واقعيــت کمونيسـم چيسـت؟پرولتاريا بايد بشريت را رها کند تا خود نيز رها شود!
رکسانا خرم نژاد
April 28, 2019واقعيــت کمونيسـم چيسـت؟
پرولتاريا بايد بشريت را رها کند تا خود نيز رها شود!
مارکس و انگلس در مانيفست کمونيست و ديگر آثارشان اعلام کردند مسئله اين است که پرولتاريا بايد بهصورت طبقة حاکمه سازمان يابد و کليت جامعه انساني را بهسمت جامعهاي ببرد که براساس تمايزات طبقاتي و روابط توليدي بهرهکشي و روابط اجتماعي ستمگرانه سازمان نيافته باشد و افکاري که اين نوع روابط استثمارگرانه و ستمگرانه را موجه شمرده و نگهباني ميکند، به گورستانِ تاريخ انداخته باشد.
تاکيد بر نقش و رسالت پرولتاريا در محو سرمايهداري و ايجاد جامعهاي بنيادا متفاوت از آن چه امروز در جهان حاکم است، نه يک حکم دلبخواهي از سوي مارکس و انگلس بلکه بازتاب علميِ واقعيتهاي مادي جامعه و جهان است که پايههاي آن هر روز قويتر ميشود. بدون مرزبندي با گرايش و خطي که به شکلهاي متنوع، اين طبقه را از واقعيت مادياش جدا کرده و به گروهي از کارگران در اينجا و آنجا تقليل ميدهد و منافع آن را به صورت دستيافتن به «مطالبات کارگري» بستهبندي ميکند، نميتوان فهميد چرا حکم مارکس و انگلس در مورد اين طبقه و اهميت تاريخي-جهانيِ آن براي جامعة بشري، صحيح است و رويکردِ پرولتري به پرولتاريا حرکت از اين واقعيت و عمل کردن بر مبناي آن است. هر انحرافي از اين واقعيت و عمل نکردن بر مبناي آن، حتا از جانب کساني که شخصا پرولتر هستند، لاجرم منطبق بر افقِ طبقات ديگر، مشخصا افقِ خردهبورژوازي خواهد شد.
پرولتاريا، طبقهاي است که آخرين نظام طبقاتي استثمارگرانه يعني سرمايهداري، بر مبناي استثمار آن به وجود آمده است. هر چند که بخشهاي مختلف پرولتاريا، در چارچوب کشورهاي مختلف توسط طبقة سرمايهداران و دولتهاي حاکم در آن کشورها، استثمار ميشوند اما همانطور که نظام سرمايهداري يک نظام جهاني است، اين طبقة اجتماعي نيز يک طبقة جهاني بوده و موقعيتِ عينيِ بخشهاي مختلف آن در کشورهاي مختلف، غير قابل تجزيه از موقعيت اجتماعيِ جهانيِ اين طبقه است. اين طبقة اجتماعيِ جهاني در وجودِ مردمي که به صورت عيني «چيزي براي از دست دادن ندارند جز زنجيرهايشان»، مالک ابزار توليد نيستند، تحت اين نظام داراي هيچ قدرتي براي اداره جامعه نيستند، کساني که واقعاً فقط ميتوانند نيروي کارِ خودشان را تحت نظام سرمايهداري بفروشند؛ ماديت مييابد. اما، هرگز نميتوان اين کليت را به منافع يا مطالبات و افکار جمعي از کارگران يا گروههاي کارگري در يک جامعه معين و در هر برهه از زمان تقليل داد و به آن جسميت بخشيد. پرولتاريا طبقهاي است که توسط روابطش با توليد، تاريخ و نقشش در به دنيا آوردن جامعة آينده تعريف ميشود و ميان جمع يا گروه خاصي از کارگران با طبقه پرولتاريا تفاوت کيفي وجود دارد. اين طبقه بهمعناي واقعياش (همان معنايي که تئوري کمونيستي بهطور علمي اثبات کرده است) قبل از آن که توسط جمعي از کارگران نمايندگي شود، توسط افق و برنامه و استراتژي کمونيستي نمايندگي ميشود. همين افق و برنامه است که منافع رهاييِ خود اين طبقه و رسالت تاريخي آن بهعنوان طبقهاي که کل جامعه بشري را از تقسيمات طبقاتي رها خواهد کرد، نمايندگي مي کند.
