مروری کوتاه بر چند مقاله کائوتسکی (بخش دوم)
محمود طوقى
February 15, 2019مروری کوتاه بر چند مقاله کائوتسکی (بخش دوم)
یادنامه لنین
نامهای درباره لنین در سال ۱۹۲۴ نوشته شده است. آن هم با تقاضای مسئولین ایسگرا تا با درج آن نشان دهند که لنین آنقدر بزرگ بود که دشمنان طبقه کارگر نیز به بزرگی او معترفاند.
پس کائوتسکی این یادنامه را در قالب یک نامه مینویسد تا روشن شود این نامه داوطلبانه نبوده است. در این نامه دو نکته وجود دارد. نکته نخست آنکه کائوتسکی لنین را با بیسمارک صدراعظم آهنین پروس مقایسه میکند. نه با مارکس و انگلس. و این تفاوت بسیار است بین یک سیاستمدار بزرگ بودن تا یک مارکسیست بزرگ بودن.
اما در آن نکتهای آموزنده وجود دارد که کائوتسکی خود از آن بدینگونه یاد میکند:
«در مورد زندگان همیشه در آن هنگام که در برابر ما قرار دارند داوری میکنیم. علیه لنین نیز تا هنگامی که زنده بود باید شدیداً مبارزه می کردیم زیرا او از سال ۱۹۱۷ امر پرولتاریا را شدید به فساد کشانید. اما هنگامی که به لنین مرده برخورد میکنیم باید مجموعه زندگانی یک انسان را در نظر گیریم. و از آن جمله مبارزه خستگیناپذیر او را علیه تزاریسم و کوشش پر از زحمت و فداکاری او را در امر متشکل کردن و روشنگری پرولتاریای روس مورد توجه قرار دهیم که در این ارتباط لنین در کنار دیگر بزرگانی چون پلخانف، اکسلر و مارتف قرار داشت.»
متأسفانه در چپ ایران از ابتدا تا انتها با آدمها به گونهای سفید سفید و سیاه سیاه برخورد شد. و تا به آخر معلوم نشد که حسن و قبح آدمها در این جنبش چه بوده است.
و تمامی اینها بهخاطر آن بود و هست که ما در نقد تاریخی خود منصف نیستیم.
در جایی نوشتهام که شکوه فرهنگ در گروه گلسرخی و کامبخش در گروه حزب توده و ۵۳ نفر در آرمانخواهیهایشان شکی نیست. اگر ما با آنها اختلافی داریم و یا به آنها نقدی وارد میکنیم در حوزه عملکردها است. اما عدهای برآشفتهاند که نه اینها مادرزاد خائن و اپورتونیست بودهاند.
برای کائوتسکی لنین مرده به تاریخ تعلق دارد و در حوزه تاریخ که به درستی از حوزه سیاست جدا است. لنین در کلیتاش بررسی میشود و بدون آنکه لنین زنده او را خائن و مرتد و یهودا خطاب میکرده است. پس به تلاشهای بی وقفه او در سالهای قبل از انقلاب اکتبر ارج مینهد و با تفکیک لنین انقلابی از لنین حاکم بر روسیه به انصاف در مورد او داوری میکند.
اما ما چه میکنیم. به یک باره تمامی کارنامه یک فرد را سیاه میکنیم و او را در ردیف لعنتشدگان میگذاریم
۳
تروریسم و کمونیسم
این مقاله در دسامبر ۱۹۱۹ در وین نوشته شده است و به سرکوب روشنفکران در روسیه پرداخته است.
نام مقاله خالی از اشکال نیست. لااقل امروز ما از تروریسم چیز دیگری میفهمیم. شاید سرکوب روشنفکران و کمونیسم تیتر بهتری بود.
به هرروی، کائوتسکی در اوج آمارهای اقتصادی و ادعاهای پر از لاف و گزاف بلشویک ها به یک نکته مهم اشاره میکند. نکتهای که تمامی حکومتهای دسپوت از درک آن عاجزند و آن نقش انسان آزاد است در رشد و شکوفایی تولید.
دیکتاتورها از نیروها و عوامل و ابزار تولید ماشینها و ابزار و معادن و کارخانهها و چاههای نفت را میفهمند. و از یاد میبرند که انسان به عنوان جزئی از نیروهای تولیدی اهمیتی غیرقابل انکار در میان عوامل تولید را دارد.
