نوپا «Asset Management Bluebay»، در این‌باره گفته است: «به‌سادگی باید بگویم که مسئله «400 «S-یک علامت سئوال بزرگی است.»

سونر کاگابتای، مدیر پژوهش‌های ترکیه در دانشگاه واشینگتن، گفته است: «سقوط لیره در سال گذشته بر اثر تحریم‌های ایالات متحده آمریکا که در نتیجه بازداشت کشیش آمریکایی صورت گرفت، نشان داد که اگر اقتصاد ترکیه به اندازه کافی قوی نباشد می تواند تحت تاثیر منفی هر بحرانی با ایالات متحده آمریکا قرار گیرد.» کاگابتای افزود: «هر بحرانی که با ایالات متحده آمریکا به‌وجود بیاید اقتصاد ترکیه را تحت تاثیر قرار خواهد داد.»

برخی کارشناسان مانند دیمارس معتقدند که انتظار می‌رود که تا پایان سال 2019 ارزش لیره ترکیه تا 7/5 دلار کاهش خواهد یافت. او گفته است که «نمی‌توان در باره آینده روابط سیاسی کشورهای پیش‌بینی دقیق کرد پس باید از این پیش‌بینی‌ها دور شد.»

 

 

با این روندها، رجب طیب اردوغان، از نهایی شدن خرید موشک‌های ضد هوایی اس-400 از روسیه خبر داده است. او با اشاره به این که ترکیه پیشنهاد خرید سیستم ضد هوایی پاتریوت را هم از آمریکا دریافت کرده، گفت «شرایط واشینگتن مناسب نبوده است.»

دو روز پیش از این نیز مایک پنس، معاون رییس جمهور آمریکا به ترکیه در مورد خرید سامانه موشک ضد هوایی اس-400 از روسیه هشدار داد و آن را تهدیدی علیه جنگنده‌های اف-35 خود دانست.

پنس هم‌چنین گفت که ترکیه باید میان عضویت در ناتو یا به خطر انداختن امنیت ناشی از همکاری با روسیه یکی را انتخاب کند.

آمریکا، هم‌چنین چند روز پیش اعلام کرد که ارسال قطعات و تجهیزات متعلق به جنگنده اف- 35 را به ترکیه معلق کرده است.

مقام‌های بلند پایه ناتو بارها گفته‌اند که سیستم روسی با تجهیزات ناتو هم‌خوانی ندارد. در سال‌های اخیر با وخیم شدن روابط ترکیه با آمریکا و اروپا، آنکارا در پی برقراری روابط نزدیک‌تری با روسیه بوده است. ترکیه دارای دومین ارتش بزرگ ناتو است که 29 عضو دارد و برای دفاع در برابر تهدیدهای اتحاد جماهیر شوروی سابق ایجاد شد.

اس-400 «تریومف» یکی از پیشرفته‌ترین سیستم‌های موشکی زمین به هوا در جهان است. برد این موشک 400 کیلومتر است و یک سیستم کامل اس-400 می‌تواند تا 80 هدف را هم‌زمان در آسمان هدف بگیرد. روسیه می‌گوید که این سیستم می‌تواند انواع هدف‌های هوایی از جمله پهپادهای کم ارتفاع تا هواپیماها و موشک‌های دوربرد را نشانه بگیرد.

به گزارش منابع رویترز، ایالات متحده ممکن است آموزش خلبانان ترکیه‌ای جنگنده‌های اف 35 را به دلیل برنامه‌های آنکارا به علت خرید C-400 روسه متوقف کند. این خلبانان معمولا در پایگاه هوایی لوک در آریزونا آموزش می‌دیدند. 

هنوز مشخص نیست که آیا این خلبانان، در صورتی که آموزش تعلیق شده باشد یا تا زمان تصمیم‌گیری نهایی، مجبور خواهند شد کشور آمریکا را ترک کنند یا نه. به گفته منابع آگاه در گفتگو با رویترز، تصمیم نهایی هنوز مشخص نشده است.

یوری اوشاکوف، مشاور رییس‌جمهور روسیه گفته است،‌ اجرای قرارداد تحویل سامانه‌های «اس-400» به ترکیه با وجود فشارهای آمریکا در بهترین وضعیت ممکن ادامه دارد.

به گزارش شبکه تلویزیونی «Haber Turk»، خلوصی آکار وزیر دفاع ملی ترکیه اعلام کرد که در ترکیه منتظر ورود متخصصان روس برای کمک به استقرار سامانه پدافند هوایی «اس-400» هستند.

او بار دیگر تأکید کرد که موضوع خرید سامانه پدافند هوایی روسیه قابل بحث نیست. او، تاریخ دقیق ورود متخصصان نظامی روسیه را اعلام نکرد. اما گفت که سامانه «اس-400» در ماه‌های آینده به ترکیه تحویل داده خواهد شد و این فرایند آغاز شده است.

گفتنی است که شبکه تلویزیونی «سی ان بی سی» آمریکا در روز 21 ماه مه 2019، گزارش داده بود که آمریکا به ترکیه اولتیماتوم و هشدار داده بود که ترکیه باید موضع خود را در خصوص خرید « اف-35» و یا سامانه پدافند هوایی « اس-400» روسیه معین کند. تا پایان ماه ژوئن به ترکیه فرصت داده شده است. در غیر این صورت واشینگتن فهمانده که عواقب تصمیم‌گیری نادرست ترکیه بسیار منفی خواهد بود.

 

از سوی دیگر، ترکیه و آمریکا بر سر تحریم اقتصادی ایران نیز دچار تنش هستند. با این وجود، ترکیه وارد‌کننده فعال نفت از ایران است. تا ماه مه سال 2018، زمانی که آمریکا از برجام شد، ترکیه به‌طور متوسط 912000 تن نفت از ایران وارد کرد. این مقدار 47 درصد از کل واردات انرژی ترکیه است. پس از تحریم‌های نفتی، ترکیه یکی از معدود کشورهایی بود که توانست از آمریکا معافیت‌های نفتی برای خرید نفت ایران دریافت کند. اما در روز دوم ماه مه 2019، معافیت‌های نفتی برای خریداران نفت ایران دیگر تمدید نشد.

طبق گزارش مرکز تحقیقاتی Refinitiv، که توسط خبرگزاری رویترز منتشر شده، در اوایل ماه مه، در بنادر ترکیه هیچ نفتکشی با نفت ایران بارگیری نشد. بلافاصله پس از پایان دوره معافیت‌های نفتی اعطا شده توسط ایالات متحده به واردکنندگان نفت ایران، نفتکشی که 130000 تن «طلای سیاه» ایران را از دریای مدیترانه به ترکیه حمل می‌کرد، به سرعت تغییر مسیر داد و ردیاب خود را خاموش کرد.

به گفته تحلیلگران Refinitiv، با استناد به تصاویر ماهواره‌ای، این نفتکش به احتمال زیاد بار خود را در بندر بانیاس سوریه تخلیه کرده است.

مولود چاووش اوغلو، وزیر امور خارجه ترکیه، خواستار لغو تحریم‌های آمریکا علیه ایران شد که تاثیر منفی بر روابط بین دو کشور می‌گذارد. او خاطر نشان کرد که آنکارا در چنین زمان کوتاهی قادر به تامین کنندگان دیگر نفت نیست.

عمده وارادت نفت ترکیه از ایران، روسیه و عراق است. در دوره اوباما پیش از این‌که تحریم‌ها بر صنعت نفت ایران اعمال شود ایران پس از روسیه دومین تامین‌کننده نفت ترکیه بود. بعد از تحریم‌های دوره اوباما، ترکیه مجبور شد تا واردات نفت خودش را از ایران کاهش بدهد. نفت کرکوک عراق توانست تا حدی جایگزین نفت ایران در بازار نفت ترکیه شود و عراق توانست جایگاه دوم را در بین تامین‌کنندگان نفت ترکیه از آن خود کند. نفت خام ایران که به ترکیه صادر می‌شود خواص شیمیایی‌اش شبیه نفت خام کرکوک عراق و نفت خام اورال روسیه است و این دو کشور می‌توانند تا حد زیادی جبران کمبود نفت ایران را در بازار ترکیه داشته باشند و می‌توانند جایگزین نفت ایران در چنین کشورهایی شوند. به‌همین دلیل، همان‌طوری هم که رویترز گزارش داده بخش انرژی ترکیه برای این‌که بابت عدم واردات نفت از ایران دچار مشکل نشود می‌تواند از روسیه و عراق به مقدار لازم نفت وارد کند. ترکیه در دوره معافیت شش ماهه، بین 75-60 هزار بشکه در روز از ایران نفت وارد می‌کرد.

ترکیه برای این‌که با مشکل تامین انرژی روبه‌رو نشود مجبور است در شرایطی که برخی از کشورها با تحریم مواجه شدند و یا نمی‌توانند گاز مورد نیاز ترکیه را در زمان و شرایط مقتضی با قیمت مناسب تامین کنند از منابع دیگر کمبود نفت و گاز خود را تامین کند. با توجه به این‌که ایران تحت تحریم‌ها نمی‌تواند نفت صادر بکند و معافیت عمده نفتی هم توسط آمریکا برای ترکیه و هفت کشور دیگر مثل چین، تایوان، هند، کره جنوبی، تایوان، یونان و ایتالیا تمدید نشده است؛ کشور ترکیه مثل چین و هند در صدد این برآمده‌اند که نفت مورد نیاز را از کشورهای دیگر تامین کنند و در برخی کشورهای دیگر مثل کره جنوبی و هند پالایشگاهایشان را برای این‌که بتوانند نفت دیگری را جایگزین نفت خام ایران بکنند در سیستم پالایشگاه‌ها تغییراتی را به‌وجود آوردند تا برای فرآوری نفت‌های آلتراناتیو مشکلی نداشته باشند. این کشورها سعی کردند تا وابستگی نفتی خودشان را به ایران کاهش دهند تا زمانی‌که مشکل ایران و آمریکا حل نشود در بازار خودشان با مشکلی مواجه نشوند.

 

به این ترتیب، ترکیه برای اولین بار طی ده سال گذشته با رکود اقتصادی شدید روبه‌رو شده و ارزش لیر‌(پول ملی ترکیه) در نتیجه جنگ تجاری با آمریکا به‌شدت کاهش یافته است. بنابراین، مشکلات اقتصادی از جمله مسائل مهمی است که در حال حاضر ترکیه با آن دست و پنجه نرم می‌کند. این در حالی است که سیاست مداران و سرمایه گذاران کشورهای خارجی با در نظر گرفتن وضعیت فوق به شدت در حال رایزنی با مقامات ترک هستند. ترکیه که سال 2018 را با رشد اقتصادی کم‌تر از یک درصد به پایان رساند، اکنون به این انتخابات به چشم مهم‌ترین ابزار برای پشت سر گذاشتن سال 2019 به‌عنوان «سال بحران» نگاه کرده و مردم ترکیه نگران سیاست‌های دولت جهت عبور از بحران هستند.

با توجه به شرایط سیاسی موجود در ترکیه طی چند سال اخیر، علاوه بر جو حاکم در داخل کشور سیاست‌مداران و سرمایه‌گذاران خارجی علاقه‌مند به سرمایه‌گذاری در ترکیه نیز منتظر نتایج و عواقب بحران 2019 هستند که در هر صورت می‌تواند در معادلات تجاری آن‌ها تاثیر گذار باشد.

 

در چنین شرایطی، شاید یکی از مهم‌ترین سئوالاتی که در این میان مطرح باشد، دلایل اصلی این بحران در ترکیه است. با نگاهی کلی به وقایع و رویدادهای چند سال اخیر در ترکیه سه دلیل عمده را می‌توان مطرح کرد:

1- سیاسی؛ گذار از نظام پارلمانی به نظام ریاستی در ترکیه و فاصله گرفتن ترکیه از یک نظام که در آن مجلس قدرت و نفش خود به‌عنوان بازیگر و تصمیم گیرنده اصلی در حل بحران سیاسی و اقتصادی کشور را به‌طور جدی از دست داده است؛

2- اقتصادی؛ کشمکش دولت ترکیه با آمریکا و اتحادیه اروپا، صندوق بین‌المللی پول و هم‌چنین هزینه‌های جنگی بر علیه مردم کرد و پ ک ک و جنگ داخلی سوریه و بلندپروازی‌های مالیخولیایی شخص اردوغان، کمر اقتصاد ترکیه را شکسته‌اند؛

3- روابط  بین المللی؛ ناتوانی ترکیه در مدیریت روابط بین‌المللی خود با کشورهای همسایه و اتحادیه اروپ و آمریکا و هم‌چنین اسرائیل و عربستان، به دلایلی هم‌چون اختلاف‌نظر در خصوص حل جنگ داخلی سوریه، بازداشت کشیش آمریکایی در ترکیه، درخواست ادعال فتح‌الله گولن از آمریکا، و همکاری‌های اقتصادی با ایران با وجود فشارها و تهدیدات آمریکا.

اکنون در این شرایط بحرانی اقتصادی سئوال اساسی این است که آیا ترکیه خواهد توانست از این بحران‌ها خارج شود یا نه؟

در پاسخ باید گفت که حل بحران‌های فوق قبل از هر چیز بستگی به توان دولت ترکیه در ریشه‌یابی این بحران‌هاست. اما در شرایط کنونی با توجه به نقش مطلق رجب طیب اردوغان در ترکیه به‌عنوان رییس جمهور ترکیه و سیسات‌هایی که دولت او در پیش گرفته است بیرون آمدن از این بحران‌ها ساده نیست.

در شرایطی که تولید صنایع با کاهش 7/5 درصدی مواجه بوده و میزان بیکاری‌(نزدیک به چهار میلیون نفر) در کشور تا میزان 4/11 درصد افزایش یافته است، عبور ترکیه از بحران اقتصادی و سیاسی و دیپلماتیک در عرض یک و یا دو سال آینده در راستای سیاست‌های اقتصادی و سیاسی مستقل و مختص دولت اردوغان امری غیرممکن به‌نظر می‌رسد. به‌عبارت دیگر، عدم شفافیت دولت، فساد دولتی، انباشت نقدینگی، افزایش بدهی خارجی در بخش خصوص و سوء‌مدیریت از سوی دولت از جمله مسائلی هستند که سیاست‌گذاری کارساز در هر دو بخش اقتصادی و سیاسی ترکیه را خواهد طلبید.

تورم اقتصادی 20 درصدی، رشد نرخ بیکاری، افزایش میزان فقر در کشور، بدهی خارجی 180 میلیارد دلاری ترکیه که تنها یک سال زمان برای پرداخت آن باقی است، بدون شک برای دولت و مردم مشکل ساز شده و ورشکستگی تعداد قابل توجهی از شرکت‌های فعال در بخش های مختلف اقتصادی را موجب خواهد گردید.

اما با در نظر گرفتن این که تا سال 2023 هیچ‌گونه انتخابات دیگری در ترکیه برگزار نخواهد شد، انتخابات شهرداری استانبول مهم‌ترین و شاید بتوان گفت تنها فرصتی است که دولت اردوغان بتواند از آن جهت ایجاد یک تحول در ترکیه به‌وجود آورد که این نیز به نوبه خود تعیین‌کننده سرنوشت سیاسی حکومت اردوغان و حزب عدالت و توسعه در ترکیه خواهد بود.

 

 

اما با مشخص شدن نتایج انتخابات اخیر شهرداری‌ها در ترکیه، رجب طیب اردوغان، برای اولین بار در عمر سیاسی خود، طعم شکست را چشید.

حزب عدالت و توسعه به رهبری اردوغان در انتخابات محلی اخیر، بیش‌ترین رای را در کل این کشور کسب کرد، اما در شهرهای کلیدی شکست سختی از مخالفین خورد. در انتخابات اخیر، کردهای ترکیه نقشی اصلی در بیرون کشیدن کلید کلان شهرهای ترکیه از جمله آنکارا از دست حزب حاکم داشتند.

اردوغان پیش‌تر البته گفته بود هر کسی در استانبول برنده شود، برنده این انتخابات است. اردوغان ابتدا شهردار استانبول بود و سپس قدرت را در ترکیه به‌دست گرفت. نتیجه رای‌گیری اخیر بسیاری از مخالفان اردوغان را امیدوار کرده است.

مصطفی آکیول یکی از نویسندگان ترکیه گفته که مردم در پای صندوق‌های رای به «خودکامگی» نه گفته‌اند.

حزب جمهوری‌خواه خلق‌(ج ه پ) بزرگ‌ترین حزب اوپوزیسیون توانست رای شهرداری‌های کلان شهرهای آنکارا، پایتخت ترکیه و ازمیر را به‌دست آورد و هم‌چنین استانبول قلب اقتصاد ترکیه.

از 10 شهر بزرگ ترکیه حزب عدالت و توسعه تنها توانسته شهرداری‌های سه شهر بزرگ را به‌دست آورد؛ در حالی که حزب جمهوری خلق توانسته شهرداری‌های مرکزی شش شهر بزرگ را به دست آورد.

حزب دمکراتیک خلق‌ها‌(ه د پ)، در شهر دیاربکر یکی از 10 شهر بزرگ ترکیه پیروز شود؛ این حزب در چندین شهر کردستان ترکیه پیروز شد.

پس از کودتای نافرجام سال سه سال پیش‌(2016) دولت ترکیه با وضع قانون وضعیت اضطراری اکثر این شهرداری‌ها را از کنترل کردها در آورد؛ در مقایسه با دوره قبل رای حزب دموکراتیک خلق‌ها کاهش یافت.

از آن پس، رهبران و 90 شهردار و هزاران عضو فعال این حزب زندانی شدند؛ فعالیت‌های انتخاباتی آن‌ها محدود شد و رسانه‌های ملی و اکثر رسانه‌های خصوصی ترکیه به نفع رجب طیب اردوغان تبلیغ می‌کردند.

نتایج این انتخابات نشان داد شهروندان کرد می‌توانند مهره کلیدی در ساختار قدرت ترکیه باشند.

پیروزی‌های خیره‌کننده «ج ه پ» در این انتخابات، بدون کمک کردها میسر نبود؛ این در حالی بود که حزب «ه د پ» در یک حرکت تاکتیکی در هفت کلان شهر ترکیه نامزد معرفی نکرد.

این یعنی سرازیر شدن صدها هزار رای کردها و چپ‌های ترک طرفدار حزب دموکراتیک خلق‌ها به نفع حزب جمهوری‌خواه خلق، این حزب توانست پنج شهرداری از این هفت شهر را از آن خود کند. در آنکار و استانبول نامزدهای حزب «ج ه پ» با چندین هزار رای پیش افتادند.

برخی از فعالان سیاسی کرد از این سیاست «ه د پ» را مورد انتقاد قرار دادند و گفتند هنگامی که این حزب در قدرت بود مبارزات کردها را سرکوب کرده بود؛ اما رهبران «ج ه پ» می‌گویند به هر قیمتی شده باید راه اردوغان را سد کرد و مانع نابودی دمکراسی در ترکیه شد.

در مبارزات انتخاباتی ائتلاف حزب عدالت و توسعه حاکم، حزب جمهوری‌خواه خلق را متهم کرد که با حزب دموکراتیک خلق‌ها، حزب وابسته به حزب کارگران کردستان‌(پ ک ک) ائتلاف کرده‌اند و آنان را «تروریست» خواند؛ اما نتیجه انتخابات نشان داد که استراتژی «ه د پ» و «ج ه پ» نتیجه بخش بوده است.

در انتخابات محلی امسال، گرچه حزب عدالت و توسعه بیش از 40 درصد کل آرا را کسب کرده؛ اما این نتیجه برای حزب حاکم شکست تلقی می‌شود.

تورم و مشکلات اقتصادی چند سال گذشته نقش اساسی در شکست حزب حاکم در کلان شهرهای ترکیه داشته است.

بن‌علی یلدریم، نخست وزیر سابق ترکیه و مرد شماره یک اردوغان که نامزد شهرداری استانبول بود به نتیجه انتخابات این شهر اعتراض کرده و از رقیب عقب افتاده است.

در این انتخابات اردوغان روزانه در هشت تجمع انتخاباتی شرکت کرد؛ او گفت که آینده ترکیه به نتیجه این انتخابات بستگی دارد و مخالفان خود را «تروریست» خواند.

اما در عوض حزب مخالف قول داد اگر پیروز شود مشکلات اقتصادی را بر طرف کند و وضعیت معیشتی شهروندان این کشور را بهبود بخشد.

رجب طیب اردوغان قبول کرده که حزبش نتیجه دل‌خواه را به دست نیاورده اما قول داد از روز پس از انتخابات برای به دست آوردن اعتماد مردم تلاش کند. این در حالی است که ترکیه با چالش‌هایی نظیر شکاف عمیق سیاسی و بحران اقتصادی روبرست.

سرانجام کمیسیون انتخابات ترکیه دستور برگزاری مجدد انتخابات محلی در استانبول را داده است که پس از پیروزی غافلگیرکننده مخالفان در ماه مارس است.

حزب عدالت و توسعه، پیروزی حزب جمهوری‌خواه خلق را با ادعا به «نقض مقررات و فساد» زیر سئوال برده بود.

اونورسال آدی‌گوزل، معاون دبیر حزب جمهوری‌خواه خلق، گفت این تصمیم نشان می‌دهد که «پیروزی علیه حزب عدالت و توسعه غیرقانونی است.»

آدی‌گوزل در توییتی نوشت: «نظامی که اراده مردم را با یک فرمان نقض می‌کند و قانون را نادیده می‌گیرد نه دمکراتیک است، نه مشروع، بلکه دیکتاتوری محض است.»

توجیه رجب اوزیل نماینده عدالت و توسعه در کمیسیون، این بود که علت تصمیم این است که بعضی مقام‌های انتخاباتی کارمندان دولت نبودند و بعضی از برگه‌های نتایج امضاء نشده بود.

اکرم امام اغلو، نامزد حزب جمهوری‌خواه خلق ترکیه، رسما در ماه آوریل به‌عنوان شهردار ترکیه تایید شده بود. او در نطقی که به‌طور زنده از شبکه‌های اجتماعی پخش می‌شد تصمیم کمیسیون انتخاباتی را محکوم کرد و گفت که تحت نفوذ حزب حاکم قرار دارد.

او در میان جمعیت هوادارانش گفت: «ما هرگز بر سر اصول خود سازش نمی‌کنیم. این کشور متشکل از 82 میلیون میهن‌دوست است که تا آخرین لحظه ... برای دمکراسی خواهند جنگید.»

انتخابات شهرداری‌ها روز 31 مارس 2019 برگزار شد و در خلال سیر نزولی اقتصاد ترکیه رفراندومی در مورد عملکرد اردوغان تلقی می‌شد.

این رای‌گیری جدید قرار است روز 23 ژوئن 2019 در استانبول برگزار شود.

اکنون حمایت افکار عمومی از اکرم امام اغلو که ماه پیش رسما شهردار استانبول شد به سرعت در حال افزایش است. دایره تماس او از پایگاهش فراتر رفته و به راحتی در پست تازه جا افتاده است. احتمالا این انتخابات مجدد به پیروزی بزرگ‌تر او منجر خواهد شد، هرچند بسیاری از هوادارانش نگران تقلب دولت و رییس جمهور و حزب حاکم، علیه او هستند.

حزب عدالت و توسعه هم دچار شکافی عمیق در این زمینه است. وفاداران سرسخت اردوغان معتقدند که انتخابات به سرقت رفته است. اما بخش‌های دیگر حزب شکست را قبول دارند و می‌گویند که رد نتایج میخ دیگری برای تابوت بقایای دمکراسی در ترکیه است.

اردوغان هرگز قصد نداشت به راحتی از کنار شکست در استانبول بگذرد. او اغلب گفته که «هرکسی استانبول را ببرد، ترکیه را می برد.» او مصمم است کنترل نیروگاه اقتصادی ترکیه را به دست گیرد.

اما استراتژی او پرمخاطره است. ارزش لیر ترکیه - که در یک سال اخیر بیش از 30 درصد افت کرده - بار دیگر کاهش داشته است. اقتصادی که دچار رکود است به سختی می‌تواند تحمل بلاتکلیفی بیش‌تر را داشته باشد. اصلا همین ناملایمات اقتصادی بود که شکست اردوغان در استانبول را رقم زد.

 

نهایتا از سرگیری جنگ با حزب کارگران کردستان‌(پ.ک.ک)، بهانه اولیه برای زمینه‌سازی‌های لازم برای سرکوب حزب دموکراتیک خلق‌ها‌(ه.د.پ) و سایر مخالفین را برای حز حاکم عدالت و توسعه‌(آ.ک.پ) به ریاست اردوغان فراهم کرد که مهم‌ترین آن طرح لغو مصونیت پارلمانی نمایندگان مجلس بود. کودتای ماه ژوئن 2016 نیز امکان عملی سرکوب همه‌جانبه مخالفان سیاسی حکومت، از جنبش‌های اجتماعی، گولنیست‌ها و مطبوعات مستقل تا دانشگاهیان و جامعه مدنی را برای اردوغان به ارمغان آورد؛ امری که توصیف کودتای «نافرجام» و یا از پیش «طراحی‌» شده تابستان 2016 و در پی آن اعلام حالت فوق‌العاده در کشور، به‌مثابه یک «نعمت الهی» از سوی او، بسیار معنا دار بود.

دولت فاشیست ترکیه، هم‌چنین بخش بزرگی از سرمایه‌های این كشور را صرف جنگ با مردم کرد و نیروهای مخالف خود کرده است که برای پایان دادن به سرکوب و سانسور و نژادپرستی‌ جریان حاکم بر این كشور مبارزه می‌کنند. ترکیه به تشویق روسیه و ایران هزینه‌های سرسام‌آوری را صرف اشغال مناطق شمال غربی سوریه کرده است.

وضعیت شکننده اقتصادی ترکیه و حاکم نمودن جو امنیتی از سوی حکومت اردوغان بر آن سرمایه‌گذاران خارجی را هم مجبور به ترک این كشور کرده است. طبق آمارهای رسمی سرانه تولید ناخالص داخلی ترکیه از ١٠ هزار دلار در سال 2017 به 9632 دلار در سال گذشته میلادی کاهش یافته است.

اکنون جامعه ترکیه، دچار بحران‌های عدیده ای شده است. موقعیت کنونی ائتلاف حزب اسلامی عدالت و توسعه با حزب نژاپرست حرکت ملی و ریاست اردوغان بسیار شکننده شده است. در چنین موقعیتی، تنها راه، آزادی فوری عبدالله اوجالان و همه زندانیان سیاسی، آزاید جنبش‌های اجتماعی، آزادی رسانه‌ها و احزاب، برگزاری یک انتخابات آزاد و عادلانه برای تعیین سرنوشت آینده ترکیه با اتکا به نظریات سیاسی اوجالان است. یعنی جنبش‌های اجتماعی و مردم تحت ستم کرد و سایر خلق‌های ظلم دیده و استثمار شده ترکیه، یک صدا خواهان اداره شورایی جامعه با هدف بر قراری یک جامعه سوسیالیستی شوند. سیاستی که اوجالان با بهره‌گیری از تجارب ارزنده انقلاب‌ها و شخصیت‌های برجسته سیاسی تاریخ را با شرایط ترکیه و منطقه خاورمیانه تطبیق داده و به خوبی فرموله کرده است. این سیاست می‌تواند به سرعت ترکیه را از بحران‌های موجود اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و دیپلماتیک رها سازد و افق و چشم‌انداز سیاسی و اجتماعی جدیدی را نه تنها در مقابل شهروندان ترکیه، بلکه شهروندان خاورمیانه قرار دهد. سیاستی که دوستی، همبستگی، آزادی، برابری رفاه عمومی و عدالت اجتماعی را به ارمغان آورد!

رفیق «آپو» در ۱۹۹۹، توسط سازمان امنیت ترکیه دستگیر شد و از آن زمان به اتهام تشکیل یک سازمان مسلح مخالف دولت در حال گذراندن دوران حبس خود در زندانی در جزیره امرالی است.

اوجالان روز دوشنبه 26 بهمن 1377 - 15 فوریه 1999، در یک عملیات تروریستی و آدم‌ربایی با همکاری سازمان‌های پلیس مخفی کنیا، آمریکا، اسرائیل، ترکیه و...، در نایروبی دستگیر شد. خبری دستگیری وی را  بولنت اجویت نخست وزیر وقت ترکیه اعلام کرد. اجویت گفت که جزئیات دستگیری اوجالان هیچ‌گاه افشا نخواهد شد. به‌ادعای او، اوجالان در عملیاتی که توسط سازمان اطلاعات ارتش ترکیه و سازمان اطلاعات ترکیه‌(میت)، طی ده روز انجام دادند، دستگیر گردید. اجویت محل دستگیری اوجالان را اعلام نکرد. درباره جزئیات دستگیری وی و همکاری کشورهای مختلف در آن زمان، مطالب مختلفی در رسانه‌ها منتشر گردیده است.

با وجود این که حدود 20 سال از زندانی اوجالان می‌گذرد اما واقعیت این است که محبوبیت وی در منطقه و جهان بسیار بالا رفته و به یک شخصیت برجسته جهانی تبدیل شده است. در نتیجه به جرات می‌توان گفت که آزادی وی و دخالت فعالش در امور داخلی و منطقه‌ای و بین‌المللی ترکیه، می‌تواند دستاوردهای بزرگی را نصیب جامعه ترکیه و منطقه سازد!

پنج‌شنبه نهم خرداد 1398 - سی‌ام مه 2019

 

ضمیمه:

نامه‌ عبدالله اوجالان:

«رفقای ارجمند

  رفقای ارجمند و خصوصا رفقای اعتصاب کننده و رفقایی که دست به روزه مرگ زده‌اند؛ در پرتو بیانیه‌ مبسوط دو وکیل من، منتظر هستم که اعتصاب شما خاتمه یابد. با خاطری آسوده اعلام می‌کنم که اهدافی را که در ارتباط با من اعلام داشته بودید تحقق یافته و همراه با عشق، از شما تقدیر می‌کنم. خصوصا اعلام می‌نمایم و امیدوارم که شما از هم اکنون به بعد، با قدرت و اراده‌ای راسخ‌تر به من همگام باشید.

 

با درود و عشق بی‌پایان

22 مه 2019، زندان امرالی

عبدالله اوجالان»

کشتارامامان جمعه !

کشتارامامان جمعه !

بر طبق اخبار منتشره امام جمعه کازرون، دیروز، در دم خانه اش با ضربات چاقو یک نفر در لباس عزاداران به قتل رسید.

اما، امای بدون برو و برگشت! امای سالتیکوفی : دوبینی حتما وسط دو چشم بر پیشانی میرویند،

سرمایه داران و دولت شان: باید بدانند و آگاه باشند که این نه اولین بار است و نه  بویژه آخرین بار خواهد بود که  دولتیان و مزدوران سرمایه چه در لباس با اونیفورم نظامی و پلیسی و چه لباس شخصی که مستقیما کارگران و زحمتکشان  و فرزندان آنها را  به گلوله می بندند، کتک می زنند، باز داشت می کنند و در زندان ها تحت شکنجه های گوناگون جسمی و روحی - سرخ و سفید قرار می دهند و چه در لباس آخوند و امام جمعه و یا مجری برنامه های تلویزیونی، نماینده مجلس و مقاله نویس و غیره  به عنوان دستگاه سرکوب فکری با پخش اراجیف و خزعبلات مذهبی و ناسیونالیستی و فاشیستی، مورد حملات مسلح با سلاح سرد و گرم قرار میگیرند و به سزای اعمال ننگین و جنایت کارانه شان میرسند، بلکه شروع کار است، زیرا که هنوز کارگران و زحمتکشان سازمان نیافته اند و به صورت طبقه ی آگاه به منافع خویش در نیامده اند و مخصوصا تسلیح  طبقاتی سازمانی نیافته اند، روزی که چنین شود، باید منتظر باشند که یک پاکسازی عمومی و عمیق در سطح جامعه انجام میگیرد که اندازه و میزان آن را فقط انصاف و دل رحمی کارگران و زحمتکشان تعیین میکند. این اتفاق، این عمل انقلابی و خونین،  بدون برو و برگرد است. به قول معروف دیر خواهد بود، ولی هرگز، هرگزهست، یعنی اجتناب ناپذیر است!

