مروری کوتاه به چند مقاله کائوتسکی (بخش سوم)
محمود طوقى
February 21, 2019مروری کوتاه به چند مقاله کائوتسکی
بخش سوم
۶
اشتراکی کردن از دو دیدگاه
این مقاله که در سال ۱۹۲۹ نوشته شده است به این مطلب مهم میپردازد که هر اشتراکی کردن به معنای تحقق سوسیالیسم نیست. نگاه کنیم به فاکتهای مهم این مقاله:
۱-در نزد ما اجتماعی کردن تولید برابر دولتی کردن آن نیست.
۲-مهمترین و تعیین کنندهترین شرکتهای بزرگ سرمایهداری قطعاً باید در مالکیت دولت باشد.
۳-اما هر دولتی کردن اقدامی سوسیالیستی نیست.
۴-آنجا که دستگاه دولت ابزار در دستان اقلیتی است که اکثریت عظیم خلق را با قهر سرکوب میکند هرگونه ماهیت دولتی بر ابزار تولید به معنای تقویت استبداد چنین اقلیتی و بردگی اکثریت توده های شاغل خواهد بود.
۵-دولتی کردن توسط دولتی با چنین سرشتی به ضد اجتماعی کردن که هدف ماست میانجامد.
۶-اجتماعی کردن تنها در یک کشور دمکراتیک شدنی است.
۷-دولتی کردن تنها در چنین کشوری با اهداف نهایی سوسیالیسم در انطباق است.
نکتهای مهم
بحثی که در آن روزگار در بین سوسیال دمکراسی روسیه و دیگر کشورها در جریان بود خلع ید ابزار تولید از سرمایه داران بود.
کائوتسکی به درستی بر این نکته مهم انگشت میگذارد که دولتی کردن کارخانه های بزرگ درست است که در برنامه سوسیال دمکراتها است. اما این اقدام زمانی در راستای اهداف سوسیالیستی است که آن دولت، دولتی دمکراتیک باشد. اما دولتی کردن در کشوری که دولت ابزار سرکوب اقلیتی بر علیه اکثریتی عظیم است این دولتی کردن عملی است ضداجتماعی، و هیچ سنخیتی با سوسیالیستی کردن جامعه ندارد.
به راستی آنچه در شوروی در حال وقوع بود، دولتی کردن سرمایه بود. نه اجتماعی کردن ابزار تولید، نمی شود با حذف مردم در تصمیم گیری ها، مدیریت و نظارت بر تولید، وسایل تولید را اجتماعی کرد.
اگر چنین است که رهبران یک کشور نوکران ملت اند. که به راستی چنین است، نمی شود نوکران ولینعمتان خود را به غُل و زنجیر بکشند و آنوقت دم از سوسیالیسم بزند. سوسیالیسم منهای انسان یعنی سرمایه داری دولتی با قهری برهنه.
۷
برنامه پنج ساله
این مقاله در سال ۱۹۳۱ در برلین منتشر شده است.
برنامه پنج ساله اقتصادی شوروی زمانی شروع شده است که محاکمه هشت مهندس ارشد در نوامبر سال ۱۹۳۰ جریان دارد.
این برنامه قرار است به پیشبینی های انجام شده در تولیدات صنعتی و کشاورزی برسد.
کائوتسکی به درستی پیش بینی میکند که این محاکمه قلابی که تحت شکنجههای وحشیانه اعترافاتی از متهمین گرفته بود در واقع محملی است برای شکست برنامه و شکستن کاسه کوزه ها بر سر دشمن فرضی.
کائوتسکی به درستی ارزیابی میکند جامعه برای توسعه خود نیاز دارد به کارگران متخصص و روشنفکرانی که حاضراند فداکارانه به جامعه خود خدمت کنند.
اما در سیستمی که به انسان به عنوان مهمترین جزء عوامل تولید به دیده تحقیر نگاه میکند و روشنفکران را همسنگ بورژوازی و دشمن سوسیالیسم میداند قادر نخواهد بود به توسعهای فراگیر و عمیق دست یابد.
