دو رویکرد به انقلاب پرولتری (قسمت دوم)
محمود طوقى
January 01, 2019قسمت دوم
دو رویکرد به انقلاب پرولتری
یک سؤال: آیا بین استثمارگر و استثمارشونده می تواند برابری وجود داشته باشد
لنین در جواب اینکه کائوتسکی می گوید: استثمارگران همیشه اقلیت کوچکی بوده اند. می نویسد دو شیوه بررسی وجود دارد:
۱-شیوه مارکسیستی: مناسبات این دو گروه را مأخذ قرار می دهد.
۲-شیوه لیبرالی: که اکثریت و اقلیت را مأخذ قرار میدهد.
لنین بر این باور است که استثمارگران دولت را سیادت طبقاتی خود برعلیه استثمارشوندگان قرار می دهند دمکراسی مخصوص خود آنها است.
اما در دولت پرولتری دمکراسی پرولتری وسیله سرکوب استثمارکنندگان است و مستثنی کردن آن ها از دمکراسی است.
اما ببینیم کائوتسکی چه می گوید: کائوتسکی بر این باور است که دولت پرولتری به علت نفوذش در اکثریت نیازی به سرکوب و اعمال قهر ندارد. از قهر موقعی استفاده می کند که دمکراسی به خطر بیفتد. از قهر برای نابودی دمکراسی استفاده نمی کند. حق انتخاب همگانی مطمئن ترین بنیاد حکومت پرولتری است و از بین بردن این حق یعنی خودکشی.
انتقاد لنین در اینجا برمی گردد به متدولوژی او و می نویسد: در نزد کائوتسکی مناسبات استثمارگر و استثمارشونده تبدیل شده است به مناسبات اقلیت و اکثریت.
یک نکته
نکتهای را که لنین در اینجا روشن نمیکند این مسئله است که در حکومت پرولتری، که دولت در دست طبقه کارگر است و بورژوازی خلع قدرت و وسایل شده است استثمارگر کیست و استثمارشونده کیست.
زمانی در بررسی ها مأخذ ما باید مناسبات استثمارگر و استثمارشونده باشد که حکومت و دولت در دست بورژوازی است. اما در دولت پرولتری متدولوژی درست بررسی مناسبات اکثریت و اقلیت است. در اینجا حق با کائوتسکی است. اکثریتی که اگر حکومت واقعاً در راستای منافع زحمتشکان قدم بردارد از آن حزب کمونیست است، اقلیت هم برخلاف مطلق کردن لنین در حکومت پرولتری حتماً بورژوازی یا بزرگ مالکین نیستند. میتواند بخش هایی از خرده بورژوازی شهر و روستا و طبقه کارگر و احزاب طرفدار این دو باشد. مثل اس آرها و منشویکها در شوروی.
اشکال لنین در اینجا است که جامعه را مطلق و صلب می بیند. دلیلی ندارد که در یک حکومت کارگری حتماً تمامی طبقه کارگر طرفدار دولت باشند. طبقه کارگر چون بورژوازی و خردهبورژوازی از لایه هایی تشکیل می شود که هر کدام تمایلات خاص خود را میتوانند داشته باشند و حتی حزب خاص خود راداشته باشند. ممکن است کارگران روستا حول یک حزب دهقانی متمرکز بشوند و یا حتی به احزاب خرده بورژوایی و لیبرال تمایل داشته باشند.
اشرافیت کارگری اروپا که سران سندیکاها را تشکیل می دهند مگر کارگر نیستند بخش های زیادی از کارگران آلمان و ژاپن و ایتالیا مگر به احزاب دست راستی فاشیسم و نازیسم محلق نشدند.
چه کسی گفته است تعلق داشتن به طبقه کارگر یعنی داشتن آگاهی پرولتری به حد عالی و آن هم در یک سطح. مگر صرف تعلق به یک طبقه اگاهی میآورد. خب همین میتواند مبنایی برای الحاق به احزاب گونان باشند.