طبقه ی سرمایه دار و دولت دیکتاتور و جنایت کار و ارتجاعی اش تخم نفرت و کینه عمیقی کاشته است که آن تخم  دارد به بار می نشیند و باید درو نماید.

اما، کارگران و زحمتکشان بدانیم که :

 ۱- مبارزه ای سخت و خونین و طولانی پیشارو داریم، بنابراین، ما باید خود را برای آن آماده کنیم، یعنی، هر چه زودتر بوسیله ایجاد کمیته های سرخ محل کار و محل زندگی، حزب مان را به عنوان وسیله ای برای تمرکز دادن و مجتمع نمودن  نیروی خویش و تربیت و آموزش دادن خود یعنی حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست که نیرویش را اساسا خود ما و فرزندان روشنفکر ما، یعنی دانشجویان  و عناصری از باور مندان به رهایی ما بدست خود طبقه ی کارگر از طبقات دیگر، تشکیل میدهد و باید تنها متکی به ما باشد و نه به کمک دولت های سرمایه داری امپریالیستی و دشمنان جهانی ما ، یعنی  طبقه ی سرمایه دار در کلیت اش. مثلا با سرمایه داران مدرن و سکولار به عنوان جامعه سکولار عقد اتحاد به بندد، به عنوان سنگر و ستاد جنگ طبقاتی مان با مبارزات اساسا مخفی و غیر علنی موجودیت دهیم.

۲- مبارزات جاری را بوسیله همین حزب و کمیته های سرخ در ارتباط با حزب، که پراکنده و نامنظم و بی برنامه و خودبخودی و دور از هم انجام می گیرند را به مبارزات آگاهانه و با هدف و اساسا سیاسی همبسته متحدانه و با شعار یکسان، تبدیل کنیم و  با اعتصابات اقتصادی و سیاسی و تظاهرات های آگاهانه به میدان آمده  و جو جامعه را برای جنگ طبقاتی آماده کنیم که به صورت قیام مسلحانه  همگانی و سراسری و یا جنگ پارتیزانی و  منطقه ای در میگیرد و سراسری میشود،  یعنی، باید سراسری کنیم.

 ۳- باید بدانیم، ما قادر نخواهیم بود، اوضاع را دگرگونی بنیادی دهیم که باید بدهیم، مگر اینکه  مبارزات جاری طبقاتی را به نبرد و جنگ طبقاتی تبدیل نموده و انقلاب قهری کمونیستی را با درهم شکستن دستگاه دولت سرکوب گر کنونی، دولت طبقه ی سرمایه دار، رژیم جمهوری اسلامی  و ایجاد دولت خویش - دیکتاتوری کارگران مسلح ، یعنی دیکتاتوری پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان، به پیروزی رسانیم.

حزب کارگران آگاه، انقلابی و کمونیست که در نخست اقلیتی از ما را در بر می گیرد و با شرکت در مبارزات جاری توده ای می شود، اساسا وسیله ی ما برای پیروزی این انقلاب و دستگاه راهنما ی ما و نه حکومت کننده، در دوران دیکتاتوری پرولتاریاست. این مسیری است که به باور من باید طی شود تا به رهایی و آزادی واقعی یعنی یک زندگی انسانی و شاد و آزاد برسید  و برسیم که به آن جامعه ی کمونیستی یعنی جامعه با مالکیت اشتراکی  خاصه بر ابزار تولید است، می گویند. جامعه ای بدون طبقات استثمارگر و استثمار شونده، بدون مالکیت خصوصی و کار مزدوری، بدون دولت که دستگاه سرکوب طبقاتی است، جامعه ای است که با این شعار مشخص می شود: " از هرکس به اندازه توان کار – فعالیت مفید – به هر کس به اندازه نیاز" از محصول جامعه داده شود.

مسیر :  تشکیل کمیته های سرخ >  موجودیت دادن به حزب مخفی و غیر علنی، یعنی حزب کارگران ئآگاه، انقلابی و کمونیست > مبارزه طبقاتی > جنگ طبقاتی > پبروزی انقلاب اجتماعی> انقلاب قهری کمونیستی> درهم شکستن دولت موجود یعنی داغان کردن تمامی دستگاه های سرکوب جسمی و ذهنی و فکری یعنی نیروی ارتش و پلیس های گوناگون، دادگستری و زندان و دستگاه مذهب و پارلمان و غیره. > ایجاد دولت کارگران و زحمتکشان مسلح> محو شرایط اجتماعی موجود > نابودی مالکیت خصوصی و کار مزدوری > رسیدن به جامعه ی کمونیستی که این کمونیسم محلی نیست و بلکه جهانی است. زیرا دشمن یعنی سرمایه و طبقه ی سرمایه دار جهانی اند!

دیکتاتوری پرولتاریا در تمامی این دوران، یعنی دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم،  تنها دولتی است که موجویت دارد و نه هیچ دولت دیگری. این دولت بعد از پایان وظایف خویش یعنی رهایی انسان از جامعه ی طبقاتی خواهد مُرد، مردنش  نه یک باره  و بوسیله زور و جبر و قهر، بلکه تدریجی است و آنرا را می توان از اینجا دید  و با به عبارت بهتر توصیف کرد که وظایفش که اساسا سرکوبی صاحبان کنونی ابزار تولید در جامعه طبقاتی یعنی غاصبان وسایل تولید و آماده کردن  یا آماده گی یافتن همگی شما برای اداره جامعه، یعنی پاک شدن اذهان شما از خرافات و رسم و رسوم هزاران ساله زیست در جامعه طبقاتی، تبدیل به انسان نوین که منافع عمومی برایش ارجحتر از منافع شخصی است  و محو مالکیت خصوصی، دیگر وظیفه ای برایش و دلیلی برای وجودش نخواهد بود و مجبور به زوال می گردد که به آن عمل به خواب رفتگی میگویند. ولی تا چنین شود، مبارزات سخت و هزینه دار در پیش است و فقط هر چه زودتر و بیشتر سازمان یابیم و مسلح  توده ای – طبقاتی شویم از هزینه های انسانی آن خواهیم کاست.

البته ، از هزینه جنگ طبقاتی و برای رهایی صحبت کردم، ولی ما همه هر روز می بینیم که سرمایه داران و دولت هایشان با تحمیل کار طاقت فرسا برای سود بیشتر، تحمیل گرسنگی، خراب شدن  و یا آتش گرفتن و فرو ریزی محل کار یعنی کارخانه ها و معادن و... و با راه انداختن جنگ های امپریالیستی  و یا خیلی راحت و ساده در دریا ها و صحراها و در مرزهای بین کشوری شان که هیچ تعلقی این کشورها  و ملت ها به ما  طبقه ی کارگر ندارند، ما را به گلوله می بندند و قتل عام مان می کنند.  به این دو  لینک توجه کنید که نمونه ای خیلی خیلی کوچک از هزینه ای است که  هر روزه ما می دهیم.

کشتار کولبران- حمالان بارهای سرمایه داران در سر مرز کردستان بین ایران و عراق! کردستانی که ۴ کشور بین خود تقسیم کرده اند و حالا در سر مرزی که بین انسانهای هم زبان، دارای فرهنگ مشترک و حتی ارتجاع یعنی مذهب مشترک  سرمایه داران بین المللی کشیده اند و هر بخش از آن را  در اختیار یکی از درندگان محلی خویش قرار داده اند، با گلوله ی مزدوران به قتل می رسند و یا در رود خانه ها غرق شده و از شدت سرما در کوهها یخ میزنند!

 آنگاه یک عده هنوز از این نظم انسانکُش به دفاع بر می خیزند و ما را از مبارزات قهر آمیز منع میکنند! اسم خود را هم مدافع حقوق ما گذاشته اند و از ما خواستار پیوستن به خود هستند! اینها را باید جز و عضوی از دشمن طبقاتی دانست و لاغیر!

 

https://khabargar.co/%DA%A9%D8%B4%D8%AA%DB%95-%D9%88-%D8%B2%D8%AE%D9%85%DB%8C-%D8%B4%D8%AF%D9%86-%D9%A6-%DA%A9%D9%88%D9%84%D8%A8%D8%B1-%D8%AF%D8%B1-%D9%BE%DB%8C-%D8%B4%D9%84%DB%8C%DA%A9-%D9%85%D8%B3%D8%AA%D9%82%DB%8C/?fbclid=IwAR06bflr4_O9nLbfHgt4sAwHmQc3EerGji0h2mVjLr0OqpwsWm3z9-UzY3E

 

https://t.me/kkfsf/9657

 

سازمان یابیم و متحد و مسلح گردیم که این : تنها راه و وسیله ی  رهایی ماست!

حمید قربانی ۳۰ ماه مه ۲۰۹۲ اسپارتاکوسی

در باره دو انحراف در جنبش کمونیستی

در باره دو انحراف در جنبش کمونیستی

جنبش کمونیسم کارگری با چالش های مختلفی روبرو شده و می شود. مبارزه نظری و عملی خط کمونیسم کارگری برای غلبه بر انحرافات و در عین حال برای سرنگونی حکومت اسلامی موفقیت های چشم گیری را پشت سر گذاشته است که یکی از آن موفقیت ها افشای "مبارزات ضد امپریالیستی" بود. یکی دیگر از موفقیت های تحزب کمونیسم کارگری برخورد رفیقانه و علمی و غیر شخصی و غیر خصمانه هم در نقد مخالفین سیاسی و هم در برخورد به منتقدینشان بوده است.

             از زمان تشتت و تفرقه تشکیلاتی بازگشت به انحرافات نظری چپ سنتی و دست بردن به انبان اتهام و تهمت و دشنام و ترور شخصی و سیاسی علیه رفقا و همسنگران بسرعت و یک شبه باب شد. اگر کسی فرصت کند و به اسناد – خوشبختانه نشر علنی شده – بازگردد و به اخلاقیات غیر رفیقانه و دشنامها و ترور سیاسی و شخصیتی انگشت بگذارد و یک به یک باز شمارد. معلوم می شود منادیان کمونیسم و ناجیان جامعه خود لازم است آموزش ببینند. من در این نوشته به دو انحراف رایج در چپ جهان و ایران که کمونیسم کارگری آن را ظاهرن کنار زده بود نظر می اندازم.

             ضد امپریالیستی گری یک انحراف در جنبش کمونیستی علیه نظام سرمایه داریست. در اینجا از جمهوری اسلامی صحبت می کنیم. جدا کردن وجه اسلامی جمهوری اسلامی از وجه سرمایه داری آن و اولویت دادن خصلت سرمایه داری حکومت اسلامی بر هویت اسلامی آن و اینکه مبارزه علیه سرمایه داری جمهوری اسلامی بر مبارزه علیه اسلامیت جمهوری اسلامی ارجحیت دارد یک اشتباه کمونیستهای ایدئولوژیک در تعریف و تعین مبارزه کمونیستی است. گویا چون سرمایه داری زیر بنا و اساس بوده و اسلامیت روبنا و فرهنگ و خصلت سیال و سیاسی حکومت است پس مبارزه کمونیستی یعنی مبارزه ضد سرمایه داری و در ابعاد جهانیش مبارزه ضد امپریالیستی. این دیدگاه چپ غیر کارگری بود و کمونیسم کارگری آن را نقد کرد و کنار گذاشت. کمونیسم کارگری بر تقدم سیاست بر اقتصاد در حکومت اسلامی و بر مبارزه هم زمان هم علیه اسلامیت و هم سرمایه داری حکومت اسلامی تاکید گذاشت. کمونیسم کارگری نشان داد برای نه فقط تغییرات اساسی در نظام اقتصادی و اجتماعی بلکه حتا برای رفرم هم باید اسلامیت نظام را نشانه گرفت و فقط با سرنگونی حکومت اسلامی است که می شود از تغییردر جهت آزادی و برابری کمونیستی اقدام کرد.

              اهمیت این انحراف نظری امروز در این است که رفقایی به این نتیجه رسیده اند که هر نیروی سیاسی که مخالف وجه سرمایه داری حکومت اسلامی نباشد دشمن کمونیسم و سوسیالیسم و طبقه کارگر است و لذا نتیجه گیری بعدی این رفقا این است که مخالفت و مبارزه و دشمنی نیروهای طرفدار سرمایه داری علیه جمهوری اسلامی مردود و بدرد نخور و پنتاگونی است. پس هر نیرویی که علیه جریانات راست در تظاهراتها و اعتراضات اجتماعی نباشد راست است و هر نیرویی که  دراعتراضات اجتماعی خواهان شعار علیه اپوزیسیون نباشد پنتاگونی است و خودش هم به همان اپوزیسیون تعلق دارد. نگاه ایدئولوژیک این رفقا حکومت اسلامی را بعنوان تنها مانع اصلی برای لغو کارمزدی و برچیدن نظام سرمایه داری در ایران نمی داند بلکه معتقد است که نظام سرمایه داری است که اجازه سقوط حکومت اسلامی را نمی دهد پس باید ضمن مبارزه با ج.ا. با طرفداران نظام سرمایه داری هم مبارزه کرد. به این ترتیب قرار است این رفقا همراه با سایر نیروهای جنبش ضد امپریالیستی اجازه ندهند آمریکا به دلخواه خود بر جهان حکم براند و برای "دیگران" تعیین تکلیف بکند و ژاندارم باشد.

             اکنون برای نشان دادن این انحراف نظری آن هم در صفوف جنبش کمونیسم کارگری به چند نمونه تازه اشاره می کنم: سیاوش دانشور در 24 مه در فیس بوک نوشت "سیاست ضد جنگ صرف سیاست دفاع از رژیم و سیاست ضد رژیمی صرف سیاست پنتاگونی است". بله سیاست ضد جنگ صرف پاسفیستی و بنفع حکومت اسلامی است اما این دلیل نمیشود که سیاست ضد رژیمی "حتا صرف آن" پنتاگونی باشد. در بهترین حالت منظور سیاوش آن است که سرنگونی رژیم بدون سرنگونی سرمایه داری بنفع پنتاگون است. و حتا با این تعبیر هم نتیجه گیری سفسطه گونه سیاوش غلط است. این حضور و وجود حکومت اسلامی بوده که طی چهل سال گذشته بنفع سرمایه داری بین المللی برهبری آمریکا بوده است. اما سیاوش با آوردن پنتاگون منظورش این است که بنفع نظامیگری آمریکا در منطقه است. و این همان زاویه نگاه ضد امپریالیستی چپ سنتی و اسلام سیاسی است. در این نگاه این قلدرمنشی و زورگویی و دخالت نظامی پنتاگون در منطقه است که غلط است و نه همزمان سیاست نظامیگری اسلام سیاسی سنی در افغانستان و عراق و سوریه و فلسطین و مصر و لیبی و ... و نه همزمان سیاست نظامیگری اسلام سیاسی شیعه در عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و یمن و ... گفتم در بهترین حالت! اما منظور سیاوش در اصل چیست؟ سیاوش در واقع به کسانی (از جمله من) که نوشتم جنگ نمی شود اما اگر شد علیه آمریکا نمی جنگم علیه حکومت اسلامی می جنگم می گوید پنتاگونی. سیاوش می گوید اگر کسی بخواهد فقط علیه جمهوری اسلامی بجنگد به لشکر پنتاگون پیوسته است. این درک ضد امپریالیستی است.

              خالد حاج محمدی در پاسخ به پرسشهای رادیو نینا قرار است از "تخاصمات ایران و آمریکا" بگوید. اما خالد حاضر نیست این را تخاصمات دو طرفه بداند و می گوید "این جنگ دو دولت نیست" و اضافه می کند که "این دولت آمریکاست که "ایران" {نمی گوید جمهوری اسلامی!} و جریانات تروریستی و خطر ایران هسته ای را بعنوان بهانه آورده که اهداف خودش را دنبال کند". در این نگاه ضد امپریالیستی اگر "ایران" که منظورش جمهوری اسلامی است تروریست و تروریست پرور است تقصیر آمریکاست نه تقصیر "ایران". ساده ترین استدلالی را که باید به یاد خالد آورد این است که داعش را خود آمریکا ساخت و هم خودش همزمان با آن می جنگید و همزمان کمکش می کرد و در نهایت به افغانستان و مصر و لیبی منتقلش کرد. اما چرا خود داعش را نباید زد بدون اینکه لازم باشه دست امپریالیسم را در تولد و توسعه آن را بدانیم؟ یا در واقع چرا نباید جمهوری اسلامی را سرنگون کرد بدون اینکه بهانه و ابزار و توجیه آمریکا مطرح باشد؟ برای جلوگیری از سوتفاهم برگردیم به ده یا بیست سال پیش. چرا نباید جمهوری اسلامی را بدون رجوع به سیاستهای آمریکا سرنگون کرد؟ لابد پاسخ خالد این است که باید سرنگون کرد. آنگاه سئوال این است با ورود آمریکا به صحنه کشمکشهای خاورمیانه بخصوص در رابطه با ایران چرا باید سرنگونی جمهوری اسلامی دچار مکث و ستاپ و اما و اگر شود و آمریکا برجسته شود؟ جز ضد امپریالیسم گری چه چیزی این عطف توجه را توضییح می دهد. در نگاه ضد امپریالیستی خالد دخالت همه جانبه "ایران" در عراق و سوریه و به نسبت کمتری در لبنان و یمن و فلسطین انگار "قلدری و زورگویی و یکه تازی" نیست اما مال آمریکا هست. چه چیزی جز نگاه ضد امپریالیستی این را می بخشد و آن را نه؟ تکلیف روسیه و عربستان هم که نامعلوم است. رادیو نینا سعی میکند فکوس خالد را برگرداند و مشخصن از نقش جمهوری اسلامی می پرسد. خالد در پاسخ بدون یک اشاره به ترورهای جمهوری اسلامی و ساختن سازمانهای تروریست توسط ج.ا. باز هم برمی گردد سراغ آمریکا و اینکه "دولت آمریکا بزرگترین تولید کننده جریانات تروریست در دنیا بوده". خالد انگار یا دارد برای مجذوبین دخالت بشردوستانه آمریکا صحبت می کند و یا دارد بطور نظری عملکرد جهانی آمریکا را می شمارد. حال آنکه سئوال سر نقش ج.ا. بود. لذا باید به خالد یادآوری کرد که ما نه مفسر تاریخیم و نه قاضی تاریخ و نه می توانیم امروز آمریکا را برای جنایاتش مجازات کنیم. اما کاری که امروز می شود کرد و وظیفه فوری کمونیستهای "ایران" است فکوس روی سرنگون کردن انقلابی ج.ا. است. اگر زاویه ضد امپریالیستی را کنار بگذاریم در یک تحلیل کمونیستی راه مقابله با سرمایه داری جهانی برهبری آمریکا انداختن جمهوری اسلامی و برقراری سوسیالیسم است. رادیو نینا بار دیگر توجه خالد را به ایران معطوف می کند و خالد پاسخ می دهد که "مردم ایران کنترلی رو سیاست امریکا و جنگ طلبی امریکا رو ندارند". حتا اینجا هم خالد بجای ج.ا. باز امریکا را بعنوان معضل اصلی می بیند. اولن که مردم ایران با گلاویز شدن با حکومت اسلامی می توانند "جنگ طلبی" امریکا را کنترل کنند. دومن برای اینکه مردم درسی محکم و دندان شکن به امریکا بدهند باید امر سرنگونی ج.ا. را پیش ببرند. سومن وقتی دو دولت تروریست گلاویز بشوند چرا مردم طرفی که زندانبان خودشان است را از پای در نیآورند بلکه بفکر کنترل جنگ افروزی طرف مقابل باشند؟ خالد به ظاهر هر دو را می زند اما در واقع سیاست بینابینی را پیش می گیرد. او نمی خواهد بگوید "کم کردن دامنه مصائب" از راه سرنگونی جمهوری میسراست بلکه در کنه تعیین وظایف معتقد است مردم ایران هم با حکومت اسلامی و هم امریکا بجنگند.

                 آذر ماجدی دربحث فیس بوکی "حمید تقوایی سیاست منسجم حمله به چپ و دفاع از راست" می گوید "مبارزه طبقاتی رادیکال که علیه سرمایه داریه که فقط سرنگونی نمی خاد ... نمیخاد فقط ج.ا. را سرنگون بکنه میخاد سرمایه داری را هم سرنگون کنه" چنین القا میکنه که حککا (او فراموش میکنه که قرار بود حمید تقوایی را نقد کند) فقط خواهان سرنگونیه و نه آوردن سوسیالیسم و بعد نتیجه میگره "این حزب در میان چپ ها و جامعه جایی نداره همه اینو میدونند". این درک سطحی و اخلاقی و پوپولیستی که عامدانه نقد حمید را به نقد حزب تبدیل میکند قرار است انشاالله محبوبیت ایشان را در حزبش بالا ببرد. اما اینجا نکته من این است که این درک که هویت سرمایه داری ج.ا. بر هویت اسلامی آن پیشی دارد و لذا باید با سرمایه داری مبارزه کرد و ابتدا سرمایه داری را برانداخت یک انحراف نظری در جنبش کمونیستی است. لغو کار مزدی و آوردن سوسیالیسم فقط وقتی ممکن است که حزب طبقه کارگر در جدال سیاسی ورق را بنفع هژمونی طبقه کارگر برگردانده باشد – کاری که حمید تقوایی بی وقفه به آن کی می پردازد - و آنگاه یعنی زمانی که این هژمونی سیاسی کسب شده باشد شوراها می توانند دست به عمل و کار آوردن سوسیالیسم شوند. پس اول باید قدرقدرتی ج.ا. را از بین برد. جنبش سرنگونی که احزاب و جنبشها و طبقات متعددی در آن حضور دارند به این کار – کار شکستن اتوریته سیاسی ج.ا. – مشغولند. در چنین شرایطی حزب طبقه کارگر بجای یقه گرفتن از دیگر جریانات جنبش سرنگونی باید تلاش خود را بر ج.ا. متمرکز کند. این یعنی همان شعار کارگران خوزستان "دشمن ما همین جاست دروغ میگن آمریکاست". اما آذر که به انحراف نظری ضد امپریالیست گری مبتلاست گمان کرده است همین امروز باید معصومه علی نژاد را زد چون پمپئو-امپریالیسم-  داره اونو برای حکومت آینده ایران آماده میکنه. آذر مدعی میشه که این "جنبش آزادی زن رادیکال" بوده که علیه معصومه علینژاد شعار داده و فراموش میکند که خودش در همین سخنرانی فیس بوکی می گوید "حجاب اجباری را هم همه راست نفی میکنند" و در بحثهای قبلیش مرتبن شعار علیه "حجاب اجباری" را به دیگران داده و فقط علیه "حجاب اسلامی" کمونیستی نامیده. که اتفاقن در این اعتراض دانشجویی شعار علیه "حجاب اجباری" تکرار میشه و آذردلبخواهی آن را "جنبش آزادی زن رادیکال" می بیند.

               ثریا شهابی در نوشته "واقعیات پشت چپ تقوایستی" به کمک آذر می رود و می نویسد "اگر در مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی آگاهگری و نقد و شعار علیه ارتجاع اسلامی که اساسا صورت نمی گرفت غلط بود نقد اپوزیسیون های ارتجاعی قومی و مذهبی و ناتوی هم امروز غلط است." این درک و سواد سیاسی دبیر کمیته مرکزی حزبی بود که با "خط کارگر – کارگری" بقیه را کمونیست بورژوایی می داند. اگر یک محصل این حرف را بزند معلمش به او یادآور میشود که اگر قرار باشه حرف دلت را بزنی بله  - درد دل شخصی معیار نداره - اما اگر قرار باشه استدلال علمی داشته باشی آنگاه استدلال باید بر منطق سوار باشد نه بر سفسطه. در سفسطه ثریا جامعه همان است و زمان همان و نیروهای درگیر همان. این فقط درک سطحی و مکانیکی را نشان نمی دهد هم آذر و هم ثریا احتمالن فهیم تر از این سطحی نگری هستند اما برای این نوع کمونیستها هدف وسیله را توجیه میکند آنها باید حمید را بزنند حال اگر با منطق نشد با سفسطه و اینجاست که به من خواننده و شنونده توهین میشود. نادان فرض کردن مخاطبان نه فقط نشانه نادانی خاطب که نشانه بی پرنسیبی او نیز هست.

              ترور سیاسی همپای ترور فیزیکی و یک انحراف در مبارزه سیاسی چپ است: باید به سیاوش دانشور-آذر ماجدی و ثریا شهابی یادآور شد که موقع نقد متانت سیاسی را حفظ  و احترام هم فرد مورد نقد و هم مخاطبشان را رعایت کنند. اتهام و تهمت و ترور شخصیت و نادان فرض کردن دیگران هنگام کم آوردن در استدلال سیاسی مجاز نیست. هر سه این رفقا دست به ترور شخصیت و ترور سیاسی زده اند: سیاوش دانشور بتاریخ 19 مه در فیس بوکش نوشت "در جایی که حکومتی ها همزمان علیه حضور و نفوذ مارکسیستها در دانشگاه هشدار میدهند و درست در همین تقابل حکومت و ارشاد و البته علینژاد و پهلوی چی ها علیه مارکسیستها – ایشان {حمید تقوایی} هم میخواهند با تمام قوا منزوی و کنارشان بزند!".  ثریا شهابی می نویسد "موضع حمید تقوایی در مورد اعتراضات در دانشگاه تهران باز هم به روشنی و صراحت هم خانواده بودن سیاسی او با علینژاد بعنوان مشاور و کارچاق کن طرح تحریم و گسترش فضای جنگی در خاورمیانه را نشان می دهد." آذر ماجدی کار ترور سیاسی را به اوج خودش رسانده و می گوید "آقای تقوایی و مسئول بسیج هر دو گفتن اینها را باید زد – اینها را باید جمع کرد. آیا اینها اتفاقیه؟" و ادامه می دهد که "شما امروز یه چیز میگید ج.ا. فردا همونو میگه. میگید ای دل غافل اینا چقدر به هم شبیه اند. منطق مبارزه طبقاتیه". و بعلاوه یک ژورنالیست دیرآمده که می خواهد زود برسد بنام بهرنگ زندی در فیس بوکش بتاریخ 20 مه نوشت " بگذریم از اینکه شباهت عجیب اظهارات روح‌الله سلگی و حمید تقوایی قطعا نه با هدف نزدیکی تقوایی به جمهوری اسلامی (که قطعا تردیدی در مخالفت حزب کمونیست کارگری و حمید تقوایی با جمهوری اسلامی نیست) بلکه از نظر متعلق بودن به جبهه و جنبشی است که هم سلگی و هم تقوایی از قدرت جنبشی که راست را به چالش بکشد، هراس دارند. آقای تقوایی، شما ما را منزوی نکن و کنار نزن، آقای سلگی خودشان بلدند چگونه با قپانی و شلاق و زندان ما را منزوی کنند." حتا بهرنگ زندی ژورنالیست بسی با پرنسیب تر و سیاسی تر حککا را کنار ج.ا. قرار داده تا این شکست خوردگان جنبش کمونیستی ایران.

             از درس های مقطع ابتدایی دانش سیاسی این است که هر پدیده اجتماعی را می شود - و همواره در عمل چنین بوده است که- از زوایای مختلفی نفی یا تایید کرد. پدیده های اجتماعی مانند دولت یا دین یا در سطح ماکروتر حجاب یا شعارهای خیابان و ... را می شود هم از چپ و هم از راست نقد کرد. بعبارت دیگر در سیاست دو نقد اصلی داریم نقدی که رو بجلو و پیشرو است و نقدی که عقبگراست و ارتجاعی است. قرار دادن عامدانه این دو نقد در یک ردیف و همترازهم شارلاتانیسم سیاسی است. بعنوان مثال هم کمونیستها و هم آنارشیستها مخالف دولت هستند اما دو تعبیر و برداشت و هدف متفاوت را از نبودن دولت دنبال می کنند. یا بعنوان مثال هم من و هم ناتانیاهو مخالف اسلام سیاسی هستیم. هم سیاوش دانشور هم ترامپ مخالف خامنه ای هستند. هم ثریا شهابی هم خامنه ای مخالف ترامپ هستند. هم خانم ماجدی هم آقای مهتدی از حمید تقوایی متنفرند. آیا معنی این "هم ها" این است که این افراد در یک جبهه هستند؟ شما یا خودتان نفهم هستید یا خوانندگان و شنوندگانتان را نفهم فرض گرفتید و یا شق سوم است ترور سیاسی. ترور سیاسی مانند ترور فیزیکی و اعدام کار فاشیستها است کار اسلام و اسلام سیاسی است. و در بهترین حالتش کار چپ ها در قرن بیست و ناسیونالیستها بوده که مخالفانشان را ترور می کردند. ترور سیاسی مانند ترور فیزیکی جنایت و وحشی گری است. ترور شخصی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی جرم است. کمونیسم کارگری آن را به قانون تبدیل می کند. کسی که در مبارزه سیاسی کم می آورد بجای فرافکنی باید عقب بکشد و نه دست به ترور سیاسی بزند. ترور از هر نوعی که باشد و توسط هر فردی علیه دیگران علامت وارد نشدن به مدنیت اجتماعی است.

امیدوارم روشن باشد که من موافق  نقد و انتقاد و افشائ همه جریانات راست و مهمتر مبارزه با جمهوری اسلامی هستم. جریانات راست را نباید به بهانه پرو سرمایه داری بودن کنار و همتراز جمهوری اسلامی قرار داد. این اشتباه می تواند بخش بزرگی از جامعه را تحویل نیروهای راست بدهد و کمونیسم را مغایر آزادی و "دموکراسی" و تداعی کننده همان استالینیسم شکست خورده نشان بدهد. اگر کمونیسم می خواهد کل جامعه را آزاد کند این یعنی ما وظیفه داریم مردمانی را هم که سرمایه داری را سیستم ممکن یا غالب یا پیروز می دانند را به راه حل سوسیالیستی مطمئن سازیم و نه اینکه مردم را بار دیگر این بار بنام جامعه طبقاتی تقسیم کنیم. این تقسیم را بورژوازی کرده است کمونیستها باید منحلش سازند.

 

اقبال نظرگاهی

29 مه 2019

راست گرایان در مبارزه علیه ستم به زن

راست گرایان در مبارزه علیه ستم به زن

 

یادداشت اول

ستم به زن پدیده ای مطلق است و باین اعتبار شامل حال تمام زنان صرفنظر از تعلق طبقاتی آنها میشود. ستم به زن كه در مردسالاری بروز پیدا میكند یك رابطه اجتماعی است، بیولوژیكی نیست. هم مرد، مانند پهلوی و خمینی، و هم زن، مانند تاچر و فرح دیبا، میتوانند مردسالار و ضد زن باشند. ضمن اینكه پتانسیل برقراری حقوق برابر زن و مرد در جوامع سرمایه داری وجود دارد اما مبارزه برای رفع ستم به زن در خلا بوقوع نمی پیوندد، انتزاعی نیست، در جامعه طبقاتی رخ میدهد، قالبهای كنكرتی بخود میگیرد، متاثر از جدال پایه ای طبقاتی در جامعه است.

 

بعنوان نمونه، آزدی یواشكی یك تناقض در خود است چرا كه آزادی مقوله ای صد در صد اجتماعی است. وقتی آزادی یواشكی شد دیگر آزادی نیست. چنین درك فردگرایانه و انزوا طلبانه ای از"آزادی" و مبارزه، مفهوم مبارزه اجتماعی را مخدوش، هدف را محدود و بار سنگین مبارزه را روی دوش فرد قرار میدهد، بدنبال قهرمان سازی است. كمپین فردگرایانه ابزار نادرستی برای حل معضل اجتماعی ستم به زن است. چنین كمپینهائی محكوم به شكست اند. "چهارشنبه های سفید" و "دختران خیابان انقلاب" نیز درست بخاطر خصلت فردگرایانه مخالفت با حجاب امكان هر گونه اعتلا و حركت جمعی را در خود كور میكردند. مادامكه مبارزه ای علیه ستم به زن صورت بگیرد نباید آنرا محكوم كرد، اما لازم است از تشویق و حمایت فعال از مبارزاتی كه فردگرایئ و انزوا را پیشه میكنند خودداری كرد، آنها را بباد انتقاد گرفت چرا كه چنین اشكال دست راستی از مبارزه بیشترین هزینه ها را تحمیل و كمترین نتایج را ببار میاورند، یاس را بر جنبش عمومی رفع ستم به زن مستولی میكنند.