کائوتسکی در این مقاله دست به یک پیشگویی تاریخی میزند، فروپاشی نزدیک شوروی این پیشگویی تاریخاً پیشگویی درستی است اما نه به آن سرعتی که کائوتسکی به آن باور داشت. باید بیش از۵۰ سال میگذشت تا آوار واقعیات بر سراستالینیسم فرو ریزد. و استبداد سوسیالیستی را به بایگانی تاریخ بسپارد.
۸
تفاوتهای سوسیال دمکراسی و کمونیستها
این مقاله در سال ۱۹۳۲ در برلین منتشر شده است. کائوتسکی راه مقابله با فاشیسم هیتلری را وحدت جنبش چپ در تمامیت اش میداند. اما بر این عقیده است که کمونیستها، سوسیال دمکراتها را بزرگترین دشمن خود میدانند و حاضراند با فاشیسم هیتلری بر علیه سوسیال دمکراتها متحد شوند.
تا انقلاب ۱۹۱۷ و به قدرت رسیدن بلشویکها در روسیه، تمامی احزاب چپ در میان احزاب سوسیال دمکرات تلقی میشدند. اما بعد از انقلاب اکتبر بلشویکها در مرزبندی با احزاب اروپایی خود را کمونیست نامیدند.و از آن تاریخ به بعد سوسیال دمکرات نوعی توهین تلقی میشد.
نخستین اختلاف
کائوتسکی سعی میکند اختلافات تئوریک خود را با بلشویکها توضیح دهد:
۱-نخستین اختلاف عینی با دیگران بر سر مسئله تشکیلات حزب بود. لنین به تشکیلات مخفی، با رهبری قدرتمند که قدرت او نامحدود بود باور داشت که بر یک انضباط آهنین اعضا استوار بود. در حالیکه دیگران به حزبی باور داشتند که براساس دمکراسی شکل گرفته باشد کائوتسکی این تیپ تشکیلات را خاص کشورهایی میداند که حزب مخفی است و هدف حزب نه ارتقای عمل و بلوغ پرولتاریا بلکه تصرف قدرت سیاسی از طریق یک شبیخون است پس بالطبع نظامیگری جای مبارزه طبقاتی را میگیرد.
این اختلاف از سال۱۹۰۴ پیش آمد و لنین در اثر خود به نام یک گام به پیش دو گام به پس گفت: «بوروکراسی در برابر دمکراسی، آری این است اصل تشکیلاتی سوسیال دمکراسی انقلابی در برابر اصل تشکیلاتی اپورتونیستی (صفحه ۱۵۱.
این مسئله در همان زمان نیز مورد مخالفت رزا لوگزامبورگ از رهبران سوسیال دمکراسی آلمان قرار گرفت لذا دو انتقاد بر این نگرش وارد کرد:
الف) نخست تمرکزی با اصل تبعیت کورکورانه سازمانهای حزبی از یک قدرت مرکزی
ب) مرزبندی خشن هستۀ مرکزی تشکیلات با محیط زیست انقلابی که او را فراگرفته است.
هر دو از اصول تشکیلاتی توطئهگرانه بلانکیستها است و ربطی به جنبش سوسیال دمکراسی کارگری ندارد رزا لوگزامبورگ نیز این امر را مغایر رشد و اعتلای فکری کارگران میدانست. چرا که مستقل اندیشیدن استقلال عمل پرولتاریا مهمتر از تصرف قدرت توسط او بود.
کائوتسکی مضرات دیگری برای این گونه تشکیلات برمیشمرد.
۱-حذف رفقای باشخصیت و مستقلاندیش درون حزب توسط رهبری حزب
۲-اخراج افراد مستقل و دچار شدن حزب به فقر فکری
۳-غیرممکن شدن مبارزه مشترک تمامی کسانی که میخواهند در مبارزه طبقاتی سهیم باشند.
۴-انشعاب در جنبش کارگری که ذاتی و سرشت این تیپ احزاب است.