ضرورت اعمال قهر
لنین به نقل از مارکس و انگلس ضرورت قهر را این گونه برمیشمارد:
۱-برای درهم شکستن مقاومت بورژوازی
۲-برای ایجاد رعب و هراس در دلهای مرتجعین
۳-برای حفظ اتوریته مردم مسلح علیه بورژوایی
۴-برای اینکه پرولتاریا بتواند دشمنان خویش را قهراً سرکوب نماید.
این امری مسلم است که پیروزی سیاسی و گرفتن اهرم های قدرت برای انقلاب پایان کار نیست، ابتدای کار است. از فردای پیروزی مقاومتهای طبقاتی آغاز می شود. طبقات منکوب شده به خود می آیند و سعی می کنند بار دیگر به قدرت باز گردند. و اینکار شدنی نیست مگر با اعمال قهر. چه از راه کودتا توسط ارتش و چه از راه جنگهای محلی و قومی و مرزی. اینجا است که انقلاب باید با قوه قهریه از خود دفاع کند. مقاومت بورژوازی را درهم شکند در دل مرتجعین ایجاد رعب کند و با حفظ اتوریته خود دشمنانش را سرکوب نماید.
در این اصول هیچ شکی نیست. کار انقلاب با سلام و صلوات به آخر نمیرسد. اما انقلاب با این سرکوب و قهر به فرجام نهاییاش نمیرسد. انقلاب نیازمند شرکت همگانی و شعورمند و آگاهانه مردم است.
و این امر شدنی نیست مگر با برقراری یک نظام دمکراتیک.
یک اصل درست
لنین در ادامه اصل درست را بیان می کند. پیروزی انقلاب به معنای نابودی بالقوه استثمارگران نیست. نمی توان از تمامی مالکین و سرمایه داران بزرگ بالقوه سلب مالکیت کرد.
سلب مالکیت به شکل سیاسی یا حقوقی آن به هیچ وجه موضوع را حل نمیکند و به معنای خلع سلاح آنها نیست و از سویی دیگر استثمارگران برتری های تاریخی از لحاظ معلومات، و زندگی عملی در مدیریت کارها و امور نظامی دارند. میزان زیادی اموال منقول دارند با دیگر استثمارگران در دیگر کشورها ارتباطات تنگاتنگی دارند و حتی بخشی از استثمارشوندگان دنباله روی آنها هستند. و اینان با این امکانات تا پای جان مقاومت خواهند کرد و به آسانی تسلیم نظر اکثریت نخواهند شد.
و در این نبرد تاریخی خردهبورژوازی مردد نیز همراه بورژوازی است. مانند منشویکها و اس آرها.
یک اختلاف
کائوتسکی در اینجا با لنین همعقیده نیست. منشویکها را نه یک حزب خرده بورژوازی بلکه یک حزب کارگری می داند.
منشویک در ادبیات روسی به معنای اقلیت است. این نام در انشعاب حزب سوسیال دمکرات روسیه در سالهای قبل از انقلاب اکتبر به جناح انشعابی حزب داده شد. از آنجا که آنان در رهبری حزب در اقلیت بودند. اقلیت نام گرفته شدند منشویک و اکثریت شد بلشویک.
یک تشابه تاریخی
در جریان انشعاب سازمان چریک های فدایی خلق ایران در سالهای ۶۰ـ۱۳۵۹ که اختلاف بر سر موضع سازمان نسبت به حاکمیت اسلامی بود، انشعابی در این سازمان صورت گرفت. یک جناح معتقد بود که حاکمیت اسلامی نه یک حاکمیت انقلابی، بلکه ارگان سازش است بین بورژوازی و خردهبورژوازی و انقلاب را غصب کرده است و جناح دیگر بر این باور بود که حاکمیت اسلامی یک حکومت خردهبورژوازی و انقلابی است. نگاه اول از آنجا که یک هوادار در رهبری سازمان داشت معروف شد به اقلیت و بقیه رهبری سازمان که نظری مشابه حزب توده داشت شد اکثریت به رهبری فرخ نگهدار.