 

حركت اخیر دانشجویان دانشگاه تهران با یك تیر دو نشان زد. اعترض دانشجویان الگوی مبارزه جمعی و سوسیالیستی علیه تحمیل حجاب، كه شكل كنكرت ستم به زن در ایرانِ جمهوری اسلامی است، را نشان داد. در این اعتراض مردان دوشادوش زنان علیه حكومت و رابطه اجتماعی ای كه ستم به زن را قانونی كرده است دست به اعتراض زدند. این اعتراض در جوار خود، راست گرایان را در همان خیابان حاشیه ای كرد.

*******

یادداشت دوم

انتخاب دریا صفائی از حزب اولترا راست و ناسیونالیست "و ان ای" به نمایندگی پارلمان بلژیك سرها را بطرف  او چرخاند. این واقعه به این جهت برجسته بود كه اولا صفائی فعال حقوق زن بود و ثانیا او بعنوان عضو یك حزب بغایت دست راستی و ملی گرا وارد پارلمان بلژیك شد. دو خصیصه بالا متناقض نیستند بلكه افشاگر آلترناتیو دست راستی در جنبش زن هستند. اولا جنبش رفع ستم به زن یك جنبش هموژن نیست بلكه مانند هر پدیده اجتماعی دیگر، متاثر از مبارزات طبقاتی است، چپ و راست دارد. در متن ایران، جناح راست آن پرچم شیر و خورشید بدست میگیرد، خواهان شركت زنان در استادیوم است تا زنان بتوانند همراه با مردان در استادیوم ورزشی فریاد ناسیونالیستی "خلیج فارس" سر دهند. لازم به تاكید است كه ممنوعیت حضور تماشاچی زن در استادیوم ورزشی یكی از نمونه های برجسته و آشكار اعمال آپارتاید جنسی است. در نتیجه مبارزه برای حضور زنان در استادیوم بدرست مبارزه ای ضد آپارتاید است.

 

انتخاب دریا صفائی از حزب اولترا راست وی ان ای بما یادآوری میكند كه حاكمیت آلترناتیوی كه او به آن تعلق دارد در فردای جمهوری اسلامی چه خواهد بود: حكومت اولترا راست و ناسیونالیست، دولتی كه در بلژیك مترادف با قطع امكانات رفاهی كارگران و كاهش حقوق زنان است. به بهانه انتخاب صفائی یادداشت زیر كه نقدی به گرایش ناسیونالیستی در مبارزه برای حضور زن در استادیوم هست را دوباره منتشر می كنم.

 

فوتبال، اسلام سیاسی و ناسیونالیسم

زمزمه های اعتراض به برگزاری مسابقه فوتبال سوریه و ایران در استادیوم آزادی تهران در پنجم سپتامبر امسال (2017)، پیش از آنروز شنیده میشد. دلیل آن روشن بود. مردمی كه نان از حلقوم شان بیرون كشیده میشود تا هزینه ارسال كامیونهای پول و اسلحه به لشگر قدس و ارتش اسد تامین شود، دل خوشی از حضور تیم اسد در ایران ندارند. اعتراض به حضور تیم فوتبال دولتی بشار اسد، اعتراضی به عادی سازی حاكمیت اسد، این بزرگترین قصاب تا كنونی قرن بیست و یك  نیز هست. همچنین مردم حق دارند به تیم دولتی فوتبال ایران، دولتی كه حتی بدون نقشش در خارج از ایران، لایق تحریمهای ورزشی و هنری است، دولتی كه بزرگترین حامی اسد در سركوب خیزش انقلابی ٢٠١١ بود و تا همین ثانیه در قتل عام و آوارگی نیمی از جمعیت سوریه مستقیما شریك جرم است، معترض باشند.

 

معترضین به مسابقه ایران و سوریه به دو گرایش متضاد اجتماعی تعلق داشتند، یكی گرایش ناسیونالیستی آریائی و دیگری خط انترناسیونالیستی كمونیستی. كمبود جنب و جوش فعالین كمونیست در این كارزار، زمین را تماما در اختیار ناسیونالیستها قرار داد. ناسیونالیسم تقریبا بدون رقیب به بلندگوی مردمی تبدیل شد كه دل خونی از جمهوری اسلامی و اسد دارند. قالبی كه اعتراضات ناسیونالیستی خود را در آن مطرح كردند، عمدتا، اعتراض به عدم حضور زنان ایرانی در استادیوم بود.

 

مطالبه حضور زنان در استادیومهای ورزشی به نفس مسابقه و حضور تیم فوتبال اسد و اوباش او در ورزشگاه اعتراض ندارد. بهمین جهت این مطالبه به قالبی برای ١) خاك پاشیدن به چشم مردم از طرف جمهوری اسلامی ٢) اعتراض نژادپرستانه ناسیونالیسم به مردم سوریه ٣) موضع ارتجاعی فمینسیم در حمایت از اوباش اسد تبدیل شد.

 

جمهوری اسلامی

جمهوری اسلامی میزبان مسابقه تیم خود و تیم اسد در بازیهای مقدماتی جام جهانی فوتبال بود. ما در وصف نقش حیاتی ایران برای حفظ حاكمیت اسد نمیتوانیم از او پاپ تر شویم. اسد میگوید كه بدون ایران حكومتش سر پا نمیماند. پس بجرات میتوان گفت كه  بدون ایران تیم فوتبال سوریه هم وجود خارجی نداشت. مسابقات ورزشی از این قبیل برای جمهوری اسلامی حكم مسابقه  دو تیم داخلی (اسلام سیاسی) را داراست كه غرض از برگزاریشان به اجرا درآوردن دستورالعملی سیاسی است، در اینمورد خاص، عادی جلوه دادن حاكمیت در سوریه. ورزش حرفه ای در جمهوری اسلامی همیشه سیاسی بوده است و مسابقات در سطح ملی از این سطح فراتر رفته، امری سیاسی.امنیتی است. دلیل سیاسی شدن ورزش در ایران دخالتهای دولت جمهوری اسلامی در این قلمرو از حیات جامعه است. وقتی تماشای یك مسابقه ورزشی در ایران سیاسی شده است، برگزاری مسابقه بین دو تیم از دو دولت منفور در جهان بطریق اولی سیاسی است. در این مسیر، نمایندگان جمهوری اسلامی از اعلام همدردی با زنان بخاطر جلوگیری از حضور آنها در استادیوم مشكلی ندارند. پروانه سلحشوری نماینده مجلس اسلامی كه از حق ویژه برای حضور در استادیوم برخوردار است، حتی پیشتر رفته با اعلام عدم شركت در استادیوم برای تماشای مسابقات و طیبه سیاوشی با اعتراض به عدم حضور زنان در استادیوم، نقش سوپاپ اطمینان جمهوری اسلامی را بازی كردند.  در این ظرفیت آنها توانستند صورتمسئله مسابقه جاری بین سوریه و ایران را به حد حضور یا عدم حضور زنان در استادیوم تقلیل دهند.

 

ناسیونالیسم

ناسیونالیسم ایرانی پس از برگزاری مسابقه سوریه و ایران، تمام لجن سكسیستی و نژادپرستی خود را رو به زنان سوریه و در دفاع شوینیستی از "زنان خودی ایرانی" پرتاب كرد. انتظار بیشتری از این گرایش نمیتوان داشت. حرف زیادی غیر از محكوم كردن چنین برخوردی نمیتوان زد. اما بنظر من باید پرسید كه چرا ناسیونالیسم قدرت بسیج دارد و چگونه میتوان آنرا خنثی كرد؟

 

ناسیونالیسم بصورت دو فاكتو در مسابقات ورزشی كشوری برجسته میشود. ابراز وجود ناسیونالیستی در وقایع ورشی مختص ایران و جمهوری اسلامی نیست. از اوباش حرفه ای ورزشی ایرانی (هولیگانها) كه مانند همتایان هولیگان ناسیونالیست و متشكلشان در انگلیس، هلند، تركیه، برزیل، آرژانتین، اسپانیا، آلمان، مجارستان، لهستان، اوكراین وׅ غیره صدها قربانی بجا گذاشته اند بگذریم، ابراز وجود ناسیونالیستی در جمهوری اسلامی اشكال متنوعی بخود میگیرد كه نهایتا انعكاسی از كشمكشهای اجتماعی نیز هست. احتمالا آشناترین آنها تقابل ناسیونالیسم ترك با ناسیونالیسم آریائی در مسابقات فوتبال چند سال اخیر است، نمونه هائی از این برخوردها، ازسال ٨٩ به اینطرف، در یوتوب قابل دسترس است. كشمكش دائمی بین ناسیونالیستهای آریائی و ترك كه تا همین الان هم ادامه داشته است.

 

بنظر من، ناسیونالیسم آریائی از سال ٨٨ توانست در حاشیۀ خیزش انقلابی آنسال ابراز وجود علنی و اجتماعی كند. در مراسم قدس آنسال این ناسیونالیسم توانست برخی از شعارهای خود را در میان توده مردم شایع كند. زمینه چنین نفوذی، انزجار مردم از دخالتهای جمهوری اسلامی در  خاورمیانه بود. اما این ابراز انزجار، نه در قالب اعتراضی به سیاستهای تروریستی جمهوری اسلامی در نزاع فلسطین و اسرائیل كه خود را در ضدیت با مردم فلسطین بروز داد. از این مقطع به بعد میتوان شاهد ابراز وجودهای علنی ناسیونالیستهای آریائی در جامعه شد. ناسیونالیسم آریائی دیگر پچ پچی در نوستالژی "زمان خوب شاه" در محافل خانوادگی نبود بلكه در خیابان جا پا باز میكرد. در عرصه ورزشی در سال ٨٩ در مسابقه فوتبال ایران و عربستان سعودی شعار "خلیج فارس" را مطرح كردند و همین پارسال  بر سر قبر كوروش در مراسم سال نو جمع شدند. ضدیت این ناسیونالیسم با "اعراب" در مسابقات ورزشی سابقه طولانی دارد (شاید ترانه زاگالوی ضیا را بخاطر داشته باشید). بهرحال، نكته اصلی بنظر من افشای ناسیونالیسم بغایت نژادپرست ایرانی نیست، بلكه درك زمینه هائی است كه به این گرایش امكان سربازگیری و نفوذ میدهد. بنظر من، چپ سوسیالیستی قابلیت نفوذ و بسیج این گرایش را تقلیل میدهد و به این ترتیب سر خود را زیر برف میبرد. این البته بحث جداگانه ایست اما  بنظر من زمینه هائی كه به ناسیونالیسم ایرانی امكان ابراز وجود میدهد نتیجۀ یك پارادوكس است ١) در انزجار از اسلام سیاسی، این ناسیونالیسم روی مقایسه شرایط زیستی در حكومت پهلوی با جمهوری اسلامی حساب باز كرده و "زمان خوب شاه" را برنده اعلام میكند. انزجار ناسیونالیسم آریائی از مخارجی كه دخالت جمهوری اسلامی در منطقه برای مردم در ایران میتراشد، در انزجار نژادپرستانه از مردم كشورهای قربانی فرموله میشود اما همین ناسیونالیسم ٢)  در حمایت غریضی از قدرت طلبی "ایران"، حامی جمهوری اسلامی در منطقه از آب درمیاید. خلیج فارس میطلبد. از "تازی" مینالند و از "اعراب"، در رقابتشان با ایران، ابراز انزجار میكند. چپ باید با شناخت كامل از اشكال دخالتگری این ناسیونالیسم، آنرا در عرصه اجتماعی و سیاسی به انزاوی كامل بكشاند. باید با ناسیونالیسم مقابله كرد، نه اینكه توان بالقوه و بالفعل آنرا تقلیل داد.

 

فمینیسم

یك نظر فمینیستی سكولاریستی(باختصار "فمینیست")  خود را در این سوالها و نتیجه گیری فرموله كرد:«وقتی این خبر{برگزاری مسابقه فوتبال سوریه و ایران} را ببینم و بشنوم چه چیزش توجهم را جلب میکند؟ رابطه دولت اسد با ایران؟ بیچاره فراریان و پناهنده هایی {سوری} که در قایق هستند و امکان دیدن آن را ندارند؟ به نظر من تنها نکته قابل توجه مردم، بودن زن بی حجاب در استودیوم است.»

 

اولا نتیجه گیری این جدل هیچ رابطه منطقی با سوالات مطرحه ندارد، میتوان "باید آش رشته پخت" را جانشین "حضور زن بی حجاب در استادیوم" كرد بدون اینكه كوچكترین خدشه ای در توجیه نتیجه گیری وارد شود. ثانیا اگر فرض بگیریم اعتراض به عدم حضور زنان در استادیوم مسئله اصلی معترضین بود، چرا این اعتراض همه جانبه در این مسابقه بخصوص خودنمائی كرد؟ دهها مسابقه دیگر فوتبال و صدها مسابقات ورزشی میایند و میروند و خبرشان بسختی بگوش كسی میرسد. ثالثا، همین نظر فمینیستی خرده میگرفت كه چرا "بدون مدرک و دلیل" "اتهام" زده میشود كه اوباش اسد در استادیوم آزادی، اوباش اسد هستند. سازماندهی حضوراوباش اسد در ایران و حضور( بی حجاب) زنانشان در استادیوم، پرچم حزب الله لبنان در پشت سر و پرچم دولت اسد در دست این اوباش برای فمینیست مدرك تلقی نمیشوند، حمایت این اوباش از تیم اسد دلیل بر گماشتگی آنها از اسد نیست اما برای فمینیست، بی حجاب بودن مونثین اوباش اسد در استادیوم مدرك و دلیل كافی برای حمایت كردن از آنهاست. برای فمینیست مهم نیست كه اسد چه بلائی  سر میلیونها زن و مرد و كوك سوری (" بیچاره فراریان و پناهنده ها") میاورد، مهم این است كه زن بتواند مسابقه فوتبال تیم اسد را (بی حجاب) تماشا كند. تنها تفاوت موضع فمینیست با موضع طیبه سیاوشی و پروانه سلحشوری، نمایندگان مجلس اسلامی كه حامی حضور زنان در استادیوم هستند، اختلاف بر سر حجاب است. اگر طیبه به بی حجابی رضایت بدهِد، یا برعكس، تفاوتی بین فمینیسم اسلامی و فمینسیم سكولار باقی نمیماند. فمینیسم، چه نحله سكولار.آتئیستش و چه نحله مذهبی آن، ارتجاعی است.

 

چپ سوسیالیستی

به نظر من، چپ سرنگون طلب لازم بود فراخوان اعتراض فعال تا حد بر هم زدن انجام مسابقه را در دستور كار خود میگذاشتند. قبل از مسابقه پیش بینی كرده بودم كه مدافعین جمهوری اسلامی برای دور كردن افكار عمومی از عادی جلوه دادن حضور نیم فوتبال اسد در استادیوم های ایران مسئله حضور زنان در استادیوم را برجسته خواهند كرد. همین طور هم شد. نه تنها حواشیون جمهوری اسلامی كه حتی نمایندگان مجلس اسلامی، طیبه سیاوشی ؤ پروانه سلحشوری، همصدا با فمینیستها "واویلا چرا زنان ایرانی وارد استادیوم نشدند" راه انداختند. اوباش مونث سوری را وارد استادیوم كردند، پرچم حزب الله لبنان و دولت اسد را در دستهایشان بلند كردند، دوربینها را بطرف آنها گرفتند تا شاید مردم فراموش كنند آنچه در زمین بازی در حال وقوع است پذیرش و عادی قلمداد كردن سیاستهای فاشیستی و ضد زن  اسد است، به طاق نسیان سپردن این واقعیت است كه اوباش حاضر در استادیوم زنان سوریه را نمایندگای نمیكنند، بلكه زنان سوریه همراه با مردان و كودكان در ابعاد میلیونی با قحطی، با لت و پار شدن زیر بمبهای بشكه ای و شیمایی، با مرگ در دریای مدیترانه، با آوارگی در تركیه و اردن و لبنان و اروپا و آمریكا تداعی میشوند.

 

درست دو سال پیش در سال ٢٠١٥ در اوج همبستگی مردم اروپا با پناهندگان سوری، وقتی خبرنگار مجاری به عبدول محسن، یك مربی فوتبال سوری، و كودك در بغل او پشت پا زد، تمام دنیا به خبرنگار لعنت فرستاد و قربانی آن حادثه بفاصله كوتاهی در اسپانیا در یك مسابقه فوتبال با رونالدو عكس گرفت. این اقدام سمبلیك تمام اجزائی كه یك چپ در اعتراضش به حضور تیم ورشی اسد در هر كجای دنیا لازم دارد را در خود گنجانده است.

 

تحریم تمام وقایع ورزشی جمهوری آپارتاید اسلامی و از جمله خواست اخراج تیم ملی فوتبال ایران از فیفا، مشروع ترین خواستی است كه اپوزیسیون جمهوری اسلامی میتواند داشته باشد. این در هر صورت یكی از گزینه های ممكن در برخورد به وقایع ورزشی ایران است. اما وقتی جمهوری اسلامی مسابقه ای با تیم دست پرورده اش در تهران برگزار میكند، اپوزیسیون آن گزینه دیگری بجز فراخوان به تحریم یا اعتراض فعال بمنظور خراب كردن آن مراسم بر سر برگزاركنندگانش ندارد.

*****

 

May 29, 2019

فریاد کارگران ایران را در جهان منعکس کنیم!جمهوری اسلامی باید از سازمان جهانی کار اخراج شود!

در آستانه اجلاس سالانه سازمان جهانی کار قرار داریم. البته قرار نیست از این سازمان و اجلاس سالانه اش آبی برای کارگران گرم شود، بلکه باید پای مزدوران جمهوری اسلامی را به این اجلاس قطع کرد. سابقه تشکیل این سازمان به پایان جنگ جهانی اول در سال 1919 برمیگردد و به نظر میرسد سمبه پر زور انقلاب اکتبر روسیه، بورژوازی را مجبور کرده است که سعی کنند میان سرمایه داران و کارگران آشتی برقرار سازند! همچنین اعتبار این سازمان و "نیاز به چنین سازمانی" را به رابرت اوئن رسانده اند. رابرت اوئن یک انسان خوش قلب و از رهبران سوسیالیسم تخیلی بود و  از رنج و استثمار کارگران در عذاب بود. او در متن تخیلات خود کارهای زیادی در جهت بهتر زندگی کردن کارگران انجام داد، از جمله "او در کارخانهٔ خود برای نخستین بار در اروپا به وضعیت بهداشتی و رفاهی کارگران توجه کرد و ساعات کار را از ۱۴ ساعت و بیشتر، به ۱۰ ساعت کاهش داد."(ویکی پدیا) اما تخیلات او در دنیای واقعی رنگ باخت چون نفس استثمار و بهره کشی دست نخورده باقی ماند و کوشش او برای ایجاد "آرمان شهر" به جائی نرسید چرا که به نفس کارمزدی انتقادی نداشت بلکه به شیوه های استثمار معترض بود.

سازمان جهانی کار را درست کردند تا شاید چهره کریه نظام سرمایه داری یعنی وجود کار مزدی را بپوشانند که گویا با "تعامل" و "سه جانبه گرایی" و امکان "چانه زنی" برای کارگر دنیا محل خوبی خواهد بود! حقیقت این است سرمایه تنها با زور مبارزه کارگران مجبور به عقب نشینی میشود. در اجلاسی که نمایندگان دولتها حرف اصلی را میزنند نمایندگان کارگران تنها در صورتی میتوانند حرف شان را پیش ببرند که اعتراض اجتماعی قوی پشت سرشان باید باشد.

استثمار وحشیانه ای که براساس توصیه های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در دنیای کنونی شکل گرفته و دولتهای طبقه حاکم تضمین کننده این بهره کشی هستند، سه جانبه گرایی یک شوخی تلخ است. سه جانبه گرایی بدلیل اینکه نماینده کارگر در مقابل نمایندگان دولت و کارفرما در اقلیت است عموما خاصیتی برای کارگران ندارد. اما سه جانبه گرائی ادعایی در ایران تماما پوچ و مسخره است زیرا یک سر سه جانبه گرایی در ایران که به دروغ مدعی نمایندگی کارگران است در اخراج و بازداشت و قتل کارگران مشارکت مستقیم داشتند. در واقع در ایران هر سه جانب قضیه تصمیمی جز در جهت تباه کردن زندگی کارگران نمی گیرند. و همین مزدوران چاقو کش و پنجه بوکس بدست سرمایه بار دیگر شال و کلاه کرده اند که در اجلاس سازمان جهانی کار به جای نمایندگان واقعی کارگران که یا در زندان هستند یا در تهدید زندان و یا در تهدید مداوم بازداشت و اخراج بسر میبرند حضور یابند.  یک خواست مهم کارگران ایران اخراج این قداره بندان از این اجلاس است.

رضا شهابی یکی از نمایندگان شجاع کارگران ایران این روزها در اروپا است و توانسته گوشه ای از صدای کارگران ایران را به گوش هم طبقه هایمان برساند. لازم است اما صدای کارگران ایران مانند توپ در جهان بپیچد و جمهوری اسلامی و نمایندگان آنرا نشانه بگیرد. اینکار از طریق فعالیتهای مختلفی امکانپدیر است و هم اکنون نیز در جریان است.  اجلاس سالانه سازمان جهانی کار نیز فرصت مغتنمی است که این صدا را بلند بکنیم. و آنچه که برای ما کارگران این اجلاس را در حال حاضر مهم میکند همین امر است. اتحادیه آزاد کارگران ایران در بیانیه ای ضمن اشاره به موج دستگیریهای اخیر و سرکوب کارگران خطاب به خانم شارون بارو رئیس کنفدراسیون بین المللی اتحادیه های کارگری تاکید کرده: "...  به سبب مسئولیتی که برعهده دارید این موضوع را به عنوان یک مورد آشکار نقض حقوق انسانی کارگران در ایران مد نظر قرار داده و با درج آن در گزارش خویش در اجلاس یکصدوهشتم سازمان جهانی کار خواهان اخراج نمایندگان دولت ایران شده  و با توجه به بی گناهی جعفر عظیم زاده، ناهید خداجو، اعظم خضری جوادی و فرهاد شیخی و دیگر کارگران و معلمان زندانی مؤاکداً از مقامات مسئول در ایران بخواهید حکم آزادی بی قید و شرط ایشان را صادر کنند و رفع منع قضایی از این کارگران صورت گیرد." از این دست نامه ها و بیانیه ها هر چه قدر تنظیم و منتشر شود باز هم کم است.

اخراج جمهوری اسلامی ایران از این سازمان یک خواسته بر حق کارگران ایران است. اما در واقع این اتفاق باید توجه مردم دنیا را به طبقه کارگر ایران معطوف کند. این فعالین سیاسی و کارگری خارج از کشور هستند که این مهم را باید به سرانجام برسانند. این فعالین باید بدانند که قدرت عظیم جنبش کارگری در داخل پشت سرشان است. اجلاس امسال سازمان جهانی کار باید تحت تاثیر  مبارزات  کارگران ایران، بخصوص در یکسال اخیر، قرار گیرد. در داخل خوشبختانه مبارزات کارگران عرصه را بر جمهوری اسلامی و چماقداران خانه کارگر تنگ کرده است. ایشان باید بفهمند که داخل و خارج به هم وصل هستند و عرصه را در اجلاس های اینچنین بر خود تنگ تر ببینند.

باید با این خواسته به مردم دنیا نشان داد که راه مبارزه با حکومت اسلامی نه "فشارحداکثری اقتصادی"، که دودش تماما به چشم مردم گرسنه و بی پناه می رود بلکه تحریم سیاسی حکومت است تا بدین وسیله دولتها تحت فشار قرار گیرند و به همان نسبت به جمهوری اسلامی فشار آورند. جمهوری اسلامی باید از تمام سازمانهای بین اللملی اخراج شود و این صد بار بدتر از تهدید جنگی برای حکومت است. باید در این مورد هم ثابت کرد مبارزه بورژوازی با تروریسم یک مبارزه دروغین و ریاکارانه است چون در همان حال با طرفی که تروریستش میدانند بده و بستان سیاسی دارند. باید نشان داد که مبارزه با تروریسم هم مبارزه ای است که طبقه کارگر میتواند پیش ببرد و قطب تروریسم اسلامی دست و پایش جمع نمی شود مگر با تحریم سیاسی و اخراج از مجامع بین المللی مانند سازمان جهانی کار که میتواند قدم اول باشد.

در اول مه امسال تهران، کارگر و دانشجو و نویسنده و زنان مبارز با نظرات و دیدگاههای متفاوت در یک صف متحد جلو مزدوران مسلح رژیم ایستادند و اکنون نوبت فعالین سیاسی و کارگری خارج از کشور است.  راه "مبارزه با فرقه گرائی" ترک دیدگاههای سیاسی افراد نیست بلکه مبارزه ای متحدانه برای هدف مشخص است. هدف انعکاس مبارزات کارگران در مقیاس بزرگ است. باید چنان اعتراضات در این اجلاس قوی باشد که رسانه های بورژوازی اعم از فارسی زبان و زبان های دیگر مجبور به انعکاس آن گردند.

 توان جنبش کارگری باید در جهان منعکس شود. چهره سیاه و نکبت بار حکومت باید در این اجلاس افشا شود. باید نشان داده شود ایران فقط جمهوری اسلامی و خامنه ای و دولت روحانی و سپاه نیست بلکه مردم بپاخاسته و معترض و کارگران مبارزی است که برای کوچکترین حقی مجبورند به سخت ترین اعتراضات دست زنند. باید چهره ورشکسته حکومت را به جهانیان نشان داد که در برخورد با کارگر همه دستگاه امنیتی اش را بکار میگیرد تا شاید کارگر از حق خود و احقاق آن کوتاه بیایید. باید سالن اجلاس و اگر امکانش نبود شهر ژنو با عکس فعالین کارگری دربند از اسماعیل بخشی تا رفقای نشریه گام، از سپیده قلیان تا ناهید خداجو، از جعفر عظیم زاده تا حسن سعیدی و نویسندگان و دانشجویان و معلم و بسیاری از زنان و مردان دربند چهره دیگر به خود بگیرد و فریاد کارگران ایران در قلب اروپا منعکس شود.*

زنان قربانی قوانین اسلامی، زنان دادخواه حقوق انسانی!

یکی دیگر از کانگسترهای مافیای اسلامی در هراس از افشا و برملاشدن فساد اسلامی و حکومتی اش جنایت آفرید. بقتل رسانیدن میترا استاد توسط " محمد علی نجفی " ( شهردار سابق حکومت اسلامی ) اخیرا تیتر خبرها و میدیای اجتماعی شده است.

مورد نجفی شاخصترین است. در یک ویدئو با صلوات و سلام او را به دفتر پلیس مشایعت میکنند. مامور پلیس با او بگرمی دست میدهد و همزمان در برابر قاتل سر تعظیم فرود می آورد آنگاه با چای و شیرینی از قاتل پذیرایی گرمی بعمل می آید. سپس قاتل خیلی راحت و خونسرد داستان ساختگی چگونگی جنایتش را سرهم بندی میکند و در نهایت در میان حلقه همراهان بسوی مکان مجللی بدرقه میشود. آخرین خبرها حاکی از آن است که دستگاه قضات اسلامی با همکاری قاتل تلاش میکنند موضوع را خانوادگی و اینکه گویا پای شخص سومی بعنوان "رابطه با میترا" در میان بوده است جلوه دهند تا بتوانند آب پاکی بر دستان خون آلود قاتل ریخته و همه چیز بخوبی و خوشی تمام شود.

این دست از جنایت و آدم کشیها در ساختار این حکومت نه تنها عجیب نیست بلکه امری نهادینه شده از بدو ظهور اسلام و از بدو پیدایش حکومت اسلامی تا به امروز بوده است. حتما شهلا جاهد، کبری رحمانپور، سکینه آشتیانی، دلارا دارابی، ریحانه جباری و دهها و صدها زن دیگر یادتان هست. آنان بخاطر دفاع از کرامت انسانی خود، بخاطر دفاع از شان و منزلتشان و بخاطر دفاع از حق انسانی و موقعیت اجتماعی شان یا اعدام شدند و یا به زندانهای طولانی مدت همراه با ضرب و شتم و شکنجه روبرو شدند.

علاوه بر آنان میلونها زن در ایران تحت حاکمیت مرده های متحرک اسلامی زندگی و هستی شان تباه شد اما تا به امروز کوتاه نیامدند.

 

زن قربانی قوانین اسلامی

چرا زن قربانی قوانین زنگ زده اسلامی است و چرا نرینه های قاتل در این نظام با پهن کردن فرش قرمز زیرپایشان مورد استقبال قرار میگرند؟ بنیاد منجلابی بنام اسلام و دیگر مذاهب بر این بنا شده است که زن انسان نیست. بنیاد قوانین اسلامی بر این بنا شده است که قاتلان مرد بشرطی که مقتولانشان زن باشند از هر مجازاتی معاف خواهند شد. مورد شهردار تهران بسیار تیپیک و نمونه است.

نجفی شهردار سابق تهران میترا استاد را به این خاطر که ممکن بود عمق فساد، کثافت و جنایت شهردار سابق را در یک روزنامه برملا کند به این وضع فجیع بقتل میرساند. اما تنها این نیست بلکه در قوانین اسلامی مرد آزاد و مختار است زن را با و بدون دلیل مورد تحقیر، توهین و بی حرمتی قرار دهد و در نهایت بقتل برساند. باندها و کاربدستان مافیای اسلامی آدمکشی برایشان افتخار بزرگی است که بخاطر عدم افشای فساد اسلامی شان دست به این گونه جنایات آنهم در میان زنان میزنند.

از مقطع تاریخ پیدایش اسلام و از روزیکه کثافت باندهای اسلامی بر جامعه ایران تا به امروز حاکم شده است، زنان برده ای بیش محسوب نشده اند. برده نامیدن زن، درجه دوم بودن زن، به هیچی بحساب نیاوردن زن در قوانین اسلامی از منظر اسلام شاید نوعی ارفاق به زن بوده باشد چرا که جانوران نرینه ای بنام آیت خدا بر این مملکت حکم میرانند که زن را اساسا انسان محسوب نکرده و با فتواهایشان زن را مستحق هر گونه برخوردی میدانند. اما این تنها گوشه ای از تصویر قداره بندان و اعمال قوانین عصر حجری حکومت است.

 

زن دادخواه حقوق انسانی

بخش بنیان کن و عظیم دیگر این تصویر حضور پرشور زنان طی چهار دهه علیه این قوانین بعنوان پاشنه آشیل کل دم و دستگاه باندها و مافیای اسلامی بود که همچنان با قدرت به این مبارزه ادامه میدهد.

کل جامعه ایران امروز دیگر متوجه این امر شده است که بقدمت موجودیت این حکومت مبارزه ای بی امان، تعطیل ناپذیر، جسورانه، متعرض و بی باک علیه تمامی مظاهر اسلامی در جریان است که هر بار قلدری های جانوران اسلامی را بشکست کشانیده است. جنبش زنان علیه حکومت و قوانین اسلامی از هشت مارس سال ۵۸ گرفته تا حرکتهای شجاعانه دختران خیابان انقلاب نقطه امید آینده ای بهتر برای خلاصی زنان از منجلاب حکومت اسلامی است. مبارزه زنان و مردان آزادیخواه و برابری طلب جامعه ایران در دفاع از حقوق زن و در افشا و تعرض به ماهیت زن ستیز حکومت اسلامی را در هیچ کجای دنیا نمیتوان دید. این مبارزه و این جنبش برابری طلبانه و انسانی را باید بیش از این تقویت کرد. رنگ و بوی انقلاب آتی برای بزیر کشیدن مافیای نظام اسلامی و پایان دادن به نابرابری و تبعیض جنسیتی از سوی یک مرده متحرک بنام حکومت اسلامی عمیقا زنانه خواهد بود.