موقعيت عيني پرولتاريا بهعنوان طبقة اصلي استثمارشونده در سرمايهداري و رابطة مشخصي که با نيروهاي توليدي اجتماعي پيشرفته دارد، اين ظرفيت را در اين طبقه به وجود ميآورد که قشرها و طبقات تحت ستم و استثمار را در يک انقلاب کمونيستي رهبري کرده و کل نظام طبقاتي را از روي کرة زمين برچيند: «يک طبقه پرولتارياي بينالمللي، يک طبقه جهاني از مردمي که مالک ابزار توليد نيستند وجود دارد؛ کساني که تحت اين نظام داراي هيچ قدرتي براي اداره جامعه نيستند؛ کساني که واقعاً فقط ميتوانند نيروي کارشان را تحت نظام سرمايهداري امپرياليستي بفروشند. آنها بهمثابه يک طبقه (چه افراد پرولتر از آن آگاه باشند، چه نباشند) و نسبت به هر طبقة ديگر، بيشترين منفعت را در حرکت بهسوي کمونيسم و گذشتن از همه تمايزات طبقاتي و روابط ستم و استثمار دارند.» (آردي اسکاي بريک. علم و انقلاب: در بارة اهميت علم و به کاربست علم در بررسي جامعه، سنتز نوين کمونيسم و رهبري باب آواکيان. 2015).
اما اين واقعيت به شدت مورد مناقشه است. سخنگويان و نمايندگان سياسيِ خردهبورژوازي که در هيبتِ «مدافعان کارگر» ظاهر ميشوند، با دقت و وسواس زياد اين واقعيت را دفن ميکنند تا طبقة کارگر را بهعنوان گروهي از ستمديدگان جامعه که صرفا از سرمايهداري «حق خود» را مطالبه ميکند، معرفي کنند. خطِ خردهبورژوايي، سوسياليسم را نتيجة بسط مبارزات اقتصادي کارگران ميداند. اما، هرچهقدر هم اين مبارزات مهم باشند، اگر مبارزه براي سوسياليسم و کمونيسم به آن تقليل داده شود، نتيجهاش تداوم شرايطِ بردگي مزدي کارگران و استمرار نظام سرمايهداري خواهد بود. از آن جا که خردهبورژوازي تخاصمِ اساسي با بورژوازي ندارد و صرفا مطالبهگر «حق» خود از بورژوازي است، چنين ميانگارد که موقعيت پرولتاريا نيز همينطور است! درحاليکه منافع پرولتاريا در تخاصم اساسي با منافع بورژوازي قرار دارد و اين بزرگترين تخاصم طبقاتي عصر ما، تمام بشريت و کرة زمين را درگير کرده است. اما رويکرد خردهبورژوازي به اين واقعيت، در ارائة راهکارهاي رفرميستيِ خلاصه ميشود که گاه با القاب پرطمطراق مثل «جنبش شورايي کارگري» و غيره نيز مزين ميشود. در همين راستا، اينان، آگاهي خودبهخودي کارگران را که همواره مملو از انواع افکار ارتجاعيِ موجود در جامعة طبقاتي است تحسين ميکنند - افکاري مانند پدرسالاري، مليگرايي، نژادپرستي، هموفوبيا، باورهاي ديني و غيره که درواقع افکار طبقات حاکمه بوده و در تضاد با منافع بنيادين پرولتاريا ميباشند. اين رويکرد پوپوليستي، در بهترين حالت، هر نوع ظرفيت انقلابيگري در کارگران را خنثي ميکند و اغلب با تقليل دادن طبقه پرولتاريا به اين يا آن گروه از کارگران و «جسميت بخشيدن» به طبقه کارگر همراه است. رفيق آواکيان ميگويد، جسميت بخشيدن به پرولتاريا (يا به هر گروه تحت ستم ديگر) يعني اين که «پديدة عام پرولتاريا (و ساير گروههاي ستمديده) را تقليل دادن به افرادي از پرولتاريا (يا افرادي از گروه تحت ستم مورد نظر) با اين فرض که آن پديدة عام در اين افراد متجلي ميشود و اينها ... «جواز» ويژهاي براي درک حقيقت دارند که آنها را قادر ميکند بهصورت فطري و ذاتي به حقيقت دست پيدا کنند...» (آواکيان. گشايشها. 2019)
اگر به کليت پهنة تکامل علم کمونيسم نگاه کنيم ميبينيم که از همان ابتدا، مارکس و انگلس در تلاش براي جلب کارگران به آگاهي، هدف و برنامه انقلاب کمونيستي مجبور به مقابله با نفوذ تفکرات مختلف خردهبورژوايي در ميان کارگران بودند. مارکس و انگلس با مبارزات کارگران عليه شرايط بردگيشان متحد ميشدند اما در تمام اين مبارزات با گرايشهاي خردهبورژوايي مقابله کرده و بر مبناي مانيفست و برنامة کمونيستي، افکارشان را تعيير داده و آنان را در تشکيلات کمونيستي سازمان ميدادند. در سال 1852 مارکس در نامهاي به ژوزف ويدماير، بدون ابهام هدف مبارزة طبقاتي را روشن کرد و گفت که مدتها پيش از وي، تاريخپژوهان بورژوازي تکامل تاريخي مبارزه ميان طبقات و تقسيم جامعه به طبقات را شرح داده بودند و فرق مارکس با آنها به گفتة خودش چنين است:
1- وجود طبقات مربوط به دورة تاريخي خاص در تکامل توليد است
2- مبارزه طبقاتي ضرورتا به ديکتاتوري پرولتاريا منتهي ميشود
3- خود اين ديکتاتوري دوران گذاري است به محو تمام طبقات و به يک جامعة بدون طبقه.