اگر رشد عوامل تولید پیش شرط تحقق سوسیالیسم و حتی شکوفایی سرمایه داری است که بدون شک چنین است نمی توان به یک شکوفایی اقتصادی پایدار دست یافت منهای نقش بی بدیل انسان.
روسیه به شکل تاریخی نتوانست روشنفکران طراز اول خودش را در حد و پایه اروپا درست کند، علت آن استبداد تزاریسم بود. اما آنچه که ساخته شده بود در جنگ جهانی اول تعداد زیادی از آن به کام مرگ رفتند. آنچه ماند گرفتار استالینیسم شد. عده ای تیرباران شدند، عدهای دیگر در اردوگاههای کار اجباری پیر شدند و دسته ای دیگر تبدیل به روشنفکران اختهای شدند که رژیم حاکم آنها را تاب بیاورد و عدهای بی شمار گریختند.
کائوتسکی به درستی نقش روشنفکران و انسان را بهطور کلی در ساخت اقتصادی و فرهنگی جامعه پیش بینی میکند. و هشدار میدهد که شکوفایی اقتصادی در هر رژیمی چه سوسیالیستی و چه سرمایه داری بدون شرکت آگاهانه، فعالانه، داوطلبانه و آزادانه انسان میسر نیست.
اگر انسان اساس سوسیالیسم باشد که هست و اگر فرجام نهایی سوسیالیسم آزادی انسان باشد که به درستی چنین هست. چگونه میتوان این مقدمه و متن و مؤخره سوسیالیسم را سرکوب کرد به بند و انقیاد کشد و آن وقت مدعی سوسیالیسم و اقتصاد سوسیالیستی شد.
۴
آموزش های تجربه اکتبر
این مقاله در سال۱۹۲۵ منتشر شده است درست در زمانی که تروتسکی مغضوب شده است و از حزب اخراج شده است.
در این مقاله کائوتسکی به مقالات و نوشته های تروتسکی رجوع میکند و میگوید: آنچه در روسیه اتفاق افتاد طی آن حزب بلشویک به قدرت رسید خاص روسیه بود. و نه انقلاب بلکه کودتایی بود که حاوی درس هایی است برخلاف درس هایی که تروتسکی به آن باور دارد.
تروتسکی مینویسد در مقطع انقلاب اکتبر، جز او و لنین کسی دیگر به قیام باور نداشت و تمامی رهبران بلشویک قیام را زودرس میدانستند.
کائوتسکی انقلاب اکتبر را کودتایی میداند که نه توسط طبقه کارگر که بنا به قول تروتسکی آن استعداد را نداشت تا بتواند قدرت دولتی را نگاه دارد بلکه توسط حزب کمونیست صورت گرفت حزبی که در آن لنین و تروتسکی همه کاره بودند.
در اینجا کائوتسکی به نکته مهمی اشاره میکند. و آن کسب قدرت سیاسی است کائوتسکی این نظر تروتسکی را رد میکند که میگوید: مسئله مرکزی سوسیالیسم عبارت از تصرف قدرت است. بلکه بر این باور است که در این کسب قدرت که دقیقاً مسئله مهمی در سوسیالیسم است به سه نکته باید توجه داشت:
۱- ابزار،
۲- اهداف
۳- شرایط
کائوتسکی مینویسد: کسانی که دارای بینش اقتصادیاند نمیتوانند آزمایش اکتبر را امری موفق بدانند. البته این امر با موفقیت نظامی قرین بود.
چند نکته اساسی
برای حزب کمونیست و یا هر حزب دیگری، کسب قدرت سیاسی یک مقوله اساسی است حزب با یک انجمن خیریه تفاوت دارد. برای تحقق شعارهایشان باید قدرت سیاسی را به دست بیاورد. تا اینجا کائوتسکی با لنین و تروتسکی اختلافی ندارد. اما باید دید آیا حزب کمونیست تحت چه شرایطی و با چه ابزاری و با چه هدفی میخواهد این قدرت را قبضه کند.
آنچه روند قضایا بعد از انقلاب اکتبر به ما نشان میدهد بنظر می رسد طبقه کارگر روسیه توانایی قبضه کردن قدرت سیاسی را برای تحقق سوسیالیسم نداشت. اگر در دستور کار حزب اهداف یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک قرار میگرفت، این کسب قدرت کارساز بود، اما کسب قدرت برای تحقق سوسیالیسم کارساز نبود.