۸ خرداد ١٣۹۸

۲۹ مه ۲۰۱



 

 

فاز تعرض برای آزادی معلمان زندانی + علیه گرانی و فقر

بیانیه شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران در اعتراض به ادامه سرکوب فعالان صنفی، اقدامی تعرضی با پشتوانه ای وسیع و گسترده حمایتی از جانب هزاران معلم، اقدام و فاز تعرض برای آزادی معلمان زندانی است.

در بیانیه اعلام شده: اگر روند سرکوب فعلی متوقف نگردد، شورای هماهنگی از تمام ظرفیت‌ها و توان خود برای حمایت از فعالان صنفی و معلمان استفاده خواهد نمود.  هر معلم در هر جای ایران اگر بخاطر فعالیت صنفی مورد ستم واقع شود مورد حمایت شورای هماهنگی و تشکل‌های عضو قرار خواهد گرفت.

در چند سال گذشته  شاهد اعتصابات وسیع، سراسری و متحدانه معلمان با خواستهای افزایش حقوق و تامین معیشت و استاندارد شدن سطح تحصیلات، تحصیل رایگان و برای آزادی معلمان زندانی بوده ایم. در سال ۱۳۹۸ شاهد چند اعتصاب و تجمع های مبارزاتی و اعتراضی معلمان برای پیگیری خواستهایشان و آزادی معلمان زندانی بوده ایم. و در ۵ خرداد ۱۳۹۸  بیانیه شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان ایران در اعتراض به ادامه سرکوب فعالان صنفی، اقدامی تعرضی و جدی و آمادگی معلمان برای رو در رویی با سیاست سرکوب است.

 

دستگیری و تحت فشار قراردادن فعالین و سخنگویان معلمان و  کارگران جدال مستقیم و جنگ علنی دیگری است که حکومت اسلامی قصد تحمیل آنرا به طبقه کارگر دارد. در عین حال دستگیری و زندانی کردن فعالین معلمان و  کارگران جدید نیست! به قدمت حاکمیت حکومت اسلامی فعالین کارگران و معلمان دستگیر، و در مواردی اعدام شده اند و تعدادی از آنها در اثر فشارهای روحی و جسمی جان خود را از دست داده اند.

 

اتهامات واهی و نخمای دستگاه قضایی رژیم اسلامی همچون "تبلیغ علیه نظام"، "عضویت در جمعیت های معارض" برای مردم آشنا است! با این اتهامات واهی و نخنما صدها کارگر، معلم و فعالین جنبش رهایی زن و مدنی و اجتماعی به حبس های طولانی مدت و احکام شلاق، محکوم شده اند!

 

همچنانکه پیداست حکومت اسلامی با احکام جلب و دستگیری ها وارد رو در رویی جدید علیه کارگران و معلمان شده است. دولت روحانی در دو دوره در قدرت بودنش با طرح و اهداف تعریف شده و آگاهانه ای به مقابله با اعتراضات کارگران و معلمان برخاسته است. امنیتی کردن فضای اعتراضی کارگران و معلمان ثقل سنگینی در سیاستهای دولت روحانی  دارد.

 

در چند سال گذشته کارگران و معلمان یک گام بجلو برداشتند و با اعتراضات خود صحنه رو در رویی با دولت و نظام اسلامی سرمایه را به چلنچ سیاسی مهمی علیه اتهامات واهی و نخنمای دستگاه قضایی رژیم همچون "تبلیغ علیه نظام" و "عضویت در جمعیت های معارض" تبدیل کردند. این عرصه مهم بود. این عرصه میبایست با پتانسیل بالایی توسط فعالین معلمان و کارگری پیگیری بشود، که خوشبختانه اکنون وارد فاز جدید و تعرضی و عمومی تر شده. ما در مطالب شماره های قبلی کارگر کمونیست درباره اهمیت همراهی مادران و خانواده های دستگیر شدگان و حمایت فعالین کارگری و معلمان و دیگر عرصه های اجتماعی و هنری، برای آزادی کارگران زندانی و زندانیان سیاسی نوشته ایم و در اینجا تاکید میکنم که برپائی جنبش قدرتمندی برای آزادی این عزیزان ممکن است و میتواند جمهوری اسلامی را به عقب نشینی وادار کند.  

 

رویارویی کارگران و معلمان  با دولت و کارفرماها در حساسترین شرایط سیاسی ـ تاریخی قرار گرفته است. معلمان و کارگران دیگر نمیتوانند تا این حد افت معیشت و گرانی شدید و سطح دستمزد پائین را قبول کنند. مبارزه برای معیشت و رفاه و تامین زندگی مکفی همراه با مبارزه برای آزادی و دفاع از کرامت انسانی به امر مشترک کارگران و معلمان تبدیل شده است. اوضاع سیاسی جامعه پر التهاب است. طبقه کارگر و معلمان  در محور این اوضاع دارای نقش تعیین کننده ای شده اند. این جنبش اعتراضی کارگران و معلمان، و اقشار مزدبگیر جامعه است که هر روز پرچم اعتراض رادیکال و مطالبات رادیکال در دفاع از کرامت و حرمت انسان را برافراشته کرده است.

۶ خرداد ۱۳۹۸ -  ۲۷ مه ۲۰۱۹

+++

 

 

 

 

علیه گرانی و فقر!

 

 

نسان نودینیان

 

اخیرا سایت "اعتماد آنلاین" شاخص فلاکت استان‌ها در سال ٩٧ را اعلام کرده است.  سمنان، اردبیل و کرمان به‌ ترتیب کمترین نرخ فلاکت و چهارمحال و بختیاری، کرمانشاه و کردستان بیشترین نرخ فلاکت را داشته‌اند.  پایین بودن نرخ فلاکت در سمنان، اردبیل و کرمان بالای ٣٣ و ٣٤ است. و در چهارمحال و بختیاری، کرمانشاه و کردستان بالای ٤٧و٤٧ است.

اقتصاد ویران و به بن بست رسیده در نظام حکومت اسلامی جدید نیست. ساختار اقتصاد سیاسی این نظام در ٤ دهه گذشته بر پایه تحمیل فقر و فلاکت و بیکاری، پایین بودن حقوقها رقم خورده است. آنجه امروز تازه تر از گذشته است، بالابودن  میلیونی کسانی است که زیر خط فقر قرار گرفته اند که (اعلام شده ٤٠ میلیون مردم زیر خط فقر) زندگی میکنند.

در کردستان ابعاد فلاکت ٤٧ در صد است. فلاکت و شکاف  طبقاتی امروز در زندگی مردم ابعاد عمیقا تراژیک و هولناکی دارد. در مراودات شخصی میشنویم که خرید یک عدد تخم مرغ برای گذاشتن رو سفره معیشت عادی شده است. مدتها است که تعدادی از اقلام خوراکی و پروتئنی از گوشت تا میوه و ... به زندگی لوکس تعریف شده است، و از سفره مردم حذف و نایاب شده!.

مدتهای طولانی است که در اثر بیکاری و اخراج و نبودن موقعیتهای شغلی، کار با دستمزدهای کمتر از نیم میلیون را شاهد هستیم.

محرومیت کودکان از تحصیل در کردستان روبه ازدیاد است.

توسل به کارهای کولبری و دست فروشی در اثر بیکاری مداوم و میلیونی به انتخاب و سرنوشت به اصطلاح شغلی کارگران بیکار و جوانان فاقد موقعیت شغلی  تبدیل شده. کم نیستند جوانانی که در سن ١٧ سالگی در اثر روی آوری به کولبری جان خود را از دست داده و یا معلول و از کار افتاده شده اند.

هر روز بر تعداد بیکاران و جوانان فاقد موقعیت شغلی افزوده میشود. هر روز بر تعداد خانواده های فقیر افزوده میشود، بیکاری وگرانی بیداد میکند،  شرایط کنونی قابل تحمل نیست.

 

جامعه به لحاظ نارضایتی و اعتراضی در التهاب سیاسی قرار گرفته است. هر لحظه امکان انفجار اعتراضات طبقاتی وجود دارد. آمادگی و سازماندهی توده ای مردم بر بستر التهاب سیاسی و مبارزاتی کنونی مستلزم حضور و بمیدان آمدن سخنگو و رهبران جنبش اعتراضی مردم است.

شاخص فلاکت بالای ٤٧ در صد در کردستان و تحمیل زندگی چند برابری زیر خط فقر در دولتهای ١١ و ١٢ حسن روحانی در اثربحران و بن بست اقتصاد این دولت است.

گرانی و بیکاری چالش اصلی در دولت روحانی هستند. حکومت جمهوری اسلامی با تحریم و بی تحریم با برجام و بدون برجام مولد و نظام تحمیل کننده فلاکت عمومی، بیکاری و گرانی است.

از دی ماه ٩٦ و با گسترش اعتصاب و اعتراضات مردم علیه گرانی، فساد و بیکاری، مطالبات طبقه کارگر و معلمان بشکل شفاف و رادیکالی به پرچم اعتراض علیه شرایط موجود تبدیل شده است.

در کردستان اعتراضات معلمان و خواستهای آنها علیه پایین  بودن حقوق ها، و مبارزات معلمان تحصیل رایگان برای کودکان و آزادی معلمان و کارگران زندانی بخش عمده از پرچم اعتراض به وضع موجود را در دست کارگران و مزدبگیران جامعه قرار داده و افق مبارزه ای ادامه دار و پیگیر و متشکل را تجربه کرده است.

مردم در کردستان ظرفیت مبارزه ای پیگیر و خیابانی علیه گرانی و بیکاری و فقر را دارند. مبارزه علیه شرایط نابسامان معیشتی و حقوقی کنونی شعار همه گیر و متحد کننده ای است. اعتراضات متحدانه امری تازه ای نیست، امروز شروع نشده بلکه هم اکنون در صحنه سیاسی و مبارزاتی در دست توانا و اعتراض قدرتمند کارگران و معلمان هر روز در شهرها و مراکز تولیدی در جریان است.

گرانی و پایین بودن مزد و حقوقها و شرایط نابسامان معیشتی  چالش های روزانه ای است که کارگران و مردم در ایران با آنها درگیر هستند. در این نظام ضد انسانی راه نجاتی وجود ندارد، چاره کارگران و مردم در ایران سرنگونی جمهوری اسلامی و برقراری قدرت شورایی و حاکمیت کارگران و مردم در نظامی سوسیالیستی است.

٥ خرداد ١٣٩٨

٢٦ می ٢٠١٩

ایسکرا ۹۹۰

May 28, 2019

آن چه مذاکرات را به بن بست خواهد کشاند!

ان چه مذاکرات را به بن بست خواهد کشاند!
- تلاش برای مخفی ماندن مذاکرات از طرف جام زهر نوشان و نیاز تبلیغاتی ترامپ و شرکا در بازی انتخابات ریاست جمهوری در امریکا
- دعوای جناحهای حکومتی ایران برای رهبری کردن مذاکرات بمنظور بهره برداری وحفظ و تداوم قدرتشان.اشاره به درگیری اشکار شده باند ظریف و روحانی در مقابل جناح رهبر و باند وابسته به وی .اشکال اشکار شده این درگیریها ؛ یک طرف با گدایی اختیارات ویژه و تهدید اشکار رهبر به مراجعت به ارای عمومی و دیگری با تهدید تغییر دولت و ایجاد دولت جوان و حزب اللاهی برای یکدیگر شاخ کشیدند.این تنشها جدی و هر یک درصدد حذف یکدیگر خواهند بود.
- ادامه روند نابسامانیهای اقتصادی و بحرانهای عظیم اجتماعی ناشی از ان ؛ تورم و گرانی و احتمال ایجاد جنبشها و یا شورش گرسنگان در صورت بدرازا کشیده شدن مذاکرات پنهان که حتمیست
- سنگینی بار پیش شرطهای اشکار شده امریکا برای مذاکره که بسیاری از انان غیر قابل اجراست هر چند که باور دارم نظام برای حفظ قدرت به هر پستی تن خواهد داد
- ناممکن بودن پیش شرطهای پنهانی امریکا برای شراکت و یا ورود به بازار غارت این سرزمین .این امتیازها در انحصار رهبران ماسون رژیم و شرکتهای چند ملیتی و بانکهای وابسته به انان است که در رقابت با باند امریکایی حاضر به تقسیم ان نیستند.
(لازم به ذکر است که محمد رضا پهلوی زیر فشارهای مشابه که از دهه پنجاه به وی از طرف حاکمان وقت امریکا وارد میشد مجبور گشت تا بخشی از این امتیازها را با امریکاییان تقسیم کند و سرانجام وی تعویض حاکمیت وی در پروسه انقلاب سازی از طرف صاحبان اصلی امتیازها گشت.)
بنابر این باور دارم رژیم داعش حاکم بر ایران علی رغم پستیش برای حفظ قدرت و تداوم حاکمیتش و برای بثمر رساندن پروژه و موفق ساختن مذاکره و اشتی عاجز است و چون این مذاکرات را سر انجامی نیست پس بنابراین کابوس جنگ هنوز پابرجاست.
- این جنگ در صورت پذیرش سازش با امریکا از طرف اربابان رژیم بصورت جنگ داخلی میتواند به سرزمینمان تحمیل گردد (همچنان که پروژه انقلاب سازی و به حاکمیت رساندن مادر داعشیان جهان در یک توطئه مشترک حاکمان جهان اجرایی گشت ماحصل این سازش کسب هزاران میلیارد در ابتدا نابودی منطقه توسط حاکمیت کارگزار در پروژه های جنگی با عراق و سپس در منطقه و یا در بازار مشترک و پر از سود بازسازی و یا در فروش تسلیحات با بازاری بزرگ و سودهای هزاران میلیاردی بود.لازم به ذکر است در تداوم حاکمیت محمدرضا شاه کسب چنین منافعی با این حجم غیر ممکن بود)
- یا با توطئه ای یکی از فتیله های بشکه های باروت در منطقه را روشن سازد.
-یا در جنگ جناحهای حاکم در ایران یکی از کارگزاران بدستور ارباب اتش جنگ را روشن سازد (بسان پنج مورد ماجراجویی جنگی در منطقه)
اما بدون پاسخ به یک سوال نمیشود از این تحلیل گذشت!
چرا علی رغم این همه لشکر کشیها و حتی اغاز حمله و جنگ در عربستان و خلیج و عراق از طرف رژیم جانی داعش حاکم بر سرزمینمان از جنگ اجتناب میشود؟ چرا علی رغم انتشار مدارک مستند دال بر دست داشتن خود رژیم جناح حاکم جنگ افروز در امریکا از جنگ اجتناب میکند.براستی چرا؟!
یک پاسخ قطعی .ترس
جواب دوم .منفعت
(در شرایط نه جنگ و نه صلح بازار فروش تسلیحاتی بزرگی برای انان ایجاد گشته است اما برای حل بحرانهای اقتصادی جهان سرمایه کافی نیست تنها یک جنگ منطقه ای میتواند انبارهای پر و اشباح گشته از تسلیحات را در منطقه خالی نماید تا بازار جدیدتری را بگشاید بازاری که در انحصار یک قدرت نباشد)
تنها ترس جهان سرمایه از اغاز یک شورش اجتماعی بزرگ در حین جنگ که مهار ان در دست انان نیست از این امر جلوگیری میکند.حاکمان جهان بخوبی اگاهند که ماحصل یک شورش و یک حرکت اجتماعی در نبود و خلا نیروی سرکوبگر یک جنبش ازادیبخش مستقل در منطقه میتواند باشد .با اغاز جنگ همزمان جنبش های ازادیبخش ملتهای تحت ستم در ایران شکل خواهد گرفت و این بزرگترین خطر برای جهان سرمایه است.ترس انان از شکل گیری جنبشهای خود جوش و احتمال قریب به یقین قرار گرفتن نیروهای انقلابی در رهبری این جنبشها ست.این جنبشها در صورت اگاهی برای پایان دادن به روزگار دولتهای کارگزار بزرگترین کابوس و ترس حاکمان جهان سرمایه است
سرزمین ایران سوریه با بافتهای عقب مانده نیست جهان سرمایه از تکرار مدل روژاوا بیمناک است بهم تنیدگی همه ملتهای ساکن ایران و مبارزه انان برای کسب ازادی و حق تعیین سرنوشت در نهایت منجر به بازتولید تفکر ارمانخواهی حاکمیتهای شورایی در منطقه خواهد گشت .این اغراق نیست چون این مدل به همه ضرورتهای اجتماعی برای کسب برابری و از بین بردن نابرابریست.این ارمان که در روژاوا در بده و بستانهای سیاسی دولتها و رهبری ناکارامد احزاب سنتی در نطفه خفه گشت میتواند به پتانسیل و ارمان مشترک همه خلقهای تحت ستم تبدیل گردد. بزرگترین کابوس جهان سرمایه از افسار گسیختگی و رهایی مردمان منطقه است که انان را به پروژه کم منفعت تر سازش و مذاکره میکشاند
پس بنابر این برای حفظ قدرت پوشالی رژیم و حاکمان کارگزار دیگر در منطقه بسان چهل سال گذسته جهان سرمایه با همه توان خود الترناتیو بیضرر و مطیع تر را انتخاب خواهد کرد. هدف اصلی تداوم حاکمیتهای کارگزار بدون هیچ ریسک و سرازیری میلیاردی سود است.
بزرگی روزگاری میگفت ؛ شب ابستن اید تا چه زاید سحر
 

باریش نصیریان

ماه می 2019

============================================================

1)علی رغم فعال شدن دولتهای واسطه گر  و سفرهای ظریف برای گدایی میانجیگری (دقیقا هشت نماینده دولتی و هیجده سفر ظریف) و رفت و امدها و گهتگوهای سری در تهران در هفته های اخیروزارت خارجه ایران اعلام میکند : نه مذاکره‌ای با آمریکا داریم، نه چشم‌اندازی برای مذاکره می‌بینیم

این یک نمونه از دعوای درون حاکمیت و پنهان کاری کثیف انان است .چرا ترامپ در ژاپن بطور اسرار امیزی به رهبری کشور اشاره مستقیم کرد و خواهان تداوم رهبری ان شد؟!!.دولت و رهبر هر یک خواهان سکان داری گفتگوها و مذاکرات پنهان است. اما انتخاب ترامپ برای مذاکره بر اساس واقعیت محض نماینده واقعی قدرت بود.رهبر

2) طنز تلخ. در اینده ای نه چندان دور ؛ اعطای جایزه صلح نوبل به ترامپ و خامنه ای جنایتکار قرن از طرف جهان وحشی سرمایه داری دور از ذهن نیست

ترامپ چه میخواهد و چه میگوید آیا امکان پیوستن به پیمان صلح یا برجامی دیگر با رژیم اسلامی وجود دارد؟‎

پرزیدنت ترامپ چه میخواهد و چه میگوید آیا امکان پیوستن به پیمان صلح یا برجامی دیگر با رژیم اسلامی وجود دارد؟‎
پس از سفر پرزیدنت ترامپ به ژاپن و ملاقات وی با نخست وزیر آن کشور و اعلام اینکه ایالات متحده قصد سرنگونی رژیم اسلامی را ندارد فقط مایل است که این رژیم به انرژی هسته ای دست نیابد و از بمب اتم دور شود سرو صداهای زیادی را در محافل ایرانی که مخصوصا خواستار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی هستند براه انداخت.

پرزیدنت ترامپ بدون اشاره به ملیونها کشته و آواره و مجروح جنگ ایران و عراق یا 30 هزار کشته سال 67 در زندانها و یا سرکوب چهل ساله مردان و زنان ایران و بغارت بردن اموال ایرانیان برای مصارف تروریستی در سراسر جهان و یا کشتن امریکائیان در خُبر و یا کشتن یهودیان در بوئنس آیرس و هزاران جنایت زنجیره ای و غیر زنجیره ای دیگر گفته است که ایران با همین رهبرانی که دارد میتواند کشور بزرگی شود. اگر از طنز نهفته در این گفته سرسری بگذریم تصور نمیکنم که رهبران ایران این هندوانه به این بزرگی را در زیر بغل خود بتوانند جا سازی کنند .

الف: پرزیدنت ترامپ میداند و بهتر از ما مطلع است که تمام وجنات این رژیم قرون وسطائی با پیمان صلح و برجام یک یا دو و یا سه همخوانی ندارد همانطور که پس از برجام، صالحی مسئول روابط هسته ای رژیم گفت که ما سر امریکائی ها کلاه گذاشتیم و گفتیم که در نطنز و اراک سیمان ریختیم ولی در اساس نریختیم و ولی فقیه هم از آن باخبر بود یعنی نقض رسمی برجام توسط آخوند تقیه کننده قبل از اینکه امریکا از برجام خارج شود.

یعنی به کلامی دیگر رژیم اسلامی حتی در زمان امضای برجام از حالت انقباضی خارج نشده و جهان را به بیراهه کشیده و گول زده است، آیا پرزیدنت ترامپ هم با راهی کردن هندوانه ای به این بزرگی در زیر بغل آخوند دارد تلافی میکند که میگوید ایران با همین رهبرانی که دارد یعنی لشگری از دزدان و غارتگران و آدمکشان و قاچاقچیان مواد مخدر و تروریست های بین المللی میتواند کشور بزرگی شود؟

ب: مردم ایران و جامعه بین المللی آگاه به این هست که با رژیمی میشود سر میز نشست و مذاکره صلح آمیز کرد که در درجه اول فاکتورهای انقباضی بر روی ملت خود و جامعه جهانی را منبسط کند نه اینکه مثل علی خامنه ای خواهان یک دولت جوان حزب الهی بشود این یعنی نهایت انقباض داخلی و بین المللی با این انقباض نمیشود سر میز نشست

زیرا در سطح بین المللی زیر آبی میزند و به کشتی های نفتی منطقه بمب میچسباند و یا به طرف سفارت امریکا موشک پرتاب میکند و یا در داخل هر کس آب بخورد بعنوان روزه خواری سرکوب و زنان بعنوان بد حجاب تا چندین ماه زندانی میشوند و غیرو و غیرو

سوال این است :آیا در جنگ جهانی دوم نیروهای ضد فاشیست و پارتیزانها به نیروهای متفقین که برای سرنگونی هیتلر عمل میکردند میتاختند؟

در جنگ جهانی دوم نیروهای پارتیزانی قهار و شجاعی جانها بر سر مبارزه با فاشیزم هیتلری گذاشتند ولی آنان بخوبی میدانستند که در مقابل ماشین نظامی هیتلر و توانمندی های اقتصادی وی قدرت بزیر کشیدن او را ندارند و سرنگونی هیتلر لباسی بود که در قد و قواره یک نیروی حتی نظامی کوچک هم نبود و بایستی جامعه جهانی و متفقین به یک اقدام جهانی برای سرنگونی هیتلر اقدام میکردند اگر چه نیروهای ایده آلیست که واقعیات را درک نمیکنند میتوانند وجود و حضور داشته باشند.

میباید خاطر نشان کرد که دیپلماسی نیروی مبارز بر علیه فاشیزم اسلامی باید صد برابر به لحاظ فکر و عملی پخته تر از پارتیزانهای آلمانی برای بزیر کشیدن فاشیزم اسلامی عمل نماید زمان شعار های صد تا یک غاز ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی اگر برای بعضی بسر نیامده باشد باید اذعان کرد که وزارت اطلاعات و بیت رهبری دست مستقیمی در جیب شعار دهندگان از این دست دارد .

اگر نیروی اپوزیسیون توان سرنگونی دارد باید کارتهایش را رو کند بعد از چهل سال نمیشود به آتش زدن چند تا تراکت و یا چسباندن چند اعلامیه بدر و دیوار ها دلخوش کرد وقتی دیو ارتجاع اسلامی با تمامی سرکوبها و بمبارانها در کشور های مختلف بر اساس آمار های بین المللی رو به افزایش هستند نه رو به کاهش، نمیشود با شعار ضد امریکائی و ضد یهودی برای آزادی مردم ایران راه گشائی کرد. و برای راه باز کردن بازار فروش نفت آخوند و باز گشائی منابع اقتصادی جهانی بر روی دزدان و غارتگران لابی گری و تئوری بافی کرد و از طرفی هم خود را اپوزیسیون ضد رژیم قلمداد نمود.

با رژیم انقباض و جوان و حزب الهی و تروریست نمیشود به برجام دو و سه و غیرو رسید و چند تا فحش آبدار هم نثار امریکای جهانخوار و صهیونیزم بین المللی کرد جامعه جهانی بایستی یکدست به مقابله سرنگونی با این فاشیزم اسلامی بپا بخیزد قبل از اینکه این فاشیزم خیابانها اروپا و امریکا را به خون بکشد باید دست از شوخی های چهل ساله برداشت اگر نیروی اپوزیسیون توان سرنگونی داشت ما امروز در این نقطه که یمن و غزه و سوریه و لبنان و افغانستان و عراق و .....به تسخیر فاشیزم اسلامی در آید نبودیم. حتی اگر نیروهای مسلح پارتیزانی هم داشته باشیم بدون بایکوت بین المللی و یاری جهانی سقوط رژیم محتمل نیست.

نوید اخگر

بیست و هشتم ماه می سال 2019 میلادی

قدرت‌گیری احزاب محافظه‌کار و نژادپرست در پارلمان اروپا،چه تاثیری بر کشمکش‌های خاورمیانه خواهد گذاشت؟

bahram.rehmani@gmail.com

 

انتخابات پارلمانی اروپا از تاریخ 22 تا 25 ماه مه 2019 در 28 کشور عضو این اتحادیه برگزار گردید. در این انتخابات گسترده 751 نماینده از 28 کشور عضو اتحادیه اروپا برای مدت 5 سال برگزیده شدند. شهروندان کرواسی نیز به‌عنوان آخرین کشوری که در اول ژوئیه 2013 به اتحادیه اروپا پیوست برای اولین‌بار در این انتخابات شرکت و نمایندگان خود را برگزیدند. در این انتخابات نزدیک به 388 میلیون رای‌دهنده حق شرکت داشته و نرخ مشارکت 9/43 درصد بود ولی بیش از 56 درصد در انتخابات شرکت نکردند. این در‌حالی است که در برخی کشورها مثل یونان و بلژیک شرکت افراد در انتخابات اجباری است. در 21 کشور، انتخابات به‌طور هم‌زمان در روز یک‌شنبه 25 ماه مه برگزار شد. در انگلیس و هلند در روز پنج‌شنبه 22 مه، ایرلند و چک 23 مه، اسلواکی، لتونی و مالت نیز در روز شنبه 24 مه این انتخابات برگزار گردید.

بی‌تردید تغییر و تحولات اقتصادی و سیاسی اتحادیه اروپا همانند یک ابرقدرت جهانی، علاوه بر شهروندان کشورهای اروپایی، بر قاره‌های دیگر جهان تاثیر به‌سزایی دارد. مشخصا اتحادیه اروپا، در رابطه با وقایع خاورمیانه، یعنی مناقشه اسرائیل و فلسطین، جنگ داخلی سوریه، یمن و...، از جمله در رابطه با تحریم اقتصادی ایران توسط آمریکا و خروج این کشور از برجام، کاملا با حاکمان آمریکا هم‌گاه نشده است. بنابراین، با غالب شدن نسبی گرایشات راست افراطی سرمایه‌داری بر اتحادیه اروپا، احتمالا اوضاع خاورمیانه رو به بهبود نخواهد گذاشت.

 

 

اصولا نباید نتایج این انتخابات برای رهبران اروپایی خوش‌آیند باشد. چرا که پس از این انتخابات، تغییر‌ و تحولی در آرایش جریانات سیاسی در قاره اروپا پدید آمده است که بسیاری از رهبران و احزاب سیاسی سنتی اروپا را دچار شوک کرده است. نتیجة این انتخابات بیانگر تغییر ‌و‌ تحولات عمده‌ای در بین جریان‌های سیاسی اروپایی و احزاب مختلف چپ و راست و میانه و افراطی در این قاره است. مسئله‌ای که می‌توان گفت بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از تشکیل جامعه اقتصادی اروپا در سال 1957 تاکنون سابقه نداشته است. برآمدن جناح‌های افراطی و اروپا ستیز و کسب تعداد زیادی از کرسی‌های پارلمان اروپا، فضای سیاسی جدیدی نه تنها در کشورهای عضو این اتحادیه، بلکه در ساختار سیاست و قدرت آن به‌وجود آورده است. آن هم در شرایطی وضعیت نابسامان اقتصادی- پولی اتحادیه اروپا طی چند سال اخیر، توده‌های مردم را نسبت به روند اتحادیه اروپا بدبین ساخته و حضور آن‌ها در پای صندوق‌های رای را کم‌رنگ کرده است. نتایج حاصله کنونی به‌خوبی بی‌اعتمادی شهروندان اروپایی به روند این اتحاد و هم‌گرایی را به نمایش گذاشته است.

پارلمان اروپا بزرگ‌ترین پارلمان چند‌ملیتی جهان و تنها نهاد اتحادیه اروپا است که اعضای آن هم‌زمان و با رأی مستقیم مردم، برای یک دوره پنج ساله انتخاب می‌شوند. پارلمان اروپا به‌عنوان نماینده 508 میلیون جمعیت اتحادیه، اهداف اولیه‌اش را مانند پارلمان‌های دیگر، نظارت، تصویب قوانین و کنترل قدرت اجرایی است. پارلمان اروپا با‌ وجود افزایش قدرت و اختیارات در معاهده آمستردام و لیسبون، هنوز از قدرت کافی تصمیم‌گیری و قانون‌گذاری در همه زمینه‌ها برخوردار نیست و قانون‌گذاری در اتحادیه اروپا، عمدتا در اختیار شورا قرار دارد. در واقع این شورای اروپایی است که رئوس سیاست‌ها و خط ‌مشی کلی این اتحادیه را تعیین می‌کند. البته پارلمان در‌ برخی زمینه‌ها در تصمیم‌گیری و قانون‌گذاری با شورا مشارکت دارد و قدرت و اختیارات پارلمان بعد از پیمان لیسبون در ‌حال افزایش است.

رییس کمیسیون اروپا و سایر کمیسیونرهای آن باید از پارلمان اروپا رای اعتماد گرفته و برای مدت پنج سال قدرت اجرایی اتحادیه اروپا را در دست گیرند. کمیسیون، بازوی اجرایی اتحادیه اروپا و به‌مثابه یک دولت بزرگ عمل می‌کند و انتخاب رییس و ترکیب کمیسیونرها از اهمیت بالایی در این اتحادیه برخوردار است. نتایج این دور از انتخابات برای اولین‌بار یک تاثیر مستقیم در تعیین رییس کمیسیون اروپا دارد. چرا که تاکنون انتخاب رییس عمدتا برخواسته از تصمیم سیاسی و بده بستان‌های نهان و آشکار و موافقت پشت پرده بین سران کشورها و درچهارچوب تعاملات شورای سران اتحادیه اروپایی بوده است.

نامزد ریاست پارلمان از سوی شورای اتحادیه، بعد از توافقات نهایی سران، به پارلمان اروپا معرفی و از سوی پارلمان انتخاب و به اصطلاح رای اعتماد خواهد گرفت. رای اعتماد به رییس معرفی شده، رای اعتماد به‌کل اعضای 28 نفره کمیسیون اروپاست و لذا از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است.

