شعارها + دیگر تسلیمی در کار نیست

حمید قربانی
March 13, 2019

شعارها

به باور من، دیگر شعارهایی نظیر : دموکراسی شورایی ، زنده باد آزادی، برابری، حکومت کارگری، آزادی، زنده باد انقلاب - اجتماعی ، زنده باد حکومت شورایی، زنده باد نان، کار، آزادی و امثالهم، مخصوصا بعد از انقلاب اکتبر سرخ و نوشته های لنین، نه انقلابی و نه کمونیستی اند، بلکه خیلی ساده و در بهترین حالت، این ها همان شعارهای کائوتسکیستی، منشویکی، سوسیال دموکراسی راست و چپ خائن به انقلاب قهری کمونیستی کارگران مسلح، دیکتاتوری پرولتاریا - شوراهای مسلح کارگران و زحمتکشان - تنها دولت دوران گذار جامعه از سرمایه داری به کمونیسم هستند که رنگ و لعاب داده شده اند!

 لنین به درستی برعلیه اینها بود که می نوشت :  « بدون انقلاب قهری پرولتری ( پرولتاریا ی مسلح - من)، تعویض دولت بورژوائی به دولت  پرولتری - پرولتاریا امکان ندارد. مرگ دولت پرولتاریا ( دیکتاتوری پرولتاریا ی مسلح - من) و بطور کلی مرگ هر گونه دولتی جز از راه زوال ممکن نیست.  کتاب دولت و انقلاب لنین » و نیز در جواب کائوتسکی که می پرسید که وقتی ما دراکثریت هستیم، می توانیم خیلی راحت از راه انتخابات به این هدف برسیم،  دیکتاتوری برای چیست؟ با افتخار و از زبان کارل مارکس و فردریک انگلس می نوشت : 

[کائوتسکی با دانشمند مآبی سفیه کابینه نشین یا با چشم  و گوش بستگی یک دختر بچه دهساله می پرسد:[ وقتی که اکثریت در دست است چه نیازی به دیکتاتوری وجود دارد؟ مارکس و انگلس توضیح می دهند:

-                برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی،

-                برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین،

-                برای حفظ اوتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی،

-                برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهرا سرکوب نماید. »،لنین در ادامه می نویسد: «

-                ... و با چنین اوضاع و احوالی، در دوران جنگ حاد و تا پای جان، هنگامی که تاریخ مسئله وجود یا عدم امتیازات صدها ساله و هزار ساله را در دستور روز می گذارد،-

از اکثریت و اقلیت، از دموکراسی خالص، از عدم لزوم دیکتاتوری و از برابری استثمارگر با استثمار شونده دم می زنند!! چه کند دهنی بی پایان و چه کوته فکری بی انتهایی برای اینکار لازم است!

-                ولی دوران ده ها ساله سرمایه داری نسبتا «صلح آمیز»، از ۱۸۷۱ تا ۱۹۱۴، درداخل احزاب سوسیالیست، که با اپورتونیسم  سازگارند از کوته فکری و تنگ نظری و ارتداد یک طویله اوژیاس گرد آورده است...»

بازهم  لنین می نویسد: «

-                علامت ضروری دیکتاتوری پرولتاریا و شرط حتمی دیکتاتوری سرکوب قهری استثمارگران  بعنوان یک طبقه و بنا براین نقض «دموکراسی خالص» یعنی نقض برابری و آزادی در مورد این طبقه است.

کائوتسکی در بارۀ هر چه خواسته باشید، در بارۀ هر چه که برای لیبرال ها و دموکرات های بورژوا پذیرفتنی است و ازدایرۀ اندیشه های آنان خارج نیست، سخن گفته، بجز نکته عمده یعنی بجز این نکته که پرولتاریا بدون در هم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی تواند پیروز گردد و هر جا که « سرکوب قهری» در میان باشد و «آزادی » نباشد، البته، دموکراسی هم نیست.

-                کائوتسکی این نکته را نفهمیده است.  پایان بخش سوم,] ، انقلاب پرولتری و کائتسکی مرتد. 

 حالا به کسانی که  بعد از این همه تجربه ی خونین که از آن سال ها تا کنون داریم، باز هم   تحت عنوان سازمان، حزب کمونیستی، کمونیسم کارگری، سوسیالیسم کارگری و اکثریت و اقلیت و غیره، چنین شعارهایی را می دهند، واقعا اگر این ها، همان طویله اوژیاسی نباشند که روزی لنین در باره اپوزیسیون تزاریسم در خارج از کشور،  هم در این جا، بکار برد، پس چه هستند؟  دشمنان طبقه ی کارگر به باور من، فقط خود طبقه ی سرمایه دار امپریالیست و فاسد و بختک واره شده و دولت های جنایت کارش نیستند، بلکه نیز، اپورتونیست ها و رویزیونیست هایی هستند که همان بلایی که در زمان لنین بر سر آموزش های انقلابی - ماتریالیستی - دیالکتیکی مارکس و انگلس و خصوصا در رابطه با ماهیت دولت در جوامع طبقاتی  آوردند، امروزه برسر آموزش های خود لنین می آورند!

 کسانی که مبارزه ی طبقاتی و ادامه آنرا تا پیروزی انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریا، درهمشکستن دولت های کنونی، ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح نه برای بسط دموکراسی و آزادی بلکه برای سرکوب بورژوازی خلع ید شده از مالکیت بر ابزار تولید، ولی زنده که بر اثر این خلع ید شدگی هارتر و سرکوب گرتر شده است را، قبول نداشته باشند و برای آن تیلیغ و ترویج و تلاش برای بسیج پرولتاریا نکنند، امروزه دیگر نه تنها کمونیست مارکسی نیستند بلکه ضد انقلاب پرولتری و بنا بر این، ضد کمونیست و در خدمت طبقه ی حاکمه یعنی سرمایه دار امپریالیست، فاشیست، جنگ طلب، مرگ آور و مرتجع مذهبی و غیر مذهبی هستند.