۵
پرولتاریا در روسیه
این مقاله در سال ۱۹۲۵ در وین منتشر شده است. و در واقع بحثی است بین کائوتسکی و عدهای دیگر از سوسیال دمکراتهای اروپایی که علیرغم سرکوب بلشویکها، حزب کمونیست روسیه را حزبی سوسیالیستی ـ پرولتری و انقلابی میدانند.
کائوتسکی در پاسخ اتوباوئر از رهبران سوسیال دمکرات اتریش که در کنگره مارسی میگوید: «بدون تردید بلشویکها که از سعی بخشی از پرولتاریای روسیه پشتیبانی میشوند حزبی را تشکیل میدهند که بی تردید انقلابی، و بی هیچ شبههای سوسیالیستی است.
به نکتهای مهم اشاره میکند و مینویسد: «اصولاً خصلت پرولتاریایی و سوسیالیستی یک حزب یا یک تشکیلات نه توسط تعداد اعضای آن، بلکه با عملکردی که در مبارزه طبقاتی دارد تعیین میشود.»
یک نکته
همین بحث، درست عین همین معضل در جنبش سوسیال دمکراسی ایران بوده است از سالهای ۱۳۲۰ به بعد و بعدها از سالهای ۱۳۳۲ به بعد و حتی در سالهای ۱۳۵۷ به بعد یعنی مقطع سقوط دیکتاتوری رضاشاه، کودتای ۲۸مرداد و قیام بهمن ۱۳۵۷.
ماهیت حزب توده مورد بحث در بین جنش چپ ایران بوده است حزب توده در سالهای ۳۲-۱۳۲۰ خود را حزب طبقه کارگر ایران میدانست. به خاطر آنکه خود را مارکسیست میخواند و از سوی شوروی و حزب کمونیست شوروی مورد تأیید بود.
از سال ۱۳۳۲ به بعد و فروپاشی تام و تمام حزب، جریانی که در رأس آن بیژن جزنی بود و بعدها این باور به سازمان چریکهای فدایی خلق هم راه یافت. حزب توده در فاصله سالهای۳۲ـ۱۳۲۰ حزب طبقه کارگر و کمونیست میدانست و از سالهای کودتا به بعد به خاطر نبود رابطه ارگانیک حزب با طبقه کارگر، حزب طبقه کارگر نمی دانست. درواقع مسئله رابطه و تعداد عضویت را مطرح میکرد.
اما در مقابل این نظر، کسانی چون مسعود احمدزاده و مصطفی شعاعیان بودند که درست با همین نگاه کائوتسکی به حزب بودن یا نبودن یک جریان و حزب توده میاندیشیدند. و نه تعداد اعضا و نه رابطه ارگانیک با طبقه کارگر را بلکه خصلت پرولتاریایی و سوسیالیستی یک حزب را منوط میدانستند به عملکرد آن حزب در مبارزه طبقاتی.
نگاه کنیم به نامه شماره ۲ شعاعیان به سازمان چریکهای فدایی خلق.
این نامه در پاسخ به بیانیه سازمان در رابطه با حزب توده که حزب توده را تا قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، حزب طبقه کارگر اعلام کرده بود.
یک یادآوری
ناگفته پیدا است که این نظر در سال۱۳۵۴، نظر تام و تمام چریک ها نبود. مسعود احمدزاده در کتاب هم استراتژی و هم تاکتکیکاش، حزب توده را تنها کاریکاتوری از یک حزب مارکسیست - لنینیست میدانست که کارش به زیر تیغ بردن عناصر فداکار مارکسیست بود. پس این نظر، و دیدگاه، جزنی ها است که در سال ۱۳۵۵ در سازمان اکثریت شده اند.
شعاعیان در این نامه میپرسد: ضوابط یک حزب کارگری چیست. آیا صرف ادعای یک حزب کافی است. یا ایدئولوژی حاکم بر حزب تعیینکننده این موضع است و بعد میپرسد آیا این ایدئولوژی مارکسیسم هست یا نه و دوباره میپرسد چگونه میشود فهمید مرام یک حزب، کارگری است و خود پاسخ میدهد افزار شناخت ما پهنه مبارزه طبقاتی است.