در این انتخابات، حزب مردمی اروپا که دربرگیرنده احزاب محافظه‌کار و دمکرات مسیحی است با کسب 213 کرسی‌(36/28 درصد کل آراء) به‌عنوان اولین گروه پارلمان اروپا ظاهر شد ولی با از دست دادن 62 کرسی نسبت به انتخابات سال 2009 در واقع در موقعیت ضعیف‌تر و جدیدی قرار گرفته است. گروه سوسیالیست‌ها به‌رهبری مارتین شولتز از آلمان که متشکل از احزاب سوسیالیست، کارگر و سوسیال‌دمکرات‌هاست با بدست آوردن 191 کرسی (43/25 درصد آراء) در جایگاه دوم قرار گرفت، اگرچه 6 کرسی نسبت به دور قبل از دست داده است. ائتلاف لیبرال‌دمکرات‌ها به‌رهبری گی هوروهشتات نخست‌وزیر پیشین بلژیک با کسب 64 کرسی (52/8 درصد - 11 کرسی کم‌تر از انتخابات 2009) در رده سوم پارلمان اروپایی قرار گرفت. سبزها با 52 کرسی در رده چهارم، رفرمیست‌ها و محافظه‌کاران با 46 و ائتلاف چپ با 42 بعدی قرار گرفته‌اند. همچنین نماینده‌گانی که به‌هیچ گروه سیاسی تعلق ندارند و منتخبین جدیدی به‌شمار می‌آیند 64 کرسی نمایندگی را کسب کرده‌اند. این نماینده‌گان احیانا در روزهای آینده با گفتگوها و بده بستان‌های سیاسی پشت پرده به گروه های سیاسی دیگر خواهند پیوست تا آرای آن‌ها نیز بتواند بسیار مهم و تاثیرگذار باشد. این نمایندگان که عمدتاً در بین احزاب راست یا چپ افراطی و اروپا ستیز قرار دارند پدیده جدید این دور از انتخابات هستند و گرایش احزاب راست و چپ میانه به سمت آن‌ها می‌تواند معادلات جدیدی در پارلمان اروپا ایجاد نماید. برای داشتن یک گروه سیاسی در پارلمان اروپا، این گروه باید حداقل 25 کرسی از نمایندگان 7 کشور عضو اتحادیه اروپا را داشته باشد. این امر اجازه می‌دهد تا از پراکندگی آراء در پارلمان اروپا و سخت‌تر شدن روند تصمیم‌گیری و مصوبات جلوگیری شود.

ژان کلود یانکر رییس گروه حزب مردم اروپا و دمکرات مسیحیان و نخست‌وزیر پیشین لوگزامبورگ بیش‌ترین شانس را برای کسب ریاست کمیسیون دارد و بعد از وی مارتین شولتز رئیس گروه سوسیالیست‌ها که همچنان دومین گروه بزرگ پارلمان است از بیش‌ترین شانس برای این مقام برخوردار است. ائتلاف و رایزنی‌های بین این دو گروه سیاسی بزرگ و قدرتمند پارلمان اروپا همیشه در روند انتخاب رئیس و روسای کمیسیون‌های پارلمان و سایر مقام‌ها از جمله: نایب رییس و مخبرین پارلمانی تاثیر‌گذار بوده است. با‌توجه به کاهش آرای نسبی این دو گروه قدرتمند در انتخابات اخیر، با وجود این که هم‌چنان بزرگ‌ترین گروه‌های سیاسی پارلمان اروپا هستند و قدرت گرفتن احزاب راست و چپ افراطی و جریانات ضد ‌یورو و ضد‌اروپایی، به‌نظر می‌رسد این دو گروه برای حفظ جایگاه و تاثیرگذاری در روند امور و تصمیم‌گیری‌های پارلمان و حتی اتحادیه اروپایی ناگزیر از نزدیکی و انسجام بیش‌تر از هر زمانی با یکدیگر هستند. در واقع، برآمدن طیف‌های راه افراطی و مخالف هم گرایی اروپایی این دو گروه بزرگ و سنتی اروپایی را بیش از هر زمانی به یکدیگر محتاج کرده است. این دو گروه به‌عنوان طرفدران اروپای واحد ناچار از مبارزه با مخالفین هم‌گرایی اروپا هستند.

چنین وضعیت جدیدی هشداری برای سیاست‌مداران اروپایی است. در‌ همین ‌رابطه، مارتین شولتز رییس قبلی پارلمان اروپا گفته است که این روز خوبی برای اروپا نیست، زیرا راست‌های افراطی، نئونازی‌ها و بیگانه هراس‌ها در بسیاری از کشورها قدرت را به‌دست آورده‌اند. ما باید به‌دنبال دلایل موفقیت آن ها باشیم، مخالفت صریح با اروپا و از دست رفتن اعتماد می‌تواند از دلایل این امر باشد.

در این انتخابات، ائتلاف بزرگ چپ و راست میانه اکثریت 40 ساله خود را از دست داد. حزب مردم اروپا با گرایش راست میانه و سوسیالیست‌ها و دموکرات‌ها با گرایش چپ میانه، تنها 44 درصد کل کرسی‌ها را از آن خود کردند. گروه راست میانه حزب مردم اروپا (EPP) توانست 179 کرسی به دست بیاورد که 42 کرسی از پارلمان قبل کم‌تر است. گروه سوسیال دموکرات (S&D) نیز با از دست دادن 41 کرسی، 150 نماینده در پارلمان خواهد داشت.

شایان ذکر است که ستاد رهبری راست افراطی اروپا با ظهور ترامپیسم قوی‌تر شده است. از مدت‌ها قبل، استیو بنن، مشاور و استراتژیست سابق ترامپ، درصدد راه انداختن انقلابی فاشیستی در اروپاست. سازمان بنن برای تروج پوپولیسم راست در اروپا رسما به وسیله مایکل مودریکامن، رهبر حزب مردم بلژیک در ژانویه 2017 ثبت شد. و اکنون احزاب مردم بلژیک، لیگ شمال و حزب برادران ایتالیا عضو این سازمان موسوم به «جنبش» هستند. ماتئو سالوینی، معاون نخست وزیر و وزیر کشور ایتالیا از چهره‌های کلیدی این جنبش است.

در این انتخابات، دو حزب اصلی پارلمان اروپا با از دست دادن شماری از کرسی‌هایشان ناکامی را تجربه کردند. حزب راست میانه «مردم اروپا» برای اولین بار از سال 1989 میلادی کم‌تر از 25 درصد مجموع آرا را به خود اختصاص داد. از سوی دیگر سوسیالیست‌ها نیز نتوانستند بیش از 20 درصد آرا را به خود اختصاص دهند. این بدترین عملکرد انتخاباتی آنان از سال 1979 و از زمان آغاز برگزاری انتخابات مستقیم پارلمان اروپا بود.

در واقع این انتخابات برای احزاب اصلی، امیدوارکننده نبود. پیروزی احزاب سبز در اروپا، محدود بود. این احزاب در کشورهایی نظیر آلمان، فرانسه، لوکزامبورگ و فنلاند مقام‌های دوم یا سوم را به خود اختصاص دادند. با این حال نتوانستند حتی یک کرسی در اروپای شرقی و جنوبی به دست بیاورند. در اروپای مرکزی هم وضعیت برای آنان خیلی بهتر نبوده است. آن‌ها در این منطقه تنها توانستند در اتریش 2 کرسی کسب کنند. حزب محیط زیست سوئد نیز 2 کرسی به‌دست آورده است.

 

ژائومه دوخ گیلوت سخنگوی پارلمان اروپا به خبرنگاران گفت که حزب مردم اروپا 178 کرسی را از آن خود کرده در حالی که در دوره پیشین پارلمان، 216 کرسی داشت.

بدین ترتیب حزب مردم اروپا بر رقیب سنتی خود یعنی ائتلاف سوسیال دموکرات‌ها (چپ میانه) که 152 کرسی به دست آورده، پیشی گرفته است. این ائتلاف هم در دوره پیش 185 کرسی داشت.

مانفرد وبر رئیس حزب مردم اروپا که نامزد ریاست کمیساریای اروپا هم هست، در این باره گفت: «احساس نمی‌کنم پیروزی قوی به دست آورده باشیم.»

او در جمع خبرنگاران ادامه داد: «ما شاهد کاهش کرسی‌های میانه‌روها هستیم.»

آن‌گونه که ژائومه دوخ گیلوت به خبرنگاران گفت، دیگر احزاب عوامگرا و تشکیک کننده در اروپا و هم‌چنین راست افراطی، موفق شدند بیش از 100 کرسی پارلمان اروپا را از آن خود کنند.

ائتلاف «اروپا، ملت‌ها و آزادی» که احزاب «تجمع ملی فرانسه» و «متیو سالوینی نخست‌وزیر پیشین ایتالیا» را در بر می‌گیرد، موفق شد 55 کرسی را از آن خود کند در حالی که در دوره پیشین پارلمان، 37 کرسی داشت.

کرسی‌های ائتلاف «اروپا برای آزادی و دمکراسی مستقیم» که شریک دولتی سالوینی یعنی «جبش پنج ستارهم و حزب بریتانیایی «برگزیت» را در بر می‌گیرد نیز، سهمش در پارلمان را از 42 کرسی به 53 کرسی افزایش داد.

***

انگلیسی‌ها دو نفر را از یک حوزه انتخابیه به پارلمان اروپا فرستادند: یکی الکساندرا فیلیپس از حزب برگزیت که طرفدار خروج بی‌توافق از اتحادیه اروپاست؛ دیگری الکساندرا فیلیپس از حزب سبز که خواهان لغو برگزیت و ماندن بریتانیا در این اتحادیه است.

حزب برگزیت به رهبری نایجل فراژ با کسب تقریبا 32 درصد آرا اول شد. این دستاوردی بزرگ و بی‌سابقه است؛ مخصوصاً برای حزبی که همین شش هفته پیش رسما اعلام موجودیت کرد و بیش از هر چیز محبوبیت و جاذبه منحصر به فرد فراژ را نشان می‌دهد.

حزب برگزیت همان‌گونه که از نامش برمی‌آید، طرفدار خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، و مخصوصا خروج بدون توافق‌نامه است. طرفداران خروج بی‌توافق با استناد به اول شدن این حزب در انتخابات، می‌گویند که بریتانیا باید چنین راهی را در پیش بگیرد. دیدگاهی که مخصوصاً بین طرفداران خروج بی‌توافق در حزب حاکم محافظه‌کار رایج است.

آن‌ها می‌گویند رهبر بعدی این حزب - که با کناره‌گیری ترزا می، فرآیند انتخابش در هفته‌های آینده شروع می‌شود - باید سیاست خروج بی‌توافق از اتحادیه اروپا را در پیش بگیرد تا رای‌دهندگان حزب برگزیت را جذب کند.

بریتانیا در بن‌بستی گیز افتاده و هر راهی که برای خروج از آن انتخاب کند، بیش از نیمی از مردمش را ناراضی می‌کند.

حزب لیبرال دمکرات که مخالف خروج بریتانیا از اتحادیه اروپاست با 20 درصد آرا، در مقام دوم قرار گرفت و دو حزب اصلی محافظه‌کار و کارگر متحمل شکست سنگینی شدند.

حزب کارگر با 14 درصد و حزب سبزها با 12 درصد در رده های بعدی قرار گرفتند. حزب حاکم محافظه‌کار با 14 درصد کاهش آرا فقط 9 درصد آرا را کسب کرد.

 

در فرانسه، حزب نژادپرست «جبهه ملی» به‌رهبری خانم مارلین لوپن (نوه ژان ماری لوپن رهبر جبهه ملی) با کسب 25 درصد کرسی‌ها، جامعه فرانسه را غافلگیر کرد و به‌عنوان حزب اول فرانسه در این انتخابات ظاهر شد. این ‌در ‌حالی‌ است که این حزب در سال 2009 میلادی، تنها توانسته بود 3/6 درصد آراء را از آن خود کند. حزب سوسیالیست حاکم، تنها با کسب فقط 5/14 درصد آراء به رده سومین حزب سقوط کرد که به‌مثابه یک زلزله سیاسی در فرانسه محسوب می‌شود. این نتایج برای موقعیت حزب حاکم سوسیالیست که هم ریاست‌جمهوری و دولت و هم چنین اکثریت پارلمانی را داشته نتیجه بسیار فاجعه‌باری بود. حزب سوسیالیست فرانسه که زمانی با حضور فرانسوا میتران از موقعیت بسیار برجسته‌ای برخوردار بود و 14 سال با قدرت در کاخ الیزه نشسته بود امروز به‌عنوان بازنده بزرگ نه تنها در فرانسه، بلکه در کل اتحادیه اروپا است. حزب دست راستی و نئوگلیست «او ام پ» یا اکثریت ریاست‌جمهوری‌(نئوگلیست‌ها، حزب سارکوزی و پیروان ژنرال دوگل و ژاک شیراک) نیز با 21 درصد آراء در جایگاه دوم قرار گرفت و موقعیت قدرتمند قبلی خود را به حزب جبهه ملی واگذار کرد. این نتایج غیر‌مترقبه می‌تواند تاثیرات زیادی در سایر کشورهای اروپایی به‌دنبال داشته باشد. زیرا فرانسه مهم‌ترین کشور بنیان‌گذار 6 کشور فرانسه، آلمان، ایتالیا، هلند، بلژیک و لوگزامبورگ است که در سال 1957 جامعه اقتصادی اروپا را به وجود آوردند و اکنون چنین نتیجه‌ای شرایط جدیدی در اروپا به‌وجود آورده که برای پان ‌اروپانیسم‌ها به‌هیچ‌وجه خوش‌آیند نیست. بنابراین نتیجه انتخابات فرانسه، پیامی منفی برای طرفداران وحدت اروپا و هم‌گرایی بیش‌تر اروپایی‌هاست و جبهه مخالفان آن را بیش‌تر از هر زمانی تقویت کرده است. فرانسه دارای 74 کرسی در پارلمان اروپاست و برای اولین‌بار جبهه ملی ناسیونالیست و مخالف اروپا با 24 نماینده، بیشترین کرسی‌ها را به‌دست آورده است. دست راستی‌های محافظه‌کار نئوگلیست 20 کرسی و سوسیالیست‌های فرانسه فقط 13 کرسی یعنی 11 کرسی کم‌تر از جبهه ملی به‌دست آوردند.

 

یک‌شنبه 26 مه - 5 خرداد، برای سوسیال‌دموکرات‌های آلمان روزی فاجعه‌بار محسوب می‌شود. آرای قدیمی‌ترین حزب دموکراتیک آلمان در انتخابات پارلمان اروپا به زیر 16 درصد رسید. اما این کل فاجعه نیست: روز یک‌شنبه هم‌زمان در ایالت برمن انتخابات پارلمانی هم برگزار شد. در این ایالت در 73 سال گذشته سوسیال دموکرات‌ها حکومت می‌کردند، اما دوران آن‌ها به پایان رسیده و برای نخستین بار یک مرد عضو حزب دموکرات مسیحی پیروز انتخابات شده است.

نتایج انتخابات در آلمان که با داشتن 96 نماینده بیش‌ترین کرسی‌ها را در پارلمان اروپایی دارد، نشان می‌دهد که اتحاد احزاب دمکرات‌مسیحی و سوسیال‌مسیحی با کسب 5/35 درصد از آرا بیش‌ترین آرای انتخابات پارلمان اروپا در آلمان را از آن خود کرده است. که البته نسبت به انتخابات گذشته 4/2 درصد کاهش نشان می‌دهد. حزب سوسیال ‌دمکرات با افزایش آراء  نسبت به انتخابات گذشته 3/27 درصد از آرا را بدست آورد که نسبت به انتخابات سال 2009، از یک افزایش 5/6 درصدی برخوردار شده است. سبزهای آلمان که به‌طور سنتی قویترین حزب اکولوژیک در اروپا هستند با به کسب 88/10 درصد آرا در رده سوم قرار گرفته‌اند و حزب چپ با 7/4 درصد در رده چهارم قرار دارد. بازنده اصلی انتخابات آلمان حزب دمکرات آزاد است که با از دست دادن 6/7 درصد از آرایش نسبت به دوره قبل تنها به 4/3 درصد آراء دست پیدا کرد.

در پی انتشار نتایج انتخابات پارلمان اروپا، دبیر اول حزب سوسیالیست فرانسه، «اُلوویه فور»، همه احزاب چپ این کشور را به اتحاد فراخواند. در این حال، رهبر طرفداران محیط زیست که بیش‌ترین آرای چپ را در انتخابات پارلمان اروپا در فرانسه به دست آورده و به سومین حزب این کشور تبدیل شده، اعلام کرد که می‌خواهد با دورنمای قدرت‌گیری راست افراطی در فرانسه مقابله کند.

در انتخابات روز یک‌شنبه آلمان برای انتخاب 96 نماینده، 68 میلیون و 400 هزار نفر واجد شرایط رای دادن بودند.

پس از این انتخابات، این احتمال وجود دارد که دوران مرکل پس از 14 سال، از بد حادثه توسط حزب موتلفش، یعنی حزب سوسیال دموکرات، به پایان برسد و در سال جاری انتخابات زودرس برگزار شود. شاید هم فرصت دیگری برای بقای حاکمیت آنگلا مرکل باقی نمانده باشد.

 

حزب ضد مهاجر لیگ سالوینی بیش از 33 درصد از آرای ایتالیا را از آن خود کرد تا اقتدار دولت را دوام ببخشد، به خصوص این‌که حزب «جنبش پنج ستاره» که در ائتلاف با سالوینی بود از سوی حزب دموکراتیک چپ میانه شکست خورد.

سالوینی در میلان گفت: «اروپایی جدید متولد شده است. خوشحالم که لیگ در این رنسانس جدید اروپایی شرکت می‌کند… من خواستار شتاب بخشیدن به برنامه دولت هستم.»

سالوینی عکسی از خودش را در شبکه‌های اجتماعی منتشر کرد. در این عکس کاغذی به دست گرفته که بر روی آن نوشته شده: «حزب اول در ایتالیا؛ متشکرم.»

در انتخابات سال 2014 اتحادیه اروپا، این حزب تنها 6 درصد آرای انتخابات اروپا را کسب کرده بود.

سالوینی یک‌شنبه شب به رادیوی محلی ایتالیا گفت که با مارین لوپن، رهبر حزب راست افراطی جبهه ملی در فرانسه، و نخست‌وزیر مجارستان ویکتور اوربان صحبت کرده است. احزاب راست افراطی در هر سه کشور بهترین نتایج را به دست آوردند. هدف این صحبت‌ها تشکیل اتحاد قدرتمندی در پارلمان جدید اروپا است.

 

در مجارستان حزب ضدمهاجرت «فیدز» ویکتور اوربان با 52 درصد آرا 13 کرسی از 21 کرسی این کشور را به دست آورد و از برندگان انتخابات شد.

اوربان ادعا کرد که انتخابات اروپا دستاوردهای ملی‌گرایانه داشته است. او گفت: «ما کوچک هستیم اما تغییر اروپا را می‌خواهیم.» اوربان هم‌چنین انتخابات اروپا را «شروع عصر جدید ضد مهاجرت» توصیف کرد.

وزیر خارجه مجارستان نیز گفت که «وضع موجود به پایان رسید… تا امروز بعد از انتخابات اروپا پازل کاملاً ساده بود، راست میانه و سوسیالیست‌ها با همدیگر رای‌هایشان را می‌شمردند و یک اکثریت آسوده را تشکیل می‌دادند… حالا هیچ‌کس نمی‌تواند بگید که ترکیب نهایی اکثریت به چه شکلی خواهد بود.»

 

حزب راست‌گرای افراطی آزادی اتریش که اخیرا با رسوایی ایبیزاگیت از دولت خارج شد، با کسب 5/17 درصد در جایگاه سوم قرار گرفت.

ولت سباستین کورتس، صدر اعظم اتریش با رای عدم اعتماد نمایندگان پارلمان این کشور سقوط کرد. بیش‌تر نمایندگانی که در استیضاح صدراعظم در روز دوشنبه 27 مه - 6 خرداد علیه او رای دادند، اعضای دو حزب سوسیال دموکرات و راست افراطی بودند که تا یک هفته پیش از متحدان او در ائتلاف حاکم اتریش محسوب می‌شدند.

اختلاف و بحران سیاسی در اتریش به دنبال انتشار یک ویدئوی جنجالی از معاون پیشین صدراعظم و استعفای او آغاز شد. در این ویدیو هاینتس کریستیان اشتراخه، رهبر حزب آزادی از جناح راست افراطی که معاون کورتس و عضو ائتلاف حاکم اتریش بود، با یک زن روس در حال مذاکره در ایبیزای اسپانیا دیده می‌شود. در این ویدیو که مربوط به سال 2017 است، اشتراخه در حال چانه‌زنی بر سر اعطای قراردادهای دولتی در ازای کسب حمایت سیاسی مشاهده می‌شود. رسانه‌ها به این رسوایی «ایبیزا گیت» نام داده‌اند. به نظر می‌رسد این رسوایی که به زلزله سیاسی در اتریش انجامید با یک خانواده الیگارش روسی در پیوند باشد، زیرا زن حاضر در ویدئوی مذکور مدعی شده که خواهرزاده یک فرد ثروتمند روسی به نام ایگور ماکاروف است. دولت روسیه و شخص ماکاروف هر گونه پیوند با این ماجرا را رد کرده‌اند.

قبل از این رسوایی، تخمین زده شده بود که حزب «آزادی» در حدود 5/24 درصد از آراء را به خود اختصاص خواهد داد. اما یک‌شنبه بعد از ظهر 26 مه - 5 خرداد، در آخرین روز انتخابات رسانه‌های محلی آرای کسب شده این حزب را 5/17 درصد اعلام کردند. حزب محافظه کار مردم به رهبری سباستین کورتس، صدر اعظم اتریش با 5/34 درصد پیشتاز انتخابات و حزب سوسیال دموکرات در مقام دوم قرار دارد.

 

بر اساس نتایج انتخابات اسپانیا که در روز یک‌شنبه 26 مه - 6 اردیبهشت برگزار شد، نمایندگان وُکس، حزب راست‌گرای افراطی و نوظهور برای نخستین بار به پارلمان این کشور راه یافتند. میزان مشارکت در این انتخابات بیش از نزدیک به 76 درصد بود که یکی از بالاترین آمار مشارکت در تاریخ دموکراسی این کشور به حساب می‌آید.

مشکلات اقتصادی، بحران کاتالونیا، موضوع مهاجران و حقوق زنان دغدغه‌های اصلی رای‌دهندگان در این دوره از انتخابات را تشکیل می‌داد.

نتایج نهایی به دست آمده در انتخابات اسپانیا به تفکیک احزاب مهم شرکت‌کننده به شرح زیر است:

حزب سوسیالیست: 123 کرسی؛ حزب مردم: 66 کرسی؛ حزب سیودادانوس: 57 کرسی؛ حزب پودموس: 42 کرسی

حزب وُکس: 24 کرسی

نامزدهای حزب سوسیالیست اسپانیا با وجود پیروزی نتوانستند به حداقل 176 کرسی لازم از مجموع 350 کرسی پارلمان برای ادامه کار دولت فعلی دست یابند. آن‌ها همان گونه که کمابیش در نظرسنجی‌ها پیش‌بینی شده بود، 123 کرسی پارلمان را به دست آوردند. به این ترتیب آن‌ها در نبود اکثریت مطلق، مجبور خواهند شد تا با احزاب چپ برای تشکیل دولت ائتلاف کنند.

از سوی دیگر، راهیابی 24 نامزد حزب افراطی و ضد مهاجر وُکس با آن که یکی از کم‌ترین آمار در میان احزاب راه یافته به مجلس است، برای این حزب پیروزی بزرگی به شمار می‌رود. از 44 سال پیش یعنی زمان مرگ فرانسیسکو فرانکو، دیکتاتور پیشین اسپانیا این نخستین بار است که یگ گروه راست‌گرای افراطی در پارلمان این کشور به چنین جایگاهی می‌رسد. با این حال احزاب دست راستی سیودادانوس و حزب مردم نیز حتی در صورت ائتلاف با وکس نخواهند توانست اکثریت مطلق پارلمان را در دست بگیرند. حزب مردم در این انتخابات کمترین تعداد رأی را از زمان تأسیس به دست آورد.

 

نتایج شمارش 97 درصد آراء در بلژیک نشانگر پیروزی احزاب متعدد ملی‌گرای فلامان (هلندی زبان) در این کشور است. سه حزب عمده این گروه قومی زبانی نزدیک به 27 درصد آراء را کسب کرده‌اند.

شهروندان این کشور امروز در سه سطح مختلف در انتخابات شرکت خواهند: فدرال، منطقه ای و اروپایی.

در بلژیک نیز هم چون دیگر کشورهای اتحایده اروپا احزاب راست در حال قدرت گرفتن هستند. پیش‌بینی شده است حزب ولامز بلاگ، حزب راست افراطی بلژیک 8/14 درصد از آراء را به خود اختصاص دهد. در حالی که پنچ سال پیش در انتخابات محلی توانسته بود تنها 2/4 درصد از آراء را کسب کند.

 

در لهستان هم حزب منتقد اتحادیه 53 درصد آرا را به‌دست آورد. در مجموع به‌نظر می‌رسد این احزاب منتقد توانسته‌اند 235 کرسی از مجموع 751 کرسی را به خود اختصاص دهند.

 

در سوئد، تفریبا 4 میلون نفر یعنی 53 و 3 دهم درصد در انتخابات اتحادیه اروپا در سوئد شرکت کردند که افزایشی چشم‌گیر در مقایسه با انتخابات پیشین نشان می‌دهد. در انتخابات سال 2014، شرکت در انتخابات 48 و 9 دهم درصد بود.

با شمارش نزدیک به 6000 حوزه از 6305 حوزه شمارش شده است نتایج انتخابات عبارتند از:

سوسیال دموکرات‌ها 6/23 درصد - 5 کرسی؛ مودرات‌ها 8/16 درصد - 4 کرسی؛ دموکرات‌های سوئد 4/15 درصد - 3 کرسی؛ محیط زیست 4/11 درصد - 2 کرسی؛  سنتر 8/10 درصد - 1 کرسی؛ دموکرات‌های مسیحی 7/8 درصد - 1 کرسی؛ چپ ۶.۷ درصد - 1 کرسی؛ حزب لیبرال با کاهش 8/5 درصدی به 1/4 درصدی - یک کرسی ابتکار فمینیستی 8/0 درصد. این حزب با کاهش 5/4 درصدی از پارلمان اروپا بیرون افتاد.

 

حزب لیبرال دموکرات و سوسیال دموکرات دانمارک با 5/23 و 5/21 درصد آراء مکان‌های اول و دوم انتخابات پارلمان اروپا را به خود اختصاص دادند. سبزها جایگاه سوم را کسب کردند.

بسیاری از شهروندان این کشور می‌گویند که بیش‌تر به انتخابات محلی توجه می‌کنند. پیش‌بینی می‌شد که حزب راست افراطی استرام کورس که مبلغ اخراج 700 هزار مسلمان از این کشور است، صاحب کرسی در انتخابات پارلمانی دانمارک شود.

 

در بلغارستان دو حزب پشتییان اتحادیه اروپا یعنی «شهروندان برای توسعه اروپایی با 6/31 درصد و حزب سوسیالیست با 24/30 درصد آراء پیروز این انتخابات هستند.

با این که در این کشور شرکت در انتخابات اجباری است، در سال 2014 تنها 35/84 درصد از واجدین شرایط رای در انتخابات شرکت کردند. جوان‌ترین نماینده در پارلمان اروپا، آندری نواکوف 30 ساله اهل بلغارستان است.

 

دومین عضو جدید اتحادیه اروپا کرواسی است. پیش از این هم انتظار می رفت که تعداد زیادی در انتخابات پارلمان اروپا در این کشور شرکت نکنند. در سال 2014، تنها 25 درصد از واجدین شرایط رای در انتخابات شرکت کردند که حتی از متوسط میزان مشارکت در انتخابات پارلمان اروپا پایین تر بود.

 

حزب سوسیال دموکرات حاکم در رومانی با 23 درصد آرا رتبه دوم را کسب کرده و حزب راست‌گرای این کشور با کسب 26 درصد آرا بیش‌ترین کرسی را در اختیار گرفت.

 

حزب حاکم اتحاد دموکراتیک قبرس‌(محافظه‌کار) با کسب 29 درصد آراء پیشتاز است. حزب مترقی کارگران‌(کمونیست) با 5/27 درصد در جایگاه دوم قرار دارد.

این جزیره کوچک در پارلمان اروپا صاحب شش کرسی است و اگر نامزد ترک تبار این جزیره بتواند به پارلمان اروپا راه یابد، پیروزی تاریخی خواهد بود. قبرس به دو بخش ترک نشین و یونانی تقسیم می‌شود. بیش از 80 هزار از شهروندان ترک تبار قبرس واجد شرایط رای هستند.

 

دو حزب لیبرال محافظه کار آنو (آری) و دموکراتیک مدنی چک با کسب 2/2 و 5/14 درصد آراء برندگان اصلی انتخابات پارلمان اروپا هستند. شهروندان جمهوری چک روز جمعه و شنبه در انتخابات شرکت کردند.

 

حزب لیبرال «اصلاح» با کسب 2/26 درصد آراء صدرنشین انتخابات در استونی است. حزب سوسیال دموکراتیک همین کشور با 3/23 درصد آرا در جایگاه دوم قرار دارد. حزب میانه با 4/14 درصد آرا سوم است. راست‌گراهای افراطی در حزب مردم با سه برابر کردن آرای خود، 7/12 درصد آرا را کسب می‌کنند.

حزب راست افراطی این کشور موسوم به حزب مردم محافظه کار استونی در انتخابات پارلمانی در مقام سوم قرار گرفت که منجر به کسب کرسی در ائتلاف حاکم شد.

 

در یونان پس از پیروزی حزب مخالف محافظه کار «دمکراسی نو»، الکسیس سیپراس نخست وزیر خواستار انتخابات زودهنگام شد. میزان آرای این حزب 5/33 درصد در مقابل 20 درصد برای حزب سیریزای نخست وزیر بود.

 

انتخابات پارلمان اروپا در ایرلند روز جمعه 24 مه هم‌زمان با انتخابات محلی برگزار شد. بر اساس آرای شمرده شده که نتیجه آن روز شنبه منتشر شد، حزب سبز ایرلند توانسته است رقبا را پشت سر گذاشته و وارد پارلمان اروپا شود.

این اولین بار در بیست سال گذشته است که سبزهای ایرلند وارد پارلمان اروپا می‌شوند؛ رویدادی که دستاوردی بزرگ برای آن‌ها محسوب می‌شود.

 

شمارش حدود 90 درصد آرا در لیتوانی نشان می‌دهد حزب راست میانه «اتحادیه میهن» با حدود 41/17 درصد آرا پیشتاز است. حزب سوسیال دموکراتیک با 90/16 درصد آرا در جایگاه دوم قرار دارد. ائتلاف کشاورزان و سبزها هم با نزدیک به 14 درصد آراء، مکان سوم این رقابت را به خود اختصاص داده است.

لیتوانی برای بار دوم است که انتخابات پارلمان اروپا را برگزار می کند و شهروندان این کشور برای کسب 11 کرسی رای به نامزدهای احزاب این کشور رای خواهند داد.

 

حزب کارگر هلند (PvdA) برخلاف پیش‌بینی تمام نظرسنجی‌ها در جریان انتخابات پارلمان اروپا بیش‌ترین آرا را به دست آورد. نتایج آخرین نظرسنجی‌ها پیش از برگزاری انتخابات نشانگر پیشتازی عوام‌گرایان و راست‌های میانه بود.

نتایج اعلام شده آرا در هلند نشان می‌دهد که جریان اصلی چپ میانه این کشور موفق شده در انتخابات روز پنج‌شنبه از احزاب دست راستی لیبرال (VVD) و عوام‌گرایان (FvD) موقعیت بهتری را کسب کند. حزب کارگر با کسب دست‌کم 18 درصد آرا پنج کرسی از 26 جایگاه کشور هلند در پارلمان اروپا را کسب کرده است. رهبر این حزب فرانس تیمرمنس، نایب رییس کنونی کمیسیون اروپا است. تیمرمنس هم‌چنین یکی از نامزدهای ریاست کمیسیون اروپاست.

***

مقر رسمی پارلمان، شهر استراسبورگ در فرانسه است اما کارهای اداری و نشست کمیته‌ها و فراکسیون‌های آن در بروکسل و لوکزامبورگ انجام می‌شود.

پارلمان اروپا قوانین را تصویب می‌کند و از این نظر که بودجه هنگفت اتحادیه را نیز به تصویب می‌رساند، قدرت و نفوذ زیادی دارد. علاوه بر این، نمایندگان پارلمان کمیسیون اروپا را نیز کنترل می‌کنند و به زبان ساده می‌توان گفت که این کمیسیون، نوعی دولت است که رهبری آن را رییس کمیسیون اروپا بر عهده دارد. در حال حاضر ژان کلود یونکر از لوکزامبورگ در راس کمیسیون اروپا قرار دارد. انتخاب رییس جدید کمیسیون اروپا پس از پیشنهاد 28 کشورعضو و رای‌گیری در پارلمان صورت می‌گیرد.