آیا این اقلیت و اکثریت حزب سوسیال دمکرات روسیه ، همین اقلیت و اکثریت سازمان فدایی بودند.؟
پاسخ تاریخ چیست. زندگی و قرع و انبیق پراتیک اجتماعی بلشویکهای ایرانی و روسی را چگونه محک زد؟.
بلشویکهای ایرانی بزرگترین سازمان چپ ایران را به مرز اضمحلال بردند. و شکست خورده و فرو وپاشیده تبدیل شدند به یک محفل خارجنشین و لنین آنها که فرخ نگهدار بود از سازمان فدایی اخراج شد و تبدیل شد به یک «فعال مستقل».
روسها چه. لنین مرد و روح لنینیسم به قول احسان طبری در کتاب«دیدار خویشتن» حلول کرد در استالین و در آخر رسید به گورباچف و پوتین و یک بورژوازی بیپرنسیب و بیاصل و نسب.
اتوریته چیست
کائوتسکی حق انتخاب همگانی را اتوریته معنوی انقلاب می داند و لنین با نقل انگلس در مورد کمون پاریس از اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی سخن می گوید و این دو نگاه را نگاه یک کوته فکر و یک انقلابی می داند.
به راستی انقلاب چگونه باید اعمال اتوریته بکند. آیا اعمال معنوی اتوریته کافی است آیا اعمال اتوریته با سلاح کافی است.
در اعمال اتوریته هر دو متفق القولند. و به زبانی دیگر انقلاب نیازمند آن است که برای حفظ و ادامه خود اعمال اتوریته بکند. اما به هر دوی آنها نیاز دارد اعمال یکی دلیل بینیازی از دیگری نیست. سلاح تنها کافی نیست که این اتوریته ادامه یابد. در کوتاه مدت پاسخگو است اما در بلندمدت اتوریته مسلح باید جای خود را به اتوریته معنوی دهد.
یک سؤال اساسی
لنین نبود انتخاب همگانی را مسئله ملی می داند و می گوید این مسئله خاص انقلاب روس است و ربطی به دیکتاتوری پرولتاریا ندارد. پس باید سؤال را عامتر مطرح کرد آیا در دوران سرنگونی استثمارگران و برپایی حکومت استثمارشوندگان آیا حفظ دمکراسی برای هر دو طبقه شدنی است. این سؤال را می شود به شکل دیگر مطرح کرد.
آیا دیکتاتوری پرولتاریا بدون نقض دمکراسی در مورد طبقه استثمارگر شدنی است یا نه.؟
و لنین در پاسخ می گوید: «پرولتاریا بدون درهم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی تواند پیروز گردد و هرجا که سرکوب فکری در میان باشد و آزادی نباشد البته دمکراسی هم نیست.» کائوتسکی این نکته را نفهیده است. به نظر می رسد در فرجام نهایی کار بین لنین و تروستکی اختلافی نیست. کائوتسکی ضمن آنکه استفاده از قهر را در موارد ضرور رد نمیکند، بر این باور است که با تکیه بر دمکراسی حتی برای مخالفین میتوان انقلاب را حفظ و پیش برد و در زمانی که قواعد بازی از سوی مخالفین انقلاب رعایت نشود میتوان با اعمال قهر بازیکن بد را از دور بازی خارج کرد.
اما لنین به بازی دمکراتیک باور ندارد. بورژوازی، خرده بورژازی و ارتجاع با تمامی قدرت خیز برمی دارد تا حاکمیت را از آن خود کند. پس پرولتایا باید بدون آنکه کوچکترین رحمی کند آنها را درهم شکند.
اما لنین به یک سؤال اساسی پاسخ نمیدهد. این سرکوب تا کجا ادامه خواهد یافت و تا چه زمانی کارساز است.
مثلاً اگر در یک شب تمام بورژواها و بزرگ مالکین اعدام شوند، انقلاب آسوده خاطر خواهد شد و از فردا هیچ جنگ طبقاتی نخواهد بود. یا این طور نیست. طبقه و فرهنگ طبقاتی از بین رفتنی نیست. مگر در یک پروسه طولانی و آن هم با از بین رفتن مناسباتی که خاستگاه اقتصاد و فرهنگ این طبقات است.