باز گردیم به بحث اصلی
کائوتسکی به آمار اعضای حزب در سال ۱۹۲۵ مراجعه میکند که تعداد اعضای حزب را ۸۰۰ هزار نفر اعلام میکند. که از این تعداد۳۰۰ هزار نفر آن کارگراند و یعنی چیزی در حدود ۳ درصد از کارگران عضو حزب اند. و این در حالی است که عضویت در حزب کمونیست امتیازات زیادی برای کارگران دارد. پس۹۷ درصد از کارگران در حزب کمونیست عضویت ندارند.
اما با این همه میپذیرد که دلیلی ندارد با همین تعداد هم بلشویک ها نتوانند ادعا کنند که حزبی سوسیالیستی و کارگری نیستند پس برمی گردد به عملکرد حزب در مبارزه طبقاتی و مینویسد بلشویک ها به محض رسیدن به قدرت با سرکوب اپوزیسیونی که در میان توده کارگران در حال رشد بود خود را مجبور دید به شیوههای ترور متوسل شود.
پس با سرکوب مخالفین خود از دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بر پرولتاریا رسید.
پس برای بلشویسم خصلتی پرولتری، انقلابی و سوسیالیستی دیگر قایل نیست.
کائوتسکی در ادامه این مقاله در در پاسخ به زیگموند کونفی از رهبران سوسیال دمکرات مجارستان که مخالفت کشورهای سرمایه داری را با شوروی دلیل سوسیالیست بودن آن میآورد مینویسد: این تناقضات به هیچ وجه با تضاد سرمایهداری و سوسیالیسم ربطی ندارد. سر منشأ آنها افکار ناسیونالیستی است. تضادی که امروز بین روسیه و دیگر قدرتها وجود دارد از همان نوع تضادی است که میان دیگر کشورهای سرمایه داری موجود است.
بلشویسم پس از آنکه به قدرت رسید به ضد آن چیزی بدل شد که در مبارزه با تزاریسم خواستار آن بود. درست مثل مسیحیت که در آغاز جنبشی پرولتاریایی، انقلابی و در نوع خود جنبشی سوسیالیستی بود. اما وقتی در امپراتوری روم به نیرومندترین دستگاه بدل شد سرشت سازمانی او دگرگون شد و کلیسایی که برای رهایی توده به وجود آمده بود به ابزار سرکوب و استثمار بدل گردید.
خلاصه کلام
خلاصه کلام کائوتسکی این است که بلشویکها پس از رسیدن به قدرت، تغییر ماهیت داده اند و از حزبی سوسیالیستی و انقلابی به دولتی سرمایه داری و ضدانقلابی بدل شدند. واقعیت قضیه آن است که ما حزب طبقه نداریم. میتوانیم مدعی باشیم که ما حزب طبقه هستیم اما به راستی در واقعیت عینی چنین نخواهد بود. نخست آنکه تمامی حزب به عضویت حزب در نمی آید، دوم آنکه طبقه از لایه های مختلف تشکیل شده است و هر لایه ای میتواند تمایلات و آرمانهای خود را در حزبی متبلور ببینند.
اما آنچه ما داریم در عالم واقع سازمانهای پیشاهنگ داریم. پیشاهنگ به مثابه آگاهترین فداکارترین عناصر طبقه، که در تحلیل نهایی میتوانند مدعی باشند از آرمان های تاریخی یک طبقه در کلیتاش حمایت میکنند.
با این تعریف حزب بلشویک تا سال ۱۹۱۷ هم از نظر ارگانیک و هم از نظر برنامه و شعارها نمایندگی میکرد بخشهایی از طبقه کارگر صنعتی روسیه را و با ایدئولوژی مارکسیسم در مبارزات اقتصادی، اجتماعی روسیه شرکت فعال داشت. پس میتوان گفت یکی از گردانها و احزاب کارگری روسیه بوده است.
اما بعد از انقلاب ۱۹۱۷ و تبدیل شدن به حزب حاکم و وارد شدن به جنگ خارجی و داخلی رفته رفته از آرمانهای طبقه کارگر فاصله گرفت. و طبقهای ویژه را در روسیه بهوجود آورد که متشکل بود از بورکراتهای حزبی و دولتی که به قبل سرکوب و استثمار بقیه جامعه میتوانست سفره خود را رنگین کند. حزب بلشویک رفته رفته از حزب کارگری سوسیالیستی فاصله گرفت و به حزبی دولتی که به نوعی سرمایه داری را حمایت میکرد تبدیل شد.