یک نکته مهم
۱-پُرواضع بود که سوسیال دمکراتهای اروپایی که اتحادیه کمونیستها و بین الملل اول را در حضور مارکس و انگلس درک کرده بودند و تاریخاً نیز از یک دمکراسی نسبی برخوردار بودند نمی توانستند با تشکیلاتی مخفی، حرفهای منضبط با انضباطی آهنین موافقت کنند. این یک نکته
۲-نکته دوم سوسیال دمکراتهای روسیه و درواقع آسیایی بودند که تاریخاً از هیچ حقوقی برخوردار نبودند و کوچکترین حرکت برعلیه حکومت میتوانست با مرگ و نابودی خانوادههای آنها همراه باشد. پس تشیکلات در نظر اینان چیزی بود خاص آتمسفر کشور خود. تا اینجا می شود حق را به لنین داد.
مبارزه در کشورهای آسیایی که درواقع مبارزه مرگ و زندگی است راهی جز سازمانی مخفی و با انضباطی آهنین ندارد. که به درستی آنگونه که رزا لوگزامبورگ در نقد لنین میگوید از اصول تشکیلاتی بلانکیستها است.
۳-حزب لنین هرچند بر اصل مرکزیت استوار بود. اما به دمکراسی حزبی و جریان انتقاد از پایین به بالا باور داشت. لااقل در اصول این گونه بود. به همین خاطر به مرکزیت دمکراتیک یا (سانترالیسم دمکراتیک) معروف بود. انتقاد و انتقاد از خود مبارزه ایدئولوژیک درون حزبی، برگزاری پلنومهای محدود وسیع و کنفرانس و کنگره نیز از مبانی بود که میتوانست حزب را از دیکتاتوری پالوده سازد.
حزب لنین آنطور که نشان داد در کسب قدرت سیاسی موفق بود. به همین خاطر به شکل الگو در آمد برای احزاب دیگر بخصوص احزاب آسیایی. اما اشکال از آنجا پیدا شد که این فرم از تشکیلات نتوانست با آن مکانیزمهایی که در تئوری برای آن در نظر گرفته شده بود از دیکتاتوری مرکز برعلیه بدنه حزب جلوگیری کند. نتوانست با انتقاد و انتقاد از خود خود را پالوده کند. نتوانست با برگزاری پلنوم، کنفرانس و کنگره، نظر تمامی حزب را متحقق کند در یک کلام رهبری حزب، اراده معطوف به قدرت تمامی حزب نبود. و یک نوع سلطنت حزبی، جانشین جمهوریت حزبی را گرفت.
بگذریم در کشورهایی که این احزاب به قدرت رسیدند، این نوع تشکیلات اهرمی برای سرکوب تمامی جامعه شد. و نه تنها نتوانست دمکراسی را برای جامعه و حتی نتوانست دمکراسی را در درون خود متحقق کند.
اینجا است که متوجه میشویم برخورد رزا لوگزامبورگ و کائوتسکی و دیگر سوسیال دمکراتهای اروپایی با لنین درست بوده است.
اختلاف دوم با دیکتاتوری دولتی
هرگاه لنین و بلشویکها به اتحاد با دیگر احزاب سوسیالیست تن میدادند. و نتایج مجلس مؤسسان را میپذیرفتند، مجلسی که با ۳۶ میلیون رأی تشکیل شده بود ۴ میلیون بورژوازی، ۱ میلیون حزب بلشویک و۲۳ میلیون احزاب سوسیالیست، نه روسیه به جنگ داخلی کشیده میشود و نه حکومت مجبور بود دست به ترور مخالفین بزند و به راحتی میتوانست به اهداف انقلاب دست یابد.
اما بلشویکها که حاضر نبودند با دیگران در قدرت سهیم شوند با انهدام مجلس مؤسسان روسیه را به جنگ داخلی کشاندند و بعد از آن مجبور شدند دست به سرکوب گسترده مخالفین خود بزنند و حاکمیتی دیکتاتوری را بر جامعه حاکم کنند.
این دومین اختلاف بلشویکها با سوسیال دمکراتها بود.