خب در این کارزار جانکاه و جانسوز آیا سلاح قهر کارساز است. فرجام این سلاح و قهر کجا است. جز آنکه حکومت کارگری تبدیل می شود به یک سیستم بسته پلیسی که هر کسی را با هر اعتراضی به گلوله ببندد و فکر کند دشمن طبقاتی است.
یا اینکه در این پروسه شرکت فعال و شعورمند مردم است که میتواند مناسبات نوین را جایگزین مناسبات کهنه کند.
استقرار یک حکومتی با باوری سوسیالیستی در یک کشور نیمه صنعتی و نیمه دهقانی، آن هم در محاصره سرمایه داری جهانی، چگونه بدون حضور آگاهانه و داوطلبانه مردم ممکن است؟
چگونه ممکن است به یک توسعه اقتصادی مانا بدون یک توسعه سیاسی پایدار رسید.؟
با سرنیزه میتوان یک مهندس را به کار گرفت اما این حضور یک حضور فعال و با خلاقیت نخواهد بود.
مسئله ای که لنین به آن پاسخ نمی دهد؛ برپایی جامعه نوین است. وگرنه شکی نیست که در دوران گذار باید تلاش های مسلحانه و قهری استثمارگران را با سلاح و قهر استثمارشوندگان خنثی کرد.
شوراها
۱-لنین شوراها را شکل روسی دیکتاتوری پرولتاریا می داند.
۲-کائوتسکی: بلشویک ها شوراها را به سازمانی دولتی بدل کرده اند.
۳-شوراها بایستی به حکومت تبدیل شوند. وگرنه حکومت پرولتاریا یعنی چه. درواقع این عمل عین تسخیر ماشین دولتی بورژوازی، درهم شکستن آن و تشکیل دولت نوین است.
۴-لنین در تزهایی که در ۲۶ دسامبر ۱۹۱۷ منتشر کرده است می گوید: مجلس مؤسسان بر تارک جمهوری بورژوایی است و جمهوری شوراها تشکل عالیتری در دمکراسی است و ربطی به در اقلیت بودن بلشویک ها در آن ندارد و این تزها قبل از انتخابات مجلس مؤسسان است.
کائوتسکی در نقدهایش به دو مسئله شوراها و مجلس مؤسسان اشاره میکند. نخست آنکه دولتی شدن شوراها را مبنای گرفتن عنصر پیکارجویی از آنها میداند. دوم آنکه انحلال مجلس مؤسسان را ضروری نمیداند.
ریشه این اختلاف که لنین به اشارهای از آن میگذرد و آن روایت نظر مارتف است که مرحله انقلاب را سوسیالیستی نمی داند. با چنین مبنایی اگر بپذیریم که روسیه در مرحله رشد آغازین سرمایهداری است و هنوز اهداف یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک در دستور کار است. پس همانطور که لنین میگوید مجلس مؤسسان جزئی از این انقلاب است و شوراها نیز باید بهعنوان نهادهایی مردمی همچنان مستقل و رزمنده باقی بماند اما لنین بر این باور است که انقلاب از مرحله بورژوا ـ دمکراتیک فرا روئیده است به انقلاب سوسیالیستی و دیگر مجلس مؤسسان پاسخگو نیست. و شوراها باید به مثابه نماد یک دولت مردمی زمام امور را به دست بگیرند.
مرحلۀ انقلاب
در وجه تئوریک هر دو نظر درست است چه کائوتسکی و مارتف و چه لنین و بلشویک ها. اختلاف بر سر مرحله انقلاب است. در این بخش است که باید دید حق با کیست با کائوتسکی یا لنین.
۵-محروم ساختن بورژوازی از حقوق انتخاباتی جزء دیکتاتوری پرولتاریا نیست بلکه خود به خودی و در جریان مبارزه به وجود آمده است. تحریم شوراها توسط بورژوازی و شرکت آنها در غائله کورنیلف موجبات طرد آنها شد.
۶-اخراج اس آرها و منشویکها از شوراها در۱۴ژوئن ۱۹۱۸به خاطر کمک آنها به ضدانقلاب بود.