پارلمان اروپا سال 1979 میلادی تاسیس شد و از آن زمان تاکنون، نفوذ قابل‌توجهی کسب کرده است. این پارلمان، 751 نماینده دارد. پارلمان اروپا تنها نهاد فراملیتی جهان است که اعضای آن در پروسه‌ای دمکرات به صورت مستقیم توسط شهروندان کشورهای عضو اتحادیه اروپا انتخاب می‌شوند. این نمایندگان قانون‌گذاران نهادی هستند که برای زندگی 512 میلیون نفر شهروند اتحادیه تصمیم‌گیری می‌کند.

اگر بریتانیا از اتحادیه اروپا خارج شود شمار نمایندگان این پارلمان به 705 نفر کاهش پیدا خواهد کرد.

نمایندگان پارلمان اروپا برای دور‌ه‌ای پنج ساله انتخاب می‌شوند. در نتیجه حضور بریتانیا در انتخابات پیش‌رو تاثیر به سزایی در ساختار پارلمان آتی اتحادیه اروپا خواهد داشت.

در پارلمان اتحادیه اروپا نمایندگانی از 200 حزب حضور دارند. آن‌ها با نمایندگان احزاب مشابه خود از سایر کشورها فراکسیون تشکیل می‌دهند.

آرای رای‌دهندگان در کشورهای کوچک مثلا لوکزامبورگ از رای‌دهندگان کشورهای بزرگ مانند آلمان اهمیت بیش‌تر دارد. مثلا لوکزامبورگ با 590 هزار نفر جمعیت، شش کرسی و آلمان با  96 میلیون نفر جمعیت 80 کرسی در پارلمان اروپا دارد.

تا به حال، از میان هشت فراکسیون حاضر در پارلمان اروپا، احزاب دمکرات مسیحی‌ و احزاب سوسیال دموکرات بزرگ‌ترین فراکسیو‌ن‌های این پارلمان را تشکیل می‌دادند که در ائتلافی غیررسمی در تصویب قوانین اتحادیه اروپا همکاری داشتند. تصویب این قوانین نیازمند رای اکثریت نمایندگان پارلمان است.

احزاب دمکرات مسیحی‌ و سوسیال دموکرات حال برای کسب اکثریت نیازمند حمایت احزاب لیبرال‌ یا سبزها خواهند بود. اتحادیه اروپا در دوره پنج ساله کنونی خود بیش از یک‌هزار و 100 قانون تصویب کرده است.

این قوانین پس از بررسی در پارلمان‌های کشورهای عضو اتحادیه اروپا به قوانین ملی افزوده می‌شوند. علاقمندی شهروندان اتحادیه اروپا به مشارکت در انتخابات پارلمان اروپا به مرور کاهش یافته  و  از 63 درصد در سال 1979 میلادی به 43 درصد در سال 2014 رسیده بود اما شرکت‌کنندگان در انتخابات 2019، کمی بیش‌تر از 2014 است.

پارلمان اروپا در هر سه شهر، سالن نشست و ساختمانی ویژه دارد. از سالن لوکزامبورگ تقریبا استفاده نمی‌شود. این وضعیت و رفت‌وآمد پیوسته نمایندگان میان این سه شهر هزینه کلانی برای پارلمان اروپا دارد. با این‌حال تلاش نمایندگان این پارلمان برای تغییر شرایط هربار به شکست انجامیده است چون سه کشوری که به طور مشترک میزبان پارلمان هستند، حاضر به همکاری با یکدیگر نیستند. مثلا فرانسه می‌گوید داشتن یک مکان واحد خوب است در صورتی‌که این مکان استراسبورگ فرانسه باشد.

***

حال با افزایش نمایندگان راست افراطی و نژادپرستان در پارلمان اروپا، باید منتظر بمانیم و بیبنیم برای مثال چه تغییراتی در روابط حاکمیت آمریکا و اتحادیه اروپا به ویژه در ارتباط با تنش‌های روزافزون خاورمیانه پیش خواهد آمد.

چندی پیش نامه‌ای خطاب به فدریکا موگرینی، هماهنگ‌کننده سیاست خارجی اتحادیه اروپا و خطاب به همه مسئولان ارشد این اتحادیه در امور مربوط به امنیت و سیاست خارجی، در باره بحران خاورمیانه نوشته شده بود که 37 وزیر امور خارجه پیشین کشورهای اروپایی و شماری از سیاست‌مداران فعال پیشین این کشورها آن را امضاء کرده‌اند.

متن این نامه روز دوشنبه 26 فروردین 1398 - 15 آوریل 2019، از سوی برخی از روزنامه‌های اروپایی از جمله از سوی روزنامه «گاردین» منتشر شده بود.

سیاست‌مداران ارشد پیشین کشورهای اروپایی در این نامه نسبت به پیامدها و عواقب منفی سیاست ترامپ در امور خاورمیانه هشدار داده‌اند. شخصیت‌هایی هم‌چون زیگمار گابریل، وزیر امور خارجه پیشین آلمان، دیوید میلیبند و جک استراو، وزیران امور خارجه پیشین بریتانیا، خاویر سولانا، هماهنگ کننده پیشین سیاست خارجی اتحادیه اروپا به‌موازات گروهی دیگر از وزیران امور خارجه پیشین کشورهای اروپایی و نیز برخی فعالان ارشد نهادهای بین‌المللی که در ارتباط با خاورمیانه بوده‌اند این نامه را امضاء کره‌اند و در آن به خطرات ناشی از پیشبرد سیاست ترامپ در قبال بحران خاورمیانه اشاره کرده‌اند.

نامه با این جمله شروع می‌شود که «ما به لحظه‌ای بحرانی در خاورمیانه و هم‌چنین در اروپا نزدیک شده‌ایم. اتحادیه اروپا سرمایه‌ای هنگفت صرف مناسبات چندجانبه و نظم بین‌المللی قانون مدار کرده است. قوانین بین‌الملل برای قاره اروپا، طولانی‌ترین دوره صلح، رفاه و ثبات را ممکن ساخته‌اند.»

و در ادامه آمده است: «اروپا در همکاری با دولت‌های سابق آمریکا برای حل عادلانه مناقشه اسرائیل و فلسطین اقدام کرده است. قراردادهای اسلو با وجود عقب‌گشت‌ها و صدمات پایداری  که به آن‌ها وارد شده پیوسته مبنای همکاری دو سوی اقیانوس در زمینه حل معضل خاورمیانه بوده است.»

امضاء‌کنندگان نامه سپس از این انتقاد کرده‌اند که «که دولت کنونی آمریکا از سیاست دیرین این کشور در زمینه معضل خاورمیانه و از معیارهای متعارف در بین‌المللی دور شده. این دولت مدعای اسرائیل در مورد مالکیت بر کل بیت‌المقدس را به رسمیت شناخته است و در برابر گسترش شهرک‌های یهودی‌نشین (در مناطق فلسطینی) بی‌تفاوتی آزاردهنده پیشه کرده است...»

آن‌ها در ادامه از قصد دولت ترامپ برای ارائه طرحی جدید برای حل مناقشه خاورمیانه سخن گفته‌اند و از اروپا خواسته‌اند که در این زمینه هشیار و آماده باشد و «به گونه‌ای راهبری عمل کند.»

امضاء‌کنندگان در این رابطه بر ایجاد راه حل دو دولت برای مناقشه بین اسرائیل و فلسطینیان در مرزهای 1967 و در صورت لزوم این یا آن تبادل اراضی، تاکید کرده‌اند.

«آن‌ها نوشته‌اند: «گزینه برتر اروپا در حل معضل خاورمیانه همکاری با آمریکاست، ولی زمانی که منافع حیاتی و ارزش‌ها بنیادی ما به بازی گرفته شود، ما باید راه مستقل خود را پیش گیریم.»

در همین راستا، نویسندگان نامه یک اقدام ضرور را تاکید رسمی و دوباره اروپا بر راه حل بین‌المللی جاافتاده  ایجاد دو کشور برای مناقشه اسرائیل و فلسطینی‌ها در آستانه انتشار طرح صلح دولت ترامپ دانسته‌اند.

آن‌ها نوشته‌اند که در شرایط کنونی وضعیت در مناسبات اسرائیل و فلسطینی‌ها به‌سوی ایجاد یک کشور با حقوقی نامتجانس و ناعادلانه برای دو طرف به پیش می‌رود، «این وضعیت نباید ادامه یابد، نه برای اسرائیلی‌ها، نه برای فلسطنیی‌ها و نه برای اروپایی‌ها.»

***

 

از سوی دیگر، ماجا کوچیجانچیچ، سخنگوی کمیسیون اتحادیه اروپا در گفتگو با خبرنگاران درباره افزایش تنش میان آمریکا و اروپا تاکید کرد: «منطقه خاورمیانه تحمل بی‌ثباتی بیش‌تر را ندارد.»

او در پاسخ به سئوالی درباره توئیت اخیر رییس جمهور آمریکا مبنی بر این‌که اگر ایران به دنبال جنگ است این پایان رسمی آن خواهد بود، گفت:

«منطقه به بی‌ثباتی بیش‌تری نیاز ندارد. این چیزی است که مکررا تکرا می‌کنیم. باید از اقدامی که تنش را افزایش می‌دهد دوری و برای کاهش تنش تلاش کرد.»

دونالد ترامپ، در 8 مه 2018، خروج این کشور از توافق هسته‌ای با ایران را که در سال 2015 به امضاء رسید، اعلام کرد. آمریکا در پی این اقدام ترامپ، برای توقف کامل صادرات نفت ایران تحریم‌هایی علیه این کشور به اجرا گذاشت. در ماه آوریل سال جاری نیز نام سپاه پاسداران ایران در فهرست گروه‌های ترریستی خارجی آمریکا قرار گرفت.

آمریکا در اوایل ماه مه «برای مقابله با تهدیدات ایران» ناو هواپیمابر جنگی «یواس‌اس آبراهام لینکلن» را به همراه چهار فروند جنگنده بمب‌افکن بی-52 به منطقه اعزام کرد.

حسن روحانی، رییس‌جمهور ایران نیز در نخستین سال‌روز خروج آمریکا از برجام اعلام کرد که ایران بخشی از فعالیت‌های هسته‌ای خود را از سر می‌گیرد. او هم‌چنین به طرف‌های باقی‌مانده‌ در برجام 60 روز مهلت داد تا تدابیر لازم به منظور حفظ مزایای اقتصادی این توافق هسته‌ای برای ایران را اتخاذ کنند. اما اتحادیه اروپا با تاکید به ادامه برجام، هم‌زمان با این ضرب‌الاجل دولت اسلامی ایران مخافت کرده‌اند.

***

هم‌چنین سال گذشته اعلام شده بود که «استیو بنن»، مشاور سابق ترامپ در اتحادیه اروپا بنیاد سیاسی تاسیس می‌کند. «استیو بنن»؛ کسی ا‌ست که از او به‌عنوان پشت پرده ظهور دونالد ترامپ یاد می‌شود. او نه در واشنگتن و نیویورک که این‌بار می‌خواهد در بروکسل تغییرایت به وجود آورد. بنن با تاسیس بنیادی به نام «جنبش»، پروژه تازه‌ای را در اروپا آغاز کرده که هدف آن تقویت احزاب راست‌گرا است تا از این طریق یک‌پارچگی اتحادیه اروپا به مخاطره بیفتد.

خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا (برگزیت) در دوران ریاست‌جمهوری اوباما و پیشنهاد ترامپ به امانوئل مکرون، رییس‌جمهور فرانسه برای خروج از این اتحادیه و به‌جای آن همکاری تجاری گستره‌تر با آمریکا، بخشی از پروژه‌ای است که در آمریکا برای فروپاشی اتحادیه اروپا طراحی شده است.

به گزارش یک رسانه آمریکایی، استیو بنن، مشاور مناقشه‌برانگیز سابق دونالد ترامپ، رییس جمهوری ایالات متحده و از نمایندگان راست‌های افراطی این کشور، قصد دارد بنیادی را در اروپا زیر عنوان «جنبش» راه‌اندازی کند.

پایگاه خبری «دیلی بیست» با استناد به اظهارات بنن گزارش داده است که این سازمان می‌خواهد برانگیزاننده یک «قیام» راست پوپولیستی پیش از انتخابات پارلمان اروپا در آغاز سال 2019 میلادی باشد. طبق این گزارش، محافظه‌کار 64 ساله آمریکایی قصد دارد پس از انتخابات میان‌دوره‌ای آغاز ماه نوامبر در ایالات متحده، نیمی از وقت خود را در اروپا سپری کند.

بر اساس اطلاعات «دیلی بیست»، استیو بنن به یک «ابرگروه» از پوپولیست‌های راست در پارلمان اروپا نظر دارد که می‌تواند تا یک سوم نمایندگان این پارلمان را پس از انتخابات سال 2019 در خود جای دهد. گزارش هم‌چنین تصریح می‌کند که جناحی متحد با چنین ابعاد بزرگی می‌تواند به شکلی جدی در روند کار پارلمان اروپا اخلال ایجاد کرده و به نفوذ عظیم استیو بنن در درون «جنبش پوپولیستی» بینجامد.

هدف استیو بنن، کمک به گروه‌های راست‌گرای در حال ظهوری در اروپا است که بدون ساختار سیاسی حرفه‌ای و یا بودجه‌ای قابل توجه فعالیت می‌کنند.

بنیاد «جنبش» قرار است از جمله در انتشار هدفمند اطلاعات، نظرسنجی، پیام‌رسانی هدفمند و جست‌وجوی اندیشکده‌ها به ملی‌گرایان راست اروپا کمک کند. در حال حاضر 10 نفر برای انجام این وظایف در نظر گرفته شده‌اند.

طبق گزارش مزبور، استیو بنن می‌خواهد بدیلی در برابر جورج سوروس در اروپا باشد. جورج سوروس، سرمایه‌گذار مجارتبار آمریکایی و از حامیان اتحادیه اروپا است که گفته می‌شود از سال 1984 تاکنون بیش از 32 میلیارد دلار در اروپا برای آرمان‌های لیبرال و کمک به گروه‌هایی با این گرایش هزینه کرده است. بنن درباره شیوه کار سوروس گفته است: «سوروس استاد است؛ او شیطان، اما استاد است.»

به گزارش رسانه‌ها، بنن به هنگام دیدار ترامپ از بریتانیا، در لندن اقامت داشته و در هتلی پنج‌ستاره میزبان نمایندگان جریان‌های راست اروپا بوده است. این معتمد پیشین ترامپ در گفت‌وگو با «دیلی بیست» در مورد این دیدارها گفته است: «چنان موفقیتی حاصل شد که ما استخدام پرسنل را آغاز خواهیم کرد.»

به گفته خود بنن، به‌خصوص ائتلاف دولتی در ایتالیا از حزب بیگانه‌ستیز لیگ و جنبش پوپولیستی «پنج‌ستاره» او را دلگرم می‌کند.

بنن هم‌چنین گفته است که در یک سال گذشته با بسیاری از نمایندگان جریان‌های راست‌گرای اروپا مانند نایجل فاراژ رهبر سابق حزب استقلال بریتانیا، مارین لوپن، رهبر "جبهه ملی فرانسه"، ویکتور اوربان، نخست‌وزیر راست‌گرای مجارستان و نیز با نمایندگان احزاب پوپولیستی لهستان رایزنی کرده است.

دونالد ترامپ در جریان کارزار انتخاباتی سال 2016 بنن را استراتژیست ارشد خود و پس از پیروزی در انتخابات، به عنوان مشاور ارشد در کاخ سفید برگمارد. اما به دلیل اختلاف نظرهایی میان این دو، آن‌ها در اوت 2017 از هم جدا شدند.

بنن سپس دوباره به پست مدیریتی خود در پایگاه اینترنتی «برایتبارت نیوز» بازگشت. او اما این سمت را نیز در آغاز سال جاری میلادی از دست داد؛ امری که پیامد جنجال بر سر اظهارات منتسب به او در کتاب افشاگرانه «آتش و خشم» نوشته مایکل وولف بود.

کتاب از جمله به ملاقاتی پیش از انتخابات ریاست جموری آمریکا میان پسر بزرگ ترامپ و مقام‌های روس در ژوئن 2016 اشاره کرده و این ملاقات از قول بنن «خائنانه» توصیف شده است. استیو بنن البته سپس اتهام‌های خود علیه پسر ترامپ را تعدیل کرد.

در سال‌های اخیر، گروه‌های راست‌گرای بیگانه‌ستیز، قدرت چشم‌گیری در این قاره یافته‌اند و در کشورهایی مانند مجارستان، اتریش و لهستان قدرت را به‌دست گرفته‌اند و در کشورهایی مانند فرانسه، انگلستان، ایتالیا و هلند به‌شدت قدرتمند شده‌اند، اما این جنبش‌های راست‌گرا با وجود افزایش محبوبیت، با ضعف در سیاست‌گذاری و تامین منابع مالی مواجه بوده‌اند.

بنن امیدوار است بنیاد تازه‌تاسیس او که قرار است به‌عنوان رابطی میان گروه‌های راست‌گرا در اروپا و انجمن حزبی طرفدار ترامپ «آزادی» در آمریکا، عمل کند، بتواند با تدوین خط‌ مشی برای این احزاب، این نقطه‌ضعف را برطرف کند. شاید به همین خاطر است «راهیم کسام»، از کارمندان سابق «فاریج» و از دبیران کنونی وب‌سایت «بریتبارت» (که بنن موسس آن بوده)، می‌گوید: «مرکل‌تان را فراموش کنید. سوروس و بنن بزرگ‌ترین بازیگران سال‌های آینده سیاست اروپا خواهند بود.» 

استیون کوین یا «استیو» بَنِن خود را یک ملی‌گرای اقتصادی می‌داند که به‌شدت نگران طبقه متوسط و کارگر جامعه است و بر این باور است جهانی‌شدن سبب شده این قشر با بیکاری مفرط دست‌و‌پنجه نرم کند. به همین علت نیز طرفدار ایده ملت‌های واحد با مرزبندی مشخص است. بخشی از دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرات او، توسط دونالد ترامپ شکل اجرایی به خود گرفته است. او از مخالفان سرسخت مهاجرت به آمریکاست و آن را «قلب مشکلات» آمریکا می‌داند. از دید او عامل مشکلات، نه‌تنها مهاجران غیرقانونی که مهاجران قانونی نیز هستند. بنن از طرفداران جنگ اقتصادی آمریکا با چین است؛ موضوعی که دونالد ترامپ اخیرا با وضع تعرفه‌های گمرکی آن را آغاز کرده است.

***

به این ترتیب، ماشین پوپولیسم‌(عوام گرایی) در ایتالیا پرشتاب‌تر از تمام اروپا پیش می‌رود. یونان و جمهوری چک با ایتالیا فاصله چندانی ندارند. گرچه این موج بیش‌تر در مرکز و جنوب اروپا جان گرفته اما دولت‌های عمده اتحادیه اروپا نظیر آلمان‌،‌ فرانسه و کشورهای اسکاندیناوی از جمله سوئد و فنلاند را هم بی‌نصیب نگذاشته است.

مجارستان که 65 درصد آرای شهروندانش در صندوق احزاب پوپولیست عوام‌گرا ریخته شده،‌ قطب پوپولیستی اروپا است. اما با وجود خیزش عوام‌گرایان در سراسر اروپا، تنها دو دولت این اتحادیه را پوپولیست ها اداره می‌کنند یعنی لهستان و مجارستان. گرچه احزاب حاکم دیگر کشورهای این قاره هم به نوعی با احزاب عوام‌گرا ائتلاف کرده‌اند، مثلا در اتریش،‌ بلغارستان و یونان.

پوپولیسم یا عوام‌گرایی در پی این است که خوشایند مردم عادی باشد، آن‌ها که گمان می‌کنند که ساختار دولتی دغدغه‌هایشان را نادیده گرفته است. احزاب عوام‌گرا معمولا رهبری پرجذبه دارند.

به‌عقیده روت وداک،‌ کارشناس پوپولیسم در دانشگاه لنکستر دو نوع وجود دارند. عوام‌گرایی دست‌راستی که بیش‌تر در شمال و مرکز اروپا غالب است و دیدگاه‌های ملی‌گرایانه یا بسیار محافظه‌کارانه طبقه «برگزیده» را نقد می‌کند از طرف دیگر عوام‌گرایی چپ در کار است که بیش‌تر در جنوب فعال است که بیش‌تر روی سرمایه‌داری و جهانی‌سازی تمرکز دارد و از این بابت منتقد ساختار حاکم است.

ووداک بر این باور است که موج عوام‌گرایی در اروپا پس از حمله 11 سپتامبر به راه افتاد چراکه پیامدهای امنیتی این رویداد،‌ کاستن از اهمیت حقوق بشر را توجیه کرد و به گروه‌های دست راستی اجازه داد در زمینه مسائلی نظیر نظم و قانون، بازی را به دست بگیرند.

ووداک می‌گوید: «مثلا در یونان دو حزب عوام‌گرا پدیدار شد: سیریزا از چپ رادیکال و «طلوع طلایی» از راست میهن‌پرست. هم‌زمان خیزشی هم در مرکز اروپا در کشورهای اتریش،‌ سویس،‌ و اسکاندیناوی به جریان افتاد.»

ووداک می‌افزاید: «چراکه آن‌ها گرچه خود مستقیما از بحران ضربه نخورده بودند اما ترس از آن هم کافی بود. بنابراین برای حفاظت از کشور و منافع و دارایی‌ها شما مهاجر و پناهنده نمی‌خواهید.»

اما بعد نوبت کشورهای شرقی بود که رسیدن مهاجران به مرزهایشان،‌ به احزاب دست‌راستی پوپولیست قدرت بخشید. به‌خصوص لهستان و مجارستان...

کارشناسان می‌گویند حرکت اروپا به سوی احزاب ضدساختار سیاست‌های دست‌راستی را عادی‌‌ کرده است. ووداک می‌گوید:‌‌ «سیاست‌های مهاجرتی، سفت و سخت‌تر شده‌اند،‌ حتی در کشورهایی که در آن‌ها مهاجر و پناهنده‌ای نیست. برخی از سیاست‌های عوام‌گرایان دست‌راستی تاکنون به اجرا هم درآمده است. حتی حرف‌های توهین‌آمیز رهبران عوام‌گرایی نظیر ترامپ هم عادی شده است. برخی تابوها شکسته است و حالا ظاهرا برخی حرف‌های بسیار تبعیض‌آمیز را هم می‌توان زد،‌ بی‌آن‌که رسوایی بزرگی هم برپا شود.»

کارشناسان می‌گویند اگر بروکسل به پیام رای‌دهندگان لهستانی و مجار توجه نکند،‌ تنش‌های بیش‌تری در انتظار اتحادیه اروپا خواهد بود.

آمار رای‌دهندگان زیر 30 سال نسبت به انتخابات دور گذشته افزایش چشم‌گیری داشت. بیش‌ترین آرای این گروه سنی را حزب سبزها کسب کرد که در مبارزات انتخاباتی موضوع حفاظت از آب و هوا را قبضه کرده بود، موضوعی که به آینده پیوند خورده است.

51 درصد واجدان شرایط در این انتخابات شرکت کردند. این میزان هشت درصد بیش‌تر از آخرین انتخابات اروپا در پنج سال پیش است. به عقیده یانیس امانوئیلیدیس، متخصص علوم سیاسی از «مرکز سیاست اروپایی» در بروکسل، مخالفت با تغییرات اقلیمی، اعتصاب دانش‌آموزان و دفاع در برابر اروپاستیزی و احزاب پوپولیست، مردم را در این انتخابات به حرکت واداشت.

ناظران می‌گویند در بسیاری از 28 کشور اروپایی تاکنون احزاب بزرگ میانه ضعیف‌تر شده‌اند، لیبرال‌ها، سبزها و احزاب دست راستی اما قوی‌تر. در پارلمان آینده اروپا محافظه‌کاران و سوسیال دموکرات‌ها به‌عنوان ائتلاف بزرگ غیررسمی دیگر اکثریت سابق را نخواهند داشت. آن‌ها باید احتمالا با لیبرال‌ها و شاید سبزها فراکسیون تشکیل دهند.

***

در جمع‌بندی می‌توان تاکید کرد که ار یک‌سو، برخی گرایشات سیاسی در اتحادیه اروپا، مدعی اند که رشد گرایشات راست افراطی و نژادپرست با دوقطبی‌شدن اوضاع پس از شعله‌ورشدن آتش جنگ در خاورمیانه و ورود مهاجران به کشورهای اروپایی تشدید شد. اما برخی تحلیل‌گران چنین ادعایی را رد می‌کنند و به درستی تاکید دارند که سیاست‌های نولیبرال دولت‌های اروپایی به ظهور احزاب پوپولیست عوام‌گرا و نژادپرست منجر شده است.

برای مثال «شانتال موف»،‌ فیلسوف چپ‌گرای فرانسوی بر این باورند که تجربه پوپولیستی اروپا بیش از آن‌که نمایانگر بازگشت فاشیسم باشد، نمایانگر شکست هژمونی نولیبرالیسم است.

به باور موف و هم‌فکران وی، سیاست‌های نولیبرالی، گردش به سمت بخش مالی اقتصاد، تعطیلی کارخانه‌ها، متزلزل‌کردن نیروی کار و به‌ویژه از بین رفتن دولت رفاه و افزایش فشار اقتصادی باعث شده است که مردم از نخبگان جریان غالب قدرت خسته شوند.

آن‌ها می‌گویند حتی در اقبال رای‌دهندگان به راست افراطی نیز می‌توان هسته‌ای از مطالبات دموکراتیک دید و بنابراین، چپ‌گرایان باید با توجه ویژه به این مطالبات ــ‌ از راه پوپولیسم چپ ــ جلوی رشد فاشیسم را بگیرند. چرا که راست‌گرایان افراطی با فرافکنی مشکلات حاصل از نولیبرالیسم بر مهاجران، مطالبات برحق مردمی را به کانال دیگری هدایت می‌کنند.

انتقادها از نولیبرالیسم و عملکرد احزاب چپ میانه از سال 2000 به بعد که در واقع هم‌سو با سیاست‌های راست میانه بود، این حزب‌ها را در موقعیت بدی قرار داده است. آن‌ها بیش از راست میانه در حال از دست دادن آرای خود هستند.

آندریاس کله،‌ مدیر برنامه سیاست دانشگاه برمن که زمانی پایگاه حزب سوسیال‌دموکرات آلمان بود، به روزنامه «واشنگتن‌پست»، گفته است: «آن‌چه شاهدش هستیم، لحظه‌ به‌راستی بزرگی است؛ مراسم تدفین یک حزب است.» اشاره او به حزب سوسیال‌دموکرات است.

که کوین کوهنرت،‌ رهبر شاخه جوانان سوسیال‌دموکرات‌ها از سوسیالیسم سخن می‌گوید و پیشنهاد «مالکیت اشتراکی» بر کارخانه خودروسازی بی ام دبلیو را ارائه داده است: «بدون مالکیت اشتراکی، غلبه بر کاپیتالیسم غیرقابل درک است.»

به این ترتیب، سیاست‌هایی هم‌چون اخراج همه پناهندگان، شلیک‌کردن به پناهندگان در صورت عبور از حصار مرزی، تبلیغات ظاهری احزاب پوپولیست و نژادپرست است. چرا که هدف اصلی آن‌ها، تغییر ساختارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دفاعی کشورهای اروپایی به نفع نولیبرالیسم است. در هر صورت، تشکیل گروه اکثریت و تصمیم‌گیری در مورد مسائل مختلف در پارلمان اتحادیه اروپا پس از این با مشکل مواجه خواهد شد.

در چنین شرایطی، به‌نظر می‌رسد بحران اقتصادی مالی چند سال اخیر اروپا و اتخاذ سیاست‌های ریاضتی، فشار زیادی به کارگران و توده‌های مردمی و اقشار ضعیف وارد کرده و آن‌ها واکنش خود را در پای صندوق‌های رای نشان داده‌اند. نتیجه انتخابات این دوره از پارلمان اروپا، به‌نوعی مخالفین اتحاد اروپایی را در برابر اروپاگرایان قرار داد که این خود می‌تواند هشداری به رهبران اروپایی باشد. رشد بی‌سابقه احزاب مخالف اتحادیه اروپا، سه جناح عمده میانه‌روی هوادار این اتحادیه هم‌چنان می‌توانند اکثریت خود را در پارلمان اروپا حفظ نمایند و احیانا این نتایج آن ها را به یکدگر نزدیک‌تر خواهد کرد. زیرا احزاب محافظه‌کار، دست‌راستی و دمکرات مسیحی حداقل در مخالفت با احزاب افراطی و اروپا ستیز با یکدیگر مشترک هستند. احزاب راست یا چپ افراطی با داشتن 140 تا 150 کرسی از مجموع 751 کرسی ائتلافی با 20 درصد آراء را تشکیل دهند که خود یک جریان سیاسی جدید و قدرتمند به حساب می‌آید. شرایط نوین و آرایش جدید سیاسی در اتحادیه اروپا را در هفته‌های خواهیم دید.

از سوی دیگر، باید منتظر ماند و دید که نتایج نشست افتتاحیه پارلمان اروپا، در روز سه‌شنبه دوم ژوئن به کجا خواهد رسید. ریاست پارلمان تا کنون بر حسب سنت به رهبر بزرگ‌ترین گروه پارلمانی تعلق می‌گرفت، اما این قرار نانوشته می‌تواند با ائتلاف گروه‌ها تغییر یابد. نامزد «حزب مردم اروپا» برای نشستن بر صندلی ریاست پارلمان اروپا «مَنفِرِد وِبِر» آلمانی است. اما چنین به‌نظر می‌رسد که امانوئل ماکرون با گزینش بی‌چون و چرای نامزد بزرگ‌ترین گروه مخالف است و انتظار می‌رود که در اجلاس آینده سران اروپا در این زمینه گفتگو شود. این نشست سه‌شنبه آینده برای بررسی نتایج این انتخابات و به‌ویژه گزینش مسئولان جدید نهادهای مختلف اتحادیه در بروکسل تشکیل می‌شود.

بعد از این مرحله است که تا حدودی می‌توانیم آگاه شویم تاثیر سیاست‌های ترامپ در بافت جدید پارلمان اروپا تا چه اندازه است؟ آیا این تغییرات به نزدیکی سیاست‌های ترامپ و اتحادیه اروپا در ارتباط با خاورمیانه و ایران، منجر خواهد شد؟!

متاسفانه تا به امروز جنبش کارگری سوسیالیستی کشورهای اروپایی نتوانسته از این اتحاد، به نفع مبارزه طبقاتی و هم‌گرایی و انترناسیونالیستی خود بهره جوید و به همین دلیل صحنه مرکزی سیاست های اروپا به احزاب رفرمیست، سویال دموکرات، لیبرال‌ها، لیبرال مسیحی و احزاب نئونازیست و نژادپرست واگذار شده است.

در چنین شرایطی، اگر جنبش کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویان و جوانان، نهادهای نویسندگان و هنرمندان، روزنامه‌نگاران مترقی، بازنشستگان و بیکاران، مهاجران و پناهندگان متحدانه و هدفمند مستقیما و بدون واسطه وارد مرکز ثقل سیاست‌های اتحادیه اروپا وارد نشوند؛ برنامه‌های اداره شورایی جامعه را با هدف برپایی یک جامعه سوسیالیستی با صدای بلند به جوامع بشری اعلام نکنند؛ آینده کشورهای اروپایی بیش‌تر به مخاطره خواهد افتاد. خاورمیانه هم‌چنان مرکز تنش‌های جنگی، تروریستی، و اسیر گرایشات هار و غیرانسانی سرمایه‌داری هم‌چون گرایشات نظامی‌گری، ملی‌گرایی، مذهبی و مردسالاری  خواهد ماند. وضعیت مردم اروپا نیز به لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی وخیم‌تر خواهد شد و گرایشات فاشیستی، نازیستی و محافظه‌کار سرمایه‌داری قدرت بیش‌تری خواهند گرفت!

سه‌شنبه هفتتم خرداد 1398 - بیست و هشتم مه 2019

جمهوری اسلامی و تهدید اروپا با "سیل مهاجرین"! / سهیلا


به نقل از : پیام فدایی ، ارگان چریکهای فدایی خلق ایران
شماره 238 ، اردیبهشت ماه 1398‏


سهیلا


جمهوری اسلامی و تهدید اروپا با "سیل مهاجرین"!