اختلاف سوم: احزاب قمر
بلشویکها در مقابل بینالملل دوم، بینالملل سوم را درست کردند. هرچقدر بین الملل اول و دوم به صورت دمکراتیک سازمان داده شده بود. بین الملل سوم خصلتی دیکتاتورمآبانه داشت.
بین الملل سوم تلاش کرد احزابی را تشکیل دهد که کورکورانه در خدمت فرامین مسکو باشند این کار احزاب کمونیست را به ماجراجویی کشاند و آنها را تا حد مرگ متعصب کرد.
کائوتسکی در پایان نتیجه میگیرد که بزرگترین مانعی که باعث میشود در قدرتگریزی فاشیسم کمونیستها و سوسیال دمکراتها متحداً فعالیت کنند نه اختلافات تئوریک بلکه دیکتاتوری با تمامی نتایج آن است.
چند نکته
۱-نتایج حزب لنینی را خود بعینه دیدیم. حزب کمونیست ایران و بعدها حزب توده.
حزب کمونیست ایران که مدت زیادی تاب نیاورد و تمامی رهبران آن به دست استالین کشته شدند. اما حزب توده در عمر چند دههاش نشان داد که حزب به آن سیاق یعنی چه. که کوچکترین اندیشه مخالف را تاب نمی آورد و هر نظر مخالفی یا خفه میشود یا منجر به انشعاب میگردد.
۲-از بین الملل سوم هم که سازماندهی احزاب قمر مورد نظر مسکو بود ما خود زخمهای بسیاری به تن داریم از شکست انقلاب گیلان بگیر تا شکست جنبش دمکراتیک آذربایجان در سال۱۳۲۴ تا جریان نفت شوروی و ملی شدن نفت و تا به آخر و آن فضاحت ها که ذکر آن باعث کدورت خاطر است.
بین الملل سوم زهر تلخی در جام پرولتاریای جهان بود. که حاصلش جز شکست و حرمان چیزی نبود.
۹
جبهۀ واحد
این مقاله در سال ۱۹۳۵ نوشته شده است و بررسی شده است که چرا امکان همکاری میان کمونیستها و سوسیال ـ دمکراتها نیست.
کائوتسکی ابتدا به مرزبندی نظر خود با اتو باوُئر در مورد اجتناب بودن یا نبودن دیکتاتوری در روسیه میپردازد. بهانه او نقدی است که اتو باوُئر بر کتاب «استالین» نوشته بوریس سوادین نوشته است.
باوئر در این نقد به سه دلیل دیکتاتوری را در روسیه اجتناب ناپذیر می داند:
۱-جنگ داخلی که سبب پیدایش دیکتاتوری بوروکراتیک نظامی شد.
۲-فقر تودهها
۳-بنای نوین که خود موجب فقر بیشتر شد.
باوئر بر این باور است که در دوران تردید همگانی تنها دیکتاتوری یک فرد است که میتواند نقش ناجی بازی کند و مشکلات را از پیش پای بردارد.
اما کائوتسکی ضمن موافق بودن تا میانه راه با اتو باوئر می گوید شرایط ویژه دیکتاتوری بلشویک را ممکن کرد و ممکن بودن با اجتنابناپذیر بودن یکی نیست.
برای لنین ممکن بود که بعد از پیروزی و با دیگر سوسیالیستها و رعایت دمکراسی جامعه را از جنگ داخلی و فقر برهاند و به سرمنزل مقصود برساند. اما لنین به اتحاد با دیگر سوسیالیستها باور نداشت.
در واقع انقلاب بعد از دسامبر ۱۹۱۷ بر سر یک دو راهی بود:
۱-جبهۀ واحد سوسیالیستی
۲-حکومت استبدادی مطلقه
و لنین شق دوم را برگزید.