يعني تقسيم جامعه به طبقات رخدادي ازلي و ابدي نيست. زيرا در برههاي از تاريخ به وجود آمده و امروز محو آن ضروري و ممکن شده است و گام اول در راه تحقق اين هدف، سرنگون کردن دولت ديکتاتوري بورژوازي و استقرار دولت ديکتاتوري پرولتاريا است. رهبران کمونيست از مارکس و انگلس تا لنين و مائو و امروزه باب آواکيان تاکيد کردهاند که هدف، استقرار دولت ديکتاتوري پرولتاريا نيست، بلکه محو نظام سرمايهداري است و ديکتاتوري پرولتاريا صرفا وسيلهاي (اما، وسيلهاي ضروري) براي رسيدن به اين هدف است و با استقرار جامعة جهانيِ کمونيستي ضرورت وجودي آن از ميان رفته و اين دولت نيز زوال مييابد.
آنچه شالودة انقلاب پرولتري را تشکيل ميدهد، تضاد خصمانة ميان رشد نيروهاي توليدي و روابط توليدي سرمايهداري است. نيروهاي توليدي (که شامل تودههاي مردم و دانش و تواناييهاي آنان و همچنين زمين و منابع، ابزار و ماشينآلات، و بهطور کلي تکنولوژي است) به حدي رشد کردهاند که انسان در آيندهاي نزديک، قادر به مهاجرت به سيارات ديگر خواهد شد. اما در چارچوب روابط توليدي سرمايهداري (عمدتا، مالکيت خصوصي بر ابزار توليد) اين اندازه از رشد نيروهاي توليدي و توسعة بيوقفة آن، تبديل به سلاح کشتار جمعي انسانها و نابودي طبيعت شده است. در مقابلِ استفادة ويرانگرانه از اين نيروهاي توليدي، استفاده از آنها در خدمت انسان و نيازهاي آن، فقط در چارچوب مالکيت اشتراکي کل جامعه بر ابزار توليد (زمين و منابع و ماشينآلات و ديگر ابزار توليد و فنآوري)، ممکن است. فقط با محو مالکيت خصوصي بر ابزار توليد و استقرار مالکيت اشتراکي است که تودههاي مردم، هم آنها که بخشي از پرولتاريا هستند و هم تودههايي که بخشي از طبقه ميانه يا خردهبورژوا هستند، و کلية ثروت و دانش و تکنولوژياي که توسط کار و تلاش جمعي بشريت توليد شده است، آزاد شده و از کنترل و سلطه قشر کوچکي از استثمارگران بيرون ميآيد. علمِ کمونيسم، بهويژه در عاليترين سطح تکامل آن تا به امروز که کمونيسم نوين است، ضرورت و امکان اين دگرگوني بزرگ تاريخي در سازمان اجتماعي بشر را اثبات کرده و نشان داده است که تحقق اين هدف، بدون داشتن قدرت سياسي (ديکتاتوري پرولتاريا) توهمي خردهبورژوايي بيش نيست و با دقتي علمي راه رسيدن به اين سازماندهي نوين اجتماعي را از طريق انقلاب کمونيستي ترسيم کرده است.