 امروز کسی می تواند کمونیست باشد که تمامی تلاشش اساسا مصروف برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی پرولتاریای مسلح و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریای مسلح  میکند و لاغیر!  

 

حمید قربانی – 12 مارس 2092 اسپارتاکوسی

 +++

دیگر تسلیمی در کار نیست.


جلادان بر صندلی قاضی القضات می نشینند تا جامعه در حال مرگ را چند روزی بیشتر نگه دارند و حی بکشند و حی بکشند تا مرگ خودشان و نظام شان فرا رسد!

https://www.alborznews.eu/index.php/2012-06-04-14-34-03/2012-06-12-09-28-38/44839-2019-03-12-12-02-09.html

 

در همه جا چنین است و چنین شده است، حتی دیگر کوچکترین اعتراض قابل تحمل نیست. همه را باید سرکوب و تسلیم محض فرامین خدای واقعی، خدا زمین، خدایی که هست و نیست را تعیین می کند، یعنی سرمایه  کرد و گرنه بساط در هم می ریزد. خمینی اکر روزی این را برای نصایح به سرمایه داران گفته بود که : بروید و کارگران تان را در یابید، اگر آنها بلند شوند نه ما می مانیم و نه شما! حالا این دارد به واقعیت یافتن نزدیکتر و نزدیکتر می گردد. علت این همه به بند و بگیر و حمله دیوانه وار همین است.

 این اما فقط در ایران نیست، در فرانسه مقر اصلی حقوق بشر، منبع الهام دموکراسی و سکولاریسم هم از این بدتر است. 

 

 

به این مطلب که اکنون نوشته ام و  لینک توجه کنید.  همه جا  مسئله یا  پیروزی انقلاب قهری کمونیستی یا مرگ همگانی در میان است!

 

تسلیم یعنی مرگ در ذلت!

آری،

تسلیمی در کار نیست، زیرا که، جنگ طبقاتی است! مسئله جدی عصر در میان است، پیروزی در جنگ یا مردن! این است مسئله اساسی عصر ما!

 

 تضادها به حدی رشد کرده اند که دیگر امکان زیست مسالمت آمیز بطور کلی در این سیستم از دو طرف  یعنی سرمایه دار حاکم و کارگر محکوم گرفته شده است. یا مرگ سرمایه داری بوسیله انقلاب سرخ کارگران  و رسیدن به کمونیسم یعنی زندگی در رفاه و زیست انسانی و یا مرگ سرمایه داری و نیستی همه چیز! کدام یک، در اساس به مبارزه ی طبقاتی پرولتاریا و ادامه آن تا پیروزی اش مربوط است. دیگر با دشمن وارد بحث شدن در باره هزینه این جنگ بی هیچ وجه قابل توجیه نیست، مگر اینکه راه خیانت را پیشه کرده باشید.  چیزی که کارل مارکس در سال 1847 چنین آنرا بیان داشت: « طبقه کارگردرسیر تکاملی خود، سازمانی را جانشین جامعه کهنه بورژوایی خواهد ساخت که فاقد طبقات و اختلافات آن ها است و دیگر در واقع قهر سیاسی ای وجود نخواهد داشت، زیرا درست همین قهر است که مظهر رسمی اختلافات طبقاتی در درون جامعه بورژوائی است.

در این فاصله، آنتاگونیسم بین پرولتاریا و بورژوازی، مبارزه یک طبقه علیه طبقه دیگر است مبارزه ای است که عالی ترین تجلی آن، یک انقلاب کامل است.

در ضمن آیا جای تعجب است که جامعه ای که براساس اختلافات طبقاتی بنیان گذاری شده است، به تضاد بی رحمانه ای که نتیجه غائی آن تصادم تن به تن است، منتهی گردد؟

نباید گفته شود که جنبش اجتماعی در برگیرنده جنبش سیاسی نیست. هیچ جنبش سیاسی ای وجود نداشته است که در عین حال یک جنبش اجتماعی نیز نبوده باشد.

در نظامی که طبقات و اختلافات طبقاتی در آن وجود نداشته باشد، رفورم های اجتماعی، دیگر انقلابات سیاسی نخواهند بود. تا وقتی که این زمان فرا برسد، در آستانه هر تغییر شکل کلیِ جدید جامعه، آخرین جمله علم الاجتماع همواره چنین خواهد بود:

« یا مرگ یا مبارزه، جنگ خونین یا نیستی، مسئله به صورت سرسختانه مطرح است. »

(ژرژ ساند ) (1)

ص 179 تا 182  پایان بخش کتاب فقر فلسفه. ». 

 

آری، رفقا، سرگذشت خونین بشر در جوامع طبقاتی تا به امروز، جامعه و ما را به این دو راهی رسانده است و از آن گریز در کار نیست که این قانون سر سخت واقعیت ، قانون دیالکتیک مادی است. از آن نمی توان تخطی جست! فهم و درک و بکار بستن آن میتواند نجات بخش باشد!

 

https://twitter.com/giletsjaunesac1/status/1104004310982184960


 
 

  Share/Save/Bookmark 

 
 

     مطالب مرتبط

 
   
 

Copyright © 2006 azadi-b.com