۷-به موجب قانون اساسی شوروی حق انتخاب از کسانی که به منظور تحصیل سود کارگر مزدور نگه میدارند سلب میشود.
این سه موضوع نیز مورد اعتراض کائوتسکی است. کائوتسکی براین باور است که پرولتاریا در زمانی که حکومت را در دست دارد و رأی اکثریت را نیز در پشت سر خود دارد نیازی به دیکتاتوری ندارد.
گرفتن حق انتخاب از بورژوایی و بعد تسری دادن آن به خرده بورژوازی، کسانیکه (کارگر به منظور تحصیل سود نگهداری میکنند) و بعد به منشویکها نمایندگان بخشی از طبقه کارگر و روسیه و اس آرها و سوسیالیستهای انقلابی، نماینده جریانات خردهبورژوایی روسیه، درواقع محروم کردن بخشی از جامعه روسیه است در پروسه بازسازی اقتصادی اجتماعی.
دمکراسی و توسعه اقتصادی
البته لنین بر این باور نیست که دیکتاتوری پرولتاریا یعنی بستن کامل فضای سیاسی جامعه بلکه مدعی است که اکثریت بالای جامعه در عالیترین دمکراسی زندگی می کنند اما بهطور کل دو نگاه از همان ابتدا تا به امروز به توسعه اقتصادی بوده است.
۱-عدهای بر این باور بودند و هماکنون نیز هستند که توسعه اقتصادی هیچ ربطی به توسعۀ سیاسی ندارد. و یک رژیم دیکتاتوری راحتتر و سریعتر در زمینه اقتصاد پیش میرود.
۲-عده ای دیگر بر این باورند که پیششرط و توسعه اقتصادی، توسعۀ سیاسی است توسعه اقتصادی منهای ـ شرکت فعالانه، آگاهانه مردم در سرنوشت خود شدنی نیست.
مشکل اصلی
مشکل کجا است.؟
به راستی مشکل کار در کجای این بحثها بوده است. اگر دمکراسی پرولتری آنگونه است که نه تنها ریاکاری دمکراسی بورژوازی را ندارد. بلکه توده را مستقیم تر وارد حکومت و سیاست میکند و درواقع آنتی تز و سنتر دمکراسی بورژوازی است. چرا کائوتسکی تن به آن نمی دهد. مگر نه این است که «چون صد آید ۹۰ هم پیش ما است.»
لنین کائوتسکی را متهم به طرفداری از دمکراسی بورژوایی میکند و میگوید شوراها شکل عالی تر و دمکراتیک تر مجلس مؤسسان است. اما کائوتسکی نمیپذیرد.
پس مشکل در بیان عینی دیکتاتوری پرولتاریا و دمکراسی پرولتری است. وقتی به لنین ایراد میگیرند که شما مجلس مؤسسان را منحل کردید. اس آرها و منشویکها را از شورا راندید. و در قانون اساسی بورژوازی و خردهبورژوازی را از حق انتخاب محروم کردید لنین میگوید دیکتاتوری پرولتاریا یعنی همین.
خب وقتی سؤال میشود پس تکلیف دمکراسی در حکومت کارگری چیست ، لنین میگوید دمکراسی پرولتری عالی ترین شکل دمکراسی است. و حکومت شوراها دمکرات تر از هر حکومت بورژوازی دمکراتیکی است واقعیت مسئله در چند چیز است:
۱-مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی تشکیل یک حکومت در مقایسه با اشکال دیگر حکومتها و ایدئولوژیها در آن روزگار یک مکتب جوانی بود. پس فاقد یک پیشینه طولانی و تاریخی بود.
۲-از آنجا که جز حکومت کوتاه کارگران در کمون پاریس تجربه دیگری از حکومت برای مارکسیست ها نبود، شکل حکومت و دیکتاتوری پرولتاریا به اختصار در نظرات مارکس مطرح شده بود.
۳-مارکسیسم نه در یک کشور اروپایی، مدرن، پیشرفته با یک سابقه طولانی دمکراسی، به قدرت رسید بلکه در یک کشور عقب مانده، بدون سابقه دمکراسی به حکومت رسید.