مطمئنا اکثريت کساني که از اعضاي طبقة پرولتاريا هستند نسبت به اينکه راهِ حل بشريت در شرايط کنوني چنين انقلابي است، آگاه نيستند. اما اين عدم آگاهي نشانة عدم ضرورت چنين انقلابي يا فقدانِ پاية مادي براي آن نيست. ضرورت چنين انقلابي بهطورِ عيني و مادي با به قدرت رسيدن سرمايهداري به وجود آمد. با غلبة سرمايهداري، واقعيت خفقانآور و ستمگرانة آن عريان و احساس شد و اين واقعيت، خيلي زود در آگاهي، ابتدا در ذهن عدهاي کم و سپس در ميان عدهاي بيشتر، بازتاب يافت و با ظهور مارکسيسم در شکل هدف و برنامه و استراتژي انقلابي براي تغيير واقعي اين وضعيت، فرموله شد. تئوري اين انقلاب اجتماعي توسط مارکس و انگلس بنيانگذاري شد و بعدها توسط لنين و مائوتسه دون و در جريان به پيروزي رساندن دو انقلاب سوسياليستي قرن بيستم (اکتبر 1917 روسيه و اکتبر 1949 چين) اين تئوري تکامل يافت و امروزه و پس از شکست موج اول انقلابهاي کمونيستي، توسط باب آواکيان در کمونيسم نوين تکامل و جهش يافته و بازهم تکامل خواهد يافت.
طبقة پرولتاريا، هستة فرآيند انقلاب کمونيستي/پرولتري است اما به معناي آن نيست که اين انقلاب توسط اعضاي اين طبقه و براي اين طبقه است. در واقع انقلاب کمونيستي، نيازمند جبهة متحدي از قشرهاي وسيع جامعه است که تحت رهبري پرولتاريا در اين فرآيند درگير شوند. منظور از «رهبري پرولتاريا» اين نيست که گويا افراد پرولتر جوهر اين رهبري هستند. باب آواکيان تاکيد ميکند که رهبري پرولتاريا را «بايد به معناي منافع بنيادين پرولتاريا بهعنوان يک طبقه فهميد و همانطورکه مارکس ميگويد، مبتني بر اين حقيقت است که پرولتاريا ميتواند تنها از طريق رها کردن تمامي بشريت، به وسيله محو ستم و استثمار در جهان با تحقق کمونيسم، خود را رها کند. منظور از رهبري پرولتاريا، تکيه کردن بر اين درک و حرکت کردن به اين ترتيب است.» (آواکيان. گشايشها. فصل «استراتژي براي يک انقلاب واقعي»)
چهل و سه سال پيش، با احياي سرمايهداري در چين، آخرين کشور سوسياليستي جهان نابود شد. از آن زمان تا کنون هيچ انقلاب سوسياليستي به ثمر نرسيده است. درنتيجه، سرمايهداري بهطور افسارگسيخته بر تبهکاري و ويرانگري خود افزوده است. بيترديد، بدون گشودن راهِ موج نويني از انقلابهاي کمونيستي و به پيروزي رساندن آن در کشورهاي مختلف، پرولتاريا و ستمديدگان در ايران و خاورميانه و کل جهان، بهطرزي بيسابقه و در ابعاد جديد و غير قابل پيشبيني، در معرض تهاجمات سياسي و ايدئولوژيک و اقتصادي سرمايهداري و دولتهاي حاکم و امپرياليستها قرار خواهند گرفت. بشريت نياز دارد که در تکتک کشورها، بهويژه در کشورهايي مانند ايران که تحولاتشان تاثيرات جهاني دارد، طبقة پرولتاريا، تحت رهبري حزب پيشاهنگِ کمونيست خود و کمونيسم نوين، مانيفست و برنامة چنين انقلابي را پرچم و راهنماي مبارزة خود کرده و با قطعيت و قاطعيت پيکار تودههاي تحت ستم و استثمار را در راهي که پر پيچ و خم و سخت است بهسوي آيندة رهاييبخش، رهبري کند. n
«آتش»
منابع:
- باب آواکيان. کمونيسم نوين. فصل اول
- باب آواکيان. گشايش ها. بخش علم
- آردي اسکاي بريک. علم و انقلاب
- نامه مارکس به ژوزف ويدماير. 1852
به نقل از نشريه آتش90 –اردیبهشت 98
n-atash.blogspot.com
atash1917@gmail.com