اختلاف دوم
اما اختلاف کائوتسکی با اتو باوئر بر سر اجتناب ناپذیر بودن یا نبودن دیکتاتوری نیست بلکه بر سر پذیرش دیکتاتوری هم هست. اتو باوئر می گوید: سوسیالیسم، دیکتاتوری پرولتاریا را در دوران گذار می پذیرد تا طبقات را از میان بردارد و به این وسیله نظمی اجتماعی به وجود آورد که در آن تحقق آزادی بهطور دائمی ممکن شود. در حالیکه مارکس سه عامل را به عنوان پیششرط برای تحقق سوسیالیسم قائل بود:
۱-رشد بالای اقتصادی
۲-آزادیهای گسترده
۳-جنبش کارگری قدرتمند
آزادی برخلاف تصور اتو باوئر نه بهعنوان هدف سوسیالیسم که پیش شرط تحقق سوسیالیسم است.
یک نکته تاریخی
کائوتسکی فراموش می کند بگوید آزادی پیش شرط تحقق هر نوع رشد و شکوفایی اقتصادی و فرهنگی در هر جامعه ای است. چه سرمایه داری، و چه سوسیالیستی. کدام کشور سرمایه داری بدون آزادی توانسته است به یک توسعه پایدار برسد. ممکن است چند خیابان و سد و بیمارستان ساخته شده باشد. اما این توسعۀ اقتصادی آن هم با هزار نقض و فساد و غارت اموال مردم در فرجام نهایی در یک شورش کور باد هوا خواهد شد.
اختلاف سوم
اتو باوئر بر این باور است که بین دو بین الملل (بین الملل سوسیالیستی و بین الملل کمونیستی) اشتراک منافع و اشتراک هدف وجود دارد، ایجاد جامعۀ بی طبقه پس امکان وحدت و همکاری این دو بین الملل در یک جبهه وجود دارد.
باوئر فراموش می کند که امکان همکاری بین الملل با بافت دمکراتیک با بین الملل با بافت دیکتاتوری وجود ندارد.
برای اربابان کنونی روسیه کمونیسم همان چیزی است که پان اسلاویسم برای تزارها بود. قضاوت در مورد اربابان روسیه نه تصور خود آنها از خودشان یا ادعاهایشان بلکه باید به کردار و رفتار آنها توجه کرد.
میوههای حاکمیت بلشویکی، طبقات جدیدی اند که جانشین طبقات قدیمی شده است یک اشرافیت جدید. طبقات قدیم از بین رفت. اما این به معنای از بین رفتن طبقات نیست. طبقات جدید به وجود آمدند.
معلوم است که بین اقتصاد انحصاری نظامی دولت شوروی با اقتصاد خصوصی سرمایه داری تفاوت است. لیکن تفاوت این دو با هدف آزادی طبقه کارگر از هر گونه استثمار و بردگی بیشتر نیست.
یک نکته مهم
سالها بعد در ایران نیز خلیل ملکی از اعضای ۵۳ نفر و از رهبران بعدی حزب توده بدین نتیجه می رسد که انترناسیونالیسم پرولتری از دید رهبران مسکو چیزی جز پاناسلاویسم نیست و این رابطه هیچ نسبتی با همبستگی جهانی کارگران ندارد.
کائوتسکی این مقاله را در سالی نوشته است (۱۳۱۴) که ملکی در ۵۳ نفر در حال احیای حزبی است که با اندیشههای کائوتسکی فرسنگها فاصله دارد. و این نشان می دهد که در آن روزگار اندیشه های کائوتسکی برای رهبران چپ در ایران از جمله دکتر ارانی ناشناخته و یا مردود بوده است. بسیار زمان باید تا پخته شود خامی.
یک نکته دیگر
در تمامی این مجموعه صحبت از دشمنی کمونیسم با دمکراسی می شود. لازم بود که مترجم از همان ابتدا این مسئله را روشن کند که منظور کائوتسکی از کمونیستها همان بلشویکها و رهبران مسکو است. و ربطی به مرام کمونیسم و کمونیسم مارکس ندارد. البته در چند جایی کائوتسکی خود اشاره می کند که از سال ۱۹۱۸ به بعد بلشویکها خود را کمونیست نامیدند و دیگران را سوسیال دمکرات. اما لازم بود از همان ابتدا این مرزبندی انجام شود. چرا که کائوتسکی خود را مارکسیست می داند. مارکسیستی که به اصول مارکس وفادار است و بلشویکها را مارکسیست نمیداند.