۴-نه مردم روسیه و نه احزاب روسیه و نه لنین هیچ کدام درک روشنی از دمکراسی چه بورژوایی و چه پرولتری نداشتند.
۵-محاصره امپریالیستها، شورشهای ضدانقلابی، ژنرالهای سفید، مقاومت فئودالها و بورژوازی و خردهبورژوازی داخلی کشور را به طرف یک جنگ داخلی برد. و در جنگی که مسئله مرگ و زندگی جریانات مطرح است. دمکراسی و حفظ حقوق اقلیت بیشتر به یک شوخی شبیه است تا یک بحث جدی.
حکومت کارگری نه حکومت کارگران
لنین در ادامه بحث میگوید:« بگذار دون فطرتان منفوری که را ه ارتداد را در پیش گرفته اند. به سبب آنکه حق انتخاب را از استثمارگران سلب کرده ایم به ما بتازند.
اگر استثمارگران از سوی شوراها از حق انتخاب محروم شده اند معنایش این است که شوراها ارگان سازشکاری خرده بورژوازی، سرمایه داری نیست.»
حکومت کارگری در ادبیات مارکس به چه معنا است. آیا قرار است تمامی رنج ها و فداکاری ها صرف آن بشود که بورژوازی خلع ید بشود. و کارگران به قدرت برسند. یک طبقه برود و طبقه دیگر بیاید. یک دیکتاتوری برود و یک دیکتاتوری دیگر بیاید. پس این که دیگر انقلاب ندارد و نیازمند این همه تحلیل و تفسیر و ایدئولوژی نیست،مثل یک کودتا.
مارکس در پی از بین بردن هرگونه بهره کشی است. و رسالت این کار را از آن طبقه ای میداند که چیزی جز زنجیرهای خود در این نبرد تاریخی برای از دست دادن ندارد. میآید تا بورژوازی را سرنگون کند، دولت بورژوازی را درهم بشکند بورژوازی را به عنوان یک طبقه نیست و نابود کند و در پی آن خود را چه به عنوان دولت و چه به عنوان یک طبقه از میان بردارد. طبقه کارگر رسالت آن دارد که جامعه طبقاتی را از درههای سهمناک عبور دهد و برساند به جامعۀ سوسیالیستی و کمونیستی.
قرار نیست، مشتی تکنوکرات و بوروکرات و بورژوای شسته رفته بروند و مشی عمله و اکره بیایندمیز خودرا از میز بقیه جدا کنند و سفره غارت را پهن کنند و بخورند.
لنین نیز در پی چنین باوری نیست. اما وقتی بورژوازی از حق انتخاب محروم میشود. و بعد خردهبورژوازی و احزاب موجود در جامعه و بعد شورا هم حکومتی میشود یا به قول لنین خود حکومت میشوند. تضمین این شدن و استقرار دمکراسی تمام خلقی و یا داخلی چه خواهد بود.
در یک جامعۀ بورژوایی، تضمین دمکراسی بورژوایی، نهادهای مدنی است نهادهایی که در طی زمان بورژوازی ایجاد کرده است تا حافظ دمکراسی خود باشد. اما در یک جامعۀ نوپای انقلابی دمکراسی پرولتری را چه کسی تضمین میکند.
ممکن است بگویند شوراها. که علی القاعده و حداقل در تئوری باید چنین باشد. اما اگر نبود چه. اگر نشد چه. چه نهاد دیگری ضامن ادامه روند دمکراتیک قضایا باشد. اپوزیسیون که عملاً وجود ندارد. روزنامهها نیز که دولتی اند.
مشکل لنین در این است که نهادهای ضامن دمکراسی پرولتری را تعیین نمی کند.