به دنبال خروج ایالات متحده آمریکا از توافقنامه هسته ای با جمهوری اسلامی معروف به "برجام" و اعمال تحریم های گوناگون از سوی دولت آمریکا و از جمله جلوگیری از صدور نفت ایران به بازارهای جهانی، بحرانهایی که جمهوری اسلامی را فرا گرفته بود هر چه بیشتر تشدید شد.  در یک سالی که از خروج آمریکا از برجام می گذرد، رژیم جمهوری اسلامی تلاش کرد با توجه به تاکید بقیه کشورهای دخیل در این توافقنامه مبنی بر پایبندی به برجام، شاید بتواند فشارهای تحریم های آمریکا را با تکیه بر مبادله با کشور های اروپایی تا حدی تعدیل نماید که عملا این امر هم با توجه به اهرم تحریم های ثانوی آمریکا که مطابق آن در صورت نقض تحریم های آمریکا توسط کمپانی های معامله کننده با جمهوری اسلامی، آنها نیز مورد تحریم و جریمه قرار می گیرند، کمکی به رژیم نکرد.  در چنین شرایطی روحانی ، رئیس جمهور رژیم شروع به تهدید "قدرتهای اروپایی" دخیل در برجام نموده و به آنها هشدار داد که اگر منافع ایران در قالب توافق هسته‌ای، برآورده نشود ایران نمی‌تواند هزینه مبارزه با "قاچاق مواد مخدر، مسایل امنیتی و پذیرش پناهجویان" را بپردازد.  روحانی با اعلام ایران به مثابه "بزرگترین سنگر مبارزه با مواد مخدر" و کشوری که با پذیرش پناهندگان مانع جاری شدن "سیل مهاجرین" به سوی اروپا شده است، نشان داد که جدا از رجز خوانی در باره بستن تنگه هرمز، قصد دارد با تکیه بر سه موضوع بالا قدرت های اروپایی را تحت فشار بگذارد تا شاید در این بن بست فزاینده ، فرجی حاصل شود.

به دنبال این هشدار، در ۱۸ اردیبهشت (۸ مه ۲۰۱۹) عباس عراقچی، یکی از معاونان وزارت خارجه جمهوری اسلامی با یاوه گویی علیه مهاجرین افغان در ایران، خشم مردم آگاه ایرانی و افغانستانی را علیه رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی شعله ورتر کرد. او در یک برنامه‌ تلویزیونی ادعا کرد که در حال حاضر "بیش از ٣ میلیون افغانستانی در ایران هستند که ٢ میلیون فرصت شغلی را اشغال کرده اند و سالانه ٣ تا ٥ میلیارد یورو از ایران خارج می کنند و ... در مجموع ۸ میلیارد یورو برای کشورمان هزینه دارند... هزاران دانش آموز و دانشجوی افغان به رایگان در ایران تحصیل می کنند" و غیره.  عراقچی سپس با اتکاء بر این دروغ ها، به تهدید اروپایی ها و مهاجرین رنجدیده افغان ساکن ایران پرداخت و گفت که "اگر فروش نفت به صفر برسد، جمهوری اسلامی مجبور است سیاست ویژه ای را برای اقتصاد خود در نظر بگیرد و از افغان ها بخواهد به کشور خودشان یا به کشورهای دیگر بروند".

اولا این اظهارات ضد مردمی نشان می دهند که جمهوری اسلامی می کوشد با بازی با سرنوشت هزاران مرد و زن و کودک افغانستانی که از شرایط جنگی کشورشان گریخته و به ایران پناهنده شده اند، آن ها را وسیله فشار علیه کشورهایی کند که در جریان تحریم های آمریکا نخواسته اند از جمهوری اسلامی نفت بخرند.  این تاکتیک، کار بیشرمانه ایست که تنها از نیرو های ضد مردمی چون جمهوری اسلامی بر می آید.  ثانیا همه ادعا های عراقچی راجع به وضع مهاجرین افغان در ایران از پایه دروغی بیش نیست.

واقعیت این است که مقادیر ناچیزی که کارگران افغان با پس انداز دستمزدهای بسیار پائین خود - که خیلی پائین تر از حداقل دستمزد رسمی است - برای خانواده هایشان می فرستند، در مقایسه با کار شدید و شرایط غیر انسانی حاکم بر محیط های کار آنان و در مقابل ثروت های افسانه ای که از چپاول دسترنج کارگران فوق ارزان افغانستانی به جیب سرمایه داران زالو صفت، عمال رژیم و حسابهای بانکی آن ها در کشورهای غربی سرازیر شده، بسیار ناچیز است.  اتفاقا یکی از دلائل امکان حضور آن ها در ایران همین  امکان استثمار شدید آن ها و منافع اقتصادی فراوانی می باشد که این امر برای طبقه حاکم داشته است.

کارگران افغان، کارگرانی که در شرایط بیگاری محض کار می کنند، از هر نوع حقوق کار، حق بیمه و درمان و عیدی و بازنشستگی و حتی دستمزد ثابت بی‌بهره‌اند، به همین خاطر هم سرمایه داران ایرانی خواهان حضور آن ها در کشور با هدف استثمار شدید آن ها می باشند.

عمال رژیم ادعا می کنند که مهاجران افغان عامل ناامنی اقتصادی و اجتماعی در ایران هستند. اما واقعیت این است که حضور کارگران مهاجر فوق ارزان در ایران برای طبقه سرمایه دار منبع منافع اقتصادی و سیاسی بی شماری بوده است.  برای نمونه در سال 1392 که بحث فشار به پناهجویان و مهاجرین افغانستانی ساکن ایران بالا گرفته بود، رئیس پلیس سابق ایران رسما اعلام کرد که نمی‌توان همه مهاجران افغان را از کشور اخراج کرد، چرا که قسمتی از چرخ اقتصاد کشور از چرخش می‌ایستد.  زمانی که برخی از مهاجران افغان به علت سقوط ارزش پول ایران و تشدید بحران اقتصاد ایران تصمیم به خروج از ایران گرفتند، عبدالرضا هاشم‌زایی، نماینده مردم تهران در مجلس هشدار داد: "خروج کامل کارگران افغانی به‌طور حتم بخشی از بدنه کارهای عمرانی در سطوح شهری را دچار مشکل می‌کند که باید برای آن فکری کرد".

از سوی دیگر، در شرایطی که آمریکا و کشورهای اروپایی خودشان با ترفند های مختلف جلوی ورود پناهندگان را گرفته اند و در عمل هیچ اهمیتی برای مهاجرین افغان، و یا مسئولیتی در قبال آن ها برای خود قائل نیستند. این دولت ها را از "سیل مهاجرین" افغانستانی ترساندن ، تنها نشان می دهد که چقدر دست رژیم در این بازی خالی است.
 
ممکن است تهدید عراقچی در رابطه با اخراج پناهندگان افغان، این توهم را در ذهن برخی ایجاد کند که گویا جمهوری اسلامی تاکنون هیچ مهاجری را اخراج نکرده و این یک سیاست تازه است. اما واقعیت این است که این رژیم از ابتدای به قدرت رسیدنش، دست رژیم شاه را در زیر پا گذاشتن حقوق پناهندگان و اخراج و کشتار آن ها از پشت بسته است.

نزدیک به ٥٠ سال پیش و پس از شروع مداخلات نظامی حکومت شوروی سابق در افغانستان، بخشی از مردم افغانستان برای فرار از جنگ و فقر و بی خانمانی به ایران و دیگر کشورها پناهنده شدند. بر اساس آمار غیررسمی، تعداد این مهاجران در ایران بیش از سه میلیون نفر (حدود سه درصد جمعیت ایران) است. یعنی حدود سه درصد از فقیرترین کارگران در ایران، نه تنها به رسمیت شناخته نشده اند، بلکه هدف حملات وحشیانه نیروی سرکوب دولتی نیز قرار دارند و سالانه حدود ١٥٠ هزار نفر آن ها از ایران اخراج می شوند. اکثر مهاجرین افغان به اجبار، دشوارترین،خطرناک ترین و غیربهداشتی ترین مشاغل را به عهده گرفته و از روی اجبار برای بقای خویش، دستمزدهایی که بسیار کمتر از حداقل حقوق می باشد را تقبل کرده اند و اگر کوچک ترین اعتراضی کنند فورأ بیکار و از ایران اخراج می شوند. بسیاری از صاحبکاران با سوءاستفاده از غیرقانونی بودن وضعیت اقامت کارگران افغان در ایران، از پرداخت کامل حقوق آن ها خودداری می کنند. حتی مهاجرینی که با زنان ایرانی ازدواج کرده و خانواده تشکیل داده اند در وضعیت دشواری به سر می برند. از آن جا که  بر اساس قوانین ایران ، کودکی که می خواهد تابعیت ایرانی داشته باشد باید پدرش ایرانی باشد، این موضوع باعث شده مشکلات زیادی برای فرزندان مهاجران افغان که با زنان ایرانی ازدواج کرده اند، ایجاد شود و فرزندان آن ها گاه امکان تحصیل را از دست بدهند. (1)

کارگران افغان جزو فقیرترین و فرودست ترین کارگران در ایران هستند و از ابتدایی ترین حقوق اجتماعی و انسانی بی بهره اند.  به عنوان مثال، پیوند اعضاء به مهاجران بیمار ممنوع است و این ممنوعیت غیرانسانی تاکنون منجر به مرگ تعدادی از مهاجرین بیمار شده است. لیست مقررات نژادپرستانه و رفتارهای غیرانسانی جمهوری اسلامی علیه مهاجران افغان از دستگیری بدون دلیل آنان گرفته تا متهم کردن آن ها به جنایات مختلف و بالاخره در قفس کردن و نمایش عمومی پناهجویان و مهاجرین بی گناه، بسیار بیشمار است و ذکر این موارد محدود، صرفا مشتی از خروار می باشد.

با توجه به ماهیت رژِیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی ، این گونه اقدامات نژادپرستانه به هیچ وجه عجیب نیستند.  زیرا که دولت های دیکتاتور حافظ سرمایه داری وابسته در کشورهایی مانند ایران، به دلیل ماهیت ضدکارگری اشان، اساسا نمی خواهند و نمی توانند کوچک ترین نیازهای اقتصادی، اجتماعی و حقوق دمکراتیک و انسانی کارگران (چه مهاجر و پناهنده و چه شهروند) را تأمین کنند. (۲)

واقعیت این است که مبارزه علیه سیاست های نژادپرستانه حکومت علیه مهاجرین افغان در ایران، بخشی از مبارزه عمومی کارگران و زحمتکشان ایران برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و رهایی کامل از هر گونه ظلم و ستم سیستم سرمایه داری است.

قوانین و جو خصمانه علیه مهاجرین افغان دقیقا همان سیاست ضد پناهندگی است که در اشکال و سطوح متفاوت، توسط طبقات حاکم در سراسر جهان سرمایه داری علیه پناهندگان اعمال می شود.

شرایط کار و زندگی کارگران مهاجر افغان در ایران، بخشی از یک پدیده جهانی در جهان سرمایه داری است. مهاجرین افغان نیز مانند پناهنده های آواره در مرز مکزیک و آمریکا، آب های مرزی شمال آفریقا و اروپا، و آسیا و استرالیا، بخشی از ارتش عظیم بردگان سرمایه داری هستند که به عنوان یک اهرم فشار مستمر بر دستمزدها و شرایط اسفبار زندگی و کار کارگران در سطح جهان از آنها سوء استفاده می شود. دولت آمریکا کشورهایی مانند ایران، افغانستان، سوریه، السالوادور، گواتمالا و هندوراس و ... همه کشورهای وابسته دیگر را به مناطق فاجعه آمیز تبدیل کرده است. در همه این کشورها، دولت امپریالیستی آمریکا مسئول حمایت سیاسی و تسلیح و آموزش نظامی و اطلاعاتی رژیم های دیکتاتوری و یا دستجات مسلح مذهبی بوده و هست که بر اثر عملکردشان ، ده ها هزار کارگر و زحمتکش و جوانان انقلابی در دهه های اخیر به قتل رسیده اند. از این روست که طبقه حاکم بر آمریكا نیز همراه با رژیم های وابسته به آن (مانند جمهوری اسلامی و ...) مسئول اصلی نقض حقوق انسانی پناهندگان می باشد.

تبدیل تدریجی میلیون ها نفر به پناهندگان بی خانمان در سیستم سرمایه داری امری اجتناب ناپذیر است، سرمایه و کالاهای مصرفی می توانند آزادانه از مرزها عبور کنند اما انسان ها نمی توانند. در شرایطی که طبقات حاکم، آزادانه فقر و فلاکت و انواع مظالم را به کارگران و زحمتکشان در سطح جهان تحمیل می کنند، قربانیان آن ها نمی توانند هیچ گونه حمایت و احترام به حرمت انسانی اشان را از طبقات حاکم انتظار داشته باشند.  بخصوص در شرایطی که قدرت های امپریالیستی رقیب در حال تقسیم مجدد جهان از طریق راه اندازی جنگ در کشورهای مختلف هستند، و نژادپرستی و انواع مظاهر فرهنگ ارتجاعی را به کار گرفته اند تا در میان طبقه کارگر اختلاف ایجاد کنند و ظلم و ستم و دیکتاتوری خود علیه کارگران و زحمتکشان را توجیه کنند.

آمارها تأثیرات ویران کننده جنگ های امپریالیستی در تشدید استثمار طبقه کارگر را به نمایش می گذارند. در طول ٢۸ سال پس از انحلال شوروی، قدرت های امپریالیستی به رهبری ایالات متحده، موج بی سابقه ای از تجاوز نظامی و جنایت علیه کارگران و زحمتکشان را در سطح جهان به راه انداخته و میلیون ها نفر را کشته اند. تحت چنین شرایطی، یک سوم از ساکنان مناطق جنوب آفریقا و ٢٥ درصد از مردم خاورمیانه و آفریقای شمالی که مناطقی غنی از مواد معدنی و نفت هستند، قصد فرار از جنگ و فقر و انواع ظلم و ستم طبقات حاکم را دارند.

با توجه به این واقعیات، مسلمأ اقدامات نژادپرستانه جمهوری اسلامی علیه مهاجرین افغان و استثمار کل طبقه کارگر ایران، دو روی یک سکه و یک سیاست یکسان ضد طبقه کارگر هستند. در واقع جمهوری اسلامی سیاست ها و عملکرد فاشیستی خود علیه پناهندگان را، بیشتر و پیشتر علیه مردم آزادیخواه و جوانان انقلابی تمرین و آزمایش کرده است.  زیر پا گذاشتن حقوق پناهندگی افغان های ساکن ایران، ادامه سرکوب کل جامعه ایران و همچنین دست زدن جمهوری اسلامی به تحریکات جنگ افروزانه و ایجاد فضای ترس و وحشت در منطقه است.

در شرایط کنونی، مبارزات و اعتراضات کارگران و زحمتکشان آگاه ایران نشان می دهد که آن ها ماهیت جمهوری اسلامی را کاملا شناخته و سیاست های نژادپرستانه و ضدکارگری آن ، یک واقعیت شناخته شده برایشان می ¬¬-باشد. مردم آگاه ایران اکنون در تلاش برای یافتن مسیری انقلابی برای سرنگون کردن جمهوری اسلامی و مجازات عمال جنایتکار آن هستند.  در چنین مسیری، مردم زجرکشیده و آگاه ایران به خوبی می دانند که پایان دادن به هر نوع ظلم و ستم و دفاع مؤثر از حقوق انسانی مهاجرین و به مجازات رساندن ستمگرانشان، در گرو اتحاد انقلابی کارگران و زحمتکشان و دیگر آزادیخواهان آگاه ایرانی و افغان است.

اردیبهشت  1398

زیرنویس ها:
(1) بسیاری از مهاجرین افغان، افراد آگاه و چپ انقلابی هستند که با رژیم ارتجاعی افغانستان مبارزه کردند و بر اساس قوانین بین الملل می بایست از حق پناهندگی سیاسی برخوردار شوند. اما جمهوری اسلامی چنین حقی برای آنها قائل نیست. به سخنرانی رفیق مشرف در مراسم سالگرد سیاهکل - در تورنتو - مراجعه کنید.
 https://www.siahkal.com/index/right-col/PF200-sokhanrani-Rafigh-Mosharaf-Toronto-20160220.htm
(۲) سوءاستفاده جمهوری اسلامی از کارگران افغان به سوءاستفاده اقتصادی کارفرمایان محدود نمی شود. دولت ایران از آن ها به عنوان گوشت دم توپ نیز استفاده کرده و می کند. جمهوری اسلامی با تشکیل نیرویی به نام "لشکر فاطمیون" متشکل از افغان های ساکن ایران، آن ها را با تبلیغات مذهبی و وعده تابعیت ایرانی و کمک های مالی فریب داده، به میدان جنگ در سوریه فرستاد. پیش از آن نیز، برخی از مهاجرین به خاطر نیاز مالی و یا از روی ناآگاهی مذهبی و تحت تاثیر تبلیغات عوامفریبانه جمهوری اسلامی، در جنگ ایران و عراق شرکت کردند که بر اساس برخی گزارشات بیش از دو هزار نفرشان کشته شدند.

راهی را که هفت تپه و فولاد آغاز کرد!

راهی را که هفت تپه و فولاد آغاز کرد

بدون شک خیزش دیماه ۹۶  نقطه عطفی در مبارزات و اعتراضات توده ای علیه جمهوری اسلامی و فلاکتی که به جامعه تحمیل کرده است، بود. این جنبشی بود که بند نافش را با کلیت جمهوری اسلامی و جناحهایش (اصلاحات و اصولگرایی) برید. جنبشی که در ادامه ی جنبش سبز و یا توکل به بالا نبود..

 این جنبش یک برآمد توده ای و عصیان و طغیان علیه گرسنگی بود . جنبشی  که  در تداوم خود ولو با فواصل معین اگر خودآگاه و سازمانیافته و دارای رهبری شود ، می تواند جمهوری اسلامی را به زباله دانی بریزد. اما پیروزی به معنای تحقق آزادی و برابری و کنار زدن نظام تبعیض و ستم و استثمار بورژوازی به فاکتورهای معین دیگری بستگی دارد که نمونه ای از آن را در اعتصابات کارگری اخیر مشاهده کردیم..

 اعتصابات کارگری هفت تپه و فولاد و حمایت معلمان و دانشجویان و بازنشستگان و چرخیدن سر جامعه به طرف طبقه کارگر، تصویر دیگری از مبارزه  و اعتراض علیه فقر و فلاکت و گرسنگی بود. تصویری طبقاتی و اجتماعی که نوک حمله اش به نظم سرمایه دارانه و تبعیض و نابرابری ناشی از آن است.

 این جنبش را نمی توان با ضدرژیمی گری صرف تعریف کرد.  بخش پیشرو و سازمانیافته طبقه کارگر، مهر خود را بر اعتراضات و جنبش های اجتماعی با خواستهای معین خود، زد. بخش خودآگاه تر طبقه کارگر اگر چه در آغاز با خواست دریافت حقوقهای معوقه به میدان آمد، اما در چهار چوب این خواست محدود نمانده و ایجاد شوراهای کارگری و مردمی را، هم بعنوان ابزار تحقق مطالبات اقتصادی و سیاسی و هم  شکل قدرت طبقاتی کارگران و زحمتکشان اعلام کرد .

 این اعتصابات  یک ابراز وجود طبقاتی کارگران بود که  بورژوازی حاکم را دستپاچه کرده و با تمام قوای نظامی و سیاسی و حکومتی به چاره جویی واداشت. بورژوازی این بار صراحتا از کمونیسم در جنبش کارگری و خطر آن حرف زد و این احساس خطر را مخفی نکرد.

 همچنین ابراز وجود صف مستقل و طبقاتی کارگران، تصویر و درسی به جامعه داد و توجه توده های محروم را به  قدرت اجتماعی کارگران علیه ستم و سرکوب و تبعیض و فلاکت، جلب کرد. 

 در حالی که بعد از خیزش دیماه ۹۶ همه چشم ها به خیابان و خیزشهای پی در پی و یکی پس از دیگری دوخته بود، اعتصابات کارگری اخیر این درس را به جامعه داد که، سنت کارگری و مبارزه طبقاتی فراتر و موثرتر از خیابان، در اعتصاب و ابراز وجود کارگران به مثابه یک طبقه است.

 نشان داد که اعتصابات کارگری ابزار قدرتمند یک طبقه است که کمر بورژوازی را خم می کند. وقتی چرخ تولید ولو در یک کارخانه و مرکز بزرگ کارگری می خوابد، کابوسی است که خواب را بر سرمایه داران و حاکمانشان حرام می کند. تجمعات و اعتراضات و تظاهرات های خیابانی  فقرا و زحمتکشان بدون پشتوانه ی قدرت نمایی طبقه کارگر و اعتصابات سراسری کارگری ، می تواند ضربه پذیر بوده و سرکوب شود. اما  رویارویی حاکمان سرمایه با اعتصابات کارگری، هزینه سنگینی برای حاکمان سرمایه به دنبال خواهد داشت. بویژه زمانی این اعتصابات سراسری و گسترده تر می شود، مطلقا قارد به  سرکوب آن نخواهند بود.

 اقشار زحمتکش و غیر کارگر و توده وسیع محرومان جامعه باید به  قدرت طبقاتی کارگران توکل کرده و یک صدا و یک صف پشت این طبقه بایستند و از آن حمایت کنند .

 اعتصاب کارگران هفت تپه و فولاد، صفحه جدیدی در مبارزه طبقاتی و مبارزه و اعتراض زحمتکشان و محرومان گشوده است. این تجربه بزرگ کارگری را نباید فراموش کرد. نباید بعنوان موردی از موارد دیگر و مشابه هزاران اعتصاب کارگری دیگر در این چند دهه و یا مبارزه ی روتین بخشی از کارگران، نگاه کرد. در این اعتصابات بخش پیشرو طبقه کارگر بعنوان مدعی صاحب جامعه قد علم می کند و کل طبقه و زحمتکشان و محرومان را به اتحاد در شوراهای کارگری و مردمی فرا می خواند. الگوی مجامع عمومی و شوراهای مردمی را بعنوان ابزار مبارزه و افق پیروزی زحمتکشان، پیش روی جامعه قرار می دهد .

 تجارب و الگو و درسهای این اعتصابات را باید مدام تکرار، تبلیغ و اهمیت و بزرگی جایگاه آن را به جامعه خاطرنشان کرد.

 راهی را که هفت تپه و فولاد آغاز کرده اند، راه توقف ناپذیر و افق اعتصاب سراسری مزدبگیران جامعه را پیشا روی دارد.

 نظام سرمایه داری ایران یا باید ازادی و معیشت و امنیت و رفاه جامعه را تامین کند و یا جایش به  حاکمیت کارگران و زحمتکشان بدهد . راه سومی نیست!

  

اردیبهشت ۹۸- مه  ۲۰۱۹

واقعیات پشت چپ "تقواییستی"


در فضای میدیای مجازی پلمیک داغی در میان فعالین چپ و کمونیست، در مورد خط فکری حمید تقوایی، در مورد ممنوعیت "مبارزه با اپوزیسیون در اپوزیسیون"، در دل مبارزات جاری، و همه با هم تا سرنگونی رژیم، براه افتاده است.

این پلمیک بدنبال و به بهانه تجمع اعتراضی اخیر دانشجویان دانشگاه تهران در ۲۳ اردیبهشت امسال براه افتاد. در این تجمع، دانشجویان دانشگاه تهران در کنار فریاد شعارهایی چون "بیکاری، بیگاری، حجاب زن اجباری"، "پوشش انتخابی حق مسلم ماست"، "آزادی انتخاب حق مسلم ماست" و "دانشجو می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد" پلاکارد یا پلاکاردهایی هم با شعاری تحت عنوان "علینژاد و ارشاد، ارتجاع و انقیاد" را هم حمل میکردند.

این شعار در نقد مسیح علی‌نژاد هم در طیف "راست در اپوزیسیون" و هم در " چپ در اپوزیسیون" به مباحثات بسیار فراگیر تر از خود این تجمع اعتراضی، سرکوب و حلقه های بعدی پیشروی آن، دامن زده است. مباحثاتی که هرچند در نقطه شروع ممکن است بنظر بر سر یک مسیله "حاشیه ای" صورت گرفته باشد، اما عملا میدانی باز کرده است که سخنگویان جنبش های مختلف به صراحت و روشنی دورنمای فعالیت هایشان، افق پیروزی از زاویه دیدگاه خود را به اطلاع افکار عمومی برسانند.

این پلمیک، که دیگر مهم نیست از کجا شروع شده است، تا اینجا موجب روشنگری در صف اپوزیسیون راست و چپ جمهوری اسلامی ایران شده است، که بی تردید میتواند به حلقه های بعدی پیشروی اعتراضات دانشجویی و همه جنبش های اعتراضی در ایران، طبقه کارگر، معلمان، بازنشستگان، بیکاران، دانشجویان، زنان و … کمک کند.

اما موضوع چه است و چه نیست! دانشجویان در دل اعتراض خود به بیکاری و بیگاری و تبعیض و سرکوب و حجاب و بی حقوقی زن، ضمنا شعاری هم علیه خانم مسیح علینژاد در اپوزیسیون، بعنوان مشاور و کارچاق کن حمایت از طرح تحریم و گسترش فضای جنگی در خاورمیانه، داده بودند. تا به این ترتیب دلال های تحریم و جنگ در کریدورهای قدرت های ارتجاعی بین الملی و محلی را منزوی کنند.

فریاد های حنجره پاره کن و دهان های کف کرده فعالین راست در فضای میدیای اجتماعی، علیه چپ و کمونیسم و کمونیست ها، موضوع این نوشته نیست. آنها فعالین جنبشی هستند که از دانشجویان دانشگاه تهران تا طبقه کارگر و همه محرومین در ایران با همه نفرت و انزجارشان از جمهوری اسلامی ایران نمی خواهند سرباز بی جیره و مواجب آنها در پروژه های شان، از جمله در پروژه "ققنوس" و "فرشگرد" و "جنبش میدان فیروزه ای"، آنها شوند. شانس این فعالین راست، پس از سوختن آن همه پروژه های رنگارنگ که با پول و امکانات عظیم میدیایی توانست تنها چند هفته ای در میدان دوام آورد، در این پلمیک بسیار کم است. کار آنها را حمید تقوایی، در "طیف چپ"، به خوبی انجام میدهد. از این رو، نقد ما به خط فکری تقوایی، بعنوان رهبر "جناح چپ" در جنبش راست است، که بنام کارگر و کمونیسم، فعالیت میکند.

 به شعار جنجالی باز گردیم. شعاری که با هرفرمولبندی که گفته شده باشد، تلاشی رادیکال و انقلابی دال بر آگاهی عمیق، نسب به مخاطرات موجود و جاری در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی و برای عقب زدن یک جنبش معین و معلوم کردن فاصله خود از تحرکات چنین اپوزیسیون های مخرب سناریو سیاهی است. دانشجویان ضمن اعلام محکم خواست های مترقی خود، با تحرک جنبشی خواهر "ققنوس" و "فرشگرد"، اعلام فاصله کردند. این اعلام فاصله موجب فحاشی فعالین راست شده است و به مذاق حمید تقوایی هم مطلقا خوش نیامده است.

این شعار نه در مورد حجاب و مسیله زن، چپ و راست در مورد مسیله زن است و نه اساسا علیه جبهه راست و افق راست بطور کلی است! این شعار تحرک معین، ویژه و در جریان، در میان بخشی از راست سناریو سیاهی را هدف اعتراض خود قرار داده است. بخشی که پا به پا و همچون هییت حاکمه آمریکا، خواهان گسترش تحریم ها و فضای جنگی، (نه الزاما خود جنگ)، هستند. تحرکی که یک گوشه آن رجوی و مجاهد است، گوشه های دیگر آن باند زحمتکشان و عبدالله مهتدی و دستجات قوم پرست کرد و ترک و بلوچ و عرب و .. . جریاناتی که همگی شان چشم به برکات جانبی پروژه های مخرب ترامپ و آقای پمپو و سایر قدرت های مرتجع منطقه دوخته اند. کسانی که بعنوان عناصر ابزاری در اپوزیسیون، در اجرای طرح های مخرب، از یک طرف به عمر رژیم و امکان سرکوب آن می افزایند و از طرف دیگر شرایط سرنگونی جمهوری اسلامی ایران را مخاطره آمیز میکنند.

آن شعار و خانم علینژاد بهانه ای شد برای آقای تقوایی که این گرایش در تحرکات اعتراضی دانشجویان دانشگاه تهران را به باد حمله بگیرد و حکم صادر کند که: قرار نیست در مبارزات جاری علیه اپوزیسیون کاری کرد و اپوزیسیون اپوزیسیون شد.

تقوایی بحث و ترویچ و نقد گرایشات راست بطور کلی، در حجره های ایدیولوژیک سازمانی و در مقالات نشریات را، برای مقابله با راست بطور کلی، مجاز و کافی میداند. او این راه را تنها راه مبارزه با راست، در سیر سرنگونی جمهوری اسلامی و در جدال بر سر قدرت سیاسی در ایران، اعلام میکند. این جا سنگر ی است که او میتواند، پشت آن سنگر، خود را چپ و طرفدار کارگر و سوسیالیست و کمونیست خطاب کند. در غیر این صورت در عمل روزمره مبارزاتی اما، همه متحدین هم جنبشی هستند که قرار است تا سرنگونی رژیم همه دست در دست هم، در مسابقه و ماراتون قاپیدن صندلی قدرت سیاسی شرکت کنند. تا سرنگونی رژیم، در عمل روزمره مبارزاتی تفاوتی بین ایشان و خانم ها رجوی و علینژاد و آقای عبدالله مهتدی نیست. همه اپوزیسیون اند!

اپوزیسیون از مجاهد، تا باند زحمتکشان مهتدی، از الاحواز تا سلقی های سنی ضد حکومت شیعه، از شخصت های پادو و کارچاق کن راست پرو سناریو سیاهی، چون خانم علینژاد که شال و کلاه کرده و جایزه هم گرفته است تا شخصیت چلبی زن در سیر فروپاشی جمهوری اسلامی ایران باشد، را در خود جای میدهد. همه و همه متحد ایشان در مبارزه ضدرژیمی و فعال ایشان اند.

تقوایی، خود را پشت علینژاد پنهان میکند تا کسی او و سیاست هایش را نبیند. شعارها بی تقصیراند! او برای مقابله با تحرکات جاری جنبش های ارتجاعی در اپوزیسیون، اساسا دستور کاری ندارد! نه تنها آنها را مضر نمی داند که در راستای سرنگونی رژیم مفید هم میداند! در جبهه نبرد، در خیابان یا کارخانه، محل کار و زندگی و … سیاست حزب ایشان اتحاد با همه این ها است! مگر نه اینکه این جریانات به اضافه تحرکات ترامپ و ضدرژیمی گری ترامپ، "همه رژیم را تضعیف میکنند"!

فرمول: اپوزیسیون اپوزیسیون نباید شد، است! همانطور که در تحرکات الاحواز و هخا و جنبش سبز، در"مسابقه" و "ماراتون" برای رهبری جنبش های قومی و "رای من کو"، با موسوی و قوم پرستان کشتی نمی گرفت، بلکه در مسابقه آکسیون بیشتر برای رسیدن به اول خط آن جنبش ها، فعالانه شرکت داشت.

صورت مسیله تقوایی در این پلمیک، علینژاد نیست. صورت مسیله این است که "اپوزیسیون من" نشوید! چرا که "من هم جنبشی" آن تحرکی هستم که شما چپ های "فرقه ای" و "ایدیولوژیک" و "پروحکومتی" مشغول عقب زدن اش در مبارزه زنده و روی زمین سفت هستید! این واقعیت است که او را چنان ملتهب به میدان کشانده است. نه آن شعار چنان تاثیرات معجزه اسایی داشت و نه گردی بر دامان خانم علینژاد نشسته است.