معنای انترناسیونالیسم
کائوتسکی در مورد جنگ مینویسد: «منشویکها خواستار صلح همگانی بودند. آنها خواستار آن بودند که همه محاربین شعار بدون الحاقطلبی و غرامات را بپذیرند و بر وفق این نظریه تا زمانیکه این هدف حاصل نیامده است ارتش روس میبایست در حالت آمادگی جنگی باشند ولی بلشویکها طلب میکردند که به هر قیمتی شده صلح فوری منعقد گردد آنها حاضر بودند در صورت لزوم صلح جداگانه ای منعقد کرده و با تشدید بی نظمی ارتش که بدون آن هم بینظمی شدیدی بود میکوشیدند به زور آنرا به چنگ بیاورند.»
در اینجا مسئله جنگ مطرح میشود. جنگ جهانی اول که روسیه در مقابل آلمان بود، اما ببینیم پاسخ لنین چیست: «
۱-در دوران کرنسگی یعنی در دوران جمهوری بورژوا ـ دمکراتیک نیز جنگ کماکان امپریالیستی بود زیرا اداره آن دست بورژوازی بود.
۲-ارتش کماکان یک ارتش بورژوایی بود و طبیعتاً به سوی سرکوب قهری پرولتاریا کشش داشت.
۳-بدون بی نظمی در ارتش هیچ انقلابی به پیروزی نمیرسد.
۴-نخستین اصل هر انقلاب پیروزمند درهم شکستن ارتش سابق انحلال آن و تعویض آن با ارتش نوین است.
۵-سوسیالیسم با اعمال قهر نسبت به عمل و افراد مخالف است.
۶-سوسیالسیم با اعمال قهر انقلابی مخالف نیست.
۷-اعمال قهر باید تحلیل شود ارتجاعی است یا انقلابی
۸-مسئله طبقاتی جنگ مسئله ای است اساسی که باید به آن پاسخ داد.
۹-خصلت جنگ و انقلابی یا ارتجاعی بودن آن ربطی به این ندارد که چه کسی حمله کرده است و دشمن در کشور کیست بلکه منوط بدان است که چه طبقهای ادارۀ امور جنگ را به دست دارد و چه سیاست به وسیله این جنگ ادامه داده میشود.
۱۰-وظیفه پرولتاریا انقلابی آماده نمودن انقلاب جهانی پرولتری است که راه نجات منحصر به فرد یست از دهشتهای کشتار جهانی.»
جنگ جهانی اول از ۱۹۱۷ـ۱۹۱۴ یک جنگ به تمام معنا امپریالیستی بود. جنگ برای تقسیم بازارهای جهانی بین دول امپریالیستی.
از همان ابتدا بین بلوک چپ دو تحلیل وجود داشت: عدهای که بیشتر کمونیستهای اروپایی از جمله کائوتسکی بودند، ضمن رد تهاجم به دیگر کشورها معتقد بودند که اگر به کشور آنها حمله شود باید از دولت حمایت کرد.
در مقابل عدهای چون لنین بودند که ماهیت جنگ را جدا از مهاجم بودن یا نبودن بررسی میکرد و بر این باور بودند که باید دید پشت این حمله چه سیاستی نهفته است. چنین نگاهی است که روشن میکرد جنگ ارتجاعی است یا انقلابی. و اگر ارتجاعی است به جای دادن شعار دفاع از میهن که یک شعار خردهبورژوازی است باید تبلیغ انقلاب جهانی پرولتری را کرد.
اگر بپذیریم که جنگ ادامه سیاست است به شکل دیگر. که به راستی چنین است. باید دید در پشت این جنگ جدا از آنکه مهاجم کیست و یا مدافع کدام است. چه نیروها و طبقات و منافعی خفتهاند. این جنگ و ادامه آن به نفع کیست. و کمونیستها باید کجا بایستند. پس نخست باید تحلیل روشنی از جنگ داشت.
لنین به درستی ماهیت جنگ را ارزیابی میکند، تحلیل کائوتسکی نیز جز این نیست. هیچ چپی در آن روزگار جنگ را انقلابی نمی دانست.
اما در فاصله فوریه تا اکتبر یعنی از روی کار آمدن دولت کرنسکی که یک جمهوری بورژوا ـ دمکراتیک بود تا انقلاب اکتبر که لنین به قدرت رسید. منشویکها شعار صلح را میدهند تا اینجا با بلشویکها همصدایند. بلشویکها نیز خواهان صلحاند. اما اختلاف بر سر فوری بودن یا نبودن آن و با هر شرایطی که شدنی باشد اختلاف دارند.
منشویکها صلح را بدون دادن و یا گرفتن غرامت و بدون دادن یا گرفتن خاک کشور خود یا دیگری قبول دارند.
و تا رسیدن به آن مرحله معتقدند باید آمادهگی دفاعی خود را حفظ کند.
اما بلشویکها خواهان صلح فوری و جداگانه بودند با هر شرایطی.
اما به چه علت.
ببنیم کائوتسکی چه میگوید؛
«انقلاب بلشویکی براساس این فرضیه بنیان گذاری شده بود که مبدأ انقلاب همگانی اروپا است. و ابتکار متهورانه روسیه پرولترهای سراسر اروپا را به قیام برمیانگیزد با این فرضیه صلح جداگانه وبیک معنا و خسران ارضی علی السویه بود. وحتی اینکه روسیه به دفاع از خود قادر است یا نه علیالسویه بود. انقلاب اروپا بهترین دفاع از انقلاب شوروی بود و حق تعیین سرنوشت را به تمامی مناطق روسیه میداد. همچنین انقلاب اروپا باعث رفع موانع عقبماندگی اقتصادی در روسیه میشد. تا کنون این فرضیه به تحقق نپیوسته است..»
لنین ضمن رد «موعد معین» که آنرا کاری سفیهانه میداند بر یک موعد کمابیش نزدیک باور دارد. و مینویسد: «نه تنها انقلاب عمومی اروپا بلکه یک انقلاب پرولتری جهانی نیز در برابر انظار همه نضج میگیرد و فرضیه هر انقلابی مارکسیست آن است که:
۱-ضرورت انقلاب نضجیابنده را به تودهها تبلیغ نماید.
۲-ناگزیری آنرا به ثبوت رساند.
۳-نفع آنرا برای مردم توضیح دهد.
۴-و تمامی تودهها را برای آن آماده کند.
آنچه در فاصله انقلاب فوریه که یک انقلاب بورژوا ـ دمکراتیک بود تا انقلاب اکتبر که یک انقلاب کارگری بود اتفاق افتاد آن بود که شعار بلشویکها ختم فوری جنگ بُرد بیشتری در میان سربازان و تودهها داشت. و همین توانست به بلشویکها کمک کند تا قدرت را به دست گیرند.
این اختلاف در شعارها بین منشویکها و بلشویکها ریشه در مرحلۀ انقلاب داشت. پس با سوسیالیستی بودن مرحله انقلاب از دید بلشویکها، درستترین کار تشدید بینظمی در ارتش و صلح به هر قیمتی بود.
در قرارداد برست لیتوفسک بلشویک ها بخش قابل توجهی از سرزمین روسیه را به طرفهای دیگر جنگ واگذار کردند.
از نظر لنین آنچه در مرحله نخست اهمیت بود نه صلح مساوی آنگونه که منشویکها مدعی آن بودند بلکه کسب قدرت سیاسی و تثبیت آن بود. در فرصت مناسب میتوانستند زمین های از دست رفته را بازپس بگیرند. که بعدها چنین هم شد.
تا این جا سیر وقایع با تحلیلهای بلشویکها منطبق بود. اما بلشویکها روی یک مسئله دیگر حساب میکردند. همان طور که کائوتسکی میگوید: انقلاب در اروپا.
انقلاب در اروپا نخست آنکه بلشویکها از زیر ضرب بیرون میآورد. سرزمینهای از دست رفته را به آنها بازمی گرداند و کمک میکرد تا برای استقرار سوسیالیسم آنها بتوانند بر عقبماندگیهای فنی ـ اقتصادی خود فائق بیایند.
آنها اگرنه برای روز و ماه معینی بلکه برای زمانی نه چندان دور حساب باز کرده بودند. به همین خاطر کائوتسکی میگوید بلشویکها روی هست و نیست خود قمار کردهاند.