این تعرض تقوایی، بیش از همه دفاع از خود است تا از هیچ کس و هیچ جنبش دیگری! آن شعار بهانه و هدف دفاع از یک سیاست منسجم و در جریانی است که بنام کارگر و کمونیسم، رویکرد معینی در اپوزیسیون را نمایندگی میکند. رویکردی که متحد آن اپوزیسیون های راستی است که زیر ضرب رفته اند، تا دانشجوی چپ و رادیکالی که در نبرد روی زمین سفت، تلاش میکند که ارتجاع معین و فعال در صحنه ای را عقب بزند.

قالب کردن "سیاست همه با هم تا سرنگونی رژیم"، قالب کردن سیاست "مسابقه فعالیت آکسیونی" بیشتر و بیشتر در هر جنبشی در اپوزیسیون، ارتجاعی یا غیر ارتجاعی، بنام یک سیاست کارگری و کمونیستی، نقد تقوایی را ملزم میکند. اگر دانش آموختگان مکتب "دشمن دشمن دوست است"، بخواهند تاریخ مبارزه طبقاتی در جوامع بشری از ابتدا تا به امروز را بنویسند، بی تردید مناسب ترین، برجسته ترین و منسجم ترین رهبر آن حمید تقوایی است که بنام منفعت کارگر و کمونیسم بنجل ترین نظریه های پاخورده دوران را بطور منسجم و آگاهانه، تولید میکند.

برای چپ، کمونیسم و رادیکالیسم در اپوزیسیون، که تنها و تنها با قدرت سازمان و سیاست رادیکال و جنگ های هر روزه در جبهه های متعدد و در مبارزات و اعتراضات جاری، شانس قدرتمند شدن و بسیج توده ای دارد، خط تقوایی سیاست مخربی است. باید از آنجا که به نام کارگر و کمونیسم تولید میشود، آن را افشا کرد.

اگر در مبارزه علیه دیکتاتوری سلطنتی ، آگاهگری و نقد و شعار علیه ارتجاع اسلامی ، که اساسا صورت نمی گرفت، غلط بود، نقد اپوزیسیون های ارتجاعی قومی و مذهبی و ناتو ی هم ، امروز غلط است. دانشجویان پیشرو و آزادیخواه، همچون همه مردم مترقی و آزادیخواه مخالف همه قطب های ارتجاع، نه تنها حق دارند که موظف و ملزم اند که در مقابل اپوزیسیون های ارتجاعی، اگاهگری، افشاگری و مقابله کنند. این شرط پیشبرد حرکت آزادیخواهانه علیه سرکوب تبعیض و استثمار و نابرابری است.

موضع حمید تقوایی در مورد اعتراضات در دانشگاه تهران، باز هم به روشنی و صراحت هم خانواده بودن سیاسی او با علینژاد، بعنوان مشاور و کارچاق کن طرح تحریم و گسترش فضای جنگی در خاورمیانه را، نشان می‌دهد.

استفاده از فرصت ها، از جمله فرصت ای که ترامپ و هیبت حاکمه‌امریکا با جنگ افروز‌ی و تخریب جوامع ایجاد می کند، استفاده از فرصتی که دستجات قوم پرست ایجاد می کنند، موسوی و سبز ایجاد می کنند، به امید اینکه در سیر سرنگونی و تلاشی جمهوری اسلامی ایشان در صف کاندیدا های هر رژیم چینج و دست بدست شدن قدرت باشند، همه پلاتفرم سیاسی این رهبر اپورتونیست و بی افق چپ دنباله رو و بورژوایی است. هیچ کمونیست و سوسیالیستی با هیچ توجیهی نباید او را در مبارزات کارگری و کمونیستی، جدی بگیرد.

 

۲۶ مه  ۲۰۱۹

 

آیا توهین به اهل سنت بخشی از باورهای مذهب شیعه است؟

آیا توهین به اهل سنت بخشی از باورهای  مذهب شیعه است؟

 

داماد خواهر احمدی نژاد در مدح و ذم باز حادثه آفرید. فحاشی و توهین به همسر پیامبر اسلام (بر خلاف نصح صریح قرآن که زنان پیامبر را مادران مومنین (ام المومنین) می خواند) و سه خلیفه بعد از او توسط داماد خانواده احمدی نژاد در شبکه پنج صدا و سیمای جمهوری اسلامی, آنهم در "ام القرای جهان اسلام" اتفاق تازه و یا نابهنجاری و انحراف غیر عادی نیست. کلیپ های ویدئویی فراوانی از برنامه های صدا و سیما و یا مراسم مذهبی در نقاط مختلف ایران وجود دارد که در آنها فحاشی های مشابه ای صورت گرفته. توهین های افرادی نظیر شایان مصلح (فوتبالیست تیم پرسپولیس و مداح مراسم مذهبی), حجت الاسلام مهدی دانشمند, مهران مدیری در برنامه دورهمی  فقط نمونه های شناخته شده ای هستند. در برخی از مراسم مذهبی, که ویدئوهای آنها در اینترنت موجود است, مداحان فحش های بسیار رکیک به همسر پیامبر خود نثار می کنند, و با افتخار آن را عین دیانت و محبت به پیامبر و اهل بیت او می دانند. نگارنده در برنامه تلویزیونی هفتگی خویش شب سه شنبه (٢٨ می یا ٧ خرداد) بنام "ایران ـ رنگین کمان پنهان" ساعت هشت و نیم شب به وقت ایران در تلویزیون اندیشه به تفصیل به این مقوله می پردازم.

 

همانگونه که برخی از گروه های زشتخوی درشتگو,  متعصب, جاهل و جاعل (جعل کننده و آورنده بدعت) نظیر داعش در بین اهل سنت, تکفیر و توهین به مسلمانان شیعه را بخشی از باورهای اعتقادی خود می دانند و از ره خیره سری و جهالت شیعیان را رافضی و کافر می دانند, در آنسوی سکه بیخردی شیعیان غالی (غلوکننده) مدح اهل بیت و ذم دشمنان اهل بیت (به باور غلط و گمراه آنها) را دو سوی سکه ایمان می دانند که بعد از گذر قرون هنوز از رواج نیفتاده است. در ذهن مشوش آنها قدیس و ابلیس دو روی جدایی ناپذیر سکه مدح و ذم هستند.  آنها همانند تکفیریون جاهل سنی مذهب با نگاهی بدعت محور و باطل و با استناد به آیات قرآنی در مورد لعن دشمنان خدا و رسول, نظیر آیه ٥٧ سوریه احزاب که می گوید: " إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّه وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّه فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِیناً"؛ به نادرستی لعن را مکمل مدح و تمجید می خوانند. در کتاب "میزان الإعتدال" آمده است که اگر ما بعد از نماز از اعداء آل محمد تبری نکنیم و آن‌ها را لعن نکنیم، معلوم نیست این نماز قبول باشد یا نباشد.

 

ثقةالاسلام کلینی در کتاب "کافی" نیز در مورد ضرورت لعن به اصطلاح "دشمنان اهل بیت" روایات فراوانی آورده است. دشمنی با سه خلیفه و مخصوصا خلیفه سوم, جایگاه ویژه ای در ادبیات و آئین شیعه دارد. به همین دلیل "مراسم عُمرکُشان" در تقویم برخی از شیعیان غالی بعنوان "عید الزهرا" یا "فَرحَةالزهراء" و جشن غدیر دوم محسوب می شود. علامه مجلسی در این رابطه در کتاب بحارالانوار جلد ۳۱ صفحه ۱۳۲ می‌نویسد: «بین شیعیان در زمان ما مشهور است که به قتل او در روز نهم ربیع‌الاول می‌باشد؛ و آن روز یکی از اعیاد است. البته باید اذعان کرد که در سالهای اخیر مراسم علنی عُمرکُشان در ایران ممنوع شده است. در گذشته قبر ابولؤلؤ (قاتل خلیفه دوم عمر) در کاشان یکی از امکان برگزاری این مراسم بود.

 

و اما چرا هتاکی مداح احد قدمی (داماد خواهر احمدی نژاد) در شبکه پنج که بر طبق اعتراف خودش در این ویدئو تحصیلات حوزوی داشته و در سپاه و حوزه های حراست فعالیت داشته و عاشق "موتور سنگین" است, این همه جنجال بپا کرد؟ ظاهرا قبح هتاکی های ایشان که رضا شاه و آتاتورک را هم لعن می کند, بیشتر از بقیه نیست. اما از نظر مصلحت نظام ایشان زمان و مکان نامناسبی را برای "ذم" ی که حداقل از زمان شاه اسماعیل صفوی در ایران عادی بوده, انتخاب کردند؛ که در شرایط به اصطلاح جنگی امروز که بخشی از جهان اهل سنت در کنار آمریکا قرار دارد, و وحدت شیعه و سنی (یا حداقل سکوت همراه گونه) میلیونها سنی ایرانی با حاکمیت در این شرایط حساس از اوجب واجبات است. دوم اینکه ایشان از طایفه احمدی نژادی ها است که فعلا مغضوب هستند. سوم اینکه این حادثه علنی شد و باعث اعتراض گسترده اهل سنت شده است که ممکن است به یک معضل امنیتی تبدیل شود. یا وگرنه جمهوری اسلامی دلش برای سنی ها نسوخته, تا بدانجا که نه حق مشارکت در مدیریت کلان کشوری و لشکری را دارند و نه حتی حق داشتن مسجد در تهران و شهرهای بزرگ ایران را دارند. در نتیجه همه این تعارفات صوری و ظاهرسازی ها و حتی "تقیه ها" در راستای مصلحت نظام است. زیرا این ادعای وحدت و برادری و برابری نه در اندیشه باورمندانه است و نه در عمل صادقانه.

 

در پایان باید گفت تا زمانی که جنبش بنیادین رفورماسیون یا اصلاح و بازسازی باورهای غلط به ارث رسیده از دوران سیاه قرون وسطاء (آنگونه که در مسیحیت اتفاق افتاد) در هر دو مذهب اصلی اسلام, یعنی شیعه و سنی, صورت نگیرد؛ و نگاه ها بصورت اساسی و ریشه ای در راستای انسانگرایی و احترام باورمندانه متقابل متحول نشود, وجود این گسل عقیدتی بین شیعه و سنی همواره منشاء زلزله های اتفاقی یا هدفمند خواهد بود. اهل تسنن باید با اراده قوی تری, تکفیری های ستیزه جو و پرخاشگر را از خود طرد کنند و بدانند همانگونه که امامت جزو اصول دین نیست, خلافت نیز جزو اصول دین نیست که اگر کسی آن را نپذیرفت, از دین خارج شده است. هموطنان محترم شیعه نیز باید بپذیرند که توهین و فحاشی به علیه همسر پیامبر دین خویش و جانشینان بعد از او, یک اندیشه کاملا اشتباه و نابخردانه ای است که شاه اسماعیل صفوی, برای مقابله با اعراب و امپراطوری عثمانی, با غلبه بیرحمانه توانست آن را به اکثریت مردم ایران که تا آن زمان سنی مذهب بودند, قالب کند.

 

شوربختانه در طی یک قرن اخیر اسلام شیعه و سنی هر دو, بجای ورود به عصر روشنگری و مدرنیته, با جمود و خمود اندیشه تحت عناوین جذاب و فریبنده نظیر "بازگشت به خویشتن" امثال آل احمد و شریعتی از یکسو, و بازگشت به سلف صالح و صدر اسلام (سلفی گری) امثال سید قطب و  محمد بن عبدالوهاب و محمد عبده و جمال الدین اسدآبادی و همچنین حمایت مالی گسترده کشورهای عربی از مدارس و تفکر بنیادگرایانه بریلوی و بخصوص دیوبندی در شبه قاره هند که بر روی سنی های افغانستان و جنوب و شرق ایران نیز عمیقا تاثیرگزار هستند و مخربانه باعث رشد بنیادگرایی و سلفی گری شده اند. در ایران نیز مولفه تساهل و تسامح که توسط برخی از اصلاح طلبان و نواندیشان دینی در راستای "دین پیرایی" و در مقیاسی سطحی و نه ریشه ای و به شیوه نوعی لطف و بزرگواری در حق دیگران ترویج و تبلیغ می شود, تا به امروز ره بجایی نبرده است. تساهل و تسامح بر بنیاد بخشش, صبوری و تحمل (tolerance) عقاید دیگران بنا شده است و نه بر اساس پذیرش (acceptance) حق مساوی دیگران از منظر باورمندی. منش و تغییرات فکری باید پایه ای و اساسی باشد  و نه نوعی خیرات ء خیرخواهانه گشاده دستان مذهبی سخاوتمند. زمان آن فرارسیده است که با چشمانی باز باورهای کهنه را باید شست, جور دیگری باید دید.

 

 

عبدالستار دوشوکی

مرکز مطالعات بلوچستان

خرداد ١٣٩٨

 

 

 

به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود(بخش یازدهم)

بخش یازدهم

به یاد گرامی بهروز دهقانی که در پیوند اندیشه و عمل صمیمی بود

 

مطالب کتابهای درسی که در دوره شاه در مدارس تدریس می شدند یکی از مواردی بود که بهروز به هیچ وجه برای دانش آموزان مناسب نمی دید و بسیار تأسف می خورد از این که نوشتن کتاب برای دانش آموزان به دست کسانی افتاده که نه سواد لازم برای این کار را دارند و نه از احساس مسئولیت و تعهد نسبت به دانش آموزان کشور برخوردار می باشند، آن هم در شرایطی که انسان های فرهیخته و متعهدی وجود دارند که قادر به چنین کاری می باشند. او در خانه نیز با نشان دادن مطالبی از کتاب های درسی، در این مورد صحبت می کرد. مثلا آن چه صمد در رابطه با "ماهیت برنامه های درسی" از قول بهروز در کتاب "کند و کاو در مسایل تربیتی ایران" نوشته است را من به شکلی دیگر از بهروز شنیده بودم. صمد در رابطه با بهروز می نویسد: "ماهیت برنامه های درسی نیز چیزی است که می تواند معلم را سر شوق بیاورد و یا دلسرد کند. افسوس که در این باره نمی توان زیاد سخن گفت که به خیلی ها بر می خورد. اما برای خالی نبودن عریضه سخنانی در باره کتاب قرائت فارسی پنجم دبستان از دوستم "بهروز" نقل می کنم و می گذرم. ... در این مملکت که شعر به حد وفور به عمل می آید چه لزومی دارد که این شعر سعدی را بگنجانیم:

به ره بر یکی پیشم آمد جوان     به تک در پسش گوسفندی دوان

و نتوانستم شاگرد را قانع کنم که "ره" دو حرف اضافی برداشته و "به ره بر" همان "سر راه " می شود. اما کسی نباید در انشایش بنویسد "به ره بر مردی دیدم."

بهروز چه به خاطر علاقه شدید و تشنگی همیشگیش به آموختن و چه به منظور بالا بردن رتبه و در نتیجه حقوق ماهیانه اش، در حالی که کار معلمی اش را پیش می برد در اولین فرصت به فکر رفتن به دانشگاه افتاد. او در اواخر سال های 30 (39- 1338) در سن 21-20 سالگی در ضمن کار معلمی در ده، به دانشگاه تبریز رفت و به طور شبانه در دانشکده ادبیات تبریز در رشته انگلیسی به تحصیل پرداخت. اتفاقاً صمد هم کمی دیرتر از بهروز و همانند او درحین انجام کار معلمی به طور شبانه در دانشگاه تبریز در دانشکده ادبیات در رشته انگلیسی مشغول تحصیل شد. با رفتن او و صمد به دانشگاه به طور شبانه، فشارها و آزار و اذیت هائی که معلمان متعهدی چون بهروز از طرف مقامات اداری متحمل می شدند تشدید شد. رئیس فرهنگ درس خواندن این دو معلم متعهد را به بهانه جدیدی برای فشار آوردن به آن ها تبدیل کرده بود. از جمله او اخطار می داد که باید تحصیل در دانشگاه و یا انجام شغل آموزگاری یکی را انتخاب کنند. ولی آن ها با همه دشواری های موجود به درس خواندن در دانشگاه ادامه می دادند.

 

موضوع دانشگاه رفتن در یکی از نامه های بهروز به صمد منعکس می باشد. این نامه از یک طرف بیانگر احساس مسئولیت بهروز نسبت به صمد می باشد و از طرف دیگر یادآور صمیمیت و خودی بودن آن هاست که در لحن شوخی نامه و به کار بردن کلمات و عباراتی خاص که بین آن ها مطرح بوده خود را نشان می دهد. بهروز و صمد همواره به جای کلمات تشریفاتی پوچ اداری و یا کمات رسمی کتابی، مخصوصا کلمات مسخره آمیزی می گذاشتند و یا برخی کلمات را به قصد به شکل دیگری به کار می بردند. در این نامه هم بهروز "مقروض می باشد" را به قصد به جای "معروض می دارد" گذاشته. یکی از نکاتی که در این نامه جلب توجه می کند عدم توانائی مالی بهروز برای پرداخت مبلغی برای دریافت کارتی در ارتباط با کار دانشگاهی اش می باشد. در وسط نامه معلوم می شود که به راستی او بی پول است تا جائی که برای تهیه 12 تومان هم در مضیقه بوده و نوشته است با: "این ضعف ریالی که عارض این بنده گشته است مشکل بتوانم تهیه اش کنم". اگر به تاریخ این نامه که نه آخر ماه بلکه اواسط مرداد است توجه کنیم می توانیم متوجه بشویم که حقوق ماهیانه او چقدر پائین بوده که با توجه به این که تأمین معاش خانواده نیز به گردن او بود در وسط ماه، دیگر چیزی برای خودش باقی نمی مانده است. حال متن آن نامه:

 

جناب آقای صمد آقا کثیرزاده اصل چرندابی

محترماً مقروض می باشد. اینجانب که روزی چند است خانه نشین شده ام و از خلق خدا بریده، امروز دوشنبه 17 مرداد تصادفاً به سمت دانشکده رفتم. کاملاً هم البته تصادف نبود. می خواستم از کتابخانه دانشکده کتابی برای دوستی به نام آقای جوادی بگیرم که مطلع شدم آن جناب دکتر یادش رفته است که روز چهارشنبه امتحان هوش است. به دکتر جعفرزاده (دکتر در دوشابیت و غیره) مراجعه کردم. بعد از چونه زدن فراوان بالاخره به من فهماند که حالا نمی شه بعد از ظهر بیا. البته اگر هم می شد مدارک لازم را نداشتم. یک برگ رونوشت شناسنامه و دو قطعه عکس و بالاتر از همه 12 تومن وجه رایج مملکت که به این ضعف ریالی که عارض این بنده گشته است مشکل بتوانم تهیه اش کنم. به دولت منزل مراجعه کردم اما خانه سوت و کور بود و پرنده ای هم در آن حدود پر نمی زد. (البته نامه اینجانب ادبی، اخلاقی و عشقی و جنائی و ...می باشد). به دکان آن آقا که روزکی به ممقان آمده بود رفتم و نامه ای به برادرتان نوشتم که این مدارک ترا تهیه کند و من ساعت 5/3 بعد از ظهر به خانه این جائی شما خواهم رفت. خدا کند که شناسنامه و عکس داشته باشی (حالا ساعت 12 و یک ربع کم است). با رسیدن این نامه اگر در دستت روغن داغ می کنی بزار زمین و سوار ابوطیارات گوگان شو و هر چه زودتر در اسرع وقت بیا و به مجرد رسیدن به تبریز هم بیا به خانه ما تا بدانم رسیده ای و اقدامات دیگری برای آگاه کردن تو انجام ندهم. چون نمیدانم این نامه به دست تو می رسد. یا نه! روز سه شنبه تا ساعت 12 در خانه هستم. حتماً بیا و مرا خبر کن.

آخه آدم نادون!! این جا چه عیبش بود که رفتی در "قت جهان"!! بست نشستی؟ لابد مانند آن قضیه دانشسرا پس از تمام شدن امتحان می خواستی بیائی و دست روی دست بزنی! خدا به عوض هر چیز این قدر "سر سوزن" عقل و شعور به تو کرامت فرماید. آمین یا رب العالمین. سه شنبه صبح بنده در منزل منتظرم. مخصوصاً که نمی دانم که مدارک لازم در خانه تان هست یا نه؟

خداحافظ

دهقانی- 17/5/ 39

نامه دیگری از بهروز به صمد موجود است که تاریخ آن حدود دو ماه و نیم بعد از نامه فوق به تاریخ 1/8/ 1339 می باشد. در این نامه موضوع دزدی یا به واقع غارت خانه بهروز در ده مطرح شده است. بهروز یک روز به خانه اش در ده می رود و می بیند که همه وسایل خانه اش را به غارت برده اند. به قول صمد حتی نمکدان را هم جا نگذاشته بودند. این دزدی در همان مقطع با بدبختی دیگری برای او گره می خورد و آن این که رئیس فرهنگ، برای بهروز تقاضای منتظر خدمت شدن کرده و قصد داشت به دلیل این که وی به خاطر دانشجو بودن یکی دو بار نصف روز یا چند ساعتی نتوانسته بود سر کلاس درس اش حاضر شود وی را "به شدت تنبیه" نماید. چنین برخوردی در شرایطی علیه بهروز صورت می گرفت که اتفاقاً خیلی از معلمان در آن منطقه همانند بهروز و صمد در حین انجام کار معلمی، دانشجو هم بودند و برخی از آن ها با دادن رشوه به رئیس فرهنگ و با چاپلوسی نسبت وی حتی ممکن بود یکی دو هفته نیز سر کلاس معلمی شان حاضر نشوند، ولی رئیس با آن ها کاری نداشت. نامه بهروز به صمد احساس درد و اندوه او را در آن زمان بیان می کند. بخشی از آن نامه چنین است:

صمد عزیز!

نامه پر مهر و محبت تو دیشب به دست من رسید و متأثرم کرد. به حال آدم های خوب که به زعم تو من نیز یکی از ایشانم، دلم سوخت. به یادم افتاد که هوب (HOB) آن قهرمان هزال کتاب های اسنشل انگلیسی شعری از شکسپیر تضمین کرده بود: "باران هر روز می بارد اما روی آقای خوب؛ برای این که آقای بد چتر او را برداشته است".

باران همیشه روی آدم های خوب می بارد. باران دردها و غم ها. باران مصیبت ها و ناکامی ها. دوست من ! چه باید کرد، از "آن گاه که او این گنبد مینا می کرد همین گونه بوده و هست و این قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد". با هزار امید و آرزو پا به دهکده منحوس می گذاری، دهکده ای که سگ بیشتر از آدم آنجا پیدا می شود. به آینده نقشه می کشی. چگونه کار کنم که این بچه ها با سوادتر بشوند، چیز یاد بگیرند، آدم بشوند. اما همه این نقشه ها نقش بر آب می گردد. وارد آلونک می شوی میبینی زحمت کشیده اند و دو سه تا پتو و لحافی که داشته ای را به یغما برده اند. دیگر چه حالی برایت دست می دهد، نگفتنی. به قول تو خوب جوری جلویم در آمده اند و نتیجه زحماتم را قشنگ کف دستم گذاشته اند.... بهروز دهقانی- 1/8/ 39

 

این نامه ها (نامه های فوق در کتاب "برادرم صمد بهرنگی" درج شده اند) تا حدی شرایط کار و زندگی بهروز را نشان می دهند. متأسفانه بسیاری از نامه ها، عکس ها و به طور کلی نوشته ها و آثاری که می توانستند امروز به مثابه سندهای معتبر به شناخت هر چه بیشتر از زندگی بهروز و رفقایش کمک کنند در اثر یورش ساواک در سال پنجاه به خانه بهروز و سپس، یورش جمهوری اسلامی به خانه خواهرم روح انگیز دهقانی، از بین رفته اند. اما خوشبختانه اسنادی از صمد باقی مانده اند که با رجوع به آن ها تا حدی می توان به شرایط ، فضا و مسایلی که خود او و بهروز با آن ها درگیر بوده اند پی برد. مثلاً نامه ای از صمد وجود دارد که خطاب به رئیس فرهنگ وقت در جهت پشتیبانی از بهروز و اعتراض به منتظر خدمت کردن بهروز توسط آن رئیس نوشته شده است. در این نامه معلوم می شود که موضوع غارت خانه بهروز در ده ممقان، پاک بی دلیل نبوده است. صمد با ذکر این مطلب که بهروز به "فساد امتحانات" در دبیرستان عنصری اعتراض داشته مطرح می کند که: "دهقانی و دوستانش تا آن جا که از دستشان بر می آمد و به آن ها مربوط بود، جلوی فساد را گرفتند. عده ای به طبع از ایشان ناراضی شدند. شاید هم خانه دهقانی به خاطر همین نارضایی به تاراج رفت."

در نامه یاد شده، صمد، وصفی از بهروز به دست می دهد که جالب توجه و چشمگیر است:

 

" اداره محترم فرهنگ آذرشهر

می خواهم چند کلمه ای در باره ی همکار عزیزم بهروز دهقانی که رونوشت تقاضای منتظر خدمت شدنش از اداره ی فرهنگ تبریز طی نامه شماره 7670 14/12/40 به دبستان پیروزی رسیده است عرض کنم:  

نامبرده جوانی است پاک و امیدوار که پنج سال است در ممقانی که یک بار خانه و اثاثش را در آن به یغما برده اند خدمت می کند. خدمتی که از دست کمتر معملی در آذرشهر بر می آید. فکرش را بکنید: جائی که در آن شاگرد کلاس نهم (مجله) را چیزی در ردیف لولهنگ و آفتابه می دانست، کتابخانه ای را صاحب شده است که کتابخانه پهلوی شما با همه پولها و کتاب های دولتی که نصیبش کرده اید منصفاً پیشش هیچ است با دست خالی، لیک با دلی پر شور، کسی یک شاهی پول نداده که ای دهقانی بیا این را خرج کتابخانه ات کن. آن هم کتابخانه ای که مثل کتابخانه دبیرستان شما عدمش به ز وجود نیست. کتاب ها همیشه در اختیار و در دسترس شاگردان است. دهقانی علاقه ای در شاگردانش ایجاد کرده است که پول می دهند و کتاب به کرایه می برند و دهقانی با این پول ها کتاب های جدیدی می خرد. در این دبیرستان عریض و طویل شما چکار می کنند. من از این که اداره محترم راضی شده است به این آسانی ها فردی مانند دهقانی - که من با تمام فرهنگ آذرشهر برابر می دانم – منتظر خدمت شود بی نهایت غصه مندم. غصه او نیز کم از من نیست. او غصه خواهد خورد که برخلاف میلش دست پر صفایش را از دامان شاگردانش کوتاه می کنند. او غصه خواهد خورد که قضاوت های سطحی و دیده های ظاهر بین فردی را از فرهنگ عزیز و مقدس جدا می کند که با تمام ذرات وجودش به آن عشق می ورزد و به سرنوشت آن علاقمند و علاقه اش مثل من پولی نیست. ...دهقانی چه حمایت و چه دلخوشی از اداره فرهنگ خود دیده بود که این چنین دل حساسش را شکستید و تقاضای "بشدت تنبیه شدن" اش را کردید... دلسردی و شکستگی جوانی مثل دهقانی که من می دانم در پشت پیشانی تابناک و عریضش چه می گذرد - برای ایران عزیز و به خصوص فرهنگ آذرشهر ضایعه ای بزرگ است...

دهقانی نظرهای فرهنگی بلندی دارد که فکر آدم های خاکی نظیر من از تحلیل آن ها عاجز است. دهقانی جوانی متواضع و فاضل است که انسان دوستی و عشق به میهن شعار اوست. من از این که اداره محترم مقام دهقانی را تا درجه کسی که "نظری غیر از تحصیل در دانشکده ندارد" پائین آورده است، دارم دق مرگ می شوم. سواد دهقانی را هیچ یک از فرهنگیان ندارد. همچنین تواضع او را، صداقت او را و پاکی او را. ای کاش من به اندازه تار موئی از او بلند نظری داشتم. دهقانی انسان بزرگواری است که در گیر و دار انحطاط فکری و اخلاقی جامعه گیر نکرده و سقوط ننموده است. دهقانی انسان بی آزی است که در گیر و دار تشویق ها و توبیخ ها و ابلاغ ها و مقام ها دستپاچه نمی شود. او راه خود را – که جز راستی و عشق به کار نیست - از هر کجا که باشد پیدا خواهد کرد..."

 

نامه فوق در تاریخ 15/12/40 خطاب به رئیس فرهنگ وقت به نام فقیه نو (فقید) نوشته شده است (درج شده در کتاب "مجموعه کامل آثار صمد بهرنگی" به کوشش اسد بهرنگی- جلد اول، صفحه 354). چه در این نامه و چه در مدارک باقی مانده از آن دوره، دوستی صمیمانه و بی نظیر و علاقه صمد نسبت به بهروز از یک طرف و شجاعت و جسارت قابل تحسین او در برخورد به رؤسای فرهنگ از سوی دیگر کاملا چشمگیر بوده و نظر هر کسی را به خود جلب می کند. مثلاً همان طور که دیده شد صمد کتابخانه ارزشمندی که بهروز در ده ممقان درست کرده و دانش آموزان به راحتی و با شور و شوق از آن استفاده می کردند را بر سر رئیس فرهنگ کوبیده و با جسارت تمام گفته بود که مانند "کتابخانه پهلوی" شما عدمش به ز وجود نیست. در رابطه با کوشش بهروز در کتابخوان بار آوردن شاگردانش، در اینجا نقل خاطره ای از یکی از شاگردان بهروز که در دهه پنجاه در مبارزه علیه بیدادگری های رژیم شاه زندانی سیاسی شده بود بی مناسبت نیست. او در زندان گفته بود که یک جمله بهروز را همیشه در ذهن خود دارد: "دیوار حاشا بلند است." موضوع از این قرار بود که او کتابی را از کتابخانه مدرسه که بهروز مسئولش بود گرفته ولی آن را پس نداده بود. بهروز یکی دو بار از او خواسته بود که کتاب را به کتابخانه برگرداند تا شاگردان دیگر هم بتوانند آن را بخوانند ولی او انکار کرده بود که کتاب را در پیش خود دارد. در آخر در مقابل انکار او بهروز آن جمله را گفته بود: باشد، "دیوار حاشا بلند است".

 

در شرایط سال 1340 به دلیل بحران های پی در پی اقتصادی و رشد تضادهای درونی حکومت و به تبع از آن رشد مبارزات توده ها، فضای سیاسی خاصی بر جامعه حاکم شده بود. در چنان شرایطی، نامه صمد مؤثر واقع شده و منتظر خدمت شدن بهروز به مرحله عمل در نیامد. اما اقدامات مبارزه جویانه و آگاه گرانه بهروز و صمد و کاظم و محبوبیت آن ها در میان دانش آموزان و اولیای آن ها امری نبود که از چشم رئیس فرهنگ های مردم آزار به دور باشد. بنابراین آن ها می بایست برای مقابله با این جوانان پرشور و مبارز سدی در مقابلشان ایجاد نمایند. به گونه ای که از نامه یکی از رؤسای فرهنگ به صمد بهرنگی که در زیر خواهد آمد آشکار است، عملکردهای پلید و ارتجاعی رئیس و رؤسا علیه بهروز و صمد و بی شک علیه معلمان متعهد دیگر همچنان ادامه داشت.

 

مغایرت افکار و اندیشه ها و عملکردهای مبارزاتی و آگاه گرانه بهروز و رفقایش با فرهنگ و رسومات ارتجاعی ای که رؤسا و بازرسان، خود را موظف به پایبندی به آن ها می دیدند باعث می شد که آن ها مدام به اذیت و آزار چنان معلمانی با انجام "تنبیهات" متعدد بپردازند. یکی از آن تنبیهات در مورد بهروز تغییر محل خدمت وی و انتقالش از این محل به آن محل و به عبارت دیگر پرت کردن وی از این ده به ده دیگر بود. اما بهروز علیرغم همه فشارها، به مثابه انسان شریف و آزاده ای که به قول صمد معتقد بود "کار خوب باید به خاطر نفس کار خوب انجام گیرد"، راه خود را ادامه می داد. چرا که در نظرش تقدیر نامه ها و توبیخ نامه ها یکی بودند، به خاطر پاداش کار نمی کرد، و "در گیر و دار تشویق ها و توبیخ ها و ابلاغ ها و مقام ها" دستپاچه نمی شد.

 

(ادامه دارد)